حميد سدهي، سيدمحمدرضا طباطبائي
چکیده
سالی که گذشت، صدمین سالگرد درگذشت عباسافندی ملقب به عبدالبهاء بود. او که فرزند ارشد مؤسس دیانت بهائی است، در این آیین جایگاهی والا دارد و عناوین رفیعی همچون «سرّالله» به او اطلاق میشود. به همین مناسبت، این مقاله به یکی از مهمترین آثار او یعنی کتاب مفاوضات میپردازد. عبدالبهاء در این کتاب که حاصل پرسش و پاسخهایی میان او و کلیفورد بارنی است، در قسمتی به تفسیر مکاشفات یوحنا از کتاب مقدس مسیحیان میپردازد و بشارات آن کتاب را، که ادبیاتی آخرالزمانی دارد، بر باب و بهاءالله تطبیق میکند. در این پژوهش سعی شده نارساییهای تفسیر عبدالبهاء و ناسازگاری آن با وقایع تاریخی بررسی شود.
كلیدواژه: عبدالبهاء، مفاوضات، مکاشفات یوحنا، کتاب مقدس.
مقدمه
وقتی سخن از عبدالبهاء به میان میآید، لاجرم کتاب مفاوضات نیز موردتوجه واقع میشود. عبدالبهاء که فرزند ارشد میرزا حسینعلی نوری ملقب به بهاءالله است و رهبری جامعه بهائی را بین سالهای ۱۸۹۲ تا ۱۹۲۱ برعهده داشته، دارای آثار متعددی است. وی برخی از این آثار مانند رساله مدنیه و رساله شخصی سیاح را بدون نام خود منتشر کرد و بعدها مشخص شد که نویسنده این آثار هموست؛ اما کتاب مفاوضات از ابتدا با نام خود عبدالبهاء منتشر شد و انتساب کتاب به او از آغاز مشخص بوده است.
کتاب مفاوضات را خانمی مسیحی به نام لورا کلیفورد بارنی جمعآوری و برای اولین بار در سال ۱۹۰۸ منتشر کرد. این کتاب مشتمل بر پرسش و پاسخهایی است که بین لورا کلیفورد بارنی و عبدالبهاء، بر سر میز ناهار صورت میگیرد. لورا کلیفورد بارنی این کتاب را طی سفرهایی که به حیفا داشته نگاشته و پس از آنکه به تأیید عبدالبهاء رسانده،[۱] چاپ کرده است.
عبدالبهاء در کتاب مفاوضات، در تلاش است که با استدلالهای عقلی و نقلی، به اثبات نبوت علیمحمد باب و بهاءالله بپردازد. به همین منظور، بخش اول کتاب شامل بیاناتی است که عبدالبهاء آنها را استدلال عقلی میداند.[۲] وی پس از پرداختن به «دلایل عقلی»، براهینی نقلی بر مدعای خود اقامه میکند و در همین راستا ــ و به اقتضای وضعیت شنونده که مسیحی است ــ ادله خود را بر کتاب مقدس مسیحیان استوار میسازد. ازجمله به کتاب دانیال و همچنین مکاشفات یوحنا میپردازد و این متون از عهدین را با تفاسیر و تأویلاتی، بر باب و بهاءالله تطبیق میدهد. در این نوشتار قصد داریم به بررسی تفسیر عبدالبهاء از مکاشفات یوحنا بپردازیم. این بررسی را در بخشهای اعتبار مکاشفات یوحنا، سازواری درونی تفسیر عبدالبهاء و مسائل تاریخی پی میگیریم.
پیش از آنکه به بررسی این اثر بپردازیم، ضروری است به پرسشی که ممکن است پیش بیاید پاسخ دهیم. اساساً چرا به بررسی آثار عبدالبهاء میپردازیم و وجود اشکالاتی در کلام وی، که ممکن است در کلام هر شخصی پدیدار شود، چه ایرادی دارد؟ در پاسخ، ابتدا متذکر میشویم که در حال بررسی کلام چه کسی هستیم. نکته مهمی که باید بدان توجه نمود، این است که عبدالبهاء، «هر کسی» نیست؛ بلکه او دارای جایگاهی بس رفیع در آیین بهائی است. در نگاه بهائی، وی «غصن اعظم»،[۳] «مرکز عهدومیثاق»،[۴] «سرالله»[۵] و دارای بسیاری القاب و اوصاف رفیع دیگر است. شوقیافندی، سومین رهبر بهائیان، در توصیف عبدالبهاء در کتاب دور بهائی چنین مینگارد:
حضرت عبدالبهاء در رتبه اولی مرکز و محور عهدومیثاق بیمثیل حضرت بهاءاللّه و اعلی صنع ید عنایتش و مرآت صافی انوارش و مثل اعلای تعالیم و مبیّن مصون از خطای آیاتش و جامع جمیع کمالات و مظهر کلّیۀ صفات و فضائل بهائی و غصن اعظم منشعب از اصل قدیم و غصن الأمر و حقیقت من طاف حوله الأسماء و مصدر و منشأ وحدت عالم انسانی و رایت صلح اعظم و قمر سماء این شرع مقدّس بوده و اِلی الأبد خواهد بود و نام معجز شیم عبدالبهاء بهنحو اتمّ و اکمل و احسن، جامع جمیع این نعوت و اوصاف است و اعظم از کلّ این اسماء عنوان منیع “سرّاللّه” است.[۶]
بدیهی است که اگر برای شخصی جایگاهی الهی متصور نشدیم و او را نیز همردیف دیگر انسانها دانستیم، البته از وجود اشکالاتی در کلام وی تعجب نخواهیم کرد؛ چه اینکه حتی در آثار بزرگترین فلاسفه و اندیشمندان نیز چنین اشکالاتی یافت میشود. بااینوجود هنگامیکه کسی را «سرّالله»، «من طاف حوله الاسماء» و «مبیّن مصون از خطای آیات» خواندیم، توقعِ از او را بسیار بالا بردهایم. «هر که بامش بیش، برفش بیشتر».
