سیّدمحمّدهادی سجّادی، پژوهشگر حوزۀ مطالعات بابی و بهائی
کلید واژه: تاریخ بی غرض، شیخ الممالک قمی، تاریخ جنبش باب و آئین بهائی، ادوارد براون
چکیده
کتاب تاریخ بیغرض نوشتۀ شیخ مهدی شیخالممالک قمی با کوشش سیدمقداد نبوی رضوی و با همکاری نشر نگاه معاصر در سال ۱۳۹۹ به چاپ رسید. در بخش نخست این کتاب، مصحح «دیباچهای بر تاریخ بیغرض» نوشته و ضمن معرفی شیخالممالک قمی و دست گذاشتن بر اعتقاد پنهانی بابی و ازلی او، نشان داده که کتاب او نهتنها بهطور کامل «بیغرض» نیست و گاهی جانبدارانه است، بلکه، صورت یک کتاب تبلیغی نیز به خود گرفته است. بخش دوم، اصل متن کتاب به بیان شیخالممالک قمی است که شواهد و توضیحات زیادی به آن افزوده شده است. در بخش سوم، مصحح چهار پیوست مرتبط با کتاب را آورده است. پس از توضیح مختصری از بخشهای مختلف کتاب، این مقاله به معرفی شیخ مهدی شیخالممالک قمی و بررسی محتوای کتاب او میپردازد.
مقدمه
کتاب تاریخ بیغرض نوشتۀ شیخ مهدی شیخالممالک قمی با عنوان فرعی «جنبش باب و جنبش مشروطیت به روایت مورخی بابی و مشروطهخواه» با کوشش سیدمقداد نبوی رضوی و با همکاری نشر نگاه معاصر در سال ۱۳۹۹ به چاپ رسید و با استقبال بسیار پژوهشگران این حوزه از تاریخ ایران روبهرو شد. این مقاله برآن است تا به مروری گذرا بر آن کتاب بپردازد.
ساختار کتاب «تاریخ بیغرض»
کتاب شامل سه بخش اصلی است:
۱ـ بخش نخست، «دیباچهای بر تاریخ بیغرض» (صص ۹ تا ۹۱). دیباچه و مقدمهای بر معرفی و تحلیل عقاید و رفتارها و مناصب نویسندۀ تاریخ بیغرض به بیان سیدمقداد نبوی رضوی است. وی با ارائۀ مستندات و دلایلی، بیغرض نبودن راوی تاریخ بیغرض را اثبات میکند و با بیان شواهدی، رنگوبوهای بابیگری را در شخص شیخالممالک، آشکار نموده و با نگاهی نقادانه بیان شیخ را از تاریخ، طرفدارانه میخواند. نبوی رضوی معتقد است که برخلاف ادعای شیخالممالک، وی روایتی از تاریخنگاری ازلی از وقایع دوران پیدایش و شکوفایی اهل بیان دارد که در نوشتار و محتوای مطالب و با توجه به سابقۀ تاریخی شخص روایتگر، رنگوبوی بابیگری از آن متصاعد است. البته گمان این موضوع هم میرود که شیخ مهدی حقیقتاً نیت نگارش تاریخی بیغرض را داشته اما به دلیل عقاید نهفته در ضمیر خویش، ناخودآگاه، نمایشی آشکار از طرفداری را به تصویر میکشد. همانطور که در بیان ادوارد براون شیخالممالک را لامذهب از دید مردم و بابی ازلی در نگاه این محقق شرقشناس مییابیم.
صفحۀ عنوان نسخهای خطی و ناقص از تاریخ بیغرض به خط عطیه روحی (نتیجۀ پسری صبح ازل)
(مجموعۀ اسناد علی روحی)
به روایت ادوارد براون:
«اوّلین روز استقرارم در باغ، ۵ ژوئن، ۲۵ رمضان [۱۳۰۵ ق.]، غیر از آن تریاکی اهل بم، چندین نفر به دیدنم آمدند. ازجمله مهمترین آنها، شخصی خصوصاً قابل توجه، یک شیخ از اهالی قم بود که رشد شکاکیت بیشازحدش باعث شده بود از محدودۀ مقدس شهر محل تولدش به کرمان شاد و آسانگیر بیاید. در اینجا، موفق شده بود که مورداعتماد و احترام حکمران، شاهزاده ناصرالدوله، قرار بگیرد و اکثر اوقاتش را با او، یا برای مشاوره در امور حکومتی و یا به قماربازی بگذراند که البته همیشه بازنده بود. او مردی بود تنومند، مؤدب، خوشمشرب و با قلبی مهربان که بویی از تقدس و زهدي که در شهرشان رایج است، نبرده بود، با کولهباری از لطيفه و بذلهگویی و علم و آگاهی. من بعدها او را زیاد دیدم و فهمیدم که یک بابي ازلی است، البته اگر واقعاً مذهبی میداشت، خیلیها او را لامذهب میدانستند، اما در اوّلین گفتوگویمان، دراینباره چیزی نگفت.»
ادوارد براون در مسافرت یکسالهاش به ایران در سال ۱۳۰۵ ق. و زمان آغاز دوستیاش با شیخ مهدی شیخالممالک قمی
۲ـ بخش دوم «متن تاریخ بیغرض» (صص ۹۳ تا ۲۴۰). اصل متن کتاب تاریخ بیغرض است به بیان شیخالممالک قمی که البته با ارائه توضیحات و شواهد و مستندات فراوان مصحح در بخش دیباچه و دقت در نوشتار شیخالممالک میباید در بیغرض بودنش اندکی تردید کرد.
به روایت ادوارد براون:
«شیخ آزادانه دربارۀ بابیگری صحبت کرد. او گفت: «حرفهایی که مسلمانان دربارۀ بابیان میزنند، بهرغم حقیقت نداشتن، در اکثر موارد تا حدی بر پایۀ واقعیت نهاده شده است؛ برای مثال، آنها میگویند که نوشتههای عربی باب طبق اصول دستور زبان نیست. این درست نیست، اما بهواقع هم او از قالبهای دستوریای استفاده کرده که با اینکه از نظر تئوری صحیح است، اما رایج و مصطلح نیست مثل وحّاد از واحد یا فرّاد از فرید و أمثالهم. همچنین، آنها قرةالعين را به بیعفتی و بیبندوباری متهم میکنند. این حقیقت ندارد. او اصل و اساس خلوص و پاکی بود اما پس از آنکه حضرت نقطه (یعنی باب) شریعت اسلام را منسوخ اعلام کرد، تا قبل از انتشار شریعت جدید، مدتی به طول انجامید که ما آن را «دورۀ فترت» میخوانیم. در این مدت، همهچیز آزاد و قانونی بود. در این دوران، امکان دارد که او با مردان معاشرت و همنشینی داشته؛ برای مثال، با ملامحمّدعلی بارفروشی روابطشان مثل رابطۀ زن و شوهر بوده؛ اما بعداً، وقتی شریعت جدید اعلام و منتشر شد، او و سایرین در رعایت و اجرای آن بسیار دقیق و سختگیر بودند.»
