گفت وگو با آقای سید مقداد نبوی رضوی
گفت وگوکننده مهدی حبیبی
اشاره
یکی از شخصیتهای مهمی که در بررسی تاریخی بابیت و بهائیت با آن برخورد میکنیم، محققی انگلیسی به نام ادوارد گرانویل براون است. او یک سال را در ایران گذراند و به دنبال تحقیق دربارۀ بابیان و بهائیان بود و سپس، کتابهای مهم و اثرگذاری را منتشر کرد. بهمنظور آشنایی بیشتر با او، از جناب استاد نبوی خواهش کردیم تا با ایشان مصاحبهای را دربارۀ او انجام دهیم. در ادامه، خلاصهای از گفتوگوی ما آورده شده است.
بهائیشناسی: جناب آقای نبوی خیلی خوشحالیم که تشریف آوردید و دعوت ما را پذیرفتید، یک مقدار هم با عجله شد و ممکن نشد که هماهنگی بیشتر با بقیۀ افرادی که دوست داشتند خدمت شما برسند، انجام دهیم. دوست داریم دربارۀ شخصیت مهم و اثرگذار، آقای ادوارد براون صحبت کنیم. لطفاً ابتدا یک معرفی کوتاهی بفرمایید و بعد در مورد زندگینامۀ او، شخصیتش و تاریخی که زندگی میکرده و کارهایی که انجام داده، توضیح بفرمایید.
ن: بسم الله الرحمن الرحیم. من هم از شما سپاسگزارم که این گفتوگو را ترتیب دادید که دربارۀ شخصیت بسیار مهمی مثل پروفسور ادوارد براون صحبت کنیم و کارهای پژوهشی او را با هم مروری داشته باشیم. ادوارد براون یک دانشمند بریتانیایی است که بهواسطۀ تحقیقات گستردهای که دربارۀ ایران و فرهنگ و تاریخ و ادبیات آن انجام داده، از شهرت بسیار زیادی برخوردار است. او فرزند یک کارخانهدار انگلیسی بوده، پدرش کارخانه کشتیسازی داشت و میخواست پسر هم راه او را ادامه بدهد و مثل خودش یک مهندس بشود، اما او به پزشکی علاقه داشت و در دانشگاه کیمبریج به تحصیل پزشکی پرداخت، ولی تحتتأثیر جنگهای عثمانیها با اروپاییها قرار گرفت و به مطالعات شرقی (Oriental Studies) علاقهمند شد و در ضمن تحقیقاتی که داشت، زبانهای مختلفی مانند ترکی و عربی و فارسی را یاد گرفت.
براون در خلال مطالعات خود، با کتاب فلسفه و مذاهب در آسیای وسطی که نوشتۀ کنت آرتور دوگوبینو است آشنا شد. گوبینو در سالهای نزدیک پس از اعدام باب سفیر فرانسه در ایران بوده و فرد متفکری است. دیدگاه های او در تاریخ معاصر اروپا اثرگذار بوده و بعضی را به دنبال خودش کشانده است. گوبینو در این کتاب به نحلههای مختلفی که در خاورمیانه میشناخت پرداخته، مثلاً، به فلسفۀ صدرایی پرداخته و نکاتی را آورده، البته در حد خودش. به جنبش بابیه هم پرداخته و دربارۀ آنها نکات مهمی آورده است. آنچه که گوبینو در کتابش نوشته بود توجه براون را به بابیه جلب کرد و به تعبیری میتوانیم بگوییم شیفتۀ مطالعات درباره بابیها شد و مطالعه دربارۀ بابیها را به یک بخش مهمی از زندگانی پژوهشی خودش مبدل کرد. از همین جهت بود که در سال ۱۳۰۵ هجری قمری (۱۲۶۷ هجری شمسی)، در سن حدود ۲۳سالگی، بهتنهایی عازم ایران شد تا بابیها را پیدا بکند.
بهائیشناسی: منظورم این است که به عنوان کار درسی دانشگاهیاش بوده که به ایران آمد؟
ن: تحقیقات شخصی خودش بوده است. یعنی در راستای رشتۀ دانشگاهی، اما تحقیقات شخصی خودش بود و وارد ایران شد، شهرهای مختلف را گشت، تهران، اصفهان، شیراز و در این شهرها بهائیها را پیدا کرد در صورتی که دنبال باب و بابیها بود، اما همهجا بهائیها را پیدا میکرد. شاید علتش این بوده باشد که بهائیها هم در دورۀ قاجار به بابی معروفاند. بابیهای واقعی یعنی ازلیها مخفی بودند، خودشان را مسلمان جلوه میدادند و آن کسانی که به بابیگری معروف بودند، در بسیاری موارد بهائیها بودند. بابیها نبودند مگر آن که شناخته میشدند. بهائی بودند ولی در فرهنگ روزمرۀ آن زمان به همۀ آنها بابی گفته میشد، لذا او دنبال بابیها بود، بهائیها را به او معرفی میکردند که آشکارتر بودند. او از آنها کتابهایی میگرفته تا میرسد به کرمان.
کرمان، به تعبیر اسدالله فاضل مازندرانی، در دورۀ قاجار پایتخت ازلیه بود. این موضوع بهواسطۀ آن بود که ملامحمّدجعفر کرمانی که از بابیان اوّلیه است و تبلیغات غیرمستقیم در ظاهر اسلامی مهمی را در کرمان انجام داده، مثلاً درس مثنوی داشته، با مثنوی افراد را به سمت بابیگری میکشانده و این در حالی است که او امام جماعت دو مسجد بوده و فقه و اصول درس میداده و در مسجد خودش هم به خاک سپرده شده است. قبرش هم الآن هست. به قول زندهیاد استاد دکتر محمّدابراهیم باستانی پاریزی «یُزار و یُتبرَّک». من اوّل در کتاب آقای دکتر باستانی فهمیدم ایشان در مسجدش مدفون است و یُزار و یُتبرَّک، که بعد رفتم پیگیری کردم قبرش را پیدا کردم و از آن عکس گرفتم و در کتاب اندیشه اصلاح دین در ایران و کتاب تاریخ بیغرض عکسش را آوردم.
بهائیشناسی: اینها از طریق مثنوی چطور برای بابیه تبلیغ میکردند؟ شیخ هادی نجمآبادی هم در تهران از طریق مثنوی برای بابیه تبلیغ میکرد.
ن: حقیقتش را بخواهید، من هنوز وارد بحث دقیق این مسئله نشدهام. یک رسالهای هست به نام کیمیاء السعادة یا عشقیه. این را یکی از بابیان اولیۀ کرمان نوشته است که علی القاعده توسط ملا محمد جعفر کرمانی بابی شده، هر کی هست، از بابیان اوّلیۀ کرمان است. آنجا با مثنوی میخواهد باب را اثبات کند.
حدس من بر مسئلۀ مهدویت نوعی است. به نظرم میآید روی آن مسائل دست میگذارند، چنان که فؤاد کرمانی که توسط ملامحمّدجعفر کرمانی بابی شده و چگونگی بابیشدنش را در کرمان برای براون تعریف کرده، در آخر دیوان شمع جمع که مراثی ائمۀ اطهار علیهم السلام را دارد و هنوز هم در مجالس ما خوانده میشود، «ای که به عشقت اسیر خیل بنیآدماند * سوختگان غمت با غم تو خرماند»، آخرش یک سرگذشتی از خودش آورده بر وزن مثنوی مولوی. مفصل، ۴۰ صفحه است و بعضی جاها اشعار مثنوی را هم میآورد. آنجا از شیخ صحبت میکند که با شیخ دیدار کردم، گفت: «امام در نفس توست.» قریب به این مضمون. امام غایب در نفس توست که آن شیخ ملا محمّدجعفر کرمانی است.
ما میبینیم که عبدالحسین صنعتیزادۀ کرمانی در شرح حال بابیشدن پدرش، البته با روش نهاننگارانهای که در کتاب روزگاری که گذشت دارد، به درس مثنوی ملا محمّدجعفر کرمانی اشاره میکند و میبینیم رسالۀ عشقیه خواسته با مثنوی باب را اثبات کند. از آن طرف، میبینیم دربارۀ شیخ هادی نجمآبادی گفته میشود که یکسره مثنوی میخواند، وقتی هم خسته میشد، به نوههایش میداد برایش مثنوی بخوانند.
وقتی از ملا محمّدجعفر کرمانی و رسالۀ عشقیه برایمان بهدست میآید که اینها از مثنوی استفاده میکردند، اگر بابی بودن شیخ هادی نجمآبادی برایمان پذیرفته شده باشد، منطقی است که بپذیریم او نیز ــ که به ادعای من تبلیغات نهانی بابی داشت ــ مثنوی را بر این مسیر استفاده میکرد ولی دقت نظر در تحلیل این مسئله کار دیگری است که باید در آینده انجام بشود. عشقیه باید تحلیل بشود، آن نکاتی که از مثنوی استخراج کرده، بهدست بیاید که یک آیینهای میشود برای تحلیل روشهای غیرمستقیم تبلیغی کسانی مثل ملامحمّدجعفر کرمانی و شیخ هادی نجمآبادی. اصلاً صبح ازل یک کتابی دارد به نام هفت بحر، این را به افتخار فؤاد کرمانی نوشته است. تخلص فؤاد هم «شعاع» بوده، بهدستور صبح ازل کرده «فؤاد».
