صفحه اصلی پژوهش وحدت مظاهر امر

وحدت مظاهر امر

1 دقیقه خواندن
0
0
440

 

طاهرهسادات دیباجی، مهدی حبیبی

کلید واژه: مظاهر امر، مظهریت، ادیان ابراهیمی، وحدت، تناسخ، رجعت

چکیده

بهائیان معتقدند همۀ کسانی که آنان را جزو پیامبران معرفی می‌کنند، از حضرت آدم علیه السلام تا بهاءالله، همه مظهر امرند و حقیقت ادیان یکی بیشتر نیست و مظاهر امر از آغاز تا انجام یکی بیشتر نیستند. آن‌ها می‌گویند مظاهر امر، رجعت می‌کنند و این امر، تناسخ نیست. بهائیان حقیقت رهبران خود را همان رجعتی می‌دانند که در مکتب شیعه مطرح شده است. در این مقاله موضوع «مظهریت» و تفاوت آن با «نبوت» ادیان ابراهیمی و همچنین وحدت مظاهر امر بررسی می‌شود. آنچه ایشان از رجعت معنی می‌کنند، با نظر شیعه متفاوت است و رجعت شیعه مفهوم دیگری است که نه در شکل و محتوا و نه در کیفیت، با آنچه بهائیان می‌گویند، همخوان نیست.

 

مقدمه

پیامبران الاهی همگی برانگیخته شدند تا بندگان خدا را به توحید و یکتاپرستی دعوت کنند و مشرکان را که معبودی غیر خداوند برای خود ساخته بودند، هدایت کنند. الاهی بودن دین به توحیدی بودن آن است و پیامبران، همگی خود را بندۀ خدا می‌دانستند.

پیامبر اکرم حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم در نهایت خضوع و خشوع نسبت به خدای یگانه بوده‌اند و همیشه خود را بندۀ خدا می‌دانستند. به‌هیچ‌عنوان پا را از بندگی محض در برابر قادر متعال فراتر نمی‌گذاشتند و تمام مسلمانان در نمازهای روزانه خود، به «عبد خدا» بودن ایشان شهادت می‌دهند.

خود آن بزرگوار می‌فرمودند: مرا برتر از حقم بالا نبرید! خداوند مرا پیش از آنکه به پیامبری برگیرد به بندگی برگرفت (ابن‌بابویه، عیون اخبار الرضا، ج۲ ، ص ۲۲۲).

همچنین، در قرآن کریم تصریح شده است که حضرت مسیح علیه السلام در بدو ولادت چنین فرمودند: “منم بندۀ خدا، به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده‌است.” (سوره مریم، آیه ۳۰).

بااین‌حال بهائیان میان انبیاء که آنان را مظاهر امر می‌خوانند و همچنین میان انبیاء و خداوند متعال وحدت قائل هستند. در این مقاله، پاسخی که آن‌ها به سؤال “مقصود شما از وحدت مظاهر امر چیست؟” داده‌اند، بیان و ارزیابی می‌شود.

نظریه وحدت حقیقت مظاهر امر

یکی از نظریاتی که بهائیان به دلایل مختلف ازجمله توجیه مسألۀ خاتمیت مطرح می‌کنند، وحدت و یکی بودن انبیاء و پیامبران است. طبق این نظریه که نقش مهمی در بحث نبوت در بهائیت دارد، همه مظاهر امر الاهی از حقیقتی واحد و یکسان برخوردارند. این حقیقت واحد در هر زمان و دوره‌ای، در کالبد شخصی در می‌آید و به نام او شناخته می‌شود و در دوره بعد، در کالبد شخص دیگر متجلی می‌گردد؛ امّا درعین‌حال اصل حقیقت وجودی وی دست‌نخورده باقی می‌ماند. به نظر می‌رسد این اندیشه از تأثیرات فکری صوفیه بر بابیت و پس از آن بر بهائیت ناشی شده است، اگرچه سخن آنان نیز با آنچه که بهائیان می‌گویند متفاوت است و در جای دیگر باید به آن پرداخت. میرزا علی‌محمد باب می‌نویسد:

«هر سنه می‌بینی که چقدر خلق به مکّه می‌روند و طواف می‌کنند و حال آنکه کسی که کعبه به قول او کعبه است در این جبل وحده است و او بعینه همان رسول‌الله است، زیرا که مَثَل امرالله مَثَل شمس است، اگر مالانهایه طالع شود، یک شمس زیاده نیست و کل به او قائم هستند.» (منتخب آیات، نقطه اولی، ص۷۴).

در جایی دیگر می‌نویسد:

«اوست که در دوره بدیع اوّل، آدم و به نوح در یوم او و به ابراهیم در یوم او و به موسی در یوم او و به عیسی در یوم او و به محمد در یوم او و به نقطه بیان در یوم او و به من یظهره الله در یوم او و بمن یظهره مِن بعد مَن یظهره‌الله در یوم او معروف بود.» (منتخب آیات، نقطه اولی، ص۹۰).

در همین راستا، بهائیان می‌گویند: سؤالی را بعضی مطرح می‌کنند و آن اینکه اگر بهائیان به تناسخ اعتقاد ندارند، پس چرا معتقدند که روح تمام پیامبران یکی است؟ بهائیان در پاسخ گفته‌اند: «ارواح بشر با ارواح مظاهر مقدسه متفاوتند چرا که منشأ ارواح بشر، عالم خلق و منشأ ارواح مظاهر ظهور، عالم امر است و ارواح بشر مخلوق ارواح پیامبرانند. دراین‌صورت، روح مظهر ظهور یا روح‌القدس بشر را خلق می‌کند، زیرا مبدأ الوهیت از ارتباط مستقیم با عالم مادی و خلق زمینی مبرّاست» (جزوه رفع شبهات، ص ۲۱۶، شبهۀ ۴۵).

پاسخ به نظریه

اولین نکته‌ای که باید به آن توجه کرد این است که دلیلی بر درستی ادعاهای ارائه‌شده دربارۀ سه عالم حق و امر و خلق و همچنین مخلوق بودن ارواح بشر به وسیلۀ ارواح پیامبران وجود ندارد و بهائیان باید صدق و درستی آن را اثبات کنند. البته طبیعی است که این موضوع خارج از درک و فهم انسان‌های معمول است و در صورتی می‌توان به آن باور داشت که صدق و راست‌گویی گوینده برای انسان معلوم و واضح شده باشد. لذا سخن گفتن دربارۀ آن، درحالی‌که راست‌گویی رهبران بهائی و الهی بودن آنان روشن نشده است، ‌گفت‌وگو در فضای تاریکی است که هیچ‌کدام از طرفین ‌گفت‌وگو ‌نمی‌توانند درستی باور خود را نشان دهند. البته زمانی می‌توانند دراین‌باره به نتیجه برسند که محل اتّکای مشترک و جایگاه مناسبی برای بحث بیابند تا از آن نقطه ‌گفت‌وگوی خود را آغاز کنند. برای مثال ازآنجاکه هم بهائیان و هم مسلمانان به صادق بودن و راست‌گو بودن پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السلام قائل هستند، بررسی این موضوع در روایات آن بزرگواران می‌تواند نقطۀ شروع خوبی باشد.

برخلاف ادعای بهائیان و رهبران آنان دربارۀ خلق ارواح بشر توسط ارواح پیامبران، چندین روایت به‌صراحت نشان می‌دهند که خلق و رزق به‌وسیلۀ پیامبران و حجج الهی و ائمه علیهم السلام انجام نشده است، ازجمله روایات زیر:

ــ عنْ یَاسِرٍ الْخَادِمِ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا علیه السلام: «مَا تَقُولُ فِی التَّفْوِیضِ؟‏» فَقَالَ «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَوَّضَ إِلَى نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَمْرَ دِینِهِ فَقَالَ‏ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فَأَمَّا الْخَلْقُ وَ الرِّزْقُ فَلَا. ثُمَّ قَالَ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ‏ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ یَقُولُ‏: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ یُمِیتُكُمْ ثُمَّ یُحْیِیكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ یَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِكُونَ» (عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏۲، ص ۲۰۲).

یاسر خادم می‌گوید به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم: نظر شما دربارۀ تفویض چیست؟ امام علیه السلام فرمودند: خداوند تبارک و تعالی امور دینش را به پیغمبرش واگذار کرده و فرموده است: (هرچه که پیغمبر آورد بپذیرید و هرچه را نهی کرد از آن بپرهیزید ــ حشر: ۷) امّا خلق و روزی دادن را به او وامگذارد. سپس فرمود: خداوند عزّ و جلّ می‌فرماید: (خداوند خالق هر چیز است ــ رعد: ۱۶) و باز فرموده: (خداوند است که شما را خلق کرده و روزی داده و سپس می‌میراند و باز زنده می‌کند، (بگو) آیا از آن‌ها که شما خدا پنداشته‌اید کسی این چنین کارهایی را می‌تواند بکند؟ منزّه است آن خداوند و برتر است از آنچه برای او شریک قرار داده‌اند – روم: ۴۰).

– عن برید بن عمیر بن معاویة الشامی، قال دخلت علی علیّ بن موسی الرضا بمرو فقلت … قال: … منْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ أَمْرَ الْخَلْقِ وَ الرِّزْقِ إِلَى حُجَجِهِ ع فَقَدْ قَالَ بِالتَّفْوِیضِ وَ الْقَائِلُ بِالْجَبْرِ كَافِرٌ وَ الْقَائِلُ بِالتَّفْوِیضِ مُشْرِكٌ (عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏۱، ص: ۱۲۴).

امام رضا علیه السلام فرمودند: کسی که گمان کند خداوند مسأله خلق و رزق و روزی دادن به مخلوقات را به حجت‌های خود علیهم السلام واگذار نموده است، قائل به تفویض شده است، قائل به جبر کافر است و قائل به تفویض مشرک.

ــ روِیَ عَنْ زُرَارَةَ أَنَّهُ قَالَ‏ قُلْتُ لِلصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: «إِنَّ رَجُلًا مِنْ وُلْدِ عَبْدِاللَّهِ‌بْنِ‌سَبَأٍ یَقُولُ بِالتَّفْوِیضِ.» قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: «وَ مَا التَّفْوِیضُ»؟ قُلْتُ: یَقُولُ: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلَامُ ثُمَّ فَوَّضَ الْأَمْرَ إِلَیْهِمَا فَخَلَقَا وَ رَزَقَا وَ أَحْیَیَا وَ أَمَاتَا». فَقَالَ: «كَذَبَ عَدُوُّ اللَّهِ. إِذَا رَجَعْتَ إِلَیْهِ فَاقْرَأْ عَلَیْهِ الْآیَةَ الَّتِی فِی سُورَةِ الرَّعْدِ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» (إعتقادات الإمامیة للصدوق، ص: ۱۰۰).

خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کردم که مردی از اولاد عبداللَّه‌بن‌سبا قائل به تفویض است، فرمود تفویض چیست؟ عرض نمودم که می‌گویند که حق تعالی آفرید محمّد و علی علیهما السلام را، سپس امر را به ایشان تفویض کرد، پس آفریدند و روزی دادند و زنده نمودند و میرانیدند، فرمود: دروغ گفته دشمن خدا. چون به‌سوی او بازگشتی، بخوان بر او آیه سوره رعد را: «آیا قرار داده‌اند شریکان برای خدا که خلق نموده‌اند آن شریکان مثل خلق خدا، پس مشتبه گردیده خلق بر ایشان، بگو (یا محمّد) که خداوند خالق هر چیز است و اوست یکتای شدیدالقهر».

ـ عن الإمام الرضا علیه السلام: اللَّهُمَّ مَنْ زَعَمَ أَنَّنَا أَرْبَابٌ فَنَحْنُ إِلَیْكَ مِنْهُ بِرَاءٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ إِلَیْنَا الْخَلْقَ وَ عَلَیْنَا الرِّزْقَ فَنَحْنُ إِلَیْكَ مِنْهُ بِرَاءٌ كَبَرَاءَةِ عِیسَى  ــ  عَلَیْهِ السَّلَامُ ــ مِنَ النَّصَارَى (إعتقادات الإمامیة للصدوق، ص: ۱۰۰).

امام رضا علیه السلام فرمود: خداوندا هرکه پنداشت که ما خدایانیم، ما از او بیزاریم و هرکه پنداشت که رجوع آفریدن به‌سوی ماست و عهده روزی دادن بر ماست ما از او بیزاریم، همچون بیزاری عیسی علیه السلام از نصاری.

اکنون نظریه وحدت مظاهر بهائیان را از چند جنبه بررسی می‌کنیم:

۱- انبیا و اولیای هم‌زمان

اگر منظور از وحدت مظاهر امر وحدت حقیقی ـ و نه شباهت اوصاف افراد نامبرده باشد ـ درمورد ائمه معصومین و بعضی از پیامبران هم‌عصر که هم‌زمان زندگی می‌کردند، تناقض پیش می‌آید. زیرا بنا به برداشت نویسنده، همۀ این ذوات یک حقیقت هستند که در زمان‌های مختلف بروز یافته و دوئیت و تفاوتی بین ایشان نیست. با این حساب، امام حسین علیه السلام همان امام حسن علیه السلام و هر دو، همان حضرت علی علیه السلام و هر سه، همان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هستند. با توجه به اینکه این چهار بزرگوار همگی در یک زمان زندگی می‌کردند، این چیزی است که هیچ انسان عاقلی آن را برنمی‌تابد. نظیر این قضیه، برای پیامبرانی مثل حضرت یحیی و حضرت عیسی علیهما السلام، حضرت ابراهیم و حضرت لوط علیهما السلام، حضرت اسماعیل و حضرت اسحاق و یعقوب علیهم السلام، که هم‌زمان بوده‌اند، نیز مطرح است.[۱]

۲- عدم اطلاع‌رسانی پیامبر اکرم و قرآن کریم

اگر نظریه وحدت مظاهر امر الهی درست باشد، پیامبر اسلام بهتر می‌دانند که ایشان همان موسی و عیسی هستند که در لباس محمد دوباره آمده‌اند و قرار است سالیانی بعد در لباس علی‌محمد شیرازی و حسین‌علی نوری دوباره ظاهر شوند. آیا نباید حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم سخنی دراین‌باره به زبان آورند؟ چرا ایشان بر موضوع ختم نبوّت خویش ــ که با نظریه وحدت مظاهر در تضاد است ــ این‌اندازه تأکید داشتند؟ آیا نظریه‌ای با این همه اهمیّت ارزش نزول یک آیۀ قرآن نداشت؟ آیا خود آن حضرت نباید دربارۀ این موضوع با یاران نزدیک خود صحبتی کرده یا اشاره‌ای داشته باشند؟

قرآن مجید از زبان حضرت عیسی علیه السلام می‌فرماید: “و اذ قال عیسی‌بن‌مریم… مبشراً برسول یأتی من بعدی اسمه احمد…” (صف: ۶). حضرت عیسی بشارت‌دهنده به پیامبر اکرم بوده‌اند. آیا ظهور دینی به مراتب اعظم از اسلام (آن‌گونه که بهائیان می‌پندارند) ارزش آن را نداشت که لااقل در یک جای قرآن به آن اشاره‌ای بشود؟ مثلاً در وصف نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عبارت “و مبشراً بمظهرٍ من بَعده” یا عبارات مشابه نازل می‌شد تا این همه بی‌وفایی و بی‌توجهی از سوی مسلمانان نسبت به دعوت علی‌محمد شیرازی و حسین‌علی نوری اعمال نمی‌شد! آیا بعثت پیامبران اولوالعزمی مثل باب و بهاءالله، این‌قدر مهم نبود که لااقل یک جا در قرآن به آن بشارت داده شود؟!

۳- تناقض با خاتمیت اسلام

یکی از عقاید مشترک بین همه مسلمانان، عقیده به خاتمیت اسلام است و اینکه رسول اکرم، آخرین پیامبر الاهی‌اند و بعد از ایشان نبی و رسولی نخواهد آمد و آیین ایشان، یعنی دین اسلام آخرین دین الهی و کتاب ایشان، قرآن کریم آخرین کتاب الهی است و پس از آن دیگر دین و کتابی الهی، خداوند فرو نخواهد فرستاد. این عقیده دلایل مختلفی دارد که در اینجا به آن نمی‌پردازیم (برای آگاهی بیشتر ر.ک. گروه پژوهش و نگارش بهائی‌پژوهی، فرجام فرخنده، نشر گوی، ۱۳۹۲).

این مطلب (خاتمیت پیامبر اکرم) آن‌قدر معروف و مشهور و مهم است که هم سید باب و هم بهاءالله آن را قبول داشته و در آثار خود به آن اشاره کرده‌اند (سید باب، ابلاغیه الف که در ص ۱۷۹ تا ۱۸۲ اسرارالآثار، ج ۱، آمده، بهاءالله، اشراقات، ص۲۹۳). بااین‌وجود ادعای نبوت به‌صورت پنهان و آشکار نیز توسط آنان انجام شده است و سید باب با آوردن کتاب بیان، اسلام را نسخ کرد و بهاءالله نیز با ارائۀ کتاب ایقان در جهت اثبات مقام او تلاش کرد تا الهی بودن ادعاهای او را تثبیت کند و پس از مدتی نیز خود ادعاهایی قدسی کرد و ادعای آوردن آیینی جدید کرد و با نوشتن کتاب اقدس آن را الهی معرفی کرد.

در همین راستا، بهاءالله برای اینکه راهی برای توجیه بحث خاتمیت پیدا کند و این تناقض را رفع کند و بتواند سید باب و خود را در سلسله انبیا (یا به قول خودش مظاهر امر) قرار دهد، از نظریۀ وحدت استفاده کرده است که در ادامه سخنان او در این زمینه و سپس بررسی آن‌ها را خواهیم دید.

۴- وحدت انبیا با خداوند

بهاءالله می‌گوید تمام موجودات مظهر خداوند هستند و این ظهور در انسان بیشتر است؛ پس انبیا با خداوند دارای وحدت هستند و می‌توانند ادعای الوهیت نیز نمایند. به همین دلیل تمام انبیا با یکدیگر نیز وحدت دارند، لذا تمام آن‌ها خاتم‌النبیین هستند و از طرف دیگر تمام آن‌ها بدءالنبیین هستند.

بهاءالله گرچه انبیا و پیامبران را جانشینان خداوند در زمین معرفی می‌کند ولی آنان را خود خداوند در عالم خلق معرفی می‌کند[۲] که کارها در دست آنان است. به همین دلیل هم صفات خداوند متعال را دربارۀ آنان به کار می‌برد.

«این کینونات قدیمه اگر چه به حسب ظاهر از بطن امّهات ظاهر می‌شوند و لیکن فی‌الحقیقه از سماوات امر نازلند … بر عرشِ “لایَشغَلُه شَأنٌ عَن شَأنٍ” واقف‌اند و بر کرسیِ ” کلّ یَومٍ هُوَ فی شَأنٍ”[۳] ساکن. از علوّ قدرت سلطان قدم و سموّ مشیّت ملیک اعظم مبعوث می‌شوند…»[۴]

نقد و بررسی

عبارت «لایَشغَلُه شَأنٌ عَن شَأنٍ» دربارۀ خداوند است و بدون دلیل تطبیق بر انبیا شده است.

اینکه بهاءالله انبیا را با خداوند یکی در نظر می‌گیرد، علاوه‌براینکه با فطرت و عقل ناسازگار است، با آیات قرآن و روایات هم متناقض است.[۵] آیات بسیاری بندگی و عبودیت انبیا را نشان می‌دهند. آنان هیچ‌گاه ادعای ربوبیت و الوهیت ننموده‌اند و همان‌طور که در ابتدای این مقاله آمد، آنان همیشه خود را عبد و بنده می‌دانستند؛ در‌حالی‌که بهاءالله ادعای ربوبیت و الوهیت بسیاری برای خویش نموده است و در میان آثار بهائی نیز چنین مقامی را برای او ادعا کرده‌اند.[۶]

۵- جانشینان خدا دارای همان مقام او

او در جای دیگر همین وحدت را به نحو دیگری بیان می‌کند. او می‌گوید بشر عاجز از معرفت خداوند متعال است و رحمت خدای رحیم سبب شده که او پیامبران را بفرستد تا همچون آینه از خداوند متعال حکایت کنند.

