حمید فرناق – کارشناس ارشد حقوق بینالملل
چکیده
اریک استتسون یکی از پژوهشگران و نویسندگان است که پس از چهار سال عضویت فعال در جامعه و تشکیلات بهائی، به دلیل مواضع انتقادی و دیدگاههای آزاد اندیشانهای که داشت از بهائیت اخراج شد. او سعی داشت با اظهار نظرها و مقالات و سخنرانیهای انتقادی خود، اصلاحاتی را در آیین بهائی به وجود آورد و نقاط ضعف موجود در آن را به دیگران گوشزد نماید. او حتی پیشنهاد تشکیل یک گروه بهائی جدید هم ارائه کرد. او هیچگاه برخورد ستیزهجویانهای با تشکیلات بهائی نداشت، ولی به دیدگاههای بهائیان بیتالعدلی، انتقادات جدّی وارد آورد. استتسون معتقد به عصمت و معصون از خطا بودن رهبران بهائی نیست و قبول چنین اعتقادی را حرکت به سوی دیکتاتوری و استبداد در درون جامعۀ بهائی میداند. او به مشروعیت سیر رهبری بهائیت انتقاد شدید دارد و پس از عبدالبهاء، محمدعلی افندی برادر عبدالبهاء را جانشین قانونی و واقعی بهاءالله، معرفی مینماید. او به آیندۀ بهائیت خوشبین نیست و معتقد است که بهائیت با وضع فعلی، نمیتواند از پیشرفت و رشد و توانایی قابل ملاحظهای برخوردار گردد. همچنین او به کتاب اقدس هم اشکالاتی وارد میداند و آن را متناسب با قرن بیستویکم نمیداند.
- اشاره
از زمان پیدایش آیین بهائی تاکنون آموزههای این نحلۀ فکری همواره در معرض نقد و انتقاد قرار داشته و اعتراضات گوناگونی به آن وارد گردیده است. علمای مسلمان و مسیحی و بهطور کلی طرفداران ادیان الهی با نگارش کتابهای مختلف بیشترین اعتراض را به مشروعیت و آموزههای آیین بهائی وارد آوردهاند؛ آیینی که خود را تکامل یافته اسلام و ادیان الهی میداند. علاوه بر طرفداران ادیان توحیدی و اندیشمندان مذهبی، بهائیت مورد نقد نویسندگان و اندیشمندان غیر الهی نیز قرار گرفته و هر یک از منظری خاص آموزههای این آیین ایرانی نوظهور را به باد انتقاد گرفته و اعتراضات جدّی به آن وارد کردهاند.
تشکیلات بهائی ابتدا سعی نمود تا طرفداران آیین بهائی کمتر در جریان انتقادات و اعتراضات مخالفین قرار گیرند؛ لذا خواندن این قبیل کتابها و مقالات را نه تنها توصیه نمیکرد، بلکه طی دستورالعملی از بهائیان خواست تا نامهها و مجلات و مقالات مخالفین را بدون اینکه مورد مطالعه قرار دهند، عیناً به محفل (شورای نه نفرۀ اداره کنندۀ تشکیلات بهائی در هر شهر) ارسال نمایند.
اما به مرور زمان و با گسترش فضای مجازی و امکان دسترسی سریع افراد به اطلاعات، بهائیان غیر متعصب امکان یافتند تا با مقالات و کتابهای مختلف نگاشته شده در حوزۀ بهائیت ارتباط یافته و به نوعی جویای پاسخهای منطقی به اعتراضات مخالفین گردند.
امروزه تشکیلات بهائی سعی دارد تا مخالفین خود بهعنوان افرادی بیسواد، مزدور، معاند، بهائیستیز، ناآشنا با مفاهیم بهائیت، جاهطلب و … معرفی کرده، و به نوعی ترور شخصیت انجام دهد و تأثیر کلام منتقدین را بر روی بهائیان كاهش داده و بیاعتبار نماید و تاکنون از این رهگذر، به موفقیتهای زیادی نیز رسیده و توانسته است عملاً بین تودههای بهائی و افراد مطّلع و منتقد بهائیت، فاصلۀ عمیقی ایجاد نماید.
اما پدیدۀ جدیدی که از اوائل سال ۱۹۹۶ در جامعۀ جهانی بهائی پیدا شد، ظهور و بروز منتقدین از درون جامعۀ بهائی بود. البته برگشت افراد مهم و فرهیخته از بهائیت و گرایش آنان به اسلام و یا انشعاب درون فرقهای سابقۀ طولانی دارد، ولی با گسترش فضای مجازی و اینترنت این امکان برای برخی از روشنفکران و اندیشمندان بهائی در غرب به وجود آمد تا اعتراضاتی را به دیدگاهها و عملکرد رهبری جامعۀ بین المللی بهائی، یعنی بیتالعدلِ مستقر در اسرائیل وارد آورند.
این روشنفکران که نوعاً از نخبگان جامعۀ بهائی بودند، از تحصیلات دانشگاهی و مطالعات علمی در حوزۀ بهائیت برخوردار بوده و شناخت کافی نسبت به بهائیت و آموزههای آن دارند، تشکیلات بهائی و رهبری آن در حیفا را زیر سؤال برده و به حرکتهای مستبدانه و خداگونۀ آن معترض گردیدهاند.
آنها معتقدند رهبری روحانی (کاریزماتیک) آیین بهائی جای خود را به سلسله مراتب نیمه انتخابی داده که ساختار و تصمیماتش مرتباً از سوی مخالفان و معتقدان داخلی و بهائیان سابق مورد انتقاد قرار میگیرد و توسعۀ اینترنت، زمینهساز گسترش هر چه بیشتر این نارضایتیها شده است.
رهبری بهائیت در حیفا، در مقابل این انتقادات، تاب نیاورده و به اقداماتی روی آورد؛ از جمله، مخالفت با روشنفکران و افراد فرهیخته و معترض بهائی در جهان را در دستور کار خود قرار داد؛ و نیز با استفاده از سازمان پلیسی خود (هیئتهای مشاورین قارهای) تعداد زیادی از آنان را به بهانههای مختلف از جامعۀ بهائی طرد و اخراج نمود؛ یا اقداماتی علیه آنها انجام داد که مجبور به استعفا و خروج از بهائیت گردند و این در حالی است که رهبری این آیین، خود را الهی و از خطا و لغزش مصون میداند.
در دیدگاه بیتالعدل، بهائیان موظفاند تا فقط یک صدا و یک قرائت از دین را شنیده و تبلیغ نمایند و آن هم قرائتی است که تشکیلات و رهبری بهائی آن را تجویز نماید.
بر اساس این دیدگاه هرگونه اقدام، اظهار نظر، تحلیل و تفسیر و حتی سؤالی که با خطّ مشی، یا باورهای بیتالعدل و محافل ملی در دنیا مطابق نباشد، ممنوع است و شخصی که مرتکب چنین تخلفاتی بشود، بعد از دریافت یک اخطار و حتی گاهی بدون گرفتن اخطار از جامعۀ بهائی اخراج گردیده، و سلام و کلام با او ممنوع میشود.
این گونه حرکتهای خشن و غیر منطقی باعث گردیده است تا اندیشمندان فراوانی چون ویلیام گارلینگتن، خوان کول، فردریک گلیشر، دنیس مک اوئن، جورج فلیمینگ، آلیسون مارشال، استیون شول، سن مک گلین، و غیره که هر یک مدتی عضو جامعۀ بهائی بوده و به تبلیغ آموزههای آن مشغول بودند، به اجبار از بهائيت جدا شده و مقالات و كتابهاي انتقادي مختلفي را در نقد عملكرد تشکیلات بهائی به رشتۀ تحریر در آورند.
این مقاله سعی دارد تا با اطلاعات محدود موجود، به بررسی گوشهای از نظرات و دیدگاههای یکی دیگر از روشنفکران منتقد تشکیلات بهائی بپردازد، هر چند لازم است محققین فرهیخته در این میدان وارد شده و بررسیهای کاملتری را به علاقهمندان این حوزه ارائه نمایند.
اریک استتسون Eric Stetson
الف- زندگینامه
اریک استتسون – نویسنده، محقق، مصحح، سخنران، متفکر، کارآفرین، و متکلم بهائی – در سال ۱۹۷۹ در ویرجنیای شمالی امریکا متولد شد. او در سال ۲۰۰۱ از دانشگاه ویرجنیا در رشتۀ فلسفه و مطالعات دینی فارغ التحصیل شد. استتسون در سال ۱۹۹۷ به آیین بهائی علاقهمند و به عضویت جامعۀ بهائی درآمد و برای مدت چهار سال عضو جامعۀ بهائی بود.
اریک بنیانگذار اوّلین شرکت زنجیرهای بلوکی[۱] به نام گرانت کوین[۲] است که پول نقد دیجیتالی را در سطح جهانی به عنوان درآمد پایۀ بینالمللی توزیع مینماید. مؤسسۀ گرانت کوین که اریک مدیرعامل آن است، یک بنیاد خیریۀ غیرانتفاعی است که در زمینۀ جنبش پول جایگزین[۳] فعالیت دارد و معتقد است که همۀ مردم باید حقّ انسانی جهانی برای دسترسی یکسان به پول دیجیتالی داشته باشند.
اریک همچنین به عنوان مشاور توسعۀ سازمانی، و مدیر رسانههای جمعی برای سازمانهای غیر انتفاعی کار میکند. او همچنین ویراستار کتاب در مؤسسۀ انتشاراتی اوراکل است.
این مؤسسه، یک خیریۀ آموزشی است که پس از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ تأسیس شده و فعالیت خود را روی ایجاد دنیای جدیدی مبتنی بر وحدت بین ادیان بر اساس فرهنگ صلح اختصاص داده است. برنامۀ مؤسسۀ اوراکل بر اساس اتحاد و هماهنگی بین پنج دین اصلی: اسلام، مسیحیت، یهودیت، بودایی و هندو میباشد.
تألیف کتاب تاریخ گمشدۀ (پنهان) بهائیان
اریک استتسون به عنوان محقق و نویسنده علاوه بر کار روی مباحث مسیحیت، فعالیت و تحقیق خوبی را در مورد تاریخ بهائیت انجام داده است. حاصل آن تحقیق، گردآوری و تألیف کتاب ارزشمند «تاریخ گمشدهای (پنهان) آیین بهائی»[۴] است. او در این کتاب، ضمن گردآوری خاطرات و دست نوشتهها، و انجام مصاحبه و گفتوگو با بهائیان فراموش شده که از خانوادۀ بهاءالله هستند، به قسمتهایی از تاریخ بهائی اشاره مینماید که از چشم جامعۀ بیرونی و بهائیان پنهان مانده و تاکنون یا منتشر نشده است، یا به فراموشی سپرده شده است.
او در این کتاب، به این جمعبندی رسیده است که افرادی از خانوادۀ بهاءالله – صرفنظر از اینکه دارای دیدگاههای درست یا اشتباه دینی باشند – از سوی رهبران جریان، اکثریت بهائیان مورد بیمهری قرار گرفته و در کتب تاریخی آنها مورد تهمت و افترا و اتهامات خصمانه قرارگرفتهاند. همچنین آنها بدون وجود دلایل کافی متهم شدهاند و به شخصیتشان حمله شده است و ناچار شدند آیینی را که به وضوح به آن علاقه داشتهاند، ترک کنند. اریک توانسته است ضمن مصاحبه با بعضی از آنان، دیدگاهها و نظراتشان را جمعآوری نماید.
توضیح اینکه تشکیلات بهائی تاکنون این طور به بهائیان القا نموده است که از فرزندان و نوههای بهاءالله کسی باقی نمانده، و هیچکدام در قید حیات نیستند، یا صلاحیت بهائی بودن را ندارند، در حالیکه اریک استتسون موفق شده است تا در کتاب خود این بُعد پنهان بهائیت را برای خوانندگان آشکار نماید.
آشنایی با بهائیت
او در مورد نحوۀ آشنایی خود با بهائیت مینویسد:
«آشنایی من با بهائیت، در نخستین سال تحصیلم در دانشگاه و توسط دانشجوی اتاق مجاور در خوابگاه دانشگاه بود… او در مورد بهائیت با من صحبت کرد و مرا ترغیب کرد تا به یک جلسۀ تبلیغ بهائی بروم. من همواره به آیینها و فلسفههای مختلف علاقهمند بودم.
بهائیانی که در این جلسه ملاقات کردم، افراد خوبی به نظر میرسیدند و آنها دیدگاهی ایدهآلی از پتانسیل بشر، با تأكيد بر ایدههایی همچون صلح جهانی، وحدت نژادی، و احترام به همۀ ادیان بزرگ دیگر داشتند. دو عامل باعث جذب من به بهائیها و آیین آنها شد: اوّل خلق و خوی بهائیان و دوم امیدواری آنها به آیندۀ بشریت. پس از چند ماه مطالعه در مورد بهائیت و آشنایی اجتماعی با بهائیان، تصمیم گرفتم بهائی شوم و به تشکیلات بهائی بپیوندم.
اکنون که به گذشته برمیگردم میبینم که نسبت به بسیاری از جزئیات اعتقادات و عملکرد بهائی اطلاعی نداشتم و هنگامی که بهائی شدم، اگر اطلاع میداشتم ممکن بود همین موضوع از پیوستن من به سازمان آنها مانع شود.
روح بهائیت و تصویر کلان آن، موجب گرویدن من به بهائیت شد و احتمالاً در آن زمان خودم نمیخواستم که چیزی بدانم تا موجب سرخوردگیام از بهائیت شود! در طول سالیان تحصیل در کالج، من یک بهائی فعال و جدّی بودم. در جلسات محفل محلی و همچنین جلسات کلوپ بهائیان در دانشگاه شرکت میکردم؛ به احکام بهائی همچون ادعيۀ روزانه عمل میکردم و حتی روزه میگرفتم.
با اشتیاق زیاد سعی کردم که آیین بهائی را با دیگران مطرح نمایم؛ زیرا بهائیان تأکید زیادی بر مسئلۀ تبلیغ بهائیت و تلاش برای بهائیسازی دیگران دارند.
همچنان که در جامعۀ بهائی بیشتر و بیشتر فعال میشدم، متوجه شدم که برخی چیزها مرا آزار میدهد. بعدها من به عنوان یک منتقد صریح آیین بهائی شناخته شدم، و لیکن مدت مدیدی است که از هرگونه احساس خشم، یا مخالفت در مورد جامعۀ قبلی دینیام، یا رهبران آن فراتر رفتهام.
انتقاد اریک استتسون از بهائیت
هنگامیکه من مخالفت خود را در مورد آیینی که قبلاً به آن معتقد بودم ابراز میکردم، نوعاً آن را با روشی منصفانه و منطقی بیان میکردم، به ویژه پس از آنکه بیش از دو سال از بهائیت برگشته بودم. اكنون که دوباره به درجهای از پذیرش، یا حمایت از آیین بهائی دست یافتهام، هدفم فراهم نمودن دیدگاهی لیبرالتر از این دین است که با اعتقادات وحدت گرایانه و وحدت وجودی[۵] من سازگارتر باشد.
آیین بهائی نقاط ضعف و نقص خود را دارد و لیکن دارای جنبههای مثبت هم هست. من معتقدم که بهائیان باید دیدگاه بازتری داشته باشند تا متوجه شوند که باور و آیین آنها و سازمانهای وابسته و تشکیلات و رهبری آن، بیعیب و نقص نیستند. آنها لازم است قبول کنند که افراد برگشته از بهائیت هم ممکن است که دغدغههای منطقی و انتقادهایی داشته باشند که منجر به خروج آنها از بهائیت یا جامعۀ بهائی شده است. یا اینکه برخی افراد تفسیرهای متفاوتی از آیین بهائی در مقایسه با دیدگاههای رسمی دارند، یا اینکه برخی دیگر، به رغم اعتقاد به بهاءالله، نمیخواهند که به تشکیلات بهائی وابستگی داشته باشند، یا برخی از افراد علاقهمند به جوامع بهائی، نمیخواهند که با تشکیلات مستقر در حیفا (بیتالعدل) مرتبط باشند.
این عدم موافقتها پدیدهای طبیعی و قابل قبول برای هر آیین است، بدون آنکه موجب عصبانیت و مخالفت جریان اصلی بشود. من به خودی خود، یک بهائی نیستم، و تنها خودم را به عنوان دوست بهائیت و کسی که عمیقاً از توسعۀ آیندۀ آن، اظهار نگرانی میکند، توصیف مینمایم. من بر این اعتقادم که بهائیت به شدت نیازمند اصلاحات و رفرم میباشد».[۶]
استتسون از طرفداران محمدعلی بهائی، غصن اکبر و برادر عبدالبهاء است. او محمدعلی بهائی را در زمرۀ بهائیان وحدتگرا میداند.
اریک در مدت فعالیت خود در جامعۀ بهائی، به نقاط ضعف فراوانی در رهبری، تعالیم و عملکرد بهائیت برخورد کرد.
وی در سال ۲۰۰۱ اعلام کرد دربارۀ ماهیت قدرت طلبانۀ رهبری بهائیت دچار شک و تردید شده است. همزمان اریک با سایت تالیسمان آشنا شد و در جریان افکار ایدهها و انتقادات سایر روشنفکران بهائی نیز قرار گرفت. او در سال ۲۰۰۲ جامعۀ بهائی را ترک کرد و در اواخر همان سال، به مسیحیت گروید و به گروه «مسیحیت جهانگرا» – که هدفش وحدت کلّ مسیحیان جهان است – پیوست.
استتسون ایدۀ «اتحاد برای اصلاح در آیین بهائی» را مطرح کرد که موفقیت چندانی به دست نیاورد. در سال ۲۰۰۹ او مجدداً به بازنگری در بهائیت پرداخت و اعلام کرد با کلیات تعالیم بهاءالله مخالفتی ندارد، ولی با تفاسیر انجام شده در بهائیت، به عنوان یک آیین فرقهگرا و رادیکال – که بر اطاعت بیچون و چرا از رهبران خود تأکید دارد – مخالف است و در جستوجوی آیینی لیبرال و طرفدار آزادی اندیشه است.
