صفحه اصلی پژوهش عباس‌افندی و فلسطين؛ قسمت اول: همکاری اطلاعاتی با بريتانيا

عباس‌افندی و فلسطين؛ قسمت اول: همکاری اطلاعاتی با بريتانيا

18 دقیقه خواندن
0
0
43

حميد فرناق

چکیده

نوع رابطه بهائیان و به‌ویژه رهبران آنان با کشورهای استعماری وقت، از موضوعاتی است که همواره در بررسی و ارزیابی نقش اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بهائیان مورد توجه قرار می‌گیرد. ارتباط عبدالبهاء با دولت انگلیس به چه شکلی بوده است و او چه نقشی در تشکیل دولت اسرائیل داشته است؟ با بررسی مدارک تاریخی موجود، ملاحظه می‌شود که با شروع سستی در ارکان حکومت عثمانی و فعال شدن طرح بریتانیا برای جدا کردن سرزمین‌های عربی از حاکمیت عثمانی و تسلط بریتانیا بر کانال سوئز، دستگاه جاسوسی دولت بریتانیا با برخی از رهبران محلی در مناطق عربی و نیز با عبدالبهاء ارتباطاتی برقرار کرد. در این مقاله به موافقت او برای همکاری اطلاعاتی و در اختیار گذاردن عناصر جاسوس، همچنین تأمین آذوقه برای نیروهای نظامی انگلیسی، هنگام پیاده کردن نیرو در منطقه فلسطین، پرداخته شده است. مشاهدۀ چنین عملکردهایی توسط مقامات عثمانی، موجب خشم آنان و تلاش ایشان برای دستگیری و مجازات عباس‌افندی و متقابلاً تلاش مقامات نظامی و اطلاعاتی بریتانیا برای حفظ و مراقبت از عبدالبهاء و اهدای نشان خدمتگزاری و پاداش به او گردید.

کلیدواژه‌ها: عبدالبهاء، بهائیان در فلسطین، بهائیان در خدمت بریتانیا.

 

مقدمه

در دوم نوامبر سال۱۹۱۷ (۱۰ آبان۱۲۹۶)، بیانیه وزیر خارجه وقت بریتانیا، آرتور بالفور، موجب واقعه‌ای شد که آثار آن هنوز هم پس از گذشت چندین دهه، ادامه دارد و به بحرانی بزرگ تبدیل شده است. در بیانیه بالفور، تمایل دولت بریتانیا به ایجاد یک سرزمین برای یهودیان در فلسطین مورد اشاره قرارگرفت. بالفور تأکید کرد که دولت بریتانیا تلاش می‌کند تا این ایده عملیاتی شود. زمانی که بالفور ایده‌اش را مطرح کرد، بیش از ۹۰ درصد مردمی که در فلسطین زندگی می‌کردند یهودی نبودند و حدود ۳۱ سال بعد (زمان تشکیل کشور اسرائیل در سال ۱۹۴۸/۱۳۲۷ش) بسیاری از این مردم آواره شدند. در این راستا، شبه‌نظامیان وابسته به صهیونیسم، صدها فلسطینی را قتل‌عام و در اراضی فلسطینی ایجاد وحشت کردند. ابراز تمایل دولت بریتانیا به تشکیل یک دولت و سرزمین برای یهودیان، چیزی جز آوارگی و خسارت برای ملت فلسطین به بار نیاورده است، گرچه آن‌ها برای پیشبرد کار خود، وعده‌های زیادی را به ملت فلسطین دادند.

البته که بریتانیا سابقه‌ای طولانی در دادن وعده‌های توخالی به ملت‌های جهان دارد، مثلاً در بحبوحه جنگ جهانی اول، آن‌ها ابتدا از اعراب خواستند علیه امپراطوری عثمانی به پا خیزند تا برخی دستاوردهای قابل‌توجه را کسب کنند. اعراب چنین کردند، ولی بریتانیا به هیچ‌یک از وعده‌های خود عمل نکرد. درمورد تشکیل دولت یهودی در سرزمین فلسطین نیز بریتانیا با وجود وعده‌های زیبا و به‌ظاهر صلح‌جویانه‌ای که داد، فاجعه‌ای بزرگ را برای مردم فلسطین رقم زد.

با صدور بیانیه بالفور، بریتانیا کنترل و قیمومت سرزمین فلسطین را به دست گرفت. این سرزمین به‌صورت عمده از جمعیت عرب مسلمان و مسیحی تشکیل می‌شد و یهودیانی هم در آن زندگی می‌کردند. در دوره‌ای که یهودیان با جنبش‌های یهودی‌ستیز در اروپا مواجه بودند، سرزمین فلسطین را به‌مثابه راه نجات خود ارزیابی کردند. حضور آن‌ها در سرزمین فلسطین با یک ایدئولوژی سیاسی، که همان صهیونیسم باشد، همراه شد.

تئودور هرتزل در سال ۱۸۹۶ کتابی با عنوان “دولت یهود” نوشت و پیشنهاد کرد یهودیان برای اینکه از یهودی‌ستیزی در اروپا در امان باشند، باید کشوری برای خود داشته باشند. سال بعد، در ۱۸۹۷، وی کنفرانسی را در بازل سوئیس سازماندهی کرد. یکی از نکاتی که در این کنفرانس مورد اشاره قرارگرفت، تشکیل یک دولت یهودی در اراضی فلسطینی بود. پس از این کنفرانس شاهد فعال شدن هسته‌هایی در راستای تحقق هدف مذکور در قالب‌های اقتصادی نظیر تأمین مالی یا آماده‌سازی یهودیان اروپایی برای مهاجرت به سرزمین فلسطین بودیم.

علاقۀ برخی از مقام‌های ارشد یهودی دولت بریتانیا نیز نقش مهمی در تحقق ایده تشکیل دولت یهودی بازی کرد. می‌توان گفت که تلاقیِ یهودی‌ستیزی در اروپا، امپریالیسم بریتانیا، نارضایتی اجتماعی ــ سیاسی در ممالک عثمانی و اوج‌گیری جنبش صهیونیسم، در مجموع، منجر به صدور اعلامیه بالفور و وعدۀ بریتانیا مبنی بر تشکیل یک دولت یهودی در سرزمین‌های فلسطینی شده است. بااین‌حال شاید جالب باشد که زمینه‌های عملیاتی تشکیل رژیم اسرائیل در سرزمین‌های فلسطینی را نیز بررسی کنیم.

جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۱۴)، جنگی میان‌قدرت‌های رقیب جهانی بود. پس از جنگ، قدرت‌های فاتح اقدام به تشکیل یک سازمان فراگیر بین‌المللی با نام جامعۀ ملل کردند. سازمانی که تا حد زیادی سرزمین‌های ملل شکست‌خورده را به نفع برندگان جنگ تقسیم‌بندی کرد. در این زمان، قیمومت سرزمین فلسطین به دست بریتانیا افتاد. به نظر می‌رسد بریتانیا بیشتر از همه با صهیونیست‌ها برای تعیین سرنوشت آیندۀ سرزمین فلسطین مشورت کرده باشد. قیمومت بریتانیا بر فلسطین تا حد زیادی حضور یهودیان در سرزمین فلسطینی‌ها را تسهیل کرد و شاهد مهاجرت قابل‌توجه یهودیان به فلسطین و ایجاد تأسیسات مختص به خودشان در سرزمین فلسطین بودیم. جالب اینکه آن‌ها به‌تدریج گروه‌های شبه‌نظامی مخصوص به خود، نظیرِ “هاگانا” را که تحت رهبری دیوید بن گوریون اولین نخست وزیر رژیم اسرائیل بود، نیز تشکیل دادند. معادله‌ای که سبب شد تا فلسطینی‌ها به این باور برسند که بریتانیا عملاً در حالِ اهدای سرزمینشان به دیگران است. ازاین‌رو، مبارزات خود علیه بریتانیا و شبه‌نظامیان صهیونیست را آغاز کردند.

بااین‌حال، وقوع جنگ جهانی دوم و مهاجرت گستردۀ یهودیان به اراضی اشغالی فلسطین، علی‌رغم محدودیت‌های تعیین‌شده از سوی بریتانیا، موجب تشدید نقض حقوق فلسطینی‌ها توسط صهیونیست‌ها و دولت بریتانیا شد. در دوره اِشغال و قیمومت بریتانیا (۱۹۱۷ تا ۱۹۴۸)، هم جمعیت و هم قلمرو اشغال‌شده از خاک فلسطین افزایش قابل‌ملاحظه‌ای پیدا کرد و تشکیلات صهیونیستی نیز عملکردی شبیه به دولت داشتند. در نوامبر سال۱۹۴۷ سازمان ملل متحد حکم به افزایش قلمرو صهیونیست‌ها داد. مسأله‌ای که با اعتراضات گستردۀ فلسطینی‌ها و جهان عرب روبه‌رو شد. در سال ۱۹۴۸ بریتانیا دوره قیمومت خود را خاتمه‌یافته اعلام کرد و بلافاصله تشکیل دولت اسرائیل در اراضی فلسطین، به تأیید اکثریت اعضای سازمان ملل متحد رسید.

در این تحقیق، به نقش عباس عبدالبهاء و جامعه بهائی ساکن در فلسطین، در خدمت به بریتانیا، از طریق فعالیت‌های اطلاعاتی و تأمین آذوقۀ نیروهای نظامی دشمن در زمان جنگ، به‌منظور شکست و فروپاشی امپراتوری عثمانی، تحریک افکار عمومی به نفع بریتانیا و تبانی و فریب‌کاری به‌منظور خرید اراضی فلسطینی و فروش آن‌ها به صهیونیست‌ها پرداخته شده است.

طرح مسأله

یکی از موضوعاتی که همواره در بررسی و ارزیابی نقش اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بهائیان در ایران و کشورهای جهان سوم مورد توجه قرار می‌گیرد نوع رابطۀ بهائیان و به‌ویژه رهبران آنان با کشورهای استعماری وقت است. تاکنون، مطالب و شواهدی مبنی بر کارگزاری آنان برای قدرت‌های استعماری ارائه شده و ادعاهایی دربارۀ نقش بازیگران‌ قدرتمند عرصه سیاست بین‌المللی در استفاده از مهره‌های بهائی در بازی شطرنج دیپلماسی حوزه ایران، عثمانی و کشورهای افریقایی و امریکای جنوبی مطرح گردیده است.

در شماره ۱۵۴ فصلنامه بخارا (منتشره در اسفند۱۴۰۱ شمسی) مقاله‌ای با عنوان «حسین روحی، جاسوس ایرانی بریتانیا در فلسطین»، به قلم خانم دکتر هیلاری فالب کالیسمن و ترجمۀ شفق سعد، انتشار یافت. با توجه به اینکه خانم هیلاری فالب کالیسمن پایان‌نامه دکترای خود را نیز دربارۀ حوزۀ فرهنگ و سیاست فلسطین در اواخر دورۀ حاکمیت امپراتوری عثمانی بر فلسطین و شامات نگاشته (دهه‌هایی که عباس‌افندی، رهبر وقت بهائیان، با تظاهر به مسلمانی و ظاهر روحانی مسلمان، فعالیت آشکار و پنهان قابل‌توجهی برای کسب مقبولیت در فلسطین و همکاری پنهان با عوامل بریتانیایی داشته است) و مقالات دیگری هم در این حوزه به رشته تحریر در آورده است، اطلاعات، اظهارنظرها و ارزیابی‌های ایشان در مقاله «حسین روحی، جاسوس ایرانی بریتانیا در فلسطین» توجه مرا جلب کرد. در یکی از منابع این مقاله، کتاب یادداشت‌های روزانه سر رونالد استورز، رئیس وقت سرویس جاسوسی بریتانیا در منطقه عثمانی، نقل شده که استورز از سال ۱۹۰۰ با عبدالبهاء در مصر آشنا شده و ارتباط نزدیکی با وی داشته و حسین روحی، پدر خانمش و چند تن دیگر از بهائیان مطمئن را عباس‌افندی برای خدمتگزاری صادقانه در حوزۀ جاسوسی به استورز معرفی کرده است.

مطالب مقاله بالا علاقه مرا برانگیخت تا با تهیه منابع هرچه بیشتر، مطالعۀ جامعی درباره نقش و پیوند عبدالبهاء و جامعه بهائیِ پیرو او با دستگاه جاسوسی و مقامات هیئت حاکمه بریتانیا، در هنگامه منازعه بریتانیا با حاکمیت عثمانی و در زمانی که عباس‌افندی و پیروانش اتباع کشور عثمانی بودند، انجام دهم.

مسأله  این است که آیا ارتباط عبدالبهاء با دولت انگلیس، آن‌گونه که بهائیان ادعا می‌کنند ارتباطی عادی است یا ارتباطی ویژه بوده است؟ عبدالبهاء چه نقشی در تشکیل حکومت و کشور اسرائیل داشته است؟ بررسی مدارک و مطالب باقی‌مانده در تاریخ، چه نکات تاریکی را در این زمینه روشن می‌کند؟

نگاهی به منابع تاریخی این موضوع

منابع فراهم‌آمده به‌طور مختصر به شرح زیر است که نام اصلی و جزئیات انتشار و معرفی اجمالی آن‌ها در بخش اصلی مقاله و نیز بخش منابع و مآخذ آورده شده است:

– کتاب خاطرات سر رونالد استورز.

– کتاب شاهراه منتخب تألیف لیدی سارا لوئیز بلام فیلد (بهائی).

– مقاله فلسطین متأخر عثمانی در دوران حکومت افسران ترک جوان، تألیف نجاتی الکان (بهائی).

– مقاله درباره اینکه لقب سر و نشان شوالیه‌گری امپراتوری بریتانیا به چه کسانی اهداء می‌شود.

– کتاب مشروطه عثمانی، تألیف دکتر حسن حضرتی.

– کتاب دین و سیاست در دولت عثمانی، تألیف دکتر داوود دورسون.

– کتاب روابط عثمانی و ایران در اسناد آرشیو عثمانی.

– کتاب اسناد بابیان در ترکیه، تألیف دکتر محمدعلی موحد.

– کتاب تأملات در باب حقوق و شریعت، تاریخ و سیاست، تألیف دکتر محمدعلی موحد

– پایان‌نامه دکترای تانیا لارنس، زیر نظر دکتر عباس امانت، ۲۰۱۸، با عنوان عصر بومی‌گراییِ فراامپراتوری: جامعه دگراندیش ایرانی ساکن در عثمانی، در اواخر امپراتوری عثمانی.

– یادداشت‌های زائرین کرمل و حیفا در آرشیو ملی بهائیان امریکا، توسط لروی آیواس، عضو پیشین محفل بهائیان امریکا، از ایادیان امرالله ساکن ارض اقدس و عضو پیشین بیت‌العدل جهانی.

– کتاب دیدگاههای امپریالیستی دربارۀ فلسطین؛ نفوذ و قدرت بریتانیا در اواخر دوران عثمانی.

– کتاب چه کسانی فلسطین را فروختند، تألیف احمد اوچار.

– کتاب عبدالعزیز آلسعود و بازی بزرگ در عربستان، ۱۸۹۶-۱۹۴۶، نوشته حسن عابدین، پایان‌نامه ارائه‌شده برای درجه دکتری فلسفه در کینگز کالج لندن، ۲۰۰۲٫

– کتاب عریضهنویسی به سلطان، اعتراض و عدالتخواهی در اواخر فلسطین عثمانی، ۱۸۶۵-۱۹۰۸٫

بهائیان، تألیف سیدمحمدباقر نجفی، انتشارات مشعر، تهران،۱۳۸۳٫

– گاهنامه بهائی ورلد، جلد سیزدهم، حاوی اخبار و مطالب عالم بهائی در سال‌های ۱۹۵۴ – ۱۹۶۳ صفحات ۹۳۸ – ۹۳۹، مقاله اعلام فوت و یادبود حسین روحی توسط پسرش، علی روحی.

– مقاله عبدالبهاء و شوالیه‌گری بریتانیا، تألیف سن مک‌گلن، ۲۰۱۱٫

مطالعۀ منابع بالا روشن می‌سازد که از نظر مقامات دولت مرکزی عثمانی، رهبران بهائی و حلقۀ نزدیکان آن‌ها به‌عنوان عناصر وابسته به بیگانه و نامطلوب ارزیابی شده و کم‌وبیش تحت‌نظر بودند. به‌علاوه، برخی از بزرگ‌نمایی‌های ادعایی عبدالبهاء، مبنی بر نوشتن الواح و پیام‌هایی از سوی بهاء خطاب به سران و صدراعظم‌های عثمانی، یا برخی از سران کشورهای اروپایی، ظاهراً بی‌مبنا است. درنهایت آنچه به آن‌ها نوشته شده احتمالاً عریضه و رنج‌نامه و درخواست کمک و مساعدت بوده است.

عبدالبهاء در فلسطین: همکاری عباسافندی با دولت استعماری بریتانیا

اهمیت و جایگاه خاورمیانه (عربی) و کانال سوئز برای مقاصد سلطهگرانۀ بریتانیا

مروری بر اقدامات و عملکرد دستگاه دیپلماسی بریتانیا و وزارت امورمستعمرات این کشور، در کنار فعالیت پوششی مؤسسات جاسوسی همچون کمپانی شرقی، در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، بیانگر این واقعیت است که آن دولت اهمیت ویژه‌ای برای تسلط و حاکمیت بر منابع ثروت و موقعیت حساس جغرافیایی و نظامی جنوب غرب آسیا، خلیج فارس و کانال سوئز در نظر گرفته بود و همواره تلاش می‌کرد مانع از هرگونه اتحاد میان کشورهای این منطقه و یا ظهور و حضور دولت قدرتمند در کشورهای این منطقه گردد. این سیاست به نحوی بود که برای پیاده کردن آن، بریتانیا در مواقعی با کشورهای رقیب و دشمن خود، همچون روسیه و فرانسه، پیمان همکاری و عدم تنش و یا تقسیم حوزه نفوذ، منعقد می‌کرد. در کشور ما ایران، کتاب‌ها و اسناد زیادی در زمینه دخالت‌های ناروا و تحریک عوامل محلی برای شورش علیه مرکز و تضعیف حکومت توسط بریتانیا و نیز توافق با قدرت رقیب (روسیه تزاری) به‌منظور تقسیم کشور به دو حوزۀ اصلی نفوذ انتشار یافته است ولی در این مقاله، قصد ما بررسی عملکرد و دخالت بریتانیا در حوزۀ امپراتوری عثمانی و سرزمین فلسطین است، جایی که میرزا حسین‌علی نوری، بنیان‌گذار آیین بهائی (۱۸۱۷-۱۸۸۲) پس از ترور ناصرالدین شاه قاجار، به آنجا تبعید شد و سپس خانواده و برخی دیگر بابیان هم به او پیوستند و به‌تدریج تابعیت و دریافت مواجب از دولت عثمانی را پذیرفتند و سرانجام در منطقه شامات (شامل اردن، سوریه، لبنان و فلسطین کنونی) ساکن شدند.

برای اطلاع از اهداف و مقاصد راهبردی بریتانیا دربارۀ خاورمیانه عربی و پیوند راهبردی آن با صهیونیسم نگاه کنید به کتاب دیدگاه‌های امپریالیستی (امپراتوری) دربارۀ فلسطین: نفوذ و قدرت بریتانیا در اواخر دوران عثمانی، تألیف لورنزو کامل، به‌ویژه فصل ۴: صهیونیسم فراتر از هر چون و چرا؛ فصل ۵: نقطه تعادل میان لندن و صهیون؛ فصل۷: حکومت قیمومت برای فلسطین و فصل ۸: تفرقه بینداز و حکومت کن: ایجاد امارت در سرزمین ماورای اردن. در این کتاب می‌خوانیم:

“بارون لیونل روچیلد (۱۸۷۹-۱۸۰۸)، بهترین معتمد دیزرائیلی، نخست وزیر، تنها گزینه موجود برای پرداخت سریع ۴ میلیون پوند درخواستی اسماعیل‌پاشا بود. روچیلد – اولین یهودی که وارد مجلس عوام بریتانیا شد – پس از جلسه‌ای که در تاریخ ثبت شده، با این وام موافقت کرد. روچیلد از مونتاگو کوری (۱۸۳۸-۱۹۰۳)، منشی خصوصی نخست وزیر دیزرائیلی، پرسید: «چه زمانی به پول نیاز دارید؟»

کوری پاسخ داد: «فردا».

روچیلد پرسید: تضمین شما چیست؟

کوری پاسخ داد: «دولت بریتانیا».

روچیلد موافقت کرد: «تو می‌توانی آن را داشته باشی!»

لندن علی‌رغم اینکه کانال سوئز را محکم در دست داشت، در آن زمان، علاقه‌ای به اشغال مستقیم مصر نداشت. اکثریت افکار عمومی بریتانیا درمورد آن گزینه شک و تردید داشتند. این همچنین بهانه‌ای برای تحقیر غیرضرور پاریس بود. آنچه درعوض حیاتی باقی ماند، حفاظت از منافع امپراتوری بریتانیا بود. دیزرائیلی نخست وزیر وقت بریتانیا، مانند لرد پالمرستون مقام قبل از خود، و وینستون چرچیل (۱۸۷۴-۱۹۶۵) نخست وزیر بعدی، درواقع به‌عنوان یک اولویت برای زنده نگه داشتن “مرد بیمار اروپا” در نظرگرفته شد! به همین منظور او قراردادی تاریخی با استانبول امضا کرد.

در ازای کنترل قبرس، واقع در کمتر از ۲۰۰ کیلومتری ساحل فلسطین، لندن متعهد شد که حفاظت از “سرزمین‌های آسیایی اعلیحضرت امپراتوری سلطان عثمانی” را تضمین کند!

کنوانسیون قبرس که پنج سال بعد با اشغال مصر و سودان توسط لندن دنبال شد (دو منطقه‌ای که همراه با فلسطین نمایانگر کرانه‌های استراتژیک کانال سوئز بود) مرحله‌ای تاریخی را مشخص کرد که در آن لندن متوجه شد آن منطقه، ازجمله فلسطین، ارزش جنگیدن و فتح نهایی را دارد. در سال ۱۹۲۹ و همان‌طور که چند سال پس از آن اولین فرماندار بریتانیایی بیت‌المقدس، رونالد استورز (۱۸۸۱-۱۹۵۵) بیشتر توضیح داد، ورود قبرس و فلسطین به حوزه نفوذ لندن، لحظه‌ای را رقم زد که دیزرائیلی “احساس کرد دیر یا زود گام بعدی برداشته می‌شود. این گام فلسطین و سوریه را در مدار کنترل بریتانیا  قرار خواهد داد.” این آخرین پیش‌بینی دیزرائیلی بود که قرار بود محقق شود!” (اندیشه‌های امپراتوری بریتانیا دربارۀ فلسطین، ص ۲۵-۲۴).

جالب اینکه در ص۲۵۵ این کتاب، در عبارتی از هربرت ساموئل (اولین حاکم بریتانیایی ــ یهودی قیمومت فلسطین)، به نقل از رونالد استورز، می‌نویسد: “بدون شک اعضای منتخب، نمایندگی نظرات مسلمانان را می‌کردند” درنتیجه برای نظرات مسلمانان فلسطین اهمیتی قائل نبودند.

اثر تحقیقی ارزشمند دیگری که به موضوع دخالت بریتانیا در منطقه آسیای جنوب غربی و ایجاد شورش یا به‌اصطلاح انقلاب در جوامع عربی، علیه حاکمیت عثمانی پرداخته و اسناد مهمی ارائه کرده، پایان‌نامه دکترای حسن عابدین، با عنوان “عبدالعزیز آل‌سعود و بریتانیای کبیر در عربستان، دوره ۱۹۴۶ – ۱۸۹۶” است که دورۀ زمانی مورد بررسی ما را نیز پوشش می‌دهد.

در فصل اول این کتاب، پس از بیان چگونگی ورود قدرت‌های فرانسه و بریتانیا به حوزۀ کشورهای عربی و کانال سوئز، رقابت بریتانیا و عثمانی و جنگ نیابتی در عربستان، به حمایت بریتانیا از وهابیت و تشکیل حکومت آل‌سعود می‌پردازد. فصل۴ این کتاب اولویت اول بریتانیا در ممالک عثمانی را که همانا توجه به مصر و سرزمین‌های عربی و همکاری سازمان جاسوسی بریتانیا و آل‌سعود است، موردتوجه قرار می‌دهد و فصل ۵ کمک‌های مالی مخفیانه بریتانیا به سازمان اخوان‌المسلمین در ممالک مختلف عربی را، برای تحریک و ایجاد شورش و انقلاب و استقلال‌خواهی، بررسی کرده است.

در صفحه ۱۳۰ این کتاب از مذاکره و توافق بین بریتانیا و فرانسه برای تجزیه مناطق عربی از امپراتوری عثمانی، و نحوه حمایت (مالی، نظامی و اطلاعاتی) بریتانیا از مدعیان در عربستان خبرمی دهد:

“تلاش‌هایی که مقامات دولت بریتانیا برای ارزیابی نقش رهبرانی مانند ابن‌سعود در تلاش‌های جنگی انجام می‌دادند، تا حدی نتیجه فشاری بود که پس از لشکرکشی‌های سرنوشت‌ساز در گالیپولی و بین‌النهرین ایجاد شد. امید می‌رفت که مشارکت حاکمان عرب، توجه نیروهای عثمانی را از خطوط بریتانیا منحرف کند و همچنین ثبات را در عربستان حفظ کند. سر هنری مک ماهون، کمیسر عالی بریتانیا در مصر، بین ژوئیه ۱۹۱۵ و فوریه ۱۹۱۶ با شریف حسین در مکه، مکاتبه‌ای انجام داد تا از همکاری او در مبارزه با «ترک‌ها» برخوردار شود. حسین برای به دست آوردن استقلال خود مانور می‌داد و برخلاف آل‌سعود آشکارا علاقه خود را به حاکمیت بر همه اعراب اعلام کرده بود.

بااین‌حال، مک ماهون نمی‌خواست درمورد حمایت بریتانیا از حسین، پس از جنگ، خیلی مشخص حرفی بزند. مذاکرات با فرانسه دربارۀ ماهیت همکاری انگلیس و فرانسه ادامه داشت و تمایلی به تخریب آن بحث‌ها با وعده دادن به حسین وجود نداشت. در همان زمان، نیاز به یک تحول نظامی در عربستان برای کاهش فشار بر سربازان بریتانیا در گالیپولی وجود داشت. مک ماهون متعهد شد که بریتانیا از حسین، در ازای کمک او در نبرد علیه استانبول، حمایت کند. بااین‌حال، از آن زمان بر سر ماهیت آن تضمین‌ها و تفاسیر نامه‌های مک ماهون اختلاف نظر وجود داشته است. پرداختن به جزئیات مکاتبات حسین – مک ماهون از حوصله این پایان‌نامه خارج است….”

مناسب است در اینجا نظر رونالد استورز، رئیس بخش جاسوسی بریتانیا در مناطق عربیِ امپراتوری عثمانی را نسبت به اهمیت ایجاد شورش و تجزیه مناطق عربی از عثمانی ملاحظه کنیم. او در فصل ۸  از کتاب خاطراتش که به حوادث سال ۱۹۱۴ اختصاص یافته، می‌نویسد:

“اگر همان‌طور که اکنون مسلم به نظر می‌رسد، ترکیه تسلیم اصرار طولانی آلمان شده و به قدرت‌های محور پیوسته باشد،
 مصر باید به مرزهای شرقی خود نگاه کند. زیرا گرچه دشمنان ما به‌سختی می‌توانستند امیدوار باشند که در حمله به مصر موفق شوند (و درنتیجۀ آن رگ گردن امپراتوری بریتانیا را قطع می‌کردند) اما ممکن بود حداقل هزاران سرباز را در آنجا زمین‌گیر کنند که در غیرآن‌صورت باید در جبهه غربی با آن‌ها روبه‌رو می‌شدند…”

حال با توجه به روشن شدن زمینۀ بحث و درک اهمیت همکاری عناصر محلی مناطق عربی (به‌ویژه فردی چون عباس‌افندی، رئیس وقت جامعه بهائیان، که تظاهر به اسلامی بودن داشت و مرتباً در نماز جماعت و جمعه شرکت می‌کرد و لباس علمای اسلامی برتن کرده بود) با دولت متخاصم بریتانیا، بهتر است با شخصیت استورز و سطح همکاری بهائیان و عباس‌افندی با بخش اطلاعاتی و نظامی بریتانیا در فلسطین بیشتر آشنا شویم.

استورز سال ۱۹۲۰ در بیت المقدس

پلاک خیابانی در بیت المقدس به سه زبان، به مناسبت افتتاح خیابان پادشاه جورج پنجم در سال ۱۹۲۴ در زمان فرمانداری استورز

 

رونالد استورز

سر رونالد هنری اَمهرست استورز (۱۹ نوامبر ۱۸۸۱ – ۱ نوامبر ۱۹۵۵) از مقامات ارشد وزارت خارجه بریتانیا بود که در مناطق مستعمرۀ شرقی بریتانیا، در قاهره، فرماندار نظامی بیت‌المقدس، فرماندار قبرس و فرماندار رودزیای شمالی خدمت کرد. استورز پسر ارشد جان استورز، کشیش کلیسای انگلیکن و بعداً سراسقف روچستر بود. استورز در مدرسه چارترهاوس و کالج پمبروکِ کمبریج تحصیل کرد و در آنجا به کسب مدرک درجه یک مطالعات کلاسیک نائل شد.

استورز در سال ۱۹۰۴ وارد وزارت دارایی دولت مصر (تحت حاکمیت بریتانیا) شد، پنج سال بعد به‌عنوان مدیر کمپانی شرقی بریتانیا، جانشین هری بویل، شد. در سال ۱۹۱۷ استورز، به نمایندگی از نیروی اعزامی بریتانیا به مصر، به‌عنوان افسر رابط برای مأموریت انگلیسی ــ فرانسوی در بغداد و بین‌النهرین تعیین شد. تی ای لارنس در کتابش به نام هفت ستون حکمت دربارۀ او چنین اظهار نظر کرده است:

“رونالد استورز از همۀ ما بهتر بود، رئیس کمپانی شرقی در منطقه، باهوش‌ترین انگلیسی در خاورنزدیک و با وجود صرف انرژی و علاقه به موسیقی، نامه‌نگاری، مجسمه‎سازی، نقاشی و… به‌طرز ماهرانه‌ای کارآمد بود…. استورز همیشه اول بود و مرد بزرگ در میان ما بود!”

استورز کارشناس امور اعراب‌ و مدیر مناطق استعماری، خاورمیانه عربی، فرماندار نظامی و غیرنظامی بیت‌المقدس و حیفا، مدیرکل کمپانی شرقی در قاهره (۱۷-۱۹۰۹)، در تشویق شورش اعراب علیه امپراتوری عثمانی نقش اصلی را داشت که در آن کلنل لارنس (عربستان) به شهرت بیشتری رسید.

در طول جنگ جهانی اول استورز یکی از اعضای “دفتر امور عرب” و شرکت‌کننده در مذاکرات بین شریف حسین و دولت بریتانیا و دست‌اندرکار سازماندهی شورش اعراب علیه حکومت عثمانی بود. موضع شخصی او این بود که سوریه و فلسطین که تا پیش از آن تحت حاکمیت امپراتوری عثمانی بودند، باید در کنار مصر، به یک اتحادیه تحت حمایت بریتانیا بپیوندند، طرحی که هرگز انجام نشد. ظاهراً استورز مقاومت مسلمانان عرب در برابر حکومت غیرمسلمانان را دست کم گرفته بود!

