توضیح بهائیپژوهی دربارهی مقالهی شورش بابیان در زنجان
اگرچه در منابع تاریخ رسمی معاصر ایران و نیز در لابهلای نوشتههای تاریخی منتشرشده توسط بابیان و بهائیان، مطالب و نوشتههای کافی در بیان و اثبات اقدامات مسلحانه و تروریستی بابیان در آغاز پیدایش این گروه وجود دارد ولی بهائیان هر از گاهی برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی و تهییج اعضای جامعهی خود، مطالب و کتابهایی دربارهی تحریکات نظامی و اقدامات خصمانه و تروریستی خود علیه مردم بیگناه و دولت و قوای نظامی ملّی وقت منتشر و آن را در پوشش اقدامات دفاعی توجیه میکنند. حتی نام کشتههای بابی را بهعنوان شهیدان بهائی در آثار خود رقم میزنند و خون آنان را مایهی شکوفایی آیین خود مطرح میکنند و درعینحال، خود را طرفدار صلح و خیرخواه ملک و ملّت معرفی مینمایند.
پیش از خواندن مقالهی حاضر، توجه مطالعه کنندگان گرامی را به چند نکته جلب می کنیم:
۱- دکتر جان والبریج، که سابقهی علمی برای مطالعه و بررسی تاریخ معاصر ایران و خاورمیانه را دارد و در زمان نگارش این مقاله، خود فردی بهائی بوده است، به بررسی شورش بابیان در زنجان پرداخته و بهروشنی نشان داده که علت درگیری و خشونت دولت قاجار با بابیان در زنجان، نه عقاید و باور و دیدگاه و مشرب آنها، بلکه صرفاً اقدامات افراطی تروریستی و قیام مسلحانه آنان بوده است.
به عبارت دیگر، اگر بابیان اقدام به قیام مسلحانه و تصرف اسلحهخانه حکومتی نمیکردند، حکومت مرکزی و حکومت محلّی زنجان ممانعت و مشکلی با عقاید متفاوت و بدعتآمیز آنها نداشت و آن را تحمل میکرد؛ ولی ازآنجاکه بابیان، تحت تأثیر اندیشههای باب، درصدد کسب قدرت و تشکیل حکومت بابی در ایران، به هر قیمت، بودند و درواقع حاکمیت ملی و امنیت کشور را هدف گرفته بودند، حکومت مرکزی به مقابله و سرکوب آنها برخاست و این اقدامی مشروع و پذیرفتهشده در همهی کشورها و تحت همهی قوانین است.
به این ترتیب، تا زمانی که بهائیان به تکریم شورشیان مسلح بابی پرداخته و از آنها با عنوان شهدای خود یاد کنند، به لحاظ تاریخی و حقوقی، خود را در مقابل مردم و نظامات اجتماعی و قانونی کشور قرار داده و باید پیامدهای این حمایت در تخریب اعتماد عمومی به خود را پذیرا باشند.
۲- نکتهی مهم قابل ذکر دیگر پیش از ارائهی این مقاله آن است که مبلغان و نویسندگان بهائی در طول تاریخ، همواره تلاش کردهاند تا با تخریب علمای دینی و روحانیان، آنان را افرادی سطحینگر، ریاکار، حسود و احیاناً منفعتطلب معرفی کنند. علل این تخریبهای شخصی و شخصیتی، باید در مقالهای جداگانه مورد بررسی قرار گیرد و نمونههای مختلف آن بازتاب یابد؛ اما شاید مهمترین هدف مبلغان بهائی از نفرتپراکنی علیه روحانیان شیعه و دانشمندان دینی، آن باشد که مهمترین سد مقاومت در برابر شبههافکنی مبلغان بهائی در جامعهی ایران، روحانیان بودهاند که با نیت هدایت مردم و حفظ اصل و اساس دین اسلام، به مقابلهی فکری و بعضاً مقابلهی فیزیکی با بهائیان پرداختهاند و با روشنگری جامعه نسبت به تبلیغات بهائیان، از گسترش و نفوذ آن در جامعهی دینی ایران بهویژه در دورهی قاجاریه جلوگیری کردهاند. بدیهی است این اقدامات فرهنگی، بذر کینه از روحانیت را در دل رهبران، مبلغان و نویسندگان بهائی پرورش داده و در نوشتههای آنان، بروز یافته است. این مقاله نیز که به قلم یک بهائی و با استفاده از منابع بهائی نگارش یافته، از این مسأله مستثنی نیست. برای مثال در این مقاله نقلی از اشراق خاوری در کتاب تلخیص تاریخ نبیل شده است که در آن علما و روحانیون را متهم به تنپروری و فساد و فسق و فجور کرده است. اگرچه بحث در مورد کتاب تلخیص تاریخ نبیل نوشتهای مستقل لازم دارد، اما اتهام آنان به علما نشان از عمق کینهی آنان دارد. در این مورد باید دانست که اتکا به نقلقولهای منابع بابی یا بهائی برای یک بررسی تاریخی، روش مقبولی نیست و بسیاری از تهمتها و افترائات علیه روحانیان در این مقاله را در همان قالب پیشگفته باید ارزیابی نمود.
۳- در این مقاله گفته شده است که باب از جنگ و جهاد زیاد سخن گفته است. به نظر میرسد آن نوشتههای باب اثر مهمی در برانگیزاندن بابیان برای ایجاد جنگ و شورش گذاشته است و مقدمهای بر جنگ افروزیهای بابیان بوده است. برای جلب توجه مطالعه کنندگان گرامی، تعدادی از فرمانهای باب به شورش و کشتار غیر بابیان را در اینجا ذکر میکنیم:
۳-۱- «و انّا نحن ان شاءالله فی یوم الذّکر لننزّل علی سرآئر حمرآء و نقتّلکم باذن الله باسیافنا علی الحقّ کما تکفرون و تعرضون عن کلمتنا الاکبر هذا الفتی العربیّ الّذی قد کان فی امّ الکتاب علیّا حکیماً» (تفسیر سوره یوسف، سورةالاشارة ۳۴). ترجمه: و همانا ما اگر خدا بخواهد در روز ذکر حتما نازل خواهیم شد بر تختهای قرمز و با شما به إذن خدا با شمشیرهایمان برحق میجنگیم، همانطور که کفر ورزیدید و از کلمهی اکبر ما، این جوان عربی که در امالکتاب علی حکیم بوده است، روی گرداندید.
۳-۲- «یا ایّها الحبیب حرّض المؤمنین علی القتال ان یکن منکم عشر رجال صابرون یغلبوا باذن الله الفاً. … اصبروا یا اهل الصبّر فانّ الله قد کان معکم فی ذلک الباب علی الحقّ بالحقّ رقیباً. لن تنالوا البرّ حتّی تنفقوا انفسکم لانفسنا فی سبیل الله العلیّ علی الحقّ القویّ انفاقاً» (تفسير سوره يوسف، سورة القتال ۹۷). ترجمه: ای حبیب! مؤمنان را به جنگ تشویق کن که اگر در میان شما ده فرد صبور باشند توانایی تقابل و پیروزی بر هزار نفر را دارند … ای اهل بردباری، صبر پیشه کنید که خداوند در این راه با شما همراه است و در راه حق از شما مراقبت میکند. هرگز به نیکی عمل نکردهاید تا آن زمان که جانهایتان را در راه جان ما و در راه خدا و مسیر حق به نیکویی انفاق کنید.
۳-۳- «یا ایّهاالمؤمنین اذا جآئکم الکتاب من عند الذّکر فانقطعوا الی الله الحقّ و اشتروا الاسلحة لانفسکم لیوم الجمع فانّ القتال علی المؤمنین قد کان باذن الله فی کتابه الاکبر هذا علی الحقّ بالحقّ موقوفاً» (تفسیر سوره یوسف، سورةالجهاد ۱۰۰). ترجمه: ای مؤمنان، هنگامیکه کتاب از سوی ذکر (یعنی باب) به شما رسید، در راه خدا با همه کس قطع رابطه کنید و برای خود سلاح بخرید تا در روزی که همگی جمع میشوید از آن استفاده کنید که جنگ و قتال به اذن پروردگار در این کتاب بزرگ او بر مؤمنان واجب شده است.
۳-۴- «یا جنود الحقّ اذا وقفتم علی الحرب مع المشرکین لن تخافوا عن کثرتهم فانّا قد کتبنا علی قلوبهم الرّعب عنکم اقتلوا المشرکین و لا تذروا علی الارض بالحقّ علی الحقّ من الکافرین دیّاراً حتّی طهرت الارض و من علیها البقیّة الله المنتظر» (تفسیر سوره یوسف، سورةالجهاد ۹۸). ترجمه: ای لشکر حق، هنگامی که برای جنگ با مشرکین مستقر شدید، از تعداد زیاد آنان نترسید، پس همانا ما بر دلهایشان ترس از شما را نوشتیم. مشرکین را بکشید و بر زمین به خاطر حق و بر حق احدی از کافران را باقی نگذارید تا زمین و هر که در آن است برای بقیةالله منتظر پاک شود.
۴- در این مقاله گفته شده است بابیانی که با حکومت میجنگیدند، مقایسهای میان خود و اصحاب پاک امام حسین علیه السلام میکردند. توجه کنید که در اینجا یک تشبیه نابجایی میان بابیانی که خود شروع کنندهی جنگ بودند با امام حسین علیه السلام انجام شده است. در واقعهی کربلا لشکر حکومت یزید بود که راه را بر ایشان بست و آنان را محاصره کرد و در نهایت به آن شکل دردناک و فجیع به شهادت رساند. اما در اینجا بابیان بودند که ابتدا اقدامات تحریک آمیز انجام دادند و شورشهایی را هم در مناطقی از کشور به وجود آوردند و جنگ قلعهی طبرسی را به راه انداختند و در خود زنجان هم توافقنامهی خود را که در مقاله ذکر شده است، شکستند. به علاوه، باب نیز احکام و فرمانهای خشونت باری را علیه غیر بابیان صادر کرده بود که تعدادی از آنها ذکر شد.
آشنایی با دکتر جان والبریج
تحصیلات: فارغالتحصیل دورهی دکترای دانشگاه هاروارد آمریکا (۱۹۸۳) در رشتهی زبانهای خاورمیانه.
حوزههای موردعلاقه و مطالعه: فلسفهی اسلامی؛ تاریخ و مطالعات اسلامی؛ مطالعات بهائی؛ حوزهی تاریخ اندیشه اسلامی، با تاکید بر نقش فرهنگی علم و فلسفه.
شغل: استاد رشتهی فرهنگها و زبانهای خاورمیانه در دانشگاه ایندیانا، مدیر بخش مطالعات کارشناسی ارشد در بخش آموزش زبانها و فرهنگ خاورمیانه.
درسهایی که اخیراً تدریس کرده: فلسفهی اسلامی؛ مطالعات قرآنی؛ تاریخ نظامی خاورمیانه؛ مطالعات ادبیات کلاسیک عربی.
دکتر والبریج در اواسط دهه ۱۹۸۰، در پی علاقه به فراگیری و مطالعهی عرفان اسلامی و تاریخ اجتماعی خاورمیانه معاصر، به آثار و تعالیم و باور بهائی گرایش پیدا کرد و به همراه همسر خود، دکتر لیندا والبریج، بهائی شد.
از آنجا که رویکرد او به حوزهی دین و مطالعات دینی، توأم با نگاه علمی و آزاداندیشی و حقیقتجویی و فارغ از اندیشههای جزمگرایانه و فرقهگرایانه بود، بین او و مسؤولان تشکیلاتی و اداری بهائی و نیز بهائیان فعال و متعصب، اختلافهایی بروز کرد. او در سال ۱۹۹۴ به منظور گفتوگو در حوزهی مباحث جامعهشناسی و امور اجتماعی آیین بهائی، یک گروه اینترنتی در دانشگاه ایندیانا تأسیس کرد و نام تالیسمان بر آن نهاد. مسؤولان انتصابی و تشکیلاتی جامعهی بهائی آمریکا و حیفا، پس از اطلاع از تشکیل این گروه و مطالب منتشره در آن، که متفاوت از دیدگاهها و نظرات مرسوم تشکیلات بهائی بود، به مخالفت با آن برخاستند و اعضای گروه را به طرد و تکفیر و اخراج از جامعهی بهائی تهدید کردند. این تهدیدها سرانجام موجب شد تا دکتر جان والبریج، به همراه همسرش، لیندا والبریج و عدهی دیگری از روشنفکران بهائی، بهصورت داوطلبانه از جامعهی بهائی کنارهگیری کنند.
برخی از تألیفات نامبرده به شرح زیر است:
– خدا و عقل در اسلام: خلافت عقل. کمبریج: انتشارات دانشگاه کمبریج (۲۰۱۱)
– مقالات و یادداشتهایی دربارهی تاریخ بابی و بهائی. مقالات پراکنده در حوزهی مطالعات شیخی، بابی و بهائی. سال ششم، شماره ۱ (۲۰۰۲)
– حکمت و خرد در عرفان شرقی: سهروردی و اشراق افلاطونی. آلبانی (آمریکا)، انتشارات سانی (۲۰۰۱)
– دانش و اشراق: تحقیق دربارهی حکمت الاشراق سهروردی (همراه حسین ضیایی) انتشارات دانشگاه یانگ بریگام (۱۹۹۹)
– اعمال مقدس، زمان مقدس، مکان مقدس: مقالاتی درباره احکام و تاریخ بهائی. آکسفورد انتشارات جرج رونالد (۱۹۹۶)
– ترجمه: محبوب من: در صراط عشق. نوشته جبران خلیل جبران. انتشارات ابر سفید. (۱۹۹۷)
– ترجمه: طوفان؛ شعر و نثر و داستانک، نوشته جبران خلیل جبران. اَشلند یا انتشارات ابر سفید (۱۹۹۳)
– علم انوار عرفان: قطبالدین شیرازی و سنت اشراقیون در فلسفهی اسلامی. کمبریج، ماساچوست: مرکز مطالعات خاورمیانهای دانشگاه هاروارد (۱۹۹۲)
شورش بابیان در زنجان
دکتر جان والبریج
نشریه مطالعات ایران، سال ۲۹ (پاییز و زمستان ۱۹۹۶)
بابیان زنجان در تاریخ ۵ مه ۱۸۵۰ مبادرت به قیام مسلحانه علیه فرماندار (قاجاری) شهر کردند. ۲۰۰۰ جنگجوی بابی، به همراه خانوادههای خود، با رهبری یک روحانی متنفذ بابی، معروف به حجّت زنجانی، در بخشی از شهر سنگربندی کرده و خود را برای مقابله با نیروهای دولتی، که جمعیتی بیش از بابیان داشتند، آماده ساختند. نه ماه بعد، هنگامیکه نیروهای ارتش، آخرین خانههای مخروبهی در اشغال بابیان را تصرف کردند، تعداد جنگجویان بابی باقیمانده در آنجا، کمتر از یکصد نفر بود، که دستگیر شدند تا به مجازات عمل خود برسند.
هیچگاه برای وقوع حوادث تاریخی، تنها یک علت و دلیل قطعی وجود ندارد. یافتن دلیل و علت بروز واقعه، زمانی مشکلتر میشود که اطلاعات اصلی، ناکافی و ناقص بوده باشد. بهویژه، هنگامیکه عناصر شرکتکننده و مؤثر در آن رویداد، دیدگاههای عمیقاً متفاوتی دربارهی مفهوم و ابعاد آن رخداد داشته باشند. دو شورش بزرگ بابی دیگر (قلعه طبرسی مازندران، ۴۹-۱۸۴۸ و نیریز فارس ۱۸۵۰) رخ داده و حداقل ۴ شورش کماهمیتتر بابی را هم میتوان در شیراز، قزوین و اصفهان، در سال ۱۸۴۶ و تهران در سال ۱۸۵۲، ذکر کرد. البته طی آن سالها، ناآرامیهای کوچک و بزرگی، در مناطق شهری ایران، بهوقوع پیوسته ولی بابیان، در آنها دخالت مستقیم نداشتهاند.
برای آنکه پاسخ مناسبی به علت وقوع شورشها بدهیم، باید از خود بپرسیم اساساً چرا شورشهای بابی اتفاق افتاد؟ چرا این شورشها در بعضی شهرها و مناطق روی داد و در برخی دیگر نه؟ چه تفاوتهایی در شورشهای بابی مناطق مختلف وجود داشت؟ چه سلسله اتفاقاتی میتواند منجر به چنین شورشهایی در شهرهای کوچک شود؟ چگونه بابیان توانستند بهصورت گروه متحد و منسجم نظامی درآیند و به هجوم و رویارویی با نیروها و قشون منظم حکومتی، با نفرات بیشتر و تجهیزات بالاتر از بابیان برخیزند؟ چه پیشزمینههای ساختاری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی وجود داشت که اجازه داد شهر، بهطور ناگهانی و قطعی، به دو بخش تقسیم شود؟ چه تفکراتی زمینهساز عمل بازیگران مختلف این کارزار بود؟ زیرا در زنجان، حداقل پنج بازیگر نقش داشتند: بابیان، نهاد روحانیت زنجان، حکومت، قشون و ارتش دولتی و گروهها و دستجات باجگیر محلّی.
