صفحه اصلی پژوهش مروری بر رسالۀ تیر شهاب بر رد باب خسران‌مآب

مروری بر رسالۀ تیر شهاب بر رد باب خسران‌مآب

24 خواندن ثانیه
0
0
439

زهراسادات شهرستانی

کارشناس ارشد تاریخ تشیع ـ دانشگاه خوارزمی

 

کلیدواژه ها: حاج محمدكریم خان كرمانى، مكتب شیخیه، سیدعل ىمحمد باب، تیر شهاب در رد باب خسران مآب.

 

چکیده

حاج محمّدکریم‌خان کرمانی از چهره‌های مهم و اثرگذار مکتب شیخیه است که در رواج و گسترش آن سهم فراوانی داشته است. آنچه یکی از ویژگی‌های مهم تاریخی و اندیشگی او و جانشینانش است، مواجهه گسترده ایشان با دعوت بابی و بهائی و نقد آن است. وی چهار کتاب و رساله در نقد باب نوشت که بررسی و تحلیل هریک از آن‌ها بایسته است. این مقاله به تحلیل دومین آن‌ها، تیر شهاب در رد باب خسران‌مآب، می‌پردازد و اهمیت برخی از استدلال‌های آن را نشان می‌دهد.

مقدمه

حاج محمدکریم‌خان کرمانی یکی از چهره‌های شناخته‌شدۀ مکتب شیخیه در ایران است که در تبیین آراء و نظریات شیخ احمد احسائی و سیدکاظم رشتی کوشش‌های بسیاری انجام داد و آثار زیادی از خود به‌جای گذاشت. او به سبب برخورداری از شناخت گسترده نسبت به مبانی شیخیه و همچنین برخورداری از خاندانی پرشمار و پرنفوذ توانست در گسترش این مکتب (البته به مذاق خود) اثرگذار باشد. پس از او نیز جانشینانش تابه‌حال مسیر فکری او را ‌به‌عنوان برترین شاگرد سیدکاظم رشتی پی گرفته‌اند. آن‌ها در شهرهای مختلف ایران و ‌به‌ویژه در کرمان و بصره از جمعیت ‌قابل‌توجهی برخوردارند. یکی از ویژگی‌های حاج محمدکریم‌خان کرمانی و جانشینانش ضدیت عمیق با دعوت بابی و بهائی است. این ضدیت را از متون تاریخی گوناگون می‌توان ‌به‌دست آورد. هم در متون مسلمانان و هم در متون بابیان و بهائیان، دشمنی گستردۀ این خاندان با بابیان و بهائیان و هم نفرت عمیق آن طایفه از ایشان ‌قابل‌مشاهده است.

حاج محمدکریم‌خان کرمانی در آثاری که بر رد دعوت باب نوشت، گذشته از آنکه برخی استدلال‌های ‌قابل‌توجهی ارائه کرده، از منظر مبانی شیخی نیز توانسته اساس آن دعوت را به چالش بکشد. اهمیت رویکرد دوم در آن است که باب و پیروانش خود را برخاسته از مکتب شیخیه می‌گفتند. حاج محمدکریم‌خان کرمانی، گذشته از رویارویی‌های علمی، به سبب نفوذ گستردۀ اجتماعی خود نیز مانعی مهم بر امر بابی بود. مواجهات علمی و اجتماعی او با پیروان باب در کرمان از سوی جانشینانش ادامه یافت ‌به‌گونه‌ای که خاندان او تا چندین دهه مانعی بزرگ برای گسترش دعوت بابی و بهائی در کرمان بودند. نگاشته‌های حاج محمدکریم‌خان کرمانی در نقد باب به این قرارند:

  1. إزهاق الباطل در رد باب مرتاب (۱۲۶۱ ق.: سال نخست دعوت باب)؛
  2. تیر شهاب در رد باب خسران‌مآب (۱۲۶۲ ق.: سال دوم دعوت باب)؛
  3. الشهاب الثاقب فی الرجم النواصب (۱۲۶۵ ق.: سال پنجم دعوت باب)؛
  4. رساله در رد باب مرتاب (۱۲۸۳ ق.: هجده سال بعد از اعدام باب).

این مقاله بر آن است تا مروری گذرا بر استدلال‌های حاج محمّدکریم‌خان کرمانی در رساله تیر شهاب در رد باب خسران‌مآب داشته باشد.

حاج محمّدکریم‌خان کرمانی

 

رسالۀ تیر شهاب در رد باب خسرانمآب

دانسته ‌شد که حاج محمدکریم‌خان‌کرمانی از همان سال نخست دعوت باب به رد او پرداخت و تا پایان حیات چهار کتاب و رساله در ردش نگاشت. دومین آن مکتوبات، نگاشته ‌شده به‌سال ۱۲۶۲ق.، رساله‌ای است با نام تیر شهاب در رد باب خسران‌مآب که دارای یک مقدمه و ۱۳ دلیل در رد سیدعلی‌محمد باب است. آنچه پیروان او دربارۀ چرایی نگارش آن آورده‌اند، آن است که وی این رساله را به خواست آقا محمدشریف کرمانی اناری به زبان فارسی نوشت و علت آن چنین بود که وی یک رساله در رد باب نوشته بود به نام إزهاق الباطل و آقا محمدشریف به او گفت: «شبهه باب در اذهان عوام ــ که عربی نمی‌فهمند ــ باقی مانده است و شما رساله‌ای به زبان فارسی برای عوام ساده بنویسید» و او این رساله را نوشت.[۱]

مقدمۀ تیر شهاب در رد باب خسرانمآب

حاج محمدکریم‌خان کرمانی در مقدمه رساله خود، بر وجود همیشگی حجت‌های خداوند بر روی زمین دست گذاشته و به تکامل ادیان در گذر زمان باور دارد.[۲] در نگاه او، در زمان پیغمبر تا آخر، عالم مانند بچه‌ای در شکم مادر بود که به او روح دمیده شد. در زمان حضرت امیر، عالم متولد شد اما طفل شیرخوار بود و شعورش به همان اندازه بود، اما کم‌کم رشد کرد و تا زمان ظهور، عالم به حد تکلیف می‌رسد. وقتی ظهور شعور کامل شد، خداوند خواست معلمی را برانگیزد که علم و حکمت را زنده کند تا آنکه در سده سیزدهم هجری، شیخ احمد احسائی به دنیا آمد و از آن زمان تا این زمان (۱۲۶۲ ق.) سخنان و کتاب‌های او در اغلب شهرهای شیعی منتشر گردیده است. بعد از او، سیدکاظم رشتی علوم را بر همان روش استاد خود منتشر کرد. در زمان شیخ احمد احسائی، کسی سخنان او را نفهمید مگر قلیلی و این جمله از او مشهور است که می‌گفت: «سید می‌فهمد و غیر او نمی‌فهمد.»[۳]

