
به کوشش محسن مهاجر
چکیده
احسان یارشاطر، نویسنده، محقق، پژوهشگر، ایرانشناس و مترجم، در ۱۲ فروردین سال ۱۲۹۹ شمسی، در یک خانوادۀ متعصب بهائی، در کاشان، به دنیا آمد. او لیسانس خود را در رشتۀ ادبیات از دانشگاه تهران و دکترای خود را از انگلستان اخذ نمود. سپس به تدریس در دانشگاه تهران و فعالیتهای فرهنگی مختلف مشغول شد. یارشاطر دوران جوانی را با رویکرد بهائی گذرانید، اما بعداً با مسلمان خواندن خود و تبری از بهائیت، بنای مخالفت با تشکیلات بهائی را گذاشت. سرانجام تشکیلات بهائی ضمن طرد او و همسرش، در چند مناسبت، تهدید به علنی کردن طرد اداری و روحانی آنها نمود. بااینحال، تشکیلات بهائیان امریکا، در اواخر عمر یارشاطر، از او دعوت کرد تا در کنفرانس سالانۀ بهائیان در امریکا، با عنوان «انجمن دوستداران فرهنگ ایران» شرکت کند و به این ترتیب او را بهعنوان بهائی معرفی کرد. او در ۱۰ شهریور ۱۳۹۷، در امریکا دار فانی را وداع گفت و در نیویورک و در کنار همسرش لطیفه الویه، با مراسم بهائی به خاک سپرده شد.
کلیدواژه: یارشاطر، تبری، تشکیلات بهائی، طرد، مصادرۀ شخصیت.
مقدمه
احسان یارشاطر، نویسنده، محقق، پژوهشگر، ایرانشناس و مترجم، در ۱۲ فروردین سال ۱۲۹۹ شمسی، در یک خانوادۀ متعصب بهائی، در کاشان، به دنیا آمد. در دوران کودکی، خیلی زود پدر و مادرش را از دست داد و سرپرستی او به دایی بزرگش، عبدالمیثاق میثاقیه و زن داییاش، که هر دو از بهائیان تهران بودند، سپرده شد ولی به علت سختی و اذیت و آزاری که در منزل آنان دید، از آنجا فرارکرد.
او برای تحصیل به دانشسرای عالی رفت و لیسانس خود را در رشتۀ ادبیات از دانشگاه تهران اخذ نمود. سپس با بورس تحصیلی شورای فرهنگی بریتانیا عازم انگلستان شد و پس از اخذ دکترا به ایران بازگشت و ضمن تدریس در دانشگاه تهران، به فعالیتهای فرهنگی مختلف مشغول شد. مدیریت بنگاه ترجمه و نشر کتاب، دبیری انجمن فلسفه و علوم انسانی، سردبیری مجله سخن و مجله راهنمای کتاب، دبیری انجمن کتاب و پایهگذاری و تدوین دانشنامۀ ایران و اسلام (و سپس دانشنامۀ ایرانیکا) از خدمات او است.
یارشاطر در سال ۱۳۳۷ به دعوت دانشگاه کلمبیا به امریکا مسافرت نمود. او در سال ۱۳۴۶ شمسی ریاست گروه زبان و تمدنهای خاورمیانه آن دانشگاه را برای مدت یک سال به عهده داشت.
یارشاطر بهائیزاده بود و دوران جوانی را با رویکرد بهائی گذرانید، ولی در دوران میانسالی رابطه با تشکیلات بهائی را قطع کرد و برخلاف نظرات آنان حرکت نمود. یارشاطر با مسلمان خواندن خود و تبری از بهائیت، بنای مخالفت با تشکیلات بهائی را گذاشت و با شخصیتهای مخالف بهائیت نشست و برخاست نمود. تلاشها و تهدیدات تشکیلات بهائی برای اصلاح و جذب یارشاطر در حال انجام بود که نامۀ استعفاء و تبری او از بهائیت به محفل ملی بهائیان ایران رسید. با این استعفاء، یارشاطر دیگر بهائی نبود که مجبور به رعایت آموزهها و احکام بهائیت باشد، لذا برای مدتی از فشارهای جامعه بهائی در امان بود. اقدامات او، باعث شد او و همسرش تحت کنترل و مراقبت بخش صیانت بهائیت قرار گیرند. سرانجام تشکیلات بهائی ضمن طرد آن دو، در چند مناسبت، تهدید به علنی کردن طرد اداری و روحانی آنها نمود.
تشکیلات بهائیان امریکا، در اواخر عمر یارشاطر، از طریق دوستان نزدیکش از او دعوت به عمل آورد تا در کنفرانس سالانۀ بهائیان در امریکا، با عنوان انجمن دوستداران فرهنگ ایران، که افراد ایرانی غیربهائی هم در آن حضور مییابند، شرکت کند.
یارشاطر که یک ایرانشناس بود، بدون اطلاع از عواقب کار و برای تشویق حاضران، در این برنامه شرکت کرد. متأسفانه شرکت یارشاطر در این جلسه او را در تور و تلۀ تشکیلات بهائی انداخت، زیرا علیرغم تبری یارشاطر از بهائیت، تشکیلات بهائی از شخصیت او به نفع خود سوءاستفاده کرد. تشکیلات بهائیت در امریکا، بعد از مرگ یارشاطر ادعا کرد که او عضو جامعۀ بهائیان بوده و با برگزاری مراسم دفن برای او و تبلیغات دربارۀ جایگاه و مقام یارشاطر، سعی کرد شخصیت او را به نفع خود مصادره کند تا پس از فوتش، بر روی اموال و داراییهای او که فاقد ورثه بود، دستاندازی نمایند.
احسان یارشاطر در اول سپتامبر ۲۰۱۸ مطابق ۱۰ شهریور ۱۳۹۷ در سن ۹۸ سالگی، در امریکا دار فانی را وداع گفت و در نیویورک و در کنار همسرش لطیفه الویه، به خاک سپرده شد.
وی بعد از پیروزی انقلاب، به دلیل ارتباط با رژیم پهلوی و اعتقاد به بهائیت، از کار برکنار شد.
احسان یارشاطر
زندگینامه
دکتر احسان یارشاطر استاد، نویسنده، محقق، پژوهشگر، مترجم، ایرانشناس و زبانشناس، در ۱۲ فروردین ماه ۱۲۹۹ خورشیدی/ ۱۹۲۰ م در یک خانوادۀ بهائی کاشانی، در همدان زاده شد. پدرش هاشم یارشاطر و مادرش روحانیه میثاقیه بود که هر دو از بهائیان یهودیتبار و متعصب کاشانی و مورد عنایت عبدالبهاء رهبر بهائیت بودند. احسان در جوانی برخلاف پدر و مادرش، نهتنها تعصبی نسبت به بهائیت نداشت، بلکه از معرفی خود بهعنوان بهائی نیز احتراز داشت. به همین دلیل همواره گفتار و رفتار او مورد رصد و اعتراض و انتقاد تشکیلات بهائی قرار داشت، تا جایی که به دلیل ناسازگاری با آموزههای بهائی، او و همسرش از جامعۀ بهائی طرد و اخراج گردیدند.
احسان بخشی از تحصیلات ابتدایی را در مدرسۀ بهائی تأیید در همدان گذراند و با انتقال خانواده یارشاطر به کرمانشاه و سکونت در آن شهر، برای ادامۀ تحصیل در مدرسه یهودی آلیانس ثبت نام کرد. سپس با مهاجرت خانوادهاش به تهران، به مدرسۀ تربیت، که یک مدرسه بهائی بود، سپرده شد.
احسان در زمان تحصیل در کلاس هفتم، پدر و مادرش را از دست داد. لذا او و دو برادرش اسماعیل و رضوان الله و تنها خواهرش نورانیه، بدون سرپرست ماندند و سرپرستی آنها به افراد مختلف سپرده شد. در این میان، سرپرستی احسان برای مدت دو سال به دائی او عبدالمیثاق میثاقیه، از یهودی بهائیان تهران، سپرده شد.
عبدالمیثاق و همسرش وظیفۀ سرپرستی احسان را بهخوبی انجام ندادند و نهتنها نتوانستند فقدان پدر و مادر را برای او جبران کنند، بلکه رفتار آنها با احسان چنان بد و تبعیضآمیز بود که او دچار افسردگی گردید و چند بار اقدام به خودکشی کرد، اما دیگران مطلع شده و مانع شدند.