او نظرات خود را دربارۀ آیین بهائی در سایت bahai-faith.com منعکس نمود.
اقدام متقابل تشکیلات بهائی
تشکیلات بهائی در مقابل اریک استتسون ساکت ننشست و علاوه بر اخراج او از جامعۀ بهائی، درصدد مجازات و تحقیر او برآمد و او را به عنوان یک مخالف و معاند سرسخت بهائیت معرفی کرد. «موژان مومن» از بهائیان مشهور و طرفدار بیتالعدل، سعی کرد تا چهرۀ وحشتناکی از اریک نزد بهائیان و غیر بهائیان ارائه نماید. او با درج مقالهای با عنوان «مرکز گریزی و ارتداد در بهائیت» که در مجلۀ مذهب، شمارۀ ۳۷ سال ۲۰۰۷ به چاپ رسیده است،[۷] از دوازده روشنفکر بهائی یاد میکند که با بهائیت دشمنی ورزیده و اخراج گردیدهاند. او از اریک استتسون به عنوان یکی از این افراد یاد میکند که مرتد شده و در جهت بیاعتبارکردن بهائیت و ترغیب آنان به گرویدن به مسیحیت اقدام نموده است.
مومن ادعا دارد که این افراد از عقیدۀ پیشین خود منزجر شده و دچار خشم گردیدهاند و درگیر یک سری اقدامات انتقام جویانه علیه آیین بهائی شدهاند. اریک این ادعای مومن را به شدت رد کرد و طی نامهای به تاریخ ۹/۱۲/۲۰۰۷ خطاب به سر دبیر مجلۀ مذهب نوشت:
«ادعاهای مومن دربارۀ من به هیچ وجه حقیقت ندارد. این درست است که من وب سایت www.bahai-faith.com را راه اندازی کرده و تجربۀ عضویت خود در بهائیت را در آن تشریح کرده و مورد نقد قراردادهام، ولی نوشتههای من هیچگاه ناشی از نفرت، حسادت، یا انتقامجویی نبوده است.
هدف من از راه اندازی این سایت، توضیح علت و چرایی ترک بهائیت است و اینکه مردم را تشویق کنم تا ادعاهای بهائیت را مورد پرسش قرار دهند و به تفکر انتقادی دربارۀ آن بپردازند.
اتهام نادرست دیگری که موژان مومن، در مقالۀ خود، علیه من ادّعا کرده است، این نقل قول از ماکس شیلر جامعهشناس است که افراد مرتدّی چون من هیچگاه به جنبههای مثبت عقیدۀ جدید خود و به تحقق اهداف آیین بهائی توجه نمیکنند، بلکه تنها انگیزۀ آنها مبارزه با باور قدیم و تلاش برای نفی آن است.
من به نوبۀ خود برخلاف اظهارات مومن، بیشتر اوقات خود را صرف ترویج و توسعه، باور و عقیدۀ مسیحیت وحدتگرا میکنم، و زمان اندکی را به تفکر، گفتوگو و نوشتن دربارۀ گذشتۀ خودم به عنوان یک بهائی پیشین مینمایم. پس از ترک بهائیت و پیوستن به کلیسای مسیحیان وحدتگرا، من یک کشیش مجری برنامه شدهام و کتابی دربارۀ مسیحیت تألیف کردهام و به همراه کشیشان دیگر در صدد تأسیس یک سازمان غیرانتفاعی به نام «انجمن مسیحیان وحدتگرا» هستم. این نکته مرا به ترسناکترین بخش نادرست در نوشتۀ موژان مومن میرساند که با این حجم مطالب غیرعلمی و نادرست، او مقالۀ خود را در یک ژورنال آکادمیک دینی منتشر ساخته است؟! … به طور خلاصه، مقالۀ مومن تلاش ناموفق و حقیرانهای برای جمع کردن بهائیان روشنفکر و منتقد در یک جا و کوبیدن همۀ آنها با این دروغ و تهمت کلیشهای است که آنها با خشم و نفرت به دنبال انتقامجویی از بهائیت میباشند. شاید این مطلب در مورد کسی مصداق داشته باشد، ولی دربارۀ شخص من، طبق شواهد موجود، کاملاً دروغ و خلاف و پر از نسبتهای نادرست و غیر علمی، با هدف کوبیدن من میباشد».[۸]
هرچند استتسون از بهائیت برگشته و انتقادات زیادی به بهائیت دارد، ولی نگاه و سبک نگارش او توأم با نفرت یا انتقام نیست، او پس از خروج از بهائیت، بیش از اینکه یک منتقد فعال بهائی باشد، مروّج نوعی مسیحیت جهانگراست.
یکی از نقاط ضعف اریک استتسون این بود که او در سال ۲۰۰۱ به نوعی ادّعای پیامبری کرد و دیگران را به خود دعوت نمود. این مسئله موجب شد تا تعداد زیادی از روشنفکران بهائی که میتوانستند از جنبش اصلاحی او طرفداری نمایند، از دورش پراکنده شوند. او در مقالۀ «چرا جنبشهای اصلاحی بهائی شکست میخورند؟ اگرچه هنوز فرصت باقی است»[۹] که درگروه Unitarian – bahai در یاهو در تاریخ ۱۳/۱/۲۰۱۰ منتشر شده، به اشتباه خود در اعلام مقام «رسالت الهی» اعتراف نموده است.
ب – گزیدهای از آثار منتشر شدۀ اریک استتسون
کتابها
۱- کتاب «جهانشمولی مسیحی، خبر خوب خدا برای تمام انسانها»[۱۰] که در سال ۲۰۰۸ توسط مؤسسۀ SPARKLING Bay Books انتشار یافته است. این کتاب مقدمهای مناسب و کوتاه در مورد تفاسیر جهان شمول از مسیحیت دارد. او توضیح میدهد که مسیحیت چگونه میتواند پیام رستگاری جهانی را تعلیم دهد.
۲- کتاب «تاریخ گمشدۀ (پنهان) آیین بهائی»[۱۱] که در اوایل سال ۲۰۱۴ منتشر شده است و پیرامون تاریخ و تعالیم آیین بهائی و اختلافات داخلی اعضای خانوادۀ بهاءالله سخن گفته است.
۳- کتاب «بازسازی» [۱۲]که در سال ۲۰۰۲ به صورت اینترنتی منتشر شده و بر لزوم بازسازی و اصلاح آیین بهائی تکیه کرده و نوزده پیشنهاد را در جهت اصلاح آن ارائه نموده است.
سخنرانیهای اریک
۱- جهانیشدن، وحدتگرایی و آیندۀ دین: سخنرانی در کلیسای ملی یادبود وحدتگرایی در واشنگتن دی سی ۲۲/۵/۲۰۱۱٫ اریک تاریخ انسان را به عنوان یک تلاش و کوشش رو به جلو و موفق و مقابله بین افراد، دارای اندیشۀ بسته و روشنفکران دارای دید وحدتگرا میبیند و توضیح میدهد که به چه دلیل وحدتگرایی برای معنویت دوران مدرن، مفیدتر و طبیعیتر است.[۱۳]
۲- دین و هویت: رشد معنوی در خارج از جعبه: سخنرانی در مرکز کلیسای ملی یاد بود، به تاریخ ۲۵/۷/۲۰۱۰ موضوع سخنرانی او این بود که ادیان نباید تمامیتخواه باشند، بلکه باید به این درک و کشف برسند که خرد و منطق و حقیقت در سنتهای روحانی مختلف وجود دارد. [۱۴]
۳- پیشبرد گفتوگو: وحدتگرایی مسیحی و آشتی بین مذاهب: سخنرانی اریک در مراسم مسیحیان وحدتگرا، ۷/۱۱/۲۰۰۹، نشویل، تنسی. در این سخنرانی از مسیحیان وحدتگرا میخواهد تا عقاید خود را، زمینه و انگیزهای برای گفتوگو و آشتی پیروان ادیان مختلف قرار دهند. او ادّعا میکند که جامعۀ آرمانی خداوند بر روی زمین، یک جامعۀ سراسر مسیحی نیست؛ بلکه نام و سنّت سایر ادیان هم در آن رواج خواهد داشت.[۱۵]
آدرس صفحات اجتماعی
Eric Stetson’s Twitter feed: http://Twitter.com/EricStetson
Eric Stetson’s Facebook page: http://www.Facebook.com/EricStetson
Eric Stetson’s LinkedIn page: http://www.LinkedIn.com/in/EricStetson
Eric Stetson’s webpage: http://www.EricStetson.com/blog
برخی از مقالات اریک استتسون
۱- دیکتاتور مآبی شوقی افندی[۱۶]
۲- چه دلیل و ضرورتی برای ایجاد یک گروه دیگر بهائی وجود دارد؟ [۱۷]
۳- چرا جنبشهای اصلاحی بهائی شکست میخورند؟ اگر چه فرصتها همچنان وجود دارد.[۱۸]
۴- بحثی دربارۀ مفقود شدن یا دور ریختن برخی آثار بهاءالله در دجله [۱۹]
۵- عهد و میثاق[۲۰]
۶- دلیل اینکه بهاءالله مصون از خطا نبوده است.[۲۱]
۷- شورای خرد، یک محفل و مجمع بزرگ و جامع [۲۲]
۸- تفاوتهای انجمن بهائیان وحدتگرا و بهائیت حیفایی[۲۳]
ج – علت خروج از بهائیت:
اصولاً افراد منتقد و معترض نمیتوانند در تشکیلات بهائی باقی بمانند؛ لذا یا مستقیماً از بهائیت اخراج میگردند، یا تشکیلات بهائی مقدمات کار را طوری برنامهریزی میکند که فرد معترض شخصاً نسبت به درخواست خروج از بهائیت اقدام نماید.
اریک استتسون در رابطه با علت خروج خود از بهائیت در مقدمۀ کتاب تاریخ پنهان مینویسد:
«دو مورد بود که مرا بیش از همه اذیت میکرد؛ اوّل اینکه بهائیان بیش از حد بر اطاعت از مؤسسات دینی خود تأکید دارند؛ و اعتقاد بر اینکه عالیترین سطح رهبری آنها مستقیماً توسط خدا هدایت میشوند و در تمامی تصمیمات خود عصمت دارند. دوم اینکه آنها یک علاقۀ ناسالمی به بوروکراسی و بیتوجهی به اهمیت و مزایای تفکر و فعالیت آزاد فردی دارند. من به شدّت مخالف این روش کهنه و دیرینه بودم که فرهیختگان و نویسندگان بهائی باید هرچه را که میخواهند در مورد آیین بهائی بنویسند، قبل از چاپ به «لجنۀ بهائی کنترل قبل از نشر» برای تأیید رسمی آن بسپارند.
همچنین از این مسئله به شدّت منزجر شدم که تشکیلات بهائی، اعضای خود را از شرکت در سیاست منع میکند؛ زیرا فعالیت سیاسی در گذشتۀ ایام مورد علاقۀ اینجانب بوده است.
پس از چند سال، تصمیم گرفتم که به این دلایل، و همچنین برخی دلایل دیگر، از جامعۀ بهائی خارج شوم. در آن زمان، من تشکیلات بهائی و آیین بهائی را به یک معنا میگرفتم، آن چنان که اکثر بهائیها چنین میکنند. در نتيجه به این فکر نبودم که امکان باقی بودن به عنوان یک بهائی بدون اینکه مجبور باشم از تشکیلات حاکم بر بهائیت – که به آن بهائیت حیفایی (بیتالعدل) گفته میشود – تبعیت کنم، وجود داشته باشد. من در زمان کوتاهی احساس وظیفه کردم، تا ایدههایی را برای رفرم و اصلاحات در بهائیت و مؤسسات وابسته به آن را مطرح نمایم، لیکن این اقدام را به طور غیرمؤثر و خشمآلود انجام دادم و خیلی زود آن را رها کردم.
به تدریج احساس جذب بیشتری به عیسی مسیح، رهبر مذهبی بزرگ تاریخی کردم و در نتیجه تصمیم گرفتم مسیحی شوم و غسل تعمید کردم[۲۴] و به کلیسای Assemblies of God پیوستم. روحیۀ کلاننگر من مانع ادامۀ همکاری با مسیحیت انجیلی (Evangelical) شد و درطول سالیان من در فهم خود از انجيل (Gospel) هرچه بیشتر لیبرال و یونیورسالیست شدم. هرچند آیین بهائی تأثیر مثبتی برروی من داشت و به من کمک کرد تا قدر همۀ صراطهای دینی را بدانم، لیکن دریافتم که بهائیت سازمان یافتۀ حیفایی برای ذهن آزاد اندیش و قلب عرفانی من خیلی بنیادگرا و محدود کننده است».[۲۵]
او در مقالهای دیگر دوباره به خروج خود از بهائیت اشاره نموده و مینویسد:
«یکی از مهمترین دلایل کنارهگیری من از فعالیت در جلسات بهائی این است که بهائیان برخورد بسیار فرقهگرایانهای دارند و زیاده از حد، کورکورانه از تشکیلات رهبری بهائیت پیروی میکنند. دیگر آنکه بسیار وقت و تمرکز خود را روی برنامههای افزایش عدد و آمار و افزایش شرکتکنندگان در جلسات تبلیغی گذاشتهاند و عملاً از گفتوگو و تعاملات جهانی و خدمترسانی اجتماعی و عملکرد انسان دوستانه واقعی بازماندهاند… .
شاید یکی از دلایلی که بهائیان نتوانستهاند تاکنون رشد مناسب و جایگاه درخوری پیدا کنند این باشد که بیش از تبلیغ تعالیم بزرگ و حیاتبخش دینی، درصدد افزایش آمار طرفداران خود هستند. گمان میکنم اگر بهاءالله امروز زنده بود، بهائیان را به جای تمرکز بیش از حد بر مسائل اداری – تشکیلاتی، و اهتمام بیش از حد بر تبلیغ و جذب پیروان سایر ادیان، تشویق میکرد بر اینکه تلاش و انرژی و پول خود را صرف پیشبرد تصویر بهتری از بشریت نمایند. من فکر میکنم بهائیت اهداف و تعالیم اصلی خود را گم کرده است. به عقیدۀ من، بهائی واقعی بودن، یعنی تلاش در جهت یگانگی معنویت بشری، و وحدت و یگانگی تمدن بشری، و این امور هرگز از راه تبلیغ بهائیت عملی نیست».[۲۶]
د- بررسی دیدگاههای انتقادی اریک استتسون
اریک استتسون انتقادات زیادی به نظامات، آموزهها و تشکیلات بهائی دارد. ذکر همۀ آنها از حوصلۀ این مقاله خارج است. در ادامه به برخی از دیدگاههای ایشان به صورت خلاصه اشاره میگردد.
- لزوم بازسازی و احیای آیین بهائی
- دیدگاه اریک استتسون در مورد عصمت رهبران بهائی
- دیدگاه استتسون در مورد جانشین عبدالبهاء و اصطلاح ناقضین عهد و میثاق
- دعوت به تشکیل یک گروه جدید بهائی
- تحلیلی از آیین بهائی و آسیبشناسی عدم رشد و ناتوانی آن
- دیدگاه استتسون در مورد عبدالبهاء
- پیش بینی آیندۀ بهائیت در ایران از دید اریک استتسون
- اعتراض به دیدگاههای کلامی بهائیت
۱- لزوم بازسازی و احیای آیین بهائی
استتسون در کتاب «بازسازی» که در سال ۲۰۰۲ به صورت اینترنتی منتشر شده است بر لزوم بازسازی و احیای آیین بهائی تکیه کرده، و نوزده پیشنهاد را جهت اصلاح به شرح زیر، به بیتالعدل مستقر در حیفا ارائه مینماید:
۱) به بهائیان آزادی بیان و آزادی مطبوعاتی اعطا گردد.
۲) هیئت مدیرۀ بینالمللی جامعۀ جهانی بهائی به اعضای خود حق تشکیل آزادانۀ انجمنها و مؤسسات مختلف را بدهد.
۳) به بهائیان آزادی تبادل اطلاعات اعطا نماید.
۴) به همۀ گروههای بهائی و مجامع آنها، آزادی تبلیغ عقیده و آزادی برگزاری ضیافت در هر کشور را اعطا كند.
۵) به همۀ گروههای بهائی آزادی تشکیل بیتالعدل محلی و ساخت مشرق الاذكار اعطا شود.
۶) به هرگونه محدودیت و ممنوعیت سیاسی توسط نهادهای بهائی خاتمه داده شود.
۷) دکترین تشکیل حکومت واحد جهانی به رهبری نهادهای رسمی بهائی را نفی کند.
۸) تأیید نماید در حال حاضر هیچ نهادی، صلاحیت تفسیر رسمی متون بهائی را ندارد.
۹) تأیید نماید که در حال حاضر، هیچ نهادی صلاحيت جمعآوری انحصاری وجوه تحت عنوان «حقوق الله» را ندارد.
۱۰) تأیید نماید که در حال حاضر هیچ نهادی اختیار و صلاحیت طرد افراد از بهائیت، و اعلام فردی به عنوان ناقض میثاق را ندارد.
۱۱) تأیید نماید که در حال حاضر هیچ نهادی اختیار و صلاحیت متهم ساختن، یا جابهجایی (اخراج) عضوی از بیتالعدل جهانی را ندارد.
۱۲) اعلام و تأیید نماید که بیتالعدل مصون از خطا نیست؛ زیرا از هدایت و رهبری مقام ولیّ امر (گاردین) محروم و بیبهره است.