او فرماندار نظامی بیت‌المقدس (۱۹۱۷-۱۹۲۰) و متعاقباً فرماندار مدنی بیت‌المقدس و یهودیه (۱۹۲۶-۱۹۲۰) بود. او در هر دو سمت، به حمایت از صهیونیسم و رعایت حقوق ساکنان عرب فلسطین پرداخت و ازاین‌رو دشمنی دو طرف را برانگیخت! بیشتر وقت خود را به امور فرهنگی، ازجمله برنامه‌ریزی شهری و حضور در انجمن طرفداران بیت‌المقدس، سازمانی فرهنگی که خود تأسیس کرد، اختصاص داد. استورز به‌عنوان رئیس انجمن عمل می‌کرد.

از سال ۱۹۲۶ تا ۱۹۳۲ استورز فرماندار و فرماندۀ کل قبرس بود، دوره‌ای که در آن شورش (۱۹۳۱) اتفاق افتاد و طی آن ساختمان دولتی به آتش کشیده شد و کاملاً سوخت. سپس در سال ۱۹۳۲ به فرمانداری رودزیای شمالی منصوب شد. او به دلایل پزشکی در سال ۱۹۳۴ در سن ۵۳ سالگی بازنشسته شد.

در سال ۱۹۳۷ او خاطرات خود را با عنوان یادداشت‌های شرقی (نسخه ایالات متحده، خاطرات سر رونالد استورز) منتشر کرد. از استورز اثر تألیفی دیگری به جا مانده که دربارۀ لورنس عربستان است و نسخه کامل‌تر آن با عنوان لورنس عربستان، صهیونیسم و فلسطین
 است. او بین سال‌های ۱۹۳۷ و ۱۹۴۵ در شورای شهر لندن خدمت کرد و در طول جنگ جهانی دوم برای وزارت اطلاعات برنامه‌های خبری تهیه کرد. او در سال ۱۹۵۵ در سن ۷۳ سالگی درگذشت و در کلیسای سنت جان باپتیست، در اسکس، به خاک سپرده شد.

کتاب خاطرات استورز در بیش از ۶۲۸ صفحه، ۲۰ فصل و بخش پایانی، به‌تفصیل ـ البته با حذف و کنترل اطلاعات امنیتی و طبقه‌بندی ارزشمند برای دستگاه دیپلماسی و اطلاعاتی بریتانیا ـ به جایگاه شغلی، عملکرد او در مذاکرات و راهبری مأموران تحت امرش، روحیات کارکنانش، فرهنگ و ادب و شعر کشورهای خاورمیانه عربی از نگاه یک دیپلمات بریتانیایی، نقل و انتقال پول و اسلحه … با رهبران عربی موردنظر برای اجرای شورش عربی در عثمانی … می‌پردازد. ترجمۀ برخی مطالب متن را که به موضوع مقاله ما مربوط می‌شود، با ذکر شماره صفحه متن کتاب می‌آورم. اصل کتاب هم در سایت آرشیو موجود است.

خانم سارا لوئیز بلامفیلد، بهائی انگلیسی، که در ادبیات بهائی و از زبان عباس عبدالبهاء به ستاره خانوم شهرت یافته، در کتاب خاطراتش، شاهراه منتخب، به نقل از استورز، دربارۀ آشنایی استورز با عباس‌افندی این‌گونه آورده است:

من عبدالبهاء را اولین بار در سال ۱۹۰۹، در راه سفر از انگلستان به استانبول از طریق سوریه،که برای جانشینی هری بویل در قاهره، به‌عنوان مدیرکمپانی شرقی بریتانیا، می‌رفتم، ملاقات کردم.

من با یک تاکسی از حیفا به عکا، در امتداد ساحل، حرکت کردم و ساعات بسیار دلپذیری را با تبعیدی صبور اما سرکش گذراندم. هنگامی که چند سال بعد، او از مصر دیدن کرد، من این افتخار را داشتم که از او حراست و مراقبت کنم و او را به لرد کیچنر، که  تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفته بود، معرفی کنم.

جنگ، دوباره ما را از هم جدا کرد تا اینکه لرد آلنبی پس از پیروزی در سوریه، مرا فرستاد تا دولت را در حیفا و سراسر آن منطقه تأسیس کنم. روزی که رسیدم با عباس‌افندی تماس گرفتم و او را ملاقات کردم. از اینکه او را کاملاً بدون تغییر دیدم خوشحال شدم.

هنگامی که او به بیت‌المقدس می‌آمد، به خانه من رفت‌وآمد داشت و هروقت من به حیفا می‌رفتم از دیدن او کوتاهی نمی‌کردم. گفت‌وگوی او درواقع برنامه‌ریزی قابل‌توجهی بود، مانند گفت‌وگوی یک روحانی قدیمی،…”

استورز در فصل۴ کتاب خاطرات، به هنگام نقل رویدادهای سال ۱۹۰۸ نیز به این ملاقات اشاره دارد. او در اهمیت کار کمپانی شرقی می‌نویسد: این کمپانی درواقع چشم و گوش و عقل و مرکز تحلیل اطلاعات دستگاه دیپلماسی بریتانیا است و در آن عده‌ای دیپلمات و سیاستمدار و  بخشی نیز کارمند اداری هستند. ظاهرش خیلی چشم‌پرکن نیست ولی رقبا، ازجمله دستگاه سیاسی ـ اطلاعاتی فرانسه آن را به‌دقت رصد می‌کنند. او پس از اشاره به اینکه جانشین هری بویل، رئیس دفتر مصر کمپانی شرقی، شد می‌نویسد:

“ساعت ۱۱ شب زیر نورافکن ناوهای جنگی اتریش، بیروت را ترک کردیم و صبح روز بعد به حیفا (کوه کرمل) رسیدیم. من با یک مهندس اسکاتلندی به ساحل رفتم، چند سکه خریدم و به سمت عکا حرکت کردیم. حدود یک ساعت و نیم در امتداد جاده شن و ماسه‌ای. فرد همراه من، درحالی‌که ما در حال رانندگی بودیم، با هفت‌تیر خود به عقاب‌ها شلیک می‌کرد؛ اما به هیچ‌کدام برخورد نمی‌کرد. عکا جالب‌ترین مکان است و بارها توسط قدرت‌های مختلف دست‌به‌دست شده است. همان ظاهر شهر باستانی فنیقی را دارد که از ابتدا بوده است. به دیدار عباس‌افندی، رئیس گروه بابی رفتیم، نام جانی براون اسم رمز میان من و بابیان ایرانی بود. گویا او حدود چهل و دو سال در آنجا تبعید بوده، اما به‌اندازه کافی شاد و سرحال به نظر می‌رسید! من در ۱۵ سپتامبر پست خود را از بویل تحویل گرفتم. او به‌درستی تصمیم گرفته بود روش‌ها و نام کارگزاران خود را به من منتقل نکند. از برنامه‌هایی که از او دریافت کردم، این تصور را به دست آوردم که او هم مثل من، تا حدی، به منابع اطلاعاتی پولی وابسته بوده است.”

استورز در فصل هشت کتاب خاطراتش، وقایع سال۱۹۱۴، به اهمیت منطقه خاورمیانه عربی و مصر و کانال سوئز و فلسطین پرداخته و می‌نویسد:

“اگر آن‌طور که اکنون مسلم به نظر می‌رسد، ترکیه تسلیم اصرار طولانی آلمان شده و به قدرت‌های محور پیوسته باشد، مصر باید به مرزهای شرقی خود نگاه کند. زیرا گرچه دشمنان ما به‌سختی می‌توانستند امیدوار باشند که در حمله به مصر موفق شوند (و درنتیجۀ آن رگ گردن امپراتوری بریتانیا را قطع می‌کردند) اما ممکن بود حداقل هزاران سرباز را در آنجا زمین‌گیر کنند که در غیراین‌صورت باید در جبهه غربی با آن‌ها روبه‌رو می‌شدند. از نظر استراتژیک، مصر تقریباً تا پایان جنگ، جزیره‌ای بود که به‌وسیلۀ دریاها احاطه شده بود. متفکران نظامی و سیاسی بریتانیا در آن روزها می‌توانستند دریا را از دلهره‌های خود خارج کنند؛ هوا هم هنوز از نظر نظامی کوچک، نسبتاً آزمایش نشده و توسعه نیافته بود. تنها یک نوع کشتی می‌توانست از بیابان‌های خشک شبه‌جزیره سینا عبورکند، کشتی صحرانورد. می‌دانستیم که شترها وسیله‌ای ضروری و مؤثر برای مهاجمان هستند و اعراب حجاز می‌توانستند آن‌ها را تحت کنترل خود درآورند. هزاران نفر، در موقعیتی قرار گیرند که حمله عثمانی را تسریع یا آن را تضعیف کنند. فراموش نمی‌کنم که چگونه شریف عبدالله در جریان سفرش به قاهره، در بهار همان سال، دراین‌باره قفل قلبش را باز کرد و راز دلش را گفت. ازاین‌رو، یادداشت کوتاهی ارائه دادم و پیشنهاد کردم با مشورت به‌موقع با مکه، در صورت تهاجم عثمانی، نه‌تنها بی‌طرفی، بلکه اتحاد خود با عربستان را تضمین کنیم، اما کمپانی شرقی بیش‌ازپیش مشغول مذاکره برای تاج و تخت بود. ظاهراً استراتژی کار نظامیان بود. من یک غیرنظامی بودم و به‌هرحال استانبول هنوز اعلام جنگ نکرده بود. به همین دلیل روزها و هفته‌ها گذشت بدون اینکه پیشنهاد من حتی مورد بحث قرار گیرد. من (مانند بسیاری از افراد بهتر از خودم) به خرد آرام و دوستانۀ کاپیتان جی. اچ. کلیتون، فرمانده خارطوم، قاهره، فلسطین و بین‌النهرین متوسل شدم و سکوت اختیار کردم.

او در سال ۱۹۱۴ در قاهره مأمور دولت سودان (سرداری که شبه‌جزیره سینا و مرزهای فلسطین را کنترل می‌کرد) و همچنین مدیر اطلاعات ارتش مصر بود. زمان و مکان و گنجینۀ دانش و خرد و توانایی‌های طبیعی او چنان بود که هیچ‌کس نمی‌توانست به آن دست یابد. برتی تز من را تأیید کرد. به‌علاوه، او فعالانه، در نامه‌ای خصوصی، از پیشنهاد من در اصرار به لرد کیچنر حمایت کرد. ضمناً، او هنوز رئیس من بود، زیرا هنوز در مصر جانشینی برای او تعیین نشده بود، یا حتی او از مقام خود در آنجا استعفا نداده بود. منتظر ماندم. یک هفته نگذشت که تلگرامی برایم آمد:

۲۴ سپتامبر ۱۹۱۴٫ به نمایندۀ کمپانی شرقی درقاهره:

عطف به پیام لرد کیچنر، به استورز بگویید که مأموری مخفی و بادقت انتخاب کرده، نزد شریف عبدالله بفرستد تا مطمئن شود که در صورت نفوذ و حضور مسلحانه آلمان در قسطنطنیه، که منجر به اقدام سلطان عثمانی گردد و باب عالی را مجبور به جنگ علیه بریتانیای کبیر کند، آیا او و پدرش و اعراب حجاز با ما خواهند بود یا علیه ما؟

این دستور مستقیم از سوی وزیر امور خارجه برای جنگ، با پذیرش مفهوم شورش در صحرا و انتخاب من برای پیگیری آن، موجب رضایتی مضاعف شد. درحقیقت خطر ترک ــ آلمانی بسیار بزرگ‌تر و موذیانه‌تر از آن چیزی بود که در انگلستان به‌طورکلی شناخته شده بود. این به قطعیت انجام عملیات نظامی علیه کانال سوئز و مصر محدود نمی‌شد.

پروژه‌ای دیگر و کمترشناخته‌شده برای مقابله با آن وجود داشت، پروژه‌ای که در اجرای آن آلمان‌ها و ترک‌ها به ایجاد پایگاه‌های زیردریایی آلمانی و ایستگاه‌های بی‌سیم در قلمرو ترکیه و در سراسر دریای سرخ بسیار پیش رفتند.

آلمان‌ها سرگرد فریهر اوثمار فون استوتزینگن را در رأس گروهی از کارشناسان بی‌سیم قرار دادند و دستور دادند که “یک پست تشکیلاتی در همسایگی حدیده به منظور بازکردن ارتباطات با نیروهای آلمانی در آفریقای شرقی آلمان ایجاد کنند. همه ترک هستند. مقامات نظامی و غیرنظامی موظف شدند به سرگرد فون استوتزینگن و کارکنانش هرگونه کمکی بدهند. دستگاه بی‌سیم که توسط سرگرد فون استوتزینگن آورده شده است برای ارسال دستورها و اطلاعات از ترکیه استفاده خواهد شد. همچنین قرار بود از بی‌سیم ستاد مرکزی برای تبلیغات در سودان، سرزمین سومالی و حبشه استفاده شود.

اما تهدید اصلی در تأثیری بود که خصومت‌های ترکیه با بریتانیای کبیر بر جمعیت مسلمانان هند، مصر و سودان داشت. آلمانی‌ها با این امکان و نفوذ امیدوار بودند که خلیفه ترک اقداماتی بکند و برایش اهمیت زیادی قائل بودند.

نامه‌ای برای عبدالله و هدیه‌ای مناسب تهیه کردم و به‌عنوان قاصد مخفی (ایکس)، پدر زن حسین روحی، جاسوس خودم، را انتخاب کردم که او را تا سوئز همراهی می‌کرد. او در زمان مقتضی با پاسخی طولانی و مساعد از سوی عبدالله به قاهره بازگشت و ماجراهای خود را برای من بازگو کرد که برای متن حاضر، به این شرح ترجمه کردم:

شریف مکه

گزارش شفاهی مأموران مخفی ایکس ۳۰ و ایکس ۱۴

مأمور ایکس در ۵ اکتبر سوئز را ترک کرد و سه‌روزه به جده رسید. او به من اطلاع داد که بازرسی گمرک بسیار سرسری بوده و ممکن است با پرداخت یک یا دو پیاستر (واحد پول مصر بسته‌های بسیار بزرگی وارد شود. الاغی را به قیمت دو پوند کرایه کرد و ساعت شش از جده خارج شد و در ساعت نه صبح روز بعد به مکه رسید. او تمام شب را حرکت کرده بود (قاطر دو روز و شتر سه روز طول می‌کشد). او هیچ هتلی پیدا نکرد اما مجبور شد در ایام زیارتش در باب‌السلام (ورودی مسجد الحرام) برای یک اتاق هشت لیره بپردازد. مناسک زیارت را انجام داده که آن را بسیار مضحک، اما از نظر بدنی “فعالیت ژیمناستیک خوب” می‌دانست! همه چیز به‌شدت کثیف بود. او در یک کافه ترکی به ارزش نیم دلار غذای گوشتی خورده و یک فنجان چای نوشیده و فردای آن روز با گلاب تقویت و احیا شده و منتظر بازگشت شریف حسین شده، که با تمام خانواده‌اش در طائف بودند، اما مأمور ایکس موفق شد با معاونِ وکیل شریف به نام شریف شَرَف ارتباط برقرار کند. این نماینده تمام وظایفی را که باید توسط والی (منصوب از طرف حکومت عثمانی) انجام شود، انجام می‌دهد؛ ولی به نظر می‌رسد هیچ‌کس برای هیچ نوع پرونده‌ای، مدنی یا جنایی، به او مراجعه نمی‌کند. مأمور ایکس از این واقعیت شگفت‌زده شد که هر مردی را که ملاقات می‌کرد، حتی اگر لباس ناکافی داشت، تا دندان مسلح بود و پیشکار قاطررانی داشت. وکیل نوعی دادگاه برگزار کرد که در آن عده بسیار زیادی ناظر حضور داشتند و در آن نوعی عدالت خشن و سریع اجرا می‌شد. در صورت نزاع که در آن از چاقو استفاده شده بود، یک اندازه‌گیرِ رسمیِ زخم بود که با محاسبه عمق و طول جراحات، میزان جریمۀ قابل‌پرداخت را تخمین می‌زدند و ضارب باید مبلغ جریمه (دیه) را می‌پرداخت.

مأمور ایکس خود را به وکیل معرفی کرد و آن شب به خانۀ او دعوت شد و به دیگر شریفان در نماز پیوست. پس از نماز، بحثی سیاسی صورت گرفت که طی آن ایکس با ناراحتی متوجه شد که افکار سیاسی وکیل، به تفکر مصریان نزدیک است… سرانجام شریف عبدالله ایکس را به اتاق کوچکی برد و نامه را از او خواست. شریف عبدالله سپس گفت که به نظر او آقای استورز مسلمان است! که ایکس “با درایت و مصلحت‌اندیشی و به دلیل نقل‌قول‌های متعدد استورز از قرآن و اینکه او را برادر خطاب می‌کند” با آن موافقت و حرف ایشان را تأیید کرد! سپس شریف او را به اتاق بزرگ و باشکوهی برد که در آنجا با شریف و چهار پسرش غذا خورد. این کارها از صبح تا دو بعد از ظهر طول کشید. مدت کوتاهی پس از این، شریف عبدالله محترمانه به او گفت …که نامه‌ای به او می‌دهد تا برای آقای استورز (اس) ببرد. بعد از چند دقیقه او خود را تنها دید. خدمتکاری آمد و او را به اتاقی در طبقۀ بالاخانه برد که شریف اعظم مکه در آن نشسته بود.

شریف به او گفت: … «امپراتوری عثمانی بر ما حقوقی دارد و ما بر او حقوقی داریم. او با حقوق ما به جنگ و مخالفت برخاسته و آن را نادیده گرفته است. لذا من در برابر خدا مسؤول نیستم اگر با او که حقوق ما را نقض کرده، بجنگم …     و گفت: “آغوشم برای استورز این‌طور باز است!” و با اشاره‌ای گفت “دست کمک به‌سوی ما دراز کن و ما اجابت می‌کنیم. هرگز این ستمگران را یاری نخواهیم کرد، بلکه نیکوکاران را یاری خواهیم کرد! این امر خدا بر ماست: به اسلام و مسلمانان نیکی کنید و جز خدا از هیچ‌کس ترسی و احترامی نداشته باشید.” سلام مرا به استورز برسانید؛ سلامی به بزرگی او و کشورش!

وقتی گفتار او تمام شد ایکس پاسخ داد: “سمعاً و طاعتاً مولای من!” وکیل شریف وقتی رفتار بسیار محترمانه شریف را با ایکس دید، متعاقباً از او به‌خاطر احساسات طرفدار آلمانی‌اش عذرخواهی کرد، گرچه او نمی‌توانست دلیل دیدار ایکس از مکه را بداند!

در بازگشت پسران شریف همراه با ۱۵۰ زائر، با اسلحه و موسیقی، در معیت ایکس، سفر کردند تا ظاهراً آن‌ها را به جده بدرقه کنند، اما درواقع مسیر جاده را امن می‌کردند، “چیزی که ایکس خوابش را هم ندیده بود.” در نیمۀ راه بین مکه و جده، در محلی به نام بحره خوابیدند و شریف عبدالله در آنجا گفت: به برادرم فیصل دستور لازم را داده‌ام. فیصل نامه را (بدون عنوان گیرنده) در داخل پاکت دیگری (که خطاب به کارگزار شریف در قاهره بود)، به سلیمان قابل،
 نمایندۀ شریف در جده، داد. این نامه درنهایت توسط سلیمان قابل در یک قایق ژاپنی به ایکس تحویل داده شد. ایکس با این قایق به قاهره مراجعت نمود.

نظر ایکس این است که رهبران اعراب علاوه بر تمایل طبیعی به انگلستان، بر این عقیده هستند که امکان ندارد آلمان هرگز بتواند حجاز را فتح کند. مصر برای آلمان‌ها یک کشور ایده‌آل است. آن کشور یک بهشت زمینی است. در مکه بسیاری از مقامات ترک حضور دارند، اما فقط حدود ۳۰۰ سرباز در مکه است. هیچ‌کس در آنجا فکر نمی‌کند که ترک‌ها با انگلیس یا متفقین اعلام جنگ کنند، اما به آن‌ها اطلاع داده شده است که بین نیروهای انگلیسی و مصری، در مصر، تیراندازی شده است. آژانس خاصی گزارش‌های نادرست زیادی را منتشر کرد که ایکس توانست آن‌ها را تکذیب و رد کند! او مشاهده کرده بود که اعراب مکه از زنان خود غافل می‌شوند و تمام روز و شب خود را در قهوه‌خانه‌ها می‌گذرانند!”

نقشه بریتانیا برای تجزیۀ مناطق عربی از امپراتوری عثمانی

استورز در خاطراتش، به نقشۀ بریتانیا برای تجزیه عثمانی و کنترل مناطق عربی و کارگزاری پررنگ عوامل بهائی خود چنین اشاره می‌کند:

درود بر شریف عبدالله. آلمان اکنون دولت ترکیه را با طلا خریداری کرده است، با وجود اینکه اگر ترکیه در جنگ بی‌طرف بماند، انگلیس، فرانسه و روسیه یکپارچگی امپراتوری عثمانی را تضمین می‌کنند.

دولت ترکیه بر خلاف میل سلطان با حمله به مرزهای مصر با گروه‌های سرباز ترک، دست به اقدامات تجاوزکارانه زده است. اگر ملت عرب در این جنگ به انگلیس کمک کند، انگلیس تضمین می‌کند که در عربستان هیچ مداخله‌ای صورت نگیرد و به اعراب در برابر تهاجم خارجی کمک خواهد کرد.

در تاریخ ۱۰ دسامبر مأمور ما ایکس، از سفر دوم خود به مکه، بازگشت. شریف رفتار دوستانه‌ای داشته، اما نتوانسته فوراً با ترک‌ها درگیر شود، گرچه منتظر بهانه‌ای معقول برای این کار بوده است. من پیشنهاد نمی‌کنم که مذاکرات مشخصاً طولانی‌ای را که در پی آمده، با جزئیات دنبال کنم. درآوریل ۱۹۱۵، فرماندار کل سودان این اختیار را داشت که اعلام کند که این شرط اساسی در شرایط صلح خواهد بود که شبه‌جزیره عربستان و اماکن مقدس اسلامی آن باید در دست یک دولت مستقل باقی بماند. درحال‌حاضر نمی‌توان تعریف کرد که چه مقدار قلمرو باید در این ایالت گنجانده شود. اولین پیشنهادهای قطعی از سوی شریف در ژوئیه ۱۹۱۵ به سر هنری مک ماهون رسید (همراه با نامه شخصی عبدالله به خودم، بدون امضا و بدون تاریخ)، که در آن او از دولت اعلیحضرت (بریتانیا) برای استقلال اعراب درخواست حمایت کرد و مرزهای مشخصی را برای منطقه مستقل عربی پیشنهاد کرد. همان‌طور که با نوشتن دشوار و حتی عربی دشوارتر او دست‌وپنجه نرم می‌کردم، خود را در حال زمزمه یافتم؛ زیرا او، به استثنای عدن، کل آسیای جنوب غربی عرب‌زبان را خواستار شده است. کمیساریای عالی به‌درستی از التزام دولت به مناطق خاص، به‌ویژه در غرب سوریه و بین‌النهرین سفلی خودداری کرد و با گذشت زمان (ازآنجاکه ارتباطات ما کُند و مخاطره‌آمیز بود) مباحث مرزی کمتر و شورش حجاز بیشتر و فوری‌تر شد.

در آن زمان نظر من این بود که شریف دهان خود را و دولت بریتانیا جیب طمع خود را بسیار گشاد باز کرده بودند. به نظرم می‌رسید که برای ترک‌ها، شریف، کمی بیش از یک جور مدیر تشریفاتی بوده است و مردم او اگر قادر به شکست دادن و بیرون راندن دشمن سنتی خود و مصونیت از تجاوز خارجی و حفظ دائمی دو شهر مقدس و همچنین حاکمیت مستقل سرزمین مبدأ خود، یعنی حجاز ‌باشند و خوب رفتار‌کنند، پاداش زیادی دریافت می‌کنند.

اگر اكثریت مسلمانان تصمیم گرفتند كه خلافت را به آن اضافه كنند، این كار آن‌ها بود و نه ما. هرچند، ازآنجاکه قوی‌ترین دین را با ضعیف‌ترین قدرت مادی متحد می‌کنیم، بسیار به نفع ما خواهد بود! اما شریف حسین، که درواقع از طریق فیصل با انقلابیون سوری در تماس بود، مدعی شد که به‌عنوان پادشاه تمام اعراب، برای یک پان‌عربیسم معنوی، که او بهتر از ما می‌دانست که نمی‌تواند واقعیت داشته باشد، یک مأموریت عمومی دارد. از میان مردم بزرگ عرب شمال آفریقا، برخی باید ادعاهای ارجحیت تسنن او را درباره خلافت انکار کنند.

دیگران، مانند مصر و سودان، تمدن برتر خود را به‌شدت ترجیح می‌دادند. مسیحیان لبنان هرگز نمی‌توانستند او را به رسمیت بشناسند، مردم مناطق بین‌النهرین عمدتاً شیعه بودند و ادعای اسلامیت او را خیرخواهانه نمی‌دانستند. در جنوب، امام یحیی او را به‌هیچ‌وجه به رسمیت نمی‌شناخت، درحالی‌که با ابن‌سعود (که او را به‌عنوان مسجد ضرار احساس می‌کرد) در مجاورت مرزهای شرقی، مدت‌ها شرایطی را دنبال می‌کرد که به ویرانی نهایی و تبعید تشکیلات آنان منجر می‌شد. در یک کلام، در آن زمان حتی به‌اندازۀ اکنون چشم‌انداز اتحاد اعراب وجود نداشت. علاوه‌براین، وقتی فکر کردیم که ۹۰ درصد از مسلمانان جهان حسین را مرتد و خائن به خلیفه عثمانی می‌خوانند، نمی‌توانستیم از خود (و به‌سختی از او) پنهان کنیم که ادعاهای او فاجعه‌‌بار است! بااین‌حال، این فداکاری جزئی او برای اسلام، که برای آرمان ما حیاتی بود، هرچند بسیار به نفع او نیز بود، این وظیفه واقعی را بر ما تحمیل کرد که اعتبار او را تا سرحد ممکن بالا ببریم و حفظ کنیم، به‌طوری‌که به این دلیل و دلایل دیگر، ما در پایان بسیار عمیق‌تر از آنچه در سپتامبر ۱۹۱۴ آرزویش را داشتیم، تعهداتی در زمینۀ مهمات جنگی و وعده‌های بسیار سخت به انجام رساندیم.

بسیاری از منتقدان عرب و سایر منتقدان ما، با ابهامات، تعهدات متقابل ناقص و “خیانت‌آمیز” رفتار کرده‌اند، بدون توجیه کامل، اما نه بدون دلیل. مکاتبات عربی ما با مکه توسط حسین روحی، یک عربی‌دان خوب و نه عمیق (و خدمتگزاری بهتر از افراد محقق) انجام شده است. او را اغلب تحت فشار بالا، شخصاً خودم چک کردم. من هیچ قائم‌مقام، معاون و کارمند دفتری نداشتم، به‌طوری‌که در زمان غیبت من، که در مأموریت بودم، کار توسط دیگران (شاید بهتر) انجام شد، اما کارشان تداوم نداشت. (۳۱ اکتبر۱۹۱۴، تلگرام لرد کیچنر به شریف مکه).

از طرف دیگر نامه‌های حسین روحی با نثری مبهم و پرپیچ‌وخم، فاقدخلوص عربی حجازی و آغشته به اصطلاحات و قواعد زبان ترکی بود. تا زمانی که مارک سایکس در سال ۱۹۱۶ در قاهره ظاهر شد، ما کوچک‌ترین اطلاعاتی درمورد توافقات سایکس- پیکو برای تقسیم سه‌جانبۀ ممالک غیرترکی عثمانی بین فرانسه، روسیه و انگلیس نداشتیم. البته بعداً با سقوط روسیه این توافق باطل (و فاش شد)! و درباره عملیات هند در عراق و تشویق و حمایت هند از ابن‌سعود اطلاعات بسیار کمی داشتیم، تا آنجا که ما نگران بودیم و به نظر می‌رسید که هیچ‌کس وظیفه ندارد دیدگاه‌ها و سیاست‌های مختلف وزارت خارجه، دفترکمپانی شرقی، دریاسالاری، دفتر جنگ، دولت هند و امور دفتر رزیدانس مصر را هماهنگ کند. زمانی که شورش آغازشد، همکاری حداقل سه ستاد فرماندهی نظامی در مصر، عراق و عدن ضروری بود. پس از عقب‌نشینی از گالیپولی، نیروی اعزامی مدیترانه، با نیروی مستقر در مصر ادغام و به نیروی اعزامی در مصر تبدیل شد، که تحت نظر آن، فرماندهی ستاد نیروی دریایی و دولت بریتانیایی سودان قرارگرفتند. سپس “دفتر امور عربی” با مدیریت  دی جی هوگارت ایجاد شد که تی ای لارنس هم عضو آن بود…  مشاهده خواهد شد که عوارض بسیار زیاد بود و دشواری تطبیق برخی از این ادعاها و منافع متضاد در کنفرانس صلح به‌شدت آشکار شد.

تبادل ادعا و ادعای متقابل، ارجاع به انگلستان (با عنوان احتمالاً از مکه به قسطنطنیه)، دستورالعمل‌ها و پیش‌نویس‌های مجدد، پایان‌ناپذیر به نظر می‌رسید، اما به‌هرحال تضمین می‌کرد که اعراب و نقل و انتقالات اعراب، گرچه هنوز صددرصد در کنار ما نبودند، درعین‌حال، مطابق میل و خواسته ارتش ترکیه هم نبودند. سرانجام حسین که از فعالیت‌های ترکیه و مأموریت استوتزینگن نگران شده بود، آشفته شد. در ۲۳ می‌۱۹۱۶ پیامی از ایستگاه پورت سودان به سِر هنری مک ماهون ارسال شد:

“پسر شریف عبدالله از استورز می‌خواهد که فوراً برای ملاقات با او به سواحل عربستان بیاید. عملیات به‌محض ورود فیصل به مکه آغاز می‌شود.”

دفتر خاطرات آن سفر از دست رفته است اما گزارشی را که برای کمیساریای عالی استخراج کرده بودم، در وزارت خارجه پیدا کرده‌ام، که مطالعه برخی از آن‌ها، در ارائه اولین گزارش منتشرشده از آغاز یک ابتکار مهم، در کنار ثبت و جاودانه شدن مطلب توسط نابغۀ ما، لارنس،کمک می‌کند. لذا به بازتولید آن جرأت می‌کنم.

… شنیدیم که شریف اعظم دستور داده است که تمام نیروهای ترک مکه را ترک کنند … در ساعت ۱۲:۳۰ کارگزارم حسین روحی ناگهان سوارکشتی شد (مطلب او بیش از آنکه ما را متعجب کند، باعث ناراحتی شد!) او توضیح داد که باید با عُریفان
 ملاقات کنیم. سپس او با عجله به مکه می‌رود و با عبدالله، طی چهار یا پنج روز به نقطه‌ای دیگر در ساحل باز می‌گردد…

عُریفان حدود ساعت ۳٫۳۰ تقریباً بدون هیچ خبری وارد شد، جز اینکه تعداد ترک‌های مکه در جده نه ۵۰۰ نفر، بلکه ۲۰۰ نفر بودند. بااین‌حال، ارقام او بسیار ناامیدکننده است. قبلاً تخمین او را از ۱۰۰۰۰ ترک در مدینه دریافت کرده بودم و نیز احساس مثبتش نسبت به ۶۰۰۰۰ نیروی مسلح دوست، که او از محله‌های اطراف خود تضمین کرده بود.