ادوارد براون
ادوارد براون به کرمان میرسد. در کرمان، همانطوری که در کتاب یک سال در میان ایرانیان شرح داده، از همۀ آن هفتاد و دو ملتی که در کرمان بودند، میآیند با او دیدار میکنند. در باغی خارج شهر ساکن شده بود. زرتشتیها، شیعیان متعصب، صوفیها، بابیهایی که در واقع بهائی بودند و بابیهایی که ازلی بودند، میآیند با او دیدار میکنند. با یک شخصی دوست میشود که از او در کتاب یک سال در میان ایرانیان به نام رمزی «شیخ قمی» یاد میکند.
شیخ قمی با او مأنوس میشود که به نظر میآید بیش از همه با او رفت و آمد داشته، از بابیان ازلی است. من در دیباچۀ کتاب تاریخ بی غرض که نوشتۀ شیخ مهدی شیخالممالک قمی است، نشان دادم که شیخ قمی همین شخص است و در پیوست اوّل آن کتاب، فصل کرمان کتاب یک سال در میان ایرانیان را آوردم و تحلیل کردم که برخی از آن کسانی که ادوارد براون به اسم رمز از آنها یاد میکند، شناخته شدند که چه کسانی از ازلیان کرمان بودند.
ویژگی این فصل آن است که نشان میدهد بهائیها و ازلیها، با وجود دشمنی و مخالفتی که با هم داشتند، در یک جامعه زندگی میکردند و با هم ارتباط نزدیک داشتند و همدیگر را میشناختند و من از اینجا نتیجهگیری میکنم. این فصل کرمان یک نمودی است از آن نتیجهگیری کلی که من دارم که اگر شخصی را هم ازلیها و هم بهائیها بگویند ازلی بوده یا بگویند بهائی بوده، در حد بالایی باید بپذیریم، چون اینها همدیگر را میشناختند و ضرورتی نداشته که یک کسی را به دشمن خودشان منسوب کنند که دین خودشان را بالا ببرند. لذا، آن فصل از کتاب یک سال در میان ایرانیان بسیار ارزشمند است و نکات تاریخی مهمی هم دارد. با ملامحمّدجعفر کرمانی دیدار کرده. با شیخالممالک قمی خیلی نزدیک بوده، با فؤاد کرمانی ــ که از او به عنوان «فتحالله ازلی خواننده» یاد میکند ــ خیلی نزدیک بوده. فؤاد شرح حال بابی شدن خودش را برایش گفته که در کتاب منعکس شده و نیز دیگرانی که حالا اینجا ضرورتی ندارد در بارهشان گفتوگو بکنیم. به نظر میآید با برخی فرزندان ملامحمّدجعفر مثل شیخ محمود افضلالملک قطعاً ارتباط داشته، قرائنی هست که میتوانیم بگوییم و از کتابش در بیاوریم.
ادوارد براون در مهاجرت یکساله اش به ایران
یا با شیخ مهدی بحرالعلوم کرمانی (پسر بزرگ ملامحمّدجعفر) که بعد از او به نظر میآید بزرگ ازلیهای کرمان بوده و الواح صبح ازل به او را داریم و نامههایی که به صبح ازل نوشته در سال آخر حیات صبح ازل و وفاداری کرمانیها را به او اعلام کرده و صبح ازل جواب داده، آنها را داریم؛ ولی او هم در کرمان مدرس فقه و اصول بوده و نمایندۀ عالمان دینی کرمان در دورۀ اوّل مجلس شورای ملی میشود، چون نهانزیست بود و بابیگری را از خود نفی میکرد!
براون اینها را میشناخت. در سال ۱۳۰۵ هجری قمری به ایران میآید و در سال ۱۳۰۶ هجری قمری هم ایران را ترک میکند. حاصل آنچه که در این مسافرت یکساله دیده شده، کتابی به نام A year amongst the Persian (یک سال در میان ایرانیان) که کتاب بسیار مهمی است که هم اطلاعات مهمی از بابیها و بهائیهای آن زمان ایران میدهد و هم فرهنگ ایرانیان را از منظر ادوارد براون بهدست ما میدهد. ما نمیخواهیم بگوییم با تمام دیدگاههای ادوارد براون موافق هستیم ولی، به هر حال، خواندن این کتاب یک نمادی از تاریخ و فرهنگ ایرانیان دهۀ آخر پادشاهی ناصرالدینشاه قاجار را از منظر یک اروپایی جوان که آمده ایران را دارد میبیند، بهدست میدهد و از این لحاظ بسیار مهم است. آقای مانی صالحی علامه یک ترجمۀ بدون انداختگی خیلی خوبی از این کتاب بهدست داده و نشر اختران آن را چاپ کرده که من در کارهای خودم آن را مبنا قرار دادم.
به نظر میآید مقدمات رفتن براون به قبرس و دیدارش با صبح ازل ــ که در سال ۱۳۰۷ هجری قمری انجام شد ــ توسط کرمانیها فراهم شده باشد. شاید بتوان گفت که ارتباطش را با قبرس شیخالممالک قمی فراهم کرده باشد، چرا؟ چون نامهای دارد شیخالممالک به براون که گویای آن است که وقتی که او به قبرس رفته، گزارش دیدار خود با صبح ازل را برای شیخالممالک نوشته و به کرمان فرستاده است. از این جهت، من حدسم بر این است که کرمانیها راه را برایش فراهم کرده بودند که برود قبرس. چون در مقدمۀ کتاب نقطة الکاف نوشته که ابتدا به قبرس میرود، حدود ۱۵ روز در قبرس بوده، هر روز با صبح ازل دیدار داشته، بعد میرود به عکا و چند روزی، دو سه روزی، آنجا با بهاءالله دیدار داشته؛ در مقدمۀ نقطةالکاف فقط به همین دو مسافرت اشاره کرده، ولی ما میدانیم بعدها چندباری به قبرس رفته و دیدارش را با صبح ازل ادامه داده است. یکی از آنها در زمانی بوده که ناصرالدینشاه کشته شده است که برخی از منسوبان صبح ازل مثل میرزا احمد مصباحالحکماء و علیمحمّد فرهوشی ــ که بعدها ملقب میشود به «مترجم همایون» ــ با یک کاروانی از منسوبان صبح ازل به قبرس رفته بودند و دو سال در قبرس ماندند به اسم حج.
من با فرزند مترجم همایون به نام روحالله فرهوشی رفاقت داشتم. پیرمردی بود در سال ۱۳۸۸ و بابی نبود. به هیچ عنوان بابی نبود، اما اطلاعات مهمی داشت. روحالله فرهوشی در کتابفروشیهای قدیمیفروش اطراف میدان انقلاب رفت و آمد داشت، من هم توانستم با او رفاقتی پیدا کنم و اطلاعات خیلی مهمی به من داد. از جمله یک عکسی را به من داد که نمونهاش را در کتابهای خودم چاپ کردم که آن را نماد نهانزیستی ازلیها در دورۀ قاجار میدانم که پدربزرگ مادری روحالله فرهوشی، یعنی میرزا نورالله (فرزند صبح ازل)، وسط نشسته، لباس روحانیت شیعه پوشیده، عمامۀ سیادت به سر گذاشته و ازلیهای مختلف از خاندان صبح ازل و خاندان سرلتی اصفهان هم دورش نشستهاند. خود آقای فرهوشی به من میگفت همۀ اینها بابی هستند، ولی خودش همهشان را نمیشناخت و تنها میگفت اینها سرلتیها هستند. بعداً، من هویتشان را بهدست آوردم که اینها چه کسانی بودند و در آثارم چاپ کرم. به شما هم عکسشان را میدهم که در مجله به چاپ برسانید. میرزا نورالله حتی اسمش را هم عوض کرده بود: میرزا محمّدحسن طبیب رشتی. نوادهاش دکتر یدالله ثمره است که اخیراً از دنیا رفت و بابی و ازلی بود، پیش خود من بابیبودنش را ابراز کرد و مفصل برایم صحبت کرد.
میرزا نورالله (فرزند صبح ازل، ردیف جلو، وسط)
در میان ازلیان خاندان صبح ازل و خاندان سرلتی اصفهان
بهائیشناسی: دکتر یدالله ثمره فرزند روشنک نوعدوست بود یا از طرف دیگر؟
ن: دکتر یدالله ثمره پسر عنایت الله ثمره برادرزادۀ روشنک نوعدوست (دختر میرزا نورالله) است. عنایتالله میشود برادرزادۀ روشنک نوعدوست و پسر میرزا احمد مصباح الحکماء، آن هم پسر میرزا نورالله ثمره پسر صبح ازل. هر سه (عنایتالله و مصباح و میرزا نورالله) در آن عکس هستند.
میرزا صبح ازل درحدود زمانی قتل ناصرالدین شاه قاجار و نگارش «لوح ضیافت»
بهائیشناسی: روشنک نوعدوست آن رفتار ظاهریش که خوب چپگرا بود و کمونیست شد، آیا واقعاً کمونیست بود یا این که نه، آن هم باور بابی داشت ولی خودش را کمونیست جا میزد؟
ن: من دربارۀ روشنک نوعدوست اطلاعات خاصی ندارم، فقط میدانم جزو این خانواده است. برخی منسوبان صبح ازل در زمان کشته شدن ناصرالدینشاه در قبرس بودند. براون هم بوده، که وقتی خبر کشته شدن ناصرالدینشاه میرسد، همین حاج مصباحالحکماء و مترجم همایون و اینها مجلس میهمانی برای شادباش کشتهشدن ناصرالدینشاه تشکیل داده بودند که صبح ازل را هم دعوت میکنند و آنجا «لوح ضیافت» را مینویسد، یعنی یک لوحی است که خدا نازل کرده در شادباش قاتل باب. نسخۀ اصلش میرسد به داماد حاج مصباحالحکماء، یعنی علی روحی، که از همین خاندان ملامحمّدجعفر کرمانی بود و در تهران سکونت داشت، قبرش در بهشت زهرا است.