۱۳) تأیید نماید که تشکیلات بهائی فاقد «غصن عالم» است؛ و اینکه هیئت مشاورین قارهای و مساعدين آنها، نهاد و سازمانی متفاوتاند و نباید آنها را «عالم» به حساب آورد.
۱۴) تأیید نماید که «نظم جهانی بهاء الله» از نقطه نظر قانون (بهائی)، نمیتواند تا قبل از آمدن مظهر الهی مستقل بعدی – که ۱۰۰۰ سال پس از دور و عصر بهائی خواهد بود – وجود داشته باشد.
۱۵) تأیید نماید که در حال حاضر و بر طبق نصوص بهائی و تفاسیر معتبر و مجاز از آنها، بیتالعدل جهانی نمیتواند تأسیس شود، یا فعالیت نماید؛ بنابراین، تشکیلات کنونی که تحت عنوان بیتالعدل نامیده میشود، باید به «محفل روحانی بین المللى» تغيير نام یابد و باید عنوان «ریاست دیانت بهائی» را حذف کند.
۱۶) به زنان اجازه داده شود بهعنوان اعضای محافل روحانی بینالمللی بهائی (بیتالعدل) انتخاب و به خدمت مشغول گردند؛ زیرا ممنوعیت اعلام شده در مورد زنان در خصوص عضویت در بیتالعدل جهانی است.
۱۷) باید یک نظام دادگستری بهائی مستقل از تشکیلات ایجاد گردد، و نباید حق هیچیک از اعضا را قبل از برخورداری از یک محکمۀ عادلانه و منصفانه سلب نمود.
۱۸) پیمان و میثاقی که ساخته و پرداخته تشکیلات فعلی بهائی است، باید لغو و باطل اعلام گردد؛ و احترام و قداست بوروکراسی حاکم بر نهادها و جوامع بشری پس از صعود ولیّ امر را نفی کند؛ و به خاطر بیعدالتیهایی که به نام خدا، بر بهائیان روا داشتهاند، از آنها عذرخواهی کنند؛ و باید تمام کسانی را که خود را بهائی میخوانند به عنوان اعضای یک جامعه بهائی پاک، اصلاح شده، و بازسازی شده، به اتحاد و یکدلي دعوت کنند.
۱۹) سران و رهبران تمام گروههای ارتدوکس بهائی (بهائیان پاک آیین)، بهائیان تحت حمایت عهد و میثاق، و هرگروه و شاخۀ دیگری که بر اساس اندیشۀ ولی امر دوم شکل گرفته است، عهد و میثاق نادرست عرضه شده از سوی ایادی امر، چارلز میسون ریمی که از سوی آن گروهها ترویج شده را نفی کنند و از این که وقت و برنامۀ خود را صرف یک برنامۀ فرقه گرایانه، پوچ و بی معنی کردهاند عذرخواهی نمایند، و به اتحاد برای اصلاح آیین بهائی بپیوندند. این اتحاد برای برای آموزش، الهام بخشی، و اتحاد مجدد بهائیان امر بهائی تلاش نماید.[۲۷]
پیشنهادات مطرح شدۀ فوق گرچه به عنوان نوعی بازسازی و احیای بهائیت مطرح شده است، ولی در واقع اصل تشکیلات فعلی و رهبری بهائیت را زیر سؤال برده است.
۲- دیدگاه اریک استتسون در مورد عصمت مقامات بهائی
بهائیت به تقلید از ادیان الهی، رهبران خود را مصون از خطا و خالی از اشتباه و دارای عصمت کبری میداند، هر چند گفته شده است که این عصمت کبری به جانشنیان بهاءالله، یعنی عبدالبهاء و شوقی افندی منتقل نشده است، ولی ادعا میشود رهبران بعد از بهاءالله در حوزۀ تفسیر و تببین متون و نصوص بهائی و هدایت جامعۀ بهائی مصون از خطا هستند. در این رابطه، گروه بهائیان اکثریت، رهبری فعلی بهائیت ساکن در اسرائیل (بیتالعدل) را نیز دارای عصمت میدانند و دستورات آن را وحیِ مُنزَل تلقی مینمایند.
آقای اریک استتسون به موضوع عصمت رهبران بهائی معترض است و حتی بهاءالله را نیز مصون از خطا و اشتباه نمیداند. او در مقالهای با عنوان «بهاءالله مصون از خطا نبوده است» که در وبسایت بهائیان پیشین[۲۸] در تاریخ ۹/۵/۲۰۰۸ درج شده، مینویسد:
«دیروز فرصت کردم چند مطلب بهائی را بخوانم، از جمله ترجمۀ خوان کول از کتاب «جواهر الاسرار» بهاءالله که خیلی جالب بود.
به نظر میرسد بهاءالله در دهههای ۱۸۴۰ و ۱۸۵۰ در بغداد، یک نسخه دستنویس از ترجمۀ انجیل به زبان عربی را مطالعه و استفاده میکرده است که چند اشتباه «قلمی» در آن بوده است. از جمله به جای عبارت صحیح «نیروهای آسمانی که زمین را نگاه داشتهاند» عبارت «نیروهای زمینی» در آن ذکر شده بود. در عبارتی از پارگراف هفتم از متن لوح بهاءالله است که مینویسد:
«بعد از مصیبتها خورشید تیره و تار خواهد شد، ماه دیگر نور نخواهد داد، ستارگان از آسمان فرو خواهند ریخت. و نیروهای زمین به لرزه در میآیند. آنگاه نشانۀ آمدن «فرزند انسان در آسمان ظاهر خواهد شد و تمام مردم جهان عزا خواهند گرفت؛ آنان فرزند انسان را خواهند دید که بر روی ابرهای آسمان با قدرت و شکوهی خیره کننده میآید. او فرشتگانش را با صدای بلند شیپور خواهد فرستاد…».[۲۹]
بنا بر نظر کول، بهاءالله به خاطر استفاده از یک متن انجیل – که ترجمۀ عربی غلطی بوده است – یکی از عبارات انجیل را غلط منتقل میکند. این نقل اشتباه البته اساسی و قابل توجه است. به نظر میرسد این موضوع مؤید آن است که بهاءالله احتمالاً تنها نسبت به مطالب کتب خود اشراف داشته است، و در خصوص مطالب کتب الهی پیشین مصون از خطا نبوده است. اگر آنطور که بهائیان ادعا میکنند، او مصون از خطا بود، طبعاً نمیبایست آیات مربوط به انجیل را اشتباه نقل میکرد. در حقیقت او اساساً نباید نیازی به مراجعه به یک انجیل غلط نوشته یا ترجمه شده پیدا میکرد؛ زیرا علی القاعده خداوند میباید متن و عبارت صحیح انجیل مورد نظر در نوشتهها و آثار بهاءالله را به او الهام میکرد.
نمیدانم پاسخ بهائیان نسبت به این موضوع چیست؟ آیا هرگز چنین بحثی در سایت تالیسمان یا سایر میزگردهای بهائی مطرح شده است؟ آیا واقعاً بهائیان عقیده دارند که هر آنچه بهاءالله نوشته، الهام از سوی خداوند است؟ شواهد عینی و مکتوب مؤید آن است که او برای آوردن یک عبارت انجیل در نوشتهاش، از یک متن انجیل چاپ شده، استفاده کرده و او حتی نمیدانسته است که متن مورد استفادۀ او دارای عبارت ناصحیح است».
دور ریختن آثار و الواح بهاءالله در رودخانۀ دجله
در مقالۀ دیگری اریک به برخی از آثار و الواح بهاءالله اشاره مینماید که بهاءالله آنها را در رودخانۀ دجله ریخته است. در مورد چگونگی این کار بحثهای مختلفی بین روشنفکران بهائی مطرح شده است؛ زیرا صدور احکام و الواح و معدوم کردن آنها قابل توجیه نیست؛ و اگر این الواح از طرف خداوند نازل شده و صبغۀ الهی داشته است، معدوم کردن آن از دیدگاه الهیاتی مورد تأیید نیست و اگر هم مطالب بیارزش و نادرستی بوده است، در شأن یک مدّعی مظهر الهی نیست که چنین الواحی را صادر کرده باشد. البته برخی از بهائیان معتقدند که این الواح که از سوی بهاءالله صادر شده است، جایگاهی فراتر از زمان بهاءالله را داشته و مردم زمان بهاءالله قابلیت درک آن را نداشتهاند؛ لذا او به این نتیجه رسیده است که آنها را معدوم نماید. ولی این مطلب هم نمیتواند منطقی و درست باشد؛ زیرا الواح نازل شده از سوی خداوند با توجه به مخاطبان حال و آینده، جهت استفاده آنها صادر گردیده است و مناسب نبودن آنها برای مخاطب دور از حکمت است.[۳۰] اریک در سایت تالیسمان ۹ مورخ ۱/۶/۲۰۰۸ در مقالهای با عنوان بحثی دربارۀ دور ریختن برخی از آثار بهاءالله با نقل مطلبی از رندی برنز[۳۱]مینویسد:
«بهاءالله مقدار زیادی از اوراق و نوشتههای وحی خود را که فکر میکرد دنیا هنوز آمادگی پذیرش آنها را ندارد، معدوم و نابود کرد و به منشیِ خود دستور داد تا آنها را به دجله بریزد.
البته من با این ایده که بهاءالله مقداری از اشراقات و الهامات نوشته شدۀ خود را دور انداخت، یا در رودخانه ریخت؛ زیرا جهان نمیتوانست مفاد آنها را هضم کند، موافق نیستم؛ زیرا معتقدم اگر مطالبش منطقی و متقاعدکننده، و مطابق علم و عقل بود، جمعیت قلیلی که در آن زمان افکار و عقاید او را به عنوان یک آیین قبول داشتند، آمادگی پذیرش آن را داشتند.
تصور میکنم به احتمال زیاد نوشتهها و مدارکی را که بهاءالله دور ریخته است، نوشتههای سطح پایینی بوده که ارزش انتشار عمومی، یا نگهداری برای آینده را نداشته است و یا نوعی اشعار و غزلیات صوفیانۀ مستهجن (عاشقانه – شطحیات) بوده است که انتشار آنها میتوانسته منجر به سوء تفاهم افکار عمومی جامعه شده و سختگیری و تنبیه بیشتری برای او و پیروانش به دنبال داشته باشد».[۳۲]
اریک در تحلیل خود، دو احتمال یاد شده در اظهار نظر رندی برنز را میآورد که میگوید:
در مورد نکتۀ اوّل، من با شما همعقیده نیستم، گرچه این احتمال منطقی و پذیرفتنی است. من فکر میکنم نوشتهها و اشراقات بهاءالله مثل ادبیات است و در خیلی از موارد، باید اصلاح و تصحیح شود؛ البته برخی از الهامات هم هست که نیاز به اصلاح ندارد. اما در مورد احتمال دوم، شک دارم؛ زیرا همین الان هم بسیاری از اشعار و غزلیات عارفانه و خراباتی بهاءالله وجود دارد که به زبان انگلیسی هم ترجمه شده است؛ مثل «لوح دختر باکره»، این لوح را بهاءالله تقریباً نابود کرد، ولی میرزا آقاجان کاشی – کاتب بهاءالله – آن را حفظ و حراست نمود؛ لذا نمیتوان اظهارات شما را به راحتی نفی کرد. به موجب تفسیر بهائیان لوح دختر باکره عبارتی است تغزّلی و عاشقانه بین یک دختر باکره که تجسم بهاءالله است و عشق او نسبت به باب میباشد. دختر باکره (بهاءالله) و جوان (باب) علاقه و عشق زمینی و جنسی شدیدی به یکدیگر دارند.[۳۳]
اریک سپس توضیحات جان والبریج[۳۴] را در مورد لوح مورد نظر میآورد که گفته است بدون شک عاشقانهترین تغزّل بهاءالله لوح دختر باکره است. این لوح به زبان عربی است که در بغداد نوشته شده است و یکی از الواحی بود که بهاءالله دستور داد آنها را نابودی کنند؛ زیرا مردم آمادگی پذیرش آنرا نداشتند؛ ولی با تمهید میرزا آقاجان، منشی و کاتب بهاءالله، آن لوح محفوظ ماند و از این بابت باید از او ممنون و متشکر باشیم.[۳۵]
در میان آثار و نوشتههای بهاءالله در بغداد، برخی آثار و متون استعارهای یا نیمه استعارهای است که در آنها عباراتی همچون دختر باکره- جوان نامیرا، حوری، پری دریایی… و عبارات مشابهی است که ادعاهای مظهریت و رسالت او را تحت تأثیر قرار میدهد. این نوشتهها، در واقع باید آثار شخصی و خصوصی بهاءالله تلقی گردد؛ زیرا ماهیتی این چنینی دارند. اینها در واقع بیانگر برخی حالات و احلام و رؤیاهای بهاءالله بوده است.
بهاءالله پس از ترک بغداد نوشتن آنها را متوقف کرد. اگر چه چنین موضوعاتی هر از گاهی حتی در نوشتههای او در عکّا نیز پدیدار میشود.[۳۶]
اریک در پایان میگوید هنوز این موضوع برای من عجیب است؛ زیرا از آنجا که اکثر افراد گروه بابی- بهائی یک نوع گرایش صوفیانه-عرفانی داشتند؛ لذا به نظر میرسد که آنها مشکلی در پذیرش متون متفاوتتر و رادیکال عاشقانه و تغزّلی بهاءالله نداشتهاند.
نماز گمشدۀ بهائی!
اریک استتسون همچنین به نماز نُهرکعتی «نماز واجب کبیر» بهاءالله اشاره میکند که آن نماز گم و مفقود گردیده است: «آنطور که ذکر شده، آن نماز نه رکعت بوده که بر روی کاغذ مستقلی نوشته شده بود. بهاءالله به جای اینکه از حافظۀ خود کمک گرفته و نماز گمشده را روی کاغذ بیاورد، تصمیم میگیرد که نماز واجب دیگری به جای آن بنویسد. شاید یک توضیح احتمالی این باشد که بهاءالله تصمیم داشته در نماز قبلی تعدیل کند و تخفیفی بدهد و گم شدن آن این فرصت را به او داده است.»[۳۷]
آن طور که پیداست نه بهاءالله و نه اطرافیانش هیچگاه این نماز را به جا نیاورده بودند. اگر بهاءالله مصون از خطا بود، احتیاج به پیدا کردن نماز گمشده نداشت.
استتسون نه تنها بهاءالله را مصون از خطا نميداند، بلكه رهبران بعدي بهائيت، يعني عبدالبهاء، شوقي و بيت العدل را نيز فاقد مصونيت از گناه ميشمارد. او در مقدمۀ كتاب تاريخ پنهان مينويسد:
«جريان اصلي بهایيان امروز، عقيده دارند عبدالبهاء و جانشين انتخاب شده از سوي او، شوقي افندي كه در بين بهایيان حیفایی، به ترتيب با عناوین «سركار آقا» و «وليّ امرالله» شناخته شدهاند، مصون از خطا ميباشند و تعاليم آنها هرگز از سوي رهبران بعدي بهایي قابل تغيير و تبديل نيست. اين طرز فكر، جريان اصلي بهایيان را با نوعي خط مشي، محدود، متصل و منجمد كرده است كه در قرن بيستويكم قابل دفاع نيست. از جمله اين امور، ممنوعيت دائمی و مطلق زنان از حضور و خدمت در بالاترين نهاد بهایي، بيت العدل جهاني ميباشد».
استتسون در ادامه مینویسد:
«گروه بهائیان وحدتگرا از اینکه سلسلۀ ولایت امرالله ناتمام مانده است، شادمان هستند؛ زیرا ادامۀ چنین مقام و موقعیتی میتواند استبداد و اقتدارگرایی را به همراه داشته باشد. ولی جای تأسف است که گروه اکثریت بهائی پایانیافتن دوران ولایت امری را به عنوان فرصتی برای آزادی از مباحث منسوخ و قدیمی و تصمیمات رهبران گذشتۀ خود تلقی نکردند؛ بلکه احکام و فرامین آنها را ابدی انگاشتند.
امروزه بهائیان عقیده دارند که گفتار و کلمات عبدالبهاء و شوقی افندی باید به عنوان راهنمای قطعی برای بقیۀ دوران حیات بهائیت حفظ شود. بیتالعدل جهانی قصد ندارد هیچیک از تعالیم و فرامین آنها را تغییر دهد؛ زیرا به موجب سبک رهبری استبدادی و اقتدارگرای آنها، تقریباً هر فرد بهائی که نظریۀ مصونیت از خطای رهبران بهائی را مورد تردید قرار دهد و تفسیر آزاد منشانهتری از بهائیت ارائه نماید. در هر یک از دورههای رهبری بهائی، طرد و منزوی شده است. به این ترتیب، آیین بهائی از نظر فکری، ایدهها، و اندیشهها، در فضای نیمۀ اوّل قرن بیستم، دورۀ رهبری عبدالبهاء و شوقی افندی، فریز و منجمد شده است. نتیجه آن است که روز به روز، افراد کمتری، بهائیت را به عنوان عاملی در جهت پیشرفت عالم انسانی تلقی میکنند.
