محمد گوگاني
چکیده
بسیاری از اوقات، موضوع بهائیت در اذهان مردم با اطلاعات نادرستی همراه است. در این میان برخی اشتباهات رایج، که گاهی مبلغان و تشکیلات عنوان میکنند، به شکلی پرتکرار برای جوانان و عموم مردم ایجاد شده است. برای رفع این شبهات، ارجاع به منابع سنگین و پژوهشهای عمیق همیشه مقدور نیست و گاهی این افراد فرصت و امکان مطالعۀ عمیق و طولانی در موضوع بهائیت را ندارند و با گفتارهای کوتاهی دچار برخی تصورات نادرست شدهاند؛ بنابراین در پاسخ به آن نیز باید یک متن مستند، کوتاه، کاربردی و دقیق ارائه شود. با توجه به این هدف، این مقاله به دنبال تبیین تعدادی از این اشتباهات دربارۀ بهائیت است و سعی بر ارائه کوتاه برخی از مستندات دارد، هرچند مستندسازیِ تمام گزارههای متن، آن را از کاربرد عمومی خارج میکند. باورهای غلط رایج اینها هستند: پرداختن به بهائیت لازم نیست؛ بهائیت فرقهای از اسلام است؛ دین جدید و مدرن؛ مظلومیت و حقانیت؛ اخلاق و حقانیت؛ ارتباط با اسرائیل؛ اعتقاد به برابری زن و مرد؛ تعلق نمادهای مدرنیته و مدارس اولیه به بهائیت؛ ظلم نظام پهلوی به بهائیت؛ دلیل عدم گسترش بهائیت؛ مقام روحانی؛ ورود و خروج از بهائیت؛ تقیه؛ دخالت در سیاست؛ وطندوستی؛ فساد و جاسوسی؛ احکام اجباری؛ مدیریت انتخابی و دین کودکان. در این مقاله به ده باور اول پرداخته شده است.
کلیدواژه: بهائیت، فرقه، دین، مظلومیت و حقانیت، اخلاق و حقانیت، اسرائیل، تساوی زن و مرد، مدارس اولیه، نظام پهلوی، عدم گسترش، مقام روحانی، ترک بهائیت، طرد، تقیه، دخالت در سیاست، وطندوستی، بهائیت و جاسوسی، انتخابات بهائی، تبلیغ کودکان، بهائیت در غرب، بهائیت و نظامیگری.
فهرست اشتباهات
۱- پرداختن به موضوع بهائیت باعث بزرگ شدن این موضوع در جامعه میشود و کار درستی نیست.
۲- بهائیت شاخهای از اسلام و در ادامۀ تشیع است.
۳- بهائیت یک دین ایرانی جدید و مدرن است.
۴- بهائیان در کل جهان اشخاص مظلومی هستند، پس حق با آنهاست.
۵- بهائیان انسانهای خوشاخلاق و بامحبتی هستند، پس آموزههای صحیحی دارند.
۶- بهائیان قبل از تشکیل اسرائیل در آنجا ساکن بودند، پس هیچ ارتباطی با تشکیل این رژیم نداشتهاند.
۷- اولین مدافع حقوق زنان در ایران بهائیان بودهاند و معتقد به برابری زن و مرد هستند.
۸- اولین مدارس و نمادهای مدرنیته در ایران متعلق به بهائیان بوده است.
۹- نظام پهلوی با بهائیت مخالف بود و به آنان ظلم زیادی نمود.
۱۰- علت عدم گسترش بهائیت فشار دولتها بوده است.
۱۱- بهائیان مقام روحانی مشابه حاخام، کشیش و شیخ یا نهاد دینی مانند حوزه و کلیسا ندارند.
۱۲- بهائیان بدون تعصب برای بهائی کردن دیگران رفتار میکنند، ورود و خروج از بهائیت بسیار ساده است.
۱۳- تقیه در بهائیت ممنوع است و بهائیان جایی که نتوانند بهائی بودن خود را اعلام کنند مشکل دارند.
۱۴- بهائیان دخالت در سیاست را ممنوع میدانند و علاقهای به سیاست ندارند.
۱۵- بهائیان در عین وطندوستی استفاده از سلاح و شرکت در جنگ را حرام میدانند.
۱۶- همۀ بهائیان انسانهای فاسد و جاسوسی هستند و رفتارهای منافی عفت بین آنها رایج است.
۱۷- در بهائیت احکام اجباری وجود ندارد و حرام و نجس در این باور از بین رفته است.
۱۸- مدیریت امور در بهائیت با انتخابات انجام میشود و همۀ بهائیان در سرنوشت خود سهیم هستند.
۱۹- کودکان تا قبل از رسیدن به سن قانونی و تحقیق، بهائی نیستند و با اراده خود بهائیت را انتخاب میکنند.
مقدمه
در روزگاری که اطلاعات بسیار زیاد در اختیار بشر قرار گرفته و با یک جستوجوی ساده میتوان به بطلان برخی باورهای نادرست پی برد؛ همچنان برخی عوامل باعث نشر تصورات نادرست میشود و حتی افزایش دسترسی به اطلاعات، همیشه به معنی صحت ذهنیت جامعه نیست.
بهعنوانمثال در گزارش پایگاه اینترنتی روزنامه واشنگتنپست آمریکا به قلم کایتلین دوی آمده است: بر اساس نظرسنجی جدید آنلاین که مؤسسهای موسوم به مرکز نوآوری لبنیات در آمریکا انجام داده، هفت درصد افراد بزرگسال در آمریکا، یعنی در حدود شانزدهمیلیون و چهارصد هزار آمریکایی، بر این باورند که شیرکاکائو از گاوهای قهوهایرنگ دوشیده میشود و نشریههای بیزینس اینسایدر، گلوبال نیوز کانادا، ایندیپندنت انگلیس و نیویورک دیلی نیوز نیز این خبر را منتشر کردند. پس جای تعجب نیست که جمعیت بسیاری در جهان درمورد باورهای کمترشناختهشده، دچار گمانهای غلط باشند. گاهی این گمانهای نادرست منجر به ایجاد رفتارهای خطرناکی ازجمله انتشار سیگار الکترونیک در بین جوانان شده است، زیرا آنان تصور میکنند ضرر این وسیله در مقایسه با دخانیات سنتی کمتر است. البته باورهای نادرست عمومی را معمولاً افرادی که از اشتباه دیگران سود میبرند، تقویت میکنند و روشنگری را برای دیگران مشکل میکنند.
سالهاست که بنا به دلایل مختلف موضوع بهائیت در اذهان مردم با اطلاعات نادرستی همراه بوده و حتی گاهی این موضع به شکل یک تابو طرح میشود اما رسانهها شرایط سابق را ندارند و تولید محتوای نادرست همچنان ادامه دارد.
مؤسسه بهائیپژوهی سالهاست که با پرسشهای متعدد مراجعهکنندگان دربارۀ بهائیت روبهرو بوده است و برای علاقهمندان و پژوهشگران بهتناسب این سؤالات محصولات فرهنگی متنوعی را آماده ساخته است. از این میان برخی اشتباهات رایج که گاهی توسط مبلغان و تشکیلات عنوان میشود، به شکلی پرتکرار برای جوانان و عموم مردم ایجاد شده است که برای پاسخ به آنها، ارجاع به منابع سنگین و پژوهشهای عمیق همیشه مقدور نیست و گاهی این افراد فرصت و امکان مطالعۀ عمیق و طولانی در موضوع بهائیت را ندارند و با گفتارهای کوتاهی دچار برخی تصورات نادرست شدهاند؛ بنابراین تنظیم یک متن کوتاه، کاربردی و دقیق یک هدف اولیه در نظر گرفته شد. جالب آنکه پاسخ این سؤالات معمولاً با جستوجوی ساده هم به دست نخواهد آمد و حتی وقتی این سؤالات با هوش مصنوعی chat GPT مطرح شد؛ به هر دلیلی پاسخهای نادرستی به آن داد.
در تنظیم این ۱۹ باور اشتباه، سعی شده ترتیبی منطقی برای موضوعات رعایت گردد تا هر میزان که به اطلاعات خواننده افزوده شد نیاز به توضیح مجدد برخی عبارات نباشد؛ اما اگر چنانچه سؤال معینی در ذهن خوانندهای جلوه کرد با دو دقیقه مطالعه میتواند پاسخ مناسبی را برای آن بیابد. البته افرادی که شناخت مختصری از بهائیت داشته باشند میدانند چرا فقط ۱۹ سؤال انتخاب شده است.
موضوع دیگر آنکه تمامی توضیحات و رفع ایرادات، مستند به مدارک دقیق و علمی است که اغلب هم مورد پذیرش خود بهائیان است و سعی شده جانب انصاف بهطورکامل رعایت شود و بهجای ذکر مدارک در متن، همۀ آنها به انتهای هر بخش منتقل گردید تا متنها کوتاه و کاربردی باشد و درعینحال ادامه مطالعه و پژوهش در منابع ذکرشده ممکن باشد.
امید است مسیر روشنگری برای شناخت باور بهائی برای همه علاقهمندان و دغدغهمندان هموار و روشن باشد.
۱- پرداختن به موضوع بهائیت باعث بزرگ شدن این موضوع در جامعه میشود و کار درستی نیست.
یکی از ویژگیهای زندگی در عصر اطلاعات، حجم بسیار بالای اطلاعات دربارۀ محیط زندگی هر فرد است. این ویژگی باعث میشود افراد ناخودآگاه به برخی از موضوعات که تکرار بیشتری در اطرافشان دارد، حساستر شوند. از طرفی برخی از موضوعات اجتماعی اصولاً چندان نمود بیرونی نمایانی ندارند و به جهت ویژگی چندلایه بودن، حتی در صورت مواجهه با آن نمود چندانی در برابر افراد دور از آن موضوع نخواهند داشت.
بهعنوانمثال اگر فردی برنامۀ مهاجرت دارد و در خانوادۀ وی چند نفر در حال مهاجرت باشند، مهمترین اتفاق اجتماعی از نظر وی موضوع مهاجرت است و اگر در خانوادهای طلاق اتفاق افتاده باشد این موضوع پدیدۀ غالب ذهن افراد این خانواده خواهد بود. با این حساب طبیعی است موضوع چندلایهای مانند بهائیت، که در سطوح مختلف رسانه و اجتماع، لایههای پیدا و پنهان بسیاری دارد، از نظر بسیاری از افراد حتی دغدغهمند هم بهدور مانده باشد
گذشته از آن، شیوع یک روایت جعلی هم برای این افراد باعث گسترش این دیدگاه شده است که اصولاً پرداختن به فرق انحرافی و مکاتب دستساز گمراهان، کاری اشتباه است و این جمله از مشهورات غیرروایی که بزرگانی چون جناب علی دوانی ضمن ترجمه جلد ۵۱ بحار از آن استفاده کردهاند، بهاشتباه حدیث تصور میشود:
الباطِلُ یمُوت بِتَرک ذِکرِه: اگر باطل یاد نشود، خودبهخود نابود میشود.
با پژوهشی مختصر ثابت میشود، این کلام از معصومین علیهمالسلام صادر نشده است و نمیتوان از آن بهعنوان راهبردی در مقابل جریانهای انحرافی استفاده کرد و استفاده از این کلام در این جهت با مبانی مختلف اسلامی ازجمله با فلسفۀ ارسال پیامبران و همچنین سیرۀ پیامبران الهی و اهلبیت علیهم السلام در مقابله با جریانهای انحرافی (که به شکلهای مختلفی مانند احتجاجات و مناظرات و شیوههای دیگر در کتابهای حدیثی و تاریخی نقل شده)، منافات دارد. در یک جمله میتوان از همان منابع عرفی چنین پاسخ داد که «جز به ضد، ضد را همی نتوان شناخت».
بهعلاوه، در عمل نیز میبینیم که چنین چیزی صحیح نیست و باورهای باطل بسیاری از زمانهای بسیار گذشته تاکنون هنوز در میان برخی از افراد وجود دارد. یکی از مثالهای بسیار روشن و واضح، بتپرستی است. پیامبران بزرگ الهی همچون حضرت ابراهیم و پیامبر اکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم با بتپرستی بهشدت مخالفت کردهاند، اما بازهم میبینیم که بتپرستی هنوز در میان بعضی از گروهها وجود دارد.
از سوی دیگر باید توجه داشت که با حضور پررنگ بهائیت و حامیان آن در رسانههای فارسیزبان بیگانه، قطعنامههای جهانی و فضاهای مجازی این ترک ذکر، اصولاً مقدور نیست و عدم حضور در بین افکار عمومی داخلی و جهانی، باعث یکهتازی طرف مقابل میگردد و بهنوعی این کار بهمنزلۀ خالیکردن میدان برای باطل خواهد بود و در فقدان روشنگری، آنچه پیروز میشود دروغها و شایعات بیاساس است.
بهخصوص که در طول نیمقرن اخیر موج گستردۀ مهاجرت بهائیان ایرانی به غرب باعث حضور این افراد در موقعیتهای جهانی زیادی مانند رسانهها و دانشگاهها، کرسیهای شیعهشناسی بینالمللی، زبان و ادبیات فارسی یا سازمانهای جهانی شده است[۱] که اغلب بهعنوان بازوهای اجرایی مرکز جهانی بهائیت عمل میکنند و بهائیت امروز سازمانی بسیار گستردهتر از فرقه منزوی ۱۵۰ سال پیش در خاورمیانه شده است.