دستخط علی روحی در معرفی «لوح ضیافت»
«لوحی از آثار حضرت ثمره، صبح ازل به خط خودشان، در جلسه مهمانی که بعد از نشر خبر کشته شدن ناصرالدین شاه در سنه ۱۳۱۳ قمری نوشته شده»
صفحه نخست «لوح ضیافت» به خط صبح ازل در شادباش قتل ناصرالدین شاه قاجار
(کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، ضمن شماره ۱۰۷۷۲)
صفحه نخست کتاب تاریخ جدید
(کتابخانه دانشگاه کیمبریج، مجموعه اسناد ادوارد براون، ش (۹) F.55)
در یک قسمتی از بهشت زهرا، این خانواده کنار هم دفن هستند. بازماندگان او یک سری از کتابهایش را به کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران دادند. علی روحی خیلی مفصل کتاب و سند داشته، تعداد قابل توجهی از آن را به دانشگاه تهران دادند که زندهیاد استاد ایرج افشار به من گفتند چنین مجموعهای آنجا هست. اولینبار از ایشان شنیدم که یک مجموعۀ مهمی از بابیها و روحیها به کتابخانۀ دانشگاه تهران داده شده و از آن موقع رفتم دنبالش و آخر توانستم پیدا بکنم. استاد ایرج افشار به مطالعات من دربارۀ ازلیها علاقه داشتند و یکبار به من گفتند که این کار را پیگیری کنم، چرا که «هم مکتوم است و هم مغشوش». خود ایشان هم برخی ازلیان را در قدیمالایام میشناختند و نکاتی برایم گفتند. از قضا، نخستین کتاب من در این باره نیز «تاریخ مکتوم» نام گرفت. این نام را استاد کاوه بیات ــ که از مورخان تراز اوّل کشورمان هستند و آن کتاب را در انتشارات خودشان به چاپ رساندند ــ انتخاب کردند و وقتی من با آن نام مواجه شدم، توصیف مکتوم و مغشوش استاد ایرج افشار را در ابتدایش آوردم. این «لوح ضیافت» هم اصلش در کتابخانۀ مرکزی است و یادداشت علی روحی را در ابتدایش میتوان دید که آن را شناسانده است.
بهائیشناسی: شما عکسش را منتشر کردید؟
ن: عکسش را گرفتم. از خود دانشگاه تهران گرفتم و هست. پس ارتباط براون با صبح ازل ادامه پیدا کرده و چند باری به قبرس رفته است. در عکا هم کتاب تاریخ جدید را به او میدهند که نسخهاش الآن در مجموعهاش در کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج موجود است. یک نسخه هم از کتاب مقالۀ شخصی سیاح را ــ که عباس افندی نوشته بود ــ به او میدهند. آن هم الآن در مجموعهاش هست.
بعدها، صبح ازل، بهخواست براون، یک رسالۀ خیلی مختصری در تاریخ بابیه مینویسد به نام مجمل بدیع در وقایع ظهور منیع، هفت هشت ده صفحه است ولی خیلی مهم است. بعدها، براون کتاب تاریخ جدید را چاپ میکند، مقالۀ شخصی سیاح را هم چاپ میکند. در پیوست کتاب تاریخ جدید، رسالۀ مجمل بدیع صبح ازل را نیز چاپ میکند. دیگر ارتباط برقرار شده، چه با ازلیهای ایران، چه با صبح ازل و چه با بهائیها. با همۀ اینها ارتباط داشته، نمودش را در مجموعۀ اسنادش ــ که دربارۀ آن صحبت میکنیم ــ بهوضوح میشود دید.
کتاب تاریخ جدید را چاپ کرده، مقالۀ شخصی سیاح را چاپ کرده که اینها کتابهای بهائیهاست، ولی کنارش کتاب مجمل بدیع را هم چاپ کرده است. شاید بتوانیم بگوییم آنجا میخواسته هر دو گروه ازلی و بهائی را به محافل دانشگاهی غربی معرفی کند، اما هرچه بوده، بعدها گرایش ازلی پیدا کرده که نمود اساسی آن را بعدها در آخرین کارهایش میبینیم. کتاب نقطة الکاف از کارهای اواخر اوست. ما میبینیم در آن کتاب، سخت به بهائیها تاخته و خیلی مهم هم هست.
صفحه عنوان کتاب مقاله شخصی سیاح (نوشته عباس افندی)
(کتابخانه دانشگاه کیمبریج، مجموعه اسناد ادوارد براون، ش (۷) F.56)
صفحه نخست یکی از نامههای ادوارد براون به صبح ازل (مجموعه اسناد قمر تاج دولت آبادی)
نامه ای از صبح ازل به ادوارد براون که بابی شدن او در نگاه صبح ازل را گویاست.
(کتابخانه دانشگاه کیمبریج، مجموعه اسناد ادوارد براون، ضمن شماره * F.66)
«بسمه العدل الملک الحق المستعان. ذکر کتاب للذی أوتی فضلاً و علماً و إنه کان عبداً شکوراً و اتبع سبیل الله و … أن یعرف نفسه و اتخذ إلی الله ربه سبیلاً و أطاع الأمر فی إنجیل الله و ابتغی … یومئذ و فحص فی دین العدل و اتبع سبیلاً فی الأمر قویماً. ینبغی أن یحمد الله بما قضی علیه بالفضل و فتح عینیه أن یری سبیله ذلک الفضل من عنده إنه کان فضالاً کریماً ….»
اما مسئلۀ خیلی جدیای که اینجا مطرح است، آن است که ما یک سری نامههای براون را به صبح ازل داریم. عکسش را دارم. به خط خود براون است.
بهائیشناسی: فارسی است؟
ن: فارسی است که اگر شما ندانید براون این نامهها را نوشته، فکر میکنید یک بابی بسیار راسخالعقیده نوشته. بالایش عدد ۱۹ را گذاشته، نوشته: «بسم الله الواحد المستعان.» واحد کلمۀ مقدسی است و به ابجد ۱۹ میشود و بالایش ۱۹ گذاشته. تعبیرات بلندی دربارۀ صبح ازل به کار میبرد. «امانت نقطۀ بیان در عالم امکان» و «المشار إلیه بقوله الکریم: إنک لصراط حق عظیم» که اشاره به «لوح وصایت» است که باب به صبح ازل میگوید: «تو صراط حق عظیم هستی.» تو امانت نقطۀ بیان هستی. چندین نامه هست که حتی بعضیهایش آن آرم کالج پمبروک دانشگاه کیمبریج را هم دارد. براون در آنجا استاد مطالعات شرقی بود. الآن، پروفسور چارلز ملویل صاحب کرسی براون است و مطالعات ایرانشناسی را آنجا انجام میدهد.
در آنجا سؤالاتی را میپرسد. نامهها با ادبیات غلیظ بابی نوشته شدهاند. از آن طرف، در مجموعۀ براون ــ که الآن در کتابخانۀ دانشگاه کمبریج نگهداری میشود ــ دو نامه از صبح ازل و به خط خود او هست که براون را تشویق میکند، بزرگداشت میکند که تو یک زمانی خداوند را در انجیل میپرستیدی، الآن در شریعة الله میپرستی. نتیجه چیست؟ یا بابی شده واقعاً، یا خودش را بابی نمایانده. به هر حال، جلوی ازلیها گفته من بابیام که اینطوری از او تجلیل میشود. یا بهواقع بابی شده، یا بهخاطر اهداف تحقیقاتی یا در حالت بدبینانهای که بعضی دارند و من اینجا متوقفم و مطالعهای نداشتهام در این زمینه، ساکتم که براون در راستای استعمار بریتانیا گام برمیداشته است. به نظر میآید روح پژوهشیاش خیلی غالب است. یک پژوهشگری که وابسته به دستگاه استعماری باشد، اینطوری نمیآید وسط. در یک حدی تمام میکند و به آن هدف کاربردی خودش میرسد و میگذارد کنار. براون واقعاً آمده وسط و واقعاً به ایران علاقه داشته، به روحیات ایرانیها علاقه داشته. من مطالعه نداشتم، ولی در حد استشمام خودم خیلی با این دیدگاه همنظر نیستم.
بهائیشناسی: نقل میکنند گفته: «من دیدم وقتی طبابت بخواهم بکنم، حداکثر در طول عمر طبابتم یک تعداد آدم را میتوانم خوب کنم و به کشورم نفع برسانم، اما اگر در راستای استعمار کشورهای دیگر کار کنم، نفع بسیار بیشتری را به کشورم میرسانم.»
ن: من مطلع نیستم. یک کتاب هم دارم که فقط به جاسوس بودن ادوارد براون پرداخته است، ولی هنوز آن را نخواندهام. باید دلایل این محققان را دید و داوری کرد.
به هر حال، گرایش براون به ازلیها رفت. ارتباط با هر دو گروه دارد و در مجلۀ انجمن همایونی آسیایی لندن که هنوز هم چاپ میشود و یک مجله بسیار معتبر در بریتانیاست، چندین مقاله در معرفی بابیها و آثارشان نوشته است. آثار بابیها و بهائیها را از ازلیهای ایران و بهائیها میگرفته و آنها را معرفی میکند و روی اینها کار میکرده است تا این که در کتاب تاریخ جدید ــ که آن را چاپ کرده بود ــ دیده بوده که میرزا حسین همدانی بارها به تاریخ قدیم ارجاع میدهد و مصدر و مرجع اصلیاش در نگارش تاریخ جدید، کتابی است که از آن به عنوان تاریخ قدیم یاد میکند. پیگیر بوده که تاریخ قدیم را پیدا بکند، اما به هرجا میزده، پیدا نمیکرده، تا این که سرانجام، در کتابخانۀ ملّی فرانسه، در مجموعهای که از همان گوبینو به آنجا داده شده بود، دو نسخه از کتاب تاریخ قدیم پیدا میکند. یک نسخه کامل بوده و یک نسخه ناقص.
