صفحه اصلی انعکاس نقدی بر مقاله «نگاهی اجمالی به جامعه بهائيان ايران در قرن چهاردهم» نوشتۀ ايقان شهيدی

نقدی بر مقاله «نگاهی اجمالی به جامعه بهائيان ايران در قرن چهاردهم» نوشتۀ ايقان شهيدی

43 خواندن ثانیه
0
0
464

مريم خردمند

چکیده

 

این نوشتار، نقد مقالۀ «نگاهی اجمالی به جامعه بهائیان ایران در قرن چهاردهم» نوشتۀ ایقان شهیدی است. در این نقد، تناقض‌های گفتاری و رفتاری رهبران و بزرگان بهائیت و سیرۀ ایشان که در تضاد کامل با تعالیم بهائیت است، بیان شده، همچنین به‌اختصار در باب افکار و عقاید علی‌محمد باب، بهاءالله و عبدالبهاء دربارۀ وحدت عالم انسانی و تحری حقیقت، اشاره شده است. دربارۀ ردپای بهائیان در برهه‌های حساس و سرنوشت‌ساز تاریخ ایران مانند مشروطه و نقش پنهان بهائیان در شکل‌گیری اغتشاشات آن و از جنبش خزینه و ورود دوش در ایران تا نمونه‌هایی از دخالت‌های دیرینۀ بهائیان در حکومت ایران، ماهیت تشکیلاتی و سازمانی بهائیت و رفتار مظلوم‌نمایانه و نفرت‌پراکنی‌های بهائیان نمونه‌هایی آورده‌ایم. به‌علاوه، به دیدگاه حقیقی رهبران بهائی دربارۀ تساوی رجال و نساء، علل حقیقی فعالیت‌های به‌ظاهر خیرخواهانه و انسان‌دوستانۀ بهائیان در قالب آموزش و تعلیم‌وتربیت، جایگاه تبیین و تفسیر عبدالبهاء، اختلافات بهائیان از دیرباز تا به امروز و خاستگاه اصلی رسالۀ مدنیه عبدالبهاء از کلام وی پرداخته شده است. ویژگی‌های شخصیتی شوقی و اقدامات وی در دوران ریاستش بررسی شده و روشن شده است که بهائیت با تمام توان در تلاش است تا خود را به‌عنوان آیینی پیشرو معرفی نماید و مبلغان بهائی به پیروی از رهبران خود، تمامی ادیان گذشته را عتیقه و آیین خود را منطبق با زمان حال و مدرن می‌دانند! این ادعا را اریک استتسون، از روشنفکران بهائی، راستی‌آزمایی کرده و طبق آن نتیجه‌گیری می‌کند که آیین بهائی برخلاف شعار مبلغان آن، آیینی به‌شدت محافظه‌کار و عقب‌افتاده است! در مجموع، طبق روند مقالۀ جناب شهیدی، نگاهی گذرا بر حقیقت تاریخی بهائیت انداخته و از ماهیت نامشروع بیت‌العدل بر اساس نصوص بهائی سخن به‌ میان آورده‌ایم و در پایان چند پرسش را با آقای شهیدی مطرح خواهیم کرد. این حقیقت مسلمی است که در طی این سال‌ها بهائیان بی‌شماری به کذب‌ها و تناقض‌های موجود در آیین خود پی برده‌اند و با تحری حقیقت، موفق به یافتن حق شده‌اند.

کلیدواژه: ایقان شهیدی، تحری حقیقت، جامعه بهائیان، یگانگی نوع بشر، وحدت عالم انسانی، تساوی رجال و نساء، اختلافات رهبران بهائی، عدم مشروعیت بیت‌العدل.

 

مقدمه

نقدنویسی باب گسترده‌ای‌ از مناظرۀ میان انسان‌هاست؛ زیرا خدای متعال در درون هر بشر، عقل و خردی به ودیعت نهاده که حجت باطنی او و راه رسیدن به شناخت و درک حقایق و تصدیق آن‌ها و مؤیّد وحی و شرع است. بر اساس عقیده به حسن و قبح عقلی، عقل افراد باهم متفاوت است و نازل‌ترین مرتبۀ آن، همان است که موجب تکلیف شرعی می‌شود و با کمتر شدن، رفع تکلیف خواهد شد؛ بالاترین مرتبۀ آن هم، عقل کلّ و متعلق به انسان کامل (پیامبر و امام  علیهما السلام) است و میان این دو مرتبه، درجات عقول، بی‌شمار و باهم متفاوت است.

خرد هر فردی ابزار درک کلّیات است و این کلّیات و معلومات او، وقتی که به‌صورت سخنرانی و نوشته‌ای در آید، در دسترس افراد همنوع وی قرار می‌گیرد و اگر آن‌ها بین معلومات و باورهای خویش با نوشتار یا گفتار او تطابق و هم‌سویی ببینند، آن را می‌پسندند و می‌پذیرند، امّا اگر آن سخنان و مکتوبات با ادراکات و اطلاعات و معلومات ایشان مخالف و ناسازگار باشد، به‌ناچار به نوعی واکنش منجر خواهد شد که یکی از آن‌ها نقدنویسی است.

محققان شیعه خود را به لحاظ عقلی و شرعی ملزم می‌دانند که در این‌گونه موارد، باب گفت‌وگو را باز کنند و آنچه را که حق و واقعیت می‌دانند، از طریق مناظره و گفت‌وگو یا ایراد خطابه و سخنرانی یا تألیف و نگارش کتب و مقالاتی بیان کنند. در اینجا نیز مانند بسیاری موارد عدم تطابقی آشکار میان مکتوبات آقای ایقان شهیدی در مقاله «نگاهی اجمالی به جامعه بهائیان ایران در قرن چهاردهم»، با معلومات و حقایق موجود به چشم می‌خورد. البته این اولین بار نیست که تناقض‌هایی این‌چنین نمایان، در مطالب بهائیان دیده می‌شود اما به دلیل جابه‌جا شدن مرزهای کذب و مغالطه در مقاله جناب ایقان شهیدی بزرگوار، بر آن شدیم تا نقدی در چارچوب عقل و اطلاعات موجود بر اساس کتب امری که خود بهائیان چاپ و نشر کرده‌اند، داشته باشیم تا جویندگان حقیقت در فضایی به دور از هرگونه جلوه‌پردازی‌های دروغین و انحراف از مبانی اصلی بهائیت، خود به قضاوت بنشینند.

با توجه به سیر مقاله «نگاهی اجمالی به جامعه بهائی ایران در قرن چهاردهم» (شهیدی، ایقان؛ دوفصلنامه نقد دینی؛ شماره ۸، سال سوم، بهار و تابستان ۱۴۰۱) در این مقاله ابتدا بخش‌هایی از مقاله جناب ایقان شهیدی را آورده و شرحی بر تضاد عملکرد جامعه بهائی با اصول اعتقادی ایشان که از تاریخ بهائیت، سخنان و کتب بزرگان‌ بهائی به‌جا مانده و نیز تناقض‌های ادامه‌دار جامعه کنونی بهائیت ارائه کرده‌ایم، سپس به بررسی مختصری از تاریخچۀ بهائیت در قرن سیزدهم پرداخته‌ایم.

ایقان شهیدی

 

۱- فرایند تکامل نوع بشر

در ابتدای مقاله، دورانی که بشر در آن قرار دارد، از دیدگاه بهائیان این‌چنین توصیف شده است:

«بهائیان معتقدند که نوع بشر در آستانه مرحله جدیدی از فرایند تکامل جمعی خود رسیده است؛ مرحله‌ای که بی‌شباهت به گذار از دوران کودکی به دوران بلوغ نیست. همان‌گونه که دوران بلوغ، مرحله‌ای پرتلاطم اما مملو از ظهور قوا و استعدادهای جدید است، نوع بشر نیز در آستانه چنین تحولی است. در این دوران باید بسیاری از عادات و نگرش‌های دوران گذشته خود را که دیگر کارایی ندارد کنار بگذارد و باورها و عملکردهایی را دنبال کند که چنین گذاری را تسهیل کند. به گفته بهاءالله شارع آیین بهائی: «هر روز را رازی است و هر سر را آوازی درد امروز را درمانی و فردا را درمان دیگر امروز را نگران باشید و سخن از امروز رانید.» (بهاءالله، «لوح مانکچی صاحب»، در سراپرده یگانگی.)» (شهیدی، ایقان؛ نگاهی اجمالی به جامعه بهائی ایران در قرن چهاردهم؛ دوفصلنامه نقد دینی، شماره ۸، سال سوم،  بهار و تابستان ۱۴۰۱).

در طی تاریخ همیشه شاهد بوده‌ایم که یکی از راه‌های فرقه‌ها برای دور کردن اذهان مخاطبان‌ از اصل حقیقت، استفاده از کلمات و عبارات فریبنده و به‌ظاهر عقلانی بوده است، اما با اندکی تأمّل و تدبّر در همین عبارات به‌ظاهر زیبا، سؤالات بسیاری برای مخاطب به‌وجود می‌آید که در ابتدای نوشته با توجه به عبارت بالا به آن‌ها می‌پردازیم.

مهم‌ترین سؤالی که در این قسمت فضای ذهن خواننده را مه‌آلود ساخته و او را از فضای شفافیت دور می‌سازد، دربارۀ مقصود نویسنده از گذشته و نگرش‌های دوران گذشته‌ است. نگرش‌هایی که به اذعان ایشان دیگر کارایی خود را از دست داده‌اند و هم‌اکنون باید جای خود را به باورها و عملکردهایی بدهند که عبور از «بلوغ نوع بشر» را تسهیل می‌کند. آیا ایشان دربارۀ گذشتۀ بهائیت سخن می‌گوید که جناب علی‌محمد باب در الواح بیان دربارۀ اولین وظیفۀ یک فرمانروای بابی می‌گوید: «لن‌تذر (کذا) فوق الارض اذا استطاع احداً غیر البابییّن» (علی‌محمدباب، لوح هیکل‌الدین، ص۱۵) «چون فرمانروای بابی توانایی یافت، هیچ‌کس جز بابی‌ها را بر روی زمین باقی نگذارد.»؟

یا آنجا که گذشتۀ بهائیت، یعنی رهبر فرقۀ بابیه دربارۀ «حرق کتب» در بیان فارسی فرمان می‌دهد که همه کتاب‌ها را محو و نابود کنند جز کتبی که درباره آیین وی پدید آمده یا می‌آید؟ (علی‌محمد باب، بیان فارسی، ص۱۹۸) و نیز تأکید کرده است که پیروانش جز کتاب بیان و آنچه بدان وابسته می‌شود، نیاموزند؟ (علی‌محمد باب، بیان عربی، ص۱۵).

شاید هم جنگ‌ها و آشوب‌هایی که پیروان علی‌محمد به طرفداری و تحریک وی، بر مردم ایران تحمیل کرده و بسیاری از خانواده‌ها را داغدار عزیزانشان نمودند منظور جناب شهیدی باشد. درهرصورت چنانچه بدانیم منظور نویسنده مقاله مذکور از نگرش‌ها و روش‌های گذشته دقیقاً به کدام گذشته اشاره دارد، مسیر روشن‌تری در مقابل خواهیم داشت.

سؤال بعد که از مطالب همین بخش برای خوانندۀ جویای حقیقت ایجاد می‌شود این است: اینکه بشر اکنون در حال گذار از کدام مرحله است را بر چه اساس و چه مستنداتی بیان می‌کنید؟ بخش‌بندی کردن ادوار بشری بر اساس آنچه که تاکنون گذشته امکان‌پذیر است اما آیا مگر کسی می‌تواند ادعا کند پیشرفت بشر تا به کجا ادامه خواهد داشت که بر اساس آن بتوان گفت حالا در مرحلۀ بلوغ هستیم؟ آیا از انتهای پیشرفت بشر آگاهیم که بر آن اساس بدانیم هم‌اکنون در حال گذار از دوران کودکی هستیم یا بلوغ یا …؟ بنابراین چطور می‌توان از جامعۀ دقیق و پرسشگر امروزی انتظار داشت استدلالی را بپذیرد که بر شالوده‌ای بی‌بنیاد و بی‌اساس و بدون مستندات علمی‌ بنا شده است؟

۲- یگانگی نوع بشر

در ادامۀ نوشتار جناب ایقان شهیدی، سخن از یگانگی نوع بشر آمده است:

«آیین بهائی معتقد است که ضروری‌ترین و بنیادی‌ترین نیاز امروز بشر اصل «یگانگی نوع بشر» است. بهاءالله بیان می‌دارد که مقصود آیین بهائی «اصلاح عالم و راحت امم بوده» و اینکه «این اصلاح و راحت ظاهر نشود مگر به اتّحاد و اتّفاق» (بهاءالله، منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله؛ آلمان: مؤسسه مطبوعات بهائی آلمان، ۲۰۰۶ میلادی،۱۱۲٫) و انذار می‌دهد «که دین الله و مذهب الله از برای حفظ و اتّحاد و اتّفاق و محبّت و الفت عالم است او را سبب و علت نفاق و اختلاف و ضغینه و بغضا منمایید.» (همان).

جناب شهیدی پس از توضیحاتی، در ادامه به عبارتی از بهاءالله اشاره می‌کند که:

«ای دوستان سراپرده یگانگی بلند شد به چشم بیگانگان یکدیگر را مبینید. همه بارِ یک دارید و برگ یک شاخسار.» (همان).

در این قسمت به اذعان جناب شهیدی، یکی از محورهای باور بهائی همین اصل یگانگی بشر است.

فارغ از بررسی صحت و سقم نظر بهائیت دربارۀ «ضروری‌ترین و بنیادی‌ترین نیاز امروز بشر (که همان) اصل یگانگی نوع بشر است» و قبل از آنکه به بررسی این محور باور بهائی بپردازیم، شاید بهتر باشد اندکی در باب زشتی تفاوت حرف با عمل از منظر عقل سخن برانیم.

یکی بودن ادعا با عملکرد، یک اصل عقلی‌ است و هر انسان عقل‌مداری چنانچه تضاد و عدم تطابقی میان ادعا و عمل افراد مشاهده کند کذب مدعای ایشان را تأیید می‌کند. در قرآن کریم خداوند رحمان در سوره مبارکه صف، آیه دوم، به مؤمنان هشدار می‌دهد که مبادا رفتارتان با سخنتان تفاوت داشته باشد و هشدار الهی با این سؤال مطرح می‌شود که «ای کسانی که ایمان آورده‌اید چرا چیزی را می‌گویید که به آن عمل نمی‌کنید؟» از زمان‌های قدیم نیز در گفتار بزرگان ادب و حکما این اصل که «دو صد گفته چون نیم‌کردار نیست.» به چشم می‌خورد و این عبارت «عالم بی‌عمل همچون زنبور بی‌عسل است» حتی بین کودکان دبستانی نیز شهره است؛ اما بر اساس آنچه که از کتب تاریخی بهائیت به دست آمده، نقض این اصل عقلانی توسط بهاءالله و عبدالبهاء، از رهبران اصلی بهائیت را شاهد هستیم.

بهائیان، یکی از محورهای اصلی بهائیت را «اصل یگانگی نوع بشر» یا به تعبیر بهتر همان «وحدت عالم انسانی» اعلام کرده‌اند. به این معنا که همۀ انسان‌ها یکدیگر را برادر، خواهر، دختر، مادر، پسر و پدر خود بدانند و باهم دشمنی نداشته باشند. در ادامه به نمونه‌هایی از نقض وحدت عالم انسانی در عملکرد مؤسسان بهائیت می‌پردازیم.

نظر مؤسسان بهائی درباره نژادهای مختلف و دگراندیشان

دیدگاه عبدالبهاء دربارۀ سیاهان آفریقا

عبدالبهاء نظر شخصی خود را دربارۀ مردم آفریقا از زبان اکثریت عقلا این‌چنین بیان می‌دارد:

«اهالی مملکتی نظیر افریقا جمیع مانند وحوش ضاریه و حیوانات برّیّه بی‌عقل و دانشند و کلّ متوحش. یک نفس دانا و متمدّن در ما‌بین آنان موجود نه.» (عبدالبهاء، عباس؛ مکاتیب؛ مصر: مطبعه کردستان العلمیه، ناشر فرج‌الله ذکی الکردی، ۱۳۲۸ ق، ج۱، ص۳۳۱).

در جایی دیگر هم می‌گوید:

«اقوام متوحشه به‌هیچ‌وجه از حیوان امتیازی ندارند. مثلاً چه فرق است میان سیاهان افریک و سیاهان امریک؟ این‌ها (سیاهان آفریقایی) خَلَقَ‌ الله البقر علی صورة البشرند (گاوهایی هستند که خدا با چهره‌ انسان خلق نموده است)، آنان (سیاهان آمریکایی) متمدن و باهوش و فرهنگ و حتی در این سفر در مجامع و مدارس و کنائس سیاهان در واشنگتن صحبت‌های مفصل شد، مانند هوشمندان اروپ به تمام نکته‌ها پی می‌برند. پس چه فرق است میان این دو نوع سیاه یکی در اسفل جهل و دیگری در اوج مدنیّت، جز تربیت؟» (افندی، عباس[عبدالبهاء]؛ خطابات؛ تهران، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۷بدیع، ج۳، ص۴۸).

توجه کنید که در اینجا سیاهان آفریقا به گاو تشبیه نشده‌اند، بلکه خود گاو نامیده شده‌اند، گاوهایی که تنها شکل و صورت انسانی دارند. به بیان دیگر، اینها از دیدگاه عبدالبهاء گاوهایی هستند که شبیه انسان هستند. سؤالی که در این قسمت بر اساس اصل «یگانگی نوع بشر» و افاضات عباس‌افندی مطرح می‌شود این ‌است که آیا حقیقتاً خداوند رحمان سیاهان آفریقا را در زمره انسان‌ها خلق نکرده است؟ آیا به ادعای بهائیت بر اساس اصل یگانگی نوع بشر، مردان‌ سیاهان چون برادر و پدر و پسر شما و زنانشان در مرتبۀ خواهری و مادری و دختری با بهائیان نبوده و نیستند؟ اگر ایشان را با خود از یک نسل می‌پندارید چطور جناب عبدالبهاء می‌گوید: «خلق الله البقر» به این معنا که؛ خلقت ایشان گاو است؟

آیا اصل یگانگی بشر در نزد بهائیت استثنائاتی دارد که ولی‌امرالله (و درحال‌حاضر بیت‌العدل اعظم) آن را مشخص خواهد کرد؟ آیا در صورت وجود استثناء به اصل وحدت به معنای اصیل آن خدشه وارد نخواهد شد؟

دیدگاه باب درباره تُرکها

باب در توقیعی خطاب به حاجی میرزا آقاسی، گفته است:

«از تُرک‌زبانان دوری کن، اگرچه پدرت باشد که اگر دوستت بدارد تو را خواهد خورد و اگر دشمن بدارد تو را خواهد کُشت.» (فاضل مازندرانی، اسدالله؛ اسرارالآثار خصوصی؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۴ بدیع، ج۲، ص ۱۵۴). گرچه ظاهراً باب این جمله را از جایی نقل قول کرده، اما ازآنجاکه از جملۀ مذکور در سفارش به میرزا آقاسی مبنی بر عدم رابطه با تُرک‌ها استفاده کرده، معلوم می‌شود که این ایده را تأیید کرده و قبول داشته است.

در جای دیگر هم عبدالبهاء چنین گفته است: «جمال‌پاشا …چون به عکا رسید و ملاقات مرا خواست بر الاغ سوار شده به قصد خانه‌اش رفتم. همین‌که مرا دید استقبال کرد و مرا به کنارش نشاند و بی‌مقدمه چنین گفت: تو از مفسدین در دینی و به همین جهت دولت ایران تو را در اینجا تبعید نمود. …. اندیشیدم که تُرک است و باید جوابی مُضحک و مُسکِت داد.» (همان؛ ج ۳، صص۴۲ و ۴۳).

احتمالاً آن هنگام که بهاءالله دربارۀ سراپردۀ یگانگی و بار یک دار و برگ یک شاخسار بودن سخن رانده، ترک‌زبانان را جزو مخلوقات و بار و دار الهی محسوب نکرده و از قلم انداخته است؛ چراکه چگونه امکان‌پذیر است یک پیامبر الهی به آفریدگان پروردگار خویش، این‌چنین از منظر حقارت و کوچکی بنگرد و این‌گونه به جمع کثیری از افراد عالم توهین نماید؟

روش برخورد با غیربهائیان و منکران

آوردیم که بهاءالله می‌گوید: «همه بارِ یک دارید و برگ یک شاخسار» اما از سویی دیگر، از نظر ایشان، فردی که نسبت انسان بودن به معترضان و مخالفان او بدهد، خود را از تمام الطاف خدا محروم کرده است.

«الیوم هر نفسی بر احدی از معرضین من اعلاهم او من ادناهم ذکر انسانیت نماید، از جمیع فیوضات رحمانی محروم است؛ تا چه رسد که بخواهد از برای آن نفوس اثبات رتبه و مقام نماید.» (نوری، حسین‌علی [بهاءالله]؛ بدیع؛ ص۱۴۰). درواقع بهاءالله نه‌تنها غیربهائیان را انسان نمی‌داند بلکه کسانی را هم که ایشان را در زمرۀ آدمی داخل سازند، از جمیع فیوضات رحمانی محروم می‌شمارد.

او در جای دیگر می‌گوید: «نفوسی که از امر بدیع معرضند از رداء اسمیه و صفتیه محروم و کل از بهائم بین یدی الله محشور و مذکور» (همان؛ ص۲۱۳). به بیانی ساده‌تر بهاءالله می‌گوید؛ اگر بهائیت به کسی عرضه شود و او روی برگرداند، اسم و صفت انسانی خود را از دست داده، نزد پروردگار حُکم حیوان چهارپا را خواهد داشت. در ادامۀ همان افاضات، بهاءالله برای این افراد آرزوی مرگ می‌کند و می‌گوید: «از عصبانیت بمیر ای کسی که این فضل را انکار می‌کنی». (قل مُت بغیظک یا ایها الذی تنکر هذا الفضل) (همان).

آیا تمام کسانی که به نوعی معترض و مخالف اندیشه‌های بهاءالله بوده‌اند از زمره‌ آدمیت خارج شده‌اند؟ چطور کسی که دم از سراپردۀ یگانگی و محبت و مهرورزی به دشمنان می‌زند فراموش کرده که در جایی دیگر حتی تکلم با معترضان را نهی کرده و برای ایشان آرزوی مرگ نموده است؟

چگونه است که عبدالبهاء می‌گوید: «باید …غافلان را هشیاری داد، دشمنان را محبّت کرد و مبغضان را مودّت نمود» (عبدالبهاء، عباس؛ مکاتیب؛ ج۱، ص۲۸۸).

درحالی‌که پدرش، بهاءالله به‌طور صریح و شفاف دستور می‌دهد معاشرت با آنان که بهائیت را نپذیرفته‌اند، ممنوع است:

«با نفوس مغرض که اعراضشان ظاهر شده معاشرت و تکلم و ملاقات جایز نه، هذا حکم قد نزل من سماء آمر قدیم» (اشراق خاوری، عبدالحمید؛ مائده آسمانی؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۹ بدیع، ج۸، مطلب ۹۴ (معاشرت با معرضین جایز نه)، ص۷۴).

.این تعارض به‌وجود می‌آید که اگر این سخن بهاءالله «قد نزل من سماء آمر قدیم» به معنای حکم الهی است، چرا عبدالبهاء در سخنرانی‌های تبلیغی خود خلاف آن را گفته است؟

البته نفرت‌پراکنی‌های رهبر بزرگ بهائیان به همین جا ختم نشده، تا جایی‌که غیربهائیان را سنگ‌ریزه هم می‌داند:

«دوستداران من دٌرّ و جواهر و مابقی ایشان سنگ‌ریزه‌های ارض خاکی‌اند.» (اشراق خاوری، عبدالحمید؛ مائده آسمانی، ج۴، باب الواح مبارکه درباره شیعه، صص۱۴۰و ۱۴۱به نقل از بهاءالله).

حال این سخنان را با جملۀ فرزندش، عبدالبهاء، مقایسه کنید: «چرا بگوییم این موسوی است و او عیسوی است، این محمدی است، او بودایی است. این‌ها دخلی به ما ندارد. خداوند همه را خلق کرده و تکلیف ماست که به کل مهربان باشیم، اما مسائل عقاید راجع به خداست و او در روز قیامت مکافات و مجازات می‌دهد، خداوند ما را محتسب آن‌ها قرار نداده است.»

این حد از تعارض و تناقض را با کدام دیدگاه و عقیده‌ای می‌توان توجیه و تفسیر نمود؟ اگر یک بهائی قصد کند موبه‌مو به سخنان بزرگان خود عمل کرده و تمام رهنمودهای ایشان را در زندگی خویش جاری و ساری نماید، باید منکران و غیرهم‌کیشان خود را سنگریزه بداند یا دین افراد به او دخلی ندارد؟

آیا رویکرد جناب شهیدی در باب تغییر نگرش‌ها و باورها، از بستر چنین تعارض‌هایی برنخاسته است؟ آیا مقصود ایشان دور ریختن افکار کهنه و پوسیدۀ بهاءالله توسط فرزندش عبدالبهاء بوده است؟ عقایدی که به فراخور پیشرفت جوامع و آگاهی روزافزون بشری دیگر جایی میان مردمان نداشته و عبدالبهاء به‌خوبی این تناقض را دریافته و به‌صراحت آن‌هارا بازبینی کرده است؟

باور عبارات بعدی از کسانی که این‌چنین مدعی برادری و دوستی و محبت میان انواع بشر هستند بسیار مشکل می‌نماید، اما حقیقت دارد و قابل‌انکار نیست و باعث تأسف است که جناب بهاءالله هرکسی را که در زمرۀ پیروان او نیست، حرام‌زاده دانسته و به مادر وی تهمت ناروای زنا می‌دهد.

«هرکس که این فضل نورانی ظاهر متعالی منیر را انکار کند، شایسته است حالش را از مادرش بپرسد، پس به پایین جهنم خواهد رفت.» (اشراق خاوری، عبدالحمید؛ همان؛ باب منکرین امرالله، ص۳۵۵).

وی تصریح می‌کند: «بگو هرکس در قلبش دشمنی این غلام (بهاءالله) را داشته باشد قطعاً شیطان در بستر مادرش رفته است.» «قل من کان فی قلبه بغض هذا الغلام (بهاء) فقد دخل الشیطان علی فراش امه» (اشراق خاوری، عبدالحمید؛ گنج شایگان؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۴ بدیع، ص۷۹). از دید بهاءالله هرکس او را انکار کند یا با او دشمن باشد، به‌طور قطع حرام‌زاده است.