با این مقدمه است که حاج محمدکریم‌خان کرمانی به اصل سخن خود رسیده است. او برآن است که با آن‌همه سختی، بنیانی که شیخ احمد احسائی نهاده بود به انجام نرسید و بیان سیدکاظم رشتی هم مفهوم اکثریت را پیدا نکرده، پس چگونه ‌می‌شود که راه تغییر کند و علم باطن باطن مشخص شود؟ به عبارت دیگر، امروزه امر باطن هنوز به سرانجام نرسیده و هنوز ۵۰ سال هم نگذشته، پس عالم قابلیت ظاهر کردن باطن باطن را ندارد. از هزار نفر یک نفر هم اول و آخر کلام را نفهمیده، پس آن بنیان به انجام نرسیده و بیان سیدکاظم رشتی هم مفهوم اکثریت پیدا نکرده، پس چگونه می‌شود که راه تغییر کند؟ اظهار باطن باطن مخصوص امام عصر است و هرگاه عالم این قابلیت را پیدا کرد، خود امام ظهور می‌کند و ابراز می‌نماید. بااین‌حال، در نگاه حاج محمدکریم‌خان کرمانی، طالبان ریاست باطله فکر می‌کنند که می‌توانند تدبیر ملک کنند اما این‌چنین نیست، چراکه وجود شیخ احمد احسائی در بدن شعور عالم مانند روح بود. پس از ‌آنکه روح عالم مستحکم شد، آنگاه تولد می‌کند و امام عصر ظاهر می‌گردد و سرّ باطن باطن آن‌وقت آشکار می‌شود. با این ترتیب است که باید گفت دورۀ علم هنوز به پایان نرسیده و سلوک عملی باید تمام شود و دوره عملی شروع می‌شود و هرکس باید به طی مراتب بپردازد.[۴]

به‌نظر می‌رسد که این گفتار حاج محمدکریم‌خان کرمانی بر نامه‌ای از سیدکاظم رشتی استوار شده که متن آن در ادامه گفتار بالا آمده است:

… اما جواب آنچه اشاره به آن فرمودید كه: «مردم ‌الآن اكتفا به لفظ نمی‌كنند، امری دیگر می‌خواهند»، معلوم سركار بوده باشد كه اتصال خلق، یعنی شیعه، به غوث اعظم ـ جعلنی الله فداه و علیه و علی آبائه السلام ـ بعد از سیر در چند قریه است از قرای ظاهره؛ اوّل، در قریه اولی، در قوس صعود و آن، اصحاب شریعت از اهل مجادله است و اصحاب طریقت و حقیقت به‌حسب مطابقه این عالم؛ دویّم، در قریه ثانیه و آن نجباءاند به معنی ادنی [و ‌این‌ها] حَمَلۀ علوم و اسرار در مقام «إن لنا فی كل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین» [هستند] و سیّم، در قریه ثالثه و آن نقباءاند به معنی ادنی و این‌ها اصحاب افعال و مظاهر اسمای بیست‌وهشت‌گانه [هستند] كه كینونت انسان قابل آن‌هاست و چهارم، در قریه رابعه و آن نجباءاند به معنی اعلی و ایشان همین نقباءاند در مقام كلیت، یعنی نزد ظهور اسم اعظم اعظم اعظم؛ پنجم، در قریه خامسه و آن نقباءاند به معنی اعلی و در ایشان ظاهر شده ذكر اجل اعلی اعلی اعلی و نسبت این نقباء با نجباء نسبت عرش و كرسی است با سماوات سبع. در جمیع تأثیرات و افعال، هردو مؤثرند در وجود، ولكن تأثیر به همین نسبت است؛ ششم، در قریه‌ سادسه و آن اركان است و امر ایشان بر آن جناب عیان و نسبت این اركان با نقبا، به هر دو معنی و مقام، نسبت روح است به جسم. چون در این قری سیر خود تمام نمود، آنگاه، به غوث اعظم اتصال به‌هم می‌رساند و یفعل ما یشاء فی الأكوان و مردم، ‌الآن، در قریه اولی سیر كرده‌اند و در قریه‌ ثانیه در مبدأ سیرند، كجا بنیه متحمل سیر در قریه ثالثه می‌شود و آن قرای مباركه حقیقتاً اسم‌اند از برای غوث اعظم صلی الله علیه و آله و سلم و در كافی و بحار و عوالم، بابی منعقد كرده در تحریم تسمیه و احادیث بسیار در نهی از تسمیه وارد شده و در آن كتب مذكور است و سركار شما در اینجا همین سؤال فرمودید، بنده عرض كردم كه مصلحت نیست؛ لاتسألوا عن أشیاء! و ‌الآن، تفصیل امر را بالإجمال عرض كردم. مردم ‌الآن محتاج علوم‌اند از بواطن و اسرار و حقایق و انوار و آن‌ها را نهایت نیست و به كنهش نمی‌توان رسید. هنوز وقت بیش از این نحو نیست، چنان‌كه قبل، وقت این مقدار هم نبود و الإشارة كافیة…[۵]

این نامه را ــ که تصویرش آورده شده ــ یکی از استدلال‌های مهم حاج محمّدکریم‌خان کرمانی از منظر آموزه‌های شیخی باید دانست، چراکه در نگاه سیدکاظم رشتی، تا زمان ظهور امام دوازدهم زمان زیادی مانده اما علی‌محمد باب خود را باب امام برای زمینه‌سازی ظهور او می‌دانست. ‌به‌عنوان نمونه، او در تفسیر سوره‌ یوسف، بر جنگ با مشرکان دست گذاشته تا باقی نمانند و زمین و آنچه بر آن است برای «ﺑﻘﻴﺔالله منتظَر» پاک شود.[۶] در جای دیگری از آن کتاب، امام دوازدهم از باب خواسته تا در پاسخ به پرسش مردم درباره‌ امام، به ایشان بگوید که جز آنچه امام به او آموخته، نمیداند و بگوید که امام قریب (نزدیک) است و خواستۀ هرکس را که از راه باب از او بخواهد، اجابت میکند.[۷]

نامه‌ حاج سیّدکاظم رشتی به حاج محمّدکریم‌خان کرمانی

درباره مراحل رسیدن شیعیان به زمان ظهور امام دوازدهم (حاج محمّدکریم‌خان کرمانی، مکارم الأبرار (مجموعه‌ی فارسی)، ج ۱، صص ۶۸ و ۶۹٫)

حاج محمّدکریم‌خان کرمانی در کتاب تیر شهاب در راندن باب خسران‌مآب زمان نگارش این نامه را به سال پایانی حیات استاد خود بازگردانده و با استناد به نکات آن نتیجه گرفته که ظهور امام دوازدهم به‌فاصله‌ اندکی پس از درگذشت سیّد رشتی رخ نخواهد داد؛ بنابراین، سیّدعلی‌محمّد شیرازی باب امام دوازدهم و زمینه‌ساز ظهور او نمی‌تواند باشد.

