(Samuel Graham Wilson)
حمید فرناق
کارشناس ارشد حقوق بینالملل
كلیدواژه: بهائیت، گراهام ویلسون، تاریخ تحریف شده، ادعاهای نادرست، عبدالبهاء.
چکیده
ساموئل گراهام ویلسون، محقق، نویسنده، متکلم، منتقد و کشیش مسیحی امریکایی پروتستان در ۱۱ فوریه ۱۸۵۸ در پنسیلوانیای امریکا متولد شد و در سال ۱۹۱۶ دار فانی را وداع گفت. او در سال ۱۸۷۹ مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه پرینستون گرفت و مدرک دکترای رشته الهیات مسیحی را در سال ۱۸۸۰ از مدرسه علوم دینی همین دانشگاه در پنسیلوانیا اخذ نمود. ویلسون به پیشنهاد گروه میسیونری مسیحی به شهر تبریز در ایران آمد و برای مدت بیش از سی سال در مدرسه امریکایی مموریال به کار و فعالیت پرداخت. مدرسه مموریال امریکایی ــ یا مدرسه یادبود امریکایی ــ تبریز که در سال ۱۸۳۶ تأسیس گردید از مدارس قدیم شهر تبریز است که بهوسیلۀ مبلغان مذهبی فرقه پریسبیترین (پروتستانی) اداره میشد. دکتر ویلسون به سبب اقامت طولانی درایران و ارتباط و معاشرت زیاد با بابیان و بهائیان و مطالعه گسترده آثار و آموزههای بهائی، چه درغرب و چه در مشرق زمین و آشنایی با تعالیم، آموزهها، کتب و افکار رهبران آیین بهائی، به ادعاهای غیرواقعی و دروغین سران این آیین پی برده و در مکتوبات خود دربارۀ آنها به روشنگری پرداخته است. او از بهاءالله و عبدالبهاء بهعنوان فاشیستهای حیلهگر یاد میکند و رابطه سران بهائی با وحی و الوهیت را باتوجهبه عملکرد آنها موردتردید و تمسخر قرار میدهد.
اشاره
از زمان پیدایش آیین بهائی تاکنون، آموزههای این نحله فکری همواره در معرض نقد و انتقاد قرار داشته و اعتراضهای گوناگونی به آن شده است.
علمای مسلمان و مسیحی و بهطور کلی طرفداران ادیان الهی، با نگارش کتابهای مختلف، بیشترین نقد را به مشروعیت و آموزههای آیین بهائی، که خود را تکاملیافته اسلام و ادیان الهی میداند، داشتهاند. علاوه بر طرفداران ادیان توحیدی و اندیشمندان مذهبی، بهائیت در معرض نقد نویسندگان و اندیشمندان غیرالهی نیز قرار گرفته و هریک از منظری خاص، اصالت و آموزههای این آیین ایرانی نوظهور را به باد انتقاد گرفته و اعتراضهای جدی به آن وارد آوردهاند.
تشکیلات بهائی با ترور شخصیت مخالفان خود و متهم کردن آنها به اینکه منتقدان بهائیت بیسواد، ناآشنا با مفاهیم بهائیت، جاهطلب و معاند؛ یا بهائیستیز و مزدورند، سعی نموده تأثیر کلام منتقدان را بر بهائیان کاهش داده و سخنان آنها را بیاعتبار نماید. تاکنون تشکیلات در این رهگذر به موفقیتهای زیادی نیز رسیده و توانسته است بین تودههای بهائی و افراد مطلع و منتقد بهائیت شکافهای عمیقی ایجاد کند و ارتباط بهائیان با مخالفان را قطع نماید.
بهائیت با “ردیه” خواندن و غیرمعتبر دانستن کتابها و مقالات منتقدان بهائیت، سعی دارد تحقیقات آنها را کوچک جلوه داده و به نوعی آنها را از دید صاحبنظران و پژوهشگران دور نگه دارد.
تشکیلات بهائی محققان و علاقهمندان به حوزه بهائیت را فقط به کتابها و منشورات رهبران و مبلغان بهائی ارجاع میدهند، درحالیکه این منشورات جانبدارانه و گزینشی نوشته شده و بعد از ممیزی و اصلاح بهوسیلۀ محافل ملی بهائی و بیتالعدل به چاپ رسیده و نوعاً فاقد مدارک مستند و نیز مغایر با واقعیتهای تاریخی هستند و بیشتر به بروشورهای تبلیغاتی شبیه هستند تا اثرعلمی و پژوهشی.
در حوزۀ بررسی و نقد بهائیت (علاوه بر علمای اسلامی) نویسندگان و محققان مسیحی نیز پیشگام بوده و ضمن مطالعه و بررسی بابیت و بهائیت، تحقیقات ارزندهای را منتشر کردهاند.
در ابتدا تصور میشد مسیحیت، باتوجهبه زاویه اعتقادی که با اسلام دارد، بهائیت را بهعنوان فرقهای همسو نگریسته و مخالفتی با آن نشان ندهد ولی بهزودی مسیحیان جهان متوجه این واقعیت شدند که بهائیت نهتنها برای مسلمانان خطر فریبکاری دارد؛ بلکه برای پیروان دیگر ادیان الهی نیز، از نظر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، دغدغهآفرین و مشکلساز خواهد بود. ازاینرو عدهای از اندیشمندان مسیحی، تکاپوی تبلیغی بهائیان را برنتافته و درصدد مقابله با اهداف تبلیغی و توسعهطلبانه و عمدتاً سیاسی آنها برآمدند.
جامعه جهانی بهائی با شعار وحدت بین ادیان سعی کرد وجود خود را بیخطر و درجهت صلح جهانی معرفی نماید ولی پس از بررسی تاریخ بهائیت و مطالعۀ آموزههای آن روشن شد که تشکیلات بهائی، نهتنها بهاءالله را رجعت مسیح میداند، بلکه درصدد تحقق اهداف بلندپروازانه، مثل «ایجاد حکومت واحد جهانی بهائی» و مصادرۀ موعود ادیان الهی است.
اینگونه حرکتهای فریبکارانۀ تشکیلات بهائی باعث شد اندیشمندان مسیحی به فکر روشنگری افتاده و درصدد برآیند تا چهره واقعی رهبران امر و آموزههای انحرافی بهائیت را در معرض دید اهل تحقیق و باورمندان مسیحی قرار دهند.
ازجمله پژوهشگران سرشناس مسیحی که مطالعاتی در حوزه بهائیت انجام داده و درصدد انتشار کتاب و مقالات مختلف برآمدند، میتوان به نام پروفسور ادوارد براون، ویلیام مکالوی میلر، فرانسیس بک ویت، فرانچیسکو فیچکیا، هرمان زیمر، دکتر گراهام ساموئل ویلسون و… اشاره کرد.
این سلسلهمقالات سعی دارد با اطلاعات محدود موجود، به بررسی مختصری از نظریات و دیدگاههای برخی از منتقدان مسیحی بپردازد. هرچند لازم است محققان فرهیخته دیگر در این میدان وارد شده و بررسیهای کاملتری را به علاقهمندان این حوزه ارائه نمایند.
لازم به یادآوری است که بیان گوشهای از نظرات و انتقادهای منتقدان مسیحی دربارۀ بهائیت، به معنی قبول و تأیید همه آراء و دیدگاههای اعتقادی، اجتماعی، سیاسی و عملکرد آنان نیست.
در نگاه نشریه بهائیشناسی، بهائیت دین الهی نیست؛ بلکه یک کالت و گروه اجتماعی و سیاسی قدرتگرا است. لذا افکار و تعالیم آن پذیرفتنی و قابلقبول نیست.
ساموئل گراهام ویلسون
الف ــ زندگینامه
گراهام ویلسون، محقق، نویسنده، متکلم، منتقد و کشیش مسیحی امریکایی پروتستان در ۱۱ فوریه ۱۸۵۸ در پنسیلوانیای[۱] امریکا متولد شد و در سال ۱۹۱۶ دار فانی را وداع گفت. او در سال ۱۸۷۹ مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه پرینستون و دکترای خود در رشته الهیات مسیحی را در سال ۱۸۸۰ از مدرسه علوم دینی همین دانشگاه در پنسیلوانیا اخذ نمود. ویلسون به پیشنهاد گروه میسیونری مسیحی به شهر تبریز در ایران آمد و برای مدت بیش از سی سال در مدرسه امریکایی مموریال[۲] به کار و فعالیت پرداخت.
مدرسه مموریال تبریز که در سال ۱۸۳۶ میلادی تأسیس شده، از مدارس قدیم شهر تبریز است که مبلغان مذهبی فرقه پریسبیترین (پروتستانی) آن را اداره میکردند. برای مدیریت این مدرسه از دکتر ویلسون خواسته شد که به ایران برود. او با همسرش، آنی و دو دختر نوجوانش در سال ۱۸۸۱ به تبریز آمد. طبق نوشته روزنامه شاهین، تاریخ تأسیس مدرسه مموریال به سال ۱۲۱۵ خورشیدی (۱۸۳۶ میلادی) برمیگردد (روزنامه الحدید، سال دوم، شماره ۱۰، چاپ تبریز).
با دستور وزارت فرهنگ، مبنی بر تعطیلی تمام مدارس خارجی، این مدرسه نیز در سال ۱۳۱۸ تعطیل شد و به مدرسه پروین تغییر نام داد.
ب ــ آشنائی با بهائیت
ویلسون به دلیل اقامت طولانی در ایران و ارتباط و معاشرت با بابیان و بهائیان و مطالعه گسترده دربارۀ بهائیت، چه در غرب و چه در مشرقزمین و آشنایی با تعالیم، آموزهها، کتب و افکار رهبران آیین بهائی به ادعاهای غیرواقعی و دروغین این آیین پی برد.
دکتر ویلسون در ابتدای ورودش به ایران با بهائیان فارسیزبان مرتبط گردید و اولین معلم زبانش نیز فردی بهائی بود. او برای مطالعه آثار بهائی از نوشتههای پروفسور براون بهره برد و با ابراهیم خیرالله از بهائیان اولیه در امریکا نیز ملاقات نمود. ویلسون همچنین ملاقات و مصاحبهای در سال ۱۹۱۴ با آقای اگوست ژ. استنستراند[۳] از بهائیان معروف امریکا داشت که بعدها بهخاطر تکذیب بهاءالله و گرایش به صبح ازل از بهائیت طرد شد. او ضمن بررسی تاریخ اولیه بابیه و بهائیه و دسترسی به کتابی خطی از زندگی بهاءالله به قلم محمدجواد قزوینی از نزدیکان بهاءالله، به نشریات روز بهائی مثل بهائی نیوز و مجله نجم باختر نیز دسترسی داشت و از آنها استفاده نمود.
ویلسون در سال ۱۹۰۶ میلادی در سفری که به فلسطین داشت، از نزدیک مزار بهاءالله و محل اقامت او در حیفا را بازدید کرد و با برخی از اعضای خانواده بهاءالله در عکا نیز دیدار نمود.
ویلسون در مقدمه کتاب بهائیت و ادعاهایش،[۴] درباره زمینه و علت نوشتن کتابش مینویسد:
«پس از سی سال تجربه در ایران، بهعنوان یک مبلغ مسیحی و پس از مطالعه گسترده دربارۀ بهائیت، چه در مشرقزمین و چه در غرب، متوجه ادعاهای گزاف و دروغین بهائیت شده و فهمیدم چه میزان از تبلیغات این جنبش آفتابی و چه مقدار از آن پشت ابر و نهانکارانه است. بهائیت به دروغ ادعا میکند که آموزههایش برگرفته از آموزههای ادیان گذشته و تحقق همۀ آرمانهای سیستمهای دینی گذشته است و تنها آیین جهانی است که میتواند موردتوجه قرار گیرد! بهائیت در غرب، باب، بهاءالله و عبدالبهاء را به ترتیب در جایگاه یحیی تعمیددهنده، خدا و عیسی مسیح قرارمیدهد و بهائیت را بهعنوان یک آیین الهی معرفی میکند و بهاینترتیب با زیرکی خاصی مخاطبان خود را به اشتباه میاندازد».
گراهام ویلسون از بهائیت بهعنوان یک فرقه تهاجمی خاورمیانهای یاد میکند. آیینی که خود را جهانی تعریف کرده و با افزایش فعالیتهای تبلیغی در غرب به موقعیتهایی نائل آمده است.
دکتر ویلسون در مقدمه کتاب بهائیت و ادعاهایش درباره علت گرایش غربیان به بهائیت مینویسد:
جدای از علاقهمندی برخی از دانشجویان تاریخ و رشته مطالعات تطبیقی مذاهب، افراد و گروههای دیگری هستند که نسبت به بهائیت دید خاصی نداشته و بیشتر با انگیزههای زیر بهسوی بهائیت گرایش پیدا کردهاند:
۱ – یک دسته از افراد صرفاً کنجکاوند و به دنبال هر چیز جدید و تازه هستند. آنها نوعاً به درست یا غلط بودن یک عقیده کاری ندارند و فقط به دنبال ایدههای جدید هستند. بهائیان نوعی بروز احساسات و تبلیغ را در مواجهه با دیگران به نمایش میگذارند که برای این تیپ افراد در زمان شنیدن و مواجهه با آن، جالب و جدید تلقی میگردد.
۲ – گروه دیگر معتقدان کسانی هستند که به حقیقت اساس همه ادیان بزرگ معترف هستند. آنها با یک گرایش کلی و عمومی، همۀ مردان بزرگ را چون راهنمایان الهی میشمارند. آنها مایلند بهاءالله و عبدالبهاء را در شمار رهبران مذهبی حقیقی قلمداد کنند.
۳ – گروه دیگر، بهائیت را بهعنوان یک سیستم اخلاقی نگاه میکنند و بهاءالله و عبدالبهاء را معلمان جهانی اخلاق قلمداد میکنند که نسبت آنها با مسیح بهسان شاگردی دربرابر معلم اخلاق است. آنها در صورت بهاءالله، چهره یک مدیر مدرسه جدید را میبینند. درحالیکه سران بهائی، با وحی و الوهیت بیگانه هستند و اصول اجتماعی و آموزشهای اخلاقی خود را نیز از مسیحیت و اسلام وام گرفتهاند.
۴ – برخی دیگر از طرفداران، بهائیت را به غلط ادامۀ مسیحیت، یا رجعت مسیح میدانند که در عبدالبهاء تجلی یافته است. شماری از بهائیان امریکایی از این گروه هستند که بهاءالله را بهعنوان خدای پدر میدانند.
ج ــ آثار منتشرشده از گراهام ویلسون
از ساموئل گراهام ویلسون آثار مختلفی در حوزههای اجتماعی، هنری، مسیحیت و آداب و رسوم ایرانی باقی مانده است که به برخی از آنها اشاره میگردد:
- زندگی و آداب و رسوم ایرانیان، زندگی و سفر در سرزمین شیروخورشید، [۵]
- ایران: گروه میسیونری غربی، ۱۸۹۶[۶]
- بهائیت یک تشکیلات ضدمسیحی است، ژانویه ۱۹۱۵[۷]
- بهائیت و ادعاهایش (مطالعهای درباره بهائیت، آیینی که بهوسیلۀ بهاءالله و عبدالبهاء ترویج میشود)، ۱۹۱۵[۸]
کتاب بهائیت و ادعاهایش در ده فصل و حدود ۱۷۰ صفحه به رشته تحریر درآمده و علاوه بر مقدمه و تصویری تاریخی از بابیه و بهائیه، به موضوعاتی چون ادعاهای عمومی و خاص بهائیت؛ بهائیت و مسیحیت؛ بهائیت و حکومت؛ بهائیت و زن؛ سوابق اخلاقی بهائیت؛ ترورهای دینی؛ نزاع و جدال بر سر جانشینی؛ بهائیت در امریکا و موضوعات دیگر، پرداخته شده است.
هرچند کتاب ویلسون در معرفی آیین بابی و بهائی و وقایع اتفاقافتاده در آن، به مطالب ارزشمند و اسناد تاریخی مهمی استناد نموده است، لکن در بعضی از موضوعات نیز موردنقد قرار گرفته است. ازجمله جورج فوت مور[۹] استاد دانشگاه هاروارد در نقد کتاب یادشده مینویسد:
«گرچه دکتر ویلسون در کتابش موفق به معرفی کاملی از بهاءالله نشده است ولی توانسته است او را کاملاً بشناسد زیرا آشنایی با متون و تاریخ بهائی برای همه آسان نیست.»[۱۰]
ازجمله اشکالات وارده به کتاب ویلسون، عدم استفاده مستقیم ایشان از کتاب اقدس بهعنوان مهمترین کتاب مقدس بهائیان است. او احکام دینی بهائی را گهگاه از خلاصهای از اثر پروفسور بروان در مجله انجمن سلطنتی آسیایی نقل قول کرده است. دلیل این کار شاید این باشد که او به ترجمه کتاب اقدس دسترسی نداشته است.
- مریم، یک رمان عاشقانه ایرانی.[۱۱]
- جنبشهای جدید در میان مسلمانان[۱۲] از انتشارات فلمینگ رول؛ سال ۱۹۱۶، ۳۰۵ صفحه.
در این کتاب، نویسنده حقایقی را جمعآوری میکند تا نشان دهد اسلام بههیچوجه یک دین ناامید، متصلب و تغییرناپذیر نیست. اسلام توان و قدرت خود را در جذب حقایق و آداب و رسوم مفید سایر ادیان و حتی ایجاد مفاهیم جدید به منظور برآوردن خواستههای جوامع مدرن ثابت کرده است.
دکتر ویلسون نشان میدهد که اسلام نهتنها ناامید نشده است، بلکه با روحیۀ احیاشده بزرگ و امید سیاسی به اینکه روزی همه جهان تحت حاکمیت اسلام قرار خواهد گرفت، کاملاً بیدار است. این انگیزه مضاعف نهتنها در آفریقا، هند و ترکیه، در دهههای اخیر، بیان شگفتانگیزی پیدا کرده است؛ بلکه در مناطق جنگی فعلی ــ ارمنستان، ایران و مصر، بهویژه همه جنبشهای ترک ــ مسلمان، هنگامیکه این دیدگاه بهخوبی درنظر گرفته شود، دارای معنای جدیدی میشوند.
از نظر دکتر ویلسون، گسترش قابلتوجه اسلام امروز، مهمترین خطر برای مسیحیت است که باید به آن پرداخته شود.
د – دیدگاههای انتقادی ساموئل گراهام ویلسون درباره بابیت و بهائیت
۱- درباره تاریخچه بابیت و بهائیت
رهبران بهائی تخصص ویژهای در تحریف وقایع تاریخی ابتدای جنبش و اصلاح آن رخدادها به مقتضای روز و به نفع رهبران بعدی دارند. ازآنجاکه اطلاع از تاریخ و رویدادهای واقعی اتفاقافتاده در روند حرکت یک نحله یا آیین اهمیت ویژهای دارد، مناسب است خلاصۀ برخی از حرکتهای واقعی بابیه و بهائیه موردتوجه قرار گیرد. دکتر ویلسون در فصل اول کتاب بهائیت و ادعاهایش به این قسمت اشاره داشته و مینویسد:
خاک شرق سرشار از مذاهب و ادیان است. زرتشت، مانی، مزدک، بابک، مکنی ــ معروف به لالهرخ که بهعنوان پیامبر پوشیده خراسان معروف است و حسن صباح رئیس اسماعیلیه، حکیم خشن دروزیها؛ هریک از این افراد دیدگاهها و نظریات خود را منتشر کرده و تأثیرات زیادی از خود بهجا گذاشتهاند.
سعدالدوله یهودی، ارغونخان مغول، علاءالدین خلیق (پادشاه دهلی) و بسیاری دیگر، سعی کردند مذاهبی اختراع کنند! در همین دوران خود ما مهدی سودانی، احمد قادیانی و شیخ علی نورالدین تونسی، به فهرست افراد دینساز اضافه شدند. همچنین در غرب، در امریکای بیگانه با سنت، فرقههای “مورمونیسم”، “دئویسم” و “ساینتولوژی” پدیدار شده و طرفدارانی یافتهاند. به همۀ اینها، باید بابیت و بهائیت را هم افزود.
بهعنوان مقدمهای بر “تحقیق دربارۀ بهائیت و ادعاهایش”، مایلم بهاختصار دربارۀ منشأ و تاریخچۀ آن مطالبی ذکر کنم. بهائیت از بابیت منشعب شده است. بابیت برای توجیه ادعاهای خود، به مفاهیم امامت و مهدویت در مکتب شیعه استناد میکند. فضا در شرق آکنده از هزاران امید و آرزوی عرفانی، فلسفههای صوفیانه و تخیلات شاعرانه است. خاک آن سامان، آکنده از فرقه و مذهب است.
در ابتدای قرن۱۹، فرقهای به نام شیخیه در ایران [۱۳]سر برآورد. نام این فرقه از نام مؤسس آن، شیخ احمد احسائی (۱۸۲۷-۱۷۵۲م) گرفته شده است. بنا بر نظر او، همیشه در جهان “یک انسان کامل” وجود دارد که در ارتباط با امام غائب بوده و نظرات آن امام را بیان میکند. شیخ احمد خود را آن “شیعه کامل” میدانست. او موردتوجه پادشاهان قاجار بود و پیروان زیادی داشت. جانشین او، سیدکاظم رشتی، در اواخر عمر شیخ احمد، در کربلا به طرفداران و پیروانش اعلام کرد که جانشینی به او منتقل شده است. یکی از طلاب و شاگردان او، میرزا علیمحمد شیرازی بود. او در سال ۱۸۴۴، درحالیکه فقط ۲۴ سال داشت اعلام کرد که آن “فرد کامل” است. او خود را باب نامید، یعنی دروازۀ ارتباط با مهدی و معرفت الهی. پیروان او بابی خوانده شدند. خیلی زود او مقام خود را بالا برد و خود را “مهدی” نامید. او همچنان برای خود مقامات بالاتری معرفی میکرد. او خود را نقطه اولی، یا مرکز وحدت الهی خواند و کتاب بیان خود را ناسخ اسلام و قرآن اعلام داشت. او ادعا کرد از شیراز به مکه رفته و در آنجا ظهور خود را علنی ساخته است. او در بازگشت از سفر مکه بازداشت شد و به زندان افتاد. بسیاری از شیخیه، که از هواداران سرسخت او بودند در سراسر ایران اقدام به فعالیت تبلیغی به نفع او کرده، آشوبهایی در کشور ایران بهوجود آوردند. باب به محلی در شمال غرب ایران منتقل شد و در زندانی در ماکو تحتنظر قرار گرفت. هوادارانش شروع به مخالفت کرده و اقدام به قیام مسلحانه علیه محمدشاه کردند. آنها پیشبینی میکردند که با تأییدات الهی به پیروزی برسند!
باب در سال ۱۸۵۰ در تبریز محاکمه و اعدام شد. شورشها و قیامهایی بهوسیلۀ بابیان به راه افتاد و عدهای از دستگیرشدگان به قتل رسیدند. چند تن از بابیها، بهمنظور انتقامگیری، درصدد ترور و قتل شاه جدید، ناصرالدین شاه برآمدند. این امر منجر به اقدام متقابل و شدید شد. چهار تن از بابیان سرشناس در تهران اعدام شدند. برخی دیگر به مناطق دوردست، مخصوصاً بغداد تبعید شده یا فرار کردند. درمیان آنها میرزا یحیی ملقب به صبح ازل بود که باب او را به جانشینی خود معرفی و منصوب کرده بود.
یک نکته مهم در تعالیم باب، عبارت بود از معرفی “مظهر الهی” که خواهد آمد. بعد از اعدام باب، حدود بیست تن از بابیان ادعا کردند که آن “مظهر و موعود الهی” هستند. یک نوع شلوغی و هرجومرج در ظهور مظهر الهی پیش آمد! افرادی ملقب به صاحب، جناب اعظم و نبیل زرندی، دیان و بسیاری دیگر، ادعای “من یظهره اللهی” کردند. از میان این مدعیان، یکی هم میرزا حسینعلی، فرزند یکی از همسران صیغهای میرزا عباس (بزرگ)، بود. پدر او منشی و پیشکار اماموردی میرزا، حاکم تهران بود.