او از دوران کودکی خود، مخصوصاً بعد از مرگ مادر، بهخوبی یاد نمیکند و دراینباره میگوید:
«بعد از مرگ و فقدان مادرم کاملاً افسرده بودم، بهطوری که وقتی کلاس هشتم بودم حس میکردم نام خانوادگی “یارشاطر” احوال مرا بهخوبی بیان نمیکند. به نظرم رسید خوب است نام خانوادگی خود را از “یارشاطر” به “افسرده” تغییر دهم. از روی نادانی و بچگیام نام خانوادگیام را در شناسنامه پاک کردم و بهجای آن افسرده نوشتم و فکر کردم مشکل حل شد. البته بزرگترها متوجه شدند و برایم شناسنامه المثنی گرفتند.»[۱]
او در ادامه میگوید:
«دایی بزرگ من عبدالمیثاق میثاقیه ثروتمند بود و منزل بزرگی داشت. زن دایی من بین من و دو فرزندش که هر دو به بیماری فلج مبتلا بوده و دارای ناتوانی جسمی بودند، تبعیض میگذاشت و باعث شد احساس کنم آنجا خانۀ من نیست. من به زندگی دلگرم نبودم، دو بار سعی کردم با خوردن تریاک خودکشی کنم اما اطرافیان نجاتم دادند. من هروقت که از رفتار زن داییام دلشکسته میشدم به یاد مشکلات او با فرزندانش میافتادم و پیش خود برای مدتی با کارهای او کنار میآمدم، تا اینکه یک روز دیگر نتوانستم تاب بیاورم. دایی من یک تیغ ریشتراش داشت، روزی که از خانۀ آنها بیرون زدم تنها چیزی که همراه خود بردم همین تیغ بود. شاید برای اینکه اگر روزگار به من سخت گرفت، وسیلهای برای خودکشی داشته باشم.»[۲]
نهایتاً احسان فرار را بر قرار ترجیح داد و به خانۀ برادرش اسماعیل رفت. او در پانزدهسالگی از خانۀ میثاقیه فرار کرد، درحالیکه هیچگونه پشتوانۀ مالی نداشت.
تحصیلات
یارشاطر برای ادامۀ تحصیل به وزارت معارف (آموزش و پرورش) رفت و از رئیس بازرسی آنجا درخواست مساعدت برای ادامه تحصیل کرد. او میگوید:
به رئیس بازرسی گفتم «میخواهم ادامۀ تحصیل بدهم درحالیکه امکانات و وسایلی را ندارم. پدر و مادرم فوت کردهاند و کسی مسئول زندگی من نیست.» خلاصه با پیگیری فراوان توانستم دورۀ دبیرستان را در دانشسرای مقدماتی به پایان برده و به دانشگاه تهران راه یابم.
احسان در امتحانات رشتۀ ادبیات فارسی دانشگاه تهران رتبۀ نخست را کسب و برای تحصیل در رشته ادبیات فارسی بورسیه شد. او در سال ۱۳۲۱ لیسانس ادبیات خود را اخذ کرد.
احسان در سال ۱۳۲۶ شمسی از پایاننامه دکترای خود با عنوان “شعر فارسی در نیمۀ دوم قرن نهم” دفاع کرد و در همان سال استادیار دانشکدۀ معقول و منقول (الهیات) دانشگاه تهران شد.
یارشاطر در همان سال با بورس تحصیلی یکسالۀ شورای فرهنگی بریتانیا در رشته تعلیم و تربیت، عازم انگلستان شد ولی پس از ملاقات با والتر برونو هِنینگ ایرانشناس معروف آلمانی، که در لندن زندگی میکرد، مصمم شد رشتۀ تحصیلی خود را تغییر داده و به مطالعۀ زبانهای باستانی ایران زیر نظر هنینگ بپردازد. او مدت پنج سال به آموختن زبانهای باستانی ایران پرداخت و در سال ۱۳۳۱ از دانشگاه لندن درجۀ کارشناسی ارشد و در سال ۱۳۳۹ درجۀ دکترا گرفت. یارشاطر در اردیبهشت سال ۱۳۳۲ به ایران برگشت و به سِمَت دانشیاری رشته زبان اوستایی و فارسی باستان در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران منصوب شد و تا سال ۱۳۳۷ در این سمت ماند.[۳]
فعالیتهای فرهنگی
یارشاطر پس از بازگشت به ایران و تدریس در دانشگاه تهران، به فعالیتهای فرهنگی اجتماعی پرداخت. او با اسدالله علم، که آن زمان سرپرستی اداره املاک و مستغلات بنیاد پهلوی را به عهده داشت، دوست بود و با او مراوده داشت. در یکی از جلسات، یارشاطر ایدۀ تأسیس مؤسسهای انتشاراتی، که به کار ترجمۀ آثار ادبی از زبانهای مختلف خارجی بپردازد، در میان گذاشت. این طرح با پیگیری علم و موافقت محمدرضا پهلوی به اجرا درآمد و مؤسسه انتشاراتی بنگاه ترجمه و نشر کتاب در سال ۱۳۳۳ خورشیدی به ثبت رسید که هیأت مدیرۀ آن، احسان یارشاطر، سیدحسن تقی زاده و ادوارد ژوزف بودند.
بهمرور زمان نشر کتابهای کلاسیک ایرانی در کنار متون کلاسیک غربی، ایرانشناسی، آثار فلسفی، ادبیات برای جوانان و خواندنیهای کودکان نیز انتشار یافت. همچنین از سال ۱۳۵۴ تألیف «دانشنامه ایران و اسلام» با بودجۀ تصویبی سازمان برنامه و بودجه به این بنگاه انتشاراتی به مباشرت احسان یارشاطر سپرده شد و تا سال ۱۳۶۱ ده جزوۀ آن به چاپ رسید. ادامۀ انتشار این دانشنامه قرار بود توسط انتشارات علمی صورت پذیرد، اما تعلل و سردرگمیهای ابتدای پیروزی انقلاب و تأسیس دو سه مرکز دیگر، عملاً آنها را از ادامۀ کار منصرف نمود.
یارشاطر در سال ۱۳۳۵ “انجمن کتاب” را با هدف حمایت از ناشران و انتخاب کتاب برگزیدۀ سال و برگزاری جایزۀ سلطنتی کتاب و اعطای وام به ناشران و نویسندگانِ مورداعتماد تأسیس کرد. پس از مدتی نیز مجله “راهنمای کتاب” به صاحبامتیازی احسان یارشاطر منتشر گردید. این مجله به معرفی کتاب و نقد آن میپرداخت.
در کارنامۀ فرهنگی و ارتباطات یارشاطر فعالیتهای مختلف دیگری نیز به چشم میخورد، مثل همکاری با مؤسسه انتشاراتی فرانکلین، که به دلیل احتراز از اطاله کلام از ذکر آنها خودداری میگردد.
سفر به امریکا و راهاندازی مؤسسۀ تدوین دانشنامه ایرانیکا
در بهار ۱۳۳۷ ش/ ۱۹۵۸م شورای مرکزی دانشگاه تهران پیشنهاد دانشکدۀ ادبیات را مبنی بر اینکه یارشاطر برای تدریس زبان فارسی و فرهنگ و ادبیات ایران برای مدت یک سال به دانشگاه کلمبیا در امریکا برود، پذیرفت. او مدیریت بنگاه ترجمه و نشر کتاب را به ایرج افشار، از دوستان و همکاران خود، سپرد و به نیویورک سفر کرد. یارشاطر مدت دو سال بهعنوان استاد مدعو در آن دانشگاه به تدریس مشغول بود و در سال ۱۳۴۰ به ایران بازگشت و تدریس در دانشگاه تهران را ادامه داد. هنوز چند ماه از بازگشت یارشاطر به ایران نگذشته بود که دانشگاه کلمبیا از او برای حضور دائم در این دانشگاه و پذیرفتن کرسی مستقلی برای تدریس زبان و ادبیات فارسی دعوت کرد. او به امریکا بازگشت و به تدریس تاریخ ایران و ادبیات فارسی مشغول شد.
ازدواج
احسان یارشاطر پیش از سفر به امریکا با خانم لطیفه الویه، بهائی، در بخش فرهنگی سفارت امریکا در تهران، آشنا شد و با او ازدواج کرد. احسان بسیار به همسرش علاقه داشت و در موارد مختلف از اینکه قدر همسرش را آنطور که باید و شاید ندانسته، متأسف و متأثر بود.
با شروع کار یارشاطر در دانشگاه کلمبیا، همسرش لطیفه نیز در مرکز مطالعات خاورمیانه همان دانشگاه، مشاور یکی از اساتید دانشگاه شد.
پس از حدود سه سال حضور در دانشگاه کلمبیا، یارشاطر به فکر تدوین یک دانشنامۀ تخصصی مرتبط با ایران با نام دانشنامۀ ایرانیکا افتاد و برای این منظور به دنبال منابع مالی جدیدی میگشت تا بتواند شخصاً نسبت به انتشار آن اقدام نماید. در این رهگذر با تلاش و پیگیریهای مختلف او، بنیاد ملی علوم انسانی امریکا عهدهدار تأمین هزینههای انتشار ایرانیکا گردید. البته ادامه تأمین هزینه از سوی آن مؤسسه نیز میسر نشد و یارشاطر برای جبران هزینهها اقدام به فروش بخشی از مجموعۀ شخصی هنری ــ تاریخی خود کرد. او آثار تاریخی و عتیقهجات خود را در یک حراجی در لندن به مبلغ ۳ میلیون دلار به فروش رسانید و مبلغ دریافتی را برای ادامه کار ایرانیکا اختصاص داد. علاوهبرآن یارشاطر «بنیاد میراث فارسی» را با سرمایه ۱۲ میلیون دلار، پشتوانۀ مالی ایرانیکا قرار داد.