آن کتاب را با کتاب تاریخ جدید تطبیق میدهد و بهدست میآورد که در دو مبحث کتاب تحریف شده است. اوّل این که آن لحن تندی که بابیها نسبت به ناصرالدینشاه و حکومت قاجار داشتند لطیف شده، زهرش گرفته شده و دوم، هرآنچه که دربارۀ بزرگداشت مقام صبح ازل در نگاه باب در کتاب تاریخ قدیم بوده، در کتاب جدید انداخته شده است. این سبب میشود که آن نسخۀ تاریخ قدیم را ــ که معتقد بوده نامش نقطة الکاف است ــ با توجه به آن دو تا نسخهای که داشته، با مقدمهای که میرزا محمّدخان قزوینی متن فارسیاش را مینویسد، در سال ۱۳۲۸ هجری قمری قمری (۱۲۸۹ شمسی)، توسط انتشارات بریل در شهر لایدن هلند به چاپ میرساند. مدارک و اسناد را براون تهیه کرده بود و میرزا محمّدخان قزوینی ــ که به «علامۀ قزوینی» مشهور است و در عالم تاریخ و ادبیات ایران جایگاه بلندی دارد ـ مقدمۀ فارسی را مینویسد. یک مقدمۀ انگلیسی هم دارد که آخر کتاب است. جالب اینجاست که در همان مقدمۀ فارسی، عکس قلعۀ چهریق را که انداخته و آخرین زندان باب است و باب را از آنجا به تبریز بردند و اعدام کردند، تعبیر «شهادت» را دربارۀ باب به کار میبرد و میگوید که آنجا زندانی است که میرزا علیمحمّد پیش از شهادت در آن جا نگهداری میشده است.
نمونه ای از مقالات ادوارد براون در مجله انجمن آسیایی
همایونی بریتانیای کبیر و ایرلند در معرفی و شناساندن آثار بابی
صفحه عنوان کتاب نقطه الکاف (نوشته میرزا جانی کاشانی)
در مقدمۀ نقطة الکاف، در مقدمۀ فارسی که علیالقاعده در مقدمۀ انگلیسی هم آمده، خیلی دقیق تحریفهای بهائیان را مورد به مورد در کتاب تاریخ قدیم که به کتاب تاریخ جدید مبدل شده، نشان داده است.
حالا یک نکتۀ خیلی جالبی که برای خود من توجهبرانگیز بود، این است که تاریخ جدید در بین ازلیها هم متداول بوده، چند نسخه داریم که کاتبان معروف ازلی، کتاب تاریخ جدید را رونویسی کردهاند. این میرساند که درست است که یک بهائی آن را نوشته و اصل کتاب را تحریف کرده، اما کتاب جوری بوده که ازلیها هم از آن استفاده میکردند.
بهائیشناسی: شاید برای این که تاریخ قدیم در دسترس نبوده!
ن: بله. کمیاب بوده، ولی نکته اینجاست که این کتاب طوری نبوده که با وجود این که ازلیها میدانستند یک بهائی به نام میرزا حسین همدانی آن را نوشته، آن را پس بزنند. من هنوز ننشستم کتاب تاریخ جدید را بخوانم و نکاتش را بهدست بیاورم، ولی الآن یک نسخه دارم به خط حاج محمّدصادق مهاجر. او از بس قبرس میرفته، صبح ازل به او لقب «مهاجر» داده بود. او پسر ملا علیمحمّد سراج است و برادرزادۀ ملا رجبعلی قهیر است که این دو نفر برادران همسر دوم باب هستند که در اصفهان به عقدش درآمد و بعدها از ازلیهای خیلی سفت و سخت و ضدبهائی شدید شده بود. به طوری که خود او گفته، بهاءالله یک زمانی میخواست او را به همسری بگیرد و در بغداد خواستگاری کرده بود، نشد و دشمنی شروع شده بود و به همسر دوم باب، فاطمهخانم، لقب «داهیۀ دهماء دجاله» داده بود. قبرش هم امامزاده معصوم است. اینها معتقدند که باب هم آنجا مدفون است. همهاش را از بین بردهاند، ولی جای قبر فاطمهخانم را حدوداً میدانم کجاست.
بخشی از مقدمه ادوارد براون بر کتاب نقطه الکاف
او، در این بخش، حذف گفتارهای میرزا جانی کاشانی دربارۀ میرزا یحیی صبح ازل در کتاب تاریخ جدید را یاد کرده است: «این قسمت از نقطة الکاف (ص ۲۳۸ ـ ۲۴۵، ص ۲۰۸، س ۱۴ ـ ۱۸) که مهمترین قسمتهای کتاب است، صاف و ساده، بتمامها از تاریخ جدید حذف شده است، و السلام.»
ادوارد براون در صفحۀ ۱۳۲ از مقدمۀ کتاب نقطة الکاف، از «شهادت» باب در تبریز سخن گفته است.
حاج محمّدصادق هم کنار عمهاش دفن است. حاج محمّدصادق از یک تبار خیلی سخت و باسابقۀ ازلی است و خیلی هم متعصب بوده، سالی یک بار میرفته قبرس. دو تا نسخه من دیدم از کتاب تاریخ جدید که به خط حاج محمّدصادق مهاجر است. البته باز هم غیر آن دیدهام. این نشان میدهد که در میان ازلیها کتاب تاریخ جدید متداول بوده است. ولی خوب از تاریخ قدیم خبر نداشتند.
کتاب نقطة الکاف که چاپ میشود، از الواح عباس افندی معلوم میشود که آتش گرفته است. عصبانی شده است. خیلی عصبانی است و پاسخ به آن را از میرزا ابوالفضل گلپایگانی ــ که یکی از عوامل ساخته شدن کتاب تاریخ جدید بوده ــ میخواهد.
داستان کتاب تاریخ جدید به این شکل است که مانکجیصاحب که سرپرست زرتشتیهای ایران بوده و شخصیت مهمی هم اصلاً در تاریخ ایران هست و برخی محققان به او نگاههای خیلی بدبینانۀ استعماری دارند، میخواسته یک تاریخی دربارۀ بابیه نوشته شود. میرزا ابوالفضل گلپایگانی (داعی تراز اوّل بهائی) منشی تجارتخانۀ مانکجی بوده در تهران. با او گفتوگو میکند و میرزا حسین همدانی مأمور نوشتن این کتاب میشود. گلپایگانی تاریخ قدیم را به همدانی معرفی میکند که از آن کتاب استفاده بکند. معلوم میشود دوتایی با هم کتاب را تحریف کردند. گلپایگانی استاد تحریف است و در کتاب فرائد خودش احادیث گوناگون اسلامی را تقطیع کرده و با تفسیرهای جانبدارانهای که اصلاً از متن همان حدیث تقطیعشده هم برنمیآید، آنها را به ظهور بهاءالله بازگردانده است. من در یکی از پیوستهای کتاب تاریخ بی غرض، یک بحث مقدماتی دربارۀ اینگونه تقطیعهای گلپایگانی آوردهام و بحث تفصیلیاش را بعدها، إن شاء الله، بهدست خواهم داد. اینجا هم در تبدیل تاریخ قدیم به تاریخ جدید تحریف عامدانه کردند.
بهائیشناسی: شما فرمودید براون، قبل از این که نسخۀ تاریخ قدیم را بهدست بیاورد، میدانسته نام این کتاب نقطة الکاف است؟
ن: گفتم در تاریخ جدید اشاره میشود به تاریخ قدیم. تاریخ قدیم را که پیدا میکند، با نام نقطة الکاف چاپ میکند که حالا بعضی مثل زندهیاد استاد سیّد محمّد محیط طباطبایی تشکیکهایی کردند که من با آن موافق نیستم و بعدها به آن مفصل میپردازم که این کتاب اصالت دارد.
بهائیشناسی: در نامش تشکیک کرده است.
ن: نه؛ به نظر من، نامش همان نقطة الکاف است. حالا بعدها باید در بحثهای تفصیلی به این پرداخته شود.
کتاب نقطة الکاف چاپ میشود. عباس افندی بهشدت عصبانی میشود و میرزا ابوالفضل گلپایگانی را مأمور میکند که بر این کتاب و مقدمهاش یک ردیهای بنویسد. گلپایگانی هم شروع میکند به کار کردن و وسط کار از دنیا میرود. خویشاوندش، سیّد مهدی گلپایگانی، داعی ارشد بهائی در ماوراءالنهر بوده و در عشقآباد ساکن بوده. به نظرم پسرعمه، پسردایی هستند و چنین نسبتی با هم دارند. او یادداشتهای خویشاوند خودش را میگیرد و رویش کار میکند. مطالب را که تا صفحۀ ۱۳۲ به نظرم برای میرزا ابوالفضل گلپایگانی است و بقیهاش برای سیّد مهدی گلپایگانی است که او با نام «کشف الغطاء عن حیل الأعداء» چاپش میکند. نکتۀ مهمی که در این کتاب هست، متن توبهنامۀ باب است که سیّد مهدی گلپایگانی آورده. چرا آورده؟ آنقدر از دست ازلیها و ادوارد براون عصبانی بوده که خواسته باب را بکوبد که بهاءالله را بیاورد بالا و بگوید که باب آمده توبه کرده، اما بهاءالله الواح به سلاطین نوشته و استقامت زیادی داشته؛ در صورتی که حواسش نبوده که با کوبیدن باب خودشان کوبیده میشوند و بهاءالله هم آن نامهها را کجا نوشته؟ در عکا نوشته، جایی که اصلاً دست ناصرالدینشاه به او نمیرسیده است. اینها نمود استقامت نیست. آقای حاج شیخ احمد شاهرودی ــ که من کتابهای ایشان را از بهترین نقدها بر آموزههای بابی و بهائی میدانم ــ هنگام بررسی لوح سلطان بهاءالله، روی همین نامهنگاری از راه دور دست گذاشته و آن را با استقامت بیارتباط گفته است.