میرزا حسینعلی برادر ناتنی یحیی و ۱۳ سال از او بزرگتر بود. او برای خود لقب بهاءالله، به معنی نور و شکوه خداوند، را انتخاب کرد. وی مدتها در بغداد (۱۸۶۷- ۱۸۵۲) بهعنوان پیشکار یحیی صبح ازل خدمت کرد و او را رهبر و سرور خود اعلام مینمود ولی بعداً ادعا کرد که خودش “مظهر الهی” است و اقدامات جدی برای برکناری و حذف ازل ترتیب داد. در همان ایام، حکومت عثمانی، آنها را به اَدرنه منتقل کرد. در آنجا نیز اقدامات خلاف و درگیری رقابتآمیز بین آن دو افزایش یافت. سلطان عثمانی، بهمنظور پیشگیری و توقف درگیریها، صبح ازل را به فاماگوسا (قبرس) و بهاءالله را به عکّا (در حیفا، فلسطین) فرستاد (۱۸۶۸). هر دوی آنها از حکومت عثمانی مواجب و خرج زندگی دریافت میکردند و بهعنوان عناصر نامطلوب، تحتنظر بودند. ازل بهعنوان رهبر گروه بابی (ازلی هم خوانده میشوند) باقی ماند. بسیاری از بابیها هم جذب بهاءالله شدند و “بهائی” نام گرفتند. بهاءالله، باب را مبشر و پیشگام خود تلقی کرد و اعلام نمود که کتاب “بیان” و دیگر کتابهای باب، بهوسیله الهامات و اشراقاتی که به بهاء شده، منسوخ گردیده است. او تغییراتی در اصول، تعالیم و قوانین بابیت بهوجود آورد و آزادیهای بیشتری ایجاد کرد و خود را بهعنوان خداوند “دور جدید” و مؤسس دین جدید نامید.
در سالهای بعد، بهائیت فعالیت و گسترش اندکی در ایران داشت. پیشرفت آن، بههیچوجه به اندازۀ پیشرفت سالهای اولیه بابیان نبود. از تعصب و فداکاری هواداران کاسته شده بود. نهانکاری و پنهان کردن عقیدۀ مجاز شمرده شده و به آن عمل میگردید. طرفداران و پیروان بهاءالله، شروع به نقد و طرد اقدامات تند و رادیکال و مبارزات غیرعقلانی بابیهای نسل پیش کردند. در طی این سالها، جز در برخی موارد معدود، آنها از مجازاتهای خونین جان به در بردند، تلاش کردند با شاه از در صلح و سازش درآیند، مکرراً بر وفاداری خود به حکومت تأکید کردند و کوشیدند در کتابهایشان مطالبی علیه خاندان سلطنتی، پادشاه و صدراعظم ــ نخستوزیر ناصرالدین شاه ــ نباشد و بدین طریق تساهل و مدارای خود را نشان دهند.
در عکّا نیز، خیلی زود، بهاءالله، رهبر بهائیان، آزادی زیادی بهدست آورد. در یک باغ زیبا، در عمارتی زندگی میکرد که بهجی نام گرفت و در آنجا آزادانه، مهمانان و ملاقاتکنندگان خود را میپذیرفت. او الواح زیادی منتشر کرد و کتاب اشراقات خود را جمعآوری، تدوین و سپس آن را در بمبئی به چاپ رساند. بهاءالله در هفتادوپنجمین سال زندگی، در می ۱۸۹۲در عکّا درگذشت. مقبرۀ او در محوطه “قصر بهجی” است.
خانوادۀ بهاء مشتمل بر دو همسر دائمی و یک زن جوان صیغهای بود. پس از مرگ بهاءالله، پسران او بر سر جانشینی و میراث پدری به نزاع برخاستند. بهاءالله در زمان حیات، عباسافندی، تنها پسر از مسنترین زن خود را جانشین، مفسّر، مرکز عهدومیثاق و منبع قدرت و اختیار معرفی نمود. محمدعلی و برادرانش، (پسران بهاء از همسر دیگرش) شدیداً با عباس مخالفت کرده و اختلافات گسترده ای بین آنها ظاهر شد که پیروان را در عکّا و ایران منشعب و متفرق نمود.
عباس عدّه بیشتری را با خود همراه کرد و عنوان عبدالبهاء (بندۀ بهاء) را برای خود انتخاب کرد. او سودای آن داشت که بهائیت را به یک مذهب جهانی تبدیل کند و تبلیغاتی را در غرب آغاز کرد. پس از اعلام آزادیهای مبتنی بر قانون اساسی در ترکیۀ مدرن، در مصر ساکن شد. او چند بار به اروپا و یک بار هم به آمریکای شمالی مسافرت کرد. سفر عبدالبهاء به غرب موجب شهرت او شد و فرصت خوبی برای معرفی خود و آیینش بهدست آورد.
سخنرانیهای این “مفسر مصون از خطا” چیز زیادی دربارۀ اصول و اهداف نهضت بهائی آشکار نمیکند. عبدالبهاء عمدتاً خود را به گفتارهای عامهپسند محدود کرد، از آن دست گفتارهایی که در خورجین گویندگان اجتماعی و مذهبی فراوان است، بیشتر آنها هم ریشه در تعالیم مسیحی دارد و برای آنها قابل قبول است ولی دعاوی و ادعاهای واقعی بهائیت در الواح و کتابهای بهاءالله و عبدالبهاء آمده و گردآوری شده است.
عبدالبهاء، فردی باهوش، دارای اطلاعات خوب و بافراست بود. طبق سنت ایرانی، او همراه برادران و خواهرش در خانه پدری درس خواند. او دربارۀ خودش ادعا میکرد: «من زبان عربی را کامل خواندهام و قواعد زبان عربی را بهتر از خود عربها میدانم. فارسی و ترکی را هم در کشور ایران خواندهام. دربارۀ بقیه زبانهای شرقی هم مطالعه کردهام ولی وقتی از غرب دیدار میکنم، احتیاج به یک مترجم دارم.»[۱۴]
او به دکتر جزوپ گفت: «با کتابها و نشریۀ بیروتی شما آشنایی دارم». اشارۀ او به مطالب و گفتار فیلسوفان جدید و قدیم، به حوادث تاریخی و برخی مطالب نویسندگان اروپایی و نقل از آنها، میرساند که او تا حدی با ادبیات آشنایی داشته و آنها را مطالعه میکرده است.[۱۵]
او ادعای برخی از هوادارانش، ازجمله ابوالفضل (گلپایگانی) را، مبنی براینکه او درس ناخوانده بود؛ یا ادعای م. ا. لوکاس را که «او هیچ دسترسی به کتاب نداشته است و معذالک علم و دانش او نامحدود است»، تکذیب کرد.
پروفسور شاین[۱۶] دراینباره میگوید:«سخنرانیهای عمومی او نشان میدهد که او از این طرف و آن طرف، مطالبی را دربارۀ فرهنگ انسانی و حتّی علمی، گردآوری کرده بود. قاعدتاً او مطالبی را دربارۀ مباحث روز، از کسی فراگرفته است. من امیدوارم که تفسیر و توضیحات او، در آینده، به حوزۀ جزئیات فلسفی، مردمشناسی و علمی کشیده نشود.»[۱۷]
این احتمال وجود دارد که عبدالبهاء در حوزۀ مسائل غیردینی و همینطور تفسیر متون انجیلی و قرآنی به خطا و اشتباه بیفتد.” (بهائیت و ادعاهایش، فصل اول).
۲- بزرگنمایی و ادعاهای پوچ بهائیان
۲ـ۱ـ اغراق در بیان آمار و تعداد جمعیت
بهائیان در تبلیغات گسترده خود معمولاً دست به اغراق و گزافهگویی زده و سعی میکنند بهائیت را برخلاف آنچه که هست نشان دهند. دکتر گراهام ویلسون در کتاب بهائیت و ادعاهایش به برخی از این گزافهگوییها اشاره میکند، ازجمله اینکه:
بهائیان دربارۀ جمعیت بهائی در دنیا مطالب اغراقآمیز و تکاندهندهای را بیان میدارند. مثلاً آقای فلپس در کتابش زندگانی و تعالیم عباسافندی، صفحه ۱۰۰ تعداد بهائیان را در ایران، درحدود سال ۱۹۲۳ میلادی (حدود ۱۳۰۲ شمسی)، میلیونها نفر اعلام نموده است، یا آقای مکنات در کتاب وحدت از طریق عشق و محبت[۱۸] که در سال ۱۹۰۵ نوشته است از وجود میلیونها طرفدار عبدالبهاء در میان پیروان سایر نظامها و سیستمهای مذهبی در جهان یاد میکند.
ابراهیم خیرالله از بهائیان معاصر عبدالبهاء و فاتح بهائیت در امریکا میگوید: عبدالکریم طهرانی از مبلغان بهائی در سال ۱۸۹۶ میلادی تعداد بهائیان ایران را ۵۰ ملیون نفر اعلام نمود! من که به صحت این آمار مطمئن نبودم، نامهای به عکا نوشتم تا از صحت موضوع مطمئن شوم. سیدمحمد منشی عباسافندی پاسخ داد که تعداد بهائیان ایران ۵۵ میلیون نفوس هستند[۱۹].
آقای دریفوس[۲۰] هم نیمی از جمعیت ایران را بهعنوان بابی ذکر مینماید، درحالیکه برخی از نویسندگان و مسیونرهای امریکایی در ایران مثل دکتر ساموئل جردن[۲۱] ساکن تهران آن زمان، یا جناب فریم[۲۲] در رشت و جناب شِد[۲۳] در ارومیه معتقدند که تعداد بهائیان در کل ایران از ۱۰۰هزار نفر تجاوز ننموده است. دربارۀ آمار بهائیان در میان سایر اقوام هم ادعاها با واقعیت همخوانی ندارد. ابوالفضل گلپایگانی مبلغ مشهور بهائی در زمان عبدالبها، در سال ۱۹۰۳ در کتاب استدلالیه خود مینویسد: «خالصانه میگویم که تمام زرتشتیان به بهائیت گرویدهاند.» درحالیکه پروفسور براون در سفرنامه خود، صفحه ۵۰۱، سال ۱۸۸۹ اظهار میدارد که من پس از گفتوگوی زیاد با زرتشتیان یزد و کرمان، در یک دوره سهونیمماهه، به این جمعبندی رسیدم که اگر کسانی هم از بین زرتشتیان بهائی شده باشند تعداد آنها بسیار ناچیز و اندک است.
میسون ریمی امریکایی، از بهائیان فعال و شاخص زمان عبدالبها، ادعا میکند که در همدان گروه کثیری از یهودیان به بهاءالله پیوستهاند، درحالیکه از بین جمعیت ۶۰۰۰ نفری یهودیان همدان، فقط تعداد حدود ۱۹۴ نفر، با انگیزههای مختلف به بهائیت گرویده بودند.
آقای فلپس (بهائی و نویسنده بیوگرافی عبدالبهاء) مینویسد: “تمام بهائیان ساکن عکا ایرانی هستند. از افراد سایر ملل در میان آنها نیست. نتیجهگیری ساده اینکه از افراد بومی عکا، طی مدت ۴۰ سال اقامت و تماس با بهاءالله و ۷۰ نفر اطرافیانش با آنها، فردی به بهائیت جذب نشده است. ایرانیان بهائی مقیم ترکمنستان روسیه در زمان قدرت بهائیت در روسیۀ آن زمان از تعداد ۵۰۰۰ نفر تجاوز نمیکردند.
بهاءالله ادعا کرده بود که مسیحیان مقیم ایران همگی بهائی خواهند شد. درحالیکه دکتر شِد، از میسیونرهای مسیحی مقیم ایران اعلام کرد که من هیچ موردی از تغییر دین مسیحیان به بهائیت را نشنیدهام. همچنین دکتر ج .و.هولمز[۲۴] در سال ۱۹۰۳ نوشت: «من در سراسر ایران حتی یک نفر مسیحی را نمیشناسم که به بهائیت گرویده باشد، فقط چند نفر بهائی را سراغ دارم که به دروغ به مسیحیت پیوسته و غسل تعمید شده بودند و مجدداً به بهائیت برگشتند». آقای هولمز اعلام داشت که در دوره مطالعاتی ایشان، هیچیک از اعضای کلیساهای سوریه (نسطوری) و ارمنی در ایران به بهائیت اقبال ننمودهاند.[۲۵] [۲۶]
۲ـ۲ـ رهبران بهائی به غلط آموزههای بهائی را عامل وحدت در جهان معرفی مینمایند
ازجمله اهدافی که بهائیت به دنبال تحقق آن است “وحدت عالم انسانی” است. بهائیت این ایدۀ مسیحیت را تکرار میکند که “خداوند همۀ ملل را از یک خون آفریده و همۀ ملتها باید تحت پرچم خداپرستی گرد آیند”. بهائیت بهعنوان یک شعار “برادری نوع انسانها” را مطرح میکند. چارلز میسن ریمی میگوید:
“آیین بهائی مدعی وحدت تمام مذاهب و ادیان، وحدت سیاسی همۀ ملل و وحدت اجتماعی تمام طبقات مردم و نژادها” است.[۲۷]
به گفته هارولد جانسون[۲۸] هدف بهائیت یکپارچه کردن و پیوند مردم به یکدیگر است.[۲۹]
به گفتۀ مکنات[۳۰] اصل اساسی تعالیم بهائی، وحدت اساس ادیان جهان است. این البته هدف و آرمان ادیان و مکاتب مختلفی از قبیل مسیحیت، اسلام، سوسیالیسم و غیره است ولی ادعای بهائیت به شکل دیگری بیان شده است. بهائیت ادعا میکند که این وحدت را واقعاً ایجاد کرده است.
“عبدالبهاء در حال ایجاد هماهنگی و یکسانسازی مسیحیان، یهودیان، مسلمانان، زرتشتیان، بودائیان و هندوان در یک آیین واقعی است”.[۳۱]
دریفوس میگوید: “بهائیت در حال متحد کردن همه انسانها در آیین جهانی بزرگ آینده است”.[۳۲]
عبدالبهاء در سخنرانی در اوکلند، کالیفرنیا گفت: «رسالت و برانگیخته شدن بهاءالله، دلیل و علت یکی شدن جهان بشریت است. این وحدتی است که تمام نژادها را به یکدیگر پیوند میدهد!» و بهعنوان نتیجه و حاصل این عمل، میگویند که زائرانی که از نژادها و کشورهای مختلف به عکّا میروند با کمال خرسندی، یکدیگر را با محبت و وحدت ملاقات میکنند. هارولد جانسون میگوید: «آنچه را که مسیحیت نتوانست به انجام برساند؛ یعنی ایجاد وحدت در بین مردم نژادها و مذاهب مختلف، بهائیت محقق ساخته است».
اگر مقصود از این ادعاها تعاملات خارجی باشد، درآنصورت میتوان گفت که مسیحیت هم برای خود پارلمانهای مذاهب و کنگرههای ادیان را داشته، که به منزلۀ تساهل محترمانه و نوعی همزیستی با مذاهب بوده است؛ ولی اگر آنها بگویند که مسیحیت هیچگاه خود را همردیف با سایر ادیان و مذاهب دیگر نمیداند و در صفی مساوی با آنها نمیایستد، این واقعیت دارد. زیرا مسیحیت مذهبی همهجانبه است. مسیحیت همانگونه که وارد امپراتوری روم شد، بر دنیا وارد شد تا جایگزین دیگران شود. مسیحیت قبول ندارد که عیسی مسیح فقط یک صندلی و جایگاه در معبد الهی داشته باشد.
البته نویسندگان بهائی هم مینویسند که بهائیت فقط با کسانی پیوند و وحدت دارد که بهاءالله را پذیرفته باشند. دراینصورت دیگر کار مهمی صورت ندادهاند. در خارج از ایران، تنها چند هزار نفری بهائیت را پذیرفتهاند. درحالیکه گروندگان به مسیحیت، در کشورهای مختلف آفریقا و آسیا در دورۀ زندگی بهاءالله و عبدالبهاء به دههاهزار نفر بالغ میشوند. فقط بهعنوان یک نمونه زنده از قدرت مسیحیت در ایجاد وحدت بین نژادهای انسانی، به کنفرانس بینالمللی فدراسیون دانشجویان مسیحی که در لیک موهونک نیویورک[۳۳] برگزار شد توجه کنید. در آنجا نمایندگانی از هندیان، انگلیسیها، ژاپنیها، کرهایها، آلمانیها، فرانسویان، روسها، چینیها، یونانیها، امریکاییان، ارمنیان، کاناداییان، برزیلیان و مکزیکیها، از سراسر جهان، حضور داشتند. احترام متقابل، محبت و قرابت معنوی، اعضای کلیساهای مختلف پروتستان و نمایندگان کلیساهای شرقی را به هم پیوند داد. پیوند و وحدت در مجامع بهائی، در آنچنان سطح و مقیاس کوچکی صورت میگیرد که اصلاً قابل ذکر نیست!
چقدر اطلاع و ارزیابی عباسافندی از واقعیت و قدرت معنوی مسیحیت ناچیز است، آنجا که در سخنرانی خود در ۲۹ ژوئن در۱۹۱۲ وست انگل وود نیویورک میگوید: «این اجتماع و تجمع بهائی هیچ نظیری روی زمین ندارد! چراکه سایر گردهماییها و مجامع بنا بر یک مبنا یا منفعت مادی و مالی انجام میشود ولی تجمعات بهائی آینه سلطنت الهی است!».
وقتی عبدالبهاء دربارۀ نقش بهائیان در ایجاد وحدت و اتحاد در بین مردم ایران سخن میگوید، بهنظر میرسد گفتار او کاملاً مبالغهآمیز است. برای کسی که سالیان طولانی در ایران اقامت داشته پرواضح است که عبدالبهاء براثر گفتار غیرصحیح و اطلاعات غلط پیروانش به اشتباه افتاده است. بهیاد داشته باشیم که عبدالبهاء در سنین طفولیت (۷یا۸ سالگی) ایران را ترک کرده و دیگر هرگز به ایران بازنگشته است.
عبدالبهاء در یک سخنرانی در نیویورک میگوید: «تا حدود ۵۰ سال پیش، قبل از ظهور بهاءالله، گروهها و نژادهای مختلف شرقی، در نزاع و درگیری دائم با یکدیگر بودند، تا آنکه بهاءالله موجب محبت و وحدت میان جماعتهای متفرق شد! تمام درگیریها و اختلافات پیشین بهکلی از میان رفت. جهان تیرهوتار بود، پس از آن تابان و روشن شد… حال شما میبینید آن کسانی که قبلاً درگیر خصومت و دشمنی بودند، در نهایت دوستی و صلح و صفا با یکدیگر زندگی میکنند. بهاءالله چنین وحدت و صلحی بین گروهها و جوامع مختلف برقرار کرد.».[۳۴]
“این چه ادعایی است؟” این حرفها و کلمات سراپا دروغ و کذب است. همه میدانند که اختلافها و درگیریهای مذهبی و قومی در ایران بهبود یافته است ولی این کار حاصل پیشرفتهای فرهنگی و آموزشی، آشنایی با تمدن غربی، نهضت ملّی، پیشرفتهای پزشکی و نهضتهای اسلامی برای وحدت و تفاهم بین شیعه و سنّی بوده است. باید بدانیم که هنوز اختلافها و درگیریهای زیادی باقی مانده است: درگیری بین شیعیان و کردها؛ قتل عام و تهاجم بین نسطوریان و ارمنیان؛ درگیری بین ترکها و ارمنیان در قرهباغ؛ درگیری بین شیخیه و متشرعه، یا اختلاف و درگیری دو گروه اخیر با علیاللهیها! اگر زرتشتیها درگیر نیستند بهخاطر تدبیر و فعالیت هممذهبان آنان در هند است؛ یا اگر مسیحیان فعلاً در سلامت بیشتری هستند بهخاطر توجه شاهان و براثر قدرت حکومتهای مسیحی است؛ هیچکدام از موارد فوق ربطی به بهائیت نداشته و ندارد! گرایش و پیوستن گروه اندک و قلیلی از ارامنه، زرتشتیان و یهودیان به بهائیت نباید مبنای چنین کلمات و سخنان اغراقآمیزی باشد.
دربارۀ وحدت و اتحاد در خود بهائیت باید گفت بابیها از شیخیه جدا شدهاند و بهائیان از بابیها و ازلیها منشعب شدهاند. خود بهائیان هم آنقدر آتش کینه و اختلاف میانشان زبانه کشیده که در بین مذاهب و گروههای پیشین سابقه نداشته است. شیعیان هم نهتنها با فرقۀ بابی و بهائی پیوندی ندارند بلکه آنها را لعن و نفرین هم میکنند. با آمدن باب و بهاءالله، تفرقه بزرگتر و شدیدتر شده است. آنها بهجای محبت و عشق، آتش کینه و تعصّب را مجدداً برپا کردهاند. با درنظر گرفتن این شرایط، چقدر غیرمنطقی و دور از واقعیت است که عبدالبهاء بگوید: «براثر قدرت بهاءالله، چنین علاقه و محبتی در بین پیروان مذاهب مختلف ایران بهوجود آمده که آنها اینک در کمال صفا و محبت با یکدیگر پیوند و رابطه دارند».
اجازه دهید جنبۀ دیگری از این موضوع را بررسی کنیم. ببینیم بهائیت برای ایجاد اتحاد مذهبی چه پیشنهاد و طرحی ارائه داده است؟ بهنظر میرسد مهمترین ابزار این کار، ممنوعیت حق تفسیر شخصی یا اظهار عقیده باشد. عبدالبهاء مینویسد: «من مفسر و مبین تمام آثار قلم مبارک هستم. اگر چنین نباشد هرکس بنا بر میل و نظر خود تفسیری ارائه خواهد کرد و این منجر به اختلافات بزرگ خواهد شد.»[۳۵]. ابوالفضل گلپایگانی این مطلب را آشکارتر بیان کرده و میگوید: «یکی از دستورات صریح بهاءالله که باعث برداشته شدن اختلاف از میان انسانها میشود ممنوعیت اجازه تفسیر و تأویل است. در جوامع قبلی اختلاف تفسیر و برداشت افراد موجب میشد طرفداران هر دو گروه گرفتار آتش دوزخ شوند. … قوانین بهائی تفسیر کلام الهی و اعمال نظر اشخاص را ممنوع کرده است… تا مبادا گروهها و فرقههای جدید ایجاد شود. شما باید دربارۀ معنی متون آیات از عبدالبهاء سؤال کنید. هرآنچه او بگوید صحیح است. بدون خواست او، نباید کسی حتی کلمهای بگوید.»[۳۶]. در جای دیگر تصریح شده است که: «بهاءالله پیشبینی لازم برای جلوگیری از اختلافات را به عمل آورد تا هیچکس نتواند فرقۀ جدیدی بهوجود آورد… او مفسر و مبیّن را معرفی کرد تا کس دیگری نتواند کلمات را به نحو دیگری تعلیم دهد و فرقه و گروه جدیدی ایجاد کند.»[۳۷]
لازم است به ادعای بهائیت دربارۀ طرفداری از صلح و داوری نیز توجه شود. عبدالبهاء در بوستون گفت: «بهاءالله شصت سال پیش به گسترش تعلیم صلح جهانی پرداخت، زمانی که این فکر به ذهن احدی از مردم خطور نکرده بود. او برای اعلام این هدف “لوح پادشاهان” را ارسال کرد.»[۳۸]
عبدالبهاء همچنین به آقای اسمایلی از منطقۀ لیک موهونک نوشت: «موضوع صلح جهانی، ۶۰ سال پیشازاین بهوسیلۀ بهاءالله در ایران بنیان نهاده شد».
میسن ریمی این عبارات را محکمتر بیان کرده و میگوید: «تا نیمقرن پیش، قبل از بهاءالله و عبدالبهاء، مفاهیم صلح و عدالت، یا درحقیقت تمدن جهانی، به فکر هیچکس خطور نکرده بود». او در جای دیگر میگوید: «مسیح گفته بود که دور او نظامی خواهد بود و پس از دور او دورۀ صلح پیش خواهد آمد. اکنون بهاءالله آن صلح را به جهان عرضه کرده است. او شاهزادۀ صلحی است که اساس صلح را بر روی کرۀ زمین بنیان نهاده است.»[۳۹].