اقدامات هریک از این پنج گروه، متناسب با منافع سیاسی، آرای دینی، ساختار فکری و نگاه و برداشت آنها از اتفاقات، تنظیم شده بود. سرانجام اینکه تأثیرات و نتایج این سلسلهجنگها، در زنجان و سایر مناطق، بر بابیان، بر شهرها، بر حکومت و بر نهاد روحانیت شیعی چه بود؟
بابیان و زنجان
جنبش بابی را یک جوان تاجرپیشهی شیرازی در سال ۱۸۴۴ (۱۲۶۰ قمری) تأسیس کرد و بهسرعت در ایران و شهرهای مذهبی عراق مطرح شد و طرفدارانی یافت. مؤسس آن، علیمحمد شیرازی، که بیشتر به عنوان باب شناخته میشود، [براساس تمایلات و تفکرات شیخی خود، مدعی شد که باب امام زمان، حضرت حجتبنالحسن (امام دوازدهم شیعیان) است و این را] مقامی اعطاشده از جانب خداوند برای خود اعلام کرد. ادعای او موجب ابراز مخالفت رهبران دینی شیعی و سپس حکومت ایران شد. طرفداران او، عمدتاً افرادی منزوی و غالباً از میان پیروان تفکر شیخی بودند (یک فرقهی تأویلگرای نسبتاً مخفی، در درون جامعهی شیعهی اثنیعشری). در چند شهر، پیوستن یک روحانی محلی به باب، باعث شد تعداد گروندگان به او افزایش یابد. یکی از این شهرها زنجان بود، که یکی از روحانیان شهر بابی شد و ظرف مدت کوتاهی، چندهزار تن از پیروان او هم بابی شدند. خود باب، در سال ۱۸۴۷، در زندان چهریق، در شهر ماکوی آذربایجان، زندانی بود.
اولین جنگ و رویارویی آشکار، در سال ۱۸۴۸ اتفاق افتاد؛ هنگامی که چند صد بابی مسلح از خراسان، بهسوی غرب حرکت کردند و در محلّ مقبره شیخ طبرسی، در مازندران، موضع گرفتند و سپس محاصره شدند. پس از آن، سه مورد دیگر از شورش بابیان و سپس محاصره اتفاق افتاد؛ یک بار در زنجان و دو بار در نیریز فارس. باب در سال ۱۸۵۰ اعدام شد. در سال ۱۸۵۲، پس از اقدام گروهی از بابیان به ترور ناصرالدین شاه قاجار، در حومهی تهران، اکثریت باقیمانده رهبران بابی نیز دستگیر، محاکمه و کشته شدند.
باب در اواخر عمر خود ادعای پیامبری و آوردن شریعت جدیدی نمود و دین اسلام و احکام آن را نسخشده اعلام کرد! شورش بابیان مثال و نمونهی اسفباری از اقدامات تند و خشونتآمیز، در چارچوب تعارضات دینی در ایران است، که خارج از قواعد و چارچوب شناختهشده برای چالشهای دینی درغرب است (عباس امانت، قیام و تجدید حیات & Revival Resurrection).
زنجان شهر کوچکی، در بین راه تهران و تبریز، در شمال ایران بود؛ مرکز منطقهای که قبلاً به خمسه معروف بود و امروزه استان زنجان است. جمعیت استان زنجان مرکب از چند طایفه است که بزرگترین آنها از طایفه ترکزبان افشار هستند. در اواسط قرن نوزدهم، زنجان دارای حصار اطراف شهر بود و جمعیتی حدود ۸۰۰۰ نفر داشت. اطلاعات قابلتوجهی دربارهی طغیان بابیان و محاصرهی زنجان موجود است. احتمالاً این بزرگترین نبرد و رویارویی بابیان و قوای دولتی بوده است که در آن حدود دوهزار جنگجوی مسلح بابی و بیستهزار نیروی منظم و موقت دولتی درگیر شدند. دیگر آنکه جادهی اصلی بین تهران و تبریز که از مهمترین راههای کشور ایران بود، از میان منطقهی بابیان میگذشت؛ لذا قضیه بههیچروی قابل نادیده گرفتن نبود.
هفت یا هشت روایت بابی از این ماجرا، فصلهایی از کتب تاریخی مربوط به آن مقطع زمانی و منابع و رفرنسهایی در کتب و منابع معاصر وجود دارد. شرح حوادث و وقایعنگاری براساس گزارش و روایت دولتیان را میتوان در کتب تاریخی رسمی (بهویژه تاریخ سپهر) ملاحظه کرد. دیدگاهها و نظرات بابیان، هم در وقایعنگاری بابیان و هم بهائیان عرضه شده است. لذا، بهنظر میرسد اطلاعات نسبتاً کافی برای بررسی این رویداد قرن نوزدهمی ایران، در دسترس باشد.[۱]
رمزگشایی از مباحث دینی، مشکلات خاص خود را دارد. دیدگاه عقیدتی بابیان، که دسترسی اندک و ناچیزی به باب و نوشتههای او داشتند؛ در آن دوره، که گروهی متشکل از افراد نامتجانس و در معرض تحول و تغییرات سریع بودند، متفاوت مینمود. درمورد قضیهی زنجان موضوع دشوارتر است، زیرا حجت، در دورانی که بهعنوان فردی بابی زندگی کرده، هیچ نوشتهای از خود بهجا نگذاشته است. زمانی که بابیها و بهائیها تصمیم به نوشتن تاریخ وقایع زنجان گرفتند، یک نسل گذشته بود و شرایط اعتقادی بابیان دچار تغییرات عمیق و شدیدی شده بود و این نویسندگان نمیدانستند که بابیان زنجان چه عقیده و اعتقادی داشتند! اگرچه تاریخها و گزارشهای نوشتهشده توسط مسلمانان، در مجموع، اطلاعات اندک ولی صحیحی، دربارهی عقاید دینی بابیان دربر دارد.
اختلافات دینی در زنجان، قبل از بابیان
ازجملهی علمای محترم زنجان، در اوایل قرن نوزدهم، آخوند ملاعبدالرحیم بود. وی پیشنماز مسجد بود و بهلحاظ تقوا و ریاضت و علم، در میان مردم، مورد احترام بود. برخی هم کرامتهایی به او نسبت میدادند. او فرزندی داشت به نام محمدعلی، که حدوداً در سال ۱۸۱۲ متولد شده بود. پدر با مشاهدهی برخی شایستگیها در پسرش، او را برای ادامه تحصیل به عتبات عالیات فرستاد، جایی که او به جلسات درسی شریفالعلمای مازندرانی، یکی از مدرسان برجسته وقت وارد شد ولی درس و تحصیل او با مرگ استادش و شروع بیماری همهگیر و تعطیلی درسهای حوزه در عتبات، در سال ۱۸۳۱، متوقف ماند و او به ایران بازگشت و در همدان اقامت گزید.[۲] وقتی پدر وی فوت کرد، گروهی از مردم مسلمان زنجان به دیدار وی آمدند و از او تقاضا کردند تا جانشین پدر شود و پیشنمازی مسجد را بپذیرد. لذا او به زنجان رفت و در مسجد قدیمی به پیشنمازی و ارشاد مردم پرداخت. (منابع بابی و غیربابی دربارهی شخصیت او اتفاقنظر دارند. نگاه کنید به: زنجانی، وقایع صص ۴-۳؛ تاریخ نبیل، ص ۵۲۹؛ عبدالاحد، خاطرات…، ۷۷۰؛ و اطلاعات. دربارهی بازگشت او نگاه کنید به تاریخ نبیل ۵۲۹، هدایت، روضه ج ۱۰: صص ۴۴۸-۴۴۷؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ج ۳: ص ۸۹٫ فقط زنجانی در وقایع و نبیل، ص ۵۲۹ به اقامت در همدان اشاره دارند و نبیل آن را با هشدار پدر محمدعلی از خطر دشمنان در زنجان مرتبط میکند. اگر این مطلب درست باشد، باید بپذیریم که آنها، هر دو اخباری بودهاند).
پس از بازگشت محمدعلی به زنجان، به او عنوان حجتالاسلام دادند؛ عنوانی که برای روحانیون متعارف است و به حجت زنجانی نامور شد. بهنظر میرسد که او خیلی زود با علمای سرشناس شهر دچار اختلاف شد. قطعاً حسادت، بخشی از علت این اختلاف بوده است. او فردی خوشبیان و پرخاشگر و سخنرانی جذاب بود و بهسرعت طرفداران زیادی پیدا کرد. بازار بقیهی علما از رونق و مشتری افتاد. (زنجانی وقایع، ص ۵-۴)[۳] منشأ همهی بحثها و رقابتهای علما، یک موضوع دینی بود و آن اینکه، حجت همچون پدرش، تفکر اخباری داشت (همدانی، تاریخ جدید، ص ۱۳۵٫ نبیل ۱۷۸٫ زنجانی وقایع، ص ۳). اخباریها مخالف نقش روزافزون عقلگرایی در اجتهاد بودند. نام تفکر ایشان، متأثر از اتکای بیشتر آنها بر اخبار و احادیث معصومین علیهمالسلام است. رقبای آنها هم اصولی خوانده میشدند که این عنوان هم به دلیل اتکای بیشتر آنها بر اصول عقلی است. اصولیان عقیده داشتند که در زمان غیبت امام علیهالسلام، درصورت فقدان حکم صریح، علما و فقهای واجد شرایط، مجاز به بررسی مسائل شرعی و صدور فتوا و پاسخ به سؤالات دینی هستند (اجتهاد). این علما، مجتهد خوانده میشدند و سایر افرادی که در این حد از احاطه و شناخت علمی نبودند، میباید از نظرات علمی مجتهدان پیروی کنند که به آنها مقلد گفته میشد. این مطلب اساس زعامت علما و فقهای اصولی بود. اخباریها جز برای امامان معصوم، صلاحیت اجتهاد مستقل قائل نبودند. این اختلافنظر، تقریباً در سراسر قرن هجدهم، میان جامعهی علمای شیعی حاکم بود و در اوایل قرن نوزدهم، با شکست کامل دیدگاه اخباریها، پایان یافت. از آن زمان، ادعای حاکمیت علما در امور غیردینی هم افزایش یافت (برای اطلاع بیشتر از این مباحث، نگاه کنید به کتاب موژان مومن، درآمدی دربارهی شیعهی اثنیعشری، صص ۱۱۸-۱۱۷ و ۲۲۵-۲۲۲).[۴]
حجت جوان با این ادعاها به مقابله برخاست. او برای خود فکری مستقل داشت و فارغ از هرگونه قاعده و محدودیت سنتی بود! هرگونه مقام و منصب و منزلت را برای روحانیان و سازمان دینی روحانیت ایران تقبیح و تکذیب کرد. او تا آنجا پیش رفت که «مقام و منزلت همهی روحانیان، از نواب اربعه[۵] (۴ نایب خاص امام زمان علیهالسلام در دوره ۷۰ سالهی غیبت صغری) تا روحانیون معاصر خود را تکذیب کرد و مورد حمله قرار داد. او به تحقیر شخصیت آنان پرداخت و تنپروری آنها را اسباب انحطاط دانست و فساد و فسق و فجور آنها را مورد سرزنش و ناسزا قرار داد.» (اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل، ص ۱۷۸).[۶]
از دیدگاه بابیان، مخالفت و کشمکش او با سایر روحانیان و علمای شهر، بهعنوان یک واعظ اخباری، را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:
۱- او منکر مقام و منزلت علما و مجتهدان بود و بهدنبال آن، سلسلهمراتب سنتی علما و روحانیان را هم بیاعتبار میدانست.
۲- او به تقبیح و تضعیف شخصیت سایر علما میپرداخت.
۳- او مخالف برخی سوءاستفادههای حکومتی بود که از سوی علماء، با عنوان امتناع از موشکافی، مورد اغماض قرار میگرفت.
۴- او احکامی از خود صادر میکرد که با فتاوا و احکام متعارف، کاملاً مغایر و متنافر بود.
۵- او احکام نظارت و مراقبت خاصی برای پیروان خود صادر کرده بود.
۶- او به علت حاضرجوابی، خوشصحبتی و طرفداران قابل توجهی که داشت، مورد حسادت سایر علماء بود.
اینکه او اساس مشروعیت روحانیون را مورد چالش قرار داده بود، از یک نوشتهی مربوط به آن دوره، سال ۱۸۴۷، در رد و تکذیب حجت، روشن میگردد. گرچه این نوشته مربوط به دورهی پس از بابی شدن او است ولی اتهامات انتسابی به او، به سخنان و منبرهای پیشین او باز میگردد. یکی از کسانی که اعلامیه را امضاء کرده، نوشته است: آخوند ملا محمدعلی (حجت)… بالای منبر رفت….. و در اثنای سخنانش همهی روحانیون دوازدهامامی را مورد لعن و نفرین قرار داد و به تکذیب و انکار بحث اجتهاد و تقلید پرداخت. او بهعنوان شاهدی برای انکار مجتهدان [کثّرالله امثالهم] به قرائت این آیه قرآن کریم پرداخت: «انما ولیکم الله و رسوله…» (سپس ادامه داد) این آیه را ملاحظه کنید، آیا در آن ذکری از مجتهدین شده است؟ هیچ خشک و تری نیست، مگر آنکه حکم آن در کتاب خدا آمده است. اگر قرار بود مجتهدان، راهنمایان دینی باشند، حتماً دراینمورد مطلبی در کتاب خدا آمده بود![۷]
سایر کسانی هم که مطلبی در این بیانیه نوشتهاند: «به تکذیب مقام مجتهدان توسط او و عادت وی به تکذیب و تحقیر علما بر روی منبر» پرداختهاند. منابع بهائی اشارهای به تکذیب موضوع «اجتهاد و تقلید» توسط او نکردهاند، شاید بهاینخاطر که به مبانی الهیاتی این بحث واقف نیستند!
مورخان بابی و بهائی، از حملات او به موارد عدم رعایت اخلاقیات، بهویژه، با توسل به توجیهات قانونی (کلاه شرعی) نوشتهاند. برای مثال، یک کاروانسرای قدیمی بود، که محلی برای انجام ازدواجهای موقت شده بود. یک روحانی محلی عقد موقت را جایز اعلام کرده بود و بدین ترتیب کسی نمیتوانست بهعنوان زنا کاری، جلوی این لذتجوییهای موقت را بگیرد. البته، آخوند محل هم از این منافع بینصیب نمیماند! حجت عقد موقت (صیغه) را بیاعتبار دانست و جلوی این کار را گرفت. در آن زمان پیالهفروشیها و میخانهها، ظاهراً در مالکیت مسیحیان و ارامنه بود و لذا روحانیون مانع کارآنها نمیشدند، ولی حجت میخانههای محلی را تعطیل کرد و بست. گفته شده که او همچنین علما را بهخاطر دریافت رشوه مورد انتقاد و نکوهش قرار داده بود (زنجانی وقایع، صص ۵-۴، خاطرات عبدالاحد، ص ۷۷۰، ۷۸۶).[۸]
حجت بهخاطر عادت به ارائهی فتاوا و نظراتی کاملاً شاذ و مغایر با عرف و نظرات رایج علما، بسیار بدنام بود. معروفترین این موارد، موضوع تعیین شروع ماه رمضان بود. دراینمورد هم حجت نظر کاملاً خاص و غیرعادی داشت. با استناد به روایتی مبنی بر اینکه ماه رمضان کامل است (یعنی ۳۰ روز است) بعضاً دیده میشد که طرفداران او، روز عید فطر را روزه میگرفتند؛ که البته روزه گرفتن در آن روز حرام و ممنوع است. متقابلاً، در ماه رمضان سال ۱۸۴۶/۱۲۶۲، علمای بهخشمآمدهی زنجان، مشاهده کردند که پیروان حجت، سه روز قبل از پایان یافتن ماه رمضان، روزه گرفتن را ترک کردهاند (سپهر، ناسخ التواریخ، ج ۱۳ ص ۳۹).[۹]
موضوع اختلافی دیگر، بحث وضو بود؛ امری که علما ظرف چندین قرن، روش انجام آن را به مسلمانان آموخته بودند. آنها مقررات زیادی برای صحت آن درنظر میگرفتند، زیرا بطلان وضو، موجب بطلان نماز میشد. حجت ضمن تأکید بر انجام آن، مطالبی از آن مقررات را حذف کرده بود. حجت از طرفدارانش خواست که هر روز دست و روی خود را با آب تازه بشویند. استشهادیهای که در سال ۱۸۴۷ علیه او، توسط علما منتشر شده، اِشعار میدارد که او رطوبت اهل کتاب را پاک میداند؛ ادرار خشکشده را پاک میداند و عقیده دارد که فضلهی موش برخی از انواع آب را نجس نمیکند (اطلاعات؛ زنجانی وقایع ص ۲۸). شیعیان عقیده احتیاطی داشتند که یهود و نصارا ناپاک بوده و لمس آنها در روز بارانی، موجب انتقال این ناپاکی به فرد مسلمان میشود. یکی از امضاکنندگان اعلامیه اضافه کرده که حجت همغذا شدن با اهل کتاب را جایز میداند؛ این نکته از جهت همخوانی با نظرات بعدی بابیان و بهائیان جالب بهنظر میرسد.
بحثی هم دربارهی ماهیت جسم و بدن امام بین آنها بود. بحث جالبی که بین حجت و یکی از علمای سرشناس شهر مبادله شد، ثبت و ضبط گردیده است.
