حمید فرناق
چکیده
این مقاله نگاهی به زندگانی و عملکرد کامل عباس رضا، بهائی عراقی، عضو تشکیلات محلی و ملی بهائی، و مأمور ویژه و مورد اعتماد شوقی افندی و تشکیلات رهبری بینالمللی بهائیان پس از شوقی، در بخش صیانت بهائی دارد. هم چنین در این نوشته شرح وظایف هیئتهای صیانت بهائی، بر اساس دستورالعملها و پیامهای شوقی افندی، هیئت ایادیان مقیم حیفا، معروف به حارسان امرالله (هیئت موقت رهبری بینالملی بهائیان در فاصله بین مرگ شوقی افندی (نوامبر۱۹۵۷) تا تأسیس بیتالعدل جهانی درتابستان ۱۹۶۳)، و نیز پیامها و مکتوبات بیتالعدل را مرور میکنیم. از خلال گزارشهای کامل عباس به رهبران بهائی در دورههای مختلف، چند مطلب روشن میشود:
– به اوضاع و شرایط آیین بهائی و بهائیان در کشورهای عربی لبنان، سوریه، اردن، عراق، کویت… عربستان پی میبریم که بسیار آشفته و پریشان است، و جوّ بیاعتمادی و بیاعتقادی به رهبریت بهائی حاکم است. این شرایط کم و بیش تاکنون حفظ شده است.
– رهبران بهائی با وجود شعارهایی چون وحدت عالم انسانی و تعابیر تبلیغی چون «دشمن خود را همچون شیر و شکر ببین…» نگاه خصمانهای به بهائیان منتقد دارند!
– تشکیلات و عوامل تشکیلاتی بهائی، با علم و آگاهی نسبت به مخالفتِ مقامات کشوری و حاکمیتی در کشورهای عربی ــ اسلامی و جهان سومی درباره فعالیت تبلیغی و تشکیلاتی بهائیان، مخفیانه و مزورانه به فعالیت خود ادامه میدهند. این رفتار موجب شده تا تشکیلات بهائی و نهادهای انتصابی صیانتی بهائی به یک موضوع امنیتی در این کشورها تبدیل شوند.
– عوامل حقوق بگیر بخش صیانت، شامل اعضای مؤسسه ایادی امرالله (که بعداً مؤسسه هیئتهای مشاورین قارهای جایگزین آن شد)، و «هیئتهای معاونت»، از قبیل کامل عباس، برای حفظ جایگاه و مهم شمردن عملکرد خود، به تملقگویی و چاپلوسی از مقامات بهائی و ابراز مطالب خصمانه علیه منتقدین بهائی میپردازند. شاید این نوع ادبیات بعضاً اغراقآمیز تا حدی برای مهم جلوه دادن ارزش کار نهاد صیانتی باشد!
کلید واژه: ایادیان امرالله، هیئت مشاورین قارهای، هیئت معاونت، کامل عباس، صیانت، نهاد امنیتی بهائی.
مقدمه
در جامعه بهائی که برخلاف جوامع دینی الهی، جامعهای بسته، سازمانی و تشکیلاتی است، افراد از آزادی اندیشه و عمل کمتری برخوردارند و باید طبق برنامه و نظارت تشکیلات عمل نمایند. از ابتدای تأسیس بهائیت تاکنون، به منظور شناسایی افراد ناراضی و یا عوامل منتقد، عملکرد اعضاء از طریق نهادهایی چون ایادیان امرالله، شوالیههای بهاءالله (در کشورهای غربی) و … کمیته (هیئت) صیانت کنترل میشود. این نهادها با هدف رصد عملکرد بهائیان و جلوگیری از هر گونه تخطی و نقض چارچوبها، برجنبههای مختلف زندگی آنان، از امور شخصی تا تعاملات اجتماعی، نظارت میکنند. بدیهی است افرادی که از ابتدا تاکنون، در این مناصب، در خدمت ریاست امر بهائی بودهاند، اشخاصی خدوم و وفاداربه ریاست گروه، بسیار مخالف و متنفر از منتقدین بهائی، و دارای ویژگی پردهپوشی، کتمان و پنهانکاری درهمه حوادث و رویدادها و مواجهه با منتقدین هستند.
این نهادها در دوران مختلف بهائیت، با اسامی مختلفی حضور فعال داشتهاند، مانند هیئتهای مشاورین قارهای، هیئتهای معاونت، مساعدین، لجنههای عهد و میثاق، لجنههای صیانت، که به اقدامات رصد و جاسوسی در جوامع بهائی مشغولند. گزارشهای این نهادها در سرنوشت بهائیان موثراست و نوعاً باعث تذکر، تنبیه و یا طرد و اخراج فرد از جامعه، و انجام اقدامات ایذایی علیه آنان میشود. بنابراین، آن دسته از بهائیان که وارد امور حزبی و سیاسی شوند، طبق ترتیبات و احکام بهائی ازدواج نکنند، نسبت به عملکرد رهبری بهائی انتقاد نمایند… همواره زیر ذرهبین نهاد صیانت بوده و در معرض خطر تنبیه و مجازات هستند.
در دوران زندگی بهاءالله و عبدالبهاء، با وجود تنفر و انزجار و دشمنی شدیدی که بهائیان نسبت به روحانیت شیعه و روحانیون جهان اسلام به طور عام داشتند، به منظور ناشناس ماندن تشکیلات امنیتی ــ صیانتی بهائی، آنها معمولاً مثل خود بهاء و عباس افندی، از پوشش روحانیون اسلامی استفاده میکردند و برای نام هم از پیشوند آخوند یا ملا استفاده میکردند، تا نامشان کمتر جلب توجه کند و راحتتربه مأموریتهای اطلاعاتی ــ امنیتی خود بپردازند.
تشکیلات امنیتی ــ صیانتی بهائی، با علم و آگاهی نسبت به حساسیت و مخالفتِ مقامات کشوری و حاکمیتی در ایران و کشورهای عربی، درباره فعالیت تبلیغی و تشکیلاتی بهائیان، مخفیانه و مزوّرانه به فعالیت خود ادامه میدادند.
با نگاهی دقیقتر به نهاد صیانت و امنیت در تشکیلات بهائی در مییابیم روسای جامعه بهائی که از زمان شوقی افندی به فکر گسترش تشکیلات آهنین افتادند، گرچه به ظاهر ادعا داشتند که در بهائیت طبقه روحانی ندارند، ولی عملاً و در موارد زیادی به طور پنهانی، اقدام به تشکیل «طبقه جدید» حقوق بگیر (یا پولِ تو جیبی بگیر) صیانتی ــ امنیتی کردند، که وظیفه اصلیاش تملقگویی و چاپلوسی و ستایش مقامات بهائی، شناسایی و طرد منتقدین بهائی، و تخریب شخصیت منتقدین غیربهائی است. این موسسات انتصابی ابتدا با عنوان «ایادیان امرالله» و در ادامه با نام «هیئت مشاورین قارهای» و در زیر مجموعه آنها، «هیئت معاونت» و «مساعدین»، در دو شاخه تبلیغ و صیانت فعالیت دارند. نحوۀ عملکرد سری این موسسات، هدفگذاری و راهبری آنان توسط مرکز جهانی بهائی مستقر در حیفا، و نحوه تأمین مالی هزینههای نسبتاً قابل توجه این موسسات، همواره برای دولتها و موسسات اطلاعاتی در ایران، کشورهای عربی ــ اسلامی، و کشورهای امریکای لاتین سؤال برانگیز است.
در این مقاله ابتدا معرفی کامل عباس از زبان دختر او آورده شده است، سپس بخش صیانت در تشکیلات بهائی و وظایف آن و لزوم اطاعت از آن برای بهائیان توضیح داده شده است. در ادامه گزارش کامل عباس از بهائیان بیروت و خبرچینیهای او آمده است. در پایان و در بخش نتیجهگیری چند پیشنهاد برای شفافسازی درباره عملکرد نهاد صیانت، که میتواند منجر به بهبود فضای روانی و دیدگاه مسئولان امنیتی کشورهای حساس نسبت تشکیلات بهائی گردد، ارائه شده است.
مناسب است قدردانی خود را از یکی از بهائیان ایرانی ساکن هند، که سالهای طولانی به عنوان مبلغ، مهاجر، عضو هیئت معاونت و مشاور قارهای در خدمت آیین بهائی بوده و اطلاعات شفاهی و مکتوب ارزندهای از فعالیت عوامل تشکیلاتی بهائیت دارد، و در سالیان اخیر به علت برخوردهای تشکیلاتی کنار گذاشته شده، و اخیراً در بستر بیماری شدید است، به مناسبت همکاری ایشان ابراز دارم.

کامل عباس
بیوگرافی کامل عباس رضا (۱۹۱۱-۱۹۸۰) از زبان دخترش
«پدرم از جوانی خدمت به بهائیت را هدف اصلی خود قرار داد. پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه، خدمات بهائی خود را به عنوان عضوی از لَجنِه (کمیته) جوانان بغداد آغاز کرد. او به فراگیری زبانهای فارسی، انگلیسی و آلمانی پرداخت و در این زبانها پیشرفت نمود. او مستمراً با گاردین (شوقی افندی) مکاتبه داشت. در جوانی به عضویت محفل محلی بغداد درآمد و سپس به عضویت محفل ملی عراق انتخاب شد.»[۱]
«در سال ۱۹۵۳، در آغاز نقشه تبلیغی ــ تشکیلاتی جهاد کبیر ده ساله، او به عنوان مهاجر در جزایر سیشل در اقیانوس هند مقیم شد و به همین دلیل توسط شوقی افندی به عنوان شوالیه بهاءالله معرفی شد.[۲] او تقریباً سه ماه در آنجا ماند ولی به دلیل ناتوانی در دریافت اجازه اقامت، به عراق بازگشت!»
«درعراق او با استواری به بهائیت خدمت کرد. به دستور گاردین عزیز (شوقی افندی) به چندین مأموریت به کشورهای عربی همسایه، به ویژه لبنان، که چندین بار به آنجا سفر کرد، اعزام شد. او نماینده محفل ملی عراق در تعدادی کنفرانس بینقارهای بهائی بود. همچنین در چند کنفرانس غیرسیاسی که توسط سازمان ملل برگزار شد، نمایندگی تشکیلات بهائی را به عهده داشت. او در جامعه بهائی فردی صبور و نمونه بود و از بهائیت دفاع میکرد و در میان دوستانش تبلیغ میکرد. در سال ۱۹۵۷ او به عنوان هیئت معاونت، برای حفاظت و صیانت از آیین بهائی منصوب شد. در چند مورد، اهداف تبلیغی و صیانتی بهائی او را به هند و پاکستان برد. در سال ۱۹۶۶ مدتی را در ایران گذراند و به آقای محمدحسین روحانی در مأموریت حساس انتقال جسد میرزا بزرگ، پدر بهاءالله، به قبرستان بهائیان، کمک کرد![۳] وی همچنین به دستور شوقی افندی وظایف مختلفی را در رابطه با اماکن تاریخی بهائیان در بغداد انجام داد. او (هم زمان با اشتغال در عصبه انتصابی صیانت، نزدیک بیست سال به عنوان دبیرکل (منشی) محفل ملی عراق فعالیت کرد.»
«پس از بازگشت از تهران در سال ۱۳۴۶، به علت ممنوعیت سفر فعالین بهائی به خارج از عراق، در بغداد ماند. او یکی از بهائیانی است که در آذرماه ۱۳۵۲ دستگیر و به حبس ابد محکوم شد. او در امر بهائی چنان سخت و استوار بود که مسئولان زندان پدرم را با دقت زیر نظر داشتند! گاهی او را تهدید و سعی کردند او را متقاعد کنند که دست از فعالیت تبلیغی بکشد، اما فایدهای نداشت! راه پدرم این بود که در خدمت به بهاءالله ثابت قدم باشد و نسبت به بیتالعدل اطاعت و وفاداری کند! چند ماه پس از خروج از زندان، به تدریج بنیه او ضعیف شد و در ۵ ژوئن ۱۹۸۰ روحش به ملکوت ابهی صعود کرد (از دنیا رفت)! آرزوی پدرم در سالهای آخر عمر این بود که کتابی درباره آیین بهائی بنویسد. مطمئنم که فقط زندانی شدن او را از انجام نیتش بازداشته است. بیتالعدل با اطلاع از درگذشت پدرم در ۱۵ ژوئن ۱۹۸۰ تلگرام زیر را برای ما ارسال کرد:
از مرگ کامل عباس، شوالیه بهاءالله، بسیار اندوهگین شدیم. او مروج استوارِ بهائیت و مدافع توانای عهد و میثاق بود که خدمات متعدد او در زمینههای مهاجرت و تبلیغ به یادگار مانده است. دعاگوی او (هستیم).»
شرح وظایف بخش صیانت در تشکیلات بهائی
کامل عباس در جهت ایفای وظایف تبلیغی، و اطلاعاتی ــ صیانتی در جامعه بینالمللی بهائی، بنا به خواست رهبری بهائیت، سفرهای مکرر و متعددی به کشورهای عربی (سوریه، لبنان، اردن، کویت، عربستان، یمن و قطر) و کشورهای هند و پاکستان و ایران داشت و به تنظیم گزارشهای صیانتی از کشورهای فوق و نیز اوضاع بحرانی عراق در دهههای ۱۹۶۰ و۷۰ و ارسال آنها برای شوقی افندی، هیئت ایادیان مقیم حیفا و سپس بیتالعدل جهانی مبادرت میکرد. در ادامه، ابتدا نگاهی به شرح وظایف کارکنان بخش صیانت در سازمان و تشکیلات بهائی میاندازیم و سپس گزارشهای تهیه شده توسط کامل عباس به رؤسای بهائی را مرور خواهیم کرد.
منتخبی از بيانات ولی امرالله و دستخطهای بيت العدل در مورد لزوم اطاعت از تشکيلات و صیانت
«هرچند تزييد معلومات احبّا دربارۀ عهد و ميثاق و افزايش محبّت و وفاداری ايشان نسبت به آن اهمّيّت اساسی دارد، امّا وظايف اعضای هيئت معاونت، شاخه صيانت، منحصر به اين نيست. اعضای هيئت معاونت بايد پيوسته هشيار باشند و اعمال کسانی را که تحت تأثير نفس امّاره میکوشند تا در اذهان احبّا (بهائیان) ايجاد شکّ و شبهه نموده به تضعيف امر مبارک بپردازند، زير نظر داشته باشند. به طور کلّی، هر وقت احبّا از وجود چنين مشکلی آگاه شوند، بايد فوراً مسئله را به مؤسّسات امری، اعمّ از مشاورين يا عضو هيئت معاونت، محفل ملّی يا محفل محلّی، گزارش دهند. سپس وظيفۀ آن مؤسّسه خواهد بود که اطّلاعات واصله در مجرای صحيح قرار گيرد و تمام مؤسّسات ذی صلاح ديگر فوراً در جريان قرار گيرند. غالباً اين مسئوليّت به يک عضو هيئت معاونت محوّل میشود تا با هماهنگی با محفل مربوطه اقدامی در رابطه با موقعيّت موجود به عمل آورد. اين اقدام شامل اين نکات است: پند و اندرز به فرد مورد بحث، در صورت لزوم اخطار دادن به او راجع به عواقب اعمالش، جلب توجّه مشاورين به وخامت اوضاع که ممکن است مستلزم مداخلۀ ايشان باشد. بالطّبع عضو هيئت معاونت بايد هر کوششی را به کار برد تا توطئهها را خنثی کند و از گسترش نفوذ نفوس معدودی که با وجود مساعی مبذوله مآلاً عهد و ميثاق را نقض میکنند، جلوگيری نمايد.
ممکن است احبّا اهمّيّت لزوم صيانت امر بهائی در مقابل هجوم دشمنان را، به خصوص در نقاطی که حملات به ندرت رخ داده است، به خوبی درک نکنند. امّا ترديدی نيست که اين قبيل مخالفتها افزايش خواهد يافت، هماهنگ خواهد شد و نهايتاً عموميّت پيدا خواهد کرد! آثار مبارکه نه تنها شدّت توطئههای اعدای داخلی را به وضوح پيشبينی میکند، بلکه ازدياد عداوت و مخالفت دشمنان خارجی اعمّ از مذهبی و غيرمذهبی را نيز در حينی که امر مبارک به سوی فتح و ظفر نهايی خود پيش میرود خبر میدهد! لذا، با توجّه به انذارات شوقی افندی، اعضای هيئت معاونتِ مسئولِ صيانت بايد «پيوسته مراقب» کسانی که «دشمنان امر بهائی شناخته شده و يا از جامعه اخراج شدهاند»، باشند، محتاطانه دربارۀ آنها تحقيق کنند، با هوشمندی احبّای الهی را از مخالفتهای قطعی آينده با خبر سازند…» (صيانت امراﻟﻠﻪ، منتخباتی از ترجمهای از سند «مؤسّسۀ مشاورين» صادره از بيتالعدل، ژانویه ۲۰۰۱[۴] )
بنابراین، بر اساس عملکرد شوقی افندی و راهبرد تعیین شده در پیام بیتالعدل، به هنگام اعلام تأسیس هیئتهای مشاورین قارهای، از جمله وظایف اعضای بخش صیانتِ هیئتهای معاونت عبارت است از:
– تهیه پرونده برای تمام افراد بهائی که به دلیل عدم اطاعت از تشکیلات بهائی طرد شدهاند،
– تهیه پرونده برای تمام افراد بهائی که به دلیل اعمال خلاف تشکیلات، طرد اداری شدهاند،
– تهیه پرونده ویژه برای تمام افراد بهائی که به خاطر نافرمانی و فقدان وفاداری تحت نظر هستند،
– مراقبت و تحت نظرگرفتن افراد طرد شده در محل اقامت آنان (حتی در صورت تغییر محل)،
– تنظیم فهرست اقداماتی که باید از سوی بخش صیانتِ هیئت معاونت برای تقویت روحیه جامعه امری (بهائی) و جلوگیری و پیشگیری از اشاعه عدم وفاداری در میان بهائیان صورت گیرد.
در دستورالعمل بیتالعدل به هیئتهای مشاورین و محافل ملی بهائی، بر ضرورت دریافت اطلاعات از محافل محلی و افراد بهائی تأکید شده است:
هرچند هر یک از اعضاء هیئت معاونت میتواند و باید از محافل و لَجَنات ملی اطلاعات دریافت نمایند، منبع اصلی اطلاعات ایشان در خصوص جامعه باید تماس مستقیم با محافل محلی و جمعیتها و افراد جامعه بهائی باشد.[۵]
هم چنین بهائیان تشویق میشوند در صورت مشاهده تخلفات دیگر اعضای بهائی، آن را به کمیته صیانت یا سایر نهادهای تشکیلاتی گزارش دهند. «به طور کلّی، هر وقت احبّا از وجود چنين مشکلی آگاه شوند، بايد فوراً مسئله را به هر مؤسّسۀ امری که مايلند، اعمّ از مشاورين يا هيئت معاونت، محفل روحانی ملّی يا محفل محلّی، گزارش دهند.»[۶]
در پیام هیئت ایادیان امرالله مقیم حیفا به هیئتهای مشاورین نیز تأکید شده «هرگاه یکی از احباء از موضوعی مطلع شود که مرتبط با صیانت امرالله است، باید فوراً آن را به مؤسسه بهائی مربوطه گزارش دهد.»[۷]
این روند تجسس داخلی میتواند فضای ترس و عدم اعتماد میان اعضا ایجاد کند، زیرا هرگونه انتقاد میتواند توسط دیگران گزارش شود و به عواقب جدی مانند توبیخ یا طرد از جامعه منجر گردد. این سیستم کنترل شدیدی بر رفتارهای فردی و گروهی اعمال میکند و در عین حال، باعث میشود اعضا دائماً در ترس از نظارت دیگران و پیامدهای احتمالی قرار گیرند، که به نوبه خود باعث تقویت قدرت تشکیلات و جلوگیری از هرگونه انتقاد سازنده میشود.
یکی از وظایف لجنه صیانت بهائی، ممانعت و جلوگیری از ارتباط بهائیان با منتقدین یا مطالعه آثار آنان است. این رویه، بر روابط اجتماعی و دسترسی احباء به منابع آزاد اطلاعاتی تأثیر نامطلوب میگذارد. بهائیان از مطالعه کتب و مطالبی که به نقد آیین بهائی پرداخته، منع شدهاند. این محدودیت دسترسی به آثار با دیدگاههای متفاوت، در جهت ایجاد تفکر یکسانِ قرون وسطاییِ جوامع بهائی، و جلوگیری از تحری حقیقت درباره آموزههای این آیین عمل میکند. این سیاست به تشکیلات کمک میکند تا بهائیان را از مواجهه با اطلاعات انتقادی کنار نگه دارد. بهائیان از برقراری ارتباط با منتقدین بیرونی این آیین، و نیز بهائیان منتقد و معترض (ناقضین) منع شدهاند. این رفتار کنترلی از ابتدای تأسیس بهائیت وجود داشته است. بهاءالله بر لزوم دوری از منتقدین خود تأکید داشت و برخلاف شعار تبلیغاتی وحدت عالم انسانی، آنان را نفوس خبیثه میدانست.[۸] یا در جای دیگری معاشرت با ازلیان و منتقدین خود را ممنوع، و آنها را به سم کشنده مار تشبیه شده است![۹] شوقی افندی نیز همواره تأکید داشت معاشرت و هرگونه سلام و کلام با منتقدین و مطرودین “به هیچ وجه من الوجوه جائز نیست.”[۱۰]
در صورتی که فردی از این قانون تخطی کند، با مجازاتهایی مانند طرد از جامعه بهائی مواجه میشود که این مجازات به معنای قطع ارتباط کامل با جامعه بهائی و حتی با خانواده و دوستان نزدیک بهائی است. این قطع ارتباط اجباری، فشار روانی زیادی بر اعضاء اعمال میکند و از طریق تهدید به طرد، آنان را از برقراری هرگونه ارتباط با منتقدان یا مخالفان دور نگه میدارد.
وضعیت جامعه بهائی در منطقه فلسطین و شامات در سال ۱۹۲۱ (زمان اعلام مرگ عبدالبهاء)
پس از مرگ عبدالبهاء و ریاست شوقی با عنوان ولی امرالله بر جامعه بهائی، مشکلات و اختلافات زیادی در جامعه شکننده بهائیان در فلسطین بروز کرد. بسیاری از بهائیان قدیمی انتظار داشتند به موجب وصیتنامه بهاءالله (کتاب عهدی) ریاست گروه بهائی به میرزا محمدعلی افندی، پسر دوم بهاء منتقل شود. هم چنین بسیاری از افراد خانواده عبدالبهاء و قدمای بهائی، و هم دورههای شوقی افندی در دانشگاه امریکایی بیروت که با روحیات و رفتار شوقی از نزدیک آشنا بودند، او را شخصیت مناسبی برای پست رهبری نمیدانستند، و لذا وصیتنامه منتسب به عباس افندی درباره نصب شوقی افندی به عنوان ولیامرالله را نادرست و بعضاً جعلی اعلام کردند. شوقی نیز چاره کار را در حذف گسترده منتقدین خود دانست. به این ترتیب تمام فرزندان و نوادههای بهاءالله، عبدالبهاء و بسیاری از حواریون بهاء و عبدالبهاء، حتی برادران و خواهران و پدر و مادر شوقی هم مشمول حکم طرد و اخراج از جامعه کوچک بهائیان ساکن فلسطین و محرومیت از ارث… شدند! به منظور قطع ارتباط و قطع دریافت اطلاعات و اخبار مربوط به جامعه بهائیان فلسطین، شوقی افندی هرگونه رفت و آمد و مسافرت بهائیان، به ویژه بهائیان ایرانی و فارسی زبان را ممنوع و مستوجب مجازات طرد روحانی و اخراج از بهائیت دانست. بر این اساس، بسیاری از بهائیان روشنفکر همچون احمد سهراب، روت وایت، …. مجبور به استعفاء از بهائیت و یا قبول مجازات طرد شدند.
با تأسیس رژیم صهیونیستی در فلسطین و تمایل حکومت جدید به عدم حضور بهائیان در مناطق مورد ادعای حکومت صهیونی، شوقی افندی فرصت را مغتنم شمرد و به بسیاری از خانوادههای بهائی ایرانی الاصل و بهائیان با پیشینه عربی، که با دستور عبدالبهاء برای مهاجرت و کار به فلسطین آمده بودند، دستور داد هرچه زودتر از سرزمین فلسطین خارج شوند. ولی این افراد که غالباً کشاورز و زحمتکش بودند و ۲-۳ نسل در فلسطین ساکن شده بودند و دیگر امکانات و علایقی در ایران و کشورهای عربی نداشتند، اکثراً از خروج از فلسطین خودداری کردند. این واکنش موجب خشم و نفرت و مجازات طرد از سوی ولی امر بهائی گردید. علاوه بر این، گزارشهای کامل عباس درباره تحصیلکردگان و افراد سرشناس بهائی منطقه عربی،که بعضی از آنها از دوران تحصیل در دانشگاه امریکایی بیروت با روحیات و کاراکتر شوقی افندی از نزدیک آشنا بودند، برخلاف بهائیان متصلب و متعصب ایرانی توجه زیادی به جایگاه رهبری شوقی نداشتند، برخی او را واجد شرایط و صلاحیت حداقلی برای رهبری جامعه بهائی نمیدانستند، و انتقادات صریح و روشنی نسبت به مواضع دگم و تنگنظرانه ولی امر بهائی، و دخالتهای ریز و درشت او در ابعاد مختلف زندگی فردی و اجتماعی بهائیان، از قبیل محدودیت و ممنوعیت در انتخاب محل سکونت، در انتخاب فرد مناسب برای ازدواج، در تحصیل و اشتغال افراد بهائی، … و مناسبات خانوادگی و فرهنگی ابراز میکنند.
در چنین شرایط و فضای روانی، کامل عباس، از سوی شوقی افندی، به عنوان مأمور ویژه به مناطق عربی سرکشی میکند تا از وضعیت کلی جوامع بهائی و اقدامات افراد شاخص طرد شده بهائی و مخالف ریاست شوقی گزارشهایی به حیفا تقدیم دارد. نحوه بیان کامل عباس در ارائه گزارشها نشان میدهد که شاخه صیانت، دقیقاً مشابه یک سازمان جاسوسی علیه بهائیان روشنفکر، منتقد و غیروفادار به رهبری بهائیت عمل میکند و هیچ شباهتی به یک مؤسسه و نهاد دینی ندارد.
با مرگ ناگهانی شوقی افندی در زمستان ۱۹۵۷ برخلاف نص الواح و وصایای عبدالبهاء، هیئت خود خواندهای به نام هیئت حارسان مقیم ارض اقدس (متشکل از ۹ نفر از ایادیان بهائی) در حیفا تشکیل و به مدیریت و تمشیت امور گروههای بهائی پراکنده در کشورهای مختلف، با توجه به مشکلات ارتباطی و سختی مسافرتهای بین کشوری، مشغول شد. از آن پس، کامل عباس حقوق خود را ازطریق این هیئت دریافت میکرد، و براساس دستورات این هیئت به انجام مأموریتهای تجسسی درباره روحیات و عملکرد بهائیان پرداخته و گزارش خود را به هیئت مزبور ارائه مینمود. او با سفربه کشورهای سوریه و لبنان فعلی، هند و پاکستان، کویت… گزارشهای اطلاعاتی دقیقی برای ریاست جامعه بهائی در حیفا (ایادیان امرالله) ارسال میکرده است.
از خلال گزارشهای کامل عباس، پس از مرگ شوقی افندی، شاهد منازعات بهائیان بر سر رهبری، و تمایل برخی بهائیان به سوی میسون ریمی، برخی دیگر به جمشید معانی (سماء الله)، و برخی از تحصیل کردگان بهائی به تعطیل فرایند رهبریِ سلطهگرای شبیه شوقی و ایجاد فضای آزاد اجتماعی ــ فرهنگی در جامعه بهائی، شبیه به فضای آزاد و دموکراتیک در جامعه بیرونی، میباشیم.
با مرور گزارشات کامل عباس روشن میگردد که او اخبار و گزارشهای بسیار زیادی از مناطق مأموریت خود در کشورهای مختلف عربی حوزه خلیج فارس و منطقه شامات برای تشکیلات بهائی ارسال نموده است. در اینجا جهت آشنایی خواننده گرامی با نگاه کنترل کننده تشکیلات و خوی خصمانه آنان نسبت به بهائیان روشنفکر، تعدادی از گزارشهای موجود را مرور میکنیم.
گزارش کامل عباس، از بیروت، به تاریخ اکتبر ۱۹۵۹م
به ارض اقدس،
حارسان آیین بهاءالله، مقیم ارض مقدس، بر شما باد بهاءالابهی.
ایادیان عزیز،
از خدمتی که در ارض با[۱۱] برای امر عزیزمان (بهائیت) به من محول کردید سپاسگزارم و از شما به خاطر تأیید آمدن آقای مُنیب اردکانی به بیروت ــ که اطلاعات ارزشمندی از امور جاری در اَمان (اردن) دارد ــ تشکر میکنم. سفر او از طرف من به دمشق، در تلاش حقیقتیابی مفید و ضروری بود. در حال حاضر من به عنوان یک عراقی نمیتوانم در دو شهر امان و دمشق، وارد عمل شوم. لذا اخبار و اطلاعات او گزارش مرا بسیار غنی و تکمیل کرده است.
در گزارشهای قبلی درباره وضعیت کشورهای خاور نزدیک، که خدمت ولی امر عزیزمان ارسال شده بود، به وخامت حاد شرایط در مراکز مهآلود، مانند بیروت، دمشق، عَدَسیه و امان اشاره کردم. انواع و اقسام بهائیان در اینجا و دیگر مراکز، صحت و سقم ارقام و حقایق ذکر شده در آن گزارشها را آشکار میسازند. من سعی خواهم کرد در ادامه آن گزارشها سخن بگویم و چیزی را تکرار نکنم مگر اینکه تکرار ضروری به نظر برسد.
