صفحه اصلی مصاحبه نسبت آموزه‌های میرزاحسینعلی بهاءالله با تعالیم سیّدعلی‌محمّد باب

نسبت آموزه‌های میرزاحسینعلی بهاءالله با تعالیم سیّدعلی‌محمّد باب

10 خواندن ثانیه
0
0
733

مصاحبه با آقای سید مقداد نبوی رضوی

مقدمه

سید مقداد نبوی رضوی در  دوره کارشناسی ۱۳۸۳سال  دوره ی ۱۳۸۶مهندسی عمران و سپس در سال کارشناسی ارشد مهندسی سازه های هیدرولیکی را در دانشکده ی فنی دانشگاه تهران به پایان برد. پس از آن به تحصیلات عالی در رشته ی تاریخ  دوره ی کارشناسی ۱۳۹۱روی آورد و در ســال ارشد تاریخ اسلام را در دانشگاه شهید بهشتی گذراند. وی بیشــتر به تاریخ اندیشه در دوره ی قاجار و پهلوی می پردازد و در این زمینه کتابها و مقاله هایی به چاپ رسانده که در آن میان به این آثار می توان اشاره داشت: تاریخ مکتوم (نگاهی به تکاپوهای سیاســی فعالان ازلی در مخالفت با حکومت قاجار و تدارک انقلاب مشــروطه)؛ تنبیه النائمین؛ اندیشه ی اصلاح دین در ایران، مقدمه ای تاریخی. همچنین بهائی شناسی این افتخار را داشته است که در برخی از شماره های پیشین مقالاتی تحقیقی را از ایشان منتشر کند. در این شماره نیز توفیق با ما یار شــد تا بتوانیم مصاحبه ای با ایشان انجام دهیم و از مطالب ایشان بهره ببریم و آن را خدمت خوانندگان گرامی عرضه کنیم.

 

ب: در خدمت آقای سید مقداد نبوی رضوی هستیم و به‌مناسبت دویستمین سالگرد تولد علی‌محمد شیرازی ملقب به باب در سال آینده، قصد داریم مصاحبه‌ای با ایشان داشته باشیم. در ابتدا از ایشان خواهش می‌کنیم خود را معرفی کنند و از تحصیلات خویش بفرمایند و اینکه به چه دلیل علاقه‌مند به مطالعات بابی ـ بهائی شده‌اند.

ن: بسم الله الرحمن الرحیم. تحصیلات عالی من در رشته‌ی مهندسی عمران در دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران به سال ۱۳۷۷ آغاز شد و تا سال ۱۳۸۳ طول کشید. پس از آن دوره‌ی کارشناسی ارشد مهندسی سازه‌های هیدرولیکی را در همان‌جا و به سال ۱۳۸۶ به پایان بردم. در سال ۱۳۸۹ به تحصیلات دانشگاهی در رشته‌ی تاریخ روی آوردم و دوره‌ی کارشناسی ارشد تاریخ اسلام را در دانشگاه شهید بهشتی گذراندم. پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد من درباره‌ی تاریخ بابیان در شهر بغداد بین سال‌های ۱۲۶۹ تا ۱۲۸۰ قمری بود که در تیرماه ۱۳۹۱ دفاع شد و در پاییز همان سال، در هفته‌ی پژوهش، ازسوی دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی به‌عنوان پایان‌نامه‌ی برتر در مقطع کارشناسی ارشد تاریخ موردتقدیر قرار گرفت. آنچه از ابتدا، یعنی از سال ۱۳۷۷ و زمان ورود به دانشگاه تهران برای من مهم بود، تاریخ اندیشه در دوره‌ی قاجار و رضاشاه پهلوی بود، چراکه کسانی چون سیّد جمال‌الدین اسدآبادی مشهور به افغانی و شیخ هادی نجم‌آبادی در دوره‌ی قاجار و شریعت سنگلجی در دوره‌ی پهلوی از همان زمان موردتوجهم قرار گرفته بودند. این مطالعات سرانجام در سال ۱۳۸۴ مرا به تحقیق گسترده درباره‌ی بابیان و بهائیان کشاند و به نگارش آثاری در این حوزه انجامید.

ب: شروع برخوردتان با آثار آیین بابی بود یا بهائی؟

ن: من از همان آغاز مطالعاتم در سال ۱۳۷۷ به شخصیت فکری و سیاسی شیخ هادی نجم‌آبادی توجه یافتم. در سال ۱۳۷۸ کتاب او، تحریر العقلاء را، که به‌تازگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تجدید چاپ کرده بود، خریدم. یکی از مواردی که آن زمان خوانده بودم و به آن معتقد بودم، اتهام دروغ بابی‌گری به او بود. در زمستان ۱۳۸۴، زمانی که در کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران میان کتاب‌ها می‌گشتم، کتاب «سلسله‌های صوفیه در ایران» نوشته نورالدین مدرسی چهاردهی توجه مرا جلب کرد. کتاب‌های این محقق پیش‌تر در نظرم مهم بود و از همین روی بود که به این کتاب نیز توجه کردم. در آن کتاب، از «تاریخ ظهورالحق» اسدالله فاضل مازندرانی ـ که از مبلغان مشهور بهائی است ـ نقلی آورده بود که شیخ هادی نجم‌آبادی در میان بابیان جای داشته است. این نقل مرا تکان داد و به پیدا کردن «تاریخ ظهورالحق» وادارم کرد. خواندن این کتاب مرا به ضرورت مطالعه‌ی تحقیقی آثار بهائیان و بابیان واداشت. آثار بابی‌ها در دسترس نبود و من هم درباره‌شان هیچ نمی‌دانستم. راهنمای من در شناخت بابیه، کتاب «باب کیست و سخن او چیست؟» بود اثر همان محقق یعنی نورالدین چهاردهی، چون از آنجا من کتاب «تنبیه النائمین» را شناختم. آقای چهاردهی در سال‌های دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ با محمدصادق ابراهیمی که بزرگ ازلیه در تهران و بلکه ایران بود، ارتباط نزدیک داشت. در آن زمان ابراهیمی و دوستانش آثار بابیه را چاپ می‌کردند، از جمله کتاب «تنبیه النائمین» را که ردیه‌ای معروف از ازلی‌ها بر بهائی‌هاست و در ادامه مفصل به آن می‌پردازم. دنبال آن کتاب بودم و شاید هم‌زمان با «ظهورالحق» آن را پیدا کردم. بخش نخست جلد هشتم «تاریخ ظهورالحق» و بعد «تنبیه النائمین» را خواندم، نه صرفاً برای شناخت بابیه، بلکه برای اینکه ببینم مؤلفه‌های اندیشه‌ی شیخ هادی نجم‌آبادی و دیگر ازلیانی که آن زمان شناخته بودم در آثار بابی کجاست. به همین صورت آثار مختلف را شناختم و برایم مسلم شد که او از بابیه بوده است. در مقدمه‌ی «تنبیه‌النائمین» ـ که بعدها فهمیدم نوشته‌ی ناصر دولت‌آبادی، نوه‌ی برادر حاج میرزایحیی دولت آبادی بوده که در تنبیه النائمینی که چاپ کردم[۱] عکس دستخط او را آورده‌ام ـ ردیه‌های دیگر بابیه را نام برده بود، مثل «تذکرة الغافلین»، «کتاب ملاعلی‌محمد سراج»، «کتاب ملارجب‌علی قهیر»، «نامه‌ی متولی‌باشی قمی به میرزاموسی» که این‌ها آثار مهمی‌ هستند که بابیه‌ی اولیه، آن زمان که بهاءالله تازه دعوتش را شروع کرد، نوشتند. این کتاب‌ها را به‌تدریج یافتم و خواندم. آن‌ها را می‌خواندم که ببینم و بفهمم شیخ هادی نجم‌آبادی و سیاسیون بابی دوره‌ی قاجار چه می‌گویند. کم‌کم با خواندن آن‌ها و بعداً خواندن آثار بهائی‌ها که در نقد ازلیان نوشته بودند، برایم مسلم شد که در دعوای ازلی و بهائی، در دایره‌ی آموزه‌های باب، ازلی‌ها درست می‌گویند. لذا جایگاه باب از دو بُعد می‌تواند موردتوجه قرار گیرد: یکی اینکه پیروان او چه تأثیری در جامعه‌ی ما گذاشتند که بحث مبسوطی دارد و من در دو کتاب «تاریخ مکتوم»[۲] و «اندیشه‌ی اصلاح دین در ایران»[۳] و نیز مقاله‌ی «نقش وقایع‌نگاران بابی در گزارشگری جنبش مشروطیت ایران»[۴] به آنچه در این زمینه رسیده‌ام، پرداخته‌ام. دوم اینکه موقعیت آموزه‌های باب با آنچه بعدها در آموزه‌های میرزاحسینعلی بهاءالله پی گرفته شد چیست؟

ب: به‌نظر شما، بهاءالله جانشین باب نبود؟ و اینکه آیا باب به بهاءالله بشارت نداده بود؟

ن: من معتقدم آن کسی که باب او را برای جانشینی خودش انتخاب کرده بود که نگاهدارنده آیین بیان باشد، میرزایحیی (برادر بهاءالله) بوده ملقب به اسم‌ الله الازل که بعدها به صبح‌ازل معروف شد. چرا؟ این را ازلی‌ها می‌گویند که از منظر بابی قابل قبول هم هست. می‌گویند باب در «دلائل سبعه» هر سال ظهور خودش را تا سال پنجم، نمودِ بخش‌های پنج‌گانه‌ی حدیث حقیقت دانسته است. کمیل‌بن‌زیاد از امیرالمؤمنین علیه‌السلام پرسید: حقیقت چیست؟[۵] حضرتش شرح دادند. باب می‌گوید سال اول ظهورش نمود بخش اول حدیث است: کشف سبحات الجلال من غیر اشارة را ببین. سال دوم محو الموهوم مع صحو المعلوم. در سنه‌ی سوم هتک الستر لغلبة السر. مغز از پوسته جدا شد. این تعبیر حاج میرزاجانی کاشانی (از بابیان اولیه) در کتاب «نقطة الکاف» است و به صحرای بدشت و کارهای قرة العین اشاره کرده است.

ب: به واقعه‌ی بدشت اشاره می‌کند؟ ولی واقعه‌ی بدشت که سال سوم نبود؟

ن: بله، آن‌طور که فاضل مازندرانی آورده، ۱۲۶۴ بوده، ولی حاج میرزاجانی این را می‌گوید. سال چهارم، جذب الاحدیة بصفة التوحید و در سال پنجم، نور یشرق من صبح الأزل فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره. در سال پنجم میرزایحیی مورد توجه باب قرار گرفت. لذا می‌گویند او همان صبح‌ازل بود یعنی نور یشرق من میرزایحیی صبح‌الأزل فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره. اعتقاد من این است که صبح‌ازل جانشین باب بوده است. من یظهره الله، موعود باب، که او را ناسخ دین خودش و صاحب دین بعد از خودش معرفی کرده بود، ویژگی‌های زیادی دارد که در بهاءالله که خود را صاحب آن مقام می‌دانست، یافت نمی‌شود. لذا به‌‌نظر من جایگاه مهمی که آموزه‌های بابی دارد و منابع هم زیاد است برای مطالعه، در شرح نسبت آیین بهائی با آموزه‌های باب است. می‌شود به قطع و یقین نشان داد که بهاءالله ادامه‌دهنده‌ی آیین باب نیست. آن چیزی که می‌توانیم به‌عنوان یک نماد معرفی کنیم ـ که این دو بُعد اثرگذاری‌های بابیه در تاریخ معاصر ایران را نشان می‌دهد ـ کتاب «تنبیه النائمین» است.

