صفحه اصلی معرفی کتاب مروری بر کتاب فلسفه نيکو

مروری بر کتاب فلسفه نيکو

10 خواندن ثانیه
0
0
83

رضا کشکولي

 

چکیده

کتاب “فلسفه نیکو” از جمله مهم‌ترین کتاب‌های متأخر در نقد بهائیت است. نویسنده این کتاب یعنی مرحوم حسن نیکو با نگاه جامعی که براثر سال‌ها معاشرت با سران و جامعه بهائی و همچنین کنکاش در آثار بهائی و بابی یافته بود، کتاب مذکور را در چهار جلد مجزا در نقد بهائیت و جهت جلوگیری از اضلال و گمراهی همنوعان خود، به رشته نگارش درآورد. این کتاب به‌لحاظ اهمیت در ردیف کتبی همچون کشف‌الحیل مرحوم آیتی و همچنین پند پدر مرحوم صبحی قرار می‌گیرد. این مقاله سعی دارد تا ضمن معرفی اجمالی نویسنده و مرور برخی از عناوین کتاب، چکیده‌ای از مهم‌ترین انتقادات مرحوم نیکو به بهائیت، برآمده از میان سطور کتاب فلسفه نیکو، را ارائه دهد. از مهم‌ترین مواردی که در این مقاله بدان اشاره شده است می‌توان به استدلال‌هایی در رد دلیل تقریر، تناقض‌های موجود در آثار بابی ـ بهائی، انتقادات وارد بر برخی احکام کتاب اقدس به‌عنوان مهم‌ترین کتاب بهائی و فساد اخلاقی در برخی مبلغان و پیروان بهائیت اشاره نمود. آنچه از برآیند مطالب کتاب فلسفه نیکو برمی‌آید آن است که هر انسان آزاده‌ای که از چراغ عقل بهره‌مند است، وقتی که پیروی کورکورانه را کنار گذاشته و دنباله‌رو حقیقت گردد، درمی‌یابد که آیین بهائی به‌عنوان یک آیین بشری و نه الهی، دارای تناقض‌هایی ذاتی است که هیچ عقل سلیمی آن‌ها را برنمی‌تابد. برخلاف آنچه مرحوم نیکو از رواج فساد اخلاقی در بهائیت روایت کرده است، آیین الهی هرگز انسان را به ورطه فساد در اخلاق نمی‌کشاند. همچنین در این مقاله سعی شده است تا با نگاهی بی‌طرفانه به نقاط ضعف اثر مرحوم نیکو نیز پرداخته شود.

کلیدواژه: بهائیت، هدایت، حسن نیکو، فلسفه نیکو، دلیل تقریر، احکام اقدس.

 

  1. مقدمه

یکی از بهترین روش‌های دستیابی به شناخت و درک واقعی از هر آیین یا مسلک، مراجعه به آثار کسانی است که خود از باورمندان به آن آیین و اعتقاد، بوده یا هستند و عمری را در همزیستی با پیروان و معتقدان به آن آیین سپری نموده‌اند. حال ممکن است که آن باورمندان در جهت اثبات و نشر اعتقادات خود، دست به قلم برده و آثاری را برای ترویج باورهای خود به نگارش درآورند و از سوی دیگر ممکن است که پس از پی بردن به چهره‌ واقعی آن آیین، از اعتقادات خود برگشته باشند و برای بیداری دیگران و جلوگیری از لغزش اعتقادی انسان‌ها، نسبت به نشر نقد و رد آن آیین اقدام نمایند.

از آثار مهم منتشرشده در نقد آیین بهائی، کتب یا مقالاتی است که نخبگان و محققانی منتشر کرده‌اند که زمانی خود در متن جامعه بهائیت، باورمند به این آیین بوده‌اند و پس از شناخت چهره‌ واقعی این آیین و رهبران و سرکردگان آن، از اعتقاد خود بازگشته‌اند. بی‌شک مطالعۀ نقد از دریچه نگاه کسانی که روزی شهروندی بهائی محسوب می‌شده‌اند، به درک بهتر، دقیق‌تر و عمیق‌تری از باورها و اعتقادات این مسلک منجر خواهد شد.

ازجمله آثار مهم منتشرشده در این زمینه می‌توان به کتاب “کشف‌الحیل” اثر مرحوم آیتی که نمونه‌ای کم‌نظیر در هدایتگری و پرده برداشتن از اعتقادات سست‌بنیان بهائیت است، اشاره نمود. درواقع، آیتی مجموعه اطلاعات خود را از هجده سال زندگی در جمع بهائیان، پس از خروج از این فرقه، نگاشته است؛ آیتی در دوران حضورش در جمع بهائیان با نام “عبدالحسین تفتی” مشهور به “آواره” زندگی می‌کرد و پس از خروج، نام خود را به آیتی تغییر داد. از دیگر متبرّیان از آیین بهائی، فضل‌الله مهتدی (صبحی) مؤلف کتاب “پند پدر” است. اثر منتشرشده دیگر در رد آیین بهائیت که بسیاری آن را مکملی ضروری برای کتاب مرحوم آیتی دانسته‌اند، کتاب “فلسفه نیکو” اثر مرحوم میرزا حسن بروجردی (ملقب به نیکو) است.

مرحوم نیکو در بخشی از کتاب خودــ فلسفه نیکوــ به ذکر بیانی از یک شخص بهائی پرداخته است که اهمیت آثار فوق را نشان می‌دهد. وی این‌گونه روایت کرده است: «یكی از خانم‌های بهائی گفته بود: دین بهائی خربزه بود كه یك لكی پیدا كرد و یك سال نكشیده است كه آن لك نصف خربزه را گرفته و می‌ترسم تمام را بگیرد. غرض خانم محترم، كتاب “كشف الحیل” و “فلسفه نیكو” و ادبار جمعی از نفوس مهمه بهائی مانند: میرزا صالح عكاس اقتصاد، و میرزا صبحی و غیره است.» (فلسفۀ نیکو، ص ۲۱۵).

این مقاله سعی دارد ضمن معرفی اجمالی کتاب “فلسفه نیکو” و شرح مختصر زندگانی نگارندۀ آن، محورهای موضوعی اصلی کتاب مذکور را تشریح نموده و به‌صورت جداگانه به تشریح استدلال‌های منطقی در نقد اعتقادات بهائی و دیگر دلایل عقلانی که سبب شده است نگارندۀ کتاب از این آیین تبری بجوید، بپردازد. لازم به ذکر است که کتاب مذکور در بیان برخی مطالب دارای ضعف‌ها و یا ایراداتی علمی است که در این مقاله سعی شده است  به دور از هرگونه جانب‌داری، در خلال مباحث به این نقایص نیز پرداخته شود.

  1. معرفی نگارندۀ کتاب

شرح حال مؤلف کتاب از زبان پسرش یعنی احسان‌الله نیکو در مقدمه کتاب “فلسفه نیکو” آمده است. حسن نیکو در اسفندماه سال ۱۲۵۹ه.ش در بروجرد، در خانواده‌ای از اهل علم و ایمان متولد گردید. وی بعد از طی دوران کودکی و فراگرفتن علوم قدیم و جدید، ادبیات فارسی و عربی را نزد علمای شهر بروجرد تکمیل کرد و بعضی از محافل  ادبی و اجتماعی را در حوزه‏ خود تشکیل داد.

او طی سفرهایی که به مدینه، نجف، کاظمین و سایر بلاد نمود، فرصت خوبی برای تکمیل معارف اسلامی پیدا کرد. ایشان چندین سال برای تحقیق و مطالعه در موضوعات موردنظر به کشورهای خارجی مسافرت کرد و در طول مسافرت‏های مزبور زبان انگلیسی را کامل کرده و زبان اردو را نیز فرا گرفت. وی پس از مراجعت به ایران، در تهران به خدمت وزارت معارف درآمد و بیش از سی سال در دبیرستان‌های مختلف به تدریس علوم دینی، ادبیات فارسی و عربی اشتغال ورزید و برای اینکه فرصت کافی برای تنظیم و چاپ و نشر تحقیقات چندین ساله‏ خویش داشته باشد از خدمت در دانشگاه صرف‌نظر کرد و حاصل مطالعات و مشهودات خود را متناوباً طی چهار جلد کتاب فلسفه نیکو  منتشر ساخت. او پس از سی سال خدمت فرهنگی و نیل به درجه بازنشستگی، با فراغت بیشتر، در کتابخانه‏ شخصی خود مشغول شد و علاوه بر تصحیح نوشته‏های دیگران، مقالات متنوع ادبی، دینی و اجتماعی در روزنامه‏ها و مجله‏های پایتخت نوشت. همچنین جلد پنجم فلسفه نیکو و جلد ششم آن یعنی “پیام نیکو” را طرح‌ریزی کرد.

نامبرده در سال ۱۳۳۸ ه.ش براثر بیماری، سلامت خود را از دست داد و در بامداد روز چهارشنبه بیست و چهارم بهمن ماه ۱۳۴۱ ه.ش برابر با هجدهم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۸۲ ه.ق به دیار باقی رحلت نمود.

  1. معرفی کتاب فلسفه نیکو

چهار جلد کتاب فلسفه‌ نیکو از سال ۱۳۰۶ تا ۱۳۲۵ ه.ش تقریباً در هزار صفحه چاپ و منتشر شد و چاپ‌های متعددی از آن عرضه شده است. جلد نخست فلسفه‌ نیکو، در آذر ۱۳۰۶ در چاپخانه خاور تهران و جلد دوم آن در تیر ۱۳۰۷ در همان چاپخانه، به چاپ رسید.

گزارش تحلیلی از تاریخ بابیت و بهائیت و همچنین بررسی و نقد منطقی آموزه‌ها و احکام باب و بهاء (موجود در کتاب بیان نوشته‌ باب و اقدس نوشته‌ حسین‌علی بهاء) از بخش‌های خواندنی کتاب فلسفه‌ نیکو است که در ضمن آن‌ها مطالب ارزشمند فراوانی نیز همچون مشاهدات و مسموعات جالب خویش از دوران همکاری با فرقه را باز گفته است. نویسنده در این دو جلد به بیان خرافات در بهائیت و همچنین تناقضات موجود در آن پرداخته است.

جلد سوم در مهر ۱۳۱۰ در چاپخانه فرهومند تهران به چاپ رسیده است. نویسنده در این جلد مطالبی را درباره‌ تاریخ بابیت و بهائیت و شرح پیدایش آن‌ها نوشته است. به گفته‌ خودش این تاریخ را از تمام کتب بهائیان که در دست است و از کتب جمیع مورّخان که در این زمینه تحقیق کرده‌اند، جمع‌آوری نموده و عصاره و خلاصه تاریخ را، که عین حقیقت است، آورده است. نیکو در بیان علت نوشتن تاریخ بهائیان می‌نویسد: «(ازآنجاکه) حضرات بهائیان تاریخ را وسیله تبلیغات خویش قرار داده‌اند، ما نیز تصمیم گرفتیم كه تاریخ را كماكان نوشته و به اتمام رسانیم تا دست تطاول جعلیات و افكیات آنان را كوتاه بداریم.» (فلسفه نیکو، ص ۵۴۶).

جلد چهارم در فروردین ۱۳۲۵ در چاپخانه‌‌ تابان تهران زیور طبع یافت. در این جلد در ادامۀ‌ تاریخ باب، به تاریخ بهاء و ازل می‌رسد و دعواهای برادران بر سر میراث الوهیت و ربوبیت و ترورهای آن‌ها و بعضی از اسرار سیاسی را ذکر می‌کند. در انتهای جلد چهارم مبحثی را تحت عنوان «علت گمراهی و میل به کیش بهائی» آورده است که در آن از چندین نفر که چندین سال گرفتار بهائیت بودند و سرانجام به‌واسطه قلم کشف الحیل و فلسفه نیکو نجات یافته‌اند، گزارشی را ذکر کرده است.

مرحوم نیکو در بیان علت نگارش کتاب این‌گونه می‌گوید: «در آن مدتی که بهائی بودم از ایران تا سواحل چین و مصر و سوریه و فلسطین و بین‌النهرین با زن و مرد و کوچک و بزرگ بهائی حشر و نشر نموده و جز به ‌راستی و حقیقت رفتار نکردم و کوچک‌ترین خطا و اشتباهی ننمودم. تا وقتی ‌که دیدم محفل روحانی طهران اسم من را در یکی از الواح و فرامین نوشته بود، فوراً کاغذی نوشتم که اسم من را در زمره‌ خودتان ننویسید، من بهائی نیستم. ازآنجاکه می‌دانستم شاید محفل به ملاحظاتی که دارند، تبرئه و انکار من را منتشر نکنند، به هرکسی رسیدم عقیده خود را اظهار نمودم. همچنین به همین جهت مجبور شدم عقیده‌ خود را بدین کتاب انتشار دهم.» (فلسفه نیکو، ص ۴۴)

او در جای دیگری می‌گوید: «… با تحقیق و تفحص کامل که از کتب و کلماتشان (حتی بیشتر از خودشان) انجام دادم و با اطلاع وافی که به روحیّات و آداب و عقاید آنان حاصل نمودم و اغلب دنیای بهائیت را سیر نموده و با کوچک و بزرگ و زن و مرد آن‌ها ملاقات و صحبت داشته، اسرار آنان را کاملاً به‌دست آورده و این کتاب را تدوین و تألیف نمودم… من مدتی سرمایه‌ عمر خود را تلف نموده و برای آنکه دیگران را از تفحص این مسائل بی‌نیاز کنم، به زحمات بسیاری با حضرات محرمیت کامل حاصل نمودم و بر اسرار آن‌ها واقف گردیده و موفق به نگارش این کتاب شدم» (همان، ص ۱۸۶ و ۱۸۷).

