الهه یزدیانی، کارشناسی ارشد الهیات
محمود محسنی، کارشناس حوزه دین
مهدی هادیان، دکتری علوم قرآن و حدیث از دانشگاه مذاهب اسلامی
کلید واژه: بهائیت، تاریخ، باب، بهاءالله، عبدالبهاء، شوقی
چکیده
تاریخنگاری در آیینهای بابی و بهائی برخلاف تاریخنگاری در بسیاری از فرهنگها و جوامع، سابقهای به درازای پیدایش آن دارد. تاریخنگاران بابی و بهائی در طول دوران شکلگیری و تطور این آیینها، به تناسب تغییرات در رهبری آن، تغییراتی نیز در تاریخ خود پدید آوردهاند. لذا توجه به کشمکشها و اختلافات داخلی و نیز تغییرات راهبردی در دورۀ زمامداری هریک از رهبران، برای بازشناسی چگونگی تاریخنگاری در آن عصر، از نکات بسیار مهم و اساسی است. همچنین تاریخنگاری در آیینهای بابی و بهائی از آفتهایی چون نگاه مؤمنانه در پذیرش حوادث دورازذهن، اتکا به سخنان رهبران بهمثابه امری قدسی و قرار دادن آن در مقابل حوادث واقعی ثبتشده توسط دیگر مورخان، دور نمانده است. این مقاله ضمن واکاوی جابهجایی رهبری در آیین باب و بهاءالله و دستبهدست شدن قدرت اجتماعی در بین اخلاف آنان، به تأثیرگذاری این پدیده در تاریخنگاری بابی و بهائی پرداخته و برخی چالشها در مطالعۀ کتب تاریخی نگاشتهشده توسط باورمندان به این آیین را با بیان نمونهها و مستندات معرفی کرده است.
۱- مقدمه
تاریخ، بیان شرح احوال آدمی است، اثری است از تخیل خلاق انسانی، که مؤلف آن در تلاش است زندگی و اندیشههای مردمی خاص را که در زمانی معین میزیستهاند، دوباره بیافریند.
شاید این تعریف از تاریخ بتواند لذتی را که غور در تاریخ به انسان میدهد، به ذهن نزدیک کند. آن لذت ـ که از همین تخیل خلاق انسانی نشأت میگیرد ـ هم برای آن کسی است که به نوشتن و ثبت تاریخ میپردازد و هم برای آن کسی که بعد از سالها در میان سیاههها و خطوط کتب مختلف به دنبال حقیقت که نه، در جستوجوی نزدیکترین روایت از واقعیت است،.
درحقیقت نگاه به تاریخ، زندگی در گذشته نیست؛ بلکه یافتن معرفتی نسبی مطابق با واقعیت برای تصمیمهای بزرگ آینده است. آنچه که در یافتن این معرفت مهم است دسترسی به منابع معتبر و دستاول تاریخی است تا بتوان وقایع را آنگونه که بودهاند در گذر سالها و قرنها دید.
متأسفانه یکی از سختیهای تحقیقات تاریخی همین دسترسی به منابع موثق و بیطرف است. هرچند که میگویند همیشه تاریخ را نیروهای فاتح نوشتهاند، ولی اینگونه نیست و صدای مظلومیت مظلومان و مغلوبان همچنان از صفحات تاریخ به گوش میرسد و با کمی رنج و زحمت میتوان به آن دست یافت؛ هرچند که مطمئناً نیروهای رسمی صدای بلندتری دارند و این کارِ محقق است که این صداهای مغفولمانده را از زیر خروارها تعصب خارج و در اختیار مشتاقان بگذارد.
کار محقق هنگامی سخت میشود که این تاریخنگاری مقدس شود و با پایه و اساس یک دین یا مرام گره بخورد. بیشک هر آیینی، مجموعهای از گزارههایی است که در بستر تاریخی مشخصی رخ دادهاند و نقل آنها از گذر سالها به ما رسیده است. در اینجاست که تنها صدای قابل شنیدن، صدای منابع رسمی آن دین است و در کنار آن سعی بسیاری در خاموش کردن صداهای متفاوت با دیدگاه رسمی میشود و حتی ممکن است برای محقق خطرات عینی هم داشته باشد، بهخصوص اگر خودش پیرو آن آیین باشد. در این هنگام است که تاریخنگار، بین دو راهی حقیقتگویی یا ترویج افکار رسمی درمیماند. نمونههای زیادی را میتوان در ادیان بزرگ، بهویژه ادیان سامی یافت که پژوهشگری بهخاطر نتایج تحقیقاتش با حکم ارتداد و طرد و زندان و… مواجه شده یا مجبور به توبه و پس گرفتن حرفهایش شده است، ولی بودهاند افرادی که راه حقیقت را انتخاب نموده و تن به همۀ سختیها دادهاند.
نزدیکی یا دوری از یک واقعۀ تاریخی مزایا و معایبی دارد، همانطور که نزدیکی یا دوری بیشازحد از بُعد زمان مطمئناً در قضاوتها و راستیآزمایی وقایع تأثیر بسزایی خواهد داشت.
آیین نسبتاً نوپای بهائی نیز از این ویژگیهای تاریخی مستثنی نبوده است. بدون شک آیین بابی در ۱۷۷سال پیدایش و آیین بهائی در حدود ۱۵۷ سال پیدایش خود، از منظر تاریخی در مکان و زمانی هستند که برای بررسی تاریخی، نه آنقدر نزدیک هستند که در گردوغبار اتفاقات و شایعات باشیم و نه آنقدر دور که تاریخ رسمی همۀ صداهای متفاوت را خاموش کرده باشد و تنها منبع موجود منابع رسمی این آیین باشد. هرچند که بهائیان ادعا میکنند که منابع اصلی و دستاول را در اختیار محققان قرار دادهاند و این را وجه امتیاز آیین خود نسبت به سایر ادیان میدانند:
«آثار و تعالیمی که هریک از این پیامبران و مظاهر الهیه برجای نهادهاند، توسط بزرگان و علمای آن ادیان، خواه از روی حسننیت و یا سوءنیت تعبیر و تفسیر گردیده و دراثر مرور زمان تغییر ماهیت یافته است. ازآنجاکه دیانت بهائی آیینی جوان است، قادر است مراجعه مستقیم به آثار و الواح مؤسسین این دیانت را بهطور صحیح و دقیق تأمین نماید. روشهایی که ما امروز برای حفظ و نگهداری آثار و الواح بهکار میبریم در آینده، آن را از دستبرد تغییرات و تبدیلات محافظت خواهد نمود.» (گوویون و ژوویون، باغبانان بهشت خدا، صفحه ۱۹).
این درحالی است که محققان ادیان و حتی پیروان آیین بهائی بهخوبی از نادرستی این ادعا آگاهی داشته و حتی امروز در عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات ما به بسیاری از آثار اصیل و دستاول موجود در خزانۀ دارالآثار و دارالتبلیغ در تشکیلات جهانی بهائی، بدون شبهۀ تحریف و تکمیل و تصحیح به دست مبلغان و رهبران این آیین، دسترسی نداریم. این مسألهای است که در طول تاریخ این آیین مسبوق به سابقه بوده است.
استاد محیط طباطبائی
بهعنوان نمونه میتوان به مقالات محقق ارزشمند استاد محیط طباطبائی در کتاب «گوهر محیط» درمورد کتابهای اقدس و ایقان، بهعنوان مهمترین کتابها در آیین بهائی و اصلاحات صورتگرفته در آنها، قبل از چاپ اشاره کرد. همچنین توجه به ذیل عنوان «زینالمقربین» در کتاب اسرارالاثار خصوصی نوشتۀ فاضل مازندرانی جلد ۴ صفحات ۸۸-۹۳ درمورد الواح صادره از بهاءالله برای او حائز اهمیت است. مازندرانی توضیح میدهد که علت تأخیر در پاسخ به نامههای ارسالی برای بهاءالله، تصحیح آیات و الواح، طبق قواعد ادبی بوده که ظاهراً کاتب مخصوص بهاءالله ملقب به خادمالله و میرزامحمدعلی غصن اکبر انجام میدادند.
دربارۀ کتب بهجامانده از دورۀ بابی وضع بهمراتب تأسفبارتر است و اگر ازلیان به چاپ و تکثیر این کتب اهتمام نمیکردند، شاید امروزه اثری از کتب باب بهجز برگزیدههای مورداستفاده در راستای نشر ادعاهای بهائیان در دسترس نبود.
«تا دوستان علاقهمند… در تشخیص کیفیت تطور این تاریخ که حوادث آن به مرور زمان در طی ۱۲۰ سال پیوسته در راه تحول و تغییر شکل ظاهری سیر کرده تا از آن صورت تاریخ قدیم ۱۲۷۰ قمری به صورت تاریخ جدید ۱۲۹۰ قمری و مقالۀ سیاح ۱۳۰۳ قمری و کواکب الدریه ۱۳۴۲ قمری و سرانجام متن انگلیسی تاریخ منسوب به نبیل زرندی در ۱۹۲۷ میلادی درآمده است، بهتر آشنا گردند و بنگرند این تحول حوادث در چنین عصری یعنی در عصر چاپ و انتشار روزنامه و روابط بینالمللی در طی یک قرن زمان، از آن میزان تطور و تبدل برخوردار شده که هیچ واقعهای نظیر آن در طی قرنهای متعدد گذشت روزگار و تغییر و تبدیل شرایط از جزئی از چنین دیگرگونی برخوردار نشده است.» (طباطبائی، گوهر محیط، صفحه ۸۳).
اهمیت مطالعه و پژوهش در تاریخ ادیان و آیینها بهخصوص آیینهای بابی و بهائی موردمطالعه در این تحقیق چنان است که مبلغ بنام آیین بهائی، دکتر علیمراد داوودی آن را به منزلۀ روح و حیات این آیین میداند که شناخت دین خارج از آن غیرممکن و غیرمقبول میشود:
علیمراد داودی
«اگر ما شناختن دین را از مطالعه این تاریخ جدا کنیم سلب حیات از آن کردهایم. یعنی آن را از صورت دینامیک خارج کردهایم که درواقع قالبی است که حیات ندارد و به همین جهت است که میتوان دربارۀ آن دگماتیک فکر کرد. همه کسانی که به دگماتیسم دچار شدهاند ــ دگماتیسمی که بلای ادیان بوده ــ از همینجاست که دین را از تاریخ خارج کردهاند و خواستهاند بهصورت یک امر مطلق و غیرقابلتغییر که از ابتدا صورت نوعی ثابت خود را داشته و شاید تا انتها هم خواهد داشت درآورند. …بنابراین شناختن امر (بابی و بهایی) خارج از تاریخ آن غیرممکن یا غیرمقبول میشود.» (مقالات و رسائل در مباحث متنوعه، صفحات ۲۸۰ تا ۲۸۲).
در این پژوهش در دو بخش نگاهی گذرا اما تحقیقی ــ تحلیلی به کیفیت و نحوۀ تاریخنگاری و عوامل مؤثر در آن، در آیینهای بابی ـ ازلی و بهائی خواهیم کرد. همچنین سیر تحول و علت لزوم ساختوپرداخت تاریخ رسمی در آیین بهائی، ترجمه تاریخ منسوب به نبیل زرندی «The Dawn Breakers» بهوسیلۀ سومین رهبر آن شوقی، و میزان سندیت و ادعاهای مطرحشده توسط منتقدان و مبلغان رسمی این آیین در مورد آن کتاب را بررسی خواهیم کرد.
در مقالۀ اول (این مقاله) مختصری دربارۀ نحوۀ پیدایش آیینهای بابی ــ ازلی و بهائی و سیر تحولات آنها شرحی ارائه شده است. در ادامه، معضلات نحوۀ تاریخنگاری در آیین بهائی بررسی شده است. در مقالۀ دوم، نحوۀ پیدایش تاریخ رسمی و عوامل مؤثر در آن در دوران ولایت امری شوقی در آیین بهائی بررسی شده و به ادعاهای منتقدان درمورد میزان سندیت کتاب تاریخ نبیل زرندی، یکی از کتب رسمی تاریخی در آیین بهائی، و پاسخ پژوهشگران و مبلغان بهائی به آنان پرداخته شده است.
۲- پیدایش آیینهای بابی ــ ازلی و بهائی
برای بررسی تاریخنگاری آیینهای ذکرشده، بهتر است ابتدا مختصری دربارۀ نحوۀ پیدایش آن آیینها و سیر تحولات آنها مطالبی ارائه شود. هرچند که پارهای از این تاریخچه، تکرار مکررات است، اما ازآنجهت که لازم است تأثیر تغییرات رهبری جریان بابیه و بهائیت، در تاریخنگاری این دو آیین، مورد بررسی قرار گیرد و تطورات تاریخنگاری براساس تغییرات رهبری تحلیل شود، از بیان این مقدمه گریزی نیست.
۲-۱- علیمحمد شیرازی ملقب به باب
آیین بابی فرقهای جداشده از شیخیه، یکی از گروههای شیعیان است. این آیین در سحرگاه ۵ جمادی الاولی سال ۱۲۶۰ هجری در شیراز به منصۀ ظهور رسید. رهبر آیین بابی، علیمحمد شیرازی ملقب به باب، در ابتدا با ادعای بابیت در ادامۀ ادعاهای رهبران شیخیه، شیخ احمد احسائی و سیدکاظم رشتی که مردم آنها را به ترتیب باب اول و باب ثانی میخواندند، ادعای رکن رابعی و باب ارتباطی مردم با امام غائب شیعیان در دوران غیبت را نمود و توانست عدهای از پیروان شیخیه را به دور خود جمع کند (افنان، عهد اعلی، ص ۲۸۶).
شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی (رهبران شیخیه)
دربارۀ ادعای بابیت علیمحمد شیرازی آمده است: «و در اوّلین كتاب آیات خود یعنی شرح سورۀ یوسف نداء بهعنوان «بابیّت» مرتفع نمود. قولُه: «…اِعلَموا یا اَهلَ الاَرضِ اَنَّ اللهَ قد جَعَلَ مع البابِ (خود آن حضرت) بابَینِ مِن قَبل (شیخ و سید) لِیُعَلِّمَكُم اَمرَه…» ای اهل زمین! بدانید كه همانا خدا همراه باب (یعنی میرزاعلیمحمّد) دو باب از قبل فرستاد (یعنی شیخ احمد و سیدكاظم) تا امرش را به شما بیاموزد (فاضل مازندرانی، اسرارالآثار، ج۲، ص۱۱).
علیمحمد شیرازی در سالهای بعد ادعای قائمیت کرد. او گفت: «و همچنین در ظهور نقطۀ بیان اگر كُل یقین كنند به اینكه همان مهدی موعودی است كه رسول خدا خبر داده، یك نفر از مؤمنین به قرآن منحرف نمیشوند از قول رسول خدا» (باب، بیان فارسی، ص۳۱۶) و نیز در ص۱۷ قسمتی از الواح خط نقطه اولی مینویسد: «اِنَّهُ هُوَ القائمُ الّذی یَنتَظِرون یوَمهُ مَن فی مَلَكوتِ السَّمواتِ وَ الاَرض»؛ همانا میرزاعلیمحمد همان قائمی است كه اهل ملكوت آسمان و زمین انتظار یوم قیامش را دارند.
علی محمد شیرازی ملقب به باب
مقارن با داعیۀ قائمیت، میرزاعلیمحمد خود را پیامبر خواند و كتاب بیان را با احكام تازه و مقرّرات جدید ارائه داد. او آیین مقدس اسلام را نسخ نمود و خود را برتر از رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم و بیان را برتر از قرآن قلمداد كرد.
«و همین قِسم اگر مؤمنین به رسولالله و كتاب او، یقین كنند كه ظهور قائم و بیان، همان ظهور رسولالله است به نحو اشرف در آخرت و این كتاب بِعینه همان فرقان است كه به نحو اشرف نازل شده در آخرت، احدی از مؤمنین به قرآن، خارج از دین خود نشده… و حال آنكه عدم یقین ایشان عندالله مردود است.» (باب، بیان فارسی، ص۵۵).
ادعاهای علیمحمد شیرازی بعد از آن، به رسالت مستقل از دین اسلام و بعد هم تجلی رب اعلی وسعت یافت. باب در ص ۵ لوح هیكلالدین كه در اواخر حیاتش آن را نگاشته چنین مینویسد: «اِنَّ علیَّ قَبلَ نَبیل ذاتُ اللهِ وَ كیَنونیَّته»؛ عبارت اخیر میرساند كه میرزاعلیمحمد خود را ذات خدای یكتا و هستی و كیان او میداند.
بیتوجهی به ادعاهای متفاوت باب و تغییر و تبدل آن در طول ایام حیاتش از سوی تاریخنگاران بابی و بهائی امکانپذیر نبوده است؛ لذا آنان کوشیدهاند قرائتی از تاریخ ارائه کنند که با تمامی این ادعاها سازگار باشد: «اول در شیراز نزد معدودی از جواهر وجود اظهار بابیت فرمود و ایشان را به کتمان اسم امر نمود و پس از چندی که در نفوس استعداد قول بیشتر حاصل گردید مدعی مقام ذکریت گشت و بالأخره در ماکو پرده از روی کار برداشت و ندای قائمیت و ربوبیت و شارعیت خویش را به اسماع اهل عالم رسانید» (گلپایگانی، کشفالغطاء، ص ۳۴۲) و وجود ادعای بابیت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در آثار باب را به ضعف ایمان مردم نسبت دادند (مازندرانی، ظهورالحق، ج ۲، ص ۳۵).
نکتۀ قابلتأملی که در کتب تاریخی بهائی هم به آن اشاره شده این است که بسیاری از گروندگان به باب حتی نمیدانستند تعالیم باب چیست و نیز کتابی از آثار او را ندیده بودند.
