حمید فرناق
چکیده
دکتر ورنون الوین جانسون، دانشآموخته رشته الهیات در حوزه و دانشگاه مسیحی، نویسنده و منتقد، که سابقۀ خطابه و وعظ کلیسایی دارد، در مسیر مطالعات دینی خود با بهائیت آشنا شد. او ضمن مطالعۀ کتابهای آکادمیک و آثار مبلغان و منتقدان بهائی، در جلسات تبلیغی بهائیان نیز حضور یافت و بهصورت رودررو، با سرشناسان بهائی و فرهنگ آنان آشنا شد و پس از هشت سال مطالعه و تحقیق گستردۀ کتابخانهای و میدانی، اقدام به نگارش پایاننامه دکترای خود در رشته فلسفۀ دین کرد. او در این تحقیق دقیق نشان داد که در تمام مراحل جانشینی در آیین بابی ــ بهائی، فردی که به ریاست گروه رسیده، برای توجیه حقانیت خود، اولاً، تغییرات بدعتآمیزی در تعالیم پیشین گروه ایجاد کرده است. ثانیاً، در هر مرحله، افراد سرشناس، با مدعی رهبری جدید و یا تغییرات و بدعتهای او مخالفت کرده و به همین دلیل طرد و از گروه اخراج شدهاند و افراد جدیدالورود و کمترمطلع از تعالیم اولیه، در گروه ماندهاند. ثالثاً، گروهی که مدعی ایجاد وحدت عالم انسانی است، در هر مرحله از جانشینی خود، ناچار از طرد و اخراج تعدادی از افراد اصلی خود بوده است. چهارم آنکه براثر تمایلات غربگرایانۀ سران بهائی در عثمانی، آنچه امروزه بهعنوان بهائیت معرفی میشود، ماهیتی بسیار متفاوت از آیین بابی ــ بهائی اولیه داشته و بسیار متأثر از فرهنگ و سنن غربی و مسیحی است. دکتر جانسون عقیده دارد بهائیت گرچه پوششی از مسیحیت و مدرنیته و فرهنگ نوین غربی بر تن کرده، ولی آیینی دگم، با کتاب احکام غیرقابلتغییرِ قرن نوزدهمی است. او ضمن مطالعۀ پیشینۀ بابیان جنگافروز و مشارکت و حمایت بهاءالله از اقدامات تروریستی آنها و تشریح عملکرد عباسافندی و شوقیافندی با منتقدان درونگروهی، هشدار میدهد که طبق تعالیم و احکام بهائی، بیتالعدل جهانی متشکل از اعضای صرفاً بهائی، قصد تصاحب جایگاه قوای مقننه، مجریه و قضائیه در یک حکومت واحد جهانی را در سر میپروراند که اندیشهای کالتی و خطرناک است. ایشان با نگاهی به عملکرد رهبران تشکیلات بهائی در سانسور و کنترل آثار آکادمیک نویسندگان بهائی، حذف و طرد مخالفان، عدم توجه به تحری حقیقت واقعی، عدم تساوی حقوق زن و مرد در جامعه بهائی، به آنها توصیه میکند در قبال اندیشهها و برداشتهای متفاوت بهائیان، از خود سعۀ صدر نشان دهند و نظرات منتقدان را پذیرا باشند؛ در غیراینصورت، به زوال تدریجی دچارخواهند شد. در بخش اول این مقاله به معرفی و زندگینامۀ وی، و همچنین آشنایی او با بهائیت و معرفی آثار و تألیفات علمی در موضوع بهائیت و ارائۀ نقطه نظرات و دیدگاههای انتقادی تاریخی او تا زمان عبدالبهاء پرداخته شده است
کلیدواژهها: منتقدان بهائیت، مسیحیت و نقد بهائیت، بدعتها در بهائیت، تناقضات بهائی، طرد در بهائیت، اختلاف و انشعاب در بهائیت، ورنون الوین جانسون.
اشاره
از زمان پیدایش آیین بهائی تاکنون آموزههای این نحلۀ فکری همواره در معرض نقد و انتقاد قرار داشته است. علمای مسلمان و مسیحی و بهطورکلی طرفداران ادیان الهی و نیز برخی نویسندگان میهندوست، با نگارش کتب مختلف، بیشترین نقد علمی را به آیین بهائی و آموزههای آن وارد آوردهاند. علاوه براین، بهائیت مورد نقد نویسندگان و اندیشمندان غیرالهی نیز قرار گرفته، که هریک از منظری خاص و عمدتاً به علت گرایش و تمایل سران بهائی به قدرتهای استعماری غربی، اصالت و آموزههای این آیین ایرانی را به باد انتقاد گرفته و اعتراضهای جدی به آن وارد آوردهاند.
تشکیلات بهائی با تعابیر مغرضانه و متهم کردن منتقدان به بیسوادی، ناآشنایی با مفاهیم بهائی، جاهطلبی و عناد، به ایشان حمله میکند و سعی دارد تأثیر کلام منتقدان بر بهائیان را كاهش داده و سخنان آنان را بیاعتبار نماید و در این رهگذر موفق بوده و توانسته بین تودههای بهائی و منتقدان شکافهای عمیقی ایجاد کند و ارتباط بهائیان را با فضای علمی نقد و بررسی بهائیت قطع نماید.
بهائیان با “ردیه” خواندن و غیرمعتبر دانستن کتابها و مقالات منتقدان سعی دارند تحقیقات آنها را کوچک جلوه داده و بهنوعی آنها را از دید صاحبنظران و پژوهشگران دور نگه دارند. تشکیلات بهائی، محققان و علاقهمندان به حوزۀ بهائیت را فقط به کتابهای منتشرشده بهوسیلۀ تشکیلات و منشورات تألیفی رهبران و مبلغان بهائی ارجاع میدهند، درحالیکه این آثار جانبدارانه و گزینشی نوشته شده و بعد از ممیزی و اصلاح مکرر بهوسیلۀ محافل ملی بهائی و بیتالعدل به چاپ رسیده و نوعاً فاقد مدارک مستند بوده و مغایر با واقعیتها و حقایق تاریخی است و بیشتر به بروشور تبلیغاتی شبیه است تا اثری علمی و پژوهشی.
در حوزۀ بررسی و نقد بهائیت، نویسندگان و محققان مسیحی نیز قدم پیش نهاده و ضمن مطالعه و بررسی بابیت و بهائیت، تحقیقات ارزندهای را منتشر نمودهاند. با ورود مبلغان بهائی به اروپا و امریکا، در اوائل قرن بیستم، علمای مسیحی جهان متوجه این واقعیت شدند که بهائیت نهتنها برای مسلمانان خطر فریبکاری دارد؛ بلکه برای پیروان دیگر ادیان الهی نیز، از نظر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، دغدغهآفرین و مشکلساز است. لذا اندیشمندان غربی، تکاپوی تبلیغی بهائیان را برنتافته و درصدد مقابله با اهداف تبلیغ تهاجمی و مقاصد سیاسی پنهان و مزورانه آنها برآمدند.
از طرف دیگر، تشکیلات بهائی با شعار وحدت بین ادیان سعی کرد وجود خود را بیخطر و در جهت صلح جهانی معرفی نماید. ولی با بررسی تاریخ بابی ـ بهائی و مطالعۀ آموزههای آن روشن میشود که تشکیلات بهائی، نهتنها بهاءالله را رجعت مسیح میداند بلکه درصدد تحقق اهداف بلندپروازانه، مثل «ایجاد حکومت واحد جهانی بهائی» و «مصادرۀ منجی و موعود ادیان الهی و مکاتب آخرالزمانی» است. ایدههای تمامیتخواه و رفتارفریبکارانۀ تشکیلات بهائی باعث شد تا اندیشمندان مسیحی غربی به فکر روشنگری افتاده و درصدد برآیند تا چهرۀ واقعی رهبران بهائی و آموزههای انحرافی آن را در معرض دید اهل تحقیق و باورمندان مسیحی قراردهند.
ازجمله پژوهشگران سرشناس مسیحی که مطالعاتی در حوزه بهائیت انجام داده و درصدد انتشار کتاب و مقالات مختلف برآمدند میتوان به نام ادوارد براون، ویلیام میلر، فرانچسکو فیچیکیا، هرمان زیمر، گراهام ویلسون، فرانسیس بک ویت، آدریان ورس فولد… و ورنون الوین جانسون اشاره کرد.
این سلسله مقالات سعی دارد به طرح و بررسی اجمالی نظرات و دیدگاههای برخی از روشنفکران بهائی و منتقدان مسیحی بپردازد. هرچند لازم است محققان فرهیخته دیگر نیز در این میدان وارد شده و مقالات کاملتری را به علاقهمندان ارائه نمایند. لازم به یادآوری است بیان علمی نظرات منتقدان دربارۀ بهائیت، به معنی قبول و تأیید همه آراء و دیدگاههای اجتماعی، سیاسی و عملکرد آنان نیست.
از نگاه نشریه بهائیشناسی، بهائیت دین الهی نیست؛ بلکه یک گروه اجتماعی و سیاسی قدرتگرا (کالت) است و لذا افکار و تعالیم آن نمیتواند مورد قبول و پذیرش قرارگیرد.
الف- زندگی نامه
ورنون جانسون در سال ۱۹۳۳ متولد و در ۲۰ ژانویه ۲۰۲۲، در سن ۸۹ سالگی درگذشت. تا زمان مرگ او مدت ۶۷ سال با همسرش زندگی کرد. ثمرۀ ازدواج آنان یک دختر به نام جولیا و سه پسر به نامهای جول، جفری و جرمی[۱] است که همگی ازدواج کردهاند. جانسون در زمان مرگ ۱۰ نوه و پنج نواده داشت. او از اعضای قدیمی کلیسای کاتولیک سنت لوک در بروکفیلد بود.[۲]
ورنون الوین جانسون دارای چهار مدرک تحصیلی است: مدرک لیسانس از دانشگاه باپتیست اوکلاهما. دو مدرک کارشناسی ارشد از حوزۀ دینی باپتیست جنوب غربی امریکا و مدرک دکتری (دکترای الهیات) از دانشگاه بیلور. او بهعنوان کشیش یک مأموریت تبلیغی در تگزاس داشت و چند سال در کلیسایی در اوکلاهاما خدمت کرده است. قبل از آن مدتی کتابدار دانشگاه و معلم در یک مدرسه هوانوردی در تولسا بوده است. او یک کشیش انجیلی بود که به مطالعه و بررسی بهائیت علاقه داشت و در کلیساهای مختلف اجرا داشته است.
آشنایی با بهائیت
جانسون در مقدمۀ کتابش مینویسد که دانشجویان دورۀ دکترای دانشگاه بیلور، با توجه به اینکه بخشی از مطالعۀ خود را به عقاید و تاریخ فرقههای مسیحی و هم چنین فرقهها و کالتهای بیرون از مسیحیت میگذرانند، میباید پایاننامۀ خود را در این دو حوزه ارائه کنند. او ابتدا قرار بود پایاننامهاش را درباره عقاید فرقه داویدی بنویسد… ولی علاقه به موضوع آیین بهائی، از خواندن مقالهای در نشریه کاتولیک دایجست (ژانویه ۱۹۶۴) درحالیکه دانشجوی مدرسه علمیه الهیات باپتیست ساوت وسترن در فورت ورث بود (قبل از رفتن به دورۀ تحصیلات تکمیلی دینی در دانشگاه بیلور) در وی برانگیخته شد. او میگوید از خواندن آن مقاله تحت تأثیر برداشت بهائیان دربارۀ ادیان اصلی ـ اینکه همۀ آنها بخشهایی از یک دین در حال تکامل بودند و همۀ آنها در هسته اصلی خود صادق بودند ـ قرار گرفته… بار دیگر در دروس دانشگاه بیلور، با تدریس دکتر وود، در موضوع فرقهها و کالتها، با آیین بهائی مواجه شد. از دکتر وود پرسید که آیا بهائیت موضوع مناسبی برای پایاننامه است؟ و او تأیید و تحسین خود را به او نشان داد! او احساس کرد بهائیت جذابیت جهانی بیشتری خواهد داشت و منابع بیشتری دربارۀ بهائیت وجود دارد، بنابراین پایاننامهاش را دربارۀ آیین بهائی نوشت. او میگوید: «بااینحال، بارها به این فکرکردهام که اگر بهجای بهائیت درباره شاخه داویدیان مینوشتم چه میشد؟ اما خوشحالم که درمورد بهائیت نوشتهام. به نظر میرسد که بهائیان از پایاننامه من قدردانی کردهاند.» (خانم سوزان مانک،[۳] آهنگ ربانی و آقای فیروز کاظمزاده، عضو پیشین محفل ملی بهائیان امریکا، از نویسندگان و مطلعان امر بهائی، مطالب ایشان را مطالعه و آن را کاملاً عینی ارزیابی کردهاند.)[۴]
او چندین سال را صرف تحقیق کرد و به مکانهایی برای کسب اطلاعات رفت (در کنار کتابخانه بیلور در واکو)، از کتابخانههای حوزه علمیه باپتیست جنوب غربی (یکی از بزرگترین کتابخانههای مذهبی در جهان) و دانشگاه مسیحی تگزاس در فورت ورث، دانشگاه متدیست جنوبی در دالاس و کتابخانه شگفتانگیز دانشگاه تگزاس در آوستین استفاده کرد. پس از بازگشت به اوکلاهاما، از کتابخانههای دانشگاه تولسا و دانشگاه اورال رابرتز نیز استفاده کرد. همچنین نامههای توضیحی از اِستان وود کاب (نویسنده بهائی)، محفل ملی بهائیان امریکا، در ویلمت، ایلینوی و از بهاصطلاح فرقهگرایانی چون میسون ریمی، چارلی مورفی، فرانکلین اشلاتر، و… ژول مارانجلا دریافت کرد.
ب- آثار و تألیفات علمی در موضوع بهائیت
ورنون جانسون دو کتاب و یک مقاله درباره بهائیت دارد. ایشان در سال ۱۹۷۵، پایاننامه دکترای خود را در رشته فلسفه دین، در دانشگاه بیلور، تگزاس، با عنوان تحلیل تاریخی دگرگونیهای حساس (بدعتها) در سیر تحول آیین جهانی بهائی، در بیش از ۴۵۰ صفحه نوشت.[۵] کتاب در هفت فصل و یک جمعبندی تدوین شده و با دقت نشان میدهد که در تمام مراحل تحول و جانشینی در آیین بابی ــ بهائی، فردی که به ریاست گروه میرسد، برای توجیه حقانیت خود، ناگزیر از ایجاد تغییرات اساسی و بدعتآمیز در تعالیم مبنایی پیشین گروه است. ثانیاً در هر مرحله، افراد سرشناس مرحلۀ پیشین، که با مسامحه، نزدیکان و حواریونِ رهبر پیشین بودند، به دلیل آگاهی از مفاد تعالیم، با مدعی رهبری جدید و یا تغییرات و بدعتهای موردنظر او مخالفت کردهاند و به همین دلیل طرد و از گروه اخراج شدهاند و افراد عادی و جدیدالورود و کمتر مطلع از تعالیم، در گروه ماندهاند. ثالثاً گروهی که مدعی ایجاد وحدت عالم انسانی است، در هر مرحله از تحول و جانشینی خود، ناچار از طرد و اخراج تعدادی از افراد اصلی و هسته مرکزی خود بوده است. نکتۀ چهارمی که نویسنده به آن پرداخته، این است که گرچه این آیین ابتدا در ایران و با استفاده از برخی مبانی و زمینههای شیعی و اسلامی ایجاد شد، ولی با اخراج سران بابی از ایران و تمایلات غربگرایانه بعدی سران بهائی، آنچه امروزه در کشورهای غربی بهعنوان بهائیت معرفی میشود، ماهیتی بسیار متفاوت از بهائیت اولیه داشته و بسیار متأثر از فرهنگ و سنن غربی و مسیحی است. او در پیشگفتار پایاننامۀ خود مینویسد:
«پایاننامه به چهار «تحول و بدعت اساسی» بهائیت میپردازد:
۱) رقابت و درگیری بین بهاءالله و برادر ناتنیاش صبح ازل (ازلیها)،
۲) رقابت و درگیری بین عبدالبهاء و برادر ناتنی کوچکترش محمدعلی افندی (وحدتگرایان)،
۳) رقابت و درگیری بین شوقی و مخالفانش (روث وایت، احمد سهراب، جولی شانلر و بهائیان آزاد آلمان)،
۴) رقابت و درگیری بین بیتالعدل جهانی و پیروان چارلز میسون ریمی (ریمیها).
این گروههایی که با رهبران بهائی مخالفت میکنند، گروههایی هستند که جریان اصلی بهائیان (اکثریت) آنها را ناقضین میخوانند و توصیه میکنند بهائیان نوشتههای آنها را نخوانند. طبعاً تاریخ و عقاید چنین گروههایی در میان بهائیان گروه اکثریتِ پیرو بیتالعدل حیفایی نسبتاً ناشناخته است. بهائیان حیفایی حتی پیروان بهاءالله را بهائیان واقعی ندانسته و آنها را خارج از کیش خود میدانند.
بهائیان نقض عهد و میثاق را یک بیماری خطرناک و مسری میدانند (و معتقدند این بیماری میتواند آنها را “مبتلا و آلوده و گرفتار” کند). بنابراین بسیاری از بهائیان فاصله ایمن با ناقضین را حفظ میکنند! آنها بهجز نام، نسبتاً از گروههای حاضر در این مطالعه بیاطلاع هستند. عمداً از کسانی که «ناقضین» نامیده میشوند فاصله میگیرند تا به بیماری مبتلا نشوند! ولی انصاف درمورد این گروهها و جمعیتهای راندهشده این است که آنها خود را پیروان بهاءالله دانسته و «ناقض و پیمانشکن» نمیدانند، بلکه گروه اصلی و اکثریت، یا بهائیان حیفایی را منحرف و “ناقضین واقعی” مینامند! آنها بر این باورند که این فقط یک ترفند از سوی سران بهائیان حیفایی است که به آنها برچسب “ناقض عهد و میثاق” بزنند تا توده بهائیان را در غفلت از واقعیت نگه دارند. درواقع، گروه بهائی حیفایی، ناقضین هستند و آنان باورمند و دارای عقیدۀ درست و مؤمنانند. این وضعیت گیجکننده است. بنابراین مطالعه حاضر بهعنوان راهی برای خروج از چنین سردرگمی ارائه شده است. من سعی کردهام در مطالعه علمی این گروهها به واقعیتها بپردازم. امیدوارم این اثر توسط کسانی که در هر دو طرف موضوع هستند، مفید و شایستۀ قدردانی تلقی شود!»
ایشان در سال ۱۹۷۶ با نگارش مقالۀ «چالش آیین بهائی»[۶] (دیدگاه یک غیربهائی دربارۀ ضرورت مطالعه بهائیت) به دلایل و چرایی توجه خود به موضوع مطالعه و بررسی بهائیت پرداخته و آن را به ادعاهای بزرگ آیین بهائی مرتبط دانسته است: “بهائیت ابتدا بهوسیله ادعاهای بزرگش جلب توجه میکند. ادعا میکند که همۀ ادیان گذشته، آمدن بهاءالله و عصر طلایی را که با آمدن او آغاز خواهد شد، پیشگویی کردهاند! این ادعا را پیروان بهائیت نساختهاند، بلکه بر اساس کلام بهاء، مدعی پیامبری یا مظهریت، که این آیین به نامش نامگذاریشده، اعلام گردیده است…”. سپس به بیان ادعاها و نحوۀ استناد بهائیان به کتب مقدس عهد قدیم و جدید و عدم قبول این ادعاها توسط مسیحیان در غرب، پرداخته شده است.
کتاب دوم او، «بهائیان در تبعید» نامگذاری شده و در سال ۲۰۲۰ در ۲۸۰ صفحه انتشار یافته است.[۷] جانسون بهائیان در تبعید را دنبالۀ پایاننامۀ دکترای خود میداند. او در این کتاب به دنبال ادامۀ تاریخی است که به اختصار در فصل آخر پایاننامه به آن پرداخته است. بهائیان ذکرشده در این کتاب، بهوسیلۀ جریان بهائیان حیفایی طرد، تکفیر و اخراج شدهاند و به دنبال آن، شکاف و انشعابهایی در آیین بهائی ایجاد شده است.
کتاب بهائیان در تبعید از توضیح دربارۀ مقام ولایت امرالله (منصب اعطایی عباسافندی به نوهاش شوقی) شروع و در ۱۱ فصل به تشریح دیدگاه رهبران گروههای انشعابی از جریان اصلی بهائیت میپردازد و در پایان جمعبندی خود را ارائه کرده است.
نکتۀ قابلذکر در نوشتههای دکتر جانسون، رویکرد علمی در مباحث است. ایشان ضمن شرکت در جلسات گفتوگو با افراد مطلع و مبلغ بهائی حیفایی، از نظرات و دیدگاههای آنها اطلاع یافته و کتب و منابع زیادی از آنها اخذ نموده و در تنظیم مطالب خود، مکرر به آنها استناد کرده است.
قدردانی و امتنان جانسون نسبت به ویلیام مک الوی میلر
«من نسبت به ویلیام مک الوی میلر[۸] (۱۸۹۲-۱۹۹۳)، مبلغ پروتستان در ایران، که در زمان خدمت تبلیغی خود با بهائیان ایران در تماس نزدیک و روزانه بود، تشکر ویژهای دارم. کشیش میلر برای من نامه نوشت، مواد لازم را در اختیارم گذاشت و حتی نسخۀ خطی کتاب جدید خود دربارۀ بهائیت را قبل از چاپ برایم فرستاد (آیین بهائی، کتابخانه ویلیام کری، ۱۹۷۴).[۹]
شاید میلر اولین کسی بود که به من اطلاع داد میسون ریمی ادعا کرده است که دومین ولی امر بهائی است. حداقل تمام نقل قولهای من در پایاننامه از نشریه بشارات[۱۰] (خبرنامه پیروان ریمی) از نسخههایی است که میلر به من امانت داده است. او همچنین نسخهای از کتاب جان ریچاردز (بهائیت، ۱۹۶۵)[۱۱] را که من از آن نقل کردهام، فرستاد. او متن رأی قاضی ریچارد آستین در پرونده قضایی مربوط به دعوای ویلمت علیه پیروان نیومکزیکویی ریمی را فرستاد (به پایاننامه من، ص ۳۶۷ مراجعه کنید). رأی این پرونده قضایی هم اکنون در اینترنت است.[۱۲]
نوشتههای میلر بسیار مفید بود. بااینحال، او از دیدگاه مسیحی الهیاتی نوشته و من داشتم پایاننامهام را در دانشگاه مینوشتم و میخواستم بیشتر آکادمیک باشد و نه چندان الهیاتی. من از کمک و راهنماییهای او در تحقیقم بسیار قدردان هستم، اما سعی کردم در نتیجهگیریهایم عینی باشم و میخواهم کارم مستقل قضاوت شود. میلر در کتابش از یادداشتهای جلال ازل، نقل قولهای زیادی آورده است. کار میلر بهعنوان یکی از معدود مطالعات مهم غیربهائی به زبان انگلیسی، درمورد بهائیت، که از دیدگاه مسیحی و توسط فردی با آشنایی نزدیک با این آیین نوشته شده، قابلتوجه است.»[۱۳]
ملاقات با بهائیان
«من اولین بار با خانواده گوردون دابینز و بعداً با گروهی از بهائیان در خانه آنها در شهر خودم، فورت ورث، ملاقات کردم. در اوت ۱۹۶۶، به همراه همسرم در مدرسه تابستانۀ بهائی، در دیویسون، در میشیگان شرکت کردیم. جایی که من از کتابخانه (کوچک اما مملو از کتابهای بهائی) استفاده کردم، به سخنرانیها گوش دادم و با تعدادی از بهائیان، بهویژه آلبرت جیمز، یکی از اعضای هیأت معاونت ایادیان امر بهائی، مصاحبه کردم.»