دلیل نخست: تکذیب تحدی از سوی باب

نخستین دلیل حاج محمد کریم‌خان کرمانی در رساله تیر شهاب در رد باب خسران‌مآب آن است که در نگاه او، باب اقدام به ساختن کتابی به سبک و سیاق قرآن کرده و از برای آن کتاب آیه‌ها و سوره‌ها قرار داده و مواضع سجده جعل کرده و همین کارها بی‌ادبی بزرگی نسبت به قرآن است. خداوند عالم فرموده که اگر جن و انس جمع شوند، نمی‌توانند مثل قرآن بیاورند،[۸] آن وقت، باب می‌گوید: «حتی جن و انس نمی‌توانند حرفی از حروف کتاب مرا بیاورند»[۹] این در حالی است که همه می‌توانند مثل حروف او را بیاورند، بلکه مانند آیات او می‌توانند بگویند و حتی مانند سوره‌های او بیاورند و بعضی از طلاب هم بهتر و فصیح‌تر از او گفته‌اند.[۱۰] 

دلیل دوم: غلطنویسیهایباب

حاج محمدکریم‌خان کرمانی بر آن است که ازجمله ادله بر بی‌ایمانی باب در این است که در کتاب خود غلط‌هایی نوشته که عوام طلاب نیز آن‌ها را می‌فهمند و هنگا‌می‌که از او پرسیده‎‌اند: این غلط‌ها چیست، می‌گوید: «عربی بر ۷۰ قسم است که این یکی از قسم‌های آن است» و خود این حرف بی‌سوادی و خرافه‌زدگی او را می‌رساند.[۱۱] حاج محمدکریم‌خان کرمانی بر آن است که اگر قرآن معجزه است، باید به‌گونه‌ای باشد که قوم بفهمند نه ‌آنکه خود باب بگوید وجه اعجاز آن چیست، اما قوم آن را غلط و نامربوط یافتند و بهتر و فصیح‌تر از آن ساختند.[۱۲]

دلیل سوم: خاتمیت دیانت اسلام

سومین ایراد حاج محمدکریم‌خان کرمانی بر دعوت باب آن است که او خود را رسول دانسته و حال ‌آنکه اگر این اسم را بر خود بگذارد یا نگذارد، بدان سبب که خداوند شرایع خود را با ظهور خاتم‌‌الأنبیاء پایان داده و آن‌ها را به اسلام و کتاب‌های آسمانی را به قرآن پایان داد، وحی منقطع شده و حال ‌آنکه باب مدعی است به او وحی شده و کتابی آورده که حرام را حلال و حلال را حرام کرده ‌است، پس او مدعی رسالت است، خواه بگوید خواه نگوید. این در حالی است که حضرت صادق فرموده است: «خداوند عالم فرستاد پیغمبر را و ختم کرد به او انبیا را؛ پس کتابی بعد از آن نیست. حلال کرد در آن کتاب حلالی را و حرام کرد حرامی را، پس حلال او حلال است تا روز قیامت.»[۱۳] در نگاه حاج محمدکریم‌خان کرمانی، آوردن کتابی که گویای وحی باشد درحالی‌که پیش‌تر کتابی به پیامبر اسلام وحی شده، بعد از دانستن ‌آنکه پیغمبر آخر پیامبران است و قرآن خاتم کتاب‌های آسمانی است، بزرگ‌ترین بطلان امر باب است و چنان می‌نماید که او با افترا به خداوند مصداق این آیه قرآنی شده که: «و من أظلم ممن افتری علی الله کذباً أو قال أوحی إلی و لم‌یوح إلیه شیء و من قال سأنزل مثل ما أنزل الله.»[۱۴] حاج محمدکریم‌خان کرمانی نوشته که این آیه در شأن عبدالله‌بن‌ابی‌سرح نازل شده است که کاتب وحی بود و کلماتی را جابه‌جا می‌کرد و رسول خدا به قتل او دستور داد اما عثمان جلوی آن را گرفت، اما باب هزار دفعه بدتر از اوست، زیراکه می‌گوید: «اگر بخواهم، همه قرآن را در یک حرف کتابم قرار می‌دهم»[۱۵] و می‌گوید: «به من وحی شده مثل ‌آنکه به پیغمبر وحی شده»[۱۶] و سوره‌ها ساخته و کتاب‌ها به اطراف نوشته است. اینجاست که او نامه باب به خود را آورده:

و از آن جمله، به خط خود سوره‌ای ساخته و به نزد من فرستاده که آن‌قدر نامربوط است که نهایت ندارد و می‌گوید: شمشیر بردار و با من به شیراز بیا و در رکاب من بجنگ! و مزخرفاتی چند به هم بافته و اگر این کتاب را برای عوام عجم ننوشته بودم، عبارت‌هایی از نا‌مربوط‌های او را می‌نوشتم.

به‌این‌ترتیب، در نگاه حاج محمّدکریم‌خان کرمانی، «بطلان امر این مرد واضح‌تر از آفتاب است ‌به‌طوری که مجال انکار نیست.» [۱۷]

دلیل چهارم: بدعت در حکم اسلامی جهاد 

چهارمین دلیل حاج محمدکریم‌خان کرمانی در رد باب، به احکام جهاد در مذهب تشیع باز می‌گردد و چون در زمان نگارش این رسالة، باب هنوز به نسخ دیانت اسلام نپرداخته و خود را هنوز یک شیعه می‌دانست، از نگاه حاج محمدکریم‌خان کرمانی برای رد او گویاست. او نوشته است که دعوت باب به جهاد نمودی دیگر از بطلان اوست چراکه اجماع کل شیعه است که جهاد را باید در رکاب امام معصوم انجام داد یا نایب خاصی که معصوم در ایام ظهور خود نصب کند و ادعای نیابت خاصه در زمان غیبت امام خلاف طریقه و سیرت شیعه است و ابداً در آثار اهل بیت یافت نشده است که نایب خاصی در زمان غیبت خواهد آمد و مأمور به جهاد خواهد بود. در نگاه حاج محمدکریم‌خان کرمانی، شناختن نایب امام به نص پذیرفتنی است و اگر نص نبود، دو شاهد عادل می‌خواهد و اگر آن هم نبود، تواتر در خبر نیاز است و در نبود آن، به قرینه‌های زیاد نیاز است، ‌به‌عنوان نمونه، باید خارق عادتی داشته باشد که جز از امام سر نمی‌زند؛ بااین‌حال،

این شخص مدعی است که بر کل خلق مبعوث است؛ پس قراینی باید باشد که خلق بفهمند که این شخص صادق است، نه همان دوسه نفر نافهم یا صاحب‌غرض که برای ریاست‌طلبی او را تأیید کنند. اگر به‌طور ادعای خودش مأمور به امر کل بود، با قرینۀ ظاهر و آشکار باید باشد مگر قرینه نایب بودن او دروغ باشد و کاغذ به خط خود نوشته است برای من و به یکی از مریدهایش داده بود که برای من بیاورد، مرا به شیراز خوانده که بروم و در رکاب او جهاد کنم. اینک در راه خدا جهاد می‌کنم و در مجالس و محافل که توانستم در یزد و کرمان لساناً امر او را فاسد کردم.

حاج محمدکریم‌خان کرمانی در اینجا، نوشته‌های باب را که او و پیروانش معجزه خوانده‌اند، دارای غلط‌های فراوان دانسته و آن‌ها را نه‌تنها معجزه ندانسته، که گویای بی‌سوادی باب دانسته است.[۱۸]

دلیل پنجم: ناهمسانی دانش باب با مقام بابیت

در نگاه حاج محمدکریم‌خان کرمانی، غلط‌نویسی‌های باب و نادرستی‌های محتوایی آثار او دلیلی آشکار بر آن است که او نمی‌تواند در جایگاه باب امام قرار گیرد، چراکه صاحب مقام بابیت باید از دانش گسترده برخوردار باشد و این در حالی است که باب چنین دانشی نداشت و از مراتب بسیار پایین‌تر از آن نیز بی‌بهره بود اما نه‌تنها خود را از شخص بلندمقامی چون سلمان (باب امام) بالاتر دانسته، که به‌گونه‌ای سخن گفته که خود را از انبیاء و مرسلین نیز بالاتر جلوه داده است. آنچه حاج محمدکریم‌خان کرمانی در این بخش از رسالۀ خود آورده، چنین است:

ازجمله ادله بر بطلان این مرد حرف‌هایی است که در کتابش نوشته است که در یکی از سورهای آن نوشته: «ما تو را تفضیل دادیم بر همه باب‌ها به واسطۀ کلمۀ خودمان و تویی صراط علی در کتاب خدا در دوراتش نوشته شده بودی و ما تو را گواه گرفتیم در نزد خلقت اشیاء، همگی، تو به چشم خدا نگران بودی …» آیا می‌شود انسان چنین ادعای بزرگی بکند باوجودی‌که به این احمقی باشد و خود را افضل از سلمان بداند که در شأن او فرمودند: «سلمان علم اولین و آخرین را داشت» … و این مرد ادعا کرده است که افضل باب‌های خداست، درحالی‌که هر را از بر تمییز نمی‌دهد و هزار غلط در کتاب خود نوشته است و ادعا کرده خدا در خلق هر چیزی او را شاهد گرفته است. این حتی جایگاه پیامبران نیست چه برسد جایگاه باب‌ها و این مقام مخصوص پیامبر آخرالزمان و اهل بیت اوست. نمی‌بینی که انبیاء عالم به همه‌چیز نیستند؟ چگونه این مرد غصب مقام اهل بیت را نموده و خود را در مقام ایشان نهاده؟! … پس ادعای خام این باب مثل غصب خلافت و تاراج فضل اهل بیت است که مقام ایشان را مقام خود کرده است.[۱۹]

دلیل ششم: ناهمسانی ادعاهای باب در برخورداری از مقامات بلند

بر پایۀ دلیل پنجم است که حاج محمدکریم‌خان کرمانی آنچه را که باب، قبله بودن خود برای گذشتگان گفته، نپذیرفته و آن را نمودی دیگر از ضلالت و گمراهی او دانسته است. آنچه اینجا مهم است اشاره او به بعضی آثار باب است مانند تفسیر یوسف که در آن‌ها، این‌گونه مقام‌ها از جانب امام دوازدهم برای باب قرار داده شده است:

باز در همین سوره گفته است: «ما برای هرکس قبله‌ای قرار دادیم و تو را قبلۀ سابقین قرار دادیم …» سابقان بنی‌آدم نقباء هستند و این مرد خود را قبله سابقان قرار داده است که مثلاً سلمان و ابوذر باید این مرد را قبله خود قرار بدهند و اکتفاء به این نکرده و این تهمت‌ها را به خدا و رسول و امامان بسته است که امام با او چنین گفته که ما تو را چنین و چنان کرده‌ا‌یم.[۲۰]

دلیل هفتم: تحدی نابهجای باب به آثار خود

باب در دورۀ بابیت نوشته‌های خود را آیات الهی می‌دانست که از جانب خداوند بر امام دوازدهم نازل شده و از او به باب منتقل شده است. این معنی را در نخستین کتاب و دومین کتاب او، تفسیر سورۀ یوسف و صحیفه مخزومه ـ که تصویرشان آورده شده ـ می‌توان دید. بر این پایه بود که او همانندی برای آیات خود سراغ نداشت و مخالفان خود را به آوردن آیاتی مانند آن فرا می‌خواند و آنان را بر آن کار ناتوان می‌گفت. حاج محمدکریم‌خان کرمانی غلط‌نویسی‌های فراوان او در آثارش را نمودی مهم از نادرستی انتساب آن‌ها به خداوند دانسته و این تحدی را ادعایی پوچ گفته است:

ازجمله خرافات دیگر او در سوره‌ای که او را «مُزن» نامیده است، می‌گوید «بگو ای اهل زمین! اگر جمع شوید بر اینکه بسازید حرفی مثل حرفی از عمل مرا، نمی‌توانید مثل او …» همین عبارت را در عربی غلط گفته است و ‌به‌طور عربی نیست. خداوند این‌طور برای دروغ‌گو علامت قرار می‌دهد که امر مشتبه نشود. این حرف تکذیب خداست و ادعای پیغمبر را به خود بسته و کتاب مهمل خود را نازل مانند قرآن کرده است و در سوره «افئده» می‌گوید کلامی را که حاصلش این است: «تو باید اقامۀ امر بکنی در کلمۀ بزرگ و داود و سلیمان دو حرف از آن کلمه را داشتند که امین بر ملک شدند و ذوالنون و ادریس و اسماعیل و ذالکفل را ما داخل ظلمات کردیم تا شهادت دادند دربارۀ باب که ما توقف کرده بودیم در کلمۀ بزرگ خدا …» این مرد چه جسارتی کرده دربارۀ انبیاء و خود را کلمه نامیده و انبیاء مرسل را صاحب دو حرف از آن کلمه نامیده … عجب از این مرد نیست ولی عجب از آن طلابی است که عقب چنین ضالی و کافری می‌افتند و عالمی را می‌خواهند مشوش کنند و می‌خواهند خروج کنند و خون مسلمین را بریزند؟[۲۱]

صفحه دوم از کتاب تفسیر سوره‌ یوسف (نوشته باب) (کتابخانه‌ آستان قدس رضوی، ش ۶۷۴۵، تاریخ کتابت نسخه: ۱۲۶۱ ق: سال نخست دعوت باب)

باب در این صفحه نوشته که خداوند خواسته تا این کتاب در «تفسیر أحسن القصص» (سوره یوسف) از سوی امام دوازدهم، «محمّدبن‌الحسن بن‌علی‌بن‌محمّد بن‌علی‌بن‌موسی بن‌جعفربن‌محمّد بن‌علی‌بن‌الحسین بن‌علی‌بن‌ابی­طالب» بر «عبد»ش (باب) فرستاده شود تا از جانب «ذکر» (باب) حجت خداوند بر عالمیان باشد.

 

دلیل هشتم: ادعاهای بزرگ باب (۱)

حاج محمدکریم‌خان کرمانی در این بخش از رسالۀ خود، برخی از ادعاهای بزرگ باب را که به‌واسطۀ انتساب خود به امام دوازدهم مدعی بود آورده و صرف بیان آن‌ها را دلیل بر بطلان او دانسته‌ است، چراکه نبود آن مقامات بلند در او (عنق منکسر) به شاهدی نیاز نداشت. یکی از نکاتی که او برآن‌ها دست گذاشته، دروغ شدن وعدۀ انگیزۀ قیام باب در کربلا است که پیروانش بداء دانسته‌اند.[۲۲] برپایۀ پژوهش یکی از محققان، باب به اصحاب خود وعده داده بود که در کربلا قیام کرده و «اعلاء امر موعود منتظر» خواهد شد؛ بااین‌حال، در خلال مسافرت یک‌سالۀ باب به مکه، عدم پذیرش دعوت او از سوی عالمان شیعه در نجف و کربلا و نیز اعراض کسانی چون شریف مکه، میرزا محیط کرمانی (از بزرگان شیخی که به حج رفته بود) و اغلب حجاج، دلیلی بر «عدم استعداد حجاز و عراق عرب» و درنتیجه «فقدان قابلیت مردم برای قیام» دانسته شد و از همین روی بود که باب از رفتن به کربلا صرف‌نظر کرد و این تغییر تصمیم، روی‌گردانی گروهی از باب را سبب شد. مناجاتی از باب خطاب به خداوند نیز گویای همین روایت است. وی در آن مناجات، سبب تغییر مسیر خود را آگاهی در عربستان از «جحد علماء مبعَدین در ارض مقدسه» ـ که همان اعراض گروهی از عالمان و ساکنان کربلا است ـ یاد کرده و احتراز از «فتنه» و «ذلیل شدن اهل طاعت خداوند» (بابیان) و نیز ناراضی بودن از «ظلم شدن به هرکس» را سبب تغییر مسیر خود دانسته است.[۲۳] بااین‌ترتیب، دانسته می‌شود که بدائی از سوی خداوند در کار نبوده و این پیروان باب بودند که تغییر در تصمیم باب را چنین جلوه دادند. دیدگاه حاج محمدکریم خان کرمانی بر این بخش از رسالۀ خود چنین است:

در سوره‌ای که به گمان خود آن سوره را «ذکر» نامیده است، می‌گوید: «ای اهل عرش! به خدای حق قسم که ذکر امر تازه‌ای از پیش خدا آورده است و همه امت نقطه‌ای هستند بر گرد باب و خدا به امت‌ها وحی کرد که نپرستید غیر از خدا را در راه این باب به‌جهت اینکه این باب غنی است و من خدای بلند هستم» و باز می‌گوید که: «امروز آسمان‌ها در دست باب پیچد. همان‌طور که اول خلق کردیم، آخر هم همان‌طور برمی‌گردانیم شما را و ما در همۀ الواح نوشته‌ایم که ملک زمین مال ذکر است» و باز می‌گوید که: «ای مردم! بشنوید صدای حجت را از باب که خدا به من وحی کرده است که ما این کتاب را بر بندۀ تو نازل کردیم که بر همۀ عالم‌ها نذیر و بشیر باشد…» در این کلمات تدبری کنید و ببینید با این عنق منکسر چه حرف‌هایی زده است که دل عوام را بترساند ولی کسی که این حرف‌های بزرگ را می‌تواند بزند، اقلاً عبارت کتاب را نامربوط نمی‌گوید که هر عرب شترداری بفهمد که این حرف‌ها غلط است و دزدیده شده! کل امت‌ها کی مأمور بودند که خدا را در راه این بابِ جهنم بپرستند و آسمان‌ها کجا در دست او پیچیده شد؟! تو اول حرف زدن یاد بگیر، آن‌وقت آسمان‌ها در دست تو پیچیده شود! کجا ملک زمین، همه، در دست توست و ندانستی که راه عربستان و راه مکه مغشوش است و تو وعده کردی عاشورا و نوروز خروج می‌کنی و راه مغشوش شد و تو خائب به بندر بوشهر برگشتی و مریدانت ساختند: «بداء شد در حکم باب»! گفته است که این کتاب بر او نازل شده است که بر همۀ عالم‌ها بشیر و نذیر باشد. او غصب مقام رسالت را کرده است، چراکه خداوند در قرآن می‌فرماید: «مبارک است کسی که فرقان را نازل کرد بر بندۀ خود که بر اهل همۀ عالم‌ها نذیر باشد» و این ملعون، بعینه، همین مقام را به خود نسبت داده است! این مرد ادعا کرده که حجت خدا بر پیغمبران خداست و نذیر و بشیر بر آن‌ها است![۲۴]

دلیل نهم: ادعاهای بزرگ باب (۲)

حاج محمدکریم‌خان کرمانی در این بخش از رسالۀ خود، یکی دیگر از سخنان باب دربارۀ برخورداری از جایگاهی بلند را آورده و آن را گزاف دانسته است. آنچه در این بخش مهم ‌می‌نماید تأسف وی بر انتساب نادرست باب به سیدکاظم رشتی است که سبب شده برخی ناآگاهان، خاستگاه دعوی او را در مکتب شیخیه بدانند:

باز گفته است: «ما تو را بر طور بلند کردیم تا عهد بگیری از آنچه در آسمان و زمین است و به جهت ‌آنکه همه مردم تو را سجده کنند …» حیف که عوام عجم نمی‌دانند که اصل عبارت‌های عربی این مرد که من ‌این‌ها را عجمی کردم، چگونه می‌باشد و چقدر نامربوط است! به‌هرحال، هرکس جنس هرکس باشد، به او مایل می‌شود. کاش این تصدیق عارضی را به سیّد مرحوم نمی‌کردند که مردم بگویند که بعضی شیخیه به راه این باب رفته‌اند. این مرد ادعای رسالت می‌کند و کتاب جدید به وحی جدید ادعا می‌کند و حلالی چند را که اجماعی و ضروری مسلمین است حرام کرده است و حرامی چند را حلال کرده است، حال، چنین کسی به حکم خود، مردم را به صراط جمع می‌کند و اعراض از کتاب او باعث گمراهی می‌شود؟ آیا بعد از قرآن کتابی هست؟! او می‌گوید: «مشرکان میان باب و خدا جدایی می‌اندازند» و همچنین می‌گوید «عهد اهل آسمان‌ها و زمین را تو باید بگیری!» آیا به‌محض حرف بزرگ زدن انسان بزرگ می‌شود؟ در همان سوره می‌گوید که: «ما وحی کردیم به تو چنان‌که وحی کردیم به محمد و رسولان پیش از او تا ‌آنکه مردم بعد از باب‌ها حجتی بر خدا نداشته باشند …» آیا سخن قحط است؟! آیا ادعا قحط است؟![۲۵]

در اینجا، یادآوری یک نکته ضروری است و آن اینکه رسالۀ تیر شهاب در رد باب خسران‌مآب در سال ۱۲۶۲ق. نوشته شده است. در آن زمان، باب ادعای بابیت امام زمان را داشت و هنوز به نسخ اسلام و بنیان‌گذاری آیین بیان نپرداخته بود؛ بنابراین، آنچه در این کتاب موردنظر حاج محمدکریم‌خان بوده و سید باب وحی بر خود را مانند وحی بر پیامبر اسلام دانسته، به خاستگاه مشترک آن دو وحی نظر داشته است. این ازآن‌رو است که در ابتدای کتاب تفسیر یوسف و صحیفه مخزونه ــ که تصویرشان آورده شده ــ آثار خود را وحی خداوند بر امام دوازدهم دانسته که از سوی ایشان به باب خود رسیده است.

صفحه نخست از کتاب صحیفه­ مخزونه (نوشته باب) (کتابخانه دانشگاه پرینستون، مجموعه­ ویلیام میلر، ش ۲۴۳، تاریخ کتابت نسخه: ۱۲۶۲ ق.)

باب در این صفحه خود را «باب اکبرِ» «محمّدبن‌الحسن ـ علیهما السلام ـ بقیةالله صاحب­ الزمان» خوانده و کتاب خود را وحی خداوند به امام و از او به خود گفته است.