کاملاً آشکار است که ادعای تقدم و یا اساساً طرح اولیۀ صلح و عدالت بهوسیلۀ بهائیت، یک نوع جعل تاریخی یا خیانت نسبت به حقایق تاریخی است. هم ایده و هم اجرای صلح و عدالت بینالمللی عملاً مدتها قبل از بهاءالله صورت گرفته بود. در وهلۀ اول، تعالیم بهائی دربارۀ صلح چیزی جز انعکاس امیدها و دکترین مسیحیت یعنی “صلح بر روی زمین” نیست. بهاءالله فقط تعالیم مسیحی را بازگویی کرد و به روی صحنه آورد. امید و آرزوی پیامبران و رهبران دینی، که در طول قرون هیچگاه از بین نرفته و کمفروغ نگردیده بود، بهوسیلۀ بهاءالله فقط تکرار شد.
در بشارات مسیح میخوانیم: آنگاه جنگها و نزاعها متوقف خواهد شد، رنج و محنت متوقف خواهد شد و راستی، شادی و صلح، به صورت قطعی و بلامنازع بر جهان حکومت خواهند کرد.
تعلیم بهاء از خاک و آب مسیحیت ریشه و پیوند گرفته است. اگر بخواهیم با اظهارات بهائیان با امعان نظر برخورد کنیم، باید بگوییم که آنها مرتکب اشتباهی تاریخی شدهاند، چراکه درنهایت باید نویسندگان بهائی بپذیرند که اصطلاح “بیتالعدل” عبارتی است که قبل از آن هم در ایران رواج داشت. در قرن ۱۹، این اصطلاح به پارلمان ملّی ایران اطلاق میشد و در آن زمان از طرف ایرانیان انتظار میرفت که آن پارلمان منشأ خدمات و نتایج والایی بشود. درهرصورت، اینکه ادعای بهاءالله و بهائیت قرین موفقیت باشد، چندان روشن نیست. بابیها جنگنده و خشن بودند (۱۸۵۰ – ۱۸۴۸) و باب انتظار داشت که جنگها ادامه یابد. باب درکتاب بیان اظهار امیدواری میکند که فساد و مشکلات گسترش یابد[۴۰].
بهاءالله و صبح ازل هم تلاش کردند در منطقۀ طبرسی به نظامیان بپیوندند[۴۱]، ولی بازداشت او بهوسیلۀ نیروهای ایرانی در آمل، مانع از پیوستن او به افراد نظامی همگروهش شد. بعد از آزادی از زندان، او همچنان تحتنظر بود، “چراکه احتمال میرفت به دنبال تشکیل گروه شورشی برای ایجاد شورش مجدد باشد[۴۲]، لذا، او دوباره بازداشت و به پایتخت فرستاده شد.
پس از تبعید به خاک عثمانی، بهاءالله سعی کرد با پادشاه ایران از در سازش و آشتی وارد شود. با این تغییر مشی او بعداً توانست ادعا کند که «طی ۴۵ سال گذشته، هیچ اقدام خطرناکی از سوی گروهش، علیه حکومت و ملت ایران صورت نگرفته است!»[۴۳]. البته باید گفت که ظاهراً آنها در آن دوران امکان فعالیت نظامی نیافتند تا ببینیم چه واکنشی نشان خواهند داد. مثلاً عبدالبهاء گاهی از اقدامات و فعالیتهای نظامی بابیها طرفداری کرده و خودشان را همراه آنها دانسته است. برای مثال او به آقای آنتوان حداد گفت: «وقتی در ایران تعداد ما، بهائیان، بسیار اندک بود، ما در مقابل دشمنان متعدد خود ایستادگی کردیم، با آنها مبارزه کردیم، آنها را شکست دادیم و به پیروزی دست یافتیم.»[۴۴].
همچنین او دعایی برای تلاوت بهائیان به نفع ارتش امریکا نوشت که در آن میگوید: «خدایا، سربازانش را قدرت بده و پرچمش را به اهتزاز درآور!»[۴۵].
البته در آموزههایش، چند جایی را هم برای آغاز به جنگ آماده کرده است؛ او میگوید: «گاهی، جنگ پایه و اساس صلح است»[۴۶]. در طرحهای عبدالبهاء برای عدالت، انسان به یاد همان حرفها و تجربیات گذشته میافتد، «ما باید صلح را بهدست آوریم، گرچه مجبور شویم به خاطر کسب آن بجنگیم.» زیرا او میگوید: «اگر ملتی اجرای تصمیمات دادگاه بینالمللی را نپذیرد، سایر ملل باید بپاخیزند و آن شورش و سرکشی را دفع کنند. … باید بپاخیزند و آن را نابود کنند… باهم متحد شوند و به آن خاتمه دهند.»[۴۷].
این ادعا که بهاءالله صلح جهانی و داوری بینالمللی را پایهگذاری کرده، شایسته بررسی و دقتنظر است، چراکه معیاری برای صداقت است. این ادعا کاملاً مغایر حقایق تاریخی است. درحقیقت، نهضت “صلح بر روی زمین” از مدتها پیش در بین کشورهای مسیحی فعال بوده است و مدتهاست که داوری بهعنوان یک روش ایجاد و گسترش صلح شناخته شده و بهکار گرفته شده است. به گفتۀ پروفسور مور «تحتتأثیر افکار مذهبی و فئودالی، امر داوری در دوران قرون وسطی بسیار رایج و موجب آشتی و صلح میگردید.»[۴۸].
قراردادها و پیمانهایی منعقد میشد که زمینه را برای داوری فراهم میکرد. در قرن سیزدهم میلادی، حداقل یکصد داوری بین حکومتهای خودمختار واقع در کشور ایتالیا صورت گرفته است. در سدههای پس از آن، تعداد بیشتری داوری در اروپا واقع شد. در برخی از آنها، یک پادشاه بین دو یا چند پادشاه دیگر، یا بین یک پادشاه و مردم کشورش داوری کرده است. در زمانی دیگر، یک شهر، مثلاً جمهوری هامبورگ، یا یک حقوقدان بزرگ، یا یک استاد دانشگاه، این وظیفه را عهدهدار میشد. در بسیاری از موارد، نفوذ و اشراف پاپها، بهطور طبیعی، آنها را در موضع قاضی دعاوی بینالمللی قرار میداد. پروژههای متعددی برای تحقق صلح جهانی به اجرا درآمده است. جرمی بنتام نیز در قرن هجدهم، پیشنهاد تشکیل دادگاهی عمومی، برای حفظ صلح جهانی و پایدار ارائه کرد. افرادی همچون پِن،[۴۹] فوکس[۵۰] و کواکرز،[۵۱] از سران و سرشناسان مسیحی، شدیداً مخالف جنگ بودند. بین سالهای ۱۷۹۴ تا ۱۸۶۳، ۹ داوری مهم بین ایالات متحده امریکا از یکسو و انگلستان، فرانسه و اسپانیا صورت گرفت.
در سال ۱۸۱۵، قبل از پیدایش بهاءالله، “انجمن صلح ماساچوست” تشکیل شد. در سال بعد نیز، “انجمن صلح امریکا” برای گسترش و ترویج صلح دائمی جهانی از طریق داوری و خلع سلاح تشکیل شد. بدین منظور کنگرههای جهانی در لندن (۱۸۴۳)، بروکسل (۱۸۴۷)، پاریس (۱۸۴۹)، فرانکفورت (۱۸۵۰)، لندن (۱۸۵۱)… با جدیت تشکیل شد. مردانی همچون الیهو بوریت،[۵۲] ویکتور هوگو،[۵۳] ریچارد کابدن،[۵۴] جان برایت،[۵۵] و چارلز سامر[۵۶] از این موضوع حمایت کردند.[۵۷]
بهآسانی میتوان دریافت که چگونه ایدههای صلح به خاورمیانه رفت و بهاءالله در ترکیه اخبار آن را شنید و پژواک آن را دریافت، از آن تأثیر پذیرفت و اراده کرد تا یکی از طرفداران صلح باشد ولی ادعای عبدالبهاء و سایر بهائیان که در بالا به آن اشاره کردیم چه میشود، که بهاء، طی سالهای ۱۸۶۷-۱۸۶۳، جنبشی برای صلح و داوری پایه گذاشت و آن را به پادشاهان توصیه کرد «درحالیکه قبلاً این موضوع به فکر احدی نرسیده بود» و «هیچیک از متفکران غربی، در هیچ سطحی، متوجه صلح جهانی نبودند!» این هم مثل بسیاری از ادعاهای دیگر بهائیان، کاملاً پوچ و عاری از حقیقت است! چنین عباراتی وقتی از سوی عبدالبهاء ابراز میشود، باید آن را به عدم اطلاع او از تاریخ غرب تفسیر کرد ولی بهائیان امریکایی هیچ عذری برای تکرار اینگونه اشتباهات ندارند.
ما هیچ دلیلی نمیبینیم که دربارۀ ادعای بهائیت مبنی بر اینکه هزاره آنها از سال ۱۸۴۴، یا حداکثر ۱۸۹۲، شروع شده و صلح بزرگ موعود در سال ۱۹۱۷ منعقد خواهد شد، صحبت کنیم.[۵۸]
۳- سوءاستفاده و برداشتهای غلط بهائیت از پیشگوییهای کتاب مقدس
بهائیت ادعا میکند که با ظهور شاهزادۀ جهان (بهاءالله) یا عبدالبهاء، تمام وعدهها و پیشگوییهای کتب مقدس تحقق یافته است[۵۹]. شاید لازم باشد کتاب مستقلی درباره نحوۀ برخورد آنها با پیشگوییهای ادیان دیگر نوشته شود. بهائیان بسیاری از آیات کتب مقدس پیشین را به نفع خود تعبیر و تفسیر میکنند. برای مثال، باب را همان الیاس میدانند و “دور” او را “قیامت اول” میشمارند، یا بعضاً او را فرشته اسرافیل گفتهاند[۶۰].
بهائیان، بهاءالله را تحقق وعدههای اشعیای نبی میدانند. در فصل ۴ عهد جدید میگوید: “و ما فرزندی به دنیا آوردیم… شاهزاده صلح”. دیلی میگوید خیلی از افراد گمراه، این آیه را به عیسی مسیح تفسیر کردهاند![۶۱] و در آیه اول، “جلیلۀ ملتها”[۶۲]، “سرزمین زبولون و نفتالی”[۶۳] به معنی عکّا برگردانده شده است؛ همان جایی که بهاءالله دوران تبعید خود را آنجا گذراند، نه سرزمین استقرار مسیح؛ برخلاف آنچه در انجیل متی فصل ۴، آیات ۱۶-۱۳ گفته شده است.
آنقدر با توهمات کشدار خود عکّا را کشیدهاند تا رسیده است به بیتالمقدس! (شهر پادشاه بزرگ) و سپس کوه کرمل را به کوه سینا تفسیر میکنند و آیه ۳ از باب۲ اشعیا که میگوید: «از بیتالمقدس، کلمه خداوندی برای حکومت به سینا خواهد رفت» را به بهاء برگرداندهاند. حتی “صلح هزارساله” را هم کمتر به مسیح و بیشتر به بهاءالله نسبت میدهند و چنین وانمود میکنند که بهاءالله از نسل ابراهیم است. میثاق جدید و قانون نوشتهشده بر قلب نیز مجدداً به “دور” و عصر بهائی تفسیر میشود، برخلاف مفاد فصل عبرانیان از عهد جدید. یا مثلاً وقتی بهاءالله بهعنوان زندانی در زنجیر، سوار بر خر بهسوی عکّا رانده شد، او تحقق وعدۀ زکریا بوده است!
من در یک جلسه بهائی در معبد ماسونی شیکاگو شرکت کردم. مسؤول جلسه، آیات زیر از کتاب مقدس را، تماماً تحققیافته در بهائیت، تلقی میکرد. “فرزند انسان” عبدالبهاء است، و “قدیمی ایام”[۶۴] بهاءالله است. سؤال از اصطلاحات، در فصل ۳۰ و آیه ۳، که میپرسد: “نام او و نام پسرش چیست؟” جواب میدهند: “بهاءالله و عبدالبهاء” و در مزامیر داود، “شاه” و “فرزند شاه”، و “شاخه”ای که معبد را به پا خواهد کرد، مجدداً به عبدالبهاء تأویل شده است! خصوصاً سعی کردند یکی دو معبد بهائی در دوران حیات عبدالبهاء ساخته شود! گرچه واقعیت تاریخی آن را به ساخت معبد سلیمان مرتبط میداند.[۶۵]
بهائیان همچنین با تاریخ و ایام هم خیلی بازی کردهاند. بعضی موارد با تاریخ خورشیدی و برخی دیگر را با تاریخ قمری حساب کردهاند تا بهاصطلاح عدد و رقم جور در بیاید. مثلاً در تفسیر آیات پیشگویی مربوط به کتاب دانیال، عبدالبهاء میگوید: «دور ۲۳۰۰ روز با مظهریت باب در سال ۱۸۴۴ کامل شد».[۶۶] و در آیه فصل ۱۲ کتاب دانیال، مجدداً ۴۲ ماه را به ۱۲۶۰ سال قمری تعبیر کرده و آن را از تاریخ هجرت پیامبر اسلام محاسبه کرده است، ولی بازهم عدد جور درنیامده است، لذا زمان بعثت پیامبر اسلام را ۳ سال بعد از بعثت تاریخی او ذکر میکند، تا بتواند به تاریخ ادعای بهاءالله (۱۸۶۳) برسد![۶۷]. بهائیان همچنین عبارات “بیتالمقدس نو” و “زمین نو” را به بعثت جدید و آیین بهائی تعبیر و تفسیر مینمایند و آن را “روز خدا”، “روز محاکمه”، “حکومت خدا” و “رستاخیز دوّم” مینامند[۶۸].
مثال باغ انگور، در کتاب مقدس، هم یک متن شاهد دلخواه است. آن داستان میگوید که صاحب باغ انگور خودش خواهد آمد و مردان زشتکار و پست را کاملاً از بین خواهد برد. بهائیان ادعا دارند، این داستان، دقیقاً به آمدن “خدای پدر” ولو به صورت و شکل “پسر” اشاره دارد! ولی در آن داستان “از بین بردن و نابود کردن” باید بهصورت واقعی رخ دهد. باید انتظار داشت که بهاءالله مردان بد را، فرضاً سران دینی در مکّه، عراق، رم و بیتالمقدس را نابود کند ولی بهائیها میگویند: “نه”. این یک عبارت تمثیلی است و معنای آن نسخ شرایع پیشین از سوی بهائیت است! اگر بنا باشد که هرکس برای خود یک تفسیر و تأویل تمثیلی بکند، ما هم میگوییم که خداوندگار باغ انگور، برای دیدار از بیت المقدس، هزارسال بعد خواهد آمد.
روش تفسیر به رأی و چسباندن مثالها و پیشگوییهای بهاءالله را میتوان بهروشنی در کتاب ایقان او ملاحظه کرد. در آنجا او مفصلاً به تفسیر و تاویل فصل ۲۴ انجیل متی میپردازد که خلاصۀ آن چنین است:
“روزهای سخت”، یعنی زمانهایی که درک و فهم کلام خدا ــ منظورش مطالب کتب بهائی ــ و کسب معارف الهی سخت است.
“خورشید تیره خواهد شد و ماه از تابش باز میایستد”، یعنی تعالیم و شرایع ادیان قبلی تأثیر و کارآیی خود را از دست میدهند!
“ستارگان فرو میریزند” و موارد مشابه آن به معنای آن است که بهشت و جناّتی از طریق نوشتههای بهائی به گروندگان عرضه میشود، و قدرت علم و دین متزلزل خواهد گشت!
“به علت غیبت”پسر دارای زیبایی بهشتی” و “ستارگان خرد”، همۀ طوایف بشری و زمینی شیون خواهند کرد”.
“آنها مشاهده خواهند کرد که پسرانشان، در پوشش ابرهای آسمانی خواهند آمد”؛ این بدان معناست که بهاءالله از آسمان مشیت عالیه الهیه، از طریق رحم مادرش وارد این جهان خاکی میشود!
“در میان ابرها” به معنی شک و تردید انسانها، بهواسطه محدودیت آنها در درک خوردن، خوابیدن، نوشیدن و ازدواج “مظهر الهی” است!
“او و فرشتگانش را خواهد فرستاد”، یعنی روانه کردن مبلغّان طرفدار بهاءالله!
“جدا کردن گوسفندان از بزها”، به معنی انشقاق و دودستگی بین بهائیان به هنگام مرگ میرزا حسینعلی است، آن زمان که ناقضین، برادران عبدالبهاء و طرفدارانشان، طرد و تکفیر شدند!
تقریباً هیچگاه نمیشود با زبان عقل و منطق و استدلال با بهائیان سخن گفت، چراکه آنها بهراحتی، سادهترین عبارات را هم توجیه و تأویل مینمایند. ادعاهای آنها آنچنان بیپایهواساس است که ظاهراً احتیاج به نفی و انکار ندارد. یک مشت ادعاها و تصورات و مفروضات بیپایهواساس! چرا باید بپذیریم که تفسیر و تأویل غیرمنطقی عبارات کتاب مقدس از سوی این مفسران صحیح است؟ چرا باید فکر کنیم که مطالب عهد عتیق و عهد جدید تا زمان بهاءالله و عبدالبهاء قفل بود و فقط بخش اندکی از آنها قبلاً تحقق یافته بود؟ هیچ دلیلی وجود ندارد که نشان دهد آن وعدهها در زمان باب و بهاء تحقق پیدا کرده است. بهائیان هیچ نشانه و شاهد مثالی ندارند. برای مثال، عبارت “حکومت بر دوش او قرار خواهد گرفت” آیا این امر دربارۀ بهاءالله تحقق یافت؟ او آمد و رفت! هیچ ملّت و کشور و قانونی از سال ۱۸۱۷ تا ۱۸۹۲ نه بهصورت صوری و نه واقعی و عملی، در اختیار او نبود. او هیچ حکومتی بر ملّت نداشت. او هیچ سلطنتی در بیتالمقدس یا کوه سینا نداشت. او نهتنها صلحی نیاورد، بلکه جنگهای بزرگی در دورۀ حیات او پدیدار شد. هیچیک از علائم رجعت مسیح، واقعی یا تأویلی، دربارۀ بهاءالله واقع نشد. یک مورد کموبیش واقع شد و آن اینکه ازلیها میگویند “بهاءالله” همچون دزدی آمد و جانشینی را از ازل دزدید و رفت! این روش توجیه و تحریف بهائیان را، قادیانیها و دیگر منحرفان هم میتوانند بهکار بگیرند و مدعای خود را اثبات کنند.
ادعای بهائیت به نوعی ضدیت با مسیح و مسیحیت است. هنوز روز قدرت مسیح، با تأیید روح القدس، سپری نشده است. شریعت مسیح هنوز هم اکثریت پیروان را روی کره ارض دارد. مردم از مذاهب و نژادهای مختلف، در سرزمینها و قارههای مختلف، منتظر “منجی عالم بشریت” و “نجاتبخش انسانها” هستند. تعداد مسیحیان در کشور کره، بیشتر از بهائیان در ایران است. از زمان تولد بهاءالله تاکنون، تعداد یهودیان مسیحیشده، بیش از افراد بهائی شده، از هر مذهب و نژادی است.
۴- بهائیت یک آیین اقتباسی است
به اعتقاد بهائیپژوهان، بهائیت حرف تازه و جدیدی که برای جهان امروز راهگشا باشد نیاورده است. تعالیم بهائی مثل وحدت عالم انسانی، تساوی زن و مرد، صلح عمومی، تشکیل پارلمان، وحدت زبان و غیره هیچکدام حرف تازهای نیستند و قبل از عبدالبهاء در غرب مطرح بوده است. بهاءالله که علاقۀ زیادی به مطالعه مجلات و روزنامههای خارجی داشت، بهطور مستقیم یا از طریق افکار عمومی و نشریات منتشره در مصر و ترکیه، در جریان تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قرار میگرفت و دیدگاههای تازه و افکار جدید را بدون اینکه به مأخذ آن اشاره نماید؛ با تغییرات جزئی، در پیامها و سخنرانیهای خود آورد و تحت عنوان تعالیم الهی به نام خود ثبت کرد.
عبارات اخلاقی، احکام عبادی و مباحث دینی مطرحشده از سوی بهاءالله و عبدالبهاء، نوعاً از بابیه، اسلام و مسیحیت اقتباس گردیده و با تغییر مختصری در آن، بهعنوان اشراقات الهی به پیروان عرضه شده است. در زمان بهاءالله به دلیل بعد مسافت بین کشورها و نبود فناوریهای ارتباطی، امکان دسترسی به منشأ سخنان او میسر نبود و سران بهائی میتوانستند بهسادگی گفتار و یافتههای تازۀ فیلسوفان، روشنفکران و اندیشمندان را به نام خود بیان کنند.
دکتر ویلسون در کتاب بهائیت و ادعاهایش در سرفصل بهائیت و تقلید از مسیحیت به برخی از این سرقتها اشاره مینماید.
غسل تعمید: عبدالبهاء دربارۀ غسل تعمید در آب میگوید: «غسل تعمید نشانۀ درخواست توبه و طلب بخشش گناهان بوده در این دور “بهائی” دیگر نیازی به این کار سمبلیک نیست؛ چراکه حقیقت تعمید، از طریق روحالقدس و عشق الهی محقق میشود»![۶۹].
البته یک جایگزین تقلیدی برایش درست کردهاند که در آن عبدالبهاء میگوید: «دربارۀ نامگذاری فرزندت سؤال کردهای. مجلسی ترتیب بده. دعا و مناجات کن. سجده بهجا بیاور و هدایت فرزندت را از خدا بخواه. آنگاه نامگذاری کن و سپس نوشیدنی و شیرینی بخورید. این است غسل تعمید روحانی”»[۷۰].
شام ربّانی: شام ربّانی که یادگاری از ایثار و فداکاری عیسی بود کنار گذاشته شد. بهجای آن یک مراسم تقلیدی به نام جشن وحدت، که نشانههایی از آن شام ربّانی دارد، معرفی شد. عبدالبهاء درباره آن میگوید: این جشن وحدت باید چنان برگزار شود تا یاد جشن قدیمی، یعنی شام عشای ربّانی را، در اذهان زنده کند.»[۷۱].
ازجمله دیگر موارد تقلیدی از گفتار و کردار مسیح، تظاهر به “منجی” و “نجاتبخش” بودن است. در شیکاگو و سایر جاها، “بچهها دست خود را بهسوی عبدالبهاء دراز میکردند تا از او تبرّک روحانی و معنوی بجویند. او آنها را، تکتک، بهسوی خود میخواند؛ آنها را دربر میگرفت و دست تبرّک بر سر آنها میکشید”. عبدالبهاء در یک شام وحدت گفت: «عبدالبهاء در خدمت و گوش به فرمان شماست!» آیا این چیزی جز کپیبرداری از کلام مسیح است که گفت: «من در میان شما، مثل خدمتگزاری برای شما هستم»؟
در کتاب اقدس جملات زیبایی وجود دارد، ازجمله: «مبارک است آن بندۀ ضعیفی که به حبل قدرت من متوسل شود. مبارک است آن گرسنهای که از خواستهها و تمایلات خود فرار کند؛ مبارک است آن تشنهای که از شهد نعمات و برکات من سیراب شود. مبارک است آن روحی که با نفس من برانگیخته شده است. مبارک است آنکس که بهخاطر نام من دچار رنج و مشقت شده است». بهاءالله با نوشتن این عبارات تقلیدی، حجم عبارات زیبای مسیحی را افزایش داده است! در کتاب اقدس جملات و تعبیراتی شبیه عبارات و کلمات مسیح ارائه کرده است:
مسیح در انجیل میگوید:
– نگذارید دلهای شما به زحمت و سختی بیفتد و نگران شود.
– من همیشه با شما هستم.
– اگر کسی مرا دوست داشته باشد، هرآینه جملاتم را مراقبت خواهد کرد.
– زود باشد که از میان شما بروم.
– دوباره شما را خواهم دید.
بهاءالله هم میگوید:
– در زحمت نباشید.
– نگذارید زحمت و مشقت شما را فراگیرد.
– در هر شرایطی، ما با شما هستیم.
– هرکس مرا بشناسد، برای خدمت به من به پا خواهد خواست.
– بهدرستی که در غیبت من دلیل و حکمتی هست.
– دوباره شما را خواهیم دید.
چه کلمات تقلیدی زیبایی، که برای دلهای مسیحیان آشنا و دوستداشتنی است! کلماتی که در زبان عیسی مسیح تبلور احساسات عمیق و صادقانه بود و برای تأثیرگذاری بهکار گرفته شدهاند!
