صفحه اصلی برگی از تاریخ میرزا تقی‌خان امیرکبیر در نگاه بابیان و بهائیان

میرزا تقی‌خان امیرکبیر در نگاه بابیان و بهائیان

1 دقیقه خواندن
0
0
1,487

سیّد مقداد نبوی رضوی

کارشناس ارشد تاریخ اسلام ـ دانشگاه شهید بهشتی

 

کلید واژه: امیرکبیر، سید علی محمد باب، ازلیان، بابیان، بهائیان

 

چکیده

 

میرزا تقی‌خان امیرکبیر، صدراعظم نامدار ناصرالدین‌شاه قاجار، را به ویژگی‌هایی چند در تاریخ ایران شناخته‌اند. یکی از آن ویژگی‌ها، سرکوب شورش‌های پیروان سیّد علی‌محمّد باب و سرانجام دستورش بر اعدام اوست. در این نوشته، ابتدا، نگاهی گذرا بر نکات یادشده به‌دست داده شده و سپس، برخی توصیف‌های واقعی ازلیان و بهائیان همراه با برخی توصیف‌های ظاهری و نهان‌نگارانۀ‌ ازلیان در ستایش او مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته‌اند.

میرزا تقیخان امیرکبیر و بابیان

سیّد علی‌محمّد باب در سال ۱۲۶۰ ق. در برابر گروهی از شیخیان و سپس غیرشیخیان، خود را باب و نمایندۀ‌ ویژۀ‌ امام حی غایب منتظَر شیعیان، محمّد بن الحسن العسکری، گفت و توانست دعوت خود را در ایران گسترش دهد. وی در سال ۱۲۶۴ ق.، در گردشی مبنایی، خود را نه باب قائم آل محمّد که قائم آل محمّد، آن هم با معنایی جدید و بدون بنیاد، گفت و چنان نمود که قائم آل محمّد است که با قیام خود، قیامت اسلام و پایان آن و نیز تجدیدش به آئین بیان را رقم زده است.[۱] آنچه در این میان مهم است، مؤلفۀ‌ «قتل و کشتار مشرکان» در نظام فکری باب از همان ابتداست. او در نخستین کتاب دعوتی خود، تفسیر سورۀ‌ یوسف، سخنانی بر این مبنا دارد:

… یا معشر المؤمنین! فاسخروا البلاد و أهلها لدین الله الخالص و لا تقبّلوا من الکفار الجزیة![۲] … یا أیها الحبیب! حرّض المؤمنین علی القتال! إن یکون منکم عشر رجال صابرون یغلبوا بإذن الله ألفاً[۳] … ما من نفس إلا و قد جعل الله فیه قوّة من أربعین رجلاً الذینهم قد کانوا علی الأرض شجاعاً[۴] … فاقتلوا المشرکین فی سبیل الله![۵] … یا أهل الأرض! اتقوا الله و لا تشددوا الذکر فی بحبوحة الحرب علی الذکر القلیل … فقاتل فی سبیل الله فإن الله قد فرض علی أهل المشرق و المغرب نصرتک حتی طهرت البلاد و من علیها[۶] … یا أیها المؤمنون! لا تستغیثون فی أرض الحرب بشیء و اتکلوا علی الله فإن الله قد کتب علی نفسه بالحق نصرتکم و أمر الله بالحق من الملائکة آلافاً لنصرتکم[۷] … و إنا نحن نأمر الملائکة بأن ألقوا الرعب فی قلوب المشرکین و أثبتوا المؤمنین[۸] ….

این دیدگاه پس از دعوی نسخ اسلام از سوی باب نیز پی گرفته شد و باور به ظهور پادشاهان بابی و گسترش آئین باب و ضرورت ایمان مردم به آئین باب در زمان ایشان و در غیر آن صورت، کشته‌شدن‌شان، اساس اندیشۀ‌ سیاسی بابیان و کوشش‌های‌شان در تمام دورۀ‌ قاجار شد.[۹]

بر این مبناست که جنگ‌های سه‌گانۀ‌ بزرگ بابیان در مازندران و زنجان و نیریز فارس می‌توانست از پشتوانه‌ای فکری برخوردار باشد. آن زمان، ایران با مشکلات زیادی روبه‌رو بود و شورش‌هایی چون فتنۀ‌ حسن‌خان سالار در خراسان و بابیان نظم کشور و سلطنت پادشاه تازه به حکومت رسیده، ناصرالدین‌شاه قاجار، را با بحران جدی مواجه ساخته بود. در این میان، میرزا تقی‌خان امیرکبیر در جایگاه صدارت عظمای ایران جای گرفت و توانست بر تمام آن‌ها چیره شود.

نورالدین چهاردهی که با برخی پیروان صبح ازل آشنایی نزدیک داشت، بر آن بود که به هنگام جنگ‌های بزرگ بابیان، «اگر میرزا تقی‌خان امیرکبیر نبود، سرنوشت ایران تغییری فاحش پیدا می‌کرد.»[۱۰] وی نوشته که این دیدگاه را از ازلیان و بهائیان شنیده است:

این ناچیز از بزرگان ازلی‌ها و بهائی‌ها شنیده است که باب و افراد حروف حی، همگی، درصدد تغییر رژیم قاجاریه بوده و به‌جای آن، تمامی قوای خود را مصروف برپا شدن حکومت بیان [نموده] بودند و اگر میرزا تقی‌خان امیرکبیر نبود، مسلماً به مقصود خود می‌رسیدند.[۱۱]

شمایی از واکنش‌های امیرکبیر نسبت به بابیان را در آنچه نویسنده و داعی بهائی، عبدالحمید اشراق خاوری، در شرح سخن پیشوای بهائیان، شوقی ربانی (تصویر شمارۀ‌ ۱)، دربارۀ‌ «تقی سفاک» آورده، می‌توان دید:

تصویر شمارۀ ۱ــ شوقی ربانی

(جانشین عباس افندی: جانشین میرزا حسینعلی بهاءالله)

او میرزا تقیخان امیرکبیر را «تقی سفاک» که «در دورۀ وزارت و صدارت خود نسبت به امر مبارک بیاندازه مخالفت کرد»، یاد کرده است.

تقی سفاک: مقصود میزا تقی‌خان اتابک است که در دورۀ‌ وزارت و صدارت خود نسبت به امر مبارک بی‌اندازه مخالفت کرد. سال اول صدارت خود را به بدرفتاری نسبت به اصحاب قلعه [در جنگ بابیان در مازندران] افتتاح نمود و بعداً، شهدای سبعۀ‌ طهران را شهید کرد. حضرت وحید [سیّد یحیی دارابی] و اصحابش را در [جنگ بزرگ بابیان در] نیریز به شهادت رسانید. در هنگامۀ‌ زنجان، خون جمعی از اصحاب حجت [ملا محمّدعلی زنجانی] را بر خاک ریخت و آخر کار، به شهادت حضرت اعلی اقدام نمود.[۱۲]

همان‌گونه که در این گفتار دیده می‌شود، یکی دیگر از واکنش‌های امیرکبیر در برابر بابیان، دستورش بر کشتن هفت‌تن از بزرگان آنان بود که در ادبیات ایشان به «شهداء سبعه» شناخته می‌شوند. سیّد علی شیرازی (دایی باب) نیز در میان ایشان بود و کشته شد.[۱۳] مکان دفن ایشان جایی است که اکنون در جنوب شهر تهران به میدان امین‌السلطان شناخته می‌شود. در این میان، مهم‌ترین واکنش امیرکبیر به شورش‌های بابیان، دستورش بر اعدام سیّد علی‌محمّد باب بود (تصویر شمارۀ‌ ۲) و این «فرمان بی‌امان را میرزا حسن خان وزیرنظام، برادر میرزا تقی‌خان امیرنظام، اجرا نمود.»[۱۴]

در این میان، محقق و تاریخ‌نگار مطلع و آگاهی چون احمد خان‌ملک ساسانی، ضمن دست گذاشتن بر نقش ویژۀ‌ امیرکبیر در سرکوب بنیادین شورش‌های بابیان، دیدگاهی ویژه داشت و از دخالت انگلیسیان سخن می‌گفت:

بعد از تشکیل فرقۀ‌ بابیه که شکافی در میان مسلمانان ایجاد می‌کرد، انگلیس‌ها از این شکاف استفاده کرده، ابتکار عمل را در مراکز بابی‌ها به دست گرفته، آن‌ها را به تأسیس یک سلطنت دینی در ایران با قوۀ‌ قهریه، نظیر اقدامات شاه اسماعیل صفوی، تشویق و تحریض نمودند.

تصویر شمارۀ ۲

طرحی از اعدام سیّد علیمحمّد باب در تبریز

بابی‌ها، با همین پشت‌گرمی، در سراسر ایران جنگ‌های خونین آغاز کردند و اگر میرزا تقی‌خان فراهانی بر سر کار نیامده بود، شاید به مقصود می‌رسیدند ولی امیرکبیر چنان آن‌ها را منکوب و متواری ساخت که از تصرف ایران با قوۀ‌ قهریه منصرف شدند.

در این موقع، انگلیس‌ها میرزا تقی‌خان را به کشتن داده و میرزا آقاخان نوری [را]  … به صدارت ایران برگزیدند و به فکر افتادند که ناصرالدین‌شاه را از میان بردارند و همان نقشه‌ای را که بعد از مردن فتحعلی‌شاه برای تجزیۀ‌ ایران کشیده بودند و میرزا ابوالقاسم قائم مقام بر هم زد، دوباره به‌دست بابی‌ها، عملی سازند.

لذا، در اوایل صدارت میرزا آقاخان (۱۲۶۸ق.) که شاه از باغ سلطنت‌آباد سواره بیرون می‌آمد، چند نفر بابی با طپانچه به شاه تیراندازی کردند. شاه خودش را روی گردن اسب خم کرد و یک تیر چهارپارۀ‌ پشتش را خراشید و کاری نیفتاد. میرزا جعفرخان خورموجی شیرازی در کتاب خلاصة الأخبار ناصری که در همان زمان به چاپ رسیده، صریحاً می‌نویسد که بابی‌ها به تحریک انگلیس‌ها در راه شمیران ناصرالدین‌شاه را هدف تیر طپانچه قرار دادند.

چون این تیر هم به هدف نرسید، برای آن که شکاف میان مسلمانان و هم‌میهنان منحرف را بیشتر کنند و برای استفادۀ‌ خودشان اقلیتی را در برابر اکثریت به وجود آورند، به میرزا آقاخان صدراعظم دستور دادند که بابی‌ها را به فجیع‌ترین وجهی به قتل رسانند. با این رفتار وحشیانه، شکاف مابین اقلیت و اکثریت عمیق‌تر شده، بابی‌ها را به طرف خود جلب نموده، به جاسوسی بر علیه منافع ایران برگماشتند.

انگلیس‌ها در تمام مدت یک‌صد سال که از کشتار ناهنجار و وحشیانۀ‌ بابی‌ها می‌گذرد، این نقشه را همیشه تعقیب کرده‌اند و هر وقت که این طایفه از خدمت جاسوسی به نفع ایشان سرپیچی کرده و دل به وطن خود، ایران، بسته‌اند، عمال اینتلیجنت ‌سرویس در این زمینه تجدید مطلع نموده‌اند، چنان که در اوایل سلطنت مظفرالدین‌شاه، حاکم یزد، جلال‌الدوله پسر ظل‌السلطان، را برای بهائی‌کشی تشویق کردند؛ او هم برای غارت آن بدبخت‌ها، جماعتی از اشرار شهر را برانگیخت و عده‌ای را مقتول ساختند.

