عبدالحسین فخاری، مریم صفی الدین
کلید واژه: بنت الشاطی، بهائیت در مصر، فتاوای الازهر، عدد نوزده در بهائیت، بهائیت و صهیونیسم، بهائیت و انگلیس، فلسطین، عبدالبهاء، گلپایگانی، مستندات بهائیت
چکیده
خانم دکتر بنتالشاطئ از بانوان فرهیخته و مشهور جهان اسلام است که اگرچه زادگاهش مصر بوده و در آن کشور بالنده شد، اما با آثار پژوهشی و نگارشی و فعالیتهای آموزشی در دانشگاههای کشورهای آفریقایی و آسیایی، شهرتی جهانی پیدا کرد. او در ۳۷ سالگی دکترای خود را از دانشگاه قاهره دریافت نمود و با یکی از اساتید خود ازدواج کرد و تا ۸۵ سالگی که دعوت حق را لبیک گفت لحظهای از تحقیق و تدریس و نگارش غافل نماند. وی علاوه بر تربیت بسیاری از جوانان کشورهای اسلامی، شصت کتاب و صدها مقاله از خود به یادگار گذاشت. بنتالشاطئ با کتاب تفسیر خود به نام التفسیر البیانی للقرآن الکریم به شهرت رسید و با آثاری دربارۀ زنان اهلبیت علیهم السلام، نسل معاصر را با این بانوان آشنا ساخت. او نخستین بانوی فرهیختهای است که در جهان اسلام، به موضوع بهائیت پرداخت و کتابی در حدود چهارصد صفحه در این زمینه با عنوان قراءة فی وثائق البهائیة در بررسی ریشههای پیدایش این گروه و چالشهایی که در مصر ایجاد کردند و نقد آموزههای آنان نوشت. این مقاله به معرفی تفصیلی دیدگاههای این بانوی فرهیخته در کتاب وثائق میپردازد.
مقدمه
دكتر عایشه عبدالرحمان (١٣٣١-١٤١٩/ ١٩١٣-١٩٩٨) كه نام “بنتالشاطئ” (دختر ساحل) را برای خود برگزید، بانوی مؤلف و محقق مصری در ادبیات عرب، علوم قرآنى، تاریخ اسلام و نقد دینى و اجتماعى بود. او در شهر دمیاط (در ساحل شرقی نیل) به دنیا آمد و نزد پدرش ــ که از تربیتیافتگان الازهر بود ــ ادبیات عربی و قرآن را آموخت و تحصیلات خود را در مدارس مصر گذراند و در جوانى در مجله النهضة آغاز به نشر مقاله و شعر كرد و مدتی نیز منتقد ادبی روزنامه الاهرام شد. در سال١٩٥٠ دكترای خود را با پایاننامهای درباره ابوالعلاء معرّى از دانشگاه فؤاد اول (دانشگاه قاهره كنونی) دریافت کرد. از بنتالشاطئ، بهجز مقالات پراکندهای که در برخی از مجلات و روزنامههای مصر نوشته است، بیش از شصت عنوان كتاب و رساله كوچك و بزرگ درباره اعجاز قرآن، تفسیر، ادبیات عرب، مسائل اجتماعی روز و زندگینامه پیامبر و زنان خاندان ایشان بهجا مانده است که مهمترین آنها، علاوه بر التفسیر البیانى للقرآن الکریم، كتاب الاعجاز البیانی للقران الکریم است كه موجب شهرتش شد. او در این كتاب پس از بررسی تاریخچه بحث اعجاز بیانى و بلاغی قرآن، آن را تنها و مهمترین نوع اعجاز مورد اتّفاق در میان دانشمندان میداند و سپس میکوشد با ذکر نمونههایی از بلاغت قرآن نشان دهد که هیچ مترادفی برای واژگان قرآن یافت نمیشود و جایگزینی کلمات با یکدیگر امكان ندارد؛ هیچ حرفی زائد یا صرفاً مؤکّد نیست و یا برای پیوند کلمات یا تصحیح وزن كلمات نیامده است، بلکه همۀ حروف نقشی معنایی دارند.
بخشی از شهرت بنتالشاطئ در جهان اسلام، بهویژه در ایران، به سبب نوشتههای او درباره زندگى پیامبر اسلام و زنان خاندان اوست. این نوشتهها، گرچه بر استنادهای تاریخى مبتنی است، پردازش هنری و داستانی بسیاری هم دارد و همین موضوع، آنها را از بسیاری از تألیفات سیرهنویسی معاصر چون آثار طه حسین و محمد حسنین هیكل متمایز مىكند. بنتالشاطئ از معدود زنان مسلمان مصرى عصر خویش است که در سطوح دانشگاهى شهرت و مقبولیت نسبی یافت. وی در محافل علمی و كنفرانسهای جهانی بسیاری شرکت جست، استاد مهمان چند دانشگاه در كشورهای عربی بود و آثارش بارها در مصر و دیگر کشورهای عربی تقدیر شد. بعضى از كتابهای او كه به فارسی ترجمه شد و موجب شهرت او در ایران گشت، عبارتند از: اعجاز بیانى قرآن، پیامبر، آمنه مادر پیامبر، زینب قهرمان كربلا، سكینه دختر سیدالشهداء و ستاره درخشان سرزمین وحى.
بنت الشاطی بانوى اندیشمند، استاد، نویسنده و نمونه یك بانوى مسلمان بود كه خود را وقف نشر فرهنگ اسلامى کرد. او استاد تفسیر و دراسات علیا در دانشگاههای عین شمس مصر و دانشگاه قرویین در مغرب و استاد مدعو در دانشگاههای بیروت و الجزائر و ریاض و امارات بود و سهم بزرگى در تربیت نسل جوان در نُه كشور عربی داشت. تلاش او معرفی تراث قرآنى و تربیت بانوان فرهیخته با منطق اسلامى و بدون تأثیرپذیری از حركتهای فریبنده فمنیستى بود. موضع او در روشنگرى نسبت به صهیونیزم جهانى و ارتباط آن با بهائیت بسیار مشهور است كه در كتابش به نام قراءة فی وثائق البهائیة (خوانشى در اسناد بهائیت) تشریح شده است. چاپ اول كتاب در ١٩٨٦/١٤٠٦ بهوسیلۀ انتشارات “الاهرام” انجام شده است.
نویسنده در مقدمهای جالب به داستان شكلگیری ایده كتاب مىپردازد و مىنویسد:
این عنوان، موضوع بحث ما در سلسلهبرنامههای ماه رمضان با نام بحرانهای اندیشه دینى بود كه نگرانىهای ما دربارۀ امثال این اندیشهها را دربر مىگیرد اگرچه بهظاهر مرتبط با آن نباشد. علت این است كه ما دچار غفلت شدهایم و باید دوباره به آن نگاه كنیم. قضیه بهائیت شاهد مثال خوبی برای این نگرانىهاست كه ممكن است تكرار شود و در سایر موضوعات هم تأثیر بگذارد. در مارس گذشته افكار عمومى درگیر دستگیری اعضای محفل بهائیت شد. سازمان امنیت مصر مطالبی را از ایشان کشف کرد و دادستان آنها را متهم به پیوستن به گروهى کرد كه در مصر از سال١٣٦٠ قمری ممنوع و غیرقانونى اعلام گردیده بود. دلیل آن خروج آنها از ادیان آسمانى و پیوستن به آیینى است كه پیامبرشان بهاءالله نام دارد و حجشان مزارهایی در اسرائیل است و فتاوای شیوخ الازهر نشان از تكفیر این طائفه و ارتداد آنها از دین اسلام دارد. كاملاً آشكار شد كه این موضوع فقط یك قضیه محلی در حوزه وظایف سازمان امنیت نیست كه در مجرای تحقیق و قضاوت قرار گرفته است، بهخصوص وقتیكه درخواست مدیران مطبوعات از رئیسجمهور برای آزادی رهبر متهم این فرقه از زندان به علت كهولت و نیز حسن رفتار در دوران حبس مطرح شد و این را یكى از نویسندگان مشهور در روزنامه “اخبار قاهره” با استناد به موضوع حقوق بشر و آزادی عقیده درخواست کرد.
طرح این موضوع مرا برانگیخت كه در اسناد حركت بهائیت بازنگرى كنم؛ البته در پی آن نیستم كه به یك موضوع خاص كه وظیفه دستگاه قضاوت است بپردازم، بلكه از آن جهت كه این یكی از آفات اندیشه معاصر است كه ریشهاش غفلت ما و ناخالصیهای فكری است. پرداختن به آن قضیه بهعنوان یك موضوع محلی كه فقط به سازمان امنیت دولتى مربوط باشد، شأن من نیست. اینها حوادث روزانه است كه مطبوعات دوست دارند به آن بپردازند و وقتى كهنه شد، حادثه دیگرى را مطرح كنند. این غفلتها كه از آن نام بردم ناشی از خروج فكر از مركز رهبری آن است و روزنامهای كردن آن و رفتن با باد به اینسو و آنسوست. اگر افكار، مشغول حوادث روزمره شود و از عوامل اثرگذار و اسباب آن در گذشته غافل شود و تأثیر آن بر حوادث آینده در نظر گرفته نشود، عواقب بدی خواهد داشت؛ چنانكه قرآن مىفرماید: «فهل ینظرون الا سنت الاولین، فلنتجد لسنت الله تبدیلاً و لنتجد لسنت الله تحویلاً» (فاطر: ٤٣). یعنى آیا در سنتهای پیشین نمىنگرند و نمىاندیشند؟! در سنتهای الاهى تبدیل و دگرگونى نخواهى دید. اگر آفت فراموشی بر ما غالب شود، زیان خواهیم كرد.
نزدیكترین نمونهای كه مىتوانم برای این موضوع یاد كنم، موضوع تسجیل(ثبت نام ) یك بهائی در محفل شهر طنطا (شهرى در استان غربیه مصر) در سال ١٩٧٢ است كه افكار عمومى را به خود مشغول کرد و ارباب مطبوعات را واداشت كه از علمای اسلام در آنچه كه در مواجهه با این خطر باید در نظر گرفته شود، استفتاء كنند. روزنامه اخبار قاهره، تحقیقاتش را در شش بخش مطرح کرد و نوشت:
در این ایام شایع شد كه تعدادی از اشخاص بعد از آنكه وابستگىشان به تشكیلات بهایی ــ كه از سال١٩٦٠ ممنوع شده است ــ ثابت گردید، دستگیر شدند. این سؤال مطرح است كه چه شناختى از این جماعت دارید و نظر علمای الازهر و مؤسسات دینى در مواجهه با بهائیت چیست كه خود را یك دین مىشمرد و همه ادیان گذشته را پایانیافته مىداند؟ شیوه بهتر برای مواجهه با این جماعت مشكوك و نحوه مبارزه با باطلشان و كشف نقش ایشان در تخریب عقاید دینى چیست؟ این سخنی بود كه نماینده روزنامه به وزیر اوقاف و اعضای مجلس بحوث اسلامى گفت و آراء و فتاوای آنها را نقل کرد.
پس از سه روز، روزنامه نامهای را از نمایندهاش در شهر طنطا منتشر كرد مبنی بر اینكه عدد بهائیان دستگیرشده به ٨١ نفر بالغ شده و بازرس دستگاه امنیت، اوراق تسجیل و جزوات تبلیغی بهائیت و مبارزه دینى را در منزل آنها پیدا كرده و معلوم شده فؤاد محمود اسماعیل رئیس محفل شهر شین كوم (شهری در استان منوفیه مصر) با تابعیت انگلیسی و شغل عكاسی حرفهای است كه در ارتباط با بهائیان خارج كشور است.
همان روز، روزنامه جمهوری قاهره مقاله مبسوطی در موضوع بهائیت نوشت با عنوان “بهائیت، دین و قضیه” و ذكر كرد كه امام اكبر شیخ خضر حسین رسالهای در موضوع بهائیت نوشته و ضمن رد كردن این فرقه حكم كرده كه هركس از مسلمانان به آن بگرود، مرتد است. لجنه فتوا در الازهر نیز حکمی صادر نمود كه مذهب بهائیت باطل است و ربطی به اسلام ندارد و حتى ربطی به یهود و نصرانیت هم ندارد و هر مسلمانى به آن بگرود، مرتد است و طبق شریعت، مرتد از مسلمان و غیرمسلمان و غیر خود، هركه باشد ارث نمىبرد.
تحقیقات دادستان شهر طنطا كه از سازمان امنیت استان غربیه واصل شده بود نشان داد كه آنها در مقر محفل ممنوعۀ قدیم اجتماع كرده و تشكیلات گستردهای را برای برپایی اجتماعات و تأسیس محافلی در اماكن مختلف، علیرغم ممنوعیت قانونى، همراه با ارتباط وسیع در داخل و خارج كشور، برنامهریزی كردهاند. مشاغل متهمان شامل معلمان، عكاسان، ساعتسازان، خیاطان، زنان خانهدار، دانشجویان دختر و پسر بوده كه افراد را به كنار گذاشتن اسلام دعوت کرده و جزوات تنظیمی بسیار و كتابهای تبلیغى در این مضامین نزد آنها بوده و همگى اقرار به بهائیت نموده و اظهار كردهاند كه دین اسلام با این زمان نمىسازد و اینكه حق تزویج طبق نظام بهائی داشته و تحریم و ممنوعیت قانونى خطا بوده و مىخواهند طبق شریعت خود عمل كنند. بحث در این است كه این جماعت چگونه در مصر پا گرفته و نفوذ كردهاند و ابزارهای ارتباطیشان با مركزیت بهائی در فلسطین اشغالی چیست و به حساب چه كسی عمل مىكنند؟ (روزنامه جمهوریة ٢٦/۳/۱۹۷۲).
اینها مطالبی است كه روزنامهها و علمای ما در این قضیه منتشر كردهاند. من به مردم كشور خود یادآورى مىكنم كه باید درك كنیم چرا آفت فراموشی بر ما غلبه كرده و قضیه قاهره بهوجود آمده است که همچون یك آتشسوزی موجب فتاوا و آراء مختلف گشته و منجر به سوختن همه چیز شده است؟
من ابتدا از نوشتن دربارۀ بهائیت خودداری كردم زیرا بیم آن داشتم که موضوع دست روزنامهنگاران افتد و محلی و حادثهای شمرده شود. صبر كردم تا در ماه رمضان بهعنوان یك آفت اندیشهاى و بحران فكری به آن بپردازم كه رمضان ماه فكر و ذكر و صبر و مجاهدت است و ماهى همچون آن نیست كه در طول شبها و روزهایش نفس لوامه را اطاعت مىكنیم و در برابر وسوسههای شیطان مقاومت مىكنیم.
بهائیت از این نظر كه یك گروه و سازمان گمراهکننده است، مرا به خود مشغول نکرد؛ بلكه از این جهت كه صهیونیزم جهانی بهمنظور فریب و مكر در اسلام و امت اسلامى آن را تأسیس نمود، برای من اهمیت پیدا کرد. خطرناكتر از نقش صهیونیستها در ترویج بهائیت اینكه بهائیت آشكارا حمله نمىكند بلكه با پوشش و پنهانی نقشه مىکشد تا فكر اسلامى معاصر را به رنگ بهائی ــ یهودی در آورد كه تاریخ مانند آن را در حیلهگرى و سوء نیت سراغ ندارد و مىرود تا فوران كند و تبدیل به سیل وحشتناكی از سكولاریسم شود كه خاص و عام را دربر بگیرد؛ چیزی شبیه شیوع اعتیاد یا برنامههای مشابه آن مانند این زمان كه هزینههای سنگینى را بر مردم ما تحمیل نموده است؛ اینهاست چالشهای بزرگى كه امت ما باید به آن بپردازد و برای بقا باید با آنها مبارزه كند. خدای تعالی فرمود: «ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب» (آل عمران: ٨) (مصر جدیدة، شوال ١٤٠٥/ یولیو١٩٨٥).
موضوع کتاب
بنتالشاطئ با این مقدمه وارد موضوع كتاب میشود و مطالب خود را در این فصول در ٣٥٠ صفحه ارائه مىنماید: بحرانهای فكر دینى و بهائیت، سازمانهای واگرا و آفت فراموشی، مستندات پنهان و پنهانی بزرگتر. فصل اول به بابیه، شیخیه، حروف حى و قرةالعین مىپردازد و به دور اول بهائیت از حركت بابیان تا ادعای شیطانی دین جدید توسط بهاءالله اشاره كرده، سپس تحركات عباسافندی و بعد شوقیافندی را دنبال میکند.
در فصل دوم بحث با تهاجم فكری بهائیت آغاز میشود كه چون سرطان به جان افكار عمومى وارد شده و طوفان بحران را ایجاد مىنماید و به بهائیت جدید مىرسد كه با نماد نوزده، خانهای عنكبوتى را بنا مینماید. در بحث بعدی به توسل آنها به حروف ابجد، تغییر تاریخ، توجیه خاتمالنبیین و موعود و قیامت و توسل به دادههای كامپیوتری میپردازد.
در فصل سوم دیدگاه بهائیت دربارۀ قرآن و حدیث مطرح شده و نقش آنها در سكولاریسم فراگیر و نقش مخربشان در این موضوع بحث شده است. در پایان كتاب با عنوان “وصیتی الى امتى” (وصیت من برای امّتم) متنی عاطفی و درعینحال عالمانه را با امت اسلامى در میان میگذارد و از بهائیت با عنوان فتنهای بهائی ــ اسرائیلی یاد میكند كه همه اقشار امت باید بهدقت مراقب آن باشند و نقشههای آنان را رصد كنند كه بزرگترین دشمن دین ختمالمرسلیناند، اما با نقابى زیبا جلو میآیند تا كسی به اهداف و نقشههای آنان مظنون نشود.
كتاب سركار خانم دكتر بنتالشاطئ دارای مطالب بسیار مفیدی است كه میتوان تمام یا بخشهایی از آن را در اختیار فارسی زبانان قرار داد. خدایش رحمت كناد و اجر دهاد.
