عبدالحسین فخاری، حمید فرناق
چکیده
بهائیان مدّعی هستند که تقیّه در بهائیّت جایز نیست و حرام است و آن را مشابه تزویر و دروغ میدانند. بااینحال بررسی مدارک مختلف نشان میدهد که رهبران و بزرگان بهائی به این کار معتقد بودند و دستور به آن میدادند، ولی از زمان رهبری شوقی چنین کاری ممنوع شد. کامران اقبال، مدیر بازنشسته بخش تاریخ اسلامی خاورمیانه دانشگاه بوخوم آلمان، مقالۀ جالبی را در این زمینه منتشر کرده و مدارک مهمی را در این موضوع از منابع بهائی ارائه کرده است. یکی از بهائیان نقدی بر آن نوشته و دکتر اقبال نیز به آن پاسخ داده است. در این مقاله به بررسی مقالۀ اقبال و پاسخ او پرداخته شده است.
کلیدواژه: تقیه، حکمت، دروغ، بهائیت، بهاءالله، عبدالبهاء، شوقیافندی، کامران اقبال، محمد مصطفی بغدادی.
انگیزه
وقتی مقالۀ ساختارشكنانه و محققانه كامران اقبال (١٣٢٤-١٣٩٣ ش/١٩٤٦-٢٠١٤ م) را دربارۀ “تقیه” خواندم، به انصاف و آزاداندیشی او آفرین گفتم. كامران اقبال یك بهائی و از خانواده بهائی بود كه به گفته فریدون وهمن بیش از دویست لوح از بهاءالله و عبدالبهاء خطاب به پدربزرگ او محمد مصطفى بغدادی صادر شده است.[۱] او در این مقاله صراحتاً با نظر شوقیافندی دربارۀ تقیه در بهائیت مخالفت كرده و برخلاف نظر شوقی، تاریخ بابیت و بهائیت را مشحون از موارد تقیه دانسته و انواع متعدد تقیه در زندگى باب و بهاءالله و عبدالبهاء و بعضی از معتقدان آنها را بهطور مستند نشان داده و با مدارك متقن اثبات کرده است. در هیچ بهائی دیگرى چنین جسارتى را سراغ نداریم مگر آنكه از سلك این مرام همچون صبحى و آیتى خارج شده باشد.
كامران اقبال در خانوادهای از مشاهیر بهائیان لبنان در شهر بیروت متولد شد. اجدادش عموماً ایرانى بودند و در محیط عربی لبنان، زبان و ادب ایرانى را پاس میداشتند و مخصوصاً مادرش، مكرم الملوك سرابندی اقبال كه از قاجاریه و از احفاد فتحعلیشاه بود، دقت داشت كه زبان خانواده فارسی باشد. کامران اقبال در ١٧سالگى به آلمان رفت و تحصیلات خود را در رشته تاریخ اسلام ادامه داد و دكترای خود را در دانشگاه هامبورگ در زمینه جنگ دوم ایران و روس (١٨٢٦-١٨٢٨) گذراند و از سال١٣٥٧(١٩٧٩) تا زمان مرگ، استاد و رئیس انستیتو مطالعات خاورمیانه دانشگاه روهر٢[۲] و مدیر بازنشسته بخش تاریخ اسلامى خاورمیانه دانشگاه بوخوم آلمان بود و مقالاتى در حوزه اسلام و خاورمیانه و بهائیت در مجلات علمى آلمان و انگلیس منتشر كرده است. او براثر سرطان در مهرماه ١٣٩٣ در ٦٨ سالگى از دنیا رفت.
کامران اقبال
یکی از مقالات او «تقیه، ستر و كتمان در دیانتهای بابی و بهائی» است كه در صفحات١٧٠-١٩٣ شماره ٣ سال ٢٨ (١٣٩٢/٢٠١٣) فصلنامه ایراننامه، منتشر شده است. ایراننامه فصلنامهای به زبان فارسی بود كه بهوسیلۀ بنیاد مطالعات ایران در امریكا در پاییز سال١٣٦١ انتشار آن آغاز شد و تا زمستان ١٣٩٤ادامه داشت و سپس به دلیل مشكلاتى تعطیل گردید. بهنظر میرسد كه او در اواخر عمر به این آیین وابستگى اعتقادی نداشته یا لااقل بسیاری از آموزههای آن را قابلانتقاد میدیده است. او در این مقاله بسیار با احترام از اسلام و پیامبر اكرم و امامان علیهم السلام یاد كرده و رهبران بابی و بهائی را خیلی ساده، بدون القاب معمول مورداستفاده بهائیان، نام برده است.
پاسخ اقبال به منتقد
یك بهائی متعصب به نام عطاءالله ارجمند تاب مقاله علمی اقبال را نیاورده و مقالهای سبك و غیرعلمى علیه مقاله او در شماره یكم سال ٢٩ (بهار ٢٠١٤) در همان فصلنامه مینویسد تا ادعای او را در كاربرد تقیه در بابیت و بهائیت رد کند، بدون اینكه بتواند در مستندات مقاله اقبال خدشهای وارد كند. نامبرده كه خود مهندسی مكانیك و برق و حقوق خوانده است به اقبال كه مدرس تاریخ بوده ایراد عدم تخصص وارد میکند و مىگوید: نویسنده از مرز تخصص خود بسیار فراتر رفته است! كامران اقبال در پاسخى كه در شماره تابستان همان سال به او مى دهد، به طنز خطاب به او مىگوید:
شاید در آینده تحصیل مكانیك و برق و حقوق معیار تخصص «در نقد تحقیقات تاریخى و دینى» بهشمار آید!
پاسخ بعدی او به این مدعی نفی تقیه در بهائیت جالبتر است:
«ارجمند، علت تشویق بهائیان ازسوی بهاءالله و عبدالبهاء را به صیام در رمضان و شرکت در مراسم عاشورا و روضهخوانی اینگونه تعبیر میکند که «شاید شرکت کردن بهائیان در آداب و رسوم دیگران بخشی از عقاید دینی آنهاست که همۀ ادیان را دین واحد میدانند و اینکه مأمور به آمیختن با دیگراناند» گویی صیام رمضان و شرکت در مراسم عاشورا سنتی رایج نزد بهائیان است! ایشان از یاد میبرند که مسلمانان حیفا و همۀ فلسطین از اهل سنتاند و نه شیعه، تا مراسم روضهخوانی عبدالبهاء را بتوان ذیل وحدت ادیان و «آمیختن با دیگران» گنجاند! جناب «وکیل مدافع» حقوقدان نباید دفاع خود را چنین سطحی و بدون تفکر و تعمق و تحقیق کافی تهیه کند؛ ضرر آن بیش از منفعتش است! مثالهای متعدد برای این روش تحقیقی سطحی، خارج از حوصلۀ این جوابنامه است. به یک مثال اکتفا میشود. ارجمند فقط در بخش کوچکی اقتباساتی از مقالۀ نگارنده را آورده و به همدیگر چسبانده است تا به قول خودش «اغراق» نگارنده را ثابت کند: «اینکه عبدالبهاء نیز مثل پدر خود تقیه میکردهاند کاملاً آشکار و واضح است؛ اگر دعوی مظهریت و تأسیس دیانتی جدید بر ایشان معلوم بود، بلاشک امکان نداشت که در آن مراسم شرکت کنند.» خواننده البته اقتباس دوم را به عبدالبهاء نسبت داده که در اقتباس اول فاعل جمله است و تعبیر به این خواهد کرد که نگارنده عبدالبهاء را متهم میکند که «دعوی مظهریت و تأسیس دیانتی جدید بر ایشان معلوم» نبوده است. زمینۀ اقتباس، یعنی مراسم باشکوه تشییع عبدالبهاء با حضور انبوهی از علمای اسلام، حاخامان یهود و اسقفان و کشیشان مسیحی که «اگر دعوی مظهریت و تأسیس دیانتی جدید بر ایشان معلوم بود، بلاشک امکان نداشت که در آن مراسم شرکت کنند.” به این ترتیب کاملاً برعکس شده است!».
برای بررسی این بخش از سخنان اقبال دربارۀ تشییع عبدالبهاء، نگاهی به روزنامههای آن زمان انداختیم و دیدیم که ادعای او را تأیید میکنند. نشریۀ «النفیر العثمانی» (The Ottoman Bugle) از نخستین هفتهنامههایی بود که «الیا زکا» در شهر یافا[۳] بین سالهای ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۷ منتشر میکرد و سپس از سال ۱۹۰۸ در اورشلیم[۴] منتشر شد. زکا سپس به حیفا رفت و با نام «النفیر» به انتشار آن ادامه داد. زکا که در مدرسه علمیه نازارت در روسیه آموزش دیده بود، از مدافعان عرب اولیه پروژه صهیونیستی بود و این موضوع باعث شد او در روزنامههای عربی با عنوان «روزنامهنگار مزدور» خوانده شود.[۵]
این هفتهنامه، در تاریخ ۶ دسامبر ۱۹۲۱ چندین صفحه را به اطلاعیه فوت عبدالبهاء اختصاص داد و زمان فوت را ساعت ۱:۳۰ نیمهشب دوشنبه ۲۸ نوامبر ۱۹۲۱ اعلام کرد. در عصر روز دوشنبه، جمعیت اسلامیه اطلاعیه فوت او را با آیۀ «انا لله و انا الیه راجعون» که از آیات قرآن کریم و عبارت اصطلاحی در اعلامیه فوت مسلمانان است، اعلام کرد. این اطلاعیه در صفحه اول آمده است. در هیچ کجای صفحۀ اول، در اطلاعیه و توضیحاتی که دربارۀ عبدالبهاء داده شده است، اشارهای به بهائی بودن او نشده است. علاوه بر این که دسترسی به اصل آن نشریه فراهم شد و یک فتوکپی از آن تهیه شد، پس از جستجوهای بیشتر یافتیم که آن شمارۀ النفیر در نشریه نجم باختر در جلد ۱۲ شماره ۱۸ که مربوط به تاریخ ۷ فوریه ۱۹۲۲ است نیز به طور کامل منتشر شده است. همچنین در بعضی دیگر از مدارک بهائیان نیز این موضوع اشاره شده است: محمدعلی فیضی، حیات حضرت عبدالبهاء، Baha’i Verlog، مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، ۱۲۸ بدیع، لانگنهاین آلمان، ص۳۴۵؛ عبدالحمید اشراق خاوری، گنجینۀ حدود و احکام، مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، نشر سوم، ۱۲۸ بدیع، ص۱۰۱٫
بهائیان مدّعی هستند که تقیّه در بهائیّت جایز نیست و حرام است (گنجینۀ حدود و احکام، باب ۷۲، در نهی از تقیه)، امّا گزارشهای تاریخی مختلفی نشان میدهد که رفتار رهبران بهائی در عکا خلاف این مطلب بوده است و بهاءالله و عبدالبهاء به این دستور عمل نمیکردند و عقیده خود را در عکا میپوشاندند و خود را مسلمان سنّی حنفی نشان میدادند و حتی در نمازهای جمعۀ مسلمانان هم شرکت میکردند (در کتاب قرن بدیع، ص۶۳۵، شرکت کردن عبدالبهاء در نماز جمعه را آورده است). در این موضوع صبحی مینویسد:
«ما دانستیم از روزی که بهاء و کسانش را به عکا کوچاندند، بهظاهر روش و آیین مسلمانی را مانند نماز و روزه نگه میدارند و خود را به مردم، مسلمان میشناسانند و پیرو روش حنفی مینمایند و هر آدینه عبدالبهاء به مسجد میرود و پشت سر پیشوای مسلمانان، مانند دیگران نماز میخواند» (صبحی، پیام پدر، ص۸۸).
صبحی در جای دیگر چنین مینویسد:
«در ماه رمضان هم، خویش را روزهدار نشان میداد و گاهی که در انجمنی با دانشمندان و بزرگان مسلمان روبهرو میشد از برتری کیش مسلمانی سخن میگفت و چنان رفتار میکرد که مردم آن سرزمین آنها را مسلمان میدانستند و گمان نمیکردند که دینی تازه آوردهاند و فرمانهای قرآن را سترده و بهجای نماز و روزه و دستورهای دیگر مسلمانی چیز تازهای آوردهاند و فرمانهای نوی به کار بسته و اگر میپرسیدند چرا خویشتن را بهائی مینامید؟ میگفت: «بهائی دین جداگانه نیست، شاخهای از مسلمانی است». به خط من روزی به یکی که این پرسش را کرده بود به تازی نوشت: «اما التسمیته بالبهائیه کتسمیة بالشاذلیة». میگوید: نام نهادن به بهائیگری چون نام نهادن به گروه شاذلیهاست. شاذلی یک دسته از خداشناسانند که پیرو کیش مسلمانیاند ولی نام شاذلی بر خود نهادهاند. من در عکا سرکرده این گروه را که نامش شیخ محمود شاماتی و به سراغ عبدالبهاء آمده بود، دیدم. چون درویشان خودمان بودند که خویش را بیداردل و آگاهروان میدانستند.» (صبحی، پیام پدر، ص۱۵۳).
همچنین او نقل میکند هنگامیکه عبدالبهاء برای شوقی در لندن نامه نوشت، دربارۀ صحبت کردن او با پرفسور ادوارد براون به او توصیه میکند که بهگونهای صحبت نکند که آیین بهائی آیین جدیدی است و بهاءالله را تنها استاد خویهای پسندیده و پرورشدهنده مردمان معرفی کند:
«من با شوقی دوست بودم و در بیشتر گردشها با هم بودیم تا آنکه چند ماه پیش از مرگ عبدالبهاء به لندن رفت و همان روزها با یکدیگر نامهنویسی داشتیم و پیوسته دستور عبدالبهاء در چگونگی آمیزش و گفتوگوی با مردم با نوشتۀ دست من به او میرسید. خوب به یاد دارم که در نامهای که با خط من عبدالبهاء برایش نوشت سخن از پروفسور ادوارد براون به میان آورد و گفت: گاهی که او را میبیند سخن از کیش و آیین بهائی به میان نیاورد و هرگاه پرفسور از بهاء بپرسد و بگوید شما او را چه میدانید، در پاسخ بگوید ما بهاء را استاد خویهای پسندیده و پرورشدهنده مردمان میدانیم؛ دیگر هیچ و هم فرمود که در گفتوگوی خود با دیگران باریکبین باشد و چیزی نگوید که با مزش (=ذائقهی فکری) آنان جور درنیاید.» (صبحی، پیام پدر، ص۱۴۶).
این گزارشهای صبحی میتواند بهعنوان یکی از شواهد مهم، سخنان افراد مختلف دربارۀ عبدالبهاء را تفسیر کند.
نشریه النفیر در تاریخ ۶ دسامبر ۱۹۲۱، بخشهایی از سخنرانیهای بزرگان در مراسم عبدالبهاء را آورده است. از قول استاد محمد مرادافندی مفتی حیفا نوشته است: «کان رحمه الله واقفاً دقائق الشریعة الاسلامیة. کان عالماً کبیراً و استاذا نحریراً» (ص۳). ترجمه: او خدا رحمتش کند، به نکات دقیق شریعت اسلامی واقف بود و عالم بزرگ و استاد فرهیختهای بود.
همچنین استاذ عبداللهافندی مخلص نیز گفته است: «و انتم ایها السادة البهائیون لیست المصیبة مصیبتکم وحدکم بل هی مصیبة الاسلام باسره و نکبة العالمین القدیم و الحدیث فتعالیم البهاء المحمدیة منتشرة فی مشارق الارض و مغاربها» ترجمه: و شما ای آقایان بهائی، مصیبت تنها مصیبت شما نیست، بلکه این مصیبت اسلام روشن است و بیچارگی جهانیان قدیمی و جدید است. پس تعالیم بهاء محمدی در شرق و غرب زمین منتشر شده است.
در اینجا نیز میبینیم که تعالیم بهاءالله را با صفت محمدی توصیف کرده است و این نشان میدهد که آنان واقعاً بهائیان را غیرمسلمان و دارای آیین و دین جدیدی نمیدانستند.
همچنین روزنامه النفیر در تاریخ ۱۷ ژانویه ۱۹۲۲ گزارشی از مراسم چهلم عبدالبهاء داد و در آن سخنان یکی از سخنرانان به نام عبدالله مخلص را انعکاس داده است. وی در آن گفته است:
«قال النبی صلی الله علیه و سلم لو کان العلم فی الثریا لتناوله رجال من فارس و لقد صدق فی ما قاله فان الاسلام اکثر من دون فرضه و سنته و فقهه و حدیثه بل و لغته و آدابه هم رجال فارس الذین کان فقیدنا العزیز خاتمتهم علی التحقیق.