همچنین است مطالبی از شیخ در ابتدای سخن که گویی اصراری وافر بر اثبات غیر بابی بودن خود و عدم شناخت عقاید آنان در دورانی را دارد. گمان میرود که مقصود نگارندۀ این تاریخ در ابتدای سخن، اثبات بیغرضی خود است. شاید به این گمان که خواننده از خاندان بابی او آگاه است، بهنوعی خاص به بیان وقایع دوران جستوجوی عقاید بابی و دشواری مسیر شناخت برای خود میپردازد تا ذهن مخاطب را طوری منحرف کند که گویی در خانوادهای شیعی و متعصب و ضد بابی چشم به جهان گشوده است و سپس مواجهۀ با عقاید بابیان به زبان کوچه و بازار انگیزهای در وی برای کسب حقیقت ایجاد کرده است. آنگاه برای کشف حقیقت راه سختی را طی کرده و حقیقت را آنگونه که دیگران مینمودند نیافته است. این نوع بیان، مطلبی دیگر را هم در ذهن ایجاد میکند که آیا نهانزیستی در بین جماعت بابی به این اندازه است که حتی فرزند خانواده تا آخر عمر بویی از بابیگری اعضای خانوادۀ خود حس نکند؟ مطلب اخیر با شواهد موجود در انتقال سینهبهسینۀ عقاید بابی در خاندان پیروان صبح ازل، گمان بر بطلان این یافته را قوت میبخشد.
عبدالحمیدمیرزا ناصرالدوله (پسرعموی ناصرالدینشاه قاجار و حاکم کرمان) که شیخالممالک قمی مشاورش بود.
به نقل از شیخالممالک قمی در کتاب تاریخ بیغرض:
«سبب تألیف کتاب این شد که از زمان طفولیت، از بابی اسمی با هزار افسانه میشنیدم و از هرکس قسمی میشنیدم مطالب گزاف، آنهم با کمال اختلاف؛ یکی میگفت: «مذهب اینها اباحه است که یکدیگر را با مال و عیال خود شریک میدانند مثل دین مزدک» و اصرار داشتند به اینکه یک زن را برای چند شوهر حلال میدانند! یکی میگفت: «اینکه رایگان جان میدهند، از این است که یقین دارند بعد از چهل روز زنده میشوند.»
از این قبیل حکایات عجیبه و مطالب غریبه بهقدری شنیدم که ندانستم کدامیک از آنها را قبول کنم و راست و صحیح پندارم و خیلی مایل شدم که حقیقت این امر را مطلع شوم و عجب در این است که از چند نفر علماء شنیدم که: «خوب است مطالب اینها و دعاوی اینها را بهدرستی مطلع شویم.» مسلّم است مطلبی را که تا این درجه از آن افسانههای عجیب بگویند، انسان مایل به اطلاع و تحقیق میشود که صحیح آن را بهدست بیاورد، درصورتیکه راه وصول بدین مقصود مسدود است، یعنی منحصر است به اینکه پیروان و معتقدین به این آیین را ببیند و از آنها تحقیقات لازمه نماید. چیزی که از گفتۀ مسلمین محقق میشود، این که سیّد علیمحمّد شیرازی دعوی قائمیت نمود و جماعتی به او ایمان آوردهاند؛ خبری که در آن اختلافی نیست، فقط همین است!
نگارنده، به زحمت زیاد، در مدت طولانی، تحقیقات کامله از این دین و آیین و این طایفه و وقایع آنها و اختلافات در میانۀ آنها نموده و برای طالبین تاریخ کار را سهل کرده، این کتاب را مینگارد و عاقل بصیر میداند که برای تحصیل این اطلاعات بیغرض چقدر زحمت لازم است تا صحیح اقوال و اخبار را انسان بهدست بیاورد، با اینکه اسبابی در درست نداشته باشد. نگارنده، درواقع، بیست سال بل متجاوز زحمت کشیده تا طالب، این اطلاعات را بهراحت بخواند. این تاریخ بیغرض آگاهی کامل میدهد و درحقیقت، حق تاریخ را ادا مینماید [و] بر مورخین از ادای این خدمت منت میگذارد.»
شاهزاده مسعودمیرزا ظلالسلطان (فرزند ناصرالدینشاه قاجار و حاکم مقتدر اصفهان) و دوست شیخالممالک قمی
وی دربارۀ صحبتهای فراوان در موضوع عقاید بابی نمونههایی را بیان میکند و در زمرۀ حکایات عجیبه و مطالب غریبه نام میبرد. گویا شیخ فراموش کرده که خود از زبان علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه نقلی دارد که قرةالعین اذعان بر صحت این سخنها داشته و شخص شیخ برخلاف جانبداریهایش در بخشهای دیگر، در اینجا فقط به نقل اکتفا میکند و روشن است که این سکوت گواهی بر همراهی او با آن راوی مسلمان است، همانگونه که کتاب آن راوی (المتنبّئین) از مراجع مهم نگارش تاریخ بیغرض بوده است.
نقل قول شیخالممالک از علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه:
«حاجی محمّدعلی بارفروشی، در هزار، با قرةالعین مزاوجت و مضاجعت اختیار نمود. قرةالعین بیپرده بر منبر رفته، در ترویج دیانت باب سخنها میگفت، از جمله گفته: «تا وقتی که باب هفت اقلیم را نگیرد، ایام فترت است و تکلیف بر هیچکس نیست. باید شما با اموال و ازواج مشارکت نمایید!» و پس از آن، میان حاجی محمّدعلی و قرةالعین جدایی افتاد. حاجی محمّدعلی به مازندران رفته، قرةالعین به قراء و دهات مشغول صید دل و دین شد.»
