سيّدمحمّدهادي سجّادي
چکیده
کتاب مستبصر نوشتۀ میرزا یحیی دولتآبادی از بزرگان و رهبران نهانزیست بابی است که جانشینی میرزا یحیی صبح ازل از افتخارات وی در میان جماعت اهل بیان است. این کتاب با ظاهری نهاننگارانه سعی بر توجیه و تثبیت دعاوی سیدعلیمحمد باب بر بنای عقاید اسلامی و شیعی دارد. بنابراین برای شناخت عقاید بابی و ریشههای آن مرجع بسیار مهمی است. سیدمقداد نبوی رضوی در کتاب خود، حیات یحیای نجی، بر مبنای کتاب مستبصرِ میرزا یحیی دولتآبادی، فصلی را به بررسی و تحلیل عقاید وی و تطبیق آن با منابع صحیح شیعی و همچنین عقاید بابی اختصاص داده است تا اولاً، ناهمگونی عقاید میرزا یحیی با عقاید اسلامی و شیعی را بیان کرده باشد و ثانیاً، تشابه و همگونی عقاید دولتآبادی با عقاید سیدعلیمحمد باب را نشان دهد و درنهایت این مهم را سندی دیگر بر عقیدۀ بابی میرزایحیی دولتآبادی دانسته است. آنچه در کتاب مستبصر نمودی آشکار دارد، روش نویسنده در تأویل نادرست معجزات پیامبران و علایم ظهور برای توجیه بیبهرهگی باب از معجزات و ناهمخوانی ویژگیهای موعود اسلام (امام دوازدهم) با اوست.
کلیدواژه: کتاب مستبصر، میرزا یحیی دولت آبادی، سیدعلی محمد باب، میرزا یحیی صبح ازل، میرزا حسین علی نوری
مقدمه
کتاب «حیات یحیای نجی» تألیف سیدمقداد نبوی رضوی کاری از نشر نگاه معاصر است که به معرفی خاندان دولتآبادی از منابع گوناگون بالأخص مستندات و مکتوبات بهجای مانده از بزرگان و سران بابی پرداخته و ابعاد پنهانی ماهیت این خاندان مهم و مؤثر در تاریخ دورۀ سلطنت قاجار و اوایل دوران حکومت پهلوی را آشکار کرده است تا بدین سبب تحلیلی صحیح از وقایع زمان حاصل گردد.
نگارنده، در فصل هفتم، کتاب مستبصر تألیف میرزا یحیی دولتآبادی را تحلیل و بررسی کرده و با متون و مستندات اسلامی تطبیق داده و درنهایت مهر تأیید محکمی بر این مهم نشانده است که عقاید میرزا یحیی دولتآبادی با وجود دعوی مدعی، در کمال ناهمگونی و ناترازی با عقاید اسلامی است و این عدم مطابقتها، بهوضوح قابلرؤیت و محلی برای تأمل و تفکر خردمندان و حقجویان است.
کتاب مستبصر یکی از مهمترین کتب اعتقادی و مبنایی اهل بیان است که به شرایط زمان و ماهیت نهانزیست بابیانی چون خاندان دولتآبادی، در کمال نهاننگاری و با ظاهری اسلامی اما با شاخصههای فراوان بابی، نگاشته شده است و هدفی جز نشاندن دعاوی سیدعلیمحمد باب بر پیکر عقاید اسلامی و شیعی ندارد.
دلیل اول این نهاننگاری و ظاهر اسلامی، شرایط سخت و دشوار تحمیلشده بر مؤمنان به آیین بیان بود که از زمان سوءقصد نافرجام بابی به ناصرالدین شاه قاجار در سال ۱۲۶۸ق. مسبب نهانزیستی و نهانعقیدگی اهل بیان گردید. دلیل دوم و مهمتر این است که دعاوی سیدعلیمحمد باب زمانی موردتوجه و پذیرش مردمان قرار خواهد گرفت که بر مبنای مستندات اسلامی ارائه شود، هرچند به تحریف و تقطیع و تفسیربهرأی باشد، چراکه ادعای باب بر این بوده است که بر مسیر الهیات طی طریق کرده و ادیان پیشین را الهی دانسته و تمام هم و غمش این بوده که دعاوی خویش را موردتأیید عقاید اسلامی بنمایاند، پس هرجا، بر اساس عقاید اسلامی شیعی، خلاف ادعای وی مشاهده شود، بیتردید مهر بطلان بر آن ادعا نقش خواهد بست.
میرزا یحیی دولتآبادی و میرزا علیمحمّد دولتآبادی به سالهای جوانی و سالهای نزدیک به زمان نگارش کتاب مستبصر
(حیات یحیای نجی، ج ۱، تصویر شمارۀ ۱۳۹)
همچنین یکی از اهداف مهم سیدمقداد نبوی از پرداختن به کتاب مستبصر در کتاب حیات یحیای نجی، نمایاندن این مهم است که عقاید بابی و دعاوی باب به دلیل اختلافات بنیادی با عقاید اسلامی شیعی، جایی برای نشستن بر پیکر الهیات نخواهد یافت.
وی در بیان مبنای تحقیق و تطبیق خود از بزرگی از علمای صاحب علم و معرفت نام برده است:
«مبنای کار در بررسی تطبیقی میان مؤلفههای بابی اندیشۀ میرزا یحیی دولتآبادی با آموزههای اسلامی و شیعی، آثار شیخ احمد شاهرودی است. چنانکه در دیباچه این پژوهش آمد، در نگاه نگارنده، کتابهای چهارگانه او در نقد آموزههای بابی و بهائی از مهمترین مکتوبات عالمان دینی شیعیمذهب در این حوزۀ مطالعاتی است، گو اینکه سیرت عملی او نیز، با وجود برخورداری از هرگونه امکان در واکنش خشن نسبت به بهائیان، اغلب گفتوگوهای علمی و مناظرات آرام بود و با همین روش توانست از گسترش دعوت بهائی در شاهرود جلوگیری کند.» (سیدمقداد نبوی رضوی، حیات یحیای نجی، بررسی و تحلیل کتاب مستبصر)
نسخۀ حروفچینی کتاب مستبصر را محمدصادق ابراهیمی، جانشین میرزا یحیی دولتآبادی، بر مبنای نسخۀ دستخط جناب میرزا یحیی، پس از درگذشت وی، چاپ کرد و البته قبل از آن و در زمان حیات میرزا، اشخاصی چون میرزا مهدی امین، اسمالله الحامی، برای حفظ و نشر این منبع مهم عقیدتی بابی، از آن رونویسی کردهاند. حتی میرزا آقاخان کرمانی ــ داماد میرزا یحیی صبح ازل و دوست و همراه و باجناق شیخ احمد روحی و همراه و همپیمان با سیدجمالالدین افغانی ــ از استانبول بهوسیلۀ میرزا مهدی امین پیغامی به میرزا یحیی دولتآبادی به تهران ارسال و از وی تقاضا کرد تا نسخهای از مستبصر را برای دوستان استانبول ارسال نماید. یکی از نسخههای موردتوجه این تحقیق، نسخۀ رونویسی شده در شوال ۱۳۱۰ق. به خط میرزا مهدی امین است.
ازجمله نسخههای دیگر که در این تحقیق استفاده شده است، نسخۀ رونویسیشده به خط فخرتاج دولتآبادی، خواهر میرزا یحیی و دختر میرزا هادی بوده است.
این مقاله بر آن است تا در قسمت سوم بررسی کتاب «حیات یحیای نجی» تألیف سیدمقداد نبوی، برگرفته از فصل هفتم این کتاب، برخی از مهمترین عقاید بابی ارائهشده بهوسیلۀ میرزا یحیی دولتآبادی در کتاب مستبصر را بهاختصار تحلیل کرده و با منابع اسلامی تطبیق دهد تا ناهمگونی بنیان عقیدۀ بابی بالاخص در معارف و الهیات را به تصویر کشد.
تأویل آیات و روایت
میرزا یحیی دولتآبادی در بخش نخست کتاب خود در باب تأویل سخنان بزرگان، عقیدۀ خویش را اینگونه بیان میکند که برای فهم سخنِ «شخص کامل» نیاز است که مخاطبان، زبان شهر و دیار ایشان را بدانند وگرنه هیچ نفهمند و فقط کسانی میتوانند کلام اولیاء الهی را بیان و توضیح دهند که همزبان ایشان باشند!
حقیقتاً معلوم نیست نشانههای کمال را در شخص کاملِ مد نظر میرزا یحیی کجا باید جستوجو کرد؟! انسان کاملی که برایش مهم نیست مخاطبانش به چه زبان ادراک میکنند. او به زبان خود سخن میگوید، هرکس که فهمید برای دیگران هم توضیح دهد!
وقوع خطا هم از نظر ایشان گویا محال است!
ممکن است سخن این «شخصِ کامل» نیاز به توضیح و تبیین هم داشته باشد، اما او این مهم را نیز به مخاطبانش میسپارد! و همچنین بین معانی ظاهری سخن «شخصِ کامل» و تبیین و تفسیر توسط غیر، اگر اختلافی بود ملاک تبیین غیر است! و فراتر از آن اگر بین تبیین و توضیح «شخصِ کامل» از سخن خود و تبیین و تفسیر سخن وی توسط غیر، اختلافی بود مبنا انسان کامل نیست!