روزی مرحوم سید مجتهد و حجت، در یک جلسه حضور داشتند. او احترامی را که به حجت میگذاشتند ملاحظه کرد و تصمیم گرفت با او وارد بحث شود. صحبت خود را اینگونه شروع کرد: چگونه است حال شخصی که آغازش خون حیض است و انتهایش جسد بیجان؟ حجت پاسخ را با هوشیاری داد: «اولاً طفل در رحم، خون نمینوشد، بلکه عصارهی خون مینوشد، زیرا اگر قرار بود خون بخورد، میمرد و درصورت خوردن خون، دارای ادرار و مدفوع میشد. لذا خون تبدیل به جفت میشود و عصارهی خون، اندکاندک، تبدیل به جنین میشود.» سید مجتهد گفت: دراینصورت حال پیامبران و امامان چگونه است؟ او پاسخ داد: «از حیث جسم و بدن، آنها همچون ما هستند ولی از حیث مراتب روحانی، پاک و منزه هستند و به ما انسانها حیات تازه میبخشند.» گفتوگو و بحث همینطور ادامه یافت و اندکی جدی و تلخ شد. آنها شروع به دروغپردازی کردند و مدعی شدند که حجت زنجانی گفته است: امام شخصی است همچون من! (زنجانی وقایع، ۶-۵٫ پاورقی اطلاعات).
موضوع مورد بحث این است که امامی که در حالت جنینی از خون تغذیه میکند – که ناپاک است – و سپس به هنگام فوت، بدن او ناپاک میگردد، میتواند از ازل تا ابد پاک و مطهر باشد؟ حجت پاسخ میدهد که جنین از خون تغذیه نمیکند که نجس باشد. سپس مجتهد دربارهی ویژگی پیامبران و امامان پرسش میکند. زیرا شیعیان صفات و ویژگیهای قدسی و ماوراءالطبیعی برای آنها قائل هستند، هم بهلحاظ جسمانی و هم روحانی. حجت معجزهآمیز بودن جسم انبیا و امامان را تکذیب میکند. قطعاً این مؤید و پیشزمینهای برای پذیرش معاد جسمانی است، آنگونه که باب هم عقیده داشته است.
نظرات و دیدگاه متفاوت حجت، او را بهشدت مشهور ساخت. حتی پس از آنکه مریدانش، مسجد جدیدی در کنار مسجد قدیمی پدرش ساختند، هنوز تعداد مریدانش چنان زیاد بود که برخی از آنها نماز را در حیاط مسجد میخواندند (زنجانی وقایع، ۸٫ عبدالاحد، ۷۷۹٫ نبیل ۳۱-۵۳). مخالفانش ادعا کردند که در ماه رمضان سال ۱۸۴۶ [۱۲۶۲ قمری]، نیمی از مردم شهر، بنابر نظر حجت، روز ۲۷ ماه رمضان افطار کردند و عید گرفتند!
سرانجام یکی از گلایهها و شکایات مخالفان او، باعث شد که حجت به تهران احضار شود. ولی انتقاد صریح او از روحانیان باعث مسّرت و خندهی محمدشاه گردید و او با احترام از مجلس دربار بیرون آمد! (زنجانی وقایع…، ص ۷-۶؛ کتاب ریحانه الصدور نوشتهی حجت، در بحث مدت زمان ماه رمضان، که در سال ۱۸۴۳ برای محمدشاه نوشته شده است و این بهاحتمال زیاد مربوط به همان زمانی است که او به تهران احضار شده بود. از این نوشته دو نسخه موجود است یکی در کتابخانه ملی به شماره ۸۹۸ و دیگری در کتابخانه سپهسالار به شماره ۲۵۳۶، که نسخهی اخیر، به خط خود حجت است).
تغییر کیش حجت و گسترش بابیت در زنجان
هنگامی که اخبار مربوط به ادعای باب در ایران منتشر شد، حجت یکی از مریدانش را بهسوی او فرستاد تا دراینخصوص بررسی و تحقیق کند. آن مرد، سرانجام با نامهای از سوی باب بازگشت. آن شخص زمانی به حجت رسید که او آماده میشد تا پس از نماز جماعت، به کلاس درس برود. با خواندن نامه، کاملاً مشخص بود که حجت آشفته و بیقرار شده است. او بلافاصله کلاس را تعطیل کرد، عمامه از سر برداشت و از یکی از حاضران که کلاه پوست برهای بر سر داشت، کلاه را گرفت و بر سر خود گذاشت. با این کار، او بابی شده بود.
در اینجا دو نکته وجود دارد. اولاً با تعویض عمامه با کلاه فرد عادی، او نشان داد که در برابر مقام و دانش باب، هیچ ادعایی ندارد. ثانیاً آن کلاه سمبل منزلت ایرانی بود. در شعر و ادبیات پارسی، عاشق برای معشوق خود، ابراز شیدایی و از خودبیخود شدن میکند. عمامه از کف دادن، نوعی نشانهی صدق ادعای درستی و دلباختگی او بود و قباحتی نداشت! (شرح بابیان از تغییر اعتقاد حجت، در جزئیات، اندکی متفاوت است؛ ولی همهی آنها دریافت دراماتیک نامه و کنار گذاشتن عمامه را ذکر کردهاند. نگاه کنید به عبدالاحد، خاطرات و یادداشتها، ۷۳-۷۷۱؛ زنجانی وقایع، ۱۰-۹؛ نبیل، ۹-۱۷۸؛ همدانی، تاریخ جدید، ۷-۱۳۶؛ شرحها و نوشتههای غیربابی نیز تأیید میکنند که تغییر عقیدهی او متأثر از نامهی باب بوده ولی تاریخ تغییر عقیده او را عقبتر، در سال ۱۸۴۸ میدانند. نگاه کنید به اعتضادالسلطنه، فتنه باب، ص ۶۱؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ج ۳:۸۹؛ هدایت، روضات، ص ۱۰؛ دوایی، سندی، ص ۱۶۳)..
علیرغم این احتمال که درصد قابل توجهی از جمعیت زنجان، یا حداقل مریدان شخصی حجت، خیلی زود به عقیدهی باب متمایل شدند، ولی اطلاع و آگاهی از مفاد ادعای باب کاملاً تدریجی بود و همهی ابعاد عقاید باب علنی مطرح نمیشد (عبدالاحد، خاطرات،ص ۶-۷۷۵؛ همدانی، تاریخ جدید، ص۱۳۷).
پس از اولین اتفاق در مسجد، حجت، بهطور سربسته، مردم را به پذیرش عقاید و نظرات جدید، که خود مخفیانه آنها را دریافت داشته و هرازگاهی برخی از آنها را آشکار میکرد، دعوت مینمود. بعضاً میگفت: نویسندهی این مطلب مدعی است که باب است. همانطور که در حدیث داریم، «من شهر علم هستم و علی باب آن است.» (همدانی، تاریخ جدید ۷-۱۳۶). در منبع دیگری میخوانیم که «هرکس، نظر و دیدگاه خاص خود را دربارهی امر باب داشت: برخی او را باب ولایت تصور کردند. برخی گمان کردند که او باب قائم موعود است. برخی نفوس پنداشتند که او قائم آل محمد است و عدهی قلیلی نیز او را باب ظهور اعظم تصور میکردند؛ البته در صداقت او همه همصدا بودند و بحثی نبود.» (زنجانی وقایع، ۱۱).
حجت مکاتبه با باب را آغاز کرد
(عبدالاحد، خاطرات، ۷۷۵؛ سپهر، ناسخالتواریخ ۳۸۹: ۳؛ هدایت، روضة الصفا ۴۴۸: ۱۰؛ اعتضادالسلطنه، فتنه باب،ص ۶۱). نبیل میگوید در یکی از اولین پیامها باب به او لقب حجت را داد؛ لقبی که یکی از القاب خود باب بود و به او تأکید کرد تا تعالیم بابی را آشکارا تبلیغ کند. (نبیل، ۳۳-۵۳۲٫ باب بهتدریج که ادعای خود را بالاتر میبرد، القاب و عناوین قبلی خود را به مریدان برجستهی خود میداد!) یک سخنرانی منتسب به حجت، شاید بتواند حال و احساس او را بازگو نماید:
“ای مردم! تمنای جهان پرده برانداخته است. خورشید حقیقت تابان گردیده است. انوار تخیّل و تقلید کورکورانه به کناری رفته است. پس نه به من، که یکی از خادمان او هستم، بلکه به امر [او] روی بگردانید. دانش من، در برابر دانش او، همچون چراغ خاموشی در برابر خورشید است. خدا را به خدا و خورشید را با انوارش بشناسید. امروز ولی عصر آشکار شده و پادشاه ممکنات قدم در عالم وجود دارد. امروز مرید و مرشد در حال پرستش بتها هستند و نه پرستش خداوند! امروز مردم گرفتار جاهلیت دیگری شدهاند!» (زنجانی وقایع، ص ۱۳-۱۱٫ این خطبه و برخی خطبههای دیگر منتسب به حجت، احتمالاً از آخرین مجموعه نوشتههای او تحت عنوان «صاعقه» باشد. نگاه کنید به اطلاعات و عبدالاحد، خاطرات،ص ۶-۸۲۵ ).
در زنجان نیز، همچون سایر شهرها، ممنوعیت استفاده از دخانیات، مهمترین ویژگی و مشخصه بابیان بود. در مجلسی که حجت (نامه باب را دریافت کرد و بابی شد) او چپق را در دستش گرفت و شکست. پس از آن مریدان هم، به تقلید از او، چپقها و قلیانهای خود را شکستند و تنباکوی خود را آتش زدند و از خرید و فروش آن امتناع کردند… حجت، مردم را از برخی احکام و محرمّات سید باب مطلع ساخت (زنجانی، وقایع، ص ۱۱). نوشتههای باب نیز بهصورت علنی خوانده میشد (عبدالاحد، خاطرات،ص ۷۷۵).
برخی منابع بابی و بهائی، به بحث و مناقشهای دربارهی نماز جماعت هم اشاره میکنند. در اسلام، خواندن نماز به جماعت، درصورت امکان، سفارش شده است و تنها اقامهی نماز «ظهر جمعه» به جماعت، الزامی است و بزرگترین مسجد شهر، مسجد جامع، برای این کار درنظر گرفته میشود. در کشورهای مختلف، از جمله در ایران قرن نوزدهم، امام جمعه ـ فرد روحانی که نماز را اقامه میکند و خطبههای وعظ و هدایت را برپا میدارد ـ یکی از روحانیون بانفوذ شهر بود، که از سوی حکومت منصوب و حقوق دریافت میکرد. سنت بر این بود که در نماز جمعه برای پادشاه دعا کنند و اگر این کار صورت نمیگرفت، نشانهی طغیان علیه پادشاه تلقی میشد. البته ازنظر فقه شیعه نکتهی دیگری هم وجود دارد. منصب نماز جمعه متعلق به پیامبر [صلیالله علیه و آله] است و در غیاب وی، فردی که از جانب او تعیین گردیده است، عهدهدار این مسؤولیت خواهد بود. پس از پیامبر، این منصب متعلق به امام است. امام به معنای پیشوا است. البته برای دورهی غیبت کبری ترتیباتی اندیشیده شده ولی درصورت ظهور و بازگشت امام [عجلالله تعالی فرجه] این مسئولیت مجدداً در اختیار ایشان است.
حجت، پس از بابی شدن، از خواندن نماز جماعت خودداری کرد، زیرا شنیده بود که باب آن را مجاز ندانسته است مگر با اجازهی صریح او. هنگامیکه باب در نامهای به او نوشت که نماز جمعه را برپا کند، بابیان هم به نماز جمعه رفتند. درگیری شدیدی بین بابیان و مریدان امام جمعه زنجان رخ داد. درنهایت، بابیان پیروز شدند و حجت نماز جمعه را برگزار و خطبهها را خواند. (همدانی، تاریخ جدید، ۲-۳۷۱؛ نبیل، ۵۳۳؛ نیکولا، علیمحمد، ۳۳۵، به نقل از زنجانی وقایع، ص ۱۱ میگوید آنچه که اتفاق افتاد این بود که حجت نمازجماعت معمولی را بهصورت نماز جمعه برپا کرد؛ درحالیکه طبق احکام شرعی، نماز جمعه [دو رکعت به همراه خطبه]، جایگزین نماز ظهر روز جمعه میشود).
این حادثه نشان میدهد که بابیان، ناگزیر، تهدیدی برای مقامات و مسؤولان شهری محسوب میشدند. نظام سیاسی حاکم در سرزمین شیعی، تنها در زمان غیبت امام معصوم [علیهالسلام]، مجاز است. با حضور امام ـ آنطور که ادعای باب در نزد بابیان تلقی میشد ـ باید همهی امور بنابر نظر او (باب) باشد! وقتی احکام و فرمانهای او با نظم و مقررات جاری تعارض پیدا میکرد، بابیان بیهیچ شک و تردیدی دستور او را بالاتر از احکام و دستورهای پادشاه و علما میدانستند. مقامات محلی به ماهیت شورشی و پیکارجویانهی ادعاهای باب پی بردند و عکسالعمل نشان دادند.[۱۰]
بابی شدن حجت احتمالاً در سال ۱۸۴۶ بوده است. منابع بابی اتفاقنظر دارند که یکی از مریدان حجت، باب را در شیراز ملاقات کرده است. بنابراین، این امر باید بین جولای ۱۸۴۵ تا سپتامبر ۱۸۴۶ بوده باشد. قرار شد اوایل تابستان بعد، خود باب به زنجان برود ولی در ۲۳ سپتامبر ۱۸۴۶، به دستور مقامات، از شهر شیراز اخراج و تبعید شد. باب پس از آنکه چند ماه در اصفهان، در تحت حمایت حاکم آن ولایت قرار داشت، به تهران احضار شد. شاه کنجکاو بود او را ببیند. حاجی میرزاآقاسی، نخستوزیر وقت، شخصیتی مخوف، همچون راسپوتین در دربار تزاری، داشت. پیرمردی درویشمسلک، که منصب خود را از بابت مراد شاه بودن، کسب کرده بود.
بهنظر میرسد میرزاآقاسی نگران بود مبادا شاه تحت نفوذ باب قرار گیرد. لذا سرانجام مقرر شد باب به خانهی آقاسی در ماکو، دورترین شهر ایران در شمال غرب کشور، منتقل شود. حضور چند هفتهای باب در بیرون تهران و خبر مقصد نهایی او در ماکو، به اطلاع مریدانش رسید. اگرچه به گروه محافظ باب دستور داده شده بود فقط از شهرهای بزرگ و از جادهی اصلی حرکت کنند؛ بااینحال در اثنای سفر، بابیان به ملاقات و دیدار وی میآمدند. مشهور بود که در زنجان، بابیان جامعهی بزرگی تشکیل داده و نظم و تشکیلات قدرتمندی دارند و در رأس آنها رهبری بود که در گذشتهی ایام، هیچگاه برای ایجاد مشکل و درگیری، تردیدی به خود راه نداده است. حداقل آنکه از آنها انتظار تظاهرات عمومی میرفت.
هنگامیکه موضوع انتقال باب به ماکو، به گوش حجت رسید، او پیک خود را فرستاد تا باب را در سلطانیه، محلی در نزدیکی زنجان، ملاقات کند و پیشنهاد برنامهی فرار و نجات او را عرضه کند. آن مرد پیک، با سبدی از خیار ـ که پیام حجت در داخل یکی از خیارها قرار داشت ـ به اقامتگاه آنها رسید. باب در پاسخ به او نوشت: «برنامهی تو به مصلحت نیست. زیرا امروز را این تلاش نشاید. علاوهبراین، آنها تو را به تهران احضار کردهاند و حاکم شهر سوارانی را آماده کرده، تا تو را اعزام کند.» (همدانی، تاریخ جدید، ۱۳۸-۱۳۷ و۲۲۰-۲۱۹، براساس گزارش سفر محمدبیگ چاپارچی، سردستهی مأموران محافظ، که چندی بعد بابی شد و به آنها پیوست. عبدالاحد، یادداشتها و خاطرات، ۷۷۵).
دستورهای صادره ازسوی باب هرچه بود، هنگام رسیدن او به شهر، التهاب زیادی بر شهر حاکم بود. حاکم شهر نامهای برای محمدبیگ چاپارچی، سرکردهی مراقبان او فرستاد و اعلام کرد که علاقهمند است باب را ملاقات کند. جمعیت زیادی هم در کاروانسرایی که محل اتراق موقت محافظان بود، جمع شده بودند. یک درآمد قابلتوجه محافظان این بود که رشوهای بگیرند و اجازه دهند بابیان، باب را ببینند! ناگهان حاکم متوجه خطر شد و سریعاً دو مأمور، از پی مأمور قبلی، فرستاد و به چاپارچی دستور داد زنجان را بهسرعت ترک کند. چاپارچی هم چارهای نداشت جز آنکه آن شب را در محل دورتری اتراق کند.
در همان شب حجت بازداشت شد. دو عامل در بازداشت او دخیل بود. عامل اول احتمال اقدام او برای فرار باب و دوم، شورش و اخلال بابیان در زنجان. باید درنظر داشت که در مه ۱۸۴۷ [جمادیالثانی ۱۲۶۳ قمری] موقعیت بابیها، برای مقامات پایتختنشین چندان اهمیت نداشت، که سه سال بعد، مورد توجه قرارگرفت. تا آن زمان، مشکلی که ازسوی بابیها ایجاد شده بود بحث و شلوغکاری آنها برای علماء بود و اخلالی در امور حاکمیتی نداشتند. حتی در شهر زنجان هم، دلیلی وجود ندارد که نشان دهد مقامات غیرمذهبی شهر، توجه خاصی به بابیها داشته باشند. از دید آنها، اعزام حجت به تهران، یک اقدام احتیاطی معقول برای پیشگیری از آشوب و اغتشاش محلی بود. اینکه آنها احتمال اقدام بابیان برای فرار دادن باب را میدادند، از انتخاب زمان خاص برای دستگیری حجت روشن میشود. (نکتهی دیگر اینکه تقریباً در همان ایام، زنجانیها حاکم شهر را اخراج کردند. رابطهی بین این دو رویداد روشن نیست).