سلطانحسینمیرزا جلالالدوله فرزند ظلالسلطان و حاکم یزد که شیخالممالک قمی نایبالحکومهاش بود.
۳ــ بخش سوم، پیوستها (صص ۲۴۲ تا ۳۵۶)، شامل چهار پیوست به قلم مصحح است.
پیوست شماره یک، روایت ادوارد براون از جامعۀ ازلیان و بهائیان کرمان در زمان مسافرت یکسالهاش به ایران است که از شیخالممالک قمی نیز بسیار یاد کرده است. در این پیوست نکات مهمی از نهانزیستی ازلیان دوره قاجار، آن هم از حوزۀ موثر و تاریخساز ازلیان کرمان، نگاشته شده و نمودهای مختلفی از روابط دوستانه، جدلی و گاه دشمنانۀ ایشان و بهائیان کرمان بیان و تحلیل شده است. ویژگی دیگر این پیوست، رمزگشایی از هویت برخی ازلیان کرمان است که ادوارد براون با عنوانی رمزگونه از آنان یاد کرده است، از میان آنان «فتحالله ازلی خواننده» (فؤاد کرمانی) و «شیخ قمی» (شیخالممالک قمی) را میتوان نام برد.
پیوست شماره دو، متن و تحلیل «لوح ارتفاع نداء قائمیت» را بهدست میدهد. این مکتوب نخستین نوشتۀ باب در نسخ دیانت اسلام بوده و به باور مصحح کتاب، چکیدۀ آموزههای دو سال آخر حیات اوست.
پیوست شماره سه، معرفی برخی از استدلالیههای بابیان و بهائیان است که شیخالممالک قمی نگاشته است. در این پیوست ضمن اشارۀ کلی به نقدهای شیخ احمد شاهرودی که ردیههایش بر بابیان و بهائیان را مصحح کتاب از برترینها میداند، بر دو نوع انتقادهای اعتقادی و روششناسانۀ او بر دو کتاب ایقان (نوشتۀ بهاءالله) و فرائد (نوشته میرزا ابوالفضل گلپایگانی) دست گذاشته و نمونههایی از تحریفهای عامدانۀ آن دو را در تقطیع احادیث اسلامی برای همنوا کردنشان با دعوت باب نشان داده است.
در پیوست چهارم مصحح با بهرهگیری از روایتهای بهائیان و اسناد بایگانی نخستوزیری عثمانی در استانبول به بررسی روابط دوستانۀ عباسافندی با یهودیان مهاجر به فلسطین و انگلیسیان متجاوز به آنجا پرداخته و خاستگاه مفتخر شدن او به نشان «شوالیه امپراطوری بریتانیا» را نشان داده است.
نویسنده «تاریخ بیغرض»
شیخ مهدی شیخالممالک قمی در سال ۱۲۷۳ قمری در خانوادهای بابی در قم متولد شد، پدر او شیخ حسن قمی ملقب به شیخ استاد از مؤمنان صدر بیان در قم بود. عموی وی ملا فتح الله قمی نیز از بابیان متعصب و ازجمله سوءقصدکنندگان به ناصرالدینشاه قاجار بود. ترور نافرجامی که منجر به احساس خطر حکومت وقت و خشونت بیشازپیش دربار علیه بابیان شد و درنهایت، به حساسیتهای سختگیرانه و تبعید و ایجاد محدودیتها و کنترل فعالیتهای تبلیغی بابیان، بسیار فراتر از گذشته منتهی شد.
شیخالممالک قمی همچون بسیاری از همکیشان خود از طریق روابط حسنه و رفاقتهای قدیمی و ماهیت نهانزیست جماعت بابی، وارد بدنۀ حاکمیت قاجار در شهرهای گوناگون چون یزد و کرمان و تهران شد و ازجمله افراد اثرگذار و دارای جایگاه و رتبه در میان درباریان و حکام زمان خود بود.
ازجمله حکام وقت که ارتباط نزدیک و مؤثر با وی داشتند ناصرالدوله فرمانفرما پسرعموی ناصرالدینشاه و حاکم مقتدرکرمان و سیستان، ناظمالدوله میرزا اسدالله خان حاکم فارس و بعدها حاکم تهران، جلالالدوله حاکم یزد و نوۀ ناصرالدینشاه و نیز ظلالسلطان حاکم مستبد و خونریز اصفهان و پسر ارشد ناصرالدین شاه قاجاربودند. ظلالسلطان که از زمان پدر داعیه ولایتعهدی و پادشاهی داشت، از طرفداری و حمایتهای بابیان بهرهها برد و در این مسیر، حمایتها از آنان نمود تا جایی که حتی در جریان مشروطه جای پای او را در کنار ردپای بابیان ازلی میتوان یافت.
ازجمله اشخاص بابی مؤثر در مشروطیت، مؤسس روزنامۀ استبداد است که در آن سالها فرصت انتشار یافت تا در تحقق مشروطیت سهمی داشته باشد و در زمان به توپ بستن مجلس شورای ملی توسط محمدعلیشاه قاجار به دلیل نزدیکی دفتر روزنامه با ساختمان مجلس، دفتر روزنامه مذکور به غارت رفت و تعطیل شد. صاحب آن روزنامۀ مؤثر در شورش علیه حکومت قاجار، شخصی نبود جز شیخ مهدی شیخالممالک قمی و محل دفتر وی در همسایگی منزل رفیق شفیق خویش، مسعود میرزا ظلالسلطان بود.
هنگامیکه ادوارد براون انگلیسی استاد نوپای شرقشناسی در دارالفنون کیمبریج برای تکمیل مطالعات و شناخت و تحقیق دربارۀ بابیان به سال ۱۳۰۵ ه.ق به ایران آمد، با شیخالممالک قمی در کرمان آشنا شد و از روابط بسیار نزدیکی که با وی برقرار نمود درجهت حصول به نیت خود بهرههای بسیار برد، در حدی که در مکتوباتش نام شیخ را بهوفور شاهدیم. گمان میرود که نخستین سفر ادوارد براون به محل اقامت میرزا یحیی صبح ازل در قبرس که منجر به ارتباط بسیار صمیمی میان آن دو و همچنین سفرها و دیدارهای بعدی براون گردید، با هماهنگیهای شیخالممالک و بابیان کرمان صورت پذیرفته باشد.
