صفحه اصلی برگی از تاریخ خشونت‌طلبی بهائيانِ سِيسان

خشونت‌طلبی بهائيانِ سِيسان

2 دقیقه خواندن
0
0
75

اصغر حيدري (کارشناس ارشد ايران‌شناسي)

چکیده

روستای سیسان، در استان آذربایجان شرقی واقع شده است. این روستا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، بزرگ‌ترین روستای بهائی‌نشین شمال ‌غرب کشور بود. در این نوشتار روش‌های تبلیغی بهائیان در آنجا، بررسی شده است. این روش‌ها شامل تهدید با اسلحه، کمک مالی به مسلمانان فقیر، ازدواج دختران بهائی با جوانان مسلمان، ارسال پزشکان بهائی، اعزام مبلغان بهائی، خرید زمین‌های مسلمانان و تضعیف توان اقتصادی ایشان و پخش فیلم‌های بهائی همراه با ارائه نمونه‌هایی توضیح ‌داده ‌شده، برخی از فعالیت‌های بهائیان روستای سیسان و پشتیبانی‌های تشکیلاتی بهائیان در آنجا است. همچنین نمونه‎هایی از خشونت‌های بهائیان علیه مسلمانان که به دلایل مختلف انجام داده‌اند، همچون دست داشتن در حمله به طلاب مدرسۀ فیضیه و درگیری‌هایی با مسلمانان به دلایل مختلف، مثل اعزام به سربازی، ارائه شده است.

عملکرد تاریخی بهائیان پس از انقلاب اسلامی ایران در مواجهه با ارشادات علما و گفت‌وگوهای روشنگرانۀ آنان نیز مورد مطالعه قرار گرفته و مشاهده شده است که به دلیل تبلیغات اسلامی، تعدادی از بهائیان مسلمان شدند و تشکیلات بهائیت دستور مهاجرت عمومی بهائیان از آنجا را صادر نمود. پس از آن بهائیان سیسان تظلّم کردند که مسلمانان آنان را بیرون کرده‌اند، درصورتی‌که طبق مدارک موجود هیچ‌گونه اجباری بر مهاجرت آنان و یا ظلم به آنان در آن زمان صحت نداشته است. هنوز هم در سایت‌های بهائی، ظلم ادعایی بر بهائیان سیسان تکرار می‌شود و جمهوری اسلامی را متهم می‌نمایند، که در این نوشتار به آن پاسخ داده شده است.

 

کلیدواژه: بهائیت، سیسان، آذربایجان شرقی، فیضیه، خشونت فرقه‌ای.

 

مقدمه

روستای سیسان[۱] (واقع در دهستان مهران‌رود جنوبی بخش مرکزی شهرستان بستان‌آباد استان آذربایجان شرقی) پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، بزرگ‌ترین روستای بهائی‌نشین شمال غرب کشور به شمار می‌رفت و تشکیلات بهائیت روی آن سرمایه‌گذاری کرده و در تبلیغات خود به آن افتخار می‌کرد و از بهائیان دوره‌دیدۀ آن به‌عنوان مبلغانی زیرک برای تبلیغ مرام فرقۀ ضاله در روستاها و حتی شهرهای آذربایجان و سایر استان‌ها استفاده می‌کردند! این روستا در نظر تشکیلات بهائیت به‌قدری مهم بوده و هست که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و ریشه‌کنی فرقۀ ضاله از آن روستا تاکنون (با توجه به مقالات و نوشته‌های سایت‌های اینترنتی بهائی) همواره از مظاهر ظلم و خشونت ادعایی جمهوری اسلامی علیه اعضای فرقۀ بهائیت، موضوع روستای سیسان و ازهم پاشیده شدن جامعۀ بهائی آن را قید کرده و دربارۀ آن قلم‌فرسایی می‌کنند. از سوی دیگر تاکنون پاسخ مستندی به یاوه‌گویی‌های بهائیان دراین‌باره داده نشده و حتی تحقیق مستند و قابل‌قبولی از ریشه دوانیدن بهائیت و از بین رفتن آن در روستای سیسان به عمل نیامده است.

با توجه به این مسائل و پس از دستیابی نویسنده به تعداد قابل‌توجهی از اسناد درونی فرقۀ ضاله مربوط به روستای سیسان[۲] و نیز چندصد برگ اسناد تاریخی سیسان از زمان فتحعلی‌شاه قاجار تا اواخر دورۀ پهلوی،[۳] ضرورت تحقیقات میدانی و گفت‌وگو با اندک معمرین مسلمان و بهائی در قید حیات سیسانی مقیم تبریز ضروری نمود. مسلمانان سیسانی با اشتیاق اطلاعات تاریخی خود را در اختیار نگارنده گذاشتند (از ایشان سپاسگزارم) و چند تن از بهائیان سیسانی که توسط مسلمانان هم‌روستایی خود برای گفت‌وگو فقط دربارۀ “تاریخ سیسان” دعوت شده و دعوت را ابتدا پذیرفته بودند، پس از چند روز انتظار، زیر قول خود زدند!! البته آنچه را می‌خواستند بگویند از لابه‌لای اسناد مربوط به روستا و جیغ‌های سیاه سایت‌های اینترنتی بهائی از ظلمِ رفته (؟!) بر جامعۀ بهائی سیسان به دست آوردیم و به یقین بیش از آن چیزی برای گفتن نداشتند و ندارند و گرنه دعوت نویسنده و هم‌روستاییان خود را می‌پذیرفتند و در گفت‌وگو حاضر می‌شدند! در حد بضاعت و امکانات کوشیده شد تاریخچه‌ای از نحوۀ ریشه دوانیدن بهائیت در سیسان تا از هم پاشیدن جامعۀ بهائی آن تهیه و عرضه شود.

 

سِیسان، بزرگ‌ترین روستای بهائینشین شمال غرب کشور

وضعیت طبیعی ــ روستای سیسان کوهستانی تپه‌ای است و در دامنه کوه به‌صورت شیب‌دار واقع شده‌ است. رودخانه بُیوُک‌چای (رودخانه بزرگ) که از دامنه‌های کوه سهند سرچشمه می‌گیرد، در نزدیک این روستا قرار دارد.

در سال ۱۲۴۱ه ق [۱۲۰۳شمسی، بیست و هفتمین سال سلطنت فتحعلی‌شاه قاجار] شخصی به نام حاجی اسدآقا از اهالی قره‌داغ و ناشر عقاید شیخی[۴] وارد سیسان شد و برای پذیرش عقاید شیخی میان اذهان روستاییان کوشید.[۵] وی در سال ۱۲۵۸ه ق [۱۲۲۰شمسی/۱۸۴۱میلادی، هفتمین سال سلطنت محمدشاه قاجار]، دو سال پیش از آغاز پریشان‌گویی‌های باب درگذشت. گویا زمانی که باب را به تبعید چهریق می‌بردند و از بستان‌آباد رد می‌شدند، چند نفر از اهالی روستای سیسان ازجمله مولی‌قلی و زال‌محمد در شاهراه تهران تبریز، باب را دیده و بر اساس آموزش‌های حاجی اسدآقا به او ایمان آوردند! در سال ۱۲۹۱ه‌ق [۱۸۷۳م، بیست‌وپنجمین سال سلطنت ناصرالدین‌شاه قاجار] الله‌وردی از اهالی روستا با حاجی احمد میلانی از اولین بهائیان مقیم تبریز ملاقات و پس از آموزش اولیۀ اصول بهائیت در بازگشت به روستا، اسدالله نوۀ اسدآقا، کدخدا اسدمراد و کربلایی فرج را به مسلک بهائی وارد نمود و سپس این افراد، آشکار و پنهان به تبلیغ بهائیت پرداختند و تعداد بهائیان در روستا افزایش یافت.[۶]

همین مطالب را آقای عطاءالله رضوانی که در سن ۱۸ سالگی به دین مبین اسلام مشرف شده از زبان آقای نجفیان رئیس محفل بهائیان سیسان شنیده است. وی می‌گوید:

«آقای نجفیان رئیس محفل بهائیان سیسان که در حظیرةالقدس [به معنی مکان مقدس، ساختمان‌هایی برای گردآمدن بهائیان و انجام مراسم و شنیدن سخنرانی‌ها و تبلیغات بهائی] روستا برای ما درس اخلاق و اعتقادات بهائیت می‌داد، درمورد چگونگی بهائی شدن اهالی سیسان می‌گفت: “زمانی که حضرت باب را از تهران برای حبس به چهریق می‌بردند، با توجه به اینکه باید از بستان‌آباد می‌گذشتند و خبر آن پیچیده بود، مردم زیادی ازجمله جمعی از اهالی سیسان بر سرِ جاده به تماشا ایستاده بودند. وقتی کاروان حامل باب نمایان شد و مردم باب را دیدند، دو سه نفر از اهالی سیسان به او ایمان آوردند. پس از مدتی فردی به نام میثاق‌الله اولّی برای دیدن بهاءالله رفت. در پیش او میوه‌های غیرفصلی مانند انگور دیده بود و گفته بودند که این‌ها را ملائکه آورده‌اند. چون او اولین زیارت‌کنندۀ سیسانی از بهاءالله بود، او را میثاق‌الله اولّی نامیدند. دومین فرد سیسانی به نام عطاءالله ثانی به دیدار بهاءالله رفت و لذا به او عنوان ثانی دادند. در نتیجۀ تبلیغات این افراد تعداد بهائیان روستا افزایش یافت.”»[۷]

با آمد و رفت مبلغان بهائی به روستا، تشکیلات بهائیت در آنجا ایجاد و قوام گرفت و جلسه‌های افزایش معلومات برگزار گردید. طبق ادعای بهائیان، از بدو پیدایش بهائیت ۵۶ نفر از مبلغان و ایادیان[۸] در سیسان سکنی گزیده یا مدتی در آنجا اقامت کرده‌اند، مانند: یونس خان افروخته، طرازالله سمندری، میس راتسوم کهلر، موسی بنانی و سرهنگ خاضع. اولین محفل بهائیان سیسان توسط ابن‌ابهر[۹] در حوالی  سال ۱۳۱۵ه ق [۱۸۹۵م، چهل‌ونهمین یعنی آخرین سال‌های سلطنت ناصرالدین‌شاه قاجار] تأسیس و لجنات آن [کمیته‌ها، بخش‌ها] تشکیل یافت. حظیرةالقدس روستا نیز در سال ۱۳۱۸ه ش در زمین اهدایی ذکرالله مشفقی بنا گردید.[۱۰]

از مبلغان معروف بهائی که به سیسان رفته ضمن تبلیغ به قوامِ تشکیلات بهائی در آن کمک کردند، فضل‌الله مهتدی معروف به صبحی كاتب عبدالبهاء بود که در سفرهای تبلیغی خود به منطقۀ آذربایجان و ازجمله روستای سیسان نیز رفت و ۱۲ روز در آنجا مانده به تبلیغ بهائیت پرداخت.[۱۱]

گویا یک نفر بهائی به نام اسماعیل سیسانی ده‌ها سال در زمان رهبران بهائی تا زمان شوقی کار باغبانی اقامتگاه آنان را در حیفا برعهده داشت. ۴ جوان سیسانی نیز در سال ۱۳۰۲ه ش برای خدمت به سران بهائیت به حیفا رفتند.[۱۲]

 

تشکیل مدارس خاص بهائیان در سیسان از دیگر فعالیت‌های مبلغان بهائی بود. از معلمان بهائی می‌توان این افراد را نام برد: میرزاحسین زنجانی، محمد ممقانی، میرزا عباس‌قلی بنایی، میرزا احمد ارجمندی. در سال ۱۳۱۲ه ش. علی‌اکبر فروتنِ ایادی در سیسان مدرسۀ «بنین و بنات» را با ۷۰۰ دانش‌آموز تشکیل داد. تعدادی از سیسانی‌ها پس از گذراندن کلاس‌ها، خود در روستا به معلمی پرداختند که برخی عبارت بودند از: قدرت‌الله خادمی، فیض‌الله نجفیان، علی‌اکبر سعادتی، رضوان‌الله اوّلی، عزیز صادقی، قلی ارجمند، سلام‌الله شادمان، حسن خانوِردی‌زاده و خانم‌ها: طوطی محمدثانی، عصمت ثابتی و شاه‌بیگم عبداللهی. از سال ۱۳۲۸ مدرسۀ بهائی توسط دولت وقت تعطیل شد و مدرسۀ دولتی تأسیس گردید.[۱۳]

بهائیان برای «تبهیه» (بهائی‌سازى) و افزایش اعضا و پیروان خود، افراد کم‌اطلاع و ساده را به دام می‌اندازند. آنان به دستور رهبرانشان در امر تبلیغ بسیار كوشیده و می‌کوشند و به‌اصطلاح یقه پاره كرده و می‌کنند! محفل بهائیان تبریز همواره چگونگی و راهکارهای تبلیغات بهائی را به محفل‌های تحت امر و اشخاص بهائی آموزش می‌داد. عبدالعلی اسدیاری از اعضای اصلی محفل روحانی بهائیان تبریز که مدتی نیز منشی و رئیس محفل بود، در دستورنامۀ مهمی که برای اجرا به محفل سیسان نیز ابلاغ شده می‌نویسد:

«به‌طوری‌که خاطر عزیز یاران الهی مستحضر است نقشۀ منیعۀ بیت‌العدل اعظم [تشکیلات رهبری بهائیان مستقر در اسرائیل غاصب] حاوی اهداف و مقاصد عالیه‌ای است که به فرمودۀ آن مقام مصون از خطا[!؟] همت و مجاهدت یاران در انجام آن منجر به استقرار ملکوت الهی بر بسیط زمین می‌گردد. یکی از اهداف مهمه در این نقشۀ منیعه “اتساع [وسعت] عظیم و پردامنه جامعه بهائی” است. تحقق این مقصد اعلی مستلزم اقدام به اجرای آن وسیلۀ هریک از یاران الهی به فراخور قوۀ استعداد آنان می‌باشد که با ابلاغ کلمةالله [تبلیغات بهائی] و هجرت به مناطق موردنیاز و تقدیم تبرّعات، سهمی از دِین خود را نسبت به این آیین نازنین ادا نماییم.

در پیام یاران ایران، سرلوحه اقدامات را قیامی عام و حکیمانه و منظم در تبلیغ امر اعظم مقرر فرموده‌اند که هر فرد از افراد احبا بدون استثنا هر روز در فکر این باشد که هم‌وطنان خویش را از اصول و مبادی امر الهی باخبر سازد که اقلاً در مدت یک سال یک نفر را تبلیغ نماید.»[۱۴]

 

راهکارهای ارائه‌شده از سوی اسدیاری برای تبلیغات بهائی عبارتند از: هجرت به مناطق فاقد بهائی برای تبلیغ، منظم بودن تبلیغ و استمرار داشتن آن، معاشرت و مراوده با غیربهائیان، ابراز مهربانی و محبت فراوان برای جذب غیربهائیان. وی می‌نویسد:

«[در امر تبلیغ] حکمت را مراعات کنند و بالأخره منظم بیان گردیده یعنی تحت نظم بوده و استمرار یابد تا نتیجۀ مطلوب حاصل شود. ازدیاد جامعۀ بهائی با ازدیاد مراکز و نفوس حاصل می‌شود. نفوسی که موفق به کسب تأیید و هجرت به نقاط بعیده گشته‌اند با ابلاغ کلمةالله به نفوس مستعده، در این امر موفقند. اگر موفق به هجرت نشده‌ایم، می‌توانیم باب معاشرت و مراوده را با همۀ مردم به‌خصوص ساکنان قراء و قصبات باز کنیم و در میدان وسیع تبلیغ قدم گذاریم. در تعطیلات با عزیمت به نقاط بکر ضمن گردش و تفریح با خانواده، به دوستان غیربهائی اظهار محبت کنیم و طرح مصاحبت ریزیم و با دعوت از آنان باب معاشرت و مراوده را مفتوح نماییم. سپس با حکمت ابلاغ کلمه نماییم…»[۱۵]

یعنی آرام آرام تبلیغ را شروع کرده پیش ببریم تا حساسیت طرف را برنینگیزیم!

پشتیبانی تشکیلات بهائیت از بهائیان سیسان

تشکیلات بهائی سیسان در حوزۀ محفل روحانی بهائیان تبریز قرار داشت و از سوی آن تشکیلات پشتیبانی می‌شد.[۱۶] با توجه به اسناد درون‌گروهی از محفل مذکور، محورهای رسیدگی و پشتیبانی از بهائیان سیسان عبارت بودند از:

۱- حضور مستمر مبلغان بهائی و اعضای نُه‌گانۀ محفل تبریز در سیسان و تشکیل کلاس‌های تبلیغی و هدایتی. پیش‌تر گفته شد که بهائیان مدعی هستند از بدو پیدایش بهائیت ۵۶ نفر از مبلغان و ایادیان در سیسان سکنی گزیده یا مدتی در آنجا اقامت کرده‌اند، مانند: یونس خان افروخته، طرازالله سمندری، میس راتسوم کهلر، موسی بنانی و سرهنگ خاضع.[۱۷] چنان‌که پیدا است برخی از آنان غیرایرانی بودند. آقای عطاءالله رضوانی (که مدتی بهائی بود) به یاد می‌آورد که تعدادی از مبلغان بهائی آمریکایی نیز به سیسان می‌آمدند.[۱۸] از مبلغانی که در دورۀ حکومت پهلوی دوم در سیسان به تبلیغ و فعالیت پرداخته‌اند، سند حضور عبدالعلی اسدیاری، یدالله آستانی، یدالله پوستچی و کمال احراری در دست است.[۱۹]

۲- شرکت نمایندگان بهائیان سیسان در کلاس‌های تبلیغی و هدایتی تشکیل‌شده توسط محفل تبریز.[۲۰]

۳- حضور مستمر هیئت ارتباط محفل تبریز مرکب از: اسدیاری، احراری، شیخ‌الاسلامی، پیروی، وحدت و… در مراکز بهائی مانند سیسان و رسیدگی به امور اداری و جاری بهائیان.[۲۱]

۴- شرکت جوانان بهائی سیسان در کلاس‌های ازدیاد معلومات بهائی که توسط محفل تبریز در آن شهر برگزار می‌شد.[۲۲]

۵- تهیۀ دستگاه‌های ضبط صوت، پروژکتور و اسلاید و ارسال آن‌ها به مراکز بهائی ازجمله سیسان و نمایش اسلاید و فیلم‌های بهائی که در کشورهای دیگر به‌ویژه آمریکا توسط تشکیلات بهائی تولید می‌شدند.[۲۳] در این امر اعضای ارشد و اعضای محفل تبریز شرکت مستقیم داشتند. مهدی باهری عضو محفل تبریز مسئول دریافت و پخش عکس و فیلم‌های بهائی بود[۲۴] و یدالله سیسانی ازجملۀ فعالیت‌های تشکیلاتی خود را خرید پروژکتور به مبلغ ۱۰۰۰ تومان [آن روز مبلغ زیادی محسوب می‌شد] و نمایش فیلم‌های بهائی در هرجای استان که محفل دستور دهد، عنوان نموده است.[۲۵]

۶- ابلاغ میزان سهمیۀ پرداختی سیسان برای فعالیت‌های تشکیلات بهائی[۲۶] و ارسال فرم‌های تقبّلی (دریافت کمک مالی بهائیان به تشکیلات)[۲۷] و نیز رسیدگی به سهمیه‌های تعیین‌شده برای سیسان.[۲۸]

۷- شرکت در جشن‌هایی که تشکیلات بهائی با شرکت خوانندگان معروف مانند خانم عهدیۀ بهائی در تبریز برگزار می‌نمود.[۲۹]

۸- تأمین کتاب‌های بهائی و ارسال آن به مراکز بهائی مانند سیسان و درخواست گسترش فعالیت کتابخانۀ بهائی و افزایش تعداد مطالعه‌کنندگان بهائی.[۳۰]

۹- برگزاری اردوهای سیاحتی و تبلیغی مختلط از پسران و دختران بهائی در روستای خوش آب‌وهوای سیسان و اقامت آن‌ها در حظیرةالقدس روستا[۳۱] که با ساز و آواز و فسق و فجور همراه بود. حجت‌الاسلام علی ولایتی مسئول تبلیغات اسلامی در روستای سیسان پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دراین‌باره می‌گوید:

«جوانان دختر و پسر بهائی در تابستان‌ها هر هفته از تبریز به روستای سیسان که باغ‌های میوۀ فراوانی داشت و خوش آب‌وهوا بود، می‌آمدند و در سایه درخت‌ها مشغول عیش و نوش و رقص و آواز می‌شدند؛ دخترها که لباس‌های کوتاه و بدن‌نما داشتند، جوانان مسلمان روستا را تحت تأثیر قرار می‌دادند، حتی برخی جوانان مسلمان را با خود به پیک‌نیک‌های هفتگی آورده و بهائی می‌کردند.»[۳۲]

۱۰- کمک به اشتغال جوانان بهائی سیسان در شهرهای بزرگ مانند تبریز و تهران. آقایان محمود اصغریان و حیدر شیری دراین‌باره می‌گویند: «حبیب ثابت (معروف به ثابت پاسال) از سرمایه‌داران بزرگ بهائی که بی‌سواد و بسیار پول‌پرست و سودجو و نیز قاچاقچی مواد مخدر بود،[۳۳] در تهران به سفارش محفل تبریز تمام جوانان بهائی سیسانی را که برای یافتن کار به تهران می‌رفتند، در کارخانۀ پپسی کولا استخدام می‌کرد.»[۳۴]

۱۱- اعزام پزشکان بهائی به روستا و ویزیت رایگان بهائیان. آقای عطاءالله رضوانی می‌گوید: «هر سال تعدادی پزشک بهائی به روستا می‌آمدند و بهائی و مسلمان را مداوا می‌کردند. با این کار، هم به سلامتی بهائیان رسیدگی می‌کردند و هم مسلمانان را به خود جذب می‌نمودند.»[۳۵]

۱۲-  استفاده از نفوذ مسئولان اداری و رؤسای ارشد بهائی برای تأمین برق، تلفن و… روستا.