بیروت، اوضاع پس از صعود (مرگ) شوقی افندی
۱- جامعه بهائی: اندکی پس از مرگ ولی امر، جناب خادم (ذکرالله خادم از ایادیان امرالله) به بیروت سفر کرد و دستوراتی را که از ولی امر عزیزمان در خصوص افراد خاص و جامعه (بهائی) دریافت کرده بود، با جدیت انجام داد. تعداد اندک بهائیان مؤمن در اینجا، وقتی از سرگیجهِ تلخِ ناشی از شوک مرگ ناگهانی ولی امر اطمینان یافتند، با صبر و حوصله سکوت کردند. ولی وقایع به زودی پس از ترک بیروت از سوی جناب خادم، نامطلوب شد. به احباء اطلاع داده شد تا سالگرد مرگ شوقی را در نهم نوامبر برگزار کنند!
منشی محفل ملی بهائیان، آقای ضیاء سعید، مجبور شد به هریک از افراد زنگ بزند. آقای عباس ادیب اقبال با خونسردی به این تماس پاسخ داد و بیتفاوت به این خبر دلخراش، اشاره کرد که در آن روز باید برای انجام معامله به عَمان سفر کند و همسرش شاهزاده مکرم الملوک را به جای خود به مراسم میفرستد. آقای ضیاء به این بهانه پاسخ داد که بسیار ناسپاسی خواهد بود اگر تجارت را به شرکت در مراسم یادبود شوقی افندی،که ۳۶ سال از زندگی خود را در راه امربهائی فدا کرده، ترجیح دهیم… جناب اقبال با عصبانیت اشاره کرد که حوصله موعظه و نصیحت افرادی مانند ضیاء را ندارد. ولی او به هر حال در مجلس یادبود شرکت کرد، و ریاست آن را بر عهده گرفت، و تمام تلاش خود را برای اداره آن انجام داد. او (جناب اقبال) جلسه را با این جمله آغاز کرد: «درگذشت ولی امر برخلاف روح و باطن و منطوق الواح وصایای عبدالبهاء واقع شده است! زیرا در آنجا مقرر شده که پس از او (شوقی)، فرزند ذکور ارشد او جانشینش میشود…» که … بهائیان همگی شوکه شدند.
سخنان مشکوک او موجب شد فضا تیره و تار و سرد شود. در این جلسه آقای جورج باز[۱۲]، همسر دکتر انس برکت به نمایندگی از ایشان حضور داشت. خانم دکتر برکتِ وفادار و مخلص، آن روز مریض بود و نتوانست تشریف بیاورد. اکنون، یک دشمن آشکار امر، یک مسیحی معترضِ متعصب، جورج باز، سعی کرد از مواضع نابخردانه رئیس جلسه برای اهداف خرابکارانه خود سوء استفاده کند. او بلافاصله وارد شد و خدمات خود را ارائه داد و پیشنهاد کرد تا چند کلمه درباره واقعه مرگ ولی امر بهائی و تفاوت و اختلاف دیدگاهها درباره ولایت امر بهائی در روزنامهها چاپ شود. حاضران از این اندیشهِ بسیار باطل و ظاهراً خصمانه نگران شدند و به او نه گفتند!
سپس آقای اقبال، مناجاتی را انتخاب کرد و به فردی داد تا بخواند. هنگام تلاوت دعا، همه حاضران از شنیدن مناجات ویژه ازدواج و عشق و عاشقی کاملاً متحیر شدند… قبل از اتمام آن، یکی مخالفت کرد و خواننده را ساکت کرد!
بهائیان حاضر در آن جلسه شهادت ميدهند كه آقای اقبال پس از آن، سخنان زيادی را زیر لب زمزمه كرد تا شك و بيايمانی خود را نسبت به مباحث و ماحصل الواح وصایا تاکید كند. یکی از آنها شهادت میدهد: “چنین سخنان هولناکی تا به حال از غیر از ناقضینِ عهدشکن شنیده نشده است.”
برای ارائه تصویری گویا از واقعیت آقای اقبال، احساس میکنم باید آنچه را قبلاً درآخرین گزارشهایم برای گاردین عزیزمان (زمانی که او با مهربانی به من دستور داد تا به بیروت بروم و روندها و رفتار هریک از آنها را به دقت مطالعه و به او گزارش کنم) درباره عباس اقبال، نورالدین زین و دکتر زین، و ارتباط آنها با عهدشکنان و ناقضین ارسال کردهام، تکرارنمایم. اعتراف میکنم که با شواهد و قرائن، قاطعانه گفتهام که اقبال روابط تجاری و دوستانه دیرینهای با دشمنان ولی امر عزیزمان، مانند عبدالحسین دهقان، ذبیح قربان[۱۳]، توفیق یزدی و خاندان بدنام فلاح، و خانواده رحمت الله و نعمت الله دهقان داشته است. در بیروت و اسکندرون ایشان را ملاقات نموده، با آنها تجارت میکند، و در ملاقاتها، آنها را در آغوش میگیرد و سخنان خوبی در تعریف و تمجید از آنها میگوید: “آنها مردم خوبی هستند، من هرگز نشنیدم که از ولی امر بدی بگویند…” پدرش مرحوم حسین اقبال با جدیت به او هشدار داد که با متخلفان معاشرت نکند، او را نصیحت کرد که یک بار برای زیارت ولی امر اقدام کند، ولی او توجهی نکرد!
اینکه عباس اقبال تنها مسئول از دست رفتن مکان بیت مبارک بهائی در بیروت است، که در اثر سهل انگاری عمدی و سرپیچی او از دستورات خاص محفل ملی بهائیان در بغداد[۱۴]، مبنی بر انعقاد معامله و پرداخت پیش پرداخت به صاحب آن بوده، قطعی است. حواله در راه بود، ولی او هرگز به محفل ملی بهائیان اعتماد نکرد. زمان محدودی را که مالک برای ارائه پیش پرداخت در اختیار او قرار داده بود از دست داد و آن محل را واگذار کرد. واقعیتی که فراتر از شک و تردید است.
اینکه اقبال هرگز احساس احترام و ارادتی به ولی امر محبوب نداشته است با بیش از یک مدرک ثابت شده است! بهائیان در اینجا بیش از یک بار سخنان آشکار از او شنیدهاند (جزئیات محفوظ است) که نارضایتی و بیاعتنایی پنهان او به ولی امر را آشکارکرده است….
او خانم زینت بغدادی، بیوه دکتر ضیاء بغدادی فقید را، زمانی که در سالروز صعود (مرگ) بهاءالله حاضر نشد برای آرایش کردن موی همسرش شاهزاده مکرم، که دستور داده بود به خانه او برود، با گستاخی از خانه خود بیرون کرد. مکرم خانم به مسافرتی میرفت و زینت خانم را به همین منظور میخواست. زینت خانم در توضیح علت کار نکردن در آن روز و حرمت آن روز، و نحوه رعایت آن توسط خانواده عبدالبهاء، مطالبی گفت. جناب اقبال خیلی عصبی شد، کلمات غیرقابل تحملی به زبان آورد و خانم بغدادی را با دست به سمت خیابان هل داد و از خانه خود بیرون کرد…
اقبال در ماجرای غم انگیز خانم برتا شاشا[۱۵] همسر برادرش اسحاق، که به طلاق و رها شدن بیکنترل او در شهر شیک بیروت ختم شد، نقش بدی داشت… او و نورالدین زین برتا را تهدید کردند که اگر به خانه شوهرش برگردد، خانواده حسین اقبال او را مسموم و یا شکنجه میکنند!
این تهدید پس از آن بود که آن زن از سوی ولی محبوب به شوهرش توصیه کرد که او را پس بگیرد و با او خوب رفتار کند، و شوهر به حماقت خود اعتراف و از او خواست که از او پیروی کند!
اخیراً به جزئیات چند معامله شرم آور منعقده توسط اقبال دست یافتهام که یکی از آنها برخلاف مقررات صرافی، و در زمانی که عامل و همکار دهقان بود، مدتها پس از طرد و اخراج دهقان از جامعه بهائی، صورت گرفته است. و در فرصتی دیگر، اقدامی برخلاف اخلاق انجام شده است! با این حال به نظر نمیرسد نیازی به توضیح طولانی در این زمینه باشد زیرا چنین مواردی توسط افراد حاضر و زنده به راحتی قابل اثبات است.
خانم بغدادی گلایه داشت که آقای اقبال بارها نامههای خصوصی ایشان را باز کرده است. در موردی نامهای از خانم محترمی که خطاب به خانم بغدادی بوده را باز میکرد. نامه را خوانده و درب پاکت را که با بخار بازشده بود، دوباره بسته است!
خانم لبیب شهید، موارد مشابهی را با من در میان گذاشت و اضافه کرد که اقبال یک بار مبلغ ۵۰۰ لیره لبنانی از او کلاهبرداری کرده است. زمانی که توفیق یزدی سهم ارث مادربزرگ شوهرش را، که مبلغ ۲۰۰۰ لیره لبنانی بود، به اقبال تحویل داد تا به خانم لبیب داده شود. آقای اقبال او را فریب داد که مبلغ ۱۵۰۰ لیره است و به او پرداخت کرد. مدتها بعد از این سفر، توفیق یزدی به مصر سفر کرد و حقیقت مبلغ را کشف کرد و مابه التفاوت را از آقای اقبال پس گرفت!
جناب اقبال جناب محمد مصطفی غُنَیم، یک بهائی مصری و از کارکنان سفارت مصر در اینجا را تشویق کرد تا حکم گاردین مبنی بر ممنوعیت اقامت در بیروت را نادیده بگیرد. او با عصبانیت به خانم زینت بغدادی، هنگامی که در حضور وی به اقامت غیرقانونی غُنَیم در بیروت اشاره کرد، حمله کرد: “نقش شما در این وسط چیست؟ این کار به شما چه ربطی دارد؟ امروز، روز جدایی و تقدسبازی نیست، بلکه روز پول و مادیات است، باید با زمانه و شرایط روز پیش رفت.”
اقبال وقتی خانم زینت بغدادی اموال خود را به امر بهائی تقدیم کرد، عصبانی شد. او را سرزنش میکرد و اغلب به ناتوانی او در حفظ آن اشاره میکرد. خانم بغدادی به من گفت که اقبال امیدوار بود پس از مرگ خانم بغدادی آن اموال را به عنوان ارثیه به چنگ بیاورد…!
میتوان گزارههای نامطلوب زیادی را به این قسمت اضافه کرد، اما همین بس که عباس اقبال با هماهنگی و همکاری نورالدین زین، دکتر زین و سلیم جوری، داماد آنها، پس از خروج جناب خادم، ایادی امر، جلسات بهائیان در بیروت را تحریم کردند.
آنها با آرزوی حفظ رهبری دیرینه و اعتبار و منزلت خود در نزد بهائیان صلحدوست، از تذکرات جناب خادم در سفرش به شدت ناراحت بودند. آقای نورالدین زین علیرغم هر تأیید ریاکارانهای که در حضور ایشان داشت، در ضیافت نوزده روزه بعد، در سخنرانی بسیار رمانتیکی که انجام داد، احباء را به خاطر گزارش “اظهارات حسادتآمیز و نادرست به ایادیان امر” سرزنش کرد و برخی از آنها را به داشتن “عقده حقارت” متهم کرد. سپس از تک تک آنها این سوال را پرسید: “آیا من مشکلی با شما دارم؟ آیا تا به حال به شما آسیب رساندهام؟ و با دریافت پاسخ منفی از همه آنها، کاغذی را از جیب خود بیرون آورد و برای آنها خواند. “عریضهای از طرف همه مؤمنان بهائی خطاب به ایادیان امر بهائی مقیم حیفا” نوشته شده بود مبنی بر اینکه “مطلقاً هیچ سوء تفاهم، اختلاف یا بحثی بین بهائیان وجود ندارد، تا همه آنچه را که در جریان بوده است توجیه کند.” بهائیان در بیروت تأیید کردند که تنها هدف این بوده که بیهوده بودن تلاشهای ایادی امر را ثابت کند و هیچ دلیل دیگری برای مطالب او وجود ندارد… اما احباء هم راضی به امضای عریضه، آن گونه که او از آنها خواسته بود، نشدند!
عباس اقبال سپس ایستاد و گفت: «خب پس ما در آینده در ضیافت نوزده روزه شرکت نخواهیم کرد، بلکه فقط در اعیاد بهائی شرکت میکنیم.”… که در واقع این کار را هم کردند.
در گزارشهای قبلی خود دربارۀ نورالدین زین[۱۶]، که زمانی کاتب مورد اعتماد گاردین بود، به صراحت نگرش منفی او را نسبت به گاردین عزیزمان و افراد مورد علاقه وی، بیان کردهام، که او، همسر، دختران و پسرش، دکتر زین، کینهای را که نسبت به شوقی افندی احساس میکنند به طرز ماهرانهای پنهان مینمایند. طرد و اخراج دو نفر از اعضای خانواده زین (برادرش منیر، که اکنون ناقض عهد و میثاق و ساکن اَمان است، و دخترش مهرانگیز) که گهگاه به دیدن خانوادهشان میآیند، و دوستان زیادی آنها را دیدهاند، ملاقاتها معمولاً در خانه مریم (همسر دکتر زین) ترتیب داده میشود، که فردی غیربهائی است و انتظار نمیرود از تصمیمات و احکام بهائیان تبعیت کند.
همه آنها رنجش عمیقی از ولی امر دارند؛ و اغلب وقتی به یاد میآورند که شوقی افندی بدون هیچ مقدمه و توضیحی، طی تلگرامی به محفل ملی بهائیان ایران دستور داد که دختر دیگر خانواده زین، به نام نهایت[۱۷]، را باید فوراً از طهران اخراج کنند و او حق ندارد در طهران بماند و با پسر عمویش در ایران ازدواج کند؛ دچار خشم و عصبانیت میشوند.
در اینجا رفتار و برخورد نورالدین زین با بهائیان تحقیرآمیز و دیکتاتوری توصیف میشود! او هریک از آنها را که بخواهند به امرخدمت کنند، به شدت سرزنش میکند. او هرگونه فعالیت در محدوده بهائی را، از جمله سخنرانی، تبلیغ، یا درس اخلاق بهائی برای فرزندان بهائی را، با این استدلال که جامعه بهائی لبنان یک جامعه غیرمتشکل بهائی است، منع کرد. او و عباس اقبال حتی یک بار هم از خدمات باشکوه ولی امر عزیزمان سخنی به میان نیاوردهاند! و سخنی از پیروزیهای خیرهکنندهای که امر با تلاشهای بیوقفه و ایثار او به دست آورده است نگفتهاند! … اگر در جلسهای از نورالدین خواسته میشد چیزی بگوید، برخی از داستانها و لطیفههای قدیمی را، که عمدتاً توسط خود او یا حسن حکاک[۱۸] ساخته شده بود، نقل میکرد. بدین ترتیب، بهائیان اینجا همگی با ناآگاهی نسبت به تاریخ امر و بی تفاوتی نسبت به احکام و قوانین آن بزرگ شدهاند. دست راست، دستیار و سخنگوی او همیشه عباس اقبال بوده است. این دومی با وقاحت در جلسه ۹ نوامبر (یادبود سالروز مرگ شوقی افندی) اعلام کرد “هیچکس از مرگ ولی امر سود نبرده است مگر کسانی که او آنها را به عنوان ایادی امرالله تعیین کرده است!” او این مطالب را با حسادت و کینه آشکاری ابراز کرد!
در مورد خود دکتر زین الدین زین هم باید بگویم که او، مثل همیشه سرد و بی تفاوت، با همسر مسیحی پروتستان و پسر و دو دختر بی هویتش، بیقید و شرط، از آرمانها و عملکرد پدر زین و پروفسور عباس ادیب اقبال حمایت میکند! او بیشتر به تاریخ و تاریخ معاصر، یعنی به سیاست علاقهمند است. اخیراً مقالهای در مجله فروم نوشت که آن را برای هیئت ایادیان محترم فرستادم؛ و اخیراً کتابی با عنوان روابط اعراب و ترکیه و ظهور ناسیونالیسم عرب نوشته است.
در مورد دامادشان سلیم جوری[۱۹]، که سابقاً از اعضای محفل ملی بهائیان عراق و خدمتگزار سرسخت امر بود، باید گفت که او پس از ازدواج با روحیه زین در بغداد، به تدریج نسبت به بهائیت بیعلاقه شد و با تحریک مداوم خانوادۀ زین، عراق را ترک کرد تا در بیروت، در کنار آنها ساکن شود، برخلاف دستورات خاص ولی امر به وی مبنی بر اینکه در بیروت زندگی نکند، بلکه در قاهره ساکن شود! در سفرهای قبلیام به بیروت، سلیم را کمی بیشتر از الان، بهائی دیدمش. او چیزهایی از رفتار و کردار غیربهائی دختران و اعضای خانواده زین برای من زمزمه کرد. ولی الان کاملاً ساکت و راضی است…!
حسن حکاک: احساس میکنم نباید بدون اشاره به پیرو و ستایشگر وفادارشان، گزارش خانواده اقبال و زین را ببندم. کسی که بهائیان اینجا به درستی او را «ستون پنجم» میخوانند! او خود را به زبان بهائی معرفی میکند و شرکتش در جلسات فقط برای انتقال اخبار رویدادها به مهمانی خودشان در عصرهای جمعه است. حسن حکاکی که ولیّ عزیز او را به دلیل منش ناپسند و گرایش و تمایل به عهدشکنان و ناقضین از جامعه بهائی طرد کرده بود. پسران و دختران حکاک همگی از بین رفته و از نظر اخلاقی مردهاند. آنها یا مسیحی شدهاند و با مسیحی و مسلمان ازدواج کردهاند؛ یا اینجا و آنجا با ناقضین معاشرت میکنند…! بهائیانی مانند گلرخ شهید، ضیاء سعید و دیگران تأیید میکنند که گروه زین به هیچ وجه از شعائر و احکام بهائی استفاده نمیکنند و اقوام و اطفال آنها به راحتی از جامعه بهائی دور میشوند.
احساس میکنم باید فصل ناخوشایند این گروه ناسپاس را که اکنون عزلت وگوشهنشینی را ترجیح میدهند، با مثال زیر از تمایل ناسازگارانه آنها ببندم و به پایان ببرم:
روزی خانم شهید نامهای به آقای عباس اقبال مینویسد، و از گفتگوی اخیرش با گاردین بهائی خبر میدهد که شوقی افندی از او درباره همسر پروفسور اقبال و در مورد دکتر زین پرسیده است. اینکه آیا آنها در جلسات بهائی شرکت میکنند یا نه …! آقای اقبال که از اظهارات چالش برانگیز ولی امر در مورد شاهزاده خانم (مکرم الملوک، همسر جناب اقبال) عصبانی شده بود، محتوای نامه را با پدر زین در میان گذاشت. که او هم بلافاصله به دنبال ملاقات با خانم شهید بود و او را به شدت سرزنش کرد که چرا آن خانم مستقیماً دکتر زین را در جریان قرار نداده که شوقی افندی در موردش چه گفته است. او تذکر خود را با این نکته خاتمه داد: ” ببین گلرخ! از اعتماد و ستایشی که ولی امر از تو کرده، فریب نخور و مغرور مباش، بلکه احتیاط کن! اوخیلی از بزرگان را قبل از تو آنقدر بلند کرده و بالا برده و بعد ناگهان او را به زمین زده است؛ و در یک چشم برهم زدن آنها را به اسفل السافلین (ته جهنم بی ته!) پرتاب کرده؛ افرادی مانند عبدالحسین آواره، احمد سهراب و غیره.” گلرخ افزود: این گونه سخنان و امثال آن عمداً در یک گفتار پایانی بسیار ظریف بوده است. بعداً متوجه شدم و فهمیدم چه گفتهاند، برای سست کردن ایمانم، و متزلزل شدن اعتقاد و اعتمادم به ولی امر عزیزمان!”
ایادیان عزیز، اینها، تا حدی که من میدانم و احساسات درونی من میگوید، صرفاً اظهارات صریح بهائیان بیگناه و وفادار اینجا نیست. این “عهد و میثاق” ابدی ما است که گوسفند را از بزها، و راست را از دروغ جدا میکند!
جامعه بهائی در بیروت، که مدتها از حقوق و امتیازات خود محروم بوده، گمراه شده و از نظر روحانی دچار سوء تغذیه بوده، و به طرز ظالمانهای توسط رهبران خود خوانده با آن بدرفتاری شده، امروز نیاز مبرم به تغذیه محبت آمیز و هدایت معنوی خالصانه دارد تا در مسیر درست حضور پیدا کند. آنها به دلیل ناآگاهی محض از تعالیم امری یا دستورات خاص ولی امر عزیز، مرتکب خطاهای تأسف بار میشوند. از سال ۱۹۵۳ که این منطقه تحت مدیریت و صلاحیت حقوقی محفل ملی بهائیان عراق قرار گرفت، مطالب بهائی به طور مرتب به آنها عرضه میشد، اما به دلیل سهل انگاری آشکار و سردیِ افرادی که به عنوان منشی یا واسطه در ارائه این مطالب، و خواندن و توضیح مطالب آن جزوات برای مؤمنان استفاده میشدند، و عدم تشویق آنها به زندگی با معیارهای بهائی و عدم مراقبت از رفتار و اخلاق آنها، هیچ برداشت و نتیجه آموزندهای از آن حاصل نشده است.
منظور من از بهائیان بیروت تنها معدود خانوادههایی است که در طول تاریخ امر در این سرزمین استوار ایستادهاند و با موفقیت از دسیسههای ظریف ناقضین برجسته سه عصر متوالی از ناقضین سربلند بیرون آمدند. آنها از نظر تعداد نسبتاً اندک هستند، آنها از نوادگان بهائیان قدیمی و نامدار هستند که خدمات شایستهای به آیین عزیزمان کردند، از نسل بهائیان ایرانی، ترک و عربهای معدودی که تقریباً به پنجاه نفر میرسند. در میان آنها ممکن است افرادی کم هوش و ناامید، اما کاملاً منزوی و جدا از انواع و اقسام ناقضین و عهدشکنانی که در همه جای بیروت به وفور یافت میشوند، بیابید!
بهترینِ این بهائیان، یک خانواده خالص لبنانی بومی، از افراد سرسخت و راسخ است به نام محمد مسلمانی[۲۰]، معروف به ابوابراهیم؛ پدر ۱۳ دختر و پسر با تربیت بهائی که علیرغم بی سواد بودنش، عشق به بهاءالله و شوق زیادش، او را به مبلغی سخنور و توانا تبدیل کرد. در واقع او تنها بهائی در بیروت است که به تعلیم و تبلیغ آیین بهائی مشغول است!
به غیر از معدود بهائیانی که به عنوان بهائیان مصدَق در نظرگرفته میشوند، در غیاب تشکیلات و نهادهای رسمی بهائی، بسیاری از بهائیان عجیب و غریب بارها و بارها ظاهر میشوند و با آنها برابر با سایر بهائیان رفتار میشود. برخی از آنها منبع واقعی دردسر برای دیگران بودهاند و از منابع آنها استفاده کردهاند. در اینجا میتوان چند مثال برای نشان دادن وضعیت ذکر کرد:
آقای امین اقبال فرزند مرحوم حسین اقبال: این آقا با یک دختر ارمنی ازدواج کرده، سند ازدواج بهائی توسط محفل ملی صادر شده و مراسم عقد براساس آداب بهائی توسط بهائیان بیروت انجام شده است. اکنون و پس از گذشت حدود چهار سال، زن بیچاره از بدرفتاری و تهدید به طلاق توسط شوهرش شاکی است. او شکایتی کتبی ــ از طریق من ــ به محفل ملی تسلیم کرده و تقاضای رسیدگی فوری کرده است! با ورود به موضوع، با اتفاقات بسیار عجیب و باورنکردنی مواجه شدم. شوهری که تظاهر به ازدواج با عقد بهائی کرده بود، ثابت شده که به روش مسیحی و مسلمانی نیز همسرش را عقد کرده است… عقد سوم از طریق دادگاه شرعی، که همسرش را به آنجا برده، او را مسلمان اعلام کرده، و ثبت ازدواج نموده است. خودش هم مسلمان بوده و سند ازدواج گرفته است… همه این وقایع در خفا اتفاق افتاده و از همه پنهان مانده، تا اینکه اختلاف بین زوجین حقایق را آشکار کرده است. اکنون امین به عنوان یکی از بهائیان “جامعه بهائی بیروت” در اعیاد و مراسم و ضیافات نوزده روزه شرکت میکند!
آقای فواد سعید نجار: به توصیه ولی امر، مبنی بر زندگی با مادر و برادرش در عراق عمل نکرد، و به بیروت بازگشت، یا بهتراست بگوییم تبعید شد. با دختری مسلمان نامزد کرده، با خانواده او قرار گذاشته تا پس از حدود ۱۴ ماه از تاریخ نامزدی با او ازدواج کند. مشکل زمانی پیش خواهد آمد که فؤاد برای جلب رضایت طرفهای ذینفع اقدام، و بخواهد از آنان رضایت نامه ازدواج اخذ کند…
جناب مصطفی غُنَیم[۲۱] که عدم اطاعت وی از حکم و دستور خاص گاردین عزیز، مبنی بر ترک و خروج از بیروت، و اقدام بعدی وی مبنی بر اجازه دادن به خانوادهاش برای ملحق شدن چند ماهه به او در بیروت، در مکاتبه قبلی به شما ایادیان گزارش شده است. اگر او به عنوان یک بهائی شناخته شود و نامش همچنان با پیروان آیین بهائی گره بخورد، بهائیت و نهادهای آن در کشورهای خاورمیانه و نزدیک با تهدید جدی مواجه خواهد بود. باید کاری کرد که این وضعیت وخیم ناشی از زیاده روی او در امور سیاسی و حضور و در دسترس بودن او در بیروت، که برخلاف احکام و آموزههای آشکار بهائی است، قطع شود.
بسیاری از ایرادات خطرناک و مشکلات متعدد بدنام کننده در این بخش از جهان وجود دارد. اینها و دهها مورد مشابه، که برای نشان دادن و توصیف به چندین جلد کتاب نیاز دارند، تنها لکههای سیاهی هستند که جامه سفید برفی امر عزیزمان را در این سرزمین لکهدار میکنند! در بیروت مشاهده شده که بسیاری از بهائیان مرتکب اعمالی شدهاند که بسیار مغایر با احکام و اصول بهائی هستند و به طور خطرناکی به احکام صریح آن در مورد فضیلت و عفت، انگ و طعنه میزند!
جامعه بهائی باز و آزاد و بیسرپرستِ بیروت، هدف آسان حملات دشمن شریر بیرونی، و عناصر منافق غیرصادق و آسیب زننده درونی بوده و هست. شواهد غیرقابل انکاری که توسط دشمنان و هم بدخواهان امر ارائه میشود، بسیار زیاد است… اخیراً از دست دادن واقعاً دردناک محل بیت مبارک بیروت، و مجدداً فرصت بازگرداندن آن به امر که فراهم شد، ولی با کمال تأسف از دست رفت… عدم انتقال اموال گسترده و متعدد، اثاثیه ارزشمند، از جمله کتب و ادبیات بهائی، نسخههای خطی ارزشمند، کتابها و آثار به جا مانده از آیین بهائی، که توسط یکی از پیروان قدیمی امر، دکتر سلیمان بیگ رفعت بیروتی[۲۲] نگهداری و از تحویل آنها خودداری شد و ضایعه جبران ناپذیری را موجب گردید. عقب نشینی و کناره گیری غم انگیز بسیاری از بهائیان راسخ و سرشناس، که در دام دسیسههای دشمنان آشکار افتاده، به ضدیت با امر بهائی روی آورده و به ناقضین و عهد شکنانی با ابعاد و فعالیتهای گوناگون تبدیل شدند؛ که بر ابهام و مشکلات بهائیان در کشورهای همجوار، مانند سوریه، ترکیه، عراق و ایران… افزودند، نمونههای اندکی از این معضل هستند که چگونه منافع بهائیت و سرنوشت آن تحت تأثیر قرار گرفته است. ضربات متعدد توسط انواع مختلف دشمنان، که بسیاری از آنها با بهائیان به اصطلاح خویشاوندی یا دوستی نزدیک داشته و دارند؛ چه کسانی که در جلسات بهائیان شرکت میکنند و یا شرکت نمیکنند!
بررسی دقیق و صبورانه معدود کتب و ادبیات بهائی که از کتابخانه بزرگ مرحوم دکتر رفعت به دست بهائیان رسید و پرسش و مقابله اظهارات بسیاری از افراد مرتبط با ایشان، این حقیقت را آشکار میسازد که دکتر رفعت در زمان حیات خود، به ویژه در سالهای پایانی زندگی خود، آزادانه با عهدشکنان و ناقضین ارتباط داشت، با آنان همدردی کرد، صریحاً در جلسات آنها از تشکیلات امری انتقاد کرد و آن دسته از اعضای خاندان عبدالبهاء را، که “شوقی افندی امر به قطع رابطه و طرد آنها کرده بود”، با غیرت و جدیت تحسین و ستایش کرد. دكتر منيب شهيد، روحی افنان و ساير مطرودین از ميهمانان مكرر ايشان بودند و آنان را به عنوان «افراد خاندان طلعات مقدسه» ستايش میكرد…!
