
مریم آگاه
کارشناس حوزۀ بهائیت
کلید واژه: الواح وصایا، وصیت، ولی امر، شوقی، عبدالبهاء، عهدومیثاق، میسون ر یمی.
چکیده
یکی از بزرگترین افتخارهای بهائیان، وصیتهای مکتوب بهاءالله و عبدالبهاء است که به ادعای بزرگان بهائی قرار بوده از وقوع هرگونه انحراف و انشعاب در بهائیت جلوگیری کند. بهاءالله در وصیت مکتوب خود، عباسافندی (عبدالبهاء) و پس از او برادر کوچکترش محمدعلی افندی را به سِمَت رهبری بهائیان معرفی کرد، اما پس از درگذشت بهاءالله، میان دو برادر اختلاف افتاد و عبدالبهاء مانع تحقق وصیت پدر شد. او برای تعیین وصی بعد از خود، بنا به نظر اکثر بهائیان «الواح وصایا» را نوشت و در آن، شوقیافندی، نوه دختریاش را برای جانشینی بعد از خود معرفی کرد. برخی از بهائیان الواح وصایا را ساختگی و دستاورد بعضی از نزدیکان شوقی میدانند و به آن اعتقادی ندارند. علیرغم متن الواح وصایا، شوقیافندی درحالی درگذشت که وصیای برای خود انتخاب نکرده بود و این سبب بروز چالش بزرگی در میان بهائیان شد. در این متن به بررسی مطالب الواح وصایا و همچنین نظرات پیرامون آن پرداخته شده است.
مقدمه
رهبران الاهی وصی خود را بهتصریح یا با نشانههایی در زمان حیاتشان به فرمان و امر خداوند به امت خود معرفی میکردند. بهاءالله نیز به تقلید از آنان در وصیت نامۀ خود، کتاب عهدی، به این مهم اقدام نمود. بهائیان معتقدند آیین بهائی تنها آیینی است که بهصراحت جانشینان بعدی را معرفی نموده است. عبدالبهاء میگوید: «در هر عهد و عصر مظاهر مقدسّه الهیّه نه عهدی و پیمانی و نه ایمانی و میثاقی، در عصر حضرت ابراهیم در حقّ اسحق برکت دعایی و در عصر موسوی یوشعبننون را از لسان حضرت مختصر مدح و ثنایی و در ظهور عیسوی در حقّ شمعون بأنت الصخر و علی هذه الصخرة ابنی کنیستی بیان مجملی و در طلوع شمس محمّدی در غدیر خم من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه عبارت مختصری و در این کور اعظم و دور اقوم ظهور حقّ و طلوع شمس حقیقت که به جمیع شؤون ممتاز از سایر اکوار و مشرق بر جمیع ادوار است در کتاب اقدس … به نصّ صریح من دون تأویل و تلویح بیان فرموده و به کتاب عهد باثر قلم اعلی تأکید و توضیح و تشریح نموده تا مقرّ امر در این کور اعظم واضح و مبرهن گردد و محلّ توقف و نزاع و خلافی از برای نفسی نماند و مقصد اصلی الهی و رضای حقیقی ربانی یعنی اتحاد من علی الأرض بر کلمۀ واحده حاصل گردد و جوهر توحید در حقایق نفوس ظاهر و لائح شود» (عبدالبهاء، مکاتیب، ج ۱، ص ۳۴۳، مشابه آن را هم شوقی در کتاب دور بهائی، ص۷۳ و ۷۴ آورده است).
همانطور که مشاهده میشود، عبدالبهاء معتقد است که جانشینان پیامبران گذشته تا زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بهخوبی تعیین و معرفی نمیشدند، ولی در بهائیت، بهاءالله در کتاب اقدس و کتاب عهدی بهروشنی جانشین خود را مشخص کرده است. لازم است در اینجا به این نکته توجه شود که برخلاف نظر ایشان، پیامبران در زمان حیاتشان وصی بعد از خود را به امت معرفی میکردند. ازجمله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از همان روزهای اولی که خود را پیامبر از جانب خدا به مردم معرفی کردند، حتی در همان مجلس خانوادگی که به یومالدار مشهور است و در آن خویشاوندان خود را به اسلام دعوت کردند، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را بهعنوان جانشین و وصی خود بهصورتی صریح معرفی کردند (برای مطالعۀ بیشتر به تفاسیر ذیل آیه “و أَنْذِرْ عَشیرَتَكَ الْأَقْرَبین” (شعراء:۲۱۴)، مراجعه شود. برای مثال ر. ک: مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۳۷۱).
پس از مجلس یومالدار نیز در طول دوران نبوت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در موقعیتهای مختلف وصی خود را به مردم معرفی کردند. درنهایت در سال آخر عمر خویش، در حجةالوداع مسلمانان را به حج دعوت کرده و پس از آن، برای اجرای فرمان مهم الهی که در اهمیت آن به ایشان وحی شد که «و ان لمتفعل فما بلّغت رسالته» (اگر انجام ندهی، رسالت آن کار را تبلیغ نکردهای!)، همگی را در غدیر خم جمع کرده و خطبهای طولانی ایراد کردند و خطمشی اسلام و نیز اوصیای خود را تا قیامت برای مردم تبیین کردند. در همان جا نیز از مردم بر وصایت امیرالمومنین علیه السلام و فرزندانشان اقرار گرفتند و فرمودند حاضران به غایبان پیام غدیر را برسانند (نقوی، محمدتقی، شرح و تفسیر خطبه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در غدیر خم). مراجعه به خطبۀ غدیر خم نشان میدهد که برخلاف ادعای عبدالبهاء، معرفی جانشین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، «در غدیر خم من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه، عبارت مختصری» نبوده و باتوجهبه فضای ایجادشده و خطبۀ مفصل ایرادشده، معرفی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و تبلیغ جانشینی ایشان بهخوبی و نیکویی صورت گرفته است.
میرزا محمدعلی افندی، فرزند و جانشین دوم بهاءالله طبق وصیتنامۀ او
بهاءالله در کتاب عهدی، ابتدا عبدالبهاء و بعد از او برادرش، محمدعلی، را بهعنوان جانشینان پس از خود انتخاب کرد و معرفی نمود و در زمان حیاتش، آن وصیتنامه را به جامعه بهائیان ارائه کرد (بهاءالله، مجموعۀ الواح مبارکه چاپ مصر، ص ۴۰۰؛ مجموعۀ الواح بعد از کتاب اقدس، ص۱۳۴). او دربارۀ جایگاه عبدالبهاء و برادرش، محمدعلی، چنین میگوید:
لسان از برای ذكر خیر است او را به گفتار زشت میالایید… مذهب الهی از برای محبت و اتحاد است او را سبب عداوت و اختلاف ننمایید… وصیة الله آنكه باید اغصان (= خویشاوندان بهاءالله) و افنان (= خویشاوندان باب) و منتسبین، طراً به غصن اعظم (= عبدالبهاء) ناظر باشند… قَد قَدَّرَ اللهُ مَقامَ الغُصنِ الأكبَرَ بَعدَ مَقامِهِ إنَّهُ هُوَ الآمِرُ الحَكیمُ قَدِ اصطَفَینَا الأكبَرَ بَعدَ الأعظَم (خدا مقام غصن اکبر (محمدعلی) را بعد از مقام غصن اعظم (عباسافندی) قرار داده است)… محبت اغصان بر كل لازم… احترام و ملاحظه اغصان بر كل لازم. (بهاءالله، مجموعۀ الواح مبارکه چاپ مصر، ص ۴۰۲؛ مجموعهای از الواح بعد از کتاب اقدس، ص۱۳۶).
بنابراین، طبق وصیت بهاءالله، ابتدا باید عباسافندی و پس از او، محمدعلی بر مسند جانشینی تکیه زنند، اما پس از درگذشت بهاءالله، میان دو برادر اختلاف افتاد و شدت اختلاف به حدی شد که عبدالبهاء پیروان خود را ثابتین و مخالفان خود را که طرفدار برادرش بودند، ناقضین نام نهاد و تمام سعی خود را کرد تا پس از او برادرش به رهبری بهائیت نرسد.[۱]
به همین دلیل، اکثر بهائیان اعتقاد دارند که عبدالبهاء بهعنوان وصیت خود، الواح وصایا را نوشت و در آن نوه دختری خود، شوقیافندی، را بهعنوان رهبر پس از خود و ولی امر بهائیان تعیین کرد. این وصیت نامه و معرفی شوقی، بعد از فوت عبدالبهاء آشکار شد و در زمان حیاتش اشارهای به او (بهعنوان جانشین) نشده بود و شوقی برای بهائیان از این جهت ناشناخته بود. آنان برای الواح وصایا اعتبار زیادی قائل هستند. شوقی دربارۀ آن میگوید: “مندرجات الواح وصایای حضرت عبدالبهاء بهدرجهای عمیق است که فهم آن برای نسل حاضر کماهوحقه متصور نیست؛ لامحاله، یک قرن عمل و فعالیت لازم است تا آن مخازن حکمت مستوره در آن ظاهر و نمایان گردد». (صمیمی، فریبا، مقدمه میثاق متین، مارچ ۱۹۳۰).
عبدالبهاء در الواح وصایا تأکید کرد که شوقیافندی باید در زمان حیاتش جانشین خود را انتخاب نماید؛ تا پس از او اختلاف بهوجود نیاید، اما به ادعای اكثر بهائیان، شوقیافندی، وصیتنامهای از خود بهجا نگذاشت و بدون تعیین جانشین درگذشت. او عقیم بود و فرزندی نداشت و در طول دوران رهبری خود، تمام مردان خانوادهاش را که میتوانستند در آینده جانشین او شوند، بهعنوان دشمن و ناقض عهدومیثاق، از بهائیت اخراج کرد. بنابراین در مسألۀ جانشینی شوقی، كه چه كسی میتواند بعد از او رهبری جامعۀ بهائی را بهعهده گیرد، ابهامات جدی بهوجود آمد؛ همین مسأله باعث اختلافها و انشعابهای جدیدی در میان جامعۀ بهائیان شد.[۲]
شوقی در زمان حیاتش عدهای را بهعنوان ایادیان امر برگزیده بود که جامعه بهائی را اداره کنند. پس از مرگ او، ظاهراً آنها تلاش بسیاری برای یافتن وصیت شوقی انجام دادند و درنهایت این بیانیه را صادر کردند:
یاران عزیز، هنوز نه روز از استقرار عرش اطهر شوقیافندی در لندن نگذشته بود که ما بیستوشش نفر از ایادیان امرالله در مرکز جهانی اجتماع نمودیم تا دربارۀ اسفانگیزترین وضعی که اهل بهاء بدان مواجه گشتهاند به مشاوره پرداخته و برای حفظ مصالح عالیه امرالله تدابیر لازم اتخاذ نماییم… در صبح روز نوزده نوامبر، نه نفر از ایادیان منتخب، در معیت روحیه خانم (همسر شوقیافندی)، مهرهای صندوق آهنین و نیز میز تحریر حضرت ولی امرالله را برداشته و محتویات آنها را با کمال دقت رسیدگی کردند. سپس این عده به سایر ایادیان مجتمعه در روضه مبارکه، در بهجی ملحق گردیده و متفقاً تصدیق نمودند که حضرت شوقی ربانی وصیتنامهای از خود باقی نگذاشتهاند. همچنین تصدیق نمودند که ولی امرالله (شوقی) اولادی از خود باقی نگذاشتهاند.