۴ـ۱ـ مناسک بهائیان
بسیاری از مناسک بهائیان، جنبۀ تقلیدی از مراسم مسلمانان را دارد. در کتاب اقدس بیان شده است وضو بهعنوان یک سنت دینی واجب شده، که پس از آن بهائیان بهسوی قبله خود، شهر عکّا مینشینند و کلمه “الله ابهی” را ۹۵ بار تکرار میکنند.
بهائیان برای روزه گرفتن، آخرین ماه ۱۹ روزۀ خود، شهرالعلا، را درنظر گرفتهاند. در تقلید از مراسم جشن قبل از روزۀ مسیحیان، بهائیان پنج روز قبل از ماه روزۀ خود را جشن قرار دادهاند. مدت روزۀ بهائیان، یک ماه ۱۹ روزه، بین ۲ تا ۲۰ مارس است که به جشن نوروز ایرانی ختم میشود.
دستور روزه چنین است که «خدای انسانها دستور میدهد از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب، از خوردن و نوشیدن بپرهیز (مشابه روش اسلامی). کشیدن و استعمال دخانیات هم ممنوع است. موارد استثناء هم، شبیه آنچه در قرآن آمده وجود دارد. یعنی افراد مسافر، بیمار، باردار و دارندگان مشاغل سخت از روزه گرفتن معاف هستند. گرفتن روزه پس از سن ۱۵ سالگی واجب است. باب حداکثر سن روزه گرفتن را ۴۲ سال قرار داد ولی بهاءالله آن را تغییر داد و اعلام کرد مادام که فرد قدرت و توان دارد باید روزه بگیرد.[۷۲]
اولین سؤالی که پیش میآید این است که اگر روزۀ واجب خوب است، چرا مدت آن از یک ماه به ۱۹روز تقلیل یافته است. اگر هم میخواهند اصلاح و راحتی بدهند، چرا آزادی عمل انجیل را نگرفتهاند؟
بهائیان در نماز هم، شبیه روزه از برنامه سبک اسلامی، با کمی تغییر، تقلید کردهاند. در اسلام نیت و اخلاص بسیار مهم است. بهائیت از شکل و فرم نماز اسلامی رها نشده است. وضو همچنان مقدمه ضروری برای نمازهای واجب است. حداقل ۳ بار نماز در طول روز باید خوانده شود؛ ولی اگر کسی بخواهد نمازهای دیگری در طول شب بخواند، دیگر لازم نیست از رختخواب خارج شود و وضو بگیرد[۷۳] و اگر کسی آب برای وضو گرفتن نیافت، باید ۵ بار بگوید “به نام خدا” (کتاب اقدس).
هر نماز ۳ رکعت دارد. اوقات نماز، صبح و بعدازظهر و شب است. نماز جمعی و نماز میّت را بهاءالله برداشت و حذف کرد ولی عبدالبهاء آن را برای امریکاییان مجاز دانست.[۷۴]
نمازها خطاب به بهاءالله خوانده میشود. کلمات خداوند، پروردگار و اسم اعظم هرجا باشد، منظور میرزا حسینعلی نوری است.
عبدالبهاء میگوید: «بهاءالله مَطلع و مظهر الوهیت است. او هدف نهایی و معبود و مسجود همه آدمیان است.»[۷۵].
۵- شخصیت واقعی و بیپرده عبدالبهاء
عبدالبهاء فردی سیاس و زرنگ بود، بیگدار به آب نمیزد، حسب موقعیت زمان و مکان حرف میزد و اقدام میکرد. در جمع سیاسیون، سیاسی میشد و در جمع مذهبیون، مذهبی! وقتی به کلیسا دعوت میشد در عظمت حضرت مسیح سخن میراند و وقتی به مسجد دعوت میشد از عظمت اسلام و مسلمانان صحبت میکرد. در مقابل روشنفکران، به طرح مباحث روشنفکری میپرداخت و در مقابل مخالفان بحثهای روشنفکری، به روشنفکران انتقاد اساسی داشت! وقتی فوت کرد عدهای بهعنوان عالم اسلامی به خانوادهاش تسلیت گفتند، دستهای او را روشنفکر و اصلاحطلب و عدهای او را عامل بیگانه معرفی نمودند. از دید پیروانش او مخالف سلاطین و پادشاهان بود ولی در عمل ثناگو و وفادار به آنها معرفی میشد. درباره شورش باب و شروع جنگهای داخلی طرفدار و فدایی باب بود، اما زمانی که باب دستگیر شد و پیروانش بهوسیلۀ حکومت قلعوقمع شدند، بهیکباره علم مخالفت با بابیه را گذاشت و آنها را جمعی اخلالگر و یاغی معرفی کرد و از آنها اعلام بیزاری کرد.
دکتر گراهام ویلسون به این دوگانگی و بلکه چندگانگی شخصیت عبدالبهاء پرداخته و به بخشهایی اشاره مینماید:
۵ـ۱ـ پنهانکاری و کتمان واقعیتها
یکی دیگر از رفتارها و روشهای غیراخلاقی بهائیان، پنهانکاری و کتمان عقیدۀ دینی است. عبدالبهاء در عکّا، در ماه رمضان، همچون مسلمانان روزه میگرفت. دکتر جزاپ[۷۶] درباره او مینویسد: او رفتار دوگانه ای دارد؛ در بیرون و مسجد رفتار اسلامی دارد و در منزل رفتار مسیحی! او با مسلمانان در نماز جماعت شرکت میکند و در دل به عیسی، فرزند خدا، اعتقاد دارد! میرزا ابوالفضل گلپایگانی، که یک مبلغ بهائی بود و بعداً در مصر درگذشت، خود را یک مسلمان شناسانده بود و لذا، پس از مرگش با مراسم اسلامی به خاک سپرده شد؛ درحالیکه تلاش وافری برای ابطال و نسخ اسلام به کار بست!
بنابراین عبارت لرد کرزن که گفت: «هیچ بابی (بهائی) تحت فشار، عقیده خود را کتمان نمیکند.»[۷۷] صحیح نیست، زیرا به قول نیکلاس، کنسول فرانسه در تبریز، خود میرزا علیمحمد باب، با خط خود، مظهریت خود را انکار کرده و توبهنامه نوشته است[۷۸].
در زمان اعدام باب در تبریز هم دو تن از پیروان اولیه او، عقاید خود را کتمان و انکار کردند. میگویند باب مصرانه از آنها خواسته بود تا چنین کنند بلکه زنده بمانند و بتوانند حقایق و مدارکی را به سلامت به بیرون از زندان منتقل کنند. جالب است که آنها برای حفظ ایمان، دروغ میگویند! در موارد دیگری هم، بابیان در تهران به کتمان عقیدۀ خود و نوشتن توبهنامه پرداختند. سالها بعد هم یک بهائی در تبریز محاکمه شد. قاضی از او پرسید «آیا تو بهائی هستی؟»
او جواب داد: «من مسلمانم»
قاضی گفت: «آیا تو بهاءالله را لعن میکنی؟»
او گفت: «در قران نوشته شده است که نباید مشرکان را سّب و لعن کرد. من بهائی نیستم».
با این پاسخها با پرداخت مقداری جریمه نقدی و پیشکش، اظهارات او پذیرفته شد. البته خود باب و بهاء هم گفتهاند که «اگر در دل خود با ما همعقیدهای، دیگر بقیه چیزها مهم نیست!».
در مجموع باید بدانیم که تداوم و استمرار این کار، باعث تأثیر در شخصیت فرد میشود. حتی تبلیغات آنها با همین وضعیت دروغین صورت میگیرد. آنها حتی با همین ترفند و روش به گروههای میسیونری و تبلیغی مسیحی نزدیک شده و در آنها نفوذ و در کار و فعالیت آنها اخلال میکردند. بهطور مثال، وقتی یک گروه تبلیغی مسیحی احتیاج به مترجم یا میرزا (پیشکار) داشت، فرد بهائی مراجعه میکرد و خود را واجد شرایط نشان میداد. وقتی از او سؤال میشد «آیا تو بهائی هستی؟» پاسخ میداد: «خیر، من بهائی نیستم بلکه از اسلام خسته شدهام، من در جستوجوی حقیقت هستم، من یک فرد آزادمنش و … هستم». بهاینترتیب به استخدام گروه تبشیری و میسیونری در میآمد. پس از مدتی، به قبول مسیحیت اقرار میکرد و غسل تعمید داده شده و بهظاهر مسیحی میشد. خیلی از افراد اینگونه بودند و از گروههای مسیحی پول و حقوق ماهیانه دریافت میکردند، ولی درحقیقت، همچنان بهائی بودند و عقاید بهائیت را مخفیانه تبلیغ میکردند. من اطلاع دارم که یک گروه بهائی، بدون اعلام اعتقاداتشان، مشاغلی چون آشپزی، معلمی زبان فارسی، مسؤول امور مالی،… را در یک گروه تبلیغی و تبشیری مسیحی بهعهده گرفتند و بیش از آنکه یک گروه مسیحی باشند، عملاً یک گروه بهائی بودند. دکتر شِد میگوید «زمانی در کار تدریس در مدرسه، یک دستیار ایرانی داشتم که با یکدیگر آزادانه درباره مسائل و موضوعات مذهبی صحبت میکردیم. برای سالهای سال آن مرد بهائیت خود را از من مخفی کرده بود، ولی نهایتاً ماسک خود را فرو انداخت و به یک مبلغ فعال بهائی تبدیل شد. پس از اخراجش، آن فرد به دانشآموزان ایرانی شکایت کرد و به دروغ گفت بهخاطر مسلمان بودن اخراج شده است. دانشآموزان هم به دولت ایران شکایت بردند که آنها علیرغم اینکه مسلمان هستند؛ ولی بهاجبار ناگزیر از فراگیری متون مسیحی شدهاند».
وقتی خود عبدالبهاء به پیروانش چنین دستورهایی میدهد، دیگر چه انتظاری دارید؟ خانم کاناوارو که در عکا اقامت داشت تمایل خود را برای ترویج و گسترش بهائیت در میان بوداییها بیان کرد و از سختی و دشواری معرفی بهائیت، بهعنوان دین جدید، سخن گفت. عبدالبهاء پاسخ داد: «ابتدا آن را بهعنوان بخشی از واقعیات دین خودشان عرضه کن. سپس درباره من با آنها صحبت کن».
آن خانم جواب داد: «من خودم متأثر از تعالیم بودا هستم». عبدالبهاء پاسخ داد: «آنچه درباره خودت میگویی نتیجهای ندارد.»[۷۹].
همچنین عبدالبهاء به یک خانم مسیحی امریکایی – که نگران بود براثر تغییر مذهب، دوستانش از جمع کلیسا اخراجش کنند – گفت: «در کلیسا بمان و تعالیم بهائیت را بهعنوان تعالیم مسیح تبلیغ کن».
یک نمونه کتمان و مخفی نگه داشتن مذهب در همدان رخ داد. در آنجا ۵/۲ درصد از جمعیت یهودی به بهاءالله ــ بهعنوان مسیح موعود ــ ایمان آوردند ولی این افراد در رفتار خارجی و ارتباط با بقیه یهودیان، مثل سابق رفتار میکردند و سالها پس از آن هم خود را “مسیحی” معرفی میکردند. دستگاه حکومتی ایران هم تحت همین عنوان آنها را شناخت و از آنها حمایت کرد. یکی دو دهه بعد ماهیت واقعی آنها شناخته شد.
پنهانکاری عقیده بهائیان در غرب، شکل دیگری پیدا کرده است. در غرب شعار بهائیان اینگونه است: «از همان مذهبی که قبلاً به آن وابسته بودید، طرفداری کنید». آقای فِلپس میگوید بر طبق گزارش بهائیان به کمیسیون آمار و سرشماری سازمان ملل، «یک نفر میتواند بهائی باشد و درعینحال عضویت فعال خود را در سایر گروههای مذهبی نگه دارد».
همچنین از نظر بهائیان غربی، «هیچ رابطه و پیوند مذهبی نباید مستحکم شود، بلکه از این پیوندهای مذهبی باید برای ابلاغ پیام بهائی استفاده کرد.»[۸۰]. این یک نوع جهل و خودفریبی است. هیچ مسیحی نمیتواند چنین امری را بپذیرد که فردی به بهائیت، که خود را ناسخ مسیحیت میشمارد، ایمان داشته باشد و از سوی دیگر خود را وفادار به مسیح بداند. بهائیت یک عقیده اخلاقی مثل “مکتب تولستوی” یا تئوری اقتصادی نیست؛ بهائیت ادعا دارد که یک آیین است!
۵ـ۱ـ۱ـ پنهانکاری در بیان حقیقت ترور ناصرالدین شاه توسط بابیان
دکتر گراهام ویلسون در مقاله “بهائیت و فریبکاری دینی” (Bahaism and Religious deception) به برخی از پنهانکاریها و سخنان نادرست عبدالبهاء اشاره مینماید:
کوچک شمردن برنامه ترور ناصرالدین شاه در سال ۱۸۵۲٫ عباسافندی میگوید: «این کار را یک بابی انجام داد، با جنون محض و فقط یک شخص دیگر همدست او بود!»[۸۱].
خواهر عبدالبهاء، بهیه خانوم، میگوید: «این ترور را یک بابی جوان انجام داد که عقل خود را از دست داده بود.»[۸۲].
ابراهیم خیرالله، بنا بر شنیدههایش از منابع بهائی اظهار میدارد: «این کار را یک بابی ضعیفالنفس و دیوانه انجام داد»[۸۳].
به همین ترتیب، تمام نوشتههای آنها این مطلب را تبلیغ میکند که یک فرد بابی غیرمسؤول تلاش احمقانهای برای ترور ناصرالدینشاه نموده است.
شما مجازید به نوشته یک مورخ شیعه ایرانی شک کنید که روایتی غیرعادی از چگونگی نقشه دوازده بابی، ازجمله یکی از رهبران آنها، ارائه میدهد؛ اما بیان و نوشته مورخ مشهور فرانسوی کنت دو گوبینو معتبر است وقتی مینویسد: «تعدادی از بابیها در طرح ترور شاه حضور داشتند و سه نفر در این اقدام مشارکت مستقیم کردند.»[۸۴]
«برادرزاده یکی از همدستان ترور به پروفسور براون اعلام نمود که هفت نفر در نقشه ترور مشارکت داشتند و سه نفر از آنها برای انجام این عمل دستبهکار شدند. چرا نویسندگان بهائی حقایق را صریح و روشن بیان نمیکنند؟»[۸۵]
۵ـ۱ـ۲ـ آمارسازی دروغین عباسافندی از شهیدان بهائی!
یکی دیگر از موارد نادرست و تحریفشده بهوسیلۀ بهائیان این است که کشتهشدگان بابی را شهدای بهائی نامیدهاند. در شروع این تحریف نیرنگآمیز و فریبکارانه، عبدالبهاء میگوید: «وقتی خبر وحشتناک شهادت بهائیان را برای قرةالعین آوردند، او تزلزلی از خود نشان نداد».
او دوباره میگوید: هزاران نفر از پیروان او (بهاءالله) جان خود را از دست دادند. آنها درحالیکه زیر شمشیر خون خود را میریختند، “یا بهاء الابهی”! میگفتند. عباسافندی در کلیسای دکتر کادمن این دروغ را تکرار کرد و گفت: «پادشاه ایران ۲۰۰۰۰ بهائی را کشت!»[۸۶] و ادعا کرد در همه نقاط ایران دشمنان علیه بهاءالله قیام کردند و نوکیشان را زندانی کردند و کشتند و هزاران خانه آنان را ویران کردند! درحالیکه همه اینها تحریف و دروغ فاحش است!
اساساً در زمان قرةالعین بحث بهائیت و فرد بهائی نبود، فقط بابیها وجود داشتند. هرگز هیچ تلاشی مانند آنچه در بالا توضیح داده شد، برای از بین بردن بابیت انجام نشده است. افرادی که در جنگها جان خود را از دست دادند، معتقدان به باب بودند. شاید کسی بگوید “چه فرقی میکند؟” نویسندگان خارجی ممکن است تفاوت را ندانند و مطمئناً مخاطبان آمریکایی تفاوت این دو گروه را نمیدانند؛ اما برای عبدالبهاء که از او نقل قول کردهام، وضعیت خیلی فرق میکند. در ادبیات بهائی، همۀ ازخودگذشتگی پیروان باب به حساب بهاءالله مصادره شده و درعینحال آنها بابیها را تحقیر و نفی میکنند!
“رساله استدلالیه” ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ شهیر بهائی) را بخوانید. وی به شاهزاده نایبالسلطنه میگوید: “اقدامات ناشایست بابیان قابلانکار و توجیه نیست، اما دستگیری بهائیان به اتهام آن ترور ظلم است، زیرا این بدبختان هیچ ارتباطی با بابیهایی که اسلحه بهدست گرفتهاند، ندارند. آیین و عقیده و مرامشان هم یکی نیست!”[۸۷].
وی در جایی دیگر مینویسد: «بابیها درجنگها و قانونشکنیها و در بسیاری از اقدامات زشت، مانند گرفتن اموال افراد و غارت کشتهشدگان و درگیری و خونریزی مقصرند.»[۸۸].
اگر بهائیان آنها را نفی میکنند، نباید وجهه و اعتبار آنها را به نفع خود ثبت کنند، بابیان قدیمی، با همه عیبهایشان، حداقل شجاعت داشند؛ برعکس بهائیت که فقط روحیه پنهانکاری و فریبکاری دارد[۸۹].
۵ـ۱ـ۳ـ پنهانکاری عبدالبهاء در قرائت وصیتنامه پدرش بهاءالله
بهاءالله در کتاب عهدی وصیت کرد که بعد از او ابتدا پسر بزرگش عباسافندی و پس از او پسر دیگرش محمدعلیافندی جانشینان او هستند. پس از مرگ بهاءالله قسمتی از وصیتنامه اجرا شد و عباسافندی جانشین پدر گردید، ولی قسمت دیگر آن یعنی دستور رهبری محمدعلیافندی بعد از فوت عبدالبهاء به فراموشی سپرده شد. دکتر گراهام ویلسون به این موضوع اشاره نموده و در فصل یازدهم کتاب بهائیت و ادعاهایش مینویسد:
بهاءالله دوازده فرزند داشت. چهار پسر او بزرگ شدند و به سن قانونی رسیدند و از پدر عناوین و القاب بزرگ دریافت کردند. عبّاس، “غصن اعظم” لقب گرفت و او را “بازگشت عیسی مسیح” تلقی میکردند. محمدعلی “غصن اکبر” لقب گرفت و “رجعت پیامبر اسلام” تلقی شد. ضیاءالله، “غصن اطهر” لقب گرفت و “رجعت ابراهیم” تلقی شد (او در سال ۱۸۹۸ درگذشت). بدیع الله، به “غصن انور” ملقب گشت و او را “رجعت موسی” دانستند.
نام مادر عباسافندی آسیه بود. سه پسر دیگر فرزندان زنی به نام عایشه یا مهدعلیا بودند. عباسافندی با توجه به وصیتنامه بهاءالله موسوم به “کتاب عهدی” و اعلامهای قبلی، خود را جانشین میدانست ولی حّق او موردمناقشه و محل اختلاف برادران بود. من یک دستخط از یک فرد بهائی دارم که نوشته: «نه روز پس از صعود بهاء، عباسافندی نه نفر از بزرگان بهائی را به خانه محمدعلیافندی دعوت کرد و وصیتنامه را گشود. وصیتنامه به خط خود بهاء بود و در دو صفحه نوشته شده بود. نه مرد آن را دیدند. در صفحۀ دوّم، عبّاس قسمتی از نوشته را با کاغذ آبیرنگی پوشانده بود تا نوشته معلوم نشود و از خواندن آن قسمت خودداری کرد. در همان روز، مجلسی در کاخ بَهجی برپا شد و همۀ مردان بهائی در آن جلسه حضور یافتند. میرزا مجدالدین (خواهرزاده عباس) برخاست و وصیتنامه را تا همان محل کاغد آبی رنگ قرائت کرد. در جلسۀ دیگری زنان هم به کاخ بَهجی دعوت شدند و وصیتنامه برای آنها هم قرائت شد ولی باز قسمت پوشیدهشده خوانده نشد. آشکار و مشخص بود که عباس از روی خودخواهی و برای حراست از منافع آیندۀ خود آن را پنهان میکرد. از ایران و هند، افراد زیادی نامه نوشته و خواستار شدند تا عبدالبها “آخرین قسمت وصیتنامه پدررا علنی کند” ولی تا امروز آن بخش از وصیت مخفی نگه داشته شده است».
عباس بهعنوان حاکم دور جدید (بهائیت)، مرکز عهدومیثاق و مفسر مصون از خطای تعالیم بهائی قدرت گرفت. او ادعاهای خود را طی لوحی، که بهصورت سوم شخص ذکر میکند، چنین اعلام میدارد: «همۀ بهائیان باید از مرکز عهدومیثاق اطاعت کنند و نباید سر سوزنی از اطاعت او منحرف شوند.»[۹۰]، یا تعابیری شبیه «همه باید او را بهعنوان مقام برتر خود بدانند»، «باید نسبت به او حالت تسلیم و اطاعت داشت و همواره چشم به او داشت». همچنین برای او عناوین و القابی چون “سرکار آقا”، ” عالیجناب”، “ای صاحباختیار ما”، “مولانا”، “مرکز اوامر الهی”، “صبحگاه و مرکز طلوع الهی”، “شعاع نور عهدومیثاق” ذکر شده است. درحقیقت او در نامههایی که به همراه اولین سفیران خود برای ایرانیان ارسال کرد، اعلام داشت، «من مظهر الهی هستم. در رگهای من خون خدایی جریان دارد. در جان من شیر الهی سیلان دارد. هرکه مایل است بیاید و آزادانه از این شیر بنوشد.»[۹۱].
برادرانش و برخی از نزدیکترین طرفداران بهاءالله، بهشدت با ادعاهای ریاست او، مخالفت کردند. درنتیجه نزاع سختی درگرفت که تا به امروز هم جریان دارد. از سوی هر دو جناح نامههایی برای بهائیان ایران ارسال شد تا آنها را هم درگیر این جدال کنند. محمدعلی کتابی به نام اتیان الدلیل تألیف کرد تا در آن، براساس نوشتههای بهاءالله، مستدلاً کذب ادعاهای عباسافندی را ثابت کند. آنها عباس را در موارد زیر متهم میکنند:
۱- پنهان کردن و نادیده گرفتن (بخشی از) وصیتنامه بهاءالله؛
۲- انحراف و تغییر در تعالیم بهاءالله؛
۳- تغییر و تحریف در نوشتههای بهاءالله؛
۴- انتشار ناقص مکتوبات بهاءالله؛
۵- اقدام برای جلوگیری از توزیع کتابهای بهاءالله که با مجوز او در بمبئی انتشار یافته بود.
بهطور مشخص مخالفان، عباسافندی را بهخاطر انتشار لوح بیروت، نوشتهای که به بهاء منتسب است و در آن عباس ستایش بسیار شده، ولی آنها آن را جعلی میدانند، سرزنش میکنند، آنها میگویند عباراتی شبیه به خط بهاءالله در آن نامه وارد شده و سپس بهعنوان یک نامۀ اصل منتشر شده است. همچنین از “لوح امر” عباراتی حذف شده و در بعضی دیگر از الواح دستکاری صورت گرفته است. از برخی عباراتی که از الواح دیگر برداشته شده، “لوح ذهب” تهیه شده است. عباسافندی همچنین چند لوح را که درباره محمدعلی بوده، به خود منتسب کرده است. او همچنین دستور نابودی همه مکاتیب و الواح بهاءالله را که فاقد مهر عبدالبهاء است، صادر کرد[۹۲].
باتوجهبه اظهارات پروفسور ادوارد براون مبنی بر دستکاری و تحریف تاریخ زندگانی باب و صبح ازل در کتاب “سفرنامه فرد سیّاح”- نوشتۀ عباسافندی (به ادعای فِلپس در کتاب “تاریخ جدید”، ص ۱۴ و ۳۱ مقدمه)، میتوان صحّت اتهامات فوق را باور کرد.
متقابلاً طرفداران عباس هم برادران او را به توطئه، سهمخواهی، ارتداد و نقض عهدوپیمان و تقّلب متهم کردند[۹۳].