از آنجا كه کتاب بررسی مستندات بهائیت خانم دكتر عائشه عبدالرحمن (بنت الشاطئ) حاوی مطالب مهمى در موضوع بهائیت در كشور جمهوری مصر است و مطالب مهمى در بررسی آموزههای بهائیت داشته و سندی از این كشور در مواجهه با بهائیت است، برای آشنایی خواننده فارسیزبان، خلاصۀ این كتاب را در ادامه میآوریم.
مقدمه كتاب
بهائیت موضوع جدیدی در مصر نیست. فعالیت این گروه در سال ١٩٦٠م، به دلیل خارج شدن از تمام ادیان و پیروی از آموزههای بهاءالله و زیارت حج در عتبات بهائیت در اسرائیل، ممنوع شد. همچنین تمامی علمای دانشگاه الازهر فتوای کافر بودن و ارتدادشان را صادر کردند، ولی متأسفانه هر از گاهی رسانهها درگیر این موضوع میشوند و بعد از مدتی مانند هر موضوع معمولی از زیر ذرهبین خارج میشود و این امر باعث بازگشت دوباره آن میشود! چراکه همیشه، راهحلهای ارائهشده آنی و لحظهای بوده و هیچگاه برنامه مقابله بلندمدت با آن ارائه نمىشود.
برای مثال در سال ١٩٧٢م گروهی از بهائیت در مصر کشف شد، تعداد بازداشتشدگان به ٨١ نفر رسید و همراه آنان نقشه تبلیغ بهائیت و مقابله با سایر ادیان و تعدادی اعلامیههای اسلامستیز و غیره از این گروه غیرقانونی کشف و ضبط شد و معلوم گردید که این گروه ارتباطات گستردهای در داخل وخارج داشته است. اعضای این گروه اعتراف کردند که بهائی هستند و ادعا کردند که دین اسلام با این زمان سازگار نیست.
ظهور مکرر موضوع بهائیت باعث شد که دربارۀ آن بنویسم، گرچه این گروه، گروه کوچک و گمراهی است، اما تأسیس آن به دست صهیونیست برای مقابله با اسلام بود. بهائیت بهصراحت به تبلیغ دین خودش نمیپردازد، بلکه تفکر اسلامی را به رنگ بهائی ــ یهودی در میآورد. کما اینکه این موضوعی صرفاً محلی یا حادثهای موقتی نیست و تأثیرات بلندمدتی در پی دارد.
تحریم بهائیت در مصر از این قرار بود، که در سال ١٩٤٧، مصطفی کامل علی عبدالله که بهائی بود با دوشیزه بهیجه خلیل ازدواج کرد و عقد آنان براساس احکام بهائیت خوانده شد، هنگامیکه این خبر منتشر شد، هیأت فتاوای الازهر حکم اسلامی نبودن بهائیت و باطل بودن این ازدواج را صادر کرد، همچنین اعلام کرد که هرکسی بهائی شود مرتد به حساب میآید.
بعد از مدتی فرد مزبور از محل کار خویش درخواست حق عائلهمندی کرد و سند ازدواج بهائی را، بهعنوان مدرک، ارائه داد. ادارۀ مورد نظر از دادن این حق امتناع و سند ازدواج بهائی را به مشاور قضائی ارسال کرد و فرد اخیر آن را برای مفتی فرستاد که ایشان فتوای تکفیر بهائی و بطلان این عقد را دوباره متذکر شد.
این امر سبب شد که فرد بهائی مزبور به مجلس شکایت کرد و دو وکیل خبره را به کار گمارد. فیصلۀ این قضیه دو سال به طول انجامید و نتیجۀ آن ایجاد تغییر در قانون اساسی کشور بود که در آن آزادی اعتقاد دینی ذکر شده بود و بهجای آزادی اعتقاد دینی، آزادی اعتقاد نوشته شد. چون اگر این تغییر صورت نمیگرفت، هر تحریفی دیانت محسوب میشد و با این تغییر دیگر هر اعتقادی، اعتقاد دینی به حساب میآمد، ضمن اینکه کشور (مصر) با احکام اسلامی اداره و احکام آن اجرا میشود. نتیجۀ این دادگاه، تکفیر بهائیت بود و با اینکه قانون اساسی باعث حکم اعدام آن شخص نمیشود، ولی ازدواج او باطل به حساب میآید. این دادگاه با دستور دنبال کردن جدی موضوع بهائیت خاتمه یافت تا جلوی گمراهی سادهلوحان از طریق گروه بهائیت و ایجاد پیچیدگی بیشتر گرفته شود.
بعد از گذشت چندین سال، این قضیه و مستندات و احکام آن به فراموشی سپرده شد، گویا که از اساس وجود نداشته است! مجدداً وکیل دیگری درخواست ثبت سه ازدواج بهائی به دفتر ثبت اسناد، براساس بند سه از قانون ثبت ازدواج غیرمسلمانان داد. دفتر ثبت بهنوبه خود این مسأله را از وزارت کشور استعلام کرد که آیا بهائیت از گروههای مسلمان به حساب میآید؟ وزارت در جواب، این مسأله را رد کرد، دفتر ثبت اسناد نیز این درخواست را بهنوبه خود رد کرد.
این وکیل همچنان سعی کرد که یک مؤسسه تابع بهائیت را به ثبت رسمی در آورد و درخواست خود را به وزارت مربوطه فرستاد، اما تلاش او به دلیل فاسد بودن عقیدۀ بهائیت، نافرجام ماند.
بعد از کمتر از یک ماه، این قضیه با شکل جدیدى ظهور کرد. یک دانشجوی بهائی که ویزای فرانسه را برای تحصیل گرفته بود، پس از بازگشت به مصر از داشتن تابعیت مصری به دلیل بهائی بودن محروم شد، شکایت او هم به دلیل ممنوعیت انضمام مرتد به ملت مصر، بینتیجه ماند. بعد از چند ماه قانون شماره ٢٦٣ سال١٩٦٠ که بهائیت و فعالیت آن را در مصر تحریم کرد، صادر شد تا با این قانون اتفاقات جدیدی رخ دهد.
مدارک قدیمی
امروزه بهائیت مخفیانه فعالیت میکند ولی چندین سال پیش اینگونه نبود و جامعۀ بهائی بهطور رسمی در دادگاههای غیرمصریها ثبت بود، چراکه رئیس محفل ملى بهائی در مصر و سودان و افریقا در سال ١٩٨٥ اعتراف کرد که انجمن بهائی در “حظیرة القدس” در عباسیه ثبت بود تا اینکه قانون سال ١٩٦٠ فعالیت آن را تحریم کرد و بهائیان بهجای برگزاری جلسات رسمی به برگزاری جلسات غیررسمی در خانههای خود روی آوردند و در آن به انجام عبادات و ازدواج و غیره میپرداختند. ماجرای ثبت این انجمن بهائی در دادگاههای غیرمصریان از این قرار است:
هنگامیکه مصر در اشغال بریتانیا بود، دادگاههایی مخصوص برای اتباع غیرمصری وجود داشت، که امتیازهای خاصی به آنان تعلق میگرفت و انجمن بهائیت جزو این دسته بود. مجموعهای از مستندات رسمی از دادگاه بهائیت به دست ما رسیده که نشاندهنده رسمی بودن آن در مصر سابق است. قبل از انقلاب (مصر) این دادگاهها لغو شد و همگی بایست به دادگاههای معمولی میرفتند که تبعیضی صورت نگیرد. مستندات آن روزها کشف کرد که رئیس محفل بهائی از دادستانهای دادگاه محلی بوده است!
آنچه از ما پنهان است خطرناکتر است!
قبل از صدور قانون ١٩٦٠، وزارت کشور به دفاتر ثبت احوال تأکید کرده بود که ثبت ازدواج بهائی ممنوع است، تا ازدواج رسمی صورت نگیرد و از رواج بهائیت بین مردم جلوگیری شود؛ اما پس از صدور قانون مزبور و کشف گروه “طنطا” در سال ١٩٧٢، یکی از متهمان پرونده اعتراف کرد که ١٢ فرزند دارد که همگی از طریق او به بهائیت گرویدهاند و دو تن از متهمان اعتراف کردند که همسرانشان بهائی نیستند. پس از مدتی اتفاق دیگری رخ داد و پرونده دیگری باز شد و آن، درخواست یک زن مسلمان برای گرفتن حق حضانت فرزندان قاصر از شوهر دخترش پس از وفات دخترش است، پرداختن به این قضیه هم دو سال زمان برد.
یکی از دلایل پیشرفت بهائیت و ظهور مجدد آن هرچند وقت یک بار، این است که پس از کشف انجمن بهائیت تصمیمات قاطع و لازم از سوی مقامات سیاسی و قضائی مربوطه صورت نگرفته و تصمیمات گرفتهشده هم بدون اجماع در مجلس بوده است. پروندههای قضائی بسیاری باز شدند، ازجمله ادعای پیامبری یک دکتر و دانشجوی بهائی که به دلیل اصرار وی بر گرویدن به بهائیت، از ادامۀ تحصیل خود منع شد. منشأ تمامی این اتفاقات عدم اعتراف به وجود بهائیت است، هیچکس دربارۀ چگونگی ازدواج و احکام فرزندی و ولایت و وراثت آنان؛ یا تأثیراین موارد بر جامعه اسلامی و شکافی که در آن بهوجود میآورد، صحبت نمیکند.
آنچه پنهان است، ترسناکتر است!
نظام بهائی و ماسونی، نظامهای سرّی هستند، اینگونه که اسامی اعضا، شغل و مکان اقامتشان سری باقی میماند، مگر ضرورتی برای اعلام آن باشد. این مسأله باعث شده که امکان داشتن آمار برای تعدادشان، حتی بهصورت تقریبی، مقدور نباشد، چون همیشه خطراتی تهدیدشان میکند و دلیل دیگر اینکه بتوانند بدون داشتن هیچ مانعی به شغلهای موردنظرشان برسند و کارهای خود را بدون هیچ مانعی پیش ببرند.
فصل اول
تفکر بهائی از شیراز شروع شده تا سرزمین موعود و از نیل تا فرات امتداد یافته، چراکه یهودیت جهانی یک قرن در تأسیس آن بهصورت سری و جدی کار کرد، ولی آنچه شایع شده و معروف است، این است که بهائیت دشمن یهودیت است، لیکن مستندات چیز دیگری را نشان داده و دقیقاً عکس آن را برملا کرده است. همچنین برخی از مردم گروه بابیه و بهائیه را یکی میدانند، درحالیکه دو گروه متفاوت و جدا از هم هستند. بابیه ربطی به یهودیت ندارد، ولی بهائیت ساختۀ یهودیت است… و گواه این مدعا مستندات زیر است.
باب شیرازی و حروف حی و قرةالعین
میرزا علیمحمد شیرازی از تربیتشدگان شیخیه، کسی است که دعوت به بابیه را در شیراز آغاز کرد. او و فرقهاش معتقد به بازگشت امام غایب، ولی نه بهصورت شخصی بلکه بهصورت حلول در جسم یکی از مخلصان و یارانشان هستند. شیرازی در کودکی یتیم شد، دایی او سرپرستیاش را بهعهده گرفت و او را به مدرسهای که مریدان رشتی در آن درس میخواندند فرستاد. مدتی پس از اقامت و تحصیل در آن مدرسه، او را به شیراز برد تا در مغازهاش کمک کند. در شیراز، سیدجواد کربلایی با وی دیدار میکند و او را با افکار و اعتقادات شیخیه آشنا میکند، چون در او سیمای مهدی موعود را میبیند. این امر باعث شد شیرازی به کتابهای شیخیه و امامیه و متصوفه روی آورد و ریاضتهای سختی بهکار گیرد، به حدی که در او عوارض اختلال عصبی ایجاد شد. به همین دلیل داییاش، او را به عتبات عراق فرستاد تا شفا پیدا کند. او در عراق در جلسات درسی فرقۀ شیخیه که سیدکاظم رشتی آن را برپا کرده بود، شرکت کرد تا وی را به خودش نزدیک کند، چون اعتقاد داشت که مهدی غایب در او حلول خواهد کرد.
در حلقههای درس رشتی، بسیاری منتظر ظهور و حلول مهدی موعود بودند، مثل زرینتاج قزوینی که مشهور به زیبایی و فصاحت بود و لقبش قرةالعین است و ملا حسین بشرویهای که لقبش باب الباب است و ملا محمدعلی زنجانی که لقبش حجت است و ملا حسین یزدی که لقبش کاتب باب است و محمدعلی بارفروشی با لقب قدوس.
پس از فوت رشتی، قرةالعین در کربلا ماند و بقیۀ مریدان او، برای عملی کردن وصیتش، در شهرهای مختلف متفرق شدند و به انتظار حلول مهدی بودند. در شب ٥ جمادی اول ١٢٦٠هـ.ق، شیرازی به بشرویهای گفت که دستور الهی به او صادر شده و او باب وسیلۀ اتصال به امام شده است. بشرویهای به او ایمان آورد و لقب بابالباب یافت. او با بقیۀ یاران تماس حاصل کرد تا به “باب” ایمان بیاورند. همچنین تصمیم گرفته شد که این موضوع به شکل سرّی بینشان بماند تا ١٨نفر به تعداد حواریون (حروف حی) به این دعوت ایمان بیاورند. اینگونه شد که ١٧مرد و یک زن که قرةالعین است به او ایمان آوردند. لازم به ذکر است که قرةالعین تأثیر بسیاری بر بقیه داشت و به طاهره ملقب شد. همچنین تصمیم گرفته شد که شیرازی به زیارت حج برود تا آنجا ظهور خود را اعلام کند، اما او به این زیارت نرسید و بهجای آن به بوشهر رفت. حواریون به شهرهای مختلف رفتند و مشغول تبلیغ برای باب شدند. برخی از انصار شیخیه با آنها مقابله کردند که از مشهورترین آنها حاج محمدکریم خان، حاکم کرمان و پسرعموی فتحعلیشاه است. کریم خان ادعای نیابت امام زمان را داشت و فرقه کریمخانی را تأسیس کرد. او در مقابله با شیرازی کتابهای بسیاری نوشت، ازجمله ازهاق الباطل و فصل الخطاب به زبان عربی و کتاب در رد باب مرتاب به زبان فارسی. بابیه بر فرقه کریمخانیه و فرقههای دیگر، به دلیل فعالیت زیاد حواریون مخصوصاً قرةالعین طاهره و کمکهای انگلیس و روسیه پیروز شدند. شیرازی در ابتدا ادعا داشت که واسطه بین امام و مردم است، اما کمکم ادعاهای او بیشتر شد، تا اینکه در شهر بوشهر ادعای حلول جسمی امام در خود را نمود. سپس به شیراز رفت و مورد استقبال مجلس علمای شهر واقع شد و این امر به او جرأت برملا ساختن اعتقادات خود را داد که کفر به حساب میآید، لذا فتوای تکفیر و حکم جلبش صادر شد. او التماس کرد تا بخشیده شود و در خطبۀ نماز جمعه تمامی اعتقادات باطل خود و باب بودنش را انکار کرد. او از زندان آزاد شد و پس از آزادی به اصفهان رفت و در قصر حاکم اصفهان، منوچهر، که متظاهر به اسلام بوده، سکونت گزید. حاکم اصفهان از او حمایت کرد و علما و مبلغان بسیاری را زیر دستش گماشت تا کمک او باشند، باب شیرازی در آنجا تفسیر سورۀ عصر و نامۀ نبوتش را نوشت.
پس از مرگ منوچهر، پنهان شدن باب شیرازی در قصر کشف و او در قلعه ماکو زندانی میشود. در این زندان “بیان” را به فارسی و برخی از آموزههای خود را که آمیختهای از آموزههای شیخیه و اسلام و باطنیه و مجوسیت و… بود، مینویسد. در این هنگام قرةالعین که از بیاحترامی و ظلم به “قائم” بسیار خشمگین بود، با باب شیرازی ارتباط پیوسته داشت تا بابیه را دیانت جدید اعلام کند و او را تشویق به اعلام ربوبیت میکرد. قرةالعین این خواستهها را حتی به شعر سروده و برای باب فرستاد و در آنها بیان کرد که لحظهشماری میکند که اولین زن مؤمن به این دین باشد.
پیروان بابیه در دشت “بدشت” جمع شدند و در خیمههایی که ملا حسینعلی نوری مازندرانی آنها را آماده کرده بود، اقامت گزیدند. این خیمهها مجهز به وسایل رفاهی بسیاری بود و در آن جلساتی برای نجات باب و بررسی اعلام بابیه بهعنوان دیانت جدید یا اکتفا به اعلام کردن آن بهعنوان مذهب جدید، تشکیل دادند. در این جلسات قرةالعین به آنها میگوید که او با باب در ارتباط است و شخص باب موافق این امر است. دربارۀ آزادی باب تصمیم گرفته شد که گروهی از مبلغان با یارانشان برای درخواست آزادی باب نزد شاه بروند و اگر با مخالفت شاه روبهرو شدند، به زور شمشیر و اسلحه متوسل شوند. دربارۀ مسئلۀ دوم اختلاف پیش آمد و تصمیمگیری طول کشید، ولی اصرار قرةالعین بر این امر و متقاعد ساختن بقیه، اختلاف در این مسأله را فیصله داد. تصمیم نهائی به باب فرستاده شد، باب هم چارهای جز پیروی از درخواست بقیه نداشت، لذا بابیه را دیانت جدید اعلام کرد و شروع به نوشتن بیان به عربی کرد.