حال سؤالاتی که در اینجا مطرح می‌شود این است:

آیا برادر بهاءالله؛ میرزا یحیی صبح ازل، یا خواهرش؛ عزّیه خانم که منکر او شدند نیز دارای همین ویژگی مذکور بودند؟ بدین معنا که بهاءالله همسر پدر خود را داخل در امر شنیع زنا دانسته که اولاد پدرش را حرام‌زاده می‌داند؟

آیا محمدعلی‌افندی، فرزند دیگر بهاءالله که با برادرش عبدالبهاء نزاع کرده و منکر جانشینی برادر شده است نیز به همین حال مبتلا بود؟ بدین معنا که بهاءالله حتی درباره دامان همسر خویش نیز چنین نظری دارد؟ با این حساب تمام یهودیان، مسیحیان، مسلمانان، زرتشتیان، بودائیان و بسیاری از ادیان دیگر که منکر ایشان و بهائیت هستند همگی همین حال را دارند؟

از دیدگاه پیامبر بهائیان، با احتسابی تقریبی، درحال‌حاضر، بالغ بر ۹/۹۹ درصد مردمان جهان حرام‌زاده‌اند و از دامن زنانی برخاسته‌اند که شیطان بر بسترشان وارد گشته است. اگر این‌گونه باشد که کدام برگ و کدام شاخساری باقی می‌ماند؟ کدام سراپردۀ یگانگی و کدام وحدت عالم انسانی معنا می‌دهد؟ در اینجا سؤال جدی ما از بهائیان و به‌طور خاص در این مقاله، از جناب ایقان شهیدی این است که با این توصیه‌ها و رهنمودهای بهاءالله، درحال‌حاضر با چه کسانی وحدت دارید؟ با همان افرادی که طبق نصوص رسیده از پیامبرتان، در زمرۀ حرام‌زاده‌ها هستند؟ لطف فرموده و روشن بفرمایید که یگانگی شما با کدام نوع از بشر و برادری و خواهری و پدری و مادری‌تان با مخلوقات کدام سیاره است، چراکه از دیدگاه شما درحال‌حاضر بیشتر از نودونه و نه‌دهم درصد مردمان جهان حرام‌زاده‌اند؟ مقصود شما از یگانگی و وحدت چیست درحالی‌که در همان ابتدا هویت و ماهیت افراد را خدشه‌دار کرده و بدترین توهین را به ایشان می‌نمایید؟

در آخر، کدام عقل سلیمی می‌تواند ادعای وحدت و یگانگی نوع بشر را از دینی بپذیرد که پدیدآورنده‌اش حتی با برادر خود نتوانسته به‌صورت مسالمت‌آمیز زندگی کند. وی در نزاع بر سر ریاست بابیان با برادر خویش، رازهای نهانی‌شان را فاش می‌کند و تا می‌تواند آبروی او را می‌ریزد، تا آنجا که صبح ازل و طرفداران او را با لفظ «خر» مورد خطاب قرار می‌دهد: «یا ایها الحمیر (ای خرها) حق آنچه بفرماید حق است و به کلمات مشرکین باطل نشود.» (نوری، حسین‌علی؛ بدیع؛ ص۱۷۴).

فاضل مازندرانی ـ مبلغ شهیر بهائی ـ در کتاب اسرارالآثار، ذیل کلمۀ یحیی فهرستی از القاب بی‌ادبانه‌ای چون گوساله، خر، مگس، حشرۀ موذی، مشرک، شیطان و… که بهاءالله به برادرش نثار کرده، تهیه کرده است (فاضل مازندرانی، اسدالله؛ اسرارالآثار خصوصی؛ ج۵، صص ۳۴۵ و ۳۴۶). زشتی و قباحت کلام، جایی برای توضیح اضافات باقی نگذاشته و خواننده فهیم خود آنچه را که هر انسان آزاده‌ای از این کلمات آلوده و مسموم مستفاد می‌شود، خواهد دانست.

در آخر، چگونه جناب شهیدی داعیۀ غلبه بر تعصبات اعم از نژادی، جنسی و مذهبی را داشته و آن را از معتقدات زیربنائی اصل یگانگی نوع بشر می‌داند، درحالی‌که نظرات صریح پیامبر‌شان درباره‌ نژاد سیاه و ترک را دانستیم و نفرت‌پراکنی‌های ایشان در برابر منکرانشان را بررسی کردیم. جا دارد بهائیان دراین‌باره پاسخ‌گو باشند.

۳- تساوی رجال و نساء

جناب ایقان شهیدی در مقاله خود به برابری زنان و مردان، تعلیم‌وتربیت عمومی و هماهنگی علم و دین اشاره کرده و آن‌ها را نیز از معتقدات زیربنایی اصل یگانگی بشر عنوان نموده است:

«اصل یگانگی نوع بشر، محور باورهای بهائی و اصولی دیگر همچون برابری زنان و مردان، تعلیم‌وتربیت عمومی، غلبه بر تعصبات اعم از نژادی، جنسی و مذهبی و هماهنگی علم و دین، دیگر معتقدات زیربنایی این اصل است. این اصول به‌روشنی در صدها صفحه از آثار بهائی اشاره و تشریح شده است.»

در این بخش از مقاله نیز به تعارض‌هایی جدی در باب اعتقادات و عملکردهای بهائیان با تبلیغات فریبندۀ مردم‌پسند، برمی‌خوریم که اشاره مختصری به چند نمونه از آن‌ها خالی از لطف نیست.

برای روشن‌تر شدن مطلب در ابتدا برای همسان‌سازی ذهنی به معنای کلمۀ «برابری» از فرهنگ لغت، اشاره می‌کنیم. در فرهنگ لغت فارسی «برابری» به معنای تساوی، یکسانی، مساوات، همتایی و همسنگی آمده است. (دهخدا، لغت‌نامه: [ب َ ب َ] (حامص مرکب) تساوی. یکسانی. مساوات. (ناظم‌الاطباء) (از آنندراج ). هم‌سری. (آنندراج ). همتایی. همسنگی). بنابراین با این معنا، مقصود از برابری زنان و مردان این است که زن و مرد باید در کلیۀ حقوق و شؤون، یکسان و مساوی باشند. حال ببینیم در معتقدات بهائیت و عملکرد بهائیان، که ادعای تساوی زنان و مردان دارند، برابری زن و مرد چگونه اجرا شده است.

عبدالبهاء می‌گوید؛ آنچه بین زنان و مردان تفاوت ایجاد کرده است، نحوۀ تربیت ایشان است: «تأخّر جنس زن تابه‌حال به جهت این بوده که مثل مردان تربیت نمی‌شدند. اگر نسوان مانند مردان تربیت می‌شدند شبهه نیست که نظیر رجال می‌گشتند. چون کمالات رجال را اکتساب نمایند، البته به درجه مساوات رسند.» (افندی، عباس؛ خطابات؛ ج۲، ص۱۵۰).

فارغ از اینکه در روح این سخنان نوعی نگاه ترحم‌آلود و خودبرتربین نسبت به زنان نهفته است، شاهد تلاش مذبوحانه‌ای برای به رسمیت شناختن تساوی حقوق زن و مرد در عبارات آن هستیم.

عبدالبهاء در جایی دیگر به نقل از بهاءالله می‌گوید: «ازجمله تعالیم حضرت بهاءالله وحدت نساء و رجال است که عالم انسانی را دو بال است یک بال رجال و یک بال نساء تا دو بال متساوی نگردد، مرغ پرواز ننماید. اگر یک بال ضعیف باشد پرواز ممکن نیست. تا عالم نساء متساوی با عالم رجال در تحصیل فضائل و کمالات نشود فلاح و نجاح چنانکه باید و شاید ممتنع و محال» (افندی، عباس؛ مکاتیب؛ ج۳، ص۱۰۷). حال آنکه بر اساس آثار و احکامی که از بهاءالله به‌جای مانده است ثابت می‌شود که وی به برتری ذاتی مردان معتقد است و احکام دین خود را نیز بر همین پایه بنا نهاده است.

نمونههایی از دیدگاه متفاوت بهاءالله و عبدالبهاء نسبت به زن

بهاءالله در پاسخ خانمی که می‌پرسد؛ چرا هیچ پیامبری از میان زنان نداریم، گفته است؛ بدون تردید مردان بر زنان مقدم هستند، همچنان که حیوانات نر بر حیوانات ماده!: «سؤال خانمی به حضور مبارک عرض شد که گفته بود تا حال از جانب خدا زنی مبعوث نشده و همه مظاهر الهیّه رجال بوده‌اند. فرمودند: هرچند نساء با رجال در استعداد و قوا شریکند ولی شبهه‌ای نیست که رجال اقدمند و اقوی. حتی در حیوانات مانند کبوتران و گنجشکان و طاووسان و امثال آنان هم این امتیاز مشهود.» (قدیمی، ریاض؛ گلزار تعالیم بهائی؛ تورنتو کانادا: چاپ دوم، ۱۹۹۵ میلادی، ص۲۸۸، به نقل از بدائع‌الآثار، ج۱، ص۱۵۳).

در جای دیگری بهاءالله وقتی می‌خواهد دربارۀ جایگاه و مقام زن سخن بگوید عنوان می‌کند که اگر زنان تلاش کنند و خود را بالا بکشند بالأخره در نزد خدا در جایگاه مردان محسوب می‌شوند: «امروز هریک از اماء (کنیزان) که به عرفان مقصود عالمیان فائز شد او در کتاب الهی از رجال محسوب» (اشراق خاوری، عبدالحمید؛ پیام ملکوت؛ دهلی نو: مؤسسه ملی مطبوعات امری هند، ۱۹۸۶ میلادی، ص۲۳۲٫ به نقل از بهاءالله).

این عبارات بیانگر این ‌است که در نگاه بهاءالله مردان جایگاه ویژه‌ای نزد خداوند دارند، به‌طوری‌که اگر زنان خود را در عرصه‌های متفاوت پرورش داده و تلاش بیشتری نمایند به آن جایگاه ویژه نائل شده و به درجۀ مردان می‌رسند و این به‌تنهایی به این معناست که در اندیشۀ وی زنان از جایگاه کم‌ارزش‌تری نسبت به مردان قرار داشتند. درحالی‌که اگر به ادعای بهائیان در بهائیت برابری بین زن و مرد وجود دارد و به قول صریح عبدالبهاء نزد خدا مردی و زنی معنا ندارد: «نزد خدا مردی و زنی نیست … در عالم الهی ذکور و اناث نیست جمع یکی هستند.» (افندی، عباس؛ خطابات؛ ج۲، ص۲۲۰). معنای جملات مذکور چه می‌تواند باشد؟

ارث زن در بهائیت

بر طبق احکام بهائیت، ارث مادر از پدر کمتر و ارث خواهر از ارث برادر کمتر است (اشراق خاوری، عبدالحمید؛ گنجینه حدود و احکام؛ تهران: مؤسسه ملی مطبوعات امری، چاپ سوم، ۱۲۸ بدیع، باب۱۰، ص۱۱۷ تا ۱۱۹).

این تبعیض جنسیتی حتی در میان فرزندان متوفی نیز وجود دارد. به‌این‌صورت که بهائیان، خانه مسکونی و لباس‌های پدر فوت‌شده را سهم‌الارث پسر ارشد وی می‌دانند و اگر پسر ارشد زنده نباشد، سهم فرزند ذکور بعدی می‌شمارند. به‌هرحال، دختران را از آن ارث محروم می‌دانند.

بهاءالله در کتاب اقدس می‌گوید: «خانۀ مسکونی و لباس‌های مخصوص متوفی به فرزندان ذکور او به ارث می‌رسد و نه به دختران و سایر وراث.» (نوری، حسین‌علی؛ اقدس؛ مرکز جهانی بهائی حیفا، بند ۲۵، ص۲۳).

نظر شما را به اوج ضدیت با حقوق زنان در احکام بهائیت جلب می‌نمایم: «در‌صورتی‌که پسر شخص متوفّی وفات یافته و از او ذریّه‌ای باقی باشد، ذریّه مذکور سهم پدرشان را به ارث می‌برند.» (نوری، حسین‌علی؛ اقدس؛ بخش رساله (سؤال و جواب) حکم ۲-۳-۳-۳ ص۹۰).

به بیان ساده یعنی حتی اگر پسران متوفی، در قید حیات نباشند، خانه به خانوادۀ آن‌ها می‌رسد اما به دختران متوفی خیر! در ادامه می‌بینیم که اگر متوفی نه فرزند ذکوری داشته باشد و نه ذریّه‌ای از فرزند ذکور، بازهم تمام خانه به فرزندان اناث نمی‌رسد بلکه دوسوم آن در اختیار اناث و یک سوم دیگر در اختیار بیت‌العدل قرار می‌گیرد (اشراق خاوری، عبدالحمید؛ باب ۱۰، ص۱۳۰).

این است معنای تساوی زن و مرد در ادبیات بهائیت. آنجا که پای ادعا و سخن‌پراکنی در میان است فروگذار نکرده و صدق و کذبشان را با رنگ و نوایی امروزی درآمیخته، به ناآگاهان قالب می‌کنند اما پای عمل که در میان باشد جوابی ندارند و در سکوتی ژرف فرو می‌روند.

مخالفت با تعدد زوجات، دروغی پر رنگ و لعاب

بهائیان همواره به موضوع تعدد زوجات اعتراض می‌کنند و آن را نقض حقوق زنان می‌دانند، بااین‌حال چند همسری رهبرانشان و حکم آن را چگونه توجیه می‌کنند؟ مگر نه این است که میرزا علی‌محمد باب دو زن و بهاءالله هم هم‌زمان سه زن اختیار کرده بود؟ چگونه می‌شود رهبری خود سه زن داشته باشد و به مردمان خود اجازه گزینش بیش از دو همسر را نداده باشد؟ در عوض این امکان را فراهم نموده است که مردان درصورت تمایل بتوانند دوشیزگان را به خدمت بگیرند و حد و اندازه‌ای هم برای آن معین ننموده است (نوری، حسین‌علی؛ اقدس؛ بند۶۳، ص۵۷).

در اثبات بی‌ارزشی زن در نگاه سران بهائیت، همین بس که به شهادت عزّیه خانم، خواهر بهاءالله، بهاءالله دختر دوشیزه‌اش را در دورۀ ریاست برادرش صبح ازل، برای او می‌فرستد تا در او تصرف کند (نوری، عزّیه خانم؛ تنبیه‌النائمین؛ ص۱۴).

در اینجا چند سؤال مطرح می‌شود که جا دارد جناب ایقان شهیدی یا هر مرجعی که توان پاسخ‌گویی دارد، سؤالات جویندگان حقیقت را به‌درستی پاسخ دهد:

مگر نه این است که بهائیت ادعای برتری نسبت به ادیان دیگر را دارد و تساوی حقوق زن و مرد از ادعاهای ایشان است، چگونه است که مردان اجازه اختیار همسر دوم دارند، درحالی‌که همسر اول اجازه و حق اعتراض ندارد و نمی‌تواند از ازدواج دوم همسر خویش ممانعت به عمل آورد؟

بر اساس احکام وارده در بهائیت، آیا زنان می‌توانند از آوردن دوشیزه به خانه توسط همسرانشان، جلوگیری کنند؟

اگر برخلاف سایر مکاتب و مذاهب، در بهائیت بحث تساوی همه‌جانبۀ حقوق مطرح است، چرا زنان بهائی اجازه ندارند مانند مردان برای خود همسر دوم اختیار کرده یا از غلامان جوان استفاده کنند؟

ممنوعیت زنان در عضویت بیتالعدل

از نظر بهائیت زنان حق عضویت در جمع نُه‌نفرۀ بیت‌العدل را ندارند و عضویت زن در آن حرام و غیرممکن است. بهاءالله می‌گوید: «یا رجال العدل کونوا رعاة اغنام الله…» و عبدالبهاء می‌گوید: «امناء بیت‌العدل رجالی هستند که باید…» (اشراق خاوری، عبدالحمید؛ گنجینه حدود و احکام؛ باب ۲۷، ص۲۱۹).

اگر بحث تساوی حقوق زنان و مردان در کلیۀ شؤون مطرح است، چرا زنان نمی‌توانند در بیت‌العدل باشند؟ چرا ایشان حق انتخاب شدن ندارند؟ آیا این رفتار تبعیضی میان زنان و مردان بهائی نیست؟

نکتۀ دیگری که می‌توان از محرومیت زنان در عضویت بیت‌العدل استنباط کرد این است که، شاید مردان بهائی، تساوی حقوق را در شؤون بشری برای زنان قائل هستند و ایشان را در حد و اندازۀ تساوی در شؤون الهی ندانسته و مردان را در این زمینه شایسته‌تر می‌دانند. هرچند آن‌طور که بررسی کردیم در شؤونات بشری نیز این تساوی رعایت نشده است.

دربارۀ حکم زنا و حج نیز تبعیضات بسیاری بین زنان و مردان وجود دارد که نظریۀ تساوی رجال و نساء را به‌طورکامل تخریب می‌کند و ماهیت بی‌ارزشی جایگاه زن در نزد بهائیان را آشکارتر می‌نماید.

تبعیض میان زن و مرد در حقیقتِ جامعۀ بهائی موج می‌زند و بهائیان با شعارهای فریبنده و امروزه‌پسند سعی در فریب اذهان جهانیان داشته و با ریاکاری پرده بر روح حاکم بر تعالیمشان می‌اندازند.

۴- اصلاح عالم

ایقان شهیدی در ادامه به نقل از بهاءالله آورده است:

«به خود مشغول نباشید در فکر اصلاح عالم و تهذیب امم باشید. اصلاح عالم از اعمال طیّبه طاهره و اخلاق راضیه مرضیّه بوده ناصر امر اعمال است و معنی‌اش اخلاق» (بهاءالله؛ منتخبی از آثار حضرت بهاءالله، ۳۸).

 

سؤال دقیقی در این بخش مطرح است و آن اینکه؛ منظور جناب بهاءالله از عبارت مذکور چیست؟ آیا قصد وی از بیان این عبارت این است که بگوید، سعی در اصلاح عالم جزو اعمال خوب و اخلاقیات نیکوی یک فرد به‌شمار می‌رود؟ یا اینکه با انجام اعمال طیبه و داشتن اخلاق راضیه‌ مرضیه، عالم اصلاح می‌شود؟

با فرض اول مبنی بر توصیه به تلاش برای اصلاح عالم، آیا «اصلاح عالم» کاری بشری و در حیطه توان مردمان عادی است؟ اگر چنین بود، چطور است که از ابتدای تاریخ بشر چه بسیار انسان‌های نیکوکار با تلاش بر اصلاح عالم، عمر خود را صرف نموده‌ اما به نتیجه‌ دلخواه نرسیده‌اند؟ چگونه است که در سرتاسر گیتی افراد زیادی در تلاش برای اصلاح عالم هستند اما نمی‌توانند؟ چطور است که برخلاف پیش‌بینی‌های ایشان تاکنون اصلاح جهانی صورت نگرفته است؟ آیا پیامبر بهائیان تکلیف مالایطاق (خارج از حد توان) از پیروان خود خواسته است؟

با فرض معنای دوم که با اعمال طاهره طیبه و اخلاق راضیه مرضیه عالم را اصلاح کنید؛ سؤال بعدی این‌ است که آیا پیامبر اسلام، حضرت سیدالمرسلین، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم دارای بالاترین سجایای اخلاقی و اعمال طاهره و طیبه نبودند؟ آیا خداوند رحمان برای توصیف بلندای قلۀ اخلاق‌مداری ایشان در قرآن کریم (که موردتأیید بهائیان است) نیاورده است: «و إنّکَ لعلی خُلُقٍ عظیم: و بی‌گمان تو همواره بر خلق و خویی بزرگ هستی؟» (قلم:۴). آیا کسی هست که بتواند ادعا کند اخلاقی راضیه‌تر و اعمالی صالح‌تر از ایشان داشته است؟ تاکنون که در هیچ دورۀ تاریخی کسی چنین مدعایی نداشته است. بااین‌وجود مشاهده می‌کنیم حتی نبی مکرم اسلام با چنین اخلاق و اعمال طاهره‌ای نتوانستند به اکتفای بر این دو عامل، عالم را اصلاح کنند چراکه همواره این مسیر، معارض داشته ‌است. از طرف دیگر این امر بدیهی را هر جامعه‌شناسی با هر دیدگاه مذهبی و اعتقاد فکری باور دارد که ظرف اصلاح عالم فقط اخلاق راضیه و مرضیه و اعمال طاهره و طیبه نیست، بلکه این‌ها بخشی از ملزومات آن است. بی‌گمان کسی که این‌گونه محکم و قطعی دربارۀ چنین امر بدیهی و آشکاری به غلط حکم می‌دهد، نه‌تنها پیامبر الهی نیست بلکه در بین متفکران و عقلای اعصار نیز جایی ندارد. اینکه بهائیان چگونه می‌توانند این سخنان بی‌پایه و بدون مبنای عقلی و علمی را بپذیرند، سؤالی است که بنده و بسیاری دیگر هنوز به جواب آن دست نیافته‌ایم.

۵- تحری حقیقت

جناب شهیدی در مقالۀ مذکور به نقل از بیت‌العدل ادامه می‌دهد: «آموزه‌های اجتماعی آیین بهائی، همچون آزادی اندیشه، حفظ حقوق بشر، فهم منابع کره زمین به‌عنوان ثروت مشترک جمیع ساکنین زمین، مسئولیت جامعه برای رفاه شهروندان، گسترش تحقیقات علمی، همان مرجعیتی را دارا هستند که نواهی کتب مقدسه درمورد منع بت‌پرستی، سرقت و شهادت.» (بیت‌العدل اعظم، دین الهی یکی است، سوئیس: دفتر جامعه بهائی در سازمان ملل متحد، ۲۰۰۵، ص۲۵).

بر اساس عقل و اجماع عقلای جهان از هر دین و مسلک و نگرشی، سنگ محک افراد، کارنامۀ عملی آن‌هاست نه آنچه که در گفتار ایشان نمودار می‌گردد. بیان عباراتی همچون «آزادی اندیشه»، «حفظ حقوق بشر»، «فهم منابع کره زمین به‌عنوان ثروت مشترک جمیع ساکنین زمین» و… برای افرادی که در عمل، مخالفان خود را در زمرۀ حیوانات دانسته و چنانچه یک بهائی با تحری حقیقت، از بند بهائیت آزاد شده و برای خود راه جدیدی انتخاب کرده باشد باید طرد شود و ارتباط و حمایت تمام بستگان دور و نزدیک و دوستان و آشنایان خود را از دست بدهد، اندکی مضحک می‌نماید.

در این قسمت به تعارض‌ها و تناقض‌های بهائیان دربارۀ آزادی اندیشه و حفظ حقوق بشر خواهیم پرداخت.

آزادی اندیشه یا به بیان دیگر همان «تحرّی حقیقت» یکی دیگر از تعالیم فریبنده‌ای است که بهائیت با تمسک به آن درصدد یافتن جایگاهی ویژه در اذهان مردم جهان است. در فرهنگ معین، تحرّی به «جستن، حقیقت را جست‌وجو کردن، درنگ کردن، تأمل کردن.» معنا شده و طبق لغت‌نامه دهخدا: «جست‌وجو کردن، جستن، طلبیدن، قصد کردن» است. به عبارت دقیق‌تر واژۀ تحری حقیقت به معنای آزادسازی حقیقت است.

بهائیان می‌گویند هر فردی که به بلوغ می‌رسد باید تفحص کند و جویای حقیقت باشد. با گوش و چشم خود ببیند و بشنود و فارغ از هر حب و بغضی بیندیشد. آنجا که می‌گوید: «انسان چون به مقام بلوغ فائز شد باید تفحص نماید و متوکّلاً علی الله و مقدّساً عن الحبّ و البغض در امری که عباد به آن متمسکند تفکر کند و به سمع و بصر خود بشنود و ببیند.» (اشراق خاوری، عبدالحمید؛ پیام ملکوت؛ ص۱۱٫ به نقل از بهاءالله).

عبدالبهاء می‌گوید: «نفوسی که منصفند فحص می‌کنند و تحقیق و تدقیق می‌کنند، همان فحص و تدقیق سبب هدایت آن‌هامی‌شود … می‌گویند می‌رویم می‌بینیم و تحری حقیقت می‌نماییم.» (افندی، عباس[عبدالبهاء]؛ خطابات؛ ج۲، صص ۱۴۴و ۱۴۵).

بنابراین تا به اینجا دریافتیم که برای تحری حقیقت باید حق‌جو بوده و در تکمیل آن حق‌پذیر بود، چراکه جستن حقیقت بدون آنکه قصدی بر پذیرش آن باشد خلاف عقل عقلاست. پس برای تحرّی حقیقت نخست باید تحقیق و تفحص کرد و سپس با مدد علم و عقل، حقیقت را یافت و به آن عمل کرد. حال به بررسی پشت‌پردۀ حق‌جویی و حق‌پذیری مؤسسان بهائی می‌پردازیم.

تحری حقیقت و بهاءالله

بهاءالله دربارۀ عقل می‌گوید: «بدان الیوم آنچه به عقلت رسیده و برسد یا به عقول فوق تو و دون تو ادراک شود، هیچ‌یک میزان معرفت حق نبوده و نخواهد بود.» (نوری، حسین‌علی؛ بدیع؛ ص۲۸۶).

وی دربارۀ علم نیز چنین می‌گوید: «اگر نفسی الیوم به جمیع علوم ارض احاطه نماید و در کلمه بلی توقّف کند لدی الحقّ مذکور نه و از اجهل ناس محسوب.» (نوری، حسین‌علی؛ اقتدارات و چند لوح دیگر؛ ص۱۱۱). به بیان ساده‌تر یعنی اگر حتی دانشمندی در تأیید امر بهائیت درنگ و تأملی نماید، در زمرۀ جاهل‌ترین مردم قرار می‌گیرد.

ملاحظه می‌شود که رهبر بزرگ بهائیان باب عقل و علم را بسته و حجیّت عقل را نیز باطل اعلام می‌کند و ملاک دانایی و علم را در تصدیق بهائیت برمی‌شمارد. آیا چنین دیدگاهی نه‌فقط با روح حقیقت‌طلبی که حتی با معنای ظاهری و لفظی آن نیز در تناقض نیست؟ آیا هنگامی‌که جناب ایقان شهیدی مقاله‌شان دربارۀ آزادی اندیشه و حقوق بشر می‌نوشتند، به یاد داشتند که پیامبرشان غیربهائیان را جاهل می‌داند؟

همچنین بهاءالله در کتاب ایقان می‌گوید: «سالکین سبیل ایمان و طالبین کئوس (جمع کأس به معنای جام) ایقان، باید نفوس خود را از جمیع شئونات عرضیّه پاک و مقدس نمایند. یعنی گوش را از استماع اقوال و قلب را از ظنونات متعلقه به سبحات جلال و روح را از تعلق به اسباب ظاهره و چشم را ملاحظه کلمات فانیه… زیرا که اگر عبد بخواهد اقوال و اعمال و افعال عباد را از عالم و جاهل میزان معرفت حق و اولیای او قرار دهد هرگز به رضوان معرفت رب العزّة داخل نشود.» (نوری، حسین‌علی؛ ایقان؛ هوفمایم آلمان: مؤسسه ملی مطبوعات بهائی آلمان، چاپ اول، ۱۵۵ بدیع (۱۹۹۸ م)، صص۲ و۳).

به بیان ساده‌تر، بهاءالله در اینجا می‌گوید آن‌هاکه به دنبال ایمان و یقین هستند، باید چشم و گوش و روح و قلب خود را از سخنان دیگران، خواه عالم و خواه جاهل، حفظ نمایند.

