پرسش و پاسخی با
آیتالله دکتر احمد بهشتی
اشاره
آیتالله دکتر احمد بهشتی، متولد ۱۳۱۴ هجری شمسی، دارای دکترای فلسفه از دانشگاه تهران و عضو هیئت علمی و استادتمام دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران، دارای درجۀ اجتهاد از حوزه، پژوهشگر فلسفه، مدرس حوزه علمیه، رئیس سابق دانشگاه قم، نماینده دو دوره مجلس شورای اسلامی و نمایندۀ استان فارس در مجلس خبرگان رهبری است.
ازجمله علاقهمندیهای ایشان، تحقیق، تألیف، ترجمه و نگارش مقاله در حوزههای تخصصی است، تا آنجا که ایشان را باید جزو نویسندگان پرکار اسلامی به شمار آورد. ایشان به دلیل علاقه وافر به مباحث قرآنی و تفسیر قرآن، سلسلهمباحثی در موضوعات قرآنی نگاشته و به چاپ رساندهاند. همچنین کتابهای زیادی در موضوعات اهل بیت، تربیت، خانواده و زن، فلسفه و کلام، فقه و اصول و شرح نهج البلاغه تألیف کردهاند. بهطور خلاصه، از این استاد بنام، صدها مقاله علمی و تحقیقی و بیش از ۹۰ کتاب به یادگار مانده است که برای برخی از آنها موفق به دریافت جوایزی، ازجمله جایزه کتاب سال، شدهاند.
بهائیشناسی موفق شد مصاحبهای غیرحضوری با ایشان داشته باشد که خدمت خوانندگان گرامی ارائه میشود.
بهائیشناسی: میدانیم که بهائیان میرزا حسینعلی نوری را با دادن لقب بهاءالله بهعنوان یک پیامبر معرفی کرده و خود را با عنوان بهائی منسوب به او شمردهاند. آیا این ادعا قابلقبول است؟
پاسخ: او متولد ۱۲۳۳ هجری قمری است. او پس از سوء قصد بابیه به ناصرالدینشاه به زندان افتاد. سپس با میرزا یحیی صبح ازل و کسانش به عراق تبعید شد. او چندی در بغداد در میان بابیه به سر برد. آنگاه در کسوت درویشی در حدود سلیمانیه و کردستان به سیاحت پرداخت. در مراجعت به بغداد، نزد عدهای از بابیها مدعی شد که موعود باب است – یعنی کسی به نام «مَن یُظهِرُهُ الله» که باب ظهورش را پیشگویی کرده است. از همین جا بین پیروان او که به نام بهائی و بهائیه خوانده میشدند و بابیها و برادر وی- میرزا یحیی صبح ازل- اختلاف افتاد (دهخدا- لغتنامه: بهاءالله).
جالب این است که خود سیدعلیمحمد باب ــ که نوری برای اثبات نبوت خود به وعده او استناد میکردــ در آغاز، خود را باب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف معرفی میکرد و مدعی بود که هرکسی بخواهد به حقیقت برسد، باید از این در، وارد شود. باب پس از مدتی ادعای نبوت کرد و مدعی شد که خدای متعال کتاب بیان را بر وی نازل کرده است. او برای پیامبری خود به آیات زیر استناد میکرد: «الرَّحْمنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنْسَانَ، علّمه البیان»[۱] و میگفت: منظور از انسان سیدعلیمحمد و مقصود از بیان همین کتابی است که بر وی نازل و به او تعلیم داده شده است، کتابی که تألیفی است از جملات عربی مسجع مغلوط و فارسی.
باب مدعی بود که آیه شریفه زیر درباره اوست: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»: ما ذکر (یعنی سیدعلیمحمد) را نازل کرده و ما او را حافظ و نگهبانیم. البته در قرآن کریم تنزیل و انزال دربارۀ وحی و ارسال و بعث دربارۀ نبوت و رسالت بهکار رفته و هرگز دربارۀ پیامبران تنزیل و انزال بهکار نرفته است.
زمینهساز اینگونه ادعاها، شیخ احمد احسائی و سیدکاظم رشتی بودهاند؛ چراکه آنها بهطور نیمهآشکار یا سربسته ادعای بابیت کردهاند (دهخدا، لغتنامه: باب).
به همین جهت است که گفتهاند: بهائیت از بابیت و بابیت از شیخیه پدید آمده است؛ بلکه شیخیه هم از صوفیه. بعد از مرگ سیدکاظم، مریدانش به جستوجو پرداختند که باب دیگری بر جایش نشانند و دیری نپایید که گمشده خود را یافتند و به دامش انداختند و چنان گرداگردش حلقه زدند و بهبه و چهچه کردند تا ادعای بابیت را علنی کرد و کمکم خود را موعود منتظر خواند و سرانجام ادعای نبوت و احیاناً اولوهیت کرد.
با توضیحاتی که درباره سیدعلیمحمد شیرازی و میرزا حسینعلی نوری داده شد، بههیچوجه ادعاهای آنها موردقبول نیست.
بعد از پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم اشخاص بسیاری ادعای نبوت کردهاند و ادعای هیچیک از آنها به اثبات نرسیده و نام و نشانشان گم شده است.