او در جاي ديگر ميگويد:
«دكترين مصونيت از خطاي انسانها (بهاءالله، عبدالبهاء و شوقي افندی) آیین بهایي را آميخته با عقايد خرافي و قديمي، و تعارضات متعدد كرده است و بايد آن را كنار گذاشت. اين يكي از نيازهاي دورۀ حاضر است و با انجام و اعلام اين باور، مي توانيم از بيت العدل جلو بيفتيم. این نکته لازم به ذكر است كه خود بهاءالله در كتاب اقدس تنها ذات خداوند را مصون از خطا ميداند».[۳۸]
محمدعلی افندی، فرزند بهاءالله
۳- دیدگاه استتسون در مورد جانشینی عبدالبهاء و اصطلاح ناقضین عهد و میثاق
بهایيان معتقدند، كساني كه بعد از بهاءالله، عبدالبهاء و شوقي افندي را به عنوان رهبران بعد از او نپذيرند، يا به آنها انتقاد داشته باشند، به عنوان ناقضين عهد و ميثاق شناخته شده و بايد از بهائيت طرد و اخراج گردند. اين طرد حتي شامل حال كساني نيز ميگردد كه جايگاه مصون از خطاي عبدالبهاء را باور نداشته باشند. اريك استتسون به واژۀ «عهد و ميثاق بهاءالله» پرداخته و در سايت EX-BAHAI مورّخ ١٦سپتامبر ٢٠٠٩ در پاسخ به اين سؤال كه «آيا كسي ميداند كه چه كسي عهد و ميثاق بهاءالله را نقض كرده است؟» مينويسد:
«مفهوم عهد و ميثاق بهاءالله در وصیتنامۀ او – كه كتاب عهدي خوانده ميشود – مشخص گرديده است. در آنجا بهاءالله دو پسرش عباس افندي (كه بعدها عنوان عبدالبهاء را برگزيد) و محمدعلي را، به عنوان جانشينان پس از خويش تعيين كرد.
بهاءالله بيان داشت كه غصن اعظم (عباس افندي) فرد اوّل است، و بهایيان پس از مرگ بهاءالله، از او تبعيت كنند، و غصن اكبر (محمدعلي افندی) به عنوان جانشين دوم، پس از عبدالبهاء، رهبر جامعۀ بهایي است. اما اين دو برادر، بلافاصله پس از صعود بهاءالله به مخالفت با يكديگر برخاستند و تفسيرهاي متفاوتي از بهائيت ارائه كردند. عبدالبهاء ادعا كرد كه قدرت و اختيارات مطلقه دارد و اينكه نوشتهها و آثار او همانند نصوص اصلی بهایي است، محمدعلي با اين ديدگاه مخالفت كرد و عقيده داشت که اختيارات جانشين بهاءالله بايد محدود باشد؛ ديگر اينكه عباس افندي پا را از حدود خود فراتر گذاشته و ادّعاي مظهريت كرده كه به موجب بيان جمال مبارك در كتاب اقدس، تا ١٠٠٠ سال بعد ممنوع شده بود. دو برادر با يكديگر به نزاع برخواستند، و كساني كه از ديدگاه و مواضع محمدعلي پيروي كردند توسط عباس افندي، تحت عنوان «ناقضين عهد و ميثاق» از جامعۀ بهایي اخراج شدند. اصطلاح ناقض ميثاق به اين ترتيب ساخته و پرداخته عبدالبهاء بود و براي هر كس كه مقام و جايگاه مطلقاً مصون از خطاي او را به عنوان رهبر ديانت بهایي باور نداشت، به كار گرفته ميشد.
همه اين موارد، بدعتهايي نسبت به وصيتنامۀ بهاءالله محسوب ميشود و هيچيك از «كتاب عهدي» گرفته نشده است. عباس افندي قبل از صعود، نواده خود، شوقي افندي را به عنوان وليّ امرالله (گاردين) در وصيتنامۀ خویش تعيين نمود و اعلام كرد: «شوقي افندی رئيس مادام العمر بيتالعدل جهاني است و بايد در زمان حيات خود جانشين بعدي را از ميان فرزندان مذکر خود، يا فرزندان مذکر باب و بهاءالله انتخاب و معرفي نمايد».
شوقي افندي در زمان حيات خود، اكثر افراد و گروههاي مختلف موجود از خانوادۀ بهاءالله و باب را با عنوان مخالفين عهد و ميثاق طرد و اخراج نموده بود. به بيان بهتر، او تمامي اعضاي خانواده و فاميلهاي نسبي و سببي خود را كه قابليت جانشيني او را داشتند، از بهائيت اخراج نمود و به بهایيان دستور داد با آنها قطع رابطه نمايند (از جمله: پدر- مادر- برادران و خواهران و ساير بستگان خود را). ارزيابي عبدالبهاء از ناقضين در الواح وصايا یا همان وصيتنامه منتسب به او، بسيار غير انساني است و آنها را به عنوان موجوداتي موذي، آلوده و نجس و غير قابل معاشرت معرّفي نموده است.
شوقي افندي بدون آنكه كسي را به عنوان جانشين خود تعيين كند از دنیا رفت؛ البته او در زمان حيات خود، فرد برجسته، متعصب و مسنّي، به نام چارلز ميسن ريمي، را به عنوان رياست «شورای بين المللي بهایي» كه شوقي آن را «مرحلۀ جنيني بيتالعدل جهاني» ناميده بود تعيين نمود. براساس چنين انتصابي، ميسن ريمي، خود را وليّ امر و گاردين دوم ناميد؛ زيرا بنا بر نص الواح و وصاياي عبدالبهاء، رياست بيتالعدل جهاني بر عهدۀ وليّ امرالله گذاشته شده بود.
ادعاي ريمي مورد قبول دستياران شوقی (ايادي امرالله) و اكثر بهایيان قرار نگرفت. اياديان امر بهائی (خارج از حوزۀ صلاحیت خویش) اين حق و صلاحيت را براي خود قائل شدند كه ميسن ريمي را به عنوان ناقض عهد و ميثاق، معرفی و او را از جامعۀ بهایي طرد و اخراج نمايند. بعد از میسون ریمی گروههایی خود را منتسب به ریمی کردند، از جملۀ آنها گروههای «بهایيان ارتدكس» به رهبري ژوئل مارانژلا، و «جامعۀ بهایي» تحت رهبري ژاك سوقومونيان میباشند. اين دو نفر در زماني كه ريمي ادعاي رهبري بهائیت و ولايت امر كرد، اعضاي محفل ملي بهائیان فرانسه بودند، و آن محفل در آن زمان ادعاي ريمي را پذيرفت. امروزه اكثر كساني كه از سوي جريان اصلي بهائيت حيفایي به عنوان ناقض عهد و ميثاق معرفي ميشوند، عضو گروههاي دوگانۀ طرفدار ريمي هستند. همچنين گروههاي پراكندۀ ديگري از جمله طرفداران ژان كاره – كه از عقيدۀ ظهور قريب الوقوع مظهر الهي جديد طرفداري ميكنند، نيز از سوي جريان اصلي بهایي ناقض عهد و ميثاق شناخته ميشوند.
به عقيدۀ من، تمامي گروههاي بهایي موجود، ناقض عهد و ميثاق بهاءالله هستند؛ زيرا هيچ يك از آنها محمدعلي را به عنوان جانشين دوم بهاءالله نپذيرفتند و سلسلۀ جانشيني را پس از صعود او، خاتمه يافته تلقي نکردند. ديگر آنكه همۀ آنها، برخلاف نص بهاءالله، عبدالبهاء را مصون از خطا دانسته و آثار و الواح او را همسطح نصوص بهاءالله ميدانند. ديگر اينكه او را صاحب امر و قدرت بر بهایيان ميدانند.
البته طبيعي است كه همۀ گروهها برداشت يكساني از آثار و گفتار بهاءالله ندارند و هر يك تنها اعضاي خود را پيرو عهد و ميثاق دانسته و ديگر بهایيان را ناقض عهد و ميثاق تلقي ميكند».[۳۹]
۴- دعوت به تشكيل يك گروه جديد بهایي
اريك استتسون، گروههاي موجود در بهائيت را كه هر كدام اعتقاداتي خاص را عنوان مينمايند، درست و كامل نميداند و معتقد است كه يك گروه جديد بهایي با ديدگاه وحدتگرايانه بايد تشكيل گردد و اصول جديدي را بايد مدّ نظر قرار دهد. او در مورد ضرورت ايجاد گروه بهایيان وحدتگرايانه در مقالۀ خود با عنوان «چه دلیل و ضرورتی برای ایجاد یک گروه دیگر بهائی وجود دارد؟» مورّخ ٣٠/١٢/٢٠٠٩ مينويسد:
«الان در گوشه و كنار، گروههاي كوچك و متفرق بهایي وجود دارد كه در مقابل سازماندهي و تبليغات بهائيت حيفایي نمودي ندارند. ما بايد سعي كنيم عقايد بهایي خود را مطابق با شرايط، نياز و مقتضيات اجتماعي قرن ٢١ انعطاف پذير و آماده كنيم. يك گروه بهایي جديد با اعتقاد وحدتگرايانه، اين ايده كه خدا يكي است و هيچ انساني با خدا برابر نيست، ميتواند با تعاليم بهائيت مبني بر «الهيات پيشرو» و استمرار الهام و اشراق همخواني داشته باشد. چنين باوري در درون آیين بهایي بدان معناست كه رهبران گذشتۀ بهایي، ديگر سلطه و ولايتي بر افراد امروز ندارند. بهائيت بايد به فراخور زمان مورد اصلاح و تجديد نظر قرار گيرد، در غير اين صورت، كهنه، متعصّب، و ناسازگار با تحولات جهان پرشتاب خواهد شد».[۴۰]
برخي از اصلاحات مورد نظر به شرح زير است:
١- ارتباط بين بهایيان و جامعۀ بیرونی از طريق فعاليت و تعامل سياسي، خيريه و بشردوستانه: گروه بهائيت حيفایي طرفداران خود را از هرگونه ورود به حوزۀ سياست منع كرده است. اين امر، مانع از آن ميشود كه بهایيان، اصول اثربخش و تأثيرگذار آیین خود را در حوزههاي مهم اجتماعي، از جمله حكومت و مراكز قدرت، به كار بگيرند.
بيت العدل، طرفداران خود را از عضويت و پيوستن به سازمانهاي غير دولتي – كه به هر دليلي رهبران آن مورد تأیید بيت العدل نيستند – منع ميكند، هر چند اين سازمانها فعاليتهاي ثمربخشي در سطح جهاني داشته، و تا حدّ زيادي با اصول و تعاليم بهایي موافقت و همراهي داشته باشند. مثال مناسب این موضوع، سازمان عفو بينالملل است كه پيروان بيتالعدل از عضويت در آن منع شدهاند. چنين محدوديتهايي ميزان تأثيرگذاري مثبت بهایيان در جهان را كاهش ميدهد.
بيتالعدل دريافت حقوق الله، یعنی ١٩درصد از (مازاد) درآمد سالانۀ بهایيان را حقّ انحصاري خود ميداند. به نظر ميرسد اگر اجازه داده شود كه بهایيان اين وجه را به هر سازمان، فرد، يا تشكّلي كه در سطح جهان، به خدمات خداپسندانه اشتغال دارد بدهند، با روح قانونِ پرداخت حقوق الله سازگارتر باشد.
به طور كلي، رهبري بيتالعدل افراد بهایي را تشويق ميكند تا «درون حباب بهایي» زندگي كنند. آنها سعي دارند هرچه بيشتر، افرادي را به كيش و سازمان خود وارد كنند؛ و هر چه پول دارند را به آنها تقديم كنند … اين طرز فكر با روح اصلي و حقيقي بهایي – كه حاكي از تلاش و مشاركت در ساخت تمدن جهاني سرشار از صلح، حقوق بشر، و عدالت براي همه است – سازگاري ندارد. لازم است گروه بهایي ديگري ساخته شود كه نگرش «به سوي بیرون» بيشتري داشته و با جهان و مردم آن ارتباط و معاشرت بيشتري (نه صرفاً براي تغيير كيش آنها) داشته باشد.
انجمن بهایيان وحدتگرا، اعضاي خود را از مشاركت در فعاليتهاي سياسي منع نميكند، و فعاليتهاي سياسي مسئولانه و خدمات عمومي را در چارچوب نهادها و ساختارهايي كه به روش دمكراتيك ايجاد شده باشند، محل مناسبي جهت كار به منظور تحقق اصول و اهداف اجتماعي بهایي ميداند.
٢- دعوت از آن دسته افرادي كه از سوي بيتالعدل طرد، يا مورد غضب واقع شدهاند. اينها افراد مختلفي هستند كه در حال حاضر از سوي تشكيلات بهایي حيفایي از حقوق و احترام مساوي برخوردار نيستند؛ از جملۀ آنها:
الف) زنان:
در ديانتي كه دم از تساوي و عدالت بين زنان و مردان ميزند، برخي مراتب و مقامات بالا براي زنان ممنوع است. از آنجا كه بيت العدل رهبران قبلي بهایي را مصون از خطا دانسته و حاضر نيست حرف آنها را تغيير دهد؛ لذا لازم است يك گروه بهایي ديگر تشكيل شود كه به زنان نيز اجازه دهد تا در سطح رياست و مديريت آن انتخاب شوند.
ب) اسرائيليها:
از سوی بیتالعدل جهانی، اسرائيليها از قبول ديانت بهایي و عضويت در اركان و تشكيلات آن منع شدهاند. اين ممنوعيتي پوچ و غيرعادلانه است. مردم در هر كشورِ آزاد، بايد اجازه داشته باشند كه در صورت تمايل بتوانند بهائيت را انتخاب و بر طبق آن، به زندگی و سلوک و عبادت بپردازند.
ج) مخفي نگه داشتن و كتمان عقيده:
بيتالعدل به بهایيان مقیم ایران یا کشورهای عربی که در آنجا ممنوعیت و محدودیتهایی برای تبلیغ و تشکیلات بهائی وجود دارد، دستور میدهد که عقیده و فعالیت خود را اظهار و آداب دینی و تبلیغات خود را با شدت و به صورت علنی به جا آورند و به آنها اجازه نمیدهد به حکمت رفتار کنند. در دهههای اوّل پیدایش بهائیت، رعایت حکمت مجاز و رایج بود. حتی خود عبدالبهاء مرتباً در برنامههای مسجد شرکت میکرد و به نمازهای جماعت میرفت و نیز برای او و دیگر اعضای خانوادۀ بهاءالله مراسم خاکسپاری به طریقۀ اسلامی برگزار شد.
دستورات بیتالعدل، بهائیان ساکن در کشورهای عربی و اسلامی را با گرفتاری و مشکلات مواجه میسازد، هرچند نتایج حاصل از این تندرویها میتواند سوژه و دستاویزهای مناسبی برای تبلیغات بعدی جامعۀ بینالمللی بهائی داشته باشد. انجمن بهائیان وحدتگرا به بهائیان عضو که در کشورهای عربی و اسلامی زندگی میکنند، و آن کشورها فعالیت تبلیغی و تشکیلاتی بهائیان را بر نمیتابند، اجازه میدهد تا بر طبق اصول و تعالیم بهائی، با تقیه و حکمت رفتار کنند و همچون مسلمانان رفتار نمایند، این کار موجب حفظ آرامش در جامعه، و جلوگیری از تبعیض، بازداشت، زندان و مجازات بهائیان میگردد. ضمن آنکه با اصل تبعیت بهائیان از احکام و قوانین جاری در کشور محل زندگی خود نیز مطابقت دارد.
عباس افندی، ملقب به عبدالبهاء
د) مفهوم صحيح عهد و ميثاق:
بهائیان وحدتگرا، مفهوم عهد و میثاق را، آنگونه که بهائیان حیفایی باور دارند، نمیپذیرند و آن را غیرواقعی میدانند. همۀ کسانی که با یگدیگر به نزاع برخاستند، فرزندان و بازماندگان بهاءالله بودند و هیچکدام از آنها مصون از خطا نبودند. امروز نیز هیچ تشکیلات رهبری مصون از خطا در جامعۀ بهائی وجود ندارد. فرزندان طرد شدۀ بهاءالله همگی میتوانند به عضویت جامعۀ بهائیان وحدتگرا در آیند. از نظر بهائیان وحدتگرا، عبدالبهاء به عنوان جانشین اوّل بهاءالله و غصن اکبر، محمّدعلی میرزا، جانشین دوم بهاءالله طبق وصیتنامۀ بهاءالله میباشند و شوقی افندی، با توجه به الواح وصایای عبدالبهاء میتواند جانشین سوم تلقی گردد. البته جانشینی او از نظر قانونی بیاشکال نیست، خصوصاً آنکه او عملکرد و تعالیم دگم، خشک و فرقهگرایانهای داشت. پس از این سه نفر که هیچیک مصون از خطا نیستند، فرد دیگری از خانوادۀ بهاءالله، یا سازمان و تشکیلات اُلیگارشی[۴۱] خاصی را جانشین رهبری بهائیت نمیدانیم.
ه) جايگاه بيت العدل جهانی:
بهائیان وحدتگرا برداشت متفاوتی از نهاد بیتالعدل دارند. ما بر اساس آثار و نوشتۀ بهاءالله در کتاب اقدس، معتقدیم که بیتالعدل، یک نهاد محلّی است که از حداقل نه نفر از بهائیان (مرد یا زن) تشکیل، و با روش رأیگیری دربارۀ موضوعاتی چون امور خیریه، آموزشی، سیاست، و سایر موارد مربوط به تعالیم و جامعۀ بهائی، به بحث و تصمیمگیری میپردازد. بیوت عدل در یک ایالت، یا یک کشور و یا در سطح جهان، ممکن است در یک موضوع خاص، به نقطه نظر واحدی برسند. موقعیت قانونی بیتالعدل جهانی مستقر در حیفا، نه با مندرجات طرح اولیۀ بیتالعدل از سوی بهاءالله منطبق است و نه با اصلاحاتی که عبدالبهاء در آن طرح به کار بست، سازگاری دارد. لذا تشکیلات، ساختار، و عملکرد آن را منطبق با بیتالعدل، آن گونه که در آثار بهاءالله آمده، ارزیابی نمیکنیم.