«در آن اوقات افق امر بابیه زیاده از حد مظلم و تاریک و راه تحقیق و تمییز صدق از کذب فوقالعاده تنگ و باریک بوده و تا بدان مقام که حضرات بابیه، سوای معدودی از رؤسا، خود نیز از کیفیت وقایع و حقیقت مطالب کماینبغی اطلاعی نداشتند تا چه رسد به غیر آنها» (گلپایگانی، کشف الغطاء، ص۲۸۹).
همچنین: «بیشترشان باب را ملاقات نکرده بودند. آنچه آنها را به اینجا کشانده بود، این حقیقت بود که بهسادگی پذیرفته بودند که اگر به این دین جدید ایمان بیاورند دنیا را عوض خواهند کرد. برای بیشتر آنان فلسفه باب مبهم و ناآشنا بود» (باغبانان بهشت خدا، ص۴۲).
برخی از بزرگان بابی بهمحض اطلاع از وسعت یافتن ادعاهای باب راه خود را جدا نمودند. بهعنوان نمونه ملاعبدالخالق یزدی را میتوان ذکر کرد که باب ایمان او را بهعنوان شاهد و گواهی برای صدق ادعاهایش قرار داده بود.
«حضرت بهاءالله در یکی از الواح مبارکه (مائده آسمانی جلد ۷ صفحه ۲۴۵) میفرمایند: حضرت اعلی روح ماسواه فداه بر اثبات حقیتشان در آخر تفسیر هاء به شهادت دو عالم استدلال فرمودهاند: ملاعبدالخالق و حاج ملامحمدعلی برقانی قزوینی. میفرمایند قوله جلوعز: و کفی بشهادتهما فی حقی علی ذلک الامر شهیداً. انتهی. مع آنکه بعد از ملاحظۀ لوح مبارک که میفرماید: اننی انا القائم الذی انتم بظهوره توعدون نفس اول اعراض نمود؛ اعراض شدید و نفس ثانی هم بعد اقبال ننمود و با احدی تقرب نجست» (یادنامه اشراق خاوری، ص ۲۰).
البته برخی هم تا لحظه مرگ متوجه تغییر ادعاهای باب نشده و با فریاد یا صاحب الزمان به قصد زمینهسازی برای ظهور موعود شیعیان، در این راه کشته شدند (همدانی، تاریخ بدیع بیانی، ص ۹۳).
نحوۀ برخورد حکومت آن روز ایران در برابر باب و ادعاهایش در داغ شدن بازار شایعات و جلب توجه مردم مؤثر بود.
«… ولی دولت فرصت نداده تا دانسته شود سیدعلیمحمد کیست و سخنانش چیست و او را گاهی در شیراز و اسپهان و گاهی در آذربایجان از مردم دور داشته این کار دولت به تکان مردم افزود و پیروان باب کوشش بیشتر گردانیدهاند و به امید فیروزیهایی که در حدیثها به یاران او نوید داده شده بود، به دستهبندی پرداخته با دولت جنگ کردهاند» (رائین، انشعاب در بهائیت، صفحه ۱۰-۱۱).
با توجه به منافع اقتصادی دولت بریتانیای کبیر در ایران (افنان، عهد اعلی، ص ۲۱) توجه سیاست انگلیس در آن زمان هرچه بیشتر به سمت بابیها جلب شد، بهگونهای که نحوۀ برخورد حکومت قاجار با بابیها در روزنامه تایمز لندن انعکاس یافت.
«بهتازگی در ایران فرقهای پیدا شده است که پیشوای آن مرد تاجری است که بعد از مراجعت از سفر حج خودش را جانشین پیغمبر معرفی کرده است… او در وقت محاکمه خیلی عاقلانه اتهام ارتداد را که به وی نسبت داده شده بود رد کرد و از مجازات نجات حاصل نمود» (افنان، عهد اعلی، ص ۱۲۷-۱۲۹، ۱۴۵).
همچنین حمایت و طرفداری انگلیس از بابیان را در نامهنگاریهای سفیر انگلیس در ایران با امیرکبیر در واقعۀ زنجان و تقاضای حجت زنجانی برای دخالت سفیر انگلیس برای خروج او و خانوادهاش از مهلکه را میتوان دید (رائین، انشعاب در بهائیت، ص ۵۱ و ۵۹).
آیین بابی در دوران کوتاه خود حداقل سه جنگ عمده در نقاط مختلف ایران به راه انداخت که هر سه شورش توسط دولت قاجار سرکوب شد. جزئیات وقوع حوادث در این جنگها میان تاریخنگاران بابی و بهائی با تاریخنگاران مسلمان بسیار متفاوت است. هریک، تلاش کردهاند خشونتهای طرف مقابل را به وحشیگری و خشونتهای خویش را بهعنوان دفاع از خود و سلحشوری تعبیر کنند.
با استناد به متون تاریخی امری و غیرامری، امیرکبیر صدراعظم آن زمان ایران در سال ۱۲۶۶ برای خاتمه دادن به غائلۀ بابیه، تصمیم به محاکمه و تعیین تکلیف جایگاه باب در نزد پیروانش نمود و با تأیید و فتوای علمای شیخی آن روز تبریز دستور تیرباران باب در ملأعام صادر گردید (همدانی، تاریخ بدیع بیانی، ص ۲۸۸ – ۲۸۹؛ تاریخ ظهورالحق، ج ۲، صفحات ۳۰۱، ۳۰۲، ۴۸۶).
نکته قابلتوجه آن است که علمای شیعه از اصولیین حاضر به صدور فتوا علیه باب نشدند و درحقیقت ادعای باب به یک منازعه درونگروهی بین شیخیه تبدیل شده بود.
فتوای قتل باب
«…خبر ورود او بین اهالی شهرت یافت و در علما و فقها ولوله و زلزله افتاد… و آنان دو دسته بودند جمعی از فقها و اصولیین و گروهی از شیخیه و دسته اول چندان اصرار و تعقیب در ایذاء آن مظلوم نمیکردند… و دستۀ دوم اصرار دربارۀ او داشتند و میگفتند تا در قید حیات است، آتش این فتنه که اصحابش در همه جا مشتعل دارند، خاموش نگردد.» (مازندرانی، ظهورالحق، ج ۲، ص ۲۳۱-۲۳۲ و متن فتوای قتل باب توسط علمای شیخی: افنان، عهد اعلی، ص ۴۲۷ -۴۲۸).
۲-۲- میرزایحیی نوری ملقب به صبحازل
باب پیش از اعدام، در سال ۱۲۶۵ میرزایحیی نوری (ملقب به صبحازل) را بهعنوان ملجأ و محل رجوع بابیان قرار داد و همگان را به پیروی و اطاعت از او و شهیدان بیان بعد از او تا زمان ظهور من یظهره الله حکم نموده بود. بهگونهای که حتی میرزاحسینعلی (ملقب به بهاءالله) برادر بزرگتر ازل هم معترف به این جانشینی بود و تا سالها بهعنوان پیشکار برادر کوچکتر در خدمت او بوده و سعی در خاموش نمودن سایر مدعیان داشته است.
«(ازل)… در سنین بعد از شهادت حضرت نقطه چند سال محل توجه تقریباً عموم بابیان بود و سجع مهر خود را در نامهها عبدالذکر قرار داد… بهاءالله آن برادر کهتر… او نیز راه موافقت و تأیید میپیمود و در یکی از آثار ابهی است: بههرحال این ایام، رضای ایشان محبوب است و کل در قبضۀ قدرت اسیرند. مفری برای نفسی نیست و امرالله را به این سهلی ندانند که هرکس هوسی در او باشد، اظهار نماید. حال از اطراف چندین نفس همین ادعا را نمودهاند. زود است؛ خواهید دید شجرۀ استقلال، به سلطان جلال و ملیک جمال لمیزل و لایزال باقی خواهد بود و کل اینها مفقود بل معدوم کان لمیکن شیئاً مذکوراً خواهند گردید. انا لله و انا الیه راجعون.
میرزا یحیی نوری ملقب به صبح ازل
…دیگر آنکه جواب سائل قبل ارسال شد. معلوم است که آنچه سؤال شود، جواب آن از بحر فیوضات ازلی نازل میشود و لکن به آن سؤالات تکلیف عباد زیاد میشود. آنچه در بیان فارسی مسطور گشته من عندالله همان کافی است… چون این ایام، زمان خفا است و شمس ازلی در افق جان مستور، باید همه را به حب جمع نمود» (مازندرانی، اسرار الاثار خصوصی، ج ۵، صص ۳۱۰-۳۱۲؛ همچنین ر.ک گلپایگانی، کشف الغطاء، ص۳۱۴ و رائین، انشعاب در بهائیت، ص۷۵).
باتوجهبه ادعاها و متون بهجامانده از سید باب، او برای آیینش ادعای حکومت جهانی داشت که سالهای طولانی پابرجا خواهد بود و گمان نمیکرد در مدت کوتاهی بعد از او، عدهای از پیروانش دست به نسخ آیین او بزنند. «پیام حضرت باب ابعادی جهانی داشت. آن حضرت کل اهل عالم را مخاطب قرار دادند و از اهالی مغرب زمین خواستند که به پیام ایشان توجه نمایند» (ادوشفر، مقاله الگوی حضرت بهاءالله برای وحدت، ص ۴).
۲-۳- میرزاحسینعلی نوری ملقب به بهاءالله
در سالهای پس از باب افراد زیادی از بابیان ادعای جانشینی او و نیز ادعای من یظهره اللهی کردند. «من یظهره الله» کسی بود که باب، ظهور او را پس از خود وعده داده بود. ازجملۀ افرادی که ادعای من یظهره اللهی نمود، میرزاحسینعلی نوری برادر بزرگتر میرزایحیی بود. بهائیان او را بهاءالله مینامند و به اعتقاد آنان، بعد از آشکار شدن ادعای او، فصل اکبر آغاز شد و بابیان بهصورت رسمی به دو دسته ازلی (طرفداران میرزایحیی نوری) و بهائی (طرفداران میرزاحسینعلی نوری) تقسیم شدند.
«در دورۀ اقامت حضرت بهاءالله در ادرنه، امر بهائی بهصورتی مشخص و متمایز، حیات اجتماعی و هویت مذهبی خود را احراز نمود» (حسامی، آل الله، ص ۲۶۴).
باتوجهبه نصوص بهجامانده از باب، در ابتدا عمدۀ عوام و رؤسای بابی، طرفدار ازل بودند.
میرزا حسین علی نوری ملقب به بهاءالله
«در آن زمان حالت خلق بیان تقریباً چنان بود که عموماً نظر به اشارات منزله از حضرت رب اعلی جل و علا، توجه به مرآت ازل داشتند» (تاریخ سمندر و ملحقات، ص ۱۶۰).
وصیت نامۀ باب به صبح ازل
با گذشت زمان و سیاست کلی صبحازل از پیروان او کاسته شد. صبحازل با استناد به توقیع باب خطاب به او ـ که امروز بهعنوان متن وصیتنامۀ باب به او شناخته میشود ـ میکوشید آیین بیان و خودش را حفظ کند (ادوراد براون، نقطه الکاف، ص ۱۹؛ افنان، عهد اعلی، ص ۵۶۶) و راهبرد او تقیۀ شدید و پنهانکاری فراوان و نهانروشی در توسعۀ آیین بود. این در حالی بود که از سوی دیگر، طرفداران بهاءالله با تشویقهای بسیار رهبرشان، دست به تبلیغ تبشیری به سبک مسیحیان زدند:
«یک روز پدرم با تشدد به من فرمودند: فرقۀ بهائیها این همه مبلغ با خرج گزاف برای ترویج امر حضرت بهاءالله به اطراف و اکناف میفرستند. شما ازلیها برای پیشرفت امر چه میکنید؟ عرض کردم: پدر جان اولاً مال نداریم که در سر هر کوی و برزن فریاد بزنیم داغه لبو! آنچه ما داریم جواهری است گرانبها و طالبین برای بهدست آوردن آن با مال شوق برای رسیدن به مقصد اصلی خواهند آمد.» (مرآتی نوری، وقایع راستین تاکور نور، ص۱۰).
بهائیان با ترویج نام خودشان بهعنوان وارثان حقیقی باب به اصلاحات اساسی در اصول آیین باب دست زدند و تعالیم خشونتبار آن مانند حرق کتب و جهاد و کشتن مخالفان را به مدارا تبدیل کردند. آنان تلاش کردند با این تغییر راهبرد، بابیان بیشتری را بهسوی خود جذب کنند و در این راه موفقیتهایی را کسب نمودند (گلپایگانی، کشف الغطاء، ص ۳۶۶ – ۳۶۸). این تغییر راهبرد بعد از سکونت بهاءالله و یارانش در عکا موردتوجه رهبران بهائی قرار گرفت. این در حالی بود که پیشازآن و در ابتدای جدایی میان بهائیان و ازلیها، تهدیدها و برخوردهای فیزیکی فراوان میان این دو دسته روی داد و هر دو گروه کوشیدند مخالفان خود را حذف فیزیکی نمایند. بهعنوان نمونه میتوان به قتل ازلیهای مقیم در عکا توسط بهائیان اشاره کرد (مرآتی نوری، وقایع راستین تاکور نور، ص ۸۹ نسخۀ pdf).
مورخان بهائی بعدها در برابر این اختلاف در امر رهبری و تغییر استراتژی قرار گرفتند. آنان با تاریخی مواجه بودند که شرح فداکاری برخی از پیروان صبحازل برای پیشرفت دیانت باب، در روزگار بابی بودنشان، صفحات آن را پر کرده بود و البته این تاریخنگاران، در روزگار بعدی، تمایلی به انعکاس این کوششها نداشتند. از سوی دیگر مرگ برخی از بزرگان ازلیه در تسویهحسابهای میان بهائیان و ازلیان و همچنین برخی تسویهحسابهای داخلی در میان بهائیان، امر قابلکتمانی نبود.
در این موارد چارۀ کار آن بود که قتل این افراد، یا بهصورت خودکشی از شدت محبت و شوق به بهاءالله نمایانده شود یا آنکه به امور غیبی منتسب گردد. بهعنوان نمونه شوقی نقل میکند که یکی از نزدیکان بهاءالله به نام اسماعیل زوارهای، در کنار رود دجله، از شدت محبت به بهاءالله، رو بهسوی منزل او در بغداد به پشت خوابید و حلقوم خود را با خنجر برید و درحالیکه تیغ را بر سینۀ خود نهاده بود، جان داد (شوقی افندی، قرن بدیع، ص۲۸۲). پذیرش جزئیات این حادثه توسط باورمندان به آیین بهائی لازم است؛ چراکه ماجرا از قلم کسی است که بهائیان او را دارای مقام عصمت موهوبی میدانند. درعینحال پذیرش اینکه کسی بتواند به این شکل خودکشی کند و درنهایت خنجر را روی سینه خودش هم قرار دهد، برای ناظران بیطرف امکانپذیر نیست.
تاریخنگاران بعدی بهائی، تلاش بسیار کردند تا خشونتهای رخداده میان طرفین را به صبح ازل و یارانش نسبت دهند. شوقی از زهر خوراندن به بهاءالله توسط صبحازل سخن میگوید (شوقی، قرن بدیع، ص۳۳۶) و بار دیگر از توطئۀ قتل بهاءالله توسط میرزایحیی پرده برمیدارد (همان، صص۳۳۷و۳۳۸). بدیهی است که این اقدامات، نمیتوانسته است بدون پاسخ باقی بماند و خویشتنداری بهاءالله و طرفداران او در برابر این اقدامات بعید بهنظر میرسد. چنانکه در نامۀ عزیه خانم به عباسافندی درمورد حوادث رویداده در آن سالها، بسیاری از این وقایع به میرزاحسینعلی و طرفدارانش نسبت داده شده است (عزیه خانم و دیگران، تنبیه النائمین، ص۶۱-۶۲).
ظاهراً به دلیل همین درگیریهای داخلی است که دولت عثمانی، بهائیان و ازلیان را از هم جدا کرده، دستۀ نخست را به فلسطین و دستۀ دوم را به قبرس تبعید میکند. بههرروی شرح حوادث این دوره به شکلی بیطرفانه و واقعگرایانه، از چالشهای مهم تاریخنگاری بابی و بهائی محسوب میشود.
۲-۴- عباس افندی ملقب به عبدالبهاء
بعد از مرگ مشکوک بهاءالله در ۲۹ ماه مه سال ۱۸۹۲ میلادی که به دنبال تب خفیفی در سن ۷۵ سالگی روی داد، فرزندش عباسافندی ملقب به عبدالبهاء در سایۀ نارضایتی همسران بهاءالله و برادران ناتنیاش به مسند ریاست بر آیین بهائی رسید (یونس افروخته، خاطرات ۹ ساله، صص ۸۹، ۹۰، ۱۰۳).
عباس افندی ملقب به عبدالبهاء
عبدالبهاء شیوۀ پدرش را در حفظ سنتهای شرقی و اسلامی ادامه داد؛ حضور در نماز جماعت مسلمانان، برگزاری جلسات قرآن و رفتوآمد با بزرگان سیاسی آن دیار، حتی در نوع لباس پوشیدن، راه بهاءالله را ادامه داد (شوقی، قرن بدیع، ص۶۳۵؛ طباطبائی، گوهر محیط، ص ۱۵۵).
او حتی به مبلغان بهائی همچون ابوالفضل گلپایگانی توصیه میکرد به شیوۀ شرقی لباس بپوشند که برای غربیها و آمریکاییهای جذابیت خاصی دارد و بهنوعی معنویت را القا میکند (تاریخ ظهور الحق، جلد ۸b، صص ۸۶۷-۸۷۰).
