صفحه اصلی معرفی کتاب معرفی کتاب حيات يحيای نجی، بخش نخست ميرزا يحيی دولت‌آبادی، از جنبش باب تا جنبش مشروطيت؛ قسمت چهارم: نگاهی به تعاملات بابی ـ بهائی

معرفی کتاب حيات يحيای نجی، بخش نخست ميرزا يحيی دولت‌آبادی، از جنبش باب تا جنبش مشروطيت؛ قسمت چهارم: نگاهی به تعاملات بابی ـ بهائی

10 خواندن ثانیه
0
0
40

سيّدمحمّدهادي سجّادي

 

چکیده 

پس از ادعای میرزا حسین‌علی نوری ملقب‌شده به بهاءالله (توسط قرةالعین در زمان کشف حجاب در دشت بدشت)، مبنی بر من یظهره اللهی و نسخ آیین بیان و آغاز آیین بهائی، گروهی از پیروان سیدعلی‌محمد باب به او گرویده و عدۀ بسیار دیگری با این عقیده که دعوی مدعی، دروغ و بدعتی بیش نیست بر آیین مراد خویش باقی ماندند و رویگردانی از میرزا یحیی صبح ‌ازل، به‌عنوان جانشین واقعی حضرت باب، را برنتافتند.

اختلاف میان دو برادر ـ یکی منصوب بر جایگاه رهبری بابیان (میرزا‌ یحیی) و دیگری مدعی رهبری با تفسیر و تأویل و تحریف‌های بسیار  (میرزا‌حسین‌علی) ـ بالا گرفت.

در میانۀ این اختلافات که به پیروان دو برادر هم سرایت کرده بود، مکتوباتی را، با اهداف مختلفی، خطاب به یکدیگر نوشته‌اند.

یکی از اهداف نگارش این نامه‌ها به یکدیگر، موعظه و به‌زعم خویش ارشاد و هدایت مخاطب یا مخاطبان بوده و مقصود دیگر جوابیه و ردیه و استدلال بر حقانیت خویش و رد دیگری و در برخی هم تهدید و توهین و گهگاهی هم مستندات رسوایی یکدیگر.

در این مقاله بر آنیم تا برگرفته از کتاب «حیات یحیی نجی» نوشته سیدمقداد نبوی رضوی، برخی از این مکتوبات را بازخوانی کنیم تا شاهد مستنداتی باشیم که به گمان و نظر بابیان بهائی‌نشده (ازلیان، پیروان صبح‌ازل) گواهی بر بطلان دعوی بهاءالله است.

یکی از مهم‌ترینِ این مکتوبات که در این کتاب به‌تفصیل به آن پرداخته شده، نامۀ بهاءالله به میرزا محمدهادی قزوینی (از شهدای بیان و بزرگان بابی) است که در این مقاله به بازخوانی و بررسی آن می‌پردازیم و سپس به نامۀ میرزا یحیی دولت‌آبادی به عباس‌افندی اشاراتی خواهیم داشت.

 

کلیدواژه: سیدعلیمحمد باب، میرزا یحیی صبح ازل، میرزا حسین‌علی نوری، میرزا محمدهادی قزوینی، ملا محمدجعفر نراقی، طاهره قرةالعین، عباس‌افندی، ناصر دولت‌آبادی، شیخ محمدرفیع طاری نطنزی.

 

 

مقدمه

یکی از وقایع تاریخی که در سیر جنگ و دعوای میان بابیان و بهائیان اهمیت بالایی دارد، رویکرد ظاهری میرزا حسین‌علی بهاء الله در اطاعت مطلق از پیشوای پنهان‌‌شدۀ بابیان، میرزا یحیی صبح ازل است.

او، چنان که بعدها تا پایان حیات می‌گفت، هنگام حبس در تهران (حدود ذی‌القعده ۱۲۶۸ تا حدود ربیع‌الثانی ۱۲۶۹ ق. )، مقارن با رهبری و زعامت برادر خویش، میرزا یحیی صبح ازل (که مدال جانشینی حضرت باب را از شخص خود او داشت)، از سوی خداوند به مقام من‌ یظهره‌ اللّهی برانگیخته شد.

جای گرفتن در این مقام، شناخته شدن به‌عنوان ناسخ آیین بیان و شارع آیین جدید بوده است. بااین‌حال، وی از آن هنگام تا اعلام آشکار دعوت خود در ادرنه، به‌ سال ۱۲۸۳ ق.، به تبلیغ پنهانی مقام جدیدش می‌پرداخت، اما هرگاه از سوی شهدای بیان، بزرگان بابی و حتی بابیان عادی با شک و تردید روبه‌رو می‌شد، بر اطاعت مطلق و بی‌ چون‌وچرای خود از صبح ازل، آن هم با شدت و حدت، دست می‌گذاشت و به بزرگداشت او در مقام الاهی «مرآت صاحب وحی» می‌پرداخت.

بابیان ازلی، در مکتوبات خود، نمونه‌های زیادی ازاین‌دست نوشته‌ها یا رفتارهای بهاءالله را آورده‌اند و به استناد آن‌ها دعوی او را باطل دانسته‌اند.

یکی از این نمونه‌ها میرزا هادی دولت‌آبادی است که از دیدارهای خود با بهاءالله این‌گونه می‌گوید:

«… یکی از حجتهای الاهیه بر این کسانی که گوش به کلمات مدعی دارند، آن است که اشخاصی که اظهار عبودیت او را نسبت به حضرت ثمره بعد غروب شمس حقیقت به چشم خود دیده و به گوش خود شنیدهاند، تاکنون حاضرند. یکی از آنها خود عبد است که مکرر دیدم او را و جز اظهار بندگی به حضرت ثمره چیزی ندیدم و به خط خود او این معنی در الواح متعدده است … خلاصه، اینها حجت است بر این خلق و آنچه خود دیدم، مباهی بود به انتساب به ثمره ــ روحی له الفداء ــ و اظهار شرف مینمود و فخرها داشت و مکرر شنیدم که بی اذن در حضور مبارک نمینشیند ….» (میرزا هادی دولت‌آبادی، فصل الکلام، ص ۴۷ و ۴۸ به خط میرزا مصطفی کاتب)

بخش سوم وصیت‌نامۀ عربی میرزا حسینعلی بهاءالله است که تجلیل‌های فراوان از صبح ازل را داراست.

خط متن از ملا زین‌العابدین نجف‌آبادی: بعدها ملقب از سوی بهاءالله به «اسم الله» و «زین‌المقربین» بوده و خط حاشیه از بهاءالله است.

 

دیگر، وصیت‌نامه‌ای است از بهاءالله:

«وصیتنامهای عربی از بهاءالله است که به خط کاتب بلندمقام او، ملا زینالعابدین نجفآبادی (زینالمقربین)، نوشته شده است؛ بااینحال، عنوان آن (هذا کتاب وصیتی من بعدی، أن یا أهل الملأ فاسمعون!) بهخط خود اوست و در حاشیهاش نیز خطش را میتوان دید. وی، در آن وصیتنامه، صبح ازل را سخت بزرگ داشته و با پاینامهایی چون «سراج ازلیه»، «صراطالله»، «فلکالله»، «عصاءالله»، «کهف احدیت»، «امرالله»، «نارالله»، «عرشالله»، «کف بیضاء»، «صنعالله»، «سلطان حاکم»، «سراج امر»، «طلعت نور» و … یاد کرده و در برابر، خود را بندهای که به خداوند و «طلعت نور» مؤمن شده و با «ذلت کبری» در «نقطۀ حزن» نشسته، یاد کرده و سپس، پرسیده که آیا از او غیر «حرف عبودیت» شنیدهاند؟

بر این اساس است که او کسانی را که دربارهاش جز آنچه از او شنیدهاند میگویند، «حشرات الأرض»ی نافهم خوانده که هرگز چیزی از «امر» (آیین باب) نخواهند یافت! در پایان نیز «بقیة المنتظَر» (من یظهره الله) را ــ که در «مستغاث» (سال ۲۰۰۱ از بیان) ظاهر خواهد شد ــ حق گفته و نوشته که همگی در انتظار اویند.» (سیّدمقداد نبوی رضوی، حیات یحیای نجی، نامۀ بهاءالله به میرزا محمدهادی قزوینی)

رونوشت نامه‌ای از میرزا حسینعلی بهاءالله است که در آن تمام تفسیرهای میرزا یحیی صبح ازل (مرآت الأزلیة) از سخنان باب را بدون تردید حق دانسته و برای هیچ‌کس جای پرسش نگذاشته است. اصل این نامه ـ که «به خط مبارک جمال قدم» (بهاءالله) بود ـ نزد خاندان بهائی بلندمرتبۀ افنان نگهداری می‌شد و این رونوشت در میان مجموعه‌ای از آثار بهاءالله از سوی دکتر محمّد افنان به اولیای بهائیان ایران سپرده شد.