آن‌وقت، انگلیس‌ها در نزد دولت وقت از بهائی‌ها پشتیبانی کرده، مجازات مرتکبین و جبران خسارت آن‌ها را خواستار شدند؛ در نتیجه، بهائی‌ها خود را در تحت حمایت انگلیس‌ها قرار دادند و ‌اینتلیجنت سرویس عده‌ای از این طایفه را به ممالک مجاور ایران فرستاد.

لذا، بعد از جنگ بین‌المللی اول که حکومت شوروی در روسیه برقرار شد، در عشق‌آباد که مرکز اجتماع و عملیات بهائی‌ها بود، بالشویک‌ها، درون مشرق‌الاذکار، شبکۀ‌ جاسوسی به نفع انگلیس‌ها کشف کرده، قریب یک‌صد نفر از وجوه بهائی‌های آنجا را معدوم ساختند.[۱۵]

امیرکبیر در نگاه بابیان و بهائیان

آنچه در متون بابیان و بهائیان دیده می‌شود، دشمنی و نفرت ایشان از امیرکبیر را گویاست. به نوشتۀ‌ تاریخ‌نگار و داعی بهائی، اسدالله فاضل مازندرانی، «میرزا تقی‌خان و ناصرالدین‌شاه و سعیدالعلماء بارفروشی [که در سرکوب بابیان مازندران نقشی ویژه داشت،] نزد طائفۀ‌ بابیه در درجۀ‌ اولی از نفرت و لعن قرار داشته و رجعت اعداء و قاتلین ائمۀ‌ هدی به‌شمار آمدند.»[۱۶] نورالدین چهاردهی نیز که برخی ازلیان را از نزدیک می‌شناخت، نوشته که ایشان «میرزا تقی‌خان امیرکبیر و ناصرالدین‌شاه را لعن فرستند و این دو تن را مانند یزید و شمر می‌نگرند.»[۱۷]

میرزا یحیی صبح ازل (جانشین سیّد علی‌محمّد باب، تصویر شمارۀ‌ ۳) در مکتوبی که به‌خواست ادوارد براون دربارۀ‌ تاریخ بابیان نگاشت (سند شمارۀ‌ ۱)، از «آن امیر شقی» با «نهایت دشمنی»‌اش یاد کرده[۱۸] و نوشته:

تصویر شمارۀ ۳

میرزا یحیی صبح ازل

(جانشین سیّد علیمحمّد باب)

او میرزا تقیخان امیرکبیر را کسی گفته که «از جور و ستم و تبرا از حق کوتاهی ننمود و سه سال دوام کرد و برادرش نهایت ظلم نمود و شهادت حضرت را او جاری ساخت و عاقبت به جحیم ابدی و نار لمیزلی داخل گشت.» این تصویر به حدود زمانی کشته شدن ناصرالدینشاه قاجار و نگارش «لوح ضیافت» (سندهای شمارۀ ۲ و ۳) از سوی صبح ازل بازمیگردد. (مجموعۀ اسناد علی روحی)

 

سند شمارۀ ۱

صفحۀ پایانی رسالۀ مجمل بدیع در وقایع ظهور منیع (نوشتۀ میرزا یحیی صبح ازل)

(کتابخانۀ دانشگاه کیمبریج، مجموعۀ اسناد ادوارد براون، ش F66*(15))

صبح ازل، در این صفحه (سطرهای ۱ و ۲)، با شدت تمام به میرزا تقیخان امیرکبیر تاخته و او را در عذاب ابدی خداوند گفته است.

 

 

مفاسد ایران، بیشتر، نخست از حاجی آغاسی و افعال و عمل از امیرنظام. الحق امیر از جور و ستم و تبرا از حق کوتاهی ننمود و سه سال دوام کرد و برادرش نهایت ظلم نمود و شهادت حضرت را او جاری ساخت و عاقبت به جحیم ابدی و نار لم‌یزلی داخل گشت، کل ذلک لأجل أیام معدودة أو مال و متاع و ما الحیوة الدنیا عند الآخرة إلا متاع و الحکم لله رب العالمین.[۱۹]

سالیانی بعد، زمانی که خبر کشته شدن دیگر کشندۀ‌ باب، ناصرالدین‌شاه قاجار، به صبح ازل رسید، او در جشنی که برخی پیروانش در قبرس برگزار کرده بودند، «لوح ضیافت» (سندهای شمارۀ‌ ۲ و ۳) را با عنوان وحی خداوندی در شادباش آن رخداد نگاشت و به سرزنش ناصرالدین‌شاه و امیرکبیر پرداخت.[۲۰]

سند شمارۀ ۲

دستخط علی روحی (تصویر شمارۀ ۱۲) در معرفی «لوح ضیافت»

(کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، ضمن مجموعۀ شمارۀ ۱۰۷۷۲)

 

سند شمارۀ ۳

صفحۀ نخست از «لوح ضیافت»

(کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، ضمن مجموعۀ شمارۀ ۱۰۷۷۲)

میرزا یحیی صبح ازل، در این مکتوب، وحی خداوندی دربارۀ شادباش کشتهشدن ناصرالدینشاه قاجار را آورده و بر او و نیز بر میرزا تقیخان امیرکبیر تاخته است.

 

او در این مکتوب، از انتشار خبر کشته شدن «عدو الله» (دشمن خداوند: ناصرالدین‌شاه)، سخن گفته و به ظلم‌های او و پدرش (محمّدشاه)در زندانی کردن «نقطه» (باب) اشاره کرده و کسی را که در «ظاهر الأمر» به کارهای «عدو الله» می‌رسید، زندانی‌کنندۀ‌ باب دانسته و «ظالم عنید»ش خوانده و روشن است که آن شخص، میرزا تقی‌خان امیرکبیر بود که نقش اصلی را در سرکوب بابیان، زندانی کردن چندسالۀ‌ باب و سرانجام، کشتنش داشت.

در نگاه صبح ازل، آن زمان، خون‌هایی در راه «نفس الله» (باب) ریخته شد تا آن که «نفس الله» (باب)، به‌ظلم، با دست کسانی که از امر حق تجاوز کرده بودند، کشته شد. صبح ازل، سپس، خداوند را بر ظلم‌های تجاوزکنندگان بر «نفس رب» (باب) و نیز خشنودی‌شان بر آن ستم‌ها شاهد دانسته و گفته: «آن متجاوزان، در هر سرزمینی، بر مؤمنان هجوم آوردند و خون‌های ایشان را به‌ناحق ریختند در حالی که ظالم بودند.» وی، همچنین، کسانی را که کشندۀ‌ «نفس رب» (باب) بودند، داخل در «نار جهنم» خوانده است.

در نگاه صبح ازل، ناصرالدین‌شاه کسی بود که با تمام توان به «نقطه» (باب) ستم کرد و در خون او شریک شد و سرانجام، به‌سبب آن کارهای ناروا و نیز جنگ با «متقیان» (بابیان) کشته شد. ناصرالدین‌شاه در میان کسانی قرار داشت که پیش از این، به «آیات الله» کفر ورزیدند، بر «انبیاء» ظلم کردند، «رسل» را منکر شدند، در زمین تجاوز کردند، در حالی که از نادانان بودند.

در ابتدای «لوح ضیافت»، آن نوشته به‌عنوان آنچه «روح» از «آیات الکتاب» القا کرده، یاد شده است. ازلیان سخنان صبح ازل را مانند سخنان باب آیات خداوند می‌دانستند که به شکل مستقیم و بدون فرشتۀ‌ وحی بر زبان آن‌دو جاری می‌شد؛[۲۱] بنابراین، دانسته می‌شود که «لوح ضیافت» نیز در نگاه صبح ازل و پیروانش از آیاتی بود که خداوند، به‌سبب خشنودی از کشته شدن «عدو الله» (ناصرالدین‌شاه)، بر زبان صبح ازل جاری کرده بود.

در میان ازلیان بلندمرتبه، نخست به ملا محمّدجعفر نراقی باید پرداخت. او (تصویر شمارۀ‌ ۴) که از برترین شهداء بیان (رهبران بابیان در نبود صبح ازل) بود[۲۲] و با القابی چون «اسم الله الرقیب»، «جناب حرف جیم»، «شهسوار ازل» و «شهباز ازل» در میان ایشان شناخته می‌شد[۲۳]، مرگ ناگهانی امیرکبیر را سزای دشمنی‌های پیاپی‌اش با باب و بابیان دانسته است:

 

 

 

تصویر شمارۀ ۴

ملا محمّدجعفر نراقی

(اسم الله الرقیب، از برترین شهداء بیان)

او «هلاکت میرزا تقیخان» را بهسبب آن که «به جمیع اولیاء خدا اذیت کرد» گفته است.

 

 

تصویر شمارۀ ۵

میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی

(دو داماد میرزا یحیی صبح ازل و نویسندگان کتاب هشت بهشت)

این دو فعال ازلی ضد قاجار دربارۀ میرزا تقیخان امیرکبیر نوشتهاند که «آن صدراعظم نانجیب، بهواسطۀ قساوت ذاتی و خبث فطری که داشت، حکم کرد تا آن مرکز عالم وجود را در میدان مشهور به صاحبالزمان از دار آویخته، مصلوب و بهواسطۀ فوج کلدانی تیرباران نمودند.»

در پیش خداوند سهل و آسان است گرفتن اهل طغیان را و هلاک شداد و نمرود و فرعون و هامان را شنیده‌ای ولی هلاک میرزا تقی‌خان و مهدی‌قلی‌میرزا [شاهزادۀ‌ سردار در جنگ مازندران] و کلانتر طهران [زندان‌بان قرةالعین] را دور نباشد که دیده باشی که چگونه بغتةً خدا گرفت آن‌ها را به سخط خود و به‌طور بدی به هلاکت رسیدند، چون اوّلی به جمیع اولیاء خدا اذیت کرد و دویّمی به حضرت قدوس و سیّمی به جناب طاهره و جمعی دیگر از اولیای خدا اذیت کرد.[۲۴]

میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی (تصویر شمارۀ‌ ۵) که دو دختر میرزا یحیی صبح ازل را به همسری برگزیده بودند[۲۵]، در کتاب «هشت بهشت»، ضمن شرح احکام آئین باب و نقد بهائیان، امیرکبیر را «صدراعظم نانجیب» خوانده‌اند:

ناصرالدین‌شاه، چون هنوز کودک بود، میرزا تقی‌خان پسر کربلائی قربان را که از کارپردازی ارز‌روم امیر نظام تبریز شده بود، اتابک اعظم و مالک ازمّۀ‌ امور امم قرار داد. آن صدراعظم نانجیب، به‌واسطۀ‌ قساوت ذاتی و خبث فطری که داشت، حکم کرد تا آن مرکز عالم وجود را در میدان مشهور به صاحب‌الزمان از دار آویخته، مصلوب و به‌واسطۀ‌ فوج کلدانی تیرباران نمودند.[۲۶]

تاریخ‌نگار ازلی، مهدی ملک‌زاده (تصویر شمارۀ‌ ۶)، نیز در تاریخ نهان‌نگارانه‌ای که بر جنبش مشروطیت ایران نگاشت[۲۷]، در بخشی که آن را «حقیقت غیر از این است که نوشته‌اند» نام داد، به امیرکبیر پرداخته است. او بر آن است تا نشان دهد باور مشهور دربارۀ‌ آن که امیرکبیر «اول بانی و باعث ظهور مشروطیت» بود، نادرست است. وی امیرکبیر را «یکی از صدور بزرگ و رجال کاردان و لایق ایران» گفته و نوشته که «در دورۀ‌ صدارتش، گام‌های مهمی برای ترقی و سعادت ایران برداشته و هرگاه اجل به او مهلت می‌داد، ممکن بود ایران در دورۀ‌ صدارت او به ترقیاتی نایل شود و موقعیت مهمی در جهان پیدا کند»[۲۸] اما بر آن است که ویژگی‌های مثبت او نباید چشم را به روی حقایق غیرقابل‌انکار ببندد:

هرگاه از نظر علم‌الروح و انسان‌شناسی مطالعۀ‌ دقیق و عمیق در روحیات و اخلاق و آداب و اعمال امیرکبیر بنماییم، بدون شک برای ما روشن می‌شود که کم‌ترین چیزی که در روح و قلب امیرکبیر راه نداشته، فلسفۀ‌ نوین و آزادی ملت و حکومت مردم بوده است و فکر او از اصول مشروطیت و مبانی دموکراسی فرسنگ‌ها دور بوده و هیچ‌وقت تصور یک انقلاب ملی در دماغ او راه نیافته است. امیرکبیر نه‌فقط طرفدار حکومت ملی و حقوق ملت نبوده، بلکه یک مردی در تمام معنیِ کلمه مستبد و جابر بوده است. در دورۀ‌ صدارت امیرکبیر، فشار استبداد و جاسوسی به درجه‌ای زیاد بوده که به قول یکی از نویسندگان، یک‌نفر دهاتی درخانۀ‌ خود جرئت نمی‌کرد نام امیرکبیر را به زبان آورد.

