
مصاحبه با جناب آقای مهدی نورمحمدی
اشاره
یکی از موضوعهایی که از همان زمان پدیدار شدن بابیت و بهائیت تاکنون همواره مورد توجه ویژهای قرار گرفته است، شخصیت «قرةالعین» است. تحقیقات و مناظرات و بحثهای فراوانی دربارۀ او انجام شده و مقالات و کتابها و مطالب زیادی در این باره نوشته شده است. محققان و نویسندگان گوناگونی در این موضوع کار کردهاند و بهائیان نیز از زمان قبل تاکنون تلاش کردهاند تا بیشترین بهرهبرداری تبلیغی را از او انجام دهند.
یکی از نویسندگانی که در دو کتاب خود به طور مفصل به قرةالعین پرداخته است، جناب آقای مهدی نورمحمدی هستند. ایشان دو کتاب در این موضوع منتشر کردهاند: «شیخیه و بابیه در ایران» و «قرةالعین: زندگی، عقیده و مرگ». در کتاب اول، در خلال بحثها مقدار زیادی نیز به قرةالعین پرداخته شده است. کتاب دوم نیز که به صورت اختصاصی درباره «قرةالعین» است، مطالب مفیدی را جمع آوری و دستهبندی کرده است.
خوشبختانه بهائیشناسی موفق شد تا در این فصل یک مصاحبه غیر حضوری با ایشان داشته باشد. این مصاحبه در زیر خدمت خوانندگان گرامی فصلنامه ارائه میشود.
- لطفاً یک معرفی از خودتان، آثارتان و اقداماتی که در موضوع بابیت و بهائیت و تحقيقاتی که دربارۀ قرةالعين داشتهايد و استقبالي كه از اين آثار شده برای خوانندگان عزیز فصلنامه بهائیشناسی بفرمایید.
بنده در سال ۱۳۵۱ در تهران به دنیا آمدهام. رشتۀ تحصیلی من علوم سیاسی است اما با توجه به علاقهای که داشتم تاکنون ۳۲ عنوان کتاب در زمینههای تاریخ، فرهنگ، ادب و هنر (خوشنویسی و موسیقی) به چاپ رسانیدهام. این کتابها در بازۀ زمانی سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۴۰۱ منتشر شدهاند. ازجملۀ این کتابها، کتاب «باقرخان سعدالسلطنه حاکم قزوین در عصر ناصری» است که در دی ماه سال ۱۳۹۵ بهعنوان یکی از سه اثر برگزیدۀ جایزۀ دکتر باستانی پاریزی در رشتۀ تاریخ انتخاب شد.
کتابهای: «قزوین در انقلاب مشروطیت»، «عماد ملک خط» (زندگی و آثار میرعماد سیفی حسنی قزوینی) و «اخبار مشاهیر ادب معاصر در مطبوعات» نیز به ترتیب بهعنوان کتاب سال قزوین در رشتۀ تاریخ در سال ۱۳۹۶، برگزیدۀ جایزۀ دکتر دبیرسیاقی در رشتۀ هنر در سال ۱۳۹۸ و برگزیدۀ اصلی جایزۀ دکتر احسان اشراقی در سال ۱۴۰۰ دست یافتهاند.
دربارۀ موضوع بابیت دو کتاب به نامهای «شیخیه و بابیه در ایران» و «قرةالعین: زندگی، عقیده و مرگ» تألیف کردهام که چاپ چهارم کتاب شیخیه در خرداد ماه امسال و چاپ پنجم کتاب قرةالعین نیز در آبان ماه سال جاری منتشر شده است.
جناب آقای مهدی نورمحمدی،
نویسنده کتابهای «شیخیه و بابیه در ایران» و «قرةالعین: زندگی، عقیده و مرگ»
- با توجه به تبليغات فراوان بهائيان دربارۀ (نورين نيرين و قرةالعين) و حقانيت آئين خود، چقدر طرح اين موضوعات را لازم ميدانيد؟
با توجه به اینکه چهرۀ واقعی شیخ احمد احسایی، سیدکاظم رشتی و طاهره قرةالعین هنوز در غبار برخی ابهامها پنهان مانده است، در درجۀ اول از لحاظ تاریخی بازشناساندن چهرۀ این شخصیتها اهمیت فراوان دارد.
شیخ احمد احسایی در فاصلۀ دو جنگ خانمانسوز ایران و روس که تلفات مالی و جانی فراوانی را بر کشور تحمیل کرد به ایران آمد و در حدود دو دهه اقامت، با نفوذ فراوانی که بر شاه و بعضی از شاهزادگان یافت به نشر افکار و عقاید خود پرداخت، عقایدی که موجب بروز تفرقه در جهان تشیع و ایرانِ آن روزگار گردید و خونهای فراوانی بر اساس آن بر زمین ریخته شد.
در این مقطع حساس، علما که دفع قوای متجاوز روسها را وظیفۀ شرعی و ملی خود میدانستند به لزوم جهاد با کفار و بازپسگیری نقاط اشغالشده فتوا میدادند و با چاپ و انتشار رسالههای جهادیه، مردم و حکومتیان را به جنگ با روسها برمیانگیختند.
برخلاف این رویه، در آثار شیخ احمد احسایی هیچگونه مطلبی درخصوص لزوم جهاد یا عقب راندن متجاوزان به چشم نمیخورَد.
با توجه به مبهم بودن موضع احسایی در برابر روسهای متجاوز بهعنوان یک عالم دینی و همچنین حضور مشکوک وی در ایران در این مقطع حساس، فرضیههای متعددی دربارۀ او مطرح شده است که اثبات یا رد آن نیازمند دستیابی به اسناد و مدارک جدید است.
بر همین اساس، عدهای وی را عالم مسلمانی میدانند که حس جاهطلبی، فساد عقیده و افکار غلوآمیز او باعث اشاعۀ افکار خرافی و انحرافی شده است. بعضی او را از اهل تسنن دانستهاند، عدهای وی را دارای کیش مسیحیت دانسته و برخی نیز معتقدند که وی برای ایجاد اختلاف در ایران و جهان تشیع، از قدرتهای استعماری دارای مأموریت محرمانهای بوده است.
برای مثال، میرزا محمد تنکابنی در کتاب «قصصالعلما» تلویحاً این ادعا را مطرح کرده و نوشته است روزی سیدکاظم رشتی در کلاس درس خود، ضمن نقل وصایای استادش شیخ احمد، گفت: شیخ به من نوشته بود که: «بعد از من دودهایی میبینید که در میان آسمان و زمین پیچیده که عالم را تاریک کرده، پس برانگیزانندۀ آن دودها منم.» (میرزا محمد این سخن را بیواسطه از سیدکاظم شنیده، زیرا در آن دوران به کلاس درس وی حاضر میشده است).
شخصیت و چهرۀ واقعی سیدکاظم رشتی نیز مانند شیخ احمد احسایی بهدرستی شناخته نشده است. او هنگامی زعامت شیخیه را عهدهدار شد که رقابت دول قدرتمند روس، انگلیس و عثمانی در منطقه به اوج خود رسیده و مرزهای کشور عرصۀ تاختوتاز مأموران پیدا و پنهان آنان شده بود. اقدامات و افکار خرافی سیدکاظم علاوهبراینکه زمینهها و بسترهای لازم برای طرح ادعاهای سیدعلیمحمد باب را فراهم ساخت، موجب کاهش قدرت نفوذ ایران در عتبات عالیات شد و درنهایت به کشتار شیعیان در ۱۸ ذیالقعدۀ ۱۲۵۸ قمری در کربلا انجامید. از همین روست که بعضی وی را از مأموران مخفی حکومت روسیۀ تزاری دانسته و عدهای دیگر نیز با توجه به داشتن روابط حسنه با دولت عثمانی، احتمال اهل تسنن بودن او را مطرح کردهاند، چراکه در هنگام کشتار چهارهزار نفر از شیعیان کربلا به دست حکومت عثمانی، درحالیکه حتی مکانهای مقدس شیعیان محل امنی نبود، خانۀ سیدکاظم خانۀ امن اعلام شد و بسیاری از مردم برای حفظ جان خود به خانۀ وی پناهنده شدند.
