نرگس حاجی قربانی
چکیده
مرحوم عبدالحسین آیتی معروف به آواره، نویسنده، محقق و منتقد بهائی است که بعد از ۱۸ سال عضویت فعال در تشکیلات بهائی به دلیل مواضع انتقادی و دیدگاههای معترضانهای که به بهائیت و رهبران آن بهویژه شوقیافندی داشت، از سوی او طرد شد و با وجود خدماتی که به جامعه بهائی کرده بود، مورد اذیتوآزار قرار گرفت. با اینکه عبدالبهاء و شوقیافندی، رهبران بهائی، در وصف آیتی الواح متعدد صادر و او را فردی خدوم و فعال معرفی کرده بودند ولی بعد از شنیدن انتقادها و نقطهنظرات او ترجیح دادند که سوابق او و تأییدیههای صادره را نادیده انگارند. آیتی که خود تاریخنویس بهائی بود، با بررسی و دقت نظر در تاریخ بابی و بهائی اعلام کرد که رهبران بهائی بهطور مستمر در حال پاکسازی متون بهائی و تغییر و تحریف آن هستند.
آیتی بهائیت را آیینی الهی نمیدانست و معتقد بود که بهائیت یک فرقه و جنبش خطرناک است که نهتنها حرف جدیدی برای گفتن ندارد بلکه آموزههای آن نیز اقتباسی نادرست از اسلام و ادیان دیگر است.
آیتی، رهبران بهائیت یعنی بهاءالله، عبدالبهاء و شوقیافندی را مصون از خطا ندانسته و آنان را افراد سیاسی و وابسته میداند که به دنبال کسب منافع مالی و گرفتن حکومت در جهان هستند.
کلیدواژه: بهائیت، تحریف تاریخ، طرد، عبدالحسین آیتی، کشف الحیل، الکواکب الدریّة.
اشاره
از زمان پیدایش آیین بهائی تاکنون، آموزههای این نحله فکری همواره در معرض نقد و انتقاد قرار داشته و اعتراضهای گوناگونی به آن شده است. علمای مسلمان و مسیحی و بهطورکلی طرفداران ادیان الهی، با نگارش کتابهای مختلف، بیشترین نقد را به مشروعیت و آموزههای بهائیت داشته و آن را به چالش کشیدهاند. علاوهبراین، آیین بهائی در معرض نقد نویسندگان و اندیشمندان غیرباورمند به ادیان الهی نیز قرار گرفته و هریک از منظری خاص آموزههای این کیش نوظهور ایرانی را به باد انتقاد گرفته و اعتراضات جدی به آن وارد کردهاند. این در حالی است که از دهه ۱۹۹۰ شاهد ظهور و بروز دگراندیشان بهائی از درون جامعه بهائی هستیم.
مسأله تغییر دینِ باورمندان بهائی به اسلام و مسیحیت و همچنین ایجاد انشعابات متعدد در این گروه کوچک هرچند سابقه طولانی دارد، اما با گسترش فضای مجازی و رسانههای اجتماعی، این امکان برای برخی از روشنفکران و اندیشمندان بهائی در غرب به وجود آمد تا اعتراضهایی را به دیدگاهها و عملکرد رهبری جامعه بینالمللی بهائی، یعنی بیتالعدل ساکن اسرائیل، وارد آورند. رهبری بهائیت در حیفا، که خود را الهی و مصون از خطا و لغزش میداند، در مقابل این انتقادها تاب نیاورده و برخورد شدید با روشنفکران و فرهیختگان معترض بهائی در جهان را در دستور کار خود قرار داد و با استفاده از ساختار کنترلی خود (یعنی هیأتهای مشاورین قارهای) عده زیادی از آنان را به بهانههای مختلف از جامعه بهائی طرد و اخراج نمود؛ یا آنان را تحت فشار قرار داد تا مجبور به استعفا و خروج از بهائیت شدند.
اینگونه حرکتهای غیرمنطقی باعث شد تا اندیشمندانی چون ویلیام گارلینگتن، خوان کول، اریک استتسون، دنیس مکاوئن، استیو مارشال، استیون شول، سن مکگلن، کارن باکت، دیل هازبند، هرمان زیمر، برندن کوک و… که هریک سالیانی عضو جامعه بهائی بوده و به تبلیغ آموزههای آن مشغول بودند به اجبار از بهائیت جدا شده و مقالات و كتابهای انتقادی مختلفی را در نقد تعالیم، عملكرد و تشکیلات بهائی به رشته تحریر درآورند.
در این شماره، خوانندگان محترم را با نظرات و دیدگاههای آقای عبدالحسین آیتی، از شخصیتهای متفکر و منتقد ایرانی نسبت به تشکیلات بهائی آشنا مینماییم. بیان دیدگاههای این منتقد بهائی، لزوماً به معنی تأیید همه مواضع سیاسی و اجتماعی و حتی نقطهنظرات دینی ایشان نیست. بهائیشناسی با معرفی این اندیشمندان، فقط درصدد گشودن راهی جدید در نگاه به آیین بهائی است؛ راهی كه پیشتر برخی از متفكران شرقی و غربی آن را پیمودهاند.
از نگاه نشریه بهائیشناسی، بهائیت دین الهی نیست؛ بلکه یک گروه اجتماعی وابسته، با عقاید اقتباسی و یا باطل و نادرست است. افکار و تعالیم آن برگرفته از آراء دیگران است و بهعنوان یک دین آسمانی مورد قبول و پذیرش نیست.
عبدالحسین آیتی (آواره)
عبدالحسین آیتی
الف – زندگینامه
مرحوم عبدالحسین آیتی، ادیب، سخنران، معلم و پژوهشگر در علوم اسلامی، متخصص در زمینه تاریخ بابیت و بهائیت، منتقد ادبی و شاعر، در هشتم ذیالحجه سال ۱۲۸۸ هجری قمری در تفت، از توابع شهر یزد چشم به جهان گشود.[۱] پدرش حاج ملامحمد، مشهور به حاجیآخوند تفتی، پیشوای اهل تفت و در تقوا شهیر و در فقاهت بینظیر و تنها معتمَد مرحوم آیتالله حاجی میرزاحسن شیرازی طاب ثراه بود.[۲] آیتی تحصیلات مقدماتی را در تفت نزد والد دانشمند خود به پایان رسانید و پانزدهساله بود که برای ادامه تحصیل به یزد آمد و در مدرسۀ خان اقامت گزید. پس از دوسال اقامت در یزد و فراگیری صرف و نحو و منطق و معانی و بیان، برای تکمیل دانش دینی و ادبی عازم حوزه نجف اشرف و کربلای معلی شد و به حلقۀ درس آیةالله عظمی حاج میرزا حسن شیرازی پیوست. وی پس از چند ماه اقامت در عتبات عالیات، به سبب درگذشت پدرش به زادگاهش تفت مراجعت کرد و بهجای پدر، متصدی امامت مسجد و پرداختن به امور شرعی گشت.[۳]
آیتی در سرودن اشعار تغزلی، قطعات اخلاقی و انتقادی و پرداختن به قصیده و انواع دیگر شعر استاد بود. نویسندۀ تذکره شعرای معاصر ایران آقای عبدالمجید خلخالی مجموع اشعار او را بالغ بر بیست هزار بیت دانسته، که برخی از آنها هنوز به چاپ نرسیده است.[۴]
آیتی در سال ۱۳۲۰ ه.ق.، در سن سیوسهسالگی، براثر یک اتفاق با مبلغان سرشناس بهائی آشنا شده و بهائی میشود. او در مدتی کوتاه به یک بهائی شهیر و قابلوثوق در بهائیت تبدیل شد (دربارۀ چگونگی گرایش آیتی به بهائیت و علت جدا شدن او در ادامه توضیح داده خواهد شد). او در کنفرانسهای مختلف تبلیغی بهائی شرکت کرده و از سخنرانان مطرح و مورداحترام بهائیت محسوب میشد. آیتی از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۰ ه. ق یعنی مدت ۲۰ سال عضوفعال جامعه بهائی بود. او از سوی عبدالبهاء رهبر دوم بهائیت مأمور میشود که تاریخ بابیت و بهائیت را به رشته تحریر درآورد. عبدالبهاء و شوقیافندی الواح متعددی در تأیید او و جایگاه و بزرگیاش صادر کردهاند که در همین مقاله به برخی از آنها اشاره خواهد شد.
عبدالحسین آیتی پس از بررسی آثار بهائی و مشاهدات میدانی و تماس و مراوده با شخصیتهای بهائی، بهویژه مجاورت با رهبران بهائی و تحری حقیقت به معنای واقعی، به بیپایگی بهائیت پی برد و مخالفت و انتقاد از بهائیت را، ابتدا نزد دوستان خصوصی و همعقیدۀ خود آغاز کرد.
شوقیافندی رهبر سوم آیین بهائی و اعضای تشکیلات، که تحمل شنیدن هیچگونه انتقادی را نداشته و ندارند و با مخالفین خود از در ستیز در میآیند؛ با کلمات زننده و تند و فحش و ناسزا او را از جامعه بهائی طرد و اخراج نموده و انواع دروغ و تهمت و آزار را نثار او کردند، او را در معرض فشارهای مالی و اقتصادی قرار دادند و حتی درصدد مسمومیت، ترور و قتل او بر آمدند ولی آیتی با شجاعت تمام به افشاگری پرداخت و حسب وظیفۀ دینی، برای هدایت فریبخوردگان به شهرها و محلههای مختلف سفر کرد و با درج مقالات مختلف و نگارش کتاب سهجلدی با نام کشفالحیل و چاپ آن عملاً افشاگری علیه رهبران و آموزههای بهائی را آغاز کرد.
آیتی پس از خروج از بهائیت به خدمت وزارت فرهنگ آن زمان (آموزش و پرورش) در آمد و نزدیک به ده سال به تدریس ادبیات در دبیرستانهای مطرح تهران، ازجمله دبیرستانهای سلطانیه، علمیه، رازی، کمالیه و دارالفنون پرداخت و همزمان به نشر مجله طنز ادبی و تاریخی “نمکدان” و تألیف و تصنیف سایر آثار خویش مشغول گردید.[۵]
عبدالحسین آیتی سرانجام در ماه صفر ۱۳۷۳ قمری (مطابق با مهرماه ۱۳۳۲ شمسی) ضمن سفری که به تهران کرده بود بیمار شد و رخت به سرای باقی کشید و در قم، در قبرستان آیتالله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری (معروف به قبرستان نو) به خاک سپرده شد.