آیا بستن گوش و چشم و قلب خود بر روی افراد عالم، مخالف معنای «تحرّی حقیقت» نیست؟

آیا لازمه «تحرّی حقیقت» شنیدن نظرات و اقوال سایرین و حتی مخالفان نیست؟

معنای دقیق آزادی اندیشه از نگاه جناب شهیدی چیست؟ وقتی دربارۀ آزادی اندیشه در بهائیت سخن می‌گویند، به افرادی که به دنبال تحرّی حقیقت ترک تقالید کرده و از بهائیت برگشته و مسیر جدیدی برای خویش برگزیده‌اند، فکر کرده‌اند؟ به رفتارهای زننده و توهین‌های بی‌شماری که نسبت به این‌گونه افراد در جمع بهائیان از میان خانواده و دوست و اطرافیان، صورت می‌گیرد، اندیشیده‌اند؟ اگر ادعای آزادی اندیشه دارند، جایگاه طرد در کدام بخش از عقاید بهائیت است؟ مناسب است تا بهائیان برای جویندگان حقیقت بفرمایند که با چشم و گوش و قلب بسته چطور می‌توان ترک تقالید کرد و تحرّی حقیقت نمود؟

تحری حقیقت و باب

آنچه مسلّم است و خود بهائیان نیز اذعان دارند، این است که اساساً بهائیت، زائیدۀ بابیّت است که خود سردمدار مخالفت با آزادی اندیشه و بیان است. برای نمونه حکم سوزاندن و نابود کردن تمام کتب غیر بابی در زمان باب از احکام بابیت است:

«الباب السادس من الواحد السادس فی حکم محو کل الکتب الا ما انشئت او تنشیء فی ذلک الامر » یعنی: حکم نابودی تمامی کتاب‌ها به جز آن‌هایی که دربارۀ بابیت نوشته شده یا خواهد شد (شیرازی، علی‌محمد[باب]؛ بیان فارسی؛ واحد۶، باب ۶).

و «در یوم ظهور حضرت اعلی منطوق بیان ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الّا من آمن و صدّق بود» (افندی، عباس؛ مکاتیب؛ ج۲، ص۲۶۶).

همان‌طور که ملاحظه می‌شود باب دستور داده به جز کتاب خودش، نه چیزی خوانده شود و نه تدریس گردد و همین‌طور طبق سند بالا، باب به همین‌هم بسنده نکرده و حکم به نابودی هرآنچه غیربابی است، اعم از معابد، مقابر و حتی انسان‌های غیربابی می‌دهد.

احکام و دستورهای باب، به‌قدری غیرانسانی و به دور از حق‌پذیری و مملو از تعصبات است که خود بهائیان نیز نتوانسته‌اند توجیه و تفسیرش کنند. حال ممکن است این شائبه به ‌وجود بیاید که بهائیان معتقدند بابیت نیز چون اسلام منسوخ شده و دیگر به ما ربطی ندارد که باب چه حکمی داده یا چگونه می‌اندیشیده است. حتی بهاءالله، اقدس را ناسخ بیان (کتاب باب) می‌داند. این در حالی است که بهائیان، باب را نقطۀ اولی و مبشّر ظهورالله می‌دانند، تولد او را جشن می‌گیرند و به زیارت مزارش که به آن مقام اعلی می‌گویند، می‌شتابند. ایشان رفتن به خانۀ مسکونی باب را به‌عنوان حج بیت‌الله قلمداد می‌کنند. با این همه مشخص نیست که چگونه منکر ارتباط با باب شده و بابیّت را منسوخ اعلام می‌دارند؟

حقیقت این‌است که مانند دروغ‌ها و تعارض‌های بسیاری که در جای جای کتب و احکام بهائیت مشاهده‌ می‌کنیم، دراین‌باره نیز هرجا که صلاح بهائیت در نفی کلام باب است، بهاءالله می‌گوید کتاب بیان منسوخ شده است اما آنجا که منفعت ایشان در تأیید بابیّت است، یک حرف از کتاب بیان، از آنچه در زمین و آسمان است محبوب‌تر می‌شود. بهاءالله در موضعی می‌گوید: «قسم به خدا اگر نفسی از اهل بیان ذکر نسخ کتاب نماید، خدا بشکند دهان گوینده و افتراکننده را. فوالذی روحی و ذاتی بیده حرف من البیان لاحب عندی عن کل من فی السموات و الارض.» (فاضل مازندرانی، اسدالله؛ اسرارالآثار خصوصی؛ ج۵، ص۳۳۳).

به بیان ساده‌تر بهاءالله می‌گوید: قسم به خدا اگر کسی بگوید کتاب بیان منسوخ شده خدا دهان او را بشکند. قسم به آنکه روح و ذاتم به دست اوست یک حرف از (کتاب) بیان نزد من محبوب‌تر است از آنچه در آسمان‌ها و زمین است. طبق این گفته ضرب اعناق، حرق کتب و کلیۀ جنایاتی که باب در کتاب بیان به پیروانش دستور داده، نزد بهاءالله از آنچه در آسمان‌ها و زمین است، محبوب‌تر است!

در آخر برای اینکه خیال بهائیان را از هر حیث آسوده کنیم تا از این توجیه دست کشیده و به این حقیقت قائل شوند، باید بدانیم که بهاءالله می‌گوید حتی اراده نسخ بیان را هم ندارد. او به عالمیان مژده می‌دهد که در آینده، احکام بیان را تثبیت و آثار و الواحش را آشکار می‌کند: «قل ان المشرکین ظنوا بانا اردنا ان ننسخ ما نزل علی نقطه البیان….و لکن الله اراد بهذا الظهور ان یثبّت ما نزل من عند نقطه البیان فسوف نثبت احکامه و نبرهن آثاره فی الارض بقدرة و سلطانٍ مبیناً.» یعنی همانا مشرکین گمان کرده‌اند ما اراده نسخ آنچه بر نقطۀ بیان (علی‌محمد باب) نازل شده داریم … ولی خداوند اراده نموده با این ظهور (ظهور بهاءالله) آنچه از جانب نقطه بیان نازل شده، تثبیت گردد. پس به‌زودی احکام او را تثبیت می‌کنیم و آثارش را در زمین با قدرت و اقتدار به‌روشنی آشکار می‌سازیم.» (نوری، حسین‌علی؛ بدیع؛ ص۳۹۰).

سؤال ما به‌عنوان یک جویندۀ حقیقت از جناب ایقان شهیدی این‌است که با وجود چنین اسناد آشکار و محکمی جایی برای ادعای آزادی اندیشه می‌ماند؟ ممکن است بفرمایند ادعای بهائیت دربارۀ کدام اندیشه و کدام نوع از آزادی است؟ آزادی به زعم ایشان یعنی مسلمانان و مسیحیان و یهودیان و دیگر ادیان آزاد باشند و از دین خود خارج شده و به بهائیت روی آورند ولی بهائیان اجازه ندارند کتب دیگر را خوانده یا با افرادی مخالف عقاید خود رفت‌وآمد کنند؟ چرا بهاءالله مریدانش را از شنیدن هرگونه نقدی دربارۀ بهائیت منع می‌کند؟ حتی اگر این انتقاد مستند بوده باشد؟

آیا عبدالبهاء، پیشوای ایشان نیست که از زبان پدرش بهاءالله نقل کرده: «جمیع احباءالله لازم که از هر نفسی که رائحه بغضا از جمال عزّ الهی ادراک نماید از او احتراز جویند، اگرچه به کلّ آیات ناطق شود و به کلّ کتب تمسّک جوید الی ان قال عزّ اسمه پس در کمال حفظ خود را حفظ نمایدکه مبادا به دام تزویر و حیله گرفتار آیند. این است نصح قلم تقدیر و در خطاب دیگر می‌فرماید پس از چنین اشخاصی اعراض نمودن اقری طرق مرضات الهی بوده و خواهد بود چه که نفسشان مثل سمّ سرایت‌کننده است.» (اشراق خاوری، عبدالحمید؛ گنجینه‌حدود و احکام؛ باب۷۰، ص۴۵۰).

آنچه از این بیانات بهاءالله مشخص می‌شود این است که طبق دستور ایشان، بهائیان حتی اجازۀ سخن گفتن با افراد مخالف تفکر خود را ندارند. حال چگونه بهائیان می‌توانند در چنین فضای اختناق و سکوت‌ وحشت‌آوری به این راحتی دربارۀ آزادی اندیشه سخن بگویند؟ در جایی که آزادی اندیشه، آزادی بیان و آزادی انتخاب در ارتباط وجود ندارد و افراد نمی‌توانند بر حسب میل خویش با هرکسی ازجمله افرادی که مخالف تفکر ایشان‌اند رفت‌وآمد کرده یا کتب مخالف عقیده خود را مطالعه کنند، اولین مؤلفه‌های حقوق بشر نقض می‌شود و کسانی که مبدع این‌ سبک از زندگی هستند نباید دربارۀ حقوق بشر سخنی به میان آورند.

سؤال دیگری که ذهن هر پرسشگری را به چالش می‌کشد این ‌است که آیا کسانی که مخالف عقاید باب و بهاءالله هستند از دایرۀ بشری خارج‌اند؟ آیا مردمانی که جناب باب دستور به کشتن و به آتش‌کشیدن کتاب‌هایشان داده بشر نیستند؟ این است حقوق بشر از نوع بهائی؟ به این معنا که هر کسی بهائی نیست در زمره بشریت محسوب نمی‌گردد لذا گردنش را بزنید و خانه‌اش را به آتش بکشید و فقط بهائیان حق حیات و زندگی در کره خاکی را دارند؟

ای‌کاش دوستان بهائی دربارۀ مسائلی سخن بگویند که باعث نشود تاریخچۀ ننگین بزرگانشان بیش از پیش فاش شده و پرده از افکار داعش‌مآبانه ایشان برداشته شود.

این‌ها نیمی از دریای احکام بهائیت در تضاد با آزادی اندیشه و بیان بود که در اینجا نقل شد. برای مطالعه بیشتر و دقیق‌تر می‌توان به آثاری که به نقد آیین بهائی پرداخته‌اند، ازجمله «کتاب مقدس بهائیان» مراجعه کرد.

۶- عدالت اجتماعی

جناب شهیدی در مقاله‌اش آورده «ازآنجاکه محور آموزه‌های بهاءالله گسترش یگانگی و وحدت است، روشی نیز که بهائیان برای محقق کردن دیگر اصول آیین بهائی، نظیر برابری زن و مرد، غلبه بر تعصبات و برقراری عدالت اجتماعی، به کار بسته‌اند وحدت‌آفرین بوده است.» بر اساس آنچه گذشت دیدیم که بزرگان بهائیت چگونه سعی در نگه ‌داشتن پیروان خود در فضای تعصب و نگرش تک‌بعدی داشته و تا چه اندازه خودبرتربینی و مقدس‌گرایی در روح تعالیم‌شان موج می‌زند. با وجود این‌همه اسناد و مدارک صحیح، کدام انسان واقع‌گرا و عاقلی می‌پذیرد که افرادی تا این اندازه متعصب و خودبرترپندار، درصورت به حکومت رسیدن بتوانند میان مردمان جهان عدالت اجتماعی و صلح جهانی را بر پایه‌ مشورت با اندیشه‌ها و گرایش‌های مذهبی متفاوت ایجاد کنند؟ بر اساس احکام باب ــ که بهاءالله آن‌ها را نسخ‌نشده می‌داند ــ تمام غیربابیان باید کشته شوند، تمام کتب مخالف باید به آتش کشیده شود و سر هر مخالفی باید از بدن جدا شود. راستی این احکام آشنا نیستند؟ آیا داعش و طالبان نیز ادعای برقراری عدالت اجتماعی به همین شیوه را ندارند؟!

حتی اگر فرض کنیم که احکام متحجرانۀ باب، با ظهور رهبران بهائی تغییر کرده است، چگونگی روش پیشنهادی برخورد با غیربهائیان و منکران و دگراندیشان توسط رهبران بهائی نیز بیان شد. آیا در جامعه‌ای که غیربهائیان آدم محسوب نشوند، اجازه ارتباط با آن‌هاوجود نداشته باشد و جزو افراد طبقۀ پایین و فرودست جامعه و در حد سنگریزه محسوب شوند، می‌توان تنفس کرد؟ از حقیقت‌جویان درخواست می‌نماییم با اندکی تأمل، آیندۀ جهانی را که بر محور حقیقت آموزه‌های بهاءالله ایجاد شده باشد، لحظه‌ای در ذهن خود تصور نمایند.

گذشته از آن، توجه به سیرۀ عملی و رفتارهای رهبران بهائی نیز از این جهت مسائل مهمی را روشن می‌کند. به همین دلیل، در ادامه نگاهی گذرا بر چگونگی به ریاست رسیدن بهاءالله می‌اندازیم تا این ادعاهای بهائیان و جناب شهیدی دربارۀ وحدت‌آفرینی آیین بهائی در میان خود رهبران بهائی روشن شود.

۷- آیین بهائی در قرن سیزدهم به روایت حقیقت تاریخ

شهیدی در ادامۀ مقاله، در ذیل عنوان «آیین بهائی در قرن سیزدهم» به معرفی گذرای تاریخ بهائی و رهبران آن از دیدگاه خود پرداخته است. با توجه به این که ادعاهای ایشان با حقایق تاریخی سازگاری چندانی ندارد، در این بخش مختصری تاریخ بهائی و تفاوت آن با ادعاهای انجام شده را ارائه می‌کنیم.

بهائیت در حالی خود را  ظهور عظیمی می‌شناسد که علی‌محمد شیرازی، رهبر فرقه بابیه بنیان نهاده است که هنوز با گذشت سال‌ها و صرف هزینه‌های گزاف نتوانسته‌اند پیامبری باب را به اثبات برسانند. با عقب‌گردی در تاریخ بابیه به نکات جالبی برمی‌خوریم که بیان آن‌ها با وجودی که تکرار مکررهاست، اما برای دوستان بهائی که ظاهراً حافظۀ تاریخی‌شان هرازگاهی تغییر کرده و به سمت منافع روز متمایل می‌گردد، خالی از لطف نخواهد بود.

سیدعلی‌محمد شیرازی (باب) که در سن ۲۵ سالگی ادعای بابیت کرد، در کودکی خواندن و نوشتن را به شیوه معمول زمانه خویش در شیراز آغاز كرد. وی پس از مرگ پدر و ماردش به نزد دایی خود در بوشهر رفت. او دوران مكتب و تحصیلات مقدماتی خود را در بوشهر نزد معلمی به نام شیخ عابد كه دارای اعتقادات متعصبانه «شیخی‌گری» و از پیروان شیخ احمد احسایی پیشوای بزرگ و بنیانگذار این فرقه بود، گذراند و لذا از کودکی عقاید شیخیّه در ذهنش شکل گرفت و توجه و احترام او نسبت به شیخ احمد احسایی و سیدکاظم رشتی جلب گردید. عبدالحمید اشراق خاوری یکی از معروف‌ترین مؤلفان بهائی، در بیشتر کتاب‌هایش به این حقیقت مسلّم اعتراف دارد. وی در باب ۶۴ از فصل سوم گنجینۀ حدود و احکام در مطلب ۳ از فصل اول، رسالۀ ایام تسعه (درباره احكام بهائیت) و ص ۱۰۴۵ رحیق مختوم (دربارۀ تعطیلات نه‌گانه بهائیت) و ص ۲۳ جلد دوم قاموس توقیع منیع، از مکتب رفتن سید باب گفت‌وگو می‌کند.

علی‌محمد شیرازی دوران جوانی را در بوشهر بود و همراه با دایی‌اش در خدمت تجار یهودی، به‌ویژه تجارتخانه «ساسون» به كار فرآوری و آماده‌سازی تریاك اشتغال داشت. او حدود پنج سال با یهودیان و تجارتخانه ساسون کار کرد (خاندان ساسون، بنیانگذار تجارت تریاك در ایران بودند و با تأسیس بانك شاهی انگلیس و ایران نقش بسیار مهمی در تحولات تاریخ معاصر ایران ایفا كردند و به امپراتوران تجاری شرق بدل شدند و در زمره دوستان خاندان سلطنتی بریتانیا جای گرفتند. برای آگاهی در این زمینه به كتاب ارزشمند زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران تألیف عبدالله شهبازی مراجعه فرمایید). لذا این ادعا كه علی‌محمد شیرازی به تشویق و اغوای یهودیان خود را جانشین سیدكاظم رشتی و پس از آن «باب» امام زمان خوانده است، دور از ذهن نیست.

برای آشنایی بیشتر با جناب باب، همان مبشر ظهور «من یظهره‌الله»، در ادامه اشاره‌ای سرفصل‌وار به توبه‌نامه‌های وی می‌نماییم چراکه شرح و تفصیل تناقضات رفتاری و گفتاری جناب باب، در این مقال نمی‌گنجد.

پس از غائلۀ زدوخورد خونین و بروز بلوا و آشوب در نقاط مختلف كشور که به سبب فتنه باب برپا شده بود، بنا به پیشنهاد میرزا تقی خان امیركبیر سیدعلی‌محمد باب را از قلعه چهریق به تبریز آوردند و ناصرالدین‌شاه كه در آن موقع ولیعهد بود دستور داد جلسه‌ای با حضور علمای آذربایجان تشكیل شود و نیز فرمان داد برای بررسی و شناخت بهتر عقاید باب او را به حضورش بیاورند و از وی خواست تا با علمای حاضر در این جلسه كه اکثرشان از پیروان فرقه «شیخیه» بودند، مناظره نماید. میرزا علی‌محمد در مجلسی با حضور ولیعهد و چند تن از ندیمانش و برخی از علمای درباری تبریز، بازجویی شدكه خوشبختانه گزارش آن مجلس در صفحه ۲۰۱ تا ۲۰۴ كتاب كشف‌الغطاء که موردتأیید بهائیان است، درج شده است. متن نامۀ ولیعهد به محمدشاه – كه حاوی وقایع جلسۀ مزبور است – ‌چنین است:

صورت عریضۀ ولیعهد به محمدشاه

«قربان خاك‌پای مباركت شوم … اول حاج‌ملا محمود پرسید كه مسموع می‌شود كه تو می‌گویی من نائب امام هستم و بابم و بعضی كلمات گفته‌ای كه دلیل بر امام بودن بلكه پیغمبری توست. گفت: بلی حبیب من، قبلۀ من، نایب امام هستم و باب امام هستم و آنچه گفته‌ام و شنیده‌ای راست است. اطاعت من بر شما لازم است… به خدا قسم كسی كه از صدر اسلام تاكنون انتظار او را می‌كشید، منم. آن‌ كه چهل هزار علما منكر او خواهند شد، منم. پرسیدند: این حدیث در كدام كتاب است كه چهل هزار عالم منكر خواهند گشت؟ گفت: اگر چهل هزار نباشد چهار هزار كه هست… بعد از آن پرسیدند كه از معجزات و كرامات چه داری؟ گفت: اعجاز من این است كه از برای عصای خود آیه نازل می‌كنم و شروع كرد به خواندن این فقره: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ سُبحانَ اللهِ القُدّوسِ السُّبُّوحِ الَّذی خَلَقَ السَّمواتَ وَ الأرضَ كَما خَلَقَ هذِهِ العَصا آیَةً مِن آیاتِهِ» اعراب كلمات را به قاعدۀ نحو غلط خواند، تاء سموات را به فتح خواند. گفتند مكسور بخوان، آن‌گاه الأرض را مكسور خواند. امیراصلان خان عرض كرد: اگر این قبیل فقرات از جملۀ آیات باشد، من هم توانم تلفیق كرد و عرض كرد: «الحَمدُ للهِ الَّذی خَلَقَ العَصا كَما خَلَقَ الصَّباحَ وَ المَساءَ» باب بسیار خجل شد …

بعد از آن مسائلی چند از فقه و سایر علوم پرسیدند. جواب گفتن نتوانست… چون مجلس گفت‌وگو تمام شد، جناب شیخ‌الاسلام را احضار كرده، باب را چوب مضبوط زده، تنبیه معقول نمود و توبه و بازگشت و از غلط‌های خود انابه و استغفار كرد و التزام پا به مهر سپرد كه دیگر این غلط‌ها نكند … امر، امر همایونی است. انتهی.»

گلپایگانی به دنبال این قسمت در صفحات ۲۰۴ و ۲۰۵ كشف‌الغطاء متن توبه‌نامۀ باب و پاسخ علما به او را نقل می‌كند و می‌نویسد :

«چون در این عریضه انابه و استغفار كردن باب و التزام پابه‌مهر سپردن آن حضرت مذكور است مناسب چنین به نظر می‌آید كه صورت همان دستخط مبارك را نیز محض تكمیل فایده در این مقام مندرج سازیم و … به دقت نظر اولی‌الأبصار واگذاریم.

صورت دستخط حضرت نقطۀ اولی به ناصرالدین شاه در اوقات ولیعهدی او در تبریز …

فداک روحی … أُشهد الله و من عنده که این بندۀ ضعیف را مطلق علمی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد؛ اگر چه به‌نفسه وجودم ذنب صرف است … و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده از قلم جاری شده، غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائب‌ام حضرت او را و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد؛ استَغفِرُاللهَ رَبّی وَ أتُوبُ إلَیهِ مِن أن یُنسَبَ إلَیَّ أمرٌ و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصۀ حضرت حجت‌الله علیه‌السلام را محض ادعا، مبطل است و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایت سلطانی و رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایند. والسلام».

صورت جوابی که مجتهدان تبریز در صدر ورقه نوشته‌اند:

سیدعلی‌محمد شیرازی، شما در بزم همایون و محفل میمون در حضور نواب اشرف والا، ولیعهد دولت بی‌زوال، أیَّدَهُ اللهُ وَ سَدَّدَهُ وَ نَصَرَهُ و حضور جمعی از علمای اعلام اقرار به مطالب چندی کردید که هریک جداگانه باعث ارتداد شماست و موجب قتل … و چیزی که موجب تأخیر قتل شما شده است شبهۀ خبط دماغ است…

گلپایگانی در پاورقی صفحۀ ۲۰۵ كشف الغطاء درباره سند رسمی توبه‌نامۀ باب چنین می‌نویسد:

«اصل این دو مکتوب و بعضی مکاتیب رسمی اُخری را که مندرج می‌گردد پس از خلع محمدعلی‌شاه که مخازن دولتی به تصرف ملتیان درآمد، یکی از محبین تاریخ، عکس برداشته و منتشر ساخته است.»

پس دیدیم که باب بعد از گذشتن یک هفته از دعوی مهدویتش، به سبب تنبیه جزئی که از او به عمل آمد (به نوشتۀ صفحه ۳۲۴ تاریخ نبیل فقط ۱۱ ضربه چوب به کف پای وی زده شد) دست از کلیۀ دعاوی شست و اینجا بود که علمای تبریز وی را نابخرد و پریشان‌احوال دانستند و فتوی به قتل او ندادند و میرزا علی‌محمد دوباره به چهریق بازگردانده شد و به‌شدت از تماس وی با بابیه ممانعت می‌شد.

همان روحانیت مسلمان که به‌زعم بهائیان، علی‌محمد در صدد مشروعیت‌زدایی از ایشان در میان مردم و دستگاه بود، حکم به جنون و خبط‌دماغ وی داده و او را در زمرۀ مجانین قرار داده و از حکم اعدام برئ ساختند. در اینجا این سؤال پیش می‌آید که بهائیت چگونه دین و آیینی است که مشروعیت خود را از پیامبری گرفته که با چند ضربۀ چوب توبه کرده و همان‌ ایام متعهد شده تا دیگر به اصطلاح خود وی، از این غلط‌ها نکند؟ شخصی زمینۀ فکری «ظهوری عظیم‌تر» را فراهم نموده که به حکم عقلای زمانۀ خود از دایرۀ فهم و عقل و شعور خارج بوده تا حدی که او را به سبب جنون به کیفر اعمالش نمی‌رسانند. درواقع جناب بهاءالله برای مشروعیت دادن به خود، از کسی هزینه کرده که عقلا و فضلای زمان او را احمق و مجنون دانسته‌اند، حال از خوانندۀ فهیم خواستاریم که خود بخواند حدیث مفصّل از این مجمل! از این بخش با سؤالات بسیار عبور می‌کنیم و امیدواریم که جناب ایقان شهیدی و بهائیان پاسخ سؤالات مطروحه را به‌نحوی علمی و مستند در اختیار پژوهندگان حقیقت قرار بدهند.

چگونگی پیامبر شدن بهاءالله

باب قبل از اعدام، به میرزا یحیی صبح ازل، برادر بهاءالله وصیت کرده بود اما پس از کشته شدن باب، بر سر جانشینی او نه‌تنها بین دو برادر اختلافات شدیدی به وجود آمد، بلکه دیگر پیروانش نیز درمورد مقام من یظهره الله با یکدیگر به نزاع پرداختند، چراکه باب در موارد متعددی، به پیروان خویش آمدن شخصی به نام «من یظهره الله» را بشارت داده بود. طبق مدارک بهائی، بیست‌وپنج نفر از بابیان خود را من‌یظهره‌الله خوانده و هرکدام عده‌ای را گرد خود آورده و فرقه‌ای جدید تشکیل دادند، مانند میرزا اسدالله دیان و میرزا محمد نبیل زرندی و میرزا غوغای درویش و سیدبصیر هندی و برخی دیگر (فیضی، حضرت بهاءالله، ص ۱۰۳).

اختلاف دو برادر بر سر جانشینی باب

طبق شواهدی که در آثار باب حاکی از وصایت او وجود دارد، پس از سید باب، جانشینی او به میرزا یحیی نوری برادر کوچک‌تر میرزا حسین‌علی می‌رسید. در آغاز کتاب نقطة الکاف، عین دستخط باب به میرزا یحیی چنین آمده است:

«هذا کِتابٌ مِن عَلِیٍّ قَبلَ نَبیل… إلی مَن یَعدِلُ اسمُهُ اسمَ الوَحید… أن یا اسمَ الوَحیدَ فَاحفَظ ما نُزِّلَ فِی البَیانِ و أمُر بِهِ فَإنَّکَ لَصِراطُ حَقٍّ عَظیم» این مکتوبی است از جانب علی قبل نبیل (علی‌محمد) به‌سوی آن کس که نامش با نام وحید معادل است ــ وحید در عدد با یحیی برابر است ــ ای وحید آنچه را در بیان نازل شده نگهداری کن و به آن امر نما پس همانا تو راه حقیقت بزرگی هستی (نقطة الکاف، مقدمه کتاب، ص۱۹).

با وجود چنین وصیتی، عده‌ای از بابیان پس از مرگ باب به جانشین او پشت کرده و اختلاف شدیدی میان بابیان به وجود آمد تا جایی که دستشان  به خون یکدیگر آلوده شد. اختلافات بر سر جانشینی آن‌قدر بالا گرفت و زشت‌کاری‌های آنان همچون دزدی و قتل و غارت آن‌قدر ادامه یافت که حکومت عثمانی مجبور به مداخله شد و بابیان را از عراق به ادرنه در ترکیه تبعید نمود. این اختلافات در ادرنه نیز ادامه یافت و در آنجا نیز میان دو برادر اختلافات و ستیزهای زیادی وجود داشت. حکومت عثمانی به‌ناچار صبح ازل و طرفدارانش را به قبرس و بهاءالله را به همراه خانواده‌اش به فلسطین تبعید کرد. (نبوی؛ تنبیه النائمین، تحلیل روایت‌های کشتار بهائیان از ازلیان در ابتدای دعوت بهاءالله؛ صص۳۸۹-۴۲۰) و از اینجا بهائیان به دو گروه ازلی [پیروان صبح ازل] و بهائی [پیروان بهاءالله] تقسیم شدند.

صبح ازل مدعی بود که براساس مستندات به‌جامانده از باب، جانشین اوست و برادرش داعیۀ ریاست دارد و می‌خواهد از این راه جای او را بگیرد، چراکه در چنین فاصله کمی هیچ شریعتی منسوخ نمی‌گردد و از سویی هنوز مواعید کتاب بیان عملی نشده تا مظهر بعدی ظاهر شود.

