صفحه اصلی معرفی کتاب معرفی کتاب «آیین در ایران: نگاه به دیانت باب از دریچۀ اصلاح مذهب تشیع» میرزا یحیی دولت‌آبادی، مصحح: سیدمقداد نبوی رضوی

معرفی کتاب «آیین در ایران: نگاه به دیانت باب از دریچۀ اصلاح مذهب تشیع» میرزا یحیی دولت‌آبادی، مصحح: سیدمقداد نبوی رضوی

14 خواندن ثانیه
0
0
531

سیدمحمدهادی سجادی

پژوهشگر حوزۀ مطالعات بابی و بهائی

 

 

چکیده

کتاب آیین در ایران نوشتۀ میرزا یحیی دولت‌آبادی، از بزرگان و تکاپوگران بابی است که با وجود انتساب وی به مقام جانشینی میرزا یحیی صبح ازل و مقام شهید بیان، اما به سبب نهان‌زیستی رایج بابی، گمان‌هایی بر مسلمان بودن و یا مسلمان شدن وی در پایان حیات در برخی از مکتوبات تاریخی یافت می‌شود. سیدمقداد نبوی رضوی در نقد و بررسی خود، با پژوهشی تاریخی و استدلالی در ابتدا به استناد مکتوبات و مستندات، ماهیت عقاید بابی و خلاف عقاید شیعی و اسلامی میرزا یحیی را آشکار کرده است و پس از آن به بررسی مسائل مطروحه در این کتاب پرداخته و هدف کتاب را برخلاف ظاهر تاریخی آن در شرح سیر گسترش آیین اسلام در ایران و پرداخت به شریعت اثنی‌عشری در دوران غیبت کبری، مهیا کردن بستری مناسب برای گنجاندن دعاوی سیدعلی‌محمد باب در بین عقاید شیعی بیان نموده است. همچنین در نگاه وی این کتاب سندی از خاستگاه بابیِ بخش مهمی از اندیشۀ اصلاح دین در ایران است و ازاین‌روست که به توضیح نام کتاب، “نگاه به دیانت باب از دریچه اصلاح مذهب تشیع” افزوده شده است.

کلیدواژه: میرزا یحیی دولت‌آبادی، آیین در ایران، اندیشه اصلاح دین در ایران، مهدویت نوعی، علامه مجلسی.

 

مقدمه

آیین در ایران، کتابی به‌ظاهر تاریخی است که سیر تغییر و تکامل دیانت در ایران را بر مسیر تاریخ نقل کرده و از نظر وقایع اتفاقیه تا میزان قابل‌توجهی مشترک با منابع دیگر تاریخی است، اما موضوعی که جای بسی تأمل و سؤال دارد این است که تحلیل‌ها و نتیجه­گیری­های کاملاً شخصی و آمیخته با اشتباهی را در این کتاب شاهد هستیم که با شناخت ماهیت نهان­زیست نویسندة آن، هدفی دیگر را برای نگارش مقطع خاصی از تاریخ می‌توان یافت. سیدمقداد نبوی رضوی بر آن است تا در این پژوهش با معرفی عقاید و مناصب میرزا یحیی دولت­آبادی، به‌طور دقیق تمامی مطالب ارائه‌شده توسط وی را به اسناد و مدارک معتبر، تصحیح کرده و درنهایت حقایق را برخلاف آنچه میرزا سعی بر وارونه جلوه دادن آنان داشته، به حالت صحیح خود بازگرداند.

نگاهی به دیباچه

در ابتدای این پژوهش، به‌عنوان بخش نخست، دیباچه‌ای است که نبوی رضوی محتوای کتاب آیین در ایران را با مراجعه به مستندات تاریخی و نگاه دقیق به اسناد مطروحه و رجوع به منابع روایی مذهب تشیع، نقد کرده و درنهایت دعاوی وی را بی‌پایه‌واساس دانسته و در ذکر بیان دلایل خطاهای بسیار میرزا، به مشاهداتی، خطاهای وی را تعمدی و دلیلش را نیت او در ساخت پایه‌ای مستحکم برای بنای تازه‌بنیان عقاید بابی یافته است.

کتاب آیین در ایران: نگاه به دیانت باب از دریچة اصلاح مذهب تشیع

نشر نگاه معاصر، تابستان ۱۴۰۰ ش.

عدم اجازۀ چاپ کتاب در دهۀ ۱۳۵۰

در پی تلاش‌های خاندان دولت‌آبادی در یکی از سال‌های دهۀ ۱۳۵۰ ه.ش.، نبوی سندی را دررابطه‌با عدم صدور مجوز چاپ کتاب آیین در ایران توسط وزارت فرهنگ و هنر وقت آورده است که دقت در عبارات آن، تأییدی بر مطلب فوق است.

«ادارۀ کل نگارش. به استحضار می‌رساند: کتاب آیین در ایران، تألیف یحیی دولت‌آبادی، در ۱۰۸ صفحه ملاحظه و مطالب آن مورد بررسی قرار گرفت که نتیجۀ بررسی ذیلاً نگاشته می‌شود:

میرزا یحیی دولت‌آبادی مشکوک به ازلی بوده و کتابی هم که تألیف نموده، در حد معرفی سیدعلی‌محمد باب و صبح ازل است که مؤلف، با نرمش خاصی، آن هم به‌صورت تاریخ‌گونه، مطالبی را به رشته‌ تحریر درآورده و ضمناً، نسبت به بعضی از علماء بزرگ عالم تشیع اهانت روا داشته که از این رهگذر برای اثبات مدعای خود سود جسته است، چنان‌که مطالب صفحات ۵، سطر ۱۲ + ۱۵ + ۱۶، نویسنده معتقد است که اسلام به ضرب شمشیر ایران را فتح نمود و ص ۶، سطر آخر، استناد به روایت مجعول است. ص ۸، سطر ۱۱، مذهب شیعی دوازده‌امامی را مستحدث می‌داند و ایضاً، در سطر ۱۳، موروثی بودن سلطنت را یکی از عوامل عقب‌افتادگی و بدبختی ایران و ایرانی می‌داند که از جهت سیاسی قابل‌تأمل است و ص ۱۶، سطور ۹ الی ۱۳، موهن به مقام سلطنت است. ص ۲۱، مطالب سطور ۴ الی ۱۲، در اثبات مهدویت نوعی است نه شخصی و این‌گونه از مطالب مغایر با مذهب شیعه‌ دوازده‌امامی است که انتظار ظهور قائم آل محمد و مهدی شخصی را دارند. ص ۲۴، سطر ۱۵ الی آخر صفحه، مطالب موهن به مقام علامه‌ مجلسی است. ص ۲۵، مطالب موهن به مقام علامه‌ مجلسی است و از سطر ۱ الی ۱۱ اهانت شده است و او را خائن به مذهب جعفری انگاشته. ص ۲۱، سطور ۵ الی آخر، بیان این‌گونه از مطالب اغواگر است. ص ۳۵، تمام مطالب، از سطر اول تا آخر، برای بیان ادعای سیدعلی‌محمد باب است. ص ۳۶، مطالب مربوط به سیدعلی‌محمد باب است. ص ۳۷، در مباحثه‌ علمای مذهبی و اسلامی با سیدعلی‌محمد باب، علماء مذهبی را علمای ظاهری معرفی کرده که مفهوم مخالف عبارات آن است که سید را عالم باطن معرفی کرده است. ص ۳۸، مطالب مربوط به ادعای سیدعلی‌محمد باب است. ص ۳۹، ایضاً، مربوط به شرح حال و ادعای سیدعلی‌محمد باب است. ص ۴۱، مطالب از سطر ۷  الی ۱۱، کفرآمیز است که ادعای مهدویت نوعی و تجدید دین اسلام [است که] کفر است. ص ۴۳، مطالب تعریفی مناسب به حال سیدعلی‌محمد باب است و او را مردی باتقوا و تارک دنیا معرفی می‌نماید و با مقدمه‌ای چنین از این‌گونه مطالب، ادعای سید را امری طبیعی می‌انگارد. ص ۴۵، مطالب سفسطه است که نسخ دین در غیبت صغری، العیاذ بالله، که آن را بلامانع دانسته و این‌گونه اراجیف را برای صحت دعاوی سید باب عرضه می‌دارد، تماماً اغواگر و گمراه‌کننده است؛ علی هذا، انتشار آن مخالف اصل بیستم متمم قانون اساسی و مغایر با موازین دینی و مذهبی است. ناظر شرعیات: محمدکاظم السنگلجی » (بخشی از دیباچه)

شیخ محمدکاظم سنگلجی (مانع چاپ کتاب آیین در ایران در وزارت فرهنگ و هنر)

 

معرفی شیخ محمدکاظم سنگلجی

لازم به ذکر است که شناخت شیخ محمدکاظم سنگلجی در تأیید ماهیت بابی این کتاب به‌عنوان یکی از داعیان اصلاح دین در دورۀ پهلوی حائز اهمیت است. وی ازجمله اشخاصی است که با علمای شیعی زاویه‌هایی داشته و در باورداشت اصلاح دین با داعیان بابی به‌ظاهر مسلمان همسو بوده اما به حقیقتِ نیات این گروه نهان‌زیست آگاه نبوده است، بنابراین مصحح در بخش دیباچه به معرفی مختصری از شیخ پرداخته است.