 

دلیل دهم: بدعتهای باب در دیانت اسلام

حاج محمدکریم‌خان کرمانی در این بخش از رسالۀ خود، برخی از باورها را به باب منسوب کرده و بدعت بودن آن‌ها را دلیلی دیگر بر نادرستی دعوت او دانسته است:

ادعای وحی جدید با وجود انقطاع وحی بر پیامبر اسلام (خاتم ‌الأنبیاء و المرسلین)؛

آوردن کتابی جدید بعد از قرآن (خاتم الکتب)؛

حلال کردن جهاد ابتدایی در زمان غیبت امام دوازدهم؛

حرام کردن نگارش مکتوبات با رنگ سیاه و واجب کردن نگارش آن‌ها با رنگ دیگر؛

ادعای مقام‌هایی از مقام‌های پیامبر اسلام و امامان شیعیان؛

قرار دادن اسم خود در کنار نام پیامبر اسلام و امامان شیعیان در ابتدای سخنرانی‌ها؛

داشتن نیابت خاصه از سوی امام دوازدهم؛

دعوی ضرورت قبله بودن و مسجود بودن؛

افتراها و تهمت‌های گوناگون او نسبت به امام شیعیان.[۲۶]

حاج محمدکریم‌خان کرمانی در زمان نگارش رسالۀ خود شنیده که باب از ادعاهای خود بازگشته و توبه کرده است.[۲۷] بر پایۀ پژوهش یکی از محققان، می‌توان گفت که این سخن دربارۀ توبه‌نامه‌ای از باب است که در زمان حضورش در اصفهان نگاشته است. رسالۀ حاج محمد کریم‌خان کرمانی در سال ۱۲۶۲ق. نوشته شد و باب نیز در رمضان همان سال به اصفهان رفت. وی در آن مکتوب، با اشاره به ‌آنکه تنها «بابی از علم سرّ و معرفت توحید» به او اعطا شده و «از کم‌ظرفی نفس خود اظهار آن شده» و «مدعی امری نیست»، از ملا محمدتقی هراتی خواسته تا «مردم را از تزلزل و تصدیق بیرون بیاورد». به سبب نام برده شدن از ملا محمدتقی هراتی (عالم بابی‌شدۀ اصفهان و روی‌بر‌تافته از باب پس از دعوی نسخ اسلام) در این مکتوب، دانسته می‌شود که زمان نگارش این توبه‌نامه در حدود زمانی اقامت باب در اصفهان است.[۲۸]

دلیل یازدهم: ویژگیهای نقباء و نجباء (۱)

حاج محمدکریم‌خان کرمانی در این بخش از رسالۀ خود، به شرح ویژگی‌های نقباء و نجباء پرداخته است:

خلاصه‌ای از معرفت نقباء و نجباء [را] ‌الآن ذکر می‌کنم که ذکر آن‌ها خالی از فایده نباشد: خداوند که انسان را آفرید برای او مراتبی را قرار داد، زیرا نور انسان نور مشیت الهی است و هر وقت منیر از او صادر شود صاحب مراتبی می‌شود و از نزدیک منیر تا نهایت. او هرچه نزدیک‌ به منیر است ظلمتی در آن نیست و هر چقدر دورتر شود نور در آن نیست و در این ما‌بین، بین‌بین است که نور و ظلمت مساوی است. پس انسان از اول صدورش تا آخر بروزش صاحب مراتبی است. اولین مرتیه که نزدیک به مشیت الهی است مقام فؤاد اوست بعد از این مقام، مقام عقل است و بعد مقام نفس است و مراتب دیگر. خداوند برای انسان دو مشاعر قرار داده است، یکی در عالم جسم است که با آن مشاعر ادراک عالم اجسام می‌کند و دیگر مشاعر، مشاعر نفسانی است  که معلومات عالم نفوس را درک می‌کند و هرکس مشاعر را دارد، با آنچه مواجه می‌شود می‌داند، ولی آنچه را متوجه نیست نمی‌داند. همچنین خداوند به عقل انسان مشاعری را عطا کرده که با آن مشاعر معقولات عالم عقول را مشاهده می‌کند و نسبت عقل او به عالم عقول مثل نسبت نفس اوست به عالم نفوس و مثل نسبت جسم اوست به عالم اجسام. چنان‌که جسم او جزئی از این عالم است، عقل او هم جزئی است از عالم عقول و به همین نهج است. پس هرکس در این عالم جزئی است، باطن او هم در عالم باطن جزئی است. اهل بیت از عقل و جسم و روح و نفس او خلق شده‌اند، بلکه همه یک عقل و نفس و جسم می‌باشند اما یک تفاوت جزئی با پیغمبر دارند و آن توحید خدا است و لاغیر. پس هیچ‌یک کلی نبودند و نمی‌شود که کلی و محیط باشند بر کل موجودات و همه در جزئی بودن مساوی نیستند.

مقام انسان بر پنج قسمت است:

اول، کسانی هستند که دارای مدرک جسمانی هستند و به غیر از اجسام چیز دیگری را نمی‌بینند.

دوم، نجبای جزئی است که مقامشان در عالم نفوس است و مدارک انسانی بر ایشان گشاده است. بسیاری از معلومات نفسانیه بر ایشان مکشوف است و بسیاری محجوب، ولی نوع همه را در دست دارند و اگر تا آنجا که محجوب است سیر کنند، آن را درک خواهند کرد و چه بسا راه‌هایی که محتاج به بلد و راهنما هستند و چه بسا راه‌هایی که محتاج به بلد نیستند. علمشان نه محض الفاظ است و نه محض الزامات لفظیه، بلکه معنویت دارد و به چشم نفسانی چیزها را می‌بینند.

سوم نقبای جزئی است که به حقیقت نفوس برخورده‌اند و محتاج به بلدی نیستند. مقام طایفۀ اول زمین است، مقام طایفۀ دوم مقام افلاک سته است و مقام طایفۀ سوم مقام شمس فلک است.

چهارم، نجبای کلی است، این طایفه مقامشان کرسی است، جمیع نفوس را حاضر دارند و در هیچ علمی محتاج به تفکر و تدبر و مراجعه نیستند. صاحبان علم اولین وآخرین و صاحبان علم محمد و علی ‌می‌باشند. کرامات از ایشان ظاهر ‌می‌شود. دعای آن‌ها رد نمی‌شود و مشاهده علوم مقام ایشان است نه حالات.

پنجم، نقبای کلی است که آن‌ها اصحاب عقل می‌شوند. مقامشان عرش است حقایق اشیا در پیش آن‌ها مکشوف است. نسبت ایشان بر نجبای کلی است و نسبت آن دو نسبت باطن نبوت است به باطن ولایت و نسبت نقبا و نجبای جزئی نسبت ظاهر نبوت است به ظاهر ولایت و نسبت کلی به جزئی مثل نسبت باطن نبی و ولی است به ظاهر آن‌ها و همین‌قدر در تقسیم این مقامات در این رساله بس است.[۲۹]

 دلیل دوازدهم: ویژگیهای نقبا و نجبا (۲)

این بخش از رسالۀ حاج محمد کریم‌خان کرمانی نیز ادامۀ شرح ویژگی‌های نقباء و نجباء است:

بعد از اینکه انسان مزاج خود را به متابعت شرع انور معتاد نمود به‌طوری که هیچ‌یک از اخلاط مزاجش با دیگری غلبه نکرد، جمیع صفات صادره از او مانند صفات اهل بیت خواهد شد. پس در آن هنگام می‌شود که حب او حب اهل بیت و بغض او بغض ایشان است و این مقام نه حظ هرکسی است و این مرتبه جای هر شخصی نیست؛ برای او علامتی چند است که مشتبه به غیر نمی‌شود و علامت صاحبان این مقام دو نوع است:

علامت نجباء علم و عمل است: علم، باید در جمیع مایحتاج مردم در دین و سلوک به‌سوی خداوند ‌به‌طوری باشد همۀ علم خود را از کتاب خدا و سنت رسول و ائمه اطهار بگیرد و مالک نقطۀ علم شده باشد. عمل هم باید متابع شریعت باشد و جمیع افعال مداوم بر سنن باشد و از مکروهات اجتناب و مواظبت بر فرائض و اجتناب از محرمات باشد.