اعتبار مکاشفات یوحنا
از حیث سندی، پژوهشگران برجسته مسیحی در استناد مکاشفه یوحنا به یوحنای حواری، تشکیک کردهاند. در کتاب مکاشفه، نویسنده نام خود را یوحنا ذکر میکند (مکاشفه ۱: ۴، ۱: ۹ و ۲۲: ۸) اما، این یوحنا برخلاف تصور رایج، همان یوحنای حواری نیست. یوحنا یک نام رایج در صدر مسیحیت بوده است و پژوهشگران در اینکه این یوحنا کدام یوحنای صدر مسیحیت بوده، اختلاف نظر دارند. این اختلاف نظر به دلیل نوع محتوای کتاب و نیز سبک نگارش کتاب مکاشفه و تفاوت آن با چهار کتاب دیگری است که در عهد جدید به یوحنا نسبت داده میشود؛ لذا نویسندۀ کتاب مکاشفه را یوحنای حواری نمیدانند.[۷] کشیش فهیم عزیز دربارۀ نویسنده این کتاب معتقد است: با اینکه نویسنده این کتاب نام خود را یوحنا گذاشته، اما در هیچ کجا، نه در زمان نزدیک به مسیح و نه در زمان دورتر اشارهای نشده است که نویسنده این کتاب یکی از دوازده حواری عیسی مسیح بوده باشد، ولی خوانندگان این کتاب علاقهمندند سخنانش را مانند سخنان یک پیشگو بشنوند.[۸]
یوسبیوس قیصری در تاریخ کلیسای خود به نقل از کلمنت اسکندرانی عبارتی را نقل میکند که نشان میدهد در گذشته نیز اعتبار این کتاب نزد مردم مخدوش بوده و نسبت به آن اتفاقنظر نداشتهاند:
اما دیدگاه بیشتر مردم درباره مکاشفۀ یوحنا، متعدد و مختلف است که در زمان مناسب به تفصیل دیدگاه پیشینیان را دراینباره بیان خواهیم کرد.[۹]
در قرن سوم میلادی، دیونیسیوس،[۱۰] چهاردهمین اسقف اسکندریه و بالاترین مرجعیت کلیسای ارتدوکس در آن زمان و شاگرد اوریجانوس بود. یوسبیوس قیصری که معاصر وی بود، به نقل از دیونیسیوس مینویسد:
برخی از کسانی که پیش از ما بودهاند این سِفر را رد کرده و نسبت به آن مناقشه داشتهاند. نسبت به فصل به فصل آن انتقاد داشتهاند و ادعا میکردند که جملات مکاشفه بیمعناست و بدون برهان. عنوان آن نیز دروغین است، زیرا از نوشتههای یوحنا نیست (NIV).[11]
دائرةالمعارف کاتولیک به نقل از یکی از قدیسان برجسته مسیحی به نام پدر سیریل یا سیریلّس اورشلیمی،[۱۲] اسقف قدس، در موعظه چهارم خود که فهرست کتابهای عهد جدید را ذکر میکند، مینویسد:
عهد جدید فقط شامل چهار انجیل میشود و بقیه همه عناوینی جعلی هستند و شیطانی.[۱۳]
بروس متزگر از مهمترین و برجستهترین نسخهشناسان عهدین به یوحنای زریندهان اشاره میکند که از مکاشفۀ یوحنا در موعظههای خود چیزی نقل نکرده است:
زرین دهان یازده هزار نقل قول از عهد جدید دارد اما در هیچیک از نقلقولهایی که کرده، اثری از این کتابهای عهد جدید دیده نمیشود: نامه دوم پطرس، رساله دوم یوحنا، رساله سوم یوحنا، مکاشفه یوحنا.[۱۴]
آنچه نقل شد، نمونهای از دهها سند محکم مبنی بر بیاعتباری مکاشفۀ یوحنا است. اعترافهای متعدد آباء کلیسا؛ اعترافهای دائرةالمعارفهای مختلف مسیحی، کلیساهای متعددی که این کتاب را رد کردهاند،[۱۵] فهرستهای گوناگونی که از کتابهای قانونی عهد جدید ارائه شدهاند و مکاشفۀ یوحنا در آنها وجود ندارد،[۱۶] ترجمههای بسیار مهم قدیمی مانند پشیطا[۱۷] که مکاشفه یوحنا را اصلاً ترجمه نکردهاند؛ ترجمههای ارمنی، ترجمه مارتین لوتر، ترجمههای قبطی عهدجدید و دهها ترجمه دیگر که این کتاب را ترجمه نکردهاند؛ ترجمههای متعددی که این کتاب را ترجمه کرده ولی در مقدمه بیاعتباری آن را متذکر شدهاند؛ همه اینها نشان میدهد که مکاشفه یوحنا از بنیان، کتابی بدون سند، با نویسندهای نامعلوم، با محتوایی نامفهوم و دارای مشکلاتی متعدد است که قابلاستناد نیست. این بیاعتباری را باورمندان به مسیحیت اثبات نمودهاند، آن هم نه ایمانداران عوام و کماطلاع مسیحی، بلکه آباء کلیسا، اسقفها، نسخهشناسان و پژوهشگران مسیحی. حتی میتوان گفت اغلب عوام مسیحی، بهجز فرقههایی محدود، چه در گذشته و چه در دورههای متأخر، به مکاشفۀ یوحنا توجهی نداشتهاند. چنانکه امروزه نیز کتاب مکاشفه، تنها کتاب عهد جدید است که مسیحیان ارتدوکس شرقی در آیینها و مناسک کلیسایی نمیخوانند.[۱۸]
لئون موریس، مفسر برجسته مسیحی، در تفسیر مکاشفۀ یوحنا مینویسد:
برخی از افکار و اندیشههای مکاشفه یوحنا با دیگر نوشتههای یوحنا سازگار نیست. بنابراین عجیب نیست اینکه میبینیم برخی از دانشمندان به این گمان رسیدهاند که مکاشفۀ یوحنا مسیحی خالص نیست، یا حداقل اجزائی از آن را نمیتوان مسیحی بهحساب آورد».[۱۹]
متن مکاشفات یوحنا
عبدالبهاء از کتاب مکاشفات، باب یازدهم را برای تفسیر انتخاب میکند. خالی از لطف نخواهد بود که در ادامه به متن این باب اشاره شود تا خواننده راحتتر با تفسیر عبدالبهاء و بررسی آن همراه شود. باب یازدهم از مکاشفات یوحنا چنین بیان میدارد:۱ و نیای مثل عصا به من داده شد و مرا گفت: «برخیز و قدس خدا و مذبح و آنانی را كه در آن عبادت میكنند پیمایش نما. ۲ و صحنِ خارجِ قدس را بیرون انداز و آن را مپیما زیراكه به امتها داده شده است و شهر مقدّس را چهل و دو ماه پایمال خواهند نمود.۳ و به دو شاهد خود خواهم داد كه پلاس دربركرده، مدّت هزار و دویست و شصت روز نبوّت نمایند.»۴
اینانند دو درخت زیتون و دو چراغدان كه در حضور سرور زمین ایستادهاند.۵ و اگر كسی بخواهد بدیشان اذّیت رساند آتشی از دهانشان بهدر شده دشمنان ایشان را فرو میگیرد و هركه قصد اذّیت ایشان دارد بدینگونه باید كشته شود.۶ اینها قدرت به بستن آسمان دارند تا در ایام نبوّتِ ایشان باران نبارد و قدرت بر آبها دارند كه آنها را به خون تبدیل نمایند و جهان را هرگاه بخواهند به انواع بلایا مبتلا سازند.