ب – علت ورود و خروج آیتی از بهائیت
آیتی در سیوسهسالگی با برخی از کتب بهائی آشنا شد و درصدد برآمد تا با همکاری یکی از دوستان هملباسش در تفت، ضمن مطالعه آن کتب، نسبت به نقد آنها اقدام نماید. به همین منظور کتب بهائی موجود نزد خود را نزد امام جماعت دیگری در تفت برد تا به همراه هم به تهیه پاسخی مناسب اقدام بنمایند. متأسفانه آن دوست ناآگاه بهجای مطالعه کتب و تهیۀ پاسخی متین، بنا را بر افشاگری نهاده و آیتی را بهائی معرفی کرد!
آیتی در جواب این سؤال که چرا به جامعه بهائی داخل شدی و چرا رفتی؟ در مجله نمکدان مینویسد:
«آنچه شما را یقین بود، مرا گمان افتاد، لذا آمدم و هرچه شما را گمان نیست مرا یقین شد، لذا رفتم! یا براثر شنیدهها آمدم و براثر دیدهها رفتم! از طرفی دلباخته تمدن و راستگویی و علم و صنعت غربیان بودم و از طرف دیگر مالیخولیای اصلاحات مذهبی که باید در اسلام جاری شود، داشتم. این دو مسأله مرا به طرف بهائیت سوق داد. از یک زرتشتی که شنیده بودم بهائی است، کتاب خواستم و او بعضی از کتب، مثل ایقان و هفت وادی و فرائد را در اختیارم قرار داد. مطالعه این کتابها ذرهای در من اثر نکرد و آن را موهوم یافتم ولی از روی سادگی، کتب مذکور را به شیخ حسین پیشنماز، ولد حاج عبدالغفار یزدی، که دو سه سالی بود که از نجف آمده و در تفت امام جماعت بود ارائه دادم و پیشنهاد کردم که کتاب مذکور را مطالعه و پاسخی مناسب به آن بدهیم. شیخ مذکور که با من رقابتی محلی داشت و مایل بود که بر موقوفات و مسجد اینجانب تصرفی داشته باشد، در خلوت دم از ملایمت و همراهی زد؛ ولی در غیاب من به منبر در آمده و مرا بهائی معرفی کرد. از آن پس، هرچه از خود دفاع کردم مؤثر نیفتاد. براثر این فتنه من بدون اینکه بخواهم از محیط اسلامی دور و به محیط بهائی نزدیک شدم. هرچه مسلمین به من پشت کردند، بهائیان آغوش گشودند و بالأخره کار من به مهاجرت و ترک شهرم کشید و در همه جا بهائیان از من استقبال شایان کرده و مرا محکم به آغوش گرفتند».
«در سال ۱۳۲۰ هجری من براثر هیاهوی مردم، تفت را ترک [کردم] و به یزد آمدم، درحالیکه از بهائیت چیزی نمیدانستم. اول کسی را که در یزد ملاقات کردم میرزا تقی شیرازی بود که بعدها فهمیدم پسردایی میرزا علیمحمد شیرازی (باب) است. او که بیش از ۸۰ سال سن داشت درمورد باب با من صحبت کرد و او را مصلح ایران و اسلام معرفی کرد. گفتم باب با اسلام مخالف است و خود را مهدی علیه السلام معرفی میکند. قسم خورد که این مطلب دروغ است. باب به امام زمان فرزند امام عسکری علیهماالسلام اعتقاد دارد و نواب اربعه را تصدیق نموده است و هرکس را که منکر این حرف باشد کافر میداند».
«فکر کردم باب مدعی رهبری دینی نیست بلکه مثل لوتر به دنبال اصلاحات است ولی در اردستان، که براثر معاشرت با بهائیان، مختصری با احکام و تاریخ بهائیت آشنا شدم فهمیدم که بهاءالله (رهبر بهائیان) ادعای مذهبی جدید نموده و اهدافی غیر از مسأله اصلاحات در اسلام دارد. علاقهمند شدم ببینم که چه منظوری در زیر پرده دارند؟»
«در اردستان با خانواده فتح اعظم آشنا شدم که به سفارش حاجی میرزا تقی شیرازی من را بهائیشده میدانست. او اطفال خود میرزا نورالدین و میرزا فتحالله را به همراه چند طفل دیگر برای تعلیم و تربیت به من سپرد و از طرفی توصیفی از من برای عباسافندی فرستاد و از او خواست که لوحی برای تشویق من صادر نماید. لوح عبدالبهاء به شرح زیر صادر شد:
“ای سمی (هم اسم) عبدالبهاء تو عبدالحسینی و من عبدالبهاء، این هر دو یک عنوان است و این آیت تقدیس در ملکوت رحمان، زیرا عبودیت جمال مبارک (میرزا حسینعلی) نور جبین مبین است و زینت حقایق مقدسه اعلا علیین. پس تو نیز مانند عبدالبهاء در هر دمی در دام بلا افتی و در هر نفسی اسیر قفسی گردی. این دلیل بر قبول در درگاه رب غفور است. چون رو از غیرحق برتافتی، از تفت خروج یافتی. الخ.”[۶]
علاوه بر لوح بالا، براثر فعالیتهای بعدی، ازجمله تأسیس مدرسه در اردستان و بعد انجام مقدمات تأسیس مدرسه “وحدت بشر” در کاشان بهتدریج بهقسمی موردالتفات عبدالبهاء قرار گرفتم که سالی سه الی چهار لوح برای من میفرستاد؛ از جمله لوح زیر:
“هوالله، ای آوارۀ سبیل الهی، پریشانی و بیسروسامانی در راه عشق، کامرانی و شادمانی است. نظر به پایان کار نما؛ زیرا عاقبت این پریشانی جمعیت است و نهایت این آوارگی پناه حضرت احدیت. اگر از قطره محروم شدی الحمدالله بحر بیپایان در مقابل داری و اگر از ذره محجوب شدی، آفتابی روشن در پیش داری. از حق طلبم که آنچه نهایت آمال و آرزوی توست میسر گردد و علیک التحیه و الثنا (ع ع)”[۷]
و یا این خطابها:
“ایها الرشید، «ای بندۀ ثابتِ جمال قدم»، «ای مبلغ امرالله»، «ای ناشر نفحاتالله»، «ای آواره عبدالبهاء»، «و ای سرگشتۀ کوه و بیابان و گمگشتۀ بادیه و صحرا»، این چه موهبتی است و این چه منقبتی…”[۸]
با این پیامها در اندک زمانی، من در ردیف مبلغین مشهوری چون ایادی و امین، که طرف خطاب عبدالبهاء بودند، قرار گرفتم و از سوی عبدالبهاء به لقب “آواره” مشهور شدم. محافل و بزرگان بهائی در مراسلات خود خطاب روحی لتراب مقدمک الاطهر الانور فدا را به من دادند.”
متجاوز از پنجاه لوح به زبان عربی و فارسی خطاب به من صادر شد که همگی مبنی بر صحت عمل و وفا و رشادت و احاطۀ علمی و اطلاعات وافیه و تقوی و خلوص بنده بود… هرچند بعد از مخالفتم با بهائیت و عبدالبهاء، این الواح صریحاً و یا تلویحاً تکذیب شد.
“پس از شش ماه اقامت در اردستان، به یمن نزدیکی که با نورالدین فتح اعظم داشتم، دو مبلغ بزرگ بهائی به نامهای میرزا محمود دوغآبادی مشهور به فاضل فروغی و میرزا محمدتقی ابهری مشهور به ابنابهر[۹] به اردستان آمده و مرا با حقایق و رموز بهائیت آشنا نمودند و بعد از آن ابواب کثیرهای بر روی من مفتوح شد و به بطلان بهائیت پی بردم.”
“پس از انجام چند سفر تبلیغی ناموفق به کردستان، همدان و گلپایگان، به تهران برگشتم. عمامه از سر برداشته و آن را به کلاه مبدل کردم. بعد از نه ماه مریضی و بیکاری، وارد اداره راه شوسۀ انزلی در تهران شده و مدت یک سال تحت مدیریت سیداسدالله باقراف کار کرده، از حقوق خود مقداری ذخیره نمودم.”
“در اواخر سال ۱۳۲۴ق. از راه روسیه و استانبول سفری به عکا کردم تا عبدالبهاء و مریدانش را از نزدیک ملاقات کنم و با منش او آشنا شوم ولی در سفر اول تقریباً هیچ چیز نفهمیدم، زیرا در این سفر هفدهروزه به من و خواجه ربیع یهودی کاشانی اجازه ملاقات ندادند و تا رفتیم چشم و گوش بازکنیم، به بهانه اینکه عثمانیان آقا را در فشار گذاشتند تا با کسی ملاقات نکند به ما فرمان کوچ دادند. فقط توانستیم چند جلسه آقا را که بر روی صندلی نشسته ببینیم که در حال صحبت بود و یک قاری قرآن به نام سعید اعمی عرب که قاری مشهور عکا بود را نیز اجرت میدادند تا هر روز در محضر عبدالبهاء قرآن تلاوت نماید، تا مردم نگویند که مسلمان نیست. بههرصورت من کشف حقایق را به ملاقات دوم و سوم عبدالبهاء موکول مینمایم.”