دخترخوانده او زینب، که تظاهر به بهائی بودن میکرد و در جلسات بهائیان اینجا شرکت میکرد، ثابت شد که با ناقضین عهد و میثاق و کارگزاران و مرتبطین مسلمان و مسیحی آنان در ارتباط است! به نظر میرسد او و ناقضین تلاش کردند تا دکتر رفعت را یک بیمار سالخورده و سخت نشان دهند، و علیرغم تلاشهای بسیار و فعالیت شایسته تحت هدایت مستقیم ولی امرعزیزمان، دکتر رفعت را از تصمیم به تقدیم اموال وسیع خود، متشکل از چندین قطعه زمین با موقعیت خوب، و خانهای عظیم و باشکوه که در آن قرار دارد، به امر بهائی منصرف کنند. عکسهای متعدد او با عین الملک، برادرش جواد و خانوادههایشان گویای رابطه او با ناقضین عهد ومیثاق قدیم و جدید بود. بنابراین او نتوانست از گام بخشش پایانی که شوقی افندی برای آمرزش نهایی او، در آخرین لحظات زندگی، پیش پای او گذارده بود بهره جوید. زینب، دختر خواندهاش، از امر کنارهگیری کرده و در میان ناقضینِ نزدیک به دکتر منیب شهید زندگی میکند. او نماز و روزه ماه رمضان را برپا میدارد و اعلام میکند که “بهائیان مرا غارت کردهاند.”
دربارۀ عبدالقادر سینگر[۲۳]، مالک مکان بیت مبارک بیروت، باید بگویم همانطور که تحقیقات بیشتر ثابت کرد، او به طور مستقیم یا غیرمستقیم، توسط یک مسیحی متعصب دشمن امر، که به طور مداوم توسط یک بهائی بی توجه، که عامل و واسطه یک عهدشکن و ناقض است، تحریک و هشدار داده میشد. آنها به طرق مختلف او را نسبت به قداست آن ملک و ارزش و اهمیت بسیار تاریخی آن برای بهائیان بیدار کرده و او را برانگیختند تا آن قدر ارزشش را بالا ببرد که از این معامله سود سرشاری بکند، یا خرید آن برای بهائیان غیر ممکن گردد. انجام این چرخه شیطنتآمیز تنها پس از کوتاهی آشکار عباس ادیب اقبال در پرداخت مبلغ پیش پرداخت به صاحب آن به ارزش بسیار معقول و در مدت زمان توافق شده بود، شکل گرفت.[۲۴]
اکنون یک ساختمان با شکوه چند طبقه در محل بیت مبارک قدیمی ساخته شده است. نقشه دقیق زمین، نقشه اصلی بنا و عکسها قبلاً در مارس ۱۹۵۶ برای گاردین عزیز ارسال شده است. ارزش ملک اکنون حدود ۱۷۵۰۰۰ لیر لبنانی است.
غافل از نفوذ شیطانی ناقضین، که خود در تماس دائمی با عوامل بسیار آلوده به اصطلاح «بهائی» و براندازان درون و بیرون جامعه هستند، تعداد انگشت شماری از بهائیان مؤمن در اینجا مستعد این هستند که ناخودآگاه و در غیاب هرگونه تشکیلات واقعی بهائی، اشتباهات فاحشی که با واکنشهای سخت همراه باشد، مرتکب شوند؛ از جمله، ایجاد اختلافات درونی و اختلال در وحدت جوامع بهائی در کشورهای همسایه.
بهائیان لبنان برای پذیرایی از بازدیدکنندگان ناشناخته بهائی (جامعه بهائی دمشق که مملو از ناقضین است و بهائیان اسکندرون، که کمتر از حسین فلاح و خانوادهاش خطرناک نیستند!) و دعوت صمیمانه از آنها به عنوان میهمانان عزیز و محترم بهائی، جهت گذراندن اوقات خوش و پیک نیک در قبرستان بهائیان، و پاسخ به دعوتهای محبتآمیز آنها برای تلافی دیدارشان در دمشق، پذیرایی و دعوت به جلسات خصوصی یا جمعی، و مهمانیهای “بهائیان” غیرمجاز و ناشناس، از کشورهای مختلف،یا اقوام و شرکای تجاری خود، که برخلاف میل و دستور شوقی افندی به بیروت سفر میکنند، آمادگی دارند! (چند نمونه: آقای عبدالرحیم یزدی از اعضای هیئت معاونت بهائی در آفریقا، که برای سفر به کشورهای دیگر، مکرر از بیروت به صورت ترانزیت دیدار میکند و با آقای عباس اقبال دیدار و ملاقات میکند. یا آقای عبدالرزاق عباس و پسرانش، از بغداد، که برای ملاقات با دخترشان روحیه، که در اینجا با یک بهائی ازدواج کرده است، به بیروت میآیند. و آقای شوقی جعفر از امان، که گهگاه در سفرهای کاری از بیروت دیدن میکند، و با اقوامی که طرد و تکفیر شدهاند مخفیانه ملاقات میکند. ملاقات با آنها در مکانهای مختلف خصوصی یا عمومی، مانند فرودگاه، بیمارستان، و خانههای غیربهائیان، مانند خانواده زین و… انجام میشود.) اینها کسانی هستند که مصیبتها را دست کم گرفتهاند. فراخوانهای متعدد و مکرر ولی امر را نادیده گرفته، و به تفسیر و توجیه غیرواقعی از وضعیت بیروت و مأموریتهای خاص افراد مسئولی که با دستور مستقیم شوقی افندی عزیز یا ایادیان در بیروت مستقر شدهاند، میپردازند، و آنها را سفرهای صرفاً تشریفاتی، غیرمهم و بی فایده، و جاسوسی علیه بهائیان و به نفع تشکیلات بهائی توصیف میکنند! یا میگویند که ما درباره فعالیت منتقدین و ناقضین مبالغه میکنیم؛ که به اعتقاد من، هر دو نظر نادرست و گمراه کننده است! اینها نمونههای کمی برای نشان دادن نادیده گرفتن و نقض دستورات مستقیم ولی امر محبوب از سوی بهائیان راحت طلب بیروتی است.
بهائیان منتقد تشکیلات از نگاه کامل عباس
با دقت در اوضاع بیروت، گروه نسبتاً کوچکی از پیروان وفادار بهاءالله را ملاحظه میکنیم. سپس با یک لایه تاریک و سنگین مواجه شویم که تقریباً آن کانون کوچک را احاطه کرده و به شدت تحت الشعاع قرار داده است. این قشر مهآلودِ دشمنانِ تا به حال اعلام نشده و آشکار نشدۀ امر بهائی است که به دلیل پیوندهای خویشاوندی یا مادی نزدیک با بهائیان، در سراسر سواحل مدیترانه پراکنده شدهاند و حتی تا کشورهای شرقی امتداد یافتهاند. آنها در موقعیت بسیار خوبی قرار دارند تا به طور موثری به آموزههای بهائی در سراسر منطقه اَنگ بزنند و آن را زشت و گمراه کننده بنمایانند!
از طریق کار زیاد و مداوم در سالهای طولانی گذشته، توانستهام حضور طولانی، قدرت زیاد و بازوهای مکنده این اختاپوس و تأثیر مضر آن را در جوامع بهائی عَمان، دمشق، بیروت، اسکندرون، آدانا، بغداد و … را ردیابی کنم.
من گزارش خود را به رویدادهای بیروت و شهرهای مجاور محدود میکنم. افراد این گروه را به خوبی میتوان به منافقین قریش که در قرآن آمده، تشبیه کرد! در گوشه و کنار جامعه بهائی بیروت، چنین افراد منافقی قرار دارند که همکاری و بیعت دشمنان آشکار امر و ناقضین را هم به دست آوردهاند. فعالیت فعلی این بهائیان از طریق اعضای روشنفکر این گروه شناخته شده است. در میان این گروه میتوان افراد زیر را برشمرد:
آقای فرید اقبال فرزند مرحوم حسین اقبال. فرید که به بیدینی معروف است، در سالهای پس از جنگ، مغازه مشروب فروشی (بار) خود را در بیروت دارد. فرید که با دخترِ بیفکرِ فلاح، منیره دختر امین فلاح، هر دو ناقض و عهدشکن آشکار، ازدواج کرده است، از آن زمان با ناقضین اسکندرون، دمشق و بیروت دوست و با آنها همدل شده است. ایشان البته به عنوان بهائی و فرزند مرحوم حسین اقبال به دیدار بهائیان و مراکز آنان میرود! دخترش پروین اقبال، کارمند اداره توریستم لبنان در بیروت است و به طور فعال در سوءاستفاده از بهائیان بیروت و حمایت از ادعاهای ناقضین شرکت میکند. منیره (فلاح) اقبال اکنون با دخترش پروین در بیروت زندگی میکنند و اکنون با همه اقوام فلاحی خود (ناقض هستند) در اینجا ملاقات و معاشرت دارد، و تمام اخباری را که از دمشق و اسکندرون دارد، به آنها میگوید. سپس با همه اخبار جدید احتمالی بهائیان و ناقضین برمیگردد تا آنها را در مراکز بهائی و میان سایر ناقضین منتشر سازد.
رضا ایرانی فرزند عبدالکریم، برادر مرحوم فخرالدین اصفهانی دمشقی، است. آقای ایرانی استاد کالج آمریکایی بیروت است. از زمانی که این خانواده حیفا را ترک کردند، اصلاً دیده نشده که با بهائیان معاشرت و اختلاط کند. آقای ایرانی به ندرت در جلسات بهائیان شرکت میکند. برعکس، با ناقضین عهدشکن ارتباط داشته و از آنان، به ویژه دکتر منیب شهید و روحی افنان[۲۵]، به نیکی یاد میکند.
آقای ایرانی با نازنین، دخترمرحوم عنایت الله کیانی، مالک سابق رستوران العجمی، عضو سابق محفل بیروت به ریاست سیدعلی افنان[۲۶]، ازدواج کرده است. این دردناک است که بگوییم این افراد بیبند و بار به بهائیان وانمود میکنند که بهائی هستند و برای مسلمانان، فقط مسلمان هستند! آقای ایرانی دو پسر و یک دختر دارد که بزرگترین آنها ریاض، از زمانی که دکترای خود را در علوم اتمی گرفته، در ایالات متحده زندگی میکند و در آنجا ازدواج کرده است. جناب ریاض ایرانی آشکارا از “آیینی که پیروان خود را از رفتن به آمریکا برای تحصیل منع میکند، انتقاد مینماید.”[۲۷]
خانم ایرانی از بستگان روحیه، همسر وَهبی کسروی، در دمشق است. وی اظهار داشته که خانواده کسروی اغلب برای گذراندن تابستان درکوهستان، به بیروت میآیند. او پرسید: آیا این اشتباه نیست که بهائیان دیگر کشورها و شهرها نتوانند به بیروت بیایند؟!
شاخهای از این گروه که بهتر است آنها را خانواده کیانی بنامیم، کمتر مورد توجه ما نیستند:
فاطمه بیوه مرحوم عنایت الله کیانی، به جز نازنین همسر پروفسور رضا ایرانی، دو دختر دیگر نیز دارد: شیرین، مدیر مدرسه، که مجرد است؛ و نگار که با هادی اصفهانی از طهران، فرزند عنایت الله اصفهانی، سابقاً ساکن حیفا، ازدواج کرده است. خانم فاطمه با دو دختر و برادرزادهاش بشیر پسر مرحوم خسرو، قبلاً ساکن حیفا، که اخیراً با دختری یونانی ازدواج کرده، و در بیروت مشغول کار است، زندگی میکنند. این خانواده نیز مانند سایر خانوادههای این گروه، با ناقضین اینجا روابط دوستانه دارند. آنها مسلمان شیعه هستند و فقط زمانی که برای دیدن دخترشان به طهران سفر میکنند وانمود میکنند که بهائی هستند، یعنی زمانی که به نفعشان باشد. یا زمانی که گهگاه با یک دوست بهائی ملاقات کنند، یا هر چند سال یکبارکه در جشن رضوانی شرکت کنند!
فاطمه و دخترش شیرین تابستان امسال را به دیدار دخترشان، همسر هادی اصفهانی در طهران رفتند، و کارت پستال تبریک آقای هادی رحمانی شیرازی از اعضای هیئت معاونت را برای من آوردند!
از جمله وابستگان به این خانواده عبارتند از: ثریا، خواهر مرحوم عنایت الله کیانی، و دخترش حسنیه. دیگر محمد فلسطینی صاحب فعلی رستوران عجمی است، که در کودکی به عنوان خدمتکار و الاغ دار مرحوم سید حسین یزدی در حیفا خدمت کرده است. او بعداً توسط مرحوم عنایت الله کیانی به عنوان گارسون در رستورانش استخدام شد. خواهر محمد، نادیه، با یک گارسون مسیحی در رستوران ازدواج کرد، عقد آنها در کلیسا، طبق آیین مسیحی انجام شد. و مصطفی برادرشان، با شیرین، دختر محمد فلسطینی ازدواج کرد.
پزشک خانوادگی این گروه دکتر منیب شهید است و از بهترین مشتریان رستوران آنها میتوان به غیر از دکتر شهید، به روحی افنان، توفیق یزدی و سایر ناقضین بیروت، شیرازیها، اهالی عدسیه، و… اشاره کرد.
رستوران عجمی در پولدارترین و شیکترین محلههای بیروت واقع است که به خاطر غذاهای لذیذ ایرانیاش شناخته میشود، و همه آن را یک رستوران ناب بهائی ــ عجمی میدانند و شاید تنها رستوران شهر با امکانات حرفهای مختلف باشد که به شایستگی محل ملاقات طبیعی «بهائیان» با گرایشها و فرقههای مختلف و متناقضی است که در خیابانهای بیروت پرسه میزنند.
پس از “خانواده عجمی” و بستگان و متحدان متعدد آنها، که به طور معماگونهای با بهائیان در کشورهای مختلفِ مجاور عجین شدهاند، گام بعدی را به دنیای خانوادهای میگذاریم که به طرز غمانگیزی منحط، و از نظر روحی مرده است، گرچه از فرزندان مستقیم شخصیت عالم و برجسته بهائی باشند؛ فردی چون جناب آقا محمد قاینی ملقب به نبیل اکبر، که در فصل اول کتاب تذکرة الوفای عبدالبهاء مورد مدح و تمجید قرار گرفته است!
خانواده قاینی که در حال حاضر تعدادشان به ۱۲۰ نفر میرسد، و در بسیاری کشورها پراکنده شدهاند، با غفلت از جایگاه باشکوه پدربزرگ برجسته و نامدارخود، گویا میراث معنوی خود را، به واسطه ازدواج با افراد غیربهائی، مسلمانان معتقد، یا بهائیان ضعیف و بیثبات، در دیار فراموشی محو کردهاند. قاینیهای کنونی از نسل میرزا علی اکبر، فرزند نبیل اکبر، هستند. انور و کمال دو برادری هستند که با خواهرشان کوکب، در بیروت، و در جدایی و انفصال مطلق از بهائیان زندگی میکنند. آن دو با دو خواهر فلسطینی از اهالی اردوگاه پناهندگان ازدواج کردهاند. انور و کمال همه روابطی را که آنها را با آیین یا ملیت پدرشان مرتبط میکرد، قطع کردهاند.
پس از گفتگو و مصاحبه نزدیک با آنها، متوجه شدم که چگونه قاینیها ایمان خود را از طریق معاشرت مادام العمر با سید علی افنان از دست دادهاند. آنها او را بهائی برجستهای میدانند و هنوز عکس او را همراه با اعضای طرد شده از خاندان عبدالبهاء، و سایر افراد ناصادق و مرتد، بر دیوار اتاقشان آویختهاند! کمال به من گفت که چگونه عباس اقبال آزادانه با ناقضین ارتباط برقرار میکند درحالی که شوقی افندی به همه دستور داده بود از آنها دوری کنند!
اعضای این خانواده در آمار کشوری رسماً به عنوان مسلمان ثبت شدهاند. در واقع آنها شعائر مسلمانان را رعایت میکنند، بنابراین احساس تعهدی برای دوری از ناقضین و عهدشکنان، چه قدیم و چه جدید، ندارند. در هنگام ملاقات با بهائیان به آنها «الله ابهی» میگویند! خواهرشان کوکب، که در دوران کودکی و نوجوانی در “اندرونی” خدمت کرده، هر از چندگاهی، چند ماه را در دمشق، در خانه خواهرش میگذراند. خواهرش روحیه خانوم، همسر وهبی کسروی است، که این کسروی ارتباط نزدیک و تنگاتنگی با پارسیان عدسیه[۲۸]، به ویژه فرید جمشیدی، شوهر هوویه، یکی از بستگانش، دارد.
شخصاً در سفرهای قبلی به دمشق فرید جمشیدی را دیدهام، که از من درخواست داشت برایش از شوقی افندی نامه عفو بگیرم. به او توصیه کردم به جای ریختن اشک تمساح، در قلبش احساس گناه کند و از صمیم قلب توبه کند!
برخی از اعضای این خانواده به امور سیاسی پرداختهاند و اخیراً یکی از معلمان در دمشق، به نام شوقی از زندان آزاد شده است. دو هفته پیش در اولین دیدارم با این خانواده، کوکب را دیدم که تازه از دمشق آمده بود. سعی کردم اطلاعاتی در مورد اوضاع دمشق، و دربارۀ بازدیدکنندگان بهائی دمشق از عدسیه از او کسب کنم. او از گفتن هر حرفی خودداری کرد. او گفت که خواهرش روحیه و همسرش وهبی، به او توصیه کردهاند که با هیچ «بهائی» در بیروت ملاقات نکند و در جلسات آنها شرکت نکند. او در دمشق “بهائی” محسوب میشود و با وجود اینکه در بیروت زندگی میکند و نه دمشق، در ضیافت نوزده روزه دمشق شرکت میکند…!
مایلم مطالب دیگری اضافه کنم، زیرا چندین صفحه از اعمال و سخنان این گروه را یادداشت کردهام که واقعاً به روشن شدن آشفتگی و ابهام بهائیت در این کشورکمک میکند. کافی است بگویم که اعمال و کردار هر یک از مدعیان بر شیطنتها افزوده است، و دسیسههای ناقضین در نهایت به بحران کنونی در جوامع بهائی، در کشورهای خاورمیانه و نزدیک، منجر شده است. من تعداد افراد این گروه را در شهرهای فوق الذکر حدود ۳۰۰ نفر یا حتی بیشتر تخمین میزنم.
اکنون به گزارشی درباره آنچه که به نظر من بدنامترین گروه عهد شکنان در بیروت است، میپردازم. گروه به اصطلاح “وحدت طلبان”(یونیتارینها) یا دشمنان سرسخت آیین بهاءالله. درگزارش قبلی مورخ ۱۹۵۷، عقاید، روندها و فعالیتهای این دسته را افشا کردم و اشاره کردم که آنها خطرناکترین بخش از ناقضین عهد و میثاق هستند، زیرا خود را در نظمی شبیه به نظم اداری بهائی سازماندهی میکنند؛ ضیافتهای نوزده روزه برگزار میکنند؛ اعیاد نوروز و رضوان را با مهماننوازی خاصی بهجای میآورند و برنامۀ محکمی برای “تبلیغ” خود، به روشی که خود «حَطَب اکبر»[۲۹] تعیین کرده است، دنبال کنند.
رهبر خودخوانده کنونی این گروه، یوسف اصفهانی، برادر شائول[۳۰] ناقضِ دمشقی است که در دوران ریاست عبدالبهاء به محمدعلی میرزای عهدشکن متمایل شد و عده بسیار زیادی از احبای دمشق و بیروت را پیرو و هوادار محمدعلی کرد! گروه کنونی او از افراد زیر تشکیل شده است:
همسر یهودیاش که اهل دمشق است. پسر بزرگش ابراهیم، که عبدالبهاء در بدو تولد او را اشعیا نامید، اما یوسف وقتی عهدشکنی کرد، نام او را به «ابراهیم» تغییرداد؛ و دو دخترش مریم و ژولیت. پسرش ابراهیم با دختری مسیحی ازدواج کرده است. “نه بهائیان و نه یهودیان نمیپذیرفتند به او زن بدهند”… او از پدر و مادرش جدا شده است.
پس از یوسف، از نظر رتبهبندی، موید ایرانی، همسرش، و سپس پسرشان رامیز است،که کارمند شرکت کاترپیلار شعبه بغداد است. و برادرش نیاز، و خواهرشان شیرین (که اکنون با مسلمانی در لیبی ازدواج کرده است که مشاور پادشاه لیبی است).
سپس فواد ایرانی برادر مؤید ایرانی، و سه دختر و دو پسرش هستند: شیرین که با یک مسلمان، احمد الخطیب، معلم کالج سوق الغرب ازدواج کرده و با او در همان روستایی زندگی میکنند که دو خواهرش نازنین و پروین، که ازدواج نکردهاند با والدین خود زندگی میکنند.
مؤید و فواد ایرانی پسران شیخ حسن یزدی هستند که با انصاف دختر مهدی فلاح ازدواج کرد. مهدی فلاح اولین یاغی و نافرمان از گروه فلاحها است که پس از تکفیر و طرد از سوی عبدالبهاء، به محمدعلی پیوست و پرچمدار گروه او در ترکیه، عراق و سوریه شد. بالاترین و بهترین موفقیت او، برگرداندن تمام عیار خانواده فلاحها و موجبات نقض و طرد مادام العمر برادرش نعمت الله، نایب کنسول افتخاری فقید ایران در اسکندرون بود.
موید ایرانی کارمند دفتر امور پناهندگان سازمان ملل[۳۱] در بیروت است. برادرش فواد اکنون بیکار است، اما آنها همراه با خانواده خود در یک خانه زندگی میکنند و یک حساب مشترک در بانک بریتانیا دارند! خانه آنها در خیابان حمراء، ساختمان فیلیپ زکا، در همان خیابانی است که ناقضین دیگر در آن زندگی میکنند! در کنار آنها، بقایای کمی از اطرافیان حَطب اکبر که در حیفا، بیروت، سوریه و اسکندرون پراکنده شدهاند، دیده میشوند. هواداران آنها فلاحها هستند اما شرکای فعالی نیستند.
یوسف تظاهر به جانشینی حَطَب اکبر میکند و اسناد متعددی را برای ادعای خود در اختیار دارد، هنوز هم فعالانه مشغول تحریک ذهن و قلب بهائیان و غیربهائیان است و همان روشهای قدیمی را اجرا میکند، و مطالبی که اربابش (غصن اکبر) مطرح کرده، با انتشار همان “اوراق ناریه” نوشته شده یا تأیید شده توسط حطب اکبر (لوحهای متعددی از بهاءالله،که ادعا میشود خطاب به حطب اکبر بوده، و مکاتبات و نامههای فراوانی که از طرف او نوشته شده است.) و البته حمایت میرزا مجدالدین و میرزاآقا جان کاشی در حمایت از ادعای دروغین و شکاف و اختلاف او.
یوسف با احمد سهراب و عبدالحسین آواره مکاتبات منظم داشته و در موارد متعددی سهراب را به نوعی همکاری و تلاش هماهنگ دعوت کرده است. او مرتباً با برادرزادهاش در عکا، و مهرانگیز دختر فواد ایرانی در ایالات متحده، و سایر کارگزاران و نمایندههایش در کشورهای دیگر مکاتبه میکند تا اخبار به روز در مورد تحولات بهائیت در جهان را دریافت کند!
آنها جامعه کوچک بهائی را در اینجا (بیروت) زیر نظر دارند، و سعی میکنند از برخی از آنها دعوت کنند تا به جلسهای بیایند که درآن “سعی کنند یکدیگر را درک کنند و شکاف و اختلاف میان خود را برطرف کنند”… حتی برای جذب دکتر مُنیب شهید و روحی افنان تلاش کردند، اما متوجه شدند که آنها به پدربزرگ خود (عبدالبهاء) چسبیدهاند!
“گروه وحدتگرایان” توسط مؤید و یوسف، که ثروتمندترین اعضای آن هستند، تأمین مالی میشود. آنها اخیراً در فکر خرید قطعه زمینی بودند که میتوانستند آن را به عنوان «وقف بهائی» توسط مسئولان تاپو (مؤسسه وقف و امور دینی لبنان) ثبت کنند، مشابه اقدامی که طرفداران عبدالبهاء در اینجا انجام دادند…
یکی از دغدغههای جدی اخیر آنان، امنیت و سرنوشت دو کیسهِ نوشتهها و الواح بهاءالله است که نزد حطب اکبر بوده و اکنون نزد امینالله فرزند محمدعلی نگهداری میشود. در عکا میگویند سن او بالاست و شاید در مدت کوتاهی بمیرد و کیسههای اوراق به دست طرفداران عباس افندی بیافتد! ایادیان عزیز مقیم ارض اقدس را بلافاصله از این مطلب مطلع کردم.
از جمله حامیان آنها، فروغیه دختر حسین افنانِ تکفیر شده، فرزند علی افنان بدنام است که اکنون در مرجعیون، در جنوب لبنان، زندگی میکند. دکتر فیضی افنان و همسرش ثریا، حسن افنان و همسرش مهرانگیز که در بغداد زندگی میکنند، نیز از دوستان و حامیان خوب وحدتگرایان تلقی میشوند و هنگام ملاقات با آنها در بیروت با یک دیگر دیدار صمیمانه میکنند.[۳۲]
یوسف اصفهانی پیروزمندانه میبالد که به هدف بزرگ زندگی خود رسیده است، او موفق شده حدود ۳۰-۴۰ خانواده بهائی را در بیروت و دمشق تباه کند و آنها را به طرف وحدتگرایان بکشاند یا آنها را بی دین و منافق بگرداند! وحدت گرایان اکنون به شدت به کتابهای بهائی نیاز دارند. منظور از کتابهای بهائی، اقدس چاپ بمبئی، الواح اربعه یا مجموعه بزرگ و کوچک الواح بهاءالله چاپ مصر؛ ایقان، نسخه چاپ شده توسط عبدالحسین بیچاره،که توسط انجمن علمی بهائیان مصر چاپ شده، و چند جزوه دیگر که توسط بهائیان در ایران چاپ شده است؛ و برخی درخواستها و نامههای نوشته شده از سوی جامعه بهائی بیروت، که منحصراً در بیروت چاپ شده، است.
پیش از این و تنها تا چند سال پیش، آنها ادعا میکردند که بیتالعدل خود را حتی پس از تعطیل محفل محلی بهائیان بیروت، ایجاد کردهاند. اما با گذشت سالها، بر اثر مرگ، مسافرت، سفر، و طرد، تعداد آنها به تدریج کاهش یافته است. لذا دیگر مردانی که بتوانند عضویت مادام العمر، مطابق آنچه اقدس به عنوان بیتالعدل مشخص کرده، ندارند. بنابراین از آن زمان این نهاد هم در میان آنها تعطیل شده است!
اکنون باید سخنی از وحدتگرایان، پس از درگذشت شوقی افندی، در مقایسه با موقعیت و روندی که در سال ۱۹۵۷، اندکی قبل از صعود گاردین از آنها مشاهده نمودم و گزارش کردم، بگویم.
وحدتگرایان به این توهم دچار شده بودند که ساعت پیروزی در آستانۀ فرا رسیدن است! برای برآورده شدن توقعاتشان ساعت شماری میکردند… بعد خبر صعود (مرگ) گاردین رسید. ساعت صفر آنها نزدیک بود. گیجکنندهترین گزارشها اکنون سرازیر، و امیدهای خفتهشان بیدار شده بود. ولی امری که در طول سی و شش سال، با طرد آنها درصدد ایجاد جامعه یک دست بهائی بود، دیگر روی صحنه نیست! مطمئناً هر ترتیب ممکنی که میتوانستند بسازند یا تصور کنند، آنها را به سرنوشت مورد انتظارشان نزدیک میکرد… بعد از گذشت نزدیک به دو سال از مرگ غیرمنتظره گاردین، یک بار دیگرآنها را دیدم… و میتوانم بی درنگ در مورد تفاوت دنیای دیروز و امروزشان قضاوت کنم…!
اعلامیههای ایادیان امرالله، که مؤسسه ایادیان امرالله ساکن ارض اقدس را به عنوان یک مشروع الاهی اعلام میکند، به حالت آماده باش آنها پایان داد! چیزی کاملاً غیرمنتظره برای آنها بود… امری باور نکردنی… امیدشان از بین رفت، نقشههایشان به هم ریخت، محاسباتشان به طرز غم انگیزی نادرست و کاملاً ناقص شد…!
وحدتگرایان احساس عمیق درونی و اندوه و ناامیدی خود را نسبت به حوادث “پیش بینی نشده و غیرمنتظره پس از درگذشت شوقی افندی” بیان کردند.” تسلط کاملاً غیرمنتظره بهائیان آمریکایی بر مرکز جهانی بهائی در حیفا، که در کمترین زمان، برای حفظ نظم و وحدت میان پیروان عبدالبهاء پدید آمد! با تأسف آهی میکشند: امید از دست رفتهای که آنها به شدت گرامی میداشتند و با قاطعیت توسط محمدعلی برای یک انشعاب خاص پس از شوقی افندی، مشخص شده بود…!
در یک کلام، وضعیت کنونی «وحدت گرایان» وضعیت حیرت و سرگردانی کامل است. هیچ چیز از برنامههای مورد نظر و نگرش آینده آنها روشن نیست.
تعداد آنها اکنون کاهش یافته و محدود به ناقضین واقعی، باقیماندگان و اطرافیان ناقض اکبر، تعدادی از خانوادههای فلاح و بقایای مهدی فلاح (که خود مهدی فلاح توسط عبدالبهاء طرد شده بود)؛ و تعداد کمی از خیانتکاران محلی و دروزیها که از ابتدا باور و تصور درستی نسبت به آیین بهائی نداشتند، است.
پدر ابراهیم، یوسف اصفهانی یاغی، اعتراف کرده که بنا به دستور خاص حطب اکبر، سالها پس از پیروی از او، و تنها به منظور سمپاشی و مسموم کردن ذهن و افکار بهائیان و جلب و انتقال آنها به گروه وحدتگرایان، عضویت ریاکارانه خود را در جامعه بهائی حفظ کرده است. برای گواهی بر این مدعا، عکسی در میان آثار مرحوم دکتر رفعت یافتم که در آن، یوسف، برادر بدنامش شائول، دکتر رفعت، رحمت الله فلاح ناقض بیروتی، و اندکی از سایر ناقضین، تابوت مرحوم شیخ بدرالدین غازی، از باورمندان و علمای برجسته بهائی را پس از اقامه نماز میت بر وی، در ورودی مسجد عمری در بیروت حمل میکنند. پانزده سال پس از ارتداد یوسف… کپی این عکس برای ایادیان عزیز مقیم ارض اقدس ارسال میشود!
