
محمد گوگانی، حمید فرناق
کلید واژه: عبدالبهاء، مدارس نوین بهائی، تورج امینی، فاضل غیبی، فریدون وهمن، موژان مومن
چکیده
نویسندگان و مبلغان بهائی، ادعا میکنند در بهائیت توجه ویژهای به تعلیم و تربیت شده و بهائیان پیشاهنگ و اولین ارائهکننده آموزش علوم جدید و پیشگام در تأسیس مدارس نوین در ایران هستند. بااینحال، مطالعۀ تاریخ تأسیس مدارس نوین در ایران، نشان میدهد پیشینۀ آشنایی ایرانیان با مدارس نوین به سبک اروپایی و آموزش علوم جدید و تاریخچه تأسیس مدارس نوین در ایران، حدود هشتاد سال قبل از تأسیس اولین مدرسه سبک نوین بهائی در ایران است و این ادعای بهائیان نادرست است. در این مطالعه مشخص گردید که اولاً، آشنایی بهائیان با علوم جدید و مدارس نوین ربطی به تعالیم و نوشتههای باب و بهاء و عبدالبهاء نداشته؛ بلکه عبدالبهاء با مطالعۀ نشریات و ملاحظۀ مدارس سبک اروپایی در کشورعثمانی، با این مدارس آشنا شده است؛ لذا بحث پیشگامی بهائیان در تأسیس مدارس نوین جایگاهی ندارد. ثانیاً، انگیزه اصلی گردانندگان بهائیت برای تأسیس مدرسه، اقدام برای تبلیغ دانشآموزان مسلمان و تأثیرگذاری بر والدین آنها بوده است. ثالثاً، چون بهائیان ایرانی آشنایی چندانی با علوم جدید نداشتند، برای راهاندازی و تقویت مدرسه خود، از محفل ملی بهائیان امریکا کمک خواسته و آنها چند خانم مبلغ مهاجر را به ایران اعزام کردند.
مقدمه
نویسندگان و مبلغان بهائی، همچون تورج امینی، فاضل غیبی، فریدون وهمن و موژان مومن ادعا میکنند در بهائیت توجه ویژهای به تعلیموتربیت شده و بهائیان پیشاهنگ و اولین ارائهکننده آموزش علوم جدید و پیشگام در تأسیس مدارس نوین در ایران هستند ولی مطالعه دقیق تاریخ تأسیس مدارس نوین در ایران، نادرستی این ادعا را برملا میسازد.
در این مقاله به بررسی پیشینه آشنایی ایرانیان با مدارس نوین سبک اروپایی و آموزش علوم جدید و تاریخچه تأسیس مدارس نوین در ایران، که البته حدود هشتاد سال قبل از تأسیس اولین مدرسه سبک نوین بهائی در ایران است، پرداختهایم. اولین مدارس سبک نوین در ایران بهوسیلۀ گروه میسیونری (مسیحی) امریکایی از دهه دوم قرن نوزدهم میلادی به بعد، بهتدریج در ارومیه، تبریز، اصفهان، همدان و تهران تأسیس شدند. ابتدا فرزندان هیأتهای سیاسی خارجی، سپس فرزندان اقلیتهای دینی مسیحی، یهودی و زرتشتی و پس از چند سال، با حذف دروس تبلیغی در آنها، فرزندان ایرانیان هم در آن مدارس تحصیل میکردند.
در سال ۱۸۵۱م. نیز مدرسه عالی دارالفنون، به ابتکار و همت شادروان امیرکبیر، تأسیس شد. آن مدرسه با اسلوب و روش مدارس و دانشگاههای فنی اروپایی، با استفاده از مدرسان و اساتید خارجی، علاوه بر دروس جدید و زبانهای خارجی، رشتههای ساخت تسلیحات و تجهیزات نظامی، مهندسی، ریختهگری، راهسازی و نجوم، به آموزش پزشکی نوین هم میپرداخت.
در نیمه دوم قرن نوزدهم، ابتدا مدارس خصوصی رشدیه در تبریز و تهران و… قم و سپس مدارسی همچون مجموعه شوکتیه، به ابتکار خانواده علم در خراسان تأسیس شدند. در سالهای نزدیک به پیروزی انقلاب مشروطه نیز مشروطهخواهان به ضرورت هرچه بیشتر علمآموزی ایرانیان واقف شدند و انجمنهای انقلابیون در شهرهای مختلف اقدام به تأسیس مدارس جدید کردند.
اولین مدرسه سبک جدید بهائیان، بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۰، به نام مدرسه تربیت پسران، با کمک چند خانم مبلغ بهائی امریکایی، در تهران، در منزل فردی بهائی، با حدود ۱۰ دانشآموز تأسیس شد. چند سال پس از آن شعبه دخترانه این مدرسه هم تأسیس گردید.
در این مقاله ابتدا بهصورت مختصر به پیشینه تاریخی و اجتماعی اصلاحات زمان صفویه و قاجاریه پرداخته شده است. سپس تاریخچهای از مدارسی که به سبک نوین در ایران تأسیس شدند و تفاوت آنها با مکتبخانههای پیشین ارائه شده است. در ادامه، موضوع بهائیان و مدارس جدید آموزشی موردمطالعه قرار گرفته است. در انتها نیز جمعبندی و نتیجهگیری از مباحث بیانشده را خواهیم داشت.
مدرسه دخترانه بهائی
پیشینه تاریخی ــ اجتماعی
در دوره صفویه (۱۵۰۰-۱۷۲۲م.)، بهویژه از دوره حکومت ۴۱ ساله شاه عباس اول (۱۵۸۸-۱۶۲۹م.)، ایرانیان براثر افزایش مراودات سیاسی با دربارهای اروپایی، رفتوآمد بازرگانان و جهانگردان دو طرف، انتشار شفاهی و مکتوب تجربیات جهانگردان، انتشار ترجمه کتابهای حاوی اندیشههای نوین اجتماعی، سیاسی، علمی و تکنولوژیک غربی و… بهتدریج با تفاوت سطح علمی ـ صنعتی ایران با غرب و عقبماندگی ایران از سطح تمدن مادی و صنعتی غربیان و برخی تحولات اجتماعی ـ سیاسی اروپایی مطلع گردیدند.
در قرن هجدهم ایران چنان دچارهرجومرج بود که هرکس با ۲۰۰ مرد رزمی و اندکی جسارت میتوانست ایالتی را برای خود قرق کند و در مسابقه رسیدن به تختوتاج شرکت جوید.[۱] همچنین در پایان حکومت محمدشاه و ابتدای حکومت ناصرالدینشاه تعداد واقعی نفرات ارتش ایران به ۲۰۰۰ نفر هم نمیرسید. از سوارهنظام عشایر و ایلات هم فقط اسمی روی کاغذ باقی بود.[۲] با روی کار آمدن سلسله قاجار (۱۱۷۵-۱۳۰۴ ش./ ۱۷۹۷-۱۹۲۵م.) موقعیت تاریخی ویژهای برای کشور و جامعه ایران پیش آمد.
در آغاز قرن نوزدهم جمعیت کشور تقریباً به ۱۰ میلیون نفر میرسید. حدود یکسوم این جمعیت ساکن مناطق بیابانی و کوچنشین بودند، یک میلیون نفر در شهرها (حدود هشتاد شهر) و شش میلیون نفر بقیه در نزدیک به ۲۰۰۰۰ روستا زندگی میکردند. در آن زمان تعداد شهرهای بزرگ ۱۲ شهر بود که از آن میان فقط تهران، اصفهان و مشهد جمعیتی بیش از ۲۵۰۰۰ تن داشتند.[۳] این شهرها، روستاها و قبیلهها با یکدیگر بیارتباط، متکی به خود و عمدتاً خودمختار بودند. بنابراین در اواخرقرن هجدهم، ایران نهتنها کشوری جداافتاده از دنیای بیرون بود، بلکه در درون نیز مردمانی داشت و وحدت ملی و پدیده نوین غربی یعنی “ملیت” هنوز در آن تحقق نیافته بود.[۴]
از ابتدای قرن نوزدهم میلادی، تأثیر اندیشهها و دولتهای غربی، از طریق فشارهای اعمالشده سیاسی ــ اقتصادی بر ایران، قابلتوجه بود. این تأثیرات یا بهطورمستقیم از طریق فشار سیاسی ــ اقتصادی کشورهای روسیه و بریتانیا و یا غیرمستقیم، درنتیجۀ راهیابی اندیشههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی غرب به وقوع پیوست. اختراع صنعت چاپ و گسترش ترجمه کتب، از عوامل مؤثر بر معرفی و ترویج آراء و اندیشههای دانشمندان غربی، همچون روسو و منتسکیو بود و ایرانیان دیپلمات و تحصیلکرده در غرب و مهاجران بازگشته به کشور، نیز به ایجاد و گسترش این جریانها کمک کردند.
براثر عواملی نظیر افزایش تماس با غرب، خواستهای اقتصادی، مدنی و اجتماعی مردم بالا رفته بود. مردم خواستار مشارکت بیشتر در حاکمیت، برخورداری از حقوق و آزادیهای اعطاشده اجتماعی در غرب و به دنبال عدالت اجتماعی و حاکمیت قانون بودند. بازرگانانی همچون زینالعابدین مراغهای، مؤلف کتاب اصلاحطلبانۀ «سفرنامه ابراهیمبیگ» و حاج محمدحسن امینالضرب، در این فرایند تحولخواهی نقشآفرینی کردند.
اقدامات اصلاحی حکومتی قاجاریه
برخی رفتارهای حکومتی عناصر حاکمیتی قاجار را میتوان اصلاحگرایانه و زمینهساز تحول و توسعه، نه به قصد تغییر بنیادین نظام، بلکه برای اصلاح و افزایش کارآیی آن تلقی کرد و برشمرد. به اینگونه اقدامات سه تن از کارگزاران قاجاری اشاره میکنیم:
عباس میرزا (۱۷۸۹-۱۸۳۳م.) را میتوان پایهگذار نوسازی ایران دانست. او ارتش قدرتمند را اساس امنیت و زمینهساز توسعه و پیشرفت کشور میدانست. دعوت از کارشناسان نظامی خارجی برای ایجاد صنایع نوین تسلیحاتی و آشنا ساختن نیروهای جوان با آموزش و علوم جدید غربی، از طریق اعزام تعدادی از دانشجویان به اروپا برای فراگیری علوم جدید از اقدامات او بود. علیرغم مرگ زودهنگام او، نقش وی در شروع نوسازی کشور غیرقابلانکار است.[۵]
میرزا تقی خان امیرکبیر فراهانی (۱۸۰۷-۱۸۵۲م.) مشهورترین و خوشنامترین اصلاحطلب دوره قاجار و تاریخ معاصر ایران است. برنامههای اصلاحی او در ابعاد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بود. دیدگاه او از تجربه سفرهای خارجیاش الهام گرفته بود. او قبلاً در رأس هیئتی ایرانی به روسیه رفت و سپس برای چهارسال در ترکیه (عثمانی) اقامت داشت و با عقاید و تحولات اجتماعی و علمی نوین و فنون و روشهای آموزشی جدید اروپایی آشنا گردید. برنامههای نوسازی او شامل هر دو بخش دولتی و غیردولتی بود. دستاوردهای امیرکبیر در کتاب «امیرکبیر و ایران» بهطور مفصل بیان شده است.
امیرکبیر یکی از نوادر سیاستمداران و وطنپرستان است که برخلاف انبوهی از سیاستمداران ایران که به هزینه مردم به دنبال بهینه کردن منافع خود بودند، به هزینه خود برای “رفاه” مردم جان خود را در طبق اخلاص گذاشت و تا آخر ایستاد. قائممقام که او را تربیت کرده، گفته بود: «این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار میگذارد، حقیقتاً من بر پسر کربلاییقربان حسد میبرم و بر پسرش میترسم.» کلنل شیل وزیر مختار انگلیس در ایران، میگفت: «پولدوستی که خوی (سیاستمداران) ایرانی است در وی اثر ندارد و به عشوه و رشوه کسی فریفته نمیشود.»
او خوشاندام، تنومند، با سیمای گشاده، پرکار، با غیرت و مسؤولیتپذیر، هوشمند، درست، صادق، فسادناپذیر و صمیمی بود؛ جسور و بیباک و دلیر، همراه با رفتاری موقر بود، چشمانی نافذ داشت، همراه با مناعت طبع و حقشناسی. امیرکبیر زمانه خود را خوب میشناخت و شرایط جهان و ایران را میدانست. عقبافتادگی ایران را میشناخت و با اهداف توسعهای خود آشنایی کامل داشت. شرایط گذار را میدانست و در تمامی ساحتهایی که برای توسعه ایران لازم بود، بهصورت هماهنگ تلاش میکرد.
اهداف امیرکبیر را تحت سه عنوان میتوان خلاصه کرد:
۱- نوآوری در راه نشر فرهنگ و آموزشوپرورش و صنعت جدید؛
۲- پاسداری از هویت ملی و استقلال سیاسی ایران؛
۳- مبارزه با فساد مالی و مبارزه برای احیاء اخلاق مدنی که به زوال کشیده شده بود.
او برای تأمین اهداف فوق در سطوح مختلف وارد کارزار شد. در سطح کلان، بودجه کشور را که دچار کسری مزمن بود با مدیریت هزینه و حذف هزینههای غیرضرور و از طرف دیگر وصول درآمدهای معوق و لاوصول متعارف و احیاء امنیت تولید و بسط تولید و تجارت و اخذ مالیات به تعادل رسانید. عملکرد او در این زمینهها هنوز راهنما و مؤثرند. او در این زمینه فعالیتهای گسترده و آموزندهای کرد.
برای بسط اقتصاد و تولید و صنعت، نظم در کلیه امور، اجرای قانون و اصلاح دوایر عدلیه و حکام شرع را مقرر کرد و اینکه همه مردم و همه فرقهها و اقلیتها “در برابر قوانین حاکمیتی برابرند”، املاک از دستبرد مصون هستند و ادیان باید در کمال رفاهیت باشند. او برای اولین بار دیوانخانه عدالت را تأسیس کرد که مشابه دیوان عدالت اداری امروزی است، که اگر مردم از مأموران دولت شکایت داشتند در آن مطرح کنند. برابری حقوقی ــ اجتماعی اقلیتها از اقدامات برجسته او بود.
با صدارت میرزا تقی خان امیرکبیر این اصطلاحات و تعابیر در ایران رواج یافت:
نظم تقیخانی، دیوانخانه عدالت، وکیل دیوانخانه، تنظیمات مملکتی، نظم جدید، قرار حکومتی، قانون درست، اجرای حقوق ثابته، رفاهیت و آسودگی مردم، عدم تبعیض، کاری مغایر عدالت نکردن، مبارزه با رشوهخواری، تنظیم قوانین مالیاتی، گماشتن افراد عاقل و قابل بر سر کار، ایجاد دارالفنون (پلی تکنیک) و ایجاد روزنامه برای روشن کردن افکار و اندیشه مردم و کارگزاران و آشنا کردن آنها با مسائل روز ایران و جهان و افزودن بر دانایی و بینایی آن ها، مبارزه جدی با فساد اداری، توسعه صنعت، بسط تعلیمات در ارتش منظم و توسعه مهماتسازی (از طریق استخدام مستشاران نظامی اروپایی)، تأسیس نیروی دریایی، ایجاد سازمان مرزبانی، حفظ آثار باستانی و تنظیم واردات و صادرات. خلاصه هر کار خوبی که امروز میبینید کموبیش نطفه اولیه آن با میرزا تقی خان شروع شد.[۶]
خدمات مدنی: امیرکبیر مؤسس سازمان پست جدید در کشور، صدور گذرنامه برای سفر اتباع ایران به خارج، تأسیس و راهاندازی اولین بیمارستان کشور و پایهگذار سازمان پلیس برای امنیت شهرها بود.
نظام آموزشوپرورش: امیرکبیر نخستین مدرسه جدید را بر اساس شیوه نوین آموزش و تعلیموتربیت اروپایی تأسیس کرد و معلمان اروپایی را برای آموزش علوم نظری و تجربی جدید به کشور دعوت کرد. او همچنین دستور داد کتابهای مناسب علمی و آموزشی به فارسی ترجمه شود. روزنامه وقایع اتفاقیه را منتشر نمود و درهای کشور را به روی مطبوعات خارجی باز کرد.[۷]
پس از قتل امیرکبیر، میرزا آقاخان نوری به صدارت اعظمی منصوب شد. او در دوره هفتساله صدارتش، با هرنوع پیشرفت و توسعه مخالفت ورزید و کشور را به قهقرا برد.[۸] “نامه میرزا آقاخان نوری به فرخ خان امینالدوله” درباره ترس صدراعظم از چاپ کتاب و آگاهی ایرانیان از پیشرفت اروپائیان در این زمینه روشنگر است.[۹]
میرزا حسین خان سپهسالار (۱۸۲۸-۱۸۸۱ / ۱۲۰۶-۱۲۶۰ ش) تحصیلکرده مدرسه دارالفنون، دیگر سیاستمدار اصلاحگرای عصر ناصری، با وجود برخی شباهتها در اقدامات و فعالیتهایش با مرحوم امیرکبیر، بر توسعه نیروی انسانی و ایجاد جامعه مدنی تأکید داشت.
او چندین سال سفیر ایران در دربار عثمانی بود (۱۸۵۶-۱۸۶۶م. وزیرمختار و ۱۸۶۶-۱۸۶۸ سفیرکبیر) و از نزدیک با اندیشههای نوین سیاسی، علمی و آموزشی اروپایی ـ که در کشور عثمانی نیز به اجرا گذاشته شده بود ـ آشنایی داشت. اقامت وی در استانبول مصادف با دوره تنظیمات (۱۸۳۹-۱۸۷۶م.) مخصوصاً تنظیم نخستین قانون اساسی عثمانی در ۱۸۶۳ بود و اطلاعات دقیقی در زمینه تلاش آنها برای قانون اساسی، مشروطیت و آزادی اجتماعی داشت..