و لذلک یشترک الیوم فی حفلة تأبینه العربی و الاعجمی و الشرقی و الغربی و المسلم و المسیحی و الاسرائیلی لان فقده کان رزء العالمین فبکاه اهل المشرقین و المغربین».
ترجمه: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند اگر علم در ثریا هم باشد مردانی از فارس به آن دست مییابند و بهدرستی که راست گفت در آنچه گفت. پس همانا اسلام از واجبات و سنت و فقه و حدیث آن گرفته تا لغت و آدابش، مردانی از فارس که خاتم آنان بهدرستی فقید عزیز ماست بر آن دست یافتند و به همین دلیل امروز در مراسم او عرب و عجم و شرقی و غربی و مسلمان و مسیحی و اسرائیلی شرکت دارند زیرا فقدانش مصیبت عالمین است پس اهل مشرق و مغرب گریانند.
در ادامۀ پاسخ اقبال به ارجمند آمده است: «نویسنده بخش وسیعتر ردیۀ خود را دُنکیشوتمآبانه به اصطلاح «حکمت به معنی طرز بیانی که سبب کدورت و دشمنی نشود،» تعریفی که اختلافی در آن نیست، اختصاص داده و مثالهای متعددی از حکمت در این معنی آورده است تا ثابت کند که نگارنده «بهطور اغراقآمیزی ادعا و تأکید میکند که نیت بهاءالله از بهکار بردن کلمۀ حکمت فقط تقیه بوده.» «فقط؟ واقعاً؟ چه مدرکی؟» چنین «فقط»های پوشالی در این ردیه بسیار است! ایشان نگارنده را به «اغراق» متهم میسازد که درحقیقت به روش کار خودشان برمیگردد. البته کلمۀ حکمت ممکن است دارای معانی متعددی باشد، ولی همراه با الفاظ تقیه، ستر و حجاب، چنانکه در لوح بدیع و دیگر الواح مشابه آمده است، به معنی تقیه آمده است. نگارنده در بحث خود دربارۀ لوح بدیع نوشت: «اهمیت دیگر این لوح در این است که برخلاف مقولۀ بعضی از بهائیان که حکمت در آیین بهائی را غیر از تقیه میدانند، اصطلاحات تقیه و حکمت آشکارا بهصورت متشابه و مترادف و دارای یک معنی و یک مضمون استفاده شده.» واضح است که صحبت از لوحی مخصوص همراه با الواح مشابه دیگر است و نه بهصورت عام، چنانکه نویسندۀ محترم میخواهد به خوانندگان تلقین کند. آیا جایز است این روش را در اینجا «تحریف» اقوال نگارنده نامید؟!».
اقبال ادامه میدهد: «مینویسند «از مسئولیتهای محقق بررسی موضوع از زوایا و دیدگاههای متفاوت است، ولو آنچه میبیند با نظریۀ او موافق نباشد» و «در این کشمکش، بسیاری از موازین تحقیق و قضاوت را نادیده میگیرد و اگر در این مسیر حقیقتی با او همراهی نکند، آن را رها کرده و با «اختراع» حقیقت دیگری به راه خود ادامه میدهد.» همۀ اینگونه اندرزها را در تطابق با روش کار خودشان باید دید و فهمید. برای این منظور به سه مثال اکتفا میشود.
- در حینی که بهاءالله در لوح بدیع بر این امر تأکید میکند که «مقصود [از تقیه] حفظ نفوس مقدسه بوده،» مینویسد که «هدف این نوع حکمت و این نوع تقیه … جلوگیری از فتنه و آشوب بوده است، نه حفظ جان ومال.» ایشان با خیال راحت چشم بر چنین اسنادی که «با او همراهی نکند» میپوشد و آنها را «نادیده میگیرد!»
- ایشان نیز کمترین اشارهای به نهی از تقیه در ولایت شوقیافندی نمیکند، که سندی بس آشکار از رواج و شیوع تقیه میان بهائیان است و این را هم رها کرده و «نادیده میگیرد!»
- الواح بهاءالله و عبدالبهاء شامل امر به تقیه، ستر، کتمان و حجاب را کلاً «نادیده میگیرد!» دربارۀ آنها بحث نمیکند و فقط به یک جملۀ بسیار عجیب اکتفا میکند که نویسنده «احتمال این را نمیدهد که نامۀ بهاءالله به شخصی خاص کاملاً جنبۀ خصوصی داشته، خطابش به عموم نیست!»؛ این بینش انقلابی باید مطالعات بهائی را در آینده زیرورو کند و بخش اعظم الواح بهاءالله را که «خطاب به شخصی خاص» هستند، به پرسش گیرد که تا چه حدی متن «کاملاً جنبۀ خصوصی داشته و خطابش به عموم نیست!»[۶].
این برخورد علمی كامران اقبال با ارجمند بهعنوان نمونهای از بهائیان متعصب و تحقیقگریز و غیرآزاداندیش تنها نمونه انتقاد اقبال به بهائیان یا تشكیلات بهائی نیست. او در مقالهای دیگر در اعتراض به اسلامستیزی بعضی سایتها و نشریات بهائی مىنویسد:
«متأسفانه اینگونه افکار (اسلامستیزی) میان بعضی از بهائیان نیز سرایت کرده است. اینها یا به علت ناآگاهی از جزﺋیات تاریخی و آثار بهائی دراینخصوص چنین افکاری نزد آنها ایجاد شده و حتی به مجلۀ پیام بهائی نیز سرایت کرده است. چطور میشود بر سبیل مثال «احکام عصر حجری اسلام» نوشت؟ چطور میشود نوشت که «اسلام ماهیتاً (!) نظام پدرسالارانه و استبدادی است» و «مسلمانان وقتی تعصب مطرح میشود، بسیار بدنامند»؟
آیا عبدالبهاء اینطور اسلام را معرفی میکرد؟ اسلام استبدادی؟ چطور میشود که اینطور اصطلاحاتی از جعبههای فرسودۀ اسلامستیزی غربی در رسانهای راه یابد که گفتمانش مبنی بر الوهیت همۀ ادیان آسمانی و منشأ واحد همگی آنهاست؟! چرا دربارۀ لغو حکم جهاد در آیین بهائی بشود گفت که «بر طبق تعالیم اخلاقی این آیین هرگونه اعتراضی به دگراندیشان مذموم است، چه رسد به تحمیل اجباری دین به دیگران.»! و یا «امر به معروف و نهی از منکر در آیین بهائی حرام است!» مگر در اسلام غیر از این نبود که از تحمیل اجباری دین بر دیگران عموماً بهشدت ممانعت میشده است و سیاست تسامح در اسلام با تاریخ سایر ادیان از زمین تا آسمان فرق داشته بود تا لازم باشد بدینوسیله نمایانگر فرق بین «ما» و «آنها» شد؟ آیا لزوم دارد برای ابراز استقلال آیین بهائی از اسلام اینطور نوشت؟ آیا امر به معروف و نهی از منکر، یعنی امر به نیکوکاری و منع از كارهای زشت در آیین بهائی واقعاً حرام است؟ کجا؟ مرجع این گفتار کجاست؟ چطور میشود اسلام را بهعنوان «سنّتی انسانستیز»(!) معرفی کرد؟ همچنین جایز نیست که در «یادداشت ماه» این مجله نوشته شود که «آیین اسلام… به سرزمینهای دیگر ازجمله ایران هم میرسید و نیازی به لشکرکشیها و آن همه خونریزیها نبود. اگر مدنیّت ساسانی با این حملات به ویرانی کشیده نشده بود و آیین حضرت محمّد نیز در کنار آیین حضرت زرتشت و سایر ادیان با الهام از کلام خدواند: “لا اکراه فی الدّین” به انتشار و هدایت مردم میپرداخت، صفحات تاریخ امروز گواه تحقّق رویدادهای دیگری بود.[۷] او سپس به شبهۀ قتل نفوس در جنگ بنیقریظه و فتح ایران بهتفصیل پاسخ مىدهد.
كامران اقبال در اواخر مقاله خود چنین نتیجه میگیرد: تقیه، ستر و كتمان عقیده یا به اصطلاحى دیگر، حكمت در میان بابیان و بهائیان در طول دوران باب، بهاءالله و عبدالبهاء رواج تام داشته است.
بهتر است مقاله او را مرور نمائیم[۸]:
تعریف تقیه
اقبال ابتدا به تعریف و تبیین معنای تقیه میپردازد و مینویسد:
سنت تقیه به معنی کتمان یا پنهان کردن عقیده دینی، بهخصوص در موقعیتهایی که خطر جانی، برای پیغمبران، انبیاء و مرسلین (یا مظاهر ظهور، بنا بر اصطلاح بهائیان) و چه برای پیروان آیین نوین، شدت پیدا میکرده و از این حیث خطر متلاشی شدن جامعۀ هنوز برپا نشده و جوان خطری حقیقی بوده، سنتی بسیار قدیمی است.
این سنت نه فقط در میان شیعیان، بلکه در بسیاری از دیانتهای سابق نیز رواج داشته است. از لسان حضرت مسیح نقل شده است که میفرمایند: «آنچه مقدس است به سگان مدهید و نه مرواریدهای خود را پیش گرازان (خوکها) اندازید، مبادا آنها را پایمال کنند و برگشته شما را بدرند».۲
اقبال سپس دربارۀ تقیه در اسلام، به بیان دیدگاه قرآنی و روایات میپردازد و مینویسد:
در قرآن کریم نیز اشاراتی به این مبدأ رفته است که علیالخصوص شیعیان، که تقیه نزد آنها به علت تضییقات و آزار و کشتار مستمر در طول تاریخ، بیش از سایر مذاهب و دیانتها رواج داشته است، به آن استناد میکنند. در آیه ۱۰۶ سوره النحل بر سبیل مثال آمده است: «من کفر بالله من بعد ایمانه الا من أکره و قلبه مطمئن بالایمان … فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم»۳ بدین مضمون که خشم خداوند و عذابی عظیم نصیب آن کسانی میشود که بعد از ایمان آوردن کفر ورزند، جز آن کسانی که با اکراه مجبور به اظهار کفر شده باشند، درحالیکه قلبشان مطمئن و لبریز از ایمان بوده باشد. این آیه دلالت دارد کسی که به کفر مجبور شده باشد از خشم خداوند مصون میماند، به شرط اینکه ایمان خود را از دست ندهد.
اقبال معتقد است: تقیه در اغلب ادیان رواج داشته، ولی کمکم و با از بین رفتن خطر انقراض جامعههای نخستین، به دست فراموشی سپرده و مذموم شده است. مسیحیان که امروز مسلمانان شیعه را به علت تقیه نکوهش میکنند از یاد بردهاند که خود در قرنهای نخستین، دیانتشان را پنهان میکردند و با اسم رمز علامت ماهی خود را به همدیگر معرفی میکردند. سنیها نیز که خود از صدر اسلام زمام امور را در اختیار داشتند و کمتر در معرض خطر قرار گرفتند، آیات قرآنی را از یاد برده و شیعیان را متهم به دورویی و دروغ مصلحتآمیز و تقیه مینمایند!
اینجاست که اقبال به وجود تقیه در بهائیت اشاره نموده و میگوید: «همچنین جامعه بهائی نیز امروز رواج فوقالعاده سنت تقیه را در بیش از نیمی از تاریخ صدوشصتساله خود به دست فراموشی سپرده و با وجود خاطرات قدمای بهائیان و زندگینامههای بهائیان نخستین، که لبریز از اشارات بیحدوحصر و آشکار به رواج تقیه در هشت دهۀ اول این دیانت است، قائل به این است که تقیه از ابتدا و در طول تاریخ آن هیچگونه نقشی بازی نکرده و از همان ابتدا منسوخ و مذموم بوده است!».
اشارۀ اقبال به بعضی از مبلغان بهائی همچون عرفان ثابتی است که جسورانه و از روی تعصب مذهبی و کماطلاعی در رسانههای بهائی و یا رسانههایی مثل بی بی سی و برنامههای پرگار و غیر آن ادعا میکنند در بهائیت تقیه وجود ندارد، چون تقیه به معنای دروغ و نفاق است و نفاق و دروغ در بهائیت وجود ندارد!
اقبال ادامه میدهد: «چه بسا اگر در مجامع مختلف فرهنگی و ادبی بهائی، سخنرانی جرأت کرده و اشارهای به این مسأله بکند، این بحث از نظر بعضی از حاضران محترم مردود تلقی میشود، بهخصوص وقتی که حاضران ایرانی و شرقی بوده و خود از دوران طفولیت جز این نشنیده باشند! آنها عموماً کسانی را که در طول تاریخ بابی ــ بهائی جان خود را در جنگها و مناسبتهای عقیدتی از دست دادند دلیل بر این میگیرند که تقیه در میان بهائیان از ابتدا منع شده بود! و از یاد میبرند که شیعیان نیز علیرغم حق تقیه و کتمان کردن عقیده، در طول تاریخ هزاران شهید دادهاند؛ بدون اینکه شهادت آنها دلالت بر منع تقیه نزد شیعیان باشد».
این نقد کامران اقبال متوجه آن دسته از مبلغان است که دائما بر طبل انکار تقیه در بهائیت میکوبند.
اقبال آنگاه به سراغ تاریخ میرود و میگوید: «بحث ما نشان خواهد داد که تقیه و ستر و کتمان، گاهی نیز تحت عنوان حکمت، در دوران شخصیتهای بنیادین بابی و بهائی، یعنی سیدعلیمحمد باب، میرزا حسینعلی نوری بهاءالله و عباسافندی عبدالبهاء، نزد بابیان و بهائیان معمول و متداول بوده و رواج فوقالعاده زیاد داشته است. به معنی دیگر، مسئلهای کاملاً طبیعی بوده و غیر آن، یعنی تقیه نکردن، صورت استثنایی داشته است! همچنین، روشن خواهد شد که رواج این سنت نه فقط براساس عادات و تقالید دیرینه و ریشهدار آن بوده بلکه مستند بر نص صریح بیانات باب، بهاءالله و عبدالبهاء است که در موقعیتهای مختلف امر صریح به تقیه کردهاند».
در خاتمه این مقاله همچنین واضح میشود که این سنت برای نخستین بار در دوره ولایت امری شوقیافندی (۱۹۲۱-۱۹۵۷) و با اصرار و پافشاری شدید او ممنوع و مذموم شده و کمکم از طرف بعضی از بهائیان به فراموشی سپرده شده است؛ درحالیکه دیگرانی از آنان (یعنی بهائیان)، به علل متعدد، هنوز بدان متمسک هستند. علیهذا واضح میشود که تقیه امروز، برخلاف احکام و دستورهای باب، بهاءالله و عبدالبهاء و صرفاً به دستور صریح نوشتههای شوقیافندی و بیتالعدل جهانی بر اهل بهاء ممنوع و مردود گردیده است. این بررسی، با هدف حفاظت از بخش مهمی از تاریخ و فرهنگ بهائیت از خطر فراموشی، جنبهای تاریخی دارد.
ذکر موارد تقیه در متون بهائی
اقبال سپس به نقل احکام و دستورها و داستانهای تاریخی در منشورات بهائی میپردازد که حاکی از تقیه است. او میگوید:
«مجله پیام بهائی در مقالات بیشمار اشاره به رواج تقیه در بین بهائیان میکند و افراط نیست که بگوییم کمترین شمارهای وجود دارد که چنین اشارهای نکرده باشد. پیام بهائی حتی متن الواحی را چاپ میکند که به نص صریح بهاءالله یا عبدالبهاء امر به تقیه میکنند و عجیب است که بهائیان، همه این اشارات را نادیده گرفته و از اینگونه وقایع میگذرند و همگی بر این اعتقادند که حکم تقیه را بهاءالله نسخ کرده است!».