عامل دوم اینکه خشم و ناراحتی علما باید مورد توجه قرار میگرفت. هرکجا تاریخنویسان بابی و بهائی بر توجه مقامات غیردینی شهر به احتمال فراری دادن باب تأکید میکنند؛ مورخان مسلمان هم بر بحث و اختلاف دینی حجت با علمای شهر تأکید میورزند (اعتضادالسلطنه، فتنه باب، ۶۱؛ هدایت، روضه، ۴۴۷:۱۰؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ۳:۸۹). این برداشت و تفسیر، با یک سند از آن دوره (استشهادیه و اعلامیه علمای دینی شهر، که در بالا به آن اشاره شد) تأیید میشود. اعلامیه توسط یکی از علما تهیه گردیده و حاوی شکایات و گلایههای هجده تن از علمای زنجان، دربارهی بدعتهای حجت بود. این اعلامیه در تاریخ اول جمادی الاولی ۱۲۶۳؛۱۷ آوریل نوشته شده است. (۱۶ مه ۱۸۴۷، عبور باب از زنجان و دستگیری حجت است). اینکه آیا این اعلامیه یکی از نامههایی بوده که از سوی علما ارسال شده و زمینهی دستگیری حجت را فراهم ساخته و یا اینکه تنها نامه دراینخصوص بوده و بلافاصله پس از دستگیری او تنظیم و به پایتخت ارسال شده، تا زمینهی تشکیل پرونده علیه او گردد، برای ما روشن و قطعی نیست.
نکتهی قابل توجه این است که در این نامه هیچ اشارهی خاصی به بابی بودن حجت نشده است، گرچه نکات و اشاراتی به «بدعتگذاری او در دین» و یا ابداع یک فرقهی جعلی شده است. تقریباً همهی اتهامات به تکذیب اختیارات علمای شیعه و احکام و فتاوای ناصحیح حجت باز میگردد و اشارات روشنی به برخی حرفها و اقدامات او، قبل از بابی شدن دارد. روشن است که علمای زنجان هنوز علایم و نشانهها و ادعاهای بابیان را نمیشناختند و همچنین بین رفتارهای بدعت آمیز «اخباری» و «بابی» حجت، تفاوتی قائل نبودند. شاید هنوز هم حجت تعالیم و عقاید بابی را با احتیاط و مخفیانه تبلیغ میکرده است (نبیل ۴-۵۳۳).
لازم به یادآوری است که در روایات تبعید حجت به تهران، تفاوتهایی وجود دارد. در ۱۱ شعبان ۱۲۶۳؛ ۲۵ ژوئیه ۱۸۴۷، بلوایی در زنجان ایجاد شد، که با ربایش و تجاوز حاکم شهر به یک زن محلی، همزمان گردیده بود (سپهر، ناسخ التواریخ، ۷-۲:۲۰۶). بنابر مندرجات اطلاعات، که بهطور مشخص، از منبع دیگری استفاده کرده (که ما از آن بیاطلاع هستیم) گروهی از مردم حاکم را به خارج از شهر برده، صورتش را سیاه کردند و کلاه دلقکی روی سرش گذاشتند و او را پشت به جلو بر چهارپای بدون زین سوارکردند. حجت و روحانی ارشد رقیب او، هر دو، با صدور فتواهایی، اقدام مردم را تأیید نمودند. لذا هر دوی آنها به تهران اعزام شدند. ازنظر تاریخی، مشکل بتوان حجت را با این وقایع مرتبط ساخت ولی روحیات او با این اقدامات سازگاری داشته است.
در تهران، حجت به حضور شاه برده شد و او حجت را «بهخاطر تمایل برای دنبالهروی از باب شیرازی نادان، سرزنش و نکوهش کرد.» (سپهر، ناسخ التواریخ و سایر منابع مسلمانان، قطعاً به اشتباه، تاریخ بابی شدن حجت را، همین تبعید او به تهران میدانند). حجت بر عقیدهی خود اصرار کرد و لذا برای مدت یکسال در حصر خانگی نیمبندی ماند. در این مدت او با باب مکاتبه داشت و بعضاً با برخی از بابیان تهران دیدار میکرد و به بحث و مناظره با علما میپرداخت.
تا زمانی که حجت دستگیر و به تهران اعزام شد، اصولاً بابیها چندان دغدغهی خاطر حکومت نبودند. آنها مسؤول و منشأ اندکی آشوب و اغتشاش در مناطق جنوب کشور و تهدید بسیار ناچیزی علیه تفوق فکری و روحی صدراعظم (میرزا آقاسی) روی شاه بودند. ولی یکسالونیم بعد شرایط کاملاً تغییر کرد. بنابر اصرار وزیر روس، باب از ماکو به منطقهی چهریق منتقل شد؛ زیرا مقام روسی نگران بود که باب بر اتباع مناطق قفقاز روسیه، همجوار ایران، تأثیر سوئی بگذارد (مومن، بابی، ۷۲).
باب در حضور ولیعهد، در تبریز محاکمه و بازخواست شد. او در برابر علمای برجسته تبریز بر عقایدش اصرار ورزید[۱۱].
در تابستان ۱۸۴۸ [۱۲۶۳ قمری]، بابیها شورش و ناآرامیهایی در مشهد بهپا کردند. در پاییز همان سال، یک گروه مسلح از بابیان، با تقلید و برافراشتن پرچمهای سیاهی که نشان قیام آخرالزمانی شیعیان است، جنگ و پیکار را آغاز کردند و از طریق مازندران، بهسوی غرب کشور حرکت کردند. شایعاتی در میان بابیان تهران انتشار یافت که آنها هم باید به این گروه بپیوندند و بر طبق احادیث شیعی، به جنگ با شرک و بیدینی بپردازند. بابیان در نزدیکی بابل توقف کردند و بر سر مقبرهی شیخ طبرسی، برای خود استحکامات دفاعی بنا کردند. تا پایان بهار سال بعد طول کشید تا نیروهای نظامی حکومتی بتوانند آنها را از آنجا بیرون کنند. در زمانی که این حادثهی غمبار روبهپایان بود، محمدشاه پیر درگذشت.[۱۲] ناصرالدین میرزا، به شاهی رسید و از تبریز، به همراه وزیر مقتدر و کارآزموده و مدبر خود، راهی تهران شد.
شایعاتی به گوش حجت رسید که صدراعظم جدید قصد کشتن او را دارد، لذا با لباس مبدل یک سرباز از تهران گریخت و به زنجان بازگشت. مریدانش او را با استقبال گرمی پذیرا شدند. فرماندار جدید جرأت اقدام علیه حجت را نداشت و تنها به گوشمالی دو نفری پرداخت که برگشت حجت را به او اطلاع دادند! هجده ماه بعد، جنگ شهری در زنجان اتفاق افتاد.
قبل از شکاف و دستهبندی بین بابیان و مسلمانان شهر، جدایی و انشقاق دیگری در شهر وجود داشت. حجت قبل از بابی شدن، رهبر گروه اخباری شهر بود؛ گروهی که عقایدی متفاوت از بقیه مردم شهر داشتند و محل سکونت آنها نیز تقریباً مجزا از بقیهی مردم شهر بود. آنها در همسایگی و مجاورت هم زندگی میکردند و بههنگام بروز جنگ بابیها، محلهی آنها محل استحکامات آنها شد. وقتی حجت بابی شد، آن مردم هم از او تبعیت کردند. البته هنوز خط کشیها کاملاً شاخص و برجسته نبود. وقتی جنگ آغاز شد، بستگان و فامیل ازهم جدا شدند و بین آنها خطکشی صورت گرفت. بسیاری از مردم، خصوصاً کسانی که اموالی برای محافظت داشتند، با نزدیک شدن خطر جنگ، مجبور به ترک خانههای خود شدند.
بسیار واضح و روشن است که بابیها، در خیلی از امور، تفاوت زیادی با مسلمانان نداشتند. نظر آنها در بسیاری از امور اعتقادی و کلامی همچون شیعیان بود. تنها فرق آنها این بود آنها به باب عقیده داشتند. تمام آداب و سنن و عبادات آنها شیعی و اسلامی بود. روشن است که آنها نظرات اخباری را که قبلاً حجت به آنها تعلیم داده بود، همچنان بهکار میبردند. تنها چند ویژگی و خصیصهی بابیها، که تقریباً از اولین آثار باب استخراج کرده بودند به آنها اضافه شده بود مانند منع استعمال تنباکو و یا مثلاً قرائت نوشتههای باب. هیچ نشانهای از پیادهسازی و رفتار بر طبق بیان ـ کتاب اصلی اعتقادی و حاوی احکام باب، که در سال ۱۸۴۸ تدوین شد[۱۳]ـ وجود ندارد.
اینکه در آن زمان، چه میزان و سطحی از احکام بابی انجام میشده، قابل تشخیص نیست. احتمالاً از زمان بابی شدن حجت، تا دستگیری و زندانی شدن او در تهران، یک سال یا کمتر فاصله بوده است و بسیار بعید است که مقدار زیادی از روند آموزش و اجرایی کردن احکام بابی، تا قبل از انتقال او به تهران، در تابستان ۱۸۴۷، صورت گرفته باشد. لذا، بابیان زنجان نمایندهای بهسوی حجت فرستادند و خواستار دستور او برای انجام فرایض، طبق سنت بابی شدند (نبیل، ۹-۵۳۸). نویسندگان مسلمان اشاره میکنند که حجت احکام و دستورها و محرمات جدیدی را به آنها تعلیم کرده است. یکی از منابع به دستورهای مغایر با احکام اسلامی اشاره دارد و تا آنجا پیش میرود که اتهام شایع و رایج، مبنی بر رفتار اشتراکی در قبال اموال و همسران را متوجه آنها میکند. ولی بسیار محتمل است که او «سلام» مرسوم مسلمانان را با «تکبیر» بابیان عوض کرده باشد (سپهر، ناسخ التواریخ، ۹۰-۳:۸۹ ؛ هدایت، روضه، ۱۰:۴۴۸؛ اعتضادالسلطنه، فتنه باب، ص ۶۱).
در زنجان بابیان شیخی نیز وجود داشتند، که پیروان یک فرقه عرفانگرای شیعی بودند و در سایر مناطق ایران، اکثریت بابیان، از این گروه بودند. در طول جنگ زنجان هم آنها گروهبندی مستقلی برای خود داشتند و آنطور که بقیهی بابیان زنجان مطیع و وابسته به حجت بودند، آنان وابسته به او نبودند. آنها چنان از دیگر بابیها متمایز بودند که مقامات و مسؤولان شهری تلاش کردند آنها را به خیانت نسبت به بقیهی بابیان ترغیب و تشویق کنند. شیخیان، مریدان شیخ احمد احسایی بودند. خود باب شاگرد و طلبه جانشین احسایی (سیدکاظم رشتی) بود. تفسیرهای استعاری و رمزی آنها از آیات قرآنی و روایت شیعی و انتظار آنها برای بازگشت و ظهور قریبالوقوع امام غایب، آنها را مستعد پذیرش و استقبال از پیام باب کرده بود. حجت، خود تا قبل از بابی شدن، با شیخیان مخالفت و خصومت میورزید (زنجانی وقایع؛ ۳-۴۲، ۶-۴۵ ؛ نبیل، ۱۷۸).
شروع نبرد و عوامل بروز آن
بابیان زنجان بهتدریج مورد توجه قرار گرفتند. پرنس دالگوروکی، سفیر و نمایندهی روسیه در تهران، در تاریخ ۴ مارس ۱۸۴۹ چنین گزارشی مخابره کرده است: «در حقیقت، شایعاتی بر سر زبانها است که بابیها در زنجان با ۸۰۰ نیروی ورزیده ظاهر شدهاند و با این حضور، آنها تهدیدی برای برهم زدن نظم عمومی شدهاند.» یک سال بعد در ۱۴ مارس ۱۸۵۰ گزارش او چنین است: «تعداد بابیان در زنجان به ۲۰۰۰ نفر رسیده و مطالبی که آنها در میان مردم منتشر میسازند موجب تحریک نارضایتی عمومی میگردد.» (موژان مومن، بابیان، ص ۱۱۴).
تاریخنگاران مسلمان، که بابی شدن حجت را حدود سالهای ۴۸-۱۸۴۷ و در تهران نوشتهاند، ابتدای ایجاد جامعهی بابی زنجان را از این زمان میدانند و میگویند که تا بهار ۱۸۵۰، تعداد بابیان در منطقه به حدود ۱۵۰۰۰ نفر بالغ گردید. هرچه بر تعداد آنها افزوده میشد، آنها با گستاخی و جسارت بیشتری رفتار میکردند. حتی قبل از بازگشت حجت، تعدادی از بابیان زنجان به پیکارجویان بابی در قلعهی طبرسی پیوستند. در یک گزارش اشاره شده که ۱۰ تن از بابیان زنجانی به قلعهی طبرسی رفتهاند و در آنجا کشته شدهاند (ملک خسروی، تاریخ). برخی دیگر از بابیان، با عقیده بر اینکه در زنجان هم جنگ و درگیری پیش خواهد آمد، مخفیانه به تهیه سلاح و تمرین و آموزش جنگی پرداختند (زنجانی، وقایع، ۱۸-۱۷؛ همدانی تاریخ جدید، ۱۴۲؛ نبیل، ۵۳۹؛ هدایت، روضه، ۱۰:۴۴۸). هنگامیکه حجت برای اقامهی نماز جمعه بهسوی مسجد خود حرکت کرد، ۳۰۰ تا ۴۰۰ تن از مریدانش او را همراهی میکردند و جمعیت زیادی در آنجا حضور مییافت که صحن و شبستان پر میشد و مردم در حیاط مسجد به نماز میایستادند (عبدالاحد، خاطرات،ص ۸۰-۷۷۹).
این فعالیت بابیان در منطقهی استراتژیکی همچون زنجان، زنگ خطر را برای مقامات کشوری بهصدا درآورد. امیر اصلانخان، یکی از داییهای شاه، بهعنوان حاکم جدید زنجان تعیین و مأمور شد حجت را دستگیر و به تهران گسیل دارد. حجت از این مطلب آگاهی یافت، لذا از آن پس هرگز بدون محافظان مسلح از منزل خارج نشد. گرچه جنگ بابیان در مازندران، علیالقاعده مسؤولان را هوشیار کرده بود ولی حاکم جدید کار چندانی نتوانست انجام دهد. حکومت همهی نیروهای مسلح خود را به خراسان، در منتهی الیه شمال شرقی کشور، اعزام کرده بود تا جلوی قیام بزرگی علیه شاه جدید را بگیرد، لذا برای مقابله با تهدید بالقوهی بابیان زنجان، تا قبل از شدت یافتن و جدی شدن آن، حکومت برنامه خاصی نمیتوانست داشته باشد. عجیب آنکه منابع مسلمان، اگرچه حجت را به قدرتطلبی و جنگ برای کسب حاکمیت متهم میکنند، میگویند حکومت، بهویژه شخص صدراعظم، امیرکبیر، حتی قبل از وقوع اولین درگیری بین بابیان و نیروهای دولتی، قصد بازداشت حجت را داشته است. ولی منابع بابی و بهائی بر این عقیدهاند که تصمیم به بازداشت حجت براثر وقوع درگیریها و شورشها گرفته شده است[۱۴] (سپهر، ناسخ التواریخ، ۳:۹۰؛ هدایت، روضه، ۱۰:۴۴۸).
در این اوضاع و احوال، تنش بین بابیان و مسلمانان زنجان بالا گرفت. روحانیان دوباره گله و شکایت خود را با دارالسلطنه تهران درمیان گذاشتند. حاکم زنجان، که قادر به حل و فصل شرایط با نیروی مسلح نبود، حجت را برای گفتوگو و مناظره به محل دارالحکومه زنجان دعوت کرد. حجت، به همراه ۲۰۰ تن از مریدان مسلح خود ـ که با آرایش خاص در اطراف محل موضع گرفتند ـ به آنجا رفت. او و حاکم زنجان توافق کردند که حجت سخنرانی و اقامه نماز در مسجد را متوقف سازد و بابیان پرداخت مالیات را افزایش دهند؛ در مقابل، مأموران حکومتی کاری به بابیان نداشته باشند و درصورتیکه هریک از بابیان مرتکب جرمی شد، خود حجت به وضع آنها رسیدگی کند. حاکم میتوانست به تهران گزارش کند که توافق و سازشی صورت گرفته است. حجت مدتی در منزل خود به نماز و وعظ پرداخت. هنگامیکه یک فرد بابی ـ پس از آنکه با صدای بلند به انتقاد از روحانیان پرداخته و صدایش از بیرون منزل شنیده میشد ـ در منزل خود مورد حمله قرار گرفت؛ بابیان نزد حجت رفتند و گلایه کردند که مماشات او باعث تجرّی و جسارت دشمنان آنها شده است. حجت برای نماز و موعظه به مسجد خود بازگشت.[۱۵] این توافقنامه را فقط فرد مطلع و موثق، حیدربیگ، گزارش کرده است؛ اگرچه اتفاقها و رویدادهای پس از آن هم منطقی بهنظر میرسد. علت عدم درج این توافقنامه در روایات تاریخی مسلمانان میتواند این باشد که حاکم وقت مطلب را پنهان نگهداشته، تا مالیات اضافی دریافتی را خودش بردارد! (همدانی، تاریخ جدید، ۲-۱۴۰).