عبدالبهاء نیز در دوران زعامت خود بر بهائیان، از درگیریهای داخلی مصون نبود. او با برادران ناتنیاش بهویژه محمدعلی اختلافات شدید داشت. بنا بر وصیتنامه بهاءالله (لوح عهدی) قرار بود محمدعلی (غصن اکبر) بعد از عباس (غصن اعظم)، رهبری جامعۀ بهائی را در دست بگیرد، اما اختلافاتی که از زمان مرگ بهاءالله میان این دو وجود داشت، باعث تفرقۀ جدید در بین بهائیان شد. تاریخنگاران بعدی بهائی هنگامیکه به ثبت حوادث این دوران میرسند، بار دیگر با چالشهای بزرگی مواجه میشوند، زیرا محمدعلی کسی بود که خدمات شایانی به پدرش کرده بود و اکثر آثار او را در هندوستان منتشر کرده بود. اما بعد از پدر بهعنوان مرکز نقض شناخته میشد و عباسافندی در مذمت او سخنها گفته بود. برای مثال ادعای تحریف آثار بهاءالله توسط او را مطرح کرده بودند (کتاب آل الله صفحه ۳۸۲-۴۱۶) درحالیکه میدانیم کتب اصلی آیین بهائی اولین بار توسط او و با اجازۀ بهاءالله تصحیح و منتشر شده است. از سویی پنهان کردن خدمات او به آیین بهائی ممکن نبود و از سوی دیگر، بهائیان باورمند به عبدالبهاء نمیخواستند خود را وامدار این خدمات نشان دهند. لذا بار دیگر، برنامۀ حذف یا کوچکنمایی خدمات محمدعلی و یارانش به آیین بهائی، در میان تاریخنگاران بهائی اجرا شد.
از سوی دیگر، عبدالبهاء تا سالها پس از مرگ پدر، با عمویش صبحازل و اتباع او همچنان درگیر بود. این درگیریها که با انتشار کتاب نقطةالکاف توسط ادوارد براون به اوج خود رسیده بود، باعث شد که عبدالبهاء راهبرد جدیدی دربارۀ باب اتخاذ کند و ازلیها را که پرچمدار ادامۀ حرکت باب بودند، تخریب کند. عبدالبهاء به گلپایگانی دستور داد کتابی در رد نقطةالکاف ادوارد براون بنگارد و اینگونه بود که «کشف الغطاء عن حیل اعداء» به رشته تحریر درآمد. عباسافندی بعد از مرگ گلپایگانی دستور داد این کتاب را که نیمهکاره مانده بود، داییزادهاش مهدی گلپایگانی و برخی دیگر از بهائیان تکمیل کنند. این کتاب درنهایت منتشر شد. هدف اساسی از تألیف این کتاب، کماهمیت جلوه دادن باب و آیین بابی در مقابل بهاءالله و آیین بهائی و فروکاستن مقام باب و تخفیف او در حد یک مبشر به بهاءالله بود. این کتاب اقدامی علیه ازلیان و پیروان بهجامانده از باب بود، لذا ماجرای توبۀ باب در مجلس ناصرالدینشاه نیز در آن بهطور مفصل نقل شده است.
۲-۵- شوقیافندی ملقب به شوقی ربانی
با مرگ عبدالبهاء در ۲۸ نوامبر سال ۱۹۲۱، رهبری جامعۀ بهائی در فرایندی شبههبرانگیز با اتکا به متن وصیتنامهای منتسب به عبدالبهاء با نام «الواح وصایا» و با دخالت مستقیم دختر بزرگ عبدالبهاء و مادر شوقیافندی «ضیائیه خانم» و حمایت خواهر عبدالبهاء «بهائیه خانم»، به دست شوقی جوان رسید. در نزد بهاییان و نزدیکان عبدالبهاء، در نحوه و زمان نگارش الواح وصایا سؤالاتی جدی به سبب دوقلمی بودن آن بهوجود آمد (خاطرات حبیب، صص ۴۸۳ -۴۸۲).
«میگویند ضیاء خانم مرفوعه دختر عبدالبهاء در تقلید کردن خط پدرش بسیار زرنگ و ماهر بوده و در این توطئه و مواضعه دخالتی بزرگ داشت» (رائین، انشعاب در بهائیت، ص ۱۸۸).
«از میان کل خانوادۀ حضرت عبدالبهاء، مشتمل بر برادران و خواهران خود ایشان، تنها کسی که صراحتاً از انتصاب حضرت شوقیافندی به مقام ولایت امرالله استقبال نمود و از ایشان حمایت کرد، حضرت ورقه مبارکه علیا، خواهر حضرت عبدالبهاء بودند.» (ریاض خادم، حضرت شوقیافندی در آکسفورد، ص ۱۸۶).
شوقی افندی
بعدها شوقی به نشانۀ قدرشناسی از این (حق عظیم) ترجمه تاریخ نبیل زرندی را به او تقدیم کرد:
«این کتاب را حضور حضرت ورقۀ علیا تقدیم مینمایم. به امید آنکه این اثر از حق عظیمی که بر این عبد دارند رمزی و از تقدیر و ستایش ذات مقدسش نشانهای باشد، چه که ایشان بقیةالبهاء و آخرین یادگار دوره رسولی امر اقدس ابهی» (محمدحسینی، حضرت باب، ص ۳۹).
در ادامۀ مقاله به بررسی بیشتر شخصیت شوقی و تأثیر او در تاریخنگاری در عالم بهائی خواهیم پرداخت.
همانطور که گفته شد با مرگ ناگهانی عبدالبهاء، رهبری جامعۀ بهائی به دست شوقی جوان رسید اما شوقی برای این کار بزرگ، آمادگی روحی و جسمی نداشت؛ درحالیکه عبدالبهاء در زمان حیاتش برای جانشینی بعد از خودش نگرانی داشت و نیز در آرزوی تأسیس بیتالعدل بهائی بود.
«اظهار تأثر شدید فرمودند که این صدمات سفر و حضر را برای این تحمل مینمایم که بلکه امرالله از بعضی رخنهها محفوظ ماند، زیرا هنوز من مطمئن از بعد خود نیستم. اگر مطمئن بودم در گوشهای راحت میشدم، ابداً از ارض مقدسه و جوار روضۀ مبارکه بیرون نمیآمدم. یک دفعه امرالله بعد از شهادت حضرت اعلی در حکایت یحیی دچار لطمۀ شدید شد. مرتبۀ دیگر پس از صعود جمال مبارک صدمه عظیم دید. میترسم باز نفوس خودخواه، اخلال در الفت و اتحاد احبا نمایند. اگر وقت مقتضی بود و تأسیس بیت عدل میشد، بیت عدل محافظه مینمود» (بدایع الاثار، ج ۱، ص ۲۵۰).
شوقی جوان در معرکۀ بازی بزرگان، تاب تحمل نداشت و نبودن را بر بودن ترجیح میداد، لذا بدون اطلاع اعضای خانواده، برای مدتی به کوههای سوئیس پناه برد؛ ولی عاقبت با جستوجوی زیاد او را پیدا نموده و راضی به برگشت نمودند (گوهر یکتا، صفحات ۹۲ و ۱۱۴-۱۱۵).
«این عبد پس از واقعۀ مؤلمۀ مصیبت عظمی صعود حضرت عبدالبهاء به ملکوت ابهی، به حدی مبتلا و دچار صدمات اعدای امرالله و حزن و الم گشتهام که وجودم را در همچو وقتی و در چنین محیط، منافی ایفای وظایف مهمه مقدسه خویش میشمرم. لذا چندی ناچار امور امریه، چه داخل و چه خارج، را برعهده عائله مقدسۀ مبارکه، به ریاست حضرت ورقه علیا روحی له الفداء میگذارم…» (شوقی، توقیعات مبارکه ۱۹۲۲-۱۹۲۶، ص۲۰).
در آن زمان رهبری جامعه بهائی در دستان خواهر عبدالبهاء قرار داشت: «حضرت ورقه مبارکه علیا شایستگی خویش را برای ادارۀ جامعه، قبلاً نیز در زمان مسافرتهای حضرت عبدالبهاء به غرب به منصه ظهور رسانده بود… در فاصلۀ ما بین صعود حضرت عبدالبهاء تا ورود حضرت ولی امرالله به ارض اقدس، امانتدار وصایای مبارکه و ثانیاً مدت نه ماه در غیبت و هجرت اولیه حضرت غصن ممتاز زمامدار جامعه بود… و در غیاب حضرت ولی امرالله قدر و منزلت و مقام این ورقۀ مبارکه بر همگان هویدا گردید» (حسامی، آل الله، صص ۴۴۵-۴۵۹).
شخصیت شوقی گامبهگام ساخته شد و هرچه پیش میرفت و بر اوضاع مسلطتر میشد، از قدرتش بیشتر برای حذف رقیبان و مخالفان استفاده کرد و میراث خانوادگیاش را بیشتر رها کرد. لازم به ذکر است که نقش همسر کانادایی شوقی «روحیه ماکسول» را در این میان نمیتوان نادیده گرفت.
«آن سالها برای روحیه خانم سالهایی پرکار ولی درعینحال سرور انگیز بود. میفرمودند من بهتنهایی همسر بودم، مصاحب بودم، منشی بودم و هم خانهدار… آن روزهای تاریک و پرآشوبی که در خاندان حضرت عبدالبهاء پدید آمد، امةالبهاء سپر بلا و یگانه حامی حضرت ولی امرالله بودند. اوقاتی بود که حضرت ولی امرالله به هیچیک از افراد عائلۀ خود اعتماد نداشتند که با زائرین ایران تنها بمانند و ترسشان از این بود که ایما و اشارات، زهر ناکسان در جمع زائرین تأثیرات منفی بر جای گذارد؛ ازاینرو از روحیه خانم میخواستند که با افراد خانواده، به ملاقات زائرین بروند» (ارمغانی به حضرت امةالبها، ص۳۸).
شوقی تقریباً تمام اعضا خانوادهاش را که در لوح عهدی (وصیتنامه بهاءالله) برای حفظ آنها سفارش شده بود طرد روحانی کرد.
«شبکۀ نقض در حول هیکل اطهر کشیده شد و کار به جایی کشید که رفتهرفته تمام بستگان و نزدیکان حضرت ولی امرالله خود را از الطاف آن حضرت محروم نموده ساقط گشتند» (روحیه خانم، گوهر یکتا، ص۱۱۱).
«فضلالله مهتدی (صبحی) …مینویسد: …از چند سال پیش من آگهی پیدا کردم که شوقی همه خویشاوندان و پدر و مادر و برادرها و خواهرها و دائیزادهها و فرزندانشان را رانده و میان آنها تیرگی پدید شده» (رائین، انشعاب در بهائیت، ص۱۷۲).
شوقی با گذشت ایام به زندگی با شیوه غربی بیشتر دل بست و همچون پدربزرگش لباس شرقی نپوشید، موهایش را کوتاه کرد و ریشش را تراشید (روحیه خانم، گوهریکتا، صص ۳۵۸-۳۶۱).
در حقیقت امید اصلی این رهبر جوان بهائی به سمت غرب و آمریکا رفت و مشاوران اصلیاش را از غرب انتخاب نمود (همان، صص ۲۷۶ -۲۸۱).
«زمانیکه ولی امرالله زمام امر را بهعهده گرفت، عالم بهائی هنوز آماده این برنامه نبود. سازمان آن بدان اندازه متشکل و هماهنگ نشده بود و از نظر تعداد برای ایجاد این مؤسسات آزاد و دموکراتیک به حد کافی نرسیده بود. بنابراین ناچار میبایست قدمبهقدم پیش برود. شوقی ربانی اولین کاری که به آن مبادرت نمود، انتخاب گروهی از افراد کاردان و لایق بهمنظور کمک و همکاری با او در امور جاری بود، گروهی که اکثریت افراد آن را بهائیان آمریکایی تشکیل میدادند» (باغبانان بهشت خدا، ص ۱۷۶).
مشاوران مشهور و مؤثر ایرانی دیر رسیدند و شوقی جوان را در محاصرۀ مشاوران غربیاش یافتند. شوقی هم برای رهایی، آنها را به نام تبلیغ به ممالک دوردست تبعید کرد تا از مرکز حوادث و تحولات به دور باشند.
«وجود مبارک دائماً در این فکر و اندیشه که مظاهر تقوای خالص را بیابند و با آنان در برخی امور بحث و شور نمایند، چنانچه در ماه مارچ ۱۹۲۲ عدهای از نمایندگان کشورهای مختلفه را در حیفا جمع فرمودند ….جناب فاضل مازندرانی و آواره که از مبلغین آن وقت بودند و لکن وصول آنان به ارض اقدس به تأخیر افتاده، بعد هیکل مبارک هر دو را برای اسفار تبلیغی بلاد بعیده اعزام داشتند» (روحیه خانم، گوهریکتا، ص ۸۹).
آواره و مازندرانی در میان بهائیان آن عصر، هر دو از چهرههایی بودند که علاوه بر جنبههای تبلیغی بارز، در کار نگارش تاریخ نیز دست داشتند. این در حالی بود که بزرگان بهائی آن روزگار به رفتار شوقی اعتماد نداشته و به دنبال چارهجویی برای نجات امر بهائی از رفتارهای او بودند و او را زیادی بیتجربه میدانستند، بهطوری که حاکم انگلیسی فلسطین هم در این زمینه دخالت نموده و توصیه به تشکیل هرچه زودتر بیتالعدل بهائی نمود (همان، ص ۸۸-۹۰).
دورۀ ولایت امری شوقیافندی را باید درحقیقت نقطه عطفی در تشکیلاتی شدن و تثبیت در آیین بهائی نامید، دورانی که بسیاری از قوانین و اعتقادات در جامعه بهائی از حالت شایعه و صحبتهای غیررسمی خارج شد. شوقیافندی در مقابل میراث بهجامانده از دوران قبل که پاسخ بخشی از سؤالات به آیندۀ نامعلوم ارجاع شده بود و بخشی از اعتقادات اهل بهاء که تا آن روز هرکسی عقیدهای داشت و برخی بهاء را خدا و عبدالبهاء را پسر خدا و مسیح موعود میدانستند، قرار گرفته بود. او به بخشی از این سؤالات و این آشفتگی اعتقادی پاسخ داد. (نخجوانی، SHOGHI EFFENDI: THE RANGE AND POWER OF HIS PEN ، ص ۳۱۹-۳۲۰).
پیش از آن در زمان عبدالبهاء، هرچند قدمهایی بسیار کوچک برای تشکیل محافل و بیوت عدل محلی و محافل مشورتی برداشته شده بود، ولی تأکید عمده بر روحانیت صرف بود (خاطرات ۹ ساله، ص ۱۹۰ و ۱۹۱).
عبدالبهاء در یکی از سخنانش گفته است: «وظیفه ما ترویج نور مبین است. یعنی آنچه سبب حصول کمالات و فضائل عالم انسانی و راحت و آسایش عالم وجود است، به آن تشبث کنیم، نه به افکار و اذکاری که بههیچوجه در مشرق ثمری ندارد، علیالخصوص که ما تعلقی به آن نداریم. ما را روش و مسلکی دیگر. حال اگر نفسی از احبا بخواهد در امور سیاسیه در منزل خویش یا محفل دیگران مذاکره بکند، اول بهتر است نسبت خود را از این امر قطع نماید و جمیع بدانند که تعلق به این امر ندارد. خود میداند و الا عاقبت سبب مضرت عمومیگردد یعنی مسلک روحانی ما را به هم زند و احبا را مشغول به اقوالی نماید که سبب تدنی و محرومی آنان گردد» (اسرار الاثار خصوصی، جلد ۴، ص ۴۶ و۴۷).
شوقیافندی با تغییراتی که در نوع نگاه به رهبران بهائی ایجاد کرد به سمت غربیتر شدن و چهارچوببندی و نظم اداری دادن به اعتقادات و تفکرات بهائی پیش رفت (رائین، انشعاب در بهائیت، ص ۱۹۵-۱۹۸) و شاید تربیت او در محیطی غربی، همچون آکسفورد انگلستان، بیش از پیشبینی عبدالبهاء مؤثر بوده است.
«در این موقع عرض کردم آیا تربیت غربی طبیعت شوقی را عوض نمینماید و ذهن پویای او را به قیدوبند خشک خردگرایی محدود نمیسازد و کشف و شهود شرقی او را بهوسیلۀ قواعد و اصولگرایی سرکوب نمیکند که درنتیجه دیگر او نهتنها خادم حق ربوب نخواهد بود، بلکه بردهای برای خردپذیری زمانه بازیهای غرب و بیمایگی زندگی روزمره خواهد شد؟ حضرت عبدالبهاء پس از مکثی طولانی برخاستند و با صدایی مهیمن و متین فرمودند: من ایلیای خود را به انگلیسیها نمیسپارم که او را تربیت کنند. من او را تقدیم آستان الهی مینمایم و قدرت محیطه خداوند او را حتی در آکسفورد حفظ و حراست خواهد کرد ان شاءالله» (خادم، حضرت شوقی افندی در آکسفورد، ص ۱۰۱).
شوقی به دنبال قالبی جدید برای امر بهائی و مقوم تشکیلات و نظم اداری بهائیت بود. این تغییر رویکرد و استراتژی مدتی طول کشید تا در جامعۀ بهائی بهطور کامل فهم شود.
«امیدم چنان است که محاسنی که در این کشور و جامعه جلوهگر است، بهسرعت کسب نموده سپس به منزل خود مراجعت کنم و حقایق امر را در قالبی جدید ریخته و بدین طریق خدمتی به آستان مقدس نمایم» (همان، ص ۱۲۹).