ب: شما این کتاب را چاپ کرده‌اید. توضیحی در مورد آن می‌فرمایید؟

ن: همان‌طور که گفتم اولین کتاب ازلی که خواندم «تنبیه النائمین» بود. آن را از کتاب «باب کیست و سخن او چیست؟» شناختم و در زمستان ۱۳۸۴ آن را یافتم و تا پاییز ۱۳۸۵ در کنار کتاب‌های دیگر مطالعه‌اش می‌کردم و یادداشت برمی‌داشتم. آن زمان آنچه برایم مهم بود، به‌دست آوردن مبانی فکری ازلیان بود که آن‌ها را در دوره‌ی قاجار مهم یافته بودم. بعدها که درستی جایگاه ادعایی ازلیان برای صبح‌ازل برایم یقینی شد، اهمیت این کتاب برایم دوچندان شد. در پاییز سال ۱۳۹۳ تصمیم گرفتم این کتاب را چاپ کنم. این کتاب قابل‌توجهی در میان ازلی‌ها بوده است و حدود سال ۱۳۳۶ شمسی چاپ شده بود. من چهار نسخه را دیدم. یک نسخه همان چاپ آن‌ها بود. یک نسخه‌ی دیگر به خط یکی از معروفین بابیه به ‌نام میرزامصطفی کاتب هست که در اختیار علی روحی بود. این شخص از بزرگان متأخر بابی بود که قبرش هم در بهشت زهراست. قسمتی در بهشت زهراست که خاندان روحی و منسوبان آن‌ها آنجا هستند. خواهرزاده‌ی شیخ احمد روحی است و عکسی دارم که قبرس رفته و آنجا با همسرش که از نوادگان صبح‌ازل بوده عکس انداخته. یک نسخه هم هست که به خط همان کاتب بود و به علی‌اصغرخان حکمت (وزیر فرهنگ رضاشاه) تعلق داشت و در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری می‌شود. نسخه‌ی مهمی هم از مجموعه‌ی ادوارد براون داشتم. در حین مطالعات متوجه شدم که این نسخه ویژگی خاصی دارد و آن اینکه بسیار خط خورده و اصلاح شده است. خطوط اصلاحی را که بررسی کردم، دیدم سه تا خط است. خط اصلی متن از میرزامصطفی کاتب است. یکی از خطوط اصلاحی از همین کاتب است که با قلم دیگر اصلاح کرده. دو خط دیگر معلوم نبود از کیست. بعداً تطبیق کردم و فهمیدم مربوط به شیخ مهدی بحرالعلوم کرمانی و شیخ محمدمهدی شریف کاشانی است. این دو نفر از بزرگان بابیه و از مشروطه‌خواهان تراز اول بودند. در آستانه‌ی جنبش مشروطیت دو واقعه هست که در تاریخ مشروطه آن‌دو را به‌عنوان مقدمات مشروطیت معرفی می‌کنند. این دو واقعه باعث شد آتش زیر خاکستر نارضایتی مردم از حکومت شعله‌ور شود. اولین واقعه چوب خوردن مجتهد کرمان توسط حاکم آنجا بود، دومی هم چوب خوردن تجار قند به تهمت احتکار در تهران. کسی که باعث چوب خوردن مجتهد کرمانی شد، بحرالعلوم کرمانی بود.

علی روحی (نوه‌ی دختری ملا محمّدجعفر کرمانی: بنیان‌گذار آیین باب در کرمان و از شهداء بیان)، عالیه روحی (دختر شیخ احمد روحی و نوه‌ی دختری صبح ازل) و عطیه روحی (نتیجه‌ی پسری صبح ازل و همسر علی روحی) در قبرس

ب: در این مورد توضیح بیشتری می‌فرمایید؟

ن: در کرمان جنگ شیخی و غیر شیخی پیش می‌آید. مظفرالدین شاه هم در آن موقع ایران نبود. حاج محمدخان کرمانی (رهبر شیخیه) به شیخی‌ها می‌گوید ما در درگیری وارد نمی‌شویم. مطلب چه بود؟ آن مجتهد کرمانی ۲۸ ساله بود و به‌تازگی از عتبات برگشته بود. زمانی‌که از منزل به مسجد می‌خواست برود، حدود صد نفر اطرافش بودند و بر شیخیه لعن می‌کردند. همین باعث شد مردم هیجان‌زده شدند و ریختند شیخی‌ها را تارومار کردند و بعضی‌ها کشته شدند. حاج محمدخان می‌گوید ما واکنش نشان ندهیم چون پادشاه در مملکت نیست و ما باعث هرج‌ومرج نشویم. این واقعه چند ماه طول می‌کشد تا حکومت مرکزی متوجه می‌شود و شاهزاده‌ ظفرالسلطنه را حاکم کرمان می‌کند و چون آن مجتهد جوان را مقصر می‌دانسته چوب می‌زند و به مشهد تبعید می‌کند. ناظم‌الاسلام کرمانی و مجدالاسلام کرمانی ـ که به‌نظر من هر دو ازلی بودند ـ در مجلسی که سیدمحمد طباطبایی (رهبر آینده‌ی مشروطیت) هم نشسته بود، پیراهنی را بلند می‌کنند و می‌گویند: «این پیراهن چوب‌خورده‌ی مجتهد کرمانی است. دین از دست رفت.» طباطبایی هم زارزار گریه می‌کند که حرمت علما شکسته شد، به دین خدا بی‌احترامی شد. مردم هم گفتند این حکومت بی‌دین است. چوب خوردن تجار قند هم به تحریک میرزاحسن رشدیه بوده است. او عضو گروهی است که شیخ مهدی شریف کاشانی رئیس آن گروه است و من اسمش را انجمن باغ میرزاسلیمان‌خان میکده گذاشته‌ام و باورم آن است که بیشتر اعضایش فعالان ازلی ضدقاجار بودند.

کتاب «تنبیه النائمین» در مجموع حلقه‌ی متصل‌کننده‌ی این دو بُعد حضور بابی‌هاست؛ یکی درباره‌ی نسبت تعالیم میرزاحسینعلی بهاءالله با آموزه‌های سید علی‌محمد باب و دیگر حضور مؤثر ازلیان ضدقاجار، با ظاهر مسلمانی، در جنبش مشروطیت. از زمانی‌که این کتاب را ازلیان عرضه کردند، بهائیان گفتند که عزیه‌خانم توان نگارش این کتاب را نداشته است. فاضل مازندرانی نوشته که وی نامه‌ی عبدالبهاء را به امین‌الاطباء رشتی داد و او کتاب پاسخ‌نامه را نوشت و به اسم عزیه‌خانم آماده کرد. در خلال کار ما، این نسخه خاص براون نشان داد که حرف بهائی‌ها درمجموع درست است و گروهی از ازلی‌ها این کتاب را تدوین کرده‌اند. من در مقدمه به تفصیل آورده‌ام. بعضی از قسمت‌های کتاب، به‌عینه از کتاب «تذکرةالغافلین» است که از مهم‌ترین ردیه‌های ازلی‌ها بر بهائی‌هاست و ملامحمدجعفر نراقی، پدر شریف کاشانی، آن ‌را نوشته و از کسانی است که خط او در نسخه‌ی براون هست. البته هیچ ارجاعی به آن کتاب نیست و متن آن به «تنبیه النائمین» منتقل شده است. این مسئله اهمیت بسیار زیاد آن نسخه را نشان می‌دهد و برای ما رمزگشایی کرد. البته در مقدمه‌ی کتاب «تنبیه النائمین» اشاره کردم که گروهی بودن این کار و عدم انتساب تمامش به عزیه‌خانم، از اهمیت این کتاب کم نمی‌کند. مطالبش در مجموع محکم است، استدلال‌ها را آورده‌ام. یک کتاب بسیار مهم از بابی‌ها در رد بهائی‌هاست و هنوز هم می‌تواند مورداستفاده قرار گیرد.

ب: بالأخره موردتأیید خود عزیه‌خانم بوده است.

ن: قاعدتاً باید این‌طور باشد، چون زنده بوده و بعضی‌ قسمت‌ها هم قطعاً از عزیه خانم است؛ چون خاطرات درون خانواده بهاءالله را می‌گوید و ما باید اصل را بر راستی نسبت آن مطالب به او بگذاریم مگر آنکه خلافش ثابت شود. با آنچه اکنون در دست است، نمی‌توانیم بگوییم عزیه‌خانم نگفته است.

ب: عزیه‌خانم شاگرد قرة‌العین بوده؟

ن: شاگرد نبوده ولی ارتباط داشته.

ب: شما در صحبت‌هایتان فرمودید که طبق آثاری که از باب هست، بهاءالله نمی‌تواند آن کسی باشد که باب به او بشارت داده. این‌طور نیست که بهائی‌ها باب را به‌عنوان مبشر بهاءالله معرفی می‌کنند و این را مقدمه‌ای بر آیین خود می‌دانند؟

ن: در این موضوع ما چهار مؤلفه داریم: یکی دست‌نوشته‌های زیادی که ادعا شده از باب بوده، در بزرگداشت مقام الاهی صبح‌ازل. ما الان درون‌بابی صحبت می‌کنیم. به‌ درستی و نادرستی آن اندیشه کاری نداریم. صبح‌ازل کتابی دارد به نام مستیقظ. چرا این را نوشت؟ کتاب را حدود ۱۲۷۴ قمری نوشت. نسخه‌ای ارزشمند از این کتاب در مجموعه‌ی ویلیام میلر در کتابخانه‌ی دانشگاه پرینستون موجود است که کتابتش به همان سال ۱۲۷۴ قمری باز می‌گردد، همان سالی که میرزااسدالله دیان ادعای من یظهره‌اللهی کرد. صبح‌ازل کتاب مستیقظ را در رد او نوشت. نسخه‌ی منحصربه‌فردی است. صبح‌ازل در آن کتاب، بر آن است تا نشان دهد که جایگاهش اصالت دارد. او تعداد زیادی از مکتوبات باب را می‌آورد. تعداد دقیقش یادم نیست ولی شاید به ۱۰۰ هم می‌رسند! الان بعضی اسناد پیدا شده که به خط خود باب است و صبح‌ازل را به‌عنوان شخص بزرگی که جانشین او هست، معرفی می‌کند. در «تنبیه النائمین» تعداد زیادی از این دستخط‌ها به‌صورت رونوشت آورده شده و این ذهنیت را به‌وجود می‌آورد که باب تعداد زیادی مکتوب در بزرگداشت صبح‌ازل نوشته بود.

