صفحه اصلی مصاحبه مصاحبه: بهائيت در نگاه سيامک زند

مصاحبه: بهائيت در نگاه سيامک زند

12 خواندن ثانیه
0
0
23

 

فرصتی دست داد تا گفت‌وگوی صمیمانه‌ای داشته باشیم با جناب آقای سیامك زند كه مطالب جالب و ناشنیده‌ای را در مورد بهائیت مطرح نمودند. شما را به خواندن این مصاحبۀ جالب دعوت می‌كنیم.

 

بهائی شناسی:  لطفاً خودتان را معرفی کرده و ارتباط خانوادگی خود با بهائیت را هم بفرمایید.

ز : من سیامک زند هستم، متولد سال ۱۳۲۰ در تهران. مادر من نوۀ میرزا محمود کاشی بود. میرزا محمود از معدود کسانی بود که حسین‌علی نوری را از ایران تا عکا همراهی کرد و تا آخر با او بود و مورداعتمادش بود و در همان شهر عکاء، که مدفن بهاءالله است، مدفون است. لازم به توضیح است که ایشان در این سیر با یک جوان دیگر همراه بود به نام رضا قناد (پدربزرگ هویدا). البته اسم فامیلی‌اش قناد نبود. قناد لقبی بود که به او داده شد. بعداً نام هویدا را انتخاب کردند. میرزا محمود کاشی و میرزا رضا قناد باجناق بودند؛ بدین معنا که مادر بنده نوه خالۀ آقای امیرعباس هویدا نخست‌وزیر بود.

بهائی شناسی: این‌ها چگونه در دربار پهلوی نفوذ پیدا کردند؟

ز : از طریق همین آقای قناد و فرزندان و نوه‌هایش و بعد حتی دختر عموی او روح انگیز هویدا در دفتر مخصوص فرح پهلوی كه ریاستش با فضل‌الله نبیل (بهائی) بود، به‌عنوان معاونش شاغل شد.

بهائی شناسی: از نفوذ آن‌ها در دربار پهلوی و در کشور بفرمایید.

ز : پسر رضا قناد، حبیب‌الله ملقب به عین‌الملک بود كه در زمان قاجاریه وارد کادر وزارت خارجه می‌شود؛ بعد در اوائل دوران رضاشاه، برای مدتی ایشان به‌عنوان سفیر ایران در دمشق (شام) منصوب می‌شود و بعدها سفیر کبیر ایران در عربستان سعودی می‌گردد، در زمان اولین شاه سلسله سعود، ملک عبدالعزیزبن‌سعود. جریان تخریب بقیع در زمان ایشان اتفاق افتاد که در اسناد موجود است.[۱] حبیب‌الله عین‌الملک معروف به حبیب‌الله هویدا، دو فرزند داشت. یکی همین  امیرعباس هویدای مشهور که ۱۳ سال نخست وزیر ایران بود و برادرش به نام فریدون. هویدا تحصیلات عالیه خودش را در بیروت و در اروپا انجام داده بود. به‌خاطر آشنایی با زبان‌های مختلف و تحصیلاتی که داشت، وقتی که بر می‌گردد به ایران، در زمان سفیر بودن پدرش، در وزارت خارجه مشغول به كار می‌شود و بعد از وزارت خارجه منتقل می‌شود به شرکت نفت که سال‌ها جزو هیأت مدیره شرکت نفت بود. بقیه اعضای خانواده که صاحب  مشاغل شدند توسط همین آقای امیرعباس هویدا آورده شدند.

البته من این را برای شما توضیح بدهم که از نظر من آقای امیرعباس هویدا بهائی نبود ولی بهائی‌زاده بود. پدر ایشان بهائی سرشناسی بود، همچنین مادر بنده كه پدرش و پدربزرگش بهائی بودند. پدربزرگ مادری من، معروف به طرازالله کلانتری بود. فامیل كلانتری به‌خاطر جد ایشان یعنی جد پدرِ مادری بود زیرا زمانی کلانتر کاشان بود. بعد از این که شروع کردند به شناسنامه دادن، لقب شهرهایی که در آن زندگی می‌کردند یا مناصبی که داشتند انتخاب می‌کردند، آن بازماندگان کلانتر کاشان که پدر بزرگ مادرم بودند، نام کلانتری را انتخاب کردند. درهرصورت اینجا لازم به توضیح است که آقای امیرعباس هویدا و برادر ایشان فریدون هویدا که برای مدت‌های طولانی نماینده ایران در سازمان ملل بودند، آنجا مشغول فعالیت بودند، این‌ها به‌خاطر ارتباطات وارد مناصب مهمی شدند. البته می‌دانید در آن زمان پارتی‌بازی خیلی مهم بود. اگر کسی پارتی داشت به مناصب و مشاغلی انتصاب پیدا می‌کرد.

بهائی شناسی: آیا صراحتاً می‌شود هویدا را یک بهائی متعصب نامید؟

ز : به نظر من خود امیرعباس بهائی نبود و بیشتر بی‌دین بود، ولی از خانوادۀ بهائی بود، اما به‌خاطر این تعلقات خانوادگی و تعلقاتی که نسبت به خانواده‌اش داشت طبیعتاً راه را برای حضور بهائیان باز می‌کرد که در حکومت داخل شوند. حتی در کابینۀ او تعدادی بهائی بودند، حالا یا رسماً اعلام می‌کردند بهائی هستیم یا اعلام نمی‌کردند، چون بحث تقیه در بهائیت ــ با اینکه می‌گفتند ما تقیه نمی‌کنیم ــ ولی خود بهاءالله و عبدالبهاء تقیه می‌کردند و عبدالبهاء در مسجد جامع عكا امام جماعت بود، با اینکه نفر دوم بهائیت بود و در بهائیت هم نماز جماعت حرام است! بنابراین این‌ها ابراز بهائیت نمی‌کردند، اما زمینه را برای نفوذ در داخل حکومت و در پست‌های مختلف یا پزشک شاه یا وزرای آن‌ها آماده می‌کردند.

درواقع شاید بهتر است این طور فرض کنیم که لازم بود یک فرد بی‌دین ولی همراه با بهائیت، مانند هویدا، در دربار باشد که افرادی مانند ایادی برنامه‌های خود را پیش ببرند. برای توضیح و شناخت بهتر مسأله باید ابتدا به نقش مهم سپهبد عبدالکریم ایادی توجه کرد. خود آقای هویدا همۀ وزرا را انتخاب نمی‌کرد، بیشتر آن‌ها توسط شاه و نزدیكان شاه مثل عبدالكریم ایادی تعیین می‌شدند. تمام بهائیان که در کابینه‌های مختلف به‌عنوان وزیر انتخاب شده بودند، بیشتر این‌ها توسط سپهبد عبدالکریم ایادی بود که یکی از بالاترین رهبران بهائیان در ایران بود. ایشان پزشک مخصوص شاه بود. معمولاً اگر کسی را انتخاب می‌کرد، بهائی بود، مثل آقای منصور روحانی که چهارده سال وزیر آب و برق و وزیر کشاورزی و منابع طبیعی بود و بهائی بود. وزیر اطلاعات را مخصوصاً از وزرایی انتخاب می‌کردند که بهائی بود. نخست‌وزیران مختلف غیر از آقای هویدا و وزرای دیگر که بهائی بودند، اعلام نمی‌کردند که بهائی هستند اما عامل گزینش بهائیان در مناصب بالا در ایران همین عبدالکریم ایادی بود که نه فقط در امر گزینش بهائیان در مناصب حساس و بالا بود، بلکه کسانی را هم از لحاظ اقتصادی و تجاری معرفی می‌کرد و بالا می‌برد. بازرگان معروف به نام هژبر یزدانی یکی از کسانی بود که عبدالکریم ایادی ایشان را پرورش داد. شما می‌دانید سپهبد ایادی مأمور تهیه آذوقۀ ارتش بود. مواد غذایی برای  ارتش از دام و غیره. همین هژبر یزدانی دامدار بزرگی بود در سنگسر که از مقرهای بهائیان در ایران بود. هژبر یزدانی را عبدالکریم ایادی پرورش داد و بالا برد. این نمونه‌ای است که نشان می‌دهد موضوع به چند وزیر بهائی محدود نبوده است.

یکی دیگر از کسانی که واقعاً شغل خیلی مهمی داشت رئیس هواپیمایی ملی ایران در آن زمان بود. ایشان هم ارتشی بود به نام خادمی كه از بهائیان سرسخت آن دوران بود و توسط ایشان و با روابط، مراتب ترقی را در ارتش طی کرده و به تیمساری رسیده بود. کسانی بودند که در ارتقاء چنین آدم‌هایی مؤثر بودند و توصیه می‌کردند.

بهائی شناسی: دربارۀ اینکه آقای قناد مدتی در ادرنه قنادی راه انداخته بود تا از سود آن به بهاءالله و به تشکیلات آن‌ها کمک بکند، توضیحی بفرمایید.