۱۳- تشکیل مجالس تسجیل (بهائی‌سازی به اصطلاح رسمی و صدور شناسنامۀ بهائی) نسبت به تازه‌بهائی‌شدگان سیسانی.[۳۶]

۱۴- کمک اعضای محفل تبریز در امور حقوقی مربوط به بهائیان سیسان، چنان‌که آقای احمد علیزاده در خاطراتش نقل کرده و در صفحات بعد ذکر می‌شود.

۱۵- هماهنگی محفل تبریز با مقامات ژاندارمری استان برای حفاظت از بهائیان سیسان، به‌ویژه در روزهای عاشورا و نیمۀ شعبان، که جمعیت زیادی از شیعیان از اطراف و شهرها برای عزاداری یا برپایی جشن به سیسان می‌رفتند. خاطرات شاهدان در صفحات بعد بازگو خواهد شد.

 

ارسال کمکهای نقدی به اسرائیل

بهائیان سیسان در مواقع متعددی کمک‌های نقدی جمع‌آوری کردند و برای تقویت بیت‌العدل و نیز اقتصاد و ارتش اسرائیل به آن کشور فرستاده‌اند. طبق گزارش محرمانه ساواک در سال ۱۳۴۸:

«چند نفر از افراد فرقه بهائی… ازجمله روح‌الله مشتاق اهل قریۀ سیسان به اسرائیل تردد داشته و کمک‌های [مالی] که از طرف فرقۀ مذکور به کشور اسرائیل [جمع‌آوری] می‌گردد، توسط آنان انجام می‌گیرد [به اسرائیل منتقل می‌شود].»[۳۷]

از دیگر بهائیان سیسان که کمک‌های نقدی به اسرائیل را جمع‌آوری می‌کرد، ذکرالله فانی بود. آقای عطاءالله رضوانی به‌عنوان شاهدی از درون جامعۀ بهائیان سیسان می‌گوید:

«من شاهد بودم که بهائیان سیسان در زمان جنگ اعراب و اسرائیل پول جمع می‌کردند و به اسرائیل می‌فرستادند. نمی‌گفتند به حیفا و مراکز بهائی می‌فرستیم، بلکه آشکارا می‌گفتند پول‌ها را برای تقویت یهودی‌ها به اسرائیل می‌فرستیم. من با این کار مخالفت می‌کردم و همین امر باعث شد چندبار با عموهای بهائی‌ام دعوا کنم.»[۳۸]

آقای محمود اصغریان از معمرین سیسانی قبض‌های پرداخت این کمک‌ها را که توسط ذکرالله فانی جمع‌آوری می‌گشت، در سال‌های حکومت پهلوی دوم نزد بهائیان سیسان دیده است. به گفتۀ وی عنایت‌الله فانی مجری برنامۀ صفحۀ دوی تلویزیون BBC پسرعموی ذکرالله فانی است که در سیسان متولد و بزرگ شد و او را در روستا می‌دیده است.[۳۹] هومن سیسانی از خبرنگاران BBC نیز بهائی سیسانی است. روح‌الله مشتاق از سران بهائیان سیسان به اسرائیل رفت.[۴۰] آقای حاج حیدر شیری نیز از ایام کودکی به یاد می‌آورد که با عنایت‌الله فانی در روستای سیسان همبازی بوده است![۴۱]

حجت‌الاسلام ابراهیم بهمنی[۴۲] مسؤول کمیتۀ انقلاب اسلامی بستان‌آباد که از اولین روزهای مسؤولیتش درگیر مسائل بهائیان سیسان بود، در خاطراتش می‌گوید:

«ما در بازرسی از حظیرةالقدسِ بهائیان سیسان آن‌ها قبض‌های ارسال پول به اسرائیل را جمع‌آوری کردیم و البته از بین بردیم. در آن زمان به این فکر نبودیم که اسناد را برای آینده نگهداری کنیم.»[۴۳]

به گفتۀ حجت‌الاسلام علی ولایتی، بهائیان سیسان دفتری داشتند که تاریخ و میزان کمک نقدی هرکدام از بهائیان به اسرائیل در آن قید شده بود. وی در ایام تبلیغات در سیسان آن را دیده و خوانده بود.[۴۴] نمونه‌هایی از رسیدهای بیت‌العدل پس از دریافت وجوه نقد از بهائیان سیسان موجود است.[۴۵]

روشهای تبلیغات خشونتآمیز و فریبکارانه

محفل بهائیان سیسان محفل پرکاری به حساب می‌آمد و سهم زیادی در انتشار بهائیت در روستاهای بستان‌آباد مانند دیزناب، متنق و… و برخی شهرهای آذربایجان داشت. برهان قاطعِ! اعضای محفل بهائیان سیسان در تبلیغاتشان استفاده از سلاح و زور بازو بود. حجت‌الاسلام علی ولایتی مسئول تبلیغات اسلامی در سیسان پس از پیروزی انقلاب اسلامی می‌گوید:

«روستای ما به نام جوقان بزرگ نزدیک روستای سیسان واقع است. از میان روستای سیسان نیز راهی به روستای ما وجود داشت و بخشی از رفت و آمدها از آنجا صورت می‌گرفت. از دوران کودکی به یاد دارم که افرادی از سران بهائی سیسان که به سلاح برنو مسلح بودند، سوار بر اسب به روستای ما می‌آمدند و اهالی را به زور جمع کرده و ضمن تبلیغات بهائی، با تهدید می‌خواستند که مردم روستای ما بهائی شوند. یکی از این سران بهائی ذکرالله فانی نام داشت و مسلح و سوار بر اسب برای تبلیغات به روستای ما می‌آمد. »[۴۶]

آقای شهروز قره‌باغی از معمرین سیسان این خاطرۀ بسیار تلخ را از دوران کودکی و ضرب‌وشتم توسط بهائیان به یاد می‌آورد:

«در سال ۱۳۳۷ کودکی ۹ ساله بودم و با دو دوست هم‌سنم که یکی بهائی بود در یکی از باغات سیسان مشغول بازی بودیم. صابر مشفقی و دانش محبتی از جوانان بهائی ما را گیر انداختند و ما بچه‌های کوچک مسلمان را تا حدّ مرگ به‌شدت زیر ضربات مشت و لگد گرفتند و با عصبانیت فریاد می‌زدند باید همین الان بهائی شوید! دوست بهائی ما را هم می‌زدند که چرا با مسلمانان هم‌بازی شده است. در زمان پیروزی انقلاب من ۳۲ ساله و با حکم رسمی مسلح بودم. به درِ خانۀ هر دو بهائی رفتم و ضمن نشان دادن سلاح گفتم اکنون به‌راحتی می‌توانم انتقام کتکی را که تا حدِّ مرگ به من زدید از شما بگیرم؛ اما ما پیرو حضرت علی علیه السلام هستیم و در هنگام قدرت عفو می‌کنیم.»[۴۷]

مبلغان تربیت‌شده در سیسان به گسترش بهائیت در سایر روستاهای منطقه و حتی برخی از شهرها پرداختند. آقای محمود اصغریان از معمرین سیسانی می‌گوید:

«به یاد دارم که بهائیان سیسان با زدن پرده به دیوار، فیلم‌های بهائی پخش می‌کردند و مردم به نمایش می‌ایستادند. بهائیان سیسان از طرف بهائیان سرمایه‌دار موردحمایت بودند حتی اولین سری تولیدات نوشابۀ پپسی کولا را که مال بهائی‌ها بود، به بهائیان سیسان فرستادند. ثابت پاسال از سرمایه‌داران بزرگ بهائی در تهران به سفارش محفل تبریز تمام جوانان بهائی سیسانی را که برای یافتن کار به تهران می‌رفتند، در کارخانۀ پپسی کولا استخدام می‌کرد. بهائیان سیسان در امر تبلیغ بهائیت فعال بودند و افرادی را به مناطق دیگر می‌فرستادند و مردم آنجا را بهائی می‌کردند. به‌عنوان نمونه بهائیت در شیشوان، میانه، میاندوآب (ازجمله روستای چالخاماز که تعدادی از ساکنانش بهائی شدند[۴۸]) و مهاباد، توسط بهائیان سیسان پاگرفت.»[۴۹]

گویا با توجه به همین تلاش‌ها بود که به نوشتۀ منابع بهائی، بهاءالله ۱۹ لوح و عبدالبهاء ۵۵ لوح و شوقی‌افندی نیز تعداد دیگری برای تشویق بهائیان سیسان نوشتند و آنان را امر به تبلیغ کردند. بهاءالله از بهائیان سیسان با عناوین «جواهر معادن ارض، لئالی صدف البحر، نهال‌های بستان حق و اهل سین و الیاء» یاد کرده است.[۵۰]

در کنار این روش‌های تبلیغ خشونت‌آمیز، بهائیان سیسان شیوه‌های خاص دیگری برای تبهیه (بهائی کردن) مسلمانان داشتند که عبارت بودند از:

۱- کمک مالی و دادن زمین به مسلمانان فقیر از دسیسه‌های اصلی به دام انداختن مسلمانان بود. حجت‌الاسلام علی ولایتی دربارۀ نحوۀ تبلیغات بهائی‌ها در سیسان و جذب مسلمانان می‌گوید:

«بهائیان سیسان روش‎هایی برای تبلیغ و جذب داشتند. ازجمله با مسلمانان به بحث و جدل می‌پرداختند و شبهه‌افکنی می‌کردند، به روستاهای دیگر مبلّغ می‌فرستادند، اشخاصی را که در روستاهای دیگر بهائی می‌شدند و نمی‌توانستند در روستای خودشان بمانند، به روستای سیسان منتقل کرده و امکانات زندگی می‌دادند. بهائیانِ سیسان که افراد متمولی بودند و از طرف محفل روحانی تبریز نیز پشتیبانی مالی می‌شدند، برای امور کشاورزی، باغداری (بیشتر سیب درختی که محصول بسیار خوبی می‌داد) و دامداری، کارگران مسلمانی از روستاهای مجاورِ می‌آوردند و دستمزد بسیار خوب و بالاتری نسبت به مسلمانان می‌دادند و به‌این‌صورت مسلمانان فقیر و نیازمند را به‌سوی خود جذب و بهائی می‌کردند.»[۵۱]

آقای احمد شجاعی از معمرین روستا نقل می‌کند:

«بهائیان همیشه می‌کوشیدند تا مسلمانان روستا را جذب نمایند. آن‌ها با دادن قرض، اجاره دادن زمین، مهربانی و حتی زن دادن دخترانشان به مسلمانان می‌کوشیدند مسلمانان را بهائی کنند. در مواردی هم موفق می‌شدند. جوانشیر اکبری از بهائیان سرشناس روستا چند بار از من خواست بهائی شوم و در مقابل هرچه بخواهم از خانه و زمین و پول به من بدهند اما من قبول نکردم.»[۵۲]

آقای ایلخان علیزاده نیز در این مورد می‌گوید:

«بهائیان روستا به انحاء مختلف می‌کوشیدند مسلمانان روستا را بهائی کنند. ازجمله با پرداخت پول به افراد فقیر و تنگدست. به‌عنوان نمونه رحیم دمشقی از خانوادۀ دمشقی‌ها را با پرداخت پول بهائی کردند.»[۵۳]

آقای مهدی دمشقی در ذکر چگونگی سوءاستفادۀ بهائیان از فقر مسلمانان برای بهائی کردن آنان می‌گوید:

«بهائیان با دسیسه‌هایی می‌کوشیدند مسلمانان روستا را بهائی کنند و روستایی یکپارچه بهائی داشته باشند. لطف خدا بود که اسلام و تشیّع از روستا برچیده نشد. یکی از دسیسه‌های بهائیان این بود که برای بهائی کردن یک نفر به او نزدیک می‌شدند و گرم می‌گرفتند. پس از مدتی که مسلمانان می‌دیدند بهائیان با شخص مسلمانی گرم گرفته‌اند، بهائیان چو می‌انداختند که فلانی بهائی شد! مسلمانان هم در مقابل، آن شخص را تحریم می‌کردند و مراوداتشان را با او قطع می‌نمودند. آن شخص هم که تحت فشار قرار می‌گرفت لج می‌کرد و بهائی می‌شد. این امر درمورد آقارحیم روی داد که بیشتر خانوادۀ زنش بهائی بودند و زنش نیز از بهائیان متعصب و فحاش و بی‌حیا بود. در بهائی شدن او زنش دخالت داشت. از طرف دیگر بهائیان با رحیم گرم گرفتند و چو انداختند که رحیم بهائی شده است. اقوام رحیم و دیگر مسلمانان او را تحریم کردند و وی به دلیل اینکه پراولاد بود، در ادارۀ زندگی به سختی شدیدی دچار شد. بهائیان که چنین دیدند برای محکم‌کاری به کشاورزان بهائی که بهرۀ مالکانۀ خود را به رحیم می‌دادند گفتند که پرداختی‌های خود را بیشتر کنند و به‌این‌صورت مخارج زندگی رحیم تأمین شد و این نیز عاملی بود برای بهائی شدن او. تمام ۷ پسر او نیز بهائی شدند. عجیب این است که وقتی زن او مرد و دفنش کردند، روز دیگر دیدند که خاک او را پس انداخته است! چندبار او را در مکان‌های مختلف دفن کردند و همین قضیه تکرار شد. حتی در بیابانی او را دفن کردند اما سیل شدیدی آمد و خاک را شست و جنازه بیرون ماند. در آخر مجبور شدند پس از دفن، روی قبر را با سنگ و آهک سفت کنند و درحقیقت او را چال کردند! این از عبرت‌های الهی است.»[۵۴]

۲- ازدواج دختران بهائی با جوانان مسلمان. وصلت خانواده‌های بهائی و مسلمان درنتیجۀ ازدواج فرزندانشان در سال‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در روستا امری پذیرفته شده بود اما در این میان بهائیان شرط ازدواج دخترانشان با پسران مسلمان را بهائی شدن آن‌ها قرار می‌دادند. بدین‌گونه جوانان مسلمانی که فاقد آگاهی‌های دینی بودند، به دام می‌افتادند! آقای عطاءالله رضوانی دراین‌باره می‌گوید:

«… پدرم قدرت نام داشت و بهائی بود. پدربزرگم مسلمان بود و بعد بهائی شد. او دوبار پیاده به کربلا برای زیارت رفته بود، اما دلدادۀ دختری بهائی شد و شرط بهائی شدن برای ازدواج با دختر را پذیرفت.

من شاهد بودم که پدرم برای اینکه از آزار و اذیت بهائی‌ها در امان باشد درظاهر بهائی مانده بود. پس از انقلاب که اجبار و زورِ بهائیان از بین رفت، پدرم در سال ۱۳۶۰ رسماً در حضور آقای مدرس بستان‌آبادی مسلمان شد. مادرم مرحومم ام‌کلثوم نام داشت و از خانوادۀ روحانی شیعی با فامیلی صدوقی بود. او مسلمان بود و مسلمان ماند و با اینکه مورد اذیت دائمی اقوام بهائی به‌خصوص عموهای بهائی‌ام واقع می‌شد و حتی در سال‌های پیش از پیروزی انقلاب روزی توسط یکی از بهائیان روستا با چوب مورد ضرب و جرح قرار گرفت، بهائی نشد. ازدواج بهائی و مسلمان در روستا و در آن سال‌ها امر عادی بود.»[۵۵]

به یقین محیط زندگی و عقیدۀ افراد خانواده در ایمان اشخاص اثر می‌گذارد. تعدادی از زوج‌های جوان سیسانی تحت‌تأثیر این امر بهائی یا مسلمان شدند. دراین‌باره آقای ایلخان علیزاده می‌گوید:

«بهائی‌های سیسان حداقل سه برابر مسلمانان روستا بودند. بیشتر همسایه‌های ما بهائی بودند. بین مسلمانان و بهائیان در روستا آمد و رفت بود و در خیر و شرهای همدیگر شرکت می‌کردند. حتی دخترانشان را به ازدواج جوانان همدیگر درمی‌آوردند. بعدها این امر کمتر روی می‌داد. زن‌عموی من بهائی بود و عمویم مسلمان. پس از ازدواجشان زن‌عمویم مسلمان واقعی شد. بعدها که دخترشان به سن ازدواج رسید او را به جوانی بهائی دادند. این دختر که مسلمان بود، بهائی شد! یعنی محیط زندگی خانوادگی در مسلمان یا بهائی شدن و باقی ماندن بسیار مؤثر بود.»[۵۶]

حجت‌الاسلام ولایتی نیز در خاطراتش چنین می‌گوید:

«بهائیان سیسان به کسانی که احتمال جذبشان بود، دختر می‌دادند و نسبت فامیلی ایجاد می‌کردند. دخترانی از روستاهای دیگر برای پسرانشان می‌گرفتند و این دخترها را بهائی می‌کردند.»[۵۷]

۳- درمان مسلمانان. هر سال با نظر محفل بهائیان تبریز، چند تن از پزشکان بهائی به سیسان رفته به مداوای بیماران بهائی و مسلمان می‌پرداختند و با توجه به ضعف شدید ادارۀ بهداشت دولتی برای رسیدگی به امور بهداشتی روستا، فعالیت پزشکان بهائی عامل مهمی برای ایجاد محبت در دل‌های مسلمانان و جذب به‌سوی بهائیت بود. این امر باعث ثبات عقیدۀ بهائیان به بهائیت نیز می‌شد زیرا آنان می‌دیدند که سازمان‌های دولتی با آن همه بودجه و شعارهای «پیش به‌سوی تمدن بزرگ» و «انقلاب سفید شاهنشاهی» به امر بهداشت روستا اهمیتی نمی‌دهند، اما تشکیلات بهائی با اعزام پزشکان بهائی به مداوای دردها و رنج‌های آنان می‌پردازند! آقای عطاءالله رضوانی می‌گوید:

«هر سال تعدادی پزشک بهائی به روستا می‌آمدند و بهائی و مسلمان را مداوا می‌کردند. با این کار هم  به سلامتی بهائیان رسیدگی می‌کردند و هم مسلمانان را به خود جذب می‌نمودند.»[۵۸]

۴- اعزام مبلغان بهائی. اعزام مبلغان بهائی و بحث با مسلمانان از دیگر دسیسه‌های تبهیه بود. مبلغان بهائی زیادی برای تبلیغ به سیسان می‌رفتند. عطاءالله رضوانی که در اوایل سنین جوانی به دین اسلام مشرف شد، به‌عنوان شاهدی از درون جامعۀ بهائی روستا می‌گوید:

«بهائیان وارد بحث با مسلمانان که آن زمان معلومات کافی نداشتند، می‌شدند. از تبریز و حتی تهران مبلغان بهائی به روستا می‌آمدند. گاهی بهائیان می‌گفتند این مبلغ از بهائی‌های آمریکا است که به روستا آمده است.»[۵۹]

۵- خرید زمینهای مسلمانان. خرید زمین‌های مسلمانان برای تضعیف توان اقتصادی و اجبار آنان به مهاجرت از روستا نیز دسیسۀ دیگری بود که بهائیان با توجه به توان اقتصادی و مالی، بدان دست می‌یازیدند. آقای احمد شجاعی دربارۀ مقابله‌به‌مثل مسلمانان و دعوای حقوقی که در این زمینه پیش آمد، می‌گوید:

«بهائیان سیسان همیشه می‌کوشیدند املاک و زمین‌های مسلمانان روستا را بخرند و آنان را بی‌زمین کنند تا مجبور شوند از روستا بروند. محفل روحانی بهائیان روستا در برابر فروش زمین‌های بهائیان به مسلمانان واکنش شدیدی نشان می‌داد. در ایام جوانی زمین مزروعی پرویز و شالّی تقی‌زاده ــ پسرعموهای ذکرالله فانی از اعضای متنفذ محفل بهائیان روستا ــ را خریدم. یک سال و نیم بعد ذکرالله فانی با سماجت از من خواست که زمین را با دریافت پولش به پسرعموهایش برگردانم. او چندبار با آن دو به‌خاطر فروش زمین به من دعوا کرده بود. من حرف او را قبول نکردم و آن‌ها علیه من شکایت کردند. در بستان آباد پرونده را به دادگاه تبریز احاله دادند. در تبریز متوجه شدم که یدالله آستانی از اعضای محفل بهائیان تبریز به طرفداری از بهائیان سیسان به دادگاه آمد و بازپرس به احترام او برخاست! ذکرالله فانی هم آمده بود و با آستانی اختلاط می‌کرد…»[۶۰]

۶- پخش فیلمهای بهائی. با توجه به کمک‌های مالی سرمایه‌داران بهائی به بهائیان سیسان، آنان با تهیه و استفاده از دستگاه‌های پخش فیلم، تبلیغات خود را در سال‌هایی که چنین دستگاه‌هایی کمیاب بود و نیز تلویزیون در معدود خانه‌های شهریان مرفه یافت می‌شد و جذابیت خاصی برای مردم داشت، گسترش می‌دادند. آقای محمود اصغریان در یادآوری از آن سال‌ها می‌گوید:

«به یاد دارم که بهائیان سیسان با زدن پرده به دیوار فیلم‌های بهائی پخش می‌کردند و مردم به نمایش می‌ایستادند. بهائیان سیسان از طرف بهائیان سرمایه‌دار مورد حمایت قرار می‌گرفتند.»[۶۱]

طبق گزارش ساواک، سرمایه‌داران بهائی مانند صاحب کارخانه پیسی کولا هر ماه مبالغ زیادی پول در اختیار زهتاب[۶۲] از اعضای محفل بهائی تبریز قرار می‌دادند تا در بین بهائیان تبریز تقسیم شود و هم صرف تبلیغ بهائیت گردد.[۶۳] ساواك در سند دیگری می‌نویسد:

«خبر رسیده حاکی است آقای چیت‌ساز ساکن تهران که رابط بین بهائیان تهران و سایر شهرستان‌های ایران می‌باشد، در تاریخ ۲/۸/۵۲ از تهران به تبریز وارد و مدت دو روز در منزل زهتاب دندانساز سکونت و مبلغ دویست هزار تومان به صندوق اسناد بهائیان تبریز که توسط شرکت زمزم ارسال شده بود تحویل و ضمناً با آقای مهندس ساعدی رئیس نیروگاه برق تبریز ملاقات و گفت‌وگو و روز ۴/۸/۵۲ تبریز را به قصد تهران ترک نموده است.»[۶۴]

سیسان هم از زیرمجموعه‌های محفل بهائیان تبریز محسوب می‌شد و به‌یقین سهم ویژه‌ای از این مبالغ و کمک‌ها داشت. اعضای اصلی محفل بهائیان تبریز نیز در امر تهیۀ پروژکتور و نمایش فیلم‌های بهائی مشارکت داشتند؛ ازجمله طبق اسناد باقی‌مانده از محفل بهائیان تبریز، یدالله آستانی با پرکردن ورقه‌های مربوط به اعلام آمادگی برای انجام تبلیغات بهائی در مناطق موردنظر تشکیلات، خرید پروژکتور به بهای هزار تومان برای نمایش فیلم‌های بهائی را تقبل کرده است.[۶۵] مهدی باهری از اعضای محفل تبریز در بازجویی‌های خود نوشته است که فیلم‌های بهائی در آمریکا تهیه شده به تهران و از آنجا به تبریز ارسال می‌گشت.[۶۶]

خشونت بهائی علیه مسلمانشدگان سیسانی

تشکیلات بهائی سیسان در برابر مسلمان شدن بهائیان روستا واکنش شدید و سختی نشان می‌داد. ازجمله بزرگان بهائی خانواده، عضو مسلمان‌شده را برای بازگشت به بهائیت تا حدّ مرگ زیر کتک می‌گرفتند! آقای عطاءالله رضوانی چنین کتکی را تجربه کرده است. وی از یادآوری این خاطره سخت ناراحت و منقلب شده و گفت:

«چون پدربزرگم با گرفتن دختری از بهائیان، بهائی شده بود، پدرم برای اینکه از آزار و اذیت بهائی‌ها در امان بماند، درظاهر بهائی باقی ماند. پس از انقلاب که اجبار بهائیان پایان یافت پدرم نیز مسلمان شد. مادرم مسلمان بود و مسلمان باقی ماند. من از وقتی به سن تکلیف رسیدم، به جلسات تبلیغی بهائیان در حظیرةالقدس روستا می‌رفتم و آقای نجفیان رئیس محفل بهائیان روستا برای ما تدریس می‌کرد و اصول اعتقادی بهائیت را می‌آموخت. در سال ۱۳۴۷ که جوانی ۱۸-۱۹ ساله بودم، روزی در سرِ درس از نجفیان پرسیدم چرا ما بهائیان به حضرت بهاءالله، خدا می‌گوییم؟ پاسخ داد «چون تمام صفات خدا در او هست و هرکاری که خدا می‌کند، حضرت بهاءالله هم می‌تواند انجام دهد.»!