 

و همچنین لوحی به خط بهاءالله نیز:

«لوحی از بهاءالله و به خط خود اوست که نزد خاندان بهائی بلندمرتبۀ افنان نگهداری میشد. او، در بخشی از آن لوح، همه تفسیرهای «مرآت الأزلیة» از «کلمات الله» را «حقٌ لاریب فیه» گفته و نوشته که هیچکس را نسزد که در آن تفسیرها چون و چرا کند.» (سیّدمقداد نبوی رضوی، حیات یحیای نجی، نامۀ بهاءالله به میرزا محمدهادی قزوینی)

و انکار هرگونه دعوی از سوی بهاءالله در واکنش به اعتراضات ملا محمّدجعفر نراقی (از شهدای بیان و از بزرگان بابی) هم نمونه ای دیگر است:

«بهاءالله در این نامه نوشته: «اگر نفسی از اهل بیان ذکر نسخ کتاب نماید، خدا بشکند دهان گوینده و افتراکننده را!»در بخشی دیگر، هرگونه نسبت این سخن به خود را «مزخرف» خوانده است. همچنین، به جمع‌آوری آثار الاهی ــ که همان نوشته‌های باب بودند ــ پرداخته و نوشته که همه «به ‌خط مبارکِ» صبح ازل «نوشته شد و جلد شد.» سپس، انجام آن نسخه‌برداری‌ها در بغداد را «شرافت کبری و منزلت عظمی» خوانده و یکی از ویژگی‌های بزرگ آن شهر دانسته است. در پایان هم، مانند وصیت‌نامۀ‌ پیش‌گفتۀ‌ خود، ظهور من یظهره الله را در «سال مستغاث» (سال ۲۰۰۱ از بیان) گفته است: «نشهد فی آخر الکتاب بأن من یظهره الله حق لاریب فیه و یظهره الله فی المستغاث.» این رساله چنان می‌نمایاند که در آن زمان (۱۲۷۸ ق.)، موقعیت بهاءالله، به‌سبب آن شایعه‌ها، سخت به خطر افتاده بود.» (سیّدمقداد نبوی رضوی، حیات یحیای نجی، نامۀ بهاءالله به میرزا محمدهادی قزوینی)

بدین سان آنچه از مکتوبات و مستنداتِ به‌جای‌مانده و نامه‌های ردوبدل‌شده میان بابیان و بهائیان مشهود است این است که دعوی «من‌یظهراللهی» میرزا حسین‌علی نوری ملقب به بهاءالله با عمل، رفتار، بروز و ظهورهای بسیار، اعترافات و بیان عقیدۀ وی در گذشته‌ای پیش از اعلام آشکار دعوی، در تضادی کاملاً آشکار است و نکتۀ مهم آنکه چنین رتبه و جایگاهی را که وی مدعی آن است، چنین پنهان‌کاری و نهان داشتن عقیده را برنمی‌تابد.

صفحه‌­های نخست و پایانی نسخه­‌ای خطی از نامۀ طولانی میرزا حسینعلی بهاءالله (به خط فرزندش، میرزا محمّدعلی غصن اکبر) است که در واکنش به اعتراض‌های ملا محمّدجعفر نراقی و همراهانش در رد هرگونه نسبت دعوی جدید و نسخ آیین باب نوشته است.

 

میرزا محمدهادی قزوینی

میرزا محمدهادی قزوینی از بزرگان و شهدای بیان و محل رجوع بابیان بوده است که هم در زمان حیات علی‌محمد باب مورد عنایت و تأیید و توجه بوده و هم در زمان رهبری میرزا یحیی صبح‌ازل که مرآت شمس حقیقت و جانشین حضرت باب است، دارای مقامات عالیه و زعامت مؤمنان به آیین بیان در کسوت شهید بیان بوده است.

او ازجمله هفت تن شهدای بیان است که توسط شخص صبح ‌ازل تعیین شده و مورد عنایات بسیار وی قرار گرفته و تا پایان عمر بر این آیین و پیروی از میرزا یحیی صبح ‌ازل راسخ و استوار مانده است. بهائیان او را از زمرۀ هجده تن نخستین پیروان باب، به‌عنوان «حروف حی»، می‌دانند.

ناصر دولت‌آبادی، در بخش «رجال بیان» از پژوهش‌های خود دربارۀ زندگانی صبح ازل، به این شهید بیان و زندگانی او نیز پرداخته است:

«آقا میرزا محمّدهادی قزوینی از بزرگان علمای بیان و حروف حی نقطه اولی است که تا پایان عمر در ارادت و بندگی به وصی باب باقی ماند. پدرش، حاجی میرزا عبدالوهاب، از معاریف فقهاء و مراجع تقلید بوده که هنگام ورود شیخ احمد احسائی به قزوین، به وی گرویده، از اراتمندان شیخ گردید و در آغاز ظهور نقطه بیان، دو پسرش، میرزا محمّدهادی و میرزا محمّدعلی، به شیراز شتافته و از گروندگان باب و حروف حی او شدند و پدرشان نیز به ظهور جدید مؤمن و موقن گشت.

آقا میرزا محمّدهادی و برادرش از شیراز به کربلا رفته، به دعوت مردم به آیین جدید پرداختند و از آنجا به قزوین آمده، هنگامی که سواران دولتی نقطه اولی را به دستور حاجی میرزا آقاسی به آذربایجان می‌بردند، در قریه سیاه‌دهان (در حوالی قزوین) به حضور وی رسیدند و در قزوین سکونت داشته، هنگام اجتماع بابیه در مشهد که وی نیز با برادر خود بدانجا شتافته، به هم‌کیشان خویش ملحق گردید.

مکتوبی از سیّد علی‌محمّد باب و به خط او برای میرزا محمّدهادی قزوینی

(مجموعۀ اسناد قمرتاج دولت‌آبادی)

 

میرزا محمّدعلی با جناب قدوس به بدشت آمده، از آنجا به مازندران رفت و بالأخره، در جنگ معروف طبرسی شرکت جسته و سرانجام کشته شد. آقا میرزا محمّدهادی در وقایع طبرسی شرکت نداشته، به قزوین آمده، در این شهر که زادگاهش بوده، تا پایان عمر سکونت گرفته است.

وی از شخصیت‌های بزرگ بیان است که در نزد شارع این آیین منزلتی بس ارجمند داشته، آثاری به خط نقطه اولی الآن موجود است که خطاب به وی صادر گردیده و برای نمودن مقام او، شمه‌ای از آنچه در چهار شأن، در ظل اسم هدی، در شأن آیات، از قلم نقطه اولی درباره این مرد نازل شده، اینجا نقل می‌کنم:

«أن یا أیها الهادی! فاستشعر یوم القیامة بما کل عند مبعدون. فإن کل قد عرضوا علی الله ربهم من حیث لایعلمون و قد رفعناک إلی أرض الأعلی فضلاً من لدنا إنا کنا فاضلین. ثم قد عرضناک علی الله ربک فی لیلة الأبهی إنا کنا ذاکرین. ثم قد عرضناک مرة أخری فی لیلة الأخری فی السبیل قرب أرضک إنا کنا کاتبین.»

چنان‌که مشاهده می‌شود، در اینجا، به چند بار که آقا میرزا محمّدهادی موفق به زیارت مولای خود شده، اشاره گردیده و خصوصاً، به ملاقات در حوالی قزوین هم اشاره رفته است و باز، در همان کتاب، خطاب به وی آمده:

«أن یا أیها الهادی! إنا قد خلقناک و رزقناک و أمتناک و أحییناک و جعلناک من لدنا هادیاً مهدیاً و قد استعلی أخوک إلی أفق کل هنالک یصعدون و إنا قد قضیناه فی کتاب الله علی الذین هم یدخلون فی دین الله.»

که در اینجا، به اهمیت مقام برادرش هم اشاره شده است و هم لوح دیگری که موجود است، نقطه اولی به وی دستور داده است که حقوق الله را از مؤمنین اخذ نموده و بفرستد و او از مراجع بزرگ بابیه بوده است [و] پس از شهادت نقطه اولی هم در ارادت به صبح ازل باقی مانده و طوفان حوادث و فتنه‌هایی که در آیین جدید رخ داده، هیچ‌یک قادر به انحراف و انصراف او از وصی باب نشده‌اند و او همچنان کوه پابرجا در اعتقاد به صبح ازل و اتّباع آیین بیان ثابت‌قدم و استوار مانده است.