اسداللهخان ناظمالدوله (حاکم تهران) که شیخالممالک قمی نایبالحکومهاش در شمیرانات بود.
مواد کتاب «تاریخ بیغرض»
از مهمترین محاسنی که برای این کتاب میتوان گفت آن است که این تاریخنگار با ادعای ثبت تاریخ بدون هیچگونه جانبداری، سعی در بیان تمام وقایع بهصورتی صحیح دارد تا بتواند بیغرض بودن خود را به تصویر کشد، اگرچه نتوانسته است به ادعای خود پایبند باشد.
به روایت شیخالممالک قمی در ابتدای کتاب:
«هر چیزی را در دنیا حقی است که اگر ادای آن حق در حق او نشود، دربارۀ او ظلم شده؛ چنانچه حق تاریخ راستی و بیغرضی است با سادگی عبارت و الفاظ بدون اغراق و خالی از اغلاق. هرگاه تاریخ را آلوده به دروغ و اغراض نمایند، در حق او ظلم نمودهاند. الحق تاریخ به زبان فارسی مظلوم واقع شده و میتواند در روز جزا از مورخین دادخواهی نماید از اینکه یا او را آلوده به غرض نموده یا صفحات مقدس او را از دروغ و تهمت ملوّث داشتهاند یا به عبارتپردازی و مغلقنویسی کرده، فضیلت به خرج داده و اشعار مناسب بیاندازه نوشتهاند. میتوان گفت: مورخین فارسیزبان معنی تاریخ را ندانستهاند؛ البته اگر میدانستند، حق آن را ادا مینمودند، زیرا وقتی تاریخ میخوانم، یا از سلطان و وزرای عصر تملق و چاپلوسی نمودهاند یا از دین و آیین خود تمجیدات فرمودهاند و یا از خارج مذهب خود بدگویی نمودهاند و ندانستهاند که معنی تاریخ فقط ذکر وقایع ماضی و حال است نه برای اثبات و ابطال. چقدر جای افسوس است که در یک ملت بزرگی تاریخ صحیح نباشد و اگر بخواهند تاریخ صحیح خود را بهدست بیاورند، باید از ملت اجنبی بخواهند.»
بدین سبب حقایقی از فجایع انسانی و تاریخی را به تصویر میکشد که مسببین آنها پیروان باب و در راستای تحقق آمال و آرزوهای مرام سستبنیان آنها بوده است. با شناسایی ماهیت بابی ازلی نویسنده ــ که هدف عالی مصحح این اثر است ــ میتوان مستندی از بیان تاریخی این شخص، متأثر از عقاید و افکار بابی را درکنار مستندات دیگر تاریخی قرار داد و به حکم تواتر و همچنین بیان شیخالممالک ازلی بابیزاده به آن اعتماد نمود.
از دیگرسو، با نگاهی از زاویهای دیگر و با شناخت عقاید راوی تاریخ بیغرض، میتوان مهر تأییدی بر این مخاطرۀ ذهنی زد که بیان وقایع نامبارک واقعشده بهدست بابیان، در فهم و عقیده آنان مبارک و حتی شاید موجب فخر و مباهات است که از بیانش ابایی ندارند؛ چراکه با مطالعه و بررسی در عقاید و افکار بابیت، وعدههایی را از سیدعلیمحمد باب به اصحاب و احبابش بهوفور میتوان یافت که بشارتها داده است به تشکیل حکومت بیان و تسلط اهل بیان بر ملت و خاک ایران و فراگیری عقاید بابی. ازاینرو نمیتوان مبارزات و شورشهای بابی را در تاریخ حکومت قاجار بهعنوان مبارزه علیه حکومت فاسد و مستبد و ظالم دانست، بلکه این مطلب به ذهن خطور میکند که هر حکومتی مانند حکومت قاجار، به صِرف غیربابی بودن، هدف سرنگونی اهل بیان قرار میگرفت، چراکه حکومت اهل بیان وعده کسی است که ادعای وحیانی بودن کلامش را داشت.
شیوه و رفتار رهبران بابی در جنگهای برپاشده از سر طغیان و شورش، بسیار تأملبرانگیز و روشنگر است و بیان بعضی از آنها در این مقال خالی از لطف نیست. برای مثال میتوان به ملا محمدعلی زنجانی از معتقدان و متعصبان و مبلغان بابی و از رهبران پرنفوذ آنها اشاره کرد که به جبران عدم رهایی یکی از نزدیکان خود که در بند حکومت افتاده بود، بازار زنجان را که محل کسب و کار و محل تأمین معاش مردم بیگناه بود، به آتش کشید و شهر را میدان نبرد شورشیانی کرد که ادعای الهی بودن آیین خود را داشتند و منازل و بازار سوخته را سنگرهای خود قرار دادند. حتی به گواه تاریخ، مردم شهر به مدد لشکریان حکومتی آمده تا فتنه را سرکوب و آرامش را به شهر بازگردانند.
صفحۀ عنوان نخستین شماره از مجلۀ استبداد[۱]
شیخ مهدی شیخالممالک قمی این مجله را بهسالهای ۱۳۲۵ و ۱۳۲۶ ق. در تهران منتشر میکرد.
[۱]. شیخ مهدی شیخالممالک قمی، تاریخ بیغرض، بخش «تصاویر و اسناد»، تصویر شمارۀ ۲۰٫
در جنگ نیریز هم مردم خسته از حکومت را، به هدفی غیر از نیت مردم آن سرزمین شوراندند و مال و جانشان را هدر دادند. فاجعۀ جنگ قلعه شیخ طبرسی در مازندران هم به هدررفت جانهای بسیاری انجامید و حتی بابیان از جسم بیجان و مدفون سربازان سپاه حکومت هم نگذشتند و آنها را از قبر خارج کرده، سرهایشان را جدا کردند و بر سر چوبها در مقابل لشکر حکومت قرار دادند تا بدینوسیله روحیه سپاه دولتی را تضعیف نمایند. یا آنکه مردمان بیگناه روستایی در نزدیکی محل استقرارشان را با یورشی غافلگیرانه به خاک و خون کشیدند و غارت آن را در حکم غنیمت جنگی بر خود مباح دانستند و شگفت آنکه داعیۀ الهی بودن عقاید خود و وحیانی بودن آموزههای رهبر خود را داشتند در حالی که حتی با رهبری حروف حی بیان که عالی ترین مقام عرفانی از منظر اینان پس از باب و باب الباب است، رفتاری بر خلاف اخلاق و منش انسانی نشات گرفته از اتصال الهی مرام و عقاید، از خود به نمایش گذاردند و ویرانی این خانه از پایبست را گواه گردیدند.