 

تصویر شمارۀ ۶

مهدی ملکزاده

(مورخ ازلی نهاننگار، نویسندۀ کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت ایران)

این مورخ، ضمن دست گذاشتن بر لیاقت و کاردانی میرزا تقیخان امیرکبیر، بر سنگدلی کممانند او دست گذاشته و او را از اندیشۀ حکومت قانونی مشروطیت بسیار دور گفته است.

این مورخ ازلی، سپس، داستانی را به‌عنوان شاهد بر مدعای خود آورده است:

استبداد عقیده و خودسری به‌حدی در امیرکبیر قوت داشته که یکی از روزها که از سبزه‌میدان تهران می‌گذشته، مردی دامن او را می‌گیرد و می‌گوید: «این شخص بدون اجازه و بدون آن که پول به من بدهد، حلوا از دکان من برداشته و خورده است!» امیرکبیر، بدون آن که رسیدگی و تحقیق بکند، امر می‌دهد شکم مردی که حلوا خورده پاره کنند تا معلوم شود حلوا خورده یا نخورده و بعد، می‌گوید: «هرگاه حلوا در شکم او یافتید، او به مجازات خود رسیده است و هرگاه معلوم شد صاحب دکان دروغ گفته و بدون جهت سبب قتل بی‌گناهی شده، به‌جبران دروغی که گفته، شکم او را هم پاره کنید!»

نتیجه‌گیری نویسنده از این داستان چنین است:

تصور می‌کنم آنچه را که در این صفحه نگاشتیم، کافی باشد که خط سیاهی در روی مشروطه‌خواهی امیرکبیر بکشیم و مردم را از آن اشتباه بزرگ بیرون آوریم.[۲۹]

دشمنی با امیرکبیر را در میان بهائیان نیز می‌توان دید. پیش از این دیده شد که شوقی ربانی (جانشین عباس افندی: جانشین بهاءالله) که در نگاه بهائیان نخستین «ولی امر الله» بود، امیرکبیر را «تقی سفاک» یاد کرده است. سیّد مهدی دهجی (تصویر شمارۀ‌ ۷) نیز که از برترین پیروان میرزا حسین‌علی بهاءالله بود و از سوی او به پای‌نام «اسم الله المهدی» یاد می‌شد، امیرکبیر را «آدمی سفاک و بی‌باک، چنانچه بر همه معلوم است» گفته است.[۳۰]

 

تصویر شماره‌ی ۷

جمعی از ارادتمندان میرزا حسینعلی بهاء الله به‌زمان پایانی اقامت در ادرنه (حدود سال ۱۲۸۵ ق.)

نشستگان از راست: ۱٫ سیّد مهدی دهجی (ملقب به «اسم الله المهدی» از سوی بهاء الله) ۳٫ عباس افندی.

سیّد مهدی دهجی، میرزا تقی‌خان امیرکبیر را «آدمی سفاک و بی‌باک، چنانچه بر همه معلوم است» گفته است.

 

با این ترتیب، نوع نگاه پیروان ازلی و بهائی سیّد علی‌محمّد باب به کشندۀ‌ او، میرزا تقی‌خان امیرکبیر، دانسته می‌شود.

حاج میرزا یحیی دولتآبادی و امیرکبیر

حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی (۱۲۸۰ تا ۱۳۵۸ ق. تصویر شمارۀ‌ ۸) از سیاست‌مداران و نویسندگان نامدار ایران در پایان دورۀ‌ قاجار و ابتدای دورۀ‌ پهلوی است. همان‌گونه که در جایی دیگر، با بسط و تفصیل آمده،[۳۱] پدر او، حاج میرزا هادی دولت‌آبادی، که از سوی میرزا یحیی صبح ازل، «اسم الله الودود» و «حلیم اوّاه» یاد می‌شد، در سه دهۀ‌ پایانی حیات صبح ازل، برترین شهید بیان بود و باید با همین مقام جانشینش می‌شد اما پیش از وی درگذشت. وی که چون دیگر ازلیان به سنت نهان‌زیستی و کتمان عقیده پای‌بند بود و خود را مسلمان شیعه می‌نمایاند، پس از مهاجرت به تهران، در مسجد سراج‌الملک امام جماعت بود و به برگزاری درس‌های فقه و اصول و مراسم سخنرانی و روضه‌خوانی مذهبی می‌پرداخت و هرگاه با اتهام بابی‌گری مواجه می‌شد، به ناسزا گفتن بر سیّد علی‌محمّد باب و میرزا یحیی صبح ازل می‌پرداخت تا خود را نجات دهد. از این ازلی سرشناس آثاری چون فصل الکلام (ردیه بر میرزا حسین‌علی بهاءالله)، ترجمۀ‌ کتاب أخلاق الروحانیین (نوشتۀ‌ میرزا یحیی صبح ازل)، ترجمۀ‌ خلاصة الأحکام (نوشتۀ‌ میرزا یحیی صبح ازل) و … باقی مانده است.

 

تصویر شمارۀ ۸

سیّد محمّدعلی جمالزاده در کنار حاج میرزا یحیی دولتآبادی

این تصویر بهسال ۱۹۳۲ م. (۱۳۵۱ ق.) [حدود ۱۳۱۱ ش.] در شهر ساحلی کونوک در بلژیک برداشته شده است.  آن زمان حدود دوسال پیش از نگارش کتاب آئین در ایران از سوی حاج میرزا یحیی دولتآبادی در بلژیک (۱۳۱۳ ش.) بود.

حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی در سال ۱۳۰۳ ق.، همراه با پدر و برادرش، حاج میرزا علی‌محمّد دولت‌آبادی، در ظاهر مسافرت حج و زیارت مکان‌های مقدس مسلمانان در حجاز،[۳۲] به قبرس رفت و حدود یک‌سال و نیم آنجا نزد میرزا یحیی صبح ازل ماند (سند شمارۀ‌ ۴) و پس از آن، به عراق رفت و در ظاهری اسلامی به پی‌گیری تحصیلات فقه و اصول شیعی پرداخت. او از همان زمان‌ها مورد توجه بسیار زیاد صبح ازل قرار گرفت و از سوی او به پای‌نام «اسم الله النجی» ـ که در نگاه ازلیان، از جانب خداوند بر زبان صبح ازل جاری شده بود ـ یاد شد.

 

سند شمارۀ ۴

صفحۀ نخست از فهرست برخی زائران میرزا یحیی صبح ازل

(مجموعۀ اسناد قمرتاج دولتآبادی)

این فهرست نگاشتۀ ناصر دولتآبادی (نوۀ برادر حاج میرزا یحیی دولتآبادی)  بوده و از سوی فخرتاج و قمرتاج دولتآبادی چاپ شده است. در اینجا اقامت یکسالونیمۀ حاج میرزا یحیی دولتآبادی در قبرس آورده شده است.

در جایی دیگر، تصویر دو نامه از صبح ازل به او و نیز شعری از صبح ازل در نعتش که مسافرتش به قبرس را نیز گویاست، آورده شده[۳۳] و در این پژوهش (سندهای شمارۀ‌ ۵ و ۶) نیز تصویر دو نامۀ‌ دیگر از پیشوای بابیان به او دیده می‌شود.  او در تمام این مکتوب‌ها به پای‌نام «اسم الله النجی» یاد می‌شد. همچنین، نامه‌هایی نیز که از سوی بابیان برایش می‌رسید، شاید برای پیش‌گیری از شناخته شدن از سوی مسلمانان، با همان ‌پای‌نام شناسانده می‌شد. به عنوان نمونه، پاکت نامه‌ای در دست است (سند شمارۀ‌ ۷) که به «خدمت جناب مستطاب آقای آقا شیخ نجی ـ سلّمه الله تعالی» فرستاده شده که شاید مکتوبی از فرزند صبح ازل، میرزا عبدالعلی ازل (تصویر شمارۀ‌ ۹)، برای «جناب آقا شیخ نجی ـ سلّمه الله تعالی» (سند شمارۀ‌ ۸) را در بر داشت.

حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی همراه با دیگر فعالان بابی ضد قاجار به تکاپوهای سیاسی بر ضد آن «حکومت سفیانی» که از سوی باب «رجعت بنی‌امیه» دانسته شده بود، می‌پرداخت و سرانجام، در میان گروه کشندگان ناصرالدین‌شاه قاجار جای گرفت.[۳۴]

 

 

 

او سپس به فعالیت‌های فرهنگی روی آورد و در جنبش مدارس جدید بیش از بسیاری دیگر از همراهان خود کوشید.[۳۵] در این میان، وی را از مهم‌ترین بنیان‌گذاران نظام مشروطیت در ایران باید دانست، چرا که سبب شد تا درخواست‌های معترضان به مظفرالدین‌شاه قاجار برسد و فرمان «عدالت‌خانه» (مقدمۀ‌ نظام مشروطیت) صدور یابد.[۳۶] این فعال بابی ضد قاجار در سال‌های مشروطیت نیز همواره از پیش‌گامان بود و در فرجام، پس از حملۀ‌ محمّدعلی‌شاه قاجار به مجلس شورای ملی و سرکوب مشروطه‌خواهان، مورد تعقیب قرار گرفت و با کمک سفارت بریتانیا در تهران، از ایران خارج شد.[۳۷] او در سال‌های پس از پیروزی مشروطیت هم تکاپوهای سیاسی و فرهنگی خود را پی می‌گرفت و همواره در میان سیاست‌مداران و فرهنگیان شناخته‌شده به‌شمار می‌رفت.

میرزا یحیی صبح ازل (مرآت اول) در ۱۲ جمادی‌الاول ۱۳۳۰ ق. در قبرس درگذشت. او، بنا بر دستور باب در لوح وصیت،[۳۸] از آن روی که مرآت دوم را ـ که برگزیدۀ‌ الاهی بود ـ نیافته بود، باید یکی از شهداء بیان را به رهبری بابیان برمی‌گزید. حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی آن شهید بیان بود و تا حدود ۲۸ سال بعد، در مقام «نگاه‌دارندۀ‌ بساط حقیقت»، ریاست ازلیان را برعهده داشت و برای زمان پس از خود، محمّدصادق ابراهیمی کرمانی (تصویر شمارۀ‌ ۱۰) را با مقام شهید بیان به رهبری ازلیان برگزید.[۳۹]

 

تصویر شماره‌ی ۹

فخرتاج و قمرتاج دولت‌آبادی در میان بازماندگان میرزا یحیی صبح ازل در قبرس (حدود سال ۱۳۲۸ ش.)