چرا که برای مثال «رجعت» منظور نظر معصومین علیهم السلام که همان انسانهای کامل الهی حقیقی هستند بازگشت جسمانی است، اما به زعم جناب میرزا یحیی گویی به زبانی سخن فرمودهاند که عدۀ محدودی از اهالی شهر و دیارشان توان فهم مطلب را دارند که این رجعت جسمانی که بیان فرموده و تصریح نمودهاند به زبان کوچه و محله شان به معنای رجعت صفتی است و جالب آنکه به چه تأییدی میتوان جناب سیدعلیمحمد باب را که در مکتوباتش فراوان دچار غلطهای نگارشی و قواعد عربی است در مقام درک و فهم منظور کلام اولیاء الله دانست آن هم درحالیکه بر خلاف صریح روایات، نظری دیگر ارائه میفرماید؟!
همچنین، خاتمیت رسول اسلام را به چه زبان و با گویش کدام شهر و دیاری میخواهید تحریف کنید که بر دعوی نبوت باب، بعد از خاتمالانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم مهر تأییدی بزنید که حتی اگر برخلاف معنای ظاهر خاتمیت و متون واضح کثیر هم باشد، اما بازهم فهم شما از سخنان «شخص کامل» گویی صحیحتر است و دیگران از درک آن عاجزند و فقط شمایان بهواسطه همشهری بودن با اولیاء الهی، توان درک و فهم این مهم را دارید که اگر شخصی بعد از ختم رُسُل دعوی نبوت کرد، بر حق است و سلسلۀ نبوتِ ختمشده به رسول اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بعد از حضرتش میتواند ادامه یابد، فقط نمیدانم اگر بنا بر همشهری بودن هم باشد، شیراز را چه به مکه و مدینه و اگر به فهم صحیح زبان باشد، شخصی را که خود توان نگارش صحیح به زبان عربی را ندارد، چه به کشفیات برخلاف کلام؟!
دیدگاه شیخ احمد شاهرودی در باب این عقیدۀ میرزایحیی برگرفته از مرآت العارفین، صفحۀ ۷۸ تا ۸۹ به بیان سیدمقداد نبوی:
«در نگاه شیخ احمد شاهرودی، بابیان و بهائیان، تا جایی که توانستهاند، به تأویلگرایی در نصوص دینی پرداخته و آنها را «به میل خود تصرف نمودند.» او شش موضوع معجزات، علایم ظهور، رجعت، کارهای مهدی بعد از ظهور، قبر و برزخ و قیامت و نیز خاتمیت پیامبر اسلام را مورد تأویلگرایی نادرست و گسترده ایشان دانسته و با توجه به آیه هفتم سوره آل عمران که تأویل قرآن را نزد «راسخان در علم» (امامان شیعیان) گفته، نگاه بابیان و بهائیان را نادرست یافته است. وی، سپس، با استشهاد به آنچه دلایلی عقلی و قرآنی میداند، بر آن است که هدایت موردتوجه رسولان الاهی از راه مکالمه منتقل میشود؛ بنابراین، اساس کار بر صریحگویی باید استوار باشد. پس از آن است که معانی اسلامی واژههای هر شش مورد یادشده را در ظاهر آنها دانسته و نتیجه گرفته که همان معانی را باید نشانه گرفت، مگر آنکه قرینهای در کار باشد که نیست. در نگاه او، گام برداشتن بر جز این راه، با مقصود هدایتی رسولان الاهی در انتقال مفاهیم توحیدی ناهمسان خواهد بود.
به دیگر سخن، شیخ احمد شاهرودی برخلاف صاحب کتاب مستبصر بر آن است که آن «شخص کامل»، با وجود آنکه «اهل شهر دیگر و دیار دیگر بوده باشد»، نه به «لسان اهل دیار خود» که به زبان مخاطبان خویش باید سخن گوید و آن مخاطبان نیز هرگاه کلامی تأویلپذیر از او را شنیدند، تأویلش را از خود او باید دریابند نه آنکه خود به تأویل بپردازند.» (سیدمقداد نبوی رضوی، حیات یحیای نجی، بررسی و تحلیل کتاب مستبصر)
سخن میرزا یحیی در بیان عقیده:
«اغلب موهومات که دانایان از اهل اعتقاد را دامنگیر و باعث تعطیل و بازداشتن آنها را از سیر گشته، منشأش این است که شخص کاملی را که مشعر فؤادش صدهزار درجه از آنها بالاتر باشد، بلکه مناسبت میانه ایشان و او مقطوع باشد، بلکه اهل شهر دیگر و دیار دیگر بوده باشد و آنچه تکلم فرماید، به لسان اهل دیار خود فرماید و اگر کسی خواهد کلمات او را از روی حقیقت بفهمد و ادراک نماید، باید بالنسبه به استعداد و قابلیت، خود اهل شهر و دیار او گردد و نادانان را از فهم و ادراک کلمات و فرمایشات او بهره نباشد، او را ولی امرش دانند و مخبر صادقش خوانند و با وجود آنکه خود اقرار کنند که فهمیدن حقیقت مراد و مقصود اینگونه اشخاص را مادام که انسان کامل و بصیر و خبیر نبوده باشد، قابل نباشد، با هزار خیال نفسانی شیطانی کلمات او را در عرصهای که خود واقع و واقفاند، درآورند و در اراضی که خویش سایرند، فرود آورند و به موهومات خود ترجمه نمایند و موهومات خود را دین خود دانند و اگر کسی از ایشان سؤال نماید که فلان مطلب را که خلاف عقل است، به چه دلیل گویی؟ گوید که در کلام حق و بزرگان دین واقع شده؛ بعد از انکشاف امر، معلوم شود که آنچه را بدو استناد و استدلال کرده، موهومی از موهومات خود یا پدران و سابقین از زمان خود بوده و حقیقت امر را از کلام بزرگان ندانسته و نفهمیده بودهاند.» (میرزا یحیی دولتآبادی، مسمی بالمستبصر، باب عبودیت و ربوبیت برگزیدگان خداوند)
صفحههای نخستین نسخهای از کتاب مستبصر به کوشش محمّدصادق ابراهیمی از روی نسخۀ خط میرزا یحیی دولتآبادی
(حیات یحیای نجی، ج ۱، سند شمارۀ ۳۳۳)
صفحههای پایانی نسخهای از کتاب مستبصر به کوشش محمّدصادق ابراهیمی از روی نسخۀ خط میرزا یحیی دولتآبادی
(حیات یحیای نجی، ج ۱، سند شمارۀ ۳۳۵)
مقام ربوبیت برای غیر خدا !؟
قال أبوعبدالله علیه السلام: «متی أحدثتما الکلام فی الربوبیة؟ … اعلما أن لنا رباً یکلؤنا باللیل و النهار نعبده. یا مالک! و یا خالد! قولوا فینا ما شئتم و اجعلونا مخلوقین!» (الشیخ علیبنعیسی الإربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج ۲، ص ۱۹۷).
ترجمه: «چه وقت از ربوبیت صحبت کردید؟ …بدانید که ما پروردگاری داریم که شبانهروز از ما محافظت میکند و او را میپرستیم. ای مالک! ای خالد! دربارۀ ما هرچه میخواهید بگویید، اما ما را مخلوقات خدا قرار دهید!».
عن مولانا أمیرالمؤمنین علیه السلام قوله: «إیاکم و الغلو فینا! قولوا: إنا عبید مربوبون و قولوا فی فضلنا ما شئتم!» (الحافظ رجب البرسی، مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیرالمؤمنین، ص ۵).
ترجمه: «مراقب اغراق دربارۀ ما باشید! بگویید: ما بندگانی هستیم که برانگیخته میشویم و از فضیلت ما هرچه میخواهید بگویید!».
«فلا تدعونا أرباباً و قولوا فینا ما شئتم!» (الحافظ رجب البرسی، مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین، ص ۲۵۷).
ترجمه: «پس ما را خالق خطاب نکنید و هرچه میخواهید دربارۀ ما بگویید!».
قال أبوعبدالله علیه السلام: «اجعلوا لنا رباً نئوب إلیه و قولوا فینا ما شئتم!» (الشیخ حسنبنسلیمان الحلی، مختصر البصائر، ص ۱۸۸).
ترجمه: «برای ما پروردگاری قرار دهید که به او متوسل هستیم و دربارۀ ما هرچه میخواهید بگویید!».
قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: «لاتتجاوزوا بنا العبودیة ثم قولوا فینا ما شئتم و لنتبلغوا و إیاکم و الغلو کغلو النصاری فإنی بریء من الغالین.» (الشیخ أحمدبنعلی الطبرسی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج ۲، ص ۴۳۸).
ترجمه: «از عبودیت و بندگی ما فراتر نروید، سپس دربارۀ ما هرچه میخواهید بگویید که شما نمیرسید و برحذر باشید و غلو نکنید مانند غلو نصرانیها که من از غلوکنندگان بیزارم.».
قال أبوعبدالله علیه السلام: «لاترفعوا البناء فوق طاقتنا فینهدم. اجعلونا عبیداً مخلوقین و قولوا فینا ما شئتم!» (الشیخ محمّدبنالحسن الصفار، بصائر الدرجات، ج ۱، ص ۲۴۱).
ترجمه: «بنا را بیش از طاقت ما رفیع نکنید که فرو میریزد. ما را عبد و مخلوق قرار دهید و هرچه میخواهید ــ از فضائل ــ دربارۀ ما بگویید!»
به این ترتیب، دانسته میشود اگر جایی دربارۀ پیشوایان دین واژۀ «رب» به کار رفته است، آن را به معنی صاحب و سرور و … باید گرفت و هیچ نمودی از «رب»ی که برای خداوند گفته میشود نباید آورد، چه واقعی و چه فنایی، چراکه آنچه اینجا آمده، بار معنایی مطلق دارد و فناء مربوب در رب را نیز منکر است.