اغصان (اعضای خانواده شوقی) عمدتاً یا فوت نموده و یا به علت بیوفایی و عدم اعتقاد به الواح وصایای عبدالبهاء (جعلی دانستن وصیتنامه منتسب به عبدالبهاء)[۳] و ابراز کینه و عداوت نسبت به شوقیافندی، از طرف ایشان، بهعنوان ناقضین عهدومیثاق معرفی شدهاند.
درك این حقیقت كه تعیین جانشین برای شوقیافندی میسر نمیباشد، ما ایادیان را به ورطۀ ناامیدی افكند و از اینكه اهداف موردنظر شوقی با مرگ او متوقف گردید، اندوهگین بودیم… ولی بهتدریج قلب ما تسلی یافت و متوجه شدیم كه شوقی ما ایادیان را برای پیشرفت بهائیت انتخاب كرده بود و ما میتوانستیم اهداف موردنظر شوقیافندی را خود پیاده نماییم… (دهقان، غلامعلی، ارکان نظم بدیع، ص۷۵).
نکتۀ مهم این است که برطبق الواح وصایا، شوقیافندی باید در زمان حیاتش، جانشین خود را تعیین و معرفی نماید؛ نه پس از مرگ و در قالب وصیتنامه. به همین دلیل گروهی از بهائیان معتقدند که لازم نیست وصیتنامه بهصورت کتبی باشد که ایادیان مجبور شوند دنبال آن بگردند، بلکه اگر شوقی در زمان حیات خود فردی را رسماً و یا تلویحاً معرفی کرده باشد، کافی است و شوقی تلویحاً میسون ریمی را جانشین خود کرده بود.
لازم است توجه کنیم که باتوجهبه مضامین الواح وصایا، هیچکدام از ایادیان امر شایستگی و صلاحیت رهبری پس از شوقی را نداشتند ولی درعینحال، بهجای حل مشکل وصایت پس از شوقی، خودشان رهبری را به مدت ۶ سال برعهده گرفتند(!) و سپس بیتالعدل را تشکیل دادند. در این مدت جامعه بهائی، بدون وجود دو رکن رکین، (مؤسسه ولایت امرالله، بیتالعدل) باقی ماند.
بیتالعدل پس از استقرار، با صدور پیام ۱۶ اكتبر ۱۹۶۳ همه امیدها را ناامید کرد. پیام این بود:
محافل روحانیه ملیه در شرق و غرب عالم بهائی، شیدالله اركانه
یاران محبوب
این هیئت متن قرار ذیل را به اطلاع آن امناء امر رحمان میرساند. بیتالعدل اعظم متوجهاً مبتهلاً، پس از غور و تعمق دقیق در نصوص مقدسۀ مباركه، راجع به تعیین وصی حضرت شوقیافندی ولی امرالله و بعد از مشاورات مفصل و همچنین ملاحظۀ آراء حضرات ایادی امرالله مقیم ارض اقدس، به این نتیجه رسید كه طریق تعیین ولی امرالله ثانی امر بهائی، وصی شوقی ربانی، بهكلی مسدود و امكان تشریع قوانینی كه تعیین من هو بعده را میسر سازد، بالمره مفقود است. این قرار را به جمیع یاران ابلاغ فرمایید. امضاء بیتالعدل اعظم (دهقان، غلامعلی، ارکان نظم بدیع، ص۸۲).
همانطور که مشاهده میشود، اگرچه بهاءالله در «لوح عهدی» توصیه اکید کرده بود که رفتار محبتآمیز داشته باشید و دین برای محبت و دوستی است و خصوصاً حرمت اغصان و افنان را نگه دارند، اما توجهی به آن نشد و عبدالبهاء جانشینی را که بهصراحت از او در لوح عهدی نام برده شده بود، یعنی برادرش میرزامحمدعلی را کنار گذاشت و شخص دیگری را برخلاف وصیت پدر خویش بهعنوان جانشین خود تعیین کرد. در ادامه نیز با وجود تأکید عبدالبهاء به شوقی در «الواح وصایا» برای تعیین جانشین پس از خود، این وظیفۀ مهم توسط شوقیافندی نادیده گرفته شد و انجام نشد و شوقی جانشین خود را معرفی نکرد. بهاینترتیب، اگرچه به قول شوقی، بهائیت روی دو رکن اساسی، یعنی ولیّ امرالله و بیتالعدل، استوار است، اما رکن مهم و اولش کاملاً منتفی شد. درنتیجه، اختلاف و چنددستگی زیادی میان بهائیان اتفاق افتاد و اکثریت بهائیان رکن و پایۀ اول یعنی ولایت امرالله را حذف کردند و رهبری بیتالعدل را پذیرفتند.
در ادامۀ این مقاله ابتدا به پیدا شدن الواح وصایا و تاریخ نوشتن آن و اعتبار آن و سپس به بررسی مضامین آن پرداخته شده است، در این راستا، آنچه در نصوص بهاءالله نبوده و در متن این وصیت بیان شده و نیز اختلافات رفتاری و گفتاری عبدالبهاء در آن مورد توجه قرار گرفته است.
یافتن الواح وصایا
عبدالبهاء در ۲۸ نوامبر سال ۱۹۲۱ فوت کرد. اطرافیان او برای یافتن وصیت او به جستوجو پرداختند؛ پاکت سربستهای را دیدند که روی آن سطری خطاب به شوقی بود (ماکسول، روحیه، گوهر یکتا ص۷۰).
«پس از گشوده شـدن پاکت در ۳ ژانویه ۱۹۲۲ (۳۷ روز پس از فوت)، معلوم شد محتوای آن، سند میثاق غصن اعظم بوده است و در آن جانشینی برای خود تعیین نمودند و «الواح مبارکه وصایا» را مرقوم فرمودند». (صمیمی، فریبا، میثاق متین ص۸).
الواح وصایا احتمالاً در بین سالهای ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۸ نوشته شد، یعنی آن زمانی که مشکلاتی با حکومت عثمانی پیش آمد و درنتیجۀ توطئهچینیهای گروه گردآمده در اطراف محمدعلی، زندگانی عبدالبهاء مستقیماً به مخاطره افتاد (ادو شفر، نیکولا توفیق، اولریش گُلمر، راست را کژ انگاشتهاند، ص۵۹۷و۵۹۸).
دکتر اینورت میچل Ainworth Mitchell
تاریخ نوشتن الواح وصایا
بهائیان باور دارند که الواح وصایا در زمانهای مختلف نوشته شده و شامل سه لوح است.
لوح اول دارای ۲۴۷ سطر، لوح دوم دارای ۱۰۲ سطر و لوح سوم دارای ۶۵ سطر است. در انتهای لوح اول توجه میدهد که «این ورقه مدتی در زیر زمین محفوظ بود» و در پایان هر لوح ع ع نوشته شده است.
برای هیچکدام از الواح زمان نگارش را ثبت نکردهاند. حسن موقر بالیوزی، از ایادیان امر، معتقد است که لوح اول در ۱۹۰۴ نوشته شده است. برخی هم معتقدند ۱۹۰۵ نوشته شده است. لوح دوم بعد از ۱۹۰۷ و قبل از ۱۹۱۲ در عکا نوشته شده است. لوح سوم بین ۱۹۱۲ تا ۱۹۲۱ در حیفا به رشته تحریر درآمده است. مضامین ارائهشده با استفادۀ توأم از دو زبان عربی و فارسی به رشته تحریر درآمده است (صمیمی، فریبا، میثاق متین، ص۱۳-۱۹).
الواح وصایا به زبان فارسی در سه کتاب بهطور کامل به چاپ رسیده است:
- بهصورت تکجلدی: به تصویب محفل روحانی مصر و مقابله با عکس دستخط در سال ۱۹۲۴م (۸۱ بدیع،۲۷ شوال ۱۳۴۲ه. ق) به چاپ رسیده است.
- در رحیق مختوم، جلد دوم، صص ۳۵۴ـ۳۸۱٫
- ایام تسعه: نسخهای با اعرابگذاری عبدالحمید اشراق خـاوری صص ۴۵۶ـ۴۸۴ درج گردیده و مأخذ آن ذکر نشده است. در کتاب حیات حضرت عبدالبهاء تألیف محمدعلی فیضـی نیز بخشهایی از الواح مبارکه درج گردیده است (صمیمی، فریبا، میثاق متین، بررسی تطبیقی مواضع الواح وصایا).
اعتبار الواح وصایا
اگرچه اکثر بهائیان الواح وصایا را معتبر میدانند، اما برخی از صاحبنظران آن را جعلی دانسته و برای سخن خود دلایلی ارائه میدهند. فهرستی از دلایل مطرحشدۀ اینان به شرح زیر است:
۱- بههیچوجه ردپایی از وصیتنامه در زمان حیات عبدالبهاء وجود نداشته است؛ وصیتنامه روز سوم ژانویه ۱۹۲۲ رسماً مفتوح شد. حتی خود شوقی هم وقتی وارد حیفا میشود و وصیتنامه را میبیند اذعان میکند که از مقام ولایت امری خود هیچ اطلاعی نداشته و از مؤسسه ولایت امر نیز بیاطلاع بوده است (راست را کژ انگاشتهاند، ص۶۲۰) .
۲- هرمان زیمر معتقد است: “الواح وصایای عبدالبهاء یک سند مجعول است. شوقىافندی آن را بهمنظور تأمین منافع شخصى خویش و ایجاد مقام ولایت امرالله برای خود، تحریف كرده است. شوقىافندی آیین غیرسیاسى بهائیت را تغییر داد و آن را به یک آیین سیاسى تبدیل كرد. شوقىافندی برای بهائیت تشكیلاتى را پیشبینى کرد كه بهکلی فاقد روحانیت و معنویت است. او خود تبدیل به دیكتاتور جهانخوار و تشنۀ قدرتى شد كه همه اعضای خانوادۀ عبدالبهاء و بهاءالله، حتى پدر و مادر خود را از جامعه بهائى طرد كرد… تمام متن وصیتنامه ادعایی منتسب به عبدالبهاء، با یک دستخط نوشته نشده است. هیچیک از بخشهای این وصیتنامه ادعایی، دارای ویژگیهای خطشناسانه و فرهنگ و عبارات عبدالبهاء، آنگونه كه در نمونه های مشابه و اصیل از ادبیات و دستخطهای عبدالبهاء وجود دارد، نیست». (حمید فرناق، بهائیت از دیدگاه منتقدان و روشنفكران بهائی: قسمت دهم: هرمان زیمر، فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۱۴: تابستان ۹۹، ص۳۹).