مهم‌ترین مکتوب در میان نوشته‌های باب آن چیزی است که ازلی‌ها «لوح وصایت» می‌گویند. صبح‌ازل رونوشتی از این مکتوب را برای ادوارد براون فرستاد. براون در کتاب «تاریخ جدید» که چاپ کرد، عکس این را آورد. بعدها در «نقطة الکاف» که تاریخی قدیمی بود و مدعی بود «تاریخ جدید» از روی آن نوشته شده و قسمت‌هایی از آن، از جمله مقام صبح‌ازل، انداخته شده، در آنجا هم آورد که به خط خود صبح‌ازل است. این مسئله مطرح بود که باب مکتوب مهمی نوشت که: «الله اکبَرُ تَکبیراً کبیراً. هذا کتاب مِنَ الله المُهَیمِن القَیّوم الی الله المُهَیمِن القَیّوم.» اگر کسی با ادبیات باب آشنا نباشد ممکن است بخندد که یعنی چی؟ مِنَ الله الی الله. این در ادبیات بابیه معنی دارد. یعنی از من که مظهر ظهورالله هستم به تو که مظهر ظهورالله هستی. این نشان می‌دهد که باب، صبح‌ازل را مظهر ظهورالله می‌دانسته است به این معنی که صبح‌ازل مثل خودش که حرف می‌زند، خداوند است که صحبت می‌کند. «هذا کتاب مِن علیّ قَبل نَبیل ذِکر الله لِلعالَمین الی مَن یعدل اسمُه اسمَ الوَحید ذِکر الله لِلعالَمین … فاحفظ ما نزل فی البیان و أمر به فإنک لصراط حقّ عَظیم.» آنچه را که در کتاب بیان نازل شده، حفظ کن و به آن امر کن که تو صراط حق عظیم هستی. به‌نظر من کاملاً برداشت می‌شود که صبح‌ازل نفر دوم بابیه بوده است. آقای ابوالقاسم‌خان افنان (کلیددار منزل باب در شیراز) که با ازلی‌ها ارتباط داشت، در کتاب «عهد اعلی: زندگانی حضرت باب» این متن را آورده و اذعان کرده که این متن را باب نوشته ولی می‌گوید این هیچ دلالتی ندارد که صبح‌ازل وصی باب بوده باشد.

لوح وصایت به خط سید علی محمد باب برای میرزا یحیی صبح ازل

من می‌گویم: وقتی می‌گوید: «من مظهر خدایم، تو مظهر خدایی، من ذکرالله للعالمین‌ام، تو ذکرالله للعالمین هستی، کتاب بیان را حفظ کن، و به آن امر کن»، این عبارات خیلی مهم است و نشان می‌دهد بابیه باید از صبح‌ازل اطاعت کنند. یعنی صبح‌ازل مقام بعد از باب است. چون متنی مثل این متن را نداریم. بهائی‌ها باید ارائه دهند که آیا چنین توصیفاتی نسبت به کسان دیگر هم بوده؟

ب: آیا می‌توان از این موضوع چنین نتیجه گرفت که وقتی همان ذکر الله للعالمین با ادعای استقلالی بهاءالله مخالفت می‌کند و می‌گوید تو آن موعود بیان نیستی، او کسی است که از جانب خداوند حرف می‌زند نه از جانب خودش، لذا بهاءالله مقامی الهی نداشته است؟

ن: حرف شما درست است ولی بهائی‌ها توجیهاتی می‌کنند. این حرف متین است ولی ممکن است بهائی‌ها حرف‌هایی بزنند که برای آن‌ها هم جواب هست. کلمات متشابه دیگر باب راهی برای بهائی‌ها قرار داده که بهاءالله در اقدس می‌گوید تا ۱۰۰۰ سال دیگر هرکس ادعا می‌کند، او دروغ‌گوی افترازننده است، کسی هم حق تأویل ندارد.[۶] فعلاً با آن بحث کاری نداریم. لوح وصایت را به خط صبح ازل، ادوارد براون در مقدمه‌ی نقطة الکاف چاپ کرد.

ب: مقدمه به قلم علامه‌ی قزوینی است یا قلم خود براون است؟

ن: روح مطالب از براون است و نگارشش از میرزامحمّدخان قزوینی است.

ب: برخلاف کتاب انگلیسی که براون نوشته؟

ن: آن را نمی‌دانم ولی مقدمه‌ی فارسی که محل بحث است و بهائی‌ها و بابی‌ها روی آن دست گذاشته‌اند، به قلم میرزامحمّدخان قزوینی است که نزد براون بوده ولی مطالب از براون است.

ب: پس اولین دلیل که بهاءالله نمی‌تواند جانشین باب باشد، مکتوبات باب است که به صبح‌ازل وصایت کرده است.

ن: من می‌گویم یک بُعد این مسئله، مکتوبات زیادی است که باب نوشته است. مشهورترین آن‌ها لوح وصایت است. شاید در آن زمان بعضی‌ها گفته باشند که آن را صبح‌ازل از خودش درآورده است. البته من یادم نیست جایی دیده باشم. سال ۱۳۲۸ قمری تاریخ مقدمه ادوارد براون است در نقطة الکاف که حدود ۱۲۸۸ شمسی می‌شود. جایی خواندم که کتاب ۱۳۳۰ قمری چاپ شده. حالا هم فرض می‌کنیم چاپ لیدن آن ۱۳۳۰ بوده، می‌شود حدود ۱۲۹۰ شمسی. ۳۸ سال بعد دو تن از خواهرهای حاج میرزایحیی دولت‌آبادی یعنی قمرتاج دولت‌آبادی و فخرتاج دولت‌آبادی که این دو شیفته‌ی باب و صبح‌ازل بودند به قبرس رفتند. قمرتاج زمانی‌که در سال ۱۳۲۰ شمسی مجید زند کرمانی در حرم حضرت عبدالعظیم در میان ازلیان ادعای مرآتیت کرد، به او ایمان آورده و با او ازدواج کرد و اشعاری هم در تعریف و تمجید او دارد. مجید زند هم او را طاهره‌ی دوران خواند. اما بعدها که مردود ازلیان شد، قمرتاج هم از او برید. بعد این دو خواهر به قبرس می‌روند تا بازماندگان صبح‌ازل را پیدا کنند و ببینند قبرش کجاست؟ چند ماهی آنان در قبرس بودند که عکسی هم داریم و در یکی از شماره‌های قبلی فصلنامه‌ی شما، آنجا که اسنادی از صبح‌ازل آمده، منتشر کردم. در آنجا در خانه‌ی صبح‌ازل نسخه‌هایی را که بوده، می‌بینند. دختر شیخ احمد روحی که در تاریخ ایران شخص معروفی است و او را به خاطر قتل ناصرالدین شاه اعدام کردند و داماد صبح‌ازل بوده، بسته‌ای به قمرتاج دولت‌آبادی می‌دهد که اسناد صبح‌ازل بوده است. در این مجموعه مکتوبات مهمی بوده از جمله لوح وصایت. او این اسناد را به ایران ‌آورد و به محمدصادق ابراهیمی نشان داد. در آن زمان ابراهیمی شهید بیان[۷] بود و جانشین حاج میرزایحیی دولت‌آبادی. ازلی‌ها بعضی از اسناد آن مجموعه را در سال ۱۳۳۶ شمسی با عنوان «قسمتی از الواح نقطه‌ی اولی و آقا سیدحسین کاتب» چاپ کردند. آقای ابوالقاسم‌خان افنان همه را دیده، از ازلی‌ها گرفته و می‌گوید که ازلی‌ها به خط خود باب در کتاب‌شان این را چاپ کردند ولی می‌گوید برای وصایت قابل قبول نیست. او در این مطلب شک و شبهه می‌کند. در آن مجموعه مکتوبات دیگری هم از باب هست که بعضی‌هایش از سیدحسین کاتب است که سال‌های آخر همواره با باب بوده و بعضی‌ها دستخط خود باب است. ۱۰ سند از اسناد آن مجموعه دلالت بر وصایت صبح‌ازل دارد.

صفحه‌ی ممهور بدون نوشته‌ی سید علی محمد باب برای میرزا یحیی صبح ازل (مجموعه اسناد قمرتاج دولت آبادی)