در مدت اقامت بابیان در بدشت، مازندرانی[=بهاءالله] برای آنان اسباب رفاه و خوشگذرانی تدارک دید، آنها آنجا شراب خوردند و به عیاشی پرداختند، به حدی که صدای مسلمانان در روستاهای اطراف در آمد، روستاییان شبانه به آنان حمله کردند، خیمههایشان را کنده و از آنجا اخراجشان کردند. بابیان هم فرار کرده و به سفرایشان روی آورده و درخواست کمک از آنان کردند. این حادثه باعث شد که خبر گردهمایی بدشت منتشر شود و به گوش شاه در تهران برسد. لذا دستور انتقال باب به زندان چهریق در تبریز و حراست شدیدتر وی داده شد. علما بار دیگر از او بازجویی کردند و سرانجام فتوای ارتدادش صادر شد. باب برای ناصرالدینشاه نامۀ طلب بخشش نوشت. از سوی دیگر فشارهای واردشده از سوی انگلیس و روس که بر نجات او پافشاری میکردند، باعث شد که محاکمۀ او دوباره صورت گیرد، ولی این بار حکم اجرای حد بر او صادر شد. روز دوشنبه ٢٧شعبان ١٢٦٦هـ.ق، او را به همراه دو تن از یارانش به میدان اعدام بردند و در میانۀ راه آنها در ملأ عام از بابیه برائت جستند. سرانجام باب شیرازی در سن ٣١ سالگی اعدام شد و جسدش را بیرون شهر رها کردند. کنسول روس عکس جسدش را گرفت و با حسرت برای حکومتش فرستاد. دربارۀ سرگذشت جسدش گفتههای زیادی وجود دارد، بعضی معتقدند که ربوده شده، برخی میگوند پسرش او را دفن کرده یا روس آن را برده و … .
برگردیم به زندان شیرازی در تبریز. آنجا باب شیرازی کتاب البیان را به عربی نوشت و نسخۀ فارسیاش را سامان داد و ادامۀ نوشتن آن را به وصیاش سپرد. او کتابهای دیگری هم نوشت که سرنوشت آنها معلوم نیست. برخی اعتقاد دارند که اتباع فرقۀ بهائیت آنها را گرفته و پنهان کردهاند، همینطور اعتقاد دارند که کتاب البیان را فرقۀ بهائیت برده و قسمتهایی به آن اضافه کردهاند (در فصل پنجم قسمت ١ تا ٧ به آن پرداخته شده است). بههرحال کتاب بیان، کتاب بابیه است که به دست مؤسس این فرقه یعنی باب شیرازی نوشته شد، نسخه عربی نسخه اصلی به حساب میآید چون بعد از اعلام بابیه بهعنوان دیانت جدید نوشته شد (برای اطلاع از بیان عربی به صفحات٤٩-٥١ متن اصلی این کتاب رجوع شود).
اولین نقش بهائیت
حسینعلی نوری مازندرانی جزو ١٨ نفر اقطاب (حروف حی) یا گروه اول بابیه نبود، او در سن ٢٧ سالگی به این فرقه گروید و نقش پررنگش در بدشت در آماده کردن وسایل رفاهی بود. مدارک بهدست آمده نشان میدهد که او از باب، به دلیل اینکه او را از حروف حی قرار نداد و بهجای او برادر ناتنی و کوچکش یحیی نوری ملقب به صبح ازل را قرار داد، کینه به دل گرفت. او کینهاش را مخفی نگه داشت و منتظر فرصت مناسبی بود تا اظهار وجود کند و این فرصت در بدشت برای او مهیا شد. او در بدشت با قرةالعین آشنا شد (البته سابقه آشنایی آنها قبل از این بود. طبق تواریخ بعد از ماجرای ترور عموی قرةالعین كه از مخالفان شیخیه و بابیه بود و بعد از فراری دادن قرةالعین از قزوین، باهم آشنا و همكار بودند) و عاشق و مورداعتماد قرةالعین شد و در جریان مکاتبات او با باب قرار گرفت. مازندرانی در بدشت قرةالعین را برای اعلام دیانت جدید بابیه تأیید کرد و باعث افزایش تعداد موافقان این امر شد. لذا از آن زمان قرةالعین هیچ تصمیمی را بدون مشورت با او نمیگرفت. لقب بهاءالله را هم قرةالعین به او داد و برای ما معلوم نیست که آیا قرةالعین از خودش این کار را کرد یا به دستور باب بود.
بعد از فرار بابیان از بدشت، بهاءالله به شیراز رفت و بعد از اعدام باب شیرازی، بهاء یاران او را برای انتقام تحریک کرد. لذا در شوال ١٢٦٨هـ.ق به شکل یک راهپیمایی بیرون آمدند و وقتی ناصرالدینشاه به نماز عید میرفت، راهش را بستند و به سمت او شلیک کردند. ناصرالدینشاه در این حمله زخمی شد و ٤٠٠ تن از بابیان دستگیر، محاکمه و اعدام شدند، ازجمله قرةالعین قزوینی ملقب به طاهره. بهاءالله مازندرانی به سفارت روس پناه برد و آنجا پنهان شد. سفیر روسیه از تسلیم بهاءالله به حکومت ایران امتناع کرد و با نخستوزیر آقاخان مذاکره کرد تا بهاء زنده بماند، حتی مسئولیت زنده ماندنش را به او میسپارد، چراکه سفارت روسیه نمیخواست هیچ بلایی سر او بیاید.
بهاءالله به زندان سیاهچال فرستاده شد، آنجا نامهای به ناصرالدینشاه نوشت و از بابیان برائت جست و به شاه ابراز محبت کرد. سرانجام او در حضور نمایندۀ سفارت روسیه محاکمه شد. ظاهراً به دلیل حضور متهم اول این پرونده که به سوءقصد به شاه بدون تحریک دیگران اعتراف کرد و نیز با فشار سفارت، حکومت ایران تصمیم میگیرد بهاءالله را به بغداد تبعید کند. بهاءالله هم بهنوبه خود از روس تشکر کرد، چراکه اگر آنها نبودند هیچ یادی از او تا امروز باقی نمیماند. در تبرئه بهاءالله انگلیس هم دست داشت. او (در لوح ابنذئب ١٥-١٦) دربارۀ اتفاقات و بلاهایی که در آن زندان به سرش آمده، علیرغم برائتش، مطالبی نوشته است.
در بغداد بهاء به دولت اظهار تبعیت کرد و هیچ ادعایی هم نداشت، بلکه در ابتدا به دستورهای باب شیرازی عمل میکرد و وقتی که برادرش، صبح ازل، وصی باب شد، بهظاهر از او پیروى مینمود. صبح ازل یا یحیی نوری ١٣ سال کوچکتر از مازندرانی است و بعد از فوت مادرش نزد مادر مازندرانی بزرگ میشود. او زاهد و درویشمسلک بود لذا باب به او علاقهمند و از گرویدن او به بابیه بسیار خشنود شد و لقب صبح ازل به او داد. قرةالعین هم بهنوبۀ خود صبح ازل را بسیار دوست داشت و مورد توجه ویژهاش قرار گرفت.
باب قبل از اعدامش صبح ازل را وصی خود اعلام کرد و نوشتهها و میراث علمى خود را به او سپرد و به او دستور تمام كردن كتاب بیان را داد. بابیان و سفیر حکومت فرانسه در ایران (که از قدیمیترین بابیان در اروپا به حساب میآید) به این وصیت عمل کردند. همزمان با ورود مازندرانی و خانوادهاش به سال ١٢٦٩ه.ق به بغداد، صبح ازل نیز مخفیانه و با لباسی مندرس به آنجا رسید، درحالیکه دولت برای گرفتن او جایزه تعیین کرده بود. بابیان بهسوی او شتافتند و او برای اینکه جلب توجه نکند، برادرش یعنی مازندرانی را نایب خویش قرار داد، تا تنظیم امور بابیان و رسیدن به کارهایشان را بهعهده بگیرد. مازندرانی این فرصت را برای غصب مقام برادرش مغتنم شمرد و سعی در بهکار گرفتن حیله و نیرنگ کرد، اما بابیان متوجه این امر گشته و مانعش شدند و از او خواستند که بغداد را ترک کند. او به مدت دو سال در كوههای سلیمانیه پنهان شد (١٣٧٠-١٢٧٢ ه.ق) و پس از آن به دستور برادرش به بغداد باز گشت. این را در کتاب خود الإیقان که در مدت اقامتش در سلیمانیه نوشته ذکر کرده، ولی در آن از تلاش خود برای غصب رهبری از برادرش یا جدا شدن از بابیه، ذکری نکرده بلكه خود را مطیع او قلمداد کرده است.
او در کتاب ایقان درباره نسخ قرآن نوشته و اشاراتی به یک ظهور و تقدیس باب در آن کرده است (صفحههای ١١٥،١٨٤،١٨٥). بابیان از این اشارات غافل نمانده و مشکلاتشان با بهاءالله و پیروانش شدت گرفت. از سوی دیگر صدای علمای شیعه از کفر و نفاق این فرقه در آمد و از سفیر ایران درخواست تبعیدشان به شهر دیگر کردند. لذا تصمیم گرفته شد که به ادرنه منتقل شوند، درحالیکه دشمنی بین دو برادر علنی شده بود و یهودیت که منتظر فرصت مناسبی بود، بهاءالله را بهعنوان فرد موردنظر برای تحقق اهدافش انتخاب کرد.
اختلاف بین دو گروه شدت گرفت. بهاءالله و خانواده و پیروانش به بوستان نجیبپاشا فرستاده شدند تا برای سفر آماده شوند. ایشان در آنجا دوازده روز، تحت مراقبت، اقامت داشتند که در این ایام، پیشرفت مهمی در بهائیت صورت گرفت. آنها امامت باب و صبح ازل را انکار کرده و گفتند که باب، فقط نویددهنده ظهور بهاءالله بوده است! آنها این امر را تا رسیدن به آستانه کتمان کردند ولی این ایام را مبارک دانسته و آن بوستان را، که مکان مقدسی برایشان به حساب میآید، بوستان رضوان نامیدند. آنها سالیانه جشن رضوان را به مدت ١٢روز برپا میکنند، که درعینحال آغاز سال بهائی هم هست که ١٩ماه دارد. نام اولین ماه این سال بهاء است و بقیه ماهها اسماء دیگری دارند. آنها دو عید مقدس هم دارند، یکی نوروز و دومی رضوان. بابیان و بهائیان ٥سال، از رجب١٢٨٠ه.ق تا جمادی الاولی ١٢٨٥ه.ق، در ادرنه ماندند که آن زمان سرزمینی پر از یهودی و مقر اصلی یهود به حساب میآمد. در این مدت بهاءالله، برادرش و پیروانش را تکفیر کرد، لقبش را سلب کرد و او را “نقطةالکفر” نامید، همینطور شهریههاشان را قطع کرد و دعوا بین دو گروه شدت گرفت. لذا تصمیم گرفته شد که بار دیگر تبعید شوند ولی این بار هر گروه به یک شهر: بهائیان به عکا و بابیان به فاماگوستا در قبرس.
پایان بابیه
بهاءالله ادعا کرد که او کسی است که بیان را بر باب نازل کرده است و بحث کردن با بابیان را در “المبین” آغاز کرد. او در تمام مدت اقامت در عکا نگران فعالیتهای برادرش صبح ازل و پیروانش بود، چون همیشه آنها شبهات بهاء به بابیه را رد میکردند و ادعای دروغینش را برملا میساختند و تحت تأثیر گفتههایش قرار نمیگرفتند. بهاء حتی سعی کرد که بابیان را تشویق به سرنگونی دشمن مشترکشان، محمدکریم خان کرمانی کند. بهاءالله در توجیه قیام علیه برادرش صبح ازل گفت که پیروان باب قبل از اعدامش از او خواستند برای در امان ماندن بهاء، نگاهها را از او به سمت دیگری معطوف سازد، لذا او بهجای بهاءالله صبح ازل را معرفی کرده تا بهاء در امان بماند و کسی به او تعرض نکند.
صبح ازل در فاماگوستا در سن ٨٢ سالگی مرد. او که بیشتر از نیمی از عمرش را در تبعید گذرانده بود، پسرش میرزا محمدهادی را وصی خود اعلام کرد، اما کار آنگونه که او برایش طراحی کرده بود پیش نرفت و بابیه با مرگ او رو به زوال شد. صبح ازل نوشتهها و کتابهای زیادی داشت که با زوال بابیه از بین رفتند، جدا از اینکه بهائیان، بسیاری از نوشتههایش را پنهان یا تلف کردند. در مقابل، بهائیت که با تلاش یهودیت سرپا شده بود، با مرگ صبح ازل قوت گرفت و راه جدیدی برای خود ساخت، یهودیت نیز همواره پنهانی به این فرقه کمک میکرد، اگرچه جز امور سطحی چیزی برای ما آشکار نمیشد، ازاینرو اغلب اعتقاد داشتند که بهائیت صرفاً با اسلام و مسیحیت دشمن نیست بلکه با یهودیت نیز دشمنی دارد.
بت زشت
دعوت بهاءالله بهتدریج پیشرفت کرد، او ابتدا نمایندۀ صبح ازل بود، بعد ادعا کرد که برترین تجلی خداوند است، سپس ادعای ربوبیت کرد. بهاء کتابهای بسیاری از زمان نمایندگیاش تا ادعای ربوبیتش نوشته است.
عکا زمانی که او در تبعید به سر میبرد، شهری آباد نبود و او همیشه در صحبتها و نوشتههایش خود را زندانی مظلومی در شهر مخروبۀ عکا میخواند. این یادداشتهایش را در “لوح ابنذئب” میتوانیم بخوانیم، امری که موجب تعجب شرقشناس انگلیسی “براون” شد، چراکه وقتی در سال ١٣٠٧ برای دیدن او به عکا رفت، عکا را شهری سرسبز و پر از بوستانهای بسیار با درختان پربار یافت، مکان اقامت بهاء هم در آنجا قصر زیبایی میان این بوستانها بود!
شاید عکا در ابتدای ورود بهاء به آن مخروبه بوده و بهائیان در آن سختیهایی کشیدند، اما پس از دوسال از اقامتشان در آن، قصرالبهجه را در اختیارشان گذاشتند، که بهزور از مالکش “محمد صفوة پاشا” گرفته شد و بهاء پس از آن مانند پادشاهان زندگی میکرد. هیچکس به او تعرض یا اعتراض نمیکرد، بلکه فرمانروایان فلسطین بهخاطر نفوذ و سلطهاش به او حسادت میکردند و همواره درخواست دیدار با او را داشتند که البته بسیار اندک به آنها این اجازه داده میشد. به غیر از قصرالبهجه، بهاءالله باغ الرضوان را هم داشت که بعضی از ایام را در آنجا میگذراند.
براون دو سال قبل از مرگ بهاءالله با او دیدار کرد. بهمحض ورودش بهاءالله به او گفت “به دیدن زندانی در سرزمین خرابه آمدی” یعنی تا آن زمان خودش را زندانی میخواند و آن سرزمین را خرابه میدانست. او این نکته را در تجلیاتی که در عکا نوشته ذکر کرده است. شاید دلیلش این باشد که عکا در آن زمان سرزمینی اسلامی بود و دوستان یهودی بهاء هنوز آن را غصب نکرده بودند. در صفحات بعد به این موضوع خواهیم پرداخت.
بهاء در عکا کتاب الأقدس را نوشت و در آن مراتبش را از سلیمانیه تا عکا ذکر کرد.
او در ابتدا در این کتاب خود را تقدیس و ستایش میکند، سپس احکام نماز بهائیت را ذکر میکند و نماز را ٩ رکعت قرار میدهد. در الأقدس ذکر کرد که هر وقت اختلافی پیش آید اگر در قید حیات بود به او و اگر مرده باشد به وصیش رجوع کنند. او به نفاق و دروغ خود ادامه میدهد و ادعا میکند که نجاسات با تجلی او در روز الرضوان پاک شدند؛ کما اینکه اسماء حسنی را به خودش نسبت داد.
در این کتاب آداب ورود به محضرش را نوشت، ابتدا حکم داده بود که هرکسی میخواهد به دیدارش بیاید باید داراییش را، که همتایی ندارد، با خودش بیاورد، ولی بعدها دیدارکنندگان را از این تکلیف معاف کرد.
شرقشناس یهودی گلدزیهر میگوید که بهاءالله ترجیح میداد به او منظر یا مظهرالله گفته شود، چون اعتقاد داشت که او تصویر صادره از جوهر الهی است که شناخت الاه فقط از این طریق میسر است.
لازم به ذکر است که در پروندۀ گروه بهائیت که در قاهره سال ١٩٨٥ کشف شد، سرگروه آن “حسین امین بیکار” که همزمان نایب رئیس محفل ملی بهائیت مصر و سودان و شمال افریقا بود، اعتراف کرد که بهاءالله رسول این نسل است، او برای اصلاح عقاید تمامی طوایف و مذاهب آمده، چراکه بهائیت دیانت جهانی است و در آن ظهور خدای جدید رخ داده که همان مهدی یا بهاءالله است.
گروه شیطان
کتاب الأقدس که نقش بهائیت در عملی کردن نقشههای صهیونیست در اشغال فلسطین را برملا ساخت، در عکا نوشته شد. بهائیان تلاشهای بسیاری در شمارش حروف کردند، تا بگویند که منظور از نویدهایی كه در کتاب مقدس آمده حضرت محمد نیست، بلکه به ظهور پیامبری در قرن ١٩ اشاره میکند. استدلالشان این بود که در هر آیه در اسفار عهد قدیم دربارۀ مجد یهوه صحبت شده که معنای ظهور منجی جهان را دارد و منظور از آن شخص بهاءالله است. آنها بر وفق میل خود کتاب مقدس و قرآن را تفسیر و تأویل کردند تا دلیلی برای ادعاهای دروغین خود داشته باشند. آنها حتی تحریف تورات را انکار کردند، چون در آن صورت نمیتوانستند از آن استفاده و استدلال کنند و گفتند منظور از تحریف، تفسیر غلط آن است.