درمقابل، جناب میرزا یحیی قائل به مقام ربوبیت برای اولیاء الهی است، درحالیکه شخص حضرات معصومین علیهم السلام چنین مقامی را از خود دور کرده و در برابر «رب»، خود را «مربوب» دانسته و فقط از «عبودیت» سخن گفتهاند. البته، دعوی پایانی باب رنگ و بوی «ربوبیت» و «الوهیت» دارد و میرزا یحیی بر آن است تا با تبحّر بابی در تحریف و تبیین و تفسیربهرأی شخصی و نه با رأی و نظر حجتهای الهی، بهزعم خویش تأییدات الهی برای ادعای پیشوای اهل بیان را کسب کند، لاجرم به طناب عقاید صوفیانه و عارفانه و عقیدۀ وحدت وجودی روی آورده تا بتواند با تمسک بر آن، بر بنای عقاید شیعی، سنگی را بر سنگ دگر قرار دهد، درحالیکه کلام ائمۀ معصومین علیهم السلام معیار قطعی و محکمی بر بطلان مقام الوهیت و ربوبیتِ غیرخدا است، چه مطلق آن از جنس دعوی میرزاحسینعلی نوری ــ بهاءالله ــ باشد که فرعونوار بر تخت خدایی نشست و چه فنای در حق که علیمحمد باب صوفیوار بر مقام و رتبۀ خدایی تکیه زد.
مکتوب میرزا یحیی در بارۀ مقامات اولیاء الهی:
«مشهود آید که مظاهر کلیه حضرت حق را، چه در رتبه نبوت ظاهر شوند یا در مقام ولایت باهر گردند، دو جنبه و دو رتبه است و بر هرکه خواهد به مقدار استعداد خود معرفت در حق ایشان پیدا نماید، لازم است که تمیز میان این دو رتبه و مقام بدهد، چراکه حقیقت ایمان و عرفان از برای هیچ نفسی از نفوس امکانیه حاصل نشود، الا بعد از معرفت و شناسایی این سلسله جلیله در هر دو رتبه و مقام، چنانچه بر ناظر در این مسطورات، بعد از نظر و تأمل، پوشیده نخواهد ماند.
یکی از آن دو مرتبه، رتبهای است که در او اظهار عبودیت صرفه نمایند و رتبۀ دیگر رتبهای است که در او ابراز ربوبیت یا الوهیت فرمایند، چنانچه در اصطلاح بعضی از اهل اصطلاح، رتبۀ اوّل را «یلی الخلق» دانند و رتبه دوم را «یلی الحق» خوانند.» (میرزا یحیی دولتآبادی، مسمی بالمستبصر، باب عبودیت و ربوبیت برگزیدگان خداوند).
شیخ مهدی شیخالممالک قمی میگوید دربارۀ دعوی اولوهیت باب از ملا محمّدجعفر کرمانی پرسیدم:
«معنی این الوهیت چیست؟» گفت: «اوّلاً، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نیز این دعوی را داشت، چنانچه قرآن را میفرماید خدا فرموده و حال آنکه خود گفته بود و چون فناء فیالله بود، بقاء بالله شد. اگر میفرمود: خود گفتهام، راست بود و اگر میفرمود: خدا فرموده، راست بود؛ ثانیاً، آن الوهیت که شما تصور میکنید او غیب مطلق است، هیچکس نمیگوید: من هستی مطلق و ذات هویت هستم، بلکه قسم الوهیت فنای در حق است.»
(شیخ مهدی شیخالممالک قمی، تاریخ بیغرض، صص ۱۳۹ و ۱۴۰).
همانطور که مشهود است بابیان در عقاید خود مقامی را متصورند که آن مقام را «فناء فیالله» میگویند و درصدد برآمدهاند تا این ساختۀ خویش را با توضیحاتی منتسب به اولیاء الهی نمایند اما نتوانستند، چراکه متون اسلامی برخلاف آن باور است و سخن گفتن خدا با رسولان را به دو صورت بیان فرموده است: اول از وراء حجاب و دوم بهواسطۀ رسولان آسمانی یا همان فرشتگان وحی. توضیح مختصر آنکه بر بنای عقاید الهی اسلامی وجه اول مانند صحبت خدا با حضرت موسی علیه السلام است که به اذن الهی موسی کلام خدا را به گوش خود بهصورت صوت استماع کرد و تذکر به این امرِ مهم لازم است که آن صوت نیز مخلوق خدا بود و وجه دوم نیز جبرئیل است که قرآن را بر پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم نازل فرمود و غیر از این در عقیدۀ الهیون طریق دیگری نیست و هیچ صحبت و سخنی از مرتبۀ «فناء فیالله» یافت نمیشود که در آن مرتبه، الهامات و القائات درونی را وحی الهی تصور کردهاند.
… فأما قوله:
«ما کان لبشر أن یکلّمه الله إلا وحیاً أو من وراء حجاب أو یرسل رسولاً فیوحی بإذنه ما یشاء انّه علیٌّ حکیم» (قرآن، سورۀ شوری، آیۀ ۵۱).
ترجمه:
«و هیچ بشری را یارای آن نباشد که خدا با او سخن گوید مگر به وحی، یا از پس پردۀ غیب عالم و حجاب ملکوت جهان است، یا رسولی ــ از فرشتگان عالم بالاــ فرستد تا به امر خدا هرچه او خواهد وحی کند، که او خدای بلند مرتبۀ حکیم است.»
«فإنه ما ینبغی لبشر أن یکلّمه الله إلا وحیاً و لیس بکائن إلا «[۱:] من وراء حجاب أو [۲:] یرسل رسولاً فیوحی بإذنه ما یشاء»؛ کذلک قال الله ــ تبارک و تعالی علواً کبیراً! قد کان الرسول یوحی إلیه من رسل السماء فیبلّغ رسل السماء رسل الأرض ….» (الشیخ محمّدبنعلی بن بابویه القمی، التوحید، ص ۲۶۴).
ترجمه: «زیرا برای انسان سزاوار نیست که خدا با او صحبت کند مگر از طریق وحی و هیچ موجودی نیست مگر «[۱:] از پشت پرده، یا [۲:] رسولی میفرستد و به اذن او هرچه را که بخواهد نازل میکند». خداوند تبارک و تعالی ــ که برتری بزرگی دارد ــ چنین فرمود! همانا بر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و سلم از طریق رسولان آسمان وحی میشد و رسولان آسمان به رسولان زمین ابلاغ میکردند ــ وحی الهی را ــ …».
همچنین تمسک به این عقیدۀ اسلامی که پیشوایان، «اسماءالله الحسنی» هستند، باز دلیلی بر تأیید عقیدۀ «فناء فی الله » نیست، چراکه اسماء خداوند غیر او هستند و او در ربوبیت یکتاست، «توحّد بالربوبیة».
عن الرضا علیه السلام قال:
«إذا نزلت بکم شدة فاستعینوا بنا علی الله و هو قول الله: «و لله الأسماءالحسنی فادعوه بها»، قال: قال أبوعبدالله علیه السلام: «نحن والله الأسماءالحسنی الذی لایُقبَل من أحد إلا بمعرفتنا، قال: فادعوه بها!». (الشیخ محمّدبنمسعود العیاشی، التفسیر، ج ۲، ص ۴۲).
ترجمه: «اگر به شما سختی رسید، بهوسیلۀ ما از خدا یاری بجویید، که فرمودۀ خداوند است: «و برای خدا نامهای مبارک و زیبایی است، پس خدا را به آن نامها بخوانید.» فرمود: اباعبدالله علیه السلام فرمودند: به خدا سوگند ما اسماء نیکویی هستیم که از احدی پذیرفته نمیشود مگر به معرفت و شناخت ما، فرمود: پس خدا را به این اسماء بخوانید!».
عن أبیعبدالله علیه السلام قال: «الله غایة من غیّاه و المغیّا غیر الغایة. توحّد بالربوبیة و وصف نفسه بغیر محدودیة، فالذاکر اللهَ غیرُ الله و الله غیر أسمائه و کل شیء وقع علیه اسم شیء سواه فهو مخلوق. ألاتری إلی قوله: «العزة لله»؟ العظمة لله! و قال: «و لله الأسماء الحسنی فادعوه بها» فالأسماء مضاف إلیه و هو التوحید الخالص.» (الشیخ محمّدبنعلی بنبابویه القمی، التوحید، صص ۵۸ و ۵۹).
ترجمه: «خدا هدف خلقتش است و خلقت غیرخالق است. خود را با الوهیت پیوند داد و خود را بیحد وصف کرد و یاد خدا غیر از خداست و خدا غیر از اسماء خود است و هرچیزی که نام غیر او بر آن باشد، آفریده شده است. آیا سخن او را نمیبینید که میگوید: جلال از آن خداست؟ عظمت از آن خداست! و فرمود: «و برای خدا نامهای مبارک و زیبایی است، پس خدا را به آن نامها بخوانید»، پس اسماء برای او تخلص است و او توحید خالص است.»
