مسعود منفرد، دکتری علوم قرآن و حدیث
چکیده
یکی از افراد سرشناس بهائی كه به آیین اسلام مشرف شد، سرهنگ یدالله ثابت راسخ است. او سال ها به آیین بهائی ایمان قلبی داشت و در راه آن سختیهایی را متحمل شده بود و در راه تبلیغ آیین خود کوشا بود و از صرف مال و وقت در آن راه دریغ نمیکرد. مهمترین دلایل او برای دست شستن از بهائیت، اعتراض به عملكرد ایادی امرالله پس از مرگ شوقی افندی در زعامت جامعه بهائی، عدم مشروعیت بیتالعدل بدون حضور ولی امرالله، نحوه تقسیم اموال شوقی افندی در ایران پس از مرگ او و همچنین اعترافات باب به وجود امام مهدی، حجتبنالحسن العسكری، در تفاسیر او بر سور قرآنی است. او پس از مسلمان شدن مورد آزار و اذیت همكیشان سابق خود قرار گرفت. در این مقاله به بخشی از زندگی و رویكردهای او در بازگشت از بهائیت خواهیم پرداخت.
کلیدواژه: بهائیت، میسون ریمی، بیت العدل، ثابت راسخ، قائمیت
مقدمه
بازخوانی اندیشه کسانی که با آیین بهائی مأنوس بودهاند و پس از مدتی از آن بازگشتهاند، از خواندنیترین مطالبی است که میتواند بهائیت و ساختارهای درونی آن را بیشازپیش در اختیار پژوهشگران قرار دهد، چراکه این افراد، گزارشگر وقایعی از درون بهائیت هستند که اخبار آن وقایع، کمتر در اختیار دیگران قرار میگیرد. یکی از این افراد که با شجاعتی مثالزدنی و پس از تحقیق و مطالعه فراوان، حاضر شد، از عقایدی که سالها با آن رشد کرده و مبلغ آن بوده، دست بردارد، سرهنگ بازنشسته، یدالله ثابت راسخ است. او نتیجه مطالعات خود را در کتاب نشیب و فراز منعکس کرد. این کتاب را مؤسسۀ بهائیپژوهی توسط نشر گوی در سال ۱۳۹۲، به اهتمام مهدی هادیان، در ۳۱۲ صفحه در قطع رقعی منتشر کرده است. در این نوشتار، کوشیدهایم با بیان خلاصهای از محوریترین عقاید او و سیر عبورش از بهائیت و ورود به آیین اسلام، خوانندگان محترم را با او بیشتر آشنا سازیم و از همین رهگذر، با نقدهای او بر تشکیلات بهائی بیشتر آشنا شویم.
بیان این نکته خالی از لطف نیست که مطالعه کتاب نشیب و فراز، برای آنان که با اصطلاحات بهائی آشنایی کمتری دارند، کار سادهای نخواهد بود. هادیان در مقدمه توضیح میدهد که مقدمهای مفصل برای فهم سیر مطالب ثابت راسخ تدوین کرده که بهجهت تفصیل، در کتابی جداگانه با نام مسألهٔ مشروعیت از همان انتشارات (نشر گوی) منتشر شده است. او توصیه میکند که خوانندگان پیش از مطالعه کتاب نشیب و فراز، کتاب مسألهٔ مشروعیت را مطالعه نمایند.
خانواده و دوران کودکی
یدالله ثابت راسخ در حدود سال ۱۲۹۰ هجری شمسی در اصفهان متولد شد. پدر وی میرزامحمدخان فریدنی (نائب) از رجال حکومتی بود که در شهربانی و دستگاه ظلالسلطان کار میکرد و مادرش بانویی مسلمان بود. میرزامحمدخان تحتتأثیر تبلیغات صدرالعلماء (یکی از مبلغان بنام بهائی) این آیین را برگزید و متعاقباً عبدالبهاء برای او نامهای فرستاد و از وی تجلیل کرد. به تبع میرزامحمّد، فرزندانش: حسین، عبدالله و یدالله نیز بهائی شدند.
یدالله که بهائی و بهائیزاده محسوب میشد، به ارتش پیوست و ازآنجاکه در زمینه حقوق تحصیلات حقوقی داشت، در دادگاه نظامی مشغول به کار شد. بر همین اساس او واجد روحیهای منظم، حقجو و آشنا به قانون بود.
تبلیغ یدالله به نفع آیین بهائی
ثابت راسخ آنچنان به آئین بهائیت باورمند بود که حتّی گاهی آزار و اذیت ناشایست همقطاران ارتشی خود را به خاطر بهائی بودن تحمل میکرد ولی حاضر به دست کشیدن از مرام خود نبود. او خود تعریف میکند که در ایام جوانی و هنگام حضور در دانشکده افسری، شبی از شبهای زمستان، برخی از همقطارانش او را به زور برهنه کرده و در استخری که آب آن از سرما کاملاً یخ زده بود، انداختند. آنان نمیگذاشتند ثابت راسخ از استخر بیرون بیاید و از او میخواستند از آیین خود تبری بجوید، اما او به دلیل ایمان عمیق به بهائیت، این اذیت را تحمل کرد ولی از اعتقاد خود دست برنداشت.
او آنچنان در باور خود به بهائیت راسخ بود که گاهی بهصورت داوطلبانه برای بحث و گفتوگو با بزرگان اصفهان به نزد ایشان میرفته است. ازجمله یک نوبت با مرحوم آیتالله خادمی ملاقات داشته و بحث و مناظره آنان به درازا کشیده است. او بهشدت از آیین خود دفاع میکرد و افراد بسیاری را با تبلیغات خود به بهائیت متمایل و معتقد کرد.
یدالله ثابت راسخ دو ازدواج در طول زندگی خود داشت. ازدواج اول او با یکی از نزدیکان «اسدالله علم» چهره متنفذ دستگاه پهلوی بود که براثر اختلافات سرانجام از یکدیگر جدا شدند. اختلاف میان ثابت راسخ و همسر نخستش، بالا میگیرد و دادگاه مسؤول رسیدگی به این اختلاف میشود، اما نفوذ اسدالله علم در رأی دادگاه بهشدت تأثیر میکند و صداقت ثابت راسخ، با رأی دادگاه علیه او به زیر سؤال میرود و همین موضوع، زمینه بازنشستگی زودهنگامش از ارتش را فراهم میکند.
