حمید فرناق – کارشناس ارشد حقوق بینالملل
چکیده
دیل هازبند از پژوهشگران و نویسندگانی است که طی حدود ۹ سال عضویت در جامعه و تشکیلات بهائی، با تعالیم وآموزههای بهائی آشنا شد و پس از مدتی به نقاط ضعف، اشتباهات، تعارضها، شکستها و نارساییهای بهائیت پی برد و در نامهای خطاب به محفل ملی بهائیان امریکا، اعلام نمود: «پس از سالها تحقیق و تحری حقیقت، سرانجام به این نتیجه و تصمیم غمانگیز رسیدم که دیگر نمیتوانم باور و اعتقادی به بهاءالله یا هریک از نهادها و مؤسسات تأسیسشدۀ تحت نام او، همچون ولایت امرالله و بیتالعدل جهانی، داشته باشم. من کاملاً متقاعد شدهام که بهائیت در تحقق اهداف و تعالیم خود، مبنی بر ایجاد صلح، وحدت و ایجاد عصر طلائی برای جامعۀ بشری، ناتوان و محکوم به شکست است». هازبند معتقد به عصمت و مصون از خطا بودن رهبران بهائی نیست و قبول چنین اعتقادی را حرکت بهسوی دیکتاتوری و استبداد درون جامعه بهائی میداند. او به مشروعیت رهبری بهائی، بعد از عبدالبهاء انتقاد شدید دارد و معتقد است پس از عبدالبهاء، رهبری بهائیت باید به برادرش محمدعلی افندی سپرده میشد. هازبند بیتالعدل (رهبری فعلی بهائیت در اسرائیل) را غیرمشروع میداند و معتقد است بهائیت با گذشت بیش از ۱۷۰ سال از عمرش، هیچ دستاورد ارزشمندی را به ارمغان نیاورده است. او طرفدار بهائیان وحدتگرا است و انتقادهای زیادی را به بهائیت وارد آورده است.
اشاره
از زمان پیدایش آیین بهائی تاکنون آموزههای این نحلۀ فکری همواره در معرض نقد و انتقاد قرار داشته و اعتراضهای گوناگونی به آن وارد شده است.
علمای مسلمان و مسیحی و بهطور کلی طرفداران ادیان الهی، با نگارش کتابهای مختلف بیشترین اعتراض را به مشروعیت و آموزههای آیین بهائی، که خود را تکاملیافتۀ اسلام و ادیان الهی میداند، داشتهاند. علاوهبر طرفداران ادیان توحیدی و اندیشمندان مذهبی، بهائیت موردنقد نویسندگان و اندیشمندان غیرالهی نیز قرار گرفته و هریک از منظری خاص آموزههای این آیین ایرانی نوظهور را به باد انتقاد گرفته و اعتراضهای جدی به آن وارد آوردهاند.
تشکیلات بهائی ابتدا سعی کرد طرفداران این آیین کمتر در جریان انتقادها و اعتراضهای مخالفان قرار گیرند. لذا خواندن این قبیل کتابها و مقالات را نهتنها توصیه نمیکرد که طی دستورالعملی از بهائیان خواست تا نامهها و مجلات و مقالات مخالفان را بدون اینکه مطالعه کنند، عیناً به محفل (شورای ۹ نفرۀ ادارهکنندۀ تشکیلات بهائی در هر شهر) تحویل دهند.
امروزه تشکیلات بهائی سعی دارد با معرفی مخالفان خود بهعنوان افرادی بیسواد، مزدور، معاند، بهائیستیز، ناآشنا با مفاهیم بهائی، جاهطلب و… درحقیقت نوعی ترور شخصیت کند و تأثیر کلام منتقدان را بر بهائیان غیرمتعصب كاهش داده و بیاعتبار نماید و تاکنون در این رهگذر به موفقیتهای زیادی نیز رسیده و توانسته است عملاً بین تودههای بهائی و افراد مطلع و منتقد به بهائیت، شکافهای عمیقی را ایجاد نماید.
البته، به مرور زمان و با گسترش فضای مجازی و امکان دسترسی سریع افراد به اطلاعات، بهائیان غیرمتعصب امکان یافتند با مقالات و کتابهای مختلف نگاشتهشده در حوزۀ بهائیت ارتباط یافته و جویای پاسخهای منطقی به اعتراضهای مخالفان باشند.
از اوائل سال ۱۹۹۶، پدیدۀ جدیدی در جامعه جهانی بهائی پیدا شد و آن ظهور و بروز منتقدانی از درون جامعه بهائی بود. البته روی گرداندن افراد مهم و فرهیخته از بهائیت و گرایش آنان به اسلام، یا انشعاب درونفرقهای، سابقۀ طولانی دارد، ولی با گسترش فضای مجازی و اینترنت این امکان برای برخی از روشنفکران و اندیشمندان بهائی در غرب بهوجود آمد که اعتراضهایی را به دیدگاهها و عملکرد رهبری جامعۀ بینالمللی بهائی یعنی بیتالعدل در اسرائیل وارد آورند.
این روشنفکران که نوعاً از نخبگان جامعه بهائی بودند و تحصیلات آکادمیک و مطالعات میدانی در حوزۀ بهائیت و شناخت کافی نسبت به بهائیت و آموزههای آن دارند، تشکیلات بهائی و رهبری آن در حیفا را زیر سؤال برده و به حرکتهای مستبدانه و خداگونۀ آن معترض گردیدهاند. آنها معتقدند که رهبری روحانی (کاریزماتیک) آیین بهائی جای خود را به سلسلهمراتب نیمهانتخابی داده که ساختار و تصمیماتش مرتباً از سوی مخالفان و معتقدان داخلی و بهائیان سابق موردانتقاد قرار میگیرد و توسعۀ اینترنت، زمینهساز گسترش هرچه بیشتر این نارضایتیها شده است.
رهبری بهائیت در حیفا که خود را الهی و مصون از خطا و لغزش میداند، در مقابل این انتقادها تاب نیاورد و مخالفت با روشنفکران و افراد فرهیخته و معترض بهائی در سطح جهان را در دستور کار خود قرار داد و با استفاده از سازمان پلیسی خود (هیئتهای مشاورین قارهای) تعداد زیادی از آنان را به بهانههای مختلف از جامعه بهائی طرد و اخراج نمود یا علیه آنان حرکاتی را انجام داد که مجبور به استعفا و خروج از بهائیت شوند.
در دیدگاه بیتالعدل، بهائیان موظفند فقط یک صدا و یک قرائت از آیین خود را شنیده و تبلیغ نمایند و آن قرائتی است که تشکیلات و رهبری بهائی آن را تجویز نماید. براساس این دیدگاه، هرگونه اقدام، اظهارنظر، تحلیل و تفسیر و حتی سؤالی که مطابق با خطمشی یا باورهای بیتالعدل و محافل ملی در دنیا نباشد، ممنوع است. مرتکب بعد از دریافت یک اخطار و حتی گاهی بدون گرفتن اخطار، از جامعۀ بهائی اخراج گردیده و سلام و کلام با او مجاز شمرده نمیشود. گاهی اوقات نیز تشکیلات بهائی عرصه را چنان بر بهائیان منتقد تنگ میگیرد که چارهای جز استعفاء و خروج از بهائیت برای آنها باقی نمیماند.
اینگونه حرکتهای خشن و غیرمنطقی باعث شده است اندیشمندان فراوانی چون ویلیام گارلینگتن، خوان کول، فردریک گلیشر، دنیس مک اوئن، جورج فلیمینگ، آلیسون مارشال، استیون شول، سن مکگلین، فرانچیسکو فیچیکیا و دیگران ـ که هریک مدتی عضو جامعه بهائی بوده و به تبلیغ آموزههای آن مشغول بودند ـ بالاجبار از بهائيت جدا شده و مقالات و كتابهاي انتقادي مختلفي را در نقد عملكرد آیین بهائی به رشته تحریر درآوردند.
این مقاله سعی دارد با اطلاعات موجود، به بررسی مختصری از نظرات و دیدگاههای برخی از روشنفکران منتقد به تشکیلات بهائی بپردازد، هرچند لازم است محققان فرهیخته در این میدان وارد شده و بررسیهای کاملتری را به علاقهمندان این حوزه ارائه نمایند.
بيان ديدگاههاي اين روشنفكران و منتقدان بهائي، لزوماً به معني تأیید مواضع سياسي و اجتماعي و حتي نقطهنظرات ديني اين افراد نيست. بهائيشناسي با معرفي اين انديشمندان، فقط در صدد گشودن راهي جديد در نگاه به آیين بهائي است؛ راهي كه پيشتر برخي متفكران غربي آن را پيمودهاند.
دیل هازبند
Dale Wayne Husband
الف – زندگینامه
دیل واین هازبند ـ متفکر، سخنران، نویسنده، محقق و متکلم بهائی ـ ۵۰ ساله، در ۸ می ۱۹۶۹ در فورت ورث تگزاس، آمریکا، بهدنیا آمد و بدون وابستگی خاصی به کلیسا، در یک خانوادۀ مسیحی پروتستان پرورش یافت.
از ۱۵ تا ۲۰ سالگی عضو کلیسای تبشیری ـ مسیحی اوانجیلک بود ولی بعد از ورود به دانشگاه به این نتیجه رسید که اغلب مطالبی را که مبلغان و کشیشان مسیحی ارائه میکنند، دروغ و نادرست است.
دیل از ۲۰ تا ۲۷ سالگی دارای تفکرات بشردوستانه و عضو کلیسای وحدتگرا بود ولی بهتدریج احساس کرد تفکرات این گروه بیمحتوا و خالی از مفاهیم عالیه است.
او بهطور روشن و قطعی الحاد و خداناباوری را رد میکند و آن را گونۀ دیگری از خرافه و تعصب میداند. او سعی دارد ضمن دوری از هرنوع تعصب و خرافات ادیان و آیینها، با چراغ عقل و منطق و یافتههای دانش بشری، به حقیقت برسد؛ لذا از نوجوانی علاقۀ خاصی به مباحث علمی، نجوم، تاریخ و مطالعات مرتبط با آنها پیدا کرد.
او در سال ۲۰۰۰ در رشتۀ علم از کالج تارانت کانتی[۱] فارغالتحصیل شد و درحالحاضر در مؤسسۀ آمازون مشغول فعالیت است.
دیل در سال ۱۹۹۵ به عضویت جامعه بهائی درآمد و پس از شرکت در برنامههای تبلیغی بهائی و جلسات فایرساید،[۲] در بدفورد تگزاس[۳] به بهائیت علاقهمند شد. وی دربارۀ بهائی شدن خود مینویسد:
«در اواسط دهه ۱۹۹۰، دچار نوعی سرگردانی روحی بودم. من که از کودکی در محیط مسیحی بزرگ شده و پرورش یافته بودم، با مطالعه و مشاهدۀ برخی از رفتارهای زننده و منافقانۀ رهبران مسیحی و نیز ملاحظۀ برخی تعارضها و تناقضها در کتاب انجیل، از کلیسای مسیحی دل کندم. در سال ۱۹۹۵ جزوهای دربارۀ بهائیت به دستم رسید که بسیار جالب بود. بهائیان مدعی بودند به خدای موردباور سایر ادیان، ایمان دارند و سایر ادیان را نیز معتبر و نافذ میدانند و مانند وحدتگرایان جهانی، باور و اعتقاد هرکس را به هر دین و آیین، معتبر و صحیح تلقی میکنند. فکر میکردم بهائیت و وحدتگرایان، اشتراک عقیده دارند و همچون دو خواهر، شبیه هم هستند. لذا بعد از چند ماه شرکت در جلسات تبلیغی و جلسات فایرساید و نیز خواندن کتاب “بهاءالله و عصر جدید”، آیین بهائی را تصدیق کردم و از این بابت خشنود بودم. البته در سالهای بعد اتفاقاتی افتاد و آن نیمۀ دیگر موضوع روشن شد و پس از تحقیق و بررسی در بهائیت، سرانجام به این نتیجه رسیدم که نمیتوانم اعتقادی به بهاءالله و مؤسساتی چون مؤسسه ولایت امرالله و بیتالعدل داشته باشم. در پایان سال ۲۰۰۴ از جامعه بهائی امریکا خارج شدم».