گفتوگو با طرازالله سمندری
«از نکات پراهمیت کارم، مصاحبه با طرازالله سمندری، یکی از ایادیان امرالله، بود که در تور تبلیغی خود از بهائیان در فورت ورث بازدید میکرد. سمندری پیش از درگذشت بهاءالله (یا به اختصار بهاء) در سال ۱۸۹۲، با او بوده است. پسر سمندری، پزشک و مترجم او، پدرش را همراهی میکرد.
در سال ۱۹۷۰، با فلورانس مایبری،[۱۴] یکی از اعضای هیأت مشاوران قارهای در آمریکای شمالی، که در مدرسه بریج پورت، در نزدیکی فورت ورث، سخنرانی داشت، صحبت کردم. در آن زمان نگران بودم که چنانچه در پایاننامهام نقل قولهای ناقضان (آنچه بهائیان میگویند) را درج کنم، بهائیان نمیتوانند پایاننامه مرا بخوانند! از صحبتهای او فهمیدم ازآنجاکه من شخصاً ناقض و عهدشکن نیستم، چیزی مانع نمیشود که آنچه را درباره بهائیت بنویسم، آنها بخوانند. او گفت که بهائیان از خواندن «مستقیم» مطالبی که ناقضان و پیمانشکنان نوشتهاند بر حذر شدهاند… بااینحال، به بهائیان همواره درمورد خطر خواندن این مطالب هشدار داده میشود.»[۱۵]
چالش آیین بهائی و پیشزمینۀ مطالعه
ورنون جانسون مطالعۀ خود را با نگاهی به ادعاهای بهائی شروع میکند: «بهائیان نهتنها مدعی هستند که بهاءالله رجعت و بازگشت مسیح و سایر پیامبران الهی است، بلکه میگویند باید در او راه حل بیماریهای جهان را یافت! هنگامی که انسانها بهاءالله را بپذیرند و تعالیم او را عملی سازند، وعدۀ هزارۀ جهان به واقعیت تبدیل خواهد شد، سرانجام صلح حاصل خواهد شد، و انسانها قادر خواهند بود در هماهنگی و اتحاد با یکدیگر، در برادری جهانی زندگی کنند؛ متدینان جهان نیز در زیر پرچمش متحد خواهند شد. اگر ملتها، نژادها، مذاهب و دیگر گروههای مردمی وحدت خود را در بهاءالله بیابند، بسیاری از مشکلات کنونی جهان از بین خواهد رفت و هر مشکلی که باقی بماند، با تدبیر نظم اداری الهی و تشکیلات بهائی حل خواهد شد! مدیران تشکیلاتِ هدایتشدۀ الهیِ بهائی هم به چیزی کمتر از اتحاد همه تقسیمبندی کنونی جهان، اعم از نژادی، دینی، ملی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و جنسی ــ در یک برادری جهانی و ایمان مشترک بهائی ــ راضی نیستند! پس جای تعجب نیست که جرج کریگ استوارت فریاد زد: “از بین تمام رؤیاهای خارقالعاده و عجیبی که تابهحال انسانها دیدهاند، این یکی خودخواهانهترین و جاهطلبانهترین است!”[۱۶]»
سپس جانسون میپرسد اگر بهاءالله بازگشت مسیح است، اگر او موعود همه ادیان جهان است، اگر امید صلح و وحدت جهانی است و ظهورش رویدادی بینظیراست و نباید نادیده گرفته شود، پس ادعاهای بهائیان خواهان توجه و پاسخ است. باید بررسی کرد آیا این صلح و آرامش و وحدت در میان طرفداران و پیروان بهائیت وجود دارد؟ آیا بهائیت، با توجه به روند رشد جمعیت جهان، آیین و اندیشۀ بالنده و مقبولی است، یا فرقهای با جمعیت کاهشی است. ایشان بلافاصله عبارتی را از کتاب منشأ، تاریخ و تعالیم بهائی ویلیام میلر نقل میکند: “همه ناظران بیطرفِ بهائیت در ایران اتفاق نظر دارند که این آیین اینجا در زادگاهش، که زمانی وعدۀ تصرف تمام آسیای مرکزی را میداد، اکنون پیوسته جایگاه خود را از دست میدهد… و دیر نخواهد بود که این گروه عجیب، مانند آیین و گروههای مانوی و مزدکی، فقط برای دانشجویان تاریخ شناختهشده و موضوع مطالعه باشد.”[۱۷]
جناب جانسون پس از چندین سال مطالعۀ کتابهای گروههای مختلف بهائی، گفتوگو و تبادل نظر با افراد سرشناس هر گروه و شرکت در جلسات آموزشی و تبلیغی این گروهها، سرانجام به جمعبندی دیدگاههای خود در دو کتاب اشارهشده در بالا پرداخت، که اینک به بیان گزیدهای از آنها، که حاوی اندیشه و نظرات او دربارۀ آیین بهائی و جامعه جهانی بهائی است، میپردازیم.
ج- نقطه نظرات جانسون در نقد بهائیت
تحلیل تاریخی دگرگونیهای حساس و بدعتها در سیر تحول آیین جهانی بهائی
آیین جهانی بهائی که در سال ۱۸۴۴ در ایران پایهگذاری شد، با گسترش در سراسر جهان، تغییر و تحولات[۱۸] فوقالعادهای، تا رسیدن به مرحله کنونی داشته است. بهائیان تغییرات در آیین خود را که منجر به نسخ و کنار گذاشتنِ دورهای آموزهها و سنتهای قبلی میشود، تصدیق میکنند. ادوارد براون، از دانشگاه کمبریج، در سال ۱۹۱۰ نوشت: کمتر آیین و مذهبی در مدت کوتاهی، چنین دستخوش تغییرات بزرگ و تحولاتی سریع … شده است… و از زمانی که براون چنین بیانی را ایراد کرد، تغییر و تحولات صورتگرفته در بهائیت کمتر و بیاهمیتتر از زمان او نبوده است!
این دگرگونیها تحت تأثیر رهبران متوالی در بهائیت صورت گرفته و هر تغییری ماهیت حساس و بحرانی خود را داشته و اکثریتی را به وجود آورده که بدعت را پذیرفتند و اقلیتی که هر تغییری را رد کردند. این مطالعه با ادعای آیین بهائی مبنی بر اینکه “این آیین برخلاف سایر ادیان، از انشقاق و انشعاب مصون است، ارتباط خاصی دارد!” بهطور خلاصه، بدعتها و تحولات حساس موردبحث به شرح زیر است:
۱- تبدیل آیین بابی به آیین بهائی توسط بهاءالله.
۲- تغییر و تبدیل صورتگرفته در بهائیت توسط عبدالبهاء برای تبدیل آن به آیینی غربی و اجتماعیتر، با ظاهر و مضامین مسیحی.
۳- تغییر و تبدیل صورتگرفته توسط شوقیافندی برای تبدیل امر بهائیِ کمتر سازمانیافته و کمتر تشکیلاتی، به آیینی عرفی، کاملاً تشکیلاتی و سازمانیافته، انحصاری و با تعریف محدود.
۴- تحول و بدعت نهایی از آیین تحت ولایت و ریاست یکی از نوادگان منصوب و زندۀ بهاءالله به آیینی که توسط هیأتی متشکل از ۹ مقام منتخب (مذکر) هدایت میشود که دورۀ مدیریت آنها موقت است.
اصطلاح «بدعت بهائی» برای اشاره به تغییراتی در آیین بهائی به کار میرود که شکل پیشین آن را بهطرز چشمگیری تغییر داده است. تز اصلی اثر حاضر این است که آیین بهائی در دوره ریاست و قیادت هر رئیس و رهبر بهائی دچار”تحول اساسی و بدعت» شده است. هریک از رهبران متوالی بهائی، بایستی با مخالفت کسانی که او را به تجاوز از اختیارات مشروع و ایجاد تغییرات و بدعت در آیین بهائی متهم میکردند، مقابله کرده و بر آنها غلبه میکرد. اینکه این اتهامات درست یا نادرست بوده؛ اینکه رهبران بعدی واقعاً برای ایجاد تغییرات در بهائیت، از قبل تدبیرکرده بودند، یا در برابر حوادث اجتنابناپذیر تسلیم شدند؛ نتیجه نهایی این بود که در هر دوره، رهبری جدید تغییراتی در امر به وجود آورد که ماهیت بسیار اساسی داشت و موجب آشفتگی در میان هواداران و انحراف گروهی چشمگیر، اگر نگوییم تفرقهانگیز و انشعابساز، از رهبری جدید شد که مستلزم تعدیل و تعبیرهای نوین توسط بهائیان و پیروان امر شده است.
مطالعۀ این تحولات و بدعتها در بهائیت حداقل به سه دلیل مهم است:
۱- آنها ویژگی بارز آیین بهائی را نشان میدهند،
۲- آنها کلید درک صحیح آیین بهائی هستند،
۳- آنها برخی از مباحث فرعی در مطالعه امربهائی را تبیین و روشن میکنند.
گرچه ادیان بزرگ، چه در الهیات و چه در ساختار نهادی خود، دستخوش دگرگونیهایی میشوند، ولی بهائیت در بازۀ زمانی کوتاه عمر خود، چنان تغییرات فوقالعادهای را تجربه کرده، که این تغییرات به ویژگی بارز امر بهائی تبدیل شده است.
مقدمههای کتابها و نوشتههای بهائیِ اصلاحشده، تغییریافته و تجدیدنظرشده، بهدرستی، تصدیق بهائیان نسبت به این تغییرات را نشان میدهد. مقدمه چاپ ۱۹۳۷ کتاب معروف اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، که اولین بار در سال ۱۹۲۳ منتشر شده، توجه ما را به این واقعیت جلب میکند که “دیدگاههای نویسنده، که برخی از آنها قبل از نوامبر سال ۱۹۲۱ نوشته شده است ــ زمانی که عبدالبهاء فرزند بهاء و جانشین او از دنیا رفت ــ در موارد و جنبههایی با ماهیت تحولیافته امروزین بهائیت مطابقت ندارد.[۱۹]
پیشگفتار متنِ مجدداً تغییریافته و اصلاحشدۀ ۱۹۷۰ همین کتاب، که ذکر میکند از زمان نسخه ۱۹۳۷ “تغییرات آیین بهائی … فوقالعاده زیاد بوده است»[۲۰] اغراق نمیکند. پیشگفتار نسخۀ ۱۹۶۶ کتاب دینی برای بشریت تألیف هوراس هولی هم، که اولین بار در سال ۱۹۵۶ منتشر شده، بیان میدارد:
بهمنظور حفظ یکپارچگی متن نویسنده، هیچ تغییری در متن او ارائه نشده است، اما خواننده میتواند با مراجعه به یادداشتهای ناشر، از سیر تغییرات و بدعتها در آیین بهائی، از سال ۱۹۵۶ تاکنون، اطلاع حاصل کند.[۲۱]
مقدمه کتاب اشاره میکند که هولی در ۱۲ ژوئیه ۱۹۶۰، پیش از وقوع بسیاری از تغییر و تحولات جدید، درگذشت.[۲۲] در سال ۱۹۶۳، زمانی که اولین بیتالعدل جهانی انتخاب شد، دورۀ جدیدی در تاریخ بهائیت رقم خورد. این مقدمهها همگی به واقعیت مهم تغییرات و بدعتها در امر بهائی اشاره میکنند. هر مرحله از این تغییرات هم با روی کارآمدن رهبر جدیدی در بهائیت مرتبط است. شوقیافندی، نواده و جانشین عبدالبهاء، از چهار دورۀ مهم در قرن اول بهائیت سخن میگوید که مربوط به دوره ریاست باب، بهاءالله، عبدالبهاء و توسعه نظم اداری، بهعنوان «مراحل ترقی و تحول در یک فرایند تکاملی پیوسته» است.[۲۳] این مراحل با دگرگونیها و تقلیب در آیین بهائی همراه است و ظهور مداوم آنها در هر مرحله، ویژگی مهمی از بهائیت را نشان میدهد.
تحولات بهائی درواقع کلید مهمی برای درک آیین بهائی است. بدون درک روشن از مسائل دخیل در دگرگونیها و آثار آن بر امر بهائی، انسان با مسائل گوناگون و بهظاهر آشتیناپذیر مواجه میشود. درحالیکه ظاهراً تصویری دقیق از بهائیت در زمان نگارش یک اثر ارائه میشود، ادبیات و نوشتههای پیشین، برای ارائه آموزهها و خطمشی کنونی آن غالباً کاملاً گمراهکننده و نادرست به نظر میرسد. بهعنوان مثال، اظهارات غالباً مکرر مبنی بر اینکه یک فرد میتواند عضو جامعه بهائی باشد و درعینحال عضویت خود را در دین و مذهب دیگر هم حفظ میکند، که قبلاً یکی از انتقادات اصلی غیربهائیان از این آیین بود، بر اساس سیاست امروز بهائیت، که مستلزم قطع کامل وابستگی مذهبی قبلی است، به کناری رفته است. یا مثلاً این جمله از کتاب ارزشمند گراهام ویلسون که “باب از هر جهت، به اندازۀ مانی و مزدک پیامبر منسوخی است»،[۲۴] با توجه به شکل کنونی بهائیت (که باب در آن جایگاه مهمی ندارد) ناوارد است. همانطورکه در بالا ذکر شد، تجدید نظر و تغییرات بهائیان در کتابهای معروف بهائی مشکلآفرین است و نیاز به توجه به مقدمه کتابها دربارۀ تداوم تغییرات در آیین بهائی دارد.
آگاهی از تغییرات و بدعتهای بهائی، فرد را قادر میسازد تا با حداقل سردرگمی، ادبیات وکتب مربوط به بهائیت را مطالعه کند. خواننده میتواند کتابها و مقالات مختلف را با توجه به دورههای مربوط به تحول بهائی دستهبندی کند و سپس از نقطهنظر کل فرایند تحولات ارزیابی کند. بنابراین، نوشتهها در به تصویر کشیدن وضعیت بهائیت در زمان نگارش آن، مهم میشود. به این ترتیب، آگاهی از این تغییرات به دانشجو کمک میکند تا کمتر گرفتار سردرگمی ناشی از تضاد بین مطالب نوشتهشدۀ قبلی و متأخر و بین آثاری که تغییرات و بدعتها را در نظر میگیرد و ادبیاتی که به آنها توجه نمیکند، شود.
روشنگری دربارۀ مسائل فرعی
اطلاع از تحولات و بدعتهای بهائی، برخی از مسائل فرعی را نیز روشن میسازد و به مطالعه بهائیت کمک میکند و تفاوتها و تنشهایی را که در حال حاضر وجود دارد، توضیح میدهد. این تنشها ناشی از آن است که بهائیان گاه آموزهها و نگرشهای دورۀ قبل را به مرحلۀ بعدی منتقل میکنند که با آموزهها یا سیاستهای دورۀ بعدی در تضاد است! بهعنوان مثال، اختلاف و تنشهایی در تعریف رابطۀ بین باب و بهاءالله وجود دارد. آیا باب در درجه اول مبشر بهاء است یا یک پیامبر مستقل است؟ آیا بهائیت با باب شروع میشود یا با بهاء؟ آیا آیینهای بابی و بهائی از هم متمایز هستند یا مراحل متفاوتی از یک آیین هستند؟ علاوهبراین، بین تعریف گسترده و محدود از مفهوم «بهائی بودن» اختلاف نظر وجود دارد. “ممکن است کسی که حتی نام بهاءالله را نشنیده است، بهائی باشد، زیرا او عاشق انسانیت است.” ولی در تعریفی دیگر، “کسی که تسجیل نشده و عضو ضیافت و مطیع تشکیلات بهائی نباشد، بهائی شناخته نمیشود.” شناخت تحولات و بدعتهای بهائی به یافتن پاسخ به این سؤالات و توضیح سایر موارد اختلافی بهائی کمک میکند.
انشعاب در بهائیت؟
پرسش دیگری که بررسی تحولات بهائی به روشن شدن آن کمک میکند این است که آیا انشعابی در بهائیت رخ داده است یا خیر؟ در ارتباط با هر دگرگونی و تغییری که آیین بهائی متحمل شده، درگیری درونگروهی رخ داده است. ناظران و منتقدان غیربهائی اغلب از انشقاق و انشعاب در بهائیت صحبت میکنند و بهائیان پیوسته اصرار دارند که اختلافهایی در درون گروه رخ داده، اما انشقاق رخ نداده است و آیین بهائی، برخلاف سایر ادیان، با تمهیدات منحصربهفردی که رهبران آن اتخاذ کردهاند، از انشقاق مصون است! این نکته بسیار مهم است، زیرا آیین بهائی مدعی است که بهائیت نقش ابزار خداوند برای ایجاد وحدت نهایی نوع بشر است، اما اگر امر بهائی نتواند وحدت و هماهنگی را در خانواده خود حفظ کند، چگونه میتوان انتظار داشت که صلح و وحدت را در کل جهان به ارمغان بیاورد؟ آیا آیین بهائی انسان امروزی را با تناقض ــ اگر نگوییم تمسخر ــ مواجه میکند؟ چرا آیینی که میخواهد کل بشریت را متحد کند، در هر مرحله، در درون خانواده و گروه کوچک خود به جناحهای مختلف و متخاصم تقسیم شده است؟ مطالعه تحولات بهائی و تعارضات و تغییرات آن، به روشن شدن این سؤال مهم کمک میکند.
با تمرکز بر آنچه بهائیان «عصر تکوین»[۲۵] نامیدهاند، یعنی زمانی که نظم اداری بهائی آشکار میشود، درمییابیم که تغییرات این دوره از تاریخ بهائی بهقدری متنوع است که امر بهائی دورۀ اخیر، در این تحقیق، بهعنوان «بهائیت مدرن» یاد میشود، شکلی از بهائیت که شوقیافندی سازماندهی و تعریف کرده است. مانیفست اعتقادی، درک تاریخی و ساختار سازمانی بهائیت که توسط شوقیافندی ایجاد شده، امروزه دستنخورده باقی مانده است، بهجز تغییر مهمی که در فصل هفتم کتاب مورد بحث قرارگرفته است! ازاینرو، اصطلاح «بهائیت مدرن» در تعیین آیین بهائی امروزین، بهعنوان میراث شوقیافندی مناسب است. آنقدر بهائیت امروزی از اشکال پیشین خود متمایز است که گویا نوشتههای بهائی پیش از شوقی را افراد غیربهائی نوشتهاند!
بدعتهای صورتگرفته بهوسیلۀ شوقیافندی چنان تغییراتی در آیین بهائی ایجاد کرده که نوشتهها و آداب و تعالیم پیشین بهائی شکلی منسوخ به خود گرفته و نباید آنها را توصیفی از آموزهها و سیاستهای بهائی امروزین در نظر گرفت. برای مثال، بیشتر کتابهای مهم غیربهائی، مانند کتابهای ساموئل گراهام ویلسون، بهائیت و ادعاهای آن (۱۹۱۵، بازتولیدشده در۱۹۷۰)، جان ریچاردز، آیین بهائیان (۱۹۳۲) و آثار ادوارد براون، که در اواخر قرن۱۹ و اوایل قرن ۲۰ منتشر شده، هرچند ممکن است برای پرداختن به مراحل اولیۀ آیین بهائی ارزشمند باشند، ولی قبل از دوره بهائی مدرن، یا در مراحل اولیه آن نوشته شده و بنابراین تمام ابعاد تغییرات و بدعتهای شوقی و تغییر و تحولات گسترده پس از مرگ شوقیافندی در سال ۱۹۵۷ را در نظر نمیگیرد! کتاب جدید ویلیام مک الوی میلر، بهائیت: تاریخ و آموزههای آن (۱۹۷۴)، که مطالعۀ قبلی خودش، بهائیت (۱۹۳۱) را اصلاح و بهروز کرده، کمکی به رفع نیاز غیربهائیان و ارائهای مدرن از تعالیم و گفتمان و فرهنگ امروز بهائی است. لذا آثار منتقدان پیشین را باید در پرتو تغییرات بعدی بهائیت مطالعه و ارزیابی کرد.
بهطور خلاصه، دگرگونیهایی که در پژوهش حاضر به آن پرداخته میشود برخاسته از خصلت بدعتآمیز آیین بابی (فصل سوم)، تبدیل آیین بابی توسط بهاءالله به بهائیت (فصل چهار)؛ تبدیل آیین بهائی به آیینی غربگرا که توسط عبدالبهاء، پسر و جانشین منصوب بهاءالله انجام شد (فصل۵)، تبدیل آیین بهائی از یک فرقه کوچک و غیرمتشکل به آیینِ جهانیِ کاملاً سازمانیافته و انحصارگرا که شوقیافندی، نوه و جانشین منصوب عبدالبهاء انجام داد (فصل شش) و آخرین بدعت عبارت است از تغییر از آیینی تحت ریاست فردی منصوب و زنده از نوادگان بهاءالله، به آیینی که هیأتی متشکل از ۹ مقام منتخب ـ بیتالعدل ـ آن را هدایت میکنند و دوره نمایندگی آنها موقت و محدود است (فصل هفت).
۱- باب و ادعاهای بدعتآمیز متنوع و پیشرونده
منظور علیمحمد شیرازیِ شیخی از ادعای بابیت این بود که او باب و دری است بهسوی امام دوازدهم شیعیان که اکنون پنهان است. بنابراین، ادعای او جانشینی سیدکاظم و «رکن رابعی» بود که شیخیان در جستوجویش بودند. او اساساً مدعی بود که رهبر جدید شیخی، «شیعۀ کامل» و مجرای فیض بین امام غائب و قومش است. در دوره اولیه بابیت، او همچنان در چارچوب دین اسلام فعالیت میکرد، اما بعداً ادعاهای بزرگتری مطرح شد. به نظر میرسد ادعاهای علیمحمد حداقل سه مرحله را طی کرده باشد: ادعای او مبنی بر اینکه (۱) باب است، (۲) ذکر یا مهدی و قائم و نجاتدهنده موردانتظار و موعود است و (۳) “تجلی و مظهر الهی”، مقامی برابر با پیامبری و همرتبۀ حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است.
کتاب تاریخ جدید نشان میدهد که باب برای اولین بار ادعای قائم بودن خود را در زمانی که در چهریق بود مطرح کرد.[۲۶] نقطةالکاف نشان میدهد که باب اولین بار در نامهای به شیخ علی (عظیم) خود را قائم اعلام کرد.[۲۷] گزارشها همچنین نشان میدهد باب ادعای قائم بودن خود را در جلسۀ بازجویی خود در تبریز (که در زمان حیات محمدشاه بود) مطرح کرده است.[۲۸] گرچه ممکن است در عنصر زمان اشتباه باشد، ولی نویسندۀ نقطةالکاف اعلام میکند که ادعای قائمیت، بعد از ادعای بابیت او مطرح شده است. تاریخ جدید و مقاله شخصی سیاح دراینمورد با نقطة الکاف موافقاند.
یکی از ویژگیهای غیرمعمول تاریخ اولیه بابیه این است که وقتی علیمحمد لقب «نقطه» را به خود داد، لقب باب را به ملاحسین که سابقاً بابالباب بود، اعطا کرد! بااینحال، علیمحمد گاهی اوقات خود را در بیان، با عنوان قبلی خود یعنی باب، خطاب میکند، اما به نظر میرسد دیگر دارندۀ انحصاری آن عنوان نبوده است![۲۹]
باب در میانۀ جنون و توبه
نظرات مختلفی از باب منتشر شده، که بر اساس آنها برخی او را دیوانه دانسته و نوشتههایش را محصول چنین جنونی میدانستند. پس باب برای رسیدگی به تبریز احضار شد. بیان و روایت مسلمانان و بهائیان از جریان دادرسی، با توافق بر سر برخی از سؤالات مطرحشده، در ارائه رفتار و پاسخ باب متفاوت است. منابع مسلمان، روحانیون را بهعنوان بهترین افراد دارای شناخت از باب معرفی میکنند که از او سؤالاتی در زمینههای علمی، پزشکی، نحو، بلاغت و معنای برخی روایات اسلامی پرسیدند و باب را ناتوان از پاسخگویی به سؤالات تصویر میکنند.