آقای حدّاد گزارش داده که میرزا محمدعلی و بدیعالله به کارهای خلاف دست زده و شرابفروشی میکردهاند و بدیع الله و برادرانش مایملک و دارایی بهاءالله، از قبیل فرش، کیفدستی ــ حاوی اشیاء با ارزش بیش از ۱۰۰۰۰ دلار ــ را برداشته و مصرف کردهاند!
عباسافندی به خانم گروندی اظهار داشته: «محمدعلی بسیاری از نوشتههای بهاءالله را تصاحب کرده و امکان دارد که در این نوشتهها دخل و تصرف شود، چراکه معنای بسیاری از نوشتههای فارسی با قرار دادن نقطهای اینطرف و آنطرف، کاملاً عوض میشود. پدرم قبل از صعود، به من فرمود که “تمام کاغذها را به تو دادهام”. او تمام نوشتهها را داخل ۲ کیسه کرد و برای من فرستاد.
پس از صعود بهاءالله، محمدعلی گفت: “بهتر است این دو کیسه را به من بدهی تا از آنها مراقبت و مواظبت کنم.” او آنها را گرفت و هرگز آنها را به من پس نداد». سپس افزود: «محمدعلی فتنهگری میکند؛ زیرا وصیتنامه هم به خط محمدعلی و انشای جمال مبارک است. با نقض میثاق، درواقع محمدعلی تبدیل به یک شاخه شکسته و جداشده از دیانت گردیده است. تمام غنچهها و شکوفههای درخت زندگی بهوسیلۀ محمدعلی از بین رفت.»[۹۴].
برخی افراد از خارج پادرمیانی کردند و کوشیدند بهعنوان حَکَم تفاهم و آشتی بین برادران و فرزندان بهاءالله بهوجود آورند. ازجمله این افراد، کنسول انگلستان در حیفا و خانم تمپلتون بودند. برادران جوانتر شرایط را پذیرفتند. بهطور رسمی از عباسافندی خواسته شد تا وصیتنامه بهاءالله را به شاهدان بیطرف ارائه دهد و همه به مفاد آن تمکین کنند، ولی عباسافندی قاطعانه این پیشنهاد را رد کرد.
۵ـ۲ـ ریا کاری، حرکتها و سخنان منافقانه عبدالبهاء
در سال ۱۹۱۲، عباس عبدالبهاء، پس از سفری به فرانسه و انگلستان، از امریکا بازدید کرد. او ۱۲ آوریل وارد امریکا شد و در تاریخ ۵ دسامبر آنجا را ترک کرد. کشور امریکا، از اینگونه پیامبرنماهای محّلی بینصیب نبوده است؛ برای مثال جوزف اسمیت،[۹۵] ماری اِدی،[۹۶] جان دویی،[۹۷] کرودی[۹۸] و تعدادی از جوکیهای هندی را میتوان ذکر کرد. غیر از جوکیهای هندی، عبدالبهاء اولین فرد آسیایی بود که در امریکا ادعا کرد به او الهام میشود. او بسیار خوشبرخورد و خوشمشرب بود. افکار عمومی و نشریات، این “پیامبر” را نه سنگ کردند و نه تصویرش را بهصورت کاریکاتور ارائه کردند، بلکه به این پیرمردی که با لباسهای شرقی و عمامه سپید، موهای بلند[۹۹] و ریش سفید بلند، به میان آنها آمده بود با مهربانی نگریستند. دیدار او، همچون دیدار بسیاری دیگر از افراد خارجی متشخّص، مورد توجه قرار گرفت و حساسیت خاصی ایجاد نکرد ولی نمایندگان و کارگزاران مطبوعاتی او بسیار فعال و فرصتطلب بودند. اخبار و مقالات زیادی تهیه و به روزنامهها و مجلّات ارسال میکردند. در این مقالات، دربارۀ بهائیت بسیار مبالغه میشد. عبدالبهاء هم نقش خود را بهخوبی ایفاء میکرد. او همچون هنرپیشگان با صبوری مصاحبه کرد و اجازه داد از او عکس گرفته شود. او برای عکاسان و فیلمبرداران ژست گرفت و برای خبرنگاران خاطره تعریف کرد. برای آنکه نقاشی رنگروغن از او تهیه شود مدتها روی صندلی نشست و موافقت کرد تا مجسمه نیمتنۀ او از سنگ مرمر ساخته شود. اکنون از صدا و فیلمهایی که از او گرفته شده، در جلسات تبلیغی بهائیان استفاده تشویقی میشود. مسافرت عبدالبهاء شامل بازدید از شهرهای بزرگ در شمال شرق، سپس اقامت و استراحتی در گرین آکر، الیوت (ماین) و آنگاه سفری به کانادا و کالیفرنیا شد. ملاقاتها و سخنرانیهای او دو نوع بود: برای بهائیان و برای عموم. او برای کلیساها، لیبرالها، اِوانجلیستها، سوسیالیستها و خداپرستان و دیگران در انجمنها و کلوپهای زنان، طرفداران حقوق سیاسی – اجتماعی زنان، کالجها، انجمنهای تاریخ، انجمنهای طرفدار صلح و در جلسه کنفرانس درباره داوری بینالمللی در “لیک موهونک”[۱۰۰] سخنرانی کرد.
آقای میسن ریمی از بهائیان فعال امریکایی – که بعداً از بهائیت اخراج شد – میگوید به عبدالبهاء گفتم: “ما انتظار داشتیم که روحانیان و ارباب مذاهب، نسبت به شما موضعگیری منفی کنند. بههیچوجه انتظار نداشتیم که انجمنهای مذهبی و کلیساها، درهای خود را به روی شما باز کنند.”[۱۰۱].
مبنای عبدالبهاء در سخنرانیهای عمومی، عبارت بود از “صحبت در مشترکات و احتراز از گفتوگو درباره موارد اختلافی.” (همان مدرک). برایناساس او درباره خدای پدر صحبت کرد، ولی هرگز نگفت که او بهاءالله را مظهر خدای پدر میداند. او از محبت و عشق برادرانه صحبت کرد؛ ولی از کشمکش و نزاعهای خشونتبار میان دستههای بهائی سخنی نگفت. او بسیار دربارۀ وحدت مذهبی سخن راند، ولی از اختلافات و درگیریهای مذهبی که طرفدارانش در ایران و امریکا بهوجود آورده بودند چیزی نگفت. او بسیار از “صلح جهانی” حرف زد؛ ولی نگفت که تاریخ بابیت، مشحون از درگیریها و جنگافروزیهای ستمگرانه و توأم با خونریزی است. او درباره مسأله داوری مانورهای زیادی کرد، ولی هرگز زیر بار داوری بین خود و برادرش میرزا محمدعلی نرفت. حتی زمانیکه او در شیکاگو اقامت داشت، یکی از نوادگان بهاءالله که نزدیک شیکاگو اقامت داشت، خواستار ملاقات با عباسافندی شد تا تفاهم و آشتی بین خانواده بهوجود آید ولی عبدالبهاء به آن درخواست اعتنایی نکرد. او سخنرانیهای طولانی درباره تساوی زن و مرد و همچنین حقوق زنان ایراد کرد، ولی هرگز به عموم مردم نگفت که بهاءالله سه همسر داشت و همسرانش در حرمسرای شرقی پنهان بودند و از هیچگونه حقوق اجتماعی برخوردار نبودند. در کنار همۀ اینها، او به غلط، تعالیمی را به بهاءالله نسبت میداد که از قرنها پیش بهوسیلۀ مسیحیت تبلیغ شده است.
البته جلسات با بهائیان ماهیت متفاوتی داشت. پیام او برای آنها چنین بود «بهائیت را تبلیغ کنید! برای بهائیت فعالیت کنید؛ بهائیت را گسترش دهید؛ معبد بسازید و…».
۵ـ۲ـ۱ـ نحوه برخورد عبدالبهاء با سلطان عبدالحمید پادشاه عثمانی
در ادامه به بازنمایی مواجهۀ عبدالبهاء با سلطان عبدالحمید عثمانی میپردازم. من دو نقل قول از نامههای او خطاب به بهائیان آمریکایی ارائه میکنم. در اولی مینویسد: «در اینجا شاهد انصاف و بیطرفی اعلیحضرت پادشاه عثمانی هستیم که با نهایت عدالت و برابری برخورد کرده است. در جهان امروز، در آسیا، پادشاه امپراتوری عثمانی و شاه ایران، مظفرالدین، بینظیر هستند و هیچ برابری ندارند. این دو پادشاه با ما به ملایمت رفتار کردند. هر دو عادل هستند. بنابراین، از شما میخواهم برای آنها دعا کنید و آمرزش آنان را از آستان حق تعالی طلب کنید، بهویژه برای عبدالحمید، که در همه حال با این تبعیدیان رأفت داشته است.”[۱۰۲]
عبدالحمید، بیهمتاست، فقط یکی است! مطمئناً اگر «بنده خدا» (عبدالبهاء) آن «بندهخدا»ی دیگر (عبدالحمید) را به ما معرفی نمیکرد، این امر باقی میماند. این بهاصطلاح “لوح نازله” مورخ ۱۹۰۶ است، اما پس از برکناری عبدالحمید از پادشاهی، عبدالبهاء از ظلم و استبداد او بر خودش صحبت میکند! و مینویسد:
سلطان یک کمیسیون ظالم و زورگو اعزام کرد تا با انواع حیلهها، شبیهسازیها، تهمتها و جعل داستانهای دروغین، گناه را بر دوش عبدالبهاء بیندازند، اما خیلی زود بندها و غل و زنجیر در گردن بیبرکت عبدالحمید قرار گرفت. آیا “قلم مصون از خطای” عبدالبهاء در طرح شخصیتهای قبلی اشتباه کرده است؟ نه! بخش اول گفتار عبدالبها درست است، بلکه واقعیت این است که سرکوب و تجاوزگری عبدالبهاء نسبت به حقوق برادرانش در موضوع وراثت، منجر به نزاع و شکایات تلخی شد و به دنبال آن کمیسیون تحقیق از سوی عبدالحمیدپاشا تعیین و برای رسیدگی اعزام شد. کمیسیون، رای به گناهکار بودن عبدالبهاء داد و به دنبال آن عبدالحمید حکم زندان برای عبدالبهاء صادر نمود[۱۰۳]؛ لذا عبدالبهاء شروع به سمپاشی و سیاهنمایی علیه او کرد.
۵ـ۳ـ ادعاهای دروغ
بهائیت ادعا دارد که آیینی عقلایی و غیردگم است. میسن ریمی میگوید: «بهائیت یک دین دگماتیک نیست، بلکه دینی فارغ از دگم و تعصبات کورکورانه است». بهائیت «منطقی و مستدل است».[۱۰۴]
دریفوس نیز دگماتیک دینی را نفی کرده، ادعا میکند «بهائیت راه را برای هماهنگی دین با اندیشه آزاد هموار کرده است.»[۱۰۵].
“هدف ما آزاد ساختن دین دگماتیسم است” بهائیت ادعا دارد دگماتیسم عامل منازعات است. باید عقاید متعصبانه و دگم را رها کرد. با این گفتار روشن میشود که بهائیت هیچ اصول و چهارچوب و معیاری ندارد؛ هیچ نظام روشن و قطعی برای خداشناسی ندارد؛ ولی برعکس، در کاربرد و استفاده عوامانه از اصطلاحات، خیلی متعصبانه عمل میکند. لغت نامه وبستر، دگم را چنین تعریف میکند: اثباتی، ۱- مقتدرانه، ۲) ادعا یا حاکی از اثبات ادعا با قدرت یا با گستاخی.[۱۰۶] آیا بهائیت چیزی جز مشتی ادعاست؟ برای مثال، بهاءالله ادعا میکند که “جهان ابتدا یا انتهایی ندارد”. عبدالبهاء توضیح میدهد و تفسیر میکند، «با این جمله ساده، او همۀ تئوریهای دقیق و کارهای سنگین دانشمندان و فلاسفه را به کناری انداخته است.»[۱۰۷]. یا در عبارت مشابهی گفتهاند که بهاءالله با یک جمله تمام بحثهای راجع به جبر و اختیار و اراده الهی را حل کرده است. درحالیکه شخص عبدالبهاء را باید سلطان و رهبر دگماتیستها دانست، چراکه هیچکس اجازه ندارد سر سوزنی از دستورهای او سرپیچی نماید. در این مکتب، هر گفته یا دستور مظهر الهی (باب، بهاءالله) یا عبدالبهاء بدون چون و چرا و بدون استثناء باید به اجرا درآید و این چیزی جز دگماتیسم نیست.
۵ـ۳ـ۱ـ زندانی شدن بهاءالله و عبدالبهاء
ازجمله دروغهای عبدالبهاء، گزارش دربارۀ زندانی شدن بهاءالله است. عبدالبهاء دربارۀ پدرش، بهاءالله، مینویسد: «آخرین روزهای حیات مبارکش در زندان تنگ و تاریک سپری شد». «او روزهایش را در بزرگترین زندان به پایان رساند.»[۱۰۸]. همچنین دربارۀ خودش هم میگوید:«”برای مدت ۴۰ سال من زندانی بودم. من جوان بودم که به زندان افتادم و وقتی درهای زندان باز شد دیگر موهایم سفید شده بود.»[۱۰۹]. «پس از این سالهای طولانی حبس و زندان، بدن من هر چیزی را تحمل میکند؛ بدن من چهل سال حبس و زندان را تحمل کرده است.» [۱۱۰].
اما حقیقت داستان چیست؟ فِلپس[۱۱۱] از قول بهیّه خانم مینویسد:
«ما در عکّا مدت دو سال ۱۸۷۰-۱۸۶۸، در سربازخانه، بهصورت تحتنظر به سر بردیم. سپس خانه بزرگ و راحتی در اختیار ما قرار گرفت.» (همان، ص ۷۰). خانهای که ۳ اتاق و یک حیات بزرگ داشت. پس از ۹ سال زندگی با این محدودیت، بهاءالله به باغ زیبایی در بیرون شهر نقل مکان کرد و در آنجا کاخ زیبایی بود و آن را بَهجی نامید. او کاملاً آزاد بود که در سراسر کشور سفر کند. او به کوه کرمل رفت و پس از آن هر سال، مدتی را در حیفا گذراند[۱۱۲]. بهاءالله نه در سیاهچال، که در این قصر درگذشت[۱۱۳].
آقای اسپراگ در کتاب یک سال در هندوستان ص۱،[۱۱۴] درباره باغ بهاءالله مینویسد: «آنجا حقیقتاً مثل یکی از باغهای بهشتی است با درختانی پرشاخوبرگ و دارای همه نوع میوه. بهاءالله عادت داشت که زیر درختان بزرگ و پربرگ بنشیند و برای طرفدارانش موعظه کند». خانم گراندی هم مینویسد: «باغ رضوان پر از درختان نخل، پرتقال، لیمو و گلهای زیباست. نهری در آن جریان دارد که به دو جویبار تقسیم میشود و اردکها و سایر پرندگان در آن شنا میکنند. در محلی که شبیه جزیره درست شده است، زیر آلاچیقی که از دو درخت بزرگ توت شکل گرفته و فوارهای در وسط آن قرار دارد که آب به بالا میپاشد، زیر آلاچیق، صندلیای قرار دارد که معمولاً بهاءالله روی آن مینشیند و دیگر کسی روی آن نمینشیند. در این باغ، اتاقکی چوبی قرار دارد که بهاء ایام تابستان را در آن میگذراند. یک قصر باشکوه و یک مکان تابستانی مناسب تا بهاءالله بتواند بیشترین ایام عمر خود در عکّا را در “بزرگترین زندان” سپری کند». چقدر دروغ بیپایه است!
دربارۀ عباسافندی هم باید گفت، او ابتدا و بهطور موقت، در یک پاسگاه تحت نظر قرار گرفت. حتی زمانی که متهم به مشارکت در ترور و قتل ازلیها شد، چند روزی هم به زندان افتاد.[۱۱۵]
پس از آن، برای مدت ۳۰ سال، او مجاز بود که هرجا دلش میخواهد برود، فراتر از دیوارهای عکّا[۱۱۶] او اقامتگاه زیبایی در حیفا ساخت. من خودم آن را دیدهام. او به شهرهای مختلف از جمله تبریاس و بیروت سفر کرد. تنها پس از بروز اختلاف و درگیری با برادرانش و شکایت آنان علیه او، به عکّا احضار شد و البته در آن زمان هم اجازه داشت آزادانه در شهر اقامت کند (۱۹۰۵ میلادی). در این ایام عباسافندی با میسن ریمی در عکّا ملاقات کرد[۱۱۷] یا فرضاً زائران امریکایی را به حضور پذیرفت[۱۱۸] هیچکس نمیتواند تصور کند که او هرگز یک زندان عثمانی را دیده باشد. اینها حقایقی است درباره عباسافندی که گنون ویلبرفورث در کلیسای خود در معرفی او گفت: «کسی که به خاطر برادری و عشق، ۴۰ سال در زندان بود».
نزاع بین برادران، صبح ازل و بهاءالله، باعث شد که بهاءالله از ادرنه به عکّا تبعید شود، سپس قتل ازلیان بهوسیلۀ بهائیان تنش بین آنان را زیادتر کرد و نفرت تلخی بین نسلهای جوانتر و بعدی بروز کرد.
بهائیت ادعاهای خاص دیگری هم دارد، ازجمله اینکه میگوید: «تمدن قرون ۱۹ و ۲۰ بشری حاصل ظهور بهائیت است». این جمله را میتوان به همین نحو ارزیابی کرد. این عبارات بسیار بیمبنا و غیرمنطقی و درعینحال بسیار پرمدعا و حاکی از خودشیفتگی است. بهنظر من، بهائیت داستان اسبی است که در بازار مالفروشها عرضه شده بود و ظاهر درشتی داشت، ولی هیچکس مایل به خرید آن نبود! چراکه مشتریان نگران بودند که این اسب با هوا پر شده باشد و چند روز پس از خرید، یک یابوی لاغر و تکیده روی دستشان بماند. ادعاهای رهبران بهائی درست مثل ادعای کسی است که در بیابان ایستاده و شلاق خود را بالا میبرد و بر زمین فرود میآورد و میگوید تابش خورشید از ترس شلاق من است”!
۶- ترور و قتل در بهائیت با انگیزههای مذهبی
بعد از اعدام باب در تبریز، بهائیت وارد مرحلهای از اختلافات پیچیده، خصومتهای تلخ، انشعابات و نزاعهای درونی شد. صفحات تاریخ بابی و بهائی پس از آن مملو از داستانهای اختلاف و اختلال است. وقتی الهام و مکاشفه با شکست مواجه شد، بهاءالله از برهان تیز خنجر و استدلال ظریف زهر استفاده کرد. واترالسکی در امر بهائی، فصلنامه الهیات: ما نمیتوانیم بیعدالتی را در خدا یا کسی که ادعا میکند خداست تحمل کنیم و نمیتوانیم خدای مجسم را مشروط به محدودیتهای آرمانهای اخلاقی ــ نژادی تصور کنیم.[۱۱۹]
بهطور کلی بهائیان ادعا میکنند که آنها و رهبرانشان نمونههایی از عشق و هماهنگی بودهاند. اعلامیههای خاصی از ایشان در این زمینه نقل شده است. ابوالفضل مینویسد: «در طول سالیان دراز از ورود بهاءالله به بغداد تا امروز مرتکب کاری نشدهاند که یک نفر را آزار دهند. کشته شدهاند ولی کسی را نکشتهاند»[۱۲۰]. آقای هوراس هولی میگوید: «چهل سال است که هیچ قاضی مجبور به حلوفصل اختلاف بین آنها نشده است». بر ما واجب است که بپرسیم رفتار بهاء و پیروانش در اولین دوره تبعیدشان در این زمینه چگونه بوده است؟ بدیهی است که در ایران بهاءالله به برادرش ازل محبت صمیمانهای نداشت، زیرا قصد داشت با به خطر انداختن جان ازل، امنیت خود را تأمین کند[۱۲۱].
بهاءالله در اوایل تبعید بابیان، حسادت و نفرت خود را نشان داد، درحالیکه او درظاهر مطیع برادرش صبح ازل بود. بهیه خانم میگوید: «در بغداد ناهماهنگی و سوءتفاهم، اختلاف، نزاع و مشاجره در میان بابیان بهوجود آمد». لذا بهاءالله جمع بابیان را ترک کرد و به کردستان رفت. او در «ایقان» به اختلافات اشاره میکند: «بوی حسادت پراکنده شد، پرچمهای اختلاف برافراشته گردید، دشمنان کوشیدند این بنده را از بین ببرند، سختیها و بلاها و مصائب مسلمانان، دربرابر آنچه از جانب مؤمنان تحمیل شده است، چیزی نبود».[۱۲۲]. مخالفان او میگویند که «او میخواست بدعتهایی را ایجاد کند، قانون بیان را الغاء کند و به حساب خود، ادعای تجلی بودن را مطرح کند و درمقابل مقاومت در این امر، عصبانی شد». ابوالفضل آن را یکی از «آتشهای درونی اختلاف و حسادت بین رهبران رقیب، که بسیار فراتر از حسادت بیگانگان است»، توصیف میکند[۱۲۳]. محمدجواد قزوینی میگوید «همهجور دسیسهها، دروغها و کذبها وجود داشت.»[۱۲۴].
من از فرد مسلمانی که به مسیحیت گرویده گزارش جالبی از شرایط آن زمان و آنجا دریافت کردهام. او در آن زمان پیشخدمت سفیر ایران در قسطنطنیه بود. او در سامسون بود که ازل و بهاء و طرفدارانشان سوار کشتی شدند و بهوسیلۀ حاجی رجبعلیخان، برادر زن مخبر من، به آنها معرفی شد. او متوجه شد که بهاء و ازل در اتاقهای جداگانه از یک خانه، زیرنظر نگهبانان زندگی میکنند. دو برادر بر سر ریاست اختلاف داشتند و مریدها نوعاً بهوسیلۀ بهاءالله جذب شده بودند.
پروفسور ادوارد براون روایت میکند: “روزی وارد ساختمان شدم. سخنان خشمگینانه و دشنامگونهای شنیدم، یحیی گفت: «حسینعلی تو بدجنسی! لواطهایت را یادت نیست؟ تو آلوده و پستی. زنت بدکاره است!».
حسینعلی پاسخ داد: «لعنت بر تو! پسرت نورالله پسر تو نیست، پسر سیدباب است. تو خودت هم اهل لواط و زنا هستی».
چنین دشنامهایی به یکدیگر میدادند. مشکین قلم را صدا زدم و به او گفتم: «این حرفها و کارها چیست؟ اگر بهاء راست میگوید چرا اینطور حرف میزند؟ چرا این برادران به یکدیگر فحش میدهند؟ من چه احمقی هستم که فرسنگها آمدهام تا از یک مظهر الوهیت چنین دشنامهایی را بشنوم!». سپس به اتاق ایشان رفتیم. همراهم به ایشان گفت: چرا اینطور فحش میدهند؟ گفتم: میخواهم سؤالی بپرسم. گفت: چیه؟ گفتم: شما میگویید بهاء معجزه نمیکند، اما آیا قدرت و نفوذ روی کلام خودش هم ندارد؟[۱۲۵]
پروفسور براون، پس از آن در ایران، نگرش بهائیان را نسبت به ازلیها «ناعادلانه و ناروا» دانست و آنها را به خاطر «خشونت و بیانصافی» سرزنش کرد. آنها در حضور پروفسور براون به ازلیان فحش و دشنام دادند.
وضعیت در ادرنه با یک سری جنایات به اوج خود رسید که اکنون برای بررسی دربرابر ما هستند. بهتفصیل به یاران بهاءالله اتهاماتی مبنی بر ترور ازلیها، پیروان رقیب او صبح ازل، وارد شده است. بیشتر اطلاعات مربوط به این موضوع را میتوان در کتابها و ترجمههای پروفسور براون، مرجع بزرگ بهائیت در جهان انگلوساکسون یافت. من میخواهم شواهدی را که در دست دارم در رابطه با این اتهامات ارائه کنم و بسنجیم.
۶ـ۱ـ تلاش برای مسموم کردن برادر
اتهام اول این است که بهاءالله سعی در مسموم کردن صبح ازل، برادر ناتنی خود داشته است. این اتهام در «هشت بهشت»، تاریخ بابیت، اثر آقا سیدجواد کربلایی، طلبه کرمانی و از شاگردان برجسته باب، آمده است. این رویداد زمانی رخ داد که ازل و بهاء هر دو در ادرنه تحت نظارت مقامات ترکیه بودند[۱۲۶].