ز : نه فقط قناد، میرزا محمود کاشی هم در شیرینی‌پزی مانند رضا قناد مهارت خاصی داشت. بعد از اینکه دولت عثمانی حسین‌علی نوری و همراهان ایشان را از عراق به ادرنه تبعید کرد، مقرری محدودی برای سران این گروه تعیین شده بود اما این‌ها پولی به آن صورت نداشتند، یعنی محتاج زندگی روزمره و درگیر زندگی بودند. مجبور بودند که بتوانند خانواده و تشکیلات خودشان را اداره کنند. روی همین اصل بود که میرزا محمود کاشی و رضا قناد یک شیرینی‌پزی در شهر ادرنه تأسیس کردند و مشغول به شیرینی‌پزی شدند و با فروختن شیرینی و درآمد این مغازه، قسمت عمده‌اش را برای خانواده خودشان منظور می‌کردند برای امرار معاش و قسمتی هم برای حسین‌علی و بچه‌هایش بود.

بهائی شناسی: دربارۀ آقای قناد گفته می‌شود که این‌ها تبارشان یهودی بوده است، آیا این درست است؟

ز : اطلاعی دراین‌مورد ندارم. نباید فراموش کرد که بعضی وقت‌ها تبلیغاتی این‌چنین می‌شود برای کوباندن بعضی از آقایان. بله آقای قناد باجناق پدربزرگم بودند، اما مسأله اینجاست، ببینید یهودی بودن در ایران جنبه خوبی نداشت. در تمام تاریخ از زمانی که استرومردخای را به ایران آوردند به‌عنوان پناهنده، این‌ها در ایران در کار ربا و غیره سروکار داشتند و محبوبیتی در بین مردم نداشتند. اگر قناد اصلش یهودی بوده بنده نمی‌دانم، اما این‌ها بعد به فلسطین رفتند، نمی‌شود گفت که این‌ها یهودی بودند.

پسرعموها و دخترعموی آقای امیرعباس هویدا را یکی یکی شخصاً می‌شناختم. روابط خانوادگی نزدیک با آن‌ها داشتیم. البته با امیرعباس هویدا کمتر اما با پسرعموهای آقای هویدا، جلیل‌الله هویدا، برادر حبیب‌الله بیشتر. جلیل‌الله شش فرزند داشت: رضا، جمیل، وحید، فرید، ادیب و خانم روح‌انگیز. این‌ها بچه‌های جلیل‌الله هویدا برادر عین‌الملک بودند که بعداً آمدند به ایران و هرکدام دارای منصب بالا شدند.

بهائی شناسی: به عکا برویم و ماجراهایی که در عکا اتفاق افتاد و داستان لقب «سِر»[۲] گرفتن عبدالبهاء و همکاریش با انگلیس، در این زمینه بفرمایید.

ز : بعد از انتقال پیروان بهاءالله به ادرنه، دولت عثمانی تصمیم گرفته بود این‌ها را از ادرنه تبعید کند. این‌ها دو تا برادر بودند یحیی صبح ازل بود که برادر حسین‌علی نوری بود. یحیی صبح ازل با نوری اختلاف شدیدی داشتند و دولت عثمانی تصمیم گرفت این‌ها را به دو جای مختلف بفرستد. حسین‌علی نوری و پیروانش را به عکا فرستاد و یحیی صبح ازل با پیروان کمتر را به جزیره قبرس.

 

حسین‌علی نوری را بعد از ادرنه به عکا منتقل کردند. مدتی در حبس در شهر عکا در قلعه الجزار ایشان زندانی بود. همراهان ایشان زندانی نبودند. همراهان ایشان مانند میرزا محمود و رضا قناد شروع کردند و در عکا کاسبی راه انداختند. بعد بهاءالله که آزاد شد، پول‌های زیادی از سوی بهائیان ایران به سمت او سرازیر شد و در عکا تشکیلات مفصلی را راه انداختند. مثلاً مادر بنده که در کودکی در عکا بوده، تعریف می‌کرد و می‌گفت که در آن زمان عکا شهری مانند یک ده بود. تعداد ساکنان عکا در آن زمان خیلی زیاد نبودند. یعنی همه همدیگر را می‌شناختند. بسیار کوچک بوده. فلسطینی‌ها و خانواده‌های بهائیان در آنجا بودند.

مادر من تعریف می‌کرد خودش با چشم خودش می‌دید عباس‌افندی شب‌ها با چراغ زنبوری به کشتی‌های انگلیس در سواحل عكا و حیفا علامت می‌داد و اطلاعات قشون دولت عثمانی را در آن زمان به انگلیسی‌ها گزارش می‌داد. ایشان جاسوسی می‌کرد علیه عثمانی‌ها به نفع انگلیس. این‌طور شد که بعد از انتهای جنگ اول، دولت بریتانیا بزرگ‌ترین تقدیر را از عباس‌افندی کردند و لقب «سِر» و نشان ویکتوریا را که می‌دانید عالی‌ترین نشان دولت انگلیس است به ایشان اهدا کردند. درمورد لقب «سِر» صحبت کنیم که این چگونه اهدا می‌شود و به چه کسانی اهدا می‌شود. سالیانه لیستی تهیه می‌شود از شهروندان انگلیس و بعضی وقت‌ها خارجی‌ها، این‌ها به خود پادشاه انگلیس و ملکه انگلیس معرفی می‌شوند. این لیست سالیانه تهیه می‌شود و با دستور پادشاه انگلیس به کسانی این لقب اعطا می‌شود. به کسی که این لقب اعطا می‌شود، یک لوحه هم دریافت می‌کند به این مضمون كه به‌خاطر خدمات شایان شما به دولت فخیمه انگلیس این لقب به شما اعطا می‌شود. در تمام اسناد بهائیت هیچ اشاره‌ای به این لوحه نشده است، چرا؟ چون در لوحه به‌طور واضح به‌خاطر خدمات شایان عباس‌افندی فرزند حسین‌علی نوری لقب سِر و نشان ویکتوریا به ایشان داده شد.

بهائیان ادعا می‌کردند ایشان مشغول کارهای خیریه بودند، کشاورزی می‌کردند و قحطی آمده بود در زمان جنگ جهانی اول و ایشان کمک کردند. می‌دانید هرکسی به هر نحوی بخواهد، تاریخ را به نحوی تحریف می‌کند! بهائی‌ها می‌گفتند کارهای بشردوستانه می‌کرد! گندم و جو می‌کاشت و این‌ها را به دولت انگلیس می‌فروخت. این بحث طولانی است اما اینکه عباس‌افندی لقب سِر دریافت کرد، به‌خاطر خدمات شایانی بود که به دولت انگلیس ارائه کرده بود. بروید در تمام مدارک بهائی بگردید شما این لوحه را نمی‌توانید پیدا کنید.

حتی کپی این نامه را در اسناد وزارت خارجه انگلیس، که می‌دانید باید این اسناد ارائه شود، کسی نتوانست به آن سند و لوحه یا تقدیرنامۀ عباس‌افندی دست پیدا کند. یک دوستی دارم، شاید بشناسید، کارش تحقیق در مورد این اسناد است. نتوانست چنین چیزی را در اسناد پیدا کند. اگر باشد جزو اسرار است که هنوز فاش نشده است. همان تقدیرنامه که با لقب سِر به عباس‌افندی داده شد.

در اینکه عباس‌افندی جاسوس رسمی دولت انگلیس بود شکی نیست. مادرم به چشم خودش می‌دیده که در سواحل عکا به کشتی‌های انگلیس علامت می‌داد. مواضع قشون دولت عثمانی را به آن‌ها می‌داد و بعداً همین هم شد. حتی بعد از تأسیس دولت اسرائیل خیلی از ایرانیانی که به این آیین اعتقاد داشتند می‌خواستند به عکا و اماکن متبرکۀ خودشان سفر کنند اسرائیل به این‌ها یک روادید جداگانه می‌داد بدون اینکه روادید را در پاسپورتشان بگذارد که بتوانند به اسرائیل سفر کنند و به ایران برگردند. دولت ایران هرگز اسرائیل را به رسمیت نشناخت. نه در زمان شاه و نه بعداً.

بهائی شناسی: بحث در اختیار گذاشتن زمین‌های فلسطین در اختیار یهودیان بحث مفصلی است که اسناد ترکیه هم حاكی از آن است، مثل مقاله “چه کسی فلسطین را فروخت؟” كه نشان می‌دهد این عبدالبهاء بود که زمین‌ها را از مسلمانان می‌خرید، چون می‌گفت من مسلمانم. آن‌ها او را مسلمان می‌دانستند. به بهای اندک به او می‌دادند و او آن را در اختیار یهودیان می‌گذاشت.