براساس روایت منسوب به امیراصلان خان، دائی ناصرالدینشاه، که در زمان بازجویی ولیعهد از باب حاضر بود، باب در پایان بازجویی “عذرخواهی و استغفار و توبه کرد و درخواست عفو خطاهایش را نمود. او، با دادن تعهد سربهمهر، متعهد شد به اینکه از این پس مرتکب چنین تقصیری نخواهد شد.”[۳۰] ادوارد براون در کتابش، موادی برای مطالعه در آیین بابی،[۳۱] با اشاره به توبه باب و اینکه این مورد تنها توبه و عذرخواهی باب نبوده، سندی بدون امضا و تاریخ را میآورد که براون میگوید «آشکارا و بیتردید به خط باب است» و در آن باب اعلام میکند:
«هرگز چیزی برخلاف رضای خداوند نخواستهام و اگر سخنی برخلاف رضای او از قلمم جاری شده باشد، مقصودم نافرمانی نبوده و در هر حال توبه میکنم و از او طلب مغفرت میکنم. این بنده مطلق علمی ندارد که در ارتباط با ادعایی [فرابشری] باشد. از خداوند، پروردگارم، آمرزش میطلبم و به درگاه او توبه میکنم که برای من ادعای رسالتی باشد. در مورد دعاها و سخنانى كه از زبان من جاری شده، اينها دلالت برچنين رسالتى ندارد و هر ادعاى مبنى بر نيابت خاصه براى حضرت حجت[۳۲] (عليه السلام) ادعای کاملاً بیاساسی است که این بنده هرگز مطرح نکرده است، نه آن و نه ادعایی مانند آن.»[۳۳]
روایت دیگری از باب، بهعنوان انکار و توبه عمومی در مسجد وکیل شیراز میگوید: «آنچه به من نسبت داده شده، اتهامی نادرست است. حتی اگر چنین چیزی از من سرچشمه گرفته باشد، اکنون توبه میکنم و از (خداوند) طلب آمرزش میکنم.» پس از این اعتراف، دست امام جمعه، رئیس روحانیت مسلمانان را بوسید و از منبر فرود آمد.[۳۴]
نسخ اسلام وهمایش بدشت
دورتر از جایی که باب در حبس بود، نشستِ مهمی در بدشت، بهوسیلۀ سران بابی تشکیل شد. یکی از اهداف این گردهمایی بررسی نحوۀ آزاد کردن باب از حبس در چهریق بود.[۳۵]
این هدف ناموفق ماند، اما جلسه، که بهطرزی عجیب و البته بنا بر منطق خاصی، در تاریخ جدید و مقاله شخصی سیاح به سکوت برگزار شده، نشانۀ گسست و جدایی آشکار پیروان باب از دین اسلام است. در کتاب تاریخ نبیل زرندی مینویسد: «هر روز از آن گردهماییِ بهیادماندنی، شاهد لغو حکمی جدید و انکار یک سنت دیرینۀ اسلامی بود.»[۳۶] یکی از سختترین مظاهر این نظم جدید که البته بابیان آمادگی پذیرش آن را نداشتند، ظهور قرةالعین بود، تنها زنی که در «حروف حی» باب گنجانده شده است که در آن جمع مردانه نقاب از صورتش برداشته بود. حضور او در برابر آنان، جلسه را به آشوب کشاند. یکی از بابیها چنان تکان خورده بود که گلوی خود را برید و خونآلود از حضور او گریخت.[۳۷]
بابیانی که در کنفرانس بدشت گرد آمدند اسامی و القاب جدیدی گرفتند. میرزا حسینعلی که به نظر میرسد حامی مالی کنفرانس بوده، عنوان «بهاء»[۳۸] را برای خود انتخاب کرد که بعداً آن را به «بهاءالله» ارتقا داد! بهائیان معتقدند بهاءالله طراح و برنامهریز پشت پرده کل جریان کنفرانس بوده است.[۳۹] تاریخ نبیل اظهار میدارد: «شاید تعداد کمی، بهطور مبهم، گمان میکنند که بهاءالله مؤلف و مدیر این کنفرانس بسیار پردستاورد است، که منجر به دستیابی به تغییراتی بسیار گسترده گردید!»[۴۰]
مسلح شدن بابیان و سودای حکومت بابی در ایران
پادشاه ایران، محمدشاه، در ۴ سپتامبر ۱۸۴۸ درگذشت. ماههای بعد شاهد آنچه بود که شوقیافندی”خونینترین و دراماتیکترین” دوران «عصر قهرمانی دوران بهائیت» مینامد.[۴۱] جنگ بابیان با نیروهای حکومتی در مناطق مختلف ایران رخ داد ـ در شمال شرق در قلعۀ شیخ طبرسی، در جنوب در نیریز و در زنجان در شمال غرب. بهائیان امروزه اصرار دارند که بابیان صرفاً از خود در برابر تلاشهای دولت برای سرکوب جنبش، پس از اعلام جسورانه و آشکار باب در تبریز، مبنی بر قائم موعود بودن محافظت میکردند! بااینحال، به دست گرفتن اسلحه و قیام مسلحانه برای سرنگونی حکومت سکولار، در اذهان تودهها بخشی موردانتظار از برنامۀ مهدی برای برقراری عدالت در سراسر زمین بود[۴۲] و بابیان برای این منظور اسلحه به دست گرفتند. همانطور که براون اشاره میکند، “در خراسان، مازندران و جاهای دیگر، گروههای مسلح پیروان او (باب) در کشور پرسه میزدند و ظهور مهدی موعود و تأسیس حکومت اولیاءالله را اعلام میکردند و با مرگ شاه و هرج و مرج و سردرگمی متعاقب آن، برخوردهای خونین بین خود و مخالفانشان را موجب شدند.”[۴۳]
بابیان فکر تأسیس دولت بابی در ایران را در سر داشتند و برایش برنامهریزی کرده بودند. قدوس نامهای به شاهزاده نوشته که در نقطةالکاف آمده و براون بر آن یادداشت نوشته است. این نامه که «کوتاهتر و آمرانهتر» از نسخهای است که در تاریخ جدید نقل شده است، این نظر و دیدگاه را که بابیان قصد داشتند حکومت را به دست بگیرند، تأیید میکند. قدوس مینویسد:
«ما سلاطین و فرمانروایان بر حق هستیم و جهان در زیر انگشتر ما است» و در پایان نامه توصیه میکند: «ای شاهزاده، گمراه جلال و جبروت دنیوی و غرور جوانیات نباش؛ بدان که ناصرالدینشاه پادشاه واقعی نیست و کسانی که از او حمایت میکنند در آتش جهنم عذاب خواهند شد.»[۴۴]
نبردهای قلعه شیخ طبرسی که در اکتبر ۱۸۴۸ آغاز شد، حدود یازده ماه، تا قبل از تسلیم شدن بابیان، به طول انجامید. نیمی از «حروف حیِ» باب، ازجمله ملاحسین بشرویی و قدوس، کشته شدند. نبردهای زنجان نیز حدود یک سال به طول انجامید. حدود ۳۰۰۰ بابی درگیر شورش زنجان بودند، اما تعداد آنها بهتدریج با کشته شدن و فرار کاهش یافت تا اینکه فقط ۵۰۰ نفر در پایان باقی ماندند. در روز تسلیم هفتادوچهار نفر با سرنیزه کشته شدند و چهار نفر به توپ بسته شدند و ۱۵۰ یا ۲۰۰ نفر، ازجمله چند کودک هفت هشتساله بازداشت شدند.[۴۵]
اعدام باب
درحالیکه شورش زنجان در جریان بود، شورش نظامی بابی دیگری در نیریز فارس رخ داد. گرچه آنطور که ادوارد براون اشاره میکند، باب «شاید نباید مستقیماً مسئول نگرش مسلحانه پیروانش در نظر گرفته شود»، بااینحال، دولت ایران او را «سرمنشأ» آموزههایی دانست که کل امپراتوری ایران را متشنج کرده بود».[۴۶] ازاینرو تصمیم گرفته شد با اعدام باب، گامی برای توقف این حرکتهای مسلحانه برداشته شود.
نگرش باب نسبت به مسیحیان
بابیان نسبت به مسیحیان رویکرد مثبتتری داشتند. “هدایای مسیحیان پاک است و بابیان میتوانند آنها را بپذیرند.” او مسیحیان را با ستارگانی مقایسه میکند که بین یوم مسیح و یوم محمد صلی الله علیه و آله و سلم میدرخشند!
“اما زمانی که محمد ظهور کرد مسیحیان، باید به او ایمان میآوردند” و معتقد است “مسیحیان واقعی به محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان داشتند”، “گرچه مسیحیان دارای تمام صفات خوب هستند، آنها از اهل «آتش»اند و کسانی که قرآن را نپذیرفتهاند، واقعاً به مسیح ایمان نداشتهاند.”
احکام و قوانین بدعتآمیز باب
در اندیشۀ بابیه و بهائی، یک مظهر ظهور، شارع است و باید احکام و قوانینی متناسب با مقتضیات زمان منتشر کند.
موسی قوانین اخلاقی، رفتاری و مدنی مختلفی را به قوم خود داد. عیسی اصرار داشت که نیامده است تا شریعت موسی را از بین ببرد. او نیز بهنوبه خود دستورات خاصی را بیان کرد که پیروانش باید از آنها پیروی میکردند و محک محبت آنها به او بود. محمد نیز برای حکومت بر قوم خود قوانینی وضع کرد. باب در سراسر بیان، قوانینی را برای دورۀ خود وضع میکند. برخی از قوانین باب کاملاً رادیکال هستند. باب از تحصیل فقه و منطق و فلسفه نهی کرده است (بیان، واحد۴، بند۱۰).
زبانهای باستانی و دستور زبان فارسی (بهجز مواردی که برای درک کتاب بیان ضروری است) و همۀ کتب مسلمانان، بهجز قرآن باید نابود شوند (واحد ۶) و فقط کتابهایی را میتوان مطالعه کرد که تفسیر بیان باشد و آن را توضیح دهد (واحد ۴، بندهای ۶ و۱۰).
از نگاه بابیان همه هنرها و علوم انسانی، در مقایسه با آوردۀ مظهر خداوند، حماقت است و فلسفه و علم واقعی و درواقع همه پیشرفتهای تمدنی، از تجلیات مظهر جدید (باب) ناشی میشود![۴۷]
به همان اندازه رادیکال و بدعتآمیز، تصریح باب است که در عاصمۀ حکومت بابی، پنج استان فارس، عراق، آذربایجان، خراسان و مازندران، فقط بابیان میتوانند ساکن شوند! از غیربابیان، فقط صاحبان مشاغل مفید میتوانند در قلمروهای بابی ساکن شوند (واحد ۷، بند ۱۶).
پادشاهانی که آیین بابی را پذیرفتهاند باید به دنبال گسترش بابیت و بیرون راندن کافران غیربابی از سرزمینهایشان باشند (واحد ۷ بند ۱۶؛ واحد ۲).
باب نماز طولانی را حرام کرد (واحد ۸، بند ۱۹) و نماز و عبادت جمعی را جایز نمیداند، مگر نماز میت در تشییع جنازه (واحد ۲، ۹؛ واحد۱، ۹).
ازجمله قوانینی که برای مردگان وضع شده است: اموات را نمیتوان به زیارتگاههای دور منتقل کرد (چهار، ۸). باید از تابوتهای سنگی استفاده کرد (پنج، ۱۲). در صورت امکان برای شستن میت برای دفن باید از گلاب استفاده کرد (هشت، ۱۱). انگشترهایی که کتیبه مشخصی روی آن نوشته شده است باید بر دست مردگان گذاشته شود (هشت، ۱۱). هر بابی باید برای وارثان خود نوزده انگشتر، که روی آن اسم اعظم نوشته شده است، به جای بگذارد (بیان، واحد هشت، بند۲).
ازجمله احکام دیگر بابی این است که فرزندان باید به والدین احترام بگذارند (بیان، واحد چهار، ۱۹). ازدواج بر همۀ بابیان واجب است (بیان، واحد هشت، بند۱۵) اما ازدواج با کافران حرام است (بیان، واحد هشت، ۱۱). اموال غیربابیان باید مصادره شود (بیان، واحد پنج، بند ۵؛ واحد هشت، ۱۵). مردان اجازه دارند با زنان صحبت کنند (بیان، واحد هشت، ۱۰). زنان نباید به زیارت بروند، یا برای عبادات خود در شب، به مسجد بروند (بیان، واحد چهار، ۱۸، ۱۹). استعمال شراب (چهار، ۸)، تنباکو (چهار، ۷) و تریاک (چهار، ۸) حرام است، اما بازرگانان مجازند تریاک و الکل را به متقاضیان بفروشند (دو، ۸). با حیوانات باید با مهربانی رفتارشود تا آسیب نبینند (بیان، واحد پنج، ۱۴) و بیش از حد کار نکنند (بیان، واحد شش، بند۶).
احکام بدعتآمیز باب به مسائل شخصی جزئی هم گسترش مییابد: موهای بدن را باید هر چهار، هشت، یا چهارده روز یکبار با موبر (واجبی) از بین ببرید (بیان، واحد هشت، ۶). شستن کامل هر چهار روز یکبار لازم است و غسل با دوش و ریختن آب باشد نه با فرو رفتن در خزینه (بیان، واحد شش، ۲)…
۲- بدعتهای بهاء در آیین بابی
بهاءالله و تعلیق آیین بابی
دوره میان مرگ باب تا صعود (مرگ) بهاءالله (۱۸۵۰-۱۸۹۲) با دسیسه، رقابت، سرکوب و تحریف ادبیات و نوشتارهای بابی و حتی قتل درونگروهی مشخص و متمایز شده است. این دورۀ پردردسر، شاهد دگرگونی تدریجی آیین بابی به آیین بهائی است! صحنه عمل از ایران به بغداد، قسطنطنیه، ادرنه و به منطقه دورافتادۀ تبعیدگاهی عکا (در سوریه یا شامات آن زمان) در تغییر بود. این دوره به دو دورۀ فرعی تقسیم میشود:
(۱) قبل از اعلان ادعای بهاءالله و (۲) بعد از اعلام ادعای بهاءالله.
دوره قبل از اعلان ادعای بهاءالله
آنچه واقعاً در دورۀ قبل از اعلام ادعای بهاءالله رخ داده، به دلیل ادبیات تحریفشده و ادعاها و تفاسیر ارائهشدۀ مختلف، تا حدود زیادی مبهم است. ادوارد براون این زمان را دورۀ برتری صبح ازل میداند و آن را دورهای میداند که بهاءالله بهتدریج، با براندازی اقتدار مشروع صبح ازل، بر بابیان حاکم میشود.[۴۸] این تفسیر عموماً در مطالعات پژوهشگران غیربهائی دربارۀ بابیت ارائه و بیان شده است. بهائیان، عموماً بر این باورند که صبح ازل فقط دارای رهبری و مرجعیت اسمی بود و بهاءالله، حتی در دوره قبل از اعلان امر خود، رهبر واقعی گروه بابی بود، هرچند در پرده!
موضوع جانشینی بابی
موضوع عمدتاً حول این سؤال میچرخد که آیا باب صبح ازل را بهعنوان جانشین خود منصوب کرده یا نه و اگر چنین است آیا صبح ازل واقعاً رهبر گروه بابی بوده یا صرفاً رهبری پوششی برای حفاظت از جان بهاءالله بوده است؟ بهائیان از یک سو به «ادعاهای صبح ازل» اشاره میکنند که «در بغداد سعی میکرد خود را به دوستان، بهعنوان رهبرگروه بابی بشناساند» اما «بابیان به او توجه اندکی داشتند و به ادعاهایش میخندیدند.»[۴۹] جان فرابی، نویسندۀ بهائی امریکایی، میرزا یحیی را متهم میکند که «متن نوشتههای باب را مخدوش کرده تا به نظر برسد که باب او را جانشین نامیده است.»[۵۰] از سوی دیگر، حسن موقر بالیوزی مینویسد “بهائیان هرگز بلافاصله پس از اعدام باب، رهبری میرزا یحیی را زیر سؤال نبردند”و از شوقیافندی نقل میکند که میرزا یحیی رهبر رسمی و شناختهشدۀ بابیان بوده است.[۵۱] شوقیافندی هم از میرزا یحیی بهعنوان «نامزد و منتخب خود باب»[۵۲] یاد میکند، که لزوماً نامزد و منتخب باب بهعنوان جانشین وی بوده است؛[۵۳] اما در جای دیگر شوقیافندی از «میرزا یحیی که مدعی جانشینی باب بود» صحبت میکند![۵۴]
آیا ادعای میرزا یحیی (صبح ازل) ادعایی صرف بود؟ آیا او سعی داشت رهبری گروه بابی را از بهاءالله سلب کند، یا درواقع جانشین منصوب باب و رهبر شناختهشدۀ جامعۀ بابیه بود، تا اینکه بهاءالله ادعای مَن یظهره اللهی کرد؟
دیدگاه ادوارد براون
براون مطمئن بود که باب صبح ازل را بهعنوان جانشین خود منصوب کرده است: «به نظر من، بدون تردید ثابت شده است که باب قبل از مرگ، صبح ازل را بهعنوان جانشین خود برگزید و در مدتی که از مرگ باب تا غلبه ادعای بهاءالله سپری شد، همه بابیان صبح ازل را جانشین باب و رهبر معنوی خود میشناختند.»[۵۵]
اعتقاد براون بر چند ملاحظه مبتنی بود:
اول، گزارشهای اولیۀ اروپایی از جنبش بابی، صبح ازل را جانشین باب نشان میدهد. برای مثال، کنت دو گوبینو میگوید میرزا یحیی بهعنوان جانشین باب از جانب خدا منصوب شد و همۀ بابیان انتخاب او را تصدیق کردند.[۵۶]
دوم، بهائیانی که براون در اولین سفر خود به ایران در سالهای ۱۸۸۷-۱۸۸۸ ملاقات کرد، نزد او اقرار کردند که باب اندکی پیش از مرگش در تبریز، میرزا یحیی را به جانشینی خود تعیین کرده بود و برتری او را بابیان در طول یازده سال دورۀ بغداد، دستکم بهصورت اسمی، تصدیق میکردند.[۵۷]
سوم، نقطة الکاف، تاریخ اولیۀ بابی که براون آن را در سال ۱۸۹۲ در کتابخانه ملی پاریس کشف کرد، حاوی بخشی درباره صبح ازل، قبل از مرگ باب است که در آن نویسنده از «طلوع ماه ازل» در برابر “غروب خورشید ذکر (باب)” که شروع به افول کرده، صحبت میکند. این روایت همچنین بیان میکند که باب قبل از مرگش «وصیتنامهای نوشته و صریحاً صبح ازل را به جانشینی خود معرفی کرده» و او را به نوشتن هشت واحد نانوشته و باقیمانده از کتاب بیان توصیه کرده و «اقلام و داراییهای اختصاصی خود، همچون اثاثیه شخصی مانند قلمدان، کاغذها، نوشتهها، لباس مبارکش و انگشترهای مقدسش را برای او فرستاده است».[۵۸]
چهارم، براون معتقد بود که قسمتی از متن کتاب ایقان بهاءالله، که در دورۀ بغداد نوشته شده، نشان میدهد که بهاءالله در این دوره تسلیم رهبری و مرجعیت صبح ازل بوده است.[۵۹]
پنجم، به براون نسخهای از اصلِ سندِ دراختیارِ صبح ازل داده شد که ازل ادعا میکند انتصاب ازل توسط باب بهعنوان جانشین خود است. این سند به شرح زیر است:
خداوند بزرگترین است با نهایت عظمت. این نامهای است از طرف خدای حافظ موجود به خدای محافظ خود. بگو: همه چیز از خدا سرچشمه گرفته است. بگو: همه بهسوی خدا باز میگردند. این نامهای است از علی قبل نبیل، ذکرالله به جهانیان، به کسی که نامش معادل وحید است (وحید = ۲۸ = یحیی، نام صبح ازل). یا اسم الوحید، آنچه را که در بیان نازل شده و آنچه که به تو دستور داده شده است حفظ کن، که تو راه راست و توانا هستی.[۶۰]
موضع بهائیان
بر اساس گزارش براون، بهائیان اعتراف میکنند که میرزا یحیی در ابتدا بهعنوان جانشین باب تلقی میشد، اما امتناع او از پذیرش ادعای من یظهره اللهی بهاءالله، موجب شد او موقعیت خود را در گروه بابی از دست بدهد![۶۱]
دیدگاه فوق نشان میدهد که بهائیان قبل از انتشار سفرنامه شخصی سیاحِ عبدالبهاء چگونه به میرزا یحیی مینگریستند، زیرا بهائیان شیراز به براون اطلاع میدهند که تاریخ دیگری (مقاله شخصی سیاح) در حال آماده شدن است تا جایگزین تاریخ جدید شود.[۶۲] کتاب تاریخ جدید، میرزا یحیی را کاملاً نادیده میگیرد، مگر در یک مقطع خاص و کاملاً حسابشده.[۶۳]
عبدالبهاء در مقاله شخصی سیاح دیدگاهی را مطرح میکند که بهاءالله را از زمان مرگ باب در رهبری گروه بابی قرار میدهد و مقام والایی که به میرزا یحیی اعطا شده ناشی از تمهیداتی است که تا حدی توسط خود بهاءالله صورت گرفته است! در این روایت، به دلیل بیفکری و آشفتگی پزشکان، رفتار خصمانه و تجاوزگرانه بیشتر مردم ایران و قدرت مقاومتناپذیر امیرنظام، باب و بهاء در خطر بودند، لذا مصلحت دانسته شد که افکار عمومی به سمت شخص غایبی هدایت شود که به موجب آن بهاءالله از مداخله و دسترس همۀ مردم مصون بماند. قرعه به برادر ناتنی بهاءالله، که همان میرزا یحیی بود، خورد.[۶۴]
ازاینرو، با دستور بهاء، نام میرزا یحیی را بر سر زبان دوستان و دشمنان انداختند و مشهور ساختند و ظاهراً به نام او به باب نامه نوشتند! و ازآنجاکه مکاتبات محرمانه در جریان بود، باب این طرح را بهشدت تأیید کرد! پس میرزا یحیی درحالیکه ذکر او بر زبان و دهان مردم بود، پنهان شد. این نقشه برای بهاءالله کارآیی حیرتانگیزی داشت؛ گرچه شناخته شده و دیده میشد، اما در امان ماند و این برنامۀ پوششی باعث شد که هیچکس خارج از [فرقه] موضوع را درک نکرده و به فکر آزار و اذیت او نیفتد.[۶۵] بر اساس این دیدگاه، مقام عالی که به میرزا یحیی اعطا شد، نقشۀ انحرافی برای حفظ بهاء بود تا بتواند بلامانع و بدون مزاحمت به اداره امور بابیان بپردازد! اما این دیدگاه و داستان هم با مشکلات خاصی روبهرو است و این اتهام را متوجه بهاء میکند که برادر خود را در معرض خطر قرار میدهد تا امنیت خویش را تضمین کند![۶۶] بهیه خانم، دختر بهاء، سعی میکند این مشکل را با گفتن این سخن حل کند: «تکبر صبح ازل او را بر آن داشت تا رهبری را به دست بگیرد و بهعلاوه، میتوانست خود را پنهان کند تا خطر از بین برود»![۶۷] بااینحال، او هیچ بهانۀ واقعی برای قرار دادن صبح ازل در معرض چنین خطری ارائه نمیکند. این دیدگاه همچنین با ادعای بهائیان از بهاء که همیشه در حال پیشروی جسورانه برای مواجهه با خطر در هنگام تهدید است و نیازی به کسی ندارد که او را در برابر خطر محافظت کند، تا حدودی مغایراست!