امروزه در دنیای آکادمیک، مباحث تخصصی بسیار کماثرتر و بدون مخاطبتر از بهائیت با دقت و موشکافی نقد و تحلیل میشوند و برای نیازهای حتی اندک جامعه، پاسخهای درخور و قابلاستفادهای مهیا میکنند. حتی گروههای غیرعلمی مانند معتقدان به زمین تخت، همواره مورد رصد دقیق مراکز علمی قرار گرفته و به مباحث و شایعات ساختهشده توسط این گروه، بهدقت پاسخ میدهند تا این جمعیت بیش از این رشد نکنند و سلامت علمی جامعه را به مخاطره نیندازند. از سوی دیگر هرجایی که بنا بر جهاتی، روشنگری اتفاق نیفتاده، متأسفانه باطل رشد کرده تا جایی که امروزه برخی در بطلان آن گرایش شک دارند، مواردی مانند همجنسگرایی از این دسته هستند که سکوت چند دهۀ اخیر جوامع بشری شرایط را به وضع حاضر رسانده و امیدی به بهبود آن نیست. بهائیت هم دشمنی آشکاری با موضوع وجود منجی آسمانی ـ که رکنی از ارکان ادیان ابراهیمی است ـ دارد، به صورتی که این آسیب میتواند اثرات مخرب شدیدی بر جامعه داشته باشد، چرا که موعودباوری و فرهنگ انتظار، خود یکی از عوامل ثبات و پویایی جوامع بوده است.
بر مبنای گزارشهای غیررسمی تشکیلات بهائی، جمعیت این گروه تا ۷ میلیون نفر اعلام میگردد که با دقت در تناقضات آماری[۲] عددی در حدود ۲ میلیون نفر منطقی به نظر میرسد،[۳] از این جمع، حدود ۵ تا ۱۰ درصد ساکن ایران و تا حدود۲۰ الی ۲۵ درصد ایرانیتبار یا فارسیزبان هستند که بدیهی است این عده با جمعیت زیادی از انسانها در ارتباط و تعامل هستند و طبعاً برای آنها، سؤالاتی در موضوع بهائیت پیش خواهند آورد که اگر چنانچه برای آنان با پاسخهای دقیق و علمی اقدام به روشنگری نشود، در مرحلۀ بعد باید به سؤالات و شبهات جمعیت بیشتری پاسخ داده شود.
۲- بهائیت شاخهای از اسلام و در ادامه تشیع است
برخی تصور میکنند از آنجاییکه بهائیت، در کمتر از دو قرن اخیر، علیمحمد باب را بهعنوان مهدی موعود معرفی میکند، تا قبل از آن، با شیعۀ اثنیعشری اشتراک نظر داشته و درنتیجه بهائیت، شاخهای از اسلام یا ادامهای بر تشیع است. با این فرض حتی تصور میشود که بهائیت نزدیکتر از زیدیه و دیگر فرقههای تشیع، باید نزدیکترین فرقه به شیعیان ۱۲ امامی محسوب شود.
هرچند در شناخت تاریخی و پیدایش بهائیت، این باور را در ادامۀ انحراف شیخیه طبقهبندی میکنند، اما شیخیه هیچگاه ادعای دین جدیدی نداشتهاند. شیخیه، در دوران قاجاریه، با ترکیب ادعاهای متصوفه و تشیع به دنبال ادعاهای شیخ احمد احسایی (۱۱۳۲- ۱۲۰۵ش) مبنی بر داشتن الهامات غیبی و دریافت علوم از ائمه علیهم السلام شکل گرفت و خود را بخشی از بدنه شیعه دوازدهامامی میدانست که البته، در مرجعیت، روشهای شناخت و استفاده از امام تفاوتهایی با شیعه داشت. شیخیه در ابتدا طرفداران فراوانی پیدا کرد اما بهمرور و بهخصوص پس از دوران سیدکاظم رشتی (۱۱۷۶-۱۲۲۲ ش)، بهعنوان گروهی انحرافی در شیعه شناخته شد و توسط علمای اسلام از محدودۀ شیعیان دوازدهامامی رایج دور شدند.[۴] با مرگ سیدکاظم رشتی، در شرایطی که جانشینی برای خود معرفی نکرده بود و درعینحال وجود فردی بهعنوان رکن رابع را که مرتبط با امام باشد، لازم میدانست، شرایط قدری پیچیدهتر شد تا جایی که علیمحمد شیرازی (۱۱۹۹-۱۲۲۹ش) که یکی از شاگردان سیدکاظم بود و با ادعای نیابت امامزمان علیه السلام به علیمحمد باب ملقب شد، با کمک ۱۸ نفر دیگر، که وی را باب امام غایب معرفی کردند به شهرت رسید. تقدس عدد ۱۹ نزد بهائیان از همینجا ناشی میشود. وی بهمرور ادعاهای دیگری را مطرح کرد تا جایی که بنا بر قول مشهور بهائیان، طی ماجرای بدشت، هنگامی که خود باب در زندان بود، گروهی از یارانش در سال ۱۲۲۷ه.ش نَسخ شریعت اسلام را بهصراحت اعلام کردند.[۵]
پس از اعدام باب، فرقه بابیه طی تنشهای متعدد جانشینی، سرانجام به دو گروه ازلی و بهائی تقسیم شد. بهائیان که پیروان حسینعلی نوری بودند وی را ظهور الهی میدانند که پس از ارسال تمامی پیامبران، سرانجام خود در وجود بهاءالله متجلی شده است و مقامی فراتر از انبیای الهی دارد. بهائیان زمانِ این ادعا را دوران تبعید بهاءالله در عراق عنوان میکنند که در اردیبهشت سال ۱۲۴۲ه.ش بوده و هماکنون نیز بهعنوان عید رضوان آن روز را مقدس میدانند.
پس از بهاءالله دو رهبر دیگر بهائیان، یعنی عباسافندی و نوادۀ وی شوقیافندی، بهعنوان مبین آثار بهاءالله بدون حق تشریع، رهبری بهائیان را بر عهده داشتند. این مقام با عقیم بودن شوقیافندی[۶] و پس از مرگ مشکوک وی به نوعی رهبری گروهی، توسط بیتالعدل تبدیل شد که شورایی ۹ نفره و مستقر در حیفای اسرائیل است.
با چنین روندی دیگر بهائیت را نمیتوان انشعابی بر تشیع یا اسلام دانست و آموزههای آن، چنان متفاوت شده است که دیگر لفظ فرقهای اسلامی بر آن بار نخواهد شد، کما اینکه محققان این عرصه نیز چنین ادعایی ندارند.
البته برخی از مستشرقان، عمدتاً در قرن گذشته، گاهی در تقسیمبندیها بهائیت را در کنار برخی گروههای اسلامی تقسیمبندی مینمودند که بیشتر ناشی از خاستگاه تاریخی پیدایش این باور بوده است و بهمرور در تحقیقات جدیدتر چنین نگاهی از بین رفته است.
از سوی دیگر، خود بهائیان بهخصوص در خارج از ایران اصلاً چنین ادعایی ندارند و تعالیم دوازدهگانۀ خود را کاملاً بدیع و متفاوت از تعالیم اسلامی میدانند، هرچند درواقع بسیاری از احکام، آداب و باورهای ابتدایی بهائیت بهشدت متأثر از تعالیم اسلامی و یا بهنوعی تقلید ناشیانه از آن محسوب میشود، اما در عین تقلید سعی شده با نوعی خلاقیت و تفاوت از جامعه اسلامی جدا نگاه داشته شود. بهعنوان مثال تقویم بهائیت که یکی از ابداعات باب به شمار میرود، در نوع خود کاملاً متفاوت از تقویمهای رایج در جهان تنظیم شده است. این تقویم شمسی به ۱۹ ماه ۱۹ روزه و چند روز مکمل (تا رسیدن به تقویم کامل شمسی) تقسیم میگردد؛ اما در همین حال، نامهای این تقویم از یکی از ادعیه سحر ماه مبارک رمضان شیعیان استخراج شده است. بااینوجود این اطلاعات را حتی خود بهائیان هم نمیدانند و بالاتر از آن، به جهت غیرکاربردی بودن و عدم تأکید تشکیلات کنونی بهائی به استفاده از این روش گاهشماری در غرب، عملاً توسط بهائیان غربی مورداستفاده قرار نمیگیرد و حتی ممکن است از آن هم بیاطلاع باشند.
با ادعای نسخ اسلام، دیگر بهائیت هیچ ارتباط معناداری با اسلام ندارد و این تقسیمبندی ذهنیِ عوامانه کاملاً بیمورد خواهد بود و اگر هم گاهی برخی بهائیان عنوان کردهاند، فقط به جهت جلب منافعی ازجمله، ایجاد حس سمپاتی با جوامع اسلامی مطرح شده و کاربردی نمایشی داشته است.
بهعنوانمثال پس از تبعید خانوادۀ بهاءالله به سرزمین فلسطین، توسط حکومت عثمانی، این گروه در میان اهالی عکا خود را بهعنوان گروهی مسلمان با برخی باورهای متفاوت نشان دادند و ازآنجاکه در آن سرزمین سابقۀ چنین گروههایی مانند صوفیه وجود داشته است، مردم محلی بهسادگی آنان را پذیرفتند. حتی عبدالبهاء در دوران رهبری خود بر بهائیان، در زمان زندگی در حیفا و عکا، خود را معتقد به باورهای اسلامی مانند خواندن نماز، قرآن و روزه نشان میداد و تا حد پیشنمازی اهلسنت[۷] در مسجد جامع جزّار شهر عکا پیش رفته بود[۸] اما هیچیک از این رفتارها را در آثار خود تأیید نکرده است و حتی نماز جماعت در بهائیت حرام عنوان شده است.
از این رفتارهای بهائیان پیشین که بگذریم، تشکیلات کنونی حاکم بر بهائیت ساختاری ایجاد کرده است که عملاً امکان اطلاق لفظ دین به این گروه ممکن نیست، بهطوریکه امروزه بهائیان تحت مدیریت بیتالعدل، در کشورهای مختلف رفتارهای متفاوتی را از خود نشان میدهند، حتی ممکن است بنا بر دستور تشکیلات، در برخی کشورها، ازجمله عربستان، خود را بسیار نزدیک به مسلمانان معرفی کرده، حتی آداب مسلمانی نشان دهند و نهانزیستی اختیار کنند؛ اما در جوامع غربی آنها همواره بر تفاوتهایشان تأکید دارند.
۳- بهائیت یک دین ایرانی جدید و مدرن است
این گزارۀ غلط یکی از حربههای تبلیغاتی مبلغان تشکیلات بهائی است که از آن برای فریب عوام مردم ایران و جلب آنان به تشکیلات بهره میگیرند، اما عبارت «دین ایرانی جدید و مدرن» یک عبارت سراسر مجعول و ناموزون است که هیچیک از کلمات آن برای این تشکیلات قابلاستفاده نیست که تکبهتک، به آنها پرداخته میشود:
اولین کلمۀ این عبارت واژۀ دین است. در باورهای عمومی و لغوی، دین واژهای است عربی که در لغت به معنای اطاعت و جزا و… آمده و اصطلاحاً به معنای اعتقاد به آفرینندهای برای جهان و انسان و دستورهای عملی متناسب با این عقاید است. با این اعتبار شاید بتوان بخش بزرگی از باورمندان به بهائیت را دیندار نامید؛ اما بسیاری از تازهبهائیشدگان که صرفاً بر مبنای تعالیم اجتماعی و خدمات عمومی بهائیان در سراسر جهان به بهائیت پیوستهاند، اصولاً هیچ آموزه توحیدی یا مرتبط با سرمنشأ آفرینش ندارند. طبق برخی گزارشها بیخدایان هم در بین بهائیان وجود دارند که با وجود قبول بهائیت با آموزههایی این چنین آشنا نشدهاند. یا برخی از اقوام بدوی و کمسواد در هند و آفریقا که تحتتأثیر فعالیتهای میسیونری مبلغان بهائی، اعلام بهائیت میکنند هیچ تصور آیینی از این باور ندارند و ممکن است همچنان که خود را هندو میدانند اعلام بهائیت هم داشته باشند. کما اینکه در بسیاری از منابع آکادمیک از عبارت «کالت بهائی» استفاده میشود. بهعنوانمثال دکتر عبدالرحمن تاج در فرانسه تحقیقات مفصلی درمورد بهائیت انجام داده و در کتاب «بهائیت و اسلام» که در سال ۱۹۴۲ در فرانسه منتشر کرده است بهائیت را یک شبهدین تلقی کرده است.
از سوی دیگر در نظام جدید بهائی، که بعد از تشکیل بیتالعدل در سال ۱۹۶۳ طی انتخاباتی نمایشی در لندن اعلام موجودیت کرد و محفل ۹ نفرهای که رسماً رهبری بهائیان جهان را از حیفا به عهده گرفت، متنی بهعنوان اساسنامۀ بیتالعدل منتشر نموده است که در ابتدای آن بهصراحت تعریفی از فرد بهائی ارائه داده است. بهموجب این تعریف، بهائی کسی است که بهائی بودن وی توسط بیتالعدل تأیید شده باشد و هیچکسی بدون تأیید بیتالعدل یا بهاصطلاح طی فرایند تسجیل (= ثبتنام)، اصولاً بهائی محسوب نمیشود.[۹] این روش بیشتر به عضویت در سازمانها و تشکیلات حزبی یا گروههای غیردینی شباهت دارد و تطبیقی با آنچه در سایر ادیان وجود داشته، ندارد.