ز : نه فقط به اسم عباس‌افندی، حتی رضا قناد و محمود كاشی املاکی مثلاً دسته‌جمعی می‌خریدند از اهل فلسطین که ارزش زمین با دادن مقداری کمی پول بود. بعد این‌ها را كاشی و  قناد به اسرائیل می‌فروختند. اسرائیل وجود نداشت. این زمین‌ها را به آن مهاجران اولی که یهودیانی بودند که کارهای بازرگانی انجام می‌دادند تحویل می‌دادند. فلسطینی‌ها این‌ها را به قیمت خیلی پایین به این‌ها می‌دادند اما این‌ها زمین‌ها را به یهودیان می‌فروختند با قیمت بالاتر. این غیر از زمین‌هایی بود که اسرائیل به زور اسلحه و کشتار از فلسطینیان گرفت و آنان را آواره کرد.

من خاطرم هست که در اطراف بندر حیفا زمین‌های بزرگی را در همان زمان بهائیان خریده بودند که بعد از تأسیس دولت اسرائیل؛ دولت دست روی این زمین‌ها گذاشت، چون موقعیت استراتژیک داشت و در دور بندر و شهر حیفا بود. شهر حیفا خیلی نزدیک به عکا بود. چند کیلومتر بیشتر فاصله نداشت. این زمین‌ها را در آن زمان؛ عباس‌افندی و رضا قناد و میرزا محمود کاشی خریده بودند. این ارث به بچه‌هایشان منتقل شد. من این را خوب می‌دانم، این زمین‌ها؛ زمین وسیعی بود. من به‌خوبی می‌دانم که دولت اسرائیل بعد از تشکیل، بابت زمین‌هایی که از فلسطینیان مصادره کرده بود و دور بندر عکا بود، بعضی از این زمین‌هایی که بهائیان خریداری کرده بود، دولت اسرائیل به آقای امیرعباس هویدا و پسرعموهایش بابت این زمین‌ها غرامت داد و پول بسیار هنگفتی به این‌ها پرداخت کرد. چنین مسائلی بود. یعنی به‌جز زمین‌هایی که رسماً به صهیونیست‌ها فروخته می‌شد، برخی زمین‌ها برای سرمایه‌گذاری خریداری شده بود که بعد از تشکیل اسرائیل به دولت فروخته شد.

بهائی شناسی: با توجه به ارتباط نزدیک خانواده شما با بهاءالله و عباس‌افندی خاطره‌ای هم دارید؟

ز : بله  مادرم برای من تعریف کرده بود که در یكی از متون آن‌ها از قول بهاءالله نقل کردند «من در مسیر بهشت (رضوان) سوار رعد و سوار برق بودم و درختان برای من سجده می‌كردند و پرندگان برایم آواز می‌خواندند». رضوان یعنی چه؟ در عربی به بهشت می‌گویند. بعد از اینکه حسین‌علی نوری از زندان خلاص شد و به مال و منالی دست یافت، باغ میوه‌ای به نام رضوان در خارج از شهر عکا خریداری کرد که هنوز هم هست در عکا. یکی از آثار متبرک بهائیان همین باغ و املاک و خانه‌های این‌ها در شهر عکا بود. مادرم به من می‌گفت که در منابع بهائی نوشته: «کنت راکباً علی البرق و كنت راكباً علی الرعد فی طریقی الی الرضوان/ فسجدت لِیَ الاشجار و غَنَّت لِیَ الأطیار.» یعنی در مسیر بهشت من بر رعد و برق سوار بودم. اگر بگردید در کتاب یا لوحی چنین آمده است.

اگر چنین باشد این رعد و برق دو تا خر بودند. آقای حسین‌علی در آن زمان ماشین که نداشتند، وسیله رفت‌وآمد اسب و خر و قاطر و این چیزها بود. می‌گوید این رعد و برق دو خری بود که حسین‌علی بهاء داشت که یکی خیلی تیزرو بود و اسم آن را برق گذاشته بود و خر دومی صدای نکره‌ای داشت عین رعد آسمانی. حالا در کتاب آمده «کنت راکباً علی الرعد و البرق». بهائیان فکر می‌کردند این حضرت سوار رعد و برق آسمانی بودند! ما که ندیدیم کسی سوار بر رعد و برق آسمانی باشد! به‌هرصورت ایشان دو خر را رعد و برق نام‌گذاری کرده بود و در آثارش هم از آن یاد کرده است. این از نکته‌های حسین‌علی نوری به زبان عربی است که مادرم این‌ها را شنیده یا پدربزرگش میرزا محمود کاشی به او گفته بود یا خودش خوانده بود در کتاب‌هایی که در دسترسش بود.

بهائی شناسی:  خاطره دیگری هم اگر به خاطر دارید از قول مادر مرحوم  بفرمایید:

ز : حسین‌علی نوری از ایران خارج شد و به بغداد آن زمان رفت. عراقی وجود نداشت. عراق بعد از جنگ جهانی اول به وجود آمد. بغداد همیشه پایتخت بوده و یک شهر بسیار تاریخی است. حسین‌علی به مدت چند سال در کوه‌های کردستان زندگی کرد. تا آنجا که می‌دانم اکراد یا کردهای منطقه و بعضی‌هایشان به این آیین گرایش پیدا کردند، مخصوصاً قسمت شمالی ایران، مرز ایران و ترکیه و عراق، شهر پیرانشهر.

سال ۱۹۵۸؛ جوان ۱۸-۱۷ ساله بودم، به دلایلی پدرم مرا فرستاد شرکتی در آنجا زمستان مشغول کار بودم. ما با عدۀ زیادی از اکراد منطقه در شرکت مشغول بودیم. با این‌ها می‌نشستیم صحبت می‌کردیم. فهمیدند من از نوه‌های میرزا محمود کاشی هستم. باور کنید دو تا از این‌ها به دستم و لباسم دست می‌کشیدند. من یک آدم متبرکی برای این‌ها بودم. از شوخی نگذریم خیلی دوست بهائی از قدیم دارم، آن‌هایی که خیلی با من نزدیک هستند و من با آن‌ها بابت چنین رفتاری شوخی می‌کنم، آن‌ها مرا به‌خاطر انتساب به میرزا محمود کاشی متبرک می‌دانند، اما من یک چیز را عرض کنم آن‌طور که من تحقیق کردم، تعصبی که پیروان این فرقه به آیینشان دارند باور کنید نه داعش داشت نه کلیمی‌ها و صهیونیست‌ها به آیین خودشان. یک تعصب خاصی دارند و سعی در عوض کردن تاریخ خودشان دارند. ببینید عبدالبهاء برای دولت انگلیس جاسوسی می‌کرد. یک حقیقتی است و اسنادش موجود است. مگر به ضیاءالدین طباطبائی و رضاشاه نمی‌گویند دولت انگلیس این‌ها را سرکار آورد؟ سیدضیاء پدرخواندۀ بنده است. من تاریخچۀ سیدضیاء را بهتر از آن‌ها می‌دانم. سیدضیاء در آخرین مصاحبه‌ای که خبرنگاری به اسم صدر عاملی داشت به او می‌گوید: مردم می‌گویند شما عامل انگلیس هستید. گفت بله که هستم!  این برای کسب قدرت سیاسی بوده.

برادر بزرگ‌ترم که به‌طور خصوصی رفت‌وآمدی داشت در دربار محمدرضا پهلوی، در آنجا دکتری بود به نام دکتر جهانشاهی كه او را تشویق کرد این جریان رعد و برق را برای شاه تعریف کند. ایادی که در مجلس بود داستان را شنید. به برادر من حداقل شصت‌وهفت سال پیش می‌گوید حیا کن پسر و از آن پس بود که  پای برادرم را از دربار محمدرضاشاه پهلوی برید و دیگر نتوانست در آن محافلی که شرکت می‌کردند دوباره برود. با اینکه برادرم نسبت باجناقی با محمودرضا پهلوی داشت اما قدرت ایادی بسیار بیشتر از این حرف‌ها بود.

 

تعجب من این است رهبر این بهائی‌ها که برای بقای خودش به ننگی تن داد که برای انگلیس جاسوسی می‌کرد، چطور دعوی وطن‌دوستی می‌كنند؟ بهائیان این را نمی‌پذیرند. یکی از بزرگ‌ترین دستگاه‌های تبلیغاتی جهان را این‌ها دارند. در کلاب هاوس دو سه تا بهائی هستند که مشغول تبلیغات هستند، یکی به نام ادب؛ دومی هم به نام والی‌زاده. بیایید مزخرفات این‌ها را گوش بدهید. باور کنید این‌ها در سفسطه دکترا گرفته‌اند! همین آقای ادب گفته ولیّ امر (یعنی شوقی) آدمی بود که می‌توانست آینده را پیش‌بینی کند! در این اتاق با او صحبت کردم که آقای ادب ممکن است بفرمایید چه آینده‌ای را این آقای ولیّ امرتان شوقی ربانی پیش‌بینی کرد؟ شروع می‌کند به سفسطه کردن و چیزهایی می‌بافد.