او در نامهای خطاب به محفل ملی بهائیان امریکا مینویسد:
«… پس از سالها تحقیق و تحری حقیقت، سرانجام به این نتیجه و تصمیم غمانگیز رسیدم که دیگر نمیتوانم باور و اعتقادی به بهاءالله یا هریک از نهادها و مؤسسات تأسیسشدۀ تحت نام او، همچون ولایت امرالله و بیتالعدل جهانی، داشته باشم. من کاملاً متقاعد شدهام که بهائیت در تحقق اهداف و تعالیم خود، همچون ایجاد صلح جهانی، وحدت عالم انسانی، ایجاد عصر طلائی برای جامعه بشری و… ناتوان و محکوم به شکست است. لذا بدینوسیله از عضویت در جامعه بهائی استعفا میدهم».
دیل دراینباره میگوید:
«من این نامه را آماده و در ژانویه ۲۰۰۵ ارسال کردم. چند هفته بعد، محفل ملی امریکا، به من پاسخ داد و اعلام کرد که استعفای مرا پذیرفته است و اظهار امیدواری نمود که من روزی به جامعه بهائی برگردم. پس از آن هرگونه ارتباط با جامعه بهائی شهرم (فورت ورث) را قطع کردم».
دیل هازبند پس از خروج از بهائیت، مجدداً به عضویت انجمن وحدتگرایان جهانی درآمد ولی پس از تأسیس “گروه بهائیان وحدتگرا”[۴] توسط اریک استتسون[۵] که هدفش ادغام اندیشهها و تعالیم اساساً غربیشدۀ بهائیت و اندیشههای وحدتگرایان جهانی است، به حمایت ازاین اندیشه پرداخت.
هازبند معتقد است بهائیت باید دستخوش اصلاحات و تغییرات بنیادی گشته و با گروه وحدتگرایان جهانی ادغام شود؛ در غیراینصورت، و درصورت بیتوجهی به تعالیم وحدتگرایان جهانی، سرنوشتی جز نابودی و اضمحلال نخواهد داشت.
دیل هازبند درحالحاضر نگرشی بدبینانه و انتقادی به بهائیت دارد و ضمن طرفداری از عقل و منطق انسانی و تجربی، باورهای دگم بهائیت را نفی میکند.
- علت خروج از جامعۀ بهائی
اصولاً افراد منتقد و معترض به تشکیلات، هیچ جایگاهی در بهائیت ندارند. اینگونه افراد بهسادگی از بهائیت اخراج میشوند یا تشکیلات مقدمات کار را طوری برنامهریزی میکند که فرد معترض مجبور به استعفاء شود.
دیل هازبند در اکتبر ۲۰۰۷ در مقالۀ «چرا بهائیت را ترک کردم»[۶] به علت خروج خود از بهائیت اشاره نموده و مینویسد:
«من در سنین نوجوانی و جوانی یک مسیحی بودم ولی در اوایل دهۀ ۲۰ عمر خود، با ملاحظۀ اشکالات، تعارضها و نارساییهای آن، مسیحیت را رها کردم. بهائیت توضیح میداد که جدا از آنکه عیسی مسیح پیامبر (یا مظهر) الهی بود، آیین او، در طول قرون و اعصار، دچار انحراف و فساد شده و بهاینترتیب، اکثر مسیحیان دیگر پیرو او نیستند، بلکه از افکار و عقاید بشری پیروی میکنند!
در ابتدای پیوستن به جامعۀ بهائیان، با خود فکر کردم شاهد جامعهای شبیه به جامعۀ مسیحیان اولیه، در امپراتوری روم باستان، خواهم بود؛ با این تفاوت که دیگر بهائیان به گروهها و فرقههای رقیب تقسیم نخواهند شد و به نزاع و جنگ با یکدیگر نخواهند پرداخت. با خود گفتم اگر همۀ مردم جهان بهائی شوند، صلح و سعادت برای همیشه برقرار خواهد شد! چه دورنمایی! چه رؤیایی! ولی طبیعت انسان هرگز اجازۀ تحقق چنین چیزی را نخواهد داد!
پس از مدتی ملاحظه کردم بهائیت نیز دارای اشتباهات، تعارضها، شکستها و نارساییها است؛ هرچند کمتر از ۲۰۰ سال عمر کرده باشد! شناخت و آگاهی از این موارد، موجب شد تا با قلبی اندوهگین از جامعۀ بهائی خارج شوم. میتوانم دورویی و ریاکاری نهفته در عقاید تعصبآلود بهائی را به ترتیب زیر بیان کنم :
۱- بهائیت ادعا دارد دین دیگر احتیاج به طبقۀ روحانی ندارد ولی عملاً خود طبقهای از رهبران را پیشبینی کرده است که اقتدار و استبدادی بیش از کشیشان قرون وسطی برای خود قائل هستند .
۲- بهائیت ادعا دارد زن و مرد باید با یکدیگر مساوی باشند ولی از سوی دیگر، حق عضویت و حضور زنان را در شورای رهبری قدرتمند و صاحب نفوذ در جامعۀ بهائی (بیتالعدل) انکار میکند .
۳- آیین بهائی و بهائیان ادعا میکنند با پیروان سایر ادیان دوست هستند و به آنها خوشامد میگویند ولی همزمان، آن دسته از همکیشان خود را که جرأت کنند و نسبت به ادعاهای رهبران دینی فعلی خود (بیت العدل) پرسش و تردید داشته باشند، مورد سرزنش قرار داده و طرد و تکفیر مینمایند .
۴- تعالیم بهائی میگوید دین باید مطابق و هماهنگ با علم باشد ولی درعینحال اصرار دارند هرآنچه را که رهبران دینی آنها میگویند، حقیقت محض است، هرچند آن مطالب موردقبول مراجع علمی نباشد!
همچنین من در بهائیت با افتضاحات و رسواییهایی مواجه شدم که واقعاً مرا آزار میدهد، حتّی الآن که دیگر عضو جامعه بهائی نیستم و آن را ترک کردهام. به برخی از آنها به اختصار اشاره میکنم:
الف – نقض مفاد کتاب عهدی (وصیتنامه بهاءالله) توسط فرزندش عبدالبهاء!
بهاءالله در کتاب عهدی که در حقیقت وصیتنامۀ اوست و به دستخط خود آن را نوشته است، مقرر نمود که پس از عبدالبهاء، برادر جوانتر او ـ میرزامحمدعلی ـ باید جانشین او شود ولی عبدالبهاء با محروم کردن محمدعلی از هرگونه مقام و موقعیتی، این دستور و حکم بهاءالله را زیر پا گذاشت و در الواح وصایای خویش، نوهاش شوقیافندی را، بهجای محمدعلی، جانشین خود نمود.
ب – جنون و حماقت شوقی افندی!
عبدالبهاء در وصیتنامهاش، شوقیافندی نوجوان را بهعنوان جانشین خود و ولی امرالله منصوب کرد و مقرر داشت که شوقیافندی باید در زمان حیات خود، فرزند ارشد ذکور خود، یا درصورت عدم صلاحیت او، یکی دیگر از پسران خود را (و درصورت نداشتن پسر، یکی دیگر از فرزندان ذکور از نسل بهاءالله را) بهعنوان جانشین خود تعیین نماید. شوقیافندی نهتنها خود فرزندی نداشت، بلکه تکتک فرزندان و بازماندگان بهاءالله و عبدالبهاء را طرد و تکفیر کرد و از جامعۀ بهائی اخراج نمود. بهاینترتیب، شرایطی را موجب گردید تا نتواند حکم و دستور پدربزرگش را اجرایی کند! او در سال ۱۹۵۷ درگذشت و برخلاف احکام و قوانین بهائی وصیتنامهای از خود بهجای نگذاشت و به این ترتیب، جامعه بهائی را در بحران نبودِ جانشین غرق کرد .
سلسله مراتب و اهمیت شخصیتهای مرکزی بهائی، طبق نصوص بهائی
بهاءالله
عبدالبهاء
میرزا محمدعلی
بیتالعدل جهانی
**************************
سلسله مراتب و تشخص آنها در عمل
بهاءالله
عبدالبهاء
شوقی افندی
بیتالعدل جهانی
(ایده و طراحی از دیل هازبند)
ج – پنهانسازی پیشگوییهای غلط رهبران مصون از خطا!
هنگامیکه هنوز بهائی بودم، یک تابستان را در منزل یک زوج پیر بهائی گذراندم و نگاهی به کتابهای بهائی آنها انداختم. یکی از کتابهایی که توجهم را جلب کرد، کتاب تبلیغی “بهاءالله و عصر جدید” تألیف دکتر جان اسلمنت بود. در آن کتاب اشارهای به سال ۱۹۵۷ـ سال مرگ شوقی ـ شده بود. البته آن کتاب قبل از سال ۱۹۵۷، توسط یک مؤسسۀ انتشاراتی بهائی، وابسته به محفل ملی بهائیان امریکا، چاپ شده بود. نسخۀ دستنویس این کتاب به تأیید عبدالبهاء رسیده و شوقیافندی نیز آن را تائید کرده است.
اسلمنت در آن کتاب مینویسد:
در دو آیۀ آخر کتاب دانیال، عبارت رمزگونه ای وجود دارد: «خوشا به حال کسی که صبر کند و به ۱۳۳۵ روز برسد! ولی راه را ادامه دهد. زیرا در انتها به آسایش و راحتی خواهد رسید».
بسیاری تلاش کرده بودند تا حقیقت این مطلب را درک کنند. دکتر اسلمنت میگوید:
من در یک مهمانی شام که به افتخار عبدالبهاء برپا شده بود، حضور داشتم. عبدالبهاء توضیح داد: منظور از ۱۳۳۵ روز، ۱۳۳۵ سال خورشیدی، از تاریخ هجرت پیامبر اسلام است! ازآنجاکه هجرت ایشان در سال ۶۲۲ میلادی اتفاق افتاد، لذا سال موردنظر میشود ۱۹۵۷ میلادی! یک نفر سؤال کرد، در پایان این ۱۳۳۵ روز، شاهد چه رویدادی خواهیم بود؟ عبدالبهاء پاسخ داد: صلح جهانی بهطور قطع و یقین برپا خواهد شد. یک زبان جهانی واحد، در سراسر جهان رواج خواهد یافت. سوءتفاهمها از بین میرود. امر بهائی در سراسر جهان گسترش و رسوخ خواهد یافت. وحدت عالم انسانی محقق خواهد گشت و این همان عصر بسیار پرشکوه است!
کتاب بهاءالله و عصر جدید که این پیشگویی را ثبت کرده، اولین بار در سال ۱۹۲۳ منتشر شد. هازبند مینویسد:
«بهجای صلح جهانی و آن رؤیاهای آرمانشهری عبدالبهاء، نمونه کوچکی از آنچه ما در طی سالهای ۱۹۲۳ – ۱۹۵۷ مشاهده کردیم، فقر و رکود اقتصادی در امریکا و اروپا، جنگ جهانی دوم با حدود ۱۰-۱۲ میلیون کشته و قربانی توسط نیروهای هیتلری و حدود ۲۰ میلیون قربانی توسط ارتش استالینی بود!
خود شوقی افندی نوشت: “در سیوپنج سال گذشته، ما حدود ۴۵ میلیون انسان را کشتهایم”. ضمن آنکه مرگ شوقی نیز در سال ۱۹۵۷ اتفاق افتاد.