ب: به نام خود صبح‌ازل اشاره کرده است؟

ن: در بعضی اشاراتی روشن دارد و در بعضی از آن‌ها به‌صراحت اسم صبح‌ازل آمده و بهائی‌ها نمی‌توانند به آن‌ها بی‌اعتنا باشند. غیر از لوح وصایت، لوحی به نام «لوح وصیت» هم هست. آن نسخه‌ای که ما داریم به خط صبح‌ازل است. در ابتدای کتاب «متمم بیان» که ازلی‌ها چاپ کردند، آن لوح وصیت که برعکس لوح وصایت خیلی هم طولانی است آمده است. در اینجا باز هم ممکن است این شبهه پیش بیاید که صبح‌ازل این‌ها را خودش ساخته، اما این حرف درست نیست، چون یک نسخه خطی هم از منابع بهائی‌ها داریم که نوشته است این را به درخواست میرزاحبیب‌الله‌خان افنان اعلائی از روی یک نسخه‌ی قدیمی استنساخ کرده است. این آقای افنان اعلائی علی‌القاعده از همان خاندان افنان مشهور میان بهائی‌ها هستند که بهاءالله ایشان را به سبب انتسابشان به باب شرافت بخشید. شخصیت برجسته خاندان افنان تا چندی پیش آقای دکتر محمد افنان بود که در میان بهائیان شخصیت ممتازی بود. میرزا حبیب‌الله‌خان افنان اعلائی هم علی‌القاعده از همان خاندان افنان است که اسمش افنان اعلائی است. این نسخه به خواست او استنساخ شده است، پس موردقبول بهائی‌ها هم هست. نسخه‌نویس بالای آن نوشته: وصیتنامه حضرت نقطه اولی. وقتی که مخالف صبح ازل چنین چیزی را نقل می‌کند، ناگزیر باید آن را قبول کرد. باب در آنجا چه می‌گوید؟ خطاب به اسم الازل (صبح‌ازل) می‌گوید: «اگر در زمان تو خداوند شخصی را مثل تو آشکار کرد، امر را به او واگذار کن.» یعنی مرآت دوم. باب در جایی دیگر گفته که تا ۱۸ مرآت قبل از من یظهره الله می‌تواند بیاید که با خود باب می شود ۱۹ نفر. هرکدام از آن ۱۹ نفر، ۱۸ تا حروف حی دارند، ۱۹ در ۱۹ می‌شود ۳۶۱. بزرگان آیین باب ۳۶۱ نفرند. باب در آنجا به صبح‌ازل می‌گوید: «فإن یظهره الله فی أیامک بمثلک هذا، ما یورثن الأمر من عندالله الواحد الوحید، فإن لم یظهر فأیقن بأن الله ما أراد أن یعرف نفسه فلتفوضن الأمر إلی الله ربکم و رب العالمین جمیعا و أمر بالشهداء»، اگر تو شخصی را مثل خودت پیدا کردی، امر را به او تفویض کن و اگر پیدا نکردی، به شهدای بیان بده. به همین دلیل هم بود که صبح ازل حاج میرزایحیی دولت‌آبادی را در پایان عمر خود شهید بیان و جانشین خود کرد. این هم نشان می‌دهد که در نگاه باب، صبح‌ازل از طرف خداوند منصوب شده بود. این هم سند دیگری است که بهائی‌ها هم تأیید کرده‌اند. من یک سند دیگر هم پیدا کردم که جزء اسناد قمرتاج دولت آبادی بوده است. در الواح باب و سیدحسین کاتب هم آورده نشده و خیلی هم مهم است. باب یک صفحه‌ی سفید داده به صبح‌ازل و در پایین صفحه هم دو مهر خودش را زده است. معنایش این است: هرچه تو بگویی یعنی من گفته‌ام. این خیلی مهم است. این یعنی چک سفید به او داده است. برخی از این اسناد متنش در کتاب‌های بهائی‌ها هم آمده است. مثلاً میرزاحیدرعلی اصفهانی در کتاب «دلائل العرفان» لوح وصایت را آورده است. به‌نظرم آن بخش‌های لوح وصیت را هم آورده. میرزاحیدرعلی اصفهانی از تراز اول‌های بهائی‌هاست. او در عکا و کنار بهاءالله زندگی می‌کرده است و کتاب «دلائل العرفان» او هم از مهم‌ترین کتاب‌های بهائی‌ها است. حاج شیخ احمد شاهرودی ـ که من همواره در مکتوبات خود به آثار وی ارجاع می‌دهم و او را عالمی مبتکر و مؤسس در نقد آموزه‌های بابی و بهائی می‌دانم ـ در آثار خود «ایقان» بهاءالله، «مفاوضات» عبدالبهاء، «فرائد» میرزاابوالفضل گلپایگانی و «دلائل العرفان» میرزاحیدرعلی اصفهانی را مهم می‌داند و عمده‌ی نقدهایش هم متوجه این چهار کتاب است که اهمیت آن‌ها را نشان می‌دهد. اینکه میرزاحیدرعلی اصفهانی آورده، نشان می‌دهد اصالت دارد. البته باید گفت که او و امثال او یا در دلالت این لوح یا در مصلحتی بودن آن سخن می‌گویند. دلالت را که بحث کردیم. مصلحتی بودن هم ادعایی است که بهاءالله کرده و گفته که تنها خودش و ملاعبدالکریم قزوینی و میرزاموسی کلیم از این دستور مصلحتی باب مطلع بودند. این یک ادعاست و نمی‌توانند ثابتش کنند، چون ملاعبدالکریم قزوینی آن زمان کشته شده بود و میرزاموسی کلیم هم برادر بهاءالله و یار بسیار نزدیک او بود و طبیعی است که انکارش نخواهد کرد. بهائیان هیچ سند مکتوبی را در این زمینه به‌دست نداده‌اند. البته این موضوع باز هم قابل بحث است که اینجا به آن نمی‌پردازم. توضیح آن را در مقاله‌ای که در فصلنامه‌ی شما درباره‌ی اسناد صبح ازل به چاپ رسید[۸]، آورده‌ام.

لوح وصیت سید علی محمد باب به اسم الازل (میرزان یحیی صبح ازل) به روایت بهائیان

مسئله‌ی سوم اشاره‌ای است که محمدکاظم سمندر در «تاریخ سمندر» گفته است. محمدکاظم سمندر صبح ازل را «مرآت منکسره» می‌گوید. یعنی او آیینه بود ولی شکست، چون به بهاءالله ایمان نیاورد. می‌گوید نظر به اشارات باب، بعد از شهادت او، تقریباً تمام بابیه به صبح‌ازل نظر داشتند. این هم مؤلفه‌ی سوم، یعنی آنکه باب «اشارات منزله» یعنی ازسوی خداوند بر جانشینی صبح‌ازل داشت.

مؤلفه‌ی چهارم این است که من تا حالا گزارشی پیدا نکرده‌ام که وقتی کتاب «مستیقظ» نوشته شد، در آن زمان کسی به آن کتاب اعتراض کند. ممکن است بعدها بهائی‌ها نوشته باشند. جلد چهارم «تاریخ ظهورالحق» به دوره‌ی بغداد می‌پردازد که دوران زعامت صبح‌ازل و نیابت بهاءالله است و شهدای بیان در نقاط مختلف بابیان را رهبری می‌کردند، این‌ها با بهاءالله در بغداد مرتبط بودند و نامه‌ها و پول‌ها را به بهاءالله می‌دادند، او برای صبح‌ازل می‌فرستاد و او جواب می‌داد و به آن‌ها برمی‌گرداند. در طول این ده سال که فاضل مازندرانی در جلد چهارم به آن پرداخته است، هیچ اشاره‌ای ندارد که وقتی کتاب «مستیقظ» را صبح‌ازل نوشت و پخش شد، اعتراضی به او صورت گرفته باشد.

پس چهار مؤلفه شد: اول پیدا شدن اصل مکتوباتی مبنی بر ادعای صبح‌ازل که پیش از این رونوشت آن‌ها معرفی شده بود؛ دوم نقل شدن و چاپ شدن بعضی از این آثار در مکتوبات دشمنان صبح‌ازل یعنی بهائی‌ها؛ سوم سخن محمدکاظم سمندر که می‌گوید نظر به اشارات منزله ازسوی باب، عمده‌ی بابیه به صبح‌ازل نظر داشتند. بعد هم او می‌گوید مرآت منکسره، یعنی مرآت بود و شکسته شد. سمندر، محمدکاظم قزوینی است که بهاءالله به او لقب سمندر داد و از ارکان بهائی‌هاست. چهارم هم عدم اعتراض به کتاب «مستیقظ».

این‌ها نشان می‌دهد که ما باید قبول کنیم که آن آثار را باب نوشته بود و کسی نمی‌تواند بگوید صبح‌ازل دروغ می‌گوید، چون اصالت آن‌ها ثابت شده است. سمندر هم می‌گوید اشارات منزله بوده، متن بعضی در کتب دشمنان آمده و اعتراضی هم به کتاب «مستیقظ» نمی‌شود، پس باید در مجموع قبول کنیم که باب مکتوبات زیادی درمورد صبح‌ازل نوشته بوده و بخشی از این‌ها را هم «تنبیه‌النائمین» آورده است و من فکر می‌کنم منبع آن‌ها هم کتاب «مستیقظ» بود نه آنکه اصل تمام آن الواح نزد آن ازلیان موجود بوده باشد.

ب: در آن سال‌هایی که این‌ها در بغداد بودند، چرا افراد مخالفت‌هایی با بهاءالله می‌کردند؟ آن مخالفت‌ها به چه منظور بوده است؟ آیا برای این صورت می‌گرفت که کسانی مثل ملامحمدجعفر نراقی، بهاءالله را موعود بیان نمی‌دانستند یا اینکه فکر می‌کردند او در مقابل صبح‌ازل ـ که مرآت است ـ دارد ایستادگی می‌کند؟

ن: وجه دوم درست است که بابیان این دوره صبح‌ازل را مرآت می‌دانستند. این بوده ولی هیچ‌گاه بهاءالله علنی نمی‌گفته من مخالف صبح ازل هستم. هرگاه نراقی و امثال او اعتراض می‌کردند، می‌گفته که بدخواهان دروغ می‌گویند.

خوب، پس مورد اول در نسبت آیین بهائی با آیین باب که نشان می‌دهد نمی‌تواند ادامه‌ی آیین باب باشد، مکتوبات مفصل باب درباره‌ی صبح‌ازل است و اینکه چنین کسی آمد در مقابل بهاءالله ایستاد. ممکن است بهائی‌ها بگویند صبح‌ازل اشتباه کرد و به همین خاطر شد مرآت منکسره. چون بهاءالله من یظهره الله بود و صبح‌ازل هم تا آن زمان مرآت بود و چون قبول نکرد، شکست و ما اصلاً توجهی به صبح‌ازل نمی‌کنیم. اینجا بحث دوم مطرح می‌شود. مؤلفه‌ی دیگر در شناخت نسبت تعالیم بهاءالله با تعالیم باب. در آثار مختلف باب مثل «بیان فارسی» و «بیان عربی» که اصلی‌ترین کتاب‌های او هستند، ویژگی‌هایی برای من یظهره الله گفته که آن‌ها را ما در بهاءالله نمی‌بینیم. یا باب احکامی صادر کرده که زمان عملی شدن آن احکام نرسیده ولی من یظهره الله ظهور کرد. مثلاً در مورد پادشاهان بیان می‌گوید تاج آن‌ها باید به این شکل باشد، خانه‌هایشان این تعداد در داشته باشد، هیچ غیر مؤمنی را نباید زنده نگه دارند، با عالمان بابی باید مشورت کنند. ازلی‌ها می‌گویند کو آن پادشاهان بیان که شما دارید روی آن دست می‌گذارید و می‌گویید که من یظهره‌ الله ظهور کرده است؟ چون در «بیان فارسی» آمده، باید بشود، یعنی اول باید پادشاهانی بابی بیایند و آیین بابی رسمیت پیدا کند و زیاد شوند، از حالت تقیه بیرون بیایند؛ چون از دو سال بعد از اعدام باب، بابیان در تقیه بودند و مخفی بودند، پادشاهی در کار نبود. نکات دیگری هم هست.

دلیل محکمی که بابی‌ها هم روی آن دست گذاشتند و جدی هم هست، پاک بودن نطفه‌ای است که من یظهره الله از آن منعقد می‌شود. باب در «بیان فارسی» می‌گوید: «در اینکه ماء الَّذی أنتم بِه تخلقون قد طهّره الله فی الکتاب. ملخص این باب آنکه چون که یک نطفه است که لایق است ذکر طهارت بر او شود و آنچه دلالت بر او می‌کند از شموس متجلیه در مرایا از شمس جود او به ذکر او کل را خداوند در ظل او مستظل فرموده و اذن طهارت داده.»[۹] از این بیان معلوم می‌شود که هنوز ازنظر باب من یظهره‌ الله متولد نشده است. حاج میرزاهادی دولت‌آبادی در کتاب «فصل الکلام» و بسیاری از بابی‌ها و حتی عالم مسلمانی چون حاج شیخ احمد شاهرودی در کتاب «إیقاظ النائمین» روی این موضوع دست گذاشتند. آن‌ها می‌گویند بهاءالله به این دلیل نمی‌تواند من یظهره الله باشد. این دلیل محکمی است. اهمیت خاص این دلیل آن است که به گوش بهاءالله رسیده، در کتاب «اشراقات» می‌گوید: یکی از مؤمنین در ارض صاد (یعنی اصفهان) با هادی دولت‌آبادی گفت‌وگو کرده، آن غافل چنین گفت و بعد شروع می‌کند به بدوبیراه گفتن که: تو را چه به نطفه‌ی من یظهره الله، آن پاک بوده و هست. تو چه کاره هستی.[۱۰] به‌جای اینکه جواب بدهد، این حرف‌ها را می‌زند. این نشان می‌دهد که این دلیل، دلیل محکمی است.