مسیلمه کذاب در سال دهم هجری در یمامه ادعای نبوت کرد و با زنی به نام سجاح که او نیز مدعی نبوت بود ازدواج کرد. مسیلمه در زمان خلافت ابوبکر به سال یازدهم به دست لشکر مسلمانان و به فرماندهی خالدبنولید کشته شد و فتنهاش فرو نشست (دهخدا، لغتنامه، مسیلمه). با اینکه پیروان سجاح، افزونتر از پیروان مسیلمه بودند، ولی سجاح که شیفته مسیلمه شده بود، به قوم خود گفت: مسیلمه وحی خویش بر من خواند و مرا معلوم شد که بر حق است و این کار را به او وا گذاشتم (همان، سجاح).
در ایام خلافت عباسیان ادعای نبوت، شیوع داشت بهویژه در دوره خلافت مأمون؛ ولی این ادعاها هرگز پذیرفته نشد؛ هرچند که برخی فریب میخوردند و برخی به طمع مال و منال به مدعیان میپیوستند.
امام صادق علیه السلام به شخصی که از ظلم ظالمی شاکی بود، فرمود: أما علمت إِنَّ لِلْحَقِّ دَوْلَةً وَ لِلْبَاطِلِ دَوْلَةً وَ كُلّاْهُمَا ذلیلٌ فِی دَوْلَةِ صَاحِبِهِ، َفمَنْ أَصَابَتْهُ فی دَوْلَةِ اَلْبَاطِلِ اُقْتُصَّ مِنْهُ فِی دَوْلَةِ اَلْحَقِّ: ندانستی که برای هریک از حق و باطل دولتی است و هرکدام آنها در دولت دیگری ذلیل است. هرکس در دولت باطل، بهرهمند گردد، در دولت حق، قصاص میشود (بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۳۶۵، ب ۲۷).
بهائیشناسی: بهطور کلی و جدای از بحث بهائیت، پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلمچگونه میتوان درستی یا نادرستی ادعای کسی را که میگوید پیامبر است و از طرف خداوند برای هدایت مردم آمده است، بررسی کرد؟
پاسخ: با توجه به اینکه پیامبر اسلام، نبوت و رسالت را ختم کرده و شریعت او جاودانی است، پس از آن حضرت ما نیازی نداریم که برای اثبات یا رد مدعیان نبوت، به استدلال بپردازیم، زیرا خدای متعال میفرماید:
«ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ[۲]: محمد، پدر هیچیک از مردان شما نیست، ولی او فرستاده خدا و خاتم پیامبران است».
بدین ترتیب با رحلت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم باب وحی مسدود شده؛ چنانکه امام علی علیه السلام فرمود: «أَرْسَلَهُ عَلَى حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ تَنَازُعٍ مِنَ الْأَلْسُنِ، فَقَفَّى بِهِ الرُّسُلَ وَ خَتَمَ بِهِ الْوَحْیَ[۳]: خدا پیامبرش را پس از دوران فترت بعثت پیامبران و نزاع پیروان ادیان، رسالت بخشید و او را در پی پیامبران فرستاد و بهوسیله او نزول وحی را خاتمه داد».
همچنین در سوگ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به محضرش ــ به لحاظ اینکه در ممات نیز مانند حیات، گفتار او را میشنود ـ عرض کرد: «بأبی أنت و أمّی یا رسول اللّه لقد انقطع بموتك ما لمینقطع بموت غیركَ منَ النّبوّة و الإنباء و أخبار السّماء[۴]: یا رسول الله، پدر و مادرم فدایت. با مرگ تو، رشته نبوت و نازل شدن پیام غیبی و اخبار آسمانی گسست؛ همان که با مرگ هیچکس گسسته نمیشود (چراکه دوران نبوت تمام شده است)».
بیجهت نیست که چون شخصی از حضرتش پرسید که آیا او پیامبر است؟ فرمود: «وَیْلَكَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ مُحَمَّدٍ[۵]: و ای بر تو! همانا من غلامی از غلامان محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستم».
در حدیث متواتر آمده است که پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم به امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «انتَ مِنّی بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسی اِلّا اَنَّهُ لانَبیَّ بعدی[۶]: منزلت تو نزد من، مانند منزلت هارون نسبت به موسی است؛ جز اینکه بعد از من پیامبری نخواهد آمد».
بابیه و بهائیه که در تفسیر قرآن به رأی و سلیقه و هواهای نفسانی و سیاسی، ید طولانی دارند، میگویند: در آیه «خاتمالنبیین»، خاتم به معنای انگشتری است؛ بنابراین «خاتمالنبیین» یعنی انگشتری یا زینت پیامبران. غافل از اینکه خاتم به معنای «مایختم به»[۷] است یعنی چیزی که وسیله ختم و پایان دادن است. مثلاً مهری که به آخر نامه میزنند، خاتم نامیده میشود. اگر به انگشتری خاتم گفته شده، به لحاظ این است که نام اشخاص را بر نگین آن حک میکردند که هم انگشتری ایشان بود و هم مهرشان.
ازآنجاکه پیامبر عالیقدر اسلام وسیله ختم نبوت و رسالت بوده، به حضرتش خاتمالنبیین گفته شده و صد البته که طرح آن برای نخستین بار، از قرآن شروع شده است. گذشته از اینکه دلالت آیه بر خاتمیت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روشن است، روایات هم دربارۀ خاتمیت، متواتر است و اگر تواتر لفظی نباشد، تواتر معنوی ثابت و قطعی است، بلکه اعتقاد به خاتمیت از ضروریات دین مبین اسلام است و منکر آن محکوم به کفر و ارتداد است. اگر کسی قرآن و اسلام را بپذیرد، هیچ راهی برای انکار خاتمیت یا تردید درباره آن ندارد.