علامت نقباء، آنچه مذکور شد از علم و عمل، علاوه‌بر آن تصریفات و آثار است. معرفت ایشان به تعریف خود ایشان است. هرگاه زمانی شد که آن‌ها خودشان را بشناسانند، خود می‌دانند که چگونه خود را معرفی کنند، ولی باید دانست این زمان زمانی نیست که نجباء و نقباء خود را به وصف نجابت و نقابت ابراز دهند به‌خاطر غلبه ظلم و جور.[۳۰]

دلیل سیزدهم: ویژگیهای نقباء و نجباء (۳)

در این بخش نیز ویژگی‌های نقباء و نجباء پی گرفته شده است. خلاصۀ این گفتار را این‌گونه می‌توان دید:

بدان که حضرات نجباء و نقباء اگر خود را به این صفات بروز ندهند، هیچ‌کس نمی‌تواند آن‌ها را بشناسند، اگر در این زمان ابراز کنند ولی نتوانند به آن‌ها عمل نکنند، پس چه حاصل از ابراز دادن. پس نجیب نجیب را می‌شناسد و نقیب نقیب را و مردم چون نقیب و نجیب نیستند، حقیقت امر او را نمی‌شناسند؛ پس باید کرامتی را ظاهر کند که دلیل بر صدق او باشد. پس هرگاه نجباء و نقباء امر خود را بروز بدهند و حجت بر امر خود ابراز کنند و اتمام حجت نمایند که برای احدی عذر نماند. اظهار امر نقباء و نجباء تنها ابزار حلال و حرام نیست بلکه امری است که اگر اظهار شود، خون آن‌ها مباح می‌گردد و عزم بر قتل ایشان خواهند کرد. ائمه می‌فرمودند «امر ما مشکل است و دشواری او را همه‌کس یافته‌اند. متحمل آن نمی‌شوند نه ملک مقرب نه نبی مرسل و نه مؤمن ممتحن». عرض کردند: «پس که متحمل می‌شوند؟» فرمودند: «هرکس که ما بخواهیم.» پس فهمیدی امر نجباء و نقباء محض امر مسائل فقهی نیست، اگر گفتند، درصدد دفع ایشان برمی‌آیند، پس صلاح و حکمت در این است که ابراز مقام خود ندهند. اظهار امر نجباء و نقباء در زمان غیبت حرام است به آن ادله که ذکر شد و آنچه ذکر شد برای حکیم با سیاست و تدبیر برای ادعاهای این مرد که گذشته از بطلان ظاهری اصل ادعای او در مثل این زمان دلیلی بر بطلان اوست و اینکه او حکیم نیست بلکه طالب ریاست باطله است و اگر حکیم بودی و سیاست مدن بلد بودی، می‌دانستی که ‌الآن زمان اظهار امر نجابت و نقابت نیست. هنوز بنیاد به منتهای اجل خود نرسیده است.[۳۱]

نتیجهگیری از دلایل یازدهم، دوازدهم و سیزدهم

باید گفت که آنچه دلیل یازدهم، دوازدهم و سیزدهم خوانده شد، درواقع، شرحی است مهم، آن هم از سوی یکی از آگاه‌ترین بزرگان شیخیان دربارۀ نقباء و نجباء. حاج محمدکریم‌خان کرمانی بر آن است تا نشان دهد علی‌محمد شیرازی که خود را باب امام دوازدهم خوانده و خود را ادامه‌دهندۀ راه شیخ احمد احسائی و سیدکاظم رشتی می‌گوید، باید در مقام نقباء یا نجباء باشد؛ بااین‌حال، او نه ویژگی‌های نقباء و نجباء را دارد و نه بر سنت دو پیشوای شیخیان عمل کرده است:

آنچه در این رساله ذکر شد، برای مؤمن منصف کافی است و بیشتر از این فرصت نیست و ازاین‌جهت، هرگز از سید جلیل امثال این ادعاها مسموع نیفتاده است بلکه هرگاه یکی از تلامذه به ایشان چیزی می‌گفت و مقامی نسبت می‌داد، متغیر می‌شدند و او را می‌راندند، ولی از بیان ایشان اصل مقامات نقباء و نجباء را تلامذه حدس می‌زدند، همه آن‌ها تخمین بود و هیچ‌یک از آن‌ها متمسک به نصی نبودند. اصحاب به تخمین چیزی می‌گفتند. بعد از فوت سید جلیل، بنای تخمین قوت گرفت و جزم به امر سید کردند و در پس وصی برآمدند. هرکس را که محل مظنه می‌بینند، طلب علامت و کرامت می‌کنند. نمی‌دانم از ایشان که گذشتند، چه بروز کرد که از وصی ایشان بروز کند و نمی‌دانم که به چه نهج به ایشان بگروند و به وصی به چه نهج ‌بگروند؟! ایشان را به چه شناختند و وصی را به چه تصدیق؟! ایشان را به چه علامت کردند و تصدیق وصی را به چه علامت می‌خواهند بکنند و از ایشان چه شنیدند و چه دیدند و از وصی چه می‌خواهند ببینند و بشنوند؟! اگر وصی وصی ایشان است، پس بر طریقۀ ایشان است، پس اگر برخلاف طریقۀ ایشان است، پس وصی ایشان نیست و بر طریقه آن نه. بعضی را می‌بینم طلب نص می‌کنند از سید جلیل. نمی‌دانم نص بر شیخ برای ایشان که کرده بود و نص بر سید که کرده که او نقیب است یا نجیب و اگر نص بر فضل و علم ایشان شده بود، چرا کفایت امروز به چنین نص نمی‌کنند و زیاده می‌خواهند؟![۳۲]

نتیجهگیری

رساله‌ تیر شهاب در رد باب خسران‌مآب که در همان ابتدای دعوت علی‌محمّد باب به قلم حاج محمّدکریم‌خان کرمانی نگاشته شد، نکات تاریخی و استدلالی مهمی را داراست. برخی دیدگاه‌های او چون خاتمیت دیانت اسلام را در آثار عالمان دیگر مسلمان نیز می‌توان دید، اما آنچه را که بر پایه مبانی مکتب شیخیه آورده، به‌ویژه نامه سیّدکاظم رشتی درباره‌ شرایط ظهور امام زمان، دیدگاه‌هایی مهم است که تأمل بر آن‌ها در تحلیل درستی انتساب دعوت بابی به آموزه‌های شیخی کارگشایی بالایی دارد و مرزبندی آن را با آن مکتب ـ که خاستگاهش نمایانده شده ـ دقیق‌تر می‌کند.