«پس از آنکه دو جلد کتاب فلسفه نیکو منتشر شد و تأثیرات مهمه در جامعه‌ بهائیان نمود و ارکان بیان و ایقان را ویران ساخت و در احتفالات و اجتماعشان غلغله انداخت، بهائیان متزلزل و برگشته، از هرطرف به اتحاد و اتفاق به مرکز میثاق نوشتند: چه نشسته‌ای که از کشف‌الحیل، حیل مخفیه مکشوف گردید و از فلسفه‌ نیکو علت دین‌سازی و شریعت‌بازی معلوم و معروف شد. چه باید کرد؟ جوابشان را چه باید داد؟… فلسفه نیکو پرده اسرار را نمود و خفتگان را بیدار فرمود، از فلسفه نیکو امر بهائی مخفی بود و پیدا شد، ضایع بود و رسوا شد» (همان، ص ۵۰۵ و ۵۰۶).

سیدحسین قزوینی حائری می‌گوید: «من این کتاب را که اثر خامه و افکار عالیه فیلسوفانه‌ فاضل یگانه آقای حاج میرزا حسن بروجردی ملقب به (نیکو) است، به‌دقت مراجعه و مطالعه نموده و بر مطالب مندرجه‌اش اطلاع کامل حاصل کردم. می‌توان گفت تاکنون کتابی که کاملاً محتوی بر اسرار و تزویر شیطنت‌کارانه و اعمال مدلسانه این فرقه بوده طبع و نشر نگردیده. کتاب فلسفه نیکو، نیکو اسمی است با مسمّی و شامل جملاتی است مملو از معنی، که مطالعه آن علاوه‌ بر آنکه انسان را بر فلسفه گمراهی گمراهان، به‌ویژه آن جماعت بی‌آیین، مطلع می‌سازد، مراتب فضل و دانش و زحمات مؤلف کتاب را واضح و هویدا می‌کند… بالجمله بر برادران دینی و دوستان ایمانی، بلکه بر عموم کسانی که خود را مخلّع به خلعت و مشرف به شرافت انسانیت می‌دانند، از هر قسم و هر طبقه و هر نژاد و هر دین و هر مذهب که باشند، لازم است که این کتاب را مطالعه نمایند و از آن استفاده کنند» (همان، ص ۱۹۰ و ۱۹۱).

خود نیکو در کتابش دربارۀ تأثیر این قبیل کتاب‌ها این‌گونه گفته است: «نتیجۀ کتب ردیّه بر بهائیت فقط آن است که از ورود دیگران در آن راه جلوگیری می‌نماید، ولی در داخل بهائیت ابداً تأثیری ندارد؛ چراکه بهائیان کور شده‌اند تا جمال مبین ببینند و کر شده‌اند تا لحن ملیح شنوند و جاهل شده‌اند تا از علم میرزا نصیب ببرند. ـ اشاره به سخنی از بهاءالله دارد» (همان، ص ۳۵۳).

مرحوم نیکو یکی از افراد مهمی است که پس از حضور پررنگ در میان بهائیان، از آیین بهائی تبری جست و چندین جلد کتاب در نقد آن نگاشت. وی با بزرگان بهائی رفت‌وآمد داشت و به ملاقات شوقی‌‌افندی در حیفا نیز رفته بود. درنتیجه مطالبی که او در کتاب‌هایش ذکر کرده است، برای شناخت آیین بهائی به‌عنوان یکی از مراجع مهم می‌تواند به‌کار رود و در راه تحرّی حقیقت کمک کند.

  1. موضوعات محوری مورد نقد در کتاب

۴ــ۱ــ رد دلیل تقریر

مرحوم نیکو در بخشی از جلد اول کتاب خود به حکایت ملاقات با تاجر جوانی از بروجرد می‌پردازد. این شخص جوان که به تقوا و دیانت معروف بوده، از روی حس حقیقت‌جویی و اعتقاد به وجود امام دوازدهم شیعیان، با جمعی از دوستان خود در روزهای جمعه مجلسی تشکیل داده و دعای ندبه می‌خواندند و بی‌صبرانه طلب ظهور امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف را از خداوند می‌نمودند. یک نفر بهائی از بروجرد که از وجود چنین مجلس و افراد مشتاق به وصال منجی مطلع می‌شود، لباس دیانت بر تن کرده و خود را وارد این جمع می‌کند و با اظهارات فریب‌کارانه خود آن‌ها را تبلیغ می‌کند. این شخص جوان که از روی حس حقیقت‌طلبی تمایلاتی به آیین بهائی پیدا می‌کند، نزد مرحوم نیکو رفته و سؤالات و شبهاتی را مطرح می‌کند و پاسخ آن‌ها را نیز دریافت می‌کند، اما در اثر هجوم تبلیغات بهائیان در اطراف این شخص، در اعتقاد خود دچار تزلزل می‌گردد. مرحوم نیکو این‌گونه گزارش می‌کند: «باری من نظر به خلوص و محبتی كه به او داشتم او را به منزل خود برده و قدری نصیحت كردم كه شما بنا بود [این آیین را] ترك كنید و تسلیم چهار كلمه حرف بی‌اساس [بهائیان] نشوید. گفت چه كنم كه بهائیان به چهار دلیل واضح و برهان لائح مرا متزلزل كرده‌اند كه اساس حقانیت هیچ پیغمبر مرسلی از این چهار خارج نیست و هیچ حقی را نمی‌توان جز به این چهار دلیل ثابت كرد [که این چهار دلیل عبارتند از:] دعوت، استقامت، نفوذ و تشریع شریعت، و در این ظهور این چهار دلیل به طور اكمل و اجمل و اتقن و احسن ظاهر و پدیدار شده است.» (همان، ص ۱۱۶ و ۱۱۷).

مطابق گزارش کتاب، جوان بروجردی به دلایلی اشاره می‌کند که بهائیان از آن به دلیل تقریر یاد کرده و آن را دلیلی برای اثبات پیامبری حضرات باب و بهاءالله می‌دانند. آغازگر بحث دلیل تقریر با این عنوان خاص، میرزا ابوالفضل گلپایگانی است. او در کتاب فرائد، برای آنکه بتواند وجهه‌ای از مشروعیت را برای رهبران بهائی اثبات کند، دلیل تقریر را مطرح کرده و در بزرگداشت این دلیل می‌گوید: «به اندک تأمل معلوم می‌شود که اگر از دلیل تقریر صرف‌نظر شود، ابداً تفریق بین الحق و الباطل ممکن نباشد.» (فرائد، ص ۷۵) و در جای دیگر از همین کتاب می‌نویسد: «دلیل تقریر، اکبر دلیلی است که علمای اعلام در تفریق بین الحق و الباطل به آن تمسک جسته‌اند.» (همان، ص ۶۶). گلپایکانی در تبیین دلیل تقریر می‌نویسد: «اگر نفسی مدعی مقام شارعیت شود و شریعتی تشریع نماید و آن را به خداوند تبارك و تعالی نسبت دهد و آن شریعت نافذ گردد و در عالم باقی ماند، این نفوذ و بقاء برهان حقیت آن باشد، چنانكه بالعكس زهوق [= هلاکت و بطلان] و عدم نفوذ، دلالت بر بطلان دعوت زائله غیرباقیه نماید.» (همان، ص ۶۶ و ۶۷). بنابراین، از نظر ایشان به صرف تشریع یک دیانت توسط مدعی و نسبت آن به حضرت حق و نفوذ آن در میان مردم، حقانیت آن پیامبر و دین او اثبات می‌شود و بر همگان لازم است از مدعی پیروی کنند. بر اساس دلیل تقریر، هرگاه چهار ویژگی تحقق ادعا، آوردن کتاب، استقامت در راه هدف و نفوذ کلام در میان مردم برای کسی محقق شد، همگان به پیروی از او موظف‌اند و او بی‌گمان پیامبر خداست. حال که با خلاصه‌ای از طرح دلیل تقریر توسط مبلغ شهیر بهائی یعنی میرزا ابوالفضل گلپایگانی آشنا شدیم، به ادامه بیان دلیل تقریر از زبان جوان بروجردی و روایت آن توسط مرحوم نیکو می‌پردازیم.

در ادامه، جوان بروجردی به تشریح یک‌به‌یک این دلایل چهارگانه می‌پردازد. او دربارۀ دعوت، این‌گونه استدلال می‌نماید: «سید باب در سنه ۱۲۶۰ در مكه معظمه در حضور ۳۶۰ هزار حاج دعوت كرد و گفت من قائم موعودم و به تمام علماء و فضلا و امراء و بزرگان ابلاغ نمود و شدیدتر از او دعوت میرزا است كه نوزده سال پس از سید دعوت كرد و برای تمام سلاطین روی زمین لوح فرستاد و آن‌ها را به بعثت خود دعوت كرد، درصورتی‌كه دعوت سایر انبیاء به این واضحی و روشنی نبوده است.» (فلسفه نیکو، ص ۱۱۷). سپس کشته شدن باب در راه اهداف خود و همچنین تبعید بهاءالله به ادرنه و عکا را به‌عنوان دلیلی بر استقامت ایشان بر می‌شمارد. جوان بروجردی دربارۀ نفوذ، این‌گونه ادامه‌ می‌دهد: «نفوذ كه خود برهانی لائح است، در این امر چنان مشهود و محسوس است كه نظیر و مثیل او در ادیان سابقه دیده نشده، چراكه سید وقتی دعوت كرد صد هزار نفر از علماء و بزرگان و اخیار و ابرار به او مؤمن شدند و بهاء الله به‌محض آنكه لب گشود و دعوت فرمود این‌قدر نفوس از كلیمی و مسیحی و مسلم و زردشتی و سایر ملل به او گرویده‌اند كه حد و حصر ندارد. شاید در ایران پنج ملیون بهائی است و نصف اهل امریكا بهائی هستند و ثلث مردم اروپا نیز بهائی شده‌اند.» (همان، ص ۱۱۷). وی در ادامه از تشریع شریعت به‌عنوان آخرین دلیل از دلایل چهارگانه این‌طور یاد می‌کند: «یكی دیگر از چهار دلیل، تشریع شریعت است كه هر پیغمبر مرسلی داشته است و اكنون نیز سید باب كتاب بیان را آورد و تشریعی فرمود و نوزده سال بعد از او (میرزا) آمدند و بیان را نسخ كردند و كتاب اقدس آوردند و آن كتاب حاوی و جامع تمام سعادت بشری است.» (همان، ص ۱۱۸)

پس از تشریح دلایل چهارگانه از زبان جوان بروجردی، روایت کتاب حاکی از پاسخ‌ها و استدلال دربارۀ هریک از این دلایل چهارگانه است. مرحوم نیکو این‌گونه روایت می‌کند: «این بیچاره ساده، این چهار دلیل را به یك آب‌وتابی برای من تقریر كرد كه گویی خیال تبلیغ مرا هم می‌داشت. چه كه همان رجزهایی را كه آن بهائی خوانده بود و با همان معجزات و پیش‌گویی‌هایی كه از وی با آب‌وتاب شنیده بود با لحن تصدیق‌آمیزی برایم می‌گفت؛ من هرچه در مقام دفاع برآمدم و سخنانش را به دلایل و براهین رد می‌كردم دیدم كه چنان از باده الفاظ و عبارات میرزا سرمست شده كه نتواند از معانی و حقایق تبیانِ چون منی به هوش آید و این خرافات را فراموش نكند، ناچار با حالت اسف‌انگیزی از ارشادش مایوس شدم و انجام روزگارش را به تقدیر واگذاردم.» (همان، ص ۱۱۹). این جوان بروجردی پس از گذشت چند سال، روزی به نزد مرحوم نیکو می‌آید و ابراز می‌دارد که پس از چندین سال نشست و برخاست با بهائیان و حتی ملاقات با رؤسای آن‌ها به این نتیجه رسیده است که “خود غلط بود آنچه می‌پنداشتم” و شرح مفصلی از چگونگی بازگشت از بهائیت بازگو می‌کند. در ادامه به رد دلیل تقریر می‌پردازد و نیت خود را جلوگیری از بدبختی دیگران به این دام شوم بیان می‌دارد.

رد دلیل دعوت

جوان بروجردی در رد دلیل دعوت، به مثال‌های متعددی از گفتار و رفتار باب، بهاءالله و عبدالبهاء اشاره می‌کند که حاکی از آن است که خود ایشان در موارد متعددی نه‌تنها در مقام “دعوت” درنیامده‌اند، بلکه حتی به روشی دیگر زیست و تبلیغ نموده‌اند.