نکته‌ی دیگری که اهمیت دارد اینکه در همان اسنادی که قمرتاج دولت‌آبادی در قبرس پیدا کرد و آورد و محمدصادق ابراهیمی چاپ کرد، لوح «مکتب‌خانه‌ی من یظهره‌ الله» هست. در آنجا می‌گوید: به خدا قسم اگر در آن زمانی‌ که از مادر شیر می‌خوری، اشاره کنی، می‌توانی چنین‌وچنان کنی. خوب این نشان می‌دهد که این نوزاد هنوز متولد نشده است. اهمیت این لوح آن است که بهائیان متن آن را چاپ کرده‌اند. کتابی است به نام «منتخبات آثار حضرت نقطه‌ی اولی» که بهائی‌های حیفا آن را تدوین کرده‌اند. جزء اولین لوح‌ها این را آورده‌اند که باب چنین خطابی نسبت به من یظهره‌الله کرده و این‌‌طوری دوقبضه شد، هم اصلش پیدا شده و هم بهائیان آن را در یک کتاب معتبر آورده‌اند، ولی به متن توجهی نداشتند که من یظهره الله بعداً ‌به‌دنیا می‌آید، نه بهاءالله که دو سال از باب بزرگ‌تر بوده است.

من تا جایی که مطالعه کرده‌ام، دیدم محکم‌ترین دلیلی که بهائیان و مخصوصاً بهاءالله در کتاب «بدیع» ـ که مهم‌ترین کتاب در رد ازلی‌هاست و آن را نازل از سماء مشیت خود بهاءالله می‌دانند ـ برای این قبیل کلمات باب در برابر ازلی‌ها ارائه می‌کنند، چه دستخط باب باشد و چه آثار او مانند «بیان فارسی»، آن است که می‌گویند: باب گفته: «لا تحتجبوا بالواحد البیانیة.» در زمان ظهور من یظهره ‌الله شما نمی‌توانید به بیان و کلمات باب استناد کنید، چون زمانش گذشته است.[۱۱] اولاً این سخن یک مشکل منطقی شدید دارد. چرا؟ چون شما اول باید ثابت کنی که من یظهره ‌الله هستی، بعد بگویی که در زمان ظهور شما نباید به واحد بیانی و سخنان باب استناد کنید. مشکل منطقی دیگر هم این است که به همین حرف باب هم نباید استناد کنی، چرا؟ چون این حرف هم حرف باب است و زمانش گذشته است. این مغالطه‌ای است که بهاءالله در «بدیع» و دیگر آثارش چون «اشراقات» در جواب حاج میرزا هادی دولت‌آبادی کرده و دیگران هم از او یاد گرفته و تکرار می‌کنند. این محکم‌ترین دلیلی است که من در میان آثار بهائی یافتم.

پس اولین دلیل اینکه هنوز ثابت نشده که شما من یظهره الله باشید تا زمان استناد به آثار باب گذشته باشد. ثانیاً، این کلمات هم از باب است، پس همان‌طور که «لا تحتجبوا بالواحد البیانیة» حرف باب است، نطفه‌ی من یظهره‌الله پاک است هم حرف باب است و از نظر شما همه‌ی این‌ها الاهی است. پس به مجموعش باید نگاه کنیم. نتیجه‌ی این حرف‌ها چه می‌شود؟ اگر کسی ادعا کرد من یظهره ‌الله است و آن ویژگی‌هایی را داشت که باب برای من یظهره الله برشمرده است، در آن زمان، لاتحتجبوا بالواحد البیانیة درست است. این مغالطه‌ی بزرگی است که بهاءالله انجام داده و پیروانش از او این را گرفتند و تکرار کردند. من تا جایی که مطالعه کرده‌ام، محکم‌ترین دلیل‌شان این است، ولی این را نمی‌توانند حل‌وفصل کنند مگر اینکه مثل آقای ابوالقاسم‌خان افنان بگویند با لوح وصایت، صبح‌ازل در نمی‌آید، درحالی‌که می‌بینیم درمی‌آید. پس این حوزه‌ی دوم است که نشان می‌دهد آیین بهائی نمی‌تواند ادامه‌دهنده‌ی تعالیم باب باشد.

ب: غیر از این دو حوزه، باز هم حوزه‌هایی را در نظر دارید؟

ن: حوزه‌ی سوم تعامل بهاءالله با اندیشه‌ی مهدویت شیعی است. در یکی از پیوست‌های کتاب «تنبیه النائمین» متونی از باب را آوردم، چه مربوط به زمان ادعای بابیت او و چه زمان نسخ اسلام. این نشان می‌دهد که باب تا آخر نسبت به وجود و وصایت وصی دوازدهم رسول خدا در دوران دیانت اسلام اعتقاد داشته و می‌گفته که فرزند حضرت امام حسن عسکری علیه‌السلام است. اینکه چگونه این‌ها باهم جمع می‌شود، بحث دیگری است. فعلاً ما با این کاری نداریم ولی آنچه محل بحث ماست این است که چه قبل از نسخ اسلام و چه بعد از نسخ اسلام، باب به وصی دوازدهم رسول خدا معتقد بوده است. از جمله اسنادی که قمرتاج دولت‌آبادی در آن مجموعه‌ی صبح‌ازل پیدا کرد، مکتوباتی از باب است که سه مورد از آن‌ها را در آن پیوست کتاب «تنبیه النائمین» آورده‌ام. این سه مکتوب به خط خود باب است که دوتایش خطاب به محمدبن‌الحسن، وصی رسول الله، است. در سومی هم معلوم است که اسلام را نسخ کرده است. آن مکتوبات درباره‌ی بزرگان اسلام است. حدود ۱۶ مکتوب است، کتاب النقطة را اول از همه برای خودش نوشته، کتاب المیم لمحمدبن‌الحسن القائم، حتی در آن مکتوب لقب خاص حضرت امام زمان علیه‌السلام را هم آورده است. مکتوب دیگر کتاب النون لمحمدبن‌‌الحسن وصی رسول‌الله است. برای همه‌ی امامان دارد، دو تا از آن‌ها برای امام دوازدهم حضرت حجة‌بن‌الحسن علیه‌السلام است. از کتاب النقطة برمی‌آید که اسلام از نظر او در آن زمان نسخ شده است. در کتاب «بیان فارسی» هم که نسخ اسلام با آن کتاب عملی شد و اساس دعوت باب در دین جدیدش اعلام شد، به امام دوازدهم اشاره شده است.

کتاب «تنبیه النائمین» که برخی پدیدآورندگان ازلی اش بعدها از مشروطه خواهان سرشناس شدند

ب: مربوط به چه زمانی است؟

ن: سال ۱۲۶۴، همان زمانی که در زندان ماکو بود. در آنجا در قسمتی از بیان فارسی می‌گوید: “در ظهور جنت خامس، هیچ جنتی بعد از جنات سابقه بر آن در حین آخر حیات او اعظم‌تر نبود که آن وقت وحید بوده در ارض طف و سکان جنت آن وقت علی‌بن‌الحسین و اسرا بوده و همین قسم مشاهده کن کل جنات را تا به حرف میم منتهی شود و بعد راجع می‌شود به نقطه.” منظور از جنت خامس حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام است. آخر کتاب «بیان فارسی» قسمتی است به نام «لغات و اصطلاحات» که ازلی‌ها چاپ کرده‌اند. محمدصادق ابراهیمی در سال ۱۳۲۲ در تهران چاپ کرد و بخش لغات و اصطلاحات نوشته‌ی ناصر دولت‌آبادی (نوه‌ی برادر حاج میرزایحیی دولت‌آبادی) است. اسم ندارد، ولی از اوست. وقتی حرف میم را می‌خواهد بحث کند، می‌گوید: جنت خامس اشاره به حضرت حسین است و حرف میم اشاره به حرف آخر بسم الله الرحمن الرحیم و امام دوازدهم، محمدبن‌الحسن العسکری، است. این «بیان فارسی» است و آن را هم یک ازلی نوشته است، کسی که اسلام را تمام‌شده می‌داند.

نمونه‌های مختلفی هست که نشان می‌دهد باب چه قبل از نسخ اسلام، چه بعد از نسخ اسلام، به اصل وجود امام دوازدهم شیعیان اعتقاد داشته اما حرف‌های دیگری هم داشته که اینجا نمی‌خواهیم به آن‌ها بپردازیم و خود را قائم آل محمّد می‌گفته، آن هم به معنای خودساخته‌ی خودش که همان نسخ اسلام است نه دادگستری جهان. می‌بینیم صبح ازل هم همین حرف را می‌زند در کتاب «هفت بحر»: «الا یا معشر الفرقانیین! بالله قد رجع محمد رسول‌‌الله و خاتم النبیین ثم علی أمیرالمؤمنین ثم الصدیقة الطاهرة أم‌الائمة المهدیین ثم أحد عشر أولیاءالله و حججه علی الخلائق أجمعین … و محمّد القائم بالحق الیقین.» این تعبیر صبح‌ازل درباره‌ی امام دوازدهم علیه‌السلام است. باب نواب اربعه را هم در کتاب «بیان فارسی» تجلیل می‌کند. در جایی که رجعت بزرگان اسلام را یاد می‌کند، در همان ابواب اولیه، می‌گوید: باب اول راجع شد، باب دوم راجع شد، باب سوم راجع شد و باب چهارم راجع شد. آنان را جزو بزرگان اسلام معرفی می‌کند؛ اما بهاءالله چه کار می‌کند؟ او دراین‌مورد صریحاً می‌گوید امام حسن عسکری علیه‌السلام فرزندی نداشت. عالمان سوء و کاذب بودند، یعنی نواب اربعه، که نفس موهومی را بر سریر موهومی نشاندند و خودشان از جانب او مردم را رهبری کردند. داریم که در میان نواب اربعه مخصوصاً به جناب حسین‌بن‌روح نوبختی هجمه داشته است. ملامحمدجعفر نراقی که از شهدای بیان بوده در ردیه‌های خود مثل «تذکرة الغافلین» به بهاءالله حمله می‌کند. او به‌عنوان یک فرد ازلی سرشناس اعتراض می‌کند. وقتی این حرف را می‌زند که سال‌هاست اسلام را کنار گذاشته، حدود ۲۰ سال. در سال ۱۲۶۶ قمری بابی شد و بعد از نسخ اسلام هم بابی بود و در سال ۱۲۸۴ قمری آن ردیه را نگاشت. او در ماه‌های آخر زندگی باب، بابی شد و در نراق و کاشان افراد زیادی را بابی کرد اما به بهاءالله می‌تازد که چرا به جناب حسین‌بن‌روح نوبختی بی‌احترامی می‌کنی؟ کسی که به او ایمان نداشته باشد هالک است! او می‌گوید: اگر کسی به رسول خدا اعتقاد داشته باشد، به اوصیای ایشان هم معتقد باشد، به وصی دوازدهم هم اعتقاد داشته باشد، ولی یکی از نواب اربعه را قبول نداشته باشد در هلاکت است. می‌گوید: من خودم در بغداد می‌دیدم که میرزاحسینعلی به جناب حسین‌بن‌روح نوبختی چه می‌گفت و شلمغانی را به آن بزرگوار ترجیح می‌داد.[۱۲] لوحی هم داریم از بهاءالله به سیدمهدی دَهَجی که از بزرگان پیروان اولیه‌ی او بوده که می‌گوید: «برو به حرف جیم [یعنی ملامحمدجعفر نراقی] بگو: چقدر از حسین‌بن‌روح دم می‌زنی، او را وِل کن. حروف حی این ظهور از هزاران حسین‌بن‌روح برترند که تو ملامحمدجعفر خیلی از آن‌ها را دیده‌ای.» به‌نظرم ملارجب‌علی قهیر هم که از شهداء بیان بود نوشته که: «لعن حسین‌بن‌روح در میان اتباع بهاءالله رایج است.»[۱۳] او که برادر همسر دوم باب هم بود و به روایت ازلیان به‌دست بهائیان کشته شد، از این کار ناراحت است. پس بهاءالله کسی است که برخلاف نصوص باب، وجود وصی دوازدهم پیامبر اسلام را از اساس منکر شد و نواب اربعه را هم که موردتجلیل زیاد باب بودند، انکار کرد. پس چنین کسی نمی‌تواند ادامه‌دهنده‌ی آیین باب باشد.