«آن حضرت تأکید میفرمودند که نظم اداری، مجرایی است که روح الهی در آن به جریان در خواهد آمد… تأکید بر تشکیلات و تصمیمگیری جمعی و امر مشورت برای بسیاری از مبلغان برجستۀ امر، امری بود که فهم آن دشوار مینمود. برخی نتوانستند که اقتدار محافل روحانی ملی را بپذیرند و ایمانشان را از دست دادند. بااینحال اکثر احبا خواست و ارادۀ خود را فدای خواست و ارادۀ تشکیلات نمودند و بر عهدومیثاق ثابت ماندند. آنها درک نمودند که اقتدار محافل ملی و محلی غیرقابلانکار است.» (همان، ص ۱۸۸).
شوقی در زمان تحصیل مدت کوتاهی را در آکسفورد گذرانده بود و بنا به صلاحدید یکی از اعضای شورای مدیران کالج بالیول به نام ای دی لیندسی امکان حضور در کالج بالیول را نیافت و مجبور شد در یک مؤسسه غیردانشگاهی وابسته به آکسفورد به نام هیأت غیردانشگاهی ثبتنام کند (همان، ص ۱۲۱). این امر موجب ناراحتی و ناامیدی شدید شوقیافندی شد؛ او از اینکه مجبور بود در هیأت غیردانشگاهی ثبتنام کند اصلاً خوشحال نبود. اوج یأس و اضطرابات شوقی در نامه ۱۰ اکتبر ۱۹۲۰ خطاب به علی یزدی قابل لمس است؛ آنجا که میگوید: «…بهطور وحشتناکی نگران و گرفتار هستم…» (همان، ص ۱۲۳).
شوقی سعی میکرد از برنامههای کالج بالیول استفاده کند و طبق برنامۀ آنجا رفتار نماید. در آنجا با محیط علمی و منظم و با سختگیریهای آن آشنا شد (همان، ص۱۲۶-۱۲۷) و حتی بعد از کشوقوسهای فراوان که موفق به حضور در کالج بالیول شد، آنجا را محیطی «آکادمیک و سرد» میخواند (همان، ص ۱۷۳).
شاید نحوۀ برخورد همدورهایهایش که او را دست میانداختند در تضعیف شخصیت و منزوی شدن او مؤثر بوده است. «… متأسفانه گاهی اوقات او را دست میانداختند و هنوز هم نمیدانم که از آن مطلع بود یا نه» (همان، ص ۱۴۰).
دوران ولایت امری شوقی خالی از بسیاری از حوادث، هیجانها و حرکات تبلیغی رهبران قبلی بود و شخصیت منزوی شوقی بر این مسأله دامن میزد (گوویون و ژوویون، باغبانان بهشت خدا، ص ۱۷۸).
امر بهائی نه به شکل یک آیین آسمانی و معنوی، بلکه بیشتر شبیه یک شرکت سهامیخاص با مدیریتی بهشدت سلسله مراتبی و هرمی درآمد که تمام منابع قدرت و مشروعیت همچون حق طرد یا منابع مالی در قالب تبرعات و حقوق الله در رأس این هرم جمع شده بود.
قبول یک دین یا آیین و ایمان به آن، امری قلبی و اعتقادی است ولی شوقی با وضع قانون تسجیل به بهانۀ عدم حضور بهائیان در جنگ، آن را بهصورت ثبتنامی درآورد، بهصورتیکه اگر کسی قلباً مؤمن به آیین بهائی باشد ولی تسجیل در دفاتر رسمی بهائی نشده باشد، قادر به انجام بعضی از امور دینی و واجبات آیین بهائی همچون شرکت در ضیافت نوزدهروزه بهائی نیست (هورنبی، انوار هدایت، ص۳۰۳).
تا آن دوران تأکید بسیار رهبران بهائی در مواجهه با جوامع غربی و نحوۀ تبلیغ کیش خودشان بر نقل تاریخ و شرح شهادتها و جانبازیهای پیروان باب بود و کمتر در مباحث اعتقادی ورود مینمودند. بسیاری از مستشرقان غربی هم تحتتأثیر همین جانبازیها به آیین بابی علاقهمند شده بودند و معیاری برای درستی و یا نادرستی این آیین نداشتند و بیشتر تحتتأثیر نوع رفتار خشن آن روز حکومت قاجار با پیروان این آیین بودند، همانگونه که عبدالبهاء علت پیشرفت امر را وجود همین مخالفتها میداند (داودی، مقالات و رسائل در مباحث متنوعه، ص۲۳۶).
البته عقیدۀ نمایندۀ دولت انگلیس در ایران چنین بود: «اگر اصول عقاید این واعظ (علیمحمد باب)، که چیز تازهای دربر ندارد، به حال خود گذاشته شود، بدون شک بیاهمیت بودنش معلوم خواهد شد و روبهزوال خواهد گذاشت. تنها شکنجه و عقوبت است که میتواند آنان را از افول و خفت نجات بخشد.» (رائین، انشعاب در بهائیت، ص۲۶).
این نیاز در زمان شوقی بیشازپیش احساس شد که آیین بهائی باید ادامۀ آیین بابی در غرب معرفی شود و نقش تاریخی بهاءالله بهعنوان پیامبر ایرانی پررنگ و جایگاه باب که در حد مبشر بهاء تقلیل داده شده بود و باعث دلسردی علاقهمندان به آیین بابی گشته بود بازسازی شود. لذا تاریخنگاران بهائی در عصر شوقی، بار دیگر به بیان شرح جانبازیهای پیروان باب پرداختند و تلاش کردند شخصیت او را که در زمان عبدالبهاء با نگارش کشف الغطاء تا حدود زیادی مخدوش شده بود، بازسازی کنند. کشف الغطاء دیگر هرگز تجدید چاپ نشد و نسخههای باقیماندۀ آن، معدوم گشت و امروزه تنها چند نسخۀ معدود از آن وجود دارد که البته خوشبختانه بهصورت فایلهای الکترونیکی نیز در دسترس است.
بهعنوان نمونهای از تلاش شوقی برای بازسازی شخصیت باب در بین بهائیان، میتوان به طرح شوقی برای جذب محقق شهیر نیکلای فرانسوی اشاره کرد که براثر تبلیغ بهائیان و کماهمیت جلوه دادن جایگاه باب به مخالف بهائیان تبدیل شده بود.
«یکی از شواهد مسیو نیکلا است که کتاب بیان را به فرانسه ترجمه نمود و میتوان فیالحقیقه او را از بابیان شمرد. سالها فکر میکرد که بهائیان مقام و منزلت حضرت اعلی را تحقیر کردهاند ولی وقتی فهمید که حضرت ولیّ امرالله دربارۀ مقام حضرت اعلی و شریعت بیان چه توقیر و احترامی ذکر فرمودند و کتاب نبیل را که فی الحقیقه تاریخ حیات طلعت اعلی است، طبع و نشر فرمودند، طرز تفکّر مسیو نیکلا عوض شد. در یکی از مکاتیب خود، به یکی از دوستان قدیم فرانسه مینویسد: اکنون بهآرامی از جهان چشم میبندم، مبارک باد نام بلند شوقیافندی که این طوفان را در قلب من آرام و نگرانی مرا رفع فرمود. مبارک باد نام او که مقام و منزلت حقیقی حضرت سیّدعلیمحمّد باب را میداند. آنقدر مسرورم که میخواهم دستهای کسی را ببوسم که نشانی مرا روی پاکت نوشت و توقیع حضرت شوقی را برای من ارسال داشت. بینهایت از آن خانم محترم ممنون و سپاسگزارم و این ممنونیّت از اعماق قلب من است» (روحیه خانم، گوهر یکتا، ص۲۴۵).
۳- تاریخنگاری در آیین بهائی و معضلات آن
پس از جدایی ازل و بهاءالله، بهائیان برای تثبیت جایگاه خودشان بهعنوان جانشینان حقیقی باب، بهعنوان گروهی که آیین باب را نسخ نموده (کشف الغطا، ص۱۶۶) ولی در امتداد او هستند، دست به نوشتن تاریخهایی زدند و برای خارج نمودن حریف از میدان، بخشهایی از تاریخ را حذف کرده و آن را به عناوین مختلف به دنیای آن روز ارائه کردند.
تا آن زمان، افراد مؤمن و غیرمؤمن بهخصوص مستشرقان غربی کتب متعددی در زمینه تاریخ آیین بابی و وقایع سالهای اولیه آن نوشته بودند و همهجا صحبت از باب و آیین بابی بود و کمتر محققی به آیین بهائی و ادعاهای بهاءالله توجهی نشان میداد و حتی تا دهها سال بعد تفاوتی بین بابی و بهائی قائل نبودند. بهعنوان نمونههایی از این تاریخنگاریها میتوان به کتبی چند اشاره کرد، ازجمله: ناسخ التواریخ نوشته میرزامحمدتقی خان کاشانی ملقب به لسان الملک و متخلص به سپهر؛ روضة الصفای ناصری تألیف محمدبنخاوندشاه ابنمحمود؛ مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی نوشته گوبینوی فرانسوی که باعث معرفی آیین بابی به جهانیان شد؛ کتاب ایران و مسأله ایرانی نوشته لرد کرزن؛ کتاب سیدعلیمحمد معروف به باب نوشته نیکلای فرانسوی و آثار و کتب پروفسور ادوارد گرنویل براون که به اعتراف مبلغ بنام بهائی ایادی امرالله جناب بالیوزی در ثبت و حفظ و انتشار آثار بابی و بعضاً بهائی، نقشی بیبدیل داشته و بهائیان عمیقاً باید از او سپاسگزاری نمایند (محمدحسینی، حضرت باب، ص ۶۸).
آیین بهائی در مدت زمان کوتاه حیاتش از جهت تاریخنویسی با معضلاتی چند مواجه بوده و هست که در ذیل به چند نمونه از آنها اشاره میشود.
۳-۱- وجود تواریخ زیاد در مدتی محدود
یکی از معضلات آیین بهائی در تاریخنویسی وجود تواریخ زیاد و نقلقولهای مختلف در آنهاست که در مدت عمر کوتاه این آیین وجود دارد. شاید در مرحلۀ اول این مسأله ایراد نباشد و حتی نقطۀقوت تاریخی تعبیر شود و در مواردی از آیینها و کیشهای دیگر هم این تفاوت در نقلها دیده شود، ولی آنچه باعث سردرگرمی بهائیان میشود، نزدیکی بسیار این حوادث به زمان حال از بُعد تاریخی است. بعضی از افراد خودشان شاهد حوادث بودهاند و در متن وقایع حاضر بوده و حتی ممکن است به گروه رقیب یعنی ازلیان تعلق پیدا کرده باشند، سپس دست به قلم برده و تاریخی نوشتهاند که امروزه چندان خوشایند منابع رسمی فعلی آیین بهائی نیست.
در دوران ولایت امری شوقی ربانی دستوری به محافل و تشکیلات اداری بهائی داده شد مبنی بر جمعآوری و ثبت خاطرات قدمای بهائی و نوشتن تواریخ، البته قبل از آن هم کتب زیادی نوشته شده بود ولی در آن دوره تعداد زیادی رساله و کتاب تاریخ نوشته شد و تفاوت نقلها و دیدگاههای مورخان در آن کتب افزون شد (ملک خسروی، منابع تاریخ امر، ص ۲۰).
بهعنوان نمونهای از اختلاف در نقل قولها میتوان به ماجرای قتل طاهره قرةالعین، شاعرۀ بابی، اشاره نمود که در تواریخ رسمی بهائی، نحوۀ مرگ او بسیار پرشور و تراژیک و با ذکر جزئیاتی مثالزدنی است؛ درحالیکه دکتر پولاک، پزشک مخصوص ناصرالدینشاه که در آن زمان در ایران حضور داشته، بهعنوان شاهد عینی این حادثه آن را بهگونهای دیگر ثبت نموده است. پولاک مدّعى است که هنگام شهادت طاهره حاضر بوده است (محمدحسینی، حضرت طاهره، ص ۵۴).
دکتر پولاک
برای نمونهای دیگر از این اختلافات تاریخی و نقلقولهای متفاوت، میتوان به اسامی اجداد باب اشاره نمود.
«موضوع نام والد جناب سیدمحمدرضا نیز از جهتی حائز اهمیت است. زیرا جناب فاضل مازندرانی و جناب محمدعلی فیضی نام والد جناب سیدمحمدرضا را سیدابراهیم و والد سیدابراهیم را سیدفتحالله نوشتهاند و ایادی امرالله جناب بالیوزی نام والد جناب سیدمحمدرضا را نصرالله و والد میرزانصرالله را میرزافتحالله و والد میرزافتحالله را میرزاابراهیم دانسته است» (محمدحسینی، حضرت باب، ص ۱۳۷ و ۱۳۸).
نمونۀ دیگر روز اعدام باب است. در تواریخ غیرامری از مورخانی که در آن روز و زمان حاضر بودهاند، روز اعدام باب ۲۷ شعبان ذکر شده است، ولی تاریخ رسمی بهائیان فقط به صرف نقل از رهبرانی که آنان را مصون از خطا میدانند، با اینکه در آن زمان عبدالبهاء در سنین کودکی بوده و شوقیافندی هم دهها سال بعد به دنیا آمده است، تاریخ را ۲۸ شعبان ۱۲۶۶ نقل میکند (همان، ص ۵۷۴-۵۷۵).
بهعنوان نمونۀ جدیتر، در میان بابیان مؤثر در حوادث سالهای اولیه، نقش ازل و جایگاه جانشینی او بهخوبی روشن و واضح است اما در تواریخ بهائی بهشدت سعی در حذف نام و جایگاه صبحازل در میان بابیان و تلاش برای قلب این حقایق شده است (براون، یک سال در میان ایرانیان، ص ۳۲۳). دراینمورد همچنین میتوان به کتاب تنبیه النائمین منسوب به خواهر ناتنی بهاءالله که دربارۀ وقایع جانشینی بعد از باب نوشته شده است مراجعه کرد.
۳-۲- تاریخنگاری مقدس (تأیید تواریخ از جانب رهبران بهائی)
معضل دیگر و شاید به عبارتی معضل بزرگتر در تاریخنگاری آیین بهائی، وجود تاریخهایی به قلم رهبران این آیین یا تأییدهایی است که بعضاً در پای تعدادی از این تواریخ از طرف رهبران مصون از خطای بهائی (به اعتقاد بهائیان) وجود دارد و به آن تاریخ جنبۀ قدسی و ملکوتی میدهد و آنها را از دایرۀ نقد و بررسی علمی و موشکافانه برای باورمندان به آیین بهائی خارج میکند.
«نصوص الهیه امر محتوم است و جمیع تواریخ عالم با نص الهی مقابلی ننمایند. زیرا تجربه گردیده که بعد از تحری حقیقت و تتبع در آثار قدیمه و قرائن، کل راجع به نصوص الهیه گردند» (مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج۳، ص۱۲۴).
«مهمۀ اصلیهای که وحدت متون تواریخ را در این ظهور حفظ کرده و از اقوال متضاده چه در کیفیت حدوث قضایا و چه در ذکر ازمنه و امکنۀ وقوع حوادث منزه داشته، بیان بسیاری از امور تاریخیه در آثار مبارک است و ذکر حقایق تاریخی به قلم وحی و کلک مصون از خطا مانع کوچکترین شبهه در اذهان و تحریف و تقلیب حقایق وسیله منافقان است… مقصد آن بوده که با این فصل خطاب، تاریخ امر ملعبۀ ارباب ارتیاب قرار نگیرد و سندی به منتهای رزانت [سنگینی] و منزه از هرگونه شبهت، روشنگر حقیقت امور و واقعیت حوادث در سنین اولیه این امر اعظم باشد. خلاصه اینکه کلک مشکین مرکز عهدومیثاق الهی حصاری متین برگرد تاریخ این امر افخم استوار داشتهاند که قلم تحریف هیچکس از اهل ریب و ریا قدرت رخنه بر آن ندارد.» (جزوه مطالعات امری، ص ۴۱-۴۲).
بهعنوان نمونههایی در این بخش میتوان به کتابهای تاریخی زیر اشاره کرد:
مقاله شخصی سیاح، قرن بدیع، الکواکب الدریه فی مآثرالبهائیه، تاریخ ظهورالحق.
الف) کتاب تاریخی مقاله شخصی سیاح اثر عبدالبهاء، دومین رهبر آیین بهائی.
این کتاب به قلم عباسافندی فرزند ارشد بهاءالله، در زمان حیات بهاءالله نوشته شده است.
عباسافندی در مقاله شخصی سیاح، خود را بهعنوان فردی غیرمؤمن به دیانت بهائی که بهطور اتفاقی به ایران رفته است و با آیین بابی و بهائی آشنا شده، معرفی میکند.
او که بعد از رسیدن به مقام رهبری آیین بهائی، لقب عبدالبهاء را برای خود انتخاب نمود، در ابتدا آن را بهعنوان محققی بیطرف و مقالهای بینام با نویسندهای گمنام به «ادوارد براون»، مستشرق شهیر انگلیسی ارائه کرد. براون در آن زمان در زمینۀ آیین بابی و ماجراهای جانشینی و اختلافات و ادعاهای مدعیان اصلی، میرزایحیی نوری و میرزاحسینعلی نوری تحقیق مینمود و بهجد به دنبال یافتن تاریخ خطی میرزاجانی کاشانی (که بعدها به نام نقطةالکاف منتشر شد) بود. کتابی که احتمالاً اولین و قدیمیترین تاریخ موجود بابی بوده است.
