
عبدالحسين فخاري
چکیده
کتاب بهائیان اثری تحقیقبنیاد از استاد دکتر نجفی شوشتری است که پس از گذشت پنجاه سال، به اذعان محققان و کارشناسان تاریخ و فرق، همچنان مهمترین منبع شناخت روزآمد دربارۀ شیخیه، بابیه و بهائیه است. کتابی که هم جنبههای تاریخی را کاویده و هم با استفاده از اصلیترین متون شیخی، بابی و بهائی، نقدی علمی بر باورهای آنان، ارائه کرده است. اولین چاپ این کتاب، در سال۱۳۵۶به بازار آمد و نایاب شد، سپس در سال ۱۳۸۳ بهوسیلۀ ناشری دیگر، چاپ و منتشر شد. نویسندۀ تلاشگر این کتاب، تحقیقات خود را به کتابخانههای ایران محدود نکرد و به مصر رفت و در کتابخانههای مصر، نسخههای کتب بهائیت را یافت و با نسخههای دیگر تطبیق کرد و نقدهایی عالمانه برای پژوهشگران به ارمغان آورد. بهائیشناسی این اثر گرانمایه را در این شماره معرفی مینماید.
کلیدواژهها: بهائیان، نجفی شوشتری، شیخیه، بابیه، کتابخانههای مصر، وطن پرستی.
مقدمه
استاد دکتر سیدمحمدباقر نجفی شوشتری (۱۳۲۵-۱۳۸۱ش)، نویسنده، پژوهشگر و فرهیختهای کمنظیر، دانشآموختۀ مکتب محیط طباطبایی و مرید شیوه انتقادی مجتبی مینوی، دمخور با علامه محمدتقی جعفری و شاگرد درس فلسفۀ وی بود. تحصیلات مقدّماتى را در خرمشهر و آبادان و تهران به پایان آورد و در رشتههاى اقتصاد و حسابدارى تا اخذ درجۀ دکترى ادامه داد؛ امّا علاقه و دلبستگى به مباحث ادبى و فلسفى و تاریخى او را بهسوى مطالعه و پژوهش در مقولات مذکور سوق داد و از محضر استادانى چون علاّمه سیّدمحمّدحسین طباطبایى، جلالالدّین همایى، مجتبى مینوى، محمّد محیط طباطبایى، دکتر سیّدحسین نصر، پروفسور محمود حسابى و سیّدمحمّد فرزان، دانش اندوخت. سپس رخت اقامت در قاهره و جامعةالأزهر افکند و مدّت زمانى به تکمیل آموختههاى خود، بهویژه زبان عربى و تهیّه فهرست از نسخههاى خطّى و مصریّه پرداخت. آنگاه به ایران بازگشت و در پژوهشکده علوم ارتباطى و توسعه ملّى به کار و تحقیق مشغول شد. وى تا آغاز جنگ تحمیلى و اشغال خرمشهر در آن شهر به سر برد و سپس در سال ۱۳۶۹ به آلمان مهاجرت کرد و تا پایان عمر در آن کشور زندگى کرد. او در ۲۶ تیرماه ۱۳۸۱ رخت به دیار باقی کشید و در صحن باغ طوطی حضرت عبدالعظیم حسنی تهران به خاک سپرده شد. از مرحوم استاد دکتر محمدباقر نجفی نزدیک به ۶۰ اثر در دست است که جملگی آنها نشانههایی از روح تحقیق و دقت و امانت علمیاند که شامل کتب، مقالات و سخنرانیهای چاپشدۀ ایشان است. کتاب گرانسنگ «بهائیان» او نخست بهوسیلۀ انتشارات طهوری در سال ۱۳۵۶و سپس با تصحیح مجدد در سال ۱۳۸۳ بهوسیلۀ انتشارات مشعر (وابسته به سازمان حج و زیارت) منتشر گردید. حجةالاسلام و المسلمین سیّدعلی قاضیعسکر، نمایندۀ پیشین رهبری در امور حج و تولیت کنونی حرم حضرت عبدالعظیم، در یادداشتی به مناسبت درگذشت این دانشمند خدمتگزار با عنوان «یادی از استاد نجفی شوشتری» نوشت: دانشمند فرزانه و محقق ارزشمند آقای دکتر سیدمحمدباقر نجفی رحمة الله علیه زندگی را در سن ۵۶ سالگی بدرود گفت و علاقهمندان به علم و فرهنگ و دین را در سوگ خود غمگین ساخت. وی در سال ۱۳۲۵ ه. ش. در خرمشهر به دنیا آمد و پس از گذراندن مراحل تحصیل مقدماتی، در شهرهای آبادان و خرمشهر به تهران هجرت کرد و در رشتههای اقتصاد و حسابداری، فلسفه، حکمت و عرفان و تاریخ و ادب ادامه تحصیل داد و از محضر استادانی همچون: علامه جعفری، جلالالدین همایی، محمد محیط طباطبایی، پروفسور محمود حسابی و … بهره گرفت. سپس به دانشگاه الازهر مصر رفت و پس از طیّ مراحل دانشگاهی به ایران بازگشت. مرحوم نجفی خود در این زمینه میگوید: «چون به ایران بازگشتم، از سَر غرور و خدمت به فرهنگ و معنویات، به تشویق استادان مطهّری، جعفری و مرتضی شبستری، در مرکز تحقیقات و مدرسی و محققی پژوهشکده علوم ارتباطی و توسعۀ ملّی، خیره و حیران ماندم و چشم به دود شعلۀ شومینۀ سیاست فرهنگی نابینا کردم تا یافتم باید پنجرۀ این بناهای عاریتی را بهسوی باغ فرهنگ ایران بگشایم ….» وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به موطن اصلی خویش خرمشهر بازگشت و در آنجا به تحقیق و تألیف پرداخت، لیکن با آغاز جنگ تحمیلی، خانه و کاشانهاش زیر هجمه ددمنشان بعثی قرار گرفت و به ناچار از آن شهر هجرت کرد. مرحوم نجفی دراینباره میگوید: «سالهای ۵۷و۵۸ در خرمشهر به سر میبردم، مشغول تحقیق و تدوین نهایی مجلّد اول مدینهشناسی بودم که عراقیها با گلولههای توپ، خرمشهر را مورد حمله قرار دادند، پس از هجوم، راهی جز ترک خانه و دیار نداشتم، به همراه همسر و سه پسر کوچکم و دختر بیستروزهام، خانه و هر چیز باارزشی را که در آن بود رها کردیم و شبانه از شهری در آتش خارج شدیم. مدتی در بروجرد به سر بردیم تا اینکه قسمتهایی از خرمشهر را از عراقیها گرفتند، همسرم مرا تشویق کرد تا به خرمشهر بازگردم و مقداری پول و اثاث و لباس برداشته، بازگردم. با زحمت فراوان به خرمشهر بازگشتم. شهر را دود و آتش فرا گرفته و خالی از سکنه بود. نبرد توپخانهها و خمپارهها در غرب شهر ادامه داشت. خانه شخصی ما در منتهی الیه شرق شهر قرار داشت و با افتادن و خزیدن و دویدن، خود را به خانهام رساندم، همه چیز موجود بود، به اتاق کودکانم رفتم امّا نتوانستم چیزی را انتخاب کنم … به اتاق کتابخانهام رفتم، شش هزار جلد کتاب و صدها میکروفیلم و پرونده تحقیق داشتم، نگاهی به همه انداختم، قدرت تصمیمگیری نداشتم، به اتاق پذیرایی رفتم. به فرشها، ظرفها و اشیای با ارزش نگاه کردم، چه میتوانستم بردارم و در ماشین کوچک خود جای دهم و بار کنم؟! کمی لباس بچههایم را برداشتم و به کتابخانه بازگشتم و چمدانی را که در آن عکسها و اسلایدها و تحقیقات «مدینهشناسی» و «آثار ایران در مصر» و «دیننامههای ایران» بود برداشتم و با هرچه ثروت بود خداحافظیِ همیشگی کردم.
این سختترین انتخابی بود که بر سر ادامه تحقیق وجود داشت و درنهایت بر نفس خود فائق آمدم و نقوش مدینه را آوردم و ثروت خانه را رها کردم …».
مرحوم سیدمحمدباقر نجفی در زمینههای گوناگون تخصص و تبحّر داشت، لیکن از آن همه، به کار مدینهشناسیاش بهشدت عشق میورزید… او دراینباره میگوید: «غربت مدینه دهان گشود، جانم را همچون جامهای پوسیده در صحرایی نهاد و بر آن آتش انداخت…. چند ماهی نگذشته بود که در بیابانهای حجاز ایستادم… به بادی میماندم که بیآنکه جایی را بشناسم میتاختم. بیآنکه بدانم به کجا باید بروم. به خاکی میماندم که پراکنده میشدم. کار آکادمیک را در مدینه و از خانه ابوایّوب انصاری آغاز کردم… سالها تحقیق کردم تا یافتم چه چیزهایی وجود داشته و در سدههای بعد آثاری از آن حفظ شده است، ولی وقتی خواستم آنها را بیابم بیش از بیست سال طول کشید تا نشانیهای قدیمی آنها را در مناطق و روستاها و شهرهای مهم حجاز جستوجو کنم…». «مرحوم نجفی با عشق و شوری خاص، سالها در بیابانهای مکه و مدینه تردّد داشت و به دنبال آثار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم میگشت تا آنها را بشناسد و سپس به مردم بشناساند. از چند سال پیش که از نزدیک با وی آشنا شدم، در بیشتر جلسات، هرگاه نام مدینه را میآورد اشک از دیدگانش جاری میشد؛ بهطوریکه گویی از عشقی شدید میسوزد. او نزدیک به ده روز در منطقۀ غدیر خم حضور یافت و از آنجا گزارش و فیلم و عکس تهیه کرد. در یک شبِ بهیادماندنی که برای عرضه کار جدیدش؛ یعنی «مصحف ایران» توفیق شرفیابی به محضر رهبر معظم انقلاب حضرت آیةاللَّه خامنهای را یافت و نتیجۀ تحقیق خود درباره غدیر را به معظم له تقدیم میداشت، هنگام شرح چگونگی تهیّه آن، اشک از دیده فرو ریخت و وقتی کار قرآنیاش، که منعکسکننده یک هزار سال تاریخ کتابت قرآن همراه با نمونۀ کارهای هنری، تذهیب، جلد و دیگر ویژگیهای قرآنهای خطی بود، به مقام معظم رهبری ارائه داد، از سوی معظم له مورد تشویق قرار گرفته و معظم له از سلیقه او در تهیّه مصحف تمجید فرمودند، نکاتی را نیز به نامبرده یادآور شدند، که پس از آن جلسه چندین مرتبه اظهار داشت: همه آن نکات را اعمال خواهم کرد و حدوداً چند ماه قبل از رحلتش با خوشحالی میگفت: همه آن نقطهنظرها را پیاده کردم که امید است این اثر ارزشمند و بهیادماندنی بهزودی چاپ شود.
تمام عشق او مدینهشناسی بود، طریق هجرت را که خود چندین مرتبه آن را وجب به وجب پیموده بود، اخیراً آماده چاپ کرده و پیشبینی میکرد این مجموعه به شش جلد برسد. مرحوم نجفی کارهای گروهی را فردی انجام میداد و موفق هم بود، مجموعهای از عکسها، فیلمها، کتب و آثار خود را نیز به دفتر مطالعات و تحقیقات وزارت امور خارجه واگذار کرد و مرکزی به نام مدینهشناسی در دفتر مطالعات تأسیس گردید که موجب دلگرمی بسیار ایشان شده بود. بههرحال، وی محقّقی بود توانا که در پژوهش و تحقیق و توانایی در قلم و بیان و تلاش و پشتکار بسیار جدّی و سختکوش و مخلص بود. فقدان این دانشمند سترگ را به محققان و اندیشمندان و فرهیختگان کشور و نیز همسر و فرزندان و بستگان داغدارش تسلیت میگوییم و گرچه تحقیقات وی در زمینه مدینهشناسی ناتمام ماند، لیکن نام و یادش همچنان جاودانه خواهد ماند».
آثار
برخی از آثار چاپشده ایشان؛ اعم از کتب، مقالات و سخنرانیها عبارتند از:
- متافیزیک مسیحی؛ تهران، شرکت انتشار: ۱۳۴۶، ۱۲۲ ص.
- زندگی و اصالت مذهبی؛ خرمشهر، کتابخانه امام صادق علیه السلام: ۱۳۴۹، ۷۳ ص.
- ایدئولوژی الهی (چاپ دوم با نام: تفکّر مذهبی. چاپ سوم با نام: جهانشناسی ابدیت)؛ با مقدمۀ محمود طالقانی و محمّدتقی جعفری، تهران، انتشارات بعثت: ۱۳۴۹، ۲۸۸ ص.
- جهانبینی انسانی، تهران: ۱۳۵۰، ۲۷۴ ص.
- خروش حماسهها؛ تهران، شرکت انتشار: ۱۳۵۱، ۵۶ص.
- اندیشه علمی مذهب؛ متن سخنرانیها در دانشکده نفت آبادان و …، تهران: ۱۳۵۲، ۷۳ ص.
- سوز مسلمانی؛ تهران، شرکت انتشار: ۱۳۵۲، ۱۷۶ص.
- اندیشه علمی، اندیشه مذهبی؛ مجموعه ۷ میزگرد تلویزیونی، تهران، رادیو تلویزیون ملّی ایران: ۱۳۵۲٫
- مجموعه گفتار رادیویی، (۱۳۵۳- ۱۳۵۴)؛ دو مجلّد، ۳۶۲ ص.
- اسلام، مارکسیسم؛ تهران، انتشارات سروش: ۱۳۵۴، ۱۳۴ ص.
- تاریخچۀ کنفرانس اسلامی؛ تهران، گروه تحقیق رادیو تلویزیون ملّی ایران: ۱۳۵۵، ۳۲۱ص.
- بررسی کوتاهی از رسانهها، مراکز و سازمانهای مذهبی ایران؛ تهران، پژوهشکده علوم ارتباطی و توسعه ایران: مرداد ۱۳۵۵، ۱۷ ص.
- کتابشناسی نسخههای خطّی فارسی؛ کتابخانه عارف حکمت، مدینه، عربستان سعودی: ۱۳۵۶، ۱۳۵ص.
- بهائیان؛ تهران، انتشارات طهوری: ۱۳۵۶، ۸۱۴ ص.
- خوزستان در منابع ایرانشناسی؛ شیراز، انتشارات طهوری: ۱۳۶۱، چاپ دوم، آلمان: ۱۹۹۴، ۲۵۲ ص.
- از قاهره تا صوفیآباد سمنان، دمی با رساله فتح المبین علاءالدّوله سمنانی؛ تهران: ۱۳۶۵، ۴۵ ص.
- مدینهشناسی، (جلد اول) بافت تاریخی جغرافیایی شهر مدینه در زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم؛ آلمان: ۱۳۶۴ ش، ۶۰۰ ص.
- دیننامههای ایران؛ کلن، آکادمی علوم اسلامی، انتشارات بریل: ۱۹۸۷، ۴۹۸ ص.
- منابع تفاهم در مذاهب اسلامی؛ آلمان، کلن: ۱۹۸۷، تقدیم به کنگره بینالمللی بزرگداشت پروفسور فلاطوری استاد دانشگاه کلن، ۱۸۲ ص.
- گفتگویی دربارۀ کتاب سلمان رشدی و ضرورت طرح نقد پژوهشهای فرهنگی در ارتباط با آزادی بیان؛ تهران، مجموعه مصاحبهها: ۱۹۸۷، ۶۲ ص.
- آثار ایران در مصر؛ کلن، آکادمی علوم اسلامی: ۱۹۸۹، ۷۴۴ ص.
- فرهنگ ایران زیر ضربات جنگ عراق با ایران؛ مقالهای که نگارش آن ۸ سال به درازا کشید، تهران: ۱۳۷۰، ۹ ص.
- غرب در فرهنگ ایران؛ متن سخنرانی در دانشگاه کلن، ۲۸ آگوست ۱۹۸۹، آلمان: سپتامبر ۱۹۹۳، ۳۰ ص.
- هویّت فرهنگی ایرانیان؛ متن سخنرانی در دانشگاه کلن: ۲۲ سپتامبر ۱۹۹۰، ۳۷ ص.
- نقد تاریخی گسترش اسلام در ایران؛ کلن: ۱۹۹۰، ۲۱ ص.
- شاهنامه فرودسی به دور از تعصّبات و بهرهبرداریها؛ کلن به مناسبت سال جهانی بزرگداشت شاهنامه فرودسی، یونسکو: سپتامبر ۱۹۹۰، ۶۹ ص.
- مبانی عرفان در شاهنامه فردوسی؛ متن سخنرانی در دانشگاه کلن: ۲۶ آوریل، ۱۹۹۱، ۲۴ ص.
- نقش محیط طباطبایی در حفظ هویّت فرهنگی ایرانیان؛ متن سخنرانی در خانه فرهنگی ایران، کلن: ۲۸ نوامبر ۱۹۹۲، ۳۲ ص.
- بحر بصره، بحر فارس؛ آلمان: ۱۹۹۳، ۳۰ ص.
- مادهای کرد؛ متن سخنرانی در انستیتو ایران و عرب، لندن: ۲۰ سپتامبر ۱۹۹۳، آلمان: آگوست ۱۹۹۴، ۲۷ ص.
- بعد از جنگ فرهنگ ایران؛ متن سخنرانی در کانون ایران: ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۳، آلمان: آگوست ۱۹۹۴، ۲۶ ص.
- مقامات بایزید بسطامی؛ آلمان: ۱۹۹۴، ۱۷۸ ص.
- مقامات سهل تستری؛ کلن: مارس ۱۹۹۴، ۵۸ ص.
- ریشههای نظریّه فرهنگها و رویارویی سیاستها در تاریخ فرهنگی ایران؛ کلن: ۱۹۹۴، ۷۷ ص.
- مهاجران جهان؛ یونسکو: نوامبر ۱۹۹۴، ۷۱ص.
- نیایش مهاجران؛ کلن: ۱۳۷۳، ۳۹ ص.
- کینزدایی در شاهنامه فردوسی؛ متن سخنرانی در خانه فرهنگی ایران، کلن: ۲۱ ژانویه ۱۹۹۵٫
- گذار از حماسۀ پهلوانی به حماسۀ عرفانی؛ لندن، مجلّه صوفی، شماره ۹: دسامبر ۱۹۹۵، ۱۲ ص.
- تمدّنها، رویاروی سیاستها، نقدی بر نظریّه جنگ تمدّنها، اثر ساموئل هانتینگتون؛ کلن، رساله اوّل: فوریه ۱۹۹۵، ۳۲ ص. رساله دوم و سوم: آوریل ۱۹۹۵، ۱۹ ص و ۳۴ ص.
- دانشمندان مهاجر؛ متن سخنرانی در جامعه استادان و متخصّصین ایرانی مقیم، کلن: ۲۹ آوریل، ۱۹۹۵، ۱۷ ص.
- اعلامیّه جهانی حقوق فرهنگها؛ کلن: دسامبر ۱۹۹۵، ۲۸ ص.
- نامهای به پاپ اعظم دربارۀ اظهارنظر ایشان دربارۀ خدا در قرآن؛ کلن: فوریه ۱۹۹۶٫
- مفهوم فرهنگی قومیّت ایرانی؛ متن سخنرانی در کانون ایران، لندن: ۱۷ مه ۱۹۹۶، ۱۷ ص.
- خاطرات فرهنگی؛ کلن: ۱۹۹۷، ۴۲ ص.
- مدینهشناسی، (جلد دوم) تاریخ جغرافیایی غزوات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، بن: ۱۹۹۷، ۵۰۸ ص.
- شاهنامههای ایران؛ هانور: ۱۹۹۷٫
- هفت فرهنگ ایران در گفتگوی فرهنگها، بر اساس نظریّه تمدّنها، سیاستها؛ کلن: دسامبر ۱۹۹۷، ۲۴۸ ص.
- آشفتگی در گفتگوی فرهنگها؛ متن سخنرانی در لندن، کانون ایران: ۲۸ مه ۱۹۹۹، ۱۶ ص. به مناسبت سال ۲۰۰۱، سال جهانی گفتگوی تمدّنها.
- فرهنگ گفتگو، متن سخنرانی، ژوئن ۱۹۹۹ به بعد، ۱۵۱ ص.
- مدینهشناسی، (جلد سوم) تاریخ جغرافیایی مسیر هجرت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم؛ (در دست چاپ).
- مدینهشناسی، (جلد چهارم) تاریخ جغرافیایی مسیر بازگشت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به مکّه؛ (در دست چاپ).
- صلح فرهنگها، به مناسبت سال ۲۰۰۱، سال جهانی گفتگوی تمدّنها؛ نوامبر ۱۹۹۹٫
- فرهنگ صلح، فرهنگ ایران در آستانه هزاره سوم؛ به مناسبت سال ۲۰۰۱، سال جهانی گفتگوی تمدّنها، ژانویه ۲۰۰۰٫
- غم و عزا در فرهنگ ایران؛ متن سخنرانی در لندن، کانون ایران: ۲۶ مه ۲۰۰۰٫
- خاطراتی از پروفسور محمّدتقی جعفری بین سالهای ۱۹۶۵- ۱۹۷۷؛ کلن: ۳۱ ص.
نویسنده و محقق و پژوهشگر گرامی حجةالاسلام و المسلمین رسول جعفریان دربارۀ مرحوم استاد نجفی نوشت: مدتهای مدید از عمرش را در کتابخانههای مصر و دانشگاه الازهر مشغول پژوهش در نسخ خطی و آثار هنری ــ دینی شد. یکی از دستاوردهای آن پژوهشها، انتشار کتاب آثار ایران در مصر بود.