به گفتۀ زیمر، بنا بر آموزههای بهائى، فقط مظهر ظهور (پیامبر) اجازه دارد نسبت به تكمیل احكام و تعلیمات اقدام نماید (همان). عبدالبهاء هم هیچگاه ادعا نكرد كه مظهر ظهور است و اجازۀ صدور احكام را دارد، بلكه همواره مىگفت كه خادم بهاءالله و مفسر تعالیم اوست. بنابراین او نمىتوانست تعالیم را در وصیتنامۀ خود تغییر دهد یا تكمیل نماید. لذا این برخلاف ادعای شوقى است و از وظایف عبدالبهاء نبوده است كه در الواح وصایای ادعایی، تغییری در احكام و فرامین بهاءالله بدهد، زیرا براساس نص كتاب اقدس مسؤولیت صدور احكام جدید كه بهصراحت در كتاب اقدس نیامده، به عهدۀ بیتالعدل گذاشته شده است.
در كتاب اقدس، ذكری دربارۀ ولى امر، مقام ولایت و سلسلۀ ولایت، ایادیان امرالله، مراقبان و محافظان ولى امر و اینكه او رئیس پارلمان باشد و هزینه و مخارج زندگی آنان توسط مؤمنان تأمین شود، نیامده است. در اقدس مطلبى دربارۀ ایادیان امرالله (طبقه روحانی جدید با اسم و عنوان جدید) گفته نشده است. نه عبدالبهاء و نه شخص دیگری اجازه نداشته است تا آنها را به كتاب اقدس ضمیمه نماید (حمید فرناق، بهائیت از دیدگاه منتقدان و روشنفكران بهائی: قسمت دهم: هرمان زیمر، فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۱۴: تابستان ۹۹، ص ۴۰و۳۹).
۳- خانم روت وایت امریکایی در سال ۱۹۳۰، با استناد به نظر کارشناسی یک کارشناس خط شناختهشده در لندن، نتیجه تحقیقات درباره جعلی و ساختگی بودن الواح وصایای عبدالبهاء را منتشر کرد. هیچ خطی از وصیتنامه طولانی مذکور، با دستخط عبدالبهاء منطبق نیست. همچنین ۴ امضای روی پاکت مربوط به عبدالبهاء نیست (وایت، دیانت بهائی، ترجمه زیمر، ص۱۱).
۴- خانم وایت مسائل جدیدی را که در الواح وصایا ذکر شده بود علنی کرد. این مسائل عبارت بودند از: “ولایت و رهبری به ارث بردهشده، قراردادن جانشینی ولایت متعاقباً در اختیار بیتالعدل، طی یك اقدام سیاسی غیرقابلاعتراض، پرداخت مالیات وضعشده از سوی بهاءالله (حقوقالله) نه به بیتالعدل، بلكه به خود ولی امر و سازمان مستحكم تشكیلیافته از مقامات یا روحانیان حقوقبگیر، یا همان ایادیان امر. تمام اینها دقیقاً مخالف تعالیم بهاءالله بوده است.”(وایت، دیانت بهائی، ص۵۳، ترجمه زیمر ص۳).
۵- خانم وایت متن الواح وصایا را به یک کارشناس خط برای ارزیابی داد. نتیجه عبارت است از: “گزارش یك كارشناس خط به نام دكتر اینورت میچل (Ainworth Mitchell) كارمند موزه بریتانیا در لندن، كه نشریه تحلیلگر را منتشر میساخت. در تاریخ ۳/۶/۱۹۳۰ دربارۀ نظر كارشناسیاش درباره فتوكپی الواح منتسب به عبدالبهاء، خانم وایت اهم مطالب گزارش را در ۲ عبارت خلاصه كرد:
الف) تمامی مطالب و مندرجات وصیت نامه ادعایی عبدالبهاء به دست یك فرد نوشته نشده است.
ب) هیچیك از بخشهای وصیتنامه ادعایی خصوصیات دستنویسی عبدالبهاء را كه در متنهای صحیح دیگر او مشاهده میشوند، ندارد.” (همان، فصل ۱، ص۲).
روت وایت
۶- متن کپی الواح وصایا چهار سال بعد از خواندن پخش شد. «عبدالبهاء در ۲۸ نوامبر۱۹۲۱درگذشت. در اواسط فوریه سال ۱۹۲۲(یعنی حدود ۳ ماه بعد) در یک محفل بهائی ترجمه تایپشدهای از وصایای منتسب به او، بدون تفسیر و توضیح، خوانده شد. چهار سال بعد در فوریه ۱۹۲۵ نسخ کپیشده آن فقط بین افراد مسن و شناختهشدۀ مؤسسات بهائی توزیع شد.» (خانم وایت، دیانت بهائی ۱۹۲۹).
۷- خانم وایت معتقد است: “اگرچه فقط ۷ سال از زمان صعود عبدالبهاء گذشته و این مدت کمی است؛ ولی در این مدت آیین بهائی آنچنان از ماهیت اصلی خود منحرف شده و آنچنان توسط تشکیلات دگرگون شده، که میتوان آن را با انحراف و قلب ماهیت مسیحیت طی ۳۰۰ سال پس از پیدایش آن مقایسه کرد! درحقیقت روش و سیاست نظم اداری بهائی عبارت است از تغییر و وارونه کردن دیانت بهائی” (وایت، دیانت بهائی، ص۲).
۸- شوقی زمان کمتری در حیفا حضور داشته و بیشتر وقتش در خارج از فلسطین میگذشت. آیا چنین شخصی میتواند از سوی عبدالبهاء بهعنوان پاسدار و حافظ و ولیامر دین بهائی و رئیس بیتالعدل انتخاب شده باشد؟ واقعیت این است که شوقی بعد از مرگ عبدالبهاء، جمعاً ۱۱ ماه در حیفا بوده است و بقیه اوقات را در خارج از حیفا، به کار دیگری مشغول بوده است. آن کار چه بوده است؟
۹- شوقی تا دسامبر ۱۹۲۲ در اروپا بود. فاصله زمانی بین صعود عبدالبهاء (۲۸ نوامبر ۱۹۲۱) و بازگشت شوقی به فلسطین، میتواند صرف تهیۀ اولین پیشنویس وصیتنامه منسوب به عبدالبهاء شده باشد.
۱۰- خود شوقی هیچگاه برای تبلیغ امر به سفر نرفت، اگرچه پول و امکاناتش را پیروانش فراهم کرده بودند و نیز وقت خود را برای ترویج آیین بهائی صرف نکرد. خانم ماکسول همسر شوقی دراینباره چنین نوشت: “همانطور که عادت همیشگی و غیرقابلترک ولی امر محبوب در زمانهای غیبت از حیفا بود، او هیچ تماسی با هیچ فرد بهائی نمیگرفت.” (روحیه خانم و جان فرابی، درگذشت شوقیافندی، ص۳، ۱۹۵۸).
۱۱- جای تعجب است که عبدالبهاء هرگز در طول زندگی، بهطور شفاهی یا كتبی درباره جانشین خود صحبتی نكرد.
۱۲- چرا متن الواح وصایا منسوب به عبدالبهاء باید فقط توسط كسی ترجمه شود كه بیش از همه از آن منتفع شده، یعنی خود شوقیافندی؟ بهعلاوه، این ترجمه پس از صعود عبدالبهاء انجام شد.
۱۳- شوقی نیز نسخه انگلیسی الواح وصایا را مطالعه کرد و رضایت و تأیید کتبی خود را بر آن نهاد. او حتی تغییراتی را در ترجمه عبارات فارسی به انگلیسی ارائه کرد که مورد موافقت و رضایت دکتر اسلمنت قرار گرفت.
شوقی در زمان غیبت ۸ ماهه در سال ۱۹۲۲ از حیفا، میتوانست دکتر اسلمنت را ملاقات کرده و سعی کند او را متقاعد کند منتخبی از وصیتنامه عبدالبهاء، را در آخرین بخش کتابش بگنجاند. این کار انجام شد؛ با این تفاوت که نکات جالبی مثلاً حقوقالله ــ مبلغ پرداختی به ولی امر ــ همچنین محافظان و بادیگارد ولی امر، یا ممنوعیت بیان عقاید شخصی درباره الواح وصایای عبدالبهاء و نیز لعن و نفرین برای کسانی که عقیده و باوری نسبت به ولی امر ندارند، در این منتخب و گزیده مطالب حذف شدهاند (به چاپهای مختلف کتاب بهاءالله و عصر جدید دکتر اسلمنت مراجعه شود).
فرانچسکو فیچیکیا، از روشنفکران برگشته از بهائیت نیز دو دلیل برای جعلی بودن الواح وصایا میآورد:
_ بین روش آزادمنشانه و دوستانه عبدالبهاء و عبارات و مطالب خشک و جدی در الواح وصایا تضاد است.
_ یافتههای یک خطشناس که حتی یکی از این مدارک [الواح] شبیه دستخط عبدالبهاء نیست (راست را کژ انگاشتهاند، فصل ۱۱، ص ۵۹۱).
۱۴- از ۷ نوامبر ۱۹۴۱ تا اول ژانویه ۱۹۴۲، شوقی بخش قابلتوجهی از خانوادۀ عبدالبهاء را از جامعه بهائیت طرد کرد. بسیار محتمل است که همکاری خوبی بین اعضای خانواده عبدالبهاء و شوقی وجود داشته است، ولی چرا ناگهان ظرف ۷ هفته، نوادگان عبدالبهاء، همراه با خانوادههایشان و دختران و نوادهزادگان عبدالبهاء، بهطور همزمان از سوی شوقی طرد روحانی و اخراج از جامعۀ بهائی شدند؟
۱۵- شوقی بهائیان را درخصوص تحقق آرام و تدریجی حقایق الواح انتسابی به عبدالبهاء، با این كلمات هشدار داد: “تا هریك از حامیان و طرفداران امر بهاءالله بداند كه… این دیانت نوپا ناگزیر از مقابله و ستیز با دشمنانی خواهد شد كه بهمراتب قدرتمندتر و توطئهگرتر از دژخیمان ستمگر و روحانیان بسیار متعصبی كه در گذشته با امر به مقابله برخاسته بودند.” (شوقیافندی، نظم جهانی، ۱۹۳۸ ص ۱۷).