او می‌گوید: «”لاتُدرکُهُ الاَبصَارُ و هُوَ یُدرِکُ الاَبصارَ و هُوَ اللَّطیفُ الخبیرُ”[۷] چه میان او و ممکنات، نسبت و ربط و فصل و وصل و یا قرب و بُعد و جهت و اشاره به‌هیچ‌وجه ممکن نه… بلکه میانه ممکنات و کلمه او هم نسبت و ربطی نبوده و نخواهد بود… جمیع انبیاء و اوصیاء و علماء و عرفاء و حکماء بر عدم بلوغ معرفت آن جوهرالجواهر و بر عجز از عرفان و وصول آن حقیقةالحقائق مقرّ و مذعن‌اند و چون ابواب عرفان ذات ازل بر وجه ممکنات مسدود شد لهذا به اقتضای رحمت واسعه “سَبَقَتْ رَحمَتُهُ کُلَّ شَیءٍ” و “وَسِعَتْ رَحمَتی کُلَّ شَیْءٍ” جواهر قدس نورانی را از عوالم روحانی به هیاکل عزّ انسانی در میان خلق ظاهر فرمود تا حکایت نمایند از آن ذات ازلیّه و ساذج قدمیّه و این مرایای قدسیّه و مطالع هویّه بتمامهم از آن شمس وجود و جوهر مقصود حکایت می‌نمایند.»[۸]

ملاحظه می‌شود که بهاءالله، باب شناخت و معرفت خداوند را برای انسان مسدود می‌داند و با استناد به آیۀ «لا تدرکه الأبصار» در صدد آن است که امتناع معرفت خداوند برای انسان را اثبات نماید. از دیدگاه او پیامبران از سوی پروردگار به سمت بشر آمده‌اند تا همچون آینه‌ای از وجود او حکایت کنند و اگر انبیای الهی نباشند، امکان هیچ گونه معرفت نسبت به باری تعالی وجود نخواهد داشت.

در ادامه بهاءالله چنین بیان می‌کند که مقام جانشینان خدا مقام خود خداست و آنان اظهار یکی بودن با ذات پروردگار کرده‌اند.

«و ایشانند مخازن علوم ربّانی و مواقع حکمت صمدانی و مظاهر فیض نامتناهی و مطالع شمس لایزالی، چنانچه می‌فرماید: “لا فَرقَ بَینَکَ و بَینَهُم إلّا بانَّهُم عِبادُکَ وَ خَلقُکَ.” و این است مقام “اَنَا هو و هو اَنَا” که در حدیث مذکور است.»[۹]

نقد و بررسی

در پاسخ ابتدا این نکته را ذکر می‌کنیم که باب معرفت خداوند متعال از سوی ما بسته است، اما خداوند خویشتن را به ما می‌شناساند و از آن طرف راه بسته نیست.[۱۰] ما نمی‌توانیم خودمان به معرفت خداوند متعال برسیم، بلکه اگر خداوند خود را به ما بشناساند (و او جل جلاله این کار را کرده است) به معرفت او دست خواهیم یافت. اگر این چنین نبود، چطور خداوندی را که نمی‌شناسیم عبادتش کنیم؟ بنابراین درست است که چشم‌ها او را درک نمی‌کنند، بلکه افکار و اوهام نیز به او دسترسی ندارند، اما ازآنجاکه خداوند خود را به ما شناسانده است، او را می‌شناسیم.[۱۱] لذا از آیۀ استفاده‌شده چنان نتیجه‌ای نمی‌توان گرفت.

«سَبَقَتْ رَحمَتُهُ کُلَّ شَیءٍ» هم روایت معصومین علیهم السلام نیست. روایت دیگر هم تفسیر به رأی شده، چرا که رحمت واسع خداوند دلیل بر ارسال رسل برای همیشه نیست. خداوند متعال می‌تواند پیامبر نفرستد ولی رحمت او همه چیز را دربر گرفته باشد و بندگانش را از راه‌های دیگر هدایت فرماید.

حدیث «لا فرق بینک…» بخشی از دعایی است که به‌صورت یک توقیع، جناب محمد‌بن‌عثمان از ناحیۀ مقدسه آورده و از دعاهای روزهای ماه رجب است[۱۲]. این بخش از این دعا، هیچ ارتباطی با مقصود بهاءالله ندارد، زیرا می‌گوید فرقی میان تو و آن‌ها نیست، مگر آنکه آن‌ها بنده و مخلوق تو هستند. لفظ «الا» که در حدیث هست، نشان‌دهندۀ فرق بسیار آشکار میان آن‌ها و خداوند متعال است و نمی‌توان تنها به‌خاطر عبارت «لا فرق بینک و بینهم» وحدت میان خداوند و انبیا را قائل شد.

دربارۀ عبارت «انا هو و هو انا» که به‌عنوان حدیث ذکر شده، چنین حدیثی در منابع روایی وجود ندارد. در کتاب قاموس ایقان نیز در ذیل همین عنوان مدرکی برای آن ذکر نشده است. تنها آمده که «این جمله در حدیث قدسی وارد شده که حق تعالی فرموده: «الانسان سری و انا سره فانا هو و هو انا»».[۱۳] اگر چنین حدیثی هم پیدا شود، علاوه بر نیاز به بررسی سندی، باید توجه کرد که با نصوص آیات قرآن کریم ماننند آیۀ کریمۀ «لیس کمثله شیئ» و همچنین احادیث متواتر در تباین خلق و خداوند سازگار نیست و لذا به نظر می‌رسد که موضوع جعلی باشد.

۶- انبیا آینۀ اکمل اسماء و صفات خداوند

بهاءالله در ادامه از آیات خداوند در وجود انسان استفاده می‌کند و نتیجه می‌گیرد که انسان و خداوند متعال یکی هستند و اسماء و صفات او در انسان پدیدار است.

«چنانچه جمیع صفات و اسمای الهی از مظاهر انسانی به نحو اکمل و اشرف ظاهر و هویدا است و کلّ این اسماء و صفات راجع به اوست. این است که فرموده: “اَلإنسانُ سِرّی و اَنَا سِرّهُ.” و آیات متواتره که مدلّ و مشعر بر این مطلب رقیق لطیف است در جمیع کتب سماویّه و صحف الهیّه مسطور و مذکور است. چنانچه می‌فرماید: “سَنُریهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَ فِی اَنفُسِهِم”[۱۴] و در مقام دیگر می‌فرماید: “وَ فِی اَنْفُسِکُم اَفَلا تُبصِروُنَ”[۱۵] و در مقام دیگر می‌فرماید: “لاتَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللّهَ فَاَنسَاهُمْ اَنفُسَهُم”[۱۶] چنانچه سلطان بقا، روح من فی سرادق العماء فداه می‌فرماید: “مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبّه.”

… از این بیانات معلوم شد که جمیع اشیاء حاکی از اسماء و صفات الهیّه هستند. هرکدام به قدر استعداد خود مدلّ و مشعرند بر معرفت الهیّه به قسمی که احاطه کرده است ظهورات صفاتیّه و اسمائیّه همه غیب و شهود را. این است که می‌فرماید: “اَیَکُونُ لغَیرِکَ مِن الظّهُورِ ما لَیسَ لَکَ حَتّی یَکُونَ هُوَ المُظهِرُ لَکَ عَمِیَتْ عَینٌ لاتَراک” و باز سلطان بقا می‌فرماید: “مارَأیتُ شَیئاً إلّا وَ قَد رَاَیتُ اللّهَ فیهِ اَو قَبلَهُ اَو بَعدَه. و در روایت کُمیل “نورٌ اَشرَقَ مِن صُبح الأزَلِ فَیَلوحُ عَلی هَیاکِل التّوحیدِ آثارُه.”».[۱۷]

در ادامه بهاءالله می‌گوید ازآنجاکه تمام موجودات حکایتگر اسما و صفات الهی هستند و انسان اشرف مخلوقات است، او حکایتگری بیشتری دارد و مظاهر الهی هم اکمل و افضل انسان‌ها هستند، پس حکایتگری آن‌ها از دیگر موجودات بیشتر است. تمام انبیا نیز این‌گونه‌اند و تنها تفاوت در شدت ظهور است که تفاوت انبیا را باعث می‌شود:

«و انسان که اشرف و اکمل مخلوقات است اَشَدُّ دَلالَةً وَ اَعظَمُ حِکایةً است از سائر معلومات و اکمل انسان و افضل و الطف او مظاهر شمس حقیقتند. بلکه ما سوای ایشان موجودند به اراده ایشان و متحرّکند به افاضه ایشان. “لَولاکَ لَما خَلَقْتُ الاَفلاک” بلکه کلّ در ساحت قدس ایشان معدوم صرف و مفقود بحت‌اند. بلکه منزّه است ذکر ایشان از ذکر غیر و مقدّس است وصف ایشان از وصف ما سوی و این هیاکل قدسیّه مرایای اوّلیّه ازلّیه هستند که حکایت نموده‏اند از غیب‌الغیوب و از کلّ اسماء و صفات او از علم و قدرت و سلطنت و عظمت و رحمت و حکمت و عزّت و جود و کرم و جمیع این صفات از ظهور این جواهر احدیّه ظاهر و هویدا است و این صفات مختصّ به بعضی، دون بعضی نبوده و نیست، بلکه جمیع انبیای مقرّبین و اصفیای مقدّسین به این صفات موصوف و به این اسماء موسوم‌اند. نهایت بعضی در بعضی مراتب اَشَدُّ ظُهُوراً وَ اَعظَمُ نوراً ظاهر می‌شوند، چنانچه می‌فرماید: “تِلکَ الرُّسُلُ فَضَّلنَا بَعضَهُم عَلی بَعضٍ”[۱۸]».[۱۹]

نقد و بررسی

همان‌طور که ملاحظه می‌شود، او در اینجا ادّعا کرده است آیات بسیاری دارای چنین معنی هستند که انسان سرِّ خداست. این در صورتی است که یک آیه هم با این خصوصیت نتوانستیم پیدا کنیم، چه برسد به آیات متواتره و تمام کتب الهی! همچنین ذیل عنوان «الانسان سری و انا سره» در کتاب قاموس ایقان برای این حدیث از کتاب «اتحافات السَنیّه فی الاحادیث القدسیه» تألیف علامه محمد مدنی که احادیث قدسیه را جمع‌آوری کرده، مدرک ارائه کرده است.[۲۰] با جست‌وجو در منابع کتاب‌شناسی، این کتاب در دسترس نیست، لذا نمی‌توان نظری داد.