چهرۀ واقعی قرةالعین نیز همانند شیخ احمد احسایی و سیدکاظم رشتی نیازمند شناسایی دقیق است. با توجه به شهرت فراوانی که قرةالعین دارد، هنوز دربارۀ بسیاری از وقایع سرگذشت او ازجمله: «نام، تاریخ تولد، تعداد سفرهای او به کربلا، نحوۀ گرویدن به باب، چگونگی، زمان و مکان دستگیری، نحوۀ کشته شدن و محل دفن وی» اطلاعات واضح و روشنی وجود ندارد و منابع موجود دراینخصوص یکسان سخن نگفتهاند.
از سوی دیگر با توجه به اینکه این سه شخصیت، نقش مهمی در ایجاد و گسترش بابیت داشتهاند و بهائیان نیز آنها را منتسب به خود میدانند، هرگونه پژوهش و دستیابی به نکات تازه و طرح موضوعات دربارۀ آنان امری مطلوب و بسیار ضروری است.
- در كتاب شيخيه هيچ متن اثباتي استدلالي براي اثبات بابی بودن طاهره ارائه نشده است. به نظر شما (با فرض بابی بودن او) علت ايمان او به باب چه بوده است؟
من در کتاب شیخیه (از صفحۀ ۳۰۶ تا ۳۰۸) نظرات مورخان بابی و بهائی همچون میرزا جانی کاشانی، شیخ کاظم سمندر، نبیل زرندی و فاضل مازندرانی را دربارۀ ایمان آوردن قرةالعین به باب آوردهام که ممکن است از دید شما دور مانده باشد و یا توجهی به آن نکرده باشید.
این نکته شایان ذکر است که در مجموع، بین مورخان بابی، بهائی، اروپایی و مسلمان دربارۀ ایمان آوردن قرةالعین به باب اتفاق نظر وجود دارد و فقط در چگونگی و نحوۀ ایمان آوردن وی اختلافنظر است؛ اما توجه و دقت در رسالهای که قرةالعین در سال ۱۲۶۱ قمری در ردّ پسرخالهاش ملا جواد ولیانی به رشتۀ تحریر درآورده، بهوضوح ثابت میکند که وی به باب ایمان آورده و در آن هنگام نیز در قزوین اقامت داشته است.
ملا جواد ولیانی یا ملا جواد برغانی از شاگردان سیدکاظم رشتی و از علمای شیخیه بود که در ابتدای امرِ باب به وی ایمان آورد و پس از یک سال، با مشاهدۀ عجز باب در مناظره با یکی از اخباریون در شیراز، نسبت به حقانیت وی به تردید افتاد و بعد از بازگشت به قزوین، با نوشتن رسالهای در رد باب از بابیت خارج شد. با توجه به اینکه افشاگریهای ملا جواد برای باب و طرفدارانش خطرآفرین و دردسرساز شده بود، قرةالعین رسالهای توهینآمیز در جواب وی نوشت. در این رساله که در کتاب «ظهورالحق» به چاپ رسیده، قرةالعین دربارۀ ایمان خود به باب خطاب به ملا جواد چنین نوشته است: «خودت مطلع میباشی که در اول ظهور امر این بزرگوار، بنده در قزوین بودم. بهمحض آنکه این امر را استماع نمودم، قبل از آنکه تفسیر مبارک و صحیفۀ مکنونه را زیارت نمایم تصدیق نمودم.» (ظهورالحق، ص ۴۹۴؛ شیخیه و بابیه در ایران، ص ۳۰۸).
از سوی دیگر، باب در برخی از آثار خود به تجلیل و تکریم قرةالعین پرداخته و یا توقیعاتی برای وی صادر کرده است که همگی آنها دلالت بر ایمان آوردن قرةالعین به باب دارد (شیخیه و بابیه، صص ۳۸۰ و ۳۸۱؛ قرةالعین: زندگی، عقیده و مرگ، ص ۲۲۳).
علت ایمان قرةالعین به باب، ریشه در گرایشهای او به تعالیم شیخیه دارد. میدانیم که به علت تکفیر شیخ احمد احسایی توسط ملا محمدتقی برغانی (عمو و پدرشوهر قرةالعین) در سال ۱۲۳۷ قمری در قزوین، این شهر کانون اولیۀ انشقاق و اختلاف شیخیه و اصولیه بود و مدتی پس از واقعۀ تکفیر، دودستگی میان پیروان این دو گروه در قزوین به بیشترین حد خود رسید و حتی به محافل خانوادگی خاندان برغانی نیز کشیده شد، بهطوریکه در بحبوحۀ این اختلاف شدید، ملا علی برغانی (عموی کوچک قرةالعین)، شیخ جعفر برغانی (فرزند ملا محمدتقی برغانی و پسرعموی قرةالعین) و حاج ملا عبدالوهاب دارالشفایی (دایی قرةالعین) به اتفاق پسران و بستگانش پیرو شیخ احمد احسایی و سیدکاظم بودند و ملا محمد برغانی (پسر بزرگ محمدتقی برغانی و شوهر قرةالعین) و دیگر برادرانش جانب پدر را گرفتند؛ اگرچه ملا صالح برغانی پدر قرةالعین در این مناقشه بیطرف ماند.
قرةالعین در بیستسالگی از طریق پسرخالۀ خود ملا جواد ولیانی با آثار و تألیفات شیخ احمد و سیدکاظم آشنا شد و پس از مطالعۀ این آثار و همچنین بحث و تحقیق از طریق ملا علی برغانی عموی کوچک خود و ملا عبدالوهاب دارالشفایی و پسرانش بهطور کامل به عقاید شیخیه گروید.
علاقۀ وی به سیدکاظم تا آنجا رسید که با او به نامهنگاری پرداخت و در این مکاتبات، سؤالاتی دربارۀ عقاید و تعالیم شیخ احمد از سیدکاظم پرسید و پس از آن سید او را ملقب به قرةالعین کرد.
وی بنا بر ارتباط نزدیکی که با سیدکاظم رشتی داشت در سفر دوم خود به کربلا، در منزل وی اقامت کرد و همسر سیدکاظم که از ارادتمندان قرةالعین بود، مسند و کرسی تدریس سید را در اختیار او قرار داد.
با توجه به اینکه اصلیترین پیام و تعلیم سیدکاظم به پیروانش بشارت به ظهور امام غایب بود، طبیعی بود که قرةالعین نیز همچون دیگر شیخیان برای ظهور موعود شیخیان و تحقق تعالیم شیخ احمد و سیدکاظم لحظهشماری میکرد.
قرةالعین در رسالهای که در رد ملا جواد ولیانی نوشته، دلایل ایمان آوردن خود به باب را چنین مینویسد: «بهمحض آنکه این امر را استماع نمودم، قبل از آنکه تفسیر مبارک و صحیفۀ مکنونه را زیارت نمایم تصدیق نمودم… این امر عظیم البته مظهر و محلی میخواهد. بعد از آنکه پروردگار رکن رابع و مظهر جامع و قریۀ ظاهره را به خلق فهمانیده و ایشان را به ساحت قرب خود کشیده… پس به دلیل حکمت بر او واجب است که ایشان را به خود وانگذارد.»
این جملات بهروشنی نشاندهندۀ تأثیرپذیری قرةالعین از تعالیم شیخ احمد و سیدکاظم است و مشخص است که بر مبنای همین تعالیم به باب ایمان آورده است، زیرا این شیخ احمد بود که برای نخستین بار شیعۀ کامل را «قریۀ ظاهره» بین امام و مردم نامید و صفات بسیاری و ازجمله آشنایی به علوم ائمه برای او قائل شد.
