
نرگس حاجي قرباني
چکیده
توجه بهائیان به کشور ایران، به جهت پیشینه تاریخی خود در این کشور، همواره مهم بوده و هست. در گذشته رهبران بهائی با وجود تبعید از ایران هیچگاه ارتباطشان را با پیروان خود در ایران قطع نکردند و اکنون نیز در بیشتر پیامهای بیتالعدل نامی از ایران برده میشود. در این مقاله ابتدا جایگاه ایران و بعضی از شهرهای مهم استراتژيک ایران نزد بهائیان، شامل شهر تهران، شهر شیراز، شهر نور مازندران، قریه بدشت در شهر شاهرود، قلعه ماکو در آذربایجان و شهر تبریز پرداخته میشود و سپس دیدگاه رهبران بهائی مبنی بر ترک تعصب وطنی، بهعنوان یکی از تعالیم دوازدهگانه، بیان و نقد میشود و دیده میشود که به صورت نظری و بسیاری از اوقات هم عملی، علاقهای به ایران و وطن خود ندارند.
کلیدواژه: ایران، شیراز، تهران، ما کو، بدشت، نور، ترک تعصب، وطن.
مقدمه
اهمیت کشور ایران نزد بهائیان از این جهت است که زادگاه رهبران آیین بابی و بهائی است. باب در شیراز متولد شد و در همین شهر اظهار دعوی نمود؛ مدتی در بوشهر به تجارت اشتغال داشت و از شهرهای مختلف ایران از جنوب تا شمال غربی، مانند اصفهان و كاشان و ارومیه عبور كرد تا در ماكو و بعد در چهریق آذربایجان به زندان رفت و سرانجام در تبریز اعدام شد. بهاءالله نیز از اهالی نور مازندران بود كه در تهران متولد شد و نخستین کسانی که به این دو ایمان آوردند همه ایرانی بودند. عبدالبهاء نیز در ایران متولد شد و هنگام تبعید از ایران ۹ سال داشت و هرگز نتوانست به این كشور مراجعت كند، او دراینباره میگوید: «حضرت بهاءالله و حضرت باب هر دو ایرانی بودند و بیستهزار ایرانی در این سبیل جانفشانی نمودند و من نیز ایرانی هستم، حتّی با وجود اینکه شصت سال است از ایران خارج شدهام هنوز راضی به آن نگشتهام که عادات جزئیۀ ایرانی ترک شود. بهائیان ایران را میپرستند.» (عبدالبهاء، مائده آسمانی، ج۵، ص۴۵).
۱- اهمیت کشور ایران در بیان رهبران بهائی
سخنان متعددی از رهبران بهائی دربارۀ جایگاه ایران گفته شده که چند نمونه از آنها را میبینید:
۱- «بهائیان چنان ایران را در انظار جلوه دادهاند که امروز جمّ غفیری از اقالیم سبعه پرستش ایران مینمایند، زیرا شمس حقیقت از آن افق طلوع نموده و وطن مقدّس حضرت بهاءالله است. ملاحظه کنید که چه موهبتی حضرت یزدان در حقّ ایران و ایرانیان فرموده.» (اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص۱۱۴).
۲- «پروردگار عالميان، محض فضل و احسان، هيكل ايران را به خلعتی مفتخر فرموده و ايرانيان را تاجی بر سر نهاده كه جواهر زواهرش بر قرون و اعصار بتابد و آن ظهور اين امر بديع است…» (عبدالبهاء، مکاتیب، ج۲، ص۲۵۸).
۳- «اندکی اگر ملاحظه کنند و به حقيقت پی برند و از حميّت جاهليّه بگذرند و دل و جان را از تعصّب شديد رهایی بخشند، عموم اهل ايران به شکرانه پردازند که الحمدلله اين افق تاريک را آفتابی درخشنده طلوع نمود، اين ايران ويران را الطاف بیپايان جلوه نمود، اين کشور گمنام را قبلۀ آفاق کرد و اين اقليم جحيم را جنّة النّعيم فرمود. زيرا شمس حقيقت ازين نقطه درخشيد و اليوم در افريک و امريک و حدود و ثغور ترک و تاجيک در قطعات خمسۀ عالم شلّيک يا بهاء الابهی بلند است. ايران مرکز انوار گردد، اين خاک تابناک شود و اين کشور منوّر گردد و اين بینام و نشان شهير آفاق شود و اين محروم محرم آرزو و آمال و اين بیبهره و نصيب، فيض موفور يابد و امتياز جويد و سرافراز گردد.» (عبدالبهاء، منتخباتی از مکاتیب، ج۲، ص۱۵۱-۱۵۲).
۴- «عنقریب ملاحظه خواهد شد که دولت وطنی جمال مبارک در جمیع بسیط زمین محترمترین حکومات خواهد گشت، ان فی ذلک عبرةً للناظرین و ایران معمورترین بقاع عالم خواهد شد إنّ هذا لفضلٌ عظیم.» (فاضل مازندرانی، امر و خلق، ج ۴، ص۴۴۱).
۵- «افق ايران بسيار تاريک بود و جولانگاه ترک و تاجيک و فارسيان را بنياد بر باد و بنيان ويران. تا آنکه شب تاريک به پايان رسيد و صبح اميد بدميد و آفتاب حقيقت بدرخشيد. عنقريب گلخن، گلشن گردد و تاريک، روشن شود و آن اقليم قديم مرکز فيض جليل شود و آوازۀ بزرگواريش گوشزد خاور و باختر گردد و مرکز سنوحات رحمانيّه شود و مصدر فيوضات ربّانيّه گردد، عزّت قديمه باز گردد و درهای بسته باز شود، زيرا نيّر يزدانی در اوجش بتافت و نور حقيقت در قطبش علم بر افراخت، آهنگ جهان بالابلند شد و پرتو ملأ اعلی بدرخشيد، ملکوت الهی خيمه زد و آیين يزدانی منتشر شد. عنقريب خواهی ديد که آن کشور به نفحات قدس معطّر است و آن اقليم به نور قديم منوّر ….» (اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص۱۱۲).
۶- «مستقبل ايران در نهايت شکوه و عظمت و بزرگواری است، زيرا موطن جمال مبارک است. جميع اقاليم عالم توجّه و نظر احترام به ايران خواهند نمود و يقين بدانيد که چنان ترقّی نمايد که انظار جميع اعاظم و دانايان عالم حيران مانَد. هذه بشارة کبری بلّغها لمن تشاء و هذا وعد غير مکذوب و ستعلمنّ نبأه بعد حين» (همان، ص۱۱۳).
۷- «بهاءالله ايران را روشن نموده و در انظار عمومی عالم محترم نمايد و ايران چنان ترقّی نمايد که محسود و مغبوط شرق و غرب گردد. اگر اين سجن و زنجير نبود حال حضرت بهاءالله بر افکار عمومی اروپ مستولی شده بود و ايران را جنّت رضوان نموده بود و ايرانيان را محترم در نزد جميع دول و ملل، بلکه کار به جایی رسيده بود که مرجع جميع ملل و دول گشته بود. اگر بهاءالله در اروپ ظاهر شده بود ملل اروپ غنيمت میشمردند و تابهحال به سبب آزادی جهان را احاطه نموده بود.» (همان، ص۱۱۷).
۸- «این عصر مشعشع بنفسه مانند دور اعزّ اجلّ ابهی به ٣ قسم منقسم، عهد اوّل این عصر مبارک عهد اعلی و منتسب به نقطۀ اولی و مرتکز بر احکام بیانِ صادر از قلم آن قرّۀ عین انبیا و اصفیا امتدادش ٩ سال، ابتدایش طلوع فجر هدی از افق اقلیم فارس در سنۀ ستّین و انتهایش بزوغ شمس حقیقت در سنۀ تسع در زندان طهران که خاتمۀ دور بیان است و حلول عهد موعود من یظهره اللّه. در این عهد اوّل نخستین عصر دورۀ اولای کور مقدّس بساط اوّلین دفعةً واحدة منطوی گشت و نسیم الهی از شطر مدینۀ منوّرۀ معظّمۀ شیراز بوزید. باب اعظم بر وجه اهل عالم مفتوح گشت و نغمۀ اولای صور افخم من علی الأرض را منصعق نمود. شرع قدیم منسوخ گشت، حروفات بیانیّه به ارادۀ غالبۀ ازلیّه تعیین شد و ندای جانفزای طوبی لمن ینظر الی نظم بهاءاللّه مرتفع گشت. خطاب مهیمن در قیّوم اسماء انذاراً للملوک و الامراء و العلماء و الوزراء و عموم طوائف عالم از قلم قائم موعود صادر شد و رایت سودا در ارض خاء مرتفع گشت و ارض مازندران و نیریز و زنجان و سائر ولایات مهد آیین حضرت یزدان از دماء بریئۀ شهیدان ریّان گشت. در ارض بدشت به همّت و شهامت جمعی از انصار و اصحاب خرق احجاب و کشف نقاب گردید و در عاصمۀ ایالت آذربایجان اعلان قائمیّت از فم محبوب انام به سمع ولیعهد و علمای اعلام و حکّام عظام برسید. مظهر مظلومیّت کبری پس از تبعید و اسارت و محبوسیّت به امر مبرم اتابک غدّار در مدینۀ تبریز کأس شهادت بنوشید و مذبحۀ کبری در ارض طاء براثر حادثۀ رمی شاه برپا شد و جمال ابهی یگانه ملجأ و ملاذ اصفیا و اولیا را به قعر زندان انتن اظلم بینداخت و اجلّۀ اصحاب و انصار و هزاران از احباب را طعمۀ شمشیر و اسیر و بیسروسامان نمود.» (شوقی؛ توقیع مبارک رضوان ۱۰۵ بدیع؛ صص ۹۵-۹۶).