در سال ۱۲۴۹ ش./ ۱۸۷۰م. ناصرالدین شاه به عتبات سفر کرد و در مسیر، اوضاع مردم ایران را مشاهده نمود. با ورود به خاک عثمانی اصلاحات مدحتپاشا را نیز ملاحظه و تحولات و شرایط و اوضاع ممالک عثمانی و ایران را مقایسه کرد. میرزا حسین خان در این سفر بهعنوان سفیر همراه شاه بود و در زمینه اصلاحات عثمانی و لزوم انجام اصلاحات در کشور ایران با او گفتوگو میکرد. شاه در پایان این سفر، میرزا حسین خان را با خود به تهران آورد و او را به وزارت عدلیه و اوقاف و وظایف گمارد.
او در سالهای ۱۸۷۱-۱۸۷۳ به صدارت رسید و سعی کرد توصیههای امیرکبیر برای پیشرفت و توسعه کشور را به اجرا در آورد. لذا دارالفنون را بازگشایی کرد و مدارسی به سبک مدارس جدید تأسیس و چند روزنامه را منتشر ساخت. درواقع، تلاش سپهسالار بر ایجاد و گسترش یک جامعه مدنی با ویژگیهایی چون داشتن آزادی، حقوق اجتماعی، امنیت عمومی و محدودیت قدرت حاکمه (سلطنت مشروطه) بود.[۱۰]
سفرنامهها و گزارش مأموریتهای دولتی
سفرنامههای مأموران دولتی، جهانگردان و بازرگانان ایرانی به اروپا از اواسط قرن یازدهم شمسی در دسترس است و هرچه جلوتر میآید بیشتر، مفصلتر و دقیقتر میشود. در سفرنامههای اولیه ایرانیان تحت تأثیر راه و روش زندگی و پیشرفتهای مادی و صنعتی اروپائیان قرار داشتند. سپس سفرنامهها به مرحله تحلیلی ــ انتقادی وارد میشود.
در یکی از سفرنامههای تجاری این دوره، به نام تحفةالعالم به قلم عبداللطیف موسوی شوشتری (۱۱۷۹ ش)، شرحی درباره بسیاری از پدیدههای نوین در اروپا آمده است. شیوه زندگی، خدمات اجتماعی ارائهشده توسط دولت به مردم، مدارس و دانشگاهها و نحوه تحصیل در آنها، ساختوسازها و ساختمانهای جدید، اصلاحات صورتگرفته در روابط دولتها با روحانیان، روزنامهها و آزادی نشر افکار و بیان ازجمله مواردی هستند که در تحفةالعالم به آنها پرداخته شده است.[۱۱]
تحصیل و آموزش و سواد به معنای توانایی خواندن و نوشتن و تحصیلات بالاتر در حوزههای علمیه، از قبیل زبان عربی، منطق و فلسفه، اصول فقه و فقه،… وجود داشت. برآوردها حاکی است که بین ۵ تا ۱۰ درصد جمعیت کشور در اوایل قرن ۱۹ باسواد بودند. درصد سواد و علمآموزی در میان سه گروه اجتماعی درباریان، روحانیان و بازرگانان بسیار بالاتر بود. نظام سنتی اسلامی تحت مدیریت عالمان اسلامی بود.[۱۲] دختران و زنان خانوادههای سه گروه بالا هم نوعاً تحصیلکرده و دارای سواد و دانش بودند. آثار قلمی زیادی در نظم و نثر از زنان این دوره موجود است. برای مطالعه ابعاد مختلف علمی، خانوادگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه زنان دوره قاجار و جایگاه آنان در تصمیمگیریهای اجتماعی و سیاسی مطالعه کتاب مستند و پژوهشی تاریخ خانمها سودمند است.[۱۳]
با وجود آموزشهای سنتی، مکتبخانهای (مقطع ابتدایی) و حوزوی (سطح علمی)، نیازی که جامعه و روشنفکران احساس میکردند آموزشهای نوین علمی، شبیه آنچه بود که در غرب، در مدارس و دانشگاهها آموزش داده میشد. گویا مردم، روشنفکران و مسؤولان حکومتی، مدارس فنی و دانشگاههای مهندسی و صنعتی شدن را کلید حل مشکل عقبماندگی کشور و پیشرفت میدانستند. لذا بهتدریج اقداماتی عمدتاً غیردولتی، با الهام از الگوهای خارجی، که پیش از آن توسط مسیحیان تبشیری و یهودیان و زرتشتیان غیرایرانی به کار گرفته شده بود، شکل گرفت.[۱۴]
تحولات فرهنگی ــ اجتماعی ایران در دوران محمدشاه قاجار (حکومت ۱۸۳۴-۱۸۴۸م./۱۲۱۳ – ۱۲۲۷ش.)
با مرگ فتحعلیشاه و روی کارآمدن محمدشاه، کار رنگی دیگر گرفت. شاه و وزیر اعظمش پایبند به مذهب حاکم نبوده و متمایل به طریقت نعمتاللهی بودند؛ لذا در ورود و فعالیت تبشیری و آموزشی مسیحیان مشکلی نداشتند. پس از مبشران امریکایی، گروههای تبشیری لازاریست فرانسوی هم مجدداً وارد ایران شدند. نخستین گروه آنها در سال ۱۸۳۷ در اورمیه بودند.
در سال ۱۸۴۰م./۱۲۲۰ش. محمدشاه فرمانی صادرکرد و “بار دیگر فرامین دوران صفوی” را از سر گرفت و “اقلیتهای دینی را از هر مزایای حقوقی که سایر رعایای ایرانی داشتند، بهرهورساخت.” اهمیت این فرمان که همزمان به زبانهای فارسی، فرانسوی، ارمنی و سریانی انتشار یافت، از چند جهت است.
۱- اختلاف عقیده و دین را طبیعی شمرده است.
۲- تصریح دارد که این آزادیها در عهد صفوی بنا نهاده شده و مطابق قراردادها و معاهداتی است که شاهصفی، شاهعباس و سلطانحسین… در حق جمیع مسیحیان کاتولیک مقرر داشتند.
۳- در تفسیر همان قراردادهای شاهان صفوی، محمدشاه، آزادی عقیده و اندیشه، حق مالکیت و برابری حقوق مسیحیان و مسلمانان را از نو برقرار کرد؛ با این تأکید که “مسیحیان… در بنا کردن و تعمیر معابد و دفن اموات، بنا نهادن مدارس جدید علوم و تربیت اطفال، عمل آوردن رسم نکاح،… خرید و فروش املاک،… و ضبط مال موروثی و مکتسب تابع احکام شریف خود خواهند بود.[۱۵]
دوره محمدشاهی شروع عصر رواداری، شکیبایی و آزادی عقیده و تضارب اندیشهها و سرآغاز آشنایی ایرانیان با مدنیت غربی است که همزمان با گشایش مدارس جدید و نهادهای بیشمار فرهنگی و نیز هماهنگ با روابط بازرگانی گسترده با غربیان است.[۱۶]
افتتاح اولین مدارس به سبک نوین بهوسیلۀ گروه مسیحی (پروتستانی) تبشیری امریکایی
مدرسه پسرانه و دخترانه در ارومیه/ ۱۲۱۵ و ۱۲۱۷
در دوران محمدشاه اولین مدارس امریکایی (پسرانه و دخترانه) به ترتیب درسالهای ۱۲۱۵ و۱۲۱۷ش. (۱۸۳۶ و ۱۸۳۸م.) در ارومیه تأسیس شد. با دقت در تاریخ تأسیس مدارس مذکور بهخوبی مشخص است که آموزش و مدرسهداری نوین در ایران ریشه در اقدام میسیونهای[۱۷] آمریکایی دارد و بعد از آمریکا، کشورهای فرانسه، انگلستان و آلمان بر نظام آموزشی ایران تأثیرگذار بودهاند.[۱۸]
میسیونرها در سال ۱۲۱۷ ق. /۱۸۳۸ م. اولین مدرسه دخترانه مذهبی به سبک نوین را در ارومیه تأسیس کردند که فقط مسیحیان و ارامنه در آن ثبت نام کردند. تعداد دانشآموزان هم ابتدا کمتر از ۱۰ نفر بود و بهتدریج به تعدادشان اضافه میشد.[۱۹]
در سال ۱۸۳۲/ م ۱۲۱۱ ش. نیز دو كشیش آمریكایی به نامهای «اسمیت» و «دوایت» از سوی هیأت میسیونری آمریكا برای مطالعه در احوال مسیحیان آذربایجان به ایران آمدند. این در حالی است كه هیئت اعزامی پیشین، كار در میان مسلمانان ایران را صلاح نمیدانست. اسمیت پس از بازگشت به آمریكا در گزارشی به هیأت میسیونری درباره آسوریهای ارومیه اظهار رضایت کرد و تأسیس مدرسه را مفید دانست: «مزرعهای كه در اینجا موجود است به نظر من آماده حصار میباشد. اینجانب، در تمام مسافرتهای خود مردمی ندیدهام كه به اندازه آسوریهای ایران حاضر به قبول انجیل مسیح باشند».[۲۰]
گزارش اسمیت، جمعیت مبشران پروتستانیمذهب آمریكا را بر آن داشت تا كشیش جاستین پركینز را برای تبلیغ روانه آذربایجان سازد. وی با پزشكی به نام آساهیل كوانت، همراه همسرانشان وارد ارومیه شدند. آنها در کنار مدرسه، درمانگاه خیریه برای مداوای ساکنان شهر هم دائر کردند.
تبلیغات میسیون که بر اساس مذهب پروتستان بود، خشم كاتولیكها را برانگیخت و در كار پركینز دشواریهایی پدید آمد. پركینز برای رهایی مدرسه خود از تعرض كاتولیكها، به یاری قاسم میرزا، عموی محمدشاه ــ كه به او انگلیسی آموخته بود ــ فرمانی از شاه گرفت تا با آسودگی به كار خود بپردازد. پركینز در ۱۸۴۶م./ ۱۲۲۵ ش. دبستان خود را به خارج ارومیه انتقال داد و آن را به یك مدرسه شبانهروزی تبدیل كرد.
كمی پیش از آن، یعنی در ماه مارس ۱۸۳۸، خانم گرانت، همسر یكی از پزشكان دستگاه میسیونری كه زبان تركی آذربایجانی را بهخوبی فرا گرفته بود، دبستان دخترانه دیگری تأسیس كرد كه فقط چهار شاگرد آسوری داشت. خانم گرانت یك سال پس از آن درگذشت و بهجای او دوشیزه فیدلیا فیسك از آمریكا به ارومیه وارد شد. در سال ۱۸۴۳ م./ ۱۲۲۱ ش. فیسك مدرسهای شبانهروزی تأسیس كرد تا در محیطی مطمئن و به دور از تأثیرات خانواده، تعلیمات انجیل را آموزش دهد. میسیون نیز برای تشویق خانوادهها پرداخت هزینه خورد و خوراك شش نفر دانشآموز این مدرسه را بهعهده گرفت. بدین قرار، پس از گذشت دو سال تعداد شاگردان مدرسه به چهل تن رسید. میسیون علاوه بر مدارسی كه در ارومیه داشت، مدارس دیگری در روستاهای اطراف شهر نیز احداث كرد. در همه این مدارس، علوم جدید، زبان انگلیسی، تعلیمات پروتستانی و زبان فارسی تدریس میشد.[۲۱]
پركینز، مؤسس میسیون ایران در آخرین روز سال ۱۸۶۹م./۱۲۴۸ ش. پس از ۳۶ سال اقامت در ایران درگذشت. با مرگ او نخستین مرحله از خدمات میسیونرهای پروتستان در ایران به پایان رسید. همزمان با مرگ پركینز، هیئت مركزی میسیون در آمریكا تصمیم گرفت، دامنه فعالیت خود را در ایران گسترش دهد. ازاینرو، نام میسیون نسطوریان[۲۲] ایران به میسیون آمریكایی در ایران تبدیل شد و توجه میسیون به نقاط دیگری چون تبریز و تهران و همدان معطوف گشت.
تصویری از مدرسه مموریال تبریز
مدرسه مموریال تبریز[۲۳]
حسین امید در کتاب «تاریخ فرهنگ آذربایجان » صفحه ۸۹، دربارۀ مدرسه مموریال نوشته است: «نخستین مدرسهای که از طرف میسیونرهای آمریکایی در تبریز افتتاح شد به مدرسه مموریال (یادگاری) موسوم است. در این مدرسه علاوه بر مواد ابتدایی، مواد تحصیلی متوسطه نیز تدریس میشد. در سالهای نخستین تأسیس، مدرسه مموریال اهمیتی نداشت. شاگردان آنجا منحصر به ارامنه و خارجیها بودند، عده آنها نیز محدود و معدود بوده است ولی بعدها مدرسه مزبور اهمیت یافت. جمعی از محصلان مسلمان نیز در آن مدرسه تحصیل میکردند. پس از مشروطیت و نهضت فرهنگی، مدرسه مموریال دوازده کلاس داشته است. زبان رسمی این مدرسه انگلیسی بوده و مدرسه برنامه مخصوصی داشت».[۲۴]
از معلمان مشهور مدرسه هوارد باسکرویل معلم آمریکایی این مدرسه بود که در جریان انقلاب مشروطه در نبردی به همراه مشروطهخواهان کشته شد و در کنار سران مشروطه تبریز به خاک سپرده شد. این مدرسه یکی از مؤسساتی بود که هیأتهای اعزامی آمریکایی، که در شهر تبریز از اواسط قرن نوزده میلادی خدمت کرده بودند، بنیان گذاشته بودند. در این مدرسه ۸۰ مسلمان و ۱۳۵ مسیحی ارمنی و آشوری ثبتنام کرده بودند.
ساموئل گراهام ویلسون،[۲۵] مدیر مدرسه، در یک گزارش سالانه چنین اظهار کرده بود: «عجیب است که فهرست حضور و غیابی را بخوانی که بیش از نیمی از آنها دارای لقب خان هستند و نام پدرانشان را عزتالسلطنه یا فخرالنظام به یدک میکشند… علاوه بر رهبران این مردم، ما معلمهایی برای مدارس جدید نیز تربیت میکنیم».[۲۶]
طبق نوشته روزنامه شاهین چاپ تبریز، به مناسبت یکصدمین سالگرد تأسیس مدرسه، ساعت شش بعدازظهر روز یکشنبه دهم خردادماه ۱۳۱۵ش./۱۹۳۶م. جشن مفصل و باشکوهی با شرکت بیش از هزار نفر برگزار میگردد. این مدرسه در آن روزها «صبا» نامیده میشد. بهاینترتیب، طبق نوشته روزنامه شاهین، تاریخ تأسیس این مدرسه به سال ۱۸۳۶م. میرسد. در این زمینه در شماره ۱۰ سال دوم روزنامه الحدید چاپ تبریز که در روز یکشنبه ششم رجب ۱۳۲۴ق. منتشر شده، این اطلاعیه به چاپ رسیدهاست:
مدرسه آمریکایی مموریال که به قرار سنوات سابق جهت تابستان تعطیل شده بود، شانزدهم رجب افتتاح خواهد شد. هرکس از آقایان مایل باشند که اطفال خود را بدین مدرسه ارسال فرمایند، با کمال ممنونیت پذیرفته خواهند شد و دروسی که تدریس میشود، به قرار ذیل است: فارسی و عربی که مخصوصاً سعی و مراقبت زیاد خواهد شد؛ انگلیسی و فرانسه و روسی و از علوم مختلفه. توضیح آنکه محض اکمال زبان فرانسه، معلم فرانسویالاصل از مملکت فرانسه تأمین شده و تا افتتاح مدرسه وارد خواهد شد. اشخاصی که خیال تحصیل داشته باشند، لازم است تا شروع مدرسه تشریف آورده و اسامی خود را ثبت دفتر فرمایند.[۲۷]
کسروی که خود دانشآموخته مدرسه مموریال بود، دربارۀ این مدرسه مینویسد: «پیش از جنبش مشروطه و همچنین در سالهای نخست آن جنبش، مدرسه آمریکاییان در تبریز (مموریال اسکول) در نزد آزادیخواهان ارجی داشت، زیرا یگانه جایگاهی بود که زبان انگلیسی و دانشهای جدید اروپایی درس داده میشد. بسیاری از جوانان بیدارمغز به آنجا آمدورفت داشتند و در این هنگام نیز داستانی به همبستگی میان آن مدرسه با جنبش مشروطه کمک کرد و آن پیوستن مستر باسکرویل، یکی از آموزگاران آنجا به مجاهدان تبریز و کشته شدن وی در راه مشروطه ایران بود».[۲۸]
بعد از تأسیس مدرسه مموریال، تا سه چهار سال اول تأسیس، فقط فرزندان کارکنان کنسولگری کشورهای خارجی ازجمله انگلیس، فرانسه، ترکیه، لهستان، و… همچنین دانشآموزان مسیحی شهر بهخصوص ارامنه تبریز پذیرش میشدند ولی پس از آن مسؤولان مدرسه تصمیم گرفتند فرزندان سایر ادیان ازجمله مسلمانان را نیز ثبتنام نمایند. مسؤولان کشوری نیز به شرط عدم تبلیغ دینی دانشآموزان مسلمان، با این پیشنهاد موافقت کردند.[۲۹]
مدرسه مموریال تا ۱۳۱۸شمسی در تبریز فعالیت داشت و درنهایت با تصمیم وزارت فرهنگ، ناگزیر از قبول برنامه رسمی وزارت فرهنگ وقت شد و بالأخره در سال ۱۳۱۸شمسی بهکلی منحل شد.
