صفحه اصلی مصاحبه امیر آزاده (مصاحبه با دكتر سیدعلاءالدین غروى)

امیر آزاده (مصاحبه با دكتر سیدعلاءالدین غروى)

16 خواندن ثانیه
0
0
835

مقدمه

دکتر سیدعلاءالدین غروی، مدرک دكتری علوم سیاسی خود را در سال ۱۳۷۶ از مدرسۀ مطالعات صلح انگلیس (School of peace Studies) دریافت کرد. وی دورۀ كارشناسی خود را در زبان و ادبیات انگلیسی از دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران گذراند و سپس کارشناسی ارشد و دکتری را در انگلیس ادامه داد. کارشناسی ارشد او جامعه‌شناسی سیاسی توسعه بود که آن زمان رشتۀ جدیدی بود. ایشان به مدت سی سال در دانشکدۀ روابط بین‌الملل وزارت خارجه تدریس نموده و اكنون یک سال است که به افتخار بازنشستگی نائل آمده است اما همچنان تدریس را در این دانشكده ‌ادامه مى‌دهد. علاوه ‌بر آن چندین مأموریت پژوهشی را در كشورهاى مختلف به انجام رسانده و مقالات زیادى را در همایش‌های علمى ارائه کرده است. در نشریات مختلف نیز مصاحبه‌ها و تحلیل‌های ایشان انعكاس یافته است. موضوع گفت‌وگوى ما با استاد، شرایط سیاسى كشور در زمان امیركبیر و شورش‌‌های بابیان و اقدامات امیر در این زمینه است كه ملاحظه خواهید فرمود.

بهائیشناسی: آقای دکتر با تشکر از شما که دعوت ما را قبول فرمودید، بفرمایید از نظر مباحث تاریخى و سیاسی چگونه به موضوع تحركات بابیه علاقه‌مند شدید و تحلیل شما از پیدایش و سیر حركت آنان چیست؟

غروی: بسم الله الرحمن الرحیم. من در دورۀ سی‌سالۀ تدریس خود، دروس مختلف روابط بین‌الملل شامل دروس دیپلماسی و مطالعات خاورمیانه، آسیا و اروپا و نیز تاریخ روابط خارجی ایران را تدریس کرده‌ام و هنوز تدریس می‌کنم و نیز در راهنمایی، مشاوره یا داوری پایان‌‌نامه‌های مختلف در این زمینه‌ها، چه در دانشکدۀ روابط بین‌الملل و چه در دانشگاههای دیگر مشارکت داشته‌ام. ‌علاوه‌براین، در زمینۀ تاریخ سیاسی اسلام نیز این توفیق را پیدا کردم که از نیمۀ دوم سال ۱۳۶۰ به سوی مطالعات تاریخ اسلام رفتم. چندین سال تاریخ اسلام را از زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تا شهادت مولای متقیان علیه السلام، چه به صورت درس عمومی یا به‌صورت تخصصی، برای دانشجویان الهیات تدریس کردم. این هم به خاطر این بود که خوشبختانه چون به زبان عربی مسلط هستم و از منابع اصلی عربی برای پژوهش بهره می‌برم، موفق شدم علاوه‌ بر تدریس، مسائل مهم صدر اسلام و پس از آن را مورد کنکاش و بررسی قرار دهم. این مطالعات اسلامی را من از قدیم داشتم و به همین خاطر در ‌ادامۀ پژوهش‌هایی که در زمینۀ تاریخ اسلام داشتم، ‌علاقه‌مند شدم تا در مورد فرق مختلف از جمله بابیت و بهائیت نیز دست به پژوهشی جدید بزنم و بتوانم به جامعۀ علمی کشور خدمتی نمایم.

توضیح خواهم داد که ما آثار بهائیت را می‌خوانیم، درمورد آن حرف می‌زنیم، ولی اینکه چگونه این فرقه به وجود آمد و چه تأثیراتی داشت، مخصوصاً در منظر شخصی مثل من که در روابط ‌بین‌الملل کار می‌کنم، احساس می‌کنم که ابعاد بسیار دیگری در پس پرده پنهان شده است. برمی‌گردم به تاریخ سیاسی ایران و دورۀ قاجار که در این دوره بابیت ‌به‌عنوان یک فتنه برپا شد. در این دوران حضور دولتین روس و انگلیس در صحنۀ سیاسی ایران حضور قدرتمندانه‌ای بود و برای تأمین منافع نامشروع خود، با یکدیگر رقابت تنگاتنگی داشتند. واقعیت تلخ اینجاست که ما در بررسی تاریخی مسأله بابیت و سیر آن، دست اجنبی‌ها و سفارت‌های بیگانه به‌ویژه روس و انگلیس را در ایران قرن نوزدهم در ورای این قضیه به‌روشنی می‌بینیم. الان هم فکر می‌کنم یکی از بهترین کارهایی که باید انجام گیرد، مطالعۀ علمی و تاریخی مسألۀ بابیت و بهائیت است، چراکه با توجه به لابی قدرتمندی که این‌ها با دولت‌های بیگانه دارند، با مظلوم‌نمایی حقایق تاریخی گذشته را وارونه جلوه می‌دهند. البته لازم است كه به این امر با دقت بیشترى بپردازیم.

ب: منظورتان از لابی‌ها چیست؟

غ: از رهاوردهای نیمۀ دوم قرن بیستم پدیده‌ای است به نام لابی‌گری (Lobbyism) که در سپهر سیاسی ـ اجتماعی جهان ‌به‌ویژه در کشورهای غربی بسیار قوی است. لابی به معنای تلاش برای تأثیرگذاری بر تصمیم‌های دولتمردان، اعضای پارلمان‌ها، سازمان‌های بین‌المللی یا منطقه‌ای و… برای رسیدن به اهداف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و… است. ‌به‌عنوان مثال امروزه در شهر بروکسل که مرکز اتحادیۀ اروپا است و پارلمان اروپا، شورای اروپا و کمیسیون اروپا در آن شهر مستقر هستند، شاید تعجب‌آور باشد که ۲۵۰۰۰ نفر لابی‌گر آنجا فعالیت دارند. لابییست‌ها ‌به‌عنوان مؤسسات رسمی و قانونی ثبت شده‌اند. این لابی‌ها مربوط به كشورها (دولت‌ها)، شرکت‌های بزرگ (Corporations)، احزاب، گروه‌های ذینفع، گروه‎‌های فشار و دسته‌ها و گرایش‌های مختلف است. ‌به‌عنوان مثال لابی آمریکایی‌ها، صهیونیست‌ها، کشورهای اروپایی، کشورهای عربی و در رأس آن‌ها لابی عربستان، امارات و گروههای ذینفعی که می‌خواهند روی نمایندگان پارلمان اروپا و تصمیم‌های آن‌ها در تصویب یا تغییر قوانین اثر بگذارند، در بروکسل بسیار فعالند. همین وضعیت را در نیویورک، مقر سازمان ملل یا در نمایندگی‌های سازمان ملل در ژنو یا وین داریم. باید گفت که لابی در هرجایی که مسأله قدرت، ثروت یا نفوذ مطرح است، به‌شدت فعال است.

متأسفانه در سپهر سیاسی ـ اقتصادی ما در ایران لابی بسیار ضعیف یا در حد صفر است. هم دستگاه دیپلماسی ما و هم کل سیاست ما و دولت‌های ما روی مسأله لابی سرمایه‌گذاری نکرده‌اند. در مواقعی که در سازمان‌های بین‌المللی یا پارلمان‌های کشورها قرار است قانونی تصویب یا ملغی شود، سازمان‌های لابیگر به راه می‌افتند تا برای تأمین اهدافشان بر تصمیم‌سازان تأثیر بگذارند. این بی‌تحرکی و انفعال در کشور ما باعث شده که قطعنامه‌های رنگارنگ در زمینه‌های گوناگون مانند قطعنامه‌های تحریم اقتصادی علیه جمهوری اسلامی ایران به‌راحتی تصویب شود.

لابی‌های متعلق به کشورهای ایران‌ستیز، گروه‌های برانداز، صهیونیست‌ها و سازمان‌های سیاسی همسو با آنان یا ‌به‌عنوان مثال بهائی‌ها، دائما درحال لابیگری هستند. اگر دولت ایران هم به ابزار لابی مجهز بود، می‌توانست بسیاری از این اقدامات را خنثی کند. اگر پژوهشگران و اساتید ما این امکان را پیدا می‌کردند که حداقل درمورد بهائیت حقایق را به گوش جهانیان برسانند، شاهد این وضعیت نمی‌بودیم. اگر سابقۀ تاریخی به‌وجود آمدن بابیت و به دنبال آن بهائیت و نقد بی‌طرفانۀ ادبیات آن‌ها و نیز عملکردشان با روش علمی ـ دانشگاهی بیان می‌شد و صرفاً به رد کردن آنان اکتفا نمی‌شد و روشنگری نقادانه انجام می‌شد، بدون شک وجدان‌های بیدار و دوستداران حقیقت در قضاوت نسبت به این جریان سیاسی دچار خطا نمی‌شدند.