استاد سپس به ایران بازگشت و مشغول کارهای تحقیقی، فرهنگی و هنری شد و آثاری خلق کرد که بهحق در ردیف بهترین کارهای پژوهشی، در این دوره از تاریخ ایران بود. اگر قرار باشد در یک سخن، آثار مرحوم نجفی را تعریف کنیم باید بگوییم: آثار استاد همگی درجهت تحقیق و دفاع از میراث اسلامی ـ ایرانی است؛ آثاری مانند: دیننامههای ایرانی، آثار ایران در مصر و بسیاری دیگر. یکی از ابعاد بسیار عالی و فراموشناشدنی استاد، علقه او به شخص رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بود؛ بهطوریکه هرگاه نام آن حضرت بر زبانش جاری میشد، اشک در چشمانش حلقه میزد و این نشان میداد که تا چه اندازه با آن حضرت پیوند درونی دارد. به همین دلیل چندین سال متوالی به پژوهش دربارۀ جغرافیای دینی مدینه منوّره پرداخت که حاصل آن کتاب بسیار ارزشمند مدینهشناسی بود که در زمان حیاتش دو مجلد از آن چاپ شد و قرار بود که در ضمن پنج جلد انتشار یابد. نگاه خریدارانه به این اثر نشان میدهد که کتاب یادشده تا چه اندازه حاوی تحقیقات میدانی و کتابخانهای مبسوط مؤلف است، بهخصوص که به لحاظ چاپ، از نفاست ویژهای برخوردار بود و میتوان گفت این اثر مانند شخصیت خود استاد، مشتمل بر احساس مذهبی شدید، یک کار هنری شگرف و یک روحیه تحقیقی در حد عالی است.
استاد از آن دسته انسانهایی بود که خداوند خیلی چیزها را یکجا به ایشان عطا کرده بود و این کار، یعنی مدینهشناسی، بازده و تجلّی آن نعمتها بود که استاد قدردانش هم بود. استاد نجفی در سالهای پایانی عمرِ پهلوی، چندین اثر که رنگ و بوی نگرش سیاسی ـ اسلامی داشت انتشار داد. یکی سوز مسلمانی (تهران، شرکت سهامیانتشار، ۱۳۵۲) بود که با نثری دیکلمهوار، اندیشههایی را در باب مفاهیم انقلابی ــ اسلامی آن نگاشت. کتاب دیگر او ایدئولوژی الهی و پیشتازان تمدن بود که مرحوم طالقانی و محمدتقی جعفری بر آن مقدمه نوشتند. نیز کتاب اندیشۀ علمی مذهب که متن پیادهشدۀ سخنرانی استاد نجفی در دانشکده نفت آبادان بود.
اسلام و مارکسیسم اثر دیگر اوست که سال ۱۳۵۴ انتشارات سروش (وابسته به رادیو و تلویزیون ملی ایران) منتشر کرد. دیگر آثار وی، پیش از انقلاب عبارتند از: بررسی کوتاهی از رسانهها، مراکز و سازمان مذهبی ایران، (تهران، ۱۳۵۵)، مجموعۀ گفتار رادیویی (۱۳۵۳ ــ ۱۳۵۴، دو مجلد، ۳۶۲ص)، خروش حماسهها به یاد فاطمه، به یاد پیامبر، به یاد ولایت (شرکت سهامی انتشار، ۱۳۵۱) زندگی و اصالت مذهبی (خرمشهر، ۱۳۴۹)، متافیزیک مسیحی (شرکت سهامی انتشار، ۱۳۴۶) و برخی از آثار ایشان بعد از انقلاب: خوزستان در منابع ایرانشناسی (طهوری، ۱۳۶۱)، دیننامههای ایران (برلن، ۱۳۶۴) و چندین مقاله و کتاب دیگر.
شاید بتوان گفت یکی از بهترین آثار ایشان «مصحف ایران» است که بر اساس بیش از ۱۸۰ نسخه خطّی ایرانی از قرآن و در دو جلد همراه با یک ضمیمه در اواخر سال ۱۳۸۲ به صورت یک اثر هنری جاودان انتشار یافت. ایشان در شماره ۳۳ فصلنامه میقات حج (پاییز ۷۹) ضمن مصاحبهای، شرحی از زندگی و کارهای علمی خود را ارائه کرده است». استاد جعفریان در ادامه دربارۀ کتاب «بهائیان» مرحوم نجفی مینویسد:
«آگاهیم که فرقه منحرف و ضالّه بهائیت در طول دوران پهلوی دوم، با حمایت مستقیم عناصر این رژیم و حتی با حمایت شخص محمدرضا، بهرغم قَسمی که در دفاع از مذهب تشیع اثناعشری یاد کرده بود، بسیار رشد کرد. تصور اینکه فردی بهائی با نام هویدا سیزده سال بر مسند نخستوزیر بنشیند، آن هم در دولتی که مدّعی دفاع از مذهب تشیع بود! بسیار شگفت است؛ اما با توجه به ماهیت خبیث و کثیف پهلوی و اینکه درواقع مشتی رجاله و وابسته در آن دوره بر ایران اسلامی و شیعی حکمرانی میکردند، این امر چندان شگفت نیست. بهجز هویدا، دهها تن از سران رژیم، بهائی بودند و با تمام وجود با آگاهی و حمایت خاندان پهلوی به حمایت از بهائیت پرداخته، در جهت ترویج آن تلاش میکردند. امام خمینی، رهبر روشنضمیر انقلاب اسلامی، با فراست دریافته بود که حامی و بانی اصلی این فعالیتها، دربار پهلوی است؛ بنابراین، برخلاف بسیاری دیگر، نوک پیکان حمله را متوجه این رژیم کثیف کرد و بحمدالله با سرنگونی آن نظام، بساط تبلیغات آیین پوچ بهائیت هم برچیده شد.
بااینحال، در همان روزگار بودند کسانی که با توجه به شدت فعالیت بهائیان، مصمم بودند در برابر تلاشهای تبلیغاتی و علمی آنان بایستند. این کارها بیش از همه تبلیغاتی بود و در این میان، یک کار پژوهشی گسترده که بتواند تکیهگاه تحصیلکردگان و دانشجویان و طلاب باشد و ماهیت این فرقه ضالّه را بهلحاظ تاریخی، آن هم به صورتعالمانه، نشان دهد، وجود نداشت. این وظیفه را استاد نجفی بر عهده گرفت. وی مدتها با حمایت برخی از تشکلهای اسلامی که اسنادی از این گروه در اختیار داشتند، پشت کرسی تحقیق و تتبع نشست و سرانجام در سال ۱۳۵۶ش. موفق به تدوین کتاب بهائیان شد. این کتاب که مانند دیگر آثار استاد، مشحون از پژوهش و دقت است، با تکیه بر متون اصلی و اسناد موثق تدوین شده است. بیشک نهتنها تا آن زمان، بلکه معالاسف، حتی الان نیز کتاب جامعی که بتواند روند شکلگیری این فرقه منحرف را نشان دهد، به بازار عرضه نشده و این تنها اثر جامعی است که از زمان شکلگیری مرام شیخیه و سپس بر اساس آن بابیه و بهائیه نوشته شده و در اختیار است؛ تأسف از این بابت واقعاً عمیق است، زیرا در جهان اسلام، ایران بهعنوان منشأ این فرقۀ ضاله شناخته شده و به همین دلیل، لازم است دراینباره، به مسؤولیت تاریخی خویش بیشتر عمل کرده و با عرضۀ کارهای پژوهشی گسترده، ماهیت ساختگی این فرقه را نشان دهد.
اثر استاد نجفی نهتنها به لحاظ نشان دادن تاریخچۀ شکلگیری بهائیت، بلکه به دلیل اشتمال آن بر یک پژوهش جامع دربارۀ شیخیه نیز اثری ارجمند است؛ زیرا در این باب هم، جز چند کار پراکنده، کار جدی صورت نگرفته است. پس از گذشت سالها از انتشار آن (۱۳۵۶، تهران، طهوری) لازم بود تا این اثر تجدید چاپ شود. این مطلب توسط معاون محترم آموزش و پژوهش بعثه مقام معظّم رهبری با استاد در میان گذاشته شد و پس از موافقت، کتاب حروفچینی و برای تصحیح خدمت استاد فرستاده شد. هنوز استاد بیش از نیمی از کتاب را تصحیح نکرده بودند که دست اجل ایشان را از دامان ایران اسلامی گرفت. کار تصحیح دنبال شد و بحمدالله همانگونه که شاهد هستید این اثر ارجمند در اختیار شما عزیزان قرار گرفته است. نشر مشعر باید مفتخر باشد که توفیق یافته است این رسالت فرهنگی را بهخوبی ادا کند و از این بابت، خدای متعال را شاکر است.» (رسول جعفریان، مقدمه چاپ دوم بر کتاب بهائیان، مهرماه ۸۳).
آقای موجانی هم در جلسه رونمایی کتاب فراسوی مه گفتند: «در رابطه با مرحوم نجفی من ذکر خیر بکنم. ایشان وقتی تصمیم گرفت اسناد مدینه شناسی را منتقل کند به تهران، بهعنوان مدیرکل آرشیو وزارت خارجه رفتم و صحبت کردم با ایشان. هماهنگ شد. همانطور که جناب آقای جعفریان میفرمایند، انسانی عجیبی بود که کلمه کلمه وقتی به نام پیغمبر یا ائمه معصومین علیهم السلام میرسید، اشک خیلی طبیعی و روان بر گونههایش جاری میشد و انسان واقعاً فرهیخته و عاشقی بود. زندگی و ثروت خانوادگی را فدا کرده بود برای جمعآوری اسناد. مجموع اسناد مدینهشناسی را ما بعد از فوت ایشان منتقل کردیم به وزارت خارجه که الان در آرشیو وزارت خارجه است. بعد از فوت ایشان، آن موقع من در آلمان بودم، فرزندشان آقای دکتر یاسر با من تماس گرفتند و گفتند که این کتابهایشان در خانه هست و خانه قرار است تحویل کس دیگری داده بشود. امکان انتقال کتابها به داخل ایران نبود؛ یعنی مؤسسه داخلی حاضر نبود هزینۀ سنگین جابهجایی یک کامیون کتاب را بدهد به داخل ایران. به دلیل اینکه در حاشیه کتابهای ایشان خیلی نکات منحصربهفردی در رابطه با دیدگاههای خودشان نوشته بودند.
تا آنجا که من پیدا کرده بودم، دانشگاه کراکوف بخش مطالعات زبان و ادبیات فارسی که یکی از قدیمیترین کرسیهای ایرانشناسی در اروپا هست، این افتخار را داشتم که خودم کتابها را از برلین بردم به ورشو گذاشتم و یک سال بعد در امانت در ورشو در سفارت در انبار بود و یک سال بعد که کارشناس شدم باز در ورشو افتخار داشتم با ماشین دو نوبت اینها را بردم کراکوف و امروز کتابهای ایشان در کراکوف است. من دو تا پانویس ارجاع دادم، یکی از دقیقترین و حرفهایترین متون تحقیقی در رابطه با بابی(ها) کتاب بهائیت مرحوم آقای نجفی است.» (مراسم رونمایی از کتاب فراسوی مه، نگرشی بر چگونگی برآمدن بابیان، با حضور نویسندگان آقایان علیاکبر صالحی و سیدعلی موجانی و با حضور آقای رسول جعفریان، چهارشنبه دوم آذرماه ۱۴۰۱ در محل روزنامه اطلاعات).
نگاهی به کتاب بهائیان
«این اثر، بهطورکلّی به دو کتاب تقسیم میشود که هریک از چند فصل تشکیل یافته است. کتاب اول، مشتمل بر این فصول است: ۱. شیخیه، زمینهساز بهائیت ۲. بابیه زمینهساز مهدویه ۳. قائمیت زمین، من یظهره الّلهی ۴. من یظهره الله ۵. الوهیت، من یظهره اللهی بهاء ۶. جانشینی و انشعاب.
بهطور اجمالی، در این بخش از کتاب، تلاش شده است که ادعاهای مختلف شیخیه و بابیه طرح و نقد شود. عناوین و فصلهای کتاب دوم نیز عبارتند از: ۱. خشونت و فتنه ۲. حمایت سیاستهای خارجی ۳. پوششی بر بیگانهپرستی.
در این بخش نیز، سعی بر آن بوده تا نقش این فرقه در فجایع مختلف در کشور (مازندران، قزوین، رشت، تبریز، زنجان،…) و حمایت استعمار بیگانه از فعالیتهای این گروه (روسیه، انگلستان، دولت عثمانی، صهیونیسم،…) تبیین و برخی از سران مؤثر آن معرفی گردند.» (ماهنامۀ موعود، شمارۀ ۹۱، ص۱۳۴).
«این اثر استاد نجفی نهتنها به لحاظ نشان دادن تاریخچۀ شکلگیری بهائیت، بلکه به دلیل اشتمال آن بر یک پژوهش جامع دربارۀ شیخیه و بابیه نیز اثری ارجمند است؛ زیرا در این باب هم جز چند کار پراکنده، کار جدی صورت نگرفته است» (رسول جعفریان، مقدمه چاپ دوم بر کتاب بهائیان، مهرماه ۸۳).
استاد نجفی در مقدمه کوتاهی که بر کتاب نوشته، انگیزه خود را اینگونه شرح میدهد:
«این کتاب نتیجۀ تحقیقات و کوششی مداوم در طول ۱۵ سال… که درنتیجۀ مساعدت بیدریغ دوستداران حقیقت و دلسوزان وطن، تنظیم و نگارش آن ۴ سال به طول انجامید. فصول مختلف کتاب، به هم پیوسته و مرتبط به هم هستند. مجموعهای است از موضوعاتی که شناخت هریک از آنها، مستلزم شناخت دیگری است… و در این راه مؤلّف را ادعایی نیست، زیرا میداند و معترف است که در این راه بسیارند کسانی که بهتر از او میدانند و پیشتر و بیشتر از او زحمت بیدریغ کشیدهاند.
هدف مؤلّف از تألیف این کتاب:
- از نظرگاه علمی، خدمتی است عاجزانه به شناختی بیغرضانه در دو قلمروی تاریخ و عقیده، نه تبلیغ و ردیه.
- از نظرگاه فرهنگی، کوششی است برای آگاهی دادن به نسل جوان وطنمان که همواره در جستوجوی هویّت فرهنگی خود با استعمار فرهنگی دست به گریبان است.
- از نظرگاه اجتماعی، قدمی است کوتاه در راه شناساندن گروهی که به اتکاء منافع خارجی مصمّم به دخل و تصرفاتی در نظام اجتماعی ـ اسلامی ایران هستند.
- به اعتبار سیاسی، گامی است ناچیز در راه افشای محققانه عاملی از عوامل ضدّ ملّی که همواره مورداستفادۀ گروههای خارجی فشار سیاسی میباشد، تا از این طریق به وحدت ملّی ایران در پرتو نظام ارزشی اسلام خدشه وارد سازند.
بیشک اگر در این راه لغزشی در صفحات کتاب ملاحظه شود، تعصبی نبوده و اگر خطایی باشد، غرضی نیست. اساس نظریات، نقدها و تجزیه و تحلیلهایی که مؤلّف در طول تحقیق و تألیف کتاب متحمّل آن شد همانا منابع تحقیقی و موافق بابیان و بهائیان است تا در چهارچوب نظری بهائیت و به محتوای فکری و عملی بهائیان رهنمون شویم. با سپاس فراوان از الطاف بیدریغ حضرت حجّةالاسلام شیخ محمود حلبی دامت برکاته. سیّدمحمّدباقر نجفی» (بهائیان، مقدمه کتاب).
دعاوی بابیت
استاد نجفی در کتاب اوّل با عنوان«دعاوی» تحقیق کامل و تازهای در موضوع شیخیه ارائه میکند که پیش از آن به این تفصیل و مستند وجود نداشته است و به قول خودش حاصل مراجعه به چهارصد منبع در حوزۀ آثار و نگاشتهها در این موضوع بوده است. ازآنجاکه شیخیه زمینهساز بابیّت بوده، به بررسی و شناختی کلّی از اصول عقاید شیخیه درخصوص «بابیت» و «نیابت امام»، که اساساً مبنای دعوی «بابیان» است، میپردازد و شرح حال و تاریخ زندگانی «شیخ احمد احسائی» مؤسس شیخیه و دیگر جانشینان و مشایخ پس از او را از منابع موثق بهتفصیل میآورد. ازجمله از قول شیخ احمد، در رسالهای که شادروان میرزا محمد تنکابنی از آن در «قصصالعلماء» یاد کرده، مینویسد: «من در اوایل به ریاضات اشتغال داشتم. پس شبی در عالم خواب دیدم که دوازده امام در یک جا جمع بودند. پس من متوسل و متشبث به ذیل دامان حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام شدم و عرض نمودم که چیزی مرا تعلیم کنید که هروقت مرا مشکلی روی دهد بخوانم و یکی از شما را در خواب ببینم و آن مشکل را سؤال کنم تا انحلال حاصل آید. آنجناب این اشعار را فرمود که بخوان… پس جهد و سعی خود را مبذول داشتم و همت گماشتم و هر زمانی که یکی از امامان را قصد میکردم، در عالم رؤیا به دیدار او مشرّف میگشتم و حلّ عویصات[۱] مسائل از ایشان مینمودم…» (قصص العلما، ص۳۷)، اما وقتی به دعوت فتحعلیشاه به تهران آمده و از تنعمات دربار قاجار بهرهمند شده، میگوید که غرق در دنیا شده و آن حالات رفت: «تا آنکه مرا گذار به دیار عجم افتاد. با حکام و ملوک آن بلوک معاشر شدم و اعتیاد به البسه و اقمشه و اطعمه و اشربه و مساکن ایشان نمودم. پس آن حالت اوّلی از من مسلوب گشت و الحال کمتر ائمه را در خواب میبینم»! (بهائیان، ص۳۶ به نقل از قصص العلماء، ص۳۷)، اما رابطه او با دربار قاجار قطع نشد. به گفتۀ سیدکاظم رشتی، جانشین و هوادار خاص شیخ، «محمدعلی میرزا هر سالی هفتصد تومان (که در زمان خود مبلغ بس هنگفتی بوده است) به او میداد…». بیمورد نیست که شیخ عبدالله فرزندش در رسالۀ خود که گفتیم مستقیماً از پدر کسب آگاهی کرده است، درمورد مرگ شاهزاده محمدعلی میرزا در رابطه با زندگانی «با نهایت جلال و فراغت بال» شیخ به تجلیل مینویسد: «( شیخ احمد) با نهایت جلال و فراغت بال زیست فرمود، تا اینکه شاهزاده محمدعلی میرزا به رحمت ایزدی پیوست، پس از وی تمامی نعمتهای آن بلد روی به نقصان و زوال آورد که گویا تماماً به وجود او بسته بود…». میرزا محمد تنکابنی، به نکتهای بس ظریف اشاره دارد که توجه و تأمل در آن، میتواند روشنگر شناختی بهتر از رابطۀ شیخ با محمدعلی میرزا باشد: «در بعضی از ازمنه شیخ را قروضی پیدا شده بود. پس شاهزادۀ آزاده، محمدعلی میرزا به شیخ گفت که یک باب بهشت به من بفروش من هزار تومان بهتو میدهم که به قروض خود داده باشی. پس شیخ یک باب بهشت به او فروخت و به خط خود وثیقه نوشته و آن را به خاتم (مُهر) خویش مختوم ساخته، به شاهزاده داد و هزار تومان از او گرفته و قروض خود را پرداخت» (بهائیان، ص۴۱، به نقل از قصص العلماء، ص۳۸).
بزرگترین حادثه در زندگی شیخ مربوط است به حضورش در قزوین و مناظرهاش با شیخ محمدتقی برغانی در موضوع معاد جسمانی، که چون شیخ احمد به بدن هورقلیایی و نه بدن عنصری در معاد معتقد بود، از سوی برغانی ــ که بعدها به دلیل ترور شدن توسط طرفداران شیخیه به شهید ثالث معروف گشت ــ تکفیر شد و علمای بلاد دیگر نیز این تکفیر را تأیید نمودند. «در این خصوص و باتوجه به اینکه مسأله تکفیر، اهم وقایع حیات شیخ احمد و سرآغاز انزوای شیخیه از جامعه شیعه و طرد آنان از حوزههای دینی نجف، کربلا، قم، مشهد، اصفهان و... و درغایت به حق و به ناحق همراه با کشمکشهای بس زیادی شد، باید تأمل نمود. زیرا بههرحال فرقهای در شیعۀ امامیه تحقق پذیرفت و سیاستهای داخلی و خارجی با سیاستمداری و بهعنوان مذهب، به تشدید اختلافات و منازعات در میان عوام هر دو گروه، از هیچ سعی و کوششی فروگذاری نکردند. خصوصاً آتیه شیخ و مشایخ پس از او، در تحلیل این وقایع، به تألیف و نوشتن مطالب فراوانی پرداختند که بیشک میبایست برای دستیابی به حقیقت امر، همۀ آنها را مدنظر آورد.
اوّلاً به گفته «سرکار آقا ابوالقاسمبن زینالعابدینبن کریم»، چهارمین پیشوای شیخیه، پس از شیخ احمد احسائی: «چیزی که مسلّم است و قابلانکار نیست و از مجموع روایات مختلفه پیداست، همانا مسأله تکفیر است که قطعاً واقع شد» (بهائیان، ص۴۷). «پس از مرحوم شیخ محمدتقی قزوینی، به استناد گفتۀ مرحوم میرزا محمد تنکابنی، «آقا سیدمهدی» و «حاجی ملا جعفر استرآبادی» و «آخوند ملاآقا دربندی» و «مرحوم شریفالعلما» و «آقا سیدابراهیم» و «شیخ محمدحسین صاحبفصول» و «شیخ محمدحسن نجفی صاحبجواهر»، بلکه اکثری از فقهای عصر شیخ، ایشان را تکفیر نمودهاند و این موضعگیری هم تنها بهخاطر نظریات خاص شیخ احمد در باب معاد جسمانی نبوده است.» (بهائیان، ص۴۹).