“بعد از برگشت به ایران هر بهائی که از ملاقات با عبدالبهاء سؤال کرد جواب مبهمی دادم. در مجلسی حاجی امین گفت الحمدلله حضرت آواره خوب برگشته و حالا دیگر باید احباب از ایشان مطمئن شده، از وجودشان استفاده نمایند! ۸ سال گذشت. در این مدت گاهی مبلغ سیار بودم و به شهرها میرفتم. در سال ۱۳۲۸ به دعوت بهائیان عشقآباد و تأیید عبدالبها، با یک نفر دیگر که تازه بهائی شده بود به عشقآباد وارد شدیم. در عشقآباد پذیرایی شایانی از ما به عمل آمد. مختصر آنکه در مدت ۹ ماه اقامت در ترکمنستان، مرو، عشقآباد، تجن، قهقهه، گوگتپه و تختهبازار مسائل مختلفی از فساد جنسی گرفته تا قتل و خودرأیی برخی از احباء و کلاهبرداری از بهائیان، با ایجاد یک شرکت تجاری با توصیۀ عبدالبهاء ـ که به ورشکستگی دچار شد ـ و موارد دیگری از جاسوسی برای دولت روسیه و… دیدیم.[۱۰]
“در سال ۱۳۳۳[ق.] که سال اول جنگ جهانی بود، عبدالبهاء با تلگرافی مرا به عکا احضار نمود و من در بحبوبه جنگ جهانی به عکا سفر کرده و سه ماه نزد عباسافندی ماندم و کمال تقرب را داشتم و روز و شب از حضورش استفاده کردم و دنیا دنیا مطلب فهمیدم! در هر غیبش عیبی یافتم و در هر نبوتش سفاهتی دیدم و در هر مزاحش اسراری جستم و در هر صحبت سیاسیاش رموزی ادراک کردم و هیچیک از شرایطی را که یک مصلح مذهبی باید داشته باشد، در او ندیدم! تصور میکردم اگر او حق نیست، مُلهَم نیست، غیبدان نیست، عالم کامل نیست ولی اقلاً اخلاقیاتی که در کلمات خود و پدرش اظهار شده را داراست ولی خدا را گواه میگیرم که اثری از آن اخلاقیات در او ندیدم و همه را در او معکوس دیدم. مصلح باید حب جاه و ریاست نداشته باشد. بدبختانه عبدالبهاء از همان اول یک آخوند جاهطلب، ریاستطلب، ظاهرساز و ریاکار بود.”
“بهظاهر میگفت بوسیدن دست و پا حرام است، ولی پای خود را با پوتین دراز میکرد تا مریدان ببوسند! اگر کسی این عمل را انجام نمیداد مکدر میشد و دامادهای خود را تحریک میکرد که مسافر تازهوارد را سرزنش کنند که تو آداب تشرف را بلد نبودی و بیاحترامی کردی!”
“پس از آن مدتی در حیفا ماندم زیرا راه اروپا به سبب جنگ عمومی بسته شده بود. او پیشبینی کرده بود که امریکا داخل در جنگ نمیشود، که برعکس امریکا وارد در جنگ شد و معادلات به هم ریخت.”[۱۱]
“در این سفر، من در جریان جزئیات تماسها قرار گرفتم و کمتر حرکتی از چشمم پنهان ماند، از کشیدن افیون و نوشیدن شراب در جلسات خصوصی گرفته تا تهیه متن الواح وصایا و انتخاب شوقیافندی بهجای خود و تأکید بر واگذاری کلیه املاک بهائی به شوقیافندی و مسائل دیگری که در کتاب کشفالحیل به آن پرداختهام.”
“پس از مراجعت از عکا، به پیشنهاد محفل مرکزی بنگلادش، به نوشتن کتابی تاریخی درمورد بابیت و بهائیت با نام مآثر البهائیة مشغول شدم. پس از پایان نگارش کتاب جمعی مرا به چاپ آن تشویق کردند و چون خواستم آن را برای چاپ بدهم، عبدالبهاء نسخهای از آن را طلبید و دستور داد تا قسمتهایی از این کتاب را تغییر دهم. او اصرار داشت که مطالب کتاب تاریخی من نباید با مضامین کتاب مقاله شخصی سیاح که نوشتۀ خود عبدالبهاء بود اختلاف داشته باشد و مطالب آن نباید با مطالب کتاب نقطةالکاف حاج میرزا آقاجان کاشانی که پرفسور براون به طبع آن پرداخته موافقت داشته باشد. او بر علیه ادوارد براون صحبت کرد و او را طرفدار صبح ازل خواند و گفت کتاب نقطة الکاف به ضرر ماست و ادوارد براون با گرفتن رشوه از ازلیان آن را نگاشته است! خلاصه، کتاب من سه بار، تحت نفوذ حضرات، به تحریفات و جعلیات مبتلا شد! حتی در موقع چاپ کتاب در مصر نیز ورثه عبدالبهاء در آن تصرفات مجددی داشتند و این کتاب بعداً به “کواکب الدریه” نامگذاری شد که از نظر من بهکلی از درجه اعتبار ساقط است.”[۱۲]
“در سال ۱۳۳۸ ق. زمانی که در بغداد بودم، مکتوبی از عبدالبهاء دریافت کردم که نوشته بود در تهران استعداد غریبی پیدا شده و بزرگان و رجال، طالب شدهاند که از امر مبارک خبر گیرند و مبلغین تهران از عهده بر نمیآیند… شما باید مرکز اقامت خود را در تهران قرار دهید… او به باقراف نوشت که حضرت آواره را دعوت کنید و او از طریق محفل مرا به تهران دعوت کرد… در ابتدای ورودم به تهران همه مجالس مهم تحت کنترل من در آمد و… به عضویت در محفل دعوت شدم.”[۱۳]
“در سال ۱۳۴۰ در تهران بودم که خبر فوت ناگهانی عبدالبهاء را شنیدم، در حالتی که خود و بستگان و اتباعش ابداً انتظار مرگش را نداشتند. او در زمان حیاتش پیشگوییهایی کرده بود که محقق نشد! او گفته بود که مشروطه در ایران برقرار نخواهد شد به سبب اینکه دست علما در کار است! درحالیکه مشروطه تحقق پیدا کرد. او وعده داده بود که محمدعلی میرزا پادشاه عادل و منصوص کتاب اقدس است و بهائیان لازم است از او اطاعت نمایند، اما او ظالم و مخلوع و بیپایه از کار در آمد. او وعده داده بود که از خاندان قاجار سلاطین با اقتدار برخیزند و مخالفتهای ناصرالدینشاه با امر را جبران مینمایند و مروج بهائیت خواهند شد؛ که این پیشگویی اتفاق نیفتاد. او گفته بود که در جنگ جهانی امریکا وارد جنگ نخواهد شد، که شد. او وعده داده بود که سلطان روس ملکالملوک گردد که نشد. او وعده داده بود که تنگۀ داردانل به دست اجانب افتد که نیفتاد. او وعده داده بود که به مشرقالاذکار عشقآباد سفر کرده و در آنجا عبادت خواهد کرد که موفق نشد. او گفته بود تا بیتالعدل برپا نشود از دنیا نمیروم حال اینکه موفق به تشکیل بیتالعدل در زمان حیاتش نشد.”[۱۴]
بعد از درگذشت عبدالبهاء، شوقیافندی بهعنوان ولی امر و جانشین معرفی شد. او مدتی از نظرها دور بود. به مجرد ورود به حیفا، طی تلگرامی من و میرزا اسدالله فاضل مازندرانی را به حیفا طلبید. او نامهای به حاجی امین (امین حقوق الله) نوشت که وسایل حرکت آواره را فراهم کنید.[۱۵] رفتن من به حیفا حدود شش ماه طول کشید. به محض رسیدنم به حیفا، شوقی مرا به اروپا فرستاد و گفت احبای اروپا مشتاق ملاقات شما شدهاند. من به همراه یک لوح به زبان انگلیسی، به اروپا رفتم. او گفت بهائیان در اروپا خیلی کم هستند ولی هریک به قدر هزار و بلکه ده هزار نفر اهمیت دارند! متن ترجمه شده نامه شوقی به لندن چنین است :
«احباءالله و اماءالرحمن در انگلستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا و سوئیس علیهم بهاءالابهی
برادران و خواهران محبوب من در ایمان به حضرت عبدالبهاء
جناب عبدالحسین آواره با شعله بندگی و حرارت تعالیم و احترامی که صعود آقای محبوب ما در هر دلی برافروخته است، عازم اروپا است و دیدن خواهد کرد مراکز بهائیه در آن اقلیم بزرگ را تا اینکه او به کمک بسیاری از احباء در آن اقطار ندای یا بهیالابهی را مرتفع سازد و آتش میل و محبت شما را در امر الهی مشتعل گرداند. او برای چنین خدمتی عالی و مستعد است و اطمینان دارم که با توفیق الهی و با مدد صمیمی قلبی احبای عبدالبهاء، او قدرت خواهد یافت تا تعالیم بهاءالله را در همه جا ترقی دهد و با تجربه و اطلاع بسیاری که آواره دارد و اشراف کامل او بر تاریخ بهائی و مصاحبت و مراقبت وی با مؤمنین درجه اول و اسبق پیشوایان و شهدای این امر، یقین دارم برای هریک از ما دلربا خواهد بود. امید است که مسافرت و توقف ایشان در ممالک شما موجب تأییدات تازه شود. برادر و همکار شما – شوقی”[۱۶]
این خبر نیز بلافاصله برای احبای اروپا ارسال گردید:
«نظر به خواهش احبا در لندن جناب آواره به امر مبارک در سه روز آینده حرکت و انشاءالله موفق به خدمت تبلیغ در آن سامان شوند و نفوس را در آن صفحات هدایت نمایند. ایشان به پاریس و آلمان و سوئیس نیز تشریف خواهند برد و اسباب حرکت و انجذاب جدید یاران الهی خواهند گشت.»[۱۷]
“در مسافرت به اروپا، در جلساتی شرکت کردم که خیلی از آنها نمیدانستند بهائیت مذهب است! پس از چهار ماه اقامت در اروپا وارد حیفا شدم. عدهای از احبا که تعدادشان به ۶۰ نفر میرسید به من گفتند که ما از خدمات شما در لندن آگاه شدیم و به اطراف بشارت دادیم. گفتم چطور؟ گفتند شب غصن ممتاز ولی امرالله ـ شوقی ـ در مجلس فرمود، حضرت آواره چنان عَلَم امرالله را در لندن بلند کردند که موجش به تمام اروپا رسیده است! کار به جایی رسیده که هرچه احباب، مجامع پرجمعیت تشکیل دادند جا نبوده است برای نشستن مردم و استماع نطق آواره در تعالیم بهائی؛ یا به قول خانم روزنبرگ از بهائیان مؤمن، یک دستگاه رادیو و تلفن بیسیم را به حضرت آواره تخصیص دادهاند و حالا دیگر با بیسیم به مجامع دههزارنفری و بیستهزارنفری صحبت میشود و عنقریب همه اروپا کاملاً بهائی خواهد شد!”