در یک روایت «بهاءالله دستور داد که پیش او و ازل ظرفی از غذای ساده بگذارند که یک طرف آن با زهر آمیخته بود و قصد داشت ازل را مسموم کند. وقتی آن ظرف مسموم را پیش رویشان گذاشتند، بهاءالله به ازل اصرارکرد از آن بخورد. اتفاقاً بوی پیاز در غذا محسوس بود و ازل از پیاز بیزار بود. او حاضر نشد طعم آن را بچشد. بهاءالله با فرض مشکوک شدن ازل به نقشه شیطانیاش و برای پنهان کردن حقیقت، کمی از آن طرف (بدون زهر) خورد تا شک ازل برطرف شود و از طرف مسموم بخورد. زهر تا حدودی به طرف دیگر ظرف انتشار یافته بود وکمی بر بهاء اثر گذاشت و باعث بیماری و استفراغ او شد، بهطوری که پزشک خود را احضار کرد». این روایت را میرزا عبدالعلی، پسر صبح ازل، به پروفسور براون هنگامیکه وی در سال ۱۸۸۸ در قبرس با وی دیدار کرد، بیان کرده است[۱۲۷].
دختر بهاءالله، بهیه خانم، روایتی متناقض از همین ماجرا را میگوید: «جشن در خانه ازل بود و برنج هر دو در یک بشقاب سرو میشد که در خانه ازل تهیه شده بود. قسمت برنجی که برای پدرم درنظرگرفته شده بود با پیاز مزهدار شده بود که خیلی به آن علاقه داشت. بنده به دستور ازل این قسمت را برای پدرم گذاشتم، مقداری از آن را خورد، اما خوشبختانه نه زیاد، اندکی پس از خوردن بیمار شد، پزشک اعلام کرد که او مسموم شده است. او بیست و دو روز بهشدت بیمار بود که پزشک گفت نمیتوانم بگویم بهاء زنده میماند.»[۱۲۸].
میرزا ابوالفضل، نویسنده بهائی، میگوید: «ازل به دنبال مسموم کردن بهاءالله بود و دوبار تلاش کرد که این کار را انجام دهد، اما نتوانست طرح خود را اجرا کند. او بارها قصد قتل بهاءالله را داشت.»[۱۲۹].
خود بهاءالله در «سوره هیکل» به این وقایع اشاره میکند: «برادرم با من جنگید. او خواست خون من را بنوشد. با یکی از خدمتکاران من مشورت کرد تا او را به این کار وسوسه کند. ما از میان آنها بیرون رفتیم و در خانهای دیگر ساکن شدیم. پس از آن نیز او را ندیدیم.»[۱۳۰].
بنابراین ما برادری را در برابر دو برادر داریم که هرکدام دیگری را به اقدام به برادرکشی متهم میکنند. چگونه صحت مسأله را دریابیم؟
۶ـ۲ـ تلاش برای قتل برادر
اتهام بعدی ازلیها چنین است: اندکی بعد، دسیسه دیگری علیه جان صبح ازل طراحی شد. قرار شد محمدعلی، سلمانی مخصوص بهاءالله، گلوی ازل را هنگام اصلاح صورتش ببرد اما صبح ازل با دیدن سلمانی در حمام، از نزدیک شدن به او امتناع کرد و با خروج از حمام، فوراً یک اقامتگاه دیگر گرفت و بهکلی از میرزا حسینعلی و یارانش جدا شد[۱۳۱].
از طرف بهائیان، بهیه خانم میگوید: «روزی در حمام، ازل از سلمانی بهاء پرسید که آیا برای خادمی که به بهاء وفادار نیست، امکان دارد هنگام تراشیدن سرش، او را راحت کند (به قتل برساند)؟ سلمانی پاسخ داد که یقیناً همینطوراست. سپس ازل پرسید که اگر خداوند او را به این وظیفه امر کند از آن اطاعت خواهد کرد؟ خدمتکار فهمید که پیشنهاد چنین فرمانی است و چنان از آن وحشت کرد که با فریاد از حمام فرارکرد. این اتفاق از سوی پدرم نادیده گرفته شد و روابط ما با ازل همچنان صمیمانه بود!»[۱۳۲].
در هر دو صورت، ما چه میبینیم؟ ببینید این دو «تجلی خدا» یکدیگر را به سوءقصد متهم میکنند. آنها برادر بودند، هر دو از شاگردان برجسته باب، «نقطه اولی» و «وحی جدید» و هر دو «نازلکننده آیات الهامشده» بودند!!
قلب هریک پر از نفرت و حسادت و میل به غلبه بر دیگری بود. هیچکدام ارزش و اعتباری ندارند، هر دو از دوران کودکی غرق در فریبکاری هستند. احتمالاً در آن زمان، هرکدام آماده بودند تا مرگ دیگری را دربر بگیرد. بااینحال، تاریخ بعدی بازتاب خود را بر نقشههای قتل در آدریانوپل باز میگرداند و در روشنایی مبهم آن، شخصیت بهائیان تیرهتر میشود. درنتیجه اتهامات ازلیها علیه بهائیان محتملتر میشود و بهراحتی قابل پذیرش میگردد.
۶ـ۳ـ اثبات ترور ازلیها بهوسیلۀ بهائیان درعکا
نزاعها و توطئهها در ادرنه منجر به شکایت هریک از طرفین از طرف دیگر، نزد دولت عثمانی شد. بهخاطر صلح و امنیت، آنها ازهم جدا شدند. ازل بهعنوان یک زندانی بازنشسته به فاماگوسا، قبرس فرستاده شد. بهاءالله به عکا (سوریه) منتقل شد. هشت بهشت میگوید: همراه بهاء، خانوادهاش، حدود هشتاد نفر از پیروان او و چند تن از پیروان صبح ازل، بهویژه حاجی سیدمحمد اصفهانی، آقاجان بیگ، میرزا رضاقلی تفرشی و برادرش میرزا نصرالله اعزام شدند.[۱۳۳]
این ازلیها را بهائیان در عکا به قتل رساندند. دربارۀ این جنایت شهادتدهندگان بسیارند:
الف) در هشت بهشت مینویسد: «قبل از انتقال، میرزا نصرالله بهوسیلۀ بهاء در ادرنه مسموم شد. دیگر ازلیها اندکی پس از ورودشان به عکا ترور شدند. در عکا، در خانهای که نزدیک پادگان بود ساکن شده بودند. قاتلان عبارت بودند از عبدالکریم، محمدعلی سلمانی، حسین آببر و محمدجواد قزوینی که همگی وابستههای بهاءالله بودند».[۱۳۴]
ب) صبح ازل بهطور مستقل این گزارش را در گفتوگو با پروفسور براون تأیید کرده است.[۱۳۵]
ج) شهادت و گواهی بهائیان نیز آن را تأیید میکند. پروفسور براون این داستان را در کرمان از زبان شیخ ابراهیم بهائی شنید که به جرم عضویت در گروه ممنوعه بهائی به زندان افتاده بود و برخی از مجرمان را هنگام زیارت عکا دیده بود. او گفت: «بابیان به دو دسته تقسیم شدند. احساسات به حدی بالا رفت که موضوع به نزاع آشکار ختم شد و دو ازلی و یک بهائی در ادرنه کشته شدند.»[۱۳۶]
دولت ترکیه هفت ازلی را با بهاءالله به عکا فرستاد. آنها ــ آقاجان معروف به کجکلاه، حاجی سیدمحمد اصفهانی (از اصحاب اولیه باب)، میرزا رضا، برادرزاده اصفهانی، میرزا حیدرعلی اردستانی، حاجی سیدحسین کاشانی و دو نفر دیگر که نامشان را فراموش کردهام. همه باهم در خانهای نزدیک دروازه شهر زندگی میکردند. یک شب، حدود یک ماه پس از ورودشان به عکا، دوازده بهائی (نه نفر از آنها هنوز زنده بودند که من درعکا بودم) مصمم شدند آنها را بکشند و از انجام هرگونه شرارت بازدارند! پس شبانه با شمشیر و خنجر به خانهای که ازلیها در آن اقامت داشتند رفتند و در زدند. آقاجان پایین آمد تا در را به روی آنها بازکند. قبل از اینکه فریاد بزند یا کمترین مقاومتی بکند او را با چاقو زدند و سپس وارد خانه شدند و شش نفر دیگر را کشتند. درنتیجه، «نزدیکان بهاء و همه خانواده و پیروانش را در کاروانسرا زندانی کردند، اما دوازده قاتل جلو آمدند و خود را تسلیم کردند و اعتراف کردند که ما آنها را بدون اطلاع مولای خود، یا هیچیک از دیگر برادران کشتیم وآماده مجازات هستیم. پس مدتی زندانی شدند، اما پس از آن، به کمک عباسافندی، به شرط ماندن در عکا و بستن بند به قوزک پای خود، آزاد شدند».
احتمالاً او برای گمراه کردن خواننده کسانی را میشمارد که بعداً بیعت خود با بهاء را ترک کردند.
آقای لارنس اولیفانت شرحی از وضعیت بهائیان را در عکا، در کتاب، حیفا، یا زندگی در فلسطین جدید بیان میکند (ص۱۰۷). او نیز داستان ترور را تشریح میکند و سپس احضار بهاءالله به دادگاه عثمانی، برای توضیح دراینباره را مینویسد. او میگوید «پس از اولین جلسه، بهاءالله با پرداخت مقدار معتنابهی رشوه، از تحتنظر قرار گرفتن و مراجعه بعدی به دادگاه معاف شد».
بهنظر میرسد که بهائیان در این حادثه، هیچگونه راه گریزی ندارند و نهایتاً ممکن است بهانههای دروغین بیاورند. بهیه خانم، تعداد بهائیانی را که در حمله به ازلیان شرکت داشتند، به ۳ نفر تقلیل میدهد و میگوید آنها قصد تهدید ازلیها را داشتند و نه قتل و کشتار آنان. دیگر اینکه بهاءالله از قصد و نیت آنها اطلاع نداشته است ولی پروفسور ادوارد براون در کتابش نشان میدهد که بهاءالله آنها را مستحّق مرگ میدانسته و در کتاب اقدس میگوید: «خداوند جان هرکس را که از تو سرپیچی کند، میگیرد.»[۱۳۷] بههرصورت، بهیه خانم به ما نشان میدهد که قاتلان انگیزه دینی داشتند و نه انگیزه مادی و فردی. به عبارت دیگر، آنها مرتکب “ترور و قتل مذهبی” شدند.
مدارک بیشتر و واضحتر در دفاعیه محمدجواد قزوینی قابل مشاهده است[۱۳۸]. او مینویسد: «آن سه نفر ــ ازلی ــ اعلامیههایی علیه بهاءالله و طرفداراش نوشته و منتشر کردند. سپس گروهی از بهائیان جلسهای تشکیل دادند و در آنجا تصمیم گرفتند به زندگی این خلافکاران خاتمه دهند. نویسنده این سطور هم در میان آنها و همعقیده با آنها بود» ولی بهاءالله آنها را از هر اقدام تندی نهی کرد؛ لذا نویسنده، از جمع آنها خارج شد. او ضمن اعلام نام و حرفه قاتلان ادامه میدهد: «این هفت نفر مخفیانه تصمیم گرفتند با ازلیها طرح دوستی بریزند و طوری وانمود کنند که با آنها همفکر هستند و این کار را برای مدتی ادامه دادند، ولی یک روز بعدازظهر، وارد اقامتگاه آنان شده و آن سه نفر، سیدمحمّد، آقاجان و میرزا قلی را کشتند. این حادثه در سال ۱۲۸۸ هجری یا ۱۸۹۰ م اتفاق افتاد. وقتی حکومت عثمانی از این جنایت و فاجعه مطلع شد، آن هفت نفر را همراه سایر طرفداران بهاءالله، که در عکا بودند، بازداشت کرد. همه، ازجمله، بهاءالله، عباسافندی و سایر برادران بازداشت شدند. از بهاءالله پس از ۳ روز بازجویی رفع توقیف شد. ۱۶ بهائی برای مدت ۶ ماه زندانی شدند؛ هفت تن دیگر به ۷ تا ۱۵ سال زندان محکوم شدند ولی این حکم بعداً به یکسوم تقلیل یافت. به این ترتیب، ۲۳ نفر از مجموع ۴۰ نفر مردان پیرو بهاءالله، بهدست داشتن در توطئه و قتل محکوم شدند.
قتلها و ترورهای بهائیان به اینجا ختم نشد؛ بلکه موارد بسیار دیگری نیز صورت گرفت. برخی از طرفداران و مریدان بهاءالله، از او جدا شدند. از این افراد، برخی از عکا گریختند، ولی برخی دیگر مثل خیاطباشی و حاج ابراهیم در کاروانسرای ذرتفروشان به قتل رسیدند و مخفیانه دفن شدند و روی آنها آهک پاشیده شد. حاج جعفر، مجبور شد از خیر طلب ۱۲۰۰ پوندی از بهاءالله بگذرد (نمیدانم بهاءالله این پول را برای چه موضوعی قرض گرفته بود؛ شاید برای پرداخت رشوههای سنگین) بعد هم میرزا آقاجان کاشی به یکی از طرفداران بهاءالله، به نام علی قزوینی، دستور داد تا به کاروانسرا برود و آن پیرمرد را به قتل برساند. ” او همین کار را کرد و جسد را از پنجره اتاق طبقه بالا به پایین پرتاب کرد و جان او را به “رفیق محبوب” هدیه کرد.
تمام طرفداران برجسته صبح ازل، که به بهاءالله انتقاد کرده بودند، هدف ترورهای وحشتناک قرار گرفتند. در بغداد، ملا رجبعلی قهیر و برادرش حاج میرزا احمد، حاج میرزا محمدرضا و بسیاری دیگر، یکی یکی، با چاقو و گلولههای تروریستی، به خاک افتادند.[۱۳۹] موارد ترور قطعی زیر هم با نام و آدرس ثبت و ضبط شده است:
– آقا سیدعلی عرب یکی از “حروف حّی”، در تبریز بهدست میرزا مصطفی نیرک کشته شد.
۲-آقا علیمحمد را عبدالکریم طهرانی به قتل رساند.
۳- حاج آقا تبریزی سرنوشت مشابهی یافت؛ همینطور حاج میرزا احمد، برادر تاریخنویس حاج میرزا جانی[۱۴۰].
۴ – فرد دیگری که ایمانش کمی تحلیل و تضعیف شده بود، آقا محمدعلی اصفهانی، ۳۵۰ پوند پول او را هم سرقت کرد، که با قسمتی از آن کالا و تحفه خرید و برای عکا ارسال کرد.
۵-مقتول بعدی میرزا اسداله دیان بود که ادعای من یظهرهُ اللهی داشت.[۱۴۱]
بهاءالله پس از بحث و اتمام حجتّی که با او میکند، به خدمتکارش، میرزا محمد مازندرانی دستور میدهد او را به قتل برساند و او نیز چنین میکند. کنت دو گوبینو این واقعه را تأیید میکند.[۱۴۲]
دربارۀ این جنایات ما شهادت مستقل از سوی صبح ازل هم داریم که همة موارد را با نام و جزئیات اعلام کرده است. صبح ازل به کاپیتان یانگ، افسر انگلیسی در قبرس گفت: «تقریباً ۲۰ نفر از طرفداران من را بهائیان به قتل رساندهاند.” او همچنین در نامهای با دستخط خود، به ادوراد براون نوشت که آنها (بهائیان) شمشیر قهر و غضب از نیام کشیدند و هرآنچه میل داشتند، انجام دادند. آنها با وحشیگری و سبعیت هرچهتمامتر، دوستان و احبّای ثابتقدم مرا کشتند. پروفسور ادوارد براون، در مقدمه ترجمه کتاب تاریخ جدید، نام مقتولان را فهرست میکند و میافزاید: «از برجستهترین افراد ازلی که به قتل رسیدند، سیدجواد کربلایی (کرمانی) بود.»[۱۴۳]
ادوراد براون در کرمان به بهائیان میگوید: «براساس نوشته یکی از دوستان خودتان، به نظر میرسد که بهائیان در عکا، که این همه از تعصب، سختگیری و وضعیت مسلمانان گله و شکایت میکنند و همواره از رفتار توأم با “روح و ریحان” با دیگران سخن میگویند، جز از خنجر ترور، برای متقاعد کردن و خاموش ساختن ازلیان بختبرگشته، استفاده نکردند.»[۱۴۴]
رفتار بابیان اولیه و رهبرانشان و نگرش آنها درباره قتل و کشتار دگراندیشان و انسانهای بیگناه، بر موضع و دیدگاه بهائیان تأثیر داشت و یکسان بود؛ چراکه تا زمان اقامت آنان در ادرنه، همۀ گروه بابی بودند و عقاید و رفتار و عملکردشان یکسان بود.
سالهای شروع تاریخ بابیان نیز خونین است. اولین خونریزی بابیان در ایران، قتل یک مجتهد شیعه بود؛ این یک “ترور و قتل مذهبی” بود. اوضاع از این قرار بود که باب دستگیر شده بود و در راه انتقال به ماکو، از قزوین میگذشت. او نامهای به حاج محمدتقی برغانی مجتهد شیعی، که عمو و پدرشوهر طاهرة قرةالعین بود، نوشت و درخواست کمک کرد. «حاج محمدتقی نامه را پاره کرد و بیاعتنایی نمود». وقتی این عکسالعمل به اطلاع باب رسید، گفت: «آیا در آنجا کسی نبود که با مشت به دهان او بکوبد؟»
درواقع باب از طرفدارانش خواست که او را به قتل برسانند.[۱۴۵]
مورخ بهائی ادامه میدهد: «و خداوند چنین مقرر داشت که با سرنیزه چنان بر دهان حاج محمدتقی کوبیده شود، که دیگر هرگز صحبت نکند!»[۱۴۶]
«… کمی پس از آن، فردی بابی به نام صالح، شنید که یک مجتهد و عالم شیعی، شیخ احمد احسائی (معلم باب) را لعن و نفرین کرده است. صالح، آن روحانی را تعقیب کرد و در مسجد، کنار منبر به او دست یافت و او را به قتل رساند! مورخ بابی ادامه میدهد: «این نتیجۀ عملکرد و رفتار حاجی نسبت به باب بود و این منطبق با روایت و سنت بابی است که “هرکس ما را… نفرین کند، کافر است… و شایسته است که کشته شود!”».
بنا بر نوشته کتاب قصصالعلماء، که یک تاریخ شیعی است، برخی از بابیان که از حرفهای حاج محمدتقی رنجیده شده بودند، یک روز صبح زود، هنگامیکه او در مسجد در حال نماز و مناجات بود، با چاقو و خنجر به او حمله کردند و با ۸ ضربه او را مجروح کردند و دو روز پس از آن به شهادت رسید.[۱۴۷]
خانم ماری فورد، یک امریکایی بهائی، در کتاب رز قرمز این حادثه را نوع دیگری ترسیم کرده است. او مینویسد قرةالعین شنید که مجتهد باب را نفرین میکند. قرةالعین به او خیره شد و گفت تو چقدر بدبختی! میبینم که دهانت پر از خون شده است! «صبح روز بعد، در مسجد، یک تروریست بابی که مخفی شده بود ضربهای به دهان او زد. پس از آن پنج یا شش نفر دیگر از تروریستهای بابی به او حمله کردند و او را به قتل رساندند.»، «قرةالعین این قضیه را پیشبینی کرده بود!»، «این ترور مانع جدّی را از سر راه قرةالعین برداشت.»[۱۴۸]
از این دو روایت، که از قلم “دوستان و احبّا” صادر شده، آشکار میگردد گفتار و کلمات باب و قرةالعین، محرک ارتکاب قتل از سوی طرفداران متعصب و فناتیک آنان شده است. «سردسته تروریستها از قزوین گریخت و خود را به “جمع مردان خدا” در قلعه شیخ طبرسی رساند. آنها با نادیده گرفتن عمل مجرمانهاش، او را خیرمقدم گفتند و او در رتبة “پیروان خدا” قرار گرفت و به مرتبة شهادت ارتقاء یافت.»[۱۴۹]
ما ممکن است بابیها را بهخاطر شهامت و اخلاصشان ستایش کنیم؛ ولی بدون شک، نفرت و تعصبشان، آنها را به انتقامجویی کشاند، که قطعاً از دیانت خالص فاصله زیادی دارد. نگاهی به اعمال و کردار آنها بیندازید! فرّخخان، زندانی جنگی را، اول پوست کندند و سپس کباب کردند![۱۵۰]
بابیان، در همان زمان، ۲۲ اسیر جنگی دیگر را در زنجان کشتند. در قلعه شیخ طبرسی، با دستور جناب قدوّس، سرهای دشمنانی که در جنگ کشته شده بودند از بدنهایشان جدا شده و در اطراف قلعه، نصب گردید.[۱۵۱]
اقدام بابیان برای ترور ناصرالدین شاه (۱۸۵۲) نیز بیانگر روحیه تروریستی آنان است. بین ۷ تا ۱۲ بابی در این ترور دست داشتند و چهار نفر اقدام به شلیک و ضربه شمشیر کردند.[۱۵۲]
برخلاف آنچه بهائیان میگویند، این ترور صرفاً اقدام انفرادی یک فرد نامتعادل یا سفیه و خُل نبود؛ بلکه عمل انتقامجویانه و توطئه برنامهریزی شده یک گروه بود. روحیه انتقامجویی در آنها بسیار بالا بود. برای این مطلب، یک شاهد برجستة بهائی وجود دارد، میرزا ابوالفضل گلپایگانی! او مینویسد: «شواهد تاریخی و مدارک موجود متعددی میتوان ارائه کرد مبنی بر اینکه، این قلم بهاءالله بود که دشمنان او را از مرگ نجات داد، افرادی مثل صبح ازل، ناصرالدین شاه و برخی از اطباء و علمای برجسته را. اگر غیرازاین بود، بابیان هرگز اجازۀ حیات و زندگی به هیچیک از اینها نمیدادند».[۱۵۳]
البته میرزا ابوالفضل باید بهائیان را هم به این جمع بابیان اضافه کند، چراکه بابیان هرگز قصد کشتن صبح ازل را نداشتند، بلکه این بهائیان بودند که مترصد قتل او بودند. دیگر اینکه، این ادعای میرزا ابوالفضل که بهاءالله در میان خیل افراد بیسواد، بیتربیت و بیفرهنگ، یک ” شاهزاده صلح” بود، کاملاً بیمورد است، زیرا تاریخ زندگی بهاءالله خلاف آن را نشان میدهد.
بهاءالله خودکشی افراد بهخاطر خودش را نیز توصیه میکرد. عبدالبهاء نقل میکند: «حاجی جعفر، قبل از آنکه در تبعید از بهاءالله جدا شود، با دست خودش، گلوی خود را برید و خود را کشت». بهاءالله در لوح رئیس، به این حادثه اشاره کرده و میگوید: «یکی از احبّا خود را فدای من کرد و از عشق خدا، با دست خویش، گلوی خود را برید. این قضیه بهگونهای است که در میان ادیان پیشین سابقه نداشته است. این موضوع را خداوند برای این عصر و دور قرار داده است!»[۱۵۴]
«یکی دیگر از پیروان، در همین اثناء، اقدام به خودکشی کرد. این مرید پیرو و معتقد، کارد را برداشت و فریاد زد: اگر قرار است من از مولای خود جدا شوم، ترجیح میدهم به خدای خود ملحق شوم و گردن خود را برید؛ لکن با کمک یک پزشک از مرگ نجات یافت. باز وقتی کشتی تبعیدیها به حیفا رسید، عبدالغفار، وقتی دید باید از مولای خود جدا شود، ترجیح داد خود را بکشد، لذا خود را به دریا انداخت و فریاد زد: یا بهاء، یا بهاء! ملوانان او را نجات دادند!»[۱۵۵]
این میل به خودکشی، نشانگر شیفتگی و تعصب وحشتناک بهائیان است. البته این خودکشیها در نظر ایرانیان مطلع بسیار مشکوک بهنظر رسید و تحقیقات بیشتری را طلبید. برای مثال، دربارۀ یکی از کسانی که بهائیان به من گفته بودند در عکّا خودکشی کرده، بعداً معلوم شد که خود بهائیان او را کشتهاند!