من درنتیجۀ صحبت‌های مادرم که از خانواده‌ای روحانی بود، با مقداری از معارف اسلام آشنا بودم و صحبت‌های نجفیان مرا به خود آورد و فهمیدم که بهائیت دین درست و حسابی نیست و اصولاً دین نیست…. درنتیجه مسلمان شدم و در جمع دوستان و خانواده اعلام کردم که مسلمان شده‌ام. خبر مسلمان شدنم را نجفیان به برار بزرگم نورالله رضوانی که اسکورت تیمسار بیدآبادی [فرماندار نظامی تبریز در سال۱۳۵۷ و جلاد انقلابیون مسلمان تبریزی] بود، داد و از او خواست مرا به‌شدت کتک بزند تا به بهائیت بازگردم. او آمد و مرا در اطاقی انداخت، در را هم بست و هیچ‌کس را به اطاق راه نداد. سپس با مشت و لگد و چوب مرا به باد کتک شدیدی گرفت تا از مسلمانی به بهائیت بازگردم. می‌توانم بگویم تا حدّ مرگ مرا زد! من بازگشت به بهائیت را نپذیرفتم و عاقبت توانستم از راه پشت بام فرار کنم. دو ماه در خانۀ خاله‌ام پنهان شدم. بیشترِ شب‌های ماه اول از دردِ شدید کوفتگی سر و بدنم نمی‌توانستم بخوابم.

در این مدت نجفیان چند نفر از جوانان شرور بهائی را مأمور کرده بود تا مرا هرجا بیابند، بکشند! لذا من به تبریز رفتم و به محضر شهید آیت‌الله محمدعلی قاضی طباطبائی رسیدم و ضمن عرض احوال در محضر ایشان شهادتین را گفتم و از بهائیت تبرّی نمودم. این مطلب در همان سال در مطبوعات چاپ شد. مدتی که در تبریز بودم به منبر علمایی مانند شهید قاضی طباطبائی و مرحوم ناصرزاده و دیگران می‌رفتم و مسائل اسلامی را بیشتر یاد می‌گرفتم. مدتی بعد به روستا بازگشتم. محفل بهائیان به همۀ بهائیان دستور داده بود تا به‌خاطر مسلمان شدن من، با خانوادۀ ما قطع رابطه کنند. خوب به‌خاطر دارم که مرحوم مادرم از من بسیار حمایت می‌کرد و حتی نمی‌گذاشت اقوام بهائی به خانه‌مان بیایند…

پس از مسلمان شدنم و در مدت حضور در سیسان، در جمع بهائیان همواره بهائیت را مورد بحث قرار می‌دادم و برتری‌های اسلام و ضعف‌ها و مزخرفات بهائیت را گوشزد می‌کردم. به این خاطر بهائیان بارها مرا اذیت و ناراحت می‌کردند. آنان از دختران جوان بهائی روستا خواسته بودند خود را به من نزدیک کنند و با جذابیت جنسی مرا بار دیگر جذب کنند و به بهائیت برگردانند. با یاری خدا تیرشان به سنگ خورد. حتی به من پیشنهاد کردند هر دختر زیبای بهائی را که می‌خواهم به همسری‌ام در آورند. ازجمله دختر نجفیان را پیشنهاد کردند به شرط اینکه به بهائیت بازگردم! من باز قبول نکردم.

بهائی‌ها برای آزار و اذیت من شایع کردند که من مزاحم دختران بهائی روستا می‌شوم! و با پدرم دعوا کردند و گفتند که عطاءالله باید از روستا برود. البته پدرم ادعای آنان را دروغ می‌دانست و در برابرشان مقاومت کرد و زدوخوردی پیش آمد و کدخدای بهائی روستا به نام “شاءالله مشتاقی”و برادرش پدرم را به‌شدت زدند. سپس همراه چند بهائی دیگر به پاسگاه بستان‌آباد رفتند و بر علیه من شکایت کردند و گفتند مزاحم دختران بهائی روستا می‌شوم! رئیس پاسگاه که فردی کرمانشاهی و بهائی بود، من و پدرم را احضار کرد. البته پدرم نیز علیه آن‌ها شکایت کرد چون او را به‌شدت زده بودند. رئیس پاسگاه پس از سؤال و جواب پرونده را به شعبۀ ۷ دادگاه تبریز که رئیس آن نیز فردی بهائی بود، فرستاد. رئیس شعبۀ ۷ دادگاه چون دید به‌خاطر جراحت پدرم، بهائی‌ها محکوم خواهند شد، به ما فشار آورد که باید آشتی کنید! بالأخره زورکی ما را آشتی داد.»[۶۷]

ظلم بهائی‌ها به رضوانی مسلمان‌شده پایان نیافت و به کین آن، چند سال بعد زنِ بهائی برادرش، دختر معصوم و خردسال او را با زهر مسموم ساخت! وی می‌گوید:

«روزی برادرم نورالله گفت زنش توران خانم به کینۀ مسلمان شدن من و تبلیغاتم علیه بهائیت چنان سمی به دخترم داده است که ۲۰ سال دیگر هم اثرش نخواهد رفت! اکنون مادر زنِ برادرم به نام خیرالنساء که زن عموی ما نیز هست، در استرالیا از اعضای محفل بهائیان آنجا است. برادرم همراه بیشتر بهائیان سیسان از ایران به استرالیا رفت و آنجا مرد. او پسری به نام یدالله رضوانی دارد که از اعضای اصلی بهائیان استرالیا است و بیشتر سال‌ها دوبار به‌صورت پنهانی به ایران می‌آید و در میان بهائیان ایران می‌گردد و اخبار و اطلاعات ردوبدل می‌کند!

دخترم در ۱۱ سالگی به‌شدت مریض شد. دکتر و دارو هم نتوانست معالجه کند. پوست و استخوان شده بود. همراه همسرم او را به مشهد پابوس امام رضا علیه السلام بردیم. بعد از پیروزی انقلاب بود. حرم را قرق کرده بودند و کسی را نمی‌گذاشتند داخل برود. آقای ربانی رئیس‌جمهور وقت افغانستان در راه بود تا به زیارت امام رضا علیه السلام برود. من دخترم بیمارم را که در بغلم بود به یکی از خدام نشان دادم و گفتم از راه دور آمدیم تا دخیل امام شویم، اکنون شما هم نمی‌گذارید داخل برویم، پس چه باید بکنیم؟ او نگاهی به دخترم کرد و دلش به حال او سوخت و گفت داخل بروید و تا نگفته‌ام بیرون نیایید. ما آرام به داخل رفتیم و ضمن زیارت، برای شفای دخترم با گریه و ناله دخیل امام شدیم.

پس از مدتی که هنوز آقای ربانی نرسیده بود و حرم باز قرق بود، از حرم خارج شدیم. به بازار امام رضا رفتیم. دخترم که اصلاً نمی‌توانست راه برود و همیشه او را در بغل می‌بردیم، شروع به راه رفتن کرد و تمام بازار رضا را از ابتدا تا انتها پیمود. شفای دخترم را از امام گرفتیم. وقت ناهار غذای مفصلی هم خورد. »[۶۸]

این است معنای رحم و شفقت در بهائیت حتی نسبت به اعضای خانواده و دخترکان معصوم و بی‌گناه شیعی! بهائیان در ارتکاب به چنین وحشی‌گری‌هایی به دستور سران خود عمل می‌کنند. به این جملات از علی‌محمد باب و حسین‌علی نوری ملقب به بهاءالله دقت فرمایید:

علی‌محمد شیرازی (باب) می‌نویسد:

«گرفتن اموال کسانی که به این فرقه ایمان ندارند، واجب است… بر هر پادشاهی که در این فرقه به سلطنت می‌رسد واجب است یک نفر غیرمؤمن (غیربابی) را بر روی زمین زنده نگذارد و همچنین این حکم برای همه پیروان واجب است.»[۶۹]

حسین‌علی نوری (بهاء الله) نیز دربارۀ شیعیان می‌گوید: «همه شیعیان مشرک هستند.»[۷۰] او به پیروانش دستور می‌دهد: «آتش سوزان باشید به دشمنان من و آب رحمت باشید به دوستان من.»[۷۱]

بهائیان به شرط داشتن قدرت، به دستورات وحشیانۀ سرانشان عمل می‌کنند.

بهائیان و مسلمانان سیسان نسبت به همدیگر حساسیت داشتند و در محیط‌های خانوادگی راجع به نادرستی عقاید طرفین بحث و گفت‌وگو صورت می‌گرفت؛ لذا بچه‌های آنان نیز در سنین کودکی نسبت به عقاید همدیگر حساس می‌شدند. گاه شیطنت‌های کودکان بهائی که بدگویی و حتی فحاشی به مقدسات مسلمانان را از بزرگ‌ترهایشان آموخته بودند، کار را به جاهای باریک و خطرناک می‌کشاند و بیم درگیری شدید می‌رفت. آقای احمد شجاعی در ایام کودکی و تحصیل در دورۀ ابتدایی در متن یکی از این مواقع خطرناک قرار گرفت و نزدیک بود درنتیجۀ فحاشی یکی از همکلاسی‌های بهائی خود جانش را از دست بدهد. این واقعه نمونه‌ای است از مظالم و زورگویی‌های بهائیان سیسان نسبت به مسلمانان روستا. آقای احمد شجاعی با ناراحتی از یادآوری خاطرات دوران تحصیلات ابتدایی می‌گوید:

«در سیسان تا کلاس ششم ابتدایی مدرسۀ دولتی وجود داشت و ما با بهائی‌ها به‌صورت مختلط پسر و دختر درس می‌خواندیم. بیشتر معلم‌ها از تبریز می‌آمدند. بچه‌های بهائی با تحریک بزرگ‌ترهایشان همواره اسلام و احکام آن و علما را مسخره می‌کردند. به یاد دارم وقتی کلاس سوم ابتدایی بودم، از ۴۰ دانش آموز ۲ نفر بچه مسلمان بودند. یکی از آن دو نفر من بودم. روز شنبه هنوز معلممان آقای هاشمی نیامده بود و ما در حیاط مدرسه بازی می‌کردیم. از جلوی مدرسه راهی به روستاهای دیگر مانند دیزناب و گلارخانه می‌رفت. سیدی روحانی از راه می‌گذشت که یکی از همکلاسی‌های بهائی به نام سورالله اکبری با صدای بلند گفت: «بروم عمامۀ آن سید را ب…م.»!

در نتیجه اعتراض من و معلم مسلمانمان به وی دعوایی شکل گرفت که  در نهایت ماجرا من دیگر نتوانستم به تحصیل ادامه دهم. و به‌جای معلم روستا که مسلمان بود هم معلمی بهائی از شهرستان ممقان را به روستای سیسان فرستادند.»[۷۲]

 

مقابلۀ علما و مسلمانان با بهائیان سیسان

تبلیغات بهائی در سال‌های۱۳۳۴-۱۳۳۰ زمان زعامت حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی شدت گرفت. طبق دستور آیت‌الله بروجردی، مرحوم آقای فلسفی در رادیو به نقد بهائیت پرداخت و خطر آن‌ها را برای دین و کشور اعلام داشت. مردم مسلمان ایران به تعدادی از مرکز بهائی حمله کردند و بیم فراگیری این امر رژیم پهلوی را واداشت تا در حمایت از بهائیان، مراکز آن‌ها را با اعزام قوای نظامی در ظاهر ببندد و از ویرانی آن‌ها جلوگیری نماید. آذربایجان نیز به پشتیبانی از فرامین مرجعیت برخاست و مراکز بهائی شهرها به اشغال نظامیان درآمد. پس از این امور از رمضان سال ۱۳۳۴ به دستور آیت‌الله العظمی بروجردی مبلغان اسلامی و روحانیون برای جلوگیری از تبلیغات بهائی‌ها به مناطق و روستاهایی که بهائیت در آن‌ها نفوذ داشت اعزام شدند و چند سال این امر تداوم یافت.[۷۳] مسجد روستای سیسان در همان زمان‌ها به دستور آیت‌الله بروجردی به وضع آبرومندانه‌ای بازسازی شد. هم از این زمان بود که علمایی چون آیت‌الله محمدباقر مدرس بستان‌آبادی و برادرشان میرزا رفیع و حجت‌الاسلام عبدالحسین مدرسی قره‌بابا بارها برای تبلیغات اسلامی به روستای سیسان رفتند.

البته تلاش روحانیان شیعی برای مقابله با بهائیان سیسان به سال‌ها پیش‌تر باز می‌گشت. در سال ۱۳۱۷ه ق. توسط شیخ‌الاسلام و میرزا حاجی محمدعلی در تبریز علیه بهائیان حکم جهادی صادر شد و در نتیجۀ آن ۱۲ نفر از بهائیان سیسان دستگیر و در تبریز حبس شدند و مدتی بعد آزاد گشتند.[۷۴]

یکی دیگر از علمایی که برای تبلیغات اسلامی به سیسان می‌رفت، مرحوم آقای سیدقادر میانجی بود. حجت‌الاسلام علی ولایتی دراین‌مورد می‌گوید:

«مرحوم آقای سیدقادر میانجی که از علمای بزرگ و از اوتاد بود و در مسجد خاله‌اوغلی [پسرخاله] نزدیک مسجدجامع واقع در بازار بزرگ تبریز اقامه نماز می‌کرد، از علمایی بود که برای تبلیغات اسلامی و مقابله با دسیسه‌های بهائیان به سیسان می‌رفت. من در آن زمان یعنی سال‌های ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۳همراه برخی از دوستان هم‌روستایی طلبۀ مدرسۀ علمیۀ طالبیه در مسجد جامع تبریز بودیم. در نماز جماعت آقای سیدقادر میانجی شرکت می‌کردیم و من مکبِّر ایشان بودم. ایشان به من گفت در زمان حضرت آیت‌الله بروجردی دو سه سال به‌عنوان مبلغ اسلامی به روستای سیسان رفتم و آنجا اقامت گزیدم.

باید توجه داشت که در نتیجۀ برکت تبلیغات این روحانیون بود که مسلمانان سیسان باقی ماندند و بهائی نشدند، زیرا آنان به‌شدت زیر فشار و تبلیغات بهائیان قرار داشتند. به‌خوبی به یاد دارم که ما طلبه‌ها در نیمۀ شعبان هر سال و سایر اعیاد به سرپرستی برخی روحانیون به روستای سیسان می‌رفتیم و در مسجد حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف مراسم برگزار می‌کردیم و مولودی و اشعار مذهبی می‌خواندیم و تبلیغات مذهبی می‌کردیم. چون من صدای خوبی داشتم، از مولودی‌خوانان بودم.»[۷۵]

طبق اسناد ساواک، آیت‌الله قاضی طباطبایی[۷۶] قصد داشت در عید فطر سال ۱۳۴۷ به همراه نمازگزاران به روستای سیسان رفته [ضمن انجام تبلیغات اسلامی] نماز عید را در آنجا برگزار نماید. اما مقامات شهربانی تبریز مانع ایشان شدند.[۷۷] آیت‌الله قاضی طباطبایی در خطبه‌های نماز عید فطر همان سال در مسجد مقبرۀ تبریز، حملات تندی علیه رژیم اشغالگر قدس نمود و در پی آن به مدت یک سال از تبریز به بافت و سپس به زنجان تبعید گردید. به گزارش ساواك:

«پس از تبعید وی در تبریز شایع می‌شود که تبعید او به خواست بهائیان و یهودیان انجام گرفته است و دولت ایران از اسرائیل پشتیبانی و کمک‌های مالی به آن کشور می‌کند.»[۷۸]

به نوشته مجلۀ اخبار امری (مجلۀ خاص بهائیان ایران) در سال ۱۳۳۹تا ۱۳۴۵، بیشتر اهالی سیسان را بهائی‌ها تشکیل می‌دادند.[۷۹] طبق بعضی نقل‌ها تعداد بهائیان سیسان در فاصلۀ این سال‌ها نزدیک ۲۰۰۰ نفر بوده است. با توجه به اکثریت داشتن بهائیان در روستا آنان همواره به مسلمانان ظلم و ستم روا می‌داشتند. آقای عطاءالله رضوانی در بیان این ظلم و ستم‌ها می‌گوید:

«اهالی سیسان ازجمله بهائی‌ها به کشاورزی و اندکی دامداری و نیز باغداری مشغول بودند. آب کشاورزی ۱۳ قسمت می‌شد و تنها دو قسمت آن مالِ مسلمانان بود. بهترین زمین‌ها و باغ‌ها در دست بهائیان بود و هروقت می‌توانستند حقِ آب مسلمانان را نمی‌دادند و آب را به زمین‌ها و باغ‌های خودشان می‌بردند. حتی گاه دیده می‌شد که در وقت گذشتن از رود، افراد گردن‌کلفت بهائی مسلمانان را مجبور می‌کردند آنان را بر پشتشان سوار کرده به آن طرف رود ببرند! آنان همیشه درصدد نابودی اسلام و مسلمانان بودند. چون تعدادشان بیشتر بود و حکومت هم از آن‌ها پشتیبانی می‌کرد، هرچه می‌توانستند به مسلمانان ظلم می‌کردند.»[۸۰]

با توجه به این ظلم و ستم‌ها در زمان زعامت آیت‌الله العظمی بروجردی نزاع شدیدی بین مسلمانان و بهائیان روستای سیسان بر سر اذان گفتن مؤذن روی داد. حجت‌الاسلام علی ولایتی می‌گوید:

«طبق اطلاعات میدانی که بعد از پذیرفتن مسئولیت تبلیغات اسلامی در سیسان به دست آوردم، زمان مرجعیت حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی در یکی از روزهای ماه محرم، جوان گردن‌کلفتی از بهائیان، مؤذن مسلمانی را که مشغول گفتن اذان بود، در پشت بام به‌شدت کتک زده و به زمین انداخت. درنتیجه دست و پای مؤذن شکست و میان شیعیان و بهائیان درگیری شدیدی رخ داد. گزارش ظلم و ستم‌های بهائیان به مسلمانان سیسان به حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی رسید و ایشان دستور انجام تبلیغات اسلامی و نیز تجدید بنای مسجد خشتی و نیمه‌ویران روستا را دادند. با کمک مالی جمعی از بازاریان مسلمان تبریز، مسجد حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف در سال ۱۳۷۶ قمری ساخته شد.»[۸۱]

آقای ایلخان علیزاده دربارۀ چگونگی تجدید بنای مسجد سیسان می‌گوید:

«در زمان زعامت حضرت آیتالله العظمی بروجردی به امر ایشان جمعی از بازاریان تبریز چون آقایان: حاج علی شریف‌پور، حاج احمد جواهرفروش، برق لامع (صاحب کارخانۀ حوله‌بافی)، آقایان برادران [صاحبان قهوه‌خانۀ بزرگ برادران در میدان ساعت تبریز] و حاج آقا کلاهی که همگی از بانیان هیئت‌های عزادرای در تبریز بودند، کمک مالی زیادی جمع‌آوری کردند و مسجد سیسان را که کوچک، خشتی و کهنه بود، تخریب و به‌جای آن مسجد بزرگ و زیبای فعلی را ساختند. بناها از تبریز می‌آمدند. مسلمانان سیسان نیز به‌عنوان کارگر کار می‌کردند و البته با رضایت خود دستمزدی نمی‌گرفتند. پدربزرگ مادری‌ام مرحوم حبیب کاظمیان زمینی چسبیده به مسجد داشت و آن را برای توسعۀ مسجد هدیه کرد. خانۀ فردی بهائی به نام کمال نیز چسبیده به مسجد بود که آن را خریدند و موتورخانه و اطاق‌های نشیمن مسجد را در جای آن‌ها ساختند.»[۸۲]