ب: آیا او واقعاً این هوشمندی را نداشت و نمی‌فهمید که این منکر شدن باعث می‌شود که اصل ادعای خودش زیر سؤال برود؟ و آیا او نمی‌دانست که باب چنین اعتقادی داشته؟

ن: قطعاً می‌دانسته. این سؤال جالبی است ولی جوابی برایش ندارم. بله، در قرآن است که «و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً.» اما راجع به قسمت اول سؤال تحلیلی ندارم و قطعاً او از اعتقادات باب خبر داشته‌ است. حالا چرا چنین گفته، عجیب است و این مطلب در بهائیت مانده است. این عجیب است که چرا خلاف باب صحبت کرده است. او در واقع علم باب را زیر سؤال برده است. این‌ها مواردی است که بهاءالله همان زمانی که بابی است و ادعای علنی من یظهره اللهی هم ندارد و خودش را بابی معرفی می‌کند، گفته است. مثلاً ملامحمدجعفر نراقی ادعا می‌کند که پیاز و سیر می‌خورد، درصورتی‌ که از مَنهیات اکیده در آیین بیان است. معلوم است که بهائی‌ها هم نتوانسته‌اند آن زمان مسئله را حل کنند. فاضل مازندرانی می‌گوید دشمنان حسود بهاءالله به بعضی از امور جزئی مانند سیر و پیاز انتقاد می‌کردند.[۱۴] معلوم است که می‌خورده که گفته امور جزئی‌اند. آخر شما که مرجع بابیه هستی، مَنهی باب را باید انجام بدهی؟ بابی عادی اگر انجام دهد مهم نیست، اما شما چرا؟

قسمت بعد: مکتوبات زیادی هست که بهاءالله در زمان حضور در بغداد، وقتی ادعای من یظهره اللهی را مخفیانه داشته، گاهی رگه‌هایی آشکار می‌شد و شهداء بیان و بزرگان بابیه مطلع می‌شدند و اعتراض می‌کردند، در واکنش به این‌ها خودش را عبد ذلیل صبح‌ازل معرفی می‌کرده که بعضی از آن‌ها در متون بهائی هم آمده است. یکی از نکاتی که «تنبیه النائمین» مطرح می‌کند و همین‌طور در دیگر کتاب‌های بزرگان بابی مثل کتاب ملاعلی‌محمد سراج ـ که از شهداء بیان و برادر همسر دوم باب بوده و در بغداد بهاءالله را می‌دیده ـ آمده، آن است که می‌گوید: «ما ایشان را این‌طوری نمی‌شناختیم، بلکه او را کاملاً مطیع صبح‌ازل می‌دیدیم. حالا چرا این‌طوری شده نمی‌دانم!» چنین حرف‌هایی را سراج می‌زند و دیگر بزرگان بابیه هم گفته‌اند. به‌هرحال رگه‌های برخی از این نکات را در کتاب‌های بهائی‌ها هم می‌بینیم. یکی از مهم‌ترین این‌ها را فاضل مازندرانی در جلد پنجم کتاب «اسرارالآثار خصوصی» آورده و حدود ۳۰ صفحه است و خودش یک رساله است. اصل این هم در جای دیگر پیدا شده که یکی از نسخه‌هایی که تصویری از آن هست، در کتابخانه‌ی دانشگاه پرینستون است که به خط محمدعلی‌افندی، پسر دوم بهاءالله، است و من عکس صفحه‌ی اول و آخرش را در کتاب «تنبیه النائمین» آورده‌ام. در آنجا، وقتی بهاءالله مورد اعتراض ملامحمدجعفر نراقی قرار گرفت، متن مفصلی نوشت و گفت: «هرکس بگوید من من یظهره الله هستم، خدا لعنتش کند. هرکس بگوید دین بیان نسخ شده، خدا دهانش را بشکند. من مطیع‌ام و این چه حرف‌هایی است پشت سر من می‌زنید؟!» حدود ۳۰ صفحه از کتاب «اسرارالآثار خصوصی» است. متن دستخط هم که در دانشگاه پرینستون است، ۱۴ صفحه است. اشعار خودش را هم می‌آورد. می‌گوید: «من آن کسی‌ هستم که سرم جای پای ایشان است.» درباره‌ی نزول کتاب «نور» بر صبح‌ازل صحبت می‌کند. کتاب نور در ۱۲۶۹ قمری نوشته شده و اولین کتاب صبح‌ازل است و همان سالی است که بهاءالله قبلش در ۱۲۶۸ قمری که در زندان تهران است، می‌گوید وحی به من نازل شد و فهمیدم من یظهره الله هستم. در فیلم The Gate هم ـ که بهائیان به‌تازگی به نمایش گذاشته‌اند ـ روایت‌کننده می‌گوید که: «در زندان برای اولین بار فهمید که من یظهره الله است.» حالا می‌بینیم کتاب «نور» را که تاریخ نزولش بعد از این است، نازل‌شده از جانب خدا می‌داند. شما که خود را در نهان من یظهره اللهی می‌دانستید و دین باب را هم در نهان نسخ‌شده می‌دانستید، چرا می‌گویید کتاب «نور» از جانب خدا نازل شده است؟ این تناقض مهمی است. این قبیل نامه‌ها هم زیاد است. مثل الواح باب نسبت به صبح‌ازل است و تعداد زیادی را ازلی‌ها در کتاب‌های خودشان نقل می‌کنند. اصل بعضی از آن‌ها پیدا شده و متن بعضی از آن‌ها هم در آثار بهائی آمده است. لذا می‌فهمیم این مکتوبات زیاد بوده است. پس مجموعاً می‌گوییم: بهاءالله مورداعتراض قرار می‌گرفته و چون هنوز پایگاه مهمی نداشته، خودش را مطیع محض صبح‌ازل معرفی می‌کرده است.

حادثه‌ای اتفاق افتاده و تحلیل من این است و نمی‌دانم چقدر درست است ولی قطعاً تاحدی درست است. در کتاب «مفاتیح الجنان»، حاج شیخ عباس قمی تشرفی را از حاج علی بغدادی به محضر حضرت ولی‌عصر علیه‌السلام نقل می‌کند. استاد ایشان، حاج میرزاحسین نوری طبرسی، حاج علی بغدادی را دیده و از خودش شنیده است. جالب اینجاست که این حکایت را پیش‌تر با واسطه شنیده بوده و بعد که حاج علی بغدادی را دیده، دوباره خواسته تا از خودش بشنود. این موضوع دقت‌نظر بسیار زیاد ایشان را ـ که از عالمان بزرگ معاصر شیعه است و برخی آثارش چون «نجم ثاقب در احوال امام غایب» و «کشف الاستار عن وجه الغائب عن الابصار» در فهم مهدویت شیعی بسیار ارزشمند است ـ نشان می‌دهد که تا چه اندازه به دقت نقل توجه داشته است. درباره‌ی این حکایت هم گفته که: «اگر همین یک رخداد در کتاب نجم ثاقب بود کفایت می‌کرد.» بعد هم حاج شیخ عباس قمی در «مفاتیح الجنان» آورده است. در آن رخداد هست که دست حاج علی بغدادی در دست حضرت امام زمان علیه‌السلام است و درحال عبور از بغداد هستند. به جایی می‌رسند که در نزدیکی آن باغی است متعلق به شخصی به نام حاجی میرزاهادی که از متمولین عجم و ساکن بغداد بود. حاج علی می‌پرسد: «راست است که می‌گویند زمین باغ حاجی میرزا هادی مال حضرت موسی‌بن‌جعفر (علیهما السلام) است؟» حضرتش می‌فرمایند: «چه کار داری به این؟!» و جوابی نمی‌دهند. آن حاج میرزا هادی، حاج میرزا هادی جواهری، ثروتمند سرشناس ایرانی ساکن بغداد بوده است. وارث او شخصی است به نام میرزاموسی جواهری. او تمام ثروت خودش را به بهاءالله داد. سندش در کتابخانه‌ی دانشگاه پرینستون هست و عکسش را گرفتم و در «تنبیه النائمین» آوردم. بهاءالله هم لقب «حرف البقاء» به او می‌دهد. به‌نظر من پیشرفت اولیه‌ی بهاءالله به‌خاطر ثروت میرزاموسی جواهری است. فکر می‌کنم با آن ثروت، پایگاه بهاءالله محکم می‌شود و عده‌ای را به جاهای مختلف می‌فرستد و کم‌کم توانستند بابیه‌ی عوام را به سمت خود جلب کنند. بعد در سال ۱۲۸۳ قمری در ادرنه (ارض سر) ادعای خودش را علنی می‌کند. در آخر سال ۱۲۷۹ قمری در باغ نجیب پاشای بغداد هم برای جمع محدودی ادعا کرده است. متونی داریم که بین ۱۲۸۰ تا ۱۲۸۳ قمری هستند و نشان می‌دهند در آن بازه‌ی زمانی هم باز مطیع صبح‌ازل بوده و در ادرنه که امر را علنی می‌کند، انشقاق و شکاف بین آن‌ها عمومیت پیدا می‌کند. این اختلاف به تبعید بهاءالله به عکا و صبح‌ازل به قبرس منتهی شد.