۷ و چون شهادت خود را به اتمام رسانند آن وحش كه از هاویه برمیآید با ایشان جنگ كرده غلبه خواهد یافت و ایشان را خواهد كُشت۸ و بدنهای ایشان در شارعِ عامِّ شهر عظیم كه به معنی روحانی به سدوم و مصر مسمی است جایی كه سرور ایشان نیز مصلوب گشت خواهند ماند. ۹ و گروهی از اقوام و قبایل و زبانها و امتها بدنهای ایشان را سه روز و نیم نظاره میكنند و اجازت نمیدهند كه بدنهای ایشان را به قبر سپارند.۱۰ و ساكنان زمین بر ایشان خوشی و شادی میكنند و نزد یكدیگر هدایا خواهند فرستاد. ازآنرو كه این دو نبی ساكنان زمین را معذّب ساختند.۱۱
و بعد از سه روز و نیم روح حیات از خدا بدیشان درآمد كه بر پایهای خود ایستادند و بینندگانِ ایشان را خوفی عظیم فرو گرفت.۱۲ و آوازی بلند از آسمان شنیدند كه بدیشان میگوید: «به اینجا صعود نمایید.» پس در ابر به آسمان بالا شدند و دشمنانشان ایشان را دیدند.۱۳ و در همان ساعت زلزلهای عظیم حادث گشت كه ده یك از شهر منهدم گردید و هفتهزار نفر از زلزله هلاك شدند و باقیماندگان ترسان گشته خدای آسمان را تمجید كردند.۱۴ وای دوّم درگذشته است. اینك وایِ سوم بهزودی میآید.۱۵
و فرشتهای بنواخت كه ناگاه صداهای بلند در آسمان واقع شد كه میگفتند: «سلطنت جهان از آنِ سرور ما و مسیح او شد و تا ابدالآباد حكمرانی خواهد كرد.»۱۶ و آن بیستوچهار پیر كه در حضور خدا بر تختهای خود نشستهاند به روی درافتاده خدا را سجده كردند. ۱۷ و گفتند: «تو را شكر میكنیم ای یَهُوَه خدای قادر مطلق كه هستی و بودی زیرا كه قوّت عظیم خود را بهدست گرفته به سلطنت پرداختی. ۱۸ و امتها خشمناك شدند و غضب تو ظاهر گردید و وقت مردگان رسید تا بر ایشان داوری شود و تا بندگان خود یعنی انبیا و مقدّسان و ترسندگانِ نام خود را چه كوچك و چه بزرگ اجرت دهی و مفسدان زمین را فاسد گردانی.»
۱۹ و قدس خدا در آسمان مفتوح گشت و تابوت عهدنامة او در قدس او ظاهر شد و برقها و صداها و رعدها و زلزله و تگرگِ عظیمی حادث شد.
سازواری درونی
مکاشفات یوحنا، همانطور که پیشتر اشاره شد، دارای ادبیات آخرالزمانی است. الفاظ مکاشفات یوحنا، محتملالمعانی است و لذا تفسیر آن کاری بس دشوار است. جیمز هاکس در قاموس کتاب مقدس بیان میکند: «تفسیر آن زیاد مشکل است به حدی که هیچکس تابهحال تماماً از عهده تفسیر آن بر نیامده».[۲۰] وی در ادامه بیان میکند: «خلیفه نیوتون میگوید که تفسیر نمودن این کتاب بهطور کامل کار یک شخص یا یک قرن نیست بلکه تا تمام تکمیل نگردد هرگز بهطور وضوح تمام مفهوم نخواهد شد».[۲۱] فقرات بالا نشان از پیچیدگی و صعوبت مسیر تفسیر این کتاب دارد، اما لازمه منطقی هر تفسیر این است که اولاً درون خودش دارای تناقض نباشد و ثانیاً با دیگر گزارههایی که مفسر بدانها ملتزم است نیز تعارض نداشته باشد.
دو شاهد
گوینده[۲۲] در مقام بیان تفسیر خود، از قاعدهای استفاده میکند که آن را برآمده از کتاب مقدس میداند. وی هرکجا که در متن از «روز» یاد شده، آن را به سال معنی میکند؛ ازاینرو، در آیه سوم از مکاشفات که بیان میکند: «و به دو شاهد خود خواهم داد كه پلاس دربركرده مدّت هزار و دویست و شصت روز نبوّت نمایند»، «دو شاهد» را که «مدّت هزار و دویست و شصت روز» نبوت میکنند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علیبنابیطالب علیه السلام میداند و مدت نبوت ایشان را که ۱۲۶۰ روز گفته شده، ۱۲۶۰ سال بیان میکند. «مقصود از این دو شاهد حضرت محمّد رسول اللّه و جناب علیّبنابیطالب است … و این دو شاهد احکامشان هزار و دویست و شصت روز که هر روز عبارت از یک سال است، جاری است».[۲۳]
ازآنجا که علیمحمد باب در سال ۱۲۶۰ هجری قمری ادعای خود را مطرح کرده است، عبدالبهاء میگوید که دوره اسلام ۱۲۶۰ سال بوده است. وی اینچنین نتیجه میگیرد که در مکاشفات یوحنا، به نبوت باب، در ۱۲۶۰ سال بعد از پیامبر اسلام، بشارت داده شده است. «این اخبار از مدّت ظهور اسلام است… و این قضیّه هزار و دویست و شصت سال امتداد داشت و این هزار و دویست و شصت سال اخبار از ظهور حضرت اعلی، باب جمال مبارک است که در هزار و دویست و شصت هجری واقع شد».[۲۴]
مسأله مبدا
«هر روزی عبارت از یک سال، که به این حساب هزار و دویست و شصت سال میشود که مدّت دور قرآن است».[۲۵] در نگاه اول شاید این تطبیق کمی جالب بهنظر بیاید اما پس از اندکی تأمل این سؤال به ذهن خطور میکند که وقتی گفته شده دوران اسلام ۱۲۶۰ سال است، چرا مبدأ دوران اسلام را هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرار دادهاند؟ علیالقاعده همانطورکه ایشان شروع دوران نبوت علیمحمد باب را سال ۱۲۶۰ یعنی همان سالی که ایشان ادعای خود را مطرح کرده است میدانند، به همان صورت شروع اسلام نیز باید بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرار گیرد و نه هجرت ایشان. هجرت، ۱۳ سال پس از بعثت صورت گرفته و زمانی است که اسلام به حدی گسترش یافته است که در مدینه برای خود پایگاهی یافته است. پس اگر پایان دوران اسلام را شروع نبوت باب در نظر بگیریم، دوران اسلام ۱۲۷۳ سال میشود و نه ۱۲۶۰ سال. درنتیجه، تطبیق ۱۲۶۰ روز، به ۱۲۷۳ سال دارای منطق درستی نیست.
وحش هاویه
عبدالبهاء در تفسیر آیه هفتم مکاشفات که بیان میدارد: «و چون شهادت خود را به اتمام رسانند، آن وحش كه از هاویه برمیآید با ایشان جنگ كرده غلبه خواهد یافت و ایشان را خواهد كُشت»، این «وحش» را به بنیامیه تطبیق میکند. او این چنین بیان میکند: «و آن دو شاهد را خواهد کشت یعنی حیات روحانی ایشان را در بین ملّت محو خواهد کرد و بهکلّی آن شرایع و تعلیمات الهیّه را از میان خواهد برد و دیناللّه را پایمال خواهد نمود و باقی نخواهد ماند مگر یک جسد مرده بیروحی».[۲۶] معاویه در سال ۴۰ هجری حکومت را بهدست میگیرد و عملاً حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امام علی علیه السلام در جامعه به پایان میرسد. این در شرایطی است که امام علی علیه السلام، بیست و پنج سال پس از شهادت پیامبر خانه نشین بودند و عملاً حکومتی در جامعه اسلامی نداشتند. با این وصف باید مدت نبوت آن دو شاهد را ۴۰ سال یا ۵۳ سال بدانیم و نه ۱۲۶۰ سال.