در مجله پیام بهائی مورخ مه ۲۰۰۶، موژان مومن در مقالهای درباره تاریخ جامعه بهائی عشقآباد اشاره میکند بهائیانی که بعد از تأسیس این شهر در دهه هشتاد قرن نوزدهم به آنجا مهاجرت کردند، همان روشی را که در برابر مسلمانان در ایران داشتند ادامه دادند، یعنی آشکارا خود را بهائی معرفی نمیکردند و آداب و مراسم اسلامی را بهجا میآوردند.۶ به همین علت، حاجی محمدرضا اصفهانی که «از بهائیان سرشناس محسوب میشد و آشکارا همه جا خود را بهائی معرفی میکرد،» به تاریخ هشتم سپتامبر ۱۸۸۹، یعنی سه سال قبل از مرگ بهاءالله «در برابر جمعیتی انبوه، در روز روشن و در وسط بازار» به دست افراد تندرو کشته شد.۷
این مطلب آشکار میسازد که بهائیان عشقآباد، چنانکه نزد بهائیان ایران معمول بود، در طول دوران بهاءالله خود را بهائی معرفی نمیکردند. ایشان کتمان امر میکردند و یقین داشتند که در غیراینحال، در معرض آزار و محدودیت قرار خواهند گرفت. قاضیان روس که برای رسیدگی به این مسأله از سن پطرزبورگ اعزام شده بودند، دستور دادند که افراد دو جامعه مسلمان و بهائی در سالن دادگاه در دو دسته جداگانه بنشینند. موژان مومن تأکید میکند که «این نخستین موقعیتی بود که بسیاری از افراد، که در نهان بهائی بودند، با نشستن در ردیف بهائیان، آیین خود را آشکار کردند»۸ یکی از نتایج منفی این تحول برای بهائیان آن شد «که گرویدن شیعههای ایرانی به آیین بهائی که پیش از آن چند مورد روی داده بود، کاملاً متوقف گردید … و لذا جامعهی بهائی تا اندازهای بهصورت جامعهای متروک و بسته و درونگرا درآمد».
وجود تقیه در همین زمان
اقبال میگوید علیرغم اینکه تقیه از دوران ولایت شوقیافندی مردود و مذموم شده است، ولی بدون شک تا حدودی تا همین امروز در بعضی از کشورهای متشدد اسلامی ــ عربی نزد بهائیان معمول و رایج است. این روش که حتی در بین بعضی از بهائیان اروپایی، (بهعنوان مثال، در کشور لیتوانی، قبل از فروپاشی شوروی) رایج بود، هدفش حفظ تشکیلات از انقراض بوده است و نه مصلحت شخص.۱۰ بهائیانی نیز هستند که عقیده خود را به هدف تبلیغ دیگران پنهان میدارند. مثال بسیار جالب داستان جوزف پردو (Joseph perdu) است که در مقام مسلمان در یکی از مساجد شهر دُربان جنوب افریقا در دهه ۱۹۵۰ حلقهای گیرا برای خواندن قرآن تشکیل داد که نزد جوانان مسلمان جذابیت فوقالعادهای پیدا کرده بود، ولی درحقیقت تبلیغ امر بهائی میکرد.۱۱
تقیه در دوران باب و ابتدای دوران بهاءالله
به گفته اقبال، صدها و شاید هزاران مرجع تاریخی، که در دسترس اغلب بهائیان است، صریحاً اشاره به رواج کتمان و تقیه در بین بابیان و بهائیان اولیه میکند. او میگوید: «نگارنده این مسئله را در بیستوهفتمین کنگره مستشرقان آلمانی، در اکتبر ۱۹۹۸، در شهر بن طرح و بحث کرده است».۱۲ رواج تقیه بهقدری بوده که حتی سوژهای شده و در داستانها و رمانهای بهائی منعکس میشود. برای مثال، ملیح بهار شرح میدهد که چطور بهائیانی که برای دیدار بهاءالله راهی بغداد میشدند، سفر خود را با پوشش زیارت عتبات انجام میدادند.۱۳ چه بسا که دو همسفر گاهی ماهها با همدیگر در راه بودند، هنگام رسیدن به مقصد با تعجب میدیدند که هر دو همعقیده و راهی همان مقصد بودهاند و در طول راه از همدیگر کتمان عقیده کرده بودند. سپهر منوچهری با استناد به مراجع معتبر بهائی مثل ظهورالحق فاضل مازندرانی و کشفالغطای میرزا ابوالفضل و میرزا مهدی گلپایگانی، دهها مثال برای رواج بلاقیدوشرط تقیه در میان بابیان و بهائیان میآورد، لیکن دستور آن را به باب منحصر میسازد و امر به تقیه نزد بهاءالله و عبدالبهاء را نادیده میگیرد!۱۴ به قول میرزا ابوالفضل گلپایگانی (خطاب به شاهزاده کامران میرزا، که نقشه قتلعام بابیان تهران را در سر میپروراند) بسیاری از بهائیان عقیده خود را به نوعی کتمان میکنند که اعضای عائلهشان از حال همدیگر خبر ندارند و شناختن آنها با سلامت و ملایمت، برای دولت، ممکن نیست.۱۵
اینکه بابیان و بهائیان حتی از اعضای خانواده کتمان عقیده میکردند، در «ترجمه و اضافات» شوقیافندی از تاریخ نبیل زرندی (که اصل آن تاکنون در دسترس گذاشته نشده و به عللی نامعلوم در آرشیو مرکز جهانی بهائی در حیفا از دسترس محققان دور و پنهان مانده است) به تکرار ذکر شده است. برای مثال، در داستان شیخ حسن زنوزی تأکید میشود.۱۶ (حسن زنوزی، کاتب باب، آن شخصی است که هنگام مسجونیت باب در قلعه ماکو الواح را تدوین و برای آیندگان حفظ کرد.۱۷) هنگام رسیدن وی به تبریز برای دیدار سیدعلی زنوزی، یکی از خویشاوندانش، سیدعلی نزد وی از رفتار فرزندش شکایت کرد که بیعقل و بابی شده و از وی خواهش کرد او را به راه صواب هدایت کند. او نمیدانست که خود شیخ از پیروان شیدای باب بوده و نزد او تقیه کرده و عقیده خویش را او پنهان کرده است.۱۸ نبیل خود نیز متمسک به تقیه بود و در مقابل پدر بارها عقیده خویش را پنهان کرده بود.۱۹
ستر و کتمان عقیده در بین افراد جامعه بابیان رواج وسیع داشته و آنها عقیده خود را از یکدیگر پنهان مینمودند. سپهر منوچهری مثالهای متعددی میآورد که بابیان، که از راه تقیه جان خود را از هلاکت نجات داده بودند، برای اثبات اخلاص خود نزد علما و مأموران از اذیت و شکنجه همنوعان خود دریغ نمیکردند، برای مثال، با دست خود زندانیان بابی را به قصد هلاکت چوب میزدند تا آنها را وادار به تبری نمایند! ۲۰
شیوه کتمان و تقیه همچنین در بین طلاب بابی رواج زیاد داشت و آنها در نزد مردم کوچه و بازار به اسم مسلمان، امام جماعت و شیخ معروف بودند. بسیاری از طلابی که به آیین نو گرویده بودند، کتمان عقیده میکردند تا بهتر بتوانند در مساجد تبلیغ کنند! ۲۱ معروفترین اصحاب باب، ازجمله ملا حسین بشرویی، ملا محمدعلی بارفروشی (قدوس) یا ملا محمدعلی زنجانی(حجت)، رهبران شورشهای خونین قلعه شیخ طبرسی (۱۸۴۸-۱۸۴۹) و زنجان (۱۸۵۰-۱۸۵۱) تقیه میکردند و دیگران را به تقیه کردن دعوت میکردند.۲۲ بسیاری از بابیان و بهائیان نیز بهصورت دستهجمعی عقیده خود را کتمان میکردند.۲۳ تقیه نزد بابیان مستند به احکام و دستورهای باب بوده است. او در یکی از ادعیه و مناجات خویش تقیه را یکی از احکام الهی ذکر میکند۲۴ و در نامهای به ملا حسین بشرویی (شخص اولی که دعوی بابیت باب را قبول کرده بود) در محرم ۱۲۶۰ق/ دسامبر۱۸۴۴ مینویسد: از ذکر کلمه مبارکه به کسانی که آن را نفی میکنند خودداری کن… از طریقه تقیه برای احتراز از رنج و اذیت و مسجونیت پیروی کن.۲۵
إخفاء اسم صاحب دعوت، بهخصوص در مرحله تکوین و شکلگیری آیین جدید، در تاریخ بیسابقه نبوده است. باب حواریان هجدهگانه خویش را، که به حروف حی معروفاند، مدتها از فاش کردن اسمش نهی کرده بود،۲۶ همچنان که حضرت مسیح نیز حواریون را از فاش کردن رازش نهی فرموده بود.۲۷ عبدالبهاء دوران باب را صراحتاً «زمان تقیه» عنوان و اشاره میکند که چون شرب دخان را باب بر پیروانش منع کرده بود و آنها بدین علت شناسایی و مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند، آنها به جهت تقیه به شرب دخان پرداختند!۲۸
در نوشتههای عبدالبهاء نیز اشاراتی صریح به رواج تقیه موجود است که متأسفانه در ترجمه به زبانهای اروپایی اصطلاح تقیه را حذف کردهاند. در نص مخصوص به جناب محمد مصطفی بغدادی، که از حواریون بهاءالله بود، عبدالبهاء در کتاب تذکرةالوفاء (که شرح حال قدمای اصحاب و پیروان آیین بهائی است) برای مثال میگوید: «سبحان الله، باوجودآنکه تعرض شدید بود و عقوبت پدید و یاران هریک در زاویه تقیه در نهایت خوف و بیم، در چنین اوقاتی آن شخص کریم، در نهایت شجاعت جسورانه حرکت نمود.»۲۹ این بیان درحقیقت از منابع نادری است که عبدالبهاء با لهجه سرزنش از تقیه صحبت میکند.۳۰ لیکن همین نکته اولاً، وجود و رواج آن را تأیید میکند و ثانیاً لزوم بررسی اوضاع و شرایط مختلفِ بیاناتِ درظاهر متناقض، بهخصوص دربارۀ تقیه، را نشان میدهد.
با وجود فراوانی مدارک تاریخی که همه حاکی از رواج پنهانکاری و تقیه در بین بابیان و بهائیان است، مایه تعجب فراوان است که مورخان بهائی رواج تقیه را عموماً انکار میکنند و چنانکه در مقدمه این مقاله آمد، اغلب افراد جامعه بهائی نیز امروز عقیده دارند که تقیه سنت مذمومی است! برای مثال، دکتر اودو شفر در استدلالیه خویش، بدون ارائۀ سند و مرجع مینویسد: «کتمان عقیده در امر بهائی حتی هنگامیکه خطر جانی وجود داشته باشد، مردود است»،۳۱ که البته فقط برای دوره ولایت شوقیافندی و زعامت بیتالعدل جهانی صحت داشته و نه دوران قبل از آن. تنها اشارهای که ادیب طاهرزاده، عضو دیرپای بیتالعدل، در چهار جلد کتابش، درباره تقیه داده این است که تقیه در میان شیعیان رواج داشته است.۳۲ درحالیکه خود در کتابش اشارات متعددی به رواج تقیه در میان بهائیان میدهد و از مسافرانی حکایت میکند که هنگام سفر از یکدیگر تقیه کرده و مقصد حقیقی خود را برای دیدار بهاءالله، در بغداد یا عکاء، از دیگران پنهان میکردند،۳۳ یا به لباس تاجران بخارایی، عربهای بدوی، آبفروشان و دراویش صوفی در میآمدند.۳۴
تقیه در دوران زعامت بهاءالله (۱۸۶۳-۱۸۹۲)
بهائیان، چنانکه ذکر کردیم، عقیده خود را از افراد خانواده خویش، از دیگران و حتی از سایر بهائیان کتمان میکردند. میرزا ابوالفضل گلپایگانی ذکر میکند که مدتها با شخصی به نام عبدالکریم ماهوتفروش رفتوآمد و مکاتبه داشت، بدون اینکه بداند که او بهائی و منزل او مرکز ملاقات بهائیان بوده است.۳۵ بهائیان، چنانکه خواهیم دید، مکرراً به دستور صریح بهاءالله، از روش تقیه و پنهانکاری استفاده میکردند.
هنگام تبعید بهاءالله از بغداد به استانبول، در بهار ۱۸۶۳، او به همراهان امر کرد که موهایشان را بلند کرده و در لباس درویشان درآیند که امنیت و سلامتی آنها مصون بماند.۳۶ همچنین، اتباعش را که در عراق باقی ماندند از ابراز عقیده آشکار و تبلیغ در خیابانهای بغداد منع کرد.۳۷ با وجود این اشارات فراوان، که طاهرزاده خود نیز درخصوص رواج تقیه در میان بهائیان آورده است، بیان و ذکر آن را مسکوت داشته و تقیه را در فهرست کتابش فقط به شیعیان نسبت میدهد!
اصطلاح حکمت، که در ادبیات بهائی از آن استفاده میشود، فرقی با اصطلاح تقیه ندارد، چنانکه بعداً به نص صریح بهاءالله خواهیم دید. با همه این دلایل قطعی و بیحدوحصر، که از حوصله بحث ما خارجاند، حتی مورخانی که درباره تقیه در امر بهائی پژوهش کرده و نوشتهاند و خود مثالهای فراوانی درباره رواج تقیه در میان بابیان و بهائیان آوردهاند، میگویند که تقیه از عهد بهاءالله به بعد نهی شده است! برای مثال، خانم سوزان استایلز مانک در مقالهای که به سال ۱۹۹۶ در فصلنامه مطالعات بهائی امریکا چاپ کرده، مثالهای بسیاری درباره رواج سنت پنهانکاری در مقاله خویش گنجانده و تأکید میکند «اصطلاح «حکمت» در آثار بهائی همان مفهومی را دارد که اصطلاح تقیه در بین شیعیان داشته است.»۳۸ ایشان از محمدطاهر مالمیری در تاریخ شهدای یزد نقل میکند: «بهائیانی که متهم به بهائیت میشدند، بارها بهصورت قطعی این تهمت را انکار میکردند.»۳۹ خانم مانک با وجود بهدست دادن مثالهای متعدد دیگر، بدون دادن مرجع، نتیجهگیری میکند که «تقیه در آثار بهاءالله نسخ و مذموم شده است! و بهاءالله بهوضوح میان تقیه و حکمت فرق گذاشته است.» ۴۰ حتی سپهر منوچهری، با وجود مثالهای بیشماری که درباره تقیه در عهد بهاءالله جمع آوری کرده است، قائل بر این است که این سنت فقط تا اظهار دعوی علنی بهاءالله رواج داشته است و بهاءالله آن را مذموم دانسته است.۴۱ این امر نظر فیلیپ دوکه نیز هست که در رساله افتخاری خود تقیه در بهائیت را بررسی کرده است.۴۲
بنا بر اطلاع نگارنده، هیچگونه مدرکی در دست نیست که بهاءالله سنت تقیه را نسخ و نهی کرده باشد. چنانکه خواهیم دید، درست عکس این صحیح است. از جهتی دیگر دلایل فراوانی اشاره به این میکند که وی نه فقط امر قاطع به تقیه کرده، بلکه خود نیز از این روش پیروی میکرده است. تاریخ نبیل مثالهایی از اینگونه رفتار در اختیارمان میگذارد. برای مثال، بعد از سوءقصد به جان ناصرالدینشاه در ۱۸۵۲، عوامل دولت یکی از گماشتگان سلیمان خان تبریزی بابی «عظیم» را به بازار میبرند تا همه بابیان را، که البته تقیه میکرده و نامشخص بودند، تشخیص داده و معرفی کند. این شخص برای حفظ جان بابیان، اشخاص دیگری را که بابی نبودند، بابی معرفی میکند. این داستان، جدا از ناجوانمردی و ناهنجاری اخلاقی آن که یک فرد مؤمن بابی افراد بیگناهی را بیجهت متهم کرده و بهاصطلاح لو داده است تا جان بابیان را نجات بدهد، متضمن اشاره دیگری است که بهاءالله خود نیز تقیه میکرده و عقیده خود را آشکار نمیساخته است. بنا به روایت تاریخ نبیل، عمال دولت آن شخص را آنگاه به سیاهچال بردند که بهاءالله را در میان دیگر زندانیان بابی مشخص کند.۴۳ به عبارت دیگر، بهاءالله با وجود معروفیت در نزد بابیان، هنوز نزد مأموران دولتی ناشناس و نامشخص بود و احتیاج به شهادت شخص سومی بود که او را شناسایی کند.