- دربارۀ آنچه تواریخ بهائی درمورد جریان بدشت و کارهایی که قرةالعین در آنجا و پس از آن انجام داد گفتهاند، توضیح میفرمایید؟ آیا قرةالعین مایل به نسخ اسلام بود و کارهایی همچون کشف کامل حجاب و ارتباطش با بارفروشی که میگویند انجام داده، آیا صحیح است؟ درحالیکه برخی تواریخ نوشتهاند او هنگام اعدام حاضر به کشف حجابش نشد.
بر مبنای قرارهای محرمانۀ قرةالعین، ملا محمدعلی بارفروشی و میرزا حسینعلی نوری، تجمع بدشت بهمنظور بحث و تبادل نظر دربارۀ دو موضوع بسیار مهم صورت گرفت: آزاد کردن باب از قلعۀ ماکو که در آنجا با شرایط بسیار سختی زندانی بود و نسخ و تجدید شریعت.
این مطلبی است که تقریباً بیشتر منابع بابی، بهائی و اروپایی دربارۀ آن اتفاق نظر دارند.
دربارۀ موضوع تجدید شریعت، قرةالعین بیش از دیگران اصرار داشت. او که در ایام اقامت در کربلا، بغداد و قزوین چندبار نظریۀ تجدید شریعت و نسخ دین اسلام را در لفافه مطرح کرده بود، این عقیده را بهطور جدی و بسیار آشکار در بدشت مطرح کرد.
او معتقد بود با ظهور باب بهعنوان قائم آل محمد، دین اسلام منسوخ است و قائم حق دارد در دین تصرف کند و برای پیروان خود احکام جدید بیاورد.
این مسئله را ملا محمدعلی بارفروشی قبول داشت اما معتقد بود اجرای این طرح زود است و باعث تحریک احساسات مذهبی بابیان ــ که تا آن هنگام عامل و معتقد به احکام اسلام بودند ــ میشود اما قرةالعین که بر آشکار کردن این تصمیم اصرار فراوانی داشت، میگفت این کار بالأخره شدنی است و باید هرچه زودتر این مطلب را اعلام کرد که هرکس رفتنی است برود و هرکه حاضر به فداکاری و جانفشانی در راه مذهب جدید است بماند.
میرزا جانی کاشانی، فاضل مازندرانی و شیخ کاظم سمندر در کتابهای خود به این نکته که قرةالعین در ایام اقامت در بغداد، قزوین و بدشت زودتر از دیگران موضوع نسخ شریعت را مطرح کرده اشاره کردهاند و حتی شیخ کاظم سمندر که از قدمای بابیۀ قزوین و از مؤمنان اولیۀ بهائی است در کتاب خود نوشته است که «طاهره نسخ شرع قرآن را از جمیع و یا از اغلب اهل بیان زودتر دریافت و از بلوغ کلمات باب استنباط نمود.»
آنطور که مشهور است، در تجمع بدشت، قرةالعین در خطابۀ خود موضوع نسخ شریعت را اعلام کرد و طبق نقشۀ قبلی، برای مدت کوتاهی نیز بدون حجاب و با آرایش و زینت در میان بابیان ظاهر شد.
اقدامات قرةالعین باعث ایجاد تفرقه در میان بابیان شد و عدهای بهعنوان اعتراض از بدشت بیرون رفتند و عدهای دیگر نیز شکایت او را به باب بردند که باب همچون دفعات پیشین از قرةالعین حمایت کرد و او را طاهره لقب داد.
اگرچه در خفا موضوع نسخ اسلام بین قرةالعین و سران بابی چون ملا محمدعلی بارفروشی به تصویب رسیده بود، ولی بارفروشی به جهت رعایت مصلحت، بابیان معترض را با گفتن جملات دوپهلو و بیسروته آرام میکرد. این جنگ زرگری بین طاهره و ملا محمدعلی بارفروشی چند روزی ادامه داشت و بر سرگردانی بابیان که از تصمیمات پشت پرده و توافقات پنهانی آنها بیاطلاع بودند، میافزود. میرزا جانی کاشانی در کتاب خود از این جنگ زرگری با عبارت «سرّ معارضه» یاد کرده است.
بدین ترتیب بابیان در تجمع بدشت راه خود را بهطور کامل از دین اسلام جدا کردند و مهمترین نتیجۀ تجمع بدشت، اعلان استقلال مذهبی بابیان و پایهریزی شریعت تازهای مستقل از اسلام بود.
بابیان پس از پذیرش مذهب جدید، تا چند روز به جشن و شادی پرداختند و پس از اعلام نسخ احکام اسلام، با این ادعا که قانونگذار مذهب جدید (یعنی باب) در زندان است و هنوز احکام دینی خود را اعلام نکرده، این ایام را فَترت (دورۀ مابین ظهور دو پیغمبر) نام نهادند و گفتند در دوران فترت و تا رسیدن احکام جدید، قوانین و تکالیف دین قبلی ساقط است و اعمال مورد رسیدگی و بازخواست قرار نمیگیرد. به همین دلیل، بهطوری که مشهور است موازین اخلاقی را زیر پا گذاشتند.
اگرچه مورخان بابی و بهائی همواره کوشش فراوانی داشتهاند تا جایی که میتوانند بر زیر پا گذاردن قوانین اخلاقی بهوسیلۀ بابیان در بدشت سرپوش بگذارند و طرح این موضوع را اتهامی برخلاف حقیقت و انصاف میدانند، موضوع بدشت بهاندازهای آشکار و واضح بوده است که نتوانستهاند با وجود حذف و اصلاحها و دستکاریها و مبهمگوییها آن را پنهان کنند و ناخواسته در نوشتههای خود بهنوعی مجبور به اعتراف به حقیقت شدهاند.
فاضل مازندرانی و میرزا جانی کاشانی در کتابهای خود نوشتهاند که ملا حسین بشرویهای پس از شنیدن وقایع بدشت گفته بود: «اگر من در بدشت بودم بدشتیها را حد میزدم» یا میرزا جانی نوشته است که: «در اردوی ملا حسین در قلعۀ طبرسی از حکایات بدشت هیچ معمول نبود.» و همین مسئله نشاندهندۀ این است که در بدشت وقایعی اتفاق افتاده بوده که نه میتوانستهاند آن را پنهان کنند و نه مایل بودند دربارۀ آن توضیح بیشتری بدهند.
از دیگر نوشتههایی که وقایع بدشت را تأیید میکند، نامۀ خواهر عبدالبهاء به بهائیان تهران است که در آن نوشته است: «قرةالعین یک دفعه بیحکمتی کرد و هنوز از کلۀ مردم نمیتوانیم به در آوریم.» یا عباسافندی به منیره ایادی دختر حاج ملا علیاکبر شهمیرزادی نوشته است: «پردهدری نکنید و بهطور حکمت و تقیه و احتیاط رفتار نمایید، زیرا یک بیاحتیاطیِ قرةالعین در سفر بدشت ملاحظه نمودید که چه مفاسدی به بار آورد».
البته این نکته را هم اضافه میکنم که رسوایی اخلاقی بابیان در وزوار به مراتب از بدشت بدتر بوده و اکثر نوشتههای معاصر و متأخر، ماجرای وزوار را به اشتباه مربوط به بدشت دانستهاند. من این موضوع را در کتاب قرةالعین توضیح دادهام و خوانندگان گرامی را به آن ارجاع میدهم.