آیات و روایتی هم که او در ادامه ذکر کرده است، مربوط به وجود آیات الهی در انسان است. آیه به معنی نشانه است. خود انسان هم یکی از آیات بزرگ خداوند متعال است. هنگامی که به آیه‌ای (و نزدیک‌ترین آیه یعنی خودمان) نگاه می‌کنیم و متذکر سازندۀ او می‌شویم، چه بسا خداوند متعال معرفت خود را به ما عنایت فرماید تا ما او را بهتر بشناسیم. این همان بحث معرفت صانع است که در روایات آمده است.[۲۱]

حدیث ایکون لغیرک… بخشی از دعای روز عرفۀ امام حسین علیه السلام) است: «أَ یَکونُ لِغَیْرِک مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَک حَتَّى یَکونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَک‏ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْک وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَکونَ الْآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْک عَمِیَتْ عَیْنٌ لَاتَزَالُ [تَرَاک‏]»[۲۲]

ترجمه: آیا غیر تو ظهوری دارد که برای تو نباشد تا به‌وسیلۀ آن تو را ظاهر کند؟ چه زمان غائب شده‌ای تا نیاز به راهنمایی داشته باشی که به‌سوی تو راهنمایی کند؟ و چه زمان دور شده‌ای تا آثار چیزی باشد که به تو برساند؟ کور است چشمی که تو را نبیند.

با استفاده از این عبارات نمی‌توان به وحدت میان خداوند متعال و انسان و دیگر مخلوقات رسید، زیرا در اینجا نیز منظور همان مطلبی است که در بالا گفته شد، یعنی این عبارت نیز ما را متذکر می‌کند که امکان ندارد چیزی از مخلوقات باشد که نشان‌دهندۀ خالق خود نباشد. برعکس می‌توانن گفت که دلالت این عبارت دقیقاً برعکس دلالتی است که بهاءالله برداشت می‌کند، چرا که نشان می‌دهد اصل معرفت پروردگار نیاز به راهنمایی دیگران ندارد، زیرا که او ظاهر است. با این دلالت، انبیاء شأن آموزش توحید و اثبات خداوند را ندارند، چون خداوند آشکار و ظاهر است. شأن انبیاء تنها تذکر به این ظهور و توجه دادن انسان به همان معرفتی است که خداوند در وجود انسان‌ها قرار داده است.

عبارت «مارَأیتُ شَیئاً إلّا وَ قَد رَاَیتُ اللّهَ فیهِ اَو قَبلَهُ اَو بَعدَه» به این صورت هیچ سندی برایش یافت نشد. نقل‌هایی که به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام منسوب است، در برخی «معه» و در برخی «بعده» دارد. توضیحی که دربارۀ این حدیث نیز می‌توان ارائه کرد، شبیه توضیح پیشین است و مخلوقات نشانۀ وجود آفریدگار هستند.

در استفاده از آیۀ برتری انبیا بر یکدیگر (توبه: ۲۵۳) هم تفسیر به رأی شده است، زیرا درست است که انبیا نسبت به هم برتری دارند، اما هرگز این‌گونه که ایشان بتوان آنان را با خدا یکی دانست و تفاوت را در شدت ظهور معنا کرد. بلکه دلالت این آیه تنها به تفاوت جایگاه پیامبران و مقامات آنان نسبت به یکدیگر است و این تفاوت نیز از سوی پروردگار ایجاد شده است.

وحدت انبیاء در آیات و روایات

بهاءالله در اوایل کتاب ایقان می‌گوید حضرت عیسی علیه السلام فرمودند می‌روم و می‌آیم و بار دیگر هم گفتند می‌روم و دیگری می‌آید و سخنان مرا کامل می‌کند. معنای این دو یکی هست، اما خودشان نیامدند و پیامبر اکرم آمدند و ایشان هم حضرت عیسی و کتاب ایشان را تأیید کردند که از جانب خداوند متعال بوده است:

«اگر به دیده بصیرت معنوی مشاهده شود فی‌الحقیقه در عهد خاتم هم کتاب عیسی و امر او ثابت شد. در مقام اسم که خود حضرت فرمود: “منم عیسی.” و آثار و اخبار و کتاب عیسی را هم تصدیق فرمود که مِن عنداللّه بوده.»[۲۳]

وی در جای دیگر از کتاب ایقان می‌گوید:

«و این مظاهر حقّ را دو مقام مقرّر است. یکی مقام صرف تجرید و جوهر تفرید و در این مقام اگر کلّ را به یک اسم و رسم موسوم و موصوف نمایی بأسی نیست، چنانچه می‌فرماید: “لانُفَرِّقُ بَینَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ.[۲۴]” زیرا که جمیع مردم را به توحید الهی دعوت می‌فرمایند و به کوثر فیض و فضل نامتناهی بشارت می‌دهند و کلّ به خلع نبوّت فائزند و به رداء مکرمت مفتخر. این است که نقطه فرقان می‌فرماید: “اَمَّا النَّبیُّونَ فَاَنَا.” و همچنین می‌فرماید: منم آدم اوّل و نوح و موسی و عیسی. و همین مضمون را طلعت علوی هم فرموده‏اند و امثال این بیانات که مشعر بر توحیدِ آن مواقع تجرید است، از مجاری بیانات ازلیّه و مخازن لئالی علمیّه ظاهر شده و در کتب مذکور گشته و این طلعات مواقع حکم و مطالع امرند و امر مقدّس از حجبات کثرت و عوارضات تعدّد است. این است که می‌فرماید: “وَ مَا اَمرُنَا إلّا وَاحِدَةٌ.[۲۵]” و چون امر واحد شد البتّه مظاهر امر هم واحدند و همچنین أئمّه دین و سراج‌های یقین فرمودند: “اَوّلُنا مُحَمّدٌ و آخِرُنا مُحَمّدٌ وَ اَوسَطُنا مُحَمّدٌ.” باری، معلوم و محقّق آن جناب بوده که جمیع انبیاء هیاکل امراللّه هستند که در قمائص مختلفه ظاهر شدند.»[۲۶]

در ادامه باز هم بهاءالله به احادیث پیشین اشاره کرده و مطلب را تکرار کرده است:

«این مطلب با اینکه چقدر واضح است نزد شاربان صهبای علم و ایقان، مع‌ذلک چه مقدار از نفوس که به سبب عدم بلوغ به این مطلب به ذکر خاتم‌النّبیّین محتجب شده از جمیع فیوضات محجوب و ممنوع شده‏اند با اینکه خود آن حضرت فرمود: “اَمَّا النَّبیّونَ فَاَنَا” و همچنین فرمودند: منم آدم و نوح و موسی و عیسی چنانچه ذکر شد. مع‌ذلک تفکّر نمی‌نمایند بعد از آنکه بر آن جمال ازلی صادق می‌آید به اینکه فرمودند: منم آدم اوّل، همین قسم صادق می‌آید که بفرمایند: منم آدم آخر و همچنان‌که بدء انبیاء را که آدم باشد به خود نسبت دادند همین قسم ختم انبیاء هم به آن جمال الهی نسبت داده می‌شود و این بسی واضح است که بعد از آنکه بدءالنّبیّین بر آن حضرت صادق است همان قسم ختم‌النّبیّین صادق آید. … و اگر بصر حدید یافت شود مشاهده می‌نماید که مظهر اوّلیّت و آخریّت و ظاهریّت و باطنیّت و بدئیّت و ختمیّت، این ذوات مقدّسه و ارواح مجرّده و انفس الهیّه هستند و اگر در هوای قدس “کَانَ اللّهُ وَ لَم‌یَکُن مَعَهُ مِن شَیءٍ” طائر شوی جمیع این اسماء را در آن ساحت معدوم صِرف و مفقود بَحت بینی و دیگر هیچ به این حجبات و اشارات و کلمات محتجب نشوی.»[۲۷]

وی در ادامه حدیث دیگری را هم در توضیح اضافه کرده است تا با آن‌ها وحدت انبیا را نشان دهد:

«… همچنین نغمه جمال ازلی، حسین‌بن‌علیّ را ادراک نما که به سلمان می‌فرماید که مضمون آن این است: بودم با الف آدم که فاصله هر آدم به آدم بعد خمسین الف سنه بود و با هریک ولایت پدرم را عرض نمودم. و تفصیلی ذکر می‌فرماید تا آنکه می‌فرماید: الف مرّه جهاد نمودم در سبیل الهی که اصغر و کوچک‌تر از همه مثل غزوه خیبر بود که پدرم با کفّار محاربه و مجادله نمود. حال اسرار ختم و رجع و لا اوّلیّت و لا آخریّت صنع، همه را از این دو روایت ادراک فرما.»[۲۸]

نقد و بررسی

۱- در اینجا تناقض بسیار مهمی بین سخن بهاءالله و سید باب در موضوع وحدت حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با حضرت عیسی علیه السلام هست. سید باب در باب سیزدهم از واحد سوم کتاب بیان فارسی دقیقاً مخالف این نظر بهاءالله را ذکر کرده است:

«از این جهت است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نفرموده که من عیسی هستم.»[۲۹]

پس می‌بینیم سید باب، معتقد است که پیامبر نفرموده‌اند من عیسی هستم، درحالی‌که بهاءالله نظر کاملاً مخالف ایشان را می‌نویسد و اصولاً حدیثی که پیامبر در آن فرموده باشند «منم عیسی»، در منابع حدیثی یافت نشد.