میرزا یحیی برای به کرسی نشاندن صحت عباراتی چون «انی انا الله» و «من الله المهیمن القیوم» و دیگر مواردی اینگونه که علیمحمد باب برای خویش به کار میبرده، به تفسیر روایی «مشیة الله» در روایت «خلق الله المشیة بنفسها و الأشیاء بالمشیة» پرداخته که بر مبنای متون اسلامی و اثنیعشری این «مشیة الله» نور وجود خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم است، اما در ادامه از حریم روایات خارج شده و به تبیین آن به دلخواه خویش مشغول گشته و خلقت را فعل مشیۀ الله دانسته و اصلاً به این حقیقت دقت نفرموده که بر مبنای عقیدۀ اسلامی و اثنیعشری، برگرفته از قرآن و روایات ائمه معصومین علیهم السلام، به خواست الهی اینگونه است که «مشیة الله» گام نخست هفت گامِ انجام فعل از جانب خداست و برای انجام فعل الهی، وقوع هر هفت مرحله لازم است و اگر یکی از این هفت قدم طی نشود، فعل انجام نخواهد شد. پس در اصل، این عقیدۀ بابی باطل است که خلقت، فعلِ «مشیة الله» است در ذیل عنایت خداوند؛ اصلاً «مشیة الله» بهتنهایی محل صدور فعل نیست و شش گام دیگر، غیر از «مشیةالله»، باید طی شود، پس چطور رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم را به سبب مشیة اللهی خالق پنداشتید و سعی بر تثبیت مقام «ربوبیت» برای رسولالله و ائمه اطهار کردید؟
قال أبوجعفر علیه السلام:
«لایکون شیء فی الأرض و لا فی السماء إلا بهذه الخصال السبعة: بمشیة و أرادة و قدر و قضاء و إذن و کتاب و أجل. فمن زعم أنه یقدر علی نقص واحدة منهن فقد کفر» (الشیخ أحمدبنمحمّد بنخالد البرقی، المحاسن، ج ۱، ص ۲۴۴).
ترجمه: «هیچ چیز در زمین و آسمان وجود ندارد مگر با این هفت خصلت: مشیت، اراده، قدر، قضاء، اذن، کتاب و اجل. هرکس ادعا کند که میتواند یکی از آنها را کم کند، کافر شده است.»
همچنین بر اساس متون اسلامی «مشیة الله» مخصوص خاتم الانبیاء حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم است؛ یعنی در ابتدای خلقت، خداوند ابتدا نمود به خلق نور پیامبر عظیمالشأن اسلام و سپس از نور ایشان عالم را خلق فرمود و این ماهیت است و به غیر تعلق نمیگیرد، یعنی آن نوری که خداوند خلق فرمود و «مشیة الله» نامید و نخستین گام از گامهای هفتگانۀ انجام فعل و خلقت قرارش داد و عالم را به این مشیّت خلق فرمود، ماهیت است و یک نور مشخص و واحد است، نه آنکه مقام و تخت و تاجی باشد که هرکسی را بعد از وفات پیامبر اسلام بتوان بر آن نشاند. بحث آغاز خلقت است، گذشته است، زمانی که نه جسمی بود و نه روحی و فقط نور بود و آن نور، نور محمدی صلی الله علیه و آله و سلم بود و هرچه در آن زمان بوده همان است و لاغیر. نوری را خداوند ابتدا خلق کرد و بعد تمام مخلوقات را از آن نور، خلق فرمود و جناب باب نیز در زمرۀ مخلوقات، وجودش تحقق فعلی است که مشیتش رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم بوده و از نور ایشان مانند تمام مخلوقات پا به عرصۀ وجود نهاده است. همچنین قرآن و کلام حجت خدا تصریح به این مهم دارد که حتی پیامبر اسلام نیز که تمام خلقت از نور وجود اوست، خود مخلوق خالق یکتاست و بدین سبب هیچ عباراتی مشابه با عبارات حضرت باب دربارۀ ایشان یافت نمیشود، بلکه برخلاف آن، در برابر خداوند قادر متعال زانوی بندگی بر زمین زدهاند.
«أوّل ما خلق الله نور نبیک» (الشیخ حسنبنمحمّد الدیلمی، غرر الأخبار و درر الآثار فی مناقب أبیالأئمۀ الأطهار، ص ۱۹۵).
ترجمه: «اولین چیزی که خداوند آفرید نور پیامبر شما بود.»
«أوّل ما خلق الله نوری» (الشیخ محمّدبنأبی جمهور الأحسائی، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج ۴، ص ۹۹).
ترجمه: «اولین چیزی که خدا آفرید نور من بود.»
«لولاک لما خلقت الأفلاک» (السیّدعلی الأسترآبادی، تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص ۴۳۰).
ترجمه: «اگر تو نبودی آسمانها را نمیآفریدم.»
بیان میرزا یحیی دربارۀ عقیدۀ بابی «مشیة الهی»:
«پس مبدأ و مبدع عالم امکان مشیة الله باشد و امکانیان را راه و طریقی به بالاتر از مقام مشیة الله نباشد؛ نه بالاتر مکانی، چه زمان و مکان دو مخلوقاند از مخلوقات خداوندی که بهواسطه مشیت خلقت شدهاند، پس چگونه توان گفت که از برای مشیة الله زمانی یا مکانی بوده است، زیرا که لازم آید زمان و مکان قبل از خلقت خود موجود باشند و حال آنکه ممتنع است که شیئی قبل از موجود شدن، موجود باشد.
و بعد از تسلیم آنکه حضرت مشیة الله مبدأ و مبدع امکان و امکانیان است و هیچ شیئی از مبدأ خود تجاوز نکند، مسلّم خواهد بود که به ذات غیب الغیوب بههیچوجه من الوجوه راهی نباشد. نه در عرفان و نه در عرفان عدم. عرفان او نتوان دانست که او در حیز شناختن و عرفان درآید و نتوان ادراک نمود که درنیاید: «الطریق مسدود و السبیل مقطوع.»» (میرزا یحیی دولتآبادی، مسمی بالمستبصر، باب عبودیت و ربوبیت برگزیدگان خداوند).
بیان دیگر در باب «مشیة الله» بر بنای عقیدۀ میرزا یحیی:
«بعد از تصور این مدعا و یقین به اینکه ذات غیب الغیوب بههیچوجه در مقام تصور درنیاید، چه تصور خارجی باشد یا تصور ذهنی و آنچه از عرفان که در خور امکان است، عرفان مشیة الله باشد نه غیر آن، مشهود آید که چون ذات غیب را تصور اوّل و آخری از برای او نتوان کرد، چه، در تصور درنیاید، مشیت او را هم تصور اوّل و آخری از برای او نتوان نمود، چه، اوّل و آخر دو مخلوقاند از مخلوقات او و از برای او، لمیزل و لایزال، دو صفت بوده و خواهد بود؛ یکی، وصف مخلوقیت او از برای فوق رتبۀ خویش و یکی، صفت خالقیت او از برای تحت رتبۀ خود که مبدأ آنهاست و آنچه از خارج موجود شده باشد یا میشود و آنچه که در عرصه ذهن آمده باشد یا بیاید، تمام، مخلوق اوست.» (میرزا یحیی دولتآبادی، مسمی بالمستبصر، باب عبودیت و ربوبیت برگزیدگان خداوند)
مشیتی که به ربوبیت غیر خدا ختم نمیگردد، در کلام معصومین علیهم السلام:
قنوت امام حسینبنعلی علیه السلام:
«اللهم منک البدء و لک المشیة و لک الحول و لک القوة و أنت الله الذی لا إله إلا أنت جعلت قلوب أولیائک مسکناً لمشیتک و مکمناً لإرادتک و جعلت عقولهم مناصب أوامرک ….» (السیّد علیبنموسی بنالطاووس الحسنی، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص ۴۸).
ترجمه:
«خدایا آغاز از توست و مشیت از توست و حول از توست و قدرت از توست و تو خدایی هستی که معبودی جز تو نیست. دلهای دوستانت را خانهای برای مشیت خود و پناهگاهی برای ارادۀ خود و عقلهای آنان را محل اوامر خود قرار دادهای …»
عن المفضلبنعمر قال:
«کنت أنا و القاسم شریکی و نجمبنحطیم و صالحبنسهل بالمدینة فتناظرنا فی الربوبیة. قال: فقال بعضنا لبعض: «ما تصنعون بهذا؟ نحن بالقرب منه و لیس منا فی تقیة، قوموا بنا إلیه!» قال: فقمنا فوالله ما بلغنا الباب إلا و قد خرج علینا أبوعبدالله جعفربنمحمّد بلا حذاء و لا رداء قد قام کل شعرة من رأسه منه و هو یقول: «لا! لا! یا مفضل و یا قاسم و یا نجم! بل عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون.»» (الشیخ محمّدبن یعقوب الکلینی، الکافی، ج ۸، صص ۲۳۱ و ۲۳۲).
ترجمه:
«من و قاسم شریکم و نجمبنحطیم و صالحبنسهل در مدینه بودیم و درباره الوهیت مناظره کردیم. پس با یکدیگر میگفتیم: «با این چه کار کنیم (و چگونه حلش کنیم)؟ ما در نزدیکی او هستیم و او از ما در تقیه نیست، پس بلند شوید و به نزد حضرت برویم!» میگوید: پس برخاستیم و به خدا سوگند به در خانۀ آن حضرت نرسیده بودیم که بیرون آمد، درحالیکه عبا بر تن و کفش بر پا نداشت و خوفناک مینمود و میفرمود: نه! نه! ای مفضل و ای قاسم و ای نجم! بلکه بندگان ارجمندی هستند که در کلام بر او سبقت نمیگیرند و به فرمان او عمل میکنند.»
شما با چه سندی و چه تأییدی قائل به این هستید که راهی به معرفت خدا نیست و تمامی راهها بسته است، درحالیکه در صریح کلام اولیاء الهی خلاف عقیدۀ شما فریاد زده شده است؟!