و) جایگزینی تصویر ساخته و پرداخته و تحریف شده از بهائیت، در تاریخ نوشتههای گروه اکثریت کنونی از بهائیت، با یک تصویر تاریخی صحیح، درست، منصفانه و مناسب:
آنچه که بهائیان دربارۀ گسترش و رواج بهائیت ادعا میکنند عموماً جانبدارانه و تعصبآمیز است، خصوصاً در موضوع «عهد و میثاق» و ناقضین، گروه بهائیان بیتالعدل اقدام به ترویج تهمتهای شدید و عجیب برعلیه افراد خاصی در تاریخ بهائی کردهاند؛ مهمترین آنها محمدعلی بهائی، برادر عبدالبهاست که از سوی بهاءالله به عنوان جانشین دوم او منصوب شده بود.
سایر افرادی که در طول تاریخ بهائی مورد تهمت و افترا واقع شدهاند عبارتاند از:
بدیعالله، فرزند دیگر بهاءالله که ایراداتی دربارۀ رهبری آن دو داشت و نهایتاً جانب محمدعلی را گرفت؛ ابراهیم جرج خیرالله، اوّلین رهبر و مبلّغ بهائی در امریکا، که از حمایت عباس افندی دست کشید و به محمدعلی پیوست؛ احمد سهراب، دیگر رهبر بهائی در امریکا که به خاطر رفتار و خوی دیکتاتور مآبانه شوقی افندی به مخالفت با او برخواست؛ چارلز میسن ریمی که در زمان شوقی افندی، بالاترین مقام رهبری را در گروه بهائیان بیتالعدلی کسب کرد، ولی با مرگ ناگهانی و مرموز شوقی افندی موقعیت او به هم خورد.
بیتالعدل مدّعی ترویج شعار «وحدت عالم انسانی» آن قدر در برخورد با طرفداران دیگر دیدگاهها و گروههای بهائی تندروی کرده است که اخیراً دو گروه از بهائیان طرفدار میسن ریمی را تحت پیگرد رسمی حقوقی قرار داد و ادّعا کرد تنها بهائیان پیرو بیتالعدل حقّ استفاده از عنوان بهائی را دارند. البته همانطور که پیشبینی میشد، بیتالعدل دعوا را در دادگاه باخت؛ ولی این موضوع نشان داد که بیتالعدل تا چه حد نسبت به آزاداندیشی و تکثّر آرا در میان اعضای جامعۀ بهائی ناشکیبا و نابردبار است. لذا تمام ابزارهای قدرت و مالی خود را برای توقف و محو گروههای رقیب به کار میبرد.
ز – دیدگاههای بهائیان وحدتگرا دربارۀ تاریخ، دکترین، و سنّت بهائی:
بهاءالله به ما آموخت که «محبوبترین چیز نزد خداوند، عدالت است.» لذا، بهائیان اخلاقاً موظفاند تاریخ نوشته و پرداختۀ بهائیان را مرور، و آن را تصحیح کرده، و درست و عادلانه بازنویسی کنند. بهاءالله همچنین در کتاب اقدس خود به ما آموخته که تهمت و افترا و نفرین دیگران ممنوع است. لذا بهائیان باید دربارۀ افراد دیگری که دیدگاه و عقیدۀ متفاوتی دارند، دست از دشنام و نفرین و زدن برچسب «ناقض عهد و میثاق» بردارند. در مجموع، لازم است یک گروه بهائی دیگر برپا شود و تاریخ را صحیح بنویسد، چهرۀ واقعی و غیر معصومانه و خطاپذیر رهبران گذشته را ارائه نماید، و نشان دهد که همۀ طرفها دچار خطا و اشتباه شدهاند. ما باید واقعیات تاریخی را بپذیریم و ضمناً یکدیگر را دوست بداریم (یا حداقل بپذیریم که همزیستی مناسبی باهم داشته باشیم) صرفنظر از دیدگاهها و وابستگی گروهی و از تکفیر یکدیگر دست برداریم.[۴۲]
۵ – تحلیلی از آیین بهائی و آسیبشناسی عدم رشد و ناتوانی آن
اریک استتسون در بخش پایانی کتاب «تاریخ پنهان بهائی» به تحلیل آیین بهائی، تحوّلات تاریخی، دلایل ناتوانی و عدم رشد آن، و راهکار بازنگری آسیبهای آن پرداخته است که نشانگر نقطهنظرهای عالمانه و موشکافانۀ اوست. وی در قسمتی از کتاب با عنوان «آیین بهائی کاملاً مرتبط و به طرز تأسفباری ناقص و متشتت» مینویسد:
«برخلاف سایر ادیانی که من میشناسم – به عنوان فردی که دارای تحصیلات آکادمیک و دانشگاهی در زمینۀ مطالعات دینی میباشم، و ادیان بزرگ و مهم را مطالعه نمودهام – بهائیت تنها آیین مستقل در جهان است که ترکیبی از باور به الهام آسمانی را با تعالیم نسبتاً جدید و مترقی آمیخته است. البته همۀ ادیان بزرگ جهان در زمان ظهور خود مترقی بودند، ولی در طول قرون، سخت و متصلب شده و در مقابل سایر پیشرفتها ایستادگی کردند و به جای اصلاحات اجتماعی … بیشتر به ماوراءالطبیعه، و رفتار دینی فرد تأکید دارند.
بسیاری از رهبران دینی در قرن نوزدهم، از حذف بردهداری، ایجاد و گسترش دموکراسی، حقوق زنان، آموزش همگانی، احترام به علم، مدارا و همزیستی بین ادیان، و اصول و تعالیمی از این دست طرفداری کردهاند، و بهاءالله نیز به آنها پرداخته است، ولی کمتر کسی از آن رهبران ادعا کرده که این اصول مترقّیانه، احکام و تعالیم جدید الهی است. بهاءالله چنین ادعایی را طرح کرد و خود را حامل پیام آسمانی برای دنیای جدید، و هدایت مردم جهان برای اجرای این تعالیم خواند.
چنین ادعا و جایگاهی، حتی امروز هم عجیبتر و تردیدآمیزتر از ایام مطرح شدن آن است. در دوران پسامدرن، ادعاهای نوآوری در اندیشۀ دینی، از ادعاهای الوهیتی و رسالتی منصرف شده، و به مباحث نسبیّتگرایی، برای کسانی که نسبت به موضوع امر و نهی آسمانی بیعلاقه هستند، گرایش یافته است؛ برای مثال، باور نکردنی است که در اوایل قرن بیستویکم، یک رهبر دینی اعلام کند که خداوند سبحان ازدواج همجنسگرایان را مجاز اعلام کرده است، و مدّعی شود که این یک پیام آسمانی است که به او رسیده است، ولی این دقیقاً کاری است که مؤسس بهائیت در زمان خود انجام داد، برخلاف عرف رایج، و در حاشیۀ خاکستری مباحث زمانۀ خود!
این ادّعا که بیشتر اصول اجتماعی بهاءالله مورد قبول و اقتباس ملل پیشرفته و آیندهنگر جهان قرارگرفته، بدون آنکه آنها توجهی به آیین بهائی داشته باشند، گویای آن است که بخشی از این تئوری و قصهپردازی، دارای اشکال و اشتباه است. غالب مردم جهان ترجیح دادند اصول مدرنیته را در چارچوب سنتهای خود، و بدون باور به یک رهبر مدّعی رسالت جدید بپذیرند؛ زیرا قدرت عقل و خرد بشری را برای تعیین راهبردهای ایجاد دنیایی بهتر، کافی میدانستند. در عین حال، این سؤال منطقی همواره پیش رو است که اگر تعالیم و ایده آلهای بهائیت، در هماهنگی و تطابق با خواست و نیاز بشر دوران مدرن است، در آن صورت بهائیت باید رشد و گسترشی بیش از آنچه تاکنون کسب کرده، میداشته است؛ مگر آنکه علت و دلیل دیگری وجود داشته باشد و آن اینکه امر بهائی همسو و در راستا و تأیید آن چیزی است که مردم از قبل به آن باور و ایمان داشتهاند. بسیاری از مردم مترقّی و طرفدار مدرنیته، همچنان به خداوند ایمان دارند، و تلاش میکنند ارزشهای مدرن خود را با اصول و تعالیم ادیان بزرگ که قرنها پیش پایهگذاری شده، آشتی دهند.
مردم دوست دارند فکر کنند خدا با آنهاست و افکار و ارزشها و دستاوردهای عقلانی آنها مورد تأیید خداوند قادر متعال است. با این حال، مردم مترقّی و طرفدار مدرنیته، به دلایلی ترجیح میدهند که بهائی نباشند.
شاید بتوان گفت که اوایل قرن بیستم، اوج فعالیت و جایگاه این عقیده و گروه بود. تعداد اعضای این گروه به رشد بطیء و کند خود ادامه داده، ولی امروز هم جمعیت بهائی کمتر از یکهزارم جمعیت جهان است. بدون شک، آیین بهائی امروزه کمنفوذتر از یکصدسال پیش است؛ در آن زمان به عنوان یک جنبش مترقّی روحانی تصور میشد و گمان میرفت که یک گروه جذّاب و مدرن باشد. اکنون واضح است که دورۀ بهائی سپری شده است؛ گرچه پیدایش بهائیت مرتبط با دوران جدید است، ولی به نظر میرسد در استفاده از پتانسیل خود ناتوان بوده است. این قطع مداوم بین پتانسیل و واقعیت، همواره عاملی برای یأس و سکون در میان بهائیان میباشد. پیشبینیهایی همچون «دخول افواج مُقبلین» – بهائی شدن گروه گروه و میلیونی مردم – آنگونه که رؤیای رهبران و اعضای جامعه بهائی برای چندین دهه بوده است، هیچگاه تحقق نیافته است. مبلّغان بهائی، گیج و بهتزده، و سردرگم و ناامیدند که چرا مردم جهان گروه گروه، و گلّه گلّه، بهائی نمیشوند؟ آیینی که به گمان بهائیان، آخرین پیام ارسالی از جانب خدا، و مناسب با نیازهای امروز جهان است.
برای این عدم موفقیت و شکست، دلایلی وجود دارد، دلایلی که برای کسی که تاریخ و تعالیم بهائی را با ذهن باز مطالعه کرده باشد، اسرار ناشناخته تلقی نمیشود. من کتابها و مقالات مختلفی را از نویسندگان با دیدگاههای متفاوت خواندهام تا بتوانم در موضوعات مورد بحث، تا حدّ امکان، نظرات کارشناسی و دقیقی ارائه کنم و مطالب مناسبی از متون و دستنوشتهها را گلچین کردهام. میتوانم صادقانه بگویم که خود این، یک تجربۀ دینی بوده است.
مهمترین مشکل این است که جامعۀ بهائی هرگونه تفکر مستقل را محدود، و در نطفه خفه میکند، و خود را از وجود افرادی که مایل به طرح سؤالات سخت هستند و دیدگاه و جمع بندی آنها با عقاید خشک و متعصبانه و روایات تاریخی حاکم بر بهائیت مطابق نیست، محروم میسازد. یکی از نمونههای اخیر از این مورد، تکفیر و طرد روحانی پاولین اسمیت، بهائی نیوزیلندی صرفاً به این دلیل ساده است که او جرئت کرده «با برخی از بستگان شوقی افندی… که از سوی رهبران بهائی، به عنوان ناقضین عهد و میثاق در نظر گرفته شدهاند»، ارتباط برقرار کرده است. محفل ملّی بهائیان نیوزیلند در پیامی به بهائیان آن کشور، این جملات یأس آور را نوشته است:
«اصل بنیادین امر بهائی این است که هیچ فرد بهائی نباید هیچگونه ارتباط یا تماسی، اعم از مکاتبهای، تلفنی، یا حضوری، با فرد بهائی دیگری که از سوی رهبری بهائی به عنوان ناقض عهد و میثاق شناخته شده، داشته باشد. رعایت دقیق این اصل، اجباری است».
اگر بهائیان اجازۀ تماس با هیچیک از فرزندان و بازماندگان بهاءالله را نداشته باشند، و نتوانند سؤالات خود را دربارۀ خاطرات و نقطهنظرات تاریخی ارزشمند و منحصر به فرد آنها جویا شوند، برایشان مشکل خواهد بود تا به تحرّی حقیقت مستقل بپردازند؛ تا پس از آن، بتوانند تصمیم درستی دربارۀ تاریخ آیین خود اتخاذ نمایند. برای اعضای مطیع و سر به زیر جامعۀ بهائی، «اصل اساسی» طرد منتقدان، مقدّم بر تحقیق و بررسی آزاد و بدون پیشداوری و کشف حقیقت میباشد. آنها عمدتاً از ترس آنکه مبادا فکر و ذهنشان با افکار متفاوت از افکار رسمی و خط حاکم آلوده شود، حتّی از نوشتههای افراد طرد شده هم اجتناب میکنند!
نقیصه و ایراد مرگبار آیین بهائی این است که در عصری که به وسیلۀ اینترنت، برای هرکس دسترسی بیسابقهای به اطلاعات مورد نظر فراهم میباشد، اسطورهای به شدّت مشکوک و سؤال برانگیز برای خود ساخته و پرداخته است. پیدایش عصر اطلاعات، چالشهای پیشرویِ مبلغان بهائی را سختتر از گذشته کرده و احتمالاً با اقدامات افراد علاقهمند به مطالعۀ مطالب و منابع دست اوّل بهائی و انتشار آنها، هر چه بیشتر بر آگاهی مردم و دشواری کار مبلغان افزوده خواهد شد. هزار سال پیش، یک دین جدید میتوانست به راحتی با حذف برخی اسناد و مدارک، که با روایت رسمی آن مطابقت نداشت، و گرفتن تریبون از صداهای مخالف و ناهمسو، به هدف خود برسد؛ ولی بهائیت بسیار جوان است و نمیتواند از این شیوه استفاده کند. بهائیت یا باید با حقایق دربارۀ خودش رو به رو شود، یا اعتبار خود را در میان افراد و نفوس آزاده و مترقی اگر نگوییم عموم مردم از دست بدهد.
هیچ گروه و جنبشی، اگر نگاه صادقانهای به تاریخ و باورهای خود نداشته باشد، دربارۀ مفروضات خود به پرسشگری نپردازد، نقطهنظرات و دیدگاههای مشابه خود را در نظر نگیرد و بررسی نکند، در بین طبقات و جامعۀ خود، عقاید متفاوت را تحمل نکند، و در مواقع ضروری انعطافپذیری مناسب نداشته باشد، نمیتواند یک گروه و جنبش مترقّی تلقّی گردد. و هیچ گروهی، پیشرو و مترقّی یا غیر آن، اگر خود را بهگونهای معرفی کند، و در عمل، رفتار دیگری از خود نشان دهد، هرگز از سوی افکار عمومی و مردم آزاد اندیش، جدّی گرفته نخواهد شد. بهائیت در هر دو آزمون مردود شده است؛ زیرا در مورد خود اسطورۀ کمال پوشالی ساخته و پرداخته، و از انجام اصلاحات ضروری خودداری میکند!
در ادامه، به رمزگشایی و تجزیه و تحلیل از برخی مباحث اصلی اسطورهپردازی بهائی دربارۀ خودش، خواهم پرداخت و سپس راههایی برای بازنگری دربارۀ آیین بهائی، و راهکاری برای آیندۀ مثبت آن نشان خواهیم داد.
عهد و میثاق نقض شدۀ بهائی
اسطورۀ محوری آیین بهائی، آنگونه که طرفداران امروز آن را میفهمند، دکترین و فلسفۀ «عهد و میثاق» است. مفهوم کلی این اسطوره، این است که رشتۀ محکمی از رهبری الهی، از باب به بهاءالله، به عبدالبها،ء به شوقی افندی، و به بیتالعدل جهانی کشیده شده است. آنها عقیده دارند که تمامی حلقههای این زنجیره، محکم و غیر قابل بحث و تردید است.
واقعیت این است که بخش عمدۀ تاریخ بهائی، حاوی برنامههای پراکنده و از هم گسیخته، و وعدههای نقض شده – یا در اصطلاح بهائیان – نقض عهد و میثاق است. در دورۀ رهبری هر یک از رهبران، و در هر مرحله از انتقال رهبری، حجم زیادی از نزاع و درگیری و مخالفت صورت گرفته است. عهد و میثاقها نه تنها از سوی کسانی که به طور سنّتی مورد شماتت و سرزنش قرار گرفتهاند؛ بلکه از سوی رهبران سرشناس امر بهائی نیز نقض شده است! با شروع هر دور جدید از مخالفت و طرد و تکفیرها، از سوی هر دو طرف مناقشه، ادعاهای معتبری مطرح میشد؛ ولی سرانجام یک طرف، دیگری را شکست میداد و غلبه مییافت، و در آن صورت، طرف مقابل را چنان خوار و خفیف و بیاعتبار میکرد که گویا هرگز هیچ فرد بهائی یا غیربهائی، در مطالعۀ تاریخ بهائی، با چنین شخصی مواجه نشده است!
در حقیقت، شاید موقعیت بهائیت در میان ادیان، از این جهت حائز اهمیت باشد که سوابق کاملی از درگیریها و اختلافات رهبرانش، در هر نسل و یا هر مرحله از تحوّل و توسعه، در طول یکصد سال اوّل و پیدایش آن، وجود دارد. عهد و میثاق همواره نقض شده است، از همان لحظهای که بهاءالله خود را به عنوان مظهر جدید الهی اعلام کرد!
اجازه دهید از همانجا شروع کنیم: باب، میرزا یحیی نوری، برادر ناتنی جوانتر بهاءالله را به عنوان جانشین خود تعیین و منصوب کرد. طبق عقیدۀ بابیان، قرار بود پایهگذاران هر آیین جدید، حدوداً ۱۰۰۰ سال یکبار ظاهر شوند؛ لذا پدیدار شدن مظهر الهی دیگری، زودتر از موعد، درست نبود، ولی از آنجا که جانشین باب مردی آرام، با شخصیتی منزوی و گوشهگیر بود – و بیشتر علاقهمند به نوشتن متون دینی بود تا ایفای نقش رهبر روحانی و کاریزماتیک اجتماعی برای جامعۀ نوپای بابی – بسیاری از طرفداران و پیروان باب شروع به جستوجو برای یافتن شخصیت مقتدری کردند تا رهبری دلخواه و مورد نظر آنها را عرضه کند. چندین بابی سرشناس خود را «من یظهره الله» معرفی کردند، و عبارات و تعابیر پیشگویانۀ باب را به نفع خود تفسیر و تببین کردند. میرزا حسینعلی نوری یکی از این مدّعیان بود که برای خود لقب بهاءالله را برگزید.