۲- حدیثی معروف به حدیث معرفت به نورانیت از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است. روزی حضرت، جناب سلمان و ابوذر (جندب) را صدا فرمودند و گوشه‌هایی از کمالات خود را بدیشان فرمودند که بخش‌هایی از آن را در ادامه می‌بینیم:

«یا سَلمانُ وَ یا جُندب، قالا: لَبّیکَ یا أمیرَالمؤمنین. قال صلَّى اللّهُ عَلَیهِ: أنا أمیرُ کُلّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَة مِمّن مَضى وَ مِمّن بَقی، وَ أیَّدتُ بِروحِ العَظَمَةِ وَ أنا تَکَلَّمتُ عَلَى لِسانِ عیسى‌بن‌مَریَم فی المَهد وَ أنا آدَم وَ أنَا نوح وَ أنا إبراهیم وَ أنا موسى وَ أنا عیسى وَ أنا مُحَمّد، أنتَقِلُ فی الصورِ کَیفَ أشاءُ، مَن رَآنی فَقَد رَآهُم وَ مَن رَآهُم فَقَد رَآنی وَ لَو ظَهَرتُ لِلناسِ فی صورَةٍ واحِدَة لَهَلَکَ فیّ الناسُ وَ قالوا هوَ لایَزول وَ لایَتَغَیّر[۳۰] وَ إنَّما أنا عَبدٌ مِن عِبادِاللّه، لاتُسَمّونا أربابا وَ قولوا فی فَضلِنا ما شِئتُم فَإنّکُم لَم‌تَبلُغوا فی فَضلِنا کُنه ما جَعَلَهُ اللّهُ لَنا وَ لا مِعشارَ العُشر»[۳۱]

ترجمه: ای سلمان و ای جندب، عرض کردند: لبیک ای امیرالمؤمنین. فرمودند: من امیر و فرمانروای هر مرد و زن مؤمنی در گذشته و آینده هستم و به روح عظمت و بزرگی تأیید شده‌ام، من به زبان عیسی پسر مریم در گهواره سخن گفتم و منم آدم و منم نوح و منم ابراهیم و منم موسی و منم عیسی و منم محمد، من شکلم را آن‌گونه که بخواهم تغییر می‌دهم، هرکه مرا ببیند آن‌ها را دیده است و هرکس آنان را ببیند مرا دیده و اگر برای مردم در یک شکل ظاهر می‌شدم، مردم در من هلاک می‌شدند و می‌گفتند او از بین نمی‌رود و دگرگون نمی‌شود و به‌درستی که من بنده‌ای از بندگان خداوندم، ما را پروردگارها نخوانید و هرچه می‌خواهید در برتری ما بگویید، که همانا شما هرگز به حقیقت و عمق آنچه خداوند برای ما قرار داده و حتی به یک دهم از یک دهم آن هم نخواهید رسید.

در پاورقی این کتاب، مصحح آن گفته است که بخش «و أنا تکلّمت على لسان عیسى‌بن‌مریم فی المهد و أنا آدم و أنا نوح و أنا إبراهیم و أنا موسى و أنا عیسى و أنا محمّد أنتقل فی الصور کیف أشاء، من رآنی فقد رآهم و من رآهم فقد رآنی و لو ظهرت للناس فی صورة واحدة لهلک فیّ الناس و قالوا هو لایزول و لایتغیّر» که شامل عبارات بهاءالله هم هست، در بحارالأنوار نیامده است. لذا با توجه به مضمون آن و تفاوت این حدیث با حدیث بحارالأنوار، به نظر می‌رسد که این بخش از حدیث صحیح نباشد.

قسمت‌های مختلف این حدیث در ایقان آمده و بعضی از قسمت‌های آن مخالف نظر بهاءالله است، برای مثال در همین بخشی که نقل شد، می‌بینیم که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرمایند که ما را پروردگار نخوانید، این در صورتی است که بهاءالله بحث وحدت انبیا و مظاهر امر را با خداوند متعال، مطرح کرده و در نوشته‌های دیگر خود ادعای الوهیت کرده است.

دربارۀ آیۀ «لانفرّق بین احد من رسله» باید توجه کنیم که «نفرّق» از مصدر «تفریق» و به معنای جدایی است و نه تفاوت و «تفریق قائل نشدن» به معنای جدایی نینداختن است، نه یکسان دانستن و بدون تفاوت خواندن (از جهت اسم و رسم و نشان و صفت).

چند نمونه از قرآن:

«فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه»[۳۲]: و از آن دو، آنچه را مى‏آموختند که بتوانند به‌وسیله آن، میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند.

«قالَ یَا بْنَ‌أُمَّ لاتَأْخُذْ بِلِحْیَتی‏ وَ لابِرَأْسی‏ إِنِّی خَشیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنی‌إِسْرائیلَ وَ لَمْ‌تَرْقُبْ قَوْلی»‏[۳۳]: (هارون) گفت اى فرزند مادرم، ریش و سر مرا مگیر، به‌راستی که من ترسیدم بگویى که میان بنى‌اسرائیل جدایی انداختى و سفارش مرا به کار نبستى.

«إِنَّ الَّذینَ یَکفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُریدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ …»[۳۴]: کسانى که به خدا و پیامبرانِ او کفر می‌ورزند و مى‏خواهند میان خدا و پیامبرانش جدایی بیفکنند….

  1. حدیثی که بهاءالله از حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده است که در آن فرموده‌اند «اَمَّا النَّبیُّونَ فَاَنَا»، قسمتی از حدیثی است که بخشی از آن در زیر آمده است: «رَوَى أَنَسُ‌بْنُ‌مَالِک قَالَ‏: … فَقُلْتُ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ رَأَیْتَ أَنْ تُفَسِّرَ لَنَا قَوْلَهُ تَعَالَى‏ “فَأُولئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِک رَفِیقاً” فَقَالَ صلی الله علیه و آله و سلم أَمَّا النَّبِیُّونَ فَأَنَا وَ أَمَّا الصِّدِّیقُونَ فَأَخِی عَلِیٌّ وَ أَمَّا الشُّهَدَاءُ فَعَمِّی حَمْزَةُ وَ أَمَّا الصَّالِحُونَ فَابْنَتِی فَاطِمَةُ وَ أَوْلَادُهَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ»[۳۵]

ترجمه: انس‌بن‌مالک نقل می‌کند: … به ایشان عرض کردم: ای رسول‌الله، اگر صلاح است براى ما این آیه را تفسیر بفرمایید: «فَأُولئِک مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِک رَفِیقاً» فرمودند: منظور از پیامبران منم، صدیقین برادرم علی، اما شهدا عمویم حمزه و صالحین دخترم فاطمه و اولاد او حسن و حسین علیهم السلام.[۳۶]

ملاحظه می‌شود که حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث شریف، منظور از النبیّین در آیۀ ذکرشده را فرموده‌اند که خودشان هستند. یعنی مصداق اتمّ و اکمل پیامبران که در این آیه مورد اشاره قرار گرفته، ایشان هستند. حال آنکه بهاءالله با نقل فقط “اما النبیون فانا” خواننده را به اشتباه انداخته و از این فرمایش، ادعای غلط خودش را استفاده کرده که ایشان با تمامی پیامبران یکی هستند.

جالب است که اشراق خاوری نیز ذیل عنوان «منم آدم اوّل و نوح و موسی و عیسی» در قاموس ایقان[۳۷] چندین حدیث با همین مضمون را که در ذیل همین آیه آمده، نقل کرده است. او می‌گوید:

«این بیان منسوب به حضرت رسول‌الله است که آن را بعضی از محدثان در کتب خود روایت فرموده‌اند ازجمله شیخ برسی … در کتاب الالفین از رسول‌الله روایت کرده که فرموده‌اند انا آدم الاول انا نوح و انا موسی و انا عیسی».[۳۸]

کتاب الفین مذکور جزو کتاب‌های شیخ رجب‌علی برسی معرفی شده، ولی نسخه‌ای از آن در دسترس نیست، اما حدیثی مشابه در کتاب دیگر شیخ حافظ رجب‌علی برسی وجود دارد.[۳۹] این حدیث به خطبة البیان نیز مشهور است و ظاهراً اولین بار در این کتاب نشر پیدا کرده است.[۴۰] در این روایت حضرت برخی از خصوصیات خویش را می‌شمرند و در بین آن خصوصیات، این دو عبارت «أنا آدم‏ الأوّل‏، أنا نوح الأوّل» نیز نقل شده است. در حدیث معرفت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به نورانیت هم که پیش از این ذکر شد، این عبارات آمده بود که «أنا آدم و أنا نوح و أنا إبراهیم و أنا موسى و أنا عیسى، و أنا محمّد».

ازآنجاکه مرحوم بُرسی متهم به غلو بوده و اسناد احادیث ایشان معلوم نبوده است، مرحوم مجلسی فقط احادیثی را از ایشان نقل کرده‌اند که مضمون آن‌ها در احادیث دیگر هم آمده باشد و روایات متفرّدات ایشان را نقل نکرده‌اند.[۴۱]

درنتیجه با پیروی از حدیث‌شناسان، استناد به این احادیث را روا نمی‌دانیم و نتیجه‌گیری بهاءالله را هم نمی‌توانیم بپذیریم.

  1. بیان آیه سورۀ قمر نیز نفعی به حال او ندارد چراکه آیۀ قبل آن می‌فرماید:

«إِنَّا كُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (۴۹) وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (۵۰)»: ماییم كه هر چیزى را به اندازه آفریده‏ایم و فرمان ما جز یک بار نیست [آن هم‏] چون چشم به هم زدنى.

این آیات مربوط به خلقت و آفرینش است و به معنای این است که وقتی فرمانی می‌دهیم، فقط یک بار فرمان می‌دهیم و آن فرمان هم در چشم‌برهم‌زدنی اجرا می‌شود. لذا این آیات ارتباطی با آنچه که بهاءالله می‌گوید ندارد و تفسیر به رأی کرده است.

۶- اما حدیث «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ» علاوه‌براینکه در حدیث معرفت به نورانیت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که در بالا ذکر شد، وجود دارد، در منابع دیگر هم وجود دارد.[۴۲]

این حدیث دربارۀ معصومین علیهم السلام است که نام اولین آنان، پیامبر عظیم‌الشأن، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و نام وسط آنان، حضرت امام محمد باقر علیه السلام و نام آخرین آنان، حضرت محمدبن‌الحسن العسکری عجّل الله تعالی فرجه الشریف است. البته این احتمال نیز وجود دارد که منظور از محمد در این روایات، معنای لغوی آن باشد، به این معنی که تمامی أئمه علیهم السلام ستوده هستند. احادیث مشابه دیگری هم از پیامبر نقل شده‌است که ایشان اولین فرد از اهل بیت را حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر کرده‌اند و فرد میان و فرد آخر را هم به اسم معرفی فرموده‌اند:

«وَ إِنَّ الْأَئِمَّةَ بَعْدِی اثْنَاعَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی عَلِیٌّ أَوَّلُهُمْ وَ أَوْسَطُهُمْ مُحَمَّدٌ وَ آخِرُهُمْ مُحَمَّدٌ وَ مَهْدِیُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ الَّذِی عِیسَى‌ابْنُ‌مَرْیَمَ خَلْفَهُ»[۴۳]: و به‌درستی که ائمّه پس از من دوازده نفر از اهل بیت من هستند، علی علیه السلام اولین آنان است و وسط آنان محمد است و آخر آنان محمد و مهدی این امت است که حضرت عیسی‌بن‌مریم علیه السلام پشت اوست.