: آیا پدر شما هم با بهائیت در ارتباط بود؟ و آیا خاطره‌ای از ایشان هم مرتبط با عباس‌افندی دارید؟

ز : ابوی بنده در آمریکا تحصیل می‌کردند، در سال ۱۹۱۲ یا ۱۹۱۴ صدو اندی سال پیش، مصادف با زمانی شد که عباس‌افندی سفری به امریکا داشت. پدرم تعریف می‌کرد که برای دیدن ایشان به شهر شیکاگو می‌رود. عباس‌افندی به پدرم می‌گوید: «آقای جمیل‌افندی!» در آن زمان افندی لقبی بود از القاب دولت عثمانی. ترک‌ها پاشا داشتند، بیک داشتند، القاب مختلف داشتند. پایین‌ترین لقبی که داشتند که ما الان آقا می‌گوییم، همین افندی می‌شود. مسأله جالب این است که خود بهاءالله اسم جمیل را به پدرم داده. حالا چه جوری و تاریخ این چگونه است، در یک مصاحبه دیگر می‌گویم. خلاصه اینکه می‌رود عباس‌افندی را ببیند. عباس‌افندی می‌گوید: «جمیل افندی! مشیت الهی را ملاحظه می‌فرمایید. من قرار بود با کشتی تایتانیک به امریکا بیایم. (همان زمانی بود که کشتی تایتانیک غرق شد) به‌خاطر مسائلی نتوانستم سوار کشتی در انگلیس شوم و روی این اصل زنده ماندم و این مشیت خدایی بود برای انجام وظیفۀ بعدی خودم!» در این مکالمه هیچ ادعایی از پیش‌گویی نمی‌شود و آن را مشیت الهی عنوان می‌کند که حالا آقا نتوانسته سوار کشتی شود! درشکۀ ایشان به کشتی نرسید، مشیت الهی بود. خود عباس‌افندی هم به‌ناچار در چنین شرایطی قرار گرفت، اما بهائیان در صحبت‌های خود چیزهای دیگری می‌گویند. با این وجود سؤال اینجاست که اگر واقعاً ادعا می‌کنند چنین اطلاعی داشته است، چرا اصلاً اقدام به سوار شدن کرده و چرا هیچ‌کس را از سوار شدن به کشتی نهی نکرده است؟!

 

این رباعی را پدر بنده با شجاعت برای عباس‌افندی گفته بود:

«عباس و یا عباس و یا عبدالبهاء

خُنْتَ المحارم والاحباب سواء

أنكرت الموسی و عیسی و المصطفی

و البهائم یسمونک بعبدالبهاء!»[۳]

شما اگر به زبان عربی فصیح وارد باشید، این بهائم و بهاء یک نوع تشبیه ترادف است.

حالا با وجود این همه ارتباط نزدیک با جامعۀ بهائی، آنان مرا بلک‌لیست کردند. مرا که اگر صحبتی را منتقل می‌کنم کسی هستم که پدربزرگش از بزرگان بهائی بوده و از نزدیک شاهد زندگی خصوصی این‌ها بودم و اطلاعات دست‌اولی دارم. مثلاً همین جریان بهاءالله در بستر مرگش. دو تا همراه معروف ایشان محمود کاشی و رضا قناد حضور داشتند. ایشان وصیت می‌کرد با زبان و نوشته و گفت: «و من بعدی» یعنی بعد از من، «الغصن الاعظم» یعنی شاخه عظیم‌تر «و من بعده» یعنی بعد از عباس‌افندی، «الغصن الاکبر» شاخه بزرگ‌تر که محمدعلی بود. عباس برادری داشت به نام محمدعلی، یکی دیگر از فرزندان بهاءالله بود. این‌ها خانوادۀ بزرگی بودند، اما مادر شوقی‌افندی یا شوقی ربانی که دختر عباس‌افندی بود، وصیت‌نامۀ بهاءالله را تحریف می‌کند و این جریان انتقال خلافت به شوقی‌افندی، بچه خودش را، آن خانم در وصیت‌نامه جا می‌دهد.

کسانی بودند امثال پدرِ مادرم که زیر بار این حرف نرفتند. این‌ها را به نام «ناقض العهد» بیرون کردند، زیرا شوقی‌افندی در زمان پدرِ مادرم و دایی‌های مادرم زندگی می‌کرد. شوقی‌افندی سال۱۹۵۷  فوت شده است، چیزی در حدود ۷۰ سال پیش و خانواده من جزئیات خانوادگی ایشان را می‌شناخت و می‌دانست که صلاحیت وی در چه حدی است. شوقی‌افندی آدم هم‌جنس‌بازی بود. هم‌کلاسی‌های شوقی‌افندی در دانشگاه آمریکایی بیروت این را علناً اعلام کردند. خانم مری ماکسول معروف به روحیه خانم همسر شوقی‌افندی هم گرایش‌های مشابهی داشت. به همین جهت بود که بعد از اینکه شوقی‌افندی ولیّ امر شد، دیدگاه این آیین به هم‌جنس‌بازی عوض شد.

این طرد محدود به پدرِ مادر من نبود، انور ودود که کتابی در نقد بهائیت دارد، دایی بنده است. این را من صددرصد اطمینان ندارم، نمی‌توانم بگویم کار بهائی‌ها بود اما انور ودود در سفری به حج در عربستان سعودی، در حین انجام مراسم حج فوت می‌کند. مادرم شک داشت که کار بهائی‌ها بود. ایشان را سربه‌نیست کردند در همان عربستان توسط عوامل ایشان. ایشان جرمی نداشت جز اینکه کتابی علیه این‌ها نوشت. این را به شما نگفتم.

بهائی شناسی: دربارۀ بهائیان دربار توضیح می‌فرمایید؟

ز : خاطرات زیاد است. در بعضی سفرهای مختلف شاه به استان‌های داخلی ایران، بنده هم به‌عنوان سرپرست خبرنگاران مسافرت می‌کردم. جوان بودیم. یک عده از افسران گارد شاهنشاهی که با آن‌ها آشنایی داشتیم و با رانندۀ شاه که آقایی بود به نام امیرصادقی، شب‌ها می‌رفتیم خوشگذرانی. عده‌ای بودند که برای رضایت شاه برایش زن تهیه می‌کردند از جاهای مختلفی چه در خارج و چه در ایران، چند نفری این مأموریت را داشتند. این‌ها چیزهای خصوصی زندگی محمدرضاشاه پهلوی بود که خیلی جاهای مختلف ذکر نشده است.

بهائی شناسی: از عبدالکریم ایادی یاد کردید، آیا خاطره‌ای از گفت‌وگوی با او داشته‌اید؟

ز : من نه. بنده با ایشان هیچ‌گونه صحبت یا برخوردی نداشتم، اما به حکم شغلی که داشتم بعضی وقت‌ها مثلاً خبرنگار برمی‌داشتم و به نوشهر می‌رفتیم. شاه برای تعطیلات تابستانی به نوشهر می‌رفت. همان جا که می‌رفتیم نوشهر، عده‌ای مثل امیرهوشنگ دولو و عبدالکریم ایادی این‌ها دائم‌الحضور بودند. این‌ها شاه را همراهی می‌کردند، حتی در سفرهای اختصاصی، چه در داخل ایران و بعضی وقت‌ها می‌دیدید ایشان برای گذراندن تعطیلات زمستانی به سوئیس می‌رفتند و حتی ویلایی در سوئیس خریداری کرده بود. این‌ها زندگی خصوصی‌شان بود. چه ‌جور با فرح آشنا شد و ازدواج کرد؟ من این‌ها را دیدم و شنیدم و می‌دانستم.