بهائیشناسی: اگر بهگونهای کلیتر بخواهیم به این بحث بپردازیم، چگونه یک فرد میتواند نبوت پیامبران را اثبات کند و حداقل برای خودش روشن شود که شخصی پیامبر است؟
پاسخ: اگر ما راههای اثبات نبوت را بررسی میکنیم، برای راهنمایی کسانی است که درباره راه و رسم خداپرستی ناب و یافتن دین جامع و عالمتاب، تحقیق میکنند و میخواهند حقیقت را بیابند و در برابر آن سر تعظیم فرود آورند، هرچند که ممکن است کسانی از هدایت و الهام ویژه برخوردار شوند و نتوانند استدلال کنند، چنانکه بسیاری از عوامالناس، ضمن برخورداری از ایمان محکم، اهل استدلال و منطق و برهان نیستند.
نگارنده در سفر به نروژ دیداری داشتم با آقای دکتر علی بلر که از مسیحیت به تشیع گراییده و خدمات ارزشمندی به لحاظ تربیتی و آموزش قرآن و عقاید، برای کودکان مسلمان انجام میداد.
در آن دیدار از وی پرسیدم چه دلیلی داشتید و چه برهانی یافتید بر حقانیت اسلام و تشیع و منسوخ بودن ادیان کهنی چون مسیحیت و غیره؟
او برهان قاطعی ارائه نداد و سرانجام گفت: خدا مرا هدایت کرد و من گفتم: احسنت!
آنهایی که میخواهند درباره مدعی نبوت تحقیق کنند سه راه دارند:
راه اول تصدیق پیامبران پیشین
خدای متعال درباره عیسی میفرماید: «وَقَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِعِیسَىابْنِمَرْیَمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ آتَیْنَاهُ الْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدًى وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ[۸]: ما عیسی را که تصدیق تورات میکرد، در پی آنها آوردیم و به او انجیل دادیم که تورات را تصدیق میکرد و برای پرهیزکاران، هدایت و موعظه بود».
همچنین در آیه ۲۸۵ سورۀ بقره درباره پیامبر اسلام و مؤمنان میفرماید: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلآئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاَنُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ: پیامبر و مومنان به قرآن و خدا و ملائکه و کتب آسمانی و پیامبران ایمان آوردند و گفتند: میان پیامبران خدا (از لحاظ رسالت) فرق نمیگذاریم».
در آیه ۹۲ سورۀ انعام نیز به آن حضرت فرمود: «وَ هَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلَهَا: این است کتاب مبارکی که بر تو نازل کردهایم و تصدیقکننده کتابهای آسمانی پیشین است، (تا به آن عمل کنی) و مردم مکه و اطراف آن را بیم دهی.
راه دوم: اخبار پیامبران پیشین
سلسله جلیله و کریمه نبوت، مانند حلقههای زنجیر به هم پیوستهاند. هر پیامبری بعثت پیامبری را که بعد از او میآید، مژده داده و پیامبر قبل از خود را تصدیق کرده است. خدای متعال میفرماید: «وَ إِذْ قَالَ عِیسَىابْنُمَرْیَمَ یَا بَنِیإِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ[۹]: یاد کن زمانی را که عیسی گفت: ای بنیاسرائیل، من فرستاده خدا بهسوی شما و بشارتدهنده ظهور پیامبری هستم که نامش احمد است».
در انجیل برنابا از قول حضرت عیسی علیه السلام آمده است: «او در زمان شما نمیآید بلکه بعد از شما به چندین سالی میآید وقتی که انجیل باطل میشود و نزدیک است که سی نفر مؤمن پیدا نشود. در آن وقت، خدای بر جهان رحم میکند پس میفرستد رسول خود را که قرار میگیرد بر سر او ابری سفید تا او را یکی از برگزیدگان خدای بشناسد و همانا زود است که ظاهر سازد او را برای جهان».[۱۰]
همچنین آمده است: «او کسی است که به قوت از جنوب خواهد آمد و بتان و بتپرستان را هلاک خواهد نمود»[۱۱] و نیز آمده است: «زود است ماه او را خواب دهد در خردسالی و وقتی که او بزرگ شود میگیرد آن را با دستهای خود».[۱۲]
در انجیل یوحنا نیز آمده است: «لکن به شما راست میگویم که شما را مفید است که من میروم که اگر من نروم، آن تسلیدهنده به نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم، او را به نزد شما خواهم فرستاد و چون بیاید جهانیان را به گناه و صدق و انصاف ملزم خواهد کرد؛ به گناه، زیرا که بر من ایمان نمیآورند. به صدق … زیرا که میروم و شما دیگر مرا نمیبینید. به انصاف، زیرا که بر رئیس این جهان حکم جاری شده است و دیگر چیزهایی بسیار دارم که به شما بگویم، اما حالا نمیتوانید متحمل شد؛ اما چون او، یعنی روح راستی، بیاید او شما را به تمامی راستی ارشاد خواهد نمود که او از پیش خود، سخن نخواهد گفت؛ بلکه هر آنچه میشنود، خواهد گفت و شما را به آینده خبر خواهد داد و او مرا جلال خواهد داد، زیرا که او آنچه از آن من است، خواهد یافت و شما را خبر خواهد داد».[۱۳]
در نامه به عبریان چنین آمده است: «و کسی که شریعت موسی را تحقیر کرده است، به دو سه شاهد، بیدریغ کشته میشود.» [۱۴]
فرق پیامبر گرامی اسلام با پیامبران پیشین این است که آنها، هم مصدق پیامبران قبل بودند و هم مبشر پیامبر یا پیامبران بعد؛ ولی پیامبر اسلام، تنها مصدق بود و مبشر نبود، جز اینکه به امت بشارت داد که مصلح جهانی و مهدی موعود خواهد آمد، چنانکه خدای متعال فرمود: «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ[۱۵]: ما پس از تورات در زبور نوشتیم که زمین را بندگان شایسته من به ارث میبرند».