کتاب کشف الغطاء در تاشکند چاپ میشود، اما به تحلیلی از استاد محیط طباطبایی که به نظر میآید موجه باشد، میگوید که آن زمان، عباس افندی به سمت انگلیسیها گرایش پیدا کرده بود و این کتاب هم لحن نامناسبی نسبت به انگلیسیها و زبان تندی نسبت به براون دارد، لذا تصمیم میگیرد عطاء او را به لقائش ببخشد. این منفعتی که به وجود آمده بود، مهم تر از کتاب کشف الغطاء بوده، لذا دستور میدهد کتاب را از بین میبرند. چند نسخه به ایران میآید که الآن بعضیهایش موجود است و یک نسخه الآن دست یکی از محققان در تهران هست که نسخۀ متعلق به صبحی بوده است، صبحی مهتدی، کاتب عباس افندی که از بهائیت بازگشت. ایشان خریده و نزدش الآن موجود است.
میرزا مصطفی کاتب (فراهمکنندۀ آثار بابی و ازلی برای ادوارد براون) در سالهای اقامت در قبرس (۱۳۱۸ تا ۱۳۲۱ ق.)
ببینید! یکی از کسانی که با توجه به مجموعۀ اسناد براون میفهمیم که با او خیلی نزدیک بوده، ارتباط داشته، نسخههای بابی را برایش میفرستاده، میرزا مصطفی کاتب است. اسم واقعیاش هست اسماعیل صباغ سدهی. در سده اصفهان رئیس بابیهای ازلی بوده، شغلش هم صباغی بوده، رنگرزی میکرده است. در بلوای بابیکشی سده اصفهان که برخی از بابیهای ازلی را در آن جا میکشند، این را دستگیر میکنند میآورند اصفهان میخواستند او را بکشند. ظلالسلطان، به نظر من، حدسم بر این است، بهواسطۀ روابط پشتپردهای که با ازلیها داشته، به کمکش میآید و دستور میدهد تنها گوشش را ببرند. یعنی گوشش را ببرید، کفایت میکند؛ نمیخواهد او را بکشید. گوشش را میبرند، بینیاش را مهار میکنند مثل شتر، در شهر میگردانند، بعد او را پرت میکنند از اصفهان بیرون. بابیۀ اصفهان شبانه پیدایش میکنند، برمیگردانند به شهر، مداوایش میکنند و او را میفرستند قریۀ طار، طار نطنز. ملا محمّدباقر طاری در آنجا رهبر بابیه بوده است. از شهداء بیان بوده و حدود سههزار نفر را در آن اطراف بابی کرده بوده، قبرش هم هست. الآن در خود ده طار قبرش هست. او در میان ازلیان شخصیت مهمی است که بعدها فراری میشود و میآید تهران. آقا نجفی اصفهانی دنبالش بوده، فرار میکند میآید تهران. شیخ هادی نجمآبادی جانش را نجات میدهد و از ناصرالدینشاه اماننامه میگیرد و دوباره او را میفرستند به طار.
بهائیشناسی: در دورهای که هنوز شیخ هادی نجمآبادی تکفیر نشده بوده؟
ن: پس از تکفیرش بوده است، در سال ۱۳۱۲ هجری قمری. شخصیت شیخ هادی نجمآبادی سبب شد تا تکفیر آنگونه که بر دیگران اثر میکرد بر او اثر نکند. ناصرالدینشاه هنوز به او احترام میگذاشت و این در حالی است که به اعتقاد من، او از بزرگان تراز اوّل ازلیان بوده است.
صفحۀ عنوان فهرست مجموعۀ ادوارد براون در کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج
نمونهای از فهرست مجموعۀ ادوارد براون در کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج
از اسناد ادوارد براون بهدست میآید که با میرزا مصطفی کاتب ارتباط خیلی نزدیکی داشته، اصلاً پول میداده به میرزا مصطفی و او نسخهها را برایش کتابت میکرده و میفرستاده و عبدالحسین صنعتیزادۀ کرمانی هم در کتاب روزگاری که گذشت از یک شخصی به نام «شیخ» یاد میکند که در همین خیابان چراغ برق نزدیک میدان توپخانه، خانهاش بوده، شخص محترمی از ازلیها بوده و کتاب تکوین و تشریع میرزا آقاخان کرمانی را داشته، شخص محترمی به نام میرزا مصطفی کاتب رونویسی کرده بوده، شیخ داشته بازبینی میکرده است و آنجا میگوید میرزا مصطفی با براون ارتباط داشته است.
بهائیشناسی: شیخی که خیابان چراغ برق بوده، میرزا یحیی دولتآبادی بوده؟
ن: نمیدانیم میرزا یحیی بوده یا نه. ما همۀ خانههای آن خیابان را که نمیدانیم چه کسانی مینشستند. میرزا یحیی خانهاش آنجا بوده، ولی نمیتوانیم ضرورتاً بگوییم که شیخ چراغبرقنشین میرزایحیی بوده است.
یکی دیگر از بابیپژوهان که با ازلیهای تهران خیلی ارتباط داشته و نسخههای منحصر به فردی را تهیه کرده بود، شخصی است به نام دکتر سعیدخان کردستانی که هم با میرزا مصطفی کاتب جفت بوده و هم با براون ارتباط خیلی نزدیکی داشته و اینها، هم با یکدیگر مبادله داشتند و هم با آلفونس نیکلا. نیکلا شخصیت خیلی مهمی است.
بعد، میرزا مصطفی کاتب در یکی از نامههایی که به براون نوشته و در مجموعهاش هست، میگوید من یک نسخۀ نقطة الکاف را بهدست آوردم از نطنز و خیلی مهم است و یک سال قبل از نسخۀ کامل براون نوشته شده است و صاحب کشف الحیل یعنی عبدالحسین آیتی و یکی دیگر را اسم میبرد که آمدند با نسخۀ چاپی براون تطبیق دادند، عین هم بود. چنین حالتی بوده است.
دکتر سعیدخان کردستانی خیلی طالب بود که آن نقطة الکاف را از او بگیرد. بعدها متوجه میشویم که گرفته است. از میرزا مصطفی کاتب گرفته، مجموعۀ خیلی مهمی سعیدخان داشته که در آن نسخههای قدیمی بابی و بهائی هست؛ مثلاً، کتاب مستیقظ صبح ازل را دارد که تاریخ کتابت این نسخه همان سال نگاشتهشدن مستیقظ در بغداد است، یعنی ۱۲۷۳ هجری قمری. اینها اکنون در مجموعۀ ویلیام میلر در کتابخانۀ دانشگاه پرینستون نگهداری میشوند. نسخههای مهمی آنجا هست که آن نسخۀ نقطة الکاف هم در آنجا هست و حاشیههای میرزا مصطفی کاتب را دارد. خط میرزا مصطفی کاتب مشخص است و آنجا هست. از این استفاده میکنیم که اصالت نقطة الکاف را نشان میدهد.
پس کتاب کشف الغطاء این جایگاه را دارد در داستان توبهنامۀ باب که یک سندی است که از سوی بهائیها چاپ شده، هرچند حاج میرزا یحیی دولتآبادی هم به عنوان یک ازلی سرشناس و بلندپایهترین شخصیت ازلی بعد از مرگ صبح ازل، در کتاب آیین در ایران وجود این توبهنامه را تأیید کرده است.
من وقتی کتاب آیین در ایران را چاپ کردم، به مناسبت سخن دولتآبادی، آن صفحه از کتاب کشف الغطاء و دو توبهنامۀ دیگر باب از ادعای خودش را که برای زمان شیراز و اصفهان است و آقای دکتر احسانالله شکراللّهی طالقانی از میان اسناد بهائیان پیدا کردهاند، آوردم، گذشته از این که در تلخیص تاریخ نبیل زرندی ــ که برای بهائیان حکم وحی را باید داشته باشد ــ هم هست.
بهائیشناسی: چرا کتاب تلخیص تاریخ نبیل زرندی باید حکم وحی را داشته باشد؟
ن: چون در مقدمهاش نوشته که تمام این تاریخ را خادم الله یعنی میرزا آقاجان کاشانی برای حضرت بهاءالله خوانده و آن حضرت، بنفسه الجلیل، اینها را تأیید کردند. وقتی کلمهای تأیید بهاءالله را داشته باشد، باید در حکم وحی قرار بگیرد. آنجا صریحاً میگوید باب در شیراز توبه کرد. این مسئله را آگاهی داده است، ولی به هر حال چاپ کتاب کشف الغطاء این سرگذشت را داشته است. بعدها، بهائیان میخواستند این کتاب را چاپ بکنند و کار چاپش را به عبدالحمید اشراق خاوری (داعی تراز اوّل بهائی) سپرده بودند و او داشته در آن کتاب دست میبرده که با تحریف دوباره چاپش بکنند ولی آن چاپ صورت نگرفته است. در کتاب بهائیان (نوشتۀ سیّد محمّدباقر نجفی) عکسهایی از آن نسخه آورده شده و نکاتی در بارهاش مطرح شده است.