دانشنامه ایرانیکا یکی از کارهای برجستۀ یارشاطر است که تقریباً تمام عمر خود را صرف آن نمود. در این دانشنامه بیش از ۱۶۰۰ محقق و ۴۰ ویراستار از سراسر دنیا در زمینههای مختلف علمی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی و هنری و … مطالبی ارائه کردهاند.
یارشاطر و باور دینی
یارشاطر با مذهب رابطه خوبی نداشت و فردی غیرمذهبی بود ولی بهعنوان یک ایرانشناس و پژوهشگر همواره بر اهمیت حفظ و اشاعۀ فرهنگ و تاریخ ایران تأکید داشت. او معتقد بود شناخت صحیح و علمی از تاریخ و فرهنگ یک کشور میتواند به توسعه و پیشرفت آن کشور کمک کند. او همچنین بر این باور بود که دانشنامهها و منابع علمی باید بدون تعصب و با دقت بالا تدوین شوند تا بهعنوان مرجع علمی قابلاعتماد نسلهای آینده، استفاده شوند. در این راستا یارشاطر برای نگارش مدخلهای دانشنامه ایرانیکا از افراد مختلف و فراوانی استفاده کرده که عدۀ زیادی از آنها متدین، موجه، باسواد، متخصص، ایرانشناس و از رجال و شخصیتهای علمی، فرهنگی و سیاسی بودند. او حتی در برخی از مداخل بهائی کتاب از افراد منتقد بهائیت نیز استفاده کرده است. البته بیان مطالب بالا به این معنی نیست که یارشاطر در تدوین دانشنامه هیچ خطایی نداشته و در انتخاب نویسندگان مقالات تحتتأثیر افراد دیگر نبوده است. استفاده از نویسندگان غیرمسلمان برای نگارش مداخل اسلامی و استفاده از نویسندۀ بهائی برای معرفی تشیع و امثال آن، طرح موضوع بهائیت و بها دادن بیش از حد به آن، درحالیکه جایگاهی در بین ادیان ابراهیمی ندارد و از پیروان چندانی برخوردار نیست، از اشکالات دانشنامه است که میتواند به اعتبار آن لطمه وارد نماید و تکرار این اشتباهات در مطالب آیندۀ دانشنامه، خصوصاً در غیاب یارشاطر دور از انتظار نیست.
احسان یارشاطر در پاسخ به این سؤال که چرا در دانشنامه ایرانیکا به جنبش بابی و بهائی پرداخته شده است، پاسخ میدهد:
«ما در ایرانیکا هر چیزی را که اثری در جامعه داشته و عدهای را تحتتأثیر قرار دهد، با رعایت بیطرفی مینویسیم. امروز هفت میلیون بهائی در دنیا هست و ما نمیتوانیم آنها را نادیده بگیریم.»[۴]
این پاسخ یارشاطر نشانگر اعتماد ایشان به آمارهای ساختهوپرداختۀ عوامل تبلیغاتی تشکیلات بهائی است که هیچ مبنا و مستندی ندارد. درحقیقت یارشاطر مغلوب جو تبلیغاتی و بزرگنمایی بهائیان شده و انتخاب موضوعات دانشنامه را بر مبنای اطلاعات نادرست استوار کرده است. برای اطلاع خوانندگان محترم عرض میشود که هیچ آمار رسمی مستندی تاکنون از تعداد بهائیان در دنیا منتشر نشده است. بهائیت یک آیین تشکیلاتی است و هر فرد بهائی شمارهای در دفاتر سجلات جامعه بهائی هر کشور دارد که با مرگ فرد، یا انصراف فرد از عضویت در جامعه بهائی و یا طرد و اخراج فرد از جامعه بهائی، نام وی از آمار جمعیت کسر میشود. بیتالعدل بهائی که مدیریت بهائیان دنیا را به عهده دارد، هرساله دقیقترین آمار تعداد بهائیان و آخرین محل زندگی آنان در کشورهای مختلف دنیا را دارد ولی بهعمد، تاکنون نسبت به اعلام آن اقدامی نداشته است و مبلغان بهائی برای ارائۀ آمار بهائیان به دائرةالمعارفهای غیررسمی، که آمارهای نادرست و توأم با احتمالات بالا دارند، ارجاع میدهند، زیرا محافل ملی بهائی در هر کشور، در تماس با مؤسسات جمعیتشناسی، آمار مبالغهآمیز، متورم و غیرواقعی از تعداد بهائیان کشور خود ارائه میدهند.
با بررسیهای اولیۀ انجامشده، تعداد بهائیان در کشورهای سراسر دنیا از حدود یک میلیون نفر تجاوز نمیکند. تشکیلات بهائی هر کشور، برای تبلیغات و گرفتن امتیاز از دولتها به انتشار آمار غیرواقعی و بعضاً چند برابری، اقدام مینمایند. به نظر میرسد آقای یارشاطر نیز ندانسته به دام این ترفند تشکیلات بهائی افتاده است.[۵]
برخی از پژوهشگران عنوان کردهاند که مطالب دانشنامه ایرانیکا در جهت اهداف فرهنگی امریکا و رژیم پهلوی، به تحریف مسائل تاریخی و فرهنگی ایران پرداخته است و حمایت مالی سازمانها و نهادهای امریکایی، سرمایهداران نزدیک به رژیم پهلوی، افراد سلطنتطلب، محافل صهیونیستی و افراد و مؤسسات طرفدار بهائیت از ایرانیکا دلیل این ادعا است.[۶]
در پاسخ باید گفت اولاً کار سنگینی چون تدوین یک دانشنامه به زبان انگلیسی، که قرار بود در ۴۰ جلد منتشر گردد، بدون حمایتهای سیاسی و دولتی نمیتواند سرانجام یابد. ثانیاً دانشنامهای که با هدف معرفی ایران به جهانیان تنظیم میگردد، نمیتواند بهطور صددرصد مصون از اعمال نظرهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دیگران باشد. به نظر میرسد این گمانهزنیها جای بررسی و تحقیق بیشتری دارد. ممکن است علاوه بر شخص احسان یارشاطر، مردم ایراندوست و طرفدار فرهنگ در خارج از کشور، برخی سرمایهداران وابسته به رژیم گذشته و برخی از افراد بهائی کمکهایی را به ایرانیکا کرده باشند، ولی این کمکها آنقدر قابلتوجه نبوده است که بتواند در برنامهریزیهای ایرانیکا تأثیر مهمی داشته باشد. مضافاً اینکه بسیاری از هزینهها را نیز یارشاطر از محل فروش داراییهای خود تأمین نمود. با توجه به اینکه یارشاطر خود را بهائی نمیدانست و تشکیلات بهائی نیز نظر خوبی نسبت به او و فعالیتهایش نداشت و او و همسرش را مخالف تعالیم و تشکیلات بهائی میدانست که باید از جامعه بهائی طرد و اخراج میشدند، طبعاً بهائیان تابع تشکیلات حاضر به کمک به او نبودند.
یارشاطر و بهائیت
احسان یارشاطر در یک خانوادۀ یهودی ــ بهائی به دنیا آمد و با هدایت پدر و مادر و بستگان متعصب بهائی رشد کرد. برخلاف ادعای دروغ بهائیت که خود را طرفدار آموزۀ ترک تعصبات و تحری حقیقت معرفی نموده و میگوید فرد به صرف تولد در خانواده بهائی، نمیتواند بهائی محسوب گردد و باید بعد از رسیدن به سن بلوغ و پس از بررسی و تحقیق، دین خود را انتخاب نماید؛ ولی احسان، همچون سایر کودکان بهائی از طفولیت در سیستم تربیت شدید بهائی قرارگرفت. او نقل میکند که در دوران کودکی تحتتأثیر تبلیغ پدر و کلاسهای تبلیغی او که در منزل برگزار میشد و گفتارهای مادرش که با صدایی خوش مطالب و اشعار بهائی را میخواند، قرار داشته است. سپس او را به مدرسه بهائی “تأیید” در همدان فرستادند که مدت چهار سال در آنجا تحصیل نمود و از ابتدا او را با آموزههای بهائی آشنا کردند. بعد از آن چون پدر یارشاطر برای تغییر شغل و تبلیغ بهائیت به کرمانشاه رفت، برای اینکه احسان را از آموزههای اسلامی دور نگه دارند، او را برای دو سال به مدرسه یهودی آلیانس فرستادند. بعد هم عبدالمیثاق میثاقیه، دائی احسان، او را به مدرسۀ بهائی “تربیت” در تهران، که کاملاً با فرهنگ و تربیت بهائی اداره میشد، فرستاد. جالب است که بعد از تعطیل مدرسۀ تربیت بهوسیلۀ رضاشاه[۷] و فقدان مدرسۀ بهائی در تهران، بستگان او برای مدت یک سال اجازۀ رفتن به مدرسۀ دیگر را (به امید اینکه بتوانند ضمن لابی با مقامات حکومتی مدرسه را مجدداً راه اندازی نمایند) ندادند.