بهطور خلاصه برخلاف ادیان موجود شناختهشده، هیچکس شخصاً نمیتواند خود را بهائی بداند و این روند باید بهوسیلۀ مرجع متمرکز بالادستی بهائی، تأیید شده باشد،[۱۰] درصورتیکه هرکسی میتواند قلباً خود را معتقد به هر دینی مانند اسلام و مسیحیت یا حتی بودیسم بداند و انجام مراسمی مانند غسل تعمید در آن ادیان یک روال تشریفاتی دارد که هیچ ثبتنام و استعلامی در آن صورت نمیگیرد. بنابراین، استفاده از عبارت «دین بهائی» نمیتواند دقیق بوده باشد.
عبارت دیگری که مبلغان بهائی در توصیف بهائیت، برای جذب ایرانیان سراسر جهان بهویژه مهاجران ایرانیتبار، از آن بهکرات استفاده میکنند ایرانی بودن این باور است. حتی برخی مبلغان بهائی پا را از این هم فراتر نهاده و نسبت بهاءالله را از یک سو به زرتشت و از سوی دیگر به یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی میدانند، هرچند هیچ استناد تاریخی تاکنون برای آن ارائه نشده است.
البته علیرغم اینکه مشخص است علیمحمد باب و میرزا حسینعلی بهاء و حتی عبدالبهاء بهعنوان سه شخصیت اصلی این گروه، زادۀ ایران هستند؛ اما اگر قدری بیشتر به زندگی و آثارشان توجه شود، رفتارهایی کاملاً ضد ایرانی داشتند.[۱۱]
اولین شخصیت محبوب بهائیت، یعنی علیمحمد باب متولد شیراز در زمان قاجار است؛ و در مکتب سیدکاظم در عراق آموزشدیده بود و اغلب آثارش را به زبان عربی نگاشت وی با تعالیم خشن خود مسبب ایجاد سه جنگ داخلی سنگین در ایران شد که به گواه تاریخ خسارت این آشوبها معادل نصف خسارت جنگ ایران و روس بود.
بزرگترین حامی وی منوچهر خان گرجی والی اصفهان بود که به تحریک یا شاید دستور سفیر روسیه در ایران و برخلاف دستور شاه، از باب حمایت کرد و مدتها به وی در کاخ خود پناه داد و درنهایت کسی که ایرانِ آشفته را با اعدام باب به آرامش نسبی رساند، بزرگمرد ایرانی، میرزا تقی خان امیرکبیر بود.
شخصیت بعدی بهاءالله است که متولد تهران بود و بخش اول زندگی خود را در ایران گذرانده است. وی منشیزادۀ دربار قاجار بود. پس از شورشهای بابیان و ترور نافرجام شاه ایران، با حمایت آشکار کنیاز دالگورکی، سفیر وقت روسیه از اعدام جَست و با پرچم روس و همراهی نمایندۀ سفیر روس تا مرز عثمانی بدرقه شد.[۱۲] وی آثار زیادی ازجمله اغلب کتب مقدس بهائیت را به عربی نوشته است که ترجمۀ برخی از آنها به فارسی هم اکنون نیز ممنوع است. او در بغداد اعلام دین جدید کرد و روابط خوبی با بسیاری از دشمنان ایران ازجمله نمایندۀ نیکلاس الکساندر دوم تزار روسیه داشته و برای آنها آرزوی سلامتی و موفقیت نموده است. بهاءلله در بغداد نیز با کنسول انگلیس[۱۳] روابط گرمی برقرار کرد و بهشدت مورد حمایت انگلستان قرار گرفت.
عباسافندی یا همان عبدالبهاء، جانشین و فرزند بهاءالله، راه پدر را ادامه داد. وی در ۷ سالگی از ایران خارج شد و به همین جهت لقب افندی که در عثمانی رایج بود، به ایشان اطلاق شد. البته بعد از مدت کوتاهی زندگی در بغداد و سپس در ادرنه در حومۀ استانبول، در سنین جوانی به همراه پدر به عکا مهاجرت کرد و آنجا مشغول خرید و فروش و ملّاکی شد. نتیجۀ این تجارتها و دراختیار گذاشتن انبار غلات خود به سربازان اشغالگر انگلیسی، دریافت لقب سر از دولت انگلستان بود که به کسانی اعطا میشود که بیشترین خدمت را به استعمار انگلستان[۱۴] داشتهاند. وی دو سفر طولانی داشت که از مصر و اروپا تا امریکا هزاران کیلومتر را برای دیدار و تبلیغ بهائیت سفر کرد اما هرگز به ایران باز نگشت.
آخرین شخصیت مطرح بهائیت نوۀ دختری عباسافندی است که «شوقی الافندی الفلسطینی» نام دارد و به «شوقی ربانی» مشهور است. وی متولد فلسطین است و اواخر عمر هم تابعیت اسرائیل را پذیرفت. شوقی در مدارس و کالجهای امریکایی و انگلیسی تحصیل نمود و آثار بهائیت را بیشتر به انگلیسی تألیف و ترجمه میکرد. وی تقریباً همۀ خانواده پدری و مادری خود را طرد کرد[۱۵] و با یک خانم بریتانیایی به نام روحیه ماکسول ازدواج کرد و در میانسالی درگذشت.
با گسترش ارتباطات در قرن بیستم، بهویژه بعد از سفر عبدالبهاء به امریکا، تعالیم بهائیت شکل قبلی خود را کاملاً تغییر داد و تحتتأثیر فضای آموزههای غربی، شکل جدیدی گرفت، تا جایی که تعالیم ۱۲ گانۀ عباسافندی باور نوین بهائی نامیده شد. پس از مرگ وی نیز با گسترش بهائیت در امریکا که به حدود یکصد هزار نفر پیرو هم رسید، شوقی قصد داشت بهائیت را به نام یک دین مدرن از امریکا به سایر ملل بشناساند. این روند تاکنون نیز ادامه داشته است و فقط در ایران است که تصویری بهجز این برای ایرانیان ترسیم میشود. چراکه از نظر تبلیغاتی، داشتن دین غربی به نظر جذابتر میآید. به همین جهت در اغلب کشورهای غربی، افریقایی و مستعمرات انگلیس مبلغان هیچ سخنی از یک باور ایرانی نمیکنند و البته بیشترین جمعیت بهائیان جهان ساکن کشورهایی هستند که حداقل مدتی مستعمره انگلیس بودهاند.
همچنین باید توجه داشت که آموزههای بهائیت که آن را اصول بدیع مطرح میکنند، گاهی تا صدها سال قبل در جهان بهخصوص جوامع غربی وجود داشته است و حتی برخی از این آموزهها امروزه کلاً منسوخ است؛ مثلاً امروزه با وجود امکانات جدید و هوش مصنوعی اصولاً نیازی به وحدت خط و لسان که یکی از آموزههای اصلی بهائیت است حس نمیشود. با این اوصاف چیزی از عبارت دین ایرانی جدید و مدرن نخواهد ماند.
۴- بهائیان اشخاص مظلومی هستند، پس حق با آنهاست
انسان بهطور فطری مایل به دفاع از مظلوم بوده و از ظلم بیزار است. گاهی مظلوم فرد محقی است که در حال دفاع از حق خود است و گاه اینطور نیست. بهعنوانمثال در اوایل جنگ جهانی دوم زمانی که نیروهای آلمان نازی وارد کشورها میشدند، تمام مدافعان در مقابل ارتش مهاجم از حق خود دفاع میکردند و بیشتر اوقات ضمن داشتن حق دفاع از کشور، مظلوم نیز واقع میشدند. مثلاً مردم شوروی، بیشترین تلفات را مظلومانه در مقابل ارتش هیتلر دادند؛ اما در ادامۀ جنگ، زمانی که ورق جنگ برگشت و ارتش سرخ وارد برلین شد، ظلم بزرگی به غیرنظامیان صورت گرفت تا جایی که بزرگترین فاجعه تجاوز گروهی به زنان در تاریخ بشر رقم خورد، همان کسانی که تا چندی پیش مظلوم میدانهای جنگ بودند، ظالمانه از زنان و کودکان انتقام گرفتند. در این مثال هیچکدام از طرفین جنگ مجاز به ظلم نبود؛ بنابراین قرارگرفتن در قسمت مظلومانۀ تاریخ، حقی برای هیچیک از طرفین ایجاد نمیکند، صرف مظلومیت، دلیل حقانیت نیست.
واقعیت این است که هیچ ارتباط مستقیمی بین مظلومیت و حقانیت وجود ندارد و مظلومیت معادل حقانیت نیست؛ اما معمولاً یکی از خطاهای رفتاری در چنین مواقعی اتفاق میافتد. اینجاست که باید عقل بشر وارد عمل شده و تفکیک روشنی بین مظلومیت و حقانیت ایجاد کند تا دچار خطای شناختی نگردد.
استاد چنین بهرهبرداری زشتی در تاریخ، صهیونیسم بوده است و مصادیق زیادی از این رفتار در تاریخ ثبت شده است حتی به موجب برخی تحقیقاتِ دانشمندانی مانند روژه گارودی، موارد مبهم زیادی در ماجرای هلوکاست یافت شده است که به نظر میرسد گزارشِ ظلمِ انجامشده به یهودیان تاحدی با برنامهریزی بوده و بزرگنماییهایی که در انعکاس اخبار آن به جهان رخ داده برای بهرهبرداری صهیونیسم انجام گرفته که درنهایت، به ظلم بزرگ غصب سرزمین فلسطین منتهی شد. بدین ترتیب مردم فلسطین با گناه هیتلر مجازات شدند و خونبهای کشتهشدگان جنگ جهانی از جیب ملت مسلمانی پرداخت شد که هیچ نقشی در این مناقشه نداشتند.
بهائیت نیز از این خطای شناختی بهرۀ زیادی میبرد و از ظرفیتهای تاریخی زیادی برای این موضوع استفاده مینماید. بهعنوان نمونه وقتی که بابیان در طرفداری از علیمحمد باب به دستور و تحریک وی دست به شورشهای سهگانه در مازندران، یزد و زنجان زدند، هدفشان تحقق حکومت بیانی بود که به دستور باب همۀ غیربابیان باید کشته میشدند، همه بناهای غیربابی باید منهدم میشد و همۀ کتابهای غیربابی باید سوزانده میگردید. همانطور که عباسافندی در توصیف وضعیت بابیان اعتراف مینماید که:
در یوم ظهور حضرت اعلی، منطوق بیان ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الا من آمن و صدق بود (مکاتبب ، ج ۲ ، ص ۲۶۶).
در این اوضاع، حکومت مرکزی ایران که تازه از جنگ با روسیه عبور کرده بود و صدراعظمی چون امیرکبیر مشغول سامانبخشی به امور بود، ارتش را برای ایجاد آرامش گسیل داشت و دستور مقابله با بابیان را صادر کرد. قطعاً در چنین شرایطی که پای آرامش کشور در میان باشد، مجال مماشات، کوتاه خواهد بود، لذا در هر سه جنگ، شورشیان کشته و اسیر شدند و درنهایت هم به دستور شخص امیرکبیر، علیمحمد باب در تبریز بهعنوان منشأ این ناآرامیها تیرباران شد، اما جالب آن است که بهائیان با ژست روشنفکری، از کشتههای این جنگها با عنوان شهدای امر[۱۶] نام میبرند و امیرکبیر را مخالف دگراندیشی معرفی مینمایند و به جای پرداختن به آموزههای باب که باعث چنین هرج و مرج و خسارت عظیمی در کشور گردید، با مظلومنمایی سعی میکنند از نفرتی که از حکام قاجار بهجای مانده است بیشترین بهره را برده و کشته شدن بابیان را دلیلی بر حقانیت خود مطرح نمایند و حتی مداومت در جهالت را که با وجود چند توبه[۱۷] از سوی باب تکرار شد، دلیلی بر پیامبری وی مطرح میکنند! و کشتههای بابی را در ردیف کشتههای مظلوم تاریخ قرار داده تا بدون هیچ استدلالی، مظلومیت بابیان دلیلی بر حقانیتشان قلمداد گردد!
ظاهراً این حربه مؤثرترین حربۀ تبلیغاتی بهائیان در طول تاریخ بوده است تا بیشترین تمرکز را بر این موضوع داشته باشند. به همین جهت بدون واردشدن به سایر مصادیق ظلم و تعدی به حقوق بهائیان پس از محکوم کردن هر ظلمی، در مواجهه با این گروه ابتدا باید خیلی صریح و روشن از آنها خواست که دلایل حقانیت خود را بدون توجه به ظلمها و احیاناً مظلومنماییهای صورتگرفته مطرح کنند. بهخصوص آنکه مظلومنماییِ اتفاقافتاده، سود هنگفتی برای رأس تشکیلات داشته باشد. یعنی با بهرهبرداری از تسخیر افکار عمومی از این مظلومیت در چانهزنیهای سیاسی بینالمللی هم منافع متعددی برای تشکیلات حاصل میشود تا جایی که اگر چنانچه مدتی آرامش بر مناسبات بهائیان ایران هم حاکم شود سعی بر این بوده با صدور احکام و دستورهایی آنان را به تقابل با جامعه وادار کنند[۱۸] تا در نتیجۀ عکسالعمل ایجادشده، خوراک جدیدی برای بازیهای رسانهای پیدا کنند.
۵- بهائیان انسانهای خوشاخلاق و بامحبتی هستند، پس آموزههای صحیحی دارند.