بهاءالله که همیشه در دعاهایش از «مصیبتها و دردها و غمها» استقبال میکند، از مصیبتهای خود لذت میبرد، خدا را شکر میکند که او را در راه خودش «قربانی» کرده است و تصدیق میکند که «هیچ حفاظتی» جز حمایت خداوند وجود ندارد؛[۶۸] به نظر میرسد با بهاءاللهی که با قرار دادن برادرش بهعنوان سپر، خود را از خطر دور نگه دارد، ناسازگار است!
شوقیافندی، در بیان دیدگاه مدرن بهائی، میرزا یحیی را بهعنوان «منصوب باب و رئیس شناختهشدۀ جامعۀ بابیه میپذیرد.»[۶۹] اعتراف به اینکه میرزا یحیی جانشین منتخب باب بود، تعبیر «جانشین منصوب» اساساً همان چیزی است که براون میگوید: «باب قبل از مرگش (۹ ژوئیه ۱۸۵۰) جوانی نوزدهساله به نام میرزا یحیی و با لقب صبح ازل را بهعنوان جانشین خود معرفی و تعیین کرده بود.»[۷۰] براون در یادداشت ۴ بر کتاب تاریخ جدید، عنوان کرده است: «تعیین صبح ازل بهعنوان جانشین باب.»[۷۱] ولی شوقیافندی در تعارض با مطلب بالا که از او نقل کردیم، جای دیگر صریحاً منکر تعیین جانشین توسط باب شده است:
«جانشین یا نایبالسلطنهای که باب هرگز نامش را نیاورد، مفسر تعالیمی که او از تعیین آن خودداری کرد. ارجاعات او به فرد موعود آنقدر واضح بود و زمان آمدنش را آنقدر نزدیک میدید که مدت زمان دورۀ خود را بسیار کوتاه میدانست. لذا انتخاب جانشین لازم به نظر نمیرسید! تنها کاری که او کرد این بود که، بنا به اظهار عبدالبهاء در «مقاله شخصی سیاح»، به توصیه بهاءالله و شاگردان دیگرش، میرزا یحیی را بهعنوان جانشین معرفی کرد که صرفاً بهعنوان یک شخصیت صوری عمل کند و بدین ترتیب بهاءالله قادر باشد تا در امنیت نسبی، امر بابی را که برایش عزیز بود، پیشرفت دهد!»[۷۲]
شوقیافندی ظاهراً میکوشد تا روی یک موضوع ظریف مانوردهد: از یک سو میخواهد تأیید کند میرزا یحیی پس از مرگ باب «رئیس شناختهشدۀ جامعۀ بابیه» بود که شواهد تاریخی برای آن قوی است و درعینحال میخواهد از اعتراف به اینکه باب او را بهعنوان جانشین خود تعیین کرده بود، خودداری کند. شوقیافندی با نامیدن میرزا یحیی بهعنوان فرد منصوب باب اعتراف میکند که نوعی نیابت صورت گرفته، که به موجب آن، حداقل در ظاهر، میرزا یحیی رئیس جدید جامعۀ بابی شده است.
به این ترتیب رهبری جامعۀ بابی با مرگ باب به دست میرزا یحیی افتاد. شوقیافندی در مقطعی، پس از آنکه باب “در برابر رگبار جوخۀ تیرانداز تسلیم شد و بر زمین افتاد”، از رئیس یک جامعۀ تقریباً ازهمگسیخته و یک چهرۀ صرفاً ظاهری، یعنی میرزا یحیی یاد میکند. گرچه میرزا یحیی «رئیس شناختهشدۀ جامعۀ بابیه» شد، اما بهائیان معتقدند که بهاءالله «رهبر واقعی» بوده است![۷۳] شوقی در جای دیگر، از حسادت میرزا یحیی نسبت به اقبال تبعیدیان به بهاءالله و احترام شگفتانگیزی که برای او داشتند و اینکه چگونه محبوبیت بهاءالله در بغداد افزایش یافته بود، مینویسد.[۷۴] این بیان افزایش محبوبیت بهاءالله در دورۀ بغداد برای تأکید و کمک به داستان جریان احتمالی رویدادها در انتقال رهبری از میرزا یحیی به بهاءالله و ایجاد آیین جدید (بهائیت) بسیار مهم است.
میرزا یحیی، گرچه از سوی باب بهعنوان رئیس بعدی گروه بابی معرفی شد، اما تا حد زیادی خود را منزوی کرد و جنبۀ عملیاتی و تشکیلاتی جامعۀ بابی را به برادر بزرگ خود، بهاء، واگذارکرد. این دومی ـ بهاء ـ آشکارا در میان بابیان رفتوآمد کرد و ویژگیهای رهبری را که در میرزا یحیی مشهود نبود نشان داد و بهطور فزایندهای مورداحترام بابیان قرار گرفت.
اینکه میرزا یحیی در ابتدا، پس از مرگ باب، رئیس بابیان شناخته شد، به دلایل محکمی است که براون را هم به این نتیجه رساند. خود بهائیان نیز به آن اذعان دارند، اما از زمان نگارش مقاله شخصی سیاح، بهائیان پیروِ نظرِ عبدالبهاء هستند که موقعیتی که باب به میرزا یحیی داد ـ که بهواسطۀ آن در جامعۀ بابی و خارج از آن به شهرت رسید ـ فقط جنبه صوری داشت و بهاءالله رهبر واقعی و پشت صحنه بود. جدا از مشکلات اخلاقی و تاریخی که این روایت دارد و قبلاً به آنها اشاره کردیم؛ هیچ تأییدی خارج از نوشتههای بهائی ندارد و ظاهراً پس از مناقشه بهائی ـ ازلی، بهعنوان راهی برای تضعیف موقعیت ریاست صبح ازل بر بابیان و تلاش برای دادن رهبری جامعه بابی به بهاء پس از مرگ باب است.
ادعای مَن یُظهره اللهی بهاء
مسأله جانشینی باب برای موضع بهائیت تعیینکننده نیست، زیرا بهاءالله ادعا میکند که مَن یُظهرهُ الله است (کسی که خدا او را آشکار میکند) و مَظهر بعدی است، بهاءالله چنین منصبی را ادعا کرد. در نقطةالكاف نيز تصديق شده كه باب، ولايت ميرزا يحيي را موقتاً و تا زمان ظهور مَن یظهره الله ميداند. وقتي باب يحيی را به جانشينی خود معرفی كرد، افزود:”هشت واحد باقیمانده از کتاب بیان را بنویس!” که نشان میدهد باب خدمت میرزا یحیی را در عهد بیان یا عهد بابی میدانست و به او توصیه کرد «اگر من یظهره الله در زمان ریاست تو ظاهر شد، بیان را نسخ کن.»[۷۵] این نشان میدهد که ریاست میرزا یحیی فقط تا قبل از این تاریخ لازمالاجرا بوده است.
این عبارت از نقطةالکاف آشکارا الحاقی به متن توسط طرفداران ازل پس از ادعای بهاءالله نیست، زیرا این فقط موضع بهائی را تقویت کرده است. توصیۀ باب به میرزا یحیی مبنی بر نسخ بیان در زمان حیات میرزا یحیی، با ادعای من یظهره الله، نشان میدهد که باب میرزا یحیی را من یظهره الله نمیدانست.
اینکه نویسنده نقطةالکاف این عبارت را بیان میکند، نشان نمیدهد که او ادعایی در برابر ادعای بهاء مطرح میکند، بلکه نشان میدهد که او نیز گرفتار شرایطی بوده که مدتی پس از مرگ باب، جامعه بابی را تحت تأثیر قرار داد. بسیاری از بابیان مدعی شدند که من یظهره الله و مظهر موعود هستند! تاریخ نوشته گوبینو، که از تواریخ اولیه و متقدم درباره جریان بابیان است، نشان میدهد که برخی از بابیان فکر میکردند که ازل من یظهره الله است و برخی دیگر فکر میکردند که او رجعت باب است.
موضوع ادعای بهاءالله
ازجمله موضوعات مربوط به مسأله جانشینی باب این است که بهاءالله از چه زمانی شروع به این تصور کرد که کسی است که باب پیشگویی کرده است. دو دیدگاه قابلتفکیک است. یک دیدگاه این است که بهاء بهعنوان یک بابی وفادار عمل میکرد و تسلیم قدرت و قیادت میرزا یحیی بود و فقط در مرحلۀ بعد تصمیم میگیرد ادعای خودش را مطرح کند و کنترل کامل جنبش بابی را در دست بگیرد. این نظر و دیدگاه براون است. براون معتقد است «از زمان آزادی بهاء از حبس ۱۸۵۲ و تا چند سال بعد، بهاء همانطورکه نوشتههای خود او ثابت میکند، آشکارا پیرو صبح ازل و وفادار به او بود؛ همانطورکه قبلاً پیرو باب بوده است.”[۷۶] براون به لزوم ریاست قاطعانهای که برای کنترل جامعه تبعیدی بابی نیاز بود، اشاره میکند و میگوید:
«چنین ریاست قاطعی در صبح ازلِ صلحدوست، متفکر و دارای روح لطیف که تماماً وقف یاد و خاطرۀ استاد عزیزش است و دلسوز، که به نظر میرسد اقتدار و قدرت ریاست مقتدرانۀ چندانی نداشته و چندان به دنبال اثبات حق خود نیست، وجود نداشته است. ازل حتی زمانی که در بغداد بود، زندگی در انزوایی داشت و ادارۀ امور را به برادر خود بهاءالله واگذار کرد، که مردی با شخصیت بسیار مصممتر و جاهطلبتر بود و بدین ترتیب و بهتدریج، به برجستهترین شخصیت در اداره جامعه بابی و عنصر فعال فرقه تبدیل شد. مدت زیادی بهاءالله به هرکاری که به نام و ظاهراً به دستور صبح ازل میکرد، ادامه داد، اما پس از مدتی، اگرچه تاریخ دقیقش هنوز نامشخص است، به نظر میرسد این ایده به ذهن او خطور کرد که میتواند همانگونه که عملاً بوده است، رئیس گروهی شود که سرنوشتش در کنترل او است.[۷۷]
اینکه بهاءالله مدتی، حداقل بهظاهر، به نام صبح ازل عمل میکرد، در مقاله شخصی سیاح، نوشته عباسافندی تأیید شده است، آنجا که عبدالبهاء مینویسد “بهاءالله ظاهراً به دستور او [صبح ازل] به باب نامه نوشت.”[۷۸]
از نظر براون، این وضعیت ادامه داشت تا اینکه بهاءالله تصمیم گرفت آشکارا کنترل آیین بابی را به دست بگیرد. ظاهراً مدتی پس از آن، در زمانی که بابیان دو سه سالی در ادرنه بودند، بهاءالله از گروه بابی اخراج شد و با لباس مبدل (به کوه سرگلو در منطقه سلیمانیه، در کردستان عراق، در میان گروههای دراویش و صوفی رفت) و خود را “من یظهره الله” اعلام کرد و از صبح ازل و جوامع بابی در مناطق ایران، ترکیه، مصر و سوریه خواست که او را تصدیق کنند و گفتارش را بهعنوان کلام خدا بپذیرند؛ مطالبی که او تا زمان مرگش در۱۶ مه سال ۱۸۹۲ به انتشار آنها ادامه داد.[۷۹]
دیدگاه دیگر این است که بهاءالله از خیلی قبلتر قصد داشت ادعایی را مطرح کند و پایه و اساس در اختیار گرفتن و کنترل کامل گروه بابی را بنا نهاده بود. نقطةالکاف گزارش میدهد درحالیکه هنوز باب و قدوس زنده بودند، بهاءالله مورد سوءظن قرار گرفت و گفته شد که او احتمالاً طرحی برای راه انداختن عَلَم و کُتَل و دسته و گروه برای خود دارد.[۸۰]
به گفته بهائیان، بهاءالله اولین بار در سیاهچال طهران (۱۸۵۲) از اشراق و احساس روحانی در خود آگاه شد، اما برای «مدت بیش از ده سال» فقط «به زبان رمز و تمثیل در رسائل، تفاسیر، دعاها و رسالهها» به این حس خود اشاره میکرد که «وعدۀ باب قبلاً محقق شده است» و «فقط تعداد کمی از نزدیکانش این هاله را که هنوز آشکار نشده بود، درک کردند!»[۸۱]
تغییرات و بدعتهای بهاء
همانطورکه قبلاً اشاره شد، شوقیافندی از «آن اتفاقات مهمی» صحبت میکند که «شاخهای تندرو و بدعتگذار از مکتب شیخی… را به آیینی جهانی تبدیل کرد.»[۸۲] آن چهرۀ اصلی که آیین بابی را به آیینی جهانی تبدیل کرد بهاء بود که مدعی هستند «از نسل شاهان سلسله ساسانی ایران و همچنین از نسل زرتشت است!»[۸۳]
میرزا یحیی که از همان ابتدا از حامیان ثروتمند و بانفوذ گروه بابی در ایران و نامزد موردنظر باب برای رهبری بابیان، پس از مرگش، بود؛ امور اجرایی این گروه را به برادر ناتنیاش، بهاءالله واگذار کرد. او نیز بهتدریج با نوشتهها و مدیریت خود در دوره بغداد، به خط مقدم نهضت بابی رسید. هنگامی که بهاء در ادرنه آشکارا خود را موعود و «کسی که خدا آشکارش خواهد کرد» اعلام کرد، حمایت اکثریت قاطع جامعه بابی را به دست آورد.
مشکل پیش روی بهاءالله با مشکل پولس رسول در مسیحیت مقایسه میشود. ادوارد براون به سخنی اشاره میکند که سِر سیسیل اسپرینگ رایس، عضو سفارت بریتانیا در تهران، که اخیراً به انگلیس بازگشته، به او گفته بود:
«در اینجا سؤال صرفاً مسأله حقوق تاریخی یا شواهد مستند نیست، بلکه سؤال بسیار بزرگتر این است که آیا بابیت باید به آیینی مستقل و جهانی تبدیل شود یا یک فرقه از اسلام باقی بماند؟ در کشمکش بین صبح ازل و بهاء، شاهد تکرار درگیری مشابهی هستیم که در کلیسای اولیۀ مسیحیت بین پطرس و پولس رخ داد. اولی در روابط شخصی نزدیکتر با مسیح بود تا دومی، اما به دلیل پیروزی دومی است که مسیحیت بهجای اینکه فرقهای مبهم از یهودیت باشد، اکنون دین کشورهای غربی شده است.[۸۴]
بهاءالله تصمیم داشت عناصری را که میدانست بابیت را از مقبولیت باز میدارد از آن حذف کند و آیین جدیدی را، بهعنوان جنبشی معنوی و نه سیاسی، با هدف بهبود اوضاع جهان ایجاد کند.[۸۵] بهاء الهیات، آخرتشناسی و هرمنوتیک آیین بابی پیشین را در آموزههای خود گنجانده است.[۸۶] کتاب ایقان، که بهویژه تعالیم اساسی بابی را ارائه میکند و دیگر نوشتههای بهاء قبل از اعلان ادعای مظهریتش، توسط بهائیان بهعنوان بخشی از نصوص آیین جدید پذیرفته شده است؛ که نشاندهندۀ ارتباط و سازگاری اساسی دیدگاه بابیت و بهائیت است. بهاءالله به تعبیری، بهعنوان یک اصلاحگر در درون بابیت عمل کرد، اما برای ایجاد اصلاحاتی که لازم میدانست، که شامل تغییر برخی احکام و قوانین بابی میشد، لازم بود نقش مظهر جدید بابی را هم بر عهده بگیرد که صلاحیت ایجاد چنین تغییرات اساسی را داشت. بهائیان هنوز هم تاریخ شروع آیین خود را با اعلان باب میدانند، نه با اعلان ادعای بهاءالله.
این ملاحظات این پرسش را مطرح میکند که آیا بهائیت یک آیین متمایز از آیین بابی است یا اینکه بهائیت مرحلۀ پیشرفته و اصلاحشده بابیت است؟
بهاءالله، به زعم خود، برخی از عناصر مشخص و غیرضروری بابیت را، که به نظر او عوامل بازدارندهای برای پذیرش گسترده آیین جدید هستند، کنار زد و برخی از قوانین بابی را مستقیماً نسخ کرد و کنار گذاشت. آموزههای خاص خود را به بابیت اضافه کرد، بهویژه آنهایی که از تماس با فرهنگ و تمدن غربی الهام گرفته شده بود. او همچنین از نظر بهائیان و به ادعای خود مظهر مستقلی است. تنها با این اختیارات او توانست اصلاحاتی را که میخواست انجام دهد. پس از نظر تئوریک، بهائیت از بابیت متمایز است.
از نظر تاریخی، نزدیکی و ارتباط آشکار این دو، آنها را از تمایز شدید باز میدارد. از نظر اعتقادی، بهائیان این دو آیین را اساساً مرتبط میدانند، زیرا بابیت، بهطور خاصی آمادهکنندۀ زمینه برای بهائیت است. این امر بهویژه درمورد ادعای مبشر بودن باب برای بهاءالله صادق است. بنابراین، نقش دوگانه بهاءالله بهعنوان مصلح و مظهر مستقل، درعینحال که آیین او را مستقل میسازد، اما آن را تبدیل به آیین بابیه پیشین همراه با بدعتها و تغییرات میسازد. این دگرگونی، تنش خاصی را در آیین بهائی، در تعریف و درک رابطۀ بابیت و بهائیت و بین بابیت و بهاء ایجاد میکند. تغییر و تبدیل ایجادشده توسط بهاءالله، برای تبدیل بابیت به بهائیت، بهویژه در سه زمینه دیده میشود:
۱) تغییر مرکزیت از باب به بهاءالله،
۲) تغییر جهت اهداف بابیان از حوزه نظامی و دنیوی به حوزه معنوی،
۳) گسترش کلی دیدگاه این آیین به دغدغههای جدیدتر، که شامل لغو برخی از احکام سنتی بابی و ایجاد احکام و آموزههای جدید و غربی میشود که جذابیت بیشتری دارد.
چهرۀ مرکزی آیین جدید
بهاءالله با ادعای مَن یُظهره اللهی، که توسط باب پیشبینی شده بود، مدعی مقامی بینهایت برتر از باب بود. احکام کتاب بیان باب فقط تا زمان ظهور این مظهر آتی لازمالاجرا بود. بهاءالله درمورد باب و ظهورش با دو سؤال اساسی روبهرو بود: (۱) چرا باید دورۀ باب اینقدر کوتاه باشد و (۲) هدف از مظهر بزرگی که برای گشایش دوران مظهریت جدید میآید ولی خیلی سریع بساطش جمع میشود، چیست؟
به نظر میرسد بهاءالله پاسخ سؤال اول را به قلمرو اسرار خداوند حواله داده است. شوقیافندی از بهاء نقل میکند: اینکه در فاصله کوتاهی باید این شگفتانگیزترین مکاشفه از تجلیِ قبلی من خاتمه پیدا میکرد، رازی است که هیچ ذهنی نمیتواند آن را درک کند و از مقدرات الهی است![۸۷]
بهاءالله برای سؤال دوم پاسخ آمادهتری داشت. نزدیکی ظهور بهاء نسبت به باب و تأکید باب بر آمدن «مَن یُظهره الله»، باب را بهعنوان فردی مبشر و منادی بهاء قرار داده است! ولی براون در این رابطه مینویسد:
«باید اضافه کرد نظریهای که اکنون توسط بهائیان مطرح شده، که باب خود را صرفاً منادی یا پیشرو بهاء میدانست، فاقد براهین و پشتوانه تاریخی است. از نگاه باب و پیروانش، او آیین جدیدی موسوم به آیین بیانی را آورد که ناسخ احکام و کتب آسمانی پیشین بود… این درست نیست که باب خود را مبشر و منادی «مَن یُظهره الله» یعنی بهاء میدانست.[۸۸]
بااینحال، بهاءالله نهتنها در کتاب ایقان، بلکه در کتب و الواح بعدیاش، از باب بهعنوان نفس و ظهور قبلی خود یاد کرده و او را تصدیق میکند. باب را تجلی پیشین خود و کتاب بیان را حاوی احکامی میداند که باید تا زمان نسخ آن، رعایت شود! این تجلی و ظهور باب است که دورۀ کوتاه ظهورش، راز غیرقابلتوضیحی است. بهاءالله باب را «مبشر»[۸۹] و «مُنادی»[۹۰] خود میداند و درعینحال، باب را دارای نقشی دوگانه میداند و از او بهعنوان “تجلی پیشین جمال من و منادی من” یاد میکند!»[۹۱]
بهائیان با اشاره به اولین لقب علیمحمد، باب، و با تأکید بر پیوند دادن آن با دیدگاه باب درمورد تجلی «مَن یُظهره الله» مفهوم اصطلاح باب را تغییر داده و تحریف کردهاند. بهائیان، اصطلاح «باب امام غائب دوازدهم شیعه» را به معنای “دروازهای بهسوی بهاءالله” تحریف کردند!