آیه زیر نیز گواه دیگری بر مدعاست: «وَعَدَ الله الَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ[۱۶]… : خدا به کسانی که از شما ایمان آورده و عمل شایسته کردهاند، وعده داده است که بهطور قطع و یقین، آنها را در زمین، جانشین دیگران خواهد کرد».
چنانکه پیامبر فرمود: «اذا خَرَجَ اَلْمَهْدِیُّ من وُلدی یَنْزِلُ عَلَیْهِ عِیسَىبْنُمَرْیَمَ وَ یُصَلِّی خَلْفَهُ[۱۷]: هنگامیکه یکی از فرزندانم به نام مهدی قیام کند، عیسی فرود میآید و پشت سرش نماز میگذارد».
همچنین فرمود: «اَلْمَهْدِیُّ مِنْ وُلْدِی اِسْمُهُ اِسْمِی وَ كُنْیَتُهُ كُنْیَتِی أَشْبَهُ اَلنَّاسِ بِی خَلْقاً وَ خُلْقاً یَكُونُ لَهُ غَیْبَةٌ وَ حَیْرَةٌ تَضِلَّ فیها الأُممُ ثمَّ یُقْبِلُ كَالشِّهَابِ اَلثَّاقِبِ یَمْلَاُهَا عَدْلاً و قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً.[۱۸]: مهدی از فرزندان من، همنام و هم کنیه من و از لحاظ خلقت و اخلاق، شبیهترین مردم به من است. او را غیبت و حیرتی است که امتها در دوران غیبت او گمراه میشوند. آنگاه همچون شهاب ثاقب به پیش میتازد و جهانی را که پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد میکند».
بشارتهای آن حضرت دربارۀ خلفایی که بعد از حضرتش یکی پس از دیگری میآیند و تعداد آنها دوازده امام معصوم است فراوان است. شخصی از حضرتش پرسید: بعد از تو چه کسی پیامبر است؟ فرمود: «لاَ، أَنَا خَاتَمُاَلنَّبِیِّینَ وَ لَكِنْ بَعْدِی أَئِمَّةٌ مِنْ ذُرِّیَّتِی قَوَّامُونَ بِالْقِسْطِ، کعَدَدِ نُقْبَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ[۱۹]: نه، من خاتم پیامبرانم بعد از من امامانی میآیند که همگی از ذریه منند. آنان قیام به عدل میکنند و شمارشان به تعداد نقبای بنیاسرائیل است.
راه سوم، بررسی برنامهها و پیامها
قطعاً هر پیامبری برای مردم پیامی دارد و اصولاً فلسفه نبوت، این است که از راه بشارت و انذار مردم را به عدالت و قیام به قسط وا دارد و برنامه خود را به مردم اعلام کند. خدای کریم دراینباره میگوید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْط[۲۰]: ما پیامبرانمان را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم قیام به قسط و عدل کنند».
برنامه انبیا فقط ارائه بینات و کتاب و میزان در راه قیام به قسط و عدل نیست؛ بلکه مبارزه با ظالمان و مستکبران و ستمستیزی و توسل به قوه قهریه و جهاد هم هست، ازاینرو در ادامه آیه فوق میفرماید: «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ».[۲۱]: و آهن را فرود آوردیم که در آن نیروی ضربتی سخت و منافعی است برای مردم، تا (بساط ظلم برچیده شود) و خدا معلوم گرداند که چه کسانی او و پیامبرانش را در نهان یاری میکنند، همانا خدا قوی و شکستناپذیر است».
همچنین میفرماید: «بَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ[۲۲]: خدا پیامبران را که مبشر و منذر بودند، بر انگیخت و با آنها به حق و راستی کتاب را نازل کرد تا در اختلافات مردم، میان آنها حکم کند».
بنابراین، برنامه انبیای الهی معلوم است. کسانی که طالب حقیقت و تشنه قسط و عدالت هستند، باید به دیده انصاف به محتوای قرآن و سنت بنگرند، تا بر آنها معلوم شود که بشر برای رسیدن به قله سعادت و عدالت، هیچ راهی جز تسلیم در برابر تعلیمات انبیا ندارد. قرآن، جامع همه تعلیمات انبیا از آدم تا خاتم است. نه تورات کنونی پاسخگوست، نه انجیل. رفتار پیرامون تورات و انجیل موجود، بهترین دلیل بر ناکارآمدی این دو کتاب تحریفشده و منسوخ است. اسرائیل جنایتکار، دلیل بر هیچ و پوچ بودن تورات موجود و غرب مستکبر و خیانتشعار، دلیل بر بیاعتباری همه اناجیل کنونی است.
از کشیش روسی پرسیدم، آیا شما با وضع نابهنجار و بیبندوباریهای زنان و مردان در خیابانهای شهرتان و با ظلم و بیداد حاکمان جور در دنیای استکبار موافقید؟ پاسخ داد: خیر. گفتم: چرا مبارزه نمیکنید؟ گفت: تکلیف نداریم.