چارلز میسون ریمی
ثابت راسخ پس از این رویداد تلخ برای بار دوم ازدواج میکند. همسر دوم او بهائی بود و بعدها با مسلمان شدن ثابت راسخ، او نیز به دین اسلام روی آورد.
یدالله ثابت راسخ انسانی صاحب فضل بود که زبان عربی را بهخوبی میشناخت و آثار باب را بهدقّت مطالعه میکرد. در مقطعی از زندگی، آثار باب تمام توجّهش را بهسوی خود جلب کرده بود. او که یک بهائی مؤمن و مبلغ بود، پس از مطالعه آثار باب، بیان رمزگونه و اشارات باب بهویژه در علم حروف و اعداد، نظرش را جلب میکند و حتی در مقطعی از عمر خود به فراگیری این علوم میپردازد.
مرگ شوقی و آغاز تحیر
شاید یکی از مهمترین اتفاقاتی که در دوران زندگانی سرهنگ ثابت راسخ رخ میدهد و تأثیری مهم بر او بهجا میگذارد، مرگ ناگهانی شوقیافندی در سال ۱۳۳۶ هجری شمسی است. با مرگ شوقی آیین بهائی با بحرانی عمیق مواجه میشود. از یک سو طبق نص عبدالبهاء (پیشوای دوم بهائیان)، در الواح وصایا، مردی از نسل شوقی باید پس از او پیشوایی بهائیان (ولایت امر) را برعهده بگیرد (عبدالبهاء، ۱۹۶۰، ص۱۱). از سوی دیگر شوقیافندی در حالی از دنیا میرود که برخلاف پیشبینی عبدالبهاء، فرزندی نداشت و هیچگونه وصیتی نیز دراینباره بهجای نگذاشته بود. این بحران که هم مشروعیّت معنوی بهائیت را هدف گرفته بود و هم در تعیین تکلیف داراییهای چشمگیر بهجامانده از شوقی مؤثر بود، توجه بهائیان مطرح آن روزگار را به خود جلب کرد.
سرهنگ ثابت راسخ چنین دورانی را درک میکند. او از راهحل «ایادیان امرالله» برای بحرانزدایی آگاهی مییابد و اقداماتشان را رصد میکند و همزمان ادعای چارلز میسون ریمی دربارۀ ولی امریاش پس از شوقی را نیز میشنود؛ اما چالشها بنیادی است و سرهنگ را به اندیشه فرومیبرد. او برای برههای، راه اکثریّت (راه حل ایادیان امرالله) را قانعکننده نمییابد و به انشعاب ریمی رو میآورد و حتی منشی اولین محفل بهائیان ریمی ایران میشود، تا از بحران مشروعیّت پیشآمده گریزی بیابد.
مهمترین چالش ذهنی ثابت راسخ در این دوران آن است که «ایادی امرالله» دستیاران رهبری جامعه بهائی در امر تبلیغاند و مأموریت تبلیغ آیین بهائی و صیانت از بهائیت و «ولی امرالله» را داشتهاند (همان، صص۱۲-۱۴) و هیچکس به آنان اجازه نداده است که رهبری بهائیان را در دست بگیرند. به باور ثابت راسخ، نصوص بهجامانده از عبدالبهاء، مجازات طرد را منحصراً در اختیار «ولی امرالله» قرار داده (نظامات بهائی، ص۸۵) و ایادی نمیتوانند مخالفان خود را طرد کنند و این اقدام آنان برخلاف نصوص بهائی است. همچنین داراییهای جامعه بهائی باید تحت مدیریت و اشراف ولی امرالله مصرف شود و بیتالعدل و نهادهای دیگر بهائی، حق مصرف مالیاتهای دینی بهائیان را ندارند (عبدالبهاء، ۱۹۶۰، ص۱۶). از سوی دیگر بنا بر تصریح عبدالبهاء در الواح وصایا و تصریح شوقی، دو مؤسسۀ بیتالعدل و ولایت امرالله قابل تفکیک و جدایی از یکدیگر نیستند و بیتالعدل، نمیتواند بدون حضور ولی امرالله شکل بگیرد، چراکه ولی امرالله رئیس و عضو دائمی و غیرقابلعزل بیتالعدل است و مسؤولیت دارد اعضای خطاکار بیتالعدل را از آن مؤسسه اخراج کند (عبدالبهاء، ۱۹۶۰، ص۱۶) و اگر روح تصمیمهای بیتالعدل با تعالیم بهائی مغایر بود، برای تغییر آن پافشاری کند. ولی امرالله موظف به حضور مرتب در جلسات بیتالعدل است و یا آنکه باید فردی را برای شرکت در این جلسات به نمایندگی از خود منصوب کند. لذا از دیدگاه ثابت راسخ، تشکیل بیتالعدل بدون حضور ولی امرالله، از منظر نصوص بهائی، فاقد وجاهت و مشروعیت است.
شوقی افندی
ریمی که از طرف شوقی رئیس شورای بینالمللی بهائی بود و یکی از ایادیان امرالله به شمار میرفت، ادعا میکند که ولی امر دوم بهائیت است و بهائیان باید از او اطاعت کنند. ریمی استدلال میکند که ولی امرالله باید رئیس دائمی بیتالعدل باشد و چون بنا بوده شورای بینالمللی بهائی در آینده به بیتالعدل تبدیل شود و درواقع این شورا، بیتالعدل جنینی است که در آینده نزدیک متولد و به بیتالعدل اعظم تبدیل گردد، بنابراین شوقی با انتصاب او به ریاست این شورا، تلویحاً او را بهعنوان ولی امر بعدی تعیین کرده است. در غیراینصورت بهائیان باید معتقد شوند که شوقی به دستور عبدالبهاء در الواح وصایا بیاعتنایی کرده که این مسأله برای عموم بهائیان قابلپذیرش نیست.