(مجموعه‌ی اسناد قمرتاج دولت‌آبادی)

در این تصویر میرزا عبدالعلی ازل (فرزند صبح ازل) و همسرش در وسط نشسته‌اند. در ردیف پشت، از سمت چپ، نفر نخست: فخرتاج دولت‌آبادی، نفر چهارم: جلال ازل (پسر میرزا عبدالعلی ازل)، نفر پنجم: عصمت‌خانم (دختر میرزا بدیع‌الله فرزند بهاء الله، و همسر جلال ازل)، نفر ششم: محمّد رشاد: نوه‌ی شیخ احمد روحی و نفر هفتم: قمرتاج دولت‌آبادی ایستاده‌اند.

 

 

 

 

تصویر شمارۀ ۱۰

محمّدصادق ابراهیمی کرمانی

(جانشین حاج میرزا یحیی دولتآبادی در مقام شهید بیان)

 

در نگاه این پژوهش، حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی تا پایان حیات دل در گرو آئین باب داشت؛ با این حال، رویکردهای نهان‌زیستانۀ‌ شدید او مانند ناسزا گفتن‌هایش بر باب و صبح ازل و به‌ویژه، آنچه دربارۀ‌ چگونگی پذیرش ریاست ازلیان آورده شده، سبب شده تا بسیاری از تاریخ‌نگاران بر آن شوند که او، نه‌تنها آئین باب را کنار گذاشت که موجب شد ازلیان نیز مسلمان و شیعه شوند. نگارنده، در جایی دیگر، برخی قرینه‌ها، دلایل و اسناد تاریخی را که گویای وابستگی همیشگی حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی به آئین باب می‌داند، آورده و نشان داده که ازلیان تا سال‌ها پس از درگذشت او نیز بر مرام خود بودند و حیات آئینی خود را پی می‌گرفتند نه آن که با دستور او، همگی به دیانت اسلام و مذهب تشیع روی آورده باشند.[۴۰]

یکی از اسباب مسلمان دانسته شدن حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی، تجلیل‌های زیاد او از میرزا تقی‌خان امیرکبیر (کشندۀ‌ سیّد علی‌محمّد باب) است که با باور به آئین باب ناهمسان دانسته شده است. محقق و تاریخ‌نگار نامدار، حسین مکی، هنگام روایت رخداد بیعت ازلیان با حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی و تفسیر آن به مسلمان و شیعه شدن ایشان با دستور او، یکی از مؤلفه‌های باور بر ایمان اسلامی او را همان تجلیلش از امیرکبیر دانسته است:

میرزا یحیی معروف به صبح ازل تا زنده بود، ازلی‌ها فعالیت و پیروانی داشتند ولی پس از درگذشت میرزا یحیی، با آن که شنیده می‌شد حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی از زعمای ازلیه است، مع هذا، دیگر از این فرقه اثر وجودی دیده نشده و از بین رفتند و این، خود، معمایی به وجود آورده بود که چطور دیگر از پیروان باب و ازلی دیده نمی‌شوند و اگر حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی از زعمای ازلی بود، چرا دربارۀ‌ امیرکبیر در پاریس سخنرانی جامعی نموده، آن را به چاپ رسانیده است؟؛ زیرا در این جزوه، به‌طور فهرست‌مانند، تمام خدمات و اقدامات امیرکبیر را ذکر نموده و او را ستوده است و حال آن که به‌علت شدت عملی که میرزا تقی‌خان امیرکبیر نسبت به پیروان باب به خرج داده بود، عموماً این فرق با نظر بغض و کینه به او نگریسته و به زشتی یاد می‌کردند.[۴۱]

حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی در کتاب حیات یحیی که از منابع مهم تاریخ‌نگاری مشروطیت است و با روشی نهان‌نگارانه نوشته شده،[۴۲] هنگام اشاره به سال‌های ابتدایی سلطنت ناصرالدین‌شاه قاجار و «انقلابات داخلۀ‌ مملکت» و «خون‌ریزی‌هایی که به نام تغییر مذهب و غیره» می‌شد، به «ریاست شخص وطن‌دوست باهوش قوی‌الاراده‌ای بر امور دولت، یعنی میرزا تقی‌خان امیرنظام» رسیده و از «اقدامات عاقلانۀ‌ آن مرد بزرگ» و «صدر عالی‌مقام» چون ترویج «روح درست‌کاری و معارف‌پروری» و تأسیس دارالفنون سخن گفته است.[۴۳] هنگام گزارش چگونگی عزل و قتل آن «دستور عالی‌مقام» نیز دشمنان او را «رجال کهنه‌پرست نادان و درباریان نااهل بی‌خرد» خوانده و دربارۀ‌ جای دست مشهور وی بر دیوار حمام فین کاشان نوشته: «پنجۀ‌ خون‌آلود یگانه‌مرد وطن‌پرست ایران بر دیوار حمام کاشان مانند مهر بدبختی بر پیشانی ایران نقش می‌بندد.»[۴۴]

وی که در دورۀ‌ ابتدایی پادشاهی رضاشاه پهلوی به اروپا رفته و سرپرستی دانشجویان ایرانی را برعهده داشت، در سال‌های پایانی اقامت در آنجا، گاه برای «کنفرانس» به پاریس می‌رفت و برای «محصلین دولتی» که «عدۀ‌ زیادی» بودند، سخنرانی می‌کرد و «کنفرانس‌های مزبور، اغلب، به‌توسط ادارۀ‌ سرپرستی طبع و نشر» می‌شد.[۴۵] یکی از آن سخنرانی‌ها دربارۀ‌ میرزا تقی‌خان امیرکبیر بود که در ابتدای سال ۱۳۰۹ ش.، در سفارت ایران در پاریس انجام شد:

 

میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی که در قرن سیزدهم اسلامی در آسمان جلالت قدر و در عالم فضل و ادب در ایران به‌منزلۀ‌ ستارۀ‌ درخشانی است و نثر فارسی کنونی ما در اثر اصلاحاتی است که آن دانشمند ادیب نموده است، کشته شدنش به امر محمّدشاه قاجار در سال یک‌هزار و دویست و پنجاه‌ویک هجری و کشته شدن میرزا تقی‌خان فراهانی (وزیر بی‌نظیر ایران) به امر ناصرالدین‌شاه قاجار در سال یک‌هزار و دویست و شصت‌وهفت هجری از جنایت‌های بزرگی است که در دورۀ‌ سلطنت قجر در مملکت ما واقع شده است. نگارنده در هریک از این دو موضوع رساله‌هایی نوشته، در مجمع محصلین ایرانی در پاریس به‌طور کنفرانس خواندم و اولی در اسلامبول و دومی در مصر به طبع رسید.[۴۶]

سخنرانی او دربارۀ‌ امیرکبیر به صورت جزوه‌ای با عنوان «رسالۀ‌ ۲» از «نشریات ادارۀ‌ سرپرستی محصلین در پاریس» (سند شمارۀ‌ ۹) چاپ شد:

کنفرانس آقای حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی راجع به میرزا تقی‌خان امیرکبیر که در تاریخ ۱۴ فروردین‌ماه ۱۳۰۹ در سفارت ایران در پاریس برای محصلین ایرانی ایراد شده است.

 

سند شماره‌ی ۵

نامه‌ای از میرزا یحیی صبح ازل خطاب به

«الابن الوفی، اسم الله النجی ـ حفظه الله و أیده» (حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی)

(مجموعه‌ی اسناد قمرتاج دولت‌آبادی)

 

سند شماره‌ی ۶

نامه‌ای از میرزا یحیی صبح ازل خطاب به

«اسم الله النجی ـ حفظه الله» (حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی)

(مجموعه‌ی اسناد قمرتاج دولت‌آبادی)

 

سند شماره‌ی ۷

پاکت نامه‌ای برای

«جناب مستطاب آقای آقا شیخ نجی ـ سلّمه الله تعالی ـ [حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی]»

(کتابخانه‌ی دانشگاه هاروارد، مجموعه‌ی اسناد قمرتاج دولت‌آبادی[۴۷])

 

سند شماره‌ی ۸

نامه‌ای از میرزا عبدالعلی ازل (فرزند صبح ازل) برای

«جناب آقا شیخ نجی ـ سلّمه الله تعالی» (حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی)

(کتابخانه‌ی دانشگاه هاروارد، مجموعه‌ی اسناد قمرتاج دولت‌آبادی[۴۸])

سند شمارۀ‌ ۹

صفحۀ‌ عنوان رسالۀ‌

کنفرانس آقای حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی راجع به میرزا تقی‌خان امیرکبیر

(کتابخانۀ‌ مجلس شورای اسلامی، مجموعۀ‌ محمّد گلبن)

با این حال، آنچه در این میان مهم می‌نماید، رویکرد واقعی حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی نسبت به امیرکبیر است که در کتاب «آئین در ایران» دیده می‌شود. او این کتاب (سندهای شمارۀ‌ ۱۰ تا ۱۳) را در مرداد ۱۳۱۳ ش. (چهارسال پس از کنفرانس امیرکبیر) نگاشت و در اسفند همان سال استنساخ و رونویسی‌اش را در بروکسل به پایان برد.[۴۹]  نگارنده، در جایی دیگر، به تحلیل مبسوط این کتاب و نشان دادن ایمان بابی نویسنده به هنگام نگارشش پرداخته است؛[۵۰] با این حال، آنچه در اینجا نسبت به آن کتاب مهم می‌نماید، نوع روایت حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی از اعدام باب و نقش امیرکبیر در آن است:

 

سند شمارۀ ۱۰

جلد کتاب آئین در ایران (نوشتۀ حاج میرزا یحیی دولتآبادی)

 

سند شمارۀ ۱۱

صفحۀ نخست کتاب آئین در ایران (نوشتۀ حاج میرزا یحیی دولتآبادی)

 

سند شمارۀ ۱۲

صفحۀ ۷۶ از کتاب آئین در ایران (نوشتۀ حاج میرزا یحیی دولتآبادی)

دربارۀ دستور اعدام سیّد علیمحمّد باب از سوی میرزا تقیخان امیرکبیر

 

سند شمارۀ ۱۳

صفحۀ پایانی کتاب آئین در ایران (نوشتۀ حاج میرزا یحیی دولتآبادی)

… وقوع این وقایع افکار عامه را مشوش ساخت و تصادف کرد با مرگ محمّدشاه قاجار و از میان رفتن حاج میرزا آقاسی و رسیدن تخت و تاج به ناصرالدین‌میرزا که با سیّد باب [در مجلس عالمان تبریز] … سابقه داشت و با صدارت میرزا تقی‌خان امیرنظام که با عزم راسخ به آرام کردن مملکت و خاتمه دادن به هر آشوب و انقلابی از نقطه ‌نظر سیاست ملت‌داری همت گماشته بود و می‌کوشید مملکت را از چنگال هرج و مرج نجات دهد بی‌آن‌که در مقابل این نظر سیاسی نظر مذهبی داشته باشد و یا این که ملاحظه کند کاین شتر صالح است یا خر دجال، تصور کرد تا سیّد باب زنده است، هر روز پیروان او از نقطه‌ای سر بلند کرده، اسباب دردسر برای دولت فراهم می‌نمایند؛ این بود که به کشتن باب تصمیم گرفت. روحانیان اهل ظاهر هم البته این فکر او را مدد می‌رسانیدند. شاه جوان هم که در این کار محتاج به سفارش نبود …. خلاصه در روز بیست‌وهفتم شعبان سال یک‌هزار و دویست و شصت و شش هجری، در میدان معروف به میدان سربازخانه، سیّد باب در تبریز تیرباران می‌شود.[۵۱]

در نگاه این پژوهش، نوع یادکرد حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی از تصمیم امیرکبیر بر کشتن باب و این که او «ملاحظه نکرد» که آیا باب «شتر صالح» (معجزۀ‌ خداوندی) است یا «خر دجال» (مظهر انحراف)، داوری منفی‌اش به او را گویاست. این معنی هنگام در نظر داشتن فضای کلی کتاب «آئین در ایران» در به دست دادن تصویری مثبت از آئین باب رسایی بیشتری خواهد داشت.