هوارد باسکرویل مدیرشهید مدرسه مموریال تبریز
مدارس آمریکایی لازاریست در تهران و همدان
جمعیت لازاریستها در سال ۱۲۷۷ ش./ ۱۸۹۸م. مدرسه دخترانه سن ژوزف را در تهران افتتاح و شروع به فعالیت نمودند.[۳۰]
مدرسه دخترانه آمریکایی لازاریست همدان نام یکی از مدارس قدیم شهر همدان است. این مدرسه در سال ۱۲۷۹ش./۱۹۰۰م. همزمان با تأسیس اداره فرهنگ همدان، بهوسیلۀ هیأت مذهبی آمریکاییان در این شهر ساخته شد.[۳۱]
مدارس نوین فرانسوی در ایران
در نیمه دوم قرن ۱۹ و با مشاهده حضور گروههای تبشیری اروپایی و افتتاح مدارس به سبک جدید در ایران، جمعیت خواهران سن ونسان دو پل[۳۲] با کسب موافقت دولت ایران، اقدام به ساخت و افتتاح مدارس دخترانهای به نام ون سان دو پل در شهرهای تبریز، ارومیه، سلماس و اصفهان نمودند و در اولین گام دختران اقلیتهای دینی درآن مدارس شروع به تحصیل کردند.[۳۳]
نخستین مدرسه دخترانه در تهران
نخستین مدرسه دخترانه در تهران، مدرسه دخترانه آمریکایی بود. این مدرسه را مبلغان (میسیونرها یا مبشران) مسیحی آمریکایی کلیسای پریسبیتری[۳۴] که شاخهای از پروتستان هستند و در دوره قاجار و سال ۱۲۵۳ ق. به ایران آمده بودند، تأسیس کردند. بعدها این مدرسه تبدیل به مدرسه ایران بیت ییل (بیت ییل اسم خدا در کتاب مقدس است) شد و سپس به «مدرسه عالی دماوند» معروف شد.
مدرسه دخترانه آمریکایی و مدرسه پسرانه (کالج آمریکاییها در تهران ــ بعدأ دبیرستان البرز) در سال ۱۲۵۳ ق./ ۱۸۷۳م. افتتاح شدند اما تا سال ۱۲۶۷ ق. فقط دختران مسیحی میتوانستند در آن ثبتنام کنند. از آن سال دختران زرتشتی و یهودی نیز وارد این مدرسه شدند و در سال ۱۲۷۵ ق. /۱۸۵۸ م. دختران مسلمان نیز از سوی دولت اجازه ورود به این مدرسه را پیدا کردند.
مدرسه دخترانه را میس رتلت و میس کینگ اداره میکردند. میس دولیتل نیز از مدیرانی بود که ۴۵ سال مدیریت این مدرسه را عهدهدار بود. او پس از بازنشستگی نیز به دلیل علاقه، ایران را ترک نکرد و به کار در درمانگاه وابسته به انجمن فارغالتحصیلان پرداخت. حدود ۵۰۰ دانشآموز در زمان میسیون آمریکایی از این مدرسه فارغالتحصیل شدند. دانشنامه (مدرک) خاتمه تحصیل آنان با امضا و مهر دکتر سامویل مارتین جردن و رئیس دانشگاه ایالتی نیویورک تأیید میشد.[۳۵]
دختران ایرانی در مدارس جدید
چندی پس از شروع فعالیت مدارس جدید و سبک اروپایی در شهرهای مختلف کشور، سفیر وقت ایالات متحده با ناصرالدینشاه ملاقاتهایی انجام داد و او را متقاعد کرد تا اجازه دهد دختران مسلمان ایرانی هم برای تحصیل به مدارس امریکایی وارد شوند (۱۸۷۵/۱۲۹۲ق). این رویداد نقطهعطفی در تاریخ آموزشوپرورش دختران ایرانی و تحولات و پیشرفتهای آینده شد.[۳۶]
پس از موافقت شاه با تحصیل دختران در مدارس جدید، در بحبوحه مبارزات مشروطه، با فاصله اندکی، یکی از بازرگانان مشهور و معتبر آذربایجان، به نام زینالعابدین تقیاف، نمایندهای برای استفتاء و کسب اجازه درباره تحصیل دختران در مدارس جدید، به نجف اشرف فرستاد که مراجع نجف اظهارکردند “برای تحصیل دختران مسلمان در مدارس جدید منعی نیست.”[۳۷] جدا از این فتوا، ناظمالاسلام کرمانی نیز به نقل از سیدمحمدصادق طباطبائی (فرزند آیتالله طباطبائی، از علمای سردمدار مشروطه در تهران) نقل میکند که از نگاه پدر او هم تحصیل دختران مسلمان در مدارس جدید بلامانع بوده است؛ “ولی… نبودن اداره نظمیه و نداشتن پلیس مرتب و مصادف شدن دخترها با اشرار و الواط در هنگام ایاب و ذهاب، مانعتراشی معاندین، و تهیه نکردن زنان معلمه با اخلاق و ترتیبات صحیحه و کتب کلاسی و عدم امنیت در آن هنگام موجب گردیده که برپایی مدارس جدید دختران را به مصلحت ندانستند.”[۳۸]
تردیدی نیست که مدارس خارجی سبک نوین، در آن دوره که آموزشوپرورش ایران فاصله زیادی با سطح آموزش نوین جهانی داشت، نقش مهمی در توسعه و تحول آموزش و محیط فرهنگی کشور ایفا کرد. اولین دختران ایرانی فارغالتحصیل از مدارس سبک نوین و اروپایی در ایران، قبل از ۱۹۰۰م. فارغ التحصیل شدند و در همان مدارس خود شروع به تدریس و آموزش دیگر فرزندان کشور نمودند.[۳۹]
مدرسه امریکایی تهران (کالج البرز)
در سال ۱۸۷۲م./ ۱۲۵۰ ش. یك هیأت میسیونری آمریكایی به ریاست «جیمز باست» مأمور تشكیل شعبه میسیون تهران یا همدان گردید. باست، پس از بررسیهای همهجانبه، تهران را برگزید. او پس از ورود به این شهر مدرسهای تأسیس کرد و خود به فراگیری زبان فارسی پرداخت. در آن هنگام ارمنیهای ساكن پایتخت، دبستان كوچكی داشتند كه هزینه آن از رهگذر شهریه دانشآموزان تأمین میشد. در سال ۱۲۵۱، میسیون دبستان دیگری هم برای ارامنه در نزدیك دروازه قزوین احداث كرد. این مدرسه كه در آغاز فقط ده شاگرد داشت، نخستین پایه دبیرستان البرز بهشمار میآید.[۴۰]
درسال ۱۸۸۵م/ ۱۲۶۴ ش، میسیونر اسموئل وارد از آمریكا به تهران آمد. همان وقت میسیون در خیابانی كه بعدها قوامالسلطنه نامیده شد (۳۰ تیر كنونی) زمینی خرید تا ساختمانی برای تأسیس مدرسه در آن بنا كند. گفتنی است كه كلنگ این ساختمان را ناصرالدینشاه به زمین زد. پس از انجام كار، طبقه دوم ساختمان به آقای وارد و خانوادهاش واگذار شد تا در آن زندگی كنند. طبقه اول به مدرسه اختصاص داده شد و پانزده دانشآموز مدرسه دروازه قزوین نیز به آنجا منتقل شدند. درضمن چند كودك یهودی هم در مدرسه پذیرفته شدند. در آن زمان، مدرسه شش كلاس و پنجاه دانشآموز داشت. بهتدریج در میان برخی از خانوادههای مسلمان این تمایل پیدا شد كه كودكان خود را به آن مدرسه بفرستند. با گذشت زمان بر وسعت مدرسه و تعداد شاگردان افزوده میشد، تا آنجا كه در سال تحصیلی ۷۶- ۱۲۷۵ ش. یكصدوسیوچهار دانشآموز در آن تحصیل میكردند كه نیمی از آنان مسلمان بودند.[۴۱]
در ۱۸۹۸ م./ ۱۲۷۷ ش. دكتر ساموئل جردن، به تهران اعزام شد. جردن در آغاز دو كلاس دبیرستانی به آن افزود و سرانجام موفق شد دبیرستانی با شش كلاس ایجاد كند. بهاینترتیب در سال ۱۲۹۲ ش. ایران دارای دوره كامل دوازدهساله آموزش ابتدایی و متوسطه شد.[۴۲]
دكتر جردن، ریاست مدرسه هشتكلاسهای را بهعهده گرفت كه ارزش گواهینامه آن برابر گواهینامه دوره متوسطه بود. بدین ترتیب مدرسه آمریكایی راه خود را یافت و برآمد و بلندآوازه شد. این مدرسه پس از انتقال به محل ساختمان جدید (دبیرستان البرز و دانشگاه امیرکبیر فعلی) در سال ۱۳۰۸ش. با داشتن نهصد دانشآموز در شمار معروفترین و مهمترین مدارس كشور درآمد.[۴۳]
در سال ۱۳۰۸ این مدرسه به سطح کالج ارتقا یافت. نام چهارراه کالج در تقاطع خیابان حافظ و خیابان انقلاب یادآور روزهای شکوفایی این مؤسسه آموزشی است. دكتر جردن درواقع بنیانگذار كالج البرز است. او چهلودو سال تمام (۱۸۹۹- ۱۹۴۰م./ ۱۲۷۸- ۱۳۱۹ش.) در ایران به سر برد و بهخوبی با فرهنگ و ادب ایران آشنا بود. سرانجام دولت ایران در سال ۱۳۱۲ش. مدارس ابتدایی خارجیان (ازجمله مدارس ابتدایی آمریكایی) و به دنبال آن در سال ۱۳۱۸ش. مدارس متوسطه خارجیان را خلع ید کرد و مدیریت آنها را خود بهعهده گرفت.
مانکجی لیمجی هاتریا
مدارس نوین ویژه زرتشتیان در ایران
در روند بررسی تأسیس مدارس نوین در کشور، به ایجاد مدارس به سبک نوین و اروپایی برای جامعه اقلیت زرتشتی (پارسی) برمیخوریم. فردی به نام مانک جی لیمجی هاتریا[۴۴] (متولد۱۸۱۳م.) که بسیار زیرک و بافراست و دارای تابعیت بریتانیا بود، با پشتوانه مالی مناسب، به نمایندگی از سوی انجمن بهبود وضع زندگی و معیشت زرتشتیان ایران،[۴۵] از طریق بوشهر، وارد ایران شد.
او در کتاب شرح سیاحت ایران که در سال ۱۸۶۵م. در بمبئی چاپ شد[۴۶] شرح اقدامات و کارهای خود را آورده است. او در خاطرات سال ۱۸۶۴م. مینویسد: مسلمانان ایران با نظر لطف به این مسافر مینگرند.
ازجمله فعالیتهای او بازسازی و مرمت آتشکدهها و دخمه (آرامستان)های زرتشتی در کرمان و یزد بود. مانک جی در سال ۱۸۸۲م. به حضور ناصرالدینشاه باریافت. شاه فرمان داد از آن پس پرداخت جزیه زرتشتیان متوقف شود و با زرتشتیان، از حیث پرداخت مالیات، همچون دیگر مردم ایران رفتار شود. وی همچنین مؤسساتی برای نگهداری فرزندان بیسرپرست، سالخوردگان و… زرتشتی تأسیس نمود.
از دیگر خدمات او به زرتشتیان ایران، توجه به وضع آموزش و تحصیل آنها بود. او در سال ۱۸۵۷م. مدارس پسرانهای، به سبک مدارس نوین اروپایی، در یزد و کرمان دایر کرد. مانک جی در سال ۱۸۶۰م. خانهای را در تهران خرید و مدرسه شبانهروزی در آنجا تأسیس کرد. تا سال ۱۸۸۲م. در تهران، کرمان، یزد و توابع آن، دقیقاً ۱۲ مدرسه جدید ویژه زرتشتیان وجود داشت. دو تن از نخستین آموزگاران مدارس زرتشتی تهران از پارسیانی بودند که به درخواست و تشویق مانک جی به ایران آمدند. شیوه تدریس در این مدارس همسطح و گاهی بالاتر از مدارس مشابه در تهران بود…[۴۷]
میرزا حسن رشدیه، نخستین مؤسس مردمی ایرانی مدارس نوین
میرزا حسن رشدیه در سال ۱۲۲۹ش. (۱۲۶۷ق./ ۱۸۵۱م.) در تبریز چشم به جهان گشود. او از پیشگامان تأسیس نخستین مدارس نوین در ایران است و بیش از ۵۰ سال از عمر خود را صرف آموزش کودکان و نوجوانان کشور، در مناطق مختلف نمود. پدرش مرحوم ملا مهدی تبریزی از مجتهدان خوشنام تبریز و مادرش از خانوادهای فرهنگی بود. تحصیلات ابتدایی را ابتدا در منزل و سپس در مکتب طی کرد. او از جوانی سر در نشریات روشنفکرانهای داشت که از سوی ایرانیان خارجنشین به ایران میآمد و ازجمله در تبریز پخش میشد. «حبلالمتین» و «ثریا» از نشریاتی بودند که اخبار تحولات و پیشرفتهای علمی و اجتماعی ممالک بریتانیا، فرانسه و خصوصاً عثمانی را به اطلاع اصلاحگرایان ایرانی میرساندند. میرزای جوان آنها را مطالعه میکرد و در پی مطالعه چنین نشریاتی بود که ضرورت سوادآموزی و مدارس به سبک جدید را برای پیشرفت کشور فهمید و به آن علاقهمند شد.
او با کمک مالی پدرش برای ادامه تحصیل عازم استانبول، قاهره و سپس بیروت شد. به دارالمعلمین بیروت رفت و طی اقامتی دوساله در آنجا تلاش کرد عربی و فرانسه بیاموزد. سپس به استانبول رفت و در آنجا نیز از مدارس مدرن آن شهر بازدید کرد. اساساً لقب رشدیه که میرزا حسن به آن مشهور شده، برگرفته از نام سبک آموزش مدارس نوین در ممالک عثمانی بود (در نظام آموزشی عثمانی مدرسه رشدیه سطح بالاتر از ابتدایی بود. دانشآموز را در دهسالگی میپذیرفت و دوره آموزش هفتسال بود).[۴۸] او آموزشوپرورش جدید را به چشم دید و در شوق آن بود که مدارس نوین را در ایران نیز برپا سازد، اما ابتدا به ایروان (ارمنستان) رفت و در ۱۸۸۴ میلادی، بر اساس الگوی مدارس ابتدایی عثمانی، برای ایرانیان آن شهر مدرسهای برپا کرد.
بررسی اصلاحات عصر قاجاری نشان میدهد که کشور عثمانی یکی از میعادگاههای نوگرایان ایرانی برای اصلاحات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بود. عثمانی به علت نزدیکی با اروپا و نیز فشار غربیان، بهویژه در حمایت از اقلیتهای قومی ــ دینی، چند دهه زودتر از ایران در معرض تحولات جدید و اصلاحات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قرار گرفت. اخبار و گزارشهای این تحولات از راههای مختلف، ازجمله نشریات فارسی زبان چاپ عثمانی، مأموران دیپلماتیک دولت ایران، سفر کارگزاران سیاسی ـ فرهنگی و بازرگانان به آن کشور و نیز توسعه روابط بین دو کشور به ایران میرسید. نکته مهم دیگر برای نخبگان و روشنفکران ایرانی، مطالعه و بررسی نوع مواجهه عثمانی با تحولات و اندیشههای سیاسی، اجتماعی، علمی و صنعتی غرب بود که تا حدودی راهبرد ایرانیان را نشان میداد.[۴۹]
تجربه مدرسه رشدیه در ایروان چنان موفق بود که ناصرالدینشاه، که در بازگشت از سفر اروپا مدتی در آنجا اقامت داشت، به فعالیتهای او علاقه نشان داد و از او خواست به ایران بازگردد و در تبریز مدرسهای با شیوه جدید تأسیس کند. میرزا حسن چند ماه بعد از دیدار با شاه، در سال ۱۲۶۶ش. (۱۸۸۹م.) به تبریز آمد و نخستین مدرسه نوین را در این شهر بنا کرد. درواقع، قبل از این نیز مدارسی چون دارالفنون یا مشیریه در ایران بنا شده بود که برای خواص و دولتی بود، اما مدارسی که میرزا حسن رشدیه تأسیس میکرد خصوصی و برای عامه مردم بود. هراندازه استقبال مردمی از این مدرسه بالا میگرفت، بر مخالفت صاحبان مکتبخانههای سنتی و افراد قشری با این مدرسه نیز افزوده میشد. او هفت مدرسه در تبریز تأسیس کرد، ولی هربار، پس از مدتی، با آزار و کارشکنی مواجه میشد. او به مشهد پناه برد و آنجا هم مدرسهای دائر کرد ولی باز به تبریز بازگشت. رشدیه سرانجام مورد حمایت افراد و ارکان دولتی قرارگرفت.
با صدارت اعظم «میرزا علی خان امینالدوله» در دوران پادشاهی مظفرالدینشاه، او میرزا حسن را به تهران که فضای مناسبتری داشت، فراخواند و از او خواست در تهران مدرسه به سبک جدید تأسیس کند. با کمکهای صدراعظم، در پارک اختصاصی امینالدوله، مدرسهای نوین در سال ۱۲۷۶ش. بنا شد. این دعوت و تأسیس مدرسه، با وساطت صدراعظم به تأیید مظفرالدینشاه نیز رسیده بود.
تفاوت مدارس جدید با مدارس و مکتبخانههای پیشین
شکلگیری مدارس جدید در دوره قاجار نشانه نوعی گسست در نظام تربیت بود. برای اولین بار تربیت مردم مسیری غیر از مسیر روحانیون یافته بود و در نظام اداری و متناسب با خواسته دولت مستقر شد. دقت و تحلیل شکلگیری نظام مدارس نوین میتواند ما را به علل و عوامل ایجاد و توسعه نظام اداری و بوروکراسی عرفی برساند. همچنین روشن است که مدارس جدید از درون نظام سنتی و مکتبخانهای بیرون نیامده است، بلکه نوعی رقابت بین آنها حس میشد. در مدارس جدید علاوه بر خواندن و نوشتن فارسی و عربی، علومی مانند تاریخ، جغرافیا، زبانهای فرانسه و انگلیسی، علوم تجربی (طبیعیات)، اندکی فیزیک و شیمی و حساب و ریاضی آموزش داده میشد.