نکتهٔ بسیار مهم دیگری که مورد توجه ثابت راسخ قرار میگیرد آن است که ایادیان امرالله اعلام میکنند که هیچ وصیت نامهای از شوقی باقی نمانده است و او کسی را به عنوان جانشین خود معرفی نکرده است. اما این اتهام به شوقی به منزله عدم رعایت مفاد کتاب اقدس است. چرا که بهاءالله در کتاب اقدس دستور اکید به تنظیم وصیتنامه داده[۱] و عدم انجام این واجب توسط شوقی در نظام فکری باورمندان به بهائیت، به معنی سرپیچی شوقی از دستور بهاءالله و مطابق با گناهکار بودن شوقی است. این در حالی است که در نظام فکری بهائی، شوقی دارای عصمت موهوبی از جانب بهاءالله است و امکان ندارد دستورات شرعی او را نادیده بگیرد. در عین حال تأکید عبدالبهاء در کتاب الواح وصایا بر لزوم تعیین ولی امرالله بعدی توسط ولی امر پیشین، مزید بر علت است. ثابت راسخ، ادعای وصیت نامه نداشتن شوقی و همچنین تعیین نشدن ولی امر بعدی توسط او را نمیپذیرد و معتقد است، پذیرش چنین دیدگاهی به منزلهٔ انکار اصل بهائیت خواهد بود. او مینویسد:
«…گروه اغنام الله را مشغول رجزخوانیهای خود نموده، ضمن بر هم زدن اهداف ۲۸ گانه نقشهٔ ده سالهٔ شوقی ربانی به نهایت ضدیت و مخالفت با مراکز امر برخاستند و قلباً و لساناً و فعلاً و عملاً، تیشه بر ریشهٔ شجرهٔ امر زده و جناب شوقی افندی را متهم به گناه کبیرهٔ لایغفر نمودند و صریحاً نوشته و گفتهاند که جناب شوقی افندی دستورات کتاب اقدس را در مورد وصیت نامه و الواح وصایا را در مورد تعیین «من هو بعده» و سایر موارد دیگر اجرا ننموده است و سبب اختلاف و انشقاق گردیدهاند و بیانات و الواح و آثارش به انضمام آثار عبدالبهاء نص نمیباشد».
منظور ثابت راسخ از عبارت و «ومن بعده» در متن فوق اشاره به جملهای از صفحه ۱۳ الواح وصایای عبدالبهاء بود که نوشته بود: «ای احبّای الهی، باید ولیّ امرالله در زمان حیات خویش من هو بعده را تعیین نماید، تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد».
تصویر شماره ۱: رونوشت حصر وراثت شوقی به عنوان یک مسلمان با حضور اعضای طرد شده خانواده او
اعتراض ثابت راسخ به تشکیلات در تقسیم ارث شوقی افندی
اعتراض سرهنگ ثابت راسخ به تشکیلات بهائی در همین محدوده خلاصه نمیشود. او به رفتار تشکیلات دربارۀ سرمایههای جامعه بهائی در ایران که همگی به نام شوقی بود، اعتراض میکند. شوقی فرزندی نداشت و براساس قوانین ایران، گواهی انحصار وراثت برای شوقی افندی فقط درصورتی قابلصدور بود که علاوه بر همسر، خواهران و برادران او نیز بهعنوان ورثه این برگه را امضا کنند. این در حالی بود که شوقی تمام آنها را طرد کرده بود و براساس مقررات بهائی، به آنها ارثی تعلق نمیگرفت. حجم بزرگ این اموال نیز بهگونهای بود که تشکیلات بهائی نمیتوانست از آن چشم بپوشد. لذا در اقدامی سراسر مخالف با تعالیم بهائیت، شوقی بهعنوان یک مسلمان معرفی و اموالش براساس مقررات اسلامی تقسیم شد و نام خواهران و برادران شوقی نیز در گواهی انحصار وراثت قرار گرفت تا اموال جامعه بهائی در ایران قابلانتقال شود! سپس خواهران و برادران شوقی با دریافت پورسانت، همین اموال را به افراد سرشناس جامعه بهائی بازگرداندند تا سالها بعد که شرکت امنا تأسیس شد و بخشی از این داراییها به آن شرکت منتقل گردید.
او مینویسد: «بدین وسیله آثار امری و کشتهشدگان را بهتدریج نابود و مضمحل میسازند و پس از انجام کلیه نقل و انتقالات و تضییع حق دولت و تبانی و سازش با کارکنان ناصالح اداره ثبت تهران، خود را مسلمان معرفی و طبق حصر وراثت شماره ۱۴۶۴ تاریخ ۲۷/۷/۳۷ و حکم صادره در پرونده شماره ۱/۳۷/۷۹۶ شعبه اوّل دادگاه بخش تهران، با موافقت بیوه حضرت شوقی ربانی، روحیه ماکسول، آن وجود اطهر را که اوّلین ولیّ امر دیانت بهائی بوده و هست، مسلمان معرفی و برابر حکم صادره که به رؤیت روحیه ماکسول رسیده است و اقاریر و اظهارات مندرجه در پرونده را به نام اسلام پذیرفتهاند و حکم حصر وراثت، برابر قواعد اسلامی صادر و مطرودین را مالک و وارث اصیل جناب شوقی ربانی و ماترک وی و موقوفات و اراضی امری و وجوه خیر شناختهاند و مطرودین هم با اخذ مبلغی به نام سهمیه املاک و اراضی و اماکن موقوفه در ایران، در جهت پاداش این خیانتکاران به آنان، مصالحه کردهاند» (ثابت راسخ، ۱۳۹۲، ص۲۰۹)
ثابت راسخ میپرسید که مگر میتوان به خاطر پول، رهبر بهائیت در سراسر دنیا را مسلمان معرفی کرد و مگر میتوان با افراد طردشده خانواده شوقی ارتباط برقرار کرد و با آنان بر سر پول، قرارومدار گذاشت و با پرداخت پورسانت، بخشی از این اموال را حفظ کرد؟ اگر این افراد ناصالح بودند و طرد شده بودند، مطابق قوانین بهائی هرگونه سلام و کلام با آنان جایز نبود و اگر افراد ناصالحی نبودند، چرا شوقی آنان را طرد کرده بود؟
اعتراض دیگر ثابت راسخ به بهائیان سرشناسی است که در فاصله تقسیم اموال شوقی تا تشکیل شرکت امنا، این اموال را در اختیار داشتند؛ چراکه بسیاری از آنان این اموال را هرگز بازنگرداندند و به مصرف شخصی رساندند. ثابت راسخ این دزدی آشکار را نتیجه سوءمدیریت ایادی امرالله و بیتالعدل و همچنین عدول و سرپیچی تشکیلات بهائی از مقررات تقسیم ارث در آیین بهائی میداند.