بهاءالله اعلام داشت که وصایت ازل بی‌اساس است، زیرا خود او با همدستی میرزاعبدالکریم قزوینی کاتب، قبلاً به‌خاطر مصالحی آن را ساخته و پرداخته‌اند درحالی‌که اینک آن ملاحظات وجود ندارد. عبدالبهاء دراین‌مورد می‌گوید:

«چون از برای بهاءالله در طهران شهرت عظیمه حاصل و قلوب ناس به او مایل، با ملّاعبدالکریم دراین‌خصوص مصلحت دیدند که با وجود هیجان علما و تعرّض حزب اعظم ایران و قوّه قاهرۀ امیرنظام، باب و بهاءالله هر دو در مخاطرۀ عظیمه و تحت سیاست شدیده‌اند، پس چاره باید نمود که افکار متوجّه شخص غائبی شود و به‌این‌وسیله بهاءالله محفوظ از تعرّض ناس ماند و چون نظر به بعضی ملاحظات شخص خارجی را مصلحت ندانستند، قرعه این فال را به نام برادر بهاءالله، میرزا یحیی، زدند» (عبدالبهاء؛ مقاله شخصی سیّاح؛ ص ۳۶ و ۳۷).

البته با توجه به مستندات موجود از منابع مستقل تاریخی، نمی‌توان چنین ادعایی را پذیرفت. ضمن آنکه به فرض پذیرش این داستان، درواقع بهاءالله در این ماجرا، به جعل دستخط باب برای حفظ منافع خود اقرار نموده است. کدام عقل سلیم و ضمیر حق‌طلبی این‌چنین پیامبری را می‌پذیرد؟ پیامبری که به هر دلیلی [موجه یا غیرموجه] دستخط پیامبر قبل از خودش را بنا به مصالحش جعل می‌کند؟ کدام ضمیر روشن و انسان باورمندی قبول می‌کند چنین شخصی از جانب پروردگار است؟ آیا کسی که با برادر هم‌خون خویش در صلح و دوستی نبوده، می‌تواند ادعای برقراری صلح جهانی کند؟

مناسب است که در اینجا اختلافات بر سر جانشینی بهاءالله میان دو فرزندش، عباس‌افندی و محمدعلی‌افندی را نیز مطرح کنیم.

اختلاف عبدالبهاء با برادرش بر سر جانشینی پدر!

با آ‌نکه نص وصیت بهاءالله دربارۀ جانشینی موجود بود و هست اما عباس‌افندی آن را نپذیرفت و رد کرد. متن وصیت بهاءالله دربارۀ جانشینی چنین است: «قَد قَدَّرَ اللهُ مَقامَ الغُصنِ الأكبَرَ بَعدَ مَقامِهِ إنَّهُ هُوَ الآمِرُ الحَكیمُ قَدِ اصطَفَینَا الأكبَرَ بَعدَ الأعظَم». «خدا مقام غصن اکبر (محمدعلی) را بعد از مقام غصن اعظم (عباس‌افندی) قرار داده است»؛ ‌یعنی پس از من عباس و پس از او محمدعلی جانشین من است. (بهاءالله؛ مجموعه الواح، کتاب عهدی؛ ص۴۰۲).

با وجود چنین سندی بین دو برادر بر سر جانشینی اختلاف افتاد و این دعوا تا آنجا رسید که عباس‌افندی، غصن اكبر [محمدعلی‌افندی] را ناقض اكبر و مریدانش را ناقضین خواند و پیروان خود را ثابتین لقب داد و محمدعلی نیز، غصن اعظم[عبدالبهاء] را رئیس‌المشركین و ابلیس خواند (شوقی‌افندی؛ توقیعات مبارکه (لوح قرن)؛ ج ۱، ص ۱۰۳ و اشراق خاوری،عبدالحمید؛ رحیق مختوم؛ ص ۸۷).

صبحی مهتدی یکی از دوستان عبدالبهاء که خود از نزدیک درگیر این اتفاقات بوده است در این‌باره چنین می‌نویسد:

«اما بابیان بهائی نیز به دو فرقه منقسم می‌شوند: یک دسته آنانی که پس از مرگ بهاءالله به عبدالبهاء (غصن اعظم) توجه نمودند و به ثابتین معروف شدند و دسته دیگر که پیروی غصن اکبر، محمدعلی‌افندی را کرده، خویش را موحدین نامیدند. ثابتین به پیروان غصن اکبر ناقضین می‌گویند؛ کنایه از آنکه عهد بهاءالله را شکستند و به وصی نخستین او (عبدالبهاء) نگرویدند و موحدین، تبعۀ عبدالبهاء را مشرکین می‌خوانند؛ بدین جهت که عبدالبهاء را در عصمت کبری شریک حق قرار داده‌اند.» (مهتدی، صبحی؛ خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابی‌گری و بهائی‌گری؛ ص۹۲).

در ادامه صبحی مهتدی در کتابش می‌نویسد: «مابین این دو دسته بیرون از اندازه تصور، نقار و کدورت است… خود عبدالبهاء نیز از مواجهه و ملاقات محمدعلی‌افندی بی‌اندازه احتراز داشت… عبدالبهاء راضی نبود که از بهائیان ثابت کسی با محمدعلی و پیروانش ملاقات کند و اگر کسی چنین می‌کرد از او دلگیر می‌شد و او را از خود می‌راند و این گناهی بود که قابل آمرزش و عفو نمی‌بود.» (همان، ص۱۸۴-۱۸۲)

این اختلافات در سراسر دوران ریاست عبدالبهاء بر بهائیت ادامه داشت. محمدعلی که بسیاری از آثار مکتوب بهاءالله را در اختیار داشت، از تسلیم آن به برادر بزرگ‌تر خودداری می‌کرد. ازجمله روش اجرای نماز نه‌رکعتی که بهاءالله در کتاب اقدس بر پیروان خویش واجب نموده بود، در اختیار میرزامحمدعلی قرار داشت. هنگامی‌که بهائیان در دورۀ عبدالبهاء از روش و چگونگی اجرای این نماز سؤال کردند، عبدالبهاء با گریه و زاری، آن را اسیر دست برادرش محمدعلی معرفی کرد و خاطرنشان کرد که آثار بسیار دیگری از بهاءالله نزد اوست که دسترسی به آن‌ها برایش مقدور نیست. (اشراق خاوری، عبدالحمید؛ گنجینه حدود و احکام؛ ص۳۲٫ هادیان؛ مسأله مشروعیت، صص ۱۲۷-۱۳۱).

 

عبدالبهاء از دیدگاه بهائیان دارای مقام مبیّن و مفسّر بود. برای اینکه حقیقت تبیین و تفسیر در نزد بهائیان را دقیق‌تر روشن کنیم، مختصری به این موضوع می‌پردازیم.

نسخ نماز نهرکعتی

عبدالبهاء در نطقی در نیویورک می‌گوید: «قوله الجمیل: جمال مبارک عهدی گرفتند ولی من موعود نیستم… ولی عبدالبهاء مبین کتاب اوست.» (مازندرانی، فاضل؛ امر و خلق؛ ج ۴، ص۲۸۸). بنابراین او خود را در مقام تبیین‌کننده کلام بهاءالله معرفی کرده است. مشابه این کلام را هم در موارد بسیاری از وی می‌بینیم: «نام من عبدالبهاء، ذات من عبدالبهاء، صفت من عبدالبهاء» (همان، ص۲۷۸)؛ اما آنچه در تاریخ آیین بهائی می‌بینیم این است که وصی بهاءالله پس از آنکه به وصیت پدر خویش دربارۀ جانشینی برادر بی‌توجهی کرد، نه‌تنها به احکام اجرایی آیین بهائی عمل نمی‌کرده بلکه حتی در پاره‌ای موارد اطلاعی از چگونگی و روش انجام احکام نداشته است!

یکی از مواردی که شأن مفسّر و مبیّن بودن عبدالبهاء را به‌صراحت زیر سؤال می‌برد، نسخ نماز نه‌رکعتی و نماز آیات است که عبدالبهاء از روش خواندن آن اطلاعی نداشته و اعلام کرده است لوحی را که چگونگی اجرای نماز در آن مکتوب بوده برادرش محمدعلی‌افندی ربوده است. پس از گم شدن آن نما، و پیگیری‌های بسیار بهائیان، وی نمازهای سه‌گانۀ  فعلی را جعل نمود، درحالی‌که در هیچ‌کدام از نصوص به‌جامانده از بهاءالله این سه نماز فعلی یافت نمی‌شود. عبدالبهاء با وجود اینکه بنا بر نصوص بهائی نه شأن تبیین داشته و نه تشریع و اجازه وضع حکم جدیدی ازجمله نماز را نداشته است، برخلاف نص عمل نموده و حکم جدیدی را تشریع کردده است. وی دربارۀ نماز سه‌گانه فعلی چنین می‌گوید:

«صلات آیات منسوخ گشته و به‌جای آن آیۀ مخصوص نازل گردیده که تلاوتش واجب نیست.» (جزوه تلخیص و تدوین حدود و احکام کتاب اقدس؛ ضمیمۀ کتاب اقدس، ص۸۱).

در تقریرات اقدس نیز آمده است: «حضرت عبدالبهاء در لوحی دیگر نیز می‌فرمایند که ازجمله صورت صلات نه‌رکعتی را ناقضین تصاحب نمودند و نیز در همین لوح می‌فرمایند که بعد از نزول صلات جدید، یعنی صلات کبیر و وسطی و صغیر، صلات نه‌رکعتی نسخ شده و بنابراین بدیهی است که اگر آن صلات روزی هم پیدا شود، دیگر نباید آن را اجرا کرد زیرا صلات بعدی که امروز متداول است، ناسخ صلات نه‌رکعتی اوّلیّه است. به‌هرحال صلات نه‌رکعتی اولیّه امروز در دست نیست و آن موقعی نازل شده بود که هنوز صلات جدید بعدی نازل نشده بود.» (اشراق خاوری، عبدالحمید؛ تقریرات اقدس؛ ص۳۳).

بنا بر کتاب اقدس، این نماز نه‌رکعتی بر بهاءالله نازل شده و بر بهائیان نیز واجب شده بود، اما هیچ‌کس، حتی عبدالبهاء نیز از آن اطلاع نداشته است. وی به‌صراحت بیان می‌کند که کیفیت نماز مذکور در کتاب اقدس به‌صورت دیگری آمده است. سپس توضیحی دربارۀ کیفیت سه نمازی که خود جعل کرده می‌دهد. فارغ از اینکه بپرسیم این نماز پس از فوت بهاءالله بر چه کسی نازل شده است؟ و اینکه می‌دانیم عبدالبهاء برای خود شأن تشریع قائل نیست و اعتراف کرده وحی تا هزار سال آینده قطع شده است (اشراق خاوری، عبدالحمید؛ تقریرات اقدس؛ ص۱۰۳) یا اینکه بپرسیم عبدالبهاء بر اساس کدام مجوز و نصی، این نمازها را وضع نموده و نمازی را که پدرش واجب کرده نسخ کرده است، این سؤال بسیار مهم برای هر خوانندۀ بی‌طرف و محققی به وجود می‌آید: وقتی وصی یک پیامبر که خود را در جایگاه وی معرفی می‌کند هنوز پس از سال‌ها روش نماز نازل‌شده در آیین خود را نمی‌داند و متکی بر نوشته‌های کتاب است، چگونه می‌تواند در مقام مفسّر و مبّین احکامی باشد که از آن‌ها بی‌خبر است؟ درنهایت این سؤال به این منتهی می‌شود که آیا واقعاً وی مفسّر و مبیّن احکام بهاءالله بوده است؟ این پرسش زمانی پررنگ‌تر می‌شود که انتظار می‌رود کسی که در مقام تبیین و تفسیر احکام الهی است، لزوماً در ابتدا خود به آن احکام عامل بوده و بعد به تفسیر و تبیین آن برای عموم بپردازد که متأسفانه این اصل عقلانی را دربارۀ جناب عبدالبهاء در اینجا نمی‌بینیم و خود ایشان عامل به احکامی که تفسیر و تبیین می‌کردند، نبوده‌اند.

از این دست اتفاقات که جناب عبدالبهاء در تبین و تفسیر احکام درمانده شده و به‌جهت بی‌اطلاعی آن را نسخ یا نقض نموده در تاریخ بهائیت و دوران زعامت وی بسیار دیده می‌شود که در این مقاله به علت اختصار فقط به همین مورد بسنده می‌شود. برای آگاهی بیشتر به مقاله «خودمحوری‌های عبدالبهاء در اجرای احکام» (آگاه، مریم؛ فصلنامه بهائی‌شناسی؛ شماره ۱۵: پاییز ۹۹، ص ۲۰۶-۲۳۰) مراجعه فرمایید.

جای آن دارد که بهائیان توضیح مبسوط و دقیقی، دربارۀ چگونگی مبیّن و مفسّر بودن جناب عبدالبهاء برای جویندگان حقیقت بدهند.

اختلافات دائمی در بهائیت بر سر ریاست و جانشینی تا به امروز

گفتیم که بعد از مرگ باب بر سر جانشینی وی اختلاف شد، پس از مرگ میرزا حسین‌علی نیز میان فرزندانش عباس‌افندی ملقب به «غصن اعظم» و محمدعلی‌افندی ملقب به «غصن اکبر» بر سر وصایت، اختلاف و درگیری به‌وجود آمد، هرچند بهاءالله وصیت کرده بود که هر دو فرزند باید به ترتیب وصایت را برعهده بگیرند.

نوار اختلافات بر سر جانشینی در این فرقه متوقف نشد و پس از عباس‌افندی نیز ادامه داشت. او که فرزند پسر نداشت، درحالی‌که برادرش غصن اكبر زنده بود، قبل از مرگ با نوشتن الواح وصایا، برای رهبری و ریاست بهائیان قرار تازه‌ای بنیان نهاد و سلسلۀ ولایت امرالله را تأسیس کرد. این بنیان وی در کنار دیگر بدعت‌های جناب «فقط مبیّن و فقط مفسّر آثار بهاءالله» تا به امروز خودنمایی می‌کند. بنا بر مضامین الواح وصایا، اولین ولی‌امر، نوۀ دختری عبدالبهاء یعنی شوقی‌افندی بود و قرار بود پس از او سلسلۀ اولیاء امر در نسل او و فرزندان ذكور او، نسل‌به‌نسل باشد. عبدالبهاء در الواح وصایا می‌نویسد: «ای‌یاران مهربان، بعد از مفقودی این مظلوم، باید اغصان و افنان سدرۀ مباركه و ایادی امر الله  و احبّای جمال ابهی توجّه به فرع دو سدره كه از دو شجرۀ مقدّسۀ مباركه انبات شده و از اقتران دو فرع دوحۀ رحمانیّه به‌وجود آمده ‌یعنی «شوقی‌افندی» نمایند، زیرا آیت‌اللّه و غصن ممتاز و ولی‌امر الله و مرجع جمیع اغصان و افنان و ایادی امر الله و احبّاءاللّه است و مبیّن آیات‌اللّه و من بعده بكراً بعد بكر‌ یعنی در سلالۀ او.» (عبدالبهاء؛ الواح وصایا؛ ص ۱۱ تا ۱۶/ نظر اجمالی به دیانت بهائی؛ (چاپ قدیم)، ص ۶۶ تا ۶۸).

این اقدام عبدالبهاء، برخلاف دستور و وصیت پدرش بود و از طرف برخی از بهائیان پذیرفته نشد. به‌هرصورت پس از مرگ عبدالبهاء، شوقی به کمک مادرش به ریاست بهائیان رسید؛ اما گروهی رهبری او را نپذیرفتند و تفرقه‌ای دیگر پدیدار گشت. برخی از مبلغان و بزرگان بهائی همچون عبدالحسین آیتی و فضل‌الله صبحی و میرزا حسن نیكو و… هم با دیدن این تناقض‌ها و تحری‌حقیقت، از عقائد بهائی برگشتند و مسلمان شدند.

عباس‌افندی دومین پیشوای بهائیت در الواح وصایا دربارۀ جانشینان پس از شوقی و ولایت امر در نسل او تأکید کرده بود. او نوشته بود: «ای احبای الهی باید ولی امرالله در زمان حیات خویش «من هو بعده» را تعیین نماید تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد و شخص معین باید مظهرِ تقدیس و تنزیه و تقوای الهی و علم و فضل و کمال باشد» (همان؛ ص۱۳٫ اشراق خاوری؛ ایام تسعه؛ ص۴۶۸).

برخلاف انتظار عبدالبهاء شوقی عقیم بود و نسلی نداشت تا جانشین خویش را معین نماید. او حتی از میان سایر بهائیان نیز برای بعد از خود جانشین انتخاب نکرد و همین باعث کشمکش بسیاری پس از مرگ وی در میان بهائیان گردید و بهائیت برای بار چندم دچار دسته‌بندی و انشعاب و تفرقه‌ای دیگر شد؛ عبدالبهاء در الواح وصایای خود دربارۀ تشکیل هیأتی دائمی برای خدمت به بهائیت و مساعدت ولی امر، سخنانی گفته بود. شوقی نیز در زمان حیات خود، اعضای این هیأت را با عنوان ایادی امرالله مشخص کرده بود. البته ایادی امرالله از زمان بهاءالله تعیین شده بودند و در دوره‌های بعدی تعدادی به آن‌ها اضافه شدند و تعدادی هم فوت کردند (درمورد ایادی امرالله در رحیق مختوم ج۱، ص۲۵۶، به‌تفصیل صحبت شده است). بهائیان از این بحث استفاده کرده و درصدد جبران مقطوع‌النسل بودن شوقی و معضلِ ولی‌امر بعدی برآمده و با پذیرش مدیریت ایادی امرالله بر خود راه را برای پر شدن خلأ رهبری در جامعۀ بهائی هموار کردند. این در حالی بود که بر اساس نصوص بهائی ایادی امرالله فقط دو وظیفۀ حفاظت و تبلیغ بهائیت را برعهده داشته‌اند. عبدالبهاء دراین‌باره می‌نویسد: «ای یاران، ایادی امراللّه را باید ولیّ امراللّه تسمیه و تعیین کند… وظیفه ایادی امراللّه نشر نفحات اللّه و تربیت نفوس و تعلیم علوم و تحسین اخلاق عموم و تقدیس و تنزیه در جمیع شؤون است. از اطوار و احوال و کردار و گفتار باید تقوای الهی ظاهر و آشکار باشد و این مجمع ایادی در تحت اداره ولیّ امراللّه است که باید آنان را دائماً به سعی و کوشش و جهد در نشر نفحات‌اللّه و هدایت من علی‌الارض گمارد زیرا به نور هدایت جمیع عوالم روشن گردد » (همو؛ الواح وصایا؛ ص، ۱۳و۱۴٫ اسلمنت؛ بهاءالله و عصر جدید؛ ص۲۹۲).

شروع ماجرای ایادی امرالله زمینه‌ای برای پیدایش اختلاف و انشعابات دیگری در جامعۀ بهائی شد.

اختلاف بعد از شوقی

یزدیانی در مقاله‌اش دربارۀ انشعابات و اختلافات در بهائیت این‌چنین می‌نویسد:

«هنگامی‌که شوقی‌افندی بدون داشتن فرزند و هیچ وصیت‌نامۀ شناخته‌شده‌ای از دنیا رفت، به‌دنبال آن جنگ قدرت پدید آمد. بسیاری از بهائیان به ریاست معنوی روحیه ماکسول همسر شوقی و ریاست ظاهری ایادی امرالله باب ولایت امر را تا ابد مسدود دانستند و شش سال پس از فوت شوقی در لندن با تعجیل تمام کنفرانسی از رؤسای بهائی هر محل تشکیل دادند و در آن اجتماع، ۹ نفر را انتخاب نمودند که این افراد اعضای مجلس بیت‌العدل موعود شدند و سپس این بیت‌العدل را در حیفا برپا ساختند که تاکنون نیز دائر است و اعضای آن هر پنج‌سال یک‌بار تجدید انتخاب می‌شوند و مدیریت جامعۀ بهائی را برعهده دارند. آن‌ها بیت‌العدل را مصدر امر بهائیت می‌دانند و به «بهائیان بیت‌العدلی» مشهورند.

 

دستۀ دیگری از پیروان شوقی، بر اساس نصوص بهائی، بیت‌العدل حیفا را بی‌اعتبار و ساختگی دانستند. ازجمله دلائل این گروه این است که به نص الواح وصایا، رئیس دائمی و عضو اعظم ممتاز لاینعزل (غیرقابل‌عزل) بیت‌العدل باید ولی امرالله باشد (عبدالبهاء؛ الواح وصایا؛ ص۱۶) و بیت‌العدل بدون ولی امر صلاحیت رهبری ندارد و رئیس هیأت بین‌المللی ایادی به نام چارلز میسون ریمی را جانشین شوقی و ولی امر ثانی خواندند و به بهائیان ارتدکس یا «ریمی‌ها» معروف شدند.

چارلز میسون ریمی ادعا کرد که دومین ولی امر و جانشین شوقی است. ریمی که خود یکی از ایادی امر به‌شمار می‌رفت، مدیریت روحیه ماکسول و نزدیکان او بر جامعۀ بهائی را نپذیرفت. نزاع میان بهائیان ارتدوکس و بهائیان رسمی طرفدار بیت‌العدل تا روزگار حاضر نیز به درازا کشیده است. محفل روحانی ملی بهائی در چند کشور از ادعای میسون ریمی پیروی کردند و به‌دنبال آن بیت‌العدل طردشان کرد. این در حالی بود که طرد روحانی نیز بر اساس نصوص بهائی از اختیارات خاص ولی امرالله بود که با خلأ حضور او، توسط بیت‌العدل مصادره شد. در مقابل میسون ریمی ‌تمام ایادی امر را طرد کرد و همسر شوقی‌افندی را «ناقض عهد اصلی» نامید. تعداد زیادی از بهائیان هم با ناامیدی از این اختلافات میان رهبران، باور بهائی را رها کردند. ریمی درعین‌حال روحیه ماکسول را به قتل شوقی متهم کرد (ثابت راسخ؛ نشیب و فراز؛ صص ۱۹۵-۱۹۸).

اکثر بهائیان ارتدوکس پس از ریمی، از جوئل مارانجلا (Joel B. Marangella) پیروی کردند که ادعا کرد سومین ولی امر است. برخی دیگر هم از ولی امری به نام جاکوس سوگومونیان (Jacques Soghomonian) پیروی می‌کنند (برگرفته از سایت Sects of the Bahai Faith). امروزه رهبری بهائیان ارتدوکس بر عهدۀ نصرت‌الله بهره‌مند است که چهارمین ولی امر شناخته می‌شود (هادیان؛ مسأله مشروعیت؛ ص ۲۶۴).» (یزدیانی، الهه؛ انشعابات و اختلافات در بهائیت؛ فصلنامه بهائی‌شناسی، شماره ۶: تابستان ۱۳۹۷، ص۱۶۶-۱۸۰).

با وجود چنین انشعابات و اختلافاتی که در درون بهائیت می‌جوشد و بهائیان را در گرداب تفرقه به‌پیش می‌راند، کدام انسان و عقل سلیمی باور می‌کند چنین افرادی در چنین بستری درصورت رسیدن به حکومت، توانایی برقراری صلح جهانی و عدالت اجتماعی را خواهند داشت.

سؤال مهم

فارغ از اوضاع آشفته و درگیری‌های غیرقابل‌انکار بهائیان، نظر خوانندۀ گرامی را به نکته‌ای بسیار ظریف که پس از آگاهی از چنین روزگاری در بهائیت، برای هر پرسشگری پدیدار می‌گردد، جلب می‌نمایم؛

همان‌طور که می‌دانید یکی از ویژگی‌های انبیاء و اولیای الهی دسترسی به علم غیب بر اساس اجازه خداوند است. این موضوع از ارکان اثبات نبوت انبیاء بوده و مسئله‌ای است که باب ادعاهای دروغین نبوت را مسدود می‌سازد و مدعیان را رسوا می‌کند. عبدالبهاء چگونه فردی الهی بوده است که پیشگویی کرده «امر الهی در خاندان ما منقرض نمی‌شود.» اما شوقی‌افندی که نوۀ دختری و جانشین وی بود، مقطوع‌النسل از دنیا رفت و ناچار شدند مسئولیت امور بهائیت را به دست گروهی نُه نفره بسپارند و نام آن «بیت‌العدل» گذاشتند؟ بدین ترتیب، وجود و ماهیت بیت‌العدل با الهی بودن عبدالبهاء در تناقض است و پیش‌بینی غلط عبدالبهاء چونان لکه‌ای خاکستری بر تارک پیشینۀ بهائیت خودنمایی‌ حواهدکرد.

۸- رسالۀ مدنیه؛ مایۀ مباهات بهائیان

در همان بخش مقالۀ جناب شهیدی، ایشان به دو کتاب عبدالبهاء به‌خصوص رسالۀ مدنیه مباهات می‌کند. پس لازم است به بررسی کوتاهی از این رساله بپردازیم. مقاله رساله مدنیه عبدالبهاء در ترازوی نقد؛ (فصلنامه بهائی‌شناسی؛ شماره۱۶، زمستان ۹۹) به‌طور مفصل به این کتاب پرداخته است. گزیده‌ای از این مقاله را در زیر جهت اطلاع خوانندگان محترم آورده‌ایم.

ایران در نیمه‌ دوم عصر ناصری، جولانگاه آراء اندیشمندانی بود که هرکدام، تلاش می‌کردند نظریه‌ای در باب بازسازی اجتماعی و هویت دینی و سیاسی کشور ارائه کنند. در ایجاد چنین فضایی، علاوه ‌بر شخص ناصرالدین‌شاه و برخی از عناصر داخلی حکومت قاجار، بعضی از مصلحان اجتماعی، نواندیشان دینی، غربگرایان و تجددطلبان، سکولارها و مخالفان دین و شریعت و حتی ازلی‌ها حضوری فعال داشتند. وجه اشتراک این گروه‌ها نفی وضعیت موجود و مقابله با شیوه‌های سنتی در ادارۀ  نظام اجتماعی و سیاسی بود.

در این میان عبدالبهاء به دستور پدرش بهاءالله وارد این کارزار شد تا به‌عنوان یک مدعی از یک دین جدید الهی نظریه خود در باب ایجاد یک نظام اجتماعی و سیاسی را عرضه کند. او با نگارش دو رساله به نام‌های «رساله مدنیه» و «رساله سیاسیه»، تلاش کرد این مهم را به انجام رساند.

عبدالبهاء چاپ نخست این رساله را بدون نام نویسنده منتشر کرد و علت آن را گمنامی و دوری از جلب هرگونه منفعت و فقط برای خیر و مصلحت مردم ایران بیان کرد (عبدالبهاء؛ رساله مدنیه، ص۸). مبلغان دیگری همچون نادر سعیدی با بیان اینکه عموم مردم ایران مسلمان متعصب بوده و اگر متوجه می‌شدند نویسندۀ کتاب فردی غیرمسلمان، به‌ویژه بابی یا بهائی است هرگز آن کتاب را نمی‌خواندند توجیه عجیبی برای چنین رفتاری از سوی عبدالبهاء آورده‌اند. آنچه در این کتاب به‌طور مشهودی برای خواننده خودنمایی می‌کند، استفادۀ بسیار زیاد وی از آیات قرآن کریم و روایات ائمه معصومین علیهم السلام است که وی برای اثبات دیدگاه‌های خود به آن‌ها اشاره می‌کند. این تکیه بر آیات و روایات از سوی عباس افندی به اندازه‌ای زیاد است که در سرتاسر کتاب حتی اشاره‌ای به عبارات یا تعالیم باب و بهاءالله به‌عنوان دو مظهر ظهور که یکی از آن‌ها در همان زمان زنده است و پدر اوست، نمی‌کند و تمام تلاش او بر پیش‌برد مطالب بر اساس آیات و روایات است.