دلیل کتمان دعوت در بوستان رضوان در ابتدای کار و اعلام تجلی بهاء در ادرنه، این بود که روز رضوان بعد از گذشت هزار سال از غیبت امام وفق حسابهایشان باشد. این عددی است که آنها برای هر ظهور اعتقاد دارند. دربارۀ مرگ هم علیرغم یقین به وقوع آن، بهاءالله آن را غیبتی دیگر دانسته که حکمت آن را فقط خودش میداند. او گفت که حکمرانیاش تا پس از مرگش ادامه خواهد داشت و از افق باشکوه خود بندگانش را زیر نظر دارد تا پیروان یهود بتوانند اهداف شوم خود را محقق سازند.
بهائیت نقش بزرگی در آمادهسازی برای اشغال فلسطین داشته است: در ابتدا اعلام کرد که سرزمین عکا از اسلام نجات خواهد یافت و سرزمین موعود برای بندگان خاص خدا خواهد ماند و تاریکی خلافت اسلامی که نور اولیای خدا را میپوشاند از بین خواهد رفت. او به صهیون نوید داد که با ظهور بهاء آرزوهایش تحقق خواهد یافت و این امر را در اقدس ذکر کرد، همچنین به بالا رفتن پرچم صهیون اشاره کرد که پس از آن پیروان وفادارش خوشحال و مشرکان ناراحت و غمگین میشوند.
نقش دوم بهائیت در آمادهسازی اشغال فلسطین در تحریم جهاد و حمل اسلحه و روا ندانستن تعصب در میهنپرستی و انکار آزادی فطری انسان است. بهاء حکم جهاد را نسخ و استعمال اسلحه گرم را ممنوع اعلام کرد، حتی برای دفاع از خود. دربارۀ وطن هم این امر را ترویج کردند که وطن، کل جهان است و تعصب برای کشور و مرز خاص هیچ معنایی ندارد.
او بر اتحاد زبان تأکید داشت، برخی معتقدند که منظورش همان زبان ماسونیت است، چراکه او مکرر اعلام کرد که آرزو دارد زبان نوشتههایش عربی، که زبان قرآن است، نباشد. او همچنین به مبلغان دستور داد که زبانهای گوناگونی یاد بگیرند.
دربارۀ آزادی فطری انسان گفت که این از حیوانات به ما رسیده، پس باید از آن برائت جست و هیچکس نباید دنبال آن برود. او حتی آزادی فکر و بیان را ممنوع کرد، تا کسی به گفتههایش اعتراض نکند. بهاءالله همچنین دستور ساخت بیتالعدل در حیفا را داد، تا تمامی مبالغی که بهائیت آن را تعیین میکند به این مکان منتقل شود. مثلاً زکات باید ١٩ مثقال برای هر ١٠٠مثقال باشد، ارث کسی که وارث ندارد، حدهای شرعی و دیههای معینشده برای زناکار و غیره به بیتالعدل داده شود. اوقاف هم در زمان حیات بهاء به خودش و پس از مرگش به بیتالعدل تعلق میگیرد. او تمامی این آموزهها را در الواح و الاقدس ذکر کرده است.
اعترافات افراد دستگیرشده در پروندۀ طنطا، بر صدق این آموزهها تأکید دارد و آنان به این آموزهها عمل میکنند.
لازم به ذکر است که بهاءالله دستور ساخت بیتالعدل را داده بود، اما عبدالبهاء نقشۀ عملی کردن این ایده را کشید تا از طریق آن تمامی اموال بهائیان به او داده شود و مرکز رجوع بهائیان برای حلوفصل امورشان باشد. البته او موفق به ساخت کامل آن در حیاتش نشد و شوقیافندی نوه پسر بهاء آن را کامل کرد. پس از فوت او، بیتالعدل در سال ١٩٦٢م افتتاح شد.
اعضای اولین بیتالعدل ٩ نفر بودند: ٤ نفر از آنها امریکایی، ٢ نفر انگلیسی و ٣ نفر ایرانی بودند.
نقش دوم فرقه بهائیت
بهاءالله از هر فرصتی برای نوید نزدیک بودن روز موعودی که در آن پرچم صهیون بر آن سرزمین حکمرانی كند، استفاده میکرد. او وقتی که از قصر بیرون میرفت یا در بوستانها قدم میزد، نقابی بر صورت خود میگذاشت تا تجلی خداوند دیده نشود!
سرانجام بهاء در ٢ ذیقعده سال١٣٠٩ه.ق مرد. او در آخرین ایامش در تب میسوخت، حتی گفته میشود دیوانه شده بود. او ٢٤ سال از عمرش را در فلسطین بود، درحالیکه برای آمدن صهیونیستها به آنجا تبلیغ و آمادهسازی میکرد. بهاء همیشه از مرگ خود بهعنوان غیبت یاد میکرد، که در آن میتواند یارانش را ببیند ولی آنها از دیدنش محروم میشوند. عباسافندی فرزند بزرگ بهاء روزهای آخر زندگى کنار او بود و بر مرگ او بسیار نالید و گریست، ولی طولی نکشید که همانند پدر، بر سر جانشینى با برادرانش به نزاع پرداخت.
بهاء پنج پسر و سه دختر از سه همسر در قید حیات داشت: از نوابه خانم ملقب به ام الکائنات: عباسافندی ملقب به غصن اعظم و مهدی و بهائیه را داشت. از مهدعلیا: محمدعلی ملقب به غصن اکبر و بدیعالله و ضیاءالله و صمدیه خانم را داشت و از گوهر خانم یک دختر به نام فروغیه داشت. وصیتنامهاش را ٩ روز پس از مرگش باز کردند و اختلاف پیش آمد که آیا او صرفاً غصن اعظم را وصی خود قرار داده یا اینکه وصیت کرده که برادرش غصن اکبر هم بعد از او باشد اما قطعی بود که عبدالبهاء غصن اعظم یعنی عباسافندی وصی اول بود.
شرقشناس ادوارد براون میگوید که عبدالبهاء قسمتی از وصیتنامه را که نام برادرش در آن ذکر شده بود، مخفی کرد. یکی از شاهدانِ خواندن وصیتنامه میگوید که یک نفر همان موقع این امر را متوجه شد و به آن اعتراض کرد که این امر موجب ایجاد تنش و اختلاف میان دو برادر و پیروانشان شد. عبدالبهاء وصیت پدر دربارۀ برادرش غصن اکبر را نقض نمود و او را از بهائیت طرد کرد، مانند کاری که خود بهاء با برادرش صبح ازل انجام داده بود. حتی در بعضی نوشتهها آمده که او برادران و خواهران ناتنیاش را که با غصن اکبر در تماس بودند، از گرفتن مستمری محروم کرد تا رهبری این فرقه صرفاً در دستان خودش باشد.
عباسافندی، عبدالبهاء
او در تهران سال ١٢٦٠ه.ق به دنیا آمد، در روزی که باب شیرازی دعوت خود را اعلام کرد. از وقتی که در بغداد در تبعید بودند، یعنی در ٩ سالگی، مورداعتماد پدرش بود و “کلمه سرّ” را به او گفت. عباسافندی میگوید وقتی پدرش کلمه اعظم را به من گفت از او خواستم که من را بهعنوان قربانی در این راه بپذیرد. در همان زمان پدرش لقب “سرّالله” به او داد. او همیشه و همواره با پدرش بود، علوم مختلف بهائیت و راز و رمزهایش و علوم سایر مذاهب را یاد میگرفت، لذا عباسافندی قبل از اینکه وصی پدرش باشد مشاور و رهبر پدرش و پیروانش بود. او همواره پدرش را بیشازحد تعظیم میکرد. اسلمنت میگوید که عباسافندی از نوجوانی ذکاوت خود را نشان داد و نگبهان و مشاور پدرش شد، کما اینکه او با مهمانهای پدرش در عکا دیدار میکرد.
نقش جدید بهائیت و مجد یهوه
پس از گذشت چند سال از مرگ بهاء، نقشۀ هرتزل برای سرزمین بازل در همایش بازل سال١٨٩٦م طراحى و امتداد آن از نیل تا فرات درنظر گرفته شد و یهودیت جهانی هم شروع به تحریک سیاست جهانی و عواملش بهسوی سرزمین موعود کرد، که آن زمان سرزمین دولت عثمانی به حساب میآمد. لذا تصمیم گرفته شد که به همراه صلیبیان آن را نابود کنند.
برای این کار، دولت عثمانی را وارد جنگ سختی کردند، درنتیجه، هزینه و بدهی دولت زیاد شد. همان موقع برای حل این مشکل پیشنهاد پرداخت این بدهی بهعلاوۀ هدیهای برای خزانه سلطان در مقابل اجازه اقامت یهود در فلسطین داده شد. سلطان عبدالحمید این پیشنهاد را به دلیل اینکه فلسطین ملک شخصیاش نیست رد کرد و با این کار، حکم ساقط شدن خود را امضا کرد. حکم عزل او با فشار احزاب مختلف ازجمله یهود ترکیه صادر شد و جالب این است که هرتزل این حکم را برای او برد.
پس از آن اتفاقاتی پشتسرهم رخ داد، از سایکس پیکو تا معاهده بالفور و تأسیس جمهوری ترکیه و در تمامی این اتفاقات بهائیت فعالیت خود را به رهبری عبدالبهاء غصن اعظم و به توجیه دوستانش در گروه شیطان افزایش داد.
قبل از مرگ بهاء یهود عباس افندی را برای وصی بودن و پیامبری پس از پدرش تعیین کردند و سعی کردند که نوید نبوتش را هم از تورات و انجیل دربیاورند و القاب گوناگونی به او بدهند ازجمله “حمامة القدس” و “ملاک ملکوت”. پیامبری او ناسخ دیانت پدرش نبود بلکه ادامه آن به حساب میآمد. او حتی قبل از اینکه وصیت پدرش را بخواند فریاد زد که بشارت پیامبریاش رسیده است. نقشی که قرار بود عبدالبهاء ایفا کند تبلیغ جهانی بهائیت مخصوصاً در جهان غرب بود و این مستلزم ارائه آن بهصورت امروزی و جامع بود. گلدزیهر میگوید عبدالبهاء برای انجام این نقش سعی در ایجاد توافق بین افکار بهائیت و تفکر غربی نمود و در این راستا از نوشتههای عهد قدیم و جدید مدد جست.
برخی از آموزههایی که عبدالبهاء پس از پدرش اضافه کرد یا تغییر داد عبارتند از: تقیه که آن را اساس دیانتشان قرار داد، جداسازی کامل بین دین و سیاست، اظهار دوستی با سایر ادیان و پرهیز از جدال با آنها در هر صورت و هر اتفاق؛ حیله و مکر و پرهیز از صحبت کردن دربارۀ اعتقادات و حضور در نماز جماعت مسلمانان و حتى امام جماعت شدن در مسجد عكا بعد از اینکه بهاءالله آن را نسخ کرده بود. عبدالبهاء کسی بود که گفت یک فرد بهائی میتواند همزمان مسیحی و یهودی و مسلمان و ماسونی باشد. خودش هم الگوی پیروانش در بهکار بردن تقیه و نفاق بود. او در مساجد مسلمانان و معابد بوداییان و کلیساها و کنیسههای مسیحیان و یهودیان نماز خواند.
برای تبلیغ، هند را که تحت سلطۀ استعمار انگلیس بود، مرکز انتشارات خود به سه زبان قرار داد و کتابهای او و پدرش در آنجا به سه زبان چاپ شدند و تعداد زیادی خانم به بهائیت گرویدند و حج را در کوه کرمل انجام دادند تا بعد به کشورهای خود بازگردند و بهائیت را تبلیغ کنند. از مشهورترین ایشان مارتا روث، لورا کلیفورد بارنی، ماری واتسون، مسز لوکاس هستند که هرکدام از آنها به تبلیغ بهائیت پرداختند و کتابهایی نوشتند. مارتا روث، هم به خدمت عبدالبهاء در آمد و هم وصی او شوقیافندی و پس از مرگش شوقیافندی در سوگ او متنی نوشت.
با تلاشهای شرقشناسان یهود مانند براون و اسلمنت، بهائیت در جهان منتشر شد و کتابها و مقالاتی در روزنامههای مختلف دربارۀ افکار آنها به زبانهای مختلفی نوشته شد. این امر باعث شد که اتباع این فرقه تصور کنند که بهائیت یک دین جهانی است. شرقشناس گلدزیهر میگوید: این فرقه حتی در امریکا هم بسیار منتشر شد و مرکز فعالیتش در شیکاگو بود، بهائیان آنجا توانسته بودند مجلهای داشته باشند و زمین بزرگی خریداری کنند و عبدالبهاء هنگامیکه در امریکا اقامت داشت آن را مورد عنایت قرار داد. عباسافندی از پدرش در به کارگیری انجیل و تورات فراتر رفت و ادعا کرد که بسیاری از القاب واردشده در عدد ششم صحاح نهم سفر اشعیاء دربارۀ ظهور او است.
عبدالبهاء به هند و امریکا و اروپا و مصر و لبنان و … رفت و به تبلیغ بهائیت پرداخت و در همۀ این سفرها یهودیت پشتیبانی و کمکش میکرد. او در هند ادعا کرد که بهرام موعود زرتشتیان است و از طرح خود برای ١٠ سال بهائیت پس از ایجاد دولت اسرائیل سخن گفت.
او در هر شهری که میرفت با مردمانش نماز میخواند و در مساجد و کلیساها حضور مییافت و در محافل مختلف سخنرانی میکرد. هرجا که یهودیان بودند با سرانشان ملاقات میکرد و راجع به نزدیک شدن تحقق وعده الهی برای ملت موعود سخن میگفت. او بعد از سفرهای مختلف، به فلسطین بازگشت تا نقش خود را در نابودی حکومت اسلامی ایفا کند، درحالیکه همواره و تا قبل از مرگش برای حکومت اسلامی و اسلام دعا میکرد و ادعای مسلمانی داشت. او دو روز قبل از مرگش به مسجد جامع حیفا رفت و نماز جمعه را خواند و صدقه به فقرا داد.
گلدزیهر میگوید با جهانی شدن، بهائیت دیگر از رنگ اسلام خارج شد، بیشتر بهائیان معتقدات خود را پنهان میکردند چون با اسلام در تناقض بود و برای همین سرشماری آنان کار سختی شد.
عبدالبهاء مانند پدرش مخالف هر نوع آزادی بود، تنها آزادی که برای پیروانش مجاز دانست این بود که به هر حکومتی اظهار تبعیت کنند و با هر دیانتی معاشرت کنند و خودشان را موافق آنها نشان بدهند.
خانۀ شیطان
به آنچه دربارۀ نقش جدید بهائیت گفتم اکتفا میکنم تا به موضوع کمکهای آن به ظهور شیطان بپردازم.
در فاصلۀ بین انجمن بازل تا پیمان بلفور، یهودیت جهانی به عبدالبهاء هدف پایان دادن به عمر سلطنت ترکی را واگذار کرد. آن موقع عبدالبهاء در عکا مشغول حیلهگری علیه دولت عثمانی بود. آنهایی که از حیلههایش مطلع شدند، ازجمله غصن اکبر برادر عبدالبهاء، به سلطان عبدالحمید گفتند که برحذر باشد. ازجمله اموری که علیه او گفتند اینکه عبدالبهاء قصد دارد در قلعهای که ساخته تحصن کند و به حکومت حمله کند، که در پی آن دولت ترک در سال ١٩٠١م تصمیم گرفت که حصر در عکا را علیه او اعمال کند.
بااینحال مردم به دیدار او میآمدند و به مدت دلخواهشان میماندند و بهعنوان مبلغ بهائیت به شهر خویش برمیگشتند. در بین این دستههایی که میآمدند، سربازان شیطان در پوشش طلاب و مبلغ به دیدار او میرفتند. در سالهای ١٩٠٤تا ١٩٠٧ فعالیت سری عبدالبهاء برای کمک در ساقط کردن خلیفۀ مسلمانان بیشتر شد. سران صهیونیست در اقامتگاهش جمع میشدند، ازجمله وایزمن و بن گوریون و … و با سران دونمه و یهود ترکیه و بالکان قراردادهایی میبستند. در تمامی این حوادث عبدالبهاء فعالیتهای خود را مخفی میکرد و برای بقای حکومت دعا مینمود ولی هیئتهای بازرسی دولت فشار بیشتری بر او آوردند. در این میان کنسول ایتالیا پیشنهاد فراری دادنش و اعطای تابعیت ایتالیایی به او داد ولی عبدالبهاء امتناع کرد، چون فرار او تحقق مقاصد صهیونیست را به تعویق میانداخت. طولی نکشید که سلطان عبدالحمید عزل شد و عبدالبهاء رفع حصر گردید (١٩٠٩م) و مسافرتهایش به خارج برای خدمت به یهود برنامهریزی شد.
با وقوع جنگ جهانی اول فرصت خوبی برای بهائیت پیش آمد تا سرزمین فلسطین را برای یهود آماده کنند. ویلیام گای کار از شاهدان آن ایام مینویسد که اولین جلسۀ سران صهیونیست در لندن در فوریه ١٩١٧ در منزل یکی از سران یهودی و حضور لوید جورج نخستوزیر بریتانیا که قول تحقق اهداف صهیونیست را داده بود و حضور بقیه سران صهیونیستی مانند لرد روتشیلد و سرمارک سایکس و هربرت ساموئیل و غیره تشکیل شد. موضوع اصلی این جلسه تعیین تکلیف فلسطین و ارمنستان و عراق و کشورهای خاور بود.
پس از این جلسه نخستوزیر بریتانیا اعلام کرد که سیاست بریتانیا از طرح روتشلید برای ایجاد کشوری برای یهود در فلسطین حمایت میکند. روز بعد هم این خبر در خبرگزاریهای جهان منتشر شد که شاه بریتانیا به تحقق این مسأله کمک خواهد کرد ولی درعینحال اجازه خسارت دیدن جامعه غیریهودی یا مرکز سیاسی یهود را نخواهد داد.