بنابراین هیچ تردیدی وجود ندارد که این پیشگویی نادرست و غلط است. جالب است بدانید در چاپهای بعدی کتاب، مواردی از مندرجات کتاب بالا، ازجمله این پیشگویی را حذف کردند.
در یکی دیگر از آثار بهائی چنین بیان شده است:
دربارۀ پیشگویی مربوط به کتاب دانیال، این متن از کتاب دکتر اسلمنت باید به این نحو اصلاح گردد که این پیشگویی در صدمین سالگرد اعلام امر بهاءالله، صورت واقعیت به خود میگیرد!
شوقیافندی بعدها درباره ۱۳۳۵ روز توضیح داد که در مکتوبات بهائی مطلب دقیق و قطعی دربارۀ استقرار صلح جهانی در سال ۱۹۵۷ و نه حتی در سال ۱۹۶۳ (صدمین سال اظهار امر بهاءالله) وجود ندارد!
جالب است بدانید که عبدالبهاء و شوقیافندی، بهعنوان مفسر و مبین معتبر بهائیت شناخته شدهاند و بهائیان حیفایی آن دو را مصون از خطا میدانند!
نکتۀ مهم دیگر اینکه مسؤولان تشکیلات بهائی، بهخاطر اینکه محتوای این کتاب با واقعیات جامعه امروزین بهائیت اختلاف فاحشی پیدا کرده است، امتیاز چاپ این کتاب را از مؤسسۀ جرج آلن[۷] و آلن وین[۸] با مسؤولیت محدود در لندن، انگلستان، خریداری کردند و سپس در سالهای ۱۹۳۷، ۱۹۵۰،۱۹۷۰ ،۱۹۷۶ و۱۹۸۰ اصلاحات مهمی را (ازجمله حذف مبحث ولایت امرالله و لزوم حضور ولی امر در رأس بیتالعدل و…) در آن انجام دادند و در سال ۱۹۹۰ آن را تجدیدچاپ کردند.
د – حمله به موسسۀ انتشاراتی کلمات
در سالهای ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ میلادی، محفل ملّی بهائیان امریکا و محفل ملی بهائیان بریتانیا، با صدور دستورهایی از جوامع بهائی تحت فرمان خود، خواستند فروش کتابهای منتشرۀ مؤسسۀ انتشاراتی کلمات[۹] (یک ناشر کوچک بهائی) را متوقف سازند، زیرا آن ناشر، کتبی را منتشر کرده است که موردتأیید تشکیلات بهائی نیست. درنتیجه، مؤسسۀ انتشاراتی کلماتپِرِس، بر اثر این تحریم ناچار به توقف و تعطیل فعالیتهای خود شد .
ه – دکتر حسین دانش، متجاوز جنسی !
دکتر حسین دانش، عضو پیشین محفل ملی بهائیان کانادا، پس از آنکه در دهه ۱۹۹۰ میلادی، از سوی چند تن از بیماران خود به سوءاستفاده جنسی متهم شد و تحت پیگرد قرار گرفت، پروانه کار روانپزشکی خود را از دست داد. تشکیلات بهائی بهجای آنکه او را از جامعۀ بهائیان اخراج کند، به مأموریتی در دانشگاه بهائی لاندگ[۱۰] در سوئیس فرستاد. فعالیت این مدرسۀ خصوصی در سال ۲۰۰۵ میلادی متوقف شد، دانش مجدداً به کانادا بازگشت و محفل ملی بهائیان آن کشور او را بهعنوان روانکاو و مشاور امور ازدواج و خانوادۀ بهائیان استخدام کرد!!
و – رسوایی مالی بهائیان ایتالیا
در سال ۲۰۰۷ میلادی کشف شد که فرانکو چِشِرینی[۱۱] که مدتی طولانی عضو محفل ملّی بهائیان ایتالیا و خزانهدار محفل بوده، طی مدت ۱۴ سال، مبلغ ۳۶۰۰۰۰ یورو از صندوق محفل سرقت کرده است! این موضوع هنگامی کشف شد که پلیس مالیاتی وزارت اقتصاد ایتالیا، اقدام به بازرسی و حسابرسی دفاتر مالی جامعۀ بهائی ایتالیا کرد و نهایتاً آنها را موظف به پرداخت ۲۷۵۰۰۰ یورو مالیات پرداختنشده نمود. این امر موجب فلج شدن جامعۀ بهائی ایتالیا گردید.
ز- استفن بیرکلند، پلیس مخفی بهائی !
در دهه ۱۹۹۰، استفن بیرکلند[۱۲] عضو هیئت مشاورین قارهای امریکای شمالی، اقدام به کار تجسّسی در یک گروه اینترنتی و شبکۀ اجتماعی به نام تالیسمان[۱۳] کرد که اعضای آن مجاز بودند آزادانه به بحث و گفتوگو دربارۀ مباحث مختلف مدیریت جوامع بهائی بپردازند. شیوهها و رفتارهای نامناسب و توهینآمیز بیرکلند موجب شد چند تن از بهائیان فعال در تالیسمان، همچون دیوید لنگ نس،[۱۴] آنتونی لی،[۱۵] دکتر خوان کول،[۱۶] دکتر جان والبریج و همسرش لیندا،[۱۷] استیو شول[۱۸] و دیگران، قبل از آنکه بهعنوان ناقضان عهدومیثاق از سوی تشکیلات بهائی معرفی و از جامعۀ بهائی طرد و اخراج شوند، خودشان درخواست استعفا و کنارهگیری کنند.
بیرکلند شخصاً از دیوید لنگ نس، آنتونی لی، خوان کل و جان والبریج، تحقیق و بازجوئی نمود. استیو شول اعلام کرد فقط درصورتی با بیرکلند جلسه و ملاقات میگذارد که حرفهای آنها برای دو طرف ضبط شود تا بعداً دخل و تصرفی در آن نشود. شرطی که برای مقامات بهائی غیرقابلقبول بود! کول و والبریج از شرکت در جلسۀ دوم تحقیق، که خواستۀ بیرکلند بود، سر باز زدند. دیوید لنگ نس هم بهخاطر مقالهای که در تالیسمان نوشته بود، از سوی محفل ملی بهائیان امریکا، به طرد اداری و لغو حق رأی و حضور در جلسات بهائی محکوم شد.
بیرکلند بهخاطر تلاش و اقدام تعصبآمیز خود تشویق شد و در سال ۲۰۰۸ میلادی به عضویت در مرکز دارالتبلیغ بینالمللی بهائی در حیفا منصوب گردید و به فاصله کوتاهی، در سال ۲۰۱۰، به عضویت بیتالعدل جهانی در حیفا درآمد .من شخصاً بسیار خوشحال هستم که بیرکلند آنقدر قدرت و اختیار نداشت تا آن مخالفان را به جرم “خیانت فکری” به زندان بیندازد. بااینحال او یک پلیس مخفی بدجنس و خبیث و تحت امر رهبران بهائی بود که بهخاطر خوشخدمتیهایش، پلکان ترقی را بهسرعت پیمود. ابتدا بیتالعدل او را به عضویت دارالتبلیغ بینالمللی منصوب کرد و از آنجا بهعنوان عضو بیتالعدل انتخاب شد. درنظر من او شبیه افراد وفادار به هیتلر و استالین است که همواره برای دستگیری و مجازات مخالفان ارباب خود، “آماده خدمت” هستند و درنهایت، جانشین آن دیکتاتورها میشوند و این چرخۀ فساد و تباهی و سوءاستفاده، در دور و نسل بعد ادامه مییابد!
ترک جامعه بهائیان امریکا
در پایان سال ۲۰۰۴ میلادی دریافتم برای احترام به خودم، باید بیدرنگ از آن جامعه جدا شوم. پس از سالها تحقیق و تحرّی حقیقت، سرانجام به این نتیجه و تصمیم رسیدم که دیگر نمیتوانم باور و اعتقادی به بهاءالله یا هریک از نهادها و مؤسسات تأسیسشدۀ تحت نام او، همچون ولایت امرالله و بیتالعدل جهانی، داشته باشم. من کاملاً متقاعد شدهام که بهائیت در تحقق اهداف و تعالیم خود، مبنی بر ایجاد صلح جهانی، وحدت عالم انسانی و ایجاد جامعه طلایی برای جامعه بشری، کاملاً ناتوان و محکوم به شکست است؛ لذا از عضویت در جامعه بهائی استعفا دادم.
ابتدا مدتی دربارۀ نکات منفی بهائیت سکوت کردم، ولی در ۱۹ اکتبر ۲۰۰۷، اولین مطلب خود را در انتقاد به آن، در وبلاگ خود قرار دادم.
- گزیدهای از آثار منتشرشدۀ دیل هازبند
کتاب آیین بهائی و وحدتگرایان جهانی: یک تجربه و تحلیل شخصی[۱۹]
این کتاب در سال ۲۰۱۷ در ۷۳ صفحه بهصورت اینترنتی شده است.
- برخی از مقالات دیل هازبند
از آقای هازبند مقالات مختلفی در موضوعات گوناگون اجتماعی، سیاسی، تربیتی، اخلاقی، دین و… در سایت و صفحه فیس بوک ایشان و فضای مجازی به رشتۀ تحریر درآمده است. در اینجا فقط به برخی از مقالات ایشان در حوزۀ بهائیت اشاره میگردد:
تحری حقیقت مستقل، یک روش نفاق و فریب بهائی[۲۰]
پنج راه برای ساختن یک دین جعلی و قلابی[۲۱]
یک تحلیل انتقادی بر الواح وصایای عبدالبهاء[۲۲]
چرا من بهائیت حیفایی را ترک کردم؟[۲۳]
بهائیت، مورمونیسم و سایت ردیت (Reddit)[24]
گفتوگو با یک بهائی حیفایی در یوتیوب[۲۵]
چرا به یک گروه بهائی وحدتگرا نیاز داریم؟[۲۶]
مبارزه با یک بهائی در سایت آمازون[۲۷]
حکومت بهائی بدون شک حکومتی ظالم و سرکوبگر خواهد بود[۲۸]
کنترل خسارات توسط شوقیافندی[۲۹]
موضوع دروغین مصونیت از خطا در بهائیت[۳۰]
پوچی ادعاهای گروههای ارتدکس بهائی[۳۱]
یک بررسی و تحلیل انتقادی از کتاب عهدی[۳۲]
رهبری بهائیت تنها به شهادت فکر میکند![۳۳]
یک بررسی و تحلیل انتقادی از کتاب اقدس[۳۴]
بیتالعدل بینالمللی[۳۵]
رسواییهای بهائیان[۳۶]
در بهائیت تساوی بین زن و مرد وجود ندارد![۳۷]
بنیادگرایی دینی (بهائی) نوعی انحراف عقیدتی است[۳۸]
نقیصه مرگبار و جبرانناپذیر در تشکیلات بهائی[۳۹]
دیدگاه دیل هازبند دربارۀ شوقی[۴۰]
- معرفی و بررسی دیدگاههای انتقادی دیل هازبند
دیل هازبند در ۱۹ اکتبر ۲۰۰۷ اولین مطالب انتقادی خود را در صفحۀ فیس بوک خود قرار داد و خود را عضو “انجمن وحدتگرایان جهانی”[۴۱] معرفی کرد و اصول و تعالیم این انجمن را آگاهانهتر و مناسبتر از تعالیم بهائی معرفی نمود. او در مقاله “چرا بهائیت حیفایی را ترک کردم؟” به اصول و تعالیم این انجمن به شرح زیر پرداخت:
«من به عضویت انجمن وحدتگرایان جهانی درآمدهام و اصول و تعالیم آن را آگاهانهتر و مناسبتر از تعالیم بهائی یافتهام. مهمتر آنکه آنها این تعالیم خود را، عملاً اجرا میکنند!