دختر بزرگ یوسف با یک مسیحی ازدواج کرده است و اکنون در مرجعیون در جنوب لبنان، به عنوان دوست فروغ دختر حسین افنان، زندگی میکند؛ و آنها هم در آن شهر زندگی میکنند.
یوسف اصفهانی به تنهایی و با وجود نداشتن کتب و ادبیات بهائی، کارزار تبلیغی خستگیناپذیری را در طول و عرض بیروت انجام میدهد! علاوه بر گرایش دینی موروثی، او ابتدائاً یک مبلغ عالی بهائیت است. لذا بسیاری از افراد مبتدی را جذب میکند، اما با پیشرفت در دروس، مثلاً در درس سوم یا چهارم، شروع به تزریق سموم خود میکند! ذهن و قلب مبتدیان خود را با توضیح به اصطلاح چگونگی انشقاق و تجزیه در میان پیروان بهاءالله، پس از صعود و غیره… به طوری که تعداد کمی از شاگردانش طاقت ادامه مطالب را دارند. با گوش دادن به فصلهای بعدی این فاجعه، ترجیح میدهند به “چنین جنبش یا آیین غیر انسانی” نزدیک نشوند! در نهایت آنها از دام او فرار میکنند، اما با بدترین ایده در مورد مطالب و چیزهایی که شنیدهاند! مبتدیان به ندرت به “بهائی” دیگری نزدیک میشوند تا مبادا آنچه را که خود قبلاً داشتهاند از دست بدهند! خطرات برای امر در اینجا نهفته است، از اینجا حملات بیرحمانهای است که بر روح حیات بخش امر وارد شده است…! میتوان مجلداتی در مورد فعالیتهای مضر و بسیار ناامیدکننده گروه وحدت گرایان (یونیتارینها) و میزان خطرِ ارائه نادرست و بدخواهانه آنها از حقایق اساسی امر بهائی نوشت! در برابر لشکرکشی این چنین ظالمانه علیه امرالله، افسوس که هیچ تلاش و مقاومتی، به هر اندازهای، از جانب تعداد انگشت شماری از احباء که در میان تودههای فعال عهدشکن، ناقضین و منافقان متعدد زندگی میکنند، دیده نمیشود!
با تلاش برای نشان دادن موقعیت کنونی به اصطلاح “وحدت گرایان”، ناقضین عهد و میثاق بهاءالله، دشمنان سرسخت عبدالبهاء، مرکز عهد و میثاق او، گریزانترین، فعالترین و پیشرفتهترین گروه ناقضین بیروت، روندها و آرزوهای آنها پس از صعود شوقی افندی، اکنون با گروه دیگری، جدیدتر، جاه طلبتر، و بسیار متکبرتر سروکار داریم؛ اعضای طرد و تکفیرشده از خاندان عبدالبهاء، افنانها، شاخههای خشک شده از درخت مقدس…!
۱- دکتر مُنیب شهید، پزشک با سابقه و شناخته شده در بیماریهای خون، استاد و مدرس کالج پزشکی آمریکا، که اتاق مشاوره خود را در بیمارستان روبز[۳۳]، ساختمان خالد ادریس در نزدیکی سفارت مصر، سنت کلمانسوی بیروت اداره میکند.
مطالعه دقیق نگرش دکتر شهید پس از مرگ شوقی افندی نشان میدهد که او همچنان اخلاق و منش قدیمی خود را حفظ کرده است. چند ماه قبل از مرگ ولی امرالله شنیده شد که با جملات کفرآمیزی به شوقی اشاره کرده و گفته که «من بت نمیپرستم» و یا اینکه «چطور او از من بالاتر است؟ پدربزرگش پدربزرگ من است!»
او کمی تحت تأثیر واقعه غم انگیز مرگ شوقی قرار گرفت. اگرچه بسیار نگران عواقب مادی این حادثه بود… او و روحی افنان و سایر اعضای تکفیر شده بیت عبدالبهاء در این طرف بسیار مشغول دیده شدند. آنها خبر را شنیدند، جلسات مستمری برگزار کرده و سفرهای متعددی به عمان، عدسیه، طهران و… انجام دادند.
شخصیت شهید به هر حال غیردینی است، و مهمترین دغدغه او در زندگی فقط امور مادی است. او کاملاً وقف حرفه خود به عنوان یک پزشک است، به ندرت با دوستان یا همسایگان ملاقات میکند. همسر مسلمانش سیرن، دختر جمال الحسینی، پسرعموی مفتی مشهور فلسطین، محمد الحسینی، به تنهایی مسئول تربیت سه دخترشان است که از آیین پدرشان چیزی نمیدانند. همسایهها، دوستان، و پرستاران، هر یک، در حالی که من بسیار عاقلانه در طول بیش از دو ماه از آنها تحقیق و مصاحبه کردم، تأکید کردند که دکتر شهید اصلاً ربطی به دین و آیین ندارد. آنها تأیید کردند که او فقط به امور حرفهای خود میپردازد که ۹۰ درصد وقت و انرژی او را میگیرد. او را بهائی، و همچنین از خویشاوندان نزدیک موسس آیین بهائی میدانند، و به همین دلیل است که او در میان لبنانیها شهرت دارد، اما هرگز به کسی نگفته که بهائی است، هرگز نام پدربزرگش را که به او میبالد، بر زبان نیاورده است، پدربزرگی که تا پایان عمرش رتبه اجتماعی کنونی را مدیون اوست! همسرِ مسلمان سنی عرب او و دوستان نزدیکش ادعا میکنند که به عنوان شرطی که در عقد ازدواج گنجانده شده، او با امضا و تأیید خود تضمین کرده است که دیگر هرگز به بهائیت باز نخواهد گشت یا تمایلی به آن نشان نخواهد داد. این نگرش بیتفاوت او را نسبت به مسائل مربوط به بهائیت توضیح میدهد. علاوه بر این، دقیقاً نشان میدهد که چرا او هرگزحتی یک کلمه در مورد امر بهائی به دخترانش، حداقل به می لو[۳۴] ۱۷ سالهاش که دانشآموز دبیرستانی است، صحبت نکرده است.
می یک بار در یک سخنرانی در مورد بهائیت در مدرسه شرکت کرد که توسط خانم گلرخ شهید (همسر آقای لبیب شهید، که هر دو از بهائیان سرسخت بیروت بودند) و به درخواست مدیره مدرسه ارائه شد. سخنرانی بسیار جالب و جذاب بود و همه آنهایی که آن را شنیدند علاقهمند شدند و در نهایت دکترین بهائیت و اصول به روز آن را تحسین کردند! می، دختر دکتر منیب تحسین خود را پنهان نکرد و از سخنران پرسید که مجالس عبادی بهائیان چگونه است؟ آیا آنها مانند مسلمانان، مانند مسیحیان، یا یهودیان هستند؟ خانم گلرخ مجبور شد توضیحات بیشتری را برای جلب رضایت جوینده جاه طلب بدهد. پس از ایراد سخنرانی، دختر محصل دیگری با این سؤال نزد خانم گلرخ آمد: آیا بهائیت شاخهای از اسلام است؟
– چرا این سوال را میپرسید؟ آیا دلیل کافی مبنی بر اینکه بهائیت آیین مستقلی است ندارید؟
دختر پاسخ داد: بله، من این را میگویم، اما می نمیپذیرد. می میگوید این یک فرقه اسلامی است، و وقتی به او گفتم که پدرش هم بهائی است، گفت: اوه او مسلمان ــ بهائی است!
روز بعد مدیر مدرسه از سخنرانی عالی گلرخ تشکر کرد و به او گفت که خانم سیرن شهید همسر دکتر شهید عصر دیروز برای بردن دخترش به مدرسه آمد. من فرصت داشتم به او بگویم که دخترش فقط امروز آموخته و برایش روشن شده که آیین بهائی، که دین پدران اوست چیست! چون شما مادرش کمترین تصوری از این آیین و پدرش که بهائی است ندارید. گویا شما وقت ندارید به او بگویید که واقعاً بهائیت چگونه چیزی است… خانم سیرن با لبخند سری به علامت تأیید تکان داد و رفت!
خانم سلما، دستیار دکتر شهید در کلینیک، حقایق زیادی را در مورد زندگی خصوصی، خانوادگی و اجتماعی دکتر شهید بیان کرد. او با قاطعیت تأکید کرد که در زندگی روزانه دکتر جایی برای بهائیت، هر چه که باشد، وجود ندارد… به عبارتی ظاهراً رفتار مسلمانان را دارند، و جو و اتمسفر خانهشان اسلامی خالص است.
دیدارکننده اصلی او، تقریباً هر روز، پسر خالهاش روحی افنان[۳۵]، از اهالی همان خیابان حمراء، راس البیروت، نزدیک به فانوس دریایی است. روحی، همسرش زهرا، مادر همسرش روحا، و مادرش روح انگیز، بیوه نیر افنان، تقریباً هر روز به ملاقات دکتر منیب میروند. آنها در یک نوع جمع خانوادگی مینشینند، معمولاً دربارۀ مسائل داخلی بحث میکنند، در مورد مشکل املاک خود تبادل نظر میکنند. دعوای آنها در املاک عدسیه با پارسیهای آنجا واقعاً انرژی آنها را گرفته است. سالهای طولانی راهها و روشها را مورد بحث قرار میدادند. دعوا، تنظیم دعاوی، گرفتن وکالتنامه، به همین منظور مهرانگیز سفر ویژهای از بغداد کرد و خواهرش روح انگیز را وکیل خود کرد.
دکتر شهید پزشک خانوادگی همه ناقضین بیروت است. وحدتگرایان و دیگر دستهها نیز با او مشورت میکنند و او هرگز هزینه ویزیتی از«بهائیان» دریافت نمیکند. دكتر شهيد به واسطه مقام و مرتبه اجتماعی خود به عنوان رئيس يا رهبر افتخاری اين گروه ناقضین عهد و میثاق، متشكل از افراد طرد شده از خاندان عبدالبهاء، بوده و هست. صلاح الدین فلاح، فرزند مرحوم رحمت الله فلاح (عهدشکن فقید)، پس از تکفیر و طرد پدرش توسط شوقی افندی، تلاشهای پرانرژی به خرج داد و با دیگر همرزمانش در بیروت و اسکندرون همکاری کرد تا دکتر منیب شهید را ولی امر جامعه بهائی اعلام کند!
دکتر شهید پس از درگذشت شوقی افندی، سفری دو ماهه به ایران داشت. با توجه به نوع انجام این سفر، در اینجا کسی از ماهیت این سفر اطلاعی ندارد. در ۵ سپتامبر گذشته، او به اروپا پروازکرد و در ۲۱ همان ماه به بیروت بازگشت. سلما گفت که ایشان در یک کنفرانس پزشکی خاص در لندن شرکت کرده است.
دکتر شهید و خانواده، ماههای تابستان را در برومانه[۳۶] سرد و زیبا میگذرانند، جایی که در زمان نگارش این مطلب هنوز آنجا هستند!
۲– روحی افنان: پسرخاله و همرزم دکتر شهید، با همسرش زهرا، مادرهمسرش روحا و پسرش ایرج در نزدیکی خانه شهید زندگی میکند. در ساختمان آرداتی، خیابان بلیس، نزدیک فانوس دریایی بیروت.
روحی نسبت به دکتر منیب، ناقض فعالتری است. شرایط و ویژگیهایش او را در موقعیت بهتری قرار میدهد تا بتواند در جهت هدف خود عمل کند. روحی با آزاد بودن، همان طور که همیشه بدون هیچ شغل و کاری به نظر میرسد، از آرمان و هدف گروه ناقضین عهد و میثاق عبدالبهاء دفاع کرده و سخنگو و منشی آنها بوده است. او خیلی بیشتر از منیب به امور آیینی علاقهمند است. او اغلب در حال خواندن کتابهای بهائی، مصاحبه با برخی از پرسشگران درباره بهائیت، یا نوشتن چیزی در مورد امر، در روزنامههای محلی بیروت، دیده میشود.
روحی در تبلیغ امر به غیربهائیان بسیار محتاط است، هرگز از شکاف و اختلاف و دودستگی ایجاد شده در بین پیروان عباس افندی یاد نمیکند و به جایگاه و دیدگاه فعلی خود هم اشاره نمیکند. اندکی قبل از درگذشت گاردین، یک جوان مسلمان باهوش، وابسته به اتحادیه مطبوعاتی بیروت، مصاحبه طولانی با او داشت، و با زیرکی از او چند سؤال پرسید و نتیجه این مصاحبه را برای من گزارش کرد.
او چند سؤال در مورد ولایت امربهائی و اینکه آیا همه بهائیان به این مؤسسه وابسته هستند یا نه و غیره پرسیده است که روحی در پاسخ به این سؤال میگوید: “ولی امر فعلی، شوقی ربانی در حیفا است!”
روحی از سوی دیگر، رابطه نزدیک و دوستانهای با دیگر دستهها و گروههای ناقضین دارد. فلاحهای یزدی او را رهبر معنوی خود میدانند، همانطور که دکتر منیب را، درمانگر جسم خود و “رئیس افتخاری” جنبش خود میدانند. برای “وحدت طلبانِ” ناقض عهد و میثاق، گروه روحی افنان بخش ترسو و مادیگرای بهائیان است! یوسف اصفهانی اما در چندین نوبت تلاش کرده تا روحی را به سوی خود جلب کند و او را در کنار افراد گروه خویش قراردهد تا نقش رهبری را ایفا کند، اما خوشبختانه ناکام مانده است!
من ارتباطات خوب او را با توفیق فلاح، نایب کنسول ایران در اسکندرون، فرزند مرحوم نعمت الله فلاحِ بدنام و متکبر، و سایر افراد خانواده فلاحها در بیروت، و نحوه واسطهگری، و استفاده از روابط و خدمات خوبش در ثبت نام دختر توفیق فلاح توسط رئیس کالج آمریکایی بیروت، در ماه اوت گذشته دنبال کردم.
افنانها و فلاحها در امیال و آرزوی خود و در نفرت از شوقی افندی متحد، و بیش از سایر ناقضین عهد و میثاق نسبت به یکدیگر احساس همدردی داشته و همکاری نزدیکتری را دنبال میکنند. آن طور که فهمیدم روحی در چند سال گذشته بیش از یک بار برای دیدار با سایر ناقضان در یک کنفرانس نیمبند از تمام عهدشکنان در آن مرکز پوسیده، به اسکندرون سفر کرده است. یکی از اعضای خاندان وکیلِ اسکندرون که برای سکونت به بغداد آمده بود، اظهار داشت که روحی آنجا بوده است و یک بار در آنجا با میرزا هادی شیرازی و سایراعضای خانوادهاش ملاقات داشته است!
روحی در پاسخ به سوال جمال فلاح، رئیس فعلی خاندان فلاحهای بیروت، دربارۀ سرنوشت امر بهائی پس از مرگ شوقی افندی، قاطعانه پاسخ داد “صبر کنید و ببینید! ما در تلاش هستیم تا راه را برای رفع اختلافات هموارکنیم. به شما قول میدهم آینده بسیار بهتری داشته باشید و امور ما بهتر از گذشته خواهد شد.”
روحی به ندرت در خارج از دایره بزرگ خانوادهاش دیده میشود. زمانی که در خانه تنها است بیشتر وقت عصر خود را صرف کمک به پسرش ایرج، در انجام تکالیف میکند!
۳- روحا خانم: از نظرمن، دختر عبدالبهاء، روحا خانم، با دخترش زهرا و دامادش روحی زندگی میکند. در مورد روحا خانم چیز جدیدی برای گفتن وجود ندارد، او هیچ فعالیت خاصی، بیش از آنچه قبلاً در مورد او شناخته شده است، ندارد تا ذکر شود.
روحا خانم هنگام ملاقات با یک بهائی، صرف نظر از اینکه به کدام گروه تعلق داشته باشد، خیلی زود شروع به گریه و شکایت از وضع فعلی زندگی خود، نگاه بی توجه دیگران و زندگی در غربت میکند. او به شدت از سرنوشت خود مینالد. از پارسیان عدسیه به خاطر خیانت به “آنها” و “خوردن مالشان” عصبانی است و به آنها بد و بیراه میگوید! “من، دختر عبدالبهاء، آیا باید چنین زندگی بدی داشته باشم؟ کسانی که پدرم آنها را از فقر مطلق به چنین زندگی متعالی و شرافتمندانهای (پارسیان یزد) آورده است، اکنون باید هر یک از آنها چندین کادیلاک از آنچه که حق مطلق ما بوده و میراث ما بوده است، داشته باشند؟!”
آخرین کسی که به دیدار ایشان رفته، کوکب نوه نبیل اکبر قاینی بود، که با یادآوری او به عنوان خادمی در بیت مبارک، از دیدار ایشان بسیار قدردانی کرد و با کلی گریه و اشک، عقده دلش را خالی کرد!
من دوبار با کوکب مصاحبه کردم، از او پرسیدم که آیا در حین صحبت با روحا خانم و گوش دادن به او، آیا توبهای از جانب او احساس میکند یا نه، که او پاسخ داد “نه!”
۴- روحانگیز افنان، بیوه نیرافنان، زندگی جداگانهای در نزدیکی خانه اقوام، در خیابان حمرا دارد. روحانگیز، آن طور که همسایههای نزدیکش که با اوارتباط داشتند گفتهاند، از خبر وحشتناک درگذشت شوقی افندی بسیار شوکه شده است. او برای مدت طولانی غمگین و گریان دیده شده… با لباس مشکی. گفته میشود که روحانگیز در نوروز ۱۹۵۹ یا نزدیک به آن، برای دیدار دخترش ملیحه و همسرش عدنان، به ایالات متحده سفر کرده بود. او دوباره در آوریل ۱۹۵۹، به ایران سفرکرد و حدود دو ماه در آنجا ماند. ملیحه دخترش و عدنان، تابستان امسال از سوئیس دیدن کردند و اکنون هر دو به ایالات متحده بازگشتهاند. او حدود ۲۷ سال سن دارد.
دختر بزرگِ مجرد روحانگیز، بهیه، که اکنون حدودا ۳۱ ساله است قصد دارد در آینده نزدیک برای پیوستن به خواهرش ملیحه به ایالات متحده برود، و شایعه شده که ممکن است در آنجا ازدواج کند.
اینها افنان ساکن بیروت هستند. با دقت و مطالعه طولانی مدت و کافی در وضعیت کنونی، به سختی میتوانم آنها را به عنوان ناقضین فعال، حداقل در سطح “وحدت طلبان” معرفی کنم… آشکار شدن رویدادهای غیرقابل تصور و کاملاً چالش برانگیز، که در پی مرگ شوقی افندی رخ داد؛ استقرار فوری و پیروزمندانه مجمع ایادیان حارس در مرکز جهانی امر، و حفظ وحدت عاشقان داغدیدهاش که امر را از هرخدشهای در امان داشت، موجب شد تا امیدهای ناقضین برای آشتی فوری، یا حتی در آینده، با دریافت دعوتی برای بازگشت، به ناامیدی تبدیل شود.”
هیچ گونه اثری از نوع زندگی جمعی «بهائی» در میان افنانها و نزدیکان آنها مشاهده نشده است. هیچ کارزار تهاجمی مشترکی علیه امر یا نهادهای آن احساس نشده است. اخبار غربالشده و موثق، گزارشهایی که از طریق بهائیان و غیربهائیان دریافت شده، به اتفاق آرا تأیید کردند و گواه این واقعیتاند که افنانهای بیروت، حداقل در حال حاضر، فاقد هرگونه نقشه طراحیشده یا حرکت متمرکز خصمانه هستند.
گویا سایراعضای خاندان افنان، مانند سهیل، حسین و ریاض در اروپا هستند. براساس آخرین اخبار، حسن شهید، برادر منیب نیز در طهران است.
روح انگیز افنان در خیابان کومودور، یا خیابان شماره ۹۲، در ساختمان شماره ۱۳ ساکن است. خیابان کومودور، فرعی خیابان حمراء، به موازات خیابان بلیس است که افنانها در آن ساکن هستند.
بیش از یک بار سعی کردم نگاهی به اتاق نشیمن منزل روحی افنان بیندازم. ناچاراً باید از گذرگاه خصوصی منتهی به منزل او و تنها همسایه طبقه بالایش میگذشتم. همیشه روحا خانم سالخورده را میدیدم که در گوشهای، پیچیده شده با پتویی، به دیواری تکیه داده که با فرش ایرانی پوشانده شده است. روی آن دیوار یک قاب بزرگ از عکس عبدالبهاء آویزان بود. معمولاً روحی در کنار او نشسته، همسرش زهرا مدام با او صحبت میکند؛ در حالی که ایرج پسرشان دروس خود را آماده میکند. دکتر شهید و روحانگیز افنان معمولاً هفتهای دو یا سه بار به دیدن روحا خانم میروند.
ظاهراً این گروه از ناقضین و عهدشکنان کاملاً غیرقابل دسترس به نظر میرسند زیرا آنها با مردم محشور نمیشوند و با آنها معاشرت نمیکنند؛ هرچند همسایگان و همکاران نزدیک آنها باشند. بنابراین تا آنجا که به امر محبوب و نگرش آنها نسبت به آن مربوط میشود، غیرقابل دسترس میمانند و اطلاع از انگیزهها و عملکرد آنان غیرممکن مینماید. عقاید و نظرات سایر فرقههای عهدشکن را میتوان به دست آورد، فهمید و به راحتی تعقیب کرد؛ زیرا آنها هرگز عقاید، انگیزهها یا نگرشهای خود را نسبت به امر پنهان نمیکنند. در یک کلام، تعیین اینکه آیا این گروه متشکل و کوچک، از زمانی که ولی امری که نسبت به او خصومت شخصی داشتند و اقتدار الهی او را نادیده گرفتند و کوشیدند تضعیفش کنند، مرده، آیا یک طرح جمعی را اتخاذ کردهاند یا نه؟ یا اینکه آیا قبلاً یک برنامه فرموله شده و یکپارچه با هدف ارائه نادرست امر و تعالیم آن، در سطح محلی، یا در مقیاس ملی و یا حتی بینالمللی را آغاز کردهاند، بسیار دشوار است!
البته ممکن است هیئت محترم ایادیان مقیم ارض اقدس از زمان درگذشت شوقی افندی، در میدان نبرد دوگانه معنوی و مادی خود، حقایق بیشتری در مورد موقعیت، تاکتیکها و اقدامات این گروهها جمع آوری کرده باشد. هوشیاری مداوم نسبت به حرکات آنها و رصد دقیقتر آنها ممکن است در آینده نور بیشتری را به موقعیت به ظاهر تاریک این گروه بتاباند و دقیقاً حوزه فعالیت و اهداف نهایی آنها را مشخص کند!
آخرین، اما نه کم اهمیتترین گروه از آشوبگران، خرابکاران و ناقضین، نه تنها در شهر بیروت، بلکه در کل منطقه تاریک، منطقهای که «چراغ الهی» را به عنوان یک دایره تاریک احاطه کرده است، گروه فلاح است.
یک فرقه ظریف و بسیار بیتعصب از ناقضین عهد و میثاق، که آزادانه با همه دستهها و فرقههای پیمان شکن و ناقضِ دیگر آشتی و رفتار حسنه دارند. آنها به خود میبالند که تنها «بهائیان» واقعی هستند که واقعاً از قانون طلایی عاشروا مع الادیان بالروح والریحان پیروی و به آن عمل میکنند! همه طبقات و گروههای ناقضین نزد آنان از اهل ادیان محسوب هستند. در واقع فلاحها محل تقاطع و تعامل تمام عهد شکنان هستند. مهدی فلاح اولین نفر از اولین دسته از پیروان حطب اکبر (محمدعلی افندی پسر بهاءالله) بود که برای اولین بار میکروب ارتداد را در رگهای خویشاوندان و اقوام خود تزریق کرد؛ پسران و دختران متعددش که اکثرشان امروزه در “منطقه سیاه و تاریک” (منظور بیروت و شام است) موجودند و از طریق ازدواج با بهائیان، روح آنها را به واسطه نفوذ معنوی یا میراث خود آلوده کردهاند.
دومین قهرمان آنها، نعمت الله فلاح، معاون افتخاری کنسولگری ایران در اسکندرون بود که برخلاف دستور آشکار شوقی افندی مبنی بر استعفاء از شغلش، که ماهیت سیاسی داشت؛ علیه گاردین قیام کرد و رهبری جنبش نافرمانی را که برادر بزرگش عبدالمهدی آغاز کرد، به خانواده گسترده فلاح تسری داد. با بغض و نافرمانی نسبت به ولی امر، آغوش خود را برای تمامی دشمنان امر، در هر نقطه از جهان، گشود و تا آخرین لحظه زندگی شوم خود با آنان همکاری کرد! پسرش توفیق، پس از مرگ پدر، پست سیاسی و جایگاه ارتدادی او را به ارث برده است. شاید تعداد کمی از بهائیان بدانند که نعمت الله فلاح با وجود لغو پست کنسول افتخاری توسط قانون خاصی که در زمان پهلوی تنظیم شده بود، با رشوه به مقامات مسئول در وزارت کشور در طهران، همچنان کنسولگری خود را حفظ کرد. در تابستانها از طریق بغداد به طهران سفر میکرد، با هدایای ارزشمند و نفیس که از استانبول برای سرشناسان مختلف حکومت ایران میآورد.
سایر برادران عبدالمهدی فلاح و نعمت الله فلاح نیز راه و الگوی آنان را دنبال کردند. رحمت الله و امین فلاح نیز با امتناع از پذیرش نصایح مکرر پدرانه و گناه پوش شوقی، مبنی بر جدایی از اعضای خانواده که قبلاً تکفیر شده بودند، طرد و تکفیر شدند. اقوام و خویشاوندان آنها نیز با رعایت نکردن دستورات خاص گاردین مبنی بر قطع هرگونه رابطه و ارتباط با آنها، دچار مجازات طرد و اخراج از جامعه بهائی شدند. یک استثناء در میان فلاحها، عبدالهادی فلاح، برادر چهار برادر یاد شده بود که تا آخرین لحظه عمر خود ثابت قدم و وفادار بود. تعداد بسیار کمی از نوادگان او در امر بهائی ثابت قدم ماندند.
خانواده فلاح به عنوان درخت شیطانی که ریشه در جهنم دارد، تقریباً بیش از ۱۵۰ عضو دارد که در چندین کشور پراکنده هستند.
اسکندرون اولین مقر خاندان فلاح ناقض است، و بیروت دومین قلعه مستحکم فلاحیان در میدان نبرد خاور نزدیک، از زمان اقامت رحمت الله در آنجا و بیعت و همکاری او با سیدعلی افنان بدنام، پشتیبانیاش از یوسف اصفهانی و حمایتش از عبدالحسین آواره بوده است. او آشکارا ارتداد خود را در بیروت، و در مسیر خود به ایران، از طریق عراق، اعلام کرد!
پسربزرگش جمال، خصومت او با امر را به ارث برده است و فعلاً رهبر شناخته شده فلاحها و قهرمان گرایشها و فعالیتهای ارتدادی آنان است! او شش برادر دیگر دارد که دو تن از آنان، صلاح الدین و علاءالدین در بیروت، و بقیه در اسکندرون هستند. جمال یک پسر به نام نوحد دارد که با دخترعمویش ازدواج کرده، و چهار دختر دارد، که دو تای آنها با مسلمانها ودو دختر دیگر با پسرعموهایشان ازدواج کردهاند. یکی از آنها در بغداد زندگی میکند. دیگری حُسام که در بغداد بود، با همسرش و بدون کمترین اطلاع محفل ملی بهائیان عراق، از کشور خارج شده و در بیروت به عمویش جمال پیوسته است!
محفل ملی بهائیان عراق و همچنین اعضای هیئت معاونت بهائیان عراق، در چندین نوبت به بهترین[۳۷]، دختر جمال و همسرش در بغداد هشدار دادند که ارتباط خود را با جمال در بیروت قطع کنند و هرگونه مکاتبه با وی را نیز قطع کنند. آنها تظاهر به اطاعت کردند، اما بررسیهای دقیق آنجا و اینجا به من ثابت کرد که این کار را نکردهاند. فخری، شوهر بهترین فلاح، یکی از فلاحهایی است که به تحریک کمال ناجی[۳۸] از اهالی اسکندرون، یک آشوبگر درجه یک و منافق از کار درآمده است. او چندین سال است در عراق زندگی میکند و دخترش طاهره را به همسری آقای نعمت صبور[۳۹]، از اعضای محفل ملی بهائیان عراق داده، و لذا اسکندرون را ترک و در بغداد ساکن شده است.
به غیر از موارد ذکرشده، و به جز کسانی که مکرراً از اسکندرون یا سایر شهرها به بیروت سفر میکنند، چندین خانواده فلاح دیگر در بیروت حضور دارند. در زمان نگارش این مطلب، خبر ورود توفیق فلاح، فرزند نعمت الله فلاح، معاون افتخاری کنسول ایران در اسکندرون، به همراه خانواده، به بیروت رسید. دختر توفیق با کمک و وساطت روحی افنان در دانشگاه امریکایی بیروت پذیرفته شده است. او قرار است روحی را ببیند و از کمکهای ارزشمندش صمیمانه تشکر کند. توفیق و خانوادهاش هماکنون در هتل بزرگ باسول[۴۰] اقامت دارند، هتلی که به قدوم عبدالبهاء در سفر به بیروت متبرک شده است!