امروزه برخی از ایرانیان تحت تأثیر تبلیغات، با نگاهی مثبت به رفتارهای اجتماعی بهائیان، آن را ناشی از آموزههای انساندوستانه و شعارهای نوعدوستی بهائیت میدانند، بهخصوص که بهائیان همیشه سعی میکنند در هنگام تعاملات اجتماعی و امور خیریه رفتارهای خود را بر مبنای آموزههای بزرگانی چون شخص بهاءلله و عبدالبهاء تحت عناوینی چون «خدمت به جامعه» و «وحدت عالم انسانی» قرار داده و خود را مجری دستور تشکیلات، معرفی نمایند. دیگران هم تحتتأثیر این منطق، چنین محصول نیکوی رفتاری را ناشی از پشتوانه مناسب در «باور بهائیت» دانسته و میوهای چنین شیرین را از درختی آسمانی تشخیص میدهند. دراینبین برخی از جملات بهظاهر زیبا هم به این باور دامن میزنند، جملاتی مانند «کسی که کار نیک انجام دهد و انسانیت را پاس بدارد به مقصد رسیده است، از هر مسیری که رفته باشد» که در این مورد معین با اطلاع از بهائی بودن یک فرد خوشاخلاق و انساندوست، تمام محاسن رفتارش به بهائی بودن فرد منتسب میشود.
البته درک چنین پدیدهای چندان مشکل نیست. اصلیترین قاعدۀ اجتماعی در این موضوع، قاعدۀ اقلیت نامیده میشود. این قاعده اغلب درمورد گروههای اقلیت در جوامع میزبان آنها قابلمشاهده است. بهعنوانمثال در تهران و در میان اصناف، ارامنۀ مشغول در صنف مکانیک خودرو به انصاف، دقت و خبره بودن در کار شهرت دارند. این شهرت در پشت مرزهای کشور و در خود ارمنستان بههیچعنوان به این شکل دیده نمیشود. هرچند پیشینۀ این خوشنامی را به آموزشهای متقدم این گروه در اروپا نسبت میدهند و یا محدودیت در اشتغال به صنایع و خدمات غذایی بهخاطر رعایت شؤون اسلامی را در این موضوع مؤثر دانستهاند. همچنین نگاه اجتماع مسیحی آمریکا به جامعۀ شیعیان یا مورمونهای ساکن امریکا[۱۹] همینگونه است، تاحدیکه تولیدات غذایی یا صنایعدستی مرتبط با مورمونها گاهی تا دوبرابر قیمتِ موارد مشابه در امریکا به فروش میرسد. این اصل حتی برای مهاجران اقوام مختلف در داخل یک کشور هم اتفاق میافتد.
باید توجه داشت که این یکروند طبیعی رفتاری، برای پذیرفتهشدن هر اقلیتی در جامعۀ میزبان است که به شکل طبیعی اقلیتها سعی میکنند با رفتارهای موجه و مثبت، نگاه مثبتی در میان جامعۀ میزبان کسب کنند و حتی این برتری را به آموزههای خود مرتبط کنند. درصورتیکه اگر این شیوه مورداستفاده نباشد بقای اقلیت در جامعه بهسختی قابل تداوم خواهد بود و حتی در صورت بقا تبدیل به گروهی منزوی و تحتفشار جامعۀ میزبان میگردند و در محاکم و مراجع اکثریت هم شانس زیادی برای اقلیت وجود ندارد.
از سوی دیگر وقتی یک گروه با تفاوتهای قومی، فرهنگی یا هر تفاوت آشکاری، در جامعهای یکدست زندگی کنند باید بیشتر از دیگران با اعضای خود همدلی داشته باشند و پشتیبان هم باشند و این فرهنگ همدلانه، نسل به نسل آموخته میشود.
خروج از این قاعده و رفتارهای خلاف این روش معمولاً نتیجههای رقتانگیزی خواهد داشت. بهعنوان مثال اقلیت سیاهپوست افریقاییتبار ساکن امریکا پس از لغو قانون بردهداری میتوانستند به شکل یک گروه معمولی در میان سایر گروههای قومیتی و نژادی ساکن امریکا زندگی کنند؛ اما به جهت عقدههای دوران بردهداری و ذهنیت منفی جامعه امریکا از بردگان، هنوز هم بیشترین آمار جنایت و زندانی نسبت به جمعیت خود را دارند و سیستم قضایی امریکا هم بهطور پیشفرض یک سیاهپوست را مقصر یک حادثه قلمداد میکند.
این موضوع در فرهنگ ایران هم سابقه تاریخی دارد. مثلاً گروه حشاشین که شاخهای از قدرتطلبان اسماعیلی ساکن ایران بودند، با تقابلی که با جامعه و دولت ایران داشتند، علیرغم جمعیت قابلتوجه در قرن ۶ و ۷ هجری و در زمان چند سلسلۀ پادشاهی، همواره منفور جامعه بودند و عملاً پایگاهی در اجتماع متکثر ایرانی نیافتند و باعث شدند که امروزه اسماعیلیان که چند دهمیلیون جمعیت در سراسر جهان دارند، در ایران هیچ جمعیتی نداشته باشند. علت این اضمحلال را به همان پیشینه نسبت میدهند، هرچند در خارج از ایران با تغییر رویکرد به بقای خود ادامه دادند.
در تاریخ معاصر هم بابیان که با انکار اصل مهدویت شیعی و دشمنی آشکار با امام زمان و ترویج آموزههای خشن باب، تنشهای شدیدی در جامعه ایجاد کردند و منشأ چند جنگ داخلی شده و در بغداد هم ناآرامیهای شدیدی ایجاد نمودند، تبدیل به گروهی منفور در بین مردم ایران و عراق شدند تاحدیکه تا همین اواخر در فرهنگ عامه به انسان خشن و بیمنطق «بابی» گفته میشد و بهائیان با درسگرفتن از این پیشینه تاریخی، ابتدا خود را گروهی مجزا از بابیان معرفی کردند و سپس کوشیدند با درپیشگرفتن رفتاری متفاوت نتیجۀ دیگری کسب کنند، اما این بار هم اشتباه ایشان مخالفت آشکار با فرهنگ مهدویت و انتظار موجود در جامعۀ شیعۀ ایرانی بود که موجب واکنش شدید مردم شد و درنهایت به ماجرای تخریب حظیرةالقدس انجامید. به دنبال آن، تشکیلات بهائی روند فعالیتهای خود را به شکلی تغییر داد که در هیچ کشوری نمود مذهبی نداشته باشد و بیشتر شکل یک جنبش و گروه اجتماعی را به خود گرفت و با تغییر شعارها به شکل کنونی و با کمک رسانههای صهیونیستی همسو توانست تا حدی تصورات ذهنی جامعه را تغییر دهد.
نکتۀ دیگری که در گسترش این باور غلط در جامعه ایرانی دامن میزند، شخصیت اشخاص تازه بهائیشده است. یعنی آموزههای بهائی آنچنان سخیف و متناقض است که فقط فردی بسیار خوشباور و سادهلوح میتواند آن باغ سبز موصوف بهائیت را قابلتحقق بداند و افراد دیگر که اطلاعات بالاتری داشته باشند، با کمی واقعبینی، هرگز فریب مبلغان بهائی را نمیخورند. البته مبلغان بهائی با طعمه قراردادن این افراد و رفتارهایی در جامعه سعی میکنند توجه سایرین را به موضوع بهائیت جلب کنند و خود فرد سادهلوح هم فکر میکند در حال اجرای دستور بهاءلله برای خدمت به جامعه است و اغلب با کمال صداقت به امور خیریه و خدمات داوطلبانه اجتماعی میپردازند، درحالیکه معمولاً هیچ اطلاعی از آموزههای اعتقادی باور خود ندارند و بیشتر بر مبنای فطرت خود و هیجانات ناشی از جلسات تشکیلات رفتار میکنند.
۶- بهائیان قبل از تشکیل اسرائیل در آنجا ساکن بودند، پس هیچ ارتباطی با تشکیل این رژیم نداشتهاند
مطابق آنچه در رسانهها و افکار عمومی رایج است، تشکیل اسرائیل فرایندی بود که درنتیجۀ اعلامیۀ بالفور شکل گرفت و روند آن در پی اقدامات حکومت نازی آلمان سرعت گرفت و مهاجران یهودی طی توافق سرمایهداران یهود با دولتهای اروپایی، درنهایت به سرزمین فلسطین اعزام شده و در آنجا با تصاحب زمینهای خالی از سکنه و یا خرید زمین از اعراب، بهمرور در آن سرزمین ساکن شدند. سپس با سقوط قیمومیت انگلستان و جنگهای پیدرپی، در نهایت رژیم اسرائیل شکل گرفت. طی این فرایند بهائیان ساکن فلسطین نقشی در این مناقشات نداشتند و حتی تبعید بهاءالله به فلسطین هم در قرن ۱۹ به اختیار وی نبوده است، فقط میزبان آنها که مدتی دولت عثمانی بود، طی این اختلافات به دولت اسرائیل تغییر یافت.
بررسیهای تاریخی چند نکتۀ قابلتأمل را روشن میکند. اول آنکه این پیشفرض که تبعید بهاءلله از ادرنه به عکا در فلسطین به اختیار وی نبوده و دولت عثمانی این تصمیم را بدون توافق یا پیشنهاد بیرونی انجام داده است، با توجه به مدارکی که اخیراً بهدستآمده کاملاً رد شده است و روشن شده است که این تصمیمسازی برای حکام عثمانی، در پی مذاکرات سفیران انگلیس و ایران در عثمانی صورت گرفته است که به امید ایفای نقشی توسط بهائیت برای منافع انگلستان بوده است.[۲۰] بهخصوص که ساخت کانال سوئز هم در همین دورۀ زمانی صورت گرفته و نقش این آبراه بینالمللی برای ناوگان تجاری و نظامی بریتانیا برای همگان روشن بوده است. انگلستان سعی داشت در حدود سال ۱۸۶۹ که کانال سوئز رسماً افتتاح شد، در بافت جمعیتی و قدرتهای محلی منطقه تأثیرگذار باشد تا بعد از حذف کامل جاده ابریشم، مدیریت مسیر نوین و منطقۀ استراتژیک را در اختیار خود داشته باشد. بدین رو در سال ۱۸۶۸ بهاءلله به عکا تبعید شد و درنهایت ورود ارتش بریتانیا برای شکست امپراطوری عثمانی هم از همین ساحل آغاز شده و به تجزیۀ عثمانی منتهی شد.
از سوی دیگر علیرغم توافقهای انجامگرفته برای خرید زمین توسط یهودیان در فلسطین و تأمین منابع هنگفتی توسط صهیونیسم بینالملل، اما آنچه در عمل اتفاق افتاد مقاومت اعراب محلی در فروش زمینهای خود به یهودیان و مهاجران یهود به این سرزمین بوده است.[۲۱] برای تسلط بر این سرزمین و احداث زیربناهای اولیه برای اعلام استقلال ناگهانی و شروع حرکتهای نظامی بعدی، لازم بود که مناطق عمدتاً ساحلی و نقاط کلیدی انتخاب شود. طبعاً اعراب هم از این نیت تا حدی، ولو به شکل مبهم، اطلاع یافته بودند و دوست نداشتند با فروش زمینهای خود به یهودیان زمینه را برای اخراج خود از آن سرزمین مهیا نمایند، حتی قانونی در دولت عثمانی برای ممنوعیت فروش زمین به یهودیان تصویب شد.
در این هنگام بود که گروهی با ظاهر اسلامی، بدون معرفی شفاف باورهای خود، درحالیکه خود را مقید به آداب و مناسک اسلامی نشان میدادند، از استانبول میرسند و شخصی که در خارج از این سرزمین بطلان و نسخ اسلام را فریاد میزد، ناگهان پای ثابت نماز جماعت اهل سنت فلسطین میشود تا جایی که گاهی مردم محلی در نبود امام جماعت به وی اقتدا میکنند. عبدالبهاء در ماه مبارک رمضان با استخدام قاری مسلمان در شبانهروز مقابل ورودی منزل خود بساط مسلمانی میچیند و از پیروان خود میخواهد که در تظاهر به مسلمانی کوشا باشند.
وی با وجود بدگویی از یهودیان در بین مسلمانان، بهطور مکرر به مناطق یهودینشین رفتوآمد میکند و درعینحال خود را علاقهمند به زمین و آبادانی و کشاورزی نشان میدهد. مبالغی که بهائیان ایران به رهبری خود در فلسطین ارسال میکنند عمدتاً صرف خرید قصبات و زمینهای کشاورزی میشود. کشاورزان بهائی از یزد برای احداث قنات و آبادانی مناطق خشک فلسطین فراخوانده میشوند. بهطور طبیعی این وجهه برای اعتماد اعراب فلسطینی کافی به نظر میرسید و آنان با آرامش خاطر زمینها را به چنین افرادی میفروختند تا هم با یهود معامله نکرده باشند و هم باعث رونق سرزمین خود شوند.
در ادامۀ این برنامه، اغلب این زمینها بهسرعت با سود کلانی به یهودیان فروخته میشوند و دلالی زمین به شغل اصلی عبدالبهاء تبدیل میشود و بدینگونه اولین همکاری رسمی و مؤثر بهائیت و صهیونیسم شکل میگیرد. نقطه اوج این همکاری زمانی است که ژنرال الن بی وارد حیفا میشود و درست زمانی که قرار بود عبدالبهاء به جرم خیانت به عثمانی اعدام شود وی را نجات داده و عبدالبهاء نیز با گشودن انبارهای غلات خود، که برای چنین روزی انبار کرده بود، آذوقه ارتش انگلیس را تأمین کرد و در ازای آن به کسب نشان نایتهود یا شوالیه و لقب سِر مفتخر شد و با تشکیل دولت تحت قیمومیت انگلیس با مقامات یهودی، مقدمات تشکیل کشور اسرائیل فراهم شد.[۲۲] به نظر میرسد حضور هسته بهائی پیش از تشکیل رژیم اسرائیل، یکی از هدایای مهم انگلیس برای تقویت این رژیم بوده است که بعد از اتمام مأموریت و تحویل زمینها، فقط با چند بنا و چندصد نیروی تشکیلاتی در این سرزمینها باقی ماندند که در مقابل بیش از ۲۲۰۰ هکتار زمین خریداری شده عدد ناچیزی است.