بهائیشناسی: اقدامی تا حالا شده که بتوانیم اصل نسخۀ توبهنامه را که الآن در کتابخانۀ مجلس است، کسی برود ببیند؟
ن: آقای دکتر موسی فقیه حقانی که رئیس مؤسسه مطالعات معاصر ایران هستند، در سال ۱۳۹۰ بود که ایشان مسئول موزۀ مجلس بودند، به من میگفتند که رفتیم صندوق کارپردازی را باز کردیم و آن را دیدیم.
این میشود سرگذشت مطالعات بابی ادوارد براون به صورت مختصر که از کتاب گوبینو و دیدار با بهائیان در شهرهای مختلف ایران و ملاقات با ازلیان در کرمان و چاپ کتابهای بهائی چون تاریخ جدید و مقالۀ شخصی سیاح که بدون نام نویسنده است اما میدانیم نوشتۀ عباس افندی بوده ولی آشکارا رویکرد بهائی و تحریف تاریخ دارد و جایگاه صبح ازل را زیر سؤال میبرد و میگوید یک مصلحتی بود که باب و بهاءالله با هم پرداخته بودند که نظرها از بهاءالله که اصل آیین باب بود، من یظهره الله بود، موعود بود، منحرف بشود و میرزا یحیی را برداشتند به عنوان جانشین باب علم کردند که توجه دولت ایران به او باشد که این نادرست است و من در مقالۀ اسنادی از صبح ازل در نگاه باب ــ که در شماره ۲و۳ فصلنامۀ بهائیشناسی چاپ شد ــ تحلیل کردم که این گفتار نادرست است و نمیتوانیم آن را بپذیریم، از اینجا شروع میشود و با چاپ نقطة الکاف به اواخر کار میرسد.
اما کتاب پایانی ادوارد براون که دیگر این مسئله در پروندۀ پژوهشی او مختومه میشود، کتابی است با عنوان Materials for the Study of the Babi Religion (مواد تحقیق برای مطالعه دربارۀ آیین بابی). این کتاب خیلی مهم است. در آنجا، اول رسالۀ میرزا جواد قزوینی را آورده که از بهائیانی است که از ناقضین شد، از پیروان محمّدعلی افندی شد. بعد، آمده نسخههای مختلف بابی و بهائی را معرفی کرده، روزنامۀ نجم باختر بهائیان را آورده، إحقاق الحق للقائم بالحق، تألیف آقا محمّدتقی تاجر همدانی را آورده؛ این کتاب خیلی مهم است. من دوست داشتم این کتاب را یک روزی چاپ بکنم.
Materials for the Study of the Babi Religion (مواد تحقیق برای مطالعه دربارۀ آیین بابی)
بهائیشناسی: چرا مهم است؟
ن: یکی از کتابهای مهمی است که آقای حاج شیخ احمد شاهرودی ــ که یاد شد ــ به آن مراجعه داشته و از منابع اوست و نویسندهاش را تجلیل کرده و او را استاد در فهم کلمات باب گفته است. یک تاجر آن را نوشته و با تقریظ آخوند ملا محمّدکاظم خراسانی و آقای شیخ عبدالله مازندرانی ــ که از مراجع تقلید بزرگ آن زمان شیعه بودند ــ چاپ شده است، شیخ عبدالله مازندرانی که در نجف مشروطهخواه بود و کنار آخوند خراسانی بود؛ این کتاب اینجا معرفی شده است. مثلاً، إتیان الدلیل لمن یرید الإقبال إلی سواء السبیل که این از ردیههای ناقضین است و بر پیروان عباس افندی نوشتند که موجود است، در مجموعۀ براون موجود است.
یا مثلاً، رجم الشیطان فی رذائل البیان، این یک ردیۀ دیگر است که براون معرفی کرده است. الواح بهاءالله را آورده، کتاب مهم مفتاح باب الأبواب را معرفی کرده: «تاریخ البابیة أو مفتاح باب الأبواب، تألیف الدکتور میرزا محمّدمهدیخان زعیمالدوله»، پزشک بوده، «رئیسالحکماء، صاحب و منشئ جریدة الحکمة الفارسیة»، روزنامۀ حکمت را در قاهره چاپ میکرده که او هم یک سرگذشتی مثل براون دارد؛ هم قبرس رفته صبح ازل را دیده و هم عکا رفته بهاءالله را دیده است. پدر و پدر بزرگش دو نفر عالم غیرشیخی بودند که در مجلس محاکمۀ باب در تبریز حضور داشتند و یک گزارش مهمی از آن مجلس را دادند. میرزا محمّدخان قزوینی ــ که یاد شد ــ این کتاب را کتابی نفیس و نسبتاً بیطرف در داستان بابیان و بهائیان یاد کرده است، لذا اگر کسی بخواهد در داستان باب مطالعه کند، کتاب ارزشمندی است. آقای شیخ حسن فرید گلپایگانی هم ــ که از علمای تهران بود ــ ترجمۀ آن را در سال ۱۳۳۴ هجری شمسی به چاپ رسانده است. تاریخ چاپ صورت عربی کتاب ۱۳۲۱ هجری قمری است.
کتاب فرائد را هم ــ که یاد شد ــ آورده: «کتاب الفرائد فی بیان وجوه أقسام الدلیل و البرهان و جواب مسائل انتقد بها حضرة الشیخ عبدالسلام علی أهل الإیقان لإبی الفضائل الجرفادقانی». مقالۀ شخصی سیاح را هم آورده اما زیرش منهاج الطالبین را معرفی کرده است. این کتاب بسیار مهمی است. برای حاج حسینقلی جدیدالاسلام در رد بابیان و بهائیان است و یازده نفر از علمای آن زمان بر آن تقریظ زدند. از آخوند خراسانی و حاج میرزا حسین نوری گرفته تا شیخ فضل الله نوری؛ این کتاب یازده تا تقریظ دارد.
واقعۀ هائلۀ خادم ابهی در روضۀ مبارکۀ علیا. این هم یک کتاب مهمی است که ناقضین نوشتند و داستان کتکخوردن میرزا آقاجان کاشانی از عباس افندی را مفصل آوردند که یک مجمعی بوده در کنار آرامگاه بهاءالله، اختلافات فوران میکند، بعد، میرزا آقاجان را میبرند در طویله، دهدوازده نفر از جمله خود عباس افندی به قصد کشت او را میزنند. ما این را میپذیریم، چرا؟ چون در مدارک خود ثابتین هم آمده که یک بار در زمان حیات بهاءالله، میرزا آقاجان یک حرفی زده بود، عباس افندی او را به اتاقی برده و حسابی او را کتک زده، یعنی سابقۀ کتکخوردن به گزارش ثابتین داشته است.
بهائیشناسی: در کتاب تاریخ پنهان هم ماجرای کتک خوردن او آمده است.
ن: آن هم کتاب خیلی مهمی است. آنجا هم آورده است. آن کتاب را یک محقق آمریکایی از یادداشتهای خاندان بهاءالله، از جمله میرزا شعاعالله فرزند محمّدعلی افندی فراهم کرده و The Lost History of the Bahai Faith نامش داده که با ترجمۀ فاضلانۀ جناب آقای حمید فرناق از سوی مؤسسۀ بهائیشناسی و نشر گوی به چاپ رسیده است.
بعد، براون مثلاً آثار باب را معرفی کرده است. الصحیفة بین الحرمین، تفسیر سورة الفاتحة، تفسیر سورة والعصر، تفسیر سورۀ کوثر، تفسیر سورۀ یوسف، تفسیر سورۀ بقره، الواح باب، دلائل سبعه، بیان فارسی، کلاً یک دائرة المعارفی از بابیها و بهائیهاست.
بهائیشناسی: خواسته فصل الخطابی بیاورد؟
ن: یک گزارشگونهای برای راهنمایی محققان جهت آشنایی با منابع لازم برای تحقیق در این حوزۀ مطالعاتی است. این کتاب را من در سال ۱۳۸۹ برای خودم تهیه کردم و پیش از آن، در سال ۱۳۸۶ امانتش گرفته بودم. کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران یک نسخهاش را داشت، رفتم از برخی قسمتهایش اسکن کردم. در فهرست اعلامش که داشتم نگاه میکردم، دیدم هادی دولتآبادی هست. صفحه را که باز کردم، دیدم ترجمۀ نامهای است از رضوانعلی (فرزند صبح ازل) که چگونگی درگذشت پدرش را آورده است. آنجا صریحاً میگوید، به انگلیسی میگوید که صبح ازل، پیش از وفات، پسر حاج میرزا هادی دولتآبادی را به جانشینی برگزید. این متن خیلی برای من جلوه کرد. چون میدانستم که حاج میرزا یحیی دولتآبادی جانشین صبح ازل بوده است:
Account of the Death of Mirza Yahya Subh-i-Azal Communicated by His Son Rizwan Ali … on July 11, 1912, Translated from the Original Persain.