جان فرابی مینویسد: «او بهراستی دروازهای بود، اما نه برای یک امام پنهان. او دروازهای بود به عصر جدید، به دوران بهائیت، دروازۀ نوید همه اعصار، دروازه بهسوی بهاء!»[۹۲]
با در نظر گرفتن بهاءالله بهعنوان کانون مرکزی جدید آیین بهائی، این سؤال مطرح میشود که آیا بهاءالله ادعای خدا بودن داشته یا نه؟ ادعای هشت بهشت این است که بهاءالله ادعا میکند: «نهتنها مَن یُظهره الله، بلکه تجسم خدا است».[۹۳] تجلی دو مقام دارد، همسانی با خدا و تمایز از خدا! اما جان ریچاردز معتقد است که بهاءالله هرگز ادعا نکرده که خداست:
«درحالیکه در نوشتههای بهاء مواردی وجود دارد که ابتدا به نظر میرسد این باور را که بهاءالله ادعای خدایی کرده است، توجیه میکند؛ مطالعه دقیق نشان میدهد که او واقعاً چنین ادعایی نداشته است. این اشتباه است که سخنان بهاء را از چارچوب معنایی آنها خارج کنیم و آنها را تحتاللفظی تفسیر کنیم. همچنین باید در نظر داشت که بین اندیشۀ غربی با پیشینه آموزههای مسیحی و اندیشه شرقی با پیشینۀ اسلامی تفاوت فاحشی وجود دارد و اندیشههای مسیحی هرگز نباید در کلمات بهاء داخل شود.»[۹۴]
ریچاردز مجدداً معتقداست: «پیروان بهاءالله، بهاء را خدا میدانند، اما اعتقادشان بر اساس تفسیر انحرافی و نادرستی از ادعاهایی بود که او مطرح کرد.»[۹۵]
به نظر میرسد برخی از نوشتههای بهاء تفسیر و برداشت ریچاردز را تأیید میکند. بهاء در پاسخ به ادعای الوهیتش میگوید: «این مقام همان مقامی است که در آن انسان، در مقام انسان فانی میشود و در خدا زندگی میکند (بقای فی الله). الوهیت هرگاه آن را ذکر میکنم، بیانگر فنای کامل و مطلق فی اللهِ من است!»[۹۶]
«برخی از شما گفتهاند: “او کسی است که ادعای خدا بودن کرده است.” والله این یک تهمت بزرگ است. من عبدی بیش نیستم که به او و به آیات او و به پیامبرانش و به فرشتگانش ایمان دارم.»[۹۷]
مسلماً بهاءالله ادعای تجسم خداوند به معنای مسیحی ندارد. بهاءالله قاطعانه اعلام میکند: «به یقین بدان که غیب به هیچ وجه نمیتواند ذات خود را مجسم کند و آن را برای مردم آشکار سازد.»[۹۸]در اندیشۀ بابی ــ بهائی، مظاهر «آینه و مرآت» خدا هستند. آنها اساساً از خدا متمایز هستند، اما خداوند صفات خود را در آنها آشکار و متجلی میکند. بهاء میگوید: «زیبایی چهرۀ آنها جز انعکاس تصویر او نیست!… با ظهور این گوهران فضیلت الهی، همه اسماء و صفات خداوند، از قبیل علم و قدرت، حاکمیت و فرمانروایی، رحمت و حکمت، جلال و فضل آشکار میشود.»[۹۹]
«خداوند اگر بهوسیلۀ مظاهرش نبود هرگز شناخته نمیشد. کسی که برای همیشه از چشم مردم پنهان است، هرگز نمیتواند شناخته شود، مگر از طریق مظهر و تجلی و هیچ دلیلی برای صدق رسالت مظهر نیست جز وجود خود مظهر!»[۱۰۰]
بهاء میگوید خداوند معرفت مظاهر خود را با معرفت خود یکی دانسته است: «هرکس آنها را بشناسد خدا را شناخته است. هرکس به حرف و دعوت آنها گوش کرد، به ندای خدا گوش فرا داده است و هرکس به حقیقت وحی آنها شهادت دهد، به حقیقت خود خدا شهادت داده است. هرکس از آنها روی برگرداند، از خدا روی برگردانده است و هرکس به آنها کافر شود، به خدا کافرشده است.»[۱۰۱]
به این معنا، مظهر، گرچه اساساً متمایز از خداوند است و بههیچوجه تجسم خدا نیست، میگویند بهعنوان خدا صحبت میکند. «این مظاهر خدا هریک دارای جایگاهی دوگانهاند.»[۱۰۲] یکی مقام وحدت با خداست، تا آنجا که منعکسکنندۀ خداست و یکی مقام تمایز از خدا! دراینصورت، اگر هریک از تجلیات و ظهورات کلیه خدا اعلام کند: “من خدا هستم.”، همانا او حق را میگوید و بدون شک به آن متصل است… و اگر گفت من بندۀ خدا هستم، این نیز حقیقت آشکار و مسلمی است.[۱۰۳] به موجب این مقام، صدای الوهیت بودن و مانند آن را برای خود ادعا کردهاند، درحالیکه بهواسطۀ مقام رسالت، خود را رسول خدا و متمایز از او معرفی کردهاند.[۱۰۴]
بنابراین، ریچاردز درست میگوید که بهاءالله ادعای خدا بودن به معنای تجسد مسیحی نکرده است، اما اشتباه میکند اگر اساساً هرگونه ادعای الوهیت بهاءالله را رد کند، زیرا بهاء در فهم بابی ــ بهائی آشکارا ادعا میکند که خداست! همانطور که عیسی “پسر خدا” نامیده میشود، بهاء ادعا میکند که “پدر” است. بهاءالله میگوید: «الیوم کسی که پدراست، آمده است!»[۱۰۵]
بهائیان این تعلیم مسیحی را که مسیح بار دیگر در «جلال پدرش» خواهد آمد (مرقس ۸: ۳۸) بهعنوان اشاره به آمدن بهاء تأویل میکنند! هنگامی که ادوارد براون اولین بار این مطلب را از بهائیان شیراز شنید، متحیر شد و از خود پرسید آیا بهائیان قصد دارند بهاء را با خدا یکسان بدانند یا نه؟[۱۰۶] زیرا مظاهر با ذات خدا یکی نمیشوند. اصطلاحی که درمورد بهاء گفته میشود این است که بهاء نسبت به مظاهر قبلی برتری نسبی دارد، زیرا مظاهر همه یکسان هستند، زیرا خدای یکسانی را منعکس میکنند، اما شدت یا میزان کاملتر را نشان میدهند. ظهور بهاء، همانگونه که در مرحلۀ بلوغ انسان میآید، جایگاه او را برتر میسازد!
به نظر میرسد در برخی از نوشتهها، بهاء خاتمیت اسلام را تأیید و ابدیتی را برای احکام و نوشتههای خود نیز پیشنهاد میکند!
بدیهی است هر تجلی خداوند زمان مشخصی زندگی کرده است که از نظر الهی مقدر شده است، این روز منحصربهفرد است و متمایز از آنهایی است که قبل از آن بودهاند… تعیین خاتمالنبیین مقام بلند او (حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم) را بهطور کامل آشکار میکند. بهراستی که دوره نبوت به پایان رسیده است… اکنون خود حقیقتِ ابدی آمده است. او نشان قدرت خویش را برافراشته است…[۱۰۷]
تعبیر خاتم انبیا را مسلمانان به این معنا به کار میبرند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم آخرین پیامبراست. بهاءالله در اینجا این اصطلاح را درمورد پیامبر اسلام به کار میبرد و آمدن خود را پدیدار شدن ذات ابدی و ازلی خداوندی برای مردم میداند…![۱۰۸]
باب گفته است که مظاهر دیگری پس از «مَن یُظهِرهُ الله» وجود خواهند داشت (بیان، واحد نهم، بند۹). درحالیکه بهاء میگوید: «هرکس ادعای وحی مستقیم از جانب خداوند، پیش از انقضای هزار سال کامل کند، چنین مردی قطعاً دروغگو است.”[۱۰۹] بهائیان معتقدند مظاهری بعد از بهاء خواهند بود، اما در سایۀ بهاء خواهند بود، به این معنا که آثار و نوشتههای آنها بهاندازۀ او درخشان نخواهند بود![۱۱۰]
تعالیم اساسی باب دربارۀ خدا و وحیِ از طریق مظاهرِ متوالی، در تعالیم بهاء و نیز سایر مفاهیم بابی گنجانده شده است. تفاوت مهم این است که بهاءالله با ادعای ظهورِ برترِ پیشگوییشده توسط باب، برای خود، وفاداری بابیان را از باب بهسوی خود تغییر داد و کتاب بیان باب را با اقدس جایگزین کرد.
تأکید جدید بر فتوحات معنوی
یکی دیگر از جنبههای دگرگونی و بدعت بهاء در تعالیم بابی، تغییر جهت دادن اهداف بابی از فتوحات نظامی به فتوحات معنوی است. از زمان حملات بابی علیه سپاهیان حکومتی که چندین سال ایران را متشنج کرد و منجر به کشته شدن هزاران ایرانی (بابی و غیربابی) شد و بعدها تلاش آشکار برای ترورشاه بهوسیلۀ افرادی که به بابی بودن خود اعتراف داشتند؛ بابیان به دشمنی با حکومت و سرنگونی آن شهرت پیدا کرده بودند و بدین ترتیب آنها تحت تعقیب و سوءظن سیاسی قرار داشتند.
بهاءالله مصمم بود با (۱) توضیح دلیل اقدامات نظامی بابیان، (۲) بیان اهداف معنوی بهائیان تحت رهبری خود، (۳) و تأکید بر وفاداری بهائیان به حکومت، با سوءظن سیاسی علیه خودشان مقابله کند و آن را کاهش دهد.
اقدامات نظامی بابیان
دفاع اولیه بهاء از بابیان شورشی این است که بابیان از تعالیم بابی بیاطلاع بودند. بهاءالله در نامهای آشتیجویانه به شاه ایران، بنا بر نقل عبدالبهاء، چنین نوشته است:
“فتنه هرگز موردرضایت خداوند نبوده و نیست و آنچه قبلاً افراد نادان انجام دادند هرگز موردتأیید قرار نگرفته است. بهاء معتقد بود که کشته شدن برای رضای خدا، بهتر از کشتن در راه خدا است”.[۱۱۱]
این موضع را عموماً بهائیان دنبال میکنند. میرزا ابوالفضل هم عملیات نظامی بابیان را اینگونه توضیح میدهد:
«این افراد که بهتازگی بهائی شده بودند و قبلاً بابی بودند، در دوره فَترَت (فاصله بین زمان مرگ باب و ادعای بهاء)، به دلیل تربیت غلط و شیطانی رهبران مختلف، مکرراً از حد اعتدال خارج شدند. بنابراین، بسیاری از اقدامات قابلنکوهش، مانند چپاول و مصادره اموال مردم و غارت شکستخوردگان را، حلال و مجاز و قابلتوجیه میدانستند. این گستردگی و سستی اصول، به درگیری و خونریزی نیز کشیده شد. این جهل بابیان به این دلیل بود که بابیان اکیداً توسط دولت از تماس و ملاقات با باب، که در زندان بود، منع شده بودند. بنابراین از فرصت دیدن او و دریافت دستورات و احکام او محروم بودند. جنگ و غارت مطلقاً نقض مبانی اساسی آیین بهاء است که با هدف صریح گسترش برادری و انسانیت جهانی ایجاد شده است.»[۱۱۲]
میرزا ابوالفضل در دفاع از بهائیان، درجمع حاضران، درحضور والی طهران و مازندران و فرمانده کل ارتش ایران معتقد بود که بهائیان را نباید به دلیل اعمال سابق بابیان مجازات یا آزار داد، زیرا این دو آیین کاملاً از یکدیگر متمایز هستند:
«اگرچه برخی از اعمال ناشایست را که در ابتدای امر از بابیان سر زده است، بههیچوجه نمیتوان انکار کرد و بههیچوجه نمیتوان آنها را معذور دانست، اما دستگیری بهائیان به دلیل جنایات و گناهانی که بابیان مرتکب شدهاند، درحقیقت بزرگترین خطا و ظلم از جانب دولت است. زیرا مجازات یک بیگناه بهجای گناهکار، از انصاف و عدالت به دور است. این بدبخت کسانی که اکنون در معرض خشم شاهزاده والاتبار هستند، نه با بابیها ارتباطی دارند و نه با آنها همکیش و هممرام هستند. آنها هرگز هیچیک از آن بابیها را که علیه دولت جنگیدهاند، ندیدهاند. … اگر بهائیان رفتار بابیان را تأیید میکردند و مطابق آن رفتار میکردند، مورد خصومت و کینهتوزی آنها قرار نمیگرفتند.[۱۱۳]
اینکه بابیان از تعالیم باب بیاطلاع بودند ممکن است واقعیت داشته باشد، ولی تماس باب و پیروانش اینطور نبود که گاه گفته میشود محدود بوده است[۱۱۴] اما سرعت وقایع مربوط به دورۀ باب، زندانی شدن او در بیشتر دوران ادعایش، پراکندگی و بیسوادی مؤمنان او در نقاط مختلف ایران و ماهیت فاجعهبار وقایع بخش آخر دوران حیات باب، بهگونهای بود که اشاعه و انتشار گستردۀ تعالیم او را ناممکن ساخت.
دغدغههای بهائیان
بهاءالله حکم کرد که پیروانش بر ضد حکومت اسلحه به دست نگیرند: «بدان که ما حکومت شمشیر را بهعنوان کمکی به امر خود باطل کردیم و قدرت ناشی از گفتار را جایگزین کردیم.» بهاءالله میگوید: «شمشیرِ عمل نیکو و رفتار درست، از تیغه فولادی تیزتر است.»[۱۱۵] و باز میگوید: «مواظب باش که خون کسی را نریزی. شمشیر کلام از غلاف خارج کن، زیرا با آن میتوانی قلعههای قلوب مردان را تسخیر کنی. ما حکم جهاد را لغو کردهایم.»[۱۱۶]
بهطور واضحتر، بهاءالله میگوید: «به یاری خداوند، شمشیرهای تیز جامعۀ بابی با گفتار نیک و کردار نیک به غلاف بازگردانده شده است.»[۱۱۷] به گفته بهاءالله، دلیل اینکه بهائیان نیازی به دست گرفتن سلاح ندارند، این است که مأموریت آنها بازسازی است، نه نابودی جهان! «مردم کمربند خود را برای بازسازی جهان بستهاند و به سلاحهای تخریبی نیاز ندارند. لشکریانشان لشکر نیکیها، و بازوانشان بازوان نیکوکاری و فرماندهشان تقوای الهی است.»[۱۱۸]
بهائیان تحت رهبری بهاءالله، با اعمال و گواه طلبیدن نزد مقامات دولتی، سعی داشتند ماهیت جنبش خود را، بهجای منافع نظامی یا سیاسی، مرتبط با امور معنوی معرفی کنند.
وفاداری بهائیان به حکومت
همسو با علاقۀ بهاء به هدایت پیروانش به سمت دغدغههای روحانی و نه سیاسی، علاقۀ او به اثبات وفاداری به قدرتهای حاکمه بهعنوان شاخصۀ آیینی بود که او در مرکز آن قرار داشت. آموزههای بهاء، مشابه با آموزههای پولس در مسیحیت، بر حقانیت و الهی بودن حکومتهای غالب و حاکم صحه میگذارد و نیاز به تسلیم در برابر قدرت حاکمه را تأکید میکند. بهاء در رساله عهدی (وصیتنامه) خود، با تأیید و همسو با رساله پولس به رومیان بیان میکند، «هر نفس باید تابع قدرتهای فائقه و غالب باشد.»[۱۱۹] «پادشاهان مظاهر قدرت خداوند و منشأ عظمت و شوکت او هستند. برای آنها دعا کنید. حكومت زمين به آنها داده شده است ولى قلوب مردم متعلق به خداوند است.»[۱۲۰] جای دیگر، بهاء فرمان میدهد: «هیچکس مجاز نیست بهگونهای عمل کند که مخالف دیدگاههای موردنظر حاکمان و صاحبان قدرت باشد.»[۱۲۱]
احکام و آموزههای جدید بهائی
تمام نوشتههای بهاءالله بهعنوان نصوص مقدس موردقبول بهائیان است، اما کتابی کوچک، کتاب اقدس، بهعنوان «روشنترین تراوشات ذهن بهاء، بهعنوان امالکتاب او و منشور نظم نوین جهانی او» تلقی میشود.[۱۲۲] این کتاب، کتاب احکام و شرایع بهاء، همچون بیان و کتب مقدسۀ گذشته است. این اثر در عکا نوشته شده است. اشاره به دیدار «پادشاه اتریش» از مسجد الاقصی، در اقدس، اشارهای است به سفر امپراتور فرانسیس جوزف به اورشلیم، در سال ۱۸۶۹ و کنایه به ناپلئون سوم فرانسه که «با زیان فراوان به خاک بازگشت» تاریخ کتاب را به سال ۱۸۷۳، زمانی که ناپلئون سوم درگذشت، میرساند.[۱۲۳] قطعاً این کتاب قبل از بهار ۱۸۸۸ وجود داشته است زیرا ادوارد براون در آن زمان از وجود آن مطلع شده و بعداً نسخهای از آن به او داده شده است.[۱۲۴]
هنوز ترجمۀ فارسی و یا ترجمۀ انگلیسی کاملی از این مهمترین اثر، بهوسیلۀ بهائیان منتشر نشده است؛ اگرچه شوقیافندی برخی از ویژگیهای اساسی آن را معرفی کرده است.[۱۲۵] بهائیان اخیراً خلاصهای مدون از مطالب آن را منتشر کردهاند. بااینحال، ترجمه انگلیسی غیربهائی آن در دسترس است و خلاصۀ زیر، برخی از ویژگیهای آن بر اساس آن ترجمه است. شوقیافندی اعلام کرده که «قوانین کتاب اقدس برای بهائیان و مؤسسات بهائی در شرق و غرب، در صورت امکانِ اجرا و پیادهسازی و عدم تعارض با قوانین مدنی کشورها، کاملاً الزام آوراست!»[۱۲۶]
احکام کتاب اقدس، تأکید بر وحدت
تأکید اولیه بهاءالله بر وحدت است، وحدت خدا، وحدت دین و وحدت عالم انسانی. او خود را شخصیتی میدید که در تمام متون مقدس اعصار گذشته دربارهاش پیشبینی شده و دوران طلایی صلح و وحدت بشر را آغاز خواهد کرد! «او که بیقیدوشرط است، در ابرهای نور آمده است تا همۀ آفریدهها را با نسایم نام خداوند زنده کند و جهان را متحد کند و همه مردم را برگرد این سفره نازلشده از بهشت جمع کند.»[۱۲۷]
او کوشید از طریق سخنان خود تمام قوانین و آموزههای اعصار گذشته را که منجر به ایجاد تفرقه در جوامع انسانی گردید، باطل کند،[۱۲۸] او پیروان خود را ترغیب کرد «با پیروان همه ادیان با روحیه دوستی و معاشرت همراه شوند.»[۱۲۹] و دین را بهعنوان نیرویی قدرتمند در شکل دادن به انسانها و ایجاد وحدت جهان دید.[۱۳۰]
او با تبدیل آیین بابی به آیینی با مرکزیت خودش، در موقعیتی قرار گرفت که تغییرات بیشتری را انجام دهد، پیروانش را از گذشتۀ جنگطلبانۀ خود به فتوحات معنوی هدایت کند، احکام و آموزههای گذشته را که به نظر او مانعی برای نگرانیهای گستردهتر بود، لغو کند و آموزههایی را اضافه کرد که در سراسر آنها میل به ایجاد هماهنگی و وحدت در جهان بود. بهاءالله معتقد بود آیینی را خلق کرده که قرار است بشریت را در یک آیین جهانی و نظم جهانی متحد کند اما او همچنین میدید که میتوان از آیین او برای شکست دادن اهدافش استفاده کرد: «دین اسباب ایجاد عشق و وحدت است، آن را مایه دشمنی و اختلاف قرار ندهید!»[۱۳۱]
عبدالبهاء و امتیازات ویژۀ یک عبد
در سپتامبر ۱۹۱۰، عبدالبهاء به مصر رفت و حدود یک ماه در پورت سعید ماند، سپس عازم اروپا شد، اما به علت بیماری عمومی از ادامۀ سفرش جلوگیری شد. در ۴ سپتامبر ۱۹۱۱، او وارد لندن شد و در ۱۰ سپتامبر اولین سخنرانی عمومی خود را در برابر مخاطبان غربی، در معبد شهر هولبورن ایراد کرد. این آغاز سخنرانیهای متعدد در کلیساهای مسیحی و برابر یهودیان و دیگر گروههای مذهبی بود.[۱۳۲]
عبدالبهاء از لندن به پاریس رفت و مدت ۹ هفته در آنجا ماند و هر روز صبح در سالن آپارتمانش در خیابان ۴ کاموئن، به ارائه سخنرانیهای مختلف و نیز صحبتهای کوتاه پرداخت.[۱۳۳]در دسامبر۱۹۱۱ به مصر برگشت و زمستان را در رام الله گذراند.
تور تاریخی عبدالبهاء در ایالات متحده از ۱۱ آوریل تا ۵ دسامبر ۱۹۱۲ ادامه یافت. او از شرق به غرب امریکا سفر کرد و از شهرهایی مانند بوفالو، واشنگتن دی سی، فیلادلفیا، شیکاگو، اوماها، دنور، ساکرامنتو و لس آنجلس دیدن کرد و بیش از یکصدوهشتاد سخنرانی در کلیساهای مسیحی فرقههای مختلف، معابد و کنیسههای یهودی، در محوطههای دانشگاهی، در خانهها و در مقابل گروههای مختلف ایراد کرد.[۱۳۴] یکی از رویدادهای مهم مرتبط با سفر عبدالبهاء به ایالات متحده، شروع ساخت معبد بهائیان در ویلمت، ایلینوی، حومه شیکاگو، در ۱ مه ۱۹۱۲بود. عبدالبهاء خود، سنگ بنای آن را گذاشت. این معبد نهتنها اولین معبد بهائی در غرب است (ازاینرو به نام “ام المعابد غرب” خوانده شد)، بلکه تنها معبد بهائی است که سنگ بنای آن را عبدالبهاء گذاشته است. تبلیغاتی که در روزنامهها و مجلات برای عبدالبهاء شد موهبت بزرگی برای بهائیت بود، زیرا بسیاری از مردم از طریق این اطلاعیههای تبلیغاتی جذب این آیین شدند.
عبدالبهاء پس از ترک آمریکا به انگلستان بازگشت و از آنجا به پاریس، اشتوتگارت، بوداپست و وین رفت. مجدداً به اشتوتگارت و سپس پاریس بازگشت و سرانجام به مصر و درنهایت به حیفا بازگشت و سفرهایش در ۵ دسامبر ۱۹۱۳ به پایان رسید. عبدالبهاء کمی قبل از شروع جنگ جهانی اول به حیفا رسید.[۱۳۵]
عبدالبهاء در ۲۸ نوامبر ۱۹۲۱ چشم از جهان فرو بست. در تشییع جنازه وی، به گفتۀ شوقیافندی، دههزار نفر از هر طبقه، مذهب و نژاد شرکت داشتند. ازجمله کسانی که پیام تسلیت فرستادند وینستون چرچیل، وزیر امور مستعمرات، ژنرال آلنبی، کمیسر عالی بریتانیا در مصر و ژنرال سر آرتور مانی، رئیس سابق تشکیلات اداره فلسطین بودند. در پشت تابوت، اعضای خانواده او، ساموئل، کمیساریای عالی بریتانیا، سر رونالد استورز، رئیس تشکیلات جاسوسی بریتانیا در خاورمیانه و فرماندار اورشلیم، سر استوارت سایمز، فرماندار منطقه شام و سایر مقامات دولتی و افراد سرشناس بریتانیایی و نمایندگی برخی گروههای مذهبی متمایل به بریتانیا حضور داشتند.[۱۳۶]
مخالفت با رهبری عبدالبهاء
بهاءالله قطعاً عبدالبهاء را به جانشینی خود منصوب کرده بود، اما اشارهای هم کرده بود که تا ۱۰۰۰ سال دیگر هیچ مظهر جدیدی ظاهر نخواهد شد. پس حق مشروع عبدالبهاء چه بود؟ او تا چه اندازه میتوانست از حق خود بهعنوان جانشین منصوب بهاءالله استفاده کند، بدون اینکه اختیارات یک مظهر مستقل را برای خود اختصاص دهد؟ این موضوع خانواده بهاء را به دو دستۀ متضاد تقسیم کرد. عبدالبهاء در رأس یکی و برادر ناتنی او، محمدعلی، در رأس دستۀ دیگر قرار داشت. تقریباً تمام خاندان بهاء در برابر عبدالبهاء قرار گرفتند.[۱۳۷] مسائل اختلافی، تحولات و بدعتهایی بود که عبدالبهاء به وجود آورده بود.
اولین فرصت اختلاف بین فرزندان بهاءالله بلافاصله پس از مرگ بهاءالله رخ داد. ۹ روز پس از مرگ بهاء، عبدالبهاء ۹ نفر را برای شنیدن قرائت وصیتنامه بهاءالله برگزید که یکی از آنها میرزا جواد بود که گزارش میدهد عبدالبهاء بخشی از وصیتنامه را با یک برگ کاغذ آبی پنهان کرده است.
آقا رضا شیرازی قناد، با اشارۀ عبدالبهاء وصیتنامه را تا جایی که با برگ آبی پوشانده بود خواند. عبدالبهاء میگوید: «حقیقتاً بخشی از این متن به دلیلی پنهان است، زیرا زمان مناسب افشای کامل آن نیست.» بعد از ظهر آن روز، مجدالدین افندی آن را دوباره در همان مکان خواند و دیگر خوانده نشد![۱۳۸]
میرزا جواد در تثبیت اقدام کسانی که شروع به زیر سؤال بردن حقوق عبدالبهاء کردند، بیان میکند:
بر اهل بصیرت پوشیده نباشد که دستورات مندرج در وصیتنامه مذکور، همگی ناظر به این جامعه (بهائی) است. پس چگونه است که عباسافندی خواسته بخشی را افشا و بخشی را پنهان کند؟ زیرا شک نیست اگر آنچه را پنهان کرد مناسب [برای انتشار عمومی] نبود، بهاءالله آن را در نوشته مهم خود نمیآورد![۱۳۹]
جدیترین اتهام علیه عبدالبهاء این بود که او برای خود «مقام و شأن ویژهای قائل بود!»[۱۴۰] به این معنی که او ادعا داشت «حامل وحی جدیدی» است،[۱۴۱] البته نه به صراحت، بلکه در لفافه.[۱۴۲]
به نظر میرسد موضع عبدالبهاء این بود که بهعنوان مفسر زنده سخنان بهاءالله، حق انحصاری قضاوت نهایی دربارۀ معنای آنها را داشته است. از نظر عبدالبهاء موضوع تفسیر به پیروان بهاء واگذار نشده است. «وحدتگرایان» (پیروان محمدعلی) نمایندۀ نوعی جنبش پروتستانی «بازگشت به کتاب اقدس» بودند، زیرا آنها حرف نهایی را در کلام مکتوب بهاءالله میدانستند و در تأیید موضع خود به عبارت اقدس اشاره میکردند: «اگر در امری اختلاف دارید، اگر زنده باشم، آن را به من ارجاع دهید. هرگاه خورشید عمرم غروب کرد به آنچه از قلم من جاری شده [نوشتههایم] رجوع کنید.»[۱۴۳] بنابراین وحدتگرایان کوشیدند بین خود و عبدالبهاء ملاقاتی ترتیب دهند و با ارجاع موارد اختلاف به نوشتههای بهاءالله، اختلافات را حل کنند، اما عبدالبهاء از تمکین به این ترتیبات خودداری کرد.