ادامه این مسیر هم تاکنون نکات قابلتأمل فراوانی دارد. اعطای تابعیت اسرائیلی به شوقی ربانی در شرایطی که همزمان مسلمانان و مسیحیان از حقوق شهروندی در این سرزمین محروم شده و قتلعام، اخراج و اسکان در اردوگاهها در لبنان، اردن و سوریه سهم فلسطینیان پیشین از حکومت جدید است، نشان از یک همکاری عمیق و با برنامه است.
با مرگ شوقیافندی این همکاریها به سطوح جدیدی ارتقا یافت و معافیتهای مالیاتی اماکن بهائی ، حتی احداث ابنیۀ مقدس بهائی در اماکن مقدس یهودیان مانند کوه کرمل که در متون مقدس یهودی هم تقدیس شده، درست در زمانی که بزرگترین مناقشۀ تاریخ با مسلمانان در زمینهای بیتالمقدس در قدس جریان دارد، گواه دیگری بر این مسأله است. تا جایی که یکی از سردمداران اخیر بهائیت، یعنی روحیه ماکسول بیوۀ شوقیافندی، این همکاریها را به حلقههای یک زنجیر تشبیه کرد و حکام اسرائیلی به طرق گوناگون این مدعا را اثبات نمودهاند.
۷- بهائیان اولین مدافع حقوق زنان در ایران بودهاند و معتقد به برابری زن و مرد هستند.
یکی از پرتکرارترین ادعاهای مبلغان بهائی برای جذب روشنفکران و بهویژه زنان ایرانی ژستهای فمینیستی در تعالیم بهائی است. آنها چنین ادعا میکنند که در تعالیم بهائی این موضوع بهشدت موردتوجه قرار دارد و همه حقوق و شرایط بین زن و مرد در باورشان یکسان انگاشته شده است و بزرگترین دستاویز آنان بر این ادعا یکی از تعالیم دوازدهگانه عباسافندی است که آن را اصول دوازده بهائیت نیز مینامند و شخصی به نام طاهره قرةالعین را بهعنوان الگوی زن فرهیخته بهائی معرفی میکنند و اشعار زیادی به وی نسبت میدهند و از وی اسطورهسازی مینمایند.
بهموجب این آموزه تساوی رجال و نساء از اصول بهائیت برشمرده میشود و در توضیح آن میگویند این آموزه از ابتدا مدنظر بهاءالله قرار داشته و وجود آن نشانگر بهروز بودن بهائیت است. آنان طاهره را که همعصر بهاءالله بود، پیشگام تجددطلبی زن نام میبرند که یکی از ۱۸ یار نخست باب بود که به آنان حروف حی میگویند (در حساب ابجد کلمه «حی» معادل هجده است). این زن که به طاهره قرةالعین مشهور است یکی از افراد شاخص این جمع بهحساب میآید که به همراه بهاءالله و چند نفر دیگر در ماجرای موسوم به بدشت، نسخ اسلام را اعلام نموده و به ادعای بهائیان از پیشگامان کشف حجاب است که در بدشت با کنار نهادن حجاب رسماً نسخ تعالیم اسلام را اعلام کرد.
برای شناخت بهتر نگاه بهائیت به زن میتوان از طاهره و مطالبی که در آثار بهائی دربارۀ وی وجود دارد شروع کرد. طاهره یا همان زرینتاج، با نام فاطمه در یکی از خاندانهای مشهور علمای شیعه به دنیا آمد. پدر و عموی وی مانند بزرگان خاندانش از علمای مشهور قزوین بودند و شاگردان زیادی در قزوین داشتند. آن زمان قزوین میزبان یکی از مدارس بزرگ مخصوص زنان بود که تا سطوح بالای علمی و دینی رشد میکردند. طاهره در آنجا مشغول به تحصیل بود که موج شیخیگری به قزوین رسید و طاهره برای پیوستن به شیخیه، با رهاکردن همسر و فرزندان خردسالش، عازم کربلا شد. تا همینجا روشن است که رشد طاهره در بستر آزادیهای فردی تشیع برای زنان، تا این حد اتفاق افتاده است و حتی این آزادی تا این حد وجود داشته که برخلاف آموزههای خود رفتار نماید و در آن زمان چنین امکانی برای زنان توسط علمای شیعه مهیا شده بود.
در ادامه، زرینتاج با موج گرایش شیخیها به باب، مشغول مکاتبه با علیمحمد باب شد و به آثار وی اعلام علاقه کرد و به ایران بازگشت و بهسرعت به او گرایش یافت، تاحدیکه باب ـ شاید به جهت شهرت خاندانش ـ او را گرامی داشت و در زمرۀ حروف حی درآمد. در ماجرای بدشت گروهی از یاران باب نسخ شریعت اسلام را اعلام کردند که طاهره هم در آن جمع بود. به گفتۀ مورخان بهائی، طاهره برای نشاندادن نسخ اسلام روبنده از چهره برگشود. آن زمان بود که بسیاری از علمای شیعه، ازجمله عموی طاهره یعنی ملامحمدتقی برغانی، به جهاد علمی علیه بابیت پرداختند و بابیان هم در پاسخ، شیوۀ ترور این افراد را پیش گرفتند. ازجملۀ این افراد همان عموی طاهره بود که در محراب نماز بهطرز فجیعی به قتل رسید. قدرتطلبی و ترور در ادامه تا حد سوءقصد به جان ناصرالدینشاه پیش رفت و درنهایت با وجود نفوذ تمایلات شیخی و بابی در دربار، شاه دستور مقابله با بابیان را صادر کرد و طاهره هم یکی از اعدامشدگان بابی بود که در سال ۱۲۳۰ ش با روسری خود به دست مأموران، به روش خفه کردن، اعدام شد که نشان میدهد وی حجابش را تا هنگام اعدام از دست نداده بود. پس از مرگ طاهره اشعار زیادی را به وی نسبت دادهاند که البته با تحقیقات بعدی مشخص شد که بیشتر این اشعار متعلق به وی نبودهاند اما نکته مهمتر این است که هیچیک از این آثار به آنچه در شعارهای مبلغان بهائی گفته میشود، هیچ نسبتی ندارد.
با شکست اقدامات خشن بابیان و فروکشکردن ناآرامیهای ایران و اعدام علیمحمد باب، بعد از چند سال رهبری گروه بابیان به بهاءلله رسید. وی به این نتیجه رسید که چنین تقابلی با ایرانیان و تشیع، به نفع گروه تحت رهبری وی نیست و ممکن است با ادامۀ چنین روندی فروپاشی گروه تا محو این باور پیش رود، درنتیجه تصمیم گرفت که ضمن ادعای من یظهره اللهی به تأسیس بهائیت اقدام نماید و از اقدامات خشن بابیان ابراز انزجار کرد. هرچند در آن زمان طاهره دیگر زنده نبود؛ اما انزجار از باور وی در مکتوبات بهاءلله در دسترس است.
پس از تبعید از ایران و عراق و حضور بهاءلله در قسمت اروپایینشین استانبول، یعنی ادرنه، موج تجدد اواخر حکومت عثمانی به افکار بهاءالله و عبدالبهاء راه یافت. این درست در زمانی بود که بهاءالله سعی میکرد با سازماندهی مجدد پیروان خود، تشکیلات جدیدش را سروسامان دهد، گرچه بیشتر این اصلاحات و تجددطلبی در عهد عباسافندی اتفاق افتاد. وی به مطالعه آثار غربی و روزنامههای زمان علاقهمند بود و با چند سفر به غرب سعی کرد تعالیم مطرح در جوامع غربی را وارد آموزههای بهائی نماید. از طرفی چون وی شاهد مشکلات زیادی در رقابت فرزندان دو همسر از چهار همسر بهاءالله یعنی مادر و نامادری خود بود، روی خوشی به چندهمسری نشان نداد؛ اما در مجموع ساختار مردسالارانۀ بهائیت حفظ شد. قوانین ارث همچنان به نفع مردان و حتی گاهی به طرز فجیعی ضد زن تبیین شدند؛ مثلاً مهمترین دارایی یک خانواده، یعنی منزل مسکونی هر فرد، به پسر بزرگش میرسد. این احکام باعث شده است که عملاً قوانین ارث در بهائیت قابلاجرا نباشد. از طرف دیگر در بیتالعدل بهعنوان مهمترین و تنها شورای رهبری بهائیان جهان، زنان اجازه حضور ندارند و شعارهای تساوی زن و مرد عملاً بازیچه روال جاری موجود در بهائیت گردیده است.
۸- اولین مدارس و نمادهای مدرنیته در ایران متعلق به بهائیان بوده است.
عمر کوتاه باور بهائی موجب گسترش این شعار بهوسیلۀ مبلغان بهائی شده است که همۀ سنتها و ادیان پیش از بهائیت پوچ و متحجرانه بودند و دنیا با پیدایش بهائیت وارد دوران مدرنیته شده، تا جایی که هیچ باوری جز بهائیت و هیچکسی پیش از بهائیان به مدرنیته نپرداخته است و بهائیان بهعنوان یک جنبش اجتماعی و فکری در ایران، نقش مهمی در اصلاح و تحول سیستم آموزشی در این کشور داشتند. دقیقاً مشابه این ادعا در شوروی کمونیستی مطرح میشد که تمام اختراعات و نمادهای پیشرفت متعلق به شوروی و کمونیستها بوده است. آنان در تلاشی مستمر سعی در مصادره نمودن تمام مظاهر مدرنیته دارند، از حمام تا بیمارستان و روزنامه، اما در این میان تحول در نظام آموزشی از مهمترین ادعاهای این گروه بوده است که مدعی تأسیس نخستین مدارس امروزی هستند و چنین تبلیغ میکنند که اولین مدارس و نهادهای مدرنیته را در ایران تأسیس کردهاند و ادعای بزرگتر این است که آنها این موارد را از آموزههای دینی خود میدانند، درصورتیکه روشن است این آموزهها از زمان حضور بهاءلله[۲۳] و عبدالبهاء در استانبول و ادرنه آغاز شده و ناشی از تعاملات آنان در فضای مدرنیته بوده است.[۲۴]
در عمل این ادعا بیشتر به دلیل تأسیس مدارس تربیت بنان و بنین در تهران است که توسط بهائیان یا به عبارت دقیقتر به دستور عبدالبهاء[۲۵]در تهران و در مجاورت کاخ مرمر، روبهروی دانشکده افسری فعلی، تأسیس شد که تاریخچه آن به ۱۲۸۲ ه.ش یعنی پس از دوران مشروطه باز میگردد و مدرسه دخترانه آن با نام تربیت بنات چند سال بعد از آن افتتاح گردید. برای تأسیس این مدرسه ابتدا بهائیان مهاجر در امریکا و اروپا اقدام کردند و با کمک بهائیان امریکایی و فرانسوی نظیر سوزان مؤدی، لیلیان کیپس، دکتر سیدنی اسپراگ، دکتر کوی و دکتر ادلید شارپ فعالیت میکردند و هدف اصلی آنان تبلیغ بهائیت بود، اما برخلاف مدارس مخصوص ارامنه و مدارس میسوری که بهروشنی فعالیت تبشیری میکردند، ادعا داشتند که همه مسلمانان هم میتوانند در آنجا به تحصیل بپردازند. به همین دلیل بود که اشخاص متمول غیربهائی در تأسیس آن ابتدا کمکهای مالی قابلتوجهی داشتند. از طرفی بیشتر افراد هم تصور میکردند مدرسان خارجی که در مدرسه مشغول به کار هستند، مسیحی بوده و بنا بر تبلیغ بهائیت ندارند و قانوناً هم به دولت چنین تعهد داده بودند و در بین عموم مردم هم به مدرسۀ امریکاییها مشهور شده بود؛ اما بهمرور روشن شد که هدف اصلی بهائیسازی جامعه و سمپاتیسازی دانشآموزان مسلمان با امر بهائی و ایجاد تنفر از اسلام است. آداب و مناسبتهای بهائی در مدرسه به همراه آموزشهای درسی به شکل جدی مد نظر بود. حتی اگر لازم میشد از مدرسان غیربهائی در درسهای تخصصی استفاده شود، اساتید مخالف با اسلام موردتوجه قرار میگرفتند و والدین کماطلاع نیز عموماً در جریان امور مدرسه قرار نداشتند؛ اما با ادامه این روند، کمکهای غیربهائیان مطلع از واقعیت به مدرسه قطع شد و هزینه مدرسه را محفل ملی بهائیان تأمین میکرد.