سمعت أباالحسن الرضا یتکلم بهذا الکلام عند المأمون فی التوحید:
«… أوّل عبادة الله معرفته و أصل معرفة الله توحیده و نظام توحید الله نفی الصفات عنه لشهادة العقول أن کل صفة و موصوف مخلوق و شهادة کل مخلوق أن له خالقاً لیس بصفة و لا موصوف …» (الشیخ ابنبابویه القمی، التوحید، ص ۳۴).
توحید: «… اولین قدم در پرستش خدا شناخت اوست. اساس شناخت خداوند یگانگی اوست و نظام توحید خداوند نفی صفات از اوست، به دلیل شهادت عقول که هر صفت و وصفی مخلوق است و شهادت هر مخلوقی این است که آفریدگاری دارد که نه صفت است و نه موصوف …».
قرأ رجل عند أبیجعفر:
«و أسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة» قال: «أما النعمة الظاهرة فهو النبی و ما جاء به من معرفة الله ــ عز و جل ــ و توحیده و أما النعمة الباطنة فولایتنا أهل البیت و عقد مودتنا …» (الشیخ علیبنإبراهیم القمی، تفسیر القمی، ج ۲، صص ۱۶۵ و ۱۶۶).
ترجمه: مردی نزد امام باقر علیه السلام این آیه را خواند: «و نعمتهای ظاهری و پنهان خود را به شما ارزانی داشت». فرمودند: «اما نعمت ظاهری پیامبر است و آنچه از معرفت خداوند عزوجل و توحید آورده است و نعمت باطنی ولایت ما اهل بیت و پیوند محبت ماست…».
فی کتاب أبیعبدالله إلی المفضلبنعمر: «… و المعرفة علی وجهه معرفة ثابتة علی بصیرة یعرف بها دین الله و یوصل بها إلی معرفة الله. فهذه المعرفة الباطنة الثابتة بعینها الموجبة حقها المستوجب أهلها الشکر لله التی منّ علیهم بها …» (الشیخ محمّدبنالحسن الصفار، بصائر الدرجات، ج ۱، ص ۵۲۹).
ترجمه: «… و معرفت از نظر او شناختی ثابت است که بر اساس بصیرت ایجاد میشود که بهوسیله آن دین خدا شناخته میشود و از طریق آن به معرفت خدا منتهی میشود. این همان معرفت باطنی و ثابت است که مطلقاً لازم است و لازم است که صاحبان آن شکر خدا را به جا آورند که به آنها ارزانی داشته است…»
قال علیبنالحسین علیه السلام: «… إن معرفة الله ــ عز و جل ــ أن یعرف بالوحدانیة و الرأفة و الرحمة و العزة و العلم و القدرة و العلو علی کل شیء و أنه النافع الضار القاهر لکل شیء الذی لاتدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار و هو اللطیف الخبیر» (الشیخ محمّدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج ۵، ص ۳۶).
ترجمه: «… همانا شناخت خداوند ــ عزّ و جلّ ــ آن است که او را به وحدانیت و رأفت و رحمت و عزت و علم و قدرت و تعالی بر همه چیز بشناسند و همانا او سودرساننده و زیانرساننده و غلبهکننده بر هر چیز است، کسی که چشمها توان درکش را ندارند و او چشمها را درک میکند و او لطیف و آگاه است.»
عن أبیعبدالله قال: «… إن معرفة الله ــ عز و جل ــ آنس من کل وحشة و صاحب من کل وحدة و نور من کل ظلمة و قوة من کل ضعف و شفاء من کل سقم ….» (الشیخ محمّدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج ۸، ص ۲۴۷).
ترجمه: «… شناخت خداوند متعال از هر وحشتی، آسایش است و از هر تنهایی و وحدانیتی، همنشین و از هر تاریکی، نور و از هر ضعفی، قوت و از هر بیماری، شفا است ….».
همانطور که آشکار است بر مبنای قرآن و روایات معصومین علیهم السلام، طریق رسیدن به معرفت الله برخلاف عقیدۀ پیروان علیمحمد باب ازجمله میرزا یحیی دولتآبادی، مسدود و مقطوع نیست، اما باید این مهم را فراموش نکرد که معرفت الهی از جانب خداوند است و کسی را بهخودیخود یارای حصول به مقصود نیست.
قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: «اعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة و أولی الأمر بالمعروف و العدل و الإحسان» (الشیخ ابنبابویه القمی، التوحید، ص ۲۸۶).
ترجمه: «خدا را به خدا و رسول را به رسالت و فرمانروایان را به فضیلت و عدالت و احسان بشناسید.»
… قال زرارة: فقلت: «و ما تأمرنی لو أدرکت ذلک الزمان أی زمان غیبة القائم؟
قال أبوعبدالله: ادع الله بهذا الدعاء: اللهم عرّفنی نفسک فإنک إن لمتعرّفنی نفسک لمأعرفک …» (الشیخ محمّدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج ۱، ص ۳۴۲).
ترجمه: «و اگر آن زمان یعنی زمان غیبت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف را درک کنم به من چه دستور میدهید؟ اباعبدالله فرمود: با این دعا خداوند را بخوان: خدایا خودت را به من بشناسان که اگر خودت را به من نشناسانی تو را نخواهم شناخت…».
عن أبیعبدالله قال: «… لایدرک مخلوق شیئاً إلا بالله و لاتُدرَک معرفة الله إلا بالله و الله خلوٌ من خلقه و خلقه خلوٌ منه …» (الشیخ ابنبابویه القمی، التوحید، ص ۱۴۳).
ترجمه: «… هیچ مخلوقی نمیتواند چیزی را جز بهوسیله خدا درک کند و معرفت خدا جز بهوسیله خدا قابلدرک نیست و خدا از خلقش تهی است و خلقش از او تهی است …».
… قال الرجل: «ما رأس العلم یا رسول الله؟»
قال: «معرفة الله حق معرفته.»
قال الأعرابی: «و ما معرفة الله حق معرفته؟»
قال: «تعرفه بلا مثل و لا شبه و لا ند و أنه واحد أحد ظاهر باطن أوّل آخر لا کفو له و لا نظیر. فذلک حق معرفته.» (الشیخ ابن بابویه القمی، التوحید، ص ۲۸۴ و ۲۸۵).
ترجمه: «آغاز علم چیست یا رسول الله؟
فرمود: شناخت خدا به حق شناختش.
بادیهنشین گفت: معرفت خدا به حق معرفتش چیست؟
فرمود: «آن است که خدا را بىشباهت و بیتردیدوشبهه و بیمانند بشناسى، او يكى است، واحد ظاهرى و پنهانى و اولى و آخرى و بدون همتا و بدون نظیر است. این حق معرفت خدا است.»
… أن أمیرالمؤمنین قال فی الحث علی معرفة الله ــ تعالی ــ و التوحید له: «أوّل عبادة الله معرفته و أصل معرفته توحیده و نظام توحیده نفی التشبیه عنه ….» (الشیخ المفید محمّدبنمحمّد بنالنعمان، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج ۱، ص ۲۲۳).
ترجمه: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در ترغیب بر معرفت خداوند تعالی و توحید او فرمودند: «آغاز بندگی خدا شناخت اوست و اساس شناخت او توحید اوست و نظام توحید او نفی تشبیه از اوست …».
نامهای از میرزا آقاخان کرمانی به میرزا یحیی دولتآبادی ازجمله دربارۀ کتاب مستبصر
(حیات یحیای نجی، ج ۱، سند شمارۀ ۳۳۷)
صفحههای نخست و پایانی کتاب مستبصر به خط میرزا مهدی امین (کتابت نسخه: شوال ۱۳۱۰ ق.)
(حیات یحیای نجی، ج ۱، سند شمارۀ ۳۳۸ و ۳۳۹)
خالق ازلی و ابدی را خلقتی ازلی و ابدی باید؟!
روایتی مجهول السند است که میرزا یحیی برای اثبات درستی عقیدۀ خویش مبنی بر خلقت ابدی و ازلی خداوند به آن تمسک جسته، غافل از آنکه در اصل و فرع، اختلافات بسیار میان این نقل مجهول و نقلهای بسیار معتبر شیعی است:
«سائلی از حضرت ولایتمآب سؤال نمود که: قبل از آدم صفی که بود؟ جواب فرمود که: آدم بوده. دوباره مسئلت نمود که: قبل از او که؟ باز فرمود: آدم و هرچه او در سؤال ابرام کردی که قبل از او که بوده، در جواب فرمودی: آدم بوده؛ بعد از آن، قسم یاد کرده باشد که: اگر تا قیامت سؤال شود از قبل قبل آدم و قبل آن، جواب این است که آدم بوده.» (میرزا یحیی دولتآبادی، مسمی بالمستبصر، باب خلقت ازلی و ابدی خداوند).
سرچشمه عقیدۀ میرزا یحیی را در کلام سیدعلیمحمد باب میتوان یافت:
«… خلق او لمیزل و لایزال بوده …» (علیمحمّد باب، بیان فارسی، مقدمه (باب اوّل از واحد اوّل)، ص ۳).
«اوّلی از برای ظهورالله نبوده که محدود به حد شود و كل مظاهر ظهور راجع میشود امروز به نقطه بیان …» (علیمحمّد باب، بیان فارسی، باب دوازدهم از واحد دوم، ص ۴۸).
«إلی ما لا نهایة، شمس حقیقت طالع و غارب میگردد و از برای او بدئی و نهایتی نبوده و نیست …» (علیمحمّد باب، بیان فارسی، باب بیستودوم از واحد چهارم، ص ۱۳۷).