حادثهای که موجب بروز نزاع و درگیری شد، برخورد بین یک جوان بابی و یک فرد مسلمان بود، که در آن برخورد فرد مسلمان مجروح شد. فرد ضارب بابی گریخت ولی بابی دیگری که همراه او بود، دستگیر و زندانی شد. حجت به طرفداری از فرد بابی دخالت کرد و حاضر شد برای رهایی او رشوهای بپردازد ولی حکومت از آزاد کردن فرد بابی خودداری نمود. حجت از نقض توافق عصبانی شد و یک گروه نظامی و مسلح را برای آزاد کردن آن فرد فرستاد (نیکولا، علی محمد باب؛ ۴۰-۳۳۸، شرح شاهد عینی ـ همان جوان بابی که از صحنه گریخت ـ را آورده است. زنجانی وقایع، ۱۹-۱۸؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ۳:۹۰؛ عبدالاحد، خاطرات، صص ۳-۷۸۱؛ نبیل ۴۱-۵۴۰؛ هدایت، روضه، ۴۴۸:۱۰).
روز بعد، در پاسخ به این اقدام، حکومت یک گروه از لوطیان را برای دستگیری حجت، هنگامی که او مشغول نماز بود، فرستاد. محافظان بابی آنان را دفع کرده و سردستهی آنها را مجروح کردند. یکی از محافظان بابی هم مجروح و دستگیر شد. او را نزد حاکم بردند، که در آنجا دو تن از علمای مخالف بابیان هم حضور داشتند و سریعاً اجازه اعدام او را صادر کردند. امیر اصلانخان، حاکم وقت، با لحن زنندهای با او صحبت کرد و سپس گفت: «اگر تو به مؤسس دینت و به محمدعلی (حجت) نفرین کنی، من از اعدام تو صرف نظر خواهم کرد!» فرد بابی به او جواب داد: «نفرین و لعنت به تو آدم پست و هفتاد جد و آبائت! که باعث بهوجود آمدن حرامزادهای مثل تو شدهاند، که اینقدر مشکل و زحمت درست کردهای!» امیر اصلانخان، که بهشدت عصبانی شده بود، شمشیر از غلاف کشید و به دهان فرد بابی کوبید و صورت وی را مجروح کرد. سپس به اطرافیانش دستور داد تا به آن فرد حمله کنند. یکی از مجتهدینی که آنجا ایستاده بود چنان عصبانی شد که با چاقوی قلمتراشی که در دست داشت ضربهای به شکم فرد بابی زد و با صدای بلند به حاضران گفت: «مسلمانان! این یک جهاد است!» دیگران هم با هرچه دم دستشان بود به فرد بابی حمله کردند. پس از آنکه فرد بابی جان داد، جسد برهنهاش در میدان عمومی شهر، در بیرون از دارالاماره، قرار گرفت. او اولین فرد بابی کشتهشده در زنجان بود. در درگیریها و نزاعهای آنروز، پسر یکی از علمای مسلمان با شلیک گلوله به قتل رسید و ۴۰ تن دیگر مجروح و مصدوم شدند.[۱۶] آن روز، جمعه، پنجم رجب ۱۲۶۷؛۱۷ مارس ۱۸۵۰ بود. فردای آن روز جنگ و نبرد بهصورت جدی و سنگین آغاز شد. جزئیات مطالب نوشتهشده در منابع بابی و بهائی، درخصوص رویدادهای این روز، متفاوت است. ولی سیر کلی وقایع را یکسان نوشتهاند. (نبیل، ۵۴۳-۵۴۱٫ عبدالاحد، یادداشتها و خاطرات، ۷۸۴۴-۷۸۳ و ۷۹۵-۷۹۲٫ آمار مجروحان از ناسخ التواریخ سپهر، ۹۰-۳، زنجانی وقایع، ۳-۲۲ نقل شده است).
شک نیست که عوامل و انگیزههای مهمتری پشت این درگیریها وجود داشته است. حاکم زنجان، امیر اصلانخان مجدالدوله، یکی از افراد حاضر در مجلس محاکمهی باب در تبریز بود. مردی جدی، بیرحم و زودخشم بود. او از امیرکبیر مأموریت داشت تا حجت را به تهران اعزام کند. بهطور خلاصه، میتوان گفت که حاکم، مدت یک سال انتظار کشید تا فرصتی برای دستگیری حجت و توقیف بابیان زنجان بیابد.[۱۷] لذا اهداف حکومتیها از جنگ روشن است. آنها میخواستند مطمئن شوند که دیگر شورش و درگیریهایی، شبیه آنچه در مازندران اتفاق افتاد و حکومت را به زحمت انداخت، روی ندهد (سپهر، ناسخ التواریخ، ۳:۹۰؛ همدانی، تاریخ جدید، ۱۴۱؛ ضیائی، سندی، ۴-۱۶۳). روحانیون نیز چند سالی به تحریک و تهییج علیه حجت پرداختند و توقف اقدامات بابیان را در جهت حمایت از اسلام و جایگاه خود لازم دانستند.
تاریخنویسان بابی، شروع جنگ را به وقایع اولیهای که شرح آن گذشت و به حسادت، خشم، عدم صلاحیت و ناشایستگی حاکم وقت زنجان و علما نسبت میدهند. لذا، اهداف بابیان از جنگ هم نسبتاً مبهم است. آنها انتظار جنگ و لزوم شرکت در جنگ را حس کرده بودند ولی فکر نمیکردند که شروعکنندهی آن باشند. (همدانی، تاریخ جدید، ۱۴۲؛ زنجانی وقایع، ۱۸-۱۷).
بابیان اولیه، بر طبق فقه شیعی، عقیده داشتند که با حضور امام معصوم، تنها او میتواند اجازه شروع جهاد را صادر کند. جنگ دفاعی را هر زمان میتوان انجام داد؛ ولی جهاد تهاجمی تنها با دستور صریح امام جایز است (در مورد بابیان، اجازهی شخص باب لازم بود). از اولین روزهای شروع حرکت بابی، بابیان انتظار رسیدن چنین دستوری را داشتند. قرار بود که امام غایب جنگ را آغاز کند و دشمنان دین را شکست دهد. بابیان نیز انتظار داشتند تا وارد این جنگ شوند و شرک و بیایمانی را از جهان براندازند! بابیان زنجان آماده بودند ولی هنوز دستوری صادر نشده بود. گفته شده که سه سال قبل از آن، زمانیکه باب از مسیر زنجان، بهسوی تبریز انتقال مییافت، به حجّت گفته بود که از نیروی نظامی استفاده نکند. لذا، این جنگ بخشی از جهاد آخرالزمانی نبود؛ گرچه، اگر دستوری از جانب باب میرسید، میتوانست جزئی از آن باشد! در طول جنگ زنجان، حجّت از بابت رعایت این اصل، خسارات و مشکلات تاکتیکی زیادی برای بابیان بهوجود آورد. (نگاه کنید به دنیس مکاوئن، «جهاد و جنگ مقدس»، خصوصاً صفحات ۱۰۱-۹۸ و ۱۲۰-۱۱۸ گرچه شرح و نقل او از قضایای زنجان غلطانداز است، شاهدی برای اعلام «جهاد دفاعی» در زنجان نداریم. نویسندگان بابی بر این نظرند که بابیان زنجانی اعلام جهاد نکردند، بلکه خود را در حالت تدافعی میدانستند! (زنجانی وقایع، ۲۸ و ۳۷-۳۶٫ نبیل، ص ۵۴۶، ۵۵۳٫ همدانی، تاریخ جدید، ۱۳۸-۱۳۷ و ۱۴۵٫ عبدالاحد، خاطرات، ۷۹۱ و ۸۱۱-۸۱۰). در غالب کتب علما و دانشمندان شیعه نیز ذکر شده که در زمان غیبت امام [علیهالسلام] جهاد ابتدایی بهصورت تعلیق درمیآید، اگرچه در نیمهی اول قرن نوزدهم «علمای شیعه» چند بار اعلام جهاد دفاعی کردهاند؛ که زنجان یکی از آن موارد است. (نگاه کنید به ضیائی، سندی، ۴-۱۶۳؛زنجانی وقایع، ۲۸؛ حجت، بهعنوان یک اخباری، این وضعیت را کاملاً بدعتآمیز میدانست.)
دو ماه پس از آغاز جنگ، خبر رسید که باب، در میدان تیر تبریز، با دستور امیرکبیر، کشته شده است. با مرگ باب دیگر امکان جهاد برای بابیان نبود. گمانهزنیهایی وجود دارد که در زنجان، پس از مرگ باب، سیاست بابیان دربارهی جهاد تغییر کرد. ازاینرو، در آخرین مراحل شورش، بابیان شیوههای مختلفی را برگزیدند. گرچه دیگر فرصت اینکه هریک از این شیوهها تأثیر جدی در نتیجهی کار داشته باشد، سپری شده بود (زنجانی وقایع، ۶۲-۶۰؛ عبدالاحد، یادداشتها، ۸۰۰ و ۸۱۲).
ازسوی دیگر، میتوانستند امیدوار باشند که با توافقی، صلح در زنجان استقرار یابد. درآنصورت، بابیان میتوانستند به خانهها بازگردند و زندگی عادی را از سر بگیرند. عملاً هم مذاکرات پراکندهای صورت گرفت ولی نتیجهی مشخصی از آن گفتوگوها به دست نیامد. در جبههی دولتیها، مقامات و افسران عالی رتبه نمیتوانستند با بابیها جز بهعنوان گروهی شورشی و فرقهای بدعتگذار معامله نمایند. در مقابل، بابیها نیز حاکمیت و مقام باب را بالاتر از صلاحیت و مقام حکومت و دولت ایران میدانستند. لذا تعجبی ندارد که افسران و مقامات دولتی، این نگرش را توهم و جاهطلبی جاهلانه و بنیادگرایانه و شورش علیه حکومت تلقی میکردند. بابیها نسبت به حسننیت نمایندگان دولتی تردید داشتند. بابیان زنجان بهخوبی آگاهی داشتند که جنگ مازندران (قلعهی شیخ طبرسی) با یک آتشبس موقت متوقف شد که نیروهای ارتشی با نیرنگ آن را نقض کردند. هنگامیکه در زنجان، یک گروه بابی، متشکل از چند پسر جوان و چند پیرمرد، مورد ربایش و بدرفتاری قرار گرفتند، هرگونه امکان پذیرش پیشنهادهای صلح دولتی، از سوی بابیان منتفی شد. بهاینترتیب، از نظر بابیان، نتیجهی نهایی جنگ، چیزی جز پیمودن راه امام حسین [علیهالسلام] و اصحاب قهرمانش نبود![۱۸] بابیها چارهای جز جنگ، برای حفظ آبروی خود در نزد پروردگار نداشتند! هیچ راهحل دیگری وجود نداشت، نه امید به پیروزی و نه تسلیم احترامآمیز (هدایت، روضه ۵۴-۱۰:۴۴۹٫ سپهر، ناسخ التواریخ، ۳:۹۳٫ مومن، بابی ها، ۱۹-۱۱۶٫ زنجانی وقایع، ۸-۵۷٫ عبدالاحد، یادداشتها، ۱۱-۸۰۹٫ همدانی، تاریخ جدید، ۳-۳۷۲٫ نبیل ۵۵۴).
پس از آزادی بابیان زندانی، حاکم شهر دستور داد تا مناطق مسلماننشین و بابینشین شهر جداسازی شود و این مقدمهای برای تخریب منطقهی بابیها بود (زنجانی وقایع، ۴-۲۳؛ همدانی، تاریخ جدید. ۴-۱۴۳؛ عبدالاحد، یادداشتها، ۷۸۷؛ نبیل، ۴-۵۴۳؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ۳:۹۰؛ هدایت، روضه، ۱۰:۴۴۹).
در آن ایام، دورتادور شهر زنجان دیوار بلندی، به ارتفاع ۶ متر، با لبههای کنگرهدار، ساختهشده از خشت، قرار داشت. جادهی اصلی، از کنار شهر به موازات رودخانه عبور میکرد. لذا طول شهر، در مسیر شرقی ـ غربی، بلندتر از ضلع شمالی ـ جنوبی آن بود. بابیها عمدتاً در منطقهی شرقی شهر ساکن بودند. در روز پس از اولین جنگ و نزاع، حجت، با اصرار دستیاران نظامیاش، دستور اشغال قلعهی علیمردانخان ـ از استحکامات اصلی شهر، که مسلط بر منطقه مرزی بین بخشهای مسلمان و بابینشین بود ـ را صادر کرد. انبار بزرگی از تجهیزات و سلاح دولتیان هم در آن قلعه به تصرف بابیان درآمد (همدانی، تاریخ جدید، ۶-۱۴۵؛ زنجانی وقایع، ۷-۳۶؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ۹۱-۳۰). بنابر وقایعنگاری رسمی، روز بعد، یکشنبه، ۱۹ مه ۱۸۵۰، بابیان به خانهی حاکم شهر حمله کردند ولی عقب رانده شدند (سپهر، ناسخ التواریخ، ۳:۹۱).
پس از آن، آرامش چندروزهای اتفاق افتاد، که طی آن هر دو جناح به آمادهسازی برای جنگ بعدی پرداختند. بابیها کنترل تمام بخش شرقی شهر را بهدست گرفتند و همهی خیابانهای منتهی به خط مرزی را مانعگذاری و سنگربندی کردند. برای هر سنگر ـ که بیش از ۴۰ مورد بود ـ افسری تعیین شد که چند نفر تحت امر او قرار داشتند. برای هر سنگر هم یک اسم رمز، که معمولاً یکی از اسماء جلاله بود، تعیین گردید، تا اگر موقعیت هریک به خطر افتاد، به دیگران اطلاعرسانی کنند. در پشت هر سنگر هم، مقرهای ثانویه پیشبینی شده بود، تا اگر سنگر اول اشغال شد، آنها بتوانند سنگربندی و خط دفاعی بعدی داشته باشند. آذوقهها هم در قلعه ذخیرهسازی شد. در جریان شورش، بابیان برای خود باروت و حتی چند ارابه توپ ساختند. در ابتدای شورش، احتمالاً حدود ۱۸۰۰ جنگجو در بخش بابیها بودند، با تعدادی بیش از این رقم زن و بچه (زنجانی وقایع، ۳۲-۳۰، ۳۹-۳۸، ۵۲-۵۱، ۶۲-۶۶٫ همدانی، تاریخ جدید، ۱۴۳٫ سپهر، ناسخالتواریخ، ۹۳- ۳:۹۰٫ هدایت روضه، ۱۰:۴۴۹٫ نیکولا، علیمحمد باب، ۳۴۳٫ عبدالاحد، خاطرات، ۷۷۴، ۸۰۹، ۱۹-۸۱۸٫ اعتضادالسلطنه، فتنه باب، ۵-۲۶۴٫ مومن، بابیان، ۱۸-۱۱۷).
در بخش مسلمانان، درخواستهای کمک برای مقامات مرکزی ارسال شد و از روستاهای اطراف، افراد شبهنظامی به منطقه آمدند. حکومت مرکزی فوراً پاسخ داد. سفیر بریتانیا مینویسد: دولت مرکزی، ۵ ساعت پس از دریافت (خبر وقوع جنگ در زنجان)، یک گردان پیاده نظام، ۴۰۰ سواره و سه قبضه توپ را به سمت زنجان روانه کرد. این یک مورد استثنایی از سرعتعمل نظامی در ایران است که شاید در بسیاری از کشورهای اروپایی نتوان مشابه آن را یافت (گزارش شیل به پالمرستون، شماره ۶۴، ۲۵ مه ۱۸۵۰: ۶۰۱۵۱ ۵F و مومن، بابیان، ص ۱۱۵). مقامات کشوری کاملاً احساس خطر میکردند.
اولین گروه از نیروهای منظم قشون کشوری روز اول ژوئن به شهر رسید. نیروهای دیگری هم در روزهای ۱۳ و ۱۶ ژوئن به زنجان رسیدند. در این زمان، شاید حدود ۶۰۰۰ نیروی دولتی، به همراه تعدادی از نیروهای مردمی نامنظم، در شهر بودند (موژان مومن، بابیان، ۱۶- ۱۱۵). گرچه قبل از آن جنگ شروع شده بود ولی اولین حملهی نیروهای دولتی علیه بابیان در روز اول ژوئیه ۱۸۵۰ بود. قبل از آن هم تلاش شده بود که یکی از موانع و سنگرهای بابیان را با مین منفجر کنند. حمله ناموفق بود و پس از آن چند روزی آرامش برقرار شد (سپهر، ناسخالتواریخ، ۲- ۳:۹۱). بنابر منابع بهائی، اولین فرمانده ارشد نیروهای دولتی، سیدعلیخان فیروزکوهی، نسبت به بابیان تمایل و جانبداری داشت، لذا از سمت خود برکنار و تنزل رتبه یافت (همدانی، تاریخ جدید، ۴۳-۱۴۰، ۱۵۷، ۳۷۲؛ نبیل، ۷-۵۵۶؛ هدایت، روضه، ۵۰-۱۰:۴۴۹؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ۴-۳:۹۳).
طرح جدیدی مطرح شد: واحد جدید و فرمانده جدیدی بیاید، حمله شدیدی بکند که نیروهای پیشین هم تاحدی از آنها حمایت و پشتیبانی کنند، تا مگر دستاورد و توفیقی کسب شود. لذا قرار شد واحد جدید، بیسروصدا، در بیرون شهر اردو بزند و اوضاع در وضعیت آتشبس غیررسمی باشد، تا نیروهای تازهنفس، به همراه یک فرمانده ارشد برسند.