این موضوع این احتمال را به ذهن نزدیک میکند که عبدالبهاء قصد داشته است نسخهای از کتاب خودش را جایگزین کتاب میرزاجانی کاشانی برای ثبت در تاریخ نماید و یا براون را از فکر یافتن آن خارج نماید. به قول محیط طباطبایی:
«هدف سیاحتِ سیاحِ مقالۀ او، بیش از سیاح تاریخ جدید، تقویت و تأیید کار پدرش و پیروان او بوده و به سید باب و بابیان، مانند عوامل مقدماتی پیشاهنگ و چاوش وصول مسافران بعدی مینگرد.» (طباطبائی،گوهر محیط، ص ۹۸).
بهعنوان نمونه در واقعۀ رمی شاه (ترور ناصرالدینشاه) مشاهده میشود که عبدالبهاء سعی دارد تقصیر را به گردن چند جوان مجنون بابی انداخته و پدرش را از هرگونه تهمتی مبری داند؛ درحالیکه طبق تواریخ بهائی، بهاء دستکم در جریان نقشه بابیها بوده است: «شیخ علی عظیم پس از مراجعت حضرت بهاءالله از کربلا طرح خود را مبنی بر نقشه قتل شاه به عرض حضرت رسانید. بهاءالله با سخنانی قاطع از اجراء طرح برحذر داشت و عواقب شوم چنین قصد و طرحی را دقیقاً بدو خاطرنشان نمودند و لکن عظیم با آنکه ارادت و اعتقادش به حضرت بهاءالله عمیق بود، به انذار مبارک گوش نفرمود و نمود آنچه نمود.» (محمدحسینی، حضرت باب، ص ۵۹۳). او حتی اشارهای به پناه گرفتن بهاءالله در سفارت روسیه و حمایتهای سفیر و نقش او در رهایی بهاءالله از مهلکه نمیکند و این واقعۀ مهم تاریخی را ـ که در آیندۀ آیینهای بابی و بهائی نقش مهمی داشته ـ به محاق فراموشی و شاید تحریف میسپارد (عبدالبهاء، مقالۀ شخص سیاح، ص ۲۹-۳۱).
بعدها بهائیان مجبور شدند نویسندۀ گمنام مقاله شخصی سیاح را معرفی کنند. این نویسنده بیطرف درحقیقت رهبر آیندۀ آیین بهائی بود.
«رساله مقاله شخصی سیّاح که در تفصیل قضیّۀ باب نوشته است و در گنجینه آثار مبارکه بهائی به نام مقاله سیاح معروف و مشهور است، از آثار مهمه حضرت عبدالبهاء است که گرچه رسماً نام حضرتش زینتبخش آن نیست…» (عبدالبهاء، مقاله شخصی سیاح، پیشگفتار و ص ۱).
هرچند که بهائیان ازجمله مبلغ بنام بهائی، آقای نصرت الله محمدحسینی سعی در توجیه این حرکت نادرست عبدالبهاء نموده و این را نشانۀ محویت ایشان میداند: «عدم ذکر نویسنده کتاب دلالت بر نهایت محویّت و عبودیّت حضرت عبدالبهاء در ساحت جمالابهى دارد؛ زیرا جائز نمیدانستند که در ایّام حضرت بهاءالله، ذکرى از ایشان شود» (محمدحسینی، حضرت طاهره، ص۱۱).
لازم به ذکر است که بهائیان عباسافندی را از مظاهر ظهور ندانسته و او را ذاتاً مصون از خطا نمیدانند (مفاوضات، ص ۱۲۹-۱۳۰) و او را دارای عصمت موهوبی معرفی میکنند، عصمتی که به عقیده بهائیان بعد از انتصاب به مقام رهبری آیین بهائی شامل آن شده است و در زمان نوشتن این کتاب فردی عادی از جامعه بودند ولی امروزه این کتاب و روایتهای او را مصون از خطا معرفی میکنند که خلاف قالب اعتقادی ایشان است.
ب) کتاب قرن بدیع؛ (God Passes by) که درحقیقت ترجمه توقیع منیع رضوان ۱۰۱ به قلم سومین رهبر بهائیان شوقی ربانی است (شوقی، قرن بدیع، ص الف).
این کتاب در قالب لوح و خطاب به بهائیان غربی منتشر شده است:
«چنانکه دوستان عزیز و گرامی مستحضرند در پایان قرن اول بهائی دو رق منشور و دو صحیفۀ نور به مناسبت ختام قرن ابدع اعظم و اقامۀ جشنهای مئوی [صدساله] در سراسر عالم بهائی از یراعۀ [قلم] قدرت حضرت ولی امرالله جل ذکره و ثنائه عز نزول ارزانی فرمود. یکی به افتخار احبای الهی در ممالک شرقیه که به لوح قرن معروف و موصوف و دیگری به اعزاز یاران رحمانی در بلاد صفحات غربیه که به نام گاد پاسز بای موسوم و منعوت است» (همان، ص ت).
این کتاب درحقیقت همچون یک کتاب درون دینی و آیینی برای مؤمنان نوشته شده نه بهصورت یک کتاب تاریخی علمیِ قابلاستفاده برای همگان و شوقیافندی که در آن زمان بر امور دنیای بهائی مسلط شده بود نیازی نمیدید که منابع تاریخی و مستندات خودش را ارائه کند و خودش را نسبت به مطالب کتاب پاسخگو نماید. کتاب بدون هیچ مستند و مرجعی برای بهائیان همچون وحی منزل صادر شده است. برخلاف ترجمۀ تاریخ نبیل زرندی که کوشش تمام نموده که به شکلی علمی و مستند برای غربیان ساختهوپرداخته شود. «… ویژگی دیگر نوشتههای گاردین(=شوقی) (به استثنای تاریخ نبیل)، فقدان هرگونه یادداشت و توضیح میباشد. او اغلب موارد از الواح صادره توسط شخصیتهای مرکزی آیین که تاکنون ترجمه و منتشر نشده است، استفاده میکرد. این کار برای محققان و پژوهشگران آیندۀ امر است که این رفرنسها را تحقیق کنند و پس از تأیید بیتالعدل، رفرنسها را به متن اضافه کنند.» (علی نخجوانی، SHOGHI EFFENDI: THE RANGE AND POWER OF HIS PEN ، ص ۲۹۴).
دنیس مکاوئن در مقالۀ شیخیه، بابیه و بهائیه خود گفته است: «واقعیت آن است که وقتی شوقی به نگارش قرن بدیع اقدام کرد، از قبل چهارچوب (حقایق) را برای خود ترسیم کرده بود… او هم قصه و روایت خودش را بنا بر طرح کلی که در ذهن داشت ترسیم کرد که عبارت بود از یک درام آیینی که در شیراز، بغداد و عکا به اجرا درآمده است. کار فوق العادهای است، ولی فکر نمیکنم مأخذ تاریخی قابلقبولی باشد.»
نکته قابلتوجه، نقش «جرج تاون شند» در انجام اصلاحات ویرایشی و ادبی متن و انتخاب نام کتاب توسط اوست: «شوقیافندی همچنین از جرج تاون شند خواسته بود تا برای کتاب نامی هم انتخاب کند، همیشه فکر میکرد تاون شند ایدههای جالبی داشته باشد… جرج تاون شند یک تلگرام زد با سه کلمه ساده: GOD PASSES BY و بلافاصله یک تلگرام از شوقی افندی دریافت کرد: این تیتری عالی است همانی که منتظرش بودم (SHOGHI EFFENDI: THE RANGE AND POWER OF HIS PEN، ص ۱۱۵).
نکته دیگر دربارۀ این کتاب آن است که برخی مطالب کتاب قرن بدیع با تمام روایتهایی که پیشازآن موجود بوده (حتی از جانب رهبران پیش از خودش) متناقض است.
بهعنوان نمونه تا قبل از کتاب قرن بدیع تقریباً در تمام روایتهای موجود و متون بهجامانده درمورد ادعای اولیه علیمحمد شیرازی، مورخان همعقیده هستند که ادعای اولیه او نیابت از امام دوازدهم شیعیان بوده و براساس عقیدۀ شیخیه، خود را باب ارتباطی با امام غائب معرفی میکند یا حتی در روایت و توجیههای رهبران بهائی خودش را باب علم یا نائب بهاءالله معرفی میکند، درحالیکه شوقی بدون هیچ دلیل و مستندی ادعای اولیه را ادعای قائمیت و حتی رسالت بیان میکند (شوقی، قرن بدیع، صص ۴۳-۴۵). «باید توجه داشت که به تصریح حضرت ولی امرالله، در همان شب اظهار امر مبارک حضرت باب در شیراز، جناب بابالباب به قائمیت حضرتشان اعتقاد کرده است» (محمدحسینی، حضرت طاهره، ص ۲۵۸).
ج) کتاب الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه تألیف عبدالحسین آیتی ملقب به «آواره» از سوی عبدالبهاء (مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، ص ۶۴ و عبدالبهاء، مکاتیب، ج۸، ص۸) که بعدها از آیین بهائی تبری نمود. بخشهایی از این کتاب به تأیید شخص عبدالبهاء و کلیت کتاب به تأیید شوقیافندی رسیده بود.
«مجلد نخست کواکب الدریه به لحاظ انور حضرت عبدالبهاء رسیده و با دست مبارک خویش برخی از مواضع آن را تصحیح فرمودهاند» (محمدحسینی، حضرت طاهره، ص۲۳).
آیتی در کتاب الکواکب الدریه خود چنین میگوید:
«نگارنده در این سنه (۱۳۴۲) بیست و دو سال است که دائماً در سفر بوده چند مرتبه در اکثر مدن و قری و قصبهجات وطن خود که مملکت ایران است سیر نموده… تقریباً یکصدوپنجاه مدینه و قریه و قصبه از مراکز بهائیان ایران و پنجاه مرکز از مراکز بهائیان خارجه را سیر کرده و با هزاران نفوس کاملۀ مطلعه، از قدما و حدثا خلطه و آمیزش نموده و کتب بسیاری را که بر این امر به هر لسان نوشته شده، اصل یا ترجمه آن را مطالعه نموده و کمتر امری از امور تاریخی و غیرتاریخی است در موضوع این امر که بر این بنده پوشیده مانده باشد و در هر خصوص سعی و جهد وافی مبذول داشته که رؤوس و اصول حوادث و وقایع را بهطور صحیح بنگارد.» (آیتی، الکواکب الدریه، ج ۲، ص ۳۳۵).
البته شخص آواره بعدها که از آیین بهائی بازگشت و کتاب کشفالحیل را نوشت، مدعی شد که کتاب الکواکب الدریه بهصورت تقریباً کامل زیرنظر عبدالبهاء و با هدایات و اصلاحات او منتشر شده است:
«و چون خواستم طبع کنم عباسافندی نسخه آن را طلبید و دستوراتی داد و ناچار بسیاری از آن را تغییر دادم و آن تاریخ، صورت تغییراتی به خود گرفت که بر منفعت خودش تمام میشد و از آن جمله اصرار داشت که با مضامین مقاله سیاح که اثر قلم خود عباسافندی است و با مهارتی لکههای تاریخی را پوشانیده است اختلاف پیدا نکند و از طرفی با کتاب نقطةالکاف حاج میرزاجانی کاشانی که پروفسور برون به طبع آن پرداخته موافقت ننماید… خلاصه کتاب تاریخ بنده سه دفعه در تحت نفوذ حضرات به تحریفات و جعلیات مبتلا شد… آن کتاب که بعداً به الکواکب الدریه موسوم شده در دو مجلد بهکلی از درجه اعتبار ساقط است و هرکس دیگر هم تاریخ بنویسد، بیاساس است. زیرا سرمایهاش را از آن کتاب خواهد گرفت. چه غیر از این تاریخی در میان حضرات نیست مگر همان تاریخ سیاح.» (کشف الحیل، ج ۱، صص ۱۳۹-۱۴۰).
بااینحال، بعدها بهائیان مقادیر زیادی از اشتباهات در کتاب الکواکب الدریۀ موردتأیید عبدالبهاء و شوقیافندی را ثبت کردند، گرچه تا مدتها تاریخ رسمی بهائی محسوب میشد. در کتاب آل الله به وجود ۲۰۰ غلط تاریخی در الکواکب الدریه اشاره شده است.
«نویسنده مزبور با تمام ادعایی که در فضل و کمال داشته و در مقدمه کتابش مینویسد به تمام منابع تاریخی دست یافته و چیزی بر او پوشیده نمانده، دچار اشتباهات فاحش شده و کتابش مملو از اغلاط تاریخی است نگارنده حدود ۲۰۰ مورد اغلاط کتابش را استخراج و به عرض محفل روحانی ملی زمان رسانید» (آلالله، ص ۲۷۸).
«تاریخ کواکب الدّریّه شامل دو جلد است. جلد نخست در باب حوادث دو عهد اعلى و ابهى است و جلد دوم به عهد حضرت عبدالبهاء اختصاص دارد و شامل شرح کوتاهى در باب تاریخ آغاز عهد ولایت است. با آنکه جلد نخست تاریخ او حاوى اشتباهات عجیب تاریخى است» (محمدحسینی، حضرت طاهره، ص ۲۲).
نویسنده کتاب اقلیم نور یکی از انگیزههای خود را برای نوشتن کتابش، اغلاط تاریخی کتاب الکواکب الدریه میداند:
«چیزی که بیشتر بنده را به نوشتن این کتاب وادار نمود، اغلاط و اشتباهاتی است که مؤلف کتاب الکواکب الدریه در صفحات ۲۵۳ الی ۲۵۶ جلد اول و صفحه ۴ جلد دوم نموده» (ملک خسروی نوری، اقلیم نور صفحه د).
این نکته قابلتوجه است که با وجودی که نویسنده (آواره) ادعا دارد تمام کتب و اسناد معتبر تاریخی بهائی را از قبل ملاحظه کرده است اما اسمی از تاریخ مکتوب و منثور کامل نبیل زرندی نمیبرد.
د ) کتاب دیگر تاریخ ظهورالحق است که دورهای ۹ جلدی است و به تأیید محفل ملی و شخص شوقیافندی رسیده است:
«پس از شروع به تدوین کتاب، محفل ملی بهائیان تنی چند از اعضا خود را برای مطالعه و دقت در آن منتخب ساخت تا یک یک از اقسام مندرجاً به محضر حضرت ولی امرالله ارسال گردید و مرقوماتی مملو از تشویق و تأیید پیدرپی رسید» (مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۱، ص۷).
«ذکر حضرت فاضل مازندرانی و تاریخ ایشان و زحمات ایشان عرض شد (شوقیافندی) فرمودند: پنج شش جلد رسیده، بسیار خوب نوشتهاند. جلد اول او خط تو بود. تمام را خواندم. این تاریخ جامع کامل، تاریخ آواره را از میان برد» (طراز الهی، ج۱، ص ۴۲۷).
فاضل مازندرانی در این کتاب که یکی از منابع آن آثار منظوم و منثور نبیل زرندی است، درمورد مکتوبات بهجامانده از نبیل زرندی این چنین میگوید: «و رسائل کثیره منظوم و منثور ملامحمد نبیل اعظم شاعر شهیر زرندی است که در تاریخ مرتب و ناتمام این امر و در شأن بعضی از اصحاب و شرح برخی از واقعات سرود» (تاریخ ظهور الحق، ج ۱، ص ۸).
یکی از منابع اصلی قبل از انتشار کامل کتاب ترجمه تاریخ نبیل زرندی به دست شوقیافندی به انگلیسی در آمریکا، همین کتاب ظهورالحق هست که در فرصتی دیگر این دو منبع را بهصورت تطبیقی بررسی خواهیم نمود.
۳-۳- تاریخنویسی به سبک سیاحت نامه و داستانسرایی
نویسنده کتاب مقاله شخصی سیاح به تقلید از کتابهای معروفی که در آن دوره در ایران و دنیا به نام «سیاحتنامه» یا «نامههایی از شرق» منتشر میشد، برای جلب مخاطبان غربی دست به این روش نوشتن زد، مثل کتاب نامههای ایرانی نوشته منتسکیو که موردتوجه بسیار غربیان قرار گرفته بود (ارسنجانی، نامههای ایرانی منتسکیو، توضیحات مترجم ص و-ز).
این سبک تاریخنویسی بهائیان (به تعبیری داستانسرایی در قالب تاریخ) بهشدت متأثر از حوادث زمان و تحتتأثیر سبک منورفکران و تحولخواهان سیاسی زمانهشان بوده است که پیشازاین هم در آیین بهائی سابقه داشته است. از کتاب «تاریخ بدیع بیانی» نوشته «میرزاحسین همدانی» بهعنوان نمونهای دیگر یاد میکنیم که بعدها توسط «فاضل قائنی» نبیل اکبر، تصحیح شد و تغییراتی جزئی یافت. مصحح خود را با عنوان نبیل اهل عالین معرفی نموده: «و این بندۀ مصحح تاریخ، نبیل اهل عالین» (تاریخ بدیع بیانی، ص۲۹۰). او کلیت کتاب را مفید و صحیح میداند که باتوجهبه شخصیت علمی و جایگاه او در آیین بهائی و نزد عبدالبهاء که در کتاب تذکرةالوفا ذکر شده، بر اعتبار این کتاب امری میافزاید؛ برخلاف تلاشی که امروزه بعضی از مبلغان بهائی نمودهاند که به دلیل ادعای ابوالفضل گلپایگانی در دخالت و تأثیر مانکجی بر این کتاب، از اعتبار کتاب بکاهند.
«بعد از ملاحظۀ این نسخه شریفۀ کثیرة الفواید مزیدة العواید… در مقام تصحیح و تخلیص این نسخه برآمده پارهای از ظنونات و زواید و قیاسات که در اساطیر اولین و مبتنی بر وهم و گمان و تخمین بود محو و شطری از اطلاعات و مستحضرات خود را در ایام سیر و مجاهده که متیقن و معلوم بود اثبات کرد» (طباطبائی، گوهر محیط، ص ۹۵).