«إلی أن ینتهی إلی آدم الأوّل الذی لا أوّل له و بعد بعد او إلی أن ینتهی إلی ما ینتهی و لا نهایة له ….» (علیمحمّد باب، بیان فارسی، باب اوّل از واحد سوم، ص ۷۵).
ازجمله اختلافات بنیادی عقیدۀ بابی با عقاید ناب الهی آن است که جناب میرزا یحیی دولتآبادی برخلاف متون و مستندات و روایات اسلامی و شیعی، خلقت را ازلی و ابدی میداند و این باور را باوری الهی دانسته و برای اثبات دعوی خویش به نقل روایتی منتسب به امیرالمومنین علیه السلام روی آورده که به اذعان سیدمقداد نبوی این نقل در منابع شیعی یافت نگردیده است ولی خلاف آن در روایات مشاهده میشود، چراکه نقل مورداستناد میرزا یحیی بر این مطلب اشاره دارد که قبل از حضرت آدم، آدم بوده و قبل از آن باز آدم بوده و از ازل آدم بوده درحالیکه حقیقت بهگونهای دیگر و برخلاف سند واحد و مجهول او است و گواهی دیگر بر بطلان عقیدۀ میرزا است.
درحقیقت روایات شیعی بر این گواهند که آغاز آفرینش به خداوند منسوب است و ازلی دانستن خلقت را برنتافتهاند و فعل خداوند، سبب تغییر در خلقت است و تأثیری در ذات اقدس الهی ندارد در نتیجه آغاز و پایان خلقت نقصی در خدا ایجاد نمیکند.
عن أبیجعفر قال:
«سئل أمیرالمؤمنین: هل کان فی الأرض خلق من خلق الله ــ تعالی ــ یعبدون الله قبل آدم و ذریته؟ فقال: نعم. قد کان فی السموات و الأرض خلق من خلق الله یقدسون الله و یسبحونه و یعظمونه باللیل و النهار لایفترون … و کانت الشمس تطلع علی أهل أوساط الأرض من الجن و النسناس فینتفعون بحرّها و یستضیئون بنورها … فلما سمع الله ــ تعالی ــ مقالة الملائکة قال: إنی جاعل فی الأرض خلیفة فیکون حجتی علی خلقی فی الأرض، فقالت الملائکة: سبحانک ربنا أ تجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک، فقال الله ــ تعالی: یا ملائکتی! إنی أعلم ما لاتعلمون. إنی أخلق خلقاً بیدی أجعلهم خلفائی علی خلقی فی أرضی ….» (الشیخ قطبالدین الراوندی، قصص الأنبیاء، صص ۳۵ تا ۴۰).
ترجمه:
«از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیده شد: آیا در روی زمین مخلوقی از خداوند متعال بود که قبل از آدم و نسل او خدا را عبادت کرده باشد؟ او گفت بله. در آسمانها و زمین مخلوقی از آفریدگان خدا بودند که خدا را تقدیس و تسبیح میکردند و شب و روز او را بدون تزلزل ستایش میکردند … و خورشید بر اهل نواحی زمین از جن و نسناس طلوع میکرد و از گرمای آن بهره مند میشدند و به نور آن منور میشدند … پس چون خداوند متعال گفتوگوی فرشتگان را شنید، فرمود: من در زمین خلیفهای قرار میدهم که حجت من بر خلق من در زمین خواهد بود. فرشتگان گفتند: منزهی پروردگار ما، آیا کسی را در آنجا قرار میدهی که در آن فساد کند و خون بریزد، درحالیکه ما تو را تسبیح و تقدیس میکنیم؟ سپس خداوند متعال فرمود: ای فرشتگان من! من چیزی را میدانم که شما نمیدانید. من به دست خودم آفریدهای میآفرینم و آنان را جانشین خود بر خلقم در سرزمینم میسازم …»
عن أمیرالمؤمنین قال: «إن الله ــ تبارک و تعالی ــ أراد أن یخلق خلقاً بیده و ذلک بعد مضی من الجن و النسناس فی الأرض سبعة آلاف سنة و کان فی شأنه خلق آدم …» (الشیخ علیبنإبراهیم القمی، تفسیر القمی، ج ۱، ص ۳۶).
ترجمه: «همانا خداوند ــ تبارک و تعالی ــ اراده فرمود تا به دست خود مخلوقی بیافریند و آن پس از گذشت هفت هزار سال از خلقت جن و نسناس بر روی زمین بود و در این زمان آدم را بیافرید …».
عن أبیعبدالله قال: «… و ذلک أن الله خلق خلقاً قبل آدم و کان إبلیس منهم حاکماً فی الأرض فعتوا و أفسدوا و سفکوا الدماء فبعث الله الملائکة فقتلوهم و أسروا إبلیس و رفعوه إلی السماء و کان مع الملائکة یعبد الله إلی أن خلق الله ــ تبارک و تعالی ــ آدم.» (الشیخ علیبنإبراهیم القمی، تفسیر القمی، ج ۱، ص ۳۶).
ترجمه: «… و این بدان جهت است که خداوند مخلوقی را پیش از آدم آفرید و ابلیس در میان آنان فرمانروای زمین بود، پس طغیان کردند و فساد کردند و خون ریختند، پس خداوند فرشتگان را فرستاد و آنان را کشتند و ابلیس را گرفته و به آسمانها بردند و با فرشتگان خدا را عبادت میکرد تا اینکه خداوند ــ تبارک و تعالی ــ آدم را آفرید.»
… قال عمران: «یا سیّدی! أ لاتخبرنی عن الخالق إذا کان واحداً لا شیء غیره و لا شیء معه، أ لیس قد تغیّر بخلقه الخلق؟ قال الرضا: لمیتغیّر ــ عز و جل ــ بخلق الخلق و لکن الخلق یتغیّر بتغییره ….» (الشیخ ابنبابویه القمی، التوحید، ص ۴۳۳).
ترجمه:
«آقای من! آیا دربارۀ خالق به من خبری نمیدهید، اگر او یکی است و چیزی جز او نیست و با او چیزی نیست، آیا با خلق کردن مخلوقات، خود تغییر کرده است؟ امام رضا علیه السلام فرمود: خداوند متعال با خلق مخلوقات تغییر نمیکند، اما خلق با تغییر او، تغییر میکند…»
بنای عقیدتی میرزا یحیی دربارۀ برگزیدگان خدا بر بنای باورداشت بابی، اما با ظاهری اسلامی!
به نقل از میرزا یحیی در کتاب مستبصر:
«تمامی خلقت هیکل انسانی از برای این بوده که در میانه آنها انسان کاملی پیدا شود و هویدا گردد و آینه سرتاپانمای الاهی گردد و مظهر و مُظهر حق شود و سایر بنینوع او در آینه وجود او تجلی حضرت شمس مشیة الله را ببینند و او را بشناسند … .
بعد از آنکه در میانه هیاکل انسانیه، هیکلی استعداد آنکه مرآت و آینه تجلی حضرت حق واقع شود، پیدا نمود، شمس حقیقت در او تجلی فرماید، اگرچه تمامی بنینوع بشر را هریک، بهقدر استعداد و قابلیت خود، قابل گشتن از برای تجلی حضرت حق ممکن باشد، ولی ازآنجاکه از برای هر شیء مقداری معین است و خلقت جمیع عالم به تفاوت گشته و بدین واسطه، دانی و عالی پیدا شوند و در میانه دانی، ادنی و ادنیتری و در میانه عالی، اعلی و اعلیتری هویدا گردید.» (میرزا یحیی دولتآبادی، مسمی بالمستبصر، باب کیفیت تجلی شمس مشیة الله در وجودهای امکانیه).
میرزا یحیی دولتآبادی ریشههای درخت عقیدۀ خویش را چنان آبیاری میکند که بتوان محصول و ثمر و میوۀ این درخت را حقانیت سیدعلیمحمد باب و الهی بودن دعوی وی برداشت نمود، تا جایی که به شرح و بسطِ خودبافته از عقاید الهی اسلامی به رنگ و لعاب باورهای بابی پرداخته و چنان زیبا و متبحرانه میآراید که به کمتر غفلتی در معتقِد به آیین حقۀ اسلامی شیعی احتمال لغزش و انحراف میرود. مهم آنکه بابیان نهانزیست، در لباس متجددان مسلمان، این لقمههای جویدهشده را در ذیل شعار «اصلاح دین» به کام ملت مسلمان میریختند، اما گویا مردمان زمان فراموش کرده بودند که مگر بنای آیین الهی را به اصلاحات بشری میتوان تغییر داد تا جایی که میرزا یحییها بنیان عقیده را به مذاق خویش تخریب نموده و از نو بنا کنند؟!
در لقمههای بابی او، باور به تجلی حضرت حق و «شمس حقیقت»، که همان «شمس مشیة الله» است، در برگزیدگان خدا بهعنوان «مرایای انوار الهی» به استعداد و صافی دل حاصل میگردد و در بین این مستعدین به دریافت انوار حقیقت، که به ظرفیت و استعداد خویش میزان میپذیرند، یک نفر را که از همگان مستعدتر است به عنوان «مرآت اول» برمیگزینند و مظهر حقش میخوانند و قهراً اطاعتش مینمایند و بسته به دوران، گاه نامش را نبی و گاهی ولی میدانند، حال آنکه میرزا یحیی به جهت حفظ ظاهر اسلامی فراتر نرفته و الا در بیان، در کنار نامهای نبی و ولی جای «مظهرِ ظهور الله» و «من یظهره الله» را خالی نمیگذاشت.