کتاب «آئین در ایران» در نگاه ازلیان از ارزش برخوردار بود. نورالله کاموسی (از ازلیان اصفهان) که کار حروف‌چینی نسخۀ‌ مورد توجه این پژوهش را انجام داده (سند شمارۀ‌ ۱۳)، آن را «بی‌نهایت سودمند» خوانده است. قمرتاج دولت‌آبادی (تصویر شمارۀ‌ ۹) در زندگی‌نامۀ‌ خودنوشت خود (سند شمارۀ‌ ۱۴)، دوازده تن را که به نظرش «واقعاً بابی آمده‌اند» با ترتیب زمانی آشنایی‌اش با آن‌ها آورده که حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی سومین ایشان است. وی در بخش مربوط به برادر خود، به مسافرت از اصفهان به تهران و دیدار با او برای آگاهی از هویت مجموعۀ‌ نوشته‌هایی از میرزا یحیی صبح ازل خطاب به شخصی با پای‌نام «اسم الله النجی» پرداخته و از کتاب «آئین در ایران» نیز یاد کرده است:

 

سند شمارۀ ۱۴

بخشی از رسالۀ حدیث نفس (نوشتۀ قمرتاج دولتآبادی)

دربارۀ ۱۲ تن بابیان واقعی، ازجمله حاج میرزا یحیی دولتآبادی

… تا این که روز دوشنبه که ۲۰ مهر ۱۳۱۸ بود، به خدمتش رسیدم، متوجه شدم که دونفر از اهالی کرمان در حضورش می‌باشند. اذن ورود به اتاقش گرفته و وارد شدم. آقا آن‌ها را به نام آقایان مدرس‌زاده و مجید زند[۵۲] به من معرفی و مرا هم به نام «کوچک‌ترین خواهران من، قمرتاج دولت‌آبادی،» به آن‌ها معرفی کرد …

… آقایان با قرار ملاقات برای عصر فردا در منزل شخصی او در قلهک [تصویر شمارۀ‌ ۱۱] از حضورش مرخص شدند و من هم اجازۀ‌ مرخصی گرفته، از اتاقش بیرون آمدم. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که مرا صدا کرد و چون به حضورش رسیدم، فرمود: «کتابی که به تو دادم که بخوانی، برایم برگردان!» در نهایت تعجب عرض کردم: «من این سفر را فقط و فقط به قصد زیارت شما به تهران آمده‌ام و تا حال هم چند مرتبه خواسته‌ام که از حضورتان استدعا کنم اگر اثری یا کتابی راجع به بابیه تألیف کرده یا از دیگران در اختیار دارید، مرحمت بفرمائید، من هم از آن بهره‌مند و مستفیض شوم ولی حقیقتش این است که تا کنون شجاعت و شهامت این که چنین تقاضائی را بکنم در خودم پیدا نکرده‌ام و الان هم اگر شما سر مطلب را باز نکرده بودید، باز هم من ذکری نمی‌کردم» …

 

تصویر شمارۀ ۱۱

خانۀ حاج میرزا یحیی دولتآبادی (جای درگذشت او) در قلهک تهران

(تصویر از نگارنده، ۱۳۸۸ ش.)

… روز سه‌شنبه هم چون آقا [از قلهک] به شهر نمی‌آمد و عصر هم با آن دو آقای کرمانی سابق‌الذکر وعدۀ‌ دیدار داشت، من از زیارتش در آن روز محروم ماندم ولی چهارشنبه، صبح، به مدرسۀ‌ سادات رفتم و متوجه شدم که تلفنی خبر داده است به علت کسالت به مدرسه نخواهد آمد. عصر، زود، پسرم، فریدون، را همراه خود برداشته و به خدمتش رفتیم … تا به محضرش وارد شدم، بستۀ‌ کوچکی که نخ قندی هم روی آن محکم بسته شده بود به من نشان داده، فرمود: «می‌بینی پیری چه بلائی سر انسان می‌آورد؟ من کتاب را به مظفرالملک[۵۳] داده‌ام ولی پریروز از تو مطالبه می‌کردم» … آن روز، بعد از خروج آقای مظفرالملک از اتاق برادرم، من با عجله سر حرف و پرسش را باز کرده، شروع به پرسش و سؤال نمودم و مطلب خود را به این سؤال شروع کردم که: «پریروز فرمودید شرح حال حضرت علی را می‌نویسید؛ آیا این شرح حال مربوط به علی دورۀ‌ قبل است یا این دوره؟» فرمود: «مقصودت را نفهمیدم.» عرض کردم: «شرح حال حضرت علی بن ابی‌طالب را می‌نویسید یا شرح حال میرزا یحیی صبح ازل را؟» فرمود: «نه، نه، نه! من مقداری قرض دارم. تعمیر این خانه و مختصرتعمیراتی که در آن داده‌ام، برایم گران تمام شد؛ شرح حال حضرت علی را می‌نویسم و می‌خواهم کتاب را به روزنامه‌ها و کتابخانه‌ها و همه‌جا بدهم که مردم بخرند و بتوانم قروضم را اداء کنم» و در دنبالۀ‌ این مطلب، قریب دو ساعت با هم گفت‌وگوی مذهبی کردیم و هرچه بیشتر گفت‌وگوی ما ادامه پیدا کرد، مرا بیشتر و زیادتر مورد لطف و عنایت خود قرار می‌داد و امر می‌کرد نزدیک‌تر به او بنشینم تا درست در کنارش قرار گرفتم؛ یک‌مرتبه متوجه شدم بعد از آن حرف‌های جالب و فراموش‌نشدنی که در خلوت میان ما دو نفر گذشت، حالا وقت آن است که سؤال مورد نظر آقای محمّدصادق ابراهیمی را مطرح کنم؛ پرسیدم: «آقا! نامه‌ها و الواح متعدد صبح ازل خطاب به «جناب سمی» و یا به نام «هو المنجی» یا «اسم الله النجی» و از این قبیل اسامی منظورش چیست و مخاطبش کیست؟» با یک حالت خاصی در جوابم فرمود: «اِ؟! تو از آن وقت تا حال که با من حرف می‌زدی، معلومم شد که خیلی در این جریان واردی» و با انگشت خودش، بدون آن که بگوید: مرادش منم، به سینۀ‌ خود اشاره کرد و پرسید: «بگو ببینم تو این مطلب را چگونه فهمیدی؟» من به‌طور مختصر شرح به دست آمدن بسته‌ای که مادرم برایم از خراسان آورده بود برایش تعریف کردم؛ مرا در آغوش گرفت و فرمود: «نگفتم الان به تو که قرض دارم و کتاب علی را برای اداء قروضم تألیف می‌کنم؟ اگر الان کسی برای من خبر آورده بود که از محلی سی‌صد هزار تومان برای من رسیده است، به‌قدری که از بشارت پیدا شدن بسته‌ای که سال‌هاست آن را گم کرده و نمی‌دانستم به چه طریق آن را به دست آورم شاد و خوشحال شدم، نمی‌شدم. حالا بگو که کی و چه وقت آن بسته را به دست من خواهی رساند؟» در جوابش گفتم: «کار خیلی سهل و ساده‌ای است. من عصر چهار روز پیش، اصفهان سوار ماشین شدم و صبح اینجا بودم؛ حالا هم که از خدمت شما خارج شدم، به اصفهان می‌روم و برای فردا صبح بستۀ‌ سرکار را به حضورتان می‌آورم.» فرمود: «نه، نه! حاضر به این عمل نیستم. بسته را نزد خودت نگه‌دار و دفعۀ‌ دیگر که به تهران آمدی، برایم بیاور و بدان که برای همیشه از این بشارت بسیار مهم و قابل توجهی که تو به من دادی، صمیمانه از تو ممنون و متشکرم.» موقع خداحافظی هم در نهایت لطف و محبت بستۀ‌ کتابی را که آقای مظفرالملک آورده بود، به دستم داد و فرمود: «آن را به‌دقت بخوان و نظرت، هرچه هست، برایم بنویس و خط مدادی آخر صفحۀ‌ کتاب هم بدان که خط میرزا محمّدخان قزوینی است» و مدتی هم تعریف آن مرد دانشمند بزرگ را که با پروفسور برون همکاری و شرکت در طبع و نشر نقطة الکاف داشته است، کرد … به هر حال این اولین و آخرین دیدار و آشنایی ایمانی من با این برادر بسیار عزیز و بزرگوار بود …

… روز پنج‌شنبه را از زیارتش محروم ماندم و روز جمعه، چهارم آبان ۱۳۱۸، را در خانۀ‌ دختر و دامادش که در قسمت پائین باغ او بود به ناهار مهمان بودم. قبل از صرف ناهار و بعد از اتمام آن، به اتفاق خواهرم و پسرم، فریدون، باز به خدمتش رسیدم؛ اظهار کسالت و ناراحتی می‌کرد. خواهرم پیشنهاد کرد که آیا صلاح نمی‌داند که در رختخوابش دراز شود؟ فرمود: «چرا؛ بدفکری نیست.» به اتفاق از پشت میز کارش بلند شد و به اتاق مجاور که اتاق خوابش بود رفتیم. در کنار رختخواب، خواهرم خواست در درآوردن کفش سرپایی‌اش کمکش کند، خودش دولا شد و کفشش را درآورد و گفت: «من تا آخرین دقیقۀ‌ حیاتم باید کارهایم را خودم انجام دهم.» این را گفت و داخل رختخواب شد و با گفتن یک آخ بلند جان به جان‌آفرین تسلیم کرد …

… از رحلت این مرد بزرگ، گذشته از اقوام و آشنایان، کسی که به حق واقع محزون و متألم و عزادار شد، محمّدصادق ابراهیمی و چند نفر از دوستان و ارادتمندان کرمانی او بودند که نسبت به او نظر و عقیدۀ‌ مخصوصی داشتند و او را جانشین صبح ازل می‌دانستند، در صورتی که خودش هرگز چنین مطلبی را اظهار نکرده است.[۵۴]

 

سند شمارۀ ۱۵

بخشی از رسالۀ حدیث نفس (نوشتۀ قمرتاج دولتآبادی)

دربارۀ درگذشت حاج میرزا یحیی دولتآبادی و کتاب آئین در ایران

کتاب «آئین در ایران» که بسیار کتاب موجز و مختصر و مفیدی راجع به پیدایش مذهب بابیه و مختصری از اوضاع و احوال این طایفه است، تنها اثری است که از این خادم حقیقی معارف و فرهنگ ایران باقی و به‌جا مانده است. نسخۀ‌ بسیار نفیسی به خط خودش موجود است، چگونه حفظ شود و کی و چه وقت موقعیت و مجال طبع و نشر آن فراهم گردد، معلوم نیست ….[۵۵]

به نظر می‌رسد آن کتابی که حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی به برادر همسرش، غلامرضاخان مظفرالملک، داده و بعد از آن، به خواهرش، قمرتاج دولت‌آبادی، سپرد تا پس از مطالعه، دیدگاه‌هایش را به او بگوید، همان کتاب «آئین در ایران» بود.