مرحوم محیط طباطبائی در ماهنامۀ گوهر سال سوم شماره ۶ شهریور ماه ۱۳۵۴ شمارۀ مسلسل ۱۸ ۴۲۶-۴۳۱ درمورد این سبک تاریخنویسی بهائیان چنین مینویسد:
«ازجمله کتاب تاریخ بینامونشان متداول را که با روش خصمانه نسبت به قاجاریه تألیف یافته بود، از نظر حک و اصلاح گذرانیدند و همۀ الفاظ زننده، مطالب ناپسند، نکات ضعیف زیانآور یا ناسازگار با این غرض را از آن برداشتند و کتاب جدید را به شیوۀ مکاتیب آخوندزاده که مطلب را از زبان جلالالدوله، شاهزادۀ موهوم هندی به کمالالدوله شاهزاده موهوم ایرانی در خارج ایران ضمن سیاحت و مشاهدۀ اوضاع ایران بر بساط نقد، هجوم و تعریض به دین و مذهب قرار میداد، آغاز کردند. کسی یا کسانی که به تلخیص و تحریر جدید از آن تاریخ میپرداختند، خود را زیر نفوذ فکری آخوندزاده قرار دادند و در عین تمجید و تعریف ناصرالدینشاه و میرزاحسینخان سپهسالار، همه کاسهوکوزههای نو و کهنه را بر سر علمای دین اسلام شکستند و همان نسبتها را که آخوندزاده در کتاب خود به ایشان داده بود، با تغییر جهت محدودی در این اثر تجدید کردند؛ بلکه آنچه را قائممقام هم از زبان نائبالسلطنه به پدرش در توهین به علمای تبریز نگاشته بود بر آن افزودند… اصلاحکنندگان تاریخ قدیم بابیه هم از زبان یک سیاح موهوم خارجی زمینهای برای تبلیغ و اثبات دعاوی و تأمین منظور خویش فراهم میآوردند و طوری مطلب را بر وفق مرام و مصلحت خویش بر زبان سیاح خارجی و کسانی میگذارد که سیاح با آنان روبرو و داخل گفتوگو میشود که آخوند هم بر قلم جلالالدوله مینهاد» (طباطبائی، گوهر محیط، ص۹۱ و ۹۲).
در آن کتاب هم، نویسنده فردی سیاح و مسافر که از روی خیرخواهی و بیطرفی دست به نوشتن حوادث و اتفاقات آیین بابی و بهائی زده است، معرفی میشود. درحالیکه میدانیم میرزاحسین همدانی قبل از نوشتن این کتاب با ابوالفضل گلپایگانی، مشهورترین مبلغ تاریخ امر بهائی، مکاتبه نموده و در نوشتن تاریخ از او مدد و راهنمایی خواسته است:
«آقامیرزاحسین نزد نامهنگار آمد و از این عبد خواهشمند معاونت شده گفت چون هنوز تاریخی مبسوط و درست در وقایع این ظهور نوشته نشده است، ضبط و تألیف وقایع آن کماینبغی بس دشوار است؛ زیراکه سپهر و هدایت از غایت تملق و ضلالت آنچه در حوادث این ظهور نوشتهاند، یکباره تهمت صرف و کذب محض است و آنچه از روات شنیده میشود هم چندان مختلف و متفاوت است که تطبیق آن خالی از صعوبت نیست. جواب گفتم که تاریخی از مرحوم حاجی میرزاجانی کاشانی که از شهدای طهران و از خوبان آن زمان بوده است، در میان احباب هست. لیکن او مردی بوده است تاجر و از تاریخنویسی ربطی نداشته و تاریخ سنین و شهور را ننوشته، نهایت چون مردی با دیانت بوده است، نقل وقایع را آنچه دیده و شنیده است، بهراستی مرقوم داشته» (گلپایگانی، رساله اسکندریه، ص ۸۳-۸۴).
«سه سال بعد از تصحیح محمد قائنی از تاریخ جدید بابیه، عبدالبهاء در آن تصرف و تحریر تازهای کرد و تاریخ جدید را از محور اصلی آن که در متن قدیم و تلخیص تازه تقریباً بر یک منوال باقی بوده، به محور تازهای در پیرامون نقطۀ خانوادگی خود برگردانید و بدون آنکه از مساعی پیشاهنگان این راه سخنی در میان آورد. سیاح مقالۀ جدید را غیر از سیاح تاریخ جدید معرفی میکند که در مسیر کتاب جلالالدولۀ میرزافتحعلی، برای سیاحت کلی به ایران آمده بود و دربارۀ جدیدیها بیش از جلالالدوله در مکتوبات میرزافتحعلی توجه، عنایت و دلسوزی از طرف این سیاح کرده است. هدف سیاحت سیاح مقالۀ او بیش از سیاح تاریخ جدید، تقویت و تأیید کار پدرش و پیروان او بوده و سید باب و بابیان، مانند عوامل مقدماتی پیشاهنگ و چاوش وصول مسافران بعدی مینگرد» (طباطبائی،گوهر محیط، ص ۹۸).
«مقایسهای میان مقاله سیاح و هر دو روایت مختصر و مفصل از تاریخ جدید، این نکته را تأیید میکند که مقاله سیاح براساس همین اصلاح تاریخ جدید تنظیم شده و در نقل مطالب، مقیاس مناسبت و شایستگی با مصلحت منظوره بهکار میرود و نقل نامۀ بسیار قدیم میرزاحسینعلی بهاء به اعلیحضرت ناصرالدینشاه برای تأیید حصول تغییر وضع کلی در روش بابیان بوده و نشان میدهد که اینان غیر از کسانی هستند که در شکارگاه شمیران بر سلطان حمله بردند یا آنکه در آثار تحریری خود همواره بر او تاخته و از او با عبارات بد و ناسزا یاد میکردند» (همان، ص۹۹).
۳-۴- وجود اغراق و غلو و داستانسازی در تواریخ بهائی
یکی دیگر از معضلات به اعتراف نویسندگان بهائی وجود اغراق و غلو و مطالب غیرمعقول در تواریخ بهائی است، بهطوری که فاضل مازندرانی یکی از انگیزههای اصلی خود را در نوشتن ظهورالحق رفع این مسائل میداند.
فاضل مازندرانی، درعیناینکه به اصل کتاب و رسائل و اشعار نبیل زرندی دسترسی داشته، مدعی است که هیچ کتاب و تاریخ مستند و کامل و قابلاعتمادی تا آن زمان در تاریخ بهائی وجود نداشته است (تاریخ ظهورالحق، ج ۱، ص۳).
همچنین آواره در کتابش به نبودن تاریخ متقن و شناختهشده تا آن زمان در امر بهائی معترف است.
«در سال یکهزار و سیصد و بیست و چهار هجری یکی از دانشمندان فرانسه که اگر او را از پروفسورها و فلاسفۀ نمرهاول این قرن نشماریم، ناچار در صف دومین او را توانیم شناخت… او در تکلم به زبان فارسی نیکو توانا بود. تا اینکه سخن به تاریخ ایران و امور مستحدثه این مملکت کشید. پس ایشان با لحن افسوس اظهار نمود که بسیاری از امور مهمه این مملکت بهطور شایان مضبوط نگشته و هرگاه شخصی طالب حقیقت باشد در وادی حیرت باید بماند. این بنده سؤال نمود که مثلاً از چه قبیل امور را منظور دارید؟ پاسخ داد که یکی از امور مستحدثه که مبدأ آن مملکت ایران است، ظهور دیانت بابیه و بهائیه است که حوادث عظیمهای را متضمن است و هریک از آن برای تجربیات نوع بشر مفید و علم به آن بهغایت سودمند است. باوجوداین هنوز تاریخ صحیح بیغرضانه در این امر نوشته نشده» (آیتی، الکواکب الدریه، ج۱، ص ۵).
داستانسازی در تاریخنگاری بهائی نیز داستانی قابلتوجه دارد. بهویژه در کتاب تلخیص تاریخ نبیل، میتوان عناصر داستانی بسیاری را مشاهده کرد که درواقع، ساختهوپرداختۀ ذهن تاریخنگار است و شاخ و برگی است که او، با پرورش آن، میکوشد توجه خواننده را جلب کند و امر باب را امری مقدس نشان دهد. بهعنوان نمونه در تلخیص تاریخ نبیل و در ماجرای ایمان آوردن ملاحسین بشرویی به باب، لااقل پنج عنصر داستانسازی مشاهده میشود (جعفریان و لواسانی، داستانی کردن تاریخ در کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی، سراسر مقاله).
بهعنوان یک نمونه میتوان به علت حضور ملاحسین در شیراز اشاره کرد. نویسنده تاریخ نبیل میکوشد تا سفر ملاحسین به شیراز را به جهت استشمام رایحۀ موعود از آن دیار و کششی معنوی پردازش نماید (تلخیص تاریخ نبیل، ص۴۰). حال آنکه در بررسی سایر تاریخهای بابی و بهائی ملاحظه میشود که ملاحسین از کربلا به کرمان در حرکت بوده و میخواسته حاج کریمخان کرمانی را ملاقات کند و از جانشینی او نسبت به سیدکاظم رشتی اطمینان حاصل نماید و لاجرم در مسیر خود از شیراز گذشته است (فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج۳، صص۱۱۶-۱۱۸).
نمونۀ دوم آن است که تلخیص تاریخ نبیل، هرگونه آشنایی پیشین میان ملاحسین و باب را انکار میکند و دیدار آن دو را در شیراز، امری اتفاقی میداند (تلخیص تاریخ نبیل، ص۴۱) اما حبیب افنان، به سابقۀ آشنایی این دو در درس سید کاظم رشتی اشاره دارد و بیان میکند که ملاحسین، به خانه باب رفته تا چند روزی را که در شیراز ساکن است، مهمان دوست قدیمی خود باشد (افنان، حبیب، صص۴۹-۵۰).
سه نمونۀ دیگر از این داستانسازی در مقالۀ ارزشمند آقایان جعفریان و لواسانی مورد پژوهش و واکاوی قرار گرفته است. آنان نتیجه گرفتهاند که «کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی، نمونهای از روایت تاریخی است که بهمنظور ایجاد جذابیت در ساخت روایت، با غلظتی زیاد، از عناصر داستانی بهره گرفته است. بسیاری از جزئیات، عجایب کنشهای احساساتی و نقلهای حماسی این کتاب را باید به حساب داستانی کردن تاریخ گذاشت. این لایهها که در مقالۀ حاضر یکی از مصادیق آن را بررسی کردیم، با مقایسۀ گزارشهای منابع مختلف تاریخی، به شرطی که با نگاهی ایدئولوژیک و توجیهگر به آن نگریسته نشود، قابل ردیابی و بازشناسی است.» (جعفریان و لواسانی، داستانی کردن تاریخ در کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص۵۵).
۳-۵- تاریخنگاری مؤمنانه یا عدوانه
معضل دیگری که در تاریخنگاری بهائی وجود دارد تاریخنگاری مؤمنانه یا عدوانه است. کسانی که تاریخ بهائی را نوشتهاند، یا عموماً افرادی بهشدت متعصب و معتقد به آیین بهائی بودهاند و تاریخ را به ذهنیتهای مؤمنانه و با نیتخوانیها و ذهنخوانی افراد به سمتی خاص بردهاند و یا به قصد نابودی و رد آیین بهائی دست به قلم شدهاند.
البته برچسب ردیهنویسی را بهائیان در طول تاریخ خود درست نمودهاند و هر منتقدی را با انگ بهائیستیزی از میدان مباحثه بیرون میگذارند و فضا را به سمتی میبرند که انگار هرکسی که نظری مخالف نظر رسمی بهائیان دارد، بهائیستیز و به دنبال نابودی بهائیان است و بهائیان نباید حرف او را بشنوند.
بهعنوان نمونۀ قدیمی، میتوان به مقالات دکتر داوودی در جواب محیط طباطبایی درمورد تاریخ بهائی و نمونۀ متأخر، مقالۀ تورج امینی با عنوان «محیط طباطبائی و سایت بهائیپژوهی» اشاره کرد. هرچند مقاله تورج امینی با لحن و ادبیات خاص او و توهینهای بسیار همراه است و شائبۀ توهمات او را ــ که خود را در مرکز علمی عالم میداند ــ تقویت میکند.
«هیچگاه فرصتی برایم پیش نیامد تا جزءبهجزء به مطالب نوشتهشدۀ محیط طباطبایی بپردازم و آنها را به دیده و قلم نقد ببینم و بنگارم. باوجوداین، در این سالها که کتابهای تاریخی را تورق نمودهام، با محیط طباطبائی بهعنوان کسی که ادای آدمهای فرهنگی را درمیآورد و خصوصاً خودش را در میان مورخان جا زده بود، بسیار قدم زدهام و نوشتههایش (و بهتر بگویم دستکاریهایی تاریخیاش) را دیدهام و اگر در ادبیات فارسی و عربی دستی توانا داشت، اما اکنون با اطمینان خاطر مینویسم که دیگر دست این تاریخنگار سیاهباز برای مورخان ایرانی رو شده و کجفهمیها و ندانمنویسیهایش بیش از آنچه محتاج به تلاش بهائیان برای رد کردن حرفهای بیسروته او باشد، به دست مورخان ایرانی که دروغنویسی را پیشه خود نساختهاند، آشکار شده و خواهد شد. برای اثبات حرف خود نیاز به تلاشهای شبانهروزی ندارم. هر مقالهای که او در بارۀ تاریخ معاصر ایران نوشته است، بهجز ذکر نام اشخاص و نسبتهای آنان، آوردن سال وقایع و یا ردیف کردن فهرست نسخههای خطی، واجد هیچ خاصیت دیگری نیست و بهطور کل از درجه فهم تاریخی و اعتبار معنایی ساقط است. تنها مقالاتی که او دربارۀ سید جمال الدین اسدآبادی نوشت، میتواند معیاری تمامعیار باشد برای اینکه نشان بدهد این شخص نه تاریخ را فهمید، نه اسلام را، نه اتحاد و آزادی را، نه مدنیت و حقوق مدنی را، نه غرب را، نه مشروطیت را، نه جریان روشنفکری را، نه سیری که تاریخ بدان سو گام برمیدارد و نه هیچ چیز دیگر را. محیط طباطبایی مجموعهای از چرخدندههای رها، آزاد و بیربط بود که در یک بشکه روی هم ریخته بودند و فقط صدای درهموبرهم چرخیدن بدون هدف و بیارتباط چرخدندهها از آن به گوش میرسید. متأسفانه ذهن اطلاعات جمعکن ایرانی باعث شد تا مورخان و فرهنگیان، مقهور حافظۀ قوی و هوش سرشار «چگونه اطلاعات زیاد و بیربط را برهم ببافیم» محیط طباطبائی قرار گیرد و او را سالها میداندار عرصه مجلات و روزنامهها کند» (مقاله تورج امینی با عنوان «محیط طباطبائی و سایت بهائیپژوهی»).
درحالیکه خاصیت تحقیقات تاریخی این است که محقق، موضوع و شواهد را جمعآوری میکند و نتیجه را از این شواهد استنتاج میکند. این شواهد و مستندات هستند که نظریههای تاریخی را میسازند. هرچند که نوع نگاه محقق و معیار قبولی یا رد یک سند در نتیجۀ تحقیق مؤثر است، اما چارهای جز این نداریم چون درمورد محققانی که به خواست بهائیت میرسند هم همین اتهام وجود دارد.
یکی از آفتهای تاریخنگاری مؤمنانه این است که جواب همۀ سؤالات غامض را سهل میداند و همۀ آنها را در چهارچوب عقاید خویش به سادهترین نحو پاسخ میدهد و راه را بر ورود افکار متفاوت سد مینماید.
«هیچ چیز برای احباء علیالخصوص برای نخبۀ اهل فضل در بین احباء تازگی ندارد. اینکه عرض کردم هیچ چیز تازگی ندارد، مقصودم این بود که جمعی که با خطابات قلم اعلی آشنا و بدانچه که باید تا پانصدهزار سال بگذرد، بهنحو کلی و اجمالی، تا مدت بسیار زیادی از این کار را هم بهطور تفصیلی واقفند و به علم الهی که به آنها تعلیم شده است، اطلاع دارند، هیچ مطلبی برایشان تازه نیست» (داوودی، مقالات و رسائل در مباحث متنوعه، ص ۲۳۵).
بهعنوان نمونه میتوان به کتاب نقطةالکاف ادوارد براون و واکنش عبدالبهاء در قبال این کتاب اشاره نمود که آن را کتابی منحرف و مسموم میخواند.
«این است که ابوالفضائل پس از مطالعه نقطةالکاف یقین نموده که این تاریخ اصل تاریخ میرزاجانی نیست و تحریف شده است… حضرت عبدالبهاء نقطةالکاف را کتابی مجعول، مسموم و محرّف فرمودهاند… باتوجهبه بیانات حضرت عبدالبهاء، کتاب نقطةالکاف نمیتواند بهعنوان یک منبع امری مورد استناد قرار گیرد و تا پیدا شدن اصل تاریخ حاج میرزاجانی به هیچیک از بخشهای نقطةالکاف نمیتوان اعتماد نمود» (محمدحسینی، حضرت باب، ص ۴۴-۴۵).
همچنین میتوان به پاسخ رسمیآیین بهائی به قلم ابوالفضل گلپایگانی که درحقیقت ردیهای بر آثار ادوارد براون است، اشاره کرد که انواع تهمتها و نیتخوانیها را علیه ادوارد براون مطرح میکند. از تهمت جاسوسی گرفته تا بیمایه خواندن علمی او، رد آرزوی براون برای آزادی ایران و ایرانی و… (گلپایگانی، کشفالغطاء، ص ۱۵، ۳۲، ۳۳، ۳۷، ۳۸).