اصل اول: ارزش ذاتی و کرامت هر انسان؛
اصل دوم: عدالت، تساوی، انصاف و مهربانی در روابط انسانی؛
اصل سوم: قبول و پذیرش یکدیگر و کمک به رشد و تعالی یکدیگر در تجمعات خود؛
اصل چهارم: تحری حقیقت و تحقیق آزاد و مسؤولانه برای کشف حقیقت و معنا؛
اصل پنجم: آزادی اندیشه و برخورداری از پروسۀ دمکراتیک در جلسات انجمن و در جامعه بیرونی؛
صل ششم: رسیدن به جامعۀ واحد جهانی از طریق صلح، آزادی و عدالت برای همه؛
اصل هفتم: احترام به همبستگی و پیوستگی عالم وجود، که ما هم جزئی از آن هستیم.»
هشدار دربارۀ بهائیت
«من دلایل متعددی دارم که اگر سیاستهای بهائیت، متخذه توسط بیتالعدل جهانی، تغییرنکند، جامعۀ بینالمللی بهائی به گروه و فرقۀ دینی خطرناکی تبدیل خواهد شد. بهائیت درحالحاضر خطرناک نیست، زیرا اعضای آن ناچیز و بسیار اندکند. بهائیت که در قرن ۱۹ میلادی تاسیس شد، کاملاً شبیه معجونی است که در آن پوستۀ ظاهری و بیرونی اندیشهها و تعالیم لیبرال غربی در حوزههای سیاسی و اجتماعی را، با تعالیم و اندیشههای تروریستی بابی قرن نوزدهمی خاورمیانهای پیوند زده و مخلوط کردهاند .من علیرغم نفی غالب تعالیم بهائی، متعاقباً از تلاشهای دوستم، اریک استتسون، در تأسیس گروه بهائیان وحدتگرا (UB) حمایت کردم که هدفش ادغام اندیشهها و تعالیم اساساً غربیشدۀ بهائیت با اندیشههای وحدتگرایان جهانی است. این میتواند تنها راه نجات آیین بهائی از تداوم تخریب و انحطاط و تبدیل آن به یک فرقۀ مخرب باشد. اگر بهائیان وحدتگرا موفق نشوند، بهائیت سرنوشتی جز نابودی و اضمحلال نخواهد داشت!».
دیل هازبند همچنین انتقادهای زیادی به نظامات، آموزهها و تشکیلات بهائی دارد که ذکر همۀ آنها از حوصلۀ این مقاله خارج است. فقط به مرور و بررسی برخی از این دیدگاهها میپردازیم.
۱- اعتراض به دیدگاه مصون از خطا بودن و عصمت رهبران بهائی
اکثر بهائیان رهبران خود را مصون از خطا و اشتباه میدانند و اطاعت بیچونوچرا از آنها را بر خود واجب میشمرند. از دید این دسته از بهائیان، بیتالعدل (رهبری بهائیت درحیفا) و تشکیلات بهائی، مصون از خطا هستند و هیچ بهائی اجازه ندارد کوچکترین مخالفتی با رهبران بهائی از خود نشان دهد. البته برخی از روشنفکران بهائی این دیدگاه را قبول نداشته و به اعتراض در مقابل آن برخواستهاند (برای آگاهی از دلائل مخالفت این دسته از بهائیان، رجوع فرمایید به مقالات درجشده تحت عنوان بهائیت از دیدگاه منتقدان و روشنفکران بهائی در شمارههای ۵ و ۶ نشریه بهائیشناسی، به ترتیب، صفحات ۱۱۶ و۱۲۴).
دیل هازبند در مقالۀ «بنیادگرایی دینی (بهائی) نوعی انحراف عقیدتی است»[۴۲] ایدۀ مصون از خطا بودن رهبران بهائی را ایدهای نادرست و خطرناک توصیف نموده، مینویسد:
«رهبری بهائیت از ابتدا تاکنون ادعا دارند که مصون از خطا هستند، زیرا از هدایت الهی برخوردارند؛ درحالیکه ما میدانیم بهاءالله، پسرش عبدالبهاء، نوۀ عبدالبهاء شوقیافندی و تمامی اعضای بیتالعدل، همگی افراد عادی و بشر معمولی هستند. چه دلیلی بر مصونیت آنان از خطا داریم؟ هیچ!
اگر شما نتوانی دربارۀ قصد و غرض و تصمیمات یک رهبر پرسشی مطرح کنی، دیگر چه چیزی برای شما میماند؟ ظلم و ستم و استبداد. آنگاه نتیجۀ این ظلم و استبداد چیست؟ تاریخ گواهی میدهد که نتیجۀ ظلم و استبداد، فساد و بیعدالتی است. ظلم و ستم و استبداد نیز بهنوبۀ خود، در طول زمان، منجر به فروپاشی سیستم خواهد شد. درواقع، این ایده که هر انسان، هر مؤسسهای که توسط انسان اداره میشود یا هر محصول انسانی، مصون از خطاست، نادرست و بیمعنی است. این خطرناکترین ایده در جهان است.»
دراینباره به موضوع مهم دیگری نیز باید اشاره کرد و آن اینکه اگر قرار است بهائیان دستورهای رهبران خود را بیچونوچرا اجرا کنند، چرا عبدالبهاء از دستور پدر خود مبنی بر جانشینی محمدعلی افندی (بعد از عبدالبهاء) که در لوح عهدی آمده است، اطاعت نکرد؟! یا چرا شوقیافندی، رهبر سوم بهائیت، از دستور بهاءالله، در کتاب اقدس، مبنی بر نوشتن وصیتنامه اطاعت نکرد و به همین علت جامعه بهائی را با مشکل جانشینی بعد از خود مواجه ساخت؟ یا چرا بیتالعدل بعد از استقرار، به دستور شوقی افندی مبنی بر ادامۀ کار مؤسسۀ ولایت امرالله ، اعتنائی نکرد!
دیل هازبند در مقالۀ «نقیصه مرگبار و جبرانناپذیر در تشکیلات بهائی»[۴۳] به این نکته اشاره کرده و مینویسد:
«… اگر قرار است بهائیان شوقیافندی را بهعنوان نمایندۀ ارادۀ خداوند، مورد اطاعت کامل قراردهند، درآنصورت خود شوقی هم باید از احکام و مقررات بهائی که پیش از او عرضه شده است، اطاعت نماید. اگر او نسبت به قوانین بهائی نافرمانی و معصیت کند، دیگر هیچ فرد بهائی نباید از او اطاعت نماید. بهاءالله، مؤسس و پایهگذار بهائیت، در بند ۱۰۹ کتاب اقدس (کتاب آسمانی بهائیان) میگوید: “بر هر شخص بهائی واجب است وصیتنامهای برای خود بنویسد”. به همین ترتیب، عبدالبهاء پسر بهاءالله نیز در وصیتنامهای که طی آن شوقیافندی را به جانشینی خود منصوب نمود، چنین دستور داد: “ولی امرالله (شوقیافندی) در زمان حیات خویش باید “من هو بعده” (یعنی جانشین خود را) تعیین نماید تا پس از صعودش اختلاف حاصل نگردد…”. شوقیافندی هیچیک از این کارها را انجام نداد. او فرزندی نداشت و عملاً تمام فرزندان و اخلاف بهاءالله و عبدالبهاء را با اتهام “ناقض عهدومیثاق” از جامعه بهائی طرد و تکفیر و اخراج نمود و بهاینترتیب به آیین بهائی خیانت کرد. هنگامیکه در سال ۱۹۵۷ شوقیافندی درگذشت، هیچ وصیتنامهای از خود بهجای نگذاشت و جانشینی هم برای خود تعیین نکرد. لذا همان عهدومیثاقی را که از دیگران انتظار اطاعت آن را داشت، مورد بیتوجهی و نقض قرارداد…».
۲- تحری حقیقت در بهائیت، یک دروغ و فریب بزرگ
یکی از علل اصلی تعارضها و درگیریهای دنیای امروز آن است که بسیاری از مردم کورکورانه و بدون نقد و بررسی، از آراء و عقاید گروهها پیروی میکنند. خداوند به هر انسان، عقل و قدرت تمیز و تشخیص حق از باطل را داده است. حال اگر انسانها از ظرفیت عقلانی خود استفاده نکنند و بدون تحقیق و بررسی، صرفاً براساس ترس از کسی یا علاقه و محبت به کسی، عقیدهای را برای خود برگزیند، این به منزلۀ آن است که آنها مسؤولیت اخلاقی بنیادین خود را بهعنوان یک انسان مسؤول نادیده گرفتهاند. معمولاً وقتی انسانها اینگونه عمل میکنند، بهگونهای به عقیده و باور خود وابسته میشوند، که دیگر تحمل مدارا با آراء و عقاید دیگر را ندارند. این نوع وابستگی تعصبآمیز میتواند منجر به درگیری و مناقشه شود. تاریخ همواره شاهد درگیریها و حتی خونریزیها، بر سر تفاوتهای جزئی در آداب و نحلههای دینی، یا تفسیر و برداشتهای اندکی متفاوت، از یک عقیده و مرام واحد است. تحقیق و بررسی شخصی برای یافتن حقیقت، فرد را قادر میسازد تا بداند که چرا او از ایدئولوژی و عقیده خاصی طرفداری میکند.
یکی از تعالیم بهائیت “تحری حقیقت” است. بهائیان ادعا دارند که برخلاف اسلام، بهائیان عقاید و آموزههای خود را کاملاً مطالعه کرده و با بررسی و تحقیق آن را انتخاب نمودهاند. لذا آنها خود را حق و دیگران را باطل میانگارند و یا حداقل آیین خود را بالاتر از سایر ادیان الهی و غیرالهی جلوه میدهند. درحالیکه اگر شخصی بخواهد تحری حقیقت نماید باید در وهلۀ اول به عقاید دینی خود تعصب نورزیده و این احتمال را بدهد که دیگران نیز ممکن است بهرهای از حقیقت داشته باشند.
دیل هازبند در مقالۀ مفصل خود با عنوان «تحری حقیقت مستقل – یک روش نفاق و فریب بهائی» به موشکافی این موضوع پرداخته و ضمن ارائۀ روش صحیح تحری حقیقت، بهائیت را موردانتقاد قرار داده و مینویسد:
«اگر پنج نفر دور هم بنشینند و قصد تحری حقیقت داشته باشند، آنها باید ابتدا افکار و ویژگیهای خاص دینی خود را به کناری بگذارند. برای دیدن حقیقت سایر مکاتب، باید تعصبات و جهتگیریهای خود را رها کنند. داشتن ذهنی باز و مستعد، شرط اصلی است. اگر جام فکر و اندیشۀ ما، پر از بادۀ خودخواهی باشد، دیگر جایی برای دریافت آب حیات در آن نخواهد بود. این واقعیت که ما انسانها و گروهها، خود را حقیقت مطلق و دیگران را خطاکار و باطل بپنداریم، بزرگترین مانع کشف حقیقت و ایجاد وحدت است. ازآنجاکه حقیقت یکی است، اگر تحری حقیقت واقعاً صورت گیرد، باید وحدت بین گروهها و آحاد بشری بهوجود آید. عباراتی شبیه مطلب فوق را میتوان در وبسایتهای متعدد تبلیغی بهائی مشاهده کرد، تاحدیکه ممکن است شما تصور کنید “تحری حقیقت” نهتنها یک تعلیم بهائی است، بلکه بهائیان تنها افرادی هستند که بر این ایده تأکید میکنند! چنین مطلبی بیمعنا و ناصحیح است. نه بهائیان آن را جدی میگیرند و نه این مطلب منحصر به بهائیت است. ضمن آنکه هر تحری حقیقت واقعی هم لزوماً منجر به بهائی شدن نمیگردد.»[۴۴]
دیل هازبند ادامه میدهد:
«من عقیده دارم بسیاری از بهائیان دربارۀ مسیحیت و ادعاهای آن، تحقیق و بررسی مناسب و کافی نداشتهاند. زیرا آنها بدون هرگونه مطالعه و نقد و بررسی، هرآنچه را که شخصیتهای مرکزی بهائیت و شوقیافندی دربارۀ مسیحیت گفتهاند، میپذیرند… بهائیان از ما میخواهند بهجای اطاعت کورکورانه از آنچه “نهادها و مؤسسات دینی” به ما میگویند، خودمان تحری حقیقت مستقل انجام دهیم. این حرف بهائیان شبیه ضربالمثل قدیمی است که میگوید “دیگ به دیگ میگه رویت سیاه است”! شما از کجا میدانید که فلان کتاب تاریخ بهائی درست و معتبر است؟
پاسخ بهائیان: به آن دلیل که توسط یک مؤسسه انتشاراتی بهائی منتشر شده است!