محمّدصادق ابراهیمی که در این گفتار یاد شده، همان شهید بیان پس از حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی است. دستخطی از او در دست است که حدود هشت‌سال بعد، برای قمرتاج دولت‌آبادی نوشته و درگذشت مهندس علی‌اکبر دولت‌آبادی (فرزند حاج میرزا یحیی) را تسلیت گفته است. آنچه در این مکتوب (سند شمارۀ‌ ۱۶) مهم می‌نماید، دست گذاشتن او بر ایمان بابی حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی است:

 

سند شمارۀ ۱۶

نامۀ تسلیت محمّدصادق ابراهیمی به قمرتاج دولتآبادی بهمناسب درگذشت علیاکبر دولتآبادی

(کتابخانۀ دانشگاه هاروارد، مجموعۀ اسناد قمرتاج دولتآبادی)[۵۶]

… شرکت خود را در اندوه آن فامیل جلیل ابراز و صبر و شکیبائی همۀ‌ بازماندگان و منسوبین و دوستان آن فقید جوان ناکام را صمیمانه از خداوند متعال مسئلت دارد، خصوص، برای حضرتت که می‌دانم علاوه متأثر هستید چرا یگانه‌پسر مرفوع حاج میرزا یحیی ـ طاب ثراه ـ از رویّۀ‌ پدر و جد بزرگوار خود، به‌طوری که باید، آگاه نشده تا بی‌اختیار مجذوب جذبات قویۀ‌ حق و حقیقت گشته، همان راه را تعقیب نماید که آن رادمردان خداپرست رفتند ….

 

تصویر شمارۀ ۱۲

علی روحی (نوۀ دختری ملا محمّدجعفر کرمانی: بنیانگذار آئین باب در کرمان و از شهداء بیان)، عالیه روحی (دختر شیخ احمد روحی و نوۀ دختری صبح ازل) و عطیه روحی (نتیجۀ پسری صبح ازل و همسر علی روحی) در قبرس

(مجموعۀ اسناد علی روحی)

قمرتاج دولت‌آبادی و خواهرش، فخرتاج، سه‌سال بعد، به قبرس رفتند تا از وضعیت خاندان میرزا یحیی صبح ازل آگاه شوند. ایشان در آنجا با تنها پسر بازماندۀ‌ صبح ازل، میرزا عبدالعلی ازل، و فرزندش، جلال ازل، آشنا شدند (تصویر شمارۀ‌ ۹) و با کمک عالیۀ‌ روحی (نوۀ‌ دختری صبح ازل و دختر شیخ احمد روحی، تصویر شمارۀ‌ ۱۲) بستۀ‌ اسناد صبح ازل و مهر سیّد علی‌محمّد باب را که نزد او بود، یافته و به تهران آوردند. آن اسناد در اختیار محمّدصادق ابراهیمی قرار گرفت و بخشی از آن‌ها در حدود سال ۱۳۳۶ ش. در مجموعه‌ای با عنوان قسمتی از الواح نقطۀ‌ اولی و آقا سیّد حسین کاتب در گستره‌ای محدود به چاپ رسید. یکی از مهم‌ترین اسناد آن مجموعه لوح وصایت (سند شمارۀ‌ ۱۷) است که جانشینی صبح ازل نسبت به باب را گویاست.[۵۷]

 

 

 

 

 

سند شمارۀ ۱۷

یادداشت علی روحی (تصویر شمارۀ ۱۲) در ذیل تصویر لوح وصایت دربارۀ چگونگی انتقال مهر سیّد علیمحمّد باب از قبرس به تهران

از سوی قمرتاج و فخرتاج دولتآبادی

(کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، ش ۱۰۷۸۳)

در این پژوهش، دستخط علی روحی (تصویر شمارۀ‌ ۱۲) دربارۀ‌ چگونگی انتقال این مجموعه از قبرس به ایران آورده شده است (سند شمارۀ‌ ۱۸).

 

 

سند شمارۀ ۱۸

یادداشت علی روحی (تصویر شمارۀ ۱۲) دربارۀ چگونگی انتقال اسناد میرزا یحیی صبح ازل از قبرس به تهران

از سوی قمرتاج و فخرتاج دولتآبادی

(کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، ش ۱۰۷۸۳)

محمّدصادق ابراهیمی که در مقام شهید بیان، جانشین حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی بود، سرانجام در شهریور سال ۱۳۴۲ ش. درگذشت و در کنار حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی (تصویر شمارۀ‌ ۱۳) به خاک سپرده شد. خاکسپاری آن ازلی نهان‌زیست ـ که کسوت قضاوت دادگستری داشت ـ در کنار حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی، به خودی خود، گویای باور واقعی ازلیان به ایمان ازلی اوست. در واقع، ایشان شهید بیان خویش را نزد شهید بیان پیشین که از سوی صبح ازل (مرآت صاحب وحی) به آن مقام منصوب شده بود، به خاک سپردند.

 

تصویر شمارۀ ۱۳

آرامگاه محمّدصادق ابراهیمی، حاج میرزا یحیی دولتآبادی و صدیقه دولتآبادی در زرگندۀ تهران

(تصویر از نگارنده، بهار ۱۳۹۸ ش.)

بر پایۀ‌ سندهای شمارۀ‌ ۱۹ تا ۲۳، می‌توان بر آن بود که برخی اعضای خانوادۀ‌ حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی، در سال‌های بعد، بر آن شده بودند تا کتاب «آئین در ایران» را به چاپ برسانند؛[۵۸] با این حال، این درخواست با موافقت وزارت فرهنگ مواجه نشد. آنچه مسئول بررسی آن کتاب نوشته، بدین قرار است:

 

سند شمارۀ ۱۹

صفحۀ نخست از صورت خطی یادداشت شیخ محمّدکاظم سنگلجی دربارۀ

غیرقانونی بودن چاپ کتاب آئین در ایران (نوشتۀ حاج میرزا یحیی دولتآبادی)

(آرشیو ملی ایران، پروندۀ شمارۀ ۱۶۳۶۷ـ۲۶۴)

 

سند شمارۀ ۲۰

صفحۀ پایانی صورت خطی یادداشت شیخ محمّدکاظم سنگلجی دربارۀ

غیرقانونی بودن چاپ کتاب آئین در ایران (نوشتۀ حاج میرزا یحیی دولتآبادی)

(آرشیو ملی ایران، پروندۀ شمارۀ ۱۶۳۶۷ـ۲۶۴)

ادارۀ‌ کل نگارش. به استحضار می‌رساند: کتاب «آئین در ایران»، تألیف یحیی دولت‌آبادی، در ۱۰۸ صفحه ملاحظه و مطالب آن مورد بررسی قرار گرفت که نتیجۀ‌ بررسی ذیلاً نگاشته می‌شود:

میرزا یحیی دولت‌آبادی ملکوک به ازلی بوده و کتابی هم که تألیف نموده، در حد معرفی سیّد علی‌محمّد باب و صبح ازل است که مؤلف با نرمش خاصی، آن هم به صورت تاریخ‌گونه، مطالبی را به رشتۀ‌ تحریر درآورده و ضمناً، نسبت به بعضی از علماء بزرگ عالم تشیع اهانت روا داشته که از این رهگذر برای اثبات مدعای خود سود جسته است، چنان که مطالب صفحات ۵، سطر ۱۲ + ۱۵ + ۱۶، نویسنده معتقد است که اسلام به ضرب شمشیر ایران را فتح نمود و ص ۶، سطر آخر، استناد به روایت مجعول است. ص ۸، سطر ۱۱، مذهب شیعی دوازده‌امامی را مستحدث می‌داند و ایضاً، در سطر ۱۳، موروثی بودن سلطنت را یکی از عوامل عقب‌افتادگی و بدبختی ایران و ایرانی می‌داند که از جهت سیاسی قابل تأمل است و ص ۱۶، سطور ۹ الی ۱۳، موهن به مقام سلطنت است. ص ۲۱، مطالب سطور ۴ الی ۱۲، در اثبات مهدویت نوعی است نه شخصی و این‌گونه از مطالب مغایر با مذهب شیعۀ‌ دوازده‌امامی است که انتظار ظهور قائم آل محمّد و مهدی شخصی را دارند. ص ۲۴، سطر ۱۵ الی آخر صفحه، مطالب موهن به مقام علامۀ‌ مجلسی است. ص ۲۵، مطالب موهن به مقام علامۀ‌ مجلسی است و از سطر ۱ الی ۱۱ اهانت شده است و او را خائن به مذهب جعفری انگاشته. ص ۲۱، سطور ۵ الی آخر، بیان این‌گونه از مطالب اغواگر است. ص ۳۵، تمام مطالب، از سطر اول تا آخر، برای بیان ادعای سیّد علی‌محمّد باب است. ص ۳۶، مطالب مربوط به سیّد علی‌محمّد باب است. ص ۳۷، در مباحثۀ‌ علمای مذهبی و اسلامی با سیّد علی‌محمّد باب، علماء مذهبی را علمای ظاهری معرفی کرده که مفهوم مخالف عبارات آن است که سیّد را عالم باطن معرفی کرده است. ص ۳۸، مطالب مربوط به ادعای سیّد علی‌محمّد باب است. ص ۳۹، ایضاً، مربوط به شرح حال و ادعای سیّد علی‌محمّد باب است. ص ۴۱، مطالب از سطر ۷  الی ۱۱، کفرآمیز است که ادعای مهدویت نوعی و تجدید دین اسلام [است که] کفر است. ص ۴۳، مطالب تعریفی مناسب به حال سیّد علی‌محمّد باب است و او را مردی با تقوا و تارک دنیا معرفی می‌نماید و با مقدمه‌ای چنین از این‌گونه مطالب، ادعای سیّد را امری طبیعی می‌انگارد. ص ۴۵، مطالب سفسطه است که نسخ دین در غیبت صغری، العیاذ بالله، که آن را بلامانع دانسته و این‌گونه اراجیف را برای صحت دعاوی سیّد باب عرضه می‌دارد، تماماً اغواگر و گمراه‌کننده است؛ علی هذا، انتشار آن مخالف اصل بیستم متمم قانون اساسی و مغایر با موازین دینی و مذهبی است. ناظر شرعیات: محمّدکاظم السنگلجی.

به نظر می‌رسد تمام آنچه آمد، گذشته از قرینه‌ها، دلایل و اسناد تاریخی که نگارنده پیشتر به‌دست داده،[۵۹] گویای ایمان بابی حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی تا پایان حیات است؛ بنابراین، «کنفرانس آقای حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی راجع به میرزا تقی‌خان امیرکبیر» را گفتاری نهان‌زیستانه باید دانست، چرا که گوینده‌اش، آن زمان، در مقام شهید بیان، بلندمرتبه‌ترین بابی و نگاه‌دارندۀ‌ آئین باب بود، آئینی که میرزا تقی‌خان امیرکبیر در نگاه باورمندانش در بالاترین تراز از نفرت و دشمنی جای داشت.

