
دکتر علیمراد داوودی از شخصیتهای برجستۀ جامعۀ بهائی در ایران بود. او در سال ۱۳۰۰ هجری شمسی در شهرستان طالقان متولد شد. داوودی تحصیلات خود را در رشته فلسفه تکمیل و بهعنوان استاد فلسفه در دانشگاه تهران به تدریس پرداخت. وی نویسندۀ کتابهائی همچون “الوهیت و مظهریت” و “انسان در آئین بهائی” است و بهعنوان یکی از اعضای محفل ملی بهائیان ایران در دهه ۵۰ شناخته میشود. هرچند که حضور افراد دانشگاهی یا نخبه در ارگانهای تصمیمگیر امری رایج در جوامع مختلف است، اما برای بهائیت که از فقر نخبگانی قابلملاحظهای رنج میبرد، این غنیمت بزرگ محسوب میشد که یکی از اعضای محفل ملی، استاد فلسفۀ دانشگاه بوده و تألیفات زیادی هم داشته باشد. او توانست با استفاده از دانش فلسفی خود، برای برخی تناقضات اعتقادی در آثار بزرگان بهائی، همچون خود بهاءالله، پاسخهایی بیابد و این توانایی، او را به چهرهای ارزشمند برای جامعه بهائی تبدیل کرد. داوودی بهعنوان محقق فلسفه، تلاش کرد تا میان فلسفه غرب و آموزههای بهائی نیز پیوند بزند تا ابهامات موجود در باور بهائی به کمک فلسفه قابلتحمل گردد. البته این یکی از دلایلی است که سالها پروژه تقدیس و تکریم این شخصیت را در محافل و مکتوبات بهائی بهشدت موردتوجه قرار داده است. بسیار نقلقولهای راست و دروغی که از دوست و دشمن دربارۀ فرهیختگی استاد علیمراد داوودی نقل میشود که فارغ از صحت و سقم چنین ادعاهایی، نشان از توجه ویژه تشکیلات به بیهمانندسازی این شخصیت دارد!
علیمراد داوودی
از سوی دیگر، در شرایطی که بسیاری از اعضای محافل ملی بهائی کشورها عملاً نوکیشانی هستند که شناختی از منابع دستاول بهائی ندارند، وجود فردی مانند داوودی بسیار ارزشمند به حساب میآید. هرچند این انتقاد وجود دارد که بسیاری از مدیران تشکیلات بهائی امروز نیز درک درستی از اعتقادات بهائی ندارند و گاهی فقط بهعنوان پیروان مطیع تشکیلات شناخته میشوند؛ افرادی که حتی ممکن است بهتازگی به آیین بهائی گرویده باشند و اطلاعات کاملی از پیشینۀ باور خود نداشته باشند. این موضوع خود نیاز به بررسی و بحث بیشتری دارد. درنهایت، یکی دیگر از دلایل برجستهسازی این شخصیت، پتانسیل مظلومنمایی در مرگ وی به شمار میرود. زیرا وی در آبان ۱۳۵۸ در تهران ناپدید شد و این برای ایجاد سناریوهای غمبار مظلومنمایی ایدهآل است. هرچند در آن دورانِ پرتنش ایران، گروههای متعدد و مسلح، هرروزه چندین ترور و آدمربایی انجام میدادند و حاکمیت شکنندۀ اوایل انقلاب هم هنوز چندان مستقر نبود و این ناپدید شدن موضوع نادری محسوب نمیشد. البته با بررسی بیشتر ماجرا بهخصوص شواهدی که در ادامه خواهد آمد، این ایده چندان تقویت نمیشود!
از طرفی، زمزمههایی از وجود اختلافات مالی شدید داخلی در رأس هرم تشکیلات بین تیم حبیب ثابت (پاسال) که البته شخص وی آن روزها از کشور خارج شده بود و تیم بهائیان سنتی همچون علیمراد داوودی، شنیده میشود. سؤال اینجاست که برای حکومت انقلابی چه نیازی به مخفیکاری بود؟ آنهم در روزهایی پرالتهاب، که اوج فعالیت علنی گروههای مسلح بهخصوص چپگرایان مجاهدان خلق، پیکار، چریکهای خلق فدایی و… بود و همزمان فردی بیپروا مانند صادق خلخالی با شدت عمل و قاطعیت تمام، بدون هیچ ملاحظهای مشغول بازداشت و تسویه در ارگانهای دولتی بود. علیمراد داوودی هم یک استاد دانشگاه تهران بود که هیچ حکم اخراج یا حتی تعلیق در همکاری با دانشگاه نداشت و در سال تحصیلی همچنان به دانشگاه تردد داشته است. در جو پرالتهاب اعدامها و ترورهای داخل کشورهم اعدام رسمی یک عضو محفل ملی بهائیان اصلاً خبر قابلتوجهی محسوب نمیشد تا نیازی به مخفیکاری نظام باشد.