کمک مالی بریتانیا برای شورشیان درعربستان

یادداشتی با مداد برای عبدالله فرستادم (مرور جدول زمانی اصلاح‌شدۀ عریفان، تا او را در جریان تأخیر قرار دهم)، اشارۀ کلی کردم، اما
درواقع چیزهای جالبی را که از او انتظار داشتم، نام بردم و نشریه مقدم ماه گذشته را به اضافه چند نسخۀ شب‌نامه آلمانی ضداسلامی ارسال کردم. همچنین یک بی‌سیم برای کمیساریای عالی فرستادم و او را نسبت به مطالب تا امروز توجیه کردم. حدود ساعت ۹ روز دوم ژوئن بی‌سیم زیر را دریافت کردم:

“وزارت خارجه ۱۰۰۰۰ پوند به عبدالله و ۵۰۰۰۰ پوند به شریف مکه را تأیید کرده است اما این پرداخت دوم فقط در قبال اقدام قطعی و در صورت حصول پیشرفت قابل‌اطمینان صورت می‌گیرد.”

حدود ساعت ۸ قدیمه را ترک کردیم و از کنار رَبوغ به سمت شمال رفتیم که در آن سه قایق خارج از ساحل بودند، زیرا آن‌ها باید طبق
دستورالعمل محاصره عمل می‌کردند وگرنه منهدم می‌شدند. در روز سوم، حدود ساعت ۱۱:۰۰ صبح، به جزیره حصنی که در مقابل صخرۀ شهر قرار دارد، رسیدیم و با عبور از موانع، به‌خوبی به شهر نگاه کردیم. پادگانی متشکل از ۲۰ ترک وجود دارد که هر زمان رزمناو از راه می‌رسد به پشت تپه‌های کوچک عقب‌نشینی می‌کنند. زیرا فاکس این مکان را از فاصله نیم مایلی بمباران و قلعه را ویران کرده؛ (اما مسجد را دست نخورده باقی گذاشته است). گفته می‌شود جزیره حصنی تفرجگاه تابستانی ام‌لج است، اما فصل تابستان امسال باید ناامیدکننده بوده باشد، زیرا یک نفر هم دراین مکان یافت نمی‌شود.

در ساعت ۷ برگشتم تا یک عرب به نام دخیل الله حمدان را در کشتی پیدا کنم که تعدادی زن و مرد آلمانی را دیده بود که با یک قایق کوچک محلی به ینبوع می‌رفتند. من به کاپیتان پیشنهاد کردم که مرد و قایقش را به بندر ینبوع ببرند، شبانه او را برای خبر در آنجا رها کنند و صبحگاه در راه شمال از صارم او را سوارکنند.

عصر روز پنجم در خارج از سمیمه پهلو گرفتیم و با تَرک کشتی دافرین در ساعت ۵٫۳۰ صبح روز بعد در فاصله حدود ۲ مایلی از ساحل، با قایق کوچک به سمت ساحل رفتیم. همراه من، هوگارت، کورن والیس، عُریفان، مأمور روحی، ۱۰۰۰۰ پوند و دو کیسه نشریه الحقیقه (نشریه تبلیغاتی که ما منتشر می‌کردیم) بودند به‌علاوه نوشیدنی‌های سبک برای مهمانی که انتظارش را داشتیم. به‌زودی یک قایق با هدایت شیخ عبدالله، به سمت ما آمد تا محموله مهماتی را که از بندر سودان سوار کرده بودیم، ببرد. او ما را از میان صخره‌ها به سمت یک قایق پر از کیسه‌های ذرت راهنمایی کرد، جایی که هیچ نشانی از زید در ساحل نبود. بیش از یک ساعت نشستیم و دریانوردان به‌عنوان سایه‌بان، بادبانی را ‌کشیدند و آن را پهن ‌کردند. وضعیت ما کمی مناسب شد.

درنهایت دسته‌ای از ده شتر در افق ظاهرشد و در ساحل فرود آمد، جایی که عریفان، که در همین حین خیمۀ افتخاری آماده کرده بود، منتظر آن‌ها بود. او سریعاً از قایق خود پیاده شد و به من اعلام کرد که زید تقاضا می‌کند که من پایین بیایم و او را به‌تنهایی ملاقات کنم. ما برای این کار آماده شده بودیم، اما من تصمیم گرفتم که زید به دنبال هوگارث و کورن والیس بفرستد، یا اینکه (آن‌ها ترجیح دادند) او و شاکر را سوار دافرین کنند.

به راه افتادم و روحی را در قایق به فاصله ۸۰ یاردی از ساحل نگه داشتم. در آنجا وارد قایق کوچک عُریفان شدم که ته آن چنان پر از آب بود که به دلایل واضحی ترجیح دادم در آن بایستم. ده یارد آخر دو برده مرا به ساحل بردند که در آن فاصله کوتاه، تا بالای زانویم خیس شد. بدون اینکه به بالا نگاه کنم، زید و شاکر را دیدم که به‌آرامی به سمت من پیش می‌آیند. به مرتب کردن لباس‌هایم ادامه دادم تا آن دو را جلوی گاردشان تحقیر کنم تا در سرزمینشان از کسی که بالأخره نماینده کمیساریای عالی بود چگونه استقبال کنند. این کار را کردند و دست من را به گرمی فشردند و به نام شریف اعظم و عبدالله از من استقبال کردند.

با آن‌ها به سمت چادر راه افتادم و از طرف اعلیحضرت به آن‌ها سلام و پیام تشویق رساندم. وقتی وارد چادر شدیم، در سمت راست ما، نگهبانان بودند که لباس بدوی به تن داشته و به شمشیر و تفنگ مسلح بودند. در خیمه دو زیرانداز بود که روی هرکدام را دو قالیچۀ شیروان نو و ارزان پوشانده بود و زیر پای ما دو گلیم بود. زید من را کنار خود و مقابل شاکر نشاند. روحی هم خودش را به ما در چادر رساند. به انگلیسی به روحی گفتم همچنان ایستاده بماند تا اینکه زید به او تعارف به نشستن کند که در عرض دو دقیقه این کارشد و او را کنار شاکر نشانید. نگهبان‌ها در اطراف ما روی گلیم‌ها آزاد نشسته بودند تا اینکه زید، نسبتاً بدون تشریفات، به آن‌ها دستور داد که چادر را ترک کنند. آن‌ها بیرون رفتند و به روی جهاز و اثاثیه شتر نشستند. همه آن‌ها فوق العاده خوب و در شرایط خوبی بودند.

زید، کوچک‌ترین پسر شریف از همسر دومش، حدود ۲۰ سال سن دارد. در ابتدا کمی خجالتی به نظر می‌رسید و شاید هم به ما مشکوک بود، زیرا پس از ارائه پیام صمیمانه عبدالله، پرسید که چرا وقتی عبدالله برای یک نفر تماس گرفته، سه نفر فرستاده شده‌اند. بااین‌حال، او خیلی زود شک خود را کنار گذاشت و با همان صراحت به پرسش‌ها پاسخ گفت و به من نگاه کرد.

زید سپس گزارش عریفان را درمورد تثبیت زمان شروع شورش برای شنبه آینده، تأیید کرد. او به من پیامی از طرف عبدالله داد (که عریفان نیز آن را در قایق به من رساند) که برای مشاهده نتایج در خارج از جده بمانم. گفتم باید به قاهره برگردم، اما اگر بعداً بتوانم خدمتی داشته باشم و حضورم در مصرلازم نباشد، ممکن است کمیساریای عالی مرا بفرستد. دیگر اینکه در فرصت بعدی باید زمان و مکان مشخصی داشته باشم زیرا نمی‌توانم دوباره دریای سرخ را با کشتی بخار بالا و پایین بروم. او موافقت کرد و گفت امیدوار است درهرصورت من بیایم، زیرا عبدالله چیزهای زیادی برای گفتن خواهد داشت که او، زید، در موقعیتی نیست که درمورد آن صحبت کند و فقط پیش رو بودن تاریخ شورش بود که او را از ملاقات من دور نگه داشته است. سپس زید یادداشت کوتاهی به من داد. با سلام و عرض پوزش و مقدمه عبدالله، با نامه‌ای طولانی و کتبی از پدرش که برنامه‌هایشان را برای عملیات مدینه شرح می‌داد. از او خواستم که دقیقاً به من بگوید که در مراکز مختلف شورش چه کاری را پیشنهاد کرده‌اند. وی گفت: ترک‌ها را برای تسلیم احضار می‌کنیم و در صورت امتناع به آن‌ها تیراندازی می‌کنیم و اگر تسلیم شوند آن‌ها را تا پایان جنگ زندانی می‌کنیم. قصد داریم راه‌آهن حجاز را تا شمال مدائن صالح تخریب کنیم که این راه‌آهن اولین سنگر ما خواهد بود.

 

“با نگاهی عجولانه به فهرست مطالبات (یا درخواست‌ها) در اولین سندی که به من داده شد، عدد ۵۰۰۰۰ پوند و ۲۰۰۰۰ پوند اضافی را مشاهده کردم که در مجموع ۷۰۰۰۰ پوند می‌شد. موضع خود را دراین‌مورد برای زید توضیح دادم و گفتم به‌محض اینکه اخبار مشخصی مبنی بر شروع و پیشروی عملیات شورشی که در حال انجام است، به دست ما برسد ۵۰۰۰۰ پوند پرداخت خواهد شد. او گفت: “خوشحالم که می‌توانم به شما اعلام کنم که اقدامات شورشی از دیروز در مدینه شروع شده است.”

… من ادامه دادم اگر جنبش آن‌ها پیشرفت کند، بدون شک دولت اعلیحضرت در برخورد با متحدانش بسیار سخاوتمند خواهد بود. ظاهراً او نمی‌دانست که ما در حال پرداخت چند میلیون پوندی به کسانی هستیم که خود را دوست ما اعلام کرده و ثابت کرده‌اند. به نظر می‌رسد زید و شاکر این را معقول ‌دانستند و ‌گفتند که اکنون شواهد بسیار نزدیک است. زید در مرحله بعد به این موضوع پرداخت که ما در سوریه انحراف و اختلاف ایجاد کنیم.

 

من سپس ادعای او درمورد ۸۰۰۰۰ ترک مسلح در سوریه را به چالش کشیدم و به این نکته اشاره کردم که در شرایطی که عراق، قفقاز و سینا به‌شدت توسط ما محاصره شده‌اند، دور از انتظار است که ترک‌ها اراده یا قدرتی برای بازکردن جبهه چهارمی داشته باشند. اگر آن‌ها این کار را انجام دهند و هر نیرویی را از سینا خارج کنند، شکی وجود ندارد که این امر به ما امکان می‌دهد تا از پشت به آن‌ها حمله کنیم.

همکاری جاسوس بهائی با عوامل بریتانیا، علیه حکومت عثمانی

خبر شورش حجاز ابتدا در میان روشنفکران مصری احساس گیجی آمیخته با ناراحتی ایجاد کرد. آن‌ها اعلام کردند که این خبر کذب است و انگلیسی‌ها برای بی‌اعتبار کردن ترک‌ها سعی در بلوف زدن به مردم دارند. مطبوعات اسلامی محلی به خوانندگان خود هشدار دادند که منتظر تأیید رسمی تلگراف‌های رویتر باشند. یک نظریه رایج این بود که شریف با انگلیسی‌ها بازی می‌کند و او قبلاً حدود سه میلیون پوند از آن‌ها گرفته بود. برخی دیگر، درحالی‌که قیام را به‌عنوان یک واقعیت می‌پذیرفتند، سعی کردند با توصیف آن به‌عنوان مرحله‌ای از وضعیت انقلاب در شبه‌جزیره عربستان، اهمیت آن را به حداقل برسانند. اعراب آن‌قدر اختلاف داشتند که نتوانند با یک مقاومت متحد در برابر ارتش ترک‌ها مخالفت کنند و حتی اگر موفقیتی لحظه‌ای به دست می‌آوردند، سرنوشت آن‌ها در میدان‌های نبرد اروپا رقم می‌خورد، زیرا ترک‌ها به‌راحتی تمام آنچه را که پس از پیروزی آلمان در جنگ از دست داده بودند، پس می‌گرفتند.

چند روز بعد و با شرح مفصلی از عملیات و نتایج آن، به‌تدریج از تعداد تردیدها کاسته شد. بااین‌حال، شایعه‌ای منتشر شد و بسیاری معتقد بودند که این شورش یک داستان تخیلی است که در توافق با عثمانی، به‌منظور بازگشایی ارتباطات دریایی بین حجاز و عثمانی، ساخته شده است.

اگر شریف موفق شود، می‌تواند روی تعداد زیادی از دوستان در مصر حساب کند. در غیراین‌صورت، او را به‌خاطر تمرد و نافرمانی از خلیفه محکوم می‌کنند و هر تهمتی بر او و یارانش وارد خواهد بود.

باب عالی عثمانی در ۱۶ ژوئیه شریف علی حیدر را به‌عنوان شریف مکه و با عنوان وزیر منصوب کرد. او در ماه اوت اعلامیه‌ای صادر کرد که ممهور به مهر امارت مکه بود و اشاره کرد که قیام «توسط گروه‌های مسیحی» طراحی شده است.

دو نتیجه فوری شورش، جلوگیری از گسترش تقریباً نامحدود در جنوب شرقی جبهۀ شرقی متفقین، از طریق دریا و زمین بود و تبدیل نیروی بریتانیا در کانال از یک سپر به نوک نیزه‌ای که قرار بود امپراتوری عثمانی را تا قلب سوراخ کند!

طولی نکشید که وقوع حوادث در جده باعث دلهره شد. اوضاع آنجا، چه شورش شکست بخورد و چه موفق شود، دیگر نمی‌توانست آن‌‌طور که قبلاً بوده باقی بماند. جدای از حفظ نظم داخلی (شهرداری، پلیس و غیره)، ایجاد نوعی نظارت بر ارگان‌هایی که مسؤولیت امور بیرونی و بین‌المللی شهر مانند اداره بندر و قرنطینه را بر عهده دارند، ضروری بود. فعلاً باید یک انگلیسی مسؤول باشد. انتصاب یک فرماندار ممکن است سوءظن اعراب و احتمالاً متفقین را برانگیزد، درحالی‌که انتصاب یک کنسول به‌سختی می‌تواند باعث ورود همکاران متفقین و حتی بی‌طرف شود. این موضوع با انتصاب سرهنگ ویلسون، از سرویس جاسوسی بریتانیا در سودان،
 به‌عنوان نمایندۀ بریتانیا، تأمین شد که به‌سرعت اعتماد شریف بزرگ را جلب کرد. او به کادری شایسته مجهز بود، ازجمله حسین روحی، که من اسم رمز «عارف ایرانی» را برایش گذاشته بودم. به ویلسون نوشتم: «به روحی گفته‌ام که او با جسم و روح و سر و جان در خدمت شما باشد. او نه‌تنها چشم‌ و گوش‌ شما است، بلکه در صورت لزوم، دست‌ها و پاهای شما نیز هست. حتی اگر موقعیت خاص ناخوشایندی بروز کند، او می‌تواند بینی شما هم تلقی شود!”

 

عارف ایرانی پیش از آن در حجاز مستقر شده بود و اطلاعات و خدمات ارزنده‌ای به ما می‌داد. خواندن نامه‌های او، که نیمی انگلیسی و نیمی عربی بود، لذتی همیشگی داشت: “من دقیقاً در شهر هستم و شب را می‌گذرانم. به خانه محمد نصیف رفته‌ام. او به من گفت که فاروقی و جمیل غیرت خود را به کار می‌گیرند تا مردم را تحریک کنند که از انگلیسی‌ها متنفر باشند. فرد دیگری به من می‌گوید که قراراست رشید رضا [سردبیر مجله اسلامی المنار] به حجاز بیاید. او تمام تلاش خود را می‌کند تا مردم انگلیسی‌ها را نادیده بگیرند. بهتراست او را در مصر نگه دارید یا به‌طورکلی او را به مالت تبعید کنید. ایدۀ اکثریت در اینجا دوستی با انگلیسی‌ها است، مخصوصاً بخش بزرگی از کمیتۀ حاکم. من آرزو می‌کنم که کسی بتواند کیف‌های فاروقی را به دست آورد و یک نسخه کپی از کتاب رمز او بگیرد تا همه چیز را بدانیم و ببینیم میان او و رئیسش چه می‌گذرد. او کتاب رمزش را در کیف کوچک زردش می‌گذارد که به‌راحتی می‌توان آن را نزد یک قفل‌ساز برد تا در غیاب “ف” در آن را بازکند.”

من هنوز در مورد جده ناراحت بودم. اطمینان دارم که می‌دانید هنوز شدت جنگ با آنچه دلخواه من است بسیار فاصله دارد. همان‌طور که شما بدون شک می‌دانید، عرب‌ها برهنه، غیرمسلح و از یونانی‌ها خرتر هستند. علاوه‌براین، آن‌ها یک یابو به نام خود ندارند. بنابراین، ما درحال‌حاضر در قبال آن‌ها موظف و متعهد هستیم و لازم است که در دهان آن‌ها که همیشه برای خمیازه باز است، جریان بی‌وقفه‌ای از ذرت، پول نقد و تسلیحات بریزیم! اگر می‌توانستم با شریف رودررو شوم، که انتظار دارم با انجام آن کارم را به پایان برسانم، معتقدم که می‌توانم با خوردن دو فنجان قهوه شرایط را برای او توضیح دهم و هرنوع تضمین و امکانات قابل‌تصوری را از او دریافت کنم. من مطمئن هستم که حتی ارزش سفر به جده بیش از تلفن جده ـ مکه و صحبت با شریف است، زیرا واسطه‌های سوری و عربی نمی‌توانند پیامی را بدون اینکه به آن لطمه بزنند، مخابره کنند.

این فرصت در سپتامبر پیش آمد، زمانی که من با دریاسالار ویمیس که کشتی اوریالوس او فرش مقدس را تا جده اسکورت می‌کرد، همراهی کردم. اوراق دفتر خاطرات مربوط به این سفر باقی مانده است و من به اختصار نقل می‌کنم:

ساعت ۹:۳۰ صبح از اورالوس خارج شدیم و به سمت جده حرکت کردیم. در یک اسکله کوچک با شلیک۱۸ خمپاره‌ عتیقه از ما استقبال شد… ما مورد استقبال افراد سرشناس محلی و ویلسون قرار گرفتیم. خیلی زود روحی با پیامی از طرف شریف بزرگ رسید. فکر کردم بهتر است خودم … پس از مکثی کوتاه، خود شریف بزرگوار، با لحن گرم و محبت‌آمیز، ورود مرا به جده خوشامد گفت. در این لحظه سه چهار صدای دیگر روی سیم شنیده شد و من به شریف اشاره کردم که به نظرم ما شنود می‌شویم. او گفت غیرممکن است که در مکه چنین باشد. من پاسخ دادم که نمی‌دانم صداها از کدام سمت بیرون می‌آید، اما مطمئناً آن‌ها را می‌شنوم و پرسیدم که آیا او نمی‌شنود؟… او به آن‌ها دستور داد که تمام خطوط ارتباطی در حجاز، به جز خط خودش و من، را برای نیم ساعت بعدی قطع کنند. این بلافاصله انجام شد، و ما از این به بعد در سکوت صحبت کردیم! ….

ساعت پنج و سی دقیقه صبح بلند شدیم و کشتی را با دریاسالار و کارکنان در ساعت ۶٫۳۰ ترک کردیم. درست بعد از ساعت ۷ به شهر رسیدیم، در آنجا متوجه شدیم که برای تقریباً پنجمین بار، ساعت راه‌پیمایی محمل تغییر کرده است و تا ساعت ۹ شروع نمی‌شود. آدمیرال که عمرش در رعایت دقت سپری شده است، خود را دراین‌مورد رها کرد تا خشم غم‌انگیزی داشته باشد، که با تعجبی توأم با خشم، از عدم حیرت من آمیخته شد. تصمیم گرفتیم پهلوگیری کشتی را از پشت بام دفتر قرنطینه تماشا کنیم.
 برگشت مستقیم به هاردینگ باتو د لوکس که اسب‌های محمل، شترها و زائران را از سوئز به جده رسانده بود. دریاسالار خیلی مهربانانه ترتیبی داده بود که من از رَبوغ با اشپیگل، یک کشتی مسن زیر ۱۰۰۰ تن، بروم. هنگام صرف ناهار، کنار مردی نشستم که (به بهترین نحو) در دریای شمالی خدمت کرده بود. ۴٫۳۰ از ربوغ حرکت کرد. غروب شنیدیم که شریف علی پیغامی فرستاده و ما را مطلقاً از پیاده شدن منع کرده است. دریاسالار ناراحت شد. روحی را با نامه‌ای به ساحل فرستادیم که به درخواست شریف برای کمک به او آمده‌ایم و اینکه اگر اسب و غیره صبح روز بعد در ساحل نباشد، همان‌طور که قول داده بودیم، احتمالاً باید همه کشتی‌ها را خارج کنیم و او را با سرنوشتش تنها بگذاریم. هم‌زمان یک بی‌سیم ازطریق کشتی اوریالوس در جده برای یانگ فرستادم تا با شریف تماس بگیرد و دیدگاه ما را توضیح دهد. دو بازی شطرنج را به دریاسالار با چنان مهارتی باختم که نظر او نسبت به بازی من کاملاً عوض شد. او تقریباً به‌ سختی لرد کیچنراست که به هرقیمتی خواهان پیروزی است.

ساعت ۶ صبح بلند شدم و ترتیبی داد که چمدان‌هایم به کشتی اشپیگل ارسال شود. از صحبت روحی معلوم شد که شریف علی هرگز این پیامی را که به او نسبت داده شده بود به زبان نیاورده بود؛ برعکس، نه‌تنها اسب‌ها، بلکه سایبان نیز در مقابل خورشید، منتظر ما بود. شریف علی حدود ساعت ۷٫۳۰ وارد کشتی شد… روحی هم‌زمان من را به او معرفی کرد. با محبت سلام کرد و مرا در کنار خود نشاند. درست قبل از ساعت ۸ ما به ساحل رفتیم، چفیه قرمز را روی کلاه خود پوشیدیم. ظاهر دریاسالار بسیار دیدنی بود. سوار جانوران غول‌پیکر خود شدیم. به منظور بررسی خطوط دفاعی، زمینی و دریایی، در برابر یک نیروی ترک که تلاش کند از مدینه، از ربوغ به مکه یا جده رخنه کند، که تنها راه عملی بود، حرکت کردیم. (از همان ابتدا کاملاً مشخص بود که چفیه‌ها کمتر محافظ در برابر خورشید هستند. بلکه پوشش محافظت از خود علی در برابر انتقادهای خصمانه اعراب، درمورد آوردن مسیحیان نظامی به داخل حجاز است.) … ما از یک امتداد شنی ساده عبور کردیم،… سواری از ساعت ۱۵/۸ تا ۵۰/۱۱ به طول انجامید. این خط تقریباً از جاده سلطانی از مدینه به ربوغ می‌گذرد و توپ‌های کشتی با برد ۷۰۰۰ یارد، مطمئناً می‌توانست جناحین را در روز پوشش دهد. گمان می‌کنم که ترک‌ها به‌سختی می‌توانستند در طول شب از میان نخلستان‌ها (حدود ۴۵۶۰ یارد) بگذرند. باند فرودگاه خوب، در حدود ۳۰۰۰ یارد در ساحل، اما وضعیت آب هنوز نامشخص است.

با وجود نامه مفصلی که برای پدرش فرستادیم، در کمال تعجب دیدم که علی هنوز از مرگ لرد کیچنر بی‌خبر بود: متوجه شدم که بیش از سه ماه در بیابان بوده، لذا از پیام‌ها بی‌خبر بوده است. در همان جا با ۵۰ درصد توان مکالمه عربی و همچنین ۵۰۰ سیگار مصری که آورده بودم، شروع کردم! به نظر می‌رسد شریف تقریباً دائماً سیگار می‌کشد. من بی‌میلی خود را از اعزام نیروهای انگلیسی، حتی به سواحل حجاز، برای او توضیح دادم و او را متقاعد کردم که اشتباه سنگینی خواهد بود. او گفت که سه آتشبار کیو اف، یکی برای دفاع و دو تا برای پیشروی کافی است. برخلاف نوری، که در زبان فرانسه قوی است و انگلیسی را با لهجه هندی فرا گرفته است، علی جز عربی چیزی نمی‌داند. در مجموع به او لذت بیشتری می‌دهم تا قدرت شخصیت. همچنین عبدالله و فیصل را، ارواح حاکم بر طایفه می‌دانم. از پرچم سرخ مکه گذشتیم، که جمعه‌ها افراشته است و در ساحل پیاده شدیم.

یک عکس گروهی، با دریاسالار و علی (بدیهی است برای لرد بالفور و کاخ باکینگهام) گرفتیم و پس از ابراز محبت زیاد، ازهم جدا شدیم و دریاسالار ظهر من را به داخل اسپیگل سوارکرد.

ساعت ۹ صبح از لامع رفتم و قبل از ورود عبدالله به کنسولگری وقت داشتم تا با سعیدعلی پاشا که خیلی دوستش دارم صحبت کنم. ویلسون به من گفته بود که سعیدعلی و افسران تحت امر او خواسته بودند که به سودان بازگردانده شوند؛ اما متوجه شدم که این موضوع دور از ذهن است. او می‌گوید که عرب‌ها گروهی ترسو و بی‌انضباط هستند و می‌ترسند که مبادا روزی از آنجا فرار کنند. پس از حملات بی‌نام‌ونشان، به دست ترک‌ها، تفنگچیان را رها کردند تا کشته شوند. او علاوه‌براین، از عادت آن‌ها به پرتاب کردن اشیاء بر روی اردوگاه شکایت می‌کند و می‌گوید که بسیاری از آن‌ها که تفنگ و مهمات خود را از شریف دریافت کرده بودند، در بیابان ناپدید شدند تا دیگر دیده نشوند! او می‌افزاید که عبدالله به‌خوبی از این کمبودهای کوچک آگاه است، اما شریف این‌گونه نیست و از او هیچ انتقادی از نیروهای عربی نخواهد شنید. افسران سوری خیلی زیاد حرف می‌زنند. درمورد ترک‌ها، اگر باور نمی‌کردند که ۳۰۰۰۰ سرباز مصری آموزش‌‌دیده علیه آن‌ها وجود دارد، می‌توانستند به‌راحتی مخالفان خود را در جده، مکه و طائف شکست دهند. در طائف آن‌ها فقط می‌خواهند مجموعه تاریخی کتاب‌های باستانی عربی شریف را بسوزانند.

به سعیدعلی اجازه داده شد غالب‌پاشا و اسیران ترک را تحویل بگیرد. در هنگام خروج، غالب‌پاشا به‌گرمی از او تشکر کرد و گفت که می‌دانست عرب‌ها گلوی خود را برای مردی بریده‌اند (به او قول همکاری داده‌اند)، درنتیجه او چیزی بهتر از جنگیدن برای ما نمی‌خواست، اما در اینجا هسته‌ای از حداقل نیروهای آموزش‌دیده و منضبط را که ممکن بود به آن‌ها وابسته باشد، از دست داد. من گفتم که اگر لرد کیچنر و دیگر افسران انگلیسی بیست سال پیش براساس آن خطوط عمل می‌کردند، نه ارتش مصر، نه باتری‌ها و نه خود سعیدعلی، در حال حاضر وجود نداشتند.

عبدالله حدود ساعت ۱۰ رسید و ما با کمک ویژه سعیدعلی‌پاشا و عزیزعلی بیک ‌المصری از زمین دیروز رفتیم. عبدالله با خواندن تلگرافی از فیصل برای ما شروع کرد، به این مضمون که دو هواپیمای ترک شروع به پروازکرده‌اند و باعث وحشت اعراب شده‌اند. او گفت که اگر این‌ها رانده نشوند یا به‌نحوی کنترل نشوند، اعراب متفرق خواهند شد. سعیدعلی این نظر و پیش‌بینی را تأیید کرد. نابود کردن ماشین‌ها با رشوه غیرممکن بود، زیرا ترک‌ها هیچ عربی را برای آن بخش از حمل‌ونقل به کار نمی‌گرفتند (که درنتیجه بدون استثناء همه آماده شهادت بودند). عزیزعلی بر این عقیده بود که تیپ غیرضروری است، اما نمی‌توانست این را در برابر عبدالله بگوید. او بالأخره درخواستی نوشت و از ما خواست که در تلگرام خودمان آن را ضمیمه و حمایت کنیم. در حدود ساعت ۱۲، شریف شروع به زنگ زدن به ما کرد و تا ساعت ۱٫۳۰ بی‌رحمانه و بدون وقفه ادامه داد تا بر ما مسلط شود! ده یا یازده بار برای من تکرار کرد و تیپ نظامی و یک اسکادران هواپیما درخواست کرد. نهایتاً مجبور شدم به او یادآوری کنم که متأسفانه جایی برای ارتش انگلیس در باغ پشت کنسولگری طراحی نشده است! در اینجا بازهم متوجه شدم که سلب مسؤولیت نظامی من کاملاً بی‌فایده است. بااین‌حال، آن‌ها را به‌وضوح برای ویلسون بیان کردم و از نقل نظر خودم در تلگرامی که او فرستاده خودداری کردم. عبدالله قبل از رفتن ابراز تمایل کرد که بعدازظهر مرا تنها ببیند. بعد از ناهار چند عکس در شهر گرفت و در همه جا از نصیحت دوستانۀ رهگذران کمک گرفت. یک مرد مسن به من اطمینان داد که نمی‌توان ساختمانی به این بزرگی را به یک عکس کداک کوچک تبدیل کرد! و منظره‌یاب من به‌زودی به من نشان داد که حق با او است. شهر را از هر نظر تمیزتر، کمتر بدبو و باوقارتر از بخش‌های بازار قاهره یافتم.

دوباره از دروازه شمالی بیرون رفتیم تا در حدود یک مایلی شهر، عبدالله را ملاقات کنیم. من زمان عرب را اشتباه گرفته بودم و او مجبور شد با برموند قرار ملاقات بگذارد. تقریباً (اما برای اینکه ورودش را کاملاً خراب نکند) تا کنسولگری فرانسه همراهی کرد و ترتیبی داد که بعد از ۵ در آنجا بماند.

جمع نفراتی که در این زیارت شرکت کردند ۲۰۰۰۰ تن برآورد شده که پس از پرس‌وجو در مکه از منابع مختلف، متوجه شدیم موفقیتی بی‌سابقه بوده است.

خود شریف هرگز انتظار چنین عددی را نداشت. خود ایالت مکه بسیار رضایت‌بخش است و جاده جده ــ مکه ــ طائف به‌اندازۀ مصر امن است. زائران مصری و هندی رفتار بسیار خوبی داشتند و از آن بسیار خرسند بودند. دو هندی به نام‌های مصطفی غلام رسول و عبدالنبی کشمیری علیه شریف صحبت می‌کردند و حتی پوسترهای توهین‌آمیز به کاخ او نصب کرده بودند. (معتقدم این موضوع به دولت هند گزارش شده است). وجهۀ شریف بسیار زیاد است و عبدالله تنها عضو خانواده‌اش است که از او نمی‌ترسد، هرچند که او با دیپلماسی بیشتری نسبت به فیصل رفتار می‌کند.

روحی برای تظاهر به مسلمانی و تقوای خود، مقدار زیادی آب مقدس زمزم نوشیده بود، با چنان تأثیری که از آن زمان در بدبختی به سر می‌برد!