پاسخ ما: این تحری حقیقت مستقل نیست! هنگامیکه یک نویسندۀ بهائی ادعا میکند که بهاءالله وعده و پیشگویی خاصی از یک دین را تحقق بخشیده است، شما از کجا میدانید که اساساً چنین وعده و پیشگویی مطرح بوده و از کجا میدانید که بهاءالله آن را در دورۀ عمر خود بهدرستی اجرا کرده است؟ صرفاً به این دلیل که نویسنده، بهائی محترمی است؟ این تحری حقیقت مستقل نیست. یک خانواده بهائی را میشناختم که دختر جوان آنها هیچگاه وارد فعالیتهای بهائی نشد. من از این رفتار او که عقیدۀ والدینش را رها کرده بود، بدون اینکه علاقه و محبتش به آنها از بین برود، تحتتأثیر قرار گرفتم. درعینحال متعجب بودم که چرا او مایل نیست عقیده و آیین پدر و مادرش را دنبال کند؟ پس از آنکه خودم از جامعۀ بهائی کنارهگیری کردم، سرانجام دریافتم که آن دختر باید “تحری حقیقت مستقلی” انجام داده باشد که نهایتاً او را به خروج از بهائیت، هدایت کرده بود. این موضوع خود دلیل و شاهدی بر نقص و تعارض در تعالیم بهائی است. جای تأسف است که کودکان و نوجوانان بهائی، که بهائیت را میپذیرند، عملاً قبل از پذیرش خود، تحقیق و بررسی و تحری حقیقتی انجام نمیدهند. در سالهایی که من بهائی بودم، هیچ موردی را مشاهده نکردم که کودکان بهایی به دیدار از اماکن دینی و معابد سایر ادیان تشویق شوند؛ اگرچه دراینمورد بهطور رسمی منعی وجود ندارد.
البته اوضاع از این خرابتر است، زیرا مصرانه از بهائیان معتقد خواسته شده است تا ناقضان را “طرد روحانی” کنند. ناقضان کسانی هستند که خود را بهائی میدانند، گرچه رهبری فعلی بهائی را قبول ندارند. هر فرد بهائی که با این افراد – که گفته میشود بیماری روحی کشنده دارند! – تماس و رفتوآمد داشته باشد، در معرض اتهام سنگین ناقض عهدومیثاق بودن است. در این شرایط چگونه میتوان اصل تحری حقیقت مستقل را اجرا کرد؟ برای بچههایی که در خانوادۀ بهائی متولد میشوند و رشد میکنند، عملاً تحری حقیقت کاربردی ندارد، زیرا فرض بر این است که از قبل به حقیقت رسیدهاند! اصل تحری حقیقت در بهائیت، بیشتر برای تبلیغات است و حربهای است در دست بهائیان که بهوسیلۀ آن، افراد را به دام خود بکشانند. این تزویر و ریاکاری باید برملا و رسوا شود. این قصد و نیت من از نوشتن این مقاله است».
۳- نظر دیل هازبند دربارۀ جانشینی عبدالبهاء با توجه به کتاب تاریخ پنهان
آقای اریک استتسون روشنفکر و منتقد بهائی، در کتاب تاریخ پنهان بهائیان، به اسناد و مدارک مهمی اشاره میکند که نشان میدهد رهبران و نویسندگان بهائی قسمتهای مهمی از تاریخ خود را از دید بهائیان عادی، پنهان نموده و حقایقی از تاریخ را که به مسئلۀ جانشینی بعد از عبدالبهاء مربوط میشود، به گوش آنان نرساندهاند.[۴۵]
هازبند در مقالۀ «گفتوگو با یک بهائی حیفایی در آمازون دربارۀ کتاب تاریخ پنهان بهائیان»[۴۶] در ۲۲ ژوئن ۲۰۱۵ مینویسد:
«من سالهاست که با اریک استتسون، مؤلف کتاب تاریخ پنهان، دوست هستم. بعد از خواندن این کتاب فهمیدم که این کتاب، روی دیگر تاریخ بهائی را به ما نشان میدهد. بهعنوان یک بهائی طردشدۀ پیشین، از تألیف و انتشار این کتاب بسیار خوشحال شدم. من دربارۀ افراد طردشده از خانوادۀ بهاءالله، بهجز مطالب نفرتانگیز و خصمانه و ادعاهای یکجانبه و متعصبانه، که از سوی مبلغان بهائی و حقوقبگیران فرقۀ بهائی مستقر در حیفا انتشار یافته، چیز دیگری نشنیده بودم. در این کتاب خواندم که چگونه اعضای خانوادۀ بهاءالله، بهناحق برچسب “ناقض عهدومیثاق” خوردهاند؛ درحالیکه خانواده بهاءالله اصرار داشتند که همۀ موارد و بندهای وصیتنامۀ بهاءالله (موسوم به کتاب عهدی) اجرا شود. به موجب وصیتنامۀ بهاءالله، عباسافندی، فرزند ارشد بهاءالله، بهعنوان رهبر جامعه بهائی تعیین شد، ولی درعینحال، در همان وصیتنامه، مقرر شده است که محمدعلی بهائی، فرزند دیگر بهاءالله، پس از عبدالبهاء، باید جانشین او شود، نه شوقیافندی. درحالیکه عبدالبهاء برخلاف نظر پدرش، در وصیتنامه خود که به الواح وصایا معروف است، نوۀ نوجوانش شوقیافندی را به جانشینی خود انتخاب کرده و با این عمل خود را بالاتر از پدرش دانسته است. اگر کسی متن وصیتنامه بهاءالله را بهدقت بخواند، درمییابد که حکم و دستور او دربارۀ جانشینی میرزامحمدعلی، مشروط به شرطی نیست، بلکه قطعی است. بنابراین طرد و اخراج او از جامعۀ بهائی و اتهام ناقض عهدومیثاق زدن به او، از سوی نویسندگان و مبلغان جریان بهائیت اکثریت، درواقع به منزلۀ بیاعتبار کردن خود بهاءالله است».
بهائیان بیتالعدلی ادعا دارند انتصاب محمدعلی به جانشینی، مشروط بوده است. با توجه به اینکه محمدعلی، برخلاف دستور پدرش، بعد از آنکه فهمید عبدالبهاء به جانشینی بهاءالله تعیین شده است، بنای ناسازگاری گذاشت و علیه عبدالبهاء شورید! و برخلاف توصیۀ بهاءالله، باب تهمت، غیبت و سوءاستفاده را علیه عبدالبهاء بازکرد و تبعیت لازم را از بهاءالله نداشت، لذا صلاحیت خود را از دست داد! به این خاطر، عبدالبهاء او را از رهبری بعدی جامعه بهائی، کنار گذاشت».
دیل هازبند در جواب بهائیان اکثریت و یکی از بهائیان بیتالعدلی به نام “راب جنکینز”[۴۷] دراینباره مینویسد:
«شما میتوانید یک کتاب پر از شعار و ادعای بدون مبنا بنویسی و از عقاید و آیین فاسد خود دفاع کنی و به دیگران تهمت بزنی، ولی بدون دلیل و شاهد و مستند، اینها هیچ ارزشی ندارد و فقط موجب خنده و مضحکه خواهید بود. آیا هنگامیکه اختلاف و جنگ بین این دو برادر درگرفت، تو آنجا بودی؟ تصور کن بهاءالله در اواخر عمرش، درعمارت ویلای بزرگی زندگی میکرد به نام قصر بهجی، که پس از مرگش، بهعنوان ارث به محمدعلی میرسید نه عبدالبهاء. به یاد بیاور که میرزاآقاجان کاشی، کاتب و منشی مخصوص و مخزن اسرار بهاءالله برای بیش از چهار دهه، صلاحیت و ریاست عبدالبهاء را قبول نکرد. چرا این اتفاقات افتاد؟ اگر میگویی میرزامحمدعلی باید تابع احکام بهاءالله باشد، من میگویم چرا عبدالبهاء نباید تابع حکم بهاءالله باشد؟
شما میرزامحمدعلی را بهخاطر تکذیب رهبری عبدالبهاء سرزنش و نکوهش میکنی؛ درحالیکه اولاد و خانواده بهاءالله این مطلب را تائید نمیکنند، بلکه معتقدند اختلاف و دعوای واقعی بر سر ادعا و زیادهخواهی عبدالبهاء بوده است. مطالب و ادعاهای شما علیه میرزامحمدعلی کاملاً بیاساس و ناوارد است، مگر اینکه بخواهی ادعا کنی عبدالبهاء مجاز بوده است مطالب پدرش را نقض کند و جایگاه پدرش را نیز تنزل دهد! آنچه شما میگویی محصول دهها سال سانسور و کنترل افکار بهائیان توسط رهبران بهائی است و هرگز در هیچ تاریخ مستقل و راستینی پیدا نمیشود! من حق دارم بگویم آنچه که قبلاً بهعنوان یک بهائی میاندیشیدم، مجموعهای از مطالب نادرست و دروغ بود. گفتن مطالبی غیر از این، مثل این است که به فردی که چند روزی است از خوردن غذا منع شده است، بگویند تو حق نداری بگویی گرسنه هستم!».
۴- آیا “عهدومیثاق بهاءالله” امیدی برای تجدید حیات جامعه بشری است؟
در نصوص بهائی از واژۀ عهدومیثاق بهائی زیاد استفاده شده است. بهائیان، منتقدان و معترضان به بهائیت را با برچسب مخالف “عهدومیثاق بهائی” از صحنه خارج کرده و ارتباط بهائیان با آنها را ممنوع اعلام نمودهاند. آنها در عبارات مختلف، منتقدان را مانند علفهای هرزهای معرفی مینمایند که مانع رشد گلهای باغ شدهاند و باید توسط باغبان قطع و نابود گردند. همانطور که شکوفایی و رشد گلهای یک باغ، منوط به جدا کردن خارها و علفهای هرزه است؛ رشد و شکوفایی یک آیین نیز، با وجود معترضان و منتقدان و رعایت عهدومیثاق الهی میسر نیست. بهائیان مخالفان خود را در مقایسه با جمعیت بهائی در جهان، بسیار اندک میدانند و جمعیت محدود آنها را دلیل بر حقانیت خود معرفی مینمایند.