صفحه‌های نخست و پایانی رونوشت میرزا هادی دولت‌آبادی از نامۀ بهاءالله

به میرزا محمّدهادی قزوینی (شهید بیان در قزوین)

به خط محمّدصادق ابراهیمی

 

 

در اواخر ایام اقامت بابیه در بغداد، چنان‌که اشاره شد، میرزا حسین‌علی که هنوز جرئت ادعای علنی نداشته، در جواب همین عالم جلیل‌القدر بوده که لوح معروف خود را نگاشته و در آخر آن، ضمن اظهار بندگی نسبت به صبح ازل، نوشته است:

و مسجدی الأقصی مواقع رجلها

و عرش البهاء أرض علیها یمشی

که اصل خط مزبور نزد آقا میرزا محمّدهادی و بعداً هم در دست بازماندگانش بوده است.

وی تا پایان عمر با صبح ازل در مکاتبه بوده و صبح ازل، در آثار خود، به‌مناسبت، از او یاد کرده و خصوصاً خلاصۀ الأحکامی در دست است به زبان عربی که گویا به خواهش یکی از مؤمنین که به‌توسط آقا میرزا محمّدهادی به عمل آمده، نازل شده و در مقدمۀ آن، صبح ازل می‌نویسد: «جناب اسم هادی در قاف ملاحظه و به سائل بدهند …» و همچنین، بیاض کوچکی که به خط حاج محمّدصادق مهاجر در دست اینجانب است؛ در مقدمه زیارتنامه مشهوری که صبح ازل آن را در شعبان ۱۲۸۵ قمری، در اوایل ورود به قبرس، نازل کرده … نوشته است: «یوصل إلی العالم الفاضل، جناب آقا میرزا محمّدهادی قزوینی.»

این مرد عالم جلیل با حاجی میرزا هادی دولت‌آبادی هم که در تهران و از اخص پیروان صبح ازل بود، دائماً در ارتباط بوده است و نوۀ‌ او، موسوم به اعتضادالحکماء، با دختر حاجی میرزا هادی وصلت کرده است. بازماندگان وی در قزوین‌اند. تاریخ وفات و شرح تفصیلی زندگانی این مرد بزرگوار متأسفانه تاکنون به دست نیامده، امید است در آینده به دست آید و جبران نواقص آن بشود.» (ناصر دولت‌آبادی، رجال بیان)

از درجات عالیۀ جناب میرزا محمدهادی قزوینی (ملقب‌شده به اسم‌الله الهادی توسط باب) در نزد رهبران و احباب و پیروان بابی، رهبری و زعامت مؤمنانِ اهل بیان بالأخص اهالی ارض قاف که همان قزوین است در منصب شهید بیان بود که صبح ‌ازل به وی اعطا کرد.

همچنین پراهمیت‌تر آنکه جناب ازل مدتی پس از بروز و ظهور دعوت جدید بهاء‌الله، به جهت حفظ احباب و مؤمنانِ به آیین بیان از گزند انحراف از مرام و مسلک سیدعلی‌محمد باب، دستور به اطاعت از میرزا محمدهادی قزوینی و ملا محمدجعفر نراقی در «احکامات و حدودات الهیه» داد که این نیز گواهی است بر رتبه و جایگاه این شخص مهم در میان بزرگان و مؤمنان به آیین باب.

ازجمله شواهد تاریخی در درک جایگاه رفیع و اعتبار و مرتبۀ میرزا محمدهادی قزوینی در میان جماعت بابیّه، دانستن وی در میان «معتبرترین نزد نقطۀ بیان» است که ملا محمدجعفر نراقی بدان تاکید داشته است.

ملا محمدجعفر نراقی در ردیۀ معروف خود علیه بهاءالله:

«اینک، جناب آقا میرزا محمّدهادی قزوینی ــ سلّمه الله ــ و جناب قهیر ــ سلّمه الله ــ و جناب متولی‌باشی ــ سلّمه الله ــ که همه از معتبرین نزد نقطه‌ بیان و نزد اهل زمان خود هستند و همه، مثل فقیر، اتفاق دارند و قاطعند بر اینکه کلمات این مدعی، کلمات بی‌روحی است که در نظر جهال جلوۀ آیه به آن‌ها داده و احدی گوش نمی‌دهد و اعتنا نمی‌کند و تصدیق و تعریف جاهلی مثل خود را سیر می‌کند و دلیل می‌گیرد و حال آنکه در نظر این جماعت از اهل خبرت و بصیرت هیچ شائبه‌ای از شوائب نفسانیه نیست و به‌جز رضای الاهی هیچ مقصودی و غرضی ندارند ….»  (ملا محمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۲۴)

… ای غافلان بی‌شعور! آیا از خود خجالت نمی‌کشید که بگویید میرزا آقاجان صابونی که أوّل من آمن مدعی است و در نظر اهل بصیرت، سامری اهل بیان و رجعت ابوالشرور خوّان است، لطیفۀ مراد خداوند سبحان را بهتر از جناب حاجی سیّدمحمد و حاجی سیّدجواد و آقا میرزا هادی قزوینی و آقا میرزا احمد ازقندی و جناب میرزا محمّدحسین متولی‌باشی قمی و جناب قهیر ــ علیهم السلام ــ که جمعی از آن‌ها ازجمله معتبرین و مقبولین حضرت رب اعلی و اغلبی شهید منصوب از جانب حضرت ازل ــ علیه السلام ــ [هستند،] فهمیده و بهتر از نگارنده فهمیده؟ اف بر شما و بر دین و آیین شما!»  (ملا محمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۳۸)

نامهای سراسر اقرار و اعتراف به خلاف دعوی خویش

نامۀ میرزا حسین‌علی نوری (ملقب به بهاءالله) به میرزا محمدهادی قزوینی، که از بزرگان در رأس هدایت و راهبری مؤمنان به سیدعلی‌محمد باب بوده، حائز اهمیت بسیار است، چراکه به مرام بابی، تأییدات کسانی همچون میرزا محمدهادی لازمۀ دریافت حقانیت دعوی مدعیِ «من یظهره اللهی» است و بهاء نه‌تنها در نامۀ خود به دنبال دریافت تأیید میرزا نبوده، بلکه برخلاف دعوی خویش اقرار و اعتراف به رهبری و زعامت و منصب و مرتبۀ الهی میرزا یحیی صبح ‌ازل، به تصریح شخص حضرت باب، نموده است.

به‌حق نمی‌توان جز این دانست که بهاءالله می‌دانسته است که علمای بابی چون میرزا محمدهادی قزوینی در برابر ادعای «من‌ یظهره اللهی» او، با توجه به دلایل و تفسیرها و بیانات و استعداد و ظرفیت‌های او، نه‎تنها شگفت‌زده نشده و تأییدش نخواهند کرد، بلکه به مخالفت و انکار حقانیت دعوی او بر می‌خیزند و لازمۀ حقانیت ادعای او، موافقت و اقرار و ایمان عالمان آیین بابی است. به این جهت است که هرچه مکتوبات به علما و شهدای بیان و مؤمنان به آیین بیان می‌نویسد سراسر اقرار به عجز و بندگی و خدمتگزاری «مرآت شمس حقیقت» است و به مقام بی‌مانند و جایگاه الهی صبح ‌ازل (در عقیدۀ بابی) معترف بوده که انوار شمس حقیقت بابی را به مردمان منعکس می‌کند و اخبار منتشرشده مبنی بر دعوی مقام برتر از صبح ‌ازل برای خویش را کذب محض بیان می‌دارد و خود را مستحق تمام لعن‌ها و نفرین‌ها و ناسزاها می‌داند که اگر ادعایی جز خدمت به برادر خویش داشته باشد.

واضح است که بهاءالله خود می‌دانسته که ویژگی و استعداد و قابلیت متمایزکننده‌ای از دیگر مردمان در وی یافت نخواهد گردید تا مورد شگفتی و اعتراف بزرگان بابی به مقامی الهی در او گردد، بنابراین زمان را به انکار سپری کرده تا در فرصتی مناسب ادعای خویش را آشکار نماید که از لحاظ قدرت در مرتبه‌ای باشد که مخالفت حتی بزرگان و علمای بابی خدشه‌ای به اهداف وی وارد نیاورد.

بازخوانی متن نامۀ بهاءالله به میرزا محمدهادی قزوینی

«هو العلی العالی الأعلی.