«نویسنده‌ گفتار بالا، شیخ محمدکاظم سنگلجی است. او فرزند شیخ محمد سنگلجی و برادرزاده‌ شیخ رضاقلی شریعت سنگلجی (معلم فکر اصلاح دین در عصر پهلوی) بود و از اندیشه‌های اصلاح دین بهره‌مندی داشت؛  بااین‌حال، دیده می‌شود که چاپ کتاب آیین در ایران را به‌سبب رویکردهای جانبدارانه‌اش به آیین باب و انتقادهای تندش از مذهب تشیع و برخی عالمانش برنتافته است.» (بخشی از دیباچه)

 

اشاره به این مطلب خالی از لطف نیست که روشن‌فکران مسلمان در اواخر دورۀ سلطنت قاجار و اوایل دوران حکومت پهلوی با شناسه‌ای با عنوان پیروان اصلاح دین شناخته شده و بدین سبب طیفی از معتقدان به آیین اسلام در این زمره دیده می‌شوند، اما درحقیقت سنگ بنای این تفکر را رهبران فکری و بزرگان نهان‌زیست بابی در لباس علمای اسلام بنا نهادند تا بدین طریق و به‌عنوان اصلاح دین اسلام، فرصت گنجاندن عقاید خویش را بر بستر یک آیین الهی قطعی و موردتأیید به دست آورند. ایشان به سبب محافظه‌کاری‌های بسیار، این تصویر غلط را در ذهن مسلمانان ساده‌اندیش ساخته و پرداخته کردند که دین هزاروچندساله نیاز به ترمیم و تغییر دارد؛ تا جایی که حتی حقایق مسلم آن را انکار کردند، مانند اصل مهدویت شخصی (مشخص بودن مهدی: محمدبن‌الحسن العسکری امام دوازدهم شیعیان) که از قضا هدف اصلی بابیان برای نشاندن دعاوی بابی بر بستر حقیقت بوده است. ازآنجاکه این نیت، نهان و مستتر بود (تا به وعده‌های باب، زمان آن برای هویدا شدن مهیا گردد)، مسلمانانی ازجمله سنگلجی‌ها ـ که از نیت‌های پنهانی باب بی‌اطلاع بودند ـ به سبب پیشینۀ خانوادگی خود از داعیان و همراهان بابی به‌ظاهر مسلمان گردیدند و نادانسته در آسیاب عقاید بابی، آب ریختند. درعین‌حال، در جایی که نمود آشکاری از جای پای بابی را مشاهده کرده‌اند، بر نتافته و بروزها نموده‌اند، همچون عدم اعطای جواز چاپ کتاب میرزا یحیی که پیش‌تر دلایلش بیان شد.

میرزا یحیی و میرزا علی‌محمد دولت‌آبادی در سال‌های جوانی

 

خصوصیات میرزا یحیی دولت‌آبادی

نبوی رضوی بر آن است که میرزا یحیی دولت‌آبادی نیتش از نگارش این کتاب نه‌تنها بیان حقایق بر بستر تاریخی نبوده بلکه هدفش ایجاد خلائی در میان حقایق رسیده از شریعت و مذهب جعفری است تا بدین‌وسیله به‌زعم خویش در شکاف ایجادشده بر سازۀ بنای عقاید شیعی، ستون عقاید بابی را جای دهد.

نبوی برای بیان مقصود خویش، در ابتدای سخن، شخصیت، عقاید و جایگاه ویژۀ میرزا یحیی دولت‌آبادی را با بیان مستندات و شواهد تاریخی برای مخاطب آشکار می‌گرداند تا بدین سبب نخستین دلیل بریافتۀ خود از نیت پنهان یک بابی نهان‌زیست در لباس مسلمان و بابی‌زادۀ دارای مناصب عالیه‌ای چون جانشینی جانشین سیدعلی‌محمد باب و مرتبط و موردتأیید بزرگان و مقامات آیین بیان را در نگارش کتابی با عنوان آیین در ایران بیان نماید.

این پژوهش با بررسی منابع تاریخ، مستندات و مکتوبات به‌جای‌مانده، میرزا یحیی را متأثر از عقاید بابی پنهانی خاندان دولت‌آبادی دانسته است و دلایلی دیگر را بر تأیید این یافته بیان می‌نماید. به‌عنوان نمونه ملازمت و بهره‌مندی عقیدتی میرزا یحیی را از اشخاصی چون پدر خویش (میرزا هادی دولت‌آبادی)، سیداسدالله خرقانی، شیخ هادی نجم‌آبادی و میرزا یحیی صبح ازل که همگی از بزرگان یا رهبران آیین بیان بوده‌اند، مهر تأییدی بر همسویی عقاید وی با عقاید بابی یافته است.

سیدمحمدعلی جمال‌زاده در کنار میرزا یحیی دولت‌آبادی

این تصویر به‌سال ۱۹۳۲م. (۱۳۵۱ق. و حدود ۱۳۱۱ش.) در شهر ساحلی کونوک در بلژیک برداشته شده است. آن زمان، حدود دو سال پیش از نگارش کتاب آیین در ایران (۱۳۱۳ ش.) بود.[۱]

[۱]. میرزا یحیی دولت‌آبادی، آیین در ایران، بخش «تصاویر و اسناد»، تصویر شماره ۳٫

 

نبوی همچنین به استناد مشاهدات دیگری مثل قرابت و دوستی میرزا یحیی با دیگر داعیان نهان‌زیست آیین بیان، چون میرزا نصرالله بهشتی (ملک‌المتکلمین)، سیدجمال‌الدین واعظ (صدرالمحققین)، میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و نیز وجود مستنداتی در تأییدات بزرگان بابی و اعطای القاب خاص و بلندمرتبۀ بابی به وی و همچنین تکاپوهای به‌ظاهر اصلاح‌طلبانۀ او با همراهی دیگر معتقدان به آیین سیدعلی‌محمد باب و عضویت در مجمع‌های پنهانی بابی چون باغ میرزا سلیمان خان میکده که در باطن درجهت تحقق وعده‌های مراد آیین بیان بوده را نیز مهر تأیید محکمی بر این مطلب یافته که میرزا یحیی دولت‌آبادی بر مسیر عقاید بابی طی طریق نموده است.

پایمردی وی بر این مرام تا پایان عمر، برخلاف برخی گمانه‌زنی‌ها، به مستندات بسیار ازجمله نگارش کتاب آیین در ایران در سال‌های پایانی حیات هم تأیید دیگری بر این یافته است که تا زمان وفات بر این مرام و عقیده استوار مانده است و حتی به جایگاه والای خود در میان معتقدان به آیین بیان در لحظات پایانی عمر، نیز معتقد و معترف بوده است.

«وی، در همان اوان، از صبح ازل لقب «اسم‌الله النجی» گرفت و در میان بابیان برجسته شمرده شد. دانسته است که ازلیان اعطای آن لقب‌ها را از سوی خداوند می‌دانستند؛ بنابراین، در نگاه ایشان، او یکی از مؤمنان بزرگی بود که موردعنایت خاص الاهی قرار گرفته بود. صبح ازل در نامه‌ای نیز وی را «اسم‌الله النجی، الصابر الوفی، الابن الخلیل و التابع لمولاه العلی النبیل و المطیع لسیده الفرد الجمیل» یاد کرده است. عبارت «العلی النبیل» اشاره به «علی‌محمد» (باب) است و عبارت «سیده الفرد الجمیل» نیز باب یا خود صبح ازل را گویاست؛ بنابراین، می‌توان دانست صبح ازل، در آن نامه، ایمان بابی میرزا یحیی دولت‌آبادی را بس ستوده بود.» (بخشی از دیباچه)

 

به نقل از قمرتاج دولت‌آبادی، خواهر میرزا یحیی، در جریان ملاقات در روزهای پایانی حیات برادر، سند شمارۀ ۱۷، بخش اسناد:

«از ایشان پرسیدم: الواح نازله از ساحت حضرت ثمره، میرزا یحیی صبح ازل، خطاب به نجی، منجی، ناجی و أمثالها کیست؟» با گشاده‌رویی آمیخته با تعجبی فرمود: «تو، درضمن گفت‌وگو، به من فهماندی که مطالب بسیاری را دانسته و درک کرده‌ای؛ چطور نمی‌دانی مخاطب این الواح کیست؟ و بدون هیچ‌گونه ذکر لفظی، با انگشت اشاره به وجود مقدس خود نمود …».

 

اقدامات میرزا یحیی دولت‌آبادی

«کارهای سیاسی و فرهنگی او در بازه زمانی یک‌دهه‌‌ونیم پیش از رخداد مشروطیت ایران بدین قرارند:

  1. ۱٫ حضور در حوزه اتحاد اسلام تهران، به تبعیت از حوزه اتحاد اسلام اسلامبول (یاران سیدجمال‌الدین افغانی) برای ضمیمه کردن ایران به عثمانی (حدود ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۳ ق.)؛
  2. ۲٫ شرکت در کار گروهی موفق برای کشتن ناصرالدین‌شاه قاجار (۱۳۱۳ ق.)؛
  3. ۳٫ کوشش جدی در نهضت مدارس جدید (از ۱۳۱۵ ق. به بعد)؛
  4. ۴٫ عضویت در هیأت مدیره انجمن بابی باغ میرزا سلیمان‌خان میکده (مهم‌ترین گروه مخفی اثرگذار در مقدمات مشروطیت) و دخالت اساسی در بنیان‌گذاری نظام مشروطیت؛ ازجمله گنجاندن «عدالت‌خانه» در میان خواسته‌های عالمان دینی معترض تهران و رساندن آن به مظفرالدین‌شاه قاجار (۱۳۲۲ تا ۱۳۲۴ ق.)؛
  5. ۵٫ تکاپوهای پیگیرانه در جنبش مشروطیت؛ ازجمله، تلاش برای پادشاهی شاهزاده مسعود میرزا ظل‌السلطان (۱۳۲۴ تا ۱۳۲۶ ق.) که خشم ویژه محمدعلی‌شاه قاجار نسبت به او را در پی داشت.

همان‌گونه که در جایی دیگر نشان داده شده، با آگاهی از ایمان بابی میرزا یحیی دولت‌آبادی و هم‌مسلکانش، رد پای آن باور در تمام این کوشش‌ها و جایگاه بنیادینش در آن‌ها به‌گونه‌ای منطقی به ‌دست می‌آید.» (بخشی از دیباچه)

 

به‌زعم سیدمقداد نبوی، میرزا یحیی دولت‌آبادی در کتاب آیین در ایران به طرق گوناگون درصدد تثبیت حقانیت عقاید بابی بر بنای مستحکم شریعت اثنی‌عشریه بوده است. او برای حصول به این نیت به تفسیربه‌رأی و تقطیع گستردۀ روایات مهدویت در کتاب کمال‌الدین و تمام‌النعمه شیخ صدوق رحمت الله علیه پرداخته و در بیان نوع نگاه شخصیت‌های بزرگ مذهب تشیع مانند میرداماد، شیخ بهائی، ملاصدرا، فیاض لاهیجی، فیض کاشانی، ملا علی نوری و شیخ احمد احسائی در نگاه به باورداشت مهدویت شیعی، عامدانه دست به تحریف زده و ایشان را برخلاف واقع، معتقد به مهدویت نوعی (باور به ولادت و ظهور مهدی موعود در آینده بدون شناخت پیشین و دقیق از شخصیت او) یاد کرده است.