نجفی پس از ذکر تفصیلی مقامات علمای تکفیرکننده، نتیجهگیری میکند: «بر این اساس و بدین روال، تکفیرهایی به حسن نظر و در مواردی مخالفتهایی و منازعاتی به وقوع پیوست، واکنش اختلافات زبانه کشید و بههرحال از این زمینهها، اوضاع کیفیتی حاصل نمود که مسلم و درغایت موافق حال شیخیه نبود و اگر نهایت تعدیل را در موارد اختلاف علمای امامیه با شیخ احمد جاری بداریم و با تساهل و تسامح به حوادث زندگانی آن عابد و زاهد بنگریم، بههرحال و به گفتۀ «شیخ عبدالله نعمه» دو چیز هست که انسان را وادار به سؤال میکند: «یکی آنکه آیا ممکن است تمامی فقهای عراق (و من اضافه میکنم غالب علمای ایران) بر ضد شیخ احمد احسائی بلند شوند و این کار سبب معقولی نداشته باشد و چگونه ممکن است فقهای عراق، بیجهت به همه شهرهای عراق نامه بنویسند و از احسائی بدگویی کنند، تا جایی که ناچار از عراق فرار کند با وجود این حتی قسمتی از آنچه را که به او نسبت دادهاند درست نباشد؟ دوم اینکه گروهی به نام شیخیه از آرای او پیروی میکردند و جمله نظرهای مخصوصی داشته و تا هماکنون نیز دارند. آیا همین مطلب بر صحت انتساب برخی از عقاید منسوب به او دلالت نمیکند…؟ (بهائیان، ص۷۶).
تأسفبارترین حادثه در آخر کار شیخ، فاجعۀ کربلا بود که براثر کتاب «شرح الزیاره» او رخ داد. شیخ در آن کتاب اشعاری نقل کرده بود که در ذم خلفای سهگانه و معاویه بود و به دست حاکم متعصب و خشن سنی عراق که از طرف عثمانیها بود، رسانده شد. «حاکم عثمانی در آن زمان: «داودپاشا» بود. مردی که به گفتۀ «سیدنعمان آلوسیزاده بغدادی»: «در کشتن و مجازات و مصادره نمودن عدهای از متمولین خوف و بیمی نداشت. (و) در دینش با اعتقاد و متعصب…» بود و از سوی دیگر مردی بود که نسبت به شیعیان نظری بسیار بد داشت و متعارض موقعیت ایران در عتبات عالیات و سرحدات ایران و عثمانی و عراق (زیر نفوذ عثمانی) بوده و دولت مرکزی ایران هم نسبت به حکمرانی او در عراق عرب، کراراً به دربار عثمانی اعتراض کرده بود. وی موجد محیطی در عراق عرب شد که نهتنها دامن زدن به اختلافات شیعه و سنی، بهانهای مناسب برای مداخله در امور مذهبی عتبات عالیات محسوب میشد، بلکه از این طریق میتوانست به تحکیم تسلط خود که بالمآل به تقویت نفوذ سیاست عثمانی در قبال ایران منجر میشد، مبادرت ورزد. به همین منظور و درحالیکه علمای بزرگ و اکابر امامیه در طول تسلط عثمانی در عراق، از چنین توطئههای ضدشیعی و ایرانی، مطلع بوده و با سعی و کوشش فراوانی، مانع از به وجود آمدن بهانهای برای مداخله نظامی میشدند، معلوم نیست که چرا شیخ در کتاب «شرحالزیارة» به یکباره موقعیت حساس عتبات و نفوذ عثمانی را نادیده گرفته و از نوشتن مطالبی که مسلم موجب طغیان اهل سنت و نتیجتاً حکومت مرکزی میشده است، خودداری نکرده است؟!» (بهائیان، ص۹۸).
داودپاشا، «مناخور» (مخفف «امیرآخور» یعنی مأمور اصطبل از اهل تفلیس) را مأمور ساخت تا کربلاء را با قوای خود محاصره و سپس اشغال کرده، بهسرکوبی شیعیان و مراکز دینی آنان همت گمارد. مناخور در طول محاصره و حمله به کربلاء که از ۱۳ شوال ۱۲۴۱هـ.ق. آغاز گردید، از هرگونه فشار و قتل و غارت، دریغ نورزید. مزارع مردم را نابود کرد و تا آنجا که در توانش بود، به تخریب پرداخت. این فجایع همراه با محاصرۀ کربلا، مردم را وادار کرد که بهخاطر حفظ حیات، به خوردن تخم پنبه قناعت و مجبور شوند. بقاع متبرکۀ کربلاء خاصه حرم مطهر حضرت امام حسین علیه السلام و حضرت ابوالفضلالعباس علیه السلام، از حملات و انفجار گلولههای توپ، مصون نماند و مورد تهاجم قرار گرفت. حاج محمدکریم خان کرمانی در شرح این واقعه تصریح و تصدیق میکند که مناخور «یازده ماه کربلا را محاصره کرد و قحط شدید افتاد و آنچه نقل کردند دوازده هزار گلوله از شبکه قبّه مطهّره، داخل قبه و حرم شد و آنجا به آدمی خورد و بسیاری خانههای کربلا خراب شد. و جمع کثیری کشته شدند. ببین که فتنه چه میکند؟! و خون و مال و عیال چقدر مسلمین را ضایع کرد…» (بهائیان، ص۱۰۱). شیخ احمد پس از این واقعه، که خودش مسبب بود، از عراق به قصد حجاز بیرون آمد اما در دو منزلی مدینه از دنیا رفت و در بقیع مدفون شد. پس از او سیدکاظم رشتی رئیس شیخیه شد.
«حاج محمدکریمخان درمورد «جانشینی» سیدکاظم رشتی، عقیده شیخیه را چنین ابراز و اظهار میدارد: «شیخ جلیل فرمودهاند که سیدکاظم «یفهم و غیره مایفهم» و در میان ما معلوم و آشکار است که به شیخ عرض کردند که اگر دست ما به شما نرسد، اخذ این علم را از که بکنیم. فرمود: بگیرند از سیدکاظم، چراکه او از من علم را مشافهةً آموخته است و من از ائمه خود مشافهةً آموختهام و ایشان بیواسطۀ کسی، از خدا آموختهاند…»! (هدایة الطالبین/۷۱)» (بهائیان، ص۱۰۴). روش سیدکاظم در مجلس درس، غالباً مذمت از فقهاء و شتم آنها بود، چنانکه روش او در کتابش «دلیل المتحیرین» کاملاً مؤید این معنی است.
عجیب است که در این مشاجرات و بلوای شیخیه در کربلا، هیچیک از اکابر علمای امامیه مؤید سیدکاظم نبودند و مرجع کل شیعه مرحوم صاحبجواهر علناً مخالفت با آنان مینمود و همه علمای وقت منکر فضل و صحت عقیده مرحوم سیدکاظم رشتی بودند و در عوض این تنها سیدکاظم رشتی بود که مرحوم صاحبجواهر را «احمق مستضعف» میخواند و او را از شیعه نمیدانست.
در چنین اوضاعی و باتوجه به دارا بودن چنین خصوصیاتی در سیدکاظم و درحالیکه مشتی اوباش و رنود از اطراف به کربلا روی آورده بودند، طبق شواهد و دلایل متعدد، سیدکاظم و یارانش مورد احترام خاص مقامات عثمانی بودند، زیرا شیخیه و در زمان ریاست، سیدکاظم رشتی توانسته بود در برپا کردن منازعات مذهبی که درنتیجۀ آن، زمینه را برای مداخلۀ مأموران عثمانی مساعد کند و نفوذ و قدرت محافل شیعی که از مراکز مهم نفوذ حکومت شیعی ایرانی و فکر ضد خلافت عثمانی در قلمروی عثمانی بهشمار میآمد، درهم کوبد. مردم شیعۀ کربلا، با پشتیبانی علمای شیعی که از اعمال زورگویی حکام و والیان ترک در کربلا، به ستوه آمده بودند، مخالفتهایی را آغاز کرده بودند که متأسفانه بزرگترین مانع یکپارچگی این مخالفتها، پیروان سیدکاظم رشتی در کربلا بهشمار میآمدند که تمام همّ خود را مصروف کوبیدن علمای بزرگ شیعه در کربلا کرده بودند.
بدین موجبات: محمد نجیبپاشا در روز ۱۸ ذیالقعده ۱۲۵۸هـ.ق، برای سرکوبی مردم کربلا، پس از محاصره شهر کربلا، با قشونی مجهز وارد کربلا شد و چهارهزار نفر از زن و مرد شیعۀ کربلائی را کشتند. عدهای از مردم به حرم مطهر حضرت امامحسین علیه السلام و حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام پناهنده شدند ولی به اعتراف حاج محمدکریم خان: «کسانی که در روضه مقدسه حضرت عباس بودند، ایمن نبودند از قتل؛ حتی آنکه در رواق و حرم هرکه بود کشتند، حتی آنکه کسی در اندرون ضریح پناه برده بود و در همان اندرون ضریح او را گلوله زدند و کشتند و پاشا خود از قرار مذکور با اسب داخل رواق مطهر سیدالشهدا شده بود. خلاصه احدی در آن نایره ایمن نشد» (همان/۱۵۲).
در چنین موقعیتی که حتی حرمهای مطهر محل امنی نبود و همه پناهندگان در چنین اماکنی مقدس، کشته شدند و در خون خود غلطیدند، خانه سیدکاظم رشتی، خانه امن و عدهای از مردم و مریدان سید، به خانه ایشان پناهنده شده بودند! (بهائیان، ص۱۰۶ و ۱۰۷).
آثار به جای مانده از شیخ احمد، سرآغاز تشکل شیخیه، فرقهای از فرق شیعه گردید، که پس از شیخ، توسط «سیدکاظم رشتی» و دیگر مشایخ شیخیه، نهتنها آثار شیخ، بلکه مجموعۀ عقاید او گسترش یافت و موضع خاصی در قبال مسائل فلسفه و کلام و عرفان و درغایت رسالت و ولایت در اسلام، اتخاذ نمود. ازجملۀ این مواضع که از اهمّ عقائد شیخیه به شمار میآید، مسئله «رکن رابع و ناطق واحد» است. در این خصوص شیخ، کتاب یا رساله خاصی را به تشریح عقیده مذکور اختصاص نداد، ولی در غالب آثار خود، بهطور جامع و ضمنی، و درعینحال پراکنده و کوتاه، به آن اشاره دارد. از سوی دیگر، تفاسیر و تعبیرها و تأویلهای سید، از نظرگاه شیخیه، مکمل عقاید شیخ است (بهائیان، ص۱۱۱). در توضیح گویند: «بعد از حجتهای خدا واسطگانی باید باشند که دین خدا را در اطراف زمین و اشخاص عباد پهن کنند، تا محبت خدا بر همهکس تمام شود.» (بهائیان، ص۱۱۴) «چنین شخصی در ملک خدا که هست، نایب خاص امام است و بر همهکس تسلیم امر او فرض است اگر او را ببینند و بشناسند و هرکس از او تخلف ورزد، در صورت شناختن یا دوستی نوعی و تسلیم نوعی برای او نداشته باشد در صورت نشناختن، از دوستی امام خارج است و کافر است مثل سایر کفار» (بهائیان، ص۱۱۸).
«درحقیقت سیدکاظم رشتی مسأله بابیت و ظهور امام را به نحوی به تلامذۀ خود آموزش داده بود که تمامی آنان در انتظار ظهور قریبالوقوع امام عجّل الله تعالی فرجه الشریف به سر میبردند و از این لحاظ، خود را از زمرۀ یاران حقیقی او به شمار آورده، برای دستیابی به مقام نیابت و بابیت و در جستوجوی شیعه کامل و تعیین رکن رابع، عبادت کرده و دست به ریاضت میزدند و هریک دیگری را سوگند میداد که اگر وسیلۀ تشرف به حضور امام را و یا احیاناً از علائم ظهور امام آگاهی یافتید، ما را بیخبر نگذارید، در چنین لحظات خاصی که تلامذۀ سیدکاظم در آن طی طریق میکردند، حاج محمدکریم خان (شاگرد سیدکاظم) بنا به مدارک و دلائلی، خود را جانشین مرحوم سیدکاظم، که در نهاد آن داعیۀ رکن رابع و شیعه کامل بود، اعلام کرد و مرحوم میرزا شفیع تبریزی، فرقه شیخیۀ دیگری به پا کرد و مدعی جانشنی سیدکاظم شد و در برابر فرقه شیخیه حاج محمدکریم خان موضع گرفت. سید علیمحمد شیرازی، شاگرد دیگر سیدکاظم رشتی، ادعای مقام بابیت امام زمان را نمود و شاگردان دیگری به نام میرزا طاهر، شیخ مهدی قزوینی، سیدولیالله، میرزا همدانی… هریک مقام بابیت و نائبی امام را مدعی شدند و سرسلسلۀ فرقهای جدید گردیدند، تا آنجا که از میان شاگردان سیدکاظم ۳۸ نفر مدعی و بدعتگذار برخاستند.
از این افراد، دو نفر یعنی سیدعلیمحمد شیرازی و حاج محمدکریم خان، اولی بهعنوان باب و بابیه و دومی بهعنوان شیخ و شیخیه از موقعیت خاصی برخوردار شدند و غالب شاگردان سیدکاظم یا مرید این و یا هواخواه آن گردیدند و علیه هم و جامعۀ شیعۀ امامیه، حرفها، کتابها، ماجراها به وجود آوردند.» (بهائیان، ص۱۵۲ و ۱۵۳).
«علیمحمد شیرازی، تا قبل از فوت سیدکاظم، در کربلا بوده و تا «سیوطی» و «حاشیه ملا عبدالله» نیز بیشتر درس نخوانده که بنا به تصریح «میرزا ابوالفضل گلپایگانی» و نقل «شوقیافندی» در کتاب «مطالع الانوار»: در آغاز ربیع الاول سال ۱۲۵۷ از کربلا و نجف به شیراز برگشته است. با توجه به اینکه وی در سال ۱۲۳۵هـ ق متولد شده است، هنگام بازگشت از کربلا، علیمحمد شیرازی حدود ۲۱ ساله بوده و ازاینرو یکی از اصحاب جوان و متعصب شیخیه، به شمار میرفته است و با توجه به اینکه حمله «نجیبپاشا» به کربلا در سال ۱۲۵۸هـ.ق. و مرگ سیدکاظم در سال ۱۲۵۹ هـ ق، بوده است، معلوم میشود که:
- علیمحمد شیرازی در شرائطی از اوضاع کربلا به سر میبرده و در درس سید شرکت میکرده است که کربلا محیطی پرآشوب و سید و مریدانش درنهایت اختلاف با علما و اوج کشاکش با مردم شیعه عراق و ایران بودهاند.
- سن علیمحمد شیرازی در آن هنگام بیش از ۲۱ سال نبوده (متولد ۱۲۳۵هـ.ق.) و این مقدار سن مقتضی حالتی عصبی و درعینحال حساس و متعصب در برابر رد حملات شدید حوزههای دینی، به رویه سید و مریدانش بوده است.
با توجه به این مقدمات و دسترسی به شناخت کلی از علایق خاص علیمحمد شیرازی به شیخیه، لازم است که به دو نکته اساسی توجه نماییم:
اولا: اگرچه بیشتر گروندگان اولیه علیمحمد شیرازی از تلامذۀ سیدکاظم بودند و خود او هم در کتاب «بیان فارسی» به آن تصریح میکند، با این همه بیشتر معارضهکنندگان و مخالفان جدی او نیز، از تلامذۀ شیخ احمد و سیدکاظم به شمار میروند. بهاستثنای حاج محمدکریم خان و شیخیۀ کرمان، مرحوم «میرزا شفیع، ملا محمدحمزه شریعتمدار، کبیر مازندرانی و ملاحسین گوهر، ملا مرتضی علمالهدی و ملا محمدتقی مامقانی و…» که هریک از اجلّه تلامذۀ سیدکاظم بودند، با بابیه علیمحمد شیرازی با شدت نیرو و به قدرت لسان و قلم، مخالفت و مبارزه کردند و این میرساند که اگرچه رویه شیخ و سید نویدبخش ظهور چنین پدیدههایی بود، ولی به هیچ وجه من الوجوه نمیتوان شیخ احمد یا سیدکاظم را، بهزعم بهائیان، مؤید افکار علیمحمد شیرازی در ادعای بابیت و قائمیت و بعدها نسخ شریعت مقدسه اسلام و ظهور دعوی جدید دانست.
شیخ احمد احسائی و سیدکاظم رشتی در جمیع تألیفات و وصایا و آثارشان، به خاتمیت و انقطاع سلسله نبوت و رسالت به حضرت رسول محمدبنعبدالله صلی الله علیه و آله و سلم و عدم نسخ شریعت محمدی و تعالیم قرآن الی یوم القیامه و قائمیت حضرت ابوالقاسم حجةبنالحسن عسکری، یازدهمین فرزند علیبنابیطالب علیهما السلام و انتظار ظهور آن حضرت پس از آنکه زمین را جور و ستم فرا گرفته و عدلگستری و دادگری را روی زمین میگستراند و او نمیمیرد تا آنگاه که بتپرستی را از جهان براندازد و بههرحال تمام آنچه را که شیعه امامیه از طریق حدیث در اصل امامت و غیبت و ظهور امام منظور داشته، معتقد و مسلم مؤمن و کتباً اعتراف کردهاند و از این لحاظ هیچ نکتۀ مبهمی وجود ندارد که شیخیه بهاستثنای دعاوی علیمحمد شیرازی، معترف به این اصول مسلم بوده و منکر آن را منکر ضروری دین خوانده و او از نظر شیخیه مرتد و مستوجب کیفر است.» (بهائیان، ص۱۶۳ تا ۱۶۵).
«علیمحمد شیرازی، نهتنها برای آموختن مقدمات کتابت و قرائت و بعدها اکتساب معارف دینی، آن هم غالباً به شیوۀ شیخیه، اشتغال داشته است، بلکه برای کسب مواهب معنوی، به انجام «ریاضت» و ذکر و اوراد طریقۀ شیخیه روی آورده بود. «شیخ احمد روحی» و «میرزا آقاخان کرمانی» در این خصوص تصریح کردهاند که علیمحمد شیرازی در ایامی که هوای بوشهر بسیار گرم بوده و آب در کوزه میجوشیده است، از صبح تا شام بر بالای بام خانه میایستاده و رو به آفتاب اوراد و اذکار میخوانده است. … مرحوم «رضاقلی خان هدایت» مینویسد: «روزها در آن آفتاب گرم که حدّتی بهشدت دارد، سر برهنه ایستاده به دعوت عزائم عزیمت تسخیر شمس داشتی…» و «اعتضادالسلطنه» مینویسد: «گویند وقتی برای تهذیب و تکمیل نفس در ابوشهر بر بامها بر میآمد و در برابر آفتاب با سر برهنه میایستاد و اوراد مجعوله میخواند. …» تا آنجا که به تأیید آواره بهائی در کتاب «کواکب الدریه»، «علیمحمد شیرازی در بوشهر، به سبب همین گوشهگیری و بامنشینی و وردخواندن و ذکر گفتن به «سید ذکر» شهرت یافت و از همان اوان به گردآوری و رونویسی مناجاتها و ادعیه اسلامی پرداخت و کمکم دعانویس و مناجاتپرداز شد. …تأثیر حرارت شمس رطوبت دماغش را بهکلیه زائل و به بروز شمساتش نائل ساخت»» (بهائیان، ص۱۶۷ و ۱۶۸).
«شش ماه پس از مرگ سیدکاظم رشتی (در شب ۵ جمادی الاول ۱۲۶۰ هـ ق) علیمحمد شیرازی دعوی خود را مبنی بر «بابیت» به ملا حسین بشرویهئی، اظهار داشت … ملا حسین از او درخواست دلیل میکند و علیمحمد تفسیری بر سوره یوسف از زبان امام زمان حضرت حجةبنالحسن عسکری عجّل الله تعالی فرجه الشریف نگاشته و به ملا حسین ارائه میدهد. آنچه در این تفسیر جلب توجه میکند اذعان به قائمیت حضرت حجةبنالحســــــــــن عســـــــــــکری عجّل الله تعالی فرجه الشریف است.» (بهائیان، ص۱۶۹).
«آنچه که مسلم است، علیمحمد شیرازی از سال ۱۲۶۰ تا ۱۲۶۴هـ.ق، ادّعای بابیت امام زمان، حضرت حجةبنالحسن عسکری علیه السلام را داشته است. وی پس از اظهار دعوی بابیت به «ملا حسین بشرویهئی» بهزعم بهائیان و بهتصریح «نبیل زرندی»: آهنگ سفر حج نمود و به حروف حی که همگی از شاگردان سیدکاظم رشتی و بابیت او را گردن نهاده بودند، دستور داد که در غیاب وی، در نقاط گوناگون پراکنده شوند و در همه جا بدون بردن نام و نشان بگویند که باب موعود با برهان متین ظاهر شده است.» (بهائیان، ص۱۷۳).