طبق تقویم بهائی، روزهای اول و دوم ماه محرم سالروز تولد باب و بهاءالله است، لذا بهائیان در روزهای نخست ماه محرم هر سال به جشن و شادمانی می‌پردازند. بهائیان سیسان نیز از این امر مستثنی نبودند. معمرین سیسانی نقل می‌کنند:

«بهائیان سیسان در روزهای دوم و سوم محرم هر سال به بهانۀ اینکه روزهای تولد باب و حسین‌علی نوری ملقب به بهاءالله است جشن می‌گرفتند و شادی می‌کردند و چون شیعیان روستا مشغول عزاداری امام حسین علیه السلام  بودند، میان دو گروه نزاع و درگیری ایجاد می‌شد.»[۸۳]

در مقابله با این حرکت بهائی‌ها، به‌ویژه از سال ۱۳۳۴ به بعد، در ایام عزاداری ماه محرم جمع زیادی از هیئت‌های عزاداری از تبریز و میانه به سیسان آمده به عزاداری‌های پرشوری می‌پرداختند. این درواقع قدرت‌نمایی شیعیان در برابر بهائیان به حساب می‌آمد. آقای عطاءالله رضوانی که شادی و جشن بهائیان در اوائل محرم و عزاداری‌های پرشور شیعیان در سیسان را دیده است، در خاطراتش می‌گوید:

«هرسال در ایام محرم دستجات عزاداری امام حسین علیه السلام از روستاهای اطراف به سیسان که بیشتر ساکنانش بهائی بودند، می‌آمدند و همراه شیعیان سیسان عزاداری‌های پر شوری می‌کردند. در نیمۀ شعبان‌ها هم اعضای انجمن [ضد بهائیت] حجتیه و تعداد زیادی از شیعیان به روستا آمده و جشن و سرور برپا می‌کردند. این‌ها گرچه برپایی شعائر مذهب شیعه بود، اما در آن زمان اقداماتی در مقابله با بهائیت هم به حساب می‌آمد. یعنی شیعیان به سهم خود می‌کوشیدند.»[۸۴]

در روزهای عاشورا که اوج غلیان احساسات شیعیان در سوگواری شهادت امام حسین علیه السلام است، بهائیان از واکنش خشم‌آلود مسلمانان، به‌ویژه نسبت به جشن‌های آنان در اول و دوم محرم به مناسبت تولد باب و بهاءالله، به‌شدت می‌هراسیدند و طی هماهنگی محفل ملی و محفل بهائیان تبریز با مقامات استان، تعداد زیادی مأمور مسلح ژاندارمری در روستا حضور می‌یافتند و از بهائیان محافظت می‌کردند. آقای مهدی دمشقی در نقل خاطراتش از سال ۱۳۳۸ می‌گوید:

«در ماه محرم روستا پر از عزاداران سیاه‌پوش زنجیرزن، سینه‌زن و شاخصِی واخسِی (شیوۀ خاص عزاداری تبریزیان با طبل و سنج) با علم‌های فراوان بود. سمت پایین روستا در میان درختان بلند باغ‌ها دیدم در پشت هر درختی یک مأمور مسلح در حالت آماده‌باش ایستاده است. هرکدام از آن‌ها که مرا می‌دید انگشت دستش را به روی دهنش می‌گذاشت و می‌گفت سیس! یعنی هیچ حرفی نزن و کاملاً ساکت باش. حدود۶۰-۵۰ مأمور مسلح در باغ مخفی شده بودند.»[۸۵]

جشن و شادمانی باشکوه نیمۀ شعبان سالروز تولد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف توسط جمع زیادی از شیعیان که از تبریز و سایر شهرها و روستاها در سیسان جمع شده و برگزار می‌کردند، قدرت‌نمایی دیگری در مقابل بهائی‌ها بود. به گفتۀ آقای ایلخان علیزاده، در نیمۀ شعبان هر سال آقای میرزا رفیع مدرس بستان‌آبادی همراه هیئت‌های مذهبی با ۱۰ اتوبوس و حدود ۶۰ خودروی شخصی به سیسان می‌آمدند و مراسم جشن و سخنرانی برپا می‌کردند.[۸۶] آقای احمد شجاعی به‌عنوان شاهد عینی می‌گوید:

«در مقابل جشن و شادی بهائی‌ها در اوایل ماه محرم، تعداد زیادی از شیعیان هرساله در نیمۀ شعبان از روستاهای اطراف و بستان‌آباد و تبریز و حتی از شهر میانه به سیسان می‌آمدند و جشن‌های باشکوهی برگزار می‌کردند. بهائی‌ها هم به بستان‌آباد رفته از پاسگاه مأموران زیادی می‌آوردند که در زمان برگزاری جشن نیمۀ شعبان در همه جای روستا مستقر می‌شدند و از آن‌ها محافظت می‌کردند که صدمه‌ای از مسلمانان نبینند!

مسلمانان در نیمۀ شعبان هرسال به دعوت هیئت‌های مذهبی تبریز به سیسان می‌آمدند. دو نفر از بانیان هیئت‌ها آقایان شریف‌پور و برق‌لامع بودند که صندوق قرض‌الحسنه هم داشتند و چهار نفر از کارکنانشان را با ماشین لندرور به روستا می‌فرستادند و آن‌ها در مسجد روستا از طریق بلندگو به تبلیغات می‌پرداختند و از بهائیان می‌خواستند تا رفته با آن‌ها به بحث و مناظره پردازند، اما هیچ‌کدام از بهائی‌ها نمی‌پذیرفتند و به میدانِ بحث با آن‌ها نمی‌رفتند.»[۸۷]

حجت‌الاسلام علی ولایتی به یاد می‌آورد که در دوران طلبگی، در نیمۀ شعبان‌ها و سایر اعیاد همراه طلاب مدارس علوم دینی تبریز به روستای سیسان رفته و در مسجد حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف مراسم برگزار می‌نمودند و تبلیغات مذهبی می‌کردند.[۸۸]

به گفتۀ آقای یوسف شهیدی، اعضای انجمن حجتیه و هیئت‌های عزاداری از تبریز به روستا آمده و با آپارات فیلم‌هایی نشان می‌دادند. ابتدا فیلم‌هایی از زندگی حیوانات پخش می‌شد و پس از تجمع بهائیان فیلم‌هایی از مکه و مدینه نشان می‌دادند و در این وقت بهائیان آنجا را ترک می‌کردند.[۸۹]

واقعۀ مدرسۀ فیضیه و نقش بهائیان

پس از برپایی رفراندوم (همه‌پرسی) شاه و تصویب  لوایح شش‌گانه در ۶ بهمن ۱۳۴۱، بسیاری از علما و مراجع برگزاری مراسم عید سال ۱۳۴۲ را تحریم کردند و حضرت  امام خمینى رحمة الله علیه نیز به‌عنوان رهبر نهضت، عید نوروز همان سال را عزا اعلام کردند. روز دوم نوروز سال ۱۳۴۲برابر با ۲۵شوال‏۱۳۸۳ه ق مصادف با سالروز شهادت امام‏جعفر صادق علیه السلام بود. عصر آن روز هنگامی‌که مجلس سوگوارى برگزار می‌شد، مأموران ساواک و گارد جاویدان در لباس مبدل، یک صدا شعار جاوید شاه سر دادند و به طلاب و روحانیون حمله کردند. طلاب مدرسۀ فیضیه به ناچار به دفاع از خود پرداختند. مأموران به طبقه دوم فیضیه رفته ضمن نابودی اثاثیۀ مختصر طلاب، کتاب‌های آن‌ها را آتش زدند و تعدادی از آنان و نسخه‌های قرآن را به حیاط مدرسه پرتاب نمودند.

از سوی محفل روحانی ملی بهائیان، جمعی از بهائی‌ها، ازجمله تعدادی از بهائیان سیسانی در حمله به فیضیه مشارکت داشتند. آقایان میرزا مهدی سلطانی و میرزا زین‌العابدین میرزایی هر دو اهل سیسان که در سال ۱۳۴۲ در قم طلبه بودند، شاهد حضور تعدادی از بهائیان سیسانی در میان مأموران مهاجم به فیضیه بودند و این خبر را به مردم مسلمان روستا رساندند. آقای ایلخان علیزاده از معمرین سیسان دراین‌باره می‌گوید:

«در سال ۱۳۴۲ که مأموران رژیم پهلوی به مدرسۀ فیضیۀ قم حمله کردند، چند نفر از بهائیان سیسان نیز در حمله مشارکت داشتند. آقای میرزا مهدی سلطانی و میرزا زین‌العابدین میرزایی که در سال ۱۳۴۲ در قم طلبه بودند، شاهد حضور عده‌ای از بهائیان سیسانی در میان مأموران رژیم پهلوی بودند که در زدن طلاب و روحانیون و تخریب فیضیه شرکت داشتند. آن دو جریان را به دوستان و اقوامشان در سیسان گفتند و حتی حاج میرزا زین‌العابدین افزود که «من پنهان شدم تا بهائیان سیسانی مرا نبینند و اگر می‌دیدند به یقین برای مخفی ماندن نقش بهائیان مرا می‌کشتند.»[۹۰]

آقای عطاءالله رضوانی نیز ضمن تأیید مشارکت بهائیان سیسانی در تهاجم به فیضیه، اسامی برخی از آن‌ها را اعلام می‌کند:

«برخی از بهائیان سیسان جزو مهاجمان به مدرسۀ فیضیۀ قم در سال ۱۳۴۲ بودند. منبع مستند ما گفته‌های آقای حجت‌الاسلام میرزایی از مسلمانان سیسان مقیم قم است که آن زمان طلبۀ علوم دینی در قم بود و دیده بود که برخی از بهائیان روستای سیسان مانند: محمدقلی، رحمان مجتهدی و تعدادی دیگر ــ که او آن‌ها را می‌شناخت ــ همراه مأموران رژیم پهلوی به مدرسۀ فیضیه ریختند و ضمن زدن طلاب و روحانیون و انداختن طلبه‌ها از پشت بام به زمین، مدرسه را خراب کردند.»[۹۱]

برخی از اهالی سیسان در مرداد ۱۳۶۰ به‌صورت کتبی اسامی ۹ نفر از بهائیان روستا از جمله ذکرالله فانی و رحمان محبتی را به‌خاطر شرکت در فاجعۀ فیضیه و ضرب و شتم طلاب و روحانیون به دادگاه انقلاب استان معرفی نمودند. یکی از روستاییان گواهی نمود که در آن سال از زبان فانی و محبتی شنیده که: «ما رفتیم هرکدام دو ملا کشتیم از قم.»[۹۲]

غیر از مسلمانان سیسان، اهالی برخی دیگر از روستاهای بستان‌آباد نیز خبر مشارکت تعدادی از بهائیان سیسانی در تهاجم به فیضیه را دریافته بودند. حجت‌الاسلام علی ولایتی متولد و بزرگ‌شدۀ روستای جوقانِ بزرگ که نزدیک روستای سیسان واقع است، می‌گوید:

«پدربزرگم مدتی در تهران مقیم بود و کار می‌کرد. در سال ۱۳۴۲ که مأموران حکومت پهلوی در قم به مدرسه فیضیه حمله کردند و آن فاجعه معروف را به وجود آوردند، پدربزرگم و سایر بزرگان روستای ما آشکارا در صحبت‌هایشان می‌گفتند: “جمعی از بهائیان، که در میانشان از بهائیان سیسان هم بودند، همراه مأموران به فیضیه حمله کرده و روحانیون و طلاب را زده‌اند و تعدادی را کشته‌اند.”»[۹۳]

حجت‌الاسلام شیخ مصطفی رهنما نیز از شاهدان فاجعۀ فیضیه در خاطراتش می‌گوید:

«بهائیان در حمله به فیضیه در قم با رژیم همکاری نزدیکی داشتند. بهائیان در لباس دهقان و کشاورز و به‌عنوان اینکه کشاورزان دارند علیه روحانیت و به قول خودشان آخوندهای مرتجع تظاهران می‌کنند، درآمدند. فرمانده این‌ها سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران بود. او بهائی‌ها را آورده بود قم و به همراه مأموران و افراد لباس شخصی ریختند توی مدرسۀ فیضیه و با وسایل مختلف مانند چوب و باتوم و چاقو به طلاب و عزاداران امام صادق علیه السلام که در مدرسۀ فیضیه تجمع کرده بودند، حمله کردند.»[۹۴]

در زمینۀ مشارکت بهائیان در فاجعۀ فیضیه باید توجه داشت که بخش زیادی از سران، مأموران و حتی شکنجه‌گران ساواک را بهائیان تشکیل می‌دادند، مانند: نصیری رئیس ساواک، پرویز ثابتی رئیس اداره کل سوم و رئیس امنیت داخلی ساواک، سرهنگ زیبایی و سرهنگ شیروانلو (و پسرش فیروز شیروانلو)، فریدون توانگری معروف به آرش شکنجه‌گر معروف و… لذا با دستور سران بهائی، وحوش چشم و گوش بسته و زنجیر به گردن مؤمنان به بهاءالله در این جنایت شرکت کردند.

نفاق در اظهار مسلمانی و ضربه به مسلمانان

بهائیان بر اساس آموزه‌های سرانشان همواره به‌صورت آشکار و پنهان به دشمنی با اسلام و مسلمانان پرداخته‌اند. در مواقعی منافقانه خود را مسلمان جا زده‌اند و علیه مسلمانان اقدامات خطرناک و خرابکارانه‌ای انجام داده‌اند. این خصیصۀ پلید چنان در بین آنان نهادینه شده که  صافی و صداقت روستایی را نیز از بین برده است. تشکیلات بهائی، همۀ بهائیان را ابزار دست و مطامع خود می‌داند!

تعدادی از بهائیان سیسان نیز با ماسک مسلمانی بارها میان مسلمانان روستا و برخی شهرها نفوذ کرده به اقدامات تخریبی دست زده‌اند یا با رفتار و اعمال خود به بدنام‌سازی اسلام و مسلمانان پرداخته‌اند. آنچه را که معمرین مسلمان روستا به‌خاطر دارند بازگو می‌شود:

۱-آقای احمد شجاعی اقدام خبیثانه و پلید یکی از بهائیان روستا را چنین بازگو می‌کند:

«روزی آقای شمس‌علی حسین‌خانی از شیعیان سیسان، فرد بهائی فقیری به نام یدالله فرزندِ “تمام” را به خانۀ ما آورد. پدرم پرسید او را برای چه آورده‌ای؟ جواب داد: «او می‌خواهد مسلمان شود و من او را پیش آقای مدرس در بستان‌آباد می‌برم تا در حضور او شهادتین را بگوید.» پدرم گفت: «این مسلمان بشو نیست، ولش کن برود.» اما شمس‌علی نپذیرفت و او را به بستان‌آباد برد. بهائی را ابتدا به حمام برده بودند و پس از آن در حضور آقای میرزا باقر مدرس مسلمان شده بود و چون فردِ فقیری بود، مقداری قند و چای به او داده بودند.

وقتی آن دو به روستا بازگشتند، پدرم گفت: «یدالله برای گرفتن این‌ها مسلمان شده و ایمان قلبی نیاورده است.»! به‌هرحال مسلمان‌ها برای کمک خرجی، او را مجاور مسجد روستا کردند و پولی بابت رسیدگی و نظافت مسجد و چایی دادن در جشن‌ها و مراسم به او می‌پرداختند. چند سال گذشت و روزی دیدیم که یدالله غیبش زد. سراغ او را از تهران گرفتند. چند نفر از مسلمانان به تهران رفتند تا او را پیدا کرده و قضیه را بفهمند. در تهران اصرار کرده بودند که به روستا برگردد و باز مسلمانان از او پشتیبانی خواهند کرد. او نپذیرفته بود و در برابر اصرار آن‌ها عصبانی شده و گفته بود: «بابا ولم کنید، من برنمی‌گردم، من اصلاً مسلمان نشده بودم و این نقشۀ محفل روستا بود که به درون مسلمان‌ها نفوذ کنم و خبرها را به محفل ببرم، آن‌قدر از مسلمان‌ها بدم می‌آید که پیش از دادن چایی، درون آن ادرار می‌کردم و سپس به مسلمان‌ها می‌دادم تا بنوشند.»![۹۵]

آقای ایلخان علیزاده نیز اقدام خبیث بهائی ذکرشده را همان‌گونه که آقای علیزاده گفته است، به یاد دارد.[۹۶]

۲- آقای ایلخان علیزاده در توضیح تلاش‌های بهائیان برای از بین بردن کشاورزی مسلمانان سیسان می‌گوید:

«زمانی که من نوجوان بودم، بهائی‌ها برای آبیاری زمین‌ها و باغ‌هایشان دو حلقه چاه عمیق زدند. مسلمانان با آن‌ها شریک نشدند و درصدد برآمدند که برای خودشان چاه عمیق بزنند. حفّار و ماشین‌آلات آوردند. حفّار فردی بهائی بود و مسلمانان خبر نداشتند. پس از چند روز حفاری، یک شب که مسلمانان، نگهبان در سرِ چاه نگذاشته بودند، بهائیان با همدستی حفّار، چاه را پر از سنگ کردند و دستگاه حفّاری نیز سنگ‌ها را کوبید و سفت کرد. فردا به مسلمانان گفتند که مته به سنگ خورده و شکسته است و باید متۀ جدید که به پول آن زمان بالغ بر ۲۰ هزار تومان بود بخرند. مسلمان‌ها نتوانستند پول را فراهم کنند، رسیدن به سنگ هم آن‌ها را ناامید ساخت و چاه عمیق نیمه‌کاره رها شد و بهائیان ضربۀ خود را زدند! مسلمانان فقط با آب اندک رودخانه (سیسان چایی) اراضی کشاورزی و باغ‌های خودشان را آبیاری می‌کردند که آن هم با فاصلۀ کمی خشک شد و ضرر اقتصادی سختی به مسلمانان تحمیل گشت.»[۹۷]

درگیری بهائیان با مسلمانان در سال ۱۳۴۴

در سال ۱۳۴۴ بر سر سربازی بردن جوانان بهائی و مسلمان روستا نزاع سختی درگرفت و کار به نزاع مذهبی کشیده شد. به گفتۀ آقای محمود اصغریان: «در سربازگیری فرقی بین بهائیان و مسلمانان نبود و جوانان بالای ۱۸ سال را برای سربازی می‌بردند. معرفی این جوانان به‌عهدۀ کدخدا بود اما کدخدا عظیم بهائی مدتی بود که با دادن رشوه به مأمور سربازگیری و پذیرایی از او در خانه‌اش، فقط اسم جوانان شیعه را به او می‌داد و می‌گفت گزارش کن که جوانان بهائی به شهرهای دیگر رفته‌اند! مسلمانان به کدخدا اعتراض می‌کردند و گفتند چرا از این همه جوان بهائی کسی به سربازی نمی‌رود؟»[۹۸]

دو تن از معمرین روستا که شاهد درگیری مذکور بودند، می‌گویند:

«پاییز سال ۱۳۴۴ و ماه رمضان بود که روزی پیش از ظهر مأمور سربازگیری به روستا آمد و به خانۀ کدخدا که همیشه از بهائیان بود، رفت و این بار اسامی جوانان بهائی مشمول خدمت سربازی را خواست. داوود پسر شرور کدخدا اعتراض شدیدی به مأمور کرد و گفت: «تو از مسلمانان حمایت می‌کنی و آنان به تو یاد داده‌اند که فقط از ما بهائی‌ها سرباز بگیری.»! کار او و مأمور به مشاجره کشید و داوود مأمور را زد. چند نفر از مسلمانان که ناظر بودند جمع شدند و همراه مأمور برای شکایت و شهادت همراه مأمور به پاسگاه ژاندارمری بستان‌آباد رفتند.

پس از رفتن آنان حدود ساعت یازده صبح یکی از بهائیان شرور به نام یدالله کریمی عده‌ای از بهائیان را جمع کرد و به آنان گفت: «تا کی باید به ما ظلم شود و ما تحمل کنیم؟ بیایید حرفمان را بزنیم و اعتراض کنیم»! کریمی و صابر مشفقی فرزند مقصود مشفقی (از اعضای اصلی محفل بهائیان روستا) و چند نفر از دوستانشان شروع به فحاشی به مسلمانان کردند. جوانان شرور بهائی مانند بهروز پسر مدد، بایرام پسر جبرائیل، سمندر پسر یوسف و… چوب به دست در وسط روستا ایستاده راه را بستند و مسلمانانی را که از آنجا می‌گذشتند، زیر ضربات چوب و مشت گرفتند. ۱۰ نفر از بهائیان دو نفر از مسلمانان به نام‌های محمدحسین و بالاخان را زیر مشت و لگد گرفته به‌شدت مضروب کردند. درنتیجه تعدادی از مسلمانان جمع شدند و کار به نزاع و درگیری سختی کشید. و یک بهائی به نام کریمی کشته شد.