۱۶- عبارت فوق بیانگر یك تاكتیك انحرافی صرف است. این دشمنان بسیار خطرناكی كه شوقی آنها را توصیف میكند، درواقع شواهد حقیقی و واقعی بودند كه در طول زمان علیه نظامِ ایجادشده از سوی وی ظاهر میشدند! فقط چند روز بعد شوقی نامهای از خانم وایت دریافت كرد كه تقاضا كرده بود اسناد و مدارك اصلی آخرین وصیت ادعایی عبدالبهاء را برای بررسی و تحلیل توسط یك كارشناس خط كه با رسمالخط فارسی آشنا بود در اختیار او قرار دهد. اگرچه منشی شوقی دریافت این نامه را تأیید و اعلام كرده است، ولی هرگز به آن پاسخی داده نشد.
عكسالعمل ولی امر به درخواست خانم وایت، طی نامۀ مورخ ۲۷/۲/۱۹۲۹ چنین بود:
«من كمترین تلاشی برای ابراز یا اثبات صحت الواح وصایای عبدالبهاء انجام نخواهم داد، زیرا این عمل در نفس خود، نوعی خیانت و عدم اعتماد به ایمان و اعتماد مطلقی كه مؤمنین درباره اصالت اهداف و آمال مكتوب مولای ما دارند، بهوجود میآورد». (نظم جهانی بهاءالله، سال ۱۹۳۸، ص۴).
درنتیجه دربارۀ نصب ولی امر، شوقی، هر فرد باید عقل و منطق خود را کنار بگذارد و کورکورانه به ادعای انتصاب او اعتماد کند (یعنی وصیتنامه منسوب به عبدالبهاء، یا منشور نظم نوین جهانی).
اگر قرار است انسان در این قضیۀ انتصاب، از عقل و منطق خود پیروی نکند و آن را نادیده بگیرد (و این سفارش و درخواست تنها مربوط به انتصاب ولی امرالله باشد) درواقع اجازهای روشن و تجویز به کاری است که مجاز نیست. در اینجا یک کار غیرعادی در حال انجام است.
مضامین کتاب الواح وصایا
الواح وصایای عبدالبهاء، دارای بخشهای متفاوتی است که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
۱- بدگویی از ناقضان
عبدالبهاء در قسمتهای مختلف الواح وصایا با خدا مناجات و از ناقضان به خداوند شکایت میکند.
در شروع وصیتنامه این جملات را میبینیم: «حمداً لمن صان هیكل امره بدرع المیثاق عن سهام الشّبهات و حَمی حِمی شریعته السّمحاء و وقی محجّته البیضاء بجنود عهوده من هجوم عصبة ناقضة و ثلّة هادمة للبنیان». ترجمه: ستایش کسی را که با زره میثاق، امر خود را از تیرهای شبهات حفظ کرد و حریم سودمندترین شریعتش را حمایت نمود و شاهراه درخشانش را با لشکریان عهدهایش از هجوم گروه ناقضان بنیانکن محافظت نمود (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۱).
همانطور که مشاهده میشود، در همان جملات ابتدایی وصیتنامه، در هنگام حمد، از ناقضان سخن گفته و به مشکلاتی که آنان ایجاد کردهاند اشاره شده است.
در قسمت دیگری از وصیتنامه، در هنگام مناجات، به مظلوم نشان دادن خود و وحشی خواندن و گرگ درنده نامیدن مخالفان خود اشاره کرده و مینویسد: «خدای من بنده مظلومت را در چنگالهای درندگان خونریز و گرگهای درنده و وحوش هلاكکننده میبینی… حرم محکمت را از این گروه پیمانشکن حراست کن» (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۹).
در ادامه، عبدالبهاء، از سکوت خود در مقابل محمدعلی سخن بهمیان میآورد، درحالیکه شواهدی در تاریخ دیده میشود که عکس این حالت را نشان میدهد که در جای دیگر باید به آن پرداخت.[۴]
توجه به این نکته نیز در اینجا مفید است که طبق وصیت نامه بهاءالله، جانشینان او به ترتیب دو پسرش عبدالبهاء و محمدعلی بودند، اما عبدالبهاء برخلاف وصیت پدر عمل کرد و برادر خود را که پدرش وصی دوم خود قرار داده بود کنار زد و طرفداران او را ناقضین نامید. بهعلاوه، سخنانی که از او در موضوع وحدت عالم انسانی نقل شده است، با این عمل او بهکلی مغایر است.
او در ادامه، از خدا درخواست میکند: «ای پروردگار من، احبائت را بر ثبوت بر دینت و سلوك در سبیلت و استقامت بر امرت موفق کن و ایشان را بر مقاومت نفس و هوی و پیروی نور هدایت مؤید فرما». (همان، ص۱۶).
این در حالی است که خود عبدالبهاء دستور بهاءالله را اجرا نکرد و در دینش ثابت قدم نبود؛ اما برای احباء ثبات قدم در دین را درخواست میکند!
او در انتهای وصیت مینویسد: «ای پروردگار من کأس بلا برای من رسیده و سرنیزههای مصیبت پیوسته آمده است پس در اثر شداید ناتوان شدهام و قوای من از هجوم دشمنان طاغی و جسور ضعیف شد، درحالیکه من در این موارد تک و تنها هستم». (ترجمه بخشهایی از الواح وصایا، ص۲۵).
در اینجا نیز برای چندمین بار او به اقدامات ناقضان اشاره میکند. البته معلوم نیست آنها دقیقاً چه رفتارهایی را انجام دادهاند که عبدالبهاء آنها را اینگونه توصیف میکند و به خواری و ضعف و ناتوانی خود در برابر مخالفان اقرار میکند.
۲- معرفی عموی خود میرزایحیی صبح ازل
میرزایحیی نوری، ملقب به صبح ازل، برادر ناتنی بهاءالله بود که باب به او لقب اسم الوحید داده بود. در آغاز کتاب قسمتی از الواح باب آمده است:
«هذا کِتابٌ مِن عَلِیٍّ قَبلَ نَبیل … إلی مَن یَعدِلُ اسمُهُ اسمَ الوَحید … أن یا اسمَ الوَحیدَ فَاحفَظ ما نُزِّلَ فِی البَیانِ و امُر بِهِ فَإنَّکَ لَصِراطُ حَقٍّ عَظیمٍ»: این مکتوبی است از جانب علی قبل نبیل (علیمحمد باب) به آن کس که نامش با نام وحید معادل است[۵]… ای وحید آنچه را در بیان[۶] نازل شده نگهداری کن و به آن امر نما. پس همانا تو راه حقیقت بزرگی هستی.
باب بهطور واضح و صریح میرزایحیی را جانشین خود معرفی کرده بود و برای او جایگاه بزرگی قائل بود (باب، قسمتی از الواح).
بااینحال، پس از اعدام باب، بین بهاءالله و میرزایحیی اختلاف افتاد و آن دو تا آنجا در دشمنی با یکدیگر پیش رفتند که برای قتل هم نقشه کشیدند (شوقی، قرن بدیع، ج۲، ص۲۴۵). عبدالبهاء در الواح وصایا دربارۀ عموی خود چنین مینویسد:
“ازجمله بلایای جمال قدم ظلم و عدوان و ستم و طغیان میرزایحیی بود كه آن مظلوم مسجون باوجودآنكه او را از صغر سنّ در آغوش عنایت پرورش داد… باز میرزایحیی انكار نمود و تكذیب كرد و القای شبهات نمود و از آیات بیّنات چشم پوشید و اغماض كرد. ایكاش به این اكتفا مینمود بلكه دم اطهر را هدر كرد و فریاد واویلا بلند نمود و نسبت ظلم و ستم داد در ارض سرّ چه فساد و فتنهای برپا كرد تا آنكه سبب شد كه نیّر اشراق به این سجن اعظم سرنگون شد و در مغرب این زندان مظلوماً افول فرمود». (ص ۳و ۴ الواح وصایا).
همانطور که مشاهده میشود، عبدالبهاء عموی خود را عامل مصیبت و بلای عظیم برای بهاءالله میداند.
عبدالبهاء در قسمتهای دیگر الواح وصایا، ازجمله در صفحۀ ۵ هم توهینهایی به میرزایحیی میکند و معتقد است هرچه میتوانست او و پدرش را آزار و اذیت کرد.
۳- معرفی محمدعلی و برخورد با او
یکی از برادران عبدالبهاء، محمدعلی بود و همانطور که اشاره شد، طبق وصیت بهاءالله در کتاب عهدی، وی را بهعنوان جانشین دوم خود، پس از عبدالبهاء، معرفی کرده بود. عبدالبهاء در الواح وصایا دربارۀ محمدعلی مینویسد: «ای ثابتان بر پیمان، مركز نقض و قطب شقاق میرزامحمّدعلی چون منحرف از ظلّ امر شد و نقض میثاق نمود و تحریف آیات كتاب كرد و خلل عظیم در دیناللّه انداخت و تشتیت حزباللّه نمود و به بغضاء عظیم قیام بر اذیّت عبدالبهاء كرد و به عداوت بینهایت بر این عبد آستان مقدّس هجوم كرد. تیری نماند كه بر سینه این مظلوم نینداخت، زخمینماند كه روا نداشت، زهری نماند كه در كام این ناكام نریخت». (همان، ص۴).
جای سؤال است که اگر محمدعلی که بنا بر لوح عهدی و به نوشته مکتوب بهاءالله جانشین دوم اوست، چگونه ممکن است که «خلل عظیم در دینالله» بیندازد؟ چگونه میشود که بهاءالله فردی را جانشین خود قرار داده باشد که از دین او منحرف شود و آیات او را تحریف کند؟
از طرف دیگر، اینکه عبدالبهاء برادرش را کنار زد و با او دشمنی ورزید، نشان میدهد که او برخلاف خواست و دستور بهاءالله عمل کرده و درنتیجه آنگونه که او ادعا کرده است، عبد و بنده بهاءالله نبوده است. اشکال بزرگ اینجاست که بهاءالله بهعنوان پیامبرِ بهائیان، در وصیتنامۀ خود محمدعلی را جانشین دوم خود معرفی کرده است، ولی وصی اول (یعنی عبدالبهاء)، او را کنار زده و به سفارش پیامبر و پدر خود اهمیتی نمیدهد.