«در سال ۱۲۶۱ هـ ق، علیمحمد شیرازی وارد «بوشهر» و از آنجا ضمن نامهای به «ملا صادق خراسانی» که او نیز یکی مریدانش به شمار میرفت، خاطرنشان نمود که در اذان نماز جمعه، پس از ذکر شهادتها، چنین بگوید: «اشهد أن علیاً قبل نبیل باب بقیةالله»… ملا صادق چنین کرد و براثر شورش و غوغایی که از این هرزهدرایی و گستاخی برخاست او را گرفته تازیانهاش زدند. …حکومت شیراز در آن ایام، با «نظامالدوله حسین خان آجودانباشی» بود. ملا صادق، توسط حاکم شیراز دستگیر شد تا هیاهوی اعتراضآمیز مردم شیراز فروکش کند ولی ملا صادق در بازجویی که از او به عمل آمد، گناه عمل انجامشده را به گردن علیمحمد شیرازی انداخت و خود از این مخمصه نجات یافت.
«نظامالدوله» علیمحمد شیرازی را از بوشهر به شیراز احضار کرد. … او پس از آنکه به دستور نظامالدوله، از بوشهر به شیراز آمد، در مجلسی با حضور «امام جمعه» و حاکم شیراز، مورد بازخواست و بازجویی قرار گرفت. … حسین خان گفت: … بهتر آن است که مذهب خود را بنویسی تا هرکس خواهد بدان بنگرد و بگرود. پس قلم بگرفت و سطری چند بنوشت. علمای مجلس عبارت او را از قانون عربیت بیرون یافتند. حسین خان گفت: با اینکه هنوز لفظی چند را نتوانی تلفیق کرد، این چه ترهات است که خود را بر خاتمالانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم فضیلت دهی و ترهات خود را بر کلمات خدای تعالی تفضیل نهی؟ و حکم داد تا او را چوب زیاد زدند. زبان به توبه و انابه گشود، فریاد برآورد و بر خود دشنامی چند داد و اظهار نادانی و پشیمانی کرد.
«نبیل زرندی» مینویسد: علیمحمد شیرازی در پاسخ سؤال امام جمعه شیراز گفت: «من نه وکیل قائم موعود هستم و نه واسطۀ بین امام غائب و مردم هستم. امام جمعه گفت: کافی است» و قرار گذارده شد، روز بعد، علیمحمد شیرازی در «مسجد وکیل» و در حضور مردم شیراز، عقیده خود را درمورد دعوایی که به او نسبت میدهند، علناً به اطلاع مردم برساند. «نبیل زرندی» تصریح میکند که: روز جمعه، علیمحمد شیرازی بر فراز منبر رفت و چنین گفت: «لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غائب بداند»، «لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند»؛ «لعنت خدا بر کسی که بگوید من منکر وحدانیت خدا هستم»؛ «لعنت خدا بر کسی که مرا منکر نبوت حضرت رسول بداند»؛ «لعنت خدا بر کسی که مرا منکر انبیای الهی بداند»؛ «لعنت خدا بر کسی که مرا منکر امامت امیرالمؤمنین و سایر ائمه بداند». (بهائیان، ص۱۷۴ تا ۱۷۷).
«عباسافندی در کتاب: «مقاله شخصی سیاح» کوشش کرده است، به نحوی اعترافات مذکور علیمحمد شیرازی را مبنی بر انکار بابیت، قلب کند و در هالهای از آن وارونهمطلب، توجیهی مغشوش القا کند … مینویسد: «روزی او را در مسجد احضار و اصرار و اجبار بر انکار نمودند. بر سر منبر نوعی تکلم نمود که سبب سکونت و سکون حاضران و ثبوت و رسوخ تابعان گردید و همچه گمان بود که مدعی وساطت فیض از حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف است، بعد معلوم و واضح شد که مقصودش بابیت مدینه دیگر است و وساطت فیوضات از شخصی دیگر که اوصاف و نعوتش در کتاب و صحائف خویش مضمر.» بر این اساس، علیمحمد شیرازی از مدینه دیگری که به عقیده عباسافندی و بهائیان میرزا حسینعلی بهاء، مدعی موعود و ظهور بعد از علیمحمد شیرازی میباشد مقام بابیت داشته نه از حضرت حجةبنالحسن عسکری! درحالیکه تفصیل واضحات و اظهر من الشمس است که علیمحمد شیرازی در تفسیر سوره یوسف، تفسیر سوره بقره، تفسیر سوره کوثر، رساله بینالحرمین، و ابلاغیه الف، خطابش به امام قائم حضرت محمدبنالحسن عسکری عجّل الله تعالی فرجه الشریف یازدهمین فرزند علیبنأبیطالب علیه السلام است. فاضل مازندرانی در کتاب: «اسرارالاثار» درمورد خصوصیت مشترک آثار اولیه علیمحمد شیرازی صریحاً و کاملاً برخلاف لفظ و قلم عباسافندی مینویسد: «بقیةالله» از القاب امام دوازدهم اثنیعشریة قرار گرفت و در آثار اولیه نقطة البیان آمده مکرر ذکر یافت، قوله: «إننّی أنا عبد من بقیةالله الخ» (بهائیان، ص۱۷۹ و ۱۸۰).
«معتمدالدوله منوچهر خان گرجی که در آن وقت حکومت اصفهان داشت، گمان کرد که شاید میرزا علیمحمد یکی از بزرگان دین باشد… خواست او را ببیند. چند نفر سوار فرستاد که اگر توانند او را از بند رها کنند و پنهانی به اصفهان رسانند. وقتی سوارهای معتمدالدوله به فارس رسیدند که در آن بلاد ناخوشی وبا، شدت داشت و مردم آشفتهخاطر بودند بیزحمت باب را برداشتند و به اصفهان آوردند». معتمدالدوله به تأیید شوقیافندی در کتاب «قرن بدیع» ارمنینژاد و نامسلمان بود (بهائیان، ص۱۸۲). او در مجالسی باب را با علما روبهرو کرد و در همه مجالس، او از نظر علمی رسوا گشت.
در مرکز، میرزا آقاسی با اطلاع از دعاوی باطل باب و فتنه معتمد برای اختلاف بین علما و ایجاد غائله بین شیعیان، تصمیم گرفت باب را به قلعه ماکو فرستد و آنجا حبس نماید تا غائله را خاموش سازد، اما معتمدالدوله از انجام فرمان سرپیچی کرد و باب را مخفیانه در اصفهان نگهداشت. پس از چند ماه، معتمدالدوله درگذشت و گرگین خان برادرزادۀ وی حاکم اصفهان شد و جریان عدم اجرای دستور مرکز بهوسیله معتمدالدوله را به اطلاع میرزا آقاسی رسانده، حاضر نشد علیمحمد شیرازی را در اصفهان نگه دارد و او را به دست مأمورین دولتی داد و باب در معیت سربازان شاهسون به ریاست بابابیک بیات ماکویی از راه کاشان به طرف تهران گسیل شد، اما دستور از مرکز آمد که او را به ماکو برند.
محمدبیک چاپارچی که مأمور بردن باب به ماکو بود، دستور داشت که او را از خارج شهرها به ماکو برساند. او هم به همین جهت نگذاشت که باب از داخل قزوین و زنجان عبور کند. بالأخره باب را به ماکو رساند و در همین ماکو است که بیان فارسی و عربی نوشته شد. از شعبان ۱۲۶۳ تا جمادی الاولی ۱۲۶۴ باب در ماکو بود ولی چون مریدان او کتباً یا شخصاً با او مراوده داشتند، وی را به قلعه «چهریق» بردند. از این تاریخ تا هنگام قتل در شعبان ۱۲۶۶ وی در چهریق محبوس بود (مگر حین محاکمه در تبریز) و تنها کسی که همیشه با او بود، آقا سیدحسین یزدی کاتب بود… (بهائیان، ص۱۸۸).
قائمیت؛ زمینۀ من یظهرهاللهی
استاد نجفی سپس در فصل سوم با عنوان «قائمیت زمینۀ من یظهره اللّهی»، تحقیق مفصلی در باب قائمیت حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف از منابع معتبر شیعی انجام داده تا بطلان دعوی بابیه و بهائیه را اثبات نماید و سپس میگوید: «بر این اساس عباسافندی و حسینعلی میرزا یکباره اساس عقیده شیعه را درخصوص امام ثانیعشر موهوم جلوه داده تا بهزعمشان تناقضات موجود میان روایات مهم شیعه و دعوی علیمحمد شیرازی را با اظهاراتی مرتفع سازند که خود مبین تضادی آشکار بین این اظهارات و تصریحات علیمحمد شیرازی و دیگر اظهارات مضبوط خودشان در باب شناخت و غیبت قائم عجّل الله تعالی فرجه الشریف… میباشد. با اتخاذ چنین شیوهای بیاساس، حتی از نظر منابع فکری بابیت و بهائیت، معلوم نیست که حسینعلی میرزا، و عباسافندی و دیگر مبلغان بهائیت چگونه میخواهند از طرح مسئله قائمیت در تشیّع، بابیت و دعوی قائمیت علیمحمد شیرازی (به معنای باب بودن علیمحمد برای میرزا حسینعلی) را اثبات کنند؟!» (بهائیان، ص۲۰۶).
در همان زمان وقایعی که توسط مریدان علیمحمد شیرازی در خارج از قلاع ماکو و چهریق میگذشت، مبتنی بر دفاع از دعوت بابیت علیمحمد شیرازی بوده است، چنانچه آواره در کتاب، کواکب الدریة[۲] صریحاً مینویسد: ملا حسین بشرویهئی در گیرودار وقایع مازندران نماز جماعت برپا میساخته است و به گفتۀ فاضل مازندرانی در کتاب ظهورالحق، در ایام مذکور و در مقام اعتراض به مهاجمین ملاحسین بشرویهئی میگفته است: «مگر ما حلال خدا را حرام یا حرامی را حلال کردهایم؟» و ایضاً در کتاب: کواکب الدریه[۳] میخوانیم که «حجت زنجانی نیز در جنگ زنجان هر روز نماز جماعت میخوانده» و سیدیحیی دارابی در آغاز وقایع نیریز، به مأخذ صفحه ۲۰۴ از جلد اول کواکب الدریه گفته بود: «مگر کدام حلالی را حرام کرده و کدام حرامی را حلال شمردهام که مرا باعث اضلال میدانید؟» با چنین زمینهای که در واقع مبین اعتقاد به اسلام و قائمیت یازدهمین فرزند علیبنابیطالب است، دعوی قائمیت علیمحمد شیرازی به گوش مریدان رسید! (بهائیان، ص۲۱۰ و ۲۱۱).
«ملا عبدالخالق که از مشایخ شیخیه و بسیار موردقبول طرفداران باب بود، وقتی دعوی قائمیت باب طی نامهای به او رسید، بعد از قرائت صیحه زد و به اعراض تام قیام نمود و جمعی در ارض طاء (طهران) به سبب او اعراض نمودند.» چنانچه بنا به تصریح کتاب تاریخ نبیل زرندی، ملا محمدتقی هراتی، ملا محمدعلی براقانی و ملا جواد ولیانی… پس از شنیدن دعوی قائمیت علیمحمد شیرازی اعراض کامل ابراز داشتند (بهائیان، ص۲۱۲).
پس از نوشتن کتاب بیان در چهریق، ادعاهای جدید باب مکشوف شد: «علیمحمد شیرازی خود را مبشر من یظهره الله دانسته و در باب شانزدهم از واحد دوم از کتاب بیان فارسی برای مریدان خود چنین مینویسد: «وصیت میکنم اهل بیان را که اگر در حین ظهور من یظهره الله کل موفق به آن جنت عظیم و لقای اکبر گردید، طوبی لکم ثم طوبی لکم ثم طوبی لکم.». پس اهل بیان میبایست در انتظار ظهور من یظهره الله بنشینند و به محض ملاحظۀ چنین ظهوری دست اطاعت بهسویش دراز کنند. از این جهت و چنانچه علیمحمد شیرازی خود تصریح میکند: بیان میزان حق است الی یوم من یظهره الله و هر نفسی که مؤمن به من یظهره الله گردد مؤمن به بیان بوده؛ زیرا به عقیده علیمحمد شیرازی: احکام کثیره در بیان وضع شده است برای احترام و تذکر من یظهره الله. … موعد ظهور من یظهره الله، صریحاً در باب هفدهم از واحد دوم کتاب بیان فارسی چنین تعیین شده است: «اگر در عدد غیاث ظاهر گردد و کل داخل شوند احدی در نار نمیماند و اگر الی مستغاث رسد و کل داخل شوند احدی در نار نمیماند، الا آنکه کل مبدل میگردد به نور». مطابق عدد ابجد کلمه غیاث ظهور من یظهره الله ۱۵۱۱ سال بعد از ظهور بیان میباشد و یا مطابق عدد مستغاث ۲۰۰۱ سال پس از ظهور بیان خواهد بود و مطابق باب ۱۳ از واحد سوم از کتاب بیان فارسی، علیمحمد شیرازی در پیش خود موعد ظهور من یظهره الله را قریب دو هزار سال بعد از عصر خود فرض میکرده است» (بهائیان، ص۲۱۷ و ۲۱۸). هیچکدام از این موعدها بر میرزا حسینعلی که چند سال پس از باب ادعای من یظهره اللهی کرد، منطبق نمیگردید.
پایان باب
«به گفتۀ مرحوم اعتضادالسلطنه: «وقتی که میرزا تقی خان امیرنظام، بهخاطر دفع فتنههای بابیه، به عرض ناصرالدین شاه قاجار رسانید که باید علیمحمد شیرازی اعدام گردد، پادشاه وقت صریحاً اذعان داشته بود که این خطا از حاجی میرزا آقاسی افتاد که حکم داد او را بی آنکه به دارالخلافه آورند، بدون تحقیق به چهریق فرستاده محبوس بداشت، مردم عامه گمان کردند که او را علمی و کرامتی بوده، اگر میرزا علیمحمد باب را رها ساخته بود تا به دارالخلافه آمده با مردم محاورت و مجالست نماید، بر همه کس مکشوف میگشت که او را هیچ کرامتی نیست.»
بدین روال، مسلم و معلوم میشود که حکومت در دارالخلافه پس از شیوع اقرارها و انکارها متمسک به شیوه مرضیه گردیده و خطاب به ناصرالدینشاه که در آن ایام بر منصب مقام ولایتعهدی به سر میبرد، دستور برپایی مجلس گفتگوی روحانیون با علیمحمد شیرازی را در سال ۱۲۶۴ هـ ق، صادر کرد.» (بهائیان، ص۲۲۰).
بر اساس تحقیقات دکتر نجفی، «منابع موثق بهائیان، تشکیل مجلس گفتگوی علمای تبریز با علیمحمد شیرازی را تصدیق کردهاند و عباسافندی در کتاب: «مقاله شخصی سیاح» و میرزا جانی کاشانی در کتاب «نقطة الکاف» و میرزا ابوالفضل گلپایگانی در کتاب «کشف الغطاء» و شوقیافندی در کتاب «قرن بدیع» از یک سوی و از سوی دیگر مرحوم «ملاّ محمدتقی مامقانی»، مرحوم رضاقلی خان هدایت در کتاب «روضة الصفا» و مرحوم میرزا محمدتقی لسانالملک سپهر در «ناسخ التواریخ ــ سلاطین قاجاریه» و میرزا محمد تنکابنی در کتاب «قصص العلماء» و اعتمادالسلطنة در کتاب «منتظم ناصری ــ تاریخ قاجاریه»، به ذکر نام شرکتکنندگان مبادرت ورزیده و از موضوعات موردمذاکره در مجلس ولیعهد فرازهایی را نقل کردهاند که در هر صورت مؤید تحقق مجلس مذکور در اوان سال ۱۲۶۴هـ.ق است.» (بهائیان، ص ۲۲۱).
«نکته قابلتوجه در این است که علمای حاضر در مجلس ولیعهد بنا به دعوت ناصرالدین میرزا، غالباً از علمای شیخیه و تلامذۀ سیدکاظم رشتی بودند و به تصریح مرحوم ملا محمدتقی حجة الاسلام نیر: «حسب الامر ابلاغی به عامه معتمدین علمای بلد نوشته و ایشان را تکلیف به حضور مجلس محاوره با مشارالیه کردند. هیچیک از علمای شهر اقدام به این امر نکردند و متشبث به بعضی اعذار شدند…».» (بهائیان، ص۲۲۳).
شرح مباحثۀ علما با علیمحمد شیرازی را ملا محمود نظامالعلما (معلم ولیعهد)، حاضر در مجلس، تنظیم و به دست مورخان ناصری داده است و عیناً از روی دستخط نظامالعلما، مرحوم میرزا رضاقلی خان هدایت در کتاب «روضةالصفا ـ ناصری» آن را ثبت کرده و میرزا محمدتقی لسانالملک در کتاب «ناسخ التواریخ ـ قاجاریه» و مرحوم اعتضادالسلطنه در کتاب «فتنۀ باب» و مرحوم میرزا محمد تنکابنی در کتاب «قصص العلماء» به فرازهایی از آن اشاره و ذکر کردهاند. مرحوم نجفی، در کتاب بهائیان، آن مباحثه را به نقل از کتاب روضة الصفا آورده که خلاصهاش چنین است:
نظامالعلما سؤالاتی در موضوعاتی مثل طب و تاریخ و فلسفه و حدیث و… از باب پرسید که باب در پاسخ گفت نمیدانم و در نظرم نیست. پرسید پس چه در چنته داری؟ گفت آیه نازل میکنم و عبارتی عربی گفت که اعرابش را غلط خواند، ولیعهد قاعده اعراب را ذکر کرد که مطابق این قاعده غلط خواندی، باب ساکت شد و گفت من روزی دوهزار سطر کتابت میکنم، نظامالعلما گفت من در زمان توقف در عتبات عالیات کاتبی داشتم که به روزی دوهزار بیت کتابت میکرد. چون معلوم شد که سید را دعوی بیمعنی است، زیاده از این در حضور مبارک حضرت ولیعهد تطویل کلام بیحاصل، مناسب ندانستند و برخاستند و مجلس منقضی شد.
ناصرالدین میرزا، پس از اتمام مجلس مباحثه، در پاسخ امریّه محمدشاه قاجار، نامهای رسمی نگاشته است و شاه را بهطورکلی از نتیجۀ این مجلس گفتوگو آگاه ساخته است که به قول احمد کسروی: این سند از هر باره ارجدار و استوار است، زیرا نوشتۀ رسمی دولتی است. گزارشی است که ولیعهدی برای آگاه بودن شاهی نوشته. متن این نامه در کتابخانۀ مجلس شورای ملی نگهداری میشده است و ادوارد براون در صفحه (۲۵۲، ۲۵۹) در کتاب: Materials for Study of the Babi Religion 1918. آن را ضبط و ثبت نموده است.
از لحاظ منابع موثق بهائیت، کتاب: «کشفالغطاء» میرزا ابوالفضل گلپایگانی، سند مستند است. وی بیآنکه متعرض محتویات نامه ناصرالدین میرزا ولیعهد به پدرش محمدشاه قاجار شود و یا با تأویلاتی، مصمم به وارونه کردن حقایق شود، گزارش ولیعهد را قبول و ازآنجاکه آن را بهعنوان مقدمه نتایجی موردنظر، در مقام حسینعلی میرزا به کار گرفته است، به اصالت و حقیقت آن صریحاً و آشکار اعتراف کرده است. مضافاً آنکه خود معترف است، پس از خلع محمدعلیشاه که مخازن دولتی به تصرف ملتیان در آمد ـ یکی از محبین تاریخ، عکس برداشته و منتشر ساخته است.
در متن عریضه ولیعهد ناصرالدین میرزا به محمدشاه قاجار پس از ذکر تفصیل سؤال و جوابهای نظامالعلما با باب که پاسخهای مهمل و ادعاهای بیدلیل داشت و یا میگفت نمیدانم و در خاطر ندارم، ولیعهد مینویسد: چون مجلس گفتگو تمام شد، جناب شیخ الاسلام را احضار کرده، باب را چوب مضبوط زده تنبیه معقول و توبه و بازگشت و از غلطهای خود انابه و استغفار کرد و التزام پابهمهر سپرده که دیگر این غلطها نکند.» میرزا ابوالفضل گلپایگانی مینویسد: «چون در این عریضه انابه و استغفار کردن باب و التزام پابهمهر سپردن آن حضرت مذکور است، مناسب چنین به نظر میآید که صورت همان دستخط مبارک را نیز محض تکمیل فائده در این مقام مندرج سازیم» و در کتاب کشفالغطا آن توبهنامه را آورده است. بههرحال، بهاستثنای کتاب کشفالغطاء که متن کامل و جامع توبهنامه را عیناً از روی دستخط علیمحمد شیرازی ثبت کرده است، ادوارد براون نیز عکسی از توبهنامه علیمحمد شیرازی برداشته و کلیشه آن را در کتاب Materials for Study of the Babi Religion به چاپ رسانیده است. اینک متن توبهنامه علیمحمّد شیرازی را ذیلاً به استحضار میرسانیم:
فداک روحی «الحمد لله کما هو اهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه عباد خود شامل گردانیده. بحمدالله ثم حمداً که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم بر یاغیان فرموده. اشهد الله من عنده که این بندۀ ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند اسلام و اهل ولایت او باشد. اگر چه به نفسه وجودم ذنب صرف است، ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذکره و نبوت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عندالله است، امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواستهام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بود از قلم جاری شده، غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد و استغفرالله ربی و اتوب الیه من ان ینسب الیّ امر و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیلش بر هیچ امری نیست و مدعای نیابت خاصّه حضرت حجةالله عجّل الله تعالی فرجه الشریف را ادعای مبطل (میدانم) و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند والسلام» (بهائیان، ص۲۲۴ تا ۲۳۹).