در ادامه به نمونه‌هایی از این استدلال‌ها اشاره می‌کنیم. وی درمورد دعوت باب این‌گونه ذکر می‌کند: «سید باب دعوت مستقیمی نكرد، اول گفت من باب علمم، بعد گفت من نایب خاص امامم، دفعه سوم گفت من قائم موعودم، دفعه چهارم گفت امام زمان پسر امام حسن عسكری است و حی و حاضر است و لعنت كرد كسی را كه منكر وجود او باشد و اگر بهائیان انكار كنند شرح سوره كوثر حاضر است.» (همان، ص ۱۲۲).

ازآنجایی‌که بهاءالله در زمان معاشرت با مسلمانان بغداد و عكا و حیفا، خود را یک مسلمان مطیع احكام و شریعت خاتم انبیاء معرفی کرده بود، از نظر داشتن کتاب دلیلی بر کتمان دعوت از جانب ایشان است. «نهایت آن بود كه نزد مسلمین فلسطین كه اهل سنت و جماعتند، خود را مسلمان سنی قلمداد می‌كرد و می‌گفت این تضییقاتی كه به ما وارد كرده‌اند و ما را سرنگون نموده‌اند برای این بوده كه عادات و اصول رفضه (شیعه) را نپسندیده‌ایم و همین مسئله هم سبب بود كه وقتی میرزا فوت كرد، مسلمین عكا تشییع جنازه كردند و تابینات (خطابه كه برای فقید می‌خوانند) برای او گفتند كه آن تابینات را میرزا ابوالفضل گلپایگانی (در اوقاتی كه بهائی بود و فرائد را نوشت) در فرائد دلیل غلط نداشتن عربی‌های میرزا قلمداد می‌كند.» (همان، ص ۱۲۳).

کتاب در ادامه به مثال‌هایی از عمل بهاءالله به احکام اسلام اشاره می‌نماید: «جناب میرزا [= بهاءالله] تمام ماه رمضان را نیز روزه می‌گرفت. مریدان و پیروان علت سؤال می‌كردند، در جواب می‌گفت اگر من روزه نگیرم احباب عكا نیز روزه نخواهند گرفت بلكه در ملاء افطار خواهند كرد.» (همان، ص ۱۲۲ تا ۱۲۴).

همچنین جوان بروجردی، میرزا عباس (عبدالبهاء) را شخصیتی معرفی می‌کند که خود را یک نفر مسلمان بهائی معرفی می‌کرد و درظاهر حتی حرکتی مخالف اسلام از او دیده نشد، یک حرف ضد شریعت اسلام از او شنیده نشد و یک نماز جماعت از او ترک نشد. مرحوم نیکو دراین‌باره و در تکمیل دلایل جوان بروجردی، به لوحی از عبدالبهاء خطاب به شیخ فرج‌الله کردی اشاره می‌کند که در آن به ممنوعیت صحبت مذهبی یا تبلیغی در مصر تصریح شده است (همان، ص ۱۲۸).

دربارۀ کتاب آسمانی نیز اگرچه بهائیان کتاب اقدس را کتاب آسمانی خود می‌دانند و تصور می‌کنند که میرزا این کتاب را مانند قرآن برای قوم خود آورده است، اما این کتاب در زمان زندگی بهاءالله و عبدالبهاء در عکا و حیفا به‌هیچ‌عنوان برای مسلمانان آن دیار و حتی امام جماعت آنجا ارائه نشد و برای محافظه‌کاری، نگهداری کتاب اقدس برای بهائیان آنجا ممنوع اعلام شد. در این قسمت مرحوم نیکو سندی را دراین‌باره در کتاب خود منتشر کرده است. آن سند لوحی است از جانب عبدالبهاء خطاب به شخصی به نام شیخ فرج‌الله کردی که درخواستی مبنی بر کسب اجازه برای نشر کتاب اقدس داشته است. عبدالبهاء در پاسخ این درخواست این‌طور می‌نویسد: «… کتاب اقدس اگر طبع شود، نشر خواهد شد و در دست اراذل متعصبین خواهد افتاد، لهذا جائز نه. بلی، بعضی از ملحدین مثل میرزا مهدی‌بیک از متزلزلین به دست آوردند و نشر دادند، ولی این در رسائل ملحدین مندرج، چون بغض و عداوتشان مسلم در نزد عموم، قول و روایتشان مجهول و مبهم است ولی اگر بهائیان نشر دهند، حکم دیگری دارد.» (همان، ص ۱۲۷).  عبدالبهاء در این لوح، شخص درخواست‌دهنده را از نشر کتاب اقدس برحذر داشته است و به‌طور صریح و واضح می‌گوید که اگر اقدس را دیگران نشر بدهند، ما می‌توانیم انکار کنیم اما اگر بهائیان نشر دهند، حکم دیگری دارد.

به‌طور خلاصه در این بخش، جوان بروجردی با اشاره به نحوه زندگانی رهبران بهائی که نشان‌دهنده تقیه از جانب ایشان است، اظهار مسلمانی آن‌ها و عمل به احکام اسلام که آن را منسوخ‌شده می‌دانستند و همچنین امتناع آن‌ها از نشر کتاب اقدس که از منظر خود کتابی آسمانی برای دعوت و هدایت بشر است، عملاً ادعای دعوت را برای ایشان مردود می‌داند.

 رد دلیل استقامت

مشابه سیاق دلایل در رد دعوت، جوان بروجردی دربارۀ رد دلیل استقامت نیز به موارد متعددی از قول و کردار سران بابیت و بهائیت اشاره می‌نماید که منکر هرگونه استقامت از جانب ایشان است. وی دربارۀ باب می‌گوید: «علی‌محمد باب استقامتی نکرد، وقتی که به او تعرض شدید شد، در بالای منبر شیراز در حضور جمعی رفت و علناً گفت مرا علمی نیست که ادعایی بر او مترتب شود و لعنت فرستاد بر کسی که مدعی این‌گونه مقامات شود.» (همان، ص ۱۳۱). همچنین مرحوم نیکو در این قسمت عریضه سید باب خطاب به ناصرالدین‌شاه را منتشر کرده است که در آن به استغفار و توبه از آنچه به او نسبت داده‌اند، پرداخته است. وی در ادامه این‌گونه به رد استقامت از جانب بهاءالله می‌پردازد: «و میرزا نیز ادعایی علنی نکرده بود که استقامتی بر او لازم شود، چه که استقامت فرع دعوت است.» (همان، ص ۱۳۳). جوان بروجردی دراین‌باره به الواح گوناگونی که پس از فوت بهاءالله منتشر شده و همچنین نماز نه‌رکعتی که بهاءالله در کتاب اقدس برای امت خود نازل کرد اما هیچ‌گاه جزئیات آن به‌وسیلۀ هیچ‌یک از سران بهائی تشریح نگردید، اشاره می‌نماید. از منظر جوان بروجردی، عدم انتشار تعداد زیادی از الواح در زمان حیات بهاءالله و یا مفقود شدن و نامعلوم بودن حکم نماز نه‌رکعتی، اولاً نشان‌دهنده عدم دعوت از جانب رهبران بهائی و ثانیاً عدم استقامت در بیان و ترویج این آیین بوده است.

مرحوم نیکو در بخش دیگری از کتاب خود، استقامت را به‌عنوان یک دلیل برای ایمان آوردن، مورد تردید قرار می‌دهد. وی این‌گونه استدلال می‌کند: «و به همچنین استقامت نیز در بادی (اول) نظر نمی‌شود دلیل واقع گردد؛ زیرا مدعی كه به استقامت خود بخواهد دعوای خویش را به دیگری مدلل (دلیل آوردن) كند، آن دیگری نمی‌داند بالأخره مدعی در این استقامت باقی می‌ماند، یا متزلزل و منحرف می‌گردد. ازاین‌رو تا آخر حیات و زندگانی مدعی دلیل، استقامت دلیلیت ندارد تا بدان استدلال شود و حجت و دلیلی كه در عهد و عصر خود مدعی، حجت و دلیل نشود تا بدان دلیل معاصرینش به نور مبینش فائز شوند و رجال عهد به حجت قیومش تمسك جویند، چگونه می‌تواند حجت بالغه و دلیل قاطع گردد؟! مثال، باب می‌گوید: من فرستاده خدا و یا خود خدا هستم و دلیل من آن است كه در این دعوی استقامت می‌كنم و هرچه مرا زجر و منع و ملامت كنند، از این گفته پشیمان نشوم و از این دعوا انحراف و انصراف نجویم. مستمع نیز می‌گوید: بسیار خوب، درصورتی‌كه من استقامت را دلیل قاطع بدانم، فعلاً باید صبر كنم و مراقبت نمایم ببینم شما در دعوی خود صادقید و تا آخر عمر مستقیم می‌مانید و یا آنكه متزلزل و منحرف می‌شوید. باب می‌باید انصاف بدهد و صبر كند تا خاتمۀ كارش معلوم گردد. پس در این اثناء مدت صبر و انتظار، تكلیفی برای آن شخص نیست، زیرا حجت و دلیلی برایش اقامه نگشته و اگر اجلش در رسد، مُصاب و مأجور است و هرگاه زنده ماند و بالأخره دید و فهمید كه مدعی از دعوای خود متزلزل و منحرف شد و نادم و تائب گردید، دیگر چسان می‌شود بهائیان او را دلیل ساطع و سیف قاطع كنند و به رخ هركس بركشند!» (همان، ص ۲۵۵).

 رد دلیل نفوذ

جوان بروجردی در این بخش عمدتاً به بیان مطالب خلاف واقعی می‌پردازد که بهائیان با تمسک به آن دروغ‌ها، نفوذ آیین بهائی در میان ملت‌ها را اثبات می‌نمایند. به‌طور مثال، مطالب خلاف واقعی در ترویج بهائیت نظیر اینکه نصف اهالی آمریکا و ثلث مردم اروپا به این امر مؤمن شده‌اند و یا در جای دیگری به بیان خاطره‌ای می‌پردازد که در آن ادعا شده است که عبدالبهاء در یکی از شهرهای اروپا در مجمعی خطابه‌ای خوانده است که هفتاد هزار نفر آن روز ایمان آورده‌اند. البته در بخشی از این مقاله که به‌عنوان روش‌های تبلیغی بهائیان اختصاص یافته است، به تشریح روش‌های بهائیان در تبلیغ که عمدتاً مبتنی بر مبالغه و ارائه آمارهای نادرست از شمار نفوس بهائی است، اشاره خواهد شد، اما به‌طور خلاصه، جوان بروجردی با ذکرمثال‌های متعدد دربارۀ دروغ بودن ادعای بهائیان در زیاد شدن نفوس بهائی و گسترش این آیین، عدم نفوذ ایشان را اثبات کرده است.

در ادامه، کتاب به این موضوع اشاره کرده است که بسیاری از مبلغان بهائی نیز پس از پی بردن به حقه‌های این آیین، از بهائیت دست کشیده‌اند که البته سران بهائیت با بروز الطاف و اظهار محبت سعی در نگهداری این اشخاص در دایره دیانت بهائی می‌کرده‌اند تا مبادا آوازه بازگشت این اشخاص از اعتقاد به بهائیت در جامعه بهائی بلند گردد. به‌طور مثال در همین زمینه، مرحوم نیکو این‌گونه روایت کرده است: «چنانکه میرزا ابوالفضل گلپایگانی را که در اواخر فهمیده بود گول خورده و مخصوصاً در قاهره مصر، گفته بود “انّ افندی، رجل سیاسی و خدعنا بروحانیته” به همین محبت‌ها نگهداری می‌کرد و وقتی عمرشان در می‌گذشت، مناجات بالابلندی که تمام وصف حالت ایمانیه او بود برایش می‌گفت تا سایرین نفهمند و تصور کنند که آن هم از اغنام الهی بوده.» (همان، ص ۱۳۹).

مطابق روایت مرحوم نیکو، با وجود فسادهای اخلاقی و سوءسابقه در برخی از مبلغان بهائی، اما همچنان ایشان مشمول عنایت و محبت عبدالبهاء و حتی مخاطب برخی الواح صادره از سوی او بوده‌اند که علت آن جلوگیری از بازگشت این مبلغان و کم شدن جمعیت بهائی بوده است.

کتاب با بیان مطالب فوق، ادعای نفوذ را مردود دانسته است: «باری، سخن در اینجا بود که این امر نفوذی ندارد تا مورد استدلال مبلغین بهائی وارد گردد؛ بلکه برهان بطلان که زوال و فنا و عدم پایداری است، در او به کمال ظهور جلوه‌گر است. چه، از وقتی که من با حضرات انس گرفته و وارد در آن‌ها بودم، الی کنون، امامزده معصوم و گلستان جاویدی از لاشه امواتشان پر شده و ده نفر بهائی جدیدالورود، در آن‌ها وارد نیست که بتوانند در مقابل این همه اشخاصی که از آن‌ها پریده، لااقل آن ده نفر را معرفی کنند.» (همان، ص ۱۴۲).