مشکل از این قرار بود که اگر عبدالبهاء یا یکی از رهبران آینده بهائی را میشد دربارۀ اینکه آیا عمل او با تعالیم یا نوشتههای بهاءالله مطابقت دارد یا خیر، مورد پرسش قرار داد، دراینصورت اقتدار او همیشه منوط به تأیید نمایندگان جناحهای فکری مختلف میشد و هرگز نمیتوانست با رأی نهایی خود وحدت بهائیان را تضمین کند. متقابلاً، اگر اعمال، تصمیمات و تعالیم عبدالبهاء در معرض هیچ محدودیتی نبود، دیگر او آزاد بود که هرگونه اصلاح، تغییر یا اضافاتی را که میخواست انجام دهد. بهائیان عموماً وفاداری بیچونوچرایی در برابر هریک از جانشینانِ منصوب داشتهاند و ظاهراً هرگز این احتمال را نمیدهند که ممکن است فردی، بهعنوان رئیس انتصابی، از اختیارات خود فراتر رود.
مسائل بین وحدتگرایان و پیروان عبدالبهاء با تمایل بیش از حد برخی از بهائیان به اینکه مقام عبدالبهاء را همان رجعت مسیح بدانند، تشدید شد! روحیه خانم به “ادعاهای بیپایه و مبنا و اساس، اما بیش از حد مشتاقانۀ برخی از بهائیان، مبنی بر اینکه عباسافندی نیز دارای مقام و منزلت نبویِ مشترک با باب و بهاءالله است” اشاره میکند.[۱۴۴]
این چایگاه و منزلت عمدتاً به دلیل تعلیم ابراهیم جورج خیرالله، یک عرب مسیحی، بود که در زمان حیات بهاءالله (سال ۱۸۹۰) به بهائیت گروید. او برای تبلیغ بهائیت، با دریافت هزینۀ سفر، در دسامبر ۱۸۹۲ وارد نیویورک شد و در ژوئیه ۱۸۹۳ آنجا را به مقصد میشیگان ترک کرد و در فوریه ۱۸۹۴ به شیکاگو نقل مکان کرد که مرکز فعالیتهای او در آموزش آیین جدید شد.[۱۴۵] خيرالله حدود ۲۰۰۰ آمريكايی را بهائی کرد، که ۷۰۰ نفر آنها فقط در شيكاگو بودند.[۱۴۶] البته خیرالله بهائیت خالص را تبلیغ نکرد، بلکه تعالیم مسیحی خود را هم به آن اضافه کرد. او تعلیم داد که بهاءالله، مانند عیسی، خدای پسر نیست، بلکه بهاءالله درواقع خدای پدر است. خيرالله معتقد بود عيسي مسيح در عباس افندي (عبدالبهاء) حلول کرده است (تناسخ).[۱۴۷] اين تعليم احتمالاً از نسبت بین بهاءالله «پدر» و عبدالبهاء تفسير شده است. ازآنجاکه او فرزند بهاءالله است، پسر خدا یا بازگشت عیسی مسیح خواهد بود! عنوان آقا که بهاءالله به عبدالبهاء داده بود به پیچیده شدن امورکمک کرد. این کلمه که عموماً در ادبیات انگلیسیِ بهائی معادل مولا یا استاد[۱۴۸] استفاده میشود، کلمهای است که مسیحیان در اشاره به مسیح به کار میبرند، اما کلمه آقا در زبان فارسی لغتی عادی است و برای همه مردان استفاده میشود.
اگرچه عبدالبهاء مسیح بودن را انکار کرد، ولی بهائیانِ با پیشینۀ مسیحی معتقد بودند و هنوز هم معتقدند که حداقل او زندگی مشابه مسیح را داشته است. دیوید هافمن (عضو پیشین بیتالعدل) هم مینویسد: «او زندگی مسیحواری را میان مردم میگذراند و هرگز به خود اهمیت نمیداد، بلکه همیشه به آنها اهمیت میداد.»[۱۴۹] تورنتون چیس نیز اظهار داشت:”او، عبدالبهاء، هرگز ادعا یا تأیید نکرده که مسیح است و به دیگران اجازه نداده که رجعت مسیح را برای او ادعا کنند، اما او همچون مسیح زیست؛ او جایگاه و منزلت مسیح را پرکرد؛ او آموزههای مسیح را آموزش داد… [او] چیزهای زیادی را به ما میگوید که عیسی درباره آنها گفت: “من چیزهای زیادی برای گفتن به شما دارم، اما شما اکنون نمیتوانید آنها را تحمل کنید اما هنگامی که او، روح حقیقت، بیاید، شما را به حقیقت کامل راهنمایی و همه چیز را برای شما آشکارمی کند!”[۱۵۰]
علت انحراف عقیدۀ بهائیان اولیه در امریکا
یکی از موارد مناقشۀ عبدالبهاء و برادرش محمدعلی، که بحران خاصی را در جامعه بهائی اولیه آمریکا ایجاد کرد و موضوع آن مناقشه را روشن میکند، تغییرگرایش ابراهیم خیرالله به محمدعلی بود. خیرالله که خود عرب و اهل سوریه بود، مایل بود نوشتههای اصلی بهاءالله را داشته باشد تا بتواند تعلیمات دقیق بهائی را بررسی و آموزههای خود را تصحیح کند. خيرالله از عبدالبهاء خواسته بود چنين نوشتههايي را براي او بفرستد ولی هرگز به دستش نرسيد. یکی از اهداف سفر او به عکا در سال ۱۸۹۸، تهیه نسحهای از نوشتههای بهاءالله بود که در آنجا نیز دستش از نوشتهها کوتاه ماند!
عبدالبهاء با لقبهایی مانند «ای پتروس بهاء، ای کلمبوس ثانی، فاتح آمریکا» به ابراهیم خیرالله خیر مقدم گفت. او در حضور بهائیان، خیرالله را به دلیل تلاشهایش در امر تبلیغ بهائیت در آمریکا بسیار ستود؛ ولی چیزی از آثار و نوشتههای بهاء به او نداد!
تغییرات و بدعتهای عبدالبهاء در آیین بهائی
همۀ مفسران ممکن است درمورد میزان دگرگونی و تغییرات عبدالبهاء در آیین بهائی نظر یکسان نداشته باشند. جی. آر. ریچاردز معتقد است «آموزههای رسمی فرقه بهائی» تحت رهبری عبدالبهاء دستخوش “تحول کامل” شده است.[۱۵۱] ریچاردز از شناسایی بهائیت غربی، که عمدتاً بر اساس شخصیت و آموزههای عبدالبهاء شکل گرفته و تأثیرات مشخص و متنوعی از مسیحیت پذیرفته است، بهعنوان بهائیت خالص، خودداری میکند. عبدالبهاء برخلاف آنچه بهاءالله دربارۀ آیین بابی انجام داد، آیین بهائی را به آیینی با نام جدید تبدیل نکرد، اما امر بهائی در زمان عبدالبهاء ظاهر شد و شمایل کاملاً جدیدی به خود گرفت. آیینی که توسط عبدالبهاء متحول شده است، ممکن است بهائیت تلقی شود، اما نمایانگر شکل و مرحله جدیدی در بهائیتِ در حال تحول و تکامل است. تحولات و ابداعات حاصل از عملکرد عبدالبهاء در سه بخش مورد بحث قرار خواهد گرفت.
جایگاه عبدالبهاء
عبدالبهاء نقطۀ کانونی دیگری را به آیین بهاء اضافه کرد. امروزه در خانهها، معابد و ادبیات بهائیان، با عکسهای مختلفی از عبدالبهاء روبهرو میشویم، تا حدی که بیننده گمان میکند عبدالبهاء، و نه بهاءالله، مؤسس امر بهائی است. استفادۀ گسترده از عکسهای عبدالبهاء به این دلیل است که فقط چند عکس محدود از بهاءالله موجود است و فقط ۱-۲ تا از عکسها حالت تقدس دارند! ولی عکس از عبدالبهاء فراوان است، مخصوصاً به دلیل تبلیغاتی که عبدالبهاء در سفرهای غربی خود داشت.
این تمرکز فیزیکی بر عبدالبهاء توسط غربیها نمادی از تمرکز عمیقتر بر او است. بهائیان غربی شخصاً بهاءالله را ندیدند و نمیشناختند، اما عبدالبهاء زنده بود و با ظاهر روحانی شرقی در میان آنها راه میرفت.[۱۵۲] زندگی ساده و برخورد و برخی آموزههای او بسیاری از زائرانی را که به عکا رفتند، به یاد زندگی و تعالیم مسیح میاندازد. ارادت والا به عبدالبهاء درکلام روحیه خانم مشهود است: “برای کسانی که هرگز بهاءالله را ملاقات نکردهاند، اما فرزند او را دیدهاند، به نظر میرسید بهاءالله نمیتوانست برتر از عبدالبهاء باشد!”[۱۵۳]
از میان ستایش عبدالبهاء توسط بهائیان متعصبی که او را رجعت و بازگشت مسیح و در حد و اندازۀ مظاهر الهی میدانستند و تعلیم صریح بهائی مبنی بر اینکه حداقل برای ۱۰۰۰ سال هیچ مظهر جدیدی ظاهر نخواهد شد؛ سنتزی ایجاد شد که در آن عبدالبهاء، درحالیکه رسماً بهعنوان یک مظهر تلقی نمیشود، اما در کنار باب و بهاء، یکی از سه شخصیت محوری آیین بهائی است. به او جایگاهی بالاتر از انسان معمولی، اما پایینتر از مظاهر الهیه دادهاند. اگرچه او درحالحاضر، نزد بهائیان بهعنوان رجعت مسیح تلقی نمیشود، بااینحال، بهائیان به او اینگونه احترام میگذارند که زندگی مسیحواری داشته، زندگی او را بدون گناه اعلام میکنند و او بهائی کامل و نمونه است.
دیدگاه رسمی درمورد جایگاه عبدالبهاء در امر، تا قبل از ریاست شوقیافندی ارائه نشد، بااینحال، احترامی که به عبدالبهاء داده شد و جایگاهی که او در امر بهائی گرفت و به صورتبندی کنونی منتهی شد، از تغییرات و بدعتهایی بود که از عملکرد و دورۀ ریاست او متأثر شده است.
کلمات او بهعنوان متن مقدس بهائی در نظر گرفته شده
ازآنجاکه عبدالبهاء در بهائیت جایگاهی منحصربهفرد دارد ــ رسماً مظهر الهی نیست، اما عملاً آن مقام را دارد ــ سخن او برای بهائیان نیز دارای اعتبار منحصربهفردی است، کلام یک مظهر نیست، اما برای بهائیان خصلت نص دارد و امروز بهائیان نوشتههای معتبر او را همراه با نوشتههای بهاءالله بهعنوان متن مقدس میپذیرند. دیوید هافمن مینویسد: «کلمات عبدالبهاء همان اعتبار کلام خود بهاء را دارد.»[۱۵۴] هوراس هولی معتقد است: «تفسیر با پیام یکی است، همانطور که نور خورشید با خورشید یکی است!»[۱۵۵] جورج تاونشند دربارۀ عبدالبهاء مینویسد:
چیزی که در نوشتههای او بسیار جلب توجه میکند این است که آنها کیفیتی متفاوت از آنچه متعلق به هر انسان است دارند. آهنگی در آنها وجود دارد، قدرتی که قطعاً از جهانی بالاتر از دنیایی که در آن زندگی میکنیم، سرچشمه میگیرد! بنابراین طبیعی است که نوشتههای او را مکاشفات بدانیم. بااینحال، او انسان بود، نه مظهر و نوشتههای او اگرچه معتبراست، اما همرتبه با نوشتۀ یک پیامبرکامل نیست![۱۵۶]
جان ریچاردز، منتقد بهائیت، ادعا میکند که عبدالبهاء «در توضیح و تفسیرِ معنای کلمات ساده و صریح سخنان پدرش هم آزاد است».[۱۵۷] بهائیان گرچه ظاهراً اجازه چنین دوگانگی معنایی را در تئوری نمیدهند، اما سخنان عبدالبهاء در تثبیت تعالیم بهائی، به اهمیت مطالب بهاء، یا مهمتر از مطالب او است؛ زیرا با وجود اینکه کلام بهاءالله از منظر نظری ــ بهعنوان کلام مظهر ــ جایگاه بالاتری دارد، ولی بهائیان موظف به پیروی و اطاعت از تفسیر و تبیین عبدالبهاء هستند. بنابراین، هنگامی که معنای تعالیم بهاءالله و عبدالبهاء متفاوت باشد، فرد بهائی باید بهجای پیروی از برداشت شخص خود از کلام و حکم بهاءالله، تفسیر عبدالبهاء را قبول کند. حجیت تفسیر عبدالبهاء برای جلوگیری از انشقاقی است که ممکن است براثر تفاسیر متضاد شخصی بهائیان بروز کند! اما نتیجه این است که سخنان عبدالبهاء عملاً قدرت بیشتری نسبت به کلام بهاء دارد، زیرا فرد بهائی هرگز نمیتواند تفسیری از سخنان بهاءالله ارائه دهد، که با تفسیر عبدالبهاء متفاوت باشد.
لذا عبدالبهاء در موقعیتی است که میتواند در تعالیم بهائی اصلاح کند و در تعریف دکترین بهائی اضافات خاصی را ایجاد کند. مثلاً با اینکه بهاءالله نماز جماعت را جز در تشییع جنازه نهی کرده بود، عبدالبهاء خواندن گروهی نماز و مناجات را توسط بهائیان، تا زمانی که همه برای جلسات یکشنبه گردآیند، مجاز دانست.[۱۵۸] بهاءالله مظاهر الهیه را نوح، هود،[۱۵۹] صالح،[۱۶۰] ابراهیم، موسی، عیسی، محمد صلی الله علیه و آله و سلم و باب دانسته است.[۱۶۱] عبدالبهاء از این فهرست هود و صالح را حذف و زرتشت و بودا را اضافه کرد![۱۶۲] و به نظر میرسد گاهی کنفوسیوس را نیز اضافه کرده است![۱۶۳] امروزه در میان بهائیان این گیجی و سردرگمی وجود دارد که کدام ادیان توسط مظاهر الهیه پایهگذاری شدهاند؟ بر اساس یک فهرست، ۹ دین الهی عبارتند از: صابئی، هندوئیسم، یهودیت، زرتشتی، بودایی، مسیحیت، اسلام، بابیت و بهائیت.[۱۶۴] ولی در جای دیگر، هیو چنس، تاریخنگار بهائی، ۹ دین شناخته شده را هندوئیسم، زرتشتی، بودیسم، کنفوسیوس، تائوئیسم، یهودیت، مسیحیت، اسلام و بهائیت فهرست میکند![۱۶۵]
آموزههای منطبقشده با فرهنگ غربی
عبدالبهاء بهطور فزایندهای با افراد غربی در تماس بود. بسیاری از زائرانی که به عکا میرفتند غربی بودند و پیشینۀ مسیحی داشتند و سؤالات آنها اغلب شامل موضوعات مسیحی یا کتاب مقدس میشد. مخاطبانی که عبدالبهاء در اروپا و آمریکا با آنها صحبت کرد، افرادی بودند که نگرش علمی و مسیحی غربی داشتند. برایناساس، عبدالبهاء پیامهای خود را با شنوندگان غربی خود تطبیق میداد.
شرح موضوعات کتاب مقدس
بهاءالله، از نظر بهائیت، عبدالبهاء را بهعنوان مفسر تعالیم خود منصوب کرد، اما پس از ارتباط عبدالبهاء با غرب، از او انتظار میرفت در موضوعات متعددی، که در تعالیم بهائی مطرح نشده بود هم مرجعیت و اطلاع داشته باشد. از نکات قابلتوجه در میان چنین موضوعاتی، مطالب مربوط به مسیحیت یا کتاب مقدس بود. بهائیان اظهارات عبدالبهاء در این موضوعات را به اندازه تفسیرهای او از تعالیم بهاءالله معتبر میدانند.
عبدالبهاء داستان آدم و حوا را نمادین میداند، آدم بر روح انسان و حوا بر نفس او دلالت میکند! درخت خیر و شر نمایانگر جهان مادی و مار دلالت بر دلبستگی به دنیای مادی دارد! عبدالبهاء درمورد گناه اصلی، یک جا از گناهی که «از آدم به نسل او سرایت کرده است» صحبت میکند[۱۶۶] اما در جای دیگر این نظر را رد میکند:
«توده مسیحیان بر این باورند که آدم از درخت ممنوعه خورد و نافرمانی کرد و عواقب ناگوار این نافرمانی بهعنوان میراث منتقل شده و در بین فرزندانش باقی است. ازاینرو، آدم عامل مرگ بشریت شده است. این توضیح غیرمعقول و آشکارا اشتباه است. زیرا این بدان معناست که همۀ مردم، حتی پیامبران و رسولان خدا، بدون ارتکاب هیچ گناه و تقصیری، بلکه صرفاً به این دلیل که از نسل آدم هستند، بیدلیل، گناهکار شدهاند و تا روز قربانی و فِدا شدن مسیح، اسیر در جهنم و گرفتار عذاب دردناک هستند.»[۱۶۷]
عبدالبهاء میگوید عظمت مسیح «به این دلیل نیست که او پدر نداشت، بلکه بهخاطر کمالات، نعمتها و جلال الهی اوست.»[۱۶۸] او استدلال میکند “اگر بزرگی مسیح بهخاطر یتیم بودن اوست، پس آدم از مسیح بزرگتر است، زیرا نه پدر داشت و نه مادر!”[۱۶۹]
رستاخیز مسیح از قبر و عروجش به آسمان، به این معناست که «حقیقت مسیح، که به تعالیم، فضیلتها، کمالات و قدرت روحانی او دلالت دارد، آشکار شد. شاگردانش مطمئن و استوارشدند و دین او زنده شد!»[۱۷۰]روحالقدس «فیض خدا و پرتوهای نورانی است که از ظهورات و مظاهر الهیه سرچشمه میگیرد». در برخی از آیات، روح القدس بر شخص خاصی دلالت میکند.[۱۷۱] تثلیث به این معنا نیست که در الوهیت تقسیماتی وجود دارد، بلکه به این معناست که “خورشید حقیقت، جوهر الوهیت” خود را در آینههای مسیح و روحالقدس منعکس میکند.[۱۷۲] درمورد مسأله شیطان یا شر، عبدالبهاء توضیح میدهد که «شیطان، ابلیس یا هر چیز دیگری که به شر تعبیر میشود، به ذات پست انسانی اشاره دارد.» زیرا «خداوند هرگز شر و شیطان نیافریده است. همه این ایدهها و نامگذاریها نمادهایی هستند که صرفاً فطرت پست انسان یا بعد پست و زمینی انسان را بیان میکند.»[۱۷۳]
اینکه در مطالب عبدالبهاء تناقض باشد، شاید اجتنابناپذیر است، زیرا او در مناسبتهای مختلف با سؤالات زیادی مواجه میشد. مثلاً به نظر میرسد او درمورد نگرش مسیح نسبت به جنگ، در گفتارش تناقض دارد. عبدالبهاء در توضیح قول مسیح که «شمشیرت را غلاف کن» میگوید: “معنایش این است که جنگ حرام و نسخ شده است، اما جنگهای مسیحی را در نظر بگیرید که پس از آن رخ داد.”[۱۷۴]
عبدالبهاء در توضیح دیگری درباره کلام مسیح میگوید:
«منظور مسیح از بخشش این نیست که وقتی ملتها به شما حمله میکنند، خانههای شما را میسوزانند، اموال شما را غارت میکنند، به همسران، فرزندان و بستگان شما تعرض میکنند و آبروی شما را زیر پا میگذارند، باید مطیع باشید و به آنها اجازه دهید که ظلمهای خود را انجام دهند. نه، سخنان مسیح به رفتار دو نفر نسبت به یکدیگر اشاره دارد. اگر شخصی به دیگری حمله کرد، مجروح باید او را ببخشد، اما جوامع باید از حقوق انسانی خود محافظت کنند.»[۱۷۵]
مرضیه گیل هر دوی این گفتهها را در کتاب کوچک خود درمورد عبدالبهاء، ظاهراً بدون اشاره به تناقض آنها، نقل میکند![۱۷۶]
عبدالبهاء همچنین کوشید به برخی مفاهیم و اعمال بهائی معنایی مسیحی بدهد، مثلاً درمورد ضیافت بهائی: «ضیافت (شام) [نوزدهروزه] بسیار پسندیده است و درنهایت نتایج خوبی خواهد داشت. احباء و اماء الرحمان باید ضیافت را بهگونهای ترتیب دهند که یادآور ضیافت پیشینیان ــ یعنی عشای ربانی مولایمان مسیح ــ باشد.»[۱۷۷]
گرچه بهائیت قبلاً هم نزدیکی و رویکرد خاصی به مسیحیت داشت، ولی عبدالبهاء با سبک زندگی و تعالیم خود تلاش کرد تمایز با این دین را کاهش دهد. ظاهراً عبدالبهاء تولد مسیح از باکره را بهعنوان یک “واقعیت” پذیرفته است،[۱۷۸] هرچند تأکید میکند که عظمت مقام عیسی مسیح ناشی از آن نیست. مسیح تمام قدرت را داشت و قادر به انجام معجزات بود، اگرچه عبدالبهاء اغلب تعبیری سمبلیک از معجزات میدهد.[۱۷۹]
عبدالبهاء مسیح را بهعنوان موجودی آسمانی، بهعنوان پسر خدا و بهعنوان کلمۀ خدا پذیرفت. مرگ قربانیوار مسیح هم پذیرفته میشود: «جسم او هلاک شد تا روح دیگران را زنده کند!»[۱۸۰] عروج مسیح به آسمان تأیید میشود، گرچه عبدالبهاء تفسیری به شیوه الهیات مسیحی لیبرال ارائه میدهد.[۱۸۱] رجعت مسیح نیز تأیید شده است، اما برای عبدالبهاء و سایر بهائیان، مسیح در تجلیات بعدی، بهصورت بهاءالله بازگشته است! در اولین آمدن، او از بهشت آمد، گرچه ظاهراً از رحم مادر بود، در دومین آمدن هم همینطور است و او از بهشت خواهد آمد، هرچند ظاهراً از رحم![۱۸۲]
اصول بهائیت
عبدالبهاء در سخنرانیهای عمومی مختلف اصول بهائیت را ترسیم کرد و سعی کرد ویژگیهای اساسی تعالیم بهاءالله را برای شنوندگان غربی خود بیان کند. ازآنجاکه عبدالبهاء اغلب برای مخاطبان عمومی صحبت میکرد، بر اصول اجتماعی و بشردوستانۀ بهائی تأکید داشت. به دلیل تبلیغات گستردۀ عبدالبهاء در سفرهای اروپایی و آمریکایی، تصویری که از این آیین در مطبوعات ارائه شد، نوعی گروه اجتماعی و بشردوستانه بود. عمدتاً به دلیل آموزههای عبدالبهاء است که بهائیت اغلب بهعنوان یک جنبش اجتماعی تلقی میشود.
