سیّد مقداد نبوی رضوی
کارشناس ارشد تاریخ اسلام ـ دانشگاه شهید بهشتی
مریم السادات امامی شوشتری
کارشناس ارشد ادبیات فارسی ـ دانشگاه الزهراء
چکیده
ادوارد براون (استاد نامدار مطالعات شرقی دانشگاه کیمبریج) تحقیقات مهمی در حوزۀ مطالعات بابی و بهائی انجام داده که در بررسی تاریخ و آموزههای ایشان جایگاهی بنیادین دارند. یکی از مهمترین کارهای او چاپ کتاب تاریخی و متقدم نقطةالکاف بود که بهسبب نشان دادن عینی جایگاه جانشینی میرزا یحیی صبح ازل نسبت به سیّد علیمحمّد باب بنیاد آیین بهائی را به چالش کشید. این پژوهش، ضمن مروری بر کارهای پژوهشی ادوارد براون در این حوزۀ مطالعاتی، به آن کتاب پرداخته و با اشاره به واکنش بهائیان نسبت به آن، اصالت کار او را در بهدست دادن نسخۀ چاپی آن کتاب نشان میدهد.
کلیدواژهها: ادوارد براون، میرزا محمدخان قزوینی، عباس افندی، تاریخ جدید و نقطةالکاف.
ادوارد براون، بابیان و بهائیان
ادوارد گرانویل براون (۱۸۶۲ تا ۱۹۲۶ م.[۱]) استاد نامدار مطالعات شرقی در دانشگاه کیمبریج بود که تحقیقات و پژوهشهایش دربارۀ مؤلفههای گوناگون تاریخ و فرهنگ ایران زبانزد است. از جمله، او دربارۀ بابیان و بهائیان کارهای درخوری انجام داده که در جای خود به صورتی تحلیلی باید مورد بررسی قرار گیرند.
کنت دو گوبینو
نخستین آشنایی براون با بابیان، آنگونه که خود نوشته، زمانی بود که در کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج با کتاب Les Religions et les Philosophies dans l’Asie Centrale (مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی)، نوشتۀ کنت دو گوبینو، آشنا شد.[۲] نویسندۀ این کتاب صاحبمنصبی فرانسوی بود که در سالهای پس از کشتهشدن باب در ایران بهسر میبرد.[۳] بخشی از آن کتاب که دربارۀ تاریخ بابیان است، توجه براون را به خود جلب کرد. در پی آن بود که براون بهگونهای همهجانبه به باورها و تاریخ بابیان پرداخت. وی، همچنین، از استاد زبان فارسی خود در لندن، میرزا ابراهیم بواناتی شیرازی، نیز نکات زیادی دربارۀ بابیان شنید.[۴] بر پایۀ پژوهش دربارۀ باب و بابیان و نه بهاءالله و بهائیان بود که او در سال ۱۳۰۵ ق. به ایران آمد تا بابیان را از نزدیک ببیند. مسافرت او به ایران یکسال طول کشید و بعدها در کتاب A Year amongst the Persians (یکسال در میان ایرانیان) نمود یافت.[۵] وی که آنزمان ۲۷ سال داشت،[۶] حدود یکسال و اندی بعد، در سال ۱۳۰۷ ق.، به فاماگوستای قبرس و عکای فلسطین رفت تا با میرزا یحیی صبح ازل و میرزا حسینعلی بهاءالله دیدار کند.[۷] رابطۀ براون با بهائیان با فراز و نشیب روبهرو شد اما ارتباطش با ازلیان همواره دوستانه بود. برخی اسناد ــ که بعضی از آنها در مجموعۀ براون در کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج نگهداری میشوند ــ چنان مینمایانند که او، در مکاتبه با صبح ازل، از بابیشدن خود خبر داده و مورد تشویق پیشوای بابیان قرار گرفته بود. بدین ترتیب، باید گفت که او یا بهواقع بابی و ازلی شده بود و یا آن که با آن ظاهر دستیابی به هدفهایی دیگر را در ذهن داشت.[۸]
حاجی پیرزاده، شیخ محمّد عبده و میرزا ابراهیم بواناتی (استاد فارسی براون)
این شرقشناس انگلیسی که یک «بابیپژوهش» نیز باید نامیده شود، پس از بازگشت به بریتانیا، به چاپ و انتشار آثار بابی و بهائی و نیز نگارش مقالاتی در این حوزۀ مطالعاتی پرداخت. آن مکتوبات همراه با مشخصات کتابشناسی و ترتیب زمانی چاپشان بدین قرارند:
- The Babis of Persia. I. Sketch of Their History, and Personal Experiences amongst Them. Journal of the Royal Asiatic Society 21, no. 3:485–۵۲۶ (July 1889);
- The Babis of Persia. II. Their Literature and Doctrines. Journal of the Royal Asiatic Society 21, no. 4:881–۱۰۰۹ (October 1889);
- A Traveller’s Narrative Written to Illustrate the Episode of the Bab. 2 vols., Cambridge, U.K.: Cambridge University Press, 1891;
- Some Remarks on the Babi Texts Edited by Baron Victor Rosen in Vols. I and VI of the Collections Scientifiques de l’Institut des Langues Orientales de Saint Petersbourg. Journal of the Royal Asiatic Society 24, no. 2:259–۳۳۵ (April 1892);
- Catalogue and Description of 27 Babi Manuscripts. Journal of the Royal Asiatic Society 24, no. 3:433–۴۹۹ (July 1892) and no. 4:637–۷۱۰ (October 1892);
- Babiism [sic]. In Religious Systems of the World: A Contribution to the Study of Comparative Religion. Edited by William Sheowring and Conrad W. Thies. 2nd ed. London: Swann Sonnenschein, 1892; New York: Macmillan, 1892. Pp. 333–۳۵۳;
- The Tarikh-i-Jadid; or, New History of Mirza ‘Ali Muhammad the Bab. By Mirza Huseyn of Hamadan. Edited and translated by Edward G. Browne. Cambridge, U.K.: Cambridge University Press, 1893;
- Kitab-i Nuqtatu’l-Kaf, Being the Earliest History of the Babis. By Haji Mirza Jani Kashani. Edited by Edward Granville Browne. E. J. W. Gibb Memorial Series 15. Leiden: E. J. Brill; London: Luzac, 1910;
- Materials for the Study of the Babi Religion. Cambridge, U.K.: Cambridge University Press, 1918;
- Sir ‘Abdu’l-Baha ‘Abbas: Died 28th November, 1921. Journal of the Royal Asiatic Society of Great Britain and Ireland, n.s., 1: 145–۱۴۶ (January 1922).
ادوارد براون در دانشگاه کیمبریج
(کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج، مجموعۀ اسناد ادوارد براون[۱])
[۱]. این تصویر از سوی آقای دکتر مجید تفرشی به این پژوهش داده شد.
دیده میشود که ادوارد براون، چند ماه پس از پایان مسافرت یکسالهاش به ایران (ابتدای ۱۳۰۶ ق.)، نخستین مقالۀ خود دربارۀ بابیان را در ژوئن ۱۸۸۹ م. (ذیالقعدۀ ۱۳۰۶ ق.) در مجلۀ انجمن همایونی آسیایی بریتانیای کبیر و ایرلند به چاپ رساند و دومین مقالهاش را در اکتبر همان سال (صفر ۱۳۰۷ ق.: سالگرد حدودی پایان مسافرت به ایران) در همان نشریه منتشر کرد. او، دوسال بعد (۱۳۰۸ یا ۱۳۰۹ ق.)، نخستین کتاب خود در این حوزۀ مطالعاتی را ــ که همان مقالۀ شخصی سیاح (نوشتۀ عباس افندی) باشد ــ همراه با ترجمه و تعلیقاتی مبسوط با همکاری انتشارات دانشگاه کیمبریج به چاپ رساند. کار بعدی او، پژوهش بر برخی کارهای بارون ویکتور روزن (عربیدان و بابیپژوه روس) بود که در آوریل ۱۸۹۲ م. (رمضان ۱۳۰۹ ق.: اندکی پیش از وفات بهاءالله) در مجلۀ انجمن همایونی آسیایی به چاپ رسید. وی، در اکتبر ۱۸۹۲ م. (ربیعالأوّل ۱۳۱۰ ق.)، شرحی بر بیستوهفت سند بابی در آن نشریه گنجاند و در همان سال، مدخل «بابیه»اش که برای کتابی در راهنمایی به مطالعات تطبیقی ادیان نوشته بود، در آن کتاب و از سوی انتشارات مکمیلان در نیویورک چاپ شد. تاریخ جدید (نوشتۀ میرزا حسین همدانی بهائی) ــ که در پیوست خود رسالۀ مجمل بدیع در وقایع ظهور منیع (نوشتۀ صبح ازل) را نیز داشت ــ در سال ۱۸۹۳ م. (۱۳۱۰ یا ۱۳۱۱ ق.) منتشر شد. در این کتاب بود که براون تحریف تاریخ قدیم به تاریخ جدید از سوی بهائیان را آشکارا نوشت و هفده سال بعد (۱۹۱۰ م.: ۱۳۲۸ ق.)، تاریخ قدیم را به نام نقطةالکاف با همکاری انتشارات بریل در لایدن هلند به چاپ رساند. وی در سال ۱۹۱۸ م. (۱۳۳۶ یا ۱۳۳۷ ق.)، کتاب مواد تحقیق برای مطالعه دربارۀ آیین بابی را با همکاری انتشارات دانشگاه کیمریج منتشر کرد و به معرفی نسخههای مختلف بابی و بهائی و برخی ردیههای مسلمانان بر آموزههای ایشان پرداخت و برخی اسناد مهم مانند تصویر و ترجمۀ توبهنامۀ باب (هرچند خود به اصالت آن یقین نداشت)، تصویر شعری از قرةالعین در نعت صبح ازل با خط خود او و ترجمۀ نامۀ رضوانعلی (فرزند صبح ازل) دربارۀ چگونگی وفات پدرش و برگزیدن جانشین او در ریاست ازلیان در مقام «شهید بیان» ــ که دانسته میشود میرزا یحیی دولتآبادی بود ــ را آورد. کار پایانی او متنی کوتاه دربارۀ وفات عباس افندی در ژانویۀ ۱۹۲۲ م. (جمادیالاولی ۱۳۴۰ ق.) بود که در مجلۀ انجمن همایونی آسیایی چاپ شد.
عکسی از میرزا یحیی دولتآبادی در مجموعۀ اسناد ادوارد براون[۱]
[۱]. این تصویر از سوی آقای دکتر مجید تفرشی (محقق و تاریخنگار مقیم لندن) به این پژوهش داده شد.