در سیستم مکتبخانه، تأسیس مکتب برای هر شخص آزاد و بلامانع بود و سازمان خاصی برای نظارت و کنترل برنامههای تربیتی مکتبخانهها وجود نداشت. مکتبخانهها مستقل بودند و به سلیقه مکتبدار اداره میشدند. مکتبدار همزمان نقش مدیر و ناظم و برنامهریز و معلم را داشت ولی در مدارس جدید، ابتدا انجمن معارف و مجلس معارف و سپس شورای عالی معارف و وزارت معارف، وظیفه نظارت، هدایت و تدوین برنامههای تربیتی و عملکرد مدارس را برعهده داشتند. ابزارهای تربیتی مدارس جدید هم بهکلی با مکتبخانهها متفاوت بود. مدارس جدید اغلب در ساختمانهایی متفاوت از مکتبخانهها تشکیل میشد. بهتدریج کتابهای درسی، میز و نیمکت، تختهسیاه، خطکش، نقشهها و کرههای جغرافیایی و آزمایشگاهها نیز ابزارهایی بودند که در مدارس جدید به کار گرفته میشدند. لذا میتوانیم بگوییم که مدارس جدید مدل تحولیافته مکتبها نبودند؛ بلکه ساختاری کاملاً متفاوت از آنها بودند. توسعه مدارس بهمنزله تعطیل تدریجی مکتبخانهها بود.[۵۰]
جزئیات دروس نظری و عملی که در مدارس رشدیه در سالهای اول تا دوازدهم تدریس میشد در جزوه نسبتا مفصل هشتادصفحهای به نام “پروگرام رشدیه” تدوین و در دسترس عموم قرار گرفته بود. علاوه بر دروس تئوری و نظری و تجربی چون طبیعیات، فیزیک و شیمی (کیمیا)، دروس ادبیات، عربی، زبان خارجه، تاریخ و جغرافیا، حساب و حسابداری، … قرآن و احکام دینی هم بهتدریج آموخته میشد.
دروس حرفهای هم در دو بخش نظری و عملی آموزش داده میشد. دانشآموز بهتدریج با حرفههای زراعت، باغبانی، مرغداری، دامپروری، زنبورداری، پیلهکشی، الکتریک، فنون ماشینهای الکتریک و… آشنا میشد. در سالهای بالاتر میتوانست در یکی از دروس حرفهای بهصورت تخصصی تحصیل کند و کار تجربی بیاموزد.
باتوجهبه این توضیحات، گرچه سطح آموزشی مدارس رشدیه با نظام سنتی مکتبخانهها کاملاً متفاوت بود، و رقابت بین آنها معنا نداشت؛ ولی برخی از مکتبداران سنتی از افتتاح مدارس جدید توسط گروههای میسیونری و رشدیه احساس خطر کرده، آن را بهمنزله پایان کارخود دانستند و شروع به مخالفت با آنها و انجام اقدامات ایذایی علیه مدارس کردند. موافقان و مخالفان مشروطه هم شروع به موافقت یا مخالفت با مدرسه رشدیه نمودند. موافقان اصلاحگرا، در دوران مشروطه، مدارس جدید را واکنشی در برابر فعالیت فرهنگی گروههای تبشیری و پروتستانی امریکایی میدانستند؛ مخالفان و منتقدان هم تأسیس مدارس رشدیه را “پیروی از رسم تعلیم امریکاییان” دانسته و میرزا حسن رشدیه را “حقوقبگیر پروتستانهای امریکایی” معرفی میکردند. البته درنهایت این نوع مدارس بهتدریج راه خود را باز کرد و طرفداران خود را جذب نمود. رشدیه هیچگاه از تلاش فرهنگی دست برنداشت.
میرزا حسن رشدیه در سال ۱۳۴۵ ق. (۱۳۰۵ ش./ ۱۹۲۱م.) بنا بر ملاحظاتی به قم عزیمت کرد و در آن شهر اقامت گزید و مدرسهای به سبک نوین دائر کرد. ایشان و مدرسهاش مورد استقبال و حمایت مرحوم آیتالله عبدالکریم حائری قرار گرفتند. ایشان سرانجام در سال ۱۳۲۳ش. /۱۹۲۵م. درگذشت و در قبرستان خانوادگی مرحوم حائری به خاک سپرده شد. حمایت مرحوم حائری یزدی از ایشان موجب شد اظهارات نادرست و تهمتهای زننده به ایشان بیاثر و خنثی شود.[۵۱]
جزوه هشتادصفحهای “پروگرام رشدیه” شامل جزئیات دروس نظری و عملی که در مدارس رشدیه در سالهای اول تا دوازدهم تدریس میشد
مدارس نوین در گرماگرم انقلاب مشروطه ایران
سردمداران انقلاب مشروطه اعم از روحانیون، طبقه متوسط اجتماع و وابستگان به خاندان سلطنت و مقامات عالیه کشوری، که یا به کشورهای خارج سفر کرده یا از طریق نشریات و کتابهای ترجمهشده و سفرنامهها، از آخرین اختراعات و اکتشافها و تحولات اجتماعی و تمدنی در اروپا و تأسیس مدارس جدید و دروس آنها، مطلع گردیده بودند و همچنین طرفداران آنها در داخل کشور؛ در بحبوحه فعالیتها و اقدامات طرفداران مشروطیت و دموکراسی در کشور به نقیصه کمبود نیروی انسانی واجد شرایط پی بردند و به دنبال جبران این کمبود برآمدند. لذا تأسیس مدارس نوین با الگو گرفتن از دارالفنون و رشدیه و مدارس گروههای تبشیری، از سالهای نیمه دوم دهه ۱۲۷۰ش. و اوایل دهه هشتاد در سرلوحه فعالیت اصلاحگرایان و مشروطهخواهان قرار گرفت. در کنار نیروهای سیاسی، بعضی از تاجران و ثروتمندان نیز به جنبش تأسیس مدارس نوین پیوستند. با عنایت به حضور قابلتوجه زنان در جبهه مشروطهخواهان، بهویژه در صفوف پشتیبانی، بهطور همزمان، تقاضای زیادی هم برای ورود دختران به مدارس نوین ارائه میشد. با توجه به مشاهدات سیاسیون در کشورهای اروپایی و عثمانی و تجربه حضور دختران جوامع اقلیت ارمنی و مسیحی و یهودی در مدارس گروههای تبشیری امریکایی، فرانسوی، آلمانی و بریتانیایی، که در شهرهای مختلف، از جمله در ارومیه، تبریز، اصفهان، شیراز، همدان،… و تهران، شعباتی دائر کرده بودند و طبقات متوسط و بالای کشور از نزدیک آنها را زیر نظر گرفته بودند؛ این تقاضا طبیعی به نظر میرسید.
مدارس شوکتیه در خراسان
قبل از شکلگیری آموزش نوین، در بیرجند مدارس علمیه وجود داشت که مهمترین آنها را امیر معصوم خان، از محل موقوفات امیر علم خان سوم، به نام مدرسه علمیه معصومیه بنا نهاده بود.[۵۲] مدارس علمیه دیگری، به نامهای مدرسه علمیه جعفریه، عتیقه، مدرسه قدیمی خوسف، مدرسه قدیمی درمیان و گل نیز در شهرهای اطراف فعال بودند ولی نقش مدرسه علمیه معصومیه در پرورش علمای روشنفکری که بعداً تأسیس مدرسه شوکتیه را تسهیل نمودند، بیبدیل است.
انگیزه و فرایند تأسیس مدارس نوین شوکتیه
اندیشه ترقیخواهانه و نوگرای حاکم وقت بیرجند، در حدود سال ۱۲۸۰ش. ایجاد مدرسه جدیدی به سبک و سیاق مدارس نوین را رقم زد.
درواقع، زمینه اولیه شکلگیری مدرسه شوکتیه به تصمیم شوکتالملک درخصوص نحوه هزینهکرد ماتَرک برادرش برمیگردد. وی که در زمان تأسیس مدرسه جوانی ۲۴ ساله بود، مسؤولیت موقوفات برادرش محمداسماعیل خان، شوکتالملک اول، را برعهده داشت. ایشان طی سفر به تهران با مشاهده و بازدید از مدرسه دارالفنون مصمم شد تا مدرسهای مشابه آن را در بیرجند تأسیس نماید. پس از مشورت با برخی مقامات مطلع، تعدادی از معلمانی را که تحصیلات خارج از کشور داشتند و با روش تعلیم و آموزش نوین آشنا بودند، استخدام کرد و مدرسه شوکتیه را در بهمن ۱۲۸۵ش. دایرنمود.[۵۳]
اولین نوآموزان دبستان ۶۴ نفر بودند که اغلب متعلق به بستگان و کارگزاران مؤسس بودند ولی گسترش مدارس به حدی بود که در سال ۱۳۲۰ حدود هفتاددرصد از کل مردم شهر از نعمت سواد برخوردار شدند. لازم به ذکر است، جمعیت بیرجند در زمان تأسیس مدارس شوکتیه ده هزار نفر بود.[۵۴] در فرایند شکل گیری مدرسه، حمایت مجتهد روشنفکر شیخ هادی هادوی و پشتوانه فکری افرادی همچون محمدولی خان اسدی و ضیاءالاطبای تربتی بسیار تأثیرگذار بود.
افزون بر موارد فوق (ارثیه برادر، مشاهده دارالفنون، حمایت روحانیت و روشنفکران) که نقش تسهیلکننده را در ایجاد مدرسه ایفا کردهاند، یکی دیگر از عوامل شکلگیری شوکتیه را باید در اندیشه و باور برادران شوکتالملک اول و دوم و فهم آنها از موقعیت و مقتضیات اجتماعی جستوجو کرد. مطالعه منابع تاریخی نشان میدهد آن دو برادر علاقهای به رابطه با بیگانگان نداشتند و ترجیح دادند مشکلات خود را از راههای دیگری، بهجز توسل به آنها برطرف کنند. از این رو، تأسیس مدرسه را بهعنوان راهی برای تأمین استقلال و رهایی از سلطه بیگانگان میدانستند.[۵۵]
سالهای ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۴ را میتوان دوره توسعه مدارس شوکتیه قلمداد کرد. در سال ۱۲۹۶ دوره متوسطه پسرانه و در سال ۱۳۰۰ نخستین مدرسه دخترانه افتتاح شد. در همین سالها شعبههای دیگری از شوکتیه در مناطق مختلف استان، ازجمله نهبندان (۱۲۹۹) و دشت بیاض (۱۳۰۰) راه اندازی و شروع به فعالیت کرد.
بر اساس سیاست دولت وقت و با تصمیم شوکتالملک، از سال ۱۳۱۶ش. اداره مدارس به وزارت فرهنگ منتقل شد.[۵۶]
آموزشوپرورش نوین در استرآباد عصر قاجار
آغاز به كار مدارس جدید و شكلگیری آموزشوپرورش نوین در ایالت استرآباد (گلستان فعلی)، به عصر مظفرالدینشاه قاجار بازمی گردد. تا قبل از فعالیت مدارس جدید، مدارس قدیمی صالحیه، محسنیه، سردار، سادات، زنجیردار و عمادیه به شیوۀ سنتی مشغول آموزش طلاب بودند.
عبدالحسین ملكالمورخین دركتاب مرآت الوقایع مظفری مینویسد: آقابالا خان سردار افخم، حاکم استرآباد و گرگان، در محرم ۱۳۲۳ق. (۱۲۸۳ش.) در استرآباد، مدرسۀ ملی به سبك جدید ایجاد كرد و نامش را افخمیه گذاشت. این مدرسه اولین مركز آموزشی به روش نوین در آن شهر بود. مدرسه فوق، متجاوز از هشتاد شاگرد داشت كه با كمك مستقیم معظم له و شهریۀ شاگردان اداره میشد. مدیریت مدرسه هم بر عهدۀ شریفالاطبای دامغانی بود… تأسیس این مدرسه سرآغازی برای مدرسه و راهاندازی مدارس نوین در شهر استرآباد شد كه ایرانیان و غیرایرانیان، برای ایجاد آن تلاش نمودند.[۵۷]
شیخ محمدحسین مقصودلو، رهبر مشروطهخواهان استرآباد را میتوان یكی از پیشگامان مدارس نوین در این ایالت دانست. وی كه نقش بارزی در شكلگیری جنبش مشروطیت استرآباد داشت، به جایگاه و اهمیت مدرسه در تحولات اجتماعی كاملاً واقف بود. ازاینرو تلاش بسیاری در تأسیس مدرسه داشت.
در زمان حكومت امیر اعظم، بنا به اصرار شیخ محمدحسین استرآبادی كه از پیشقدمان نهضت آزادیخواهی بود، مدرسهای به نام امیریه و به مدیریت حبیبالله عاملی تشكیل شد. مدرسۀ فوق به تصدیق انجمن مشروطۀ استرآباد تشكیل شد.
وكیلالدولۀ مقصودلو دربارۀ دانشآموزان این مدرسه مینویسد: مدرسۀ امیریه قریب صد دانشآموز داشت. دروس فارسی، ریاضیات، تاریخ و جغرافیا و سایر دروس جدید و زبان فرانسه تدریس میشد. دكتر منوچهر خان را معلم زبان فرانسوی قرار داده و او مشخصاً همه روزه دو ساعت به غروب، مدرسه رفته، با شاگردان فرانسویخوان، صحبت میكرد. در مدرسۀ امیریه جدا از فعالیت آموزشی، فعالیتهای اجتماعی هم صورت میگرفت. در این مدرسه تلاش میشد دانشآموزان با برخی فعالیتهای اقتصادی هم آشنا شوند تا جایی كه مدیر مدرسه چندی به تهران رفته و مراجعت نمود، ماشین جوراب بافی را برای اطفال مدرسه آورده، مشغول كار میشوند.[۵۸]
شکلگیری مدارس نوین در مازندران در آستانه مشروطیت
همانطور که بیان شد تأسیس انجمنها و مدارس نوین فقط مربوط به تهران نبود. در ایالات و شهرها نیز انجمنهای آزادیخواه و مشروطهطلب اقدام به تأسیس مدارس به سبک نوین نمودند. مازندران هم از این موضوع مستثنی نبود. مازندران به دلیل نزدیکی به تهران و با داشتن چهرههای روحانی، نظیر ملا عبدالله مازندرانی (مقیم عتبات)، شیخ کبیر ساروی، شریفالعلماء، سعیدالعلماء و شیخ کبیر بارفروش و چهرههای سیاسی نظیر محمدولی خان تنکابنی (سپهسالار اعظم)، علی خان دیوسالار کجوری و ملا محمد علامه منشاء تحولات و تأثیرات مهمی در روند شکلگیری مشروطهخواهی و نیز تأسیس انجمنها و مدارس گردید.[۵۹]
بخش اعظم روحانیان و وعاظ، با ایمان خالص، خود را وقف مردم کردند و از هر فرصتی برای پیشبرد اهداف جنبش مشروطهخواهی بهره میجستند.[۶۰]
مدرسه حقیقت ساری با نزدیک به یکصد دانشآموز از فرزندان اشراف و تعدادی اطفال یتیم در سال ۱۲۸۳ش. کار خود را آغاز کرد. در همان زمان مدرسه سعادت نیز شروع به فعالیت نمود. از دیگر مدارس نوین که در ساری، زیر نظر مشروطهخواهان فعالیت میکردند، مدارس سالاریه، تأییدیه و نصرت احمدیه بود. در شهر بارفروش (بابل فعلی) نیز مدارس نوین نوریه، سعادت و بارفروش به تربیت صدها دانشآموز مشغول بودند. در این مدارس دروس فارسی، عربی، فرانسه، ریاضیات و تاریخ و جغرافیا تدریس میشد.[۶۱]
مدارس نوین دخترانه در شهرستانها و فعالیتهای اجتماعی ــ سیاسی بانوان
یکی از مناقشات اصلی در دوره مبارزات مشروطهخواهی در ایران، که بهنوعی یکی از ابعاد جدال سنت و مدرنیته هم هست؛ موضوع ایجاد و نهادینه شدن مدارس دخترانه است.
سیدجواد طباطبائی درخصوص این دوره نوشته است: “در دهههای پایانی سلطنت ناصرالدینشاه بحثی از سنخ جدال سنت و مدرنیته درگرفت اما این جدال بیش از آنکه بحثی نظری و جدی باشد، مجادلهای برای تخطئه حریف بود و ازاینرو نمیتوانست راه به جایی داشته باشد… درنهایت، راه حل میانی پیدا و بحث به مصالحه برگزار شد… مهمترین پیامد این مصالحه آن بود که پرسشهای اساسی مطرح نگردید و نسبت میان سنت و تجددخواهی روشن نشد.”[۶۲]
مطالعات اخیر در اسناد مشروطه، فعالیت قابلتوجه بانوان اصلاحطلب از خانوادههای اشراف و درباری، بهعلاوه روحانیون روشنفکر و طبقه تجار را نشان میدهد و آنها را بهعنوان مؤثرترین گروهها در فرایند تأسیس مدارس دخترانه و سرمایهگذاری در این زمینه معرفی میکند.
در سال ۱۳۲۴ق. (۱۲۸۴ش./۱۹۰۶م.) که فعالیت مدارس نوین برای دختران مسلمان مخالفان فراوانی داشت، حمایت روحانیان روشنفکر، برجسته و خوشنام شیعه به کمک فرهنگ کشور آمد. شاید اگر حمایت بیدریغ آنان از تلاش و خواست طبقات و گروههای آزادیخواه و جامعه زنان نبود، ادامه فعالیت مدارس مذکور دشوار یا غیرممکن میگردید.