برطبق این روایت او اقرار به عقیده خویش نکرده بود. اینگونه مسائل نیز البته سابقه تاریخی دارد و نباید اشاره به آن نزد بهائیان باعث کدورت خاطر شود. اگر پیغمبران پیشین در آن دوران سخت و پرتعصب دست به تقیه نمیزدند و از همان روز اول به صلیب آویخته یا گلولهباران و اعدام میشدند. آیین نوین و احکام جدید را چگونه و از چه راهی اجرا میکردند؟
مثال دیگری نیز در تاریخ نبیل دلالت بر تقیه بهاءالله میکند که موضوع واقعه دستگیری همراه با سایر اصحاب بابی در راه قلعه شیخ طبرسی است. هنگامیکه زندانیان را به آمل میبردند که علما از ایشان تحقیق کنند، بهاءالله دستور میدهد که اصحاب و همرکابان تمام اسناد و مدارک خطی تحت اختیارشان را نابود کنند. به عبارت دیگر، مدارک و اسنادی که عقیده بابی او و سایرین را ثابت میکرد از بین برده میشود. لیکن هنگام تحقیق، مأمورین مخطوطهای نزد یکی از بابیان پیدا میکنند که او از نابود ساختنش غفلت کرده بود. همین امر با شوق و خشنودی زیاد به منزله دلیل اثبات بابی بودن آن گروه تلقی میشود.۴۴ پس اینجا نیز واضح میشود که زندانیان، ازجمله بهاءالله، علناً اقرار به بابی بودن نمیکردند و اتهام آنها به طرفداری از بابیت پس از یافتن یک دستنوشته بابی در نزدشان بوده است.۴۵ بهاءالله خود تحت عنوان حکمت نهی میکرد «ابداً از مُنزل و مرسل صریحاً تکلم ننمایند.»۴۶ و حتی آنها را منع میکرد از اینکه الواحش را به دیگران بدهند: «عرض میشود که دادن سواد آن ]لوح[ به نفس مذکور جایز نه».۴۷
کتمان عقیده نزد پیروان بهاءالله از بدو دعوت او رواج داشته و باوجود اینکه بیتالعدل نیز در یکی از نامههایش برای اولین بار در سال ۲۰۰۷ تأیید میکند که تقیه در بهائیت در دورههای متعدد و به نسبتهای مختلف رواج داشته است،۴۸ این مسأله در ادبیات بهائی هنوز مسکوت و نزد بهائیان عموماً پنهان و نامعلوم مانده است.
یکی از قدیمیترین اسناد این اقدام عریضۀ طلب حمایت بهائیان جهرم به کنگره امریکا، مورخ ۱۰ذیالقعده ۱۲۸۳ق/ ۱۶ مارس ۱۸۶۷م است. از یک جهت این سند دلیلی بر تکوین هویت مشخص بهائیان، چهار سال پس از دعوی بهاءالله است! و از جهتی دیگر، به زبان خود عریضهنویسان تأکیدی بر تقیه کردنشان است. مینویسند که «علاوه بر آنچه درباره قتلعام، زندانی شدن و نهب و به غارت رفتن مال و اموالشان گزارش دادند، حقیقت این است که چهل هزار نفر از پیروان مرد حکیم ]یعنی بهاءالله[ در ایران و مناطق مجاور از ترس سطوت حکمرانان و سلاطین هراس دارند دین خود را آشکار سازند».۴۹
مسلمانان نیز میدانستند که بهائیان اهل تقیه هستند. در تاریخ آباده، داستان پیرمردی آمده است که از ترس اهالی، انکار عقیده میکند ولی اهالی دست از او بر نمیدارند و تأکید میکنند که وی باید «بابی» مهمی باشد که تقیه میکند و لذا نباید حرف او را باور کرد.۵۰
تقیه و حکمت یا انکار عقیده نزد بهائیان در مراجع متعدد دیگری نیز به چشم میخورد و حتی نزد بزرگان بهائی دیده میشود. مثلاً میرزا حیدرعلی اصفهانی، به هنگام سفری تبلیغی نزد شجاعالدوله، حاکم قوچان، میگوید که «از این طایفه نیستم»۵۱ و درباره پیرمردی با نام اشرف مینویسد که قبل از اعدام حاضر میشود انکار عقیده کند: «از این امر که نسبت میدهند خبر دارم ولی بهائی نیستم، اما حاضر به سب و لعن نشده و اعدام میشود».۵۲ همچنین، میرزا ابوالفضل گلپایگانی به کامران میرزا نایبالسلطنه گفته بود که بهائیان عقیده خود را حتی از افراد خانواده و خاندانشان طوری مکتوم میکنند که تشخیص آنها بدون خشونت ممکن نخواهد بود.۵۳ همینگونه پنهانکاریها از حاجی میرزا رضاقلی، برادر بهاءالله، نیز دیده میشود که چندین بار در ملاقاتهایش با صدراعظم، میرزا حسین خان مشیرالدوله، تماس با برادرش را انکار کرده و باعث خشم مشیرالدوله شده بود.۵۴ بسیاری از بهائیان، حتی علیه همکیشان خود، با دشمنان خویش همدست شده و در قتل آنها شرکت میکردند!۵۵ در بعضی ایام، انکار عقیده حتی تا حدی بود که با سب و لعن باب یا بهاءالله همراه میشد. مثال بارز، سیدحسین یزدی، منشی و کاتب باب، است که تبری کرده، او را سب کرده و حتی حاضر شد بر روی وی تف بیندازد.۵۶ در تاریخ نبیل فقط اشاره به این میشود که او بنا بر دستور میرزا علیمحمد باب تقیه کرد تا نوشتهها و الواح او را برای آیندگان حفظ کند.۵۷
رواج تقیه در میان بابیان و بهائیان البته نباید از یادمان ببرد که از تعدادی از آنها که دخالت مستقیم در قتلها و ترورها، ازجمله ترور ناصرالدینشاه داشتند، کتمان و توبه پذیرفته نبود و آنها در حال وجد به میدان مرگ شتافتند. از آن جمله داستان ملا شیخ علی، ملقب به «عظیم» است که در جریان سوءقصد به ناصرالدینشاه حضور فعالی داشت و بعد از صدور حکم قتلش «ابتدا سیدی با عصایی که در دست داشت به مغز جناب عظیم نواخت. مردم از اطراف هجوم کرده آجر و سنگ به او پرتاب مینمودند و سب و لعنش کردند تا عاقبت با خنجر و شمشیر بدنش را پارهپاره ساختند.»۵۸ یا داستانپردازی شوقیافندی درباره شمعآجین کردن سلیمان خان از عوامل ترور ناصرالدینشاه در مطالعالانوار، ترجمه فارسی تاریخ نبیل.۵۹ منابع بهائی شامل نمونههایی از اینگونه حالات بابیان و بهائیان هستند که به نقل از بهائیان در رسانههای خارجی هم منعکس میشد.۶۰
روزنامه امریکایی نیشن (The Nation) به تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۸۶۶ تحت عنوان «آیینی جدید» شرح مفصلی از تاریخ بابی و آزار تروریستهای بابی را، در تهران ۱۸۵۲، به نقل از کتاب کنت آرتور دو گوبینو، مذاهب و فلسفه در آسیای میانه، در دو و نیم صفحه میآورد.۶۱
یک مجله تبشیری مسیحی نیز از قول یکی از کشیشانی که یک هفته در ۱۸۹۳ نزد بهائیان در ایران گذرانده بود، نقل میکند که صدها تن از آنان در جنگ با نیروهای دولتی به قتل رسیدهاند.۶۲
به ۳۸ نفر از بابیان در مظان اقدامات تروریستی علیه شاه، در سال ۱۸۵۰، در تهران اختیار داده شد که از راه انکار عقیده نجات یابند، ۳۱ نفرشان انکار کرده و رها شدند۶۳ اما هفت نفر باقیمانده، حاضر به ترک عقیده نشدند. آنها یکی بعد از دیگر جلوی چشم باقیماندگان اعدام شدند و هر بار به باقیماندهها مجدداً حق انکار عقیده داده میشد، ولی آنها قبول نکردند و اعدام شدند. این هفت نفر معروف به «شهدای سبعه طهران» در ادبیات بابی و بهائی الگوی ایثار در راه عقیده شدند.۶۴ البته برای مشخص شدن اینکه تا چه حد انکار عقیده نزد بهائیان جنبه عمومی یا استثنایی داشته است، باید تحقیقات بیشتری در آینده صورت گیرد. نگارنده بر این اعتقاد است که جنبه عمومی بودن پنهانکاری و انکار عقیده غلبه داشته است.
بهاءالله خود در لوحی خطاب به «یا معشرالبشر» به لزوم تعادل بین ستر و اظهار علنی عقیده نصیحت میکند: «امروز نه خائف مستور محبوب است و نه ظاهر مشهور. باید به حکمت عامل باشند و به خدمت امر مشغول.»۶۵ در لوحی دیگر خطاب به شیخ محمدتقی اصفهانی در ظاهر میگوید که خود هیچگاه قادر به ستر نبوده است! «لعمر الله ]به خدا سوگند[ این مظلوم قادر به ستر نبوده. إنه أظهر ما أراد و هو المقتدر المختار ]او آشکار ساخت آنچه را که خواست. اوست توانا و صاحباختیار[.»۶۶ این بیان درباره لوح سلطان، یعنی ناصرالدینشاه، و به «آنچه… که سبب الفت و مودت و اتفاق است،»۶۷ اشاره دارد و به همین معنی محصور است که خود هیچگاه قادر بر پرده انداختن بر تعالیم الفت و مودت و اتفاق نبوده است و این ربطی به مسأله مورد بحثمان، یعنی ستر و کتمان عقیده، ندارد. با این همه، بلاشک مراجع شامل بیاناتی میتوانند بود که با یکدیگر در تباین باشند.۶۸
پنهانکاری و تقیه بهاءالله و بستگان و یاران در تمام دوران رهبری او
بهاءالله خود، همراه با سایر خویشاوندان و باقی همراهان و پیروانش، در تمام دوره عثمانی، در بغداد (۱۸۵۳- ۱۸۶۳)، ادرنه (۱۸۶۳- ۱۸۶۸) و عکا (۱۸۶۸- ۱۸۹۲) تقیه، ستر و کتمان عقیده میکردند و به مسلمان معروف بودند. بهندرت و فقط بهصورت استثنایی و در خفاء بهعنوان نمایندگان آیین جدید شناخته میشدند. بهاءالله خودش به سنتهای اسلامی متمسک بود، در مسجد نماز میخواند و در ماه رمضان صیام میکرد (تا از اذیت مردم محفوظ بماند).۶۹ بهاءالله تأکید میکند که در ماه رمضان صائم بوده است. میگوید:
یا مهدی علیک سلام الله و رحمته. ایام مبارک رمضان است. روزها صائمیم و شبها قائمیم و ناطق. بعضی از مدعیان محبت در اطراف از عمل و حکمت هر دو محروماند و لکن الله هو الستار الخبیر.۷۰
بخش دوم این بیان بهاءالله، علاوه بر تأکید بر صیام و کتمان در روزها و قیام و کسر کتمان و نطق در شبها و دور از چشمان دشمنان، دلالت بر مطلب فوقالعاده پراهمیتی دارد. بهاءالله به بهائیانی اشاره میکند که بهصورت ظاهر مدعی محبتاند، لیکن خود را از حکمت (به معنی کتمان و تقیه) محروم کردهاند. مقصود از محبت الله اینجا نیز همان حُبی است که در کتاب ایقان، در مقدمه این مقاله، آورده شد که انسان را «بهجهتی بیدلیل سیر (می)دهد.»۷۱ بهاءالله آنگاه مژده میدهد که حتی در چنین وضعیتی که اینگونه «مدعیان محبت» از حکمت و کتمان عقیده، برخلاف روش خود ایشان دوری جسته و شاید از صیام در ماه رمضان خود را محروم ساختهاند، خداوند دانا بر اقدام آنها پرده ستر انداخته و آنها را حفظ میکند: «لکن الله هو الستار الخبیر.»
الواح شامل حکم صریح به تقیه
- امر صریح به تقیه از لسان بهاءالله در «لوح بدیع»، پس از مرگ دو نفر از پیروانش آمده است: آقابزرگ نیشاپوری خراسانی، ملقب به «بدیع» جوان هفدهسالهای که به دستور بهاءالله «لوح سلطان» را برای ناصرالدینشاه برد و به علت عدم همکاری با مأموران دستگیر شد، به فلک بسته شد و در ژوئیه ۱۸۶۹ اعدام شد؛ همچنین ملا علیجان ماهفروزکی که او را پابرهنه از مازندران به طهران روانه کرده و روز ۲۹ ژوئن ۱۸۸۳ در تهران با بوق و نقاره و شیپور به میدان اعدام روانه کردند. بهاءالله سالها پس از آن، استقامت و فداکاری بدیع را ستوده و هرچه در باب او گفته به «ملح الالواح» موصوف کرد.۷۲ هدف از امر به تقیه آنجا، چنانکه هدف از تقیه در طول تاریخ بوده و نیز در متن لوح ذکر شده است، «حفظ نفوس» و حفظ جامعه جوان بابی ــ بهائی از انقراض و متلاشی شدن بوده است.
بهاءالله در این لوح میگوید: «و اینکه قبلاً مرقوم داشتید که الواح رسیده و امر تقیه در آن نازل، هذا حق [یعنی این حقیقت دارد]. بعد از بدیع [منظور آقابزرگ خراسانی است] علیه بهاءالله الابهی… و بعد از شهادت حضرت اعلی [مقصود ملا علی ماهفروزکی است] مِن ارض میم [مازندران] … امر به عدم اقرار صادر.. استروا ما عندکم [یعنی آنچه نزد خود دارید پنهان کنید]. ظلم ظالمین و غفلت غافلین به مقامی رسیده که قلم (اشاره به خود بهاءالله است) به کلمۀ یکی از حروفات قبل (اینجا یعنی ائمه اطهار) تکلم نموده «التقیة دینی» الی آخرها و مقصود حفظ نفوس مقدسه است. ملاحظه فرمایید چه مقدار از نفوس که مِن غیر ستر و حجاب و تقیه جان باختند امر به حکمت شد چنانچه اکثری از الواح به آن مزین.۷۳
«امر تقیه» چنانکه قبلاً ذکر شد، هیچگاه توسط بهاءالله نسخ نشده است. بهاینترتیب، نکات متعددی بهصورت واضح آشکار میشود:
اول، تأکید بر این میشود که «امر تقیه… نازل» و «امر به عدم اقرار صادر» شد.
دوم، بر این تأکید میشود که «ظلم ظالمین» و فداکاری پیروان «که مِن غیر ستر و حجاب و تقیه جان باختند،» ایشان را ناچار به تمسک به اصطلاحاتی کرده است از قبیل «استروا ما عندکم» و یا «التقیة دینی»، که از زبان ائمه اطهار علیهم السلام صادر شده و بهاءالله در الواح بیشماری، ازجمله لوح محمد مصطفی بغدادی، به آن استناد میکند.
سوم، علت و سبب نزول امر به تقیه ذکر میشود و آن «حفظ نفوس» از انقراض و اضمحلال و مرگ بوده است.
چهارم، اهمیت دیگر این لوح در این است که برخلاف نظر بعضی از بهائیان، که حکمت در آیین بهائی را غیر از تقیه میدانند، اصطلاحات تقیه و حکمت آشکارا بهصورت متشابه و مترادف و دارای یک معنی و یک مضمون، استفاده شده و همردیف با اصطلاحات متعدد دیگری مثل ستر و حجاب آورده شدهاند. هدف همه این اصطلاحاتِ مرتبط با کتمان عقیده، حفظِ جامعه بوده و هست.
پنجم، تأکید کند که حکم تقیه نه فقط در این لوح آمده است، بلکه «اکثری از الواح به آن مزیناند» و شاید بشر از دیدن آن عاجز است!