عدم امکان حملهی دولتیان ازآنجهت بود که بابیان بسیار هوشیار و آماده بودند و در وضعیت دفاعی شدیدی قرار داشتند. شهر، شبکهای بود از خیابانهای باریک و خانههایی چسبیده به یکدیگر و آمادهی دفاع؛ لذا اشغال آن توسط پیاده نظام، بدون تلفات سنگین، غیرممکن بود. گرچه نیروهای دولتی توپخانه داشتند، ولی توپخانهی آنها ضعیف بود و برای جنگ در میدان باز مناسب بود و نه مناطق صخرهای. وقتی گلوله توپ به سنگ و خشت دیوارهای دفاعی یا سنگرهای بابیان میخورد، گردوخاکی به هوا بلند میشد و قسمتهای بالای دیوارها تخریب میشد ولی بابیان از پشت دیوار، بهراحتی آن را تعمیر میکردند! خمپارههایی هم که به آن سوی دیوارها پرتاپ میشد جراحاتی به زنان و کودکان وارد میکرد ولی گزارشی از مجروح شدن جدی پیکارجویان بابی در دست نیست. شاید حمل و انتقال باروت و گلولهی توپ از تهران و تبریز به آن منطقه عملی نبوده است که نیروهای ارتشی بتوانند حملهی مؤثری انجام دهند. سرانجام، توپخانههای سنگینتری به منطقه اعزام شد و شلیک آنها بابیان را وادار به عقبنشینی کرد.
نکته دیگر اینکه در میان نیروهای دولتی و حتی در میان افسران آنها، برخی هوادار بابیان بودند. بسیاری از افسران از اینکه مجبور به جنگ علیه غیرنظامیان (بابی) شده بودند، علما را سرزنش میکردند! منابع بابی گزارش میکنند که برخی واحدهای نظامی، خصوصاً دو واحد علیاللهی (اهل حق) با بابیان ابراز همدردی میکردند و به همین علت از میدان جنگ عقب کشیده شدند (همدانی، تاریخ جدید، ۲-۱۴۱ و ۱۵۷، ۳۷۲). از این گذشته، سربازان با داستان قهرمانیهای لشکر امام حسین و وحشیگری سپاه یزید و همچنین پیشگوییها دربارهی یاران و لشگریان امام عصر [عجلالله تعالی فرجه] پرورش یافته بودند. قاعدتاً بسیاری از آنها، میباید دربارهی مشروعیت اعمال خود، دچار تردید میبودند.[۱۹]
زنان هم در زمینهی تحریک و تشویق مردان ایفای نقش میکردند. بهنظر میرسد بیش از ۳۰۰۰ زن و فرزند بابی در درون حصار دفاعی بودند. بابیان بهخوبی سازماندهی شده بودند. خانمها کار خیاطی، نانوایی، پرستاری و مراقبت از مجروحان و ساخت و تعمیر سنگر و خطوط دفاعی و جمعآوری پوکهی گلولهی تفنگ و توپ را برای استفادهی مجدد بهعهده داشتند. بچهها هم کمکهای مشابهی ارائه میکردند. بعضی اوقات نیز خانمها با آماده نگهداشتن پتوی خیس، گلوله توپی را که شلیک میشد و عمل نمیکرد، با سرد کردن، از کار میانداختند (زنجانی وقایع، ۵۰-۴۹؛ نبیل، ۵۶۳؛ عبدالاحد، خاطرات، ۷۶۹). زنها، عموماً در جنگ شرکت نکردند و لذا همهی آنها پس از پایان محاصره زنده ماندند، بهجز یک مورد استثناء.
مسئولان دولتی و علماء مشترکاً نامهای به حضور شاه نوشته و دلایل ناکامی خود را در شکست بابیان چنین برشمردند:
«چهارم: یک گروه از دختران باکرهی بابی تشکیل شده است. بابیان به عشق آنها و برای وصال به آنها میجنگیدند. آنها مطالب زیادی در این زمینه نوشتند و آن را برای شاه فرستادند.»
این قصه خیلی میان مردم مشهور شد ولی حقیقت داستان دختر باکره این است: پیرمردی از طرفداران حجت، در شهر، درگذشته بود. دو دختر از او بهیادگار مانده بودند به نامهای زینب و شاهصنم. هنگامی که سنگرها برپا شد و جنگ آغاز گردید، زینب به نزد حجت رفت و چنین گفت: «من پدر و برادری ندارم که در راه خدا بجنگند. به من اجازه بده که به خط مقدم برای جنگ بروم.» حجت پاسخ داد: «جهاد برای زنان ممنوع است.» او گفت: «ولی در این دوره دیگر اوهام و حجابهای گذشته برداشته شده است! حکم و فرمان خود را دراینباره اعلام کن!» حجت نام آن دختر را رستمعلی گذاشت. او لباس مردانه پوشید و در یکی از سنگرها، در کنار سایر بابیان وفادار به نبرد برخاست. یک روز سربازان به سنگر آنها حمله کردند. آن شیرزن ابیات حماسی را با صدای بلند میخواند و با آنها میجنگید.
رستمعلی که اشعار را فریاد میکرد، از روی سنگر خود را به زیر انداخت و بهسوی گروه سربازان دشمن رفت! آنها به تصور اینکه گروه بزرگی از بابیان هم پشت سر او هستند پابهفرار گذاشتند. بابیان از پشت سنگر او را صدا زدند که برگردد. بههنگام بازگشت او، یکی از مردم شهر گلولهای شلیک کرد که به او اصابت کرد و موجب مرگش شد. (زنجانی وقایع، ۵۶-۵۵ ؛ همچنین عبدالاحد، یادداشتها، ۳-۸۰۲؛ نبیل، ۵۲-۵۴۹؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ۳:۹۴؛ همچنین یکی از مجتهدان محلی (بابی) در آنجا حکم داد که جهاد جنبهی عینی فردی دارد، لذا بر هر مرد و زن واجب است! او گفته بود که زنان میتوانند، بدون اجازهی شوهرانشان، در جنگ شرکت کنند. نگاه کنید به ضیائی، سَنَدی).
در طول تابستان و پاییز، بابیان مستمراً نیروهای زن و مرد خود را از دست میدادند و ناچار به محلهای مستحکمتر، عقبنشینی میکردند؛ هرچند طی این ماهها نیروهای دولتی هم پیروزی قاطعی کسب نکرده بودند. در اواخر پاییز نشانههای شکست مقاومت بابیان هویدا شد. بابیان به مقدار زیادی از دیوارها و حصارهای شهر عقب نشسته بودند. قلعه علیمردانخان، که بیشتر ذخایر و تسلیحات بابیان از آنجا بود، مدتی بود که از دسترس آنها خارج شده بود. گرچه براثر ضدحملهی بابیان، راهی بهسوی قلعه باز شد؛ ولی نهایتاً براثر یک حملهی عمومی در اوایل زمستان، سرانجام قلعه بهدست هنگ گروس افتاد. با سقوط قلعه، شرایط بابیان آسیبپذیر شد (زنجانی وقایع، ص ۴۹ تا ۶۰؛ همدانی، تاریخ جدید، ۹-۱۵۸؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ۳:۹۵).
در آن زمان بود که حجت به مردم و مریدانش گفت اگر راهی برای گریز و خروج یافتند، میتوانند بروند. تعدادی چنین کردند ولی خیلی زود بازداشت شدند. بقایای بابیان، اطراف خانهی حجت تجمع کردند و در مقابل حملات نیروهای دولتی و شلیک توپخانه دفاع میکردند. درمیان گروهی از جوانان بابی این مطلب مطرح شد که زنان بابی را بکشند تا به دست نیروهای دشمن نیفتند ولی برخی که عاقلتر بودند، مانع از این کار شدند (زنجانی وقایع، ۴-۶۲).
کمی پس از آن، حجت بههنگام بازدید از خطوط دفاعی، از ناحیه بازوی دست راست مجروح شد. او را به منزلش بردند و چند روزی در آنجا استراحت کرد. مجروح شدن او از دشمن و حتی از بسیاری از نیروهای بابی هم، مخفی نگه داشته شد. او حدود ۳۰ دسامبر ۱۸۵۰ درگذشت، درحالیکه از مریدانش خواست سه روز دیگر مقاومت کنند. شاید توضیح این مطلب آن باشد که او امیدوار بود نیروهای دولتی، براثر سرمای زمستان دست از محاصره بردارند. او همچون شهیدان، با لباس کامل و شمشیر حمایلشده و بهطور کاملاً محرمانه، در منزل خود دفن گردید. دیوارهای اتاق و خانه را هم بر روی قبرش خراب کردند، تا قبر وی مخفی بماند. در آن هنگام روحیهی جنگجویان بابی شکسته شد و هنگامی که فرمان عفو و آتشبس ازسوی فرمانده نیروهای دولتی رسید، بابیان خود را تسلیم کردند. شاید حدود یکصد بابی، از محاصره جان بهدر بردند (زنجانی، وقایع، ۷۲ -۷۱، ۵-۶۴، ۶۲-۶۰؛ همدانی، تاریخ جدید، ۳۷۳ و ۲۹۱ و۶۸-۱۶۱؛ نبیل، ۵۷۷ و ۵۷۳؛ عبدالاحد، یادداشتها، ۸۲۱-۸۱۸ و ۸۱۲، ۷۶۹-۷۶۸؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ۷- ۳:۹۶؛ ضیائی، سَنَدی، ۱۶۴؛ مومن، بابیان، ص ۱۲۲).
پایان و نتیجه کار
پس از تسلیم بابیان، بقایای بخش تحت اشغال آنها مورد هجوم و غارت نیروهای دولتی قرار گرفت. مردان بابی تحتنظر قرار گرفتند و زنان و کودکان به منزل سیدابوالقاسم، مجتهد اول شهر، منتقل شدند. آنها مدت چهل روز در اصطبل منزل ایشان نگهداری شده و پس از آن آزاد شدند (زنجانی وقایع، ۷۳-۶۶؛ نبیل، ۷۰؛۵۶۹). روشن نیست که آیا زنان در آنجا حالت بازداشت و زندانی داشتند یا صرفاً نگهداری میشدند تا از دستاندازی و آزار نیروهای دولتی در امان باشند یا چیزی بین این دو مورد! بین مردم شهر و سپاهیان دولتی اختلافنظری بروز کرد که کدام یک باید حضانت زنان بابی را برعهده بگیرند. مردم شهر زنجان، هیچ علاقهای به سپردن زنان شهرشان به قشون دولتی نداشتند، هرچند آن زنان بابی باشند! ولی در مجموع، با زنان با شدت رفتار شد و برخی از کودکان هم جان سپردند.
سه روز پس از تسلیم بابیان، شصتوشش نفر از زندانیان مرد به میدان اصلی شهر، مقابل خانه حاکم، منتقل و با سرنیزهی قشون دولتی کشته شدند. پسر جوان حجت مجبور شد که جای دفن پدرش را نشان دهد. جسد او را از گور خارج و دور شهر گرداندند. چهلوچهار بابی دیگر، به همراه قشون دولتی، به تهران اعزام شدند، که چهار نفر از آنها، در آنجا، در تاریخ ۲مارس۱۸۵۱، به دار آویخته شدند. بقیهی آنها را به مناطق مختلف ایران فرستادند. بقیهی زندانیان در زنجان، که افراد مهمی نبودند، با ضمانت بستگان و دوستان خویش آزاد شدند (زنجانی وقایع، ۷۶-۷۳؛ سپهر، ناسخ التواریخ، ۹۷-۳:۹۶؛ نبیل ۴-۱۲۳؛ همدانی، تاریخ جدید، ۶۸-۱۶۵؛ عبدالاحد، یادداشتها، ۸۱۳، ۸۱۷، ۸۱۹).
وقایع زنجان یک شکست و مصیبت کامل برای بابیان بود. هیچ رهبری از آنها باقی نماند. فقط چند پیکارجوی آنها زنده ماندند. زنان و کودکان هم زنده ماندند و بیشتر آنها هم به خانوادههایشان تحویل شدند که عمدتاً مسلمان بودند. بابیان به حیات خود در زنجان ادامه دادند ولی تا قبل از پایان دههی ۱۸۶۰، که کودکان بابیان کشتهشده، بزرگ و جوان شدند، گروه و جمعیتی نداشتند. پس از آن هم، آنها به دو گروه ازلی و بهائی تقسیم شدند. از آن به بعد، دیگر مطلبی درمورد سختگیری و آزار نسبت به آنها نیست، تا آنکه در سال ۱۸۶۷، سه جوان بهائی کشته میشوند و این اخبار دربارهی آنها، کموبیش تا دهه ۱۸۹۰ ادامه دارد. حتی در آن زمان هم گویا زنجان جای خطرناکی برای بهائیان بوده است!
احتمالاً تعداد اعضای جامعهی بهائی زنجان، امروزه کمتر از تعداد بابیان سال ۱۸۵۰ آن شهر باشد.
علل حادثه و نتیجه آن
با ملاحظهی عوامل اجتماعی تاریخ آشفتهی شهرهای ایران، در دوره پیشامدرن، ناظر خارجی گیج و سردرگم میماند که چرا شورش شهری در آنجا رخ نمیداده است. در ایران قرن نوزدهم، شهرهای مختلف، گرفتار رقابتهای حیدری ـ نعمتی مختلفی بودند، که گروهگروه بخشهایی از مردم را در مقابل بخشی دیگر، به رقابت و چشموهمچشمی وامیداشت. علل این دستهبندیها ـ که شروع آن در دوران جدید، به دورهی صفویه باز میگردد ـ ظاهراً برای خود ایرانیها هم نامشخص و مبهم است. شاید نوعی لجبازی و کجسلیقگی بشری، مثل دوست داشتن رنگ آبی و دشمنی با رنگ سبز عامل آن باشد! (میرجعفری، حیدری). البته اختلافات جزئی و کوچک کاملاً عادی هستند. در سال ۱۸۴۷، حاکم زنجان، به علت سوءاستفاده و تجاوز به یک زن، از شهر اخراج شد. حادثهای که حجت در آن احتمالاً دخیل بود. در مقیاس بزرگتر، مشاهده میکنیم که در سال ۱۸۴۳، مردم کربلا، که عمدتاً ایرانی بودند، علیه مقامات عثمانی شهر شورش و قیام کردند که درنهایت همهی آنها، حتی کسانی که به حرمهای شریف پناه برده بودند، قتل عام شدند (خوان کول و موژان مومن، مافیا). این اتفاق هم خیلی متفاوت از شورش بابیان نبود و اینکه، نقش ناآرامیها و شورشهای شهری، در دو انقلاب بزرگ قرن بیستم ایران، کاملاً مشخص و روشن است.
ساختار و ترکیببندی جامعهی بابی زنجان بهقدر کافی روشن نیست و یا دربارهی جمعیت کل زنجان در سال ۱۸۵۰، دقیق نمیدانیم، تا بتوانیم تحلیل بسیار عمیق ابعاد اجتماعی و اقتصادی این جنگ را ارائه کنیم. از جناحبندیهای حیدری ـ نعمتی در آنجا سخنی به میان نیاوردیم ولی به احتمال زیاد بایستی در آنجا وجود داشته باشد. هیچیک از منابع تاریخنگاری بابی و مسلمان، اطلاعاتی دربارهی وضعیت و جایگاه اقتصادی طرفهای درگیر زنجان به ما نمیدهند؛ زیرا تصور نمیکردند که این اطلاعات، به موضوع ربط داشته باشد.
روشنترین و بدیهیترین واقعیت جامعهشناسانهی جامعهی بابی زنجان آن است که آنها گروهی ازقبل شکلیافته و متشکل بودند؛ بهنظر میرسد مریدان حجت، که تقریباً بهطور دستهجمعی بابی شدند ـ گرچه صددرصد قطعی نیست ـ گروهی اخباری و مرید پدر حجت بودند. اکثریت آنها در بخش شرقی شهر اقامت داشتند و آشکارا، اکثریت جمعیت آن بخش را تشکیل میدادند. آنها، همچنین، از بابیان شیخی زنجان متمایز بودند. برخی از آنها از روستاهای اطراف آمده بودند ـ به احتمال زیاد، از روستاهای نزدیکی که رابطهی خویشاوندی با بابیان اخباری شهر داشتند. بهاینترتیب، بابیان نه یک گروه و طبقهی اقتصادی جامعه، بلکه بخشی و قسمتی از جامعه، با علایق و وابستگی به رهبر دینی خاصی بودند. هیچ شاهد و نشانهای مبنی بر هویت قبیلهای ـ نژادی خاص این گروه یا تفاوت قبیلهای ـ نژادی آنها با بقیهی مردم شهر وجود ندارد.
تاریخنگاران بابی و بهائی متذکر شدهاند هنگامیکه جنگ و درگیری آغاز شد و شدت گرفت، اعضای پولدارتر و ثروتمندتر جامعهی بابی، آمادگی بیشتری برای خروج از میان آنها داشتند. افرادی که در میدان کارزار خودی نشان دادند و شاخص شدند و رهبری را بهدست گرفتند، از طبقهی سنتی بالای جامعه نبودند. بیشتر بهنظر میرسد که کسبهی جزء، نظامیان بازنشسته و از این قبیل افراد، در میانهی بحران، فرصتی برای ابراز شایستگی خود یافتند (زنجانی وقایع، ۲۵-۲۴، ۴۳-۴۰؛ عبدالاحد، خاطرات، ۷۷۹؛ عباس امانت، رستاخیز، ۳۵۸).