ممکن است کسی این سؤال را مطرح کند که آیا عبدالبهاء واقعاً برای اِعلام این اصول از تعالیم بهاءالله استفاده میکرد یا عقاید غربی را بهعنوان آموزههای بهاء بازخوانی میکرد؟ بهائیان اصرار دارند که بهاء این مفاهیم را در زمانی تعلیم داده که حتی در غرب هم پذیرفته نشده بودند و پذیرش آنها توسط روشنفکران دنیای مدرن را ناشی از انرژیهایی میدانند که از ظهور بهاءالله ساطع میشود. بااینحال، دکتر ویلسن معتقد است «هیچیک از این مطالب جدید نیست و هیچکس در عالم اندیشه و فعالیت، جایگاه خود را مدیون تبلیغات بهائی نیست.»[۱۸۳]
عبدالبهاء تلاش کرد برخی از آموزههای بهائی را با خواست و اندیشۀ مخاطبان غربی تطبیق دهد، یا به عبارت دیگر، برای مفاهیم و تعالیم بهائی مبنای غربی پیدا کند و به اصطلاح آنها را به اَشکال فکری تمدن غربی ترجمه کند. هرچند ممکن است برخی قضاوت کنند اصول بهائی که عبدالبهاء بیان، تشریح و تأکید کرده است، رنگ اجتماعی خاصی به بهائیت بخشیده است. ازآنجاکه امروزه این اصول بهعنوان تعالیم اساسی بهائی مطرح میشود، برخی توضیحات دربارۀ آنها خالی از فایده نیست.
تحری حقیقت
این اصل اساساً به این معناست که هر شخص باید قدرت عقل خود را در تشخیص حق از باطل به کارگیرد و باورها را صرفاً به این دلیل که اجدادش به او دادهاند، نپذیرد. همچنین نباید کورکورانه به عقاید دیگران اتکا کند بدون اینکه خود تحقیق کند. «خداوند اراده نکرده است که انسان کورکورانه از پدران و اجداد خود تقلید کند… او نباید مقلد یا پیرو کور هیچ نفسی باشد. او نباید بدون تحقیق به نظر هیچ فردی تکیه کند.»[۱۸۴] این اصل برای بهائیان به این معناست که باید آیین بهائی را بدون تعصب نسبت به سایر اعتقادات دینی بررسی کرد. جان ریچاردز، معتقد است: «تحری حقیقت هرگز از اصول تعالیم بهاءالله نبوده است!»
بهاءالله درحالیکه مدعی بود مفسرِ مصون از خطای همۀ کتب آسمانی و ادیان پیشین و معلمِ معصومِ بشر است؛ ولی عقیده داشت هیچکس حق ندارد دربارۀ گفتههای او سؤالی بکند! اگر آب را شراب اعلام کند فرد بهائی باید بدون تردید و چون و چرا گفتۀ او را بپذیرد! به همین ترتیب، عبدالبهاء مجالی برای تحقیق مستقل و تحری حقیقت نمیدهد. هرچه او بگوید درست است و باید موردقبول همۀ بهائیان باشد! تعالیم واقعی بهائیت اجازۀ تحقیق مستقل را نمیدهد، بلکه تسلیم مطلق و پذیرش بیچونوچرای دکترین بهاء و عبدالبهاء را میطلبد.[۱۸۵]
ویلیام میلر نیز خاطرنشان میکند: «تحقیق مستقل و تحری حقیقت ایدۀ جدیدی نیست، زیرا علماء و متکلمان شیعه از قرنها پیش معتقد بودند در مسائلی که مربوط به مبانی و اصول دین است، تحقیق شخصی واجب است.»[۱۸۶] لذا این امکان و احتمال قوی وجود دارد که این اصل اقتباسی بوده و به تعالیم بهائی راه یافته باشد!
بهاءالله کتاب ایقان خود را با این عبارت میگشاید که انسان باید خود را از همه علایق و ملاحظات زمینی دور کند: «انسان هرگز نمیتواند امیدوار باشد که به معرفت خداوند متعال دست یابد، هرگز نمیتواند از نهر علم و حکمت الهی رها بنوشد، هرگز نمیتواند به سرای جاودانگی وارد شود و از جام قرب و فیض الهی سیراب گردد، مگر اینکه و تا زمانی که ابزارهای شناخت بشری و گفتار و کردار انسانهای فانی را، بهعنوان معیاری برای درک حقیقت و شناخت خدا و پیامبران او ترک کند!»[۱۸۷] و یا در کتاب کلمات مکنونه میگوید: «کور شو تا جمالم بینی و کَر شو تا صوت ملیحم بشنوی و جاهل شو تا از علم من نصیبی ببری…!»[۱۸۸]
گرچه اقدام عبدالبهاء در اعتبار دادن به این اصل، که اکنون جزء اصول بهائی است، ارزشمند است، اما این سؤال مطرح است که چگونه میتوان این اصل را با الزامات بهائی تطبیق داد که باید تسلیم کامل و مطیع محضِ اقتدار کامل و اوامر بهاء و جانشینان منصوب او بود؟ ظاهراً این اصل بیشتر برای غیربهائیان نوشته شده تا بهائیان و برای غیربهائیان یک اصل ضروری است تا برای بهائیان! یعنی فرد غیربهائی تا زمانی که حقیقت را در بهائیت پیدا نکرده، تحری حقیقت انجام میدهد و سپس با پذیرش بهائیت، باید از احکام بهائی و مقامات اداری بهائی بیقیدوشرط اطاعت کند! اگر صاحبان امر و تشکیلات بهائی حکم کنند که بهائیان نباید ادبیات و کتب خاصی را بخوانند، یا با افراد خاصی نباید معاشرت کنند، بهائیان باید بدون پرسش، از این محدودیتها و احکام پیروی کنند.
وحدت عالم انسانی
وحدت عالم انسانی از تعالیم بهاء بود. آرتور دال، نویسندۀ بهائی، این اصل را «نکتۀ اصلی تعالیم بهاء» مینامد. ازجمله سخنان بهاءالله این است که: «شما میوۀ یک درخت و برگهای یک شاخه هستید.»[۱۸۹]
«زمین فقط یک کشور است و بشریت شهروندان آن.»[۱۹۰] اما آرمان وحدت نوع بشر در عمل وجود ندارد. بهاءالله هدف آیین خود را تبدیل آرمان به واقعیت میدانست: «ما آمدهایم تا همه ساکنان زمین را متحد کنیم و به هم پیوند دهیم.»[۱۹۱]
وحدت عالم انسانی البته اصل جدیدی نیست. هم عهد عتیق و هم عهد جدید آرمان وحدت اساسی انسان را، بهعنوان آفریدگان خدای واحد تأیید میکنند. پولس رسول اعلام میدارد که خدا «همه امتها را از یک خون آفریده است تا در تمام روی زمین ساکن شوند» (اعمال رسولان ۱۷:۲۶). قرآن هم میگوید «انسانها جماعت واحدی بودند، اما سپس اختلاف کردند» (۱۰:۲۰)، «پس خداوند پیامبرانی را با کتاب آسمانی در میان مردم مبعوث کرد تا بین مردم در آنچه اختلاف کردند داوری کنند» (۲:۲۱۳).
عبدالبهاء در تشریح این اصل توضیح میدهد که بشر به «واحدهای محدود» گوناگونی تقسیم شده که تأثیر آن تقسیم و تفرقۀ انسانها است. انسان خود را در امتداد خطوط نژاد، زبان، ملیت، احزاب سیاسی و گروههای دیگر از این قبیل متحد کرده است. وحدت در درون این گروهها وجود دارد، اما همه اینها وحدتهای محدودی هستند و فقط میتوانند نتایج محدودی ایجاد کنند. فقط وحدت نامحدود میتواند نتیجۀ نامحدود ایجاد کند. بنابراین انسان باید این وحدتهای محدود را رها کند و بیاموزد که بهعنوان یک خانواده و زیر سایۀ یک خدا زندگی کند![۱۹۲]
تطابق علم و دین
ریچاردز معتقد است که این از تعالیم بهاء نبود و در فرانسه بود که عبدالبهاء «این ادعا را برای اولین بار مطرح کرد که در آیین بهائی علم و دین باهم آشتی و تطابق دارند.» او معتقد است که این دیدگاه در فرانسه توسط هیپولیت دریفوس، یهودی گرویده به بهائیت، برای بهتر نشان دادن بهائیت نزد فرانسویانِ خردگرا، که معتقد بودند علم و دین با یکدیگر مخالف هستند، مطرح شد. پس از آن، این ادعا به «یکی از تختههای اصلی سکوی نمایش بهائیت» تبدیل شد.[۱۹۳]
عبدالبهاء در بیان این مطلب، ممکن است به این دیدگاه بابی ــ بهائی استناد کند که همه هنرها و علوم بشری از تأثیر مظهر الاهی بر عصر خودش ناشی شده است![۱۹۴] باب این مطلب را اینگونه تعبیرکرد که مطالعه دیگر کتابها غیر از کتب حاوی کلمات وی مجاز نیست! ولی از نظر بهاء به نظر میرسد این اصل به این معناست که هنرها و علوم، حوزههای تحصیلی مجاز و مشروع هستند! بهاء حکم شریعت باب را دربارۀ نابودی کتب نسخ کرد و یازدهمین بشارت او این است که تحصیل علوم و فنون، با هر اوصافی که باشند، جایز است. البته علومی مفید است که موجب تعالی انسان شود![۱۹۵]
علم مانند بال برای هستی و چون نردبان برای صعود است. کسب دانش بر همه تکلیف است، البته آن علومی که ممکن است برای اهل زمین مفید باشد، نه علومی (محض و نظری) که با کلمات صرف شروع شوند و در حد کلمات صرف میمانند. صاحبان علوم و فنون حق بزرگی بر مردم جهان دارند![۱۹۶]
احتمالاً این جنبه از تعالیم بهاءالله بود که عبدالبهاء در اصل «تطابق علم و دین» برای مخاطبان غربی خود تدوین کرده است. این اصل برای عبدالبهاء به این معناست: «دین باید مطابق عقل و منطق باشد، باید با حقیقت و برهان علمی موافق باشد تا علم دین را تأیید کند و دین علم را تقویت کند. این دو بهطور غیرقابلانکاری جوش داده شده و متصل به واقعیت هستند. اگر متون و آموزههای دینی غیرمنطقی و خلاف علم تشخیص داده شود، آن خرافه و خیال است.»[۱۹۷]
برابری زن و مرد
مرضیه گیل مبنایی برای اتهامزنی در اینجا دارد و مینویسد:
در یهودیت، مسیحیت و اسلام، برابری جنسیتی وجود ندارد. عهد عتیق میگوید (درباره مرد به زن): «او بر تو حکومت خواهد کرد» (پیدایش ۳:۱۸) و عهد جدید: «زن در سکوت و با تمام اطاعت، بیاموزد، اما به زن اجازه نمیدهم که تعلیم دهد و بر مرد اقتدار یابد، بلکه باید در سکوت باشد.» (اول تیموتائوس ۲: ۱۱-۱۲). «ای زنان، از شوهران خود اطاعت کنید، مانند آنکه از مسیح اطاعت میکنید.» (اِفسسیان ۵:۲۲). درمورد مردان و زنان، قرآن، جایگاهی بالاتر از ادیان پیشین به زنان میدهد، ولی در جایی میفرماید: «مردان درجهای بالاتراز زنان هستند!» (۲:۲۲۸).[۱۹۸]
بهائیان بر این باورند که بهائیت به برابری جنسیتی قائل است. عبدالبهاء تأکید میکند که اصل «برابری زن و مرد» در آموزههای بهاءالله بوده است… اگرچه براون عقیده دارد «درباره تلاش بابیان ــ بهائیان برای بهبود موقعیت اجتماعی زن، بسیار اغراقآمیز ارزیابی شده است.»[۱۹۹]
بهاءالله تعلیم و تربیت پسران و دختران را بر پدران واجب کرد، اما اینکه تساوی کامل زن و مرد از تعالیم بهاءالله باشد، مطلب بعیدی است! بهاءالله به مردان اجازه داد که دو زن بگیرند،[۲۰۰] اما به نظر میرسد برای زنان حق مشابهی برای داشتن دو شوهر قائل نشده است. خود بهاءالله هم حداقل سه زن و بنا بر برخی روایات، همزمان چهار زن داشت.[۲۰۱]
نوشتهها و نقل قولهای بهائی که تساوی زن و مرد را بیان میکنند، از نوشتههای عبدالبهاء است، نه از نوشتههای بهاءالله،[۲۰۲] اما حتی عبدالبهاء به زنان اجازه عضویت در بیتالعدل و نهادهای اداری و تشکیلاتی بهائی را نداد. در بهائیت «محافل روحانی» در اصل بیتالعدل و یا «بیت روحانی» نامیده میشد.[۲۰۳] عبدالبهاء با ایجاد «بیتالعدل» فقط با حضور مردان موافقت کرد و حضور زنان صرفاً در “محافل تبلیغی” مجاز شد.[۲۰۴] بهمرورزمان، این محافل تبلیغی به «محافل روحانی» تغییر نام یافتند و معروف شدند و متشکل از مردان و زنان گردیدند.[۲۰۵] حتی امروزه نیز، بنا بر نص کتاب اقدس، زنان اجازه عضویت در بیتالعدل جهانی، بالاترین نهاد اداری ـ تشکیلاتیِ جامعه جهانی بهائی را ندارند!
ایجاد صلح جهانی توسط دولت جهانی بهائی
اصل دیگری که عبدالبهاء مدعی است در تعالیم بهاء مییابید «ایجاد صلح جهانی توسط یک دولت جهانی بهائی» است. بهائیان گاهی ابراز میکنند که «این بهاء بود که برای اولین بار به انسانها توصیه کرد که گرد هم آیند و برای ایجاد صلح مشورت کنند و یک نهاد بینالمللی برای تنظیم امور جهان و برای محدود کردن و حذف تدریجی تسلیحات تشکیل دهند»[۲۰۶] ولی بهاءالله اولین شخصی نبود که صلح و خلع سلاح را پیشنهاد کرد، زیرا همانطورکه ویلسون اشاره میکند، انجمن صلح آمریکا در اوایل سال ۱۸۱۵ “برای ترویج صلح دائمی از طریق داوری و خلع سلاح” تشکیل شد[۲۰۷] و برای تحقق این منظور کنگرههای جهانی لندن (۱۸۴۳)، بروکسل (۱۸۴۸)، پاریس (۱۸۴۹)، فرانکفورت (۱۸۵۰) و لندن (۱۸۵۱) برگزار شد.[۲۰۸] بهاءالله بر اساس تجربیات موجود در غرب، فقط «نمایندگان منتخب مردم هر سرزمین را به «مشاوره» باهم توصیه کرد و اینکه توجهشان فقط به چیزی باشد که به نفع بشریت باشد و وضعیت آن را بهترکند.»[۲۰۹]
یکی از پیشنهادهای بهاء این است که در هر شهری یک «بیتالعدل»، مرکب از ۹ مرد یا بیشتر تشکیل شود که بهعنوان «خدام الرحمان و کارگزاران خدا بر روی زمین» عمل کنند.[۲۱۰] ازجمله وظایف بیتالعدل عبارت است از تشریع در موضوعاتی که در کتاب اقدس حکم آنها نازل نشده،[۲۱۱] انتخاب زبان واحد بینالمللی[۲۱۲] و اشتغال و رسیدگی به اموری که به نفع بشریت است.[۲۱۳] عبدالبهاء معتقد است که بیتالعدل «با کارکرد دوگانه سیاسی ــ مذهبی، اتحاد کامل و وحدت رؤسای دینی و حکومتی را به همراه دارد.»[۲۱۴]
او همچنین اظهار میدارد: «یک بیتالعدل جهانی تشکیل میشود که احکام ادارۀ آن مطابق دستورها و تعالیم بهاءالله خواهد بود و آنچه بیتالعدل جهانی مقرر میدارد برای همۀ بشریت واجبالاطاعه خواهد بود. این بیتالعدل بینالمللی را بیوت عدل سراسر جهان (محافل ملی بهائیان کشورهای مختلف) تعیین و سازماندهی خواهند کرد و همه ملل و کشورهای جهان تحت اداره و حاکمیت آن قرار خواهند گرفت!»[۲۱۵] عبدالبهاء تصریح و تأکید میکند انتخاب بیتالعدل جهانی باید «بر اساس شیوۀ مرسوم انتخابات در کشورهای غربی، مانند انگلستان باشد.»[۲۱۶]
مسلماً برخی از اصولی که عبدالبهاء برشمرده در تعالیم بهاءالله است، مانند وحدت نوع بشر. برخی مطالب دیگر هم ممکن است اجزا و اساسی در تعالیم بهاءالله داشته باشند، اما در صورتبندی برای مخاطبان غربی و علمگرا، عبدالبهاء آنها را دستخوش تغییرات کرده است. عبدالبهاء تعالیم بهاءالله مبنی بر مُجاز و سودمند بودن برخی از علوم برای تحصیل و الزام او به کسب علم را به اصل «هماهنگی و تطابق علم و دین» تعمیم داد. همچنین این عبدالبهاء بود که برای ایجاد جایگاه بالاتر زن در آیین بهائی، شعار تمامعیار «برابری زن و مرد» را سر داد.
آلن وارد، در مطالعۀ سخنرانیهای عبدالبهاء در ایالات متحده، اشاره میکند که سخنرانیهای او متناسب با سطح مخاطبانش بود. او در صحبت با تئوسوفیستها از «استدلال و منطق» استفاده کرد، اما «در جایی که مخاطبان سطح آموزشی پایینتری داشتند، … استدلال به سطح قیاس ساده تقلیل مییافت!»[۲۱۷] تمام پیامهای عبدالبهاء در غرب حــــاوی چنین تطابق و همســـــانسازی است. او به جنبههایی از بهائیت تأکید و به آنها میپرداخت که در غرب گوش شنوایی برای آنها بود و به برخی آموزهها رنگ علمیتر میبخشید، بهائیت را شکل پیشرفتهتری از مسیحیت معرفی میکرد و ابعاد جزمیگرا و تعصبآلود آن را بهصورت حداقلی ارائه میکرد و درعوض، بر جنبههای اجتماعی و بشردوستانه امر تأکید بیشتر داشت.
منابع
کتاب
بارنی، کلیفورد؛ النورالابهی فی مفاوضات عبدالبهاء؛ بریل، هلند، ۱۹۰۸٫
بهاء، حسینعلی؛ ایقان؛ بی تا، چاپ فرج الله زکی، مصر،۲۰۰ صفحه.
– Abdu’l-Baha. Foundations of World Unity. Wilmette, Ill.: Baha’I Publishing Trust, 1955.
– Paris Talks: Addresses Given by ‘Abdu’l-Baha in Paris 1911-1912. London, Baha’i Publishing Trust, 1961.
– Some Answered Questions. Collected and translated by Laura Clifford Barney. Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, 1964.
– Abul-Fazl, Mirza. Hujaj’ul Bahaiyyeh (the Bahai Proofs). Translated by Ali Kuli Khan. New York: J. W. Pratt Co., 1902.
– Baha’i World: A Biennial International Record. Vol. III. New York, Baha’i Publishing Committee, 1930.
– Balyuzi, H. M. Abdu’l-Baha: The Centre of the Covenant of Bahaullah, London, George Ronald, 1971.
Blomfield, Lady (Sitarih Khanum). The Chosen Highway. Wilmette, Ill, Baha’i Publishing Trust, 1967.
– Browne, Edward G., ed. Kitab-i Nuqtatu’l-Kaf, Being the Earliest History of the Babis, Compiled by Hajji Mirza Jani Kashani between the Years A.D. 1850 and 1852. E. J. W. Gibb Memorial Series, Vol XV. Brill, Imprimerie Orientale, 1910, London.
– Materials for the Study of the Babi Religion Cambridge: University Press, 1901.
– Browne, Edward, A Traveller’s Narrative Written to Illustrate the Episode of the Bab, Cambridge University Press, 1891.
– Esslemont, John, Baha’u’llah and the New Era, 3d ed., revised, Bahai Publishing Trust, Wilmette, 1970.
-Johnson, Vernon Elvin, A Historical Analysis of Critical Transformations in the Evolution of the Baha’I World Faith, Baylor University, 1975.
-Johnson, Vernon Elvin, BAHA’IS IN EXILE (AN ACCOUNT OF FOLLOWERS OF BAHA’U’LLAH OUTSIDE THE MAINStREAM BAHA’I Faith), Rose Dog Books, Pittsburgh, PA 15238, 2020.
– Rabbani, Ruhiyyih. The Priceless Pearl, London: Baha’i Publishing Trust, 1969.
-Richards, John R., The Religion of the Bahá’ís (Baha’ism), The Macmillan Company, New York, 1965.
– Shoghi Effendi, The Advent of Divine Justice. ۱st rev. Ed. Wilmette Ill.: Baha’i Publishing Trust, 1963.
– Baha’i Administration, Wilmette, Ill. Baha’i Publishing Trust, 1968.
– God Passes By. Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, 1957.
– William Mc Elwee Miller, Baha’ism: Its Origin, History, and Teachings (New York: Fleming H. Revell Co., 1931), p. 9. Miller has revised and updated this book in his new volume, The Bahá’í Faith: its History and Teachings (South Pasadena, Calif: William Carey Library, 1974).
– Wilson, Samuel Graham, Bahaism and Its Claims,
مقالات
– V. Elvin Johnson, The Challenge of the Bahá’í Faith (A Non-Bahá’í Assessment of Reasons for Studying the Bahá’í Religion), World Order, spring 1976, pp. 31-41.
– Collins, Amelia. A Tribute to Shoghi Effendi. Wilmette, Ill.: Baha’I Publishing Trust, n.d.
– Will and Testament of ‘Abdu’l-Baha. Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, 1944.
[۱]. Julia, Joel, Jeffery, Jeremy
[۲]. https://www.churchandchapel.com/obituaries/Vernon-J-Johnson-Sr?obId=23880366
[۳]. www.mail-archive.com/bahaist@list.jccc.edu/msg00180.html
[۴]. http://bahai-library.com/books/biblio/general.introductory.html
[۵]. V. Elvin Johnson, A Historical Analysis of Critical Transformations in the Evolution of the Baha’I World Faith, Baylor University, 1975.
[۶]. V. Elvin Johnson, The Challenge of the Bahá’í Faith (A Non-Bahá’í Assessment of Reasons for Studying the Bahá’í Religion), World Order, spring 1976, pp. 31-41.
[۷]. V. Elvin Johnson, BAHA’IS IN EXILE (AN ACCOUNT OF FOLLOWERS OF BAHA’U’LLAH OUTSIDE THE MAINStREAM BAHA’I Faith), Rose Dog Books, Pittsburgh, PA 15238, 2020.
[۸]. William Mc Elwee Miller (1892-1993)
[۹]. http://williamcareylibrary.gospel.com.net/thebahaifaith
[۱۰]. Glad Tidings
[۱۱]. J. R. Richards (Baha’ism, S.P.C.K., 1965)
[۱۲]. http://bahai-library.com/?file=bahais_vs_new-mexico-covenant_breakers
[۱۳]. V. Elvin Johnson, BAHA’IS IN EXILE, p.XXI.
[۱۴]. Florence Mayberry
[۱۵]. BAHA’IS IN EXILE, p.XXVIII- XXIX
[۱۶]. George Craig Stewart, “The New Persian Temple in Illinois,” The Missionary Review of the World, 44 (Oct. 1921), p. 793.
[۱۷]. William Mc Elwee Miller, Baha’ism: Its Origin, History, and Teachings (New York: Fleming H. Revell Co., 1931), p. 9. Miller has revised and updated this book in his new volume, The Bahá’í Faith: its History and Teachings (South Pasadena, Calif: William Carey Library, 1974).