در این زمان تعدادی از بهائیان به سلاح گرم مجهز بودند، خدا رحم کرد. به دنبال همین درگیری و کشته شدن کریمی، ناراحتی و کینۀ بهائیان و مسلمانان از همدیگر افزایش یافت و دو طرف از هم فاصلۀ بیشتری گرفتند و مناسبات پیشین از بین رفت. با تأسیس پاسگاه ژاندارمری در روستا امنیت به روستا بازگشت.»[۹۹]

آقای احمد شجاعی گوشه‌های دیگری از درگیری را بازگو می‌نماید:

«در درگیری سال ۱۳۴۴ بهائیان درصدد برآمدند به خانواده‌های مسلمان حمله کنند. به همین خاطر مسلمانان از اهالی مسلمان روستاهای اطراف کمک خواستند. یکی از مسلمانان روستا هم خود را به تبریز رسانید و به دادگاه شکایت کرد که بهائیان سیسان که تعدادشان زیادتر از مسلمانان است، قصد حمله و کشتن مسلمانان را دارند. مأموران ژاندارمری به روستا اعزام شدند. مسلمانان روستاهای اطراف که به سیسان آمده بودند، وقتی مأموران را دیدند با بهائیان درگیر نشدند و به روستاهایشان بازگشتند. ما که خانه‌مان پایین روستا بود و از روستا فاصله داشتیم، بی‌خبر از درگیری بودیم. فردای درگیری که من در روستا بودم، یکی از جوانان گردن‌کلفت بهائی با تبری در دست به طرفم خیز برداشت تا مرا با تبر بزند. رحمان یکی از همسایه‌های ما او را گرفت و من که نوجوان بودم به خانه‌مان گریختم. با رسیدن به خانه دیدم زنِ رحمان به خانه‌مان آمده و جریان درگیری را تعریف می‌کند و می‌گوید نترسید اتفاقی نمی‌افتد.»[۱۰۰]

مأموران دو نفر از مسلمانان به نام‌های حیدر تاری‌پور و بیژن سلطان‌پور را به‌عنوان ضارب بهائی کشته‌شده دستگیر کرده به تبریز بردند.

درگیری شدید سال ۱۳۴۴ فاصلۀ مسلمانان و بهائیان در روستا را افزایش داد. از همان زمان بهائیان برای محافظت از خود مسلح شدند. ابعاد این قضیه را آقای علیزاده بازگو کرده است:

«پس از فروکش کردن جریان، بهائیان با ارتباط‌هایی که با مقامات دولتی داشتند و مقامات از آن‌ها حمایت می‌کردند، ترتیبی دادند که پاسگاه ژاندارمری در روستا تأسیس شود. هشت سال این پاسگاه در روستا مستقر بود و همیشه از بهائیان پشتیبانی می‌کرد.

پس از جریان درگیری سال ۱۳۴۴ بین مسلمانان و بهائیان روستا، بهائیان به کمک محفل روحانی تبریز به امیرعباس هویدا نخست‌وزیر بهائی عرض حال دادند و گفتند همواره در خطر هستیم. به دستور هویدا تعدادی از بهائیان روستا با کلت‌های رولور آمریکایی مسلح شدند و همواره مسلح باقی ماندند. البته نمی‌توانستند مسلح از روستا خارج شده در مناطق دیگر تبلیغات کنند.

زندگی ما مسلمان‌ها پس از مسلح شدن بهائی‌ها سخت‌تر شد و همواره از تهاجم و دسیسه‌های آن‌ها نگران بودیم. چنان‌که مدتی ما خانوادگی عصرها به خانۀ اقوام در روستای «حاج آقا» می‌رفتیم و شب‌هنگام همراه چند نفر از آن‌ها به خانه برمی‌گشتیم و خوراک دام‌ها را می‌دادیم و بازمی‌گشتیم تا از شرّ بهائی‌ها در امان باشیم! اما بهائیان نیز همواره بر اساس ظلم‌هایی که به مسلمانان می‌کردند، از حملات شبانه به خانه‌هایشان وحشت داشتند و بیشترِ شب‌ها با شنیدن کوچک‌ترین صدایی داد و هوار می‌کردند و سایر بهائیان را به کمک فرا می‌خوانند..»[۱۰۱]

تلاش بهائیان برای تشکیل حکومت در ایران

تلاش برای رسیدن به حکومت و تشکیل دولتی بهائی از اولین آمال و اهداف سران فرقه ضاله بوده است. حسین‌علی نوری با شرکت در طرح قتل ناصرالدین‌شاه کوشید به یاری بابیان، حکومت را در پایتخت به دست گیرد. عزیه خانم خواهر میرزا حسین‌علی و یحیی نوری در نامۀ صریح خود خطاب به عبدالبهاء (پسر و جانشین حسین‌علی نوری) در زمینۀ تلاش خطرناک پدرش حسین‌علی برای کشتن ناصرالدین‌شاه و انجام کودتای خونین با کمک بابیان برای رسیدن به حکومت می‌نویسد:

«جناب ابوی شما …را سودای جهانگیری در سر بود و گمانش اینکه اگر به شاه زیانی رساند، زمانه او را به سلطنت می‌نشاند. مدت‌ها این خیال خام را در تنور خاطر می‌پخت…»[۱۰۲]

شوقی‌افندی در پیامی که در سال ۱۳۲۷ برای بهائیان ایران فرستاد، حکومت و پادشاهی بهائی را بر پایۀ وحدت عالم انسانی و زمان تحقق آن چنین پیشگویی کرد:

«موهبت وحدت عالم انسانی رخ بنماید. عالم به درجۀ کمال رسد و جلوۀ سلطنت بهائیه و غلبۀ ظاهرۀ شریعت الهیه من علی الارض را به اهتزاز آرد و ملوک و سلاطین را در ظل سیطرۀ محیطۀ کلمةالله [بهائیت] مجتمع گرداند. تا ۶۷ سال دیگر که پایان قرن دوم بهائی است باید حداقل وحدت سیاسی با حکومت متحدۀ جهانی به وجود آید.»[۱۰۳]

سران بهائی در سال ۱۳۵۰ بر اساس این ادعا که تعداد بهائیان در ایران (با تولد و تبهیه) در سال ۱۳۴۵ به ۳۰۰ هزار نفر رسیده[۱۰۴] گفته‌اند: «این مسلمانان آخر به دست بهائیان از بین می‌روند و دنیای حضرت بهاءالله رونق می‌گیرد.»[۱۰۵]

بر اساس آموزه‌های مبلغان بهائی، بهائیان سیسانی نیز معتقد شده بودند که به‌زودی حکومت بهائی در ایران برپا خواهد شد! آقای رضوانی دراین‌باره می‌گوید:

«در نتیجۀ آمد و رفت و تبلیغات مبلغان بهائی به روستا، بهائیان معتقد شده بودند به‌زودی حاکم کشور خواهند شد. ازجمله فردی بهائی به نام علی‌قلی چند سال پیش از انقلاب به من می‌گفت: «در سال ۱۳۵۶پرچم “یا بهاءالله” را در سیسان و تبریز می‌زنیم!» یعنی حکومت بهائی تشکیل می‌شود.»[۱۰۶]

انقلاب اسلامی و افول بهائیت در سیسان

طبق گزارش ساواک، بهائیان در سال ۱۳۵۶ مدعی بودند که ۲۰ تا ۲۵ سال بعد حکومت بهائی در ایران تشکیل خواهد شد و برنامه‌های دین بهائی اجرا خواهند گشت.[۱۰۷] در این میان پیروزی انقلاب اسلامی از تبدیل ایران به اولین کشور بهائی جلوگیری کرد.

محفل بهائیان تبریز در روزهای اوج‌گیری انقلاب اسلامی با اعزام نمایندگانی به سیسان، بهائیان آنجا را نسبت به مسائل کشور و چگونگی موضع‌گیری در برابر انقلاب اسلامی توجیه می‌کردند.[۱۰۸] زیرا حکومت پهلوی منافع بهائیان را تأمین می‌کرد و امور مهم دولتی و نظامی در دست آنان بود! این دستور و وظیفه نباید در هیچ دفتری ثبت می‌شد و نباید در حضور غیربهائیان به آن اشاره می‌گردید. محفل روحانی تبریز دستور محفل روحانی ملی ایران را به محفل شهرها و روستاهای استان بدین‌گونه منعکس ساخته است:

«ساحت مقدس روحانی بهائیان تبریز دامت توفیقاتها

طبق دستور ساحت مقدس محفل ملی، یاران الهی نباید در امور سیاسی دخالت کنند. لکن چون حکومت پهلوی مساعدت‌های فوق‌العاده‌ای به دیانت برحقۀ بهائی و ابلاغ کلمةالله کرده است و یاران الهی زیادی مصادر امور بوده به گسترش کلمةالله یاری می‌رسانند، بنابراین برعهده احباء الهی است که در آشوب‌های اخیر کشور که توسط پیروان متعصب خ [خمینی] به وقوع پیوسته به‌صورت مؤثر و البته غیرمحسوس برای به‌اصطلاح انقلابی‌ها، دوستان و همسایگان خود را نسبت به لزوم حفظ و تداوم حکومت پهلوی و فاصله گرفتن از ملاهای طرفدار خ و آیندۀ خطرناکی که کشور درصورت پیروزی او با آن مواجه خواهد شد، توجیه و ارشاد کنند و در امور دیگر دخالت نکنند.

مفاد نامه در هیچ دفتری ثبت نشود و در هیچ گفت‌وگوی دسته‌جمعی و حضور غیراحباء الهی اشاره نگردد. با تقدیم تحیات بهائی. منشی محفل اسدیاری.»[۱۰۹]

دستورات پایانی سند ذکرشده که «مفاد نامه در هیچ دفتری ثبت نشود و در هیچ گفت‌وگوی دسته‌جمعی و حضور غیراحباء الهی اشاره نگردد» شیوۀ معمول تشکیلات بهائی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ابلاغ پیام‌هایشان بوده است. اسدیاری به‌عنوان رئیس و منشی محفل روحانی بهائیان تبریز در پایان سندی دوصفحه‌ای با عنوان «پیام‌های شفاهی محفل ملی» که درواقع دستورات محفل ملی بهائیان ایران در ماه‌های اولیۀ پیروزی انقلاب اسلامی است و در آن اشاره به تخریب خانۀ باب در شیراز شده است، با دستخط خود چنین می‌نویسد: «پیام‌ها را بعد از مطالعه و ابلاغ به احبّا از بین ببرید و در خلاصۀ مذاکرات ننویسید. اسدیاری.»[۱۱۰] به‌یقین بر اساس چنین دستورهایی، حجم زیادی از اسناد تشکیلات بهائی برای اینکه به دست نهادهای اطلاعاتی و انتظامی جمهوری اسلامی نیفتند،  نابود و سوزانده شده‌اند.

شوق و حرارت انقلابی مردم مسلمان ایران در ستیز با رژیم جنایتکار پهلوی و اعوان و انصارش به‌یقین در میان مسلمانان سیسان نیز خود را نشان داده و آنان جسارت لازم در حمایت از اعتقاداتشان را که همواره از طرف بهائیان به سخره گرفته می‌شد را یافته‌اند و همین امر به بحث و حتی اختلاف منجر شده است؛ چنان‌که شهربانی تبریز در ۱۷ تیر ۱۳۵۷ گزارشی از اختلاف مذهبی میان مسلمانان و بهائیان سیسان داده و در همان گزارش به دستور محرمانۀ وزیر کشور خطاب به شهربانی و ژاندارمری کل کشور برای برقراری نظم و آرامش محل و مراقبت از هرگونه پیشامد سوئی اشاره شده است.[۱۱۱]

اما همین بهائیان در حکومت پهلوی بزرگ‌ترین و حساس‌ترین مقامات سیاسی، نظامی و اداری مانند نخست‌وزیری، وزارت وزارتخانه‌ها، ریاست ساواک، رده‌های فرماندهی ارتش و… را اشغال کرده بودند. آنان در ادارۀ حزب رستاخیز شاهنشاهی نقش عمده داشتند و حتی زمانی که جمشید آموزگار پس از قیام ۲۹ بهمن۱۳۵۶ تبریز به آن شهر رفت، تعداد زیادی از بهائیان سیسان به استقبال او رفتند و برای  او دست زدند و پس از آن هرکدام مدالی دریافت داشتند! این رفتار نمونۀ کاملی از عدم دخالت در سیاست است!

پس از فروپاشی حکومت پهلوی، برخی از اعضای محفل بهائیان سیسان مانند رحمان محبتی طبق دستور تشکیلات بهائیت موظف گردیدند افرادی از سران رژیم پهلوی و نیروهای رده‌بالای ساواک را که از تهران گریخته و برای رسیدن به مرزهای ترکیه و خروج از کشور به آذربایجان می‌رفتند، چند روز در خانه‌هایشان مخفی کنند و پس از هماهنگی‌های لازم با محافل بهائی تبریز و ارومیه به مناطق مرزی ایران با ترکیه بفرستند.[۱۱۲]

طبق برخی از گزارش‌ها در اوایل انقلاب، اشخاص وابسته و فرصت‌طلب گاه‌وبیگاه با تشکیل گردهمایی در روستای سیسان برای انجام تصمیمات شوم نسبت به براندازی نظام جمهوری اسلامی، توطئه‌چینی می‌کردند.[۱۱۳] بهائیان ضمن توهین به تمام مسلمانان و جمهوری اسلامی در حضور مسلمانان، ادعا می‌کردند که جمهوری اسلامی پس از چند هفته از بین خواهد رفت و آن وقت ما بهائیان شما مسلمانان را خواهیم کشت![۱۱۴]

 

بهائیان سیسان که در سال ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ برای تداوم تشکیلات سرطانی خود احساس خطر کرده بودند، تعدادی از جوانان خود را به شهرهای بزرگ ازجمله تهران فرستادند. در سال ۱۳۵۸ آقای حمید سطوتی معاون دادگاه انقلاب اسلامی تبریز با دریافت اخباری مبنی بر مسلح بودن بهائیان سیسان، آقای محمود اصغریان (اهل سیسان و از اولین نیروهای کمیتۀ انقلاب اسلامی تبریز) را فراخواند و مأموریت جمع‌آوری سلاح‌های بهائیان سیسان را به او واگذار کرد.[۱۱۵] آقای اصغریان دراین‌باره می‌گوید:

«آقای سطوتی مرا فراخواند و گفت چون سیسان روستای شما است، با حکم مأموریت بروید و سلاح بهائیان را جمع کنید. من با ۱۴ نفر نیرو از کمیته به روستا رفتم و ۵۰-۶۰ نفر از بهائیان را که گزارش شده بود دارای اسلحه هستند، جمع کردم و ضمن نصیحت گفتم که ما اهل یک روستاییم و اکنون جمهوری اسلامی تأمین امنیت را به‌عهده دارد و ضرورتی به نگهداری سلاح نیست، سلاح‌هایتان را تحویل دهید. آن‌ها ابتدا به‌شدت منکر داشتن سلاح شدند. من به آقای شمس‌علی گفتم افرادی را که اسلحه دارند معرفی کن. وی تک‌تک بهائیان را به اسم مخاطب ساخت و گفت: “من در شهر مهاباد که سلاح می‌خریدید همراه شما بودم و دیدم کدامتان سلاح خریدید!” آن‌گاه پذیرفتند که سلاح‌ها را تحویل دهند. به خانۀ تک‌تک آن‌ها رفتیم و اسلحه‌ها را که بیشتر کلت کمری و برنو بود، تحویل گرفتیم.»[۱۱۶]

به گفتۀ آقای حاج حیدر شیری، بهائیان سیسان از سالیان پبش مسلح به اسلحه‌های جنگی بودند.[۱۱۷] آقای کاظم‌زادۀ بهتاش که در آن زمان کارمند جهاد سازندگی بستان‌آباد بود، به یاد می‌آورد که وقتی همراه دو نفر دیگر چند نوبت برای حفاظت از حجت‌الاسلام ولایتی به روستای سیسان رفته بود، با شلیک شبانۀ بهائیان مسلح که پیش از رسیدن آنان از روستا خارج و در تپه‌های مشرف به جادۀ روستا مستقر شده بودند، مواجه شده‌اند.[۱۱۸]

بهائیان عادت کرده‌اند تبلیغ کنند، حرف بزنند، بگویند و دیگران همواره گوش کنند! انگار آن‌ها اصلاً گوشی ندارند که متقابلاً بشنوند آنان تحمل شنیدن دلایل و مستندات روحانیون مطلع و اساتید باسواد را ندارند، چون می‌دانند قافیه را خواهند باخت و پوچ بودن ادعاها و مسلکشان آشکار خواهد گردید. پس در برابر تبلیغات پرقدرت اسلامی نمی‌ایستند و می‌گریزند. بهترین نمونه و مستند این ادعا جریان فرار بهائیان روستای سِیسان از برابر تبلیغات اسلامی است. حجت‌الاسلام ابراهیم بهمنی رئیس کمیتۀ انقلاب اسلامی از اولین روحانیانی بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و از بین رفتن حمایت‌های دولتی از بهائیان، برای تبلیغ و ارشاد و رهانیدن بهائیان سیسان از اوهام و عقاید انحرافی در میان آنان حضور یافت و با ملایمت و نرمی با آنان سخن گفت. وی دراین‌باره می‌گوید:

«در زمانی که من مسؤول کمیته بودم، هیچ‌گونه فشاری به بهائیان سیسان برای مسلمان شدن وارد نیامد و اراضی آن‌ها مصادره نشد و ما فقط کار تبلیغاتی انجام می‌دادیم. مردها و زن‌های بهائی در حظیرةالقدس روستا جمع می‌شدند و من که روحانی بودم به آنجا رفته برای آن‌ها از اسلام و حقانیت و اصول و احکام آن صحبت می‌کردم …. درنتیجه تعدادی از بهائیان توبه‌نامه نوشتند و ما آن‌ها را به‌صورت پرونده‌ای در کمیته بایگانی کردیم. بهائیانی که توبه‌نامه نوشته بودند را خدمت مرحوم آیت‌الله ملکوتی امام جمعۀ تبریز بردیم و ایشان برای تشویق تازه‌مسلمانان سخنرانی نمود.»[۱۱۹]

گسترش تبلیغات اسلامی در سیسان و نقش حجتالاسلام ولایتی

تبلیغات اسلامی در سیسان با مأموریت حجت‌الاسلام علی ولایتی در سال ۱۳۶۰، به‌عنوان مسؤول تبلیغات اسلامی روستا، ابعاد وسیع‌تر و اثربخش‌تری به خود گرفت. وی که از سوی سازمان تبلیغات اسلامی شهر قم مأمور تبلیغ و ارشاد بهائیان سیسان بود، به حضور مرحوم آیت‌الله ملکوتی نمایندۀ حضرت امام و امام جمعۀ تبریز رسید و مورد پشتیبانی قرار گرفت. آنگاه به کمیتۀ انقلاب اسلامی بستان‌آباد معرفی گردید و همراه محافظی از آن کمیته به روستا رفت. وی دربارۀ چگونگی اعزام و شروع به تبلیغات می‌گوید:

«آشنایی من با بهائیت مربوط می‌شود به نزدیکی روستای ما “جوقان بزرگ” با روستای سیسان و اینکه از میان آن روستا راهی به روستای ما وجود داشت و آمد و رفت ما از آن راه بود. البته راه دیگری نیز از میان شهر بستان‌آباد وجود داشت. از دوران کودکی به یاد دارم که افرادی از سران بهائی سیسان مانند ذکرالله فانی، که به سلاح برنو مسلح بودند، سوار بر اسب به روستای ما می‌آمدند و اهالی را به زور جمع کرده و ضمن تبلیغات بهائی، با تهدید می‌خواستند که مردم روستای ما بهائی شوند.

بهائیان سیسان اشخاصی را که در روستاهای دیگر بهائی می‌شدند و نمی‌توانستند در روستای خودشان بمانند، به روستای سیسان منتقل کرده و امکانات زندگی می‌دادند. بهائیانِ سیسان افراد متمولی بودند و از طرف محفل روحانی تبریز نیز پشتیبانی مالی می‌شدند. دختران و پسران جوان بهائی تبریز در تابستان‌ها هر هفته به روستای سیسان که باغ‌های میوه فراوانی داشت و خوش آب‌وهوا بود، می‌آمدند و در سایه درخت‌ها مشغول عیش و نوش و رقص و آواز می‌شدند… در سال ۱۳۶۰ من در قم معمم شده بودم و از طلاب انقلابی به شمار می‌رفتم. آقای سیدحسین موسوی که بعد دادستان کل انقلاب شد، از مسؤولان سازمان تبلیغات اسلامی در شهر قم بود. به آنجا مراجعه کردم و با دادن اطلاعاتی از اوضاع روستای سیسان خواستم مرا برای تبلیغات اسلامی به آنجا اعزام کنند. پذیرفتند و من به کمیته انقلاب اسلامی شهرستان بستان‌آباد[۱۲۰] و از آنجا به روستای سیسان معرفی شدم.[۱۲۱] در تبریز به خدمت مرحوم حضرت آیت‌الله مسلم ملکوتی[۱۲۲] نماینده حضرت امام و امام‌جمعه تبریز رفتم. ایشان از مأموریت من بسیار خرسند شد و عملاً در مراحل مختلف از من پشتیبانی نمود.

در اوایل سال ۱۳۶۱ از کمیته انقلاب اسلامی بستان‌آباد یک نفر مأمور مسلح همراه من فرستادند و باهم به روستا رفتیم. با کمک مسلمانان روستا کار تبلیغات را شروع کردیم. در آن وقت نزدیک۱۴۰ تا ۱۵۰ خانوار بهائی در روستا زندگی می‌کردند که اگر هر خانوار را پنج نفر ــ پدر، مادر و سه فرزند ــ به حساب آوریم، حدود۷۰۰ نفر بهائی در روستا می‌زیستند. مسلمانان حدود ۲۰۰ نفر بودند. روستا دارای حظیرةالقدس یک طبقه اما مرتفع با چند اطاق و یک سالن با نیمکت بود که بهائیان هر هفته در آنجا جمع می‌شدند و برنامه‌های تبلیغاتی برای آن‌ها اجرا می‌شد.