ادوارد براون که در سال ۱۳۰۷ ق. به عکای فلسطین و فاماگوستای قبرس رفته و با بهاءالله و صبح ازل دیدار کرده بود، در سالهای بعد، دیگربار به قبرس رفت و دیدارهای خود با صبح ازل را پی گرفت اما دیگر به عکا نرفت. یکی از دیدارهای او با صبح ازل در سال ۱۳۱۳ ق. بود. عطیه ثمره (روحی) که نتیجۀ پسری صبح ازل بود و از آگاهان ازلیان شناخته میشد، در رسالهای که در شرح حال نیای خود نگاشته، این مسافرت را آورده است:
ادوارد براون (مستشرق انگلیسی)، در ۱۳۰۷ قمری، سفری به قبرس و در همان سال هم به عکا رفت. شرح ملاقات خود را با این دو برادر در مقدمۀ نقطةالکاف شرح داده است و بعد از آن سال، مکرر به قبرس رفته و در سال ۱۳۱۳ که پدرم، مرحوم احمد مصباحالحکماء، با مادرم در جزیرۀ قبرس بودند، پروفسور ادوارد براون هم به جزیره آمده، ۱۵ روز میهماندار او بودند …. [پدر و مادرم] دوسال در قبرس بودند، در ۱۳۱۲ و ۱۳۱۳ ــ که ناصرالدینشاه کشته شد.[۹]
نامهای نیز از میرزا مهدی امین (از بزرگان ازلیان) به ادوارد براون در دست است که چنان مینمایاند که وی در سالهای پس از ۱۳۱۵ ق. نیز به قبرس رفته بود.[۱۰]
میرزا مصطفی کاتب در قبرس
(از فراهمکنندگان نسخههای بابی و ازلی برای ادوارد براون)
شیخ مهدی بحرالعلوم کرمانی
(از فراهمکنندگان نسخههای بابی و ازلی برای ادوارد براون)
سعیدخان کردستانی
مجموعۀ کتابها و اسناد ادوارد براون که اکنون در کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج نگهداری میشود، یکی از مهمترین مجموعهها برای آگاهی از آثار بابیان و بهائیان است. برخی از کتابهای بابی و ازلی را رضوانعلی (پسر صبح ازل) میفرستاد. بهروایت عبدالحسین صنعتیزاده (نویسندۀ ازلی نهانزیست)، یکی از بزرگان ازلی تهران که با براون مکاتبه داشت، در سالهای مشروطیت، نسخههای خطی را به میرزا مصطفی کاتب میداد که رونویسی کند تا برای براون فرستاده شود.[۱۱] این نویسنده، در ادبیات نهاننگارانۀ خود، آن بزرگ ازلی را با نام رمزی «شیخ» یاد کرده اما دانسته است که او شیخ مهدی بحرالعلوم کرمانی بود که آن زمان، نهانزیستانه در مقام نمایندۀ عالمان دینی کرمان به مجلس شورای ملّی راه یافته بود.[۱۲] نامههای میرزا مصطفی کاتب به براون نشان از آن دارد که خود او نیز بهطور مستقیم با براون در ارتباط بوده و نسخهها را برایش میفرستاده است.[۱۳] در آن مجموعه، گذشته از آثار زیادی از باب، صبح ازل، بهاءالله و دیگران، نامههای زیادی از صبح ازل، رضوانعلی و عبدالعلی (پسران صبح ازل)، عبدالاحد زنجانی (یکی از ازلیان مقیم قبرس)، میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی، شیخ محمود افضلالملک کرمانی، میرزا یحیی دولتآبادی، میرزا مصطفی کاتب، عباس افندی، میرزا بدیعالله (پسر بهاءالله) و … دیده میشوند.[۱۴]
کتاب نقطةالکاف
ادوارد براون، در سال ۱۳۲۸ ق.، به چاپ کتاب نقطةالکاف ــ که تاریخ دعوت باب است ــ پرداخت و بهائیان را با خود سرگران ساخت. او زمانی که به کار بر روی کتاب تاریخ جدید ـ که آن نیز تاریخ دعوت باب است ـ میپرداخت، دانست که آن کتاب از روی تاریخی قدیمی نگاشته شده است. به روایت دوست بابیپژوهش، سعیدخان کردستانی مسیحی، از کتاب تاریخ جدید:
این تاریخ را میرزا ابوالفضل گلپایگانی به کمک مؤلفش، میرزا حسین همدانی، دستیکی کردند، با قدری انتخابات به میل خودشان از کتاب نقطةالکاف میرزا جانی ترتیب دادند. هرکس بهدقت بخواند و با نقطةالکاف مقابله کند، خواهد دید که چطور به میل خودشان مسائل را جرح و تحریف کردهاند تا مناسبات با پیشآوردن بهاء و پوشانیدن بعضی از عیوبات باب داشته باشد. پروفسور برون حق دارد که میگوید: «هرچه دورتر میافتیم، تاریخ بابیه و بهائیه تاریکتر میشود.» به همان طور که عباس افندی در کتاب شخص سیاح نوشته است و تازگی هم در آمریک یک کتاب قطوری به اسم تاریخ نبیل زرندی شوقی افندی چاپ کرده است و قدری شاخ و گل و دلایل غیرموجه در او جمع کرده که اسباب حیرت است و از کجا تاریخ نبیل زرندی باشد؟ من عقیدهام این است [که] مجموعه را به اسم او نوشتهاند. خود او اشعاری دارد و ادعای منیظهری داشته. بعد از آن که بهائیها بابیها را در عکا کشتند و جسدشان را پنهان کردند و بهتوسط نظمیه کشف شد، نبیل که دید خطر است، رفت ریش خود را برید جاروب ساخت و رفت اتاق بها را با آن جاروب کرد و خلوص خودش را نشان داد و تا بهاء[۱۵] مانده بود، محفوظ ماند. بعد از مردن بهاء، عباس اندیشید که مبادا باز نبیل زمزمه کند و فتنه برپا کند؛ داد او را کشتند و بدنش را توی دریا انداختند و از قول او کاغذی نوشتند که: «من بعد از محبوب طاقت نیاورده و خودم را کشتم!» ولی این محققاً به امر عباس کشته شد، همانطور که یحیینام را در جده داد کشتند. در آن کتاب انگلیسی میگوید: «نبیل خودش را کشت.»[۱۶]
میرزا محمّدخان قزوینی
(همکار ادوارد براون و مصحح نقطة الکاف و نویسندۀ مقدمۀ آن)
صفحۀ نخست کتاب تاریخ جدید
(کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج، مجموعۀ اسناد ادوارد براون، ش F.55(9))
آگاهی از وجود تاریخ قدیم براون را به تکاپو برای یافتنش کشاند. سرانجام، دو نسخه از کتاب نقطةالکاف را ــ که همان تاریخ قدیم است ــ در کتابخانۀ ملّی پاریس پیدا کرد و پس از بررسی آنها، تفاوتهای زیادی را میان آن با تاریخ جدید یافت و آنها را در مقدمۀ نسخۀ چاپی خود از کتاب نقطةالکاف، با قلم میرزا محمّدخان قزوینی، فهرست کرد. این محقق که با نام «علامۀ قزوینی» شناخته میشود و در حوزۀ مطالعات تاریخ و ادبیات ایران از شهرت بالایی برخوردار است، چنان که خود نوشته و گفتارش در ادامه خواهد آمد، مصحح واقعی کتاب نقطةالکاف و نویسندۀ مقدمۀ فارسی ناشرش بود اما نخواست نامش در کتاب یاد شود.
صفحۀ نخست نسخۀ کامل ادوارد براون از کتاب نقطة الکاف
(کتابخانۀ ملّی فرانسه، ش Supplément Persan 1071)
صفحۀ نخست نسخۀ ناقص ادوارد براون از کتاب نقطة الکاف
(کتابخانۀ ملّی فرانسه، ش Supplément Persan 1070، برگ ۲۸۳ ر)
در نگاه ادوارد براون، مقدمۀ نویسندۀ کتاب نقطةالکاف در تاریخ جدید نیامده، چرا که «با دیباچۀ تاریخ جدید فرق دارد و مطلقاً ادنیربطی بین آندو نیست» اما «قسمت تاریخی کتاب» در این نکات با تاریخ جدید متفاوت است که شرح آنها را در مقدمۀ فارسی ناشر کتاب نقطةالکاف میتوان دید: شیخ احمد احسائی و حاجی سیّد کاظم رشتی، جوانی باب و ابتدای امر او، تاریخ باب تا وفات منوچهرخان، ایمان آوردن سیّد یحیی دارابی، تاریخ باب الی استنطاق وی در تبریز، قرةالعین و اجتماع بدشت، محاصرۀ شیخ طبرسی، قائمیت باب، مؤمن هندی، شهدای سبعه، شورش نیریز، شورش زنجان، صبح ازل، قتل باب و وقایع بین قتل باب و قتل مصنف کتاب نقطةالکاف.[۱۷]
در این میان، مهمترین تحریف رخداده در نگارش تاریخ جدید، به صبح ازل بازمیگشت:
صبح ازل: این قسمت از نقطةالکاف (ص ۲۳۸ ــ ۲۴۵، ص ۲۰۸، س ۱۴ ـ ۱۸) که مهمترین قسمتهای کتاب است، صاف و ساده، بتمامها، از تاریخ جدید حذف شده است، و السلام.[۱۸]
جمعبندی و نتیجهگیری براون از تغییرهای یادشده در بالا، چنین است:
از آنچه گذشت، میتوان یک میزان اجمالی از مقایسه بین تاریخ جدید و نقطةالکاف ــ که اساس آن است ــ به دست آورد. شیوۀ مغرضانۀ مؤلف اخیر در جرح و تعدیلات و زیاده و نقصانهائی که در کتاب قدیم به عمل آورده، نیک ظاهر و هویداست. کم مذهبی در تاریخ دیده شده که در عرض مدت ۶۹ سال (۱۲۶۰ ــ ۱۳۲۹) مانند مذهب میرزا علیمحمّد باب اینهمه تغییرات و تبدیلات در آن روی داده باشد.[۱۹]
براون پس از شناساندن بابیان کلشیء، ازلیان، بهائیان و سپس بهائیان پیرو عباس افندی و بهائیان پیرو محمّدعلی افندی، دربارۀ اختلاف پایانی و دو گروه شدن بهائیان نوشته:
این تفرقۀ آخری و حقد و حسد و جنگ و جدالی که از آن ناشی شد، راستی این است که اثر خیلی بدی در ذهن این بنده پدید آورد؛ چه، من همیشه پیش خود خیال میکنم و از دوستان بهائی خود نیز همیشه پرسیدهام که پس نفوذ و قوۀ تصرف و قاهریتی که به عقیدۀ ایشان اوّلین علامت کلمةالله و از خصایص لا ینفک آن است، کجاست؟ در صورتی که در مقابل اینهمه نصوص «الهی» از قبیل «عاشروا مع الأدیان بالروح و الریحان» و «همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار» و نحو ذلک، ایشان با اعضای خانوادۀ خودشان چرا با این درجه تلخی عداوت رفتار میکنند؟[۲۰]
بهائیان و نقطةالکاف
واکنش بهائیان به کتاب نقطةالکاف و مقدمۀ آن بسیار سخت بود. آنان کوشش کردند تا آن کتاب را که آشکارا به بزرگی مقام صبح ازل نزد باب اشارت داشت، بیاصالت و ساختۀ دست ازلیان جلوه دهند. میرزا ابوالفضل گلپایگانی ـ که خود یکی از بانیان تحریف کتاب تاریخ قدیم بود ـ در یکی از نامههای خود دربارۀ آن کتاب، از میرزا مصطفی کاتب ــ که در ادامه شناسانده خواهد شد ــ نام برده است:
… چه اگر این عبد و جمیع احبا بخواهند شکر حضرت ادیب و آن حضرت و حضرت میرزا نعیم ــ روحی لکم الفداء ــ را بهجا آرند که همت فرموده، مأخذ کتاب محرَّف نقطةالکاف خبیث را به دست آوردند و کاتب او را یافتند و منشأ شبهات را مکشوف داشتند، هرآینه از عهدۀ این شکر بر نخواهند آمد. إنما أجرکم علی الله … چیزی که لازم است فانی معروض دارد، اگرچه فضولی است و میدانم آن وجودات مقدسه غافل نیستند، این است که عکس خط آن کاتب، میرزا مصطفی نام، اگر ممکن شود که فتوغراف اصلی باشد ….