- در الواح دیگری نیز بهاءالله به نص صریح امر به تقیه کرده است. در لوحی خطاب به جناب آقا سیدخلیل، که در پیام بهائی به چاپ رسیده، بعد از شرح اشتداد بر علیه احباء میگوید:
ای اسم من. همه کسانی که در زندان در راه خدا وارد شدهاند و کسانی که از خوف ظالمین مضطرب و پریشان و متفرق گشتهاند، کل بذکر قلم اعلی (یعنی بهاءالله) فائز. وارد شد بر اهل میم (یعنی مازندران) بلایایی که شبه آن در عالم شنیده نشده. لعمرالله (به خداوند قسم) این ظلم سبب فتنه و فساد کلی است در عالم… ان احفظ و کن من الساترین (پس حفظ کن و از آنهایی باش که پنهان میکنند)… شقاوت عباد به مقامی رسیده که قلم اعلی (یعنی بهاءالله) نوحه و ناله مینماید، چه که به کلمۀ اولیای قبل (ائمه اطهار علیهم السلام) ناطق شده «استر ذهبک و ذهابک و مذهبک» (طلاهایت را، رفتوآمدت را و آیینت را پنهان کن) و «التقیة دینی و دین آبائی» (تقیه دین من و دین پدران من است). بعد از مرگ بدیع (یعنی آقابزرگ نیشاپوری خراسانی) علیه بهائی و رحمتی، امر حکمت محکم در کتاب الهی نازل. یعنی به بیان صریح واضح مبین ذکر شد. همچنین بعد از مرگ ملا علی (مقصود ملا علیجان ماهفروزکی) حکم ستر نازل (هیچکس اجازه ندارد پیروی از این آیین را در مقابل دیگران اقرار کند). ۷۴
دربارۀ این لوح نیز چند نکته را باید تذکر داد:
اول، تأکید بر اینکه هم کسانی که به بابی یا بهائی بودن مشخص شده و اکنون زندانیاند و هم کسانی که از ترس حکومت متفرق و پراکنده شده و تقیه میکردهاند، «کل بذکر قلم اعلی فائز» هستند.
دوم، مثل لوح بدیع و الواح متعدد محمد مصطفی بغدادی، بهاءالله در حکم تقیه به بیانات مشهور ائمه استناد میکند. «استر ذهبک و ذهابک و مذهبک،» یعنی پرده بپوشان بر طلای خودت، بر رفتوآمدهای خودت و بر عقیده و مذهب خودت و همچنین، «التقیة دینی و دین آبائی،» یعنی تقیه دین من است و دین پدران من یا «ان احفظ و کن من الساترین»، به معنی اینکه حفظ بکن (لسان خود و جامعهی نوین را) و از کسانی باش که ستر کرده و کتمان عقیده میکنند.
سوم، مجدداً در این لوح اصطلاح حکمت را بهکار میبرد و آن را به همان معنای تقیه ذکر میکند و مینویسد که این امر «محکم» در «کتاب» نازل و همان حکم محکم حکمت، حکم محکم ستر و کتمان است که نازل شده است.
چهارم، در این لوح، به نص صریح میفرماید «لیس لأحد ان یعترف بهذا الأمر امام وجوه» یعنی هیچ کس حق اقرار کردن به این آیین را درمقابل دیگران ندارد!
پنجم، برای رفع هرگونه سوءتفاهم تأکید میشود که این حکم به بیان صریح واضح مبین ذکر شد، به معنای اینکه در آینده دیگر قابل تأویل یا تفسیر نباشد.
- چنانکه بارها به آن اشاره رفت، بهاءالله در الواح متعدده خطاب به محمد مصطفی بغدادی، که به قول عبدالبهاء «اول شخص احباء در عراق بود،» ۷۵ او را امر به تقیه و کتمان عقیده میکند. این الواح که اکنون برای چاپ آماده میشوند، شاید بزرگترین مجموعهای را تشکیل دهند که خطاب به یک فرد است و شامل مطالب بسیار مهم روحانی، تاریخی و سیاسی است که از حوصله این مقاله خارج است.۷۶ برای مثال، در یکی از این الواح میگوید: «یا محمد مصطفی، إنا لو نذکُرَ الحق نخاف الفساد و لو نَستُر نخاف الاضلال، أستُر و کُن من الساترین.» ترجمه: ای محمد مصطفی، ما چنانچه حقیقت را ذکرکنیم از فساد میترسیم و چنانچه حقیقت را پنهان و مستور کنیم، ترس از گمراه شدن دیگران داریم. پس پنهان کن و از آنهایی باش که پنهان میکنند.۷۷
این لوح نیز دارای دلالتهای فوقالعاده عبرتانگیز است و نشاندهنده وضعیت روحی بغرنجی است که دائماً در تاریخ بهائیت نوعی تضاد تشکیل داده است: از یک جهت لزوم تبلیغ و رساندن پیام امر به دیگران همراه با لزوم تحریِ آن حقیقت و از جهتی دیگر، ضرورت ستر و پنهان کردن آن عقیده برای جلوگیری از شر و مقابله حکومت. در این الواح آشکار است که حکم تقیه نزد بهاءالله تصمیمی ساده و آسان نبوده، او در یک نوع بحران شدید در مقابل چنین تصمیمی قرار گرفته بود: چنانچه به حقیقت متمسک بمانند، یعنی حکم به تقیه، ستر و کتمان ندهد، این باعث فساد و قتل بهائیان و متلاشی شدن جامعه میشود. و چنانچه حقیقت را مستور و پنهان کند، این از جهتی دیگر سبب گمراهی دیگران میشود. با وجود چنین بحرانی، تصمیم واضح و روشن است: «استر و کُن من الساترین،» عقیدهات را پنهان کن و از آنهایی باش که عقیده خود را پنهان میکنند.
الواح بیشماری، در مجموعه الواح بهاءالله خطاب به محمد مصطفی بغدادی، شامل دستور بر ستر و کتمان هست که مختصری از آنها را که بهعنوان ستر آمدهاند در اینجا برای نمونه همراه با صفحاتشان میآوریم:
– «ثم استُر اسرارَ القضاءِ» (اسرار ماجرا را پنهان و مستور کن، ۶۰).
– «آنچه امر حال در ستر باشد خاصه در آن ارض احسن است» (۱۶۰).
– «علیک بما نَطَق به صاحبُ المعراجِ روحُ ماسواهُ فِداه استر ذهابَک و ذَهَبَکَ و مذهَبَک. انِ استُر اللئالیَ کلها عن کل الأبصار» (آنچه را که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بیان فرمود، یعنی رفتوآمدنت را، طلاهایت را، مذهبت را و همه مرواریدها را از چشم همه پنهان کن، ۲۲۸-۲۲۹).
– «أشهدُ أنّ حضرتکم سَتَرتم» (شهادت میدهم که حضرتعالی ستر و کتمان کردید،۲۵۶).
– «یا مصطفی ینبغی الیومَ السترُ الجلیل» (۲۶۳).
– «اصلَ الشجرهِ و وَجَبَ علی کل نفسٍ حِفظها و القیام بخدمتها و سترها» (اصل درخت است که همه باید آن را نگهداری کنند، به خدمت آن اقدام کنند و آنرا پنهان نگه دارند. ۲۶۳).
– «در هر حال ستر امر لازم است» (۲۶۵).
– «بقدرِ مقدور در ستر امر سعی نمایند» (۲۶۹).
– «فاعلَم إنا نستُرُ قصصَ السجن» (بدان که ما ماجراهای زندان عکا را پنهان میگذاریم، ۲۷۳).
– «لکَ أن تستُرَ امرَ المظلوم» (بر تو لازم است دستور/یا آیین مرا پنهان بگذاری، ۳۲۳).
– «أن استُر و کن من الساترین» (پنهان کن و از آنهایی باش که ستر و پنهان میکنند، ۳۲۳).
– «أن استُر ما ألقیناک» (آنچه را که به تو القا کردیم و گفتیم پنهان کن، ۳۲۴).
– «ثم نوصیکم بالستر الأکبر» (به شما ستر اکبر را توصیه میکنیم، ۳۲۴).
– «لِحضرتکم أن تستروا کل ما ذُکِرَ فی هذا الکتاب» (بر جنابعالی لازم است آنچه را که در این نامه آمد پنهان کنید، ۳۲۶).۷۸
تقیه در دوران عبدالبهاء (۱۸۹۲-۱۹۲۲)
بعد از فوت بهاءالله (۲۹ می ۱۸۹۲) هیچگونه تغییری در شیوه تقیه و احکام مخصوص آن وارد نشد. عبدالبهاء مثل پدرش در مسجد نماز میخواند۷۹ و از بهائیان تقاضا میکرد فعالانه در مراسم محرم و تاسوعا و عاشورا شرکت کنند.۸۰ خودش نیز در مراسم تعزیه ماه محرم شرکت میکرد و به روضهخوان و مرثیهسرا خلعت میداد.۸۱ مثل پدرش در ماه رمضان صیام میکرد و عید فطر را برقرار میداشت. حتی زائران بهائی در حیفا را دعوت به شرکت در اعیاد اسلامی میکرد.۸۲ ازدواج و عقد بین بهائیان نیز، کما فیالسابق، بر طبق مراسم شریعت اسلامی اجرا میشد.۸۳ همچنان که بهاءالله پیروان و نزدیکانش را به حج مکه مکرمه دعوت میکرد. ۸۴
در دوران عبدالبهاء نیز بهائیان سرشناس، امثال حاجی میرزا محمدتقی افنان وکیلالدوله، بنیادگذار مشرقالاذکار (معبد بهائیان) عشقآباد، برای زیارت صحن امام رضا علیه السلام در مشهد میرفت و مراسم زیارت را با اصرار زیاد و بهرغم ممانعت شدید علما اجرا میکرد.۸۵ بهعبارت دیگر، حتی در مقابل ممانعت علما از حق مشروع خود برای زیارت اماکن مقدسه شیعیان دستبردار نبوده و بدین وسیله بر مسلمان بودن خویش اصرار میورزید. عبدالبهاء نیز، به مانند پدر، نزد دوستان و همسایگان و سایر مردم فلسطین به مسلمان معروف بود. تعداد زیادی از روشنفکران و نویسندگان ترک و عرب در امپراتوری عثمانی، که بسیاری از آنها نیز با ارادت و محبت از او در خاطرات خود یاد کردهاند، بعد از ساعتها و روزهای متمادی که در محضر عبدالبهاء گذرانده و با او مصاحبه کردند او را به معرفی خودش سرکرده یک فرقه از فرقههای اسلام حساب میکردند. ۸۶
ماری مکسول (روحیه خانم) همسر شوقیافندی، مینویسد که عبدالبهاء قادر بر این نشد که پوسته سنتهای اسلامی را بشکافد و از قالب آن دایره خارج شود.۸۷
اینکه عبدالبهاء نیز مثل پدر خود تقیه میکرده، کاملاً آشکار و واضح است. در مراسم خاکسپاری هر دو، جمعیتی از همسایگان مسلمان و مسیحی و یهودی (از مردم عادی و علمای دینی و اجتماعی) شرکت کردند. اگر دعوی مظهریت و تأسیس آیینی جدید بر ایشان معلوم بود، امکان نداشت که در آن مراسم شرکت کنند. همچنین، بهائیان در این دوران طبق مراسم شریعت اسلامی دفن میشدند و سنگ قبر آنها با نقش الفاتحه مزین بود. چنانکه سنگ قبر محمد مصطفی بغدادی نیز به دستور عبدالبهاء تهیه شد و با نقش الفاتحه و هوالباقی مزین گشت. مرقد این حواری بهاءالله در شهر اسکندرون ترکیه باقی مانده و بهائیان آن سامان آن را نگهداری و محافظت میکنند، لیکن سنگ اهدایی عبدالبهاء چندی پیش تبدیل به سنگی مدرن شده است که اثری از فاتحه سفارشی عبدالبهاء بر آن باقی نگذاشتهاند و بدین طریق بخشی از تاریخ و فرهنگ بهائی آن دوران بهدست فراموشی سپرده شد!
پنهان کاری بهائیان در برابر اروپائیان
حتی اروپاییانی که در فلسطین میزیستند، باتوجهبه اظهارات بهائیان، آنها را پیروان یکی از فرقههای اسلام و بعضاً از طرفداران مسیحیت میشناختند! روزنامه زهاد آلمانی از قول گروه معروف به تمپلرها (TEMPLERS)، که در دامنه کوه کرمل در حیفاء، کولونی آلمانیها را ساخته و همزمان با بهاءالله، در ۱۸۶۸، در انتظار رجعت مسیح بودند، به تاریخ ۳۰ نوامبر ۱۸۷۱ مینویسد: «آنها (یعنی بهاءالله و پیروان بهاءالله) را عقیده بر این است که مسیح بهزودی رجعت خواهد کرد، لیکن رجعت او روحانی خواهد بود و نه جسمانی … تعداد آنها در ایران بین هفتادهزار و هشتادهزار نفر است و عقیده خود را آشکار نمیسازند.» ۸۴ جالب است که این شیداییان رجعت مسیح، سه سال پس از رسیدن به ارض اقدس و همسایگی با جامعه بهائی هنوز کمترین اشارهای به اعتقاد بهائیان، مبنی بر تحقق این وعده با ظهور بهاءالله نشنیده بودند و حتی تا پس از فوت عبدالبهاء نیز نمیشوند، درحالیکه با سنت تقیه نزد بهائیان آشنا بودند! پنجاه سال بعد، همان روزنامه که اسمش عوض شده بود، درباره فوت عبدالبهاء مینویسد: «پس از مرگ بهاء، فرزند وی، عباس، جانشنین او شد. او نیز مثل پدر مسلمان ماند، لیکن تلاش میکرد که اصلاحاتی در دیانت اسلام بکند و خود را از یکجانبگیهایش رهایی بخشد.» ۸۹
در طول دهههای متمادی همسایگی و زندگی پهلوبهپهلو با بهائیان، تمپلرها کمترین اطلاعی در دست نداشتند که همسایگان بهائیشان مسلمان نیستند. فؤاد ایزدینیا در مقاله مفیدی درباره تمپلرهای آلمانی بر این مسأله تأکید میکند و مینویسد: «جمال مبارک (یعنی بهاءالله) اتباع خود را از تبلیغ امرالله در سرزمین عثمانی منع کرد. بنابراین، تبلیغ و اطلاعرسانی یک گروه آلمانی مقیم حیفا ممکن بود اشکالات زیادی برای جامعه کوچک امر به وجود بیاورد.» ۹۹
بخش دوم این مقاله حاوی خاطرات بسیاری از بازماندگان تمپلرهاست، ازجمله نصب خیمه بهاءالله در هنگام ورود به حیفا، ناخوشی او و بستری شدنش در منزل تمپلرها، دیدارهای متعدد عبدالبهاء از منزل تمپلرها و توقف در حیاطشان را همه و همه بهخوبی بهیاد دارند، لیکن هیچکس از آنها بهخاطر نمیآورد که بهاءالله ادعای رجعت مسیح را کرده باشد، یا اینکه عبدالبهاء چونان سرکرده یک آیین جدید در خاطرش مانده باشد. دعوی مظهریت بهاءالله در لوح هاردگ (Hardegg)، سرکرده تمپلرهای فلسطین، بهقدری پوشیده و رمزی و با حروف ابجد نوشته شده است که حتی برای دانشمندان متبحر بهائی امروز نیز قابل فهم نیست، چه رسد به آقای هاردگ، که بلاشک از چنین رسالهای (حتی اگر اصلاً قادر به خواندن آن میبود) هیچ سر در نیاورده است. ۹۱
تقیه و کتمان و حکمت در منشورات و دستورهای عبدالبهاء به بهائیان
عبدالبهاء نیز مثل پدرش در مناسبات متعدد، بهائیان را دعوت به تقیه و کتمان عقیده و پنهانکاری کرده، در مجموعه الواح ایشان خطاب به محمد مصطفی بغدادی، که در اختیار نگارنده است و همراه با الواح بهاءالله در حال ویرایش و آمادهسازی برای چاپ است، بسیاری از اینگونه اشارات به چشم میخورد. اینگونه نصوص در مجموعههای دیگری نیز آمده است. برای مثال، در مجموعه مکاتیب عبدالبهاء، وی آشکارا و بهصورت قطعی امر به تقیه میکند.