کاملاً روشن است که حجت و مریدانش، حتی قبل از بابی شدن، بهطور جدی منتقد روحانیون و رهبری سیاسی کشور بودند. لذا بسیار محتمل است که تمایل بابیان به جنگ و مبارزه، ناشی از نارضایتی و خشم آنها از بیکفایتی و فساد رهبری نظام موجود بوده باشد. با فرض اینکه آگاهی اندکی دربارهی افراد بابی زنجان داریم و حتی اطلاعات ناچیزتری دربارهی مخالفان بابی در شهر و یا کسانی که بیطرف بودند داریم، لذا چیز بیشتری را نمیتوان با قاطعیت دربارهی مبانی اجتماعی و اقتصادی جامعهی بابی زنجان یا دربارهی علل و عوامل اجتماعی و اقتصادی، که آنها را وادار به جنگ و مقاومت مسلحانه در برابر قوای حکومتی نمود، بیان داشت.
ساختارهای ذهنی
مطالب جالبتری میتوان دربارهی ساختار ذهنی و مفهومی، که زمینهساز اقدامهای طرفهای مختلف این رویداد بود، بیان کرد. چهار نکتهی مهم قابل توجه است: بازگشت امام دوازدهم، الگوی کربلا، تغییرناپذیری احکام و قوانین اسلامی و مدل اصلاحات و رفورم حکومتی عصر قاجار.
شیعیان عقیده دارند که پیامبر اسلام مقام وصایت و جانشینی دنیوی و روحانی خود را به سلسلهی جانشینانش، از امامان [علیهمالسلام]، تفویض کرده است. آنها بر این باورند که این مقام جانشینی امروز در اختیار دوازدهمین فرد از سلسلهی جانشینان او است که در شهرهای افسانهای(خیالی) زیرزمینی جابلقا و جابلسا زندگی میکند![۲۰]
ازآنجاکه امروزه امام شخصاً حضور ندارد تا اختیارات و فرمانهای خود را به اجرا بگذارد، لذا موقتاً این مسأله توسط حکمرانان مسلمان و روحانیون انجام می شود؛ ولی هنگامیکه بازگردد، اختیار فرمانروایی بر جهان را خود راساً در دست خواهد گرفت. بابیان کموبیش عقیده داشتند که باب همان امام غایب است که بازگشته است. این مطلب ساده به یک مانع دائمی برای هرگونه همزیستی بین بابیان و حکومتها تبدیل شده است. هرچند باب هنوز تصمیم به اعلام عدم مشروعیت ساختارهای جامعهی غیردینی نگرفته باشد؛ ولی ممکن است هر زمان، به این کار مبادرت نماید. بابیان زنجان و سایر مناطق، تا زمانی مشروعیت نظم موجود را میپذیرند که باب آن را رد نکرده باشد! تعارض و درگیری زمانی آغاز میشود که احکام و فرمانهای باب در تعارض با احکام و قوانین حاکمیت مستقر در کشور باشد. این تعارض، بهخوبی مورد توجه مقامات کشوری هم قرار گرفته بود. هنگامی که ماهیت گروه و حرکت بابیان شناخته شد، حکومت نیز بهطور جدی و سیستماتیک اقدام به مقابله با آنها کرد. علاوهبراین، پیشگوییهای مذکور در احادیث شیعه، از جنگ بزرگی بین امام و اصحاب خاص ایشان، برای براندازی مشرکان و نیروهای اهریمنی جهان خبر میدهد. بابیان، انتظار داشتند که برای شرکت در این نبرد فرا خوانده شوند! جالبتر آنکه، آنها جنگ مازندران (قلعهی شیخ طبرسی) را طلیعهی این کارزار تلقی میکردند. باب، قطعاً در نوشتههای خود از جنگ و جهاد فراوان سخن گفته است. گرچه او هیچگاه دعوت و فراخوانی برای جنگ بزرگ آخرالزمانی برای مقابله با مشرکان و اشرار نداد[۲۱]؛ ولی بابیها و مقامات حکومتی شک نداشتند که او این کار را شروع خواهد کرد؛ که در آن مرحله هم، هر دو طرف، جنگ را اجتنابناپذیر میدانستند.
چارچوب مفهومی دوم، الگوی کربلا است، که در آن، بسیاری از مردم کوفه، امام حسین [علیهالسلام] را تنها گذاشتند و آن حضرت با تعداد اندکی از اصحاب خویش تنها ماندند، تا آنکه تکتک آنها توسط لشکریان فاسد و بیدین حکومتی کشته شدند. اگرچه ماجرای کربلا و جنگ امام دوازدهم، از یک جهت باهم متضاد هستند ـ چراکه عاقبت جنگ کربلا شکست بود و سرانجام نهایی جنگ امام زمان، پیروزی قطعی است ـ ولی هنگامیکه جنگ و کارزار در زنجان شروع شد، گویا فکر و ذهن بابیان، درمورد این دو جنگ مخلوط شد! هنگامیکه خبر کشته شدن باب به آنها رسید، وجهه و انگیزهی کربلایی برتری گرفت. سمبلهای جنگ و شهادت کربلا، الگوها و نگرش بابیان را برای مبارزه رقم زد و به آن جنبه نمادین داد و آنها را برای مرگ و شکست محتوم خود آماده ساخت. زنانی که در اصطبل منزل مجتهد شهر زندانی شدند خود را همچون زنانی میدیدند که بهصورت اسیر، به شام ناپاک برده شدند. گویا مخالفان بابیان هم به این مقایسهها توجه داشتند! یکی از علل طولانی شدن جنگ، عدم میل و رغبت قشون حکومتی بود. آنها هم با عشق به داستان کربلا بزرگ شده و پرورش یافته بودند. آنها گرچه خود را هیچگاه بابی تصور نمیکردند ولی هرگز مایل نبودند در تراژدی کربلا، بخشی از سپاه یزید از خدا بیخبر باشند![۲۲]
اقدام جناح روحانی معرکه هم براساس چارچوب و مفهوم دیگری شکل گرفته بود، تغییرناپذیری قوانین اسلامی. ادعاهای باب، مبنی بر دریافت هدایت الهی، گرچه براساس اعتقادات شیعه، کاملاً بیاساس بود؛ ولی منشأ اصلی خشم جامعه روحانیت شیعی نسبت به بابیان، صدور فتاوا و اعلام نظرات بدعتآمیز باب و بابیان بود. این مطلب را میتوان بهوضوح و صراحت، در بیانیه و عریضهی علمای زنجان علیه حجت، که در آن، تغییرات ارائهشده ازسوی حجت، نسبت به احکام و فتاوای اجماعی شیعی را، خطری جدی برای کیان دین و کشور ارزیابی کردهاند، مشاهده کرد. روحانیان و مریدان و طرفداران آنها، میتوانستند رفتارها و عملکرد مقدسمآبانه را تحمل کنند ولی نمیتوانستند نسبت به نسخ احکام اسلامی بیتفاوت بمانند.
چهارمین دیدگاه فکری مؤثر در شورش بابیها، تفکر مقامات کشوری، بهویژه امیرکبیر و دستپروردهاش، ناصرالدینشاه جوان بود که تصمیم گرفتند بابیان را سرکوب کنند و خود باب را به اشد مجازات برسانند. امیرکبیر، همچون بسیاری دیگر از متفکران، اندیشمندان و دلسوزان طبقهی حاکمهی ایران آن روز، دریافته بود که کشور در شرایط سخت و بحرانی قرار دارد و پیش از آنکه بر اثر نفوذ و دخالت بیگانگان اروپایی دچار اضمحلال و فروپاشی شود، باید تحولات و توسعه در حکومت و جامعه ایجاد گردد. فقط دولتی قدرتمند و محکم میتوانست چنین اصلاحاتی را بهاجرا بگذارد. حضور، توسعه و عملکرد دین میتوانست در حوزههای خاصی مفید باشد ولی پادشاه باید از قدرت و اقتدار کامل برخوردار میبود. عملکرد و اقدامات تروریستی جنبش بابی علیه حاکمیت و مردم و رهبران دینی، صرفنظر از صداقت یا عدم صداقت بابیان و یا میزان مشروعیت اعتراضات آنها، نوعی اختلال و عملکرد انحرافی بود که باید به آن پایان داده میشد تا حکومت بتواند تفکر و تلاش خود را بر مسائل و مشکلات حاد و بحرانی متمرکز سازد. لذا عبارت نبیل، تاریخنگار بهائی، را که اعدام باب را به امیرکبیر نسبت داده، بهسختی میتوان پذیرفت و باور کرد؛ هرچند آن عبارت، بیانگر شرایط و مشاهدات نبیل بوده باشد: ]بیگناهی باب[ بههیچوجه ربطی به شرایط پیشآمده ندارد. منافع حکومت در خطر است و ما نمیتوانیم هرچند وقت یکبار، شاهد التهابات و شورشهای آنان باشیم…. هیچچیز، جز راهحلی که موردنظر من است نمیتواند این شرّ را ریشهکن کند و صلحی را که ما مدت طولانی چشمانتظار آن بودیم، برایمان به ارمغان آورد (نبیل، ۵۰۲).
چرا زنجان؟
چرا این جنگ و درگیری آشکار، در سایر مناطق و شهرهایی که شورشها و اغتشاشهای بابی، از حجم و گستردگی کمتری برخوردار بود، اتفاق نیفتاد؟ برای مثال، میتوان به شهر شیراز، پس از مراجعت باب، در سالهای ۴۶-۱۸۴۵، اصفهان، در زمان تبعید باب به آن شهر، قزوین، در زمان حضور طاهره و تهران در سال ۱۸۵۲، زمانیکه تعدادی از بابیها برای ترور ناصرالدین شاه قاجار اقدام کردند، اشاره نمود.
اولین پاسخ محتمل این است که بابیان در آن مناطق، گروهی بزرگ و منسجم نبودند که بتوانند برای مبارزه و جنگ تدارک ببینند. در زنجان و نیریز، بابیان، جامعهای ازقبل استقراریافته و منسجم و موجود بودند. در جنگ قلعهی شیخ طبرسی، بابیان یک ارتش کوچک درحال حرکت و عبور بودند. در سایر شهرها، بابیها هنوز جامعهی بزرگ و متشکلی نشده بودند؛ بلکه گروهی از افراد دارای پیوندهای اندک و ضعیف بودند، که از گروهها و دستههای شیخی جدا شده بودند. بابیان ساکن تهران، عمدتاً، مهاجران یا پناهجویانی از سایر مناطق بودند، که بهصورت گروههای کوچکی کنار هم قرار گرفتند که پیوند عمیقی بین آنها وجود نداشت. ثانیاً جز در تهران، اغتشاشات و شورشهای نافرجام ایجادشده در مرحلهی اولیهی بابی، قبل از آن بود که دو طرف ـ بابیها و دولت ـ به این جمعبندی و نتیجه برسند که خشونت و توسل به زور اجتنابناپذیر است. نکتهی سوم اینکه همهی شهرهای فوقالذکر، بهویژه تهران، مناطق استراتژیک تلقی میشدند و بهشدت حفاظت میشدند، نه مثل شهرهایی چون زنجان و نیریز، که از درجهی اهمیت کمتری برخوردار بودند. در تهران، مقامات مسؤول، بهدقت و از نزدیک، شبکههای بابی را زیرنظر داشتند و عنداللزوم آنها را به حبس و تبعید و بعضاً سران آنها را به اعدام محکوم میکردند، لذا وقتی تعدادی از بابیان برای سرنگونی حکومت برنامهریزی و اقدام به ترور کردند، متلاشی کردن آنها بهطور جدّی و مؤثر انجام شد. نکتهی آخر آنکه بابیان هیچ دستور و حکم روشنی ازسوی رهبر خود برای راهاندازی جنگ و آشوب نداشتند.[۲۳] بنابراین، جز درمورد جنگ قلعهی طبرسی، جنگ رودررو، کموبیش بهصورت تصادفی بروز کرد. در شهرهایی همچون شیراز و تهران، که رهبران بابی آماده و مستعد همزیستی و رفتار مسالمتآمیز بودند، احتمال بروز مشکل بسیار کمتر بود.
اتفاقات و حوادث زنجان بسیار شبیه به رویدادهای نیریز بود. در نیریز هم یک گروه، که از قبل برای خود، جامعهی متشکل و خاصی داشتند و تحت تأثیر و نفوذ یک طلبهی بابی، که خانوادهاش قبلاً در شهر دارای احترام بود، بهصورت دستهجمعی، بابی شدند. بابیان همگی از قبل، در بخش خاصی از شهر زندگی میکردند و رهبری و اتحاد و پیوند گروهی خاصی میان خود داشتند. هنگامیکه چالش ظاهر شد، آنها سریعاً به موضع اقدام و مقاومت مسلحانه درآمدند. این واقعیت که هیچیک از این شهرها از چنان اهمیتی برخوردار نبود که موردتوجه و کنترل دقیق حکومت مرکزی باشد، احتمالاً گویای آن است که پیش از آن هم مقاومتهای موفقیتآمیزی در برابر حاکمان محلی، در آنجاها صورت پذیرفته است. نیریز و زنجان، از جهتی کاملاً متفاوت از قلعهی شیخ طبرسی (جایی که اولین و مشهورترین نبرد و کارزار بین بابیان و دولتیان رقم خورد) هستند. بابیان در شیخ طبرسی، یک گروه با سابقهی زیست طولانی در آنجا نبودند؛ بلکه گروهی مذهبی خودشیفته و آرزومند و تازهتأسیس بودند، که برای رسیدن به هدفی خاص، بر گرد رهبری کاریزماتیک ملاحسین بشرویی و قدّوس حلقه زدند. تنها عامل وحدت و اتحاد آنها انگیزهی فرقهای و عقیدتی آنها بود و نبردشان بیشتر ماهیت و وجهه نمادین داشت!
بهطور خلاصه، طرح شورشها و جنگهای بابیان را اینگونه میتوان توضیح داد: منطق و مواضع دو طرف (بابیان و حکومت) تعارض و برخورد را اجتنابناپذیر کرده بود. در مناطق و شهرهایی که بابیان متشکل و سازمانیافته ولی از نظر نیرو و نفرات ناکافی بودند، جنگیدند، شکست خوردند و عقب نشستند ولی در سایر مناطق، که چنین رویکردی نداشتند، نهانزیستی را برگزیدند یا به شهرهای دیگر مهاجرت کردند.
اهداف و نتایج
سرانجام به هدف بابیان زنجان و مخالفان آنها از جنگ و کارزار و نتایج درازمدت اقدامهای آنان بپردازیم. با توجه به اینکه دستور جهادی ازسوی باب صادر نشده بود، بابیان به نوعی جهاد تدافعی متوسل میشدند؛ و اگر در این مهم موفق نمیشدند، ترجیح میدادند با الگوگیری از شهادت امام حسین [علیه السلام] و یارانش، در دفاع از باور و عقیدهی خود به شهادت برسند! هدف قشون دولتی در جنگ ملموستر بود: پایان دادن به تهدید نظامی بابیان در مسیر تهران ـ تبریز.
هریک از دو طرف، در اقدام خود موفق عمل کردند! بابیان چون نتوانستند با دولتیان به توافق مناسبی دست پیدا کنند، آنقدر جنگیدند تا درنهایت فقط حدود یکصد نفر از نیروهای مسلح آنها خود را تسلیم کردند. احتمالاً برخی از آنها در هفتههای آخر محاصرهی آوردگاه، از آنجا گریختند ولی در مجموع، آنها در پیروی از الگوی شهادت کربلا صداقت داشتند! در جناح دولتیها، آنها نسبتاً در دفع خطر جامعهی بابی زنجان موفق شدند و تا قبل از بزرگ شدن فرزندان بابیان زنجان، دیگر جامعهی بابیِ پیکارجوی فعال و خطرناکی در زنجان شکل نگرفت. ضمن آنکه پس از آن دیگر بابیان مشکلی در زنجان ایجاد نکردند.
زنجان نقش کوچکی در خاطرات تاریخی مریدان بعدی باب ایفا کرد. گرچه زنجان، بزرگترین قیام و شورش بابیان بود و کشتهشدگان بابی آن رویداد، تقریباً نیمی از کشتهشدگان بابی را از ابتدا تا کنون تشکیل میدهند ولی در مجموع، حادثهای کاملاً جدا و مستقل از حیات و عملکرد جریان اصلی بابیان ایران بود. حجت و دستیارانش، هیچکدام، عضوی از شبکهی شیخیان نبودند که رهبران بعدی بابی از میان آنها برخاستند. تعداد بسیار محدودی از رهبران بابی، حجت را میشناختند. حجت با باب مکاتبه میکرد و با بهاءالله ـ هنگامیکه در تهران بود ـ تماس و ارتباط داشت؛ ولی با همهی این احوال، جامعهی بابی زنجان، جامعهای ایزوله و جداافتاده بود. ازاینرو، زنجان هیچگاه اهمیت و جایگاه نمادین قلعهی شیخ طبرسی را در پندارهها و تخیلپردازیهای آتی بهائیان نداشت. البته، بزرگترین تأثیر شورش زنجان، بر بابیان، غیرمستقیم بود: جنگ و کارزار زنجان، امیرکبیر، صدراعظم ایران را برای کیفر و اعدام باب، مصمم ساخت.
از منظر روحانیون، میتوان گفت که شورش زنجان، حداقل در چهارچوب چالش کلی بابیان، آنها را وادار ساخت تا موضع سختتری در برابر بدعت و کژاندیشی اتخاذ نمایند. آنها به نظم و تقویت و همبستگی سازمان خود پرداختند و به تبعیت از مرجع تقلید اعلم توجه بیشتری نشان داده و در پیشگیری و دفع بدعتهای داخلی حساستر شدند.