 

 

سند شمارۀ ۲۱

صفحۀ نخست از صورت تایپی یادداشت شیخ محمّدکاظم سنگلجی دربارۀ

غیرقانونی بودن چاپ کتاب آئین در ایران (نوشتۀ حاج میرزا یحیی دولتآبادی)

(آرشیو ملی ایران، پروندۀ شمارۀ ۱۶۳۶۷ـ۲۶۴)

 

سند شمارۀ ۲۲

صفحۀ دوم از صورت تایپی یادداشت شیخ محمّدکاظم سنگلجی دربارۀ

غیرقانونی بودن چاپ کتاب آئین در ایران (نوشتۀ حاج میرزا یحیی دولتآبادی)

(آرشیو ملی ایران، پروندۀ شمارۀ ۱۶۳۶۷ـ۲۶۴)

 

سند شمارۀ ۲۳

صفحۀ سوم از صورت تایپی یادداشت شیخ محمّدکاظم سنگلجی دربارۀ

غیرقانونی بودن چاپ کتاب آئین در ایران (نوشتۀ حاج میرزا یحیی دولتآبادی)

(آرشیو ملی ایران، پروندۀ شمارۀ ۱۶۳۶۷ـ۲۶۴)

 

نتیجهگیری

میرزا تقی‌خان امیرکبیر، به عنوان کسی که نقش نخست را در اعدام سیّد علی‌محمّد باب داشت، همواره مورد دشمنی و نفرت پیروان ازلی و بهائی او بوده است. پیشوای ازلیان، میرزا یحیی صبح ازل، و پیشوای بهائیان، شوقی ربانی، آشکارا و با شدت بر او تاخته و از سنگدلی‌اش سخن گفته‌اند. شخص نخست، گذشته از این، جایگاهش را در دوزخ و عذاب همیشگی خداوند گفته است. نویسندگان ازلی و بهائی نیز چنین بوده‌اند؛ با این حال، ازلیان نهان‌زیست، بنا به سنت نهان‌نگاری خود، در آثار عمومی و نه خصوصی خویش، گاه در پس پرده سخن گفته‌اند، سخن‌گفتنی که تنها با آگاهی از ایمان باطنی بابی ایشان رمزگشایی می‌شود. سخنان مهدی ملک‌زاده دربارۀ‌ سنگدلی شدید امیرکبیر در عین لیاقت حکومت‌داری‌اش و نیز یادکردهای مکتوب و شفاهی حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی دربارۀ‌ او در عین انتقادش از وی در کتاب «آئین در ایران» نمودهایی از این رویکردهای ظاهری و باطنی دانسته می‌شوند. در نگاه برخی محققان مسلمان، امیرکبیر، با سرکوب سخت جنگ‌های بابیان، توانست تمامیت ارضی ایران آشوب‌زدۀ‌ آن روزگار را محفوظ داشته و از تجزیه‌اش جلوگیری کند.

 

کتابنامه

اشراق خاوری، عبدالحمید. رحیق مختوم (قاموس لوح مبارک قرن).ج ۱، بی‌جا، مؤسسۀ‌ ملی مطبوعات امری، ۱۳۰ بدیع و ج ۲، بی‌جا.، لجنۀ‌ ملی نشر آثار امری، ۱۰۳ بدیع.

باب، سیّد علی‌محمّد. تفسیر سورۀ یوسف. نسخۀ‌ خطی، کتابخانۀ‌ دانشگاه پرینستون، مجموعۀ‌ ویلیام میلر، ش ۲۶۹٫

جمال‌زاده، سیّد محمّدعلی. خاطرات جمالزاده. به کوشش ایرج افشار و علی دهباشی، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۷۸٫

خان‌ملک ساسانی، احمد. دست پنهان انگلیس در ایران. بی‌جا.، سازمان اسپندار، بی‌تا.

دولت‌آبادی، یحیی. آئین در ایران. نسخۀ‌ تایپی.

ــــــــــ . حیات یحیی. تهران، انتشارات فردوس و انتشارات عطار، ۱۳۶۲٫

دولتآبادی، سیّد علی‌محمّد. خاطرات و ملاحظات. به کوشش ایرج افشار، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۸٫

دولتآبادی، قمرتاج. حدیث نفس. نسخۀ‌ خطی، کتابخانۀ‌ دانشگاه هاروارد، مجموعۀ‌ اسناد قمرتاج دولت‌آبادی.[۶۰]

دهجی، سیّد مهدی. رساله. نسخۀ‌ خطی، کتابخانۀ‌ دانشگاه کیمبریج، مجموعۀ‌ ادوارد براون، ش F.57 (9)9.

شریف کاشانی، تاریخ مشروطیت. نسخۀ‌ خطی، کتابخانۀ‌ ملی ملک، ش ۶۰۶۸٫

صبح ازل، میرزا یحیی. لوح ضیافت. نسخۀ‌ خطی، کتابخانۀ‌ مرکزی دانشگاه تهران، مجموعۀ‌ اسناد به شمارۀ‌ ۱۰۷۷۲٫

ــــــــــ . مجمل بدیع در وقایع ظهور منیع. مجموعۀ‌ اسناد ادوارد براون، کتابخانۀ‌ دانشگاه کیمبریج، ش F66*(15)5.

فاضل مازندرانی، اسدالله. تاریخ ظهور الحق. ج ۳، بی‌جا.، بی‌نا. [چاپ بهائیان]، بی‌تا.

کاتب، میرزا مصطفی. نوشتۀ یکی از مؤمنین بیان در جواب مکتوب جناب ملا زینالعابدین نجفآبادی. نسخۀ‌ خطی، مجموعۀ‌ ویلیام میلر، کتابخانۀ‌ دانشگاه پرینستون، ش ۲۳۹٫

کرمانی، میرزا آقاخان؛ روحی، شیخ احمد. هشت بهشت. بی‌جا.، بی‌نا. [چاپ ازلیان]، بی‌تا.

گلپایگانی، میرزا ابوالفضل؛ گلپایگانی، سیّد مهدی. کشف الغطاء عن حیل الأعداء. تاشکند، بی‌نا.، بی‌تا.

مظفری، حمیده. به یاد دانشمند فقید شادروان حاج میرزا یحیی دولتآبادی. بی‌جا. [تهران]، چاپخانۀ‌ فردوسی، ۱۳۲۷٫

مکی، حسین. زندگانی میرزا تقیخان امیرکبیر. تهران، بنگاه نشر و ترجمۀ‌ کتاب، ۱۳۶۰٫

ملک‌زاده، مهدی. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران. تهران، انتشارات علمی، ۱۳۶۲٫

نبوی رضوی، سیّد مقداد. اسنادی دربارۀ جایگاه صبح ازل در نگاه باب. فصلنامۀ‌ بهائی‌شناسی، ش ۲ و ۳، پاییز و زمستان ۱۳۹۵٫

ــــــــــ . اندیشۀ اصلاح دین در ایران، مقدمهای تاریخی. تهران، انتشارات شیرازۀ‌ کتاب ما، ۱۳۹۶٫

ــــــــــ . تاریخ مکتوم: نگاهی به تلاشهای سیاسی فعالان ازلی در مخالفت با حکومت قاجار و تدارک انقلاب مشروطه. تهران، انتشارات شیرازۀ‌ کتاب ما، ۱۳۹۵٫

ــــــــــ . دیباچهای بر تاریخ جعفری، مندرج در: شریف کاشانی، شیخ محمّدمهدی. تاریخ جعفری: نمایی از منازعات بابیان و بهائیان و کوششهای پیشامشروطۀ بابیان مشروطهخواه. به کوشش سیّد مقداد نبوی رضوی، تهران، نشر نگاه معاصر، ۱۳۹۸٫

ــــــــــ . سازمان اداری بابیان در زمان اقامت میرزا یحیی صبح ازل در بغداد. فصلنامۀ‌ بهائی‌شناسی، ش ۴، تابستان ۱۳۹۶٫

ــــــــــ . نقش وقایعنگاران بابی در گزارشگری جنبش مشروطیت ایران. فصلنامۀ‌ مطالعات تاریخ معاصر ایران، ش ۶۱ و ۶۲، بهار ۱۳۹۱٫

نراقی، ملا محمّدجعفر. تذکرة الغافلین. نسخۀ‌ خطی، کتابخانۀ‌ دانشگاه کیمبریج، مجموعۀ‌ ادوارد براون، ش F.63 (9)9.

 

[۱]. برای بحث بیشتر، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، اندیشۀ‌ اصلاح دین در ایران، مقدمه‌ای تاریخی، ج ۱، صص ۲۱ تا ۵۰٫

 

[۲]. سیّد علی‌محمّد باب، تفسیر سورۀ‌ یوسف، برگ ۱۴۳ پ.

 

[۳]. پیشین، برگ ۱۶۲ پ.

 

[۴]. پیشین، برگ ۱۶۲ پ.

 

[۵]. پیشین، برگ ۱۶۳ ر.

 

[۶]. پیشین، برگ ۱۶۵ پ.

 

[۷]. پیشین، برگ ۱۶۹ ر.

 

[۸]. پیشین، برگ ۱۶۹ ر.

 

[۹]. برای آگاهی بیشتر، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، تاریخ مکتوم، مقدمه‌ای تاریخی، بخش «جامعۀ‌ آرمانی بابیان»: صص ۲۴ تا ۴۹٫

 

[۱۰]. نورالدین چهاردهی، باب کیست و سخن او چیست؟، ص ۷۴٫

 

[۱۱]. پیشین، صص ۸۴ و ۸۵٫

 

[۱۲]. عبدالحمید اشراق خاوری، رحیق مختوم، ج ۱، صص ۳۹۷ و ۳۹۸٫

 

[۱۳]. پیشین، ج ۲، صص ۶۳۹ تا ۶۴۱٫

 

[۱۴]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۳، ص ۴٫

 

[۱۵]. احمد خان‌ملک ساسانی، دست پنهان انگلیس در ایران، صص ۱۰۰ تا ۱۰۲٫ این پژوهش دربارۀ‌ میزان درستی گفتار بالا داوری ویژه‌ای ندارد اما از آن روی که نویسنده‌اش از دو سوی پدری و مادری به دو خاندان مشهور و مطلع دورۀ‌ قاجار (خاندان قائم مقام فراهانی و خاندان میرزا علی‌خان حاجب‌الدوله) وابسته بود و نیز مدت‌ها معلم احمدشاه قاجار بود و سه‌سال هم کارداری سفارت ایران در اسلامبول را بر عهده داشت، دیدگاه‌های تاریخی‌اش را به آسانی کنار نمی‌گذارد. به نظر می‌رسد نورالدین چهاردهی نیز با تردیدهایی که در اصالت جنگ‌های بابیان به‌دست داده، بر همین مسیر می‌اندیشیده است: «ملا حسین بشرویی و حجت و سیّد یحیی [که همگی طلبه یا اهل فضل در علوم دینی بودند،] نحوۀ‌ جنگ کردن و قلاع نظامی ساختن و دفاع و حمله کردن را از چه کسی فرا گرفته بودند؟ جنگ بر علیه قاجاریه از طرف بابیه بود و اگر میرزا تقی‌خان امیرکبیر نبود، سرنوشت ایران تغییری فاحش پیدا می‌کرد. سران بابیه اسلحه از کجا به دست آوردند و پولی که به مصرف خوار و بار مصرف می‌شد، از چه جایی تأمین می‌گردید؟ بابیه قصد داشتند که با قیام مسلحانه باب را از زندان رهایی بخشیده و به سلطنت برسانند و قاجاریه را منقرض ساخته و دولت بابی به وجود آورند. این قیام‌ها، یکی پس از دیگری، برپا می‌شد و در ایامی بود که محمّدشاه فوت کرده و ناصرالدین‌میرزا به تهران نیامده بود، چه دستی شاه را واداشت که به تلافی برخیزد و طرفین با طرز وحشیانه‌ای به کشتار یکدیگر دست زنند؟ چرا حروف حی همه از افاضل بودند؟ چه برنامۀ‌ مدبرانه‌ای بود که نتایج آن هنوز دامن‌گیر ایران و ایرانی است؟» (نورالدین چهاردهی، باب کیست و سخن او چیست؟، ص ۷۴) به هر حال، در نگاه این پژوهش، برای داوری دربارۀ‌ میزان درستی این دیدگاه‌ها تحقیق‌های بیشتری لازم است و هنوز نقد اعتقادی بابیان و بهائیان کارگشایی بیشتری دارد. (نک.: پایان این دیباچه)

 

[۱۶]. اسدالله فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج ۳، ص ۲۱۲٫

 

[۱۷]. نورالدین چهاردهی، باب کیست و سخن او چیست؟، صص ۲۶۵ و ۲۶۶٫

 

[۱۸]. میرزا یحیی صبح ازل، مجمل بدیع در وقایع ظهور منیع، ص ۸٫

 

[۱۹]. پیشین، ص ۱۰٫

 