عبدالبهاء در نامهای به تاریخ ۲۲ اکتبر ۱۹۲۱ خطاب به شیخ فرجالله کردی، از بهائیان سرشناس مصری که صاحب نشریات بیشماری در دوره عبدالبهاء بود و مثل محمد مصطفی بغدادی از بهائیانی بود که دائماً و علناً تبلیغ بهائیت را میکرد و بدین علت همواره و پیوسته از طرف بهاءالله و عبدالبهاء به حکمت و تقیه و کتمان دعوت میشده است، مینویسد:
«و اما سریان الحقیقه فی عروق الفطناء الاذکیاء العقلاء المستعدین لکشف الحقیقه الساطعه فسبب سرورنا و لکن علیکم بالحکمه التامه لأن الناس فی سباب عظیم و حجاب غلیظ لایتمنون التقرب الی الله و التشبث بالعروه الوثقی التی لاانفصام لها… بناء علی ذلک علیکم بالتقیه». ۹۲ مضمون اینکه جاری شدن حقیقت در رگهای اشخاص زیرک و زرنگ و عاقل، که استعداد کشف حقیقت را دارند مایه خوشنودی ما شد لیکن شما باید مراعات حکمت را به وجه کامل بکنید؛ چون مردم در خوابی عمیق و تحت حجابی غلیظ خفتهاند، نمیخواهند به عروه وثقی که ناگسیختنی است متشبث باشند… به این علت شما باید تقیه بکنید!
در لوح دیگری که در رمل اسکندریه در ۱۹۱۱ به دستخط خود عبدالبهاء به فرجالله الکردی خطاب شده است مینویسد:
«ای شیخ محترم، در السن و افواه ناس مفتریاتی چند انتشار یافته که ضربه به امر دارد. لهذا باید من ملاقات با بعضی نفوسی مهمه نمایم و این افکار را زائل نمایم و تابهحال هرکس ملاقات نمود منقلب گردید. اگر نفسی از احباء زبان به تبلیغ گشاید و حرفی ولو به مدافعه بزند مردم بهکلی فرار نمایند و نزدیک نیایند. لهذا جمال مبارک (یعنی بهاءالله) تبلیغ را در این دیار حرام فرموده است. مقصود این است که احباء باید ایامی چند بهکلی سکوت نمایند و اگر کسی سؤال نماید بهکلی اظهار بیخبری کنند، که همهمه و دمدمه قدری ساکن شود و من بتوانم به مصر بیایم و با بعضی نفوس مهمه ملاقات کنم؛ زیرا حال حکمت اقتضاء چنین مینماید. لهذا جمیع احباء را بهکلی از تکلم از این امر، البته حال، منع فرمایید…». ۹۳
در این دو نامه، عبدالبهاء بهصورت روشن و واضح و به همان نحو که در الواح بهاءالله آمده است، امر به تقیه میکند. همچنین، بر این امر تأکید میشود که بهاءالله تبلیغ را در آن دیار و در تمام امپراتوری عثمانی منع کرده بود و علت منع این بود که چنانکه نفسی زبان به تبلیغ گشاید «مردم بهکلی فرار نمایند» و همهمه و دمدمه، به معنی دیگر غوغا و فساد، به وقوع پیوندد و لذا دستور داد احباء «بهکلی اظهار بیخبری کنند… و بهکلی از تکلم در این امر… منع» شوند. عبدالبهاء نیز در این الواح، مثل پدر، اصطلاح حکمت را همردیف با اصطلاح تقیه و کتمان عقیده بهکار میبرد.
واضح میشود که اصطلاح حکمت در مراجع و منابع معتبر بهائی، همان معنی و مضمون اصطلاحات تقیه و ستر و کتمان را میدهد.
نهی از تقیه در دوره ولایت شوقیافندی (۱۹۲۲-۱۹۵۷)
اولین اشاره به منع تقیه در توقیعی از ولی امرالله بهائیان خطاب به محفل ملی ایران، به تاریخ ۹ نوامبر ۱۹۲۷ آمده است. واضح است که تا آن زمان تقیه در جامعه بهائی بهصورت بسیار طبیعی و معمول رایج و متداول بوده است. تا دوره ولایت شوقیافندی، بهائیان لزوماً دارای هویت محدودکننده و صرفاً «بهائی» نبودند. عبدالبهاء تأکید میکرد که بهائیان میتوانند هویت سابق خود را حفظ کنند و «بهائی مسیحی، بهائی فراماسونی، بهائی یهودی، یا بهائی مسلمان» باشند.۹۴ مهرداد امانت این حقیقت را در پژوهش فراگیر خود درباره یهودیان بهائی ایران مطرح کرده است که نشان دهنده هویتهای متعدد آنان در دوران قبل از ولایت شوقیافندی است. توقیع شوقیافندی (در باب هفتادودوم کتاب گنجینه حدود و احکام) تحت عنوان «در نهی از تقیه و کتمان عقیده» به چاپ رسیده است، که همین عنوان بهتنهایی دلیلی قطعی بر رواج تقیه تا آن ایام است. در این توقیع شوقیافندی درخصوص سجل احوال و قید مذهب بهائیان و روش عقد ازدواج اسلامی در میان آنها مینویسد:
«اگر چنانچه مجبور و مکلف بر تعیین و قید مذهب گردند البته کتمان ننمایند و به تظاهر و تصنع متشبّت نشوند. عقیده خویش را در کمال جرأت و وضوح اظهار نمایند و از عواقب و نتایج بیان حقیقت و ابراز ما فیالضمیر خائف و نگران نشوند… مسامحه در این موارد مخل در نظام امرالله و توهین و تحقیر دینالله گردد». ۹۶
همچنین هشدار میدهد:
«عقیده کتمان ننمایند و از تقیه اجتناب نمایند. از پس پرده خفا برون آیند و قدم به میدان خدمت گذارند، مضطرب (پریشان) و هراسان نباشند…. استحفلکم یا احباءالله ببذل الجهد الجهید… و التمسک بهذا الحبل المتین» (ای بهائیان، شما را قسم میدهم، بینهایت سخت و جدی کوشش کنید… و این طناب و بند محکم را نگاه دارید). ۹۷
از لحن این نامهها واضح است که ترس و هراس بهائیان در دوران قبل از ۱۹۲۷ باعث تقیه و کتمان عقیده میشده است. آنها در این مسأله اشکالی نداشتند و با استناد به الواح بهاءالله و عبدالبهاء تقیه را امری مُجاز و عادی و حتی ضروری تلقی میکردند. جمله «استحفلکم یا احباء»، که در متن اصلی این توقیع به خط درشت نوشته شده و به چاپ رسیده است، به معنی اینکه شما را ای احباء به خدا قسم میدهم که ــ چنانکه در توقیع اول آمده بود ــ عقیده خود را از این به بعد «در کمال جرأت و وضوح اظهار» و از پس پرده خفا برون آرید، حکایت از نگرانی بیحدوحصر شوقیافندی از رواج این سنت میکند و شاید در توقیعات دیگر کمتر دیده شود که او بهائیان را به خدا قسم دهد که از عادت یا سنّتی دست بردارند.
در توقیعات متعدد دیگری که در سالهای بعد، از طرف ولی امر بهائیان، در همین شأن نوشته شده است، ۹۸ دائماً و مستمراً به منع و نهی از تقیه تذکر میدهد. مینویسد: «مبدأ اصلی که اس اساس است و انحراف از آن قطعیاً ممنوع، عدم کتمان عقیده و ترک تقیه و مداهنه (یعنی ماستمالی کردن) با اولیای امور است…!» ۹۹
لحن این توقیعات خطاب به اشخاصی نیست که سالهای سال دست از تقیه برداشته و آن را سنتی مذموم حساب میکردهاند. بلکه کاملاً برعکس، خطاب به افراد جامعهای است که بیش از هشتاد سال پس از اعلان باب، هنوز بهصورت کاملاً طبیعی و اعتیادی متمسک به تقیه بوده و عقیده خود را کتمان میکرده و مراسم ازدواج و دیگر مراسم را بر اساس احکام و سنت و شریعت اسلامی اجرا میکرده و خود را در ثبت اسناد تحت عنوان مسلمان ثبت میکردهاند.
در این توقیعات و در نوشتهها و ادبیات بهائی بعد از آن دوره رایج میشود که تقیه و کتمان را «مداهنه» ۱۰۰، «علت توهین و تحقیر»۱۰۱، «تظاهر و تملق» ۱۰۲، «دروغگویی و ریاکاری»۱۰۳، «حیله و تزویر»۱۰۴، «خدعه و دسیسه و توطئه»۱۰۵، به حساب آورده و آن را به شیعیان که «به تقیه و خوف عادت کردهاند» ۱۰۶ منسوب دارند. اینکه این نهی خود تا چه حد سؤالهای شرعی و قانونی با خود همراه دارد، و آیا شوقیافندی حق نسخ احکام و قوانین بهاءالله را داشته یا خیر، بحثی خارج از حوصله این مقاله است.
با وجود این نهی صریح، شوقیافندی خود استثنائاتی را نیز قبول داشت. مثال بارز آن هوراس هولی در امریکا و جورج تاونزند (تاونشند)، کشیش ایرلندی است. هوراس هولی از دوستان نزدیک شوقیافندی و بیش از سه دهه منشی قدرتمند محفل بهائیان امریکا بود، که با اطلاع و تأیید شوقیافندی عضویت همزمان خود را در کلیسای مسیحی حفظ کرد. تاونزند در ۱۹۱۸، بعد از شنیدن درباره امر، با عبدالبهاء مراسله کرد و بعد از تصدیق دعوت بهاءالله، از طرف عبدالبهاء دعوت شد که کلیسا را تحت هدایت آیین بهائی بیاورد. تاونزند که تا ۱۹۴۷ اسقف کلیسای انگلیکان ایرلند بود، سعی بر تبلیغ این امر در بین کشیشان و افراد جامعه خود میکرد که بهاءالله رجعت مسیح موعود است! فعالیتهای تبلیغی او بینتیجه ماند و در آن سال، بهدستور شوقیافندی از کلیسا استعفا کرد و از مؤسسان اولین محفل روحانی بهائیان دوبلین شد. شوقیافندی او را در ۱۹۵۱ به مقام ایادی امرالله منصوب کرد و او تا وفاتش در ۱۹۵۷، مصدر خدمات در گسترش بهائیت در ایرلند و انگلستان بود.۱۰۷ بعد از مرگ شوقیافندی در ۱۹۵۷، بهرغم اشاراتی به بقای این سنت در اوضاع استثنائی، تقیه و کتمان به نص صریح بیتالعدل اعظم بر اهل بها مذموم مانده است.۱۰۸
بابیت و بهائیت هر دو در مذهب شیعه اثنیعشری ریشه دارند. تقیه نزد شیعیان دو جنبه داشته است. علاوه بر جنبه حفظ جان شخص و جامعه در اوقات خطر، جنبهای باطنی و روحانی نیز داشته است. چنانکه ائمه حاملان و نگهداران علم لدنی الهیاند که فقط با نخبگان مورداعتماد میتوانند آن را در میان گذارند. جامعه شیعیان نیز همانند ائمه معصوم حامل و نگهبان بخشی از آن علماند و وظیفه دارند آن را نگهداری و از چشم اغیار پنهان کنند.۱۰۹ هدف از سنت تقیه حفظ اسرار الهی حتی در بین خود افراد جامعه درونی و خودی نیز هست. ۱۱۰ بلاشک انعکاس چنین رابطهای را در جامعه بهائی نمیشود نادیده گرفت.
نتیجهگیری
اقبال در پایان مقالۀ خود اینچنین جمع بندی میکند: در این مقاله واضح شد که تقیه، ستر و کتمان عقیده (یا بهاصطلاحی دیگر، حکمت) در میان بابیان و بهائیان در طول دوران باب، بهاءالله و عبدالبهاء رواج تام داشته است و بهائیان با استناد به نص احکام قطعی باب، بهاءالله و عبدالبهاء در پیروی از این سنت دیرینه به هیچوجه احساس شرمندگی نمیکردند. همچنین، روشن شد که خود باب، بهاءالله و عبدالبهاء به تقیه و کتمان متمسک بوده، در مراسم و اعیاد اسلامی شرکت میکرده، در ماه رمضان صیام میکرده و در نزد مردمان اطراف و پیرامون خود به مسلمان معروف و مشهور بودهاند. بهائیان نیز، مثل آنان، در مراسم تاسوعا و عاشورا شرکت کرده، در مساجد نماز میخوانده، ازدواج اسلامی میکرده و حتی از بستگان و خویشاوندان کتمان عقیده میکردهاند. همچنین، واضح شد که اولین اشاره صریح به منع تقیه در توقیع شوقیافندی، مورخ ۹ نوامبر ۱۹۲۷، آمده است که با اصرار و پافشاری شدید در توقیعات متعدد بعدی، بهائیان بهصورت تدریجی از این سنت دست برداشته و جامعه بهائی با استناد به این توقیعات امروز تقیه را سنتی مذموم شمرده و از آن اجتناب میجوید.
گفته شده است که «تاریخ آینه گذشته است و درس حال» اگر جامعهای حافظه تاریخی خود را از دست بدهد، دچار اختلال و عوارض جبرانناپذیرخواهد شد. تحری حقیقت از مبادی و تعالیم اساسی بهائیت و یکی از ضمانتهای اصلی صیانت آن است. چنانچه در راه تحقق و انجام این تعلیم اساسی سد و مانعی گذاشته شود – با هر حجتی که باشد- و سانسور اجرا شود، عاقبت گمراهی دیگران و تحریف و تزویر در تاریخ است. عاقبت آن وضعیت اسفباری خواهد شد که محققان کماطلاع، که دسترسی به اینگونه بررسیها نداشتهاند، با اشمئزاز از ادیان دیگر مینویسند که آنها «در تحت نفوذ فرهنگ تقلید و تعبد و تقیه… مسخ شخصیت پیدا کردند!۱۱۱ یا مینگارند «بهائیستیزان بهخوبی میدانند که بهائیان تقیه نمیکنند و مرگ را بر نفی اعتقاداتشان ترجیح میدهند… جاسوسی را باید در میان کسانی جست که به آیین بهائی و تعالیم آن باور ندارند و اهل دروغ و تقیه هستند.»۱۱۲
این دیدگاهها، که امروزه رواج زیادی در نشریات سطحی بهائی دارد، کمترین ربطی به تاریخ بهائیت نداشته و پیروی از این سنت را بهکلی نادیده گرفته و از یاد برده است. علاوهبراین، در ذهن خواننده، که اطلاعی از الواح مربوط به تقیه ندارد، مجسم میسازد که دروغ و تقیه یکی هستند و درنتیجه، امر به تقیه امر به دروغ است! دانسته یا ندانسته، آنها باب و بهاءالله و عبدالبهاء را متهم میکنند که دروغگو بودند و امر به دروغ و ریاکاری کردهاند.
اینکه بهائیان در ایران امروز تا چه درجه دست به تقیه میزنند تا فرزندانشان برای تحصیل بتوانند وارد دانشگاه شوند یا تا تصمیم به هجرت، عقیده خود را مسکوت و مکتوم میدارند، امری است که باید تحقیقات آینده آن را نشان دهد. بیتردید و برعکس مقولههای رایج در ادبیات فعلی بهائی و پیامهای مرکز جهانی و جامعه بینالمللی بهائی، میشود با استناد به گزارشهای منابع خصوصی از ایران گفت که تعداد آنها از هزاران تجاوز میکند.
شرط اساسی تحری حقیقت بیطرفی کامل ــ و به بیان بهاءالله در کتاب ایقان، که در مقدمه به آن اشاره رفت ــ پاکسازی قلب از هر اثر بغض و نفرت و یا حتی حُب و عشقی است که دیدهها را تیره میسازد و انسان را کورکورانه به اشتباه میبرد. شاید چنین حُب و عشق زیاده از حد، شرح حال کسی باشد که «آن حب او را به جهتی بیدلیل میل (می)دهد،» که در ترجمه انگلیسی شوقیافندی به معنی کورکورانه ]به طرفی[ کشیده شدن آمده است. شاید همین حب و بغض بیدلیل شوقیافندی را وادار کرده باشد که مراجع و منابع اصلی و تحقیقات و بررسیهای تاریخی را نادیده گیرد. اصل این بیان را مسکالختام بحث میکنیم:
«لیکن ای برادر من، شخص مجاهد که اراده نمود قدم طلب و سلوک در سبیل معرفت سلطان قدم (یعنی بهاءالله) گذارد باید در بدایت امر قلب را که محل ظهور و بروز تجلی اسرار غیبی الهی است از جمیع غبارات تیره علوم اکتسابی و اشارات مظاهر شیطانی پاک و منزه فرماید و صدر را که سریر ورود و جلوس محبت محبوب ازلی است لطیف و نظیف نماید و همچنین دل را از علاقه آب و گل، یعنی از نقوش تیره و تاریک و صور ظلیه (واهی) مقدس گرداند، بهقسمی که آثار حُب و بغض در قلب نماند که مبادا آن حُب او را به جهتی بیدلیل میل دهد و یا بغض او را از جهتی منع نماید».۱۱۳
منابع
Kamran Ekbal “The Babi and Baha‘i Practices of ‘Denial’ (kitman) and ‘Dissimulation’ (Taqiyya),” Iran Nameh, 28:3 (Fall 2013), 170-193.