فلاحها در همه جا به غرور موروثی و تعصب به نسب خود معروف هستند. آنها همه به راحتی بهائیت را رها کرده و خود را ناقض اعلام کردند به این دلیل که «عمو نعمت الله» و سپس «عمو رحمت الله» توسط شوقی افندی تکفیر و طرد شدند و به فلاحها گفته شد که از هرگونه تماس و معاشرت با آنها خودداری کنید. بهائیان اینجا از جمال و منیره فلاح شنیدهاند که میگویند “ترجیح میدهند به جای عمو و پدرشان، بهاءالله را محکوم و طرد کنند!”
از آن پس، فلاحها ــ به جز تعداد اندکی که اسکندرون را ترک کردند و در جای دیگری زندگی میکنند ــ به دو گروه تقسیم شدند. گروهی که آشکارا بر ضد امر قیام کردند و به رفتار ضد امری پرداختند که جمال فلاح و سایر فلاحهای ساکن بیروت به آن تعلق دارند. و گروهی دیگر نفاق را ترجیح دادند و در حالی که پیوندهای مخفیانه را با سران خود حفظ کردند، به معاشرت با بهائیان ادامه دادند و به وخامت سریع شرایط در محلی که در آن زندگی میکنند کمک کردند.
فلاحها نیز مانند دیگر گروههای ناقض عهد و میثاق، با شنیدن خبر مرگ شوقی افندی خوشحال و کاملاً امیدوار شدند، و در آرزوی تغییر اساسی در سیاست و خط مشی مرکز جهانی بهائی بودند. برخی از آنها، به ویژه جمال و خانوادهاش، امید به “بازگشت بی قید و شرط به امر” را دارند تا حداقل در”قبرستان بهائیان” دفن شوند، زیرا عمویشان نعمت در سال ۱۹۹۸ در “قبرستان بهائیان” اسکندرون در نزدیکی بهائیان سرشناسی مانند محمد مصطفی بغدادی به خاک سپرده شده است. منظور آنها از «بازگشت بدون قید و شرط» پذیرشی است که بدون نیاز به هرگونه احساس ندامت یا پشیمانی از آنچه در گذشته اتفاق افتاده است باشد؛ یا اگر بخواهیم به تعبیر جمال بگوییم، “خداوند آنچه که گذشته را میبخشد.”
از نظر مسلمانان و به خصوص مسلمانان سنتی، فلاحها مسلمان هستند. آنها دیوارهای محل سکونت خود را با آیات اسلامی و روایات قاب شده تزئین میکنند تا بازدیدکنندگان را فریب دهند که آنها را با مسلمانان اشتباه بگیرند. ولی از نظر مسیحیان و دیگر اقلیتها، آنها «بهائی» هستند! آنها در فعالیتهای سیاسی و حزبی شرکت میکنند، و به احکام بهائی عمل نمیکنند و هیچ حکم بهائی را رعایت نمیکنند. وقتی ازآنها درباره اعضای جامعه بهائی در بیروت، بغداد، یا هر شهر دیگری سؤال کنید، فلاحها چنین اظهار نظر میکنند: “آنها هر کاری که دوست دارند میتوانند انجام دهند، اما باید زانو بزنند و صورت خود را به سمت شوقی افندی برگردانند و به او توجه کنند!”
در عید نوروز، فلاحها که عمدتاً ایرانیاند، در مهمانی سفارت ایران شرکت میکنند، و در آنجا با عناصر ناقض و منافقِ مشابه خود که همگی ادعای «بهائیت» دارند، ملاقات میکنند و درهم میآمیزند!
جمال فلاح دوست صمیمی عبدالحسین آواره است. او از خدمات آواره به امر قدردانی میکند و از تشکیلات بهائی که نتوانسته از چنین مبلغ بهائی مشتعل و حامی بهائیت حمایت کند شدیداً انتقاد میکند. او به شدت به محفل ملی بهائیان عراق حمله میکند که به دختر و دامادش در بغداد اخطارکرده که با او معاشرت یا مکاتبه نکنند! و تهدید کرد اگر لازم باشد برعلیه “دینی که فرزند را از پدر و مادر جدا میکند” افشاگری خواهد کرد. او تأیید میکند: «به همین دلیل است که این آیین را رها کردهایم. بهاءالله تعلیم میدهد که ادیان باید با منطق پیش بروند… کجای طرد و تکفیر خانوادهها منطقی است؟”
این گونه سخنان کفرآمیز و ارتدادی از زبان جمال فلاح، سخنگوی خانوادههای فلاح شنیده میشود.
میتوان چندین جلد کتاب در مورد این دسته خاص از ناقضین مطرود و خطرات آنها برای امر نوشت، اما من سعی کردم خلاصه کنم و تصویری از آنها در بیروت، اسکندرون، آدانا، یا جاهای دیگر ارائه دهم!
ناقضین غیرمتشکل در بیروت
گاه به ناقضین عجیب و غریب، یا افراد بی علاقه، منزوی و گمنام از نوادگان ناقضین شناخته شده در بیروت برخورد میشود. اینها، به تعداد بیشماری مدعی ناشناخته و گمنام اضافه میشوند که گمان میرود از نوادگان بهائیان قدیمی هستند. گروه بی نام و نشانی که در مواقع خاص خود را «بهائی» میخوانند، و در غیر این صورت مسلمان یا مسیحی هستند. تعداد بسیار کمی از این نفوس ناشناخته، برای نسل کنونی بهائی در بیروت شناخته شدهاند. ولی غیربهائیان آنها را به عنوان «بهائی» میشناسند!
۱- جمیل، وکیل حقوقی، برادرزاده عین الملک (پدر امیرعباس هویدا)
۲- جلیل، برادر جمیل، مترجم نمایندگی ایران در بیروت،
۳- خواهرزاده عین الملک، معلم مدرسه دخترانه فرانسوی
۴- ادیب فرزند جلیل، کوچکترین برادرزاده عین الملک، که مستقیماً توسط ولی امر طرد شده است.
۵- حسین برادر همسر جلیل، در حال حاضر، همراه چند تن از فرزندان و بستگانش ساکن شهر صور است،
۶- رضوانیه، مادر توفیق یزدی
۷- نگار (بیمار روانی) دختر رضوانیه، هر دو ساکن بیت مری[۴۱].
توفیق یزدی آخرین بار در بانک بریتانیا برای دریافت حقوق بازنشستگی خود، به عنوان معاون بازنشسته فرماندار منصوب دولت بریتانیا در فلسطین دیده شد!
۸- سکینه که میگویند روزگاری درخدمت روحا خانم بوده، همراه با کوچکترین دخترش هدی است.
۹- یگانه شهروزی، پرستار بهائی ایرانی که از امر دست کشیده و با دکتر مارچ[۴۲] مسیحی ازدواج کرده، هر دو در حال حاضر در حمص هستند.
۱۰- اسماعیل فرزند حسن حکاک. اسماعیل مانند برادران و خواهرانش که در حال حاضر در بیروت و مصر حضور دارند، امر را ترک کرده و مسیحیت را پذیرفتهاند. او با دختری مسیحی ازدواج کرده است. اسماعیل اکنون با نام جو حکاک شناخته میشود.
۱۱- خواهر اسماعیل، روحیه، که به اسلام بازگشت و با شوهری مسلمان ازدواج کرده است.
۱۲- خانم علی اکبر مکتبی، بیوه مکتبی، تاجر معروف ایرانی که در باب ادریس بیروت کار فرش ایرانی میکرد، که با بهائیان دوست بود. خانم مکتبی، بیوه ایشان، خواهر حسن اصفهانی از ناقضین معروف دمشق است که اکنون مرده است.
۱۳- فروغیه دختر حسین افنان، دانش آموخته کالج آمریکایی بیروت. مادرش بدیعه،از اعضای برجسته وزارت امور خارجه عراق، که تصویر او با هیئت عراقی در نشست اتحادیه عرب در تابستان جاری موجود است. او به خاطر احساسات ضد بهائیاش شناخته شده است. او در اصل یک ترک مسلمان است که از همسرش در نگرشِ علیه بهائیت حمایت میکند.
حسین افنان دوست شخصی و مشاور ملک فیصل، اولین پادشاه عراق بود که بیت بغداد را در سال ۱۹۲۴ به شیعیان برگرداند. هنگامی که حسین بیمار را به بیمارستان آمریکایی در بیروت آوردند و اندکی قبل از مرگش، شنیده شد که او تهدید کرده است که درصورت بهبودی به سراغ شوقی افندی میرود و او را زخمی میکند! وی در قبرستان اسلامی سماتیه به خاک سپرده شد. چه شباهت زیادی بین سرنوشت او و برادرش نیر افنان است!
اکنون، فروغیه با دکتر مسیحی سیسیل حورانی، یکی از فارغ التحصیلان دانشگاه آمریکایی ازدواج کرده است. سیسیل حورانی نویسنده و سیاستمدار مشهوری است که اخیراً به عنوان مشاور بورقیبه رئیس جمهور تونس منصوب شده است. آنها تابستان امسال را در مرجعیون گذراندند و سپس به تونس رفتند. گرچه به ندرت دیده شده که اعضای این گروه با بهائیان یا گروه دیگری از ناقضین معاشرت کنند، اما زهر و آسیب آنها به امر مانند دیگران باقی میماند، زیرا مردم آنها و اعمال و اخلاق ننگین آنها را منتسب به بهائیت میدانند!
با توجه به کاراکتر و شخصیت توفیق یزدی، با همه کثیفیها و بدنامیهایش، من یزدیها را منفورترین قسمت این گروه (ناقضین) میدانم. بسیاری از افراد محترم، از اقشار مختلف، در اینجا این دیدگاه را مطرح کردند که: آیا ممکن است بهائیت چنین شخصیت پست و اخلاق پستی را تحمل کند؟ یک فلسطینی، به نام مختار، از محلهای در بیروت که توفیق در آن قبلاً زندگی میکرد، با او دوست شده بود، و عقیده داشت هرکس در معرض رفتار و آداب منحط توفیق بهائی قرار گیرد، دچار انحطاط اخلاقی میشود.
خواهرش نگار، طلاق گرفته از مرحوم دکتر محمد صالح اهل قاهره،که اکنون بیمار روحی است و با مادرش رضوانیه زندگی میکند، در اینجا به دلیل حقهبازی و شخصیت نامناسبش شهرت یافته، در حالی که او قبل از طلاق از شوهرش، در آلمان دانشجوی پزشکی بود!
ایادیان عزیز مقیم ارض اقدس،
در صفحات گذشته کوشیدم تا جایی که قلم شکستهام بتواند، تصویری از وضعیت واقعی بیروت، رفتار و منش کسانی که تظاهر به بهائی بودن میکنند، اما در واقع بیصداقتی خود را پنهان، و عقاید دیرین خود را گرامی میدارند، به شما نشان دهم. آنها نسبت به ولی امر و کسانی که پس از صعودش (مرگش) به آنها اعتماد داشت، کینهای در دل دارند. من اکنون مدارک آمادهای در دست دارم تا ثابت کنم که آنها گناهکار و مسئول بسیاری از اعمال ننگین علیه امر و اعضای آن هستند!
من عهدشکنان و ناقضین مختلف بیروت را به چهار گروه تقسیم کردهام تا مطالعه دقیق رفتار و عمل آنها را تسهیل کنم و آنها را بهتر مورد رصد قرار دهم. حضور گسترده آنها در شهری واحد مانند بیروت، مقابله با این وضعیت غمانگیز را برای تشکیلات بهائی غیرممکن میکند. هرگونه تلاشی در آینده نزدیک برای احیاء و شروع زندگی جمعی و تشکیلات بهائی در لبنان و سایر نقاط خاور نزدیک، لزوماً نیازمند حضور فوری عناصر قوی و توانمند بهائی ایرانی، یا مهاجران برگزیده ایرانی و عراقی است!
در مورد اقدام مشترک ناقضین، یا هر دسیسه سازماندهی شده، توسط هر یک از گروهها یا همه گروهها علیه امر، چه قبل و چه پس از درگذشت گاردین، باید نظرم درآخرین گزارش خود را تأیید کنم که چنین وضعیت اغراقآمیزی در حال حاضر وجود ندارد.
ناقضین در همه جا در حال کاهش هستند، آنها بر اثر وقایع اخیر در جهان بهائی، حتی نسبت به آخرین روزهای حیات گاردین بسیار ناتوانتر و ناامیدتر هستند. این چیزی است که من در طول اقامت طولانی مدت کنونی خود در بیروت دیدم، بررسی کردم، احساس کردم و شنیدم!
ناقضین قدیم اکنون کاملاً خسته و فرسوده شدهاند، حامیان و اعضای پرانرژی آنها یا مردهاند یا آنها را ترک کردهاند. نسل جدید آنها هم کاملاً بی دین، بی تفاوت، و یا مخالف عقاید آنها هستند. ابراهیم، پسربزرگ پیر بدنام، یوسف اصفهانی، که اکنون مارونی است، پس از ازدواج با یک مسیحی، از گروه پدرش کاملاً جدا شده است. اخیراً شنیده شد که از آنچه در مرکزجهانی بهائی اتفاق افتاده ابراز تحسین و رضایت میکند. خواهرش خانواده را ترک کرده است تا با یک مسیحی ازدواج کند و در مرجعیون زندگی کند. مادرش و دو خواهر مجرد دیگر با عصبانیت علیه پدر خود اعتراض میکنند که “ما تنها ماندهایم. ما نه یهودی هستیم، نه مسیحی، و نه مسلمان. برای بهائیان هم قابل قبول نیستیم، پس چه کسی با ما ازدواج میکند؟”
من البته نمیتوانم در مورد خطرات فعلی که دشمنان امر در کشورهای دیگر، غیر از منطقه عمل خودم به وجود میآورند اظهار نظر یا برآوردی ارائه کنم. من نمیتوانم دقیقاً بگویم که آیا این ناقضین هیچ تماس یا ارتباط سازمان یافتهای با شرکای خود در ایران، عراق و ترکیه دارند یا خیر. تنها چیزی که کاملاً از آن مطمئن هستم این است که افنان بغداد، مهرانگیز، همسرش حسن، و دکتر فیضی و ثریا افنان، از طریق مکاتبه و ملاقات و به خاطر منافع مالی با خویشاوندان خود پیوند نزدیکی دارند. افنان بیروت، و فلاحها نیز در همان حالت و موقعیت افنان بغدادی هستند!
البته نباید هشدارهایی را که گاردین در آخرین پیامهایش به حارسان، هیئت ایادیان مقیم ارض اقدس،که آن را برای رصد امنیت امر گماشت، نادیده بگیریم. در آنجا به وضوح حملات آینده دشمنان خشمگین پیشگویی شده؛ هم از جبهه درونی و هم از بخش بیرونی امر! آنها بالاخره ممکن است تلاشهای خود را متحد کنند و برای تجدید حملات قدیمی خود حرکتی را جمع کنند و ناامیدانه آخرین نقش خود را روی صحنه بازی کنند! متقابلاً، ما باید شروع موفقیتآمیزی در از سرگیری رصد هوشیارانه داشته باشیم که مبادا دشمنان مختلف امر، وحدت حامیان وفادارما را نقض کنند و به این هدف ضربه بزنند!
ظهور عوامل فتنهانگیز در حوزه محدود و تشدید کنترل برخی جوامع بهائیِ از قبل آلوده، مانند اسکندرون، عدسیه، دمشق و بیروت، که خطرات حضور، کردار و گفتار اعضای مطرود آنها را ولی امر عزیز به محفل ملی بهائیان عراق هشدار داده است باید نگرانی فوری ما، هدف رصد هوشیارانه ما، و اولین دغدغه و مشغولیت ارگانهای مسئول در تشکیلات جوامع بهائی مربوطه باشد.
من متواضعانه خواهان توجه ایادیان عزیز به گزارشهای قبلی خود هستم که در آنها به اندازه کافی در مورد خطرات نزدیک هشدار دادهام و توجه آنها را به وضعیت دائماً رو به وخامت جامعه بهائیان عراق، در مقایسه با چند سال پیش، که ولی امر عزیز از فعالیتها و خدمات صمیمانه ما راضی بود جلب کردم. این عناصر فاسد به طور مستقیم یا غیرمستقیم جامعه را تضعیف کرده و باعث “رکود ناسالم” در عراق شدهاند که ولی امرالله از آن به عنوان “نتیجه حضور، گفتار، و کردار ناقضین” یاد کرد.
من متواضعانه درخواست قبلی خود از ایادیان عزیز را تکرار میکنم که عراق را تنها نگذارند. حضور پر برکت جناب سمندری ایادی محترم امر را حفظ کنیم تا از وخامت بیشتر وضعیت کنونی جلوگیری شود!
با اوج گیری خطرات و حملات لفظی احتمالی ناقضین، و هجوم و تحریک گروههای مختلف آنها، با کمال تواضع، توجه شما را به ضرورت حضور اعضای هیئتِ معاونت در منطقه عراق، ترکیه و ایران جلب مینمایم! همکاری نزدیکتر و تسهیل مبادله سریع اخبار مربوط به تحرکات و فعالیتهای عناصری که در این منطقۀ آسیبدیده در حال فعالیت دائمی هستند، ضروری است. به آنها توصیه میکنم فعالیتشان را در مطالعه پیشینه، ارتباطات و موقعیتهای فعلی ناقضین مضاعف کنند. و گزارشهای خود را برای محافل ذیربط با این احساس مهم تهیه و منتشرکنند که از زحمات طولانی و پیچیده اعضای هیئت معاونت ذیربط نتایج خوبی حاصل شود و تلاش آنها مثمر ثمر واقع گردد. زیرا آنها در کنترل حرکات مخرب، با محافل مسئولیت مشترک دارند.
آیا هیئت ایادیان محترم مقیم ارض اقدس، با توجه به شرایط کنونی، فراخوان جلسه آتی اعضای هیئت معاونتهای منطقه را، تحت حمایت ایادیان محترم امر آسیا، صرفاً با هدف وضع قوانینی برای تبادل منظم دیدگاهها و اخبار مهم، در مورد اهداف و استراتژی مشترک آنها، علیه آشوبگران و ناقضین و برنامههای آنها، قرار خواهند داد، که در این مقطع از پیشرفت ما ضروری و ثمربخش است؟ آیا همه اعضا به یک اندازه از خطراتی که زیر پای خودشان است آگاه هستند؟ آیا آنها سوابق لازم را از حقایق و ارقام مربوط به گروههایی که متعهد به رصد و کنترل آنها هستند، در دست دارند؟ به اشتراک گذاری دانش و اطلاعات اصلی در این زمینه بسیار ضروری و مفید به نظر میرسد!
دکتر افلاطون پسر دکتر میرزا یعقوب، هر دو از ناقضین بغداد، در تابستان اخیر در بیروت دیده شدند. دکتر افلاطون، پدرش و دکتر نورالله و خانوادههایشان، همگی پس از چندین ملاقات با عبدالحسین آواره ــ هنگام عبور او از بغداد ــ امر را محکوم کردند. دكتر نورالله منشی وقت محفل بهائیان بغداد ــ كه به عنوان منشی محفل ملی عراق نيز عمل میكرد ــ در صورتجلسه جلسه با حضور آواره (جلسهای كه دیدگاههای بدخواهانه او را افشاء ميكرد و بلافاصله توسط اعضای آن محفل بركنار شد!) با اشتياق كامل نظرات آواره را ثبت کرده و تمامی شبهات ارتدادی آواره و اتهامات افتراآمیز او را به عنوان حقایقی که نیازمند نگرانی و توجه از سوی بهائیان است، ذکر نموده است! از آن زمان، این سه نفر و اعضای خانواده آنها به ضدیت با امر روی آوردند و بعدها با آواره و خاندان افنان در بغداد دوست صمیمی شدند.
یکی دیگر از بازدیدکنندگان برجسته بیروت در این فصل تابستان، جرج ابراهیم خیرالله از ایالات متحده بود. جورج به بیروت آمده تا میراث پدرش دکتر خیرالله را در بِحَمدون لبنان گردآوری و با خود ببرد. او یک ماه ماند و سپس به آمریکا بازگشت.
دکتر ابراهیم خیرالله، دستیار ناقض اکبر، طبق اخباری که از وحدتگرایان به دست آوردم، بیمار از ایالات متحده به بیروت آورده شد و در بیمارستان آمریکایی بستری گردید، جایی که همکارش یوسف اصفهانی در آنجا به ملاقاتش میرفت. او در حال بیماری خود تنها آرزوی آن را داشت که برای یک بار هم که شده “در محضر حَطب اکبر حضور یابد و از برکات حضور او بهرهمند شود.”
پس از تمدید اقامتم در بیروت، طبق دستور هیئت ایادیان مقیم ارض اقدس، ارسال گزارش خود را به تعویق انداختم تا اطلاعات جدید بیشتری در زمان مناسب جمعآوری کنم. بنابراین پس از تلاشهای جدید، ذیلاً برخی مطالب جدید را اضافه کردم:
وحدتگرایان: اخیراً خبرنامه «بهائی باشیم یا نه؟» از اصفهانی به دستم رسیده، که او با لحنی رضایتمندانه آن را تأیید کرده است. او توضیح داده که چگونه همکاران و هوادارانش در دمشق، از طریق مکاتبه، مخفیانه به او کمک میکردند، تلاشهای مهمی انجام میدادند، و اخبار فعالیت بهائیان را به آنجا میرساندند. از جمله کسانی که ایشان نام برده و من شخصاً او را میشناسم، شیخ عبدالرحمن هندی است که اصفهانی مدعی است تا آخرین روزهای حیاتش مخفیانه به او نامه نوشته است. شیخ هندی عضو دایمی محفل محلی بهائیان دمشق بود که علیرغم خشم شدید شوقی افندی، بر اثر اقدامات خائنانه اعضای اصلی محفل نتوانست مکان حظیره را حفظ کند. دومین شخصی که در سالهای ۱۹۳۸ و ۱۹۳۹ در میان بهائیان دمشق دیدم توفیق صالحِ یهودی بود که با مصادره سایت حظیره، که به نام طَحان ثبت شده بود، بدهی خود را از محمد جواد طحان دریافت کرد. او ملک را به حراج گذاشت و طلب کامل خود را دریافت کرد. توفیق صالح، همان طور که قبلاً در این گزارش به او اشاره شد، مانند سایر یهودیان متعصب کشورهای خاورمیانه، ثروت خود را در دمشق، اعم از طلا و جواهرات، تبدیل به پول نقد کرد و به اتفاق خانوادهاش عازم بیروت شد. او در سفری که با قایق عازم سرزمین مقدس بود، در میانه راه، قایقرانان به مسافر ثروتمند حمله کردند، ثروتش را ربودند و جسدش را به دریای مدیترانه انداختند!
سومین نفر افراییم توگ[۴۳] است که در آن زمان کارمند بانک ذیلخا[۴۴] در دمشق، و یکی از اعضای محفل محلی بهائیان دمشق بود. توگ پس از آن به بیروت رفت، جایی که هنوز در بانک فوق الذکر سمت خود را حفظ کرده، اما هرگز با بهائیان تماس نمیگیرد. من چند بار با او ملاقات کردم تا میزان ایمانش به امر را بررسی کنم و او را کاملاً بی علاقه و سرد دیدم. نگرشی که ادعای اصفهانی را کاملاً ثابت میکند. حال آیا اصفهانی میتوانست ادعای بیعت این افراد را بکند و سرنوشت غمانگیز آنها را توضیح دهد؟ در مورد شیخ عبدالرحمن هندی، کاملاً به یاد دارم که از منابع معتبر شنیدم که عدم وفاداری او به ولی امر را تأیید کردند. آنها اظهار میدارند که او دستور خاصی را که گاردین برای ادامه اقامت او در حیفا به او داده بود (که دو بار توسط ولی امر تکرار شده بود) نادیده گرفت و پس از چند مایل، و زخمی شدن بر اثر چندین گلوله که در آن روزهای پر دردسر خورده بود، مجبور به بازگشت به دمشق شد.
فلاحها: همانطور که قبلاً بیان شده است، توفیق فلاح، نایب کنسول ایران در اسکندرون و فرزند نعمت الله فلاحِ یاغی، در سفر هفت روزه خود به بیروت، میهمان ارجمند گروه افنانها و گروه فلاحها (همگی از ناقضین) و مرکز توجه آنها بود. من چندین جلسه و مهمانی را که به افتخار او در اقامتگاه روحی، شهید، و جمال در بیروت، و منزل ییلاقی عُبَیدیه در منطقه کوهستانی داده شد، را ضبط کردم.
اخباری که از این جلسات به من رسیده، حاکی است:
۱- توفیق، نظرعالی و اعتماد حسنه خود را به دکتر منیب شهید بهعنوان «بهائی ممتاز» اعلام کرده.
۲- دکتر منیب بیشتر به حرفه خود مشغول است و فرصت سرخاراندن ندارد.
۳- دکتر شهید، روحی افنان، و سایر اعضای “اهل بیت مبارک” هیچ «محفل» یا جلساتی از این قبیل، برای خدمات بهائی و غیره ندارند.
۴- آنها «باور» خود را نسبت به شوقی افندی ابراز، و نام او را با عنوان «غصن ممتاز» میبرند!
۵- آنها وضعیت و شرایط کنونی خود را در نتیجه “سوء تفاهمات محض، براساس اطلاعات نادرست در مورد خودشان، که توسط عوامل خبرچین متعصب اینجا و آنجا ارائه میشود” توضیح دادند!
۶- همه آنها کاملاً به آینده امیدوار هستند. آنها امید پرشور به “سازش و تفاهم قریب الوقوع”، برای تعدیل موقعیت خود، برای جبران ضررهای خود، و بازگشت به “شرایط بسیار بهتر از قبل” در دل دارند.
شنیده شده است که توفیق از جمال، پسرعمویش به عنوان «بهائی واقعی» یاد میکند و نه “مصنوعی، مثل کسانی که همه جا خود را بهائی میخوانند!”
“ما فلاحها قربانی گزارشهای ناعادلانهای بودهایم که انگیزه آن حسادت کور بخشهایی از بهائیان نسبت به ثروت و رفاه ما بوده است.” سخنان فلاح عموماً از این قبیل بوده و به طور کلی نشان میدهد، که چقدر نسبت به علم لدنی و عصمت گاردین کور و ناآگاه هستند، که همواره نظرات او را ناشی از شنیدن گزارشهای نادرست و تعصبآمیز میپندارند! آنها در این عقیده فاسد با سایر ناقضین و شورشیان و منافقان هم سویی میکنند. و بهائیانی را که برحسب وظیفه یا مسئولیت خود، به ولی امرالله گزارش میدهند، بی ایمان و فاسد میخوانند!
خانواده زین، مرحوم حسین اقبال و عباس ادیب اقبال را بهائی مؤمن و وفادار میدانند. ولی اظهار میکنند جناب منصور عبده دیوانه است و “یکی از بزرگترین برهم زنان نظم وآرامش جامعه بهائی” است و او را متهم میکنند که گزارشهای کینه توزانه و ناعادلانه در مورد آنها به شوقی افندی داده است.
خانم زینت بغدادی به من تأیید کرد که از عباس ادیب سخنانی شنیده است که میتواند دلیل کافی بر ضد او باشد که به مقام الهی و عصمت ولی امرالله ایمان ندارد. او و خانم گلرخ شهید سوگند یاد میکنند که او را به عنوان فردی بی ایمان به ولی امر باور دارند. خانم بغدادی میگوید یکبار از عباس شنیدم که با طعنه در مورد گاردین عزیز میگوید که او درست مثل پاپ است!
به تازگی شنیده شده که جمال گفته است که بهائیان قطعه زمینی را درمنطقه سین الفیل، نزدیک بیروت، برای احداث بیمارستان بهائی یا مانند آن، خریداری کردهاند. این دلیل بر درز اخبار ناب داخلی توسط برخی از”عوامل ناشناس در درون گروه بهائی بیروت” است… این خبر اشاره به جستجوی ما برای خرید زمین و در صورت امکان به ثبت رساندن آن به عنوان«وقف» برای جامعه بهائی بیروت، از محل وجه اهدایی خانم امیلیا کالینز به محفل ملی لبنان است.
جالب است بدانید توفیق فلاح که مانند دیگر ناقضین، به دروغ آرزوی «بازگشت آبرومندانه» به امر را دارد، عمداً نام پسرش را «نعمت الله» همنام پدرش، دخترش را «نادیه» همنام مادرش، و دخترکوچکش را «بیگم» همنام مادربزرگش گذاشته، که همه آنها ناقض امر بودهاند! با این وضعیت، چه حسی از وفاداری به «بهائیت» یا احساس بی وفایی نسبت به دشمنان قسم خورده امر را میتوان مشاهده کرد؟!
از جمله رهگذران تابستان امسال از بیروت، آقایان شوقی جعفر و محمدعلی اردکانی از عَمان بودند. آنها در حال ترانزیت به اروپا بودند. در پاسخ به این سؤال که چرا وارد بیروت شدند، پاسخ دادند که به دلیل عدم وجود کنسولگری سوئیس در عَمان، مجبور شدند برای تهیه ویزای سوئیس به بیروت بیایند. آنها سه روز در اینجا ماندند تا اینکه پرواز هوایی برایشان فراهم شد. این دو جنتلمن متذکر رفتارهای غیراصولی روسای کنونی جامعه بهائی در عمان شده و از آنها انتقاد میکنند.