ظاهر متن مکاشفات اینچنین به ذهن خواننده متبادر میکند که آن دو شاهد مدت ۱۲۶۰ روز نبوت میکنند «و چون شهادت خود را به اتمام رسانند»، یعنی پس از این دوران نبوت، «آن وحش که از هاویه بر میآید» بر ایشان غلبه خواهد کرد. درنتیجه، ظاهر متن بیانگر این است که حمله «آن وحش» پس از دوران نبوت آن دو شاهد است، بااینوجود تطبیق این «وحش» بر بنیامیه این نتیجه را دارد که حمله آن وحش در ابتدای دوران نبوت آن دو شاهد صورت گرفته است (سال ۴۰ هجری). عبدالبهاء درباره حل تعارض این تفسیر با متن سخن نمیگوید.
دو عدد
در ادامه، مکاشفات بیان میکند که پس از کشته شدن آن دو شاهد بهدست وحش برآمده از هاویه، بدنهای آنان در شارع عام به معرض نمایش گذاشته میشود و مدت سه روز و نیم گروهی از امتها و قبائل بدنهای ایشان را نظاره میکنند و بهخاطر کشته شدن آنان شادمانی میکنند.
تعبیر عبدالبهاء از این قطعه این است که منظور از بدنهای ایشان که در معرض دید قرار میگیرد و دفن نمیشود، ظاهر شریعت است. به این معنا که آن وحش (= بنیامیه) اساس و باطن شریعت را از بین برده و تنها ظاهر آن باقی مانده است. بخش جالب توجه، تعبیر عبدالبهاء از «سه روز و نیم» است. وی این چنین استدلال میکند که گفتیم هر روز مساوی با یک سال است در لسان کتاب مقدس. بنابراین «سه روز و نیم» یعنی سه سال و نیم. حال سه سال و نیم مساوی است با ۴۲ ماه و درنتیجه ۱۲۶۰ روز و ازآنجاییکه هر روز مساوی یک سال است، در نتیجه این ۱۲۶۰ روز یعنی ۱۲۶۰ سال. بهاینصورت عبدالبهاء از سه روز و نیم به ۱۲۶۰ سال میرسد. با این روش، او تبدیل روز به سال را دوبار انجام میدهد تا به عدد موردنظرش برسد. همچنین عبدالبهاء در تبدیل ماه به سال و در محاسبه تعداد روزهای سال، پیشفرض را بر سال شمسی میگذارد اما قرینهای برای این برداشت در داخل متن یافت نمیشود. همچنین عبدالبهاء قصد دارد که ۱۲۶۰ را منطبق بر اعلام دعوت باب در سال ۱۲۶۰ هجری قمری بکند اما فاصله هجرت پیامبر تا دعوت باب، ۱۲۶۰ سالِ قمری است و تعداد روزهای سال قمری کمتر از سال شمسی است. اینکه عبدالبهاء برای تبدیل ۴۲ ماه به روز، آن را ضربدر ۳۰ میکند موجه نیست چرا که این محاسبه منطبق بر سال شمسی است و نتیجهای که عبدالبهاء بنای رسیدن به آن را دارد سالِ قمری.
«چنانچه از پیش بیان شد که بهاصطلاح کتب مقدّسه سه روز و نیم عبارت از سه سال و نیم است و سه سال و نیم عبارت از چهل و دو ماه و چهل و دو ماه عبارت از هزار و دویست و شصت روز است و هر روز به نصّ کتاب مقدّس عبارت از یک سال است یعنی هزار و دویست و شصت سال».[۲۷]
از این چشمبندی در محاسبه که بگذریم، معنای تأویل عبدالبهاء این است که مدت ۱۲۶۰ سال، امتها نظارهگر بدن توخالی شریعت اسلامی بودهاند و ۱۲۶۰ سال اسلام از اساس خالی شده و فقط شریعتی توخالی و بدون روح از آن باقی مانده بود. «یعنی هزار و دویست و شصت سال که عبارت از دوره فرقان است امّتها و قبائل و اقوام جسد ایشان را نظاره میکنند، یعنی شریعةاللّه را تماشا میکنند، لکن به موجب آن عمل نمینمایند ولی اجازت نمیدهند که بدنهای ایشان یعنی شریعةاللّه به قبر سپرده شود، یعنی اینها بهظاهر به شریعةاللّه تشبّث نمایند و نگذارند که بهکلّی از میان برود و جسد بهکلّی محو و نابود گردد بلکه بهحقیقت ترک نمایند ولی بهظاهر شریعةاللّه را ذکری و اسمی باقی بگذارند».[۲۸]
سؤالی که در وهله اول برای ذهن خواننده پیش میآید این است که پس باتوجهبه اینکه ۱۲۶۰ سال، از اسلام فقط شریعتی توخالی باقی مانده بوده و مردمان برای یکدیگر هدایا میفرستادند که اسلام نابود شده و شادمانی میکردند و «١٢٦٠ سال که عبارت از دوره فرقان است این حال امتداد یافت»،[۲۹] پس یعنی از سال اول هجرت پیامبر به مدینه، اساس اسلام از بین رفته بوده و تنها ظواهر شریعت باقی مانده بوده؟ همانطور که عبدالبهاء بیان میکند، مبدأ این ۱۲۶۰ سال، هجرت پیامبر و انتهای آن، به ادعای او، اعلام نبوت باب در سال ۱۲۶۰ هجری قمری است. درنتیجه، دورانی که اسلام از بین نرفته بوده، فقط ۱۳ سال قبل از هجرت است و پس از هجرت پیامبر به مدینه ــ که آغاز رشد و قدرت گرفتن اسلام است ــ اسلام از بین رفته و امتها و قبائل برای یکدیگر به شادمانی اینکه اسلام را از بین بردهاند هدایا فرستادهاند و شادمانی کردهاند؟ دیگر آنکه باتوجهبه اینکه باب و به تبع او بهاءالله و حتی خود عبدالبهاء تا امام حسن عسکری را امامان الاهی میدانند، آیا این امامان توانسته بودند در مدت زمان حیات خود دین را زنده نگه دارند یا با وجود آنها دین مرده بود؟ و اگر با وجود آنها دین مرده بود، پس دیگر چطور میشود به آنها «مروج شریعت محمدیه» اطلاق کرد؟
باید توجه کرد که در این باب از مکاشفات یوحنا، دو عدد وجود دارد. عدد اول همان «۱۲۶۰ روز» است که مربوط به دوران نبوت آن دو شاهد است. عدد دوم، «سه روز و نیم» است که مربوط به مدتی است که جسد آن دو شاهد پس از کشته شدن بهدست «آن وحش»، در شارع عام به معرض نمایش درمیآید و مردم آن را نظاره میکنند. آنچه که میشود بهطور قطع گفت این است که این دو عدد یکی نیستند و این «سه روز و نیم» پس از آن «۱۲۶۰ روز» اتفاق میافتد و قرینه قطعی بر این سخن نیز عبارت «و چون شهادت خود را به اتمام رسانند» در آیه هفتم است. عبدالبهاء، با محاسبات غیرمنطقی و تبدیل «سه و نیم روز» ــ که طبق قاعده خود او باید ۳ سال و نیم بشود ــ به ۱۲۶۰ سال، این دو عدد را یکی میگیرد و درنتیجه دچار این تناقضات در معنی میشود.