«و خلاصةالقول از هر طرف کتاب و مؤلفین در این امر بسیار شدند و لکن اشهر از همه مستر ادوارد براون مستشرق انگلیسی است… منشورات این کاتب عجیب چندان متفاوت و متلوّن [رنگارنگ] بود که موجب حیرت اهل خبرت میشد. چون گاهی در مرآت بیانات او صورت بهائی ثابت و وقتی ازلی متعصب و هنگامی مورخ منصف و حینی انگلیسی متصلب و زمانی مستشرق غیرمتحزب جلوهگر میگشت و بالجمله اهل نباهت چندان تلون مذهب و تغایر مشرب در مرقومات مشارالیه مشاهده کردند که در این مدت بیستوچهار یا بیستوپنج سال چندین بار چه کتباً و چه لساناً حقیقت حال او را از این عبد سؤال نمودند» (گلپایگانی، کشف الغطا، ص۶).
«اگرچه اهتمام این پروفسور مستشرق به تصحیح و طبع بعض کتب شرقیه نتیجۀ بهعکس بخشیده و درحقیقت آن را از صورت اصلیه منسلخ و بالکل مسلوب الفائده و معدوم النتیجه داشته است.» (همان، ص ۸).
«خلاصةالکلام تا اینجاست شرح اغلاط نقطةالکاف که محض اطلاع اهل انصاف به شطری از آن اشاره کردیم و برای تکمیل مرام، سخن را بدین بحث خاتمه میدهیم که جناب براون یا این است که واقعاً ملتفت اغلاط و سخائف این کتاب نشده و آن را اینقدر مهم شمرده و در طبع و نشر آن رنج بیهوده برده است، دراینصورت چنین شخص بیمایهواطلاعی را تصرف در معقولات چه کار؟ و وی را چه حق که در مطالب تاریخی و دیانتی قومی بحث نماید یا بر عقاید و آراء ایشان ایراد و تنقید وارد آرد و بر خود اسم پروفسور و مستشرق گذارد و با اینکه خود خالص و مغشوش را تمیز نتواند داد، در مقام حرافی برآید؟ و یا باوجود اطلاع و التفات، به مغالطه و غمض عین گذرانیده. پس غرض وی ثابت و سخن شخص مغرض از درجۀ اعتبار ساقط است و قدرش نزد اهل علم و دانش هابط و لکن به شواهدی که از پیش گذشت، حق و صواب این است که کلمۀ (یا) در این مقام حرف زائد است و این هر دو ایراد بر حضرت مستشرق وارد» (همان، ص ۲۷۲ و ۲۷۳).
«اکنون به عون و عنایت ذات مقدس از بدء و نهایت به شرح مغالطات مقدمۀ کتاب که مستر برون در نگارش آن خود را شخصی بیطرف و مورخی منصف جلوه داده ولی اغراض شخصیه و تعصبات دینیه که در آن مندرج ساخته از آفاق سطور و کلماتش مانند شتر بر نردبان رسوا و عیان است، پردازیم و اعتسافات و طرفداریهای این پروفسور محترم اروپایی را یکیک مکشوف و مبرهن سازیم» (همان، ص۲۷۴).
«و در اثبات غرض مستر براون و اینکه مقصودش تاریخنویسی نبوده و نیست، بلکه جنبۀ سیاسی و عصبیت دینی بر او غلبه دارد، همین یک نکته کفایت میکند که تقریباً پنج صفحه از مقدمۀ کتاب را در ذکر اصول تعالیم باب که اطلاع از آن بر هیچ مورخی لازم نیست و از فوائد مهمۀ تاریخی و علمی و سیاسی بهکلی خالی است، محصور ساخته لکن مطلقاً به فروع تعالیم و احکام نازله در بیان اشاره نکرده و همچنین ابداً از اصول و فروع تعالیم حضرت بهاءالله منزله در کتاب اقدس و سائر الواح ذکری ننموده و آن را مسکوت عنه گذاشته و گذشته است. با آنکه بحث در این موضوع برای اهل علم و تاریخ اهمیت دارد تا بدانند کدامیک از این دو شریعت مقتضای مصلحت وقت و مناسب عصر کنونی و سزاوار ترویج و تأیید است و کدام منافی با ترتیبات و اوضاع و ترقیات ظاهره در این قرن جدید.» (همان، ص ۳۱۶).
از اینگونه مطالب و نیتخوانیها و غرضخوانیها درمورد شخص پروفسور براون و ملت عیسویه و دولت انگلیس بسیار در کتاب کشف الغطا میتوان یافت (همان، ص ۳۸۹) که به عقیده محیط طباطبائی همین مطالب براثر تغییر سیاست بهائیان، مسبب به آتش سپردن کتاب کشف الغطاء عن حیل الأعداء شد:
«از غرایب اتفاق، آنکه پیشامد جنگ جهانی اول و مرگ گلپایگانی، کار تألیف و نشر کشف الغطاء را به تعویق افکند تا آنکه در سال ۱۹۱۷م به اهتمام عبدالبهاء و شرکت برخی از مؤلفان درجۀ دوم و سوم به پایان رسید و در دست تجلید و توزیع قرار گرفته بود که ناگهان سپاهیان انگلیس، فلسطین را تصرف کردند و لرد النبی جای جمال پاشا را در بیتالمقدس گرفت. بنابراین انتشار چنین کتابی که هدف آن تعرض به مستر براون انگلیسی باشد، با مصالح تازۀ بهائیان در فلسطین، مناسب بهنظر نمیرسید. لذا چندهزار جلد کتاب تازهچاپشدۀ کشف الغطاء به دستور حیفا، در عشقآباد به آتش سوزانده شد تا انتشارش هموطنان پروفسور براون را آزردهخاطر نسازد» (طباطبائی، گوهر محیط، ص ۱۱۱).
البته لازم به ذکر است که کتاب کشف الغطاء با مرگ ابوالفضل گلپایگانی نیمهکاره ماند و به دستور عبدالبهاء به دست گروهی از مبلغان بهائی به ریاست مهدی گلپایگانی خالوزاده ابوالفضل تکمیل گردید (ظاهراً عبدالبهاء به اشتباه او را خواهرزاده ابوالفضل معرفی میکند) (خاوری، تقویم امری، ص ۳۴۳).
«کشف الغطاء: این کتاب در ٤٣٨ صفحه انتشار یافته که ١٣٢صفحه آن تألیف جناب ابوالفضائل و بخشهاى دیگرش به قلم جناب سیّدمهدىگلپایگانى (١٩٢٨-١٨٦٣م) است. نام اصلی کتاب «کشف الغطاء عن حیل الاعداء» است و [به] وسیله جناب سیّدمهدى عنوان کتاب مذکور گردیده است. براى آگاهى کامل از علّت نگارش کتاب باید به مقدّمه و متن آن مراجعه نمود. خلاصه آنکه پس از انتشار کتاب نقطةالکاف [به] وسیله پرفسور ادوارد براون، حضرت عبدالبهاء امر فرمودند که جناب ابوالفضائل رسالهاى در توضیح علل جعلیّت و مسمومیّت کتاب مرقوم دارد و او در امتثال امر مبارک، به نگارش آغاز کرد و لکن عمرش وفا ننمود و همانطورکه خود قلباً میخواست، حضرتعبدالبهاء امر فرمودند جناب سیّدمهدىگلپایگانى خالوزاده او به اتمام کتاب پردازد و تنى چند از دیگر بهائیان نیز کمک نمایند. جناب شیخ محمّدعلی قائنى بیش از دیگران به نامبرده مدد نموده است» (محمدحسینی، حضرت طاهره، ص ۲۹).
نمونه دیگر عبدالحسین آواره نویسنده کتاب کشف الحیل است که بعد از خروج از آیین بهائی، مورد تخریب شخصیتی و علمی قرار گرفت و شوقی او را فردی بیمایه خواند «این نفس بیمایۀ بیپایه …» (شوقی، توقیعات مبارکه ۱۹۵۲-۱۹۵۷، ص۱۸۲) درحالیکه از خواص بود و بزرگترین مبلغ علمی در زمان عبدالبهاء و موردتأیید او شناخته شده بود. (کشف الحیل، ج۱، ص۱۳۸).
شوقی هم پیش از آن در وصف علم و دانش آواره و آگاهی او بر اسرار داخلی امر اینگونه مینویسد:
«با تجربه و اطلاع بسیاری که آواره دارد و آگاهی او بر جمیع صور و عوالم این امر… و علم وسیع و اطلاع کامل او بر تاریخ این امر و مصاحبت و مراقبت وی با مؤمنین درجه اول و امینی پیشوایان و شهدای این امر، یقین دارم برای هریک از شماها دلربا خواهد بود…که بیشتر مأنوس شوید به اسرار داخلی این امر (امضا برادر و همکار شما شوقی)» (همان، ص ۱۴۳)، اما بعد از خروج او از آیین بهائی روایتها کلاً منقلب شد و تخریب شخصیت و جایگاه علمی او در نزد بهائیان شدت یافت.
«آوارۀ بیچاره در دوران حضرت غصن ممتاز، به صاعقۀ قهر و غضب الهی گرفتار و شیطان مردود درگاه کبریا گردید و به خیال واهی خود، پس از آنکه مطرود شد، خواست امرالله را از سرعت و جریان باز دارد؛ ناچار به تألیف افترائات و تلفیق تهمتها و اباطیلی مدهشه در ضمن کتابی مشغول شد» (اشراق خاوری، رحیق مختوم، ج ۲ ص ۷۲۲).
«حضرت ولی امرالله ارواحنا فداه در لوح صادر از قلم قدرت در ماۀ آب سنه ۱۹۲۷ میلادی میفرماید قوله العزیز: ای برادران روحانی و حافظان آئین یزدانی شنیده شد در این اواخر آواره بیچاره به عباراتی قبیحه و اشاراتی شنیعه و روایاتی سخیفه هتک حرمت امرالله نموده و حماقت و خبث درونی خود را بر بیگانه و آشنا ثابت و آشکار کرده» (همان، ص ۷۲۵ و ۷۲۶).
شوقی در جای دیگر درمورد آواره گفته است: «آوارۀ بیحیا نفس مهملۀ سافله در قعر هاویه ساقط و به ادنی درک سجین راجع گشت. این کرم شبتاب که قصد مبارزه با آفتاب جهانتاب نمود و این قطره… که مقاومت با امواج طمطام بحر اعظم را سهل و آسان شمرده بود و از روائح کریههاش خاطر روحانیون سنین عدیده مکدر و آزرده » (شوقی، توقیعات مبارکه ۱۹۵۲-۱۹۵۷، ص۱۸۱).
۳-۶- نقل قولهای منفرد
یکی دیگر از معضلات این است که تاریخنگاران بهائی که ناقلان حوادث هستند، اکثراً بهصورت اخبار آحاد و بهصورت تکراوی حوادث تاریخی را ذکر کردهاند و بعضاً همان تنها راوی یک واقعه هم، مؤمنی از پیروان آیین بهائی بوده است (داودی، مقالات و رسائل در مباحث متنوعه، ص ۱۹۳-۱۹۴).
ضعف و اشکال عمده در نقل قول منفرد این است که نمیتوان تنها به روایت واحد فردی، آن هم کسی که از زاویه و با دیده اعتقاد و تعصب دینی آن واقعه را روایت نموده، اعتماد کرد. به قول دکتر داوودی: «لوح خاطر هیچکس آنقدر امین و وفادار نیست که وقایع و حوادث را بدون تحریف و تغییر، تحصیل و ضبط و تذکار کند.» (همان، ص ۲۱۸).
نویسندۀ کشف الغطاء نیز در بخشی از کتابش اینگونه گفته است: «عادت ایرانیان تا آن وقت این نبود که چون نفسی بر منبر خطبه میخواند، کاتبی آن را بنویسد و الی حال هم عادتشان نیست و لذا نزد این حقیر ثابت است آنچه هر دو نوشتهاند، بر مسموعات خود اکتفا کرده یعنی هرچه را شنیدهاند، به مقتضای ذوق خود در قالب الفاظ ریخته و مرقوم داشتهاند» (گلپایگانی، کشف الغطا، ص ۳۶۳).
بااینحال بهائیان درصورت وجود نقلی مخالف یا متفاوت با دیدگاه تشکیلات بهائی بهراحتی از کنار آن میگذرند و بههیچعنوان نقلهای دیگر را پذیرا نیستند. بهعنوان نمونه باتوجهبه نقلهای فراوانی که از ملاقات طاهره قرةالعین با سیدکاظم رشتی وجود دارد، تاریخنگار رسمی بهائی صرفاً به ملاحظۀ تفاوت با روایتهای عبدالبهاء و شوقی آنها را رد مینماید (محمدحسینی، حضرت طاهره، صص ۱۷۷-۱۸۰)، درصورتیکه حتی اگر فرد راوی از افراد مشکوک و غیرقابلاعتماد تاریخی باشد، نقل او را به صرف اینکه به نفع بهائیان است، در تاریخنگاری رسمیخود وارد نمودهاند.
بهعنوان نمونه در کتاب مطالعالانوار مطلبی را از قول سیّدجواد کربلائی نقل کرده است: «جناب حاجی سیّدجواد کربلائی حکایت فرمودند که من وقتی که عازم هندوستان بودم در بین راه به بوشهر وارد شدم و چون با جناب حاجی میرزاسیّدعلی سابقه آشنایی داشتم و به ملاقاتش میرفتم، حضرت باب را در آن اوقات ملاقات کردم. هروقت آن حضرت را میدیدم، نهایت خضوع و خشوع و لطف و محبّت از سیمای آن بزرگوار آشکار بود. من نمیتوانم به هیچ شرح و بیانی آن سیمای نورانی و اخلاق رحمانی را بیان و تشریح نمایم. همۀ مردم به طهارت ذات و حسن رفتار و صداقت گفتار و کردار و تقوی و پرهیزکاری آن بزرگوار اقرار و اعتراف داشتند.» (خاوری، مطالع الانوار، ص ۶۴).
محیط طباطبایی دربارۀ «حاجی سیدجواد کربلائی» که تقریباً تمام نقلقولهای دوران کودکی سید باب به او ختم میشود، گفته است: «شخصیت مشکوک حاجی سیدجواد کربلایی عرفیپسند که مسلمانش به زمزم شوید و هندو بسوزاند» (طباطبائی، گوهر محیط، ص ۲۱۴). ازلیان بهشدت او را مؤمن به ازل و بهائیان مؤمن به بهاء و مسلمانان مسلمی مخالف آنها میشناسند.
در جای دیگری از مطالع الانوار آمده است: «حرارت ایمان به امر جدید در قلب حاج سیّدجواد بهشدّت حاصل شد و بهتر آن دید که ایمان خویش را مخفی دارد تا بهتر بتواند به امر جدید الهی خدمت کند و از شریعت اللّه دفاع نماید. قدّوس هم به او وعده داد که خداوند تو را به خدمت امرش موفّق خواهد کرد و بر دشمنان و مخالفان غالب خواهد ساخت» (خاوری، مطالع الانوار، ص ۱۵۵).
«اختلاف نظری که میان پیروان ازل و بهاء درمورد شخصیت چندپهلوی سیدجواد کربلایی وجود دارد و اصرار هر دسته در وابستگی او به خود و داستان رعایت احوال و روحیاتش در حیاتش، از طرف شیخیان و صوفیان در تهران و کرمان و استناد میرزاآقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی به استادی و رهبری او و اصرار میرزاابوالفضل در پیوستگی سیدجواد به همفکران گلپایگانی و جهل خاندان طباطبائی در کربلا و زواره، در اصفهان و کرمان نسبت به سلسلۀ نسب سیدجواد و نامعروفی او در حلقۀ اهل تحقیق بهعنوان مردی حقیقتشناس، بهتدریج اعتبار را از روی احوال و اقوال منسوب بدو برداشته و پیش از آنکه اثری به خط دست شناختهشدۀ او در تأیید مطالب منسوب بدو پیدا شود، نمیتوان به ادعای هیچیک از دو طرف ازلی و بابی دربارۀ او تسلیم شد و سخنان منسوب بدو را باید از مقولۀ سخن پرداخته، برای تأیید دلخواه یکی از دو طرف ادعا به حساب آورد» (طباطبائی، گوهر محیط، ص ۲۱۹ و ۲۲۰).
این اختلاف نظر از چشم نگارندۀ الکواکب الدریه نیز دور نمانده است: «در موضوع حاج سیدجواد کربلائی متفکر بود. زیرا به سبب قیافه و حسن مقال و علو آن مرحوم، که از طرفی فرزند آقا سیدمهدی بحرالعلوم بوده و از جهتی خودش دارای اهمیتی زایدالوصف بوده، هر قوم او را به خود نسبت میدادند و استشهاد به کلام او میکردند.» (آیتی، الکواکب الدریه، ج۱، صص۲۹۶-۲۹۷).
۳-۷- مصادره شخصیتهای تاریخی به نفع آیین بهائی
از دیگر ویژگیهای تاریخنویسی بهائی، مصادرۀ شخصیتهای تاریخی به نفع روایت رسمی آیین بهائی است که از معضلات این تاریخنگاری است.
همانطور که میدانیم بسیاری از حوادث و اتفاقات مهم دورۀ باب، در زمانی اتفاق افتاده است که اصلاً نامی از بهاءالله و صبحازل و گروههای بهائی و ازلی نبوده است، اما بهائیان در تواریخ خود سیر حوادث را بهگونهای نوشتهاند که نقش رهبران خود را در حوادث دورۀ باب پررنگ نموده و آنها را شخصیتهای اثرگذار معرفی کردهاند و نیز کوشیدهاند افراد مؤثری را ـ که نقش آنان قابلکتمان نیست ـ همعقیدۀ خود نشان دهند.