درمورد دو حدیث آخر که شامل عبارات «الف فاطمه» و «الف آدم» هستند، اشراق خاوری در قاموس ایقان ذیل عناوین «آیا نغمه طیر هویه…»[۴۴] و «نغمه جمال ازلی حسین‌بن‌علیّ را ادراک نما …»[۴۵] چنین گفته که این دو حدیث در کتاب الالفین حافظ شیخ رجب برسی آمده است. همان‌طور که ذکر شد، کتاب الالفین قابل استناد نیست. در جست‌وجو در منابع دیگر نیز، این دو حدیث یافت نشد.

کتاب قاموس ایقان حدیث دوم را به شرح زیر نقل کرده که درصورت صحت نقل، با توجه به متن این حدیث می‌بینیم در این حدیث، با انبیا بودن بیان شده و نه یکی بودن. به بیان دیگر ایشان طبق این حدیث فرموده‌اند که با هزار آدم بوده‌اند، نه اینکه هزار آدم یا مثلاً هزار نوح بوده‌اند. این احتمال هم هست که ایشان به‌صورت غیرجسمانی با آنان بوده‌اند و بنابراین چنان برداشتی از این حدیث نمی‌توان داشت:

«یا سلمان کنت مع ألف آدم و کان بین کلّ واحد منهم خمسین ألف سنة و إنی فی کلّ دور عرضت ولایة أبی علی کلّ واحد منهم. یا سلمان کنّا أنواراً نطوف حول العرش قبل خلق السموات و الارض … لقد جاهدت فی سبیل ربی ألف مرّة و کان أصغرها و أقلّها شدّةً و بأساً کغزوة خیبر و أنت شاهدت أبی علیه السلام کیف جاهد فی الله حق جهاده فی تلک الغزوة»[۴۶]

ترجمه: ای سلمان، با هزار آدم بودم درحالی‌که فاصله هرکدام آن‌ها پنجاه هزار سال بود و به‌درستی که من در هر دوره‌ای با هریک از آنان ولایت پدرم را عرضه نمودم. ای سلمان ما نورهایی بودیم که اطراف عرش قبل از خلقت آسمان‌ها و زمین طواف می‌کردیم … به‌درستی که در راه پروردگارم هزار بار جهاد کردم درحالی‌که از نظر شدت و سختی کوچک‌تر و کمتر آن مثل جنگ خیبر بود و تو پدرم را دیدی که چگونه در راه خداوند در آن جنگ چنان‌که حق جهاد اوست، جهاد کرد.

در اینجا نیز می‌بینیم که علاوه بر استفاده از حدیثی بدون سند، معنایی را از آن القا کرده‌اند که با متن خود حدیث هم سازگار نیست و به‌گونه‌ای این حدیث را هم تفسیر به رأی کرده‌اند.

استدلال به وحدت ادیان و تناسخ

از نکات دیگری که بهائیان میگویند آن است که همه پیامبران و شارعین امر اشخاص یکسانی هستند، چون مطالب ارائه‌شده در ادیان مشابه هم هستند.

پاسخ

باید توجه کنیم که وحدت تعالیم و مفاهیم ارائه‌شده در ادیان الاهی به دلیل یگانگی منشأ الاهی آن‌هاست و این دلیل نمی‌شود که اینان اشخاص یکسانی باشند. همچنین این سخن، یعنی یکی بودن پیامبران، ممکن است برای بعضی اعتقاد به تناسخ را نتیجه دهد. این در حالی است که بهائیان حداقل در ظاهر، خود جزء منکران نظریه تناسخ هستند و تلاش کرده اند که آن را رد کنند.

بر اساس آموزه‌های پیامبران الاهی، با مرگ انسان، روح آدمی از بدن جدا شده و به عالم برزخ منتقل می‌شود و در آن سرای به حیات خویش ادامه می‌دهد. اگر از نیکان باشد جایگاه خوب و اگر از بدان باشد، در وضعیت بدی خواهد بود تا زمانی که قیامت برپا شده و به پرونده هرکسی رسیدگی شود. پس طبق نظر پیامبران الاهی، روح انسان پس از مرگ به دنیا باز نمی‌گردد و در عالم برزخ می‌ماند تا قیامت برپا شود. قرآن در سوره مؤمنون آیات ۹۹ و ۱۰۰ می‌فرماید: «حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ ربِ ارجِعوُنِ* لَعَلِّی أَعمَلُ صَالِحاً فِیمَا تَرَکتُ کَلاّ إِنَّها کلمة هوْ قَائِلُها وَ مِن وَرَائِهم برَزَخٌ اِلی یَومِ یُبعَثُون: تا زمانی‌که مرگ یکی از آنان را فرا گیرد، می‌گوید: پروردگار من! مرا بازگردان، شاید درمورد آنچه ترک کردم (مال و خانواده و دوست و …) و کوتاهی نمودم (در حیات جدید) عمل صالحی انجام دهم، (ولی به او می‌گویند) چنین نیست، این سخنی است که او به زبان می‌گوید (و اگر باز گردد کارش همچون گذشته است) و پشت سر آنان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند.”

در این آیه به‌صراحت بیان می‌شود شخص متوفی وارد برزخ می‌شود و تا روزی که قیامت به پا شود و همۀ مردم برانگیخته شوند، در آنجا خواهد ماند. بدین ترتیب این آیه نشان می‌دهد که بازگشت به دنیا پس از مرگ برای آدمیان ممکن نیست و اگر هم بازگردند، برخلاف آنچه که ادعا می‌کنند که کار نیک انجام خواهند داد، نیکوکار نخواهند شد. البته همان‌طور که در ادامه ذکر خواهد شد، در یک دورۀ زمانی، برخی افراد، از گروه نیکوکاران و بدکاران به دنیا باز می‌گردند و رجعت می‌کنند، اما بنا به فرمایش این آیه، بدکاران نیکوکار ‌نمی‌شوند و به همان روش نادرست خویش ادامه می‌دهند و به جنگ نیکوکاران می‌روند. در ادامه به این نکته تصریح می‌شود که بازگشتگان، خودشان هستند، نه اینکه به‌صورت تناسخ، سر از بدن شخص یا حیوان و … دیگری درآورند.

نظریۀ تناسخ از قرون پیشین در سراسر جهان وجود داشته‌است. سرزمین هند از قدیمی‌ترین این مکان‌‌هاست و در آیین‌های بودائیان، این نظریه وجود داشته است. طبق این نظر، ارواح انسان‌ها مکرراً به دنیا بازگشت می‌کنند و در قالب اشخاص یا حیوانات، گیاه و حتی جمادات مختلف زندگی خواهند کرد. این نظریه با گذشت زمان توجه عدّة زیادی از مردم را به خود جلب کرد و آن را یک امر واقعی دانستند و حتّی کسانی به‌عنوان یک عقیده مذهبی به آن دل بستند.

طبق این نظر، برزخ، قیامت، رسیدگی به حساب‌ها، بهشت و دوزخ، ثواب و عقاب و… جایگاه واقعی خود را از دست می‌دهد چون آن‌ها می‌گویند اکثر قریب به اتفاق نوع بشر پس از مرگ به دنیا باز می‌گردند و هر نوبت، پاداش یا کیفر اعمال خویش را در دنیا می‌بیند.

تناسخ با اساس تعالیم پیامبران خدا تناقض دارد و برخلاف ضرورت دین مقدس اسلام است و امامان شیعه صریحاً آن را کفر خوانده‌اند. مأمون از حضرت امام رضا علیه السلام پرسید: درباره کسانی که معتقد به تناسخ‌اند چه می‌فرمایید؟ حضرت در پاسخ فرمود : «من قال بالتناسخ فهو کافر بالله العظیم یکذب بالجنة و النار: کسی که تناسخ را بپذیرد و به آن عقیده داشته باشد، به خدای تعالی کفر آورده و بهشت و دوزخ را غیرواقعی تلقی کرده‌است».[۴۷]

امام صادق علیه السلام هم دربارۀ باورمندان به تناسخ فرمودند: «اِنَّ أصحابَ التناسُخ قَد خَلَّقوا وَراءَهُم منهاجَ الدین وَ زَیَّنوا لانفُسِهِم الضَّلالات: معتقدان به تناسخ راه دین را رها کرده و گمراهی‌ها را برای خود زینت داده‌اند.[۴۸] اینان پندا‌شته‌اند که نه بهشتی و نه جهنمی است و نه برانگیختن و زنده‌شدن است. قیامت در نظر آنان عبارت از این است که روح از قالبی بیرون رود و در قالب دیگری وارد شود، اگر در قالب اول نیکوکار بوده، بازگشتش در قالبی برتر و نیکوتر، در عالیترین درجه دنیا خواهد بود، اما اگر بدکار یا نادان بود، در پیکر بعضی از چهارپایان زحمتکش و باربر که حیاتشان با رنج و زحمت طی می‌شود، مستقر می‌گردد یا در بدن پرندگان کوچک و بدقیافه‌ای که شب‌ها پرواز می‌کنند و به گورستان‌ها علاقه و اُنس دارند، جای می‌گیرد.