دوازده جانشین و بیستوچهار پیر
عبدالبهاء در ادامه تفسیر خود آیه یازدهم را که بیان میکند روح به جسد آن دو شاهد برمیگردد، بر باب و قدوس (یکی از یاران باب) منطبق میکند، یعنی با مبعوث شدن باب، گویی روح به دین الهی بازگشته است. آیه بعد را که به دو شاهد گفته میشود «به اینجا صعود کنید»، به کشته شدن باب تأویل کرده است و آیه سیزدهم را به زلزلهای که به ادعای او در شیراز همزمان با کشته شدن باب اتفاق افتاده تطبیق میکند. جالب است که عبدالبهاء در متن همواره کلمات را تأویل کرده است و برای مثال قدس الاقداس را روح شریعت و صحن خارج قدس را به معنای شریعت ظاهری درنظر میگیرد، اما زلزله در آیه سیزدهم را به همان معنای خودش حفظ میکند و آن را تأویل نمیکند. آیه چهاردهم از سه «وای» صحبت میکند. عبدالبهاء وای اول را ظهور پیامبر اسلام، وای دوم را ظهور باب و وای سوم را ظهور بهاءالله میداند.
آیه شانزدهم بیان میکند که «بیستوچهار پیر» در پیشگاه خداوند خود را بر زمین افکندند. عبدالبهاء این عبارت را اینگونه معنا میکند که هر پیامبری و یا به تعبیر او هر ظهوری، دوازده جانشین داشته است اما چون ظهور بهاءالله عظیمتر از دیگر انبیاء است، این عظمت اقتضاء میکند که جانشینان او بیستوچهار تن باشند. «و در هر دوری اوصیا و اصفیا دوازده نفر بودند… ولکن در این ظهور اعظم بیستوچهار نفر هستند، دو برابر جمیع، زیرا عظمت این ظهور چنین اقتضا نماید».[۳۰]
سؤالی که عبدالبهاء در گفتار خود بدان نمیپردازد این است که اولاً دوازدهمین نفر از جانشینان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم کیست؟ بهائیان قائلند که امام حسن عسکری علیه السلام فرزندی نداشتهاند. بهاءالله درباره امام دوازدهم میگوید: «از صدر اسلام تا حین، علمای ارض و فقهای آن از عرفان توحید حقیقی محروم بودند الّا من شاء الله، چنانچه کلّ از عرفان حقیقت امر قائم محتجب بودند. احدی از علمای قبل بر کون آن حضرت در اصلاب اطّلاع نیافت، کلّ در هیماء جهل سالک. حال هم جمیع علما و فقهاء ایران به جابلقای موهوم و جابلسای غیرمعلوم ناظرند و منتظرند شخص موهوم ظاهر شود».[۳۱] بااینوجود عبدالبهاء سخن از «دوازده ائمه که مروج شریعت محمدیه بودند»[۳۲] میکند. همچنین باید توجه کرد که این نفر دوازدهم نمیتواند باب باشد، چراکه وی ناسخ شریعت محمدیه است و نه مروج آن و این سؤال باقی است که نفر دوازدهم ــ از منظر بهائیان ــ کیست؟
از نفر دوازدهم که بگذریم، این سؤال بهوجود میآید که آن بیستوچهار نفر که بناست جانشین بهاءالله باشند چه کسانی هستند؟ همانطور که میدانیم، پس از بهاءالله، عبدالبهاء جانشین او شد و پس از او بنا بود برادرش محمدعلی جانشین او شود که ارتباط آن دو خراب شد و عبدالبهاء امر جانشینی را به بهانه نقض میثاق محمدعلی، به نوه دختریاش شوقیافندی سپرد. عبدالبهاء در وصیتنامه خود، الواح وصایا، تأکید کرد که شوقی ولی امرالله است و باید جانشین خود را در زمان حیاتش تعیین کند و جانشین او نیز جانشین خود را تعیین نماید و این سلسله ادامه یابد. از منظر عبدالبهاء لازم بود که جانشینان ولی امرالله از نسل او و از فرزندان پسر او باشند و فرزند پسر بزرگتر، بهعنوان گزینه نخست این جانشینی تعیین گردید اما شوقیافندی اساساً صاحب اولاد نشد و بهائیان به شکل عمومی، پس از وی کسی را جانشین او نمیدانند. درنتیجه این پرسش باقی است که آن بیستوچهار نفر که بنا بود جانشینان بهاءالله شوند چه کسانی هستند؟ و اگر عبدالبهاء حجتی الاهی و مردی آسمانی است ــ آنچنان که بهائیان اعتقاد دارند و شوقیافندی نیز تأکید کرده است ــ چرا نتوانسته است آینده آیین بهائی را پیشبینی کند و مسیر رهبری و جانشینی خود را بهدرستی تعیین نماید؟
به گفته برخی از مبلغان بهائی، ازجمله مازندرانی، عبدالبهاء در جایی اشاره کرده است که حروف حی و حضرت باب (یعنی نوزده نفر) ازجملۀ این بیستوچهار پیر هستند.[۳۳] در اینجا باید به چند نکته توجه شود. اول اینکه برخی از این حروف حی، قبل از اینکه بهاءالله ادعای خود را مطرح کند، از دنیا رفته بودند، مانند قدوس، ملا حسین بشرویی و طاهره قرةالعین. چگونه وصی یک پیامبر، قبل از اینکه او حتی ادعای خود را مطرح کند، از دنیا رفته است؟ همچنین برخی از این حروف حی، برای مثال ملا حسین بجستانی و میرزا محمد روضهخوان یزدی، از ایمان به باب برگشتهاند و به بهاءالله نیز ایمان نیاوردهاند.[۳۴] چگونه ممکن است وصی یک پیامبر، به او حتی ایمان نیاورد؟ همچنین گفته شد که باب نیز جزو اوصیای بهاءالله به شمار آمده است. این بدان معنا خواهد بود که باب در عین اینکه وصی دوازدهم پیامبر اسلام است، وصی بهاءالله هم هست و همه اینها در عین این است که او خودش آیین و شریعت جدید نیز دارد. همچنین این سؤال مطرح است که اساساً چرا خود عبدالبهاء و شوقی که رهبران آیین بهائی بودهاند جزء این بیستوچهار پیر و جزء اوصیای بهاءالله نیستند؟ بدین ترتیب، توجیه مبلغان بهائی برای عبارت «بیستوچهار پیر» قابل دفاع نیست.