این رویه به جهت ضعف دولت قاجار سالها ادامه داشت و وزارت معارف تلاش و امکانی برای تغییر شیوۀ آن نداشت؛ اما با کودتای رضاشاه، نظم اداری و ساختارهای ملی جدیتر شد، سرود و پرچم ملی، استانداردهای آموزشی و اداری نظیر مراسم صبحگاهی و تعطیلات رسمی کشور به عموم مدارس و کسبه اعلام شد و تخلف از آن جرایم سختی در پی داشت. مدارس در حال ملی شدن بودند ولی محتوای آموزشی مدارس یکسانسازی نشده بود و بهائیان بهشدت مشغول تبلیغات در مدارس خود بودند، تا اینکه پس از تذکرات مکرر در پی تعطیلی مدرسه در ایام عید رضوان بهائیت، در اوایل اردیبهشت، این بیقانونی موجب تعطیلی مدرسه گردید البته زمزمههایی هم به گوش میرسید که محفل ملی با چنین تبلیغ پرهزینهای دیگر موافق نبود و روشهای کمهزینهتر را ترجیح میداد.[۲۶]
گذشته از چند دهۀ پرتنش اواخر قاجار و ابتدای مشروطه، واقعیت آن است که اولاً تربیت و تعلم در ایران پیشینهای بسیار طولانی داشته است تا حدی که علیمحمد باب و بهاءالله هر دو در چنین ساختاری تحصیل کرده بودند، اما قبل از ظهور بهائیت و حتی بابیت، همزمان با پیدایش اولین رگههای مدرنیته، بسیاری از مکتبخانههای سنتی موجود در کشور، متأثر از دیدهها و شنیدههای مکتبداران دوران قاجار در حال تغییرات شکلی و محتوایی بودند، اما فکر رواج آموزش و پرورش نوین به سبک غربی، از اوایل دورۀ قاجاریه شکل گرفت. این امر، نتیجۀ مسافرتها و آشناییهای سیاحان ایرانی و مشاهدۀ روشهایی بود که برای آموزش دختران اروپایی به کار گرفته میشد. ازجملۀ این افراد میرزا صالح شیرازی است که در سالهای ۱۸۱۹-۱۸۱۶م در انگلستان به سر برد. وی بهویژه دربارۀ آموزش دختران گزارشهایی از آموختن زبانهای مختلف انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی، لاتین و همچنین «خواندن و ساز زدن»، «خیاطی و آداب خانهداری و طریقه رفتار با شوهران و منسوبان آنها» ارائه داد و چنین نوشت که «اهالی ولایت مجبور هستند که تحصیل کنند.»
از سوی دیگر، رفتوآمد اروپاییان نیز زمینه را برای تأسیس مدارس نوین در ایران آماده ساخت. بهطورکلی، بعد از این آشناییها و تحول در سطح و روش سوادآموزی، دو نوع از مدارس تأسیس شد: نوع اول، مدارسی که خارجیان تأسیس میکردند که گاه نیات استعماری و گاهی میسیونری داشتند. مثلاً مدرسه امریکاییان در ارومیه در سال ۱۲۱۵ﻫ. ش سالها قبل از ادعای باب و بهاء در کشور پایهگذاری شده بود.[۲۷] بعدها در شهرهای تهران، مشهد، تبریز، رشت و همدان نیز چنین مجوزی به آنها داده شد و پس از امریکا، کشورهای فرانسه، آلمان و انگلستان نیز با اقدامات مشابه اثراتی بر نظام آموزشی داشتند. مدرسه ممریال تبریز از مشهورترین مدارس آن دوران بود که احمد کسروی از فارغ التحصیلان آن مدرسه است.
نوع دوم، مدارسی بودند که ایرانیان با عشق و علاقۀ وطنی، ولی متأثر از نظام آموزش و پرورش اروپایی، تأسیس میکردند که برخی از آنها با نظام سنتی تعلیمات ایرانی کمابیش هماهنگی داشت. اغلب این افراد خود برای تحصیل به اروپا رفته بودند و از سر دلسوزی یا گاه وظیفۀ شغلی، سعی در پیادهسازی همان الگو را در کشور داشتند. شاید مهمترین اقدام در آموزش مدرن در کشور مربوط به تأسیس دارالفنون باشد که امیرکبیر در ایران راهاندازی کرد[۲۸] و برای تدریس از کشورهای غیراستعماری نظیر اتریش و ایتالیا مدرس استخدام کرد و دستور داد کتابهای مناسب علمی و آموزشی به فارسی ترجمه شود و جالب آن است که بزرگترین مخالفان امیرکبیر همانهایی هستند که ادعای مدرنیته و آموزش نوین دارند، یعنی همزمان بهائیت، هم با امیرکبیر مخالفت میکند و هم خود را مبدع آموزش نوین در ایران میداند. شاید مشکل اصلی این گروه مخالفت امیرکبیر با استعمارگران بوده است. از اولین افراد پس از امیرکبیر، میرزا حسین سپهسالار است که خود در دارالفنون تحصیل کرده بود و بخشی از اصلاحات آموزشی را در دربار پیش برد.[۲۹] همچنین میرزا حسن رشدیه که فرزند یکی از روحانیون تبریز بود و با تجربه و تحصیلی که در استانبول، مصر، بیروت و تفلیس کسب کرد، سبک و سیاق آموزش دارالفنون را در تهران و تبریز برای سنین پایینتر پی گرفت. بعدها دهها نفر از متنفذین و خبرگان مرتبط با دربار و بعضی تجار بزرگ به این نوع آموزش روی آوردند و در این راه سرمایهگذاری کردند. با مردمی شدن آموزش، ابتدا برخی از مکتبداران قدیمی که نظام جدید را رقیبی جدی میدیدند، مخالفتهایی با توسعۀ مدارس نوین داشتند، بهخصوص که سابقه برخی فعالیتهای ضد اسلامی در تأسیس آنها به چشم میخورد و گاهی هم با تحصیل دختران مخالفت میشد که برخی از مراجع حوزوی در پاسخِ استفتایی دراینباره اظهار داشتند: «برای پذیرفتن دختران در مدارس جدید مانعی نیست».[۳۰]
۱۹۱۲ – لیلیان کپس (مدیر و مبلغ آمریکایی بهائی) در کلاس درس برای شا گردان مدرسۀ تربیت پسران
۹- نظام پهلوی با بهائیت مخالف بود و به آنان ظلم زیادی کرد.
با فاصله گرفتن از دوران پهلوی و فراموششدن دیدههای عینی در دروان پهلوی، چنین القا میشود که نظام پهلوی با بهائیت مخالف بوده و به آنان ظلمی زیادی نموده است. ازجمله اینکه در دوران حکومت پهلوی، بهائیان مورد تبعید، زندانیسازی و سرکوب قرار گرفتند. آنها از حقوق شهروندی خود محروم شده و با تبعید و اعدام روبهرو شدند. نظام پهلوی در طول حکومت خود با جریان بهائیت مخالف بود و تعدادی از فعالان بهائیت در آن دوره به زندان افکنده شدند و با اخراج از سمتهای اجرایی مواجه شدند. همچنین ادعا میشود که بهائیان تحت فشار و تبعیض قرار گرفتند و حقوق شهروندی آنها نادیده گرفته شد. البته برای پیداکردن مصداق چنین مدعایی معمولاً فقط به دو مورد اصلی اکتفا میگردد، اول تعطیلی مدارس بنان و بنین در زمان رضاشاه توسط وزارت فرهنگ و دوم تخریب حظیرةالقدس تهران بعد از افشاگریهای مرحوم فلسفی. در سایر موارد مانند چند فقره قتل نامعلوم از بهائیان که ارتباطش با حکومت روشن نیست، معمولاً فقط کلیگویی میشود.
جالب آن است که در آن دو مورد به فعالیت آزادانهای که منجر به ساخت و فعالیت چنین مراکزی در پایتخت شد، اشارهای نمیشود و حتی سیر این وقایع نیز بهشدت تحریف میگردد، اما این تحریف بهسادگی برای هر دانشجوی سال اول تاریخ روشن و آشکار خواهد بود که در زمانی که حکومت دیکتاتوری رضاشاه در حال محدودسازی همۀ فعالان فرهنگی بود و از کشف حجاب و اتحاد لباس و کلاه تا ممنوعیت عزاداری محرم و صفر، هرروزه مردم ایران را بیشتر تحت فشار قرار میداد، این بهائیان بودند که آزادانه به گسترش سازمان خود میپرداختند و حتی میتوان گفت که به گفتۀ رسانههای وابسته به بهائیان و سایتهای رسمی بهائی، تمامی فرزندان خاندان پهلوی حداقل در مقطعی از دوران تحصیل خود، یا تمامی دوران تحصیل در ایران را در مدارس بهائی بودهاند و اگر چنانچه بهائیان تصمیم جدی به تداوم فعالیت این مدارس داشتند، با رعایت حداقلی و ظاهری آییننامههای ابلاغی این امر مقدور بود.
با گذشت دوران رضاشاه و شهریور ۱۳۲۰ و شروع دوران محمدرضاشاه، برای مدتی فضای اجتماعی باز شد و همین زمان کافی بود که سازمان بهائیت بهسرعت نیروهای پرورشیافته بهائی و همفکران خود را به داخل سازمانهای دولتی و عمومی نفوذ دهد. نفوذ سیاسی و نظامی در زمان رضاشاه از قبل آن انجامگرفته بود و در بهترین حالت خود قرار داشت و کارمندان جوان از فارغالتحصیلان این مدارس بهسرعت در حال استخدام بودند.
از سوی دیگر مشاوران انگلیسی و امریکایی به محمدرضا اطمینان داده بودند که اولاً بهائیان به جهت جمعیت اندک خود توان کودتا ندارند و ثانیاً این گروه به جهت نداشتن پایگاه مردمی، به شاه وفادارتر خواهند بود و ثالثاً آنان دنبال حکومت نیستند. این دلایل شاه را قانع کرد که برای مهار تودهایها و تندروهای مذهبی به بهائیان اتکای بیشتری داشته باشد.
از طرف دیگر، مدارک انکارناپذیری هست که نشان میدهد شوقیافندی بر پایه پیشبینیهای کتب بهائی، سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۴ را زمان به قدرت رسیدن بهائیت در ایران عنوان کرده بود و نقشههایی را برای کنترل حکومت و یا نوعی کودتا در کشور طراحی نموده بود. روشن بود که اگر ماجرای ملی شدن نفت و تغییر اوضاع پیش نمیآمد، بهائیت قصد کاری داشته و اعتماد به بهائیان به ضرر شاه تمام میشد و دولتهای غربی هم در این زمینه به شاه خیانت کرده بودند و احتمالاً سرنوشت پدر مخلوع در انتظار پسر بود.
وقتی این مدارک را برخی دلسوزان، در اختیار شاه قرار دادند، شاه بدون مشورت با مشاوران و سفرای غربی، شخصاً تصمیم گرفت که یک ماه رمضان به مرحوم فلسفی اجازۀ صحبت علیه بهائیت بدهد. نتیجۀ این روشنگریها تخریب حظیرةالقدس بهائی شد و بهنوعی، شاه با قدرت مردم بهائیان را از دور خارج کرد. بهاینترتیب، شاه به نظر خود گوشمالی لازم به بهائیان را داده بود و دیگر نگران کودتای خزنده نبود، چراکه به بهائیان اطرافش ثابت کرده بود که آنها هرگز نمیتوانند بر چنین مردمی حکومت کنند و باید تحت فرمان او باقی بمانند و الا بدون حمایت وی جایی در ایران نخواهند داشت.
البته مسیر نفوذ در دربار بهآهستگی ادامه داشت. تشکیلات، برای کنترل افکار عمومی در آینده، ارکان فرهنگی مانند کانون پرورش فکری،[۳۱] شورای کتاب کودک،[۳۲] موسیقی[۳۳] و سینما را هدف گرفتند و بهائیان ثروتمندی چون حبیب ثابت (معروف به ثابت پاسال) و هژبر یزدانی که در سایۀ حمایتهای نفوذیهای دربار مانند عبدالکریم ایادی به موفقیتهای زیادی رسیده بودند، مأمور شدند زمینه گسترش فرهنگی بهائیت را هم ایجاد کنند. تلویزیون ملی ایران که به دست ثابت پاسال افتتاح شد، با استخدام گستردۀ بهائیان عملاً عرصههای فرهنگی را برای بهائیان بیرقیب ساخت. آنان اطمینان داشتند با ادامه این روند فرهنگی، حتی اگر مردم ایران بهائی نشوند، دیگر مخالفت قبلی با بهائیت را ادامه نخواهند داد.
در بُعد امنیتی با فاصله بسیار کوتاه از تأسیس موساد[۳۴] در اسرائیل، ساواک[۳۵] در ایران آغاز به کارکرد و طبیعی بود که رابط این دو سازمان، بهائیان یهودیتبار بودند و امثال پرویز ثابتی بهائی و بهائیپروردهای چون نصیری در رأس سازمان، امنیت بهائیان را تضمین میکردند؛ یعنی هر گزارشی علیه بهائیان که ردههای پایین تولید میکردند، در ردههای بالا فیلتر میشدند.
سازمانهای کلیدی مانند برنامه و بودجه و مرکز آمار ایران هم در اختیار بهائیان بود[۳۶] و بنا بود با آمارسازی جمعیت بهائیان را بیش از تعداد واقعی عنوان کنند و با جمعیتسازی کاذب به رسمیت در کشور برسند.
تا آن زمان مهرههای بهظاهر مسلمان و لائیک بسیار کارآمد بودند، تا آنجا که طولانیترین دورۀ نخستوزیری را فرزند یکی از مشهورترین بهائیان معاند شیعه، یعنی امیرعباس هویدا داشت که از خانواده سرشناس بهائی و فرزند عینالملک (حبیبالله) و نواده میرزا رضای قناد بهائی مشهور بود که در دوران سفارتش در عربستان، زمینۀ تخریب قبور ائمه بقیع[۳۷] را مهیا کرد، اما فرزندش، امیرعباس هویدا، بهعنوان یک مسلمان نخستوزیر شد و با یک سفر حج، نمایشی از مسلمانی نشان داد و همزمان در کابینه چندین وزیر بهائی و ماسون داشت.