خالی از لطف نیست چنانچه تنها به یک عبارت از میان ده‌ها مراجعۀ جناب عبدالبهاء به احادیث و روایات شیعیان در رساله مدنیه اشاره نماییم:

«ولکن پروردگار عالمیان از برای هر شیء، علائم و آثاری خلق فرموده و محک و امتحانی مقرّر داشته. عالِم ربّانی را کمالات معنویّه و ظاهریّه لازم و حسن اخلاق و نورانیّت فطرت و صدق نیّت و فطانت و ذکاوت و فراست و نُهی و عقل و حجی و زهد و تقوای حقیقی و خشیة اللّه قلبی، واجب؛ و الّا شمع بی‌نور هرچند بلند و قطور باشد حکم اعجاز نخل خاویه و خشب مسنّده داشته. در روایت صحیحه وارد: “و أمّا مَن کان مِن العلماء صائِناً لنَفسه حافظاً لدینه و مخالفاً لهواه و مطیعاً لامر مولاه فَلِلعوام ان یقلّدوه”» (سعیدی، نادر؛ مطالعه و بررسی رساله مدنیه حضرت عبدالبهاء).

در این عبارت جناب عبدالبهاء به روایتی از امام یازدهم شیعیان، حضرت امام حسن‌العسکری علیه‌السلام اشاره نموده است. این روایت در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه‌السلام و همچنین در کتاب احتجاج شیخ طبرسی نقل شده است. البته عبدالبهاء کلمۀ «الفقهاء» را که در اصطلاح به دانشمندان دینی اطلاق می‌شود، تحریف کرده و به جای آن از کلمۀ «العلماء» استفاده کرده است.

از این دست استنادات به قرآن و روایات در رسالۀ مدنیه به وفور دیده می‌شود. حال سؤال جدی ما از جناب شهیدی و دیگر بهائیان این است:

 

چگونه است که در آیین بهائی اساساً دورۀ اسلام را پایان یافته دانسته و احکام اسلامی را منسوخ می‌دانید و از دیدگاه رهبرانتان باید تعالیم قرآن کریم و روایات را به کناری نهاد و برای تنظیم امور مادی و معنوی و اجتماعی به دیانتی جدید متناسب با مقتضیات زمان روی آورد ولی خود این رهبران، برای ساخت یک نظام اجتماعی جدید، کلام خود را به آیات و روایات اسلامی متکی می‌نمایند؟ آیا چنین کاری بیانگر این نیست که با دقت و حست‌وجوی درست در متون مقدس دین مبین اسلام، می‌توان نظام اجتماعی صحیحی متناسب با نیاز زمانه و مقتضیات روز ایجاد نمود؟ چگونه نظام اجتماعی و مدنی ایده‌آل خود را بر گزاره‌های دریافتی از متون مقدس دیانتی برپا می‌کنید که از نظر شما منسوخ شده و تاریخ مصرف آن پایان یافته است؟ جناب شهیدی چگونه می‌توانید به‌عنوان یک بهائی به چنین رساله‌ای افتخار کرده و با اتکال به آن، رهبران خود را افرادی نواندیش و مبتکر و به‌روز بنامید و چنین رساله‌ای را به‌عنوان مظهر تجدد و نواندیشی رهبرانتان معرفی کنید؟

در این رساله نمونه‌های بسیاری از اشاره به مسائل اسلامی مانند لزوم تقلید، حمل سلاح، تشکیل ارتش و جهاد برای حفظ کیان کشور و همچنین مسألۀ امر به معروف و نهی از منکر آمده است. به جویندگان حقیقت پیشنهاد می‌شود برای آگاهی هرچه بیشتر از مطالب این رساله، به اصل کتاب مراجعه کرده و نیز مقالۀ «رساله مدنیه عبدالبهاء در ترازوی نقد» نوشته مهدی هادیان را مطالعه بفرمایند.

۹- نقش بهائیت در مشروطه، ادعای دیگر شهیدی

بهائیان مدعی‌اند که در امور سیاسی حکومت‌ها دخالت نمی‌کنند و بهائیت را دینی غیرسیاسی و تابع محض حکومت‌ها عنوان می‌کنند. شهیدی در مقاله خود آورده است: «بهائیان هرچند به آرمان‌های مشروطه اعتقاد داشتند، اما تعاملات مخاصمه‌آمیز موافقان و مخالفان مشروطه و هراس از سرکوب مشروطه‌خواهان به دلیل مداخلۀ بهائیان، مانع از مداخلۀ مستقیم این جامعه در فرایند مشروطه شد.» همان‌طور که جناب شهیدی نتوانسته منکر دخالت‌های رهبران خود شود و به عبارتی دخالت غیرمستقیم بهائیان را در امور سیاسی ایران تأیید نموده است، تاریخ ایران نیز بیانگر نقش موثر بهائیان در بسیاری از برهه‌های سیاسی در شکل‌گیری، پیشبرد و حتی شکست وقایع تاریخی مهم است.

عبدالبهاء در یکی از الواح خویش می‌گوید: «در هر مملکت که هستید به حکومت، در نهایت اطاعت باشید و به کمال رغبت و محبت و راستی و درستی در تحت حمایت مرکز سلطنت باشید تا توانید بکوشید که حکومت آن سامان، نهایت رضایت و امنیت از شما داشته باشد این قضیه در الواح مبارکه اوامر قطعیه است که ذرّه‌ای فتور در آن جایز نه …» (فاضل مازندرانی؛ امر و خلق؛ ج۳، ص ٢٧٤).

او همچنین بهائیان را از سخن گفتن دربارۀ امور سیاسی نهی می‌کند: «ما مکلّف به احکام کتاب اقدس هستیم و به نصّ قاطع ممنوع از ادنی تعرض، بلکه مأمور  به مهربانی و محبّت و وفا و صفا با هر امّت و ملّت و اطاعت حکومت و صداقت به سریر سلطنت و عدم مداخله در امور سیاست حتی محاوره و مکالمه در این خصوص جایز ندانسته به‌هیچ‌وجه، یعنی تعلق به این امور نداریم» (عبدالبهاء؛ مکاتیب؛ ج۴، ص۳۱).

این دست سخنان را در کلام بهاءالله و شوقی‌افندی نیز می‌بینیم اما آنچه در عمل اتفاق افتاده و البته تاکنون نیز در عملکرد بیت‌العدل به‌صورتی مشهود می‌بینیم خلاف این ادعا را اثبات می‌کند. ازآنجاکه جناب شهیدی دخالت نکردن بهائیان در عصر مشروطه را جزء افتخارات آیین خود دانسته و به آن مباهات می‌کنند، در همین باب مختصر اشاراتی خواهیم داشت.

حاجی‌قربانی در بخشی از مقالۀ «عدم دخالت در سیاست از ادعا تا واقعیت» دربارۀ موضع‌گیری بهائیان نسبت به مشروطه چنین آورده است:

«جنبش مشروطیت بدون شک از رویدادهای مهم و تأثیرگذار در تاریخ تحوّلات سیاسی ایران محسوب می‌شود. اثرات این رویداد در زندگی فرهنگی و سیاسی مردم، از سایر حوادثی که تا آن تاریخ در کشورمان پدید آمده بود، عمیق‌تر بوده است.

مظفرالدین‌شاه در چهاردهم جمادی‌الثانی ۱۳۲۴هـ.ق. فرمان تأسیس مشروطه را صادر کرد (احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ج۱، ص۱۱۹). او پس از آنکه نظام‌نامه انتخاباتی مجلس اوّل را در ۱۶جمادی الثانی ۱۳۲۴ه.ق. امضا کرد، درگذشت. محمدعلی‌میرزا که ولیعهد بود بر جای پدر نشست. وی از همان ابتدا مخالفت خود را با مشروطه به شکل‌های گوناگون نشان داد. محمدعلی‌شاه پس از سوءقصد به جانش تصمیم به سرکوبی کامل مشروطه و مجلس گرفت. شاه در ۲۲ جمادی‌الاولی ۱۳۲۶ به کمک قزاق‌ها و با فرماندهی لیاخوف روسی مجلس را به توپ بست و مجلس منحل گردید (همان، ج۲، صص۶۷۵-۶۷۶).

دوره استبداد صغیر محمدعلی‌شاه یک سال بیشتر دوام نیافت و مقاومت سرسختانه مردم تبریز در مقابل قوای دولتی، فعالیت‌های انجمن‌های محلی شهرها و ولایت‌های گوناگون، اعتراض بسیاری از علمای نامدار ایران و عراق به رفتار سرکوبگرانه محمدعلی‌شاه و فشار روس و انگلیس بر شاه ایران برای جلوگیری از رخ دادن انقلاب دیگر محمدعلی‌شاه را مجبور کرد در فرمانی به تاریخ۱۴ربیع‌الثانی۱۳۲۷ مشروطه را برگرداند و مجلس دوم در ۳۰ ذی‌القعده ۱۳۲۷ تشکیل شد (همان، ج۲، ص۱۱۹).

در محرم ۱۳۳۰ بار دیگر مجلس به‌صورت تعلیق در‌آمد و مجلس سوم در ۱۶ محرم ۱۳۳۳ تشکیل شد. در دوره مشروطه ایران، رهبری بهائیان را عباس‌افندی برعهده داشت. وی ابتدا بهائیان را از شرکت در فعالیت‌های سیاسی منع نمود، ولی پس از مدتی با بهتر شدن شرایط به بهائیان امر نمود تا در مجلس شورای ملی عضویت داشته باشند.

عبدالبهاء در اوائل مشروطیّت با ستایش از محمدعلی‌شاه قاجار در لوحی خطاب به ملا علی‌اكبر شهمیرزادی چنین می‌نویسد:

«طهران، حضرت ایادی امرالله حضرت علی قبل اكبر علیه بهاءالله الابهی

ای منادی پیمان! نامه‌ای كه به جناب منشادی (حاج سیّدتقی) مرقوم نموده بودید ملاحظه گردید و به دقت تمام مطالعه شد… از انقلاب ارض طاء (طهران) مرقوم نموده بودید، این انقلاب در الواح مستطاب، مصرح بی‌حجاب، ولی عاقبت سكون یابد و راحت جان حاصل شود و سلامت وجدان رخ نماید. سریر سلطنت كبری در نهایت شوكت استقرار جوید و آفاق ایران به نورانیت عدالت شهریاری (محمدعلی‌شاه قاجار) روشن و تابان گردد. محزون مباشید، مكدّر مگردید، جمع یاران الهی را به اطاعت و انقیاد و صداقت و خیرخواهی به سریر تاجداری دلالت نمایید؛ زیرا به نص قاطع الهی مكلّف بر آن‌اند. زنهار! زنهار! اگر در امور سیاسی نفسی از احباء مداخله نماید و یا آنكه بر زبان كلمه‌ای براند… از قرار مسموع بعضی از بیانی‌ها، یعنی تابعین میرزا یحیی در امور سیاسی مداخله نموده و می‌نمایند، سبحان الله! بدخواهان این را وسیله نموده و در محافل و مجالس ذكر بهائیان می‌نمایند که آنان را نیز در امور سیاسیه رأیی و فکری و مدخلی و مرجعی؛ با وجود آنکه بیانی‌ها خصم الدّ بهائیان‌اند… . باری! گوش به این حرف‌ها مدهید… و شب و روز به جان و دل بكوشید و دعای خیر نمایید و تضرع و زاری فرمایید تا اعلی‌حضرت تاجداری در جمیع امور نوایای خیریه اعلی‌حضرت شهریاری واضح و مشهور، ولی نوهوسانی چند گمان نمایند كه كسر نفوذ سلطنت به سبب عزّت ملت است. هیهات! هیهات! این چه نادانی است و این چه جهل ابدی، شوكت سلطنت سبب عزّت ملت است و نفوذ حكومت سبب محافظت رعیت، ولی باید با عدل توأم باشد.

اعلی‌حضرت شهریاری (محمدعلی‌شاه) الحمدلله شخص مجرب‌اند و عدل مصوّر و عقل مجسّم و حلم مشخّص؛ دراین‌صورت، باید عموم به خیرخواهی قیام نمایند و به آنچه سبب شوكت دولت و قوّت سلطنت و نفوذ كلمه و آبادی مملكت و ترقّی ملت است قیام نمایند… والسلام علی من اتبع الهدی. ۱۱ ج ۱ سنه ۱۳۲۵ ع ع» (آیتی، کشف الحیل، صص ۶۶۰-۶۶۱).

همچنین وی در لوحی که در صدر مشروطه، خطاب به یکی از مریدان خود در ایران نوشته، بهائیان را چنین توصیف می‌کند: «نه با اهل سیاست همراز و نه با حرّیّت‌طلبان دمساز، نه در فکر حکومت، نه مشغول به ذمّ احدی از ملت؛ از جمیع، جز ذکر حق غافل و بیزار و به نص قاطع، مطیع حکومت شهریار و به امر شدید منقاد سریر سلطنت به خود مشغول‌اند … در هیچ امری مداخله نکنند و به هیچ مسئله‌ای از مسائل سیاسیه نپردازند… این است روش و تکلیف بهائیان» (عبدالبهاء، مکاتیب، ج۸، صص ۲۴۶-۲۴۷).

پس از خلع محمدعلى‌شاه و پیروزى مشروطه طلبان ایران و شكست كوشش هاى سیاسى روسیه در ایران، عباس‌افندى در ۱۳۲۹هـ.ق، یعنى پس از گذشت حدود چهار سال از نامه قبلى كه در آن مریدان بهائى خود را از مداخله در سیاست منع كرده و به اطاعت سلطنت قاجار توصیه مى كرد، یك‌باره طرفدار مشروطیت شده و اصل عدم مداخله در امور سیاسى را فراموش مى نماید و در لوحی خطاب به دکتر یونس‌خان افروخته می‌نویسد: «هو الله! ای ثابت بر پیمان! نامه شما رسید. از تفصیل یحیایی‌ها اطلاع حاصل گردید. سبب جمیع این‌ها اختلاف احباست… حال باید محاجّه این گونه امور را كنار گذاشت، حال این امور هر قسم پیش آید، خوش است، بعد درست می‌شود. اكنون باید به جوهر كار پرداخت و با سیاسیّون مراوده كرد و حقیقت حال بهائیان را بیان نمود… از پیش به شما مرقوم گردید كه احباء باید به نهایت جهد و كوشش سعی بلیغ نمایند كه نفوسی از بهائیان از برای مجلس ملت انتخاب گردد. ابداً فرصت ندارم، مجبور بر اختصارم، عفو فرمایید و علیك البهاء الابهی ع ع. فدایی درگاه مولی الوری علی‌اكبر المیلانی استنساخ نمود من شهر رمضان ۱۳۲۹» (آیتی؛ کشف الحیل؛ ص ۶۶۳).

همچنین در جای دیگر چنین دستور می‌دهد: «درخصوص عضویّت در مجلس احبّای الهی لازم است که به تمام قوّت به خدمت دولت و ملّت پردازند و به نهایت صداقت و خیرخواهی و پاکی و آزادگی حرکت کنند. حضرات ایادی را باید به هر قسم باشد، عضویت در مجلس داشته باشند». (عبدالبهاء؛ مکاتیب؛ ج۲، ص ۲۶۳).

عبدالبهاء قبل از انتخابات دوره سوم مجلس در اواخر سال ۱۳۳۱هـ.ق. بار دیگر موضع خود را تغییر داد و طیّ تلگرافی از اسکندریّه مصر، اقدام برای عضویّت مجلس شورا را به کلی منع می‌نماید. «میرزا محمود زرقانی» در ذکر اقامت عبدالبهاء چنین می‌نگارد:

«و دیگر ازجمله تلگرافات مهمه‌ای که در ایّام اقامت مبارک در رملة اسکندریه صادر شد تلگرافی در جواب احبّای طهران بود که عرائض شتی درخصوص انتخاب اعضای پارلمان ایران به ساحت انور اعلی می‌رسید و جمیع استدعای آن می‌نمودند که استیذان عضویّت حاصل نمایند تا بهائیان نیز به انتخاب نفوس پردازند ولکن به‌کلّی احبّاء را منع فرمودند و عین تلگراف مبارک در جواب ایشان به‌واسطه جناب میرزا غلام‌علی دوافروش این بود که «رضایت الهی خواهید نه عضویت پارلمان» و همچنین در این خصوص، شفاهاً می‌فرمودند که بعد از انقلاب تا حال مکرّراً اهل ایران به‌ انتخاب نفوس و تشکیل دارالشوری پرداخته‌اند و نتیجه‌ای حاصل نشده جز آنکه اختلال امور و انقلاب نفوس بیشتر گشته، این مرتبه هم مثل سابق. در این صورت هرقدر احبّاء از این آشوب‌ها در کنار باشند و مشغول خدمت امرالله و نشر نفحات الله آسوده‌ترند. انسان باید در امور وقتی اوقات عزیز را صرف نماید که منتج نتیجه‌ای گردد و خدمتی به عالم انسانی نماید و سبب ترقّی و اتّحاد ملّت شود، نه باعث اختلال امور و ترویج اغراض نفوس». (زرقانی؛ بدائع الآثار؛ ج۲، ص ۳۷۰).

ملاقات‌های عبدالبهاء با دوست‌محمد خان معیّرالممالک (داماد ناصــــــــــــــــرالدین‌شاه)، جــــــــــــــلال‌الدوله (پسر ظلّ‌الســــــــــــــــــلـطــــــــان)، سیّدحسن تقی‌زاده، میرزا‌ محمد قزوینی و سردار اسعد بختیاری در اروپا و امریکا طی سال‌های ۱۹۱۳-۱۹۱۰ میلادی نشان از ارتباط بهائی‌ها با مشروطیت می‌دهد (فیضی؛ حیات حضرت عبدالبهاء و حوادث دوره میثاق؛ صص ۱۷۵-۱۷۲).

دولت‌آبادی به نفوذ بهائیان در اغلب دوایر دولتی اذعان دارد و می‌گوید: «انگلیسیان حالا که می‌خواهند سیاست ازدست‌رفته خود را در داخله مملکت دوباره به دست بیاورند، یکی از وسایل آن گرفتن حربه‌های سیاسی است که در دست رقیب زورمند خویش مشاهده می‌نمایند و این حربه، یعنی به کار انداختن طایفه بهائی ـ که در اغلب دوایر دولتی مصدر کار هستند ـ از حربه‌های مؤثری است که انگلیسیان ناچارند آن را در دست دشمن نگذارند و بلکه اگر بتوانند به دست خود گرفته، از آن استفاده نمایند» (دولت‌آبادی؛ حیات یحیی؛ ج ۱، ص ۳۱۵ و ۳۱۶).

کسروى نیز گزارش داده است که بهائیان در انقلاب مشروطه نقش مؤثری داشته‌اند: «چگونگى آنکه در نیمه‌هاى اردیبهشت یکى از مشروطه‏‌خواهان کسانى را در بازار دید که آگهی‏هایى به دیوار می‌‏چسبانند… روى سخن به محمدعلی میرزا می‏داشت و نزدیک به این، جمله‏هایى می‌‏نوشت: ما گروه بهائیان که از زمان ناصرالدین‌شاه در پىِ آزادى و آشکار گردانیدن دین خود می‌‏بودیم و دچار کشتار و تاراج می‌گردیدیم و سپس نیز این رنج‌ها را در راه مشروطه بردیم، همه براى این می‌‏بود که همچون دیگران آزاد باشیم. مشروطه را براى آزادى خود بنیاد نهادیم… اگر به ما آزادى داده نشود، از هیچ‌گونه کشتن و سوزاندن و برانداختن باز نخواهیم ایستاد…». (کسروی؛ تاریخ مشروطه؛ ص۵۶۰).

اینکه هدف عبدالبهاء از امر به دخالت در امور مشروطه ـ ولو در زمان کوتاهی ـ چه بوده‌ را می‌توان در دو مطلب جست‌وجو نمود: یکی چنانچه کسروی اشاره نمود به رسمیت شناختن آیین بهائی در کشور و به دست آوردن آزادی‌هایی برای بهائیان و دیگری اینکه بهائیان می‌خواستند پیشگویی بهاءالله در کتاب «اقدس» مبنی بر جمهور شدن تهران را از معجزات وی به شمار آورند و سعی در احقاق این پیشگویی داشتند تا عده‌ای را بدین وسیله بهائی نمایند، چنانچه در کتاب «کواکب الدریه» نیز این دلیل ذکر شده است:

«حاجى شیخ فضل‏الله نورى… در میدان توپخانه طهران بر منبر رفته، مشروطه‌ خواهان و (آزادی‌خواهان) را بابى و بهائى خواند و کتاب «اقدس» را که مرجع (بهائیان) است به‌وسیله‏‌اى جسته بر سر منبر گشود و این آیه را قرائت نمود: ان یا ارض الطاء سوف تنقلب فیک الامور و یحکم علیک جمهور الناس، پس «اقدس» را بست و قرآن را گشود و قسم یاد نمود که «اقدس» کتاب بهائى و آیه مذکوره در او است و معنا این است که: اى زمین طهران، زود باشد که در تو امور منقلب گردد و حکم جمهور (مردم) جارى شود.

بعد از آن گفت به این دلیل، بهائیان مشروطه خواهند و سعی‏ می‌‏کنند که حکم جمهور یا مشروطه در طهران جارى و امور سلطنت و حکومت ایران منقلب شود تا آن را دلیل بر غیب‏گویى بهاءالله بشمرند و معجزه او قرار داده، مردم را بهائى کنند». (آیتی؛ کواکب الدریه؛ ص۱۶۳).

«ادوارد براون» نیز به این نکته اذعان می‌کند که بهائیان جز برای منافع شخصی‌شان از مشروطیت حمایت ننمودند:

«به خواهش بعضى از دوستان ایرانى عریضه به مجتهدین کبار نجف اشرف نوشته بودم که شاید آن را دیده باشید و به قدر فهم خود، بعضى نصایح دادم و در این اواخر، کسى میرزا محمدعلى خان شیبانى نام، ملامت‌‏نامه‏اى نوشته است که چرا به مجتهدین نوشتم و به عباس‌افندى ننوشتم؛ ولى به اعتقاد خود خوب کردم که از بعضى قراین استنباط شده است بهائیان اگر طرفدار شاه مخلوع هم نبودند، به‌هرحال درد مشروطیت را نداشتند!» (زریاب و افشار؛ نامه‏های ادوارد براون به سیّدحسن تقی‏زاده؛ ص۳۴)» (حاجی‌قربانی، نرگس؛ عدم دخالت در سیاست از ادعا تا واقعیت؛ بهائی‌شناسی، بهار ۱۳۹۸- شماره۹، از ۱۵۰ تا ۱۷۷).

حال که تمام حقیقت دربارۀ موضع‌گیری بهائیت در باب مشروطه را دانستیم، جا دارد که جناب شهیدی به این سؤال پاسخ دهند که این تناقض‌گویی رهبران بهائیت و عملکرد دوگانۀ ایشان به چه معناست؟

۱۰- بهائیت و اقدامات آموزشی

شهیدی در مقالۀ خود به تاریخچه تشکیل محافل ملی و محلی اشاره نموده و مطالبی را دربارۀ آموزش و به‌طور ویژه دغدغۀ پیشرفت بانوان آورده‌ است. دراین‌باره لازم است نکاتی را یادآور شویم. در بخشی از مقاله آمده است:

«یکی از اولین نمونه‌های این اقدامات، تشکیل «انجمن ترقی نسوان» در شهرهای مختلف و برگزاری کانونشن ملی زنان از دهه ۲۰ شمسی بود. این انجمن‌های ترقی نسوان سعی در توانمندسازی زنان برای انجام مسئولیت‌های مختلف اجتماعی و اداری داشتند. با دنبال کردن کلاس‌های سوادآموزی، حتی در دورافتاده‌ترین روستاهای ایران، تا سال ۱۳۵۲، میزان زنان باسواد زیر چهل سال را به صددرصد برسانند درحالی‌که میزان سواد در میان زنان ایرانی همان محدوده سنی، بیست‌درصد بود.»

دربارۀ این ادعا همچون ادعاهای دیگر به اسناد تاریخی موجود اشاره می‌کنیم تا پی به کذب آن ببریم. طبق اسناد تاریخی موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، در سال ۱۳۵۵، جمعیت ۱۵ سال و بالاتر حدود ۷/۱۸ میلیون نفر بوده ‌است که با نسبت‌های مساوی بین زن و مرد و نیز شهر و روستا توزیع شده بود. وجود ۷/۶ میلیون نفر باسواد در سال ۱۳۵۵ در گروه سنی ۱۵ سال و بیشتر، نشان می‌دهد آمار باسوادی در این رده سنی ۹/۳۵ درصد بوده است. بنابراین، حدود ۶۴ درصد این ردۀ جمعیتی در سال ۱۳۵۵ بی‌سواد مطلق بوده‌اند .در سال ۱۳۵۵، جمعیت ۱۵ سال و بیشتر ایران در مناطق شهری و روستایی، به ترتیب ۴/۹ و ۳/۹ میلیون نفر بوده است. در این سال تعداد باسوادان شهری ۲/۵ میلیون نفر و شاخص باسوادی ۳/۵۵ درصد بوده است. درحالی‌که وجود ۶/۱ میلیون نفر باسواد در روستا، فقط ۸/۱۶ درصد میزان باسوادی در این مناطق را نشان می‌دهد. همچنین میزان باسوادی زنان روستایی در سال‌های ۱۳۳۵، ۱۳۴۵ و ۱۳۵۵ به ترتیب  ۲/۱، ۳/۴  و ۵/۱۶ درصد بود.

در گروه سنی ۲۵-۳۹ ساله نیز تا سال ۱۳۵۵، بالغ بر ۶۵ درصد بی‌سواد بوده‌اند و در گروه سنی ۴۰ ساله و بالاتر، فقط ۱۷ درصد باسواد وجود داشت. طبق آمار سال ۱۳۵۵ که جمعیت ۴۵ سال و بیشتر ایران بالغ بر ۲/۵ میلیون نفر بوده، ۳/۴ میلیون نفر آن بی‌سواد بوده‌اند. در یک برآورد کلی می‌توان گفت موقعیت نسبی مناطق شهری و روستایی از نقطه‌نظر باسوادی در طی دهه ۱۳۴۵- ۱۳۵۵ تقریبا هیچ‌گونه تغییری نیافته است. به‌طوری‌که درصد بی‌سوادی در کل کشور در سال ۱۳۵۵ معادل ۵۲ درصد بوده و این رقم در مناطق روستایی تا حدود ۷۰ درصد گزارش شده است.

نویسنده کتاب ایران بین دو انقلاب وضعیت سواد در سال‌های ابتدایی دهه ۵۰ را این‌گونه روایت می‌کند: «۶۸% بزرگسالان هنوز بی‌سواد بودند، تعداد بی‌سوادان عملاً از ۱۳ میلیون نفر به حدود ۱۵ میلیون نفر افزایش یافت، کمتر از ۴۰% از کودکان دبستان را تمام کردند. میزان نسبت معلم به دانش‌آموز در مدارس دولتی بسیار پایین بود، فقط ۶۰۰۰۰ ظرفیت دانشگاهی هر سال برای بالغ بر ۲۹۰۰۰۰ متقاضی وجود داشت و درصد جمعیت دارای تحصیلات عالی از نازل‌ترین موارد در خاورمیانه بود.» (آمارهای ارائه‌شده از آرشیو مقالات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، از تاریخ ۱۳۱۰ تا تاریخ ۱۳۶۰ استخراج شده است).