پس بهاءالله در سال‌های بغداد و سال‌های بین استانبول و ادرنه خودش را مطیع تام و تمام صبح‌ازل معرفی می‌کرده و این با مبعوث شدنش در زندان تهران در ۱۲۶۹ قمری منافات دارد. لذا وقتی می‌گفتند: «شنیده‌ایم چنین ادعاهایی داری»، با جملات خیلی جدی و غلیظی نفی می‌کرد که من بعضی‌ها را در «تنبیه النائمین» آورده‌ام. او مکتوبات مفصلی دارد که: «مطیع صبح ازل هستم.» و این جمله خیلی مهم است: «کسی صحبت از نسخ آیین بیان کند، خدا دهان او را بشکند. أشهد أن من یظهره الله حق و یظهره الله فی المستغاث.» یعنی من یظهره الله در سال ۲۰۰۱ از آیین باب ظاهر خواهد شد. جالب این است که وقتی دو سال بعد از او می‌پرسند: «چطور شما خودت را من یظهره الله می‌دانی؟» می‌گوید: «همان‌طور که قیامت قرآن بود.» چون باب می‌گوید: «از ظهور مظهر جدید تا مرگ او، قیامت آیین قبل است»، بهاءالله هم به تأویل روی آورده و می‌گوید: «آن پنجاه هزار سال در شش سال ظهور باب طی شد، ۲۰۰۱ سال هم در این مدت طی شد.» باب بحث تأویل را از شیخ احمد احسائی گرفته بود. جنت یعنی ایمان به مظهر جدید، دوزخ یعنی عدم ایمان به مظهر جدید، صراط یعنی گذر از آیین قبلی به آیین جدید. این هم تعاریف باب است که بهاءالله از او گرفته است.

ب: پس بحث‌های قیامت که در بهائیت مطرح می‌کنند، از باب گرفته شده است؟

ن: بله، بسیاری از شبهات بهائی هم ریشه از باب دارد و این‌ها بسط داده‌اند. باب تأویل را سیّد باب باز کرد و البته آن را از شیخ احمد احسائی گرفته بود. میرزا مهدی غروی اصفهانی در رساله‌ی «الصوارم العقلیة» ـ که در نقد مکتب شیخی است ـ نشان می‌دهد که شیخ احمد احسائی از برخی روایات برداشت اشتباه کرد و برای خودش هم مقام معنوی قائل شده و می‌گفت: «هر لغت عرب ۷۰ معنی دارد که صاحبان لغت، یک معنی را فهمیدند و بقیه‌اش را آن کسی که خدا بخواهد می‌فهمد و من از آن افراد هستم.» رویکرد تأویلی بسیار اساسی در شیخیه باز شد. باب هم آن سنت را گرفت و از اسلام خارج کرد. بهاءالله هم مشابه همان توجیهات را انجام داد. پنجاه هزار سال در شش سال گذشت، ۲۰۰۱ سال مستغاث هم در این مدت نه سال گذشت و بهاءالله در زندان تهران مبعوث شد ولی تا ۱۴ سال بعد همواره می‌گفت من یظهره الله بعدها خواهد آمد!! اما به‌نظر می‌رسد برای اینکه این بلا را سر جانشینانش نیاورند، ۱۰۰۰ سال مدت حداقلی دین خودش را محکم کرد.

میرزاابوالفضل گلپایگانی در کتاب «فرائد» می‌نویسد: «از عظمت بهاءالله این است که باب تأویل را بست که دین خدا ملعبه‌ی هر آخوندی نشود.»[۱۵] جالب است، دین خدا ملعبه‌ی شما شد که با گزاره‌های دینی و با علائم ظهور بازی کردید. پر شدن زمین از ظلم و جور که موعود اسلام یعنی امام دوازدهم علیه‌السلام می‌آیند و از عدل و داد پر می‌کنند، شما گفتید ظلم و جور خرافات است و عدل و داد یعنی علم که او می‌آورد. آن دو حرفی که تا زمان ظهور ظاهر شده، آثار صاحبان دین اسلام است، ۲۵ حرف آثار کلان سید باب است! وقتی شما باب تأویل را باز می‌کنید، همین بلا باید سر خودتان هم بیاید. لذا برای این که این بلا سرِ جانشینانش نیاید، محکم گفت تا ۱۰۰۰ سال نمی‌آید و کسی حق ندارد این عبارت را از ظاهرش خارج کند. حاج شیخ احمد شاهرودی هم در آثار خودش مرتب به گلپایگانی به‌شدت می‌تازد که تو دین را به ماهی ۸۰ لیره فروختی، رفوکننده زخم گشاد برای رهبران بهائی‌ هستی و … واقعاً هم او چنین بوده است. به‌عنوان نمونه، خبر ابن‌مهزیار که در طائف خدمت حضرت امام زمان علیه‌السلام رسید و حضرتش برای او مفصل بیان کردند که چه اتفاقاتی خواهد افتاد و آن‌ها را هم از قول پدرشان امام حسن عسکری علیه‌السلام نقل کردند، قسمتی از آن مربوط به جریاناتی است که در بحیره‌ی طبریه اتفاق می‌افتد که نزدیک فلسطین است. حدیث دو صفحه است. میرزاابوالفضل می‌گوید به این مضمون: «از نشانه‌های ظهور حضرت بهاءالله حدیثی است که معروف است از امام حسن عسکری که در بحیره‌ی طبریه چنین و چنان خواهد شد.» اولاً، بحیره‌ی طبریه چه ربطی به عکا دارد؟ ثانیاً، خوب چه کسی این را نقل کرده است؟ وقتی به کتابی که میرزاابوالفضل نشانی داده مراجعه می‌کنید، می‌بینید از حضرت ولی عصر علیه‌السلام است. از همان کسی که آقای میرزاابوالفضل، شما وجودش را از عقاید خرافی شیعه می‌دانید، نقل کرده‌اید. بعد هم کلی باورهای شیعی محض درباره‌ی ظهور امام دوازدهم در آن است که او نیاورده است. نام این کار چیست؟ این یکی از کارهای میرزاابوالفضل است.

این مراتب که دیدیم نشان می‌دهد که اگر به آیین باب و آنچه او در آثارش گفته بود توجه کنیم، به‌عنوان یک طریقت فکری، چه قبول داشته باشی چه نداشته باشی، که طبعاً ما هم قبول نداریم، نتیجه‌ی آن‌ها آیین بهائی نمی‌شود.

به اول بحث برگردیم: حضور بابیه در ایران در دو بعد می‌تواند مورد توجه قرار گیرد. بعد اول اثری مخفی که در میان مسلمانان گذاشتند. ادعای من این است که در حوادث مهمی مثل شکل‌گیری اندیشه‌ی اصلاح دین، جنبش اتحاد اسلام، قتل ناصرالدین شاه قاجار، جنبش مدارس جدید، انقلاب مشروطیت، اضمحلال قاجاریه و نیز در برخی تصمیم‌گیری‌های مهم سلطنت رضاشاه مثل کشف حجاب، بابی‌های نهان‌زیستِ به‌ظاهرمسلمان، دخالت داشتند. البته به این بحث در اینجا نپرداختیم. بعد دیگر، حضور آشکار تعالیم بابیه در تاریخ ایران که بهائیت است. آن‌ها بسیاری از مردم ایران را به مرام خود مشغول کردند. تأمل دقیق در آموزه‌های باب، نشان می‌دهد که بهاءالله موعود او نیست. اگر باب را بپذیری، بهاءالله موعود او نخواهد بود.

در فیلم The Gate که بهائی‌ها برای باب ساخته‌اند، آخر فیلم، آقای دکتر امید قائم‌مقامی به برانگیختگی بهاءالله در زندان تهران پرداخته و راوی نیز می‌گوید: «یک رهبر بیشتر باقی نمانده بود و آن بهاء الله بود.» اصلاً این‌گونه نیست. اولاً، زمانی‌که بهاءالله در زندان بود، بزرگان بابیه زیاد بودند. بهاءالله در کتاب «بدیع» می‌گوید که هفت نفر شهید بیان را صبح‌ازل منصوب کرد. بهاءالله می‌گوید: «هفت نفر شهدای ناریه»[۱۶]، نوریه را ناریه می‌گوید. عبدالبهاء هم می‌گوید: «هفت تن به‌اصطلاح شهید بیان» که اسم بعضی‌ها را هم می‌برد، که یکی از مهم‌ترین‌ها ملامحمدجعفر نراقی بوده است. پس تنها رهبر باقی‌مانده بهاءالله نبوده است. من در مقاله‌ی «سازمان اداری بابیان» که در یکی از شماره‌های فصلنامه‌ی شما چاپ شد[۱۷] نشان داده‌ام که در سال‌های بعد از مرگ باب تا ظهور بهاءالله، صبح‌ازل در رأس نظام بابی بود و شهداء بیان پیروان او را اداره می‌کردند و بهاءالله واسطه‌ی شهداء بیان با صبح‌ازلِ مخفی‌شده بود. پس تنها رهبر باقی‌مانده نبود. ثانیاً، شما این فیلم را ساختید و کلمه‌ی آخرش را گفتید بهاءالله، من یاد یکی از ردیه‌های ازلی‌ها افتادم که میرزامصطفی کاتب نوشته و دقیقاً همین حرف را می‌گوید. می‌گوید: «مبلغین بهائی از خودشان هیچ چیز ندارند. اول امر باب را اثبات می‌کنند و بعد می‌گویند: او موعودی داشته که بهاءالله بوده است.» این فیلم آن حرف را تداعی کرد. حال می‌گوییم این‌طور نیست. اگر کسی آموزه‌های باب را بداند، به بهاءالله نمی‌رسد. به من یظهره ‌الله می‌رسد که به اعتقاد بابیان بعدها ظاهر خواهد شد.

گفتیم یکی از کارهایی که ادوارد بروان کرده چاپ کتاب «نقطة الکاف» است. او در آنجا مقدمه‌ای نوشته که ازلی‌مآبانه است. اثبات صبح‌ازل است. او می‌گوید فلان قسمت تاریخ قدیم «نقطة الکاف» در کتاب «تاریخ جدید» حذف شده که قسمت مهمش درباره‌ی صبح‌ازل است. آگاهان از تاریخ بهائی می‌دانند که وقتی این کتاب چاپ شد، عبدالبهاء بسیار آشفته شد. میرزاابوالفضل گلپایگانی شروع کرد به نوشتن کتابی که وسط کار از دنیا رفت، خویشاوند نزدیکش سیّدمهدی گلپایگانی کار را ادامه داد و اسمش «کشف‌ الغطاء عن حیل الأعداء» شد. به دلایلی این کتاب جمع شد و کسی بعداً آن را چاپ نکرد ولی چند نسخه از آن باقی مانده است. «کشف الغطاء» کتاب مهمی از جهات گوناگون است. یکی از موارد اهمیت آن کتاب، توبه‌نامه‌ی باب است که آنجا آمده است. خیلی از آن صحبت می‌کنند و به آن استناد می‌شود. فعلاً به توبه‌نامه کاری ندارم، اما چرا توبه‌نامه در آن کتاب آمده؟ پاراگراف قبل از توبه‌نامه را که بخوانیم، سیدمهدی گلپایگانی این را آورده نه میرزا ابوالفضل. می‌گوید به این مضمون: «برای اینکه بدانیم عظمت حضرت بهاءالله چقدر بود که نامه به ملوک جهان نوشت و آن‌ها را دعوت کرد، کافی است به توبه‌نامه‌ی حضرت اعلی توجه کنیم و با آن نامه‌ها بسنجیم.» می‌خواهد بگوید باب توبه کرد ولی بهاءالله برای ملوک جهان نامه نوشت. این نشان می‌دهد که استدلال‌های ازلی‌ها و به‌خصوص کتاب «نقطة الکاف» چقدر بر این شخص سنگین آمده که حاضر شده باب را فدای بهاءالله کند و درنتیجه ازلی‌ها و براون را بکوبد. درصورتی‌که متوجه نیست ضربه‌ی به باب، ضربه به اساس بهائیت است.