“بعد از چهار ماه گردش در فرانسه و انگلستان مراجعت به شرق نمودم و در مصر به چاپ کتاب کواکبالدریه مشغول شدم. در مدت یازده ماه اقامت در قاهره به موارد دیگری نیز آگاه شدم. ازجمله موضوع تزلزل میرزا ابوالفضل گلپایگانی و میرزا نعیم شاعر و امثال ایشان بود که قصد برگشتن از بهائیت را داشتند ولی به سبب موانع مختلف، ازجمله زرنگی عبدالبهاء، موفق به این کار نشدند. گلپایگانی سالها بود که سکوت و انزوا پیشه کرده بود. افراد این گوشهگیری را حمل بر پیری و ضعف او میکردند و از او سخنی به میان نمیآوردند. روزگار به ابوالفضل مهلت نداد. گلپایگانی به یکی از اشخاص مطلع تهرانی که با او در مصر ملاقات کرده بود گفته بود، ما این بساط را رونق دادیم درحالیکه لیره مانند ریگ به دامن افندی میریزد و او فقط ماهی چهار لیره حقالسکوت به من میدهد! یک خانم امریکایی را نیز وادار کردهاند سه لیره به من بدهد. بعد از چندی، بهائیان مصر که از عهدۀ تبلیغ این خانم امریکایی برنیامده بودند او را به ابوالفضل دلالت کردند که او این خانم را تبلیغ کند. آن زن در جواب میخندد و میگوید، من ایشان را قبلاً ملاقات کردهام و جز افسوس و ندامت از گذشتۀ خود چیزی از او نفهمیدم. آقا رحیم ارجمند، از اعضای محفل تهران نیز بعد از مشاهدۀ حالات گلپایگانی گفت “مرحوم میرزا نعیم شاعر هم در ایام اخیر یعنی نزدیک وفاتش به همین حالات دیده میشد و خودم شنیدم که روزی آهی کشید و گفت افسوس که انسان عمری را در امری میگذراند و یقین دارد که درست فهمیده و بسا نظماً و نثراً چیزی میگوید و مینویسد و نشر میدهد. بعد از چندی میبیند که اغلب مسائل اشتباه بوده است و عیناً این قضیه را میرزا علیاکبر رفسنجانی هم حکایت کرد.”
پس از کشف حقایق بسیاری که یکهزارم آن هم در کتاب کشفالحیل ذکر نشده است، در مصر تصمیم گرفتم که دیگر در آن جامعۀ پر از فساد و پر ایهام زیست نکنم. خصوصاً وقتی دیدم حتی فضای تاریخی حضرات هم متزلزل است، به قسمی که هرکس سخنی میگوید و رأیی میزند.
خلاصۀ مشاهدات هجدهسالهام، که هر سال چیزی دیده و در هرخانه سری مشاهده نموده بودم، جلوی چشمم جلوهگرشد. علل بسیاری دست به دست هم داد و خود روی کار آمدن شوقی نیز مزید بر علت شد!”
“من درمورد صحت الواح وصایای عبدالبهاء که به موجب آن شوقی به جانشینی تعیین شده بود تردید داشته و رؤیت اصل وصیت عبدالبهاء را درخواست نمودم، که این مسأله باعث عصبانیت حضرات شد.”[۱۸]
احمد یزدانی از مبلغین باسابقه بهائی با من مراوده داشت. ظاهراً بهائی بود ولی در باطن نه به عباسافندی عقیده داشت نه به پدرش و نه به شوقیافندی. دستخطی از او به دستم رسید که از رفتار شوقی شکایت نموده بود. بنده هم موقعیت را مناسب دانسته و کنایاتی که درحقیقت، مبنی بر تصدیق کلمات او بود نوشتم. یزدانی نامۀ من را دراختیار محفل قرار داده بود که یک دفعه فریاد وادینا و وامذهبا از علیاکبر میلانی و محبالسلطان منشی محفل بلند شد. آقای شعاعالله اعلایی هم برای حفظ کرسی ریاست محفل با آنها همآواز شد و هر نه نفر اعضای محفل ـ هرچند هریک در خفا به شوقیافندی دشنام میدادند و به خلافکاریهای او اعتراف داشتند ـ ولی بالاتفاق بر مخالفت با من قیام کردند و تصمیم گرفتند تا مرا در فشار قرار دهند و چنان گلوی من را فشار دهند که صدایم بلند نشود و اگر هم بلند شد به گوش سایر بهائیان نرسد.
لذا از سوی محفل ورقهای برای فشار به من صادر شد. آنها تصور میکردند که من هم مثل آقا جمال بروجردی و یا ابوالفضل گلپایگانی که ضعف نفس او را ساکت نگه داشته بود و یا علیاکبر رفسنجانی که به مرض جنون متهمش کردند و یا سایر ناقضین و مطرودین، که به هریک وصلهای چسباندند، من نیز بعد از این فشارها به بهائیت برگردم وآنها نیز کژدار و مریز لقمۀ نانی به من بدهند و مرا ساکت میگردانند ولی غافل از اینکه عنقا را بلند است آشیانه.
پس از آن، من تا مدت یک سال بود که بر علیه بهائیت فریاد میزدم و حضرات سرپوش میگذاشتند و مخالفت من را از بهائیان دوردست مخفی میکردند. درنهایت براثر اصرار احمد یزدانی محفل ملی بهائیان متحدالمآلی (بخشنامه) صادر کرد که از آواره اجتناب کنید!
شوقیافندی که از موضوع برگشت آیتی مطلع شده بود با توجه به اهمیت موضوع، طی دستخطی به محفل بهائیان ایران نوشت:
«درخصوص قضیه جناب آواره در جواب توبهنامه مختصر غیرمکتوبش دستورالعمل کاملی به او داده شد. امیدوارم موفق به اجرای آن گردد تا اشارهای از طرف این حقیر به یاران ایرانی درخصوص او نرسد. مجالست و معاشرت و مخابره و مکاتبه با او بههیچوجه جایز نه و هیچ عذری مقبول نیست. حتی جواب این فانی را باید خودش راساً من دون واسطه، به ارض اقدس، نزد این عبد ارسال دارد و در این موقع هیچ شخصی مستثنی نه! بنده آستان شوقی».[۱۹]
لحن و انشا و تذکرات شوقی به محفل طهران نشانگر وحشت شوقیافندی از افشای اطلاعات آقای آیتی است؛ اطلاعاتی که حتی اعضای محفل نیز اجازه خواندن آن را ندارند. آیتی پاسخی به شوقی نداد و نسبت به تهدیدهای او نیز وحشتی به خود راه نداد.
آیتی ادامه میدهد:
“وقتی به تهران رسیدم هنوز تکفیرنامه طرد من پخش نشده بود. منتظر بودند من به ایشان مراجعه و درخواست ندامت دهم ولی وقتی با احبا تماس نگرفته و دعوت آنها را نیز نپذیرفتم، پس از یک هفته نامۀ طرد روحانی من را منتشرکردند.
دوستی بهائی از من تقاضا نمود که چند سالی زبانم را از کشف اسرار نگه دارم تا دچار مشکلات نشوم. شاید هدفش این بود که بهمرورزمان به فراموشی سپرده شده یا براثر ضعف و پیری بمیرم و اسرار، ناگفته بماند و یا مثل خیلی از مخالفین به تیر غیب گرفتار شده و فرصت افشاگری پیدا نکنم! ولی وقتی مطمئن شدند که از مخالفت خود دست برنداشتهام زبان به قهر و دشنام و ستم گشوده و حملات بر من را آغاز کردند. برخلاف مشی عبدالبهاء که دستور به مدارا داده بود و زبان طعن را حتی برای دشمن خونخوار نیز مجاز ندانسته و توصیه کرده بود:
“… ای حزبالله مبادا خاطری بیازارید و نفسی را محزون کنید و در حق شخصی، چه یار و چه اغیار، چه دوست و چه دشمن زبان به طعنه گشایید… زنهار زنهار از اینکه نفسی از دیگری انتقام کشد ولو دشمن خونخوار باشد.”[۲۰]
شوقیافندی علیرغم تعریف و تمجیدهای فراوانی که قبلاً از آیتی کرده بود، بعد از اینکه مخالفت آیتی با خودش و بهائیت را دید، سختترین حملات و ناسزاها و تهمتها را نثار آواره کرد، ازجمله گفت:
“ای برادران روحانی و حافظان آیین یزدانی، این اواخر شنیده شد که آوارۀ بیچاره به عباراتی قبیحه و اشاراتی شنیعه و روایاتی سخیفه هتک حرمت امرالله نموده و حماقت و خبث درونی خود را آشکار کرده، با دشمنان دیرین و حسودان پرکین مرتبط گشته، زبان به طعن و افترا باز نموده و اسرار برداشته و سر مکتوم را فاش و برملا نموده و بطلان امر بهاء را بر یار و اغیار محقق و مبرهن ساخته و…
چون بحر محیط اعظم امرالله به جوش و خروش افتد و امواج فتوحاتش اوج گیرد، اجساد میته را به ساحل اندازد …حال مشتی از کلاب ارض (سگها) گرد آن جیفۀ مطرود مجتمع گردند، اعتنا ننمایید و بههیچوجه من الوجوه تقرب نجویید…”[۲۱]
در جایی دیگر مینویسد:
“…از قرار معلوم بعضی از بیخردان و جوانان سستعنصر با آواره سرّاً مرتبط و به هدم بنیان امرالله ساعی و جاهد. البته آن محفل در این موارد به تحقیقات دقیقه و عمیقه پردازد تا نفوس زکیه از اهل هوس محفوظ مانند و…”[۲۲]
شوقیافندی در موارد مختلف، در نوشتههایش، دربارۀ آیتی سخن گفته و او را مورد حمله قرار داده و نام آیتی را در کنار نام یحیی صبح ازل قرارداده است! از اینجا میتوان فهمید که آواره نقش بسزایی در روشنگری درباره بهائیت داشته است و بهنوعی مثل صبح ازل عامل انشعاب در بهائیت گردیده است ولی ذکر همه این موارد از حوصله بحث خارج است. علاقهمندان به آثار آیتی مراجعه نمایند.[۲۳]
به دستور شوقی، بهائیان فشار زیادی روی خانواده آیتی گذاشتند. همسر او را در فشار قرار دادند و دادن امکانات به او را منوط به بیزاری از شوهرش نمودند و نهایتاً او را مجبور به طلاق کردند. فرزندش را تطمیع کردند تا اسناد و کتابهای زیادی را از منزل پدرش به سرقت ببرد. کار به اینجا خاتمه نیافت و تشکیلات بهائی علاوه بر ترور شخصیت، قصد ترور و حذف فیزیکی او را نیز در دستور کار قرار داد.