اینکه فرمودید روایت است که قرةالعین در هنگام مرگ حاضر به کشف حجاب نشد باید عرض کنم که بین واقعۀ بدشت که در سال ۱۲۶۳ قمری روی داد و کشته شدن قرةالعین ۵ سال فاصله است و بر این نکته تأکید میکنم که در تجمع بدشت قرةالعین برای اولین و آخرین بار حجاب را به یکباره کنار گذارد و هرگز تا پایان عمر موفق به تکرار چنین امری در محافل و انظار عمومی نشد. بر همین اساس، ممکن است در هنگام کشته شدن، وی بنا به دلایلی که بر ما نامعلوم است، حاضر به برداشتن حجاب خود نشده باشد. البته این را هم اضافه کنم که موضوع حفظ حجاب قرةالعین در هنگام مرگ موضوعی نیست که منابع متعدد دربارۀ آن اتفاق نظر داشته باشند.
آیتالله حاج میرزا ابوتراب شهیدی نوه ملا محمدتقی و ملا صالح برغانی و خواهرزاده قرةالعین و دستخط ایشان
- در مقدمۀ کتاب قرةالعین اشاره فرمودهاید که برای شناخت قرةالعین چهار منبع وجود دارد: آثار مورخان عصر قاجار، نوشتههای مورخان بابی و بهائی، آثار مورخان غربی و نوشتههای دو تن از بستگان قرةالعین یعنی یحیی شهیدی و عبدالحسین صالحی شهیدی که منبع چهارم سعی در تطهیر قرةالعین از بابیگری و نقش او در قتل شهید ثالث کرده است که با کتب معتبر تاریخی و نوشتههای دیگر فضلای مطلع خاندان برغانی همچون آیتالله حاج میرزا ابوتراب شهیدی و آیتالله سیدمحمد بحرالعلوم ناسازگار است. نسبت این افراد با قرةالعین چه بوده است؟ لطفاً توضیح بیشتر دراینباره میفرمایید. كدام منابع قابلاعتمادترند؟
آیتالله حاج میرزا ابوتراب شهیدی نوۀ پسری ملا محمدتقی برغانی و نوۀ دختری ملا محمدصالح برغانی (پدر قرةالعین) است. با توجه به اینکه مادر و پدر او دختر عمو و پسرعمو بودهاند، میرزا ابوتراب خواهرزادۀ قرةالعین و همچنین پسرِ پسرعموی اوست. وی دارای رتبۀ اجتهاد و از شاگردان برجسته و درجۀ اول آخوند خراسانی و سیدمحمدکاظم یزدی بود و در سال ۱۳۳۵ خورشیدی در ۹۸ سالگی در تهران درگذشت. علاوه بر تألیفات متعدد در فقه و ازجمله تفسیر مفصل قرآن مجید، نوشتۀ مختصری از میرزا ابوتراب باقی مانده است که در آن، مطالبی را دربارۀ شرح حال خود و جدّ پدری و مادریاش به رشتۀ تحریر درآورده است. وی در این نوشتۀ مختصر به ایمان آوردن قرةالعین به باب پس از ملاقات با ملا علی بسطامی و همچنین کشته شدن شهید ثالث به تحریک قرةالعین اشاره کرده است. اصل این دستخط با ارزش اکنون در اختیار بنده است.
آیتالله سیدمحمد بحرالعلوم نیز نوۀ دختری ملا صالح برغانی و خواهرزادۀ قرةالعین است. نسب وی از جانب پدر به میرمحمدزمان طالقانی از معاصران علامه مجلسی میرسد. وی در بهمن ماه سال ۱۳۳۱ در ۷۵ سالگی درگذشت و در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شد.
مادر وی که ربابه برغانی نام داشته، در کودکی مدتی با قرةالعین معاشر بوده و اطلاعات و خاطرات خود دربارۀ قرةالعین را برای وی بازگو کرده و بحرالعلوم نیز این مطالب را در رسالهای به خط خود نگاشته است.
این رساله را که حاوی مطالب بسیار ارزشمند و منحصربهفردی است، سیدمحمدحسین مرعشی نوۀ پسری بحرالعلوم در اختیار من گذاشت که در تألیف کتاب قرةالعین از این آگاهیهای ارزنده بهرههای بسیاری بردهام. در این رساله، به ایمان آوردن قرةالعین به باب و کشف حجاب وی تصریح شده است.
سیدمحمد بحرالعلوم در رسالۀ خود دربارۀ اطلاعات مادرش دربارۀ قرةالعین نوشته است «پس از اینکه قرةالعین از سفر دوم کربلا به قزوین بازگشت، پدرش ملا صالح برای اینکه او با بابیان ملاقاتی نداشته باشد، او را در اتاقی جا داد و رفتوآمد وی را محدود کرد و از بستگان، کسی بهجز مادرم که او هم به لحاظ صغر سن چندان محل توجه و اعتنا نبود با قرةالعین ارتباط نداشت و ازاینجهت اطلاعات او دربارۀ قرةالعین بیشتر از دیگران بوده است.»
بر اساس آنچه گفته شد، نوشتههای بستگان متأخر قرةالعین، یعنی شادروانان سرهنگ یحیی شهیدی و عبدالحسین صالحی شهیدی که هر دو از احفاد ملا صالح برغانی و از بستگان قرةالعین هستند با نوشتههای حاج میرزا ابوتراب شهیدی و سیدمحمد بحرالعلوم تطابق و همخوانی ندارد.
گفتنی است مطالبی که سرهنگ یحیی شهیدی در برخی از آثار خود دربارۀ قرةالعین آورده، تکرار نوشتههای عبدالحسین صالحی شهیدی است و خود او بهطور مستقل مطلبی دراینخصوص مطرح نکرده است.
ازجمله مطالب غیرمستند نوشتههای بستگان متأخر قرةالعین که به غیر از آنان در منبع دیگری مطرح نشده و فاقد سندیت و مدرک است، میتوان به ادعای حضور قرةالعین در مجلس درس شیخ احمد احسایی در قزوین، تکفیر باب و بابیان توسط قرةالعین، مخالفت قرةالعین با نظام سلطنتی قاجار و عثمانی، انکار دخالت قرةالعین در قتل شهید ثالث و حضور قرةالعین در کربلا در هنگام قتل شهید ثالث اشاره کرد.
در پاسخ به این سؤال که فرمودید کدامیک از منابع دربارۀ قرةالعین معتبرترند باید بگویم که تمام منابع مسلمان، اروپایی و حتی بابی و بهائی به لحاظ داشتن مطالب ارزنده درباره قرةالعین، مهم و باارزش هستند و دقت و تعمق در برخی نکات آنها میتواند موجب دستیابی به نتایج ارزندهای شود.
لازم به توضیح است که در برخی از منابع بابی و بهائی نیز به لحاظ تاریخی مطالب ارزندهای دربارۀ قرةالعین و سرگذشت او وجود دارد که در منابع دیگر نمیتوان به چنین مطالب ارزنده و منحصربهفردی دست یافت.
آیتالله سیدمحمد بحرالعلوم قزوینی نوۀ دختری ملاصالح برغانی و خواهرزادۀ قرةالعین
- لطفاً واقعۀ قتل شهید ثالث و نقش قرةالعین در این جنایت را توضیح میفرمایید؟ آیا محرک اصلی این قتل، اقدامات ایشان در دستور به ضرب و شتم بابیان بوده یا صرفاً مخالفتهای ایشان و تبیین نادرستی راه باب بوده است؟
قرةالعین در سال ۱۲۶۳ قمری پس از سه سال دوری از خانواده، به همراه تعدادی از خویشان، مریدان و بابیان عرب کربلا که برخی از آنان مسلح بودند به قزوین بازگشت. وی که تا پیش از آن در کربلا، بغداد، کرمانشاه و همدان به تبلیغ باب پرداخته بود، در قزوین نیز بهطور علنی به تبلیغ پرداخت و این اقدام موجبات ناراحتی شدید پدر و عموی او را که مجتهدان بلندمرتبهای بودند فراهم کرد.