طنین این خبر در خانۀ شیطان در آمد، عبدالبهاء پیشگویی پدرش را متذکر شد و گفت که یهودیان به این سرزمین مقدس روی میآورند تا اینکه فلسطین کاملاً وطن آنها شود. این را یک ربع قرن قبل از اشغال فلسطین گفت و حتی قبلتر از آن در گردهمایی هند گفته بود.
اسلمنت دربارۀ عبدالبهاء در ایام جنگ میگوید که او درواقع زندانی حکومت ترکی شده بود و در تمامی آن مدت به مستمندان غیربهائی کمک میکرد و به سروسامان دادن به امور بهائیان میپرداخت.
رفتوآمد یهود به خانۀ شیطان باعث شد که جمال پاشا حراست شدیدی بر منطقه بگمارد و وقتی سقوط حیفا نزدیک شد، دستور دستگیری و به صلیب کشیدن عبدالبهاء را گرفت. یهودیت به بریتانیا برای نجات این بندۀ مخلصش روی آورد و ژنرال آلنبی به کمک و نجات عبدالبهاء و گروهش در حیفا شتافت. مستندات این کمکها در نوشتههای شوقیافندی ثبت شده است.
با پایان جنگ و تصمیم استعمار بریتانیا برای فلسطین، عبدالبهاء دعاهایش برای دولت ترکی را متوقف و برای پایداری امپراتوری انگلیس دعاهای مخصوص کرد. امپراتوری هم محبتهای او را بیپاداش نگذاشت. شوقیافندی دراینباره مینویسد انگلیس در آوریل سال ١٩٢٠ به عبدالبهاء لقب شوالیه داد و مدالی هم در جشن عظیمی که شخصیتهای بزرگی مانند آلنبی و هربرت سموئیل حضور داشتند، به او دادند. بعد از کمتر از دو سال در نوامبر سال ١٩٢١م عبدالبهاء مرد. امپراتور بریتانیا از طریق سر هربرت سموئیل تسلیت خود را به بهائیان فرستاد و شخصیتهای مهم کشورهای مختلف از قبیل کنسولهای موجود در حیفا در تشییع او شرکت کردند. او در کوه کرمل کنار قبر باب شیرازی دفن شد.
شوقیافندی نوه دختری و جانشین عبدالبهاء
عبدالبهاء فقط چهار دختر داشت که زندگیشان را وقف خدمت به بهائیت کردند، بزرگترین آنها ضیائیه خانم همسر میرزاهادی بود و فرزند این دو شوقیافندی بود. عبدالبهاء این نوهاش را به وصایت خودش تعیین کرد و به همه دستور اطاعت از او داد و لقب آیةالله و ولی امرالله را هم به او اختصاص داد.
شوقیافندی پنج سال پس از مرگ بهاءالله به دنیا آمد، عبدالبهاء رمز و رازهای دیانتشان را به او آموخت، سپس او را به دانشکده آمریکایی در بیروت و پس از آن به دانشگاه اکسفورد در بریتانیا فرستاد. او ١٥سال پس از مرگ پدربزرگش (١٩٣٦م) با یک خانم امریکایی بهائی به نام ماری ماکسول ازدواج کرد و نامش را به روحیه تغییر داد.
شوقیافندی در زمان حیاتش آمادهسازی سرزمین موعود را شاهد بود و تلاشهای بسیاری در این زمینه انجام داد. او ٦٠ سال عمر کرد و به دلیل ایست قلبی در لندن مرد و همانجا در قبرستان مسیحیان دفن شد. با مرگ او درخت بهائیت خشکید. ٩ روز پس از دفنش مجلس بهائی برای رهبری امور این فرقه تشکیل شد که همسر او از اعضای این مجلس بود.
بند و زنجیرها
ایجاد دولت اسرائیل در دوران شوقیافندی اتفاق افتاد و یهود ـ همانطور که گفته شد ـ از اصحاح نهم سفر اشعیاء نوید پیامبری او را درآوردند و شوقیافندی نیز به سهم خود بارها نوید برپایی اسرائیل را داد. اینچنین صهیونیستها دیگر نیاز به نویددهنده وعدۀ الهی نداشتند و اعتراف جامعۀ جهانی و نویدهای شوقی برایشان کافی بود. شوقیافندی مجلۀ بهائی امریکایی را از پدربزرگش به ارث برد و مجلهها و کتابهای دیگری به آن اضافه کرد.
اسرائیل محبت بهائیان و کمکهایشان را بیپاسخ نگذاشت و به اصالت و استقلال این عقیده اقرار کرد و ازدواج بهائی را به رسمیت شناخت. قبل از اسرائیل بریتانیا بهائیان را از مالیات معاف کرده بود و ٩روز مقدس آنها را به رسمیت شناخته بود که ٦روز آن روزهای جشن و شادی و ٣ روز آن روزهای سوگواری است. اسرائیل هم همین کار را کرد. هر دو گروه از هیچ فرصتی برای اظهار دوستیشان دریغ نکردند؛ نوشتههای شوقی و انتشار اخبار دو گروه در مجلههای یکدیگر گواه این امر است.
لازم به ذکر است که بهائیان همیشه اخبار رابطۀ خود با صهیونیستها را در مجلۀ امری خود چاپ میکردند. متقابلاً خبر تأسیس هیئت جهانی بهائی در تمامی روزنامههای اسرائیلی به زبانهای مختلف دنیا چاپ و در رادیو تلآویو نیز پخش شد. همچنین خبر تشکر بهائیت از کمکهای حکومت اسرائیل با آرزوی پیشرفت این دولت، خبر دستور تأسیس شعبهها برای تمامی انجمنهای بهائی در اسرائیل و خبر به رسمیت شناختن محفل بهائی ایرانی از طرف حکومت اسرائیل ــ علیرغم اینکه در ایران هنوز به رسمیت شناخته نشده بود ــ در رسانههای اسرائیل منتشر شد.
انعكاس همکاریهای این دو و دیدارهای دوجانبه در رسانهها، پس از مرگ شوقیافندی، از طریق همسرش “روحیه ماکسول” ادامه داشت. مثلاً یک بار او نوشت «سرزمین جدید بهترین مکان برای رشد دیانت جدید ما است و آیندۀ ما و اسرائیل به هم پیوند خورده است». تمامی این مستندات مانند غل و زنجیر بر گردن بهائیان بسته شده و هیچگاه از آنها خلاصی نخواهند داشت و انكار نتوانند نمود.
فصل دوم
نقش اول: بهائیت صریح
سرطان: سلولهای سرطانی بهائی امروزه به طور ترسناکی در حال افزایش هستند، آمار سال ١٩٦٩م هشتاد محفل ملی بهائی را ثبت کرده که به ٢٨٢١٧ شعبه در کل جهان رسیده است. چون از زمان عبدالبهاء تا شوقیافندی دستور توسعه مراکز بهائی همواره بوده است. بزرگترین انجمنهای بهائی، در شیکاگو و اسرائیل هستند و مراکزی در کشورهایی چون کانادا، پاناما، لندن، آلمان، سوئیس، هند، پاکستان، شمال افریقا، استرالیا، اوگاندا و کشورهای عربی مانند عراق و امارات و مصر و مغرب و … دارند.
تعداد افرادشان همانطور که قبلا گفته شد، به دلیل تقیه و سری بودن در دسترس نیست، ولی بااینحال گلدزیهر به نقل از اسحاق آدمز عددهای نجومی برای آنها ذكر میكند. این آمار در مصر حدود ٥-٦ هزار نفر اعلام شده است.
تعداد اندکی از بهائیان کشف و دستگیر شدند و به محض این اتفاق مدعیان حقوق بشر شروع به دفاع از آنها کردند درحالیکه بدترین اتفاقات و تجاوز به حقوق بشر در تمامی دنیا بدون هیچ توجهی رخ میدهد، ولی فقط درباره تجاوز به یهود و دشمنی با سامیت و آزادی بهائیان صحبت میشود!
نمونۀ آن درخواست آزادی رهبر گروه سری کشفشده در قاهره (١٩٨٥) است که به آزادی او انجامید. قبل از آن هم فشارهایی بود که جامعۀ بینالمللی بر ایران در سال ١٩٥٥و سالهای بعد به دلیل تجاوز به حقوق بهائیان وارد کرد، چراکه بهائیان آن زمان در ایران عقیدۀ خود را کتمان کردند و چون یکباره خواستند حکومت بهائی را با زور اعمال کنند، دولت آنها را زیر نظر گرفت و در حصر قرار داد. وقتی حکم غیرقانونی بودن این فرقه صادر شد، همزمان دستور خراب کردن انجمن مرکزیشان در تهران و اشغال بقیه شعب و مصادره اموالشان نیز صادر شد. البته آنها پولهایشان را به بانک ایران و شوروی منتقل کرده بودند که یک و نیم میلیارد تومان بود. کما اینکه معبدشان را در شرکت بریتانیایی بیمه کرده بودند و درخواست جبران خسارت کردند. انجمن بزرگ بهائی در شیکاگو در پی این اتفاق بیانیه ابراز تأسف و ناراحتی صادر کرد. خبرهای درگیری بین دولت ایران و بهائیان حتی در بیروت منتشر شد. دستور مصادره و تحریم فقط شامل انجمن و فعالیتهای عمومی بود و سلولهای سرطانی پنهانی و سری کماکان باقی ماندند. غرب هم از طریق منشور ملل متحد اعلام دفاع از بهائیت و مظلومیتشان کرد.
حکومت ایران اعلام کرد که بهائیت منفورترین اقلیت دینی در ایران است، خبرگزاری بهائیت در پاریس به این بیانیه اعتراض کردند و گفتند که این اخبار موجب ضرر رساندن به کل جامعه جهانی بهائیت است و تنها راه حل این است که دولت ایران بهائیت را به رسمیت بشناسد تا ١٣٥ سال سختی کشیدن این فرقه در ایران به پایان رسد.
در عراق هم حکومت بریتانیا درگیر حمایت از بهائیت در سال ١٩١٩ شد. اصل این موضوع برمیگردد به خانهای که بهاء در مدت تبعیدش در بغداد در آن ماند، آن خانه صاحبش میرزاهادی جوهری بود و پس از مرگش به ورثهاش رسید. پس از مرگ بهاء، بهائیان برای حج به آنجا میرفتند. در پی شکایت ساکنان محله دستور تخلیه آن داده شد تا مالکان (ورثه) اصلی آن بیایند. پس از آن بین آنان و ورثه اختلاف شد و دادگاه به نفع ورثه حکم داد. نماینده بریتانیا ملک فیصل را مؤاخذه کرد و دستور پس دادن این مکان را داد و تهدیدش کرد که ورود عراق به جامعه ملل به دلیل این حادثه به تعویق خواهد افتاد ولی ملک فیصل به دلیل اینکه مالکان اصلی آن را وقف و به مسجد تبدیل کردند نتوانست کاری بکند.
در سال ١٩٧٩ اتحادیه کشورهای عرب دستور بایکوت مؤسسههای بهائی را صادر کرد و طبیعتاً با اعتراض انجمن مرکزی بهائیت در حیفا و وزارت خارجه اسرائیل روبهرو شد. پس از انقلاب اسلامی ایران هم انجمن بهائیت ایران را متهم به قصد نابودی بهائیان کرد، چراکه آنجا به آنها تهمت جاسوسی زده میشود، حکم اعدام برای ایشان صادر میشود و در کل رفتار بسیار بدی با آنها میشود.
هیأت حقوق بشر پایمال شدن حقوق بهائیان در ایران را محکوم کرد و تصمیم به فرستادن نمایندهای به ایران برای پیگیری امور حقوق بشر در آنجا، بهخصوص حقوق بهائیان گرفت. طنین خوشنودی بهائیان از این خبر در هند به صدا در آمد.
غیر از هیأت حقوق بشر، “جامعه عمومی ادیان” هم برای دفاع از بهائیان بهطور کلی و از سه بهائی محکوم به اعدام در ایران دستبهکار شد.
جالب توجه این است که بهائیان که دم از آزادی میزنند، ازجمله اعتقاداتشان تحریم هر نوع آزادی است! چون آزادی را متعلق به حیوان میدانند!
درآمد … بهانهها
هیچ عقل و منطقی نمیتواند چگونگی انتشار گسترده بهائیت را تفسیر کند، درحالیکه مبلغان این فرقه صرفاً چند نفر عقبافتاده بودند. اگر بر اساس مستندات نشاندادهشده، یهودیت برای بهائیت تبلیغ کرده باشد، چطور بهائیت توانسته در اعتقادات جوانان ما نفوذ کند درحالیکه یهود موفق به این کار نشد؟ جواب این سؤال این است که جنگهای پیاپی که درگیرشان شدیم باعث شد از جنگ فکری غافل بشویم و تمامی این اتفاقات از پیش تنظیم شده بود.
موضوع دوم هم اینکه تحتالحمایگی کشورهای غرب باعث شد که مسلمانان دربرابر اندیشههای غربی موضعگیری کنند ولی تفکراتی را که رنگ اسلام به خود گرفته یا حتی به آن تظاهر کرده، راحتتر قبول کنند. لوبون به این مسأله اشاره میکند و میگوید غرب برای اصلاح این موضوع باید فکری میکرد.
درنتیجه شاهد استعمار فکری تدریجی در مصر شدیم، بهطوری که در ابتدا مدرسهها فقط اسلامی و براساس برنامه آموزشی یکسانی بودند و گروههایی که برای تحصیل به خارج میرفتند، به دلیل آموزشهای اسلامی که دیده بودند از غربگرایی در امان بودند. سپس کمکم مدرسههای ارمنی و غیردینی وارد عرصه آموزشی شدند و علاوه بر آن درسهای انگلیسی و فرانسه به سایر مدارس اضافه شدند. مرحلۀ بعد حذف درس قرآن و تربیت دینی از مدارس و آموزش درسهای اساسی با زبان خارجه بود. شایان ذکر است که در آن مرحله میسیونرها و فرانسویها و انگلیسیها مدیریت بسیاری از مراکز مهم آموزشی را گرفتند و نفوذ اجنبی در این مراکز ریشه دواند. این اشغال فکری باعث شد که فرزندان وطنمان بیگانه از وطن بزرگ شوند و به اندیشههای غربی که از کودکی همراه آنان است روی آورند و زبان عربی و اسلام را از نشانههای عقبافتادگی بدانند. ناگفته نماند که هر از گاهی این موضوع با اعتراض و نارضایتی مردم متدین روبهرو میشد ولی به جایی نمیرسید. با عقبنشینی اشغالگران اندیشه، مراکز علمی پس از آنان به تربیتشدگانشان تحویل داده شد که افکارشان دستکمی از اساتید غربیشان نداشت، درنتیجه، برای ما اندیشههای صهیونیستی و بهائی و غربی را به ارمغان آوردند.
مشغلههای بازدارنده
جنگ با اسرائیل سه نسل از جوانان ما را نابود کرد و پس از امضای قرارداد آتشبس با مصر بهسوی جبهههای دیگر منتقل شد. غیر از جنگ با اسرائیل جنگهای دیگری در کشورهای عربی رخ داد که ملت ما را درگیر کرده است.
اگر به پشت پردۀ این درگیریهای عملی و ذهنی دقت کنیم در مییابیم که هدف اصلی، جنگ فکری و اشغال دینی است، چراکه از نیمۀ دوم قرن ١٨ اروپا اسرائیل را برای تغییر معادلۀ قوا آماده میکند. متفکر فرانسوی گوستاو لوبون در نیمه اول قرن ١٩ مینویسد که امتهای عرب از پیشرفتهترین امتها به حساب میآیند و دلیل این پیشرفت و یکپارچگی را اسلام میداند. او میگوید اسلام اثرگذارترین دیانت است چون توانست عرب را متحد سازد و به همه کشورهای جهان برسد. علیرغم ضعف واردشده به کشورهای اسلامی ولی اسلام همچنان به قوت و انتشار خود باقی است. در نیمۀ دوم قرن ١٩بهائیت ظهور کرد، ولی اگر غرب فکر میکند که با بهائیتی که افکار تهی و عقاید بیاساس دارد، میتواند اسلام قوی را کمرنگ کند یا از پا دربیاورد، سخت در اشتباه است، اسلام در رویارویی با همۀ دیانتها سربلند بوده و تمام ادیان علیرغم تلاشهای بسیار نتوانستند تأثیری در کاهش انتشار اسلام داشته باشند.
دلیل جنگهای متعدد و پیدرپی هم ایجاد مشغلههایی بود که ما را از قوی کردن پایههای اعتقادیمان بازدارد و بهجای آن یهودیت با سلاح بهائیت به جایگاه فکری ما حملهور شود. البته آنچه درواقع رخ میدهد این است که تمامی اعضای گروههای بهائی کشفشده در سال ١٩٧٨ یا ١٩٨٥، افرادی غیرمعروف و کمسنوسال یا کمتجربه هستند که بهجز “رسام بیکار” اسمی از هیچکدام آنها هیچجا ذکر نشده و تمامیشان قربانی گمراهی شدهاند.