نویسنده آمریکایی که کتابی درباره امر به معروف و نهی از منکر نوشته، با صحنه مزاحمت عدهای از اوباش نسبت به یک زن در خیابان و بیتفاوتی مردم نسبت به آن صحنه غمانگیز مواجه و ناراحت میشود. او به سراغ تورات و انجیل کنونی میرود تا ببیند در آن دو کتاب چه دستوری در این زمینه داده شده است. او هرچه میجوید کمتر مییابد. سرانجام به سراغ قرآن میرود و با آیات کریمه امر به معروف و نهی از منکر روبهرو میشود و درباره این دو فریضه الهی کتابی مینویسد و متوجه میشود که تنها کتابی که میتواند در دنیای امروز با برنامههای خود، کام تشنه بشر را سیراب و شاداب کند، قرآن است.
تورات و انجیلی که قرآن معرفی میکند کجا و تورات و انجیل موجود، کجا؟ قرآن پس از نقل سرگذشت هابیل و قابیل میگوید: «مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِیإِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا و مَن أحیاها فکأنما أحیا الناسَ جمیعاً.[۲۳]: به خاطر آن بر بنیاسرائیل مکتوب کردیم که هرکسی دیگری را بدون جرم بکشد، گویی همه مردم را کشته و هرکس نفس بیگناهی را احیا کند گویی همه مردم را احیا کرده است».
آیا نسلکشی و کودککشی اسرائیل از تورات کنونی سرچشمه نگرفته است؟ توراتی که قرآن معرفی میکند، این است: «إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیهَا هُدًى وَ نُورٌ یَحْكُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبَارُ …[۲۴]: ما توراتی نازل کردیم که در آن، اسباب هدایت و نورانیت است. پیامبرانی که سر تسلیم فرود آوردهاند و خداپرستان و دانشمندان بر طبق آن، برای یهودیان حکم میکنند».
یهودی که ما میشناسیم، جز پیامبرکشی و به دار زدن عیسای خیالی و تهمت به مریم و خیانت به پیامبر اسلام ـ بلکه مسموم کردن آن حضرت ـ و همکاری با مشرکان مکه و عهدشکنی نقطۀ مثبتی در پرونده خود ندارند. از تورات تحریفشده، چیزی جز بداخلاقی و فساد و خیانت و تزویر و نسلکشی پدید نمیآید.
انجیلیها هم بهتر از توراتیها، نیستند. شریعت انجیلیها همان شریعت توراتیهاست؛ چراکه اناجیل موجود از بیان شرعیات و سبک و آیین زندگی تهی است. درحالیکه قرآن درباره انجیل میگوید: «فِیهِ هُدًى وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ و لیَحکُم أهلُ الاِنجیلِ بِما أنزلَ الله[۲۵]: در آن است اسباب هدایت و نورانیت که تصدیقکننده تورات و هدایت و موعظه برای پرهیزکاران است».
سرانجام به پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید:
وَ أَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَ مُهَیْمِنًا عَلَیْهِ[۲۶]: و ما قرآن را به حق و راستی بر تو نازل کردیم که تصدیقکننده کتابهایی است که پیش رو دارد و گواه و مراقب آنهاست».
بابیت و بهائیت دستپرورده توراتیها و انجیلیهای کنونی است و از کتابهایی که باب و بهاء عرضه کردهاند، انتظار محتوایی بهتر از محتوای تورات و انجیلی که اکنون در کنیسهها و کلیساها عرضه میشود، نباید داشت.
نگارنده روزی سوار ماشینی شدم که راننده آن ظاهراً در خیابانهای تهران مسافرکشی میکرد، ولی بر من معلوم شد که زیر پوشش مسافرکشی تبلیغ میکند. من تنها مسافر او بودم. به مجردی که سوار شدم و به راه افتاد شروع کرد به ستایش بهائیت و نکوهش جمهوری اسلامی و اینکه بهائیت دین انسانیت و عقلانیت و آزادی است و چنین و چنان!
گفتم: بسیار نادانی! فکر کردی میتوانی من آخوند را که هفتاد سال در معارف اسلام تحقیق و مطالعه و تألیف میکنم فریب دهی؟! من کتابهای باب و بها را خوانده و مطلب قابلقبولی در آنها نیافتهام.
گفت: شما کتابهای اصل را نخواندهای.
گفتم: از قضا کتابهای اصل را هم خواندهام و چیزی جز خرافات و مزخرفات در آنها نیافتهام.
گفت: بههرحال در ایران آزادی نیست! اتفاقاً رسیده بودیم به میدان آزادی! گفتم: اگر آزادی نیست چگونه تو به خودت اجازه میدهی که من آخوند را بدون دغدغه تبلیغ کنی؟! این میدان، سمبل آزادی ملت ایران است. این تویی که از آزادی سوءاستفاده میکنی و دین و مذهب ملت هشتاد میلیونی ایران را زیر سؤال میبری و مذهبی پوشالی و ساختگی را در برابر آن قرار میدهی.