عبدالله حدود ساعت شش صبح رسید و من فوراً او را به بالای بالکن شمالی که مشرف به دیوار شهر و صحرا بود بردم. او گفت وضعیت ربوغ به‌گونه‌ای آغاز شده که در حال حاضر، همۀ مباحث دیگر را کوچک‌تر کرده است. او عمیقاً ناامید شد که من نتوانستم ۱۰۰۰۰ پوندی را که در تلگرامش درخواست کرده است بیاورم. اکنون که دیگر کمک‌های موردانتظار ارائه نشده بود، این امر بیش از هر زمان دیگری ضروری و فوری بود. من بدون هیچ مدیریتی به او توضیح دادم که در نظر ما یارانه و کمکی که به پدرش می‌دادیم برای عملیات پسران هم کفایت می‌کرد. او پاسخ داد که پدرش هرکاری از دستش بر می‌آمده انجام می‌داده و خود او بیش از ۳۰۰۰ پوند از دارایی خصوصی‌اش را در عملیات طائف خرج کرده است. او واقعاً به هر پیاستری که بتوانیم برایش بفرستیم نیاز داشت و از من التماس کرد که درخواست شخصی قوی‌ای را به کمیساریای عالی برسانم که به هر صورت ممکن پول بدون تأخیر ارسال شود. من قول دادم که این کار را اصرار کنم و عمیقاً اعتماد دارم که انجام خواهد شد. پس از بحث درمورد خلافت، او موضع خود را به‌عنوان شاهنشاهی و پادشاهی «ملت عرب» تغییر داد. به نظر سخت می‌آید که مونته نگرو این سبک ادعا را در پیش بگیرد و شریف مکه نه! (به اندازه کافی عجیب است، ولی من همین استدلال را از سلطان حسین، در جریان بحث چهل‌ونه‌روزه‌ای که قبل از رسیدن او به تاج و تخت مصر داشتیم، شنیدم!)

شریف بزرگ مکه به‌نحو مطلوبی بر سرهنگ ویلسون و کاپیتان لوید تأثیرگذاشته بود. من نیز او را شخصیت بسیار تأثیرگذاری یافتم. پس از یک احوالپرسی کوتاه، اما بسیار صمیمانه، او ما را به اتاق کوچکی که صندلی‌های چرمی راحت در آن بود و با یک لامپ استیلن با قدرت چند صد شمع روشن شده بود هدایت کرد و ما را در دو طرف خود نشاند. او قدبلندتر از آن چیزی است که انتظارش را داشتم، یا چنین به نظر می‌رسید. لباسی شیک و ساده، از یک پارچه سیاه ساده، مناسب شب، روی پیرهن ابریشم‌دوزی ایرانی، بدون کمربند، پوشیده بود. سرپوش او کلاه مکی معمولی، زیر عمامۀ سفید ساده بود که  انتهای آن به روش بنی‌عبدالله، خاندان حاکم مکه، کمی به سمت چپ آویزان بود. ترکیب صورتش زیبا و ویژگی‌هایش منظم و ظریف است. چشم‌های قهوه‌ای درشت و نافذی که مستقیماً از زیر ابروهای برجسته، زیر پیشانی بلند، خیره می‌شوند. بینی کوتاه با منحنی ظریف و روی لب بالایی کمی کشیده داشت. دهان پر، اما برای عرب شرقی بزرگ تلقی نمی‌شد. لب پایین برجسته و آشکار و دندان‌هایش به‌خوبی شکل گرفته و به‌خوبی حفظ شده‌اند. ریش پرپشت و نه بلند؛ خاکستری مایل به سفید، دستانی بلند و قوی، با انگشتانی نوک‌مربع مانند نوازندگان. او بدون سؤال به من گفت که شصت‌وسه سال دارد (اما به گفته روحی گاهی به شصت‌وشش سال نیز اعتراف می‌کند!).

پس از سلام‌های معمول، پیام خداحافظی کمیساریای عالی را به همراه آرزو برای پیروزی نهایی آرمان عربی به او رساندم! شریف در پاسخ ابراز کرد که عمیقاً از این احساسات متاثر شده است و گفت: “سِر هنری مک ماهون در هر قسمت از تشکیلات امپراتوری که باشد، شریف همیشه با احساسات صمیمانه‌ترین دوستی به او فکر می‌کند. وی ادامه داد: کمیساریای عالی توجیه عمل من است و هرجا که او را ملاقات کنم او را این‌گونه (با گرفتن هر دو یقه کتم) می‌گیرم  و او را شاهد خود می‌دانم!

گفتم: گرچه دولت پادشاهی بریتانیا ۶۰۰۰۰ تفنگ و مهمات و تدارکات مربوط به حجاز را تهیه کرده است، ولی به نظر نمی‌رسد که هیچ نوع نیروی نظامی و ارتشی در راه باشد، یا حتی در حال تشکیل باشد.

استورز در قسمت انتهایی فصل هشت، به استفاده از دانش و تجربیات حسین روحی در آماده‌سازی لورنس عربستان برای ایجاد تحریکات و شورش در مناطق عربی پرداخته است:

مدت کوتاهی پس از انقلاب عربی، متوجه شدیم که موفقیت آن توسط مطبوعات دشمنِ ترک انکار، یا نادیده انگاشته شده است. لذا ما تصمیم گرفتیم که بهترین دلیل برای وقوع آن توسط یک قطعه تمبر پست حجاز ارائه شود. تمبرهایی که تبلیغات عرب را، مستقل، خودانگیخته، از نظر مالی خودپرداخت و غیرقابل‌انکار، به چهارگوشۀ دنیا معرفی کند! سر هنری مک ماهون سریعاً برنامه مرا تأیید کرد و وزارت خارجه نیز او را تأیید کرد. من در این پروژه با ملک حسین مکاتبه کرده بودم و او طرحی را برای من فرستاد که ظاهراً منطبق با نمونه معماری اسلامی بود، اما برای افراد عادی قابل‌تشخیص نیست. احساس کردم که این طرح هرگز ما را به هدفمان نخواهد رساند. با لورنس در موزه عرب در قاهره، پرسه زدم و نقوش مناسبی را جمع‌آوری کردم تا طرح در کلمات، روح و تزییناتش، تا حد امکان، نماینده و یادآور منبع الهام صرفاً عربی باشد. از تصاویر و نماها پرهیز شد، زیرا این‌ها هرگز بخشی از تزیینات عربی نبوده‌اند و با هنر آن بیگانه بودند، حروف اروپایی نیز چنین بود.

متوجه شدم که لورنس بیشتر و بیشتر مشتاق اطلاعات دست‌اول است. حسین روحی را به دفترش فرستادم تا همه آنچه را که درمورد حجاز کشف کرده بود، به او منتقل کند: قبایل، مسیرها، چاه‌ها و فواصل. درنهایت لورنس از من خواست تا او را در سفر بعدی‌ام به جده، با خود بیاورم. هیچ‌چیز از هیچ منظری نمی‌توانست بیشتر از این مرا خشنود کند و اجازه از مافوق نظامی او (همان‌طور که او توضیح داده است) تقریباً با خیال راحت اعطا شد. او در کتابش امید متقابل ما را ثبت کرده است، که درحالی‌که در خیابان‌های جده پیش می‌رفتیم، کس دیگری متوجه نشده بود که پشت کاپشن او از پشتی چرمی صندلی‌های اتاق شلیک قرمز شده است. هنگامی که عبدالله از تلگراف فیصل نقل کرد که گفته بود اگر دو هواپیمای ترک رانده یا ساقط نشوند، اعراب متفرق می‌شوند: “لارنس خاطر نشان کرد که تعداد بسیار کمی از هواپیماهای ترک بیش از چهار یا پنج روز دوام می‌آورند.”

پیروزی بریتانیا در مصر و عربستان و تصرف فلسطین

فصل‌های ۱۲، ۱۳ و ۱۴ کتاب خاطرات روزانه استورز به اشغال عربستان و منطقه شامات و فلسطین توسط بریتانیا و استقرار دولت نظامی و سپس دولت غیرنظامی بریتانیایی در این سرزمین‌ها و همکاری نزدیک عبدالبهاء و بهائیان مورداعتماد وی با دولت و ارتش (متجاوز) بریتانیا پرداخته است. این موضوع در کتاب شاهراه منتخب، نوشته ستاره خانوم یا لیدی سارا بلام فیلد هم بیان شده، که ضمن بیان رویداد اشغال سرزمین شامات، به حوادث مرتبط میان حضور ارتش بریتانیا و همکاری نزدیک عبدالبهاء در تأمین آذوقۀ ارتش بریتانیا و شناسایی عبدالبهاء به‌وسیلۀ بریتانیا به‌عنوان دوست و خدمتگزار امپراتوری بریتانیا و معرفی عبدالبهاء به‌وسیلۀ فرمانده نظامی عثمانی به‌عنوان دشمن و خائن به امپراتوری عثمانی، تصریح شده است. همین مطالب با اندکی تلخیص و یا تنوع در منابع، در مقاله ترکان جوان و بهائیان در فلسطین، تألیف نجاتی الکان (نویسنده بهائی) و اسناد بابیان در ترکیه، تألیف دکتر محمدعلی موحد (با استفاده از اسناد آرشیو دولتی عثمانی) تشریح و تبیین گردیده است که ذیلا، به اختصار، آن‌ها را مرور می‌کنیم:

فصل ۱۲ از کتاب خاطرات روزانه استورز           ۲۸-۷ دسامبر۱۹۱۷

با وجود اینکه به‌عنوان نفر دوم برای خدمت در سِمت افسر سیاسی، پس از مارک سایکس، منصوب شده بودم، ولی همچنان مدیر شرکت هند شرقی در مصر نیز بودم. من لندن را برای رفتن به عربستان و تلاش برای آشتی ابن‌سعود حاکم نجد با حسین پادشاه حجاز، ترک کردم.

در ۷ دسامبر، با تلگراف به کمیساریای عالی اطلاع دادم که اورشلیم تسلیم شده است و ژنرال آلنبی در ۹ دسامبر ورود رسمی خود را انجام خواهد داد. …من نتوانستم برای ورود به اورشلیم آنجا باشم، اما … برای مدت یک یا دو هفته به آنجا می‌روم تا در مهار هفتادودو فرقه‌ کمک کنم! گفته می‌شود سرما شدید است، به مارک سایکس اطلاع دادم:

امیدوارم بتوانم مقداری اطلاعات احتمالاً جالب را به دست بیاورم که در هنگام بازگشت نسخه‌ای از آن را برای شما ارسال خواهم کرد. لورنس که در هنگامۀ مرگ بود، به من می‌گوید که به‌استثنای خودمان، تنها مردم راضی، مسیحیان لاتینی هستند. یهودیان پنهانی و مسلمانان آشکارا ناراضی و دشمن ما هستند. درمورد قاهره، این کشور هنوز از شادی خود بر فجایع ایتالیا بیرون نیامده است و بنابراین اشتیاق کمی برای صرفه‌جویی دارد. در اینجا تعداد زیادی از صهیونیست‌ها را می‌بینم و تمام تلاش خود را می‌کنم تا از طریق نشریه قبله و سایر روزنامه‌ها تبادل نظر دوستانه بین آن‌ها و اعراب را ترویج دهم!

ازآنجاکه، به دلیل دیدگاه و نگرش شریف، ما از ایدۀ مأموریت خود در عربستان مرکزی صرف نظر کردیم، چندین تلگراف از کاکس داشتیم که خواستار آن شده بود که نباید آن را رها کرد. آخرین آن‌ها به تاریخ ۱۲ ام به شرح زیر است:

چندین پیام رمزی طولانی از دفتر عملیات نجد، از طریق بحرین، به دستمان رسیده است. فیلبی بر ادامه عملیات با قائم‌مقامی استورز، که ابن‌سعود مسؤولیت حفظ جان او را در محدوده شریف بر عهده می‌گیرد، تأکید داشت. ازاین‌رو، با تأیید کمیساریای عالی، نامه‌ای خصوصی به عبدالله می‌نویسم و از او خواهش می‌کنم که از پدرش برای دیدن من در قلمرو خود اجازه بگیرد. من انتظار دارم تا زمانی که از اورشلیم برمی‌گردم جواب بدهد و اگر مساعد بود هرچه زودتر نزد ابن‌سعود بروم و هرچه می‌توانم انجام دهم تا او را با شریف همراه کنم و آن‌ها را در برابر ابن‌رهید بگذارم و بدون تأخیر بیشتر به قاهره برگردم.

در آستانۀ عزیمت به فلسطین دوباره به مارک سایکس نوشتم:

از زمان آخرین تماسم با شما، برانکر را درمورد امکان سفر از ینبوع به وادی آیس، اردوگاه عبدالله، با هواپیما مطرح کرده‌ام. در آنجا با عبدالله مشورت کند و با پرواز به بریده ادامه دهد. برانکر نه‌تنها این پیشنهاد را می‌پذیرد، بلکه از این پیشنهاد استقبال می‌کند و یکی از بهترین خلبانان خود را می‌فرستد تا درباره راه‌ها و روش‌ها بحث کند. کلایتون هم موافق این برنامه است. بنابراین، من به نامه‌ای که قبلاً (با تأیید کمیساریای عالی) به عبدالله نوشته بودم، نوشته‌ای مبنی بر اینکه ممکن است با هواپیما برسم اضافه می‌کنم. البته باید صندلی دومی را هم برای حسین روحی بگیرم، که بودنش برای من از همه نظر ارزشمند است. کمترین مزیت این طرح صرفه‌جویی فوق‌العاده در زمان خواهد بود که به من امکان می‌دهد دو ماه زودتر از هر روش قابل‌تصور دیگری، در اینجا یا هر جای دیگر، در اختیار شما باشم. بنابراین فردا با کلیتون به اورشلیم می‌روم، یک هفته یا ده روز با او کار می‌کنم و به‌محض اینکه عبدالله پاسخ داد (که امیدوارم پاسخش مثبت باشد) مقدمات را فراهم می‌کنم، که شامل هشدار به ابن‌سعود می‌شود که در بریده منتظرم باشد تا در تاریخ معین و در اسرع وقت با او ملاقات کنم.

سر رونالد استورز که تمام فرایند برنامه‌ریزی شورش‌ها در مناطق عربی و حملۀ نظامی از خارج را توصیه و برنامه‌ریزی کرده است، از خواننده خود می‌خواهد انتظار ارائه جزئیات را نداشته باشد و به همان کلیات و گزارش‌های رسمی در این زمینه قانع باشد:

پیروزی ژنرال آلنبی

“پیشنهاد نمی‌کنم تأسیس دولت فلسطین توسط ژنرال مانی، ادامه آن در زمان جانشینانش، ژنرال‌ واتسون و بولز، یا استقرار نهایی آن به‌عنوان یک دولت غیرنظامی توسط سر هربرت ساموئل، به تفصیل بررسی شود! می‌توان از منابع زیر گزارش‌های خوبی در رابطه با هفت سال و نیم اول تاریخ فلسطین مدرن یافت: غیررسمی دربارۀ فلسطین، سرزمین سه دین، اثر پی. پی گریوز و در فلسطین اثر نورمن بنتویچ. نیمه رسمی، در دایرةالمعارف بریتانیکا (ویرایش چهاردهم) و در کتاب راهنمای فلسطین و رسمی در گزارش‌های سالانه و پنج‌ساله سر هربرت ساموئل. بگذارید به مردم یادآوری کنیم که این سر آرتور مانی بود که اولین پایه‌های دولت آینده فلسطین را بنا نهاد!

در ماه مه، دستورالعمل‌های محرمانه‌ای دریافت کردم تا به آلنبی مدیر هتل، با مهر محرمانه، اطلاع دهم که طی چند هفته به همۀ محل‌های اقامت او نیاز فوری خواهیم داشت. این خبر همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد، از طریق خطوط اطلاعاتی ترک و آلمان درز کرد که نیروهای ما در شرف حرکت به شرق هستند و تمام برنامه‌های دفاعی آن‌ها بر این اساس تغییر یافت ولی آلنبی در یک لحظه به غرب نفوذ کرد، دمشق را تصرف کرد، آنچه را از ترک‌ها باقی مانده بود از سوریه بیرون کرد و برای تسلیم فوری عثمانی‌ها، در راه قسطنطنیه بود. سر فیلیپ چتوود از نابلس نوشت:

ایکس. ۱۸ …  ارتش ترک‌ها در غرب اردن را در ۳۶ ساعت منهدم کردیم. در یک زاغه در نابلس، ۸۷ اسلحه، ۵۶ کامیون موتوری، ۴ اتومبیل موتوری و ۴۰۰ واگن حمل‌ونقل پیدا کردیم. کل کشور مملو از مواد جنگی است. کل اسرای ترک ۳۰۰۰۰ زندانی بیشتر نخواهند بود … تلفات ما در مجموع سه تا چهار هزار نفر است.

مدت‌هاست که به فرمانداری‌های نظامی و فرمانداران برای یک عملیات ترکیبی ناگهانی هشدار داده شده بود و ژنرال مانی مشتاق بود تا آن‌ها را به‌سرعت ارزیابی اولیه کند.

حیفا. جمعه گذشته با ژنرال مانی از اورشلیم آمدم، ساعت ۷٫۴۰ حرکت کردم، نابلس ساعت۱۱، ساعت ۲ جنین و ۶٫۳۰ به حیفا رسیدم. از ستاد فرماندهی مطلع شدیم که فرمانده کل قوا تصمیم گرفته که من باید برای سه یا چهار هفته از اورشلیم دور شوم تا ناحیه شمالی را اداره کنم. یک دو روز تقاضای مهلت کردم تا آن‌ها را حل کنم، اما او تقریباً بلافاصله مرا بیرون کرد. تنها موردی که ممکن است بهانه کنم ماشینی بود که فنرش شکسته است. گفتم نمی‌توانم بروم مگر اینکه یکی برایم بفرستند، بنابراین یک سفر راحت شش‌ساعته با واکسهال داشتم.

همکاری عباسافندی و بهائیان با استورز

“من در حیفا دوستی خود را با عباس‌افندی و پیروان بهائی او، که آخرین بار در سال ۱۹۰۹ در ملاقات خود در عکا، او را در حال تبعید دیده بودم، تجدید کردم. او را دیدم که در لباس روحانیون تمیزی نشسته بود، همچون نقاشی پیامبر اثر میکل آنژ. او تعالیم و افراد مستعد جامعۀ خود را در اختیار من قرار داد. یکی دو نفر از آن‌ها را برای انجام خدمات محرمانه منصوب کردم که هنوز هم مشغول ارائه آن خدمات هستند.”

احتمالاً اشاره استورز به همکاری اطلاعاتی افرادی چون حسین روحی و پدر زنش در جریان شورش‌های مناطق عربی در سرزمین عثمانی است. در جای دیگر هم اشاره می‌کند که عباس‌افندی یک پزشک بهائی را برای خدمت به من معرفی کرد (این فرد احتمالاً حبیب مؤید است که ظاهراً پزشک مخصوص عبدالبهاء بود.) و توضیح می‌دهد چون بهائیان معتقد به جهان‌وطنی هستند و عِرق میهن‌دوستی ندارند، برای همکاری با ارتش اشغالگر بریتانیا در منطقه فلسطین و سرزمین‌های عربی بهترین کارگزار خواهند بود. حسین روحی در گزارش‌های خود به استورز همواره سعی داشت تصویر مثبتی از بهائیان و خوش‌خدمتی آن‌ها به امپراتوری بریتانیا و تصویر منفی از روشنفکران و مبارزان عرب مسلمان و سران حکومت عثمانی به نمایش بگذارد.

“حسین روحی به استورز گفت تدابیر سخت‌گیرانه‌ای در پیش گیرد تا مانع سفر رشید رضا به حجاز و مجاب کردن مردم به امتناع از انگلیسی‌ها شود! این روحی بود که پیشنهاد کرد رشید رضا به مالت تبعید شود. روحی همچنین نوشت می‌تواند به‌سادگی دفترچه رمز افسر عرب عثمانی را، که ادعای پناهندگی می‌کرد، به سرقت برد تا اطمینان حاصل کند که آیا علیه بریتانیا نیز اقدامی می‌کند یا خیر!

از سوی دیگر خبرچینان روحی مدعی بودند که در جده این شایعه پیچیده که روحی جاسوس انگلیس‌ها است و دیگران خواستار شده‌اند که روحی اجازه اقامت در منطقه را نداشته باشد، زیرا بیمناکند که او “می‌تواند همه مردم جده را وادارد که انگلیسی‌ها را بپرستند!”

نکته دیگر پنهان کردن و مخفی داشتن مرام بهائی و تظاهر به مسلمانی حسین روحی در تمام آن سال‌ها است که بی‌شک آن را از پیشوایش عباس‌افندی آموخته و به کار بسته است.

روحی با تمجید از قابلیت خویش در جاسوسی، خطاب به استورز به خود می‌بالید که:

“اینجا من را به‌عنوان یک عالم مسلمان می‌شناسند! زیرا به مساجد می‌روم، خطبه می‌خوانم و بعضی آیات را تفسیر می‌کنم … همه افراد برجستۀ اینجا دوستان من هستند. من بعضی از آن‌ها را که به نظرم حقیقتاً هواخواه انگلیس هستند برگزیده‌ام که ممکن است کمک بزرگی برای کار ما باشند.” البته غیرممکن است بتوان توصیف روحی از زبردستی‌های خودش را تأیید کرد. جالب توجه است که روحی علی‌رغم اینکه بهائی بود و در مجموع معلومات چندانی نداشت، توانست این ادعا را بقبولاند که خود را به‌عنوان یک عالم مسلمان جا زده است. نفوذ روحی به مکه و توانایی او برای خطبه‌گویی در مسجد آنجا نیز به احتمال برای مقامات بریتانیایی دارای جاذبه بوده است.

در سال ۱۹۶۰، پس از مرگ روحی، پسرش علی روحی ــ که او نیز همچون پدرش بهائی بودن خود را پنهان داشته و در فرم استخدام در آموزش و پرورش کشور اردن خود را مسلمان معرفی کرده بود ــ در یادنامه‌ای که برای پدرش نوشته و متن آن در نشریه بهائی ورلد درج شده، دربارۀ پدرش چنین اظهار نظر می‌کند:

“در مصر، روحی به تدریس زبان انگلیسی در مدارس پرداخت. سپس دو نشریۀ یک هفته در میان را منتشر کرد. گرچه این مجلات ظاهراً برای کمک به آموزش زبان انگلیسی منتشر می‌شد و لیکن در هر شماره نامی از امر بهائی و یا اصول آن برده می‌شد! در سال ۱۹۰۶، مبلغ اعظم بهائی، میرزا ابوالفضل، در قاهره اقامت داشت و حسین روحی یکی از همراهان دائم او بود و در اکثر جلسات میرزا ابوالفضل شرکت کرد.

در سال ۱۹۱۰، روحی مدارس عباسیه را که برگرفته از نام عباس‌افندی بود در قاهره تأسیس کرد. این دو مدرسه که یکی پسرانه و دیگری دخترانه بود، تا سال ۱۹۱۹ به فعالیت آموزشی خود ادامه دادند تا اینکه بنا بر شرایط زمانه تعطیل شدند. در سال ۱۹۲۰، به روحی پیشنهاد قبول مسؤولیت بازرس تعلیم و تربیت در فلسطین تازه آزادشده، ارائه شد که او با خوشحالی آن را قبول کرد، زیرا به او اجازه می‌داد نزدیک پیشوای خود عبدالبهاء باشد. گرچه محل خدمت او اورشلیم بود ولی سفرهای متعددی برای ملاقات ارباب خود به حیفا داشت!

پس از مرگ عبدالبهاء، روحی استوار و مؤمن به امر بهائی باقی ماند. او در چهلمین روز صعود عبدالبهاء حاضر بود تا در جلسه‌ای شرکت کند که در آن الواح وصایا خوانده شد و شوقی‌افندی به‌عنوان ولی امر بهائی اعلام شد. روحی … در سال ۱۹۳۵ بازنشسته شد. در تمام این مدت روحی با شوقی‌افندی در ارتباط بود و هر زمان که ولی امر درخواستی از او می‌کرد خوشحال بود که رابط بین مقامات محلی در ارتباط با موضوعات مربوط به امر باشد.

پس از بازنشستگی، روحی به دستور شوقی به مصر برگشت، مکانی که روحی تمام توان و وقت خود را مصروف خدمت به امر کرد. او به‌عنوان عضو محفل محلی و همچنین محفل ملی و عضویت در لجنه‌های مختلف و کمک به ترجمۀ آثار مکتوب امری از فارسی به عربی خدمت کرد. او همواره یکی از مدرسان مدارس تابستانه بهائی بود. او در روزهای واپسین زندگی خود خیلی خوشحال بود که توانسته است بسیاری از ترجمه‌های خود را تکمیل کند.

حسین روحی در روز ۱۰ نوامبر ۱۹۶۰، در سن ۸۲ سالگی درگذشت و جسد او در قبرستان بهائیان قاهره دفن شد.”

روحی همچنین نزد استورز خودستایی می‌کرد که با کلام خود توانسته به یک خطابه ضد شریف پاسخ دهد و بدین ترتیب سپاسگزاری شریف را به دست آورد. روحی مدعی شد که خطابه خود را چنین پایان داده بود: “زنده باد اعلیحضرت شریف و امیر مکه! زنده باد اعراب! زنده باد ملتی (با تأکید) که به اعراب در آرمان والاشان کمک می‌کند!” روحی همچنین طعنه‌زنان نوشت: “من می‌دانم که اعلیحضرت با روحیِ ناچیز شما کم‌لطف نیست!” گزارش‌های روحی نشانگر آن است که همان سازی را می‌زد که بریتانیایی‌ها دوست داشتند بشنوند و بدین طریق تحسین آن‌ها را کسب می‌کرد، فارغ از آنکه در میدان مبارزه واقعاً چه کاری از دست او بر می‌آمد!

روحی هم‌زمان با انتقاد از مافوق‌های خود، به تمجید از خویش می‌پرداخت و توجه آن‌ها را معطوف به نقاط ضعفشان می‌کرد و این کار را به طریقی می‌کرد که به بهترین نحو مهارت‌های خود را برجسته کند.

استورز درباره عملکرد لورنس عربستان در ایجاد شورش‌های عربی و ایجاد پادشاهی در مناطق عربی جداشده از عثمانی هم این‌گونه اظهار نظر می‌کند:

 

“… عملکرد لورنس در سوریه تقریباً معجزه‌آسا است. امیدوارم نشان افتخاری  را که به‌طور ضمنی و مبهم در دمشق به من گفتند، به او داده شود. … روحی که در ابتدا به او دستور داده بودم مراقب او باشد، به من گفت که لورنس برای کسب اطلاعات بیشتر درمورد آداب و رسوم و فرهنگ اعراب حجاز نزد او در جده آمده است. روحی برای او واژگانی از عبارات عامیانه عربی جمع‌آوری کرد، او را در مناطق عربی همراهی کرد و در آنجا به او پیشنهاد داد که لباس غربی خود را درآورده و پوشاک عربی به تن کند. درآن زمان (به گفته روحی) لورنس “عربی را با تلفظ نادرست وحشتناکی صحبت می‌کرد.” و گرچه لهجه‌اش را بسیار بهبود بخشید، ولی هرگز نمی‌توانست به‌عنوان یک عرب با افراد عرب مواجه شود. این نقیصه‌ای است که دستاورد او را چشمگیرتر می‌کند. او اذکار و عبارات نماز مسلمانان را آموخت و مدتی خود را شریف حسن نامید، که از مادری ترک در قسطنطنیه به دنیا آمده است!”

گزارش‌های دیگری به غیر از مطالب مندرج در کتاب هفت ستون خرد، از انفجار گذرگاه‌ها و پل‌های عثمانی با دینامیت وجود دارد… تا آنجا که من می‌دانم هیچ‌کدام از آن‌ها تصوری از یک دینامیت ندارند. این مقدمه کتاب لورنس اثر کارل راسوان است که با قطار ترکیه به دمشق سفر می‌کرده است:

 

… ناگهان صدای انفجار مهیبی را دیدم و شنیدم و به دنبال آن چندین انفجار کوچک‌تر، در یک پل، چند متر جلوتر شنیدم، با قطاری منفجرشده بر روی آن. جلوتر از کاروان نظامی ما بود. اتومبیل‌های ما براثر ریزش آوار متلاشی شدند. من تقریباً چیز کمی به خاطر دارم، زیرا ما را از محل فاجعه دور کردند و مجبور شدیم چندین روز در نزدیکی َامان بمانیم تا پل تعمیر شود…

در اوایل ژانویه سال ۱۹۱۸ در اورشلیم پوشیده از برف نشسته بودم که یک خدمتکار از مردم بدوی خبر داد کسی می‌خواهد مرا ببیند و لارنس وارد شد و در کنار من نشست… آرزو دارم به کار چاپ و انتشاراتی خودم برگردم؛ اما دو پادشاه دیگه دارم که ابتدا باید اونا رو بسازم.” و او پادشاهان را ساخت: ملک فیصل در عراق و ملک عبدالله در اردن، تا حدی ساخته و پرداخته او هستند!… روابطش با دوست قدیمی او (و من) حسین‌بن‌علی در مکه، به طرز غم‌انگیزی از بد به بدتر سقوط کرد. متأسفانه آن پادشاه هر روز کمتر و کمتر به عضویت عملی در کمیتۀ پادشاهان علاقه نشان می‌داد. او که کاملاً از سوی قدرت امپراتوری بریتانیا حمایت می‌شد، کاملاً کنترل نشده بود و به دام عادت ناگوار خودرأیی افتاد، هر پیشنهادی را که نمی‌خواست انجام دهد، حمله به شرافت و حقوق حاکمیت خود تلقی می‌کرد…”

روایت لیدی بلام فیلد (ستاره خانوم) از همکاری عباسافندی با بریتانیا و خشم فرمانده نظامی عثمانی

کتاب شاهراه منتخب اولین بار در سال ۱۹۴۰ منتشر شد و بارها پس از آن تجدید چاپ گردید. این کتاب شامل روایت‌های ارزشمندی است که به‌صورت شفاهی به نویسنده گفته شده است. کتاب با مقدمه حسن موقر بالیوزی، نویسنده، ایادی امرالله و عضو برجسته محفل ملی بهائیان بریتانیا و توضیحات دیوید هافمن، ایادی امرالله در امریکا و سپس عضو بیت‌العدل جهانی، به‌عنوان مصحح و ادیتور، چاپ و نشر یافته است. ویلیام کالینز آن را این‌گونه توصیف می‌کند: «این کتاب وقایع‌نگاری برخی از جنبه‌های زندگی بهاءالله، باب و عبدالبهاء است و به‌شدت به شهادت منابعی که از نزدیک با موضوعات آشنا هستند تکیه دارد؛ افرادی چون بهیه خانم، دختر بهاءالله، منیر خانم، همسرعبدالبهاء؛ طوبی خانم، دختر عبدالبهاء؛ دیگر بهائیان اولیه و خود نویسنده که عبدالبهاء در سفر به غرب، چند ماه در منزل مشارالیها سکونت داشت و عباس‌افندی را در مدت اقامتش در بریتانیا همراهی کرد.”
 سارا بلام فیلد متعاقباً به حیفا سفرکرد و چند ماه نیز مهمان خانواده عباس‌افندی بود.

امروز با نگاهی به تاریخ و وقایع زندگی و فعالیت عبدالبهاء در عثمانی، در سال‌های پیش از شروع جنگ جهانی اول و بر اساس یادداشت‌های رونالد استورز، می‌بینیم که او از سال ۱۹۰۹ عبدالبهاء را زیر نظر داشته و با او طرح دوستی ریخته و به برخی از مأموران اطلاعاتی تحت امرش دستور مراقبت و حفاظت از عباس‌افندی را داده و با مشورت عبدالبهاء جاسوسان و کارگزاران کاملاً گوش و چشم و عقل به فرمانی از جمع بهائیان را به استخدام شبکه جاسوسی خود درآورده است. لذا می‌توان تصور کرد که خانم سارا بلامفیلد با توصیه و هدایت سازمان جاسوسی و دستگاه دیپلماسی ماورای بحارِ بریتانیا به عباس‌افندی نزدیک شده و خود را علاقه‌مند و باورمند به او نشان داده است و در پی تصمیم عبدالبهاء برای سفر به غرب (پیش از رفتن به امریکا و کانادا و پس از مراجعت مشارالیه) چند ماهی میزبان وی بود و خود را به تعالیم وی علاقه‌مند نشان داد و از این طریق به وی نزدیک شده است.