خانم مکرم الملوک، همسرآقای عباس ادیب اقبال و دخترش مینا، که قبلاً اشاره شد، بیروت را ترک کردند. اخیراً آقای ادیب به من گفت که بیش از بیست روز است که به محفل ملی بهائیان در بغداد نامه نوشته است تا به همسر و دخترش معرفی نامه بدهد تا بتوانند درجلسات بهائیان در اروپا شرکت کنند. محفل ملی عراق تاکنون به این درخواست پاسخ نداده است. با تواضع به ایادیان عزیز متذکر میشوم که ارائه معرفی نامه از سوی محفل ملی بهائیان ذیربط در این منطقه، به اعضاء، باید مورد توجه عمیق و هوشیاری دقیق این محافل باشد. فعلاً هویت این گونه افراد برای اکثریت اعضای محافل به وضوح شناخته شده نیست. عبدالبهاء و گاردین، هر دو، در بیش از دهها مورد به بهائیان غربی نسبت به بازدیدکنندگان شرقی، و بهویژه کسانی که دارای اعتبارنامه مناسب نیستند هشداردادهاند. من بسیاری از بهائیان این منطقه را میشناسم که با هم مخلوط شدهاند؛ و با بهائیان در اروپا ارتباط برقرار میکنند تا آبروی بهائیان، به ویژه شرقیها را ببرند! آیا میتوان دستورالعمل خاصی برای نظم بخشیدن به این موضوع صادر کرد؟
درباره عَمان (اردن)
من این شانس را داشتم که در سال ۱۹۵۶ از این مرکز بازدید کنم. هدفم در آن زمان نمایندگی محفل ملی عراق در حل مشکل خانم اینا جعفر، بانوی هلندیِ بهائی،که با شوقی جعفر، پسر دکتر محمد سعید جعفر عَمانی ازدواج کرده، و به دلیل اختلافات بسیار حاد و لاینحل از او طلاق گرفت. خانم اینا که از ارائه هرگونه راه حل عادلانه از سوی محفل محلی عَمان کاملاً ناامید شده بود، به دکتر هرمان گروسمن آلمانی، ایادی امرالله، که دوست شخصی او بود، مراجعه کرد. دکتر گروسمن هم درخواست را برای رسیدگی به جناب فروتن، منشی وقت محفل ملی بهائیان ایران و ایادی امر ارسال کرد، که او هم به نوبه خود این درخواست را به محفل ملی ما (عراق) فرستاد. با بررسی دقیق مشکل در محل و ملاقات با محفل محلی عمان، از اینکه تصمیمات آنها در مورد این زن چقدر با روحیه و قوانین بهائی فاصله دارد، متعجب شدم. در ادامه متوجه معاشرت آزادانه اعضای آن محفل با مردم عَدسیه شدم که برخلاف دستورات خاص ولی امر عزیزمان در بسیاری از روابط تجاری یا زناشویی با ایشان وارد شدهاند. در اولین جلسه بهائی من فقط به بهائیان دستورات ولی امر عزیزمان را یادآوری کردم که باید بر روابط آنها با مردم عدسیه حاکم باشد! این توصیه و تذکر برادرانه توسط افرادی که واقعاً چنین ارتباطاتی داشتند به شدت اشتباه تعبیر شد، و آشکارا مورد حمله این افراد قرار گرفتم. مجموع وقایع آن زمان به آستان مبارک ولی امر گزارش گردید!
پس از انقلاب عراق در ۱۴ جولای ۱۹۵۸، ارتباط ما با سوریه (از جمله لبنان) و ماوراء اردن کاملاً قطع شد. محفل ملی ما ازآن زمان کاملاً بی اطلاع از وقایع رخ داده در آن مراکز بوده است. با تشکر از مأموریت شوقی افندی عزیز به این بنده برای رفتن به بیروت؛ من توانستم از ماهیت شرایط حاکم بر آنجا آگاه شوم.
دیدار جناب منیب اردکانی، منشی محفل محلی عَمان، مؤمنی فاضل و وفادار که به مناسبت ازدواج با دخترعمویش از سوی ولی امر عزیز، مورد تفقد و تبرک واقع شده بود، تا حد بسیار زیادی کمک کرد تا تصویر واضح و صحیحی از شرایط اداری ــ تشکیلاتی و روحانی بهائیان آن مرکز به دست بیاورم. البته مسائل اداری را با محفل ملی در میان خواهم گذاشت، اما وظیفه خود میدانم که سایر موارد را در اختیار ایادیان عزیز قرار دهم. در زیر خلاصهای از وضعیت عمان آمده است:
۱- روند و جهتگیری تلاشهای پارسیهای عدسیه پس از مرگ شوقی افندی، برای یافتن یا ایجاد رخنهای در دستورات لازم الاجرای ولیامر عزیز در مورد وضعیت بهائیان عدسیه و روابطشان با سایر بهائیان، یا مهاجرت آنها به دیگر مناطق و کشورها، و از بین بردن قید و بندهایی بود که تا آن زمان آنها را به دهکدهشان وابسته کرده بود. دستورات شوقی افندی نه تنها «پارسیهای عدسیه» را در بر میگیرد، بلکه همه بهائیان ساکن در صَلت، فلسطین، یا مناطق دیگر اردن را نیز شامل میشود! اکنون این جهتگیری و رویه آنها تا حد زیادی بر شرایط خود عمان تأثیر گذاشته است، به طوری که پارسیان صلت چه از نظر تجاری و چه از جهات دیگر با بهائیان عَمان روابط واقعی و گسترده دارند.
در حال حاضر از جمله بهائیان عَمان که برخلاف دستور شوقی افندی با پارسیها ارتباط مستمر دارند عبارتند از: الف- نورالله اردکانی، زرگر؛ لبیب احسان، پدرزن فرود بهمردی؛ و آقای فواد هندی که هنوز روابط مالی سابق خود را با پارسیها حفظ کرده است.
۲- آقای منیب اردکانی تأیید میکند که با دستور خاص ولی امر عزیزمان، شرکت پارسیها چه در عدسیه باشند و چه در صَلت، در کنفرانسهای بین قارهای بهائیان، اکیداً منع شده است. این موضوع را آقای شوقی جعفر نیز تأیید کرده است و به من گفت خود ایشان در این مورد برای ولی امر نوشتهاند و پاسخ منفی دریافت کردهاند! آقای لبیب میگوید بنابراین، فرود بهمردی و نورالله اردکانی هر دو، هر چند که اکنون در صلت ساکن هستند، مشمول این دستور ممنوعیت و عدم شرکت در کنفرانس بهائی هستند. ولی این دو نفر به همراه ثریا بهمردی در کنفرانس فرانکفورت شرکت کردند و نورالله مهرگانی نیز به تنهایی در کنفرانس جاکارتا شرکت کرد؛ و در هر دو کنفرانس به صندوقهای بهائی کمک مالی کردند. آنها البته معرفینامه و مدارک لازم را از محفل ملی عراق، بنا بر دستورات خاص ایادیان امرالله مقیم آسیا دریافت کردند!
اکنون جناب منیب اردکانی و دو تن دیگر از اعضای جامعه عَمان این حقیقت را برای من تأیید کردند که پارسیها پس از مرگ شوقی افندی تلاش زیادی میکنند تا هرگونه تغییر ممکن را در وضعیت خود ایجاد کنند. از جمله این موارد، حضور تلاشگرانه آنها در کنفرانسهای بهائی است،که فقط برای امکان ایجاد تغییرات بیشتر در وضعیت بغرنج خودشان انجام شده است. مثلاً به گفته آنها، نورالله مهرگانی، پول کافی برای تأمین هزینه سفر طولانی مدت را ندارد. سفر پرهزینه به جاکارتا، با هدف “نقض دستورالعمل گاردین”، توسط فرود بهمردی تأمین مالی شده بود!
۳- آقای حسن روحی از قاهره، چند ماه پیش از عَمان دیدن کرد و از بهائیان درخواست کرد تا به صندوق خرید ساختمان حظیره (ساختمان اداری محفل) برای جامعه بهائی اسکندریه کمک کنند. علیرغم هشدار آقای منیب، منشی محفل اردن، مبنی بر اینکه این امر نقض آشکار دستورات شوقی افندی خواهد بود، او در صدد دریافت تبرعات از بهائیان صلت بود. ۳۰۰ دینار برای این صندوق جمعآوری شد. این البته بدون اطلاع محفل ملی عراق (تشکیلات مسئول برای چنین فعالیتهایی) انجام شده است. ما بیش از دو سال است که یک دینار از عَمان دریافت نکردهایم و نمیدانم آیا این درست است که کسی از یک قاره دیگر، از حوزه قضایی محفل ملی دیگر، به سادگی وارد شود و هرچه ممکن است پول جمع کند و برود!
۴- مهدی احسان از اعضای محفل محلی عمان، فرزند حبیب مسگر از حیفا، مدافع غیور و سرسخت پارسیها است! او علناً اعلام میکند که بر اثر دستورها و فرامین گاردین با آنها رفتار نادرست و ظالمانهای شده است. “من این دستورها و احکام را به رسمیت نمیشناسم. آن دستورات را بسوزانید و دور بریزید!” برادرش شفیق احسان، برخلاف دستور گاردین، مبنی بر اینکه بهائیان عَمان حق ندارند با بهائیان عدسیه ازدواج کنند، با دختری از عدسیه ازدواج کرده است. شفیق به شدت با اجرای دستورات ولی امرالله مخالفت میکند و به آنها توجه نمیکند. او در ادامه احبای عَمان را مورد سرزنش قرار میدهد که “شما به ناحق علیه بهائیان عدسیه تعصب دارید! او و برادرش حاضر به قطع ارتباط با پارسیان صلت نیستند.”
منشی محفل در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شد به من گفت که وضعیت بهائیان عَمان، به ویژه اعضای محفل، پس از درگذشت شوقی افندی بسیار بدتر شده است. ولی تا کنون زیر فشار پارسیهای عدسیه ایستادهاند. اکثر آنها سرمایههایی را از پارسیان قرض گرفتهاند و با پرداخت بهره آنها را ثروتمند کردهاند. خودشان هم از سودی که از پول عدسیه به دست آوردهاند در عمان ساختمانهای زیبایی ساختهاند. آنها شاغل در کار ساخت طلا و جواهرات هستند و در این دو مورد با پارسیها همکاری دارند. برخی از آنها با دختران بهائی عدسیه ازدواج کردهاند یا دخترانشان را به عقد آنها درآوردهاند، بنابراین آن قدر روابط محکم و درهم تنیده شده دارند که واقعاً ترجیح میدهند منافع امر را فدای منافع خود کنند! آنها ثروت، خوشبختی و سعادت خود را از طریق تأمین مالی مخفیانه خائنانهای که از پارسیها دریافت میکنند، به دست میآورند، و این وفاداری آنها را به گاردین تضعیف کرده و آنها را به طرف مطرودین جلب نموده است!
محدودیتهای اعمال شده بر پارسیها توسط شوقی افندی، که محفل محلی عَمان آنها را توسط منشی محفل در پروندهای خاص نوشته و توسط منبع (یعنی فرد بهائی که این دستور را مستقیماً از گاردین آورده و ارائه کرده است) امضا شده است، را میتوان در زیر خلاصه کرد:
۱- پارسیهای عدسیه اجازه مهاجرت به خارج از روستای خود ندارند!
۲- آنها مجاز به پذیرایی از سایر بهائیان، و اختلاط و معاشرت با سایر بهائیان عمان نیستند.
۳-آنها مجاز به شرکت در کنفرانسهای بین قارهای بهائیان نیستند (این دستور در زمان برگزاری اولین کنفرانس بینالمللی دهلی نو صادر شد).
۴- کمکهای آنها به هر صندوق بهائی غیرقابل قبول است.
۵- آنها مجاز به ازدواج با بهائیان عمان نیستند.
۶- انجام هرگونه معامله تجاری و… غیره با آنها ممنوع است.
جای بسی تاسف است که با فسادی که در محفل محلی بهائیان عَمان رخنه کرده، اکثر اعضای آن علیرغم توصیهها و هشدارهای مستمر محفل ملی بهائیان عراق به نمایندگان آنها که دو بار به بغداد آمدهاند، و گفتگوی کمیته منتخب محفل محلی عمان در دیدار با جناب سمندری و گفتگو در مورد مشکلات از این دست با وی، و توصیههای صریح وی به رعایت دستورات گاردین، آنها آشکارا این دستورات را زیر پا گذاشته و مخفیانه با پارسیها، در جهت نفع مادی خود همکاری میکنند.
آقای فؤاد هندی، رئیس کنونی محفل محلی عَمان، یک سال و نیم پیش، عضو کمیته گفتگوکننده با جناب سمندری و محفل عراق بود. او به عمان بازگشت و در جلسه محفل محلی اعلام کرد که “جناب سمندری نسبت به بهائیان عدسیه بسیار ضدیت و تعصب منفی دارد، ولی او یک فرد عادی است و معصوم نیست!”
او همچنین در مورد حادثه غمانگیز مرگ شوقی افندی اظهار داشت: “این یک نقطه عطف مهم است. امیدوارم شرایط در مورد “بهائیان” عدسیه تغییر کند و بهتر شود!”
مهدی احسان (مسگر سابق) به شدت با دستورات خاص هیئت ایادیان امر، مبنی بر واریز مبالغ تبرعات به حساب جناب ورقا، ایادی امر، مخالفت کرد و گفت: “ولی امر به ما دستور داده است که به این مبلغ دست نزنیم، دستورات ایشان باید تا برپایی و تأسیس بیتالعدل اجرا شود!”
۵- آقایان فواد هندی، عباس دلشاد، و مؤید صبری از عَمان، همگی از نورالله مهرگانی وام گرفتهاند که هنوز پرداخت نشده است.
۶- نورالله اردکانی با وجود اینکه گمان میرود بدهی خود را به پارسیها پرداخت کرده است، اما همچنان روابط دوستانه و تجاری با آنها را حفظ کرده است.
۷- حیدر اسد فرزند مرحوم قاسم توزه، اهل عکا، اخیراً از فرود بهمردی خواسته که به او پول قرض دهد، که با امتناع از این کار، حیدر در محفل محلی این سؤال را مطرح کرده که چرا دستورات ولی امر مربوط به پارسیها رعایت نمیشود؟ همه آنها در هر کجا که زندگی میکنند، باید ناقض و گناهکار تلقی شوند!”
۸- پارسیهای عدسیه همانطور که منیب تأیید کرد با ناقضین رابطه دوستانه دارند، اما با این وجود آگاهانه به دوستان خود خیانت کردند و سهم زیادی از حق آنها را خوردند! و هنگامی که از آنان پرسیده شود چرا به شرکای خود خیانت میکنید؟ آنها این پاسخ زیبا را میدهند:
” تا ریشه نگیرند و پول دار نشوند که ضرری به امر برسانند!”
۹- منیب تأیید میکند هیئتی که قبلاً هر ساله برای نظارت بر زراعت اراضی عدسیه تشکیل میشد، عمداً و مطابق با نظر پارسیهای عدسیه، از وظیفه خود غافل شده است، به طوری که درآمد این اراضی وقفی تنها به ۲۹۹ دینار کاهش یافته، حال آنکه در سال قبل ۷۶۱ دینار بود.
۱۰- آقای فواد هندی ملک خود را در عَمان به یک شراب فروش یونانی اجاره داده بود که “بار یونانی” خود را در آنجا تأسیس کرده است.
۱۱- او پول خود را با بهره ۲۲ درصد در سال به مردم وام میدهد.
۱۲- آقای فواد هندی در دادگاه شریعت اسلام به نفع بانکدار خود، فرود بهمردی، شهادت داد و پس از سوگند به قرآن کریم شهادت داد که فرود و خواهرش ثریا، تنها وارثان پدرشان هستند. بدین ترتیب برادرشان سهیل بهمردی، از مطرودین و ساکن عَمان را حذف کردند تا میراث پدری را فقط به فرود و ثریا محدود کنند.
جناب فرود بهمردی، به شهادت لبیب، به اکثر اعضای محفل محلی عَمان وام داده و «وجدان آنها را خریده است». یک بار با غرور به خود میبالید که “محفل عمان در جیب من است”! جالب است بدانید که مادر فرود، عَماییه، خواهر میرزا جلال است، بنابراین او خواهرزاده میرزا جلال است.
۱۳- خدا مراد بهمردی عموی فرود در طهران است. معمولاً با پسربرادرش فرود مکاتبه میکرد. یک بار خدامراد به او نوشت که پارسیها در ایران به صندوقهای بهائی کمک میکنند و محفل ملی بهائیان آنها را میپذیرد و اجازه دارند به هرکجا که میخواهند یا تا ۳۰ کیلومتری یزد رفت و آمد کنند و ایادی امرالله، جلال خاضع، با آنها در بیت شیراز عکس گرفته… در حالی که بعدها معلوم شد که محفل ملی بهائیان ایران از زیارت آنها از بیت مطهر باب به شدت ناراحت و عصبانی شده است!
۱۴- در زیر نمونهای از ترفندهای هوشمندانه فواد هندی برای اجتناب از اجراء و باطل کردن دستورات گاردین به پارسیها آمده است:
گاردین به فرید نعیم تلگرام داد تا فوراً با خانوادهاش به ایران برود. فرید در آن زمان مجرد بود. منظور شوقی افندی از «خانواده او» البته پدر و مادرش، پدرش بهرام نعیم و همسرش بود. نعیم دوست نداشت از این دستور اطاعت کند. با دوستشان آقای هندی مشورت کردند. آقای هندی مشکل را اینگونه حل کرد: بلافاصله دختری را به نامزدی فرید درآورد و قرارگذاشت که فرید همان شب با او ازدواج کند. پس از آن، فرید با افتخار عدسیه را به همراه همسرش ترک کرد، در حالی که پدر و مادرش که منظور و معنای «خانوادهاش» در تلگرام ولی امر بودند، همچنان تاکنون در عدسیه ماندهاند!
فرود همچنان بهترین سرمایهدار و مشتری آقای نورالله اردکانی در طلا و جواهرات است. پسر اردکانی، توفیق، در زمانی که آلمان بود خود را به بهائیان آنجا یک «افنان» معرفی کرده بود.
۱۵- فواد هندی همیشه در مقابل اجرای دستورات خاص ولی امر قرار میگیرد و گهگاه شنیده میشود که میگوید ابتدا باید به دنبال اجرای قوانین اقدس باشیم!
شرور و یاغی اصلی پشت صحنه در عمان، فرید جمشیدی، منشی به اصطلاح محفل عدسیه است… پس از درگذشت گاردین، او چندین بار تلاش کرد محفل ملی بهائیان عراق را متقاعد کند که برای ایادیان ساکن حیفا نامهای بنویسد و برای او و بهائیان عدسیه تقاضای بخشش و عفو کند. او با سه پارسی دیگر به بغداد آمد، و اشک تمساح ریختند و خود را بی گناه خواندند. فرید جمشیدی برادر همسر آقای وهبی کسروی دمشقی است.
جناب منیب اردکانی، منشی مؤمن و سرسخت محفل عمان، در مواجهه با سرپیچی از دستورات ولی امر، خصوصاً پس از مرگ ایشان، ناگزیر به مقاومت در برابر قدرت شیطانی و دسیسههای اعضا و دیگران شد. آنها به شدت با او جنگیدند. او برای افشای خیانت و اعمال غیرامری آنها، به ویژه رابطه نزدیک و ارتباط آنها با پارسیان صلت، مجبور شد استعفای خود را به نشانه اعتراض انجام دهد. در عین حال، او اتهامات علیه آنها را کتباً نوشت و به آنها داد، که نسخه اصلی آن را به دست آوردم، و آن را به ضمیمه گزارش خود تقدیم میدارم تا هیئت عزیز ایادیان دقیقاً وضعیت وخیم عمان را به تصویر بکشند و لمس کنند؛ مرکزی که شوقی افندی قبل از صعودش (مرگش) در مورد آن گفته که از الگو عدسیه الهام گرفته است و راه عدسیه را میرود!
دمشق (در تاریکی مطلق)
آمیزهای از عناصر مشکوک و بهائیان ناشناخته، جامعه بهائی دمشق را تشکیل میدهند که به دلیل تنش سیاسی، به دور از نظارت و کنترل اداریِ محفلِ مادر در عراق است. از زمان انحلال، محفل دمشق نتوانسته خود را یک محفل واقعی بهائی نشان دهد. عناصر حاکم بر بهائیان دمشق اکنون همان بقایای اعضای آن محفل منحل شده هستند. برخی دیگر از آنها در کشورهای عربی مانند عراق، کویت و مراکش پراکنده شدهاند. از آن زمان به بعد، دمشق که از نظر جغرافیایی بین بیروت در جنوب و اسکندرون در شمال قرار دارد، همواره مورد بازدید عناصر متخاصم امر بهائی از هر دو طرف بوده است که آزادانه با اعضای آن مخلوط شده و در برخی موارد به عنوان بهائی با آنها زندگی میکنند… مانند حسین فلاح و خانواده، و فرید جمشیدی و خانواده، از خویشاوندان وهبی کسروی، که دمشق را به عدسیه پیوند داده است! جامعه بهائی دمشق در مصیبت کمرشکنی که جهان بهائی را در برگرفت (مرگ شوقی) نشانی از پریشانی و اندوه نشان نداد، و نتوانست وفاداری و اخلاص خود را به ایادیان عزیز یا محفل ملی عراق نشان دهد. آنها به بحثهای مکرر محفل ملی (عراق) مبنی بر اینکه سپرده ۱۵۰۰۰ لیر سوریه را که به نام سه نفر از آنها در یکی از بانکهای دمشق نگه میدارند، تحویل دهند وقعی نگذاشتند. محفل ملی عراق به من دستورداد در مدت اقامتم در بیروت دوباره با وهبی تماس بگیرم و برای ارسال پول به او فشار بیاورم. من دو بار از اینجا به او نامه نوشتم و از او خواستم تا زمانی که من اینجا هستم و امکان تبادل پول بین سوریه و لبنان وجود دارد، مبلغ را واریز کند، که او هرگز پاسخی نداد. وقتی منیب اردکانی از بیروت دیدن کرد و مرا از اوضاع کنونی عَمان و عدسیه آگاه کرد، از او خواستم چند روزی در دمشق بماند، آقای کسروی را ببیند و در مورد حواله با ایشان گفتگو کند. منیب در حالی که در دمشق بود این فرصت را داشت که وضعیت معنوی آن مرکز را بررسی کند. در آنجا، ارزیابی او از جامعه بهائی دمشق این بود: “یک اندام مبتلا به سرطان که درمان آن خارج از مهارت جراح است، مگر اینکه قطع شود. یک میوه کرم خورده که هیچ درمانی نمیتواند آن را احیا کند. یک ساختمان تخریب شده که هیچ سنگ تراشی نمیتواند آن را تعمیر کند، مگر اینکه آوارها کاملاً پاک تراشی شده و دوباره ساخته شود.”
آقای وهبی به شدت به محفل ملی عراق به دلیل این تصمیم حمله میکند و اقتدار آن را برای درخواست ارسال تبرعات به عراق، به چالش میکشد، مگر اینکه مستقیماً توسط ایادیان گرامی دستور داده شود!
محفل ملی عراق از کسانی که نتوانستند رضایت گاردین را جلب کنند؛ نتوانستند نسبت به احکام حیاتی و تعالیم بهائی مطیع و وفادار بمانند، و نان بیوهها و یتیمان را خوردند، راضی نیست. این ودیعه به نام سه نفر از احبای سوری است. از این رو محفل ملی عراق تصمیم گرفت مبلغ را نزد خود نگهدارد و در انتظار توسعه و گشایش در آینده بماند.
آقای منیب اردکانی پس از بازگشت به عَمان، آماج حملات بیرحمانه اعضای محفل عَمان قرار گرفت. در واقع، اعضای محفل از این تماس غیرمنتظره با بیروت بسیار آشفته شدند، و ترسیدند که او درباره اعمال و روند اقدامات آنها افشاگری کند؛ زیرا او یک بار آنها را تهدید کرده بود دربارۀ انحطاط اوضاع در عمان به هیئت ایادیان مقیم ارض اقدس نامه مینویسد. آنها نامهای به من فرستادند ــ که آن را برای مطالعه خادمان عزیز امر ضمیمه میکنم ــ و در آن از من خواستند که اطلاعات مورد نیاز خود را از منشی محفل نگیرم، بلکه از خود اعضای محفل اخذ کنم! بدون در نظر گرفتن این واقعیت که اطلاعاتی که من میخواستم در مورد احوالات شخصیه خود آنها است؛ و نه در مورد فعالیتهای جامعه بهائی عمان، که برای همه کاملاً شناخته شده است!
ایادیان عزیز و حارسان مقیم ارض اقدس،
به طور خلاصه، عدسیه در جنوب و اسکندرون در شمال، تأمین کننده میکروبهای ارتداد بوده و هستند که بیروت در میان آن دو قرار دارد تا به عنوان مخزن و ذخیره تأمین کنندهِ ویروس نقض و نفاق در شرق و غرب باشد… در حالی که عمان برای پوشاندن میکروبهای نقض و ارتداد و نشان دادن آنها به عنوان ویتامینهای خالص لازم برای سلامتی بهائیان، از سوی ناقضین امر خریداری شده است!
من حقایق و ارقام بیشتری دربارۀ دشمنان مختلف آیین بهائی، جدید و قدیم، ظاهر و پوشیده، منافقین و گروه به اصطلاح «بهائیان» دارم. آنچه دقیقاً میخواهم بر آن تأکید کنم، نیاز به تحقیق بیشتر و روشنتر کردن تاکتیکها، گرایشها و آرمانهای امروزین دشمنان است تا خطر آنها را، که در مسموم کردن بهائیان راسخ و تبدیل آنها به غیرفعال و بیتفاوت جلوه میکند، نشان دهم؛ تا بهائیان متوسط الحال در سراسر کشورهای خاورمیانه ــ به ویژه در عراق که جامعه بهائی آن قدر قوی نیست که بتواند در برابر اثرات و میکروبهای بسیار آلوده آنها مقاومت کند ــ از آنچه هستند کمتر نشوند.
ایادیان عزیز و سروران بزرگ بهائیت،
مطمئنم در این گزارشی که در دورههای متوالیِ شرایط نامساعد و فضای مسموم تایپ کردم، اشتباهات و خطاهای فراوان مرا عفو خواهید کرد. من که برای دشمنان مختلف امرالله، در سراسر منطقه، به عنوان خادم بی ارزش و حقیر شوقی افندی، هدف تیرهای زهرآلود و حملات بیرحمانه فردی و جمعی آنها بوده و هستم. از این رو، از درگاه خداوند متعال برای خود دعای خیر میکنم تا شایسته خدمت خاضعانه به آستان مقدس ولی عزیزم باشم!
گزارش خود را با پوزش صمیمانه به دلیل ناکارآمدی و ضعف ظاهری از هر جهت خاتمه میدهم و صمیمانه از شما تقاضای عفو برای این خدمت ناچیز که توانستم در ارض باء (بیروت) انجام دهم، دارم.
مطیعترین و متواضعترین بنده شما
کامل عباس
کامل عباس در هند و کشمیر
اشاره: در ماه می سال ۱۹۶۶ کامل عباس به عنوان نماینده مرکز جهانی بهائی جهت نظارت بر امر انتخابات سالانه محفل ملی بهائیان هند و کشمیر به آن کشور میرود و گزارشی به شرح زیر از وضعیت آشفته بهائیت در هند، و نحوه عملکرد محفل و تشکیلات بهائی ارائه میکند.
گزارش جناب کامل عباس عضو هیئت معاونت ایادی امرالله در آسیا از هند، ۱۹۶۶
پیشرفت امر تبلیغ دستجمعی در مملکت وسیع هندوستان سریع و موثر است ولی احتیاج شدید به معلمين و مشوقين و زائرینی دارد که تازه تصدیقان محترم را رعایت و تربیت و آبیاری کنند. از قرار معلوم در حال حاضر فقط ٦٥ مبلغ موظف برای این خدمت در آن قراء و قصبات متعدد در سیر و جولانند که اینها کافی نبوده و نخواهد بود.
نکته جالب توجه و باعث حیرت و تأسف آن است که جناب دکتر بهارگاوا[۴۵] عضو معروف قديمی محترم محفل مقدس ملی هندوستان بنده را خواست و خصوصی مدت دو ساعت یا بیشتر شکایت از سوء احوال و تصرفات نامرضیه بعضی از دوستان، که اعضای مهم و زمامدار آن محفل ملی هستند فرمود. این عده را جناب دکتر عصبه پارسیان (منظور بهائیان با پیشینه زرتشتی) معرفی نمود که اکثر اعضای آن محفل را تشکیل میدهند؛ که متنفذند و متكبر، و تمام امور را در دست قدرت خود گرفتند و به احدی هم اعتنا نکنند، علی الخصوص به بومیها! این عبد سوال از افراد خاص در محفل ملی نمود. در جواب جناب دکتر فرمود: اینها پارسیها هستند؛ یعنی خانم شیرین بومن و آقای وجدی دامادشان (منشی محترم محفل ملی) و دکتر طاهره خانم، دخترشان و جناب سهراب علیائی دامان ثانیشان، و جناب مستر ترياتی[۴۶] (وکیل و نماینده بیکری). جناب وجدی در كوالبر و احياناٌ آقای شاه، امین صندوق محفل (از بمبئی) با آنها همدست و همراه میشوند. از مقصد و مرام آنها سؤال کردم. در جواب جناب دکتر فرمود: محض نفوذ و کنترل و سيطره و حکمرانی بر محفل است.
بعد جناب دکتر شرح مفصلی راجع به انتخابات و کیفیت آن فرمود که خلاصهاش آن است که این افراد در انتخابات محفل ملی و کیفیت برگزاری آن دست دارند. برای مثال، خودشان شخصی را آوردند که نزد احبای بومی ابداً معروف نیست ولی با وجود این اسمش را قبلاً به اعضای کانونشن[۴۷] انتخاب کنندگان دادهاند که انتخاب نمایند. همچنین اسامی و نام سایر اعضاء محفل ملی را.