از دیگر مسائلی که ثابت راسخ را تحتتأثیر قرار داد، تخریب قبرستانهای قدیمی و اماکن خاص بهائی و فروش آن بود که بعد از مدتی در مناطق مرغوب شهری قرار میگرفت. این اقدام از دیدگاه او فقط به دلیل پولپرستی و عطش بیانتهای سردمداران بهائی در ایران و مدیران شرکت امنا صورت گرفت. مهمترین نمونه این اماکن، قبرستان قدیمی امیرآباد و ییلاق بهاءالله در منطقه زرگنده تهران است. او همچنین نسبت به سند خوردن بخشی از محل سجن بهاءالله در تهران به نام همسر حبیب ثابت معترض میشود (همان، ص۲۰۸).
در همین دوران است که سرهنگ راسخ برای نخستین بار با نقدهای مسلمانان بر اصل بهائیت ـ که هر دو گروه ریمی و بهائیان غیرریمی را دربر میگیرد ـ بهصورت جدّی، روبهرو میشود.
آغاز مطالعه و گفتوگو
سرهنگ یدالله ثابت راسخ از سال ۱۳۴۵ به بعد، با برخی از محققان و اندیشمندان شهر اصفهان آشنا میشود و گفتوگوهای صریحی میان او و این اندیشمندان، دربارۀ مسأله بابیت و بهائیت شکل میگیرد. راسخ در کتابش یادآوری میکند که این گفتوگوها و مباحثهها، بعضاً تا پاسی از شب ادامه مییافته است. ازآنجاکه ثابت راسخ زبان عربی را بهخوبی متوجه میشده است، هنگامی که با آثار باب به زبان عربی و بهویژه با تفسیرهای او بر قرآن کریم مواجه میشود، دچار سردرگمی بیشتری میشود. باب در این کتابها، مکرراً خود را نایب حضرت حجتبنالحسن العسکری نامیده و از آن حضرت که امام دوازدهم منتظَر شیعیان است، بارها یاد کرده است.
همچنین، باب در کتابهای خود، نواب اربعه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را ستوده و همان تصویری از امام قائم غایب را ترسیم کرده که موردتوجه و انتظار شیعیان است. این مسأله فقط در یک کتاب باب نیز مطرح نشده، بلکه بخش مهمی از آثار او را تشکیل میدهد. این در حالی است که در تبلیغات بهائی، باب بهعنوان قائم موعود دیانت اسلام معرفی میشود و بهاءالله حضرت حجتبنالحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف را شخص موهومی خوانده است (بهاءالله، بیتا، ص۳۱۹). بهائیان در تبلیغات خود، غیبت را مانع رسیدن فیض الاهی به انسانها و امری ناممکن میدانند. بهاءالله همچنین نواب اربعه را بهسختی نکوهش کرده و آنان را دروغگو خوانده است. بهاءالله معتقد است که دروغگویی نواب اربعه و ساختن مسأله غیبت و ویژگیهای خاص برای قائم موعود، باعث شد تا مردم، باب را بهعنوان قائم موعود نپذیرند و او را به قتل برسانند (اشراق خاوری، ۱۰۳، ج۱، ص۴۵۰).
ثابت راسخ در این بخش از سخنان خود، به نقل ناقص حدیث لوح جابر در کتاب ایقان اشاره دارد و اثبات میکند که اگر بهائیان کتاب ایقان را کتابی مقدس میدانند، چارهای جز این ندارند که قائم موعود و امام دوازدهم شیعیان را فرزند امام حسن عسکری علیهالسلام بدانند. توضیح آنکه در حدیث لوح جابر که نام تمامی امامان پس از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و برخی از ویژگیهای زمان زندگی آنان بیان شده است، بعد از توصیف روزگار امام حسن عسکری علیهالسلام، به توصیف روزگار امامت فرزند آن حضرت، یعنی محمدبنالحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف میپردازد. بهاءالله، ضمن تصریح به نقل حدیث لوح جابر از کتاب کافی، بخش مربوط به نام جانشین امام حسن عسکری علیهالسلام و نسبت آن جانشین با امام عسکری علیهالسلام را تقطیع کرده است (بهاءالله، ۱۳۷۷ش، ص۱۶۲). آن بخش تقطیعشده در این چند کلمه خلاصه میشود: «اکمل ذلک بابنه م ح م د رحمة للعالمین» یعنی کار امامت را با فرزند او [امام حسن عسکری] به پایان رساندیم که او رحمت بر جهانیان است.
در ادامۀ روایت، به دشواریهای حفظ ایمان در دوران غیبت آن حضرت و کشته شدن پیروان و منتظران راستین او اشاره شده و تصریح شده که زمین به خون آنان رنگین خواهد شد و شیون و فریاد از میان زنان آنان بر خواهد خاست. سرهای ایشان بریده خواهد شد و ستمگران، آنها را برای یکدیگر به هدیه خواهند فرستاد و… (کلینی، ۱۴۰۷، ج۱، ص۵۲۸).
بهاءالله این عبارات را بر دوران ظهور امام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف تفسیر کرده و تلاش کرده تا سرکوب شورش بابیان توسط امیرکبیر را با این عبارات تطبیق دهد. ثابت راسخ تلاش چندانی نمیکند تا اثبات نماید که این توصیف مربوط به دوران غیبت امام دوازدهم است و نه دوران ظهور آن حضرت. آنان که اندکی با روایات مهدویت آشنایی داشته باشند، میدانند که ذلت و خواری یاران و منتظران قائم موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف در روزگار غیبت (صافی گلپایگانی، ۱۴۱۹، صص۳۸۸-۳۸۹) و پیروزی و سرفرازی و چیرگی آنان بر کافران و بدکاران در عصر ظهور (همان، صص۳۵۸-۳۶۰و۳۶۸)، از ارکان باور به مهدویت است و بهصورت متواتر در روایات بیان شده و تفسیر بهاءالله در ایقان از این روایت ناموجه است.