از سوی دیگر چون باب در آن هنگام به امر حاج میرزا آقاسی در قلعۀ ماکو زندانی بود و قزوین نیز سر راه ماکو قرار داشت، آن دسته از بابیانی که از سراسر ایران برای دیدار باب به ماکو میرفتند یا از آنجا باز میگشتند در قزوین تجمع کرده و در منزل حاج اسدالله فرهادی از بابیان مشهور قزوین اقامت میکردند. این خانه به مکان امنی برای بابیان تبدیل شده بود و هرکس میخواست از حال باب و یارانش اطلاعی به دست بیاورد به آنجا میرفت.
از سوی دیگر ملا جلیل ارومیهای و تعداد دیگری از بابیان که به امر باب به قزوین آمده بودند، بیوقفه با برپایی مجالس درس و وعظ، به تبلیغ مشغول بودند. بدین ترتیب، اقدامات قرةالعین و مبلغان بابیه و رفتوآمدهای پیاپی بابیان موجب شیوع و گسترش آیین باب در قزوین شد و نام او را بیشازپیش در این شهر بر سر زبانها انداخت.
چون جمعیت بابیان و جنبوجوش آنان در قزوین افزایش یافت، علما و در رأس آنان ملا محمدتقی برغانی به اعتراض و مخالفت برخاستند. ملا محمدتقی که تعالیم شیخ احمد و سیدکاظم را باعث ایجاد چنین بدعتی میدانست، پیوسته در منبر و مجلس درس خود، به توهین و لعن آنها میپرداخت و پیروانشان را کافر میخواند. ضدیت این مجتهد بلندمرتبه با بابیان، موجب تحریک احساسات مذهبی مردم قزوین شد و مخالفت گستردۀ آنان را برانگیخت، بهطوریکه هنگامی که با بابیان روبهرو میشدند به باب توهین میکردند و بیشتر اوقات جنگ لفظی بین مسلمانان و بابیان در کوچهها و معابر برقرار بود.
با افزایش تنش میان دو گروه، آثار انقلاب و ناامنی در شهر مشاهده شد و هر آن امکان بروز حادثۀ ناگواری میرفت. در این گیرودار، قرةالعین بهطور پیوسته با باب مکاتبه و ارتباط داشت و دستورهای لازم را از او دریافت میکرد.
با بالا گرفتن کار بابیان در قزوین، روزی جمعی از طلاب و مریدان محمدتقی برغانی به دستور او، ملا جلیل ارومیهای را که از رسولان اعزامی باب به قزوین بود، کشانکشان به محل تدریس وی بردند و بهشدت کتک زدند. مدتی بعد نیز طلاب مدرسه، ملا عبدالحسین رودباری از پیروان باب را به دستور ملا محمدتقی برغانی به چوب بستند. این حوادث پیدرپی، یعنی کتک خوردن علمای بابیه و توهین، تکفیر و لعن شیخ احمد و سیدکاظم، کینۀ بابیان نسبت به ملا محمدتقی را برانگیخت و آنان که ملا محمدتقی را سختترین و مهمترین مانع گسترش بابیت میدیدند تصمیم گرفتند این سد بزرگ را از پیش روی خود بردارند.
بابیان با استناد به حدیثی مبنی بر اینکه «هرکس به شیعۀ کامل توهین کند به خدا و پیامبر توهین کرده و کافر و نجس و خونش مباح است»، در سحرگاه روز ۱۵ ذیالقعدۀ سال ۱۲۶۳ به ملا محمدتقی که در مسجد خود در حال اقامۀ فریضۀ صبح بود حمله کردند که سه روز بعد براثر شدت جراحات درگذشت و از آن پس به شهید ثالث ملقب شد.
برخی از مورخان مسلمان همچون محمدجعفر حقایقنگار، جهانگیرمیرزا قاجار، اعتمادالسلطنه، محمدتقی سپهر و رضاقلیخان هدایت، جملگی عامل قتل شهید ثالث را بابیان و محرک آنان را قرةالعین دانستهاند که من روایتهای آنان را در کتاب «قرةالعین» آوردهام.
با اینکه بابیان و بهائیان تلاش بسیار داشتهاند تا قرةالعین را از قتل عمویش مبرّا کنند، نوشتۀ آقا مصطفی بغدادی فرزند شیخ محمد شبل ثابت میکند که این قتل به امر و اطلاع او بوده است.
شیخ محمد شبل جزو آن دسته از اعراب بابی بود که با فرزندش آقا مصطفی بغدادی به همراه قرةالعین به قزوین آمد. آقا مصطفی در رسالۀ خود اطلاعات منحصربهفردی دربارۀ سفر قرةالعین از بغداد تا قزوین در اختیار میگذارد که از لحاظ تاریخی ارزش فراوان دارد. یکی از نکات ارزشمند این رساله این است که با نقل گفتههای قرةالعین، بهطور ناخواسته نقش وی در قتل عمویش را اثبات کرده است.
ماجرا از این قرار است که طاهره در قزوین بهوسیلۀ تعدادی از بستگان نزدیک خود و ازجمله گماشتگان پدر و عمویش بهشدت مراقبت میشد تا با بابیان معاشرت نداشته باشد اما آقا مصطفی که به دلیل سنّ کم خود مورد سوءظن قرار نداشته، مأمور ارتباط بین بابیان و ازجمله پدرش شیخ محمد شبل با قرةالعین بوده و کاغذها و نوشتههای بابیان را به قرةالعین میرسانده و جواب دریافت میکرده است.
وی در رسالۀ خود نوشته است که قرةالعین در یکی از دیدارها از وی خواسته که به پدرش و دیگر بابیان عرب بگوید جمیعاً از قزوین خارج شوند، زیرا بهزودی اتفاق عظیمی در قزوین روی خواهد داد که از حدوث آن واقعه، قزوین به لرزه خواهد افتاد و خون همۀ آنان ریخته خواهد شد.
وی این پیام را به پدر خود میرساند و پدرش به او میگوید از قرةالعین سؤال کن چرا شیخ صالح عرب و ملا ابراهیم محلاتی با ما از قزوین خارج نمیشوند؟ قرةالعین در جواب میگوید که زمان شهادت شیخ صالح و ملا ابراهیم فرا رسیده است ولیکن وقت شهادت شما هنوز نرسیده است.
آقا مصطفی در ادامه نوشته است که در همان روز ما به اتفاق چند نفر دیگر از قزوین خارج شدیم و پانزده روز بعد، قتل ملا تقی رئیس علمای قزوین پیش آمد، زیرا هر روز در منبر بر شیخ احمد، سیدکاظم و باب لعن میکرد و مردم را به دشمنی با بابیان برمیانگیخت.
ازآنجاکه راوی این سند از بابیان است و مطلب را مستقیم و بدون واسطه از زبان قرةالعین شنیده و روایت او با روایت میرزا محمد تنکابنی مؤلف کتاب «قصصالعلما» همخوانی دارد، دارای ارزش فراوانی است.
بنابراین، با این نوشته تردیدی در دخالت قرةالعین در قتل عمویش باقی نمیماند مگر اینکه اعتقاد داشته باشیم او علم غیب داشته و قادر به پیشگویی وقایع آینده بوده است.
- آیا کشف حجاب طاهره بهطور کامل بوده است یا تنها برداشتن روبنده از صورت را کشف حجاب تصور کردهاند؟
این نکته را نباید از نظر دور داشت که بابیان تا پیش از تجمع بدشت عامل به احکام اسلام بودند و قرةالعین را مظهر عصمت حضرت فاطمه میدانستند و هیچگاه به ذهن آنها خطور نمیکرد که وی را روزی بدون حجاب مشاهده کنند. بنابراین با توجه به حساسیتها و تعصباتی که دراینخصوص میان مسلمانان و حتی بابیان وجود داشته، او نمیتوانسته به یکباره حجاب را بهطور کامل کنار بگذارد و کشف حجاب او مرحلهبهمرحله و تدریجی بوده است.