ب: آقای دکتر  یکی از مسائلی که در ‌دورۀ قاجار و در زمان امیرکبیر اتفاق افتاد، شورش‌ها و آشوب‌هایی بود كه بابی‌ها در کشور ایجاد کردند كه بنیان وحدت كشور را متزلزل نمود و امیرکبیر را مجبور به دخالت برای پایان دادن به این فتنه و آشوب‌ها کرد. از نظر شما، این کار امیرکبیر چه اهمیتی داشت؟

غ: در ابتدا باید بگویم که شهید بزرگ و اصلاحگر کشورمان امیرکبیر را متأسفانه خود ما ایرانیان هم آن‌گونه  که باید و شاید، نمی‌شناسیم. کلمۀ شهید را برای او به‌کار نمی‌بریم، درحالی‌که درنهایت مظلومیت واقعاً شهید شد. او درواقع، شهیدِ آگاهی خودش شد، شهید ظلم و فساد حکومت قاجار شد. این شخصیت سترگ را ملت ایران نشناختند و نیز ندانستند که چه خدمات بزرگی به ایران نموده است، اما بیگانگانی که دشمنش بودند، شخصیت واقعی او را شناخته بودند و علی‌رغم اینکه او را مانعی در راه اهداف خود می‌دانستند، در مکاتبات داخلی خود دربارۀ سلامت نفس، وطن‌دوستی و اندیشه اصلاحگرانه او گفتند و نوشتند. جاستین شیل، وزیر مختار انگلیس در تهران در نامه‌ای به تاریخ ۱۵ دسامبر ۱۸۴۹ به پالمرستون، وزیر خارجه می‌نویسد:

“احساسات امیر ضد روس‌هاست ولی این دلیل نمی‌شود که با ما موافق است… هدف اصلی امیرکبیر این است که از نفوذ روس و انگلیس در ایران بکاهد و وضع آن‌ها را در انظار مردم تنزل دهد.” (اسناد وزارت خارجه انگلیس، مجموعه ۱۴۶/۶۰ به نقل از کتاب اندیشه‌های میرزاآقاخان کرمانی، فریدون آدمیت، تهران، انتشارات پیام، ۱۳۵۷، ص ۲۶۸).

خانم نیکی آر کدی (Nikki R. Keddie) استاد دانشگاه کالیفرنیا و خاورشناس برجستۀ آمریکایی، که آثاری درمورد ایران معاصر دارد، درخصوص وابستگی و کمک گرفتن بهائیان از بیگانگان می‌گوید:

“در خلال قرن نوزدهم، یهودیان، مسیحیان و زردشتی‌هایی که در خارج از ایران زندگی می‌کردند، سعی کردند که سطح تحصیلات و موقعیت اجتماعی هم‌مسلکان خود در داخل ایران را ارتقا دهند و در این راه موفقیت‌هایی نیز به‌دست آوردند. به‌هرصورت، پیوند بسیاری از این جوامع دینی (و بعداً خیلی از بهایی‌ها) با گروه‌های غربی، و دخالت کشورهای غربی به حمایت از آن‌ها، باعث شد که بسیاری از آن‌ها را عوامل و جاسوس‌های قدرت‌های امپریالیستی غربی بینگارند.” (نیکی آر کدی، ریشه‌های انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۵، ص. ۷۳).

علاوه بر مورخان غیرایرانی، بسیاری از مورخان ایرانی نیز دربارۀ حمایت بیگانگان از بهائیان، قلم‌فرسایی کرده‌اند که برای اختصار فقط به نقل دو مورد بسنده می‌کنم. سیداحمد کسروی در کتاب مشهور خود، تاریخ مشروطه ایران، می‌گوید:

“داستان این است که چون میرزاحسین‌علی (بهاء) به دعوی برخاست و دسته‌ای بنیاد نهاد، روسیان چه در ایران و چه در قفقاز، پشتیبانی از او نمودند. بهاءالله نیز در نوشته‌های خود، گرایش به روسیان نشان داد. از آن سوی انگلیسیان، به نام هم‌چشمی در سیاست، به پشتیبانی از ازلیان برخاستند، ‌به‌ویژه پس از گرفتن قبرس از عثمانیان، که چون میرزایحیی صبح‌ازل با خاندان خود در آن آبخوست می‌زیست و خواه‌ناخواه بسته و زیردست انگلیسیان گردید. چاپ کردن براون کتاب نقطة الکاف حاجی میرزاجانی کاشانی را و دیباچه‌ای که خود او (با خامۀ میرزامحمد قزوینی) بر آن کتاب نوشته، همه از این راه است.” (احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ویراسته رحیم‌زاده ملک، تهران، نشر صدای معاصر، ۱۳۷۸، ص. ۳۱۵).

علی‌اصغر شمیم، استاد دانشگاه تهران و یکی از مورخان برجستۀ ایرانی که درخصوص تاریخ ایران در ‌دورۀ قاجار کتابی نوشته است در اثر خود به شورش‌ها و فتنه‌های ‌دورۀ قاجار پرداخته و در بخشی از کتاب خود با عنوان “تلاش عمال انگلیسی” به برخی از این شورش‌ها پرداخته است. او می‌گوید:

“سیدعلی‌محمد فرزند سیدرضا شیرازی مدتی در عتبات در مجلس درس حاج سیدکاظم حاضر ‌می‌شد و بعد از چندی به بوشهر رفت و به ریاضت پرداخت و چهل روز در مسجد کوفه معتکف شد و از آنجا سودای ریاست و پیشوایی مذهب در مغز او پیدا شد. سپس به مکه رفت و سرانجام به بوشهر برگشت. در آنجا جمعی از مردم ساده‌لوح، بی‌عقیده و لاابالی را گرد آورد و خود را مظهر تامۀ حق و بقیةالله و بالاخره امام دوازدهم و باب علم الهی خواند. عمال زیرک حکومت هند انگلیس ـ که در پی چنان بهانه‌هایی برای برپا کردن آشوب در ایران بودند ـ سید را وسیلۀ تبلیغات سیاسی خود قرار داده تا حدی که امکان داشت از مردم ساده‌لوح و طماع ‌به‌عنوان مرید دور او گرد آوردند. باب بعضی از مریدان چرب‌زبان خود را به شیراز فرستاد و شروع به تبلیغات دینی نمود و در آن شهر نیز عمال انگلیسی در پرده به مقاصد باب کمک کردند.” (علی‌اصغر شمیم، ایران در ‌دورۀ سلطنت قاجار، تهران، شرکت چاپ و انتشارات علمی، چاپ چهارم، ۱۳۷۲، ص. ۱۵۱).

زنده‌یاد میرزاتقی‌خان قبلاً در تبریز همراه ولیعهد محمدشاه، یعنی ناصرالدین‌میرزا بود، ملازم و معلمش بود و با او کار می‌کرد. تا زمانی‌که محمدشاه قاجار ـ که به محمدشاه غازی هم معروف بود (غازی به معنای جنگاور، چون به جنگ با انگلیسی‌ها برای دفع شورش والی هرات رفته بود) ـ از دنیا رفت و فرزندش، ناصرالدین‌میرزا به شاهی رسید. درواقع در چنین دوره‌ای امیرکبیر ناصرالدین‌شاه را همراهی و مدیریت کرد و از تبریز به تهران آورد و باوجود مشکلاتی که در این راه بود، با درایت خود او را به تخت سلطنت نشاند. امیرکبیر که ‌به‌عنوان یک اصلاحگر برای مبارزه با فساد و ستم دربار و درباریان و ناامنی و نیز برای پیشرفت ایران کمر همت بسته بود، متوجه بروز فتنه سیدعلی‌محمد شیرازی معروف به باب و شورش طرفداران او شد.

شایسته است که پیش از ورود به فتنۀ باب و بابی‌ها، منش و عملکرد امیر را دربارۀ اقلیت‌های دینی آن ‌دوره موردتوجه قرار دهیم. تاریخ به ما می‌گوید که امیرکبیر چهره‌ای بود که در زمان خودش به مدارا کردن با اقلیت‌های دینی معروف بود. امیر در برخورد با شهروندان زرتشتی، ارمنی، آسوری و یهودی مدارا می‌کرد و بر تأمین حقوق شهروندی آنان باور عمیق داشت. با عنایت به اینکه در سال‌های اخیر امیرکبیر از سوی بهائی‌ها مورد هجوم قرار گرفته و آنان در خصوص شخصیت این چهرۀ محبوب سیاه‌نمایی می‌کنند، باید واقعیت‌های تاریخی را بیان کنیم تا افراد بی‌اطلاع از تاریخ، تحت‌تأثیر این تبلیغات نادرست قرار نگیرند.

امیرکبیر ‌به‌عنوان صدراعظمی که مسئولیت نظم و امنیت کشور را برعهده داشت و اقدامات مسالمت‌جویانه‌ای برای فیصله دادن به این غائله انجام داد، اکنون ‌به‌عنوان چهره‌ای خشن و خونریز معرفی می‌شود. مجلس معروف مناظرۀ علمی میان باب و علمای شهر تبریز که در آن مجلس، باب به بطلان افکارش اعتراف نمود و در حضور آن جمع توبه کرد، از ابتکارات او بود. اصل دست‌نوشتۀ توبه‌نامۀ باب در کتابخانۀ مجلس شورای ملی آن زمان نگهداری می‌شد و اکنون نیز وجود دارد. امیر پس از ناامیدی از تلاش‌های گسترده برای حل‌وفصل مسالمت‌آمیز فتنه و شورش بابی‌هایی که بیشترشان هم مسلحانه بود، تصمیم به سرکوب آن‌ها گرفت. بابیان اقدامات شنیع و بسیار خشونت‌باری علیه مردم داشتند و خبر شورش و کشتارها و ناامنی ناشی از این وقایع مرتب به امیر می‌رسید و او برای حفظ امنیت کشور، ناچار به سرکوب این شورش مسلحانه گردید.