بهائی شناسی: وقتی گفته می‌شود که بهائی‌ها در حکومت پهلوی نفوذ زیادی داشتند و بسیاری از انتصابات توسط ایادی انجام می‌گرفت و خیلی از شغل‌ها؛ سیاسی، تجاری، بازرگانی در اختیار آن‌ها بود، بهائی‌ها منکر می‌شوند و می‌گویند ما خودمان هم در زمان پهلوی تحت فشار بودیم و چنین ادعایی می‌کنند. طبیعتاً دارند رد گم می‌کنند، شما نظرتان چیست؟

ز : دقیقاً. بگذارید من مثالی بزنم. شما خانم فرخ‌رو پارسا را در نظر  بگیرید. ایشان برای مدتی وزیر آموزش و پرورش بودند. گرایش ایشان به بهائیت معروف است. بنده می‌توانم به این اضافه کنم که در تمام مدت وزیر بودن خانم فرخ‌رو پارسا دو تا معاون سرشناس داشت که یکی از آن‌ها دوست نزدیک بنده بود به نام آقای امیرحسین نخعی و معاون دیگر کاظم ودیعی بود. امیرحسین نخعی بهائی نبود ولی کاظم ودیعی از بهائیان سرشناس آن دوره بود. شما می‌توانید بروید تحقیق کنید، در جاهای مختلف این ذکر شده است. می‌خواستم اشاره کنم خدمتتان، وزارت آموزش و پرورش یکی از وزارت‌خانه‌های بسیار بزرگ و مهم در ایران بوده و از انتخاب یک آدم بهائی برای پست معاونت در این وزارت، آدم استنتاج غرض‌ورزی می‌کند، بنده چنین استنتاجی می‌کنم. ببینید خیلی کسان دیگری بودند که شایستگی یا لیاقت این منصب را داشته باشند اما ایشان یک بهائی را انتخاب کردند؛ بنابراین می‌شود حدس زد که پارتی‌بازی بود. ببینید پارتی‌بازی در تمام زمان‌های مختلف در ایران وجود داشته، کما اینکه الان می‌بینید بیشتر کسانی که در مناصب بالا شاغل هستند یک نوع وابستگی دارند. منظور بنده اینجاست. این مسائل است که آدم می‌تواند حدس و گمان بزند. اما اینکه آشنایی با کاظم ودیعی چه بوده و چه روابطی داشتند، من نمی‌دانم. فقط می‌دانم دو تا معاون داشت  که یکی بهائی بود. یک وقتی برای کاری مجبور شده بودم که به این‌ها مراجعه کنم، رفتم سراغ امیرحسین نخعی که ایشان مرا به آقای بدیعی راهنمایی کرد.

همین تیمسار خادمی که رئیس هواپیمایی ملی شده بود، عده زیادی از بهائیان را وارد کادر هواپیمایی ملی کرده بود. مثلاً ارجحیت را به بهائیان می‌داد برای مناصب مختلفی که خالی می‌شد یا غیره. به‌طور چراغ خاموش و ساکت این کارها را انجام می‌دادند، کسی مطلع نمی‌شد. در دربار چند بهائی وجود داشت که می‌توانم اسم ببرم.

بهائی شناسی: ایادی یک برادر دیگر داشت به نام عبدالرحیم که او هم سپهبد بود. ایشان هم در مناصب بالا بود. جالب است که هیچ اسمی از ایشان نیست. همه عبدالکریم را می‌گویند. شما در مورد عبدالرحیم اطلاعی دارید؟

ز : نه؛ اصلاً. روابط ایادی با هژبر یزدانی آشکار بود.

بهائی شناسی: نکته‌ای که برای ما جالب بود و تنها راوی این قضیه جنابعالی هستید که از مادرتان شنیده‌اید که عبدالبها جاسوسی می‌کرد در عکا و در بندر حیفا و در آن دوران جنگ به کشتی‌ها علامت می‌داد. این به‌عنوان یک سند قطعی تلقی می‌شود که راوی آن شما هستید. نکته دیگری می‌خواهید بفرمایید.

ز : مادر بنده این داستان را برای من تعریف کرد. مادر من متولد ۱۹۰۳ یا ۱۹۰۴بوده. جنگ جهانی اول در ۱۹۱۴ شروع می‌شود و ۱۸ خاتمه پیدا می‌کند، یعنی مادر من بچۀ ده ـ پانزده‌ساله بوده که شاهد بوده و یادش بوده.

بهائی شناسی: این خاطره مربوط به چه سالی می‌شده است؟

ز : بعد از شروع جنگ جهانی اول. ببینید مسأله‌ای اینجا هست که کمتر کسی می‌داند و آن اینکه عباس‌افندی برای مدتی از عکا خارج می‌شود. والی عثمانی فلسطین در آن زمان جمال‌پاشا دنبال ایشان می‌گشته که به‌خاطر جاسوسی و خیانت دستگیرش کند. این هم در مدارک مختلف ذکر شده. ایشان برای مدتی پناه می‌برد به قبائل دروزی‌های جنوب لبنان. آن‌ها هم مسلمانان خاصی هستند. کمتر راجع به این‌ها شنیده می‌شود چون گروه کوچکی هستند که در لبنان و سوریه زندگی می‌کنند و الان هم هستند و حتی در مجلس لبنان نماینده دارند.

در زمان جنگ جهانی اول جمال‌پاشا درصدد دستگیری عباس‌افندی بوده به‌عنوان جاسوس که ایشان فرار می‌کند و پناه می‌برد به این قبائل دروزی‌ها در ارتفاعات جولان. البته جسته و گریخته این در تاریخ خود این‌ها هم ذکر شده است، اما ببینید طوری ذکر شده که نمی‌گویند ایشان فرار کرده بود چون تحت تعقیب جمال پاشا بوده. عین همان جریان لقب سِر گرفتنش به یک نحوی ماستمالی می‌کنند.

بهائی شناسی: فرمودید چه زمانی بود؟ در دوره جنگ جهانی بود که عبدالبهاء گریخته بود به ارتفاعات جولان؟

ز : قبل از اینکه فرار کند، یعنی در شروع جنگ جهانی اول. درهرصورت بالأخره دولت عثمانی دستگاه‌های امنیتی و تجسس خودش را داشت و اینکه ایشان را می‌خواستند دستگیر کنند به‌عنوان جاسوس انگلیس، در مدارک باید وجود داشته باشد، در مدارکِ مثلاً دولت عثمانی یا غیره. اگر آدم بخواهد کتابی را دربارۀ این فرقه بنویسد باید برود تحقیقات عدیده بکند. همین مسأله جاسوس بودن عباس‌افندی. تنها جایی که چنین مستندی حتماً وجود دارد آرشیو وزارت خارجۀ آخرین دولت عثمانی و سلطان عبدالحمید است. حالا کی می‌خواهد برود و کجا بگردد چنین اسنادی را پیدا کند، مستلزم وقت و هزینه است. اما اسنادش حتماً موجود است. مراسلاتی مابین دولت عثمانی و حکام ولایت‌های مختلف مانند همین جمال‌پاشا که والی فلسطین بود، بالأخره نسخه‌هایی از مراسلاتی که بین این‌ها انجام شده حتماً در اسناد وزارت خارجه ترکیه باید وجود داشته باشد.

بهائی شناسی: شما فرمودید که اگر کسی بخواهد در این زمینه‌ها تحقیق بکند، اسنادی هم در روسیه می‌تواند پیدا بکند.

ز : روسیه دارای بیشترین اسناد ارتباطات بهائی‌ها است.

بهائی شناسی: از چه نظر اسناد را می‌فرمایید در روسیه هست؟ به‌خاطر اینکه بهاءالله که فراری بود، رفت پیش میرزا مجید آهی که کارگزار سفارت روس بود، آنجا بهاءالله تحت پوشش روسیه قرار می‌گیرد و نمی‌گذارند اعدام شود و به بغداد تبعیدش می‌کنند؟ از این نظر می‌فرمایید که اسنادی ممکن است در روسیه باشد؟

ز : صددرصد و در وزارت خارجه ایران. من یادم است حبیب‌الله پدرامیرعباس هویدا که وارد وزارت خارجه ایران شده بود، یک جایی هست در کتب بهائی یا در نوشته‌های ایران، من یادم است که عباس‌افندی اشاره کرده که احباب خودمان را در وزارت خارجه وارد کنید تا چنین کسانی وارد دیپلماسی ایران شوند.

بهائی شناسی: عباس‌افندی به احباب توصیه کرده بود که افرادی را وارد وزارت خارجه کنند؟

ز : آقای حبیب‌الله عین‌الملک، پدر امیرعباس هویدا، وارد کادر وزارت خارجه ایران می‌شود. یک جایی هست در نوشتۀ بهائیان که عباس‌افندی به عوامل خودشان در ایران توصیه کرده. ضمناً این را عرض کنم برای مدتی رئیس دفتر عباس‌افندی همین پدر آقای هویدا، حبیب‌الله عین‌الملک بود. جریانی هست که من تعریف نکردم برای شما و خالی از اطلاعات نیست.

در آن زمان مادرم تعریف می‌کردند رهبران مانع از رفتن اولاد احباب و بهائی‌ها، یعنی اولاد پیروان خودشان، غیر از اهل‌بیتشان به اروپا و جاهای دیگر برای تحصیلات عالیه می‌شدند. این یکی از سیاست‌های تدوین‌شدۀ این آیین بوده که فقط و فقط اهل‌بیت خودشان می‌توانند در دانشگاه‌ها و کشورهای خارجی یا عکا بروند. آن موقع فلسطین بود. اهالی فلسطین هم در آن زمان نسبت به فرانسه و انگلیس عقب‌افتاده بودند. لذا اگر این‌ها را بروید تحقیق کنید خواهید دید که مانع می‌شدند که اولاد و فرزندان همراهان حسین‌علی نوری؛ به‌عنوان احباب، تحصیلات عالیه کسب کنند. حالا چطور شد که حبیب‌الله عین‌الملک (پدر هویدا) توانست به اروپا سفر کند و در دانشگاه‌های اروپا تحصیل کند؟ این جریان جالب است که مادرم برای من تعریف می‌کرد.