صفحۀ عنوان چاپ ادوارد براون از کتاب نقطة الکاف
بخشی از مقدمۀ ادوارد براون بر کتاب نقطة الکاف
او، در این بخش، حذف گفتارهای میرزا جانی کاشانی دربارۀ میرزا یحیی صبح ازل در کتاب تاریخ جدید را یاد کرده است: «این قسمت از نقطة الکاف (ص ۲۳۸ ـ ۲۴۵، ص ۲۰۸، س ۱۴ ـ ۱۸) که مهمترین قسمتهای کتاب است، صاف و ساده، بتمامها از تاریخ جدید حذف شده است، و السلام.»
محقق بهائی زندگانی میرزا ابوالفضل گلپایگانی، پس از آوردن این نامه، دربارۀ میرزا مصطفی کاتب نوشته:
اما کتاب مجعول که به خط ملا مصطفی تهیه شده و در نامۀ جناب ابوالفضائل ذکر آن هست، نگارنده در طهران در جستجوی آن برآمده، بعد از زحمات زیاد آن را به دست آورد و با نقطةالکاف براون مطابقه نموده، ملاحظه کرد که هیچ تفاوتی ندارد.[۲۱]
بررسی دو نسخۀ خطی مورد استفادۀ ادوارد براون ــ که تصویرشان در این مقاله آورده شده ــ نادرستی سخن این محقق بهائی را گویاست، چرا که با خطی دیگر بوده و با خط میرزا مصطفی کاتب آشکارا ناهمسان است. میتوان گفت که این محقق نسخهای از کتاب نقطةالکاف به رونویسی بعدی میرزا مصطفی کاتب را یافت اما آن را نسخۀ اصل آن کتاب و برساختۀ آن کاتب ازلی پنداشت یا چنان نمایاند.
بر همین مسیر بود که بهسبب دستورهای پیدرپی عباس افندی، کتاب کشف الغطاء عن حیل الأعداء از سوی دو داعی سرشناس بهائی، میرزا ابوالفضل گلپایگانی و سیّد مهدی گلپایگانی، به نگارش درآمد و با ادبیاتی سخت به نکوهش صبح ازل، پیروانش و براون پرداخت. این کتاب را میرزا ابوالفضل گلپایگانی آغاز کرد اما در اثنای کار درگذشت و کار برعهدۀ پسرداییاش، سیّد مهدی گلپایگانی، گذاشته شد. نگاه تند نویسندگان کشفالغطاء و ادبیات سخت ایشان نسبت به ادوارد براون و ازلیان، خشم شدید ایشان ـ که از خشم شدید عباس افندی برمیخاست ـ را گویاست. سختی رویکرد سیّد مهدی گلپایگانی نسبت به براون و ازلیان تا آنجا بود که برای بزرگداشت مقام بهاءالله، به طعن باب نیز پرداخت. وی ابتدا، صورت عریضۀ ناصرالدینمیرزا ولیعهد به محمّدشاه قاجار را ــ که دربارۀ مجلس محاکمۀ باب در تبریز بود ــ آورده و سپس، برای نشاندادن قهر و سطوت بهاءالله نسبت به پادشاهان، به آوردن توبهنامۀ باب و الواح قهرآمیز بهاءالله پرداخته و باب را خوار کرده است:
چون در این عریضه، انابه و استغفار کردن باب و التزام پا به مهر سپردن آن حضرت مذکور است، مناسب چنان به نظر میآید که صورت همان دستخط مبارک [توبهنامه] را نیز محض تکمیل فائده در این مقام مندرج سازیم و موازنۀ آن را با الواحی که از قلم جمال قدم در سجن اعظم [عکا] بهجهت ملوک و سلاطین عالم نازل گردیده، به دقت اولیالبصائر واگذاریم.[۲۲]
دستخط عباس افندی در عنوان نامهاش به ادوارد براون
(کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج، مجموعۀ ادوارد براون، ضمن ش F.27)
نامۀ عباس افندی به ادوارد براون
(کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج، مجموعۀ ادوارد براون، ضمن ش F.27)
یادداشت ادوارد براون دربارۀ رسیدن نامۀ عباس افندی بهوسیلۀ دریفوس در پاریس که در صفحۀ پشت صفحۀ نامه چسبانده شده است.
(کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج، مجموعۀ ادوارد براون، ضمن ش F.27)
این داعی تراز اوّل بهائی که در ترکستان روسیه به تبلیغ آیین بهائی میپرداخت و از بزرگان بهائیان آن دیار بود، سپس، متن کامل توبهنامۀ باب را آورده است بدون آن که متوجه باشد تضعیف باب سست کردن بنیاد باورهای خود او در آیین بهائی است! در میان منتقدان مسلمان، شیخ احمد شاهرودی ــ که آثارش در نگاه این پژوهش از مهمترین مکتوبات مسلمانان در نقد آموزههای بابی و بهائی است ـ بر دیدگاههایی چون آنچه در این گفتار دربارۀ استقامت بهاءالله آمده، نقدهایی داشت. او بر آن بود که هیچیک از پیامبران خداوند تقیه نکردهاند و این در حالی است که باب و بهاءالله تقیه میکردند و همچنین، بهاءالله آن نامهها را زمانی نگاشت که کسی به دنبالش نمیآمد، پس استقامتی در کار نبوده است:
… هان! هان! نگویی که انکارات و برائت از باب و بهاء بهواسطۀ حفظ جان و خوف و تقیّه بوده که میگویم: دعوی این دو نفر دعوی نبوّت بوده و معلوم از سیرۀ انبیاء عظام آن است که هرچند بلایا و رزایا بر ایشان وارد میشد، در اعلاء امر و اظهار دعوت خود در هیچ زمان تقیه نکرده و در هر محضر که بوده، اظهار میکردند و هیچ زمان زبان به انکار و استغفار از امر خود نگشوده. همانا موسی در محضر فرعون و تمام فرعونیان و آن سلطنت و قدرت بیاندیشه اظهار امر خود نمود و از توعید فرعون به «لأجعلنّک من المسجونین»[۲۳] نهراسید و همچنین، حالت استقامت ابراهیم در برابر نمرود با آن تجبر و نمرودیان و همچنین، حضرت مسیح، با تنهایی و عداوت تمام یهود و آنهمه آزار و اذیت، از پای نیفتاد و همچنین، حضرت نوح و لوط و هود و صالح و جرجیس و الیاس تا حضرت خاتمالانبیاء که با آن عداوت قریش، یکتنه و بدون بیم و هراس، در ملاء و جمع قریش، به خلاف تمام ایشان و نفی خدایانشان، تمام خلق را علناً دعوت به توحید و مذمت اصنام فرمود و هرچه اذیت و آزار دید، دست از دعوت نکشید و همین طریق بوده شیوۀ تمام انبیاء که هیچ نبیّی تقیه در اعلان امر و اظهار عقیدۀ خود نکرده و هیچ پیغمبری انکار از دعوت خود ننموده و اگر مدارایی با سلطان عصر و یا قوم خود مینمودند و یا جلاء وطن و یا حفظ نفس خود میفرمودند ولی تا کشتن انکار امر خود نمیکردند و تقیّه در دعوت نمیفرمودند و اظهار ندامت و پشیمانی و تبری نکردند و به این جهت، در اخبار نبوی کسی احتمال تقیّه نمیدهد و نداده.
بلی؛ نفس نبوی و آن کس که باید به رسالت از جانب پروردگار مبعوث بر خلایق شود و بدون اسباب ظاهری و اعوان و انصار بخواهد بر خلاف عقاید مردم سخن گوید و انس و عادتشان را بردارد و حایل بین ایشان و مشتهیات ایشان باشد و بزرگان و معبود ایشان را زشت و قبیح شمرد، باید صاحب نفس قویه باشد که از هیچ لشکری و سیاهی و دشمنی نترسد و نهراسد، چنان که انبیاء عظام، حالشان همینطور بوده که دعوتهای ایشان همیشه در مجمع اعداء و انبوه دشمنان بود نه مثل این دو نفر نبی کاذب که هروقت کار را سخت ببینند، از در ضراعت و انابت و انکار و تبری و توبه برآیند و هروقت که آسوده و راحت باشند، بهتوسط مکاتیب و بعث رسولان، اظهار امر خود کنند بهطریق خدعه و پنهان … .
…جمعیت طهران بیش از فرعون و فرعونیان و امت نوح نبوده و عداوت ایشان بیش از قریش نبوده؛ میخواست پس از مردن باب، در بازار و کوچۀ طهران علناً اظهار امر خود نماید نه آن که انکار نماید و تقیّه کند![۲۴] تقیه شأن نبی نیست و ایشان خود را وصی پیغمبر نمیدانند و حضرت قائم و حضرت حسین ــ أرواحنا لهما الفداء ــ همان دو وجود مبارکی هستند که شمشیر بکشند و بکشند و غلبه نمایند نه آن که بترسند و تقیه کنند … بلی؛ جناب بهاء پس از آن که فرسخها گریخت و منزلها پیمود و در مملکت دیگر و حفظ سلطنت دیگر رفت، آنوقت، به لسان ضراعت و چاپلوسی، کاغذ به سلطان نوشت و الواح به اطراف بهتوسط رسولان فرستاد و این مسلک را در دولتی سلوک نمود که مؤاخذۀ مذهبی نداشت و قانون قتل و نهب نداشت و مجرمین را غیر حبس مؤاخذۀ دیگری نمیکرد[۲۵] مثل آن دلیر کاشان که پس از آنچه بر سر او آمد از دزدان، در مقام اظهار شجاعت، به رفقایش میگفت: نمیدانید چه کردهام! همان که دزدان رفتند، زبان به دشنام و فحش ایشان گشادم و سرگین اسبشان را داغان کردم![۲۶]
بخش گویای نسخۀ متقدم نقطة الکاف از نامۀ میرزا مصطفی کاتب به ادوارد براون
(کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج، مجموعۀ ادوارد براون، ضمن ش F.53)
از سمت راست، شوقی ربانی و هیپولیت دریفوس و همسرش، لورا کلیفورد بارنی ـ دریفوس (نویسندۀ مفاوضات) پشت عباس افندی نشستهاند.
نسخهای متقدم از کتاب نقطة الکاف (نوشتۀ میرزا جانی کاشانی)
(تاریخ کتابت: ۱۲۶۸ ق.: سال اعدام میرزا جانی کاشانی)
(کتابخانۀ دانشگاه پرینستون، مجموعۀ اسناد ویلیام میلر، ش ۳۰۰)
با این ترتیب، دانسته میشود که کتاب نقطةالکاف در نگاه بهائیان بسیار چالشبرانگیز بود. این از آن روست که نویسندهاش که در سال ۱۲۶۸ ق. (۱۲ سال پیش از دعوت منیظهرهاللّهی محدود بهاءالله در بغداد و ۱۵ سال پیش از دعوت آشکار او در ادرنه) کشته شده بود، آشکارا صبح ازل را جانشین برگزیدۀ باب و مطاع بر بابیان پس از اعدام او نشان داده است؛ واقعیتی که بهائیان همواره اصالت آن را منکر بوده و از روی مصلحتش وانمایاندهاند.[۲۷]
با این حال، شاید بتوان گفت که عباس افندی، با وجود خشم و عصبانیت شدیدی که از چاپ کتاب نقطةالکاف داشت، چندی پس از آن، مصمم شد تا به تجدید رابطه با ادوارد براون بپردازد. در مجموعۀ اسناد براون در کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج، در میان نسخۀ شمارۀ F.27، دو برگ با خط عباس افندی دیده میشود. برگ نخست که گویا عنوان نامه باشد، عبارت «هو الله. حضرت دوست عزیز مهربان، جناب ادوارد برون محترم» را داراست و نامۀ وی نیز چنین است:
مورخۀ ۱۰ می سنۀ ۱۹۱۱، هو الله. حضرت دوست قدیما! دو رساله چندی پیش تقدیم شد. اگرچه خبر وصول از شما نرسید، ولی باز محبت قدیم محرک گردید که دوباره یاد آوارگان افتید، لهذا، سواد چند نامه تقدیم میشود تا دلیل مهر و وفا و احترام به آن یار پرصفا باشد. از لطف خدا امیدم چنان است که همیشه محفوظ و مصون باشید. عباس.