رجعت از دیدگاه بهائی

بهائیان می‌گویند: «بنابراین چون مبدأ ارواح مظاهر ظهور، روح‌القدس است، در مقام توحید، این ارواح حکم روح واحد را دارند. این مطلب به این معنا نیست که همه پیامبران الهی در مقام بشری یکی هستند و یا دارای روح یکسان می‌باشند؛ بلکه همه آن‌ها در صفات مشترکند و هریک رجعت صفاتی ظهور قبل از خود، محسوب می‌شوند».[۴۹]

عبدالبهاء دربارۀ رجعت می‌گوید: «در کتب مقدّسه و صحف الهیّه ذکر رجعت موجود، ولی نادانان پی به معانی آن نبردند و تناسخ گمان نمودند، زیرا مقصود انبیای الهی از رجوع، رجوع ذاتی نیست، بلکه رجوع صفاتی است، یعنی رجوع مظهر نیست، رجوع کمالات است. در انجیل می‌فرماید که یحیی‌بن‌زکرّیا حضرت ایلیاست. از این بیان مراد رجوع نفس ناطقه و شخصیّت حضرت ایلیا در جسد حضرت یحیی نه، بلکه مراد این است کمالات و صفات حضرت ایلیا در حضرت یحیی جلوه و ظهور نمود. سراجی که شب گذشته در این محفل برافروخت چون در شب آینده سراج دیگر برافروزد، گوییم چراغ دیشب باز روشن شد. آب از چشمه‌ای جاری بود بعد انقطاع یافت، چون باز جریان کند در جریان ثانی گوییم این آب آن آب است دوباره جاری شد و این سراج بعینه آن سراج و همچنین در بهار سال گذشته گل و ریاحین بشکفت و میوه خوشگوار بارآمد در سال آینده گوییم که آن میوه خوشگوار بارآمد و آن گل و ریاحین و ازهار عود و عروج نمود. از این بیان مقصد آن نیست که اجزاء مرکّبة گل پارسال بعینه بعد از تحلیل دوباره ترکیب یافت و عود و رجوع نمود بلکه مراد این است که آن لطافت و ملاحت و رائحه طیّبه و لون بدیع که در گل پارسال بود بعینه در گل امسال مشهود و واضح است. خلاصه مقصود تشابه و تماثل بین این گل و آن گل است و رجعتی که در صحائف الهیّه مذکور این است و این معنی در رساله ایقان به قلم اعلی مفصّل و مشروح گشته مراجعت نمایید تا بر حقائق اسرار الهیّه مطّلع گردید. و علیک التّحیّة و الثّنا.[۵۰]

علی‌محمد باب چند بخش از واحد اول کتاب بیان فارسی را به موضوع بازگشت و رجعت حضرات معصومین علیهم السلام اختصاص داده ‌است. او دربارۀ رجعت هریک از ائمه معصومین بخش جداگانه‌ای باز می‌کند و در بخش پانزدهم خود را حضرت مهدی (موعود شیعیان) می‌خواند که با آمدن خود، رجعت پیامبر اکرم را رقم زده ‌است. بدین ترتیب در تعالیم بابی، او هم امام غایب است که ظهور کرده و هم رجعت پیامبراسلام.[۵۱]

ابوالفضل گلپایگانی در تبیین واژه رجعت چنین می‌نویسد: مقصود از رجعت نیز رجعت حقایق و آثار ظهور قبل است در ظهور بدیع و تجلی روح قدسی در قمیص جدید، زیرا حقیقة‌الحقایق در هر وقت ظهور کند، همان حقیقت واحده اولیه است.[۵۲] وی در ادامه تأکید می‌کند که در زمان رجعت، شخصیّت و حقیقت باطنی اشخاص و نه شخص خارجی آن‌ها ظهور خواهد نمود. این درحالی است که اولاً خود علی‌محمد باب در آثار دیگر خود، به وحدت و عینیت شخصی خود با رسول اکرم اصرار ورزیده است. در ابتدای مقاله این سخن او آمد: “هر سنه می‌بینی که چقدر خلق به مکه می‌روند… .[۵۳]

پاسخ به نظریه رجعت

بررسی بحث رجعت به‌خودی‌خود نوشتار مستقلی را می‌طلبد و تاکنون نیز مقالات و کتاب‌های مختلفی دربارۀ آن نوشته شده است، اما به‌منظور بررسی نظریه مطرح‌شده توسط بهائیان، در این بخش به صورت خلاصه فقط به مقایسۀ آن با اعتقاد شیعیان می‌پردازیم.

طبق روایات شیعه، رجعت‌کنندگان شخصاً رجعت خواهند کرد نه وصفاً، یعنی خود آن افراد به دنیا باز خواهند گشت، نه شخص دیگری که مشابه و هم‌وصف آن‌ها باشد. در‌حالی‌که در بالا مشخص شد که رهبران بهائی به‌شدت اصرار دارند که رجعت‌کنندگان، عیناً همان اشخاص موردنظر نیستند، بلکه صفات و روحیات و شخصیت یکسانی با اشخاص اولیه دارند، نه اینکه دقیقاً خود آن افراد باشند. درنتیجه تفاوت آشکاری میان معنایی که بهائیان از رجعت می‌کنند با معنایی که شیعیان به آن معتقد هستند، وجود دارد. روشن است که عدول از این اعتقاد شیعه و تغییر محتوای این اعتقاد، برای این بوده ‌است که ادعاهای باب و بهاءالله را که خود را رجعت پیامبر اکرم و رهبران شیعیان می‌خواندند، باورپذیر کنند و آنچه که از رجعت پیامبر اکرم و امام حسین علیه السلام در روایات شیعیان وجود دارد، توجیه کنند.

به اعتقاد بهائیان این حقیقت باطنی، مظهر امر قبلی است که در قالب مظهر امر بعدی تجلی یافته ‌است. نتیجه این سخن آن است که رجعت، نشانه تقرب شخص و بلندی مرتبه معنوی اوست، با این حساب، این پدیده، نصیب انسان‌های عادی و خصوصاً افراد شر نخواهد شد، درصورتی‌که در منابع شیعی داریم که رجعت منحصر به انسان‌های صالح نیست، بلکه شامل انسان‌های بدکار و شرور هم می‌شود. به‌عنوان نمونه، امام صادق علیه السلام می‌فرمایند:

اولین کسانی که به دنیا باز می‌گردند، حسین‌بن‌علی علیه السلام و یاران او و یزیدبن‌معاویه و یاران او هستند، پس بدون کم و کاست آن‌ها را به قتل می‌رسانند.[۵۴]

نتیجه آنکه بهائیان که حجیت و حقیقت رهبران خود را از بحث “رجعت”ی می‌دانند که در مکتب شیعه مطرح شده‌ است؛ راه به جایی نمی‌برند، زیرا رجعتی که در مکتب شیعه مطرح شده، امر دیگری است و نه در شکل و نه در محتوا و نه در کیفیت با آنچه بهائیان می‌گویند، همخوانی ندارد.

نتیجه‌گیری

ادعای بهائیان این است که بهائیت آیینی است در تداوم و استمرار ادیان الاهی و ابراهیمی و بهاءالله خود را مظهر ظهوری می‌دانست که در امتداد سیر تاریخی پیامبران پیشین بوده و مردمان را به اوامر الاهی دعوت کرده‌است.

در این مقاله، بر روی عباراتی که این ادعا را بیان می‌کرد، مطالعه شد و نشان داده شد که هیچ‌کدام از دلایل اینان در وحدت مظاهر امر، درست نیست و انبیا گرچه همه از نزد خدای واحد برای هدایت انسان‌ها آمده‌اند، اما هرکدام شخصیت جسمی، زمانی، مکانی، رتبه‌ای و … جدای از همدیگر دارند و این سلسله نورانی با حضرت آدم شروع و به وجود نورانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ختم گردید و خداوند بعد از ایشان پیامبری نخواهد فرستاد. همچنین توجیهات مختلفی که بهائیان و بهاءالله برای وحدت مظاهر الهی آورده‌اند، بررسی شد و نشان داده شد که آن استدلالات چنین مطلبی را نشان ‌نمی‌دهد و اشکالات مختلفی بر آن‌ها وارد است.

توجیه دیگر بهائیان در این موضوع، استفاده از بحث رجعت است. دیدیم در مفاهیمی چون رجعت هم با بهائیان تعارض داریم؛ آنان رجعت را در صفات می‌دانند و ما به رجعت خود اشخاص به این دنیا معتقدیم. در این قسمت هم اعتقادات ما با آن‌ها وحدتی ندارد. و لذا استناد آنان به اعتقادات شیعی برای اثبات مراد خود، بلاوجه است.

منابع

۱٫قرآن کریم

۲٫رهنمائی، حسین، درس‌نامه شناخت بهائیت، انتشارات گوی، تهران ۱۳۹۵٫

۳-ابن‌بابویه قمی، محمدبن‌علی‌بن‌الحسین، عیون اخبار الرضا؛ نشر جمکران.

۴-گلپایگانی، ابوالفضل، کشف‌الغطا، محل نشر عشق‌آباد.

۵- ـــــــــــ ، فصل‌الخطاب، بی نا، همدان، ۱۳۰۴ش.

۶- داوودی، علی‌مراد، الوهیت و مظهریت، انتشارات مؤسسه معارف بهائی، چاپ دوم دانداس کانادا.

۷-افندی، عباس (عبدالبهاء)، مفاوضات، اولین انتشار سال ۱۹۰۸م.

۸- شیرازی، علی‌محمد (باب )، بیان فارسی، چاپ سنگی، بی تا، بی نا.

۹- ــــــــــــ ، بیان عربی، بی تا، بی نا، بی جا.

۱۰- ـــــــــــ ، منتخب آیات حضرت نقطه اولی، مؤسسة ملی مطبوعات امری، آمریکا،۱۳۴بدیع (۱۳۵۶ش).

۱۱- ـــــــــــ ، لوح هیکل‌الدین، بی تا، بی نا، بی جا.

۱۲- نوری، میرزا حسین‌علی (بهاءالله)، کتاب اقدس.

۱۳- ـــــــــــ، ایقان، موئسسه ملی مطبوعات بهائی آلمان هوفمایم،۱۹۹۸م.

۱۴- عیاشی، محمدبن‌مسعود، تفسیرالعیاشی، تصحیح هاشم رسولی محلاتی، المطبعة العلمیة، تهران، ۱۳۸۰ق.

۱۵- مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار الجامعه لدرر اخبار الائمة الابرار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق.

۱۶- اعتضادالسلطنه، علی‌قلی، فتنه باب، توضیحات از عبدالحسین نوایی، تهران علم، تهران، ۱۳۸۳٫

۱۷- جزوۀ رفع شبهات.

۱۸- حسینی، سیدمحمدرضا، خدای عصر ارتباطات، انتشارات گوی، تهران، چاپ اوّل، ۱۳۸۸، کتاب چهارم از سری کتاب‌های سایت بهائی‌پژوهی.

۱۹- إبن‌بابویه (شیخ صدوق)، التوحید، جامعه مدرسین، ایران، قم، چاپ اول، ۱۳۹۸ق.

۲۰- طوسى، محمدبن‌الحسن، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، مؤسسة فقه الشیعة، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۱ ق.

۲۱- قمی، حاج شیخ عباس، مفاتیح الجنان، بخش اعمال، اعمال مشترکه ماه رجب، عمل پنجم.

۲۲- اشراق خاوری، رحیق مختوم، لجنۀ ملی نشر آثار امری، ۱۰۳ بدیع.

۲۳- ـــــــــ ، قاموس ایقان.