شنیده بودم که پس از پیروزی انقلاب و پیش از رفتن من به سیسان، یکی دوبار جمعی از اعضای انجمن حجتیه همراه با تعدادی از بازاریان تبریز به آنجا رفته از بهائیان خواسته‌اند مسلمان شوند، اما ما برای انجام تبلیغات اسلامی هر روز از مردان و پسران بهائی دعوت می‌کردیم که در مدرسۀ نزدیک مسجد روستا حضور یابند و من اصول و اعتقادات دین اسلام و ضعف‌ها و پریشانی‌های بهائیت را برایشان توضیح می‌دادم و با برخی که اعتراض می‌کردند و یا ایراد و اشکالی داشتند وارد بحث می‌شدم.»[۱۲۳]

مسلمانان روستا در امر تبلیغات اسلامی به حجت‌الاسلام ولایتی کمک می‌کردند. آقای عطاءالله رضوانی دراین‌باره می‌گوید:

«پس از پیروزی انقلاب برای رسیدگی به پدر و مادرم و نیز املاک خانواده به روستا بازگشتم. باز هم از تبلیغات اسلامی و فراخواندن بهائیان به دین اسلام خودداری نمی‌کردم. البته تشکّلی مانند پایگاه بسیج نداشتیم. در سال ۱۳۶۱ آقای میرزا علی ولایتی برای تبلیغات اسلامی به سیسان آمد. من و دیگر مسلمانان روستا تا می‌توانستیم به ایشان کمک کردیم. روزی ایشان بهائیان را جمع کرد و به آنان گفت: «اهالی محترم بهائی، بیایید به مسلمانان بپیوندید و…» یکی از بهائیان پاسخ داد آقا به ما مهلت بدهید تا متوجه شویم که اسلام برحق است یا بهائیت! چند نفر هم گفتند: «ما افراد بی‌سوادی هستیم و شرکت در رأی‌گیری‌ها کاری سیاسی است و ما در سیاست دخالت نمی‌کنیم.»

من از آقای ولایتی اجازه گرفتم و در پاسخ آن‌ها گفتم: «آقایان اکنون ۱۵۰ سال از آغاز بهائیت می‌گذرد و شما اکنون می‌خواهید تحقیق کنید؟! اگر شما در سیاست دخالت نمی‌کنید چرا وقتی در سال ۱۳۵۶ پس از قیام ۲۹ بهمن تبریز که جمشید آموزگار نخست‌وزیر به تبریز آمد، با ۱۲ مینی‌بوس برای استقبال و شرکت در مراسم سخنرانی او به تبریز رفتید؟ او را تشویق کردید و هرکدام مدالی گرفتید، این‌ها شرکت و دخالت در سیاست نیست؟ آقای نصرت شهزاده‌پور شما که می‌گویید ما افراد بی‌سوادی هستیم، چگونه ازدواج بهائی‌ها را ثبت می‌کنید؟»[۱۲۴]

مسلمان شدن جمعی از بهائیان سیسان و واکنش شدید محفل بهائی

بااین‌حال کم‌کم تبلیغات اسلامی بر روی ۷۰ نفر از بهائیان مؤثر واقع شد و آن‌ها خواستند مسلمان شوند. اعضای محفل روحانی روستای سیسان بسیار سرسخت بودند و دربرابر تبلیغات اسلامی سنگ‌اندازی می‌کردند. ازجمله شهرت داده بودند که تعدادی از جوانان متعصب بهائی مسلح از تهران آمده‌اند تا بهائیانی را که قصد مسلمان شدن دارند، ترور کنند. بهائیان مسلح در شب ۲۰/۱/۱۳۶۱ که آقای ولایتی برای تبلیغات در روستا به سر می‌برد، اقدام به تیراندازی شدید در روستا کردند و مسلمانان سیسان از ترس نخوابیدند.[۱۲۵] مشفقی رئیس محفل بهائیان و ذکرالله فانی از اعضای محفل روستا بارها به مخالفت و بحث با حجت‌الاسلام ولایتی برخاستند. آقای ولایتی چند بار در خانه مشفقی حضور یافت و بحث‌های تندی میان آنان روی داد. مشفقی خاتمیت پیامبر اسلام را نمی‌پذیرفت و می‌گفت حضرت بهاءالله پیامبر خاتم است!

با تأثیر تبلیغات اسلامی بر روی ۷۰ مرد بهائی و با مسلمان شدن آن‌ها و خانواده‌هایشان، نزدیک نیمی از بهائیان روستا به دین مبین اسلام و مذهب برحق تشیّع ‌گرویدند و این زنگ خطر جدی برای تشکیلات بهائیت در تبریز بود که روند فعالیت‌های حجت‌الاسلام ولایتی و واکنش بهائیان روستا را به‌دقت رصد می‌کردند. همچنین با مسلمان شدن نصفِ بهائیان روستا، تضمینی بر باقی ماندن بقیۀ بهائیان روستا در اعتقادات قبلی وجود نداشت؛ زیرا آنان با دیگر بهائیان نسبت نزدیک فامیلی داشتند و آمدورفت‌ها و گفت‌وگوها کار خود را می‌کرد.

مسلمان شدن بهائیان روستای سیسان که مهم‌ترین روستای بهائی‌نشین در ایران بود، ضربۀ مرگباری بر تشکیلات بهائی می‌زد و ارکان آن را به لرزه در می‌آورد! زنگ‌های خطر برای تشکیلات بهائی به صدا درآمده بود. در اینجا محفل بهائیان روستا شیطنت جدیدی آغاز نمود و به بهائیانی که درصدد بودند مسلمان شوند گفتند: «شرط مسلمانی خود را رفتن به پیش آقای خمینی و شنیدن حکم حضوری ایشان به ناحق بودن بهائیت و دعوت ایشان از بهائیان روستا برای مسلمان شدن قرار دهید.»! آنان می‌دانستند که چنین امری ممکن نخواهد بود و لذا مسلمان شدن بهائیان سیسان تا زمانی دراز به تعویق خواهد افتاد و محفل بهائیان فرصت لازم برای اجرای دسیسه‌های دیگر را خواهند یافت. کاردانی آقای ولایتی نقشۀ محفل را نقش برآب ساخت. ایشان می‌گویند:

«بهائیانی که می‌خواستند مسلمان شوند، به ما گفتند اعضای محفل مانع مسلمان شدن ما می‌شوند. با شیطنت اعضای محفل، این بهائیان گفتند شرط مسلمان شدن ما این است که به پیش آقای خمینی برویم و اگر ایشان گفتند که بهائیت برحق نیست ما در حضور ایشان مسلمان می‌شویم. من گفتم این کار در این زمان عملی نیست اما می‌توان به حضور نمایندۀ ایشان در استان حضرت آیت‌الله ملکوتی رسید. پذیرفتند.

به هر حال ۷۰ نفر از بهائیان روستا را به تبریز بردیم و به منزل آیت الله ملکوتی رفتیم. به خدمت ایشان رسیدیم و من در توضیحاتی گفتم: «برخلاف بلندگوهای آمریکایی و صهیونیستی که حاکمان ایران بهائیان را با زور اسلحه مسلمان می‌کنند، اینک به آن مزدوران می‌گوییم که این عده از روستائیان سیسان دراثر تبلیغات و ارشاد روحانیت به حقیقت اسلام پی برده و به خواست خودشان به‌سوی اسلام روی آورده‌اند.» خبرنگاران مطبوعات ازجمله کیهان و اطلاعات و فیلمبرداران صدا و سیما هم بودند. در میان سخنان من یکی از بهائیان عضو محفل روحانی روستا بلند شد و خطاب به آیت‌الله ملکوتی گفت: «آقا ما را به‌زور آورده‌اند و ما نمی‌خواهیم مسلمان شویم!» ایشان گفتند: «اگر نمی‌خواهید مسلمان شوید چرا به اینجا آمده‌اید؟ اگر نمی‌خواهید بیرون بروید.» او بیرون رفت و با پرسش اینکه دیگر چه کسی نمی‌خواهد مسلمان شود؟ یک نفر دیگر نیز بیرون رفت. بقیه ماندند و آیت‌الله ملکوتی سخنرانی نمود. بخشی از سخنان ایشان به نقل از مطبوعات محلی تبریز چنین است: «معلوم است که اسلام عزیز به‌سرعت پیشرفت می‌کند، به‌نحوی که می‌بینیم پس از پیروزی انقلاب عده کثیری به‌سوی اسلام روی آورده‌اند و لذا امیدواریم که تشرف این افراد به دین اسلام مبارک باشد. اسلام دینی است که هرگز با زور مردم را به‌سوی خود نکشانده است و کسانی که به دلخواه خود خواستند به دین اسلام مشرف شوند از آن‌ها استقبال کرده و به آنها تبریک می‌گوییم.»

پس از سخنان ایشان، نومسلمانان خودشان را معرفی کردند و گفتند که فرقه بهائیت ناحق است و آنان به دلخواه خود به‌سوی اسلام آمدند و در حضور آیت‌الله ملکوتی شهادتین را گفتند. در آن مراسم توسط آقای طاهری بخشدار وقت بستان‌آباد نام روستای سیسان به روستای ولی‌عصر تغییر یافت.

حضرت آیت‌الله ملکوتی که احساس کرده بودند ممکن است خطری زندگی مسلمانان و نومسلمانان روستای سیسان را تهدید کند، دستور دادند در آن روستا واحد احتیاط (پایگاه مقاومت بسیج) تشکیل شود.

فردای روزی که از تبریز بازگشتیم، صبح زود یکی از مسلمانان روستا با شتاب پیش من آمد و گفت تمام بهائیان هرچه توانسته‌اند برداشته‌اند و شبانه از روستا رفته‌اند! همراه برخی از دوستان به گشت در روستا پرداختیم و درستی گزارش را دریافتیم. هیچ بهائی مرد و زن و کوچک و بزرگ و حتی نومسلمانان در روستا باقی نمانده بودند.»[۱۲۶]

دستور محفل بهائی به ترک روستا

دستور تشکیلات بهائی برای خروج و کوچ بهائیان از سیسان، مدت‌ها پیش از آمدن حجت‌الاسلام ولایتی و تبلیغاتش صادر شده بود و بهائیان در انتظار بهانه‌ای به سر می‌بردند. خاطرات حجت‌الاسلام بهمنی ابعاد قضیه را آشکار می‌کند:

«رئیس بهائیان سیسان فردی زرنگ با تحصیلات دانشگاهی بود و من در مواردی او و اعضای محفل بهائیان روستا را به کمیته فرا می‌خواندم و با آن‌ها با ملایمت صحبت و گفت‌وگو می‌کردم.

با این اوصاف خبر به محفل بهائیان تبریز و از طریق آن‌ها به محفل ملی بهائیان رسید و از آنجا مُبلغ‌هایی به‌صورت پنهایی به سیسان فرستادند تا مانع مسلمان شدن بهائیان روستا شوند. مدتی بعد وقتی این خبر به ما رسید، من مأمورانی از کمیته را تعیین کردم تا در راه روستا کشیک بدهند و مبلغان بهائی فرستاده‌شده را دستگیر نمایند؛ اما آمدن پنهانی مبلغان و تبلیغات آن‌ها در میان بهائیان اثر خود را گذاشت و بهائیان از ما خواستند که بگذاریم آن‌ها به اسرائیل کوچ کنند. درمورد علت این درخواست می‌گفتند تمام سران بهائیت و مکان‌های مذهبی ما در اسرائیل است و ما نمی‌توانیم با شما بحث کنیم!»[۱۲۷]

آقای عطاءالله رضوانی در بیان چگونگی خروج و یا فرار بهائیان سیسان می‌گوید:

«پس از مدتی که از تبلیغات آقای ولایتی گذشت، دیدیم که بهائیان سیسان شروع کردند به فروختن اسباب و اثاث خانه. از روستاهای دیگر برای خرید به سیسان می‌آمدند. اما یک شب همه به‌طور دسته‌جمعی از روستا رفتند. صبح دیدم یکی از بهائیان وسایل خانه‌اش را جمع کرده و حتی در و پنجره‌های خانه‌اش را کنده است و بار وانتی نموده تا ببرد. از دست او گرفتم و گفتم کجا و چرا می‌روی؟ گفت: «همه رفتند من هم می‌روم، چون مسلمان‌ها ما را اذیت می‌کنند.» این در حالی بود که تعداد آن‌ها بیشتر از مسلمانان بود. من او را سوار تراکتورم کردم و به کمیتۀ بستان‌آباد بردم. به مسؤولان کمیته گفتم: «ببینید این فرد بهائی مانند دیگر بهائیان روستای سیسان تمام وسایل خانه‌اش حتی در و پنجره‌ها را به ماشین ریخته و می‌خواهد برود و این‌ها پس از مدتی خواهند گفت مسلمان‌ها ما را بیرون کردند و اسباب و اموالمان را غارت و املاکمان را به زور تصاحب کردند.»!

البته بعداً همین‌جور هم گفتند. من به آن فرد بهائی در کمیته گفتم: «مسلمان شو و من نمی‌گذارم کسی تو را اذیت کند و حتی حاضرم ماهی ۳۰۰۰ تومان که بالاترین حقوق ماهیانه است را هر ماه به تو بدهم.» حتی این‌ها را نوشته امضا کردم و به مسؤول کمیته دادم. فرد بهائی در پاسخ گفت:

«وقتی یک گوسفند جلو می‌افتد، بقیۀ گوسفندها هم دنبالش می‌روند، در ثانی به ما از بالا دستور داده‌اند که برویم و شما هرچقدر تلاش بکنید نمی‌توانید ما را نگه دارید.» او هم مانند دیگران رفت. باور کنید بهائیان بدون هیچ فشار و آزاری از روستا رفتند و حتی چنان‌که گفتم درها و پنجره‌های خانه‌هایشان را کنده با خود بردند. اکنون نیز در خانه‌های ویران آن‌ها اثری از در و پنجره و حتی شکسته‌هایشان هم دیده نمی‌شود.»[۱۲۸]

جان کلام این است که محفل ملی بهائیان ایران و محفل بهائیان تبریز از تأثیر مسلمان شدن نیمی از بهائیان روستای سیسان بر بقیۀ بهائیان روستا و نیز بهائیان مناطق و شهرهای دیگر استان (چون خبر آن به‌سرعت برق منتشر می‌شد و تأثیر شگرفی بر جامعۀ بهائی می‌نمود!) هراسناک گردیدند و برای جلوگیری از آن دستور دادند  بهائیان در روستا نمانند و به‌اصطلاح مهاجرت کنند! عده‌ای از مهاجران به‌صورت ناشناس در شهرهای بزرگی چون تبریز، ارومیه و تهران ساکن شدند و روابط خود با تشکیلات بهائی را به‌گونۀ پنهان ادامه دادند. تعدادی نیز به‌وسیلۀ تشکیلات بهائی از ایران خارج و به کشورهای غربی پناهنده شدند؛ اما چرا نومسلمانان در روستا باقی نماندند و همراه بهائیان گریختند؟ پاسخ به این سؤال چهرۀ کریه و تروریستی تشکیلات بهائیت را آشکار می‌سازد. تشکیلات بهائیت، نومسلمانان را تهدید کردند که اگر به بهائیت بازنگردند، فرزندانشان را خواهند کشت! آقای عطاءالله رضوانی که اطلاع دقیقی از اوضاع داخلی بهائیان روستا داشت (وی تا دورۀ جوانی بهائی بود و اقوام زیادی میان آن‌ها داشت) در افشای چهرۀ کریه و تروریستی تشکیلات بهائی می‌گوید:

«تعدادی از بهائیان درنتیجۀ تبلیغات آقای ولایتی مسلمان شده بودند، اما در شبِ ذکرشده آن‌ها هم همراه بهائیان رفتند. علت این بود که اولاً آن‌ها واقعاً مسلمان نشده بودند و درظاهر اسلام را قبول کرده بودند. ثانیاً اعضای محفل روحانی روستا این پیام تهدیدآمیز محفل روحانی تبریز را به آن‌ها رسانده بودند: «اگر به بهائیت برنگردید و همراه بهائی‌ها از سیسان مهاجرت نکنید، فرزندان شما را که در شهرهای بزرگ و یا خارج کشور زندگی می‌کنند و یا مشغول به تحصیل هستند خواهیم کشت»! لذا آنان که می‌دانستند این تهدید عملی خواهد شد، مجبور شدند با بهائیان همگام و همراه شده و روستا را ترک کنند.

بیشتر بهائیان سیسان به ارومیه رفتند و توسط تشکیلات بهائی و قاچاقچیان انسان از مرز ترکیه گذشتند و سپس توسط تشکیلات بهائی به استرالیا رفتند و در آنجا برای خود محفلی درست کردند. البته تعداد کمی نیز در شهرهایی مانند کرمانشاه، تهران، تبریز و ارومیه ساکن شدند.»[۱۲۹]

ذکرالله فانی (رئیس محفل بهائیان روستای سیسان)

ذکرالله فانی یکی از اعضای اصلی محفل بهائیان روستای سیسان و در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی رئیس محفل آن روستا بود و با توجه به اینکه سیسان بزرگ‌ترین روستای بهائی‌نشین شمال غرب کشور محسوب می‌شد و بخش مهمی از قسمت امری تبریز بود، وی بیشترین رابطه را با محفل بهائی تبریز و محفل ملی (تهران) داشت و اوامر و دستورهای آن دو را در روستای سیسان و روستاهای اطراف اجرا می‌کرد.

ذکرالله فانی در سال ۱۳۰۴ در روستای سیسان در خانوادهای بهائی متولد شد و پدرش محمدحسن نام داشت. دورۀ کودکی و نوجوانی‌اش مانند دیگر بهائیان روستا سپری شد و در دورۀ جوانی جزو جوانان فعال و پرشروشور بهائی روستا محسوب می‌شد.

در دهۀ ۱۳۵۰ مسلمانان شیعه و فعالان ضدبهائی با کوشش برخی روحانیان تبریز و بستان‌آباد در برخی مواقع به روستای سیسان رفته و در مسجد آن مراسم و سخنرانی‌های مذهبی برگزار می‌کردند و حقیقت و واقعیت مسلک بهائیت را به اطلاع روستائیان بهائی بی‌اطلاع و استعمارشده توسط تشکیلات بهائیت می‌رسانیدند. این فعالیت‌ها محفل بهائیان روستا و ساکنان بهائی متعصب آن را عصبانی می‌ساخت و زمانی که نمی‌توانستند مقابله کنند، به مقامات کشوری و نظامی رژیم پهلوی متوسل شده و گزارش‌های متعدد علیه مسلمانان و فعالان ضدبهائی نوشته و درخواست اقدام به حمایت از بهائیان روستا می‌نمودند. چند نمونه از این گزارش‌ها در پروندۀ ذکرالله فانی موجود است که برخی را وی نوشته و برخی با صلاحدید و مشورت با او نوشته شده‌اند.[۱۳۰]

ذکرالله فانی تا جایی که می‌توانست بهائیان سیسان را به کمک مالی به تشکیلات بهائی در اسرائیل وامی‌داشت و آنان نیز به این نیت که به امور مذهبی! یاری می‌رسانند، بخش زیادی از درآمد اندک روستایی را به بیت‌العدل می‌فرستادند. خاندان فانی بارها مبالغ زیادی به بیت‌العدل فرستاده و رسید دریافت داشته بودند.[۱۳۱]

فانی مورد وثوق محفل ملی بهائیان بود و در سال ۱۳۵۴ به‌عنوان نمایندۀ انجمن شور روحانی ملی، مأمور اجرای تصمیمات گرفته‌شده در روستای سیسان گردید. در این تصمیماتِ ابلاغ‌شده دربارۀ چگونگی پیشبرد تبلیغات بهائی چنین آمده بود: «به تبلیغ افراد غیربهائی، عائله‌های بهائی و تشویق افراد کم‌حشر بهائی توجه شود و افراد هر صنفی از احباء برای تبلیغ همصنفان غیربهائی خود اقدام نمایند و از وسایل سمعی و بصری در کنفرانس‌های تبلیغی استفاده شود. در کلاس‌های دورۀ دوم متوسطۀ دروس اخلاقیه و کلاس‌های عالی تربیت امری، مسائل تبلیغی طرح گردد. لجنۀ ملی نشر نفحات‌الله مسئول اجرا خواهد بود… ترتیبی فراهم آید که همۀ اطفال بهائی در کلاس‌های دروس اخلاقیه شرکت نمایند…»[۱۳۲] عضویت فانی در انجمن شور روحانی ملی در سال‌های بعد نیز ادامه یافت و وی در جلسات انجمن شرکت می‌کرد.[۱۳۳]

در همان سال ۱۳۵۴ فانی عضویت لجنۀ ملی جوانان را پذیرفت و از سوی آن لجنه مأمور انجام نقشۀ پنج‌سالۀ جوانان بهائی شد که توسط بیت‌العدل برای اجرا در ایران تنظیم شده بود. همچنین وی عاقد ازدواج بهائیان روستای سیسان بود و اسناد ازدواج بهائیان را او با عنوان منشی یا رئیس محفل امضا و صادر می‌کرد.

فانی از سال ۱۳۵۸ تا هنگام دستگیری در سال ۱۳۶۰ رئیس محفل بهائیان سیسان بود. صورت‌جلسۀ مورخ ۳/۲/۱۳۵۸ محفل سیسان موجود است و بر اساس آن تعداد بهائیان ۲۱ ساله به بالای روستا ۱۱۰ نفر بوده و فانی به‌عنوان رئیس محفل برگزیده شده است.[۱۳۴]

بر اساس شهادت تعدادی از اهالی مسلمان سیسان، تعدادی از بهائیان آن روستا ازجمله ذکرالله فانی و رحمان محبتی (عضو محفل روستا) در سال ۱۳۴۲ در حملۀ مأموران رژیم پهلوی به مدرسۀ فیضیۀ قم مشارکت داشتند.[۱۳۵] با این وجود پس از دستگیری فانی، در بازجویی از وی سؤالی دراین‌باره پرسیده نشده است.

با پیروزی انقلاب اسلامی، اعضای محفل سیسان به همان اقدامات و فعالیت‌های قبلی ادامه دادند و کارشان به ضدیت و مخالفت با انقلاب اسلامی کشیده شد. گزارش اقدامات آنان را مسلمانان روستا به کمیتۀ انقلاب اسلامی بستان‌آباد و از آن طریق به دادسرای انقلاب اسلامی تبریز منعکس کردند. دستور جلب ذکرالله فانی و بازرسی از منزل وی در تاریخ ۱۴/۵/۱۳۶۰ توسط دادستان انقلاب تبریز صادر گشت و دو روز بعد به اتهام کمک مالی و جاسوسی برای اسرائیل دستگیر و به زندان تبریز فرستاده شد. در تاریخ ۲۶/۱/۱۳۶۱ دادسرای انقلاب تبریز به کمیتۀ انقلاب اسلامی بستان‌آباد دستور داد سریعاً از منزل فانی بازرسی دقیق به عمل آورده و اسناد و وسایل مشکوک مکشوفه را با تنظیم صورت‌جلسه به دادسرا ارسال نمایند. کمیته به دستور دادسرا عمل کرده و موارد مکشوفه مانند ۷ برگ اوراق بهائی را به دادسرا فرستاد.