اینگونه است که در مطالعۀ تاریخ این فجایع سهمگین، اعتراف یکی از پیروان راسخ باب، قرینهای است محکم برای پذیرش واقعیت این صفحات تاریک.
نکتۀ دیگری که با مطالعۀ تاریخ بیغرض به ذهن خطور میکند این است که شیوه و رفتار مؤمنان به مرام باب ــ متأثر از رهبری بزرگان و علمای خود و البته وعدههای شخص باب ــ برای ساختارشکنی و گاه دعوت به شورش و طغیان و سوءقصدها و کشتارها و هدر دادن مال و جان ملت ایران بود. آشکار است که این رویه خلاف شیوه و روش بزرگان و علمای مذهب تشیع است. با درنظر داشتن این موضوع که تظاهر و ابراز تعصب اسلامی در بین جماعت بابی نهانزیست از سال ۱۲۶۸ ه.ق به بعد گواهی است بر این تفکر که در تاریخ ایران اسلامی دورۀ قاجار در بسیاری از سوء قصدها و کشتارها و جنگها و هدررفت مال و جان ملت میتوان ردی از عقاید و حمایت و برانگیختگی بابی را در پس یک ظاهر اسلامی یافت و از مهمترین نمونههای پنهان میتوان قتل ناصرالدینشاه را در سال ۱۳۱۳ ه.ق یادآور شد.
از این نگارش تاریخی و منابع و ماهیت آیین بابی میتوان یافت که از زمانی که سیدعلیمحمد خود را باب امام زمان علیه السلام اعلام نمود، مردم منتظر منجی که وعدههای اولیاء الهی را سالیانی انتظار کشیده بودند، به گمان خود، بابی را در برقراری ارتباط با آن وجود مقدس یافتند و تحت تاثیر گفتار سید شیرازی قرار گرفتند که پوششی بر عقل و فهم مخاطب ایجاد مینمود. بدین سبب جمعی از شیعیان و شیخیمذهبان به وی گرویدند، اما زمانی که داعیههای جدید، نقاب از چهرۀ وی برگرفت و نیت واقعی او را آشکار کرد، برخی از او فاصله گرفتند. البته کسانی باقی ماندند که شاید گروهی از ایشان تاریکی را بیش از روشنی میطلبیدند. آن زمانی که فراموش کرده بودند، تبیین و تفسیر آیات فرقان فقط و فقط با مبین معرفیشده توسط خود قرآن است که حقایق را نمایان میکند و آنان در پی جستجوی تاییدات مبیّن الهی در پس تحریفات و مغالطهها و ایجادهای سید علی محمد باب بر نیامدند و متذکر خلاف دعاوی باب بر مبنای کلام مبیّن الهی قرآن و روایات نگردیدند و به غفلت و نادانی به وی ایمان آوردند و حال نیز غفلتی دیگر بر سایۀ فراموشی گذشته سایه انداخته و چشمان خواب آلودۀ آنان را مانع از توجه نموده که دیر زمانی نیست که وی باب امام حی غایب منتظر قائم بود و چگونه است که حال خود را قائم آل محمد اما با معنای خود ساختۀ ناسخ آئین اسلام آن هم ظاهر شده بظهور الله میداند؟ و قیامت را به نسخ دین اسلام تفسیر مینماید؟ با آنکه خلاف آشکاری است در برابر کلام تمام حجتهای برحق الهی؟ و گروهی دیگر از ایشان بر مرام باب طبع خود به هزاران مطامع دنیایی باقی ماندند تا به تیراندازان تاریکی به جان و مال و عقیدۀ مردمان مبدل گردیدند.
نمایی قدیمی از محدودۀ بقعۀ شیخ طبرسی در مازندران
به نقل از شیخالممالک قمی در کتاب تاریخ بیغرض:
«خالوهای وی، همه از تجار معتبر بودند؛ میرزا علیمحمّد را به شاگردی پذیرفتند و او جوانی ظاهرالصلاح و اهل زهد و فلاح بود [و] چنانچه دوست و دشمن شهادت میدهند، میل مفرطی به عبادت داشته، چنانچه در میان مسلمانان معروف است که میرزا علیمحمّد در هوای گرم بوشهر، سروپا برهنه، جلو آفتاب، زیارت عاشوراء را با تمام اعمال او میخواند و بهواسطۀ مداومت به این عمل، جنون عارضش شده، مغز سرش خشک شد و ازاینجهت، این دعوی بزرگ را نمود.»
به نقل از شیخالممالک قمی در کتاب تاریخ بیغرض:
«میرزا علیمحمّد، بدون خوف و خشیت، رو به علماء نموده، با ادلهای که داشت، دعوای خویش را بیان نمود و کلمات خویش را وحی آسمانی و به منزلۀ قرآن بلکه بالاتر از آن خواند. علماء، به همان مواضعه که داشتند، ساکت ماندند. حسینخان گفت: «از قرآن خویش بنویس!» سیّد باب قلم برداشته، سطری چند بنگاشت. نظامالدوله آن را به علماء نمود؛ همه گفتند: «از قانون عربیت خارج است و از ترهات و مهملات محسوب است.» صاحباختیار، در ظاهر، بهانه بهدست آورده، به سیّد باب گفت: «کسی که چنین ادعایی بزرگ میکند و کلمات خود را نسبت به خدا میدهد در صورتی که آن کلمات از قانون عربیت خارج است، چوب لازم دارد!».»
به نقل از شیخالممالک قمی در کتاب تاریخ بیغرض:
«حشمةالدوله گفت: «برای این چراغهای بلور آیهای نازل کن!» فوراً آیهای به مناسبت خواند. حشمةالدوله در جزو سپرده بود که آیۀ او را بنویسند؛ گفت: «در ثانی همین آیه را بخوان!» وقتی که سیّد باب دیگرباره بخواند، قسم دیگر بود. شاهزاده گفت: «اگر وحی آسمانی بود، نباید تغییر کند».»