منابع مقاله کامران اقبال
- بهاءالله، کلمات مکنونه (چاپ دهلی: بیجا، بیتا)، شماره ۳۵٫ تأکید و تشدید بر کلمات در اینجا و در همه مقاله از نگارنده است. نگارنده از آقایان فریدون وهمن و دکتر مهرداد امانت، که با دقت و محبت درباره این مقاله بحث کردند، سپاسگزار است.
- انجیل متی، باب ۷، آیه ۶٫
- همچنین بنگرید به سوره آل عمران، آیه ۲۹٫
- پیام ملکوت، جمعبندی عبدالحمید اشراق خاوری، نقل از خطابات عبدالبهاء،
- متن این بیان همراه با ترجمه شوقیافندی در ختام این مقاله آمده است. بنگرید به پانوشت ۱۱۳٫
- موژان مومن، «شالوده اجتماعی و اهمیت تاریخی جامعه بهائی عشقآباد،» ترجمه کیومرث مظلوم، پیام بهائی، شماره ۳۱۸ (مه ۲۰۰۶)، ۳۰-۴۰ نقل از ۳۳٫
- مومن، همان، ص ۳۳
- مومن، همان، ص ۳۴
- مومن، همان، ص ۳۴
- بنگرید به هوشنگ رأفت، «تاریخ مختصر کشورهای بالطیق،» پیام بهائی، شماره ۱۹۵ (فوریه۱۹۹۵)، ۲۴-۳۰ نقل از ۲۷٫
Shamil Jeppie Language, Identity, Modernity. The Arabic study Circle of Durban (Cape Town, HSRC press, 2007), 68-102; Shamil Jeppie, Identity politic Disputation. A Baha’i missionary as a Muslim modernist in South Africa, Journal for Islamic studies, vol. 27 (2007), 150-172; see also the book review by yasin Mohamed in Kronos, southern African Histories, No. 35, (November 2009), 268f at http://www.jstor.org/stable/41056635 and M.Haron, Language, Identity, Modernity: The Arabic study Circle of Durban, by shamil Jeppie, African Affairs, 109:434 (September 2009), 174-175. Karman Ekbal, Taqiyya und kitman in den Babi und Bahai Religionen, in Akten des 27.Deutschen Orientalistentages. Norm und Abweichung, herausgegeben von stefan Wild und Hartmut schild (wurzburg 2001), 363-372; see also Kamran Ekbal, Taqiya III. Among Babis and Baha’is, in Encyclopedia Iranica at http://www.iranicaonline.org/articles/taqiya-iii-among-babis-and-bahais; see also Felipe Duque, From Tagiyya to Hikmat. Babi and Baha’i Identity management and Responses to stigmatization A thesis (unpublished), submitted to the faculty of Emory college of Emory University for B.A. with honors (29 April 2002).
- ملیح بهار، «از ستاره تا سرور» پیام بهائی، شماره ۱۹۱، (اکتبر ۱۹۹۵)، ۴۱-۵۱
- سپهر منوچهری، کاربرد تقیه در آیین بابی و بهائی (اکوتو/ ایتالیا، تکثیر بهصورت فتوکپی در مجمع عرفان، ۱۹۹۹)؛ نیز
Sepehr Manuchehri, the practice of Taqiyyah (Dissimulation) in the Babi and Baha’i Faiths, Australian Baha’i studies, 2 (2000), 221-253.
دسترسپذیر در
http://www.h-net.org/bahai/notes/vol3/taqiya.htm
برای مراجع بیشتر درباره تقیه در دوره بابیه بنگرید به
Denis MacEoin, The Messiah of shiraz, studies in Early and Middle Babism (Leiden: Brill, 2009), 508-509
- فاضل مازندرانی، ظهور الحق،ج ۴، ۲۹۱، به نقل از منوچری، کاربرد تقیه، ۲۳٫
- The Dawn Breakers, Nabil’s Narrative of the Early Days of the Bahai Revelation, translated from the original Persian Trust, 1975), 222ff.
تاریخ نبیل چون به قلم شوقیافندی، جانشین عبدالبهاء و مبین آیات آثار بهائی، نقل شده است، امروز در تاریخنگاری بهائی جنبه تاریخ اصلی آیین را دارد.
- Shoghi Effendi, God passes By (Wilmette: Bahai publishing Trust, 1979), BRL, 24; http://reference.bahai.org/en/t/se/GPB/gpb-3.html.utf8?query=zun%c3%BAz%AD&action=highlight#highlight#gr13
اصطلاح لوح و جمع آن، الواح، که در این مقاله میآید از اصطلاحات قرآنی (البروج۲۲، الاعراف ۱۴۵، ۱۴۵، ۱۵۰ الخ) است که در نوشتههای باب و بهاءالله اشاره به بیانات خودشان یا بیانات باب است.
- Dawn Breakers, quote on 223
- Dawn Breakers, quote on 321
- منوچهری، کاربرد تقیه، ۲۵٫
- برای مثال بنگرید به داستان ملا عبدالخالق یزدی در
Adib Taherzadeh, The Revelation of Baha’u’llah (Oxford, George Ronald, 1988-1992), 4 vols. Quote on vol.2, 109f.
- Kamran Ekbal, Taqiyya und Kitman, quote on 166.
- محمدعلی فیضی، نقطه اولی (لانگنهاین: لجنه ملی نشر آثار امری به لسان عربی و فارسی، ۱۹۸۷)، ۳۳۲٫
- Abbas Amanat, Resurrection and Renewal. The Making of the Babi movement in Iran 1844-1850 (Ithaca and London, Cornell University press, 1989), 201.
- به نقل از نص فارسی منوچهری، کاربرد تقیه، ۴؛ ترجمه انگلیسی در
Amanat, Resurrection and Renewal, 200.
- Dawn Breakers Nabil’s Narrative of the Early. Days of the Baha’i Revelation, quote on 65.
- «آنگاه شاگردان خود را قدغن فرمود که به هیچکس نگویند که او مسیح است.» انجیل متی، باب ۱۶، آیه ۲۰٫
- منتخباتی از مکاتیب عبدالبهاء (ویلمت، ایلی نویز: بهائی پابلیشینگ تراست، ۱۹۷۹)، ج ۱، ۱۴۴؛ نسخه اینترنتی کتابخانه مراجع و آثار بهائی.
- عبدالبهاء، تذکره الوفاء فی ترجمة حیاة قدماء الأحباء (حیفا: المطبعة العباسیة، ۱۳۴۳ ق/ ۱۹۲۴ م)، ۲۰۲-۲۹۳٫
The friend, every one of them terrified, and off in some corner hiding their belief. In Abdu’l-Baha, Memorials of the Faithful (Wilmette: Baha’i publishing Trust, 1971), 131. http://reference.bahai.org/en/t/ab/MF/mf-48.html.
- As long as these superstitions are in the hands and nets of dissimulation and hypocrisy in the fingers, religion will be the most harmful agency on this planet,” in Abdu’l-Bahá, Divine Philosophy (1918), 16. http://hahai-library.org/ books/div.philldivine.philosophy.09.html.
- Udo Schäfer et al., Desinformation als Methode Eur Die Baha‘ismus Monographie des F Ficicchia (Hildesheim: Olms, 1995), 270.
- Los Taherzadeh, The Revelation of Baha’u’llah, vol 4, 92.
- ۱٫Taherzadeh, The Revelation of Baha’u’llah, vol.2, 111
- Taherzadeh, the Revelation of Baha’u’llah, vol. 3, 56, 74,179; Vol. 4,176.
- Taherzadeh, the Revelation of Baha’u’llah, vol. 3, 93.
- Taherzadeh, the Revelation of Baha’u’llah, vol 2, 24.
- Taherzadeh, The Revelation of Baha’u’llah, vol 2, 25.
- Susan Stiles Maneck, “Wisdom and Dissimulation. The use and meaning of hikmat in the Baha’i Writing’s and history,” in Baha’i Studies Review, vol. 6 (1996), 11-23 quote on 14, 16. http://breacaisdemon.co.uk/abs/bsr06!62_maneck_ hikmat.htm; also http://www.h-net. org/-Baha’i/notes/vol3/taqiya.htm
- محمدطاهر مالمیری، تاریخ شهدای یزد (قاهره: بی جاء ۱۹۲۳) ۳۰ – ۳۴، به نقل از مقاله سوزان مانک.
- ۴Maneck, “Wisdom and Dissimulation,” ۳٫
- بنگرید به شماره ۱۲ خلاصه مقاله
Manuchchri, “The Practice of Taqiyyah.”
- Disallowed by Baha’-Allah,” in Felipe Duque, From ‘Taqiyya’ to ‘Hikmat,’ ۳۴٫
- Dawn Breakers, Nabil’s Narrative of the Early Days of the Baha’i Revelation, 464,465.
- Dawn Breakers, Nabil’s Narrative of the Early Days of the Baha’i Revelation, 267.
- فاضل مازندرانی، امر و خلق (نسخه اینترنتی)، ج ۳، ۱۲۵. دسترسپذیر در
http://reference.bahai.org/fa/t/c/AK3/ak3-125.html
- مجموعۀ الواح بهاءالله به افتخار محمد مصطفی البغدادی و ضلعه و انجاله جناب حسین افندی اقبال و علی افندی احسان و امین البدیع ابوالوفاء و الدكتور ضیاء مبسوط، نسخه خطی که به اهتمام نگارنده برای چاپ آماده میشود، ۱۶۰.
- مجموعۀ الواح بهاء الله، ۱۶۰.
- During the course of Babi and Baha’i Dispensations, ‘taqiyyih’ has been observed in its varying degrees at different times and under different conditions.”
این سند در جواب ده سؤال شاعری بحرینی آمده که آن را در ملحقات کتابش چاپ کرده است. بنگرید به على الجلوی البهائیة، السیرة، التأسیس، المعتقد البهائیون فی البحرین (البحرین: المنامه، ۲۰۰۷)
۴۹ Notwithstanding what we have said of the slaughter, imprisonment and plundering, the true fact is that there are about forty thousand individuals in Persia & other kingdoms desiring to follow the wise man/Baha’u’llah), but being afraid [sic] of the Governors and Sultans, they dare not manifest their religion.”
http://bahai-library.com/documents/petition.html;
http://www.h-net.org/-bahai/arabic/vol1/archal. html;
نگارنده از دکتر استیو کوئی ( Steve Coolicy) برای اشاره به این سند مهم بسیار سپاس گزار است.
- Aqa Mirza Qabil Abadeh‘i. Shah Abdullah and the Baha’is of Abadeh, translated by Sepehr Manuchehri. http://bahai-library.com/abadehi_ abdullah_bahais_abadeh
- حاجی میرزا حیدر علی اصفهانی، بهجت الصدور (چاپ ۳؛ هوفنهایم: مؤسسه مطبوعات امری آلمان، ۲۰۰۲)، ۱۷۹ نگارنده از دکتر مهرداد امانت که صفحات این مرجع را در دسترس گذاشت بسیار سپاسگزار است. اصطلاح بالا در ترجمه انگلیسی بنا بر اصرار لجنه مسؤول به یکی از پیروان حقیقی او تبدیل شد:
“one of His true followers,” in Stories from The Delight of Hearts. The Memoirs of Háji Mirza Haydar Ali, translated from the original Persian and abridged by A.Q. Faizi (Los Angeles: Kalimat Press, 1980), 83.
همین اصطلاح غیردقیق نیز در ترجمه عربی این کتاب بهکار رفته است: واحداً من أتباعه الحقیقیین، در مقتطفات من قصص كتاب بهجة الصدور، ذكریات الحاج میرزا حیدرعلی، ترجمة من الأنكلیزیة الى العربیة سیفی ابراهیم سیفی (بی جاء ۱۹۹۸). ۴۹٫ دسترس پذیر در http://bahainafeza.files.wordpress.com/2010/06/ bahjatalsedoor.doc
- میگویند: تبری کن میگوید: بری و بیزارم از هر مفترى على اللهی و هر ضال و مضلی و از هر مدعی کاذبی. میگویند: به اسم و رسم و شخص بیزار بودنت را اظهار کن. میفرماید: تبری به اسم در اسلام بدعت است، حتی سب اصنام باسمائهم به صریح قرآن مؤكداً منتهی به قوله تعالى: و لاتسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علم (سورة الأنعام. ۱۰۸) و من شهادت میدهم به آنچه مسلمین شهادت میدهند. و حال که وارد شدم سلام کردم و حق علیم میفرماید: لاتقولوا لمن القی الیكم السلام لست مؤمناً. (النساء: ۹۴) میگویند: سلام تو برای حفظ جانت است. میفرماید: شأن نزول آیه مبارکه هم این است. چون در محاربه مسلمین بر کفار غلبه نمودند و کفار فرار کردند و لشکر اسلام تعاقب نمودند و رسیدند به کافر محاربشان و او سلام کرد، مع ذلک او را کشتند، لذا این آیه مبارکه نازل. میرزا حیدرعلی اصفهانی، بهجت الصدور، ۲۳۱.
- فاضل مازندرانی، تاریخ ظهورالحق، ج ۴، ۲۹۱. به نقل از نسخه اینترنتی سپهر منوچهری که دهها مثال دیگر میآورد، بنگرید به حاشیه ۶۶ به بعد.
Manuchehri, “The practice of Tagiyyah,”
(Dissimulation) http://www.h.net-org/-bahai/notes/vol3/taqiya.htm
- بنگرید به حاشیه ۱۰۲ به بعد در
Manuchehri, “The practice of Tagiyyah,”
- بنگرید به حاشیۀ ۸۴ به بعد در
Manuchehri, «The Practice of Tagiyyah.»
- میرزا محمدتقی خان لسان الملک سپهر، ناسخ التواریخ (طهران: بیجا، ۱۳۳۷)، ج ۳، ۹۹-۱۹۱ و ترجمه آن
Firuz Kazemzadeh and Kazem Kazemzadeh. “The Bab. Accounts of His Martyrdom,” World Order. 8:1 (Fall 1973), 12-14, quote on 13 see also Joseph Arthur Comte de Gaubineau, Les Religions et les Philosophies dans l’Asie Central (Paris: Didier, 1865), 256-272, translated by Howard Garey in World Order, 8:1 (Fall 1973), 16-23quote on 22-23
- Dawn Breakers, Nabil’s Narrative of the Early Days of the Baha’i Revelation, 373.
- مطالعالأنوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ترجمه و تلخیص عبدالحمید اشراق خاوری (نسخه اینترنتی)، ۵۸۲. دسترسپذیر در
http://reference.bahai.org/download/db-fa-do.zip
- مطالعالأنوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ۵۶۸-۵۷۱٫
- E.G, Brownie, A Year Amongst the Persians in the Year 1887-1888 (Cambridge: Cambridge University Press, 1926; repr. London: Adam and Charles Black, 1950), 112. http://www.h-net.org/-hahai/diglib/books/A-E/B/browne/year/yeartoc.htm
چون مورخ شهیر انگلیسی، ادوارد براون، مثل بسیاری نویسندگان دیگر آن دوران هنوز میان بابی و بهائی فرق نمیگذاشت اغلب مقصود در این حال باید اعدام بهائیان باشد.
۶۱ The Nation (22 June 1866), 793-795, quote on 794f.
- The Missionary Herald, 89:9 (Boston: September 1839), 375.
- William Mc Elwee Miller, the Baha’i Faith, William Carey Library, South Pasadena 1974, 38
- Shoghi Effendi, God Passes By, 47; see also Dawn Breakers, Nabil’s Narrative of the Early Days of the Baha’i Revelation, 100, 439.
- بهاءالله، منتخباتی از آثار بهاءالله (لانگنیای.. لجنة نشر آثار امری آلمان، ۱۹۸۴)، ۲۲۱.