بهائیان اعتقاد دارند که ادیان الاهی تحریف نمیشوند. ابوالفضل گلپایگانی، مبلّغ مشهور بهائی، مینویسد: «(بهائیان) کتب سماویه را مطلقاً مصون از تغییر و تبدیل میدانند و کلام الهی را بلا استثناء محفوظ از محو و تصرف میشمارند» (گلپایگانی، میرزاابوالفضل، فرائد، ص۷۲۴). اشراق خاوری، مبلّغ مشهور دیگر بهائی نیز مینویسد: «بهائیان حسبالتعلیم خداوند منان قائل به تحریف لفظی کتب مقدسه نیستند و تحریف را معنوی میدانند». (اشراق خاوری، عبدالحمید، محاضرات، ص۱۳۰ و ۱۳۱).
درمقابل اینها، عبدالبهاء میگوید: محمدعلی آیات را تحریف کرد. او در ادامه مینویسد: قسم به جمال اقدس ابهی و نور مشرق از حضرت اعلی روحی لارقّائهما الفداء كه از این ظلم اهل سرادق ملكوت ابهی گریستند و ملأ اعلی نوحه و ندبه نمایند و حوریّات فردوس به جزع و فزع آمدند و طلعات مقدّسه ناله و افغان كنند، ظلم و اعتساف این بیانصاف به درجهای رسید كه تیشه بر ریشه شجره مباركه زد» (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۵).
او در ادامه مینویسد: «اگر تأییدات موعوده جمال قدم پیدرپی به این لاشیء نمیرسید بهكلّی امراللّه را محو و نابود مینمود بنیان رحمانی را از اساس برمیانداخت…».
سؤال این است: شما که اعتقاد دارید «امرالله تحریفناپذیر است» و ممکن نیست تحریف شود، پس چگونه نابود میشود؟
او در ادامه بحث بسیار مهمی را مطرح کرده و مینویسد: «چه انحرافی اصعب از تسلیم آیات و كلمات و مكاتیب به حكومت است كه بر قتل این مظلوم قیام نمایند؟ چه انحرافی اشدّ از تضییع امراللّه و تصنیع و تزویر مكاتیب و مراسلات افترائیّه است كه سبب وحشت و دهشت حكومت شود و نتیجه، سفك دم این مظلوم گردد؟ و آن مكاتیب در نزد حكومت است». (همان، ص۶).
اگر تبعیت از حکومتها از تعالیم مهم بهائی است و بهاءالله میگوید: “در هر شرایطی تابع حکومتها باشید و اگر بین دین و حکومت اختلاف پیش آمد شما از حکومت تبعیت کنید.” (اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، باب ۷۵)، پس چه مشکلی دارد آیات و نوشتهها را به حکومت بدهند؟ اگر آیات و کلمات و مکاتیب، واقعی بوده است، ارسال آن به حکومت چه اشکالی میتوانسته داشته باشد؟ فرض ساختگی بودن و تحریف لفظی هم قابلقبول نیست، چون آنها تحریف لفظی را ممکن نمیدانند و درنتیجه «تصنیع و تزویر مكاتیب و مراسلات افترائیّه» سؤالبرانگیز است.
او در معرفی محمدعلی ادامه میدهد: “چه انحرافی اخبث از اتّفاق با اعدای الهی و بیگانگان است كه چند ماه پیش بالاتّفاق ناقض میثاق با جمعی لایحهای ترتیب دادند و از افترا و بهتان چیزی باقی نگذاشتند و عبدالبهاء را نعوذاً باللّه عدوّ صائل و بدخواه مركز سلطنت عظمیگفتند» (همان ص۷). به نظر ایشان کار محمدعلی باعث تفرقه در آیین بهائی شد.
او در ادامه مینویسد: «و دین اسلام را تفریق نموده»، اگر نگاهی به تاریخ بهائیت بیندازیم، درمییابیم که این بهائیت بود که باعث انحراف مسلمانان و تشتت دین اسلام شد و ظاهراً ارتباطی به شخص محمدعلی، برادر عبدالبهاء نداشت. باتوجهبه آموزههای اسلام، ازجمله خاتمیت، نمیتوان برای این آیین جدید جایگاهی در اسلام قائل شد.
او در قسمت دیگر، محمدعلی را اینگونه معرفی میکند: “ای احبّاءاللّه مركز نقض میرزامحمّدعلی به سبب این انحرافات لاتحصی، بنصّ قاطع الهی ساقط گشت». (همان، ص۹و۱۰).
این پرسش بسیار مهم است که چگونه بهاءالله او را وصی دوم خود قرار داده بود درحالیکه عبدالبهاء او را منحرف معرفی میکند؟ آیا چون محمدعلی حق خود را مطالبه کرد ساقط شد؟ بهعلاوه، از دیدگاه بهائیان، محمدعلی «به نصّ قاطع الهی»، جانشین دوم بهاءالله بود، «نص قاطع الهی» دیگری که او (محمدعلی) را ساقط کرد، از کجا به دست بهائیان رسید؟ به بیان دیگر، در آن زمان پیامبری وجود نداشت تا وحی به او برسد و عبدالبهاء هم مبین بود و وحی به او نمیرسید، پس چگونه این ادعا میتواند به وقوع بپیوندد که او «به نص قاطع الهی ساقط» گشته است؟
در ادامه میگوید: «فرجع كیدُ مركز النّقض الی نحره و باء بغضب من اللّه و ضربت علیه الذّلّة و الهوان الی یوم القیام. فتبّاً و سحقاً و ذلّاً لقوم سوء اخسرین»: حیلۀ مرکز نقض گریبانگیر خودش شد و به غضب خداوند مبتلا و تا روز قیامت خوار و ذلیل شد، پس نابودی و خواری و ذلت بر بدترین قوم زیانکار باد (همان، ص۲۶).
عبدالبهاء همچنان بدخواهی را برای محمدعلی ادامه داده و او را نفرین میکند. جای تعجب است که عبدالبهاء با اعلام وحدت عالم انسانی که به موجب آن دستور دوستی حتی با دشمنان را میدهد چگونه برادر خود را نفرین میکند ؟
او در آخر وصیت خود مینویسد: «زیرا روش و سلوك این حزب كذب [محمدعلی و ناقضان] به قسمی و رسمی كه تیشه بر شجره مباركه است در اندك ایّامی امراللّه و كلمةاللّه و خویش را اگر فرصت یابند محو و نابود كنند. لهذا باید احبّای الهی بهكلّی از آنان اجتناب و احتراز نمایند و دسایس و وساوس ایشان را مقاومت كنند و شریعةاللّه و دیناللّه را محافظه نمایند و جمیع یاران به نشر نفحاتاللّه پردازند و به تبلیغ كوشند». (همان، ص٢٧).
در اینجا هم از محو و نابود کردن دین خدا توسط محمدعلی حرف میزند و ما گفتیم که اعتقاد بهائیان بر این است که تحریف در دین خدا امکان ندارد، پس چگونه عبدالبهاء پیشبینی میکند که محمدعلی دین را نابود میکند؟
۴- ولی امر
یکی از مواردی که در الواح وصایا بهصورت مفصل به آن پرداخته شده است، موضوع ولی امرهای بهائی است که پس از شوقی قرار بود بهطور مستمر حضور داشته باشند. در چند جای مختلف الواح وصایا به این موضوع پرداخته شده و وظایف و اختیارات آنها بیان شدهاست.
اولین جایگاهی که عبدالبهاء برای ولی امر میشمرد، این است که همگی افراد بهائی در هر شأن و جایگاهی که هستند، از اعضای بیتالعدل گرفته تا ایادی امرالله و افنان و اغصان (خویشاوندان باب و بهاءالله)، باید بهطور کامل از ولی امر اطاعت کنند و هرگز با او مخالفت نکنند:
«حصن متین امراللّه به اطاعت مَنْ هو ولیّ امراللّه محفوظ و مصون ماند و اعضای بیت عدل و جمیع اغصان و افنان و ایادی امراللّه باید كمال اطاعت و تمكین و انقیاد و توجّه و خضوع و خشوع را به ولیّ امراللّه داشته باشند. اگر چنانچه نفسی مخالفت نمود، مخالفت به حقّ كرده و سبب تشتیت امراللّه شود و علّت تفریق كلمةاللّه گردد و مظهری از مظاهر مركز نقض شود (همان، ص۱۲).
یکی از مهمترین وظایفی که عبدالبهاء بر دوش ولی امرهای بهائی قرار داده است، این است که جانشین خود را در زمان زندگانی خود تعیین کنند. سپس خصوصیات ولی امر و روش انتخاب او را توضیح داده است:
ای احبّای الهی، باید ولیّ امراللّه در زمان حیات خویش من هو بعده را تعیین نماید تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد و شخص معیّن باید مظهر تقدیس و تنزیه و تقوای الهی و علم و فضل و كمال باشد. لهذا اگر ولد بكر ولیّ امراللّه، مظهر ألولد سرّ ابیه نباشد یعنی از عنصر روحانی او نه و شرف اعراق به احسن اخلاق مجتمع نیست، باید غصن دیگر را انتخاب نماید و ایادی امراللّه از نفس جمعیّت خویش نه نفر انتخاب نمایند و همیشه به خدمات مهمّه ولیّ امراللّه مشغول باشند و انتخاب این نه نفر یا به اتّفاق مجمع ایادی و یا به اكثریّت آراء تحقّق یابد و این نه نفر یا بالاتّفاق یا به اكثریّت آراء باید غصن منتخب را كه ولیّ امراللّه تعیین بعد از خود نماید تصدیق نمایند و این تصدیق باید به نوعی واقع گردد كه مصدّق و غیرمصدّق معلوم نشود (همان، ص۱۳).
این مرحله از وصیت عبدالبهاء را شوقی عمل نکرد و به تصدیق بهائیان بدون معرفی جانشین خود از دنیا رفت.
از مهمترین وظایف دیگر شوقی تعیین ایادی امرالله و مدیریت آنان بود:
«ای یاران، ایادی امراللّه را باید ولیّ امراللّه تسمیه و تعیین كند. جمیع باید در ظلّ او باشند و در تحت حكم او… و این مجمع ایادی در تحت اداره ولیّ امراللّه است كه باید آنان را دائماً به سعی و كوشش و جهد در نشر نفحاتاللّه و هدایت مَنْ علی الارض بگمارد». (همان، ص۱۳ تا ١٤).
شوقی درصورتی وظایف ولی امرالله بودن خود را انجام داده است که وصیت عبدالبهاء را موبهمو اجرا کرده باشد و به فرامین آن معتقد باشد و در هر شرایطی جانشین خود را برگزیده باشد. علت این کار را هم عبدالبهاء ذکر کرده و سفارش اکید کرده که در زمان حیات خود وصیاش را تعیین کند، اما به تصریح اکثر بهائیان او اصلاً وصیتی از خود بهجا نگذاشت و کسی را به جانشینی خود معرفی نکرد.