[۱:] جوهر تسبیح و سازج تقدیس، سلطان بدیع منیع قیومی را سزاست که از رشحات طفحات ابحر عنایت و مکرمت خود هویات موجودات و کینونیات ممکنات را از ذلت عدم و نیستی بر عرش عزت و هستی جالس فرمود و به اسرافیل قدرت و سلطنت، نفحۀ حیات را بر اجساد جواهر مجردات و سوازج مشهودات دمید و مرایای لطائف معلومات امکان را از بدایع لمعان انوار رحمت بالغۀ خود منور نمود و نفائس طرائز مجردات اکوان را از افق جمال مستشرق و هویدا ساخت تا جمیع مخلوقات، از افق سماوات عالیات الی ارض مربوبات، شهادت دهند بر اینکه اوست سلطان وجود در اعراش ممکنات و اوست ملیک مقصود در هویات معلومات. منزه است ذات مقدس او از هر وصف سازجی و مقدس است کینونیت منزه او از هر نعت مجردی. به سلطان وحدت خود، بر عرش تفرید جالس است و بر ملیک عزت، بر کرسی مکرمت خود ساکن.

[۲:] و بعد، طمطام رأفت کبری به جوش آمد و قمقام عنایت عظمی در خروش. ابحر فضل به تلاطم آمد و انهر جود به طماطم تا آنکه قمیص جلال از طلعت جمال برداشت، فوراً مرآت قدسیه و بَلّوریۀ صمدیه به جوهر وجود و مجرد شهود عَلَم هستی برافراخت و غطاء نورانی از طلعت احدانی کشف نمود تا آنکه مبشر باشد از هویت نور و وجهۀ ظهور و نقطۀ احدیه در اعراش طور که جمیع من فی الفلک مترصد امرالله و طلعةالله باشند تا سراج ازلیه از زجاج افئدۀ عباد مستضیء شود و مصباح صمدیه در مشکات صدور ناس مستنیر گردد که مستحکی شوند از سلطان عماء و مستجلی شوند از ملیک سناء.

[۳:] معزز فرمود این دقیقۀ ربانی و لطیفۀ صمدانی را به طلعت ثالث کما أشار ـ عز شأنه ـ به شأن «عجزت الموحدون عن إدراکها و قصرت المقدسون عن عرفانها» و هو هذا: «ما نزلنا فی الکتاب ذکر منیع و آخر ما أظهر أمر عجیب، فکذبوهما فعززناهما بهیکل الثالث ذکراً من لدی الله العزیز الجمیل.»

نامه‌ای از بهاءالله و به خط او برای «جناب ها»: میرزا محمّدهادی قزوینی

و یادکرد او از «شمس ازلی»: صبح ازل

(مجموعۀ اسناد علی روحی)

 

[۴:] این است که سماوات ازلیه مرتفع شد و انجم صمدیه باهر گشت و اقمر احدیه طالع آمد. جذبۀ سرور به رنّات محبور مزین گشت و حمامات شهور بر اغصان شجرۀ کافور مغرد شد. عندلیب سنا بر افنان سدرۀ سینا به ترنم و ورقاء بیضا بر اوراق دوحۀ غنا به تغنی آمد و فلک بهجت در سماوات رفعت متحرک و فلک قدم بر بحر عظم جاری و ساری گشت. سلطان امر بر سریر حکم جالس و متمکن شد، کما استغرد أفنان دوحة العماء بأن جلوسه خیر من عبادة الثقلین! ألا إن بذلک فلیتنافس المتنافسون! ألا إن بذلک فلیستدف ورقاء المخلصون!

[۵:] قسم به جوهر سناء نقطۀ امضاء بر عرش قضا که جلوس آن نیّر اعظم اعظم است از آنچه در سماوات و ارضین است! این ناری است که به نفس مبارک در نفس خود موقد شد از غیر آنکه مس کند او را ناری؛ بلکه ظهور شمس اماء به خاطر احدی از مقربین و مخلصین نگذشته، چنانچه نقطۀ اعلی و طلعت ابهی ــ روح من فی أعراش الظهور فداه ــ در حق‌شان می‌فرماید: «لن یخبره الأخبار و لن‌یفکره الأفکار و لن‎یبلغ إلی بساط عزه أعلی جواهر أفئدة الموحدین و لن‌یصل إلی ساحة قدسه أبهی مجرد عقول المقدسین.» مفخر ظهورات‌اند و مظهر شئونات من عندالله خالق الأرض و السموات. متفردند از اشباح و امثال و مقدس‌اند از اشراک و اجلال.

[۶:] سبحان الله از این خیالات مفقودۀ معدومه و از این بیانات خبیثۀ مردوده! ای اهل بیان! بشنوید ندای مرا و از کینونات فانی خود رجوع کنید به طلعت باقی و از افکار عدمیه متصاعد شوید به‌سوی سماوات قدمیه که شاید نسیم رحمت و عنایت بوزد و انوار الاهی فروگیرد و بعد، بر خیام رفعت و قباب عظمت جالس شوید و بر فسطاط مکرمت و اکراس مرحمت مستریح باشید تا نداء سروش غیب را از گوش هوش بشنوید و از سکر غفلت به هوش آیید و جلوس سلطان ازلی را از یمین قوت و قدرت مشهوداً مشاهده نمایید که این است نتیجۀ اعظم و لطیفۀ افخم و دقیقۀ اقوم! اگر عامل شوید به آنچه ذکر شده در این ورقۀ بیضۀ منیره، خواهید شنید نداء غنات طیور را بر اغصان شجرۀ کافور که به سازج جذب و جوهر وله از جمیع جهات می‌خوانند شما را و کفات ظلمات سرور را بر اعراش محبور ملاحظه می‌نمایید که چگونه طائف‌اند شما را؛ پس به جبال افئدۀ صافیۀ منیره متصاعد شوید که تا نسائم رحمت الاهی از مشرق جان می‌وزد و نفحۀ عبیر از شمال شعر محبوب می‌آید، قسمت عمر را بردارید و نعمت جاوید نامتناهی را اخذ نمایید! این است حیات ابدی و عنایت سرمدی. قدر این ایام را بدانید! همیشه طلعت امر ظاهر نیست. سیخفی الجمال فی قمص الجلال و أنتم حینئذ تتضرعون و تصرخون. پس تا عیون رحمت جاری است و سحاب مکرمت مرتفع و بحار مودت متموج است، سعی نمایید که از رضای مبارک ایشان غافل نشوید و از اوامر و نواهی بازنمانید!

[۷:] این عبد فانی دانی، قسم به خدا که خائف و متزلزلم که چگونه از شرایط عبودیت برآیم و عَلَم خدمت برافرازم! در کل آن، بر کل ارض ساجدم طلعت مبارک‌شان را و به کل لسان سائل و آملم رحمت‌شان را. أن اشهدوا بأنی ما خلیت من أرض إلا و قد وقعت وجهی علیها سُجَّداً لله المقتدر العزیز الحمید و ما ترکت من لسان إلا و قد نادیت بها؛ الله علی ما أقول علیم.

[۸:] نیستم مگر عبد ذلیلی در ساحت قدس‌شان. چشم‌های غافلین در خواب است و چشم این بنده، از خوف، پیوسته منتظر رحمت است و جمیع نفوس آرمیده‌اند و این جسد بر ذلت خاک مترصد عنایت. این است که در عرایض به ایشان عرض شده:

سبحانک اللهم یا إلهی! تری بأن کل العیون نائمون علی فراشهم و عیون البهاء منتظرة لبدائع رحمتک! و کل العباد مسترقدون علی بساط عزهم و طلعة الرجاء علی وجه التراب مشاقة لطرائز رأفتک!

[۹:] سبحان الله! کجا از برای غیر تلقاء ظهور وجودی است که ذکر شود؟! چه شأن است از برای عدم تلقاء تظهر رایات القدم و چه ذکری است از فانی در عرش باقی و کجاست عبد مفقود در ساحت سلطان وجود و چه است از برای مملوک در نزد مالک، یا از برای ذلیل نزد عزیز، یا از برای دانی نزد عالی؟!

[۱۰:] بل، أستغفر الله از آنچه ذکر شده و می‌شود! کل معدوم صرفیم و مفقود بحت و لانملک لأنفسنا نفعاً و لا ضراً و لا حیوةً و لا نشوراً. کل در قبضۀ قدرت اسیریم و در نزد غنای بحت فقیر، زیرا که کل من فی الملک در ارض وجودند و ارض در یک قبضۀ اقتدار مقدور؛ و الأرض جمیعاً قبضته یوم القیامة و السماوات مطویاتٌ بیمینه سبحانه عما أنتم تصفون.

[۱۱:] چه لطیف است این رنّۀ طور از حمامۀ سرور و چه بدیع است این خمر طهور از طلعت محبور و چه ملیح است این غنّۀ ابهی از حنجر روحا و چه رقیق است این جذبۀ حمراء از وجهۀ بیضاء، تا نار مخموده به فوران آید و تراب مجموده به ذوبان و کینونت افسرده ملتذ شود و جسد پژمرده متحنّط گردد.