- بهاءالله، لوح خطاب به شیخ محمدتقی اصفهانی (چاپ مصر؛ تجدید چاپ کانادا: مؤسسه معارف بهانی، ۲۰۰۱)، ۳۰ نیز در نسخه اینترنتی کتابخانه مراجع و آثار بهائی.
- بهاءالله، لوح خطاب به شیخ محمدتقی اصفهانی.
- بنگرید به بحث آثار باب و مسأله تقیه ایشان در
Vahid Brown,” Auto bibliography in the Writings of the Bab.” In Lights of Irfan papers presented at the Irfan Colloquia and seminars (Wilmette: Haj Mehdi Arjmand Memorial Fund, 2005) Book 6, 47-68.
- Bahiariyeh Rouhani -Ma‘ani, “Das Kitab-I Aquans ,“ in Schriften retie der Gesellschaft fiir Bahai Studien (Hof heim: Baha‘l Verlag, 1995), Bd.2,31-50, quote on 50.
- فاضل مازندرانی، امر و خلق (هوفهایم لانگتنهاین، ۶۹)، ج ۳، ۱۱۸.
- بهاءالله، کتاب ایقان. بنگرید به آخرین پانوشت این مقاله.
- شوقیافندی درباره ملا علیجان مینویسد: «دیگر از فارسان میدان عرفان و جالسان سریر ایقان، ملا علیجان است. آن عاشق دلدادۀ جمال رحمن را از مازندران پای پیاده به طهران کشاندند و در عرض راه آن جان پاک را به درجهای معرض اذیت و آزار قرار دادند که گردنش مجروح شد و بدنش از کمر تا پا آماس نمود. هنگام شهادت آب طلبید و وضو ساخت و به نماز مشغول گردید و مبلغی نقود به جلاد هدیه نمود و در حینی که به ساحت ملیک بیانباز و راز و نیاز دمساز بود حنجرش را به خنجر کین بریدند و طیر روحش به ملكوت ابهی پرواز کرد. سپس جسد مبارکش را به خاک و گل آغشته و آب دهان بر آن ریختند و مدت سه روز در انظار ناس گذاشتند و عاقبت قطعه قطعه نمودند. بنگرید به ولی امرالله شوقی ربانی، کتاب قرن بدیع (God Passes By) ترجمۀ نصرالله مودت (چاپ ۲: دانداس: کتاب قرن بدیع مؤسسۀ معارف بهائی به لسان پارسی، ۱۹۹۲)، ۴۰۵- ۴۰۶٫ نسخه اینترنتی دسترسپذیر در
http://reference.bahai.org/fa/t/se/GPB/gpb-421. Html#p9405
همچنین فاضل مازندرانی، ظهور الحق، ج ۸/ب، ۸۲۲-۸۲۴؛
Dawn Breakers, Nabil’s Narrative of the Early Days of the Baha’i Revelation, 201; Taherzadeh, The Revelation of Baha’u’llah, vol.4, 387f.
همراه جناب بدیع، هر دو شخص، در ادبیات بهائی الگوی از خودگذشتگی و فداکاری شدهاند. شوقیافندی درباره جناب بدیع، که در ژوئیه ۱۸۶۹ اعدام شد، مینگارد: ازجمله شهدای نامدار آن زمان جناب آقابزرگ خراسانی است که از قلم اعلى به القاب منیعة بدیع و فخرالشهداء ملقب گردید و این جوان نورانی که بهوسیله نبیل به امرالله اقبال نموده بود در سال دوم سجن در سن هفدهسالگی در قشلة عسکریه به محضر مبارک جمال اقدس ابهی مشرف گردید و چنانکه از لسان قدم در الواح مقدسه نازل شده در آن جوهر وفا روح قدرت و اقتدار دمیده شد، خلق بدیع یافت و خلق عظیم حاصل نمود. این بود که منقطعاً إلى الله و متهیناً لمشهد الفداء بر ایصال لوح مبارک سلطان که از قلم حضرت رحمن خطاب به ناصرالدینشاه صادر شده بود قیام نمود و فرداً واحداً درحالیکه حامل آن لوح بود پیاده به مقر معهود شتافت و چون باد بادیهپیما شد تا پس از چهار ماه به طهران ورود نمود، مدت سه روز در محل اقامت شاه در حال صیام و قیام گذرانید تا عاقبت هنگامیکه شاه عزم شکار به جانب شمیران در حرکت بود وی را از دور مشاهده کرد. چون اذن حضور یافت به نهایت سکون و وقار و خضوع و احترام به سراپرده سلطان نزدیک شد و به این خطاب عظیم ناطق گردید یا «سلطان قد جئتک من سبأ بنبأ عظیم». فیالفور امر همایونی صادر شد که لوح را اخذ و به علمای دارالخلافه تسلیم نمایند و مقرر داشت جوابی بر آن توقیع مشبع بنگارند؛ ولی علماء در صدور جواب راه مماطله پیمودند و اجرای سیاست و عقوبت را در حق آن بشیر الهی و حامل منشور یزدانی لازم و متحتم شمردند. سپس سلطان آن لوح را به سفیر خویش در اسلامبول ارسال داشت تا اطلاع وزرای دولت عثمانی بر مضامین لوح موجب تشدید آتش جور و عناد آن مظاهر بغضیّه نسبت به امر الهی گردد. پس از شهادت بدیع مدت سه سال جمال اقدس ابهی در الواح و توقیعات نازله مراتب جانبازی و فداکاری آن فارس مضمار استقامت را ستودند و آنچه را که از قلم اعلی در شأن این شهادت عظمی نازل گشته به «ملح الواح» موسوم و موصوف فرمودند. کتاب قرن بدیع، ۴۰۱-۴۰۲؛ و همچنین
Taherzadeh, The Revelation of Baha’u’llah, vol. 3,174-203
- فاضل مازندرانی، امر و خلق، ج ۳، ۱۱۸-۱۱۹٫
- برای متن کامل این لوح بنگرید به بدیعالله ایمانی، «مسجونین مازندارنی در عهد ابهی» پیام بهائی شماره ۳۰۷ (ژوئن ۲۰۰۵)، ۴۰-۴۴، نقل از ۴۳-۴۴٫
- عبدالبهاء، تذکرةالوفاء ۲۰۳٫
- بنگرید به کامران اقبال «مروری بر الواح بهاءالله خطاب به محمد مصطفی بغدادی،» سفینه عرفان (دار مشتات: عصر جدید، ۲۰۰۱)، دفتر۴، ۱۹۲-۲۰۲٫ این مقاله شامل بعضی دستورهای بهاءالله راجع به ستر و حکمت نیز هست.
- مجموعه الواح بهاءالله به افتخار محمد مصطفی البغدادی، ۱۰۴٫ اعراب از نگارنده است.
- اعرابگذاری از نگارنده است.
- Taherzadeh, the Revelation of Bahá’u’lláh, vol. 3,179; Hasan Balyuzi, Abdul-Bahá. The Center of the Covenant of Bahá’u’lláh (Oxford: George Ronald, 1987), 34.
- پیام بهائی، شماره ۱۳۸ (می ۱۹۹۱)، ۲۵.
- Balyuzi, Abdu’l-Bahá, ۱۳۷
- بنگرید به «خاطرات بدیع بشرویی»، پیام بهائی، شماره ۱۹۳ (دسامبر ۱۹۹۵)، ص۲۲
- پیام بهائی، شماره ۱۳۸ (می ۱۹۹۱)، ۲۵.
- Taherzadeh, the Revelation of Baha’u’llah, vol. 3,386
- Balyuzi, Abdu’l Baha, 110 ; Ekbal , Taqiyya und Kitman, 370
- بنگرید به رساله دکتری نجاتی الكن که برای بار اول آرشیوهای ترکیه را در جستوجوی اسناد و مدارک خاص بهائیت بررسی کرده است و بهطور مفصل شرح حال اینگونه روشنفکران و سیاستمداران بهائی ترک را آورده است. ازجمله بنگرید به ترکان جوان بهائی، صص ۱۸۱-۲۱۹.
Necati Alkan, “The Babi and Baha’i Religions in the Ottoman Empire and Turkey 1814 – 1928,” (Dissertation), University of Bochum 2005, published as Dissent and Heterodoxy in the Late Ottoman Empire. Reformers. Babis and Baha’is (Istanbul: The Isis Press, 2008); Necati Alkan, “The Young Turks and the Baha’is in Palestine in Y. B. and E. Ginio (eds.), Late Ottoman Palestine. The Period of Turk Rule (London: I. B.Tauris, 2011), 238-278: see also Selim Deringil Conversion and Apostasy in the Late Ottoman Empire (Oxford: OUP, 2012): http://www.cambridge.org/gb/knowledge/isbn/ item6633773/site local=en_GB
- Ruhiyyih Rabbani, the Priceless Pearl (London: Baha Y Publishing Trust, 1969), 229
- Siiddeutsche Warte, Nr.48 (30No.1871), 192.
- Die Warte des Tempels (Jan.1922), 12.
- فؤاد ایزدینیا، «در انتظار موعود، زهاد آلمانی یا تمپلرهای آلمانی در حیفا» پیام بهائی، شماره ۳۱۷ (آوریل۲۰۰۶ ) بخش ۲، نقل از ۲۰-۲۱.
- ترجمه انگلیسی لوح هرتیک، دسترسیپذیر در
A Tablet of Bahá’u’lláh to the Templers Leader Georg David Hardegg (0.1879), translated by Stephen Lambden. http://www.hurqalya.pwp. blueyonder.co.uk/BAHA-ALLAH/h-r-t-k.htm
- عبدالبهاء، مکاتیب عبدالبهاء (چاپ مصر، ۱۳۴۰ق/۱۹۲۱م)، ج ۳، ۳۲۵, نگارنده از دکتر اولیور شاریرت ((Oliver Scharbrodt برای جلب توجه به این نامه سپاسگزار است.
- عبدالبهاء، مکاتیب عبدالبهاء، ۳۲۶-۳۲۷.
- “Abdu’l-Bahá in London, 98. http://reference.bahai.org/search?max=10&lang=en&first= 1&idxn ame%5B%5D=en
- Mehrdad Amanat, Jewish Identities in Iran. Resistance and Conversion to Islam and the Baha’i Faith (London: I. B. Tauris, 2011), 92f
- گنجیة حدود و احکام، ۴۵۸-۴۵۹ . تألیف و تنظیم عبدالحمید اشراق خاوری (چاپ مجدد دهلی نو، ۱۹۸۰)، ۴۵۶-۴۵۷٫
- گنجیة حدود و احکام، ۵۸۴-۴۵۹٫
- گنجیة حدود و احکام، ۴۵۸-۴۵۹٫
- فاضل مازندرانی، امر و خلق. ج ۴، ۱۶۰٫
- فاضل مازندرانی، امر و خلق. ج ۴، ۱۶۰٫
- فاضل مازندرانی، امر و خلق. ج ۴، ۳۸۵٫ نسخه اینترنتی دسترسپذیر در
http://reference.bahai ore.fa/t/c/AK4/ak4-389.html#pg385.
- شوقیافندی، توقیعات مبارکه (۱۹۲۷ تا۱۹۳۹)، ص ۲۷۳؛ نسخة اینترنتی دسترسپذیر در
http://reference.bahai ore.fa/t/se/TM2/tm2-298.html#pg273.
- علىمراد داوودی، مقالات و رسائل در مباحث متنوعه، ۲۲۸ ؛ نسخه اینترنتی دسترسپذیر در
http://reference.bahai.org/fa/vo/NRMN/
- وحید رأفتی، مآخذ أشعار در آثار بهائی، ج ۳، ص ۳۵۵؛ نسخه اینترنتی دسترسپذیر در
http://reference.bahai.org/fa/to/MASH3/mash3357.html#pg355
- علىمراد داوودی، آنان در آیین بهائی، ۱۷۵؛ نسخه اینترنتی دسترسپذیر در
http://reference.bahai.org/fa/t/o/IAB/iab-175.html
- پریوش سمندری خوشین، طراز الهی، ج ۱، ۳۰ نسخه اینترنتی دسترسپذیر در
http://reference.bahai.org/download/ul-fa-doc.zip.
- Shoghi Effendi, Unfolding Destiny (UK: Baha’i Publishing Trust, 1981), 469f. http://reference. Baha’i org/en/t/se/UD/ud-648.html http//en.wikipedia.org/wiki/GeorgeTownshend (BahC3%A1%27%C3%AD)
- The Compilation of Compilations, Prepared by the Universal House of Justice (Mayborough: Baha’i Publications Australia, 1991), vol. 2, 349
- بنگرید به
- Clark. “The Rise and Decline of Taqiyya in Twelver Shiism.” in Todd Lawson, Reason and Inspiration in Islam. Theology, Philosophy and Mysticism in Austin Thought. Essays in Honor of Hermann Landolt (London and New York: I,B.Tauris, 376) 46-63.
“That the Shi’a are elected to uniquely bear secret knowledge also makes them similar to the Imams, for the rare knowledge that they preserve through Taqiyya from the unworthy, is like the occult knowledge of the Imams. Taqiyya thus not only gives the Shi’a a sense of superiority and solidarity against the majority; it also associates them in action with their sacred figures, the Imams. P.47.
* ترجمه: شیعیان انتخاب شدهاند تا انحصاراً حامل علم و معرفت پنهانی باشند که آنها را شبیه به امامان میکند ـ آن علم و معرفت ویژه و نادری که بهوسیله تقیه، از افراد نااهل پنهان نگه داشته میشود. به این ترتیب، تقیه نهتنها نوعی برتری و همبستگی دربرابر اکثریت سنی، به شیعیان میدهد؛ بلکه در عمل، آنها را به چهرههای عالی و مقدس مورد احترامشان، امامان معصوم، مرتبط میسازد!
*( نقل این عبارت نادرست از مقاله اوج و حضیض تقیه در شیعه اثنیعشری خانم دکتر لیندا کلارک، مندرج در کتاب عقل و الهام در اسلام تألیف دکتر تاد لاوسون، نویسنده و مفسر بهائی، بدون هرگونه توضیح از سوی خانم کلارک، یا تاد لاوسون و دکتر کامران اقبال، نشاندهنده عدم احاطه و اطلاع مناسب آنان از معارف و احکام صحیح شیعی، یا تمایل آنان به اشاعه و ترویج مطالب غالیانه و مبالغهآمیز، با عنوان معارف و احکام شیعیان است. فرناق)
- Clark, “The Rise and Decline of Taqiyya in Twelver Shiism,” p.48.
- صالح مولوینژاد، «معرفی کتاب،» پیام بهائی. شماره ۳۶۵ (آوریل ۲۰۱۰)، ۵۱٫
- نادر سعیدی، «بهائیستیزی و اتهام بهائیان به جاسوسی»، پیام بهائی، شماره ۳۵۷ (اوت – سپتامبر ۲۰۰۹)، ۳۰.
- بهاءالله، كتاب مستطاب ایقان (چاپ مصر، ۱۳۱۸ق/ ۱۹۰۰م)، ۱۶۰-۱۶۱: نسخه اینترنتی کتابخانه مراجع و آثار بهائی، ص ۱۲۷. دسترسپذیر در
http://reference.bahai.org/download/ki-fa-doc.zip.
شوقیافندی در ترجمه انگلیسی خود عبارت «که مبادا آن حب او را به جهتی بیدلیل میل دهد» را به این نحو نقل کرده «که مبادا آن حب او را کورکورانه به اشتباه منجر کند.»
“Lest that love blindly incline him to error”. Kitab-i -Iqan, transl. Shoghi Effendi (Wilmette, 1974).p.192. http://reference.bahai.org/en/t/b/KI/ki-6.html.utf8?query=lest/lovel blindly inline/html error & action-highlighter213
[۱]. ایران نامه، سال سی، شماره٤، زمستان ١٣٩٤.
[۲]. همان.
[۳]. Jaffa
[۴]. Jerusalem
[۵]. Tamari, Salim. “۵٫ Two Faces of Palestinian Orthodoxy: Hellenism, Arabness, and Osmenlilik”. The Great War and the Remaking of Palestine, Berkeley: University of California Press, 2017, pp. 88-117.
[۶]. مقاله «پاسخ به ارجمند»، ایران نامه، سال٢٩، شماره ٢.
[۷]. كامران اقبال، اعدام و قتلعام یهودیان بنیقریظه و فتح ایران، وب سایت كتابخانه بهائی.
[۸]. ایراننامه، سال٢٨، شماره ٣، صص۱۹۳-۱۷۰.