[۲۰]. اصل این لوح که به خط صبح ازل است، با مجموعه‌ای از اسناد با شمارهٔ ۱۰۷۷۲ در کتابخانهٔ مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران نگهداری می‌شود. علی روحی (تصویر شمارۀ‌ ۱۲ و سند شمارۀ‌ ۲) در ابتدای آن نوشته: «لوح ضیافت در هنگام نشر خبر قتل ناصرالدین‌شاه در سنهٔ ۱۳۱۳٫ لوحی از آثار حضرت ثمره، صبح ازل، به خط خودشان، در جلسۀ‌ مهمانی که بعد از نشر خبر کشته شدن ناصرالدین‌شاه، در سنۀ‌ ۱۳۱۳ قمری نوشته شده.» برپایی آن میهمانی توسط پیروان صبح ازل و دعوت او به آن مجلس در متن لوح ضیافت آمده است. در نگاه این پژوهش، آن پیروان، گذشته از خانوادۀ‌ صبح ازل، گروهی از منسوبان و پیروانش چون میرزا احمد مصباح‌الحکماء (نوۀ‌ صبح ازل و پدر همسر علی روحی) و علی‌محمّد فره‌وشی (مترجم همایون) (بعدها: فعال بابی ضد قاجار و مشروطه‌خواه) و … بودند. نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، تاریخ مکتوم، صص ۱۹۸ و ۱۹۹٫

 

[۲۱]. به‌عنوان نمونه، میرزا مصطفی کاتب، در پاسخ به یکی از بزرگان بهائیان (زین المقربین)، به این ویژگی صبح ازل پرداخته است: «حضرت ثمره، آنچه نطق می‌نماید و آثار از او ظاهر می‌شود، جمیعاً، از لسان مجلّی خود، نقطۀ‌ اولی، است؛ یعنی، همان حقیقت که به لسان نقطهٔ اولی منتطق، بود، به لسان او منتطق است.» (میرزا مصطفی کاتب، نوشتهٔ یکی از مؤمنین بیان در جواب مکتوب جناب ملا زین‌العابدین نجف‌آبادی، ص ۸۴) سیّد علی‌محمّد باب خود را «به‌منزلۀ‌ شجرۀ‌ طور» می‌دانست و می‌گفت: «روا باشد أنا الحق از درختی، چرا نبود روا از نیک‌بختی؟ منی در میان نیست، اینها را خدا گفته است.» (میرزا ابوالفضل گلپایگانی و سیّد مهدی گلپایگانی، کشف الغطاء عن حیل الأعداء، ص ۲۰۲)

 

[۲۲]. برای آگاهی از جایگاه شهداء بیان در آئین باب، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، سازمان اداری بابیان در زمان اقامت میرزا یحیی صبح ازل در بغداد.

 

[۲۳]. برای آشنایی با ملا محمّدجعفر نراقی، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، دیباچه‌ای بر تاریخ جعفری.

 

[۲۴]. ملا محمّدجعفر نراقی، تذکرة الغافلین، ص ۵۱٫

 

[۲۵]. برای آشنایی با میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و نیز گفتاری مقدماتی دربارۀ‌ باور همیشگی میرزا آقاخان کرمانی به آئین باب، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، تاریخ مکتوم، صص ۱۰۰ تا ۱۰۵ و صص ۱۱۴ تا ۱۲۱ و نیز همو، اندیشۀ‌ اصلاح دین در ایران، مقدمه‌ای تاریخی، ج ۱، صص ۲۰۳ تا ۲۰۵٫

 

[۲۶]. میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، هشت بهشت، ص ۲۸۸٫

 

[۲۷]. در ادبیات این پژوهش، روش نهان‌نگارانۀ‌ ازلیان از نهان‌زیستی و کتمان عقیدۀ‌ ایشان برمی‌خاست. ایشان که خود را مسلمان می‌نمایاندند، در نگارش تاریخ نیز به‌گونه‌ای پیش رفتند که در صورت آگاهی خواننده از تاریخ واقعی بابیان و ازلیان که اغلب در آثار خطی و اسناد منتشرنشده قابل دست‌یابی است، آگاهی‌های عمیق‌تری از نگاشته‌های‌شان به‌دست خواهد آمد. برای اطلاع از باور بابی مهدی ملک‌زاده و پدرش، میرزا نصرالله ملک‌المتکلمین (واعظ نامدار دورۀ‌ مشروطیت)، و نیز روش نهان‌نگارانۀ‌ او در روایت تاریخ جنبش مشروطیت ایران، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، نقش وقایع‌نگاران بابی در گزارش‌گری جنبش مشروطیت ایران، صص ۱۵۷ تا ۱۷۷ و همو، تاریخ مکتوم، فصل پنجم: «زندگانی ملک‌المتکلمین.»

 

[۲۸]. مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج ۱، صص ۱۴۴ و ۱۴۵٫

 

[۲۹]. پیشین، ج ۱، ص ۱۴۵٫

 

[۳۰]. سیّد مهدی دهجی، رساله، ص ۶۲٫

 

[۳۱]. سیّد مقداد نبوی رضوی، اندیشۀ‌ اصلاح دین در ایران، مقدمه‌ای تاریخی، ج ۱، صص ۸۱ تا ۹۴: «حاج میرزا هادی دولت‌آبادی (از شهداء بیان)» و صص ۱۰۹ تا ۱۶۴: «حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی: امام مستور ازلیان.»

 

[۳۲]. یکی از راه‌های مرسوم حج در زمان قاجار، مسیر ایران ـ بندر اسلامبول ـ تنگۀ‌ بوسفور و داردانل ـ دریای مدیترانه ـ کانال سوئز ـ دریای سرخ ـ بندر جده ـ مکه ـ مدینه و برعکس بود. ازلیان نهان‌زیست، در ظاهر مسلمانی و مسافرت حج، ضمن حرکت در این راه مرسوم، به جزیرۀ‌ قبرس ـ که در میان راه بود ـ می‌رفتند و با میرزا یحیی صبح ازل دیدار می‌کردند و گاه با رفتن به حجاز و گاه بدون رفتن به آنجا، به ایران بازمی‌گشتند و «حاجی» می‌شدند.

 

[۳۳]. سیّد مقداد نبوی رضوی، اندیشۀ‌ اصلاح دین در ایران، مقدمه‌ای تاریخی، ج ۲، بخش «تصاویر و اسناد»، سندهای شمارۀ‌ ۳۱ تا ۳۳٫

 

[۳۴]. برای آگاهی از جایگاه ازلیان و از جمله حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی در کشتن ناصرالدین‌شاه قاجار، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، تاریخ مکتوم، فصل سوم: «دربار شاهی و قتل ناصرالدین‌شاه.»

 

[۳۵]. نک.: پیشین، فصل چهارم: «فروزندگان مشعل مشروطیت»، بخش «تکاپوهای بابیان (ازلیان) در عصر مظفرالدین‌شاه»: صص ۲۰۳ تا ۲۱۲٫

 

[۳۶]. نک.: پیشین، فصل چهارم: «فروزندگان مشعل مشروطیت»، بخش «نقش مهم حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی در تأسیس مشروطیت ایران»: صص ۲۱۲ تا ۲۱۶٫

 

[۳۷]. نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، اندیشۀ‌ اصلاح دین در ایران، مقدمه‌ای تاریخی، ج ۱، صص ۱۱۷ تا ۱۲۱ و صص ۴۰۸ تا ۴۳۰٫

 

[۳۸]. نک.: پیشین، ج ۲، بخش «تصاویر و اسناد»، سندهای شمارۀ‌ ۹ و ۱۰٫

 

[۳۹]. نک.: پیشین، ج ۱، صص ۵۵ تا ۶۰٫

 

[۴۰]. نک.: پیشین، ج ۱، صص ۱۲۲ تا ۱۶۴٫

 

[۴۱]. حسین مکی، زندگانی میرزا تقی‌خان امیرکبیر، ص ۳۲۴٫

 

[۴۲]. برای آگاهی دربارۀ‌ شمایی از روش نهان‌نگارانۀ‌ حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی در کتاب حیات یحیی، نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، نقش وقایع‌نگاران بابی در گزارش‌گری جنبش مشروطیت ایران، صص ۱۳۰ تا ۱۵۷٫

 

[۴۳]. یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، ج ۱، ص ۳۲۶٫

 

[۴۴]. پیشین، ج ۱، ص ۳۲۸٫

 

[۴۵]. پیشین، ج ۴، صص ۴۱۲ و  ۴۱۳٫

 

[۴۶]. پیشین، حیات یحیی، ج ۴، صص ۴۲۶ و ۴۲۷٫

 

[۴۷]. تصویر این سند از وبگاه «دنیای زنان در عصر قاجار» (مجموعه‌ی قمرتاج دولت‌آبادی، بخش «مکاتبات متفرقه») برگرفته شده است.

[۴۸]. تصویر این سند از وبگاه «دنیای زنان در عصر قاجار» (مجموعه‌ی قمرتاج دولت‌آبادی، بخش «مکاتبات متفرقه») برگرفته شده است.

[۴۹]. حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی، آئین در ایران، ص ۱۲۸٫

 

[۵۰]. سیّد مقداد نبوی رضوی، اندیشۀ‌ اصلاح دین در ایران، مقدمه‌ای تاریخی، ج ۱، صص ۱۷۸ تا ۲۰۵٫

 

[۵۱]. پیشین، صص ۷۶ و ۷۷٫

 

[۵۲]. این هر دو از ازلیان کرمان بودند و دومی، دوسال پس از درگذشت حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی، خود را مرآت دوم پس از مرآت اول (میرزا یحیی صبح ازل) دانست. نگارنده امیدوار است در آینده درباره‌شان نکاتی بیاورد.

 

[۵۳]. غلامرضاخان مظفرالملک (فرزند میرزا محسن‌خان مظفرالملک) برادر همسر اول حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی بود. وی از فعالان بابی ضد قاجار بود و پس از وفات، در قبرستان ظهیرالدوله‌ در شمال تهران به خاک سپرده شد. نگارنده امیدوار است در آینده وی را به‌گونه‌ای مستند بشناساند.

 

[۵۴]. همان‌گونه که نگارنده در آینده خواهد آورد، این باور همان اعتقاد گروهی از ازلیان به مقام مرآتیت حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی بود و گرنه، قمرتاج دولت‌آبادی، خود، برادرش را جانشین میرزا یحیی صبح ازل در مقام شهید بیان می‌دانست.

 

[۵۵]. قمرتاج دولت‌آبادی، حدیث نفس، بخش «حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی که بود و چه عقیده داشت؟»

 

[۵۶]. تصویر این سند از وبگاه «دنیای زنان در عصر قاجار» (مجموعۀ‌ قمرتاج دولت‌آبادی، بخش «مکاتبات متفرقه») برگرفته شده است.

 

[۵۷]. نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، اسنادی دربارۀ‌ جایگاه صبح ازل در نگاه باب، بخش لوح وصایت.

 

[۵۸]. نک.: حاشیۀ‌ سند شمارۀ‌ ۲۱: «نسخۀ‌ اول این گزارش به انضمام اصل کتاب، جهت اطلاع جناب آقای دکتر فروغ [داماد حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی] ارسال شد.»

 

[۵۹]. نک.: سیّد مقداد نبوی رضوی، اندیشۀ‌ اصلاح دین در ایران، مقدمه‌ای تاریخی، ج ۱، صص ۱۲۲ تا ۱۶۴٫

 

[۶۰] . این نسخه پیش‌تر با همین نام در وب‌گاه «دنیای زنان در عصر قاجار» (مجموعۀ‌ قمرتاج دولت‌آبادی) جای داشت.

 

بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری توسط سردبیر
بارگذاری در برگی از تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code

بررسی

عباس‌افندی و فلسطين، قسمت دوم: انتقال اراضی فلسطين به يهوديان مهاجر

حمید فرناق   چکیده نوع رابطه بهائیان و به‌ویژه رهبران آنان با کشورهای استعماری وقت، ا…