مثلاً «طاهره قرةالعین» که امروزه همه او را بهعنوان زن بهائی میشناسند، درواقع بابی بوده و حتی اعتقاد به جانشینی ازل داشته و خود در پرورش ازل نقش داشته است.
«روح افسردهاش از بشارت طلوع صبحازل نیرو تازه گرفته، هیجان و التهابش روزافزون شده بدین توضیح که میرزایحیی نوری که در این هنگام جوان نوزدهسالهای بوده و قرةالعین او را در نور ملاقات کرده بود، براثر وصول نوشتجات و آثارش به سید باب از جانب وی به جانشینی برگزیده شده به صبحازل ملقب میگردد و باب بشارت ظهور او را به یکایک اصحاب خود داده همه را به پیروی وی طی توقیعات متعدد توصیه و او را ثمرۀ درخت آیین خود که به خون قدوسها آبیاری شده بود معرفی مینماید و اینجاست که بارور شدن این درخت مقدس، بلبل داستانسرای معروف آن یعنی قرةالعین را به نغمهسرائی وا داشته در بشارات این ظهور گفته:
به خلق جهان ساقیا ده نوید
که شد شام غم صبح عشرت رسید
به غمدیدگان ده تو جام صفا
به عشاق دلخسته بر زن صلا
که عین ظهور ازل آمده
جمال خدایی هویدا شده
به این مژده گر جان فشانم رواست
از این مژده خوشوقت رب اعلاست.
تا آنجا که میگوید:
چو نور جمال تو آمد عیان
ثمر خواندت از لطف رب بیان
مراد از شجر نیست غیر از ثمر
شجر از ثمر میشود جلوهگر
بیان از تو تکمیل گردیده شد
همه سر پنهان حق دیده شد.
(رساله درمورد طاهره به کوشش ازلیان، صفحه ۹ -۱۰).
از طرف دیگر، در تاریخنویسی بهائی حتی قبل از ادعای بهاءالله و ماجرای سیاهچال تهران ــ که بهاءالله برای اولین بار مدعی وحی بر خودش است ــ او را معتقد به بهاءالله معرفی میکنند و طوری وانمود میکنند که گویی جایگاه بهاءالله درنظر طاهره حتی بالاتر از باب بوده است.
ایادی امرالله جناب مارثا روت در کتاب طاهره مینویسد: «وقتی من در طهران بودم و با یکی از احفاد طاهره گفتوگو داشتم، او به من گفت که طاهره به ناصرالدینشاه گفته بوده که به حضرت بهاءالله ایمان دارد و حضرت بهاءالله به او دستور دادهاند که ظهور یوم جدید را به عموم ابلاغ نماید. من (مارثا روت) پرسش خویش را از منسوب طاهره تکرار کردم و گفتم شاید مراد شما حضرت باب است ولی او برای بار دوم گفت: نه، طاهره به حضرت بهاءالله اشاره کرده است» (محمدحسینی، حضرت طاهره، ص ۲۷۰)
اینها همه در حالی است که عمر طاهره در ذیالقعده ۱۲۶۸ به سر آمده (محمدحسینی، حضرت طاهره، ص۳۱۶) و اعدام او پیش از دستگیری و حبس بهاءالله بوده (شوقیافندی، حصن حصین شریعت الله، ص۱۲۳) و او هیچگاه بهاءالله را بعد از ادعای دریافت وحی ندیده است.
این نوع روایتسازی درمورد «ملاحسین بشرویهای» و «قدوس» و حتی خود باب هم قابلمشاهده است.
بهعنوان نمونه درمورد ریاضتهای علیمحمد شیرازی در دوران حضورش در بوشهر و تلاشش برای تسخیر خورشید و کرات و سیارات در نقل رسمی بهائی، علت این ریاضتها، تولد میرزاحسینعلی در تهران ذکر شده است.
«حضرت باب غالب اوقات در بوشهر به تجارت مشغول بودند و با آنکه هوا در نهایت درجۀ حرارت بود، هنگام روز چند ساعت بالای پشت بام منزل تشریف میبردند و به نماز مشغول بودند. آفتاب در نهایت حرارت میتابید و لکن هیکل مبارک قلباً به محبوب واقعی متوجّه و بدون آنکه اهمّیّتی به شدّت گرما بدهند، به مناجات و نماز مشغول بودند. دنیا و هرچه در آن موجود بود، همه را فراموش فرموده از هنگام فجر تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر به عبادت میپرداختند. پیوسته به طرف طهران توجّه داشتند. به قرص آفتاب تابان با کمال فرح و سرور تحیّت میگفتند و این معنی رمزی از طلوع شمس حقیقت بود که بر عالمیان پرتوافکن گردید.» (اشراق خاوری، مطالع الانوار، ص ۶۲).
سید باب بنا به تعالیم شیخیه، سیارات را قابلتسخیر میدانستند که برای تسخیر هرکدام هم خواصی ذکر شده است، مثلاً با تسخیر آفتاب، همه محکوم ارادۀ او میشوند و هرچه بخواهد انجام میدهد. (برای اطلاعات بیشتر دراینمورد مراجعه شود به کتاب قاموس ایقان جلد دوم تألیف اشراق خاوری صفحات ۸۹۰ الی ۸۹۷).
۳-۸- نقش خوابهای افراد در تاریخنویسی رسمی بهائی
از دیگر معضلات تاریخنویسی بهائی نقش خوابهای مؤمنان بابی و بهائی است. هرچند که بهائیان خود را دین دنیای جدید معرفی نموده و بهشدت به سایر ادیان میتازند که آنها عقایدشان مشتی خرافات و تقالید است، اما دین خودشان و روایتهای تاریخیشان بهشدت به خواب وابسته است و این خوابها بدون هیچ سند و پشتوانهای در تاریخنویسی بهائی وارد شده است و بخش مهمی از حوادث تاریخی در گرو همین خوابهای افراد مختلف توجیه میشود و با حذف این خوابها از تاریخنویسی بهائی، شبهات اعتقادی بهوجود میآید.
بهعنوان نمونه دربارۀ نحوۀ ایمان آوردن طاهره بهعنوان هفدهمین حرف حی در منابع بهائی اینگونه آمده است: «موضوع ایمان اولیّه طاهره براى برخى از پژوهشگران مبهم بهنظر میرسد. دکتر علیالوردىّ مینویسد که حضرت باب در شیراز بودند و قرّةالعین در کربلا. چگونه میتوان تصوّر کرد که بى هیچ اتّصال وى به باب مؤمن شده باشد… به استناد بیان حضرت ولىّامرالله که البتّه خود به بیان مبارک حضرت عبدالبهاء در کتاب تذکرةالوفاء (ص ٢٩٥) مستند است، نخستین تماس و اتّصال طاهره با امر بدیع، به عبارت دیگر ایمان اوّلیّه طاهره، براثر استمرار در ادعیّه و مشاهدۀ رؤیا حاصل گردیده است… حضرت عبدالبهاء در کتاب تذکرةالوفاء، داستان ایقان طاهره را در باب حقیّت امر جدید اینگونه توضیح فرمودهاند: «امّا سیّد مرحوم پیش از عروج، تلامذۀ خویش را بشارت به ظهور موعود میدادند و میفرمودند: بروید و آقاى خویش را تحرّى نمایید. از اجلّۀ تلامذۀ ایشان رفتند و در مسجد کوفه معتکف گشتند و به ریاضت مشغول شدند و بعضى در کربلا مترصّد بودند. ازجمله جناب طاهره روز به صیام و ریاضات و شب به تهجّد و مناجات مشغول بود. تا آنکه شبى در وقت سحر سر به بالین نهاده از این جهان بىخبر شد و رؤیاى صادقه دید. در رؤیا ملاحظه نمود که سیّد جوانى عمامه سبز بر سر و عباى سیاه دربر دارد. پاى مبارکش از زمین مرتفع است. در اوج هوا ایستاده و نماز میگذارد، در قنوت آیاتى تلاوت مینماید. جناب طاهره یک آیه از آن آیات را حفظ مینماید و در کتابچه خویش مینگارد. چون حضرت اعلى ظهور فرمودند و نخستین کتاب احسن القصص منتشر شد، روزى در جزوۀ احسنالقصص، جناب طاهره ملاحظه مینمود. آن آیه محفوظه را آنجا یافت. فوراً به شکرانه پرداخت و به سجود افتاد و یقین نمود که این ظهور حقّ است» (محمدحسینی، حضرت طاهره، ص ۱۶۹-۱۷۰).
خوابهای همسر باب نیز مصداق همین اشکال در تاریخ نویسی بهائی است. این خوابها که در کتاب «خدیجه بیگم حرم حضرت اعلی» نوشته حسن بالیوزی صفحات ۴ و ۶ نقل شده، در سیر حوادث آیین بابی نقش مهمی داشته و مثل خوابهای طاهره، در منابع تاریخی بهائی بهعنوان اموری اعتقادی مطرح شده است.
۴- نتیجهگیری
در این مقاله، مختصری دربارۀ نحوۀ شکلگیری آیینهای بابی ــ ازلی و بهائی و همچنین سرگذشت مؤسسان و رهبران این آیینها به ترتیبِ تاریخی توضیح داده شد.
در این راستا، ابتدا تأسیس آیین بابی با ادعای علیمحمد شیرازی و سپس دربارۀ جانشین باب، میرزایحیی نوری ملقب به ازل، توضیحاتی ذکر شد. سپس پایهگذاری آیین بهائی به دست میرزاحسینعلی نوری ملقب به بهاءالله، ریاست فرزندش عباسافندی ملقب به عبدالبهاء بر بهائیان و درنهایت رهبری جامعه بهائی به دست شوقیافندی نوۀ دختری عبدالبهاء شرح داده شد.
در ادامۀ این مقاله، پس از اشارهای اجمالی به آغاز ثبت وقایع در دوران آیین بابی و تاریخنویسی در آیین بهائی، اهمیت تاریخ از دیدگاه بهائیان شرح داده شد. سپس هشت اشکال کلی در وقایعنگاری و شیوۀ تاریخنویسی بهائیان مطرح شده و برای هر اشکال نمونههایی از منابع اصلی ایشان نقل شد.
منابع
- شفر، ادو، الگوی حضرت بهاءالله برای وحدت، سخنرانی ۳۰ سپتامبر ۱۹۹۴ در کنگرۀ بینالمللی بینالادیان، دانشگاه ارلانگن، نورمبرگ.
- منتسکیو، شارل لوئی دواسکاندا، ترجمه حسن ارسنجانی، نامههای ایرانی منتسکیو، کتابفروشی مروج، تهران.
- اشراق خاوری، عبدالحمید، تقویم امری.
- اشراق خاوری، عبدالحمید، رحیق مختوم، ۱۰۳ بدیع، لجنه ملی نشر آثار امری.
- اشراق خاوری، عبدالحمید، مائده آسمانی، ۱۲۹ بدیع، مؤسسه ملی مطبوعات امری.
- اشراق خاورى، عبدالحمید، مطالع الانوار (تلخیص تاریخ نبیل زرندى)، ۱۳۴ بدیع، مؤسسه چاپ و انتشارات مرآت.
- افروخته، یونس، خاطرات ۹ ساله، ۱۹۸۳م، آمریکا: کلمات پرس.
- افنان، ابوالقاسم، عهد اعلی زندگانی حضرت باب.
- افنان، حبیب، تاریخ امری شیراز، نسخه خطی، بیتا.
- آیتی، عبدالحسین، الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه، بی تا، مصر، انتشارات سعادت.
- آیتی، عبدالحسین، کشف الحیل، ۱۳۲۶ه.ش، تهران.
- باب، بیان فارسی، بیتا، بیجا، بینا.
- باب، قسمتی از الواح خط نقطه اولی و آقا سیدحسین کاتب.
- باب، لوح هیکلالدین.
- بالبوزی، حسن، خدیجه بیگم حرم حضرت اعلی، اکسفورد لندن، ۱۹۹۱٫
- سمندر، کاظم، تاریخ سمندر و ملحقات، ۱۳۱ بدیع، مؤسسه ملی مطبوعات امری.
- جعفریان، رسول، لواسانی، سیدرضا، داستانی کردن تاریخ در کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی، دوفصلنامه علمی پژوهشی پژوهشهای علوم تاریخی، ۱۳۹۳، شمارۀ۱۰٫
- حسامی، آل الله، بی تا، بی جا.
- خادم ریاض، حضرت شوقیافندی در آکسفورد و پیش از آن، ترجمه: امید یوسفیان، ۲۰۱۱م. (۱۶۸بدیع)، آلمان – هوفهایم، لجنه نشر آثار امری به لسان فارسی و عربی دانداس، انتاریو، کانادا، مؤسّسه معارف بهائى.
- داوودی، علی مراد، مقالات و رسائل در مباحث متنوعه، تهیه و تنظیم: وحید رأفتی، ۱۹۹۳م. (۱۵۰ بدیع)، مؤسسه معارف بهائی.
- رأفتی، وحید، یادنامه اشراق خاوری، ۲۰۱۴م، مادرید، اسپانیا، بنیاد فرهنگی نِحَل.
- رائین اسماعیل، انشعاب در بهائیت، ۱۳۵۷ش، موسسه تحقیقى رائین.
- رساله درمورد طاهره به کوشش ازلیان.
- زرقانی، محمود، بدایعالاثار، ۱۹۲۱م.
- سمندری، خوشبین، پریوش، طراز الهی، ۲۰۰۲م. (۱۵۸ بدیع)، مؤسسه معارف بهائی.
- شوقی، توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله ۱۹۲۲ – ۱۹۲۶م.، ۱۲۹ بدیع، مؤسسه ملی مطبوعات امری.
- شوقی، توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله ۱۹۵۲-۱۹۵۷م.، ۱۱۹ بدیع، مؤسسه ملی مطبوعات امری.
- شوقی، قرن بدیع، ترجمه: نصرالله مودّت، ١٩٩٢م. (۱۴۹ بدیع)، مؤسّسهء معارف بهائی بلسان فارسی.
- شوقی، حصن حصین شریعت الله، ترجمه فؤاد اشرف، ۱۹۹۷م. (۱۵۴ بدیع)، مؤسسه ملی مطبوعات امری آلمان.
- صدری، نوابزاده اردکانی، جزوه مطالعات امری.
- عبدالبهاء، مقاله شخصی سیّاح، مؤسّسه مطبوعات امری آلمان، لجنه ملّی نشر آثار امری بلسان فارسی و عربی.
- عبدالبهاء، مفاوضات، ۱۳۳۹ه. ش، مصر: فرجالله زکی.
- عبدالبهاء، مکاتیب، ۱۲۹۰ه. ش، مصر: فرجالله زکی.
- فاضل مازندرانی، اسدالله، تاریخ ظهور الحق، ۱۳۰۵ ه.ش.
- فاضل مازندرانی، اسدالله، اسرار الاثار خصوصی، ۱۲۴ بدیع، مؤسسه ملی مطبوعات امری.
- کاشانی، میرزاجانی، براون، ادوارد، نقطه الکاف، ۱۹۱۰م.
- گرانویل براون، ادوارد، یک سال در میان ایرانیان، برگردان: مانی صالحی علامه، ۱۳۸۱، تهران، نشر ماهریز.
- گلپایگانی، ابوالفضل، رساله اسکندریه.
- گلپایگانی، ابوالفضل، کشف الغطاء عن الحیل العداء.
- گوویون کولت و ژوویون فیلیپ، ترجمه باهره سعادت، باغبانان بهشت خدا، ۱۹۹۷م. (۱۵۴ بدیع)، دانداس، انتاریو، کانادا، انتشارات مؤسسه معارف بهائی.
- ماکسول، روحیه، گوهر یکتا، ترجمه: ابوالقاسم فیضی.
- محمدحسینی، نصرتالله، حضرت باب، ۱۹۹۵م. (۱۵۲ بدیع)، مؤسسه معارف بهائی.
- محمدحسینی، نصرتالله، حضرت طاهره، ۲۰۰۰م. (۱۵۷ بدیع)، مؤسسه معارف بهائی.
- محیط طباطبائی، محمد، گوهر محیط، محقق: محمدمهدی صائمی، ۱۳۹۲ ه.ش، تهران، گوی.
- مرسلوند، حسن، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، ۱۳۶۷ه.ش، تهران، الهام.
- مقاله تورج امینی با عنوان «محیط طباطبائی و سایت بهائی پژوهی».
- مکاوئن، دنیس، مقاله شیخیه بابیه و بهائیه.
- مکاوئن، دنیس، مقاله بنیادگرائی بابی و مطالعه آکادمیک جنبش بابی، Religion، ۱۶، شماره ۱، ۱۹۸۶، صص ۵۷-۸۴٫٫
- ملکخسروی نوری، محمدعلی، اقلیم نور، ۱۱۵ بدیع.
- ملکخسروی، محمدعلی، منابع تاریخ امر.
- مؤید حبیب، خاطرات حبیب، ۱۱۸بدیع، مؤسسه ملی مطبوعات امری.
- نخجوانی، ویولت، ارمغانی به حضرت امه البهاء روحیه خانم، ترجمه: شفیقه فتح اعظم.
- نخجوانی، علی، SHOGHI EFFENDI: THE RANGE AND POWER OF HIS PEN، CASA EDITRICE BAHÁ’Í، Acuto، ۲۰۰۶
- نوری، عزیه و دیگران، تنبیه النائمین، تهران: نگاه معاصر، ۱۳۹۶ه.ش.
- مرآتی نوری، بدیعه، وقایع راستین تاکور نور.
- همدانی، تاریخ بدیع بیانی.
- هورنبی هلن، انوار هدایت، ۱۵۹ بدیع.