رضوانعلی برای شخص دیگری نوشته بوده و او آن نامه را به براون داده است. بعد، اینطور میگوید و دو تا عکس مهم از تشییع جنازۀ صبح ازل و دفن او انداخته:
… Now, this holy person [i.e. Subh-i-Azal] before his death had nominated [as his executoe or successor] the son of Aqa Mirza Muhammad Hadi of Dowlatabad, who was one of his leading believers and relatively better than the others, in accordance with the command of His Holliness the Point [i.e. the Bab]: … until he says: ‘But if not, then the authority shall return to the Witnesses of the Bayan.’ Therefore he appointed him ….
میگوید: آن شخص مقدس (صبح ازل)، پیش از وفات، فرزند آقا میرزا هادی دولتآبادی را به عنوان جانشین خودش مشخص کرد. چرا؟ چون از بقیه بهتر بود. بر اساس دستور باب. این در حکم یک گنجی بود که برای من پیدا شد و تصمیم گرفتم که به اسناد ادوارد براون دسترسی پیدا بکنم به هدف این مکتوب و اصل این مکتوب. حالا یک مقداری میخواهم دربارۀ آن مجموعه صحبت کنم. مجموعۀ اسناد ادوارد براون.
اصل این نامه آنجاست. بخشهایی از آن را که به جانشینی حاج میرزا یحیی دولتآبادی مربوط است، در کتاب اندیشۀ اصلاح دین در ایران و نیز کتاب تاریخ بیغرض آوردهام. باب یک لوحی دارد به نام «لوح وصیت» که در آن به صبح ازل میگوید که تو در مقام مرآت هستی و اگر در زمان مرگ خودت مرآت دوم را خداوند مبعوث کرد و تو او را شناختی، جانشین تو مرآت دوم خواهد بود که بر اساس آثار باب خداوند تا ظهور من یظهره الله هجده مرآت میتواند مبعوث بکند. هر مرآت حروف حی خودش را دارد، حروف حی اوّل حروف حی باب بودند. حروف حی ثانی، حروف حی مرآت اوّلاند که میشوند حروف حی صبح ازل، تا حروف حی نوزدهم که میشوند حروف حی مرآت هجدهم. نوزده در نوزده، نوزده واحد، ۳۶۱ تن بزرگان آیین بیان تا زمان ظهور من یظهره الله هستند.
اگر مرآت دوم را خدا مبعوث کرد و تو او را شناختی، امر با مرآت دوم است. اگر نه، امر با شهداء بیان است. در آن مکتوبِ رضوانعلی، به برخی مواد لوح وصیت اشاره میشود و بر این اساس بود که صبح ازل، آن ذات مقدس، «مخدوم مغفور آقا میرزا محمّدهادی دولتآبادی را که از مقدمان مؤمنین بود و بالنسبة از سایرین اولی بود، او را انتخاب فرمودند.»
مخدوم در ترکی استانبولی یعنی آقازاده. پسر یک شخص بزرگ را بخواهند یاد کنند، ما میگوییم آقازاده، آنها میگویند مخدوم. معلوم میشود فرزند میرزا هادی دولتآبادی را به عنوان شهید بیان برگزیده است و با توجه به نکات شفاهی و مکتوب مسلمانها، بهائیها و ازلیها، کاملاً معلوم میشود این شخص کی بوده؟ آن آقازاده حاج میرزا یحیی دولتآبادی بود که صبح ازل او را بسیار دوست میداشت و «اسم الله النجی»، «جناب سمی»، «الابن الوفی» و … یادش میکرد.
در مجموعۀ اسناد ادوارد براون، ما چند نوع سند داریم. یک سری نسخههای خطی مهم است که آنجا هست و گاه جای دیگر نیست یا تا به حال دیده نشده است. وقتی که نقطة الکاف چاپ شد، سه گروه ردیه برایش نوشته شد. سه گروه یعنی سه تا کتاب از سه گروه مختلف. کشف الغطاء را پیروان عباس افندی نوشتند، میرزا ابوالفضل گلپایگانی و سیّد مهدی گلپایگانی، که این نمود دیدگاههای بهائیان ثابتین است و بسیار هم بیادبانه است. خیلی تند و زشت نوشتند که غلظت آن زشتیها در نوشتههای سیّد مهدی گلپایگانی در مجموع بیشتر است، یعنی عباس افندی حق داشته این کتاب را به خاطر انگلیسیها از بین ببرد!
در مجموعۀ براون یک ردیۀ دیگر هم هست که از طرف ناقضین نوشته شده و آن کتابی است با عنوان رساله، نوشتۀ سید مهدی دَهَجی (اسم الله المهدی). دهج یزد است و او از بابیان زمان باب بوده، بعد سریعاً بهائی میشود و از بزرگان تراز اوّل بهائیها میشود که لقب «اسم الله» از بهاءالله میگیرد و بعدها با عباس افندی درمیافتد و از بزرگان ناقضین بوده است. او از رویکرد ناقضین آمده نقطة الکاف را رد کرده که نکات بسیار مهم تاریخی و استدلالهایی در نقد عباس افندی هم دارد که بدون این که بخواهیم بگوییم درست میگوید یا غلط میگوید، از منظر مطالعات تطبیقی خیلی به کار میآید که این فقط در مجموعۀ براون است و در جای دیگر نیست، چون فقط برای براون نوشته شده و برایش فرستاده شده است.
مکتوب سوم از ازلیهاست. میرزا مهدی امین ــ که داماد صبح ازل بوده ــ یک رسالهای به نام دلیل المتحیرین دارد که ردیۀ مهمی بر بهائیان است. آخرش یک پیوستی دارد در نقد مقدمۀ نقطة الکاف که میگوید استاد براون این مسائل را اشتباه کرده، در صورتی که روابط خیلی خوبی هم داشتند. یک نامه از ادوارد براون هست که به «اسم الله الحامی» نوشته، اسم الله الحامی میرزا مهدی امین است، که از سوی صبح ازل آن لقب را داشت.
در مجموعۀ براون هم نامههایی از میرزا مهدی امین هست که «اسم الله الحامی» امضا کرده است. میگوید که سال گذشته که در بهترین نقاط ارض بودم یعنی در جزیرۀ فاماغوسیه (قبرس)، نامۀ شما را خدمت «حضرت مقصود» (صبح ازل) دیدم. یک نامۀ مفصلی به براون دارد. روابط خیلی خوب است ولی یک جاهایی را نادرست دیده و نفی کرده است.
پس یکی از گروه اسنادی که در مجموعۀ براون نگهداری میشود، نسخ خطی منحصر به فرد است که یکی از آنها رسالۀ سیّد مهدی دهجی است. این مکتوب هیچ جای دیگر نیست.
یک نسخۀ قابل استناد از ردیۀ ملا رجبعلی قهیر هم آنجا نگهداری میشود که من در کتابخانههای عمومی ندیدهام. به خط میرزا مصطفی کاتب است. خود ازلیها در تهران استنساخ کرده بودند، محمّدصادق ابراهیمی ــ که جانشین حاج میرزا یحیی دولتآبادی بود ــ استنساخ کرده است، به نام استدلالیۀ قهیر، ولی نسخهای که ما بتوانیم استناد بکنیم که محقق بتواند پیدایش کند، در کتابخانهای باشد و مخاطب بتواند درستی یا نادرستی استناد ما را بسنجد، من فقط در مجموعۀ براون پیدا کردم.
ردیۀ متولیباشی قمی بر میرزا موسی کلیم یکی دیگر از آثار منحصر به فرد مجموعۀ براون است که من در جای دیگری پیدایش نکردهام. متولیباشی قمی از بابیان اوّلیه در قم است. متولی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بوده، بابی میشود و از بزرگان بابیه بوده و مورد توجه خاص باب بوده، وقتی بهاءالله ادعای خودش را مطرح میکند، نمیپذیرد و چند صفحه ردیه نوشته است. میرزا موسی (برادر بهائی بهاءالله) نامهای به او مینویسد که باید بیایی بهائی بشوی، چند صفحه ردیه نوشته که خیلی مهم است. به خط میرزا مصطفی کاتب است که متنش را من در یکی از پیوستهای کتاب آیین در ایران بر اساس همان نسخۀ مجموعۀ براون آوردم.
کتاب دیگر منحصر به فرد مجموعۀ براون، فصل الخطاب فی ترجمة أحوال الباب است که از آن نیز تنها یک نسخه موجود است به خط میرزا آقاخان کرمانی. اصل مسئله این است که یک مستشرق ایتالیایی به نام بوللنی یک تاریخی دربارۀ بابیه نوشته بود، میرزا آقاخان آمده آن را بسط داده، اسمش را گذاشته «فصل الخطاب فی ترجمة أحوال الباب» که ناقص است و نسخه تمام نشده و فرستاده برای براون.
مدارک گروه دوم، اسناد ازلیهاست که در مجموعۀ براون نگهداری میشود؛ مثلاً، صورت چاپ ژلاتینی «لوح مرموز». لوح مرموز لوحی است که صبح ازل در سال ۱۳۱۰ هجری قمری دربارۀ جانشین خودش نوشت و برای حاج میرزا هادی دولتآبادی فرستاد. حاج میرزا هادی که نفهمیده بود منظور چیست، خواستار کشف رمز شد، صبح ازل هم کشف رمز نکرد و گفت نمیخواهد کسی بداند. اصل این لوح موجود است و دست قمرتاج دولتآبادی بود اما ازلیها در همان دورۀ قاجار آن را چاپ ژلاتینی کرده و بینشان مرسوم بوده که یک نسخه هم پیش براون هست.
نامههایی از میرزا مصطفی کاتب ــ که بسیار مهماند ــ در مجموعۀ براون نگهداری میشوند، نامهای از حاج میرزا یحیی دولتآبادی آنجا هست. نامههایی از میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی هم هست. کلی نامه هم از صبح ازل هست.