بارگاه عسکریین ـ علیهماالسلام ـ

و گنبد سرداب سامراء (در تاریخ‌سازی میرزا یحیی دولت‌آبادی: مدفن امام دوازدهم شیعیان)

 

میرزا یحیی با تقسیم‌بندی علما به علمای اهل ظاهر و علمای اهل باطن، می‌کوشد تا با کوبیدن میخ عقیدۀ مهدویتِ نوعی بر بدنۀ عقیدۀ اصالت مهدوی اثنی‌عشری، مسیر توجیه ظهور سیدعلی‌محمد باب را هموار کند و مخالفان و موافقان آیین بیان را در تفاوت دیدگاهشان به اصل عقیدۀ مهدوی جلوه دهد. درمقابل، با تلاش مصحح کتاب در بیان شواهد و مستندات بسیار در بخش دیباچۀ این پژوهش، تیرهای رهاشده از کمان میرزا یحیی دولت‌آبادی، هیچ‌کدام به هدف اجابت مطلوب وی نمی‌نشینند و تلاش‌های سیدمقداد نبوی در شرح و وصف این کتاب، سستی دعاوی دولت‌آبادی را به حد اعلا نمایان می‌کند که مگر ممکن است شخصی حقیقت‌جو در بیان مطالب خویش، تحریف و تقطیع را چاشنی کارش کند و مگر می‌شود این خلاف واقع‌ها را سهوی انگاشت، درحالی‌که در مراجعه به مستندات ارائه‌شده توسط میرزا یحیی حقیقت آشکارا به‌گونه‌ای دیگر خودنمایی می‌کند.

میرزا یحیی در بیان سندی بر تثبیت عقیدۀ مهدویتِ نوعی، پای شیخ صدوق اعلی الله مقامه و کتاب گران‌قدر وی را به میان می‌آورد و با بیان یک گوهر از میان هزاران گوهر درخشان کمالالدین، با تفسیربه‌رأی و بدون هیچ‌گونه منطق و دلیل و سند و تأییدی، پایان حیات جسمانی حضرت محمدبن‌الحسن العسکری علیهما السلام و تدفین ایشان در سرداب حرمین شریفین امامین العسکریین در سامرا و آغاز غیبت روحانی و نه جسمانی ایشان را به‌عنوان گوهر استخراج‌شده از معدن کمالالدین به مخاطب جلوه می‌دهد، درحالی‌که نه‌تنها متن مورداستناد وی، تأییدی بر یافته‌های خلاقانۀ او ندارد، بلکه در رجوع به مطالب دیگر در همان کتاب، مهر محکمی بر هدررفت نبوغ میرزا یحیی نشانده می‌شود.

حقیقتاً مشاهدات و مستندات ارائه‌شده در این پژوهش بر گمان مصحح، صحه گذاشته و ذهن را ناخودآگاه به سمت دریافت نیتی پنهانی در میرزا یحیی دولت‌آبادی در کوبیدن میخ عقاید آیین بیان بر بنای عقاید حقۀ شیعی سوق می‌دهد و این مخاطرۀ ذهنی را در مخاطب ایجاد می‌کند که وی برای استوار کردن سنگ بنای عقاید سیدعلی‌محمد باب، چاره‌ای جز برداشتن حقیقتی از حقایق عقاید مکتب تشیع نداشته تا بتواند به‌زعم خویش در جای خالی‌شده به‌واسطۀ تغییرات خود، سنگ دعاوی باب را جای داده و چنان با تبحر به مرمت بپردازد که گویی در اصل، بنای حقه اثنی‌عشریه همین‌گونه بوده است.

بدین سبب با نادیده گرفتن روایات بسیار در باب اعتقاد مهدویتِ شخصی و اینکه حضرت محمدبن‌الحسن العسکری با ویژگی‌های منحصر به خود، همچون اصل و نسب و وقایع زمان و طول عمر و غیبت طولانی، صاحب این مقام الهی است؛ به تحریف حقیقت مطلب پرداخته و با استناد خلاف واقع به یک توقیع و یک رؤیا، باورداشت مهدویتِ نوعی را دارای پیشینه‌ای پیش از زمان تفکر خویش دانسته و بدون بیان مستنداتی این عقیدۀ ساخته و پرداختۀ خویش را به علمای اثنی‌عشری پیشین نسبت داده است. آنگاه حساب آنان را به‌عنوان علمای اهل باطن از بقیه جدا کرده و مدحشان نموده است. دربرابر عده‌ای دیگر چون علامه مجلسی را مذمت کرده تا ذهن مخاطب را در هوای غبارآلوده به سبب نادرست‌انگاری‌های خویش، از سؤال و پرسش‌های «به چه سندی؟» و «به چه منطقی؟» منحرف گرداند و چشمان مخاطب را با ذرات گردوغبار به هوا پراکنده‌شده‌ای که خود مسببش بوده از دیدن حقیقت بازدارد و به ورطۀ هلاکت سوق دهد.

ایشان نمی‌دانسته که هوایی را که آلوده‌ کرده، سرانجام صاف و عاری خواهد شد و آن زمان است که باید پاسخ دهد که چگونه از نامه امام دوازدهم شیعیان علیه السلام به نایب آخرینشان در غیبت صغری، که به وی خبر وفاتش را داده‌اند و دستور فرموده‌اند که به علت آغاز غیبت کبری جانشینی برای خود برنگزیند، برداشت وفات امام را نموده و به کدامین روایت از روایات تاریخی، تدفین حضرتش در سرداب سامرا را گواه گرفته است؟!

شیخ صدوق اعلی الله مقامه در مقدمۀ کتابش ـ که موردقبول جناب میرزا یحیی بوده ـ امر حضرت ولی عصر علیه السلام به خودش را نقل می‌کند که برای توجه و تذکر مردم به غیبت ما از غیبت انبیای پیشین کتابی بنویس تا غیبت را، به قرینۀ تاریخ، بپذیرند و شک و تردیدشان برطرف شود. حال چطور می‌شود که تمام غیبت‌های ذکرشده در کتاب کمال الدین، جسمانی و ظهورشان به ظهور خودشان بوده اما امام دوازدهم شیعیان علیه السلام غیبت روحانی فرموده و درگذشته‌اند و مهدی موعود و قیام‌کنندۀ آل محمد علیهم سلام الله، کس دیگری خواهد بود؟! مگر این‌ها نباید هم‌سنخ و هم‌نوع باشند؟! مگر می‌شود نمونه با اصل برابر نباشد؟ ضمناً به چه توضیح و توجیهی چنین خطایی را آن‌قدر استوار به‌عنوان حقیقت به علمای عالم تشیع چون شیخ صدوق و میرداماد و شیخ بهائی و … نسبت داده درحالی‌که خلاف این ادعا در روایات به‌وفور قابل‌رؤیت است؟! و بازهم چطور ممکن است چنین مطلبی را بی‌پرده به دانشمندان دین نسبت داد درحالی‌که در منابعشان اذعان به خلاف عقیدۀ وی داشته‌اند؟! آیا میرزا گمان نبرده که بالأخره روزی آب گل‌آلوده زلال خواهد شد؟

سؤال دیگر آنکه به چه قرینه‌ای منظور از “موت” در روایت نقل‌شده در بحارالانوار را به وفات حضرت صاحب‌الزمان معنا کرده درحالی‌که روایتی آشکار و قرینه‌هایی متعدد در برداشت از “موت” در زمان غیبت امام به فراموشی یاد حضرت وجود دارد؟ حقیقتاً این گمان را نمی‌توان نادیده گرفت که بر فرض محال اگر میرزا یحیی مرام بابی نداشته، معتقد به شریعت اثنی‌عشری هم نبوده است. ایشان که در همراه نمودن عقیدۀ علمای تشیع به عقاید خود به‌واسطۀ تبحر در تحریف و تقطیع و تفسیربه‌رأی ید طولایی دارد، چرا در این ادعا، سندی را برای تأیید خود نیاورده است؟ غیر از این نیست که درآن‌صورت دستکاری‌های پنهانی میرزا بر همگان آشکار می‌شد و ایشان را از دست‌یابی به هدف مطلوب خویش باز می‌داشت و حقا که مانند مراد آیین بیان، دارای نبوغ عالیه‌ای بوده که شیوۀ استخراج مطلوب خویش را از عقاید ناب اسلامی، خوب فراگرفته و نمودی از آن را در پایان حیات به نمایش گذارده است.

علامه شیخ محمّدباقر مجلسی

میرزا یحیی دولت‌آبادی، در ورای ادبیات نهان‌نگارانۀ خود در کتاب آیین در ایران، بر آن بود که آن «روحانی ظاهرپرست» که «شاید فرد انتخاب روحانیان ظاهرپرست شیعه‌مذهب شمرده» می‌شد، با کارهایی که کرد، یکی از مسببان اصلی انحطاط مذهب تشیع در سیر نزولی و رساندنش به نقطه‌ حضیض و فرود توحید (نقطه‌ اوج و فراز شرک و خرافات) بود، نقطه‌ای که ضرورت تجدید دیانت اسلام شرک‌زده را به آیین بیان توحیدی سبب شد.[۱]

[۱]. پیشین، بخش «تصاویر و اسناد»، تصویر شماره ۲۹٫

 

بررسی ادعاهای میرزا یحیی دولت‌آبادی دربارۀ بعضی از علما

بررسی مکتوب پایانی دورۀ غیبت صغری

«در بررسی این گفتار، ابتدا، به آن مکتوب پایانی دوره غیبت صغری که روایت یکی از محدثان شیعه (از شاهدان وفات نایب چهارم) برای شیخ صدوق بوده و در کتاب کمالالدین و تمامالنعمة آورده شده، باید پرداخت:

حدثنا أبومحمد الحسن‌بن‌أحمد المکتب قال: کنت بمدینة السلام فی السنة التی توفی فیها الشیخ علی‌بن‌محمد السمری ـ قدس الله روحه ـ فحضرته قبل وفاته بأیام فأخرج إلی الناس توقیعاً نسخته:

«بسم الله الرحمن الرحیم. یا علی‌بن‌محمد السمری! أعظم الله أجر إخوانک فیک! فإنک میت ما بینک و بین ستة أیام. فاجمع أمرک و لاتوص إلی أحد یقوم مقامک بعد وفاتک. فقد وقعت الغیبة الثانیة (فی بعض النسخ: الغیبة التامة). فلا ظهور إلا بعد إذن الله ـ عز و جل ـ و ذلک بعد طول الأمد و قسوة القلوب و امتلاء الأرض جوراً و سیأتی شیعتی من یدعی المشاهدة؛ ألا! فمن ادعی المشاهدة قبل خروج السفیانی و الصیحة فهو کاذب مفتر و لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم.»