فرد دیگر، حاج میرزا رضا است که کتابی تاریخی به نفع میرزا یحیی صبح ازل نوشته بود. فرد اخیرالذکر – ازل – به پروفسور ادوارد براون نوشت که آنان (بهائیان) بهدنبال قتل میرزا رضا هستند. درنهایت، در اولین شبی که او زندانی شد، آنها قصد خود را عملی کردند، سپس طنابی به دور گردن او انداختند و او را شهید خطاب کردند. [۱۵۶]
گفته شده که نبیل زرندی، شاعر و مورّخ برجسته بهائی، بلافاصله پس از مرگ بهاءالله، اقدام به خودکشی کرد و خود را به دریا انداخت. او دیگر نمیتوانست در این جهان زندگی کند. او عاشق و شیفته بهاءالله بود.[۱۵۷]
ازآنجاکه این نبیل در همان ایام، اعلام مظهریّت کرده بود، بنابراین زمان بسیار مناسبی بود که او را همان ابتدا از میان بردارند و فرصتی داده نشود تا دوباره خود را مطرح کند.[۱۵۸]
این موارد خودکشی را افرادی همچون میرزا محمدحسین شیرازی، بهعنوان دلیلی بر حقانیت دیانت بهائی نقل کردهاند. او میگوید: «در مقایسه با مسیحیان اولیه، افراد مؤمن و مخلص بیشتری در بهائیت هستند؛ برخی از شهدای این روزگار، خود را بهدست خودشان کشتند و فدای مولا و معبودشان بهاء کردند».[۱۵۹]
بهاءالله، بدیع را بهعنوان رسول خود، همراه پیامی، نزد شاه میفرستد؛ درواقع او را بهسوی مرگ فرستاد. درحقیقت او میتوانست نامه را از طریق یک کنسولگری خارجی برای دربار ایران بفرستد تا جان کسی را بیجهت فدا نکند.[۱۶۰]
دکتر جزوپ میگوید: «آنها مجازات بیپروای دشمنان و مخالفان را به پیروانشان یاد میدهند. من دوستی داشتم به نام ابراهیمافندی، تحصیلکرده، مهذّب و مؤدب؛ برادر همسر عباسافندی بود. پدرش در جوانی درگذشت. عمویش که سرپرستی آنها را بهعهده داشت تلاش کرد تا او را یک بهائی بار آورد ولی آن پسر نپذیرفت. لذا عمویش او را از ثروت محروم کرد. او فرار کرد و به بیروت آمد. در اسکندریه مصر به مسیحیت گرایید و غسل تعمید شد. در زمان اقامت در بیروت، او برای ملاقات و دیدار به عکّا رفت. یک شب او دریافت که جانش در خطر است و هر لحظه ممکن است او را به قتل برسانند. لذا با ترس و وحشت، شبانه به سمت بیروت گریخت». (البته دکتر ابراهیم خیرالله عقیده دارد که هنوز هم خطر ترورها و قتلهای بهائیان وجود دارد. او به من گفت که یکی از طرفداران حاذق میرزا محمدعلی- برادرعباسافندی- در جده مسموم و کشته شد. دکتر پیز به من گفت دکتر خیرالله هم در معرض ترور است. یک بهائی به من گفت: «ما فقط منتظریم که دکتر خیرالله ترجمه کتاب اقدس را به پایان برساند؛ آنگاه خود را از شر او خلاص میکنیم». وقتی حسن خراسانی به شیکاگو آمد، یک نفر از سوریه به دکتر خیرالله هشدار داد که مراقب او باشد. لذا، دکتر خیرالله هم خود را تحت مراقبت ویژه پلیس قرار داد).[۱۶۱]
اثبات روانی اتهامات علیه بهائیان در زمینۀ قتلها و ترورهای ارتکابی، در دکترین قدرت و امتیازهای ویژه “مَن یُظهرهُ الله” و برداشتی که بهائیان از این دکترین دارند، قابلملاحظه و واضح است. در لوح اشراقات چنین آمده است: «بهدرستی که او (بهاء) از بهشت غیب آمده است و لوای”او هرآنچه اراده کند، انجام خواهد داد” با اوست. او اختیار و قدرت مطلقه دارد. برای همه مقرر شده، تا هرآنچه او فرمان میدهد، اطاعت کنند». «لعنت برکسانی که او را تکذیب کردند و از او روی برگرداندند». «بالاترین مقام مصونیت از خطا به آن مظهر الهی اعطاء شده که مقامش مقدّس و برتر از امر و نهی است! او دلیل و برهانی در برابر اشتباه و خطاست! حقیقتاً اگر او بگوید بهشت و زمین جابجا شدهاند؛ راست همان چپ است؛ یا جنوب جایش با شمال عوض شده است، همه اینها صحیح است و حقیقت دارد و نباید درباره آن شکّ کرد»! «هیچکس حق ندارد با او مخالفت کند، یا به او بگوید چرا و برای چه؟». «هرکه با او بحث کند از منکران است». «او هرآنچه اراده کند انجام میشود و هرچه را بخواهد امر میکند!». عبدالبهاء به همین نحو اختیارات و قدرت “مَن یُظهرهُ الله” را تشریح میکند: «او تحت سایر قوانین یا شرایع پیشین نیست. هرآنچه انجام دهد یک عمل و اقدام مستقل است. هیچ فرد معتقدی حق انتقاد ندارد!». «اگر برخی از مردم حکمت و علّت (پنهان) بعضی از اقدامات یا اَعمال او را درک نکنند، بههیچوجه نباید با او مخالفت نمایند”»[۱۶۲]
این اصول را بهائیان، با افتخار تمام تأیید و تفسیر و رعایت میکنند. سیدکامل، یک بهائی شیرازی، با کمال تعجب به پروفسور براون گفت: «قطعاً شما نمیتوانید این نکته را انکار کنید که یک پیامبر، که مظهر عقل و بصیرت جهانی است، حق دارد نسبت به کسانی که با او مخالفت مینمایند، بهطور مخفیانه و یا علنی، حکم مرگ صادر نماید. او را نباید بهخاطر چنین حکم و عملی سرزنش کرد؛ چراکه رفتار او همچون عمل یک پزشک جراح است که پای فاسدشدۀ یک بیمار قانقاریا را از بدن جدا میکند». این نگرش، اعتقاد بهائیان است.[۱۶۳]
مبلغان بهائی عقیده داشتند که «پیامبر مجاز است اگر لازم دانست یک فرد را بکشد؛ اگر پیامبر به این نتیجه برسد که قتل و کشتار یک گروه محدود، از انحراف یک جمعیت بزرگ پیشگیری میکند، او مجاز است که دستور قتل آنها را بدهد. هیچکس نباید حق او را، در از بین بردن تعداد معدودی افراد، که روح افراد زیادی را فاسد میکنند، زیر سؤال ببرد و مورد تردید قرار دهد.»[۱۶۴]
پروفسور براون تأکید میکند: «در آسیا عرف اخلاقی متفاوتی حاکم است». تاریخ زندگانی امامان شیعه نشاندهنده آن است که در تاریخ اسلام، جریان غالبی وجود داشت که بابیان و بهائیان در عملکرد خود به آنان تأسّی کردند. (امام) علی با شمشیر به قتل رسید. (امام) حسین پس از نبردی نابرابر بهطرز سختی کشته شد. نه نفر امام دیگر شیعیان با سم به قتل رسیدند و امام دوازدهم هم به طرز ناشناخته و معجزهآسایی از دیدهها پنهان است.[۱۶۵]
بابیان و بهائیان هم، شبیه دستگاه حاکم خلفاء مرتکب قتل و ترور میشوند. جمعبندی و نتیجهگیری ما حاکی از این است که بهائیان در ترورهای ارتکابی مقصرند. شواهد مستقیم و غیرمستقیم، با نام و محّل و جزئیات وجود دارد. برخی از شاهدان هنوز در قید حیات و زنده هستند، برخی شهادت و اظهارنظر کتبی دادهاند! برخی دیگر در مصاحبه با اروپائیان، حقیقت اعمال بهائیان را، بهطور شفاهی به گوش جهان رساندهاند. محیطی که آنها در آن زیستند و سنتّهای تاریخی و دینی آنان، صحّت دلایل شاهدان را تصدیق وتأیید میکند.
نتیجهگیری و جمعبندی پروفسور براون، که بدون شک یک داور متمایل به آنها بود، تحقیقات عالمانه و بیطرفانهای انجام داد و حرفهای هر دو طرف را شنید، بیشترین تأثیر و تعیینکنندهترین وزن را بر قضاوت جهانی دارد. او در “سفرنامه”اش، که اولین جلد از کتابهایش دربارۀ بابیت و بهائیت است، بیان میدارد که با بیمیلی شدید و فقط بنا بر علاقه به حقیقت است که این اتهامات سنگین و جدّی را علیه بهائیان مطرح میسازد و اضافه میکند: «اگر این مطالب صحّت داشته باشد و اگر آن حرفها با این اعمال و رفتار همراه باشد دیگر چه ارزشی دارد که انسان بالاترین و زیباترین حرفها را بزند؟ اگر این حرفها دروغ و ناصحیح باشد، بدون شک، تحقیقات بعدی، کذب آنها را برملا خواهد کرد» (ص۳۶۴). در مقدمه کتاب تاریخ جدید، که دو سال بعد منتشر شد، پس از ملاحظات منطقی و تحقیقات مناسب، او مینویسد: «درابتدا صرفاً چند بهائی محدود مظهر کفر و الحاد بودند. پس از آن بهتدریج من افراد فاسد و پست دیگری را در این گروه دیدم که جزو پیروان نزدیک بودند. حرفها و استدلالهای این افراد شامل تعدادی اسامی غیرصحیح، داستانهای بیپایه و اساس و خرافات و دروغ بود. هیچیک از آنان اطلاع و دانش درستی درباره اصول آیین بیان نداشت. همۀ آنها افراد بیدانش، جاهل، کوتهفکر، از طبقۀ عوام و پایین، منافق و دورو، مقلد کورکورانه و تحریفگر متون بودند. خداوند آنها را از نور هدایت خود محروم و درتاریکی و ضلالت و تباهی رها ساخته است.»[۱۶۶]
۷- حکومت بهائی در ایران و جهان
در اجرای سیاست سازش و مسالمت، بهائیان سعی کردند به شاه ایران نشان دهند که «این فرقه هیچ هدف مادی و دنیوی ندارد، علاقهای به امور سیاسی و کاری به امور حکومتی ندارد و هیچ قصدی برای تصاحب تاجوتخت سلطنت ندارد.»[۱۶۷]
بهائیان اعلام داشتند که «آنها هیچگونه اغتشاش یا نشانهای از توطئه را بروز ندادهاند». سپس بهاءالله مقرر کرد «بهائیان هر کشور باید با صداقت، ایمان و وفاداری نسبت به حکومت رفتار نمایند.» (بهاءالله، لوح کلمات فردوسیه). حکومت ایران پاسخ مناسبی به این سیاست ابراز داشت و سختگیری نسبت به بهائیان را متوقف کرد. در دوران مشروطیت ایران، بهائیان توجهی به شورش و فعالیت انقلابی نداشتند. واضح است که نه بهائیان و نه تعالیم آنها نقشی در آن تحولات نداشت. علل و انگیزه انقلاب مشروطه در ایران، همان خواستهها و انگیزههای اصلاحطلبی در ترکیه و ژاپن و تمایل به کسب قانون اساسی و مشروطیت بود. شرایط سیاسی و اجتماعی ارتباطی با بهائیان نداشت. رهبران نهضت، تحصیلکردههای متمایل به غرب، سیاسیون آشنا با تحولات و اندیشههای سیاسی دمکراتیک در غرب و روحانیون شیعه در عتبات و ایران بودند. بهائیان در بین آنها نبودند. بهائیان نه به نیروی انقلاب و نه مرتجعین، نپیوستند. آنها آشکارا عشقی به مردم و علاقهای به شاه مستبد نشان ندادند. معذلک نفوذ و تمایل عبدالبهاء به سمت محمدعلیشاه متمایل شد. پس از آنکه محمدعلیشاه با به توپ بستن مجلس، پارلمان را تعطیل کرد و قانون اساسی را بیاعتبار ساخت، فرصت مناسبی برای بهائیان بهوجود آمد تا با فرصتطلبی به اشغال مناصب اداری در حکومت مرتجع بپردازند. عبدالبهاء لوحی صادر کرد و در آن حکومت طولانی و پرشوکتی را برای محمدعلیشاه پیشگویی کرد، گرچه حکومت او چند ماه بیشتر دوام نیاورد و از حکومت خلع و تبعید شد.
“اطلاعات شخصی من دربارۀ اوضاع آن روز ایران، با اطلاعات و مدارک مکتوب فراوانی از آن زمان تأیید میشود. اولین این مدارک همان عبارت عبدالبهاء است که در امریکا گفت: «در ایران، بهائیان در جنبشهایی که منجر به آزادی و فساد میگردد نقشی ندارند. آنها در حرکتهای توطئهآمیز دخالت ندارند.»[۱۶۸]. گزیدهای از نامههای او نشان میدهد که «بهائیان مستمراً، از ابتدای انقلاب، برکنار از جنگ و مبارزات بودند.»[۱۶۹].
نوشتههای میسون ریمی هم مؤید همین مطلب است: «بهائیان در جدال برای آزادی، قانون اساسی و نوسازی سیاسی ایران، بیطرف بودند.»[۱۷۰]
دریفوس دیگر نویسندۀ سرشناس بهائی هم میگوید: «عبدالبهاء، بهائیان را از درگیری در تنازعات سیاسی برحذر داشت.»[۱۷۱]
این عبارت بیانگر نقش غیرمثبت بهائیان در تحولات اجتماعی مدرن ایران است. براساس این دیدگاه، پروفسور براون بهائیان را به عدم میهندوستی و اهمالکاری متهم میکند. این بیطرفی تا آنجا بود که فعالیت و برداشتن اسلحه نیاز باشد، درحالیکه نفوذ مخفیانه و غیررسمی آنها به نفع جناح مرتجع بهکار گرفته میشد. پرواضح است که انقلابیون و طرفداران قانون اساسی، بهائیان را مخالف خود و محمدعلیشاه آنها را طرفدار خود میدانستند.
عبدالبهاء در نیویورک گفت: «بهائیان نقشی در اغتشاشات و مسائل سیاسی ندارند. شورشیان و ناراضیان طرفدار حقوق و امتیازات مدنی هستند. آنها بیشتر سیاسی هستند تا مذهبی!»[۱۷۲]
لحن مخالفتآمیز این بیانات آشکار است. همچنین تردیدی وجود ندارد که عبدالبهاء مکاتباتی با محمدعلیشاه داشته است. خانم مری فورد که یک نویسنده بهائی است، دراینباره جزئیات را ذکر کرده است. او میگوید وقتی طرفداران قانون اساسی از آن مکاتبات مطلع شدند، عبدالبهاء نگران خشونت و شدت عمل آنها شد. اولین گروه تبلیغی بهائیان که به امریکا رسیدند، نیز این خبر را از عکّا دریافت کرده و مفاد آن را تأیید کردند. «مسؤولان ایرانی مکاتبۀ عبدالبهاء با محمدعلیشاه را که حاکی از تبانی آنها بود منتشر کردند و بنابراین انقلابیون طرفدار قانون اساسی هم او را تهدید کردند.»[۱۷۳]
ریمی علقه و وابستگی بین بهائیان و شاه مستبد ایران را نشان میدهد و رضایت شاه را از بهائیان خاطرنشان میکند. ریمی درست زمانی وارد تهران شده بود که محمدعلیشاه قاجار مجلس را به توپ بسته و روزنامهنگاران را اعدام کرده بود. ریمی میگوید: «ما بهائیان را در حداکثر صلح و شادمانی مشاهده کردیم. آنها از حداکثر توجه و احترام حکومت و از امتیازهای غیرمتعارف برخوردار بودند… تعدادی از بهائیان در مناصب بالای حکومتی منصوب شده بودند». دربارۀ حقایق فوق، مبلغ مسیحی، دکتر فِریم از رشت مینویسد: «دربارۀ نفوذ سیاسی بهائیان بیشازپیش مبالغه شده است. آنها از عضویت پارلمان اول منع شده بودند و از آنها خواسته شده بود که بیطرفی را رعایت کنند ولی در بهار ۱۹۰۸ لوحی از عبدالبهاء منتشر شد حاکی از وعده اینکه محمدعلیشاه در بقیه عمر خود حاکم ایران خواهد بود. من تصویر لوح دیگری را هم دارم که در آن وعده داده شده که به محمدعلیشاه وعده صلح و سعادت فوری داده شده است… تبعید اجباری شاه و غلط از آب درآمدن پیشگوییها، باعث آبروریزی بهائیان و از دست رفتن تعدادی از هواداران آنها شد.»[۱۷۴].
بهائیان در این جریان دچار ناکامی مضاعف شدند. آنها در جریان شورش بابیان در سالهای ۵۲-۱۸۴۸، در درگیری علیه قاجاریه و نیز بهعنوان گروه بهائی نتوانستند در جنبش اصلاحطلبی مدرن ایران شرکت کنند. البته علت ناکامی دوّم روشن است، چراکه بهائیت طرح سیاسی خاصی برای خود دارد که به آن میپردازیم.
۷ـ۱ـ حکومت مقدس بهائی
بهائیت خود یک سیستم حکومتی طراحی کرده است. سران بهائی با اعلام اینکه الهامات و اشراقاتی از جانب خداوند دریافت کردهاند، درواقع قوانین دولت آینده را ترسیم نمودهاند. بهائیت نظام پادشاهی مشروطه را بهترین نوع حکومت میداند و البته سیستم جمهوری را نیز تأیید میکند[۱۷۵] ولی این پادشاهی، بیشتر از قانون اساسی، باید تابع قوانین بهائی و رهبران و سلسلهمراتب آن باشد. بهاء در کتاب اقدس فرمان میدهد که باید در همه شهرها و مناطق بیت عدلهایی تأسیس شود که در آنها حداقل ۹ نفر بهائی عضو باشند. آنها امضاء خداوند قادر متعال خواهند بود! در بشارت ۱۳، میگوید:
«امور مردم در دست مردان عضو بیت عدل خواهد بود. آنها نمایندگان خداوند هستند. هرچه را صلاح بدانند خود انجام خواهند داد. بر همگان فرض است که از آنها اطاعت نمایند. نفوس آنها ملهم از عنایات الهی خواهد بود. خداوند به هر طریق که صلاح بداند به آنها الهام خواهد کرد»، «بیوت عدل به تبیین و ترویج دین خواهند پرداخت. آنها باید براساس شریعت بهائی به صدور فرمان و قضاوت مبادرت کنند. آنها باید صبح و شب نظارهگر باشند که چه چیزی از قلم اعلی صادر گردیده است»، «”آنها باید براساس حق الهی حکمرانی کنند. اختیارات آنها مطلق و تامّه است».
عبدالبهاء نیز عین عبارات بهاء را تکرار میکند: «از بیتالعدل در همه امور باید اطاعت شود»، «آن مرکز حکومت واقعی است»، «قانون الهی در آنها به ودیعه نهاده شده و آنها اتخاذ تصمیم خواهند کرد»، «همه تصمیمات براساس قانون بهائی اتخاذ خواهد شد»، «تصمیمات و فرامین آن مصون از خطا خواهد بود. به بیتالعدل، مصونیت و خطاناپذیری اعطاء خواهد شد». بیتالعدل دارای شوراهای محلی و ملّی و یک شورای بینالمللی خواهد بود.[۱۷۶]
عبدالبهاء طی کنفرانسی در نیویورک، دربارۀ شورای بینالمللی بهائی چنین گفت:
«یک بیتالعدل جهانی تشکیل خواهد شد که دستوراتش همان فرامین حقیقی بهاءالله است و همه آن دستورات را اطاعت خواهند کرد! همۀ انسانها تابع و تحت نظارت آن خواهند بود!»[۱۷۷].
اختیارات این بیتالعدل محدود به امور اعتقادی نخواهد بود زیرا عبدالبهاء ادامه میدهد: «بیتالعدل دو جنبه سیاسی و مذهبی را دارد. به هر دو جنبه میپردازد و با قدرت نگهدارندۀ خود، بهاءالله، حمایت خواهد شد»، «در جنبه سیاسی عالیترین و بالاترین رتبه را برخوردار است»، «جدایی مذهب و حکومت موقتی خواهد بود!». دریفوس میگوید: «یک مرحله انتقالی و موقتی! درحالحاضر این دو حوزه – مذهب و حکومت – مجزا از یکدیگرند ولی زمانی که بهائیت پیروز شود، آنها متحد و یکی خواهند شد»، «بیتالعدل تقریباً تمام سازمان اداری را زیرنظر و کنترل خود خواهد گرفت و بهطور طبیعی جای شوراهای شهری فعلی را خواهد گرفت».[۱۷۸]
قصد و نیّت بهاءالله چنین بوده است. از نظر بهائیان، بیتالعدل نه صرفاً یک شورای اجرایی شهری، بلکه یک تشکیلات قانونگزاری بینالمللی است، که جایگاهی شبیه پارلمان فراملّی خواهد داشت و یک دادگاه بینالمللی نیز خواهد بود. «توجه داشته باشید که تمام اعضای بیتالعدل باید بهائی باشند». لذا میسن ریمی میگوید: «یک اتحاد بین مذهب و حکومت شکل میگیرد. قوانین مادی موردنیاز جوامع براساس بهائیت به اجرا درمیآید».[۱۷۹]
در این نظام حکومتی سیاسی- مذهبی، امور سیاسی تابع مذهب خواهد بود. عبدالبهاء میگوید: «پادشاهان و سران عالم، حاکمیت و قدرت حقیقی خود را در متابعت از بیتالعدل خواهند دید. بیتالعدل در اختلافات بین پادشاهان تصمیمگیری و قضاوت خواهد کرد». (گراندی، مدرک فوق). بهاءالله نامههایی برای پادشاهان نوشت و اعلام کرد که بهزودی قدرت را در دست خود خواهد گرفت. (پیامبر اسلام نامههایی برای سران و پادشاهان قسطنطنیه، مصر، حبشه، سوریه و ایران نوشت. آن اقدام را که در زمان خود عملی جسورانه بود، بهصورت ناشیانه بهاءالله تقلید کرد).
«بیتالعدل دارای صلاحیت قضایی گسترده برای رسیدگی به کلیه اختلافات مادّی بین مؤمنان خواهد بود.»[۱۸۰]. «بیتالعدل همچنین مسؤولیت حمایت از انسانها و مراقبت از کرامت و ارزش انسانی را دارد. بنابراین اگر فردی از تعلیم و تربیت فرزندان خود امتناع کند، بیتالعدل، به هزینه آن شخص، فرزندانش را به تحصیل خواهد گماشت. در این راه از قوّۀ قهریه هم استفاده خواهد کرد.»[۱۸۱].
«ازآنجاکه بهاء قوانینی مربوط به امور مادی “نازل” کرده است، لذا بیتالعدل مسؤول تفسیر و اجرای قوانین کیفری نیز خواهد بود.»[۱۸۲].
۷ـ۲ـ احکام کیفری بهائی
عبدالبهاء میگوید: «آیات و اشراقات بهاءالله دربردارندۀ همۀ قوانین لازم برای ایجاد حکومت اجتماعی است»، «قوانین ما همه امور و موضوعات حکومت ملّی را جوابگوست». برای مثال در کتاب اقدس احکام مجازات دزد بیان شده است: مجازات اولین بار سرقت عبارت است از تبعید، در بار دوم زندانی شدن و برای بار سوم یک علامت و نوشته “دزد” یا “سارق” روی پیشانی او حکّ خواهد شد؛ مگر آنکه کشور دیگری او را بپذیرد.[۱۸۳]
درخصوص زنا، باید جریمهای به بیتالعدل پرداخت شود و در بار دوّم میزان جریمه دوبرابر خواهد شد. کسی که مرتکب آتشسوزی عمدی شود، باید در آتش سوزانده شود. این سیستم قانونگذاری بهاءالله باید برای تمام ملل عالم درنظر گرفته شود. دریفوس میگوید: «تمام اختیارات و امور قانونگذاری و اجرائی، که تحت امر و کنترل بیتالعدل بهائی قرار گیرد، امری مقدس و الهی تلقی خواهد شد.»[۱۸۴].