از سوی دیگر، اگر کشته شدن دکتر داوودی یک اتفاق کور تروریستی یا چپ نبوده باشد، با نگاهی به برخی از مخالفتهای ایشان با باند قدرت در تشکیلات بهائی احتمال یک تسویهحساب داخلی بسیار محتملتر است، آن هم در شرایطی که خارج کردن اموال و سرمایههای بهائیان، از مباحث پرتنش جامعۀ اسم اعظم بود و زمزمههای اختلاف برخی از مالباختگان بهائی، ازجمله علیمراد داوودی و تیم قدرتمند حبیبالله ثابت معروف به ثابت پاسال شنیده شده است. این اختلافات مالی درخصوص ماجرای اختلاس حبیب ثابت از اموال شرکت نونهالان تا امریکا هم کشیده شد، تا حدیکه بعد از مرگ مشکوک دکتر داوودی در ایران، یکی از اعضای محفل ملی امریکا، یعنی دانیل جُردَن ــ که پیگیر علت مرگ مشکوک دوست ایرانی خود بود ــ هم به طرز مشکوکی به قتل رسید و در جامعۀ آرام و بدون تنشهای انقلابی امریکا هم هیچوقت ضارب وی معرفی نشد. لذا طبیعی است که حذف یکی از اعضای محفل ملی بهائیان ایران در آن جو پرتنش انقلابی، برای فردی بیملاحظه نظیر صادق خلخالی، نیازی به مخفیکاری نداشته و هیچ کجا هم از ایشان رفتارمشابهی گزارش نشده است. در صورت صحت نظریۀ اخیر، به این نتیجه میرسیم که تشکیلات بهائی، همزمان با حذف یک ناراضی داخلی و بستن پرونده اختلاس نونهالان و یکدست کردن جامعۀ بهائی به نفع باند قویتر، زمینه را برای مظلومنمایی دیگری آماده نموده است. به هر روی، هرکدام از این احتمالات واقعیت بیشتری داشته باشد، برجستهسازی شخصیت علیمراد داوودی توسط رسانههای بهائی و وابسته به آن حقیقتی است که باعث شده این شخصیت نزد بهائیان مقام بالایی داشته باشد.
با این پیشفرض، از ذهنیت داخل جامعه بهائی شنیدن صداهای جدید، معانی متفاوتی خواهد داشت. وقتی که در سال ۲۰۱۶ کتابی با عنوان “امالفساد” در جامعه امریکا به زبان انگلیسی منتشر شد، کسی گمان نمیکرد این زخم کهنه، بار دیگر سر باز کند.
امالفساد نام کتابی است که زهره داوودی دختر علیمراد داوودی نوشته و گویا منظور از عنوان کتاب، لقبی بوده که پدرش به وی داده بود . در پشت جلد کتاب این جمله را مییابیم: “کتاب ‘ام الفساد’ روایت صمیمانهای از زندگی دختری ایرانی است که در تهران و در دهه پراخلاقیات پنجاه [میلادی]، پرتلاطم شصت و پر از طمع هفتاد رشد میکند، در پسزمینۀ تاریخی که تابهحال هرگز بازگو نشده است!”
کتاب ام الفساد
این کتاب آن زمان بهعنوان یک روایت خانوادگی و شاید هم خصوصی که بهجهت مناقشات خانوادگی عمومی شده است، چندان موردتوجه پژوهشگران قرار نگرفت تا آنکه در جولای سال ۲۰۲۲ توسط آلیسون مارشال بازخوانی شد. در این کتاب از رفتارهای خشن و غیرقابلقبول علیمراد داوودی در زمان حیاتش در خانواده، مطالب شگفتی آمده است . بهعنوان مثال در صفحه ۳۶ کتاب ماجرای برخورد علیمراد با دختر حدوداً دهساله خود چنین روایت شده است: «در اتاق نشیمن، او مرا به زمین انداخت و کمربندش را بیرون کشید. من فریادی کشیدم کمربند! یا جمال مبارک! با ناامیدی سعی کردم پاهایم را با لباسم بپوشانم. ضربه اول آمد. میسوخت. احساس کردم پوستم بالا میآید. “یک. دو. سه. چهار.” ضربه دیگر “آه، یک. دو. سه. چهار.” … نشانههای روی دیوار را شمردم. گلهای روی فرش به رنگ قرمز درخشان و سهبعدی میدرخشیدند. آنها را شمردم. از عمقشان سرگیجه گرفتم. پلکهایم را بستم. افکارم در تاریکی با سرعتی فوقالعاده گذر کردند. سوزش کمربند، منطقۀ آتش بود. باید از منطقۀ آتش عبور کنم».