نویسنده سپس شرح ماجرای پس از مجلس ولیعهد را بهتفصیل از قول شاهدان تا آمدن دستور اعدام برای خوابانیدن فتنه و تا اعدام باب را میآورد، تا آنجا که: «این واقعه در روز ۲۷ شعبان ۱۲۶۵ واقع شد و بنا به گفته بابیان در ۲۸ شعبان ۱۲۶۶ واقع گردید». اعتضادالسلطنه در کتاب فتنۀ باب دربارۀ جسد علیمحمد شیرازی پس از اعدام مینویسد: «و جسد او را چند روز در میان شهر به هر طرف میکشیدند، آنگاه در بیرون دروازه انداختند و طعمۀ سباع شد.» مرحوم میرزا محمدتقی لسانالملک در کتاب ناسخالتواریخ ــ سلاطین قاجاریه، مینویسد: «جسدش را روزی چند میان شهر به هر سوی کشیده آنگاه در بیرون دروازه درانداختند و خورد جانوران ساختند». «میرزا محمدمهدی خان زعیمالدوله» و «میرزا رضاقلی خان هدایت» در روضةالصفا نظر مذکور را تأیید کرده و «کنت دوگوبینو فرانسوی» در فصل دهم از کتاب «مذاهب و فلسفه در آسیای مرکزی» به شهادت تمامی محققان و مورخان مینویسد: «جسد او در خندق بیرون شهر تبریز خوراک درندگان شد» ولی از نظر منابع بهائی، جسد علیمحمد شیرازی خوراک درندگان و حیوانات نشد. چنانچه عباسافندی در کتاب مقاله شخصی سیاح و عبدالحسین آواره در کتاب کواکب الدریه به آن تصریح کردهاند، ولی میرزا یحیی صبح ازل در کتاب: «مجمل بدیع فی وقایع ظهور منیع» مینویسد: «پس از واقعه مذکور (اعدام باب) حاجی سلیمان خان اشخاصی را مهیا نمود که آن جسد را با مرفوع آقا محمدعلی برداشته و تفویض به او کنند. نظر به آنکه از ضرب گلوله باهم آمیخته شده بود، در یک صندوق نهاده و پیچیدند. بدین واسطه حقیر هم تصرفی ننموده در همان صندوق در یک جا به امانت بود تا آنکه دزدیدند. از قرار معلوم پیراهن و لباس ایشان را کنده بودند. چون عادت ایرانیان است، برخلاف یهود که قرعه به پیراهنی زدند (کذا؟) و زیرجامهای که با ایشان بود نشانه تیر شده بود، حاجی سلیمان خان آورده بود». بر این اساس میرزا یحیی خود اظهار بیاطلاعی از هر چیز، حتی جسد و کفن حریر و محل دفن مینماید. دیگر آنکه بیان میرزا یحیی در اینکه جسد را «دزدیدند» نکتهای است که هیچ جا دیده نشده و بدون شک هرچند تصریح نشده، منظور از کسانی که جسد را «دزدیدند» دشمنان او یعنی بهائیه، پیروان میرزا حسینعلی بهاءالله بودهاند و الّا مسلمین توجهی به جسد نداشتند و اگر دسترسی پیدا میکردند علی رؤس الاشهاد آن را از میان میبردند و از کسی ترس نداشتند. درحالیکه طبق نوشته عبدالحسین آواره در کتاب «کواکبالدریه» نعش علیمحمد شیرازی توسط سلیمان خان افشار از خندق دزدیده شد. نخست به کارخانه حریربافی «حاج احمد میلانی» بابی برده شد و سپس از آنجا به تهران و پس از مدت حدود۶۰ سال بعد به حیفا ـ اسرائیل ـ حمل و در محل مخصوصی به نام «مقام اعلی» دفن گردید. آقای عبدالحسین نوائی در تحلیل نهائی اقوال مذکور، به نتیجهای اشاره کرده است که ذکر آن در این مقام مناسب به نظر میرسد: وقتی که انسان با مراجعه به کتب ایشان جزئیات امر را مطالعه کند فکر میکند که از جسدی مشبک و پارهپاره بعد از این چند سال چه میماند؟ و از آن گذشته جسد مومیایینشده چطور نمیپوسد و بوی نمیگیرد. درصورتیکه جسد انسانی پس از یکی روز متعفن میشود، بهحدی که از تحمل آدمی خارج میگردد. هرگز بدین مطالب، عقل سلیم تسلیم نمیشود و آنچه نقل شد صرفاً برای نشان دادن کلیه عقاید مختلف است والا طبیعیترین مطلب همان است که در طی سه روز افتادن در خندق، جانوران چیزی از آن باقی نگذاشتهاند (بهائیان، ص۲۵۵ تا ۲۵۷)
ادبیات آثار باب
«جمیع محققان امر بابیت و بهائیت، در مقام عقلی، ادبیات آثار علیمحمد شیرازی را در سطحی بسیار پایین و ناچیز دانستهاند. مرحوم علامه شیخ محمدهادی تهرانی، در مقدمهای که بر کتاب منهاج الطالبین حاجی حسینقلی که در رد مسلک باب و بهاء نگاشته است، پیرامون نقد ادبی… آثار علیمحمد شیرازی مینویسد: «و علی هذا النمط تکلم بهذیان یکشف عن جنونه و حمقه و فی مواضع آخر (و انّ یوسف أحب إلی أبینا منا قد سبق من علم الله حرفاً مستسراً مقنعا علی السر محتجبا فی سطر غائباً فی السر المستسر مرتفعاً عما فی ایدینا و ایدی العالمین جمیعاً). فمثل هذا الکلام لایحتاج الی الابطال و انما یتوقف ابطال دعوی صاحبه إلی نشر کلماته و إظهار معجزاته و کراماته و لعمری أنّه قد بلغ درکات الهذیان و القباحة حدّ الإعجاز». » (بهائیان، ص۲۷۶).
«با توجه به آنکه در کتاب بیان مهملاتی هست که بهائیان به تفسیر و تأویل نامربوط پرداختهاند، معروض میدارد: با توجه به اینکه ممکن است مبلغان بهائی در مدارک مورداستفاده فصول، مربوط به تحلیل دعاوی علیمحمد شیرازی با تفسیرها و تأویلهای نادرست قلب مطلب کنند، لازم است که به استحضار پژوهندگان برسانم که علیمحمد شیرازی در کتاب بیان عربی درخصوص تفسیر و تأویل آثار بیان جزماً تصریح کرده است که: «ما أذنت ان یفسر أحد إلاّ بما فسرّتُ». (اجازه ندادم هیچکس را که تفسیر کند، مگر آنچه را که خودم تفسیر کردهام) ایضاً در کتاب بیان فارسی تأکید مجدد علیمحمد شیرازی را در این خصوص چنین میخوانیم: «و جایز نیست تفسیر بیان إلاّ به آنچه تفسیر شده از نزد شجرۀ او». توجه داشته باشید که بر این اساس علیمحمد شیرازی باب تفسیر آثار بیان را هم برای مؤلف و هم برای مبلغان بابیه و بهائیت مسدود کرده است!» (بهائیان، ص۲۸۲).
صبح ازل و بهاءالله
«صبح ازل، به اتکاء نصوص وصایت و در سایه الواح علیمحمد شیرازی، در مقام من یظهره الله، زعامت بابیه را به عهده گرفت و بهتصریح گوبینو در کتاب «ادیان و فلسفههای آسیای مرکزی» و ادوارد براون در مقدمه کتاب «نقطةالکاف» میرزا جانی کاشانی: «عموم بابیه… بلا استثناء او را بدین سمت شناختند و او را واجب الطاعة و اوامر او را مفروض الامتثال دانستند و متفقاً در تحت کلمه او مجتمع گردیدند.»
درخصوص چگونگی حالات صبح ازل در سالهای ۱۲۶۶ـ۱۲۶۸هـ.ق، دقیقاً اطلاعات جامع و موثقی در دست نداریم. با این همه از بررسی دقیق مآخذ تاریخی و دیگر کتابهای رسمی بهائیان سه موضوع روشن و مسلم میشود:
«اولا: صبح ازل در چنین دورانی، تابستانها را در شمیران در حوالی طهران و زمستانها را در نور مازندران میگذرانید و تمام اوقات خود را به نشر و تعلیم آثار باب و تشیید مبانی دین جدید میپرداخت.»
ثانیاً: به دلیل جوانی و ناپختگی صبح ازل، برادرش حسینعلی میرزا، که از او نیز بزرگتر بوده است، بهعنوان پیشکار صبح ازل امور بابیه را اداره میکرد و بنا به تصریح محمدعلی فیضی در کتاب حضرت بهاءالله، منزل ایشان در تهران محل رفت و آمد بزرگان و مشاهیر اصحاب شد و امور مهم همواره در آنجا رتق و فتق میگردید و در اکثر موارد از آن حضرت اخذ دستور مینمودند». … » (بهائیان، ص۳۰۰).
«حسینعلی میرزا اگرچه بزرگتر از برادرش صبح ازل بود، ولی در میان بابیان چندان شخصیتی خاص نداشته است و اگر چنانچه شواهدی ملاحظه میشود که در رتق و فتق امور بابیان مرجعی مورداحترام بابیان به شمار میآمده است، به دلیل آن بوده که وی از طرف صبح ازل، یا بهزعم بابیان، من یظهره الله، بهعنوان پیشکار و منشی انتخاب شده بود و چنین موقعیتی ناشی از انتصاب مذکور بوده، نه اینکه موردتوجه خاص علیمحمد شیرازی و یا جماعت بابیان بوده است.» (بهائیان، ص۳۰۱).
«بههرحال آنچه مسلم است، روابط میرزا حسینعلی با صبح ازل مبتنی بر پیشکاری میرزا حسین و من یظهره اللهی صبح ازل، بسیار حسنه و از هیچگونه سوءظنی برخوردار نبوده است. پس از سوءقصد بابیان به جان پادشاه وقت «ناصرالدینشاه قاجار» در ۲۸ شوال ۱۲۶۸ هـ ق = ۱۵ اوت ۱۸۵۲ م، مأموران حکومتی بنای بابیگیری گذاردند. منابع موثق دربارۀ وقایع بابیه اتفاق نظر دارند که صبح ازل در ایّام بابیگیری در نور مازندران به سر میبرد و با لباس مبدّل درویشی و عصا و کشکول خود را از سرحد ایران بیرون افکند و در اواخر ۱۲۶۸ هـ ق یا اوائل سنه ۱۲۶۹ هـ ق به بغداد ورود نمود. چهار ماه بعد از او برادرش بهاءالله (میرزا حسینعلی) که از واقعه سوءقصد به ناصرالدینشاه تا آن وقت در طهران محبوس بود، از زندان خلاص شده او نیز به بغداد ملحق شد و کمکم بابیه از هر گوشه ایران بدانجا روی آورده، بهتدریج حضرات بغداد را مرکز عمدۀ خود قرار دادند و تا سنه ۱۲۷۹ یعنی قریب ده سال در عراق عرب به سر بردند.
در اوائل ایام توقف در عراق عرب، توافق همگان مبنی بر تبعیت و اطاعت از صبح ازل کماکان به قدرت خود باقی بود ولی میرزا حسینعلی با اتخاذ این سیاست که صبح ازل را در پس پرده نگاه داشته و خود به امور بابیه در بغداد اشتغال ورزد، موجب تحکیم روزافزون موقعیت خود در میان بابیان گردید. بدین روال چون سستی و بیصلاحیتی صبح ازل بر منصب ریاست، معلوم همگان شده بود و با توجه به تعاریف علیمحمد شیرازی از من یظهره الله، صبح ازل را مصداق چنان تعاریفی نمییافتند، خرده خرده این فکر در میان زعمای جماعت بابیه رونق گرفت که آنان چه چیزی از صبح ازل کمتر دارند که من یظهره الله نشدهاند؟ از سوی دیگر چون بر حسب ظاهر دست مریدان از دامن صبح ازل کوتاه گردیده بود و فقط میرزا حسینعلی پیوسته با مریدان مأنوس و محشور بود، هوای ریاست و عزل صبح ازل در مخیله هریک از قدمای بابیه عموماً و میرزا حسینعلی خصوصاً رونقگرفت. با چنین زمینهای بابیه در عراق با دو واقعه مهم روبهرو گردید:
اول: حسینعلی میرزا دراثر کسب موقعیت خاص در میان بابیه، به تصریح «شیخ احمد روحی» و «آقا خان کرمانی»: کمکم بعض آثار تجدد و مساهله و خودفروشی و تکبر در احوال بهاءالله مشهود گردیده بعضی از قدمای امر، از قبیل ملا محمدجعفر نراقی و ملا رجبعلی قهیر و حاجی سیدمحمد اصفهانی و حاجی سیدجواد کربلائی و حاجی میرزا احمد کاتب و متولیباشی قمی و حاجی میرزا محمدرضا و غیرهم از مشاهدۀ این احوال مضطرب گشته، بهاءالله را تهدید نمودند و به درجهای بر او سخت گرفتند که وی قهر کرده از بغداد بیرون رفت و قریب دو سال در کوههای اطراف سلیمانیه به سر برد و در این مدت مقر وی معلوم بابیان بغداد نبود.
میرزا حسینعلی بنا به تصریح عباسافندی، به مدت دو سال در نواحی سلیمانیه در نزد دراویش نقشبندیه و قادریه به سر میبرد و در این ایام با لباس مبدل درویشی و در دست گرفتن کشکول، با نام جعلی درویشمحمد که شوقیافندی آن را در کتاب قرن بدیع تأیید کرده است، زندگانی میکرد. … آنچه که مسلم است پس از گذشت دو سال از اقامت میرزا حسینعلی در مناطق مذکور، کار بر او بسیار سخت شده و بنا به تصریح کتاب رحیق مختوم، دراویش او را از خانقاه اخراج کردند. ازاینرو ناچار به نوشتن نامهای به برادرش صبح ازل گردید و صبح ازل نیز به گفته شیخ احمد روحی و آقاخان کرمانی وقتی که عریضه استدعائیه میرزا حسینعلی را ملاحظه نمود که در آن نوشته است: «… و کیف اذکر یا الهی ما مستنی من بدایع قهرک و لوامع بطشک اما کنت حمامة بیتک و انملة وادی احدیتک او بقّاً من بیداء صمدانیتک او بعوضة من براریتک، فبعزتک قد جفت عظامی و انهدمت ارکانی ان تعفو عنی فانک انت خیر راحم و ان تعذبنی فانک انت الغفور الرحیم». ازل فهمید که محل اقامت وی کجاست، ازاینرو نامهای مبنی بر دعوت و احضار او به بغداد، به وی نگاشت. بعدها میرزا حسینعلی در کتاب ایقان خود به این امر اذعان داشت و چنین نگاشت: «باری تا آنکه از مصدر امر حکم رجوع صادر شد، لابداً تسلیم نمودم و راجع شدم».
بر این اساس و آنچه که مسلم است، میرزا حسینعلی پس از بازگشت به بغداد و گذشت حدود سه الی چهار سال از مراجعت، کتاب ایقان را در اثبات دعاوی علیمحمد شیرازی نگاشته است و این کتاب بهخوبی نشان میدهد که تا سال ۱۲۷۸ هـ ق که سال اتمام تألیف کتاب ایقان است، ظاهراً خود را مطیع و زیردست صبح ازل میدانسته است.» (بهائیان، ص۳۰۲ تا ۳۰۴).
نجفی سپس مطالبی از کتاب تنبیه النائمین خواهر ناتنی میرزا حسینعلی خطاب به عبدالبهاء میآورد که نصوصی در تأیید ازل است، با ذکر خطاهای میرزا حسینعلی در حوادث عراق.
«با این همه تصریحات، میرزا حسینعلی پس از بازگشت از کردستان و دستیابی به موقعیت گذشته و تحکیم روزافزونی آن در میان بابیان مقیم عراق، بهطور جدی زمینهسازی برای اعلام داعیه جدیدی را موردتوجه و نظر خاص قرار داد و به گفتۀ ادوارد براون: «آقا میرزا آقا جانی کاشانی که بعدها کاتب آیات او و ملقب به جناب «خادم الله» گردید، او را بهشدت در این خیال ترغیب و تحریص میکرد و آثار این ادعا روزبهروز بر صفحات احوال بهاءالله ظاهرتر میشد و همین سوءنیّتهای در باطن و حسننیّتهای در ظاهر بود که بابیه در بغداد بهسوی «نقض نص» وصایت علیمحمد شیرازی و «کشف خدعهها»یی که تا آن زمان سعی در استتار و اختفاء آن بود، حرکتی جدید و درعینحال ضد خود، از خود بروز میداد.» (بهائیان، ص۳۱۴).
«موضوع [اعلان من یظهره اللهی حسینعلی] چنان سری بوده که حتی یحیی نیز حدود یک سال از این ماجری بهکلی بیخبر بوده. یعنی بعد آنکه از بغداد به اسلامبول و از آنجا به ادرنه میروند، در اینجا به خلاف آنچه که عبدالبهاء مینویسد که یحیی طغیان نموده، درحقیقت این بهاء بود که طغیان علنی خود را به یحیی اعلام و طبق گفتۀ دختر بهاء توسط بلانفیلد طی لوحی (لوح امر) ادعای خود را علنی و رسماً به برادرش میفرستد و درحقیقت در این موقع است که یحیی از ادعای علنی و خیانت برادرش مستحضر میشود و شروع به ایستادگی بیشتر میکند…».
اکنون شاهد این مطالب را طبق گزارشهای ورقه علیا دختر بهاء در کتاب بعدی بلانفیلد دنبال کنیم (ص ۵۸): «در ایام توقف در این باغ بود که نامبرده به پسر ارشدش و چند نفر از دوستان اعلام داشت که اوست من یظهره الله و به یادبود این واقعه جشن رضوان تأسیس گردید» و در (ص ۸۰) از قول منیره خانم اعلام این موضوع را فقط به عبدالبهاء اختصاص داده و ذکری از سایرین نمیکند، (ص ۵۹): «و یحیی بههیچوجه از اعلان رضوان اطلاعی نداشت.» (ص ۶۰): «وقتی ما به آدرنه رسیدیم… در این وقت بهاءالله طی یک اعلامیه کاملتری اعلام داشت که اوست من یظهره الله که باب مبشر او بوده و لوحی دراینباره نوشت (لوح امر) و کاتب خود را مأمور نمود تا آن را به رؤیت یحیی ازل برساند و او بسیار غضبناک گردیده و از حسد میخواست…» (کتاب: نامهای از سن پالو، ص۳۴۰).» (بهائیان، ص۳۱۷).
«با این همه حسینعلی میرزا، نیازمند کسب دلائل و مدارکی بود که بتواند دعوی خود را بر آن بیان استوار سازد، درحالیکه نمیدانست که دسترسی او به دلائل موجه، به اثبات بیپایگی هرچه بیشتر عقاید علیمحمد شیرازی منتهی و به آشکار گشتن خدعههای در پس پرده میشد. پیداست که صبح ازل و بعضی از قدمای عوام بابیه در برابر او قد افراشته و با آگاهی به بیپایگی چنین ادعاهایی که درحقیقت ارضاء شهوت ریاست و جاهطلبی است و لازمه آن نقض نص وصایت و جعل دلائل و تفسیر در واقعیتهای تاریخ بابیه بود، منازعه و مخالفت را پیشه خود ساختند.
در مقابل میرزا حسینعلی در ایام اقامت در ادرنه و عکا، کتابی به نام «بدیع» تألیف میکند که درواقع مدافعات او در برابر مخالفتها و مخالفان است، کتابی که به عقیده مؤلف میبایست نام آن را کشف خدایع بنامیم.
با توجه به اینکه بعدها جانشینان میرزا حسینعلی و دیگر زعمای محافل بهائی در اثبات دعاوی میرزا حسینعلی و حفظ مسلک بهائی قلمفرساییهایی در این خصوص کردند، لازم است که در بررسی محتوای بدیع و چگونگی بالا رفتن پردههای حجاب، آنها را مد نظر آوریم.
ابتدا بهائیان برای برداشتن بزرگترین مانع بر سر راه دعوی حسینعلی میرزا، چارهای جز این نداشتند که به نحوی از انحاء نصوص وصایت را که در شأن صبح ازل از جانب علیمحمد شیرازی صادر شده بود، مورد تعبیر و تأویل قرار دهند و حقیقت امر را وارونه و واژگونه نمایند! بدین خاطر مسأله نامههای صبح ازل به علیمحمد شیرازی و پاسخهای علیمحمد شیرازی بهصورت الواح متعدده و ارسال آخرین آثار و مهر و قلمدان خود بهسوی صبح ازل و کاغدی که به خط و مهر خود تصریح به جانشینی صبح ازل میکند و همه وقایع و مدارکی که ۱۸ سال بابیان بر اساس آنها تن به پیروی از صبح ازل داده و تمامی آثار موجود در طول سالهای مذکور، دلالت بر زعامت صبح ازل میکند، بهائیان و حسینعلی میرزا ملقب به بهاء چنین قلب حقیقت نمودند تا ناهمواریهای راه من یظهره اللهی را بهزعم خود و به قیمت اثبات ابطال تمامی دعاوی علیمحمد شیرازی و روابط و مکاتبات ۱۸ ساله بابیان هموار سازند» (بهائیان، ص۳۱۹ و ۳۲۰).
«و به همین سان صبح ازل را با القاب خر، گوساله، گاو نر، مار، مگس، سوسک و… مورد خطاب قرار داده تا آنجا که حسینعلی میرزا و اخلافش پای را از این بالاتر نهاده با صراحت تمام حرامزادگی صبح ازل را اعلام داشتند و در کتاب بدیع و اقتدارات و مائده آسمانی حسینعلی میرزا آشکار ساخت که صبح ازل در بغداد به همسر دوم سید باب به عنف تجاوز کرده و پس از آنکه از او سیر شده، او را وقف عام مریدانش نموده است (مائده آسمانی، جزء ۴، ص۳۳۷). تا آنجا که حسینعلی میرزا آشکارا نوشت که صبح ازل: «مسلّم است به اکل و شرب و تصرف در ابکار (جمع بکارت دختران) و نساء ناس (زنان مردم) مشغول بوده و اعمالی که والله خجالت میکشم از ذکرش (که منظور او لواط است) مرتکب…» (بدیع ۲۲۸ و۳۱۲).