منازعۀ بین این دو برادر، خصمانه و وحشیانه بود. هر یک به دیگری تهمت میزد، و طرف مقابل، برای رفع اتهام از خود، تهمت جدیدی را نثار برادر مینمود. خانوادۀ نوری به دو دسته تقسیم شدند و هر دسته از یکی از برادران طرفداری و جانبداری کرد. شرایط بین دو طرف بسیار حاد شد و به ترور و اقدام برای ترور رسید. سرانجام حکومت، ناچار از دخالت شد و هر یک از دو گروه فامیل و هوادارانشان را به یکی از استانهای امپراتوری عثمانی تبعید کرد؛ ازلیان را به قبرس، و بهائیان را به سوریه (اسرائیل فعلی).
این وضعیت و جوّی بود که پسران بهاءالله در آن بزرگ شدند: جوّی مسموم و آکنده از نفرت نسبت به نزدیکان و بستگانی که برداشت و تفسیر متفاوتی از آیین بابی داشتند.
اگر بخواهیم صادقانه صحبت کنیم، من سعی نکردهام به جمعبندی دقیق و علمی دربارۀ حقانیّت یکی از دو طرف ازلی – بهائی در این منازعه بپردازم، ولی میتوانم درک کنم که چرا بهاءالله به جای پذیرش و تمکین از برادر خود، اقدام به طرح ادعای جدید کرد: او – همچون بسیاری دیگر از بابیان – میرزا یحیی را رهبر ضعیفی میدانست که عملکرد خوبی در رهبری گروه بابی نداشت. در فرهنگ هزارهگرای بابیان، برای آنکه کاری انجام شود لازم بود که فرد ادّعا کند از هدایت الهی برخوردار است تا پیروان تندرو و رادیکال مذهبی از او حرف شنوی داشته باشند! بهاءالله آن کاری را کرد که حس کرد باید انجام دهد و با منش و شخصیت او تناسب داشت. او طی چند سال توانست کنترل بخش عمدهای از گروه بابی را به عهده بگیرد که پس از آن به بهائیت تغییر نام یافت.
بنابراین، آیین بهائی با تصاحب و غصب جایگاه یک برادر، به عنوان جانشین باب – که هر دو برادر به او ایمان داشتند – توسط برادر دیگر آغاز شد. به دلایل منطقی، اگر بهاءالله به چنین کاری اقدام نکرده بود، شاید جماعت بابیان از بین رفته بودند، یا به گروههای بسیار کوچک و کماهمیت تجزیه و تقسیم شده بودند. ولی در هر حال، حداقل از نظر تکنیکی، بهاءالله جایگاه و موقعیت رهبری خود را از طریق یک ادعای نامشروع به دست آورد.
همچنین این واقعیت وجود دارد که بهاءالله برخی از تعالیم باب را نپذیرفت. برای مثال، باب به جهاد نظامی (جنگ مقدس) اعتقاد داشت. هدف او، سرنگونی حکومت ایران بود، و طرفداران او، به عنوان انقلابیون سیاسی قیام کردند، و برای پیروزی و پیشبرد عقیدۀ خود، به سلاح و شمشیر متوسل شدند. بهاءالله در آیین خود، قویّاً این روش را تقبیح کرد و به بهائیان آموخت که شهیدان صلحجو باشند، و حتّی نسبت به دولتها و حکومتهای غیرعادل و ظالم هم مطیع و فرمانبردار باشند. بهاءالله که مسلمان زاده بود و تا میانسالی مسلمان بود، در یک اقدام توأم با هوشمندی و اصلاحطلبی در میان جامعۀ خشونتطلب بابی، آشکارا دکترین جهاد را نفی کرد. او در جملات انقلابی خود چنین گفت: «بشارت اوّل که از امّ الکتاب در اين ظهور اعظم به جميع اهل عالم عنايت شد محو حکم جهاد است از کتاب…» (لوح بشارات، مجموعهای از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده، لجنۀ نشر آثار امری بلسان فارسی و عربی، لانگنهاين – آلمان، نشر اول – ۱۳۷ بديع، ص۱۰).
شواهدی وجود دارد که نشان میدهد حسینعلی نوری، در ابتدا، برای خود نقشی بیش از یک معلم و مرشد معنوی در جامعۀ بابی قائل نبود؛ و درعمل، یک بار هم گروه را ترک کرد و به گروه دراویش صوفی فرقۀ خالدیه، در سلیمانیۀ عراق، پیوست. انگیزۀ او هرچه بود، ولی به نظر میرسد برای همیشه خود را از گروه بابیان جدا کرد. در بهار ۱۸۵۶ تصمیم گرفت به بغداد باز گردد و به بازسازی و تجدید سازمان گروه بابی بپردازد… از اوایل دهۀ ۱۸۶۰ تا پایان اقامت در بغداد، او به تثبیت و تحکیم جایگاه خود در گروه بابی و ایجاد اقتدار و ریاست برای خویش، از طریق ادعاهایی در قالب منجیگرایی نمود. با توجه به شکست و ناکارایی اقدامات نظامی بابیان، میرزا حسینعلی راه سکون و سکوت در برابر شیعیان را انتخاب کرد… یک ژست و ظاهر نسبتاً صلحطلب، و از نظر سیاسی ساکت و آرام که میتوان آن را نسخۀ غیر رادیکال و نسبتاً جهانی شده از بابیت دانست که حسینعلی نوری در دهۀ ۱۸۶۰م به عرضه و تعلیم آن پرداخت… .
صلحگرایی و نگاه فراملیتی در تعالیم بهاءالله نوعی پیشرفت نسبت به مکتب پیشین آن، بابیت بود که نگاهی جهادی و ایران محور داشت. مهمترین نکتهای را که باید بدانیم این است که میرزایحیی صبح ازل به عنوان جانشین باب تعیین شد و اینکه باب نوشت «مظهر الهی بعدی» زودتر از یک هزار سال دیگر نخواهد آمد، ولی میرزا حسینعلی نوری تصمیم گرفت تا عهد و میثاق باب را بشکند و خود را با لقب بهاءالله، به عنوان ظهور بعدی معرفی کند؛ زیرا با سبک رهبری و تفکرات برادر خود موافق نبود، و عقیده داشت که مکتب بابی باید راه و روش متفاوتی اتخاذ نماید.
در نسل بعدی که شاید تا حدّی قابل پیش بینی بود، پسران بهاءالله، نزاع برادر علیه برادرِ پدر و عموی خود را بر سر جایگاه ریاست و جهتگیری آیندۀ بهائیت تکرار کردند. این بار برادر کوچکتر، برادر بزرگتر را به زیادهخواهی بیش از حدّ متهم کرد. البته موضوعات اختلافی، زیاد و متنوع بود، ولی این بار، این جانشین، مظهر جدید بود که اراده کرد تغییراتی در کیش پدری به وجود آورد و نه برادر رقیب! ولی دامنۀ اختلافات و کشمکشها و منازعات و انکار یگدیگر، بین عباس افندی و محمدعلی بهائی، چنان گسترده، و شکاف و دودستگی نه تنها بین آنها، بلکه در بین جامعۀ بهائی، به طور کلی، چنان تلخ و آزار دهنده بود، که یادآور اتفاقات بین میرزا حسینعلی و میرزایحیی شد! علیرغم نوشتهها و تعالیم بهاءالله در مورد پایان یافتن جنگ و جهاد، به نظر میرسید که جنگ و جهاد هنوز در بین فرزندان و خانوادۀ خود او خاتمه نیافته بود! بلکه ظاهراً مردان جوان، از الگوی عملی و رفتاری بزرگان خود، تبعیت و پیروی کردند، دیکتاتوری اقتدارگرایانه پدرشان، مردی که مدّعی بود همواره سخنگوی خداست (ادّعایی که کم و بیش از سوی عبدالبهاء هم تکرار شد) و درعین حال، به تصاحب جایگاه ریاست دینی برادرش پرداخت (میرزایحیی، برادری با جاهطلبی کمتر که به نظر میرسد محمدعلی بهائی هم مایل بود همان نقش را تحقق ببخشد).
نگار بهائی امثالم، نوۀ فرزند بهاءالله
اگرچه این دو برادر، عباس و محمدعلی، به روی یکدیگر شمشیر نکشیدند، یا در سحرگاهی، با اسلحه به دوئل نپرداختند، ولی شاید زد و خورد و مشت و لگد برادرانه، بیانگر حال و هوای حاکم بر آنها باشد. گرچه آنها برای تصدّی رهبری دینی تربیت شده بودند، ولی، با چندین دهه جنگ و جدال و تجاوز به حقوق یکدیگر، بر سر موضوع جهتگیری آیندۀ امر بهائی، ژست و رفتار افراد شریف و محترم و روحانی را نقض کرده و زیر پا گذاشتند.
نکتۀ مهم در حال حاضر، آن است که بدانیم بهاءالله از هر دوی آنها خواسته بود تا با یکدیگر همکاری کنند و دیگر اینکه مقرّر داشته بود، پس از مرگ برادر بزرگتر، برادر کوچکتر جانشین او شود. ولی هیچیک از این دو خواستۀ مؤسس آیین بهائی جامۀ عمل نپوشید. محمدعلی بهائی با اتخاذ رفتار تخریبی و تفرقه آمیز و سر باز زدن از پذیرش و ایفای نقش قائم مقامی و جانشین رهبری، و کمک به نشر و تبلیغ تعالیم بهائی در بین افراد و نفوس جدید، عهد و میثاق پدر را نادیده گرفت و روح بیانات او را نقض کرد که گفته بود: «ای غصن اکبر! ما تو را برای کمک به امر خویش برگزیدیم؛ پس برای ایفای خدمتی شایان قیام کن!»
همچنین عبدالبهاء آنجا که از مدارا و آشتی با برادر کوچک خود، هنگامی که او درخواست رفع کدورت و آشتی آبرومند و توأم با احترام را داشت، امتناع کرد و به جای آن، در وصیتنامۀ خود به تحقیر و تکفیر او پرداخت و فرد دیگری را به عنوان جانشین خود معرفی کرد، به نقض عهد و میثاق بهاءالله مبادرت نمود، و برنامۀ جانشینی بیان شده از سوی بهاءالله را زیر پا گذاشت؛ آنجا که گفته بود:
پس از آنکه آفتاب عمر من به پایان رسید به غصن اعظم توجه کنید. این فضلی است که ما از خود آشکار کردیم و من بخشندۀ صاحب فضل هستم. خداوند مقام غصن اکبر را بعد از مقام او قرار داد. به درستی که من غصن اکبر – محمدعلی – را به عنوان جانشین پس از غصن اعظم – عباس افندی– انتخاب کردم و این امری از جانب خداوند علیم و خبیر است.
نکتۀ مهم دیگری که معمولاً مورد غفلت قرار میگیرد، این است که بهاءالله نگفته است در آیین بهائی پس از مرگ او، تنها پسرانش صاحب حکم و ریاست باشند؛ بلکه، او مقرّر داشته بود که بخش عمدهای از اختیارات به نهاد و مؤسسهای – که او بیت عدل نامید – واگذار شود، مؤسسهای که به حلّ مسائل و پاسخگویی به سؤالات بپردازد و در زمینههایی که خط مشی و سیاست روشنی در نصوص وجود ندارد، تصمیمگیری نماید. نوشتۀ او چنین است:
«بر امنای بیت عدل فرض است تا دربارۀ موضوعاتی که حکم آنها به صراحت در کتاب نیامده، با یکدیگر به مشورت بپردازند، و آنچه را که مورد توافق آنهاست به اجرا بگذارند. بدون شک، خداوند، هرچه بخواهد را به آنها الهام میکند، و او قادر متعال است».
تمایلات و اقدامات استبدادی عبدالبهاء
عبدالبهاء اگرچه اجازۀ تأسیس بیوت عدل بهائی را در سطح محلی صادر کرد، ولی اقدامی برای ایجاد بیت عدل بینالمللی نکرد، و همۀ اختیارات و قدرت بر جامعۀ بهائی را به تنهایی در دست خود گرفت. بعید است که این اقدام همسو با خواست بهاءالله بوده باشد؛ بلکه او از عباس افندی خواسته بود تا در دوران زندگی خود از بهائیان بخواهد این مؤسسه را انتخاب کنند و خود او به عنوان رئیس و محمدعلی به عنوان نایب رئیس آن فعالیت نمایند.
عبدالبهاء پس از حدود ۳۰ سال رهبری و ریاست بر بهائیان، بدون ایجاد بیتالعدل، درگذشت و زمام قدرت و اختیار را به نوهاش، شوقی افندی سپرد و به او عنوان «ولیّ امر» داد. او هم در وصیتنامۀ خود به شوقی تأکید کرد که ریاست بر بهائیت را همراه و توأم با مؤسسهای که اعضای آن به طور دمکراتیک انتخاب میشوند، به اجرا در آورد، و این همان مؤسسهای است که بهاءالله از ابتدا آن را پیشبینی کرده بود.
تکفیر، طرد، و اخراج همۀ فرزندان و فامیل بهاءالله و عبدالبهاء توسط شوقی افندی
شوقی افندی نیز، برخلاف دستورات پدربزرگش مبنی بر تشکیل و راه اندازی بیتالعدل جهانی و رهبری آیین بهائی با مشارکت آن نهاد انتخابی، راه ریاست و حکمرانی فردی و یکجانبه را پیش گرفت. دورۀ ریاست و قیادت او بیش از ۳۵ سال به طول انجامید و در تمام این مدت، هیچگاه بیتالعدل تشکیل نشد. این تصمیم و انتخاب او بود، تصمیمی بر خلاف روح و نص الواح وصایای عبدالبهاء. بهائیان بسیاری در کشورهای مختلف بودند که صلاحیت و شایستگی عضویت در بیتالعدل جهانی را داشتند، ولی شوقی افندی آشکارا ترجیح داد که همۀ قدرت و اختیارات را در دست خود حفظ کند – درست به همان ترتیب که عبدالبهاء، در دوران ریاست خود ترجیح داد و به اجرا گذاشت!
شوقی افندی در زمینۀ دیگری هم پا جای پای پدربزرگ خود گذاشت؛ او نیز تصمیم گرفت تمامی فامیل و بستگانی را که از خواستهها و دیدگاههای او فرمانبرداری و متابعت بیچون و چرا نکنند، طرد و تکفیر و اخراج کند و از کلیۀ حقوق بهائی، محروم سازد. او تا پایان عمر خود، تمامی فرزندان و بازماندگان از نسل عبدالبهاء، و همچنین تمامی اولاد و بازماندگان از همسران دوم و سوم بهاءالله را طرد و تکفیر، و از جامعۀ بهائی اخراج کرد. به این ترتیب، تمام اهل و عیال و فامیل و بستگان بهاءالله – به جز خود شوقی افندی و همسرش روحیه خانم، و بیوۀ عبدالبهاء، منیره خانم، و تنها همشیرۀ تنی عبدالبهاء، بهیّه خانم – از جامعۀ بهائی طرد و محروم شدند.
اگر نگاهی منصفانه به عملکرد عبدالبهاء داشته باشیم، آن دسته از برادران و خواهران ناتنی را که او به عنوان ناقضین عهد و میثاق اعلام و طرد کرد، عملاً رهبران گروه بهائی رقیب بودند؛ لذا شاید عمل او توجیه منطقی، یا لااقل تصمیم او در حذف رقبا، جای بحث و گفتوگو داشته است. ولی شوقی افندی، نزدیکان و بستگان خود را به دلایل واهی، و بر سر مسائل و مباحث خصوصی و شخصی آنها، و بر اساس برداشت و تفسیر کاملاً استبدادی و خودخواهانه از اختیارات خود، به عنوان ولیّ امر بهائی، طرد و تکفیر، و از جامعۀ بهائی اخراج نمود.
یکی از مضحکترین و آزاردهندهترین مثالها، طرد منیب شهید، پسر خالۀ شوقی افندی، به خاطر ازدواجش با یک فرد مسلمان بود. حسن جلال شهید، آخرین نوادۀ در قید حیات عبدالبهاء، در اینباره چنین مینویسد:
دربارۀ برادرم، دکتر منیب شهید، فارغ التحصیل از دانشگاه امریکایی بیروت… همسرش سرنا حسینی، دختر جمال حسینی بود. آقای حسینی، فرد محترم و برجسته، اهل بیت المقدس، سیاستمدار فلسطینی برجسته و مورد احترام بود، که توسط انگلیسیها ابتدا به جزایر سیشل، و سپس به رودزیای جنوبی (زیمبابوه فعلی) تبعید گردید، تا تلاشهای او را در راه استقلال فلسطین، ناکام بگذارند. در آن هنگام، برادرم منیب، و دختر ایشان، تصمیم به ازدواج گرفتند. دختر برای کسب رضایت پدر جهت ازدواج، با ایشان تماس گرفت. آقای حسینی که منیب شهید را نمیشناخت، با یکی از دوستان تبعیدی خود از حیفا، به نام آقای تمیمی تماس گرفت. آقای تمیمی به او گفت که ازدواج نوۀ عبدالبهاء با دخترش را بپذیرد. بر اساس توصیه و تأیید وی، آقای حسینی رضایت خود را برای ازدواج اعلام، و آن را به فال نیک گرفت… .