طوفان
در مرحلۀ تبلیغ یهود برای بهائیت، کتابهای زیادی به زبانهای مختلف چاپ و منتشر شد و انجمنهای زیادی در کشورهای مختلف تأسیس شدند. تلاشهای بهائیت و یهودیت از یک طرف و تلاشهای غرب از طرف دیگر برای منحل کردن فرهنگ و دین ما بود. در این میان بهائیت چند مرکز اصلی برای چاپ کتابهای خود انتخاب کرد: مصر، بیروت، هند، ایران و برزیل. تعداد کتابهای چاپشده در بیروت و مصر هم زیاد بود و گویا “الکنانه” از بزرگترین مراکز ترجمه و نشر آثارشان بود. همینطور که قبلاً گفته شد، تلاشها برای ثبت رسمی این مراکز در مصر ناکام ماند. از این مسأله متوجه میشویم علیرغم تعداد زیاد کتابهای چاپشده در مصر، هیچگاه بهائیت مورد توجه جدی قرار نگرفت و کتابهای آنها فروش چندانی نداشت و اگر اینطور نبود، وزارت مربوطه در آن زمان نیاز به تحقیق نداشت تا حکم ممنوعیت ثبت این مؤسسه را صادر کند. نکتۀ دوم اینکه تعداد زیادی از افرادی که در مصر به تهمت گرویدن به بهائیت دستگیر شدند، گمان میکردند که بهائیت از فرقههای اسلام است و در بازجویی گروه طنطا در سال ١٩٧٢تعدادی از متهمان با فهمیدن وقایع و گمراه بودن این اعتقاد، توبه کردند و همان موقع آزاد شدند. آنها میگفتند که به ایشان گفته شده که یک بهائی، هم مسیحی است و هم مسلمان! و متقاعدشان میکردند که هم میتوانید مسلمان باقی بمانید و هم بهائى شوید!
بهائیت جدید
کتابهای بهائیت بیشتر بین سال ١٩٢٥تا ١٩٦٦م منتشر شدند و در این مدت فعالیتهای چاپ و نشر زیاد بود. بعد از سال ١٩٧٦م فعالیت چشمگیری نداشتهاند ولی این به معنی متوقف شدن فعالیتهای کلی این فرقه نیست، بلکه آماده شدن و ظهور با اشکال دیگر در عرصه میدان است.
بهائیت یهودی در این مرحله در کسوت علمای مسلمان و صوفی و دانشمندان در صفحههای مجازی ظهور كرده و تفسیرهای دروغینى دربارۀ قرآن و اسلام ارائه نمودند. برای مثال مصطفی محمود که سکولار است در کتاب تفسیر عصری للقرآن (تفسیر امروزی قرآن) دربارۀ کشف بزرگ راز عدد ١٩ در قرآن میگوید که چگونه یک چوپان بیسواد بدون اینکه از ریاضی چیزی بداند کتابی مینویسد که جملۀ اول او از ١٩ حرف تشکیل شده و هر کلمه از آن به تعداد ضریبهای عدد ١٩است، که خود این امر گواه بر معجزه بودن قرآن است. در پی این کتاب، کتابهایی زیادی راجع به اسرار رقمی قرآن نوشته و چاپ شدند و رادیوی الکویت و القاهره برای این موضوع برنامههای مخصوصی داشتند.
در پی همین تبلیغات دهها هزار نوار دربارۀ اعجاز عدد ١٩در قرآن به زبان عربی و انگلیسی، بهصورت رایگان بین مسلمانان پخش شد. علت رایگان بودن آنها، همانطور که یک سخنران در کویت ادعا کرد: انجمن تولید محتوای اسلامی در امریکا که گروهی از مسلمانان آن را حمایت مالی میکنند، اینها را در خدمت مسلمانان در جهان گذاشتهاند. این نوارها با استقبال شدیدی روبهرو شد. او در پایان سخنرانیاش گفت که هیچکس جلودار این معجزه عددی نخواهد بود.
نوزده: عدد بهائی
از سال ١٩٦٧ سکولاریزم شروع به برنامهریزی برای ورود عدد ١٩ به تفکر اسلامی کرد و وقتی این کشف الکترونیک (راز شگفتانگیز در اعجاز قرآن و الگوی عددی آن) برملا شد، با روشهای مختلف منتشر گردید: در کتابها، سخنرانیها، رادیو، نوار و … تا مردم از این کشف عظیم شگفتزده شوند، درحالیکه از ارتباط این عدد با بهائیت غافل بودند.
باب شیرازی به این عدد دلبستگی شدیدی داشت و بهاءالله و پیروانش این عدد را نشانه قرار دادند و تثبیت کردند. یهودیت هم اعلام کرد که بهاء پیامبر قرن ١٩ است که اسمش در تورات و انجیل ذکر شده است. ١٩ و ضرایب این عدد بارها در نوشتههای بهائیت و در تکالیف دینی آنان تکرار شده و در پرونده قاهره اعتراف کردند که هر بهائی ١٩ درصد از سود خالص سالیانهاش را برای بیتالعدل در حیفا میفرستد و اینکه سال ١٩ ماه است و ماه ١٩ روز است.
به گذشته بازگردیم. باب شیرازی حواریانش را ١٨ نفر انتخاب کرد که با خودش ١٩ نفر شوند؛ کتاب بیان را به ١٩ واحد و هر واحد را به ١٩ باب تقسیم کرد و عدد ١٩ در نوشتههای كتاب بیان بارها تکرار شد: ١٩بار ذکر خاصی روی نوزاد گفته میشود، ١٩ بار روی مرده ذکر گفته میشود، در مهریه زن و تأدیب و تربیت کودکان، در ساختن خانه باب شیرازی، در کفارۀ تعدی بر حرمتهای خاص، در رسوم عبادت در خانه و در احکام طهارت ١٩ بار ذکر خاصی را باید تکرار کنند. در احکام دفن میت و در حج در مکان اعدام باب شیرازی، در تقسیم ارث، در احکام سجود، در احکام عده بیوه، احکام کفاره و ارتداد، در احکام ورود به حروف حی و احکام مجالس مقدس و… نیز عدد ۱۹ خودنمایی میکند.
قبلاً گفتیم که بهاء هم بیشتر تکالیف را از همین کتاب بیان برگرفت و در کتاب اقدس هم این عدد را مرتباً تکرار کرد: در احکام نماز، در روزه گرفتن به مدت ١٩ روز، در تسبیحات روزانه، در تقسیم ارث، در کفارۀ زنا و در تعیین مهریه نیز آن را بهكار برد، جالب اینکه مبلغ ثابتی برای مهریه تعیین کرده، ١٩ مثقال طلا برای ساکنان شهرها و همان مقدار نقره برای ساکنان روستاها و اگر کسی خواست به این مبلغ اضافه کند بیشتر از ٩٥ مثقال حق ندارد اضافه کند که این عدد هم ضریبی از ١٩ است! این عدد در احکام دیگر هم ذکر شده و همواره بهائیان و پیروان آنان دنبال تفسیر هرگونه پدیده و ربط آن به عدد ١٩بودند تا از این طریق به این خرافههایشان تقدیس ببخشند.
علیها تسعة عشر
تمرکز رایانه بر عدد ١٩ امری شکبرانگیز بود، چراکه اعداد گوناگونی در قرآن وجود دارد و عدد ١٩ فقط یک بار در سوره مدثر آمده است: «علیها تسعة عشر». این آیه در حق کسانی نازل شد که نبوت حضرت محمد را به سخره گرفتند، مخصوصاً ولیدبنمغیره که آیات را تکذیب کردند و پیامبر را ساحر خواندند. با نزول این آیات آنها همچنان به مسخره کردن ادامه دادند و گفتند که ما از پس ١٩نفری که میخواهند ما را به جهنم ببرند برمیآییم و حرفهایی از این قبیل زدند. کسی در تفسیر این آیه چیزی غیر از لفظ صریحش نمیتواند بگوید. با این حال دکتر محمد رشاد خلیفه در این زمانه آمده و میگوید که این عدد به فرشتگان جهنم دلالت نمیکند بلکه تعداد حروف “بسمله” در سوره فاتحه است، او در دفاع از گفتۀ خود اینچنین میگوید: «به اتفاق علما این آیه به تعداد فرشتگان عذاب در جهنم اشاره دارد، اما اگر آیات را ادامه دهیم به تفسیر دیگری برمیخوریم و آن تعداد حروف آیه “بسم الله الرحمن الرحیم” است و تفسیر من نشاندهندۀ اعجاز قرآن و الهی بودن آن است… چون در آیات بعد آمده “و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائکة و ما جعلنا عدتهم الا فتنه” یعنی این عدد ١٩ را ما برای ایجاد ناراحتی و اضطراب در کافران قرار دادیم و همینطور هم هست، چون از واقعیتهایی است که منجر به ناراحت شدن بسیاری از کفار شد و همچنان خواهد شد. درعینحال “یزداد الذین آمنوا ایماناً” باعث زیاد شدن و تثبیت ایمان میشود “و ما هی الا ذکری للبشر” یعنی این عدد ١٩ یادآوری و تذکر برای هر غافل و شکاک است». البته درواقع مردم باید دیوانه باشند تا این تفسیر ساختگى را باور کنند.
إنه کید ساحر
دکتر رشاد خلیفه دلیل ادعای خویش را بر اینکه منظور از ١٩ تعداد حروف بسمله است، چنین میگوید که سورۀ حمد به اجماع علما، بعد از این آیات نازل شده است، اما وقتی بررسی میکنیم متوجه میشویم که در این امر اجماع نبوده بلکه خلاف مشهور است. ادعای دیگر او این است که هر کلمه در آیۀ بسمله هم ١٩ بار یا به تعداد ضریبی از آن در قرآن تکرار شده است. بررسی این ادعا خلاف آن را ثابت میکند.
او ادعا دارد که کلمۀ اسم ١٩ بار در قرآن تکرار شده، کلمۀ الله ٢٦٩٨ بار یعنی (١٤٢×١٩)، الرحمن ٥٧ بار یعنى (٣×١٩) و الرحیم ١١٤ بار (٦×١٩). در رد این ادعا میگوییم:
“بسم” در آغاز ١١٣ سوره آمده بهعلاوۀ سورۀ هود و نمل، همگی این حالتها هم با حذف الف “اسم” است. تعداد “اسم” در قرآن ١٩بار است درحالیکه هیچکدام از این کلمات “بسم” در آن ذکر نشود با اینکه در بسمله “بسم” بوده نه “اسم”!
كلمه “الله” ٢٦٩٧ بار در قرآن ذکر شده و در معاجم مفهرس هم آمده، اما دکتر رشاد خلیفه یک عدد به آن اضافه کرد تا ضریب ١٩ بشود!
“الرحمن” در حالات نصب و جر و رفع شمرده شد که تعداد آن ٥٧ و ضریب ١٩است، اما کلمۀ “الرحیم” فقط در حالات رفع و جر شمرده شد تا ١١٤شود و تعداد ورود این کلمه در حالت نصب حذف شده چون در این حالت عدد ضریب ١٩ نمیشود! و اینگونه این تحریف را به وجود آورد تا ادعای خود را بر آن مبتنی سازد.
ادعای دیگر او اینکه سورۀ العلق که اولین سورۀ نازل شده بود ١٩ آیه دارد و ترتیب این سوره به شکل معکوس (از سورههای اخیر تا اول) نوزدهمین سوره است. در ادامه میگوید اگر تحریفی یا تغییری در کلمهای از بسمله بهوجود آید نظام قرآن مختل میشود؛ درواقع هرگز نظام قرآن مختل نمیشود بلکه این برنامۀ آنهاست که مختل میشود! در رد به این ادعا میگوییم: سورۀ علق تنها سوره ١٩ آیهای نیست و ترتیب معکوس هم بدعتی است بیمعنا.
دکتر رشاد میگوید که این حقایق قابل دیدن است و میشود از صحت آنها مطمئن شد و میگوید آیاتی که اول از سوره علق نازل شد دقیقاً ١٩ کلمه است. در رد به این مدعا هم باید گفت که او کلمۀ “و ربک” را سه کلمه شمرده است!
حروف مقطعۀ ابتدای سورهها
بعد از تقلب در تعداد کلمات بسمله و سوره العلق، صاحبان این برنامه الکترونیک دربارۀ حروف مقطعه ابتدای سورهها هم نظریهای مرتبط با عدد ١٩ ارائه دادند، که پیش از پرداختن به آن، لازم است خلاصهای راجع به این حروف ارائه شود. در قرآن ٢٩ سوره با حروف مقطعه شروع شده که ٢٦ سوره مکی و ٣ سوره مدنی است. در تفسیر این کلمات روایات زیادی هست که مفسران به آنها پرداختهاند و قدیمیترین آنها تأویل یهودی در زمان مبعث است که میگویند عدد این حروف مدت امت حضرت محمد را نشان میدهد. مشهورترین و درستترین آنها هم این است که قرآن با این حروف، كافران را به چالش میکشاند که سوره یا حرفی مثل آن بسازند.
عدد این حروف با حذف حروف تکراری ١٤ حرف یعنی نصف حروف عربی است. نصف آن حروف حلقی و نیم دیگر حروف غیرحلقی است؛ نصف حروف جهر و نصف همس، نصف حروف شدید و نصف رخو است و … . دربارۀ سورههایی که این حروف در آن آمده، مفسران دریافتهاند که در همه آنها به چالش کشیدن مشرکان و کافران یا بیان اعجاز قرآن وجود دارد و در ابتدای بیشتر آنان دربارۀ قرآن یا کتاب یا تنزیل صحبت شده است.
حروف مقطعه در ابتدای سورهها و رازهای حروف نورانی رحمانیت
در قرن١٩ حسینعلی مازندرانی “بهاءالله” در کتاب ایقان دربارۀ حروف مقطعه نوشت که این حروف دربرگیرنده رازهای هویت و جواهر احدیت است و طوری این حروف را تفسیر کرد تا به ظهور خودش استدلال کند و شرح این حروف را برای کاشفان این رازها واگذار کرد. مفسران ایقان هم بهنوبه خود تفسیر آن را تعیین زمان ظهور بهاء اعلام کردند.
سپس سکولاریسم نوین دربارۀ این حروف نظر دادند و گفتند که اینها رازهایی است که حضرت محمد تفسیر آن را نمیدانست و خداوند وعده داده که بیان و شرح آن را به ما خواهد داد و ازآنجاکه هیچ حرفی در قرآن بیمعنی نیست ما در آینده به راز این حروف خواهیم رسید! پس از چند سال، کتاب “رازهای قرآن” چاپ شد و رازهای این حروف ــ همانطور که در صفحات قبل گفتیم ــ در آن نوشته شد ولی نویسندۀ این کتاب به فریب و حیله پرداخته و به روشی که تعداد١٩ یا ضریب آن درآید حساب کرده و ادعا نموده که خداوند برای اینکه حساب حروف به هم نریزد کلماتی را مخصوصاً استفاده یا ترک کرده است؛ مثلاً برای اینكه تکرار حرف ق در قرآن ضریبی از عدد ١٩ باشد بهجای قوم لوط، اخوان لوط ذکر کرده که اگر چنین نبود تعداد حرف “ق” به هم میریخت و ضریب ١٩ نمیشد! درحالیکه در قرآن کلمۀ قوم لوط اشاره به کفار دارد و اخوان لوط اشاره به مؤمنان به او.
او دربارۀ “حیوة” و “صلوة” و “زكوة” میگوید دلیل نوشتن این کلمات به این شکل، حفظ تعداد حروف است که ضریب عدد ١٩ باشند، درحالیکه قرآن بهصورت وحی نازل شده و این نوشته قرآن چیزی است که مورد اجماع بوده است. او در جایی که به نفع عدد ١٩ باشد تحریف در نوشتۀ قرآن وارد میکند و در جای دیگر میگوید که نوشته قرآن برای حفظ ضریب عدد ١٩ اینطور است!
خانه عنکبوت
شمارش الکترونیک دروغین را، همانطور که گفته شد، سکولارهای امروزی رواج دادند، آنها برای اثبات نوشتههایشان تضادهای عددی فریبندهای هم به آن اضافه کردند، مانند:
تکرار کلمه “الحیاة” و مشتقات آن ١٤٥ بار و كلمۀ “الموت” و مشتقات آن هم ١٤٥ بار، “الدنیا” و “الآخرة” هرکدام ١١٥بار، “الملائكة” و “الشیاطین” هركدام ٨٨ بار، “الحر” و “البرد” هركدام ٤ بار و مثالهای دیگر. در جواب به این مدعا میگوییم: آنچه ذکر شده برداشتهای تصادفی و بیهدف است، چراکه مشتقات کلمه “الحیاة” مثلاً اسم “یحیی” و نام خدا “الحی” را هم دربر میگیرد که به این ترتیب، تعداد ١٤٥ نمیشود. یا مثلاً “الدنیا” در قرآن همیشه در مقابل “الآخرة” نبوده بلکه مثلاً در سورۀ انفال در مقابل “قصوی” است. “حر” هم ٤ بار تکرار نشده مگر اینکه “حرور” هم به آن اضافه شود که درواقع در مقابل “ظل” است.
در تمامی مواردی که ذکر کردهاند نقض و اشتباه وجود دارد و هدف این بوده که به خوانندگان و پیروانشان و مردم ساده ایهام کنند که تمامی اعداد حروف قرآن با عدد ١٩ در ارتباط است!
لازم به ذکر است که پیامبر گرامی هم هیچکس را به نوشتن یا پرداختن به این اعداد توصیه نکرده بلکه از آن در زمان حیاتش بسیار نهی کرده است. ما هیچکس را به پرداختن به شمارش حروف قرآن که از این طریق از فهم و درک قرآن غافل بماند، تشویق نمیکنیم و بعید میدانیم کسی به این کار بپردازد و درعینحال باور داریم که این کتابِ معجزه رازهایی بسیاری دارد که ما از آنها غافل هستیم، ولی آنچه ناپسند و محکوم است اینکه عمداً و صرفاً روی عدد ١٩ تمرکز شود و مردم را اینگونه فریب دهند.
برملا ساختن رازها
حساب “ابجد” برای حروف مقطعه
یهودیان اولین کسانی بودند که به حساب حروف براساس “ابجد” و جملهها پرداختند و در سحر و پیشگوییهایشان از آن استفاده کردند. عرب به آن حسابِ جُمَل میگوید. دربارۀ استفادۀ آنان از این روش در قدیم چیزی به دست ما نرسیده و آنچه که به آن رسیدهایم تفسیر یهودی برای حروف مقطعه ابتدای سورههاست که در زمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم رخ داد. خلاصۀ آن این است که یهودیان سعی کردند از طریق این حروف سالهای مدت پیامبری ایشان را حساب کنند ولی نتوانستند و گفتند نمیدانیم آیا عمر این امت زیاد است یا کم.