تأثیر این نبرد بر مردم شهر و دولتیان نیز ملموس بود. اولاً، بخش بزرگی از شهر ویرانه شد. زمانیکه ادوارد براون، سی سال پس از آن جنگ و کارزار، از آنجا بازدید کرد، هنوز خرابیها، بهطور کامل، بازسازی نشده بود. ثانیاً این حادثه بهشدت ترسناک و مهیب بود. زنجان، همچون شیخ طبرسی یا نیریز، نقطه دوردستی نبود؛ هر ایرانی، که به تهران و تبریز مسافرت میکرد، حتماً شبی در زنجان میماند. برای چند دهه، مسافران و مسؤولانی که از آن محل میگذشتند، مطالب اغراقآمیز و افسانهای دربارهی شجاعت یا شرارت حجت و بابیان زنجان میشنیدند. موفقیت بابیها، کمبودهای قشون و ارتش ایران و آسیبپذیری حکومت ایران در برابر قیامها و شورشهای مردمی و نامنظم را برملا ساخت. نتیجهی کار هم سخت شدن موضع دولت ایران در برابر بابیان، در سایر مناطق و نگاه مشابه، به جنبشهای مردمی بود. آخرین جمله را از کتاب تاریخ نبیل میآورم:
من این توفیق را داشتم که ۹ سال پس از خاتمهی آن کارزار بهیادماندنی، از زنجان بازدیدی داشته و شاهد صحنههای آن کشتارهای تلخ باشم. من با تأثر و ترس، از ویرانههای قلعهی علیمردانخان بازدید کردم و بر روی زمینهایی که خونها بر روی آن ریخته شده بود، قدم زدم. میتوانستم بر روی دروازهها و دیوارهای آن و همچنین ستونها و سنگهای سنگرها، آثار خونهای ریختهشده در آن حوالی را شاهد باشم (نبیل، ۵۷۹).
[۱] . از منابع دستاول بابی، دو منبع موجود است: اول، تاریخ وقایع زنجان، نوشتهی میرزاحسین زنجانی، فردی بهائی، که در حدود سال ۱۸۸۰ ازسوی بهاءالله، رهبر بهائیان، مأمور نوشتن گزارشی از وقایع و درگیریهای زنجان شد. دیگری، ملحقات نسخهی دستنویس تاریخ جدید باب (حسین همدانی، تاریخ جدید، ۱۶۸-۱۳۹) در لندن، که حاوی شرح وقایع زنجان از زبان فردی به نام حیدربیگ، فرزند دینمحمد، از فرماندهان نظامی گروه حجت است. روایت بابی ـ بهائی قابل توجه دیگر، تاریخ نبیل است، روایت سانسورشده و تحریفشدهی بهائیان از تاریخ وقایع زنجان میرزاحسین زنجانی که برخی مطالب برگرفته از بهائیان زنجانی دهه ۱۸۶۰ هم به آن اضافه شده است؛ «خاطرات و یادداشتهای شخصی عبدالاحد»، یک فرد ازلی، که در زمان درگیریها و محاصرهی زنجان کودکی بیش نبوده است؛ روایت آقا نقدعلی، برادر عبدالاحد، که در کتاب «علی محمد» نوشته نیکولای فرانسوی آورده شده (صفحات ۳۳۲ و ۴۰-۳۳۸) که ظاهراً الان مفقود گردیده است. ظهورالحق فاضل مازندرانی، جلد۳ ص ۸۵-۱۷۵، حاوی بیوگرافی سران بابی زنجان، مخصوصاً حجت، با اطلاعاتی که در جای دیگر موجود نیست.
آنچه که دربارهی ماجرای درگیری زنجان، در ناسخ التواریخ سپهرآمده، بهعنوان شرح و گزارش رسمی تاریخی، بهنظر میرسد براساس گزارشهای رسمی نظامی تنظیم شده است. روضة الصفای هدایت، قابل استناد نیست. شرح و نوشته گوبینو، کتاب «من، اعتضاد السلطنه» و البته اغلب نویسندگان متأخر مسلمان، عمدتاً به نوشتهی میرزا تقیخان سپهر استناد کردهاند. گزارشهای دیپلماتیک معاصر آن زمان هم در کتاب «بابی» موژان مومن، صص ۱۲۷-۱۱۴ آورده شده است. نوشتهای هم علیه حجت وجود دارد که در روزنامه اطلاعات تجدید چاپ شده است.
دو منبع مهم دیگر هم وجود دارد که اجازهی دسترسی به آنها را به من ندادند.
منبع اول اسناد و یادداشتهای میرزا ابوالقاسم زنجانی، معروف به سید مجتهد، از رهبران روحانی زنجان در آن دوره است، که شامل چند مقاله و مطلب در رد و تکذیب بابیان است. این نوشتهها در دست یکی از فرزندان ایشان است. منبع دوم هم روزشمار وقایع زنجان، در جلد دوم ظهورالحق فاضل مازندرانی است که در مرکز جهانی بهائی، حیفا، نگهداری میشود.
.[۲] در این زمان محمدعلی یا همان حجت، جوانی بیستساله بوده است. بدیهی است که او نمیتوانسته در آن سنوسال، در قالب یک عالم طراز اول و در مقابل سایر دانشمندان دینی عرضاندامی داشته باشد. این مسأله از آن جهت قابل توجه است که نویسنده در ادامه، حسادت به مقام علمی و شیوایی بیان و تعداد زیاد مریدان را سبب اختلافات علما با او معرفی می کند. حال آنکه او مدت کوتاهی در عتبات تحصیل کرده بود و در چنین جایگاهی قرار نداشت. [مترجم]
[۳] . این قرائت البته از سوی بابیان و بهائیان ارائه شده و طبیعتاً علمای دینی، درصورت بروز چهرههای جوان، بیشتر به تشویق و کمک به آنان میپردازند تا بخواهند به فرد جوانی که تحصیلات زیادی هم نداشته است، حسادت کنند. ممکن است همین مطالعات کم و دورهی کوتاه حضور حجت در حوزهی عتبات باعث شده باشد که او در بیان مسائل، دچار اشتباهات و اشکالاتی باشد و روحانیان ازاینرو با او درگیر شده باشند؛ و الا آگاهی از حسادت دیگران به یک فرد، مستلزم آگاهی به منویات درونی ایشان است که در اینجا بعید بهنظر میرسد. [مترجم]
[۴] . این اطلاعات دربارهی اخباریگری و تقابل آنان با اصولیان کامل نیست و برای مطالعهی بیشتر، منابع بسیار متقنتری به زبان فارسی در دسترس است. بااینحال به جهت رعایت امانت، این قسمت ترجمه شده است. [مترجم]
[۵] باید توجه شود که بدون شک نواب اربعه که در زمان غیبت صغرای حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از طرف ایشان وظایفی به گردنشان نهاده شده بود و راه ارتباطی ویژه میان آن حضرت و مردم بودند، دارای مقامی خاص و بلندمرتبه بودند. سید باب نیز بارها به مقام و منزلت والای ایشان اشاره کرده است. خصوصاً در کتاب قیوم الاسماء بارها ذکری از آنان آورده است. با این حال، بهاءالله آنان را دروغگو خوانده و تکذیبشان کرده است. بنا بر این بعید نیست اشراق خاوری یا شوقی افندی این موضوع را به حجت منتسب کرده باشند.
.[۶] بیان چنین عباراتی در تقبیح روحانیان از سوی فردی چون شوقی در کتاب تاریخ منسوب به نبیل زرندی چندان عجیب نیست و نشاندهندهی عمق کینه و عصبانیت رهبران بهائی از روحانیان است. [مترجم]
[۷] توجه کنید که اگرچه هیچ خشک و تری نیست مگر آن که اشارهای به آن در قرآن کریم شده است و تمام علوم به صورت مجمل و فشرده در آن گنجانده شده است، اما از این مسأله نمیتوان چنین نتیجه گرفت که هر کسی میتواند تمام مطالب و علوم را از آن بیرون آورد. این مسأله، بزرگی قرآن کریم را نشان میدهد و طبعاً به معنی توانایی افراد معمول برای استخراج علوم آن نیست. بنا بر این اگر هم نتوانیم از قرآن کریم علوم مختلف از جمله بحث اجتهاد و تقلید را بیرون بیاوریم، دلیلی بر نبودن آن نیست. علاوه بر این، در این مورد خاص بحث اجتهاد و تقلید، روایاتی رسیده است که نشان میدهد در قرآن کریم به این موضوع (رجوع انسانها به علما و مجتهدان) شده است. برای اطلاع بیشتر به تفسیر آیهی ۱۸ سورهی سبأ مراجعه فرمایید.
.[۸] در فقه شیعه، جواز ازدواج موقت و متعه از مطالب مشهور است که هیچیک از علمای اخباری نیز منکر آن نشدهاند. اگر بخواهیم وجه صحتی برای قول نویسنده مقاله درنظر بگیریم، باید مخالفت حجت زنجانی را برای اختصاص مکانی خاص برای این مسأله و یا رعایت نشدن برخی قواعد مهم در این نوع ازدواج بدانیم. در غیراینصورت مخالفت با اصل متعه، نشان از بدعتگذاری توسط حجت زنجانی خواهد بود. بهرهمندی علما از سوءاستفادههای انجامشده از این حکم شرعی را نیز باید به حساب تهمتهای ناروا به ایشان محسوب کرد که از یک نویسندهی بابی/ بهائی انتظار میرود و قابل اثبات از طریق منابع مستقل تاریخی نیست. [مترجم]
.[۹] هرچند اختلاف در روز عید فطر بر اثر اختلاف در رؤیت هلال ماه همچنان یکی از مشکلات شیعیان محسوب میشود، اما روزه گرفتن روز عید فطر با وجود رؤیت هلال ماه و با استناد به روایات سیروزه بودن رمضان، نشان از تفکر اخباری حجت زنجانی دارد. درعینحال، اختلاف سهروزه در عید فطر غیرممکن مینماید و در این مورد یا اغراق شده است و یا آنکه از لجبازی این روحانی جوان با سایر علما و عموم مؤمنان نشان دارد.[مترجم]
[۱۰] توجه به فرمانهای سید باب به شورش و کشتار غیر بابیان که تعدادی از آنها در توضیح بهائی پژوهی در ابتدای مقاله ذکر شد، مفید است.
.[۱۱] توجه کنید که او در آن مجلس با اندک تنبیهی که شد، بدون هیچگونه استقامتی از ادعاهای خویش بازگشت. برای مطالعه بیشتر ر.ک. نرگس حاج قربانی، بررسی دلایل حقانیت باب و بهاءالله، فصلنامه بهائیشناسی، تابستان ۱۳۹۶ ش، ص۱۶۹٫
[۱۲] . از منظر تاریخی این جمله صحیح بهنظر نمیرسد. بابیان تا زمان مرگ محمدشاه، از ورود به مازندران امتناع کردند و ملاحسین بشرویی زمانی وارد قلعهی طبرسی شد که محمدشاه درگذشته بود. مرگ محمدشاه را ششم شوال ۱۲۶۴ و آغاز نبرد قلعهی طبرسی را ۱۲ ذیالقعده ۱۲۶۴ ذکر کردهاند (تلخیص تاریخ نبیل، نسخه دیجیتال، ص ۳۴۸). به این ترتیب چیزی حدود یک ماه میان آن فاصله بود. هرچند که نبیل ورود یاران ملاحسین به قلعه را ۱۴ ذیالقعده یعنی دو روز پس از آغاز نبرد ذکر میکند! (تلخیص تاریخ نبیل، نسخه دیجیتال، ص۳۱۰). احتمال آنکه بابیان خواسته باشند بلافاصله بعد از مرگ شاه، شورش خود را به نتیجه برسانند و بخشهایی از کشور را تصرف کنند تا زمینهی قیام امام زمان را فراهم کنند، منتفی نیست. [مترجم]
[۱۳] . باب می خواست کتاب بیان را در ۱۹ باب و هر باب را در ۱۹ فصل ساماندهی کند، اما اجل به او مهلت نداد و او مقرر کرد که جانشینش این کتاب را تکمیل نماید. بدیهی است که کتابی که در زمان مرگ نویسنده تکمیل نشده است، به دست مریدان و علاقهمندان او نیز نرسیده و بابیان از دسترسی به کتاب بیان محروم بودهاند. بااینوجود ممکن است برخی دستورات شفاهی یا کتبی باب به دست ایشان رسیده باشد. آنچه که مسلم است، باب تا پیش از احتفال بدشت در سال ۱۲۶۴، ادعای نسخ اسلام و قائمیت نداشته و تمامی احکام اسلامی را لازمالاجرا میدانسته است (قندی، آسیبشناسی موعودگرایی، ص ۱۲۸).
[۱۴] اگرچه در اینجا روشن نیست که کدام نقل صحیح است، اما اگر قول اول مبنی بر ارادهی بازداشت حجت پیش از درگیری بابیان و نیروهای دولتی درست باشد، دلیل آن را میتوان پیشینهی شورشهای بابیان در محلهای دیگر کشور مبتنی بر احکام و فرمانهای جنگ افروز باب و همچنین ارتباط ویژهی حجب با باب دانست. علاوه بر این، رفتارهای تحریک آمیز بابیان و طرفداران حجت در آن زمان میتواند روشنگر این موضوع باشد.
[۱۵] توجه کنید که اگر نقل این توافقنامه درست باشد، در اینجا حجت بود که توافقنامه را شکست، چرا که معلوم نیست که فرد حمله کننده از افراد نیروهای دولتی بوده باشد. در توافقنامه ذکر شده بود که مأموران حکومتی کاری به بابیان نداشته باشند، اما وقتی فردی بابی با صدای بلند روحانیان را تحقیر کرد، دور از ذهن نیست که دوستداران روحانیان نیز عکس العمل های تندی نشان دهند، اگر چه حمله کردن به کسی که تنها با زبان توهین کرده به نظر درست نمیرسد.
[۱۶] . ملاحظه میشود که نویسندگان بهائی به هنگام نقل جنایات بابیان با کمترین عبارتهای ممکن از کنار مسأله میگذرند و آن را کماهمیت جلوه میدهند، اما هنگامی که به مصائب واردشده به بابیان میرسند، با چه آبوتاب و بیان چه جزئیاتی به مسأله میپردازند. [مترجم]
.[۱۷] یا آنکه حاکم به مدت یک سال با او مماشات کرد تا بتواند از درگیری و نزاع جلوگیری کند. [مترجم]
[۱۸] توجه کنید که در اینجا یک تشبیه نابجایی میان بابیانی که خود شروع کنندهی جنگ بودند با امام حسین علیه السلام انجام شده است. به توضیحات بهائی پژوهی در ابتدای این مقاله (شماره ۴) توجه کنید. با توجه به آن، اگر آنان به دنبال حفظ آبرو نزد پروردگار بودند، بهتر بود که اولاً از وقوع جنگ جلوگیری کنند و ثانیاً در هنگام وقوع جنگ، با مذاکرات جدیتر جلوی ادامهی جنگ و خونریزی میان مسلمانان را میگرفتند.
[۱۹] این نکتهی مهمی است که ناآگاهی از دلایل وقوع جنگ چه میزان میتواند در روحیه و عملکرد لشکر تأثیر بگذارد. از یک سو بابیان با توجه به فرامین باب به جنگ و گرفتن حکومت، رفتار خود را الهی و در راستای خشنودی حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف میدانستند و لذا تا پای جان در این راه میایستادند؛ و از سوی دیگر برخی از نیروهای ارتش دولتی، دولت را در سرکوب آنان ظالم میپنداشتند. اما اگر برای هر دو طرف روشن میشد که دلیل این جنگ چیست، چه بسا بابیان جنگ را ادامه نمیدادند و سربازان دولتی هم خود را با یزیدیان مقایسه نمیکردند.
.[۲۰] باور به عالم هورقلیا و شهرهای جابلقا و جابلسا برای زیستگاه امام عصر عجل الله تعالی فرجه هیچگاه در آیات قرانی و روایات معصومین علیهمالسلام نبوده و انتساب آن به شیعیان ناصحیح است. شیخ احمد احسایی و تابعین وی (گروه شیخیه) برای توجیه کیفیت زندگانی امام عصر و بحث معاد جسمانی به این فرضیه متوسل شدهاند که نادرست و خلاف عقیدهی شیعیان است (رهنمایی، حسین، درسنامه شناخت بهائیت، ص۴۰؛ انتشارات گوی، ۱۳۹۵، تهران ). [مترجم]
[۲۱] البته به نظر میرسد برخی از فرمانهای باب که تنها چند عدد از آنها در توضیح بهائی پژوهی در ابتدای مقاله ذکر شد، عملاً فراخوان و دستور به جنگ تلقی میشود.
[۲۲] به نکاتی که در مورد کربلا در توضیح بهائی پژوهی در ابتدای مقاله (شماره ۴) ذکر شد، توجه کنید.
[۲۳] . درست است که باب نتوانست پیروان خود را برای انجام جنگهای مختلف سازماندهی کند و دستورات صریحی برای چگونگی نبرد برای یاران خود صادر نکرده بود، اما نوشته های او مالامال از دستور به قیام برای اطرافیانش بود. او مکرراً در نوشتههای خود دستور قیام و قتل و کشتار مشرکان (غیر بابیان) را داده بود و معتقد بود غیر از کسانی که به او ایمان آوردهاند، باید تمامی انسانها گردن زده شوند. حتی عباسافندی به این واقعیت تاریخی اشارهی تلخی دارد. او مینویسد: و در یوم ظهور حضرت اعلی منطوق بیان ضربِ اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الّا مَن امَنَ وَ صَدَّق بود (همو، مکاتیب، ج۲ ص ۲۶۶). [مترجم]