وی در ابتدای امر، با استناد به این قاعدۀ فقهی که پوشاندن صورت و دستهای بدون زینت برای زنان واجب نیست، در محافل خصوصی و مجالس درس و وعظ خود در کربلا در عین پوشاندن موی سر، با صورت گشاده با بابیان گفتوگو میکرد ولی با غیربابیان از پشت پرده سخن میگفت و از پیچه، روبند و نقاب استفاده میکرد.
در مرحلۀ بعد، یعنی در اواخر اقامت در کربلا و اوایل ورود به بغداد و همچنین در هنگام ورود به قزوین، پس از اینکه زمزمههایی مبنی بر کسر حدود و نسخ احکام را مطرح کرد، در مواجهه با غیربابیان نیز استفاده از پیچه و روبند را ترک گفت ولی همچنان موی خود را پوشیده میداشت.
سرانجام در تجمع بدشت بود که قرةالعین برای اولین و آخرین بار به یکباره حجاب را بهطور کامل کنار گذارد و پردهنشینی را ترک کرد. البته او تا پایان عمر هرگز موفق به تکرار چنین امری در محافل و انظار عمومی نشد.
این عمل قرةالعین برای بعضی از بابیان آنچنان عجیب و غیرقابلباور بود که چشمان خود را با دست پوشاندند تا نظرشان به چهرۀ وی نیفتد. برخی از آنان نیز تاب ماندن در بدشت را نیاوردند و از آنجا دور شدند که ازجملۀ این افراد، عبدالخالق اصفهانی بود که از فرط وحشت گلوی خود را برید و از مقابل وی گریخت.
شایان ذکر است به دلیل همین اقدامات بود که بابیان سه بار از قرةالعین نزد باب شکایت بردند. یک بار در بغداد، یک بار در قزوین و بار دیگر در بدشت.
البته عدهای دیگر از بابیان نیز به تأیید اقدامات او پرداختند و در دفاع از قرةالعین دور خیمه و خرگاه وی تجمع کردند و در تاریخ بابیت، این نخستین اختلاف و دستهبندی بین بابیان بود که براثر این اقدام قرةالعین روی داد.
- در چند جای کتابهای شما، تحلیل روانشناختی از اعمال طاهره انجام شده است که یکی از آنها دربارۀ ازدواج اجباری اوست. لطفاً توضیح میفرمایید؟
به نظر من واکنش قرةالعین در قبال حجاب، ترک شوهر و فرزندان، همراهی با مردان و طرح مسائلی در خصوص اشتراک اموال و زنان به سه موضوع ارتباط دارد که عبارتند از: تعالیم شیخیه، حس جاهطلبی و عقدههای فروخوردۀ ناشی از ازدواج تحمیلی و محدودیتهایی که در خانۀ شوهر با آن روبهرو بوده است.
از تعالیم شیخیه که بهقدر کافی دربارۀ آن سخن گفتهایم میگذرم و به حس جاهطلبی میپردازم. قرةالعین زنی زیبا، بامعلومات و باکمالات بود. وی در عصری که کمتر از ۱۰ درصد مردان ایران باسواد بودند از نعمت سواد بهرهمند بود و توانایی سرودن شعر داشت. قرةالعین با توجه به داشتن چنین فضایلی که داشتن آنها طبعاً موجب غرور او شده بود، آرزوهای فراوانی را در سر میپروراند اما فضای بسته و سنتی شهر کوچک قزوین و تعالیم خانوادگی او که جز ازدیاد نسل و پرورش فرزند، وظیفهای را برای او قائل نبود، مانع از تحقق آرزوهای او میشد. بنابراین من بر مبنای این تحلیل معتقدم که ممکن است یکی از دلایل گرایش او به شیخیه و ایمان آوردن به باب این بوده است که با این اقدام بتواند در این آیین جدید به مقامی درخور شأن خود دست یابد و حس جاهطلبی خود را ارضا کند.
یکی دیگر از مواردی که باید درخصوص تحلیل رفتارهای یاغیانۀ قرةالعین بهدقت بررسی شود ازدواج تحمیلی اوست.
میدانیم که خاندان برغانی روابط بسیار نزدیکی با دربار قاجار داشتند، بهطوریکه میرزا محمد تنکابنی در «قصصالعلما» اشاره کرده است، محمدمیرزا قاجار (محمدشاه بعدی) در ایام ولیعهدی در سفر جهاد سجادهدار ملا صالح برغانی بوده و به دستور شاه وظیفه داشته که در هنگام نماز، سجادۀ وی را بیندازد و جمع کند.
با توجه به اینکه وصف کمالات قرةالعین به گوش فتحعلیشاه رسیده بود، صحبتهایی مبنی بر ازدواج وی با محمدمیرزا بر سر زبانها میافتد ولی درنهایت قرةالعین که در انتظار وصلتی شاهانه بود، طبق رسوم جامعۀ قدیم ایران که برای دختر حق انتخابی قائل نبود، در ابتدای نوجوانی به اجبار به ازدواج پسرعموی خود آقا محمد برغانی، که هیچ علاقهای به او نداشت، درمیآید.
آنچه تلخی این ازدواج تحمیلی را بیشتر میکرد، بارداریهای مکرر او بود که ناکامیهای وی را در رسیدن به آرزوهای دور و درازی که در سر داشت کامل کرد.
در این نکته که ازدواج قرةالعین، ازدواجی اجباری بوده و او به شوهر و فرزندان خود علاقهای نداشته هیچ تردیدی نیست، زیرا هم رفتار او در قبال رها کردن فرزندان خردسال که به مهر مادری نیاز فراوانی داشتند و هم روایت سیدمحمد بحرالعلوم مبنی بر اینکه قرةالعین «از کثرت نخوت و غرور اعتنایی به شوهر نکرده و از باب توهین او را بزریش خطاب میکرده» این فرضیه را تأیید میکند.
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که اگر زن دیگری از یک خانوادۀ عادی و معمولی که کمالاتی نظیر قرةالعین داشت به چنین وضعیتی دچار میشد، بهناچار این ازدواج تحمیلی را تا پایان عمر تحمل میکرد و دم بر نمیآورد ولی قرةالعین که از یک سو متعلق به خانوادهای سرشناس و مرفه بود و از سوی دیگر، جسارت و غرور فراوانی داشت، نتوانست این وضع را تحمل کند. نباید این نکته را فراموش کرد که قرةالعین در مدرسهای درس خوانده بود که پدرش آن را بنا نهاده بود و این موقعیت ممتازی بود که هیچیک از دختران همسن وی در ایران از آن بهرهمند نبودند.
عقدههای ناشی از این ازدواج ناخواسته و تنفر از شوهر، کار را به جایی رساند که خانۀ شوهر و فرزندان خردسال را ترک کرد، با مردان در شهرها و سرزمینها همراه شد و سرانجام بدنامی بدشت و وزوار را به بار آورد.
من برای این ادعا سندی ندارم ولی بر اساس همین تحلیل احتمال میدهم که ممکن است گرایش اولیۀ او به شیخیه نیز در راستای تنفر از شوهر و خانوادۀ او که تکفیرکنندگان شیخ احمد بودند صورت گرفته باشد.