۹- «طلوع فجر هدایت از افق اقلیم فارس و بعثت قائم موعود در مدینۀ طیّبۀ معظّمۀ منوّرۀ شیراز و فتح باب اعظم بر وجه اهل عالم در آن لیلۀ مبارکه و اظهار امر اعزّ افخم در بیت مکرّم به اوّل من آمن و صدور آیات مهیمنۀ مهیّجۀ کتاب مستطاب قیّوم اسماء خطاباً للملوک و ابناءالملوک و به وزیر اعظم و به عموم ملل و طوائف در مشرق و مغرب عالم و تعیین حروفات بیانیّه که به فرمودۀ جمال قِدم به صدهزار مرتبه از حروفات فرقانیّه اعظم و اکبرند و نزول توقیع منیع خطاب به شاه ایران و سلطان عثمانیان و اعزام رسول به ارض طاء مقرّ سریر سلطنت و طواف بیت اللّه و ابلاغ امراللّه به شریف مکّه و ارتفاع ندا در اقلیم حجاز و قیام حروف حیّ به تبشیر و اعلان امر بدیع در بلاد ایران و اقالیم مجاوره، زلزله به ارکان دولت و ملّت بینداخت و علمای رسوم را به حرکت آورد و نائرۀ فساد و بغض و عداوت را مشتعل نمود و منجرّ به توقیف نفس مظهر ظهور و احضار در دارالحکومه و ضرب و توبیخ و تحقیر و توهین در محضر حاکم ظالم حسین شقی و جمعی کثیر از علما و فقهای بلد و زجر و عقوبت اتباع حضرت و صدور حکم وزیر بیتدبیر به تبعید و سجن مظهر مظلومیّت کبری در جبال آذربایجان و حبس در قلعۀ ماکو گردید. این اسارت و محبوسیّت در مدّت ٣ سال در دو قلعۀ ماکو و چهریق و انفصال از اصحاب و احباب، نتیجهاش صدور کتاب بیان و تشریع احکام و نزول آیات بیّنات کالغیث الهاطل و تأسیس میثاق ربّ اعلی و بشارت به قرب ظهور من یظهره اللّه و کشف نقاب و کسر حدود و نفخ صور در ارض بدشت به قیادت جمال ابهی و معاضدت نقطۀ جذبیّه طاهرۀ مطهّره و همّت و شهامت جمعی از اصحاب و اعلان قائمیّت بیپرده و حجاب در عاصمۀ ایالت آذربایجان در مجلس حکومت در محضر ولیعهد و علمای شیخیّه و فقها و مجتهدین عظام بهواسطۀ نفس مظهر ظهور گشت. این ظفر عظیم و اعلان خطیر علّت فوران نار عداوت و حسد جهّال گردید و رعب و خوف را در قلوب حکّام و رؤسا بینداخت و دولت و ملّت را در قلع و قمع حزب مظلوم متّحد و متّفق نمود. ندای واشریعتا و وامذهبا از منابر بلند شد و فئۀ قلیله در چنگ گرگان خونخوار بیفتاد. دشمنان از هر جهت دست تطاول گشودند و به سفک دماء بریئه و نهب اموال و اسر نساء و اطفال همّت بگماشتند. در حادثۀ مؤلمۀ مازندران در مدّت یازده ماه و سپس در دو واقعۀ هائلۀ نیریز و زنجان و فاجعۀ شهادت شهدای سبعه در مدینۀ طهران، جمعی از فحول رجال و انصار و رؤسا و حروفات بیان علقم بلا را بچشیدند و در دام اشقیا بیفتادند… » (شوقی؛ توقیع مبارک نوروز ۱۰۱ بدیع صص ۴۲-۴۳).
۱۰- ازجمله اهدافی که بهائیان دنبال میکنند این است که کشور ایران را مرکز و پایگاه خود قرار دهند و به دنبال فرصتی برای اجرای برنامههایشان در کشور ایران هستند:
«… هدف پنجم ــ مضاعفۀ عدد مشارق اذکار در جامعۀ بهائی که مستلزم اقدام به تشیید دو معبد یکی در قارّۀ آسیا در مهد امراللّه در ارض طاء که به ام ّالعالم و افق نور موصوف و منعوت و دیگری در قلب قارّۀ اوروپ در مدینۀ فرانکفورت که در قلب مملکت آلمان است.»
«هدف دوازدهم ــ تأسیس ۶ محکمۀ ملّی بهائی در اعظم مدن ممالک اسلامیّه در مدینةاللّه عاصمۀ عراق عرب و ارض طاء عاصمۀ کشور مقدّس ایران.»
«هدف پانزدهم ــ بنای مرقد منوّر حرم نقطۀ اولی در مدینۀ طیبه شیراز.»
«هدف هفدهم ــ تملّک باغ رضوان در مدینةاللّه و ابتیاع محلّ و مقرّ سجن اکبر جمال رحمن در مدینۀ طهران و مشهدِ نقطۀ بیان در مدینۀ تبریز و محبس آن حضرت در جبل شدید در آذربایجان.»
«هدف بیست و دوم ــ تأسیس ۶ مؤسّسۀ مطبوعات ملّی بهائی که دو مؤسّسه از آن در قارّۀ آسیا، یکی در طهران و دیگری در عاصمۀ هندوستان.» (شوقی؛ توقیع نوروز ۱۱۰ بدیع؛ صص ۱۵۱-۱۵۲).
ازآنجاکه سرچشمه و شروع بهائیت در کشور ایران بوده در این مقاله به برخی شهرها ازجمله تهران، شیراز، تبریز، ماکو در آذربایجان و… که برای بهائیان دارای اهمیت استراتژیک هستند و ازجمله اهداف ایشان برای تملک است، پرداخته میشود؛ با اینکه دامنۀ فعالیت بهائیان در طول تاریخی که در ایران داشتند شامل شهرهای دیگر ازجمله زنجان، اصفهان، کرمان و… نیز میشده و این شهرها نیز برای آنان مهم است.
۲- شهرهای استراتژیک ایران نزد بهائیان
۱-۲- شهر شیراز (محل خانه باب)
تولد باب در محلۀ بازار مرغ شیراز و در بالاخانۀ بیت میرزا سیدعلی عموی والده او واقع گشته است (محمد حسینی؛ حضرت باب؛ ص۱۳۴). پدرش، سیدمحمدرضا در شیراز به شغل بزازی مشغول بوده و حجرۀ بازرگانی وی در یکی از مراکز بسیار مهم تجارتی و دینی شیراز، محلۀ بازار وکیل (سرای روغنی)، قرار داشته است. علاوه بر حجرۀ تجارتی مذکور، خانه موروثی کوچکی نیز در کوی شمشیرگرها جنب مسجد خضر واقع در محله بازار مرغ به ایشان رسیده بود. این خانه تا مرگ سیدمحمدرضا محل سکونت باب بود و پس از آن علیمحمد شیرازی به همراه مادرش به خانه حاج سیدعلی خال اعظم انتقال یافتند و قریب دوازده سال در آن خانه سکونت داشتند، اما پس از مراجعت از سفر کربلا مجدداً در خانه موروثی اقامت نمود و اقتران او با همسرش و اظهار امر به باب الباب (ملا حسین بشرویهای) در همین خانه موروثی واقع گشت (همان؛ صص ۱۳۴ و ۱۳۵).
از دلایل اصلی اهمیت خانه باب در نزد بهائیان میتوان به مسأله «حج» اشاره کرد. بهاءالله، این حکم را این چنین بیان میدارد: «قد حکم الله لمن استطاع منکم الحج البیت دون النساء، عفا الله عنهن، رحمة من عنده انه لهو المعطی الوهاب» (بهاءالله؛ اقدس؛ ص ۲۸) بدین معنا که خداوند برای کسانی که توانایی دارند حج را مقرر فرموده است، به غیر از زنان، که خدا آنها را از این امر معاف کرده و بر زنان حج واجب نیست.