داستان ترور از این قرار است که وقتی آیتی تصمیم به چاپ و انتشار کتاب کشفالحیل میگیرد مورد تهدید قرار گرفته و برای راه چاره به سراغ آیةالله حاج شیخ حسین لنکرانی، از مبارزان فرهنگی ـ سیاسی با بهائیت میرود و از او طلب کمک مینماید. مرحوم لنکرانی شرح ماجرا را اینچنین بیان میدارد:
«روزی در اوایل دوران رضا خان در خانه نشسته بودم که فرد ناشناسی وارد شد و گفت من عبدالحسین آیتی (آواره) مشهور سابقم، که سالیان دراز از مبلغین بهائیت بودهام و اینک از این مسلک برگشتهام. کتابی بر ضد بهائیان به رشته تالیف در آوردهام که مقاصد و جنایات آنها را برملا مینماید. به همین علت آنها سخت در تعقیب من هستند و حتی قصد جانم را دارند و شخصی به نام افروخته را مأمور ترور من کردهاند. سپس افزود همۀ تلاش آنها معطوف به ربودن و نابود ساختن کتابی است که در رد آنها نوشتهام… محضر شما پناهنده شدهام تا این کتاب را از من گرفته و به چاپ برسانید و مرا از دست آدمکشان این فرقه نجات دهید.»
مرحوم لنکرانی میافزاید: «کتاب را از او گرفتم و مقدمات چاپ و نشر آن را فراهم کردم. همان روز هنگام گذر از چهارراه گلوبندک تهران، افروخته بهائی را (که از سوی محفل مأمور ترور آیتی شده بود) دیدم. درحالیکه غافل ایستاده بود. جلو رفته سینه به سینۀ او ایستادم و درحالیکه از زیر عبا دهانه اسلحه را بر سینۀ او گذاشته و فشار میدادم، آرام به او گفتم: تو را مأمور کشتن آیتی کردهاند؟ دستپاچه شد و مِن مِن کرد. به او گفتم: بدون معطلی از تهران برو بیرون و گموگور شو و تا سه ماه بههیچوجه این طرفها پیدایت نشود. کتاب آیتی نزد من است و از این به بعد با شخص من طرف هستی. گفت چشم و تا چند وقت کسی او را ندید. در این مدت ما جلد اول کتاب را چاپ و منتشر کردیم و آیتی از مرگ نجات یافت».[۲۴]
زندهیاد حاج شیخ حسین لنکرانی رحمةالله علیه
تقریباً همزمان با خروج آیتی از بهائیت، شخصیتهای بزرگ دیگری چون فضلالله صبحی مهتدی، حسن نیکو و دیگران نیز بهائیت را ترک کردند و به دلیل طرد از بهائیت، اجازه دیدار همسر، پدر، مادر، فرزندان و بستگان خود را نداشتند و نوعاً تا مدتی با تنهایی و استرسهای روحی مواجه میشدند. علاوه بر همۀ این سختیها، با مشکلات مالی نیز دست به گریبان بودند. آقای آیتی با همۀ مشکلاتی که خود داشت، از سرکشی و کمک به افراد طردشده از بهائیت دریغ نمیکرد و بهنوعی حامی آنها محسوب میشد. دراینزمینه نقل خاطرهای از قول آقای صبحی بیمناسبت نیست.
صبحی در کتابش به خاطرات و بیان سختیهای بعد از تکفیر و طردشدنش اشاره کرده و مینویسد:
«… بعد از خروج از بهائیت، از پدر و مادرم ـ که بهائی بودند ـ خواستند که مرا از خانه اخراج کنند و در حظیرةالقدس، در جمع بهائیان به همه اعلام نمایند که فضلالله صبحی فرزند ما نیست».
«من نیز مجبوربه ترک خانۀ پدری خود شدم. تشکیلات بهائی پدرم را از هرگونه مساعدتی به من ممنوع ساخته و مفتش قرار داده بودند که امکان تماس من با آنها نباشد. در شهری که سالها از آن دور بودم هیچکس را نمیشناختم جز کسانی که هر وقت مرا میدیدند، ناسزا میگفتند. با سختی در محله سنگلج تهران اتاقی اجاره کرده و غرق در اندیشۀ خود بودم که صاحبخانه اطلاع داد کسی تو را از بیرون به اسم و رسم میخواند. پنداشتم یکی از بهائیان است که برای اجر و ثواب، قصد توهین و ایذاء دارد.
از صاحبخانه خواستم بپرسد که کیست و به چه منظوری آمده است؟ برگشت و گفت آیتی است.
رفتم و او را به درون خانه آوردم. نشست و لختی اظهار تأسف از این حال نمود و بر سوء حرکات بهائیان نفرین خواند. پس از جیبش پنجاه تومان بیرون آورد و گفت “میدانم که دستتنگی و کسی را هم نمیشناسی که حاجت به او ببری. چنانچه همین حال بر من نیز گذشته است، خواهش میکنم بر من منت بگذار و همه یا حداقل قسمتی از این پول را که لازم داری بردار!” مرا عزت نفس و مناعت مانع آمد تا چیزی از آن قبول کنم، ولی به اندازهای این عمل در نظرم ممدوح و محمود آمد که بعدها در چند جا ذکر آن را به میان آوردم».[۲۵]
ج – گزیده ای از آثار مرحوم عبدالحسین آیتی
عبدالحسین آیتی نویسنده و شاعری توانا، فعال و عمیق در مباحث تاریخی، ادبی و اسلامی است. مقالات او در مجلات مختلف کشور بهخصوص در مجله نمکدان به چاپ رسیده است. او علاوهبراینکه در زمان حضور در بهائیت، به نوشتن تاریخ بهائیت اقدام نمود، بعد از خروج از بهائیت نیز تألیفات مختلفی داشته است. در مقاله حاضر فقط به برخی از کتابهای آیتی در موضوع بهائیت، اشاره میشود و از ذکر تألیفات فراوان دیگر او در موضوعات ادبی و اجتماعی صرفنظر میگردد. برای اطلاع از دیگر آثار ادبی ـ اجتماعی آیتی به مجله وحید آذرماه ۱۳۵۷ شماره ۲۴۵ مقاله سیدمحمود رستگار درباره عبدالحسین آیتی مراجعه فرمایید.
۱- کتاب کواکب الدریة فی مآثرالبهائیة
این کتاب به تاریخ بهائیت در زمان باب، بهاء و عبدالبهاء اختصاص دارد و به دستور عبدالبهاء رهبر بهائیان از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ در دو جلد به زبان فارسی تألیف شده و توسط محفل بهائیان مصر در قاهره به چاپ رسیده است. جلد اول ۵۷۵ صفحه و جلد دوم ۳۴۷ صفحه است.
از نظر جامعه بهائیان مفاد این کتاب، حتی بعد از خروج آیتی از بهائیت نیز قابلاستناد است ولی از نظر نویسنده کتاب، مرحوم آیتی، این تاریخ تحریفشده، مجعول و غیرقابلاستناد است و طبق میل و سلیقه شخص عباسافندی و خانوادهاش تنظیم و حذف و اضافه شده است. آیتی دراینباره میگوید:
«هزاران قضیه مسلم تاریخی را که محل تردید نبود، به بهانه اینکه “ذکر آن به مصلحت امر نیست” حذف کردند و صدها دروغ را به بهانه اینکه “حکمت اقتضا میکند” به آن اضافه نمودند».
شوقی که پس از خروج آواره از بهائیت، تاریخ او را کماعتبار میدانست، شخصاً اقدام به ترجمه و بازنویسی و حذف و اضافه قسمتهایی از کتابی موسوم به تاریخ نبیل زرندی از فارسی به زبان انگلیسی نمود. این کتاب بعداً به زبان عربی ترجمه شد و نام مطالعالانوار بر آن نهاده شد! پس از آن از زبان عربی مجدداً توسط عبدالحمید اشراق خاوری تحت عنوان تلخیص تاریخ نبیل زرندی” به فارسی ترجمه شد! و این تاریخ را شوقی معتبر دانست.
۲ – کشف الحیل (حیلههای برملاشدۀ بهائیان)
این کتاب را آیتی در سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۰ در سه جلد تألیف کرد و باتوجهبه اهمیتی که داشت، در طول زمان ناشران مختلف تجدید چاپ کردهاند.
کتاب شامل دیدهها و شنیدههای نویسنده است که در زمان عضویت و حضورش در جامعه بهائی از نزدیک مشاهده کرده است. سبک نگارش کتاب بهصورت پرسش و پاسخ است، به این نحو که آقای آیتی سئوالاتی را طرح کرده و خودش نیز با نام آواره به آن سؤالات پاسخ داده است.
آیتی میگوید: با نوشتن این کتاب خود را در زحمت و خطر دیگری انداخته، بهائیان متعصب را دشمن خود گردانیدم. چون وجدانم نگذاشت که تألیفات سابق خود را الغاء نمایم، با نوشتن کشف الحیل به افشای آنها پرداختم.
۳ – کتاب مهملگویی بهائی
این کتاب عبدالحسین آیتی، که به همت آقای عبدالرضا بارفروشی، در ۷۲ صفحه، بهوسیلۀ انتشارات راه نیکان به چاپ رسیده است، شامل نقد و توضیحی است که آقای آیتی بر کتاب بیان الحقایق نگاشته است.
بیان الحقایق کتابی در دفاع از بهائیت به قلم عباس علوی، مبلغ مشهور بهائی، است. آیتی در این کتاب بهائیت را عامل بیگانگان معرفی کرده است که هدفی جز ایجاد تفرقه در بین امت اسلامی و استیلای بیگانگان بر کشور ندارند.