حاشا که معتقد خداترس پیرو قرآن و پیرو اولیاء الهی را که هر ادعایی را بدون سنگ محکهای الهی بپذیرد. به کدامین سند الهامات شعرگونهای را که مانندش به هزاران شاعر و نویسنده القا میشود وحی الهی دانسته درحالیکه الهامات شیطانی هم در کمین نشستهاند و آیا وحی الهی را خطا و خبط نوشتاری و اصولی میشاید؟
آیا مخاطب وحی الهی چنان بدون حافظه است که اگر در هنگامۀ دریافت وحی، آن را مرقوم نفرماید در وقت دگر متنی متفاوت به ذهنش خطور مینماید؟
نمونهاش را کجا توان یافت که همچون بابیان با اعتمادی بینظیر، ادعای الهی بودن و وحیانی بودن آوردههای کسی چون سیدعلیمحمد باب را پذیرفته باشند؟ پس از سید باب، در این آب گل آلود شده به همت باطل او، چنان شیفتگان صید درشت ماهیان این آشفتگی، بی پروا خود را مشغول صیادی افکار و عقاید مردمان بی پناه گم گشته کردند که از هیچ خبط و خطایی دور نمانده و این غلطهای منشعب از غلط را بر هم گوشزد نموده و به خیال آنکه رقیب شکار خود در شکارگاه ساخته و پرداختۀ شجرۀ آئین بیان را از موفقیت فرو نشانده، اما غافل از اینکه همین تذکر به عصیان موجب بطلان نظر و عقیدۀ مخالف، شامل حال خویش و سبب بطلان اعتقاد از بنیان متزلزل خویش نیز میگردد.
شیوۀ بطلانی که سید علی محمد باب پیش گرفت و دعاوی و شئون ساخته و پرداختۀ خویش را بدینگونه به خیال باطل، اثبات و در اذهان آگاه دنبال مطامع دنیایی و یا ناآگاه خسر الدنیا و الاخره، قبولاند را الحق که پیروش خوب فراگرفت و به آن عمل کرد و معایبش را شناخت و با ذهن خود چارههایی اندیشید که به همین روش ناسخ آئین بیان گشت و بنیان آئین باب طبع خود را محکمتر از استاد بنا نهاد تا جایی که امروز روز شاید بسیاری ندانند که بهائیت غیر از بابیت است و آئین بهاء ناسخ آئین بیان است.
به نقل از شیخالممالک قمی در کتاب تاریخ بیغرض:
«قبل از ملاقات با میرزا ورقاء، اطلاع بر اختلاف حضرات نداشتم، زیرا که در السنه و افواه مردم نیفتاده بود و آنچه از مردم میشنیدم، فقط بابی بود؛ حالا، معلوم شد دو فرقه هستند، اوّل را «بابی» یا «بیانی» یا «ازلی» میگویند و دویّم را «بهائی».»
میرزا حسینعلی نوری ملقب به بهاء، بنیان گذار فرقۀ بهاییت و از مریدان و مرتبطین و معتقدین و مبلغین و مدافعین از آیین بیان و دعاوی سید علی محمد باب است که کتاب ایقان که از مهم ترین کتب دفاعیه آیین بیان است، محصول زحمات ایشان در پاسخ به سوالات و شبهات یکی از خالوهای جناب باب است که البته توسط جناب شیخ الاسلام مورد ایرادات فراوان قرار گرفته اما به هر حال اولین و مهم ترین کتاب دفاعیه این آیین است.
به نقل از شیخالممالک قمی در کتاب تاریخ بیغرض:
«کتابی هم از بهاء در آنوقت دیدم که قبل از ادعا نوشته، موسوم است به ایقان و سبب تصنیف و تألیف آن را چنین ذکر نمودند که:
یکی از خالوهای سیّد باب که گویا موسوم به حاجی میرزا حسن بوده، از بهاء در باب ادعای سیّد باب سؤالات نموده و اشکالات خود را بیان کرده و این کتاب را در جواب ایشان نوشته و به این جهت، کتاب خالویه نیز میگویند و دعوی سیّد باب را از احادیث و اخبار و آیات قرآنی و کتاب انجیل دلیل آورده است.»
به نقل از شیخالممالک قمی در کتاب تاریخ بیغرض:
«در این اوقات، کتابی دیدم موسوم به فرائد، تصنیف و تألیف حاجی میرزا ابوالفضل گلپایگانی بهائی و سبب تألیف آن این که: شیخ عبدالسلام (شیخ الاسلام قفقاز) کتابی بر رد کتاب ایقان و در واقع، رد بر این دین نوشته، شخصی از بهائیها جوابی بر آن رد نگاشته، نزد شیخ الاسلام فرستاده، شیخ مجدداً جوابی بر آن کتاب نگاشته …»
وی برادر بزرگ تر میرزا یحیی صبح ازل (جانشین و مرآت معرفی شده توسط شخص حضرت باب) و رابط بین مردم و ثمره شجرۀ بیان که همان مرآت و جانشین و یا همان شخص برادر کوچک تر میباشد، بوده است. از خصوصیّات ایشان آنکه لقب بهاء را از خانم طاهره قرةالعین به یادگار دارد، زمانی که در بدشت میرزا حسینعلی را ملقب به لقبی نمود و ایشان با وساطت شخصی از بابیان، موفق به تغییر لقب اعطایی از جانب قرةالعین به لقب دلخواه و باب طبع خویش یعنی بهاءالله گردید.