در این میان، علاوه بر فتاوای علمای اصلاحگرا و مشروطهخواه نجف، تلاش روحانیون آزاداندیش، شیخ هادی نجمآبادی و آیتالله طباطبائی (مؤسس مدرسه نوین اسلام) نیز نباید نادیده گرفته شود.[۶۳]
تأکید و تصریح علمای نجف اشرف بر بلامانع بودن تحصیل دختران در مدارس نوین
همانطور که ذکر شد، در سال ۱۳۲۰ق. (۱۲۸۱ش./۱۹۰۲م.) زینالعابدین تقیاف، از تجار مشهور آذربایجان، نمایندهای برای استفتاء درباره تحصیل دختران در مدارس جدید به نجف فرستاد. پس از چند روز بحث و مباحثه، مجامع و مراجع حوزوی اظهار کردند: «برای پذیرفتن دختران در مدارس جدید مانعی نیست.»[۶۴]
خانم ژانت آفاری کارشناس و پژوهشگر آکادمیک حوزه انقلاب مشروطیت ایران و فعالیت اجتماعی بانوان ایران، در دو کتاب انجمنهای نیمهسری زنان در نهضت مشروطه (ترجمه جواد یوسفیان، نشر بانو، ۱۳۷۷) و رساله پایاننامه دکترای خود به نام انقلاب مشروطه ایران (ترجمه رضا رضایی، انتشارات بیستون، ۱۳۸۵) به شکلی گسترده و بینظیر، به ویژگی و ماهیت بومی فعالیت اجتماعی ــ سیاسی زنان ایران در عصر مشروطه توجه نموده و نوع حضور زنان ایرانی در انقلاب اسلامی را نیز از همان سنخ برشمرده است.[۶۵]
مورگان شوستر نیز ادعا کرده است: “زنان ایران از سال ۱۹۰۷ به بعد، با یک جهش، مترقیترین زنان جهان شدهاند. اگر این سخن تصورات صدهاساله غربیان را دگرگون میسازد چه باک! زیرا حقیقت محض است.”[۶۶]
به نوشته مورگان شوستر، که با مطالعات گسترده ژانت آفاری از اسناد و تحقیقات تازهانتشاریافته از حقایق و رویدادهای دوره مشروطیت، در ایران و خارج از کشور، همخوانی داشته؛ “زنان محجبه ایران، با تجربهای ناچیز، یکشبه آموزگار، نویسنده، روزنامهنویس، مؤسس انجمنهای زنان و خطیب مباحث سیاسی شدند” و کاری کردند که نهضت زنان در غرب دهها و شاید صدها سال برای انجام آن وقت صرف کرده بودند.[۶۷]
خانم ژانت آفاری در فصل هفتم از کتاب انقلاب مشروطه ایران بهتفصیل درباره مدارس نوین ساختهشده بهوسیلۀ مشروطهخواهان، با گرایشهای مختلف اسلامی، چپگرا، غربگرا… توضیح میدهد. حتی درباره تأسیس سه مدرسه جدید توسط یحیی دولتآبادی، به نامهای سادات، کمالیه و ادب (در سالهای ۱۲۷۷-۱۲۷۸ش. / ۱۸۹۸-۱۸۹۹م.) در تهران مینویسد، ولی توضیح میدهد که یحیی دولتآبادی (۱۲۴۰-۱۳۱۸ ش.) فرزند هادی دولتآبادی که پس از پدرش رهبری جماعت بابی ازلی را پذیرفت، شاعر و روشنفکر متعهدی بود و در انظارعمومی معلمی عادی و با رفتاری کاملاً اسلامی بود. دولتآبادی در خاطرات خود هرگز از وابستگی بابی ازلی خود سخنی نمیگوید، ولی آزار بابیان ازلی در یزد و اصفهان را شرح میدهد. نوشته دولتآبادی نشان میدهد که اتهام پیوند ازلیاش، یا وابستگی ایدئولوژیک سایر ناراضیان، عموماً بر زمامداران و علمای اسلامی آشکار بوده است. از مظفرالدینشاه که سیاستهای نسبتاً لیبرالی او موجب ترغیب انجمن معارف به تأسیس مدارس وابسته به آن شد، تا ظلالسلطان حاکم اصفهان، همه از مشی و مواضع دولتآبادی خبرداشتند.[۶۸]
آفاری تعداد مدارس نوین دخترانه را، فقط در شهر تهران، در سال ۱۹۱۱م. بالغ بر۶۳ مدرسه و تعداد دانشآموزان را ۲۴۷۳ میشمارد.[۶۹]
ژانت آفاری درباره عبدالبهاء و گروه بهائی هم اظهار عقیده میکند: “در تعالیم بهائی، گرچه سلطنت مشروطه شکل مطلوب حکومت بهشمار آمده؛ اما بهائیان از رهبر خود ـ عبدالبهاءــ دستور اکید داشتند که در تعارضهای سیاسی کشور مداخله نکنند و به حکومت و سلاطین قاجار وفادار بمانند.”[۷۰]
گروه روشنفکران عصر مشروطه، “یعنی یحیی دولتآبادی، ملکالمتکلمین، سیدجمال واعظ و ابوالحسن شیخالرئیس، از طریق شیخ هادی نجمآبادی ــ که عضو لژ فراموشخانه میرزا ملکم خان بود ــ با یکدیگر مراوده و از نظرات هم مطلع میشدند. سیدمحمد طباطبائی (۱۲۲۲-۱۳۰۰ش.) چون زنجیری این شبکه را نگه میداشت. نجمآبادی قبل از پیروزی انقلاب مشروطه درگذشت… ناظم الاسلام کرمانی ــ نویسنده کتاب تاریخ بیداری ایرانیان ــ هم عضو محفل سیدمحمد طباطبائی بود و با این حلقه مرتبط گردید (او ناظم مدرسه نوین تأسیسشده توسط آیتالله طباطبائی بود و عنوان ناظمالاسلام را از اینجا دریافت نمود). آیتالله طباطبائی از خانواده روحانی بانفوذی بود. پدر، پدربزرگ و جدش نیز مانند وی، مجتهدان موردتأیید دربار بودند. درعینحال، سنت اصلاحطلبی هم در خاندان ایشان وجود داشت.” [۷۱]
پدر ایشان، سیدصادق طباطبائی، به فراموشخانه ملکم خان پیوست و از آن طریق با سیدجمالالدین اسدآبادی و گروه اتحاد اسلام و تفکرات روشنفکرانه عصر تنظیمات و مشروطه عثمانی مرتبط گردید.
سیدمحمد طباطبائی گرایشهایی شبیه پدر داشت. لژهای ماسونی در آن دوره، از ایدههای دموکراتیک اروپایی ــ مانند نظام حکومتی انتخابی مبتنی بر قانون اساسی و مطالبه آزادی بیشتر و برابری سیاسی شهروندان ــ دفاع میکردند. طباطبائی همچنین عضو برجسته لژ بیداری ایرانیان شد. او بسیار به علوم جدید، آموزشوپرورش جدید و تعلیم بهداشت نوین، چه برای زنان و چه برای مردان و کنترل بیماریهای واگیردار توجه داشت. او راهاندازی مدارس نوین را در تهران بهشدت تشویق میکرد. طباطبائی به امانت و راستی و درستی و پرهیز از منافع شخصی شهرت داشت.[۷۲]
عبدالبهاء درعصر تنظیمات
بهائیان و مدارس جدید آموزشی
بهاءالله مؤسس آیین بهائی، که پدرش از منشیان و کارکنان بخش اداری (مستوفیان) دستگاه حکومت قاجاری بود، طبق سنت خانوادههای طبقه مرفه و متوسط کشور، در خانه پدری، به همراه برادران و خواهرانش از تعالیم معلمان سرخانه بهره برد و دروس سنتی مکتبخانهای، همچون خواندن و نوشتن و ادبیات فارسی و عربی را فرا گرفت. خود او نیز همین شیوه را درباره فرزندانش به کار بست و برای آنها معلم سرخانه استخدام کرد و دروس سنتی را به آنها آموزش داد.
با تبعید بهاء به ممالک عثمانی و همراه شدن خانواده با وی، آنها مدت ۱۲ سال در بغداد بودند ولی براثر مشکلاتی که برای زائران و مجاوران به وجود آوردند، با توافق مسؤولان ایران و عثمانی، آنها ابتدا به استانبول و سپس ادرنه، و سرانجام به عکا (و شاخه دیگر بابیها، به نام ازلیها، به قبرس) تبعید شدند.
حضور بابیها (که بعداً به دو گروه ازلی و بهائی تقسیم شدند) در مناطق توسعهیافته عثمانی، همچون استانبول، موجب شد تا بهاء و فرزندانش با مباحث جدید علمی ـ آموزشی (راه یافته از کشورهای اروپایی به ممالک عثمانی) آشنا شوند. عباسافندی (عبدالبهاء) تلاش کرد تا یافتههای جدید در حوزههای آموزشی، اجتماعی و تقنینی را به نحوی وارد چارچوب تعالیم بهائی کرده و به تعالیم بهاء اضافه و مجموع آن را بهعنوان تعالیم بهائی معرفی نماید.
به نوشته خوان کول، پژوهشگر برجسته حوزه بهائیت و خاورمیانه معاصر، در کتاب مدرنیته و هزاره، عبدالبهاء تلاش کرد ارزشها و یافتههای تمدنی ــ اجتماعی اروپای عصر روشنگری (۱۶۵۰ تا ۱۸۰۰م.) را که در ممالک عثمانی عرضه میشد، با بستهبندی جدید، به نام تعالیم و آثار بهائی به طرفدارانش عرضه نماید.[۷۳] ازجمله اینها بحث نوع حکومت مطلوب (مشروطه سلطنتی)، حقوق زنان، استقبال از آموزشوپرورش و مدارس نوین و … بود.[۷۴] در فصل ششم کتاب با عنوان زنان همچون مردان هستند، کول چنین مینویسد:
مصلح ایرانی، سیدجمالالدین الافغانی (متوفی ۱۸۹۷)، در بهار ۱۸۷۹ در اسکندریه سخنرانی مشهوری داشت که در روزنامه المصر چاپ شد و میدانیم که عبدالبهاء و بهائیان در عکا آن را میخواندند.
در آن سخنرانی آمده است که دستیابی به تمدن، تا زمانی که زنان تحصیل نکردهاند ناممکن است و اگر مادران تحصیل کرده باشند و حقوق بشر و آنچه را که احکام شرافت و تمدن ایجاب میکند، بدانند، شک نیست که فرزندان آنها نیز شخصیتهای خود را از آنها میپذیرند و این فضیلتها را از آنها میگیرند. همچنین در مصر، مریم نمر، همسر ناشر مجله ماسونی اللطایف، در دهه ۱۸۸۰ مقالات فمینیستی زیادی مینوشت.[۷۵]
چنانکه افسانه نجمآبادی نشان داده است، میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، متفکران ماتریالیست (که روزگاری در گذشته ازلی بودند) نیز از عزلت و گوشهنشینی زنان، محرومیت از تحصیل آنان و محرومیت آنان از اشتغال در امور دولتی و بازرگانی انتقاد کردند.[۷۶]
آنها این مواضع را در دستنوشته خود “هشت بهشت”، که در دوران تبعید در استانبول، همزمان با شورش تنباکو (۱۸۹۰–۱۸۹۲) نوشته شده بود، گرفتند.
آنها پیشبینی کردند که “دنیای بشریت نمیتواند به کمال برسد، مگر اینکه زنان با مردان برابر شوند و در همه امور و حقوق با مردان مساوی شوند. بااینحال، برای این نویسندگان، مانند اکثر اصلاحطلبان مرد، دلیل اصلی نیاز زنان به آموزش این بود که آنها را به مادران و مدیران خانواده شایستهتر تبدیل کند، موضوعی که در تفکرات و گفتارهای عبدالبهاء درباره مسائل زنان نیز دیده میشود.[۷۷]
محمد عبده
قاسم امین، قاضی مصری، با تکیه بر نوشتهها و روزنامهنگاری زنان در اواخر قرن نوزدهم، در سالهای ۱۹۰۱-۱۸۹۹ بحثهای بیشتری را درمورد زنان در میان روشنفکران خاورمیانه برانگیخت. او خواستار ورود زنان به همه عرصههای تلاش، از تحصیلات عالی و علمی گرفته تا ردههای کارگری شد! او در اولین کتاب خود دربارۀ این موضوع، که مخفیانه با مشارکت محمد عبده و احمد لطفی تألیف کرد، شواهدی برای مواضع فمینیستی خود از قرآن و منابع اسلامی ارائه کرد، اما بعداً به مواضع سکولار روی آورد. کتاب او بلافاصله به فارسی ترجمه شد.
عبدالبهاء که در دهه ۱۸۸۰ در کلاسهای درس محمد عبده در بیروت شرکت کرده بود و جریانات روشنفکری قاهره را بهدقت دنبال میکرد، قطعاً کار قاسم امین را میشناخت و به استدلالهایی که مکتب عبده در ممانعت از تعدد زوجات ارائه کرده بود، چسبید و از آنها استفاده کرد.
مفاد همه این بحثها بهوضوح چارچوب و زمینهای برای مواضع دائماً درحالتحول عبدالبهاء دربارۀ این موضوعات را تشکیل میداد. ازجمله عبدالبهاء نوشت:
در این دور عظیم و در این عصر پادشاهی قدیم، محدودیتهای انسانی برداشته شده و قوانین جهان هستی ملغی شده است. مردانگی و زنانگی به ریش، سبیل، قدرت ورزشی و گرزهای گیجکننده بستگی ندارد. مردانگی به شجاعت، قدرت، دانش، استواری، درستکاری، محبت و جاذبه بستگی دارد. چه تعداد از عروسان حجلهها که پیشگام شدند و پا جای پای مردان گذاشتند و چه تعداد مردان که روسری و لباس نرم به تن کردند؟![۷۸]
درضمن در همان دوره زمانی، ملاحظه میکنیم که “مدحت پاشا، از کارگزاران غربگرا و اصلاحطلب عثمانی، از سال ۱۸۷۰، در مناطق مختلفی از عثمانی، مدارس جدید به سبک اروپایی، دو زبانه فرانسوی ــ ترکی، با ارائه دروس جدید، راهاندازی نمود.”[۷۹]
در تأیید اقتباس و الگوبرداری عبدالبهاء از تحولات و پیشرفت غربیان، مناسب است نوشته نویسنده بهائی امریکایی، خانم سوزان مانک، استاد مطالعات اسلامی و تاریخ شرقی را نقل کنیم که مینویسد:
آنچه که پیشرفت حقوق زنان و توسعه اجتماعی در جوامع بهائی محسوب میشود نه براثر تعالیم بهائی، بلکه به دنبال کسب تساوی حقوق و گسترش حقوق اجتماعی و پیشرفت در سایر شؤون توسعه اجتماعی، از قبیل اقدامات بهداشتی نوین و مدارس جدید… در جامعه امریکایی است که توسط زنان امریکایی بهائیشده، از جامعه و فرهنگ امریکایی اقتباس و به رهبران بهائی پیشنهاد و در ایران و سایر جوامع بهائی ترویج و تبلیغ گردیده است وگرنه در ابتدا خواسته تساوی حقوق اجتماعی و عضویت در انجمن رهبری مجامع و محافل بهائی، که مطالبه زنان بهائی امریکایی بود، موردمخالفت مردان بهائی، خصوصاً بهائیان ایرانی و ازجمله خود عبدالبهاء قرار داشت.[۸۰]
حال با عنایت به پیشینهای که از تأسیس و برپایی مدارس نوین در کشور بیان شد و با توجه به وضعیت و موقعیت عبدالبهاء ــ رهبر وقت جامعه کوچک بهائی در تبعید عکا، با جمعیتی حدود ۷۰ نفر ــ نگاهی به تکاپوی جامعه بهائی در ایران، در عرصه تأسیس و راهاندازی مدارس نوین میاندازیم. اشاره به این نکته نیز ضروری است که در آن دوران، به علت کمبود ارتباطات و پنهانکاری گروههای بابی، ازلی و بهائی، اکثریت مردم، علما و کارگزاران دولتی، تفاوت روشنی بین این گروهها قائل نبودند و با توجه به پیشینه خونبار و تروریستی بابیان، “اینها را خطرآفرین میدانستند و طرد این فرقه توسط علماء بار دیگر منجر به تقویت جایگاه آنان در جامعه و وابستگی متقابل حکومت و دین گردید.”[۸۱]
هامون نیشابوری نویسنده بهائی در مقاله “مدارس نوین بهائی”، در نشریه آسو اذعان دارد که اولین مدارس با اسلوب مدرن و نوین، توسط گروههای میسیونری امریکایی در دهه ۱۸۲۰ در آذربایجان (تبریز و ارومیه) تأسیس شد. بهتدریج این مدارس برنامهها و مطالب مذهبی خود را حذف کردند و درب آنها به روی تمام دانشآموزان گشوده شد.
اولین مدرسۀ نوین را میسیونرهای آمریکایی در دهه ۱۸۲۰ در تبریز و سپس در ارومیه تأسیس کردند. بهتدریج سایر گروههای مذهبی هم در ایران به فکر تأسیس مدرسه افتادند. اولین مدرسهای که با حذف برنامههای مذهبی درهای خود را بر روی دانشآموزانی از تمام مذاهب گشود، مدرسه فرقه لازاریست در تبریز بود. ناصرالدینشاه در دوران ولیعهدی خود در همین مدرسه تحصیل کرد…
اولین تلاش دولتی برای ایجاد مدارس نوین، تأسیس دارالفنون (۱۸۵۱م.) بود. در این مدارس اکثرِ معلمان اروپایی بودند و رشتههای مختلفی مانند پیادهنظام، مهندسی، پزشکی، داروسازی و استخراج معدن تدریس میشد. در تبریز (که مقر ولیعهد بود) نیز به تقلید از این مدرسه، مدرسۀ دارالفنونی معروف به مظفریه تأسیس شد. دولت بهتدریج بر فعالیتهای خود در زمینۀ آموزشوپرورش افزود و درنهایت در سال ۱۸۵۶ وزارت معارف تأسیس گردید… به این ترتیب مدارس متعددی به دست اقلیتهای مذهبی بومی، میسیونهای مذهبی و هیأتهای فرهنگی (مانند آلیانس فرانسه) در ایران دایر شد و ازآنجاکه مدارس مخصوص مسلمانان اندک بوده و نمیتوانستند با کیفیت این مدارس رقابت کنند، بسیاری از دانشآموزان مسلمان نیز جذب این مدارس شدند… در این میان اقلیتهای دینی بومی (ارامنه، زرتشتیان و یهودیان) نیز دست به کار شده و مدارسی راه انداختند.