ادامۀ این کتاب هم سرشار از رفتارهای خلاف اخلاق و ادب و انسانیت در خانواده داوودی است که نقل آن از حوصله و وظیفۀ متن کنونی خارج است. کتاب، شخصیتی بسیار ناگوار از یک رهبر کاریزماتیک بهائی را به خواننده معرفی میکند. حتی نویسنده بیان میکند که در کتاب، این برخوردهای خشن را ثبت نکرده است مگر آنچه را که حوادث مهمی را برای او و خواهرش درپی داشته باشد. حتی تا اینجای کار هم ـ با وجود افشاگریهای زیادی که از بابت وجود تناقض در اعمال و رفتار بهائیان گزارش شده ـ میتوان کتاب را به جهت پرداختن به مسائل داخلی یک خانوادۀ سرشناس بهائی نادیده گرفت. هرچند که بخشهایی از کتاب که گزارشهایی از روابط این خانوادۀ بهائی (بهعنوان یک عضو تشکیلاتی بهائی و الگوی شاخص) با دربار و مقامات امنیتی را بیان میکند بهسادگی قابل گذشت نیست. زیرا عملاً پای بسیاری از شخصیتهای دربار پهلوی و ساواک به داستان دختر داوودی و خود ایشان باز میشود.
در مجموع به نظر میرسد انتشار این کتاب چیزی بیش از درددلهای یک دختر، در نکوهش خشونتهای پدرش، و فسادی بیش از “امالفساد” را در پس ماجرا داشته است. داستان آنجا اهمیت بیشتری پیدا میکند که پس از ده سال از انتشار این کتاب، ترجمه ماشینی آن به فارسی در یک سایت پژوهشی بهائیت منتشر شد و بین بهائیان بازتاب گستردهای یافت. بهائیان نسخههای مجازی این کتاب را برای هم فرستادند و اطلاعات بهتآور آن را برای یکدیگر خواندند.
در این گیرودار متن سخنانی منتسب به ملکآفاق داوودی، با عنوان ۲۵ سال زندگی با دکتر داوودی، در کانالهای بهائی منتشر شد که بهظاهر هدف آن تطهیر شخصیت علیمراد داوودی بود، اما به نظر حقایق بیشتری در بین کلمات نهفته داشت؛ مثلاً آنجا که از زبان دکتر داوودی نقل میکند که ایشان در پاسخ به درخواست ترک ایران گفت، “عزیزم الآن وقت ترک ایران نیست. حال موقع ماندن در طوفان بلاست. اگر من بروم و همه بروند، پس کشتی امر بهائی را در دریایی از محن و مصائب چه کسی باید هدایت کند؟ و جواب عزیزان بهتر از جانم که مرا انتخاب کردهاند، چه کسی باید بدهد؟” در ادامۀ این متن، خانم آفاق داوودی توضیحاتی را درمورد چاپ آثار فلسفی دکتر داوودی به نام ایشان و پرداخت حقالتألیف آن به خانواده داوودی، با وجود ترک ایران، گفته است که تناقضاتی با سناریوی تشکیلات بهائی دارد.
با داغ شدن گمانهزنیهایی درمورد دکتر داوودی، یکی از کانالهای بهائی هم ضمن گرامیداشت یاد دکتر داوودی از جلسه یادوارهای که به یاد ایشان برپا شده بود روایت میکند که “دکتر داوودی در بیستم آبان ماه ۱۳۵۸ برای قدم زدن در پارک لاله از خانه خارج شد ولی هرگز بازنگشت. یکی از نگهبانان پارک به کسانی که در جستوجوی او بودند، گفت: که سه نفر او را به زور سوار اتومبیل جیپی کرده و بردهاند، ولی بعداً منکر حرفش شد!”
این جملات به این معنی است که ربایندگان دکتر داوودی هرگز به محل کار یا زندگی ایشان مراجعه نداشتهاند و داوودی در یک محل خلوت دیگر (پارک لاله، در آبان ماه ۵۸) ربوده شده است که بدیهی است چنین رفتاری از مأموران رسمی حکومتی یا نمایندگان دادستانی بسیار بعید است. راوی این قصه هم به این نکته کاملاً واقف است که در هیچ متن رسمی منتشرشده از سوی تشکیلات یا مثلاً جامعه جهانی بهائی به این موضوع و نحوۀ ربایش ایشان اشاره نمیشود.