بهاءالله انجام حج را در دو مکان مقرر کرده است، یکی خانه باب در شیراز و دیگری خانه خودش در بغداد و دراینباره میگوید: «حجّ بيت که بر رجال است، بيت اعظم در بغداد و بيت نقطه در شيراز مقصود است، هريک را که حجّ نمايند کافی است. هرکدام نزديکتر به هر بلد است،بخا اهل آن بلد آن را حجّ نمايند.» (همان؛ ص۵۲). همچنین در بیان عظمت خانه باب در شیراز چنین میگوید: «مقام الذی یطوفن فی حوله ملائکة المقربین الذینهم فی حول العرش هم یسبحون» (بهاءالله؛ رساله تسبیح و تهلیل؛ ص ۹۳) بدین معنا که ملائکه مقرب در اطراف این خانه طواف میکنند، آنان که در عرش خداوند تسبیحگو هستند.
عبدالبهاء نیز در لوحی میگوید: «واجب علی کل النفوس ان یزوروا التربة المقدسة و البیت المکرم فی العراق و البیت المعظم فی شیراز» (همان؛ ص ۱۴۳). یعنی بر همه واجب است که محل قبر بهاءالله و همچنین خانه او در بغداد و خانه باب در شیراز را زیارت نمایند.
در اسرارالاثار به نقل از بهاءالله چنین نگاشته شده: «در حق شیراز ضمن کلمه صدق از مقام اعلی ذکری ثبت است و در مقام ابهی در سورة الصبر: “دخلوا فی الارض التی شرفها الله علی جمیع البقاع الارض و فیها استوی الرحمن علی عرش اسم عظیما”. در لوح حج نیز آمده: “یا مدینة الله و موطن اسمائه و مخزن صفاته و منبع فیوضاته و مظهر تجلیاته التی احاطت کل الوجود.”» (فاضل مازندرانی؛ اسرارالاثار؛ ج ۴ ص۲۲۴).
عدالبهاء دربارۀ اهمیت شهر شیراز چنین میگوید: «ای ياران الهی خطّۀ شيراز منسوب به حضرت بینياز و موطن کاشف اسرار بر اهل راز. از آن کشور ماه منوّر طلوع نمود و از آن اقليم صبح منير سطوع يافت. مبشّر جمال مبارک ندای الهی را از آن ارض نورانی بلند فرمود و مژدۀ موعود بيان را در احسن القصص به ابدع بيان گوشزد شرق و غرب کرد. اوّل ندا در آن خطّه و ديار اوج گرفت و نفوس مبارکه نعرۀ «ربّنا انّا سمعنا منادياً ينادی للايمان ان آمنوا بربّکم فامنّا» برآوردند. حال الحمدلله که آن کشور به نور عرفان منوّر است و آن خاک به پرتو عنايت حقّ تابناک… .» (مکاتیب؛ ج۱ ص ۲۹۸).
همچنین میگوید: «الحمد لله ياران فارس فارِس ميدان عرفانند و حارس حصن حصين رحمان … يقين است که موطن آن نور مبين به همّت دوستان الهی عنقريب تزيين يابد و غبطۀ بهشت برين گردد … از الطاف دلبر آفاق منتظريم که آن خطّه و ديار را مشکبار فرمايد و آن اقليم را روضۀ نعيم نمايد. شيراز پرآواز گردد و ندای الهی بلند شود و ياران الهی به ساز و آوازی دمساز شوند که جميع اصوات خاشع گردد …» (همان؛ ص۳۰۰).
شوقی نیز در بیان اهمیت شهر شیراز چنین میگوید: «خطّۀ ايران علیالخصوص مدينۀ شيراز سراپا روشن و منوّر گردد، روح به عالم امکان دهد، مطاف عالميان گردد.» (همان؛ ص۱۲۱).
۱-۱-۲- سرنوشت خانه باب در شیراز
ــ تیر ۱۳۳۴ه. ش.
در تیر ۱۳۳۴، هنگام مسافرت محمدرضاشاه پهلوی به شیراز، مردم مسلمان شیراز به محفل بهائیها در خیابان نصرتی حمله کردند و آن را ویران نمودند. پس از چندی به دستور سرلشگر همت استاندار بهائی فارس، عملیات تعمیر آن محفل آغاز شد ولی مسلمانان درصدد جلوگیری برآمدند. هیجان مسلمانان بهقدری شدید بود که عدهای بار دیگر به مکان محفل حمله بردند و عدهای دیگر بهسوی خانه باب رفتند و آنجا را خراب کردند. پس از این واقعه سرلشگر همت چند تن از افسران بهائی را به محل واقعه اعزام کرد و زدوخوردی بین مردم مسلمان و قوای انتظامی درگرفت و عدهای مصدوم شدند (روزنامه نبرد ملت؛ ۱۷ تیر ۱۳۳۴، شماره ۱۲۳).
ــ شهریور ۱۳۵۸ه. ش.
در روزهای ۱۷، ۱۸ و ۱۹ شهریور ۱۳۵۸ عدهای از مردم مسلمان شیراز به خانه باب حمله کردند و خساراتی به آن وارد کردند. این امر واکنشهای متعدد بهائیان را در پی داشت و بهائیان طی نامههای مختلف به سران کشور اعتراض خود را اعلام کردند. بهعنوان نمونه میتوان به نامههای جامعه بهائیان ایران در تاریخهای ۱۷ و ۲۲ شهریور ۱۳۵۸ به مهندس مهدی بازرگان نخستوزیر وقت کشور، ۱۹ شهریور ۱۳۵۸ به وزیر دادگستری و ۳۱ شهریور ۱۳۵۸ به شورای عالی انقلاب اسلامی اشاره کرد.[۱]
ــ آبان ۱۳۵۸ه.ش.
در تاریخ ۱۸ آبان ۱۳۵۸ ماشینهای شهرداری با اطلاع سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و کمیته به تخریب بقایای خانۀ باب دست زدند. پس از این واقعه، در تاریخ ۱۸ آبان ۱۳۵۸ جامعۀ بهائیان شیراز نامههایی به استاندار فارس، ریاست شهربانی استان فارس، آیتالله ربانی نماینده مجلس خبرگان و نامهای به شورای انقلاب اسلامی در ۲۲ آبان ۱۳۵۸ ارسال نمود و خواستار توقف تخریب شدند، اما این نامهها ثمری نبخشید و در تاریخ ۲۳ آبان ۱۳۵۸ خانه باب با خاک یکسان شد.[۲]
از آنجا که بهائیان در مورد خانه باب ادعا میکنند که بیتالمهدی موجود، همان خانۀ باب است، در ادامه به این موضوع میپردازیم.
۲-۱-۲- احداث بیتالمهدی روبهروی منزل باب
با افزایش تحرکات بهائیان قبل از انقلاب در شهر شیراز، بسیاری از علمای این شهر سعی در مقابله با هجمههای بهائیت علیه اسلام داشتند. در این میان مرحوم آیتالله سیداحمد پیشوا (۱۳۱۱ – ۱۳۸۴)، از روحانیون معروف شیراز، نقش اساسی در این امر داشت و تلاشهای او در این راه، به دلیل واقع شدن منزل سید باب در این شهر، چشمگیر و زبانزد خاص و عام بود. وی فعالیتهای خود در مقابله با این بهائیت را در سال ۱۳۵۱گسترش داد و در راستای اقدامات فرهنگی خود، در نزدیکی محل استقرار بهائیان تصمیم به احداث حوزه علمیه گرفت. به این منظور منزل روبهروی خانه سید باب را خرید. منزل مذکور در همان سال تخریب شد و مرکز فرهنگی بیتالمهدی، در سال ۱۳۵۴ در آن محل احداث شد و از سال ۱۳۵۵ جشنهای نیمه شعبان (تولد امام دوازدهم شیعیان) و سایر مناسبتهای مذهبی در همان محل برگزار گردید.