برادر من یک بهائی واقعی و صادق بود، و تا پایان عمر هم چند بار سعی کرد به جامعۀ امر باز گردد … منیب ناقض عهد و میثاق نبود و از محرومیتهایی که برایش پیش آوردند بسیار ناخرسند بود.
ازدواج یکی از نوادگان عبدالبهاء، با یک دختر مسلمان فلسطینی و سیاستمدار برجسته، میتوانست فرصت خوبی برای تعامل و گفتوگوی سازنده بین جوامع اسلامی و بهائی در فلسطین باشد، ولی درعوض، شوقی افندی این ازدواج را نوعی بیوفایی و خیانت پسر خالۀ خود تلقی و به همین علت، او را از جامعۀ بهائی طرد نمود، حال آنکه ولیّ امر بهائی هیچگاه صلاحیت مخالفت با ازدواج فرزندان خانوادۀ بهاءالله، یا سایر بهائیان را نداشته است.
شوقی افندی همچنین دو خواهر خود، و یکی از خالهزادههای خود را به علت ازدواج با فرزندان بهاءالله، از همسر سومش، گوهر خانم، طرد و تکفیر و از جامعۀ بهائی اخراج نمود. فروغیه خانم، دختر گوهر، و شوهرش سیدعلی افنان، برای مدتی از بهائیان وحدتگرا جانبداری کردند، ولی سرانجام با عبدالبهاء آشتی نمودند. به نظر میرسد که پسران آقا و خانم افنان ترجیح دادند که از کشمکشها و نزاعهای بهائی نسل پیش از خود فاصله بگیرند. معروف است که یکی از آنها نیّر افنان، با همۀ افراد فامیل، از جمله فرزندان محمدعلی و بدیع الله، روابط خوب و سلام و علیک داشت. خانم نگار بهائی امثالِم از او به نیکی یاد میکند. ظاهراً شوقی افندی فکر میکرد که این شاخۀ سوم از نسل بهاءالله، بیش از اندازه لیبرال هستند، زیرا آنها به طرد سایر بستگان که عقیدۀ سخت و متعصبانه نسبت به آیین بهائی نداشتند، معتقد نبودند. از این رو، شوقی افندی تمام بستگانی را که با این شاخه از فامیل ازدواج کرده بودند، مورد طرد و تکفیر، و اخراج از جامعۀ بهائی قرار داد.
یکی دیگر از بستگان و فامیل شوقی افندی که توسط او طرد و تکفیر و از جامعۀ بهائی اخراج گردید و باید مورد توجه قرار گیرد، پسر خالۀ او، و نوۀ دیگر عبدالبهاء، روحی افنان بود، مبلّغی برجسته و مورد احترام برای آیین بهائی.
هیچ یک از برادران و خواهران، عمهها، خالهها، عموها و فرزندان آنها، و حتّی پدر و مادر شوقی افندی، اجازه نیافتند به جامعۀ بهائی بازگردند. آنها با دستور گاردین، و سپس بیتالعدل جهانی، به طور قطعی و دائمی طرد و تکفیر شدند؛ زیرا بیتالعدل جهانی، تا امروز هم تبلیغ میکند گاردین مصون از خطا بوده، و بنابراین، تمام تصمیمات او به طور اتوماتیک تأیید و تنفیذ شده است.
ویژگیهای رهبری و ریاست شوقی افندی، ولیّ امر بهائی
همانگونه که واقعیات موجود نشان میدهد، ویژگی دوران قیادت و رهبری شوقی افندی، استبداد و تمرکز قدرت دیکتاتور مآبانه، جنون و تخیلات بیمارگونه، و تعصب است که معمولاً در جوامع دینی دوران مدرن و معاصر مشاهده نمیشود. توضیحات هیچیک از بستگان او شنیده نشد، و هیچ یک از آنها، قبل از اعلام حکم طرد، در هیچ محکمهای و در حضور هیچ قاضی و هیئت منصفۀ بیطرفی، فرصت دفاع از خود را نیافتند؛ و زمانی که از جامعۀ بهائی طرد و اخراج شدند، گوش شنوایی برای شنیدن دادخواست آنها نبود. یا نام آنها از تاریخ بهائی حذف میشد، یا بهرغم باور محکم و خدمت بسیار به آیین بهائی، شخصیت و کاراکتر پَست و شریرانهای برای آنها تصویر میگردید.
شاید روشنترین تصویر از طرز فکر ولیّ امر بهائی را بتوان در یک تاریخ جانبدارانه و پیروزمندانه از آیین بهائی، نوشتۀ او، به نام قرن بدیع، ملاحظه کرد. در متن زیر، از این کتاب، شوقی افندی با افراط و زیادهروی در بیان مطالب سخیف، با ذوق و اشتیاق وافر، به نقل مصایب و بدبختیها، بیماریها، و مرگ بعضی از افرادی که آنها را ناقضین عهد و میثاق مینامد پرداخته، و مطالب خندهدار و ناپختهای را به طور غیرمنطقی و عجیبی، در نقل بیوگرافی و خاطرات آنها ذکر میکند:
«برادر محمدعلی بهائی (میرزا ضیاءالله)، در جوانی درگذشت. میرزا آقاجان (کاشی) که دستخوش تلقینات سالار نکث شده بود، سه سال پس از ضیاءالله به گور واصل شد… .
فروغیه خواهر ناتنی میرزا محمدعلی، از مرض سرطان هلاک گردید، و سیّدعلی، شوهرش، بر اثر حملۀ قلبی مرد، پیش از آنکه پسرانش به دادش برسند. پسر ارشد سیّدعلی نیز در عنفوان شباب به مرض پدر گرفتار آمد و راه عدم پیمود. محمدجواد قزوینی، یکی از ناقضین مشهور، به ذلت و خواری افتاد و در سقر مقرّ گزید…. جمال بروجردی بزرگترین حامی و قطب نفاق در ایران، به مرض نفرت انگیزی مبتلا گردید و به خاک فلاکت و مذّلت افتاد. سیّدمهدی دهجی که به مرکز میثاق خیانت نمود و به ناقضین پیوست، گمنام و مغلوب شد و در فقر و فاقه مرد؛ و به زودی زن و دو پسرش به وی ملحق شدند…
محمدعلی بهائی دچار بیماری فلج شد و نیمی از بدنش از کار افتاد و آلام و بیماری بر وی مستولی گردید، و در نهایت خسران مبین درگذشت و طبق شعائر اسلامی، در جوار یکی از مراقد آن قوم دفن شد و تا امروز قبرش متروک مانده است؛ حتی سنگی بر آن نهاده نشد و نام و نشانی منظور نگشت، و این نشاندهندۀ پوچی ادعاهای او و شدّت عذابی است که بر او نازل شده، و او را عبرت ناظران و مثالی برای آگاهان نموده است».
در مورد خود شوقی افندی، گفتنی است که او و همسرش، خود را ناتوان از بچهدار شدن یافتند. با توجه به نداشتن هیچ وارثی، و اینکه شوقی افندی جز خودش بقیۀ فرزندان و بازماندگان بهاءالله را طرد و تکفیر و از جامعۀ بهائی اخراج کرده بود، دیگر کسی باقی نماند تا به موجب مفاد الواح وصایای عبدالبهاء، واجد شرایط انتصاب به عنوان جانشین او باشد. لذا با مرگ او، منصب ولایت امر و گاردین به طور دائم خالی و بلاتصدی شد.
بهائیان امروزه عقیده دارند که سلسله جانشینی حاکمیت الهی، از باب به بهاءالله، به عبدالبهاء، به شوقی افندی، و به بیتالعدل جهانی، کامل و بدون نقض عهد و میثاق بوده است – و اینکه رهبر آیین آنها در هر مرحله، مصون از خطا بوده و انتقال رهبری در هر مرحله، غیر قابل چالش بوده است. اما، واقعیات نشان میدهد که اینها تخیل و افسانهای بیش نیست؛ واقعیت بسیار پیچیدهتر از اینهاست، و شکافها و کاستیها و خلل زیادی در آن وارد است، و البته بسیار جالب توجه است».
اریک در قسمت پایانی کتاب تاریخ پنهان مینویسد:
«این همچنان یک سؤال مطرح است که آیا دین، به مفهومی که ما میشناسیم، در توسعۀ آیندۀ تمدن جهانی، نقش مهمی به عهده خواهد داشت؟ الحاد و معنویت آزاد و بدون ساختار طرفداران بیشتری مییابند و در بخشهای توسعه یافتۀ جهان، ادیان سازمان یافته، طرفداران خود را از دست میدهند – و گر چه بسیار بسیار ناچیز، ولی گویا این روند رو به افزایش است. و در این قرن ۲۱ بهائیت، در میان ادیان، موقعیت سخت و ضعیفی برای تغییر کیش پیروان سایر ادیان، و حفظ پیروان خود دارد. من شخصاً بر این عقیده هستم که دین در میان جامعۀ بشری باقی میماند و حتی زمینۀ رشد و شکوفایی هم دارد؛ زیرا در صحنۀ این دنیا، دین «عالیترین رویداد و تکاپوی معنوی» است. دین نقطۀ اوج فعالیت و تجربۀ بشری است.
در عصر اطلاعات، که دیگر نمیتوان اطلاعات را از تودههای مردم پنهان کرد، دینهایی که سرشار از درستی و صداقت، دارای کاراکترهای پیچیده و مباحث دراماتیک باشند، و بتوانند به سؤالات و پرسشهای مرتبط با تاریخ خود پاسخگو باشند و از مسئولیت خود، شانه خالی نکنند، خواهند توانست به بقای خود ادامه دهند و حتی رشد و افزایش در میان پیروان خود را شاهد باشند. اگر افراد جامعۀ بشری بخواهند دینی را برگزینند و از آن پیروی کنند، بسیاری از آنها به سمت چنین دینی جلب خواهند شد، درست همانطور که افراد فرهیخته، یا فرهنگی طرفدار ادبیات متعالی، نمایشنامههای شکسپیر، فیلمهای درام تاریخی و مستند و امثالهم میباشند. در تاریخ همۀ «ادیان بزرگ» قطعات و لحظات خاکستری وجود دارد که در صورت اطلاعِ ما میتواند سؤال برانگیز باشد؛ در حالی که گروههای دینی موقت که سرانجام از بین خواهند رفت (منظورم فرقههای دینی است) همواره تلاش بینتیجهای برای ارائۀ یک تصویر و روایت تمیز و مرتب از خود دارند که البته بیش از اندازۀ واقعی تمیز روتوش شده و بنابراین، تلاش و ظاهرسازی آنها پوچ و بیمعنا و بینتیجه میشود – یا اینکه هیچگاه در تاریخ خود غنا و ارزش حقیقی، پیچیدگی و صحنهها و ابعاد سخت و تکاندهنده نداشتهاند.
در واقع، امروزه بدترین عیب یک دین، این است که تظاهر کند، به رغم شواهد و مستندات موجود، هیچگونه عیب و نقصی ندارد. همۀ دینهای بزرگ، به سهم خود، افرادی نابکار و رذل، در مناصب و موقعیتهای بالا، گروهها و دیدگاههای رقیب، جنگهای سخت و حماسی بین پهلوانان، در موضوعات بزرگ و کوچک، اشتباهاتی که تصحیح شده است، اصطلاحاتی که معقول میباشند، و توطئههایی که با دقت و ظرافت طراحی شده که تنها دست قدرت الهی میتواند شخصیت دینی را از آن عبور داده باشند. آیین بهائی هم پر از حوادث و توطئهها، تغییرات ناخواسته در سرنوشت خود بوده است. نمیدانیم که آیا دست خداوند در این آیین حضور داشته یا نه، ولی قطعاً دستی برای پنهان سازی و وارونه پردازی در آن وجود داشته است».
۶ – دیدگاه اریک استتسون در مورد عبدالبهاء
اریک جزء بهائیان وحدتگراست و معتقد است بعد از عبدالبهاء بنا به دستور بهاءالله محمدعلی افندی باید جانشین عبدالبهاء میشد و عبدالبهاء اجازه نداشت بر خلاف دستور پدر عمل کند و محمدعلی را از مقام رهبری بعد از خود عزل نماید و بدین وسیله فردی محترم، باسواد و سخنوری را که میتوانست برای جامعۀ بهائی مفید واقع شود، با بدترین وضعیت از جامعۀ بهائی اخراج نمود. او در مقدمۀ کتاب «تاریخ پنهان» مینویسد:
«پس از خواندن مجموعهای از مطالب و متون دست اوّلی که توسط محمدعلی بهائی، شعاع الله بهائی، و سایر نویسندگان مکتب بهائیان وحدت گرا نوشته شده، و قبلاً منتشر شده، یا هرگز منتشر نشده بود، به این نتیجه و جمعبندی رسیدم که صرفنظر از اینکه این افراد دارای دیدگاه «درست» یا «اشتباه» دینی باشند، از سوی رهبران جریان اکثریت بهائی و کتب تاریخی آنان مورد تهمت ناروا و اتهامات خصمانه قرار گرفتهاند. آنها بدون دلیل کافی متهم شدند، و بدون دلیل به شخصیتشان حمله شد، و ناچار شدند آیینی را که به وضوح به آن علاقه داشتند، ترک کنند. بنابراین، از آنجا که اجازۀ انحصاری جهت دسترسی به این مطالب منتشر نشده که توسط آنها نوشته شده بود، داده شد، برای خود احساس وظیفه و مسئولیت کردم تا آنها را منتشر نمایم؛ تا به این وسیله صدای آنها توسط همگان شنیده شود. تنها پس از خواندن و مطالعه مطالب و اظهارات آنهاست که بهائیان – یا هر فرد علاقهمند دیگر – میتواند دربارۀ این چهرههای تاریخی، و افکار، اعمال، ارزشها و انگیزههای آنان شروع به بررسی آگاهانه و ارزیابی نماید. تنها با شنیدن و در نظر گرفتن اظهارات دو طرف یک مجادله است که ما میتوانیم، بدون جهل و تعصب، به ارزیابی بپردازیم».
بنابراین، استتسون دیدگاه مثبتی به عبدالبهاء نداشته و اعتراضات فراوانی را بر او وارد میداند. ما در این مختصر نمیتوانیم به همۀ این اعتراضات پرداخته و نسبت به صحّت و سقم آن اظهار نظر نماییم. در ادامه به بعضی از اعتراضات بهائیان وحدتگرا به عملکرد عبدالبهاء اشاره مینماییم. آقای استتسون به نقل از آقای ابراهیم خیرالله (از بهائیان امریکا) در جواب یکی از بهائیان که در مورد عملکرد عبدالبهاء و طرفدارانش سؤال میکند، چنین مینویسد:
«عملکرد عبدالبهاء بسیار متفاوت و متناقض با فرامین و احکام بهاءالله در عرصۀ خاکی بود، از جمله این تفاوتها:
الف – موضوع طرد
بهاءالله به وضوح اعلام کرده که وجه تمایز تعالیم او ممنوعیت اختلاف و نزاع و نفرتپراکنی، و ایجاد وحدت و محبّت است. او به پیروانش دستور داد با پیروان سایر ادیان، با روح و ریحان، رفتار نمایند؛ ولی غصن اعظم، پیروان خود را به شدت از معاشرت، گفتوگو، و مکاتبه با بهائیان وحدتگرا منع کرد، حتی به آنها اجازۀ انجام کوچکترین معاملۀ تجاری را هم به آنها نداد. همۀ ساکنان و شهروندان ساکن عکّا شاهد این رفتار و عملکرد بودهاند.
ب – ادّعاهای گزاف
بهاءالله گفت: «هر کس ادعای مظهریّت بکند، همانا کذّاب، دغلکار، و غاصب است!»
عباس افندی در رسالههایش، البته نه آشکار و صریح، بلکه با اشاره و کنایه، و در عبارات مبهم و دو پهلو، ادعای مظهریّت داشته است. مبلّغینی که از سوی او برای تبلیغ به کشورهای مختلف اعزام میشدند، این اشارات و کنایات و عبارات مبهم را به نوعی توضیح میدهند که، در نهایت، او را «خود خدا» معرفی میکنند؛ یا در مواردی میگویند که «پدر» و «پسر» یکی هستند، و عباس افندی «مظهر» جدید است، و کلام او را باید کلام الهامی و اشراقی تلقی کرد. این مبلّغان رسالههای متعددی در توجیه این ادّعا نوشتهاند و حتّی مدّعی شدهاند که جایگاه او برتر از جایگاه پدرش است.
رسالههای متعددی، به صورت دستنوشته، از مبلّغان طراز اوّل او در اختیار ماست که شاهد و گواه این ادّعا میباشد. عباس افندی هم همواره از این مبلّغان با احترام، تکریم، و هدایا استقبال کرده است. او در همۀ آثار و نوشتههایش از آنها تجلیل و تکریم کرده، و آنها را به کشورهای مختلف گسیل نمود تا به ارائه و گسترش آراء و تفکرات و نظرات غلط او بپردازند.
ج – بیاحترامی عبدالبهاء نسبت به خانوادۀ بهاءالله
بهاءالله به همگان دستور داد به اغصان احترام بگذارند، و از این طریق به تقویت و استحکام امر بپردازند. او به صراحت اعلام کرد که این حکم در گذشته و آینده باید نافذ باشد. او همچنین امر کرده است همۀ بهائیان باید به خانواده و بستگان او، احترام بگذارند.
ولی عباس افندی این حکم و فرمان را زیر پا گذاشت و نادیده گرفت. به نظر میرسد قصد او، بیشتر بر تضعیف و تخریب امر بود؛ زیرا بهاءالله در «کتاب عهدی» دستور میدهد به منظور تقویت و استحکام امر بهائی، اغصان مورد احترام قرار گیرند.
د – بیاحترامی نسبت به منشی و خادم بهاءالله
بهاءالله به ما دستور میدهد که به خادم الله (میراز آقاجان، خادم و منشی بهاءالله) احترام بگذاریم.