آنچه که ثابت راسخ بر آن تأکید کرده آن است که تمامی این اوصاف برای دوران امامت فرزند امام حسن عسکری که همنام پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم است، بیان شده و نه برای علیمحمد شیرازی، فرزند میرزارضای بزاز. انتخاب هوشمندانه این روایت توسط ثابت راسخ بدان جهت است که نقل آن در منابع معتبر بهائی نظیر کتاب ایقان و البته آثار شوقی و خود باب (باب، بیتا، دلائل سبعه، ص۴۷؛ شوقی، ۱۹۹۲، قرن بدیع، ص۱۸۶)، شائبه مُحرّف بودن یا جعلی بودن این روایت را بهکلی برطرف میکند. ثابت راسخ آشکارا بهائیان همکیش خود را به این نکته توجه میدهد که اگر به کتاب ایقان ایمان دارند، باید بپذیرند که امام دوازدهم شیعه و قائم موعود، محمدبنالحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
نقد ثابت راسخ به تعارض تعالیم باب و بهاءالله
یکی دیگر از محورهای نقد یدالله ثابت راسخ به آیین بهائی تعارض احکام باب و بهاءالله است. برای توضیح این محور لازم است ابتدا به سه مقدمه توجه شود:
نخست آن که مبلغان بهائی مکرراً بیان میکنند که تاریخ مصرف احکام اسلام بعد از دوازده قرن پایان یافته و تکامل جامعهٔ بشری، انسان را نیازمند مقررات و قوانین جدید کرده است. به همین دلیل است که خداوند برای هدایت انسانها پیامبران و فرستادگان جدیدی ارسال کرده است. آنان باب و بهاءالله را مصداق این پیامبران جدید معرفی میکنند.
دوم آن که بهاءالله ادعا کرده که تأیید کنندهٔ آن مطالبی است که باب به عنوان مسیر رستگاری برای انسانها آورده و هیچیک از آنها را ابطال نکرده است. این بیان بهاءالله در زمانی که اکثر قریب به اتفاق مریدان او، پیروان پیشین باب بودهاند، قابل درک است. در صفحه ۳۹۴ کتاب بدیع که در اوائل دعوی ظهور تألیف شده مینویسد: «بدانید ای قوم که این غلام رحمن در جمیع احیان اراده اش آن بوده آنچه از ظهور قبلش نقطه بیان روح من فی الاکوان فداه نازل شده ثابت نماید حرکت ننمودهام مگر به رضای او… و لکن مشرکین بیان گمان نمودهاند و در بادیههای مهلکه مشی کردهاند. چنانکه نسبت دادهاند که این غلام گفته که نقطه بیان از یک حرف من خلق شده. لا والله. آنچه نازل شده منزل حق تعالی… بوده و خواهد بود. بگوئید ای بیشرمهای ارض(خطاب به پیروان باب)آنچه در این ظهور نازل به عینه همان کلمات نقطه اولیّه [=نقطه اولی یعنی جناب باب] بوده و خواهد بود…»
سوم آن که بعدها بهاءالله با نسخ برخی احکام باب، مقام ظهور خود را از باب بالاتر دانسته و بهائیان نیز امروزه معتقدند که در صورت تعارض دو حکم میان کتاب اقدس و بیان فارسی، حکم کتاب اقدس معتبر است و حکم کتاب بیان نسخ شده است. عبدالبهاء در مکاتیب مینویسد: «و در کتاب اقدس که مهیمن [=گواه صادق] بر جمیع کتب و صحف و زبر است و کل آنچه در آن مذکور، ناسخ جمیع صحائف و کتب؛ حتی اوامر و احکام و اعلان و اظهار آن ناسخ جمیع اوامر غیر مطابق و احکام غیر متساوی مگر امری و حکمی که در آن کتاب مقدس الهی غیرمذکور» (عبدالبهاء، مکاتیب، ج۱، ص۳۴۳)
بعد از بیان این سه مقدمه لازم است به نقد ثابت راسخ در مورد چرایی تعارض احکام کتاب اقدس و بیان فارسی بازگردیم. او با طرح این سؤال اساسی و بسیار مهم که چه تغییری در فضای فرهنگی و اجتماعی مردم ایران در عصر قاجار ایجاد شده که لازم بود، برخی احکام باب بعد از حدود بیست سال توسط بهاءالله نسخ شود؟ به استقبال شبهه بیان شده در مقدمهٔ نخست میرود. او معتقد است که حتی اگر بپذیریم تغییر شرایط اجتماعی مستلزم تغییر احکام اسلامی است -که در جای خود قابل نقد است- به هیچ وجه نمیتوان تغییر احکام باب توسط بهاءالله را پذیرفت و هضم کرد. مگر میشود که خداوند پیامبری را برای هدایت انسانها بفرستد (یعنی باب) و قبل از فراگیر شدن تعالیم او در سراسر عالم، همان ها را توسط پیامبر جدیدی نسخ کند؟ مگر میشود عمر احکام یک دیانت کمتر از بیست سال باشد؟ به اعتقاد ثابت راسخ، این مسأله به بازی گرفتن عقیدهٔ مردم در ارسال پیامبران و فرستادگان الاهی است. او مینویسد:
«پس خوانندگان محترم، مراتب حقیقت و درجات صحت و درستی و اعتبار و منزلت این دو کتاب آسمانی و دو موعود الهی یعنی کتاب بیان و کتاب اقدس که سبب گمراهی و بدبختی جمیعی ساده لوح و بدبخت گردیدهاند را بدانید و نزد وجدان خود قضاوت کنید. به راستی اگر این دو کتاب مهماند چرا بهائیان از انتشار رسمی و ترجمهٔ آن و قرار گرفتن آن در اختیار دیگران واهمه دارند و اگر هر دو از جانب خدایند، چرا در این مدت کوتاه، این همه با یکدیگر اختلاف دارند و چرا مطالب موجود در کتاب اقدس، با دیگر تعالیم حضرات سازگار نیست؟» (ثابت راسخ، ۱۳۹۲، ص۱۴۶)
او سپس در بخشی دیگر از کتاب (صفحه ۱۴۴)، به بیان برخی احکام جوارحی پیش پا افتاده میپردازد که در میان تعالیم و کتابهای مختلف خود بهاءالله متفاوت است. به عنوان نمونه به حکم تراشیدن موی سر اشاره میکند و مینویسد: در سوره حج مینویسد: «فاذا خرجت عن الماء قص شاربک ثم قلم اظفارک و حلق راسک ثم استعمل احسن الاطیاب ثم البس احسن الثیاب… الخ «لوح حج بیت شیراز» (اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، ص۶۸، پاورقی ۲)
ترجمه: هنگامی که از آب خارج شدی، ناخن و سبیل خود را ببر و سر خود را بتراش. سپس بوی خوش استعمال کن و لباس نیکو بر تن نما.