کتاب خاطرات لیدی بلام فیلد (که نزد بهائیان به ستاره خانوم معروف است) طبعاً از فیلتر خاص انتشارات بهائی گذشته و مشمول تعدیل و اصلاحات “لجنه تصویب انتشار آثار امری” گردیده است. این کتاب در کشورهای غربی انتشار یافته، زیرا نشان‌دهندۀ همسویی اقدامات عبدالبهاء در برهه‌ای حساس، با بریتانیا و منافع غربیان بوده است. درست به همین دلیل، بهائیان از انتشار محتوای این کتاب در ایران و کشورهای عربی پرهیز دارند و آن را خلاف مصالح خود می‌دانند. شاید ترجمۀ کامل این کتاب زوایای دیگری از همراهی عباس‌افندی با سیاست‌های بریتانیا را روشن سازد. بد نیست نگاهی به روایت این کتاب از عبدالبهاء در زمان جنگ داشته باشیم:

عبدالبهاء در زمان جنگ

شادیِ زمانی که عبدالبهاء به‌سلامت به حیفا بازگشت (در دسامبر ۱۹۱۳) قابل توصیف نیست. چگونه دوستان در اطراف او جمع شدند! او اکنون کاری بزرگ‌تر از همیشه داشت. نامه‌هایی که باید به آن‌ها پاسخ دهد چند برابرشده بود. از تمام مکان‌هایی که بازدید کرده بود، نامه‌هایی می‌آمد که پرسش و درخواست می‌کردند. از بسیاری نقاط دیگر درخواست می‌رسید و از او تقاضا می‌کردند که آن‌ها را نیز ملاقات کند. او با صبر بی‌نظیری به این نامه‌ها پاسخ داد. بنابراین خانواده، درآن ماه‌های پس از بازگشت از سفر تبلیغی جهانی، کمتر او را می‌دیدند.

هشت ماه بعد از آن جنگ شروع شد. اندکی پس ازآن، حیفا که هنوز تحت حاکمیت ترک‌ها بود، وحشت‌زده شد. اکثر ساکنان از ترس بمباران متفقین به داخل زیرزمین‌ها می‌گریختند. آن دسته از بهائیان که تاجر بودند متحمل خسارات فراوان شدند، زیرا تمام فروشگاه‌های چای، شکر و غیره بدون پرداخت پول تحت کنترل دولت درآمد.

احباء با وجود قول و اطمینان خاطر عبدالبهاء مبنی بر اینکه هیچ اسلحه‌ای به سمت حیفا نمی‌چرخد، دائماً در ترس زندگی می‌کردند و بچه‌ها با شنیدن داستان‌های وحشتناکی که در همه جا گفته می‌شد بسیار بیمار شدند و همواره با چشمان وحشت‌زده و ترسان به اطراف نگاه می‌کردند.

در این زمان، سرکار آقا تصمیم گرفت دعوت شیخِ ابوسنان را بپذیرد و بهائیان و فرزندانش را به آن روستای آرام و سالم و دور از بمباران ببرد. در این روستا، منابع بسیار محدود دوستان، با صرفه‌جویی، برای نیازهای روزانه‌شان، با کمک ذرت ذخیره‌سازی‌شده عبدالبهاء، کافی خواهد بود.

شیخ صالح خانه خود را در اختیار عبدالبهاء و خاندانش قرار داد که با صمیمانه‌ترین استقبال از این رئیس بخشنده و مؤدب روستای دروزی ابوسنان مواجه شد. دیگر بهائیان ایرانی با خوشحالی به خانه‌های مختلف روستا برده شدند و در شادترین محیط‌ها قرار گرفتند.

غذای آن‌ها ساده بود: عدس، لوبیا خشک، زیتون خوشمزه و روغن آن و گاهی شیر، تخم‌مرغ و حتی مقداری گوشت بز. البته هوای تازه و تمیز به‌طرز شگفت‌انگیزی برای سلامتی آن‌ها مفید بود و آن‌ها به‌سرعت اعصاب آرام و قدرت بدنی خود را بازیافتند.

ریاضت اقتصادی قانونِ حاکم بود، زیرا دهان‌های باز زیادی برای خوردن وجود داشت که برخی از آن‌ها در تنگنای وحشتناکی بودند و باید مراقبت می‌شد تا از گرسنگی محض نجات می‌یافتند.

عبدالبهاء به دوستان خود یاد داده بود که سبزیجات بکارند، که همراه با ذرت روستای او، عدسیه، که در آن محصولات شگفت‌انگیزی وجود داشت، بسیاری را از گرسنگی برهانند.

زندگی او در این زمان بسیار پرمشغله بود. او نه‌تنها به احبای ابوسنان توجه داشت، بلکه در عکا و حیفا هم فقرا برای نان روزانۀ خود به او چشم دوخته بودند. حتی قبل از جنگ، شبح گرسنگی از بسیاری از این مردم فقیر دور نبود، اما اکنون که تمام نان‌آوران (آلمان‌ها و ترک‌ها) برای ارتش به کار گرفته شده بودند، وضعیت اسفبار زنان و کودکان ناامیدکننده بود! هیچ “کمک‌هزینه” دولتی وجود نداشت…. هرازگاهی بهائیان در معرضِ خطر اجبار برای پیوستن به ارتش قرار داشتند. حتی پسران جوان خانواده او که در کالجی در بیروت بودند، برای فرار از سربازی، نامشان را از لیست دانشجویان حذف کردند! ….

در این مجالس دعا خوانده می‌شد و دوستان دروزی به بهائیان می‌پیوستند. مدت پنج ماه از هیچ نقطه‌ای از دنیای بیرون خبری نبود. گاه والی عکا یا فرمانده، قاضی القضاة و مفتی  به دیدار عبدالبهاء می‌آمدند و یکی دو شب به‌عنوان مهمان در روستا می‌ماندند و درمورد بسیاری از سؤالات دربارۀ تغذیه یا مراقبت از مردم در این دوران دشوار، با او مشورت می‌کردند و بسیاری از مشکلات دیگر مورد بحث قرار می‌گرفت. در اینجا نیز به سؤالات بسیاری پاسخ داد و بسیاری از حوادثی را که تاکنون روشن نشده بود توضیح داد! عبدالبهاء در پاسخ به سؤال یکی از افسران عکا چنین گفت:

سلطان عبدالحمید می‌خواست در دلم وحشت ایجاد کند. او فرستاد تا به من بگوید که باید برای همیشه زندانی شوم، یا اعدام شوم، یا به یک مستعمرۀ کیفری دور تبعید شوم. من به تهدیدهای او با پیامی پاسخ دادم که درآن نوشته شده بود: «لطفاً به عبدالحمید اطمینان دهید که نمی‌تواند مرا زندانی کند! حتی در قبر هم زندانی نمی‌شوم، زیرا روح من، آزاد از محدودیت جسم مادی، بازهم آزاد خواهد بود. تهدید به فرستادن من به جزیره فیزان، دور از خانواده و دوستان، جایی که تنها همراهان من قاتلان و سایر بدخواهان خواهند بود، نیز برای من وحشتی ایجاد نمی‌کند…”

در اوایل سال ۱۹۱۷، شایعاتی مبهم و نگران‌کننده، در لندن دربارۀ شرایط فلسطین به ما رسید. نگرانی ما برای عبدالبهای عزیزمان بسیار بود. اغلب برای تسکین خود، سخنان او را تکرار می‌کردم: “… آیا هنوز نفهمیدی که هرگز در زندگی‌ام برای یک روز هم از خطر خارج نشده‌ام؟ مضطرب نباش، این دشمنان بر زندگی من قدرتی ندارند، مگر آنچه از بالا به آن‌ها داده شده است.” اغلب این کلمات را طوری می‌گویم که انگار برای آرامش درونی خودم است.

در این روزهای بسیار سخت و خطرناک جنگ، عبدالبهاء در آرزوی ارسال لوحی برای دوستان در تهران بود تا در آنجا نسخه‌برداری و برای بهائیان نقاط مختلف جهان ارسال شود. همه جا دوستان مشتاق شنیدن از کسی بودند که شایعات وحشتناکی دربارۀ سرنوشت او زمزمه می‌شد.

چه کسی برای این مأموریت انتخاب میشود؟

هیچ‌یک از دوستانی که در دسترس هستند نمی‌توانند شانس موفقیت در یک اقدام سخت را داشته باشند. حمل نامه‌ای در زمان جنگ از طرف کسی که دشمنان هوشیارش همیشه در آماده باش برای فرصت‌های شرارت بودند، کار غیرممکنی به نظر می‌رسید.

مجازات چنین تلاشی از جانب عبدالبهاء چه خواهد بود؟ حبس و زندان و یا حتی مجازات مرگ!

اکنون یک بهائی عرب، به نام حاجی رمضان پا به عرصه وجود گذاشت!

عبدالبها: فقط تو در حال حاضر در دسترس هستی و من این لوح را به تو می‌سپارم!

حاجی رمضان سفر خود را با گنجینۀ گران‌بهایی که با دقت تمام پنهان شده بود، آغاز کرد و دلش پر از شادی بود. چهل‌وپنج روز پیاده‌روی کرد و سرانجام خبر باشکوه سلامتی عبدالبهاء و خانواده‌اش را به تهران رسانید! پس از مدتی استراحت، راهی سفر برگشت شد که سخت‌تر هم بود. او راه خود را در کرمانشاه و بغداد در ظاهر یک دست‌فروش طی کرد. طلاها در ته کیسه‌ها جاسازی شده بودند! و نامه‌ها داخل آستر عبایش دوخته شده بودند! در مرحله‌ای از سفر، او چشم‌پزشک دوره گرد شد و طبق باور کودکانۀ عرب‌های بربر که از میان آن‌ها عبور کرد، با داروهای ساده‌اش (لوسیون اسید بوراسیک) معجزه می‌کرد!

او به دلیل خطر کشف واقعیت مأموریتش، فرصت استراحت بسیار کمی داشت، بنابراین مقاومت کرد و خستگی، خطر و کهولت هفتادوپنج‌سالگی خود را به چالش کشید. در پایان راه بازگشت، بی‌باک و جسورانه به مقصد رسید و طلاها و نامه‌هایی را که به او سپرده شده بود، دست‌نخورده زیر پای سرکار آقا گذاشت! عبدالبهاء او را در آغوش گرفت و گفت: ببینید چه حوادث عظیمی به‌وسیلۀ فرزندان فقیر و فروتن خدا، رقم می‌خورد؟!

پس از مدتی استراحت، این دوست شجاع دوباره مأموریتش را شروع کرد، اما افسوس! او هرگز به مقصد نرسید و هیچ خبری از سرنوشت حاجی رمضان به دوستان نرسید. هرازچندگاهی دیگران را به جست‌وجوی او فرستادند، اما بیهوده بود. عرب دلاور، پیر و تقریباً نابینا، با روح شوالیه‌ایِ درخشان و جوانمرد، هرگز از یاد احباء نخواهد رفت و نام او در آواز و داستان ما زنده خواهد ماند. لوح عبدالبهاء که از طریق تهران توسط حاجی رمضان، درنوامبر۱۹۱۷ فرستاده شد تا دوستان را از نگرانی خارج کند و آرامش و اطمینان دهد:

الحمدلله که با عنایت حضرت حق روزهای ما در کوه کرمل، در منزل جناب آقا عباسقلی، به سلامتی می‌گذرد. به دلیل سؤالات فراوان (دوستان) درمورد سلامت و امنیت بهائیان این مکان و به دلیل عدم استفاده از وسایل ارتباطی معمول، جناب حاجی رمضان با این لوح ارسال شده است. فقط او در این زمان قادر به سفر کردن است.                                 امضا – عبدالبهاء عباس

آمادگی برای شرایط جنگی

مقدمات آمادگی برای شرایط جنگ، توسط عبدالبهاء حتی قبل از بازگشت به فلسطین، به دنبال سفر تبلیغی جهانی او فراهم شده بود. اهالی
 ایرانی روستاهای نقیب، سَمریح و عدسیه در دوران قبل و در سال‌های سخت، توسط عباس‌افندی آموزش کاشت ذرت به‌منظور تولید محصول پربار را دریافت کردند. مقدار زیادی از این ذرت در چاله‌هایی ذخیره می‌شد که برخی از آن‌ها توسط رومی‌ها ساخته شده بود و اکنون برای این منظور مورد استفاده قرار می‌گرفت. بنابراین چنین شد که عبدالبهاء در سال‌های ۱۹۱۴-۱۹۱۸ توانست تعداد زیادی از مردم حیفا و عکا را سیر کند.

“ما متوجه شدیم که وقتی انگلیسی‌ها به حیفا لشکرکشی کردند، برای تأمین غذا و آذوقۀ لشکریان خود مشکل داشتند. افسر فرمانده آنان برای مشورت نزد سرکارآقا رفت.”

پاسخ عباس‌افندی این بود: “من ذرت  دارم!”

افسر بریتانیایی حیرت‌زده گفت: حتی برای ارتش ما؟

عبدالبهاء گفت: من برای ارتش انگلیس هم ذرت دارم!

او به‌راستی راه‌های مخفیانه را خیلی عادی می‌پیمود.

وقتی انگلیسی‌ها به حیفا رسیدند، جایی که محاصره شرایط خطرناکی را برای ساکنان ایجاد کرده بود، عبدالبهاء آذوقه‌ای را تهیه کرده و در گودال‌های زیرزمینی دفن و یا به‌صورت دیگری ذخیره کرده بود و به غیرنظامیانی که در حیفا زندگی می‌کردند، می‌داد. او این کار را برای ستون‌های ارتشی مستقر در آنجا هم انجام داد، مثل اینکه به ارتشی‌های بریتانیا جیره می‌داد.

در اوایل سال ۱۹۱۲ بود، هنگامی که او با دورنگری خود مقدمات مشکلات و فاجعۀ قحطی را که قرار بود در سال‌های ۱۹۱۷ و ۱۹۱۸،
آن سرزمین را فرا گیرد، پیش‌بینی کرد. از آن پس شروع به تمهیدات و ذخیره‌سازی آذوقه کرد. هنگامی که سرانجام حیفا را انگلیسی‌ها اشغال کردند، هنوز تدارکات ذخیره برای ارتش نیامده بود و همان‌طور که قبلاً ذکر شد، یکی از مقامات لشکر بریتانیا به حضور سرکارآقا رسید.

خطر برای عبدالبهاء، خانواده و دوستانش و چگونگی برطرف شدن آن خطر

در بهار ۱۹۱۸، من از پیامی تلفنی مبهوت و عمیقاً پریشان شدم: «عبدالبهاء در خطر جدی است. فوراً اقدام کنید». پیام از یک منبع معتبر آمده بود. لحظه‌ای برای از دست دادن وجود نداشت. برای نجات سرکار آقا باید هر نیروی موجود را به کار گرفت.

بلافاصله نزد لرد لامینگتون رفتم. توجه دلسوزانه او به عبدالبهاء، درک او از پیامدها و «خط قرمز»ی که برای «اقدام فوری» ضروری است، ارزش زیادی داشت.

بلافاصله نامه‌ای به وزارت خارجه نوشته شد که در آن اهمیت موقعیت و اقدامات عبدالبهاء، توضیح داده شد. از طریق نفوذ لرد لامینگتون و کمک سریع او، نامه و اخبار نگران‌کنندۀ آن، بلافاصله در دستان لرد بالفور قرار گرفت!

همان روز عصر، تلگرامی برای ژنرال آلنبی فرستاده شد که حاوی این دستورالعمل بود: «هنگامی که بریتانیا به حیفا لشکرکشی می‌کند، از عبدالبهاء، خانواده‌ و دوستانش محافظت و مراقبت کنید.”

بنابراین، با سرعت و درک لرد لامینگتون و قدرت لرد بالفور و همکارانش در کابینه، در لندن و با فداکاری، کارآمدی و تدبیر سرگرد تئودور وان دِر پل در ترکیه، از یک تراژدی وحشتناک جلوگیری شد، زیرا حیفا هنوز در دست ترک‌ها بود. ترک‌ها چنان خشمگین و برانگیخته شده بودند که تهدید کردند عبدالبهاء و تمام خانواده‌اش را در کوه کرمل اعدام خواهند کرد.

زمانی که ژنرال آلنبی حیفا را چند روز زودتر از زمان برنامه‌ریزی‌شده تصرف کرد، تلگرامی به لندن فرستاد که باعث تعجب همگان شد، به‌خصوص قلب بهائیان در سراسر جهان را با سپاس عمیق پر کرد!

تلگراف ژنرال آلنبی چنین بود: “امروز فلسطین را گرفتیم. به جهانیان اطلاع دهید که عبدالبهاء در امن و امان است!”

داستان از سمت حیفا توسط سرگرد تئودور پل، معاون فرماندهی اطلاعات بریتانیا چنین روایت می‌شود:

“در اوایل بهار ۱۹۱۸ بود که برای امنیت عبدالبهاء و خانواده و پیروانش در حیفا احساس نگرانی شدید کردم. در دسامبر ۱۹۱۷ در جریان حمله به بیت‌المقدس، از خط حمله خارج شدم. زیرا به‌طور موقت برای خدمت رزمی ناتوان شدم. ابتدا در قاهره و بعداً در لود، یافا و اورشلیم به بخش اطلاعات منتقل شدم.

“با توجه به بررسی تاریخ‌ها، می‌توانم بگویم در ماه مارس ۱۹۱۸ بود که اطلاعاتی از سرویس جاسوسی خودمان به من رسید که بخش فرماندهی کل نیروهای ترکیه که در آن زمان بین حیفا و بیروت مستقر بود، اعلام کرده اگر ارتش ترکیه مجبور به تخلیه حیفا و عقب‌نشینی به سمت شمال شود، قطعاً برای به صلابه کشیدن عبدالبهاء در پای کوه کرمل اقدام خواهد کرد.

با ایجاد یک پایگاه پیشرو در یافا و اطراف آن، ما در آن زمان برای حرکت به سمت حیفا و شمال آماده می‌شدیم. به چند دلیل، ازجمله کمبود افراد و مهمات، پیشروی بریتانیا تا تابستان ۱۹۱۸ به تعویق افتاد.

در این میان، اخباری که درمورد خطر قریب‌الوقوع برای عبدالبهاء به من می‌رسید، بیش‌ازپیش نگران‌کننده می‌شد. من سعی کردم در میان کسانی که مسؤول فعالیت‌های سرویس اطلاعاتی بودند (ازجمله ژنرال کلایتون، سر ویندهام دیدز و سر رونالد استورز ــ که فرد اخیر فرماندار بیت‌المقدس شده بود) علاقه به این موضوع  را برانگیزم. همچنین موضوع را به رئیس خودم، ژنرال سر آرتور مانی (مدیر ارشد سرزمین اشغالیِ دشمن) رساندم. هیچ‌یک از این شخصیت‌ها نمی‌توانستند چیزی درمورد نیاز مبرم به حفاظت از امنیت عبدالبهاء را درک کنند! در این زمان، شانس مرا با افسری که ارتباطات اجتماعی و سیاسی قوی در لندن داشت، مرتبط ساخت. از طریق لطف و علاقۀ او، من توانستم پیامی فوری به وزارت خارجه بریتانیا برسانم.

از طریق دوستان مرتبط با جامعه بهائی در انگلستان، کانال مستقلی برای نزدیک شدن به قدرت‌های حاکم در لندن کشف شد. از این طریق به لرد بالفور، لرد کرزن و سایر اعضای کابینه درمورد وضعیت بحرانی حیفا توصیه شد. نفوذ لرد لامینگتون در آن زمان، کمک ویژه‌ای را فراهم کرد! این فعالیت‌های مختلف به ثمر نشست و وزارت امور خارجه به ژنرال آلنبی پیامی فرستاد و به او دستور داد به‌محض اینکه ارتش بریتانیا حیفا را تصرف کرد، امنیت عبدالبهاء و خانواده و اطرافیانش را تضمین کند.

این پیام از طریق من در قاهره، به ستاد ارتش در لود رسید و به‌طور مقتضی به ستاد فرماندهی آنجا منتقل شد. هیچ‌کس در ستاد، اطلاعاتی از عبدالبهاء یا گروه بهائی نشنیده بود. از بخش اطلاعات خواسته شد تا تحقیقات فوری انجام دهد. در زمان مقتضی این تقاضا برای ستاد اطلاعات در هتل ساوی قاهره رسید و درنهایت (زمانی که تحقیقات در جاهای دیگر بی‌نتیجه بود) برای اقدام به من داده شد. درنتیجه، به ژنرال آلنبی اطلاعات کاملی دربارۀ سوابق عبدالبهاء و خدماتش و تاریخچه گروهی که او رئیس آن بود، ارائه شد.

آلنبی بلافاصله دستوراتی به فرمانده کل فرماندهی عملیات حیفا صادر کرد مبنی بر اینکه فوراً به شهر وارد شود، یک پست نگهبانی انگلیسی فوراً در اطراف خانه عبدالبهاء مستقر شود و پست (های) نگهبانی دیگر در اختیار خانواده و پیروان او قرار گیرد. افرادی گماردیم که در خطوط دشمن اعلام کردند هر تلاشی برای کشتن یا جراحت عباس‌افندی یا هریک از اعضای خانوادۀ او موجب تلافی شدید خواهد بود. من معتقدم که این هشدار نقش خود را در حفظ جان عبدالبهاء در آن زمان ایفا کرد!

هنگامی که درنهایت حیفا تصرف شد، دستورالعمل‌ها برای قرار دادن نگهبانی‌ها به‌درستی اجرا شد و به این ترتیب از همه خطرات مرگ یا حادثه برای اوجلوگیری شد. نمی‌توان به‌طورقطع گفت که آیا در غیراین‌صورت فاجعه رخ می‌داد یا خیر، اما ازآنجاکه شهر برای مدتی پس از تصرف، پر از جاسوسان ترک بود (بسیاری از آن‌ها از قصد قاطع فرمانده کل ترکیه برای اعدام عبدالبهاء و خانواده‌اش در آن مقطع خاص اطلاع داشتند)، اگر اقدامات احتیاطی ذکرشده در بالا انجام نمی‌شد، اقدامی با هدف مجازات و قتل او ممکن بود به‌طور جدی و موفقیت‌آمیز صورت بگیرد.

احترام و حمایت از رهبر بهائی در آن زمان بسیار مورد قدردانی او قرار گرفت و به‌طور قابل‌توجهی به اعتبار بریتانیا در ایران و جاهای دیگر در خاور نزدیک و میانه کمک کرد! این را خود عبدالبهاء به من گفت!

دیدار سرکار آقا در خانۀ او، در کوه کرمل، که حتی در آن زمان پناهگاه آرام و باطراوتی بود، در میانه هرج‌ومرجِ شرایط جنگ، تجربه شگفت‌انگیزی بود. می‌توانم او را به یاد بیاورم، با شکوه و درعین‌حال ملایم، که در باغش بالا و پایین می‌رفت، درحالی‌که با من دربارۀ واقعیت‌های ابدی صحبت می‌کرد، در زمانی که کل جهان مادی بر پایه‌های خود تکان می‌خورد. قدرت روحانی از طریق حضور او درخشید و به انسان این احساس را داد که گویا رسولی از دوران عهد عتیق، در جهانی جنگ‌زده، به‌عنوان یک الهام‌بخش و راهنمای معنوی برای نسل بشری پیدا شده است.

یکی دو واقعه که اندکی پس از آن اتفاق افتاد و مربوط به تصرف حیفا بود، قابل‌ذکراست.

در طول پیشروی بریتانیا از جنوب، توپ‌های صحرایی در موقعیتی، در ارتفاعات، در جنوب شرقی کوه کرمل قرار گرفتند. هدف این بود که حیفا را از فاصله زیاد، از بالای کوه کرمل گلوله‌باران کنند. برخی از بهائیان شرقی که در دامنه‌های شمالی کوه کرمل زندگی می‌کردند، دچار ترس و آشفتگی شدند، به اقامتگاه عبدالبهاء رفتند و از سیر غم‌انگیز حوادث احتمالی ابراز ترس کردند. به گفته یکی از شاهدان عینی این صحنه (که وقتی به حیفا رسیدم داستان را از او گرفتم)، عبدالبهاء پیروان هیجان‌زدۀ خود را آرام کرد و آن‌ها را به دعا کردن فراخواند. سپس به آن‌ها گفت که همه چیز خوب خواهد بود و هیچ گلولۀ انگلیسی باعث مرگ یا آسیب به مردم یا حیفا و محیط آن نمی‌شود. به‌عنوان یک واقعیت تاریخی، برد توپ‌های صحرایی موردبحث نادرست تنظیم شده بود. گلوله‌ها بدون آسیب از شهر عبور کرده و در خلیج عکا در آن سوی شهر سقوط کردند!

یکی دیگر از رویدادهای آن زمان‌های هیجان‌انگیز که قابل‌ذکراست ــ اگرچه من نمی‌توانم صحت کامل آن را تأیید کنم ــ قبل از سقوط حیفا، عبدالبهاء روزی در باغ خود با چند تن از پیروانش دربارۀ لشکرکشی بریتانیا بحث می‌کرد. او سپس پیش‌بینی کرد که برخلاف تصور عمومی، تصرف حیفا و شهر محصورشدۀ عکا تقریباً بدون خونریزی انجام خواهد شد. این پیش‌بینی با حقایق تأیید شد. او همچنین اظهار داشت که ترک‌ها عکا  را به دو سرباز انگلیسی غیرمسلح تسلیم خواهند کرد. حقایق حاصل تا جایی که من توانستم آن‌ها را جمع‌آوری کنم به شرح زیر بود:

پس از ورود نیروهای ما به حیفا، خط مقدم تا نیمۀ مسیر خلیج عکا پیشروی کرد و پایگاه‌هایی در شن‌های خلیج در حدود چهار مایلی عکا ایجاد شد. تصور بر این بود که عکا به‌عنوان یک شهر مستحکم و محصور، در آن زمان پر از نیروهای ترک باشد. یک روز صبح خیلی زود، دو سرباز ارتش بریتانیا، که در شب تجهیزات خود را از دست داده بودند، خود را در دروازه شهرعکا یافتند و به اشتباه فکر کردند که شهر قبلاً در دست انگلیس افتاده است! بااین‌حال، نیروهای  ترک فقط هشت ساعت قبل مخفیانه تخلیه شده بودند و شهردار شهر با دیدن سربازان انگلیسی در بیرون دروازه‌ها، بیرون آمد و کلید شهر را به نشانه تسلیم به آن‌ها تقدیم کرد! به‌طور قابل‌اعتمادی گفته می‌شود که سربازهای وحشت‌زده چون سلاح نداشتند، کلیدها را رها کردند و به سمت خطوط بریتانیا فرارکردند!

جالب است به یاد داشته باشیم که حتی در تاریک‌ترین دوره‌های جنگ بزرگ، باور عبدالبهاء به پیروزی بریتانیا هرگز تزلزل پیدا نکرد. درواقع، شکی نیست که او نه‌تنها از پشت پرده وقایع اصلی مربوط به خود جنگ آگاه بود، بلکه رویدادهای مربوط به پیامدهای جنگ را درخصوص فلسطین، به‌طور خاص و جهان را به‌طورکلی، به‌درستی پیش‌بینی کرد.”

(امضا) W. Tudor-Pole

خانم بلام فیلد در کتابش، پس از نقل هر رویداد و ذکر نام افراد سرشناس، به‌منظور تأیید مطالبش، مکاتبۀ بین خود و شخص سرشناس مورداشاره را می‌آورد. در این بخش از کتاب، ایشان بخشی از مکاتبه خود با لرد لمینگتون و پاسخ ایشان را عیناً نقل کرده است:

از نامه لیدی بلام فیلد به لرد لَمینگتون

۱۴مارس ۱۹۳۹

لرد لمینگتون عزیز،

از دیدار با شما در مهمانی عربستان سعودی بسیار خوشحال شدم.

به یاد قضیه بهار ۱۹۱۸ افتادم، هنگامی که پیام هولناک “عبدالبهاء در خطر جدی است، فوراً اقدام کنید!” را دریافت کردم، عجله کردم تا از شما کمک بخواهم.

چگونه یک نامه فوری به لرد بالفور نوشتید، چگونه آن را به دست او تحویل دادید، چگونه دستورالعملی در همان شب به لرد آلنبی ارسال شد تا «هرگونه ملاحظه و حمایتی را نسبت به عبدالبهاء، خانواده‌اش و دوستانش، در هنگام لشکرکشی بریتانیا به حیفا، معمول دارد»! همه این‌ها یک موضوع با اهمیت تاریخی است.

همچنین لرد آلنبی، برای اجرای دستور، دو روز زودتر از تاریخ برنامه‌ریزی‌شده برای اشغال حیفا، لشکر خود را به سمت حیفا حرکت داد و بدین وسیله از تراژدی وحشتناکی که برای آن تاریخ تعیین شده بود، جلوگیری کرد.

پس از آن شنیدم  افسر بریتانیایی، سرگرد تئودور پل، که آن پیام وحشتناک را فرستاده، دریافته بود که «فرماندهی عالی دشمن، عبدالبهاء و خانواده‌اش را به اعدام در کوه کرمل محکوم کرده بود» و روزی که برای اجرای فرمان تعیین شده بود، روز دوم پس از ورود آلنبی به حیفا بود!

بلافاصله از سوی ارتش بریتانیا برنامه نگهبانی در اطراف خانه سرکار آقا مستقر شد و اعلام گردید که “هر تلاشی برای مجروح کردن او یا هریک از اعضای خانواده‌اش، مجازات و قصاص فوری خواهد داشت.” به‌طوری‌که بخش لندن و بخش حیفا از آن پس، از طریق این سکانس به یکدیگر متصل شدند:

  • کشف برنامه ترک‌ها توسط سرگرد ولسلی تئودور پل.

۲- پیام اضطراری او که به من رسید.

۳- کمک شگفت‌انگیز شما در دانستن اینکه چه کاری باید انجام دهید و در انجام آن.

۴- دستورات سریع لرد بالفور به ژنرال آلنبی.

۵- انرژی، آینده‌نگری و خرد ژنرال آلنبی.

به این ترتیب، نیت پلید ناکام شد. چه امتیاز بزرگی برای بریتانیا که توانست این خدمت را از طریق ابزار برگزیدۀ «خداوند حافظ برتر» برای عبدالبهاء انجام دهد!

من نامه‌ای به سرگرد تئودورپل فرستاده‌ام که در آن پایان کار حیفا را توصیف می‌کند و همچنین از تأثیر عمیقی که آرامش سرکار آقا، بیش از همه برای رفع آشفتگی‌ها و خطرات در شرایط آن زمان ایجاد کرده است، صحبت کرده‌ام.

روایت من از آن روزها برای تکمیل، به نامه (تأییدیه) شما نیازدارد (برای نسل‌های آینده). مشتاقم تا جایی که ممکن است، روایتی از آن روزهای حساس از شما داشته باشم.

از لرد لمینگتون به لیدی بلام فیلد

لیدی بلام فیلد عزیز،

از نامه چهارده مارس شما تشکر می‌کنم و خوشحالم که می‌شنوم کتابی دربارۀ بهائیت تهیه می‌کنید.

من نتوانستم مطلب مفیدی به شرح و روایت و توضیحات شما دربارۀ عبدالبهاء اضافه کنم. نمونه بهتر از او که بخواهد بشریت در صلح و صفا زندگی کند و با نگاه الهی نسبت به دیگران محبت کند، مشاهده نکرده‌ام.

در حیفا، در سال ۱۹۱۹، به‌خوبی به یاد دارم که چهره سفیدی را دیدم که کنار جاده نشسته بود. هنگامی که او برخاست و راه رفت، همچون چهرۀ یک مرد مقدس بر من تأثیر گذاشت. فکر می‌کنم به همین مناسبت بود که انگشتری امضایش را از انگشتش درآورد و به من داد!