امروزه مقولۀ امنیت (Security) در دنیا ‌به‌ویژه در جهان غرب اولین دغدغۀ دولتمردان به حساب ‌می‌آید و برای آن‌ها از اهمیت بسیاری برخوردار است. دولت ایالات متحده آمریکا در سرزمین‌هایی که هزاران کیلومتر از آن کشور فاصله دارد، عملیات نظامی انجام می‌دهد و وقتی مورد سؤال قرار می‌گیرد، به‌راحتی می‌گوید امنیت ملی ما در خطر است! آمریکا به خیلی از کشورها حملۀ مسلحانه می‌کند و هزاران نفر بی‌گناه را به خاک و خون می‌کشد و بهانه‌اش این است كه می‌گوید می‌خواهم از امنیت خودم دفاع کنم! می‌توان گفت که امنیت مقوله‌ای است که برای هیچ کشوری شوخی‌بردار نیست و خط قرمز آن کشور به حساب ‌می‌آید. پس می‌توان دغدغۀ امیر را ‌به‌عنوان یک دولتمرد مسئول در آن زمان خاص درک کرد و بر این اساس، هیچ وجدان بیدار انسانی نمی‌تواند او را سرزنش کند. شهید زنده‌یاد میرزاتقی‌خان امیرکبیر به خاطر اینکه امنیت کشور به خطر افتاده بود، دست‌به‌کار می‌شود و بابیان شورشی را ‌به‌عنوان اینکه اغتشاش کردند و مردم را با خشونت زیادی کشتند، سرکوب نمود. ‌می‌بینیم که مورخی چون فریدون آدمیت که خیلی مقبول مورخان معاصر ماست، در کتاب معروفش “امیرکبیر و ایران” که کتاب خیلی باارزشی در معرفی اوست، به‌صراحت از اقدامات امنیت‌ساز امیر دفاع می‌کند و در پایان نظرش را درمورد باب و بابیه اظهار می‌کند.

آدمیت می‌گوید امیرکبیر خیلی اهل تساهل و تسامح بود. همان‌گونه که قبلاً هم اشاره شد، درمورد مسیحی‌ها، یهودی‌ها و زرتشتی‌ها دستور می‌دهد که چون طبق قانون اسلام این‌ها اهل کتاب و اهل ذمه هستند، امنیتشان باید تأمین شود، باید آزاد باشند تا عبادتشان و احکام خودشان را اجرا کنند. امیرکبیر ‌به‌عنوان فردی مؤمن و مسلمان از قوانین اسلامی مطلع بوده و بر این اساس با آن‌ها مدارا می‌کرده است. زمانی او متوجه می‌شود که در جایی به ارامنه حمله شده و چند نفر کشته شده‌اند؛ به‌شدت متأثر می‌شود و دستور پیگیری می‌دهد و دستور می‌دهد مسببان را عقوبت کنند. چون این مردم ‌به‌عنوان اقلیت دینی در این کشور زندگی می‌کنند و در پناه اسلام هستند، حکومت باید امنیتشان را حفظ و تضمین کند.

پس با عنایت به آنچه که گفته شد، باید در درجۀ اول به این برسیم که آیا این اتهاماتی که به امیر می‌زنند، واقعاً زیبنده‌اش هست؟ آیا او آدم خشنی بوده و بی‌دلیل مردم را سرکوب می‌کرده است؟ آیا او یک عده از مردم بی‌گناه را کشته یا گروهی یاغی و شورشی را سرکوب کرده است؟ اگر به تاریخ آن زمان که مستند است و سندهایش همه وجود دارد، برگردیم می‌بینیم که امیرکبیر اتفاقاً یک شخصیت مداراگر با همۀ مردم، حتی با مخالفان خود و نیز اقلیت‌های دینی بوده است.

ب: امیر به خاطر همین روحیه حتى با بعضى از روحانیان كه اهل شورش و دستگاه‌سازی هم بودند،  اصلاً تسامح نمی‌کرد و با آن‌ها برخورد می‌نمود تا امنیت كشور را حفظ نماید.

غ: دقیقاً، خوشبختانه نامه‌های زیادی از او داریم که این را تأیید می‌کند. زنان آسوری و ارمنی از ارومیه نامه‌‌ای به امیر می‌نویسند که مردان ما را از سربازی معاف کنید، ما اقلیت دینی هستیم. دستور می‌دهد تا آن‌ها را از خدمت معاف کنند. او واقعاً با اقلیت‌ها مماشات و مدارا ‌می‌کرد. روش امیر تأسی از آموزه‌های اسلامی و شیوۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود که با اهل کتاب با مدارا برخورد می‌کردند. ایشان در مدینه به یهودی‌ها می‌فرمایند ما یک امت هستیم، هرکه به مدینه و به هرکدام از ما مسلمانان یا یهودیان حمله کرد، از همدیگر دفاع می‌کنیم. آن‌ها می‌پذیرند، البته بعد که یهودیان عهدشکنی می‌کنند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مقابلشان می‌ایستند. منظورم این است که سیاست امیر بر مبنای این شیوۀ اسلامی بوده است.

امیرکبیر را باید ‌به‌عنوان یک شخصیت مصلح مسلمان ببینیم که با تعالیم اسلامی کار می‌کند. این جنبه‌اش را کسی کار نکرده، همه خیال می‌کنند که یک مصلح و یک سیاستمدار بوده است ولی مهم این است که واقعاً به اصول دین اسلام هم مقید بوده است. ‌به‌عنوان مثال امیرکبیر به مسیحیان کمک می‌کند. می‌گوید دولت کمک کند که کلیسا را درست کنند یا تعمیر کنند. اجازه می‌دهد معاملاتشان را براساس دین خودشان انجام دهند؛ ازدواجشان و سایر اعمال دینی خود را آزادانه انجام دهند. یک زمان متوجه می‌شود که در یک مورد کنسول روس می‌خواهد پول بدهد تا ارامنه کلیسای خود را درست کنند. فوراً نامه‌ای می‌نویسد و با عتاب جلوی این کار را می‌گیرد. می‌گوید بیگانه حق ندارد برای تعمیر یا ساخت کلیسای اتباع ایرانی پول بدهد. امیرکبیر یک شخصیت مستقل است، اجازه نمی‌دهد یک دولت بیگانه در امور داخلی ایران به این شکل دخالت کرده و از این امر ‌به‌عنوان دستاویزی برای نفوذ استفاده کند. در نامه‌اش به‌صراحت می‌گوید حق ندارید از بیگانه پول بگیرید و به والی آن شهر دستور می‌دهد که کلیسایشان را با هزینه حکومت درست کند.

باید اشاره کنم که در دورۀ ناصرالدین شاه و پس از آن میسیون‌های مسیحی، خصوصاً آمریکایی در شهرهای ایران، مخصوصاً در تبریز و ارومیه بیمارستان و مدرسه می‌ساختند. آن‌ها از این طریق به‌صورت بسیار خاموش و بی‌سروصدا تبلیغ مسیحیت می‌کردند، گرچه درنهایت، آن‌ها به دنبال مطامع سیاسی بودند. مردم فقیر و بیمار برای معالجه به بیمارستان آمریکایی‌ها می‌رفتند که نزدیک محلشان بود. میسیون‌های مذهبی در گام بعدی، تبلیغات خود را برای  جذب این مردم نیازمند به مسیحیت آغاز می‌کردند.

ب: درواقع همان کاری که در امتیاز رویترز هم می‌خواستند انجام بدهند.

غ: بله، در حقیقت مسأله همین سلطۀ همه‌جانبه بر ایران بود. امیرکبیر در مقابل این‌ها می‌ایستد. امیر صراحتاً می‌گوید ما مطلقاً اجازه نمی‌دهیم که کنسولگری‌های امریکا، روسیه و انگلیس، در این‌گونه امور دخالت کنند. می‌گوید اقلیت‌های دینی جزو ملت ایران هستند و برعهدۀ حکومت است که از آنان حمایت کند. پس امیرکبیر جلوی دخالت‌های سفارت‌های خارجی و کنسولگری‌ها‌یشان را در کارهای مردم می‌گیرد. امیرکبیر از مسیحیان شناخت داشته است و این امر را در نامه‌هایش می‌بینیم که با شناخت از آنان اقدام می‌کند. مخصوصاً در تبریز که بوده به خاطر اقلیت قابل‌توجهی از ارامنه که در آن شهر زندگی می‌کردند، شناخت خوبی از آن‌ها پیدا کرده است. محله‌ای در مرکز شهر تبریز هست که مردم به آن ارمنستان می‌گویند و در آن محله تقریباً همۀ ساکنان ارمنی هستند. مردم با آن‌ها معامله می‌کنند، کار می‌کنند و باهم مراوده دارند. همان‌گونه که یهودیان نیز در بازار تهران حضور دارند و اگر روزهای شنبه به محل کسب آن‌ها بروید، ‌می‌بینید که مغازه‌هایشان بسته است.