درحقیقت اعتقاد میرزا یحیی و به عبارت دقیقتر، عقیدۀ سیدعلیمحمد باب بر آن است که خداوند در برگزیدگان تجلی میکند و زمانی که حیات هریک از «مرایای الهی» که باب بهعنوان «مظهرِ ظهور الله» از آنان نام میبرد به پایان رسد، بازتاب انوار الهی و هدایت خلق و زمام امور به دست «قمر» یا «قمرهایی» میافتد که در مقام «وصایت» بوده و بهعنوان صاحبان «زمام امرالله» اطاعت از آنان واجب است و این دوران در فرهنگستان بابی به «ایام بطون» نامیده میشود و دوران حیات مرآت الهی یا همان «مظهرِ ظهور الله» و پس از آن، مرآت و یا مرایای او که جانشینانش هستند تا تجلی شمس مشیة الله بعدی را «روز» مینامد. اگر پس از پایان حیات مرآت و یا مرایای در مقام وصایت، مرآت دیگری به جانشینی تعیین نشده باشد، زمان وارد دوران تازهای به نام «شب» و یا «لیل اللیل» میشود و در این دوران زمام هدایت خلق به دست «نجوم» و یا همان «شهدا»ی در بیان علیمحمد باب میافتد که دانایان دوران هستند، تا زمانی که بار دیگر مستعدی از مرایای الهی یا همان «من یظهره الله» بهعنوان مرآت امکانیه، ظهور نماید و حضرت حق و شمس حقیقت دگربار تجلی نماید.
دولتآبادی سعی در بیان عقیدۀ سیدعلیمحمد باب به رنگی دگر دارد تا شاید ملت خسته از خسارات عقیدتی بابی را به سیاستی همرنگ خود نماید، اما در ظاهر و باطن کلامش بهوفور نقشونگار بابی مشاهده میگردد، در حدی که در بیان عقیده به معاد، قیامت، بهشت و دوزخ و … نتوانسته بیانی مستقل از عقیدۀ باب پیدا کند.
نقل از میرزا یحیی دولتآبادی که کاملاً مشابه با نقلهای سیدعلیمحمد باب است:
«پس به این بیانات، میتوان گفت که هر ظهوری از ظهورات الاهیه که در عالم واقع شود، قیامتی است از برای ظهور سابق و در هر هنگامی که حضرت حق در مرآتی از مرایای کلیه تجلی فرماید و بر عرش وجودی تعلی نماید، قیامت خلق ظهور سابق را برپا دارد و در میان آنها حکم فرماید و مطیعان را در جنت و عاصیان را در نار مقر دهد و اوّلکسی که تصدیق او نماید، مفتح باب جنت خواهد بود و هرکه بعد از او تصدیق امرالله نمود، بهواسطه او داخل جنت شده و اوّلکسی که اعراض کرد، مفتح نار است و هرکه بعد از او اعراض نمود، بهواسطه او خواهد بود و میتوان گفت که جمیع آنچه اهل اعتقاد در قیامت کبری تصور کنند، در این قیامت موجود باشد.» (میرزا یحیی دولتآبادی، مسمی بالمستبصر، باب ظهور الله در نوح نجی الله).
نقل از سیدعلیمحمد باب:
«… در هر ظهوری، میزان همان نقطه حقیقت است و اوامر مشرقه از شمس وجود او … هرکس داخل میزان نفی شد، داخل در میزان نار و هرکس داخل میزان اثبات شد، داخل میزان جنت …. و امروز میزان بیان است ….» (سیّد علیمحمّد باب، بیان فارسی، باب سیزدهم از واحد دوم، ص ۵۰).
نقل دیگری از سیدعلیمحمد باب در همان کتاب بیان فارسی:
«… خداوند عالم حساب میفرماید کل شیء را به آنچه حساب میفرماید شجره حقیقت در هر زمان به ظهور او … و حساب میفرماید کل را در یوم قیامت به یک کلمه واحده، چنانچه در این قیامت، کل خلق را حساب فرمود به یک کلمه و آن این است: «إننی أنا الله لا إله إلا أنا رب کل شیء.» هرکس تأمل نمود، در نار نفی به عدل حساب کرده شد و هرکس تصدیق کرد، به نور اثبات به فضل حساب کرده شد ….» (سیّد علیمحمّد باب، بیان فارسی، باب چهاردهم از واحد دوم، ص ۵۱).
سیدعلیمحمد باب در باب شانزدهم نقل دیگری دارد بدین عبارت:
«… هیچ جنتی اعظمتر از برای هیچ نفسی نیست که در حین ظهور الله ادارک نماید او را و آیات او را بشنود و ایمان آورد و به لقاء او ــ که لقاء الله است ــ فائز گردد و در رضای او ــ که بحر محیط بر رضوان است ــ سیر نماید و به آلاء جنت فردانیت متلذذ گردد … هیچ جنتی از برای ایشان از نفس ایمان عظیمتر نبوده و نیست… و لکن، ما فیها یتلذذون بلقائه حین ظهوره ثم بلقائه حین بطونه من حیث هم لایعلمون ….» (سیّدعلیمحمّد باب، بیان فارسی، باب شانزدهم از واحد دوم، ص ۶۳ و ۶۴).
نقل دیگر از سیدعلیمحمد باب در مقدمۀ کتاب بیان فارسی:
«… از برای نار شئون ما لانهایة بما لانهایة بوده و هست. جوهر جواهر آن عدم عرفان بالله است که در هر ظهوری به عدم عرفان ظاهر به ظهور در نفس ظهور ظاهر میگردد که میخواند کل را به هر لسانی که بر آن مبعوث گردد … و نار نار نگشته الا به عدم سجود از برای خداوند معبود که به عدم ایمان به نقطه بیان اثبات این کلمه از برای او میشود و اظهار ناریت نکرده در نزد خود و کل الا آنکه از برای خدا کرده ….» (سیّدعلیمحمّد باب، بیان فارسی، مقدمه (باب اوّل از واحد اوّل)، ص ۴ و باب هفدهم از واحد دوم، صص ۶۵، ۶۶ و ۶۸).
مبانی محکم و بیشکوشبهۀ اسلامی را چنان به دلخواه خود تبیین و تحریف مینمایند که پذیرش و ایمان به آیینشان، موهبت و پاداش نیکوی الهی جلوه میکند و دوران ظهور، حیات و دوام شریعت هر «مظهرِ ظهورالله»ی قیامت شریعت پیشین و ایمان به مرآت کلیۀ ظهوریافته به تجلی الاهی، بهشت و پاداش نیکوکاران و مؤمنان و عدم پذیرش و کفر به آیین جدید، عذاب و جهنم بدکرداران و کافران نمایانده میشود! پس بدین سان بر بنای عقاید بابی دوران ظهور آیین بیان، قیامت شریعت اسلام است! و ایمان به سیدعلیمحمد باب پاداش و جنت مؤمنان است! و مخالفت با وی و عدم پذیرش آیین نوپا، آتش دوزخ جهنمیان!
جناب میرزا یحیی در کتاب خود از ابتدای نبوت حضرت آدم علیه السلام یکبهیک برگزیدگان خدا را میشمارد و احوالات آنان را بر بنای عقاید بابی، با تفسیربهرأی و تبیین دلخواه خود، چنان ترسیم مینماید که گویی فراموش کرده سخنان اولیاء الهی و ائمۀ معصومین علیهم السلام با دعاوی وی همخوانی ندارد، حال آنکه خود به جایگاه الهی و برگزیدگی ایشان ایمان، یقین و اذعان دارد.
روشن است که حتی تحت عنوان «اصلاح دین» هم نمیتوان حقیقت را برخلاف کلام خدا و اولیائش بیان کرد؛ حتی اگر قصد بیان منظور و باطن کلامی از اولیاء خدا را داشته باشیم، بدون تأیید از کلام دیگری از ولیالله نمیتوان صحه بر آن گذاشت، چراکه اگر قرار به این باشد که هرکس هرچه را به فکرش رسید، صحیح بداند و ابراز نماید، دیگر سنگی بر سنگ قرار نخواهد گرفت.
مگر میرزا یحییها و بابها هم میتوانند “این است و جز این نیست” تعیین کنند؟ در آن صورت هرکه را هرچه به دل آید، خوش آید! الهامات و القائات شیطانی هم در کمین است! پس ابتدا باید مشخص شود که به دنبال حقیقتی هستیم که بهطور مطلق حقیقت است و خللی در حقانیت آن وارد نیست و یا آنکه دنبال حقایق نسبیِ برگرفته از نقص مخلوقات میگردیم؛ همانطور که بین دو نفر که یکی با چشمان گشوده به آسمان صبحگاهی نگاه میکند و دیگری با چشمانی بسته در خواب، حقیقتِ نسبی برای آن دو در آن زمان متفاوت است تا وقتی که هر دو به چشمان باز نظارهگر باشند، اما حقیقتِ مطلق، واحد است و چه با چشمان بسته و چه با چشمان باز بنگری حقیقت آن است که هوا روشن است و این اختلاف حقیقتِ نسبی به دلیل نقص بشری است و درواقع حقیقتِ نسبی اصلاً به علت نسبی بودن، حقیقت نیست و تصوری آمیخته به خطا از حقیقت است با هزاران نقص آدمی.
البته خدای قادر متعال از هر نقصانی مبرا است و درنتیجه الهیات مطلق است و نسبیت به آن راهی ندارد و تغییری در آن به دست خلق ممکن نیست که داعیۀ «اصلاح دین» داشته باشند، اما معیارِ تشخیص مهم است؛ معیار، خدایی است که مَناصب و اعمال و رفتار و خواست خود را خود معین میکند و برای معرفت خلق به حقایق، با اسباب و وسایلی بیان مینماید. نکته آن است که شناخت صحیح این اسباب و وسایل و یا به عبارتی واسطههای الهی بسیار مهم است، چراکه با خطای شناختی، مسیر حق در باطل گم میشود.