انتقال سند از مالک قبلی به مرحوم پیشوا، در ۱۸/۱/۱۳۵۵ انجام شد. در این سال مرحوم پیشوا برای تکمیل ساختمان، با بعضی مراجع تقلید آن زمان، ازجمله مرحوم آیتالله خویی مکاتبه و درخواست کمک نمود. مکاتبات مذکور حساسیت ادارۀ ساواک شیراز را برانگیخت و آن اداره، نامهای به مقامات حکومتی نوشت. متن نامه در کتاب «سیر مبارزات امام خمینی در آیینه اسناد به روایت ساواک» ج ۱۰ صفحات ۳۲۴ تا ۳۲۶ چاپ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، آمده است. بخشهایی از نامه ساواک را میبینیم:
«اخیراً سید احمد پیشوا نامهای جهت آیتالله خویی به نجف اشرف ارسال و در آن مطالبی راجع به احداث مدرسه حجتابنالحسن المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در شیراز و وجود منازلی مربوط به فرقه بهائی در اطراف این مدرسه ذکر و تقاضای کمک مالی نمودهاست… یادشده منزل امینالدین امینی را به مبلغ پنج میلیون ریال خریداری نموده و قصد دارد (محل مذکور را) به مدرسه علوم دینی اختصاص دهد…» در ادامه، قسمتهایی از نامه مرحوم پیشوا را به شرح زیر آورده است:
«در حساسترین مراکز در مقابل کعبه فرقه ضاله بهائی و روبروی خانه علیمحمد باب … منزلی بهمنظور احداث مدرسه حجتابن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف به مبلغ دویست و پنجاه هزار تومان ابتیاع نمودهام و خوشبختانه با پرداخت مبالغی، پروانه و اجازه ساختمان آن (را) که واقعاً جز (با) نظر حضرت بقیةالله نبود، تحصیل نمودهام… اکنون که فرقه ضاله بیدار شده و فهمیدهاند که این خانه به مبلغ ۲۵۰ هزار تومان خریداری شده، حاضر شدهاند با پرداخت یک میلیون تومان اضافی معامله را به نفع خود برهم زنند، ولی خوشبختانه موقعی متوجه و بیدار شدند که کار تمام شده بود.» (دو ماهنامه اسما، سال اول، شماره اول، ص ۲ و ۳).
با توجه به آنچه گفتیم، معلوم شد بیتالمهدی کنونی در کوی شمشیرگرها در سال ۱۳۵۵ یعنی سه سال قبل از تخریب خانه باب، خریداری و ساخته شده است و این ادعا که مکان کنونی بیتالمهدی همان خانه باب است، باطل است. بر اساس مستندات موجود، جامعه بهائی با نامهنگاریهای فراوان سعی در مقابله با تخریب خانه باب را داشت که موفق نشد. با مطالعۀ دو سند زیر که پلاکهای ثبتی شهرداری را نشان میدهد، میتوان به حقیقت پی برد.
-سند شماره یک[۳]
این سند نشان میدهد در تاریخ ۲۰ شهریور ۱۳۵۸ نمایندۀ شرکت امنا به نام قدرتالله قدرتی فرزند کیخسرو شکایتی به شهربانی استان فارس ارائه داده و در آن پلاکهای ثبتی ۲۳۴۵ و ۲۳۴۶ را جزو خانه باب معرفی کرده که در جریان حمله به خانۀ باب در حال تخریب هستند. متن این شکایت به شرح زیر است:
«روز یکشنبه ۱۷ شهریور سال جاری، عدهای در حدود ۱۵۰ نفر که سی نفر از آنان مسلح، از طرف کمیته مهدیه، در معیت شخصی به نام حاج شریف، دو نفر از روحانیون با (ناخوانا) آقایان طوبائی و هاشمی و به اتفاق آقای اسدپور و جمعی از آقای حاجی اکبر آقای شمالی وارد کوچه شمشیرگرها شده و با مقداری بیل و کلنگ که بهوسیله ماشینهای شهرداری حمل شده بود، به خانۀ که منزل سید علیمحمد باب و متعلق به بهائیان تمام دنیا و زیارتگاه آنها میباشد حملهور شده خانۀ مزبور و [جائی که] وصل جنب آن خانه میباشد (پلاکهای) شمارههای ۲۳۴۶ و ۲۳۴۵ شروع [به] تخریب نمودند و این کار آنها برای ۳ روز متوالی ادامه داشت. درضمن ساکنین خانههای دیگر مجاور آن خانه را تهدید مینمودند (که آن) خانه را تخلیه نمایند والا تمام آن خانهها را نیز خراب خواهند نمود. لذا بدین وسیله در مقام دادخواهی برآمده رجا میشود اقدام عاجل آن مقام محترم مجری دارند.»
تصویر شماره یک
تصویر سند شماره دو
-سند شماره دو:[۴]
این سند ملکی است که آقای احمد پیشوا در تاریخ ۱۸ فروردین ۲۵۳۵ شاهنشاهی (۱۳۵۵ هجری شمسی) در دفترخانه به ثبت رساندهاند. همانطور که در اصل سند پیداست پلاک ثبتی این ملک ۲۳۵۳ است و با توجه به این سند، بیت المهدی کنونی در شهر شیراز، بههیچوجه خانه باب نیست و خانه باب در سال ۱۳۵۸ بهطورکامل تخریب شد و جزو خیابان گردید.
۲-۲- شهر تهران (محل حبس بهاءالله)
محل تولد و بعثت بهاءالله (به اعتقاد او) در شهر تهران است و بدین جهت این شهر برای بهائیان اهمیت ویژهای دارد. بهاءالله در لوح ابنالذئب احوالات خود را در زندان تهران چنین توضیح میدهد: «… از نیاوران که در آن ایّام مقرّ سلطنت بوده سربرهنه و پای برهنه، پیاده با زنجیر به سجن طهران بردند، چه که یک ظالمی سواره همراه کلاه از سر برداشت و بهسرعت تمام با جمعى از میرغضبان و فرّاشان ما را بردند و چهار شهر در مقامی که شبه و مثل نداشت مقرّ معیّن نمودند، امّا سجن که محلّ مظلوم و مظلومان بوده فىالحقیقه دخمه تنگ تاریک از آن افضل بوده و چون وارد حبس شدیم، بعد از ورود ما را داخل دالانی ظلمانی نمودند. از آنجا از سه پلّه سراشیب گذشتیم و به مقرّی که معیّن نموده بودند رسیدیم، امّا محل تاریک و معاشر قریب صدوپنجاه نفس از سارقین اموال و قاتلین نفوس و قاطعین طرق بوده، مع این جمعیّت محل منفذ نداشت جز طریقی که وارد شدیم. اقلام از وصفش عاجز و روائح منتنهاش خارج از بیان و آن جمع اکثری بى لباس و فراش، اللّه یعلم ما ورد علینا فى ذاک المقام الأنتن الأظلم و در ایّام و لیالی در سجن مذکور در اعمال و احوال و حرکات حزب بابی تفکّر مینمودیم که مع علوّ و سموّ و ادراک آن حزب، آیا چه شده که از ایشان چنین عملی ظاهر، یعنى جسارت و حرکت آن حزب نسبت به ذات شاهانه و بعد این مظلوم اراده نمود که بعد از خروج از سجن به تمام همّت در تهذیب آن نفوس قیام نماید و در شبی از شبها در عالم رؤیا از جمیع جهات این کلمه علیا اصغا شد «انّا ننصرک بک و بقلمک لاتحزن عمّا ورد علیک و لاتخف انّک من الآمنین سوف یبعث اللّه کنوز الأرض و هم رجال ینصرونک بک و باسمک الّذی به احیا اللّه افئدة العارفین.» (بهاالله، لوح ابنالذئب؛ صص۱۵-۱۶).