علاوه بر کتابهای ذکرشده، آیتی مقالات مختلفی نیز در حوزه بهائیت در مجلات قدیمی کشور مثل مجله نمکدان، هفتهنامه آیین اسلام، هفتهنامه پرچم اسلام، و… به چاپ رسانده است.
.
۴- انگلیس و سر عبدالبهاء
شاید کمتر فرقهای را بتوان سراغ داشت که به اندازه شیخیه، بابیه، ازلیه و بهائیه موضوع بحث، تحقیق و شناسایی قرار گرفته باشد. اکنون بر تمامی روشنبینان مسلم است که طرح بابیت و بهائیت با هدف براندازی اسلام به اجرا درآمده است. کتاب پیش رو گزارشی از فعالیتهای پیروان این آیین در مسائل دینی و سیاسی و همکاری و پشتیبانی آنان از اهداف و عملکرد استعمار بریتانیا است. (تألیف عبدالحسین آیتی؛ به کوشش تی تی آل بویه،۹۲صفحه، انتشارات راه نیکان، چاپ اول، تهران:۱۳۸۹٫)
د – نظرات و دیدگاه انتقادی آیتی نسبت به بهائیت
شاید هوشمندانهترین نگرش به برخی از وقایع مهم تاریخی بهائیت، متعلق به عبدالحسین آیتی، بهائی بازگشته از آن مسلک باشد. دریافت آیتی نشان میدهد که توانسته است در آن سوی غباری که مروجان بابی و بهائی یا مورخان، منتقدان و معارضان بابیگری و بهائیگری پراکندند با چشمانی واقعنگر به تمیز و تشخیص مسائل بنشیند.
آیتی در مدت زمانی که در بهائیت بود، با دقت تمام به مسائل و رویدادهای بهائیت توجه داشت و نسبت به شناسائی شخصیتهای اصلی بهائی و نقش هریک، اشراف کامل پیدا کرده بود. او که دستی بر تاریخ بهائیت داشت توانست رویدادهای تاریخی واقعی بهائی را به دست آورده و تحلیلهای مناسبی را از این گروه و عملکردش ارائه دهد.[۲۶]
او با توجه به اشرافی که به بابیت و بهائیت داشت، معتقد بود که بهائیت دین نیست، بلکه یک دسیسه هفترنگ است که صورتاً در لباس مذهب جلوه کرده و باطناً بر اساس خیانت وطنی تأسیس و به اسم مذهب بابی و بهائی، ایران و اهل آن را دچار مشکلات بسیار نموده و مینماید.[۲۷]
آیتی به بهائیت بهعنوان یک فرقه و جنبش خطرناک نگاه میکند و با ذکر مفصل داستان فرقه اسماعیلیه، شباهتهایی را بین بهائیت و فرقۀ اسماعیلیه و بین بهاءالله و حسن صباح ذکر مینماید.
آواره در جواب این سؤال که واقعاً بهاءالله چه ادعایی داشته است؟ ادعای الوهیت داشته؟ خود را پیامبر میدانسته؟ آیا او امام است؟ رجعت حسینی است؟ مُنزِل کتب است؟ همصحبت با کلیم است؟ رجعت مسیح است؟ حکیم و فیلسوف است؟ صوفی، قطب و مرشد است؟ یا نابغه عصر است؟ اینطور پاسخ میدهد:
«ادعای واقعی بهاءالله بهطور مشخص از سوی بهائیان، بیان نمیگردد. آنها نزد هرکس یک ادعا را بیان میدارند. اگر طرف مسیحی باشد میگویند بهاءالله رجعت حضرت مسیح است. اگر در مقابل یک فرد شیعه بخواهند بهاءالله را معرفی کنند، میگویند رجعت امام حسین علیه السلام است. اگر از یک بهائی متعصب که محرم اسرار شده سؤال شود، میگوید خود خدا است و مُنزِل کتب و مُکلّم با کلیم است. اگر طرف بیدین [باشد] و دنبال مذهب نباشد، میگویند او فیلسوف، حکیم و نابغه عصر است و اگر با عرفا، صوفیه و دراویش طرف باشند، میگویند او مرشدی است که از همۀ مراشده مهمتر است!”[۲۸]
از نظر آقای آیتی بهاءالله رجعت حسن صباح رئیس فرقۀ اسماعیلیه است، زیرا زندگی و عملکرد حسن صباح با زندگی و عملکرد بهاءالله، از خیلی نظرها، شباهت فراوان دارد:
«حسن صباح معاصر با عمر خیام و خواجه نظامالملک طوسی وزیر ملکشاه بود و فردی مدیر، خوشخط و منشی بینظیری بود که در سال ۴۶۴ هجری از مذهب شیعه جدا شد و به فرقۀ اسماعیلیه ملحق شد و قصد به هم زدن سلطنت ملکشاه را در سر میپروراند. بهاءالله هم بهواسطه پدرش مدتی با دربار قاجار رفتوآمد نمود. بعد جزء پیروان باب قرار گرفت و با نقشه ترور ناصرالدینشاه قصد ایجاد بلوا و برهم زدن حکومت قاجار را داشت».[۲۹]
«حسن صباح از خود ادعایی نمیکرد و مردم را به شخصیت غایبی به نام مولانا ارجاع میداد که همه کارها به دست اوست. بهاءالله نیز تا ۱۲ سال مردم را به باب دعوت میکرد و بعد صبح ازل را نجاتدهنده حقیقی معرفی کرد. بعد از آن سخن از من یظهرالله کرد که باید منتظرش بود، تا چند نتیجه بگیرد. اگر به چنگ مسلمین افتاد بگوید منظورم از شخص غائب همان حجةبنالحسن علیه السلام است. اگر به دست ازلیها افتاد بگوید منظور از شخص غایب صبح ازل است و بالأخره در آخرکار، مثل حسن صباح، گفت خودم بودم که حقیقت در وجودم غایب بود و اینک ظاهر شده است!».[۳۰]
«حسن صباح اهل حیله بود. وقتی قصد گرفتن قلعه الموت را کرد به مهدی علوی، صاحب قلعه، نوشت: بهقدر یک پوست گاوی از این قلعه را به من بفروش. مالک متوجه حیله حسن نشد و این تکه را به سه هزار دینار به حسن صباح فروخت و سند امضاء کرد. حسن پوست گاو را بهصورت تسمههای باریک در آورد و به دور تمام قلعه کشید و آن را تصرف کرد و مهدی را از قلعه بیرون انداخت. بهاءالله هم با پول بهائیان نسبت به خرید باغ فردوس، باغ رضوان، مزرعه عدسیه در اطراف عکا، بیت عبود در عکا، اماکن و اراضی موجود در حیفا، [اقدام کرد] حتی بیت بغداد در عراق را که بهائیان آن را بیتالله مینامند، از میرزا موسی جواهری به همین تدبیر گرفت و به نام خود و فرزندانش نمود».[۳۱]
«حسن صباح جوخههای ترور داشت و هر مخالفی را یا تطمیع میکرد و یا دستور به کشتن میداد که ازجمله آنها قتل خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه بود. بهاءالله نیز در ابتدا اراده داشت تا در ترور، راه حسن صباح را برود که آیتی در کتابش نام و مشخصات تعدادی از افراد را که به دستور بهاءالله ترور شدهاند آورده است ولی بهواسطه اینکه کارها بر وفق مراد نشد، بهزودی صورت کار را تغییر داده به تعالیم اخلاقی رو آورد».[۳۲]
آقای آیتی درمورد اقدس، کتاب آسمانی بهائیان، همچنین کتاب ایقان و کتاب هفت وادی از آثار و کتب مهم بهاءالله نیز نکاتی را تذکر داده است. آیتی معتقد است کتاب اقدس از قریحه فرد، و نه به قوۀ الهام، صادر شده است.
متن قسمتی از احکام و مسائل کتاب اقدس، با کمک حاجی ملا علیاکبر شهمیرزادی و زینالمقربین و مشکینقلم تهیه و به بهاءالله پیشنهاد شد و بهاءالله آنها را به عربی تبدیل نمود. تنظیم و نگارش اقدس ابتدا با همکاری برادران بهاءالله، میرزا موسی و میرزا محمدقلی و پس از اینکه فرزندانش به سن رشد رسیدند به کمک آنها انجام شد.
علاوه بر اشکالاتی که از نظر ادبی به اقدس وارد است، از نظر محتوائی نیز سؤالاتی دربارۀ آن وجود دارد. مثلاً اینکه در کتاب اقدس برای جریمه عمل زنا ۹ مثقال طلا تعیین شده است ولی بهاءالله در رساله سؤال و جواب که مکمل کتاب اقدس است میزان این جریمه را موکول به نظر بیتالعدل کرده، که این تناقضی آشکار است.
دربارۀ کتاب ایقان، بهائیان ادعا دارند که این کتاب در پاسخ به سؤالات دایی باب، به فاصله یک یا چند شب نازل شده است؛ لذا به رسالۀ خالویه نیز معروف است. کتاب ایقان بدون شک در مدت دو سالی که میزا حسینعلی در سلیمانیه و در کوه سرگلو انزوا داشته، در گوشه خلوتی نوشته شده و شاید چندبار پاکنویس شده و عیوب آن نیز برطرف شده است. مطالب کتاب برگرفته از کتابهای عرفا، خصوصاً عرفای نقشبندیه است که بهاءالله در سلیمانیه با ایشان محشور بوده، حتی نزد شیخ عبدالرحمن، مرشد صوفیه، شاگردی و مریدی کرده است.
درخصوص کتاب هفت وادی، باید گفت این کتاب درحقیقت همان هفت وادی شیخ عطار است که ایشان آن را از نظم به نثر درآورده و اندکی با کلمات سایر عرفا مخلوط و ممزوج کرده است.
من در سال۱۳۱۱ شمسی، در منزل آقای قربان، کتابی خطی دیدم مشتمل بر چند رساله در عرفان که هیچ دخلی به بهائیت نداشت. ازجملۀ آنها همین هفت وادی عطار نیشابوری است که میرزا حسینعلی بهاء با تغییراتی به خود نسبت داده است.