این موضوع نشان می‌دهد آنچه جناب شهیدی جزء افتخارات فرقۀ بهائیت دربارۀ به صددرصد رساندن آمار زنان باسواد زیر چهل سال تا سال ۱۳۵۲، بیان نمودند همچون دیگر موارد، ادعایی پوشالی بیش نیست. آنچه بهائیت در تلاش است تا با پررنگ‌تر کردن آن، حتی با توسل به دروغ، خود را در میان افکار عمومی جهان مقبول سازد، توجه ویژه به بانوان و دغدغۀ رشد و پیشرفت فردی و اجتماعی ایشان است. در همین راستا و در خاتمۀ این بخش سؤالی تکراری و بلاتکلیف را که سالیان است حتی اشخاصی چون جناب شهیدی به دنبال پاسخ آن هستند، مطرح می‌نماییم؛

چطور می‌شود عده‌ای «انجمن ترقی نسوان» راه انداخته و در دهۀ ۲۰ شمسی به برگزاری کانونشن‌های ملی در توانمندسازی زنان برای انجام مسؤولیت‌های مختلف اجتماعی و اداری مبادرت ورزیده باشند اما با گذشت قریب به ۸۰ سال و با ورود به قرن ۱۵ یعنی تا سال ۱۴۰۱ شمسی، همچنان از حضور زنان در مهم‌ترین و بالاترین مرکز اجتماعی، اداری، مذهبی و معنوی خود به نام بیت‌العدل، ممانعت به عمل آورند؟

در ادامه به حقیقتی می‌پردازیم که سال‌هاست بهائیان آن را ریاکارانه پوشانده‌اند و بسیاری از کسانی که با ایمان و اعتقاد به این فرقه وارد شدند پس از درک این دورویی و به‌واسطۀ همین فریب‌کاری‌ها و رفتارهای تبلیغاتی مزورانه، از بهائیت خارج شدند.

برای درک هرچه بهتر برخی از اقدامات بهائیان که بخشی از آن در حوزۀ آموزش صورت پذیرفته و تا به امروز در حال اجراست بهتر است نگاهی کلی به ساختار سازمانی بهائیت داشته باشیم.

به‌جز اقلیت بهائی که بهائیت را آیین معرفی می‌کنند، دیگران از بهائیت با عنوان فرقه، حزب و سازمان سیاسی یاد می‌کنند. لذا پرسش از ماهیت بهائیت، پرسش مهمی است که پاسخ دقیق دادن به آن پرده از حقیقت ماجرای بسیاری از اقدامات ایشان برمی‌دارد. درواقع همه قبول دارند که بهائیت تشکیلات است، اما وقتی می‌گوییم بهائیت یک تشکیلات است، باید دقیقاً مشخص کرد که چگونه تشکیلاتی است؟ اطلاق عنوان «حزب» و «فرقه» به بهائیت دقیق نیست و همه ابعاد این تشکیلات را دربر نمی‌گیرد. آنچه که تمامیت بهائیت را پوشش می‌دهد عنوان «سازمان سیاسی» است که تشکیلات اخص آن است.

اینکه بهائیت سازمان است را نه‌فقط خود بهائیان قبول دارند، بلکه بر آن تأکید هم دارند. به‌طور مثال پیترخان، یکی از شخصیت‌های سرشناس بهائی در یکی از سخنرانی‌های خود به شرح این رکن بهائیت پرداخته و بر آن تأکید می‌کند. بهائیان کتاب‌هایی هم در باب «نظم اداری» تألیف کرده‌اند و تکلیف همه بهائیان است که خود را با نظم و مقررات اداری بهائیت وفق دهند. این موضوعی است که از کودکی به بهائیان آموزش داده می‌شود. اما این سازمان همواره در پی قدرت سیاسی و حتی حکومت هم بوده است، که همین هدف به‌راحتی ماهیت سیاسی‌بودن سازمان بهائیت را روشن می‌کند.

به عبارت دیگر، سازمان سیاسی بهائیت دارای یک ایدئولوژی سیاسی است که در پوشش باورهای دینی و آیینی به استفادۀ از منابع و رفتارسازی در اعضای خود دست می‌زند. هدف و غایت اصلی تشکیلات بهائی دست یافتن به قدرت سیاسی و در رؤیای دوردست تأسیس یک حکومت بهائی است. آنچه می‌تواند مسیر این شناخت را برای ما روشن‌تر سازد این است که متذکر شویم؛ حزب سیاسی با سازمان سیاسی متفاوت بوده و فرق اصلی آن این است که احزاب برای کسب قدرت رقابت می‌کنند، اما سازمان سیاسی در پوشش اهداف دیگری حتی امور خیریه، اهداف سیاسی خود را پیگیری می‌کنند. حال بهتر می‌توان چرایی اقدامات انسان‌دوستانۀ بهائیان مانند ساخت مدرسه و درمانگاه و سرزدن به روستاهای محروم و… را درک کرد. به نقل از قدما و اهل ادب؛ «هیچ گربه‌ای محض رضای خدا موش نمی‌گیرد» دربارۀ ایشان مصداق دارد. سازمان سیاسی بهائیت برای رسیدن به رؤیای تشکیل حکومت نیاز به گسترش جامعۀ خود دارد لذا با انجام اقداماتی که در ظاهر انسان‌دوستانه می‌نماید، در پی رسیدن به اهداف دیگری‌ است. البته در این مسیر به جمع‌آوری اطلاعات از منطقه که به آن به اصطلاح سازمان «قرائت منطقه» گفته می‌شود نیز می‌پردازد. کلیدواژۀ قرائت از منطقه یعنی آموزش غیرمستقیم جاسوسی به بهائیان تا در طرح‌های مؤسسات امری کلیه اطلاعات افراد و محله‌ها طی پروسه‌ای حساب‌شده به اسرائیل و بیت‌العدل منتقل شده تا بر مبنای آن در کشور مقصد، به بهانۀ اقدامات اجتماعی یا فعالیت‌های انسان‌دوستانه، جذب افراد به بهائیت صورت پذیرد. هدف از ایجاد محافل ملی و محلی نیز سازماندهی و ارسال همین اطلاعات از کشورهای هدف، طی سلسله‌مراتبی مدون و هدف‌دار به قسمت‌های بالاتر سازمان و در نهایت ارسال به بیت‌العدل است و احتمال در اختیار قراردادن آن‌ها به سرویس‌های جاسوسی اسرائیل هم طبعاً بالاست، چراکه به نظر می‌رسد حیات بهائیت در سرزمین‌های اشغالی به همین خوش‌خدمتی‌ها وابسته است.

ادعای دروغ وطن‌دوستی و تلاش بهائیان برای آبادانی ایران را که در مقالۀ شهیدی به‌طور نامحسوسی بیان شده است، می‌توان از جملۀ جناب علی نخجوانی از اعضای سابق بیت‌العدل‌اعظم دریافت:

«معنای حقیقی بیت‌العدل اعظم الهی… آن نیست که آن‌ها (مردمان) را به ظل (سایه) شریعت‌الله (آیین بهائی)، وارد کنیم، بلکه مقصود آن‌است که در شیوۀ تفکر آن‌ها نفوذ نموده به مساعدتشان قیام نماییم؛ تا به‌سوی رشد و کمال سلوک نمایند.» (گفت و شنود؛ ترجمه دکتر منوچهر سلمان‌پور؛ ۱۶۰بدیع، ص۲۶). با توجه به نظرات بزرگان بهائی دربارۀ غیربهائیان و احکام موجود دربارۀ چگونگی برخورد با مردمان غیربهائی که در ابتدای همین مقاله به آن اشاراتی مختصر شد، به‌نظر می‌رسد بهائیت رشد و کمال را در بهائی‌شدن می‌داند.

بهائیان هم‌اکنون نیز با تجاوز به حقوق کودکان در قالب تشکیل کلاس‌های مختلف در مهدکودک‌ها، پارک‌ها، سرای محله‌ها و هر سازمان دیگری که توان ورود داشته باشند، اقدام به نفوذ در افکار آن‌ها نموده تا در آینده بتوانند از ایشان به‌عنوان بردگان سازمان سیاسی بهائیت بهره‌برداری نمایند. پرواضح است که سران هر کشوری با مخالفان تشکیلاتی خود که قصد براندازی حکومت را داشته باشند، به‌شدت برخورد کرده و برای برقراری نظم و امنیت در کشور خویش، تلاش می‌کنند فعالیت چنین سازما‌ن‌هایی را متوقف سازند. قطعاً سازمان تشکیلاتی بهائیت از این قاعده مستثنی نیست و با ورود به هر کشوری و شروع به فعالیت، چنانچه پرده از نقشه‌ها و اهداف آن‌ها برداشته شود، دولتمردان کشور مربوط حتی برای یک ساعت ایشان را تحمل نکرده و در بهترین حالت برای همیشه از آن کشور اخراج می‌شوند. مانند حکومت قطر که چندی پیش پس از دریافت اسناد و مدارک مربوطه و مسجل شدن نقشۀ شوم بهائیان در براندازی، ظرف کمتر از یک روز دستور به اخراج کلیۀ بهائیان مستقر در کشورش را داد.

متأسفانه در این مقاله مجالی برای توضیحات بیشتر در این باب نیست اما پیشنهاد می‌شود برای اطلاعات بیشتر به مقالۀ «بررسی اسنادی نفوذ و فساد اقتصادی بهائیان در حکومت پهلوی دوم»، (فصلنامه مطالعات تاریخی، سال هفدهم، شماره ۶۴، بهار ۹۸، صفحات ۵ الی ۴۱) مراجعه نموده یا ذیل کلیدواژۀ «نفوذ بهائیت در قالب امور انسان‌دوستانه خیریه» جست‌وجو بفرمایید.

۱۱- مظلومنمایی، راهی برای جلب توجه!

انسان در برخورد با آنچه نمی‌پسندد و از آن رضایت ندارد، به فراخور اصالت، باورها، فرهنگ و به‌طورکلی مجموعه شرایطی که به او از برون‌رفت آن وضعیت ناخوشایند کمک می‌کند، واکنش‌های متفاوتی نشان می‌دهد. نوع بشر تمام تلاش خود را به‌کار می‌بندد تا وضعیت را به نفع خود سامان داده و بر اوضاع مسلط شود، اما آنچه که میان افراد مختلف خطی از تمایز کشیده و ایشان را دسته‌بندی می‌کند، نوع این واکنش‌هاست. هرچه انسان با اصالت‌تر و باورمندتر بوده و از فرهنگ انسانی قوی‌تری برخوردار باشد، از جملۀ معروف و نامحبوب «هدف وسیله را توجیه می‌کند» دورتر است. چنین انسانی برای برون‌رفت از ورطۀ شکست و دستیابی به شرایط ایده‌آل خود، هرگز دست به هر کاری نمی‌زند. برای رسیدن به اهدافش، هم‌نوعان خویش را بازیچۀ خود نکرده و با عواطف و احساسات ایشان بازی نمی‌کند، اما متاسفانه در روش زندگی و تعامل بسیاری از انسان‌های روی کرۀ زمین تبلور این شعار نامبارک را به‌وضوح می‌بینیم. یکی از گروه‌هایی که به‌شدت آلودۀ چنین رویۀ ناپسندی است، بهائیت است. بهائیان برای رسیدن به اهداف و برنامه‌های سازمان‌یافتۀ خویش که توسط بیت‌العدل دیکته می‌شود، در شرایط گوناگون به هر دستاویزی چنگ زده تا به مقصد خویش برسند. یکی از این اهداف، که در چشم‌انداز بیست‌سالۀ عصر تکوین‌ بیت‌العدل تنطیم کرده است، تلاش برای به رسمیت شناختن این فرقه به‌عنوان دین است. هدفی که یکی از راه‌های وصول به آن مظلوم‌نمایی است. ایشان برای نیل به این منظور به هر دروغ و فریب‌کاری متوسل شده و با انحراف اذهان عمومی از اصل ماجرا، مانند رهبر خود (عبدالبهاء) به گریه و زاری  پرداخته و ترحم دیگران را نسبت به اوضاعی که درحقیقت آن‌گونه که می‌گویند نیست، برمی‌انگیزند.  این روش سالیان است که به‌عنوان یک اصل در میان بهائیان در حال اجراست و تا به امروز ادامه دارد. بر اساس همین اصل است که شهیدی در مقاله خود آورده:

«در کنار تمامی این پیشرفت‌های اجتماعی و اداری جامعه بهائی ایران، آزار و اذیت بهائیان همواره بخشی جدایی‌ناپذیر از تاریخ این جامعه بوده است که از همان روزهای اول ظهور آیین بهائی وجود داشته است. این آزار و اذیت‌ها طیف وسیعی از اقدامات شامل توهین، تهدید، تبعید، حبس و زندان، تخریب و آتش‌زدن و مصادره اموال و املاک، محرومیت از حقوق اجتماعی و مدنی… را شامل می‌شده است. بسیاری از این موارد در قرن چهاردهم، چه در حکومت پهلوی و چه در دوران جمهوری اسلامی، ادامه یافت. …اخراج شماری از بهائیان از ادارات دولتی محدودیت دیگری در زمان رضاشاه بود.»

در ادامه ایشان دوره‌های مظلوم‌نمایی بهائیت را به سه دوره تقسیم کرده و می‌گوید: «مرحله نخست از سال ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۳۴ که بهائیان ایران در معرض انواع خشونت و سرکوب از سوی روحانیون و مردم بودند و حکومت دخالت چندانی در توقف آن نداشت. در این دوره ده‌ها بهائی به قتل رسیدند و صدها خانه و محل کار بهائیان ویران یا به آتش کشیده شد. در این سال‌ها آیت‌الله بروجردی تمام تلاش خود را برای اضمحلال جامعه بهائی به کار برد.» وی از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۶ را در مرحله دوم دانسته و همچنان معتقد است که در دوران محمدرضاشاه پهلوی نیز این آزار و اذیت‌ها، ولو کمتر، وجود داشته است. مرحله سوم را در سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ می‌داند. شهیدی می‌گوید: «جامعه بهائی در هیچ زمانی به‌عنوان اقلیتی رسمی و دارای یک هویت حقوقی مستقل شناخته نشد.»

 

به گفتۀ شهیدی بهائیت در هیچ دوره‌ای مقبول حکومت‌ها و مردم زمان خویش نبوده است. طبق دسته‌بندی شهیدی با سه دورۀ متفاوت از سه حکومت مختلف با رویکردهای گوناگون مواجه هستیم. در ابتدا حکومت دیکتاتوری رضاخان بوده است. شخصی ضددین که حجاب از سر زنان مسلمان برداشت و تعزیه‌خوانی و برگزاری عزاداری ماه محرم را در سال‌هایی به‌طور کامل ممنوع کرد. (خاطرات حسن اعظام قدسی از رجال دوران رضاخان) تا جایی که مردم حق نداشتند در ماه محرم لباس مشکی عزا بر تن نموده و از پرچم سیاه یا هرچه جلوۀ عزاداری داشته باشد، استفاده کنند. محمدرضا پهلوی، فرزند رضا خان مانند پدر سخت‌گیری نداشت اما او و حکومتش به‌عنوان حکومتی پیرو دستورات اسلام و قرآن، شناخته نمی‌شد. وجود انواع مکان‌های فسق و فجور و فساد علنی زمان وی، خود گویای این مطلب است. به‌ علاوه، در این دوره تعداد زیادی از بهائیان در مناصب دولتی و نظامی مشغول کار شده بودند و این موضوع دست بهائیان را بسیار باز کرده بود. رویکرد سوم که شهیدی آن را مختص سال‌های۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ می‌داند حکومتی است انقلابی بر پایۀ شرع مقدس اسلام و محدودیت‌های یک جامعه اسلامی که تلاش داشته احکام دین را در حکومت پیاده کند. البته توجه به این نکته لازم است که سال‌های۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ که شهیدی نام می‌برد، در شمار سال‌های حکومت پهلوی است و نمی‌ توان آن دو سال را  نیز جزو حکومت جمهوری اسلامی در نظر گرفت. انقلاب اسلامی در روز ۲۲ ماه بهمن سال ۱۳۵۷ به پیروزی رسید و لذا عملاً این دو سال را باید برای حکومت پهلوی دانست، و سال‌های پس از آن را برای حکومت جمهوری اسلامی معرفی کرد.

سه حکومت متفاوت با افراد و باورهایی مختلف که هر سۀ ایشان با وجود اختلافات فاحش در باورها و خط‌مشی حکومت‌داری‌شان با بهائیت در تقابل آشکار بوده و بهائیت را به رسمیت نشناخته‌اند. یعنی نه پهلوی اول معاند با امام حسین علیه السلام، نه پهلوی دوم که حکومتی بی‌بندوبار داشت و نه جمهوری اسلامی که بر اساس شرع مقدس اسلام است، بهائیت را اقلیتی دینی ندانسته و هرکدام به ملاحظات خاص خود، اجازۀ فعالیت به ایشان را ندادند و نمی‌دهند. این روند علی‌القاعده نمی‌بایست بر اساس تبانی حکومت‌های مختلف صورت گرفته باشد اما آنچه میان تمام این ادوار مشترک است مشی و سیاست بهائیان است. این رویکرد است که باعث شده تمام حکومت‌ها با بهائیان دچار تضاد و تقابل شوند. رویکردی که درنهایت براندازی حکومت موجود را نشانه گرفته است تا بر اساس آن طبق نقشه‌ راه بیت‌العدل به حاکمیت ملی و پس از آن به حاکمیت جهانی برسد. اگر غیر از این بود و این فرقه تنها یکی از اقلیت‌های دینی محسوب می‌شد، اولین کسی که باید به آن بال و پر می‌داد همان پهلوی اول یعنی رضاخان بود که دشمنی آشکار با اسلام و تشیع داشت.

روشن است که هر حکومتی با هر رویکرد دینی و سیاسی، چنانچه با گروهی مواجه شود که قصد سست کردن پایه‌های حکومتش را دارند، بلافاصله واکنش نشان داده و راه ایشان را سد می‌کند. همان‌طور که می‌بینیم، هیچ حکومتی با اقلیتی که فقط دغدغۀ مذهبی داشته و به انجام مناسک خود مشغول است خرده نگرفته و مانند افراد دیگر جامعه، ایشان را دارای حقوق شهروندی می‌داند. در ایران نیز، اقلیت‌های بسیاری اعم از مسیحی، کلیمی، زرتشتی و… زندگی می‌کنند و تمام حقوق‌شان به رسمیت شناخته شده است، اما براندازی برای حکومت‌ها تحمل‌ناپذیر است و به مقابلۀ با آن برمی‌خیزند،. بهائیت نیز از این قاعده مستثنی نبوده و به دلیل اینکه یک سازمان تشکیلاتی سیاسی است، هر حکومتی با هر طرز فکر و رویکرد سیاسی، چنانچه از اهداف شوم آن باخبر شود تمام عزم خود را بر انهدام این تشکیلات جزم می‌کند و با تمام امکانات و ابزارهای خویش به مبارزه با آن می‌پردازد. همان‌طور که محمدرضا پهلوی و پدرش چنین کردند و بهائیان را به رسمیت نشناختند.

البته در طی تاریخ، بهائیان بی‌شماری به روشی سازمان‌یافته به‌جای تحری حقیقت، خود را به خواب زده و در مقابل مخالفان خود به هوچی‌گری و مظلوم‌نمایی متوسل گشته‌اند. با مراجعه به تاریخ ایران مظلوم‌نمایی نظام‌مند و سازمان‌یافته‌ای را شاهد هستیم که حتی در دوران محمدرضا پهلوی با وجود مشغول‌به‌کار بودن بهائیان در پست‌های مهم و کلیدی کشور (به‌عنوان نمونه: امیرعباس هویدا، که به مدت ۱۲ سال و ۶ماه نخست‌وزیر ایران بود) از میزان آن کاسته نشده و همچنان با گذشت چهل‌ و اندی سال، بهائیان از وضعیت خفقان‌آور! خود در دوران محمدرضا، داستان‌های درام و جگرسوز می‌نویسند. بنابراین مایۀ تعجب و شگفتی نیست اگر جناب شهیدی دربارۀ علما و روحانیت شیعه مخصوصاً آیت‌الله‌بروجردی این‌چنین کینه‌توزانه و با عناد سخن گفته و ایشان را مسؤول تحریک مردم علیه بهائیان در هجمه‌های دوران بداند. بهائیان تا به امروز نیز با همین فرمول مظلوم‌نمایی و سیاه‌نمایی و نفرت‌پراکنی و فریاد دادخواهی مبنی بر آزار و اذیت ‌دیدن، توانسته‌اند احساسات و افکار عمومی جهان را علیه ایران برانگیخته و باعث فشارها و تحریم‌های بین‌المللی بر مردم این مرز و بوم شوند و درست در همان حال که برای برگزاری جلسات و لابی‌های سیاسی علیه کشور عزیزمان ایران، اتاق‌های سازمان ملل و حقوق‌بشر را درمی‌نوردند و با اسم «تلاش برای کم کردن فشارهای موجود» به تحریم‌های سیاسی و اقتصادی دامن زده، با چشمانی اشکبار مقابل دوربین‌های رسانه‌ها از دردمندی و فشارهای وارده بر بهائیان مقیم ایران سخن می‌گویند. این حجم از تناقض‌گویی در توصیف نمی‌گنجد و ما قضاوت را به شما خوانندۀ فهیم واگذار می‌نماییم.

در ادامۀ روند شفاف‌سازی فضای مه‌آلودی که بهائیان ایجاد کرده و در آن به جلب ترحم دیگران می‌پردازند باید گفت؛ مواردی که شهیدی در مقالۀ خود آورده عناوینی کلی است که اگر قرار شود به‌صورت مصداقی بررسی شده و پرده از حقیقت ماجرا برداشته شود و آنچه در واقعیت حقیقی اتفاق افتاده را با بررسی اسناد و اطلاعات صحیح شفاف‌سازی کنیم، موضوع به گونه‌ای دیگر آشکار می‌شود. مانند شایعه تخریب قبرستان بهائی‌ها که با هر بار مراجعه به مکان‌های مشخص شده دریافتیم، هر روز آبادتر از روز قبل است. یا رفع تصرف اراضی ملی روستای جنگلی روشن‌کوه مازندران، که حقیقت ماجرا جنگل‌خواری عده‌ای جاه‌طلب بود که با ورود به منابع طبیعی این سرزمین و تخریب بخشی از جنگل به ساخت خانه مسکونی اقدام کرده بودند. اما آنچه با هیاهو و استفاده از تمامی امکانات ازجمله سوءاستفاده از عواطف انسانی مردم مهربان این مرز و بوم با پخش فیلمی از یک دختر معلول در این رابطه، که در شبکه‌های اجتماعی پخش شد، تصویری از عده‌ای مردمانی شریف بود که خانه‌هایشان را بر سرشان خراب کردند، نه متجاوزانی که با تخریب جنگل و ساخت‌وساز غیرقانونی، به سرمایه‌های این مملکت آسیب رسانده و در حال استفادۀ شخصی از اموال عمومی بودند. واضح است دادگستری، با چنین عملی فارغ از اینکه افراد مرتکب، دارای چه دینی هستند برخورد خواهد کرد، اما آنچه در بهائیت اصل است و باید هر روز با صدای بلند فریاد زده شود مظلومیتی ساختگی است که بهائیان به آن اهتمام دارند. از شما خوانندۀ گرامی تقاضا دارم در فضایی عادلانه به قضاوت نشسته و خود پاسخ دهید که اگر عده‌ای در کشور آمریکا که خود را مهد حقوق بشر می‌داند چنین تجاوزی به اراضی ملی و جنگل‌ها کرده و سبب تخریب آن می‌شدند، حکومت به‌اصطلاح حامی حقوق بشر آمریکا چه واکنشی نشان می‌داد؟ آیا در ابتدا از عقاید و باورهای متجاوزان در زمینه مذهب سؤال می‌کرد و سپس ایشان را از اراضی غصب‌شده اخراج می‌نمود؟

برای تحقیق بیشتر دربارۀ سابقۀ تجاوز به اراضی عمومی و زمین‌خواری بهائیان در دوران پهلوی دوم توسط هژبر یزدانی، به کتاب ایرانیان نامدار نوشته عباس میلانی جلد دوم مراجعه فرمایید.

۱۲- هنر بهائیان در ثبت امور بینام به نام خود!

امروزه همه به‌خوبی می‌دانند که یکی از شگردهای گروهک تروریستی داعش برای اعلام موجودیت همه‌جانبه در دنیا، بهره‌برداری از اقدامات تروریستی دیگر گروهک‌هاست. بدین‌ترتیب که هرکجا بمبی منفجر شود، عملیاتی انتحاری‌ صورت بپذیرد و یا شخصی ترور شود که تا بیست‌و‌چهارساعت هیچ گروهی مسؤولیت آن عملیات را برعهده نگیرد داعش بلافاصله اعلام موجودیت کرده و کارِ نکرده را برعهده می‌گیرد. البته این روشی در ظاهر هوشمندانه ولی در باطن احمقانه است، چراکه امروزه با وجود وسایل ارتباط‌جمعی و شبکه‌های اینترنتی و دسترسی عموم مردم به اغلب منابع خبری و اطلاعاتی، این روش تا حد زیادی شکست‌خورده و مایۀ افتضاح است.

شهیدی دربارۀ ساخت حمام‌هایی با دوش آب در ایران مطرح کرده است: «بهائیان از رفتن به خزینه که حمامی ناپاک بود خودداری کرده و برای خود حمام‌هایی ساختند که دارای دوش آب بود». این نکته ما را به یاد آن شگرد داعش انداخت. حال نگاهی به حقیقت تاریخچه ورود دوش حمام به ایران می‌اندازیم:

دوش حمام در یونان اختراع شد. دربارۀ اولین دوش حمام در ایران نیز گفته می‌شود که سرداری از سپاه ناپلئون پس از سقوط وی به ایران می‌آید و دیرزمانی از اقامت او در کشور می‌گذرد، وی خدماتی به دولت ایران می‌کند و بالأخره در این سرزمین چشم از جهان فرو می‌بندد. ناصرالدین‌شاه قاجار به پاس خدمات او، فرزندش کلنل نیکلا سمینو را به ایران دعوت می‌کند و اموری را به او می‌سپرد. او به این کشور علاقه‌مند شده و همسری ایرانی اختیار می‌کند و در ایران ماندگار می‌شود. سمینو پسر در نیمۀ دوم پادشاهی ناصرالدین‌شاه در خیابان لختی، حمامی بنا می‌کند و برای نخستین بار در این حمام دوش کار می‌گذارد و بدین ترتیب بنیان‌گذار این امر می‌شود. حمام سمینو تا دوران محمدرضاشاه پهلوی فعال بود. «کلنل سمینو، اولین کسی است که برای نخستین بار، حمام دوش را به ایران آورده است، چنان که حمام دوش سمینو واقع در خیابان لختی سابق «اکباتان حالیه» تا مدتی پیش معروف بوده است» (مجله یادگار، سال پنجم، شماره ۳ ـ ۴، ص ۳۴).