اشراق خاوری در توضیح اهمیت این شهر از زبان بهاءالله چنین مینویسد: «بهاءالله در کتاب اقدس میگوید: «يا ارض الطّآء لاتحزنی من شیءٍ قد جعلک اللّه مطلع فرح العالمين. لو يشاء يبارک سريرک بالّذی يحکم بالعدل و يجمع اغنام اللّه الّتی تفرّقت من الذّئاب انّه يواجه اهل البهاء بالفرح و الانبساط الا انّه من جوهر الخلق لدی الحقّ عليه بهاءاللّه و بهاء من فی ملکوت الامر فی کلّ حين.» در اين آيات جمال مبارک بشاراتی راجع به ارض طاء يعنی طهران بيان میفرمايند. اوّلاً نسبت به طهران اظهار عنايت میکنند و میفرمايند چون مظهر امر الهی در تو ظاهر شده، آيندۀ بسيار درخشان و مشعشعی خواهی داشت و قبلهگاه عالم خواهی شد. در همۀ جهان معروف و مشهور خواهی شد و از همۀ جهان رو به تو میآورند تا به زيارت تو برسند و خداوند تو را “مطلع فرح العالمين”، يعنی سرچشمۀ سرور تمام جهانيان قرار داده است. بعد میفرمايند که ملک عادل در تو ظاهر خواهد شد و احبّای الهی را که بهمنزلۀ اغنام هستند، يعنی در کمال خلوص نيّت و سلامت نفس هستند و به خدا معتقد شدهاند، جمعآوری خواهد کرد. زيرا اين اغنام الهی قبل از استقرار او بر کرسی سلطنت بهوسيله هجوم گرگهای درّنده و معاندين امر در اطراف متفرّق میشوند و او میآيد و اغنام الهی و احبّای الهی را جمعآوری نموده و با کمال روح و ريحان با احبّاء رفتار ميکند. “يا ارض الطّآء لاتحزنی من شیءٍ”، ای سرزمين طهران، از هيچ پيشامدی محزون مباش. ” قد جعلک اللّه”، خدا تو را قرار داده است “مطلع فرح العالمين”، جلوهگاه سرور اهل عالم. “لو يشاء” اگر خدا بخواهد،”يبارک سريرک”. مفتخر و متبارک میکند تخت سلطنت تو را “بالّذی يحکم بالعدل”، به کسی که با عدل خالص در تو حکومت کند. “و يجتمع اغنام اللّه الّتی تفرّقت من الذّئاب”، اين ملک عادل جمع خواهد کرد گوسفندان الهی را، يعنی احبّای الهی را که از شرّ گرگان درّنده معاندين و منافقين به اطراف و اکناف متفرّق و پراکنده شدهاند. “انّه يواجه اهل البهاء بالفرح و الانبساط”. اين ملک عادل وقتی که بر کرسی سلطنت ايران جالس شود، روبهرو خواهد شد با اهل بهاء با کمال فرح و نشاط و سرور و دست ظلم ظالمين و معاندين را از سر اهل بهاء مظلوم کوتاه خواهد نمود. “الا انّه من جوهر الخلق لدی الحقّ”، آگاه باشيد ای مردم که اين سلطان عادل که ظاهر میشود، از برگزيدگان خلق است در نزد خداوند. “عليه بهآءاللّه و بهآء من فی ملکوت الامر فی کلّ حين”، چنين سلطانی در هر حين و دقيقهای شامل عنايت و رحمت جميع نفوسی است که در ملکوت امر هستند… افرحی بما جعلک اللّه افق النّور بما ولد فيک مطلع الظّهور و سمّيت بهذا الاسم الّذی به لاح نيّر الفضل و اشرقت السّموات و الارضون. ای طهران خوشحال باش، “بما جعلک اللّه افق النّور”، زيرا خداوند تو را افق نور و روشنایی قرار داده، چرا؟ “بما ولد فيک مطلع الظّهور” زيرا جمال قدم و اسم اعظم که مطلع ظهور الهی هستند، در تو متولد شدند. “و سمّيت بهذا الاسم الّذی به لاح نيّر الفضل”، ای طهران، تو ارض طاء ناميده شدهای و به اين اسم نيّر فضل و عنايت الهی آشکار شده و تمام زمينها و آسمانها روشن و منوّر گرديده است. “سوف تنقلب فيک الامور و يحکم عليک جمهور النّاس انّ ربّک لهو العليم المحيط. اطمئنّی بفضل ربّک انّه لاتنقطع عنک لحظات الالطاف سوف يأخذک الاطمينان بعد الاضطراب کذلک قضی الامر فی کتاب بديع.” ای سرزمين طهران، عنقريب در تو امور منقلب خواهد شد، “و يحکم عليک جمهور النّاس”، و جمهور ناس در تو حکومت خواهند کرد، البتّه بهواسطه انتخاب نمايندگان که به مجلس شورا میفرستند. “انّ ربّک لهو العليم المحيط”، همانا پروردگا تو هم دانا است و هم احاطه به جميع امور گذشته و آينده دارد. “اطمئنّی بفضل ربّک”، ای سرزمين طهران، به فضل و عنايت پروردگار خود مطمئن باش. “انّه لاتنقطع عنک لحظات الالطاف”، البتّه هيچوقت نظر عنايات الهی از تو قطع نخواهد شد. “سوف يأخذک الاطمينان بعد الاضطراب”، عنقريب پس از آنکه مدّتی در تو اضطراب و تشويش در جريان خواهد بود، اطمينان و آرامش کلّی حاصل خواهد شد. “کذلک قضی الامر فی کتاب بديع”، اين امر مسلّم است زيرا قضای الهی و حکم الهی است که در کتاب بديع يعنی در علم الهی مندرج است.» (اشراق خاوری، تقریرات درباره کتاب اقدس، صص۲۱۷-۲۲۰).
همچنين در لوحی چنین میگوید: «یا ارض الطّا، ياد آر هنگامی را که مقرّ عرش بودی و انوارش از در و ديوارت ظاهر و هويدا. چه مقدار از نفوس مقدّسۀ مطمئنّه که به حبّت جان دادند و روان ايثار نمودند. طوبی از برای تو و از برای نفوسی که در تو ساکنند. هر صاحب شمّی عرف مقصود را از تو مييابد. در تو پديد آمد آنچه مستور بود و از تو ظاهر شد آنچه پوشيده و پنهان. کدام عاشق صادق را ذکر نمايم که در تو جان داد و در خاکت پنهان شد؟ نفحات قميص الهی از تو قطع نشده و نخواهد شد. ای ارض طاء حال هم از فضل الهی محلّ و مقرّ دوستان حقّی طوبی لهم و للّذين هاجروا اليک فی سبيل الله مالک هذا اليوم البديع …» (اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص۱۱۰).
همچنین شوقی در بیان اهمیت زندان تهران چنین میگوید: «و اخیراً در مدینۀ مبارکۀ طهران افق نور امّ عالم و مسقط الرّأس محیی رمم بتأییدات اسم اعظم درنتیجۀ تصمیمات مهمّه و مساعی متمادیه وسائل محافظه و تملّک سجن اکبر مالک قدر محبس اظلم صیلم و محلّ بعثت سرّی جمال قدم و مرکز تجلّی روح اعظم بر قلب ممرّد اطهر الطف موعود ملل و امم، که بر جمیع اماکن متبرّکه در آن مدینه مقدّم و فیالحقیقه ثانی مقام در آن کشور مکرّم است، فراهم گشته مقامی که در آن به فرمودۀ مرکز عهد مولی الأنام “جنین امر به مقام احسن التّقویم فائز” زیرا در مدّت اقامت مظلوم عالم در آن سجن انتن، سنۀ مبارکۀ تسع آغاز گردید و دورۀ بیان منقضی شد وحی الهی نازل گشت…» (شوقی، توقیع مبارک نوروز ۱۰۵ بدیع؛ ص۱۶۹).
۳-۲- شهر نور در استان مازندران (موطن بهاءالله)
عبدالبهاء در نامهای خطاب به گروهی از زنان بهائی مازندران از آن سرزمین چنین یاد میکند: «… کشور مازندران موطن حضرت رحمن است و اقلیم طبرستان منبت شجرۀ مبارکۀ یزدان. اماء مازندران ورقات طیّبۀ دوحۀ حقیقتند و ثمرۀ شجرۀ عرفان و محبّت. روحشان منجذب و قلبشان مشتعل، بصرشان حدید و سعیشان مقبول ربّ مجید….» (عبدالبها؛ مکاتیب؛ ج۳؛ ص۲۷۱).
در نامهای دیگر خطاب به یکی از بهائیان اهل تاکُر نور، زادگاه اجدادی بهاءالله و عبدالبهاء، چنین خطاب میکند: «تاکر؛ مفتون شعلۀ طور در کشور نور» و سپس در ستایش موطن بهاءالله و آینده درخشانش مینویسد: «آن حدود و ثغور منبت شجرۀ مبارکه است و موطن حضرت مقصود و عاقبت چنان آباد گردد که جميع ممالک عالم غبطه خورند. کعبۀ مکرّمه سنگستان بود و دور از آبادی، صحرايش غيرذیزرع بود و ريگزار بسيار گرم، لکن چون نسبت به حقّ يافت، يعنی موطن حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود قبلۀ آفاق گشت و مطاف مقرّبين و مخلصين درگاه کبريا. هر سال صدهزاران نفوس مؤمنه از ديارهای بسيار دور به جان و دل و قدم میشتافتند تا آنکه مدينۀ مبارکه را طواف کنند و زيارت نمايند. مکّه ملجأ عالميان شد و ملاذ آدميان چون موطن سرور کائنات بود، امّا در ايّام حضرت قدر و منزلتی نداشت بعد از مدّتی اين قدر و منزلت جلوه نمود. حال نيز هرچند حدود و ثغور نور بلد مطمور است و لکن عنقريب بيت معمور گردد و عزّت ابديّه جلوه نمايد، مطاف عالميان گردد و اوّل اقليم جهان شود و اهل نور افتخار و مباهات بر جمهور نمايند که ما سلالۀ هموطنان جمال مبارکيم، آباء و اجداد ما به شرف لقا فائز شدند و به موهبت عظمی رسيدند.» (همان؛ صص ۲۱۳-۲۱۴).