این در حالی است که تراشیدن موی سر در کتاب اقدس حرام اعلام شده است. بهاءالله مینویسد: «لا تحلقوا رؤوسکم قد زیّنها اللّه بالشّعر و فی ذلک لایات لمن ینظر الی مقتضیات الطّبیعة من لدن مالک البریّة انّه لهو العزیز الحکیم». (اقدس، فراز۴۵)
ترجمه: سرهای خود را نتراشید. چرا که ما آنها را با موی سر زینت دادهایم و در این زینت دادن، نشانه ای است برای آن کس که در مورد مقتضیات طبیعت مینگرد تا دریابد که این از جانب مالک جهان است که او با عزت و با حکمت است.
این تعارض، برای بهائیان نیز ایجاد سردرگمی کرده است. چرا که نص نخست امر به تراشیدن موی سر و امر دوم نهی از آن است. در واقع نسخ این حکم از جنس جواز و نهی نیست. بلکه از جنس امر و نهی است. آن هم در مدتی بسیار کوتاه و آن هم در حکمی جزئی و پیش پا افتاده. ثابت راسخ سپس به این بخش از کتاب رساله سؤال و جواب اشاره میکند که: «در رسالهٔ سؤال و جواب نازل:
س ــ در کتاب اقدس نهی از حلق رأس [=تراشیدن سر] شده و در سورهٔ حج امر به آن.
جــ جمیع مأمورند به کتاب اقدس و آنچه در آن نازل است حکم حلق رأس از قاصدین بیت عفو شد». (اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، ص۶۸)
ثابت راسخ در حال سخنرانی
پذیرش اسلام
یدالله ثابت راسخ با دیدن این تناقضها، یک گام دیگر در مسیر جدا شدن از بهائیت برمیدارد و به اسلام نزدیکتر میشود. وجدان او در این مسیر بیدار میشود، گفتوگوهای انتقادی کارساز میشوند و نهایتاً از اعتقادات پیشین دست میشوید و اسلام را میپذیرد و مینویسد:
«این ذرّه بیمقدار، خلیلوار دامن همت به کمر زدم و حجاب جهل و تقلید و تعصب را از چهره خود برداشتم. با یک نظر بیآلایش تمام کیشها و آیینها و عقائد و آراء ملل و فلاسفه و حکما را موردمطالعه و بررسی قرار دادم و آنچه را نتیجه گرفتم، به نام خدمت به عالم بشریت و راهنمایی ملل در این رساله نگاشتم. چون مقصودی جز کشف حق و حقیقت نداشته و ندارم، به توفیق پروردگار به کشف حقیقت موفق شدم. پرده از روی بصیرتم برکنار و حقیقت را همچون آفتاب تابان در قلب خویش یافتم. اضطراب خاطرم به اطمینان مبدّل شد و تشویش قلبم پس از هشت سال متوالی و بحث مفصل با علماء و دانشمندان اسلامی بهخصوص حضرات آقایان دکتر پرویزی عزیز و دکتر نگین و غیره که اوقات شریفشان را از ساعت ۱۷ الی ۲۴ اشغال مینمودم، به سکون و آرامش گرایید.
خدای خود را شکر نمودم که مرا به حق و حقیقت رهبری و هدایت فرمود و بنیان عقیدهام را همچون کوه استوار ساخت و به شکرانه این نعمت خواستم که آنچه بر من مکشوف و بر دیگران پوشیده است، به رشته تحریر درآورم. باشد که چراغ راهی شود و گمراهان وادی ضلالت را هدایت بخشد، تا بدان وسیله بیخبران به عشق حضرت حجتبنالحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف به چاه نیفتند و چاهافتادگان به دستاویز آن نجات یابند و بالله التوفیق و علیه التکلان». (ثابت راسخ، ۱۳۹۲، ص۸۶).
آسیب تشکیلات بهائی به او و همسرش پس از مسلمان شدن
مسلمان شدن او اما برایش بسیار پرهزینه بود. آزار و اذیت همکیشان سابق، تازه شروع ماجراهای او با جریان بهائیت است. افشاگریهای او در زمینۀ فرار بزرگ مالیاتی شرکت امنا، کار را بر تشکیلات بهائی سخت کرد. ماجرا از این قرار بود که در تقسیم ارث شوقی، ارزش داراییهای او با تقلب و پنهانکاری، بسیار کمتر از مقدار واقعی نشان داده شد و با پرداخت رشوه به مأموران دولتی با مالیاتی اندک، کار انتقال مالکیت این زمینها به سرانجام رسید. انجام تشریفات محضری در روز تعطیل و همچنین مخالفت با قانون در این زمینه، از دیگر محورهای افشاگری ثابت راسخ در این دوران است.
ثابت راسخ که خود مرد قانون است و در زمان حضور در ارتش، در دادگاه نظامی مشغول فعالیت بوده، به نکته حقوقی ظریفی اشاره میکند. او معتقد است که فرار مالیاتی و سرپیچی از قانون هر کشور، نهتنها خیانت به آن جامعه محسوب میشود و عملی مذموم است، بلکه در آثار و احکام بهائی نیز ممنوع شناخته شده و مطابق نصوص بهائی و دستورهای رهبران این آیین مانند بهاءالله و عبدالبهاء، اطاعت از قانون هر کشور، بر هر بهائی واجب و لازم است و سرپیچی از قوانین کشوری، برخلاف تعالیم بهائی است (اشراق خاوری، بیتا، گنجینه حدود و احکام، ص۴۶۳). بااینوجود، رهبران تشکیلات بهائی برای کسب ثروت و مالاندوزی، به دستور پیشوایان خود برای اطاعت از حکومت نیز توجه نمیکنند و این عمل زیرنظر مستقیم رهبری تشکیلات بهائی در بیتالعدل و همکاری ایادی امرالله اتفاق میافتد. چنین اعمالی برای ثابت راسخ، معنایی جز بیاعتباری بیتالعدل و رهبری تشکیلات بهائی پس از شوقی نداشت. این نتیجۀ سوء برای ثابت راسخ، نشانی دیگر از مقدمات سوء آن، یعنی غیرالاهی بودن باور بهائی دارد.