درمورد نظر رهبران بهائی دربارۀ انقلاب مشروطه و نقش بهائیان درآن مینویسد:
- «بهاءالله یک وعدۀ سهپهلو در کتاب اقدس ذکر کرده است تا هر پهلو که از آن بالا آمد بهائیان به آن چسبیده و بگویند وعدۀ بها عملی شد و خلاصه فارسی آن این است که: «ای زمین طهران در تو کارها منقلب میشود و جمهور ناس بر تو حکم میکنند» و باز میگوید: «اگر خدا خواهد سریر تو را به سلطان عادل مبارک سازد».
این عبارت برای آن است که اگر جمهوری شد بگویند در اقدس “یحکم علیک جمهور الناس”[۳۳] وعده داده شده است و اگر استقرار سلطنت شد بگویند این آیه اقدس است که “یبارک سریرک بالذی یحکم بالعدل”[۳۴]
و هر سلطانی که بیاید بگویند این است آن سلطانی که ذکرش در اقدس آمده است.
در جریان مشروطه بهائیان خواستند وارد مشروطه شوند ولی عبدالبهاء نگداشت. عبدالبهاء باور نداشت که مشروطه برقرارگردد و یقین داشت که محمدعلی میرزا سلطان مستقل خواهد ماند.
لذا در الواحی میگوید: “الحمدلله سریر سلطنت ایران به شهریاری عادل مزین شد”[۳۵] و میگوید “اوست منصوص کتاب اقدس که با اهل بها روبهرو و این مذهب را نصرت میکند.”، “ای احبا با هیچ جمعی، مجتمع و همدم نشوید و در انجمنی وارد نگردید و سریر سلطنت را خدمت کنید”. با اینکه محمدعلیشاه به بهائیان عقیده نداشت و با آنان دشمن بود.
محمدعلیشاه موردتأیید عبدالبهاء، مجلس را به توپ بست و با مشروطهخواهان درگیر شد.
بهائیان که طرفداران مشروطه را بابی و ازلی معرفی میکردند، ملکالمتکلمین و سیدجمال واعظ را به همین اسم متهم و به کشتن دادند. طولی نکشید که این سلطان عادل منصوص کتاب اقدس، از حکومت خلع و فراری شد[۳۶] و وعده عبدالبهاء دروغ از آب درآمد. از طرفی مشروطه عثمانی استقرار یافت و تغییر آن رژیم به نفع عبدالبهاء تمام شد و توانست آزاد شده و فوری به اروپا و امریکا سفر کند.
آیتی متن لوح عبدالبهاء را که خطاب به ایادی امرالله علی قبل اکبر (منظور ملا علیاکبر شهمیرزادی) در تاریخ ۱۱جمادی الاولی سنه ۱۳۲۵ ه.ق. صادر شده است آورده است.[۳۷]
آیتی در پاسخ به این سؤال که «آیا عبدالبهاء واقعاً یک شخصیت دینی مخالف دخالت در سیاست بوده است، یا یک شخصیت سیاسی دنبال گرفتن حکومت؟»، مینویسد:
- مسلماً عبدالبهاء آلت سیاست بوده است. منتها به صورت دورو. اگر عبدالبهاء سیاسی نبود، رسالۀ سیاسیه نمینوشت و اگر اهل سیاست نبود به پیروان خود دستور نمیداد که مطیع کدام مرکز باشند. برای اینکه به ماهیت سیاسی عبدالبهاء پی برده شود، توجه شما را به لوح زیرجلب مینمایم:
طهران جناب میرزایونس خان – هوالله
«ای ثابت بر پیمان! نامه شما رسید، از تفصیل یحیائیها (منظور بابیه طرفدار صبح ازل است که بهاءالله را قبول ندارند) سبب جمیع اینها، اختلاف احباء است… حال باید بحث در اینگونه امور را کنار گذاشت. حال این امور هرگونه که پیش بیاید خوش است، بعد درست میشود. اکنون باید به جوهر کار پرداخت و با سیاسیون مراوده کرد و حال بهائیان را بیان نمود… از پیش به شما مرقوم گردید که احباء باید به نهایت جد و کوشش سعی بلیغ نمایند که نفوسی از بهائیان از برای مجلس ملت انتخاب گردد.[۳۸] ابداً فرصت ندارم، مجبور بر اختصارم، عفو فرمایید. و علیک البهاءالابهی»
فدایی درگاه حضرت مولی الوری، علی اکبر المیلانی استنساخ نمود فی شهر رمضان ۱۳۲۹
اکنون ملاحظه شود به فاصله چهار سال چگونه لحن عبدالبهاء تغییرکرده است. در یکجا مریدان را از دخالت در سیاست، حتی سخن گفتن از سیاست منع میکند و به اطاعت تخت پادشاهی قاجار توصیه میکند و در اینجا که نفوذ روسیه خنثی و محمدعلی میرزا خلع شده و دارالشوری برقرار گشته و دری دیگر برای عبدالبهاء باز گشته، میخواهد خود را به انگلیسیها نزدیک کند. لذا همۀ فسادها را به بابیها نسبت داده و خودش را طرفدار مشروطیت ایران قلمداد مینماید تا بلکه بتواند چند نفر از مریدان خود را در مجلس شوری داخل نماید ولی موفق نشدند بهائی مشهوری را بهطور رسمی و علنی داخل مجلس نمایند.[۳۹]
آیتی سری به کتاب اقدس کتاب آسمانی بهائیان میزند و به نکته ظریفی اشاره میکند.
در موضوع ازدواج، بهاءالله در اقدس تعدد زوجات را جایز شمرده است ولی تا دو زن بیشتر اذن نداده که کسی اختیار نماید. البته خود بهاءالله در یک زمان سه زن داشته است. یکی مادر عباسافندی، دوم مادر میرزا محمدعلی غصن اکبر و ضیاءالله و میرزا بدیعالله. سومین زن بهاءالله گوهر خانم کاشی بود مادر فروغیه خانم.
چون بهاءالله ملاحظه کرد که نمیتواند به دو سه زن اکتفا نماید، در کتاب اقدس حکم جدیدی با عنوان زیر اضافه کرد: «من اتخذ بکراً لخدمته لابأس علیه» یعنی: هرکس دختر باکرهای را برای خدمت به خود اتخاذ نماید عیبی ندارد». (کتاب اقدس آیه ۱۴۷).
بهطوریکه ملاحظه میفرمایید این حکم مبهم است و انسان نمیفهمد که مقصود از گرفتن یک دختر باکره برای خدمت آن هم بعد از اجازه به گرفتن دو زن، بر چه اصل و مبنایی است. هرچند که در رساله سؤال و جواب فارسی در ظاهر چنین وانمود شده است که گرفتن دختر فقط برای خدمت است و مباشرت با اوجایز نیست ولی با ادله بسیاری که محکمتر از همه آنها عمل خود بهاءالله است، ثابت شده است که اتخاذ بکر برای مباشرت است و عبارت رساله سؤال و جواب ظاهرسازی است والا خود بهاء دختران چندی را تصرف کرده است؛ زیرا جمالیه خانم که در مقامی چهارمین زن بهاءالله خوانده میشود، ابتدا بهعنوان خدمتکار نزد بهاء بود. او برادرزاده محمدحسین خادم بود که پس از بلوغ، بهاءالله او را تصرف کرد، درحالیکه او دختری ۱۵ ساله و بهاء مردی ۷۰ ساله بود و از قرار معلوم فقط این یکی امرش مشکوف شده است والا دختران دیگری هم بودهاند که قضیهشان مستور مانده است.
حکایت دختران باکره حکم دیگری را به دنبال آورد و آن پاسخ به این سؤال است که اگر شخصی باکره را به ازدواج درآورد و بعد معلوم شد که باکره نبوده است چه حکمی دارد؟ بهاءالله در رساله سؤال و جواب پاسخ میدهد:
«در این مقام، ستر (عدم انتشار) و عفو شامل شود عندالله سبب اجر عظیم است» این حکم بر اثر همان عملیات صادر شده است. به این معنی که خود آقا دختر یا دخترانی را بهعنوان خدمتکار نگاه داشته و بعد تصرف نموده و یقین داشته است که بالأخره این قضیه کشف میشود. لذا حکم را منصوص ساخته تا هرکسی با آنها ازدواج کرد و باکره نیافت، عفو کند و پنهان نماید تا عندالله سبب اجر عظیم باشد.
پر واضح است که حکم یادشده باعث میگردد تا دختر دستنخوردهای در جامعه بهائی باقی نماند، چراکه ترس از افتضاح و رسوائی میتواند مانع از انجام عملیات نامشروع گردد. (کشفالحیل جلد ۱ صفحه۱۹۲).
سؤال بعدی که آیتی پاسخ داده این است که آیا رهبران بهائی مثل باب، بهاءالله و عبدالبهاء آنطور که بهائیان ادعا مینمایند، تحصیلنکرده و امی بودهاند؟
آیتی جواب داده: «این ادعا از اساس باطل است. در اینکه باب در طفولیت شاگرد شیخ محمد معلم مشهور به شیخ عابد بوده است شبههای نیست و در اینکه چندی هم در کربلا در حوزه درس سیدکاظم رشتی حاضر میشده است، تردیدی نیست و ما در کتاب کواکبالدریه اشاره به آن نمودیم. بهاءالله نیز نزد هر حکیم و مرشدی تلمذ کرده است و اگر هم داخل مدرسه نشده باشد، دلیل بر امی بودن او نیست. بهاءالله در لوح سلطان، همان لوح که در آن خود را غلام و عبد بیان نموده و ناصرالدین شاه را ملیک زمان و صاحب و امثال آن معرفی کرده است، میگوید:
«ما قرئت ما عندالناس من العلوم و ما دخلت المدارس الخ…» یعنی ما چیزی از علوم را نزد مردم نخواندیم و به هیچ مدرسهای داخل نشدیم. اکثر بهائیان میدانند که پدر بهاءالله از اهل خط و سواد بوده است. پدری که به قول خودشان وزیر و به عقیده من منشی بوده است، البته پسر خود را بدون تحصیل و کسب علم نمیگذارد. برطبق تحقیقات من بهاءالله مدتها نزد میرزا نظرعلی حکیم و بعضی دیگر از علما و حکما و مراشده صوفیه شاگردی کرده و در هر گوشه طهران که خرقهای بوده ایشان در آن خزیده و از هر حکیم و عارفی چیزی آموخته است.