۲۴- ابن‌طاووس، على‌بن‌موسى، إقبال الأعمال، ۲جلد، دارالکتب الإسلامیه، تهران، چاپ دوم، ۱۴۰۹ ق، ج۱، ص۳۴۹٫

۲۵- علوى، محمدبن‌على‌بن‌ا‌لحسین، المناقب / الکتاب العتیق، ۱جلد، دلیل ما، ایران، قم، چاپ اول، ۱۴۲۸ ق.

۲۶- استرآبادى، على، تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ۱جلد، مؤسسة النشر الإسلامی، ایران، قم، چاپ اول، ۱۴۰۹ق.

۲۷- مجلسى، محمدباقربن‌محمدتقى، خسروى، موسى، بخش امامت (ترجمه جلد ۲۳ تا ۲۷بحارالأنوار)، ۵جلد، اسلامیه، تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۳ش.

۲۸- برسى، حافظ رجب‌بن‌محمد، مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیرالمؤمنین علیه السلام، ۱جلد، أعلمی، بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۲ ق.

۲۹- اسدپور، رضا، «خطبة البیان و شطحیات عارفان»، نیم‌سال‌نامۀ تخصصی پژوهشنامۀ ادیان، سال دوم، شمارۀ سوم، ۱۳۸۷ش.

۳۰- نعمانی، محمدبن‌ابراهیم (ابن‌أبی‌زینب)، الغیبة، نشر صدوق، تهران، چاپ اول، ۱۳۹۷ق.

۳۱- خزاز رازى، على‌بن‌محمد، کفایةالأثر فی النصّ على الأئمة الإثنی‌عشر، ۱جلد، بیدار، قم، ۱۴۰۱ ق.

 

[۱]. درسنامه شناخت بهائیت، حسین رهنمایی، ص ۱۸۹٫

 

[۲]. نوری، ایقان، ص ۹۴٫

 

[۳]. رحمن: ۲۹٫

 

[۴]. نوری، ایقان، ص ۴۴ و ۴۵٫

 

[۵]. برای مطالعه بیشتر ر.ک.: بنی‌هاشمی، سیدمحمد، کتاب توحید، دفتر اوّل: اثبات صانع، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، تهران، ۱۳۸۸ ش.، بحث عقلی و کلامی در بخش اول کتاب و بحث نقلی در بخش دوم کتاب انجام شده است.

 

[۶]. برای مطالعه بیشتر ر.ک.: حسینی، سیدمحمدرضا، خدای عصر ارتباطات، انتشارات گوی، تهران، چاپ اوّل، ۱۳۸۸، کتاب چهارم از سری کتاب‌های سایت بهائی‌پژوهی.

 

[۷]. انعام: ۱٠۳٫

 

[۸]. نوری، ایقان، ص۶۳ و ۶۴٫

 

[۹]. همان، ص۶۴٫

 

[۱۰]. برای مثال در إبن‌بابویه (شیخ صدوق)، التوحید، جامعه مدرسین، ایران، قم، چاپ اول، ۱۳۹۸ق،، ص۴۱۲، ح ۷ می‌خوانیم:

عَن أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ ع قَالَ: لَیْسَ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَنْ یَعْرِفُوا قَبْلَ أَنْ یُعَرِّفَهُمْ وَ لِلْخَلْقِ عَلَى اللَّهِ أَنْ یُعَرِّفَهُمْ وَ لِلَّهِ عَلَى الْخَلْقِ إِذَا عَرَّفَهُمْ أَنْ‏ یَقْبَلُوهُ‏.

حضرت صادق علیه السلام فرمودند: خدا را بر آفریدگانش حق شناختن نیست ‏که خود به معرفت رسند پیش از آنکه خود را به ایشان بشناساند و خلق را بر خدا حق شناسانیدن است که خود را بر آنان بشناساند و خدا را بر خلق حق است که چون خود را به ایشان شناساند، قبول کنند.

[۱۱]. برای مطالعه بیشتر ر.ک.: بنی‌هاشمی، کتاب توحید، دفتر اوّل: اثبات صانع.

 

[۱۲]. طوسى، محمدبن‌الحسن، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، مؤسسة فقه الشیعة، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۱ ق، ج۲، ص۸۰۳٫ همچنین در مفاتیح‌الجنان، بخش اعمال، اعمال مشترکه ماه رجب، عمل پنجم.

خوب است تذکری در اینجا داده شود که بهاءالله در جای دیگر نواب اربعه را دروغ‌گو می‌پندارد، بااین‌حال از آنان در اینجا نقل قول می‌نماید. اشراق خاوری از قول وی چنین نقل می‌کند: ابوابشان، یعنی ابواب اربعه، سبب و علّت گمراهی گشتند. اگر آن حرف‌های کذبه از آن مطالع کذب ظاهر نمی‌شد، نقطۀ وجود، روحُ ماسِواه فِداه شهید نمی‌گشت. (اشراق خاوری، رحیق مختوم، ج۱، ص۴۵۰).

[۱۳]. اشراق خاوری، قاموس ایقان، ج۱، ص۱۶۶٫

 

[۱۴]. فصّلت: ۵۳٫

 

[۱۵]. ذاریات: ۲۱٫

 

[۱۶]. حشر: ۱۹٫

 

[۱۷]. نوری، ایقان، ص ۶۵٫

 

[۱۸]. بقره: ۲۵۳٫

 

[۱۹]. نوری، ایقان، ص ۶۶٫

 

[۲۰]. اشراق خاوری، قاموس ایقان، ج۱، ص ۱۲۰٫

 

[۲۱]. برای مطالعه بیشتر ر.ک.: بنی‌هاشمی، سیدمحمد، کتاب توحید، دفتر اوّل: اثبات صانع.

 

[۲۲]. ابن‌طاووس، على‌بن‌موسى، إقبال الأعمال، ۲جلد، دارالکتب الإسلامیه، تهران، چاپ دوم، ۱۴۰۹ ق، ج۱، ص۳۴۹٫

 

[۲۳]. نوری، ایقان، ص۱۳٫

 

[۲۴]. بقره: ۲۸۵٫

 

[۲۵]. قمر: ۵٠.

 

[۲۶]. نوری، ایقان، ص ۱۰۱ تا ۱۰۲٫

 

[۲۷]. همان، ص۱۰۷ تا ۱۰۹٫

 

[۲۸]. همان، ص۱۱۱٫

 

[۲۹]. شیرازی، علی‌محمد، بیان عربی، ص ۹۵٫

 

[۳۰]. در پاورقی کتاب در اینجا آمده که از عبارت «و أنا تکلّمت على لسان عیسى‌بن‌مریم» تا اینجا در نقل بحارالأنوار نیامده است.

 

[۳۱]. علوى، محمدبن‌على‌بن‌الحسین، المناقب (للعلوی) /الکتاب العتیق، ۱جلد، دلیل ما، ایران، قم، چاپ اول، ۱۴۲۸ ق، ص۶۷ تا ۷۷، ح۱۱٫

 

[۳۲]. بقره: ۱۰۲٫

 

[۳۳]. بقره: ۹۴٫

 

[۳۴]. نساء: ۱۵۰٫

 

[۳۵]. استرآبادى، على، تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ۱جلد، مؤسسة النشر الإسلامی، ایران، قم، چاپ اول، ۱۴۰۹ق، ص۱۴۳٫

 

[۳۶]. مجلسى، محمدباقربن‌محمدتقى، خسروى، موسى، بخش امامت ( ترجمه جلد ۲۳ تا ۲۷بحارالأنوار)، ۵جلد، اسلامیه، تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۳ش، ج۲ ، ص۲۸٫

 

[۳۷]. اشراق خاوری، قاموس ایقان، ج۱، ص۱۳۴٫

 

[۳۸]. همان، ج۴، ص۱۵۳۹٫

 

[۳۹]. برسى، حافظ رجب‌بن‌محمد، مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام، ۱جلد، أعلمی، بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۲ ق، ص۲۶۸ و ۲۶۹٫

 

[۴۰]. اسدپور، رضا، «خطبة البیان و شطحیات عارفان»، نیم‌سال‌نامۀ تخصصی پژوهشنامۀ ادیان، سال دوم، شمارۀ سوم.

 

[۴۱]. مجلسی، محمدباقربن‌محمدتقى، بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ۱۱۱جلد، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۳ ق، ج۱، ص۱۰٫

 

[۴۲].. نعمانی، محمدبن‌ابراهیم (ابن‌أبی‌زینب)، الغیبة، نشر صدوق، تهران، چاپ اول، ۱۳۹۷ق، ص۸۵ و ۸۶، ح۱۶٫

 

[۴۳]. خزاز رازى، على‌بن‌محمد، کفایة الأثر فی النصّ على الأئمة الإثنی عشر، ۱جلد، بیدار، قم، ۱۴۰۱ ق، برگرفته از نرم‌افزار جامع‌الاحادیث نور ۳٫۵، ص۸۰٫

 

[۴۴]. اشراق خاوری، قاموس ایقان، ج۱، ص ۱۲٫

 

[۴۵]. همان، ج۴، ص ۱۵۹۷٫

 

[۴۶]. همان، ج۴، ص ۱۵۹۷ و ۱۵۹۸٫

 

[۴۷]. عیون اخبارالرضا، ج۲، ص۲۰۰٫

 

[۴۸]. بحارالأنوار،ج۴،ص۳۲۰٫

 

[۴۹]. جزوه رفع شبهات، شبهه۴۵٫

 

[۵۰]. مفاوضات، ص۲۰۱ و ۲۰۲٫

 

[۵۱]. بیان فارسی، واحد اول، ص ۹ و ۱۰٫

 

[۵۲]. فصل‌الخطاب، ص ۱۹۸٫

 

[۵۳]. باب علی‌محمد، منتخب آیات نقطه اولی، ص ۷۴، بیان فارسی، ص۹۴، الباب الثانی و العشرون من الواحد الرابع

 

[۵۴]. عیاشی، محمدبن‌مسعود، تفسیرعیاشی، ج۳، ص ۲۸۲٫

 

بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری توسط سردبیر
بارگذاری در پژوهش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code

بررسی

عباس‌افندی و فلسطين، قسمت دوم: انتقال اراضی فلسطين به يهوديان مهاجر

حمید فرناق   چکیده نوع رابطه بهائیان و به‌ویژه رهبران آنان با کشورهای استعماری وقت، ا…