مفسران قرآن بیشتر به بطلان این حدیث و تشکیک در ناقل آن روی آوردند و بهجای آن، نهی ابنعباس را از استفاده از حساب ابجد و اینکه این حساب از اسباب جادوست، ذکر کردهاند. شیخ محمد عبده هم میگوید ضعیفترین تفسیر حروف مقطعه این است که این حروف نشاندهنده مدت عمر امت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم است.
تاریخ اسلام و تقویم هجری
بهائیت در نقش جدیدش میبایست شماره ١٩ را طوری در متون وارد کند تا مسلمانان به قدسیت و الهی بودن ظهور باب باور کنند. آنها برای رسیدن به این هدف دست به حساب ابجد زدند و به تفسیر دروغین قرآن و تأویل دلخواه انجیل پرداختند. آنها ناگریز بودند پیامبری حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را قبول کنند، لذا با تزویر و تفسیرهای دروغین از قرآن برای اثبات ظهور بهائیت استفاده کردند.
ازجمله کارهایی که کردند اینکه تاریخ بعثت پیامبر را براساس میل خود تحریف کردند و آن را “دورۀ محمدی” نامیدند تا با ظهورشان بیشتر سازگاری داشته باشد. آنها تاریخ بعثت پیامبر را از تاریخ هجرت او حساب کردند نه از روز واقعی بعثت، یعنی ۱۳ سال از آن کم کردند. همینطور در حساب “ظهورهایشان”، در ظهور باب مدت زندانی بودنش در قلعۀ ماکو و تبریز را حذف کردند. در ظهور بهاء نیز، سالهای سلیمانیه و بیست و اندی سال اخیر در عکا را حذف کردند.
نخستین کسی که این نوع حساب را انجام داد، باب شیرازی در کتاب “بیان” بود که گفت ١٢٧٠سال پس از بعثت پیامبر، خدا حجت دیگری را فرستاد، درحالیکه باب در سال ١٢٦٠ دعوت خود را آشکار کرد. یکی از مبلغان بهائیت به نام “نقابه أ. ح. آل محمد” هم نویدهای ظهور پیامبرشان را در کتاب الرائد و الدلیل لمعرفة مشارق الوحی و مهابط التنزیل نوشت.
او ابتدا از اصحاح دوازدهم قسمتی را که در آن “یک زمان و دو زمان و نیم” ذکر شده، نقل میکند و تأویل آن را از کتاب عبدالبهاء میآورد که این به معنی سه سال و نیم، یعنی١٢٦٠روز است… و در سال ١٢٦٠ از هجرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم حضرت باب ظهور کرد تا نوید ظهور بهاء را بدهد. او همچنین به حساب ابجد حروف مقطعۀ ابتدای سورهها پناه میبرد، ولی مجموع این حروف ١٢٦٧ است، او ٧ سال از آن را کم میکند و میگوید آن فاصله بین نزول “اصدع بما تؤمر” و سال اول هجری است و به آن استناد میکند که این حروف نشاندهنده مدت نبوت حضرت محمد است و نویددهندۀ ظهور باب و بهاء است!
در تعیین ظهور بهاءالله “طس” حروف اول سوره النمل را حساب میکند و میگوید که در حساب جُمَل طس مساوی با ٦٩ است. ٦٠ که همان “س” است، پایان دوره محمدی است و ٩ که “ط” است، سالهای بابیه است و مجموع طس سال ظهور بهاء است! اینها را دلیل بر صدق قرآن میگیرد چون با وقایع روزگار منطبق است.
دلیل دیگری هم از تورات میآورد. در سفر تثنیه اصحاح ١٨ آیات ١٥-١٩ خداوند به موسی میفرماید: خداوند از بین برادرانت پیامبری خواهد فرستاد… . آنها در تفسیر این آیات میگویند اینک خدا بین یهودیان محمد را فرستاد، درست است که آنها در مکه نبودند ولی در یمن، یهودیان بسیاری بودند و همانطور در مدینه و تیماء و شهرهای دیگر.
شرقشناسان یهود هم در تفسیر شروع اسلام با هجرت پیامبر صحبتهایی کردند و نوشتند. یکی از آنها گلدزیهر، معاصر عبدالبهاء، میگوید: حضرت محمد از مکه فرار کرد و از آنجا رانده شد، ولی در یثرب مورد استقبال قرار گرفت. با درنظر گرفتن این امر و استقبال مردم این شهر از دین جدید و اینکه بیشتر قرآن در مدینه نازل شد، میتوان گفت که اسلام در مدینه به دنیا آمد! شخص دیگری که راجع به این موضوع سخن گفته شرقشناس یهودی، اسرائیل ولونسون (ابوذؤیب)، است که در پایاننامهاش مینویسد: میبایست تاریخ هجری مسلمانان از بیعت عقبه شروع میشد! او همچنین مینویسد که اگر آن موقع یک یهودی با احساسات الهی قوی ظهور میکرد و مسلمانان را به دیانت جدیدی شبیه به یهودیت دعوت میکرد، حتماً دعوت او بیجواب نمیماند. حضرت محمد از اول با یهود در ارتباط بود، مخصوصاً در زمان تجارتش.
دانشمند “نولدکه” قرآن را به چهار قسمت تقسیم میکند. قسمت اول آیاتی است که قبل از هجرت به یثرب نازل شد و طوری بود که با جوهر و درونمایه تورات، به دلیل اثرگذاری بر یهودیان، همخوانی داشت. این پیامبر جدید مانند پیامبران اسرائیلی ظهور کرد تا صحت رسالتش تأیید شود؛ کما اینکه گروهی از عرب که با یهود در ارتباط بودند، زودتر دعوت حضرت محمد را قبول کردند. از اینجا میشود گفت که یهود یکی از مهمترین دلایل مساعد در ظهور اسلام بود.
آنها به تمامی این تحریفها ـ برای رسیدن به چیزی که مدعایشان را ثابت کنند ـ چنگ میزنند ولی زهی خیال باطل. با این دروغها، مسلمانان به تحریف تاریخ خود نمیپردازند و همچنان بر عقاید خود پایبند خواهند بود.
خاتم الانبیاء و موعود تمامی زمانها
جدا از دروغهایی که بهائیان در تفسیر قرآن و حساب حروف و جُمَل زدهاند، چگونه میخواهند نقض خاتمیت نبوت با حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را تفسیر کنند؟ بهاء دراینباره میگوید: مسلمانان میگویند فیض و رحمت الهی منقطع شده، چگونه میتوانند چنین فکری کنند درحالیکه رحمت الهی هیچگاه تمام نمیشود.
بهائیان به تحریف تفسیر آیه “و مایعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم” نیز پرداختند و گفتند راسخون همان پیامبران بعدی هستند. همچنین میگویند اعتقاد به ابدیت دیانتها از بزرگترین مصیبتهاست که امتها به آن مبتلا شدند.
مبلغ بهائی “نقابه أ. ح. آل محمد” هم مینویسد که همۀ امتها به ابدی بودن دین خود اعتقاد دارند. او برای اثباث ادعای خویش آیاتی از کتابهایشان را تفسیر اشتباه میکند و میگوید هیچ دلیلی بر اتمام رسالت در قرآن وجود ندارد. بهائیان عالمان مسلمان را عدهای بیسواد میدانند که بعد از این همه خواندن قرآن از آن حتی یک حرف هم نفهمیدهاند.
دربارۀ تفسیر خاتمالنبیین هم گفتند که به معنای انگشتر و زینتدهنده پیامبران است نه به معنای ختم و انقطاع نبوت. در تأویل حدیث پیامبر به امام علی “أنت منی بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبی بعدی” گفتند که منظور فوری و پس از من در زمان نزدیک پیامبری نخواهد بود، نه اینکه دیگر هیچ وقت پیامبری نخواهد آمد! همانطور که گفتند که ما با نبوت چه کار داریم وقتی میدانیم رسالت تمام نشده و وقتی یک نفر ادعای رسالت کند و ما شواهد صدق او را ببینیم دیگر به این تفاسیر نیازی نخواهیم داشت.
آنها از اینکه خودشان حرفهای خودشان را نقض کردند، غافل شدند! چون بهاء مازندرانی میگوید من موعود همه زمانها هستم و من حسن ختام هستم و آنچه آوردم حکم خداوند است از قبل و بعد! آنها در تفسیر “و مایعلم تأویله إلا الله” و “ثم إن علینا بیانه” گفتند که شرح و تفسیر و بیان آیات در آینده معلوم خواهد شد و اعتقاد داشتند که جبرئیل در هر زمانی میتواند به زمین بیاید و برای هر پیامبری در هر زمان و زبانی وحی بیاورد، تا این کلماتِ ابتدای سورهها و رازهای قرآن را برای ما معلوم سازد.
قیامت بهائی
در عقیدۀ بهائی با پایان دورۀ محمدی و آمدن پیامبرشان قیامت رخ داده است. بهاءالله وقتی در سلیمانیه بود سخنان نادرستی دربارۀ روز قیامت نوشته و قیامت مسلمانان را نفی میکند و علما را به بلاهت وصف مینماید که هزار و چندی سال است قرآن را میخوانند ولی در ظاهر معانی معطل و متوقف ماندهاند. او میگوید منظور از تاریک شدن آفتاب و ماه و سقوط ستارگان، همان گمراهی دانشمندان است ولی آنها این معانی را درک نکردند و منتظر صور اسرافیل هستند؛ ولی اگر مردم به این کلمات بیندیشند، معنای قبر و لحد و صراط و بهشت و جهنم را درک خواهند کرد. مردم امروز در لحد نفس و قبر هوای نفس مدفون هستند و با وجود شمس معانی مردم همچنان به ظلمات و مظاهر شیطانی روی آوردهاند! او در جای دیگر میگوید: مراد از قیامت قیام مظهر خداست و لقاء هم به معنای دیدار جمال او در ظهورش است. در جای دیگر بهاء، حساب را به دیه و زکات و ارث تفسیر کرد و قیامت را ظهور خودش که نویددهندۀ تحقق وعده برای صهیون است، اعلام نمود! او تمامی پادشاهان را به اطاعت از امر خویش و پیروی از دستورش فرا خواند، ولی کسی به این فراخوان توجه نکرد.
نوشتار بهاء در الایقان ضعیف بود، لذا از ابوالفضل گلپایگانی درخواست کرد کتابی بنویسد در آن رمز و رازهای کتابهای آسمانی را کشف و آیاتش را تفسیر کند. او هم آیات آخرت را از قرآن استخراج کرد و به تحریف معانی آن پرداخت و در کتابی به نام حجج البهیه چاپ کرد. گلپایگانى در کتابش مینویسد: حضرت محمد فقط سیدالمرسلین و خاتمالنبیین بود ولی باب اعظم نبود و تنها کسی که این ادعا را کرده بهاءالله است که دربارۀ نزدیک شدن روز خدا صحبت کرده است. لذا بشارتهایی که در کتابهای مقدس آمده راجع به ظهور بهاءالله است. او دربارۀ مرگ بهاء مینویسد که خداوند به مقر قدسیاش عروج کرد، ولی فرع اصل کریم برای نجات دادن کلمه خداوند ظهور کرد!
پس از گلپایگانی، نقابه احمدی حمدی آل محمد کتاب تبیان و برهان را به شکل محاورهای بین چند جوان نوشت و در آن تعداد بسیاری از آیات و احادیث را به بهاءالله تفسیر کرد. مثلاً در حدیثی از ابنعساکر «ثم یجیء عیسیبنمریم من قبل المغرب مصدقاً بمحمد و علی ملته ثم إنما هو قیام الساعة» (یعنى عیسىبنمریم از مغرب میآید و حضرت محمد و دین او را تصدیق میكند و پس از آن قیامت برپا میشود) میگوید منظور از عیسی بهاءالله است که از مغرب آمده یعنی از ادرنه که در غرب عکا قرار دارد و حضرت محمد و دین اسلام را که دین تمامی آدمهاست، تصدیق نمود. او در تفسیر آیه اسراء میگوید که مکان اسراء عکاست و در تفسیر سورۀ ق «و استمع یوم ینادی…» میگوید مکان قریب همان فلسطین است چون به مدینه نزدیک است! او حتی میگوید یکی از اشعار ابنعربی دربارۀ عید رضوان بوده، چون ابنعربی اسم بیعت رضوان را در آن ذکر کرده و در دفاع از مدعای خود دروغها و سخنان سخیفی را نوشته است. او میگوید علامه سهروردی هم دربارۀ بهاءالله نوشته که هر دوی آنها قبل از ظهور بهاء از دنیا رفتهاند!
او در تفسیر قرآن آیات را بهصورت جدا و منقطع از بقیه آیات تفسیر میکند. مثلاً در تفسیر «یَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی لَایُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ» میگوید تعداد زیادی متوجه قیام ساعت نشدند، ولی با ظهور باب و بهاء قیام ساعت برای مردم آشکار شد و با ظهور او تفسیر محکمات و متشابهات معلوم گردید! در تفسیر «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» میگوید که این تجارت، ایمان به بهاء و جهاد با نشر دعوتش برای کسانی است که میخواهند از عذاب رهایی یابند. او قیامت و نفخ صور و حیات و موت را تفسیر معنوی میکند و میگوید قیامت یعنی قیام پیامرسان دعوت، نفخ در صور، همان بانگ و ندا برای پیروی از دعوت اوست و حیات، ایمان به پیامبر زمانه است و مرگ تکذیب اوست و برزخ مدتی است که از فوت حضرت محمد تا ظهور بهاء است، چون با ظهور بهاء بعث صورت میگیرد.
او میگوید آیات مرگ و قبر و قیامت در همین زندگی است و پس از مرگ نیست. «قُلْ إِنَّ الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرینَ لَمَجْمُوعُونَ إِلی میقاتِ یوْمٍ مَعْلُومٍ» مثلاً در تفسیر میقات میگوید منظور دورۀ حضرت بهاء است که غیر مؤمنان با مؤمنان جمع میشوند و به نور هدایت ایمان میآورند و کسانی که به بهاء إیمان نمیآورند، همانند کسانی هستند که آتش میخورند و عذاب آنها همان بلا و مصایبی است که در این دنیا برایشان اتفاق میافتد. «یوم یبعثهم جمیعاً» و «جامع الناس» هم یعنی زندگی در زمان بهاء. او دنیا را در قرآن به دورۀ محمدی تفسیر میکند و آخرت را به دورۀ بهاء.
همینطور در تفسیر آیات وصفى، روز قیامت را هم به این دنیا انطباق میدهد: «اذا العشار عطلت» یعنی دیگر کسی از شتر استفاده نمیکند و بهجای آن از ماشین و هواپیما و غیره استفاده میکنند. «و اذا الوحوش حشرت» در زمان ما اتفاق افتاده که باغ وحش برای حیوانات در شهرها درست شده و «اذا البحار سجرت» یعنی قبلاً آتش در آن نبوده، ولی الآن کشتیهایی زیادی در آن راه میروند و اگر جنگ دریایی رخ دهد آتشی که در آن اتفاق میافتد خیلی هولناک خواهد بود. «واذا النفوس زوجت» یعنی اتباع همۀ ادیان به دیانت بهائی روی میآورند. «علی سرر متقبلین» آنها باهم هستند چون به این دیانت روی آوردند، بعد از اینکه از همدیگر نفرت داشتند! «واذا الموؤدة سئلت» منظور از آن سقط جنین است. «واذا الصحف نشرت» منظور از صحف، همان روزنامههایی است که این روزها منتشر میشود. «واذا القبور بعثرت» یعنی نبش قبر برای استخراج طلا و نقره که الان میبینیم چگونه قبرهای قدیمی فراعنه و پادشاهان سابق را برای دست یافتن به اشیای گرانبها حفر میکنند. «و اذا الشمس کورت» یعنی مردم از احکام و وظایف شرعی روی برمیگردانند و از بیشتر عبادات دست میكشند. «واذا الجبال سیرت» منظور از جبال، وزرا هستند که پادشاهان دستورالعملی برای هرکدام آنها قرار دادند. «اذا الجنه ازلفت» با آمدن بهاء، بهشت به مردم نزدیک شد. «و اذا النجوم طمست» منظور دانشمندانی هستند که امروز هیچ تأثیری در حکمرانی ندارند. «فما لهم لایؤمنون» یعنی با شنیدن و فهمیدن معانی این آیات چرا به حضرت بهاء ایمان نمیآورند؟!
قیام ساعت بهائی و پایان مدت امت محمدی
دربارۀ قیام ساعت و ناگهانی بودن آن، بهائیان میگویند مسلمانان قرآن را بدون فهم معنای ساعت و وقت آن میخوانند. براساس نوشتههایشان، قیامت با ظهور بهاء تحقق پیدا میکند و مراد از قیامت در قرآن همین اتفاق است نه قیامت کوچک که به معنای مرگ انسان و تجزیۀ بدن او و موهوماتی چون حشر و صراط و غیره است چون قرآن بهصراحت میگوید که هیچکس از ماهیت قیامت و زمان وقوعش اطلاع ندارد ولی درعینحال در قرآن آمده که در زمان مشخصشده از سوی خداوند، انسانها علم ساعت پیدا میکنند «و لاتأتیکم إلا بغتةً». وقتی حضرت بهاء آمد خداوند وقوع قیامت را به مردم إعلام کرد؛ منظور از بعثی که در قرآن ذکر شده بعثت پیامبر جدیدی است که با آن، زمان و مدت شما تمام میشود، ولی شما منتظر وقایع غیرحقیقی هستید. «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکادُ أُخْفِیها لِتُجْزَى کلُّ نَفْسِ بِمَا تَسْعَى» در این آیه که خطاب به موسی علیه السلام است خداوند میگوید زمان قیامت را برملا نمیکنم تا هر انسانی به پاداش عمل خویش برسد. هر آدمی باید برای رسیدن به حقیقت سعی کند و هرکسی که دعوتی مثل دعوت حضرت موسی را بشنود باید به آن ایمان بیاورد تا به سعادت برسد.