نیشابوری با اشاره به شروع ریاست عباسافندی و هدایت جامعه بهائی بهوسیلۀ او، مینویسد:
او توصیه کرد کلاسهایی برای کودکان بهائی، با تأکید بر مسائل اخلاقی ــ دینی تشکیل شود. از اولین کسانی که در ایجاد کلاس “محفل درس اخلاق” پیشقدم شد، فردی به نام حسن متوجه بود که کلاسی در دروازه شاه عبدالعظیم در تهران دایر کرد اما بهتدریج با زیاد شدن تعداد شاگردان، کلاسهای بیشتری در سایر نقاط تهران و سپس در شهرها و روستاهای دیگر افتتاح شد. برای این کلاسها کتابهای درسی منتشر شد و لجنه (کمیته)های تبلیغی به وجود آمد. با الگو گرفتن از چنین کلاسهایی، جوامع محلی دیگر (مانند ماهفروزک، آباده و قزوین) نیز اقدام به تشکیل چنین مدارسی کردند. ویژگی این مدارس آن بود که:
۱) بیشتر مانند مکتب بودند تا مدارس نوین؛
۲) تشکیل آنها براثر ابتکارات شخصی در جوامع محلی بود؛
۳) این مدارس هیچگاه رسمیت پیدا نکردند.
چنانچه نیشابوری در جمعبندی خود اذعان دارد، این کلاسها و بهاصطلاح مدارس، بیشتر جنبه مکتبخانه داشت که از قرنها پیش هم در هر شهر و محلهای دایر بود ولی نکته دیگری که مسؤولان آموزش کشور را نسبت به مدارس بهائی به تأمل و اندیشه وا میداشت، اولاً نگاه تبلیغی بهائیان بود، که سعی میکردند از وجود این مدارس و کلاسها برای تبلیغ و بهائی کردن اطفال مسلمان و تأثیرگذاری بر خانواده آنها بهرهبرداری کنند. ثانیاً نگاه تبعیضآمیز و خودبرتربینی بود که در بیان و کلام رؤسای بهائی موج میزد. نیشابوری نقل میکند:
عبدالبهاء تأکید داشت که اطفال بهائی را از سنین شیرخواری آموزش دهند. او نهتنها برای آموزش و تربیت اهمیت زیادی قائل بود بلکه باورداشت بهائیان باید در افزایش کیفیت و میزان این آموزش نیز تلاش بسیار کنند. “اطفال بهائی باید در تحصیل علوم و فنون از سائر اطفال ممتاز باشند … آنچه اطفال دیگر در مدّت یک سال تحصیل مینمایند… کودکان بهائی باید در مدّت یک ماه تحصیل نمایند.”
نویسندگان و مبلغان بهائی علاقه وافری به اغراق و بزرگنمایی فعالیتهای اجتماعی بهائی و نیز ابراز پیشگامی در این فعالیتها دارند. مدارس نوین از اوایل قرن نوزدهم در ایران راهاندازی شدند و مدرسه دارالفنون نیز فعالیت رسمی خود را در رشتههای مهندسی و پزشکی و رزمی از سال ۱۸۵۱ آغاز کرد…؛ مدارس رشدیه نیز از سال ۱۸۸۷ فعالیت داشتند. بهائیان هم خود مدعی هستند که اولین مدارس بهائی در اولین سالهای قرن بیستم تأسیس شده؛ ولی در تبلیغ، روش فریبکارانهای را در پیش میگیرند:
نشریه رسمی پیام بهائی، در مقاله مبسوطی درباره مدارس بهائی در ایران، به ترجمه فصلی از کتاب آیینهای بابی و بهائی در سالهای ۱۸۴۴-۱۹۴۴، به قلم موژان مومن، نویسنده و مبلغ سرشناس بهائی، با ترجمه دکتر الهام افنان (رأفت) مبادرت کرده و مینویسد:
ذکر پیشقدمی جامعه بهائی ایران در امر تعلیم و تربیت قبل از این به میان آمده است. در تهران مدارس تربیت بنین و بنات چنان شهرتی به دست آوردند…[۸۲]
همین نویسنده (موژان مومن) در مقاله دیگری، با عنوان مدارس بهائی، ادعا میکند:
در کل میتوان گفت که بهائیان در پیشرفتهای آموزشی در دهههای پایانی قرن۱۹ و دهه نخستین قرن ۲۰ پیشاهنگ بودند.[۸۳]
گرچه در صفحه بعد، در باب تاریخ شروع فعالیت اولین مدرسه مدرن در ایران، یعنی مدرسه تربیت پسران، از نوشته موثق مرحوم عبدالحسین آواره نقل میکند که “بهائیان تهران این مدرسه را در سال ۱۹۰۳م./۱۳۲۱ق. تأسیس کردند.”[۸۴]
بیژن معصومیان دیگر نویسنده بهائی هم با استناد به مطالب نادرست و غیرواقعی موژان مومن، در مقاله نقش بانوانِ بهائیِ آمریکائی در بهداشتِ زنان و تعلیم و تربیت دخترانِ ایران از عصر مشروطه تا دوران رضا شاه مینویسد:
در کل میتوان گفت که بهائیان در پیشرفتهای آموزشی دهه پایانی قرن نوزدهم و دهه نخست قرن بیستم پیشاهنگ بودند. با انتشار نسخههایی از کتاب اقدس و دیگر آثار بهاءالله در بین بهائیان ایران، در اواخر قرن نوزدهم، آن جامعه در پی یافتن راههایی برای اجرای احکام بهائی درخصوص تعلیموتربیت برآمد… بسیاری از بهائیان احساس میکردند که باید نظام آموزشی سنتی را رها کنند و رهیافت مدرنی را به تعلیموتربیت، بر اساس برنامههای آموزشی توسعهیافته در غرب، برگزینند.[۸۵]
درحالیکه فعالیت چند مکتبخانه و مدرسه بهائی و حتی دعوت به کار از چند خانم بهائی امریکایی برای تقویت مدیریت و سطح کیفی معدود مدارس بهائی (که تعداد آنها و تعداد دانشآموزان شاغل به تحصیل در آنها چندان قابلتوجه نبود و شاید حدود ۳-۲ درصد تعداد مدارس و دانشآموزان را در آن دوره دربر میگرفت) اساساً تأثیری در روند ایجاد و گسترش مدارس و آموزش نوین در ایران نداشته است. ضمن آنکه حکومت و سیاستمداران و علما و روشنفکران، از ۸۰ سال قبل از تأسیس مدارس بهائی، با سیستم و محتوای مدارس جدید، از طریق مدارس میسیونری و مدارس عثمانی و اروپایی آشنایی کامل داشتند. بااینحال، تورج امینی، دیگر مبلغ بهائی، در سال ۲۰۱۴ در مقاله “رضاشاه با بستن مدارس بهائی به آموزشوپرورش ایران ضربه زد” برای بزرگنمایی عملکرد بهائیان در این زمینه، تعطیلی مدارس بهائی از سوی وزارت معارف، در سال ۱۳۱۳، در دوران رضاشاه را “خیانت و ضربه رضاشاه به فرهنگ و آموزش کشور و حاصل توطئه برنامهریزیشده و مشترک ازلیان و ازلیمآبان و رضاشاه عنوان میکند!”[۸۶] در ادامه، به علل تعطیل مدارس غیرایرانی و نیز مدارس بهائی در ایران، از سوی وزارت معارف، در سال ۱۳۱۳ و بیاعتباری ادعای گزاف تورج امینی خواهیم پرداخت.
بهائیان امریکایی در راه ایران
عبدالبهاء که ظاهراً از عدم کارآیی بهائیان ایرانی برای ارائه آموزش مطلوب اطلاع یافته و درعینحال حضور اتباع غیرایرانی، خصوصاً امریکایی، وابسته به اقلیتهای دینی و مقبولیت آنها را نزد مسؤولان و اولیای ایرانی ملاحظه میکرد، بهمنظور کاهش حساسیت ایرانیان، با پیشنهاد بهائیان ایران، تصمیم گرفت از کمک بهائیان امریکایی آشنا به مدارس نوین در ایران بهره بگیرد. آنها حتی در سالهای اول تأسیس مدرسه، نام برخی افراد مسلمان را بهعنوان مؤسس ذکر میکردند ولی پس از دوسه سال، آنها را از اداره و مالکیت مدرسه کنار میگذاشتند.
کاوه همت، نویسنده بهائی، در مقاله “مدارس بهائی در ایران”، بر اساس منابع بهائی (عمدتاً نشریه نجم باختر، که بهصورت ماهانه و زیر نظر محفل ملی بهائیان امریکا انتشار مییافت) عملکرد تأسیس مدرسه تربیت (اولین مدرسه بهائی در ایران) را به نحو فوق، چنین بازگو کرده است:
ممکن است گفته شود که (راهاندازی مدرسه تربیت) از سال ۱۹۰۳ بهطور جدی آغاز شده است، اما تنها پس از دوره مشروطه با موفقیت نسبی مواجه شد. این مدارس بخشی از موج تأسیس مدارس جدید بود که در طول دهه بعد اتفاق افتاد… مدارس بهائی بهوسیله محفل روحانی بهائی (محافل روحانیه) اداره میشد. بهائیان ایران تخصص بهائیان آمریکایی را به خدمت گرفتند. جامعه بهائی، ازجمله یک مرد و چند زن، که بهعنوان مدیر و معلم خدمت میکردند، به نوشتن برنامههای درسی کمک کردند و شیوههای آموزشی جدید را در مدارس ایجاد کردند… مدارسی که طراحی و منشأ محلی داشت، تشویقهای مهمی را از عبدالبهاء، رهبر بهائیان، دریافت کرد و موضوعی بسیار مهم و حتی محوری برای بهائیان ایالات متحده بود. بهائیان عموماً مدارس را بیانگر اهداف اصلی آیین خود میدانستند… مدرسه تربیت زیر نظر محفل ملی بهائیان ایران بود و مدارس بهائی کمتر مهم در سایر شهرها توسط محافل محلی بهائی اداره میشد. این مدیریت شامل امور مالی و پرسنلی بود. بااینحال، اینها تنها مؤسسههایی نبودند که روابط قابلتوجهی با مدارس داشتند.
کلاس درس اخلاق بهائی که چیزی شبیه به «مدرسه یکشنبه» مسیحیان بود، جدیتر تلقی میشد و در تلاشهای آموزشی جامعه بهائی بهعنوان کار برجسته و اصلی بود، اصلی مهمتر از مدارس ابتدایی و متوسطه تربیت. [۸۷]
سوزان مودی در تهران
سوزان مودی[۸۸] (۱۸۵۱-۱۹۳۴) بهائی اولیه شیکاگو و مهاجر برای توسعه آموزش و مراقبتهای بهداشتی برای زنان بهائی ایران است. وقتی مودی پنجاهساله بود، تصمیم گرفت روی پزشکی تمرکز کند و مطبی را در شیکاگو، ایلینوی تأسیس کرد. در اواخر قرن نوزدهم یا اوایل قرن بیستم، برای یک زن آمریکایی در سنین میانسالی، غیرعادی نبود که بهعنوان پزشک آموزش ببیند، بهخصوص که آموزش پزشکی عمومی در آن زمان معمولاً دو سال یا کمتر طول میکشید و اکثر پزشکان در خارج از خانه کار میکردند و شغل قابلاحترامی برای طبقه متوسط زنان بود.
مودی همزمان با تثبیت حرفهای خود، با جامعه بهائی شیکاگو آشنا شد. او بهوسیلۀ ایزابلا بریتینگهام[۸۹] (ام المبلغات) تبلیغ و در حدود سال ۱۹۰۳ بهائی شد. از ابتدا یکی از اعضای فعال جامعه بهائی شیکاگو بود و جلساتی را در خانه خود برگزار میکرد و بهطور کلی با فعالیتهای زنانه درگیر بود. او در راهاندازی مدرسه یکشنبه بهائی برای تبلیغ کودکان مشارکت داشت و همچنین نماینده کانونشن ملی در مارس ۱۹۰۹ بود که در معبد بهائی تشکیل شد.
درنتیجه تمایل سوزان مجرد به مهماننوازی بود که آخرین و مهمترین حرکت شغلی برای او پیش آمد. در سال ۱۹۰۵ او امینالله فرید را بهعنوان مهمان ــ پانسیون پذیرفت. امین فرید فرزند میرزا اسدالله، باجناق عبدالبهاء بود و در اصل، در سال ۱۹۰۱ به شیکاگو آمده بود تا بهعنوان مترجم پدرش، یکی از مبلغان اولیه بهائی، که عبدالبهاء او را به ایالات متحده فرستاده بود، خدمت کند. امین فرید همچنین برای تحصیل پزشکی به شیکاگو آمد. زمانی که فرید در خانه مودی اقامت داشت، مودی از فرصت استفاده کرد و با زبان و فرهنگ فارسی آشنا شد.
در سال ۱۹۰۹، از گروه کوچکی از بهائیان ایرانی که در حال راه اندازی درمانگاهی در تهران بودند، درخواستی به بهائیان شیکاگو رسید که یک پزشک زن آمریکایی بیاید و با آنها کار کند تا خدمات درمانی در اختیار زنان بهائی قرار گیرد. این درخواست را عبدالبهاء تأیید کرد و مودی با رفتن موافقت کرد. مودی در اواخر سال ۱۹۰۹ عازم تهران شد و در میانه سفر، برای دیدار عبدالبهاء، به عکا در فلسطین رفت. او ۲۵ نوامبر۱۹۰۹، وارد تهران شد و پس از چند هفته تمرین و کار با گروه پزشکان در بیمارستان خصوصی، کارش آغاز شد.
در سال ۱۹۱۰، او به ایجاد کلاس خانگی برای دختران، در منزل یکی از بهائیان تهران و زیر نظر محفل بهائیان تهران کمک کرد. این مدرسۀ محدود به بهائیان، به یک مؤسسه آموزشی تبدیل شد. پس از شش سال، تعدادی از دختران به حدی رسیدند که خود معلم باشند و به توسعه چند مدرسه دخترانه بهائی کمک نمایند. مودی همچنین در تأسیس کلاسهای مطالعات امری برای دختران، در سال ۱۹۱۴ نقش اساسی داشت. زنان محلی و سه زن بهائی آمریکایی دیگر که مخصوصاً برای تبلیغ امر با او آمده بودند، مودی را در فعالیتهایش همراهی میکردند.
الیزابت استوارت[۹۰] خواهرزاده ایزابلا بریتینگهام، که آموزش پرستاری دیده بود، در سال ۱۹۱۰ برای کار و زندگی با مودی به تهران آمد. در همین سال دکتر سارا کلاک[۹۱] به آنها ملحق شد و خانهای در قسمت دیگری از شهر گرفت. در سال ۱۹۱۱، لیلیان کاپس[۹۲] هم برای اشتراک به خانه کلاک وارد شد!
با پیروزی انقلاب مشروطه و به دنبال موج طرفداران مشروطه برای تأسیس مدارس دخترانه، «مدرسۀ تربیت بنات (دختران) هم بهعنوان شعبۀ دیگری از مدرسۀ تربیتِ پسران آغاز به کار کرد ولی به علت کمبودِ زنان تحصیلکرده، حتی در تهران، بهائیان مجدداً از همکیشانِ آمریکایی خود درخواست کمک کردند. بهاینمنظور، خانمِ جوان و خَلّاقی به نام دوشیزه لیلیان کپِس (۱۹۲۰-۱۸۷۸) عازم ایران شد و در اواخر سال ۱۹۱۱ وارد کشور شد. اولین ناظم مدرسۀ دخترانۀ تربیت وفائیه، مدحت معروف به «خانمبزرگ» بود که حدود ۱۹ سال در این سِمَت باقی بود و پس از وی روحانگیز فتح اعظم که خود از دانشآموزان سابق مدرسه بود به این سِمَت منصوب شد».[۹۳]
پس از فوت لیلیان کپس در سال ۱۹۲۰، خانم جِنِویو کُی[۹۴] در سال ۱۹۲۲ بهعنوان مهاجر و مبلغ جایگزین میس کپِس وارد ایران شد و تا سال ۱۹۲۴ در این سِمَت باقی ماند. وقتی دکتر کُی وارد ایران شد و بهائی بودن وی محرز گردید، تمامی کتابهای تبلیغی که همراه داشت در بندرِ انزلی توقیف شد و حدود ۳۰۰ نفر از مردم منطقه به این امید که کتابهای وی قرار است در حضور مردم سوزانده شود در محل اجتماع کردند.[۹۵] پس از خانم کی، در سال ۱۹۲۹، اَدلِاید شارپ بهعنوان آخرین مدیر مدرسۀ تربیت دختران تا زمان بسته شدن مدارس بهائی در سال ۱۹۳۴ در این پست خدمت کرد.[۹۶]
سه زن اول عمدتاً برای شغل طبابت آمده بودند ولی خود را بسیار درگیر آموزش یافتند. کپس بهطور خاص برای ریاست مدرسه دخترانه آمد و آن را بر اساس پایه علمی قرار داد. او در مدرسه پسرانه جامعه بهائیان تهران نیز تدریس میکرد.
هم کلاک و هم کپس بقیه عمر خود را در ایران گذراندند. کپس در سال ۱۹۲۰ و کلاک در سال ۱۹۲۲ درگذشتند. کپس و کلاک در آرامستان بهائیان در تهران به خاک سپرده شدند.
پس از مرگ کپس، مدرسه دخترانه با معلمان تربیتشدۀ کپس، به فعالیت ادامه داد. در سال ۱۹۲۲، دکتر ژنویو کُی، متخصص روانشناسی تربیتی، برای مدتی وارد کار شد. بااینحال، در اواخر سال ۱۹۲۶، شوقیافندی از نیاز به یک یا دو بهائی آمریکایی برای اقامت در تهران سخن گفت و خواست دراینباره با مودی مشورت شود. در اواخر سال ۱۹۲۸، مودی به همراه آدلید شارپ[۹۷] دیگر مهاجر تبلیغی که قرار بود مدیریت مدرسه دخترانه و کمک به مدرسه پسرانه را برعهده بگیرد، به تهران بازگشت. شارپ خانهای برای خودش گرفت و اندکی بعد مادرش کلارا به او ملحق شد که در خانهداری و کار مدارس به او کمک کند.