کتابنامه

  1. ابن‌البطریق، یحیی‌بن‌الحسن؛ عمدة عیون صحاح عیون الأخبار فی مناقب إمام الأبرار؛ قم، مؤسسة النشر الإسلامی التابعة بجماعة المدرسین بقم المشرفة، ۱۴۰۷ ق.
  2. اشراق خاوری، عبدالحمید؛ تقویم تاریخ امر؛ بی‌جا، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۶ امری.
  3. باب، سیدعلی‌محمد؛ تفسیر سوره یوسف؛ نسخه خطی، کتابخانه دانشگاه پرینستون، مجموعه ویلیام میلر، ش ۲۶۹٫
  4. شاهرودی، شیخ احمد؛ حق المبین؛ به کوشش محمّدحسن قدردان قراملکی، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۹۲٫
  5. کرمانی، حاج محمدکریم‌خان؛ مکارم الابرار (مجموعه‌ فارسی)، ج ۱، شرکة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة، ۱۴۳۷ ق.
  6. ــــــــــ ؛ تیر شهاب در رد باب خسرانمآب؛ مندرج در: کرمانی، حاج محمّدکریم‌خان؛ مکارم الأبرار (فارسی)؛ ج ۶٫
  7. نبوی رضوی، سیدمقداد؛ اندیشه اصلاح دین در ایران، مقدمهای تاریخی؛ تهران، انتشارات شیرازه‌ کتاب ما، ۱۳۹۶٫
  8. ــــــــــ ؛ دیباچهای بر آیین در ایران؛ مندرج در: دولت‌آبادی، میرزا یحیی؛ آیین در ایران (نگاه به دیانت باب از دریچه اصلاح مذهب تشیع)؛ تهران، نگاه معاصر، ۱۴۰۰٫
  9. ــــــــــ ؛ سیر دعوت بابیان در کربلا؛ فصلنامه بهائی‌شناسی، سال۴، شماره۱۰، تابستان ۱۳۹۸٫
  10. نیکلا، [آلفونس]؛ مذاهب ملل متمدنه (تاریخ سیّدعلی‌محمّد معروف به باب)؛ ترجمه ع م ف [= علی‌محمّد فره‌وشی (مترجم‌همایون)]، بیجا.، بینا.، ۱۳۲۲٫

 

پی‌نوشت‌ها

[۱]. حاج محمّدکریم‌خان کرمانی، تیر شهاب در رد باب خسران‌مآب، ص۲۸۲ .

 

[۲]. پیشین، صص ۲۸۶‌ و ۲۸۷٫

 

[۳].. پیشین، صص ۲۹۰ و ۲۹۱٫

 

[۴].همان کتاب،ص،۲۹۲ .

 

[۵]. پیشین، صص ۲۹۳ و ۲۹۴٫

 

[۶]. سیدعلی‌محمّد باب، تفسیر سوره‌ یوسف، سوره ۹۸، برگ ۱۶۵٫

 

[۷]. پیشین، سوره‌ ۵۶، برگ ۹۲٫

 

[۸]. قرآن، سوره اسراء آیه ۸۸: قل لئن اجتمعت ‌الآنس و الجن علی أن یأتوا بمثل هذ القرآن لایأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیراً.

 

[۹]. حاج محمدکریم‌خان‌کرمانی، تیر شهاب در رد باب خسران مآب، صص ۲۹۷٫

 

[۱۰]. پیشین، ص ۲۹۷٫

 

[۱۱]. نگارنده بر یافتن این سخن از آثار باب موفق نشد، اما به نوشته یکی از پیروان مطلع او، باب وقتی درباره «معنی چنین یا چنان لغت عربی و صرف فلان فعل عرب» موردسؤال قرار گرفت، «از این نوع سؤالات فوق‌العاده متعجب شد و جواب داد: مدتی است من از عالم لغات و کلمات بیرون آمده‌ام و به کلام آزادی داده‌ام. موضوع خیلی مهم‌تر و عالی‌تر از این سؤالات است.» (مسیو نیکلا، مذاهب ملل متمدنه، ص ۲۵۵) برای آگاهی از ایمان بابی و دانش بالای نیکلا در آن حوزۀ مطالعاتی، نک.: سیدمقداد نبوی رضوی، اندیشه اصلاح دین در ایران، مقدمه‌ای تاریخی، ج ۱، صص ۲۱۵ تا ۲۱۹٫

 

[۱۲]. حاج محمدکریم‌خان‌کرمانی، همان، صص ۲۹۸ و ۲۹۹٫

 

[۱۳]. ‌به‌عنوان نمونه، نک.: الشیخ یحیی‌ین‌الحسن بن‌بطریق، عمدة العیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، ص ۴۳۷: قال رسول الله: «لا نبی بعدی و لا کتاب بعد کتابی و لا أمة بعد أمتی فالحلال ما أحل الله علی لسانی إلی یوم القیامة و الحرام ما حرم الله علی لسانی إلی یوم القیامة.» برای آگاهی مبسوط از دلایل قرآنی و روایی خاتمیت دیانت اسلام که به‌صورت قطعی انتساب آن را به صاحبان دیانت اسلام روشن می‌کند، نک.: شیخ احمد شاهرودی، حق المبین، صص ۲۸۰ تا ۳۸۴

 

[۱۴]. قرآن سوره انعام آیه ۹۳ .

 

[۱۵]. حاج محمدکریم‌خان‌کرمانی، تیر شهاب در رد باب خسران مآب، ص ۳۰۱٫

 

[۱۶]. پیشین، ص ۳۰۱٫

 

[۱۷]. پیشین، صص ۳۰۰ و ۳۰۱٫

 

[۱۸]. پیشین، صص ۳۰۲ تا ۳۰۶٫

 

[۱۹]. پیشین، صص ۳۰۶ تا ۳۱۰٫

 

[۲۰]. پیشین، صص ۳۰۸ و ۳۰۹٫

 

[۲۱]. پیشین، صص ۳۰۸ و ۳۰۹٫

 

[۲۲]. پیشین، ص ۳۰۹٫

 

[۲۳]. سیدمقداد نبوی رضوی، سیر دعوت بابیان در کربلا، ص۸۰٫

 

[۲۴]. حاج محمدکریم‌خان‌کرمانی، تیر شهاب در رد باب خسران‌مآب، صص ۳۰۹ تا ۳۱۱٫

 

[۲۵]. پیشین، ص۳۱۰٫

 

[۲۶]. پیشین، صص ۳۱۲ و ۳۱۳٫

 

[۲۷]. پیشین، ص ۳۱۲٫

 

[۲۸]. سیدمقداد نبوی رضوی، دیباچه‌ای بر آیین در ایران، ص۹۳ (متن و پ۵) این محقق در پیوست دومی که بر کتاب آیین در ایران (نوشتۀ میرزا یحیی دولت‌آبادی) افزوده، زندگانی ملا محمدتقی هراتی را آورده و از جایگاهش درحوزه علمیه اصفهان و ایمانش به مقام بابیت باب و سپس جدا شدنش از او پس از دعوی نسخ اسلام سخن گفته و به تحلیل رساله‌اش در رد باب پرداخته است. برای آگاهی از تاریخ مسافرت باب از شیراز به اصفهان (اواخر رمضان ۱۲۶۲ق.)، نک: عبدالحمید اشراق خاوری، تقویم تاریخ امر، ص ۲۶٫

 

[۲۹]. حاج محمدکریم‌خان‌کرمانی، تیر شهاب در رد باب خسران‌مآب، صص ۳۱۴ تا ۳۱۸٫

 

[۳۰]. پیشین، ص ۳۲۱و ۳۲۲٫

 

[۳۱]. پیشین، صص ۳۱۹ تا .۳۲۵٫

 

[۳۲]. پیشین، ص ۳۲۵٫

 

بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری توسط سردبیر
بارگذاری در پژوهش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code

بررسی

داستانِ یک داستان: مروری بر کمپین “داستان ما یکیست”

چکیده هنگام ناآرامی‌های ایران در نیمۀ دوم سال ۱۴۰۱ شمسی، تشکیلات بهائی در ابتدا، ضمن همدلی…