یارشاطر ضمن تأیید عمل دولت در تعطیل مدارس بهائی، از وقفۀ یکسالۀ ایجادشده در تحصیل و نرفتن به مدرسه با ناراحتی یاد میکند.
تشکیلات بهائی برای حفظ کودکان بهائی از فرهنگهای دیگر، هر هفته جمعهها کودکان و نوجوانان بهائی را به جلسه درس اخلاق دعوت مینمودند. در این جلسات که معمولاً با ۱۰ تا ۱۵ دختر و پسر بهائی تشکیل میگردید، یک مبلّغ بهائی وظیفۀ اداره کلاس را عهدهدار بود و کتابهای درس اخلاق را تدریس میکرد تا نسبت به تقویت بنیۀ بهائی و حفظ آنها از خطرات و شبهات موجود در جامعه اقدام نماید.
احسان یار شاطر نیز به کلاسهای درس اخلاق میرفت و اذعان داشت که آن کلاسها در شکلگیری شخصیت بهائیاش مؤثر بوده است.
تشکیلات بهائی با راهاندازی مدارس بهائی در دنیا و تشکیل کلاسهای مختلف برای کودکان و نوجوانان و انجام برنامههای تبلیغی فشرده و مختلف، اجازه هرگونه تحقیق و بررسی و مطالعه و تفکر را از آنها گرفته و مانع از این میشوند که افراد بهائی با افکار مختلف در جامعه آشنا شده و غیر از تفکر و دیدگاه بهائی به چیز دیگری بیندیشند. این موضوع در دوران کودکی احسان یار شاطر بهوضوح قابلمشاهده است. او میگوید:
من آن سالها آثار لنین و استالین را با ولع میخواندم و ایدههایشان هم برایم بسیار تازگی و جذابیت داشت ولی هرگز به پیوستن، یا هر شکل از همکاری با حزب کمونیست یا حزب توده فکر نکردم. به نظرم در اینمورد منع خانوادگی و مذهبی، پیشاپیش در ذهن من تهنشین شده بود و من بدون آنکه به آن فکر کنم، آن را پذیرفته بودم.
یارشاطر برخلاف پدر و مادرش که از بهائیان فعال و مشتعل بودند، علاقهای به بهائیت نداشت و با شناختی که از آن داشت، در بزرگسالی تمایلی به قبول آن از خود نشان نداد و از اینکه خود را به دیگران بهائی معرفی کند اجتناب داشت. او تا سن بیستسالگی به دلیل وابستگی و ارتباطات خانوادگی در قفس فکری بهائیت اسیر بود، ولی پس از ورود به دانشسرای عالی و حضور در نشستهای علمی، اجتماعی، سیاسی، دینی و هنری و ارتباط با شخصیتهای فرهیخته و برجستهای چون محمدتقی بهار، علیاصغر حکمت، سیدکاظم عصار، عباس آشتیانی، محمدحسین فاضل تونی، استاد محیط طباطبائی، سعید نفیسی، فروزانفر و دیگران راه خود را از بهائیت جدا کرد و به فرامین تشکیلات بهائی بیاعتنا شد و درخواست حذف نام نمود. تشکیلات بهائی نیز رابطۀ خوبی با یارشاطر نداشت و به انحاء مختلف و از طریق خویشاوندان و دوستان بهائیاش به او فشار میآورد که به دامان بهائیت بازگردد و اطاعت از تشکیلات بهائی را سرلوحه خود قرار دهد، ولی او زیر بار این موضوع نرفت. همسرش را به دلیل مسافرتِ بدون اجازه به امریکا از بهائیت طرد و اخراج نمودند. خود احسان را نیز به دلیل دخالت در سیاست و کتمان عقیده، توبیخ و طرد اداری کردند. جالب اینکه یارشاطر با وجود اذیت و آزاری که میدید، هرگز به بهائیت و تشکیلات بهائی حمله نکرد و بهجای اینکه بگوید من در قفس تنگ بهائیت نمیگنجم، با احترام گفت که من شایستگی انتساب به بهائیت را نداشته و قادر به قبول و اجرای دستورات تشکیلات بهائی نیستم!
مسافرت بدون اجازۀ تشکیلات بهائی به امریکا!
بعد از روی کار آمدن شوقیافندی، رهبر سوم بهائیت، مخالفتهای فراوان افرادی که او را بهعنوان جانشین عبدالبهاء قبول نداشتند، شروع شد. تعدادی از این مخالفان که ایرانی و بسیار سرشناس بودند در امریکا زندگی میکردند. این مخالفان با بهائیان ایرانی تازهوارد به امریکا تماس گرفته و با ارائه اسنادی نظر آنان نسبت به شوقیافندی را تغییر داده و آنها را در جرگۀ مخالفان قرار میدادند.
شوقیافندی برای حفظ بهائیان از شبهات، سفر به امریکا را ممنوع و متخلفان را تهدید به طرد و اخراج از بهائیت کرد. او در پیام ۵ آوریل ۱۹۴۹ خود، به انگلیسی، که به افتخار دکتر لطفالله حکیم صادر کرد، دربارۀ عدم جواز مسافرت احبای ایرانی به امریکا مینویسد:
«در وقت حاضر مسافرت آنان به امریکای جنوبی، یا مرکزی، یا شمالی مجاز نیست!»[۸]
از رهگذر این پیام که برای مدتی طولانی معتبر بود، افراد بهائی فراوانی که برای تحصیل، تجارت،گردش، معالجه، دیدار دوستان و خویشاوندان و … مجبور به مسافرت بودند، به جرم عدم اطاعت از ولی امر بهائی، از جامعۀ بهائی طرد شدند و بر اساس مقتضیات مجازاتِ طرد، از هرگونه گفتوگو، تماس و دیدار با همسر، فرزندان، پدر و مادر، شریک و همکار و سایر بهائیان ممنوع شدند. ازآنجاکه قطع ارتباطات عاطفی، خانوادگی و کاری، بهسادگی و در کوتاهمدت ممکن نبود، افراد زیادی به جرم ارتباط و برقراری تماس علنی و یا حتی مخفیانه با بستگان فرد طردشده، از بهائیت اخراج شدند و سلام و کلام با آنها نیز ممنوع و مستوجب طرد اعلام شد.
بهعنوان مثال آقای عطاءالله حقبین یکی از بهائیان ایرانی که بدون اجازۀ شوقی به امریکا رفته بود، مشمول طرد و انفصال روحانی گردید و در مجله اخبار امری به عموم بهائیان اعلام شد:
“تمام بستگان و منسوبان او و کلیه دوستان بهائی، هرگونه ارتباط و علاقه را با مشارالیه قطع و از سلام و کلام با او احتراز نمایند!”[۹]
همسر احسان یارشاطر به نام لطیفه الویه ازجمله بهائیانی بود که با وجود دستور شوقیافندی به امریکا مسافرت کرد و مشمول طرد روحانی و اخراج از بهائیت گردید. احسان یارشاطر ــ که خود طرد اداری شده بود ــ علیالقاعده باید از همسر مطرود خود جدا شده و هرگونه سلام و کلام و مراوده با او را قطع مینمود؛ ولی یارشاطر با توجه به علاقۀ شدیدی که به همسرش داشت، به دستور محفل اعتنایی نکرد و تا آخر عمر عاشقانه با همسرش زندگی کرد.
انکار عقیدۀ بهائی و عدم تأیید اعتقاد به بهائیت
احسان یارشاطر در سال ۱۳۲۷ خورشیدی بهمنظور معالجه، از طرف انجمن فرهنگی ایران و بریتانیا به انگلستان مسافرت کرد. او هنگام استخدام در دوائر مربوط به وزارت معارف، در پرسشنامۀ استخدامی دین خود را “اسلام” اعلام کرده بود. تشکیلات بهائی که متوجه این موضوع شد، احسان را به این علت طرد اداری نمود. آنها یارشاطر را تهدید کردند که اگر جبران مافات نکند و مسلمان بودن خود را رسماً تکذیب ننماید، طرد اداری او به اطلاع عموم بهائیان خواهد رسید. به همین منظور محفل ملی بهائیان ایران طی نامهای از محفل ملی بهائیان بریتانیا درخواست کرد تا ضمن دعوت یارشاطر به محفل ملی انگلستان، از او بخواهند با ارسال نامهای کتبی به وزارت معارف، صریحاً به بهائی بودن خود اقرار نموده و تقاضا نماید پرسشنامۀ استخدامی او را اصلاح کنند و بهجای اسلام، کلمۀ بهائی جایگزین آن گردد! و یک نسخه از نامۀ ارسالی خود را نیز به محفل انگلستان تسلیم نماید! البته آن محفل نیز نامه را برای محفل ملی ایران ارسال کند تا طرد اداری او رفع شود!