فانی در زندان بازجویی کتبی شد که اوراق بازجویی در پرونده موجود است. در تاریخ ۲/۱۰/۱۳۶۱ قرار مجرمیت ذکرالله فانی توسط دادسرای انقلاب تبریز صادر و ده روز بعد کیفرخواست وی به دادگاه ارسال شد:

فانی در ۱۲ دی ۱۳۶۱ در شعبۀ اول دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست حجت‌الاسلام قدرت شجاعی حاضر شد و بعد از قرائت کیفرخواست به موارد اتهامی اقرار نمود. لذا حجت‌الاسلام شجاعی وی را به اتهام: فعالیت علیه اسلام و مسلمانان، وابستگی شدید تشکیلاتی و اطلاعاتی به اسرائیل، جمع‌آوری پول و ارسال به اسرائیل، عضویت در محفل بهائی و لجنۀ ملی جوانان و شور روحانی و فعالیت بر علیه انقلاب و مسلمانان به ده سال حبس تأدیبی محکوم نمود.[۱۳۶]

دادسرای انقلاب تبریز در مورخ ۲۹/۱۱/۱۳۶۸ طی نامه‌ای پس از ۸ سال و نیم حبس، در تاریخ ۳۰/۱۱/۱۳۶۸ از زندان آزاد شد. مدتی بعد وی به آمریکا رفت و تا زمان مرگ در انجا اقامت داشت.

ضرب و جرح ادعایی بهائیان سیسان

تعدادی از بهائیان سیسان از جمله مسعود مشفقی و علی‌اکبر سعادتی شکایت‌هایی مبنی بر ضرب و جرح آنان و اخراج از روستا به فرمان آقای ولایتی و توسط پاسداران کمیته انقلاب اسلامی به حضرت امام رحمةالله علیه و دیگر مقامات کشور نوشتند. در نامۀ هر دو نفر که مشابه هم هستند، چنین آمده بود:

«در تاریخ ۲/۱/۶۱ با دستور امام جمعۀ بستان‌آباد و رئیس کمیته به نام آقای بهمنی و بخشدار محل و نمایندۀ قم به نام علی ولایتی با عده‌ای پاسدار به روستای سیسان آمدند و از ظلم و ستم مضایقه نفرمودند. با دستور آن‌ها پاسداران جان برکف، کشاورزان و زحمتکشان [بهائی] را کتک‌کاری و ستم و ارعاب نمودند. ما کشاورزان در سرزمین آباء و اجدادمان زندگی می‌کردیم، هزاران خروار سیب‌زمینی و سیب درختی و هزاران رأس گوسفند پرواری و کشت گندم، جو، یونجه و غیره را از ما سلب نمودند. حدود ۱۳۰ خانوادۀ بهائی را که حاضر نشدند از اعتقادات خود بگذرند با اجبار و کتک تهدید می‌نمودند که از دین خودشان تبرّی نمایند. گاهی در روزنامه و زمانی در محضر روحانیون آن‌ها را مسلمان قلمداد نمودند و فشار به خانوادۀ آن‌ها وارد آوردند و با کتک و ستم آن‌ها را به مسجد می‌بردند و بسیار مسائل دیگر. تمامی اداره‌جات را آگاه نمودیم، متأسفانه اقدامی به عمل نیامد. این سکوت مدعیان را جری نموده فشار را به حدّی رساندند که ۱۳۰ خانوادۀ بهائی وطن آباء و اجدادشان را ترک نموده و زمین زراعتی و خانه و زندگی را که با عرق جبین فراهم آورده بودند، ترک کرده سرگردان و آوارۀ شهرها گردیدند. علی ولایتی با همدستی اهل محل خانه‌ها[ی ما] را غارت و در و پیکر خانه‌ها را به یغما بردند. سیسان یک ده خرابه مشاهده می‌شود…آیا عدل اسلامی ایجاب می‌نماید که عده‌ای را این‌چنین آواره کوه و بیابان نمایند، به‌خاطر اینکه حاضر نشده‌اند دین خود را به دنیا بفروشند؟ کدام قانون دینی و اجتماعی به این افراد اجازه داده که این چنین ظلم و ستم بر ما روا دارند و نام آن را تبلیغ به نفع اسلام بگذارند؟… امید ما آن است که جناب‌عالی که مسئول امور مملکت هستید، دراین‌مورد دستور لازم را برای رفع مشکل ما صادر نمایید که شاید با رفع مشکل و مشکلات با خاطر آسوده بتوانیم به شهر و دیار خود باز گردیم.»[۱۳۷]

علی‌اکبرسعادتی در نامۀ دیگری مدعی شده: «از اول بهار سال ۱۳۶۱ بخشدار بستان‌آباد و پاسداران آخوند علی ولایتی و آقای بهمنی و غیره و اهالی مسلمان قریه، ما بهائیان را اذیت و آزار و اجبار کردند که باید مسلمان شوید. با ضربات چوب اول مردها را مجبور به ترک خانه‌هایشان کردند و تمام محصول زراعتی بهائیان را به یغما بردند. بعد زن و بچه‌ها را با شلیک گلوله به رعب و وحشت انداختند. با قطع آب به دستور آخوند ولایتی باغ‌هایمان خشکید… آیا آرزوی حکومت اسلامی این است که در ابتدای سرمای زمستان، حدود۱۳۰ خانوار کشاورز را از ده آباء و اجدادی خویش بیرون کرده و اموال و املاکشان را مصادره نموده مال دولت نماید؟ این عمل را عدالت اسلامی می‌نامند؟…»[۱۳۸]

موضوع ادعایی ضرب و شتم بهائیان روستای سیسان و غارت اموال و تصاحب املاکشان، هم اکنون نیز از سوی تشکیلات بهائی به‌عنوان ظلم و ستم آشکار جمهوری اسلامی بر بهائیانِ ایران معرفی و تبلیغ می‌شود. برای نمونه سایت بهائی «ولوله در شهر» به تاریخ ۳۰/۱۲/۲۰۰۸ چنین نوشته است:

«فردی به نام علی ولایتی ازطرف حوزۀ علمیّۀ قم و به تحریك امام‌جمعۀ بستان‌آباد، به سیسان اعزام شد تا ضمن ملاقات با بهائیان، ایشان را به دیانت اسلام تبلیغ نماید. عدم شركت بهائیان در جلسۀ تشكیل‌شده برای این منظور، باعث مخالفت و شروع آزار و اذیّت بهائیان در بهار سال ۱۳۶۱ هـ ش شد. به این ترتیب آسایش و امنیت از بهائیان سلب شد و بسیاری آسیب‌های جانی و مالی شدید دیدند. این بار برای تشرّف آنان به اسلام به ظلم و تعدّی بیشتر پرداختند و بهائیان را برای ترك عقیده بعضاً در سرمای زمستان بر روی یخ و برف كتك زدند و مجروح نمودند (حتی موردی نیز به مرگ انجامید) و استخوان شكستند و زجرها دادند و چون هیچ پشتیبانی ازطرف حكومت نسبت به آنان نمی‌شد، ایشان را از روستا مجبور به مهاجرت و آوارۀ دیار دیگر كردند.»[۱۳۹]

حقیقت این است که چنین ادعاهایی کذب و کاملاً فاقد دلایل و وجهۀ حقوقی هستند. حجت‌الاسلام ابراهیم بهمنی رئیس کمیتۀ انقلاب اسلامی بستان‌آباد، آقای جعفر عابدینی معاون وقت کمیته و آقای علیرضا فریدی از مأموران کمیتۀ مذکور با تأکید، شایعۀ ضرب و شتم بهائیان را رد می‌کنند و می‌افزایند هیچ‌گونه فشاری برای مسلمان شدنشان به عمل نیامد و آنان آزادانه دام‌هایشان را فروخته، اموال منقولشان را برداشته و رفتند.[۱۴۰] حجت‌الاسلام علی ولایتی مسؤول مستقیم تبلیغات در روستای سیسان هرگونه فشار، کتک و شکنجه برای مسلمان شدن بهائیان را رد می‌کند و می‌گوید:

«مدت کوتاهی پس از رفتن بهائی‌ها برخی از آنان مانند مشفقی علیه من شکایت کردند که به دستور فلانی به ما تهاجم شده و ما را از روستا بیرون کرده‌اند و اموال و املاکمان را غصب کرده‌اند! درصورتی‌که ما در مدت انجام تبلیغات به احدی فشار وارد نکردیم و حتی یک سیلی هم نزدیم. خودشان بدون اطلاع ما رفتند و ما در رفتنشان به‌هیچ‌وجه دخالتی نداشتیم. برخی برای تحقیق آمدند و آن‌ها هم گزارش دادند که هیچ آثار و شواهدی از اجبار و درگیری و بیرون کردن وجود ندارد و هیچ‌کسی به ایجاد فشار شهادت نمی‌دهد.»[۱۴۱]

از سوی دیگر تاریخ حکم مأموریت آقای ولایتی و نامه‌های نقل‌شده دو بهائی مبین این امر است که  فعالیت و تبلیغات آقای ولایتی در روستای سیسان در فصل بارش برف و زمستان نبود تا برخی از بهائیان را بر روی یخ و برف کتک زده مجروح نمایند، طوری که منجر به مرگ یک نفر بهائی گردد! در شکایت‌های مسعود مشفقی و علی‌اکبر سعادتی نیز اشاره‌ای به مرگ یک نفر از بهائیان نشده و این ادعا سال‌ها بعد توسط تشکیلات بهائیت برای اهداف خاصی جعل گردیده است و چرا فرد کشته‌شده را به اسم معرفی نمی‌کنند؟!

 

در مبانی اسلامی ایمانِ تحت فشار فاقد ارزش است. تاکنون از این جمع کثیرِ کتک‌خوردۀ بهائی که مدعی‌اند کشته‌ای نیز داده‌اند، هیچ‌کس سند و دلیلی ارائه نکرده است. مهم‌تر از همه اینکه پس از دریافت شکایت از سوی برخی بهائیان روستا، مراجع عالی قضایی کشور دستور رسیدگی و تحقیقات میدانی صادر کردند. نتیجه تحقیقات که امضای تعدادی از معتمدان و ریش‌سفیدان روستا را نیز دربر دارد، به این شرح گزارش شده است:

«در تاریخ ۲۴/۲/۱۳۶۱ بنا به گزارش رسیده از روستای سیسان سابق/ روستای ولی‌عصر، از محل روستا بازدید گردید و به موضوع رسیدگی شد و ملاحظه شد که هیچ‌گونه کتک‌کاری از طرف هیچ مقامی به هیچ‌کسی انجام نشده و موضوع تهاجم [به بهائیان] و اختلاف در بین نبوده است و ملاحظه شد که از طرف سرپرست کمیته انقلاب اسلامی بستان‌آباد و برادران پاسدار و حجت‌الاسلام آقای میرزا علی غفاری [ولایتی] اعزامی از طرف دفتر شهید قاضی طباطبائی، تبلیغات اسلامی و ارشاد به عمل آمده و مسائل دیگری در میان نبوده است و درمورد زمین‌های دیگران [بهائیان] که در محل نبودند [و] عده‌ای قصد تصاحب آن‌ها را دارند، قرار بر این شد که موضوع از طرف کمیته به دادگاه انقلاب گزارش شود و طبق دستور دادگاه انجام خواهد شد و اگر کسی بدون اجازه دادگاه اقدام به عمل نماید [آورد] به دادگاه معرفی خواهد گردید.»[۱۴۲]

نتیجهگیری

 

روستای سیسان، واقع در دهستان مهران‌رود جنوبی، بخش مرکزی شهرستان بستان‌آباد استان آذربایجان شرقی است. این روستا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، بزرگ‌ترین روستای بهائی‌نشین شمال‌ غرب کشور بود. در این نوشتار، روش‌های تبلیغی بهائیان آنجا به همراه نمونه‌های آن بیان شد و برخی از فعالیت‌های بهائیان روستای سیسان و پشتیبانی‌های تشکیلاتی بهائیان در آنجا موردبررسی قرار گرفت. همچنین برخی از خشونت‌هایی که بهائیان علیه مسلمانان انجام داده‌اند، نشان داده شد. بررسی تاریخی عملکرد بهائیان سیسان پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، چگونگی  تبلیغات اسلامی در روستا، مسلمان شدن تعدادی از بهائیان و نیز دستور تشکیلاتی برای مهاجرت عمومی بهائیان از روستا و تظلّم مبنی بر اینکه مسلمانان آنان را بیرون کرده‌اند (درصورتی‌که طبق مدارک موجود چنین چیزی صحت نداشت) از حقایق دیگر بررسی‌شده در نوشتار حاضر بوده است.

از نظرات و انتقادات خوانندگان گرامی استقبال میکنیم. «متکلم را تا کسی ایراد نگیرد، سخنش اصلاح نپذیرد.» (سعدی) و آخر دعوانا أن الحمدلله رب العالمین.

 

منابع

مجموعههای آرشیوی:

۱- آرشیو اسناد راکد دادگستری آذربایجان شرقی.

۲- آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

۳- آرشیو موسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران.

۴- آرشیو اسناد بنیاد مستضعفان تبریز.

۵- آرشیو اسناد حجت‌الاسلام علی ولایتی.

۶- آرشیو اسناد تاریخی موقوفۀ دمشقیۀ خانوادۀ آقای مهدی و ناصر دمشقی.

۷- آرشیو اسناد مصلای حضرت امام خمینیِ تبریز.

مصاحبه‌ها:

آقایان: حجت‌الاسلام قدرت شجاعی، حجت‌الاسلام علی ولایتی، حجت‌الاسلام ابراهیم بهمنی، ایلخان علیزاده، احمد شجاعی، عطاءالله رضوانی، حاج محمود اصغریان، حاج حیدر شیری، شهروز قره‌باغی، حاج محسن صالحی، ایلخان علیزاده، مهدی دمشقی، حاج حمید سطوتی، حاج کاظم‌زاده بهتاش، جعفر عابدینی، علیرضا فریدی، مرحوم حاج حسن یزدانی.

کتابها:

  1. عبدالحمید اشراق خاوری؛ مائده آسمانی، مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران، ۱۳۵۰٫
  2. خاطرات آیت الله ابراهیم امینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
  3. اعتضادالسلطنه؛ فتنه باب؛ به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، بابک، ۱۳۶۲٫
  4. شوقی‌افندی؛ توقیعات مبارکه۱۹۵۷-؛۹۵۲؛ تهران، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۱۹ بدیع.
  5. عبدالحسین آیتی؛ کشف الحیل؛ تهران، علمی و ابن‌سینا، ۱۳۲۶٫
  6. اسماعیل رائین؛ انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی؛ مؤسسه تحقیقی رائین، تهران، بی تاریخ.
  7. مسعود کرمیان؛ خاطرات شیخ مصطفی رهنما؛ تهران، سورۀ مهر، ۱۳۹۳٫
  8. اسدالله فاضل مازندرانی؛ ظهورالحق؛ تهران، مؤسسۀ ملی مطبوعات امری.
  9. فضل‌الله مهتدی؛ خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابیگری و بهائیگری؛ مركز اسناد انقلاب اسلامی؛ تهران، ۱۳۸۶٫
  10. علی‌محمد باب؛ بیان فارسی؛ نسخه الكترونیكی كتابخانه جامع آثار بهائی.
  11. نژلا نوع‌خواه؛ مختصری از تاریخ نفوذ و انتشار دیانت بهائی در سیسان؛ مجلۀ پیام بهائی (نشریۀ ماهانۀ محفل روحانی ملی فرانسه برای بهائیان)؛ سال۲۴، شماره۱۱، شمارۀ پیاپی۲۷۶، آذر و دی ۱۳۸۱٫
  12. حسین‌علی نوری؛ ادعیه حضرت محبوب (مناجات‌ها و ادعیه به فارسی و عربی)؛ مصر، سال ۷۶ بدیع / محرم ۱۳۳۹٫
  13. رحیم نیكبخت و صمد اسماعیل‌زاده؛ زندگی و مبارزات شهید آیتالله قاضی طباطبایی؛ تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰٫
  14. یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی (جلوه محراب)؛ تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹ .
  15. مجلۀ اخبار امری؛ سال ۳۹، شماره ۵-۶، شهریور ۱۳۳۹ و شماره ۵، مرداد ۱۳۴۲

 

 

[۱]. در زمینۀ تاریخ سیسان، در خانوادۀ دمشقی ساکن تبریز بیش از صد صفحه اسناد تاریخی از زمان فتحعلی‌شاه قاجار به این سو وجود دارد که موقوفۀ خاص بودن آن برای اولاد ذکور خواجه دمشق (از درباریان بلندپایۀ ایلخانیان) با مهر تأیید حاکمان دورۀ قاجار و مجتهدان آن عصر آشکار می‌شود. بر اساس این اسناد، نگارنده کتابی در تاریخ و سرنوشت سیسان نوشته که در اختیار آقای مهدی دمشقی است. (با وجود اشتیاق شدید اولیه، افسوس که با گذشت چند سال هنوز کتاب را به چاپ نرسانده است، با آنکه می‌توانست سند مستندی در حقانیتشان باشد!) با ترک روستا از سوی بهائیان، مالکیت حقوقی زمین و املاک روستا مابین خانوادۀ دمشقی به‌عنوان متولیان موقوفه با ادارۀ اوقاف استان آذربایجان شرقی، بخشی از سپاه تبریز و مصلای حضرت امام تبریز مورد اختلافات حقوقی بوده و هنوز هم هست. معادن پوکۀ ساختمانی هم در زمین‌های روستا وجود دارد.

 

[۲]. از آرشیو اسناد راکد دادگستری آذربایجان شرقی.

 

[۳]. متعلق به خانوادۀ محترم آقایان مهدی و ناصر دمشقی مقیم تبریز.

 

[۴]. شیخیه از شکل‌های صوفیگری انشعابی از شیعه، پیروان شیخ احمدبن‌زین‌الدین احسایی بنیان‌گذار مکتب شیخی (متولد سال ۱۱۶۶ قمری در منطقه الاحساء عربستان) هستند. پس از او شاگردش سیدکاظم رشتی جانشین او شد که در کربلا به تدریس و ترویج مکتب شیخیه مشغول بود. بعد از وی برخی از شاگردانش حاج محمدکریم‌خان کرمانی را جانشین وی دانستند و به شیخیۀ کرمان معروف شدند، اما شیخیۀ آذربایجان پیرو حاج میرزا شفیع ثقةالاسلام تبریزی هستند. این شیخیه را «ثقة الاسلامیه‏» نیز می‌گویند. طایفه دیگر شیخیه «حجة الاسلامی‏» هستند که از میرزا محمد مامقانی تکفیرکنندۀ سیدعلی‌محمد باب و محکوم‌کنندۀ او به مرگ در شهر تبریز پیروی می‌کنند. وی حجة الاسلام لقب داشت و از شاگردان سیدکاظم رشتی به شمار می‌رفت. شیخیه شعبات دیگری مانند عمیدالاسلامی‏ و احقاقیه هم دارد. ‏بخشی از شیخیه پس از مرگ سیدکاظم رشتی، به باب پیوستند.  شیخیه اصول دین را منحصر در چهار اصل شناخت خدا، نبوت، امامت و رکن رابع یعنی شناختن شیعیان کاملی که واسطۀ بین شیعیان و امام غایب هستند و جمیع فیوض به‌واسطۀ آن‌ها از امام به مردم می‌رسد، می‌دانند. آن‌ها به معاد جسمانی عقیده ندارند و می‌گویند بعد از انحلال جسم، عنصری که باقی می‌ماند جسم لطیفی به نام جسم هورقلیایی است. هورقلیا که ظاهراً کلمه‌ای سریانی است، همان قالب مثالی است که از اصطلاحات فلسفی شیخ احمد احسایی است. شیوخ شیخیه به دستور سیدکاظم رشتی پس از مرگ او به دنبال رکن رابع می‌گشتند و تنی چند از آنان در شیراز پس از ملاقات با علی‌محمد باب به او به عنوان رکن رابع و واسطۀ شیعیان با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ایمان آوردند و اندکی بعد، پس از ادعای مهدویت و سپس نبوت و الوهیت از سوی باب از ایمان خود برنگشتند! درصورتی‌که در شیخیه مقام رکن رابع به‌هیچ‌وجه با مقام امامت و نبوت و الوهیت قابل جمع نیست. هر محققی حق دارد که چنین اشخاصی را فاقد سلامت عقل و روان بداند!

 

[۵]. نژلا نوع‌خواه؛ مختصری از تاریخ نفوذ و انتشار دیانت بهائی در سیسان؛ مجلۀ پیام بهائی (نشریۀ ماهانۀ محفل روحانی ملی فرانسه برای بهائیان)، سال۲۴، شماره۱۱، شمارۀ پیاپی۲۷۶، آذر و دی ۱۳۸۱، ص۲۵٫

 

[۶]. همان.