در نامۀ دیگری مخاطب را هموطن خود مینامد و چنین بااحساس و پرشور خطاب به وی مینویسد: «ای هموطنِ عبدالبهاء، هرچند مولد در طهران و سنین متوالیات آوارۀ عراق و مدّتی سُرگون بلاد رومیلی و چهل سال، محبوس عکّا؛ با وجود این، وطن، مازندران است؛ یعنی میانرود، بلوک نور؛ لهذا تو را هموطن، خطاب نمایم. … سبحانالله درنهایت هر نامه چون نام مازندرانی قرائت شود، سبب سُرور و حُبور گردد؛ زیرا موطن اصلی خاندان جمال مبارک (بهاءالله) است و قلب، خواهان آن است که آن اقلیم جنّةالنّعیم گردد و نفوس به نبأ عظیم (ظهور موعود)، مؤمن و موقن گردند…» (منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء؛ ج۴ ص ۲).
در خطابی دیگر صراحتاً از علاقهاش به نور و اهالی نور میگوید و چنین مینویسد: «… من نهایت تعلّق را به جمیع نوریان دارم و آنان را تأییدی آسمانی و توفیقی رحمانی و عزّتی ابدیّه و موهبتی سرمدیّه خواهم؛ زیرا اعاظم (بزرگان) و اکابر نور، جمیع به ساحت اقدس (بهاءالله) در ایّام طهران مربوط بودند و هم هموطن؛ لهذا به نوریان تعلّق فوقالعاده دارم…» (همان؛ صص ۱۳- ۱۲).
در نامۀ دیگری خطاب به یکی دیگر از اهالی نور از آرزویش برای هموطنان بهاءالله مینویسد: «ای هموطن جمال مبارک، مرا از نامۀ تو سُروری؛ زیرا از اهل نوری و آرزویم چنان؛ که اهل آن سامان در ظلّ حضرت رحمان درآیند، زیرا هموطنان دلبر آفاقاند و منتسبان نیّر اشراق. …از خدا خواهم که کامران در دو جهان گردی و سبب ایمان و ایقان هموطنان شوی.» (همان؛ ص ۳).
همچنین علّت توجّه خاص به اهالی نور و مازندران را چنین بیان میکند: «… شماها در آن صفحات باید همّتی نمایید که انوار حقّ بتابد و موطن اصلی جمال مبارک، غبطۀ سایر بلدان (شهرها) شود. الحمدلله امرالله در جمیع آفاق، رو به ترقّی و انتشار است. در مازندران باید نار محبّتالله بیش از همهجا شعله زند، زیرا خصوصیتی دارد؛ موطن جمال مبارک است و یاران آنجا هموطنان نور حقیقت. دیگر باید ملاحظه نمود که این نسبت چه اقتضا مینماید.» (همان؛ ص ۱۳).
در نامۀ دیگری از پیشینۀ تاریخی محرومیّت هموطنان و خویشان پیامبران الهی از ایمان به آیین ایشان میگوید و از ایمان برخی هموطنان مازندرانی و نوری خود اظهار شادی میکند: «… نامۀ شما رسید و بینهایت سبب فرح و سُرور گردید که الحمدلله از بلوک نور، ظهور و بروزی گردیده و نامهای از نفسی رسیده که از سُلالۀ یاران قدیم است و هموطنان عزیز. سبحانالله! شرق به نور اشراق، منوّر است و غرب به رایحۀ محبّتالله، معطّر. افریک (آفریقا) و امریک (آمریکا) و ترک و تاجیک و اروپا و صحرای آتریک، به نفوذ امرالله پُرشور و شعله گردیده؛ ولکن موطن جمال مبارک با وجود آنکه عنوان نور دارد، محروم و مهجور مانده. بیگانگان آشنا شدند و آشنایان بیگانه ماندند. بلال حبشی و صُهَیب رومی و عداس آشوری و سلمان پارسی، محرم راز گشتند و سیّد قرشی ابولهب و بستگان و خویشان جمال محمّدی، محروم از انوار گردیدند …» (همان؛ ص ۶).
۴-۲- شهر تبریز (محل کشته شدن باب)
«در بحبوحهٴ انقلاب امیرکبیر که بر مسند صدارت جالس، در فکر قلع و قمع اصل شجرهٴ الهیّه بیفتاد و حکم مبرم شهادت آن مظلوم یکتا را در مدینهٴ تبریز صادر کرد. آن هیکل نازنین را در هوا بیاویخت و سینهٴ مطهّر را به رصاص اولو البغضاء مشبّک نمود.» (شوقی؛ توقیع مبارک نوروز ۸۸ بدیع؛ ص ۷).
۵-۲- ماکو در استان آذربایجان (محل زندان باب)
در اسرارالاثار به نقل از کتاب بیان دربارۀ ماکو چنین آمده است: «این حجره که بلاابواب است و بلاحدودِ معروفه، امروز اعلی غرف رضوان است که شجرۀ حقیقت در او مستقر است که گویا ذرات آن همه به نداء و ذکر اننی انا الله لا اله الا انا رب کل شیء میخوانند.» (فاضل مازندرانی؛ اسرارالاثار؛ ج ۵ ص ۸۶).
«صدور حکم وزیر بیتدبیر به تبعید و سجن مظهر مظلومیّت کبری در جبال آذربایجان و حبس در قلعۀ ماکو گردید. این اسارت و محبوسیّت در مدّت سه سال در دو قلعهٴ ماکو و چهریق و انفصال از اصحاب و احباب نتیجهاش صدور کتاب بیان و تشریع احکام و نزول آیات بیّنات …» (شوقی؛ توقیع مبارک نوروز ۱۰۱ بدیع؛ ص۴۲).
۶-۲- بدشت در شاهرود (محل اعلان نسخ اسلام و آمدن شریعت جدید)
بدشت از این جهت برای بهائیان اهمیت دارد که در آنجا اعلام نسخ اسلام نمودند و آیین جدید بابی معرفی شد. عبدالبهاء دربارۀ این واقعه چنین مینویسد: «در بدشت میدانی بود و آب جاری داشت، از دو طرف باغ بود، جناب قدّوس در باغی مخفی بودند و طاهره نیز در باغ دیگر منزل داشت. از برای جمال مبارک در آن میدان خیمه زده بودند و اصحاب جمیعاً در آن میدان در خیمهها منزل داشتند. شبها جمال مبارک و جناب قدّوس و طاهره ملاقات مینمودند. جمال مبارک با آنان قرار قطعی فرمودند که در بدشت حقیقت امر اعلان گردد ولی یوم مخصوص تعیین نشده بود. تصادفاً جمال مبارک علیل شدند. جناب قدّوس بهمحض اینکه خبر یافت از خفا بیرون آمد و به چادر جمال مبارک وارد شد. طاهره خبر فرستاد که جمال مبارک را یا به باغ من آرید والّا من خواهم آمد. جناب قدّوس گفتند احوال مبارک خوش نیست نمیشود تشریف بیاورند و این اشاره بود. طاهره وقت را غنیمت شمرد، برخاست از توی باغ بیحجاب بیرون آمد، رو به چادر مبارک نعرهزنان آمد و میگفت آن نقرۀ ناقور منم و نفخۀ صور منم (دو علامت قیامت است که در قرآن مذکور است). به همین قسم فریادکنان به چادر مبارک آمد. بهمحض ورودش جمال مبارک فرمودند سورۀ اذا وقعت الواقعۀ قرآن را بخوانید و آن سوره حکایت قیام قیامت است و قیامت اعلان شد و چنان وحشت و دهشت جمیع احبّا را فروگرفت که بعضی فرار نمودند و بعضی واله و حیران شدند و برخی زارزار گریستند. بعضی چنان مضطرب شدند که بیمار گشتند، حتّی حاجی ملّا اسمعیل چنان پریشان شد که از شدّت وحشت و دهشت سر خودش را برید ولی بعد از چند روزی سکون و قرار حاصل شد، تشویش و اضطرابی نماند و اکثر فراریها نیز دوباره ثابت شدند و مسئلۀ بدشت منتهی شد.» (دوازده گفتگوی حضرت عبدالبهاء بر سر ناهار در عکّا؛ ص۹).
۳- انتقاد رهبران و پیروان بهائیت از ملیتپرستی و تعصب به وطن
بهاءالله دربارۀ دوست داشتن وطن چنین میگوید: «ليس الفضلُ لمن يحبّ الوطنَ بل لمن يحبّ العالم: برتری نیست برای کسی که وطن را دوست دارد، بلکه برتری برای کسی است که عالم را دوست دارد» (بهاءالله، مجموعه الواح مبارکه، چاپ مصر، ص۳۹).