ارتباط یارشاطر با منتقدان و مخالفان بهائیت
در سال ۱۳۳۵ خورشیدی/ ۱۹۵۶ میلادی، “انجمن فلسفه و علوم انسانی” وابسته به یونسکو، از یارشاطر دعوت به همکاری کرد. قرار شد ایشان جلساتی را با سایر اعضای انجمن یادشده ترتیب داده و دبیری جلسه را نیز به عهده داشته باشد. جلسات هماهنگی انجام شد و افراد زیر، به همراه یارشاطر در جلسه حاضر شدند:
آقایان: جلال همایی، بدیعالزمان فروزانفر، محمد میرفخرائی، واعظزاده خراسانی، سیدحسن تقیزاده (رئیس)، سعید نفیسی، فضلالله صبحی مهتدی، پروفسور صدیقی و احسان یارشاطر (دبیر). مصوبات جلسه با امضای یارشاطر ارسال میگردید.
اکثر اعضای کمیسیون مسلمان بوده و طبعاً با بهائیت رابطه خوبی نداشتند. موضوع جلسات نیز ارتباطی با بهائیت نداشت. ازجمله اعضای حاضر در این جلسات، فضلالله صبحی مهتدی بود که سخت با بهائیت مخالف بود و از بهائیت ضربه خورده بود. او در زمان عبدالبهاء، رهبر دوم بهائیت، سمت منشی مخصوص او را داشت و بسیار موردعلاقۀ عبدالبهاء بود ولی با مرگ عبدالبهاء و استقرار شوقیافندی بهجای او، صبحی که از قبل شوقی را میشناخت و او را شایسته رهبری جامعه بهائی نمیدانست، به مخالفت با شوقی برخاست. شوقی او را دشمن بهائیت اعلام و از جامعۀ بهائی اخراج و طرد روحانی کرد و سلام و کلام و هرگونه تماس و مراوده با او را برای بهائیان ممنوع اعلام نمود. جاسوسان بهائی (گروه و لجنۀ صیانت) که از جلسه مشترک یارشاطر و صبحی مطلع شدند موضوع را به محفل اعلام و برای یارشاطر پروندهسازی کردند!
یارشاطر بهواسطۀ دوستان مشترک خود به محفل ملی بهائیان اطلاع داد که انجمن علوم انسانی ازجمله مجامع علمی است که در تمام ممالک متمدن جهان شعبه دارد و افراد حاضر در جلسات آن بدون مشورت و هماهنگی با من انتخاب شدهاند. همچنین توضیح داد که در جلسات کوچکترین گفتوگو و تماسی با صبحی نداشته و ندارد و از سلام و کلام با او خودداری کرده است. مضافاً اینکه انتخاب صبحی بهعنوان عضو جلسه در زمانی صورت گرفته که یارشاطر در اروپا بوده و نقشی در انتخاب یا عدم انتخاب او نداشته است، ولی این توضیحات مورد قبول محفل واقع نگردید و محفل مقرر داشت که به نحو مقتضی و بهوسیله افراد مناسب، عواقب وخیم معاشرت با مطرودان روحانی به ایشان تذکر داده شود و با او اتمام حجت گردد و به نحوی از انحا، او را از ادامۀ شرکت در جلسات انجمن فلسفه و علوم انسانی منصرف نمایند.
ارتباط نزدیک یارشاطر با سیدحسن تقیزاده
عبدالبهاء در سفرهای خود به اروپا و امریکا، در اواخر سال ۱۹۱۱ میلادی، چند تن از ایرانیان سرشناس چون علامه محمد قزوینی (پژوهشگر فرهنگ و تاریخ ایران، ۱۲۵۶-۱۳۲۸ش ) و سیدحسن تقیزاده (از رهبران آزادیخواه جنبش مشروطه ایران و از رجال سیاسی و شخصیتهای فرهنگی معاصر ۱۲۵۷-۱۳۴۸ ش) را در پاریس ملاقات کرده بود. شرح این ملاقات و سخنان ردوبدلشده بین آنها را ماهنامۀ یادگار از زبان محمد قزوینی درج نموده است.[۱۰] در آن جلسۀ ملاقات، سیدحسن تقیزاده از عبدالبهاء میخواهد که به پیروانش دستور دهد تا ایرانیان آزادیخواه غیربهائی را برای به دست آوردن آزادی سیاسی کمک کنند. عبدالبهاء در پاسخ میگوید: درست است که من آزادی را به دلیل اینکه نعمتی از نعمات الهی است، دوست دارم؛ اما آزادی به پیشرفت آیین بهائی کمک نمیکند! بلکه برعکس کیش بهائیت در محیطهای غیرآزاد پیشرفت بیشتری دارد![۱۱]
ملاقات تقیزاده و عبدالبهاء را منابع دیگر هم نقل کردهاند، ازجمله: محمدعلی فیضی در کتاب حیات عبدالبهاء، ص۱۷۴؛ ماهنامه یادگار، به کوشش محمد قزوینی، خرداد ۱۳۲۵؛ سایت آسو، به قلم آهنگ ربانی، تاریخ ۱/۷/۱۳۹۶٫
هرچند عبدالبهاء از تقیزاده در منزل خود در پاریس بهخوبی پذیرایی به عمل آورد و وقت زیادی را برای گفتوگو با او صرف کرد، ولی درمجموع از دیدار تقیزاده چندان خشنود نبود. او در لوحی سیدحسن تقیزاده را عامل ازلیها و طرفدار میرزا یحیی صبح ازل، که دشمن بهائیت است، معرفی نمود!
در این لوح عبدالبهاء ضمن گله و شکایت از اختلافات بهائیان با یکدیگر در ایران، مخصوصاً اختلاف بین اعضای محفل بهائیان ایران، اعلام میدارد که این اختلافات نهایتاً بنیان امر را متلاشی خواهد نمود و حزب یحیایی (طرفداران صبح ازل) را قوت خواهد داد! عبدالبهاء به برخی از بهائیان دستور داد بهسرعت به طهران رفته و هرطور است بین اعضای محفل صلح ایجاد کنند. عبدالبهاء سپس در ادامۀ لوح به این نکته اشاره مینماید که:
“اعداء در کمین و به جمیع وسائل در اطفای سراج بهائی جاهد، یحیاییها تازه تقیزاده را با چند نفر به امریکا فرستادهاند تا در امرالله، در آنجا رخنه نمایند و حضرات احباب به نزاع و جدال با یکدیگر مشغولند. دیگر نتیجه معلوم است که چه خواهد شد و علیکما البهاء الابهی ـ عبدالبهاء عباس”[۱۲]
تقیزاده در ادامۀ شرح ملاقات خود مینویسد: « بعد از دو ملاقات انجامشده با عبدالبهاء، هرچند در سال ۱۹۱۲ و اوایل سال ۱۹۱۳ من و عبدالبهاء هر دو در لندن بودیم، ولی دیگر ملاقاتی صورت نگرفت. بعد شنیدم که عبدالبهاء از سابقۀ دوستی من با پروفسور ادوارد بروان[۱۳] مطلع شده و از من نیز بهخاطر این دوستی و ارتباط ملول گشته است».
با این بیان، دشمنی بهائیت با سیدحسن تقیزاده کاملاً مشهود است.
احسان یارشاطر که از این سابقه خبر نداشت، خود را وامدار تقیزاده دانسته و در موارد مختلف از او بهعنوان انسانی بزرگ، درستکار، اندیشمند، وطنپرست، آزادیخواه، محققِ کمنظیر، کسی که به دنبال تأمین منافع ایران بود، تاریخ زندۀ ایران و القابی مشابه یاد کرده است.[۱۴] او موفقیتهای خود را مدیون تقیزاده میداند و از او بهعنوان دوست و سرور یاد میکند: «کسی که اصرار داشت در مأموریتها در کنار من باشد.»[۱۵]
کتاب آیات بینات، منتخب الواح بهائی، نشر مؤسسه معارف بهائی (دانداس) کانادا، ۱۹۹۹ ص۳۸
علاوه بر توصیفات بالا، یارشاطر طی مقالهای در روزنامه ایران ما شماره ۱۷۷ مورخ جمعه ۲۴/۲/۱۳۳۳ صفحه اول مطلبی در تجلیل از تقیزاده نوشته و از او بهخوبی تمجید و تحسین مینماید. تعریفهای یارشاطر از سیدحسن تقیزاده برای او دردسرساز شد زیرا او از دشمن بهائیت و کسی که عبدالبهاء رهبر بهائیان با او سرجنگ داشت، طرفداری و تجلیل نموده بود! یارشاطر در برابر اعتراضات محفل بهائیان، در دفاع از خود، با مماشات گفت:
من بهکلی از سوابق تقیزاده در رابطه با امر بهائی بیاطلاع بودم و هیچگاه تصور نمیکردم که او با امر دشمنی داشته باشد. چون او از نظر اداری کمکهایی را به من کرده بود خود را مدیون او میدانستم و برای ادای دین، مقالۀ موردبحث را در روزنامه “ایران ما” چاپ و منتشرکردم. رابطه من با تقیزاده رابطۀ علمی است و تاکنون مشاهده نکردهام که نسبت به امر (بهائیت) اظهارنظری کرده باشد.