کتاب التبیان و البرهان در سال ١٩٥٠به چاپ رسید و افکار بهائیت با پوشش اسلامی در آن منتشر شد ولی پس از آن بهائیت دیگر به صراحت تبلیغ نمیکرد و سکولاریسم نوین ظهور کرد که تفسیرهای جدیدی دربارۀ ساعت آورد.
در کتاب فهم نوین قرآن آمده: ساعت یا همان قیامت منتهای غیب است و علم آن برای ما نامعلوم است، ولی در قرآن علامات آن آمده: «یوم تأتی السماء بدخان مبین» این دود غلیظ، همان دودی است که یوحنای لاهوتی در خواب خویش دیده و در اصحاح هشتم آمده، که یک پدیدۀ طبیعی است و به مدت پنج ماه باقی میماند، مردم با آن عذاب میشوند و سپس این عذاب رفع میشود. علامت دیگر یأجوج و مأجوج است که میگویند منظور از آن امتی است که با بمب اتمی به زندگی جهان خاتمه میدهند ولی صدق این تأویل را نمیدانیم. منظور از نفخ صور، که چندین بار در قرآن ذکر شده، اول مرگ انسانها و دوم برگشت هر چیز به اصل خویش است. هر چیزی که دربارۀ بهشت و جهنم در قرآن آمده مانند نوشتههایی است که در عهد قدیم آمده ولی با این تفاوت که قرآن دربارۀ آن مفصلتر سخن گفته و خداوند با آیههای عذاب میخواهد مردم را بترساند، چون او رحیم و رؤوف است و این ترساندنها بیاساس نیست بلکه اتفاقاتی حتمی است که میافتد، چون عدالت تحقق پیدا میکند، ولی درواقع خداوند هیچکس را عذاب نمیدهد، بلکه هرکسی به سزای عمل دنیوی خویش میرسد و منزلت دنیویش هم بعد از رستاخیز همان خواهد بود. احساسات کافران، حسادت و خسارتی که به خود وارد کردند مانند آتشی خواهد بود که عذابشان میدهد. از آیۀ «اقرأ کتابک کفی بنفسک» در مییابیم که انسان خودش را عذاب میدهد. این کتاب و سکولاریسم نوین بین مردم رواج پیدا کردند و پس از آن، موضوع عدد ١٩و مقالات و کتابهایی که دربارۀ آن نوشته شدند، رواج یافت.
چندین سال بعد در تفسیر همان عدد ١٩، ادعای بهائیت حاکی بر پایان جهان منتشر شد. برای رد عدد ١٩ هم مقالاتی منتشر شد. برخی گفتند که هدف از انتشار این دروغها ایجاد درگیری فکری برای مسلمانان و منحرف کردن افکارشان از مشکلات حقیقیشان است ولی به نظرم هدف از این بازی اشغال فکری مسلمان و متزلزل ساختن اعتقادات است.
سال ١٩٨٠ دروغ دیگری برپا کردند و گفتند مجموع ١٤ فواتح عدد ١٧٠٩ است. او آیاتى را که دربارۀ ساعت بود، حساب کرد که مجموع آنها ٤٠ آیه است. بعد برای غیبی بودن ساعت، آیه ١٥سوره طه را آورد، سپس سوره پانزدهم قرآن را آورد که حجر است و از آن آیه ٨٧ را نشانه گرفت و گفت که چون آیه ١٥سوره طه موافق با این آیه است، پس منظور از سبع مثانی همان حروف مقطعه است، به این حساب که مجموع سبع مثانی ٧×٢= ١٤ است که مساوی عدد حروف مقطعه است و جمع این حروف در حساب ابجد ١٧٠٩است. سبع مثانی در احادیث، یا سوره فاتحه تفسیر شده یا سورههای بلند قرآن که ٧ سوره هستند، اما بهائیان میگویند سبع مثانی همان سورههایی هستند که با حروف مقطعه شروع میشوند و ازآنجاکه حروف نورانی ١٧٠٩ است و سبع مثانی ١٤است یعنی زمان امت محمدی همان ١٧٠٩سال است و چون این اکتشاف در سال ١٤٠٠ اتفاق افتاد به این معنی است که تا پایان جهان ٣٠٩ سال مانده است! اینجا یک مشکل پیش آمد که این عدد “١٧٠٩” ضریب ١٩نیست، لذا گفت که سال١٤٠٠که مساوی ١٩٨٠م است و ٣٠٨سال باقی مانده برای پایان این امت، مساوی با ٣٠٠سال در سورۀ کهف است، لذا ١٩٨٠+٣٠٠=٢٢٨٠یعنی جهان سال ٢٢٨٠ م پایان خواهد یافت!
چون این گفته با آیاتی که دلالت بر ناگهانی بودن ساعت دارند، مغایر است؛ میگوید که این ناگهانی بودن فقط برای کسانی است که به آن إیمان ندارند، اما مؤمنان از طریق همین محاسبات، پیشاپیش زمان وقوع آن را حدس خواهند زد!
فصل سوم
حدیث و سنت
قرآن و حدیث در مستندات بهائیت
پس از اطلاع از آنچه بهائیان راجع به عدد ١٩ بافتهاند، تصمیم گرفتم در مستندات بهائیت تحقیق کنم تا به ریشه این درخت ملعونه برسم و نگاه این فرقه به حدیث و قرآن را بدانم. باب شیرازی در بیان گفته بود که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم مانند تمامی انبیای سابق، نوید پیامبر بعدی را داده، ولی این امر از امتش مستور مانده است. البته او هیچگاه دلیل خود برای این ادعا را ارائه نداد. بهاء مازندرانی هم کار استادش را ادامه داد، ولی سعی خود را بر تأویل دروغین آیات روز قیامت متمرکز کرد تا این آیهها نویددهنده ظهور او باشند. او در کتاب ایقان بیشتر سعی کرد به انجیل و تورات استناد کند و کمتر جایی از احادیث استفاده کرد و در جایی هم که خواست به حدیث استناد کند از حدیث «إِذَا ظَهَرَتْ رَایَةُ اَلْحَقِّ لَعَنَهَا أَهْلُ اَلْشْرِقِ وَ اَلَغْرِبِ» بهره برد و سعی کرد از این طریق تاریخ ظهور خود را اثبات کند. او صرفاً به این گفته که احادیث سرشار از علامات روز قیامت و نویدهای ظهور بهاء است اکتفا مینماید؛ اما در کتاب اقدس از پیامبری به خداوندی ارتقا یافت و دیگر لزومی به استناد به حدیث و قرآن نبود. گلپایگانى پس از بهاء در کتاب الحجج البهیه در شرح ایقان، از تورات و انجیل و قرآن استفاده کرد و کمتر به احادیث استناد کرد و نوید ظهور بهاء در قرآن را دلیلی بر صدق قرآن دانست. او گفتۀ بهاء را که احادیث سرشار از علامتهای ظهور است، تکرار کرد، ولی از نقل و استناد به آن به دلیل مشکلات نقل حدیث و غیره امتناع کرد. او میگوید اشتباهات روات حدیث و ظلم حاکمان آن موقع سبب رایج شدن احادیث دروغین شده که باعث گمراهی امت گشته است.
گلپایگانی مینویسد برای استفاده از حدیث باید ضابطهای قرار داد و حدیث صحیح حدیثی است که در سند به عدل ضابط برسد. او بهجای اینکه از ضوابط علما استفاده کند ضابطۀ خودش را قرار میدهد و به احادیثی اکتفا میکند که در بارۀ ظهور بهاء در قرآن همخوانی داشته باشد. او بهصراحت میگوید که هرکدام از علمای شیعه و سنی احادیث صحیح را احادیثی میدانند که موافق با مذهب خودشان باشند، ولی درواقع حدیث صحیح حدیثی است که موافق با قرآن است (که در آن تبیان همه چیز هست)، یا موافق با واقع است. در این راستا تمامی این بشارات اتفاق افتاده پس عاقل منتظر چیست؟ گلپایگانی احادیث صحیح را ذکر نمیکند و این امر را به “نقابه احمد آل محمد” واگذار میکند. آل محمد هم در کتاب التبیان و البرهان احادیثی را برگزیده و ذکر کرده: ٨ حدیث صحیح در نزول عیسی علیه السلام و قیام ساعت، سپس دربارۀ هرکدام از احادیث فصل کاملی بهعنوان تطبیق دادن آنچه در حدیث آمده با ظهور جدید نوشته است. آنگاه در آخر این فصلها میگوید: این علامات همگی بر بهاءالله منطبق است، پس او مقصود این احادیث است و به هدف تعظیم او لقب عیسیبنمریم داده شد و اسم بهاءالله را ذکر نکردند. او در باب “حدیث واردشده دربارۀ امت محمدی و ظهور مهدی و مطابقت آن با واقعیت” حدیث نقلشده از طبرانی از جابر انصاری دربارۀ ابویاسربناخطب یهودی و حروف مقطعه ابتدای سورهها را نقل میکند و از او در تعیین مدت امت محمدی ـ همانطور که قبلا گفته شد ـ استفاده مینماید و با “آل محمد” نگاه صریح بهائیان از قرآن و حدیث به پایان میرسد.
قرآن و حدیث در سکولاریسم نوین
بعد از ناپدید شدن بهائیانی که علنی و بهصراحت برای بهائیت تبلیغ میکردند، سکولاریسم نوین ظهور کرد و برای سخنان سخیف خود اعجاز علمی قرآن و راز عدد ١٩ را تبلیغ کردند و این یافتهها را دلیل بر صدق قرآن دانستند. دربارۀ حدیث، نگاه سکولاریسم نوین با بهائیت متفاوت بود. آنها اعتقاد داشتند هر حدیثی که مطابق با علامتهای ظهور جدید است حدیثی درست به حساب میآید و بقیۀ احادیث جعلی هستند. اضافه بر این، سکولارها اعتقاد دارند پیامبر هیچکدام از آنچه را که آنها در قرآن کشف کردهاند، نمیدانست، او فقط واسطهای است که آنچه را به او وحی شده به دیگران منتقل کرده و تمامی آیات با نفس حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بیارتباط است. گویا آنها ارتباط وحی و آیات با حوادث و اتفاقات آن روزها را نفی میکنند. آنها سپس سال پایان جهان را تعیین کردند و از این کشف خود به وجد آمدند و تمامی احادیث نهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از سرگرم شدن با حسابهای عددی قرآن را نادیده گرفتند.
قرآن و حدیث و اسلام در کتابهای بهائیت نوین
ثمرۀ خبیث درخت ملعونه
کتاب کشف الکترونیک (رایانهای) رازهای عدد ١٩ دوبار چاپ شد و نام نویسنده در هر چاپ متفاوت بود. در چاپ اول “دکتر محمد رشاد خلیفه و مرکز نشر انجمن تألیف اسلامی در امریکا” بود اما در چاپ دوم اسم محمد حذف شد و نام نویسنده “دکتر رشاد خلیفه، امام مسجد توسان” درج شد و این مسجد ناشر بود. در نسخۀ دوم این کتاب دو تبلیغ روی صفحات آخر کتاب چاپ شده بود: تبلیغ اول برای کتاب اول دکتر و تبلیغ دوم برای کتاب جدید این شخص. متن تبلیغ اینگونه بود: آیا میدانی چرا سه میلیون اسرائیلی توانستهاند ١٥٠میلیون عرب را شکست بدهند و آنان را از مسجدشان در اورشلیم محروم سازند؟ اگر میخواهی دربارۀ این موضوع بدانی کتاب قرآن و حدیث و اسلام تألیف دکتر رشاد خلیفه را بخوان! این کتاب به انگلیسی نوشته شده و گویا این انجمن فعلاً قصد نشر آن در سرزمین مسلمانها را تا زمانی که برایش زمینهسازی کند، ندارد. در سرآغاز این کتاب نویسنده مینویسد که بعد از اکتشافات الکترونیکی که با قرآن انجام دادم، به این کشف مادی رسیدم که قرآن درواقع کلمه معصوم خداست و با این کشف بیش از پیش مشهور شدم و متوجه شدم که حدیث و سنت با تمامی اقبال به آنها ربطی به حضرت محمد ندارند و اصرار بر آنها سرکشی از اوامر الهی به حساب میآید. این حرف من با عقاید مسلمانان مغایرت دارد و امکان دارد زندگی من را به خطر بیندازد، چراکه متوجه شدم گفتن این حرف به مسلمانان مانند این است که به مسیحیان بگویید عیسی فرزند خدا نیست؛ اما ازآنجاکه تمامی شواهد مادی و بعضی شواهد قرآنی دلیلی مستند بر حرفهایم هستند، تمام مردمانی که تفکر آزادی دارند، به این باورها ایمان میآورند، این باورها برایشان احساس بیداری و رهایی به ارمغان میآورد و متوجه خواهند شد که امت مسلمان قربانی نقشههای شیطانی شدهاند. او به دو آیه استناد میکند که پایبندی به حدیث و سنت اشتباه است، که در هیچکدام از این آیهها به این مسأله اشاره نشده است (انعام: ١١٢- فرقان: ٣١).
رشاد خلیفه در مطلبی با عنوان “احادیث پس از پیامبر متعلق به پیامبر نیست” جمله خود را نفی میکند که قبلاً گفته بود صدها حدیث صحیح و ده هزار حدیث دروغین داریم. او میگوید تمامی احادیث و سنت نقشههای شیطانی است برای گمراهی امت و کشیدن آن به بت پرستی. او برای گمراهی مردم از طریق دانشمندان، بخاری را که بیش از ٢٠٠سال بعد از پیامبر به دنیا آمده مثال میزند. او میگوید بخاری از مردی میپرسید حدیثی از پیامبر شنیدهای؟ و آن مرد میگوید بله از جدم شنیدم که از جدش شنیده که … فلانی گفته که از پیامبر شنیده… و حدیث را نقل میکرد. اسناد بخاری و ناقلان احادیث کتابش هشت نسل از مردگان هستند.
امام مسجد توسان که فرق بین “مداد و مدد” را نمیداند و هردوی آنها را “جوهر” (ink)ترجمه کرده است! به خودش اجازه داده که قرآن را بر وفق میل خود تفسیر و تأویل کند تا از این طریق به ظهور بهائی ارج نهد و مدعی نظریات بیاساس دربارۀ اسلام و احادیث و سنت شود. او ادعا میکند مسلمانان با ارجمند دانستن پیامبر به بتپرستی روی آوردهاند و برگشتن و استناد به سنت، شرک به خداوند است که دروغ بودن تمامی این ادعاهایش با آیات قرآن اثبات میشود.
وصیتم به امتم
من به بهائیت بهعنوان مذهبی از مذاهب اسلام نگاه نکردم بلکه بهعنوان فرقهای نگریستم که برای مبارزه با اسلام آمده است. دولتهای غربی اینگونه به این موضوع نگاه نکردهاند. ملتهای غربی دچار غربزدگی یا شرقزدگی نشدند؛ همه آنها به زبان و فرهنگ وابسته هستند، اما مسلمانانی که در دام بهائیت افتادند فکر میکردند که اسلام و تفکرات ما قدیمی شده و به طرف یک دیانت جدید و نوین و شیک روی آوردهاند. چیزی که نگرانم میکند، انتشار مقالات بهائی ــ اسرائیلی در تفکر اسلامی نوین است بدون اینکه دچار تردید شوند. چون مسلمانان به شکل صریح و علنی به بهائیت روی نخواهند آورد و آنان صراحتاً از دیانت خود دست نخواهند کشید، لذا بهائیت از تبلیغ علنی دیانت خود دست کشید و رو به تفسیر قرآن به نفع خود آورد و دست به دروغ و حیلهگری زد تا تحریفی در اسلام به وجود بیاورد. ایشان تمامی تفسیرهای خود را به عدد ١٩ منحصر کردند و به ظهور پیامبر جدید و پایان یافتن مدت نبوت حضرت محمد. بهاء این امر را شروع کرد و دستپروردههای او به ادامۀ این کار پرداختند. بر تمامی مسلمانان واجب است که در مصادر و نوشتههایی که به آن استناد میکنند دقت کنند که مبادا دین خود را با استناد بر افکار بهائی واهی گرفته باشند.
نتیجهگیری
خانم دکتر بنتالشاطئ از بانوان فرهیخته و برجسته و مشهور جهان اسلام است که در مصر متولد شد و با آثار پژوهشی و نگارشی و فعالیتهای آموزشی در دانشگاههای کشورهای آفریقایی و آسیایی، شهرتی جهانی پیدا کرد. او دکترای خود را از دانشگاه قاهره دریافت نمود و تا ۸۵ سالگی که فوت کرد، لحظهای از تحقیق و تدریس و نگارش غافل نماند و علاوه بر تربیت بسیاری از جوانان کشورهای اسلامی، شصت کتاب و صدها مقاله از خود به یادگار گذاشت.
او نخستین بانوی فرهیختهای است که در جهان اسلام، به موضوع بهائیت پرداخت و کتابی درحدود چهارصد صفحه در این زمینه با عنوان قراءة فی وثائق البهائیة در بررسی ریشههای پیدایش این گروه و چالشهایی که در مصر ایجاد نمودند و نقد آموزههای آنان نوشت. او در این کتاب نمونههایی از روشهای تبلیغی بهائیان در مصر را برای مطرح شدن در جامعه بیان کرده است. تاریخ پدید آمدن بهائیت، رهبران بهائیان، عدد نوزده و تقدس آن و بحثهای عددی که دربارۀ قرآن کریم میکنند، قیامت در بهائیت و همچنین بحث قرآن و حدیث در بهائیت، از مباحث مطرح شده در کتاب اوست. او بهائیت را آیینی میداند که برای مبارزه با اسلام آمده است.