 

[۷]. مصاحبه با آقای عطاءالله رضوانی، تبریز سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳٫

 

[۸]. پس از مرگ عباس‌افندی (عبدالبها) در دوم ذیقعده ۱۳۰۹ /۱۹۲۱ م، شوقی‌افندی جانشین وی، بیست‌وهفت نفر از مبلغان و بزرگان بهائی را تحت عنوان ایادیان امرالله برای پیشبرد امور بهائیت از جمله تبلیغات منصوب کرد. در میان آنان برخی ایرانی بودند، مانند: علی‌اکبر فروتن، رحمت‌الله مهاجر، علی‌محمد ورقا، ذکرالله خادم، شعاع‌الله علایی، طرازالله سمندری، ابوالقاسم فیضی و جلال خاضع. اسماعیل رائین؛ انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی؛ مؤسسه تحقیقی رائین، تهران، بی تاریخ، صص ۱۹۷-۱۹۶٫

 

[۹]. حاجی میرزا محمدتقی معروف به ابن‌ابهر (متولد ابهر زنجان. مرگ ۱۹۱۷) از پیروان برجسته  بهاءالله بنیانگذار بهائیت، یکی از چهار نفر ایادی امری بهاءالله (یعنی از مبلغان امر بهاء- بهائیت) بود. ازاین‌رو به او ابن‌ابهر ایادى مى‌گفتند. سه نفر دیگر عبارتند از: میرزاحسن ادیب طالقانی، ملا علی‌اکبر شهمیرزادی و میرزا علی‌محمد ابن‌اصدق. ابن‌ابهر پس از بهائی شدن در ابهر، زنجان و قزوین به تبلیغ بهائیت پرداخت و در اواخر پادشاهی ناصرالدین‌شاه قاجار مدتی در تهران به حبس افتاد. پس از آزادی به دیدار عبدالبهاء در عکا رفت و با فرمان او برای تبلیغ عازم قفقاز، ترکستان و هند شد. سپس به ایران بازگشت و در نقاط مختلف به تبلیغ بهائیت پرداخت. ازجمله در سال‌های ۱۳۱۳ و ۱۳۱۵ه ق به بیشتر نواحی آذربایجان سفر تبلیغاتی انجام داد. در سال ۱۳۱۶ه ق به سفارش عبدالبها با منیره دختر علی‌اکبر شهمیرزادی ازدواج کرد و عبدالبها مخارج عروسی به مبلغ ۱۰۰ تومان را پرداخت که در آن زمان مبلغ زیادی بود. ابن‌ابهر از اعضای اصلی تشکیل‌دهندۀ محفل روحانی ملی ایران در سال ۱۸۹۷م/۱۲۷۶ش بود و در طول زندگی۱۱بار به عکا سفر کرد. به نوشتۀ عبدالحسین آیتى که حدود ۲۰ سال از مهم‌ترین مبلّغان بهائیان بود و براى آن‌ها كتاب «الكواكب الدّریّه» را نوشت و پس از بازگشت به اسلام كتاب «كشف الحیل» را در رد بهائیت نگاشت: «محمود فروغی و تقی ابهری که از طرف عباس‌افندی مامور تبلیغ در یزد و اصفهان و كرمان شدند، فتنه‌هایی در معاشرت و مباشرت با زنان جوان بهائی برپا كردند… منیره زن ابن‌ابهر زنی جوان و طناز بود و با اجازه عبدالبها محفل آزادی زنان و کشف حجاب و اختلاط زنان و مردان را در منزل ابن‌ابهر كه در آن وقت پیر و از هر دو چشم كور و خانه‌نشین شده بود تأسیس  نمود. همچنین چند مرد جوان که با طبع همۀ زنان موافق بودند در آن محفل عضویت یافتند… در این ایام  امر فساد منیره و رفقای حریت‌طلبش چنان شایع شد که عبدالبهاء به وی نوشت پرده‌دری نكنند و در امر خود با احتیاط رفتار نمایند!» (کشف الحیل، نسخۀ pdf اینترنتی، صص ۶۲۱، ۷۹۳ و ۱۰۰۷ و نیز: اسدالله فاضل مازندرانی؛ ظهورالحق، تهران، مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، ج۸، قسمت۱، ص۳۲۵). عبدالکریم ایادی پزشک مخصوص بهائی محمدرضا پهلوی (از مهره‌های اصلی بهائیت و از سرجاسوسان اسرائیل و آمریکا) حاصل ازدواج ابن‌ابهر با چنین زنی بود! ابن ابهر در سال ۱۲۹۶ش/۱۹۱۷م در تهران مرد و در امامزاده معصوم آن شهر دفن شد.

 

[۱۰]. نژلا نوع‌خواه: مختصری از تاریخ نفوذ و انتشار دیانت بهائی در سیسان، مجلۀ پیام بهائی، شماره۲۷۶، ص۲۹٫ برای مطالعۀ بیشتر سابقۀ بهائیت در سیسان طبق روایت بهائیان ر.ک: https://seysan.biz/?page_id=20  بخش تاریخ سیسان، دست‌نوشته تحت عنوان: تاریخ امری سیسان.

 

[۱۱]. فضل‌الله مهتدی: خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابیگری و بهائیگری، مركز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، ۱۳۸۶، ص ۱۰۲٫

 

[۱۲]. نوع‌خواه: مختصری از تاریخ نفوذ و انتشار دیانت بهائی در سیسان، مجلۀ پیام بهائی، شماره۲۷۶، ص۲۹٫

 

[۱۳]. همان.

 

[۱۴]. سند شماره ۱ مجموعه حاضر.

 

[۱۵]. همان.

 

[۱۶]. سند شماره ۲ مجموعه حاضر .

 

[۱۷]. نژلا نوع‌خواه: مختصری از تاریخ نفوذ و انتشار دیانت بهائی در سیسان، مجلۀ پیام بهائی، شماره۲۷۶، ص۲۹٫

 

[۱۸]. مصاحبه با آقای عطاءالله رضوانی،۲۵ شهریور ۱۳۹۳ تبریز.

 

[۱۹]. سند شماره ۳ تا ۵ مجموعه حاضر .

 

[۲۰]. سند شماره ۶ مجموعه حاضر .

 

[۲۱]. سند شماره ۷ مجموعه حاضر .

 

[۲۲]. سند شماره ۸ مجموعه حاضر .

 

[۲۳]. سند شماره ۹ مجموعه حاضر.

 

[۲۴]. سند شماره ۱۰ مجموعه حاضر.

 

[۲۵]. سند شماره ۱۱ مجموعه حاضر.

 

[۲۶]. سند شماره ۱۲ مجموعه حاضر.

 

[۲۷]. سند شماره ۱۳ مجموعه حاضر.

 

[۲۸]. سند شماره ۱۴ مجموعه حاضر.

 

[۲۹]. سند شماره ۱۵ مجموعه حاضر.

 

[۳۰]. سند شماره ۹ و ۱۶ مجموعه حاضر.

 

[۳۱]. سند شماره ۱۷ مجموعه حاضر.

 

[۳۲]. مصاحبه با حجت‌الاسلام علی ولایتی، ۲۳ مرداد ۱۳۹۳تبریز.

 

[۳۳]. سند شماره ۱۸ و ۱۹مجموعه حاضر.

 

[۳۴]. مصاحبه با آقای حاج محمود اصغریان، ۱۲ مهر ۱۳۹۳ تبریز. مصاحبه با آقای حاج حیدر شیری، ۳ تیر ۱۳۹۴ تبریز.

 

[۳۵]. مصاحبه با آقای عطاءالله رضوانی، تبریز.

 

[۳۶]. سند شماره ۲۶ مجموعه حاضر.

 

[۳۷]. سند شماره ۲۰ مجموعه حاضر.

 

[۳۸]. مصاحبه با آقای عطاءالله رضوانی، تبریز.

 

[۳۹]. سایت ویکی پدیا عنایت‌الله فانی مجری برنامۀ صفحۀ دوی تلویزیون بی بی سی را متولد ۲۱ مرداد ۱۳۲۹ شهر “اوز” در جنوب استان فارس معرفی کرده است.

 

[۴۰]. مصاحبه با آقای محمود اصغریان، تبریز.

 

[۴۱]. مصاحبه با آقای حیدر شیری، تبریز.

 

[۴۲]. آقای بهمنی متولد ۱۳۳۳ در محال آلان برآغوشِ شهرستان مهربان استان آذربایجان شرقی. از سال ۱۳۶۰ به سازمان تبلیغات اسلامی منتقل شده و اکنون از آن سازمان بازنشسته شده است.

 

[۴۳]. مصاحبه با حجت‌الاسلام ابراهیم بهمنی، ۲۰ آبان ۱۳۹۳٫

 

[۴۴]. مصاحبه با حجت‌الاسلام علی ولایتی، تبریز.

 

[۴۵]. سند شمارۀ ۴۳ مجموعۀ حاضر.

 

[۴۶]. مصاحبه با حجت‌الاسلام علی ولایتی، تبریز.

 

[۴۷]. مصاحبه با آقای شهروز قره‌باغی، ۱۵ آبان ۱۳۹۳ تبریز.

 

[۴۸]. روستای چالخاماز در ۱۵ کیلومتری شهر میاندوآب واقع است و حدود ۴۰۰ خانوار جمعیت دارد. آقای حاج محسن صالحی متولد ۱۳۴۰ و دبیر بازنشستۀ فرهنگی که اهل و ساکن روستای چالخاماز است، دربارۀ بهائی‌های آن روستا گفت:«بهائیان روستا حدود ۱۰ خانوار بودند و خانه‌ای را در روستا به عنوان حظیرةالقدس تجهیز کرده بودند و مراسم و سخنرانی‌هایشان در آنجا برقرار می‌شد. گاه مبلغانی هم از مناطق دیگر برای بررسی اوضاع آن‌ها و انجام تبلیغات به روستا می‌آمدند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حضور بهائیان در روستا پذیرفته نشد و آن‌ها به شهرهای بزرگ در داخل کشور کوچیدند.» مصاحبه با آقای حاج محسن صالحی، ۱۴ آذر ۱۳۹۳٫

 

[۴۹]. مصاحبه با آقای محمود اصغریان، تبریز.

 

[۵۰]. نژلا نوع‌خواه: مختصری از تاریخ نفوذ و انتشار دیانت بهائی در سیسان، مجلۀ پیام بهائی، شماره۲۷۶، ص۲۹٫

 

[۵۱]. مصاحبه با حجت الاسلام علی ولایتی، تبریز. نیز ر.ک: سند شماره ۲۱ مجموعه حاضر.

 

[۵۲]. مصاحبه با آقای احمد شجاعی، تبریز.

 

[۵۳]. مصاحبه با آقای ایلخان علیزاده، تبریز.

 

[۵۴]. مصاحبه با آقای مهدی دمشقی، ۶ مهر ۱۳۹۳ تبریز.

 

[۵۵]. مصاحبه با آقای عطاءالله رضوانی، تبریز.

 

[۵۶]. مصاحبه با آقای ایلخان علیزاده، تبریز.

 

[۵۷]. مصاحبه با حجت الاسلام علی ولایتی، تبریز.

 

[۵۸]. مصاحبه با آقای عطاءالله رضوانی، تبریز.

 

[۵۹]. همان.

 

[۶۰]. مصاحبه با آقای احمد شجاعی، تبریز.

 

[۶۱]. مصاحبه با آقای محمود اصغریان، تبریز.

 

[۶۲]. دكتراسماعیل زهتاب جدید (دندان‌پزشك)؛ در سال ۱۳۰۰ در محلّه چرنداب شهر تبریز در یک خانواده مسلمان به دنیا آمد. در ۲۰ سالگی تحت تبلیغات عمویش منیر دیوان (از شعرای بهائی) به بهائیت گروید. بنا به دستور محفل روحانی تبریز برای امر تبلیغات عازم اردبیل و سپس خلخال شد. در ۲۷سالگی با منیره مشینچی ازدواج نمود كه حاصل آن دو دختر و دو پسر بود. در سال ۱۳۳۴ كه مردم مسلمان ایران تحت رهبری مرجع تقلید حضرت آیت‌الله بروجردی و سخنرانی‌های مرحوم فلسفی به مبارزه با بهائیان پرداختند، اسماعیل زهتاب مجبور شد كه در منطقه مهاجرتی مدّت سه ماه در خانه مسکونی مخفی شود. بعد به بندر پهلوی (انزلی) رفت و سپس به تبریز بازگشت و مدتی بعد برای چند سال به‌عنوان یكی از اعضای محفل روحانی تبریز به اداره تشكیلات بهائیت در آن شهر پرداخت. در ۲۷ مهرماه ۱۳۵۸ كه در جلسه محفل روحانی تبریز شركت داشت، همراه یدالله آستانی دستگیر و در۲۲ فروردین ۱۳۵۹ آزاد شد. گویا زهتاب مدتی در قسمت دندان‌پزشکی بهداری زندان تبریز فعالیت داشت. در دادگاه روز دوشنبه چهارم مرداد ماه ۱۳۵۹ وی و دو نفر دیگر از بهائیان محکوم به اعدام شدند.

 

[۶۳]. سند شماره ۲۲ مجموعه حاضر.

 

[۶۴]. سند شماره۲۳ مجموعه حاضر.

 

[۶۵]. سند شماره ۱۱ مجموعه حاضر.

 

[۶۶]. سند شماره ۱۰ مجموعه حاضر.

 

[۶۷]. مصاحبه با آقای عطاءالله رضوانی، تبریز.

 

[۶۸]. همان.

 

[۶۹]. بیان فارسی، نسخه الكترونیكی كتابخانه جامع آثار بهائی، صص ۱۵۷ و۲۶۲٫

 

[۷۰]. عبدالحمید اشراق خاوری: مائده آسمانی، مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران، ۱۳۵۰، ج ۴، ص ۱۴۰٫

 

[۷۱]. میرزا حسین‌علی نوری: ادعیه حضرت محبوب (مناجاتها و ادعیه به فارسی و عربی)، مصر، سال ۷۶ بدیع / محرم ۱۳۳۹ ص ۱۹۶٫

 

[۷۲]. مصاحبه با آقای احمد علیزاده، تبریز.

 

[۷۳]. خاطرات آیت الله ابراهیم امینی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۹۲، ص ۱۴۴٫

 

[۷۴]. نژلا نوع خواه: مختصری از تاریخ نفوذ و انتشار دیانت بهائی در سیسان، ص۲۵٫

 

[۷۵]. مصاحبه با حجت‌الاسلام علی ولایتی، تبریز.

 

[۷۶]. آیت‌الله شهید قاضی متولد۱۲۹۳ از علمای مشهور تبریز و معروف به خمینی آذربایجان در نهضت امام خمینی، اولین امام جمعه تبریز پس از پیروزی انقلاب در ۱۰ آبان ۱۳۵۸ توسط گروهک فرقان به شهادت رسید. برای توضیح بیشتر راجع به ایشان ر.ك: رحیم نیكبخت و صمد اسماعیل‌زاده: زندگی و مبارزات شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰٫

 

[۷۷]. یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی (جلوه محراب)، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۷۹، ص ۲۶۵٫

 

[۷۸].  همان، ص ۲۷۳٫

 

[۷۹]. اخبار امری، سال ۳۹، شماره ۵-۶، شهریور ۱۳۳۹، ص ۲۶۷ و شماره ۵، مرداد ۱۳۴۲، ص ۲۹۹٫

 

[۸۰]. مصاحبه با اقای عطاءالله رضوانی، تبریز.

 

[۸۱]. مصاحبه با حجت الاسلام علی ولایتی، تبریز.

 

[۸۲]. مصاحبه با آقای ایلخان علیزاده، تبریز.

 

[۸۳]. مصاحبه با آقای عطاءالله رضوانی و آقای احمد شجاعی، تبریز.

 

[۸۴]. مصاحبه با آقای عطاءالله رضوانی، تبریز.

 

[۸۵]. مصاحبه با آقای مهدی دمشقی، تبریز، ۱۵ آبان ۱۳۹۳٫

 

[۸۶]. مصاحبه با آقای ایلخان علیزاده، تبریز.

 

[۸۷]. مصاحبه با آقای احمد شجاعی، تبریز.

 

[۸۸]. مصاحبه با حجت‌الاسلام علی ولایتی، تبریز.

 

[۸۹]. مصاحبه با آقای یوسف شهیدی، تبریز ۱۰ مهر ۱۳۹۳٫

 

[۹۰]. مصاحبه با آقای ایلخان علیزاده، تبریز.

 

[۹۱]. مصاحبه با آقای عطاءالله رضوانی، تبریز.

 

[۹۲]. سند شماره ۴۵ مجموعۀ حاضر.

 

[۹۳].  مصاحبه با حجت‌الاسلام علی ولایتی، تبریز.

 

[۹۴]. مسعود کرمیان: خاطرات شیخ مصطفی رهنما، تهران، سورۀ مهر، ۱۳۹۳، ص۸۰٫

 

[۹۵]. مصاحبه با آقای احمد شجاعی، تبریز.

 

[۹۶]. مصاحبه با آقای ایلخان علیزاده، تبریز.

 

[۹۷]. همان.

 

[۹۸]. مصاحبه با آقای محمود اصغریان، تبریز.

 

[۹۹]. مصاحبه با آقای ایلخان علیزاده و آقای یوسف شهیدی، تبریز.

 

[۱۰۰]. مصاحبه با آقای احمد علیزاده، تبریز.

 

[۱۰۱]. مصاحبه با آقای احمد علیزاده، تبریز.

 

[۱۰۲]. اعتضادالسلطنه: فتنه باب، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، بابک، ۱۳۶۲، بخش سه مقاله از عبدالحسین نوایی، ص ۲۱۷٫

 

[۱۰۳]. شوقی‌افندی: توقیعات مبارکه۱۹۵۷-۱۹۵۲، تهران، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۱۹ بدیع، توقیع ۱۰۵٫

 

[۱۰۴]. سند شماره ۲۵ مجموعه حاضر.

 

[۱۰۵]. سند شماره ۲۷ مجموعه حاضر.

 

[۱۰۶]. مصاحبه با آقای عطاءالله رضوانی، تبریز.

 

[۱۰۷]. سند شماره ۲۸ مجموعه حاضر.

 

[۱۰۸]. سند شماره ۳ مجموعه حاضر.

 

[۱۰۹]. سند شماره ۲۹ مجموعه حاضر .

 

[۱۱۰]. بخش اسناد راکد دادگستری آذربایجان شرقی، تبریز، پروندۀ عبدالعلی اسدیاری، سند دوصفحه‌ای با عنوان«پیام‌های شفاهی محفل ملی».

 

[۱۱۱]. سند شماره ۳۰ مجموعه حاضر

 

[۱۱۲]. مصاحبه با آقای احمد علیزاده، تبریز.

 

[۱۱۳]. بخش اسناد راکد دادگستری استان آذربایجان شرقی، پرونده روستای سیسان، گزارش دادگاه اصل ۴۹ قانون اساسی استان آذربایجان شرقی به تاریخ ۸/۵/۱۳۸۲

 

[۱۱۴]. همان، پرونده روستای سیسان، نامۀ شکایت اهالی مسلمان سیسان از بهائیان.

 

[۱۱۵]. مصاحبه با آقای حاج حمید سطوتی، تبریز، ۱۰ آبان ۱۳۹۳٫

 

[۱۱۶]. مصاحبه با آقای محمود اصغریان، تبریز. سند شماره ۴۱ مجموعه حاضر.

 

[۱۱۷]. مصاحبه با آقای حیدر شیری، تبریز.

 

[۱۱۸]. مصاحبه با آقای حاج کاظم زاده بهتاش، ۱۵/۳/۱۳۹۴ تبریز.

 

[۱۱۹]. مصاحبه با حجت الاسلام ابراهیم بهمنی.

 

[۱۲۰]. سند شماره ۳۲ و ۳۳ مجموعه حاضر.

 

[۱۲۱]. سند شماره ۳۴ مجموعه حاضر.

 

[۱۲۲]. مرحوم آیت الله ملکوتی متولد ۱۳۰۳ سراب، از شاگردان مرحوم امام خمینی، امام جمعه تبریز پس از شهادت آیت الله مدنی. ایشان در ۴ اردیبهشت ۱۳۹۳ به سن ۹۰ سالگی در شهر قم درگذشت.

 

[۱۲۳]. مصاحبه با حجت‌الاسلام علی ولایتی، تبریز.

 

[۱۲۴]. مصاحبه با آقای عطاءالله رضوانی، تبریز.

 

[۱۲۵]. بخش اسناد راکد دادگستری استان آذربایجان شرقی، تبریز، پروندۀ روستای سیسان، شکایت نامۀ اهالی مسلمان سیسان از بهائیان.

 

[۱۲۶]. مصاحبه با حجت الاسلام ولایتی، تبریز.

 

[۱۲۷]. مصاحبه با حجت الاسلام ابراهیم بهمنی.

 

[۱۲۸]. مصاحبه با آقای رضوانی، تبریز.

 

[۱۲۹]. مصاحبه با آقای رضوانی، تبریز.

 

[۱۳۰]. اسناد راکد دادگستری آذربایجان شرقی، پروندۀ ذکرالله فانی.

 

[۱۳۱]. سند شمارۀ ۴۳٫

 

[۱۳۲]. اسناد راکد دادگستری آذربایجان شرقی، پروندۀ ذکرالله فانی.

 

[۱۳۳]. همان.

 

[۱۳۴]. سند شمارۀ ۴۴ پیوست.

 

[۱۳۵]. سند شمارۀ ۴۵ پیوست.

 

[۱۳۶]. سند شمارۀ ۴۶ پیوست.

 

[۱۳۷]. بخش اسناد راکد دادگستری استان آذربایجان شرقی، تبریز، پروندۀ روستای سیسان، ، نامه‌های علی‌اکبر سعادتی و مسعود مشفقی. سند شماره ۳۷ و ۳۸ مجموعه حاضر.

 

[۱۳۸]. بخش اسناد راکد دادگستری استان آذربایجان شرقی، تبریز، پروندۀ روستای سیسان، ، نامه دوم علی‌اکبر سعادتی.

 

[۱۳۹]. http://www.velvelehdarshahr.org/node/62

 

[۱۴۰]. مصاحبه با حجت الاسلام ابراهیم بهمنی(مقیم رباط کریم تهران) و آقایان جعفر عابدینی(متولد ۱۳۳۷) و علیرضا فریدی(متولد ۱۳۴۱) هر دو ساکن بستان‌آباد به تاریخ ۴/۹/۱۳۹۳٫

 

[۱۴۱]. مصاحبه با حجت‌الاسلام ولایتی، تبریز.

 

[۱۴۲]. سند شماره ۳۹ مجموعه حاضر.

 

بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری توسط سردبیر
بارگذاری در برگی از تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code

بررسی

عباس‌افندی و فلسطين، قسمت دوم: انتقال اراضی فلسطين به يهوديان مهاجر

حمید فرناق   چکیده نوع رابطه بهائیان و به‌ویژه رهبران آنان با کشورهای استعماری وقت، ا…