مسأله بهداشت آب، در دوره قاجاریه، بر اساس نظریات جدید پزشکی، مورد توجه قرار گرفت. در دوره پهلوی، این بحث دنبال شد و تلاش می‌شد تا ریشه بیماری‌های واگیردار که روشن شده بود آب‌های آلوده نقش مهمی در آن دارند، خشکانده شود. از اواخر دوره رضاشاه، سخت‌گیری در این زمینه آغاز شد، اما به دلیل نبودن جایگزین و امکانات کافی و نیز مخالفت‌های محلی، با کندی پیش رفت. گزارش‌های بسیاری دربارۀ تاریخچۀ خزینه‌ها و نیز مقالاتی درباره وضع بهداشت در دوره قاجاری و تلاش‌هایی که در زمینه مبارزه با خزینه از سوی دولت صورت گرفته، در اختیار است و نیازی به تکرار آن‌ها در این مقاله نیست.

در حوالی مشروطه، انتقاد از حمام خزینه بالا گرفت. از سیدجمال واعظ، واعظ معروف دوره مشروطه هم اعتراضی نسبت به کثیف بودن آب خزانه‌ها نقل شده است. او در یک سخنرانی گفته بود: «حمام‌های صحیح مال اغیناست، آب‌های ما فقرا را می‌بینید؟ اگر تجزیه کنید، نصف آب کثافت است، حمام‌های ما را همه می‌بینید. یک نفر نیست به این حمامی بگوید که اقلاً دو ماه یک مرتبه آب خزانه را عوض کن». (راوندی؛ تاریخ اجتماعی ایران؛ ج ۵، ص۵۱۲). عبدالمهدی رجایی مقاله‌ای با عنوان «بهداشت عمومی در دوره معاصر و نقش شهرداری‌ها «مطالعه موردی اصفهان» نوشته و بسیاری از نکات را دراین‌باره از مآخذ مربوطه آورده است (پژوهش‌نامه تاریخ اجتماعی و اقتصادی؛ بهار و تابستان ۱۳۹۳، سال سوم، شماره اول، صص ۴۷ ــ ۷۱). یکی از نخستین اعتراض‌ها به آب خزینه‌ها، اعتراض میرزا تقی خان حکیم‌باشی، پزشک و فارغ‌التحصیل دارالفنون در دوره قاجاری بود (فرهنگ اصفهان، ۲۶ صفر ۱۲۹۸ق، ص ۲). در مطبوعات دوره مشروطه و حتی صحبت‌های مطرح‌شده در انجمن مقدس ملی اصفهان در ربیع‌الاول ۱۳۲۵ه.ق از مسدود شدن حمام‌های آلوده بحث شده است (همان، ص ۵۴). گزارش‌های مقاله «بهداشت عمومی» در گردآوری مطالبی در نقد خزینه‌ها، از اوائل دوره پهلوی، فراوان است. در کتاب سرگذشت خرم‌آباد، ص ۴۴۸ آمده است: نخستین کسی که حمام خانگی را باب کرد آیت‌الله روح‌الله کمالوند بود. پس از او متمکنین به تقلید از ایشان به‌مرور حمام خانگی ساختند و دهه چهل ساخت حمام خانگی عمومیت پیدا کرد. در این زمینه گزارش‌های مشابهی درباره بسیاری از شهرهای ایران در دست است. درباره گیلان هم نوشته شده است: در سال ۱۳۳۵ بقایای حمام‌های خزینه‌دار یکی پس از دیگری توسط واحد مهندسی بهداشت اداره بهداشت یکم (گیلان) تعطیل و یا تبدیل به حمام‌های عمومی دوش‌دار بهداشتی گردید (کتاب گیلان: «تهران، ۱۳۷۴» ۳/۵۸۲). به نظر می‌رسد، از سال‌های ۱۳۱۰ به بعد و شاید حتی پیش از آن، تلاش‌هایی در این زمینه برای تحریک دولت به اقدام علیه خزینه‌ها صورت می‌گرفته است. جناب رسول جعفریان در مصاحبه‌ای منتشرشده در کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران ۶ مهر ۱۳۹۸ می‌گوید: به گفتۀ دوست عزیزم جناب آقای دانش سخنور، فرزند مرحوم حجت‌الاسلام و المسلیمن شیخ علیرضا دانش سخنور که ده‌ها سال در شهر فردوس، عالم اول شهر بود، در سال ۳۶ حمام خَیروز را ساخت و در آن دوش درست کرد.

گزارشی نیز درباره مرحوم راشد آمده است که وی وقتی به نمایندگی مجلس هجدهم انتخاب شد و مدتی بعد از آن استعفا داد، پولی را که بابت حقوق به وی پرداخت کردند، تماماً به تربت حیدریه فرستاد تا «برای احداث حمام بهداشتی آن شهر مصرف شود» (شرح حال وی در گلشن ابرار، ج۵، ص۴۱۲).

از روحانی برجسته منطقه اشتهارد با نام حاج شیخ حسین تقوی اشتهاردی نیز یاد شده است که در منطقه خودش، دو باب حمام بهداشتی [حمام دوش‌دار] احداث نموده و به کوشش در لوله‌کشی آب شرب شهر می‌پرداخت (اختران فضیلت، قم، ۱۳۸۸، ص ۲۳۴).

 

مشابه این نکته را درباره شهر دزفول هم داریم. در مقاله‌ای با عنوان «بررسی تحولات بهداشتی شهر دزفول در دوره پهلوی (۱۳۰۴ ـ ۱۳۵۷) (غلامرضا درکتانیان و… چاپ‌شده در گنجینه اسناد، شماره ۱۰۵، صص ۶ ـ ۲۷)، به‌تفصیل از تحولات مربوطه سخن به میان آمده و در موردی از آن درباره نقش مرحوم آیت‌الله نبوی، مشابه نکته بالا از قول نواده‌اش سیدحمید نبوی درج شده است. او می‌گوید: برخی از روحانیون با برداشتن خزینه حمام‌ها مخالفت کرده و معتقد بودند که فقط در خزینه است که می‌توان تمام بدن را زیر آب برد و غسل کرد. البته این افراد کسانی بودند که دید آن‌چنانی به وقایع روز جامعه نداشتند، ضمن اینکه تصمیم‌گیرنده درمورد مسائل دینی نبودند، اما مجتهدان طراز اوّل ازجمله پدربزرگ بنده آیت‌الله سیداسدالله نبوی، مشوق این کار بودند و در جاهایی که از طرف برخی مخالفت می‌دیدند، پیغام می‌دادند که آقای فلانی، اینجا به نفع است که این کار انجام بشود». در جای دیگری از همان مقاله اشاره به سندی در کتابخانه مجلس شده که در این زمینه و در تاریخ ۷/۱۱/۱۳۲۹ مردم به ایجاد دوش به‌جای خزینه، نامه اعتراضیه‌ای به مجلس فرستاده‌اند.

تمامی این موارد گویای این‌است که گرایش به بهداشت عمومی و نظافت و استفاده از حمام‌های بهداشتی در ادوار مختلف، دغدغۀ بسیاری از علمای زمان بوده و مردم را به این امر تشویق و ترغیب می‌نمودند و لذا در میان این اقبال عمومی فرهیختگان جامعه، استفادۀ بهائیان از دوش آب فضیلت و ترقی‌جویی خاصی برای ایشان محسوب نمی‌گردد. ضمن آنکه با بررسی تاریخی ورود دوش حمام به ایران به‌روشنی معلوم است که سبب این تغییر و تحول عظیم و پیشروی جامعه به سمت بهداشت آب برای نظافت، به دست یک بهائی صورت نپذیرفته است، بلکه یک کلنل فرانسوی مسلمان‌شده چنین خدمتی را به این سرزمین نموده است.

۱۳- اسپرانتو و وحدت خط و لسان!

جناب ایقان شهیدی در ادامۀ مقاله، اشاره‌ای مختصر به آموزش و یادگیری زبان اسپرانتو به‌عنوان زبان مشترک بین‌المللی نموده‌ است:

«در اوایل قرن چهاردهم، برخی از جوامع بهائی مبادرت به برگزاری کلاس‌های آموزش زبان اسپرانتو نمودند زیرا همان‌طور که بهاءالله گفته بود، آموزش یک زبان بین‌المللی علاوه بر زبان مادری، می‌توانست سبب نزدیکی انسان‌ها و افزایش وحدت شود.» برای رفع برخی ابهامات به توضیح مختصری از تاریخچه و هویت این زبان می‌پردازیم.

تاریخچه شکلگیری زبان اسپرانتو

اسپرانتو زبانی بین‌المللی است که برای نخستین‌بار در ۲۶ سپتامبر ۱۸۸۷میلادی با جزوه‏ای با نام «یک زبان جهانی» که مؤلف آن، امضای مستعار اِسْپِرانْتو به معنای «امید» را برای خود انتخاب کرده بود، به جهان معرفی شد. مبدع این زبان، یک پزشک و لغت‌شناس لهستانی به نام “لوْدویک زامِنْهوف” بود که زبان ابداعی‌اش بعدها به همین نام مستعار یعنی اسپرانتو معروف شد. این زبان دستور زبان بسیار آسانی با فقط ۱۶ قاعده دارد. ادعا می‌شود که این زبان طبق آخرین روش‏های کدگذاری علمی ساخته شده تا همه مردم جهان، حتی افراد ناتوان ذهنی یا نابینایان و ناشنوایان نیز بتوانند به‌آسانی آن را بیاموزند و باهم تفاهم برقرار کنند. این زبان دارای ۲۹ حرف الفباست که از لاتین گرفته شده و به‌صورت استاندارد درآمده ‏است. هر حرف فقط یک صدا دارد و هرچه نوشته شود، همان با تلفظِ استاندارد خوانده می‏شود. حرفی که نوشته شود و خوانده نشود در اسپرانتو وجود ندارد و هر قاعده این زبان، دارای یک علامت یا کدشناسی در خود کلمه است. حال که مختصری از اسپرانتو دانستیم، لازم است بدانیم؛ یکی از تعالیم دوازده‌گانه بهائیان وحدت لسان و خط است بدین معنا که  همۀ جهان با یك خط و یك زبان بنویسند و تكلم كنند (اسپرانتو و وحدت لسان و خط، سایت بهائی‌پژوهی، ۲۲بهمن۱۳۹۴).

چنین تفکری در ابتدا، امری متهورانه و سرشار از خلاقیت می‌نماید، اما هر اندازه که دقیق‌تر دربارۀ چگونگی انجام و نتایج به بار آمده از چنین روندی بنگریم، غیرعلمی و غیرکارشناسانه بودن چنین نظریه‌ای بیشتر نمایان می‌گردد. اینکه تصور کنیم، تمام مردمان جهان با این حجم از تنوع زیستی و انواع زبان‌ها و گویش‌های متفاوت، خود را در یک قالب جدید کلیشه‌ای محدود کرده، بدین روش عمق فرهنگ و باورهای خویش را به اشتراک خواهند گذاشت و نتیجۀ آن ایجاد وحدت و دوستی و یگانگی نوع بشر خواهدبود، تصوری بس اشتباه و بلکه محال است.

از سویی اصلاً همین تنوع در گویش و گفتار  بشری به‌خودی‌خود زیبایی دوچندانی به جوامع انسانی بخشیده است. اینکه گمان کنیم زیبایی بی‌مثال اشعار سعدی و حافظ و فردوسی، یا شاهکارهای ادبیات انگلیسی و فرانسوی در داستان‌های شکسپیر و دیگر نویسندگان و ادبا و شعرای جهان را در قالب زبان اسپرانتو ریخته و به این روش، وحدتی در میان ملت‌ها ایجاد خواهد شد، امری دور از عقل و ساده‌انگارانه است. هر زبانی برای خود دارای نکات ظریف و مثل‌هایی ا‌ست که میان آن ملت ایجاد حس مشترک و خاطرات همگن کرده ‌است، حال چگونه توقع می‌رود که تمام آن ظرافت‌ها و لطافت‌ها را بتوان در قالب ترجمه به زبان جدیدالاحداث و محدود اسپرانتو آورده و به‌واسطۀ آن حس مشترک و وحدت افکار نیز ایجاد کرد؟

 

به ‌نظر می‌رسد خود بهائیان نیز پس از گذر سالیان و هم‌زمان با رشد عقلی و اجتماعی بیشتر نسل جدید‌ احباء نسبت به گذشتگانشان، دریافته‌اند که ارتباط با زبانی مشترک، امری ظاهری و برای گذران امور اجتماعی و هماهنگ‌ ساختن افراد همان جامعه است، چراکه اگر چنین نبود در تمام این سال‌ها، اهتمام بیشتری بر این نظریه ورزیده و درصدد گسترش هرچه ‌بیشتر آن بر می‌آمدند. حال ‌آنکه می‌بینیم مدتی ا‌ست آن را به فراموشی سپرده و جز در مواردی سرفصل‌وار، به آن اشاره نمی‌کنند.

به‌هرصورت، پروژۀ وحدت لسان و خط نیز مانند دیگر تعالیم به بن‌بست رسیده و کارآیی ندارد، چراکه اگر آبی از این قسم امور گرم می‌شد، تا به امروز بهائیان از آن دریغ نکرده و به هر روشی برای توسعۀ آن متوسل می‌شدند. همان‌طور که برای دیگر تعالیم‌شان دست به هر کاری زده و تا پای تحریف تاریخ و کتب خود که نص‌الهی‌شان هستند، پیش می‌روند.

تنها سؤالی که برای ما، در این بخش از جناب ایقان شهیدی باقی‌ می‌ماند این است که چگونه به زبانی که شخص دیگری خارج از بهائیت ابداع کرده و درحال‌حاضر موضوعی شکست‌خورده و به بن‌بست رسیده است، این‌چنین مباهات می‌کنید درحالی‌که خود حضرتعالی بهتر از هرکسی می‌دانید وحدت در خط و لسان بدین شیوه‌ امری غیرعقلانی است؟

سؤال دیگر اینکه همان‌طور که در ابتدای مقاله آمد، بر طبق تاریخ قابل استناد در کتب بهائیت، نه بهاءالله، نه عبدالبهاء و نه حتی شوقی‌افندی، در طی دوران ریاست خود نتوانستند نزدیکان و اقوام خویش را با یکدیگر متحد کنند؛ شما چگونه و با چه سازوکاری به‌وسیلۀ این تعالیم ادعای ایجاد وحدت در بین مردمان عالم را دارید؟ چطور است کاری را که در حیاط و باغچۀ منزل خود قادر بر انجام آن نیستید در حیاط و باغچۀ همسایه‌تان جست‌وجو می‌کنید؟

۱۴- حقیقت جامعه بهائی در قرن اخیر

شهیدی در ادامه می‌گوید: «شوقی‌افندی مدت سی‌و‌شش سال هدایت جامعه بهائی را در دست گرفت و به‌عنوان مبین آثار بهائی، وظیفه گسترش و حفظ و وحدت جامعه بهائی را در زمانی که رشد فزاینده‌اش انعکاسی از تنوع نژاد انسانی بود برعهده داشت. وی همچنین با گسترش نظام اداری بهائی که توسط بهاءالله خطوط کلی آن مشخص و بارقه‌هایی از آن در زمان عبدالبهاء ظاهر شده بود، ابزار لازم را برای شکل‌گیری مؤسسات انتخابی بهائی در سطح محلی و ملی فراهم آورد.»

با آنکه جناب شهیدی در مقالۀ خود دوران سی‌وشش‌سالۀ ریاست شوقی را، به‌عنوان آخرین ولی‌امرالله قبل از تشکیل بیت‌العدل، در چند سطر مختصر خلاصه کرده اما در همین چند خط نیز می‌توان دریافت که با روی کار آمدن شوقی ماهیت تشکیلاتی ـ سازمانی فرقۀ بهائیت شکل اداری‌ و سازمان‌یافته‌تری به خود گرفته است. با توجه به روند مطالب ایقان شهیدی در مقالۀ خود که فضایل نامربوط را هم به نام بهائیان تمام کرده، واضح است که جناب شوقی، به‌عنوان یکی از رهبران اصلی بهائیت، چنانچه دارای کوچک‌ترین فضیلتی بودند، شهیدی چندین صفحه دربارۀ آن قلم‌فرسایی می‌نمودند. حال آنکه نه‌تنها فضیلتی برای بیان نیست، بلکه بیش‌ از این پرداختن دربارۀ شوقی‌افندی باب مطالبی را دربارۀ وی باز می‌کند که مایۀ رسوایی دوستان بهائی است. در این مقاله نیز ازآن‌رو که تأکید بر بیان حقایق است، بعضی از مواردی را که ایشان به‌طور عمد یا از روی سهو، در مقاله خود ذکر نکردند، بیان می‌نماییم.

شوقی کیست؟

شوقی‌افندی نوه عبدالبهاء در ۱ مارس ۱۸۹۷ مطابق ۲۷ رمضان ۱۳۱۴ (۱۱ اسفند سال ۱۲۷۵) در عکا بیت عبدالله‌پاشا متولد شد. وی فرزند ضیائیه دختر عبدالبهاء و میرزا هادی افنان (افنان که به معنای شاخه‌ها است، به خویشان باب و اغصان به خویشان بهاء، می‌گویند. بهاء ظاهراً این القاب را برای ساختن چیزی مانند سلسله سادات در بهائیت وضع کرد) و نتیجۀ برادر زن (خدیجه بیگم همسر اول علی‌محمد باب) باب بود.

شوقی تحصیلات خود را با معلمه‌ای ایتالیایی در عکا آغازکرد (ماکسول، مری؛ گوهر یکتا؛ ص۱۴) و تا ۱۱ سالگی را در آن شهر  به سر برد. با سقوط حکومت عثمانی در سال ۱۹۰۸میلادی، عبدالبهاء، همراه خانواده خود برای ادامه تحصیلات نواده‌هایش به شهر حیفا در ۱۲ کیلومتری عکا نقل مکان کرد.

شوقی در حیفا ادامه تحصیل داد و سپس به دانشگاه بیروت رفت و درنهایت، دانشگاه آکسفورد انگلستان را برای ادامه تحصیلات انتخاب کرد؛ اما به علت بازگشت اجباری به حیفا که در پی مرگ عبدالبهاء اتفاق افتاد، تحصیل او ناتمام ماند و موفق به اخذ مدرک از این دانشگاه نشد (آیتی، عبدالحسین؛ کشف‌الحیل؛ ص۲۱۲).

ویژگیهای شوقی

صبحی مهتدی از دوستان دوران جوانی شوقی بود. وی پس از عمری خدمت به دستگاه بهائیت مورد بی‌مهری آنان قرار گرفت و به افشای برخی زوایای پنهان این سازمان پرداخت. وی شوقی را در ایام جوانی از نظر جنسی، فاسد و همجنس‌باز معرفی می‌کند (فضل‌الله مهتدی (صبحی)؛ پیام پدر؛ صص۱۰ و ۳۶۷). او در ادامه، قساوت و بی‌مهری‌های شوقی را نسبت به خانواده‌اش چنین ثبت کرده‌است: مادرش بیمار شد، بر بالینش نیامد تا بدرود زندگی گفت. پس از چندی پدرش نیز که روزگاری در بستر ناتوانی افتاده بود درگذشت و چون ناشناسان به خاک سپرده شد (همان، صص۱۱و۴۱۴).

شواهد تاریخی نشان می‌دهد که روش شوقی در روابطش با غرب و اروپا (به‌خاطر تحصیل در آنجا) نسبت به بهاء و عبدالبهاء کمی متفاوت و بیش از آن‌ها بود. او «با زنان انگلیسی و آمریکایی هم، روابط پنهانی داشت که البته نقش این زنان در تصمیم‌گیری‌های وی بسیار زیاد بوده است» (فضل‌الله مهتدی؛ خاطرات صبحی؛ صص۱۲ و۶۲).

شوقی‌افندی در روش زندگی خود روحیه دوگانه‌ای داشت. در حیفا یک شکل بود و در اروپا به شکل دیگری؛ یعنی در اروپا همانند ثروتمندان و خوش‌گذران‌ها می‌زیست. صبحی مهتدی در این زمینه می‌نویسد: «سالی چند ماه در سوییس به خوشی بی‌آنکه با کسی از پیروانش دیدن کند روزگار می‌گذراند و برای زمستان سری به حیفا می‌زند. تا در اروپا است، زندگی و روش کار و چگونگی آمیزشش با مردم مانند یکی از پول‌داران اروپایی است ولی همین که پا به حیفا می‌گذارد خود را دگرگون می‌کند، کلاه سیاه بر سر می‌گذارد و جامه دراز می‌پوشد» (فضل‌الله مهتدی؛ پیام پدر؛ صص ۱۳ و ۴۱۵).

شخصیت شوقی عاری از هرگونه دلبستگی خانوادگی و وطنی بود. به‌طوری‌که از مهر ورزیدن نسبت به پدر و مادر و خانواده‌اش دریغ می‌کرد. او برای وطن خود و کشور ایران چندان اهمیتی قائل نبود. شوقی در لوحی دربارۀ مردم ایران چنین توهینی می‌کند:

«افراد ملت ایران که به قساوتی محیر العقول و شقاوتی مبین به تنفیذ احکام ولاة امور و رؤسای شرع اقدام نمودند و ظلم اعتسافی مرتکب گشتند، که به شهادت قلم میثاق در هیچ تاریخی از قرون اولی و اعصار وسطی از ستمکارترین اشقیا حتی برابره آفریقا نشد و در سنین متوالیه آسایش و برکت آن ملت متعصب جاهل ستمکار بالمره مقطوع گشت.» (فضل‌الله مهتدی؛ پیام پدر؛ صص ۱۴و۴۱۷).

قساوت، شقاوت، ظلم و ستم، جهل و تعصب و ستمکاری و … از ویژگی‌های ملت ایران در نگاه جناب شوقی‌افندی‌است که به زعم ایشان از این ملت بدتر و پست‌تر هیچ تاریخی تاکنون به خود ندیده است! نه در قرون اولی، نه در قرون وسطی و نه حتی نسبت به آفریقایی‌ها که از لسان پدربزرگش عبدالبهاء حیوان هستند نیز جاهل‌تر و بدذات‌ترند!

ریاست و جانشینی شوقی

بنا بر آنچه عبدالبهاء در رساله الواح وصایا آورده است، شوقی به جانشینی عبدالبهاء منصوب شده بود. در رساله موسوم به «الواح و وصایا»، عبدالبهاء به جانشینی شوقی به‌عنوان ولایت‌امر در جامعه بهائی تصریح کرده ‌است. او در این الواح چنین نگاشته است:

«بعد از مفقودی این مظلوم باید اغصان و افنان سدره مباركه و ایادی امراللّه و احبّای جمال ابهی توجّه به فرع دو سدره كه از دو شجره مقدّسه مباركه انبات شده و از اقتران دو فرع دوحه رحمانیّه به وجود آمده (شوقی‌افندی) نمایند؛ زیرا آیت‌اللّه و غصن ممتاز و ولیّ امراللّه و مرجع جمیع اغصان و افنان و ایادی امراللّه و احبّاءاللّه است و مبیّن آیات‌اللّه و من بعده بكراً بعد بكر یعنی در سلاله او.» (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۱۲و۱۳).

سپس عبدالبهاء، اقدام به پیش‌بینی كرده، برای شوقی نیز جانشینانی معرفی می‌كند:

«در هر دوری، اوصیا و اصفیا دوازده نفر بودند. در ایّام حضرت یعقوب دوازده پسر بودند و در ایّام حضرت موسی دوازده نقیب، رؤسای اسباط بودند و در ایّام حضرت مسیح، دوازده حواری بودند و در ایّام حضرت محمّد، دوازده امام بودند؛ ولکن در این ظهور اعظم، بیست‌وچهار نفر هستند، دو برابر جمیع؛ زیرا عظمت این ظهور چنین اقتضا نماید.» (عبدالبهاء، الواح وصایا، ص۴۵و۴۶).

۱۵- وقایع دوره شوقیافندی

با آغاز رهبری شوقی، فصل جدیدی در تاریخ بهائیت گشوده شد که به‌طور اجمال به مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌کنیم:

کمک به تشکیل دولت نژادپرست اسرائیل

در زمان حیات شوقی و با سکوت خیانت‌آمیز و همراهی بی‌دریغ وی، پس از اقدامات عبدالبهاء در راستای خرید زمین مسلمانان فلسطین در پوشش یک فرد مسلمان و البته با پول یهودیان و انتقال سند آن زمین‌ها به ایشان، حکومت یهودی اسرائیل با نقض حقوق مسلم فلسطینیان در فلسطین تأسیس شد. بی‌درنگ پس از استقرار این دولت، شوقی‌افندی با رئیس‌جمهور اسرائیل دیدار کرد و «مراتب دوستی بهائیان را با کشور اسرائیل بیان و آمال و ادعیه آنان را برای ترقی سعادت اسرائیل» اظهار داشت (نجفی، سیدمحمدباقر؛ بهائیان؛ ص ۶۸۰ به نقل از مجله اخبار امری، ۱۳۳۳). وی در پیام تبریکی که به بهائیان جهان فرستاد، چنین ‌نوشت: مصداق وعده الهی به ابناء خلیل و وراث کلیم ظاهر و باهر و دولت اسرائیل در ارض اقدس مستقرشده است (توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله؛ ص۲۹۰). مساعی بی‌شمار و همکاری صمیمانۀ شوقی و یارانش با صهیونیسم برای ایجاد دولتی یهودی، سبب شد تا این فرقه در آنجا رسمیت یابد و املاک و اموال بهائیان تحت حمایت شمرده شده و از مالیات و عوارض معاف گردد (افندی، شوقی؛ توقیعات مبارکه؛ ج۲، ص ۱۶۵).

در مجله اخبار امری چنین بشارتی برای بهائیان آمده است: «محفل روحانی ملی بهائیان ایران در خاک اسرائیل به رسمیت شناخته شده و شعبه آن نیز تأسیس و تسجیل گشته و شخصیت حقوقی یافته است و به قسمی که الآن می‌توان به نام محفل ملی ایران رسماً و قانوناً ضیاع و عقار و املاک و مسقفات ابتیاع نمود و هیکل مبارک وعده فرموده‌اند که قریباً اراضی محفظه آثار بین‌المللی ارض اقدس به نام شعبه محفل ملی ایران منتقل خواهد گردید. هیکل مبارک به زائران فرموده‌اند که این موضوع ازاین‌جهت بسیار مهم است که برای اولین بار در تاریخ امر، محفلی که در کشور خودش به رسمیت شناخته نشده، شعبه آن در خارج رسمی و قانونی شده است (مجله اخبار امری شماره ۱۰-۱۱-۱۲ در بهمن ــ اسفند ــ فروردین ۱۳۳۳-۱۳۳۲).

پرسش مهم در اینجا این ‌است که بر چه اساسی رژیم کودک‌کش صهیونیسم درعین‌حالی که ناجوانمردانه حق و حقوق مردم فلسطین را غصب کرده با بهائیان که غالباً اهل آن سرزمین نیستند این‌گونه با رأفت و مهربانی رفتار می‌کند؟ عجیب نیست که رژیم اسرائیل محفل ملی بهائیان ایران را در سرزمینی که متعلق به آن‌ها نیست به‌رسمیت شناخته ‌است؟ چه پیوندی میان رژیم صهیونیستی و بهائیت وجود دارد؟

طراحی و اجرای نقشههای تبلیغ و مهاجرت

مهاجرت بهائیان به نقاط مختلف جهان و توسعه تشکیلات اداری و جهانی سازمان بهائیت ازجمله كارهای دوره ریاست شوقی بر آیین بهائی بود. بیت‌العدل در یکی از کتاب‌های منتشره خود آورده است:

«در دوره حضرت ولیّ امراللّه، بهائیان… طیّ دوره نقشه نه‌ساله تعداد بیشتری از این قبیل مبلّغین مخصوصاً در هندوستان و چندین کشور افریقایی و اکثر مناطق امریکای لاتین و جزائر اقیانوسیّه و آلاسکا و در میان بومیان کانادا و جماعات سیاه‌پوست روستایی جنوب امریکا به کار پرداختند و مهاجرت بهائیان به کشورهای مختلف به این امر قوّت بخشید» (بیت‌العدل اعظم؛ قرن انوار؛ ص ۸۵).