دربارۀ این جمله نیز که «و شخص معین باید دارای تقدیس و تنزیه و… باشد» حد تقدیس و تنزیه مشخص نشده است و در هیچجا مصادیق آن بیان نشده است و الفاظی را بهصورت کلی مطرح کرده که برای مخاطب راهگشا نیست. حتی وقتی میگوید از عنصر روحانی ولی امر، تعریفی از عنصر روحانی و حد و حدود و ویژگیهای او نمیکند.
ایادیان امر بعد از فوت شوقی اعلام کردند از او وصیتی باقی نمانده است. آیا او نمیتوانست از میان احبا (بهائیان) یک نفر را بهعنوان جانشین با ویژگیهای مذکور در الواح وصایا پیدا کند؟ یا اینکه اصلاً اعتنایی به الواح وصایا نداشته است؟ شاید هم به اعتقاد برخی از بهائیان وصیتنامۀ شوقی نابود شده است.[۷]
۱-۴- حقوق الله
او در ادامه دریافت حقوقالله را مخصوص ولی امر میداند: «و حقوقاللّه[۸] راجع به ولیّ امراللّه است تا در نشر نفحاتاللّه و ارتفاع كلمةاللّه و اعمال خیریّه و منافع عمومیّه صرف گردد». (همان، ص۱۶).
درحالحاضر، چون بهائیت فاقد «ولیّ امرالله» است، درنتیجه، گرفتن حقوقالله از بهائیان مجوز شرعی و قانونی ندارد. بااینحال شاهدیم که بیتالعدل حقوقالله را از بهائیان مطالبه نموده و اخذ مینماید؛ درحالیکه این حق مختص ولی امرالله است و کسی اجازه دخالت در آن را ندارد.
۲-۴- معرفی شوقی
عبدالبهاء در اوائل الواح وصایا دربارۀ شوقی چنین مینویسد: «و التّحیّة و الثّناء و الصّلاة و البهاء علی أوّل غصن مبارك خضر نضر ریّان من السّدرة المقدّسة الرّحمانیّة منشعب من كلتی الشّجرتین الرّبّانیّتین و أبدع جوهرة فریدة عصماء تتلألأ من خلال البحرین المتلاطمین».: و تکبیر و ستایش و درود و بهاء بر اول شاخه مبارك شاداب خرم سرسبز از درخت مقدس رحمانی که از دو درخت ربانی منشعب شد و بر تازهترین گوهر بینظیر زیبا که از میان دو دریای متلاطم میدرخشد (همان، ص۳).
ازآنجاکه پدر شوقی از خویشاوندان باب و مادر او هم دختر عبدالبهاء بوده، لذا این عبارات اشاره به شوقی دارد، اگرچه بهصراحت در اینجا نام او ذکر نشده است. همانطور که مشاهده میشود، در همان ابتدای وصیتنامه، عبدالبهاء تمام حمد و ستایش خود را نثار شوقیافندی میکند و تکریم فوقالعادهای از او و پیروانش به عمل میآورد و انتساب او را به اغصان و افنان (خاندان بهاءالله و باب)، فضیلتی را برای او برمیشمارد.
در ادامه عبدالبهاء، شوقیافندی را آیتالله و ولیّ امرالله معرفی میکند، درحالیکه در کتاب اقدس و سایر نصوص بهائی نامی از ولیّ امرالله نیامده است و بهاءالله در طول حیاتش اشارهای به چنین مقامی نداشته و تأییدی بر آن نکرده است.[۹]
عبدالبهاء به جانشین خود امر میکند که باید در زمان حیاتش وصی خود را تعیین کند، اما شوقی از دنیا رفت و کسی را به جانشینی خود تعیین نکرد و از طرفی عقیم بود و فرزندی هم نداشت. در اینجا این سؤال مطرح میشود که اگر عبدالبهاء دارای مقام الاهی است چگونه پیشگویی غلط میکند و سؤال دیگر اینکه اگر شوقی پیشوای الاهی است، چرا باتوجهبه تأکید عبدالبهاء جانشین بعدی را تعیین نکرد؟ این در حالی است که عبدالبهاء ولی امر را دارای نوعی عصمت میداند. او در الواح وصایا میگوید: “و فرع مقدّس و ولیّ امرالله و بیت عدل عمومی كه به انتخاب عموم تأسیس و تشكیل شود در تحت حفظ و صیانت جمال ابهی و حراست و عصمت فائض از حضرت اعلی روحی لهما الفداست، آنچه قرار دهند من عنداللّه است». (همان، ص۱۲). آنگاه تأکید میکند: «من خالفه و خالفهم فقد خالف اللّه و من عصاهم فقد عصی اللّه» : کسی که با ایشان (یعنی ولی امرالله) مخالفت کند با خداوند مخالفت کرده است و کسی که از ایشان فرمان نبرد از خدا فرمان نبرده است (همان، ص۱۲).
اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا عبدالبهاء در زمان حیات خود بهصراحت شوقیافندی را به جامعۀ امر معرفی نکرد و معرفی او را موکول به انتشار الواح وصایا بعد از فوتش کرد؟
در ادامۀ وصیت، عبدالبهاء نسبت به کسانی که با ولیّ امرالله مخالفت کنند، بسیار تند برخورد کرده و مینویسد: «بهمحض اینكه نفسی بنای اعتراض و مخالفت با ولیّ امراللّه گذاشت فوراً آن شخص را اخراج از جمع اهل بهاء نمایند و ابداً بهانهای از او قبول ننمایند چه بسیار كه باطل محض بهصورت خیر درآید تا القای شبهات كند». (همان، ص۱۳). دراینباره میگوییم:
اولاً، وظیفۀ اخراج و طرد فرد متخلف بر طبق الواح وصایا بهعهدۀ ولی امر است و هیچکس جز ولی امر اجازۀ اخراج ناقض امر را نخواهد داشت؛ بنابراین اخراجهایی که توسط ایادیان امر، مشاوران قارهای و بیتالعدل صورت گرفته است، همگی غیرقانونی است.
ثانیاً، بحث طرد و اخراج با تعالیم وحدت عالم انسانی بهاءالله همخوانی ندارد. خود عبدالبهاء میگوید: «چرا بگوییم این موسوی است، او عیسوی است، این محمدی است، او بودایی است؟ اینها دخلی به ما ندارد. خداوند همه ما را خلق كرده و تكلیف ما است كه به كل مهربان باشیم، اما مسائل عقاید راجع به خدا است او در روز قیامت مكافات و مجازات دهد، خداوند ما را محتسب آنها قرار نداده». (عبدالبهاء،خطابات، ج۲، ص۲۸۴)، یا میگوید: «اگر نفسی به نفسی ظلمی كند، ستمی كند، تعدی كند و آن شخص مقابله بالمثل نماید این انتقام است و این مذموم است زیرا زید اگر پسر عمرو را بكشد عمرو حق ندارد كه پسر زید را بكشد، اگر بكشد انتقام است؛ این بسیار مذموم است بلكه باید بالعكس مقابله كند، عفو كند بلكه اگر ممكن شود اعانتی به متعدی نماید! این نوع سزاوار انسان است». (عبدالبهاء، مفاوضات، ص۲۰۲).
ثالثاً، موضوع مخالفت با ولی امر را که مطرح میکند، حد و حدود و نوع مخالفت با او را معین نمیکند. مثلاً معلوم نیست آیا کسی با یک اعتراض به ولی امر، مستحق اخراج از جامعه امر میشود؟ چگونگی اعتراض و مخفی بودن یا علنی بودن آن هم نامشخص است.
در آخرین جمله وصیت آمده است: “باید كلّ اقتباس از مركز امر و بیت عدل نمایند و ما عداهما كلّ مخالف فی ضلال مبین و علیكم البهاء الأبهی. جز آن دو، هر مخالفی در گمراهی آشکار است». (همان، ص۲۷). همه را به تبعیت از ولی امر و بیتالعدل فرا میخواند و تبعیت نکردن از این دو را معادل گمراهی میشمارد. توجه کنیم که اکنون ولی امر وجود ندارد و همۀ اعتبار بیتالعدل هم به ولی امر است، پس بیتالعدل هم اعتبار ندارد؛ درنتیجه دو پایۀ مهم و اساسی بهائیت سست است؛ اکنون تکلیف بهائیان چیست؟ آیا همه بهائیان گمراه هستند؟
۵- ایادیان امرالله
عبدالبهاء دربارۀ آنها میگوید: «… و علی أیادی أمراللّه الّذین نشروا نفحاتاللّه و نطقوا بحجج اللّه و بلّغوا دینَاللّه و روَّجوا شریعةَاللّه و انقطعوا عن غیراللّه و زهدوا فی الدّنیا و أجَّجوا نیران محبّةاللّه بین الضّلوع و الاحشاء من عباداللّه»: همچنین (درود و سلام) بر ایادی امرالله که نفحات الهی را منتشر کردند و به حجتهای او ناطق شدند و دین خدا را تبلیغ کردند (همان، ص۳). در ادامه میگوید : «ایادی امراللّه از نفس جمعیّت خویش نه نفر انتخاب نمایند و همیشه به خدمات مهمّه ولیّ امراللّه مشغول باشند». (همان، ص۱۳).
در اینجا روشن نیست که ایادیان چه خدمتی را باید برای ولی امرالله انجام دهند؟ آیا منظور کارهای شخصی اوست یا دخالت در تعیین جانشین؟
پس از آن میگوید: “ای ياران، ايادی امراللّه را بايد وليّ امراللّه تسميه و تعيين كند. جميع بايد در ظلّ او باشند و در تحت حكم او … و اين مجمع ايادی در تحت اداره وليّ امراللّه است.” (همان، ص١٤).
ایادیان چگونه بعد از شوقی میتوانستند مشغول خدمت باشند، درحالیکه باید در ظل ولی امر باشند و با فوت شوقی ولی امری وجود نداشت؟!
درحالحاضر، اینچنین بهنظر میآید که جریان بهائیت از مسیر اصلی خودش منحرف و از پایه سست و بیاساس شده است؛ هیچ جایگزینی در آیین بهائی برای ولی امر مشخص نشده است و وظایف بیشمار او همگی بدون مستند قانونی به بیتالعدل محول شده است، از جمله در موضوع ایادیان که با فوت ولی امر، وجود آنها منتفی شده است.
۶- بیتالعدل
بیتالعدل از نظر عبدالبهاء بسیار مهم است. او در الواح وصایا، در معرفی ولی امرالله و بیتالعدل چنین میگوید: “و فرع مقدّس و ولیّ امرالله و بیت عدل عمومی كه به انتخاب عموم تأسیس و تشكیل شود در تحت حفظ و صیانت جمال ابهی و حراست و عصمت فائض از حضرت اعلی روحی لهماالفداست، آنچه قرار دهند من عنداللّه است». (ص۱۲). عین این عبارات را شوقیافندی نیز در کتاب دور بهائی نقل کرده و توضیح داده است (دور بهائی، ص۸۲).