مودی پس از بازگشت به تهران نزد یک خانواده ایرانی که پدرشان را از قبل میشناخت، ساکن شد. سن و سلامتی به او اجازه نمیداد مثل گذشته فعال باشد. او در اوایل دهه ۱۹۳۰ بهطور فزایندهای ناتوان شد و در ۲۳ اکتبر ۱۹۳۴ پس از یک بیماری نسبتاً کوتاه درگذشت. او را نزدیک قبرهای کپس و کلاک به خاک سپردند.[۹۸]
علاوه بر تهران، بهائیان در سالهای بعد هشت مدرسۀ کوچک دیگر، که از طرف دولت مجوز تدریس به دختران داشتند، در قزوین، همدان، یزد، کاشان، نجف آباد، آباده و اسکو دایر کردند. در یزد بهائیان سه مدرسۀ دخترانه و یک مدرسۀ پسرانه تأسیس کردند.[۹۹] در سال ۱۹۱۵ اولین گروه فارغالتحصیلان کلاس ششم دبستان تربیت ۱۲ نفر و در سال ۱۹۱۶ تعداد کسانی که در کلاس ششم آن مدرسه درس خواندند ۱۸ تن بود.[۱۰۰] در آخرین سال فعالیت مدارس تربیت، سال تحصیلی ۱۹۳۲-۱۹۳۳، گفته شده تعداد دانشآموزانِ دبستان و کودکستان تربیت جمعا به ۷۱۹ دختر رسیده و تعداد شاگردان بهائی و مسلمانِ آن تقریباً مساوی بود. از ۷۱۹ دانشآموز، ۳۵۹ دختر بهائی، ۳۵۲ دختر مسلمان و ۸ دختر یهودی بودند.[۱۰۱] ظاهراً تعداد کل دانشآموزان پسر و دختر مدارس و کودکستان و مکتبخانههای بهائی تا آن زمان به حدود ۲۴۵۰ تن میرسید؛ این در حالی بود که همزمان چندصدهزار دانشآموز در مدارس و دبیرستانهای نوین کشوری در حال تحصیل بودند و بود و نبود مدارس بهائی تأثیری در آن میانه نداشت.[۱۰۲]
ملی شدن مدارس خارجی و تعطیلی مدارس تبشیری و بهائی
انگیزه اصلی رضاشاه برای تعطیل کردن تمام مدارس غیردولتی، بهطور کلی و مدارس تبشیری و تبلیغی، بهطورخاص، همانا سوءظن شاه نسبت به چگونگی فعالیت و وابستگی آنها و گسترش کنترل و حاکمیت دولت ایران بر تمام مؤسسات و نهادهای اجتماعی در ایران بود. “رضاشاه میخواست مدارس مختلفه را، که برخی از آنها بهوسیله دستهای خارجی اداره میشد، برداشته، همه را متحدالشکل و ملی و ایرانی بکند.”[۱۰۳]
از اولین سالهای پس از کودتا، رضاشاه مدارس تبشیری امریکایی و سپس دیگر مدارس خارجی را موظف کرد تا برنامه درسی خود را با سرفصلهای دروسی که وزارت معارف تهیه کرده بود تطبیق دهند. در سال ۱۳۱۵ تمام مدارس ابتدایی خارجی و دو سال بعد، دبیرستانهای خارجی ملی شدند. مدارس خصوصی بومی در مرحله بعد قرار داشتند. وزارت معارف روزبهروز نظارت بیشتری بر فعالیت آنها اعمال میکرد. مدارس بهائی نیز از این تحول مستثنی نبودند.[۱۰۴] بنابراین، برخلاف خیالپردازی و افسانهسرایی توهمگونه تورج امینی، تعطیلی مدارس بهائی یکباره اتفاق نیفتاد و مسبوق به فرایندی چندساله و هماهنگ با سایر مدارس تبشیری و خصوصی بود، که با چانهزنی شروع و به تعطیلی مدارس ختم شد!
ماجرای تعطیلی مدارس بهائی با تصمیم محفل ملی بهائیان برای تعطیل کردن مدارس در ایام خاص تعطیل بهائی (ایام تسعه) آغاز شد که دستگاه وزارتی و حکومتی را متوجه فعالیت فرقهای مدارس بهائی کرد. «ابتدا آقای حکمت، کفیل وزارت معارف، خواهان مذاکره با دکتر یونس افروخته، عضو محفل ملی بهائیان ایران و نماینده آنان شد. افروخته کوشید تا اجازه تعطیل مدارس بهائی را ــ که خاص بهائیان نبود و دانشآموزان مسلمان هم در آنها درس میخواندند ــ از دولت بگیرد، اما حکمت اصرار کرد که از تعطیل ایام مذکوره صرفنظر شود زیرا مخالف نیات شاهانه است. این تأثیر سوئی در خاطر شاهی دارد و احدی در مقابل اراده شاهانه حق انحراف ندارد».[۱۰۵]
درنهایت، حکمت با استفاده از اختیارات خود پیشنهادی به افروخته داد مبنی بر اینکه در ایام موردنظر بهائیان، در مدرسه باز باشد، «اما درس و آموزش تعطیل و مدارس بیفعالیت گردد.»[۱۰۶] این پیشنهاد را افروخته رد کرد. درنهایت، برخلاف میل حکمت مبنی بر اینکه در ایام تصدیاش امر تعطیل مدرسه اتفاق افتد، مذاکرات بینتیجه ماند و از محفل ملی بهائیان خواسته شد دستور شاه را اجرا کنند.[۱۰۷] ازآنجاکه عمده مدارس بهائی در شهرستانها نیز بهعنوان شعب مدرسه تربیت تهران مجوز اخذ کرده بودند، با تعطیلی مدرسه تهران، مدارس بهائی در شهرستانها هم بهتدریج تعطیل شدند و چون تعدادی از مدارس شهرستانها در حظیرهها تشکیل میشد، لذا آن محلها نیز بسته و ممنوع از اجتماعات شدند.[۱۰۸]
در سال ۱۹۲۸ همۀ مدارس میسیونرى آمریکایى و دیگر مدارس خارجى موظف شدند برنامه آموزشى خود را با آنچه وزارت معارف تعیین کرده بود منطبق سازند. در سال ۱۹۳۷ دولت مدارس ابتدایى خارجى و در سال ۱۹۳۹ همه مدارس متوسطه خارجى را ملى کرد. مدارس خصوصى بومى ــ ازجمله مدارس بهائى ــ بیشازپیش تحت نظارت وزارت معارف و تأکید روزافزون آن بر همسانى قرار گرفتند.
در سال ۱۹۳۴، محفل ملّى بهائیان ایران که بهتازگى تأسیس شده بود به دستور شوقىافندى از تمام نهادهاى بهائى بهویژه مدارس بهائى خواست تا احکام بهائى را درخصوص تعطیلى کسب و کار در روزهاى تعطیلات بهائى اجرا کنند. علىاکبر فروتن مدیر مدرسه تربیت و یونس خان افروخته، که هر دو عضو محفل ملى بهائیان ایران بودند با قرار قبلى با على اصغر حکمت کفیل وزارت معارف ملاقات کردند تا وضعیت را براى او توضیح دهند. حکمت این توضیح را نپذیرفت و بر رعایت بىچونوچراى مقرّرات دولتى پافشارى کرد.
یونس خان افروخته
علىاکبر فروتن مدیر مدرسه تربیت
روز پنجشنبه ۶ دسامبر سال ۱۹۳۴، مدارس بهائى به مناسبت سالگرد اعدام باب، تعطیل شد. وقتى روز شنبه ۸ دسامبر مدرسهها دوباره باز شد، نامه زیر از طرف وزارت معارف به مدرسه پسرانه تربیت رسید:
به تاریخ ۱۷ آذر ماه ۱۳۱۳
… على هذا وزارت معارف، امتیاز آن مدرسه را که به تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۱۰ صادر شده است لغو مىنماید و از این تاریخ حقّ مفتوح نگاه داشتن آن مدرسه را ندارید.
کفیل وزارت معارف – على اصغر حکمت / مُهر وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه [۱۰۹]
میس شارپ دردوران پیری
سرنوشت آخرین زن بهائی مبلغ امریکایی در تهران
پس از بسته شدن مدارس بهائی مقررگردید، ادلید شارپ، آخرین زن مبلغ اعزامی از سوی محفل ملی بهائیان امریکا، همچنان در ایران بماند. او سرانجام بهعنوان اولین عضو زن و اولین عضو غیرایرانی محفل ملی بهائیان ایران (بالاترین هیأت مدیریت جامعه بهائیان ایران) انتخاب شد و بیش از ۱۴ سال در این پست فعالیت داشت. وی در سال ۱۹۷۶ در تهران درگذشت و در آرامستان گلستان جاوید بهائیان به خاک سپرده شد.[۱۱۰]
پس از تعطیل مدرسه تربیت، خانم شارپ که تا پایان عمر ازدواج نکرده و به میس شارپ معروف بود، به تدریس خصوصی زبان انگلیسی به جوانان بهائی پرداخت، که این آموزش تأثیر مهمی در فعالیت تبلیغی و مهاجرتهای تبلیغی بینالمللی بعدی آنها داشت. البته میس شارپ از قبل هم عضو لجنه (کمیته) امور بینالملل بود و مرتباً مطالبی برای درج در سالنامههای بهائی ورلد تهیه میکرد. او همزمان عضو لجنه تربیت اطفال، لجنه بررسی آثار، لجنه وحدت شرق و غرب و لجنه ترجمه آثار بهائی به زبان انگلیسی بود.
هنگامیکه شوقی افندی در سال ۱۹۵۴ اعلام کرد از این به بعد زنان در ایران میتوانند عضو تشکیلات اداری بهائی شوند، میس شارپ امریکایی اولین زنی بود که به عضویت محفل ملی بهائیان ایران درآمد و بیش از ۱۴ سال در آن محفل فعالیت داشت. تقریباً در تمام آن سالها مکاتبات خارجی محفل بهوسیلۀ او انجام میشد. او همچنین مسؤول صدور تأییدیه برای بهائیان ایرانی بود که برای مهاجرت تبلیغی به خارج از کشور میرفتند.
شارپ در سال ۱۹۶۳ در کنفرانس بینالمللی لندن (اولین کانونشن بینالمللی) برای انتخاب اعضای اولین بیتالعدل بهائی حضور یافت. وی سه سال آخر عمر خود را با بیماری دستوپنجه نرم کرد و در اکتبر ۱۹۷۶ درگذشت. به این مناسبت بیتالعدل، دارالتبلیغ بینالمللی بهائی و محفل ملی بهائیان امریکا پیامهای جداگانهای منتشر و مرگ او را به بهائیان تسلیت گفتند.»[۱۱۱]
دستور عبدالبهاء به میرزاهاشم، برای تأسیس مکتبخانه (۱۳۳۷/ ۱۹۱۹). مجموعه مکاتیب
جمعبندی
با انجام بررسیها و ملاحظه روند تأسیس مدارس نوین در ایران، اولاً، مشخص شد که حدود ۸۰ سال قبل از تأسیس و فعالیت اولین مدرسه بهائی در ایران، حاکمان، سیاستگذاران، دیپلماتها و تجار ایرانی ــ که برای فعالیت به کشورهای خارج سفر کرده و در آن مناطق سکونت داشتند و مطالعاتی انجام داده بودند ـ و نیز روشنفکران و روحانیون با نظام جدید آموزشی اروپایی و مدارس نوین آشنا بودند. از حدود ۷۰ سال قبل از تأسیس مدرسه بهائی، مدارس سبک نوین را میسیونرهای مسیحی امریکایی (و سپس فرانسوی) در شهرهای تبریز، ارومیه، اصفهان، همدان، و تهران تأسیس کرده بودند. حتی مردم عادی هم با فعالیت این مدارس آشنا بودند و بهتدریج فرزندان اقلیتهای دینی ایرانی و مدتی بعد دیگران هم در آن مدارس به تحصیل پرداختند. مدارس رشدیه و مدارس مشروطه هم که با الگوبرداری از مدارس نوین عثمانی، در شهرهای مختلف تأسیس شدند، قدمتی بیش از یک دهه نسبت به مدرسه بهائی داشتند.
ثانیاً، بهائیان از ابزار مدارس خود برای کار تبلیغ دانشآموزان و خوشبین ساختن والدین آنها نسبت به بهائیت استفاده میکردند. اسناد و مدارک منتشره، از قبیل مقالات مندرج در سالنامه بهائی ورلد، بهائی کرونیکل و مجله نجم باختر نشان میدهد که زنان مبلغ بهائی امریکایی با اهداف تبلیغی و در چارچوب برنامه مهاجرت تبلیغی محفل ملی بهائیان امریکا، به ایران اعزام شدند.
ثالثاً، سبک آموزش نوین مورد ادعای بهائیان، نه ابتکار و الهامی برآمده از تعالیم بهائی، بلکه اقتباس عباسافندی و دیگر بهائیان از تحول و پیشرفت آموزشی در کشورهای غربی و عثمانی بود؛ همانطور که دیگر ایرانیان هم پیش از آنان با این نوآوریها آشنا شده و از آن استفاده کرده بودند. تصویر نامه عباسافندی به یکی از بهائیان را در ادامه میبینید که نشان میدهد حدود ۱۴ سال پس از پیروزی مشروطه، در شهربزرگی مثل اصفهان، او همچنان اصرار به تأسیس مکتبخانه و نه مدرسه نوین، دارد!
رابعاً، با تأکید وزارت معارف در دوره رضاشاه مبنی بر لزوم تبعیت کلیه مدارس میسیونری و خصوصی (و بهائی) از ضوابط دولت ایران و ممنوعیت آنها از تبلیغ، محفل ملی بهائیان ایران که گردانندگی مدارس تربیت را برعهده داشت، به اشاره شوقیافندی، رئیس وقت جامعه بهائی، از حذف رعایت احکام بهائی امتناع و به تعطیل مدارس بهائی تن داد. با توجه به تعداد اندک دانشآموزان این مدارس نسبت به کل دانشآموزان ایران ( ۲-۳ درصد)، تعطیلی این مدارس، کمترین تأثیری در روند آموزشی کشور نداشت.
منابع
– آدمیت، فریدون؛ امیرکبیر و ایران؛ خوارزمی، تهران: ۱۳۴۸٫
– ــــــــ ایدئولژی نهضت مشروطیت ایران؛ انتشارات پیام، تهران: ۱۳۵۵٫
– آفاری، ژانت؛ انقلاب مشروطه ایران (رساله پایاننامه دکترا)؛ ترجمه رضا رضایی، چاپ سوم، انتشارات بیستون،۱۳۸۵٫
– الدر، جان؛ تاریخ میسیون آمریكایی در ایران؛ ترجمه سهیل آذری، انتشارات نورجهان، ۱۳۳۳٫
– بشیر، حسین؛ نقش مطبوعات در فرایند نوسازی سیاسی و اجتماعی ایران در دوره قاجاریه؛ انتشارات دانشگاه امام صادق ع، تهران: ۱۳۸۷٫
– چمنخواه، لیلا؛ بهائیت و رژیم پهلوی؛ نگاه معاصر، تهران: ۱۳۹۱ .
– حجازی، بنفشه؛ تاریخ خانم ها: بررسی جایگاه زن ایرانی در عصرقاجار؛ قصیده سرا، تهران: ۱۳۸۸٫
– حضرتی، حسن؛ مشروطه عثمانی؛ پژوهشکده تاریخ اسلام، تهران: ۱۳۸۹ .
– زیباکلام، صادق؛ سنت و مدرنیته؛ نشر روزنه، تهران: ۱۳۷۷٫
– شاهور، سُلی؛ مدارس فراموششده: بهائیان و آموزشوپرورش نوین در ایران ۱۹۳۴-۱۸۹۹م. ترجمه حوریوش رحمانی، نشر باران، سوئد: ۲۰۱۳.
– طباطبائی، سیدجواد؛ مکتب تبریز و مبانی تجدد خواهی؛ انتشارات ستوده، تهران: ۱۳۸۵٫
– عبدالبهاء، عباس؛ مجموعه مکاتیب؛ محفظه آثار محفل ملی بهائیان ایران.
– غیبی، فاضل؛ رگ تاک: گفتاری درباره نقش دین در تاریخ اجتماعی ایران؛ چاپ پنجم، آلمان: ۱۳۹۷٫
– قائممقامی، جهانگیر؛ تاریخ تحولات نظام سیاسی ایران در۲۰۰سال اخیر؛ انتشارات علمی، ۱۳۲۶٫
– ملکزاده، مهدی؛ تاریخ انقلاب مشروطیت در ایران؛ انتشارات علمی، تهران: ۱۳۶۳٫
– مؤمن، موژان؛ مدارس بهائی در ایران؛ دومینیک پرویز بروکشا و سینا فاضل، بهائیان ایران: پژوهشهای تاریخی ـ جامعهشناختی، نشر باران، سوئد: ۱۳۹۰.
– ناطق، هما؛ ایران در راهیابی فرهنگی؛ ۱۸۳۴-۱۸۴۸، انتشارات خاوران، ۱۳۶۸٫
– نجمی ناصر؛ عباس میرزا؛ انتشارات علمی، تهران: ۱۳۷۴٫
– ویلم فلور؛ هلندیان در جزیره خارک؛ ترجمه ابوالقاسم سری (چاپ شده در کتاب جستارهایی از تاریخ اجتماعی مردم ایران)، انتشارات طوس ۱۳۷۱.
– Abrahimian, Ervand, Iran between two revolutions, Princeton Uni Press, 1982.
– Cole, Juan R. I., Modernity and the Millennium; the genesis of the Bahai faith in the nineteenth century Middle East, Columbia University Press,1998.
– The Baha’i World, Vol. V. Wilmette, Illinois, The Baha’i Publishing Trust (1932:-1934).