نقطۀ عطف مشترک عقاید اسلامی با دعاوی بابی، ایمان و یقین به حقانیت و حجیت انبیاء پیشین، قرآن، پیامبر خاتم و دوازده ولی خدا و جانشینان رسولالله است که منازل معرفت الله و ابواب علوم و حقایق هستند؛ پس چگونه است که میرزا یحیی برخلاف کلام ایشان اعمال نظر میفرماید و بر توجیه عقیدۀ خویش به تبیین و تأویلهایی دست میزند که مؤیدی برای آن به غیر از نظر سیدعلیمحمد باب یافت نمیگردد؟! حال آنکه عقیدۀ باب و به تبع آن میرزا یحیی با ظواهر کلام برگزیدگان الهی پیشین نیز مغایر است و تازه آنکه ترسیم نقشی دگر بر ظاهرِ کلام، همسو با ظواهر است و مؤیدهایی روایی لازم است. اما عقیدۀ باب نه همسو با ظواهر و بواطن کلام حجتهای الهی پیشین است و نه به غیر از تأییدات خود و شاگردانش مؤیدی بر صحت دارد.
قیامت را با چه تأیید و با چه برداشتی از ظواهر روایات اینگونه ترسیم میکنید که دوران هر شریعتی، قیامت شریعت پیشین است؟!
بهشت و جهنم بیانشده در قرآن و روایات را با چه سند و گواه الهی اینگونه نقاشی میکنید؟!
شاید به همین خاطر است که در ابتدای سخن، میرزا یحیی به دنبال نشاندن عقیدۀ بابیِ ازلی و ابدی بودن خلقت بر پیکر عقاید الهی است که درنهایت بتواند همان میوۀ بابی را که خود میخواهد، به درخت تنومند اسلام به بار نشاند! همان ثمره و میوهای که بهشت و جهنم را نیز صرفاً دنیایی و نه اُخروی ترسیم نماید. همان ثمری که مؤمنان را مستحق پاداش و بهشتی جاویدان میداند و آن را توفیق ایمان به آیین بیان میخواند! همان ثمری که رجعت در روایات را، برخلاف تصریح کلام اولیاء الهی، رجعت صفتی و نه رجعت شخصی بنمایاند؛ همان میوهای که مهدی صاحبالزمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف، امام دوازدهم شیعیان را برخلاف روایات فراوان و عقیدۀ محکم مهدویت اسلام، متوفا به سالها پیش بداند و حیات طولانی و ظهورش را برخلاف تأکیدات بسیارِ برگزیدگان خدا، روحانی و نه جسمانی بداند و در یک کلام میوهای را بر درخت استوار اسلام شیعی میخواهند به بار بنشانند که علیمحمد بابِ مجنونشده به ریاضات سخت و سوزان بوشهر را در جایگاه اولیاء الهی بنشاند و کلامش را کلام خداوند پندارند.
حقا که مددها و القائات و الهامات شیطانی را در جزءبهجزء این تحریفات و تفسیربهرایها نمیتوان نادیده گرفت. حقیقتاً این همه جامعیت در انحراف کار آدمی نیست اما شالودهای است به مانند خانۀ عنکبوت که در کمال سستی، بنایی وسیع دارد.
جناب باب، در مسیر دریافت حقیقت و ایمان به آن، بابی را گشود به نام بابِ تفسیرِبهرأی که اگر به سنگ محکهای الهی که قرآن و عترت است سنجیده نگردد، خطری بس بزرگ در کمین حیات و ممات آدمی است و حدی را برای آن نتوان تصور کرد و همانگونه که میتواند بهشت مؤمنان را برخلاف ظاهر و باطن روایات شیعی، بهشتی صرفاً دنیایی و نه اخروی، آن هم به پذیرش آیین نوپای بیان تحریف کرد و خاتمیت پیامبر اسلام را به نوعی دیگر، میتواند عمر دوهزارسالۀ آیین سیدعلیمحمد باب را نیز به چیزی در حدود بیست سال به تفسیر و تبیین شخصی از کلام وی تقلیل داد. سؤال این است که آیا حقیقتاً منظور و باطن کلام او همین بوده که میرزا حسینعلی بهاء دوهزار سال را به بیست سال (با تأویل ذوقی خویش) تقلیل دهد و یا آنکه باطن کلام او مطلب دیگری بوده است؟ این باب را علیمحمد خود گشود؛ حال آنکه بر مبنا و طریق بابی، با ظهور بهاء بهشت مؤمنان به آیین باب، ایمان به آیین بهاء میشود و مخالفت با آن دوزخ کافران.
با قطع و یقین برگرفته از تعلیمات و مستندات بابی، هدف علیمحمد باب این نبوده است که میرزا حسینعلی بهاء بدان متمسک شده و بر بنای عقیدۀ بابی، بنای تازهای را به نام بهائیت احداث نماید؛ پس مشخص است که شیوۀ بناشده توسط باب پر از خطا و انحراف است و تضمینی به هدایت به سمت حقیقت ندارد و تأییدش همین است که میرزا حسینعلی با تأویل و تفسیربهرأی کلام باب، آیین بیان را منسوخ کرد، درحالیکه در مستندات، مکتوبات و سفارشهای باب چنین تأویلی، محلی از اعراب ندارد، گرچه خود باب نیز دقیقاً همین کار را کرد و دست به تأویل و تفسیربهرأی کلام اولیاء الهی اسلامی زد، درحالیکه در مکتوبات، مستندات و روایات اسلامی نهتنها تأییدی بر تأویلات وی وجود ندارد، بلکه خط بطلانی هم بر آنان کشیده میشود؛ پس بر هر متفکری سستی و انحراف و اشتباه شیوۀ باب مشخص است.
شاگردان و پیروان باب، همچون میرزا یحیی، میخواستند جایگاه ادیان و انبیاء حقیقی الهی را چنان سست کنند که دعاوی باب را بر پیکر الهیات بتوانند بنشانند، اما غافل از آنکه اصالت ریشهدار را نمیتوان سست نمود و این چوب نهتنها بر پیکر عقاید سرچشمه گرفتهشده از منبع هستی نخواهد خورد که با همان چوب، پیکر بیرمق بیان با ضربهای نابود شد، آن زمانی که میرزا حسینعلی بهاء بهدرستی فهمید این قبری که بر سرش ناله و شیون میکنند و نذورات به پایش میریزند، مردهای در آن نخوابیده است، فرصت را مغتنم شمارَد که چه بسا قبری بزرگتر و با شکوهتر، جاذبهای بیشتر و به تبع آن نذوراتی فراتر داشته باشد، حتی اگر با تفسیربهرأی، تهی بودنش را غنی نمایاند.
صفحۀ نخست کتاب مستبصر به خط فخرتاج دولتآبادی (خواهر میرزا یحیی دولتآبادی)
(حیات یحیای نجی، ج ۱، سند شمارۀ ۳۴۰)
صفحۀ پایانی کتاب مستبصر به خط فخرتاج دولتآبادی (خواهر میرزا یحیی دولتآبادی)
(حیات یحیای نجی، ج ۱، سند شمارۀ ۳۴۱)
نتیجهگیری
میرزا یحیی دولتآبادی برای نشاندن جناب باب در جایگاهی رفیعتر از رفیع، آن هم بر بنای آیین الهی اسلام، به هر ابزاری متوسل شد که به سبب آن مقام، بتوان بر دعاوی وی مهر تأییدی نشاند. بنابراین در کمال خفای عقیدۀ بابیِ خود، به تبیین و تفسیربهرأی آیات و روایات اسلامی پرداخت، بهصورتیکه گمان میرود برای حصول معرفت مردمان به مقام و مرتبۀ عالیِ خاتمالانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم و اوصیای بر حقشان علیهم السلام و انبیاء الهی پیشین، دست به قلم شده و کتابت نموده است، درحالیکه در پس تأویلات و تفاسیربهرأی و تبیینات صوفیانه و عارفمسلکانۀ خویش، در بیان صفات و ماهیات و مقامات اولیاءالله علیهم السلام به دنبال مقصودی پنهانی است و برای مطلوب خود، بهظرافت تاروپودها را به هم میبافد، بیتوجه به آنکه در روایات ائمۀ اطهار علیهم السلام، بافتههایش شکافته میشود؛ اما غفلت مردمان را از رجوع به کلام معادن معرفت الله علیهم السلام غنیمت شمرده و تیرها را در تاریکی به هدف نشانه میرود.
خداوند در سورۀ انبیاء میفرماید:
«و قال اتخذ الرحمن ولداً سبحانه بل عباد مکرمون * لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون * یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم و لایشفعون إلا لمن ارتضی و هم من خشیته مشفقون * و من یقل منهم إنی إله من دونه فذلک نجزیه جهنم کذلک نجزی الظالمین» (قرآن، سوره انبیاء، آیههای ۲۶ تا ۲۹).
ترجمه: «و گفتند خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب کرده است، او منزه است، آنها بندگان شایسته اویند. هرگز در سخن بر او پیشى نمىگیرند و پیوسته به فرمان او عمل مىکنند. او اعمال امروز و آینده و اعمال گذشته آنها را مىداند و آنها جز براى کسى که خدا راضى است شفاعت نمىکنند و از ترس او بیمناکند. و هرکس بگوید من جز خدا، معبودى دیگر دارم، کیفر او را جهنم مىدهیم و ستمگران را اینگونه کیفر خواهیم داد.»