بعد شرحی از ناملایمات و مشکلات نهضت تبلیغ دستجمعی که حالا در منطقه نفوذ حضرات واقع است فرمود که خلاصهاش این است که حضرات بومیهای آنجا را برای مقاصد انتخاباتی خویش تسخیر مینمایند و از مجموع ۱۷۱ نماینده برای کانونشن فقط ۳۲ نفر حاضر بودند. و با وجود آنکه نمایندگان کانونشن ایشان را شخصاً نمیشناسند ولی هم حاضرین و هم غائبين آنها را انتخاب نمودند![۴۸]
دکتر نیز فرمود: پسر من كه يك شخص بهائی مؤمن و شجاع و مخلص امر است از اینگونه اوضاع و ناملایمات منزجر شده است و نمیخواهد اصلاً در فعاليتهای امری شرکت کند و مرا نیز به استعفاء و كنارهجویی دعوت میکند و ملامت میکند که چرا عضویت محفل را قبول کردهام.
جناب دکتر فرمود: همه احبا از رویه حضرات متنفر و منزجراند. خیلی از احبا اسم محفل ملی را به جای (ان اس آ)، (ام اس آ) گذاشتند.[۴۹] این عبد از این جمله استفسار نمود که چه معنی میدهد؟ جناب دکتر فرمود یعنی (محفل ملی مامی)! مامی اشاره به خانم شیرین بومن است یعنی محفل ملی مال آن خانم است و بس…!
سپس جناب دکتر از محفل ملی نیز بابت عدم تشويق و اعتنا به محافل محليه شکایت داشت. آنها فقط ارتباط تام با لجنههای تبلیغ ایالتی دارند، الی آخر. شكايات كثيره از آن عده نامبرده، که اکثریت محفل ملی را تشکیل میدهند طی بيانات عديده فرمودند که بیشتر آنها را قبلاً توسط ایشان به مراجع علیا، چه کتباً و چه شفاهاً، رساندهاند.
راجع به حسابات مالی محفل ملی هندوستان ایشان فرمود که “مجهول و مبهم است. حتی اعضای محفل ملی از حسابات مطلع و آگاه نیستند. اما اگر وقتی یکی از اعضاء سؤالی از آنها راجع به حسابات محفل نماید به آن عضو حمله خیلی سخت میکنند که او را به سکوت وادار کنند و بار دیگر جرأت چنین سؤالی را از حضرات نکند.”
درکانونشن ملی هم راپرت أمين صندوق يا حتی ذکری از حسابات و بودجه محفل ملی نبود! جناب دکتر بهارگاوا میفرماید: جناب ایادی محترم امرالله آقای دکتر مهاجر عليه بهاءالله را از این اوضاع وخیم مطلع و آگاه نمودم ولی ایشان سکوت فرمودند! لهذا بار دیگر نزد ایشان از اعمال حضرات شکایت کردم. آن وقت ایشان فرمودند: “بنده از این عدم وحدت و الفت ما بین اعضای محفل ملی بسیار متأثر و محزونم. این وحدت، وحدت حقیقی نیست، بلکه وحدت نفاقی است که بین اعضای محفل مشاهده میگردد. اعضاء همه خوب میدانند که اوضاع فاسد است ولی با وجود این با هم مدارا علی الفاسد میکنند و نمیخواهند با هم دیگرعلناً مکاشفه نمایند (افشاگری کنند)… بین آن دسته (پارسیها) تعصب شديد و تعاضد و تماسك قوی موجود. یک مرتبه دسیسه علیه من ترتیب دادند تا از دست من راحت بشوند و مرا از عضویت محفل ملی دور کنند. جناب راجا که معاون ایادی امرالله است فوراً به من خبر فرستاد که قضیه این طور است…
جناب دکتر نیز فرمود: بنده نیز به ساحت ولی امرالله شکایتی از این نفوس و اعمالشان نمودم و اوضاع فاسده را شرح و توضیح کردم. حضرت ولی امرالله ارواحنا لذكره الفداء بنده را به استقامت و عدم استعفاء امر فرمودند!
شب ۱۹ می۱۹۶۶ محفل شهر نیودهلی این عبد را در جلسه فوقالعاده با جناب وجدی منشی محترم محفل ملی هندوستان پذیرفتند. بحث از فعالیت تبلیغی آن محفل و اسباب جمودت و خمودت مشهود در شهردهلی نو شد. جناب رئیس از طرف همه اعضای محفل، شکایتهای متعدد از خود محفل ملی نمود؛ و جناب منشی حضور داشت و هیچ نتوانست رد کند! در این جلسه مشخص و مبرهن شد که اصلاً هیچ تعاون و تقارب فکری بین دو محفل محلی و ملی نیست! خلاصه آن شکایتها اینست که محفل ملی ابداً به محفل محلی اعتنائی نمینماید؛ حتی اتاقی یا محلی در حظيرةالقدس ملی برای محافل محلی تخصیص نفرموده است. هم چنین لجنههای محلی، علی الخصوص لجنه جوانان، ابداً مکانی در حظيرةالقدس تحت تصرف محفل ملی، برای اجتماع یا فعالیت آنها گذاشته نشده است. اين عبد نصائح لازمه را در باب تعاون و تعاضد دو محفل نمودم، و به بیانات مبارکه اتکاء و تشریح و توضيح واجبات امروزه و قیام عاشقانه احبای الهی جهت ترویج نقشه مبارکه دیوان بيتالعدل، شيد الله ارکانه، تا وقت و زمان مساعد نمودم. این عبد هم چنین پیشنهاد نمود دو محفل در جلسه مشترکی با هم جمع شوند و حل سوء تفاهمات و اساس تعاون و تعاضد دوباره را محکم و متین بسازند تا تأییدات الهی و نصرت سبحانی شامل حالشان شود!
آنچه این عبد هم شخصاً در مدت توقف در شهر ملاحظه نمود مؤيد و مثبِتِ گفتار دکتر است. علائم و اَمارات خمود و جمود در جامعه دهلی نو کاملاً واضح و نمایان بود. محفل محلی دو مرتبه دیگر خواستند با این عبد راجع به امر تبلیغ ملاقات فرمایند. ولكن مع الاسف دو مرتبه هم نصاب حاصل نشد.[۵۰] در اثناء وجود این عبد در دهلی نو با دو سه جوان ملاقات شد و آنچه از نصایح و تشویق و ترغیب به خدمت و تبلیغ امرالله لازم و مناسب به نظر این عبد بود، به ایشان نمودم.
شب مسافرت این عبد از هندوستان به کراچی، مصادف با شب مبارک اعلان دعوت حضرت اعلی، روحی لمظلوميته الفدا بود؛ ولی متاسفانه کسی از احباء، جز چهار نفر در مجلس حاضر نبود.
مدرسه بهائی پنج گنی
جناب دکتر دین امریکایی، که اکنون با خانمشان در حظيرةالقدس نئودلهی مقیم هستند، برای این عبد مفصلاً از امور مربوط به مدرسه بهائی پنج گنی، و نیز شرح حالات و خدمات خودشان در آن مؤسسه امری و اعتراضات و مخالفتهای برخی از متصدیان و مسئولان آن مدرسه بیان فرمودند. منشی محترم محفل ملی نیز به سهم خود با بنده مذاکراتی در مشکلاتی که در این زمینه هست فرمود و حتی مسافرت بنده به پنج گنی، برای کسب اطلاعات از احوالات و اختلاف نظر بين محفل ملی و متصدیان و لجنه مخصوص آن مدرسه را تقاضا نمود. این عبد راهی برای مداخله در این قضیه، برای خود ندیدم و عرض نمودم که بی اذن و اجازه هیئت مجلله ایادی امرالله در آسیا، قدمی در این سبیل برنمیدارم!
تصادفاً جناب موبد زاده معاون ایادی امرالله در خطه هند با این عبد در پاکستان بود، و معلوماتی که به بنده راجع به اوضاع مدرسه پنج گنی فرمود تماماً مخالف و مغایر آن اموری بود که در دلهی به گوش بنده رسید بود؛ مع ذلك العلم عند الله![۵۱]
کشمیر
مسافرت این عبد در خدمت جناب معاون ایادی امرالله در خطه هندوستان (موبدزاده) حسب تصويب محفل ملی هندوستان، منجر به مسافرت پر خیر و برکت به خطه کشمیر شد. هشت روز در خدمت جناب مذکور و جناب دکتر منجی و جناب خانم شیرین بومن و خانم یگانگی در آن صفحات مصروف و از بیانات مؤثره و نحوه صائبه جناب موبدزاده در تبلیغ امرالله، و دفع و قلع و قمع شرّ اعداء أمرالله مستفيض و مستفید گردیدم.
عدهای از اعضای سابق محفل کشمیر و علی الخصوص منشی سابقشان، در دام ریمی مردود افتادند و الان مشغول فتنه و دسیسه هستند و یکی از آنها نیز جزوه کوچکی بر رد امر و غیره نوشته و منتشر کرده که به دست جناب منشی محفل ملی هندوستان دادم. با عدهای از طالبان حقیقت ملاقات و صحبت شد و این عبد شرف و افتخار ترجمه بیانات جناب سمندری با بعضی از سایرین را داشتم. الحمدلله امورات محفل کشمیر مرتب شد و مقداری از کتب امری به رئیس محفل داده شد.
کامل عباس در پاکستان
اشاره: در سال ۱۹۶۶ کامل عباس به عنوان نماینده مرکز جهانی بهائی جهت نظارت و سرکشی و تهیه گزارش وضعیت بهائیان پاکستان به آن کشور میرود و گزارشی به شرح زیر از وضعیت بهائیت، و نحوه عملکرد محفل و تشکیلات بهائی ارائه میکند. در آن زمان یکی از مشکلات اصلی جامعه بهائی ادعای میسون ریمی به عنوان ولی امرالله دوم آیین بهائی و استقبال برخی از تحصیلکردگان و عناصر تشکیلاتی بهائی از او بود.
گزارش جناب کامل عباس عضو هیئت معاونت ایادی امرالله در آسیا از کراچی، ۱۹۶۶
کراچی، ١٦ شهر القول ۱۲۳ مطابق با ۸ دسمبر۱۹۶۶
مقام انور رفيع الشأن هيئت منوره ايادی عزیز امرالله در آسیا عليهم نفحات البهی الأبهی،
با کمال خضوع و خشوع وصول رقائم مبارکه نورا مؤرخه سوم شهرالقدرة و هجدهم شهر القدرة ۱۲۳ و همچنين سواد رقیمه مبارکه مورخه سوم شهرالقدرة خطاب به جناب آقای اسفندیار بختیاری روحی فداه، که سواد با حاشیه به این عبد مرحمت فرموده بودید،کلاً و طراً اعلام ميدهد و مراتب عبودیت و تشكرات قلبیه خود را به فِنای آن ساحت نورا بدين وسيله تقدیم میدارد…
الحمدلله که در اثر زیارت پرثمر ايادی عزيز امرالله جناب آقای شعاع الله خان علائی روحی لِعواطفه الفداء اعضای محترم محفل ملی پاکستان و نیز معاونين ايادی امرالله و معهم المبلغ المخلص الكریم جناب استاد محمدعلی فيضی فَدیتهُ نفسی به وظائف و مسئوليات متوجه خود قیام نمودند، و چند جلسه مبارک در مذاكرات و ترسیم نقشهِ کار تبلیغ منعقد ساختند و برقرار نمودند. انشاءالله نتائج آن انفاس طيبه، ثمرات زكیه در میدان تبلیغ و مهاجرت و پيشرفت اهداف نقشه ٩ ساله[۵۲] بيت اعظم بخشد و بما تبينَ بهِ الوجوه منتهی گردد.
اولا – راجع به نقشه خدمات أین عبد در صفحات پاکستان معروض میدارد که محفل ملی پاکستان شيدالله ارکانه این عبد را در جلسه گذشته که منعقد گشت احضار فرمودند و پس از تلاوت رقائم کریمه آن هيأت نورا خطاباً لهذا العبد وارد مذاکرات مفصله شدند و در انتهاء به اتفاق آراء وظائف و خدمات حالیه این عبد را به قرار ذیل معین فرمودند:
۱- نظر به اهميت موضوع تربیت و تعلیم جوانهای عزیز به آداب و علوم امريه (بهائی) علی الخصوص علوم تبلیغ از منابع اسلامی مقرر گردید که این عبد مدت چند ماه به امر تدریس و تعلیم جوانهای شهر کراچی که بالغ برصد نفر هستند، به موجب برنامه مخصوصی که حاوی ادله و براهین اسلامي، نحوه تبليغ، رسوم و اخلاق و آداب اهل بهاء و علوم مفیده امری دیگر، مشغول گردم.
۲- اینکه از بین آن عده از جوانها پس از اختتام دوره تعلیم تبلیغ، برای قیام به تبليغ امرالله و نشر نفحات الله اعم از بين خود بوميها انتخاب و ترشيح گردند که شاید انشاءالله نهضتی جدید احداث گردد و احبای عزیز پاکستان به امر مهم تبلیغ بیشتر توجه فرمایند.
۳ – چنانچه آن محفل مقدس رسماً به محفل كراچی مرقوم نمودند وسائل ملاقات این عبد با مبتديان مسلمان را فراهم فرماید که این عبد متصلاً به کار تبلیغ و هدایت نفوس مشغول شود.
۴- هم چنین تقاضا شد از آن محفل مقدس که وسائل ملاقات این عبد با افراد را مجتمعاً و منفرداً فراهم فرمایند که در تشویق و تحریص حضرات به امر مهاجرت به مراکز بکر، و همچنين به قيام تبلیغ امرالله و تذكر نفوس به سایر اهداف نقشه مبارکه ۹ ساله بیت عدل الهی اقدام گردد و نتائج طيبه حسنه به دست آورد.
۵- برای تسريع پيشرفت امر تبليغ و مهاجرت و تحقق سایر اهداف نقشه ۹ ساله، لجنۀ مخصوص، به نام لجنه نقشه ۹ ساله، توسط آن محفل ملی از اعضاء محترم، جنابان انيس الرحمن، اسرار حسين صديقی، جهانگیر مالی، جمشید جمشيدی، و جمشيد روحانی معين فرمودند تا به کارهای معوق و اهداف محقق نشده نقشه رسیدگی فرمایند، احباء را متصل متذکر نمایند، و حضرات را دائماً به قيام به تبلیغ امرالله و مهاجرت تحريص و تشويق نمايند. این عبد را نيز به همکاری با این لجنه دعوت نمودند.
اين عبد را در حظيرةالقدس كراچی منزل و مأوی دادند که متصل با مبتدیان ملاقات نمايم و مشغول کار تبلیغ شوم و همچنین مأمور تدريس و تعليم جوانهای عزیز. الحمدلله و المنة لبيت عدل الاعظم الجليل اوقات این عبد فعلاً در وظائف فوق كاملاً مصروف و دروس امری به زبان انگلیسی و فارسی و عربی ابتدا هفتهای دو مرتبه و بعداً هر روز شروع شد. با مبتديان متعدد تا حال ملاقات شده و در ترویج و نشر نفحات الله شب و روز ساعی و عامل.
جلسه معاونین: دو جلسه مفصل خدمت حضرات همکاران، جنابان علمی و بختیاري، و جلسه اخیر خدمت مبلغ جليل و استاد فهیم جناب آقای محمد علی فيضی، روحی لخدماته الفداء، مشرف گرديدم و مذاكرات مفيده راجع به امر مهم تبلیغ در این مملکت وسيع، و ايجاد حس مسئولیت آن در قلوب افراد بهائی، و نیز تعيين وسائل پیشرفت امر تبليغ و هدايت نفوس به عمل آمد. در نتیجه ۱۲ فقرۀ پیشنهاد تقديم ساحت محفل گردید. سواد آن عریضه که با فوتوکپی است، جناب بختياری خدمت آن هيات نورا، در پاسخ نامه مورخه ۳ شهرالقول خطاب به ایشان و رونوشت به دو معاون مذكور ارسال نمودند. انشاءالله واصل و اطلاعات لازم را از فحوای آن فقرات کسب نمودهاید. و آنچه که به نظر مبارک آن هیات از جرح و تعديل و اضافه رسید به اين بندگان ضعیف ابلاغ میفرمایید.
ماجرای جناب قريشی
البته از ماجرای امور آن شخص توسط ايادی جليل القدر امرالله جناب آقای شعاع الله علائی عليه بهاءالله اطلاع حاصل کردید. این عبد برحسب خواهش ایشان در معیت جناب علمی به منزل ايشان رفتیم و مقدار نصف ساعة او اَزيَد راجع به مطالب أمريه متعلق به الواح مبارک حضرت اعلی (باب) صحبت شد. یک بار دیگر از این عبد خواهش نمود که به منزلشان آمده اطلاعات فوق را به نتيجه برسانم. متأسفانه در این جلسه هیچ بحثی يا ذكری از الواح مبارکه ننمودند، فقط در ابتدای صحبت ايشان اشاره نمودند که با کمک پسرشان که در وزرات خارجه پاکستان کار میکند سفری به ایران از راه زاهدان خواهند نمود. تاریخ مسافرت تا به حال معین نگردیده است.
ملاقات سوم امروز صبح زود بود كه ايشان به حظيرةالقدس آمد و با جناب علمی که عازم لاهور بود خداحافظی نمود. و از این عبد لوح ملاح القدس عربی خواستند که متاسفانه نزد من نبود.
این بود مختصری از وقائع و حوادث برجسته این چند روز اخير كه پس از تشريف بردن ایادی عزيز امرالله جناب آقای علائی، روحی فداه، وقوع یافته است که لازم به نظر آمد عرض آن را به ساحت مقدس هيأت ايادی امرالله در آسیا. و در خاتمه همواره منتظر و مترصد عنایات لانهايۀ آن وجودات زکیه میباشد. با عرض عبودیت و بندگی،
فانی، کامل عباس
گزارش از بيروت ٩ شهر المشية ١٢٠ بدیع مطابق ٢٥ اكتوبر ١٩٦٣
مقام امنع مبارك هيئت مجلله ايادی عزيز امرالله درآسيا علی افرادها بدائع التكبير والثناء
الساعه که صبح روز پنجشنبه موافق۹ شهرالمشيئة ١٢٠، نامه مبارکه آن هيئت نورا مورخ ١٥ شهر العزة ١٢٠ به دستم در شهر بيروت رسيد و زیارت گردید.
راجع به موضوع عریضه محفل ملی عربستان محضر آن ذوات نورانیه که مکرراً از وضعیت احبای شام و أردن (يعنی عَمان و عدسیة) و امكان مهاجرتشان به نواحی عربستان سؤال و استفسار فرموده بودند. این عبد سابقاً چند شرح مفصلی با ذكر عین دستورهای مبارك درباره نفوس ساکن آن خطه، مبنی بر عدم امکان خروجشان به قصد مهاجرت از اردن و هم چنين ساير اموراتی كه متعلق به كيفيت سلوک و معامله محفل ملی عراق در مقابل آن نفوسی که از شهرهای اسکندرون و شام و بيروت و عَمان و عدسيه میآیند مفصلاً خدمت آن ذوات نوراینه و محفل ملی عربستان شيدالله ارکانه تحریر و ارسال نمودم که ما به الكفایه بود. اکنون از لحن عريضه آن محفل مقدس چنين استشمام میگردد که آن راپرتهای مفصله خدمتشان واصل نشده است. عليهذا متمنی است که این عبد را مهلت چند روزه عنایت فرمایند که کارهای مهم این صفحات را انجام داده و به عراق مراجعت و سواد عین آن دستورات مبارکه و سایر معلومات مهمه راجع به آن نفوس تقدیم آن ساحت نورا بنماید. چون واقعاً این عبد از اقدامات آن نفوس به مخالفت و شکستن حدود و دساتیر مبارک حضرت ولی عزیز امرالله، نه فقط در موضوع مهاجرت، بل در تمام شئونات دیگر مانند ازدواج و حضور پیدا کردن در کنفرانسهای عالمی و تقدیم نمودن تبرعات و غيره، علی الخصوص در اين سالهای اخيره بسيار محزون و دلخون میباشد. چون که حضرت ولی عزيز امرالله ارواحنا لعناياته الفدا مكررا تأكيدات شديده مبنی بر وجوب محافظة امرالله و جوامع احبای عراق و ايران از لوث چنین نفوس و سم پاشيشان به هیئت مجلله ایادیان آسيا و محفل ملی عراق صادر فرمودند و در یک خطاب در سال ١٩٥٤ فرموده بودند اگر عراق را از لوث اين نفوس محفوظ و مصون ننمایيد خطرشان به ایران میرسد. علی هذا امیدوارم مطابق دستورات مبارکه، علی الخصوص مضمون توقيع مبارك منیع مورخ سپتامبر ١٩٥٧ خطاب به محفل ملی عراق راجع به نفوس ساکن آن چند شهر که چند مرتبه خدمت جميع، به نص انكليزی و ترجمه فارسی تقدیم گشت عمل و رفتارگردد؛ مخصوصاً محفل ملی عربستان که از رفتار و کردار و سوابق و سوانح و تصرفات آن نفوس و وقائع و حوادث و روابطشان با ولی امرالله معلومات کافی ندارند.
اگر آن هیئت نورا اجازه فرمایند این عبد مسافرت مختصری به كویت، محض ملاقات اعضاء محفل ملی عربستان و تلاوت جميع دستورات مبارکه راجع به آن صفحات و مذاکره و مداوله شخصی با جناب معاون ایادی امرالله مقیم آن جهات نمایم که شايد مابه الكفايه شود و حضرات کاملاً از خطرات وضع و اهميت مطلب قانع و مطمئن گردند.
معلوماتی که اکنون در دست این عبد راجع به حوادث جدیده که از تصرفات حسن طحان برادر جناب محمد جواد طحان در خصوص ازدواج پسرشان بدیع طحان که مقیم کویت است با صبیه جناب آقای حاج سليم عواد از احبای حلب و نتائج آن که منجر به مفارقت زوجين و تربص زوجه و تكدر خاطر پدر و اقربای زوجه در حلب گردید و شرح مفصل در بغداد خدمت آن هیئت عرض و ارسال خواهم نمود.
جناب نورالدين زين تقريباً ٤٠ روز قبل در شهر بیروت در مریضخانه فوت نمودند و اینک تک جريدۀ (الصفاء) راجع به اين حادث محض اطلاع آن هیئت نورا ارسال میگردد.
امروز صبح خدمت جناب همکار عزيز حضرت آقای هادی رحمانی، در فرودگاه بیروت رسیدم و مذاکرات مختصری راجع به موضوع محافظت از اراضی وقف، علی الخصوص پس از محبوس شدن شوقی پسر محمد سعید جعفر و وجوب و ضرورت تأمين سلامت آن زمینهای وسیع به واسطه گرو گذاشتن (رهن) آن نزد شخص ثالثی که با وکالت از حضرت ايادی عزیز امرالله جناب دکتر ورقا انجام شده است. هم چنین خواهش این عبد از جناب سعید جعفر و جنا ب رحمانی این است که هرچه از وجوه و ارض وقف و عدسیه و ارض شام که در مدت اقامۀ اخيرۀ این عبد در عمان از وهبی کسراوی دریافت و به جناب محمدسعید جعفر تسلیم شده است تسلیم جناب رحمانی گردد و آنجا نماند.
اگر نسبت به این عبد دستور یا فرمایشی داشته باشند متمنی است علی الفور مرقوم فرمایند؛ چه که نزدیک است کارهای این عبد راجع به اردن و بیروت و شام تمام شود و به عراق مراجعت نمایم.
آدرس این عبد از قرار ذیل است:
Kamil Abbas,
P.O.Box Box No 1380,Beirut. Lebanon.
در خاتمه عرض عبودیت محضه و ارادت کلیه این عبد محضر مبارک حماة امرالله مینمایم. التماس دعای مبارکشان را دائماً محتاج و سائلم.
قربانتان گردم، ذره فانیه، کامل عباس
گزارش کامل عباس از عراق، ١٥شهرالمشية ١٢٢ مطابق ۱۱ اکتوبر۱۹۶۵
مقام مبارك امنع رفيع هيئت مجللۀ محترمۀ ايادی عزيز و نفیس امرالله در قاره آسیا عليهم عنايات و نفحات ربنا البهی الأبهی
با کمال محویت و بندگی و فنا این دو عبد نکات ذیل را معروض میدارند: دو روز قبل به شرف لقای برادر عزيز روحانی جناب عبدالعزيز عوضی، از احبای مخلص و مشتعل عربستان در مدینة الله فائز و به زيارت رقيمه جناب دکتر سلمانپور همکار عزیز و بسیار نفیس این جانبان، مورخه ۷ اکتبر ۱۹۶۰ که حاوی بشارت صحت و سلامتی آن وجودات مقدسه و تشرف به لقای آن طلعات نورا در ارض طاء (طهران) و تحيات زكيه و سرپرستی و مهربانی و عنايات خاصه و عامه آن حاميان شريعت رب منان و طافی به اخبار سارۀ آن صفحات بوده است نائل شدیم و مسرور و مشعوف گشتیم.
راجع به سؤال آن ذوات نورانيه رحمانیه از احوال امريۀ و قضايای اخيرۀ جامعۀ اهل بهاء در این صفحات معروض میدارد که این دو عبد ضعیف درگاه رب جليل نظر به ظروف حاضره و احوال سائده و عدم وجود وسائل مواصلاتی از تقديم راپرت راجع به موضوعات بالا خودداری نمودند و فقط به راپرتهای محفل ملی به بیتعدل اعظم الهی اكتفا نمودند. خلاصه مختصراً به عرض میرساند که به فاصله کمی قبل از عید رضوان امسال دوائر امنيت با محفل ملی تماس نموده، معلوماتی راجع به محافل محلی در عراق و اعضاء آن و اساميشان و حظائر قدس (مراکز بهائی) موجود در سرزمین عراق طلبيدند.
محفل مقدس ملي، رئيس و نائب منشی، جنابان عبدالمجید و دکتر عباس بغدادی را وکیل نمودند که به دائرۀ امنيه مراجعه نموده آنچه سؤال نمودند جوابهای شافی و كافی و مطابق حقیقت بنمایند. چند مرتبه ملاقات و ديد و بازديد آن اعضاء با روسای دوائر امنیت در این خصوص در حظيرةالقدس مرکزی و هم در دوائر خود امنیت برقرار و خلاصه اين فعاليات و اقدامات از طرف دوائر امنيت به وزارت داخله تقديم نمودند. هم چنين در شهر بعقوبه و بصره و كربلا به طور مختصر تحقيقاتی راجع به احوال احباء و امور امریه از طرف دوائر امنیت انجام و تقديم حکومت مرکزی شد. بغتتاً و به فاصله كمی بعد از عید رضوان بعضی از صاحب منصبان بزرگ امنیت و افراد شرطه، حظيرةالقدس مركزی را احاطه نموده و بعد داخل شدند و شروع به تفتيش و جستجو در اطراف و اکناف آن ساختمان بزرگ و اطاقهای محافل و لجنات و كتابخانه و دارالضيافه و سالن آن کرده و شروع به جمع آوری و ضبط كافۀ محتويات اطاقهای حظيرةالقدس مرکزی کردند و آنچه بود از آرشيو و دوسیهها و ماشینهای تایپ و مقدار ٢٠٠ جلد كتاب امری که از کتابخانه مرکزی جدا نمودند با خود بردند، و درهای اطاقها عموماً مهر و لاك زدند، غير آنكه دارالضيافه چون متصدی و خادم حظيرةالقدس و فاميل آن در آنجا ساكن بودند. رئیس محفل ملی از آنها خواهش نمود که اطاقهای دارالضيافه را لاک نزنید و بگذارید که آن فامیل در آن اقامت و زیست کنند و ساختمان و باغچهها را حفظ و رعايت نمايند. هيات تفتيش موافقت کرد و کلیه ساختمان حظيرةالقدس ملی و دارالضيافه را زير حراست دائمی قوای شرطه و امنیت گذاشتند، و به رئیس محفل گفتند که ما آنچه را مأمور از طرف وزارت داخله بودیم اجراء نمودیم. شما میتوانید به وزارت داخله مراجعت نموده از جريان و چگونگی قضـیه استفسار نمایید.
قبل از این جریان حظيرة محلی قريه عواشق به فاصله خيلی كم مورد حمله رجال پليس و امنیت واقع شد و پس از ضبط و برداشت دوسیهها و كتب امری و غيره درب حظیره را لاك و مهر نمودند. فقط حظيرةالقدس بصره از چنين غائلهای نجات يافت.
محفل ملی عراق اقدامات فوری نمود و با وزیر داخله تماس گرفت. توسط وزیر نفت که دوست شخصی دکتر عباس بغدادی نایب منشی محفل ملی توانستند ملاقاتی از وزیر داخله بگیرند و او را ملاقات نمودند، و راجع به این موضوعات و اساس و مبادی و تعالیم امری صحبت نمودند.
جناب وزیر اظهار نمودند که چون محفل بهائی ثبت رسمی نیست، لذا دستور توقف فعالیت این طائفه صادر گشت. حال وزارت عدلیه باید اجازه افتتاح مجدد حظیره و اجتماعات بهائی را صادر کند. آن گاه اجازه وزارت داخله بر اساس آن صادر خواهد شد. وزیر داخله هم بعضی کتب امری را خواست. در ملاقات بعدی دو کتاب مبادی بهائی و کلمات مکنونه عربی تقدیم ایشان شد.
حوادث روزگار اجازه نداد و پس از چندماه وزیرداخله عوض شد. حکومت بعدی هم چندان بر سر کار نماند و پس از دو هفته تغییر و تبدیل یافت تا آن که حکومت تازه به ریاست جناب عبدالرحمن البزاز تشکیل شد. اکنون محفل ملی آماده است تا توسط شخص ثالثی وعده ملاقاتی از رئیس الوزرا بگیرد. محفل ملی عراق مراتب فوق را مفصلاً به ساحت بیتالعدل معروض داشته و منتظر عنایت و جواب است.
پس از واقعه ضبط حظيرةالقدس، به فاصله چند روز، دفترجناب احمد احمدی در بغداد مورد تفتیش رجال امنیت قرارگرفت و چون چیزی نیافتند به منزلشان رفتند و آنچه کتاب امری بود ضبط کردند و بردند. تقریباً ۱۰۰۰ جلد کتاب از تألیفات او و سائر کتب امری ضبط و با خود بردند. تمام این قضایا مشروحاً به ساحت بیتالعدل رسانده شد.