دیده میشود که این نامه در ۱۰ می ۱۹۱۱ م. نوشته شده است. یادداشت ادوارد براون ــ که تصویرش در این مقاله آورده شده ــ گویای آن است که این نامه در پاریس نوشته شده و در ۸ ژوئن ۱۹۱۱ م. بهوسیلۀ هیپولیت دریفوس به او رسیده است. دریفوس یک یهودی بود که به بهائیان پیوسته و برای ایشان به کوششهای تبلیغی میپرداخت. همسر او، کلیفورد بارنی، کسی است که کتاب النور الأبهی فی مفاوضات عبدالبهاء را نگاشت.
از آن سوی، بر خلاف آنچه در صحفۀ عنوان کتاب نقطةالکاف دیده شده و تاریخ چاپ آن را ۱۳۲۸ ق. (۱۹۱۰ م.) نشان میدهد، باید گفت که آن کتاب در زمانی پس از آن سال به چاپ رسید. این از آن روست که در پانوشت شمارۀ ۱ از صفحۀ عد از مقدمۀ فارسی ناشر کتاب، تاریخ نگاشتهشدن آن بخش از مقدمه ۲۹ محرم ۱۳۲۹ ق. یاد شده و تاریخ پایان مقدمه نیز در صفحۀ عز، «محرم ۱۳۲۹» نوشته شده است. پایان ماه محرم آن سال، با تقریب محاسباتی، ۳۰ ژانویۀ ۱۹۱۱ م. بود؛ بنابراین، تاریخ نگارش نامۀ عباس افندی حدود سه ماه و ده روز پس از پایان نگارش مقدمۀ نقطةالکاف و تاریخ رسیدن آن نامه بهوسیلۀ دریفوس به براون حدود چهار ماه و هشت روز پس از پایان نگارش آن مقدمه بود و میتوان گمان داشت که چاپ آن کتاب در آن سه یا چهار ماه انجام شده بود. این نگاه دوستانه را در دیدار عباس افندی با میرزا محمّدخان قزوینی، در پاریس، در ۱۵ اکتبر ۱۹۱۱ م. (هشت ماه و پانزده روز پس از نگارش مقدمه) نیز میتوان دید. وی در آن دیدار ــ که شرحش در ادامه آمده ــ با آن که از نقش قزوینی در آمادهسازی نقطةالکاف مطلع بود، با او برخوردی دوستانه داشت، گو این که قزوینی آن را از سیاستمداری او میدانست.
این احتمال هست که چاپ کتاب نقطةالکاف در سال ۱۳۲۸ ق. (۱۹۱۰ م.) باید انجام میشد و جلدش نیز برای آن تاریخ آماده شده بود اما به سبب یا اسبابی ــ که دانسته نیست ــ به زمانی پس از آن افتاد. در این صورت، میتوان پذیرفت که به مجرد حروفچینی مقدمۀ کتاب، کار چاپش آغاز شده و در همان ابتدای سال ۱۹۱۱ م. پخش شده است.
در تحلیل این گفتار که فرستادهنشدن رسید از سوی ادوارد براون برای عباس افندی را گویاست، در صورت پذیرش چاپ کتاب و شهرتش در آن سه ماه (فوریه تا می ۱۹۱۱ م.)، شاید بتوان گفت او که در مقدمۀ نقطةالکاف رنجش عمیق خود از دشمنیهای دو گروه بهائیان مدعی معاشرت با روح و ریحان نسبت به یکدیگر را بازگفته بود، بهسبب آن رنجش و نیز واکنشهای خصمانۀ عباس افندی و پیروانش به آن کتاب و جعلی وانمودن آن، از پاسخ به نامۀ عباس افندی سر باز زده و سبب شده بود تا او دیگربار به کوشش برای برقراری دوستی با او روی آورد.
تحلیلی مقدماتی بر اصالت کتاب نقطةالکاف
در مجموعۀ اسناد ادوارد براون در کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج، در میان نسخۀ شمارۀ F.53 ــ که نسخهای از کتاب هشت بهشت میرزا آقاخان کرمانی است ــ نامهای از میرزا مصطفی کاتب دیده میشود:
مخدوم معزز مکرم و قبلۀ معظم محترم! وفقک الله بتوفیقاته و أیدک الله بتأییداته!
در روزی که روز قبل آن از شدت مرض چشم از زندگی پوشیده و مستعد به مردن بودم و قدرت حرکت نداشتم و شب آن را در نهایت سختی و شدت بهسر برده بودم، عصر روز بعد آن روز قدری حالت شدت مرض تخفیف یافته و قدری بالنسبه به شب و روز قبل آسایش یافته بودم که تعلیقۀ حضرت عالی مع کتاب مرحمت و التفاتی واصل گردید. گویا خداوند راحتی بیاندازه و جانی تازه به جسد این ذرۀ بیمقدار عطا فرمود و آن شب را اقلاً تا نصف شب، نورالله (بندهزاده) مشغول به خواندن کتاب و حقیر محظوظ به شنیدن مطالب آن که گویا هیچ ناخوشی در آن چند ساعت صورت وقوع ندارد، بودم. خیلی متشکرم و خیلی ممنونم.
در چند سال قبل، مسیو نیکلا (نائب سفارت فرانسه) ــ که حال سه سال است به سمت قونسلگری تبریز است ــ در طهران بود و گفت: «کتاب نقطةالکاف در کتابخانۀ دولتی و سلطنتی ما در تعداد کتبهای فارسی، در نمرۀ هفتاد یا هشتاد، هست و من او را گرفته استنساخ نمایم، نشد که تمام نمایم.» آن نسخۀ ناقص را به حقیر داد که از مقدمات کتاب بود تا آنجائی که «الراد علی الرسول الراد علی الله». یک صفحه هم زیاده شد و پیش حقیر هم نسخهای بود که از همان جا که «الراد علی الرسول راد علی الله» بود، ولی هر چند جزو، دو جزو سه جزو افتاده داشت؛ مَثَل، وقایع اصفهان را بالکلیه نداشت.
باری؛ در سه سال قبل، نسخۀ نقطةالکاف از محبان و دوستان نراقی به دست آمد که تاریخ نگارش آن در سنۀ هزار و دویست شصتوهفت (۱۲۶۷) است، به دست یکی از تجار نراقی نوشته شده؛ خیلی خشنود شدم؛ آن نسخۀ ناقص را اوّلاً کامل نمودم و بعد، دو نسخۀ دیگر از روی همان نسخه نوشتم، یکی از آن را معلمین مدرسۀ ینگیدنیائیها ابتیاع نمودند و یکی دیگر را دکتر سعیدخان طبیب ابتیاع و خیلی هم کوشش دارد که آن نسخۀ اصل را بگیرد و نسخهای که من نوشتهام، با آن معاوضه نماید و دیگر نمیدانم چه خواهند نمود و مسیو نیکلا را هم نمیدانم آخر تتمۀ نسخه را پیدا نمود یا ننمود، ولی از نوشتجات نقطۀ اولی مع نوشتجات دیگر، تخمیناً در سه سال متوالی از برای او نوشتم؛ شاید دویستهزار بیت باشد و از برای سفیر عثمانی هم بههمچنین، یعنی کتابهایی که در سه سال که از ارض قاف نوشته بودم و به هر وسیله بود وارد ایران نمودم، یکدفعه بهتوسط یکی از اصحاب از صدهزار بیت بالاتر یکدفعه ابتیاع نمود و منبعدها هم خیلی نوشتجات هم حقیر نوشتم و هم از کسان دیگر و جاهای دیگر تحصیل نمودند.
طول دادن این مطالب از جهت آن است که این دو نفر مکرم معظم، یعنی سفیر [عثمانی] و مسیو نیکلاه، خصوصاً الآن خزینهای از این کتبها هستند، شاید سرکار هم به آنها راهی پیدا نموده، از نزد آنها هم تحفهای به دست آورده باشید ….
نام واقعی میرزا مصطفی کاتب «اسماعیل صباغ سهدهی» بود. او بر ازلیان سهده اصفهان ریاست داشت اما بهسبب هجومی که بر ایشان رخ داد، به اصفهان برده شد و با بریده شدن یکی از گوشها و سپس مهارشدن، از آن شهر بیرون رانده شد. بابیان اصفهان شبانه او را یافته و پس از مداوا، به ده بابینشین طار نطنزش فرستادند. او مدتی نزد بابیان آنجا بود و سپس به تهران گریخت و با خواست میرزا هادی دولتآبادی، نام خود را به «میرزا مصطفی» مبدل کرد. وی سه سال در قبرس (ارض قاف در نامۀ بالا) نزد صبح ازل زیست و سرانجام، بهسال ۱۳۳۹ ق. در تهران درگذشت و در مقبرۀ میرزا هادی دولتآبادی در قبرستان ابنبابویه ری به خاک سپرده شد. وی سی سال پایانی زندگانی خود را پیوسته به استنساخ آثار بابی و ازلی میپرداخت. مکتوبات او را در کتابخانهها و مجموعههای اسناد داخل و خارج ایران میتوان یافت.[۲۸]
برگهای شمارۀ «۱۸ پ و ۱۹ ر» از کتاب نقطة الکاف (سندهای پیشین)
با حاشیههای میرزا مصطفی کاتب
صفحههای نخست و پایانی رونوشتی از کتاب نقطة الکاف (نوشتۀ میرزا جانی کاشانی)
به خط میرزا مصطفی کاتب (۱۳۲۷ ق.: NK1327)
(کتابخانۀ دانشگاه پرینستون، مجموعۀ اسناد ویلیام میلر، ش ۲۶۴)
بر پایۀ این مکتوب، دانسته میشود که میرزا مصطفی کاتب نسخهای متقدم از کتاب نقطةالکاف را از بابیان نراق کاشان به دست آورده بود که کتابتش به سال ۱۲۶۷ ق. بازمیگشت. وی نوشته که یکی از نسخههای رونویسیشده از آن نسخه را سعیدخان کردستانی (پزشک مسلمان سنیمذهب مسیحیشدۀ بابیپژوه) از او خرید و کوشش داشت تا نسخۀ اصل را هم از او بخرد. با توجه به یادداشتهای سعیدخان کردستانی در شرح نسخههای بابی و بهائیاش که اکنون در مجموعۀ اسناد ویلیام میلر در کتابخانۀ دانشگاه پرینستون است، دانسته میشود که او سرانجام موفق شد تا آن نسخۀ متقدم را که در سال ۱۲۶۸ ق. ــ و نه ۱۲۶۷ ق. ــ کتابت شده بود، از میرزا مصطفی کاتب بگیرد:
کتاب نقطةالکاف میرزا جانی کاشی که در کاشان دو شب میزبان باب شد و این نسخه در سالی نوشته شده که خود حاج میرزا جانی را در آن سال در تهران کشتند و یک سال از نسخهای که در موزۀ لوور پاریس است، کهنهتر است. نسخهای که پروفسور براون به چاپ رسانیده است، از روی نسخۀ پاریس است. آقای آیتی آواره و آقای نیکو با نسخۀ پروفسور براون مطابقت کردند، تماماً موافق یافتند. شاید در دنیا نسخۀ خطی منحصر به این دو نسخه باشد. اول این، و بعد نسخۀ پاریس. به این واسطه، این نسخه خیلی معتبر است و من با زحمات زیاد به دست آوردم. پروفسور براون حق دارد که این نسخۀ خطی را که از حاجی میرزا جانی است و پیش از اختلاف بابیه و بهائی نوشته شده و پیش از تفرقۀ غصن اعظم و غصن اکبر دست تطاول زمان صدمهای به این نسخههای خطی گرانبها نزده ….[۲۹]
با این ترتیب، دانسته میشود که نسخهای از نقطةالکاف که از سوی تاجری بابی و اهل نراق در سال ۱۲۶۸ ق. رونویسی شده بود (۱۲۶۸، حررها حرف التاء)، از سوی برخی بابیان نراق به میرزا مصطفی کاتب رسید و سپس به دست سعیدخان کردستانی افتاد و سرانجام، با انتقال به ویلیام میلر (کشیش آمریکایی محقق دربارۀ بابیان و بهائیان[۳۰])، به کتابخانۀ دانشگاه پرینستون سپرده شد.