تشکیلات بهائی نیز پس از مسلمان شدن ثابت راسخ و مخالفتهای علنی او با ایادی امرالله و بیتالعدل، بسیار بر او سخت میگیرد و هرگونه ظلم و تعدی به او را مجاز میشمرد. ثابت راسخ در بیان گوشهای از رفتارهای غیرانسانی تشکیلات بهائی با اموالش، خطاب به همکیشان سابق خود چنین مینویسد:
«مبلغان و ناشرین و ایادی با هزینههای هنگفت و طاقتفرسا، با اخذ حقوق از بیت المال عمومی به اطراف و اکناف کشور فرستادند و مجامع و مجالس فساد و شرارت تشکیل دادند و علناً سخنرانی و انتشارات رسمی و غیررسمی برعلیه اینجانب و همسر و بستگانم دادند» (ثابت راسخ، ۱۳۹۲، ص۲۱۷).
او در جایی دیگر هم مینویسد:
«آیا تشکیلات و مؤسّساتی که اثاثیه منزل و اندوخته اینجانب و همسرم را جهت ربودن اسناد و مدارکم، شبانه با شکستن قفل سرقت نمایند و با ایادی خود به نام اعضای محفل روحانی از طریق میاندوآب و مراغه و راهآهن به نام «طرازالله هوشمند» بارنامه نمایند و طبق بارنامه مورخه ۲۵/۲/۴۵ به طهران وارد کنند و با تطمیع نمودن مأموران ناصالح انتظامی و کاشفان جرم، به شرکت امنا تحویل دهند تا در آنجا حیفومیل شود، نشانی از عدالت و انصاف دارند؟ آیا اگر افسری را با همسرش سرگردان گذارند و اموال ایشان را به یغما برند شایسته است که نام بیتالعدل بر خود گذارند؟ آری! شاید نباید توقع داشت که بیتالعدل و تشکیلاتی که جنابان جان فرابی و روحیه ماکسول و حسن بالیوزی و امثالهم بهوجود آورند، بهتر از این باشد» (همان، صص۵۷ و ۵۸).
ثابت راسخ بخشی از پسانداز خود و همچنین وجه بهدستآمده از فروش منزلش را نیز ـ که در سال ۱۳۴۵ شمسی حدود یک میلیون تومان بود ـ در اختیار شرکت امنا گذاشته بود تا با مشارکت در فعالیتهای تجاری آن شرکت، سودی بهدست آورد و دوران بازنشستگی خود را بگذراند. هنگامیکه بعد از مسلمان شدن به این شرکت مراجعه میکند تا پول خود را پس بگیرد، به در بسته میخورد و تلاشهایش تا پیروزی انقلاب اسلامی به جایی نمیرسد. فریاد او از این ظلم آشکار و سرگردان شدن در ایام بازنشستگی و سالمندی، به آسمان بلند میشود.
استقامت در راه عقیده و تلاش برای جبران گذشته
یدالله ثابت راسخ که روزگاری از مبلغان بهائی بهشمار میآمد، پس از انتخاب آیین اسلام و دست شستن از بهائیت، برای جبران گذشته خویش تلاش فراوان میکند و با بسیاری از همکیشان سابق، ارتباط برقرار میکند تا آنان را از دلایل مسلمان شدن خویش آگاه سازد اما تشکیلات بهائی او را طرد میکند و بهائیان حاضر به شنیدن سخنان او نمیشوند. او ناامید نمیشود و با تهیه نوشتهها و کارت پستالهای متعدد و ارسال آنان به منازل بهائیان بهویژه در اصفهان، سخنان خود را تکرار میکند. او همچنین به سراغ کسانی میرود که در روزگار جوانی آنان را به بهائیت تبلیغ کرده است و تلاش میکند که آنان را از حقیقت بهائیت مطلع سازد و اشتباهات گذشته را جبران نماید.
دراینمیان، هرچه تشکیلات بهائی میکوشد تا با فشار اجتماعی ناشی از طرد و همچنین فشار اقتصادی ناشی از مصادره اموال، او را خاموش کند، راه به جایی نمیبرد. او خود مینویسد: «بایستی به این نکته معترف بود که بشر دوستدار عزت وافتخار است، زحمت میکشد و رنج میبرد از برای آن که آیندهٔ روشن و پرافتخاری داشته باشد. هرکس به امید آیندهٔ درخشانی با شور و شعف، مشقت و سختی را تحمل میکند و برای حائز شدن رتبه و مقامی به هر نوع فرسودگی جسم و روح خویش تن درمیدهد. آیا مقصود از زندگانی خورد و خوراک و خواب است؟ آیا کتاب زندگانی فقط عبارت از شرح و تفسیر این نکات میباشد و با جملات فریبنده و عبارت دلکش و شیرین از این مباحث گفتگو میکند؟ هرگز!
خورد و خوراک و خواب در زندگانی بشر خود وسیله ای است از برای تأمین مبانی اصلی حیات، چون فقط بایستی معنویت در زندگی مدّ نظر گرفته شود. پس از مرگ از طرز خورد و خوراک و خواب انسان گفتگو نمیشود. چه، هرکس بخواهد زندگانی یک نفر را در نظر مجسم سازد و به کارها و اثرات مفید وی در جامعه و پیکرهٔ اجتماع بشری چشم میاندازد و اینجانب مدت ۵۵ سال با تحمل کلیهٔ بلایا و مصائب گوناگون و خسارات لاحد و لاتحصی، مادی و معنوی و از دست دادن کلیهٔ زندگانی و وجوه اندوختهٔ خود مانند کوه در مقابل اتهامات ناروا که هر یک از آنها با مدارک و شواهد زنده و کامل به اطلاع اولیای امور و هموطنان عزیز به خصوص خادمین و جان نثاران حضرت امام عصر حجة بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف خواهد رسید، ایستاده و پا برجا ماندم و از هیچ قدرتی نهراسیدم و با وجود مبالغی که مقروض شدم، خم به ابرو نیاوردم». (ثابت راسخ، ۱۳۹۲، صص۲۴۱و۲۱۵)
فشار بهائیان به او تنها به دزدیدن اموال او ختم نمیشود. او مینویسد:
با سؤال نمودن یک حقیقت، مورد حمله و طرد و تکفیر واقع گردیدم. پدر مرا احضار در محفل نموده و با تهیه مینوتی در محفل شیطانی (نه روحانی) وادار نمودند که آن پیرمرد سالخورده که ۹ فرزند ذکور خود را یکی بعد از دیگری ازدست داده بود و منحصر به یک اولاد ذکور بود، با من قطع ارتباط نماید و در صورت امکان فرزند و همسر فرزندش یعنی عروسش را به قتل برساند. چون این عمل شنیع و ناپسند را نپذیرفت، عیال عقدی او را شب عید نوروز توسط ناجوانمرد بی شرف، محمد اشراقی واعضاء محفل جلفا و اصفهان و نجف آباد با تطمیع نمودن وی، ضمن برداشت وجوهی، بدون اطلاع و به بهانهٔ رفتن حمام، فراری داده و پس از سه روز تجسس و اطلاع به شهربانی اصفهان و مقامات قضائی و انتظامی، معلوم گردید به اهواز رفته است. با تظلم به دادگستری نجف آباد و اعمال نفوذ آنان به وسیلهٔ حامیان خود زندگانی این پیرمرد ۱۲۰ ساله را متلاشی نمودند و پرونده را راکد و بلا اثر کردند.