بههرصورت از سوی محفل تذکرات لازم داده شد و بیان مبارک عبدالبهاء راجع به تقیزاده به ایشان ابلاغ گردید و دشمنی او با امر به ایشان یادآوری شد! ولی طبق اظهار محفل، با وجود تذکر به یارشاطر و تفهیم اتهام به او، طبق اطلاع، یارشاطر مجدداً در مأموریت بعدی خود با تقیزاده همسفر شده است!! (کپی گزارش محفل ملی بهائیان پیوست است.)
اعلام استعفاء و تبری یارشاطر از عضویت در جامعه بهائی
در تاریخ ۲۸/۱۲/۱۳۵۸ خورشیدی زمانی که یارشاطر در امریکا بود، طی نامهای از محفل بهائیان ایران درخواست نمود تا نامش از فهرست بهائیان حذف شود و به این ترتیب از بهائی بودن انصراف داد.
یارشاطر برای اینکه مطمئن شود استعفای او از بهائیت به محفل بهائیان ایران رسیده است، متن استعفای خود را برای دو تن از سران بهائیت ایران، سرلشکر علائی و علیمحمد ورقا نیز ارسال و خواهش کرد آنها این استعفاء را به محفل ملی بهائیان تحویل نمایند (تا بلکه تشکیلات بهائی دست از سر او برداشته و کاری به او نداشته باشند!)
ارسال این نامه که عملاً اعلام تبری یارشاطر از آیین بهائی محسوب میگردید، تیر خلاصی بود که او شلیک کرد. زیرا با این استعفاء او دیگر بهائی محسوب نمیشد که ملزم به اجرای فرامین و دستورات تشکیلات بهائی گردد و یا نگران اعلام طرد روحانی خود در آینده باشد، ولی ظاهراً متن استعفای یارشاطر به دست محفل ایران نرسیده و آقایان سرلشکر علائی و علیمحمد ورقا نیز که قراربود کپی استعفاء را تحویل محفل دهند، در انجام این کار تعلل کرده بودند، لذا محفل همچنان به یارشاطر بهعنوان یک بهائی متمرد نگاه میکرد که باید در صدد اصلاح اعمال خود باشد!
مسافرت بدون اجازه به اسرائیل
یکی از اقدامات ارتکابی ممنوعه و بهشدت خلاف یارشاطر، سفر او به اسرائیل در اردیبهشت سال ۱۳۵۷ بود. رژیم صهیونیستی برای ترمیم چهرۀ خود در بین روشنفکران و نخبگان ایرانی، از تعدادی از نویسندگان و دانشجویان دعوت کرده بود که به اسرائیل بروند. احسان یارشاطر نیز از سوی دانشگاه کلمبیا برای عضویت در “کمیته بیتالمقدس” که هر سه سال یک بار در اسرائیل تشکیل و در موضوع مسائل فرهنگی، اجتماعی اورشلیم بحث میشد، معرفی گردید.[۱۶]
انجام سفر بدون اجازه به اسرائیل چیزی نبود که از دید محفل ملی بهائیان، که همواره به دنبال تعقیب و مراقبت یارشاطر بود، پنهان بماند. طبق مقررات بهائی، یارشاطر برای انجام این سفر باید از محفل ملی بهائیان امریکا و بیتالعدل اجازه میگرفت، زیرا مسافرت به اسرائیل بدون اجازه از محفل بهائیان، حتی برای انجام زیارت بهائی هم ممنوع اعلام شده بود!
یارشاطر بهجای اخذ اجازه از بیتالعدل و محفل بهائیان، از محمدرضا پهلوی اجازه گرفت و با تأیید او در کمیته مربوطه شرکت کرد!
یارشاطر و دخالت در سیاست
یارشاطر در مصاحبه با ماندانا زندیان در پاسخ به این سؤال که چرا با وجود ارتباط گسترده و موقعیتهایی که داشتید، وارد سیاست نشدید؟ میگوید:
“علت اصلی این است که من در خانوادۀ بهائی بزرگ شده بودم و بهائیها موظف بودند وارد سیاست نشوند و اگر چنان میکردند طرد میشدند. رفتن من به امریکا مصادف شد با تشکیل کابینه توسط علم. او از من خواست تا در کابینهاش باشم. در آن زمان من بدون اینکه چندان فکر کنم، گفتم بیشتر خویشان من بهائی هستند و ورود در سیاست به شکل پذیرفتن شغلی مانند وزارت، آنها را سخت خواهد رنجانید. حتی علم از من درخواست کرد که به حزب مردم که او تأسیس کرده بود بپیوندم و من به همین دلیل نپذیرفتم و برای او عذر آوردم. او از من ناراحت شد و ارتباط نزدیک گذشتهمان محدود شد. علم هیچگاه عذر مرا نپذیرفت. او حتی استدلال کرد که حزب مردم کار شخصی اوست و ربطی به سیاست ندارد! علم تا آخر عمر از من دلگیر بود. وقتی در نیویورک بودم از علم درخواست کردم تا اگر بشود مرا بهعنوان نمایندۀ ایران در سازمان ملل در نیویورک معرفی نماید! او هم نه نگفت ولی کاری هم دراینمورد نکرد. بعدها از طریق هما زاهدی، که از افراد مؤثر در حکومت بود، درخواست خود را از کانال دیگری پیگیری کردم ولی خانم زاهدی بهصورت غیرمستقیم به من فهماند که علم مانع کار است!”[۱۷]
هرچند یارشاطر با توجه به اعتقادات گذشتهاش، ادعا داشت مایل به دخالت در سیاست نیست؛ ولی شبهاتی در مورد فعالیتهای سیاسی او و حتی عضویتش در لژهای فراماسونری در ایران مطرح است.[۱۸] ممکن است او پس از حذف نامش از بهائیت، درمورد اصل حکم عدم دخالت در سیاست، تجدیدنظر کرده باشد. کما اینکه در بسیاری از باورهای بهائی گذشتهاش تجدیدنظرکرد ولی اگر فعالیتهای سیاسی منتسب به یارشاطر درست باشد، این موارد نمیتوانست مورد اعتراض محفل ملی قرار نگیرد.
فشارهای تشکیلات بهائی بر یارشاطر
برای محفل ملی بهائیان ایران و محفل ملی انگلستان و محفل ملی امریکا، اعمال و رفتار یارشاطر غیرقابلقبول تشخیص داده شد. او رسماً گفته بود: “من ضمن علاقه به بهائیت، نمیتوانم خود را متعهد و ملتزم به انجام و اجرای احکام آیین بهائی نمایم.” او عملاً خلاف دستورات تشکیلات بهائی عمل کرد و اعتنایی به تشکیلات و سردمداران آن نداشت.
شاید سادهترین کار برای محفل ملی بهائیان ایران این بود که او را رسماً از بهائیت اخراج نموده و طرد روحانی او را از طریق مجله اخبار امری به عموم بهائیان اعلام نمایند. همان کاری که بدون مسامحه دربارۀ صدها بهائی معمولی دیگر انجام دادهاند و به بهانههای واهی، سلام و کلام با آنها را برای بهائیان ممنوع کرده و زندگی را برای آنان تاریک و غیرقابلتحمل نمودند ولی یارشاطر کسی نبود که او را تهدید به طرد علنی نمایند، چراکه در این صورت این تشکیلات بهائی بود که زیر سؤال میرفت. طرد و اخراج یک شخصیت شناختهشده و موردعلاقۀ اندیشمندان فراوانی در ایران، بریتانیا، امریکا و … کار سادهای نبود. یارشاطر دارای تألیفات فراوان، شهرت جهانی و علاقهمندان متعدد بود و طرد او تبعاتی را میتوانست برای تشکیلات بهائی به همراه داشته باشد. لذا محفل تصمیم گرفت با استفاده از دوستان صمیمی و اقوام درجه یک، به او فشار آورده و ضمن رصد و دریافت گزارشهای موثق از عملکرد یارشاطر و اعلام آخرین وضعیت و دیدگاههای او، توصیه نماید که از ادامه مخالفت با بهائیت منصرف گردد!
آقایان دکتر شاپور راسخ و همسرش مهری راسخ، نورالدین ممتازی، دکتر علی راسخ، سرلشکر علائی، دکتر هوشیار، علیمحمد ورقا، نورانیه یارشاطر خواهر احسان و شوهرش روحالله متوجه و افراد دیگری که برخی از آنها از اعضای مهم تشکیلات مراقبت و صیانت بهائی بودند، مأمور تماس با یارشاطر شدند.
افراد یادشده که با روحیه یارشاطر آشنا بودند و موقعیت علمی و اجتماعی او را میدانستند، علاقهای نداشتند گزارشهایی به محفل بدهند که موجب عصبانیت محفل شده و احیاناً باعث اعلام طرد روحانی او گردد، لذا سعی کردند از یارشاطر به نیکی یاد کرده و اعلام نمایند که یارشاطر مخالفتی با تشکیلات بهائی ندارد و باید به او فرصت جبران خطاهایش داده شود.