راه چهارم، مطالعه درباره شخص مدعی نبوت
یکی از راههای بسیار مفید و مؤثر، شناخت دقیق و محققانه و منصفانه و بیطرفانۀ کسی است که به پا خاسته و خود را مبعوث از جانب خدای متعال میشمارد. باید سوابق او را پیش از ادعای نبوت و اخلاق و روحیات و منش او را بعد از ادعای نبوت مطالعه کرد؛ باید دید انگیزه او چیست؟
گیورگیو رومانی مینویسد: «پیغمبر اسلام در مدینه از سفرا و هیاتهای نمایندگی طوایفی که تحت سلطه اسلام قرار گرفته بودند، پذیرایی میکرد … محمد در آن موقع رئیس مذهبی و سیاسی و نظامی سراسر جزیرةالعرب بود. معهذا وقتی سفرا نزد او میرفتند مشاهده میکردند که بر بوریایی … نشسته است و اثاثالبیت پیغمبری همان است که در گذشته وجود داشت.»[۲۷]
هرگاه انسان زندگی آن ابرمرد تاریخ بشریت را مطالعه کند و اخلاق و روحیات او را از نظر بگذارند، یقین میکند که او ادامهدهنده راه انبیای الهی است و ایدهای جز ابلاغ وحی و بر کرسی نشاندن حقیقت نداشته است.
بنا به نقل طبرسی، بیست و پنج تن از اشراف قریش به دیدار ابوطالب، عموی گرامی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم رفتند. در راس آنها ولیدبنمغیره بود. به محضر وی عرض کردند: تو بزرگتر مایی. آمدهایم که میان ما و برادرزادهات داوری کنی. او عقل ما را سبک شمرده و خدایان ما را بدگویی کرده است.
ابوطالب، پیامبر را فراخوانده و گفت: اینها قوم و قبیله تو هستند. از تو سؤالی دارند. فرمود: چه سؤالی؟
گفتند: ما را به خدایانمان واگذار ما هم تو را به خدایت وا میگذاریم.
فرمود: آیا حاضرید یک کلمه بگویید و پادشاه عرب و عجم شوید؟
ابوجهل گفت: نهتنها آن کلمه را بلکه ده برابر آن.
فرمود: بگویید: لا إله إلّا اللّه.
همگی برخاستند و گفتند: أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ[۲۸]: آیا معبودهای گوناگون را معبودی یگانه قرار داده است؟ این چیز عجیبی است.
به روایتی پس از رفتن سران قریش، قطرات اشک از چشمان حضرت بر گونههای مبارکش جاری شد و فرمود: «عمو جان، اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند (و ملک همه گیتی و منظومه شمسی را به من بدهند) این قرآن را رها نمیکنم، تا فرمان آن را اجرا کنم یا کشته شوم».
ابوطالب به محضرش عرض کرد: «برنامهات را ادامه بده، به خدا تو را تنها نمیگذارم».[۲۹]
تا ابوطالب زنده بود، دشمنان جرأت نکردند به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم آسیب برسانند. با مرگ جانکاه وی، دشمنان گستاخ شدند. تا آن زمان مردم را از نماز و اطاعت خدا و رسول باز میداشتند. همینکه آن استوانه محکم فرو افتاد، ولید و ابوجهل گفتند بیاید محمد را بکشیم. آن که وی را یاری میکرد مرد. خدای متعالی فرمود:
أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى عَبْدًا إِذَا صَلَی،ّ أَرَأَیْتَ إِنْ كَانَ عَلَى الْهُدَى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى، أَرَأَیْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى، أَلَمْیَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى كَلَّا لَئِنْ لَمْیَنْتَهِ، لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِیَةِ نَاصِیَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ فَلْیَدْعُ نَادِیَهُ سَنَدْعُ الزَّبَانِیَةَ[۳۰]
آیا دیدی آن که بندهای را هنگام برگزاری نماز نهی میکرد؟! آیا دیدی اگر آن بنده نمازگزار بر راه راست بود و امر به تقوا میکرد؟! آیا دیدی آن نهیکننده را، اگر تکذیب کند و از فرمان حق روی برگرداند؟! (آیا او سزاوار مجازات نیست؟) آیا نمیداند که خدا میبیند؟! این چنین نیست. اگر از رفتارش باز نایستد، بهشدت، جلوی موی سرش را میگیریم (و بهسوی دوزخ میکشیم)، (یعنی) موی جلوی سر دروغگوی خطاپیشه را. پس (اگر میخواهد) اهل مجلس و انجمنش را فراخواند ما هم بهزودی مأموران آتش دوزخ را (برای مجازاتش) فرا میخوانیم.
در پایان این کلمات کوبنده و رعبانگیز فرمود:
نه چنین است (هرگز نمیتواند برای نجات خود، کاری کند) او را اطاعت مکن
و سجده کن و به خدای خود، تقرب بجوی.
مطعمبنعدی پیامبر خدا را پناه داد و نتوانستند او را بکشند.[۳۱]
نبوت، پشتوانه قوی و منطق صریح و برهان واضح و هشدار کوبنده و بشارت روحافزا دارد. طی پانزده قرن که از بعثت پیامبر خاتم میگذرد همه چیز بر آنهایی که هوشیار و بیدارند، روشن شده و جای شک و شبهه برای احدی از ایشان باقی نمانده است.
در مناقب ابنشهرآشوب آمده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله زیر درختی به استراحت پرداختند و شمشیر را به درخت آویخته به خواب رفته بودند. مردی اعرابی شمشیر را برداشته و بالای سر حضرت ایستاد. ایشان بیدار شدند. اعرابی گفت: اکنون چه کسی مرا از کشتن تو باز میدارد؟ فرمود: خدای متعال. دستهای اعرابی لرزید و شمشیر از دستش افتاد و بر زمین نشست و حضرت از مجازاتش صرفنظر کرد.[۳۲]
به روایتی حضرت، شمشیر را برداشت و بالای سرش ایستاد و فرمود: چه چیزی مانع من میشود؟
عرض کرد: هیچکس، عهد میکنم که با تو نجنگم و دشمنت را یاری نکنم.