عبدالبهاء در یکی از سخنرانیهایش در نقد ملّیتپرستی اروپاییان چنین میگوید: «… در وقتی که من در اروپا بودم هر ملّتی میگفت وطن، وطن، وطن. من میگفتم جانم این چه خبر است؟ اینهمه هیاهو از کجاست؟ این وطنی که شما برای آن دادوفریاد میکنید روی زمین است؛ وطن انسان است. هرکس در هرجا ساکن شود؛ وطن او است. خدا این زمین را تقسیم نکرده است. جمیع، یک کره است. این حدود که شما تعیین کردهاید؛ این حدود، وهمی است؛ حقیقت ندارد.» (خطابات حضرت عبدالبهاء، ج۳ ص ۳۹).
باز در سخنرانی دیگری دربارۀ چنین طرز تلقّی از وطن و وهمی بودن آن میگوید: «… اوطان، یعنی این شرق است، این غرب است، این جنوب است و این شمال است، این جایز است؟ لا والله. محض اوهام است و صِرف تصوّر و خیال. جمیع ارض، قطعۀ واحده است و وطن واحد؛ لهذا نباید بشر، متمسّک به این اوهام شود. حال، الحمدلله من از شرق به اینجا آمدهام؛ میبینم این مملکت، بینهایت معمور است؛ هوا در نهایت لطافت است؛ اهالی در نهایت درجۀ آداب و حکومت، عادل و منصف. آیا جایز است بگویم اینجا وطن من نیست و سزاوار از رعایت نه؟ این نهایت تعصّب است. انسان نباید متعصّب باشد؛ بلکه باید تحرّی حقیقت نماید.» (خطابات حضرت عبدالبهاء؛ ج۲ص ۶۴).
عبدالبهاء، اساس این وطنپرستی جنگطلبانه و بیگانهانگار را همچون دیگر عوامل اختلاف و جنگ میان انسانها، اوهام و عاری از حقیقت و حقّانیت میداند. در یک سخنرانی چنین به توضیح اساس وهمی قلمروهایی میپردازد که به نام وطن، تقدیس میشوند: «… این حدود وهمیه مانند تقسیمات و حدود کلیه است؛ زیرا سُکّانی چند در یک میدان را به خطوط و حدود وهمیه، میان خود تقسیم کنند و اگر یکی بخواهد از حدود خود تجاوز کند، دیگران بر او حمله نمایند و حال آنکه این خطوط، هیچ وجود حقیقی ندارد و از این هم گذشته میبینیم این وطنی که شما میگویید و این وطن چه چیز است؟ اگر زمین است، این واضح است که انسان چند روزی روی زمین زندگی میکند و بعد از آن الیالابد زیر آن میرود؛ قبر ابدی او است. آیا سزاوار است که به جهت این گورستان ابدی، انسان جنگ کند؛ خون برادران بریزد؛ بنیان الهی ویران کند؟ زیرا انسان، بنیان الهی است؛ آیا این سزاوار است؟» (خطابات حضرت عبدالبهاء؛ ج۳؛ ص ۳۹).
عبدالبهاء مدافعان وطن را به سگهای درّندهای تشبیه میکند که در مقابل تجاوز دیگری مقابله نموده و به منازعه برمیخیزند: «لیس الفخر لمن یحب الوطن بل الفخر لمن یحب العالم. خداوند عالمیان را در یک زمین خلق فرموده و کُل را در آن منزل داده، ولی نفوس بشر (و) ملل عالم، مانند کِلاب (سگها) این میدان را تقسیم وَهمی نمودهاند و هریکی دیگری را تجاوز از آن تقسیم، مساعده ننماید و به منازعه برخیزد…» (مکاتیب؛ ج ۱، ص ۴۱۰).
وی در سخنانی دیگر دربارۀ مفهوم حقیقی وطن چنین میگوید: «… همۀ عالم، وطن من است و همهجا متوطن هستم. هرجا نفسی مثل شماها باشند آنجا وطن من است. اصل وطن، قلوب است. انسان باید در قلوب، توطّن کند نه در خاک. این خاک، مال هیچکس نیست؛ از دست همه بیرون میرود؛ اوهام است؛ لکن وطن حقیقی، قلوب است. (دیگری از بعد از موت پرسید که به روح انسان چه میشود؛ فرمودند) جسد در زیر خاک میرود؛ از آنجا آمده به آنجا میرود. هرچه میبینی از کجا پیدا شده؛ به همانجا میرود. جسم انسان چون از خاک آمده به خاک میرود؛ امّا روح انسان از نزد خدا …» (خطابات حضرت عبدالبهاء؛ ج۲ ص ۱۱۱).
عبدالبهاء هر چیزی را که باعث جنگ میان بشر شود و او را از صلح و وحدت بازدارد، بیهیچ اغماضی رد میکند و اعتباری برایش قائل نمیشود؛ بنابراین میگوید:
«… همۀ زمین، یک وطن است و کرۀ ارض، واحد. جمیع بشر از یک وطناند و از سُلالۀ آدم؛ لهذا یک عائلهاند و یک جنساند؛ نه مختلف. ما چرا باید مختلف باشیم؟ چرا این حرب و نزاع در میان باشد؟ چرا این جدال و قِتال باشد؟ باید متابعت رضای الهی نماییم. شُبهه نیست که رضای الهی در محبّت و الفت است؛ زیرا حرب، هادم بنیان انسانی؛ تا حرب زایل نشود؛ عالم انسانی راحت نیابد.» (همان؛ ص ۲۱۸).
«… امّا تعصّب وطنی؛ این نیز جهل محض است؛ زیرا روی زمین، وطن واحد است. هر انسان در هر نقطه از کرۀ ارض، زندگی میتواند؛ پس جمیع کرۀ ارض، وطن انسان است. این حدود و ثغور را انسان ایجاد کرده؛ در خلقت، حدود و ثغوری تعیین نشده. اورپا (اروپا) یک قطعه است، آسیا یک قطعه است، افریکا (آفریقا) یک قطعه است، آمریکا یک قطعه است، استرالیا یک قطعه است؛ امّا بعضی نفوس، نظر به مقاصد شخصی و منافع ذاتی، هریک از این قطعات را تقسیم نمودهاند و وطن خویش انگاشتهاند. خدا در بین فرانس و آلمان، فاصله خلق نفرموده، متّصل به یکدیگر است. بلی، در قرون اولی نفوسی از اهل غرض بهجهت تمشیت امور خویش، حدود و ثغوری معیّن نمودند و روزبهروز اهمّیّت یافته تا این سبب عداوت کبری و خونریزی و درندگی در قرون آتیه گشت و به همین قِسم، غیرمتناهی خواهد بود و این فکر وطن اگر در ضمن دایرۀ محصوره مانَد، سبب اوّلِ خرابی عالم است. هیچ عاقلی و هیچ منصفی اذعان به این اوهام ننماید و هر قطعۀ محصوره را که نام وطن مینهیم و به اوهام خویش مادر مینامیم و حالآنکه کرۀ ارض، مادر کلّ است نه این قطعۀ محصوره.» (مکاتیب؛ ج۳ ص ۱۰۵).
«… اگر ستمکاری دست تطاول بگشاید و مانند گرگ تیزچَنگ هجوم نماید، اَحبای الهی مانند اَغنام (گوسفند) تسلیم شوند. لهذا مقاومت ننمایند بلکه تیغ و شمشیر را به شَهد و شیر مقابله نمایند. زخم به جِگرگاه خورند، دست قاتل را ببوسند و در سَبیل الهی جانفشانی نمایند. از برای ستمکار اِستغفار کنند و طلب عَفو از پروردگار نمایند». (همان؛ ص ۱۲۳-۱۲۴).
«… بعضی از اصحاب اغراض میخواهند امتیاز و ریاستی حاصل کنند؛ این عنوان را سبب قرار میدهند که بشر به هم ریزند و رعایای بیچاره در میدان حرب، پارهپاره شوند. ملوک در قصرهای خود در نهایت راحت و آسایش به راحت، مشغول؛ ولی عنوان حبّ وطن را نموده، فقرای بیچاره را در میدان، پارهپاره میاندازند؛ باوجودآنکه خود درنهایت راحتاند؛ پس این تعصّب وطن، اوهام است و اساس نزاع و جدال…» (خطابات حضرت عبدالبهاء؛ ج۲؛ صص ۲۵۲- ۲۵۱).