دیل هازبند در جواب این ادعا در مقاله «گفتوگو با یک بهائی حیفایی در آمازون بر سر کتاب تاریخ پنهان بهائیان» مینویسد:
«بهائیان ادعا دارند که حدود ۵ تا ۶ میلیون پیرو در جهان دارند.[۴۸] حتی اگر این ادعای جامعه بهائی را نیز بپذیریم، این عدد کمتر از یک هزارم جمعیت جهان، در دورۀ فعالیت ۱۷۰ ساله آنان است. حتی مورمونها که یک گروه انشعابی از جامعۀ مسیحی هستند، در دورهای کموبیش مشابه، موفقتر از بهائیان فعالیت کرده و جمعیت بیشتری برای خود گرد آوردهاند! آنها هم تفکرات تعصبآلود و فرقهگرایانهای شبیه به بهائیت دارند. به همین دلیل است که من بهائیت را گروهی ورشکسته میدانم. افراد زیادی وجود دارند که با الهام گرفتن و پیروی از آراء و عقاید و تفکرات دینی دیگر، هدایت شدهاند و زندگی موفق و سعادتمندانهای داشتهاند، تعصب را کنار زده و تحری حقیقت واقعی داشتهاند. ادعای اینکه تنها با توسل به عهدومیثاق بهائی میتوان به نجات بشریت امیدوار بود، نوعی جهالت وقیحانه نسبت به اندیشههای متعالی آسمانی و تجربیات موفق بشری است. اگر شما “مخالفان و ناقضان” را در مقایسه با جامعۀ جهانی بهائی، گروهی اندک ارزیابی میکنید و این را دلیل نادرستی عقیدۀ آنها و صحت آراء و اندیشۀ بهائیان حیفایی میدانید، باید توجه داشته باشید که کل جمعیت بهائیان در مقایسه با جمعیت پیروان هریک از ادیان مسیحی، اسلام، هندویسم، بودیسم یا جمعیت غیردینداران، اساساً عددی نیست. هنگامیکه پاپ یا دالایی لاما پیامی صادر میکنند، حتی کسانی که پیرو کلیسای واتیکان و یا بودیسم تبتی نیستند هم، به لحاظ احترام به آن رهبران، پیام ایشان را موردتوجه قرار میدهند… درحالیکه تقریباً هیچکس خارج از جامعه بهائی، کمترین توجهی به پیامهای صادره از سوی بیتالعدل ندارد. لذا عاقلانه است که بگویم حتی در عصر و زمان کنونی، ادیان بزرگ، بهمراتب خدمت بیشتری به جامعۀ بشری ارائه مینمایند».
۵- دیدگاه دیل هازبند درمورد عملکرد نادرست شوقیافندی، در رهبری جامعه بهائی
دیل هازبند به شوقیافندی و عملکرد او خوشبین نیست. علیالخصوص در موضوع تعیین جانشین پس از خودش و عدم اجرای دستور صریح عبدالبهاء. او در مقالۀ «دیدگاه دیل هازبند درمورد شوقی» مینویسد:
«فردی را تصور کنید که چند برادر و خواهر و عمو و عمه و خاله و به همین ترتیب تعداد زیادی عمهزاده و عموزاده و دخترخاله و پسرخاله،… و البته یک همسر دارد! در طی سالها، بنا بر دلایل ریز و درشت، یکی یکی با همۀ فامیل و بستگان خود دچار اختلاف و درگیری میشود و همه آنها را از خود طرد میکند، فقط خانمش کنار او و برای او میماند. خانمش هم هیچگاه جرأت مخالفت با او را پیدا نمیکند و کاملاً تابع و مطیع او بوده است. سپس این مرد میمیرد و همۀ دارایی و املاک خود را برای همسرش به ارث میگذارد! نظر شما دربارۀ چنین مردی چیست؟ این شخصی که دربارهاش صحبت کردم، مردی واقعی است که در تاریخ بهعنوان یک رهبر دینی معرفی شده است.
آیا اگر هر فرد دیگری، رفتاری شبیه آنچه او با فامیل و بستگان خود داشت، انجام میداد، مورداحترام و قبول دیگران بود؟ قطعاً خیر! او که بیشتر به نام شوقیافندی شهرت دارد، از سال ۱۹۲۱ تا زمان مرگ خود ۱۹۵۷، رئیس و ولی امر بهائیان بود. بهائیان او را بهعنوان گاردین میشناسند و تفسیر و تبیین کتب و نصوص اصلی بهائی و تعیین محدودۀ صلاحیت قانونگذاری بیتالعدل به او واگذار شده بود. نوشتههای او عمدتاً محدود به تفسیر و تبیین آثار و الواح بهاءالله و عبدالبهاء و دستورالعملهایی برای مدیریت جامعه بهائی است .
شوقیافندی بدون نوشتن وصیتنامه و تعیین جانشین برای خود مُرد. پس از آن بیتالعدل جهانی[۴۹] اعلام کرد که هیچگونه راهحلی برای تعیین فردی بهعنوان ولی امرالله و گاردین و جانشینی شوقیافندی وجود ندارد. شوقیافندی اولین و آخرین گاردین و ولی امر در بهائیت بود!
بهنظر من، فردی همچون شوقیافندی را نمیتوان طبیعی پنداشت. او از بیماری روانی رنج میبرد. خانمش، روحیه خانم، شخصیت بسیار سادهای داشت و نتوانست هیچگونه تأثیر مثبتی بر شخصیت و رفتار شوهرش داشته باشد.»[۵۰]
او در مقالۀ دیگری مطلب را باز کرده و توضیح میدهد:
«عبدالبهاء در وصیتنامه خود (الواح و وصایا)، بهصراحت دستور میدهد پس از شوقیافندی باید فرزندان ارشد ذکور او، نسل پس از نسل، جانشین او گردند و در ادامه میگوید “اگر پسر ارشد هر ولی امری، به لحاظ ویژگیها و شخصیت، واجد شرایط مناسب رهبری نباشد، درآنصورت ولی امرالله، پسر دیگری را برای جانشینی خود تعیین خواهد نمود.” بااینوجود، شوقیافندی تمام خویشان و بستگان را از جامعه بهائی طرد و اخراج کرد و راه اجرای فرمان پدربزرگش را بر خود بست! این مثل آن میماند که شما، شاخه ای را که روی آن نشستهای ببری و باعث سقوط و مرگ خود شوی! شوقیافندی در طول زندگی و ریاست خود هیچ اقدامی برای تأسیس بیتالعدل جهانی نکرد و همۀ قدرت و اختیارات را در دست خود گرفت، که برخلاف دستور عبدالبهاء بود. زمانیکه یکی از بستگان و نزدیکانش جرأت میکرد تا درمورد اوامر و دستورهای او، پرسشی به زبان آورد، مورد تنبیه و غضب او قرار میگرفت. این کاری است که یک فرد خودشیفته و روانپریش انجام میدهد، نه یک رهبر دلسوز و مسئولیتشناس.
شوقیافندی در پیامی وقاحتآمیز و شرمآور، خطاب به بهائیان جهان، از اینکه برادرش با یک دختر مسیحی اروپائی، از طبقۀ پایین جامعه ازدواج کرده بود، عصبانی شد و برادرش را موردحمله و طرد و تکفیر قرار داد. درحالیکه طبق احکام بهائی، ازدواج بهائیان با غیربهائیان ممنوع نیست.
وقتی شما کسی را جای خدا مینشانی و به او اختیارات خدایی میدهی، هرکاری که او انجام دهد، از دید باورمندان و پیروان او “درست” تلقی میشود، هرچند که این عمل درنظر دیگران زشت و غیرقابلقبول باشد. حقایق عینی و معیارهای اخلاقی عینی و جهانی، جایی در میان بهائیان ندارد!».
شوقی سعی کرد با ترویج داستانها و روایات تخیلی و دروغین و جعل و تحریف در تاریخ بهائیت، چهرۀ موجهی از بهائیت نشان داده و زشتی اعمال بابیان و بهائیان اولیه را در قتل و غارت مردم بیگناه و ترور مخالفان، ترمیم نماید. غافل از اینکه حقیقت برای همیشه پشت ابر نمیماند و بهتدریج آشکار میشود.»[۵۱]
۶- تناقض و تعارض در آموزههای بهائی
بهائیت با تعارضهای گوناگونی روبهروست. اگر قراراست بهائیت آیینی الهی باشد، نباید در آن تناقض باشد. دیل هازبند در مقالۀ «پنج راه برای ایجاد یک آیین دروغین و ریاکارانه» بهصورت مفصل دربارۀ این تناقضها سخن گفته و مواردی را بهاختصار توضیح میدهد:
۱- ادعا کن در آیین ما طبقهای به نام طبقه روحانی وجود ندارد… سپس بهجای آنها رهبرانی را قرار بده که تکبر و قدرتطلبی بهمراتب بیشتری نسبت به روحانیون قرون وسطایی دارند.
۲- ادعا کن در بهائیت زن و مرد مساوی هستند… سپس حکم ممنوعیت حضور و عضویت زنان در شورای رهبری بهائیت را، که همۀ اختیارات حاکم بر جامعه بهائی را در ید قدرت خود دارد، صادر کن.
۳- ادعای خوشامدگویی و احترام نسبت به پیروان و طرفداران سایر ادیان داشته باش، لکن همزمان کسانی را که به بهائیت ایمان و باور دارند، ولی برخی از ادعاهای رهبری بهائیت فعلی را به چالش میکشند، بهعنوان کافر و مرتد مجازات کن.
۴- ادعای تطابق دین با علم را مطرح کن… ولی همزمان بگو هرآنچه که رهبران بهائیت به شما میگویند، مطلقاً درست است، هرچند گفتار رهبران درتعارض با یافتههای علمی باشد.
۵- ادعا کن به دنبال فعالیت سیاسی نیستیم و انجام هرگونه فعالیت سیاسی موجب طرد و تکفیر است… ولی درعینحال، برای برقراری و استقرار حکومت بهائی و بهدست آوردن سلطۀ جهانی تلاش کن.
هریک از موارد فوق، بهتنهایی کافی است که یک دین را فاقد ارزش پیروی کند؛ چه رسد به اینکه آیینی هر پنج مورد تعارض و تناقض بالا را همزمان داشته باشد.
۷ – نظر دیل هازبند درمورد آینده بهائیت
«بهائیت همچون همۀ فرقههای افراطی، درنهایت، محکوم به شکست است. من چیزی حدود ۵۰ سال را برای سقوط و اضمحلال آن زمان تعیین میکنم. بهنظر میرسد بهاءالله در انجام مأموریت و رسالت خود دچار شکست و ناکامی شده است. فرزندان و نزدیکترین افراد به بهاءالله نتوانستند به طرز مناسبی احکام و دستورهای شریعت او را به اجرا گذارند؛ حال چطور میشود از دیگران انتظار داشت که پیرو احکام و شریعت بهاءالله و عبدالبهاء باشند؟
عبدالبهاء در وصیتنامهاش، برادر خود محمدعلی را مرکز نقض، قطب شقاق، منحرف از ظل امر و تحریفکنندۀ نوشتهها و آیات بهاءالله، معرفی میکند. شوقیافندی در عبارتی از خانواده و نزدیکان عبدالبهاء، بهعنوان دشمن یاد میکند و درمورد آنها مینویسد:
« … برادرعبدالبهاء، میرزاضیاءالله نیز جوانمرگ شد! میرزاآقاجان[۵۲] سادهلوح هم بهزودی به ضیاءالله ملحق شد و به درک واصل گردید! میرزابدیعالله[۵۳] همدست اصلیاش که به امر عبدالبهاء خیانت کرد و به محمدعلی پیوست؛ براثر رفتار شرمآور دخترش، رسوا شد! فروغیه، خواهر عبدالبهاء بر اثر سرطان مرد و شوهرش، سیدعلی افنان، هم قبل از آنکه پسرانش بتوانند کمکی به او کنند، براثر سکته قلبی روانۀ گور شد! خود محمدعلی نیز با مرگ بدی از دنیا رفت!…»
اگر حرفها و بیانات عبدالبهاء و شوقی افندی را بپذیریم، که بسیاری از فرزندان و نزدیکان بهاءالله، از نادانترین افراد روی زمین و فاسد و دارای اغراض و اهداف شیطانی بودند و بویی از تعالیم او نبردهاند و کلمات و تعالیم آن دانای کل، کمترین تأثیری در آنها نداشته است، واقعاً این چه آیین مضحک و مسخرهای بود که بهاءالله ارائه کرد؟! بهاءالله در کتاب عهدی مینویسد: «ملوک، مظاهر قدرت و مطالع عزت و ثروت حقند، دربارۀ ایشان دعا کنید. حکومت ارض به آن نفوس عنایت شد و قلوب را از برای خود مقرر داشت.» علاقه و طرفداری بهاءالله از سلاطین و پادشاهان، شاید در قرن نوزدهم، که اغلب مناطق اروپا و جهان، مستقیم و غیرمستقیم توسط پادشاهان حکمرانی میشد، قابل قبول بود؛ ولی در قرن بیستویکم، که دیگر مدتی طولانی از سقوط امپراتوریها و آزاد شدن مستعمرات اروپائی گذشته است، مطالب و مواضع او خندهدار بهنظر میرسد!