بهطور خلاصه، بهائیت در هر شهر و کشوری یک شورای بیتالعدل برقرار خواهد کرد. یک شورای مرکزی بینالمللی هم در مرکز بهائیت، حیفا، است که همگی متشکل از افراد بهائی خواهند بود، با قدرت و اختیارات عالی خدادادی، که مافوق پادشاهان، پارلمانها و ملتها خواهد بود. شورای مذکور مصون از خطا، قاطع و غیرقابلاعتراض و استیناف است و در همه شؤون حیات بشری تصمیمگیری کرده و به اجرا میگذارد (امور مذهبی، مدنی، آموزشی، مالی، تربیتی، قضایی و سیاسی). حاکمیت بهائی یک واتیکان کوچک در درون کشور دیگر نیست، بلکه یک امپراتوری مافوق دستگاههای اجرایی ملی است. یک سازمان و تشکیلات روحانی که هرگز در جهان مشابه آن مشاهد نشده؛ یک رژیم مذهبی که در آن پادشاهان و رؤسای جمهور باید برای عرض ادب به عکّا بروند و قوانین و مصوبات پارلمانها منوط به بازنگری و وتوی بیتالعدل بهائی خواهد بود. در بهائیت قاطعیت انسان جایزالخطایی که قضاوت خود را به پای خداوند میگذارد، مشاهد میشود.[۱۸۵]
بهائیان ادعا میکنند در بهائیت کشیش و روحانی و سازمان روحانیت وجود ندارد ولی این فقط یک بازی با اسم است. در نظام تشکیلات حاکم بر بهائیت و قوانین آنها افرادی وجود دارند که برای تحقق خواست و اراده سران بهائی، فعالیت میکنند! اگر آنها ترجیح بدهند میتوان آنها را سازمان و نظام خاص و تشکیلات بهائیت دانست.
عبدالبهاء با تشخیص و تأیید اعتراضات مردمی دربارۀ عملکرد سیاسی بیوت عدل بهائی و با پیشبینی اینکه در رابطه با حکومتها مشکل خواهد داشت، از گروهها و محافل بهائی اروپائی و امریکایی خواست از نامهای “بیت روحانی”، “محفل روحانی” یا “بیت شورا” … استفاده نمایند ولی آشکار است که تغییر نام منجر به تغییر شرایط و وضعیت نمیشود. قرار بود بیتالعدل مرکزی پس از صعود (مرگ) عبدالبهاء تشکیل شود و سپس بهتدریج شروع به فعالیت نماید. قبل از آن هم دستورالعملهایی مبتنی بر ممنوعیت تفسیر و تأویل کلمات بهائی و یا برداشت شخصی از آنها صادر شده بود.[۱۸۶]
همچنین ممنوعیت چاپ هرگونه تراکت، کتاب، یا ترجمه متون دینی بهائی، بدون ارائه آن به شورای بررسی و سانسور عکّا ممنوع بود.[۱۸۷]
۷ـ۳ـ ارزیابی نظری
بهنظرگراهام ویلسون، نتیجه و برآیند فعالیت نظام بینالمللی بهائی را با ماحصل و دستاورد آنان در ایران میتوان مقایسه و ارزیابی کرد. تصور کنید که بهائیت و گروه اندکش، با اتکاء به محمدعلیشاه متمایل به بهائیت، به حکومت دست مییافت. آیین بهائی باید به دین اکثریت مردم تبدیل میشد. بهائیت باید به مذهب رسمی کشور تبدیل میشد. “بیتالعدل”ها باید در شهرها و روستاهای مختلف تأسیس میشد. آنگاه چه سرنوشتی در انتظار مسلمانان و مسیحیان بود؟
خوشبختانه بهاءالله احکام باب را منسوخ کرده بود، چراکه باب مقرر کرده بود مسیحیان و مسلمانان از شهرها و استانهای بزرگ ایران اخراج شوند و اموالشان مصادره گردد. قانون حاکم و دادگاهها آیا شرعی باشند یا عرفی…؟ همه اینها کار را در ایران پیچیدهتر میکرد… چه برخوردی با اتباع کشور میتوانستند داشته باشند؟ برخورد تندی که عبدالبهاء و طرفدارانش علیه بهائیان منتقد داشتند شاید جواب این سؤال باشد. این جای خوشبختی برای جهانیان است که پیشگوییهای بهائیت برای حکومت جهانی تحقق نیافت! عبدالبهاء گفته بود: “پرچم بهاءالله بر سایر پرچمها غلبه و حاکمیت پیدا خواهد کرد و همۀ پادشاهان و حکمرانان به آن تمکین خواهند کرد!”[۱۸۸]
جمعبندی
ساموئل گراهام ویلسون، محقق، نویسنده، متکلم، منتقد و کشیش پروتستان امریکایی در ۱۱ فوریه ۱۸۵۸ در پنسیلوانیای امریکا متولد شد و در سال ۱۹۱۶ دار فانی را وداع گفت. او در سال ۱۸۷۹ مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه پرینستون گرفت و دکترای رشته الهیات مسیحی را در سال ۱۸۸۰ از مدرسه علوم دینی همین دانشگاه در پنسیلوانیا اخذ نمود. ویلسون به پیشنهاد گروه میسیونری مسیحی به شهر تبریز در ایران آمد و برای مدت بیش از سی سال در مدرسه امریکایی مموریال به کار و فعالیت پرداخت. مدرسه مموریال امریکایی ــ یا مدرسه یادبود امریکایی ــ تبریز که در سال ۱۸۸۱ تاسیس شده بود از مدارس قدیم شهر تبریز است که بهوسیلۀ مبلغان مذهبی فرقه پریسبیترین (پروتستانی) اداره میشد.
دکتر ویلسون بهسبب اقامت طولانی در ایران و ارتباط و معاشرت زیاد با بابیان و بهائیان و مطالعه گسترده آثار و آموزههای بهائی، چه درغرب و چه در مشرق زمین و آشنائی با تعالیم، آموزهها، کتب و افکار رهبران آیین بهائی، به ادعاهای غیرواقعی و دروغین سران این آیین پی برد و در مکتوبات خود دربارۀ آنها به روشنگری پرداخت. او از بهاءالله و عبدالبها بهعنوان فاشیستهای حیلهگر یاد میکند و رابطه سران بهائی با وحی و الوهیت را باتوجهبه عملکرد آنها مورد تردید و تمسخر و انکار قرار میدهد.
ویلسون بابیه و بهائیه را نه یک دین الهی، بلکه یک کالت سیاسی ــ مذهبی میداند. او کتب بهائی را تحریفشده تلقی کرده و معتقد است کتابهای تاریخی موجود بهائی باتوجهبه تحولات روز بازنویسی، سانسور و تحریف شده است. ویلسون معتقد است جانشین باب همانا میرزا یحیی نوری ملقب به صبح ازل است که برادر ناتنیاش، میرزا حسینعلی، طبق یک برنامهریزی حسابشده و با یک کودتای خزنده توانست جایگاه برادر را غصب و اداره بابیان را بهدست گیرد. ویلسون انتقادات مکرری نیز به عبدالبهاء و شوقیافندی جانشینان بهاءالله دارد که نهتنها قادر به استقرار “وحدت عالم انسانی” در جامعه نبودند بلکه حتی نتوانستند این وحدت را در بین اعضای خانواده کوچک خود برقرار نمایند و برخلاف ادعای دوستی و مودت و وحدتی که داشتند، بیشتر نزدیکان و بستگان و اقوام خویش را طرد و تکفیر کردند و ازحقوق اقتصادی و اجتماعی محروم نمودند.
منابع
۱-Samuel Graham Wilson, Bahaism and Its Claims,”A Study of the Religion Promulgated by Bahaullah and Abdul Baha”, ۱۹۱۵٫
۲-Samuel Graham Wilson, Bahaism and Its Claims,”A Study of the Religion Promulgated by Baha Ullah and Abdul Baha”, ۲۰۱۱(E-book).
۳- Samuel Graham Wilson, BAHAISM AND RELIGIOUS DECEPTION, THE MUSLIM WORLD Magazine, 1915.
۴- Samuel Graham Wilson, BAHAISM AN ANTI CHRISTIAN SYSTEM, BIBLIOTHECA SACRA, 1915.
۵- Samuel Graham Wilson, Persian Life and Customs, 1973(E-Book)
(With Scenes and Incidents of Residence and Travel in the Land of the Lion and the Sun)
- H. Revell Co., New York, 1895.
۶- Samuel Graham Wilson, Modern Movements among Moslems, Fleming H. Revell Company, 1916.
۷- Wilson, Samuel Graham, Persia: western mission, (Philadelphia: Presbyterian Board of Publication and Sabbath school Work, 1896.
۸- E. G. Browne, “The Babis of Persia,” Jour. Roy. As. Soc, July, Oct., 1889.
۹- E. G. Browne, Introductions and Appendices to translations of Babi-Bahai books.
۱۰- E. G. Browne, A Year among the Persians.
۱۱- E. G. Browne, Literary History of Persia.
۱۲- Abdul Baha, The Episode of the Bab or the Traveller’s Narrative(trans, by Browne).
۱۳ – Abdul Baha,Tablets of Abdul Baha, Vol. I; Addresses in Paris, London and America;
۱۴- Abdul Baha,Some Answered Questions, recorded by L. C. Barney;
۱۵- Mirza Jani Kashi, Kitab-ul-Nuktatul Kaf, with Introductions by Browne.
۱۶- Abul Fazl, New History of the Bab, trans, by Browne.
۱۷- Abul Fazl, Bahai Proofs.
۱۸- Abul Fazl, The Brilliant Proof.
۱۹- Charles Mason Remey, The Bahai Movement.
۲۰- Horace Holley, The Modern Social Religion.
پینوشتها
[۱]. Pensilvanya
[۲]. Memorial school
[۳]. AUGUST J. STENSTRAND
[۴]. Bahaism and Its Claims; A Study of the Religion Promulgated by Bahaullah and Abdul- Baha
[۵]. Persian Life and Customs; With Scenes and Incidents of Residence and Travel in the Land of the Lion and the Sun, F. H. Revell Co., New York, 1895.
[۶]. Persia: western mission, Presbyterian Board of Publication and Sabbath school Work, Philadelphia, 1896.
[۷]. Bahaism: an antichristian system, Hathi Trust, 1915.
[۸]. Bahaism and Its Claims; A Study of the Religion Promulgated by Bahaullah and Abdul- Baha
[۹]. George Foot Moore
[۱۰]. The Harvard Theological Review, Jul., 1917, Vol. 10, No. 3 (Jul., 1917), pp. 296- 302. On behalf of the Harvard Divinity School, Published by: Cambridge University Press, https://www.jstor.org/stable/1507081 JSTOR
[۱۱]. Maryam, an Iranian romance novel
[۱۲]. Modern Movements among Moslems
[۱۳]. طبق منابع تاریخی ابتدا در عراق مطرح شد.
[۱۴]. ماهنامه نجم باختر، مورخ ۹ آوریل ۱۹۱۳،
Star of the West, Apr9, 1913, p.35
[۱۵]. Phelps, Myron, Life & Teachings of Abbas Effendi, Putmans, 1903, p227.
[۱۶]. Professor Cheyne
[۱۷]. Thomas Kelly Cheyne, The Reconciliation of Races and Religions, pp. 155, 159.
[۱۸]. Unity through Love,” H. MacNutt
[۱۹]. کتاب ۳ پرسش از سری کتابهای ابراهیم خیرالله، Three Questions, p. 22
[۲۰]. هیپولیت دریفوس بارنی (Hippolyte Dreyfus-Barney) (آوریل ۱۸۷۳ – دسامبر ۱۹۲۸) اولین بهائی فرانسوی بود و توسط شوقی بهعنوان یکی از ۱۹ حواری عبدالبهاء تعیین شد. (Essai sur le Béhaïsme)
[۲۱]. دکتر ساموئل مارتین جوردن (Dr. Samuel Martin Jordan) (1871 – 1952) یک مبلغ مسیحی آمریکایی در ایران بود. گاه به او «پدر آموزش مدرن در ایران» گفته میشود.
[۲۲]. Frame
[۲۳]. Shedd
[۲۴]. G. W. Holmes
[۲۵]. R. E. Speer’s, Missions and Modern Hist., pp. 157, 181.
[۲۶]. درحالحاضر، سال ۲۰۲۱، بهائیان تعداد جمعیت خود را در دنیا، از قول دیگران، حدود ۵ تا ۷ میلیون نفر اعلام میکنند، درحالیکه تعداد واقعی جمعیت بهائیان در دنیا، براساس مستندات تشکیلات بهائی، از یک میلیون نفر تجاوز نمیکند.
[۲۷]. Charles Mason Remey, The Bahá’í Movement, p.37, Pittsburgh Pennsylvania Post, August 22, 1912.
[۲۸]. Harold Johnson
[۲۹]. Howard MacNutt, Unity through Love, 2 march 1912.
[۳۰]. H. MacNutt
[۳۱]. Charles Mason Remey, The Bahá’í Movement, p.39, Pittsburgh Pennsylvania Post, August 22, 1912, p39.
[۳۲]. Star of the West, Oct 1912, p.190.
[۳۳]. Lake mohonk
[۳۴]. Star of the West, Sept. 8, 1912
[۳۵]. Star of the West, August 20, 1914.
[۳۶]. برهان قاطع،
Abul Fazl, Brilliant Proof, pp. 26-28.
[۳۷]. Star of the West, Nov. 23, 1913, p238.
[۳۸]. Star of the West, Juan 18, 1923, p121.
[۳۹]. Charles Mason Remey, The Bahá’í Movement, p.75.
[۴۰]. مقاله شخصی سیاح،
E.G.Browne, “Traveler’s arrative,” p.287
[۴۱]. تاریخ جدید، New History, p. 378-9
[۴۲]. تاریخ جدید، New History, p. 380
[۴۳]. مقاله شخصی سیاح،
E.G.Browne, “Traveler’s Narrative,” pp.65-67
[۴۴]. Anton Haddad, A message from Acca, p.9.
[۴۵]. Tablets of Abdul Baha, No 9, p.8, by Baha’I Council of New York
[۴۶]. اصول جنبش بهائیت، ص ۴۷و ۴۳، واشنگتن، ۱۹۱۲
[۴۷]. Ibid,pp.43-45
[۴۸]. Professor Moore, International Arbitrations, pp. 4826-4833.
[۴۹]. Penn
[۵۰]. Fox
[۵۱]. Quakers
[۵۲]. Elihu Burritt
[۵۳]. Victor Hugo
[۵۴]. Richard Cobden
[۵۵]. John Bright
[۵۶]. Charles Sumner
[۵۷]. New International Ency., Article “Arbitration”, p. 713.
[۵۸]. Star of the West, March 21, 1914, p.8; Dealy’s, “Dawn of Knowledge,” p. 44; Kheiralla’s “BehaUllah”, pp. 480, 483.
[۵۹]. Dreyfus, The Universal Religion, pp. 21, 44.
[۶۰]. Dealy’s, “Dawn of Knowledge”, pp.13-15.
[۶۱]. Ibid, pp 25,30.
[۶۲]. Galilee of the nations
[۶۳]. land of Zebulun and Naphtali
[۶۴]. Ancient Of Days
[۶۵]. Dealy, pp. 31-32, 44.
[۶۶]. Abdul Baha, Answered Questions, pp. 50-52.
[۶۷]. ابراهیم خیرالله، صص ۴۱۲ و ۴۸۰-۴۸۳
[۶۸]. ابوالفضل، استدلالیه بهائی، ص ۱۴۰
[۶۹]. “Answered Questions”, p.106
[۷۰]. Tablets of Abdul Baha, Vol 1, pp.149-150.
[۷۱]. Tablets of Abdul Baha, Vol 1, p.149.
[۷۲]. Star of the West, Feb 7, 1914, p.306.
[۷۳]. Goodall, Daily Lessons, p.17
[۷۴]. Abdul-Baha, Tablets, Vol1, p.15.
[۷۵]. Star of the West, Feb 7, 1914, p.304.
[۷۶]. Dr.Henry Harris Jessup
[۷۷]. Myron Phelps, Abbas Effendi, His Life and Teachings, p.31
[۷۸]. “Beyan Persan” (Fr.), 4 Vols, trans by A.L.M.Nicolas, pp.xvi – xxiv.
[۷۹]. Myron Phelps, Abbas Effendi, His Life and Teachings, p.154
[۸۰]. Charles Mason Remey, The Bahá’í Movement, p.97.
[۸۱]. Traveler’s Narrative, pp. 49, 50.
[۸۲]. Phelps, p.13
[۸۳]. Kheiralla, Behaullah, p. 411
[۸۴]. Traveler’s Narrative, p.53
[۸۵]. “Traveler’s Narrative,” p. 323.
[۸۶]. “Star of the West”, September 18th, 1012.
[۸۷]. “Some Answered Questions”,p.77.
[۸۸]. Ibid, p.63.
[۸۹]. ساموئل گراهام ویلسون، مقاله بهائیت و فریبکاری دینی، ص ۵
[۹۰]. Star of the West, Jul 13, 1912
[۹۱]. Abulfazl,“Bahai Proofs,” pp.109 -122
[۹۲]. “Facts for Behaists”
[۹۳]. “Facts for Behaists”, pp. 8-9.
[۹۴]. Mrs. Grundy, “Ten Days in the Light of Acca”, p. 63.
[۹۵]. Joseph Smith
[۹۶]. Mary Eddi
[۹۷]. John Dewei
[۹۸]. Krowdie
[۹۹]. البته کتاب اقدس دستور میدهد که مردان مجاز نیستند موی خود را بلند کنند تا روی گوششان بیاید.
[۱۰۰]. Lake Mohonk
[۱۰۱]. Star of the West, Mar21, 1913, p.18.
[۱۰۲]. Tablets of Abdulbaha, vol.I, p.46
[۱۰۳]. Star of the West, May 17th, 1911, p. 6.
[۱۰۴]. Mason Remey, The Bahai Movement, p.89.
[۱۰۵]. M. H. Dreyfus, The Universal Religion, pp. 21, 44.
[۱۰۶]. Inclined to lay down principles as incontrovertibly true, narrow, illiberal, dogmatic, provincial, low-minded, and narrow-minded
[۱۰۷]. Star of the West, Jun 5, 1913, p.90.
[۱۰۸]. Star of the West, May 17, 1913, p.74.
[۱۰۹]. Tablets of Abdulbaha, vol.I, p.44.
[۱۱۰]. Star of the West, May 17, 1913, p.67.
[۱۱۱]. Phelps, p.66.
[۱۱۲]. Abulfazl, “Bahai Proofs”, p.66.
[۱۱۳]. Mrs. Grundy,” Ten Days in the Light of Acca,” p. 73.
[۱۱۴]. A Year Among the Bahais of India and Burmah, p.1, Sydney Sprague.
[۱۱۵]. Phelps, p.75.
[۱۱۶]. Ibid, p.80
[۱۱۷]. The Bahai Movement, p.108.
[۱۱۸]. Goodall, DailyLessons, p.6.
[۱۱۹]. R, E. Speer in “Missions and Modern History,” Vol. I, Chap.Ill, p.146, “The Religion of the Bab”.
[۱۲۰]. ابوالفضل گلپایگانی، استدلالیه، ص۱۲
[۱۲۱]. Horace Holley, “The Modern Social Religion”, p.167.
[۱۲۲]. Ibid, pp. 178,181.
[۱۲۳]. Bahai Proofs,” p. 51.
[۱۲۴]. Manuscript “Life of Bahaullah”, p. 20.
[۱۲۵]. “A Year among the Persians”, pp. 525-530.
[۱۲۶]. New Hist., p. 200, Note 4.
[۱۲۷]. Professor Browne, Jour. Roy. As. Soc., 1892, p. 296. Also “Trav.’s Narr”, p. 359; “Trav.’s Narr.”, p. 369.
[۱۲۸]. Phelps, “Life of Abbas Effendi,” pp. 40-44.
[۱۲۹]. “Brilliant Proof,” p. 11.
[۱۳۰]. Chicago Edition, pp. 20-23; and “Trav.’s Narr.”, pp. 368, 369.
[۱۳۱]. Trav.’s Narr., p. 359.
[۱۳۲]. Phelps, p. 39.
[۱۳۳]. Trav.’s Narr., p. 361.
[۱۳۴]. Ibid., p. 361.
[۱۳۵]. Ibid., p. 371.
[۱۳۶]. A Year among the Persians, pp. 513-517.
[۱۳۷]. سفرنامه، ص ۵۱۹؛ مقاله شخصی سیاح، ص ۹۴، ۳۷۰
[۱۳۸]. دستنوشتهها، ص ۴۸-۴۱
[۱۳۹]. مقاله شخصی سیاح، ص ۳۵۹
[۱۴۰]. مقاله شخصی سیاح، ص۳۶۳
[۱۴۱]. Trav.’s Narr.”, p. 365.
[۱۴۲]. Religions et Philosophies dans l’Asie Centrale, pp. 277-278.
[۱۴۳]. Trav.’s Narr., Page xxiii.
[۱۴۴]. “A Year Among the Persians”, p. 530.
[۱۴۵]. “Mirza Jani”, p. xlvii.
[۱۴۶]. New Hist., pp. 274, 275; Trav.’s Narr., pp. 198, 199, 311.
[۱۴۷]. Trav.’s Narr., p. 198
[۱۴۸]. Mary H. Ford, The Oriental Rose, pp. 61-62
[۱۴۹]. New History, pp. 82, 278.
[۱۵۰]. New History, p. 115 and note, p. 411.
[۱۵۱]. Ibid., p. 73; “Trav.’s Narr.,” p. 178.
[۱۵۲]. Ibid. p. 323
[۱۵۳]. The Brilliant Proof, p. 11.
[۱۵۴]. Trav.’s Narr., p. 100
[۱۵۵]. Phelps, p. 50. ; Manuscript Life, p. 36.
[۱۵۶]. Compare “History by Mirza Jani,” p. xvi.
[۱۵۷]. Notes taken at Acca,” by Mrs. C. True, p. 27.
[۱۵۸]. Trav.’s Narr., pp. 357-358.
[۱۵۹]. Facts for Behaists, p. 42.
[۱۶۰]. Oriental Rose, p. 186
[۱۶۱]. “Fifty-three Years in Syria”, pp. 637, 605.
[۱۶۲]. Barney, “Answered Questions”, pp. 199-201.
[۱۶۳]. “Trav.’s Narr.”, p. 372; “A Year in Persia”, p. 328.
[۱۶۴]. Ibid., p. 406.
[۱۶۵]. “Trav.’s Narr.”, pp. 296, 371-373.
[۱۶۶]. “New Hist.”, p. xxiii.
[۱۶۷]. Trav.’s Narr.”, p.156.
[۱۶۸]. Star of the West, Juan, 1913.
[۱۶۹]. Brown, Edward Granwille. The Persian Revolution 1905-1909, p. 424.
[۱۷۰]. C. M. Remey, Observations of a Bahai Traveller, p.53.
[۱۷۱]. M. H. Dreyfus, The Universal Religion, p.172.
[۱۷۲]. Star of the West, August 5, 1912.
[۱۷۳]. “Oriental Rose,” pp. 185,186,197.
[۱۷۴]. Frame, J. Davidson. “Bahaism in Persia.” The Muslim World 2.3 (1912): 236-244., p238.
[۱۷۵]. بهاء، بشارات، ص ۹۱
[۱۷۶]. Barney, “Answered Questions,” p. 198.
[۱۷۷]. Star of the West, December 12, 1913 and April 9, 1914.
[۱۷۸]. M. H. Dreyfus, Baha’I Revelations, pp.123, 144
[۱۷۹]. C. M. Remey, The Bahai Movement, p.69.
[۱۸۰]. Dreyfus, p. 131.
[۱۸۱]. بهاء، اشراقات، ص ۳۳
[۱۸۲]. C. M. Remey, The Bahai Movement, p.61.
[۱۸۳]. Kheiralla, Behaullah, p. 433.
[۱۸۴]. الهامات بهائی، ص ۳۲٫
[۱۸۵]. Samuel Graham Wilson, Bahaism and Its Claims, Chapter6.
[۱۸۶]. Abul Fazl, The Brilliant Proof, p.26.
[۱۸۷]. Star of the West, Juan 13, 1913.
[۱۸۸]. Goodall and Cooper, “Daily Lessons at Acca”, p. 72.