[۱۸]. CRITICAL TRANSFORMATIONS
این اصطلاح که شاید در متن پایاننامه بیش از ۲۰۰ بار استفاده شده و در درک و فهم این رساله اهمیت اساسی دارد، دارای معانی عمیق و گستردهای است. معنای ساده آن تغییرات و تحولات بنیادین و اساسی است. در فرهنگ لغت، کلمه ترانسفورمیشن را معادل متافورسیس یا دگردیسی گرفتهاند. در نوشتارهای جدید بهائی به فارسی، ترانسفورمیشن را تقلیب، به معنای تغییر ماهیت، معنا کردهاند. صفت کریتیکال هم به معنای اساسی، شدید و بحرانی است. در مجموع به نظر میرسد مقصود نویسنده از این اصطلاح، ارائه مفهوم بدعت در قالب جامعهشناختی است. بدعت در مفهوم دینی عبارت است از وارد کردن تغییرات در اصول، فروع و یا تعالیم یک دین و آیین، که برخلاف خواست و مقصود صاحب و مؤسس آن دین و آیین باشد.
[۱۹]. Esslemont, Baha’u’llah and the New Era, 3d ed., revised, p. v. This edition contains the Prefaces to the 1937 and 1950 editions.
[۲۰]. Ibid, ix.
[۲۱]. Holley, Religion for Mankind (1st American ed.: Wilmette, Baha’i Publishing Trust, 1966), p. 6. The first edition of this work was published in 1956 by George Ronald, London, England.
[۲۲]. ibid.
[۲۳]. Shoghi, God Passes By, p. xv.
[۲۴]. Wilson, Bahaism and Its Claims, p. 15.
[۲۵]. Shoghi, God Passes By, p. xiii. (The Formative Age)
[۲۶]. Browne, New History, p. 241. This passage is quoted by Browne in the Traveller’s Narrative, Note N, and p. 292.
[۲۷]. Browne, New History, Appendix II, pp. 368-69.
[۲۸]. ibid, p. 368, n. 4.
[۲۹]. ibid, pp. 335-36.
[۳۰]. Browne, Materials, p. 255.
[۳۱]. Materials for the Study of the Babi Religion
[۳۲]. منظور امام دوازدهم شیعیان است (ادوارد براون).
[۳۳]. Browne, Materials, p. 258.
[۳۴]. Bahadur Khan Agha Mirza Muhammad, “Some New Notes on Babism,” The Journal of the Royal Asiatic Society of Great Britain and Ireland, Series 3 (July, 1927), p. 454.
[۳۵]. Shoghi, God Passes By, p. 31.
[۳۶]. Nabil, The Dawn-Breakers, p. 211.
[۳۷]. ibid, pp. 212-13. See also Browne, New History, Appendix II, pp. 355-60.
[۳۸]. Marzieh Gail, Baha’i Glossary (Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, 1957), pp. 11, 54.
[۳۹]. John Ferraby, All Things Made New, p. 193, and Shoghi Effendi, God Passes By, p. 68.
[۴۰]. Nabil, The Dawn-Breakers, p. 211.
[۴۱]. Shoghi, God Passes By, p. 35.
[۴۲]. George Foot Moore, History of Religions, Vol. II, Judaism, Christianity, Mohammedanism, International Theological Library (Edinburgh: T. and T. Clark, 1920), 243.
[۴۳]. Edward G. Browne, A Literary History of Persia, Vol. IV. Modern Times (1500-1924) (Cambridge: University Press, 1953), p. 151.
[۴۴]. Browne, New History, Appendix III, p. 362.
[۴۵]. See Edward G. Browne, trans., “Personal Reminiscences of the Babi Insurrection at Zanjan in 1850, Written in Persian by Aqa ‘Abdu’l- Ahad-i-Zanjani, and Translated into English by Edward G. Browne, M.A., M.R.A.S.,” The Journal of the Royal Asiatic Society of Great Britain and Ireland, XXIX (1897), pp. 761-827.
[۴۶]. Edward G. Browne, “Babism,” in The Religious Systems of the World (London, Swan Sonnenschein and Co., Limited, 1905), p. 343.
[۴۷]. Browne, A Literary History of Persia, IV, p. 211.
[۴۸]. Edward G. Browne, “Bab, Babis,” Encyclopedia of Religion and Ethics, ed. by James Hastings (New York: Charles Scribner’s Sons, 1955), II, 301.
[۴۹]. Lady Blomfield (Sitarih Khanum), The Chosen Highway (Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, 1967), p. 50.
[۵۰]. John Ferraby, All Things Made New (Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, 1960), p. 215.
[۵۱]. H. M. Balyuzi, Edward Granville Browne and the Baha’i Faith (London: George Ronald, 1970), p. 39 (hereinafter as Browne). The quoted words are from Shoghi Effendi, God Passes By (Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, 1957), p. 163.
[۵۲]. Shoghi, God Passes By, p. 112.
[۵۳]. Cf. Browne’s statement that the Bab “had nominated Mirza Yahya as his successor” (Edward G. Browne, A Year Amongst the Persians [3d ed.; A. and C. Black, 1959], p. 226, n. 2 [hereinafter referred to as Year]).
[۵۴]. Shoghi, God Passes By, p. 114.
[۵۵]. Edward G. Browne, ed. and trans., A Traveller’s Narrative Written to Illustrate the Episode of the Bab, Vol. II; English Translation and Notes (Cambridge: University Press, 1891), Note W, p. 350 (hereinafter referred to as Traveller’s Narrative). See also Edward Browne, ed. and trans., The Tarikh-i-Jadid or New History of Mirza Ali Muhammad Bab, by Mirza Husayn of Hamadan (Cambridge: University Press, 1893), pp. xviii-xix (hereinafter referred to as New History), and Browne, “Bab, Babis,” p. 307.
[۵۶]. Joseph Arthur Gobineau, Les Religions et les Philosophies dans l’Asia Centrale (Paris: Didier et Cie, 1866), p. 277; see Samuel Graham Wilson, Bahaism and Its Claims (New York: Fleming A. Revell Co., 1915),p. 184, n. 3.
[۵۷]. Browne, Year, p. 352; see also pp. 366-67.
[۵۸]. Browne, New History, Appendix II, p. 381; also Edward G. Browne, ed., Kitab-i-Kaf, Being the Earliest History of the Babis Compiled by Mirza Jani Kashani between the Years A.D. 1850 and 1852, edited from the Unique Paris Ms. Suppl. Persan 1071 (Leiden, E. J. Brill, 1910. London: Luzac & Co., 1910), pp. xxxi-xxxii (referred to as Nuqtatu’l-Kaf).
[۵۹]. Browne, Nuqtatu’l-Kaf, p. xxxii.
[۶۰]. Browne published both the text and translation of the document in his article “The Babis of Persia,” The Journal of the Royal Asiatic Society of Great Britain and Ireland, XXI (October, 1889), 996-97. The English translation also appears in Appendix IV of the New History, p. 426.
[۶۱]. ibid, pp. 366-67.
[۶۲]. ibid, p. 345.
[۶۳]. Browne, New History, Appendix II, pp. 346-47; see also Appendix II, p. 388 and p. 64, n. 1.
[۶۴]. Browne, Traveller’s Narrative, p. 62.
[۶۵]. همان
[۶۶]. See Wilson, Baha’ism and Its Claims, p. 42.
[۶۷]. Blomfield, the Chosen Highway, p. 50.
[۶۸]. Gleanings from the Writings of Baha’u’llah, trans. by Shoghi Effendi (Wilmette, Ill.: Bahai Publishing Trust, 1963), p. 90 (hereinafter referred to as Gleanings); Prayers and Meditations by Bahaullah,comp. and trans. by Shoghi Effendi (London: Bahai Publishing Trust, 1957),pp. 107, 117, 140.
[۶۹]. Shoghi, God Passes By, p. 63.
[۷۰]. Browne, Year, p. 226, n. 2.
[۷۱]. Browne, New History, Appendix IV, p. 426.
[۷۲]. Shoghi, God Passes By, pp. 28-29.
[۷۳]. ibid, p. 90.
[۷۴]. ibid, p. 164.
[۷۵]. Browne, Appendix II, p. 381.
[۷۶]. Browne, New History, p. xx.
[۷۷]. ibid, p. xxi.
[۷۸]. Browne, Traveller’s Narrative, p. 63.
[۷۹]. Browne, New History, p. xxii.
[۸۰]. ibid, Appendix II, p. 380.
[۸۱]. Shoghi, God Passes By, p. 103.
[۸۲]. Shoghi, God Passes By, p. xii.
[۸۳]. William Sears, The Wine of Astonishment, Talisman Books (London: George Ronald, 1963), p. 90.
شاه بهرام، منجی زرتشتی، که بهائیان او را با بهاءالله یکی میدانند، باید از نوادگان هرمز، پسر آخرین پادشاه ساسانی، یزدگرد سوم باشد. اینگونه ادعاهای گزاف و غیرمستند ممکن است اندکی باعث تهییج غربیان بیاطلاع از تاریخ ایران باشد، ولی بدون شک در میان ایرانیان، مردود و بیارزش است. درهرصورت، هیچ سلسلهنسب معتبری از سوی بهائیان منتشر نشده که بهطور مستند، بهاء را از نسل ساسانیان نشان دهد! (ف)
[۸۴]. Phelps, Life and Teachings of Abbas Effendi, pp. xxiv-xxv; see also Browne, “Bab, Babis,” p. 303.
[۸۵]. Browne, New History, pp. xxiv-xxv.
[۸۶]. Samuel Graham Wilson, Modern Movements among Moslems), p. 124, New York, Fleming H. Revell Co., 1916.
[۸۷]. Shoghi, God Passes By, p. 92.
[۸۸]. Browne, Nuqtatu’l-Kaf, pp. xxiv-xxv.
[۸۹]. Baha’u’llah, Epistle to the Son of the Wolf, pp. 141, 142, 158.
[۹۰]. Baha’i World Faith: Selected Writings of Baha’u’llah and Abdul-Baha, Wilmette, Ill.: Bahai Publishing Trust, 1956, p. 202, hereinafter referred to as Baha’i World Faith.
[۹۱]. Gleanings, pp. 244-45.
[۹۲]. Ferraby, All Things Made New, p. 202.
[۹۳]. Browne, Traveller’s Narrative, Note W, p. 359.
[۹۴]. Richards, the Religion of the Baha’is, p. 81.
[۹۵]. ibid, p. 82.
[۹۶]. Baha’u’llah, Epistle to the Son of the Wolf, p. 41.
[۹۷]. Gleanings, p. 228.
[۹۸]. ibid, p. 49.
[۹۹]. ibid, pp. 47-48.
[۱۰۰]. ibid. pp. 47-48.
[۱۰۱]. ibid, p. 50.
[۱۰۲]. Baha’i World Faith, p. 21.
[۱۰۳]. ibid, p. 24.
[۱۰۴]. ibid, p. 25.
[۱۰۵]. Baha’u’llah, Epistle to the Son of the Wolf, p. 57.
[۱۰۶]. Browne, Year, p. 340.
[۱۰۷]. Gleanings, p. 60.
[۱۰۸]. ibid, p. 224.
[۱۰۹]. ibid, p. 346.
[۱۱۰]. Ferraby, All Things Made New, p. 304.
[۱۱۱]. Browne, Traveller’s Narrative, p. 115. See also Abdu’l Baha’s comments in the Traveller’s Narrative, pp. 35, 65.
[۱۱۲]. Abul Fazl, Proofs, p. 63.
[۱۱۳]. ibid, pp. 77-78.
اشاره گلپایگانی به خشم بابیان نسبت به بهائیان، مقصود مخاصمه و جدال میان ازلیان و بهائیان است.
[۱۱۴]. Ruhiyyih, Prescription for Living, pp. 141-44
روحیه خانم، بیوه شوقیافندی، اشاره میکند که در ماکو باب اجازه پیادهروی داشت و زائران “از گوشه و کنار ایران آزادانه اجازۀ ورود به حضور او را داشتند.” او همچنین اشاره میکند که چگونه باب در چهریق «در ابتدا بهشدت محصور بود» اما او بهتدریج بر بسیاری از کسانی که به او ظلم میکردند، غلبه روحی یافت و مقام مسئول ارشد قلعه «علیرغم دستورالعملهای مؤکدی که دریافت کرده بود، هیچکس را از ملاقات با باب منع نمیکرد. برعکس، مجالس بزرگی از زائران، سالکان و ساکنان محلی مجاز بود و برگزار میشد که برای شنیدن سخنان عمومی او گرد هم میآمدند و طلسم شده و سخنان او را میشنیدند.
[۱۱۵]. Baha’u’llah, Epistle to the Son of the Wolf, p. 29.
[۱۱۶]. ibid, p. 25.
[۱۱۷]. Baha’i World Faith, p. 173.
[۱۱۸]. Baha’u’llah, Epistle to the Son of the Wolf, p. 74.
[۱۱۹]. ibid, p. 91.
[۱۲۰]. Baha’i World Faith, p. 209.
[۱۲۱]. Gleanings, p. 241.
[۱۲۲]. Shoghi Effendi, God Passes By, p. 213.
[۱۲۳]. Elder and Miller, Aqdas, p. 48, n. 2.
شوقیافندی میگوید پس از انتقال بهاءالله به خانه عودی خمار، در حدود سال ۱۸۷۳ کتاب اقدس نوشته شد (شوقی ربانی، قرن بدیع، ص ۲۱۳).
[۱۲۴]. Browne, Year, pp. 328, 344.
[۱۲۵]. Browne, “Bab, Babis,” p. 307.
[۱۲۶]. Shoghi, God Passes By, pp. 213-16.
[۱۲۷]. Baha’u’llah, Epistle to the Son of the Wolf, p. 46.
[۱۲۸]. ibid, pp. 33-34; Gleanings, p. 95.
[۱۲۹]. Gleanings, p, 95.
[۱۳۰]. Baha’i World Faith, pp. 180-98, 201; Baha’u’llah, Epistle to the Son of the Wolf, p. 28.
[۱۳۱]. Baha’i World Faith, p. 209.
[۱۳۲]. For an account of ‘Abdu’l-Baha in London, see Abdul-Baha in London. Addresses & Notes of Conversations (Chicago: Bahai Publishing Trust,1921), Lady Blomfield (Sitarih Khanum), The Chosen Highway (Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, 1967), pp. 147-78, and H. M. Balyuzi, ‘Abdu’l-Baha, The Centre of the Covenant of Baha’u’llah (London: George Ronald, 1971),pp. 140-58.
[۱۳۳]. For these addresses, see Paris Talks, Addresses Given by Abdu’l-Baha in Paris in 1911-1912 (10th ed.; London: Baha’i Publishing Trust, 1961). This work was first published in 1912 and was published in the United States under the title The Wisdom of Abdul-Baha. For an account of Abdu’l-Baha in Paris, see also chapter III of Blomfield, The Chosen Highway, pp. 179-87, and chapter XI of Balyuzi, Abdu’l-Baha, pp. 159-66.
[۱۳۴]. Abdu’l-Baha’s addresses delivered in the United States have been collected and published in two volumes entitled The Promulgation of Universal Peace, Discourses by Abdul Baha Abbas during His Visit to the United States in 1912, and Vol. I (Chicago: Executive Board of Bahai Temple Unity, 1921-1922), Vol. II (Chicago: Baha’i Publishing Committee, 1925). See also Balyuzi, Abdul-Baha, chapters XII-XVIII, pp.171-339.
[۱۳۵]. For a brief account of Abdul-Baha’s travels, see Shoghi Effendi, God Passes By, pp. 279-81.
[۱۳۶]. Shoghi, God Passes By, pp. 310-13.
[۱۳۷]. ibid, p. 247.
[۱۳۸]. Browne, Materials, p. 75.
[۱۳۹]. ibid, p. 76.
[۱۴۰]. ibid, p. 77.
[۱۴۱]. ibid, p. 77, n. 1.
[۱۴۲]. ibid, p. 79.
[۱۴۳]. Elder and Miller, Aqdas, p. 39. See also Brown, Materials, p. 82.
[۱۴۴]. Ruhiyyih Rabbani, Prescription for Living (London: George Ronald, 1960), p. 182.
[۱۴۵]. Browne, Materials, pp. 94-95; Balyuzi, ‘Abdu’l-Baha, p. 65.
[۱۴۶]. R. P. Richardson, “The Persian Rival to Jesus, and His American Disciples,” The Open Court, XXII (Aug., 1915), 477.
[۱۴۷]. Browne, Materials, pp. 117-18.
[۱۴۸]. Master
[۱۴۹]. David Hofmann, The Renewal of Civilization, Talisman Books (London: George Ronald, 1946), p. 28.
[۱۵۰]. Browne, Materials, p. 101.
[۱۵۱]. Richards, The Religion of the Baha’is, p. 99.
[۱۵۲]. Ethel Stefana Stevens, “The Light in the Lantern,” Everybody’s Magazine, XXV (December, 1911), 779.
[۱۵۳]. Rabbani, Prescription for Living, pp. 183-84.
[۱۵۴]. Hoffman, the Renewal of Civilization, p. 30.
[۱۵۵]. Horace Holley, “A Statement of the Purpose and Principles of the Baha’i Faith,” Baha’i Year Book, Vol. I (New York: Baha’i Publishing Committee, 1916), p. 14.
[۱۵۶]. George Townshend, Christ and Baha’u’llah (London, George Ronald, 1957), p. 96.
[۱۵۷]. J. R. Richards, Baha’ism, “Christian Knowledge Booklets,” No. 5 (London: S.P.C.K., 1965), p. 19.
[۱۵۸]. Tablets of Abdul-Baha Abbas (3 vols; Chicago: Bahai Publishing Trust, 1909-1919), I. 15-16 (hereinafter referred to as Tablets).
[۱۵۹]. هود پیامبر قوم عاد، که در آیات شریفه قران از او نام برده شده است.
[۱۶۰]. صالح پیامبر الهی برای قوم ثمود
[۱۶۱]. Baha’u’llah, The Kitab-i-Iqan, Trans. By Shoghi Effendi (2d ed.; Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, 1950), pp.7-65.
[۱۶۲]. Abdu’l-Baha, Promulgation of Universal Peace, I, 192.
[۱۶۳]. ibid, I, 216, II, 339-40; ‘Abdu’l-Baha, Some Answered Questions, collected and trans. by Laura Clifford Barney (Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, 1964), p. 189.
[۱۶۴]. One Universal Faith (Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, n.d.), p. 5.
[۱۶۵]. Hugh E. Chance, “Baha’i Faith,” Collier’s Encyclopedia, 1965, III, 462.
[۱۶۶]. Abdul-Baha, Some Answered Questions, p. 143.
[۱۶۷]. ibid, pp. 136-37.
[۱۶۸]. ibid, p. 103.
[۱۶۹]. ibid.
[۱۷۰]. ibid, pp. 120-21.
[۱۷۱]. ibid, pp. 124-25.
[۱۷۲]. ibid, p. 130.
[۱۷۳]. Abdu’l-Baha, Promulgation of Universal Peace, p. 289.
[۱۷۴]. ibid, p. 82.
[۱۷۵]. Abdu’l-Baha, Some Answered Questions, p. 310.
[۱۷۶]. Marzieh Gail, the Sheltering Branch (London, George Ronald, 1959), pp. 51, 57-58.
[۱۷۷]. Abdu’l-Baha, Tablets, Vol I, p.149.
[۱۷۸]. Abdu’l-Baha, Some Answered Questions, p. 103. See above, p.256.
[۱۷۹]. ibid, pp. 133-38, 240-42.
[۱۸۰]. ibid, p. 137.
[۱۸۱]. ibid, pp. 117-21.
[۱۸۲]. ibid., p. 127.
[۱۸۳]. Wilson, Bahaism and Its Claims, p. 34.
[۱۸۴]. Abdu’l-Baha, Promulgation of Universal Peace, p. 285.
[۱۸۵]. Richards, The Religion of the Baha’is, p. 111.
[۱۸۶]. Miller, The Baha’i Faith, p. 233.
[۱۸۷]. Baha’u’llah, The Kitab-i-Iqan, pp. 3-4.
[۱۸۸]. بهاءالله، کلمات مکنونه، ص۱۱، بی تا، بی جا.
[۱۸۹]. Gleanings from the Writings of Baha’u’llah, trans. by Shoghi Effendi (Wilmette, Ill.: Baha’i Publishing Trust, 1963), p. 218 (hereinafter referred to as Gleanings)
[۱۹۰]. Gleanings, p. 25.
[۱۹۱]. Baha’u’llah, Epistle to the Son of the Wolf, p. 24.
[۱۹۲]. Baha’i World Faith, p. 257.
[۱۹۳]. Richards, Baha’ism, pp. 16-17; see also Richards, The Religion of the Baha’is, p. 101.
[۱۹۴]. صفحات ۱۵۸-۱۵۹ کتاب
[۱۹۵]. Baha’i World Faith, p. 195.
[۱۹۶]. ibid, p. 189.
[۱۹۷]. Abdu’l-Baha, Promulgation of Universal Peace, I, 170-71.
[۱۹۸]. Gail, the Sheltering Branch, p. 81.
توجه کنید که این ترجمه و فهم درستی از آیات قرآن نیست که درجه مردان را بالاتر از زنان بدانیم. در قرآن کریم بهصراحت بیان شده است که برترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست.
[۱۹۹]. Edward G. Browne, “Babism,” Encyclopedia Britannica, 11th ed., III, 95.
[۲۰۰]. Elder and Miller, Aqdas, p. 40.
[۲۰۱]. اولین همسر بهاء که در سال ۱۸۳۵ با او ازدواج کرد، نواب نام داشت. او مادر عبدالبهاء، بهیه و سه پسر بود که در کودکی از دنیا رفتند و یک پسر که در عکا درگذشت (مهدی). بهاء در سال ۱۸۴۹ با دخترعموی خود، مهدعلیا ازدواج کرد. او مادر محمدعلی و بدیعالله، رهبران گروه بهائی مخالف عبدالبهاء و یک پسر و یک دختر دیگر بود (براون، موادی…، صص.۳۲۰-۲۱). ویلسون معتقد است بهاءالله «سه زن و یک صیغه» داشته است. همسر سوم در سال آخر در بغداد (۱۸۶۷-۱۸۶۸) گرفته شد (ویلسون، بهائیت و ادعاهایش، صص ۱۵۹-۶۱). همسر سوم گوهر نام داشت. همچنین از همسر چهارمی یاد میشود که بهاء در سالهای آخر عمر با او ازدواج کرد، به نام جمالیه، خواهرزاده خادمالله، از پیروان و کاتبان وفادار بهاء (الدر و میلر، اقدس، ص ۴۰، یادداشت ۳).
[۲۰۲]. John Ferraby, All Things Made New (rev. American ed.; Wilmette, Ill.; Baha’i Publishing Trust, 1960 , pp. 94-95; Esslemont, Baha’u’llah and the New Era, 3d rev. ed., pp. 154-56.
[۲۰۳]. Abdu’l-Baha, Tablets, Vol I, p.8.
[۲۰۴]. ibid, I, 27; see also p. 90.
[۲۰۵]. See Tablets, I, p. 69, where ‘Abdu’l-Baha addressee the Muskegon, Michigan, assembly as “O Spiritual Assembly.”
[۲۰۶]. Rabbani, Ruhiyya, Prescription for Living, p. 179; see also Charles Mason Remey, The Bahai Movement: A Series of Nineteen Papers upon the Bahai Movement (Washington, D.C.: Press of J. D. Milans & Sons, 1912), p. 75.
[۲۰۷]. R. L. Bridgman, “World-Organization Secures World-Peace.” The Atlantic Monthly, XCIV (September, 1904), 358.
[۲۰۸].Wilson, Bahaism and Its Claims, pp. 75-76.
[۲۰۹]. Gleanings, p. 254.
[۲۱۰]. Elder and Miller, Aqdas, p. 31.
[۲۱۱]. Baha’i World Faith, p. 184.
[۲۱۲]. ibid, p. 199.
[۲۱۳]. Elder and Miller, Aqdas, p. 30.
[۲۱۴]. Baha’i World Faith, p. 247.
[۲۱۵]. ibid, p. 248.
[۲۱۶]. Baha’i World Faith, p. 447.
[۲۱۷]. Ward, Allen, A Historical Study of the North American Speaking Tour of ‘Abdu’l-Baha, p. 114.