ازجمله دلایل دیگر نگارنده کتاب در رد دلیل نفوذ، اذعان خود رهبران بهائی به عدم نفوذ این آیین است. به طور مثال بهاءالله در لوح طرازات می‌نویسد: «از ورود این مظلوم در زوراء الی حین به مثابه امطار، الواح مقصود عالمیان بر اهل ایران باریده، معذلک آگاه نشدند و در غفلت و شقاوت قدیم خود باقی و برقرار و اگر این عنایت از آن شطر به این جهات توجه می‌نمود، حال کل را مقبل الی الله مشاهده می‌نمودند.» (همان، ص ۱۴۸، همچنین نوری، حسین‌علی بهاءالله، اشراقات و چند لوح دیگر، ص۸) آنچه از این جملات استنتاج می‌گردد این است که برخلاف آنچه بهائیان دربارۀ نفوذ این آیین تبلیغ می‌نمودند و ادعا می‌کردند که بسیاری از اهالی ایران به این آیین گرویده‌اند، خود بهاءالله خلاف این نظر را دارد و معتقد است الواح فرستاده‌شده بی‌ثمر بوده و کلامش نافذ نشده است.

مرحوم نیکو در بخش دیگری از جلد دوم کتاب، بار دیگر به مسأله‌ نفوذ پرداخته است. وی با اشاره به اشخاص دارای نفوذ نظیر غلام‌احمد قادیانی که پیش از بهاءالله ادعای مهدویت کرد و طرفداران بسیاری پیدا کرد، این‌طور بیان کرده است که با استدلال به آیه “وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَینَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ” (حاقه، آیه ۴۴ تا ۴۶)، (که بهائیان این آیه را برهانی برای تبعیت از بهاءالله می‌دانند) بهاءالله نیز باید به غلام‌احمد قادیانی به جهت نفوذ بسیار زیاد او ایمان آورده و از او پیروی نماید. علاوه‌براین، مرحوم نیکو با استدلال، حجت بالغ و کامل بودن نفوذ را رد کرده است: «اگر نفوذ را حجت و دلیل بدانیم و او را حجت بالغه‌ الهیه بخوانیم و تسلیم شویم به اینکه مردم باید به نفوذ قول مدعی ایمان بیاورند، پس “اول من آمن” (اولین کسی که ایمان آورد) به چه دلیلی ایمان بیاورد و به چه حجتی قانع گردد؟ زیرا او مسبوق به نفوذی نبوده و نیست و چگونه سزاوار است که آن شخص اول که به مشکوه نور نبوت و رسالت نزدیک‌تر از دیگران است و تأثیر و تأثر او سبب ایمان دیگران شده است، محروم‌تر و بی‌بهره‌تر از نور دلیل شود و مشمول این حجت بالغه الهیه نگردد؟!» (همان، ۲۵۲).

رد دلیل تشریع شریعت

آخرین دلیلی که بهائیان از آن به‌عنوان دلیل تقریر یاد می‌کنند، تشریع شریعت و به عبارت دیگر آوردن کتاب است. جوان بروجردی در ادامۀ رد دلایل، دربارۀ این دلیل این‌گونه می‌گوید: «اما تشریع شریعتی كه میرزا نموده است و او را بهائیان حاوی سعادت بشری می‌دانند؛ باید نخست دانست كه شریعت منحصر به كتاب اقدس نیست كه ما فقط از آن كتاب استشهاد كنیم، بلكه به قاعدۀ كلام اقدس “ان اجتنبوا عما نهیتم عنه فی الصحائف و الالواح واعملوا بما امرتم فی الالواح” هر امر و نهی كه در كلمات میرزا موجود است نص كتاب اقدس است و همچنین هر امر و نهی كه از میرزا عباس و شوقی‌افندی صادر شده و می‌شود، نص صریح است و بهائیان آن را چون نص كتاب اقدس می‌دانند.» (همان، ص ۱۵۲).

هدف نگارنده کتاب از بیان مطلب فوق این است که چون از نگاه بهائیان همه‌ کلمات و الواح صادره از سوی رهبران بهائی در حکم کتاب اقدس (که درواقع کتاب آسمانی بهائیان برشمرده می‌شود) است، پس به حکم دیگرکتب آسمانی همانند قرآن کریم، هیچ‌گونه تناقضی نباید در بین این کتاب و کلمات و الواح صادره یافت شود، چراکه تشریع شریعت و آوردن کتاب زمانی می‌تواند به‌عنوان یک دلیل در اثبات مقام الهی یک شخص مورداستناد قرار گیرد که نتوان در آن خلل و اشکالی وارد کرد. در غیراین‌صورت کم نبوده‌اند کسانی که در طول تاریخ ادعای کذب نبوت و سایر مقام‌ها نموده‌اند، درحالی‌که برای خود کتاب و شریعت هم داشته‌اند. در ادامۀ این قسمت، جوان بروجردی و مرحوم نیکو به مثال‌هایی از کتاب اقدس یا سایر کلمات بهاءالله و عبدالبهاء اشاره می‌کنند که تناقض‌های موجود در آن‌ها، خود گویای کذب بودن ادعای ایشان دربارۀ تشریع شریعت است.

«در یك جای كلمات میرزا آن است كه “عاشروا مع الادیان كلها بالروح و الریحان” (با همه ادیان با روح و ریحان معاشرت كنید) و كسی هم كه واقف و مطلع نباشد، شاید از این حرف خشنود شود و آفرین بگوید كه عجب طریقه خوبی است! در این طریقه دوئیت و مجانبت و مغایرت از نوع بشر نیست اما مانند من كه در اوائل به همین حرف‌ها خرسند شده و فریب خوردم، بعد از مدتی فهمیدم كه آن حرف فقط دانه بود كه برای صید مرغان معصوم پاشیده بودند تا آن‌ها به دام بیایند. وقتی به دام افتادند، آن آیه را منسوخ شده می‌بینند و بالأخره می‌فهمند كه حكم تغییر كرده است.» (همان، ص ۱۵۳). شاهد مثالی که جوان بروجردی دراین‌باره می‌آورد، ممنوع بودن ملاقات و صحبت کردن بهائیان با ازلی‌ها و پیروان میرزا محمدعلی است.

ازجمله تناقض‌های دیگری که در بیان مرحوم نیکو آمده است، تفاوت حکم حجاب زنان در بهائیت است. کتاب این‌گونه روایت می‌کند: «یكی دیگر از احكام معموله بهائیان در فلسطین و حیفا، وجوب حجاب است و در امریكا برای اهل امریكا كه حجاب نداشته‌اند، حجاب واجب و الزام نیست. به عبارت آخری حجاب دو سه حكم پیدا می‌كند، برای امریكایی و اروپایی حرام است و برای بهائیان حیفا و عائله مباركه واجب! و آن دختر مبارك هم كه به اروپا می‌رود، چنانچه می‌رود در نزد اروپائیان، واجب است بی‌حجاب باشد و در نزد بهائی ایرانی واجب می‌شود كه رو بگیرد و در حجاب برود. بالأخره همان بوق روزنامه ملانصرالدین می‌شود كه یك سر و دو شاخ دارد از یك شاخ كه رو به غرب است صدای عدم حجاب می‌دهد و از شاخی كه رو به شرق است، از آن صدای وجوب حجاب بیرون می‌آید.» (همان، ص ۱۶۰ و ۱۶۱).

در تکمیل استدلال‌های جوان بروجردی در رد دلیل تشریع شریعت، مرحوم نیکو به بررسی احکام کتاب اقدس پرداخته و تناقضات و ایرادات وارد بر این احکام را تشریح نموده است. در این مقاله، به این موارد تحت عنوان جداگانه‌ای با نام “احکام کتاب اقدس” پرداخته شده است. به‌طور خلاصه، جوان بروجردی و مرحوم نیکو در این بخش به تناقضات آشکاری در آثار دست اول سران بهائی نظیر کتاب اقدس که از آن به‌عنوان کتاب آسمانی خود یاد می‌کنند، پرداخته‌اند تا خط بطلانی باشد بر ادعای ایشان که صرف داشتن کتاب، دلیلی بر اثبات مقام نبوت و الوهیت نیست.

۴ــ۲ــ تناقضها و ایرادهای آموزهها و متون بابی/ بهائی

خدایی با ویژگیهای بشری

مرحوم نیکو در بخشی که از آن به‌عنوان رد دلیل تقریر یاد شد، اشاره می‌کند که عبدالبهاء اگرچه خود را خدا می‌دانست، اما خودش در عکا مسلمان محض بود و نماز جمعۀ او ترک نمی‌شد (همان، ص ۱۳۰). همچنین مرحوم نیکو در بخشی از کتاب خود آورده است: «جناب میرزا در دعایی که برای روز تولد خودش ساخته و مانند زیارت‌نامه‌اش اقلاً فرصت نداده بود تا خودش درگذرد و پسرانش در حق او زیارت‌نامه و دعای روز تولد بگویند، می‌گوید “الیوم یوم ولد فیه لم‌یلد و لم‌یولد” [امروز تولد کسی است که نه زاده می‌شود و نه می‌زاید]» (همان، ص ۱۳۰).

موافقت و ضدیت همزمان با شیعه و سنی

از جمله تناقض‌ها در گفتار بهاءالله که نیکو بدان اشاره نموده است، جایی است که عبدالبهاء شیعه را حزبی اغواشده نامیده است، درحالی‌که در جاهای دیگر در جهت اثبات خود، به ائمه شیعه متمسک شده است. کتاب این‌گونه روایت می‌کند: «در صفحه هفتم كتاب طرازات منطبعه بمبئی [می‌نویسد]: هادی دولت‌ابادی را به نصایح مشفقانه و مواعظ حكیمانه نصیحت نمودیم كه شاید از شمال وهم به یمین یقین توجه كند و از موهوم به شطر قیوم، اقبال نماید و به انوار حضرت معلوم فائز شود. نصایح قلم اعلی در صخره صما اثر ننمود و ثمری ظاهر نه؛ حال جمعی، به‌مثابه حزب شیعه ترتیب داده و به اغوای آن نفوس غافله مشغول و بر اصنام اسماء معتکف.» (همان، ص ۱۴۶). مرحوم نیکو بر این جملات بهاءالله این‌گونه تعریض نموده است: «غرض دیگر نگارنده این است كه میرزا در اینجا می‌گوید “جمعی به‌مثابه حزب شیعه ترتیب داده و به اغوای آن نفوس غافله مشغول” حزب شیعه را اغوا شده می‌داند و ائمه دین را ـ نعوذ بالله ــ نفوس فریبنده می‌پندارد كه حزب شیعه را از مذهب سنت و جماعت تجزیه كردند و آن‌ها را اغوا نمودند. من در این قسمت به میرزا اعتراض ندارم كه چرا چنین عقیده را ابراز می‌كند؛ البته در عقیدۀ خود آزاد است، فقط اعتراض نگارنده در این قسمت است كه چرا اخباری كه از همین ائمه دین رسیده است، با اندك توافقی كه شاید با صد من ریش هم به مقصود و مدعای او نمی‌چسبد، استدلال می‌كند؟! و در آنجا مخبر را تقدیس كرده و امام همام می‌نامد، اما در اینجا حزب شیعه را اغواشده می‌داند!! اما از میرزا (بهاءالله) این‌گونه مسائل شگفت نیست؛ زیرا او در عرب، عرب است و در عجم، عجم. نزد سنی، سنی است و نزد شیعه، شیعه است و به‌طوری‌كه این دستور مسلم و معمول بوده كه هنوز هم مراعات می‌شود و در این مدت ۶۰ سال، دو نفر سنی را در تمام فلسطین با خود همراه كرده‌اند و فریب داده‌اند، همیشه محامد و اوصاف خلفاء را به آن‌ها می‌گویند.» (همان، ص ۱۴۷).

مرحوم نیکو به عنوان شاهد مثال دیگری از تناقض در رفتار و گفتار سران بهائیت، به لوحی از عبدالبهاء اشاره می‌نماید با نام لوح هزاربیتی که آن را برای طرد برادرش میرزا محمدعلی نوشته است. عبدالبهاء در این لوح به خلیفه دوم (عمربن‌خطاب) طعنه زده و برادر خود یعنی محمدعلی را در تکرار کلمه “حسبنا کتاب الله” پیرو خلیفه ثانی قلمداد کرده است. این در حالی است که این لوح را به‌گونه‌ای از میان برداشتند تا مبادا آن دو نفر سنی که عبدالبهاء با خود همراه ساخته بود، از جسارت وی به مقام خلافت مطلع شوند.