از او پرسیدند، چه شد؟! گفت، مردی سفیدپوش بر سینهام کوبید، دانستم که او فرشته است.
به روایتی او مسلمان شد و قوم خود را دعوت به اسلام کرد.[۳۳]
ابوجهل تصمیم گرفت حضرت را در حال سجده لگدمال کند. دیدند عقبعقب میرود. پرسیدند: چه شد؟! گفت: میان من و او خندقی هولناک پر از آتش پدیدار شد و فرشتگانی بالدار ظاهر شدند و من ترسیدم.
حضرت فرمود، اگر نزدیک میشد، فرشتگان قطعهقطعهاش میکردند.
برخی از نمونههای فوق در شأن نزول آیه زیر آمده است:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْكُمْ أَیْدِیَهُمْ فَكَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.[۳۴]: ای کسانی که ایمان آوردهاید، نعمت خدا را بر خویشتن یاد کنید. زمانی که گروهی تصمیم گرفتند که بر شما شبیخون بزنند، ولی خدا توطئه آنها را از شما بازداشت. تقوا پیشه کنید و مؤمنان فقط بر خدا توکل کنند».
قریش کنار حجرالاسود جمع شدند و به لات و منات و غزی قسم خوردند که اگر حضرت را ببیند دستهجمعی بر او یورش برند و به حیاتش خاتمه دهند. فاطمه علیها السلام با چشم گریان نزد پدر آمد و گزارش داد. فرمود: برایم آب وضو بیاور. وضو گرفت و راهی مسجد شد. همینکه وارد مسجد شد، توطئهگران خود را برای اجرای آن نقشۀ شوم آماده کردند. حضرت کمی از خاک بر گرفت و به طرف آنها ریخت و فرمود: شاهَتِ الْوُجُوهُ: زشت باد صورتهایتان. همه آن افراد در جنگ بدر کشته شدند.
هرکس قدری انصاف و عقل داشته باشد از مطالعه زندگی پیامبر اسلام یقین میکند که او یک شخصیت استثنایی و انسان کامل و برگزیده خداست و امثال باب و بهاء کوچکتر از آنند که بتوانند بر دین و شریعت جاودانه او خط نسخ بکشند. اگر این کار شدنی بود، طی پانزده قرن انجام میشد.
بهائیشناسی: از توضیحات مهم شما بسیار تشکر میکنیم. در انتها اگر مایل هستید دربارۀ باب و بهاءالله مطالبی را بفرمایید.
پاسخ: و اما داستان باب و بهاء از این قرار است که در میان اتباع باب، دو تا برادر پدری مورد توجه وی بودند: یکی میرزا یحیی صبح ازل و دیگری میرزا حسینعلی، ملقب به بهاءالله، فرزندان میرزا عباس از مردم نور مازندران. بنا به روایت حاجی میرزا جانی که تاریخ خود را مابین سنوات ۱۲۶۶ تا ۱۲۶۸ یعنی دو سال بعد از قتل باب تألیف کرده، باب ظهور صبح ازل را خبر داده و در زمان حیات خود او را به جانشینی انتخاب کرده و نوشتهها و قلمدان و خاتم برای وی فرستاده و اصل توقیع او در دست است، ولی بهزودی بین صبح ازل و برادرش میرزا حسینعلی مخالفت آغاز شد و بهاء با تدابیر فراوان او را کنار زد و خود، ریاست بهائیان را عهدهدار شد.
باب گفته بود بعد از من یظهره الله ظهورات دیگر خواهد بود الی مالانهایه. هر ظهور بعدی اشرف از ظهور قبلی و هر ظهوری بعدی ظهور قبل را دارد با آنچه خود دارد «چنانچه غین دارد نهصد ظاء را، ولی ظاء هزار غین را ندارد»[۳۵]
محمد نقطه فرقان و میرزا علیمحمد نقطه بیان است.[۳۶]
از گفتهها و لاطائلات باب و پیشگوییهای غلط و موهوم و اباطبل خیالی او بر میآید که او تحتتأثیر سیدکاظم رشتی و شیخ احسائی، دیوانهوار سخن میگفت. از او پرسیدند: مسقطالراس تو کجاست؟ گفت: شیراز. از نام و پدر و مادر و سن و سال سؤال کردند. گفت: نام من علیمحمد، نام مادرم خدیجه و نام پدرم میرزا رضای بزاز است و از عمرم سی و پنج سال میگذرد.
مرحوم نظاماالعلماء گفت: نام صاحبالامر محمد است، پدرش حسن و مادرش نرجس نامیده میشود و مسقطالراس آن حضرت «سرّ من رأی» و عمر مبارکش از هزار سال افزون است. «فبهت الذی کفر».
او که جوابی نداشت گفت: هم اکنون من کرامتی از خویش گویم که بدین سخن مرا باور دارید. گفتند: نیکوکاری باشد. بگوی تا بدانیم آن کدام است؟ گفت: من روزی هزار بیت کتابت میکنم. گفتند: گرفتیم که این سخن صدق باشد. نگارندگان بسیارند، کز این افزون نویسند و این معجزی نباشد.