[۱۲:] و بعد، حدود الله را حبّاً لله عمّال شوید که اعظم از کل خیر است و اعلی از کل علم، زیرا که آنچه از مراتب علم من عند الله حکم شده، نفس معلوم است و معلومی احسن از رضای خدا و اوامر او نیست و با یکدیگر، در کمال رحمت و رأفت سلوک نمایید! اگر خلافی از نفسی صادر شود، عفو فرمایید، با کمال حب او را متذکر دارید! سخت نگیرید و بر یکدیگر تکبر و عجب نکنید که قسم به خدا که از لوازم نفس غفلت است و منتهای غفلت بر هلاکت!

[۱۳:] پناه می‌برم به خدا از شر او و از مکر او! شما هم پناه برید که شاید اسکندر عماء سدی از زیر سناء ما بین حایل گرداند تا از یأجوج و مأجوج عمی آسودگی حاصل شود. هذه ورقةٌ تحکی عن سر الجذب لو أنتم تعلمون لتقرئنها و لتشهدن بأنه لهو الحق لا إله إلا هو و إنا کل له عابدون و توقنن بأنی عبد آمنت بالله و آیاته و إن أنتم قلیلاً ما تفقهون.

[۱۴:] همین ذلت اهل بیان را کفایت میکند که سلطان امر در سرادق کون مکنون است و در خزائن سرّ مخزون؛ کسی نیست که بداند در چه ارض ساکن‌اند و در کدام دیار ساری. إذاً صاح الورقاء فی قطب فلک العماء و تزلزلت أرکان عرش عظیم و تقمصت السوداء طلعات الأبهی علی أکراس عز رفیع و تغردت حمامة الحزن فی سر الکلمات بنداء سر خفی، فلتبکین القاصرات فی عرش الغرفات بآیات بدع حزین و لیجرین دموع المحمرات من عیون الطاهرات علی خدود مجد لمیع، حینئذ لما سمعت صریخ البکاء من ملکوت الأشیاء، ترکت العقول و رجعت إلی ذکر الله العزیز الحمید الذی له ملک الآخرة و الأولی و کل له راجعون و الحمد لله رب العالمین.

[۱۵:] از اهل بیان یک توقع دارم و استدعا می‌نمایم. ثم أقسمهم بالله المقتدر المهیمن القیوم بأن لایذکرونی لا بالحب و لا بالود و لا بالبغض و لا بالکره! گویا رضای خدا هم در این باشد و کفی بالله بینی و بینهم بالحق شهیداً ثم علی وکیلاً.

[۱۶:] عرض می‌شود که: نوشتۀ آن جناب رسید و بعضی اخبارات متفرقه هم قبل از نوشته مسموع گشت، بسیار حیرت افزود که مثل آن جناب ذکر فرمایید.

[۱۷:] وانگهی؛ بنده کجا خدمت آن جناب اظهار مطلبی نمودم که سند از بنده طلب فرموده‌اید. اگر حاجی حسن ذکر نموده، شما، احتراماً لأمرالله و حبّاً لأولیائه، باید ساکن باشید و سؤال نمایید! آنچه شما از کلمات حاجی ذکر فرموده‌اید و حال در دست هست، چیزی نبود که سبب انکار شود، بلکه خود آن جناب در این رتبه بودند، زیرا که به خط خود شماست که حاجی بنده را از صفات و جناب میرزا رضاقلی ـ صلوات الله علیه و علی أحبائه ـ را از مظاهر اسماء و کل آنچه در ظل ایشان، یعنی بیان و صاحب آن و ادلاء ایشان، همه، در معانی و ظواهر اسماء و صفات هستند و خواهند بود. این مطلبی نبود [که] این‌همه تفصیل به هم رساند! از همه گذشته، دو کلمه می‌نوشتید، رافع را تغییر می‌دادیم. قسم به خدا که آن‌قدر به آن جناب مطمئن بودم که ذکر آن ممکن نیست.

[۱۸:] و دیگر، نوشته بودید که از عبارات بنده ملاحظه شده که شمس ازلی در زجاجۀ صمدی مستبرق شده؛ هذا حق لاریب فیه! اینکه جوهر ازل و نقطۀ قدم رب اعلی بوده و هستند و مرآت ازل هم معلوم است که حضرت حی قیوم بوده و خواهند بود. شمس ازلی که ذکر هویت باشد، در زجاجه که ایشان باشند، ظاهر و هویدا گشته. از این‌ها گذشته، زجاجه هزار مرتبه از مرآت پست‌تر و حقیرتر است؛ به هرکس هم نسبت داده شود، نقصی ندارد و حضرت هم مراتب مرآت را هفت مرتبه قرار فرموده‌اند؛ إن شاءالله، ملاحظه می‌فرمایید.

[۱۹:] معلوم می‌شود که طائفین و مخلصین در حب در مرتبۀ چهارم مرایا واقفند، یعنی طلب نور و ضیاء از واحد بعد واحد می‌نمایند تا منتهی می‌شود به مرآت اوّل و دیگر، لفظ زجاج رتبه‌ای ندارد در جنب مرآت تا محل حرفی شود.

[۲۰:] و از همه گذشته، قسم به خدا که آنچه این عبد می‌گوید یا تحریر می‌نماید، کل، مقصود ایشان‌اند و بس. کفی بالله شهیداً. خود شما همان نوشته را ملاحظه بفرمایید، معلوم می‌شود و جمیع آن نوشته‌ها به امر ایشان نوشته شده، به‌خصوص، در کتاب نور، صریح امر فرموده‌اند که از جواهر حکمت و سوازج علم و قدرت القاء نمایم.

[۲۱:] نقطۀ وجود شاهد است که هرگز ارادۀ اظهار شأنی از خود نداشته و ندارم. چون حال لازم و واجب شد، اظهار می‌نمایم که آنچه خود ایشان در کتاب نور صریح و صحیح نازل فرمودهاند، زیاده از آن است که آن جناب نسبت به حاجی حسن داده‌اند و ذکر احدی در کتاب نور نشده و در مواضع متعدده مرقوم شد [که] خودشان صورت آن‌ها را جمع فرموده، برای جناب میرزا رضاقلی فرستادند [که] به نظر مبارک می‌رسد و دعای حسینیه [را] ــ که در دعوات ایشان است ــ ملاحظه بفرمایید و معلوم بوده و هست که آنچه در کتاب مذکور و نازل می‌شود، اعظم‌تر [است] از جمیع توقیعات و غیره و آن کتاب که ارسال شد، از خط مبارک است. تا حال ملاحظه نفرمودید، بعد، إن شاء الله به نظر می‌رسد، و لکن، به حق حق که بنده خود را قابل یک حرف آن نمی‌دانم و بسیار خجلت بردم از ذکر این مراتب. ای کاش نبودم که چنین ذکرها نمایم.

[۲۲:] باری؛ معلوم آن جناب بوده که غیر از نیستی و عبودیت صرفه چیزی نزد بنده نیست، و لکن، قاصم شوکت معتدینم. ابوالشرور در آن سمت بود، چرا یک ‌نفر امرالله را جاری نکرد؟ شش ماه کل اهل بغداد این بنده را احاطه نمودند! بفضل الله، همه را مضمحل نموده و امرالله را به اتمام رساندم. فعل من بر دین من باشد گواه و همچه گمان داشتم که از احباب، بعد از این نصر کبری و ابتلاء لایحصی، اظهار حب و دوستی می‌شود. آخر، نتیجه این بود! در جمیع امور، حمد خدا را. من کان لله کان الله له.

[۲۳:] جمعی از مفسدین این اراضی بعضی زمینه‌ها و صحبت‌ها ذکر نموده‌اند که شاید بتوانند در امر رخنه نمایند؛ چون نتوانستند، لهذا، فراری شده‌اند و در سکر غفلت افتاده و به هوای نفس متکلم‌اند؛ هرچه باشد، می‌گویند و آنچه بخواهند، می‌کنند، و لکن، عن قریب که ملاحظه می‌شود، جمیع معدوم و مفقود خواهد شد و دیگر، عرض می‌شود که: طلعت ازلی در حجاب‌اند و از نواظر خلق مستور و اصحاب و احباب می‌آیند و می‌روند، بعضی توقع‌های زیاد دارند، معمول نمی‌شود؛ لابد، مکدر مراجعت می‌نمایند و لابد است که جمعی مسرور برگردند و برخی محزون و معلوم است که هرکدام علی ما هو علیه حکایت می‌کنند و نسبت می‌دهند. همیشه این قسم بوده و خواهد بود.