شاید بهاءالله غرض و نیت خوبی داشته است، گرچه فکر میکنم او دچار توهم و تخیلات واهی بود ولی عبدالبهاء و شوقیافندی بیشک افراد متقلبی بودند که قصد فریب مردم و شنوندگان را داشتند. اکثر قریببهاتفاق اعضای بیتالعدل هم از ابتدا تاکنون، از الگو و سیاست عبدالبهاء پیروی میکنند.
۸ – نظر دیل درمورد جایگاه بیتالعدل ( رهبری جامعه بهائی)
واقعیت این است که بهاءالله هیچگاه دربارۀ “بیتالعدل جهانی” که قرار است بر کل جهان حکمرانی کند، مطلبی ننوشته است. این مفهوم را بعداً عبدالبهاء در الواح وصایا اختراع کرد! آن بیتالعدلی که در نوشتههای بهاءالله آمده است، نهاد کوچکی است که در هر شهر، بهائیان همان شهر را مساعدت و اداره مینماید. بنابراین بیتالعدل جهانی و مصون از خطا، با سازمانهای عریض و طویل، ساخته و پرداختۀ عبدالبهاء و شوقیافندی و الگوبرداریشده از سازمانهای بینالمللی تشکیلشده در دورۀ آنان است. ضمن آنکه شرایطی را که عبدالبهاء و شوقیافندی برای بیتالعدل جهانی مقرر داشتهاند، در بیتالعدل فعلی تحقق پیدا نکرده است. بیتالعدل فعلی مستقر در حیفا، از ابتدای تشکیل، بدون ولی امری در رأس آن تأسیس شده است و تا امروز هم ولی امری در رأس آن قرار نگرفته است. این موجب شده تا بنا به نوشتههای صریح عبدالبهاء و شوقیافندی، این مؤسسه فاقد اعتبار و مشروعیت قانونی باشد. همچنین روش انتخاب اعضای بیتالعدل نیز، هیچ امتیازی بر روش انتخاب پاپ از میان اعضای کالج کاردینالها، در کلیسای کاتولیک روم، که خود کاردینالها را پاپهای پیشین منصوب کردهاند، ندارد. من در سال ۲۰۱۱ برای یک مقاله عنوان طعنهآمیز و افشاگرانۀ “بیتالعدل دارالتبلیغ بینالمللی مرکز عدالت”[۵۴] را انتخاب کردم که به روابط نامشروع دو نهاد مهم و اصلی نظم بهائی اشاره دارد:
بیتالعدل جهانی و مرکز دارالتبلیغ بینالمللی
دایرۀ بستۀ انتخاب اعضای دارالتبلیغ توسط بیتالعدل و تکمیل اعضای بیتالعدل از میان اعضای مذکر دارالتبلیغ
بیتالعدل بالاترین نهاد مدیریتی و تصمیمگیری جامعۀ بهائی است و اعضای دارالتبلیغ بینالمللی، هر ۵ سال یکبار توسط آنان انتخاب میشوند. ماهیت بوروکراتیک و چرخشی بین این دو نهاد، در آن معجونی که من بر عنوان مقاله گذاشتهام مشخص شده است! وقتی نخستین بار در سال ۱۹۶۳، بیتالعدل تشکیل شد، اعضای آن همان اعضای پیشین شورای بینالمللی انتصابی و برخی از محافل ملی قدرتمند بهائی بودند. متعاقباً بیتالعدل، دارالتبلیغ بینالمللی را بنا نهاد تا جایگزین ایادیان امرالله ساکن ارض اقدس شود. طی چند دهه، بهمرور تعداد بیشتری از اعضای دارالتبلیغ، جایگزین اعضای بیتالعدل شدند، تا امروز که دیگر همۀ اعضای فعلی بیتالعدل، همان اعضای دارالتبلیغ بینالمللی هستند که خود آنها قبلاً توسط بیتالعدل گزینش شده بودند. این روند بهعنوان “حلقۀ بسته” شناخته شده است و نتیجه آن میشود که یک سیستم و نظام بهشدت محافظه کار بر سرکار میماند که علاقهای به اندیشههای جدید و نوآوری و خلاقیت ندارد.
۹ – هدف بهائیت از تبلیغ تهاجمی آموزههای خود به دیگران چیست؟
درمورد تبلیغ در بهائیت و انگیزههای آن، نیاز به مقالات جداگانهای است، اما نگاه دیل هازبند به تبلیغ، متفاوت از بحثهای معمول است. او عقیده دارد مسؤولان و تشکیلات بهائی از تبلیغ دو هدف را دنبال میکنند. هدف اول سرگرم کردن و مشغول نگاه داشتن بهائیان باورمند است، بهنحوی که آنها فرصتی برای تحری حقیقت و تفکر انتقادی دربارۀ ابعاد و جنبههای مختلف امر بهائی نداشته باشند. هدف دوم پیدا کردن افراد جدید و بهائی کردن آنها برای جایگزینی آن دسته از بهائیان است که به دلیل بیاعتمادی و بیاعتقادی، بهائیت را ترک کردهاند. “فعالیت تشکیلات بهائی، محدود و داخلی و درحد سرگرم کردن بهائیان است و بهنظر من نمود اجتماعی چندانی ندارد. بحث “دخول افواج” که بهائیت مطرح کرده است، افسانهای بیش نیست”.
۱۰ – یک تحلیل انتقادی از کتاب اقدس (کتاب مقدس بهائیان)
دیل هازبند در بخش سوم کتاب خود، با نام “آیین بهائی و وحدتگرایان جهانی: یک تجربه و تحلیل شخصی” به تحلیل انتقادی از کتاب اقدس پرداخته و فقراتی از این کتاب را در بوتۀ نقد قرار داده است. مطالب ذکرشده در این بخش از کتاب مفصل است و ذکر همۀ آنها از حوصلۀ این مقاله خارج است. در ادامه به برخی از این نظرات اشاره میشود.
کتاب اقدس در دورانی که بهاءالله در عکا تحتنظر بود نگاشته و در سال ۱۸۷۳ نهائی شد. بهائیان آن را کتاب مقدس خود و حاوی احکام آسمانی میدانند. درعینحال از نظر من عباراتی حاکی از تعصب و دگماتیسم در این کتاب به چشم میخورد.
عبارت اولیه اقدس میگوید: اولین وظیفۀ هر انسان، شناخت مظهر الهی (منظور خود بهاءالله) است و اگر کسی به این فهم دست نیابد، ولو آنکه همۀ اعمال خوب و خیر از او سربزند، او از گمراهان و منحرفان است!
زمانیکه من مسیحی بودم، مبلغ جوان مسیحی به ما میگفت فقط مسیحیان به بهشت میروند و بقیۀ افراد ساکن جهنم خواهند بود! ظاهراً بهائیت هم بر این تعصب و لجاجت پافشاری دارد.
درآیه ۲۳ کتاب اقدس آمده است :
هرکس شیرینی کلامی را که از دهان حق خارج شده حس کند، اگر مالک همۀ خزائن جهان باشد، حاضر است همه آنها را بدهد تا به حقیقت یکی از این احکام دست یابد!
دراینمورد باید بگویم همۀ کسانی که همچون من، قبلاً بهائی بودهاند و سپس آن را کنار گذاشتهاند، بهکنار؛ همچنین کسانی که بهائی بودند و از سوی رهبران بهائی بهعنوان ناقض عهدومیثاق مورد سرزنش و طرد قرار گرفتند را نیز قطعاً مستثنی کنید. هرچند فکر نمیکنم بقیه بهائیان ـ خصوصاً غیرایرانیان ـ چیزی از شیرینی کلام بهاءالله را درک کنند!
بهاءالله در آیه ۲۰۴ کتاب اقدس، به نحوۀ تقسیم ارث متوفی در بین وارثان اشاره نموده است و علاوهبر اعضای خانوادۀ متوفی، معلم متوفی را نیز مستحق سهمالارث دانسته است. سؤال این است که چرا معلمان مشمول دریافت سهمالارث شدهاند؟ کدام معلم؟ معلم دورۀ دبستان؟ دبیرستان؟ دانشگاه؟ معلمان کدام دروس؟ بعد این معلمان را از کجا باید پیدا کرد؟
علاوهبرآن، در سهمالارث تعیینشده برای هر دسته از وارثان، رعایت تساوی بین زن و مرد صورت نگرفته است که این حکم با اصل تساوی رجال و نساء در بهائیت، مغایرت دارد.
در آیه ۲۰۵، منزل مسکونی متوفی که شاید ارزشمندترین دارایی او باشد، به پسر ارشد خانواده تعلق میگیرد و این نشانگر آن است که احکام کتاب اقدس بیشتر مردانه است تا زنانه! این مطلب علاوهبر موضوع ارث، در جاهای دیگر کتاب اقدس نیز مشاهده میشود، ازجمله دستور رفتن به حج برای مردانی که استطاعت دارند، نه زنان! (آیه ۳۲). تعیین حد موی سر برای مردان و نه برای زنان! (آیه ۴۴).
در آیه ۴۵ کتاب اقدس درمورد حکم دزد مقرر شده است: “حکم خداوند برای سارق، تبعید و حبس و در مرتبۀ سوم این است که علامتی بر پیشانی او زده شود، که همۀ مردم، در شهرهای مختلف خداوند (در سراسرجهان) او را بشناسند و به شهرها راهش ندهند.”
در این حکم شرایط دزد و اینکه چه مقدار دزدی کرده و در چه شرایطی بوده، چه سنوسالی دارد و چه سابقهای، مشخص نشده است. در اینکه نوع علامت روی پیشانی سارق، چه چیزی خواهد بود؟! آیا عدد و رقم خواهد بود؟ اگر قرار است او در هیچ شهر و سرزمین خداوند پذیرفته نشود، پس کجا باید زندگی کند؟ در شهر و کشورهای شیطان؟ اگر فردی برای سدجوع و براثر استیصال دست به دزدی زد، مشمول همین مجازات خواهد بود؟
بهاءالله در آیه ۴۷ کتاب اقدس، عصمت کبری را مختص به مظهر امر (خودش) میداند و هیچ بحثی از نوع کمتر یا نوع دیگری از عصمت نمیکند. بهموجب این فقره از کتاب اقدس، عبدالبهاء و شوقیافندی عصمت نداشته و مصون از خطا نیستند.
عبدالبهاء کوشید برای خودش، بحثی تحت عنوان “عصمت اعطایی” یا “موهوبی” از جانب بهاءالله، دستوپا کند که خارج از حد تبیین و تفسیر نصوص بهائی است و لذا قابل قبول نیست.
هرکس میتواند برای خود، چنین ادعائی را مطرح کند. من هم میگویم از جانب پدرم عصمت موهوبی و نسبی دارم! این صفات باید مابازای مادی و عینی و قابلیت ردواثبات داشته باشد. اگر من ادعا کنم که همیشه حق با من است، زیرا من چنین میگویم، بیانی حاکی از خودخواهی و خودشیفتگی است.
در آیه ۶۲ کتاب اقدس آمده است: «اگر کسی عمداً خانهای را آتش زد، خود او را آتش بزنید». در دورۀ قرون وسطی در اروپا، مجازات مرگ بهوسیله سوزاندن فرد مجرم در آتش، وجود داشت. بنابراین بهاءالله در قرن نوزدهم، در یک حرکت ارتجاعی و روبهگذشته، این مجازات را احیاء میکند! چرا برای آتش زدن خانه، مجازات کشتن ـ آن هم مجازات قرون وسطایی سوزاندن زنده زنده در آتش ـ قرار دادهاند؟ درحالیکه امروزه جبران خسارت آن با تعویض خانه و خرید پوشش بیمهای امکانپذیر است ولی نمیتوان حیات و زندگی کسی را جایگزین کرد.