آنچه سعیدخان کردستانی دربارۀ مطابقت آن نسخه با نسخۀ چاپی ادوارد براون از سوی دو داعی پیشین بهائی، عبدالحسین آیتی (آواره) و میرزا حسن نیکو، و همسانی کامل آندو با هم آورده، اصالت کامل کار ادوارد براون و میرزا محمّدخان قزوینی را نشان میدهد، گو این که وجود نسخههای کتابخانۀ ملّی فرانسه ــ که در گفتار بالا بهنادرستی موزۀ لوور یاد شده ــ نادرستی سخنان داعیان بهائی دربارۀ ساختگیبودن کتاب نقطةالکاف و جعلش از سوی میرزا مصطفی کاتب را گویاست.
در این میان، کاویان صادقزادۀ میلانی (محقق بهائی) نیز همراه با همکار خود به بررسی نسخهشناسانه و مبسوطی بر این نسخه از کتاب نقطةالکاف پرداخته و با تحلیل و نقد دیدگاههای محققانی چون سیّد محمّد محیط طباطبایی و خوان کول دربارۀ روند پیدایش کتاب نقطةالکاف، اصالت نسخۀ چاپی ادوارد براون را پذیرفته است:
… در مطالب فوق، ما پیشنهاد کردیم که NK1268 [= نسخۀ خطی ۱۲۶۸ ق. از کتاب نقطةالکاف] مقدم بر هر نسخۀ دیگری از نقطةالکاف است که تا کنون کشف شده است. وسوسهانگیزتر این است که ممکن است نسخهای از نسخۀ خطی اصلی نقطةالکاف باشد. قویترین دلیل بر این که نسخهای از پیشنویس اصلی نقطةالکاف است، این است که غلطهای املایی و زبان درشت حفظ شده است. این نشان میدهد که توسط کاتبان حرفهای یا اهل ادب ویرایش نشده است. بهعلاوه، قسمتهای مخدوشی را که در نسخههای خطی بعدی یافت میشود، ندارد که باز هم نشان میدهد که نسخهای از نسخۀ اصلی است که ویرایش نشده است. ما معتقدیم که به دو دلیل این نسخه کپی از پیشنویس اصلی است و خود پیشنویس اصلی نیست … هویت دقیق نویسنده و کاتب NK1268 هنوز یک رمز و راز است، اما شاید تاریخ نسخۀ خطی [۱۲۶۸ ق.] و نام کاتب [حرف التاء] به پاسخگویی به سؤال هویت نویسنده در آینده کمک کند. در حالی که مایلیم نسخۀ انتقادی جدیدی از نقطةالکاف بر اساس NK1268 و NK1327 [ـ که رونوشت آن با خط میرزا مصطفی کاتب است ـ] تولید کنیم و یافتههای اوّلیۀ خود را اعمال کنیم، از قبل میدانیم که محصول نهایی تفاوت زیادی با متن منتشرشدۀ براون نخواهد داشت. اگر یافتههای ما تأیید شود، آنگاه، نقطةالکاف مسلماً اوّلیه و عاری از تحریفات اعتقادی بعدی است؛ بنابراین، نهتنها بهعنوان منبعی معتبر برای تاریخ اوّلیۀ بابیان، بلکه به عنوان دریچهای به ذهن بابی در سالهای ۱۸۵۱ یا ۱۸۵۲ [= ۱۲۶۸ یا ۱۲۶۹ ق.] ارزشمند است که در مدت کوتاهی پس از مرگ مؤسس آن، سعی در معنا بخشیدن به تاریخ دین خود داشت.[۳۱]
محمّد قزوینی: مصحح واقعی نقطةالکاف
میرزا محمّدخان قزوینی (۱۲۹۴ تا ۱۳۶۸ ق.) از دانشمندان بهنام ایران است که در حوزۀ مطالعات تاریخ و ادبیات ایران جایگاهی بلند دارد. او ابتدا، در حوزۀ علمیۀ تهران نزد عالمانی چون میرزا محمّدحسن آشتیانی و شیخ فضلالله نوری ــ که تا پایان حیات ثناگویشان بود ــ درس خواند و از شیخ هادی نجمآبادی، میرزا محمّدحسین فروغی و سیّد احمد رضوی ادیب پیشاوری نیز بهره برد. سپس به بریتانیا و فرانسه رفت و در آنجا سالها به کارهای پژوهشی پرداخت و با ادوارد براون دوستی نزدیک یافت.[۳۲] وی، با وجود ارادت واقعی به کسانی چون میرزا محمّدحسن آشتیانی و شیخ فضلالله نوری که در شمار مخالفان جدی ازلیان بودند،[۳۳] با برخی ازلیان نیز دوستی نزدیکی داشت بهگونهای که میرزا یحیی دولتآبادی، با وجود نهانزیستی بالا و پنهان کردن شدید باورداشت بابی و ازلی خود، نسخۀ خطی کتاب بابی خود، آئین در ایران، را چندی به او امانت داده بود.[۳۴]
میرزا محمّدخان قزوینی در مقالهای که در رثای ادوارد براون نوشت، کارهای پژوهشیاش دربارۀ بابیان را ستود و آنها را سبب آشنایی اروپاییان با آن باورداشت و تاریخش گفت:
اما در خصوص اشتغال او به تحقیقات راجع به بابیه و کیفیت سر و کار پیدا کردن او به این طایفه، برای اطلاع از این امور باید رجوع نمود به مؤلَّفات مشهورۀ او در این موضوع و مخصوصاً به مقدمههای مفصل این کتب که در آنجا مشروحاً بیان میکند که چگونه ابتدا کنجکاوی او در این راه از مطالعۀ کتاب کنت دو گوبینو (Conte de Gobinau) به حرکت آمد و شوقی زیاد برای اطلاع از حقیقت امر این طایفه در او پیدا شد و از آن به بعد، خود، بشخصه در صدد تحقیق این مسائل برآمد و جداً در این راه دامن بر کمر زد و با نهایت جد و جهد به جمع اطلاعات از هر گوشه و کنار در خصوص سرگذشت این طایفه و وقایع فجیعهای که نسبت به ایشان در ایران واقع شد و اروپا را متأثر کرد، مشغول گردید. ابتدا، در اثناء سفر در ایران، با بسیاری از اتباع این مذهب آشنائی پیدا کرد و از ایشان معلومات زیادی به دست آورد و سپس، در سال ۱۳۰۷، برای به دست آوردن اطلاعات تازه از سرچشمۀ اصلی آن، خود شخصاً سفری به عکا و قبرس نمود و به ملاقات میرزا یحیی معروف به «صبح ازل» و میرزا حسینعلی معروف به «بهاءالله» (دو رئیس بابیه در آن وقت) نایل آمد و علاوه بر اینها، با خواص و مطلعین این طایفه که در هر یکی از نقاط ایران یا عثمانی یا مصر و شام سراغ میکرد، بنای مکاتبه گذارد و به خواهش و تمنا و نوید و پول و به هر وسیلۀ دیگر که ممکن بود، کتب و رسایل و اسناد و اوراق ایشان را به دست آورد تا بالاخره، در سایۀ همت بلند و عزم راسخ و خستهنشدن از کار و عقبنرفتن از موانع، به تألیف این کتب مهم مشهور خود موفق گردید و چنان که مقصد اصلی او بود، دنبالۀ تحقیقات کنت دو گوبینو را ــ که نتیجۀ آن تحقیقات به سال ۱۲۶۹ ختم میشود ــ تا زمان خود امتداد داد.