حتی بهاءالله نواقص تحصیلات خود را در مدت دو سالی که در سلیمانیه کردستان عراق بوده است، تکمیل کرده و نزد شیخ عبدالرحمن رئیس عرفا شاگردی نموده و کتاب ایقان را هم در آنجا نوشته و به حیله آن را رساله خالویه نام نهاده و ادعا کرده است که دایی باب از من سؤالاتی کرده و من در پاسخ به او کتاب ایقان را نوشتهام!!
اما عبدالبهاء آنقدر مربی و معلم دارد که از حد خارج است. اولین معلمش همان بهاء پدرش است. معلم دیگرش میرزا موسی کلیم عموی او است و شیخ عبدالسلام شوافی که از حکماء و علمای مشهور بغداد بوده هم مدتی به او تعلیم نموده است.
معلم خصوصی شوقیافندی نیز سیداسدالله قمی بوده است و بعد هم که در بیروت به تحصیلات دانشگاهی پرداخته و بعد هم در لندن تحصیلات خود را ادامه داده است. بنابراین تحصیلات رؤسای بهائی بهقدری مسلم است که جای انکار نمیگذارد. این رهبران در ضمن معاشرت با علما و فضلای عکا و مراجعه به کتابخانه و مطالعه کتب و روزنامهها ولو تفریحی و تفننی و در موقع بیکاری، به مطالعه و تحصیل اشتغال داشتهاند. هرچند با وجود کثرت مطالعات، معلومات آنها اندک بوده است، بهطوری که حتی عبدالبهاء را نیز نمیتوان بهعنوان یک نفر ادیب عالیمرتبت شمرد (همان صفحه ۸۲).
نتیجهگیری
عبدالحسین آیتی، متفکر، نویسنده، محقق و منتقد بهائی، بعد از ۱۸ سال عضویت فعال در تشکیلات بهائی، به دلیل مواضع انتقادی و دیدگاههای واقعبینانهای که داشت مورد سرزنش شوقیافندی آخرین رهبر و ولی امرالله در بهائیت قرار گرفت و اخراج شد.
او که به دستور عبدالبهاء دو جلد تاریخ بهائی به نام «الکواکبالدریه» را به رشتۀ تحریر درآورده بود، مشاهده کرد که مباحث مهم تاریخی او بهوسیلۀ عبدالبهاء دستخوش حذف و تغییر گردید و بعضی از مطالب اساسی آن به بهانۀ مصلحت حذف و بعضی مطالب جدید بهعنوان حکمت به آن اضافه گردید.
آیتی به رهبران بهائی چندان خوشبین نبود و آنها را سیاسیکار و دورو میدانست. بعد از مرگ عبدالبهاء و معرفی شوقیافندی بهعنوان جانشین، عدهای از افراد باسواد و فرهیخته چون عبدالحسین آیتی، فضلالله صبحی، حسن نیکو، صالح اقتصاد مراغهای و دیگرانی که نسبت به شخصیت شوقی شناخت داشته و او را در حد رهبری نمیدانستند از بهائیت خارج شدند و هریک با نوشتن کتابهای مختلف، رهبران و آموزههای بهائی را زیر سؤال برده و به دامان اسلام برگشتند. آیتی نیز با نوشتن کتاب کشفالحیل در سه جلد به بیان مواضع انتقادی خود به بهائیت پرداخت و اسلام را بهعنوان دین الهی انتخاب نمود. آیتی معتقد بود که بهائیت دین نیست و یک فرقۀ سیاسی است که رهبران آن استقلال رأی نداشته و در هر زمان برای کسب منافع مادی خود، زیر فرمان یکی از کشورهای استعماری بودهاند.
او همچنین معتقد است بهائیت هیچ مطلب جدیدی برای مردم جهان به ارمغان نیاورده است و آموزههای مطرحشده از سوی بهائیت مطالبی سرقتشده از مکاتب و ادیان گذشته است و اقتباسی ناقص از نظرات روشنفکران ترک و اروپا و آموزههای اسلام و فلاسفۀ قدیم و شعرا و ادبای ایران است.
مطالب مطرحشده از سوی آیتی، تعداد زیادی از بهائیان را تحتتأثیر قرار داد و آنان را نسبت به اعتقادات بهائی، متزلزل نمود و همین مسأله خشم رهبران بهائی را به همراه داشت بهطوری که رهبری بهائیت، حذف فیزیکی و ترور آیتی را در دستورکار خود قرار داد.
منابع
– آیتی، عبدالحسین؛ الکواکبالدُریّه فی مآثرالبهائیه (۲ جلدی)؛ السعادت، قاهره، مصر:۱۳۲۱ق.
– ـــــــــــــ ؛ کشفالحیل؛ به کوشش علی امیر مستوفیان، ۳ج، راه نیکان، چاپ اول، تهران:۱۳۸۹٫
- ــــــــــــ ؛ انگلیس و سر عبدالبهاء؛ به کوشش تی تی آل بویه، راه نیکان، چاپ اول، تهران: ۱۳۸۹٫
- ــــــــــــ ؛ مهملگویی بهایی؛ به همت آقای عبدالرضا بارفروشی؛ راه نیکان، چاپ اول، تهران:۱۳۸۹٫
– حاجیقربانی، نرگس؛ شرح مختصری از زندگی عبدالحسین آیتی(آواره)؛ فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۷ و ۸، زمستان۱۳۹۷٫
- رستگار، سیدمحمود؛ شرح زندگی عبدالحسین آیتی (آواره)؛ ماهنامه وحید، شمارههای -۵۲۴۲، تهران:۱۳۵۷٫
– Yarshater, Ehsan, Encyclopedia Iranica, 1982. (www.iranicaonline.org)
https://short-url.cc/Ayati
[۱] آیتی، عبدالحسین؛ تاریخ یزد؛ صص ۸-۲۷۷، چاپ گلبهار، بی تا.
[۲] حاجیقربانی، نرگس؛ شرح مختصری از زندگی عبدالحسین آیتی (آواره)؛ فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۷ و ۸، صفحه ۱۵۲، زمستان۱۳۹۷٫
[۳] رستگار، سیدمحمود؛ شرح زندگی عبدالحسین آیتی (آواره)؛ ماهنامه وحید، ص ۲۹ تا ۳۴، شماره ۲۴۲، تهران، ۱۳۵۷٫
[۴] همان، ص۳۲٫
[۵] همان، ص۳۱٫
[۶] آیتی، عبدالحسین؛ کشفالحیل؛ به کوشش علی امیر مستوفیان، ج۳، ص ۶۴۶، نشر راه نیکان، چاپ اول، تهران: ۱۳۸۹٫
[۷] عبدالبهاء، عباس؛ مکاتیب؛ ج۸، ص۸، ۱۳۸ بدیع (۱۹۸۰ )، بی جا.
[۸] آیتی؛ همان؛ ص۶٫
[۹] از ایادیان امر منصوب بهاءالله و پدر تیمسار عبدالکریم ایادی معروف.
[۱۰] آیتی؛ همان؛ ص ۶۷۰ به بعد.
[۱۱] زرقانی، میرزا محمود؛ بدایع الاثار (سفرنامه عبدالبهاء به غرب)؛ جلد۱، صفحه ۱۱۳ ، بی جا، ۱۹۸۲٫
[۱۲] مشخصات کامل کتاب چنین است: الکواکب الدُریّه فی مآثر البهائیه (۲ جلدی)، چاپخانه السعادت، قاهره، مصر، ۱۳۲۱.
[۱۳] آیتی؛ کشف الحیل؛ ص۸۱۳٫
[۱۴] همان، ۳-۸۲۲٫
[۱۵] همان، ۸۳۴٫
[۱۶] همان،ص ۸۴۰٫
[۱۷] مجله بهائی نجم باختر، سال ۱۳، شماره ۱۲، مارچ ۱۹۲۳، چاپ امریکا.
[۱۸] آیتی،همان، ۸۳۲
[۱۹] ربانی، شوقی؛ مجموعه توقیعات مبارکه؛ ج۳،ص۱۳٫
[۲۰] عبدالبهاء، عباس؛ مکاتیب؛ ج۳، ص ۱۶۱، بی جا، بی تا.
[۲۱] ربانی، شوقی؛ مجموعه توقیعات مبارکه ج۲(۱۹۳۹-۱۹۲۷ )،ص۳۵، بی جا، بی تا.
[۲۲] همان؛ ص۴۳٫
[۲۳] نگاه کنید به شوقی ربانی، توقیعات مبارکه به مناسبت نوروز ۱۰۱ بدیع (۱۳۲۳ ش) صص ۱۳۸ و۱۹۰و توقیعات ج ۲ صص۱۸۶ و۱۸۸٫
[۲۴] جواهری، میکاییل؛ بهائیت: پاد جنبش تجدید حیات ملت ایران؛ ص ۴۴۸، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۹۳٫
[۲۵] صبحی مهتدی، فضلالله؛ خاطرات انحطاط و سقوط؛ به کوشش علی امیر مستوفیان، ص۲۹۵٫
[۲۶] موجانی، سیدعلی؛ فراسوی مه،ص۳۹۶، انتشارات اطلاعات، تهران،۱۴۰۱٫
[۲۷] مستوفیان، علی امیر،مقدمه برکتاب کشف الحیل،ص۶۱٫
[۲۸] آیتی، کشف الحیل،ص۹۴٫
[۲۹] همان، ص۹۹٫
[۳۰] همان، ص ۱۰۲٫
[۳۱] همان جا
[۳۲] همان، ص۱۰۴٫
[۳۳] حکم است بر شما جمهوری مردم.
[۳۴] سلطنت بر شما مبارک که به عدل حکم میکند.
[۳۵] محمد علی میرزا
[۳۶] کشف الحیل جلد اول صفحه ۱۴۷
[۳۷] کتاب کشف الحیل جلد سوم صفحه ۶۶۱
[۳۸] منظور وکالت در دارالشورای ملی است.
[۳۹] کشفالحیل؛ ج ۳ ص ۶۶۳٫