فرزندان را به قتل مادر و پدر تحریک و تحریص نمودند و سبب جدائی آنان شدند و طفل صغیر را از دامن پدر و مادر جدا نموده به چاه مذلت و بدبختی انداختند و باعث جدایی زن و مردی که دارای پنج طفل صغیر از سن ۵ الی ۱۷ سالگی بودند، شدند. زن را به قتل شوهر تحریک و تحریص کردند و فامیل و بستگان جمعی را به قتل و نابودی یک دیگر موظف و مکلف داشتند و مفاد «عاشروا مع الادیان کلها بالروح و الریحان» را باحسنها و اکملها با پریشان ساختن عائلهها به موقع به اجرا گذاردند و میگذارند. (همان، صص۲۱۵و۲۱۶)
او در عین تمام گرفتاریهای مالی و خانوادگی ایجادشده، در راه جدیدی که انتخاب کرده است، ثبات قدم نشان میدهد و ده سال تلخ را تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی سپری میکند. بعد از پیروزی انقلاب، با نگارش نامهای به دفتر امام خمینی رحمةالله علیه، از ظلم بهائیان شکایت میکند و سپس با معرفی اموال شرکت امنا به دادگاه انقلاب، بعد از ده سال، به بخشی از حق پایمالشده خود میرسد.
در تمام این مدت، او با شرکت در جلسات مذهبی اسلامی و انجام مناسک دینی، روحیه معنوی خود را حفظ میکند. سخنرانیهای پرشور در جلسات جشن نیمه شعبان و متذکر ساختن افراد به وجود مقدس امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف از جمله کارهای او در سالهای پایانی عمر میشود. برگزاری دعای ندبه در منزل مسکونی و پذیرایی از شرکت کنندگان در این جلسه را مایه افتخار خود میداند و به آن اهتمام میورزد. ثابت راسخ در همین دوران، بارها به زیارت مشاهد مشرفه بهویژه مشهد مقدس نائل میشود. شرکت در مراسم غبارروبی حرم رضوی و ملاقات با مرحوم آیتالله العظمی میلانی در مشهد و تجلیل و تکریم آن فقیه والا از ثابت راسخ، از خاطراتی است که تا پایان عمر، همواره از آن یاد میکرد.
در سراسر کتاب نشیب و فراز نیز توجه او به مسأله امامت و مهدویت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف جدی و پررنگ است. او برخی از روایات امامیه در بحث لزوم وجود حجت الاهی در هر زمان بر روی زمین و خالی نماندن زمین از مردی آسمانی و الاهی را در کتابش متذکر میشود و چنین باوری را سرچشمه دوام هدایت در هر دوران میداند.
سرانجام یدالله ثابت راسخ در ۵ مهر سال ۱۳۸۰ هجری شمسی و در سن هشتاد و هفت سالگی، در زادگاه و محل زندگیاش در سالهای پایانی عمر، یعنی دهق از توابع فریدن اصفهان، چشم از جهان فرو بست و به دیدار معبودش شتافت و در همانجا به خاک سپرده شد. سرگذشت زندگی او و تلاش بیپایانش برای کشف حقیقت و سپس تبعیت از آنچه کشف کرد و آموخت، شورانگیز و عبرتآموز است. او پس از آنکه فهمید که باوری نادرست را انتخاب کرده است، به تمام شؤون اجتماعی خود پشت پا زد و در میانسالی، از عقیدهای که سالها با آن رشد کرده بود، دست برداشت و همان اعتقادی را انتخاب کرد که پیش از آن در جهت نابودیاش تلاشها کرده بود. خدایش رحمت کناد.
منابع
اشراق خاوری عبدالحمید، رحیق مختوم، ۱۰۳بدیع، طهران: لجنه ملی نشر آثار امری.
گنجینه حدود و احکام، بیتا، بیجا، بینا.
باب میرزاعلیمحمد شیرازی، دلائل سبعه، بیتا، بیجا، بینا.
بهاءالله میرزاحسینعلی نوری، اقتدارات و چند لوح دیگر، بیتا، بیجا، بینا.
کتاب ایقان، ۱۳۷۷شمسی-۱۵۵بدیع-۱۹۹۸میلادی، آلمان، هوفمایم، لجنه ملی نشر آثار امری به زبان فارسی و عربی.
بدیع، بیتا، بیجا، بینا.
کتاب اقدس، ۱۹۹۵میلادی، حیفا: مرکز جهانی بهائی
ثابت راسخ یدالله، به اهتمام هادیان مهدی، نشیب و فراز، ۱۳۹۲ش، تهران: انتشارات گوی.
شوقی ربانی، قرن بدیع، ۱۴۹بدیع-۱۹۹۲میلادی، کانادا-انتاریو: مؤسسه معارف بهائی بلسان فارسی.
عبدالبهاء (عباس افندی)، الواح وصایا، ۱۹۶۰میلادی، محفل روحانی ملی بهائیان پاکستان، مطبعه استرلینگ گاردن رود.
مکاتیب، کردستان العلمیه، ۱۳۳۰ هجری قمری
صافی گلپایگانی لطف الله، منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، ۱۴۱۹، قم: مؤسسة السیدة المعصومة سلام الله علیها.
کلینی محمدبنیعقوب، الکافی، ۱۴۰۷ قمری، تهران: دارالکتب الاسلامیه.
[۱]. بهاءالله، ۱۹۹۵، ص۱۰۶، بند۱۰۹٫