در آیه ۶۳ کتاب اقدس، بهاءالله دوهمسری را مجاز دانسته است. خود او نیز همزمان سه همسر داشت. درحالیکه بنا بر تفسیر عبدالبهاء از این آیه، بهائیان مجاز به داشتن فقط یک همسر هستند و درصورت تخلف، مستحق مجازات خواهند بود. این سخن عبدالبهاء در تضاد کامل با سخن بهاءالله است و نمیشود روی آن عنوان تفسیر گذاشت. عبدالبهاء خودش را در جایگاهی بالاتر از پدرش میبیند و امر پدر را نقض میکند.
در آیه ۷۴ کتاب اقدس، بهاءالله میگوید: «خداوند حکم نجاست را از همه چیز برداشت، پیروان ادیان دیگر هم پاک هستند».
گرچه بهائیان تشویق میشوند که با پیروان سایر ادیان طرح دوستی بریزند، ولی مؤکداً از آنها خواسته شده است که از بهائیان منتقد و بهاصطلاح ناقضان عهدومیثاق، دوری کنند! این حرف مثل این است که از بهائیان بخواهند به غریبهها و اغیار، دست دوستی بدهند، ولی درب را محکم به صورت فرزندان یا پدر و مادر خودشان، که باهم اختلاف دارند، بکوبند!
بهاءالله در آیه ۱۰۱ کتاب اقدس مینویسد: «ای گروه دانشمندان! آیا در میان شما کسی هست که با من در میدان مکاشفه و عرفان، یا در حوزۀ حکمت و تبیان، هماوردی کند؟ نه.»
بهاءالله ادعا میکند که آوردههای او از تمام علوم و معارف دینی پیشین و علوم و یافتههای اندیشه و خرد بشری و اکتشافات علمی و نجومی حیرتآور جوامع انسانی، بالاتر است! در این سخن، ما اساس و عصارۀ بنیادگرایی دینی و تکبر و تفکر مالیخولیایی را ملاحظه میکنیم.[۵۵] من نهتنها با این ادعا مخالفم، بلکه آن را توهین و بیان کفرآمیزی نسبت به معارف و علوم الهی میدانم. بدون شک عالم بزرگی که خداوند آفریده و قوانین علمی حاکم بر آن، بسیار قابل اعتمادتر و ارزشمندتر از آیینهای خودساخته و خودپرداختۀ انسانها ازجمله بهائیت است.
نتیجهگیری
دیل هازبند متفکر، پژوهشگر، نویسنده، محقق و متکلم بهائی، پس از حدود ۹ سال عضویت در جامعه و تشکیلات بهائی، با تعالیم و آموزههای بهائی آشنا شد و پس از مدتی به نقاط ضعف، اشتباهات، تعارضها و شکستها و نارسایی بهائیت پی برد و طی نامهای خطاب به محفل ملی بهائیان امریکا، اعلام نمود که «پس از سالها تحقیق و تحری حقیقت، سرانجام به این نتیجه و تصمیم رسیدم که دیگر نمیتوانم باور و اعتقادی به بهاءالله یا هریک از نهادها و مؤسسات تأسیسشدۀ تحت نام او، همچون ولایت امرالله و بیتالعدل جهانی، داشته باشم. من کاملاً متقاعد شدهام که بهائیت در تحقق اهداف و تعالیم خود، مبنی بر ایجاد صلح، وحدت و ایجاد عصر طلائی برای جامعه بشری، ناتوان و محکوم به شکست است». هازبند معتقد به عصمت و مصون از خطا بودن رهبران بهائی نیست و قبول چنین اعتقادی را حرکت بهسوی دیکتاتوری و استبداد درون جامعه بهائی میداند. او به مشروعیت رهبری بهائیت بعد از عبدالبهاء انتقاد شدید دارد و معتقد است بعد از عبدالبهاء، رهبری بهائیت باید به برادرش محمدعلی افندی سپرده میشد. هازبند بیتالعدل و رهبری فعلی بهائیت در اسرائیل را غیرمشروع میداند و معتقد است بهائیت پس از گذشت بیش از ۱۷۰ سال از عمرش، هیچ دستاورد تازهای برای جهانیان، به ارمغان نیاورده است. او معتقد است بهائیت همچون همۀ فرقههای افراطی، درنهایت، محکوم به شکست است و چیزی حدود ۵۰ سال برای سقوط و اضمحلال آن زمان تعیین میکند.
منابع :
-The Baha’i Faith and Unitarian Universalism: A Personal Testimony and Analysis
-Independent Investigation of Truth – A Baha’i case of HYPOCRISY!, Feb3, 2010)
-FIVE Ways to Create a Religion of Hypocrites, August 8, 2018
-A Critical Analysis of the Will and Testament of Abdu’l-Baha, March 26, 2018
Why I Abandoned the (Haifan) Baha’i Faith, January 22, 2017-
– Why we need a Unitarian Baha’i Faith?, April 5, 2010
-My Battle on Amazon with a Haifan Baha’i / http://www.amazon.com/Lost-History-Bahai- Faith, April 10, 2016
-The bogus issue of infallibility in the bahai faith, July 6, 2018
– A Critical Analysis of the Kitáb-i-Aqdas
– https://dalehusband.com/2008/09/07/the-fatal-flaw-in-bahai-authority
– Dale Husband on Shoghi Effendi, September 22, 2017
[۱]. Tarrant County
.[۲] Fireside: نوعی از برنامههای تبلیغی بهائیان در آن سالها بود که در منازل بهائیان برپا میشد و در آن، فرد غیربهائی ـ مبتدی ـ تحت تبلیغ مبلغان بهائی قرار میگرفت.
[۳]. Bedford
[۴]. Association of Unitarian Bahais
[۵]. Eric Stetson
[۶]. Why I quit the Baha’i Faith, https://dalehusband.wordpress.com/2007/10/19/why-i-quit-the-baha%e2%80%99i-faith
[۷] George Allen Ins
[۸] Allen Wane Ltd
[۹]. KALIMÁT PRESS, LOS ANGELES
[۱۰]. Landegg University
[۱۱]. Franco Ceccherini
[۱۲]. Stephen Birkland
[۱۳]. Talisman
[۱۴]. David Langness
[۱۵]. Antoni Lee
[۱۶]. Juan R. I. Cole
[۱۷]. John & Linda Walbridge
[۱۸]. Steve Scholl
[۱۹] The Baha’i Faith and Unitarian Universalism: A Personal Testimony and Analysis .
[۲۰] Independent Investigation of Truth – A Baha’i case of HYPOCRISY!, February 3, 2010
[۲۱] FIVE Ways to Create a Religion of Hypocrites, August 8, 2018
[۲۲] A Critical Analysis of the Will and Testament of Abdu’l-Baha, March 26, 2018
[۲۳] Why I Abandoned the (Haifan) Baha’i Faith?, January 22, 2017
[۲۴] The Baha’i Faith, Mormonism, and Reddit, January 28, 2018
[۲۵] My battle with a Haifan Baha’i on YouTube, June 25, 2017
[۲۶] Why we need a Unitarian Baha’i Faith, April 5, 2010
[۲۷] My Battle on Amazon with a Haifan Baha’i, http://www.amazon.com/Lost-History-Bahai-Faith, April 10, 2016
[۲۸] Bahai government would be totally tyrannical, May 16, 2009
[۲۹] Damage Control by Shoghi Effendi, September 23, 2019
[۳۰] The bogus issue of infallibility in the bahai faith, July 6, 2018
[۳۱] The Absurdity of the “Orthodox Baha’i” Claims, August 12, 2019
[۳۲] A Critical Analysis of the Kitáb-i-‘Ahd (Book of the Covenant), July 27, 2019)
[۳۳] The Baha’i Leadership is obsessed with Martyrdom!, April 11, 2019
[۳۴] A Critical Analysis of the Kitáb-i-Aqdas
[۳۵] universal-house-of-international.html
[۳۶] Bahai-scandals.html, August 10, 2015
[۳۷] http://bahaism.blogspot.com/2015/07/equality-of-sexes-not-in-bahai-faith.html
[۳۸] https://dalehusband.wordpress.com/2007/07/23/religious-fundamentalism-is-blasphemy/
[۳۹] https://dalehusband.com/2008/09/07/the-fatal-flaw-in-bahai-authority
[۴۰] Dale Husband on Shoghi Effendi, September 22, 2017
[۴۱]. Unitarian Universalist Association – UUA
[۴۲] https://dalehusband.wordpress.com/2007/07/23/religious-fundamentalism-is-blasphemy
[۴۳] https://dalehusband.com/2008/09/07/the-fatal-flaw-in-bahai-authority
.[۴۴] برای مطالعۀ بیشتر و اطلاع از نگاه انتقادی به تحری حقیقت به نشانی زیر که یک سایت مسیحی منتقد بهائیت است و موارد بسیاری از عدم رعایت تحری حقیقت در بهائیت، در آن ذکر شده است، مراجعه نمایید.
http://bahaicatholic.wordpress.com/2008/08/27/independent-investigation-of-truth/
[۴۵] . برای آشنایی بیشتر با استتسون و دیدگاههای او ر.ک.: حمید فرناق، بهائیت از دیدگاه منتقدان و روشنفکران بهائی، بخش ششم: اریک استتسون، فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۹، سال چهارم، بهار ۹۸، صص۶۸-۱۱۷٫
[۴۶]. My Battle on Amazon with a Haifan Baha’I, Available on: http://www.amazon.com/Lost-History-Bahai-Faith, April 10, 2016
[۴۷]. Rob Jenkinz
.[۴۸] این آمار اغراقآمیز است. بهنظر میرسد عدد واقعی پیروان آیین بهائی در جهان، بین یک تا یکونیم میلیون نفر است.
.[۴۹] مؤسسهای که برای تصویب قوانین موردنیاز بهائیان، که در کتب بهاءالله نیامده، پیشبینی شده بود.
.[۵۰] صفحۀ فیس بوک دیل هازبند، به تاریخ ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۷، همچنین برای آگاهی بیشتر ر.ک. سایت بهائیپژوهی، مقاله «شوقی که بود و پس از مرگ او بر بهائیت چه گذشت؟»
.[۵۱] مقاله “مبارزۀ من با یک بهائی در سایت آمازون”
http://www.amazon.com/Lost-History- Bahai-Faith, April 10, 201
[۵۲] میرزاآقاجان کاشی، یار همراه و کاتب بهاءالله.[۵۴]. http://bahaism.blogspot.com/2011/10/universal-house-of-international.html
[۵۵] بهاءالله ۴۰ سال پایان عمر خود را در کشور عثمانی گذراند و هیچگاه جرأت نکرد عقیده و باور بابی و بهائی خود را بهطور آشکار برای علما و مقامات و حتی مردم عادی ابراز نماید و همواره تظاهر به مسلمانی میکرد. او حتی برخی از نوشتههای خود را، که در ادبیات صوفیانه شطحیات نامیده شده (اسرار مگوی رندان صوفی که ظاهر ضددینی و ضدشریعت دارد) به دجله ریخته و شهامت حفظ و دفاع از آنها را نداشته است. جالبتر از همه آنکه همین کتاب اقدس، درحالیکه ۱۵۰ سال از نوشتن آن گذشته، هیچگاه تاکنون ترجمه معتبر و کاملی از آن بهطور رسمی و به زبانهای فارسی و انگلیسی ـ رایجترین زبانها در میان بهائیان ـ منتشر نشده و صرفاً به انتشار منتخب و گزیدۀ آن اکتفا شده است!