در مقابل، ازلیان از پیامد چنین تصریحاتی و اینکه ادعای حسینعلی میرزا از بیخ بیاساس است، دست به قلم بردند و پرده از اسرار زیادی برداشتند!
منطق ازلیان در دفاع از صبح ازل در رسالات متعددی نگاشته شده است» (بهائیان، ص۳۳۱ و ۳۳۲). مرحوم نجفی ۹ رساله را نام میبرد که آخرینش رسالۀ تنبیه النائمین عزیه خانم خواهر حسینعلی و یحیی ازل است. بعد حقایقی را از زبان او که شاهد همه وقایع دوران عمرش با این دو برادر بوده نقل میکند، ازجمله اینکه بهاء دخترِ خودش را برای نکاح به ازل پیشنهاد کرده (بهائیان، ص۳۳۴) و «جمعآوری جمعی از قلاش و اوباشهای ولایات ایران و جستهگریختههای آن سامان را که در هیچ زمان به هیچ مذهبی داخل نشده و به هیچ پیغمبری ایمان نیاورده، جز آدمکشی کاری نیافته و به غیر از مال مردم بردن به شغلی نشتافته، با آن ادعای حسینی کردن اشرار شمرکردار را به دور خود جمع نمودند. از هر نفسی که غیر از رضای خاطر ایشان نفسی برآمد، قطع کردند، از هر سری که جز تولای ایشان صدایی برآمد، کوبیدند و از هر حلقی که غیر از خضوع به ایشان حرفی بیرون آمد، بریدند و در هر دلی که در او سوای محبت ایشان بود، شکافتند. اصحاب طبقه اول که اسامیشان مذکور شد از خوف آن جلادان خونخوار به عزم زیارت اعتاب شریفه به جانب کربلا و برخی به اطراف دیگر هزیمت نمودند. سیداسمعیل اصفهانی را سر بریدند و حاجی میرزا احمد کاشی را شکم دریدند، آقا ابوالقاسم کاشی را کشته در دجله انداختند. سیداحمد را به پیشدو کارش را ساختند، میرزا رضا خالوی حاجی سیدمحمد را مغز سرش را به سنگ پراکندند و میرزا علی را پهلویش را دریده به شاهراه عدمش راندند و غیر از این اشخاص جمعی دیگر را در شب تار کشته اجساد آنها را به دجله انداختند و بعضی را روز روشن در میان بازار حراج با خنجر و قمه پارهپاره کردند، چنانکه بعضی از مؤمنین و معتقدین را این حرکات، فاسخ اعتقاد و ناسخ اعتماد گردید، بهواسطه این افعال زشت و خلافکاریها از دین بیان عدول کرده و این بیت را انشاد نموده در محافل میخواندند و میخندیدند:
اگر حسینعلی مظهر حسینِ علی است
هزار رحمت حق بر روان پاک یزید!
و میگفتند که ما هرچه شنیده بودیم حسین مظلوم بوده است نه ظالم». » (بهائیان، ص۳۳۵ و ۳۳۶).
دیگر آنکه «برای دستیابی به زعامت بابیان، به نام صبح ازل، دستور جمعآوری کلیه آثار علیمحمد شیرازی را صادر کرد، تا با مطالعه و محو آنها آیهنویسی را آغاز کند و مدارک وصایت صبح ازل را محو سازد. … در هر جایی که گمان داشتند فرستادند و بردند، ازجمله نوشتجاتی که در ولایت بوده، والده جناب آقا میرزا محمدعلی را با خودش و خدمتکاری به طهران فرستادند برود به تاکور و تمام نوشتجات را حمل نماید و یک بقچه از آن نوشتجات را با کمال خوف مخفیانه حمل کرده نزد مهجوره آوردند. مابقی آن نوشتجات که بهقدر دو یخدان بود، تماماً را خود حمل کرده به طهران آورده حضرات برداشته و خدمت ایشان بردند. سرّ این مطلب و جمعآوری توقیعات مبارکه را غالباً ندانستند و نمیدانند، لیکن مردمان با ذکاوت نقاد و نفوس بافطانت وقّاد البته میدانند برای چه بوده و در انجام خیال ایشان چه فایده داشته است»:
«اولاً مداومت و ممارست به آن آیات مبارکه تا ملکه برایش حاصل شود که در وقت ادعا به همان سبک بتواند چیزی بگوید و بنویسد».
«ثانیاً خطب و مناجات و آیات به لسان فطرت که از آن حضرت ظهور کرده در نزد خلق نباشد که اگر وقتی کلمات ایشان را در مقابل آن کلمات گذارند، حق از باطل و صحیح از سقیم فرق داده میشود».
«ثالثاً آن خط بدیع بالمره مفقود گردد که خط ایشان در انظار اولوالابصار جلوه نماید».
«رابعاً اتم و اهم مقصود ایشان این بود توقیعات و آیات و احکامی که مخصوص بر وصایت و ولایت حضرت ثمره است و نصوصی که در حق آن حضرت نازل شده، بهکلی از میان خلق مرتفع شود و از این قبیل نوشتجات و احکام در دست اهل بیان نباشد که بیچارهها پس از شنودن ادعای انی انا الله حیران و سرگردان در وادی جهل و خذلان، لاعلاج از قبول و تصدیق ایشان باشند. غافل از آنکه فطرت سلیم و عقل مستقیم و نیت خالص، این تدبیر و مکائد و افکار و اغدار را میداند، چنانکه یکی از احباب بعد از ادعای ایشان قصیدهای ساخته و این چند بیت در آن درج است».
طلعت حق ناشناسم، نشناسم/ نفحه روح القدس ز صیحه شیطان/ نعمت حق ناسپاسم، ندهم فرق / قول مه آبادیان ز سوره فرقان/ شخص گرسنه تمیز چون نتواند/ سفره پر اطعمه ز حفرۀ نیران؟
«بالجمله پس از اینکه نوشتجات و توقیعات و آیات بدیع حضرت نقطه را در هر نقطهای که بود جمع آورده و به مرام خفیه خود نایل شدند، مدتها مشغول مطالعه آن آیات بدیعه و مشق آیاتنویسی بودند، ولی باز علناً ساز مخالفت آغاز ننمودند مگر سراً به حواریون خود که باهم انباز و همراز بودند ولی بر حسب ظاهر در خدمت حضرت ثمره کمال ادب را منظور میداشتند، اذن جلوس نیافته هیچوقت در حضور حضرت نمینشستند». » (بهائیان، ص۳۳۶ تا ۳۳۸).
«بههرحال، این عصیانها بر علیه هم که ماهیت بابیه را در ایران و عراق و ترکیه آشکار ساخت، عدهای ازلی شدند، جمعی گرد بهاءالله را گرفتند و «بهائی» شدند. گروهی به دنبال اسدالله دیان رفتند، و «دیانی» شدند. گروهی به یاد قرةالعین افتاده و «قرةالعینی» شدند، بعضی ملا محمدعلی بارفروشی را بالاتر از همه کس دانسته، فرقه «قدوسی» را ساختند، عدهای دیگر همه را طرد کرده متمسک به کتاب «بیان» شدند و فرقۀ «بیانی» را راه انداختند و سرانجام بعضی از فریبخوردگان، پشت پا به همه زدند و راه درون و شهود را انتخاب کرده و «عیانی» شدند…
درنتیجۀ همه این کشاکشها: «دولت عثمانی، ازل و بهاء و پیروانشان را به دادگاه کشانید و دادگاه رأی داد که هریکی با پیروان خود به جای دور دیگری فرستاده شوند که در آنجا به حال «قلعهبند» زندگی کنند».
ازاینرو: «در ماه ربیع الاول یا ربیع الثانی سنۀ ۱۳۸۵ جمیع بابیه را از ادرنه کوچ داد، بهاءالله و اتباعش را به عکا و صبح ازل و اتباعش را به جزیرۀ قبرس که آن وقت هنور در تحت حکومت عثمانی بود فرستاد و قرار داد که چهار نفر از اتباع بهاءالله (مشکینقلم خراسانی، میرزا علی سیّاح، محمدباقر اصفهانی و عبدالغفار) همراه ازلیان به قبرس روند و چهار نفر نیز از ازلیان (حاجی سیدمحمد اصفهانی از فضلای بابیه و اصحاب باب، آقاجان بیگ کاشانی، میرزا رضاقلی تفرشی و برادرش میرزا نصرالله تفرشی) همراه بهائیان به عکا و غرض از این تدبیر آن بود که این چند نفر مخالف، جاسوس حکومت عثمانی باشند، به این معنی که زوار ایرانی یا غیرایرانی که به قصد ملاقات ازل یا بهاءالله به قبرس یا عکا میآیند، ایشان حکومت عثمانی را از ورود و از وضع حرکات و سکنات و طرز خیالات آنها مستحضر سازند. قبل از حرکت حضرات از ادرنه، میرزا نصرالله تفرشی در خود ادرنه مسموم شد و سه نفر ازلی دیگر کمی بعد از ورود به عکا جمیعاً در یک شب به دست بهائیان کشته شدند». بهغیر از این چهار نفر ازلی، جمعی دیگر از قدما و فضلای بابیه که در وفاداری نسبت به صبح ازل ثابتقدم مانده و بعضی از ایشان از رفقای شخصی باب و حتی بعضی هم از حروف حی بودند، یکیک از میان برداشته شدند، ازجملۀ ایشان آقا سیدعلی عرب از حروف حی در تبریز کشته شد و ملا رجبعلی از حروف حی در کربلا و آقا محمدعلی اصفهانی برادر مذکور در بغداد و حاجی میرزا احمد کاشانی برادر حاجی میرزا جانی کاشانی مصنف نقطةالکاف در بغداد و حاجی میرزا محمدرضا و حاجی ابراهیم و حاجی جعفر تاجر و حسینعلی و آقا ابوالقاسم کاشانی و میرزا بزرگ کرمانشاهی و غیرهم در مواضع مختلفه بهواسطه این جنایتها که میرزا حسینعلی بهاء با همکاری پسران و مریدانش مرتکب شدند، از طرف دولت عثمانی، بازداشت و برای مدتی به زندان فرستادند.» (بهائیان، ص۳۴۲ و ۳۴۳).
«حسینعلی میرزا، بهخاطر حفظ ریاست بابیان، با مساعدت فرزندان و مریدانش، شیوه همیشگی بابیه را مبنی بر جعل مدارک و محو مآخذ، فراراه خود قرار داد. پس از اعلام بیاساسی وصایا و نصوص مسلم و مشخص! راه بهائیت هموار و ریاست حسینعلی میرزا به صِرف ادعا، ولی به پول و نفوذ، میسر گردید.
ازاینرو بهائیان کوششهای مداومی را آغاز کردند. در زمینه جعل مدارک به گفته ادوارد براون: «کتب و اسنادی را که دلالت بر وصایت بلاشبهه او (صبح ازل) مینمود، محو کنند» و با فراهم آوردن وسائل محو مأخذ، به جعل مدارک جدیدی مبادرت ورزند تا بیپایگی دعاوی بهاء بر اساس بابیه، آشکار نشود. …در زمینۀ محو حقایق با تعبیرها و تأویلهای غیرواقعی به محو حقایق پرداختند. «از آن جمله: در مسأله اسم «مستغاث» و «اتمام کتاب بیان» بود که اولی پیشگویی علیمحمد شیرازی برای ظهور من یظهره الله و دومی مبتنی بر تنصیص به وصایت صبح ازل میباشد.» (بهائیان، ص۳۴۴). گفتند نباید به کلمه مستغاث (یعنی ظهور من یظهره الله در ۲۰۰۱سال بعد) متوسل شد و از حقیقت بهاء محروم ماند! درمورد اتمام ابواب باقیمانده کتاب بیان عربی و فارسی هم بهانه آوردند که کتاب ایقان، متمم بیان است! بدین لحاظ، کتاب بیان عربی را به «بیان فارسی» تبدیل کرد. تا تکمیل آن را به کتاب «ایقان» تطبیق کند! (بهائیان، ص۳۴۵ تا ۳۴۷).
کار دیگرشان جعل تاریخ است: نجفی از قول ادوارد براون مینویسد: «در ضمن اشتغال به ترجمه تاریخ جدید، دیده بودم که مؤلف آن کتاب مکرر از یک کتاب قدیمتری تألیف حاجی میرزا جانی کاشانی نقل میکند و به همین جهت تاریخ خود را موسوم به تاریخ جدید نموده تا از تاریخ حاجی میرزا جانی که نسبت بدان قدیمتر است، امتیاز یابد. لذا در صدد بر آمدم که این کتاب را نیز به دست آورم، چون قدیمتر است… لذا در صدد تفتیش برآمدم. هرچه بیشتر جستم کمتر یافتم، بالأخره مأیوس شدم و یقین کردم که این کتاب بهکلی از میان رفته است، تا در بهار سال ۱۳۰۹ در اوقات تعطیل فصح به پاریس رفتم و در ضمن تفتیش در کتب بابیۀ محفوظه در کتابخانه ملی پاریس، اتفاقاً یک نسخه از تاریخ حاجی میرزا جانی یافتم. بدیهی است که تا چه درجه از این اکتشاف مهم خوشوقت شدم، پس از تحقیق معلوم شد که این نسخه ملکی مرحوم کُنت دوگوبینو مؤلف «مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی» بوده است و پس از فوت آن مرحوم کتب او را به مزایده فروختند. پنج نسخه از آنها را که ازجمله همین «نقطةالکاف» بود، کتابخانه ملی پاریس ابتیاع نمود، خلاصه پس از مراجعت به کمبریج، بهتوسط یکی از دوستان قفقازی خود مقیم پاریس، یک نسخه از روی نسخه کتابخانه پاریس برای خود نوشته متن آن را با متن «تاریخ جدید» مقایسه کردم. معلوم شده که مؤلف «تاریخ جدید»، کتاب حاجی میرزا جانی را بهکلی نسخ بل مسخ کرده است و به اندازهای جرح و تعدیل و تصرفات مغرضانه در آن نموده که بهکلی حقیقت تاریخ دوره اولیه بابیه، در پرده خفا مانده است» (بهائیان، ص۳۴۷ و ۳۴۸).
«آنگاه ادوارد براون، محققانه به بررسی دخل و تصرفات و جرح و تعدیلاتی که بهائیان در متن کتاب «نقطةالکاف» میرزا جانی صورت دادهاند، پرداخته و پرده از کوشش بهائیان در تدوین تاریخی مجعول به نام «تاریخ جدید» برداشته است. بهائیان طبق کاوش ادوارد براون: «اولاً: دیباچه کتاب «نقطةالکاف» را بهکلی حذف کرده، بهجای آن دیباچه مختصرتری از خود که حکمت و فلسفه آن کمتر و به عقل و حسن نزدیکتر است گذارده.
ثانیاً: خاتمه کتاب را که از تاریخ حیات صبح ازل و وقایعی که بلافاصله بعد از فوت باب روی داده، بحث میکند بهکلی حذف نموده و بهجای آن خاتمه خیلی مختصری که بهکلی غیر اولی است گذارده.
ثالثاً: از اول تا آخر هرجا که نام صبح ازل در نقطةالکاف برده شده بلااستثنا آن را حذف کرده است و نام ازل در هیچ موضعی از تاریخ جدید مذکور نیست، مگر در یک مورد فقط، درضمن یک جمله الحاقی که یکی از متعصبین بهائی در توهین ازل افزوده است و در بعضی نُسخ تاریخ جدید موجود است و از بیشتر نُسخ مفقود.
رابعاً: هر فصلی یا عبارتی یا اصطلاحی که به عقیده مؤلف با مشرب بهائیان ادنی منافاتی داشته یا آنکه بهزعم او سوء اثری در خوانندگان احداث مینموده بهکلی حذف یا جرح و تعدیل نموده است… » (بهائیان، ص۳۵۶ و ۳۵۷).
«پس از انتشار کتاب «نقطةالکاف» توسط «ادوارد براون»، زعمای بهائی، خاصه عباسافندی فرزند و جانشین حسینعلی میرزا، متوجه شدند که ضربه بس بزرگی بر پیکر بهائیت وارد آمده است. ازاینروی عباسافندی، ضمن اعلان عدم صحت مندرجات کتاب نقطةالکاف میرزا جانی، میرزا ابوالفضل گلپایگانی را که از بزرگان بهائیت و مبرزترین مبلغان بود، ضمن نامهای رسمی، مأمور کرد تا کتابی در رد مقدمه براون و کتاب نقطةالکاف میرزا جانی کاشانی تألیف کند.» (بهائیان، ص۳۷۱).
«صبحی در این خصوص مینویسد: «میرزا ابوالفضل مدتها خود را مشغول تحریر آن ردیه میداشت و هنوز کار مقدمه کتاب را تمام نکرده بود که کارش تمام شد. بعد از فوت میرزا ابوالفضل، عبدالبهاء سیدمهدی گلپایگانی عموزاده میرزا ابوالفضل با شیخ محمدعلی قائنی را به حیفا خواست تا به طهران آیند و به معاونت ایادی، کتاب مذکور ساخته و پرداخته کنند. ایشان هم مدتی در تهران سرگردان این کار بودند، تا کتاب به پایان رسید. پس آن را برداشته روانه عشقآباد شده به طبع آن پرداختند». کتاب تحت عنوان: «کشفالغطاء» بر علیه ادوارد براون و انگلیسیها، بنا به تصریح فاضل مازندرانی: «در ترکستان روسیه طبع گردید» و از چاپ خارج شد. آنچه مسلم است ۱۳۲ صفحه اول کتاب مذکور، نوشتۀ ابوالفضل گلپایگانی است و مطالب مندرج از صفحه ۱۳۳ الی آخر کتاب، به نام میرزا مهدی گلپایگانی است.
با این همه و برخلاف بعضی از تصریحات مبلغان بهائی، کتاب «کشفالغطاء» به قلم میرزا ابوالفضل گلپایگانی، و تکمیل آن توسط میرزا مهدی گلپایگانی، آن هم طبق اذعان موجود در پاورقی صفحه ۳۶۵ کتاب مذکور، از روی یادداشتها و مدارک جمعآوریشده توسط میرزا ابوالفضل، مورد تصدیق و تأیید عباسافندی قرار گرفته است و صحت مندرجات آن از نظر عباسافندی مسلم و ازاینرو سندی مسلم در میان آثار بهائیت به شمار میرود.» (بهائیان، ص۳۷۳ و ۳۷۴).
«کتاب «کشف الغطاء» بیآنکه نصوص مسلمی را در رد صحت مندرجات کتاب منسوب به «میرزا جانی کاشانی» و مشهور به «نقطةالکاف» ارائه دهد، ضمن ذکر اهانتهای فراوان به انگلیسیها عموماً، آن هم تحت حمایت روسها از بهائیان و مراکز آنها در عشقآباد روسیه، پرده از حقایقی برداشت که تا آن زمان بابیان و بهائیان سعی در پوشانیدن آن داشتند. از آن جمله تصدیق و تصریح به صحت «توبهنامه علیمحمد شیرازی» و… ولی ازآنجاکه انتشار کتاب مذکور مصادف بود با پیروزی قشون انگلستان در حیفا و قبول اطاعت و خدمتگزاری جمیع بهائیان نسبت به حکام انگلیسی در منطقۀ زیر نفوذ انگلستان، عباسافندی صلاح ندید که کتاب «کشفالغطاء» با دارا بودن چنان مایههای ضدانگلیسی و درحالیکه زدوبندهایی صورت پذیرفته بود، انتشار یابد. ازاینروی دستور داد پس از جمعآوری دقیق جمیع نسخههای کشفالغطاء، آنها را بسوزانند که استثنائاً تعداد انگشتشماری از آن در کتابخانه خصوصی و محرمانه بهائیان، از این فرمان جان سالم به در بردند!
در این اواخر، محافل بهائی، چون ملاحظه کردند محققان مسلمان کتاب «کشفالغطاء» را در بسیاری از مسائل مورد استناد قرار داده و میدهند، تصمیم گرفتند که با اتخاذ و تمسک به شیوۀ همیشگی باب و بهاء مبنی بر محو مآخذ و جعل مدارک و به همان سان که بر سر کتاب مشهور به «نقطةالکاف» میرزا جانی و تمامی نصوص و مآخذ اولیه بابیه آوردند، مطالب کتاب «کشفالغطاء» را با وجود برخورداری از تأییدات عباسافندی، به نحو دلخواه و موافق با مصالح خود جرح و تعدیلی داده و آن را منطبق با مصالح اخیر بهائیان تصحیح و به چاپ رسانند، تا در برابر تمامی ردیهها، گفته شود، این کتاب «کشفالغطاء» میرزا ابوالفضل گلپایگانی است و در آن نه نصی از توبهنامهها و ضعف و سستی علیمحمد شیرازی [است] و نه اهانت به انگلیسیها و خلاف مطلب فلان نص بهاءالله و…
قرعه انجام چنین کاری به نام «عبدالحمید اشراق خاوری» مبلغ مشهور و پرتجربه در انجام چنین مسؤولیتهایی، زده شد و ایشان تنها نسخه موجود در صندوق «کتابخانه مرکزی بهائی» را مورد بررسی دقیق قرار داد و مواردی را که با مصالح بهائی سازگار نیست، با خط خود علامتگذاری نمود و در حاشیه کتاب، ذیل جملاتی از قبیل: «حذف شود»، «این فصل تا آخر حذف شود»… امضاء نمود، تا پس از تصحیح مذکور، کتاب «کشفالغطاء» جدیدی را از طرف «لجنه مطبوعات امری» چاپ و منتشر سازند.