کنت دو گوبینو از نویسندگان مشهور فرانسه است و صاحب تألیفات بسیار زیاد است در اغلب مواضیع فلسفی و اجتماعی و مذهبی و تاریخی و غیره و مؤسس طریقۀ مخصوصی است از فلسفۀ تاریخی معروف به «گوبینیسم» که مخصوصاً در آلمان پیروان زیاد دارد. وی در سنوات ۱۲۷۱ ـ ۱۲۷۴ به سمت نایب اوّل سفارت فرانسه در طهران و در سنوات ۱۲۷۸ ـ ۱۲۸۰ به سمت وزیرمختاری همان دولت در همان شهر اقامت داشته است، به این مناسبت، عدهای از تألیفات او راجع به ایران و اوضاع اجتماعی و تاریخی این مملکت است، از جمله، کتاب مشهور او، مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی (Les Religions et les Philosophies dans l’ Asie Centrale)، است که مکرر به طبع رسیده است و طبع اوّل آن در سنۀ ۱۸۶۵ (۱۲۸۲) است. در این کتاب، یک فصل بزرگی، قریب سیصد صفحۀ وزیری، مخصوص به بحث از تاریخ و مذهب بابیه است و او چون خود، بنفسه، اندکی بعد از قتل باب و قبل از ظهور اختلاف مذهبی بین این طایفه در طهران بوده و مخصوصاً شوق زیادی به تحقیق مذاهب مختلفه داشته است، اطلاعات فوقالعاده مهمی در این کتاب در خصوص بابیه جمع کرده است و تألیفات مرحوم استاد براون در خصوص بابیه، چنان که گفتیم، دنبالۀ تحقیقات گوبینو و ذیل و متمم آن است و آن مرحوم جمیع وقایع راجع به این طایفه را که متأخر از عصر گوبینو، یعنی از تاریخ تألیف کتاب اوست، و مخصوصاً اختلافاتی که بعد از باب مابین ایشان پیدا شد از انقسام به «ازلی» و «بهائی» و «ناقضین» و «ثابتین» و مخاصمات این فرق با یکدیگر و روابط بین آنها و دولت ایران و عثمانی و غیر ذلک، همه را در یک جا جمع نمود و اصل خود تحقیقات گوبینو را که با همۀ قدر و قیمت باز بسیار ناقص بود، بهطور شافی کافی تکمیل کرد و بدین طریق، وقایع هفتادسالۀ اوّل این مذهب جدید را از بدو ظهور آن در سنۀ ۱۲۶۰ الی حدود سنۀ ۱۳۳۰ منقح و مکمل و بیغرضانه در مقابل انظار عالمیان نهاد و فصلی جدید بر تاریخ این دنیای کهن افزود و عالم تاریخ را إلی الأبد رهین منت خود گردانید.[۳۵]
میرزا محمّدخان قزوینی، پس از برشمردن آثار براون، گفتار خود را پی گرفته است:
این کتب استاد براون در موضوع بابیه و معلومات صحیحۀ متکی به اسناد و وثایق و عکسهای خطوط و اشخاص رؤسای این طایفه و غیر ذلک که در آن مندرج است، به اندازهای در اروپا مهم است و به اندازهای طرف وثوق و اعتماد علما واقع شده است که این کتاب مقام براون را در اروپا ما بین علمای فن تحقیق مذاهب و ادیان به اوّلین درجه ارتقا داده است و بالإجماع اقوال او را در این موضوع حجت میدانند و مؤلَّفات او را درین رشته از امهات و اصول کتب این فن محسوب میدارند و بهطور حتم میتوان گفت که اگر تصادفات عالم کنجکاوی این دو نفر اروپائی، یعنی گوبینو و براون، را اتفاقاً درین راه نینداخته بود و این تألیفات گرانبهای ایشان به وجود نیامده بود، وقایع تاریخی این طایفه بهکلی از صفحۀ دنیا محو میشد و اطلاع بر حقیقت آن وقایع برای اعقاب و اخلاف بلکه حتی برای معاصرین از جملۀ محالات میگشت، زیرا که در ضمن غوغا و مناقشات فرق مختلفۀ این مذهب و تعصبات مغرضانۀ ایشان نسبت به یکدیگر و اکاذیب و مفتریات هریکی در حق دیگری و اتلاف هر فرقه کتب فرقۀ دیگر را و غش و تدلیس هر حزبی وقایع تاریخی حزب دیگر را و تجاهل عمدی یا به اصطلاح فرنگیها «اجماع سکوتی» هریک از فریقین نسبت به امور راجعه به طرف مقابل ــ که همۀ این امور از همان ابتدای ظهور انقسام دائماً مابین ایشان واقع شده و میشود و خواهد شد ــ اصل مطلب واضح است که بهکلی از میان میرفت و ابدالدهر در پردۀ خفا میماند.
و مخفی نماناد که اهمیت اطلاع بر احوال و اوضاع این طایفه، بهخصوص در اروپا، از نقطهنظر فن تحقیق مذاهب و ادیان و به اصطلاح ما «ملل و نحل» و نیز از نقطهنظر مطلق فن تاریخنویسی است و بس و از همین دو لحاظ مذکور است اهمیت فوقالعادهای که به مؤلَّفات مرحوم براون درین موضوع میدهند، و الا، اصل مذهب بابیه، فی حد ذاته و از لحاظ نهضت فکری و فلسفۀ ادیان، در نظر اروپائیان چندان اهمیتی ندارد و به عقیدۀ ایشان جز مشتی تخیلات سادهلوحانه چیز دیگری نیست.[۳۶]
میرزا محمّدخان قزوینی، در بخش دیگری از این مقاله، دربارۀ کتاب نقطةالکاف نوشته که «طبع و تصحیح آن به اهتمام یکی از دوستان آن مرحوم است که به ملاحظاتی ازو خواهش نمود که از اسم مصحح سکوت ورزیده شود و به نام همان مرحوم تمام شود»؛[۳۷] با این حال، او در شرح خاطرات خود دربارۀ دیدارش با عباس افندی ــ که در ادامه میآید ــ نوشته که خود او بود که «تصحیحِ» نقطةالکاف را انجام داد و «مقدمۀ فارسی آن را از مقدمۀ انگلیسی همین کتاب و نیز از سایر نوشتجات مرحوم ادوارد براون بر آن افزود» و آن را «چاپ کرد». شاید بتوان گفت وی در زمان نگارش یادنامۀ ادوارد براون (حدود ۱۳۴۴ ق.) هنوز خوش نداشت تا جایگاه خود را در فرآیند انتشار آن کتاب آشکار کند اما، بیست و اندی سال بعد، در سالهای پایانی حیات که در مجلۀ یادگار به نگارش مجموعۀ مقالات «وفیات معاصرین» میپرداخت، دیگر آن حساسیت را نداشت و حتی آن جایگاه را برای برخی ارادتمندان خود چون سیّد محمّد محیط طباطبایی نیز گفته بود.[۳۸] او در آن سلسلهمقالات خود، آنجا که به زندگانی عباس افندی رسیده، به دیدار خود با وی در پاریس نیز پرداخته است:
شرح ملاقات من با عباس افندی عبدالبهاء در پاریس: در ششم اکتوبر ۱۹۱۱ میلادی، راقم این سطور، محمّد بن عبدالوهاب قزوینی، از کلاران سویس وارد پاریس شدم و بهمحض ورود، به زکامی سخت مبتلا گشته، قریب یک هفته در منزل ماندم و هیچ بیرون نرفتم، لهذا، از اخبار ارضی و سماوی بهکلی محجوب مانده بودم تا یک روز، آقا سیّد محمّد شیخالاسلام گیلانی (شوهر خواهر مرحوم میرزا کریمخان رشتی و برادرش، مرحوم سردار محیی) که منزل من آمده بود، در ضمن صحبت به من گفت: «خبر داری که عباس افندی (رئیس بهائیان) در پاریس است؟» گفتم: «نه» و خیلی تعجب کردم. گفت: «بلی؛ قریب ده روز است که در پاریس و منزلش هم نزدیک پاسی (از محلات معروف پاریس) است.» من فوراً مکتوبی به دکتر محمّدخان محلاتی (از رفقای قدیمی پاریسی من و از بهائیان متجاهر معتقد این طریقه) نوشته، از او خواهش کردم که وسیلۀ رفتن به منزل عباس افندی را اگر ممکن است، برای من فراهم بیاورد و اگر لازم است، رخصتی برای من از او بگیرد، به خیال این که اینجا هم مثل عکاست که از قرار معروف، ملاقات رئیس بهتوسط واسطه و بعد از کسب رخصت و اجازه باید باشد.
فردا ظهری (شنبه، ۱۴ اکتوبر ۱۹۱۱)، خود دکتر محمّدخان مزبور به منزل ما آمده، تقریر نمود که وسیله و واسطه و کسب اجازه، هیچکدام از اینها لازم نیست. هرکه خواهد گو بیا و هرکه خواهد گو برو * کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست. قرار گذاشتیم که فردا صبح، ساعت ۹ فرنگی، آمده، بهاتفاق هم به منزل عبدالبهاء برویم. فردا صبحی (یکشنبه، ۱۵ اکتوبر ۱۹۱۱، مطابق ۲۱ شوال ۱۳۲۹)، دکتر محمّدخان به منزل ما آمده، به اتفاق، بهوسیلۀ راه آهن زیرزمینی (مترو) وارد منزل عبدالبهاء، واقع در نمرۀ چهار کوچۀ کامئونس شدیم. منزل وی در خانۀ عالی جدیدالبنائی است با تمام لوازم راحت جدید از آسانسور و برق و قالی در پلکان و تلفون و غیر ذلک و آپارتمان وسیعی است دارای شش هفت اطاق و شاید بیشتر و دو سالون و مبلهای خیلی مجلل. وارد دالان آپارتمان که شدم، دیدم در دالان، متفرق، دو به دو یا سه یا چهار، هر دستهای با یکدیگر مشغول صحبتاند و به آمد و شد کسی توجهی ندارند. فوراً دانستم که مثل مجالس روضهخوانی ایران است که کسی به کسی نیست، دعوت یا اخبار قبلالوقت یا کارت دادن یا استیذان و نحو ذلک هیچ در کار نیست.
رفیق همراه من هم داخل یکی از آن اجتماعات سریای دالان گشته، تقریباً از نظر من گم شد. قریب شش دقیقه سر پا حیرانمانند ایستاده، نمیدانستم چه بکنم؛ ناگاه نظرم به یکی از آشنایان پارسالۀ پاریس خود ملقب به «تمدنالملک» افتاد که جوانی است از اهل شیراز و بهائی متصلبی است، به طرف او رفتم و او هم همین که مرا دید، فوراً به طرف من آمد و دست داد. من گفتم: «چطور باید خدمت عبدالبهاء رسید؟» گفت: «همین الآن در سالون تشریف دارند؛ بفرمائید سالون!» این را گفت و فوراً یک صندلی برد در سالون؛ بعد از نیم دقیقه برگشت و گفت: «بفرمائید!» من داخل سالون شدم، چشمم به عبدالبهاء افتاد و بلاتأمل او را شناختم، زیرا که عکسش را سابق مکرر در بعضی مجلهها و روزنامهها و در بعضی کتب دیده بودم و چشمم آشنا با قیافۀ او بود، عمامۀ بسیار کوچک مولوی بلکه به عبارت اصح، یک دور فقط پارچۀ سفیدی روی یک فینه پیچیده بر سر و یک لبادۀ بسیار وسیع (آبدست) قهوهای رنگ با آستینهای بسیار فراخ بر تن، با ریش و ابروهای سفید مانند پنبه و چشمهای درخشان تیزبین و چهرۀ قوی مردانه تقریباً از جنم صورت تولستوی، در روی یک صندلی مخملی در بالای سالون پشت پنجره نشسته و اطراف سالون (چون دو سالون بود تو در تو، یکی بزرگتر که خود او فعلاً آنجا بود و یکی دیگر کوچکتر) زن و مرد ایرانی و مصری و امریکائی و انگلیسی و فرانسوی و غیرهم، قریب به سیوپنج نفر بود که بیشترشان زن بودند، روی صندلیها همه سراپا گوش صامت و ساکت نشسته، ابداً صدائی و حسی از کسی بلند نمیشد، مخصوصاً ایرانیها غالباً با کلاه ایرانی و دستهای همه بر سینه مثل مجسمه بیحرکت و راست نشسته بودند، کأنما علی رؤوسهم الطیر و نگاه ایشان، هرکسی، به شخص خودش بود و فیالواقع ممکن بود شخص ایشان را به مجسمه اشتباه کند، از بس بیحرکت و بیصدا و بی علامات حیات بودند.