شاپور راسخ و همسرش از محفل ملی ایران تقاضا کردند تا یک فرصت دیگر به احسان داده شود و فعلاً یک دوره تکمیلی برای او در نظر گرفته شود! دکتر هوشیار با بیان اینکه یارشاطر مریض است و برای گذراندن دوره نقاهت مزاجی عازم انگلستان است، پیشنهاد کرد که او را به حال خود گذاشته و متعرض او نشوند تا انشاءالله تدریجاً رفع مریضی گردد و بعد از مراجعت او از خارج اقدامات مجدانه به عمل آید! ممتازی نیز در دفاع از یارشاطر گفت: “ایشان معتقد به تشکیلات بهائی هستند و هرچند که با صبحی مطرود همجلسه بودهاند ولی هرگز با او سلام و کلام نداشته است!” ممتازی از قول یارشاطر اعلام کرد که اگر محفل اعلام کند با ادامۀ کار من در انجمن فلسفه و علوم انسانی مخالف است، من از آنجا استعفاء خواهم داد! آقایان علائی و ورقا نیز که قرار بود کپی نامۀ استعفاء و تبری ایشان را به محفل ارسال نمایند، از ترس اینکه ارسال نامه مشکلاتی را برای یارشاطر ایجاد نماید، از ارسال بهموقع آن به محفل خودداری کرده و نامه را با تأخیر طولانی به محفل ملی ارسال نمودند!
دکتر علی راسخ هم گزارش داد که با یارشاطر دو بار مذاکره کردم. مفهوم اظهارات ایشان هر دفعه این بود که مرا همه جا بهعنوان بهائی میشناسند و هموار سعی کردم که موافق با شئونات امری رفتار کنم و به قدر مقدور در حفظ مصالح روحانی بکوشم و اسبابی فراهم شود که به جبران غفلتی که ندانسته در ایام گذشته از من سر زده است برآمده و قدمی در راه خدمت به امر بردارم!
نورانیه خواهر یارشاطر نیز اعلام کرد: “من مراودهای با برادر خود ندارم و حتی تصمیم به تعویض منزل مشترک با او گرفتم ولی شوهرم دراینمورد کمکاری نموده است!” او در دفاع از برادرش گفت: “همسفر شدن یارشاطر و تقیزاده کاملاً تصادفی و غیرعمدی بوده است”.
دفاع افراد از یارشاطر و توصیههای آنها در محفل مؤثر نیفتاد و آنها کماکان بر اظهار ندامت یارشاطر و جبران مافات تأکید داشتند تا اینکه در تاریخ ۱۶/۴/ ۱۳۶۸ کپی استعفای یارشاطر با یک تأخیر حدوداً دهساله به محفل رسید! با رسیدن این استعفاء تا حدودی فشارها از یارشاطر برداشته شد، زیرا او دیگر بهائی نبود که مجبور به اطاعت از فرامین محفل باشد.
تغییر تاکتیک محفل ملی بهائیان در برابر یارشاطر
در تاریخ سوم تا ششم سپتامبر سال ۲۰۱۵ میلادی، محفل ملی بهائیان امریکا طبق روال ۲۴ سال گذشته، کنفرانس انجمن دوستداران فرهنگ ایرانی را در شیکاگو برگزار کرد.
در کنفرانس آن سال که به مناسبت سیامین سالگرد صدور پیام صلح بیتالعدل به سران کشورها و همچنین به مناسبت بیستوپنجمین سالگرد تأسیس انجمن دوستداران فرهنگ ایرانی برگزار شده بود، علاوه بر تعداد زیادی از بهائیان ایرانی ساکن امریکا، از شخصیتهای مشهور بهائی (دکتر شاپور راسخ و عباس امانت) و همچنین از اشخاص غیربهائی نیز دعوت به عمل آمده بود. ازجمله افراد دعوتشده به این کنفرانس، که با کهولت سن به جلسه آمد، احسان یارشاطر بود.
حضور یارشاطر مطرود اداری و روحانی در این کنفرانس، خلاف نصوص بهائی و عملی غیرمنتظره بود، بهطوری که بعداً مورداعتراض سرکار خانم بهاره مقدم از بهائیان ایرانی مقیم امریکا نیز قرار گرفت. او در قسمتی از گزارش خود که درمورد نقاط مثبت و منفی کنفرانس یادشده در صفحۀ فیس بوک خود نوشته بود، به دعوت از برخی از چهرههای بدنام و حضور احسان یارشاطر، فرد مطرود جامعه بهائی، اعتراض نمود! زیرا شوقیافندی رهبر بهائیت از فرد مطرود بهعنوان فرد دارای بیماری جذام یاد کرده و حضور او در جمع بهائیان و مذاکره و سلام و کلام بهائیان با او را شدیداً نهی نموده بود و این مطلبی نبود که محفل ملی امریکا یا بیتالعدل و یا بهائیانی چون شاپور و مهری راسخ از آن بیخبر باشند و یا مثل اسماعیل نوری اعلا بگویند که سرخود به کنفرانس آمده است.[۱۹]
از ارتباطات و توافقات پشت پردهِ احتمالیِ محفل با یارشاطر مستنداتی در دست نیست ولی میتوان حدس زد که باتوجه به اینکه فشارها و تهدیدات تشکیلات به نتیجه نرسیده بود و یارشاطر نیز از بهائیت تبری نموده بود، مدیران ایرانی انجمن دوستداران فرهنگ ایران با مشورت با مشاورین قارهای، محفل ملی امریکا و بیتالعدل، ادامۀ برخورد تند با یارشاطر را به مصلحت ندانسته و با توجه به کهولت سن و جایگاه علمی و وجهۀ مثبت او در جهان، سعی کردند تا پروندۀ طرد او را مختومه نموده و بهجای اینکه او را فردی غیربهائی و مخالف تعالیم و تشکیلات بهائی معرفی نمایند؛ پا روی نصوص قطعی و محکم آیین بهائی گذاشته و او را بهعنوان یک بهائی خالص و پیرو تشکیلات معرفی کرده و نظر او را به جامعۀ بهائی جلب نمایند! با این تاکتیک و با استفاده از دوستی یارشاطر با خانوادۀ شاپور راسخ، که در آن سال سخنران اصلی کنفرانس یادشده نیز بود، او را به کنفرانس دعوت کرده و در جمع حدود ۲۵۰۰ بهائی، از یارشاطر بهنوعی رونمایی کردند. البته به علت دوری یارشاطر از تشکیلات و حضور مداوم او در خارج از کشور و عدم حضور او در جلسات بهائی و عدم اعلام طرد رسمی او در نشریات بهائی، بسیاری از بهائیان متوجه سوابق امر نشدند، لذا این تحریف تاریخی در جهت مقاصد تشکیلات بهائی بهخوبی صورت پذیرفت! البته این نحوۀ عمل در بهائیت سابقه طولانی دارد.[۲۰]
مرگ یار شاطر
احسان یارشاطر در ۱۰ شهریور۱۳۹۷ شمسی/ اول سپتامبر ۲۰۱۸ میلادی در سن ۹۸ سالگی در فرزنو،[۲۱] کالیفرنیا، درگذشت و در دوم سپتامبر ۲۰۱۸ در گورستان کنزیکو[۲۲] نیویورک در کنار همسرش، که در سال ۱۹۹۹ به دلیل بیماری سرطان فوت کرده بود، به خاک سپرده شد.
محفل ملی آمریکا بلافاصله با دعوت از بهائیان امریکا و دوستان و پژوهشگران ایرانی و امریکایی و اجرای برنامههای نمایشی مثل خواندن نماز میت و قرائت مناجات بهائی به زبانهای فارسی و انگلیسی و دعوت از افراد خوشنامی چون عباس امانت برای قرائت نامۀ محفل ملی امریکا به مناسبت درگذشت آن مرحوم، سعی نمود تا یارشاطر و همسرش را از بهائیان مؤمن و همراه با تشکیلات معرفی نماید. در قسمتی از پیام محفل ملی میخوانیم:
“آثار دکتر یارشاطر نشانگر عشق و علاقه شدید ایشان نسبت به گذشتۀ ایران و ایمان نسبت به آیندۀ آن بود، که هر دوی این عشق و امید منبعث از ایمان ایشان به تعالیم بهائی و ملهم از وعدههای عبدالبهاء درمورد سرنوشت شگرف آن سرزمین است … برای تعالی ابدی روح ایشان که به روح جاودانه همسر فقیدشان، لطیفه، پیوسته است، در زیر گنبد مشرق الاذکار بهائی دعا خواهیم کرد.”