با مطالعۀ اجمالی تاریخ در‌می‌یابیم که امیر با مسائل اقلیت‌های دینی ایران کاملاً آشنا بوده است و در دوران صدارتش نهایت تلاش خود را نمود تا آن‌ها در امنیت زندگی کنند ولی اینکه سفارت‌های روس و انگلیس و آمریکا، مدرسه و کلیسا بسازند یا پول بدهند، به‌شدت جلویشان را گرفت. یعنی موفق شد که نگذارد یک ریال و یک دلار از پول این‌ها وارد یک سازمان متعلق به اقلیت‌ها بشود. این سیاست کلی امیرکبیر بوده است.

وقتی‌که فتنۀ باب ایجاد شد (فعلاً کاری به اینکه از کجا آمد و منشأش چه بود نداریم)، مسأله بُعد سیاسی و امنیتی پیدا کرد ولی دشمنان امروزی امیر این واقعیت مسلم یعنی برقراری امنیت در کشور را عمداً نادیده می‌گیرند. بحث ما اینجا یک بحث سیاسی درمورد شخصیت امیرکبیر است و این واقعیت تلخ که او مورد بی‌مهری قرار گرفته و مظلوم واقع شده است. می‌بینیم او زمانی دست به کار می‌شود که خبر کشته شدن مردم را می‌شنود. به او خبر می‌دهند که در زنجان بابی‌ها به مردم حمله کرده، دست و پای مردم بی‌گناه را بسته و در آتش می‌اندازند و می‌سوزانند. این نوع برخورد با مخالفان عقیدتی، ما را به یاد تروریست‌های داعش می‌اندازد که در سوریه و عراق همین کار را کردند. می‌بینیم که بابیان در ایران ما دو قرن قبل این کار را کردند.[۱] وقتی این گزارش به امیرکبیر می‌رسد، او که تا آن موقع مسأله را به علما واگذار کرده بود، اکنون در جایگاه یک دولتمرد خردمند و قاطع، وارد عمل می‌شود و به شورش‌ها و آدم‌کشی‌های بابیان خاتمه می‌دهد.

جا دارد که مجدداً به اندیشه مداراگرانۀ امیر ‌به‌ویژه در برگزاری مجلس مناظرۀ علمی در تبریز اشاره کنم. واقعاً این یکی از زیباترین کارهایی است که امیرکبیر دو قرن پیش از این می‌کند و ما متأسفانه امروز به ارزش آن توجه نمی‌کنیم. نسل جوان ما باید بداند امروز که در جهان مدرن در مسائل علمی، اجتماعی یا سیاسی مانند انتخابات، مناظره جایگاه ویژه‌ای دارد، دویست سال پیش شخصیتی چون امیرکبیر برای حل مشکل پیش‌آمده به خاطر یک مدعی بابیت، مجلس مناظرۀ علمی بر پا می‌کند.

در دوران کنونی نیز این کار در ایران و عمدتاً در دانشگاه‌ها رواج دارد. امروزه چهره‌های سیاسی می‌آیند در زمینه‌های مختلف باهم مناظره می‌کنند، مثلاً یک اصلاح‌طلب با یک اصولگرا. در آن موقع امیرکبیر می‌گوید اول این آقای باب را بیاورید در مجلس علمی بنشیند، مخده [بالش] هم پشتش بگذارید، قلیان هم جلویش بگذارید و علما را دعوت کنید تا با او مناظره کنند و از او سؤال کنند و پاسخ‌های او را بشنوند. وقتی علما باب را با مناظرۀ علمی محکوم می‌کنند، باز امیر دستور اعدامش را از شاه نمی‌گیرد.

چون پس از مجلس مناظره می‌گوید من توبه کردم، اشتباه کردم. بعداً می‌بینیم که وقتی در حبس است سفارت روس چقدر از او حمایت می‌کند و بعداً این حمایت از میرزاحسین‌علی نوری ملقب به بهاءالله ‌ادامه ‌می‌یابد.

انگلیسی‌ها نیز که موقعیت را مناسب ‌می‌یابند وارد عمل می‌شوند. سفارت انگلیس نیز به همین منوال، سفارش می‌کند که خواهش می‌کنیم بر این‌ها سخت نگیرید. امیر از مداخلات ناروای آن‌ها ناراحت می‌شود و می‌گوید این کار به بیگانگان ربطی ندارد. این مسأله امنیت ملی خودمان است و این‌ها شورش مسلحانه کرده‌اند. حتی در دنیای امروز که اعلامیۀ جهانی حقوق بشر و سازمان ملل را داریم و دولت‌های غربی به این معاهدات و کنوانسیون‌ها خیلی استناد می‌کنند، اگر در یک کشور، گروهی اسلحه بردارند و شورش مسلحانه کنند، به شدیدترین وجه با آن‌ها برخورد می‌شود و آن‌ها را سرکوب کرده و به قتل می‌رسانند. ‌به‌عنوان مثال می‌توانیم رفتار پلیس آمریکا و اف‌بی‌آی را با پیروان یک فرقه از مسیحیان ادونتیست به نام دیویدی‌ها (Davidians) موردتوجه قرار دهیم. اینان یک فرقۀ مسیحی بودند که در مزرعه‌ای در حومۀ شهر Waco در ایالت تگزاس، با اعتقادات خاص خودشان زندگی می‌کردند. آن‌ها یک زمینی را گرفته و سرزمینی برای خودشان درست کرده بودند و مورد اتهام‌های مختلف از جمله سوءاستفاده رهبرشان از آنان و نیز انبار کردن سلاح بودند. در دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون در سال ۱۹۹۳، دیوید کورش (David Koresh) رهبر فرقه و پیروانش در مجتمع خود، مورد حمله مرگبار نیروهای پلیس فدرال و ارتش قرار گرفتند و براثر آتش زدن ساختمانی که در آن پناه گرفته بودند،۸۲ نفر ازجمله چهار کودک خردسال در آتش سوختند و گروهی از آنان نیز از ترس قتل‌عام شدن، خودکشی کردند. دولت آمریکا می‌توانست رهبرشان را دستگیر کرده و محاکمه کند و آن مردمی را که به زعم آن‌ها در چنگال او اسیر بودند، آزاد کند، ولی چنین نشد و آن‌ها را وحشیانه قتل‌عام کردند. پس می‌بینیم حتی دولت‌های مدعی حقوق بشر، وقتی امنیت ملی خود را در خطر می‌بینند، حتی علیه اتباع خودشان با خشونت تمام وارد عمل می‌شوند. مسأله‌ای که از نظر آن‌ها امنیتی می‌شود، خط قرمز آن‌هاست.

وقتی خبر به امیرکبیر رسید که ملاحسین بشرویه‌ای یا ملامحمدعلی بارفروشی یا ملامحمدعلی زنجانی این چهره‌های شناخته ‌شدۀ بابی، شورش به پا کرده‌اند، اقدام کرد. آدمیت می‌گوید باب خودش موافق این کشتارها نبود، شاگردان افراطی‌اش این کارها را کردند. او می‌گفت بگذارید بگذرد و به دردسر نیفتیم.

اگر اجازه بدهید من اینجا اشاره‌ای به کتاب مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به نام “امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار” داشته باشم که در آن اثر، شخصیت استقلال‌طلب، اصلاحگر و ترقی‌خواه امیر به‌تفصیل مورد بحث قرار گرفته است ولی من از آقای آدمیت نقل می‌کنم که نگویند آقای هاشمی رفسنجانی یک عالم شیعه بوده و با تعصب دینی با مسأله برخورد کرده است. دکتر فریدون آدمیت را انگشت می‌گذارم که یک آدم لائیک و اصلاً ضد دین بود. روشنفکران ما در آمریکا و اروپا در محافل مختلف اسم فریدون آدمیت که می‌آید، بلند می‌شوند و به احترامش می‌ایستند.

آدمیت از امیرکبیر این‌گونه دفاع می‌کند. می‌گوید: چون کار حواریون باب از دعوت دینی به شورش سیاسی-نظامی کشید، پیکار دولت با بابیان امری طبیعی بود. ایشان می‌گوید: امیرکبیر همت کرد و به برانداختن آن‌ها کمر بست. موقعی که بابیان موضع نظامی گرفتند؛ یعنی ده‌ها نفر را مسلح کردند برای یک جنگ مسلحانه، امیر وارد عمل شد. حتی در حقوق بین‌الملل با کسانی که  مبارزه مسلحانه کنند، مدارا نمی‌شود. هیچ دولتی با شورشیان مسلح مدارا نمی‌کند. سوئیس باشد، آمریکا باشد، یا انگلیس، فرقی نمی‌کند.