بعد، نامهها و اسناد زیادی از بهائیها؛ مثلاً، کتاب عهدی که وصیتنامۀ بهاءالله است و در آن میگوید اوّل، غصن اعظم، بعد، غصن اکبر. همان موقع، یک نسخه از عکا برای براون فرستادند که این نسخۀ مهم و متقدمی است از کتاب عهدی که وصیتنامۀ بهاءالله است که ناقضین میگویند عباس افندی همهاش را رو نکرده است.
به هر حال، ادوارد براون با مطالعاتی که دربارۀ بابیان و بهائیان انجام داد، به قول میرزا محمّدخان قزوینی، باعث شد که این مذهب را اروپاییها بشناسند و او بود که این شناخت را در مطالعات بینالادیانی به وجود آورد. براون ایشان را به محافل دانشگاهی غربی شناساند و آن رویکردی که در ترجیح ازلیگری به بهائیگری بهدست آورد، از همان ابتدا مایۀ انتقاد بهائیان یا سرسنگینی ایشان با او شد، اما نمیتوانستند او را نادیده بگیرند، چون وقتی که نقطة الکاف را چاپ کرد، استاد مطالعات شرقی در دانشگاه کمبریج بود نه آن جوان ۲۳ سالۀ یک سال در میان ایرانیان! کتابش را نیز ناشری ۳۰۰ ساله چاپ کرد. الآن از عمر انتشارات بریل حدود ۳۰۰ سال میگذرد و ناشر معتبر جهانی است.
کتاب حسن موقر بالیوزی (از بزرگان بهائیان) در نقد ادوارد براون
برگزیدههای موژان مؤمن (محقق سرشناس بهائی) از آثار ادوارد براون
بهائیشناسی: الآن یا آن موقع؟
ن: آن موقع هم باقدمت بوده. آن موقع ۲۰۰ ساله بوده و آثار براون طوری شد که بهائیان، با وجود رویکرد منفیای که نسبت به او دارند، نتوانستند از کنارش بگذرند. مثلاً، حسن موقر بالیوزی کتابی دارد به نام Edward G. Browne and the Bahai Faith (ادوارد براون و آیین بهائی) که در آن به نقد او پرداخته است یا دکتر موژان مؤمن گزیدهای از آثار ادوارد براون را از مجموعهاش برگزیده و چاپ کرده است:
Sellections from the Writings of E.G. Browne on the Babi and Bahai Religions.
نتوانستهاند از کنارش بگذرند.
آقای دکتر مجید تفرشی برای من نقل میکردند زمانی که میخواستند بروند به دانشگاه کیمبریج این اسناد را برای من عکس بگیرند، یکی از بهائیان لندن که ایشان را میشناخت، وقتی فهمید به آنجا میروند، رویکرد ناخشنودانهای ابراز کرد و گفت: «آنجا خطرناک است.» برخی نامههای بهائیان به براون هم که در فهرست اسنادش بود و من انتخابشان کرده بودم، اکنون آنجا نیست و باید گفت کسی یا کسانی آنها را بردهاند!
در مجموع، من معتقدم آثار ادوارد براون در مطالعات بابی و بهائی بسیار ارزشمند است و باید رویش کار بشود. آن دیدگاههایی که براون داشته به عنوان یک محقق سرشناس، فارغ از این که با نتیجهگیریهایش موافق باشیم یا نباشیم، باید مورد تحلیل قرار بگیرد. فارغ از این که او جاسوس انگلیسیها بوده یا نبوده، به هر حال، یک عمری را در این زمینه گذاشته و به نظر من به رویکرد درست رسیده که ترجیح ازلیها بر بهائیها باشد.
مجموعهای که در دانشگاه کیمبریج از او باقی مانده، یک مجموعۀ کممانند بلکه در بعضی موارد بیمانند است و اسنادی در آنجا نگهداری میشود که هیچ جای دیگری نیست که من به بعضی از آنها اشاره کردم.
آثاری که نگاشته، تحلیلهای تاریخی که آورده، شنیدههایی که آورده، بسیار مهم است. مثلاً، یک نکتۀ خیلی مهمی که در کتاب Materials for the Study of the Babi Religion میگوید، آن است که ازلیها در مشروطیت ایران دخالت داشتند و من اینجا فقط از دو نفر از آنها نام میبرم. میرزا نصرالله ملکالمتکلمین و میرزا جهانگیرخان شیرازی (مدیر صوراسرافیل) که کشته شدند. چون کشته شدند، اسمشان را میآورم و گرنه اسمشان را نمیآوردم. قشنگ آنجا میگوید و بهسبب روابط نزدیکی که با ازلیان داشته، این نسبت دربارۀ آن دو تن مشروطهخواه تراز اوّل یقینی میشود.
در خلال آثار براون نکتههای پژوهشی مهمی در بارۀ تاریخ ایران از این منظر میتوانیم بهدست بیاوریم، لذا، فارغ از این که دیدگاه سیاسی او را بپسندیم یا نپسنیدیم، در محدودۀ مطالعات بابی و بهائی، آثار او در درجۀ اوّل قرار میگیرند. اما در مسایل تاریخی دیگر ایران، مثلاً در تاریخی که بر مشروطیت نوشته، The Persian Revolution of 1905 -1909 (انقلاب ایران) که دو تا ترجمه هم دارد، یک ترجمۀ اوّلش است که آقای احمد پژوه انجام داده که چون خودش مشروطهخواه بوده و مشروطیت را دیده، ملحقات بسیار ارزشمندی به آن افزوده و عکسهای مهمی هم آورده است و ترجمۀ دومی هم خانم مهری قزوینی انجام دادند که شنیدم ترجمۀ خیلی خوبی هم هست ولی آن ملحقات را ندارد، در آنجا من از منتقدان براون هستم.
بهائیشناسی: ادوارد براون از جهت تحلیلهای تاریخی و همچنین ادبیات فارسی چگونه بوده است؟ بالاخره او بحثهای تاریخی دیگری هم دارد و در مورد ادبیات هم کتاب تاریخ ادبیات ایران را نوشته است.
ن: به نظر من، ادوارد براون در تاریخ خودش جهتگیر است. همانطور که گفتم، من در نگارش تاریخ مشروطیت منتقد او هستم و با دیدگاههایش در برخی موارد موافق نیستم. در تاریخ ادبیاتش که بر مسائل ادبی است، یک تاریخ مطبوعات ایران در دورۀ مشروطیت هم دارد که در دو جلد آقای محمّد عباسی سالها پیش ترجمه کرده و چاپ شده است. تاریخ ادبیاتش با انتقادات زیادی همراه است و چون تخصص من نیست، صرفاً گزارش میکنم که با انتقادات زیادی همراه است. مثلاً، زندهیاد استاد ابراهیم صفایی که به نظر من یک محقق سرشناسی بود در تاریخ قاجاریه و سندشناس بود و خود من برخی از دیدگاههایم را وامدار ایشان هستم، منتقد براون است که تو آنقدر شیفتۀ بابیها هستی که در تاریخ ادبیات ایران خودت یک فصلی با عنوان شعر بابی بازمی کنی، این انتقاد را به او دارد.
حالا ما به درستی و نادرستی کار نداریم. ولی بر رویکردهای شرقشناسانه، استشراقی و تاریخنگارانۀ براون انتقادهای زیادی هست که در جای خودش متخصص خودش باید به آن بپردازد و درستی یا نادرستی آن را بگوید، ولی در بحث تاریخنگاری مشروطیت خود من منتقد براون هستم. آنجا هم گرایشهای نهاننگارانۀ بابی او را میبینیم. مثلاً، ملا محمّدجعفر کرمانی را از پیشگامان آزادی در ایران میداند، در صورتی که او تکاپوهای سیاسی نداشت و سالها قبل از مشروطیت هم از دنیا رفته بود. خوب اینها معنیدار است و خیلی هم معنیدار است. من در مقالۀ نقش وقایعنگاران بابی در گزارشگری جنبش مشروطیت ایران بخشی از نهاننگاریهای براون را نشان دادم. آن هم خوب به دلیل دلبستگی به بابیها بوده است. این انتقاد به او هست. مثل کتاب حیات یحیی که نوشتۀ حاج میرزا یحیی دولتآبادی است، مثل واقعات اتفاقیه در روزگار شیخ محمّدمهدی شریف کاشانی، تاریخ بیداری ایرانیان ناظمالاسلام کرمانی و دیگرانی که مورخان اصلی مشروطه هستند و عمدتاً هم ازلی بودند و در تاریخهای خود نهاننگاری کردند.
اما معتقدم که آثار او در حوزۀ مطالعات بابی و بهائی محققانه بوده و به جای درستی رسیده است چون بهدرستی صبح ازل را جانشین باب میداند و معتقد است که از آیین باب و آموزههای بابی، چیزی به نام آیین بهائی درنمیآید. من یظهره الله موعود در آینده خواهد آمد و بهاءالله ویژگیهای او را که در آثار باب با آنها شناسانده شده، ندارد؛ لذا معتقدم که گذشته از مواد ناشناختۀ زیادی که در اسناد براون و در آثار براون هست، محققان، با وجود مشهور بودن و با وجود دم دست بودن اسنادش، کمتر به آن پرداختهاند. ایدههای براون هم ایدههای در مجموع درستی است، لذا او را در حوزۀ مطالعات بابی و بهائی یک محقق تراز اوّل میدانم.
بهائیشناسی: خیلی تشکر میکنیم بابت وقتی که گذاشتید.
ن: من هم سپاسگزار شما هستم و برای شما آرزوی موفقیت دارم.