عباس امانت، داستانهای زیبایی از زندگی ایشان را برای حاضران نقل کرد، ازجمله داستان عشق عمیق دکتر یارشاطر به مادرش که در سنین نوجوانی ایشان را از دست داد!”[۲۳]
جالب اینکه پیام تسلیت آقای دکتر شاپور راسخ، دوست قدیمی یارشاطر، که ازجمله افرادی بود که سعی کرده بود یارشاطر را اصلاح کند و به بهائیت برگرداند، نیز قرائت گردید!
تشکیلات بهائی امریکا با ترفند خاص و با دعوت از یارشاطر به جشن سالانه انجمن دوستداران فرهنگ ایران و ادعای بهائی بودن او، اولاً توانست بدون هیچ هزینهای تمام اعتبار و وجهه یارشاطر را به نفع بهائیت مصادره نماید. ثانیاً با ادعای بهائی بودن او در تلاش است تا امتیاز مالی و معنوی ایرانیکا را که حاصل عمر یارشاطر بود، برای خود تصاحب نماید! از احسان یارشاطر فرزندی باقی نماند و او وصیت کرده بود تا همۀ اموالش به بنیاد ایرانیکا واگذار گردد.
سرنوشت دانشنامۀ ایرانیکا
در زمان حیات یارشاطر، انتشار دانشنامۀ ایرانیکا به عهده دانشگاه کلمبیای امریکا بود و کارهای اجرایی آن توسط احسان یارشاطر صورت میگرفت. بعد از فوت یارشاطر ادامه کار دانشنامه مدتهاست که متوقف گردیده است، زیرا دربارۀ مالکیت ایرانیکا، بین دانشگاه کلمبیا و جامعۀ بهائی امریکا اختلاف است. هرمز ثابت فرزند حبیب ثابت، به نمایندگی محفل ملی امریکا ادعا نموده که با توجه به اینکه از احسان یارشاطر ورثهای باقی نمانده است، حقوق دانشنامه ایرانیکا و ادامه انتشار آن باید به جامعه بهائی امریکا سپرده شود! درحالیکه یارشاطر در مصاحبههای انجامشده کلیۀ داراییهای خود را برای ادامه کار ایرانیکا به دانشگاه کلمبیا سپرده است. این اختلاف حقوقی درحالحاضر در حال رسیدگی است.[۲۴]
جمع بندی
احسان یارشاطر استاد، پژوهشگر، نویسنده و مترجم، ایرانشناس و زبانشناس در حالی دنیای فانی را وداع گفت که با دو اتهام مهم روبهرو بود. اتهام اول ارتباط با رژیم پهلوی و روابط نزدیک با شخصیتهای سیاسی و فرهنگی آن و اتهام دوم انتساب او به بهائیت و اتهام بهائی بودن.
یارشاطر بعد از حدود ۷۰ سال کار فرهنگی و تلاش برای معرفی ایران، در سن ۹۸ سالگی چشم از جهان فرو بست و در قبرستانی در امریکا به سنت بهائیان به خاک سپرده شد؛ درحالیکه مسلمان بود و از بهائیت و تشکیلات بهائی دل خوشی نداشت و خود و همسرش طرد و اخراجشدۀ از سوی محفل ملی بهائیان ایران بودند! یارشاطر با برخی از سران رژیم پهلوی دوست و مرتبط بود، ولی به نظر میرسد اهل خیانت به کشور نبود. آیا ممکن است درمورد او اشتباه کرده باشیم؟ آیا ممکن است با عملکرد عجولانه دودستی او را در آغوش بهائیان انداخته باشیم؟ آیا قضاوت ما درباره یارشاطر درست بوده است؟ و آیا سندی روشن از خیانت او به کشور وجود دارد؟
منابع
کتابها
– زندیان، ماندانا؛ احسان یارشاطر در گفتگو با ماندانا زندیان؛ شرکت کتاب، ۱۳۹۵٫
– جواهری، میکائیل؛ بهائیت، پادجنبش تجدید حیات ملت ایران؛ موسسۀ مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۹۸
– شهسواری، ثریا؛ اسناد فعالیت بهائیان در دوره محمدرضا پهلوی؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایران، ۱۳۸۷٫
فصلنامهها
– فصلنامه فرهنگی اجتماعی بهائیشناسی
– ماهنامه اخبار امری، انتشارات محفل ملی بهائیان ایران
وبسایتها
https://t.me/s/rethinking?befiore=649
https://ahdvamisagh.wordpress.com
https://baharemoghadam.wordprss.com
https://historydocuments.ir/?page=post&id=4057
https://iranwire.com
https://reference.bahai.org/fa/t/c/Ab/ab391.html#pg382
https://www.mehrnews.com/news/ 4395344
[۱]. زندیان، ماندانا؛ احسان یارشاطر در گفتگو با ماندانا زندیان؛ ص۳۰، شرکت کتاب، ۱۳۹۵٫
[۲]. همان، ص۳۲٫
[۳]. https://iranwire.com dated 1400/4/9
[۴]. زندیان، ماندانا؛ احسان یارشاطر در گفتگو با ماندانا زندیان؛ ص ۳۵۱٫
[۵]. نک به: فتاح زاده، محمد؛ جمعیت بهائی از ادعا تا واقعیت؛ فصلنامه بهائیشناسی، سال اول، شماره اول، تابستان۱۳۹۵، صص ۶۲-۵۳٫
[۶]. جواهری، میکائیل؛ بهائیت، پاد جنبش تجدید حیات ملت ایران؛ ص ۴۰۱، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۹۸٫
[۷]. توضیح اینکه بهائیان چون جزو اقلیتهای رسمی کشور نبودند، اجازۀ تأسیس مدرسۀ بهائی نداشتند، لذا به صورت پنهان مدارسی را بدون اینکه ذکر بهائیت در آن شده باشد، در برخی از نقاط کشور راهاندازی کرده و سعی کردند تا دانشآموزان بهائی و غیربهائی را با اصول و تعالیم بهائیت آشنا سازند. ازجملۀ این تعالیم اینکه بهائیان علاوه بر تعطیلات رسمی کشوری، ۹ روز از سال را نیز بهعنوان تعطیلات بهائی منظور کرده و آن روزها را نیز تعطیل میکردند. این موضوع مورد اعتراض وزارت آموزش و پرورش آن زمان قرار گرفت و منجر به تعطیلی کلیه مدارس وابسته به اقلیتها، ازجمله مدرسه تربیت گردید.
[۸]. مجله اخبار امری، اردیبهشت ۱۳۲۸ صفحه ۵، انتشارات محفل ملی بهائیان ایران.
[۹]. مجله اخبار امری، شماره۷، آبان ۱۳۲۸ ،صفحه ۲۸، انتشارات محفل ملی بهائیان ایران.
[۱۰]. قزوینی، محمد؛ ماهنامه فرهنگی – ادبی یادگار؛ شماره خرداد ماه ۱۳۲۵ خورشیدی.
[۱۱]. شهسواری، ثریا؛ اسناد فعالیت بهائیان در دوره محمدرضا پهلوی؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایران، ۱۳۸۷٫
[۱۲]. https://reference.bahai.org/fa/t/c/Ab/ab391.html#pg382 ;
[۱۳]. ناشر کتاب نقطةالکاف که کتاب تاریخ جدید بهائی را نقد کرده و تحریفات بهائیان در آن را برملا کرده است.
[۱۴]. زندیان، ماندانا؛ همان؛ ص۲۷۷٫
[۱۵]. همان؛ ص۶۰ و ۱۰۲٫
[۱۶]. https://historydocuments.ir/? page= post&id =4057
مقاله یارشاطر کارگزار فرهنگی پهلوی؛ نهم شهریور ۱۴۰۳ ، انتشارات جهاد تبیین.
[۱۷]. زندیان؛ همان؛ ص۸۲٫
[۱۸]. کارنامه احسان یارشاطر: از عضویت در فراماسونری تا پیروی از بهائیت، خبرگزاری مهر، ۱۴/۶/۱۳۹۷:
https://www.mehrnews.com/news/4395344
[۱۹]. https://baharemoghadam.wordprss.com
[۲۰]. برای مثال، پس از مرگ شوقیافندی رهبر جامعه بهائی، ایادیان امر بهائی برای اینکه ارث شوقی را تقسیم نموده و به جیب خود سرازیر نمایند، انحصار وراثت را در ایران طبق احکام اسلامی انجام دادند. لازمۀ انجام این عمل آن بود که متوفی را مسلمان معرفی نمایند! به همین منظور شوقیافندی را در اظهارنامه فوت بهعنوان مسلمان معرفی کردند و روحیه مکسول همسرکانادایی شوقی، نیز با کمال تعجب به مسلمان بودن شوقیافندی شهادت داد. برای اطلاع از شرح کامل ماجرا به سایت بهائیان ارتدکس ایران، مقاله «پیوند تاریخی ایادیان با ناقضین» در آدرس زیر مراجعه فرمایید:
https://ahdvamisagh.wordpress.com
[۲۱]. fresno
[۲۲]. KENSICO
[۲۳]. https://t.me/s/rethinking?befiore=649
[۲۴]. فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۳۰، ص۵۴، مصاحبه با سیامک زند.