دخالت یا عدم دخالت در سیاست

ازجمله موضوعات مهم مورداشاره در کتاب، مسأله دخالت در امور سیاسی از سوی بهائیان است. از نظر مرحوم نیکو، برخلاف آنچه از سوی بهاءالله مبنی بر عدم مداخله بهائیان در سیاست تعیین شده است، رفتار سران بهائی در موارد متعدد، نقض این حکم را از جانب ایشان نشان داده است. وی در بخشی از کتاب فلسفه نیکو می‌نویسد: «آقای میرزا عباس، اگر جنابعالی در امور سیاسی دخالتی نداری و روحانی محض هستی، چرا برای هركس كه از هر گوشه‌ای سر بلند كرد كاغذ می‌نوشتی و دستورات مخفیه به او دادی؟! آقای میرزا عباس، اگر شما در امورات سیاسی دخالتی ندارید، چرا برای موعود كتاب اقدس كه سال‌هاست در بادكوبه خوابیده و بنا بر انتظار جمعی، بهائی باید پادشاه ایران شود و اغنام الهی را دور خودش جمع نماید، دستورات مخفیه می‌دهید؟! و ای… ربانی میرغضب یزدانی می‌نویسید. جناب میرزاعباس، اگر سركار در امور سیاسی دخالتی نمی‌كنی و آیین بهائی آمیخته به سیاست منحوسه نیست، چرا می‌باید حاج قاسم دیلمانی كه از مبلغین بهائی بود و پنج سال قبل رفت حیفا، شوقی‌افندی را زیارت نمود، دستوراتی از مركز حیفا گرفت. آن دستورات را در بمبئی به خودم گفت كه یك ماه قبل همان دستورات را به موقع اجرا گذارد و مطابق خطی كه به نگارنده رسیده است، با پنجاه نفر تفنگچی وارد قریه سیاهكل مازندران شده و جمعی بی‌گناه را كشته و اموال را غارت نموده و زنده باد انقلاب سرخ سروده است و بالأخره در نتیجه اهتمامات عده‌ای دولتی كه فورا جلوگیری كردند و زود خبردار شدند كه او را گرفتند.» (همان، ص ۲۰۷). از منظر مرحوم نیکو، تناقض بین دستور عدم مداخله با آنچه در واقعیت از سران بهائیت سر زده است، نشان‌دهنده پوشالی بودن برخی از احکام این آیین است که گرچه در ظاهر زیبا است اما در باطن، درجهت سیاست‌های استعماری است.

ایادی امرالله و حکم نماز

در بهائیت، تعیین افرادی با عنوان ایادی امرالله در زمان بهاءالله شروع شد و ایشان چهار نفر را به لقب ایادی ملقب نمود: میرزا علی‌محمد خراسانی (ابن‌اصدق)، حاجی ملا علی‌اکبر شهمیرزادی (حاجی آخوند)، میرزا محمدتقی (ابن‌ابهر) و میرزا حسن ادیب (ادیب‌العلماء). این چهار ایادی یکی از راه‌های ارتباطی بین بهاءالله و بهائیان ایران بودند. مرحوم نیکو دربارۀ یکی از آنان چنین می‌نگارد: «یكی از آن‌ها حاج علی‌اكبر شهمیرزادی بود كه هر نواقصی در دین بهائی مشاهده می‌نمود، میرزای شریعت‌ساز را مطلع و مجبور می‌كرد كه رفع آن نقیصه را بنماید. مثل آنكه چون دین میرزا (بهاء) بی‌نماز بود و هركسی را می‌خواست تبلیغ كند، لابد می‌پرسید كه عبادت و نماز شما كدام است؟ و نماز و طاعتی هم میرزا مقرر و معین نفرموده بود، میرزا را مجبور گردانید كه نمازی برای امت خود واجب و مقرر نماید. این بود كه میرزا نیز برحسب مصلحت‌بینی ایشان نمازی به عربی ساخته و پرداخته، به ایران فرستاد. اینجا نگارنده به قارئین محترم حق می‌دهم كه در خلال قرائت این صفحه، گمان بد ببرند و اندیشه ناصواب كنند كه شاید قلم نگارنده از سطور حقیقت‌گویی منحرف گشته و یا نسیمی از نسائم حب و بغض وزیده، كه به جهتی متمایل گردیده است، چه كه مطلب خیلی شگفت‌اور و حیرت‌انگیز است كه كسی به الوهیت و ربوبیت دیگری مؤمن و معتقد باشد و معهذا او را به نقائص تشریعیه خود متذكر كند و وی را مجبور بسازد كه می‌باید آن نواقص را تكمیل كنی و آن هم اذعان و اطاعت نماید!! ولی برای رفع چنین اندیشه‌ای می‌گویم كه علاوه از آنكه این مسئله از مطالب مسلم معروف نزد بهائیان است؛ كه حتی بعضی از خودشان هم كه نماز می‌خواهند بگذارند، به‌طور مزاح یا جدی می‌گویند حاجی ملا علی‌اكبر عجب شاخی به گرده ما گذاشت و نماز برای ما درخواست نمود و جمال مبارك (بهاءالله) هم مجبور شدند درخواست وی را اجابت فرمایند. خود میرزا هم در فاتحه لوح نماز می‌گوید: “و لقد مننا علی علی قبل اكبر”» (همان، ص ۲۲۰). فارغ از چگونگی تعیین حکم نماز از سوی بهاءالله، که خود محل تأمل و سؤال فراوان است، نکته قابل‌توجه‌تر، وجود برخی غلط‌های ادبی در متن این نماز است که از سوی نگارنده کتاب مطرح شده است. مرحوم نیکو دراین‌باره این‌گونه ادامه می‌دهد: «و عجب‌تر آنكه نمازی را كه میرزا بنا بر اصرار و درخواست حاج ملا علی‌اكبر مجبور به تشریع و ایجابش گردید، مغلوط است؛ زیرا می‌گوید “قد اظهر مشرق الظهور و مكلم الطور” چه كه اظهر، فعل ماضی از باب افعال است و قطعاً فاعل او خدا است و مفعول او هم كه مكلم طور باشد خدا می‌شود و خود این عبارت را چندین دفعه بعض بهائیان از نگارنده پرسیدند و گفتم غلط است و اگر به‌جای اظهر، ظَهر می‌گفت، عبارت صحیح می‌شد و خوشبختانه دیگر نمی‌توانند در آتیه الف (الف اظهر) را مانند “اَن”‌هایی (در اقدس خیلی كلمه “اَن” بود كه مخالف با قواعد عربی بود، از این جهت به‌توسط زین‌المقربین آن‌ها را برداشتند و اصلاح كردند- مؤلف) كه از اقدس اسقاط نمودند، ساقط نمایند.» (همان، ص ۲۲۱).

استناد به شلمغانی

یکی از موارد جالب توجه که مرحوم نیکو اشاره مختصری به آن داشته است، ارجاع عبدالبهاء در یکی از لوح‌های خود به شلمغانی است. پیش از نقل سخنان عبدالبهاء، لازم است معرفی مختصری از شلمغانی بشود. محمدبن‌علی بن‌ابی‌العزاقر مشهور به شلمغانی (که البته در لوح عبدالبهاء، از او با نام عبدالله شلمغانی یاد شده است) از اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام و از علمای مذهب شیعه در ایام غیبت صغری به شمار می‌‌آمد و به‌خاطر نزدیکی به ابوالقاسم حسین‌بن‌روح نوبختی، نایب سوم امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف و معرفی شلمغانی توسط وی در میان طایفه “بنی‌بسطام” مقام والایی یافته بود. شلمغانی به دروغ، ادعای نیابت امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف نمود و می‌گفت که روح خدا در جسم او حلول کرده و خود را روح القدس می‌نامید. او درنهایت مورد لعن امام مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف قرار گرفت و بعد از مدتی به دستور حاکم عباسی به‌دار آویخته شد. چنانچه از منابع و مراجع بر می‌آید، شلمغانی در ابتدا به جهت انتساب به امام عسکری علیه السلام و همچنین سومین نایب امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف ــ حسین‌بن‌روح نوبختی ــ در میان شیعه جایگاهی داشت اما در ادامه به‌جهت ادعاهای واهی و از همه مهم‌تر ادعای نیابت و جانشینی امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف از مسیر حقیقت جدا شد و درنهایت نیز کار به جایی رسید که از طرف امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف توقیعاتی علیه او صادر شد.

حال با شرح مختصری که از احوالات شلمغانی ذکر گردید، می‌توان به سخنان عبدالبهاء و ارجاع وی به شلمغانی پرداخت. در بخشی از کتاب فلسفه نیکو آمده است: «اما عجب در اینجا است كه میرزا عباس یك كلام مجعول و مبهمی را در صفحات اندیشه و گمان خود از كتاب نامعلوم عبدالله شلمغانی خوانده است و او را در لوح آقا مرتضی ملازاده تبریزی بدین عبارت ذكر نموده “انّ عبدالله الشلمغانی قد نطق بابدع المعانی و صریح الخبر بظهور النیر الساطع من الافق الایرانی ولیكن الظالمین و الهزلة الرزلة الخذلة هدوراء و نسبوا الیه البهتان العظیم و قتلوه بظلم عظیم ولیكن الله برئه من البهتان و قدر له الروح و الریحان و الان هو فی نعیم مقیم و مقام كریم زاد الله درجته فی عالم البقاء و انعم علیه بالنعم و الالاء” خلاصه مقصود میرزا عباس آن است كه چون عبدالله شلمغانی از ظهور پدرش میرزا خبر داده است علماء عصر او را تكفیر نمودند و مردودش خواندند!! درصورتی‌كه به‌هیچ‌وجه این‌طور نبوده و خود شلمغانی نیز مانند باب و میرزا، دعوت استقلالی داشت و بالأخره به مفاد “لَهُ دَعوَهُ الحَقً و الذینَ یدعُونَ مِن دُونِهِ لایستَجیبُونَ لَهُم بِشَیء” (سوره رعد آیه ۱۴: دعوت حق از آن اوست (از آنِ حق و خداست) و كسانی كه غیرخدا را می‌خوانند دعوتشان اجابت نمی‌شود.) اجابتش ننمودند و مانند شریعت و دعوت میرزا كه بطلانش واضح گردیده، به اغلب تبعه و پیروانش مكشوف شد و برگشتند.” (همان، ص ۲۳۲).

حال پس از بررسی گفتار عبدالبهاء و همچنین نقد این سخنان توسط مرحوم نیکو، چند سؤال و نکته مطرح می‌گردد. اول اینکه، آیا ادعای عبدالبهاء دربارۀ شلمغانی، از متن کتب و آثار باقی‌مانده از شلمغانی برآمده است و یا صرفاً مبتنی بر حدس و خیال عبدالبهاء بوده است؟ نکته دوم، از نظر نگارندۀ این مقاله، عبدالبهاء با ارجاع به شخصی مانند شلمغانی که هم‌عصر با امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف می‌زیسته و به روایت تاریخ، تا مدتی منتسب به نایب خاص امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف یعنی حسین‌بن‌روح نوبختی بوده و پس از آن، خود را نایب حقیقی حضرت می‌دانسته، خود مهر تأییدی بر وجود مقدس فرزند امام عسکری یعنی امام مهدی علیهم السلام است. آنچه دربارۀ شلمغانی به تواتر ذکر شده، حسادت وی نسبت به حسین‌بن‌روح نوبختی است و اینکه او خود را نسبت به حسین‌بن‌روح در امر نیابت محق‌تر می‌دانسته است. درواقع آنچه ثابت است، وجود شخص امام دوازدهم عجّل الله تعالی فرجه الشریف است؛ اما اینکه شلمغانی نیابتی داشته است یا خیر، موردمناقشه بوده است. پس درهرصورت، این مطلب به‌هیچ‌وجه قابل‌توجیه نیست که شلمغانی اولاً از خود هیچ ادعایی نداشته است (برخلاف آنچه در بعضی روایات تاریخی ذکر شده است که وی گرایش‌های غالیانه داشته و معتقد بوده که خداوند در جسم او حلول کرده است) و ثانیاً ادعای نیابت امام دوازدهم علیه السلام هم نداشته است و فقط به‌خاطر این موضوع مورد تکفیر قرار گرفته که مبشر ظهور حضرات باب و بهاء بوده است.

حضرت داود پیش از حضرت موسی

بنا بر آنچه مرحوم نیکو در کتاب خود نقل نموده است، سید باب در کتاب بیان، به حضرت داود اشاره کرده و مدعی شده است که وی پیش از حضرت موسی مشغول به هدایت مردم خود بوده است. این در حالی است که حضرت داود از پیامبران بزرگ بنی‌اسرائیل بود که چندین نسل پس از حضرت موسی علیه السلام به این مقام نائل گردید و خداوند کتاب زبور را بر او نازل کرد. عین عبارات سید باب در بیان چنین است از: «نظر كن در امت داود، پانصد سال در زبور تربیت شدند تا آنكه به كمال رسیدند. بعد كه موسی ظاهر شد، قلیلی كه اهل حكمت و بصیرت زبور بودند، ایمان آوردند و مابقی ماندند و كل [مردم] ما بین خود و خدا، خود را محق می‌دانستند. … امت داود را هم مثل خود تصور كن كه اگر یقین می‌نمودند موسی همان پیغمبر است كه داود خبر داده، احدی از امت آن خطور دون ایمان نمی‌كرد؛ چگونه آنكه كافر شود و حال آنكه از یوم ظهور موسی تا اول این ظهور دو هزار و دویست و هفتاد سال گذشته و هنوز در حروف زبور باقی هستند. … همچنین نظر نموده در امت موسی پانصد سال (عین عبارت پانصد سال است، ولی میرزا غلامحسین طبیب نبابی از میرزا عباس سؤال می‌كند، در جواب می‌گوید یكهزار و پانصد سال بوده و سهو كاتب است، درصورتی‌كه عین عبارت موجود است- مؤلف) تربیت شدند تا آنكه به كمال رسیدند و آنچه وعده داده بود موسی به ایشان از ظهور عیسی ظاهر شد.» (همان، ص ۲۳۴ و ۲۳۵).