پسرخاله‌های آقای عین‌الملک، پدر و عموی مادرم بودند. فرزندان میرزا محمود کاشی. مادرم قسم می‌خورد که پدرش و عمویش از گاوصندوق پدرشان مقداری پول برداشتند و به حبیب‌الله عین‎الملک دادند که ایشان سفر کند به اروپا برای ادامه تحصیلات عالیۀ خود! کسی که در آن زمان به اروپا و جاهای دیگر رفته بود و تحصیلات عالیه داشت فقط حبیب‌الله عین‌الملک بود. البته شوقی‌افندی هم در دانشگاه امریکایی بیروت تحصیل کرده است.

قبل از جنگ جهانی دوم، از کسانی که جزو این فرقه بودند که بتوانند به اروپا سفر کنند برای تحصیلات، انگشت‌شمار بودند. یکی همین پدر امیرعباس هویدا، حبیب‌الله ملقب به عین‌الملک بود.

مادرم این را برای من تعریف کرد که او حتی پدرش حاضر نبود ایشان را به اروپا بفرستد اما جوانی بوده عاشق تحصیل و عاشق کسب معلومات بالاتر. پناه می‌برد به پسرخاله‌هایش. بچه‌خاله‌های عین‌الملک، پدر مادرم و عموی مادرم بودند. این‌ها به عین‌الملک کمک می‌کنند که به اروپا سفر کند و آنجا تحصیلات عالیه داشته باشد. این مطلب هیچ جا ذکر نشده است.

بهائی شناسی: بفرمایید مرحومه مادرتان تولد و وفاتش چه سالی بود؟

ز : مادر بنده تقریباً در اوایل قرن بیستم به دنیا آمد و در سال ۱۹۸۶ در انگلستان فوت می‌شود و مزار ایشان در یکی از این مقابر انگلیس که بقعۀ مسلمانان آنجا هست، آنجا دفن شده است. برادر بزرگم ۱۹۱۹ به دنیا آمده بود. مادر من ایشان را در ۱۶ سالگی وضع حمل کردند. یعنی اگر ۱۹۱۹ در آن زمان مادرم ۱۶ ساله بوده، دقیقاً مادرم در سال ۱۹۰۳ به دنیا آمدند و وقایع جنگ جهانی اول را خوب شاهد بودند. یعنی در آن زمان ۱۱ ساله بودند که جنگ جهانی اول شروع شد.

بهائی شناسی: برادرانتان مثل شما خاطراتی از این داستان‌های مربوط به بهائیت دارند؟

ز : برادرم نامش منیب است ـ کسی که تیمسار خادمی فرزند خود را به میمنت اسم برادرم منیب نام‌گذاری کرد ـ هنوز زنده است و در کالیفرنیا زندگی می‌کند. ایشان دوستان بهائی دارد و دنبال دردسر نمی‌گردد! همان‌طور که خدمتتان عرض کردم بهائی‌ها به برادر بزرگ من به‌عنوان متبرک نگاه می‌کنند. از سلالۀ همراهان حسین‌علی نوری، غیر از خانوادۀ ما خانواده‌های دیگر هم در ایران هستند که هیچ اسمی از این‌ها شنیده نمی‌شود و از بهائیت برگشته‌اند. یکی از آن‌ها صبحی نامی در رادیو تهران گوینده بود. ایشان هم از کسانی بود که از این آیین  طرد شده بود یا برگشته بود. در تاریخ ایران اگر مطالعه کنید چند نفری بودند که بازگشتند و از آیین بهائیت تبری جستند.

بهائی شناسی: مثل آقای صبحی و آقای آیتی و آقای اقتصاد مراغه‌ای. تعدادی از این‌ها برگشتند و کتاب هم نوشتند علیه بهائیت.

ز : مانند دایی من انور ودود. انور ودود دو فرزند داشت، پسری که الان در سوئد زندگی می‌کند و دختری که در ایران است و با یک آدم فرهنگی ازدواج کرده است. نام ایشان ثریا ودود است.

بهائی شناسی: صبحی هم چند کتاب نوشت وقتی از بهائیت برگشت که داستانش خیلی جالب است. علت برگشتنش را توضیح می‌دهد.

ز : از این کتاب‌ها زیاد منتشر شده. حتی هم‌کلاسی‌های شوقی ربانی در دانشگاه آمریکایی بیروت این مسأله را تأیید کردند که شوقی ربانی هم‌جنس‌باز بود.

بهائی شناسی: این سندش را کجا می‌توان پیدا کرد.

ز : من این را جاهایی شنیده‌ام. من چون بیروت زندگی کرده‌ام، کسانی بودند که هم‌شاگردی ایشان بودند.

بهائی شناسی: مقاله‌ای منتشر شده و در فصلنامه آمده، می‌گوید شوقی تمام هم‌شاگردی‌های خودش را طرد کرده، بهائیانی که هم‌کلاسی‌های خودش بودند، یک دلیلش این بوده که تمام سوابق او را در دانشگاه داشتند، لذا همه را طرد کرد و طرد هم یک مجازات بزرگ در بهائیت است به‌عنوان ناقضین عهد.

ز : بله پدر و مادرم هم طرد شده بودند به نام ناقض‌العهد. پدرِ مادرم هم طرد شده بود، البته نه به دلیل اطلاع داشتن از روابط هم‌جنس‌بازی شوقی ربانی، بلکه پدرِ مادرم طرد شده بود چون فرزند میرزا محمود کاشی بوده و میرزا محمود کاشی در بستر مرگ حسین‌علی نوری معروف به بهاءالله حاضر بود. بهاءالله که وصیت کرده «و من بعدی الغصن الاعظم و من بعده الغصن الاکبر» نوشته‌اش هم بوده که بعد نوشته‌اش را همین مادر شوقی ربانی که دختر عباس‌افندی بوده دست‌کاری می‌کند و عوض می‌کند. پدرِ مادرم این جریانات را برای مادرم تعریف کرده بود، نه فقط کسانی که از هم‌جنس‌بازی شوقی ربانی اطلاع داشتند؛ کسانی که وصیت اصلی حسین‌علی نوری را به رخ این‌ها می‌کشیدند، همه آن‌ها را هم طرد کردند.

خیلی جالب است اینجا، مادرم عمویی داشت که مانند پدرش طرد نشد. عمویش اعتقادی مخالف برادرش داشت. ایشان تفسیرهای شوقی ربانی درمورد وصیت حسین‌علی نوری را قبول کرده بود، اما کسانی بودند از همراهان حسین‌علی نوری و کسانی که در بستر مرگش حاضر بودند. دو نفر که صددرصد در بستر مرگ بهاءالله حضور داشتند، یکی رضا قناد و دومی هم محمود کاشی که پدربزرگ مادرم بودند. این‌ها از ایران تا عکا با ایشان بودند. بنابراین چیزهایی می‌دانستند و یا نوشته‌هایی داشتند که وصیت‌نامه بهاءالله را بهتر از دیگران می‌دانستند. شوقی ربانی بیشتر کسانی را که طرد کرد همین کسانی بودند که اطلاع واثقی از اصل وصیت بهاءالله داشتند.

حالا این را با یک بهائی صحبت کنیم، بگوییم مگر پیغمبرتان نگفت و من بعدی الغصن الاعظم و من بعده الغصن الاکبر، سفسطه‌ای می‌کنند این وسط! می‌دانید دراین‌مورد خیلی زرنگ هستند این‌ها.

بهائی شناسی: پدرِ مادر شما که طرد شده بودند به دلیل اطلاع از این وصیت‌نامه بود که تغییر کرده بود؟

ز : بله. پدرِ مادرم که طرد شده بودند، فقط به‌خاطر این مسأله بود.

بهائی شناسی: نام پدرِ مادر را چه فرمودید؟

ز : پدر مادرم طرازالله بود. خدمتتان عرض کردم اسم ودود را انتخاب کرده بودند که بعداً هنگام شناسنامه دادن چون که از بقایای کلانتر کاشان بود، معروف به کلانتری شده بود. مادرم اسمش نازلی بود، یک اسم ترکی است. می‌دانید در آن زمان دولت عثمانی حاکم بود در آن مناطق و اسمی که مادرم داشت نازلی بود.

بهائی شناسی: آن موقع فامیلی نبوده فقط نازلی گفته می‌شده است؟

ز : بعدها ایشان در انگلیس که به خاک سپرده شد، بر سنگ قبرشان نازلی زند کلانتری نوشته شده است. اتفاقاً ممکن است من بتوانم عکسی از سنگ خاک ایشان را برای شما بفرستم.