این وقت ملا محمد ممقانی گفت: تو در قرآن خویش آوردهای که: «أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بی نور مُحَمَّد و عَلِیِّ» و خویشتن را از ایشان برتر و بهتر دانی. زمانی متفکر گشت و متوحش شد. یکی دیگر از علما گفت: خدا در آیه خمس فرموده: «فان لله خمسه»، شما «ثلثه» فرمودهاید از کجا این آیه نسخ شد؟ از کمال وحشت گفت: ثلث، نصف خمس است. حاضران بخندیدند. ملا محمد گفت: گرفتیم ثلث نصف خمس است، شما چرا حکم به ثلث میکنید؟ خدا خمس فرموده. لختی خیرهخیره نگریست و پاسخ نداد و گفت: مگر نمیدانید که من مرتجلاً قصیده فصیح میگویم و نویسم و برخواند که: «الحمدلله الَّذِی رَفَعَ السَّمَاوَاتَ و الارضِ» و این کلام را به فتح تاء و کسر ضاد قرائت کرد. در این هنگام ولیعهد که سنش از شانزده سال نگذاشته بود، گفت:
و مابتا و الفٍ قد جُها / ُکسَر فی الجرّ و فی النّصب معا (جمع الف و تا، نصب و جرش با هم به کسره است)
سپس گفت: این سخنان بیهوده تا چند گویی و مردم عامه را تا کی اغوا کنی؟ چرا خود را صاحبالامر خوانی؟ ائمه ما شهید شدند. صاحبالامر اگر غایب نمیشد مظلومانه به شهادت میرسید. میدانم که در گرمای عتبات و بوشهر در برابر آفتاب با سر برهنه روز را به شب بردی، تا دیوانه شدی و دماغ خویش را آشفته کردی و چون دیوانه شدهای، حکم به قتل تو نمیرانم، لکن تو را با چوب رنجه و شکنجه میفرمایم، تا مردم عوام بدانند که تو صاحبالامر نیستی و هیچکس در جهان بر آن حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف نتواند چیره شد.
آنگاه به اعوان و فراشان دستور داد و با حملی از چوب در آمدند و هر دو پایش را محکم بستند و با چوب مضروب کردند و او فریاد میزد و التماس میکرد.
به او گفتند: بگو: پلیدی سگ و خوک خوردم و دیگر چنین سخن نکنم و او بدینگونه هم گفت بعد از این او را به چهریق بردند و محبوس نمودند.
از وی توبهنامهای به خط خودش به یادگار مانده است مع ذلک، دست از انحرافات خود برنداشت و سرانجام تیرباران شد.[۳۷]
سرانجام، این امامان و پیامبران قلابی دستمایهای شدند برای نظام پوسیده استعمار و استثمار و استحمار و استکبار، مستشرقان جیرهخوار هم تا آنجا که توانستند به نوشتهها و آثار بیسروته باب و بهاء شاخ و برگ دادند تا اشخاص اغفال شوند و با حربۀ دین جعلی با دین اصیل مبارزه کنند و استکبار بهائیت را در مناصب حساس سیاسی وارد کرد. نمونه آن هویدای معدوم است که سالها نخستوزیر شاه مقبور بود.
[۱]. – الرحمن: ۱ تا ۴٫
[۲]. احزاب: ۴۰٫
[۳]. نهج البلاغه، خطبه ۱۳۳٫
[۴]. همان، خطبه ۲۳۵٫
[۵]. بحارالأنوار،ج۳،ص۲۸۳، ب۱۲٫
[۶]. همان،ج۵، ص۲۱، ب۱٫
[۷]. المنجد فی اللغه: ختم.
[۸]. مائده: ۴۷٫
[۹]. صف: ۶٫
[۱۰]. انجیل برنابا، ترجمه سردار کابلی، نشر نیایش ۱۳۸۰،ص ۱۳۸٫
[۱۱]. همان.
[۱۲]. همان
[۱۳]. باب ۱۶، آیات ۸ تا ۲۶٫
[۱۴]. باب ۱۰، آیه ۲۸٫
[۱۵]. انبیاء: ۱۰۵٫
[۱۶]. نور: ۵۵٫
[۱۷]. بحارالأنوار، ج ۲۵، ص۱۳۶ ب ۴٫
[۱۸]. همان، ج ۳۶، ص ۳۰۹ ب ۴۱٫
[۱۹]. همان، ص ۳۴۳ ب ۴۱٫
[۲۰]. حدید: ۲۵٫
[۲۱]. همان.
[۲۲]. نساء: ۱۶۵٫
[۲۳]. مائده: ۳۲٫
[۲۴]. همان، آیه ۴۴٫
[۲۵]. همان، آیه ۴۶و۴۷٫
[۲۶]. همان، آیه ۴۸٫
[۲۷]. محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیغمبری که از نو باید شناخت، ص۳۸۶ (ترجمه ذبیح الله منصوری، انتشارات امیرکبیر).
[۲۸]. ص: ۵ (در ادامه آیه فوق بقیه گفتارهای آنها آمده است).
[۲۹]. بحارالأنوار، ج ۹، ص ۱۴۳، ب ۱ (احتجاج).
[۳۰]. علق: ۹ تا ۱۸
[۳۱]. بحارالأنوار، ج ۹، ص ۲۵۳، ب ۱٫
[۳۲]. همان، ج ۱۹، ص ۶۰٫
[۳۳]. همان.
[۳۴]. مائده،: ۱۱٫
[۳۵]. در حساب ابجد، حرف غین مساوی است با هزار و حرف ظاء مساوی است با نهصد.
[۳۶]. دهخدا لغتنامه، ج ۹ ص۵۵٫
[۳۷]. همان، ص۴۶ و ۴۷ و۴۸٫