ب: در جنگ بزرگ قلعۀ طبرسی، باستان شناسان وقتی رفتند آنجا، گفتند ما هیچ‌گونه شواهدی از وجود قلعه در آنجا نداریم. آن‌ها خودشان قلعه را ساخته بودند. این هزینه را از کجا می‌آوردند؟ چه کسی این‌ها را تأمین مالی می‌کرد؟ محمدعلی بارفروشی چنین توان مالی نداشت، بشرویه‌ای هم یک آدم فقیر بود. چطور توانسته بودند آنجا را بسازند؟ مرحوم سپهر در ناسخ‌التواریخ گزارش می‌دهد که قلعه بزرگی این‌ها ساخته بودند که بسیار عجیب است. این‌ها آذوقه‌شان را از کجا میآوردند؟ آیا در اسناد وزارت خارجه یا اسناد دیگر چیزی هست که بفهمیم چه کسانی این‌ها را در آن برهه تأمین مالی می‌کردند؟

غ: به نکتۀ مهمی اشاره کردید. من متأسفانه در حال حاضر روی اسناد دیگری در مرکز اسناد وزارت خارجه کار می‌کنم. ولی این نکته را می‌توانم در پاسخ شما بگویم که همان کنسولگری روسیه که قبل از این قضایا می‌گوید من پول بدهم و کلیسای ارامنه را درست کنم، یا مدرسه درست کنم، همان کنسولگری در زرگنده قلهک به این‌ها پناه می‌داد، شک نداریم که پول هم به آن‌ها می‌داد. درواقع امپراتوری روسیه برای نفوذ و تأمین منافع نامشروع خود در ایران، پول می‌داد.

ب: این جنگ‌هایی که شما فرمودید که قیام مسلحانه علیه حکومت مرکزی بود و خیلی خسارت برای کشور به‌وجود آورد؛ خسارت‌های جانی، یعنی هزاران نفر از طرفین چه نیروهای دولتی و چه نیروهای بابی، که همه شهروند ایران بودند، کشته شدند. یک بُعد دیگر این قضیه خسارت‌های مالی است، در آن شرایط سخت خزانۀ خالی که مرحوم امیرکبیر با آن درگیر بود. در کتاب قرن بدیع جلد ۱ ص ۳۱۵ نوشته که این عملیات بابی‌ها برای دولت پنج کرور خسارت به بار آورده است، یعنی دومیلیون و پانصدهزار تومان. در شرایطی که در آن دوره کارشناسان گفته‌اند که هر تومان چهارونیم فرانک فرانسه بوده یعنی درواقع این عملیات یازده میلیون و دویست هزار فرانک فرانسه برای دولت و برای خزانۀ کشور خسارت به بار آورده است. این اعترافی است که خود بهائی‌ها کرده‌اند. اگر به پول امروزی حساب بکنیم، خسارت میلیاردى برای كشور دربر داشته است علاوه بر خسارت‌های جانى و امنیتى.

غ: یک واقعیتی هست که در هر نزاع و برخورد مسلحانه، غیر از اینکه خون ریخته می‌شود و نفوس از بین می‌روند، به املاک و ساختمان‌ها و به مزارع و… نیز لطمه وارد می‌شود، این کاری بود که این‌ها کردند. در بخش قبلی صحبت‌ها گفتم که این‌ها دشمنان خودشان یا مردمی را که معترض بودند، دست و پایشان را می‌بستند و در آتش می‌انداختند. طبیعتاً این‌ها تمام جان و مال غیر از خودشان را مباح می‌دانستند، چون ملاهایشان فتوا داده بودند، ملاحسین بشرویه‌ای حکم کرده بود.

ب: در تواریخ خودشان است كه شبانه به یک روستا در همان حوالی مقبرۀ طبرسی حمله کردند و تمام اهالی روستا را قتل عام کردند.

غ: بله، خیلی لطمات جانی و مالی زدند و با وحشی‌گری و سبعیت تمام و با کینۀ شدید این کار را کردند. حتی همین خانم قرة‌العین چقدر مشوق این کشتارها بوده و اظهار خوشحالی نموده و مردان را تحریک به اعمال خشونت‌آمیز می‌کرده است.

ب: فاضل مازندرانی در صفحات ۳۲۵ و ۳۲۶ از بخش سوم کتاب تاریخ ظهورالحق نوشته که ایشان صبحگاهان با اسب از خانه‌ای که در دشت بدشت بود، بیرون آمد و شمشیر را دور سرش چرخاند و گفت اَینَ سَعیدُالعلماء وَ أتباعَهُ؟ (سعیدالعلما و پیروانش کجایند؟!). درواقع جنگ افروزی می‌کرد و به جنگ و خونریزی و شورش تحریک می‌کرد. چون سعیدالعلمای مازندرانی از علمایی بود که در مازندران با ایشان مخالفت می‌کرد.

غ: همین‌طور است که می‌گویید. چون قرار است در جزئیات نرویم، وارد این بحث نمی‌شوم ولی واقعیت این است که اگر ما بخواهیم یک ادعانامۀ حقوقی تنظیم کنیم، باید برگردیم، صفحات تاریخ را ورق بزنیم و خیلی از جنایت‌هایی را که در کشتن افراد بی‌گناه مرتکب شدند، بیاوریم. در یوگسلاوی سابق (بوسنی) وقتی صرب‌ها قتل‌عام‌های شدید و عجیبی علیه مسلمانان آن منطقه انجام دادند، یک دادگاه کیفری بین‌المللی در لاهۀ هلند درست شد به نام دادگاه یوگسلاوی سابق. یک عده از سرکرده‌های آدم‌کش صرب را هم گرفتند و زندان کردند. همه جای دنیا دادگاه تشکیل می‌دهند. سؤال شما، سؤالات دیگری را به ذهن می‌آورد. مثلاً می‌دانید وقتی امیرکبیر این‌ها را سرکوب کرد، بعد خودش از کار برکنار شد و شهیدش کردند، که باید به چرایی این امر و نقش احتمالی دولت‌های خارجی در این واقعه در جای خود پرداخته شود. بعد از قتل امیر، باز بابی‌ها، بیکار ننشسته و به ناصرالدین‌شاه سوءقصد کردند. این، نشان می‌دهد که این‌ها دست‌بردار نبودند، بی‌ثبات‌سازی ایران توسط بابیان، موردتأیید سفارتخانه‌های روس و انگلیس بود. درواقع، بابی‌ها خود را موردحمایت دو سفارت می‌دیدند و به اصطلاح، پشتشان به آن‌ها گرم بود. اینجا آشکار می‌شود که آن ‌مسأله‌ای هم که شما مطرح کردید، که این‌ها پول از کجا می‌آوردند، طبیعتاً امپراطوری روسیه پول می‌داد، سفارت انگلیس پول می‌داد. البته معلوم است این پول دادن، هم آن زمان و هم این زمان، محرمانه انجام می‌گیرد چون پول دادن یک سفارت در یک کشور دیگر به افراد آن کشور، امر قبیح و زشتی است. مثلاً سفارت انگلیس به بعضی از وزرای میرزاآقاخان نوری حقوق می‌داد. روس‌ها یک جوری می‌خریدند، آن‌ها جور دیگر. درواقع ایران را بین خودشان قسمت کرده بودند.

اینجا نقل قولی از احمد کسروی می‌کنم. کسروی برای ما شناخته‌شده است. آدمی است که با تشیع و اسلام شدیداً برخورد می‌کند و جشن کتاب‌سوزان درست می‌کند. چند سال پیش دیدم یک عده از روشنفکران غیردینی مقاله‌ای نوشته بودند و گفته بودند ما خیال می‌کردیم کسروی آدم آزادمنشی است، ولی وقتی دیدیم او جشن کتاب‌سوزان درست کرد، فهمیدیم خودش هم فناتیک بوده است.

وقتی کسی کتاب می‌سوزاند، معلوم است که مشکل دارد. آدمیت از کسروی و کتاب بهائیگرى او مطلبی را در مورد ساختگى بودن بابیه نقل می‌کند. احمد کسروی نخستین بار از ساختگی بودن بابیت سخن گفت. کسروی می‌گوید ساختگی است، پوشالی است. بعد می‌گوید حتی لطف داستان کودکان را هم ندارد که برای خواباندن بچه‌ها می‌گویند. منظورم این است که اگر ما بخواهیم ادعانامه‌ای علیه باب و بابیان و پیروان امروزین باب، برای انسان امروز و ‌به‌ویژه جوانان امروزی درخصوص این مسأله تنظیم بکنیم، مخصوصاً در غرب که متأسفانه به خاطر لابی‌های مختلفی که در مراکز بین‌المللی دنیا، در غرب، در اروپا و آمریکا و استرالیا و همه جا و حتی در جهان عرب دارند کار می‌کنند، باید به این نکات توجه کنیم. یعنی اگر من از یک مجتهد شیعی نقل قول کنم، طبیعتاً آن کسانی که مخاطب ما هستند قبول نمی‌کنند. می‌گویند او آلوده به تعصب است، ولی ما از احمد کسروی نقل قول می‌کنیم که موردتأییدشان است. من کاری به افکار دیگر دکتر فریدون آدمیت ندارم، ولی در کتاب امیرکبیرش انصافاً او را خوب معرفی می‌کند. البته با همۀ چیزهایی که آنجا درمورد امیرکبیر می‌گوید، ممکن است موافق نباشم، ولی هفتاددرصد آن، چهرۀ واقعی امیرکبیر را نمایان می‌کند که چه شخصیت بی‌بدیلی در دنیای آن روز بوده است. باید دردمندانه بگویم که در زمانش  او را درک نمی‌کردند و دیدیم با او چه معامله‌ای کردند. امیر یک انسان بسیار خردمند و خردورزی بود که بیشتر از زمان خودش می‌فهمید و مردم او را درک نمی‌کردند. بنابراین اگر ما می‌خواهیم ادعا بکنیم، باید به آن مسائل توجه کنیم. همین‌طور به این توجه کنیم که چگونه در یک فرایند تاریخی، بابیت به بهائیت تبدیل شد، هرچند که امروز ‌مسألۀ ما بهائیت است.