بهائی شناسی: خیلی عالی است یا اگر عکسی دارید با بهائیان، مثلاً عکس ایشان را با عبدالبهاء بتوانید ارسال فرمایید.

ز : یک عکس کوچک از ایشان داشتم در سن سه ــ چهارسالگی با عمویش، دست عمویش را گرفته بود نه پدرش و کتابی در دست داشت. البته در این دوران صدساله اسناد و عکس‌ها خیلی‌هایش از بین رفت. مثلاً خود بنده که در دربار شاغل بودم و دستگیر شده بودم اوایل انقلاب، هرچه عکس و خاطرات در دربار بود، ضبط شد. البته نمی‌دانم اگر شما می‌توانید به این عکس‌ها دسترسی پیدا کنید، الان در اسناد ملی وزارت دادگستری حفظ است، تحت پرونده‌ای که برای من افتتاح شده بود و دادگاهی شدم و محکوم به یک سال شدم و آزاد شدم.

بهائی شناسی: شما در چه تاریخی سرپرست خبرنگاران در دربار بودید و چقدر طول کشید یعنی چند سال؟

ز : من ۱۳۴۴ وارد خدمت دربار شدم. به توصیه سیدضیاءالدین طباطبائی. به خود شاه گفت حالا جریانش چطور شد که به شاه گفت آن طولانی است، آن را بعدها می‌توانم برایتان تعریف کنم. من در سال ۱۳۴۴ به‌عنوان مترجم زبان عربی و انگلیسی دربار استخدام شدم. سیدضیاء در فلسطین املاک بسیاری داشت، مباشرش پدرم بود که کارهای او را انجام می‌داد و او نقش پدرخواندگی برای ما داشت. او توصیۀ مرا به شاه کرد و استخدام شدم.

بهائی شناسی: شما از وزرای دربار چه کسانی را یادتان است؟ یا یک سؤال دیگر بکنم، حسین علاء وزیر چه بود؟

ز : کمتر کسی است که اسم این شخص را به زبان آورده باشد. بعد از حسین علاء در وزارت دربار، برای مدت کوتاهی آقایی به نام قدس نخعی که شاعر و نویسنده‌ای بوده در تاریخ ایران، ایشان را به‌عنوان وزیر دربار تعیین می‌کنند که بعد اسدالله علم جایگزین ایشان می‌شود. یعنی بین حسین علاء و اسدالله علم، آقایی به نام قدس نخعی وزیر دربار بودند که در سال ۱۳۴۴ حکم استخدام بنده را ایشان امضا کرده بودند. از هرکه بپرسید که بعد از حسین علا کی وزیر دربار شد؟ همه می‌گویند اسدالله علم. کسی نمی‌داند قدس نخعی برای مدت کوتاهی تصدی وزرارت دربار را داشت، بعد از فوت حسین علاء و قبل از وزیر دربار شدن اسدالله علم.

بهائی شناسی: تا کی ادامه داشت.

ز : تا سال ۱۳۵۷٫ من فعالیت سیاسی داشتم و از ایران گریختم.

بهائی شناسی: از سال ۱۳۴۴ تا همان سال‌های آخر در همین پست بودید؟

ز : بله. اوج فعالیت من در دربار زمانی بود که وارد دفتر مطبوعاتی شاه شدم.

به‌خاطر روابط عمومی و آشنایی با زبان‌های خارجی که داشتم، من از ۱۳۵۱ الی ۱۳۵۷ در دفتر مطبوعاتی شاه کار می‌کردم و سمت‌های مختلفی داشتم. دفتر مطبوعاتی هم به آن صورت اسمش دفتر مطبوعاتی نبود. اداره کل اطلاعات و مطبوعات وزارت دربار بود. شما می‌توانید به اسناد موجود ساواک هم مراجعه کنید یا اسناد دربار را مراجعه کنید، تمام این‌ها منعکس است. الان در واتس‌آپ که صحبت می‌کنیم، می‌گویند تو دروغ می‌گویی، تو اصلاً دربار نبودی! این‌ها جواب مردم را چه می‌خواهند بدهند؟ به خدا والله بالله تالله حتی کپی از حکمم را تا این اواخر داشتم. ۱۵-۱۴ پیش که از ایران مهاجرت کردم، آن‌ها در ایران ماند. درهرصورت، بنده نه طمع مالی و نه غیرمالی به چیزی ندارم. من مسائلی را عرض می‌کنم که به من نقل شده و دیده‌ام و هیچ نوع غرضی ندارم، خودتان هم مطالعه می‌فرمایید. من دوستان بهائی دارم. جریان برادرم را تعریف کردم. در تمام این مسائل عین حقیقت را دارم منعکس می‌کنم. به همین دلیل است که بهائیان چشم ندارند سیامک زند را ببینند. مرا نمی‌توانند تحمل کنند به‌خاطر اینکه من تاریخ زندۀ این دوران تاریک بهائیت هستم. ما می‌توانیم افکار خودمان را روی هم بگذاریم و راجع به این مسائل تحقیق کنیم.

من به‌خاطر تجربۀ خبرنگاری‌ام یکی از مهم‌ترین کارهایم تحقیق و تفحص بوده، ریسرچ بوده است. راجع به موضوعی که می‌خواستیم در تلویزیون یا آن شبکه‌ای که نماینده‌اش بودم در ایران ارائه کنیم، می‌رفتیم تحقیقاتی انجام می‌دادیم برای همان برنامه. درمورد بهائیان هم این عملکرد هست که ببینید. مثلاً حبیب‌الله ثابت… یک جریان جالبی را خدمتتان عرض کنم. من موقعی که می‌گویم حبیب‌الله ثابت، اولین اسمی که در فکر شما خطور می‌کند چیست؟ ثابت پاسال. پاسال اسم شرکتی بوده که حبیب‌الله ثابت یکی از پنج شریک آن شرکت بوده است. این‌ها را من یکی یکی به شما بگویم که حروف پاسال از آن تشکیل شده است. شریک اول که حرف پ را در اسم خانوادگی‌اش داشت، آقایی بود به نام پناهی. شریک دوم که اسم الف داشت آقایی بود به نام عبود که لبنانی الاصل بود. لبنانی‌ها عبود را با عین می‌نویسند نه با الف و در انگلیسی با A. P برای پناهی بود. A برای عبود بود. S برای آقایی به نام ثابتیان یا ثابتان بود. دو حرف SA نیز مربوط به ثابت و حرف L نشانۀ دکتر محسن لک بود. پاسال اسم شرکت بود و می‌گفتند شرکت حبیب پاسال. خیلی‌ها فکر می‌کنند اسم خانوادگی ایشان پاسال است. اسم خانوادگی‌اش حبیب‌الله ثابت است. پسرش زنده است و در نیویورک زندگی می‌کند. من این اواخر با پسرشان صحبت کردم چون از دوستان من بود. آقایی بود در نیویورک که با دانشگاه معروف آمریکا، کلمبیا، دائرةالمعارفی درست می‌کردند به نام ایرانیکا؟

بهائی شناسی: با یارشاطر؟

ز : یارشاطر با دانشگاه کلمبیا، از دانشگاه‌های معروف آمریکا، روی این پروژه کار می‌کرد. بعد از درگذشت یارشاطر ادامۀ کار متوقف شد، چون اختلافی پیدا شد ما بین آن دانشگاه و وارثین یارشاطر و بهائی‌ها. همین دائرةالمعارف ایرانیکا که قرار بود بزرگ‌ترین دائرةالمعارف باشد دیگر چاپ نشد. این مسائلی هست که به‌عنوان یک خبرنگار من از این‌ها اطلاع دارم اما کسی نمی‌داند چرا دائرةالمعارف ایرانیکا دیگر منتشر نشد. بعد با همین پسر حبیب ثابت؛ هرمز ثابت صحبت کردم ایشان گفتند ما با دانشگاهی که قرار است این اثر را منتشر کند اختلاف حقوقی داریم و الان در دادگاهیم. هرمز ثابت فرزند حبیب‌الله ثابت است. بهائیان معروف ثابت هستند. یارشاطر هم قبلاً از این‌ها بود اما طرد شد. این اطلاعاتی است که خیلی‌ها نمی‌دانند.

بهائی شناسی: این هرمز ثابت از طرف بهائی‌ها با آن دانشگاه اختلاف پیدا کردند؟ یعنی به‌عنوان نماینده بهائی‌ها؟

ز : بله. با ایشان که صحبت کردم صحبت یارشاطر بود که فوت کرده بود. گفتم جریان ایرانیکا چه می‌شود؟ هرمز ثابت به من گفت ما با دانشگاه کلمبیا اختلاف داریم. این اثر را خود یارشاطر نمی‌توانست منتشر کند، برای اعتبار دادن به چنین دائرةالمعارفی به یکی از معتبرترین دانشگاه‌های دنیا باید مراجعه می‌کرد. پروژه، پروژه مشترکی بود بین یارشاطر و همین دانشگاه. دانشگاه قرار بود این دائرةالمعارف را منتشر کند، بعد از فوت یارشاطر اختلافی پیدا می‌شود با ورثه یا نمایندگان یارشاطر، اما این مسأله را هرمز ثابت به من گفت، پسر حبیب‌الله ثابت.