قال: فنسخنا هذا التوقیع و خرجنا من عنده. فلما کان الیوم السادس، عدنا إلیه و هو یجود بنفسه، فقیل له: «من وصیک من بعدک؟» فقال: «لله أمر هو بالغه» و مضی ـ رضی الله عنه ـ فهذا آخر کلام سمع منه.

در این مکتوب، از سوی امام دوازدهم، به نایب چهارم دستور داده شده که کارهای خود را انجام دهد و کسی را به جانشینی برنگزیند، چراکه بیش از شش روز به وفاتش باقی نمانده و با شروع غیبت دوم (غیبت تامه)، کسی در مقام او نیست. پایان این غیبت (ظهور) نیز جز با دستور خداوند که با گذشت زمانی طولانی که با سنگدل شدن مردم و گسترش ستم همراه است، نخواهد بود. همچنین، گفته شده که به‌زودی، در برابر شیعیان، کسی به ادعای «مشاهده» خواهد پرداخت. این ادعا، پیش از خروج سفیانی و بلند شدن صیحه‌ آسمانی، از هرکه باشد، نادرست بوده و صاحبش دروغ‌گویی مفتری است.» (بخشی از دیباچه)

 

تأیید باورداشت محمدبن‌علی ابن‌بابویه قمی (شیخ صدوق) به مهدویت شخصی

«آنچه شیخ صدوق در بازگفتن چرایی نگارش کتابش نوشته، آگاهی او از شک و تردید و حیرت درباره «غیبت» و «امر قائم» بود. او، در بازگشت از مسافرت زیارتی خود به مشهد، هنگام اقامت در نیشابور، بسیاری از شیعیان را گرفتار آن حیرت دیده و بر همین اساس به‌ گفت‌وگو با ایشان و «ارشادشان به حق» پرداخته بود. پس از آن، در قم، یکی از منسوبان برخی محدثان بزرگ و درگذشته شیعه را دید که او نیز به شک و تردید گرفتار شده بود. گفت‌وگوی شیخ صدوق با او و «زوال شک و ارتیاب و شبهه» از او، درخواستش از وی برای نگارش کتابی «در این معنی» را سبب شد و شیخ صدوق نیز وعده داد تا پس از بازگشت به وطن خود، ری، چنان کند. پس از آن، در یک شب که وی به اندیشیدن درباره‌ برخی شؤون زندگانی می‌پرداخت و اندوه داشت، به خواب رفت و در عالم رؤیا، در مسجدالحرام، با قائم آل محمد دیدار کرد:

فبینا أنا ذات لیلة أفکر فیما خلفت ورائی من أهل و ولد و إخوان و نعمة إذ غلبنی النوم فرأیت کأنی بمکة أطوف حول بیت‌الله الحرام و أنا فی الشوط السابع عند الحجر الأسود أستلمه و أقبله و أقول: أمانتی أدیتها و میثاقی تعاهدته لتشهد لی بالموافاة؛ فأری مولانا القائم صاحب الزمان ـ صلوات الله علیه ـ واقفاً بباب الکعبة فأدنو منه علی شغل قلب و تقسم فکر، فعلم ـ علیه السلام ـ ما فی نفسی بتفرسه فی وجهی. فسلمت علیه فرد علی السلام ثم قال لی: «لم لاتصنف کتاباً فی الغیبة حتی تکفی ما قد همک؟» فقت له: «یا ابن‌رسول الله! قد صنفت فی الغیبة أشیاء.» فقال ـ علیه السلام: «لیس علی ذلک السبیل آمرک أن تصنف و لکن، صنف الآن کتاباً فی الغیبة و اذکر فیه غیبات الأنبیاء ـ علیهم السلام!» ثم مضی ـ صلوات الله علیه ـ فانتبهت فزعاً إلی الدعاء و البکاء و البث و الشکوی إلی وقت طلوع الفجر. فلما أصبحت، ابتدأت فی تألیف هذا الکتاب ممتثلاً لأمر ولی الله و حجته، مستعیناً بالله و متوکلاً علیه و مستغفراً من التقصیر و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنیب.

در این گفتار، قائم آل محمد (صاحب الزمان) به شیخ صدوق گفت کتابی درباره غیبت بنویسد تا اندوهش برود. او، در پاسخ، عرضه داشت که چیزهایی درباره‌ غیبت نوشته، اما پاسخ شنید که: «اکنون، کتابی درباره‌ غیبت‌های انبیاء بنویس!»، پس او، صبح روز بعد، به نگارش کتاب کمال الدین و تمام النعمة پرداخت تا «ممتثل به امر ولی الله و حجت او» باشد.» (بخشی از دیباچه)

بارگاه شیخ صدوق از کنار آرامگاه میرزا هادی دولت آبادی، خاندان و جمعی از پیروان ازلی اش در ری

 

ارائۀ سندی دیگر

«ثم‏ تأملنا أخبار الرسول‏ ـ صلی الله علیه و آله ـ فوجدناها قد وردت بأن الأرض تملأ قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً برجل من عترته، فدلنا هذا الحديث على أن القيامة لاتقوم على هذه الأمة إلا بعد ما ملئت الأرض عدلاً، فإن هذا الدين الذي لايجوز عليه النسخ و لاالتبديل سيكون له ناصر يؤيده الله ـ عز و جل ـ كما أيد الأنبياء و الرسل لما بعثهم لتجديد الشرائع و إزالة ما فعله الظالمون، فوجب لذلك أن تكون الدلائل على من يقوم بما وصفناه موجودة غير معدومة و قد علمنا عامة اختلاف الأمة و سبرنا أحوال الفرق فدلنا أن الحق مع القائلين بالأئمة الاثني‌عشر ـ علیهم السلام ـ دون من سواهم من فرق الأمة و دلنا ذلك على أن الإمام اليوم هو الثاني عشر منهم و أنه الذي أخبر رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ و نص عليه و سنورد في هذا الكتاب ما روي عن النبي ـ صلی الله علیه و آله ـ في عدد الأئمة ـ علیهم السلام ـ و أنهم اثنا عشر و النص على القائم الثاني عشر و الأخبار بغيبته قبل ظهوره و قيامه بالسيف ـ إن شاء الله تعالى.

این گفتار، نکات زیر را گویاست:

  1. روایت‌های پیامبر اسلام چنان می‌نمایانند که زمین، همان‌گونه که از ظلم و ستم پر شده، از سوی مردی از عترت او، از عدل و داد آکنده خواهد شد؛
  2. روز قیامت نخواهد رسید مگر پس از دادگستری جهانی آن مرد که از عترت پیامبر اسلام است؛
  3. دیانت اسلام که آیین پایانی خداوندی است، یاریگری با پشتوانه و تأیید الاهی خواهد داشت؛
  4. دلایل گویا بر آن یاریگر موعود باید دست‌یافتنی باشند؛
  5. در میان فرقه‌های اسلامی، حق با شیعیان اثنی‌عشری است؛
  6. امام این زمان، دوازدهمین امام از خاندان پیامبر اسلام است؛
  7. امام دوازدهم همان قائم دوازدهم [قائم آل محمد] است که پیش از ظهور و قیامش به سیف، غیبت دارد.» (بخشی از دیباچه)

 

تأیید باورداشت میرمحمدباقر حسینی استرآبادی (میرداماد) به مهدویت شخصی

«بااین‌حال، درباره میرداماد باید گفت که او کتابی با عنوان شرعة التسمیة فی زمان الغیبة نگاشت تا در آن نادرستی نام بردن از «مولانا القائم بأمر الله و سیدنا المنتظَر انتظره المؤمنون لدین الله، صاحب الأمر و إمام العصر … ـ عجل الله فرجه و سهل مخرجه و یسرنا لنصرته و مکننا فی دولته و أدخلنا فی زمرته» را به نام اصلی وی در دوران غیبتش نشان دهد:

أ یحل فی زماننا هذا ذکره ـ علیه السلام ـ باسمه الشریف و کنیته الشریفة فی المحافل و المجامع أم لایجوز ذلک لأحد من الناس بل إنما السبیل أن یذکره الذاکرون فی صلواتهم و دعواتهم و محافلهم و مجامعهم بألقابه السنیة المأثورة عن آبائه السانین و أوصافه الکریمة المأخوذة عن أسلافه الشارعین ـ صلوات الله و تسلیماته علیهم أجمعین؟ …

… سبیل المذهب أنه لایحل لأحد من الناس فی زماننا هذا و أعنی به زمان الغیبة إلی أن یحین حین الفرج و یأذن الله ـ سبحانه ـ لولیه و حجته علی خلقه القائم بأمره و الراصد لحکمه بسطوع الظهور و شروق المشرق أن یسمیه و یکنیه ـ صلوات الله علیه ـ فی محفل و مجمع مجاهراً باسمه الکریم معالناً بکنیته الکریمة و إنما الشریعة المشروعة المتلقاة عن سادتنا الشارعین ـ صلوات الله تعالی علیهم أجمعین ـ فی ذکرنا إیاه ما دامت غیبته ـ علیه السلام ـ عن ذاته القدسیة بألقابه المقدسة کالخلف الصالح و الإمام القائم و المهدی المنتظَر و الحجة من آل محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ و غایة ما یجوز من ذکر الاسم و الکنیة أن یقال سمی رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ ….

بر پایه گفتارهای بالا و نیز آنچه در ادامه‌شان، در آن کتاب آمده، باید گفت که میرداماد (د.۱۰۴۰ ق.) به زندگانی دیرپای قائم آل محمد (امام دوازدهم) در زمان خود باور داشت و تعجیل در ظهور او و جای گرفتن در میان یارانش را از خداوند درخواست می‌کرد. بر پایه دیدگاه میرداماد درباره نادرستی نام بردن آشکار از امام زمان، شیخ حر عاملی (د.۱۱۰۴ ق.) که اندکی پس از او می‌زیست، رساله‌ای با نام کشف التعمیة فی حکم تسمیة صاحب الزمان را نگاشت و آن نادرستی در نام بردن را به زمان سختی و تقیه بازگرداند.» (بخشی از دیباچه)

 

تأیید باورداشت بهاءالدین محمد عاملی (شیخ بهائی) به مهدویت شخصی

«درباره شیخ بهائی نیز باید گفت که او رساله‌ای با نام إثبات وجود صاحب الزمان دارد که در آن، به نشان دادن درستی باور به حیات دیرپای «إمام الزمان، محمدبن‌الحسن المهدی» و مقام قائمیت او و دادگستری جهانی‌اش پرداخته است.