انفصال و جدایی مبلّغان برجسته از بهائیت

در همان ایام سوءرفتار شوقی باعث شد برخی از مبلّغان برجسته بهائی، راه خود را از تشکیلات شوقی جدا کردند. کسانی مانند: میرزا احمد سهراب از یاران قدیمی و پرکار عبدالبهاء، عبدالحسین تفتی آواره که کتابی در تاریخ بهائیت به نام «الکواکب‌الدرِیة فی مأثرالبهائِیه» را نگاشته بود و عبدالبهاء آن را تأیید كرده بود. فضل‌الله صبحی مهتدی از مقربان درگاه عباس‌افندی، میرزا حسن نیکو بروجردی، میرزا صالح اقتصاد مراغه‌ای که منشی محفل روحانی بهائیان و مبلغ امرالله و ناشر نفحات الله بود (سیدمحمدباقرنجفی؛ بهائیان؛ ص ۲۸۲).

شوقی‌افندی در شب دوشنبه چهارم نوامبر سال ۱۹۵۷ (۱۳ آبان ۱۳۳۶) شش سال قبل از تشکیل بیت‌العدل به طرزی مشکوک و ناگهانی در لندن مرد و در همان‌جا مدفون گردید (ویلیام هاچر؛ دیانت بهائی؛ ترجمه سمندری، ص ۱۵و ۹۸). علت مرگ او سكته قلبی ناشی از آنفلوانزای آسیایی اعلام شد که موردپذیرش برخی از بهائیان قرار نگرفت. سرهنگ ثابت با انتشار نامه‌ای در آن دوره، علت مرگ را توطئه خانم روحیه ماکسول همسر وی و اعضای محفل لندن دانست، اگرچه این فرضیه هرگز اثبات نشد (اسماعیل رائین؛ انشعاب در بهائیت؛ ص ۱۷۷ ـ ۱۷۹).

البته رقم سنگین اموال و دارایی‌هایی كه در اختیار شوقی‌افندی بود (به نوشته اسماعیل رائین در کتاب انشعاب در بهائیت ص ۳۴۳ در سال ۱۳۳۶ شمسی (زمان مرگ او ) رقم مالیات بر ارث املاک و اموال شوقی ربانی، رهبر بهائیان، آن هم فقط در كشور ایران معادل ۲۸۷ میلیون دلار بود) و تسلط بر جمعیت بهائیان و از همه مهم‌تر عقیم بودن شوقی و نداشتن وارث، احتمال هرگونه دسیسه‌چینی و توطئه را  به‌شدت تقویت می‌کند.

پس از شوقی‌افندی، که نخستین ولی‌امر سلسله ولایت ‌امرالله بود، طبق پیشگویی عبدالبهاء باید این ولایت در نسل ذکور وی ادامه می‌یافت، اما عقیم‌ بودن شوقی و نبود وصیت‌نامه‌ای از او دراین‌باره، سلسله ولایت امر را عقیم نهاد و سؤال تکراری دیگری برای محققان اعصار گوناگون به‌جای گذاشت که عبدالبهاء چطور جانشین پیامبری بوده که اغلب پیش‌بینی‌هایش به وقوع نپیوسته و ابتر مانده ‌است؟

در اختلافات پیش‌آمده در رهبری مگر رفع اختلاف بر اساس نصوص صریح بهائی به‌عهده ولی امر نیست؟ پس در حال  حاضر چه کسی جایگزین شوقی است؟

چرا شوقی‌افندی دستور اکید پدربزرگ و پدر پدربزرگ خود را در تعیین ولی امرالله رعایت نکرد و برای پس از خود ولی امری تعیین ننمود؟

چه کسی بعد از مرگ شوقی به‌عنوان رافع اختلافات میسن ریمی با دیگر بهائیان بود؟

ولی امر فعلی (رکن اول و اعظم) درحال‌حاضر چه کسی است؟

آیا رکن ثانی(بیت‌العدل) بنا به نظرات رهبران بهائی بدون رکن اول و اعظم (ولی امراله) اعتبار و موجودیتی دارد؟

سؤالات بسیار دیگری هم هست که همچنان پس از گذشت سال‌ها بی‌جواب مانده و کسی مسؤولیت پاسخ‌دهی به آن‌ها را برعهده نمی‌گیرد.

۱۶- بیتالعدل و عدم مشروعیت

شهیدی در مقالۀ خود نوشته: «یکی از مهم‌ترین اتفاقات قرن گذشته در درون جامعه بهائی، تشکیل «بیت‌العدل ‌اعظم» در سال ۱۳۴۲ بود.» این در حالی ا‌ست که ماهیت این سازمان بر اساس نصوص به‌جامانده از رهبران بهائی مشروعیت ندارد.

مسئلۀ عدم مشروعیت بیت‌العدل به‌عنوان مهم‌ترین چالش در تشکیلات بهائیت، از بدو تشکیل این نهاد مطرح بوده و این همان عاملی است که باعث پیدایش انشعاباتی همچون «بهائیان ارتدوکس» گردید. عبدالبهاء در وصایای خود اعلام می‌کند که بعد از مرگش ادار‌ۀ امور بهائیان متوجه شوقی‌افندی است و رهبری بهائیت در نسل وی ادامه پیدا کند تا بعد از «صعودش» اختلاف حاصل نگردد و ایادی امرالله از نفس جمعیت خویش نه نفر انتخاب نمایند و همیشه به خدمات مهمۀ ولیّ امرالله [شوقی افندی] مشغول باشند. این نه نفر یا به اتفاق مجمع ایادی و یا به اکثریت آرا تحقق یابد و باید غصن منتخب را که ولیّ امرالله تعیین بعد از خود نماید، تصدیق نمایند (برگرفته از رساله امر و خلق؛ اسدالله فاضل مازندرانی؛ ج۴، ص۳۰۳).

اینک از شورای رهبری بیت‌العدل می‌پرسیم که جانشین شوقی‌افندی و ولیّ امر در بهائیت بعد از وی، کیست؟ پیداست که تعیین جانشین از نسل خود برای فردی که مقطوع‌النسل است، امری محال بوده و همین مسئله زمینۀ اشکالات فراوانی را در بهائیت و وعده‌های عبدالبهاء به وجود ‌آورد.

عدم صلاحیت بیتالعدل در تشریع احکام

از دیگر اشکالات بیت‌العدل، مسئلۀ صلاحیت آن‌ها در تشریع احکام است. عبدالبهاء در یکی از مکتوبات خود می‌نویسد: «و قوله الجلیل: اما بیت عدل الذی جعله الله مصدر کلّ خیر و مصوناً من کلّ خطأ…» باید به انتخاب عمومی؛ یعنی نفوس مؤمنه تشکیل شود و مقصد، بیت عدل عمومی است؛ یعنی در جمیع بلاد بیت عدل خصوصی تشکیل شود و آن بیوت عدل، بیت عدل عمومی را انتخاب نمایند. این مجمع مرجع کل امور و مؤسس قوانین و احکامی است که در نصوص الهیه موجود نه [نیست] و ولی‌أمرالله رئیس مقدس این مجلس و عضو اعظم ممتاز لاینعزل و اگر در اجتماعات حاضر نشود، نایب و وکیلی تعیین نماید.» (برگرفته از رساله امر و خلق؛ اسدالله فاضل مازندرانی؛ ج۴، ص۳۰۵).

به استناد عبارت فوق، اعضای بیت‌العدل وظیفۀ تعیین قوانین و احکامی را که در نصوص الهیه؛ یعنی تشریعات بهاءالله وجود ندارد، به‌عهده دارند و این در حالی است که خود آن‌ها به‌وسیلۀ مراکز ملی و از راهی غیر الهی انتخاب می‌شوند.

چگونگی عصمت اعضای بیتالعدل

عبدالبهاء در ادامه می‌نویسد: «و اگر چنانچه عضوی از اعضا گناهی ارتکاب نماید که در حق عموم ضرری حاصل شود، ولیّ امرالله صلاحیت اخراج او را دارد. بعد ملت شخص دیگری انتخاب نماید.»

در عبارت فوق چند مسئلۀ قابل‌تأمل وجود دارد:

اول آنکه اعضای بیت‌العدل که دارای عصمت جمعی و مصون از اشتباه هستند، به‌وسیلۀ افرادی انتخاب می‌شوند که هریک ممکن است در انتخاب خود اشتباه کرده باشند، پس چگونه با انتخاب افراد، مجموعۀ بیت‌العدل به درجۀ عصمت می‌رسد؟

دوم؛ برخلاف ادعای قبلی، عبدالبهاء عنوان می‌کند که اعضای بیت‌العدل ممکن است مرتکب گناه ‌شوند که این گناه یا فردی است یا دارای مفسدۀ اجتماعی و اگر ضرر عمومی داشته باشد، وی اخراج می‌شود، پس فردی که چنین گناهی مرتکب می‌شود، چگونه صلاحیت تشریع احکام را داشته و مصون از هرگونه خطا و اشتباهی است؟

سوم؛ چنانچه عضوی از بیت‌العدل مرتکب گناهی شد، باید توسط ولیّ امرالله اخراج گردد، درحالی‌که نهاد رهبری بهائیت بعد از مرگ شوقی‌افندی، ولی امری ندارد و این فقدان باعث ایجاد محیط امنی برای سران بیت‌العدل برای هرگونه جولان‌دهی و دیکتاتوری خواهد بود.

چهارم؛ با توجه به بودجه‌های کلانی که بهائیان سراسر دنیا به نهاد رهبری بهائیت در اسرائیل واریز می‌کنند، اگر اعضای بیت‌العدل با یکدیگر تبانی کرده و دچار فساد جمعی شوند، مرکز رسیدگی به این تخلفات، کیست؟

پنجم؛ مدیریت و رهبری بهائیان توسط سران بیت‌العدل، فقط منحصر در رسیدگی به امور اجتماعی بهائیان نیست؛ بلکه آن‌ها در مقام تشریع احکام الهی هستند و این همان وظیفۀ پیامبران الهی است. حال چگونه است که با انتخاب افرادی از بین یک جمع دارای جایگاه یکسان، چنین مقام والایی حاصل می‌شود؟

۱۷- نتیجهگیری

آنچه تا بدین‌جا مشاهده نمودیم، تعارض‌های بی‌شمار در گفتار و کردار پیشوایان بهائیان و امروز بیت‌العدل است که توانی برای پوشاندن گذشتۀ سیاه و غیرقابل‌انکار خویش که بخشی از آن انتساب به علی‌محمد باب، خشونت‌ها و حماقت‌های وی دارد، نداشته است. با وجود اعتقاد راسخی که بهائیان به باورهای خود دارند شاهد محقق نشدن پیشگویی‌ها و پیش‌بینی‌های رهبرانشان هستیم. هنوز پاسخی برای وجود این حجم از اختلافات ادامه‌دار و تفرقه‌های حل‌نشدنی در بین بهائیان بر سر جانشینی که تا به امروز نیز دیده می‌شود، نیافته‌ایم. گروهی که داعیۀ صلح جهانی داشته و خود را انسان‌هایی اخلاق‌مدار و آزاداندیش نشان می‌دهند، طبق دستور رهبرشان حتی اجازۀ صحبت کردن با مخالف عقاید خود را ندارند. اخلاق‌مداری‌شان در سطحی است که اختراعات و اکتشافات دیگران را به نام خود تمام کرده و از آن بهره‌برداری‌های مادی و معنوی می‌نمایند. آنچه از تاریخ بهائیان بررسی کردیم، نمایانگر ردپای همیشگی بهائیت در تمام مقاطع حساس و سرنوشت‌ساز علیه ملت و کشور ایران مانند مشروطه بوده است که از خباثت و دشمنی با این مرزوبوم فروگذار ننموده‌اند. بهائیت برای اقبال عمومی مردمان به هر کاری متوسل شده است؛ از فضیلت‌تراشی‌های دروغین برای رهبرانشان تا سیاه‌نمایی و مظلوم‌نمایی‌های کذب، اما آنچه در عمل با آن مواجه هستیم شکست تعالیم ایشان ازجمله وحدت لسان و خط است که جناب شهیدی در مقاله خود به آن اشاره نموده‌اند. آنچه مسلم است ماهیت سازمانی و هویت تشکیلاتی، سبب شده که بهائیت در هیچ دور‌ه‌ای مقبول حکومت‌های مختلف با وجود باورها و رویکردهای سیاسی ــ مذهبی متفاوت نباشد.

تفکر عقلا می‌گوید؛ برای سنجش ثقل یک باور به رهبران و بزرگان آن تفکر و مسلک مراجعه کنید، براین‌اساس، علاوه بر بررسی عملکردهای سایر رهبران بهائی که دارای اشکالات فراوان است، با مراجعه به شوقی‌افندی که از رهبران بلندپایۀ ایشان است، او را دارای شخصیتی ضعیف و به استناد اسناد تاریخی دارای انحرافات اخلاقی می‌یابیم.

بهائیت در راستای براندازی حکومت‌ها و تشکیل حکومت ملی و سپس برپایی حکومت جهانی در عصر ذهبی، با نفوذ در کشورها و افکار ملت‌ها در لباس تعلیم‌وتربیت و امور خیریه، بر ایشان مسلط شده و باورهای خود را به ملت‌های بی‌خبر از چنین نقشه‌های شومی، تلقین می‌نمایند. بهائیان در راستای خوش‌بین‌سازی مردمان نسبت به سازمان مخوف خود، با استفاده از حربۀ مظلوم‌نمایی و واژگون ساختن مطالب از زاویه‌ای که فقط به نفع ایشان است مطالب را بیان نموده و افکار عمومی را مشوش می‌نمایند و با مه‌آلود نمودن فضای حقیقت، اجازه کشف حقیقت راستین را به مخاطبان خود نمی‌دهد.

تمامی این موارد و ناگفته‌های بسیاری که در این مقال نمی‌گنجد، بیانگر بنیانی سست و دروغین برای بهائیت است که بر پایۀ حرف و ادعا به ‌پیش می‌رود. تمام آنچه بهائیان مدعی‌اند به‌عنوان پیشرو و اولین آورندۀ آن تعلیم در جهان شناخته می‌شوند، درواقع تعالیم موجود در روح آیات و روایاتی ا‌ست که بر بستر اسلام قرار دارند که نه‌تنها بهائیت بلکه تمام جهان هم متحد شوند توان مقابله با آن را ندارند. خداوند رحمان در قرآن کریم در سورۀ مبارکه صف آیه ۸ می‌فرماید: «یرِیدُونَ لِیطْفِؤُا نُورَ الله بِأَفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کرِهَ الْکافِرُونَ: می‌خواهند نور خدا را با (دم) دهان‌هاشان خاموش سازند و خداوند تمام‌کنندۀ نور خود است؛ هرچند کافران را ناخوش آید).

۱۸- سخن پایانی با جناب ایقان شهیدی

به‌نظر می‌رسد آنچه میان ما مشترک است اعتقاد به این اصل فطری ‌عقلی باشد که شناخت انسان‌ها بر اساس کردار و عملکردشان صورت می‌پذیرد و نه گفتارشان. آنچه در سبقه عملی شما به‌چشم می‌خورد گویای ذهن سیال و مطالبه‌گر شماست و این از سؤالاتی که حضرتعالی از بیت‌العدل اعظم طی نامه‌ای سرگشاده مطرح نمودید، کاملاً عیان و هویداست. لذا با وجود چنین کارنامه‌ای حساب حضرتعالی برای جامعۀ حقیقت‌جو، اندکی متفاوت است. بر همین اساس مختصر کلامی را در خطابی محترمانه و دوستانه در فضایی علمی، شخص جنابعالی را مخاطب قرار داده و امید داریم که این تبادل نظرات به نقطۀ حل و اشتراکی بیشتر برسد.

جناب ایقان شهیدی؛ فارغ از آنچه در مقالۀ خود مکتوب نمودید، پرسش ابتدایی این است: آیا بیت‌العدل جواب سؤالات نامۀ مذکور حضرتعالی را داده است؟ درصورت مثبت بودن پاسخ، آیا شما پاسخ‌های بیت‌العدل را مستند و علمی و عقلانی می‌دانید؟

آیا جنابعالی به تمام آنچه در این مقاله نوشتید اعتقاد دارید؟

اگر چنانچه پاسخ مثبت است؛ آیا شما به‌عنوان یک محقق و جویندۀ حقیقت اجازۀ دسترسی به کلیۀ کتب خود را دارید؟

اگر پاسخ مثبت است؛ آیا تابه‌حال متوجه تناقض در کلام و عملکرد رهبران خود نشده‌اید؟ (باور ما دربارۀ شما بر اساس آنچه از عملکرد حضرتعالی مشاهده کردیم این است که تناقض‌ها را مشاهده و مطالعه نموده‌اید).

اگر پاسخ مثبت است؛ چطور است که با وجود درک تناقض‌ها و تعارض‌ها، همچنان تحری حقیقت نمی‌کنید؟

آنچه ما را در قالب گفت‌وگویی انسانی قرار می‌دهد، نداشتن تعصب و دور ریختن افکار خشک و پوسیده‌ای است که هرازگاهی نیاز به آبیاری و هرس دارند. از همین منظر ما شما را به تحری حقیقت دعوت می‌نماییم.

از خدای متعال درخواست یاری و روشن کردن مسیر درست و حقیقت را داریم. امید است در سایۀ روحی بی‌تعصب در کنار تحری حقیقت حقیقی، مسیر عبودیت خداوند متعال برای همۀ ما روشن گردد.

 

منابع

  1. قرآن کریم
  2. اسپرانتو و وحدت لسان و خط؛ سایت بهائی‌پژوهی؛ ۲۲بهمن۱۳۹۴٫
  3. استتسون، اریک؛ تاریخ پنهان بهائیان؛ ترجمه حمید فرناق، انتشارات گوی، چاپ دوم، سال چاپ ١٤٠٠.
  4. اسلمنت؛ بهاءالله و عصر جدید؛ ترجمه ع. بشیر إلهی، هـ. رحیمی، ف. سلیمانی.
  5. اسماعیلی، حمیدرضا، بررسی اسنادی نفوذ و فساد اقتصادی بهائیان در حکومت پهلوی دوم، فصلنامه مطالعات تاریخی، سال هفدهم، شماره ۶۴، بهار ۹۸، صفحات ۵ الی ۴۱٫
  6. اشراق خاوری، عبدالحمید؛ پیام ملکوت؛ دهلی نو: مؤسسه ملی مطبوعات امری هند، ۱۹۸۶ م.
  7. ــــــــ ؛ تقریرات درباره كتاب مستطاب اقدس؛ تنظیم و تدوین دكتر وحید رأفتی، مؤسسه مطبوعات امری آلمان، لجنه ملی نشر آثار امری به لسان فارسی و عربی، هوفهایم: چاپ اول، ١٥٢ بدیع.
  8. ــــــــ ؛ تلخیص تاریخ نبیل زرندی؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران،١٢١ بدیع.
  9. ــــــــ ؛ رساله ایام تسعه؛ لجنۀ ملّی امور احبّای ایرانی در آمریکا، چاپ ششم، ١٩٨١ م.
  10. ــــــــ ؛ گنج شایگان؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۴ بدیع.
  11. ــــــــ ؛ گنجینه حدود و احکام؛ تهران: مؤسسه ملی مطبوعات امری، چاپ سوم، ۱۲۸ بدیع.
  12. ــــــــ ؛ مائده آسمانی؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۹ بدیع.
  13. افندی، شوقی؛ توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله؛ لجنه ملی نشر آثار امری به لسان فارسی و عربی، آلمان،١٤٦ بدیع.
  14. ــــــــ ؛ توقیعات مبارکه؛ تهران ۱۳۴۷ ش.
  15. ــــــــ ؛ توقیعات مبارکه؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، تهران، ١٣٥٢ ش.
  16. افندی، عباس، ملقب به عبدالبهاء؛ الواح مباركه وصایا.
  17. ــــــــ ؛ خطابات؛ تهران، مؤسسه ملی مطبوعات امری،۱۲۷بدیع.
  18. ــــــــ ؛ مقاله شخصی سیّاح؛ مؤسسه مطبوعات امرى آلمان، لجنّه ملّى نشر آثار امرى به لسان فارسى و عربی.
  19. ــــــــ؛ مکاتیب؛ مصر: مطبعه کردستان العلمیه (ناشر فرج‌الله ذکی الکردی)، ۱۳۲۸ ق.
  20. انصاری قمی، ناصرالدین؛ اختران فضیلت؛ نشر دلیل ما، قم، ۱۳۸۸.
  21. آیتی، عبدالحسین؛ الکواکب الدُریّة فی مآثرالبهائیة؛ مصر: قاهره، السعادت، ١٣٢١.
  22. ــــــــ ؛ کشف‌الحیل؛ انتشارات راه نیكان، تهران، چاپ ١٤اردیبهشت١٣٨٩.
  23. ایمانیه، مجتبی؛ تاریخ فرهنگ اصفهان؛ ۱۳۵۵، انتشارات دانشگاه اصفهان.
  24. بیت‌العدل اعظم؛ قرن انوار؛ مرکز جهانی بهائی.
  25. ــــــــ؛ دین الهی یکی است؛ سوئیس: دفتر جامعه بهائی در سازمان ملل متحد، ۲۰۰۵٫
  26. پژوهش‌نامه تاریخ اجتماعی و اقتصادی؛ بهار و تابستان ۱۳۹۳، سال سوم، شماره اول.
  27. ثابت راسخ، یدالله؛ نشیب و فراز؛ نشر گوی،١٣٩٢.
  28. حاجی میرزا جانی کاشانی؛ نقطةالکاف؛ مقدمه کتاب.
  29. حاجی‌قربانی، نرگس؛ عدم دخالت در سیاست از ادعا تا واقعیت؛ بهائی‌شناسی، بهار ۱۳۹۸- شماره۹ .
  30. درکتانیان، غلامرضا مرتضی نورائی، مرتضی دهقان‌نژاد؛ بررسی تحولات بهداشتی شهر دزفول در دوره پهلوی (۱۳۰۴ ــ ۱۳۵۷)؛ فصلنامه گنجینه اسناد، شماره ۱۰۵، سال بیستم و هفتم، دفتر اول، بهار ۱۳۹۶، ص ۲۷- ۶ .
  31. دولت‌آبادی، یحیی؛ حیات یحیی؛ نشر باهم، ١٤٠٠.
  32. دهخدا، علی‌اکبر؛ لغت‌نامه.
  33. راوندی، مرتضی؛ تاریخ اجتماعی ایران؛ امیركبیر، چاپ اول ١٣٥٩.
  34. رائین، اسماعیل؛ انشعاب در بهائیت؛ نشر رائین، چاپ اول ١٣٥٧.
  35. زرقانی، محمود؛ بدایع الآثار؛ لجنه نشر آثار امری، نشر سوم آلمان، ۱۴۴ بدیع.
  36. ستوده، نصرت‌الله؛ تاریخ‌نگاری وقایع تهران.
  37. شهیدی، ایقان؛ نگاهی اجمالی به جامعه بهائی ایران در قرن چهاردهم؛ دوفصلنامه نقد دینی، شماره ۸، سال سوم، بهار و تابستان ۱۴۰۱٫
  38. شیرازی، علی‌محمد ملقب به باب، بیان عربی.
  39. ــــــــ ؛ بیان فارسی.
  40. ــــــــ ؛ لوح هیکل‌الدین.
  41. فاضل مازندرانی، اسدالله؛ اسرارالآثار خصوصی؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۴ بدیع.
  42. ــــــــ ؛ امر و خلق؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری،١٣٥٠.
  43. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی؛ ناشر اطلاعات، ۱۳۸۹٫
  44. فیضی، محمدعلی؛ حضرت بهاءالله.
  45. ــــــــ ؛ حیات حضرت عبدالبهاء و حوادث دوره میثاق.
  46. قدیمی، ریاض؛ گلزار تعالیم بهائی؛ تورنتو کانادا: چاپ دوم، ۱۹۹۵ میلادی.
  47. کتاب گیلان: تهران، ۱۳۷۴.
  48. کسروی، احمد؛ تاریخ مشروطه ایران؛ انتشارات اختر، چاپ دوم سال ١٣٨٦.
  49. گروهی از مؤلفان، گلشن ابرار، پژوهشکده باقرالعلوم، انتشارات نورالسجاد، ۱۳۹۴ ش.
  50. ماکسول، مری؛ گوهر یکتا.
  51. مجله اخبار امری شماره ۱۰-۱۱-۱۲ در بهمن ـ اسفند ـ فروردین ۱۳۳۳-۱۳۳۲.
  52. مجله یادگار، سال پنجم، شماره ۳ ـ ۴.
  53. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مرکز آرشیو؛ مقاله نگاهی به کارنامه رژیم پهلوی در حوزه سوادآموزی؛۲۱مهر۱۳۹۸٫
  54. مكرم اصفهانی، محمدعلی؛ دیوان مکرم؛ ١٣٤٠.
  55. مهتدی، فضل الله ملقب به صبحی؛ پیام پدر؛ امیركبیر، چاپ چهارم ١٣٥٦.
  56. ــــــــ ؛ خاطرات زندگى صبحی و تاریخ بابى‌گرى و بهائی‌گرى؛ چاپ پنجم، ١٣٥٤.
  57. نجفی، سیدمحمدباقر؛ بهائیان؛ نشر مشعر، چاپ اول، ١٣٨٣.
  58. نوری، حسین علی ملقب به بهاءالله؛ مجموعه الواح مباركه؛ چاپ مصر.
  59. ــــــــ ؛ اقتدارات و چند لوح دیگر.
  60. ــــــــ ؛ اقدس؛ مرکز جهانی بهائی حیفا.
  61. ــــــــ ؛ ایقان؛ هوفمایم آلمان: مؤسسه ملی مطبوعات بهائی آلمان، چاپ اول، ۱۵۵ بدیع (۱۹۹۸ م.).
  62. ــــــــ ؛ بدیع؛ بهار ۹۸٫
  63. نوری، عزّیه خانم؛ نبوی، سیدمقداد، تنبیه النائمین؛ نشر نگاه معاصر.
  64. هاچر، ویلیام؛ دیانت بهائی؛ ترجمه سمندری.
  65. هادیان، مهدی؛ مسأله مشروعیت؛ نشرگوی.
  66. یزدانی، احمد؛ نظر اجمالی به دیانت بهائی (چاپ قدیم)؛ لجنه ملی نشریات امری، تهران، ١٣٢٦.
  67. یزدیانی، الهه؛ انشعابات و اختلافات در بهائیت؛ فصلنامه بهائی‌شناسی، شماره ۶ : تابستان ۱۳۹۷، ص۱۶۶-۱۸۰٫
بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری توسط سردبیر
بارگذاری در انعکاس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code

بررسی

عباس‌افندی و فلسطين، قسمت دوم: انتقال اراضی فلسطين به يهوديان مهاجر

حمید فرناق   چکیده نوع رابطه بهائیان و به‌ویژه رهبران آنان با کشورهای استعماری وقت، ا…