در سال‌های پایانی جنگ جهانی اول (۱۹۱۶)، قدرت‌های جهانی خاورمیانه را بین خودشان تقسیم کردند. در معاهدۀ ساکس (وزیر خارجۀ انگلیس) و پیکو (وزیر خارجۀ فرانسه) نشستند و محرمانه یک نقشه کشیدند، عراق، فلسطین و اردن را دادند به انگلیسی‌ها و لبنان و سوریه را دادند به فرانسوی‌ها. در ۱۹۲۲ میلادی یعنی بعد از جنگ جهانی اول، اوج قدرت استعمار بریتانیا است و آمریکا ‌به‌عنوان ابرقدرت مطرح نیست. درواقع، دورۀ انزوای آمریکا است. آمریکا آن موقع هنوز در آمریکای لاتین ترک‌تازی می‌کرد و آن منطقه را مورد هجوم قرار می‌داد و به مکزیک حمله می‌کرد و به منطقۀ آسیا هم کاری نداشت. در همان موقع شما می‌بینید که به پیشنهاد لرد آلن بی که حاکم نظامی بود، هم ژنرال بود و هم مرد سیاسی، به پاس خدمات مؤثر عباس عبدالبهاء به حکومت انگلستان و دفاعش از منافع بریتانیا در هنگامۀ جنگ با عثمانی، به وی نشان شوالیه، خدمتگزار ملکه، یا به قول خود انگلیسی‌ها نشان نایت‌هود و لقب “سر” (SIR) اعطاء می‌شود. اگر همۀ این ادله را جمع کنیم و برگردیم و صفحات تاریخ را عقب ببریم، پناه بردن بهاءالله به کنسولگری روس در تهران، حمایت‌های سفیر روس از بهاءالله و…، به این می‌رسیم که دو سفارت روس و انگلیس سفارش این‌ها را به دربار می‌کنند. از نظر تاریخ سیاسی ایران به اینجا می‌رسیم که اگر هم نگوییم این پروژه از آغاز با تدبیر و برنامه آن‌ها شروع شد و با تساهل حرف بزنیم، می‌توانیم بگوییم میرزاعلی‌محمد باب که در ابتدای امر وضعیت روحی ـ روانی مناسبی نداشت، آدمی بود که به قول معروف خیلی مغزش کار نمی‌کرد، او ادعای بابیت می‌کند. بعد تغییر نظر می‌دهد و از بابیت به مقام امام زمانی خودش را ارتقا می‌دهد، بعد ادعای پیغمبری می‌کند تا می‌شود نقطۀ اولی و ادعای الوهیت می‌کند. این‌ها را اگر کنار هم بگذاریم و برگردیم به قسمت سیاسی آن و در روابط بین‌الملل و روابط سیاسی که کار من است؛ باید بگویم زمانی‌که این‌ها کارشان بالا گرفت و گروه تشکیل دادند و دستجات را بسیج کردند، درواقع به پروژه‌ای تبدیل شدند برای دو قدرت مسلط بر ایران قرن نوزدهم، یعنی روس و انگلیس. البته ما الان اسنادی در مرکز آرشیو و اسناد بریتانیا در لندن داریم که هنوز علی‌رغم قانون سی سال كه باید آن‌ها را منتشر كنند، بنا بر مصالح سیاسی، بسیاری از اسناد را از بایگانی خارج نمی‌کنند. این برخلاف همان مراکز اسناد و آرشیو است. اگر بسیاری از اسناد ‌دورۀ مورد پژوهش ما را آزاد کنند، ممکن است اسنادی پیدا بکنیم که اصولاً بابیت و دنبالۀ آن پروژه‌ای بوده که می‌خواستند ایران را بی‌ثبات کنند و از این آب گل‌آلود ماهی بگیرند. درنظر بگیرید که آدمی مثل سیدعلی‌محمد باب در شیراز که این حرف‌ها را زده و این کارها را کرده برای آن‌ها سوژۀ جالبی بوده که روی او سرمایه‌گذاری کرده‌اند. وقتی دیدند یک زمینه‌ای آماده است که بتوانند از آن استفاده مطلوب را بکنند، طبعاً با عنایت به روش معروف انگیسی‌ها یعنی تفرقه بینداز و آقایی کن (Divide and Rule) کار خود را آغاز نموده و استفادۀ مطلوب را کردند. این یک واقعیت تلخ سیاسی در تاریخ دوران معاصر است.

ب: یکی از تعالیم و شعارهای بهائیان این است که ما در سیاست دخالت نمی‌کنیم و شعار عدم دخالت در سیاست را می‌دهند. این شعار با آن تروری که نسبت به ناصرالدین‌شاه انجام دادند و جنگ‌هایی که راه انداختند و قصد تصاحب حکومت را داشتند و در دورۀ پهلوی هم نفوذهایی در دربار و حکومت و دولت داشتند و پست‌های کلیدی که اشغال کردند، این‌ها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ شعار و عملکردشان را؟

غ: ببینید، تحلیل این مطلب برای کسانی مثل بنده و شما و اساتیدی که در این زمینه کار کرده‌اند، ممکن و ساده است، چراکه ما می‌دانیم درواقع بهائیت و تمام آثار آن‌ها مشحون از تناقض است، دروغ و تناقض. درواقع می‌گویند ما در سیاست دخالت نمی‌کنیم، ولی در سیاست دخالت می‌کنند. نه‌تنها در سیاست داخلی دخالت می‌کنند، بلکه حتی در زمان محمدشاه و ناصرالدین‌شاه قاجار به سفارت‌های خارجی پناه می‌بردند. اینکه دیگر از سیاست داخلی یک قدم آن‌طرف‌تر است! می‌بینیم که به پادشاه روسیه نامه می‌نویسند و رسماً تقاضای حمایت می‌کنند، درواقع ما باید به آن کسانی که متأسفانه نمی‌دانند، مخصوصاً نسل جوان ما چه در ایران و چه در خارج از ایران، بگوییم اگر امروز بهائی‌ها یا بهائیت اجازه بدهد که آثارشان را مردم ببینند، آن آثاری که الآن مخفی کرده‌اند، آثاری که به هیچ‌کس نمی‌دهند، این‌ها را اگر نشان بدهند، آن تناقض‌ها آشکار خواهد شد. بله، در حرف می‌گویند ما نباید در سیاست دخالت کنیم، ولی هم در زمان قاجار در سیاست دخالت می‌کردند و هم در دوران پهلوی بازیگر صحنه سیاسی کشور بودند. آدم‌های خودشان را به دربار شاه نفوذ می‌دادند، بهائی‌های زیادی در دربار و در دستگاه‌های مختلف بودند. این از دروغ‌های بزرگی است که رهبران بهائی و مورخان بهائی معاصر که کتاب نوشتند یا می‌نویسند، یا کتاب‌هایی که در پنجاه شصت سال، یا در صد سال گذشته دربارۀ تاریخ بهائیت نوشتند، این دروغ‌ها را سرهم کردند.

من معتقدم دنیای امروز دنیای سند و مدرک است. الآن در شبکه‌های اجتماعی شاید دیده باشید که گاهی مطلبی برای شما می‌آید، شما ‌به‌عنوان یک آدم اهل فکر نگاه می‌کنید و می‌بینید که آن مطلب به‌اصطلاح با عقل درست درنمی‌آید. فوراً یک پیام می‌فرستید که مدرک این مطلب کجاست؟ خوشبختانه بین تحصیل‌کرده‌ها این فرهنگ رواج پیدا کرده که در دریافت هر خبر یا تحلیل و تفسیر، خواستار ارائۀ حداقل یک منبع موثق هستند. شما اگر به منابع بابی یا بهائی رجوع کنید، می‌بینید اینکه می‌گویند ما در سیاست دخالت نمی‌کنیم و یا در سیاست دخالت نکنید، یک دروغ است. اینکه امروز در قرن بیست‌ویکم از نظر آزادگان دنیا، شخصیت‌های علمی و دانشگاهی که معمولاً به بی‌‌طرفی علمی معتقدند، می‌گویند در کار آکادمیک و در هر نوع پژوهش علمی نباید تعصب داشته باشید، یک اصل پذیرفته شده است. حرف درستی هم هست. درمورد یک موضوع، تحقیق می‌کنیم و قضاوت را به‌عهده خواننده و شنونده می‌گذاریم. اگر ما امروز بتوانیم دروغ‌ها و تناقض‌های بهائی‌ها را با استناد به آثار قدیمی از باب، بهاءالله و عبدالبهاء و… از مکتوباتشان دربیاوریم و نشان بدهیم، فکر می‌کنم هر انسان دارای وجدان واقعاً علمی و بی‌طرف این را می‌پذیرد و این پرسش را مطرح می‌کند که این چه استدلالی است؟ مگر دستور ندارید که در سیاست دخالت نکنید، پس شما چرا دخالت کردید؟ تاریخشان مشحون از این است که دخالت کرده‌اند و الآن هم این کار را می‌کنند. الآن با پول‌هایی که از قدرت‌های بزرگ می‌گیرند، از CIA یا از اسرائیل می‌گیرند، لابی‌های قدرتمندی در کشورهای غربی دارند. با حمایت‌هایی که از آن‌ها می‌شود، در مراکز سازمان ملل، در نیویورک، ژنو و وین، بروکسل و ارکان اتحادیه اروپا یعنی پارلمان، شورا و کمیسیون اروپا و… لابی دارند.