در نگاه شیخ بهائی، روایت منسوب به پیامبر اسلام درباره قائمیت نهمین فرزند امام سوم شیعیان و گسترش عدل و داد از سوی او، چون خورشید در میانه آسمان مشهور بوده و از همین روی، پس از وفات امام یازدهم، خلیفه‌ عباسی به کشتن فرزندان منسوب به او دستور داد و گماشتگانش حتی به حاملگان آن خانه نیز پرداختند، چرا که او می‌دانست «نهمین فرزند از فرزندان حسین همان فرزند حسن عسکری است، پس بر تباهی حکومتش از سوی او می‌ترسید»، اما خداوند حجت خود را نجات داد. پس از آن بود که غیبت صغری آغاز شد. در آن دوره، «بعضی خواص» به امام دسترسی داشتند و یا با گفت‌وگو و یا با نامه‌نگاری پرسش‌های خود را می‌پرسیدند تا دوران غیبت کبری رسید و «نسأل الله تعجیل الفرج بانقضائها و ظهوره ـ علیه السلام.»

با این ترتیب، دیده می‌شود که شیخ بهائی همچون میرداماد امام دوازدهم را قائم آل محمد دانسته و با دست گذاشتن بر حیات دیرپای او، تعجیل در فرج و ظهورش را از خداوند خواسته است.» (بخشی از دیباچه)

آرامگاه شیخ بهایی در بارگاه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام

 

تأیید باورداشت صدرالدین شیرازی (ملاصدرا) به مهدویت شخصی

«درباره ملاصدرا باید گفت که او، در کتاب شرح أصول الکافی، هنگام بررسی روایتی مشهور (إذا قام قائمنا وضع الله يده على رؤوس العباد فجمع بها عقولهم و كملت أحلامهم)، قائم آل محمد را «مهدی صاحب الزمان» دانسته و نوشته که او، «اکنون، موجود و حی»، اما «غایب از ابصار ناس و مستور از حواس» است. وی، سپس، به شرح واژه‌ «قائم» پرداخته و نمود آن را در بی‌اثری عارضه‌های طبیعی بر جسم و روح قائم آل محمد و سبب بودن آن بی‌اثری بر حیات دیرپایش گفته و سرانجام، بر حضور همیشگی حجت خداوند و خلیفه‌ او بر زمین دست گذاشته است. در نگاه ملاصدرا، چگونگی «حیات و بقاء» مهدی بر روی زمین مانند چگونگی «حیات و بقاء» عیسی‌بن‌مریم در آسمان است و انکار وجود مهدی و غریب شمردن حیات دیرپایش نیست مگر به‌سبب کمی دانش و ضعف ایمان و قلت معرفت و باید گفت که او به‌یقین ظهور خواهد کرد، حتی اگر تنها یک روز از جهان باقی مانده باشد. ملاصدرا، سپس، روایت‌های گویای این ویژگی‌ها را بسیار و غیرقابل‌انکار گفته است:

للأخبار و الروايات الصحيحة الواردة فى هذا الباب الكثيرة التى لاتعد و لاتحصى، رواها المؤالف و المخالف جميعاً و عليه اتفق أطباق الأمة المسلمة سيما أرباب القلوب و أصحاب المكاشفات.

وی، برای نشان دادن نگاه یکی از آن «ارباب قلوب و اصحاب مکاشفات» به مهدی، گزارشی مبسوط از گفتار شیخ محیی‌الدین‌بن‌عربی دراین‌باره را به ‌دست داده و سپس، در ابتدای گفتاری با عنوان «هدایة حکمیة»، گفتار زیر را آورده و بحث خود را پی گرفته است:

إن الثابت بالشرع و العرفان و الشهود و الإيمان وجود مولانا المهدى صاحب الزمان ـ عليه صلوات الرحمن ـ و بقائه من حين ولادته إلى الآن و لنا فى تحقيق هذا المرام و أمثاله مسلك أنيق و منهج دقيق ليس هاهنا موضع تفصيله، و إجماله ما أشرنا إليه آنفا من كون وجوده ـ عليه السلام ـ و حياته فى عالم الأرض كوجود عيسى ـ عليه السلام ـ و حياته فى عالم السماء.

آنچه ملاصدرا در اینجا آورده، ثبوت حیات دیرپای مهدی صاحب الزمان، از هنگام ولادت تا زمان نگارش کتاب شرح أصول الکافی، از نگاه شریعت و عرفان و شهود و ایمان است. وی چنان نوشته که در «تحقیق این مرام و مانند آن» مسلکی زیبا و خیره‌کننده و منهجی دقیق دارد که مجملش گذشت و جای به ‌دست دادنش اینجا نیست.

با این ترتیب، باید گفت که ملاصدرا نیز که در نگاه تاریخی میرزا یحیی دولت‌آبادی به آیین در ایران جایگاهی بلند داشت و «دوره هیجان عقلانی روحانی» برخاسته از «مشرب» او و شاگردانش بستر زبانه کشیدن آتش «قوه مجتمع‌شده‌ اهل باطن» بود، مانند دو استاد خود، میرداماد و شیخ بهائی، چون «اهل ظاهر از شیعیان» می‌اندیشید و ولادت قائم آل محمد را رخ‌داده می‌دانست و صاحب حیات دیرپایش می‌گفت.» (بخشی از دیباچه)

خانۀ صدرالدین محمد شیرازی در کهک قم

 

تأیید باورداشت ملا عبدالرزاق لاهیجی به مهدویت شخصی:

«درباره ملا عبدالرزاق لاهیجی که از سوی میرزا یحیی دولت‌آبادی در میان مهم‌ترین شاگردان ملاصدرا یاد شده، باید گفت که او، در کتاب مشهورش، گوهر مراد، گفتاری تمام در ناهمسانی با دیدگاه «اهل باطن از شیعیان» آورده:

اعیان ائمه و عددشان و امامتشان ثابت و معلوم است به اجماع فرقه امامیه اثنی‌عشریه که مشتمل است لامحالة بر قول معصوم و نیز امامت هریک از ائمه اثنی‌عشر ثابت است به اجماع و اتفاق کل امت بر عدم وجوب عصمت غیر ایشان و حال آنکه ثابت شد وجوب امام معصوم در هر زمانی از ازمنه و وجود امام غایب، أعنی صاحب الزمان ـ علیه السلام ـ نیز ثابت است هم به تواتر و هم به اجماع فرقه محقه و هم به اجماع کل امت بر عدم معصومی غیر او. جماعتی که مشاهده عین آن حضرت در زمان کودکی کرده‌اند از ثقات اصحاب پدرش، ابی‌محمد ـ علیه السلام ـ بلاشبهه بالغ‌اند به حد تواتر.

آن حضرت را در وقت غیبت صغری وکلاء جلیل‌القدر بوده‌اند ظاهر و معروف بأسمائهم و أنسابهم و أوطانهم که خبر می‌دادند از آن حضرت به معجزات و کرامات و جواب مشکلات مانند عثمان‌بن‌سعید عمروی و ابی‌جعفر محمدبن‌عثمان و حسین‌بن‌روح نوبختی و علی‌بن‌محمد السمری و کان کلما قربت وفاة أحد منهم، عین ـ علیه السلام ـ من یقوم مقامه بآیات و کرامات شاهده بتصدیق ذلک و چون نوبت وکالت به علی‌بن‌محمد السمری رسیده، خبر داد که حضرت صاحب وی را خبر داده به موت وی و تعیین روز وفات و فرمود که کسی را وکیل نکند که وقت غیبت کبری رسیده و در این غیبت، امتحان خواهد کرد خدای ـ تعالی ـ مؤمنان را.

پس وفات کرد علی‌بن‌محمد السمری در همان وقتی که خبر داده بود و در زمان غیبت کبری نیز ملاقات کرده‌اند آن حضرت را جماعتی کثیر از شیعه‌ وی که به دلایل و معجزات بر ایشان ثابت شده که آن حضرت است و شیخ طوسی ـ رحمه الله ـ و غیر او از علما تصریح کرده‌اند به عدم امتناع ملاقات آن حضرت در این زمان نیز مر جماعتی از مؤمنان را که کتمان امر وی توانند نمود و استبعاد طول عمر آن حضرت ناشی نشود مگر از جهل و غایتش وقوع چنین عمری در این ازمنه که معتاد شده قصر اعمار، از جمله معجزات و خوارق عادات باشد و در آنچه استبعاد سیما که حکمت الاهی متعلق به آن است و هی أن لایخلو الأرض عن حجة الله ـ تعالی ـ و مخالفین که قائل‌اند به وجود خضر و الیاس ـ علی نبینا و آله و علیهم السلام ـ که عمرشان اضعاف عمر صاحب ـ علیه السلام ـ است، قدح در صحت وجود آن حضرت بنا بر طول عمر نتوانند کرد.» (بخشی از دیباچه)

 

تأیید باورداشت ملا محسن فیض کاشانی به مهدویت شخصی

«درباره‌ ملا محسن فیض کاشانی هم که از سوی میرزا یحیی دولت‌آبادی در میان مهم‌ترین شاگردان ملاصدرا یاد شده، باید گفت که او دیوانی با نام شوق مهدی در نعت امام دوازدهم دارد که نگاهش به باورداشت مهدویت را چون نگاه «اهل ظاهر از شیعیان» می‌نمایاند. به‌عنوان نمونه‌، یکی از شعرهای او که در آن، با استقبال از یکی از شعرهای خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی، به یاران پنهان امام دوازدهم در دوران غیبتش پرداخته و عنایت ایشان به خود را خواسته، آورده می‌شود:

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند              آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