من آهسته وارد شده، سلامی کرده، خواستم همین پائین سالون بزرگ بنشینم، فوراً عباس افندی برخاسته، تواضع بسیار نمایانی از من نموده، گفت: «بالا بفرمائید! بالا بفرمائید!» من قدری بالاتر رفته، خواستم بنشینم، باز گفت: «بالا بفرمائید! اینجا بفرمائید!» و صندلیی را بالای دست خود در طرف راست خود اشاره کرده، من برای این که او ایستاده نماند، فوراً رفته، آنجائی که نشان داده بود، نشستم. قریب دو سه دقیقه احوالپرسی گرمی از من کرد که عین عبارتش یادم نیست و گفت: «من جویای احوال شما بودم. گفتند که شما در پاریس نیستید.» من قدری تعجب کردم که او از کجا مرا میشناخته است که در غیاب من از پاریس احوالپرسی کرده است. بعد، به فکرم رسید که این فقره شاید نوعی جنگ زرگری بوده است، برای این که موافقی بر موافقین خود به زعم خود بیفزاید، به این معنی که چون مسیو دریفوس (Hippolyte Drefus یکی از یهودیان فرانسه بود که بهائی شده و بهواسطۀ این که وکیل دعاوی و نطاق خوبی است، نمایندۀ عام بهائیان پاریس است و احتمال قوی میدهم که الآن جزو احیا نباشد و چندین سال باشد که مرحوم شده باشد) از این که نقطةالکاف را من چاپ کردهام و متن فارسی آن را نیز تصحیح نموده و مقدمۀ فارسی آن را از مقدمۀ انگلیسی همین کتاب و نیز از سایر نوشتجات مرحوم ادوارد براون بر آن افزودهام بهکلی مسبوق بوده است، لهذا، به محض این که من اذن دخول خواستهام، به عبدالبهاء گفته بوده که این شخص که الآن اذن دخول میطلبد، همان ناشر نقطةالکاف بسیار منفور شماست، ولی وقتی که وارد شد، برای جلب قلب او، هیچ به روی او نیاورید؛ لکن او، یعنی دریفوس، برای این که در سالون در آن دقیقه حاضر نباشد، از در دیگر بیرون رفته و پس از ورود من، باز وارد شد و با چشم با من تعارفی نمود مثل این که الآن از خارج وارد میشود.
عبدالبهاء فوراً توجه به او نموده، از قرینه معلوم شد که مشغول نطق بودهاند، یعنی عبدالبهاء به فارسی نطق میکرده مشتمل بر مواعظ و تبلیغ و سایرین سراپا گوش استماع میکنند و مترجم نطق فارسی به فرانسه دریفوس بوده است، ولی دریفوس گفت: «من خجالت میکشم ترجمه کنم در حضور میرزا محمّد که از دوستان قدیم ما و خیلی عالم است.» عبدالبهاء رویش را به من کرده، گفت: «مشغول صحبتی با حضرات بودیم؛ بعد از صحبت، مفصلاً خدمت شما میرسم. اگر میل دارید، برای حضرات ترجمه کنید که: بنیاسرائیل در تیه ظلمت فرو رفته بودند …» من گفتم: «بهواسطۀ این که تازه وارد شدهام، مانع از این کار است؛ خوب است همان آقای دریفوس ترجمه بفرمایند.» عباس افندی دنبالۀ نطق خود را گرفته، جمله به جمله با فارسی فصیح شمرده میگفت و دریفوس حاصل آن جمله را به فرانسه ترجمه میکرد و غالباً ترجمه خیلی دور از لفظ بود و بهزحمت میتوان گفت ربطی به اصل مطلب عباس افندی داشت و بایستی با سریشم آن ترجمه را به این جمله چسباند!
باری؛ مضمون سخنان او، از اینجا که من شنیدم، بهطور اختصار این بود که بنیاسرائیل در قعر ظلمت فرو رفته بودند و با یکدیگر دائماً در جنگ و نزاع و جدال بودند و آلهۀ متعدد میپرستیدند، خداوند حضرت موسی را برای هدایت ایشان فرستاد و ایشان را از وادی ضلالت به شاهراه هدایت رسانید. پس از قرون عدیده، بهواسطۀ دنیاپرستی علمای بنیاسرائیل، مذهب حضرت موسی فاسد گردید و آلت جلب منفعت کشیشان گشت، لهذا، حضرت عیسی روح الله ظاهر گردید و جان خود را در سر این کار گذارد … و کذلک، حضرت رسول و سپس، بهزعم ایشان، سیّد علیمحمّد باب و بهاءالله و خود او ….
باری؛ پس از اتمام این نطق، دست مرا گرفته، به آن سالون کوچکتر دیگر در جنب این سالون بزرگ برد و مبلغی با هم صحبتهای متفرقۀ غیرمذهبی کردیم و من چند سؤال راجع به اسماعیلیه (چون در آن حین مشغول طبع جلد سوم جهانگشای جوینی بودم که عمدۀ موضوعش در خصوص تاریخ اسماعیلیه است) از او کردم، یعنی اسماعیلیۀ فعلی شامات، او همه را جواب متین صحیح داد. بعد، چند سؤال از او در باب ازلیان کردم، دیدم فوراً اخم او در هم رفت و از آنها همیشه به «یحیائیان» تعبیر میکرد و هرگز ایشان را «ازلیان» نمیگفت. بعد، از او پرسیدم: «این که در ایران معروف است که جسد باب را به دستورالعمل حضرت عالی از اطراف طهران به جبل کرمل مشرف بر حیفا آوردهاند و آنجا دفن کردهاند، راست است؟» صریحاً واضحاً جواب داد که: «بلی؛ من در سنۀ فلان (که راقم این سطور فعلاً سنۀ آن به خاطرم نمیآید) این قضیه را اجرا کردم.»
باری؛ بعد از صحبتهای متفرقه، مرا به ناهار نگاه داشت و از جمله غذای سر سفره آبگوشت بسیار لذیذی بود با نخودهای بسیار پزای اعلی که در پاریس وجودش بسیار نادر است و چندین مرتبۀ دیگر هم، چه منزل او و چه منزل دریفوس و زوجهاش، مسز بارنی دریفوس، با حضور عباس افندی به ناهار یا شام میهمان بودم تا این که از پاریس خارج شد.[۳۹]
نتیجهگیری
ادوارد براون (استاد مطالعات شرقی دانشگاه کیمبریج) بهسبب پژوهشهایش در حوزۀ مطالعات بابی و بهائی محققی تراز اوّل است. کتابها و مقالات او یکی از اسباب مهم شناخت بابیان و بهائیان بوده و هست و مجموعۀ اسنادش در کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج نیز نسخههای خطی ارزشمند و اسناد دست اوّل گاه بیمانندی را داراست. در میان آثار او، کتاب نقطةالکاف که با نظارت او از سوی میرزا محمّدخان قزوینی (علامۀ قزوینی) چاپ شد، جایگاهی ویژه دارد. این کتاب را نمودی مهم از تحریفهای عامدانۀ بسیاری که از سوی بهائیان در نقل روایتهای دینی و تاریخی و منحرفکردن آنها به سوی اثبات دیانت خود انجام میشود باید دانست. براون و قزوینی با فهرستکردن تغییرهایی که از سوی بهائیان در کتاب تاریخ قدیم (نقطةالکاف) در تبدیلش به کتاب تاریخ جدید انجام شده بود، بهویژه با نشان دادن اصالت جایگاه میرزا یحیی صبح ازل در مقام جانشینی سیّد علیمحمّد باب، بنیاد آیین بهائی را به چالش کشیدند. واکنش بهائیان در جعلیخواندن کتاب نقطةالکاف و جعلش از سوی میرزا مصطفی کاتب، با مشاهدۀ نسخههای خطی کتابخانۀ ملّی فرانسه و مطابقتش با دستخط او نمایان میشود و نسخۀ خطی سال ۱۲۶۸ ق. نیز که اکنون در کتابخانۀ دانشگاه پرینستون نگهداری میشود، به خودی خود، نمودی بر اصالت کار براون و قزوینی است و نشان از آن دارد که کتاب نقطةالکاف، به همین صورتی که چاپ شده، نسخهای متقدم بوده و برای شناخت تاریخ بابیان، بهویژه سالهای پیش از دعوی منیظهرهاللّهی بهاءالله، مادهای مهم است.
کتابنامه
آدمیت، فریدون. اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی. تهران، کتابخانۀ طهوری، ۱۳۴۶٫
براون، ادوارد. یکسال در میان ایرانیان. ترجمۀ مانی صالحی علامه، تهران، نشر اختران، ۱۳۸۴٫
روحی، عطیه. شرح حال مختصری از زندگانی حضرت ثمره (صبح ازل)، بیجا.، بینا. (نسخۀ تایپی)، بیتا.
شاهرودی، شیخ احمد. حق المبین. به کوشش محمّدحسن قدردان قراملکی، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۹۲٫
صنعتیزادۀ کرمانی، عبدالحسین. روزگاری که گذشت. تهران، چاپخانۀ تابان، ۱۳۴۶٫
[عباس عبدالبهاء]. مکاتیب عبدالبهاء. به سعی فرجالله ذکی الکردی، مصر، مطبعۀ فرجالله ذکی الکردی، ۱۳۴۰ ق.عبده، الشیخ محمّد. حوار حول البابیة والبهائیة بین الأستاذ الإمام والشیخ رشید رضا، المندرجة فی: عبده، الشیخ محمّد. الأعمال الکاملة للإمام الشیخ محمّد عبده. ج ۳، تحقیق و تقدیم محمّد عمارة، مدینة نصر (مصر)، دار الشروق، ۱۴۲۷ ق.
فاضل مازندرانی، اسدالله. تاریخ ظهور الحق. ج ۶، نسخۀ خطی.
فرناق، حمید، بهائیت از دیدگاه منتقدان مسیحی، قسمت دوم: ویلیام مکالوی میلر. فصلنامۀ بهائیشناسی، ش ۱۷، بهار ۱۴۰۰٫
فیضی، محمّدعلی. حیات حضرت عبدالبهاء. بیجا.، مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، ۱۲۸ بدیع.
قزوینی، محمّد. وفات استاد ادوارد براون انگلیسی، مندرج در: محمّد قزوینی، بیست مقالۀ قزوینی، بهتصحیح عباس اقبال و استاد پورداود، تهران، انتشارات دنیای کتاب، ۱۳۶۲٫
ــــــــــ . وفیات معاصرین. مجلۀ یادگار، س ۵، ش ۶ و ۷، بهمن و اسفند ۱۳۲۷٫
کاشانی، میرزا جانی. نقطةالکاف. به کوشش ادوارد براون، لیدن، مطبعۀ بریل، ۱۳۲۸ ق.
کردستانی، سعیدخان. شرح و توضیح نسخههای خطی بابی و بهائی دکتر سعیدخان کردستانی. نسخۀ حروفچینیشده، کتابخانۀ دانشگاه پرینستون، مجموعۀ ویلیام میلر، مجموعۀ CO385، جعبۀ شمارۀ ۴٫ [۴۰]
کنت دو گوبینو. مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی، ترجمۀ م. ف. [= علیمحمّد فرهوشی]، بیجا.، بینا.، بیتا.
گلپایگانی، میرزا ابوالفضل؛ گلپایگانی، سیّد مهدی. کشف الغطاء عن حیل الاعداء. تاشکند، بینا.، بیتا.
محیط طباطبایی، سیّد محمّد. کتابی بینام با نامی تازه. ماهنامۀ گوهر، س ۲، ش ۱۱ و ۱۲، بهمن و اسفند ۱۳۵۳٫
مهرابخانی، روحالله. شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی. بیجا.، مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، ۱۳۱ بدیع.
نبوی رضوی، سیّد مقداد. اسنادی دربارهی جایگاه صبح ازل در نگاه باب. فصلنامۀ بهائیشناسی، ش ۲ و ۳، پاییز و زمستان ۱۳۹۵٫
ــــــــــ . دیباچهای بر آئین در ایران، مندرج در: دولتآبادی، میرزا یحیی. آئین در ایران. به کوشش سیّد مقداد نبوی رضوی، تهران، نشر نگاه معاصر، ۱۴۰۰٫
ــــــــــ . دیباچهای بر تاریخ جعفری، مندرج در: شریف کاشانی، شیخ محمّدمهدی. تاریخ جعفری. به کوشش سیّد مقداد نبوی رضوی، تهران، نشر نگاه معاصر، ۱۳۹۸٫
ــــــــــ . دیباچهای بر تنبیه النائمین، مندرج در: نوری، عزیهخانم، و همکاران. تنبیه النائمین. به کوشش سیّد مقداد نبوی رضوی، تهران، نشر نگاه معاصر، ۱۳۹۴٫
ــــــــــ . ملا محمّدجعفر نراقی، میرزا حسینعلی بهاءالله و بابیان کاشان در آستانهی دعوت جدید بهائی، مندرج در: شریف کاشانی، شیخ محمّدمهدی. تاریخ جعفری. به کوشش سیّد مقداد نبوی رضوی، تهران، نشر نگاه معاصر، ۱۳۹۸٫
Wiliam McCants and Kavian Milani. The History and Provenance of an Early Manuscript of the Nuqtat al-kaf Dated 1268 (1851-52). Iranian Studies, Vol. 37, No. 3, September 2004.