- در یک تحلیل جامعهشناختی پرخاشگري قرةالعین را با زنان داعشی همسان میکنند، چراکه او نیز همسر و فرزندان را رها کرد و بهسوی فرقه خود رفت، همچنین آنطور که در کتاب ذکر فرمودهاید به بابیان توصیه به شراکت اموال و زنان کرد. تا چه حد این تحلیل را درست میدانید؟
ترک خانه و کاشانه، رها کردن فرزندان خردسال، ترک وظیفۀ مادری، داشتن نقش محوری در قتل عمو و پدرشوهر، نمونهای از کردار قرةالعین در قبال خانواده و بستگان نزدیک خود است. من برای اینکه این همسانسازی و تشبیه تبدیل به کلیشه نشود، عبارت داعشی را برای قرةالعین به کار نمیبرم اما از کسانی که با اسطورهپردازی و بتسازی وی را بهعنوان الگویی برای زنان ایرانی معرفی میکنند باید پرسید آیا وجود چنین زنانی نتیجهای بهجز فروپاشی کانون خانوادهها به بار خواهد آورد؟ آیا آنان خود حاضرند چنین شخصیتی را در میان خانواده و بستگان خود بپذیرند؟
- چه نوشتههایی بهطور مشخص و موثق از قرةالعین وجود دارد که بتوان با استناد به آنها او را زنی موافق حقوق مساوی برای زن و تجدد و مدرنیته دانست؟
قرةالعین از سوی طرفداران و موافقانش بهعنوان پرچمدار و منادی حفظ حقوق زنان معرفی شده است. در عصری که قرةالعین در آن میزیست، زنان ایرانی با مشکلات متعددی همچون محرومیت از داشتن سواد، محرومیت از حق انتخاب همسر، محرومیت از حق طلاق، مشکل حق حضانت، مشکل کودکهمسری، ممنوعیت ورود به مناصب حکومتی، مشکل در تقسیم ارثیه و… روبهرو بودهاند.
قرةالعین برای حل این مشکلات چه اقداماتی کرد و چه سخنانی در تجمع بدشت بر زبان راند؟ بنده تا آن مقدار که جستوجو کردهام در آثار و نوشتههای بهجامانده از قرةالعین و منابع بابی، بهائی و اروپایی هیچ نکتهای بهجز موضوع کنار گذاردن حجاب یا اشتراک اموال و زنان که نهتنها هیچ گرهای از مشکلات زنان را باز نکرد، بلکه عاملی برای ابراز مخالفتها با علمآموزی زنان شد، ندیدهام.
با این وصف، آیا قرةالعین را میتوان منادی حفظ حقوق زنان دانست؟ اگر این عنوان را برای قرةالعین قائل شویم، شاعرهای چون پروین اعتصامی را که اشعارش حاوی مطالب اخلاقی، اجتماعی، مبارزه با ظلم و ستم، لزوم علمآموزی بانوان، طرفداری از بیوهزنان، ایتام و مظلومان است، چه باید لقب دهیم؟
- بعضی از شيخيان فعلی معتقدند مرحوم شهيد آخر عمر از تكفير شيخ پشيمان شده است. دراینباره توضيح ميفرماييد؟
چون یکی از پسران شهید ثالث به نام شیخ جعفر از پیروان شیخ احمد احسایی بود و سالها در کرمان اقامت داشت، بعضی از شیخیان از قول او روایت میکنند که وی در اواخر عمر از تکفیر شیخ پشیمان بوده است.
با توجه به اینکه در نوشتههای مورخان بابی و بهائی و ازجمله میرزا جانی کاشانی و نبیل زرندی چنین آمده که ملا محمدتقی برغانی ـ که فتنۀ باب را برخاسته از تعالیم شیخ احمد میدانست ـ در روزهای آخر عمر خود در منابر و مجالس درس به لعن و طعن شیخ احمد و سیدکاظم میپرداخته است، به نظر میرسد که موضوع پشیمانی وی از تکفیر شیخ احمد نباید درست باشد.
آنچه این نظر را تقویت میکند این است که میرزا جانی کاشانی نوشته است که میرزا صالح شیرازی یکی از قتلۀ ملا محمدتقی برغانی بعد از اینکه بلاواسطه در سر نماز از وی شنید که شیخ احمد احسایی را لعن میکند، به استناد این حدیث: «هرکس شیعۀ کامل ما را سب نماید کافر است»، وی را کافر دانسته و تصمیم به قتل وی گرفته است. این مطلب نشاندهندۀ این است که ملا محمدتقی تا آخرین روزهای زندگی به لعن شیخ میپرداخته است.
دربارۀ شیخ جعفر هم این نکته گفتنی است که وی از شاگردان شیخ احمد احسایی و از بزرگان شیخیه و از مشایخ اجازۀ حاج محمدکریم خان کرمانی بود و سالها در کرمان مجلس درس داشت و علمای شیخی از محضرش استفاده میکردند. وی همواره از عمل پدر خود درخصوص تکفیر شیخ احمد، حالت انفعال و شرمندگی داشت.
نکتۀ جالب این است که همچنان که وی برخلاف پدر خود از طرفداران شیخ احمد احسایی بود، یکی از پسران شیخ احمد به نام شیخ محمدتقی نیز از مخالفان سرسخت طریقۀ پدر محسوب میشد. وی در اختلاف بین پدرش و علمای اصولی، جانب اصولییون را گرفت و به انتقاد از پدر خود پرداخت. او در یکی از رسالات خود در هنگام نقل و رد اقوال پدرش نوشته است: «پدرم چنین فهمیده، خداوند از او درگذرد.»
- نقش پشت پرده قرةالعین در شورشهای بابیان بهخصوص واقعه قلعه طبرسی که بعد از بدشت اتفاق افتاد، چه بوده است؟
بازیگران و نقشآفرینان اصلی شورش بابیان در قلعۀ طبرسی و نبردهای آن ملا حسین بشرویهای و ملا محمدعلی بارفروشی بودند. پس از زندانی شدن باب در قلعۀ ماکو، ملا حسین بشرویهای با پای پیاده از خراسان عازم دیدار باب شد و در مسیر راه در قزوین با قرةالعین دیدار کرد. باب که در ماکو ادعای خود را از بابیت به قائمیت تغییر داده بود، مقام بابیت را به ملا حسین واگذار کرد و به او مأموریت داد از راه مازندران به خراسان بازگردد و به تبلیغ مشغول شود.
ملا حسین پس از مراجعت از ماکو، در بارفروش (بابل کنونی) با ملا محمدعلی بارفروشی دیدار کرد و از او خواست با یکدیگر به خراسان بروند و دستور باب را به اجرا بگذارند. نامهای نیز به همین منظور برای قرةالعین به قزوین فرستاد و از او دعوت کرد برای اجرای این مقصود به مشهد بیاید (قرةالعین در سفر دوم خود به کربلا با ملا حسین بشرویهای آشنا شده بود و مادر و خواهر ملا حسین که بر مسلک شیخیه بودند، بهوسیلۀ قرةالعین به باب ایمان آورده بودند).
پس از تجمع بابیان در قلعۀ طبرسی، قرةالعین نیز درصدد پیوستن به آنان بود که بهوسیلۀ دولتیان که منطقه را در محاصره داشتند دستگیر و به قزوین و از آنجا به تهران فرستاده شد.
قرةالعین در تمام مدت جنگهای قلعۀ طبرسی که حدود ۹ ماه به طول انجامید در نقاط مختلف مازندران مشغول تبلیغ بود و رخدادهای زندگی وی در این مدت چندان واضح و روشن نیست.
- دربارۀ مانور بهائيان درباره شاعرانگی قرةالعين مطالب خوبي در كتاب شيخيه و قرةالعین آوردهايد كه انتساب آن اشعار به او را نفی میكند. همچنين در دیوان شعرای قرن اول بهائی ج ۳ نوشته ذکایی بیضایی نشان داده شده است که قرةالعین شاعر نبوده و تفننی شعر میگفته است و بسیاری از اشعار را که میخوانده، از دیگران بوده و شنوندگان فکر میکردند سرودۀ اوست. لطفاً توضیح میفرمایید؟
با توجه به اینکه قرةالعین مثنوی نسبتاً بلندی در حمایت از میرزا یحیی صبح ازل سروده، شکی باقی نمیماند که وی طبع شعر داشته و اشعاری میسروده است.