یک دم چه می‌شود که ز ما یاد آورند          آنان که پنج وقت به او اقتدا کنند

پنهان ز دشمنان چه شود گر رهم دهند       خیر نهان کان ز بهر خدا کنند

معلوم نیست وقت ظهورش چو بر کسی     هرکس حکایتی به تصور چرا کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی                  باشد که از خزانۀ غیبش دوا کنند

در دست کس چو نیست حصول لقای او   آن به که کار خود به عنایت رها کنند

حالی درون پرده ز مهرش زنند لاف          از آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند

گر طالب لقای امامی به علم کوش          اهل نظر معامله با آشنا کنند

وصل امام فیض میسر نمی‌شود             شاهان کم التفات به حال گدا کنند

در این شعر که چندین قرن پس از آغاز دوران غیبت کبری و به سال‌های پادشاهی صفویان سروده شده، از یاران امام غایب که در خدمت اویند، یاد شده و ازاین‌روست که باید گفت سراینده‌اش به حیات دیرپای امام دوازدهم و زندگانی جسمانی او در غیبتش باور داشته و مانند «اهل ظاهر از شیعیان»، همو را قائم آل محمد می‌دانسته است.» (بخشی از دیباچه)

 

تأیید باورداشت ملا علی نوری به مهدویت شخصی

«ملا علی نوری (حکیم بزرگ اصفهان و زنده‌کننده نامدار حکمت متعالیه ملاصدرا و جد مادری میرزا یحیی دولت‌آبادی) در کتابی که در رد دعاوی تبشیری هنری مارتین (داعی مسیحی ابتدای دوره‌ قاجار) نگاشته، گفتارهایی درباره‌ امام دوازدهم دارد. به‌عنوان نمونه، او به «ضرورت و لزوم وجود حجت صاحب رتبه‌ استکفا و عصمت در همه‌ ازمنه و اوقات در زمین» پرداخته و نوشته که آن مقام، «اکنون، به وجود فایض‌الجود صاحب‌رتبه عصمت و استکفا در زمین»، همان «حضرت قائم آل» که «ختم ولایت خاصه» است، برپاست. وی، در بازگفتن چرایی غیبت کبری که «حِکَم و اسرار الاهی» در آن «بسیار است»، مانند باور مشهور شیعیان سخن گفته و یکی از اسباب آن را ضرورت خارج شدن نطفه‌های پاک از صلب‌های ناپاک دانسته و به شرح سخنی از خواجه نصیرالدین طوسی درباره امام دوازدهم (وجوده لطف و تصرفه لطف آخر [و عدمه منا]) پرداخته و سرانجام، بر آن باور که مهدی در آینده به دنیا خواهد آمد، تاخته است:

و اما از انکار وجود فایض‌الجودش الزام مفاسد کلیه و توالی باطله، بعون الله ـ تعالی ـ و حسن توفیقه، به موجب براهین باهره مقدم داشته شد. چون بسیاری از مشاهیر علمای عامه را رأی بر این است که مهدی موعود بعد از این موجود خواهد شد و سیر و سلوک دره سیاره ختمیه، بنا بر این رأی، از نو در نزد وجود مهدی موعود عود خواهد نمود، به مزید مفاسد مشترکه، مفاسد خاصه‌ این رأی غباوت‌مبنا، چون اعاده معدوم بعینه و استحاله‌ انتها یافتن سیر دره‌ سیاره، از عهده تدارک مافات برنیامدن نیز صورت الزام و الزام صورت اتمام پذیرفته است: «و تمت کلمة ربک صدقاً و عدلاً.»

و اما سایر فرق شیعه، غیر طایفه محقه اثنی‌عشریه (پیروان ختمیه ـ أنار الله برهانهم ـ)، چون بنیاد آرای سخیفه ایشان مبنی بر مجرد استناد به بعضی احادیث موضوعه و اخبار متشابهه من دون استناد به شُبَه و شکوک عقلیه است، حاجت به بیان بطلان مذاهب سخیفه ایشان به برهان قاطع عقلی نیست. در ابطال آرای سفاهت‌مبنای سخافت‌ابتنای ایشان، رجوع به کتب اصحاب ـ رفع الله تعالی قدرهم ـ و ملاحظه‌ نصوص مستفیضه کافی است ….

با این ترتیب، باید گفت که آن فیلسوف بزرگ صدرایی نیز مانند «اهل ظاهر از شیعیان» به زندگانی دیرپای قائم آل محمد (امام دوازدهم) و نادرستی باور به ولادت آینده‌ او باور داشت و طبیعی است که فرزند فیلسوفش، میرزا حسن نوری، را هم چون او می‌توان انگاشت.» (بخشی از دیباچه)

 

تأیید باورداشت شیخ احمد احسائی به مهدویت شخصی

«همان‌گونه که در جایی دیگر نشان داده شده، آثار شیخ احمد احسائی و سیدکاظم رشتی باور ایشان به غیبت، مهدویت و قائمیت امام دوازدهم و خاتمیت دیانت اسلام را گویاست و جز نقل‌هایی که از سوی باب و پیروانش به ایشان منسوب شده و اصالتشان باید به اثبات برسد، هرچه از ایشان باقی مانده، در همان راستاست. آنچه اینجا می‌تواند بررسی شود، مکتوبی است که یکی از شاگردان شیخ احمد احسائی درباره چگونگی درگذشتش نگاشته است:

[۱:] تاریخ وفاة قدوة العلماء المحققین و عماد الفقهاء المدققین، وحید العصر و فرید الدهر، قطب أفلاک المعانی و الکمال، شیخ المشایخ الأعلام، زین الملة و الدین، المعلم الفاضل العالم الکامل و الموحد الباذل، الجناب الشیخ أحمد الأحسائی ـ أعلی الله مقامه و زاد فی ریاض القرب إکرامه ـ الثانی و العشرون من شهر ذی القعدة الحرام من شهور السنة الحادیة و الأربعین بعد المأتین و الألف من الهجرة النبویة (۱۲۴۱) ـ علی هاجرها ألف تحیة ـ فی طریق مکة، فی سفره الثالث إلی بیت الله الحرام، فی منزل یقال له هدیة، علی ثلاثة منازل بالمدینة المشرفة و نقل ـ طاب ثراه ـ بعد وفاته فیها إلی المدینة المشرفة و دفن فی البقیع تحت المیزاب و الجدار الذی فیه المحراب محاذیاً له عند قبور أئمة البقیع ـ علیهم السلام ـ من طرف أرجلهم ـ علیهم السلام ـ و کان ذلک من کرامة الله له حیث لم‌یتفق ذلک النقل لأحد بعد الوفاة من ثلاثة منازل مع الحجاج و المخالفین و المزاحمین من الأعداء. أسکنه الله فی بحبوحات جنانه مع الأئمة الأطهار الأبرار ـ صلوات الله علیهم ـ بمحمد و آله الطاهرین.

[۲:] أقسم بالله أنه کان ـ أعلی الله مقامه ـ حقیقاً برضاً أن یقال فیه ـ زاد الله إکرامه ـ عند وفاته ما قد سمعت عنه ـ طاب ثراه ـ أنه کتب القائم ـ علیه السلام [و] عجل الله فرجه ـ فی لوح قبر الشیخ المفید ـ طاب ثراه ـ فی لیلة وفاته: «لا غرد الناعی بفقدک أنه * یوم علی آل الرسول عظیم * إذ کنت قد غیبت فی جدث الثری * فالعلم و التوحید فیک مقیم * و القائم المهدی یفرح کلما * تلیت علیک من الدروس علوم.»

بخش نخست این مکتوب (سند شماره‌ ۳۶) به تاریخ و جای وفات و نیز جای دفن شیخ احمد احسائی پرداخته و انتقال جسد او به مدینه را، با وجود شرایط نامناسب، کرامتی از خداوند بر او دانسته و بخش دوم نیز با گمانی بالا چنان می‌نمایاند که او، هنگام وفات، از شعر منسوب به امام دوازدهم (قائم مهدی) در رثای شیخ مفید (د. ۴۱۳ ق.: حدود ۸۴ سال پس از آغاز غیبت کبری) سخن گفته بود؛ بنابراین، بنیان‌گذار مکتب شیخیه را نیز در میان باورمندان به قائمیت امام دوازدهم باید دانست و در میان «اهل باطن از شیعیان» نباید قرارش داد.» (بخشی از دیباچه)

لازم به ذکر است هر آنچه را که میرزا یحیی دولت‌آبادی به‌عنوان سند و مدرک بر دعاوی خویش آورده، چون حقانیت عقیدۀ مهدویت، نوعی به تأیید باورداشت گروهی از علمای شیعی و تأیید وفات حضرت صاحب‌الزمان علیه السلام به استناد توقیع کمال‌الدین شیخ صدوق و … همگی غیرواقع بوده و فریبی برای تثبیت دعاوی مراد خویش سیدعلی‌محمد باب است.

حقا که بر تمام دعاوی متمسکین به مرام باب، با بررسی اصل اسناد مطروحه، نه حتی بیشتر، می‌توان خط بطلان کشید، چراکه هیچ سند تحریف‌نشده‌ای بر حقانیت آنان وجود ندارد و نیت آنان کاشت بذرهای شک و تردید در جان و ذهن و فکر عوام مسلمانان است که دسترسی و امکان مراجعه به مستندات ارائه شده را ندارند تا شاید با گذشت زمان این بذرها صاحب ریشه و شاخ و برگی گردند؛ اما حقیقتاً نداسته‌اند که در مقابل چه عظمتی قد علم کرده و ابراز وجود می‌نمایند. صحیح است که زمانه، زمانۀ غیبت ولی‌الله، حجت‌الله و بقیةالله است اما به گواه روایات، بیمنه رزق الوراء و بوجوده ثبتت الارض و السماء و آن قدرت الهی در زمان غیبتش نیز مانند خورشید پشت ابر به هرآن‌کس که مدد خواهد، امداد می‌رساند و دستان پرخیروبرکت خود را از پشت ابرهای غفلت و جهل و نادانی بر سر عالم نگاه داشته و بر نخواهد داشت، مگر به خواست خودمان و قطعاً رسوایی و روسیاهی مخالفان و منکرانش به سبب هدایتگری‌های بی‌بدیلش و به سبب هدایت‌جویی‌های عده‌ای از حضرتش در زمان غیبت، جاری و ساری خواهد بود و تیرهای سیاهی بر دل‌های پاک جایی برای نشستن یافت نخواهند کرد.