[۲۴:] باری؛ حال، بعد از وصول نوشته، جمیع اصحاب را جمع فرمایید و آیات نور را بر همه القا فرمایید و اظهار حب تمام بفرمایید تا جمیع آن اصحاب کمال حب را در شما ملاحظه نمایند تا دیگر نتوانند رخنه نمایند. دنیا را اعتبار و اعتنایی نیست. آنچه باقی است و دایم تسلیم امرالله است و اینجانب همیشه در اقامۀ امرالله بوده و هستم و خواهم بود و بعد از کتاب نور، بنده، این نوشته را که در متن ثبت شده، به جمیع اهل بیان نوشته‌ام که: «مبادا غلوی در امر این عبد نمایید!» این است که خدمت فرستاده‌ام. شما و همۀ اصحاب باید ملاحظه فرمایید و اهمال نفرمایید در ملاحظه! آن ‌وقت، معلوم می‌شود همۀ مراتب و همین نوشته، بنفسه، دلیل است بر صدق این عبد، لو أنتم فی کلماته تنظرون و ازجملۀ آیات نور این است که می‌فرمایند: «و لقد أمرنا الذین آمنوا بآیات الله أن یتبعوا قولک فی أمر ربک و جعلناک نذیراً من لدنا لتلقی العلم و الحکمة فی قلوب هؤلاء» إلی آخره. اگر گوشی باشد، همین یک آیه کفایت می‌کند همه را. إن‌شاءالله، همه معلوم می‌شود.

[۲۵:] این اسباب را دو مدعی کذاب ملعون فراهم نمودند؛ یکی، آن مرد که در همدان به جواد القا نمود و دیگری، مستور است تا بعد معلوم شود. قل للجواد:

استغفر فی ما أفرطت فی أمرالله و تعدیت فی حقه و اکتسبت السوء بأهواء نفسک فی ما افتریت بعبده هذا إن تحب أن تکون من الموقنین و إلا إن الله غنیاً عنک و عن فعلک و عن الذین هم بآیات الله لایهتدون.

جناب جواد هم مقصر نیست، زیرا مطلع نبود. بسیار امورات هست که ذکر آن جایز نیست. إن‌شاء‌الله، ملاقات قسمت شد، معلوم می‌شود. پارسال، جمعی از احباب از اهل آن ولا آمدند و ذکر تشریف آوردن آن جناب را نمودند و لکن، بعد ظاهر نشد. چندی منتظر بودیم و همان احباب این بنده را ملاقات نمودند و احوال و افعال بنده بر آن‌ها معلوم شد. تعجب است که چرا عرض نکرده‌اند؟! حال، استدعاء این بنده این است که همۀ این حرف‌ها را تدارک بفرمایید که اهل آنجا یا جای دیگر هم چه ندانند که مغایرتی در میان است، بلکه کمال اتحاد و یک‌رنگی و یک‌جهتی بدانند و دیگر، حفظ امرالله را بفرمایید در نهایت قدرت و قوت که خدا معین و ناصر خواهد بود. توقیعات و نوشتجات اصحاب، همه، ارسال شد و دیگر، جمیع احباب را ذاکرم.

[۲۶:] در مدح ایشان گفته شده:

و مسجدی الأقصی مواقع رجلها

و عرش البهاء أرض علیها تمشی

خطاب‌ها که از قول ایشان در قصیده ذکر شده و آنچه از لسان خود ذکر نمودم درست ملتفت شوید، جواهر مراتب خضوع و بدایع مقامات خشوع این بنده به آن حضرت معلوم می‌شود، اگرچه همین نوشته کفایت می‌کند.» (نامۀ بهاءالله به میرزا محمدهادی قزوینی)

 

صفحۀ پایانی کتاب فصل الکلام (نوشتۀ میرزا هادی دولت‌آبادی) و مکتوب معرفی «خطاب نجی به عباس افندی» و صفحۀ نخست آن، به خط شیخ محمّدرفیع طاری

 

 

خطاب نجی به عباسافندی

بازخوانی نامه‌ای از جانب میرزا یحیی دولت‌آبادی به عباس‌افندی و مشاهدۀ نمونه‌ای از ردیه‌های ازلی بر بهائی به‌عنوان بخش پایانی مقالات بررسی کتاب «حیات یحیای نجی» خالی از لطف نیست.

این نامه را یکی از ازلیان ضد قاجار که در تکاپوهای سیاسی و فرهنگی دوران خویش همراه و همیار میرزا یحیی دولت‌آبادی بوده است به سال ۱۳۴۵ ق. رونویسی کرده و از زبان عربی به زبان فارسی ترجمه کرده است.

وی شیخ محمدرفیع طاری نطنزی است که به زمان رونویسی از این مکتوب به‌عنوان نگاشتۀ «جناب مستطاب آقای نجی» خطاب به «فرزند اکبر جناب مدعی»، ریاست ازلیان اطراف نطنز را بر عهده داشته، البته مکتوب او به رسم مسبوق به سابقۀ بابیان، نهان‌نگارانه و شخص شیخ نیز به سبک رهبران و بزرگان آیین بیان، عقیدۀ بابی خویش را به ظاهر و لباس مسلمانی آراسته بود تا دیگران نسبت به او و عقایدش دچار شک و تردید نگردند.

اشارۀ شیخ به مسلمانی و مذهب تشیع:

«و بدانند که از عمرم شصت سال و چهار ماه و بیست روز قمری تا امروز گذشته، زیرا که تاریخ تولدم ۱۲۸۵ هجری قمری، نهم شهر صفر الخیر و المظفر بوده و شاکرم خدای مهربانی را که توفیقم عنایت فرمود و در بحبوحۀ دین مبین اسلام و مذهب حقۀ جعفری تولد یافتم و دینم اسلام و مذهبم شیعۀ اثنی‌عشری گردید و از سن پنج‌سالگی تا به حال، حتی الإمکان، مشغول تحصیل علوم و تدقیق و رسیدگی در عقائد و ادیان و مذاهب اهل عالم بوده و کمتر از اوقات از این کار برکنار بوده و می‌باشم و دینی بهتر از اسلام و مذهبی برتر از تشیع نیافته‌ام، از روی دقت و بصیرت و به تقلید پدر و مادر و استاد و معلم اکتفاء ننموده و نمی‌نمایم و نعم ما قال: «چون قلم پرگار پایم در شریعت استوار * پای دیگر سیر هفتاد و دو ملت می‌کنم.»

باری؛ چندین کتاب از طایفۀ جدیده را تا به حال به خط ناقابل خود نگاشته که از روی صبر و دقت بر مضامین آن‌ها آگاه و مطلع بوده باشم و کورکورانه رد یا قبول هیچ امری را ننموده باشم و منه التوفیق و علیه التکلان.» (شیخ محمدرفیع طاری نطنزی، خطاب نجی به عباسافندی، پی‌گفتار)

وی در نزد اساتیدی چون پدر خویش، ملا محمدباقر طاری، میرزا هادی دولت‌آبادی، شیخ هادی نجم‌آبادی و میرزا احمد کرمانی که از علمای بزرگ اهل بیان بوده‌اند، تلمذ به طعم عقاید سیدعلی‌محمد باب نموده و ازجمله خدمات او به جماعت اهل بیان، رونویسی از مکتوبات و رساله‌های بابی ــ ازلی است که نامۀ پیش رو از آن‌ جمله است.

شیخ محمدرفیع طاری در بخش پیش‌گفتار خود این‌گونه می‌نویسد:

«[استنساخ کتاب فصل الکلام] صورت اتمام پذیرفت قبل از ظهر یوم دوشنبه، بیست‌وهشتم (۲۸) شهر جمادی‌الآخرة، بارس ئیل، ۱۳۴۵ هجری قمری و ۱۳۰۵ هجری شمسی، به ید عبد وضیع، محمّدرفیع رفیعی طاری و بعد از اختتام این فصل الکلام، بهتر آن دیدم که صورت مکتوبی را که حضرت مستطاب آقای نجی، بعد از صعود جناب مدعی، جناب فرزند اکبر ایشان را که عندهم به اسامی متعدده می‌خوانند: سرکار آقا، مولی الوری، عبدالبهاء، من أراده الله، غصن اعظم، مرکز میثاق و غیره و غیره، مخاطب نموده، به زبان عربی نگاشته‌اند، بدین مجموعه اضافه نمایم و چون مکتوب عربی است و فارسی‌زبانان از آن بهرۀ کامل ندارند، ترجمۀ تحت‌اللفظ آن را هم بدان جهت علاوه کنم و ازآنجایی‌که مقصودی جز رضای خداوند علیم حکیم خبیر ندارم و عمدۀ خیالاتم تحقیق در اغلب عقائد است که بلکه عقیدۀ حقه را برای خود اتخاذ نمایم، امیدوارم خرده‌گیران جهان بر من ضعیف خرده‌بینی نکنند و ازجملۀ کسانی که فاسدالعقیده به شمار می‌آیند، مرا نشمارند؛ و من الله التوفیق و علیه التکلان و نیز پوشیده نماناد که بعد از جناب بهاءالله، فیمابین اصحاب او اختلاف بسیار تاکنون واقع که عمدۀ آن‌ها دو قسم است: تابعین غصن اعظم و دیگری، پیروان غصن اکبر که در نهایت خصومت و ضدیت می‌باشند.» (شیخ محمدرفیع طاری نطنزی، خطاب نجی به عباسافندی، پیش‌گفتار)

مکتوب میرزا یحیی دولتآبادی خطاب به عباسافندی در نگاهی کوتاه

میرزا یحیی دولت‌آبادی، در بخش نخست خطاب خود به عباس‌افندی، ابتدا، دو آیه از قرآن دربارۀ فتنه‌گری‌های شیاطین نسبت به رسولان خداوند و انبیاء الاهی را آورده.