در کنار سایر قطعات پازل میتوان به توضیحات مرجان داوودی از پدر خود علیمراد داوودی اشاره کرد، بهویژه آنجا که میگوید “صرف وقت بسیار برای انجام امور اداری و مدیریتی در دفتر محفل ملی، امری بود که حقیقتاً برای آن ساخته نشده بود، ولی آنجا که داستان منافع جامعه بهائی و خدمت به احبایش، پیش میآمد، جای هیچ سؤالی و حرفی از خواستۀ منطقی خودش باقی نمیگذاشت، سر تعظیم و تسلیم در انجام تصمیم محفل و خدمت به احبا به هر نحوی که به عهدهاش گذاشته شده بود، همیشه داشت!” این جملات اشارهای مبهم به خدمات داوودی به بهائیان مینماید، مثل وقتی که در ماجرای اموال مؤسسه اقتصادی نونهالان، گروهی از بهائیان متنفذ خواستند این اموال را به نفع خود تصاحب کنند. در ادامه نامه نیز مرجان میگوید پدرش با وجود مقام بالا در تشکیلات، هرگز به حیفا نرفته بود که این خود یک کد و رمز برای مخاطب آگاه است. با کنار هم قرار دادن قطعات این پازل، حقیقت ماجرا به این شکل رخ مینماید: علیمراد داوودی یک بهائی کاملاً سنتی و باورمند به بهائیت بود تا جایی که خدمات شایانی را برای تثبیت این باور و رفع تناقضات اعتقادی بهائی داشت. وی به جهت حسن شهرت و مقام علمی بالایی که داشت سرانجام به رأس هرم قدرت در میان بهائیان ایران راه مییابد. در ادامه ماجرا بهمرور اختلاف وی با مافیای قدرت در تشکیلات بهائی آشکار گردید. این اختلافات ابتدا در حد عدم رعایت شؤون اخلاق بهائی در بهائیت مدرن، مثل فساد جنسی و شرب خمر و امثال آن بود که سعی داشت در حد توان به رفع آن بکوشد، اما وقتی در سالهای ۵۷ و ۵۸ تشکیلات قصد داشت اموال شرکت نونهالان را به خارج از ایران انتقال دهد، داوودی ضمن مخالفت با خروج اموال، خود نیز حاضر به ترک تهران نشد و چه بسا امید داشت با اعلام استقلال بهائیان ایران از رأس حیفانشین آن، به ساماندهی وضعیت بهائیان ایران بپردازد که مورد حذف فیزیکی قرار گرفت. هرچند شاید این سرنوشت تنها برای داوودی نبوده و هرکس که در مخالفت با تشکیلات پافشاری کرده، به سرنوشت مشابهی دچار شده باشد. تا جایی که حتی خانواده وی هم این موضوع را پوشیده بیان میکنند تا دچار عوارض افشاگری نشوند. از سوی دیگر، برخی دستهای پشت پرده مایل بودند با معرفی (راست یا دروغ) یک شخصیت خشن سنتی در جامعه بهائی، عملاً از ارزش گروه سنتی بهائی در بین جوانان بهائی بکاهند و بزرگنماییهای تندخویی علیمراد داوودی یا مخالفت وی با قمار، شراب و سکس آزاد، بیشتر به این دلیل در بین بهائیان بازنشر میشود.
درحقیقت با تخریب چهره اخلاقی علیمراد داوودی، هرچند بخشی از جوانان بهائی از وی دلزده میشوند اما درنهایت گروه تمامیتخواهِ تشکیلات، بهائیان را فقط بهعنوان یک ابزار نیاز دارد و هیچ کاری با منش، رفتار و اعتقادات آنان ندارد و فقط کافی است جوان بهائی هر وقت لازم شد بهعنوان سربازان یکبار مصرف، بخشی از برنامه مظلومنمایی بهائیان باشد؛ هر وقت لازم شد بهعنوان قلک تشکیلات عمل کند و منافع مادی آن را تأمین کند و یا به دستورات خرد و کلان تشکیلات با اطاعت کامل توجه کند.
نظیر این سناریو با تغییر جایگاه طاهره قرةالعین اتفاق افتاد و طاهره محجبه وقتی به کار تشکیلات نیامد تبدیل به یک مدافع فمینیسم شد، همین مقدار در شناخت “امالفساد” کافی نیست؟!