به نقل از شیخالممالک قمی در کتاب تاریخ بیغرض:
«و اما قرةالعین، دیگر در قزوین نتوانست زیست کند. میگویند: چندی در طهران، منزل ازل مخفی بود. در هر صورت، به خراسان رفته و در مراجعت، با ملا محمّدعلی بارفروشی مزاوجت و مضاجعت نموده، ملا محمّدعلی به بارفروش و شیخ طبرسی رفته و قرة العین در بلاد به دعوت عباد مشغول شد و خیلی از مردم به دست او بابی شدند، زیرا که جمال صورت را با کمال معنی جمع داشت و پرده از صورت چون قمر برداشته، در حضور جمع به مواعظ میپرداخت و کار مستمعین از قوهی جاذبه به حسن و تقریر میساخت و در واقع، ریاست تامه حاصل نموده، زیرا که از طرف میرزا علیمحمّد «طاهره» لقب یافته و … ، در توقیعات خویش، عنایات بیش در حق وی مینمود. این بود که تمام احباب به ریاست او گردن نهاده، اطاعت او را فرض دینی میدانستند، چنانچه احباب را القاب میبخشود و لقب «بهاء» به میرزا حسینعلی از اوست. (پاورقی ۱۴۰)»
پاورقی کتاب تاریخ بی غرض (۱۴۰):
«۰ملقب شدن میرزا حسینعلی نوری به «بهاء» از سوی قرة العین در دشت بدشت شاهرود، از سوی داعی و نویسندهی تراز اوّل بهائی، اسدالله فاضل مازندرانی، هم روایت شده است: «و تلقّب مقام ابهی به این لقب در تاریخ چنین ثبت گردید که در ایام واقعات بدشت واقع شد و عمهی مشهوره نیز در رسالهی ردیهی بغضیهی منسوبهی به او [یعنی تنبیه النائمین] نوشت که در بدشت، بهواسطهی قرة العین، این لقب بر مقام ابهی استوار گردید.» (اسدالله فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج ۲، ص ۸۵) برخی ازلیان روایت دیگری از اعطای لقب «بهاء» داشتند: «اسم بهاء نیز مخصوص حضرت ثمره است که این شخص بهسرقت بر خود نهاده، مانند فاروق اعظم که نام حضرت علی ـ ع ـ بود، عمر بر خویش نهاد و این که میگویند این نام را حضرت طاهره در دشت به او دادهاند، چنین نیست، بلکه در بدشت، جناب طاهره او را به نام «حسبان» خوانده بودند؛ از بس گریه کرده بود، آقا حسن فتی قزوینی را بر وی ترحم آمده، او را «بهاء» نامید.» (میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، ص ۳۱۸)»
حال چگونه است که جناب بهاء، خود را مخاطب جناب باب میداند به لقب بهاء که خانم قرةالعین او را به این لقب ملقب فرمود اما به عقایدی غیر از اعتقادات این خانم نشات گرفته از عقاید حضرت باب روی آورده تا جایی که مرآت و جانشین در قید حیات آیین بیان را کنار میزند و آیین نو پای بیان را که هنوز به فراگیری نرسیده و تا رسیدن به حکومت جهانی بیان فاصلهها دارد و چون طفلی نو پا است که در ایام آغازین رشد و نمو با مشکلات و مخالفتهای بسیاری رو برو بوده و هنوز فرصت شکوفایی و فراگیری پیدا نکرده را نسخ مینماید و با جانشین تعیین شده توسط شخص سید باب و مرآت آئین بیان مخالفتی تا سر حد انکار و تهدید به مرگ روی میآورد؟
به نقل از شیخالممالک قمی در کتاب تاریخ بیغرض:
«الواحی که سیّد باب خطاب به ازل نگاشته و به امت خویش در باب او نوشته، اغلب را نگارنده دیده است و هرکه ببیند، حیران میماند که این جوان را ندیده، چطور مورد اینقدر محبت نموده که بر تمام امت خویش فضیلت نهاده است و وصی خویش قرار داده؟
اوّل، او را «صبح ازل» گفته؛ دویّم، «ثمره» خوانده و خود را شجره؛ سیّم، «مرآت» نام نهاده، یعنی آیینهی سراپانمای حق؛ چهارم، او را دلیل بر ظهور حق قرار داده، چنانچه، در دلائل سبعه تصریح نموده است؛ پنجم، او را اوّل حروف حی قرار داده، یعنی هیجده نفر حواریون دارد که او اوّل آنهاست؛ ششم، در لوحی، به او خطاب میکند که: «اگر بیم حزنی دربارهی تو باشد، خود را از خلق کناره گیر، زیرا که اگر تمام اهل بیان کافر شوند، نزد من گواراتر از آن است که به تو حزنی وارد شود.»
خلاصه، در الواح باب نسبت به ازل چیزها هست که انسان حیران میماند که برای طفل نابالغ یا جوان تازه به بلوغ رسیدۀ نشناخته و ندیده، چرا اینقدر مقام ثابت گردیده؛ چنانچه در جایی میگوید: «اکنون ثمرهی ظهور خود را دانستم که تو به ظهور آمدی»، لکن، جماعت بهائی این مقامات را به هیچ میشمارند و اعتنا ندارند؛ میگویند:
بر نقطۀ اولی مشهود بود که ازل در آخر مردود میشود، زیرا که به بهاء، در همان وقت، لوحی نازل شد که از ازل توجه نماید مبادا ناری که در قلب او مشتعل است، منطفی گردد. اگر احتمال انطفاء نمیدادند، چنین وصیتی نمیفرمودند.
و دیگر، وصایت اوست که بهکلی انکار دارند و میگویند: «او نیز یکی از حروفات حی بود و فضیلتی بر دیگران نداشت» و بعد از شهادت نقطهی اولی، همهی امور به کف کفایت بهاء الله بود و در این مسئله انکار بدیهی مینمایند، زیرا که مسلماً بعد از کشته شدن سیّد باب تا زمان ادعای بهاء، تمام بابیها حول ازل طائف بودند و دیگری را نمیشناختند، مگر برای توسط، یعنی پس از آن که از طهران تبعید شدند، ازل به وصیت سیّد باب عمل نموده، خود را از خلق پنهان کرد، چون که در حبس آخری تبریز، سیّد باب نوشت: «إن الأزل یحفظ نفسه و لو لم یؤمن به أحد من العالمین» و نوشتجات مردم بهتوسط بهاء و دیگری به او میرسید و جواب صادر میشد و جز بهاء و معدودی از احباب او را نمیشناختند تا از بغداد به اسلامبول رفتند، آنوقت، ناچار ازل خود را ظاهر ساخت و از همه گذشته، مخاطب به این خطاب از طرف باب که: «من الله المیهمن القیوم إلی الله المیهمن القیوم»، جز ازل کسی نبود که گفته شود او نیز مثل دیگران بود و فضیلتی بر سایر حروف حی نداشت و مقام وصایت را دارا نبود. خلاصه، چنان بهائیها بهطور خفت نام او را میگویند (یحیی) و تبعهی او را (یحیایی) که گویی هیچوقت هیچ نبوده و نیست. »
به نقل از شیخالممالک قمی در کتاب تاریخ بیغرض در رابطه با الواح بهاء:
«و در یکی از الواح، دیدم که خطاب به ازل نموده، میگوید: «تو میخواستی مرا مسموم نمایی و اگر بدانی چه عقیده داری و در چه خطایی هستی، هرآینه خود را پارهپاره مینمودی!» عجب در آن است که لوحی از ازل، به همین مضمون، خطاب به بهاء دیدم که: «میخواستی مرا مسموم نمایی و اگر بدانی در چه مقام هستی، خود را پارهپاره میکنی!».»