[۱]. ادوارد براون، یکسال در میان ایرانیان، بخش «زندگینامۀ ادوارد گرانویل براون» (نوشتۀ سر ای. دنیسن راس)، صص ۹ و ۱۸٫
[۲]. میرزا جانی کاشانی، نقطةالکاف، مقدمۀ ناشر کتاب (ادوارد براون)، صص ﻫ و و. کتاب کنت دو گوبینو را علیمحمّد فرهوشی (مترجم همایون) که از بزرگان متأخر ازلیان بود و با میرزا نورالله (فرزند صبح ازل) نیز نسبت دامادی داشت، به فارسی برگردانده است. فریدون آدمیت این کتاب را اینگونه شناسانده: «مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی، ترجمۀ «م. ف.» [فرهوشی]» (فریدون آدمیت، اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی، ص ۲۵۲، پ ۱)
[۳]. به نوشتۀ علیمحمّد فرهوشی، «نامبرده دوبار از طرف دولت فرانسه در اوایل سلطنت ناصرالدینشاه به سمت سفارت به ایران آمده است. ورود و خروج او از ایران، برحسب تاریخ میلادی، در این سنوات بوده است: از ۱۸۵۵ تا ۱۸۵۸ و از ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۳٫» (کنت دو گوبینو، مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی، مقدمۀ مترجم کتاب، ص الف) میرزا محمّدخان قزوینی سالهای اقامت کنت دو گوبینو در ایران را ۱۲۷۱ تا ۱۲۷۴ و ۱۲۷۸ تا ۱۲۸۰ ق. دانسته است (محمّد قزوینی، وفات استاد ادوارد براون انگلیسی، ص ۳۰۴) این سالها با رهبری کامل میرزا یحیی صبح ازل بر بابیان (۱۲۶۶ تا ۱۲۸۳ ق.) همزمان بود.
[۴]. گفته شده که براون از او نکات زیادی دربارۀ بابیان آموخته بود: «… بدون شک، ساعات طولانی و بعضی اوقات کسلکننده اما آموزندهای که با میرزا محمّدباقر در لایم هاوس گذرانده بود، ذهنش را برای درک بدعت موشکافانۀ این فرقه که کشتگان از جان گذشتهای پدید آورده بود، آماده کرد …» (ادوارد براون، یکسال در میان ایرانیان، بخش «زندگینامۀ ادوارد گرانویل براون» (نوشتۀ سر ای. دنیسن راس)، ص ۱۰)
[۵]. این کتاب نخستینبار در سال ۱۸۹۳ م. از سوی انتشارات ADAM AND CHALES BLACK در لندن به طبع رسید.
[۶]. محمّد قزوینی، وفات استاد ادوارد براون انگلیسی، ص ۳۰۰٫
[۷]. ادوارد براون شرح آشناییاش با بابیان و مسافرتش به عکا و قبرس را در مقدمۀ نقطةالکاف آورده است. (میرزا جانی کاشانی، نقطةالکاف، مقدمۀ ناشر کتاب (ادوارد براون)، صص ﻫ تا ز)
[۸]. یکی از این اسناد در مصاحبه با سیّد مقداد نبوی رضوی با عنوان «جایگاه ادوارد براون در مطالعات بابی و بهائی» در شمارۀ نوزدهم فصلنامۀ بهائیشناسی آورده شده است.
[۹]. عطیه روحی، شرح حال مختصری از زندگانی حضرت ثمره (صبح ازل)، ص ۶٫
[۱۰]. متن و تحلیل این نامه ـ که در مجموعۀ اسناد ادوارد براون در کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج نگهداری میشود ـ در آینده به دست داده خواهد شد.
[۱۱]. عبدالحسین صنعتیزاده، روزگاری که گذشت، ص ۱۴۴٫
[۱۲]. اسناد این گفتار در آینده به دست داده خواهد شد. برای شناخت شیخ مهدی بحرالعلوم کرمانی، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، دیباچهای بر تنبیه النائمین، صص ۸۴ تا ۸۹٫
[۱۳]. بهعنوان نمونه، به کتاب تذکرةالغافلین (نوشتۀ ملا محمّدجعفر نراقی) میتوان پرداخت. این کتاب را میرزا مصطفی کاتب رونویسی کرده و برای براون فرستاده است. نامهاش نیز در ابتدای آن موجود است. این کتاب، با شمارۀ F.63(9)9)، در مجموعۀ ادوارد براون در کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج به ثبت رسیده است.
[۱۴]. بیشتر این نامهها در کتابچۀ *F.66 در مجموعۀ براون نگهداری میشوند.
[۱۵]. در متن حروفچینیشدۀ سعیدخان کردستانی، بهجای واژۀ «بهاء» عبارت «به حال» نوشته شده است: «تا به حال مانده بود»، اما میتوان گفت اگر بهجای آن «بهاء» گذاشته شود، درست باشد: «تا بهاء مانده بود».
[۱۶]. سعیدخان کردستانی. شرح و توضیح نسخههای خطی بابی و بهائی دکتر سعیدخان کردستانی، ص ۴٫
[۱۷]. میرزا جانی کاشانی، نقطةالکاف، مقدمۀ ناشر کتاب (ادوارد براون)، صص نو تا عد.
[۱۸]. میرزا جانی کاشانی، نقطةالکاف، مقدمۀ ناشر کتاب (ادوارد براون)، ص عج.
[۱۹]. پیشین، مقدمۀ ناشر کتاب (ادوارد براون)، ص عد.
[۲۰]. پیشین، مقدمۀ ناشر کتاب (ادوارد براون)، ص عو.
[۲۱]. روحالله مهرابخانی، شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، صص ۴۴۸ و ۴۴۹٫
[۲۲]. میرزا ابوالفضل گلپایگانی و سیّد مهدی گلپایگانی، کشف الغطاء عن حیل الأعداء، ص ۲۰۴٫
[۲۳]. شعراء: ۲۹٫
[۲۴]. برای آگاهی دربارۀ دعوت مخفی منیظهرهاللّهی میرزا حسینعلی بهاءالله، پنهانکاری او در برابر بابیان و اطاعت ظاهریاش از میرزا یحیی صبح ازل، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، دیباچهای بر تاریخ جعفر؛ همو، میرزا حسینعلی بهاءالله، ملا محمّدجعفر نراقی و بابیان کاشان در آستانۀ دعوت جدید بهائی.
[۲۵]. میرزا حسینعلی بهاءالله و پیروان عکّاییاش از سوی حکومت عثمانی از تبلیغ در آن قلمرو ممنوع شده بودند (اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۵، ص ۲۳۶) و طبیعی بود که خود را مسلمان بنمایانند. به روایت بهائیان، عبّاس افندی در همان سال ورود به عکّا (۱۲۸۶ ق.)، در مسجد مسلمانان به امامت جماعت پرداخت و جمعی از بهائیان به اقتدا پرداخته و با او نماز اسلامی خواندند. (اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۶، صص ۳۱ و ۳۲) ایشان گفتهاند که وی، سالها بعد، به یکی از داعیان بهائی دستور داد تا در قاهره، در لباس یک عالم مسلمان، با برگزاری درس تفسیر قرآن، به تبلیغ تدریجی مردم به آیین بهائی بپردازد. (روحالله مهرابخانی، شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، صص ۲۰۴ و ۲۰۵) روایت شده که او، در گفتوگو با شیخ محمّد عبده، بر قیام پیروان پدرش بر اصلاح مذهب تشیّع و تقریب آن به مذهب اهل سنّت دست گذاشته بود نه آن که ایشان داعی دینی پس از اسلام باشند. (الشیخ محمّد عبده، حوار حول البابیّة والبهائیّة بین الأستاذ الإمام والشیخ رشید رضا، ص ۵۶۲) او همچنین، در سال پایانی حیات، در نامهای به یکی از بهائیان مصری، بهسبب «حجاب غلیظ ناس»، بر رعایت «حکمت تامّه» دستور داد و نوشت: «علیکم بالتقیّة!» ([عباس عبدالبهاء]، مکاتیب عبدالبهاء، ج ۳، ص ۳۲۵) و سرانجام، در آخرین جمعۀ حیاتش، برای نماز، «مطابق معمول»، به مسجد رفت و در نماز اهل سنّت حیفا حاضر شد. (محمّدعلی فیضی، حیات حضرت عبدالبهاء، ص ۳۴۱)
[۲۶]. شیخ احمد شاهرودی، حق المبین، صص ۱۰۳۶ و ۱۰۳۷٫
[۲۷]. برای گفتاری مقدماتی اما مستند دربارۀ اصالت جانشینی صبح ازل نسبت به باب، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، اسنادی دربارۀ جایگاه صبح ازل در نگاه باب.
[۲۸]. برای آگاهی بیشتر از زندگانی میرزا مصطفی کاتب، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، دیباچهای بر تنبیه النائمین، صص ۷۶ تا ۷۹٫
[۲۹]. سعیدخان کردستانی. شرح و توضیح نسخههای خطی بابی و بهائی دکتر سعیدخان کردستانی، ص ۵٫
[۳۰]. برای آگاهی از رویکردهای منتقدانۀ ویلیام میلر نسبت به بهائیان، نک.: حمید فرناق، بهائیت از دیدگاه منتقدان مسیحی، قسمت دوم: ویلیام مکالوی میلر.
[۳۱]. Wiliam McCants and Kavian Milani, The History and Provenance of an Early Manuscript of the Nuqtat al-kaf Dated 1268 (1851-52), pp. 447 and 449.
[۳۲]. زندگینامۀ خودنوشت میرزا محمّدخان قزوینی در ابتدای کتاب بیستمقالۀ قزوینی آورده شده است.
[۳۳]. این معنی در پژوهشی دیگر که دربارۀ تحلیل شبنامههای ازلیان بر ضد میرزا محمّدحسن آشتیانی و شیخ فضلالله نوری است، به دست داده خواهد شد.
[۳۴]. سیّد مقداد نبوی رضوی، دیباچهای بر آئین در ایران، ص ۲۱٫
[۳۵]. محمّد قزوینی، وفات استاد ادوارد براون انگلیسی، صص ۲۳۳ تا ۲۳۵٫
[۳۶]. محمّد قزوینی، وفات استاد براون انگلیسی، صص ۲۳۵ تا ۲۳۷٫
[۳۷]. پیشین، ص ۲۴۱٫
[۳۸]. سیّد محمّد محیط طباطبایی، کتابی بینام با نامی تازه، ص ۹۶۱٫
[۳۹]. محمّد قزوینی، وفیات معاصرین، صص ۱۲۴ تا ۱۲۹٫
[۴۰]. این نسخه بدون نام است و نام یادشده در بالا را این پژوهش بر آن گذاشته است.