در بخش دوم، برگزیدن آن‌ دو آیه را از روی تفأل خود به قرآن یاد کرده است.

در بخش سوم مکتوب خود، آن را خطابی از «طالب هدایت» به «مدعی ولایت» گفته و از وی برای اثبات مشروعیت خویش دلیل و برهان خواسته است.

در بخش چهارم نیز نوشته که آثار عباس‌افندی را منصفانه خوانده اما چیزی که جویندۀ حق را آرامش دهد در آن‌ها نیافته است، چراکه نگاشته‌های او و پدرش، بهاءالله، ــ که او به نگارش‌شان مباهات دارد ــ چه از نگاه عبارت‌پردازی ادبی و چه از منظر گویایی بر عرفان، از آنچه کودکان می‌نویسند هم پست‌تر است و اگر خود را با ایشان بسنجد، از ناراحتی خواهد مرد! این ازآن‌روست که آگاه بر آیات الاهی، با اندک ‌نگاهی به نگاشته‌های این پدر و پسر، نه‌تنها اختلاف‌ها و تناقض‌های آن‌ها را خواهد یافت که خاستگاه نگارش آن‌ها را نیز ـ که ممارست آن‌ دو بر نگارش از روی کلمات الاهی است ـ آشکارا خواهد دید و این در حالی است که آیات خداوندی از اختلاف و تناقض دورند.

در بخش پنجم خطاب خود، آیات صبح ازل که هم مولای عباس‌افندی است و هم مولای کسی است که او را به ولایت بلند داشته (بهاءالله)، چون عصایی است که اگر افکنده شود، تمام بافته‌ها و ساخته‌های آن‌دو را خواهد بلعید و اگر عباس‌افندی بگوید که کسی در برابر آیات نباید چون و چرا کند، آیات «عم اکرم» او، صبح ازل، [که از جانب باب به خداوند منسوب شده،] اولی است به چون و چرا نشدن، کاری که آن پدر و پسر انجام ندادند و در برابرش ایستادند!

در بخش ششم، عباس‌افندی را به بازگشت به دین خداوند سفارش کرده، هرچند بر آن است که او بازگشتنی نیست، چراکه دنیا و زخارفش او را به خود سخت مجذوب کرده و آن کارهای بدی را که پیش‌تر انجام داده، به صبح ازل منسوب می‌کند. میرزا یحیی دولت‌آبادی نوشته که عباس‌افندی و پدرش در گذشته از ولایت صبح ازل سخن می‌گفتند و در راه عبودیت او گام برمی‌داشتند و خود او و گروهی بسیار بارها مکتوب پدر او (بهاء الله) را ـ که او را «صاحب امر» نموده ـ دیده‌اند که در آن بارها بر «رقّیت و عبودیت» خود نسبت به صبح ازل دست گذاشته بود.

در بخش هفتم از خطاب خود به عباس‌افندی نوشته که شنیده است یکی از فرزندان صبح ازل به عکا رفته و به بهائیان پیوسته و گویا مکتوبی نیز بر ضد پدر خود نگاشته که عباس‌افندی، در نامه‌ای که برای یکی از خویشان خود فرستاده، آن را دلیلی بر نادرستی راه صبح ازل دانسته است. وی، با ابراز شگفتی از ناآگاهی عباس‌افندی نسبت به قرآن، بر آن است که اگر کفر و شرک فرزند نوح نجی الله به بطلان نبوت و رسالت پدرش می‌انجامید، بهائی ‌شدن فرزند صبح ازل نیز بطلان وصایت و مرآتیت او در آیین باب را گویاست.

بخش هشتم و پایانی خطاب «جناب مستطاب آقای نجی» به عباس‌افندی، اندرزهای او به پیشوای بهائیان است. در این بخش، عتاب‌های گوناگون به وی نوشته شده تا از راه باطل روی برتافته و به راه حق روی آورد. میرزا یحیی دولت‌آبادی، با آوردن آیاتی از قرآن که گفتار ملکۀ سبا هنگام دریافت «کتاب کریم سلیمان نبی» را گویاست، از عباس‌افندی خواسته تا با بصیرت و بینش به خواندن «کتاب کریم»ش بپردازد و سپس با پذیرش آن، پیروان خود را نیز به راه حق رهنمون گردد. اگر ایشان با او همراه شدند، پس همگی سعادتمند خواهند بود و اگر روی برتافتند، پس او ایشان را واگذارد و خود به راه درست گام نهد!

بازخوانی متن «خطاب نجی به عباس افندی»

«[۱:] بسم الله الرحمن الرحیم. «و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لا نبی إلا إذا تمنی ألقی الشیطان فی أمنیته فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته و الله علیم حکیم. لیجعل ما یلقی الشیطان فتنة للذین فی قلوبهم مرض و القاسیة قلوبهم و إن الظالمین لفی شقاق بعید.» (قرآن، سورۀ حج، آیه‌های ۵۲ و ۵۳)

[۲:] قبل الشروع فی المقصود أقول متعذراً من افتتاح کتابی هذا بالآیتین الشریفتین و الذی خلقنی علیّ شهید إنی تفألت بکتاب الله الکریم الذی لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه أن أفتتح خطابی هذا بآیة من الکتاب ففتح لی ذلک بأعلی عتاب.

[۳:] ثم أقول بعد الحمد لله الذی خلقنی و سوّانی و جعلنی سمیعاً بصیراً و ودع فی ودیعة ربانیة بها أمیّز رشد الشیء من غیّه و حقه من باطله و وعد عباده الذین جاهدوا فیه أن یهدیهم سبیله، هذا کتاب من طالب الهدایة إلی مدعی الولایة! لقد قرع سمعی أنک تدّعی الولایة عن ربک و تدعو الناس إلی نفسک و ما لک أنی هذا المقام سبیل أو أن تقیم لما تدّعیه دلیلاً؛ قامت السموات و الأرضون بالبرهان فهات برهانک إن کنت من الصادقین! و لما تبیّن أن فی إثبات مؤثر الکل لنا سبیل من الأثر ففی معرفة حقیة البشر الطریق هذا أحری و أجدر.

[۴:] و إنی قد تصفّحت بعض ما هو أثرک و أثر من آثرک علی هذا الأمر العظیم و الخطب الجسیم بعین الإنصاف لا بالتعصّف و الاعتساف فما ظفرت علی شیء یروی الغلیل و یشفی العلیل. أما الخط و الکتابة و حسن البیان و تلفیق عبائر العرفان فهذا شأن الصبیان المراسعین فی هذا الزمان! فوالذی خلقک و رزقک لو رأیتهم کیف درجوا فی فنون الفضائل و أسنی المدارج و عرجوا فی رموز المسائل أعلی المعارج ثم تراجع إلی ما بیدک مما تفتخر لتموت أسفاً! و أما تلفیق الآیات بلا رویّة فمع ما فیها من کثرة التهافت و الاختلاف کما لایخفی علی من له أدنی ممارسة فی کلمات الله و آیاته و لو کانت من عند الله لما وجد فیها اختلاف یسیر، فلا حجة فیها یومئذ بعد المحافظة الکثیرة و الممارسة الطویلة فی الأعوام العدیدة.