دربارۀ ولی امر و بیتالعدل تأکید عبدالبهاء این است: «من خالفه و خالفهم فقد خالف اللّه و من عصاهم فقد عصی اللّه»: کسی که با ایشان مخالفت کند با خداوند مخالفت کرده است و کسی که از ایشان فرمان نبرد از خدا فرمان نبرده است (الواح وصایا، ص۱۲) و همانطور که در صفحۀ ۹ آمده، رئیس دائمی بیتالعدل، ولی امرالله است. اهمیت حضور ولی امرالله در بیتالعدل به حدی است که در صفحۀ ۱۶ میگوید: «ولی امرالله رئیس مقدس این مجلس و عضو اعظم ممتاز لاینعزل».
در ادامه مینویسد: «مرجع كلّ كتاب اقدس و هر مسئله غیرمنصوصه راجع به بیت عدل عمومی. بیت عدل آنچه بالاتّفاق و یا به اكثریّت آراء تحقّق یابد همان حقّ و مراداللّه است». (عبدالبهاء،الواح وصایا، ص۲۱).
اینک به چند نکته توجه کنیم:
۱- در کتاب اقدس، ذکری درباره ولیّ امر، مقام ولایت و سلسله ولایت، یا اینکه او رئیس بیتالعدل باشد و هزینه و مخارج زندگی او را مؤمنان تأمین کنند و… بیان نشده است. همچنین در آن کتاب مطلبی درباره ایادیان امر ــ که درواقع همان طبقه روحانی با اسم جدید هستند ــ عنوان نشده است.
۲- بهاءالله در کتاب اقدس بیت عدل محلی را مطرح کرده و حرفی از بیتالعدل جهانی با مشخصاتی که امروز مطرح میگردد، نیست.[۱۰]
۳- طبق الواح وصایا اعتبار بیتالعدل به حضور ولیّ امرالله در آن است. لذا با توجه به عدم حضور ولی امر در رأس بیتالعدل، آن مرکز اعتباری ندارد.
۷- جسارت به احباء
عجیب است که عبدالبهاء در الواح وصایا چنین مینویسد: «اما احبای نادان من، او (محمدعلی) را شریک من گرفتند و در شهرها فساد نمودند و از مفسدین بودند. ملاحظه نما كه چقدر ناس جاهلند…» (همان، ص۶). نادان دانستن پیروان و جاهل خواندن آنها، نوعی جسارت است اما دلیل این چنین خطابی به آنان جز آنکه برای برادر وی، محمدعلی ــ که بهاءالله او را جانشین دوم خود معرفی کرده بود ــ قائل به مقامی بودند، مسألۀ دیگری نیست. این جسارت را میتوان شامل حال خود بهاءالله نیز که محمدعلی را جانشین بعد از عبدالبهاء معرفی کرده بود، دانست، بلکه دلیل اصلی آن جسارت به بهائیان را نیز توجه به سخن و وصیت بهاءالله برشمرد.
از شخصیتی چون عبدالبهاء که در جای دیگری از وصیتنامه صحبتهای مهم و راهگشا برای ادامۀ هدایت و دینداری امت خود دارد، انتظار نیست که اینگونه تحقیرها را به احبای خود در وصیتش بیاورد و کدورت و توهین را بعد از خود بهصورت مکتوب برای امتش بهعنوان وصیت به جا گذارد.
وی ادامه میدهد: «اگر آنی از ظلّ امر منحرف شود معدوم صرف خواهد بود. ملاحظه فرمایید چقدر تأكید است كه آنی انحراف تصریح فرموده زیرا به مقدار رأس شعر اگر به یمین و یسار میل حاصل شود انحراف تحقّق یابد» (همان، ص ۶). عبدالبهاء در این سخن کسی را که از امر روی برگرداند، معدوم فرض میکند؛ یعنی نیست و نابود میانگارد. این تفکر چقدر با موضوع هدایت امت و لزوم اجرای تعلیم وحدت عالم انسانی هماهنگی دارد؟
همچنین جای بسی تعجب است که یک رهبر الاهی بهجای استقامت در برابر ناملایمات و دادن روحیه به پیروان، در آخرین حرفهایش به امت مرتب اظهار ضعف نموده و از کلمات سخیف و بیارزش استفاده کند. گفتن این کلمات «ای ثابتان بر پیمان، این طیر بالوپرشكسته و مظلوم…» (همان، ص۱۰)، احساس حقارت در خود است و مظلومنمایی در مقابل مردم دور از شأن یک رهبر و پیشوا است؛ اگر این حقارت در مقابل خداوند مطرح میشد پذیرفتنی بود.
در ادامه عبدالبهاء دستور شدید و اکید بر تبلیغ میدهد و غافل از این است که بهترین تبلیغ، عمل کردن صحیح به دستور رهبران است و تبلیغ زبانی هیچگاه مطابق تبلیغ عملی نیست.
او در ادامه بازهم نوک شمشیر را به طرف محمدعلیافندی نشانه میگیرد و مینویسد: «باری از اساس اعظم امراللّه اجتناب و ابتعاد (دورشدن) از ناقضین است، زیرا بهكلّی امراللّه را محو و شریعة اللّه را سحق و جمیع زحمات را هدر خواهند داد». (همان، ص٢٢).
وقتی بهائیان به تحریف قائل نیستند؛ پس چگونه ناقضان میتوانند دین خدا را از بین ببرند؟ هدف دین الاهی معلوم است و افراد نمیتوانند باعث شوند هدف دین خدا برعکس شود. درضمن رهبری که شعار وحدت عالم انسانی سر میدهد، چگونه میتواند برخلاف آن شعار پیروان را چند دسته کرده و دستور به دوری از گروهی با برچسب ناقضین دهد؟
۸- مأموریت عبدالبهاء
او یکی از مأموریتهای خود را چنین بیان میکند: «حال آنكه به نصوص الهیّه ما ممنوع از فسادیم و مأمور به صلح و صلاح و مجبور به راستی و دوستی و آشتی به جمیع اقوام و امم آفاق و اطاعت و خیرخواهی حكومات. خیانت به سلطنت عادله خیانت به حقّ است و بدخواهی حكومت تمرّد از امراللّه. با وجود این نصوص قاطعه، چگونه این مسجونان چنین تصوّر باطلی كنند و باوجود مسجونی در این زندان چنین خیانتی توانند؟» (همان، ص۸).
اگر جناب عبدالبهاء مأمور به صلح و صلاح هستند، پس چرا بین طرفداران خود و محمدعلی صلح ایجاد نکردند و با آنها جدال کردند و علاوه بر آن، همه آنان را طرد کردند و به آنها توهینها کردند؟ (که نمونه آن در همین الواح وصایا بود). اگر باید خیرخواه حکومت باشند پس چرا به طرفداران محمدعلی که مکتوباتی را به شکایت از ایشان به حکومت عثمانی دادند اعتراض میکنند؟
از یک پیشوای الاهی بعید بهنظر میرسد که بگوید مجبور به راستی و دوستی هستیم درحالیکه راست بودن و درست بودن مطابق با فطرت انسانهاست. رهبر الاهی وظایفش معلوم و کارهایش خدامحور است و مجبور بودن معنا ندارد. اگر مجبور به راستی و دوستی و… هستند، چرا از ابتدای وصیتنامه بنای توهین و تکذیب و گله از محمدعلی را شروع کردند؟
او در ادامه تأکید میکند: «ای احبّای الهی، در این دور مقدّس نزاع و جدال ممنوع و هر متعدّی محروم. باید جمیع طوائف و قبائل چه آشنا و چه بیگانه نهایت محبّت و راستی و درستی كرد». (همان، ص۱۴).
جای سؤال است با این توصیه به صلح و دوستی و منع جدال، چرا خود ایشان در همین وصیتنامه این مهم را فراموش میکنند و با عمو و برادر خود برخوردهای تند میکنند و دستور طرد کسانی که با آنها در ارتباط باشند، صادر میکنند؟
عبدالبهاء که در انتهای این قسمت میگوید: «اگر طوائف و ملل سائره جفا كنند شما وفا نمایید، ظلم كنند عدل بنمایید، اجتناب كنند اجتذاب كنید، دشمنی بنمایند دوستی بفرمایید، زهر بدهند شهد ببخشید، زخم بزنند مرهم بنهید. هذا صفة المخلصین و سمة الصّادقین» (همان، ص۱۵)، هنگامیکه مخالفان را اخراج میکردند و با برادر و دوستانشان چنان برخوردهایی میکردند، این مطالب در خاطرشان نبود و جزو مخلصان و صادقان نبودند؟
او در ادامه در مناجات با خدا از خضوع خود و گله از دشمنان صحبت میکند (همان، ص۱۷). این خودستایی در مقابل خداوند از یک پیشوا شایسته نیست و خدا خود آگاه از خضوع افراد و عملکرد دشمنان است.
در ادامه عبدالبهاء میگوید: «روی زمین بهشت برین شود و نزاع و جدال امم و شعوب و قبائل و دول از میان برخیزد. كلّ من علی الارض ملّت واحده و جنس واحد و وطن واحد گردد و اگر اختلافی حاصل شود محكمه عمومی كه شامل اعضاء از جمیع دول و ملل است فصل دعوی كند و حكم قاطع نماید». (همان، ص۱۴).
اولاً، اکنون که حدود صد سال از آن زمان گذشته باوجود استقرار محکمۀ عمومی، نهتنها زمین بهشت برین نشده، بلکه همهروزه جنگهای ریز و درشت عالم را فراگرفته و این پیشگویی جناب عبدالبهاء هم محقق نشده است.
ثانیاً، عبدالبهاء که از وصیت پدر سرپیچی کرد و بین خود و برادر (و حتی بین طرفداران) اختلاف و نزاع ایجاد کرد، چگونه در اینجا احباء را به دوری از نزاع دعوت میکند؟ درواقع توصیه خود را عمل نکردهاست!
در خاتمه یادآوری میشود که با ملاحظۀ متن الواح وصایا و سایر متون موجود از عبدالبهاء، کسانی تشکیک کردهاند که وصیتنامه عبدالبهاء ساختهوپرداختۀ خود شوقیافندی است و انشاء و عبارات موجود در الواح وصایا با انشاء و عبارات موجود در سایر کتابهای عبدالبهاء همخوانی ندارد و آنهایی که عبدالبهاء را بهعنوان رهبری مهربان و دوستداشتنی میدانند، نمیتوانند باور کنند که او در وصیتنامۀ خود، از عباراتی تند و غیرمهربانانه استفاده کرده باشد. آنان با نقل عبارات مختلف از عبدالبهاء و مقایسۀ آن با انشاء متن الواح وصایا نتیجهگیری میکنند که متن الواح وصایا با ادبیات شوقیافندی در کتاب قرن بدیع همسان است و لذا ممکن است ساختهوپرداخته شوقی باشد.