پس از بیان جملات باب، مرحوم نیکو به ایرادات تاریخی این عبارات پرداخته است: «باب صریحاً داود را قبل از موسی می‌داند و از زمان موسی تا عیسی را هم پانصد سال می‌گوید. به‌علاوه تصریح می‌كند كه از زمان ظهور موسی تا ظهور من دو هزار و دویست و هفتاد سال است. دیگر ممكن است جناب میرزا عباس با این كه تصریح عبارت بگوید سهو كاتب بوده و مقصود یكهزار و پانصد است! درصورتی‌كه تصریح به دو هزار و دویست و هفتاد سال ایام ما بین موسی و باب، مجالی برای این عذر باقی نمی‌گذارد، چه كه اگر بنا به فرموده میرزا عباس یك‌هزار و پانصد سال می‌بود، می‌بایست ایام متخللۀ ما بین موسی و باب، سه هزار و دویست و هفتاد سال شود. این است كه من یقین دارم بهائیان كور شده‌اند تا جمال مبین ببینند و كر شده‌اند تا صوت ملیح بشنوند.» (همان، ص ۲۳۵).

۴ــ۳ــ  احکام کتاب اقدس

چنانچه پیش‌تر ذکر شد، مرحوم نیکو با تشریح برخی از احکام کتاب اقدس، آن‌ها را مورد بررسی و نقد قرار داده است که در این بخش بدان پرداخته می‌شود.

حکم سارق

«”كتب علی السارق النفی و الحبس و فی الثالث فاجعلوا فی جبینه علامة یعرف بها لئلا تقبله مدن الله” در این حكم كه بهائیان آن را برجسته‌ترین احكام اقدس می‌دانند، چندین ایراد وارد است كه دلالت می‌كند بر آنكه این آیین‌گذار، علاوه بر اینكه از علم حقوق بی‌نصیب بوده، حكمی را كه جعل نموده، خیلی نارسا و ابتر است.

۱- مجازاتی برای زن دزد قائل نشده كه اگر زن مرتكب دزدی شود، چه باید كرد و قرینه آنكه حكمی برای زن دزد مقرر نداشته، آن است كه حكم زن زانیه را ــ چنان‌كه عن‌قریب می‌گوییم ــ معین فرموده.

۲- مجازات اشد را به شدید مقدم داشته، زیرا نفی، شدیدتر از حبس است، اما اتفاقاً برای سارقین، نفی بلد (از محل زندگی به جای دیگر فرستادن) بهتر است، چراكه در شهر و محل ناشناس بیشتر می‌توانند سرقت نمایند و مخصوصاً بسیاری از دزدها در شهر و دیار خود به‌واسطه شهرت و آشنایی نمی‌توانند سرقت كنند، از این جهت برای سرقت به دیار غربت می‌روند و میرزا در حكم خود، سارقین را به جهتی كه خودشان مایل و شایقند می‌فرستد.

۳- مجازات دفعه سوم را علامت جبین (جبین در لغت عرب بالای صدع را گویند كه بالای فرورفتگی جانب راست و چپ صورت است و جبهه به معنی پیشانی است. گویا میرزا نیز در اینجا مانند بعضی از بی‌خبران به لغت عرب، جبین را جبهه تصور كرده است.- مولف) قرار داده و حال آنكه خوب بود علامت را در جبهه او كه پیشانی است قرار بدهد؛ نه در جبین. چه كه ممكن است جبین را در زیر مو و یا عمامه مستور كند، ولیكن داغ جبهه واضح و نمایان است و نمی‌توان او را مستور و مخفی كرد و به‌علاوه اشخاصی كه مرتكب سرقت می‌شوند، از عناصر باطله و نفوس سافله (پست) هستند؛ كه دزدی را كار و شعار خود می‌دانند و در هر استنطاق و محكمه كه مصلحت خود را در اقرار می‌دانند، در كمال تبسم و سرور اقرار می‌كنند و ابداً ننگ خود نمی‌دانند. در چنین صورتی، داغ جبین یا جبهه، چه تأثیری در آن‌ها می‌كند كه تارك این عمل شوند و باز سرقت ننمایند؟! واگر تعلیل (ذكر كردن علت) داغ را، زندگانی انفرادی او قرار بدهیم كه هیئت جامعه او را قبول نكند، همیشه رویه دزد بر این است كه خود تنها و یا با رفقای همكار دزد خود نشسته و طرح سرقت می‌ریزند و وقتی كه آهنگ سرقت می‌كنند، بدیهی است یا شب تاریك می‌روند و یا روز خلوت به‌طور ناگهانی كه كسی آن‌ها را نبیند، مقصود خود را انجام می‌دهند و دستبرد می‌نمایند. در چنین صورتی چه جبین او داغدار باشد و چه بی‌داغ، غرض سرقت است كه حاصل می‌شود. و حكم میرزا بی‌نتیجه می‌ماند.

۴- آنكه تكلیفی برای دزد داغ‌شده معین نفرمود؛ كه اگر بعد از داغ شدن، مرتكب سرقت شود، چه مجازاتی ببیند. علی‌هذا نتیجه این می‌شود كه شخص داغ‌دیده، در دزدی آزاد و مختار است؛ فقط باید شخص دزد داغ‌شده در ملأ عام و حضور انام (مردم) كه به او می‌نگرند دزدی ننماید.» (همان، ص ۱۶۱ تا ۱۶۳).

 حکم زناکار

«”قد حكم الله لكل زان و زانیه دیة مسلمة الی بیت‌العدل و هی تسعه مثاقیل من الذهب و ان عادا مرة اخری عودوا بضعف الجزاء” بر ارباب بصیرت واضح و روشن است نفوسی كه منهمك (كوشا) در لذات و شهوات هستند و می‌خواهند هواجس (خواهش‌های) نفسانی و اوامر شیطانی را متابعت كنند، همواره برخلاف شرع، تجدید فراش می‌كنند و پیوسته تجدد و تنوع را طالبند و شاهد مدعا آنكه بسیار دیده شده است كه شخصی علاوه از آنكه خود حلیله (همسر) زیباتر و حمیله (جمع حمایل) رعناتر دارد كه چون جان شیرین با او دلنشین و همنشین است و در كمال محبت و حقیقت با او یار و قرین، به حكم یزدان در مهد امن و امانش آرمیده و به مدلول (معنی و مفهوم) “نِساؤكُم حَرث فَاتُوا حَرثَكُم اَنی شِئتُم” (سوره بقره، آیه ۲۲۸: “زنان كشتزار شما هستند، چنان كه خواهید به كشتزار خود درآیید”)، به هر طرفی كه میلش متوجه شود، بدون تكلف (زحمت) رسیده است، با این وصف آن حلال لطیف را می‌گذارد و در طلب حرام كثیف می‌رود. طلعت نور را معطل می‌كند و چهره مكدر را می‌بوسد. جنت نعیم را فراموش می‌كند و هاویه جحیم (از دركات جهنم) را می‌طلبد. … چون عادت و روش شهوت‌پرستان دانسته شد، اكنون ببینم میرزا (بهاءالله) چه باب وسیعی را به رویشان گشوده است.

اولاً، چون حكم را به‌طور اطلاق (رهایی) فرموده و فرقی در میان زنای محصنه و غیرمحصنه نگذاشته، هر متمول (ثروتمند) شهوت‌پرستی حق دارد شب را دست تطاول (دست‌درازی كردن) و تعدی به بردگان (زن و دختر) مردم دراز كند و چون روز شود (چنانكه ماه را نوزده كرده‌اند، مثقال را هم نوزده نخود قرار داده‌اند- مؤلف) نه مثقال طلا كه معادل هفت مثقال معمولی است، به دلالان محبت – كه گیرنده آن پولند- بدهد و شب دیگر نیز به همان قاعدۀ تجدد و تنوع، عیال دیگری را در آغوش بگیرد و هفت مثقال یا چهارده مثقال دیگر بدهد. درصورتی‌كه قبل از تشریع این حكم، آن شهوت‌طلب در عوض هفت مثقال، هفتاد مثقال طلا نیز حاضر بود خرج كند و جناب میرزا مصارف و مخارج او را تخفیف داد تا همیشه بتوان بدین لذت و كیف استمرار دهد و همچنین خانم‌های غیرعفیفه كه جوانان خوش خط و خال را ببینند و مایل شوند با آن‌ها ساعتی بنشینند، چه مانعی دارد كفاره مختصر كام‌روایی خود را از مال شوهر خویش در كمال آزادی به بیت‌العدل تقدیم كنند!

حال سزاوار نیست كه متمولین سرمست و خانم‌های شهوت‌پرست، دست به دست یكدیگر داده به آواز بلند به جناب میرزا (حسین‌علی بهاء) آفرین بگویند و نه مرتبه مطابق عدد بهاء به آهنگ بلند بگویند براوا (لفظ تحسین اروپائی)؟!» (همان، ص۱۶۳ و ۱۶۴).

 حکم موی حیوان

“لایبطل الشّعر صلوتكم و لا ما منع عن الرّوح مثل العظام و غیرها البسوا السّمّور كما تلبسون الخزّ والسّنجاب و ما دونهما انّه ما نهی فی الفرقان ولكن اشتبه على العلماء انّه لهو العزیز العلاّم” در اینجا خوب می‌توان گفت كه به میرزا مشتبه شده است، نه به علماء. زیرا احكام اسلام در كتاب و سنت است، نه در قرآن تنها و میرزا كه خود را در بعض موارد سنی معرفی می‌نمود، چرا سنت را در نظر نگرفته است؟ چه كه سنی از سنت مشتق است.» (همان، ص ۱۶۴). منظور مرحوم نیکو، اشتباهی است که بهاءالله در مورد حکم موی حیوان در لباس نمازگزار داده است و آن را منتسب به آیات قرآن دانسته است. این در حالی است که چنین حکم فقهی از مجرای قرآن به‌تنهایی استنباط نشده، بلکه از روی سنت چنین حکمی صادر شده است.

 حکم درمورد بیتالعدل

«… و به حكم كتاب اقدس، بیت‌العدل تشكیل داده‌اند و فعال در مصالح امور جمهور (همگی)، مشغول گفت‌وگو و مذاكره و رد و ایراد هستند و اكثریت و اقلیتی پیدا شده است و اختلافی در میان پدیدار آمده، كه جناب میرزا آن نقصان را نیز ناگفته نگذارده و بدین جمله كتاب اقدس او را مرتفع می‌كند، خطاب به رجال بیت‌العدل: “اذا اختلفتم فی امر فارجعوه الی الله مادامت الشمس مشرقه من افق هذه السماء و اذا غربت ان ارجعوا الی ما نزل من عنده انه لیكفی العالمین” یعنی: ای رجال بیت‌العدل، وقتی در امری اختلاف كردید، تا موقعی كه آفتاب الوهیت از افق آسمان هیكل من طالع است، به من رجوع كنید و چون آفتاب الوهیت از این افق غروب كرد، رجوع به بیاناتم كنید كه آن بیانات، اهل عالم را مكفی است. معنی ساده‌تر آنكه تا وقتی خدا زنده است به او رجوع كنید و چون مرحوم شود، به كلماتش مرور نمایید!! آری، میان این حكم كه رجوع به خودم كنید، مبنی بر آرزویی بود كه خود زنده باشد و این كیفیات را مشاهده كند؛ كه آن آرزو و آرزوهای دیگرش به زیر خاك رفت. در اینجا خوب است بهائیان انصاف بدهند و به هوش بیایند كه این خدای غیب‌دان آن‌ها، خوب بود لااقل از این یك كلمه خودداری می‌كرد تا مورد ایراد واقع نشود و یا آنكه مثل موارد دیگر به حرف‌های دوپهلو و سه‌پهلو بپردازد؛ نه آنكه صریحاً بگوید تا خودم زنده هستم، بیت‌العدل به خودم رجوع كند و چون مُردم، به كلماتم ناظر شود. در این مورد، بهائی مجبور می‌شود تا خدای خود (میرزا) را عالم‌الغیب بداند كه می‌دانسته در عصر او بیت‌العدل تأسیس نمی‌شود، ولكن حرف لغوی زده است و یا چون دیگران او را جاهل بشناسد.» (همان، ص ۱۶۷ و ۱۶۸). ایراد مرحوم نیکو بر این نکته است که بهاءالله با آنکه ادعای خدایی داشته و خود را عالم به غیب می‌دانسته، پس چطور غافل از این موضوع بوده است که خود، قبل از تشکیل بیت‌العدل از دنیا خواهد رفت و چنین حکمی ابداً اجرا نخواهد شد.

۴ــ۴ــ  روشهای تبلیغی بهائیان

مرحوم نیکو در قسمت‌های مختلفی از کتاب خود، به شگردهای بهائیان در تبلیغ آیین خود پرداخته است. یکی از مهم‌ترین روش‌هایی که بهائیان در امر تبلیغ از آن بهره برده‌اند، ارائه آمارهای دروغین از ازدیاد جمعیت و آمار بهائیان در سطح دنیا است.