مسائل تاریخی
علاوهبر مسائلی که پیشتر بیان شد، در تفسیر عبدالبهاء مسائلی تاریخی نیز بهنظر میرسد. اینطور بهنظر میرسد که گوینده در تطبیق متن مکاشفات با وقایع تاریخی، ارجحیت را به متن داده و وقایع تاریخی را بر اساس متن بیان کرده است. در ادامه به مواردی چند از این مطلب اشاره میکنیم.
پایمالی بیت المقدس
آیه دوم بیان میکند که: «و شهر مقدّس را چهل و دو ماه پایمال خواهند نمود». همانطور که گفتیم عبدالبهاء هر روز را در این متن معادل یک سال درنظر میگیرد. به همین منظور ۴۲ ماه را که مساوی ۱۲۶۰ روز میشود، ۱۲۶۰ سال میگیرد. او این ۱۲۶۰ سال را دوران اسلام میداند و میگوید معنای آیه این است که در طول دوران اسلام و در زمان فتح اورشلیم، بیتالمقدس بهوسیلۀ مسلمانان پایمال شد. «این اخبار از مدّت ظهور اسلام است که اورشلیم پایمال شد، یعنی احترامش باقی نماند».[۳۵]
بااینوجود، شواهد تاریخی خلاف این مطلب را میگویند. نقل است که زمان محاصره اورشلیم، اهالی شهر درخواست صلح کردند اما با این شرط که خود خلیفه شخصاً حاضر شود. خلیفه- به توصیه حضرت علی علیه السلام – به اورشلیم رفته و قرارداد صلح را منعقد میکند[۳۶] و در ازای پرداخت جزیه آزادی دینی مسیحیان تضمین میشود، به این ترتیب است که اورشلیم گشوده میشود.
در ارتباط با مبدأ این «پایمالی» نیز جای تردید وجود دارد. وفق تفسیر عبدالبهاء این پایمالی ۱۲۶۰ سال طول کشیده که مبدأ آن هجرت پیامبر است. اما فتح اورشلیم در سال شانزدهم هجرت اتفاق افتاده است و درنتیجه فاصله زمانی از پایمالیِ ادعاییِ عبدالبهاء تا ظهور باب ۱۲۶۰ سال نمیشود.
در ادامه چون گوینده متن را اینچنین تفسیر کرده که مدت پایمال شدن اورشلیم ۱۲۶۰ روز است، درنتیجه بعد از آن مدت، یعنی زمان اعلام نبوت باب، باید این پایمالی تمام شود. ازاینرو او بیان میکند که بیتالمقدس از گدشتهاش بسیار آبادتر شده است: «و چون مدّت هزار و دویست و شصت روز منقضی شد، حال اورشلیم شهر مقدّس دوباره بنای معموری و آبادی گذاشته و هرکس اورشلیم را شصت سال پیش دیده بود حال نیز ببیند ملاحظه میکند که چقدر معمور و آباد گشته و دوباره محترم شده ».[۳۷] بااینحال این آبادانی که عبدالبهاء از آن صحبت میکند برای تمام شهرها اتفاق افتاده و معلول پیشرفتهای صنعتی و علمی است که در آن دوره اتفاق افتاده و این پیشرفتها هم پیش از دوره باب و بهاءالله بوده است. لذا برای مرتبط کردن این دو پدیده دلیل کافی وجود ندارد.
بشاراتی که محقق نشد
گوینده در صفحه ۴۵ و ۴۶ کتاب مفاوضات، در مقام بیان نتایج ظهور بهاءالله است: «و چنان تربیت کند که امم و ملل هرچند در تباین احوال و اختلاف عادات و اخلاق و تنوّع ادیان و اجناس مانند گرگ و بره و مار و طفل شیرخواره و پلنگ و بزغالهاند، با هم همدم و همآغوش و همراز گردند بهکلّی منافرت جنسی و مخالفت دینی و مباینت ملّی زائل و کلّ در ظلّ شجره مبارکه نهایت الفت و التیام خواهند یافت». بهاءالله در سال ۱۸۶۳ ادعای نبوت کرده است و اکنون ۱۵۹ سال از آن زمان میگذرد. در این فاصله بزرگترین جنگهای تاریخ بشریت اتفاق افتاده و بزرگترین جنایات نظیر هولوکاست و بمباران اتمی هیروشیما و نسلکشیهای مختلف در نقاطی مانند اسرائیل و صربستان و برمه و روآندا و ارمنستان ارتکاب یافته است. اکنون که هیچیک از این پیشگوییها محقق نشده جای این سؤال باقی است که اگر ظهور بهاءالله علت این پدیدهها بوده، پس با گذشت ۱۵۹ سال از ظهور او، آیا نباید لااقل اندکی از این مطالب به تحقق نزدیک میشد؟
گوینده در صفحه ۴۵ نیز ظهور بهاءالله را توصیف میکند: «سلطنت الهیّه روحانیّه تشکیل میشود و جهان تجدید میگردد و روح جدیدی در جسم امکان دمیده میشود و موسم بهار الهی آید. ابر رحمت ببارد و شمس حقیقت بتابد و نسیم جانپرور بوزد و عالم انسانی قمیص تازه دربر نماید. روی زمین بهشت برین گردد، عالم بشر تربیت شود، جنگ و جدال و نزاع و فساد از میان برخیزد و راستی و درستی و آشتی و خداپرستی به میان آید و الفت و محبّت و یگانگی جهان را احاطه کند». بازهم آنچه که مشاهده میکنیم این است که در عصری که ما در آن زندگی میکنیم فجایعی جهانی مثل تغییر اقلیم و خشکسالی اساس زندگی نوع بشریت را تهدید میکنند و فقر و گرسنگی در جهان بیداد کرده و تنش بین کشورهای جهان هر لحظه در حال بالا گرفتن است و با گذشت ۱۵۹ سال از تحقق این ظهور، این علائم حتی به تحقق نزدیک هم نشدهاند.
نتیجهگیری
عبدالبهاء در کتاب مفاوضات داعیه اثبات حقانیت و صدق ادعای باب و بهاءالله در نبوت را دارد. او پس از بیان دلایل عقلی، به زعم خود، به بیان دلایل نقلی میپردازد. مخاطب او، کلیفورد بارنی، شخصی مسیحی است لذا از کتاب مقدس مسیحیان استفاده میکند. او سعی میکند تفاسیر جدیدی از کتاب دانیال از عهد عتیق و مکاشفات یوحنا از عهد جدید بهدست بدهد. در این نوشتار به تفسیر او از باب یازدهم مکاشفات یوحنا پرداختیم.
ابتدا بیان کردیم که اعتبار مکاشفات یوحنا در بین بسیاری از باورمندان به آیین مسیحی محل تردید قرار گرفته و بسیاری از مسیحیان، این متن را مربوط به یوحنا از حواریون حضرت مسیح نمیدانند و اساس متنِ مورد استناد عبدالبهاء موردتردید جدی و مناقشه قرار گرفته است. تفسیر این متن نیز به باور مسیحیان معتقد به آن، کار پیچیده و دشواری است؛ چراکه سازگار کردن تمام اجزای آن با پدیدههای بیرونی، غیرممکن بهنظر میرسد.