خوشبختانه نسخۀ کتاب مذکور، قبل از چاپ آن توسط بهائیان، به دست علاقهمندان کشف حقایق افتاد، که عیناً از روی آن، عکس برداری گردید و حقیر نمونهای از صفحات مذکور را چاپ و آن را به پیشگاه ملت ایران تقدیم میدارد، تا به ماهیت بهائیان در حفظ مسلک خود، بر اساس محو آثار و جعل مدارک، بیش از پیش پی برده شود.» (بهائیان، ص۳۷۵ تا ۳۷۷). نجفی سپس نمونههایی از این تحریفها را ذکر میکند.
نمونه دیگر تحریف تاریخ، کتاب مقاله شخصی سیاح است. ««عباسافندی» سه سال بعد از تحریر دوم نبیل قائنی (۱۳۰۰) از تاریخ جدید، تحریر مجمل تازهای را از وقایع تاریخ جدید با مقداری تغییر و تبدیل لفظی و معنوی در حیات پدر و به نفع پدر ترتیب داده و آن را ناسخ تاریخ قدیم و جدید قرار داد. در ۱۳۰۷ که براون برای دیدار بهاء به عکا رفته بود، نسخهای از این اثر تازه یا مقاله سیاح به براون هدیه داده شد که برای جمعآوری اطلاعات تاریخی راجع به بابیه به عکا آمده بود. با وجود آنکه در دیباچه تاریخ چاپی منسوب به نبیل زرندی، اتمام تألیف آن در ۱۳۰۵ قید شده، نمیدانم چرا نسخهای از این کتاب جامع در ۱۳۰۷ به براون اهدا نشد تا دو سال بعد، این را بهجای آن یک ترجمه کند و با تعلیقات فراوان به زبان انگلیسی در دو جلد انتشار دهد؟ عبدالبهاء مقدمه سیاح جعلی را از اول تاریخ جدید برداشته و خلاصه مطالب آن را در قالب سازگارتری با امر پدر ریخته و برای اعلام امکان سازش با اوضاع، قسمتی از مکتوب پدر خود را به ناصرالدینشاه خاتمه آن قرار داده و بدون اشاره به اسم مؤلف، کتاب را مقاله سیاح نامیده است.» (بهائیان، ص۳۸۴ و ۳۸۵).
کتاب دیگر، کتاب کواکبالدریه میرزا عبدالحسین آواره است. آواره ««کواکبالدریه» را پس از خلائی که سوختن «کشفالغطاء» به وجود آورده بود، بنا به دستور و زیر نظر مستقیم عباسافندی در سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ م، در تاریخ بابیه و مدعیان بهائیت تنظیم و تألیف نمود. میرزا عبدالحسین آواره از مبلغان برگزیده و موردتوجه خاص زعمای بهائی به شمار میرفت. کتاب «الکواکبالدریه فی مآثر البهائیه» پس از تصویب نهائی عباسافندی دو جلد نخست آن، به امر ایشان در مصر چاپ و انتشار یافت… ولی بعدها، پس از مرگ عباسافندی و روی کار آمدن شوقیافندی، میرزا عبدالحسین آواره، با تجارب و آگاهیهایی که در زمینه بهائیت به دست آورده بود، ترک بهائیت کرد و به دین آباء و اجدادی خود (شیعه اثنیعشری) بازگشت.
پس از بازگشت آواره از بهائیت، با نام میرزا عبدالحسین آیتی، کتابی تحت عنوان «کشفالحیل» به نگارش درآورد که در آن حیلههای بهائیت را مکشوف ساخت و ازاینرو کتاب «کواکبالدریه» او، که یکی از مهمترین مراجع تاریخ وقایع باب و بهاء به شمار میرفت، از طرف شوقی و محافل ملی و محلی بهائیان ایران، برخلاف تمام تصریحات و تأییدات عباسافندی در صحت کتاب مذکور، جمعآوری و رسماً از آن سلب اعتبار کردند. مرحوم آیتی خود در کتاب «کشفالحیل» از کتاب «کواکبالدریه» و چگونگی تألیف آن اشارههای متعددی دارد که ذیلاً به ذکر یک نمونه از آن اکتفا میکنیم:
«با اینکه نگارنده در موقع تألیف و تصنیف کتاب کواکبالدریه فی مآثر البهائیه، بهقدری در بین اهل بهاء مشار بالبنان و مورد اطمینان بودم که به قول یکی از آنها: «گَرد چمدان آواره را برای تبرک میبرند» و بدیهی است در آن موقع اگر بیعقیده به بهائیت هم میشدم، ممکن نمیشد که لکههای تاریخی برایشان در کتاب بگذارم، و اگر بگذارم ناچار آنها به شستوشوی آن مبادرت میکردند. چنانکه کردند، یعنی هزاران قضیه مسلم تاریخی را که تردید نبود، از تألیف من برمیداشتند، بهعنوان اینکه صلاح امر نیست و صدها دروغ بهجایش میگذاشتند بهعنوان اینکه حکمت اقتضاء دارد که اینها نوشته شود، معذلک کله، اینک با مراجعۀ نظر میبینیم باز حقایقی از قلم جاری شده و در همان کتاب ثبت گشته و عباسافندی هم با همه زرنگیهایش و با اینکه چندین دفعه آن کتاب را خوانده و قلم اصلاح در آن نهاده باز برخورد نکرده…».
بازگشت آواره از آن دستگاه و تألیف کشفالحیل بالطبع سلب اعتبار از کتاب کواکبالدریه کرد و احتیاج به تدوین به چاپ اثری دیگر سازگار و وفادار، باقی ماند.
نمیدانم در جلد سوم «ظهورالحق» تألیف میرزا اسدالله مبلغ مازندرانی چه منقصتی یا اشکالی دیده شد که او را از تعقیب کار منصرف ساخت و در ترویج و توزیع و انتشار این کتاب چندان کوششی به کار نرفت»؟!… و او را مسموم کردند!
دیگر، کتاب «تاریخ نبیل زرندی» است. ملا محمد درویش زرندی که تنها به شاعری شناخته شده، یکی از بابیان قدیم بوده که در دنباله حادثه سوءقصد به جان ناصرالدینشاه که منتهی به اعدام عدهای از بابیان و آزادی عدهای دیگر از زندان و الزام آنها به ترک ایران و اقامت بغداد شد، او هم در آن شهر به آنان پیوست. بعد از مدتی که ادامه توقف بغداد در میان ایشان تفرقه افکند و از آن جمله تنی چند خود را آئینه تجلی ظهورات معرفی کردند، ملا محمد زرندی هم ادعای ظهوری تازه کرد. بعد از آنکه سرنوشت برخی از این مدعیان، به قتل و غوطهوری در آب دجله (!) منتهی گشت، او هم لازمۀ احتیاط را به جا آورد و از ادعای خود صرفنظر کرد تا از سرنوشت دیگران که به کشته شدن و یا غرق شدن در آب دجله پایان گرفته بود، در امان بماند و چهل سال بعد از آن در «خلیج عکا» درون آب دریا، به همان سرنوشت مقدر دچار گردید!» (بهائیان، ص۳۸۵ تا ۳۸۹).
«شوقی افندی هم پس از استقرار کار جانشینی نیای مادری، برای جبران این کسر تاریخی، در صدد برآمد بهائیان را در برابر ازلیان و خردهگیران از تدوین و تکوین امثال کشفالغطاء و آواره بینیاز سازد، بلکه کتاب ظهورالحق میرزا اسدالله مبلغ مازندرانی را هم نادیده و ناقص گرفت و خواست مشکل را در حوزۀ مطالعه و مذاکرۀ خاورشناسان و پژوهندگان غربی به نحو دلخواه نیای خود حل کند و به نشر کتابی به زبان انگلیسی موسوم به تاریخ نبیل زرندی پرداخت که از حیث حجم مطالب به نحوه بیان مقصود و توجه به تأمین هدفهای منظور و شکل مطبوع، کلانتر و مطمئنتر و جامعتر و زیباتر از تاریخ آواره باشد و مطالب آن را در قالبی تازه و لحنی غربیپسند ریخت. کلیشهها و عکسها و اوراقی که در این متن انگلیسی عرضه شد آن را خیلی جالبتر و از نقطةالکاف چاپی بهتر از کار در آورد. … بیست سال بعد ترجمۀ عربی آن را که بعداً از روی همان متن انگلیسی به نام مطالع الانوار در قاهره مصر نقل و طبع شده…. چند سال بعد ترجمه فارسی این کتاب از روی همان ترجمه عربی به نام تلخیص تاریخ نبیل، توسط اشراق خاوری در تهران انتشار یافت.» (بهائیان، ص۳۹۵ تا ۳۹۹). درحالیکه اگر قصد حقیقتگویی داشتند، همان کتاب نبیل را چاپ میکردند و نیاز به انگلیسینویسی و بعد ترجمه آن به عربی و بعد ترجمه فارسی از نسخه عربی نبود!
اعتقادات بهائی
آقای نجفی در فصل بعد به طرح ادعای خدایی حسینعلی میرزا میپردازد و موارد بسیاری را از خود او یا عبدالبهاء و شوقی ذکر مینماید، مثل این نمونه: «فیاحبّذا من فجر الذی فیه استوی جمال القدم علی عرش اسمه الاعظم العظیم و فیه ولد من لمیلد و لمیولد». (ای آفرین بر سپیدهدمی که جمال قدیم که نام او اعظم عظیم است بر عرش مستقر شد و در آن سپیدهدم زاده شد کسی که نمیزاید و زاییده نمیشود!) (مائده آسمانی۳۴۴/۴، رساله ایام تسعه، ص۵۰) و یا: «فلما اراد الخروج عن الباب ذات الله العزیز الوهاب» (و چون خواست ذات پروردگار که عزیز و بخشاینده است از در خانه بیرونرود!) (ایام تسعه/ ۳٠۸) و نصوص متعددی را از عبدالبهاء و دیگر مبلغان بهائی نقل میکند، مثل این متن: «قبلۀ ما اهل بهاء، روضۀ مبارکۀ (قبر میرزا حسینعلی) در مدینۀ «عکا» که در وقت نماز خواندن باید رو به روضۀ مبارکه بایستیم و قلباً متوجه به جمال قدم جلّ جلاله و ملکوت ابهی باشیم … در قلب باید توجه به جمال قدم و اسم اعظم داشته باشیم، زیرا مناجات و راز و نیاز ما با اوست و شنوندهای جز او نیست و اجابتکنندهای غیر او نه». (دروس الدیانه، درس ۱۹، منظور از اسم اعظم، طبق تصریح قائنی در کتاب مذکور، صفحه ۷ «میرزا حسینعلی بهاء» است) (بهائیان، ص۴۰۱ تا ۴۱۷).
بعد از آن نجفی به طرح تناقضات گفتاری رهبران بهائی در موضوعاتی مثل خاتمیت و استمرار فیض و مسأله تحریف کتب آسمانی میپردازد و برای هریک شواهدی از کتب اصلی بهائیان ارائه میکند. فی المثل یک جا، نبوت و رسالت را به وجود حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم خاتمه یافته اعلام مینماید (اشراقات/۲۹۳) و در جای دیگر بهاء و باب را در ردیف انبیای قبل ذکر مینمایند! (مفاوضات/۱۲۴). در یک جا فیض ارسال رسل را غیرمنقطع و دوران اسلام را هزار سال اعلام مینمایند و در جای دیگر مدت آیین خود را ابدی و حداقل پانصدهزار سال میگویند! («چه که این کور را امتداد عظیم است و این دور را فصحت و وسعت و استمرار سرمدی ابدی». «لهذا امتدادش بسیار، اقلاً پانصدهزار سال»! (مکاتیب صفحات ۶۸ و۷۶).
در جایی شریعت باب را غیرمنسوخ و در جای دیگر منسوخ میگویند و تناقضات دیگر (بهائیان، ص۴۱۷ تا ۴۲۳). بعد از آن استاد نجفی موضوع ادعای امیت و درسناخواندگی باب و بهاء را مطرح و شواهد درسخواندگی آنان را بر اساس کتب خودشان ارائه مینماید.
استاد نجفی سپس به اغلاط بیشمار ادبی در کتابهای باب و بها میپردازد که موردتمسخر هر عربزبانی واقع شده است. ابتدا توجیهات خنک آنها را برای این اغلاط میآورد اما در پایان اعتراف خود حسینعلی میرزا را نقل میکند که: «در ارض سرّ اراده چنان بود که قواعدی در علم الهیه نازل شود تا کل مطلع باشند، نظر به احزان وارده و اشغال متواتره و ابتلاهای متتابعه تأخیر افتاد، مثلاً در بعض مقام آیه بر حسب قواعد ظاهریه باید مرفوع یا مجرور باشد، منصوب نازل شده، در این مقام یا کان مقدر است و یا امثال آن از احرف ناصبه و مواضع آن و اگر مقامی مجرور نازل شده. بر حسب ظاهر بین قوم، دون آن مقرر است در این مقام حرف جرّ یا مضاف که علت جر است محذوف و این قاعده را در کل جاری نمایید!» (ایام تسعه/ ۷). این اعتراف به لزوم رعایت قواعد زبان عربی، اولاً ریشۀ همه توجیهات خود و علیمحمد شیرازی را زد و ثانیاً چون خود قادر به رفع اشتباهات مذکور و اشتباهات بعدی خود نبود، مریدان خود را امر به تصحیح و تجدید نظر در آثارش نمود!
درواقع کاری را که خداوند (حسینعلی میرزا) از عهده آن بر نمیآمد، به عهده خلق واگذارد! (بهائیان، ص۴۳۷).
تحقیق بعدی مؤلف در دستاندازی بهائیان به آیات قرآن برای اثبات خود مانند آیه یدبر الامر و امت وسط و یا بنیآدم و تحریف آیات قرآن مثل آیه یأتی الله فی ظلل من الغمام و… است که همه را با دقت علمی پاسخ میدهد.
موضوع بعدی اختلافات فاحش بین نسخههای کتاب ایقان است. استاد نجفی میگوید: «قضا و روزگار، گذر مؤلف این کتاب به مصر افتاد. چند ماهی از سال ۱۳۵۶هـ.ش. = ۱۹۷۷م را مؤلف بهطور تمام وقت، به بررسی نسخههای خطی، در کتابخانه بزرگ مصر مشغول بود.
در دارالکتب قاهره، ضمن بررسی بیش از ۱۵۰۰ نسخه خطی فارسی، به کتاب کوچکی به قطع ۵/۸ × ۱۳ سانتیمتر ۹ سطری در ۹۲ ورق دستیابی پیدا کردم. که در ابتداء امر جلب نظرم را ننمود و آن را بهخاطر خستگی زیاد نخوانده رها کردم. چند روزی از این واقعه گذشت و شبی، تصمیمی یکپارچه وجودم را فرا گرفت که کتاب مذکور را مجدداً ببینم. کتاب پس از مطالعه معلوم شد ایقان میرزا حسینعلی بهاء است که به شماره (۵۰۶۱ س) در «دارالکتب و الوثائق القومیه» مصر ثبت و ضبط است. نام کاتب کتاب، کتابت نشده است، همین قدر پیداست که به خط «زینالمقربین» کاتب وحی! میرزا حسینعلی بهاء است. خوشبختانه تاریخ کتابت نسخه خطی مذکور، به سال ۱۲۹۵ هـ.ق در ذیل آخرین سطور کتاب نگاشته شده است.
با توجه به اینکه میرزا حسینعلی در سال ۱۳۰۹ هـ.ق. مرد، معلوم میشود که نسخه مذکور ۱۴ سال قبل از مرگ مؤلف ایقان نوشته شده است و از سرزمین فلسطین، مستقیماً به دست یکی از شخصیتهای سیاسی فرهنگی مصر افتاده است و بعدها ضمن کتب دیگری به دارالکتب مصر تحویل داده شده است.
حقیر از صفحات کتاب عکسبرداری نمود و پس از مراجعت به وطن عزیز، آن را با ایقان چاپ سنگی مطابقت کرد، دقیقاً مطابق هم بودند و با چاپ حروفی ایقان اختلافات فاحش انشائی و… داشت.
با توجه به قدمت نسخه خطی مذکور، آن هم موجود در یکی از معتبرترین کتابخانههای جهان و غیرشیعی! مصر، میتواند نشانگر گوشهای از جعل و تزویرهای بهائیان باشد» (بهائیان، ص۴۴۷) که عکس صفحات مورد اختلاف را ارائه مینماید.
نویسنده، سپس به استدلال ابوالفضل گلپایگانی در کتاب فرائد برای اثبات باب و بهاء موسوم به دلیل تقریر میپردازد و مستدلاً بطلان آن دلیل را اثبات مینماید.
انشعابات
فصل ششم کتاب بهائیان، با عنوان جانشینی و انشعاب به وصیتنامه حسینعلی میرزا میپردازد که جانشینان خود را عباس با لقب غصن اعظم و سپس محمدعلی با لقب غصن اکبر و بعد فرزندان ذکور آنها تعیین میکند، اما پس از مرگ او آتش اختلاف و نفاق بین برادران زبانه کشید. عباس عبدالبها، غصن اکبر (محمدعلی) را کنار زده و منحصراً خود را جانشین خواند. گفتهاند علت این اختلافات و منازعات، بر سر تقسیم اموال منقول و غیرمنقول حسینعلی میرزا در فلسطین و پولهایی بوده است که بهائیان از اطراف و اکناف به فلسطین ارسال میداشتهاند، چنانچه «دکتر یونس خان افروخته» بهائی، در ضمن نگارش خاطرات نهسالۀ خود در ایام توقف در عکا شرح داده است (بهائیان، ص۴۷۳). عبدالبهاء برادران و منسوبان هواخواه محمدعلی (غصن اکبر) را به القاب سوسک، خفاش، کلاغ، کرم خاکی، گرگ و روباه … مورد خطاب قرار داده و خود را طاووس و بلبل خواند! در مقابل، محمدعلی غصن اکبر نیز، عباسافندی غصن اعظم را رئیس المشرکین، ابلیس لعین، گوساله و الاغ دوپا خوانده و خود را غضنفرالله معرفی میکرد (توقیعات مبارکه۱۰۳/۱ و مکاتیب۲۷۱/۱ و رحیق مختوم/۸۵۱). (بهائیان، ص۴۷۴).
عبدالبها، بعد از کنار زدن محمدعلی که خلاف وصیتنامه پدرش بود، چون فرزند پسر نداشت، نوه دختری خود شوقی را تعیین نمود.
«شوقی افندی، در برابر وصیتنامۀ عباسافندی، تنها برخوردار از نعمت جانشینی نبود، بلکه مسؤولیت داشت «بیتالعدل» بهائیان را احداث و جانشینی پس از خود را بهعنوان «ولی امرالله» انتخاب کند، تا تفرقهای که عباسافندی از آن گریزان بود، جامه عمل نپوشد. ولی سرنوشت شوقی، از این ویژگی تمامی مدعیان بابیت و بهائیت که «نقض» نص است، بیبهره ماند. این بار، تحقق چنین نقضی مستقیماً به دست شوقی صورت نگرفت، و اجل چنین فرصتی را به شوقی نداد. معذالک در چگونگی نتیجۀ کار نقشی نداشت، نصها نقض گردید و زمینه برای کشف خدعههای دوران شوقی و سازمان بهائیت فراهم آمد. عباسافندی در الواح وصایا، نسبت به جانشینان پس از شوقی و ولایت امری در نسل شوقی، تأکید کرده بود:
- «من بعده بکراً بعد بکر، یعنی در سلاله او (شوقی) و فرع مقدس و ولی امرالله و بیت عدل عمومی که به انتخاب عموم تأسیس و تشکیل شود…».
قبلاً نیز در کتاب: «مفاوضات» تصریح کرده بود: «در هر دوری اوصیا و اصفیا دوازده نفر بودند. در ایام حضرت یعقوب دوازده پسر بودند و در ایام حضرت مسیح دوازده حواری بودند و در ایام حضرت محمد دوازده امام بودند ولکن در این ظهور اعظم بیستوچهار نفر هستند، دو برابر جمیع»! (مفاوضات/۴۶) ولی چنانچه تمامی آثار بهائیت متفقالقولند: شوقیافندی، مقطوع النسل بود و از سلاله او فرزندی ظاهر نگردید و پس از او برای بهائیانی که مطیع او بودند و به اطاعت بیتالعدل، حفظ منافع کردند، ولی امر پس از شوقی انتصاب و انتخاب نگردید.» (بهائیان، ص۵۰۵).
«شوقی در مقام «ولی امرالله» و در زمان حیات خود: «من هو بعده را تعیین» ننمود و مرگ نابهنگامش فرصت انتخاب ولی امری دیگر را به او نداد، درحالیکه بهائیان میدانند که عدم تحقق چنین وصیتی، مربوط به سهلانگاری شوقی در زمان حیاتش است.
۳٫«ولی امرالله» رئیس مقدس این مجلس و مصدر اعظم ممتاز لاینعزل و اگر در اجتماعات بالذات حاضر نشود، نایب و وکیلی تعیین فرماید….
درحالیکه غالب بهائیان ایران که با اعتقاد! به عباسافندی و ولی امراللهی شوقی به «بیتالعدل» اعظم در عکا، گرویدند، بیتالعدلی را برخلاف نص صریح الواح وصایای عباسافندی تأسیس نمودند که فاقد «ولی امرالله» است و ازاینروی خلاف راه عباسافندی، نسبت به «رئیس مقدس این مجلس و عضو اعظم ممتاز» بیاعتنایی کردند! درحالیکه پس از مرگ شوقیافندی، «میسن ریمی» از نزدیکان و صاحبان قدرت در عکا، مرکز بهائیان، مدعی مقام ولی امراللهی بنا به نص صریح وصایای عباس افندی گردید و با هواداران «بیتالعدل» که غالب بهائیان ایران بهخاطر حفظ منافع خود، به آن تن داده بودند، علم مخالفت برافراشت و فرقه ریمی را در بهائیت به وجود آورد.