مرحوم دکتر عبدالحسین نوایی نیز در کتاب «فتنۀ باب» بر شعر گفتن قرةالعین صحه گذارده است.
آمنه مادر قرةالعین، فاطمه مادر آمنه و مادر بزرگ قرةالعین، عبدالوهاب برغانی (برادر قرةالعین) و حتی فرزندان قرةالعین دارای طبع شعر بودهاند و اشعاری به خط خود آنان در کتابخانۀ خاندان برغانی نگهداری میشود.
ازجملۀ این اشعار، میتوان به قصیدهای در ۴۸۰ بیت اشاره کرد که آمنه مادر قرةالعین سروده است. این قصیده زبان حال حضرت زینب از بدو ورود به کربلا تا اسارت در شام است.
بنابراین با این مقدمات، تردیدی در اینکه قرةالعین شعر میسروده باقی نمیماند اما مشکل از اینجا آغاز میشود که اشعاری از تعدادی از شاعران، همچون: طاهرای کاشی، امهانی، صحبت لاری، عاشق اصفهانی و حتی نبیل زرندی و سلیمان خان تبریزی به وی نسبت داده شده است.
ازجملۀ این اشعار، غزل معروف «گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو» است که برای اولین بار مرحوم استاد محیط طباطبایی با اسناد غیرقابلانکار و استوار ثابت کرد که این شعر سرودۀ طاهر انجدنی یا شاهطاهر داعی از سخنوران زبردست قرن دهم هجری است و میرزا طاهر وحید قزوینی در اواخر قرن یازدهم هجری مخمسی بر آن ساخته که این مخمس در یک جنگ خطی به شمارۀ ۸۸۴۱ در کتابخانۀ مجلس نگهداری میشود.
البته باید این نکته را نیز متذکر شویم که شعر گفتن زنان امری غریب و غیرمنتظره محسوب نمیشود و زنان شاعر و فاضل که اشعاری به فارسی سرودهاند کم نبودهاند که از آن جملهاند: مهستی گنجوی، زیبالنساء مخفی، حیاتی (خواهر نورعلیشاه)، پروین اعتصامی، سیمین بهبهانی و… .
- مکتوباتی که از قرةالعین مانده کاملاً نشان میدهد که به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اعتقاد دارد. مثلاً در ج۳ تاریخ ظهورالحق قدری از آنها نقل شده است. لطفاً توضیح میفرمایید؟
این نکته را نباید از نظر دور داشت که قرةالعین در بدایت حال، تحصیلات و عقایدش بر مبنای تعالیم اصولی بود و برحسب همین تعالیم نیز به امام زمان اعتقاد داشت اما در مراحل بعدی که با تعالیم شیخ احمد و سیدکاظم و عباراتی چون «قریۀ ظاهره» و «شیعۀ کامل» آشنایی یافت به امام زمانی که جسم عنصری او پیوسته در تغییر و دگرگونی است، قائل شد.
بهطوریکه میدانیم ازجمله معتقدات شیخ احمد این بود که امام زمان دارای دو جنبۀ حقیقت و صورت یا حجاب است. حقیقت امام، روح اوست که همیشه ثابت است و در عالم هورقلیایی زندگی میکند و صورت او همان جسم عنصری یا حجاب اوست که پیوسته در تغییر و دگرگونی است، ازاینرو ممکن است در هنگام ظهورش در قالب خود نباشد و روح او در قالب شخص دیگری ظاهر گردد. این شخص همان شیعۀ کامل است که میتواند این قابلیت را داشته باشد که جسمش محل حلول حقیقت و روح امام غایب باشد. پس شیعیان کامل در هر عصر و زمانی مظهر ظهور او هستند.
- بهائیان قرةالعین را بهعنوان یکی از تأثیرگذارترین بانوان بهائی معرفی میکنند. با توجه به اينكه اصلاً طاهره در موقع ادعای بهاءالله در قید حیات نبوده تا چه اندازه چنین ادعاهایی میتواند صحت داشته باشد؟
بهائیان اصرار فراوانی دارند که قرةالعین را از پیروان میرزا حسینعلی نوری معرفی کنند. این کوشش با استناد به وقایع و حقایق تاریخی، از اساس نادرست و باطل است و به همین دلیل هیچگاه نمیتوان وی را در شمار بهائیان محسوب کرد.
تاریخ کشته شدن قرةالعین اول ذیالقعدۀ ۱۲۶۸ و تاریخ دعوت خصوصی میرزا حسینعلی نوری دوم ذیالقعده ۱۲۷۹ و تاریخ دعوت آشکار او جمادیالاولی ۱۲۸۴ قمری است.
این بدین معنی است که بین مرگ قرةالعین و استقلال بهائیت و جدایی آن از آیین باب ۱۶ سال فاصله است. با کدام منطق میتوان طاهره را طرفدار آیینی دانست که ۱۶ سال پس از مرگ وی پدید آمده و روح او نیز از چگونگی ایجاد آن بیاطلاع بوده است؟
بر مبنای مستندات غیرقابلانکار تاریخی، قرةالعین تا آخرین روزهای زندگی خود همچون سایر بابیان و ازجمله خود بهاءالله، صبح ازل را جانشین باب میدانسته است. چه بسا اگر قرةالعین تا سال ۱۲۸۴ قمری زنده میماند، همانند آن دسته از بابیانی که ادعای بهاءالله را نپذیرفتند با او به مخالفت برمیخاست.
با این استدلال، قرةالعین نهتنها بهائی محسوب نمیشود بلکه با استناد به شعری که در ستایش صبح ازل سروده، در شمار طرفداران بسیار متعصب وی به شمار میرفته است.
علت سرودن این شعر این بود که بعد از اینکه باب میرزا یحیی صبح ازل را به جانشینی خود برگزید، طی نامههای متعددی، پیروان خود را به اطاعت از او فرا خواند. قرةالعین نیز که یکی از این نامهها را دریافت کرده بود، مثنوی مفصلی دربارۀ صبح ازل سرود و القاب او همچون: وحید، ثمره و ازل و موضوع اتمام کتاب بیان را که باب به وی واگذار کرده بود، در آن آورد. این شعر را که به خط قرةالعین است، پروفسور ادوارد براون در کتاب «مواد تحقیق دربارۀ مذهب بابیه» آورده و عین دستخط قرةالعین را نیز در آن کتاب به چاپ رسانده است. با توجه به اهمیت بسیار فراوان این سند ارزشمند، من نیز آن را همراه با عکس دستخط قرةالعین، عیناً در کتاب «قرةالعین» نقل کردهام.
در سایت «دنیای زنان قاجار» متعلق به دانشگاه هاروارد، تصاویر متعددی از نوشتههای قرةالعین به خط خود او، شامل: ادعیه، مناجات و شعر وجود دارد که خاندانهای مشهور ازلی همچون دولتآبادی و سرلتی به این سایت اهدا کردهاند. همین مسئله نشان میدهد که قرةالعین با ازلیان محشور و معاشر بوده نه با بهائیان. من تاکنون بهشخصه ندیدهام که سند و مدرکی به خط قرةالعین یا دربارۀ او از خاندانهای قدیمی بهائی بیرون بیاید و دست خاندانهای ازلی دراینخصوص پربارتر بوده است که به نظر من همین مسئله را نیز میتوان یکی از دلایل ازلی بودن قرةالعین محسوب کرد.
البته این را هم باید بیفزاییم که قرةالعین اگر اکنون زنده بود، با توجه به قوانین بهائیت، بهعنوان یک زن اجازه نداشت عضو بيتالعدل شود، همچنین اجازۀ حج نداشت و ارثش نیز كمتر از مردان بود و این موضوعات با تعاریفی که بهائیان از قرةالعین به عنوان الگوی زن مدرن ایرانی ارائه میدهند در تضاد و تناقضی آشکار است.