بااینحال عبدالبهاء کوشیده است تا بشارتهای موجود در این متن را بر باب و بهاءالله منطبق سازد. عبدالبهاء در تفسیر از قاعدهای استفاده میکند که آن را مستخرج از خود کتاب مقدس میداند و آن تأویل روز به سال است. به همین اعتبار، او ۱۲۶۰ روز را، که مدت نبوت پیامبر اسلام میداند، ۱۲۶۰ سال قلمداد کرده و با توجه به اینکه باب دعوت خود را در سال ۱۲۶۰ آغاز نموده، اینگونه نتیجه میگیرد که در مکاشفات یوحنا به ظهور باب بشارت داده شده است.
باری، نارساییهای این تفسیر آشکار شد. عبدالبهاء مبدأ شروع دوران اسلام را هجرت پیامبر درنظر میگیرد، با اینکه اسلام ۱۳ سال پیش از هجرت در مکه وجود داشته و به فرض اینکه با ظهور باب دوران اسلام به پایان رسیده باشد، بازهم دوران اسلام ۱۲۷۳ سال خواهد بود و نه ۱۲۶۰ سال. همچنین عبدالبهاء «سه روز و نیم» را که مدت در معرض عام قرار گرفتن بدن آن «دو شاهد» است، به ۱۲۶۰ سال تفسیر میکند و اینکه بدن آن دو شاهد دفن نمیشود و در معرض دید قرار میگیرد را اینگونه معنا میکند که صرفاً ظاهر شریعت زنده بوده و روح دین از بین رفته بوده است.
این تفسیر عبدالبهاء دو اشکال قابل توجه دارد. نخست اینکه با هیچ قاعدهای نمیشود «سه روز و نیم» را به ۱۲۶۰ سال تعبیر کرد. باتوجهبه قاعدهای که خود او از آن استفاده میکند، «سه روز و نیم» باید سه سال و نیم تفسیر شود اما او این تبدیل را دوبار انجام میدهد تا به نتیجه دلخواه برسد. به این معنا که ابتدا سه روز و نیم را تبدیل به سه سال و نیم کرده و سپس سه سال و نیم را تبدیل به روز مینماید که میشود ۱۲۶۰ روز و دوباره این روز را تأویل به سال میکند. این تبدیل چندباره به کنار، او بنا دارد تا این ۱۲۶۰ را بر سال ۱۲۶۰ هجری قمری که باب دعوتش را آغاز کرد منطبق کند اما از تفاوت تعداد روزهای سال شمسی و قمری غفلت میکند و محاسبه خود را بر اساس سال شمسی انجام میدهد. به این معنا که مطابق تفسیر عبدالبهاء، دوران اسلام ۱۲۶۰ سالِ شمسی است، با اینکه در فرض ناسخ بودن دیانت بابیه هم دوران اسلام ۱۲۶۰ سالِ قمری است. این در حالی است که اگر باب را ناسخ شریعت اسلام بدانیم، مشخص نمیشود که منظور عبدالبهاء از دوازده مروج شریعت محمدیه چیست و فرد دوازدهمین کدام است؟
اشکال دوم اینکه لازمه تفسیر عبدالبهاء این خواهد بود که طی ۱۲۶۰ سالِ قبل از ظهور باب، دین اسلام مانند یک جسد بیروح بوده باشد و از آن صرفاً پوستهای از ظواهر شریعت باقی مانده باشد. با اینکه ۱۲۶۰ سال قبل از ظهور باب، مصادف هجرت نبی اکرم به مدینه و شروع دوران دهساله اوج قدرت اسلام با حضور پیامبر است و اصولاً چگونه ممکن است که با وجود و حضور پیامبر دین اسلام مرده باشد؟
اشکالها و ناسازگاریهای تاریخی از قبیل چگونگی فتح اورشلیم به دست مسلمانان، تأویل عبارت «وحش هاویه» به بنیامیه، پیشرفتهای ادعاییِ ناشی از ظهور بهاءالله نیز در متن به چشم میخورد.
در پایان، شایسته است مطلبی را متذکر شویم که البته پیشتر در متن مورد اشاره قرار گرفت. اساساً از هیچ انسانِ عادی انتظار نمیرود که مطالبی که بیان میکند خالی از تعارض و اشتباه باشد. در آثار بزرگترین متفکران بشری نیز گاهی تعارضاتی به چشم میخورد، بااینحال این کاستیها هیچگاه باعث نشدهاند که آن متفکران را مذمت کرده و جایگاه ایشان را نازل بدانیم، پس چطور وجود این نقایص و تناقضها و مغالطاتِ بعضاً چشمگیر در گفتار عبدالبهاء را میکاویم و جدی میانگاریم؟ اصولاً تفاوت او و دیگر متفکران چیست؟
جواب این است که وجه افتراق عبدالبهاء و باقی افراد، «ادعا» است. هیچیک از آنان ادعای اتصال به خداوند و عرضه دیانت جدید نداشتهاند. وقتی شخصی چنین ادعایی را مطرح کرده و خود را منتسب به خدا قملداد میکند، بین او و دیگر افراد، ولو اینکه سخن مشابهی بگویند، تفاوت ایجاد میشود. تا زمانی که «ادعا» در میان نیامده باشد، ما صرفاً به اقوال توجه میکنیم و نه افراد؛ اما به صرف مطرح شدن ادعای انتساب به خدا، توجه ما به شخص نیز جلب میشود. چگونه ممکن است که شخصی منتسب به خدا باشد و در بیانات او حتی بیشتر از سخنان افراد عادی تعارض وجود داشته باشد؟ آیه شریفه میفرماید: «ولو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً» اگر [این قرآن] از جانب غیر از خدا بود، در آن اختلاف فراوان پیدا میکردند. به دلالت التزامی، از این آیه اینگونه متوجه میشویم که اگر کسی ادعایی کرد و خود را منتسب به خدا دانست، نباید در آراء و سخنان او اختلاف و تعارض یافت شود، در غیراینصورت، آن شخص به خدا دروغ بسته است و «فمن اظلم ممن افتری علی الله کذباً».
منابع
القس فهیم عزیز؛ مدخل الى العهد الجدید؛ دارالثقافة، ۱۳۰۴، مصر: قاهره.
بلاذری احمدبنیحیی؛ فتوح البلدان؛
بهاءالله، الواح مبارکه، بی تا، قاهره، مطبعه سعادت.
بهاءالله، آیات الهی، ج دوم.
جعفریان، رسول؛ تاریخ خلفا از رحلت پیامبر تا زوال امویان؛ ۱۳۸۰ش، قم: نشر دلیل ما.
حنبلی مجیرالدین؛ الآنس الجلیل بتاریخ القدس و الخلیل؛ ج اول، ۱۹۶۸، نجف: المطبعه الحیدریه.