طبق قانون اتحادیۀ اروپا، هرکسی بخواهد در آن حوزه لابی کند، باید در بروکسل شرکت‌ یا مؤسسه مربوطه را ثبت کند. این‌ها تعداد قابل‌توجهی از مؤسسات لابیگر را ثبت کرده‌اند. البته با مخفی‌کاری و عناوین دیگری که کسی سر در نیاورد که این هدفش چیست؟ مثلاً NGO یا سازمان مردم نهاد (سمن) تأسیس کرده‌اند به نام مطالعات آتلانتیک. شما می‌بینید این یک مؤسسۀ لابی صهیونیستی است که برای اسرائیل کار می‌کند. مؤسسات دیگر را می‌بینید، مثلاً با نام‌های غلط‌انداز مانند اندیشۀ نو و جهان امروز و… . وقتی دقت می‌کنید متوجه می‌شوید که متعلق به بهائی‌ها است. الآن هم در تمام ارکان  دبیرخانۀ سازمان ملل، تعداد زیادی بهائی هستند. زمانی‌که دیپلمات‌های ایرانی برای شرکت در مجمع عمومی می‌رفتند، می‌گفتند این‌ها دائم در ترددند و می‌روند و می‌آیند و دائماً درحال لابی کردن هستند. من برای شرکت در یک کنفرانس در اسکاپ (مقر آسیایی سازمان ملل) سفری در سال ۱۳۶۲ به بانکوک داشتم. یک جوان دانشجوی ایرانی گفت: آقا! اطلاع دارید که در اسکاپ چند نفر بهائی نفوذ کرده‌اند و دارند کار می‌کنند؟ این‌ها همه برخلاف آن ادعایی است که می‌گویند ما را با سیاست کاری نیست و با حکومت‌ها کار نمی‌کنیم! سیاست یک پدیدۀ انتزاعی صرف که نیست، سیاست در حکومت‌ها اعمال می‌شود. اگر در این مقوله دقیق شویم آشکارا خواهیم دید تمام فعالیت این‌ها با حکومت‌هاست، چه در زمان ناصرالدین قاجار با شورش‌ها، سوءقصدشان و نفوذشان و چه در زمان حکومت پهلوی، با نفوذشان در دستگاه‌های دولتی و در همۀ سازمان‌ها، که مخفیانه و بی‌سروصدا انجام می‌گرفت. اکنون ارتباطشان با دولت‌های خارجی و پول گرفتنشان و اینکه مقرشان در اسرائیل است و توافق‌نامۀ مقری که با حکومت اسرائیل منعقد کرده‌اند و متقابلاً حمایتی که اسرائیل از این‌ها می‌کند، همه نقض این نکته است که ما در سیاست دخالت نمی‌کنیم.

ب: ‌به‌عنوان آخرین سؤال، شما فرمودید نظر همۀ مورخان و قضاوت قلبی همۀ ایرانیان این است که امیرکبیر فردی خدوم و خدمتگزار بود و حقیقتاً در برهۀ حساسی پیش‌برندۀ حکومت و پیش‌برندۀ سیاست‌های کشور بود و اقدامات عام‌المنفعه‌ و اقدامات فرهنگی‌اش همگی درجهت منافع کشور بوده است. حتی مورخان بی‌طرف و مورخان غیرمذهبی مثل آدمیت از او و از اقدامات او تعریف کردند. حال شما نگاه کنید رهبران بهائی چگونه از امیر یاد می‌كنند: عبدالبهاء به این شخصیت می‌گوید سفاک و بی‌باک، در امور دین چابک و چالاک. یا شوقی‌افندی می‌گوید عنصر مستبد و سفاک. درحالی‌که شما می‌فرمایید ایشان چقدر با اقلیت‌ها مهربان بود و اصلاً برایش ‌مسأله‌ای نبود که کسی اندیشۀ زرتشتی یا مسیحی داشته باشد، بلکه بر این باور بود که آن‌ها ‌به‌عنوان شهروند ایران، مانند مردمان دیگر زندگی کنند و تا وقتی‌که اسلحه به دست نگرفته‌اند، مورد حمایت هستند. نشر ادبیات دروغین برضد چهره‌ای اصلاحگر همچون امیرکبیر، درواقع انتقامی است که بهائیت از این شخصیت تاریخی می‌گیرد. گناه نابخشودنی او این است که شورش‌های گسترده و خشونت‌بار بابی‌ها را مهار کرد و نگذاشت این فتنه به سراسر کشور برسد. اگر امیرکبیر این جنگ را فرو نمی‌نشاند، چه بسیار جنگ‌ها و خون‌ریزی‌ها که در سراسر کشور برپا می‌شد. آیا مورخان و پژوهشگران به این مطالب بی‌مبنا و خلاف واقع درمورد امیركبیر قهرمان، ارزشی خواهند داد؟

غ: خیلی خلاصه بگویم نه! چرا نه؟ در دنیای امروز مورخان، دانشگاهیان، افراد آزادفکر ـ که مهم نیست به دین و مذهبی باورمند باشند، بی‌دین باشند، سوسیالیست باشند یا لیبرال، اگر واقعاً آزادفکر باشند ـ این‌ها هرچیزی را که می‌خواهند قبول کنند با سند و مدرک قبول می‌کنند. من روی این مسأله خیلی تأکید می‌کنم. واقعاً همان‌طور که خودتان هم اشاره کردید، دنیای امروز دنیای سند یا (Document) و دلیل و برهان است. قرآن می‌گوید: “قل هاتوا بُرهانَکم إن کُنتم صادقین” (بقره: ۱۱۱). برهان و دلیل بیاورید اگر راست می‌گویید. مثلاً درخصوص دیدگاه کسانی مثل احمد کسروی یا فریدون آدمیت که بابیت را ساختگی، پوشالی، بی‌بنیه و سست و خرافاتی می‌دانند، متأسفانه کار نشده است و این جای تأسف است. شما نگاه کنید الآن در فضای مجازی از کسروی مطالب مختلف منتشر می‌کنند، ولی سخن او را درمورد باب و بهاء هیچ‌گاه در فضای مجازی ندیده‌ایم. یا فریدون آدمیت بابیه را مثل داستان کمدی می‌داند و می‌گوید حیف است روی آن کار کنید! من فکر نمی‌کنم واقعاً وجدان‌های بیدار دنیا، شخصیت‌های علمی، شخصیت‌های دانشگاهی، وقتی به یک آگاهی علمی برسند، بتوانند واقعیت را کتمان کنند. این شخصیت‌هایی که از بهائیت برگشتند، مصاحبه‌هایشان هست، صحبت کردند. کسی نمی‌تواند دامن پاک امیر، این مرد آزاده و بزرگ را آلوده کند. البته در کوتاه‌مدت می‌توانند این کار را بکنند ولی به قول سخن مشهور ما ایرانی‌ها، آفتاب برای همیشه پشت ابر نمی‌ماند.

ما ایرانی‌ها وظیفه داریم که امیر را آن‌گونه که بود و زیست و جانش را در راه آرمانش داد که ساختن ایرانی آباد و آزاد بود، معرفی کنیم، مخصوصاً در این ایام که مقارن با سالگرد شهادت این بزرگ‌مرد تاریخ کشورمان است. وقتی اندیشه‌های باز امیر را می‌خوانیم و می‌بینیم که چقدر مراقب شهروندان زرتشتی، ارمنی‌، آسوری یا یهودی‌ها بوده، چقدر گوش ماموران حکومتی را کشیده که چرا به این‌ها ظلم کردید، چرا وقتی که یک نفر از آن‌ها در نقطه‌ای از ایران بی‌گناه کشته شد، مسبب آن جنایت را عقوبت نکردید؟ یاد سخن مولی‌الموحدین علی علیه السلام می‌افتم که در فرمانش به فرماندار مصر، مالک اشتر می‌گوید:‌ ای مالک! مردم دو نوع هستند: إمّا أخ لک فی‌الدین و إما نظیرٌ لک فی‌الخلق. مردم آنجا دو دسته‌اند، یا با تو هم‌دین هستند و خواهر و برادر دینی تو به حساب ‌می‌آیند و یا مانند تو یک انسان هستند. پس ‌به‌عنوان یک انسان که در آفرینش مانند توست، حقوقش را به رسمیت بشناس. امیر دامنش پاک است. چرا؟ ما این همه سند داریم که امیر عاشق استقلال ایران بود و می‌خواست پای بیگانگان را از دخالت در امور کشور قطع کند و درعین‌حال برای امنیت، رفاه و آسایش مردم، فارغ از اینکه چه دین و مذهبی دارند، از جانش مایه گذاشت. چقدر به اقلیت‌ها کمک کرد. حتی می‌گوید: از بودجه آن ایالت خرج تعمیر آن کلیسا را بدهید و پول کنسول روسیه را به او پس بدهید. آیا می‌شود گفت این آدم خشن است، آدمکش است، سفاک است؟ ولی اگر ما برهانمان را به اندیشمندان غربی ـ که الآن ‌مسأله ما آن‌ها هستند ـ نشان ندهیم، چه توقعی داریم که به حقایق تاریخی دست یابند و قضاوت درست داشته باشند. اگر یک اندیشمند آزادفکر غربی، یک شخصیت بین‌المللی مثلاً آقای نوام چامسکی در آمریکا یا شخصیت‌های دانشگاهی دیگر در کشورهای مختلف ‌به‌ویژه در جهان غرب را پیدا کنید و بگویید بهائیت یک چنین چیزی است، یقیناً می‌پذیرند که امیرکبیر یک شخصیت مصلح بوده، به قول خودشان یک رفرمیست بوده که اصلاحات اجتماعی زیادی در ایران انجام داده است؛ یک مقاله می‌نویسند و روشنگری می‌کنند.