در ادامه پژوهشِ سیدمقداد نبوی رضوی در بخش دیباچه، اثبات نهان‌نگاری میرزا یحیی دولت‌آبادی را در نقل تاریخ وقایع بابی شاهدیم و به سبب همت مصحح می‌یابیم که این ظاهرِ جویای حقیقتِ بی‌طرف که میرزا یحیی به خود گرفته تا بدین‌وسیله به‌زعم خود حقانیت دعاوی باب و آیین او را به‌عنوان حقیقتِ یافته نه حقیقتِ بافتۀ از قبل خویش گواه گردد، اما در باطن یک بابی نهان‌زیست و نهان‌نگار است که نگارش تاریخ را با تحریفات، تقطیعات، ظاهرسازی‌ها و … به سبب تثبیت، تبلیغ و ترویج عقاید بابی صورت داده است.

درمقابل، نبوی بر آن است که با ارائۀ مستندات و مشاهدات، این توطئۀ یحیایی را خنثی کرده و باطن بابی وی را آشکار نماید تا مخاطب در مراجعۀ به کتاب آیین در ایران، تأییدات بر حقانیت آیین بیان را از جانب یک مسلمان حقیقت‌جو، نپندارد، که به حد اعلا در این نیت نیز موفق شده است.

خانه میرزا یحیی دولت‌آبادی (جای درگذشت او) در قلهک تهران

میرزا یحیی دولت‌آبادی، در روزهای پایانی حیات، در این خانه، کتاب آیین در ایران را برای مطالعات دربارۀ آیین باب به خواهر خود، قمرتاج دولت‌آبادی داد. او از آنکه خواهرش به تحقیق و پژوهش درباره آموزه‌های بابی می‌پرداخت، بسیار خشنود بود. این خانه اکنون ویران شده است.[۱]

[۱]. پیشین، بخش «تصاویر و اسناد»، تصویر شماره ۴٫

 

نگاهی به متن کتاب آیین در ایران

آیین در ایران درظاهر کتابی تاریخی است که سیر تکامل دین در ایران را با نقل جریانات پیش‌آمده بیان نموده و در قسمت‌های بسیاری نقل تاریخی را آمیخته به تحلیل و نتیجه‌گیری‌های شخصی نموده که البته اگر در این موضوع خرده‌ای نتوان گرفت اما حداقل می‌توان انتظار داشت که این کتاب در هر زمانی با دیباچه‌ای که سیدمقداد نبوی بر آن نگاشته نشر داده شود تا به‌هرحال مخاطب اگر دعاوی میرزا یحیی را در یک کتاب تاریخی مشاهده می‌کند، مستندات بر بطلان آن ادعاها را نیز در همان منبع ببیند تا با تأمل و دقت در مطلب، دچار خطا نگردد.

این کتاب نقل تاریخ را از زمان دیانت زرتشت و آیین بهی و حمله اعراب به ایران آغاز کرده و غلبۀ حکومت اعراب بر ایران و انقضای حکومت ساسانیان را نقطۀ عطفی بر تغییر عقیده و پندار مردمان ایران‌زمین دانسته است. البته خود به این مطلب اذعان داشته که ایرانیان به دلیل غلبۀ اعراب و کشتارهای فراوان، حال خوشی از آنان نداشتند و رویکرد مردمان ایران‌زمین در مقابل فتح خاک آباء و اجدادی خود به دست سپاه خلفای سقیفه به‌گونه‌ای چند بود.

عده‌ای اسلام نیاوردند و گروهی از آنان به قتل رسیدند. گروه دیگر به کشورهایی چون هند و چین مهاجرت کردند. از عدۀ دیگر که اسلام آوردند، گروهی از ترس جان و به سبب عدم استطاعت و یا عدم تمایل به ترک وطن این‌گونه پسندیدند که اسلام را برگزیده و در معرض تیر سپاه اعراب قرار نگیرند. گروه دیگر از این جماعت ایمان‌آورنده، دانشمندان، فضلا و ادبایی بودند که از اعماق عقیده به آیین نبی مکرم اسلام ایمان آوردند اما از اسلام عرب و حکومت و حاکم آن بیزار بودند که این گروه را میرزا یحیی دولت‌آبادی مسلمان‌تر از سپاه اسلام عرب بیان کرده و تغییرات اساسی در دیانت و عقیدۀ مردمان عجم را به سبب عدم تمایل و نفرت این گروه از اسلام عرب دانسته است. درنتیجه ایرانیان مسلمانِ بیزار از اسلام عربی و حکومت عرب به سمت و سوی بنی‌هاشم و حضرت امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب و فرزندان ایشان علیهم السلام گرایش پیدا کرده و از پیروان و مریدان و تابعین ایشان شدند.

بعد از فاجعۀ عاشورای سال ۶۱ هجری بر ارادت و محبت و پیروی ایرانیان از آل الله بیش‌از‌پیش افزوده شد و به همان میزان بر نفرت و بیزاری از حکومت عرب. بنابراین آغاز شریعت اثنی‌عشریه را به ایرانیان مسلمان‌شده و متنفر از اسلام عرب و حکومت‌های آن نسبت می‌دهد. به بیان دیگر، میرزا یحیی به اشتباه معتقد است که تشیع، خروج از چهار طریق اصلی بعد از پیامبر اسلام بوده و طریق پنجمی است که به دست امام صادق علیه السلام شکوفا گشته و ایشان برای جذب حداکثری قلوب، احکام اسلامی را تلطیف نمودند، چون نمازهای پنج‌گانه که در سه وعده می‌توان ادا کرد و یا شستن پا در وضو که به مسح تبدیل شد و یا دست‌های نمازگزاران افتاده گردید و همچنین عید نوروز عجمی مبارک و محترم واقع شد. گویا به گمان خلاف حقیقت وی پیش از امام ششم شیعیان این‌طور نبوده است که بر اساس مستندات بسیار این گمان میرزا یحیی به‌قطع باطل است.

سیدمقداد نبوی در دیباچه این کتاب از این تحریفات به‌ظاهر کوچک هم نگذشته و با ارائۀ دلیل و مدرک به مثال‌های نقض معتبر تاریخی، برداشت میرزا یحیی را کاملاً مبتنی بر غلط محض نمایانده است.

به‌هرترتیب محتوای به‌ظاهر تاریخی کتاب با تمام درست و غلطش به آنجا می‌رسد که آیین رسمی ایران زمین، اسلام شیعی و حکومت آن به دست شیعیان افتاد و اهل سنت در اقلیت قرار گرفتند؛ اما شیعیان با سنی‌مذهبان روابط خوب و حسنه‌ای داشتند و فقط از رهبران و حکومت‌های اسلام عربی بیزار بودند. درحقیقت دوران حکومت صفوی را دوران شکوفایی آیین اسلام اثنی‌عشریه به‌جهت روابط حسنۀ بین علما و سلطنت شیعی یافته که قطعاً به قرینه‌های تاریخی صحت این برداشت موردتأیید است.

کتاب تاریخی میرزا یحیی از این پس وارد بخش جدیدی از نقل تاریخ می‌گردد که نشان از خلاقیت نگارنده دارد. تیرهای گمراهی میرزا یحیی با تفکیک علمای تشیع به اهل باطن و اهل ظاهر و یا به عبارتی به عام و خاص به کمان نشسته و به دنبال هدف این‌سو و آن‌سو می‌رود. چنانکه گفته شد دلیل تفکیک علما در نیت پنهان میرزا یحیی دولت‌آبادی چیزی جز برداشتن سنگ مهدویتِ شخصی از بنای عقیدۀ مسلّم و قطعی اسلام اثنی‌عشری نیست که در پس آن بتواند سنگ مهدویتِ نوعی را جای‌گذاری کرده و چنان بنمایاند که گویی این مرمت و نوسازی پیش از این تاریخ هم بوده و به علمایی منتسب می‌گردد که برخلاف علمای دیگر، اهل باطن بوده‌اند و به مدد یافته‌های الهامی در جست‌وجوی حقایق برآمده و بدین سبب به یک عقیدۀ مشترک رسیده‌اند مبنی بر وفات امام محمدبن‌الحسن العسکری علیه السلام (غیبت روحانی و نه جسمانی ایشان) و ظهور مهدی در شخصی دیگر، اما کمانی که دروغ و نیرنگ باشد توان پرتاب تیر را نخواهد یافت.

میرزا یحیی هرچه نمونه بیان می‌کند از علمای اهل باطن که معتقد به مهدویت نوعی‌شان می‌داند، نبوی رضوی در تصحیح کتاب، مستنداتی بر اغراق و اعتراف و افتخار آن علما به عقیدۀ مهدویت شخصی را نشان می‌دهد. میرزا هرچقدر سعی می‌نماید که از منابع شیعی چون کمالالدین و تمامالنعمة شیخ صدوق و بحارالانوار علامه مجلسی نمونه‌هایی بر صحت ادعای مهدویت نوعی خویش نشان دهد، حکم رسوایی خود او می‌گردد. جالب آنکه چنان خود را بی‌طرف و حقیقت‌جو نشان می‌دهد که انگار گمان آن دارد که با بستن بار خویش از دار فانی، حقایق وجودی او نیز وداع خواهند کرد اما چه بسا شاید این هم بازی شیطان است با فرزندان آدم که حتی اگر در سپاه او شمشیر بزنی بازهم از حیله‌اش در امان نخواهی ماند؛ شاید هم مصداق این آیه شده که خداوند می‌فرماید “و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین”.

سیر تکامل این اثر به‌ظاهر تاریخی بر آن است که در آغاز، حقیقتی از حقایق قطعی و مسلم آیین اسلام و شریعت اثنی‌عشری را به‌زعم خویش سست کند و درصدد آن برآمده تا نهال بی‌ریشۀ آیین بیان را در خاک حاصلخیز و به گمان باطل سست‌شدۀ عقاید اسلامی بنشاند تا از آب حیات شریعت نبوی و مذهب علوی و ثمره مهدوی بهره جسته و ریشه دهد، اما ندانسته که با حیله و نیرنگ، حقیقتی را سست نتوان کرد و در پی آن هرچه نهال اوهام بابی را بر زمین حقایق عقاید اثنی‌عشری بکوبد نه‌تنها جای نخواهد گرفت، بلکه به سبب این کوبش‌ها آسیب‌ها دیده و به مرور نابود خواهد شد.