«آری، اشخاصی كه از داخله حضرات بهائی اطلاعی ندارند، چنان از این دروغ‌ها و اشاعه‌ها متأثر گردیده‌اند كه ناچار یك دهم یا صدم یا یك هزارم شایعات را باور نموده‌اند و خیلی در این مدت برای نگارنده مشكل بوده است تا حقیقتی را به سائل، در پاسخ پرسش او جواب دهم؛ زیرا جواب تنها نتیجه نمی‌بخشید، بلكه مجبور می‌شدم بینه و برهانی هم اقامه كنم. مثال او می‌پرسید بهائیان جمیع امریكا چند میلیون است؟ من می‌گفتم: عده آن‌ها به یكصد نفر نمی‌رسد. او می‌خندید و دوباره می‌پرسید كه حقیقت او را بفرمایید؛ من مجبور می‌شدم همان كلام را تكرار كنم. بالأخره او از بس به هو و جنجال حضرات كه ملیون و بلیون و ترلیون شنیده بود، باور نمی‌كرد، مجبور می‌شدم برای او بینه و برهان اقامه كنم. از قبیل اینكه حضرات بهائی عكس‌های گروپ (گروهی) می‌گیرند و مهمان بهائی و دوست بهائی و مبتدی و اشخاص همسایه و اقارب خود را دعوت می‌كنند تا عكسی از جمیعت بردارند و در اقالیم دیگر بفرستند و چنین وانمود كنند كه عده آن‌ها زیاد شده است. چنانچه در جلد اول راجع به پرت سعید كه خودم در آنجا بودم، همین منظور به دستورالعمل شوقی‌افندی اجرا شد و تمام دنیا آن عكس گروپ را كه از كوچك و بزرگ حتی طفل شش ماه بهائی و غیر بهائی سی‌وسه نفر بودند، فرستادند و بشارت‌ها نوشتند كه عده احباب پرت سعید چقدر زیاد شده است! معهذا با همه این تصنعات، عكس گروپ جمیع بهائی و غیربهائی كه از احباب امریكا برداشته شده است، عكس درازی است كه در خانه اغلب متمولین بهائی موجود و عده آن‌ها از زن و مرد و کوچك و بزرگ سیصد نفر نیست. یا اینكه برای او نص صریح شوقی‌افندی را بیان كنم كه از نگارنده پرسید: عده بهائیان هندوستان چقدر است؟ نگارنده هم گفتم: متجاوز از صد نفر است. ایشان خیلی خوشحال شدند و گفتند: پس چرا كار نمی‌كنند و تبلیغات نمی‌نمایند؛ زیرا عده‌شان بیشتر از عده امریكا است و دو دفعه گفتند امریكا این‌قدر بهائی ندارد و یا اینكه براهین و دلایل دیگری اقامه كنم. معهذا آن سؤال‌كننده چنان ذهنش آشفته مسموعات و مجعولات بی‌اصل بوده كه باز كاملاً باور نمی‌كرد تا از نگارنده یك قسم جزء بینه هم بشنود. غرض آن است كه نه‌تنها مردمان ساده‌ سطحی، از این اكاذیب و افكیات (حقه‌ها) متأثر شده‌اند، بلكه مقامات روحانی و علماء درجه اول نیز از همین اقاویل (سخنان) مجعوله و اكاذیب مرویه (روایت‌شده) متأثر گردیده‌اند.» (همان، ص ۳۰۱ و ۳۰۲).

یکی دیگر از راه‌های تبلیغی بهائیان که مرحوم نیکو به آن اشاره نموده است، نسبت دادن بهائیت به برخی علمای برجسته بوده است. مرحوم نیکو دراین‌باره نوشته است: «و در اطراف او (منظور ایمان آوردن علما است) استدلال‌ها می‌كنند و به نفوذ و قدرت موهوم میرزا حمل می‌نمایند و درحقیقت به یك تیر افتراء دو نشان زده‌اند: یكی آنكه جمعی را در جامعه چركین كنند و دیگر آنكه تخم كدورت و ملال را در قلوب منوره بذر نمایند و ازجمله علمائی كه حضرات به خود نسبت می‌دهند یكی مرحوم حاج شیخ مرتضی انصاری (۱۲۱۴ تا ۱۲۸۱ ه.ق، فقیه مجتهد عالی‌مقدار امامی از تبار جابربن‌عبدالله انصاری اهل دزفول ساكن و متوفی نجف اشرف كه در عصر خود ریاست عالیه مطلقه شیعه امامیه را بدون معارض دارا بود، در نهایت زهد می‌زیست چنانكه ۱۷ تومان ایرانی از او ارث باقی مانده بود و معادل همان مبلغ به دیگران بدهكار بود.) است و دیگر مرحوم میرزای شیرازی (میرزا محمدتقی میرزای شیرازی- ۱۲۷۰ تا ۱۳۳۸ ه.ق- فقیه بزرگ امامی و مرجع تقلید شیعیان عصر خود مقیم سامرا و متوفی در نجف اشرف، پس از وفات استادش میرزا محمدحسن شیرازی ـ صاحب فتوای تحریم تنباكو ـ به ریاست علمی حوزه نجف رسید) است!!» (همان، ص ۳۰۳ و ۳۰۴).

جعل آمار جمعیت بهائی و نشر آن در روزنامه‌ها و مجلات، یکی دیگر از شگردهای تبلیغی بهائیان بوده است که در کتاب فلسفه نیکو مورد اشاره قرار گرفته است. مرحوم نیکو در بخشی از کتاب به مقاله‌ای با نام “مقاله سیاح سمرقندی” اشاره می‌نماید که در آن ادعاهای گزافی درمورد آمار بهائیان در ایران و سایر نقاط جهان ارائه شده است. مرحوم نیکو برای قضاوت، بخشی از این مقاله را آورده است که عبارت است از: «… هرچند نگارنده در یكی از مجلات خواندم كه تقریباً نصف بیشتر ایرانیان بهائی شده‌اند و نصف كمتر باقی مانده، ولیكن خوب است آن نصفه دیگر خود را بدین اخلاق كریمه بیارایند. غرض آنكه یازده شب در حیفا ماندم و روزبه‌روز مسرت و خلوصم نسبت به زعمای بهائی زیادتر شد. یك شب از جناب میرزا هادی پرسیدم، جمعیت بهائی چقدر است؟ گفت: والله نمی‌دانم و خود بهائیان هم نمی‌دانند، بعضی از احباب معتقدند كه ده میلیون در ایران است و بعضی می‌گویند پنج ملیون. به‌هرصورت عدد بهائیان كاملاً معلوم نیست ولی در امریكا، چند سال قبل می‌گفتند هفتاد ملیون است. آن هم به حقیقت معلوم نیست. باری، نگارنده (منظور شخص سیاح است) خیلی تفتیش و تحقیق نموده كه عده بهائیان را تحقیقاً به دست بیاورم، ممكن نشد. زیرا بعضی هفتاد ملیون می‌گفتند و بعضی دیگر هشتاد ملیون تخمین می‌زدند و بعضی دیگر پنجاه ملیون قائل بودند و هركدام هم مدرك و دلیل صحیحی برای قول خود نداشتند. این است كه نگارنده به اقوال آنان ترتیب اثر نمی‌دهد و چیزی را كه خودم می‌توانم تخمین بزنم كه دیگر كمتر از آن نیست، آن است كه بگویم هنوز عده بهائیان به پنجاه ملیون نرسیده و چهل و پنج ملیون بیشتر در همه دنیا جمعیت ندارند.» (همان، ص ۳۵۴ و ۳۵۵). این در حالی است که خود مرحوم نیکو جمعیت بهائی را در نقاط دنیا در آن زمان برآورد کرده و در کتاب خود آورده است و عدد آن ۵۲۰۷ نفر بیشتر نیست» (همان، ص ۳۶۰).

۴ــ۵ــ  خرافات در آیین بهائی

از خرافات اشاره‌شده در کتاب، احترام بهائیان برای اشیایی است که آن را متبرک به رهبران بهائی می‌دانند، به‌طور مثال نگارنده کتاب این‌گونه گزارش کرده است: «وقتی كه نگارنده در آباده شیراز رفتم و در آن اوقات با بهائیان ترددی داشتم، در منزل یكی از آن‌ها مهمان شده، دیدم یك جعبه مدور (گرد) درازی از برنج در یك جای مخصوصی از اطاق نصب كرده‌اند، پرسیدم این چیست؟ گفتند حال می‌اوریم زیارت كنی، این فینه (کلاه) مبارك سرِ سركار آقا است. وقتی ما با خانواده مشرف شدیم، آرزو كردیم و بالأخره حضرت ورقه علیا خانواده را محروم نفرمود و این فینه را مرحمت فرمودند و ما جعبه برایش دادیم ساختند، به‌طوری‌كه می‌بینی و او را آوردیم. وقتی جعبه را آورده و فینه را به چه آدابی بیرون آوردند و بوسیدند كه بوی چرك و عرق او مشامم را آزرده كرده و بعد تعریف‌های دیگر نیز كردند كه پیراهن مبارك را هم آورده و جوراب مستعمل مبارك را نیز آوردیم. كارد و چنگال خریدیم و به اندرون برده و با كارد و چنگال مستعمل كه به دست مبارك رسیده، تبدیل كردیم و این تعریف‌ها را به‌طوری در حالت سرور و شعف می‌كردند كه گویی جواهر قیمتی را به دست آورده بودند.» (همان، ص ۱۵۶).

۴ــ۶ــ  فساد اخلاقی در مبلغین و پیروان بهائیت

در بخش‌های قبل اشاراتی به داستان جوان بروجردی، نحوه گرویدن او به بهائیت و سرانجام بازگشت او از بهائیت به دامان اسلام نقل شد. در بخشی از صحبت‌های جوان بروجردی خطاب به مرحوم نیکو در ذکر دلایل بازگشت او از بهائیت آمده است: «آقای نیكو، به شرافت و دوستی قسم! كه من در دوره اسلام خود بوی شراب را نشنیده و رنگ عرق را ندیده بودم. والله و بالله! یك ركعت نماز واجب از من ترك نشده و خدا گواه است یك معصیت كوچكی از من صادر نشده بود؛ ولی براثر صحبت و معاشرت بهائیان كارم به جایی رسید كه در مجلس شراب حاضر شدم. یعنی غالب اعضاء محفل روحانی خمر می‌خوردند؛ من هم در آن مجلس كه آن‌ها موعود بودند و به عادت مستمره خود عامل موعود بوده و حاضر می‌شدم. روزگارم به جایی رسانید، در منزلی كه همین بهائیان مجتمع بودند، سفره قمار گسترده و عجب در این بود كه مرا نیز دعوت به آن كار قبیح نموده و چون از شركت با آن‌ها ابا و تحاشی (دوری) می‌نمودم، می‌گفتند: هنوز از موهومات اسلام در تو باقی است!! آقای نیكو، عاقبت كارم به جایی كشید كه یك شبی را در منزلی دعوت داشتم كه چند نفر از بهائیان شصت‌ساله و پنجاه‌ساله و هیجده‌ساله بودند، پس از استعمال مسكرات و خوردن شام در همانجا خوابیدند، صبح كه معلوم شد اعمال قبیحه واقع كه قلم از ذكر و اظهارش شرمسار است، سپس معلوم شد كه این رویه در بعضی از آن اشخاص متداول (معمول و مرسوم) است!!» (همان، ص ۱۷۹).

از موضوعات مهم مورداشاره در کتاب فلسفه نیکو، چگونگی رفع حجاب زنان بهائی است. مرحوم نیکو در قسمتی از کتاب خود، به نقطه‌ آغاز موضوع رفع حجاب می‌پردازد. وی به نقش کلیدی یکی از چهار نفر ایادی امرالله، یعنی ابن‌ابهر در این موضوع پرداخته است. بنا بر روایت مرحوم نیکو، جمعی از بهائیان که به دنبال شهوت و لذت بوده‌اند، درصدد برآمدند تا مانع بزرگ حجاب را از میان احباب بردارند. لذا این افراد، از مراجعه به دو نفر دیگر از ایادی امرالله صرف نظر نموده و به سراغ ابن‌ابهر می‌روند. ابن‌ابهر نیز با توجه به اینکه این افراد او را به عنوان مقتدا و رهبر خود انتخاب نموده‌اند، تمام تلاش خود را برای برآوردن درخواست آن‌ها می‌کند. مرحوم نیکو این‌گونه روایت می‌کند: «باری حضرات رنود (جمع رند) خدمت ایادی امرالله رفته و گفتند حضرت ابن‌ابهر! ای ایادی امرالله، جمال مبارك (میرزا بهاء) حجاب را مرتفع فرموده و لابد یك روز باید این حكم مجری شود، گفت: بلی، گفتند: چه بهتر كه امروز ماها آن حكم الهی را اجرا كنیم و به ریاست و قیادت حضرت تو اول كسی باشیم كه این گوی سعادت را از میدان ربوده باشیم و چون خانم ابن‌ابهر نیز در این قضیه قبلاً با حضرات موافق بود، شوهر خویش را به قبول این مأمول (آرزو) ترغیب نمود و بالأخره ایشان قبول نموده و مروج این فكر شدند.» (همان، ص ۲۲۲ و ۲۲۳). «بالأخره ابن‌ابهر قائد دسته بهائیانی بود كه به رفع حجاب قائل بودند و شب‌ها را برای انجام و اتقان مرام خود، محافل اجتماعی كه مركب از زن و مرد بود منعقد می‌نمودند و شب را پس از صرف یكی دو ساعت وقت كه در سالن مجتمع بودند و بالطبیعه كسل می‌شدند، برای تنفس كم‌كم در محوطه می‌امدند و هر مرد با زنی كه مایل بود صحبت كند، در گوشه و كنار محوطه یا دهلیز خانه و یا گوشه باغچه و یا در زیر درخت و یا در زیر تالار و یا در آشپزخانه با یكدیگر در این موضوع تبادل افكار و قوی می‌نمودند!» (همان، ص ۲۲۳).