الحمدلله که تمام احباء با کمال متانت و شجاعت مشغول خدمات امری و روحانی هستند، و ضیافات نوزده روزه و سائر جلسات در منازل برقرار است و فقط احباء از جلسات عمومی در حظیره محروم شدند. اجتماعات احباء حالیه به طور مختصر و در منازل متفرقه است، و به موجب دستور بیتالعدل مخابره و مکاتبه با احبای عراق در حال حاضر جائز نیست، و احبای عراق با حکمت تمام در این موارد سیر و سلوک مینمایند.
محفل ملی عراق و محفل مدینة الله[۵۳] در ادای واجبات خود و سرپرستی احباء و تشویق و تحبیب نفوس، قائم و مجاهد هستند و ادنی خلل و فتوری ندارند.
اخیراً شرحی راجع به بیت مبارک بغداد شنیده شد که آیة الله جناب محسن الحکیم اقدام به تعمیر و تجدید ساختمان و توسعه مساحت آن نموده است و لجنهای مرکب از سه نفر نفوس معین تعیین شده که مبلغ ۳۰ هزار دینار عراقی جمع نمایند و صرف خرید خانههای مجاور بیت نمایند؛ که همراه بیت مهدوم سازند و مجدداً به طرز جدید بنیاد نمایند که مساحت بیت بزرگتر گردد. قضیه مورد تحقیق و تدقیق محفل ملی است و چگونگی آن را به ساحت بیت عدل رساندند ولی جوابی تا به حال نیامده است! این دو عبد نیز جریان امورات آتیه را به آن ذوات نورانیه اطلاع خواهند نمود!
حسب الامر مبارک، جناب داود طویق مرتباً در جلسات محفل ملی حضور مییابد و در امور نقشه ۹ ساله با آنها تبادل آراء و مذاکره مینماید. در خاتمه مزید ادعیه خالصانه مبارکه را درحق احبای عزیز این سامان و این دو عبد خواهشمندیم.
الفانی کامل عباس، داود صالح طُویق
گزارش کامل عباس درباره بهائیت درعراق
گزارش زیر، حاکی از نابسامانی اوضاع جامعه کوچک بهائی عراق و رخوت و بی عملی محفل ملی و محافل محلی است، لذا کامل عباس از هیئت ایادیان امرالله مقیم طهران درخواست پرسش و مطالبهگری از آنها دارد.
الی الارض الطاء[۵۴] ۱۶ شهرالرحمة ۱۲۳ مطابق ۹جولای ۱۹۶۶، راپرت شماره ۱
مقام انورهیئت منوره ايادی جليل القدر أمرالله در آسيا عليهم البهاء الابهی
روحی لقيامكم الفداء،
اوضاع أمری در عراق چنانچه آن هیئت مبارکه نورا مسبوقند قابل وصف وتعريف نبوده، مراجعات نمايندگان محفل ملی عراق به رئیس الوزاء فائده نبخشید. از يك طرف عداوت و تعصبات فرق و مذاهب سياسی و دينی مختلف، و از طرف ديگر انقلابات روشنفکران عراق فرصت معالجۀ قضيۀ حظيرةالقدس يا بهطور كلی قضیه بهائیان عراق را نداده و نمیدهد؛ والا ايشان به طوری كه من ملاحظه نمودم فرد منصف و غیرمتعصب بلکه محب است و با شخص دکتر جمیل احسان بغدادی و دکتر عباس بغدادی منشی و نايب منشی حال محفل ملی عراق صداقت و دوستی قدیم دارند. اعدای فعلی و مروجين حقد و عناد برعلیه جامعه امرالله در عراق همان اعدای تقلیدی امرالله در ایران و عراق هستند به اضافۀ فرق و أحزاب سياسی جديد که هم صف آنها شدند و امر را هدف اتهامات سیاسی مختلف نمودند!
متأسفانه در عرض این دو سال اخير وحدت و يگانگی اعضای محفل بغداد و محفل ملی عراق محل امتحان شديد واقع شده، چنانکه از شکایات متعدده که از طرف حضرت آقای دکتر عباس احسان بغدادی نايب رئیس محفل ملی واصله به ساحت ایادی عزیز امرالله در آسیا مستفاد میگردد. ایشان برای ملاقات این عبد دو مرتبه، قبل و بعد از مسافرت به كويت تشريف آوردند و سواد و شرح مفصل راجع به فتنه و فساد و اختلافات داخله دو محفل را به این عبد و همچنين جناب همکار عزیز آقای داود طويق تسلیم و تقاضای رسیدگی کردند. ولی چون این عبد در شرف مسافرت بود عليهذا مذاكرات مختصره با جناب داود طویق در این باره به عمل آمد و مقرر شد که هم ايشان و هم بنده از شما استدعا نمایيم رسيدگی به اوضاع نامرغوب آن جامعه فرمایند و حداقل وسائل قلع و قمع ریشه فساد و فتنه از دو محفل روحانی و ملی فرمایید.
الساعه که مشغول تحریر این عريضه بودم نامهای از جناب داود طويق علیه بهاءالله رسيد مشعر به استعفای عبدالكريم حسين خصم جناب عباس بغدادی و میفرمایند که امید دارند با جناب دکتر عباس صحبت کند و نصیحت کنند که برگردند به خدمتشان در دو محفل بغداد و ملی عراق.
استدعای عاجزانه این عبد ذلیل از ساحت آن هيات نورا محض تخفيف حِدت و شِدت حوادث مُكدرۀ مُحزنه عراق آن است که آن هيات مجلله مرقومهای به محفل عراق بفرمایيد و تقاضای تقدیم نمودن كپیهای خلاصه مذاکرات آن محفل را به ساحت ایادیان امرالله در آسیا برای اطلاع از حقائق حال و قال آن جامعه منعزله بفرمایید. این عبد نمیدانم که حضرات مدت چند سال است که کپی مذاکراتشان را تقدیم نفرمودهاند. البته که ارسال کپی و صورت خدمات محفل از واجبات امری است. چه که اگر حضرات مکلف شدند به تقدیم خلاصه مذاكراتشان سعی خواهند نمود که وضع خدمات و مذاکراتشان مناسب و قابل تحریر و تقدیم گردد و نحوه خدماتشان را تعديل و اصلاح ميفرمايند.
دوم – از آن محفل ملی تقاضا فرمایید که بیان فرمایند وضعیت کنونی جامعه عراق را. یعنی چند محفل محلی دارند و اسباب انحلال محافل دیگر چه بوده است؟
سوم – درباره نقشه ۹ ساله بیان فرمایند چه اقداماتی تاکنون به عمل آمده است؟
چهارم – در بابت استرجاع حظيرةالقدس ملی و آثار و كتب امريه تا به حال با دولت چه اقداماتی فرمودهاند؟
پنجم – راجع به مراکز امریه در عراق به نظر این عبد اقدامی برای تشویق احبای آن مراکز و همچنین سعی متمادی جهت اعاده و تأسيس محافل منحله، و تشويق مهاجرین سابق این مراکز که به بغداد آمدند به عودت به محل مهاجرتشان نشده،که باید بشود.
راجع به کتاب «البابيون و البهائيون» تأليف جناب السيد عبدالرزاق الحسین: اين شخص محترم در اثر معاشرت و تشويق حضرت ایادی امرالله جناب طرازالله سمندری بسيار محب امرالله شد. چند ماه قبل از مسافرت این عبد به کویت با هم به تصحيح و تنقیح چاپ دوم این کتاب اقدام کردیم و بعضی از مزخرفات اعداء از قسمت اول کتاب برداشته شد! چنانچه بعضی از احصائیات پیشرفت امرالله و عکسهای مشارق الاذکارجدیدالتاسیس اضافه گردید. به نظر این عبد جناب مولف را باید تشویق نمود که به خدمات مهمهاش که مورد تمجید و تحسين ولی امرالله ارواحنا فداه و هم چنین اجرای دستور مبارك بيتالعدل مبنی بر لزوم مطالعه احبای عزیز ایرانی این کتاب را میکند، و مقداری از چاپ سوم که بزودی در بيروت به طبع خواهد رسيد از ايشان خريد و بين احبای عزيز ايران برای استفاده توزیع شود.
اين عبد پس از مراجعت تمام اماکن امريۀ عراق را از طرف آن هیئت مجلله زیارت خواهم نموده و یاران را به استقامت و خدمت امرالله و مهاجرت به مراکز مورد نظرتشویق میکنم. انشاءالله با توجه آن هیئت مباركۀ احبای عزیز عراق از موهبت خدمت امرالله محروم و ممنوع نخواهند ماند.
دو موضوع مهم: جناب عبدالرزاق الحسین از این عبد خواهش نمود که هنگام تشرف در خدمت هیئت مجلله ایادیان محبت نمایم و نتیجه مستند و با مدارک وافی درباره موضوع توبه نامه جعلی که اعداء از قلم مبارک حضرت اعلی نقل نمودند را دریافت و به ایشان تقدیم نمایم. ایشان دو سال قبل ایران آمد و از اصل این ورقه از دولت ایران رسماً سؤال کرد و حضرات گفتند که در کتابخانه مجلس سنا موجود است. ایشان آنجا تشریف برد و از متصدی کتابخانه اصل توقیع را طلبید. ولی به ایشان گفتند کلید گنجینه خصوصی این مدارک مهمه نزد ما نیست و نزد کسی است که الان مسافر است و در طهران نیست.
جناب عبدالرزاق الحسین بسیار شایق و طالب است که کپی آن را داشته باشد و تحقیق در این موضوع بکند. چون شیعه عراق که قیام برعلیه ایشان کردند، از ایشان تقاضای رسیدگی به این موضوع نمودند.
موضوع دوم موضوع مقاله قرتیه منسوب به جناب مفتی الالوسی است، که اصل این مقاله کجاست و در چه کتابی چاپ شده است؟ شیعه عراق ادعا میکنند که اصلاً چنین مقالهای نیست و این را بابیها نوشتند و آن را به جناب آلوسی نسبت دادهاند.
الفانی، کامل عباس
گزارش کامل عباس درباره ممنوعیت هرگونه تبلیغ بهائیت در عراق
صندوق البريد – ۳۰۲۸ – سعدون
بغداد – العراق
كويت ٨ شهرالعلا ۱۲۳ بدیع، ۱۹۶۶
ممنوعیت تبلیغ امر درعراق
ساحت مبارکه نورای هيئت ایادی امرالله در آسیا شیدالله ارکانها
روحی و ذاتی لوجودكم الفداء. پس از تقدیم مراتب احترام و عبوديت خالصه این عبد ذليل با خضوع و خشوع معروض میدارد، الحمدلله و المنة لولی امره العزيز دیروز صبح وارد فرودگاه کویت شده و بلا استحقاق خدمت حضرت ايادی عزيز و نفیس و جليل القدر امرالله جناب آب روحانی اهل بهاء، آقای طرازالله سمندری روحی و ما أعطانی ربی لوجودِ المقدسهِ الفداء در خود اداره گمرک فرودگاه مشرف شدم؛ چه که آن ذات مقدس جلیل در وقت استماع خبر وصول این عبد از همکار عزیز حضرت آقای دکتر منوچهر سلمانپور، که متأسفانه مریض و بستری بودند، اراده فرمودند که این عبد ذليل را با اوصاف معروف و مشهوره شامل فرمایند و این وجود لا ينفع را به انفاس محييئه مباركهشان لدی وصول در آن مملکت، زنده و تر و تازه فرمایند.
چون حضرت همکار جليل القدر جناب دکتر سلمانپور امشب عازم طهران است، این فرصت گرانبها را مغتنم شمردم که عریضه نگار شوم.
وضعیت امری خطۀ عراق کمافی السابق است، چیز جديد و امر نوینی ابداً پیدا نیست. الا اینکه چند روز قبل نماینده محفل ملی خدمت صدراعظم عراق مشرف شده از قضیه ضبط حظيرةالقدس ملی سؤال و استفسار کردند. ایشان فرمودند که این قضیه حلش الآن ممكن نه؛ چه که دو وزیر محترم داخله و عدليه ابداً ابداً با پس دادن آن موافقت ندارند، علی هذا کاری نمیشود کرد.
این عبد شخصاً از حضور بعضی از اعضای محفل ملی شنیدم که اعضای محفل توسط بعضی از دوستان و محبان مطلع شدند که وزارت داخله مسوده لایحه قانونی درست کرده و به وزارت عدليه برای تصويب فرستاده است. در آن قانون امر بهائی ممنوع و جلوگيری از انتشار و تبلیغ دیانت بهائی رسماً و قانوناً اعلان گشته و آن عمل را ممنوع و مخالف قانون دانستند و شاید هم مانند قانون مصر باشد. تا به حال نتيجه خبر معلوم نشده كه آیا چنین است يا خير. علی ای حال همه منتظر تطورات جديده در موضوع امر در عراق هستند.
همکار محترم و عزیز آقای داود طویق خدمت آن هيئت جليله عربيۀ میفرمایند که نظر به اوضاع امروزه ایشان از هـر رقم کاری محروم شده، چون که مراقبت و تضیيقات شدید است، علی الخصوص كه ايشان نزد آنها معروف است که اصلاً از چه نژادی میباشد.
جلسات محافل و ضيافت نوزده روزه در منازل احباء داير، كلاسهای درس اخلاق و جوانها و ساير احتفالات امری برقرار ولی به طرز ساده و مختصر است. راجع به این عبد و خروج از عراق در این ایام شداد، تفصيل مشكلات خدمت جناب دکتر سلمانپور شرح مبسوط دادم. مستدعیام که دستورالعمل مفصله راجع به كار و مسئوليات بنده در صفحات عربستان و سائر جهات عنایت فرمایند که علی الفور شروع به خدمت نماید. حالا که به فضل و عنایت جمال قدم جل اسمه موفق به خروج از عراق و حسب الأمر دوستان که تنفيذ خواهد نمود چه در خود عربستان و چه در بلاد و ممالک اخری آماده خدمت میباشم.
منتظر دریافت اوامر سروران از طریق آقای دکتر سلمانپور میباشم.
عبد ذلیل، کامل عباس
جمعبندی و نتیجه گیری
بررسی محتوای گزارشهای اطلاعاتی و عملکردِ کامل عباس، و تأسیس موسسات «ایادیان امرالله»، «هیئت مشاورین قارهای[۵۵]»، «هیئتهای معاونت»، و «مساعدین» (به ترتیب در سطح بینالمللی، کشوری، و محلی) با فعالیت در دو حوزه تبلیغ و صیانت بیانگر آن است که اولاً تشکیلات بهائی، برخلاف ادعای عدم وجود طبقه روحانی در جامعه بهائی، این «طبقه جدید» انتصابی، متنفذ و حقوق بگیر را ایجاد کرده است؛ ثانیاً برخلاف جوامع دینی و الهی، و همسو با فرقههای متمایل به کسب اقتدار و قدرت(کالت[۵۶]) و احزاب سیاسی نیمه زیرزمینی (مثل حزب توده ایران)، سازمان و تشکیلات «صیانت» و»ضداطلاعات» ایجاد نموده است. بدیهی است داشتن چنین سازمان نسبتاً گسترده انتصابی و پرهزینه، که سالانه نشستهای متعدد محرمانه دارد و توسط مرکز جهانی بهائی مستقر در حیفا راهبری و هدایت میگردد، از نظر سیاسی و امنیتی “حساسیت برانگیز” باشد؛ مگر آن که مرکز جهانی بهائی با روشنگری درباره روند انتخاب اعضای نهادهای انتصابی فوق، و بازگذاشتن درب جلسات بیتالعدل با هیئتهای مشاورین قارهای… برای نهادهای امنیتی کشورهای حساس، گزارش جلسات هیئتهای مشاورین قارهای و مکاتبات آنها با هیئتهای معاونت و اعضای مساعدین را مرتباً برای نهادهای انتظامی و امنیتی کشورهای ذیربط ارسال دارد، تا به مرور و طی سالها، سوءظنها برطرف گردد. هم چنین لازم است بیتالعدل در خصوص تأمین مالی بودجههای سالانه موسسات صیانتی، که شامل هزینههای سفر، اقامت، حقوق (پول تو جیبی) آنها میگردد شفافسازی کند تا شبهه وابستگی مالی تشکیلات بهائی به کشورهای خاص برطرف شود. زیرا بررسی گزارشات مالی جوامع بهائی آسیایی، افریقایی، امریکای لاتین، و حتی برخی کشورهای اروپایی و کانادا نشان میدهد که پرداختی بهائیان تحت عنوان حقوق الله و تبرعات حتی بودجه جاری محافل را پوشش نمیدهد.
امروزه مقامات بهائی رصد و کنترل زیادی روی افراد و گفتمانهای جامعه بهائی دارند و نوعی انحصار عقیده میان بهائیان را، تحت عنوان وحدت، خواستارند. آنها این کنترل را برای جلوگیری از فعالیتهای اندیشمندانه، یا ایجاد ائتلاف فکری ــ فرهنگی بهائیان روشنفکر و آکادمیکِ مستقل لازم میدانند، درست مانند آن چیزی که در منطق مارکسیسم به ضرورت»نظم و انضباط حزبی» تعبیر میشود. شاید تصادفی نباشد که این کنترل بر فعالیت و ارتباطات بهائیان موجب شده تا انتقاد از مسئولان و رهبران بهائی به گوش جامعه بیرونی نرسد.
مسئولان تشکیلات بهائی نسبت به نویسندگان، صاحبان قلم و چهرههای رسانهای که استقلال از خود نشان دهند، بسیار سختگیر هستند. آنها از طریق سیستم و شبکه خبرچینان خود گفتار و بیان بهائیان را به طور گسترده کنترل و با تهدید، مخالفان را خاموش میکنند. آنها میخواهند هرآنچه را که بهائیان درباره بهائیت میاندیشند و مینویسند قبل از انتشار کنترل کنند! اگر پای منافع تشکیلات بهائی در میان باشد، خود را مجاز میدانند در فعالیت اقتصادی اشخاص هم دخالت میکنند! آنها به طور محرمانه به ناشران بهائی میگویند که چه کتابها و متنهایی چاپ و منتشر شود یا نشود. آنها برای کنترل بهائیان از ابزارهای تهدید، از قبیل از دست دادن حق رای اداری (طرد اداری)، سرزنش و تحقیر در نشریات ملّی بهائی، و یا طرد روحانی و اخراج و تکفیر، استفاده میکنند.
تشکیلات بهائی به نحوی عمل میکند که گروه ایدئولوژیک و محافظه کار در قدرت بماند، و از طریق مهجور نگاه داشتن مخالفان و منتقدان، از معروفیت آنها پیشگیری میکند. شبکه خبرچینی در جامعه بهائی، نظام «همه جا زیر کنترل» را به وجود آورده است و عقیده دارد که باید مجرمان (افرادی که از سوی تشکیلات بهائی منتقد و مخالف تشخیص داده شده، و مشمول مجازات شدهاند) را دایماً زیر نظر داشت تا آنها دیگر نتوانند دست به خلاف و جنایت بزنند! تا آنکه در دراز مدت به لحاظ عادت اصلاح شوند. بهائیان سنّتی معمولاً متوجّه وجود سیستم خبرچینی نمیشوند. ولی بهائیان آزاداندیش و مستقل در مراحل اولیه فعالیت اجتماعی به این موضوع پی میبرند و آن گاه باید تصمیم بگیرند که آیا بقیه عمرشان را زیر ذرهبین زندگی کنند یا جامعه بهائی را ترک کنند؟ این شیوه کنترل، مثل بسیاری دیگر از مکانیسمهای کنترلی، خلاقیت و ابتکار روحی را زایل میکند؛ و بهائیان آزاد را از رشد و پیشرفت باز میدارد.
منابع
– پیام مرکز جهانی بهائی به تاریخ ۲ مارس ۲۰۰۷ درباره تنبیهات اداری بهائی
– دارالتبلیغ بین المللی، چند فقره دیگر درمورد حفظ و صیانت، چاپ و توزیع توسط سایت عهد ومیثاق،۱۳۸۸
– گزارشهای کامل عباس،عضو هیئت معاونت درعراق(شاخه صیانت)
– برای اطلاع بیشتر ازنگاه و ساختار امنیتی و ضداطلاعاتی درتشکیلات بهائی نگاه کنید به:
Cole, Juan R. I., The Bahai Faith in America as Panopticon, 1963-1997, Journal for the Scientific Study of Religion, Volume 37, No.2 (June 1998): 234-248. Digitally republished with additional notations at http://www-personal.umich.edu/~jrcole/bahai/1999/jssr/bhjssr.htm
[۱]. The Baha’i World, Vol 18, p.722-3 (Written by her daughter, DR. B. K. ABBAS, and Translated from the Arabic by JOHN WALBRIDGE)
[۲]. See ‘In Memoriam’, the Baha’i’ World, vol. XIV, p. 373.
[۳]. See Shoghi Effendi, Messages to the Bahá’í World, p. 175; also The Bahá’í World, vol. XIII, p. 297
[۴]. همان، صص ۷-۶
[۵]. از پیام بیتالعدل به هیئتهای مشاورین و محافل ملی بهائی، به تاریخ ۱ اکتبر ۱۹۶۹
[۶]. دارالتبلیغ بینالمللی، چند فقره دیگر دربارۀ حفظ و صیانت، ص۷، چاپ و توزیع توسط سایت عهد و میثاق، ۱۳۸۸٫
[۷]. حدود مسئولیت مشاورین و اعضای هیئت معاونت در امر حیاتی و مهم صیانت امر نیز باید به طور وضوح تفهیم شود. به طور کلی هرگاه یکی از احبا از موضوعی اطلاع حاصل کند که مضرّ به صیانت امر است باید فوراً به هر مؤسسهای که شخصاً احساس میکند اعم از ایادیان امر، مشاورین، اعضاء هیئت معاونت، محفل ملی یا محفل محلی رجوع کند. پیام ایادیان امرمقیم ارض اقدس به هیئتهای مشاورین، ۵ دسامبر۱۹۷۱
[۸]. اشراق خاوری، عبد الحميد، مائده آسمانی، جلد۸، ص۲۷، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۵۰ از بهاءالله نقل میکند: «باید از معرضین در کل شئون اعراض نماییم و در آنی مؤانست و مجالست را جائز نداریم که قسم به خدا که انفس خبیثه انفس طیبه را میگدازد.»
[۹]. عبدالحميد اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، ص۴۹۹، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۵۰: “بهاءالله در جمیع الواح و رسایلش احبّای ثابت را از مجالست و معاشرت ناقضان عهد باب منع فرمود زیرا نَفَسشان مانند سَمِّ ثُعبان (مار غاشیه) میماند فوراً هلاک میکند!»
[۱۰]. شوقی افندی، توقیعات مبارکه، جلد۳، ص۲۸۴، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۵۲٫
[۱۱]. منظور شهر بیروت است!
[۱۲]. Mr. George Baz, husband of Dr. Anas Barakat
[۱۳]. ذبیحالله قربان در سال ۱۲۸۲ در شهر آباده در خانوادهای بهائی متولدشد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در آباده و اصفهان به پایان رساند و برای آموزش پزشکی در دانشگاه آمریکایی بیروت راهی لبنان شد. در آنجا از نزدیک با شوقی و کاراکتر واقعی او آشنا گردید. وی سپس برای تکمیل تحصیلات خود به دانشگاه لیون فرانسه رفت. آنگاه رهسپار انگلستان شد و پس از مدتی به ایران برگشت. قربان از سوی شوقی افندی، ولی امر بهائی طرد و از جامعه بهائی اخراج گردید. او در شیراز شروع به طبابت کرد. در شیراز ابتدا به عنوان رئیس بهداری شهرداری شیراز و سپس رئیس اداره کل بهداری استان فارس و همچنین ریاست شیر و خورشید سرخ گماشته شد. در سال ۱۳۲۸ با همکاریهای قربان دانشکده پزشکی شیراز بنیانگذاری شد و او برای دو دوره از همان سال تا ۱۳۴۳ ریاست آن را بر عهده داشت. وی همچنین با تأسیس دانشگاه پهلوی (دانشگاه شیراز کنونی) در سال ۱۳۳۴ تا ۱۳۴۰ ریاست این دانشگاه را نیز بر عهده داشت. او سرانجام در تابستان ۱۳۸۵ در شیراز درگذشت.
[۱۴]. در آن زمان محفل بهائیان بیروت زیر نظر محفل ملی بهائیان عراق فعالیت میکرده است!
[۱۵]. Mrs. Bertha Shasha
[۱۶]. Nureddin Zain
[۱۷]. Nihayet
[۱۸]. Hasan Haqqaq
[۱۹]. Salim Joory
[۲۰]. Mohammad Muselmani
[۲۱]. Mustapha Ghunaim
[۲۲]. Dr. Suleiman Beg Rifa’at of Beirut
[۲۳]. Abdul- Kadir Singer
[۲۴]. اشاره به ملکی است که عبدالبهاء درزمان اقامت دربیروت، در آن اقامت داشت.
[۲۵]. منیب شهید و روحی افنان هر دو از نوههای تحصیلکرده عبدالبهاء هستند که مورد حسادت و خشم شوقی قرار گرفته و طرد شدند.
[۲۶]. داماد بهاءالله که خود و خانوادهاش از سوی شوقی افندی ولی امر بهائی طرد و از جامعه بهائی اخراج شدند.
[۲۷]. اشاره به حکم شوقی افندی دائر بر ممنوعیت سفر بهائیان به اروپا و امریکا، و لو برای تحصیل!
[۲۸]. اشاره طعنهآمیز به بهائیان یزدی از نسل زرتشتیان است که به دستور عباس افندی برای کشاورزی به فلسطین رفتند و شوقی آنها را طرد کرد!
[۲۹]. در تمام متن، منظور از حطب اکبر، اشاره تحقیرآمیز به میرزا محمدعلی افندی پسر دوم بهاءالله است که از سوی پدرش به غصن اکبر ملقب شد! با این که بهاءالله وصیت کرده بود که جانشین او پس از عبدالبهاء باشد، پس از فوت بهاءالله میان دو برادر اختلاف پیش آمد و عبدالبهاء از او جدا شد و اجازه نداد بهائیان به سمت او بروند و حتی جانشینی او پس از عبدالبهاء را قبول نکرد و شوقی را طبق الواح وصایا جانشین خود ساخت.
[۳۰]. Shawool
[۳۱]. UNRWA
[۳۲]. Taherzadeh, Adib, the Revelation of Baháʼuʼlláh, p.240, G. Ronald, 1976.
دوران دشوار طرد و قلع و قمع منتقدین ولایت امری شوقی افندی در دهه ۱۹۴۰ اتّفاق افتاد، زمانی که برخلاف دستورات شدید وغلیظ عبدالبهاء، برخی اعضای فامیل با میرزا محمدعلی و حامیانش، ارتباط داشتند! تمامیت خواهی و دشمنی عبدالبهاء با میرزا محمدعلی منجر به طرد و اخراج بسیاری از منسوبان بهاءالله از آئین بهائی شد. این منسوبان شامل یکی از دختران بهاءالله به نام فروغیه وهمسرش علی افنان بود. پسر علی افنان، حسین، و برادرانش، فیضی، حسن و نیّر ناقض امر شناخته شدند. پس از آن، نیّر موجب پیوند نوادههای عبدالبهاء با پسران علی افنان شد. روحانگیز، خواهر بزرگتر شوقی با نیّر ازدواج کرده بود. ثریا، دختر عموی شوقی افندی، با فیضی و خواهر کوچکتر شوقی با حسن ازدواج کردند. اعضای خانواده شوقی افندی از طریق چنین روابطی با ناقضین شوقی افندی پیوند داشتند؛ وعملاً طرد و قطعِ سلام و کلام و معاشرت با آنها برایشان غیرممکن بود.
[۳۳]. Roubez Hospital
[۳۴]. May Low
[۳۵]. نوه عبدالبهاء
[۳۶]. Brummanah
[۳۷]. Behterin
[۳۸]. Kamal Naji
[۳۹]. Nimat Sabour
[۴۰]. Bassoul Grand Hotel
[۴۱]. Bait Merry
[۴۲]. Dr. Marach
[۴۳]. Ephraim Toeg
[۴۴]. Bank Zilkha
[۴۵]. Bhar Gawa
[۴۶]. Triati
[۴۷]. بهائیان جلسه انتخابات اعضای محفل ملی را کانونشن ملی مینامند. درمورد هند، گفته شده ۱۷۱ نفر از مناطق مختلف، به عنوان نماینده شهرهای مختلف در پایتخت جمع میشوند. ولی در آن سال، تنها ۳۲ تن حاضر و بقیه رأی را پستی ارسال کردهاند. باوجود آنکه تبلیغات در انتخابات بهائی ممنوع است ولی طبق گزارش کامل عباس، در آن سالها، بهائیان زرتشتی تبار تخلفات انتخاباتی فراوان داشته و سالها محفل هند را در کنترل خود داشتند.
[۴۸]. این نمونه به خوبی روشن میکند که ساز و کار انتخابات بهائی به چه شکل راحتی قابلیت دست بردن در آن وجود دارد.
[۴۹]. They call it MSA instead of NSA, which refers to Mummy Spiritual Assembly!
[۵۰]. اکثریت اعضای محفل حاضر نشدند و محفل رسمیت نیافت!
[۵۱]. ظاهراً جناب موبدزاده هم زرتشتی تبار و جزء باند مادام بومن بوده است!
[۵۲]. اشاره به نقشه تبلیغی ۹ ساله بین المللی ۱۹۶۴ -۱۹۷۳ طراحی شده توسط بیت العدل حیفا میباشد.
[۵۳]. منظور محفل بهائیان شهر بغداد است.
[۵۴]. منظور از ارض طاء شهرطهران است!
[۵۵]. که در حال حاضر ۹۰ عضو فعال و پُر کار در سطح پنج قاره دارد
[۵۶]. Cult