فصلنامه و مقالات
– فصلنامه بخارا؛ شماره ۱۴۴، تابستان ۱۴۰۰، یادنامه میرزا حسن رشدیه.
– رجایی، رحمتالله؛ آموزش و پرورش نوین در استرآباد عصر قاجار؛ فصلنامه پیام بهارستان، ص۴۰۲، دوره۲، سال ۳، شماره ۱۱، بهار۱۳۹۰٫
– رسته مقدم، آرش؛ از شکوه شوکتی تا افول دولتی، تجارب مدرسه داری شوکتیه بیرجند؛ فصلنامه مدیریت مدرسه، زمستان ۱۳۹۸٫
– سلیمانی، کریم و ضیاء عماد؛ نقش مازندران در انقلاب مشروطه؛ نشریه مسکویه، سال۴، شماره ۱۱٫
– ططری، علی؛ نخستین مدرسه دخترانه در آستارا؛ فصلنامه گنجینه اسناد، بهار ۱۳۸۷، ص۶۲٫
– نشریه پیام بهائی؛ شماره۲۱۱، ژوئن ۱۹۹۷ (نشریه فارسیزبان محفل ملی بهائیان در فرانسه).
– خوشدل یزدانی؛ رفع نیازمندی درمانی و بهداشتی بهائیان حومه تهران؛ پیام بهائی ۲۹۲ (مارس ۲۰۰۴).
– ایقانی، شقایق؛ تاریخچه مدارس بهائی در مازندران؛ ۱۳۸۰٫
منابع اینترنتی
-https://bahaichronicles.org/adelaide- sharpe/
– https://fa.wikipedia.org/
-https://www.h-net.org/~bahai/notes/moody .htm by R. Jackson Armstrong-Ingram
– https://bijanmasumian.com/publications/persian/ نقش بانوانِ بهائیِ آمریکائی در بهداشتِ زنان و تعلیم و تربیت دخترانِ ایران از عصر مشروطه تا دوران رضاشاه
– http://behnazar.blogspot.com/2014/02/blog-post_26.html
– Hemmat, Kaveh, The Baha’i Schools of Iran,”
– Susan Maneck, Women in the Bahá’í Faith, https://bahai-library.com/maneck_women_bahai_faith
[۱]. ویلم فلور، هلندیان در جزیره خارک ، ترجمه ابوالقاسم سری، (چاپ شده در کتاب جستارهایی از تاریخ اجتماعی مردم ایران)، انتشارات طوس، ۱۳۷۱ .
[۲]. قائممقامی، جهانگیر، تاریخ تحولات نظام سیاسی ایران در۲۰۰سال اخیر، انتشارات علمی،۱۳۲۶٫
[۳]. Abrahimian, Ervand, Iran between two revolutions, Princeton Uni Press, 1982.
[۴]. Ibid
[۵]. نجمی ناصر، عباس میرزا، انتشارات علمی، تهران، ۱۳۷۴٫
[۶]. آدمیت، فریدون، امیرکبیر و ایران، خوارزمی، تهران،۱۳۴۸، صص ۲۱۸-۲۲۰٫
[۷]. بشیر،حسن، نقش مطبوعات درفرایند نوسازی سیاسی و اجتماعی ایران در دوره قاجاریه، انتشارات دانشگاه امام صادق (ع)، ۱۳۸۷٫
[۸]. زیباکلام، صادق، سنت و مدرنیته، نشر روزنه، ۱۳۷۷٫
[۹]. – اصفهانیان، کریم، اسناد تاریخی خاندان غفاری کاشانی، ص۲۱۳، بنیاد موقوفات افشار،۱۳۸۵٫
[۱۰]. آدمیت، فریدون، ایدئولژی نهضت مشروطیت ایران، انتشارات پیام،۱۳۵۵؛
https://short-url.cc/hsinsphsalar
[۱۱]. موسوی شوشتری، عبداللطیف، تحفه العالم، طهوری، ۱۳۶۳٫
[۱۲]. Avery et al, The Cambridge History of Iran, vol7, Cambridge Uni press, 1991.
[۱۳]. حجازی، بنفشه، تاریخ خانمها: بررسی جایگاه زن ایرانی در عصرقاجار»، قصیدهسرا، ۱۳۸۸، ص۴۶۶٫
[۱۴]. بشیر، حسن، نقش مطبوعات در فرایند نوسازی سیاسی و اجتماعی ایران در دوره قاجاریه، انتشارات دانشگاه امام صادق علیه السلام، ۱۳۸۷، ص ۱۰۹٫
[۱۵]. ناطق، هما، ایران در راهیابی فرهنگی، ۱۸۳۴-۱۸۴۸، انتشارات خاوران، ۱۳۶۸، ص۱۸۱٫
[۱۶]. همان، ص۶ .
[۱۷]. میسیون در این متن به معنای گروه تبلیغی اقلیتهای دینی است که در کنار ارائه خدمات اجتماعی، به تبلیغ آیین خود نیز میپرداختند.
[۱۸]. رسته مقدم، آرش، از شکوه شوکتی تا افول دولتی، درسآموزی از تجارب مدرسهداری شوکتیه بیرجند؛ فصلنامه مدیریت مدرسه، زمستان ۱۳۹۸٫
[۱۹]. https://zinati.eu/Amerikanische_MaedchenSchule_in_Iran.htm
[۲۰]. الدر، جان؛ تاریخ میسیون آمریكایی در ایران، ترجمه سهیل آذری، انتشارات نورجهان، ۱۳۳۳ ش، ص۴۴٫
[۲۱]. كاویانپور، احمد؛ تاریخ رضائیه، انتشارات آسیا، ص ۲۳۶٫
[۲۲]. از فرقههای مسیحی غیرکاتولیک (متمایل به پروتستان فعلی). تغییر نام به میسیون (گروه) امریکایی، به معنای توجه بیشتر به خدمات اجتماعی، و توجه کمتر به امر تبلیغ دینی است.
[۲۳]. American Memorial School in Tabriz.
[۲۴]. امید، حسین، تاریخ فرهنگ آذربایجان، انتشارات اداره فرهنگ آذربایجان شرقی، تبریز، ۱۳۳۲، ج ۱، ص ۸۹.
[۲۵]. (Samuel G. Wilson) برای آشنایی بیشتر با وی و نظرات او دربارۀ آیین بهائی، مراجعه کنید به: حمید فرناق، بهائیان از دیدگاه منتقدان مسیحی، قسمت سوم: ساموئل گراهام ویلسون، فصلنامه بهائیشناسی، شماره ۱۹: پاییز ۱۴۰۰، ص۹۸ ـ ۱۵۷٫
[۲۶]. بهروز خامهچی (۱۳۸۸)، شهر من تبریز، ندای شمس، تبریز، ص. ۴۵۸ـ ۴۵۹
[۲۷]. شاهین، سال هفتم، شماره ۲۹۶، ۱۴ خرداد ۱۳۱۵، به نقل از مشاهیر آذربایجان، ص ۳۵۸ .
[۲۸]. کسروی، احمد، تاریخ انقلاب مشروطه، ص۸۹۱٫
[۲۹]. https://fa.wikipedia.org/wiki
[۳۰]. علی ططری، نخستین مدرسه دختران درآستارا، فصلنامه گنجینه اسناد، شماره ۶۹ (بهار۱۳۷۸)، ص۶۰٫
[۳۱]. مؤمن، ابوالفتح، «مشروطه کوچک همدان/ پژوهشی در وضعیت فرهنگی همدان پس از انقلاب مشروطیت»، زمانه (۲۳)، ص. ۵۳ ،۱۳۸۳٫
https://short-url.cc/lazar
[۳۲]. Societe de Saint Vincent de Paul
[۳۳]. علی ططری ،همان.
[۳۴]. missionaries Presbyterian
[۳۵]. https://fa.wikipedia.org/wiki/
[۳۶]. علی ططری، همان، ص۶۸٫
[۳۷].همان، ص۶۳٫
[۳۸]. همان ، ص ۵۹ (به نقل از مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، ج۲، ص۵۸۶، امیرکبیر، ۲۵۳۶، چاپ۳٫)
[۳۹]. همان، ص ۶۸٫
[۴۰]. سالنامه دبیرستان البرز، سال تحصیلی، ۲۹ـ ۱۳۲۸، ص ۶۲٫
[۴۱]. تاریخ میسیون آمریكایی در ایران، همان، ص ۳۷٫
[۴۲]. سالنامه دبیرستان البرز، سال تحصیلی ۲۹ــ ۱۳۲۸، ص ۳ ـ ۵٫
[۴۳]. https://fa.wikipedia.org/wiki/
[۴۴]. Manekji Limji Hataria
[۴۵]. The Society for the Betterment of the Condition of the Zoroastrians in Iran
[۴۶]. Hataria,M.L., Izhari Siyahati Iran,1965,Bombay,p.160.
[۴۷]. Prof. Boyce, Mary, Hataria In Iran in Oriental Institute, “Golden Jubilee Volume”, ۱۹۶۹, Bombay, India.
[۴۸]. فصلنامه بخارا، تابستان ۱۴۰۰ (ویژهنامه میرزا حسن رشدیه)، ص۱۵۶٫
[۴۹]. همان، روح بخش، رحیم و سیدرضا باقریان موحد، الگوگیری میرزا حسن رشدیه از نظام آموزشی عثمانی جهت بنیانگذاری نظام نوین آموزشی در ایران، ص۲۱۷٫
[۵۰]. محمود رضایی و محمود محمدی، گفتمان تربیت جدید و تولد مدرسه در ایران قاجاری، دوفصلنامه جامعهشناسی تاریخی، شماره ۲، سال ۱۳۹۶٫
[۵۱]. برای مطالعه کامل درباره دورههای آموزشی رشدیه، فارغالتحصیلان مدارس رشدیه، شرح کامل زندگی ایشان و تألیفات وی، رجوع شود به فصلنامه بخارا، شماره ۱۴۴، تابستان ۱۴۰۰، صص ۱۱۷-۲۷۸، یادنامه میرزا حسن رشدیه.
[۵۲]. مدرسه مذکور در قرن دوازدهم هجری، در سال ۱۱۶۱ ق./ ۱۱۲۲ ش. تأسیس شده است.
[۵۳]. رسته مقدم، آرش، از شکوه شوکتی تا افول دولتی، فصلنامه مدیریت مدرسه، زمستان ۱۳۹۸، ص۲۶٫
[۵۴]. همان، ص۲۷٫
[۵۵]. همان، ص۲۸٫
[۵۶]. همان
[۵۷]. رجایی، رحمةالله، آموزشوپرورش نوین در استرآباد عصر قاجار، فصلنامه پیام بهارستان، ص۴۰۲، دوره۲، سال ۳، شماره ۱۱، بهار۱۳۹۰٫
[۵۸]. همان، ص۴۰۳٫
[۵۹]. سلیمانی، کریم و ضیاء عماد، نقش مازندران در انقلاب مشروطه، نشریه مسکویه، سال۴، شماره ۱۱، ص۱۱۱
[۶۰]. ملکزاده، مهدی، تاریخ انقلاب مشروطیت در ایران، صص ۱۴۳-۱۴۲، انتشارات علمی، ۱۳۶۳، تهران.
[۶۱]. سلیمانی، کریم، همان، ص ۱۱۴٫
[۶۲]. طباطبائی، سیدجواد، مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی، ج۲، ص۶۰۲، انتشارات ستوده، ۱۳۸۵، تهران.
[۶۳].ططری، علی، مقاله نخستین مدرسه دخترانه در آستارا، ص۶۲، فصلنامه گنجینه اسناد، بهار ۱۳۸۷٫
[۶۴]. همان، ص۶۳٫
[۶۵]. آفاری، ژانت، انقلاب مشروطه ایران (رساله پایاننامه دکترا، ترجمه رضا رضایی)، ص ۲۳۴، چاپ سوم، انتشارات بیستون، ۱۳۸۵٫
[۶۶]. Shuster, Morgan, The Strangling of Persia, pp.191-193, 1912.
[۶۷].همان
[۶۸]. آفاری، ژانت، همان، ص۷۰-۷۱٫ نکته مهمی که ظاهراً از نگاه دقیق و موشکاف خانم آفاری پنهان مانده، آن است که به نوشته سیدحسین مکی در کتاب زندگانی میرزا تقی خان امیرکبیر، به نقل از غلامرضا آگاه، در سال۱۹۳۵، ۴۳ تن ازسرشناسان ازلی یحیی دولتآبادی را در تهران ملاقات کردند و در آن نشست وی از سران ازلی تعهد گرفت که هرآنچه او به آنها فرمان دهد آنها اطاعت کنند. آنها نیز سوگند یاد کردند که از فرمان و دستور رهبرشان متابعت و اطاعت کامل داشته باشند. پس دولتآبادی به آنها دستور داد که تمام اعضای جامعه بیانی وارد زندگی تقیه شدید شوند و در زندگی درونی و بیرونی خود، دقیقاً مثل یک فرد شیعه اثنیعشری رفتار و سلوک کنند. نیما حزینی (وحید ازل) پژوهشگر حوزه بابی ـ بهائی هم در کتابی که در دست چاپ دارد و قسمتی از آن را در فضای مجازی منتشر ساخته، این رویداد را تصدیق نموده؛ ولی بنا بر ملاحظاتی، آن را خارج از اختیارات دولتآبادی دانسته است. دختران مرحوم یحیی دولتآبادی نیز در مقدمه کتاب حیات یحیی، پدر خود را فردی مسلمان و پایبند دین و شریعت اسلام معرفی کردهاند.
[۶۹].همان، ص۲۴۱٫
[۷۰]. همان، ص۷۳٫
[۷۱]. همان، ۷۴-۷۵٫
[۷۲]. همان، ص۷۶٫
[۷۳]. Cole, Juan R. I., Modernity and the Millennium; the genesis of the Bahai faith in the nineteenth century Middle East, Columbia University Press,1998.
[۷۴]. Ibid, pp.171-181.
[۷۵]. همان، ص۱۷۴٫
[۷۶]. نجمآبادی، ایجاد یک خانم خانهدار تحصیلکرده.
[۷۷]. همان، ص۱۸۱٫
[۷۸]. احمد یزدانی، مقام و حقوق زن، صص ۱۲-۱۳
[۷۹]. حضرتی، حسن، مشروطه عثمانی، ص۲۰۴، پژوهشکده تاریخ اسلام، تهران،۱۳۸۹ .
[۸۰]. Susan Maneck, Women in the Bahá’í Faith, https://bahai-library.com/maneck_women_bahai_faith.
[۸۱]. بشیر، حسن، نقش مطبوعات در فرایند نوسازی سیاسی و اجتماعی ایران در دوره قاجاریه، ص۱۲۰، انتشارات دانشگاه امام صادق ع،۱۳۸۷ .
[۸۲]. نشریه پیام بهائی، شماره۲۱۱، ژوئن ۱۹۹۷ (نشریه فارسیزبان محفل ملی بهائیان در فرانسه)، مقاله بستن مدارس بهائی، ص۴۷٫
[۸۳]. مقاله مدارس بهائی در ایران به قلم موژان مومن، ص۱۷۵ از کتاب بهائیان ایران: پژوهشهای تاریخی ـ جامعهشناختی۲، نشر باران، ۱۳۹۰٫
[۸۴]. همان، ص۱۷۶، به نقل از آواره، عبدالحسین، کواکبالدریه فی المأثرالبهائیه، ج۲، ص۷۰، قاهره، انتشارات سادات، بی تا.
[۸۵]. نقش بانوانِ بهائیِ آمریکائی در بهداشتِ زنان و تعلیموتربیت دخترانِ ایران از عصر مشروطه تا دوران رضاشاه، ص۳۰٫
https://bijanmasumian.com/publications/persian/
[۸۶]. http://behnazar.blogspot.com/2014/02/blog-post_ 26.html
[۸۷]. Hemmat, Kaveh, The Baha’i Schools of Iran, Retrieved from internet on Mar 03, 2022.
[۸۸]. Susan I. Moody
[۸۹]. Isabella Brittingham
[۹۰]. Elizabeth Stewart
[۹۱]. Dr Sarah Clock
[۹۲]. Lillian Kappes
[۹۳]. نقش بانوانِ بهائیِ آمریکائی در بهداشتِ زنان و تعلیموتربیت دخترانِ ایران از عصر مشروطه تا دوران رضاشاه.
https://bijanmasumian.com/publications/persian/
[۹۴]. Genevieve L. Coy
[۹۵]. معصومیان، بیژن، همان، ص۱۵٫
[۹۶]. همان.
[۹۷]. Adelide Sharp
[۹۸]. https://www.h-net.org/~bahai/notes/moody.htm by R. Jackson Armstrong-Ingram
[۹۹]. معصومیان، همان، ص ۱۹٫
[۱۰۰]. همان، ص۱۸٫
[۱۰۱]. همان، ص ۲۵٫
[۱۰۲]. https://short-url.cc/saamir
[۱۰۳]. چمنخواه، لیلا، بهائیت و رژیم پهلوی، ص۱۲۵، به نقل از فاضل مازندرانی، ظهورالحق، ص ۱۰۶، نگاه معاصر، ۱۳۹۱٫
[۱۰۴]. Momen, Moojan, The Bahais of Iran: Socio – Historical Studies, Dominic Parviz Brookshaw & others (Editors), p.114, Routledge, London, 2007.
[۱۰۵]. مازندرانی، فاضل، همان؛ به نقل از لیلا چمن خواه، همان،۱۲۶٫
[۱۰۶]. همان
[۱۰۷]. همان.
[۱۰۸]. همان.
[۱۰۹]. مؤمن، موژان، مدارس بهائی در ایران، دومینیک پرویز بروکشا و سینا فاضل، بهائیان ایران: پژوهشهای تاریخی ـ جامعهشناختی، نشر باران ۱۳۹۰ (۲۰۱۱)، ص۱۹۷٫
[۱۱۰]. معصومیان، همان، ص۲۷٫
[۱۱۱]. https://bahaichronicles.org/adelaide-sharpe/