علاوه بر رهبران این آیین پیروان آن نیز برای میهن و وطن و محل تولد خود ارزشی قائل نیستند و این مساله در مصاحبهای که عرفان ثابتی مبلغ معروف این آیین در شبکه من و تو نموده است منعکس شد. او، مرام بهائى را مخالف دفاع از وطن و ميهن معرفى كرد و صراحتاً گفت: تعجب مىكند چطور كسانى براى دفاع از ميهن و يك وجب خاك وطن حاضر مىشوند بجنگند و بكشند يا كشته شوند! (برای یک وجب خاک، فصلنامه بهائی شناسی، شماره ۱۰ : تابستان ۹۸، ص۱۰-۱۱)
همچنین ایرج کمالآبادی در لابیگریهایی که جهت تحقق تحریمهای حقوق بشری از طرف بیت العدل علیه ملت ایران با سناتور آمریکایی مارک کرک انجام داد، نشان داد بهائیان برای وطنشان ایران و ملت آن ارزشی قایل نیستند و از هرکاری برای ضربه زدن به آن دریغ نمیکنند.
)beliefbehind bars lawmakers performers to drum up supportat capitol hill reception for irans seven imprisoned bahai leaders, May 5, 2011, https://iranpresswatch.org/post/7748/belief-behind-bars-lawmakers-performers-to-drum-up-support-at-capitol-hill-reception-for-irans-seven-imprisoned-bahai-leaders, last accessed on January 24, 2025)
دیان علایی نیز یکی از عناصر تبلیغی تشکیلات بهائی است که ید طولایی در وطنفروشی و اقدامات ضد ملی دارد، با دعوت از عناصر فرقههای دیگر مانند دراویش و فرقه حلقه و … با تشکیل اتاق فکری در مقر اروپایی سازمان ملل نقش چشم گیری در تهیه گزارش دروغ و ارائه آن به احمد شهید جهت تصویب قطعنامه جدید حقوق بشری علیه ایران داشتهاند. (نگرانی شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد دربارهی آزار بهائیان در ایران، ۲۷ اسفند ۱۳۹۲٫
https://news.bahai.org/fa/story/983,last accessed on January 24, 2025)
این در حالی است که بهتر بود جناب گزارشگر اگر صداقتی در گفتههای خود دارد با تحقیق بیشتر و تکیه بر اسنادی صحیح از داخل ایران به تهیه گزارش میپرداخت نه با استناد به گزارشهای عدهای وطنفروش که از سردابهای کاخ باکینگهام سر در آوردهاند به تنظیم گزارش بپردازد. اقداماتی که روی دیگر این تشکیلات را به وضوح نشان میدهد همین موضوع است که اینها که دم از جهان وطنی میزنند و عوامل آنها مشغول اقدامات ضد وطنی در آن سوی آبها هستند و با کمک عناصر داخلی خود آتشبیار معرکه جهانخواران علیه کشور شدهاند و در همه تحریمها علیه مردم ما شریک مستکبران هستند. آیا ابراز محبت رهبران بهائی را به ایران باید قبول کرد یا ایجاد مشکل برای مردم ایران را باید پذیرفت؟ آیا به ادعاهای جهان وطنی و محبت به کل و میوههای یک درخت دانستن کل بشر باید دل خوش کرد یا به تلاش برای ایجاد تحریمهای بیشتر علیه ایران دلآزرده شد؟
۴- نتیجهگیری
در این مقاله سعی شد علاوه بر بیان اهمیت کشور ایران بهطورکلی، دلیل اهمیت برخی از شهرهای مهم نیز به تفکیک شرح داده شود. شهر تهران بهلحاظ اینکه محل تولد بهاءالله و بعثت او بوده؛ شهر شیراز بهجهت اینکه محل تولد باب بوده و قبله آنها به شمار میرود؛ شهر نور مازندران بهخاطر اینکه موطن اصلی میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) بوده؛ قریه بدشت در شهر شاهرود برای اینکه اولین جایی بوده که نسخ اسلام اعلان گردیده و بهزعم خودشان قیامت شده و از دین جدید پرده برداشته شده؛ قلعه ماکو در آذربایجان چون باب در آنجا زندانی شده و ندای انا الله در آن بلند کرده و شهر تبریز بهجهت اینکه سرانجام در آن شهر حکم اعدام باب اجرا شده و کشته شده است. پس، از بیان همه این دلایل میشود به این نتیجه رسید که چرا با وجود این همه سال تبعید و خارج شدن فعالیت بهائیان از ایران، بهطور رسمی هنوز آنها به دنبال بازگشت به ایران و تملیک این اماکن هستند و همواره سعی در فعالیت غیررسمی در ایران، با وجود همه مخالفتها دارند. در این مقاله مشاهده شد که چگونه بهائیان از طرفی ادعا میکنند به ایران بهعنوان وطن تعصب دارند و آن را دوست دارند، و از طرف دیگر برخلاف آن ادعا، همۀ عالم را وطن میدانند و یکی از تعالیم دوازدهگانۀ آنان، ترک تعصبات است و علیه ایران صحبت میکنند.
منابع
اشراق خاوری، عبدالحمید؛ پیام ملکوت؛ ۱۹۸۶م، دهلی نو: BAHAI PUBLISHING TRUSt
ــــــــ، تقريرات درباره کتاب مستطاب اقدس؛ ۱۳۷۶ه.ش.، آلمان: لجنه ملّی نشر آثار امری به لسان فارسی و عربی.
بهرامی، سهیل؛ تبعید و وطن در زندگی و اندیشۀ عبدالبهاء؛ مقاله منتشرشده در سایت
https://ganjepenhan.com/
بهاءالله؛ اقدس؛ بی تا، بی جا، بی نا.
ــــــــ، مجموعه الواح مبارکه، چاپ مصر،
ــــــــ، لوح مبارک خطاب به شیخ محمدتقی مجتهد اصفهانی معروف به نجفی (ابنالذئب)؛ ۲۰۰۱ م، کانادا: مؤسسه معارف بهائی
ــــــــ، رسالۀ تسبیح و تهلیل، ۱۹۸۲م، هند:NSA of the Bahá’ís of India
دوماهنامه فرهنگی سیاسی سراسری اسماء؛ بهمن ۱۳۹۴: سال اول، شماره اول.
روزنامه نبرد ملت؛ ۱۷ تیر ۱۳۳۴، شماره ۱۲۳.
سایت خانه اسناد بهائیستیزی در ایران به نشانی
iranbahaipersecution.bic.org.
عبدالبهاء؛ دوازده گفتگوی حضرت عبدالبهاء بر سر ناهار در عکّا بین سالهای ۱۹۰۴ و ۱۹۰۷؛ بی تا؛ بی جا؛ بی نا.
ــــــــ، خطابات حضرت عبدالبهاء؛ جلد دوم، ۱۹۲۷م. لانگنهاین (آلمان): لجنۀ ملّی نشر آثار امری به لسانهای فارسی و عربی.
ــــــــ، خطابات حضرت عبدالبهاء؛ جلد سوم، لانگنهاین (آلمان): لجنۀ ملّی نشر آثار امری به لسانهای فارسی و عربی؛ بیتا.
ــــــــ، منتخباتی از مکاتیب؛ ۲۰۰۵ م.، آلمان: لجنه ملّی نشر آثار امری به لسان فارسی و عربی.
ــــــــ، مکاتیب؛ ۱۲۹۰ه. ش.، مصر: فرج الله زکی.
ــــــــ، مائده آسمانی؛ ۱۲۹ بدیع، ایران: مؤسسه ملی مطبوعات امری.
فاضل مازندرانی؛ امر و خلق؛ ۱۳۶۴ ه.ش.، آلمان: لانگنهاين.
ــــــــ، اسرار الاثار؛ ۱۲۹ بدیع، مؤسسه ملی مطبوعات امری.
شوقیافندی؛ توقیعات مبارکه خطاب به احبای شرق؛ ۱۹۹۲م.، لانگنهاین، آلمان.
محمدحسینی، نصرتالله؛ حضرت باب؛ ۱۹۹۵ م.، کانادا: مؤسسه معارف بهائی.
برای یک وجب خاک، فصلنامه بهائی شناسی، شماره ۱۰ : تابستان ۹۸، ص۱۰-۱۱٫
belief behind bars lawmakers performers to drum up support at capitol hill reception for irans seven imprisoned bahai leaders, May 5, 2011, https://iranpresswatch.org/post/7748/belief-behind-bars-lawmakers-performers-to-drum-up-support-at-capitol-hill-reception-for-irans-seven-imprisoned-bahai-leaders, last accessed on January 24, 2025.
نگرانی شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد دربارهی آزار بهائیان در ایران، ۲۷ اسفند ۱۳۹۲،
https://news.bahai.org/fa/story/983, last accessed on January 24, 2025.
[۱]. متن این نامهها در سایت «خانه اسناد بهائیستیزی در ایران» متعلق به جامعه جهانی بهائی، آمده است.
[۲]. همان.
[۳]. تصویر شماره یک.
[۴]. تصویر شماره دو.