نورالدین چهاردهی در کتاب «باب کیست و سخن او چیست؟» اهمیت استدلال‌های ازلیان در برابر بهائیان را نوشته است. من این دیدگاه را ابتدا آنجا دیدم و ذهنم را به خود مشغول کرد. در مطالعات بعدی دیدم این واقعیتی است که بهائی‌ها نمی‌توانند از عهده‌ی ازلی‌ها برآیند. ما می‌بینیم در برخی آثار جدید مثلاً همین فیلم The Gate صبح‌ازل کنار گذاشته می‌شود و هیچ حرفی از او نیست. البته در بعضی از آثار قدیمی هم چنین است. می‌گویند باب، بعدش بهاءالله. هیچ اسمی از آن ۱۴ سال رهبری صبح‌ازل بر تمام بابیان نمی‌برند، درصورتی‌که یکی از جلدهای نه‌گانه‌ی «تاریخ ظهورالحق»، یعنی جلد چهار، همه‌اش درباره‌ی آن دوره است. شما چرا آن قسمت تاریخ باب را کنار گذاشتید و از باب به بهاءالله می‌رسید؟ در نسخه‌های قدیمی کتاب ایقان، نسخه‌ی اصل آن، که فاضل مازندرانی آن‌ را دیده و گزارش کرده، عبارتی را می‌آورد و می‌گوید به این مضمون: «این نسخه به خط حضرت عبدالبهاء است ولی این قسمتی را که الان نقل می‌کنم به خط خود حضرت بهاءالله است که در حاشیه نوشته: حاضرم جان خود را در سبیل نقطه و مکمن مستور فدا کنم.» صبح‌ازل در بغداد به حضرت مستور مشهور بود، این هم در کشف‌الغطاء گلپایگانی آمده و هم در رحیق مختوم اشراق خاوری. این نشان می‌دهد که مقصود از مکمن مستور، صبح‌ازل بوده است. مکمن هم چیزی شبیه محل وحی است. در نسخ اولیه‌ی «ایقان» مکمن مستور به کلمه‌ی مستور یا کلمه‌ی مستوره مبدل شده است. در نسخه‌ای به کتابت سال ۱۲۷۸ قمری هست؛ در نسخه‌ی کتابخانه‌ی مجلس شورای اسلامی که زین‌المقربین نوشته هست و در چند نسخه‌ی متقدم دیگر هم هست. حتی چاپ اول ایقان که ۱۵۷ صفحه‌ای بود، کلمه‌ی مستور را دارد. از ۱۳۱۰ قمری که چاپ دوم ایقان است، می‌شود کلمه‌ی علیا! سیر حذف نام صبح‌ازل از آثار، از قدیم بوده است. نمونه‌ی بارزش را در کتاب «ایقان» می‌بینیم، بعد هم به‌تدریج می‌رسیم به فیلم The Gate که کل تاریخ بابیه را می‌گوید و اسمی از صبح‌ازل نمی‌برد و بهاءالله را مطرح می‌کند. همان‌جا هم آقای دکتر امید قائم‌مقامی می‌گوید: «باب می‌گفت من یظهره الله به‌زودی می‌آید، very soon.» کجا گفته به‌زودی؟ حاج میرزاهادی دولت‌آبادی در «فصل الکلام» می‌گوید: «باب به این دو زمان غیاث (سال ۱۵۱۱) و مستغاث (سال ۲۰۰۱) توجه داشته»، پس باید بگوییم بین این دو زمان است. بهاءالله در نهان‌گویی‌اش بدتر می‌گوید: « أشهد أن من یظهره الله حق و یظهره الله فی المستغاث.» فاضل مازندرانی کل آن را که ۳۰ صفحه است، ذیل «یحیی» در جلد پنجم «اسرارالآثار خصوصی» آورده است. ولی ایشان چون نمی‌توانند صبح‌ازل را حل کنند، صورت‌مسئله را پاک می‌کنند. می‌بینیم سیدمهدی گلپایگانی، مبلّغ تراز اول بهائی به آنجا رسیده که باب را می‌شکند تا بهاءالله را بالا ببرد. او این‌اندازه از ازلی‌ها کینه به دل داشته است. سیدمهدی گلپایگانی نفر اول بهائیان در عشق آباد بوده و شخص مهمی است. خود عبدالبهاء به او می‌گوید که کتاب میرزاابوالفضل گلپایگانی را تکمیل کند.

بنابراین، در مطالعات بابی و بهائی، متون ازلی و آثار باب باید مورد توجه دقیق قرار گیرند. ادعای من این است که ریشه‌ی بسیاری از کارهای سیاسی و اصلاح دینی که در ایران دوره‌ی قاجار و رضاشاه پهلوی انجام شده و آثار برخی از آن‌ها به زمان ما هم کشیده شده، حرف‌های باب و آموزه‌های صبح‌ازل بوده اما به‌گونه‌ای نهان‌زیستانه و پنهان، آن هم در ظاهری اسلامی. همچنین، برآنم که آیین بهائی‌ که خودش را بر آموزه‌های باب استوار می‌داند و جمع قابل توجهی از مردم ایران را در این ۱۵۰ سال به‌صورتی غیرپنهانی و آشکار به خود کشاند، هرچند از آن تعالیم به‌شدت بهره برد، اما به آن آموزه‌ها ارتباطی ندارد و حرف‌های باب، با وجود آنکه در تبلیغات داعیان بهائی بیشترین کاربرد را داشته و دارد، به بهاءالله نمی‌انجامد.

ب: خیلی تشکر می‌کنیم از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید.

ن: ممنون و سپاسگزارم.

[۱] عزیه نوری، تنبیه النائمین (نمودی از گفت و گوها ومناظرات ازلیان و بهائیان)، به کوشش سید مقداد نبوی رضوی، نشر نگاه معاصر: تهران، چاپ دوم، ۱۳۹۶٫

[۲] سید مقداد نبوی رضوی، تاریخ مکتوم، شیرازه: تهران، چاپ دوم، ۱۳۹۶٫

[۳] سید مقداد نبوی رضوی، اندیشه‌ی اصلاح دین در ایران، شیرازه: تهران، چاپ سوم، ۱۳۹۷٫

[۴] سید مقداد نبوی رضوی، نقش وقایع‌نگاران بابی در گزارشگری جنبش مشروطیت ایران، فصلنامه تاريخ معاصر ايران، سال شانزدهم، شماره ۶۱-۶۲، بهار و تابستان ۱۳۹۱،صص ۱۱۹-۲۲۳٫

[۵]. کما روي عنه صلوات الله عليه أنه لما سأله کميل‌بن‌زياد عن الحقيقة، فقال: ما لک و الحقيقة؟ فقال: أو لست صاحب سرک؟ فقال صلوات الله عليه: بلى و لکن يترشح عليک ما يطفح‏ مني. فقال کميل: أو مثلک يخيب سائلاً؟ فقال عليه‌السلام: الحقيقة کشف‏ سبحات‏ الجلال من غير إشارة. فقال: زدني بياناً. فقال عليه‌السلام: محو الموهوم مع صحو المعلوم. فقال: زدني بياناً. فقال عليه السلام: هتک الستر لغلبة السر. فقال: زدني بياناً. فقال صلوات الله عليه: جذب الأحدية بصفة التوحيد. قال: زدني بياناً. قال عليه‌السلام: نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياکل التوحيد آثاره. قال: زدني بياناً. قال: أطفئ السراج فقد طلع الصبح.

.[۶] ص ٣٣  و ۳۴ کتاب اقدس: (٣٧) من يدّعی امراً قبل اتمام الف سنة کاملة انّه کذّاب مفترٍ… من يأوّل هذه الآية او يفسّرها بغير ما نزّل فی الظّاهر، انّه محروم من روح الله و رحمته الّتی سبقت العالمين.

.[۷] به علمای تراز اول آیین باب، «شهید بیان» گفته می‌شد.

[۸] سید مقداد نبوی رضوی، اسنادی در باره‌ی جایگاه صبح ازل در نگاه باب، فصلنامه بهائی شناسی، شماره ۲و۳، پاییز و زمستان ۹۵، ص۶۴ تا ۱۱۰٫

[۹] باب۱۵ از واحد ۵

[۱۰]. نگاه کنید به اشراقات و چند لوح دیگر، ص ۲۴ تا ۳۰٫

[۱۱]. چنین مضمونی در کتاب‌های مختلف نقل شده است. نگاه کنید به کتاب اشراقات و چند لوح دیگر، ص۲۴؛ کتاب بدیع، ص۶۶؛ منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ج۴، ص ۱۴۵٫

[۱۲] ملا محمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، صص ۱۲، ۱۳ و ۵۲، نسخه خطی، کتابخانه دانشگاه کیمبریج، مجموعه اسناد ادوارد براون، ش (۹) F.63.

[۱۳] ملا رجبعلی قهیر، کتاب استدلالات قهیر، ص ۸۴، نسخه‌ی عکسی چاپ ازلیان به خط محمّدصادق ابراهیمی.

[۱۴] اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۴، ص ۱۳۷٫ نسخه خطی.

[۱۵] میرزا ابوالفضل گلپایگانی، کتاب الفرائد، ص ۶۳۵، بی‌جا. مبطعة هندیة، بی‌تا.

[۱۶] حسینعلی نوری، بدیع، بی‌جا.، بی‌نا. [چاپ سنگی از نسخه‌ی خط زین‌المقربین، تاریخ پایان کتابت نسخه: ۱۳ ربیع‌الاول ۱۲۸۶ ق.]، بی‌تا، ص ۲۹۴٫

[۱۷] سید مقداد نبوی رضوی، سازمان اداری بابیان در زمان اقامت میرزایحیی صبح ازل در بغداد (۱۲۶۹ تا ۱۲۸۰ ق.)، فصلنامه بهائی شناسی، شماره ۴، تابستان ۱۳۹۶، صص ۷۶-۹۱

بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری توسط سردبیر
بارگذاری در مصاحبه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code

بررسی

عباس‌افندی و فلسطين، قسمت دوم: انتقال اراضی فلسطين به يهوديان مهاجر

حمید فرناق   چکیده نوع رابطه بهائیان و به‌ویژه رهبران آنان با کشورهای استعماری وقت، ا…