برای آگاهی بیشتر به مقالۀ بهائیت از دیدگاه منتقدان و روشنفكران بهائی: قسمت دهم: هرمان زیمر، فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۱۴ صفحه ۳۸ با عنوان دیدگاه هرمان زیمر درمورد الواح وصایای عبدالبهاء مراجعه فرمایید.
نتیجهگیری
الواح وصایای عبدالبهاء سند مهمی است که طبق ادعای بهائیان مکمل کتاب اقدس شمرده میشود. با بررسی این کتاب، با ابهامات و چالشهای فراوانی روبهرو خواهیم شد. آیین بهائی بعد از عبدالبهاء به انحرافی بزرگ کشیده شد و بهنوعی با بحرانی جدی در رهبری مواجه گردید. الواح وصایا سندی است که بهموجب آن اختیارات کامل و بیبدیلی را برای شوقیافندی درنظر میگیرد و او را تبدیل به یک دیکتاتور قدرتمند میکند، رهبر قدرتمندی که به توصیههای عبدالبهاء هم بیتوجه بود.
برخی از صاحبنظران معتقدند الواح وصایا جعلی است، زیرا اولاً، عبدالبهاء در زمان حیات اشارهای به مسأله ولایت امر و شوقیافندی نداشته و معرفی شوقی برای بهائیان و حتی برای خود شوقی نیز غیرمنتظره بوده است. ثانیاً، با مطالعۀ متن الواح وصایا بهدرستی مشخص است که ادبیات بهکاررفته در آن با سایر الواح و کتابهای عبدالبهاء همخوانی ندارد، برای مثال در الواح وصایا بیش از اینکه از دوستی و محبت و عشق سخن به میان آید، از خشم خداوند و شمشیرهای آخته و عذاب سخن رفته است و این سخنان با تعلیم وحدت عالم انسانی فرسنگها فاصله دارد.
درعینحال، امروزه بهائیان علیرغم بزرگداشت عبدالبهاء و تأکید بر جایگاه او در رهبری بهائیت، به وصیت عبدالبهاء عمل نمیکنند و بیتالعدل بدون حضور ولی امر الله که عضو ممتاز و رئیس دائمی آن است، تشکیل شده و جامعۀ بهائی را اداره میکند و تمامی اختیارات و وظایف ولی امرالله مانند مصرف منابع مالی و یا طرد و بخشش بهائیان طردشده و هدایت بیتالعدل و جلوگیری از تصویب قوانین مغایر با روح تعالیم بهاءالله و… را به نفع خود مصادره کرده است. در واقع جامعۀ بهائی در روزگار حاضر به بخشی از الواح وصایا که ناظر به جانشینی شوقی است توجه کرده و از بخشهای دیگر صرفنظر کرده و آنها را بلا اثر قرار داده است.
تبیین جایگاه ایادی امرالله در کتاب الواح وصایا و مشخص شدن وظایف آنان، باعث بروز چالش دیگری در بهائیت شده است. با منتفی شدن وجود ولی امرالله در رأس هرم رهبری جامعه بهائی در قرائت جدید بهائیان، ایادی امر نیز دیگر تعیین نمیشوند و اساساً این مؤسسه که توسط بهاءالله تأسیس و توسط عبدالبهاء تأیید و توسط شوقی توسعه یافته بود، با مرگ اعضای قدیمی آن منحل شده است. همچنین در دست گرفتن زمام امور جامعۀ بهائی توسط ایادی امر در فاصلۀ سالهای مرگ شوقی تا تشکیل بیتالعدل، برخلاف مأموریتهای تعیین شده برای ایادی در کتاب الواح وصایا است و از دیدگاه نصوص بهائی فاقد مشروعیت است.
منابع
- ادو شفر، نیکولا توفیق، اولریش گُلمر، راست را کژ انگاشتهاند، نشر رونالد آکسفورد.
- استتسون، اریک، تاریخ پنهان بهائیان، نشر گوی، تهران، ۱۳۹۸٫
- اشراق خاوری، عبدالحمید، محاضرات، مؤسسۀ مطبوعات امری، ۱۲۰ بدیع.
- اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، مؤسسۀ ملّی مطبوعات امری، نشر سوم، ١٢٨ بدیع.
- باب، بیان فارسی، بیتا، بیجا.
- بهاءالله، مجموعهای از الواح بعد از کتاب اقدس، لجنه نشر آثار امری، ۱۳۷ بدیع، لانگنهاین آلمان.
- بهاءالله، مجموعۀ الواح مبارکه (چاپ مصر)، مطبعه سعادة، مصر: قاهره، ۱۳۳۸ قمری، ۱۹۲۰ میلادی.
- دهقان، غلامعلی، ارکان نظم بدیع، نسخه دیجیتال.
- روحیه خانم و جان فرابی، درگذشت شوقیافندی، نسخه دیجیتال.
- شوقیافندی، نظم جهانی، ترجمه و اقتباس هوشمند فتح اعظم، نشر دوم، ۱۵۱بدیع، ۱۹۵۵میلادی، ISBN 1-896193-09-9، O. Box 65600 Dundas Ontario, L9H6Y6, Canada.
- صمیمی، فریبا، مقدمه میثاق متین، مارچ ۱۹۳۰، ۱۶۵ بدیع.
- عبدالبهاء، مکاتیب ج ۱، نسخه دیجیتال.
- عبدالبهاء، الواح وصایا، نسخه دیجیتال.
- عبدالبهاء، خطابات، ج ۲، نسخه دیجیتال، بیتا بیجا.
- عبدالبهاء، مفاوضات، فرج الله ذکی الکردی، مصر، ۱۳۳۹ ق.
- حمید فرناق، بهائیت از دیدگاه منتقدان و روشنفكران بهائی: قسمت دهم، هرمان زیمر، فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۱۴: تابستان ۹۹، ص۲۶ –
- گلپایگانی، میرزاابوالفضل، فرائد، مؤسسه معارف بهائی، ۱۵۱ بدیع، ۱۹۹۵ میلادی.
- مازندرانی، فاضل، اسرارالاثار ج۲، نسخه دیجیتال، بیتا، بیجا.
- مکارم، تفسیر نمونه، ج ۱۵، دارالکتب اسلامیه، ۱۳۷۳ ه.ش.
- منفرد، مسعود، چالش رهبری در جامعۀ بهائی پس از مرگ شوقیافندی، فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۱۳: بهار ۹۹، ص۱۰۰ –
- منفرد، مسعود، “چالش رهبری در جامعۀ بهائی بعد از مرگ عبدالبهاء”، فصلنامۀ بهائیشناسی، سال اول، شماره ۴، بهار ۹۶، ص۱۳۰ – ۱۴۵٫
- نقوی، سیدمحمد تقوی، شرح و تفسیر خطبه پیامبر اکرم در غدیر خم، چاپ اول، ۱۳۷۴، نشر منیر.
- وایت، دیانت بهائی، نسخه دیجیتال.
- یزدانی، احمد، نظر اجمالی در دیانت بهائی، ۱۰۷ بدیع، چاپ اول.
[۱]. لازم به ذکر است مقالهای با عنوان چالش رهبری در جامعه بهائی پس از مرگ عبدالبهاء، در فصلنامه بهائیشناسی شماره ۴ به چاپ رسیده است که بحثی کلی دربارۀ رهبری پس از عبدالبهاء و بازخوانی اعتبار الواح وصایاست.
[۲]. برای آگاهی بیشتر دربارۀ اختلافات پس از شوقی نگاه کنید به: مسعود منفرد، چالش رهبری در جامعۀ بهائی، پس از مرگ شوقیافندی، فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۱۳: بهار ۹۹، ص۱۰۰ – ۱۲۵٫
[۳]. برای آگاهی بیشتر مراجعه کنید به: مسعود منفرد، “چالش رهبری در جامعۀ بهائی بعد از مرگ عبدالبهاء”، فصلنامۀ بهائیشناسی، سال اول، شماره ۴، بهار ۹۶، ص۱۳۰ – ۱۴۵؛ همچنین حمید فرناق، بهائیت از دیدگاه منتقدان و روشنفكران بهائی: قسمت دهم: هرمان زیمر، فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۱۴ : تابستان ۹۹، ص۲۶-۴۹٫
[۴]. برای نمونه نگاه کنید به: استتسون، اریک، تاریخ پنهان بهائیان، ص۲۵۱ تا ص۳۲۹٫
[۵]۱٫ وحید در عدد با یحی برابر است: و= ۶، ح= ۸، ی= ۱۰، د= ۴ رویهم= ۲۸ ی= ۱۰، ح= ۸، ی=۱۰ رویهم=۲۸٫
[۶]۲٫ به تمام آثار باب بهطور عموم، بیان اطلاق میشود: کتاب بیان فارسی، ص ۱۰۲ و اسرار الاثار، ج ۲، ص ۹۸٫ برای آشنایی با سایر تضادهای او با پدرش، به فصلنامه بهائیشناسی شماره ۱۴، مقاله «عبدالبهاء واضع تعالیم جدید» رجوع شود.
[۷]. طرفداران نیل چیس که خود را ولی امر میداند معتقدند که شوقی جانشین خود را تعیین کرد و در یک پاکت دربسته در دفترش در پاریس گذاشت. ایادیان آن پاکت را پیدا کردند و چون فرد تعیینشده موردقبول آنان نبود، آن پاکت دربسته را در شومینه انداختند و سوزاندند.
[۸]. حقوقالله در بهائیت: هرکسی که ۱۰۰ مثقال طلا داشته باشد، باید ۱۹ درصد آن را پرداخت کند. برای توضیحات بیشتر در این مورد ر. ک. باب ۹ گنجینه حدود و احکام.
[۹]. این از نوآوریهای عبدالبهاء و برخلاف نص لوح عهدی است. برای تفصیل بیشتر در این موضوع، ر.ک. بهائیشناسی شماره ۱۴٫
[۱۰]. برای مطالعه بیشتر دربارۀ اختلافات بیت عدلی که بهاءالله پیشنهاد کرده، با بیتالعدلی که عبدالبهاء طراحی کرده، ر. ک.: مریم آگاه، عبدالبهاء، واضع تعالیم جدید، فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۱۴: تابستان ۹۹، ص ۱۶۳ – ۱۶۶٫