بهائی شناسی: یارشاطر را به دلیل اینکه بدون اجازه تشکیلات بهائی به آمریکا سفر کرده بود، طردش کرده بودند. بعد، سال قبل از فوتش در آخرین کنفرانس شیکاگو، کنفرانس دفاع از فرهنگ ایران، یارشاطر را آوردند و نشاندندکه بگویند ایشان را ما تحویل می‌گیریم، اما قبلش هم خودش و هم خانمش طرد شده بودند و مدارکش هست.

ز : دلیل واضحش را به شما گفتم. حبیب‌الله عین‌الملک پدر آقای هویدا، پسرخاله‌هایش یعنی پدر مادر و عموی مادرم، یک مقدار پول از گاوصندوق پدرشان برداشتند که او برای ادامه تحصیل به اروپا برود. بهائیان با چنین مسائلی مخالفند. رفتن یارشاطر به آمریکا چون او بهائی بوده یا پدر و مادرش بهائی بودند و نمی‌گذاشتند. یعنی این یکی از دکترین‌های سیاست بهائی بود در آن زمان، الان نه. در آن زمان برنامه این بود که اولاد احباب حق دستیابی به تحصیلات دانشگاهی را نداشتند.

بهائی شناسی: می‌دانید که بعد از فوت شوقی، گروهی به نام ایادیان امرالله آمدند و زیر نظر روحیه ماکسول این تشکیلات بیت‌العدل را راه انداختند. طبق دستور عبدالبهاء همیشه باید یک فرزند ذکور از بهاءالله به‌عنوان ولیّ امر در بیت‌العدل وجود داشته باشد و بدون ولی امر، بیت‌العدل مشروعیت ندارد. چون شوقی فرزند نداشت و نسل بهاءالله منقطع شد. محمدعلی افندی را هم کنار زده بودند. بنابراین بیت‌العدل که راه افتاد بدون ولی امر بود. عده‌ای از بهائی‌ها به تبعیت از میسون ریمی که مورداعتماد شوقی‌افندی بود گفتند این بیت‌العدل مشروع نیست. اسم این بهائی‌ها را گذاشتند بهائیان ارتدوکس که الان هم هستند، هم در آمریکا هستند و هم در استرالیا و بعضی جاهای دیگر هم هستند. این‌ها می‌گویند ما بهائی هستیم ولی این بیت‌العدل مشروع نیست به دلیل اینکه ولی امر الله در آن نیست. آن وقت می‌گویند میسون ریمی که مورداعتماد شوقی بوده، اولین ولی امر بعد از اوست. یک اختلاف حقوقی در آمریکا پیدا کردند که بهائیان تشکیلات بیت‌العدل رفتند و گفتند هیچ‌کس دیگری حق ندارد اسم بهائی را روی خودش بگذارد جز ما و علیه بهائیان ارتدوکس شکایت کردند که شما حق ندارید بگویید ما بهائی هستیم، چون بیت‌العدل را قبول ندارید حق ندارید بگویید ما بهائی هستیم.

در دادگاه آمریکا بهائیان شکست خوردند. گفتند یعنی چه؟ دین است، هرکس به دینی اعتقاد داشته باشد، شما نمی‌توانی بگویی او اسم بهائی روی خودش نگذارد. این طرح دعوای بهائیان نسبت به بهائیان ارتدوکس شکست خورد. شما اطلاعی از این بهائیان ارتدوکس دارید؟

ز : البته راجع به این‌ها خوانده‌ام و شنیده‌ام اما اطلاعات موثقی دراین‌مورد ندارم. در حدود ۱۰ سال پیش در همین تورنتوی کاناد این‌ها جلسه‌ای داشتند. آقای تفرشی هم آمده بود. از این مجامع زیاد برپا می‌کنند اما مسأله اساسی که از همه‌چیز مهم‌تر است نقض وصیت‌نامه صریح حسین‌علی نوری معروف به بهاءالله بود. اینجاست که انشعاب پیدا شد. نمی‌دانم بعد از پیدایش بیت‌العدل آیا از این قدرت استفاده کرده و کسی را طرد کرده یا خیر، نمی‌دانم. مسأله اینجاست که بهائی بودن یا نبودن گنگ است. می‌گویند اگر شما در سجلات ما نباشید نمی‌توانید بهائی باشید. باید جزو سجلات و تسجیل ما باشید. عده‌ای هستند که اصلاً جزو سجل‌های بهائی‌ها نبودند اما گرایش به این‌ها داشتند، آیا این‌ها را می‌توانیم فرض کنیم که بهائی بوده‌اند یا خیر؟ خیلی‌ها الان هستند که اسامی این‌ها در مدارک مسجل بیت العدل وجود ندارد، اما گرایش به آیین بهائیت دارند و خیلی‌ها هستند ارتدوکس هستند، اما یک مسأله دیگر هست و خیلی جالب است، من دوستی دارم در استرالیا به نام ازل از بهائیان ازلی است. هنوز که هنوز است عده‌ای وجود دارند و دارند فعالیت می‌کنند به نام ازلی، این‌ها پیروان یحیی صبح ازل هستند.

بهائی شناسی: می‌گویند بابی ازلی هستیم. یعنی باب را قبول داریم ولی بهاءالله را قبول نداریم. یک کسی به نام وحید ازل هست، سایتی دارد در فیس بوک هم هست.

ز : بله وحید از دوستان بسیار نزدیک من است. خیلی با او صحبت می‌کنیم و خیلی تماس داشتیم راجع به این موضوع. اینکه من اسم ایشان را آوردم، من برای روشنگری این مسائل که خودتان دارید می‌بینید، می‌گویم. اما بنده باز هم خدمتتان عرض می‌کنم. من مارگزیده هستم دراین‌مورد. چهارتا مصاحبه مفصل من با یکی از این تلویزیون‌های اینترنتی داشتم با کسی به نام جلیل مرتضوی. تلویزیونی در اینترنت دارد به نام IRAN US‌tV . با فشاری که بهائیان آوردند آن‌ها نوارهای یوتیوب را به بهائیان فروختند و از یوتیوب پاک کردند. حقیقت امر این است که نکات مبهمی در تاریخ تاریک این آیین وجود دارد که باید سعی بشود در تبیین این‌ها. بنده و شما این چیزها را صحبت می‌کنیم، بیست سال بعد جوانی که می‌خواهد مراجعه کند، ممکن است به نوشته‌های شما و سیامک زند مراجعه کند و حقیقت این گروه را بخواهد بداند.

بهائی شناسی: الحمدلله که فرد حقیقت‌جویی مثل شما هست که می‌خواهد این نقاط ابهام را روشن کند. از شما صمیمانه متشکریم.

[۱]. بر اساس اسناد، در این دوران که او سفیر کبیر ایران در عربستان بود، هیچ اقدامی در جلوگیری از تخریب بقیع ننمود و حتی به ایران هم گزارش نکرد. مطابق اظهارات آیةالله صاحب فصول، پیشنهاد تخریب از طرف خود او بوده است. در گزارش ملاقات مؤسس عربستان سعودی با شیخ عبدالرحیم صاحب فصول حائری (م ۱۳۲۷ش) از علمای تهران، که یک سال پس از تخریب این قبور در مجلۀ خرد سال ۱۳۲۸ ش چاپ شده، این‌طور آمده است که آیت الله فصولی حائری خطاب به عبدالعزیز گفتند: آیا تمام اصلاحاتی که منظور داشتید تمام شد، فقط خراب کردن قبور ائمه بقیع مانده بود؟ عبدالعزیز در پاسخ گفت: راست می‌گویی، ولی این کار را من نکردم. این عمل به تحریک سفیر ایران (که مسلمان نبوده و یکی از مسالک فاسد را داشته) انجام شد. اشاره او به پدر هویدا یعنی میرزاحبیب‌الله عین‌الملک، پسر آقا رضا قناد شیرازی بهائی بود که آن زمان در جده مقیم و سفیر ایران بود.

 

[۲]. Sir

 

[۳]. عباس و ای عباس و ای عبدالبهاء، تو هم به خویشان و هم به دوستان بهائی خیانت کردی. موسی و عیسی و مصطفی را منکر شدی و بهائم تو را به عبدالبهاء موسوم کردند.

 

بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری توسط سردبیر
بارگذاری در مصاحبه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code

بررسی

عباس‌افندی و فلسطين، قسمت دوم: انتقال اراضی فلسطين به يهوديان مهاجر

حمید فرناق   چکیده نوع رابطه بهائیان و به‌ویژه رهبران آنان با کشورهای استعماری وقت، ا…