شرایط طوری بود که برخی از درباریان احساس میکردند در بین بهائیان دربار و کابینه در اقلیت هستند. با دانستن این حقایق ساده، واقعاً در دوران پهلوی و از سوی حکومت، چه میزان ظلم به بهائیت رخ داده بود؟
۱۰- علت عدم گسترش بهائیت فشار دولتها بوده است.
اغلب مظلومنماییهایی که مبلغان بهائی در آن تبحری خاص دارند، در ادامۀ بحث به موضوع فشارهای محیط بهخصوص فشارهای دولتها به اقلیت بهائی کشیده میشود تا عدم گسترش جمعیت بهائیان، بهعنوان بزرگترین ناکامی این گروه، توجیه شود. آنان چنین وانمود میکنند که اگر این فشارها نبود طبعاً تا الان اکثر جمعیت جهان شیفته باور بهائی بودند و تعالیم بهروز آنان قطعاً مستعد استقبال بسیار زیاد است. از نظر آنان یکی از عوامل اصلی که مانع گسترش بهائیت شده است، فشار و تبعیض دولتها برای این اعتقادات مذهبی است. بهائیت بهعنوان یک دین جدید، مورد سرکوب و تبعیض قرار گرفته است و دولتها معمولاً به دلایل سیاسی و اجتماعی بهائیان را تحتفشار قرار داده و حقوق آنها را محدود کردهاند. این فشارها و تبعیضها باعث شده است که بهائیت بهطور گستردهتری در جوامع دیگر شناخته نشود و تعداد پیروان آن نیز محدود شود. آنان برای شاهد مثال معمولاً از کشورهای مسلمان خاورمیانه نام میبرند که دولتها بهجهت حساسیتهای قومی و مذهبی مانع تبلیغ آنان میشوند.
حتی اگر این استدلال در برخی از کشورها منطقی به نظر برسد، فقط کافی است به وضعیت بهائیان، که به ادعای خود گستردهترین دین پس از مسیحیت هستند، نگاهی داشت. از نظر آنان که تقریباً در ۱۵۰ کشور جمعیت بهائی با ساختار اداری تا حد محافل ملی وجود دارد، چطور ممکن است همۀ این کشورها طی سالهای متمادی با فشار و تعصب مانع فعالیت تبلیغی بهائیان شده باشند و حدود ۱۵۰ سال تبلیغات در جهان چطور میتواند چنین بیثمر و مفتضحانه باشد؟ یا ممکن است هیچ کشوری به بهائیان اجازه تبلیغ آزادانه را نداده باشد؟
با فرض اینکه حکومت و مردم ایران هیچگاه اجازه جذب افراد به بهائیت را ندادهاند، آیا در عراق و ادرنه و حیفا هم روال همینگونه بود؟ در طی سالهایی که هیچ حکومت سختگیری در فلسطین وجود نداشت، یعنی از ۱۹۱۷ تا ۱۹۴۸، چند نفر به بهائیت جذب شدند؟ آیا میتوان گفت که فرماندار منصوب انگلستان مانع گسترش بهائیت بوده است؟ آیا رهبرانی نظیر عبدالبهاء و شوقیافندی توان و مدیریت تشکیلات را برای جذب حداکثری به گروه را نداشتند؟
پاسخ این است که اتفاقاً در همین چند سالی که عباسافندی بعد از حکومت عثمانی زنده بود، وی به شیوۀ سالهای گذشته، همچنان به سیاق مسلمانی زندگی میکرد و عموم مردم وی را یکی از علمای اسلام میشناختند تا جایی که چند روز پیش از مرگ هم در نماز جماعت حاضر بوده است. این روند خاموش بدون هیچگونه جذبی به تشکیلات، شکل پیچیدهتری گرفت آن هنگام که پس از ریاست شوقیافندی وی در اولین اقدام همۀ خانواده خود را که بهائی بودند طرد کرد. در گام دوم وی به همه بهائیان باقیمانده در سرزمین فلسطین دستور مهاجرت داد و عملاً سرزمین فلسطین را خالی از بهائیان کرد، هرچند هنوز برخی از بهائیان طردشده از خانواده بهاءالله، در عکا و حیفا ساکن هستند.
از خاورمیانه که بگذریم سایر کشورها هم وضعیت مناسبی از جهت جذب به سازمان ندارند. صدها مبلغ طی دهها سال در اروپا و امریکا با آزادی تمام فعالیت کردند. عبدالبهاء طی دو سفر طولانیمدت به غرب فرصت بسیار مناسبی برای این کار داشت[۳۸] هرچند وی در بسیاری از مطبوعات محلی کانادا و امریکا بهعنوان یک پیشگو یا عالم شرقی معرفی شده بود، اما گویا وی علاقهای به اصلاح این باور در ضمن سخنرانیهایش در کلیساها نداشت، هرچند در جمع هواداران خود و جمعهای خصوصی سخنرانیهای آتشین زیادی انجام داد. وی برای گسترش بهائیت در امریکا فرصت بسیار مناسبی داشت و با حمایتهای مالی بهائیان جهان، مشرق الاذکار شیکاگو را کلنگ زد، اما امروزه بعد از حدود ۱۲۰ سال فعالیت آزادانه بهائیان، در امریکا حتی۱۲۰هزار بهائی هم نداریم که این عدد با عدد طبیعی افزایش جمعیت بهائیان هم فاصله دارد.
آیا بهائیت که امروزه بهعنوان یک گروه بهصورت رسمی در سازمان ملل هم ثبت شده است، برای بهائی کردن مردم امریکا مشکلی داشته است؟
نکتۀ جالب اینکه بهائیت در غرب، بهصورت عمده، فقط در بین مهاجران و رنگینپوستان و افراد کمسواد گسترش مییابد و از همان جمعیت هم جذب اندک به سازمان صورت میگیرد. سؤال مهمتر آن است که چرا مردم تحصیلکردۀ غرب علاقهای به بهائیت نشان نمیدهند؟
پاسخ روشن است. آنان مباحث تبلیغاتی بهائیت را که عموماً در موضوعات اجتماعی خلاصه میشود، از سالها قبل میشناختند و برای انجام خدمات اجتماعی نیازی به ریاستی خارجی مانند بیتالعدل حس نمیکنند. آنها آموختهاند که کارکردهای اجتماعی نیازی به سرسپردگی به بیتالعدل ندارد و میتوانند در داخل کشور خودشان با تأسیس گروهها، سمنها و انجمنهای قانونی به فعالیتهایی برای آموزش، توسعه، کمک به اقشار ضعیف و بسیاری دیگر از آموزههای اجتماعی، که در دو قرن اخیر زندگی شنیدهاند، بپردازند. آنها تفاوت باورهای اساسی مانند توحید و زندگی پس از مرگ را با موضوعاتی نظیر وحدت زبان مردم جهان درک میکنند. آنها سجده به سمت قبر یک انسان را نخواهند پذیرفت و تا زمانی که مانند افراد آسیبپذیر، مهاجران و بیپناهان تحت فشار روانی، دچار فروپاشی منطق نگردند، خود را اسیر یک تشکیلات نامعلوم نخواهند کرد.
حتی اگر مدت کوتاهی براثر مشکلات و فشارها، افراد در جوامع توسعهیافتۀ غربی خود را بهائی بنامند، عموماً با رفع هیجانات و حل مشکلات روانی و با کمی تحقیق و پرسش، متوجه اشتباه خود شده و مانند هزاران فرد دیگر در همان مراحل ابتدایی خود را رها میکنند. البته اگر این ارتباط عمیق شده باشد و مباحث خانوادگی نیز دخیل باشد، طبعاً مشکلات زیادی برای این افراد به وجود میآید، اما تا این روزگار کل جمعیت بهائیان اروپا و امریکا به ۱۵۰ هزار نفر نرسیده که اغلب آنان هم مهاجران و افراد ضعیف جامعه بودهاند.
نتیجهگیری
ازآنجاکه بسیاری از اطلاعات مردم دربارۀ بهائیت درست نیست، این مطالعه به دنبال پاسخ به سؤالات مردم، با یک متن مستند، کوتاه و کاربردی دقیق است. با توجه به این هدف، در این مقاله تعدادی از این موارد اشتباه دربارۀ بهائیت مورد مطالعه قرار گرفته و سعی بر ارائه کوتاه برخی از مستندات بوده است. در این قسمت مقاله، لزوم پرداختن به موضوع بهائیت، فرقهای از اسلام بودن، دین جدید و مدرن، مظلومیت و حقانیت، اخلاق و حقانیت، ارتباط با اسرائیل، اعتقاد به برابری زن و مرد، تعلق نمادهای مدرنیته و مدارس اولیه، ظلم نظام پهلوی و دلیل عدم گسترش، مورد مطالعه قرار گرفته است.
فهرست مراجع
- آرش رسته مقدم، از شکوه شوکتی تا افول دولتی، درسآموزی از تجارب مدرسهداری، فصلنامه مدیریت مدرسه، دوره ۷، زمستان ۱۳۹۸، شماره ۴، ص۲۸۴-۳۲۷٫
- ابوالفضل گلپایگانی، کشف الغطاء عن حیل الاعداء.
- اریک استتسون، تاریخ پنهان، نشر گوی.
- اشراق خاوری، رحیق مختوم.
- بيتالعدل، اساسنامه.
- بيتالعدل، پیام خطاب به هیأتهای مشاورین قارهای در تاریخ ۲۸ دسامبر ۲۰۱۰
- بيتالعدل، پيام ۲ فروردین ۱۳۸۵٫
- حسن مجابی، شیخیه باورها و ریشهها، نشر گوی، ۱۴۰۲٫
- حمید فرناق، عباسافندی و فلسطین؛ قسمت اول: همکاری اطلاعاتی با بریتانیا، فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۲۹ بهار ۱۴۰۳، ص۱۵۲-۲۲۹٫
- دکتر اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید.
- رهنمایی، درسنامه بهائیت، نشر گوی.
- شوقیافندی، قرن بدیع.
- شیخ مهدی شیخ الممالک قمی، کتاب تاریخ بیغرض، به کوشش سیدمقداد نبوی، نگاه معاصر.
- طراز الهی، زندگینامه ایادی امرالله طرازالله سمندری.
- عبدالبهاء، مفاوضات.
- عبدالبهاء، مکاتیب.
- علیاکبر فروتن، حکایت دل.
- علی ططری، نخستین مدرسه دخترانه در آستارا، فصلنامه گنجینه اسناد، بهار ۱۳۸۷، ص۶۲٫
- فاضل مازندرانی، امر و خلق، لجنۀ نشر آثار امری، لانگنهاین، آلمان، ۱۴۱ بدیع.
- فاضل مازندرانی، ظهورالحق.
- فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، خوارزمی، تهران، ۱۳۴۸٫
- فریدون آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، انتشارات پیام ، ۱۳۵۵٫
- مارگیت واربرگ، شهروندان جهانی.
- محسن فیض، پیر استعمار، نشر گوی، ۱۳۸۵٫
- محسن فیض، جای پای تزار، نشر گوی، ۱۳۸۵٫
- محمد فتاحزاده، جمعیت بهائی از ادعا تا واقعیت، فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۱: تابستان ۹۵، ص۵۲ تا ۶۳٫
- هامون نیشابوری، مدارس نوین بهائی، نشریه آسو.
- محمدعلی موحد، تأملات در باب حقوق و شریعت، تاریخ و سیاست، نشر کتاب پارسه، ۱۴۰۰٫
[۱]. بهعنوان مثال موژان مؤمن (متولد ۱۹۵۰م ۱۳۲۹ش- تبریز) یک بهائی عضو هیئت علمی انجمن سلطنتی آسیایی بریتانیا و ایرلند در انگلستان است که اثر مهم وی کتاب مقدمهای بر اسلام شیعی یک کتاب درسی در دانشگاههای مشهور شده است.
[۲]. با توجه به دستکاری آمار بهائیان امریکا میتوان برآورد کرد که آمار بهائیان جهان کمتر از ۳میلیون نفر باشد.» (مارگیت واربرگ در کتاب شهروندان جهانی – فصل پنجم- مقاله آیا آمار جمعیت بهائیان مبالغهآمیز است؟).
[۳]. محمد فتاحزاده، جمعیت بهائی از ادعا تا واقعیت، فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۱ : تابستان ۹۵، ص۵۲ تا ۶۳٫٫
[۴]. شیخیه، باورها و ریشهها، حسن مجابی، نشر گوی ۱۴۰۲٫
[۵]. درسنامه بهائیت و قرن بدیع؛ شوقیافندی؛ چاپ سال ۱۴۹بدیع، ص ۴۰٫
[۶]. در هر مذهبی تعداد جانشینان پیامبران ۱۲ نفر بودند، مثل یهود و مسیحیت و اسلام ولی در ظهور بهاءالله، تعداد آنها ۲۴ نفر است، چون این ظهور بزرگتر از ظهورات قبل است، پس اوصیا دو برابر قبل است. عبدالبهاء؛ مفاوضات؛ ص۴۵-۴۶، اما دومین جانشین (شوقی) عقیم بود و اوصیا فقط با دو نفر پایان یافت.