امضا  لمینگتون

 

در بحبوحه جنگ بزرگ ۱۹۱۸-۱۹۱۴ متفقین (روسیه، فرانسه، بریتانیا و نهایتاً امریکا) با متحدین (آلمان، اتریش و عثمانی) و کمک شایان عباس‌افندی و نزدیکان و پیروانش در طول جنگ، به ارتش بریتانیا، در زمانی که آثار شکست نیروهای عثمانی آشکار و پیروزی ارتش بریتانیا عیان می‌شد، هنگامی که جمال‌پاشا ـ فرمانده ارتش عثمانی در جنگ با بریتانیا در جبهۀ فلسطین ـ از کمک‌های اطلاعاتی و لجستیک عباس‌افندی به بریتانیا مطلع شد، اقدام به تهدید شدید کرد که اگر دستش به عباس‌افندی برسد، او را در پای کوی کرمل به صلابه می‌کشد و قبور رؤسای آن‌ها را ویران خواهدکرد! نویسندگان بهائی سعی دارند علت بدبینی مقام نظامی عثمانی را به سعایت و بدگویی محمدعلی افندی، برادرناتنی عباس، علیه وی نزد مقامات محلی تنزل دهند، ولی این ادعا درست نیست. زیرا موضوع سعایت برادر ناتنی و آمدن هیئت تفتیش از استانبول و تحت نظر قرار دادن عباس‌افندی، دو بار در سال‌های ۱۹۰۴ و ۱۹۰۷ صورت گرفت و ربطی به رفتار و همکاری عبدالبهاء و اطرافیانش در زمینۀ جاسوسی و تأمین مواد غذایی برای ارتش دشمن ندارد.
 واقعیت تاریخی و عملکرد نیروهای نظامی متخاصم عثمانی و بریتانیا، در تهدید و یا حمایت و تقدیر از عباس‌افندی و اطرافیانش، نشان می‌دهد که او نقش بارزی در پیروزی ارتش بریتانیا و شکست نیروهای عثمانی در فلسطین و مناطق عرب‌نشین داشته است و تهدید به محاکمه و مجازات عباس‌افندی ربطی به اختلافات خانوادگی و دعوای قدرت دو برادر نداشته است. آثار و الواح باقی‌مانده از عبدالبهاء نشان می‌دهد که او در هر دوره ستایشگر قبله و درگاه و بارگاهی بوده است. روزی سر به آستان پادشاه روس ساییده و زمانی رو به درگاه جاودانه پادشاه عثمانی کرده، تا آن که نسیم مهر و رحمت پادشاه بریتانیا به‌سوی او وزیده و به آن‌سو به سجده افتاده است! او به‌خوبی نشان داده که نه‌تنها در دورویی بی‌نظیر است و از خیانت به دولتی مثل عثمانی که تبعه آن و قبلاً ثناگویش بوده
 هیچ ابایی نداشته؛ بلکه برخلاف شعار عدم مداخله در سیاست، که سر می‌داد، از حمایت اطلاعاتی و تأمین نیروی مناسب برای خبرچینی و نفوذ و تأمین آذوقۀ ارتش مهاجم بریتانیا نیز برای ادامۀ جنگ دریغ نکرد.

او که قبلاً در تکریم و بزرگداشت پادشاه عثمانی چنین گفته بود:

الهی الهی اسالك بتأییداتك الغیبیة و توفیقاتك الصمدانیة و فیوضاتك الرحمانیة ان تؤید الدولة العلّیة العثمانیة و الخلافة المحمّدیة علی التمكنّ فی الارض و الاستقرار علی العرش و ان تصون اقلیمها عن الآفات و تحفظ مركز خلافتها عن الملمّات

ای ربّ صنها فی كهف حفظك و حمایتك و احفظها بعین عنایتك و اشتملها بلحظات رحمانیتك لانها تحمی البقعة المباركة النوراء و تحفظ علی وادی سیناء وَ یمتدَ ظلّ حمایتها علی رؤس الاحبّاء. انّك انت المقتدرعلی ما تشاء و انّك انت القوی القدیر. ع ع

ترجمه: خدایا، خدایا، تو را به تأییدات غیبی و توفیقات صمدانی و فیوضات رحمانی‌ات قسم می‌دهم که دولت علّیه عثمانی و خلافت محمّدی را در به دست آوردن زمین و پادشاهی مؤیّد فرمایی و در زمین مستقر و مستدام داری و اقلیم آن را از آفات حفظ کنی و مرکز خلافت آن را از مشکلات حفظ کنی.

ای پروردگار، آن را در پناهگاه حفاظتت و حمایتت مصون دار و با چشم عنایتت آن را حفظ فرما و با دیدۀ مهربانیت آن را مشتمل نما، زیرا آن بارگاه مبارک نورانی را حمایت می‌کند و وادی سیناء را حفظ می‌کند و سایۀ حمایتش را بر سر احباء ادامه داده است. به‌درستی که تو توانا بر آنچه می‌خواهی هستی و همانا تو قوی و توانا هستی. ع.ع

پس از پایان جنگ و به پاس خدمات ویژه‌ای که در پاسداری از منافع و گسترش امپراتوری بریتانیا داشت، به پیشنهاد مقامات بریتانیایی منطقه فلسطین، به دریافت “لقب سر” و نشان شوالیه امپراتوری بریتانیا مفتخر می‌شود. این پیشنهاد بلافاصله پس از پایان جنگ، در اوایل اوت ۱۹۱۸ مطرح شد و پس از طی مراحل اداری، در آوریل ۱۹۲۰ انجام پذیرفت. بهائیان برای انحراف افکار عمومی این‌گونه بیان می‌کنند که اهدای این نشان به پاس قدردانی از عبدالبهاء برای کمک به مردم عادی حیفا در هنگامه جنگ و قحطی بوده است!
 ولی حقیقت آن است که عموم مردم حیفا و عکا و فلسطین را افراد غیربهائی تشکیل می‌دادند و کشاورزی هم در انحصار بهائیان نبود تا گفته شود بهائیان فرشته نجات مردم فلسطین از قحطی و گرسنگی بوده‌اند، زیرا در آن روزگار، مردم کشاورزی می‌کردند و معمولاً نیاز سالانۀ غذایی خود را ذخیره می‌کردند و نیازی به اهداء از جانب دیگری نداشتند. بلکه فقط نیروی نظامی اجنبی بود که نیاز به آذوقه داشت و این امر با توجه به مشکلات حمل‌ونقل و پشتیبانی و تدارکات در آن زمان، برایش حیاتی بود. روایت شوقی‌افندی، ولی امر بهائیان، که کلامش برای بهائیان تاریخ قطعی محسوب می‌گردد، این‌گونه به افشای حقیقت کمک می‌کند:

جمال‌پاشای غدّار و سفّاک … نظر به تلقینات و تحریکات مغرضین و سوءظن شدیدی که نسبت به امر الهی حاصل نموده بود، به مخالفت برخاست و به انعدام امر بهائی مصمم گردید. حتی صریحاً اظهار داشت که چون از دفع دشمنان خارجی فراغت یابد، به تصفیه امور داخل اقدام و در اولین قدم عبدالبهاء را علی ملاء الاشهاد مصلوب و روضه مبارکه را منهدم و با خاک یکسان خواهد نمود!

از طرف دیگر لرد لامینگتون با ارسال گزارش فوری و مخصوص به وزارت خارجه کشورش، انظار اولیای امور را به شخصیت و اهمّیت مقام عبدالبهاء جلب نمود و چون این گزارش به لرد بالفور، وزیر امور خارجه رسید، در همان یوم وصول دستور تلگرافی به جنرال النبی فرمانده عالی سپاه انگلیس در فلسطین صادر و تأكید اکید نمود که به جمیع قوی در حفظ و صیانت عبدالبهاء و عائله و دوستان او بکوشد.
این نامه‌نگاری و رفت‌وآمدها در دولت بریتانیا سرانجام به نتیجه رسید و فرمانده نیروهای متجاوز بریتانیا، مطابق دستور وزارت امور خارجه بریتانیا امکانات خویش را بسیج نمود و مانع شد که فرمانده قوای ترک بتواند حرفش را عمل کرده، عبدالبهاء را به دار مجازات بیاویزد. چنانکه شوقی‌افندی درکتاب قرن بدیع می‌نویسد:

متعاقب آن دستور، جنرال النبی پس از فتح حیفا، تلگرافی به لندن مخابره و از مصادر امور تقاضا نمود صحت و سلامت مبارک را به دنیا اعلام نمایند! ضمناً فرمانده جبهۀ حیفا را مأمور ساخت تصمیمات لازم جهت حفظ جان عباس‌افندی اتخاذ و از اجرای نقشه جمال‌پاشا، که طبق اخبار واصله به دایره اطلاعات انگلستان، بر آن تصمیم بوده که در صورت تخلیۀ شهر و عقب‌نشینی قوای ترک، عبدالبهاء و
عائلۀ او را در کوه کرمل مصلوب سازد، جلوگیری نماید.» همان‌طور که ملاحظه می‌کنید دولت بریتانیا به تلافی کمک‌های حیاتی بی‌دریغ عبدالبهاء از قشون انگلیسی، به حمایت جدی از پیشوای بهائیان برخاست و لرد بالفور وزیر خارجه وقت انگلیس در تلگرافی به ژنرال النبی فرمانده ارتش بریتانیا در‌ فلسطین دستور داد با جمیع قوا در حفظ و صیانت عبدالبهاء و خانواده و دوستان وی بكوشد و از سوی مقامات بریتانیا صرفاً خدمات عباس‌افندی و پیروانش به بریتانیا موردتوجه بوده است.

ثانیاً نگاهی به تعریف نشان نایت‌هود و دریافت‌کنندگانش، نشان می‌دهد که در آن سال‌ها فقط خدمتگزاران تاج و تخت بریتانیا واجد دریافت لقب سر و نشان نایت هود بودند:

نشان امپراتوری بریتانیا

والامقامی امپراتوری بریتانیا

یک رتبۀ شوالیه‌گری است که در سال ۱۹۱۷، توسط جرج پنجم بنا نهاده شد. این رتبه شامل ۵ درجۀ نظامی و شهروندی می‌شود. درجه‌ها به ‌ترتیبِ نزولیِ ارزش عبارتند از:

– شوالیه صلیب‌دار والامقام امپراتوری بریتانیا

– یا بانوی صلیب‌دار والامقام امپراتوری بریتانیا

– شوالیۀ فرمانده والامقام امپراتوری بریتانیا

– یا بانوی فرمانده والامقام امپراتوری بریتانیا

– فرمانده والامقام امپراتوری بریتانیا

– افسر والامقام امپراتوری بریتانیا

– عضو والامقام امپراتوری بریتانیا

نشان امپراتوری بریتانیا

اهدا توسط پادشاهی بریتانیا

گونه: نشان شوالیه‌گری

شعار: برای خدا و امپراتوری

شایستگان دریافت: بریتانیایی‌ها و هرکس که موفقیتی برای بریتانیا کسب کرده باشد.

اهدا برای: نشان ملی شوالیه‌گری

وضعیت: در حال حاضر هم اهدا می‌شود.

 

عبدالبهاء نیز به پاس قدردانی از بنده‌نوازی مقامات بریتانیا در تصویب اعطای نشان شوالیه‌گری به او، دست به قلم شد و لوحی در سپاس و اظهار خاکساری در برابر جرج پنجم، امپراتور بریتانیا، مولای جدید خود، نگاشت:

أللّهمَ انَ سرادقِ العدلُ قد ضربت اطنابها علی هذهِ الارضِ المقدّسةِ فی مشارقها و مغاربها و نشکرک و نحمدک علی حلول هذه السلطة العادلة و الدولة القاهرة الباذلة القوّة فی راحة الرعیة و سلامة البریة. اللّهم اید الامپراطور الاعظم جورج الخامس عاهل انگلترا بتوفیقاتک الرحمانیة و ادم ظلّها الظلیل علی هذا الاقلیم الجلیل بعونک و صونک و حمایتک انّک أنت المقتدر المتعالی العزیز الکریم. حیفا ١٧ دسمبر ١٩١٨ . ع‌ع[۱]

یعنی: بارالها، سراپرده عدالت در شرق و غرب این سرزمین مقدس برپا شده است و من ترا شکر و سپاس می‌گویم که این حکومت دادگستر و دولت مقتدر به اینجا وارد شده و نیروی خود را در راه آسایش ملت و سلامت خلق به کار گرفته است. پروردگارا امپراطور بزرگ، ژرژ پنجم، پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانیت مؤید بدار و سایه بلندپایۀ او را بر این اقلیم جلیل (فلسطین) پایدار ساز!

سر هربرت ساموئل، اولین حاکم بریتانیایی فلسطین هم درپاسخ به نامۀ لیدی بلام فیلد، به تعریف و تمجید از سِر عباس‌افندی پرداخته است. در روز تشییع جنازه عبدالبهاء نیز که وی به‌عنوان عالمی مسلمان تشییع شد، مقامات دولت قیمومت بریتانیا در فلسطین، به همراه برخی از فرماندهان نظامی بریتانیایی حضور یافته و ادای احترام کردند:

نامهای از سِر هربرت ساموئل

در سال ۱۹۲۰ من به‌عنوان اولین کمیساریای عالی فلسطین تحت قیمومت بریتانیا منصوب شدم و از اولین فرصت برای ملاقات با عبدالبهاءافندی در خانۀ او در حیفا استفاده کردم. از فرصت آشنایی با او احساس امتیاز می‌کردم. دلیل رسمی و شخصی هم داشتم. عبدالبهاء مورد آزار و اذیت ترک‌ها قرار گرفته بود. اکنون رژیم بریتانیا در فلسطین به‌جای ترک‌ها جایگزین شده بود. مدارا و احترام برای همه ادیان و آیین‌ها، از دیرباز یک اصل حاکمیت بریتانیا است در هرکجا که گسترش یافته و سفر کمیساریای عالی به‌منظور نشانه‌ای برای مردم بود. پیروان هر اعتقادی می‌توانند از این پس احساس کنند که از احترام برخوردارند و می‌توانند روی حسن نیت دولت جدید حساب کنند.

من مانند هر بازدیدکننده‌ای تحت‌تأثیر وقار، لطف و جذابیت عبدالبهاء قرار گرفتم، با قد متوسط، ویژگی‌های خاص و لباس بلندش. در گفت‌وگوی ما، او به‌راحتی اصول بهائیت را توضیح داد و بحث کرد، به سؤالاتم پاسخ داد و به نظرات من گوش داد. من آن مصاحبۀ دوستانۀ شانزده سال پیش را به‌خوبی به یاد می‌آورم، در اتاق سادۀ ویلایی، احاطه‌شده به‌وسیلۀ باغ‌ها، در دامنۀ تپۀ آفتابی کوه کرمل.

خوشحال بودم که خیلی زود دیدارم را انجام دادم، زیرا در سال ۱۹۲۱ عبدالبهاء درگذشت. من فقط با آمدن از پایتخت برای شرکت در تشییع جنازۀ او توانستم احترام خود را نسبت به او ابراز کنم.[۲]

(امضا) هربرت ساموئل

 

نامهای از سر رونالد استورز،[۳]رئیس بخش جاسوسی و اولین فرماندار بیتالمقدس قیمومت بریتانیا

من عبدالبهاء را اولین بار در سال ۱۹۰۹، در راه سفر به استانبول از طریق سوریه، برای جانشینی هری بویل در قاهره، به‌عنوان مدیر کمپانی شرقی بریتانیا ملاقات کردم…. هنگامی که چند سال بعد، او از مصر دیدن کرد، من این افتخار را داشتم که از او حراست و مراقبت کنم و او را به لرد کیچنر،که تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفته بود، معرفی کنم.

جنگ، دوباره ما را از هم جدا کرد تا اینکه لرد آلنبی پس از پیروزی در سوریه، مرا فرستاد تا دولت را در حیفا و سراسر آن منطقه تأسیس کنم. روزی که رسیدم با عباس‌افندی تماس گرفتم و او را ملاقات کردم. از اینکه او را کاملاً بدون تغییر دیدم خوشحال شدم. هنگامی که او به بیت‌المقدس می‌آمد، به خانۀ من رفت‌وآمد داشت و هروقت من به حیفا می‌رفتم از دیدن او کوتاهی نمی‌کردم… او لطف کرد و یکی دو نمونه از دستخط خودش را به همراه نوشتۀ مشکین‌قلم به من داد که متأسفانه همۀ آن‌ها به همراه عکس بزرگ و امضاشده‌اش در آتش‌سوزی قبرس سوخت.

آخرین ادای احترامم به او در اوایل سال ۱۹۲۱ بود که هربرت ساموئل را در مراسم تشییع جنازه عباس‌افندی همراهی کردم.[۴] من هرگز مراسم و احترامی شبیه آن ندیده‌ام که با سادگی کامل برپا شده باشد.”

(امضا)  رونالد استورز

یادداشت پس از امضای نامه:

شاید برایتان مهم باشد بدانید من چندین تن از پیروان عباس‌افندی را در فرمانداری نظامی حیفا استخدام کردم، جایی که معتقدم بیش از یکی از آن‌ها همچنان به خدمات خود ادامه می‌دهند.

داستانی از اشغال فلسطین به‌وسیلۀ بریتانیا نقل می‌شود که ممکن است روزی به‌عنوان افسانه به فرزندان آینده منتقل شود، اما اکنون به‌عنوان واقعیت باور می‌شود!

تفنگداران انگلیسی در بیت‌المقدس آموزش دیده بودند. ترک‌ها کنترل شهر مقدس را در دست داشتند.

فرماندهی بریتانیا در شلیک به «شهر خدا» تردید داشت. پیامی به ستاد ارسال شد: “چه کنیم؟””

جواب آمد: دعا کنید!

اسلحه‌ای شلیک نشد.

هنگامی که انگلیسی‌ها در سحرگاه به بیت‌المقدس رسیدند، ترک‌ها تخلیه کرده بودند و مکان مقدسی هتک حرمت نشد.[۵]

به نظر می‌رسد مقامات ارشد بریتانیا در اوائل استقرار در مناصب خود در فلسطین، خود را بسیار محتاج راهنمایی‌های عباس‌افندی در مدیریت مردم می‌دیدند، لذا به نوشته جناب لروی آیواس (۱۹۶۵-۱۸۹۶)، عضو پیشین محفل ملی بهائیان امریکا، که بعداً به سمت ایادی امرالله منصوب و در حیفا به خدمت پرداخت، مقامات نظامی و حکمرانی بریتانیا در فلسطین مکرر به دیدار او رفته و با عبدالبهاء مشورت می‌کردند. گزارش زیر به یکی از این ملاقات‌ها اشاره دارد.

ملاقات سران نظامی بریتانیا در فلسطین با سِر عباسافندی

به نظر می‌رسد ژنرال آلنبی، فرمانده کل قوای بریتانیا،[۶] یک هفته پیش با او در حیفا تماس گرفته بود و به خواست سرکار آقا، همراه او به‌سوی عکا رانندگی کرده و در قصر بهجی، بیرون شهر، باهم چای نوشیدند.

در این مهمانی لیدی آلنبی، ژنرال بولز، رئیس ستاد کل[۷] و همچنین سرهنگ استونتون، فرماندار نظامی حیفا[۸] هم بودند، که دیگر به یک دوست صمیمی و ثابت عبدالبهاء تبدیل شده است و قول می‌دهد که تمام تلاش خود را برای خدمت به عبدالبهاء و گروه بهائی، به‌طورکلی، انجام دهد.

من نمی‌توانم گفت‌وگوی بسیار جالب بین ژنرال آلنبی و عبدالبهاء را گزارش کنم، زیرا ماهیت محرمانگی و خصوصی داشت. کافی است بگویم که فرمانده کل قوا شدیداً تحت تأثیر قرار گرفت و درمورد دیدگاه گروه بهائی مطالبی را خواست که من از آن زمان به او ارائه داده‌ام.

اکنون همۀ شخصیت‌های مهم نظامی در فلسطین، ازجمله ژنرال آلن بی فرماندۀ کل ارتش، ژنرال سر آرتور مانی، رئیس ارشد ستاد،[۹] ژنرال رونالد استورز، فرماندار نظامی بیت‌المقدس[۱۰] و بسیاری از رؤسای ادارات نظامی با عبدالبهاء دیدار کرده‌اند. دیگر چیزی نگویم از جریان دائمی دیگر افسران و مردان بریتانیایی که هرروزه او را ملاقات می‌کنند.[۱۱]

(از یادداشت‌های لروی ایواس،[۱۲]۱۹۱۹، آرشیو ملی بهائیان ایالات متحده امریکا)

 

عبدالبهاء و شوالیهگری امپراتوری بریتانیا از نگاه سن مکگلن

سن مک‌گلن نویسنده بهائی (منتقد) دربارۀ روابط و خدمتگزاری عبدالبهاء به نظام امپراتوری بریتانیا، با توجه به نگرش غربگرایانۀ خود، در توجیه رفتار وی به‌منظور حفظ و حراستِ گروه قلیل بهائیان در فلسطین و سایر کشورهای زیر نفوذ بریتانیا در اوایل قرن بیستم، از طریق همکاری با تشکیلات سیاسی و نظامی و اطلاعاتی بریتانیا، مطلبی نوشته است[۱۳] که اهم آن را در زیر نقل می‌کنیم:

“نگاه منفی به نشان افتخار شوالیه فرماندهِ نظام امپراتوری بریتانیا، یکی از تصاویر موجود در سایت‌های ایرانی و اسلامی ضدبهائی است که به دنبال معرفی بهائیت به‌عنوان یک فرقۀ ساختۀ غرب و بیگانه با خاورمیانه است. عبدالبهاء هشت ماه قبل از شروع جنگ جهانی اول، از سفرهای اروپایی خود به فلسطین بازگشت. در آن جنگ، امپراتوری عثمانی که بر فلسطین حکومت می‌کرد، علیه تهدیدات انگلستان، فرانسه و روسیه و همکاری ایالات متحده با آن‌ها، با آلمان متحد شد. عبدالبهاء در طول جنگ در فلسطین ماند. چند ماه اول را، او و بهائیان در روستای دروزی نشین ابوسنان دور از جنگ گذراندند، اما عبدالبهاء برای سازماندهی غذا و آذوقه به حیفا بازگشت. حیفا جنبه مرکزیت داشت، زیرا دارای بندر و راه‌آهن بود که به راه‌آهن حجاز ــ فلسطین متصل می‌شد.

به دلیل این اهمیت، حیفا نیز در معرض بمباران دریایی توسط نیروی دریایی بریتانیا در دریای مدیترانه قرار داشت. با تغییر روند جنگ به نفع متفقین، فیلد مارشال آلنبی، رهبر نیروهای اعزامی چندملیتی مستقر در مصر، برای تصرف سرزمین‌های عثمانی فلسطین و سوریه به سمت شمال حرکت کرد. آن‌ها اورشلیم را در ۹ دسامبر ۱۹۱۷ تصرف کردند، اما پیشروی خود را در آنجا برای حدود ۱۰ ماه متوقف کردند… هنگامی که حمله متفقین پس از این مکث از سرگرفته شد، نیروهای اعزامی در ۱۹ سپتامبر از دفاع آلمان و عثمانی عبور کرده و سواره‌نظام به‌سرعت در سواحل مدیترانه به سمت کرمل، مشرف به حیفا، پیشروی کرد. آن‌ها در ۲۰ سپتامبر گذرگاه‌های آنجا را تصرف کردند و سواره‌نظام هندی در ۲۱ سپتامبر وارد حیفا شد. دمشق در ۱ اکتبر و حلب در ۲۵ اکتبر سقوط کرد. در ۲ نوامبر ۱۹۱۷، دولت بریتانیا اعلامیه بالفور را صادر کرد که در آن حمایت خود را از “تأسیس خانۀ ملی در فلسطین برای مردم یهود” اعلام کرد.

فلسطین تا پایان جنگ تحت اشغال نظامی بریتانیا باقی ماند، درحالی‌که سوریه و لبنان به حوزۀ نفوذ فرانسه تبدیل شدند. اولین تشکیلات رسمی بریتانیایی در فلسطین تحت حاکمیت نظامی ژنرال مانی بود و در ژوئیه ۱۹۲۰ اداره نظامی با یک کمیسرعالی یهودی به نام هربرت ساموئل جایگزین شد.

خرید اراضی روستایی از فلسطینیهای فقیر

برخی از فعالیت‌های تجاری عبدالبهاء در قبل و بعد از جنگ جهانی اول و در دوران جنگ، توسط ایرج پوستچی (بهائی) در مقالۀ عدسیه: مطالعه‌ای دربارۀ کشاورزی و توسعه روستایی[۱۴] توضیح داده شده است. عدسیه تنها یکی از خریدهای عبدالبهاء بود (همچنین مزارعی در سمره، نقیب و نوجَیل و شاید مزارع و روستاهای دیگری که من در مورد آن‌ها نشنیده‌ام).[۱۵] به لطف تحقیقات پوستچی، املاک عدسیه تصویری از خریدهای عبدالبهاء به ما می‌دهد. به‌طورخلاصه، زمانی در سال ۱۹۰۱، عبدالبهاء حدود ۲۲۰۰ جریب زمین در عدسیه، در کنار رود اردن، به قیمت ۴۰۰ لیره ترکیه خریداری کرد.

اولین تلاش برای کشت گندم و جو ناموفق بود. عبدالبهاء سپس زمین را به مدت دو سال به یک تاجر ثروتمند مسیحی اجاره داد، به شرط اینکه وی به‌جای اجارۀ یک‌ساله، خانه و اصطبل حیوانات در آنجا بسازد… در سال ۱۹۰۷ عبدالبهاء ترتیبی داد که تعدادی از کشاورزان بهائی، که عمدتاً با پیشینه زرتشتی‌ و از روستاییان یزدی بودند، به فلسطین بیایند و در سال‌های بعد تعداد فزاینده‌ای به عدسیه نقل مکان کردند. بیشتر زمین‌ها را خانواده‌ها، در یک ترتیب اشتراکی کشت می‌کردند. کشاورزان از امنیت تصدی‌گری برخوردار بودند و اگر می‌خواستند زمین را واگذار کنند، می‌توانستند از سهامدار ورودی وجهی درخواست کنند. این مقررات به آن‌ها انگیزه‌ای برای بهبود زمین و امکانات داد. کشاورزان سهمی در مسؤولیت تأمین بذر، آب، کود و نیروی کار در قطعات خود را بر عهده داشتند. به آن‌ها توصیه شده بود، اما مجبور نبودند، که بخشی از سود خود را به کارگران خود بپردازند. قبل از جنگ یک سوم محصول خود را به عبدالبهاء می‌دادند و بعد از جنگ یک پنجم (معمول در آن زمان تقسیم ۵۰/۵۰ بود). این مبلغ به‌صورت نقد یا غلات پرداخت و  به حیفا ارسال می‌شد و مقداری از آن ــ احتمالاً بابت زکات ــ برای توزیع بین فقرا بود.

خرید و انبار آذوقه برای نظامیانِ در راهِ بریتانیایی

در ژوئیه ۱۹۱۷، درحالی‌که جنگ جهانی اول اوج گرفت و بارندگی نیز ضعیف بود، عبدالبهاء به عدسیه رفت و به بهائیان گفت که برای حیفا و عکا به گندم نیاز دارد. کشاورزان بهائی هرچه محصول داشتند به عبدالبهاء تقدیم کردند. عبدالبهاء علاوه برآن، تمام گندم و محصول موجود در منطقه را خرید و از ۲۰۰ شتر برای حمل آن‌ها به حیفا و عکا استفاده کرد و در هر سفر ۴۰۰ گونی حمل می‌کرد…

دوستان عبدالبهاء زنگ خطر را به صدا در میآورند

سرگرد تئودور پل، بهائی فعال بریتانیایی، که در سال ۱۹۱۰ با عبدالبهاء در قاهره و اسکندریه و بار دیگر در سال ۱۹۱۱ در لندن، با عبدالبهاء ملاقات و گفت‌وگو کرده بود،[۱۶] در نیروی اعزامی بریتانیا خدمت می‌کرد و در جنگ در اطراف بیت‌المقدس مجروح شد. او سپس به بخش اطلاعات نظامی منتقل شد و اطلاعاتی از تهدید جدی جان عبدالبهاء توسط فرمانده نظامی عثمانی، جمال‌پاشا، که قصد خود را مبنی بر مصلوب کردن عبدالبهاء ابراز کرده بود، به او رسید. در نامه‌ای که مدتی بعد (شاید در اواخر دهه ۱۹۳۰) نوشته شد، او تلاش‌های خود را برای جلب توجه مقامات نظامی بریتانیا به یاد می‌آورد:[۱۷]

آلنبی برای محافظت از عبدالبهاء با تغییر زمان حمله و دستور به سربازان خود برای تصرف حیفا قبل از اینکه جمال‌پاشا بتواند عبدالبهاء را اعدام کند، اقدام کرد…. آلنبی قبل از اینکه حمله خود را آغاز کند، تلاش زیادی کرد تا نیروهای آلمانی و عثمانی را فریب دهد که او قصد دارد از دره اردن به سمت دمشق حمله کند. شاید بهائیان در حیفا نیز انتظار داشتند که متفقین از دره اردن عبور کنند.

اعطای لقب سِر و نشان شوالیهگری

دیدیم که ژنرال آرتور مانی یکی از کسانی بود که در ماه‌هایی که بریتانیا بیت‌المقدس را در کنترل داشت و نیروهای عثمانی شمال فلسطین، ازجمله حیفا و عکا را در اختیار داشتند، تئودور پل از او تقاضا کرده بود به نفع عبدالبهاء مداخله کند. ژنرال مانی مدیر ارشد مناطق جنوبی اشغالی شد و در این مقام، در ژوئیه ۱۹۱۹، توصیه کرد که به عبدالبهاء نشان امپراتوری بریتانیا اعطا شود.

در این توصیه، عبدالبهاء به شرح زیر معرفی شده است: “رهبر و رئیس آیین بهائی با پیروانی در ایران، هند، آمریکا و انگلستان.” بیانیه خدمت او به بریتانیا، در طول جنگ، که این تمایز در دریافت نشان برای آن توصیه گردیده به شرح زیر تکمیل شده است:

“از زمان برنامه اشغال این مناطق، به طور مداوم به آرمان امپراتوری بریتانیا خدمت کرده است. توصیه‌های او برای فرماندار نظامی و افسران اداری در حیفا بسیار ارزشمند بوده است. او سال‌ها در ارگ عکا تحت نظر ترکان قرار داشت.”

این توصیه به دفتر جنگ رسید و آن‌ها آن را به لرد کرزن دادند که همان‌طور که می‌دانیم در هند، زمانی که نایب‌السلطنه بود، تحت تأثیر خدمات و نگاه مثبت بهائیان (به بریتانیا) قرار گرفته بود و اکنون وزیر امور خارجه بریتانیا بود. در مکاتبات بعدی، یکی از کارشناسان وزارت خارجه پیشنهاد کرد که با سفیر بریتانیا در تهران و (نصرت‌الدوله) وزیر امور خارجه وقت ایران مشورت شود. آن دو پاسخ دادند که هیچ اعتراضی نمی‌بینند. این توصیه به‌طور مقتضی برای تأیید توسط مقام سلطنت، در ۲۹ اکتبر ۱۹۱۹ به دربار ارسال شد. مدال از طریق مجاری نظامی به فلسطین فرستاده شد و مراسم اعطای نشان در ۲۷ آوریل ۱۹۲۰ (۷ اردیبهشت ۱۲۹۹)، با حضور سرهنگ استانتون، فرماندار حیفا، برگزار شد.

گفته شده که وقتی این نشان و نامۀ همراه آن را به عباس‌افندی می‌دادند، گفت:”چون این نشان از طرف دولت بریتانیا می‌آید، من آن را می‌پذیرم وگرنه به‌عنوان یک معلم کلام خدا، برای من فرقی نمی‌کند.”

“شام را با سرهنگ استانتون، فرماندار نظامی حیفا، لرد میلنر و هربرت ساموئل صرف کردیم. دو نفر آخر نسبت به برنامه بعدازظهر ما با عباس حسادت می‌کردند! و سرهنگ استانتون به ما گفت که چگونه اغلب برای دریافت اخبار و مشورت دربارۀ امور منطقه پیش او می‌رفته است. او سپس به سبک و شیوۀ مشخص مدیران بریتانیایی اضافه کرد: «البته، باید نیم ساعت اول را به مطالبی دربارۀ زیبایی گل‌ها و بال‌های ذهن گوش بدهم. پس از آن به بحث و گفت‌وگوی اصلی خودمان برسیم!»