نکتۀ بسیار قابل‌توجه اینجاست که امیر زمانی دست به اصلاحات زد که در هیچ‌کدام از کشورهای آسیایی مسأله‌ای به نام اصلاحات مطرح نبود. اصلاحات میجی امپراتور اصلاحگر ژاپن در اواخر قرن نوزدهم، یعنی چند دهه پس از شهادت امیرکبیر اتفاق افتاد. در آن بازۀ زمانی، در سایر کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین اصولاً چیزی به نام اصلاحات مطرح نبود. انقلاب مشروطه هم حاصل اندیشه‌های مصلحانی مانند امیرکبیر و سیدجمال‌الدین اسدآبادی بود که از عدالت سخن می‌گفتند و بر این باور بودند که اسلام با عدالت، پیشرفت و مردم‌سالاری منافاتی ندارد. نکتۀ جالب اینجاست که ما گاهی در جلسات دانشگاهی با غیرایرانی‌ها ـ ‌به‌ویژه آن‌هایی که اندیشۀ ایران‌هراسی بر آن‌ها غالب است ـ مصادف می‌شویم، من به آن‌ها می‌گویم شما می‌دانید که ایران اولین کشور در آسیا پس از ژاپن است که در سال ۱۹۰۶ (۱۲۸۵ هجری شمسی) قانون اساسی و پارلمان داشته است؟ حتی در ۱۹۰۵ تزار روسیه، انقلابِ مردمش برای قانون اساسی را سرکوب کرد.

ب: قانون اساسی سابقۀ قدیمی‌تر هم دارد. بنا بر تحقیقات، خود ناصرالدین‌شاه چندین سال بعد از شهادت امیر برای تدوین قانون اساسی اقدام می‌کند که گزارش این را مرحوم قهرمان‌میرزا عین‌السلطنه می‌آورد که عده‌ای را مأمور کرد تا براساس قانون اساسی عثمانی، بلژیک و چند جای دیگر قانون اساسی بنویسند. این از خواسته‌های امیر بوده است.

غ: بله دقیقاً همین طور است. اتفاقاً ناصرالدین‌شاه پس از سفر فرنگ و مشاهدۀ نظم و قانون در کشورهای اروپایی به دنبال انجام اصلاحات بود. شاه در سفرش، برخلاف مظفرالدین‌شاه که فقط برای عیش‌ونوش، رخت سفر بست، می‌رفت از جاهای بسیاری بازدید می‌کرد، سؤال می‌کرد که این چگونه است؟ وقتی از سفر فرنگ برگشت، تحت‌تأثیر قرار گرفته بود، ولی متأسفانه حلقه‌ای از درباریان فاسد مانع این کار شدند. اخیراً در یک محفل علمی که جمعی از اساتید تاریخ دانشگاه‌ها حضور داشتند، یکی از اساتید ‌مسأله جالبی را مطرح کرد که بعضی‌ها خیال می‌کنند ‌دورۀ قاجار مثل قرون وسطی دورۀ تاریکی بوده است، درحالی‌که این طور نیست و بسیاری از اندیشه‌های اصلاحی و ترقی‌خواهانه در آن دوره نمود یافته است.

رضاشاه پهلوی وقتی به قدرت رسید، تمام تلاشش این بود که با سیاه‌نمایی، دستاوردهای فکری ‌دورۀ قاجار را از اندیشه مردم بزداید. سعی کرد آن‌ها را پیش مردم خراب کند، درحالی‌که روشن‌بینی‌ها و روشن‌اندیشی‌های بسیاری در زمان قاجار بوده که نهایتاً به انقلاب مشروطه ختم شده است. اگر فقط به تأسیس دارالفنون ‌به‌عنوان اولین دانشگاه در ایران بنگریم، می‌توانیم ریشۀ اندیشۀ اصلاح و ترقی را در آن دوره آشکارا ببینیم. اصلاً اندیشۀ تأسیس عدالت‌خانه، مبارزه با اجنبی، واقعۀ رژی، این‌ها همه در دورۀ قاجار بوده است. پس باید این پرسش را مطرح کنیم که این همه تحولات اجتماعی در چه دوره‌ای اتفاق افتاده است؟ اگر دورۀ قاجار بد بود، پس این همه تحولات اجتماعی و سیاسی، نشر اندیشۀ ترقی و پیشرفت از کجا درآمده است؟ شما حتماً می‌دانید وقتی سیدجمال اسدآبادی به تهران آمد و به خانۀ حاج محمدحسن امین‌الضرب وارد شد، به ناصرالدین شاه پیام داد که یک چنین شخصیتی آمده است. سید نزد شاه رفت. ناصرالدین‌شاه سخنانی به این مضمون بیان کرد و گفت من آوازۀ تو را شنیده‌ام، اندیشه‌های نابی داری. این نشان می‌دهد که ناصرالدین‌شاه طالب پاره‌ای اصلاحات در حکومت بود ولی ساختار فاسد این فرصت را به او نداد. البته لازم به ذکر است که وقتی سلسلۀ قاجار هم آمد، متأسفانه در اوایل حکومت، تلاش کردند تا ‌دورۀ زندیه را سیاه نشان دهند. آن‌ها بخشی از آثار صفویه را هم در اصفهان خراب کردند تا مردم به دنبال مطالبات بیشتر نباشند. متأسفانه این روش نکوهیده در میان پادشاهان ما بوده است.

درنهایت کلام آخر را بگویم و آن این است که معتقدم با استناد به آیۀ شریفۀ قرآن کریم که “و جادلهم بالتی هی أحسن” واقعاً باید در برخورد با هر اندیشه حق و باطل، با جدال احسن و با برهان حرکت کنیم. ما اکنون باید یک کار جهانی و بین‌المللی بکنیم. هرچند که ما نگران این نسل و جوانان خودمان هم هستیم. اخیراً در فضای مجازی خانم‌ها و جوان‌ها سؤال می‌کنند که آیا طاهره قرة‌العین زن آزادی‌خواهی بوده؟ به نسل جوان امروزی می‌گویند که او به آزادی معتقد بوده است، ضد تبعیض جنسیتی بود. همین‌ها را آگاه بکنیم و با دلیل و مدرک (از منابع بابی و بهائی)  نشان دهیم كه قرةالعین اهل ترور و خشونت بوده و آن‌گونه که می‌گویند به آزادی اندیشه باوری نداشته است. بر این باور هستم که باید یک نهضت ترجمه برای ترجمۀ آثار و نوشته‌های بهائیت راه بیفتد و این حقایق را به دانشگاهیان و اهل علم دنیای غرب ارائه نماید. اگر حقیقت امر بر ارباب علم و خرد آشکار شود، نیاز به رد کردن صرف و دشنام دادن نیست. ما نیازمند یک کار علمی و بی‌طرفانه هستیم. شما در همین مؤسسه این کار علمی را به‌خوبی انجام می‌دهید و من فکر می‌کنم این مهم به لطف الهی به سرمنزل مقصود خواهد رسید.

 

[۱]. مواردی از این جنایات بابیان در قلعه طبرسی، در کتاب تلخیص تاریخ نبیل (به قلم و ترجمه و تلخیص شوقی‌افندی، از رهبران بهائی) و مواردی از جنایات مشابه بابیان در زنجان، در مقالۀ شورش بابیان در زنجان، به قلم دکتر جان والبریج (ر.ک.: برگی از تاریخ شورش بابیان در زنجان، فصلنامۀ بهائی‌شناسی، شمارۀ ۷ و ۸، پاییز و زمستان ۱۳۹۷، ص۱۹۲-۲۱۲) و کتاب «از شیخیه به بابیه»، پایان‌نامه دکتری دکتر دنیس مک‌اوئن، ذکر شده است.

 

بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری توسط سردبیر
بارگذاری در مصاحبه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code

بررسی

عباس‌افندی و فلسطين، قسمت دوم: انتقال اراضی فلسطين به يهوديان مهاجر

حمید فرناق   چکیده نوع رابطه بهائیان و به‌ویژه رهبران آنان با کشورهای استعماری وقت، ا…