  1. انتقادات وارد بر کتاب فلسفه نیکو

بدون شک هر اثری که از بشر نشأت گرفته باشد خالی از خطا و اشتباه نیست و اتفاقاً کتاب فلسفه نیکو نیز در اثبات این امر نوشته شده است که بهائیت به‌عنوان یک مکتب محصول بشر، دارای ایرادات ساختاری و تناقضات بسیار در آموزه‌ها و احکام خود است. بنابراین کتاب فلسفه نیکو نیز از این امر مستثنی نیست و اگرچه مرحوم نیکو نیت خود را بر هدایت بشر و جلوگیری از گرفتاری هم‌نوعان خود در دام فرقه بهائیت گذاشته است و انصافاً هرجا که از دریچه فطری و عقلانی به موضوعات پرداخته است، از عهده مطلب برآمده است، اما قطعاً در مواردی نیز راه به خطا برده و دچار خطا گردیده است. این مقاله سعی داشت تا بدون هیچ‌گونه جانبداری، آنچه را از کتاب فلسفه نیکو از نقطه نظر علمی و عقلی، صحیح و عادلانه به نظر می‌رسید نقل نماید و از ذکر آنچه محل تردید و یا دارای ابهام بود صرف‌نظر نماید. حال در این بخش سعی شده است تا موارد کلی را که می‌توان از آن به‌عنوان نقد بر اثر مرحوم نیکو یاد کرد، بیان نمود:

  1. مرحوم نیکو در کتاب خود و در موارد متعدد، بدون ذکر هیچ‌گونه منبع، اقدام به نقل ادعاهایی نموده است. به‌طور مثال او در قسمتی از کتاب خود درمورد ابوالفضل گلپایگانی می‌نویسد: «با سابقه‌ای که از میرزا ابوالفضل گلپایگانی دارم، چنانچکه در جلد اول اشاره شده به اینکه اخیراً او نیز به نیرنگ‌های میرزا و میرزا عباس واقف گردید و با قلب خون‌پالا (آلود) در زاویه قاهره می‌خزید و به‌واسطه پیری و ضعف مزاج، آن توانایی در خود ندید که خط بطلانی بر دفتر تحریرات خویش برکشد و یا اجل مهلتش نداد که حیل و دسائس شریعت‌سازان را چون آواره و نیکو شرح دهد و اقرار نماید بر اینکه دلایل و براهین کتاب فرائدش، چون از درخت پوسیده کذب و افتراء میرزا اخذ شده، درست نیست.» (همان، ص ۲۶۰). گرچه چنین ادعای بزرگی مبنی بر بازگشت مبلغ و تئوریسین شهیر بهائی یعنی میرزا ابوالفضل گلپایگانی دارای اهمیت بسیار زیادی است و در آثار دیگری غیر از کتاب فلسفه نیکو نیز بعضاً این ادعا مطرح شده است، اما درهرصورت چنین ادعایی باید مبتنی بر منابعی قابل‌دفاع باشد که این موضوع از جانب مرحوم نیکو رعایت نشده است.

همانند مثال بالا، موارد متعددی در کتاب فلسفه نیکو یافت می‌شود. ازآنجاکه سیاق مطالب علمی، پرهیز از کلی‌گویی و طرح حدس و گمان و ادعا بدون پشتوانه منابع است، باید اذعان نمود که مرحوم نیکو در مواردی خارج از مسیر علمی قدم برداشته است و جای افسوس بسیار است که برخی مطالب بکر و ارزشمند طرح‌شده در کتاب، به دلیل ضعف در ارجاع به منابع، بلااستفاده باقی مانده است.

  1. نویسنده کتاب در خلال مباحث خود در بسیاری از موارد، به بحث عدم رعایت برخی موازین اخلاقی در میان سران و پیروان بهائیت پرداخته است. فارغ از اینکه هیچ فطرت پاکی، وجود رذایل و آلودگی‌های نفسانی را مخصوصاً در کسانی که خود را رهبر یا مبلغ یک آیین می‌دانند نمی‌پذیرد، اما طرح پی‌درپی این موضوعات و ارجاع به آن در خلال بحث علمی وجاهت ندارد. چراکه در پاسخ، ممکن است بهائیان نیز اقدام به طرح برخی بی‌‌اخلاقی‌ها از جانب مسلمانان و یا سایر ادیان و فرقه‌های طرف بحث، نمایند. بنابراین، اگرچه نقل برخی مباحث از زبان شخصی که سال‌های متمادی هم‌نشین و عجین با بهائیان بوده است، جالب توجه است، اما نمی‌توان به صرف طرح چنین مطالبی، بهائیت را فاقد اعتبار دانست. در میدان مباحثه و مناظره علمی، بهترین سلاح بهره‌گیری از استدلال‌های فطری و عقلی است و وارد کردن مباحث اخلاقی و برچسب‌زنی‌های مکرر، بحث را از مسیر اصلی خود خارج خواهد نمود.
  2. از دیگر انتقاداتی که می‌توان به کتاب فلسفه نیکو وارد نمود، پراکندگی زیاد مطالب و عدم پیروی مؤلف از یک دسته‌بندی موضوعی منظم است. البته این اثر را باید در ظرف تاریخی خود مورد بررسی قرار داد و نمی‌توان آن را با یک اثر علمی امروزی مقایسه نمود، اما به‌طورکلی، عدم پایبندی به یک سیر منظم موضوعی و در برخی موارد از هر دری سخنی راندن، می‌تواند به‌عنوان ضعف اثر تلقی گردد.
  3. خواننده چنین اثری از همان ابتدا انتظار دارد تا از سرگذشت اعتقادی نویسنده اثر مطلع گردد. البته مرحوم نیکو در خلال بحث، اشاراتی به سیر تحول اعتقادی خود دارد، به‌طور مثال در بخشی از کتاب می‌نویسد: «لهذا اگر بهائیان نسبتی به نگارنده دهند که یک روز یا یک ساعت جزء گوسفندان میرزا بوده‌ام، جداً تکذیب می‌کنم. ….باری، غرض این است که من هیچ‌وقت بهائی نبوده‌ام و خیلی هم افتخار می‌کنم.» (همان، ص ۱۸۸ و ۱۸۹). برخلاف دیگر بازگشتگان از بهائیت همانند مرحوم آیتی و صبحی، مرحوم نیکو خود را فردی معرفی کرده است که هیچ‌گاه بهائی نبوده است، اما جزئیات زیادی از چگونگی نفوذ وی به بطن بهائیت و هم‌نشینی با بزرگان این آیین درحالی‌که بهائی نبوده است، ارائه نگردیده است؛ ابهامی که در ذهن خواننده کتاب تا پایان باقی می‌ماند.

۶٫ جمعبندی

در این مقاله سعی شد تا با نگاهی اجمالی به اثر مرحوم نیکو، یعنی فلسفه نیکو، مهم‌ترین انتقادات وارد بر آیین بهائی از منظر مرحوم نیکو ارائه گردد. چنانچه در خلال مقاله نیز اشاره شد، در این مقاله سعی شده است تا گلچینی از مباحث دارای پشتوانه عقلی و علمی مذکور در کتاب، نقل و بررسی شود و تا حد امکان از ذکر مطالب بدون منبع خودداری شد. اصلی‌ترین موارد مطرح‌شده در مقاله عبارتند از:

دلیل تقریر که از مهم‌ترین تکیه‌گاه‌های استدلالی بهائیان در اثبات آیین بهائی است به‌تفصیل مورد بحث قرار گرفت. مرحوم نیکو با طرح استدلال‌های منطقی و ارجاعات مکرر به منابع بهائی، یک‌به‌یک این دلایل چهارگانه را مورد نقد قرار داده است. نکته جالب توجه این استدلال‌ها، طرح آن‌ها از زبان جوانی بروجردی است که خود روزی به بهائیت گرویده بوده است و حال، با تکیه بر همین استدلال‌ها از بهائیت برگشته است؛ استدلال‌هایی کاربردی که نقطه اتکای بهائیت یعنی دلیل تقریر را نشانه رفته است.

آیین بهائی به‌عنوان یک آیین دست‌ساز بشر، دارای تناقض‌ها و حفره‌های استدلالی بسیار است. مرحوم نیکو در قسمت‌های مختلف کتاب خود، اشاراتی به تناقض‌های موجود در متون بابی و بهائی و همچنین آموزه‌های بهائیت داشته است. تناقض‌هایی که گاه به آشکاری اختلاف روز و شب است و هر عقل سلیمی، وجود چنین تناقض‌هایی را برنمی‌تابد. هر خواننده عادلی پس از مواجهه با این‌ها، آیین بهائی را با همه زرق و برق ظاهری‌اش، بدون ریشه خواهد یافت.

کتاب اقدس به‌عنوان مهم‌ترین کتاب احکام بهائیان، در بخش دیگری از مقاله بررسی گردید. مرحوم نیکو، ضمن طرح برخی از احکام این کتاب، نسبت به نقد و رد آن‌ها استدلال نموده است. اشاره به ضعف‌های چنین احکامی، غیرالهی بودن مبدأ آن‌ها را اثبات می‌نماید.

از روش‌های مؤثر بهائیان در تبلیغ این آیین، استناد به آمارهای دروغین از جمعیت کسانی است که به بهائیت روی آورده‌اند. مرحوم نیکو، با نقل برخی از این آمارهای دروغین و با استناد به مشاهدات و اطلاعات خود، آن‌ها را رد کرده است.

اگرچه مرحوم نیکو در بخش‌های مختلفی از کتاب خود به بحث فساد گسترده در برخی از سران و پیروان بهائی پرداخته است، اما در این مقاله سعی شد تا حد امکان از بیان این جنس مطلب خودداری گردد و به سایر مطالب مطابق با مسیر دلیل و منطق پرداخته شود؛ اما برخی از روایت‌های مطرح در کتاب با موضوع فساد اخلاقی در بهائیان به‌خصوص داستان کنار گذاشتن حجاب، حاوی نکات جالب توجهی بود که در این مقاله به آن اشاره شد. بدون شک، بهائیت با تکیه بر برخی ولنگاری‌های اخلاقی و کنار گذاشتن احکام تعهدآور اسلام نظیر حجاب و شرب خمر، ظاهر جذاب و فریبنده‌ای از یک دین و آیین ارائه نموده است و چه بسا با تکیه بر همین عدم محدودیت‌ها، موفق به جذب و گمراهی انسان‌های زیادی گردیده است. ولنگاری‌هایی که اگرچه در ابتدا جذاب است اما با آلوده کردن بسیاری از نفوس پاک، راه کمال و حق‌جویی را برای همیشه بر انسان سد می‌نماید.

کتاب فلسفه نیکو، نقش بسزایی در پرده برداشتن از ماهیت آیین بهائی و مقاصد سران آن داشته است. کتابی که از آن در ردیف مهم‌ترین کتاب‌های بازگشتگان از بهائیت همانند آیتی و صبحی یاد می‌شود. چنانچه پیش‌تر ذکر شد، مرحوم نیکو با تکیه بر توان استدلالی خود، برخی ادعاهای بهائیت را مردود دانسته و در این زمینه روشنگری کرده است. با این حال، کتاب مرحوم نیکو همانند دیگر آثار بشری، در مواردی دارای ضعف‌هایی است که این مقاله سعی داشت تا بدون جانبداری، آن‌ها را هم بیان نماید.

فهرست منابع

۱- گلپایگانی، ابوالفضل محمد، کتاب الفرائد، مؤسسۀ ملی مطبوعات امری آلمان، چاپ اول، آلمان، هوفهایم: ۲۰۰۱ م.

۲- نیکو، حسن؛ فلسفه نیکو؛ به کوشش علی امیرمستوفیان؛ ۴ ج، راه نیکان، چاپ اول، تهران: ۱۳۹۰٫

۳- نوری، حسین‌علی بهاءالله، اشراقات و چند لوح دیگر.

بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری توسط سردبیر
بارگذاری در معرفی کتاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code

بررسی

آينده از آنِ کيست؟

(به مناسبت نيمة شعبان، ميلاد منجي جهان) وقتی در اندیشۀ اسلامی سخن از آینده‌ای به میان می‌آ…