از سوی دیگر، فردی به نام «جمشید معانی» از اهالی خراسان، دیپلمه متوسط از دبیرستان البرز تهران، مدعی ظهور جدید و ریاست امور بهائیان گردید و الواحی به سبک الواح حسینعلی میرزا و عباسافندی نگاشته، خود را «سماءالله» نامید. «سمائی» در ایران و اندونزی و پاکستان بعضی از بهائیان را مرید خود کرده، غائله «سمائیها» را در میان بهائیان به راه انداخته، منازعه جدیدی بر علیه «بیتالعدل» ولی امراللهی آغاز نمودند و در اثر همین منازعات، حقایق سیاسی پشت پرده سازمان بهائیت در اسرائیل برملا گردید و نقش سیاسی شوقیافندی را در خدمت به تحکیم موقعیت اسرائیل و امریکا، از یک سوی و از سوی دیگر تسلط زعمای بهائی عکا ـ اسرائیل و ایران را پس از مرگ شوقی، بر اموال بهائیان و ادامه راه موقعیت سیاسی خاص که توسط شوقی پیریزی شده بود، برملا کردند.» (بهائیان، ص۵۰۶ و ۵۰۷). استاد نجفی در مبحث: «رابطه سیاسی بهائیان و بنیادهای اقتصادی آنان» قول بررسی آن را داده است که متأسفانه عمرش کفاف ادامه کار و تألیف جلد دوم را نداد.
خشونت و سیاست
نجفی بخش دوم کتاب بهائیان را در سه فصل پی میگیرد. فصل اول با عنوان «خشونت و فتنه»، به عقب بازگشته و بهتفصیل به فاجعه مازندران و تکاپوهای طاهره قرةالعین و ترور شهید ثالث، ماجرای بدشت، قلعه شیخ طبرسی، فاجعه نیریز، فاجعه زنجان و توطئه قتل شاه ایران و پیامدهای آن میپردازد که چگونه ایران را وارد یک فتنه بزرگ نمودند و خسارات سنگینی از نظر مالی و انسانی به کشور وارد کردند.
در فصل دوم با عنوان «حمایت سیاستهای خارجی»، بهتفصیل حمایت سفارت روسیه در ایران، حمایت نافرجام دولت عثمانی، حمایت مأموران دولت انگلستان در کشورهای خاورمیانه، ارتباطات با اشخاص غیربهائی دیگر، حمایت صهیونیزم در قبال تعهد بهائیان، حمایت بهائیان از تشکیل کشور اسرائیل، کسب اقتدارات تحت حمایت صهیونیزم، احداث مرکز جهانی بهائیان با سرمایه امریکاییها و حمایت صهیونیسم، محافل بهائیان در کشورهای اسلامی یا مراکز جاسوسی، پرداخته است که خواندنش بسیار توصیه میشود تا تحقیقات تازهیاب استاد نجفی دیده شود.
مهمترین و آخرین فصل کتاب بهائیان، یعنی فصل سوم با عنوان «پوششی بر بیگانهپرستی» بحث جالبی با تیتر «بیوطنی، راهی بهسوی بیگانهپرستی» است. نجفی با عناوین عدم مداخله در سیاست که تاکتیک آنها برای نفوذ سیاسی در ارکان هر کشوری است و مخالفت با رژیم، تحت پوشش اطاعت از رژیم، اسناد مهمی را ارائه مینماید تا تداوم خوشخدمتی وارثان آنان به مستکبران جهانی باشد و آزادگان هر کشوری را به فکر و اندیشه و ارزیابی تجربهها، فرو برد.
او میگوید: «از نظرگاه سیاسی و با توجه به مندرجات فصول گذشته، خاصه در مباحث مربوط به حمایت سیاستهای خارجی از بهائیت در ایران و عراق و ادرنه و فلسطین و… بهائیت از آن جهت در معرض نقد و نفرت ملت ایران و دیگر ملتهای مسلمان قرار گرفت که در میان مردم چنین ملتهایی، علائق و احساسات میهندوستی و ضد بیگانه و استعمار، مانع از هر نوع تفاهم و همکاری با فرد یا گروهی است که زیر چتر حمایت بیگانه و استعمار، به حفظ مصالح استعمار کمر همت بستهاند.
پس از تبعید زعمای بابی، بهائی از ایران و تمرکز سازمان رهبری آنان در بغداد و ادرنه و عکا و اسرائیل … آن هم تحت حمایت حکومتهای استعماری و یا منازع با مصالح ملی ایران از یک سوی و از سوی دیگر طرد و نفرت یکصدوپنجاهساله و درعینحال همیشهپویای ملت ایران دوشادوش خشونت و فتنه و بیگانهپرستی چنین جمعیتی، که برای صاحبان نظر و مسئولان آگاه از هر نوع فعالیتی تحت حمایت خارجی و در جهت حفظ مصالح سیاستهای استعماری اظهار میگردید، زعمای بهائیت را جهت انتخاب راهی که حافظ آنها، … باشد، به فکر و اندیشه و ارزیابی تجربهها فرو برد.
نتیجۀ چنین تأملاتی به تعیین راهی انجامید که نهتنها ناهمواریهای راه «سرسپردگی» و «جلب حمایت عمال استعمار» در کشورهای اسلامی و آفریقایی را تا آیندههای دور هموار ساخت، بلکه اعتقاد به آن «مستمسکی همیشگی» جهت توجیه و دفاع از هر نوع «بیگانهپرستی همیشگی» بهائیان گردید.
در طول سالهایی که زعمای بهائیت، ترک تابعیت ایران نموده و در خارج از ایران، به همکاری با گردانندگان استعمار روس و انگلیس … تن داده بودند ـ ایران بیش از هر زمان دیگر، در راه حفظ استقلال و تمامیت ارضی مملکت، به مبارزه با بیگانگان و نفوذ دستنشاندگان خارجی در داخل نیازمند بود.
ایران در چنین ایامی، تنها میتوانست در سایه عواطف و احساسات ملی و وطنخواهانه، آن هم هماهنگ و همسان با علائق و تفکر اسلامی ــ شیعی، سدی مستحکم در برابر گسترش سیطره بیگانه در ایران بنا نهد.
چنین زمینهای، اگرچه در تمامی میدانهای نزاع و تضاد، موفق و پیروز نبود، ولی بههرحال در اینکه چنین «دژ» و «خصوصیتی» تنها اساس تشکیلدهنده موضع ملی ایران در قبال بیگانه به شمار میآمد، شک و تردیدی نیست.
در این میان، نقش زعمای بهائیت در همکاری با نیروهای آشکار و پنهان مهاجمان بیگانه در ایران بسیار ناچیز و اصولاً غیرقابلاعتنا است؛ ولی در تحلیل نهائی «کارنامۀ خصوصی» بهائیت در ایران، قابلبررسی و در چهارچوب این کتاب، ملزم به شناخت آن هستم.
میرزا حسینعلی با همفکری دیگر طراحان بهائیت و با توجه به ویژگی روحی و فکری ناشی از جلب حمایت و منفعت بیگانه در ایران، ابتدا اصل علاقه به «وطن» و وطندوستی را به هر نحوی از انحاء، مورد انکار قرار داده، درنتیجه، بهائیان ایران را مکلف ساخت که ترک علاقه به وطن اصلیشان ایران نموده و از انجام هر نوع اقدام و کوششی که به نحوی به افتخارات ملی و تحکیم وطندوستی ملت ایران بینجامد، خودداری کنند و در این خصوص صریحاً اظهار داشت: «لیس الفخر لمن یحب الوطن…» (نباید کسی افتخار کند که وطن خود را دوست دارد). حب وطنی که در اسلام لازمه ایمان فرد مسلمان به شمار آمده است، بهائیت آن را در جهت هموار کردن راه بیگانه در ایران، منسوخ کرد!
چنین فکر و عملی بهقدری با مصالح مملکت مغایر بود (و اکنون نیز…) که ادوارد براون انگلیسی را واداشت تا صریحاً بنویسد:
«مذهب بهائی به عقیده این بنده زیاده از آن مشرب بینالمللی دارد که امروزه بتوان به حال حالیه ایران مفید واقع شود یا دردی از دردهای ایران را علاج نماید. از کلمات بهاءالله است که «لیس الفخر لمن یحب الوطن بل الفخر لمن یحب العالم» و این سخن اگرچه در مقام خود بس عالی و لطیف است ولی امروزه اشخاصی که وطن خود را بالاتر از هرچیز و هرکس در دنیا دوست داشته باشند، فقط چیزی است که ایران بدان احتیاج دارد». (مقدمه کتاب: «نقطةالکاف»، ادوارد براون، چاپ لیدن، هلاند، ۱۹۱۰م).
از آن سوی، عبدالحسین آیتی در کتاب، «کشفالحیل»، احساسات موافق یکی از مأموران سفارتخانههای خارجی در ایران را چنین بیان میدارد: «هیچ فراموش نمیکنم که در ابتدای نشر کشفالحیل یکی از مأموران خارجه که در یک سفارتخانۀ محترمی سمت مترجمی داشت و فارسی خوب میدانست، مرا در شمیران ملاقات کرده ابتدا تمجید بسیار از کشفالحیل نمود و دشنامهای لطیفی به بهاء و عبدالبهاء داد. حتی تشویق بر قیام و مبارزهام فرمود که بیایید دست به هم داده آنها را از میان برداریم و من این سخن را به خونسردی تلقی کرده گفتم: خودشان محو خواهند شد ولی در پایان سخن را بدینجا کشانید که اگر بهاء بد است، سخنان او که بد نیست. گفتم: از چه قبیل سخنش را پسندیدهاید؟ گفت: همین که میگوید تعصب وطنی را ترک نمایید. مثلاً من در اینجا هستم، اینجا وطن من است. شما هم به فلان جا بیایید آنجا وطن شماست. گفتم: اولاً بهاء ابداً این حرف را نزده و این از حرفهای عبدالبهاء است که به پدر خود چسبانیده، زیرا بهاء اگر هم مأمور غیرمستقیم اجانب بوده چندان با اینگونه تعالیمی که صورتاً امثال جنابعالی میپسندند آشنا نبوده ولی عبدالبهاء اخیراً میل و رضای خارجیها را شناخته و به جعل این سخن پرداخته بود. ثانیاً خواه مبدع این سخن بهاء باشد یا عبدالبهاء، اگر این تعلیم از تعالیم حسنه است چرا شما در مملکت خودتان آن را ترویج نمیفرمایید؟ گویا مرگ را حق میدانید ولی برای همسایه… در همان مملکتی که شما از آنجا آمدهاید، اگر کسی اینگونه تبلیغات کند بهطوری که زمامداران شما احتمال بدهند که کمتر تأثیری خواهد بخشید و ممکن است یک عده مردم طرفدارش شده دست از وطنخواهی بردارند، بدون شبهه سرب به دهان آن مبلغ و گوینده میریزند. بلی هر وقت مانند شما ملل و دول مقتدره عملاً به صلح گراییدید و الغاء وطنخواهی را از مملکت خودتان شروع کردید، آن وقت میتوانید محسنات این تعلیم را بیان نموده دیگران را بدان تشویق نمایید. چون سخن بدین جا رسید حال آن شخص محترم دگرگون شد و از جا جسته با تبسمی آمیخته به خشم فرمود: بسیار خوب باز هم در ملاقات دیگر با هم صحبت خواهیم کرد…». (مقدمه نقطةالکاف).
چنین بهرهگیریهایی از بیان مذکور میرزا حسینعلی، صرفاً صورت نپذیرفته بود، بلکه تأکیدهای مکرر و تصریحات آشکار زعمای بهائیت، موجی خاص به جمله مذکور میبخشید که درغایت، میتوانست به نحوی کاملاً دلخواه، هر نوع علائق میهندوستانه را از بهائیان برگرفته و از این طریق در میان مردم دیگر، ایجاد شبهه کند. وقتی در اطراف بیان مذکور چنین میخوانیم:
«هر بهائی از هر ملت و کشوری که باشد به هر نقطهای از عالم که رفت، باید آنجا را کشور خود دانسته، تعلق خاطر به میهن و مولد خود نداشته باشد…» (اسلام و مهدویت).
آیا نبایستی بهائیت مورد حمایت استعمار قرار گرفته و ملت ایران نسبت به چنین خصوصیتی عدم موافقت خود را ابراز دارد؟
آیا نبایستی بهائیت، مورد حمایت جدی دستاندرکاران منافع خارجی در ایران قرار گیرد؟
بر اساس همین تعالیمی که وجه مشترک منافع بهائیت و قدرتهای سیاسی است که سازمان رسمی بهائیت، «سرود بهائیت» را به نحوی تهیه و تنظیم کرد تا کاملاً بتواند، با یک موسیقی همراه و احساسبرانگیز، به القای خطمشی بیوطنی مبادرت ورزد.
بهائیت که سرود بهائیان را «نغمات آسمانی» خوانده و تحت عنوان سرود «در کجا متولد شدهام؟» چنین به کودکان و نوجوانان بهائی، درس بیوطنی را آموزش میدهد.
لازمۀ چنین اعتقادی «نمیدانم کجا متولد شدهام»، «چه ایرانی، چه آلمانی و چه… برای من فرقی نمیکند»، «هرکجا منزل کنم احساس غربت نمینمایم» … در بهائیت، دستوری است که زعمای بهائیت، درخصوص نفی هر نوع مقاومت و مجاهدهای در برابر بیگانگان صادر کردند.
دقیقاً در ایامی که ایران از شمال و جنوب و شرق، در معرض تهاجم نیروهای مسلح روسی و انگلیسی بود، دلیران ایرانی در خراسان و آذربایجان و بوشهر و تنگستان و خوزستان … به نبرد با بیگانه، متکی بر وظایف ملی و دینیشان در راه حفظ مملکت و دفع بیگانه، جهاد میکردند و جوانان این مملکت، در میان انفجار گلولههای توپ سربازان مهاجم، به خاک و خون میغلطیدند، آری، در طول سالهای سلطنت مظفرالدینشاه، تا جنگ جهانی اول و دوم، زعمای بهائیت، از میرزا حسینعلی تا شوقیافندی، با ارسال به اصطلاح الواح و توقیعات و کتابها به ایران، بهائیان ایران را دستور میدادند:
«سیف بهکلی نسخ شده و تعرض بهکلی ممنوع گشته، حتی مجادله با سایر ملل جایز نیست، تا چه رسد به جبر و اکراه و ایذاء…» (گنجینه حدود و احکام، ص۲۱۸).
«این ظهور، ظهور رجعت کبری و عنایت عظمی است. چه که حکم جهاد را از کتب محو نموده و منع کرده…» (همان، ص۲۱۷).
«وظیفه ما محبت و دوستی و الفت و مهربانی با عموم اهل عالم است. ما نباید به چشم بیگانگی و دون محبت به کسی نظر نماییم…» (دروس الدیانه، درس ۱۱).
رابطه «نسخ سیف» و «بیوطنی» بهائیان، آن هم در ایامی که ایران بیش از هر زمان دیگر به تحکیم ملیت و تمامیت ارضی، نیازمند است، اگرچه در ظاهر، بیطرفی محض بهائیان را مبین است، ولی در باطن سرسپردگی بهائیت را به مهاجمان خارجی نشان میدهد. در قبال چنین خوشخدمتیهایی است که زمینهسازی بیگانگان برای تحکیم موقعیت اداری و مالی شخصیتهای بهائی و تفویض بعضی از مناصب مملکتی … و هواداری بعضی از شخصیتهای دستنشانده، از بهائیت، صورت پذیرفت که حمایت همهجانبۀ آنها را علناً یافتیم.
واکنش ملت و رهبران ملی ایران در قبال چنین کوششهای مزورانه بهائیت، معلوم و مشخص بود، ولی وقتی بهائیان دیدند، اگرچه از این طریق رضایت بسیاری از محافل پنهان سیاسی ضداسلامی و ضدملی تأمین گردید، ولی موجبات تشویش اذهان اولیای ملی کشور به وجود آمد، شوقیافندی طی نامهای، به منشی محفل ملی بهائیان ایران دستوری داد تا بهزعمش و در صورت عملی شدن آن، تشویش مذکور را با حیله و نیرنگ و دروغ بر طرف سازد.
شوقیافندی به بهائیان مینویسد: «نگذارید که اولیای امور ادنی تکدری حاصل نمایند. اگر فیالحقیقه به موجب احکام و تعالیم الهیه سالک و عامل شویم و به نوع بشر وطن خویش خدمت نماییم عاقبت حقیقت معلوم و مکشوف گردد و خود آن نفوس آگاه شوند و اقبال نمایند. معذلک مگذارید گمان کنند که بهائیان تعلق به وطن خویش ندارند…» (نبذهای از نصوص مبارکه راجع به کشور مقدس ایران، ص۱۱).
تأکید شوقی بر اینکه: «مگذارید گمان کنند که بهائیان تعلق به وطن خویش ندارند…» که مسلم برخلاف بیانات صریح حسینعلی میرزا و … اظهار شده است، با توجّه به اینکه تعلق به وطن در نصوص مسلم بهائیت منسوخ و مطرود گردیده است را حمل به چه معنا و عملی بایست کرد؟
بهائیت و زعما و حامیانش، بهخوبی دانستهاند که ایران اگرچه مهد پیدایش حوادث خونین بابیه است، ولی در طول قریب صدوچهل سال نتوانسته است، مهد بابیت و بهائیت باشد و اگر نبود حمایتهای سیاسی انگلیس و امریکا و تلاشهای حامیان صهیونیستی آنان در ایران، حتی همین مقدار کم از محافل بهائی و انتشارات بهائی… هم که بهطور قاچاق و غیرقانونی به ادارۀ آنها میپردازند، وجود نداشت.
شوقی در این دستور گمان کرده است، میتواند با اعمال نفوذ چند کارمند بهائی سفارتهای بیگانه در تهران، ملت ایران را اغفال کرده و نقش جاسوس دوجانبه وی میتواند مؤثر واقع گردد!… که از یک سوی بیوطنی را بهخاطر مخالفان وطن ترویج کند و از سوی دیگر، بهخاطر جلب رضایت مردم ایران که بههرحال عشق به وطن را در سینه خود زنده نگه داشتهاند، وطندوستی را مورد تأکید و توجه بهائیان تلقی کند!؟…
نکته مهمتر اینکه: تمامی سفارشهای زعمای بهائیت، درخصوص محبت و دوستی و الفت و مهربانی با عموم اهل عالم و به گفته میرزا حسینعلی: «عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان» («اقدس»، ص۲۲ و «گنجینه حدود و احکام» ص۲۱۸)، فقط بهخاطر بهائیان ایران و ترویج شبهه در امر وطندوستی و مجاهده با مهاجمان بیگانه بوده است … و الّا خود و برادران و فرزندان و حتی زنان و دخترانش، تا سر، در حوض کینه و اختلاف و نفرت به یکدیگر فرو رفته بودند. در فصول گذشته دیدیم که چگونه میان میرزا حسینعلی بهاء و صبح ازل و دیگر برادران شعله اختلاف و نفاق بالا کشید و این اختلاف و نفاق، چگونه دامنگیر فرزندان او، زنان او، دختران و اغصان و افنان گردید… و چه ترورهایی که توسط آنان و بنا به اسناد موجود در اسلامبول… و آثار بابیه و بهائیت ایران و عراق و مصر و اسرائیل و سوریه… که به وجود نیامد.
این کارنامۀ بهائیت، دنبالۀ همان کارنامهای است که تاریخ ایران، در قلعه شیخ طبرسی مازندران و نیریز و زنجان و تهران از یاد نبرده است و این روح و ریحان بهائیت را بهخوبی تجربه کرده و شناخته است و میداند که روحیه بهائیان ایران نسبت به مردم مسلمان این آب و خاک چگونه روحیهای است.
احساساتی است که اگر بخواهیم آن را در یک جمله خلاصه کنیم، باید همان بیانی را بگوییم که احمد یزدانی مبلغ مشهور بهائیان ایران پس از شکست در مباحثه، به سیدمحمد محیط طباطبایی گفت: «اگر در این مملکت به جایی برسیم، چوبهای دار برای امثال شما برپا خواهیم کرد…»!…» (بهائیان، ص۷۱۹ و ۷۲۶).
این استاد فرهیخته و دانشمند و محقق برجسته فرصت نکرد که بقیه تحقیقاتش را مکتوب کند و جامعه علمی را با درگذشت خود به سوگ و تأسف فرو برد. مرگ نابهنگام او در سن ۵۶ سالگی این گمان را تقویت نمود که صاحبان فرقه خشونت و کسانی که مخالفان خود را بهراحتی ترور میکردند و دهها ترور را در کارنامه خود داشتهاند، در گرفتن این استاد منتقد از جامعه علمی کشور، فارغ از اتهام نبودهاند.
نتیجهگیری
اثر تحقیقی «بهائیان» از دکتر نجفی شوشتری، پس از مروری تاریخی به فرقههای شیخیه و بابیه و بهائیه، از آغاز تا تشکیل بیتالعدل، انشعابات و وابستگیهای سیاسی، تحریفات در کتب اصلی و چرخشهای سیاسی رهبران، مطالبی ارزنده را فراروی خوانندگان و پژوهشگران میگذارد که پیش از این کتابی جامع همچون آن وجود نداشته است. این استاد فرهیخته بنا داشت با یادداشتهایی که گردآورده، در جلد دوم، آگاهیهای تازهای را ارائه دهد که اجل مهلتش نداد و به دیار باقی شتافت. خدایش اجر فراوان دهاد و میهمان اجداد طاهرینش گرداناد.
[۱]. مشکلات
[۲]. ج۱، ص۱۳۴
[۳]. همان، ص۱۹۵