حقا که نبوغ سرشار در پیروان سیدعلی‌محمد باب قابل‌انکار نیست که به چه ابزار و وسایلی پایه‌های دعاوی خویش را از حقایق گرفته و به پردازش استعدادهای خویش، خشت‌هایی بر این بنا می‌سازند که اگر کمترین خطایی در مخاطب رخ دهد در محبس خشتی بابیان گرفتار و به سبب عدم دسترسی به آفتاب عالم‌تاب، در ظلمات، هرچه را به دستش برسد حق پنداشته و در عوالم سیر و سلوک‌های بابی غرق در اقیانوس تحریف، ابداء و تفسیر‌به‌رای می‌گردد.

چه زیرکانه از اختلاف نظرهای علمای عالم تشیع بهره‌ها می‌جویند تا نیاز به یک تغییر اساسی به دست بشر در آیین الهی را در مقابل رجوع به اصل و اساس دین که قرآن و حدیث است ترجیح داده و تنها راه حل برون‌رفت از این اختلافات عرضی و درون دینی را، تحولات و تغییرات طولی در عرصۀ دیانت الهی دانسته که حتی لازم است دین خاتم، ختم گشته و آیین دیگری در طول آن و نه در عرضش، آغاز گردد، به معنای دیگر، گویی که مصلحت مملکت الهی را به دست بشر می‌سپارند.

جای تأمل بسیار است که به چه شیوه‌ای برای ساخت بنای پوشالی خویش، علمای اسلامی چون شیخ صدوق، ملاصدرا ، میرداماد و … را در اعتقاد به مهدویت نوعی مشترک دانسته و در مسائل عقیدتی دیگر دچار اختلافاتی می‌یابد که به ظهور سیدعلی‌محمد باب ختم‌به‌خیر می‌گردد، درحالی‌که ایشان همگی به مهدویت شخصی قائل و معتقد و مشترکند و اگر به ظهوری، حقیقت بر ایشان آشکار و اختلافات ختم‌به‌خیر شود، فقط ظهور حضرت محمدبن‌الحسن العسکری علیهما السلام است و نه شخص نامعلوم‌الحالی که بارها ادعا کرده و بعد توبه نموده و باز ادعا کرده و باری دیگر از ادعای خویش بازگشته و به پیروان دعاوی خویش لعنت نموده و بازهم ادعایی تازه کرده است. درحالی‌که این رویۀ معیوب در احوالات هیچ‌کدام از اولیاء و انبیاء الهی پیشین نمونه ندارد و از دایرۀ هم‌سنخی خارج است. درنتیجه تمام دانشمندان و علمای اثنی‌عشری که میرزا در جرگۀ اهل باطن و معتقد به عقیده مهدویتِ نوعی بیانشان می‌نماید، به مستندات فراوان در عقیده به مهدویت شخصی و ظهور مهدی فرزند امام حسن عسکری علیه السلام مشترک بوده‌اند. بنابراین برخلاف نظر ایشان، ظهور باب نه‌تنها ختم‌به‌خیر و اصلاح آیین الهی نبوده بلکه فتنه و بدعت بوده است و میرزا با چه نبوغی در کتاب خود وارونه‌اش می‌نمایاند!!

در پایان متذکر می‌شوم که خطای بنیادین اهل بیان جز این نیست که سعی بر بیان الهی بودن عقیده و آیین خویش داشته‌اند، درحالی‌که اگر در مقابل عقاید حقۀ شیعی قد علم نمی‌کردند شاید امروز به‌عنوان یک آیین زمینی بر مبنای تئوری و نظرات بشرساخته، بال و پری یافته بودند، اما چه کنند که برای سیطره بر جهان و تشکیل حکومت جهانی چاره‌ای جز پا گذاشتن به‌جای پای تنها موعود و صاحب حکومت الهی جهانی نداشتند؛ با این توصیف بهائیت که برخاسته‌ای نادرست و منحرف از برخاستۀ آیین باب است، خودبه‌خود خانه‌ای از پای بست ویران است.

 

نتیجه‌گیری

گاهی اوقات قلم در جست‌وجوی عباراتی که حق مطلب را ادا کند ناتوان است. چه می‌توان گفت و چه می‌توان نوشت دربارۀ شخصی که دست به کتابت تاریخ می‌برد و اصل صداقت و حریت را نادیده گرفته، در میانۀ نقل تاریخ، مطالبی را می‌گنجاند که مخاطب را به این سرگردانی می‌اندازد که این مطلب به‌حقیقت، واقعۀ تاریخی است یا برداشت شخصی نگارندۀ تاریخ؟

آیا این تقسیم علمای تشیع به علمای ظاهری و باطنی و بیان عباراتی دیگر چون خاص و عام که در شأن و منزلت هیچ دانشمند و عالمی نیست مگر به گواه عالم و دانشمندان دیگری هم‌پایه و هم سطح، آیا از تاریخ برآمده است، آیا مهر تأییدی بر آن در تاریخ یافت می‌گردد؟ یا آنکه نبوغ و حال و هوای ناقل تاریخ این‌گونه تدبیر نموده؟ یا شاید نیتی در پس آن نهفته است.

آیا تعیین مصداق برای روحانیان حقیقی و روحانی‌نمایان آلت دست سلطنت، به قول میرزا یحیی دولت‌آبادی که به‌طور زیرکانه‌ای علامه مجلسی را مصداق گروه دوم می‌نمایاند، در قوۀ تشخیص نگارندۀ تاریخ است و یا آنکه باید سندی تاریخی بر این یافته ارائه شود؟

چطور می‌شود هم تاریخ را نقل کرد و هم تصورات خویش را، اما هیچ حدومرزی برای آن دو تعیین نکرد که مخاطب بیابد که هرکدام چه ماهیتی دارد؟ و چه می‌توان گفت وقتی میرزا به سندی از کتابی مطلبی را عنوان می‌کند که از ظاهر آن عبارات چنین نوری یافت نمی‌شود و اگر عبارات، باطنی دارند که همگان را از آن باطن اطلاعی نیست، به چه سند و دلیل و منطقی می‌توان وی را صاحب مقام دریافت باطن عبارات دانست؟

آیا فقط ادعای وی، ما را کفایت می‌کند که او را واقف به باطنی در متن بیابیم که به‌هیچ‌وجه با ظاهر تطبیق ندارد و آن را ملاک حقیقت بدانیم؟

حال بر فرض آنکه بپذیریم که متن، باطنی برخلاف ظاهر داشته و این باطن نهفته را میرزا یافته، پس چگونه است که با ادامۀ مطالب همان متن، این باطن نهفته در ضمیر ظاهر غیرمتشابه که میرزا یافته است، رد می‌شود؟! قطعاً پاسخ این سؤال به غیر از تحریف عامدانۀ متن از سوی میرزا و پشت پا زدن عمدی او به حقایق، دلیل و سبب دیگری نخواهد داشت.

چرا از این‌همه روایات نقل‌شده در چندین جلد از کتاب شریف بحارالانوار مبنی بر عقیدۀ مهدویت، چشم‌پوشی می‌شود و فقط به استناد یک روایت که در آن لغت “موت” آمده است که به قرینه‌های متعدد، منظور و معنایی همسو با عقیدۀ اصیل مهدویت شخصی دارد، تیر اتهام به‌سوی علامه مجلسی روانه می‌گردد، اما همان تیر به سمت ناقل تاریخ به سبب عدم ارائۀ حتی یک قرینه موضوعی و معنایی در برداشت از آن عبارت به خلاف تأییدات روایات کثیر روانه نمی‌شود؟

چرا ادعای صاحب کتاب آیین در ایران مبنی بر انتساب عقیدۀ مهدویت نوعی به عده‌ای از علمای تشیع را باید حق دانست و پذیرفت، اما اعتراف و اذعان و افتخار این علما به داشتن عقیدۀ مهدویت شخصی را نباید دید؟ و هزاران سؤال دیگر که پاسخی جز این ندارد که وقتی دین خدا را به سلایق می‌سپارید و نبوغ و استعداد شخصی پرورش‌یافته در آب‌وهوای خوش شهر شیراز را سندی بر حقانیت دعاویش می‌نشانید و یافته‌های برگرفته از الهامات درونی متأثر از ریاضات را به‌طورقطع الهی می‌دانید و با سنگ محک قرآن و تبیین روایات معصوم که خطا در آن‌ها راهی ندارد تطبیق نداده‌اید که بیابید الهامات حقیقتاً الهی‌اند یا آنکه به‌واسطۀ شیطان به رنگی الهی در آمده‌اند تا گمراهتان کنند؛ یا آنکه با سنگ محک‌ها سنجیده و اختلاف را یافته‌اید اما به استعانت توجیه و تفسیر به مذاق خویش، به زعم خود ندای درونی هدایتگر خویش را خاموش می‌نمایید تا آزارتان ندهد و دیگر زمانی فرا خواهد رسید که روز را هم شب و شب را روز می‌بینید!

در پس این بیان حال و قال از سر جهل و ناآگاهی، وجه دیگری موجود است و آن اینکه خود می‌دانید که چه حقایقی را پس زده و به چه باطل‌هایی گرویده‌اید، روز را روز می‌بینید اما شب می‌نمایانیدش، چه شده است شما را؟ مگر به روز رستاخیز اعتقاد ندارید؟ مگر می‌شود که حقیقت را بدانید و یوم‌الحساب را باور نداشته باشید؟!

قطعاً غیر از این نیست و نمی‌دانم آیا خواسته‌اید در لشکر شیطان شمشیر زنید و در مقابل لشکر صاحب‌الزمان بایستید و لشکر اباعبدالله را مرتد یافته‌اید؟! اما به‌هرحال مهیای پاسخ به سؤالی در پیشگاه الهی باشید که به چه دلیل و منطقی سپاه ابن‌زیاد را حق پنداشتید؟! و به چه دلیل و منطقی الهامات شیطانی را الهی یافتید؟! مگر ترازوی سنجش نداشتید؟!

 

 

بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری توسط سردبیر
بارگذاری در معرفی کتاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code

بررسی

عباس‌افندی و فلسطين، قسمت دوم: انتقال اراضی فلسطين به يهوديان مهاجر

حمید فرناق   چکیده نوع رابطه بهائیان و به‌ویژه رهبران آنان با کشورهای استعماری وقت، ا…