کتاب راهنمای فلسطین (۱۹۲۲)،[۱۸] اثری که «تحت نظارت حکومت بریتانیایی فلسطین منتشر شده» بیان می‌کند (صفحه ۵۹ ):

“تعداد بهائیان در فلسطین ۱۵۸ نفر است. در ۴ دسامبر ۱۹۱۹ برای خدمات ارزنده‌ای که سِر عباس‌افندی در روزهای اشغال به دولت بریتانیا انجام داد … توسط پادشاه جورج پنجم، نشان  شوالیۀ (فرمانده) والامقام امپراتوری بریتانیا به او اعطاء شد.[۱۹] مشورت مقامات جدید بریتانیایی در فلسطین با او، مطابق با سیاست معمول بریتانیا برای حکومت از طریق افراد و نهادهای محلی در سرزمین‌های استعماری بود.”

گزارش دکترموحد، تاریخپژوه معاصر، از اسناد مربوط به بابیان و بهائیان درآرشیوعثمانی در استانبول

جناب دکتر محمدعلی موحد، حقوق‌دان، نسخه‌شناس و تاریخ‌پژوه معاصر، چند مقاله درباره اسناد مرتبط با بابیان، ازلیان و بهائیان در آرشیو عثمانی نوشته، که شایسته است به‌طور مستقل به آن‌ها پرداخته شود و با توضیحاتی ارائه گردد. بخش بسیار کوتاهی از مطالبِ ارائه‌شده ایشان مربوط به بازجویی‌ها و استنطاق بابیان در دوره صبح ازل و میرزا حسین‌علی است و بخشی دیگر مربوط به بازجویی‌ها و استنطاق از عباس‌افندی عبدالبهاء دربارۀ ارتباطات او با بیگانگان، اقدامات خیانت‌آمیز و نیز فروش غیرقانونی املاک فلسطین به یهودیانی که تابعیت عثمانی را نداشتند. یکی از نکاتی را که ایشان مطرح کرده و مؤید طراحی و اقدامات مقامات عالی بریتانیا در هدایت و بهره‌برداری از فعالیت و اقدامات سران بهائی در حوزه عثمانی است، اینجا می‌آوریم:

اسنادی از آرشیو دولتی استانبول

“پرونده‌ها، اسناد دولتی و گزارش‌های رسمی دوران امپراتوری عثمانی در مخزن بی‌نظیری به نام آرشیو اسناد عثمانی در استانداری استانبول نگهداری می‌شود. نظری به وسعت قلمرو دولت عثمانی و روابط آن دولت با دول دیگر آسیایی و اروپایی و طول زمان استقرار دولت مزبور، میزان اهمیت وثائق تاریخی را که در این مخزن گرد آمده است، روشن تواند ساخت….

نامه‌های حکام و والیان که به استانبول رسیده، تحت شماره و تاریخ، برحسب موضوعات، زیر چند عنوان داخلیه و خارجیه و مالیه و عسکریه در دفاتر ثبت شده است. مطالبی نیز که به هیئت وزرا ارجاع شده، ذیل عنوان «مجلس والا» قید گردیده است. در راپرت دیگر (سفیر ایران) می‌نویسد: سفیر انگلیس پیش من آمد و گفت این دو نفر (صبح ازل و میرزا حسین‌علی) که در ادرنه اقامت دارند، در همسایگی روسیه هستند و ممکن است روس‌ها به‌وسیلۀ آن‌ها در ایران تحریک و  بلوا کنند. بهتر است شما سلطان حمید را ببینید و متقاعد کنید تا آن‌ها را به فلسطین، که منطقۀ نفوذ ما است، اعزام نمایند. من هم با سلطان حمید ملاقات کردم و قضیه را گفتم و سفیر انگلیس هم کمک کرد تا میرزا حسین‌علی را به عکا و صبح ازل را به قبرس تبعید کردند.

بعد از خلع سلطان حمید، هیأتی از مورخین، تحت ریاست احمد رفیق تشکیل شد و اوراق سیاسی را که در صندوق‌های معین محفوظ بود در اختیار آن‌ها گذاشتند. احمد رفیق ورقه‌ای به من نشان داد و آن نامه‌ای بود از میرزا حسین‌علی به سلطان حمید به این مضمون که شما مرا برای رضایت دولت ایران به ادرنه تبعید کردید، درحالی‌که ایرانی‌ها هر روز به‌عنوان بازی در کوچه و محلات، جد شما شاه سلیم را مسخره می‌کنند و شما به‌خاطر آن‌ها مرا اینجا در کنترل نگه داشته‌اید![۲۰]

همکاری عبدالبهاء با بریتانیا و خیانت به عثمانی در کلام نویسنده بهائی

با وجود کنترل و سانسور شدیدی که از دوران ریاست عبدالبهاء، درمورد آثار و نوشته‌های مبلغان و نویسندگان بهائی اِعمال می‌شود، که مبادا نویسنده‌ای مطلبی درباره گفتار و رفتار رهبران بهائی، خلاف خواست و منویات آن‌ها بنویسد و این کنترل امروزه تشدید شده و در هر کشور کمیته (لجنه)ای با عنوان لجنه تصویب آثار، زیر نظر محفل ملی بهائیان آن کشور تعیین می‌شود که هر نوع نوشتار، اثر هنری، یا رسانه‌ایِ تولید افراد بهائی، قبل از انتشار، باید به تأیید و تصویب این کمیته برسد؛ ولی بعضاً نویسندگان بهائی غربی، که حساسیت و شناخت کمتری نسبت به چارچوب و ضوابط کنترل آثار داشته‌اند، چون قصد انتشار مقاله و کتاب با ضوابط علمی و آکادمیک را دارند، ناگزیرند علاوه بر منابعِ “تعدیل و تحریف‌شده بهائی”، از منابع رسمی و غیربهائی هم استفاده کنند و در این موارد ناچار می‌شوند حقایقی دربارۀ عملکرد ناصواب رهبران بهائی بنویسند. نهایتاً در بخش پایانی و نتیجه‌گیری اثر خود، بدون ارائه دلیل و توضیحی، اعلام کنند که این اثر، یا مفاد این بخش از اثر موردتأیید جامعه بهائی نیست!

نجاتی الکان،[۲۱] نویسنده بهائی ترک‌تبارِ ساکن و شاغل در آلمان، در مقاله افسران ترک جوان و بهائیان در فلسطین[۲۲] (فصل ۱۳ از کتاب فلسطینِ متأخرِ عثمانی، در دوره حکومت ترکان جوان)،[۲۳] ویرایش‌شده به‌وسیلۀ یووال بن بسات واِیال جینیو،[۲۴] به موضوع موردبحث ما ورود کرده و ضمن اشاره به نگاه اصلاح‌طلبانۀ آیین بهائی، مطالب جالب و ارزنده‌ای دربارۀ عملکرد عباس‌افندی در روی‌گردانی از امپراتوری عثمانی و خیانت به آن و تأیید ارتباط عبدالبهاء با مقامات رسمی کشورهای روس، فرانسه و بریتانیا، که مورد اعتراض مقامات کشوری و لشکری عثمانی بوده، با استناد به اسناد برگرفته از آرشیو رسمی دولتی عثمانی، آورده است، که در اینجا فقط به بخش کوچکی از آن بسنده ‌کرده و ارائه ترجمه کامل آن مقاله به همراه توضیحات بیشتر را به آینده موکول می‌کنیم.

نجاتی الکان در مقدمه توضیح می‌دهد: “این فصل بر اساس نامه‌های منتشرنشده عبدالبهاء که به زبان ترکی عثمانی نوشته شده است، به روابط بهائیان تحت رهبری عبدالبهاء (عباس‌افندی، ۱۸۴۴-۱۹۲۱) در فلسطین عثمانی با افسران و نخبگان ترک جوان می‌پردازد. در این مقاله اهمیت فلسطین در توسعۀ جامعۀ بهائی، بهره‌گیری عبدالبهاء از گفتمان اصلاحات در امپراتوری عثمانی، روابط پرتنش بین عبدالبهاء و سلطان عبدالحمید دوم، ارتباطات قبلاً ناشناختۀ عبدالبهاء با برخی از ترک‌های جوان برجسته و تلاش رهبر بهائی برای القای افکار بهائی در کاپ[۲۵] و به هم خوردن رابطه عبدالبهاء و کاپ در طول جنگ جهانی اول (افول عثمانی و استیلای بریتانیا در فلسطین) را موردبررسی قرار می‌دهیم.”[۲۶]

او درباره علت حضور آیین بهائی و بهائیان در ممالک عثمانی و فلسطین می‌نویسد:

بهاءالله (میرزا حسین‌علی نوری،۱۸۱۷-۱۸۹۲) بنیان‌گذار آیین بهائی، در سال ۱۸۵۳ به دلیل نقش رهبری در فعالیت‌های تروریستی گروه بابیه [و طراحی و آمریت در ترور ناصرالدین شاه] از کشور ایران اخراج و تبعید شد.[۲۷] با موافقت دولت عثمانی، بهاءالله بغداد را به‌عنوان تبعیدگاه خود برگزید. در ردیابی زندگی بهاءالله در بغداد ـ جایی که او ده سال در تبعید ماند و تابعیت عثمانی به او داده شد تا از مداخلات ایران محافظت شود ـ ملاحظه می‌کنیم که او سپس به استانبول پایتخت عثمانی، ادرنه (۱۸۶۳-۱۸۶۸) و سرانجام به عکا، در فلسطین، منتقل شد. توسعۀ آیین بهائی که باید در چارچوب اصلاح‌‌گرایی اواخر دورۀ عثمانی مورد بررسی قرار گیرد، عمدتاً به دلیل نگرش تسامح‌آمیز باب عالی (دربار پادشاهان عثمانی) بود که آیین بهائی زنده ماند و شکل کنونی خود را به‌عنوان جانشین بابیه، که تقریباً در ایران از بین رفته، به خود گرفت.[۲۸] بهاءالله همچنین امور خارجی جامعه بهائی، ازجمله تماس و ارتباط با مقامات عثمانی را به پسر و جانشین خود عبدالبهاء سپرد و در این دوره بود که عبدالبهاء بیش‌ازپیش در رأس امور ارتباطات سیاسی جامعه بهائی با جامعه بیرونی قرار گرفت. اعتبار بهائیان در فلسطین عثمانی از طریق روابط و ارتباطات دوستانه عبدالبهاء با برخی از مقامات محلی، مانند مدحت‌پاشا و بعداً ترک‌های جوان افزایش یافت. این تماس‌ها … دروازه‌های ارگ عکا را به روی بهاءالله گشود و محیط امنی را برای توسعۀ آیین او فراهم کرد و راه را برای سفرهای عبدالبهاء به خارج از عکا هموار نمود.

نجاتی الکان در بخش عبدالبهاء دربارۀ اصلاحات، به طرح دیدگاه‌های اصلاح‌گرایانه عباس‌افندی، که با اقتباس و الگوبرداری از اصلاحات اجتماعی عثمانی (تنظیمات)، که آن هم الگوگرفته از تحولات اجتماعی  و سیاسی در اروپای غربی، به‌ویژه بریتانیا و فرانسه بود، پرداخته است:

فضای سیاسی در دوره اصلاحات در امپراتوری عثمانی (تنظیمات، ۱۸۳۹-۱۸۷۶) و ایران، در رسالۀ مدنیه (۱۸۷۵/۱۲۵۴ش) و رسالۀ سیاسیه (۱۸۹۲/۱۲۷۱ش) عبدالبهاء مورد بحث قرارگرفته ‌است.[۲۹] عبدالبهاء در اولین رساله از عقب‌ماندگی و انحطاط ایران ابراز تأسف می‌کند و با الگوبرداری از اصلاحات اجتماعی عثمانی،که آن هم الگوگرفته از تحولات اجتماعی و سیاسی در اروپای غربی، به‌ویژه بریتانیا و فرانسه بود، اصلاحاتی را در همۀ حوزه‌های کشور پیشنهاد می‌کند و بر لزوم تشکیل مجلس و آموزش‌های اخلاقی و سکولار و به‌کارگیری دولتمردان توانا برای تضمین حکومت عادلانه تأکید می‌کند.[۳۰] او رساله مدنیه را “ادای احترام به تلاش عالی ناصرالدین‌شاه” (حکومت ۱۸۴۸–۱۸۹۶) حاکم قاجاری، برای بهبود شرایط جامعه ایران خواند؛ «بیانیۀ مختصری دربارۀ برخی مسائل مبرم و فوری».[۳۱] این رساله به‌طور ناشناس و بدون ذکر نام نویسنده منتشر شد، اما بعداً زمانی که مشخص شد نویسندۀ آن بهائی است، هیچ‌کس علاقه‌ای به خواندن آن نشان نمی‌دهد![۳۲]

از مطالب پارادوکسیکال در گفتار و رفتار عبدالبهاء، که در مقاله الکان ارائه شده ولی به آن پرداخته نشده، موضوع عدم مداخله در سیاست است. عبدالبهاء ضمن آنکه خود کاملاً درگیر امور سیاسی است، به دیگران تأکید دارد از ورود به سیاست حذر کنند! و دخالت علمای اسلامی در سیاست را نکوهش کرده است. از یک سو، اصلاح امور را منوط به آموزش سکولار می‌داند و در سوی دیگر، شریعت و دین الهی را برای پیشرفت و آموزش مردم ضروری می‌داند.[۳۳] نکتۀ جالب‌تر بحث این است که عباس‌افندی در دو رساله  مدنیه و سیاسیۀ خود، صرفاً به آیات و احادیث اسلامی استناد و تأکید کرده و راهکارها و راه نجات پیشنهادی خود را بر اساس احکام و اخلاقیات اسلامی ارائه می‌کند و کلمه‌ای از بهائیت و کتاب بیان و اقدس و ضرورت شریعت جدید ننوشته است!

رسالۀ سیاسی او،[۳۴] که به‌عنوان پاسخی به وقایع شورش تنباکو در ایران (۱۸۹۰-۱۸۹۲) نوشته شده، بحثی درباره سیاست و جامعه است.[۳۵] عبدالبهاء تأکید می‌کند که قوانین نوشته‌شده توسط انسان برای پیشرفت بشر کافی نیست و شریعت و دین الهی برای آموزش مردم ضروری است. او اضافه می‌کند که دخالت رهبران دینی، در امور سیاسی خطرناک است و به‌عنوان نمونه به وضعیت سلطان عبدالعزیز عثمانی (حکومت ۱۸۶۱ -۱۸۷۶) اشاره می‌کند.[۳۶]

عبدالبهاء در نامه‌ای که در جریان انقلاب مشروطیت ایران (۱۱-۱۹۰۶م / ۹۰-۱۲۸۵ش) نوشته شده، به رسالۀ سیاسی خود اشاره می‌کند و می‌گوید در استانبول، در هر کوچه و بازاری فریاد “ما جنگ می‌خواهیم! ما جنگ می‌خواهیم!” شنیده می‌شد. پس از این درگیری که طی آن دین برای اهداف سیاسی مورد سوءاستفاده قرار گرفت و خون‌های زیادی ریخته شد، عثمانیان بیشتر قلمروهای خود را در روملی و آناتولی از دست دادند و می‌گوید علی‌رغم توصیه‌ها و هشدارهایش در رساله سیاسیه، “گوش‌ها کر و چشم‌ها کور بود” و حوادث مشابهی هم در انقلاب مشروطه رخ داد.[۳۷]

عبدالبهاء در یکی از نامه‌های ترکی منتشرنشدۀ خود که به اصلاحات در امپراتوری عثمانی و ایران می‌پردازد، بار دیگر از عدم دخالت علما در سیاست دفاع می‌کند. این نامه احتمالاً تنها اشارۀ مستقیم او به تنظیمات است. او از شرایط ایران و نیاز این کشور به اصلاحات منطبق با الگوی عثمانی، که توسط سلطان محمد دوم آغاز شده، صحبت می‌کند که تأکید او بر اصلاحات سکولار است. روحانیون فقط باید به مسائل معنوی و اخلاقی بپردازند. یعنی مردم را تربیت کنند و رفتارشان را هدایت کنند! او همچنین شاه ایران را به دلیل آغاز اصلاحات برای بهبود جامعه ایران تحسین می‌کند؛[۳۸] ناصرالدین‌شاه در دهه ۱۸۷۰[۳۹] یا «اصلاحات مفید حکومت عادلانه» مظفرالدین‌شاه (۱۸۹۶-۱۹۰۶).[۴۰]

روابط ناسالم سیاسی عبدالبهاء با مخالفان و بیگانگان از نگاه سلطان عبدالحمید دوم، پادشاه عثمانی

نجاتی الکان دربارۀ شروع بدبینی حکومت عثمانی نسبت به عباس‌افندی و بهائیان این‌گونه توضیح می‌دهد:

عبدالبهاء … با رهبران جنبش اپوزیسیون “ترک‌های جوان” مانند نامق کمال، ضیاپاشا و مدحت‌پاشا، از طریق نامه یا به‌طور شخصی در تماس بود.[۴۱] این تماس‌ها او را در نظر سلطان عبدالحمید دوم به یک شیطانک سیاسی تبدیل کرد. علاوه‌براین، مقامات محلی عثمانی در فلسطین او را به داشتن روابط ناسالم و مضر با خارجی‌ها و خرید زمین برای صهیونیست‌ها در فلسطین، در دهه ۱۸۹۰، متهم کردند.

برخی از مقامات محلی عرب در فلسطین نیز به سلطان گزارش دادند «عباس‌افندی» که در تبعید، در عکا به سر می‌برد و می‌تواند از طریق ثروت و نفوذ خود به هرچیزی که می‌خواهد دست یابد، با مقامات فاسد محلیِ همسو با خود برای خرید زمین در این کشور متحد شده است و با قیمت ارزان از مردم فقیر زمین می‌خرد و سپس برای فروش آن به یهودیان و خارجی‌ها با سود بالا اقدام می‌کند.[۴۲] (در بخش دوم این مقاله، به‌تفصیل درباره همدستی و مشارکت عباس‌افندی با صهیونیست‌ها برای تملک اراضی فلسطین می‌پردازیم).

علاوه‌براین، اخباری مربوط به فعالیت‌های مذهبی خرابکارانه عباس‌افندی در لبنان و عکا، در سال ۱۹۰۵ به استانبول رسید. گویا کمیته‌هایی زیر نظر محمد عبده، مفتی اعظم وقت مصر، با بهره‌برداری از سستی و بی‌توجهی مقامات محلی عثمانی، سعی در گسترش فرقه‌های «بابی» و «سلفی – وهابی» داشتند. علمای محافظه‌کار عثمانی که مخالف این نوع تبلیغات بودند، القا کردند که گسترش خرافات و افکار شیطنت‌آمیز این «فرقه‌ها» در تضاد با شریعت اسلامی بوده و ذهن مردم را مسموم می‌کند. این بحث‌ها تا آنجا ادامه یافت که مدعی شد “دسیسه‌های خارجی تأثیر شوم فعالیت‌های بهائی و سلفی را تشدید کرده است. بنابراین، مروجان این فرقه‌های بدعت‌گذار باید تحت نظر قرار گیرند و از تلاش آن‌ها در ایجاد گروه‌های تبلیغی جلوگیری شود.[۴۳] همچنین حکومت عبدالحمید نگران بود که عباس‌افندی با شیوخ عرب بادیه‌ نشین روابط حسنه برقرار‌کند و محدود ساختن عباس‌افندی برای جلوگیری از شورش اعراب اهمیت ویژه داشت.”[۴۴]

سلطان متعاقباً (۱۹۰۵) کمیسیونی را برای تحقیق و بررسی موضوع فرستاد و عبدالبهاء مورد بازجویی قرار گرفت. درنتیجه، اقدامات شرارت‌آمیز او تأیید و نام‌برده محکوم به تبعید به فیزان، در مناطق صحرایی لیبی، شد.[۴۵] پیش از این، در سال ۱۹۰۱، عبدالحمید دوران حصر عبدالبهاء را در عکا تجدید کرده بود. مقامات عثمانی از نزدیک فعالیت‌ها و اقدامات عبدالبهاء و بهائیان را در داخل و خارج از امپراتوری رصد می‌کردند. علی فرخ بی، سفیر وقت عثمانی در واشنگتن، گزارشی[۴۶] درمورد رهبر بهائیان و تردید در وفاداری او به سلطان، ارائه کرد. او به سلطان عبدالحمید توصیه کرد که از عبدالبهاء به‌عنوان یک «ابزار و سلاح » علیه حکومت ایران و تشیع استفاده کند ولی این مطالب سلطان را قانع نکرد. ضمن آنکه او نسبت به صداقت و وفاداری عبدالبهاء تردید داشت.

عبدالبهاء در نامه‌ای ترکی به عبدالحمید ـ تا آنجا که من می‌دانم، تنها نامۀ مستقیم خطاب به سلطان ـ از فرمان اخیر اعلیحضرت درمورد حصر و محدودیت برای خودش در عکا صحبت می‌کند.[۴۷] به احتمال زیاد نامه را در سال ۱۹۰۱ نوشته است.[۴۸] او می‌گوید که “هیچ رفتار ناپسند و عمل خلاف اراده امپراتوری از طرف من یا جامعۀ ما ظاهر نشده است” و به امپراتور اطمینان می‌دهد که او و پیروانش رعایای وفاداری هستند که طبق اصول خود (عدم دخالت در امور سیاسی) از دخالت در امور حکومت و معاملات مردم  پرهیز می‌کنند!

انگیزه نامه، تماس عبدالبهاء با آمریکایی‌های بهائی و گزارش پیوستن آن‌ها به گروه مذهبی او بود. در اینجا و در سایر نامه‌های ترکی، عبدالبهاء بهائیت را به‌عنوان یک طریقت، یا جماعتی “در چارچوب دین اسلام” معرفی می‌کند، نه یک آیین جدید! بهائیان در تمام مدت اقامت در قلمرو عثمانی ــ تا زمان مرگ عبدالبهاء در سال ۱۹۲۱ ــ خود را به جامعه بیرونی و غیربهائی در خاورمیانه، به‌عنوان پیروان اسلام معرفی کردند و طبق توصیه بهاءالله و عبدالبهاء از هرگونه تبلیغ و جذب اتباع عثمانی‌ به آیین بهائی خودداری می‌کردند. عبدالبهاء در نامه به سلطان عبدالحمید خاطرنشان می‌کند که “هیچ اقدامی برای جذب و پذیرفتن حتی یک نفر از رعایای عثمانی برای پیوستن به طریقت ما، در طول اقامت طولانی بیش از سی سال ما در عکا انجام نشده است.”[۴۹] در انتها عبدالبهاء می‌گوید که آمریکایی‌ها از طریق تعالیم بهاءالله به اسلام هدایت شدند! “در ابتدا مبلغان پروتستان آمریکایی، در ایران، مورد گفت‌وگوهای مذهبی بهائیان قرار گرفتند و به «طریقت بهائی» پیوستند! نوکیشان به آمریکا بازگشتند، تعالیم بهائی را تبلیغ کردند و در مدت کوتاهی بسیاری از آمریکایی‌ها را جذب کردند! بعداً عده‌ای از آمریکایی‌هایی که به فلسطین سفر کرده بودند، با عبدالبهاء ملاقات کرده و این امر موجب اعتقاد آن‌ها به دین مبین محمدی شد و به «وحدانیت خدا» پی بردند و نبوت و جلالت رسولش [محمد] را تأیید و تصدیق کردند و به ریاست مرحوم پدرم، بهاءالله، ایمان آوردند!”

این تبدیل‌ دین و آیین، خشم و دشمنی را در میان جامعه پروتستان آمریکایی در فلسطین برانگیخت، “آن‌ها رنگ دیگری به ماجرا دادند و مطالب را وارونه به اعلیحضرت اطلاع دادند!”

نتایج بررسی و تحقیق در این امر منجر به تجدید محدودیت عبدالبهاء شد. بااین‌وجود، او آرزو کرد که هدایت آمریکایی‌ها به اسلام موجب رضایت و خشنودی سلطان عبدالحمید و رعایایش شده باشد! و از او می‌خواهد که تواریخ ضمیمه بهائی را که در زمان پدرش نوشته شده، بررسی کند و از این طریق شاهد اخلاص، وفاداری و صداقت بهاءالله نسبت به سلطان باشد!

پس از کودتای ترک‌های جوان در سال ۱۹۰۸، عبدالبهاء چهره عوض کرد و آزادانه مخالفت خود را با “بی‌عدالتی‌های عبدالحمید نسبت به بهاءالله، خودش و بهائیان (بابیان) یادآور شد!” پیش از آن، علی‌رغم برخی اقداماتی که از سوی باب عالی علیه بهائیان (بابیان) انجام شد، عبدالبهاء با سپاس و تشکر از عبدالحمید صحبت کرده و تقاضای بی‌طرفی سلطان نسبت به بهائیان (بابیان) را داشت و عدالت‌گستری او را می‌ستود![۵۰]

ارتباطات مخفی عباسافندی با کودتاگران و فعالیتهای سیاسی مخفیانه

در اوت ۱۹۰۸، بلافاصله پس از کودتای افسران ترک جوان و با اعلام عفو عمومی زندانیان سیاسی، عبدالبهاء از وضعیت حصر و تحت‌نظر بودن خلاص شد. او در سال‌های بعد توانست منطقه عکا ـ حیفا را ترک  و برای تبلیغ بهائیت به مصر، اروپا و آمریکای شمالی سفرکند (۱۹۱۰-۱۹۱۳). وی اغلب در صحبت‌هایش از کاپ (کمیته اتحاد و پیشرفت، شاخه سیاسی گروه افسران ترک) برای عفو وی و تلاششان برای تأمین آزادی خود قدردانی کرد. عبدالبهاء قبل از اینکه شاخه نظامی کاپ با یک کودتا قدرت را به دست بگیرد از آنان‌قدردانی کرد! (کسب قدرت از طریق کودتا و تشکر از کودتاگران به چه معناست؟ آیا دخالت در امور سیاسی نیست؟!) تحقیقات گذشته نتوانسته تعیین کند که عبدالبهاء چگونه از حصر رها شده است ولی با توجه به نامه‌های ترکی که او پس از آزادی نوشته، اکنون می‌دانیم که او در زمان عبدالحمید با شاخه سیاسی و پارلمانی گروه ترک‌های جوان در استانبول و سالونیکا تماس‌های مخفی و پنهانی داشته است. عبدالبهاء در آن نامه‌ها کاپ را می‌ستاید و از اهداف آن حمایت می‌کند.

عبدالبهاء با محمد طاهربیگ (۱۸۶۱-۱۹۲۵) از رهبران افسران ترك جوانِ اهل بورسا تماس برقرار کرد. او یک نظامی  عثمانی بود که در مناصب مختلف نظامی و اداری ازجمله، در سالونیکا و استانبول منصوب شده بود و از سال ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۱ نماینده بورسا در پارلمان عثمانی بود. طاهربیگ یکی از بنیانگذاران انجمن مخفی آزادی عثمانی در سالونیکا (۱۹۰۶)  بود. این احتمال وجود دارد که عبدالبهاء از طریق یکی از افسران ترک محلی، در طی مأموریت‌هایش در سوریه و فلسطین، با طاهربیگ ارتباط برقرار کرده باشد.

آنچه مسلم است عبدالبهاء از طریق فردی بهائی در استانبول، به نام احمد شوقی‌افندی و از طریق یک مقام عثمانی در حیفا، به نام بدری‌بیگ، با طاهربیگ در ارتباط بوده است. دومی، حسن بدرالدین (۱۸۵۱-۱۹۱۲)، فرمانده نظامی بود که در برکناری و خلع سلطان عبدالعزیز از حکومت در سال ۱۸۷۶ نقش داشته است. به دلیل فضای سرکوب دوران سلطنت عبدالحمید، او از استانبول به سوریه و فلسطین منتقل و در آنجا به‌عنوان سرهنگ خدمت کرد. پس از کودتای ترکان جوان، طی سال‌های ۱۹۱۱-۱۹۰۹ بدری‌پاشا فرماندار کل (والی) استان ایشکودرا شد (این منطقه در حال حاضر در کشور آلبانی واقع شده است).[۵۱] در منابع فارسی بهائی از او به نام بدری‌بیگ یاد شده است که قبل از سال ۱۹۰۸ به عکا تبعید شده، مترجم عبدالبهاء به زبان فرانسوی بوده و او را فردی بهائی معرفی کرده‌اند.[۵۲] فرد تماس دیگر او، احمد شوقی‌افندی، تاجر (سابونچی) اهل کِرت بود. در منابع موجود بهائی از او نامی برده نشده است، اما تصویر چهرۀ او در عکسی از بهائیان استانبول، که در آوریل ۱۹۱۹ گرفته شده است، موجود است.[۵۳]

عبدالبهاء باید زمانی که بدری، در حدود سال ۱۸۹۸، معاون فرمانده نظامی عکا بود، با او در تماس و ارتباط بوده باشد. این افسرترک به‌خاطر ظلم‌هایی که در آن پست مرتکب شد، به جای دیگری منتقل شد.[۵۴] طبق نامه‌های عبدالبهاء، پست‌های بعدی بدری در بیروت و سپس دمشق بود.[۵۵] نامه‌های مهم‌تر عبدالبهاء به بدری‌بیگ (مهم‌تر از نظر مسائل سیاسی) در زمان فرمانداری او در ایشکودرا و پس از بازنشستگی وی نوشته شده است.