شاهرودی خراسانی، احمد؛ حق المبین (در اثبات مهدویت و ابطال فرقه ضاله بهائیت)؛ ۱۳۹۱، تهران: امیرکبیر.
شوقیافندی؛ دور بهائی؛ ۱۹۸۸م، لانگنهاین، آلمان غربی.
عبدالبهاء؛ مفاوضات؛ چاپ دوم، ۱۹۹۸، هندوستان: انتشارات مرآت.
فاضل مازندرانی، اسدالله؛ امر و خلق؛ ج۲، ۱۹۵۴، تهران.
فیضی، محمدعلی؛ حیات حضرت عبدالبهاء؛ ۱۴۳بدیع، لانگهاین، آلمان غربی: لجنه نشر آثار امری به لسانهای فارسی و عربی.
گهرریز، هوشنگ؛ حروف حی؛ ۱۹۹۳ دهلی نو، هندوستان: مؤسسه چاپ و انتشارات مرآت.
محمدحسینی، نصرتالله؛ حضرت باب؛ ۱۹۹۵، اونتاریو، کانادا: مؤسسه معارف بهائی.
هاکس، جیمز؛ قاموس کتاب مقدس؛ نشر اساطیر.
یوسابیوس القیصرى؛ تاریخ الكنیسة؛ ۱۹۹۸م، دارالمحبة.
Collins, Adela Yarbro (1984). Crisis and Catharsis: The Power of the Apocalypse. Westminster John Knox Press. ISBN 978-0-664-24521-4
Metzger, Bruce M., The Canon Of The New Testament Its Origin, Development, and Significance, Clarendon PRESS Oxford, 1989
Breck, John. Scripture in Tradition: the Bible and its Interpretation in the Orthodox Church. St Vladimir’s Seminary Press, 2001
Morris, Leon. The Book of Revelation: an introduction and commentary. Vol. 20. Wm. B. Eerdmans Publishing, 1987.
[۱]. ترجمۀ کتاب مفاوضات به انگلیسی، Some Answered Questions، مقدمه، ص۴٫
[۲]. عبدالبهاء، مفاوضات، ص ۲۷٫
[۳]. فیضی، حیات حضرت عبدالبهاء، ص۴۵٫
[۴]. بهاءالله، الواح مبارکه چاپ مصر، ص۴۰۳٫
[۵]. شوقی، دور بهائی، ص ۵۸٫
[۶]. همان.
[۷]. Collins, Adela Yarbro (1984). Crisis and Catharsis: The Power of the Apocalypse. Westminster John Knox Press. ISBN 978-0-664-24521-4, pp. 28–۲۹٫
[۸]. مدخل الى العهد الجدید، القس فهیم عزیز، دارالثقافة، ۱۳۰۴، مصر: قاهره، ص ۶۵۰: مع أنه یطلق على نفسه اسم یوحنا لكنه لمیشر من قریب أو بعید على أنه واحد من الاثنىعشر ولكنه یرغب أن یسمع القراء كلمته ككلمة نبى (۱: ۱-۳، ۲۲: ۶) ومع ذلك لایذكر ابداً انه كان نبیاً بمعنی انه کان فی مرکز کنسی سابقاً علی کتابة کتابه هذا… .
[۹]. یوسابیوس القیصرى، تاریخ الكنیسة، دارالمحبة، ص ١٢٧: و أما عن سفر الرؤیا فأن اراء أغلبیة الناس منقسمة ولكننا فى الوقت المناسب سنفصل فى هذه المسألة أیضا من شهادة الاقدمین.
[۱۰]. Dionysius
[۱۱]. یوسابیوس القیصرى، تاریخ الكنیسة، دارالمحبة، ترجمة القمص مرقس داود، فصل ۲۵، ص ۳۲۹٫
[۱۲]. Cyril of Jerusalem
[۱۳]. Then of the New Testament there are the four Gospels only, for the rest have false titles and are mischievous.: https://www.newadvent.org/fathers/310104.htm
[۱۴]. Metzger, Bruce M., The Canon Of The New Testament Its Origin, Development, and Significance, Clarendon PRESS Oxford, 1989, p 214: Of approximately 11,000 quotations that Chrysostom makes from the New Testament, according to Baur there are none from 2 Peter, 2 and 3 John, Jude, or Revelation.
[۱۵]. متزگر دراینباره مینویسد:
The lower status of the Book of Revelation in the East is indicated also by the fact that it has never been included in the official lectionary of the Greek Church, whether Byzantine or modern.
[۱۶]. مانند فهرست Catalogue of the Sixty Canonical Books متعلق به قرن هفتم میلادی که ۳۴ سفر عهد عتیق و ۲۶ سفر عهد جدید را فهرست کرده است به استنثای مکاشفه یوحنا.
[۱۷]. نخستین ترجمه عهد جدید.
[۱۸].Breck, John. Scripture in Tradition: the Bible and its Interpretation in the Orthodox Church. St Vladimir’s Seminary Press, 2001, pp. 15.
[۱۹]. Morris, Leon – Revelation_ an introduction and commentary, TNTC, Tyndale New Testament Commentaries, V2. p28: ‘’Some of the ideas of Revelation are said to be incompatible with those in the other Johannine writings. It is not uncommon to find scholars alleging that Revelation is sub-Christian, at least in part’’. (See the essay by G. R. Beasley-Murray, ‘How Christian is the Book Revelation?’ in my Festschrift, Reconciliation and Hope, ed. Robert Banks (Paternoster and Eerdmans, 1974), pp. 275–۲۸۴).
[۲۰]. جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، نشر اساطیر، ص ۸۲۸٫
[۲۱]. همان، ص ۸۲۹٫
[۲۲]. چون عبدالبهاء پاسخ سؤالات را بهصورت شفاهی داده است و کلیفورد بارنی آنها را تقریر کرده است، برای عبدالبهاء بهجای نویسنده از لفظ گوینده استفاده میکنیم.
[۲۳]. مفاوضات، ص ۳۸٫
[۲۴]. مفاوضات، ص ۳۶٫
[۲۵]. مفاوضات، ص ۳۶٫
[۲۶]. مفاوضات، ص ۴۰٫
[۲۷]. مفاوضات، ص ۴۱٫
[۲۸]. همان.
[۲۹]. مفاوضات، ص ۴۲٫
[۳۰]. مفاوضات، ص ۴۵-۴۶٫
[۳۱]. آیات الهی، ج ۲، ص ۲۷۱٫
[۳۲]. مفاوضات، ص ۵۳٫
[۳۳]. مازندرانی، فاضل، امر و خلق ج ۲ ص ۲۲۴.
[۳۴]. محمدحسینی، حضرت باب ص۴۸۷؛ برای میرزا محمد روضهخوان یزدی نیز بنگرید به: گهرریز، هوشنگ، حروف حی، ص۸۵ و ۸۶.
[۳۵]. مفاوضات، ص ۳۶٫
[۳۶]. الآنس الجلیل، ج۱، ص ۱۲۶؛ فتوح البلدان، ص ۱۴۵٫
[۳۷]. مفاوضات، ص ۳۶٫