[۷]. ۱- “شبی دیگر در محضر حضرت عبدالبهاء به مسجد جامع کبیر رفتیم..” طراز الهی، زندگینامه ایادی امرالله طرازالله سمندری، جلد اول، ص ۱۱۵.
۲-“در سال ۱۲۸۶ ورود به عکا نموده سرگردان بود تا هنگام غروب به جامعی رسید و جمعی ایرانی دید، دانست که حضرت غصن اعظم برای امامت صلوة حاضر شده و عدهای اصحاب به ایشان اقتدا میکنند.” اشراق خاوری، رحیق مختوم، ص۷۶۷.
۳- آنقدر این نماز مسلمانان را به جماعت خواندن بارز بود که ایشان دوشنبه فوت کردند درحالیکه جمعه قبلش نماز ظهر خود را در مسجد حیفا خوانده بودند: «روز جمعه ۲۵ نوامبر نماز ظهر به جامع حیفا تشریففرما شدند… هنوز سه روز نگذشته بود که در روز دوشنبه ۲۸ نوامبر ساعت یکونیم صبح چنان با آرامش صعود فرمودند. دکتر اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، ص۷۸.
[۸]. عبدالبهاء مکرر در مسجد جامع جزّار که محل عبادت مسلمین است، درنهایت رعایت حکمت و کتمان عقیده، امام جماعت نماز مسلمین بوده. علیاکبر فروتن حکایت دل، صفحه ۱۵۰.
[۹]. «…و در اظهار عقيده و ثبت اسماء خويش در سجل محافل روحانيه مسامحه ننمايند و غفلت نورزند و همچنين بايد امناي محافل روحانيه كه حافظ و حارس جامعهاند، نفوس سليمۀ مخلصۀ مؤمنه را از مدعيان محبت و انفس شريرۀ مفسدۀ مغرضه تميز دهند و به كمال فطانت و متانت و استغنا سلوك نمايند و ذيل پاك امرالله را از مأرب نوهوسان و كيد مفسدان و مشتهيات اهل طمع و عدوان ملوث و مغبر نسازند و نتيجۀ احصائيه را بعد از تدقيق و اكمال در پاكتي نهاده مختوماً بهعنوان امناي محفل مركزی به طهران ارسال دارند و نسخهای از آن در سجل محفل …
[۱۰]. «جامعۀ بهائی مرکب از افرادی است که بیتالعدل اعظم آنان را واجد شرایط لازمه ایمان و عمل به موجب شریعت بهائی شناخته باشد» ماده اول اساسنامه بیتالعدل.
[۱۱]. ازجملۀ این رفتارهای ضد ایرانی، مناسبات حسنه با دشمنان تاریخی ایران، ازجمله تزار روسیه، امپراطور انگلستان و حکومت عثمانی است که در منابع متعدد ذکر شده است (ر.ک جای پای تزار، نشر گوی و پیر استعمار، نشر گوی).
[۱۲].شوقیافندی؛ قرن بدیع؛ ج ۲ ص ۳٫
تشکر بهاءالله از امپراطور روس بهخاطر نجات جانش (به دلیل ترور شخص اول مملکت، ناصرالدینشاه): «بهاالله خطاب به امپراطور روس: یکی از سفیران تو مرا هنگامی که در زندان تهران، در غل و زنجیر بودم یاری کرد و به این خاطر خداوند (بهاءالله)، برای تو مقامی معین فرمود که جز خودش هیچکس رفعت آن را نمیداند!!». شوقی، قرن بدیع، ج۲، ص۴۹.
[۱۳]. شوقیافندی در کتاب قرن بدیع آورده است: کلنل سر آرنولد باروز کمبال که در آن اوقات سمت جنرال قونسولی دولت انگلستان را در بغداد حائز بود، چون علو مقامات حضرت بهاءالله را احساس نمود، شرحی دوستانه به محضر انور معروض و بهطوریکه هیکل مبارک بنفسه الاقدس شهادت داده، قبول حمایت و تبعیت دولت متبوع خویش را به محضر مبارک پیشنهاد نمود. قرن بدیع، شوقیافندی، ص۱۳۴.
[۱۴]. عبدالبهاء به سبب خدمات شایانی که به انگلیس کرد، از جانب آن دولت به دریافت نشان عالی پهلوانی (Knighthood) و لقب سِر(Sir) مفتخر گردید. قرن بدیع، ج ۳، ص۲۹۹ و مکاتیب ج۱، ص۲۹۹٫
[۱۵]. شوقی، رهبر سوم بهائیان، تمام خانواده و حتی پدر و مادر خود را طرد کرد و تا آخر عمر سراغی از آنها نگرفت. تاریخ پنهان، ص۴۴۳.
[۱۶]. شوقی در قرن بدیع فصل سوم ــ حوادث مازندران نیریز و زنجان ــ همواره از کشتههای بابی بهعنوان شهدای این امر یاد میکند.
[۱۷]. کشف الغطاء عن حیل الاعداء ص۲۰۴-۲۰۵
[۱۸]. «ولی بهائیان نمیتوانند به خواستههای غیرقابلقبول تن در دهند و یا در مقابل پافشاری دشمنان امرالله بر منع تبلیغ فردی تسلیم گردند. مگر نه این است که حضرت بهاءالله تبلیغ را فریضهای روحانی برای پیروان خود مقرّر داشته و حضرت عبدالبهاء در ضرورت تداوم آن فرمودهاند که: «بهکلّی تعطیل جائز نه، زیرا بهکلّی تأیید منقطع گردد». فیالحقیقه حقّ بیان عقاید مذهبی شخصی به دیگران ازجمله حقوق مذکوره در عهدنامۀ بین المللی حقوق مدنی و سیاسی افراد است. از این گذشته اظهار این عقاید تنها راه مقابله با تحریفات و افترائات و شبهات رایجه درخصوص امر مبارک و همچنین حفظ جامعه است و در ایفای این وظیفه، احبّا البتّه به ضرورت رعایت حکمت واقفند و طبیعتاً از بینشهای روحانی و تعلیماتی که در فرایند مؤسّسۀ آموزشی آموختهاند استفاده خواهند کرد…” پيام بيتالعدل در ۲ فروردین ۸۵٫
[۱۹]. فرقه مذهبی «مورمون» در سراسر آمریکا دستکم ۱۰ میلیون طرفدار دارد که در طی حدود ۵۰ سال، بیش از ۴ برابر رشد جمعیت را نشان میدهد. با وجود آنکه باورهایی بسیار سنتی و جامعهگریز دارند اما مردم از خرید محصولات آنها بسیار استقبال میکنند و معتقدند مواد غذایی تولیدشده توسط مورمونها بسیار سالمتر هستند.
[۲۰]. محمدعلی موحد، تأملات در باب حقوق و شریعت، تاریخ و سیاست، نشر کتاب پارسه، ص۱۶۶٫
[۲۱]. شیخ الممالک قمی، شیخ مهدی؛ تاریخ بیغرض؛ به کوشش سیدمقداد نبوی، نگاه معاصر. سند شماره ۱۰۰ و ۱۰۱ متن گزارش کارگزار دولت عثمانی درمورد خرید املاک عثمانی توسط عبدالبهاء به قیمت کم و فروش آن به یهودیان.
[۲۲]. مقاله عباسافندی و فلسطین / فصلنامه بهائیشناسی / شماره ۲۹ بهار ۱۴۰۳٫
[۲۳]. به اقرار خود بهاءالله حتی ایده تأسیس بیتالعدل هم از آموختههای وی از دنیای غرب است، هرچند فقط ظاهر آن اجرا شد و رأیگیری آزاد و شفاف با نظارت افراد بیطرف در بهائیت وجود ندارد . فاضل مازندرانی؛ امر و خلق؛ ج ۴ ص ۲۸۰٫
[۲۴]. برای اطلاعات بیشر به فصلنامه بهائیشناسی شماره ۲۴ زمستان ۱۴۰۱ مراجعه شود.
[۲۵]. هامون نیشابوری، مدارس نوین بهائی، نشریه آسو.
[۲۶]. این برداشت بیشتر از آنجا ناشی میشود که با وجود انعطاف حکمت، وزیر معارف، باز هم یونس افروخته، نمایندۀ محفل ملی بهائیان، حاضر به همراهی با قوانین وزارت فرهنگ نشد. سرانجام در سال ۱۳۱۳ مدرسه تربیت تعطیل شد.
[۲۷]. آرش رسته مقدم؛ از شکوه شوکتی تا افول دولتی، درسآموزی از تجارب مدرسهداری؛ فصلنامه مدیریت مدرسه، دوره ۷، زمستان ۱۳۹۸، شماره ۴، ص۲۸۴-۳۲۷٫
[۲۸]. آدمیت فریدون؛ امیرکبیر و ایران؛ خوارزمی، تهران، ۱۳۴۸، ۲۰۸-۲۲۲٫
[۲۹]. آدمیت فریدون؛ ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران؛ انتشارات پیام ، ۱۳۵۵٫
[۳۰]. ططری، علی؛ نخستین مدرسه دخترانه در آستارا؛ فصلنامه گنجینه اسناد، ص۶۲، بهار ۱۳۸۷٫
[۳۱]. این کانون با هدایت و مدیریت بهائیان مستقر در دفتر فرح پهلوی راهاندازی شد.
[۳۲]. شورای کتاب کودک در سال ۱۳۴۱ تأسیس شد که در میان ۳۷ عضو آن، بهائیان سرشناسی حضور داشتند. بهعنوان نمونه لیلی آهی (ایمن) همسر بهائی معروف، ايرج ايمن، در تمام مدت قبل از انقلاب دبیری شورای کتاب کودک را به عهده داشت. خواهر وی یعنی مهری آهی هم در هیئت مؤسس شورای کتاب حضور داشت. لیلی آهی هنگامی که مسئولیت بخش کودک بنگاه «نشر و ترجمه» را به عهده داشت کتابهای بهائیان معروفی چون روحی ارباب، فروغ ارباب و هوشمند فتح اعظم را منتشر میکرد. شورای کتاب کودک در نشریه رسمی خود سال سیزدهم، شماره یک، درگذشت روحی ارباب را تسلیت گفت.
[۳۳]. در ساخت مبتذلترین نوع موسیقی، بهائیان زیادی فعال بودند. از این میان نام بردن از عهدیه خواننده کابارههای تهران بهعنوان نمونه کافی به نظر میرسد.
[۳۴]. این سازمان در اول آوریل سال ۱۹۵۱ تشکیل شد.
[۳۵]. سازمان اطلاعات و امنیت کشور ۱۳۳۵ ، حدود ۱۹۵۶، تأسیس شد.
[۳۶]. شاپور راسخ بهائی به مدت سه سال رئیس مرکز آمار ایران بود (۱۳۴۸–۱۳۵۱).
[۳۷]. پدربزرگ هویدا، میرزا رضا قناد، از بهائیان متعصب و از فدائیان عباسافندی محسوب میشد. علاقه او به رهبر بهائیان به حدّی بود که هنگام سفر او به فلسطین، همراهش به «عکا» رفت و مستخدم و خادم مخصوص عباسافندی گردید. عباسافندی بهواسطه خدمات میرزا رضا مخارج تحصیل فرزند او را تقبل کرد و حبیبالله (پدر امیرعباس) را برای تحصیل به اروپا فرستاد. حبیبالله در اروپا به زبانهای انگلیسی و فرانسه مسلط شد و چون عربی را هم روان صحبت میکرد، در مراجعت به ایران، در دستگاه سردار اسعد بختیاری بهعنوان مترجم استخدام شد و همزمان کار ترجمه متون خارجی برای «روزنامه رعد» را هم به عهده گرفت.
پروفسور براون، میرزا رضای قنّاد (محمدرضا) پدربزرگ هویدا را یکی از چندتن رازدار رهبر بهائیان میداند. فاضل مازندرانی، مؤلف کتاب ظهورالحق (متعلق به بهائیان) در جلد هشتم (قسمت دوم) صفحه ۱۱۳۸ دربارۀ معرفی پدربزرگ هویدا مینویسد: «دیگر آقا محمدرضا قناد سابقالوصف، از مخلصین مستقیمین اصحاب آن حضرت شد تا وفات نمود و مدفن او در قبرستان «عکا» است و از پسرانش میرزا حبیبالله عینالملک (پدرهویدا) که به پرتو تأیید و تربیت آن حضرت، صاحب حسن خط و کمال شد و همی سعی کرد و کوشید که شبیه به رسمالخط مبارک نوشت و در سنین اولیه نزد آن حضرت کاتب آثار و مباشر خدمات گردید. بعداً مشاغل دولتی و مأموریت در وزارت خارجه ایران یافت و پسر دیگرش میرزا جلیل خیاط (عموی هویدا) در «عکا» و هم از دخترش (عمه هویدا) که در شام شوهر نمود، مآل با سعادت و رضایتی بروز نکرد! حبیبالله (عینالملک) دو پسر داشت: یکی به نام امیرعباس و دیگری به نام فریدون هویدا. (امیرعباس هویدا، صص۱۴ و ۱۵).
[۳۸]. سفرهای عبدالبهاء به غرب مجموعهای از سفرها بود که عبدالبهاء در سن ۶۷ سالگی از فلسطین به غرب پیش گرفت. این سفرها مدّت سه سال از ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۳ به طول انجامید. این در حالی است که فردی مانند اشو که از سال۱۹۸۲ تا ۱۹۸۵ معادل همین زمان فعالیت آزادانه در امریکا داشت، با وجود تعالیمی بسیار سخیفتر از بهائیت، کارنامه ای بسیار موفقتر از جهت جمعیت پیروان کسب کرد.