 

عبدالبهاء در نامه‌ای که پس از بازنشستگی بدری‌پاشا و اقامتش دراستانبول نوشته شده است، بیان می‌کند که در گفت‌وگوهایی که در سفرهای اروپایی خود داشته، همواره از کاپ ستایش کرده است. زمانی که در دوران «استبدادِ» عبدالحمید تحت‌نظر بوده، به‌محض اعلام عفو عمومی با «تلاش قاطعانه» کمیته، رفع حصر شده است. وقتی در روزنامه‌ها به کمیته محترم اعتراض می‌شد، او “صراحتاً و منصفانه به‌خاطر حقیقت‌جویی از آن دفاع می‌کرد!”[۵۶] عبدالبهاء با اشاره به جنگ بین عثمانی و ایتالیا در لیبی، در سال‌های ۱۹۱۱-۱۹۱۲ در همین نامه، به ترک‌ها نسبت به جاه‌طلبی‌های ملی‌گرایانه و امپریالیستی ایتالیا هشدار می‌دهد: “اطلاعات دقیق درمورد پیمان‌شکنی خشونت‌آمیز ایتالیا، ظلم مطلق، و بی‌عدالتی این کشور و سرانجام پیامدهای زیانبار حملات ناگهانی ظالمانه و توأم با خونریزی که باعث ویرانی می‌شود، با دلیل قاطع ارائه و ارسال شده است!” سپس در راستای ارائه و تبلیغ تعالیم بهائی اضافه می‌کند: “گرچه در اروپا خائنان زیادی وجود دارند، افراد مؤمنی نیز وجود دارند که فراتر از خطوط ملی فکر می‌کنند و صلح جهانی را تبلیغ می‌کنند و انتظار ظهور وحدت نوع بشر را دارند.” او به بدری‌پاشا نوشت که حاضر است آرمان‌های کاپ را در ایالات متحده، جایی که توسط شخصیت‌‌های برجسته عمومی دعوت شده، ارائه کند: “اگر افکار مناسبی وجود دارد که کمیته محترم مایل به طرح و انتشار آن‌ها در امریکا است، تقاضامندم از طریق جنابعالی آن‌ها را به من برسانید!”[۵۷]

عبدالبهاء در نامه‌ای دیگر به بدری‎پاشا، از دشمنان و مخالفان امپراتوری عثمانی صحبت می‌کند که”به دلیل منافع خودخواهانه خود می‌خواهند هرج و مرج ایجاد کنند و به‌عنوان بخشی از نقشه‌های خود، عباس‌افندی را به‌عنوان دشمن ترک‌های جوان معرفی می‌کردند”. او می‌نویسد: “برای شما و جهانیان آشکار و معلوم است که ارتباط پنهانی من با ترک‌های جوان در زمان عبدالحمید، همیشه موجب سختی‌ و دشواری من بوده است.” او پس از آزادی متهم شد که طرفدار عبدالحمید است تا کاپ را علیه او تحریک کنند! سپس از بدری‌پاشا می‌خواهد: “ازآنجاکه رفتار و منش من برای جناب‌عالی مثل روز، روشن و آشکار است، لطفاً این موضوع را بررسی کنید و حقیقت را به کمیته محترم اتحاد و ترقی در استانبول و سالونیکا، به‌ویژه طاهربیگ، نماینده بورسا، اطلاع دهید.”[۵۸] عبدالبهاء از فلسطین، از طریق احمد شوقی‌افندی بهائی در استانبول با محمد طاهربیگ تماس گرفت و دو بهائی را برای ملاقات با او فرستاد. عبدالبهاء از کاپ تشکر کرد که شخصی را به ملاقات او (عبدالبهاء) فرستاده و درخواست ملاقات بیشتر بین نماینده کاپ و افراد منصوب از سوی عبدالبهاء در استانبول را کرد. عبدالبهاء در نامه دیگری به احمد شوقی‌افندی، امید خود را برای ملاقات و گفت‌وگو با یک شخصیت عضو کاپ، به‌ویژه محمد طاهر بیگ، در مصر، با او در میان می‌گذارد.[۵۹]

وی سپس از ترکان جوان به‌عنوان “ویرانگر بنای استبداد و مایۀ حیات ترکیه و ایران” یاد کرده و ابراز امیدواری می‌کند “آزادیخواهان صالح ایران” به یاری و لطف خداوند عمر طولانی داشته باشند؛ زیرا از روزی که آزادی (حریت) در ایران اعلام شده، بهائیان در مجموع با خوشی و آرامش زندگی می‌کنند.”و می‌افزاید دعا می‌کند خداوند کاپ را تأیید کند. همان‌طور که او در زمان عبدالحمید در حصر بود؛ پس از انقلاب، کاپ زنجیر و بند را از گردن او برگرفته و بر گردن عبدالحمید ظالم و خونخوار افکنده، هزاران قربانی مظلوم از زنجیر و بند و تبعید آزاد شدند و «حریف»، خود در بند و زندانی شد.[۶۰] علی‌رغم ظلم عبدالحمید، مردم عوام الناسِ احمق همچنان به او احترام می‌گذارند و دوستش دارند و چون کور و نادان هستند کاپ را تحقیر می‌کنند! عبدالبهاء به احمد شوقی دستور داد تا نامه‌اش را مستقیماً به محمد طاهربیگ تقدیم کند.[۶۱] عبدالبهاء در نامه به محمد طاهربیگ، از کمیته به‌خاطر “همت و تلاش در آزادی خودش تشکر می‌کند[۶۲] و می‌افزاید که از طریق کودتای ترک‌های جوان”نور تابندهِ صبحِ آزادی افق کشور را روشن کرده است.”[۶۳]

 

عبدالبهاء و جمالپاشا در فلسطین

اگرچه در ابتدا افسران ترک‌ جوان به دلیل عدم شناخت، به عبدالبهاء احترام می‌گذاشتند، اما پس از آنکه در سال ۱۹۱۳ قدرت را در دست گرفتند و انورپاشا، طلعت‌پاشا و جمال‌پاشا به‌عنوان سه‌‌گانه رهبری به قدرت رسیدند، دوباره موجی علیه عباس‌افندی به راه افتاد.[۶۴] سرخوشی او از «آزادی»، «برابری» و «برادری» ترک‌های جوان دیری نپایید! ایدئولوژی ناسیونالیستی جمعیت اتحاد و پیشرفت (کاپ) منجر به اسکان اجباری، تبعید و سیاست «ترک‌‌سازی» شد.[۶۵] بهائیان، به‌خاطر تظاهر به مسلمانی، تحت‌تأثیر این موضوع قرار نگرفتند، اما مخالفت کاپ با بهائیت به‌گونه‌ای دیگر خود را نشان داد.

نگرش و سوءظن ژنرال جمال‌پاشا (۱۸۷۲-۱۹۲۲)، فرمانده نظامی نیروهای عثمانی در سوریه (۱۷-۱۹۱۴)، نسبت به عبدالبهاء برعکس رهبران اولیه و لیبرالِ ترک‌های جوان بود.[۶۶] جمال‌پاشا نسبت به عبدالبهاء و بهائیان نگاهی منفی داشت. به گفته منابع بهائی، به دلیل گزارش‌ها و اتهامات (مبنی بر همکاری عبدالبهاء با نیروهای متخاصم بریتانیا در خاورمیانه) جمال‌پاشا صریحاً اعلام کرد در صورت پیروزی بریتانیا در نبرد فلسطین، عباس‌افندی را به جرم خیانت اعدام خواهد کرد … نگرش جمال‌پاشا نسبت به عباس‌افندی، به دلیل دریافت گزارش‌های عملکرد خلاف عبدالبهاء، منفی بود. او قسم خورد عباس‌افندی را هنگام بازگشت پیروزمندانه از لشکرکشی خود به سینا به صُلابه بکشد، اما سپاهیانش از لشکریان بریتانیا شکست خوردند و این اتفاق نیفتاد.[۶۷]

جمعبندی

در صدمین سال‌مرگ عباس عبدالبهاء، با نگاهی به مقاله “حسین روحی، جاسوس ایرانی بریتانیا در فلسطین”، نوشته هیلاری فالب کالیسمن، در شماره زمستان ۱۴۰۱ مجله بخارا، مطالعه‌ای داشتیم در نقش و عملکرد او و پیروانش نسبت به کشور عثمانی که وطن دوم آنان بود و کشور بریتانیا، که مواضع و عملکرد خصمانه‌ای علیه امپراتوری عثمانی داشت. منابع استفاده‌شده شامل نوشته‌های بهائیان، مکاتبات رسمی آرشیوشده مقامات عثمانی، و تحقیقات صورت‌گرفته توسط پژوهندگان غربی بی‌طرف است. چند مطلب از دل این مطالعات سر برآورد:

۱- همکاری نزدیک اطلاعاتی، پرسنلی و لجستیک شخص عبدالبهاء و پیروانش با بخش اطلاعاتی ـ نظامی کشور متخاصم بریتانیا، در هنگامۀ جنگ‌افروزی آن‌ها به قصد تجزیه و متلاشی کردن امپراتوری عثمانی و جدا ساختن سرزمین‌های عربی، به‌ویژه منطقۀ فلسطین از ممالک عثمانی.

۲- اقدامات خلاف قانون و ارتکاب موارد مجرمانه توسط عباس‌افندی، در همکاری با مسؤولان فاسد محلی در عکا و حیفا، برای خرید زمین‌های کشاورزی ساکنان فلسطینی به قیمت ارزان و فروش چندین برابری این روستاها به صهیونیست‌های غیربومی، که آثار و عوارض نامطلوب این همکاری تا امروز گریبان‌گیر فلسطینی‌ها است و همچنان از آنان قربانی می‌گیرد.

۳- عملکرد و اقدامات این گروه کوچک چنان برای مقامات عثمانی تلخ و نامطلوب بود که مسؤولان تهدید کردند پس از پایان جنگ، عباس‌افندی را به اشد مجازات می‌رسانند ولی با شکست در جنگ و حمایت‌های بریتانیا از او، موفق به انجام این کار نشدند. درعوض دولت استعمارگر بریتانیا، ضمن حمایت و حفاظت همه‌جانبه از این همکار و ستون پنجم خود، بالاترین نشان خدمت نظامی به امپراتوری (نایت هود) را به او اهداء کرد و وی را به لقب سِر مفتخر ساخت و متقابلاً پس از تشکیل دولت قیمومت بریتانیا در منطقۀ فلسطین، پاداش‌های مناسب، ازجمله قطعات زمین رایگان به عباس‌افندی اعطاء نمود. (برای تفصیل مطلب، به ترجمه مقاله جامعه بهائیان عکا، تألیف اریک کوهن، منتشر شده در فصلنامه بهائی‌شناسی، شماره ۲۵، بهار۱۴۰۲ رجوع شود.)

۴- از دیگر ویژگی‌های دوران زیست عبدالبهاء و خانواده و پیروانش در فلسطین این بود که آن‌ها همگی تظاهر به مسلمانی می‌کردند و خود را مسلمان معرفی کرده و کلمه‌ای دربارۀ عقاید بدعت‌آمیز خود بروز نمی‌دادند و به این وسیله به جلب اعتماد و فریب مسلمانان محلی و کم‌اطلاع می‌پرداختند.

 

منابع

 

کتاب

– افندی، شوقی؛ قرن بدیع؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، ایران.

– عبدالبهاء، عباس؛ مکاتیب؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، ایران.

– فیضی، محمدعلی؛ حیات عبدالبهاء و حوادث دوره میثاق؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، طهران،۱۳۵۰٫

– موحد، محمدعلی؛ تأملات؛ انتشارات پارسه، تهران، ۱۳۹۹٫

– مؤید، دکتر حبیب؛ خاطرات حبیب؛ چاپ مؤسسه ملی مطبوعات امری، طهران، ۱۹۶۰ .

– نجفی، سیدمحمدباقر؛ بهائیان؛ انتشارات مشعر، تهران،۱۳۸۳٫

– Abedin, Hassan, Abdul Aziz Al-Saud and the Great Game in Arabia, 1896-1946, King’s College London, 2002.

– Abdu’l-Baha, the Secret of Divine Civilization, English translation by Gail, Marzieh, Wilmette/Ill., 1990.

– Abdul-Baha, Tablets of Abdul-Baha Abbas, Chicago, 1915 & 1919.

– Alkan, Necati, Dissent and Heterodoxy in the Late Ottoman Empire: Reformers, Babis and Baha’is, Is‌tanbul, 2008.

–  Ben-Bassat, Yuval and Eyal Ginio, LATE OTTOMAN PALES‌tINE: The Period of Young Turk Rule., I, T.Tauris, 2011, pp.259-278.

– Bahai World, Volume XIII, 1954 – ۱۹۶۳, US Bahai Publishing Trus‌t, 1964, Wilmette, USA.

– Balyuzi, Hasan M., Abdul-Baha: The Centre of the Covenant of Bahaullah, Oxford, 1971.

– Başbakanlık Osmanlı Arşivi (BOA), Y.PRK.AZJ. 27/39, dated 3 Ağus‌tos 1309 [15 Augus‌t 1893]

– Blomfield, Sarah Louisa, (Sitarih Khanum), the Chosen Highway, Baha’I Publishing Trus‌t, Wilmette, IL, 1940.

– Hanioğlu, Şükrü, Preparation for a Revolution: The Young Turks, 1902–۱۹۰۸ (Oxford, 2001.

– Kalisman, Hilary Falb,”Schooling the S‌tate: Educators in Iraq. Pales‌tine, and Transjordan c. 1890 c. 1960” (PhD diss., University of California Berkeley), 2015.

– Kamel, LORENZO, IMPERIAL PERCEPTIONS OF PALES‌tINE: British Influence and Power in Late Ottoman Times, I.B.Tauris & Co. Ltd, London, 2015.

– Kayli, Hasan, Arabs and Young Turks: Ottomanism, Arabism, and Islamism in the Ottoman Empire, 1908–۱۹۱۸, Los Angeles, 1997.

– Letter from Ruhi to Ronald S‌torrs, 17 July 1916, M. Eas‌t Politics and Diplomacy, Reel 5, Section II, Box 4.

– Noah, Haiduc-Dale, Arab Chris‌tians in British Mandate Pales‌tine: Communalism and Nationalism, 1917–۱۹۴۳ (Edinburgh: Edinburgh University Press, 2015).

– Oxford Dictionary of National Biography.

– S‌torrs, Ronald, The Memoir of Sir Ronald S‌torrs, G P PUTNAM’S SONS, NEW YORK, 1937.

– S‌torrs, Ronald & Basil Liddell Hart, Lawrence of Arabia, Corvinus Press. (Limited edition of 128 copies), 1936.

–  S‌torrs, Ronald, Lawrence of Arabia, Zionism and Pales‌tine. Penguin, 1940.

– The Handbook of Pales‌tine, 1922.

Articles

 

– Alkan, Necati, OTTOMAN REFORM MOVEMENTS AND THE BAHÀ»Ì FAITH, 1860s–۱۹۲۰s.

– Dyer, Gwynne, ‛The origins of the “nationalis‌t” group of officers in Turkey 1908–۱۸’, Journal of Contemporary His‌tory 8/4 (1973), pp. 121–۶۴٫

– Dahl, Roger, Review of Bibliography of English Language Works on the Babi and Baha’I Faiths 1844-1985 by William P. Collins, The Journal of Baha’I S‌tudies 3, no. 3, 1991, 73-74.

– Kalisman, Hilary Falb, “The Little Persian Agent in Pales‌tine: Husayn Ruhi, British Intelligence, and World War I”, in Jerusalem Quarterly 66, A Publication of Ins‌titute for Pales‌tine S‌tudies, Beirut, (19-2), 2016.

–  Kalisman, Hilary Falb, “Bursary Scholars at the American University of Beirut: Living and Practicing Arab Unity,” British Journal of Middle Eas‌tern S‌tudies, 42, no. 4 (2015).

– Mc Glinn, Sen, Abdu’l-Baha’s British knighthood, in Sen’s Daily, April 22, 2011.

– Mc Glinn, Sen, ‛A sermon on the Art of Governance (Resale-ye siyasiyyah) by Abdul-Baha, H-Bahai, Translations of Shaykhi, Babi and Baha’I Texts, vol. XII/1, 2003.

– McGlinn, Sen, ‛Resala-ye madaniya’ [Treatise on Civilization], online entry in Encyclopedia Iranica, http://www.iranica.com/newsite /home/index.isc.

– Poos‌tchi, Iraj, ‘Adasiyyah: A S‌tudy in Agriculture and Rural Development’, Baha’I S‌tudies Review, 16 (2010), pp. 61–۱۰۵٫

– Uçar, Ahmet, ‛Filis‌tini Kim sattı?’ [Who Sold Pales‌tine?], Tarih ve Düşünce 29 (June 2002), pp. 20–۲۳٫

فصلنامه

– بخارا؛  شماره ۱۵۴ سال ۲۷، بهمن – اسفند ۱۴۰۱، حسین روحی، جاسوس ایرانی بریتانیا در فلسطین، نوشته هیلاری فالب کالیسمن (ترجمه شفق سعد)، صص ۲۸۶-۲۷۱ .

Websites

– https://archive.org/details/memoirsofsirrona001290mbp

– https://adb.anu.edu.au/biography/lamington-second-baron-7018

– https://bahai-library.com/pdf/p/pilgrims_notes_us-archives_1919.pdf

– https://en.wikipedia.org/wiki/Order_of_the_British_Empire

– https://en.wikipedia.org/wiki/Ronald_S‌torrs

– https://en.wikipedia.org/wiki/Leroy_Ioas

– http://reference.bahai.org

– http://www.h-net.org/~bahai/trans/vol7/ govern.htm.

– http://www.iranica.com/newsite /home/index.isc.

[۱]. عبدالبهاء، عباس؛ مکاتیب ج۳؛ ص۳۴۷، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ایران، بی تا.

 

[۲]. Blomfield, p.186.

 

[۳]. Sir Ronald S‌torrs, K.C.M.G., C.B.E., Firs‌t Governor of Jerusalem

 

[۴]. ظاهراً این یک فراموشی جزئی توسط استورز است، زیرا مراسم تشییع جنازه عبدالبهاء در نوامبر ۱۹۲۱ برگزار شد.

 

[۵]. Blomfield, p. 187.

 

[۶]. General Allenby, Commander-in-Chief

 

[۷]. General Bolls, Chief of the GB General S‌taff

 

[۸]. Colonel S‌taunton, Military Governor of Haifa

 

[۹].General Sir Arthur Money, Chief Adminis‌trator,

 

[۱۰]. General Ronald S‌torrs, Military Governor of Jerusalem

 

[۱۱].https://bahai-library.com/pdf/p/pilgrims_notes_us-archives_1919.pdf

 

[۱۲]. Leroy Ioas Papers

لروی آیوواس عضو پیشین محفل ملی بهائیان امریکا، که بعداً به سمت ایادی امرالله منصوب و در حیفا به خدمت پرداخت. لروی آیواس (۱۸۹۶ – ۱۹۶۵، حیفا، اسرائیل) از ایادی امر بهائی بود. رهبر دیانت بهائی در نیمه اول قرن بیستم، شوقی افندی، آیوواس را در دسامبر ۱۹۵۱ به عضویت شورای بین المللی بهائی منصوب کرد و تا سال ۱۹۶۱ به عنوان دبیرکل در آنجا خدمت کرد. او بر ساخت و تکمیل حرم سید باب نظارت دقیق داشت که شوقی افندی درب هشت ضلعی را به نام او نامید. پس از مرگ شوقی افندی، آیوواس در سال ۱۹۵۷ به عنوان حافظ دیانت بهائی انتخاب شد. او در قبرستان بهائی کوه کرمل در حیفا به خاک سپرده شد.

(https://en.wikipedia.org/wiki/Leroy_Ioas)

 

[۱۳]. Mac Glinn, Sen, Abdu’l-Baha’s British knighthood, in Sen’s Daily, April 22, 2011.

 

[۱۴]. Poos‌tchi, Iraj, ‘Adasiyyah: A S‌tudy in Agriculture and Rural Development’ (Baha’i S‌tudies Review, 16 (2010), pp. 61–۱۰۵).

 

[۱۵]. Samrah, Nuqayb and Nogaile, and perhaps others I have not heard about.

 

[۱۶]. به نظر می‌رسد این سرگرد در کنار لیدی بلام فیلد، در ایجاد ترتیبات و توافقات همکاری عبدالبهاء و مقامات وزارت مستعمرات در لندن فعال بوده است.

 

[۱۷]. سن مک‌گلن هم بقیه این ماجرا را از همان کتاب شاهراه منتخب لیدی بلام فیلد نقل می‌کند که ما قبلاً آن را آورده‌ایم، لذا مطالب مکرر را حذف کردیم.

 

[۱۸]. The Handbook of Pales‌tine (1922)

 

[۱۹]. Knighthood of British Empire (K.B.E) ( Mos‌t Excellent Order of the British Empire)

 

[۲۰]. موحد، محمدعلی، تأاملات، فصل ۶، صص ۱۶۸-۱۵۷، انتشارات پارسه، تهران، ۱۳۹۹ ش.

 

[۲۱]. Necati Alkan

 

[۲۲]. THE YOUNG TURKS AND THE BAHA’IS IN PALES‌tINE

 

[۲۳]. LATE OTTOMAN PALES‌tINE, the Period of Young Turk Rule, I.B.Tauris, 2011.

 

[۲۴]. Yuval Ben-Bassat and Eyal Ginio

 

[۲۵]. CUP; Committee of Union and Progress

(کمیته اتحاد و پیشرفت، شاخه سیاسی گروه افسران ترک انقلابی)

 

[۲۶]. LATE OTTOMAN PALES‌tINE, the Period of Young Turk Rule, p.259, I.B.Tauris, 2011.

 

[۲۷]. For the Babi and Baha’i faiths, see e.g., Smith, Peter, The Babi and Bahai Religions: From Messianic Shi‛ism to a World Religion (Cambridge, 1987); Amanat, Abbas, Resurrection and Renewal – The Making of the Babi Movement

In Iran, 1844-1850 (Ithaca/London, 1989); Momen, Moojan, The Babi and Bahaism: Some Contemporary Wes‌tern Accounts, 1844-1944 (Oxford, 1981); idem, A Short Introduction to the Baha’i Faith (Oxford, 1997); Cole, Juan R. I., Modernity and the Millennium: The Genesis of the Baha’i Faith in the 19th Century Middle Eas‌t (New York, 1998).

[۲۸]. Alkan, Necati, Dissent and Heterodoxy in the Late Ottoman Empire: Reformers, Babis and Baha’is (Is‌tanbul, 2008).

 

[۲۹]. http://reference.bahai.org

 

[۳۰]. Abdu’l-Baha, The Secret of Divine Civilization, English translation by Gail, Marzieh (Wilmette/Ill., 1990; henceforth SDC), p. 118. Saeidi, Nader, Risala-yi Madaniyya VA Mas’ala-I Tajaddud dar Khavar-i Miyana (Dundas/Ontario, 1993) [in Persian]; McGlinn, Sen, ‛Resala-ye madaniya’ [Treatise on Civilization], online entry in Encyclopedia Iranica, http://www.iranica.com/newsite /home/index.isc.

 

[۳۱]. Abdu’l-Baha: SDC, p. 6.

 

[۳۲]. Momen: ‛Bahai influence’, pp. 48–۹٫

 

[۳۳]. LATE OTTOMAN PALES‌tINE, pp.261-2.

 

[۳۴]. McGlinn, Sen, ‛A sermon on the Art of Governance (Resale-ye siyasiyyah) by Abdul-Baha, H-Bahai, Translations of Shaykhi, Babi and Baha’i Texts, vol. XII/1 (March, 2003), http://www.h-net.org/~bahai/trans/vol7/ govern.htm.

 

[۳۵]. همچنین نگاه کنید به لوح دنیا تألیف بهاءالله.

 

[۳۶]. Cf. Shaw, S‌tanford and Ezel Shaw, His‌tory of the Ottoman Empire and Turkey (Cambridge, 1977), vol. II, pp. 162.

 

[۳۷]. عبدالبهاء، عباس، مکاتیب، جلد۵، صص۶-۱۷۳، چاپ ۱۳۲ بدیع (۱۹۷۵/۱۳۵۴ش)، بی جا.

 

[۳۸]. نامه بدون تاریخ، خطاب به بهائیان سیسان در آذربایجان ایران، آرشیو بین‌المللی بهائی. رونوشت مصدق. اصل نامه ضمیمه یادداشت به نویسندۀ حاضر، مورخ ۲۲ ژوئن ۲۰۰۸٫ اجازه نقل قول از این نامه و نامه‌های ترکی عبدالبهاء در زیر را به مرکز جهانی بهائیان (حیفا، اسرائیل) مدیون هستم. یادداشت به نویسنده حاضر، مورخ ۱۲ ژوئن ۲۰۰۸٫ این ترجمه‌های نویسنده است.

 

[۳۹]. Cf. Abdul-Baha: SDC, pp. 5, 16. At that time in Iran, there were many attempts to set up a ‛Council of S‌tate’; see Nashat, Guity, The Origins of Modern Reform in Iran, 1870–۸۰ (Urbana, 1982), pp. 95–۱۱۳, and Bakhash, Shaul, Iran: Monarchy, Bureaucracy & Reform under the Qajars: 1858–۱۸۹۶ (Oxford, 1978), pp. 133–۱۸۶٫

 

[۴۰]. Abdul-Baha, Tablets of Abdul-Baha Abbas (Chicago, 1915 & 1919), vol. 2, p. 401. There were really no reforms of any great subs‌tance in Iran until the Cons‌titutional Revolution. The major change was a more benevolent attitude

by Muzaffarud-Din compared to his father. See Martin, Vanessa, Islam and Modernism: the Iranian Revolution of 1906 (London, 1989); Bayat, Mangol, Iran’s Firs‌t Revolution: Shi‛ism and the Cons‌titutional Revolution of 1905–۱۹۰۹ (Oxford/New York, 1991).

[۴۱]. Alkan: Dissent, pp. 100–۱۰۲, ۱۰۹–۱۱۴٫

 

[۴۲]. Başbakanlık Osmanlı Arşivi (BOA), Y.PRK.AZJ. 27/39, dated 3 Ağus‌tos 1309 [15 Augus‌t 1893]; quoted in Uçar, Ahmet, ‛Filis‌tini Kim sattı?’ [Who Sold Pales‌tine?], Tarih ve Düşünce 29 (June 2002), pp. 20–۲۳٫

آرشیو اسناد رسمی عثمانی مربوط به تاریخ ۱۵ اگوست ۱۸۹۳، به نقل از کتاب «چه کسی فلسطین را فروخت؟» تألیف احمد اوچار، صص ۲۳-۲۰ ، ترکیه ، ۲۰۰۹٫

 

[۴۳]. BOA, Y.PRK.ASK. 228/60, 26 Safer 1323 [2 May 1905].

 

[۴۴]. BOA, DH.MKT. 438/43, dated 4 Rebiülevvel 1313 [25 Augus‌t 1895].

 

[۴۵]. For a discussion of these issues, see Alkan: Dissent, pp. 161–۷۰٫

 

[۴۶]. Ben-Bassat, Yuval, Petitioning the Sultan: Protes‌ts and Jus‌tice in Late Ottoman Pales‌tine (Library of Ottoman S‌tudies), I.B.Tauris, 2013. Amerika’da Tarikat-ı Babiyye’, BOA, Y.MTV. 214/176, 11 May 1901.

 

[۴۷]. BIA, undated draft letter to Sultan Abdülhamid II, AA001/003/00249.

پیش‌نویس بدون تاریخ نامه عباس‌افندی به عبدالحمید دوم، از اسناد آرشیو بین‌المللی بهائی (مرکز جهانی بهائی، حیفا). (به عبارت روشن‌تر، این نامه می‌تواند نسخه اصلی نداشته باشد و هرگز برای فرد موردادعا ارسال نشده باشد، بلکه صرفاً برای تهیه و تدوین تاریخ موردنظر بهائیان، پیش‌نویسی تنظیم شده باشد! قابل‌توجه آنکه در کتاب نهاد عرض‌حال‌نویسی به سلطان و وزیر اعظم در ممالک عثمانی، جلد۱۱، که به ترجمه و ارائه تمام عریضه‌های نوشته‌شده خطاب به سلطان و وزیر اعظم ایشان در استانبول، از اهالی مختلف خطه فلسطین، بین سال‌های ۱۹۰۸ -۱۸۶۵ م ــ دوران حکومت سلطان عبدالعزیز و سلطان عبدالحمید دوم ــ اختصاص دارد؛ هیچ اشاره‌ای به نام عباس‌افندی یا بابیان و عریضه از سوی آنان نیست!)

Ben-Bassat, Yuval, Petitioning the Sultan: Protes‌ts and Jus‌tice in Late Ottoman Pales‌tine (Library of Ottoman S‌tudies), I.B.Tauris, 2013.

 

[۴۸]. Balyuzi, Hasan M., Abdul-Baha: The Centre of the Covenant of Bahaullah (Oxford, 1971), pp. 95–۶٫

 

[۴۹]. به نوشته سن مک‌گلن (نویسنده بهائی) تعداد بهائیان در پایان عمر عبدالبهاء در فلسطین ۱۵۸ نفر بود که همگی از خانواده او و تعدادی پیرو ایرانی بودند.

Mac Glinn, Sen, Abdu’l-Baha’s British knighthood in Sen’s Daily, April 22, 2011, “…The number of Bahais in Pales‌tine is 158…”

 

[۵۰]. Alkan: Dissent, pp. 159–۶۱٫

 

[۵۱]. For his appointment and retirement, see BOA, DH.MKT. 2688/87, 28 Zilkade 1326 [22 December 1908] and BOA, İ.HB. 104/1330/M-041, 11 Mukaram 1330 [1 January 1912].

 

[۵۲]. Mu’ayyad, Habib, Khatirat-i Habib [Memoirs of Habib] (Hofheim, 1998), vol. I, pp. 164–۵ [in Persian] Afroukhteh, Youness, Khatirat-i Nuh Sala [Memories of Nine Years] (Los Angeles, 1983), p. 354 [in Persian]. Here it is mentioned that Bedri Bey and two other Ottoman officials were removed from their Office, without no reason given. It may have been due to their cooperation with Abdul-Baha.

در اینجا ذکر می‌شود که بدری‌بیگ و دو تن دیگر از مقامات عثمانی بدون هیچ دلیلی از کار خود برکنار شدند. ممکن است عزل آنان به دلیل ارتباط و همدستی آن‌ها با عبدالبهاء بوده باشد. جالب است که دو بند بالاتر، به نقل از نامه مزورانه عبدالبهاء به سلطان، ادعا شده که در مدت ۳۰ سال حضور در عثمانی، هرگز هیچ‌یک از اتباع باب عالی را به طریقت خود دعوت نکرده‌اند!

 

[۵۳]. Necati Alkan, LATE OTTOMAN PALES‌tINE, pp.265-6.

 

[۵۴]. BOA, Y.PRK.ASK. 228/60, 16 Rebiülevvel 1316 [4 Augus‌t 1898].

 

[۵۵]. BIA, undated draft letters to Bedri Pasha, AC006/434/00001 and AC005/254/00001.

 

[۵۶].  آرشیو بین‌المللی بهائی، پیش‌نویس نامۀ بدون تاریخ به بدری‌پاشا، استانبول. AC005/261/00010

 

[۵۷]. الکان ، نجاتی، همان ص ۲۶۸٫

 

[۵۸]. BIA, undated draft letter to Bedri Paşa (Erenköy, Is‌tanbul, at the Mansion of Sâdeddin Paşa), AC005/368/00012.

 

[۵۹]. عبدالبهاء دو بار در سال ۱۹۱۰ و ۱۹۱۳ (مدت طولانی‌تر) قبل و بعد از سفر به غرب، در مصر بود.

 

[۶۰]. BIA, undated draft letter, AC005/674/00001. Cf. Abdul-Baha: ‛Abdu’l- Baha in London (London, 1982), p. 119; see also Abdul-Baha’s interpretation of the verse in Bahaullah’s Kitab-i-Aqdas,(Haifa, 1992),verse 89, referring to the ominous ‛hooting of the owl’ (sawt al-bum) and the ‛throne of tyranny’ (kursi az-zulm)concerning Is‌tanbul that he associates with the oppression of Abdülhamid and his opposition to ‛Abdu’l-Baha; see IshraqKhavari, Abdul-Hamid, Maida Asmani [Heavenly Food], vol. V (Tehran, 129 B.E./1972), pp. 129–۳۴ [in Persian and Arabic].

 

[۶۱]. آرشیو بین‌المللی بهائی، پیش‌نویس نامه بدون تاریخ. AC005/374/00007

 

[۶۲].۵   آرشیو بین‌المللی بهائی، پیش‌نویس نامه بدون تاریخ به محمد طاهربیگ به‌واسطه احمد شوقی‌افندی. AC005/376/00004

 

[۶۳]. الکان ، نجاتی، همان ص۲۶۹٫

 

[۶۴]. Dyer, Gwynne, ‛The origins of the “nationalis‌t” group of officers in Turkey 1908–۱۸’, Journal of Contemporary His‌tory 8/4 (1973), pp. 121–۶۴٫

 

[۶۵]. Hanioğlu, Şükrü, Preparation for a Revolution: The Young Turks, 1902–۱۹۰۸ (Oxford, 2001), pp. 295–۳۰۲; Kayli, Hasan, Arabs and Young Turks: Ottomanism, Arabism, and Islamism in the Ottoman Empire, 1908–۱۹۱۸ (Los Angeles, 1997), pp. 82–۴٫

 

[۶۶]. Such as Abdullah Cevdet and other founding fathers of the Young Turk movement; see Alkan: Dissent, p. 188.

 

[۶۷]. الکان، نجاتی، همان، ص ۲۷۲٫

 

بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری توسط سردبیر
بارگذاری در پژوهش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code

بررسی

داستانِ یک داستان: مروری بر کمپین “داستان ما یکیست”

چکیده هنگام ناآرامی‌های ایران در نیمۀ دوم سال ۱۴۰۱ شمسی، تشکیلات بهائی در ابتدا، ضمن همدلی…