این انحراف از انحراف میسر نبود مگر به شیوههای تحریف، تبیین، تقطیع و جعل مستندات برای اثبات دعاوی که میرزا حسینعلی بهاء از سید علی محمد باب به خوبی فرا گرفت و همین ابزار را که باب بر علیه عقاید ناب اسلامی به کار برد و موفق نگردید، میرزا حسینعلی بر علیه خود عقاید بابی اعمال کرد و تا حدی موفق گردید و آئین نو ظهور استاد را نسخ و آئین جدید خود را بر پایۀ همان شیوۀ استدلالات و روشها بنا نهاد.
حقا که شیوۀ راهزنی استاد را خوب فرا گرفت که بدینگونه از راهزن عقاید صحیح مردمان، راهزنی میکند و به حق، شیوۀ استاد، نمودش چیزی جز این نیست که ایشان به نمایش گذارد و جالب آنکه به قدری دقیق و زیرکانه از طرفندهای متبحرانۀ استاد به درستی بهره برد که حتی شخص صبح ازل، مرآت آیین بیان نیز توان اثبات بطلان این عقیده منحرف شده از عقیدۀ منحرف بابی را تا سر حد حل کامل مساله نیافت.
نتیجهگیری
مراجعه و دریافت اطلاعات صحیح تاریخی از منابع موجود، ابتدا مستلزم بررسی و شناخت ماهیت نگارنده و تطبیق منابع گوناگون با یکدیگر است چرا که عقاید و تفکرات اشخاص در ثبت تاریخی وقایع موثر بوده تا جایی که احتمال تغییر حتی سهوی در بیان اصل مطلب در نقل تاریخی ممکن و متعدد است و بتبع شناخت عقاید و افکار نویسنده تاریخ در یافتن زاویۀ نگاه نگارنده از تاریخ زمان خویش را میسر و قابل تامل میکند. با تطبیق و مقایسۀ نقلهای تاریخی گوناگون، تالیف شده به واسطۀ اشخاصی با عقاید و افکار مختلف معیار و محک قابل قبولی جهت راستی آزمایی مطلبی تاریخی به دست میآید چرا که نقل یک واقعۀ تاریخی از زوایای گوناگون به یک بیان واحد احتمال صحت مطلب را به مراتب افزایش داده و احتمال خطا را به صفر نزدیک میکند.
بدین ترتیب هدف نخست مصحح تاریخ بی غرض، بیان حقیقت عقاید بابی شخص نویسنده این تاریخ است که با ارائۀ مستندات بسیار، بدین مطلوب دست یافته و بنابراین تطبیق این نقل تاریخی به زبان یک بابی نهان زیست با نقلهای تاریخی دیگر و مخصوصا اسلامی و نقاط مشترک فراوان موجود، دلیلی است محکم بر تایید وقایع به تصویر کشیده شده و مستندی است بر صحت بیان تاریخی اسلامی از وقایع و حوادث و فجایع ایجاد شده توسط مومنین به آیین بیان به حمایت و رهبری و هدایتگری بزرگان و احباب و حروف حی و مورد تاییدان سید باب و قس علی هذا …
هدفی دیگر از بررسی دقیق عقاید و تفکرات و تمایلات نویسنده تاریخ بی غرض به عقاید و مرام بابی توسط مصحح این کتاب آن است که بی غرضی بیان این تاریخ را که مدعای مولف است مورد شک و تردید قرار داده و مطلبی را گوشزد نماید که در عین حالی که نویسنده سعی در اثبات بی غرضی نقل تاریخی خود با بیان صحیح وقایع و فجایع تاریخی رقم خورده به دست بابیان دارد اما با شواهد و قرائنی سمت و سوی بابی و زاویۀ نگاه بابی گری را در این نقل نادیده نباید گرفت و بدین سبب غرضهایی را در این نقل میتوان یافت که یکی از آنها میتواند بیان مظلومیت و مصایب گوناگونی باشد که در مسیر شکوفایی این طریق رخ داده و جلوۀ مقاومت و پایمردی مومنین به سید باب تا جایی که حتی عزیزترین دارایی خویش را که همان جان و حیات است به زعم خود در طبق اخلاص گرفته و فدا میکنند تا شاید آیندگان به سبب این پایمردیها به این گمان که آنان بر چه عقاید حقی جان عزیزشان را فدا کردند به گمراهی کشیده شوند حال آنکه فراموش کردند که سپاه ابن زیاد نیز در مقابل سپاه اندک سید الشهدا علیه السلام به زعم اینکه در مقابل امام علیه السلام چه بکشند و چه کشته شوند به قرب الهی رسیده اند در این ورطۀ هلاکت با زبانهای روزه و ذکر الله اکبر قدم نهاده و جانها هدر دادند و دنیا و آخرت خود را تباه کردند تا جایی که خداوند در حدیثی قدسی همگان آنان را لعن میکند و چه ذلالت و بدبختی و هلاکتی فراتر از این که در مقام و جایگاه لعن الهی واقع شدند.
و در پایان با بررسی تاریخ بی غرض و نیم نگاهی به نقلهای تاریخی مکمل به این مطلب پی بردیم که در مسیر منحرف شده از بهرۀ بیواسطۀ امام حی زمان صلوات الله علیه در دوران غیبت کبری، سید علی محمد باب سنگ تازهای را بر بنای شیطانی و بیپایۀ گذشته نهاد، اما در نهایت آئین بیان با بسیاری وعدهها و وعیدهای حاصل نشده به دست میرزا حسینعلی نوری با همان شیوه و روش و منش و طرفندهای سیدعلیمحمد باب، پس از اندک زمانی از پیدایش، نسخ گردید و چاه حفر شده در مسیر عقیدۀ مسلمانان، گریبان خود عقاید بابی را گرفت.
منابع
۱- شیخ مهدی شیخالممالک قمی، تاریخ بیغرض، به کوشش سیدمقداد نبوی رضوی، نشر نگاه معاصر، تهران، چاپ اول، ۱۳۹۹ ش.