[۵:] و لئن سلّمناها و فرضناها حجة فالحجة یعجز الکل عن الإتیان بمثله فها هو ذا من یدعی الولایة و الوصایة عمن هو مولاه و مولاک و مولی من ولّیک بیده من تلک الآیات عصیاً لو یلقیه تلقف ما تأفکون فإن کان لک بعد ذا حجة فأت به لنکونن من الموقنین. و إن قلت إن الآیات حجة لاینبغی لأحد أن یقول لم و بم، فعمّک الأکرم أحق منک و ممن جعلک حقاً. «أ فمن کان علی بیّنة من ربه کمن زیّن له سوء عمله و اتبعوا أهوائهم.» (قرآن، سورۀمحمّد، آیۀ ۱۴)

«أ فمن یهدی إلی الحق أحق أن یتّبع أمّن لایهدّی إلا أن یُهدی فما لکم کیف تحکمون.» (قرآن، سورۀ یونس، آیۀ ۳۵)

[۶:] فعلیک بالرجوع إلی دینه و لایغرّنک الحیوة الدنیا و زینتها إن متاع الدنیا قلیل قلیل و لم‌ترجعوا و لن‌ترجعوا و غرّتکم الدنیا و زخارفها فما لکم تجحدون و به تکذّبون و کلما کسبت أیدیکم من قبل من السوء و الفحشاء إلیه تنسبون. أ ما کنتم به مقرّون و بولایته مذعنون و بعبودیته معترفون؟ أ ما کتب من أوردک هذا المورد و جعلک صاحب هذا الأمر کتاباً بخطه و اعترف فیه مراراً برقّیته له و عبودیته و لقد شاهدته بالعیان و کان جم غفیر معی من الشاهدین! فإن کان الأمر باطلاً من رأسه فأنت أولی بالبطلان و أن یک حقاً فهو أحق بأحقیته منک!

[۷:] و لقد بلغنی أن له ابن لم‌یکن علی دین أبیه و قد اغتر بمتاع الدنیا و زخرفها و أجلب إلیک و ألقی إلیه أن یکتب کتاباً فی إسائیة أبیه و کتب بجهالته أو لم‌یکتب و إنک قد جعلت هذا دلیلاً قاطعاً و حجة قاطعة لبطلانه فی کتاب کتبته بخطک و أرسلته إلی بعض أقاربک. أ ما قرأت القرآن حیث أخبر الله ــ تعالی ــ نجیه فی ولده: «إنه لیس من أهلک إنه عمل غیر صالح»؟ (شیخ محمدرفیع طاری نطنزی، خطاب نجی به عباسافندی)

أنشدک بالله الذی خلقک هل یدل هذا علی بطلان نوح فی نبوته؟ فوا عجباً عجباً! ما لهؤلاء القوم لایکادون یسمعون حدیثاً!

[۸:] إلی متی؟ إلی متی؟ أ ما تنتبهون؟ أ ما تستیقضون؟ أ ما تستحیون و تزعمون أنکم الأعلون؟ أ ما تعتبرون بمن کان قبلکم أشد منکم قوةً و بأساً؟! کیف جمع مالاً و عدّده و یحسب أن ماله أخلده، فأنجز الله ما وعده. فلم لاترجع عن الهوی لیرجع بذلک کل من غوی و أغوی و تکون وجیهاً فی الآخرة و الأولی و ما عند الله خیر و أبقی. فإذا بلغک کتابی هذا فارجع البصر مرتین! ثم ارجع البصر مرتین! فانظر ماذا تری فی ذلک! فإن أصغیت بسمع الحقیقة و اتعظت به فارتق علی کرسی جلالک و اجمع أحبائک من کان و قل: یا قوم! إنی ألقی [إلی] کتاب کریم فما خطبکم أیها المؤمنون؟! إنی راجع إلی ربی فهل أنتم راجعون؟ فإن أطاعوک و أجابوک فنعم أجر العاملین. فإن خالفوک و عصوک فأخلص نفسک و أعرض عنهم و ذرهم فی غمرتهم یعمهون و فی خوضهم یلعبون! و لاتحسبن الله غافلاً عما یعمل الظالمون و قل: إنا لله و إنا إلیه راجعون! هذه تذکرة من ربک و کتاب مبین. فاتلوه و اتعظ به و لاتتّبع سبیل المفسدین! «و لئن اتبعت أهواءهم من بعد ما جائک من العلم [إنک] إذاً لمن الظالمین.» (قرآن، سورۀ بقره، آیۀ ۱۴۵)

و حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر و لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم.» (میرزا یحیی دولت‌آبادی)

آرامگاه خاندان ملا عبدالوهاب قزوینی

(پدر میرزا محمّدهادی قزوینی: شهید بیان در قزوین)

در جنوب شهر قزوین

 

نتیجهگیری

میرزا حسین‌علی بهاء بر مبنای تفسیر و تحریف‌به‌رأی عقاید و سخنان سیدعلی‌محمد باب، ادعای مقامی برای خود کرده که در تضاد کامل با تصریحات باب است. همان‌طور که خود حضرت باب نیز به تفسیر و تغییربه‌رأی قرآن و کلام موالیان اثنی عشری علیهم‌السلام دعوی مقامی دارد که آن نیز در تناقض با تصریح قرآن و روایات شیعی است.

پس اگر آن را به بهائیان خرده می‌گیرید این را نیز باید به شخص جناب باب خرده بگیرید.

اگر القائات شیطانی را در کمین بهاء می‌دانید باید همین را در کمین باب نیز بدانید.

چه عصمتی را برای سیدعلی‌محمد شیرازی قائل شدید که سخنانش را بی چون‌وچرا کلام الهی می‌پندارید درحالی‌که بر خلاف عقاید اسلامی و شیعی است که خود به حقانیتش معترفید؟

معیار حقانیت دعاوی باب را چگونه یافتید که نه‌تنها بهاء، بلکه هر آن‌کس بخواهد با این معیار، ادعای مقام دریافت القائات الهی و در امان از نفوذ شیطانی را می‌تواند داشته باشد؟

اگر اقرار و اعترافات بهاء را پیش از ظهور دعوی خویش، سندی بر بطلان عقیده و مقامش می‌دانید، باید اقرار و اعترافات پس و پیش از دعوی باب را نیز، سندی بر بطلان عقیده‌اش بدانید.

چگونه است که هر آنچه را به یکدیگر تذکر می‌دهید، به خودتان نیز می‌توان تذکر داد؟

نکند سیدعلی‌محمد باب و میرزا حسین‌علی بهاء هر دو دچار القائات یک شیطان شده‌اند؟

مطلبی که پرواضح است آنکه اگر یکی را الهی نمی‌دانید، به‌قطع آن دیگری نیز نمی‌تواند الهی باشد، چراکه هم‌سنخ و هم‌ساز و همپا و هم‌مبنا هستند.

پس یا باید میان عقاید بابی و عقاید بهائی به جهت آنکه مبنایشان یکی است، جمعی حاصل شود که بررسی و تأمل در مبنایشان را محلی از اعراب باشد و یا آنکه اگر خود همدیگر را به دلایل و مستندات رد می‌کنید، پس مبنای مشترکی که بر آن سوار شده و می‌تازید از اساس باطل است.

اگر جناب باب حق آن دارد که ماهیت قیامت در قرآن و تصریح‌شده به روایات معصومین علیهم السلام را به دعوی القائات الهی، برخلاف منظور نظر قرآن و کلام اولیاء الهی، به‌صورتی دیگر تفسیر و تبیین کند، پس بهاء‌الله هم حق آن دارد که به ادعای القائات الهی، زمان ظهور «من یظهره الله» تصریح‌شده در سخنان باب را به عددی دیگر، به رأی و مذاق خویش، تفسیر و تبیین کند.

اگر مبنا این است نه‌تنها باب و بهاء، بلکه هرکس را هرآنچه به دل آید، خوش آید.

کدام‌یک از آیین‌های الهی که خود قبولشان دارید، این‌گونه بوده‌اند؟

مگر تناقضات و تضادها را نمی‌بینید؟

پس چگونه است که به ادعایی، به عقاید گذشتۀ خویش شک کرده و رویگردان شده‌اید، اما به هزاران خلاف واقع و دروغ و خطا و تضاد، در این ذره‌ای تردید نمی‌کنید؟

نکند شیطان به القائی حواستان را از دسیسه‌های شیطانی منحرف کرده است؟

«و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لا نبی إلا إذا تمنی ألقی الشیطان فی أمنیته فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته و الله علیم حکیم. لیجعل ما یلقی الشیطان فتنة للذین فی قلوبهم مرض و القاسیة قلوبهم و إن الظالمین لفی شقاق بعید.» (قرآن، سوره‌ حج، آیه‌های ۵۲ و ۵۳)

 

بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری توسط سردبیر
بارگذاری در معرفی کتاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code

بررسی

عباس‌افندی و فلسطين، قسمت دوم: انتقال اراضی فلسطين به يهوديان مهاجر

حمید فرناق   چکیده نوع رابطه بهائیان و به‌ویژه رهبران آنان با کشورهای استعماری وقت، ا…