ولی عباس افندی، در مکان مقدس (محل دفن بهاءالله) هنگامی که خادم الله به دفاع از امرالله برخاست، او را مورد توهین و ضرب و شتم شدید قرار داد. عبدالبهاء، خود از آنچه نسبت به این فرد وفادار و مؤمن انجام داد متأثر گردید، ولی به اطرافیان و پیروانش دستور داد تا خادم الله را به زندان بیندازند و او را ظالمانه مورد ضرب و شتم قرار دهند؛ و آنها هم همانطور رفتار کردند! و اگر ترسی از مجازات حکومتی نداشتند، قطعاً او را به قتل رسانده بودند. تا به امروز هم بهائیان طرفدار عبدالبهاء، خادم الله را مورد لعن و نفرین قرار داده، و مطالب خلاف و مجعولی را دربارۀ او جعل و منتشر میسازند.
هـ – لعن و نفرین و شایعهپراکنی
بهاءالله اقداماتی نظیر غیبت و تهمت، نفرتپراکنی و لعن و نفرین کردن را منع کرد؛ ولی عبدالبهاء، برای رسیدن به اهداف خویش، طرفدارانش را وادار ساخت همۀ این خلافهای اخلاقی را مرتکب شوند. این موارد، با ملاحظه مطالب جلسات آنها، یا مطالعۀ نوشتههای آنان که اینک در اختیار ماست، امکانپذیر است.
و- اعتماد به افراد غیر قابل اعتماد!
عباس افندی نسبت به بستگان و افرادی که مورد وثوق و اعتماد و اتکای بهاءالله بودند، بیتوجه بود. او در همۀ اتفاقات و مراسم نسبت به آنها بیتوجه بود و آنها را خوار و خفیف نمود. در مقابل، نسبت به کسانی که پدرش، در دورۀ خود، به آنها بیاعتنا بود، احترام و اعتماد زیادی نشان داد. عبدالبهاء به این افراد اجازه داد، هر طور که دوست دارند، در کلیۀ امور دخالت کنند!
ز- انتشار و توزیع نوشتههای خود، و نه نوشتههای پدرش
بهاءالله به بهائیان دستور داد «کلمات مقدسه و نصوص» او را چاپ و نشر کنند، ولی عبدالبهاء، به هر وسیلۀ ممکن، و با همۀ تلاش و مساعی خود کوشید تا این حکم بهاءالله اجرایی نشود. طرفداران و پیروان عبدالبهاء، اجازه داشتند تنها بخشهایی از آثار و نوشتههای بهاءالله را بخوانند که بنا بر نظر و تفسیر او، در تأیید ادّعای عبدالبهاست. اگر اتفاقاً در جلسات بهائی فردی حاضر باشد که اعتقاد راسخی به نصوص بهاءالله داشته باشد، در آن صورت، آنها قطعات کوتاهی از نوشتههای «پدر» را قرائت میکنند. در غیر این صورت، تمام آن چیزی که امروزه در جلسات قرائت میشود، یا در جزوات انتشار مییابد، نوشتههای عباس افندی است. طرفداران او از قرائت الواح و کتب مهم بهاءالله منع شدهاند.
ح – تعطیل کردن مؤسسۀ انتشاراتی بهاءالله
با دستور و دستخط بهاءالله، مؤسسۀ چاپ و نشری جهت چاپ آثار و کتب او، و با هدف توزیع آنها در سراسر جهان تأسیس گردید. برخی از کتب در زمان حیات او، و برخی دیگر پس از فوت وی انتشار یافت.
عباس افندی حداکثر تلاش خود را به کار بست تا آن مؤسسۀ چاپ و نشر تعطیل شود و پیروان خود را از داشتن و استفاده از کتب منتشرۀ مؤسسۀ مزبور منع کرد.
ط – انحلال محفل روحانی بهائیان در مصر
با فرمان بهاءالله، و طی حکمی با دستخط و امضای خود او، شرکتی در قاهره، مصر، تأسیس، و به نام مؤسسۀ روحانی۲ نامگذاری شد که هدف آن خدمت به امر الله بود. عباس افندی تلاش زیادی برای انحلال آن به کار برد و سرانجام در این راه موفق شد!
با این ترتیب، او مهمترین اقدامات و تلاشهای به عمل آمده در زمان بهاءالله را از بین برد و نابود ساخت، تا هیچ اثر و نشانهای از اقدامات صورت گرفته در زمان پدرش، در خاطرهها باقی نماند.
یکی دیگر از کارهای عجیب عباس افندی این است که او بخش آخر وصیتنامۀ (کتاب عهدی) بهاءالله را که نزد او بود، پنهان و مکتوم داشت. اغصان و بستگان بسیاری از اطرافیان و احبّا از او خواستند تا وصیتنامه را ارائه کند تا اختلافات برچیده شود و همۀ بهائیان مجدداً متحد گردند. ولی او به این اصرارها توجهی نکرد و در اقدام خود مبنی بر پنهان کردن وصیتنامه بهاءالله و نادیده گرفتن درخواستها اصرار ورزید. این اقدام خیانت نسبت به وصیتنامه است. او نمیتواند ادعا کند که بر اساس وصیتنامه، منصوب شده، ولی جرأت ارائه و نشان دادن قسمت پایانی آن را نداشته باشد، مضافاً آنکه بخشهایی از آن را به غلط تفسیر و تببین کرده است.
آنچه در بالا ذکر شد، شرح مختصری از اقدامات عباس افندی بر علیه خواست و ارادۀ پدرش است؛ اگر چه مطالب بیشتری دربارۀ اقدامات و اظهارات او وجود دارد که درج آنها موافق حکمت نیست، و تنها باید آن را به طور شفاهی بازگو نمود».
عبدالبهاء نزد بهائیان به اخلاق نیکو و خوی پسندیده مشهور است و نوعاً او را الگوی خوبیها معرفی مینمایند. استتسون در مقدمۀ کتاب تاریخ پنهان به داستانهایی از رفتار عبدالبهاء با بهائیان اشاره مینماید و در کتاب یاد شده، سرفصلهایی را با عنوان «خوی خشمگین عبدالبهاء» «رفتار عجیب عبدالبهاء» و «لعن و نفرین عبدالبهاء بر همسر و فرزندان بهاءالله» میآورد. او در سرفصل «خوی خشمگین عبدالبهاء» مینویسد:
«یکبار همسر ظهور الله، همراه با خواهر و دخترانش، برای احترام به عبدالبهاء، به دیدار او، در خانهاش در عکّا، رفتند. عباس افندی رفتار تندی نسبت به او نشان داد. پس از بحث و گفتوگو دربارۀ اوضاع و احوال و تفاوتهای عقیدتی، وقتی عباس افندی دریافت که آن زن نسبت به بهاءالله و احکام او پایدار و مؤمن است، و لذا افکار و مقاصد او را تأیید نمیکند، برخاست و با این نیت که به او صدمۀ جسمانی وارد کند، با شدت و عصبانیّت به او حمله کرد. او که احساس خطر کرد، از خانۀ او خارج و به قصر بهجی بازگشت. این حادثه موجب تأثر و تألم عمیق برادران و خواهران او گردید. واقعاً جای تعجب و شگفتی است که عبدالبهاء جرئت چنین رفتاری نسبت به همسر پدرش، مظهرالله، را به خود داده، در حالی که میدانست بهاءالله امر کرده که با احترام کامل با مشارٌ الیها رفتار شود. اگر کسی که ادّعا میکند رئیس این آیین و گروه است خودش اقدام به نقض دستورات کند، از پیروان چگونه میتوان انتظار اطاعت و فرمانبرداری داشت؟
عباس افندی به دفعات، برادران و خواهرانش را بر سر مزار بهاءالله میدید و با آنها با تندی و خشم و عصبانیت صحبت میکرد و رفتار ناروایی نسبت به آنها داشت تا آنها را مجبور به باور و عقیدهای سازد که بر خلاف احکام و قوانین حضرت اعلی، علیه الابهی، بود. یک بار، او با زور و عصبانیت، دست خواهر کوچکش (فروغیه خانم) را گرفت و چندین بار، دست مشارٌ الیها را با شدت به سر ایشان کوبید. حادثه در مقابل چشمان عدۀ زیادی از بستگان و بهائیان روی داد. دو بچه کودک فروغیه، و کسانی که حاضر بودند، از زن و مرد، به طرفداری او برخواستند و از عبدالبهاء خواستند دست بردارد و به او رحم کند. عباس افندی به آنها توجهی نکرد، و به ضرب و شتم او ادامه داد و با صدای بلند، کلمات تند و زشتی را نثار او کرد. بر اثر استمرار چنین رفتارها و هتک حرمتها، خواهری که مورد ضرب و جرح قرار گرفته بود، دچار ضعف و ضایعۀ مغزی شد و پس از آن، به نوعی فلج دچار گردید و مدت پنج سال در بستر خوابید. آیا میتوان گفت که چنین رفتارهایی منطبق با احکام و دستوراتی است که بهاءالله دربارۀ همسر و دخترانش صادر نموده بود؟ آیا افراد مؤمن و درستکردار میتوانند از چنین رفتارهایی راضی باشند؟»
استتسون از قول محمدجواد قزوینی یکی از افراد حلقۀ داخلی و نزدیکان بهاءالله که از سوی او لقب اسم الله الجد را گرفته بود نقل میکند که میگوید:
«اطرافیان و پیروان عبدالبهاء، به هنگام مرگ ضیاءالله افندی، یکی از پسران بهاءالله، که از محمدعلی و وحدتگرایان جانبداری کرده بود، به جشن و پایکوبی پرداختند و از نوشیدنیهایی که خوردن آن در زمان جشنها رایج است، نوشیدند!»
در عین حال، ما باید نسبت به این موضوع هشیار باشیم که شاید جناب قزوینی قصد بیان و توصیف روحیات و رفتار تعدادی از بهائیان را داشته است. نکتۀ تأسف بار دیگر این است که او مدّعی میشود که به چشم خود شاهد تلاش برای ربودن ثریا سمندری، بیوۀ ضیاءالله، در اقدامی هماهنگ شده توسط همسر عبدالبهاء بوده است. اگر شرح و گزارش جناب قزوینی درست باشد، در آن صورت، برخی اعمال و رفتار خلاف و شریرانهای که در این سند، از عملکرد جامعۀ بهائی عکّا، تحت زعامت و رهبری عبدالبهاء، توصیف میشود، آنها را به طور کامل و صریح، یک کالت و فرقۀ خطرناک نشان میدهد، صرفنظر از اینکه کسی بخواهد تصویر ارائه شده از سوی جناب قزوینی را بپذیرد، یا انکار کند، بهائیان باید بدانند که محمدجواد قزوینی یکی از نزدیکترین و قابل احترامترین اطرافیان بهاءالله بوده است. گزارش او از حوادث و رویدادها را صرفاً به این علت که باور آن برای طرفداران آیین بهائی ناخوشایند است، نمیتوان کنار گذاشت و حذف کرد. جناب قزوینی جایگاه برجستهای در میان نخبگان بهائیان اوّلیه دارد؛ او یکی از نه نفری بود که از سوی عبدالبهاء، برای شنیدن قرائت وصیتنامۀ بهاءالله – قبل از آنکه آن را برای کلّ جامعۀ بهائی منتشر کنند – انتخاب شد. با چنین موقعیت و جایگاهی، جناب قزوینی ادّعای محمدعلی بهائی را مبنی بر اینکه بخشی از وصیتنامه، توسط عبدالبهاء، با کاغذ، پنهان و پوشیده شده بود، تا تمام آن به طورکامل خوانده نشود، تأیید میکند».
گفتنی است که بهائیان طرفدار بیتالعدل، عبدالبهاء را در جایگاه بسیار والایی میدانند و نسبتهایی را که بهائیان وحدتگرا از جمله اریک استتسون به عبدالبهاء میدهند قبول ندارند، در کتابهای بهائی، از محمدعلی افندی، برادر عبدالبهاء، به زشتی یاد میشود و همۀ نسبتهایی را که در بالا به عبدالبهاء داده شده است عیناً به محمدعلی افندی میدهند. و این کار قضاوت را کمی مشکل مینماید. مگر اینکه دلایل هر دو طرف به دقت مورد بازبینی قرار گیرد.
۷- پیش بینی آیندۀ بهائیت در ایران از دید اریک استتسون
اریک استتسون نیمنگاهی نیز به فعالیت بهائیان در ایران دارد، و اقدامات بهائیان ایران را رصد نموده است. او در جواب این سؤال که آیا بهائیت در ایران آیندهای دارد، یا باید آن را در کتابهای تاریخ جستوجو نمود؟ چنین میگوید:
بر اساس اینکه در ایران نسبت به بهائیان چه رفتاری شود، چند فرض محتمل است:
سناریوی۱: اگر ایران طی ۲۰ سال آینده از یک حکومت دمکراتیک برخوردار شود:
- بهائیت در ایران، رشد قابل توجهی خواهد کرد.
- در سایر مناطق، رشد زیادی نخواهد داشت.
- بهائیت تبدیل به یک دین محلّی خواهد شد؛ چیزی شبیه زرتشتیگری.
سناریوی ۲: اگر در ۲۰ سال آینده، حکومت ایران حقوق بشر را برای بهائیان در نظر نگیرد و به آنها فشار آورد:
- بهائیت به خمودی میگراید.
- بهائیت حالت فرقهگرا و متصلّبتری، نسبت به وضعیت کنونی، به خود میگیرد؛ زیرا جنبۀ انتخابات آزاد و دمکراتیک در بهائیت از بین میرود و تشکیلات انتصابی و خود خوانده، قدرت میگیرد؛ مضافاً اینکه بهائیان برای دفاع از خود، به تقویت و فشردهسازی خود میپردازند.
- بسیاری از کسانی که بهائی هستند، درعین باور بهائی، در شکل و فرمهای دیگری بروز مذهبی پیدا میکنند؛ مثل صوفیه… البته یک سؤال دیگر این است که اگر فرضاً ایران بعد از ۲۰ سال از این تاریخ حالت لیبرال به خود بگیرد، چه وضعیتی برای بهائیت پیش خواهد آمد؟
در چنین فرضی، من خیلی خوشبین نیستم که بهائیت آیندۀ روشنی داشته باشد؛ زیرا تشکیلات بهائی در ایران بسیار متصلّب، بنیادگرا، و انتقادناپذیر و بسته خواهد ماند و یارای پاسخگویی و جذابیت برای مردمی با تفکرات لیبرالی و اندیشۀ آزاد را نخواهد داشت، و چه بسا بخشی از بهائیان به اسلام بگروند.
یک سناریوی سومی هم هست و آن اینکه رهبران جامعۀ بهائی دست از تعصب بردارند و خطمشی آزاد و لیبرالی را برگزینند. این میتواند باعث رشد و پیشرفت آنها گردد. البته به نظر من این فرض، کمترین شانس وقوع را دارد؛ زیرا با توجه به عملکرد و روند حرکت درونی بهائیت در سه دهۀ گذشته چنین چیزی خیلی بعید است.
او معتقد است که پیروان آیین بهائی از همۀ ظرفیتهای آن استفاده نکردهاند. بهائیان برخورد بسیار فرقهگرایانهای دارند، یا زیاده از حد، کورکورانه از تشکیلات رهبری پیروی میکنند و دیگر آنکه بسیار وقت و تمرکز خود را بر روی برنامههای آماری و افزایش شرکتکنندگان در جلسات تبلیغ گذاشتهاند و عملاً از گفتوگو و تعاملات جهانی وحدت، رسانۀ اجتماعی، و عملکرد انسان دوستانۀ واقعی بازماندهاند.
او در مقالۀ خود با نام «شورای خرد یک محفل و مجمع بزرگ و جامع» که در وبلاگ میثاق ابدی آمده است، ادامه میدهد:
شاید یکی از دلایلی که بهائیان نتوانستند تاکنون رشد مناسب و جایگاه درخوری پیدا کنند این است که بیش از توجه به تعالیم بزرگ و انسانی، درصدد افزایش آمار طرفداران خود بودهاند. من گمان میکنم اگر بهاءالله امروز زنده بود به جای تمرکز بیش از حد بر مسائل داخلی و اهتمام بیش از حد بر تبلیغ پیروان سایر ادیان، بهائیان را تشویق میکرد تا تلاش و انرژی و پول خود را صرف پیشبرد تصویر بهتری از بشریت متحد نمایند.
من فکر میکنم بهائیان اهداف و تعالیم اصلی خود را گم کردهاند. به عقیدۀ من بهائی واقعی بودن، یعنی تلاش در جهت یگانگی روحانیت بشری وحدت و یگانگی تمدن بشری هرگز از راه تبلیغ آیین بهائی محقق نمیگردد. به دلایل مختلف مردم جهان تمایلی برای بهائیشدن ندارند. این موضوع نباید بهائیان را از ترویج تعالیم عمیق و انسانی دور سازد.
استتسون در مقالۀ «آیین بهائی چیست؟ تجدیدنظر در گفتار بهائی»[۴۳] که در تاریخ ۲۳/۱/۲۰۱۰ در گروه اینترنتی یاهو آمده است مینویسد:
میدانیم که همۀ پیامبران الهی همواره دربارۀ وحدت صحبت کردهاند و از تفرقه بر حذر داشتهاند. بنابراین، چنانچه تلاش کنیم تا خود را از سایر ادیان الهی دور کنیم، به روح مقدّس و وحدت ادیان لطمه زدهایم و در این صورت، ممکن است مستوجب عذاب الهی شویم.
غیر ممکن است که به تبلیغ دین بپردازیم، مگر آنکه دیانت را بشناسیم. امروزه برداشتهای مختلفی از آیین بهائی وجود دارد. تفاوتها آن قدر زیاد است که هر کس باید برای خود دست به انتخاب بزند.
بیتالعدل جهانی عقیده دارد که هدف بهائیت ایجاد و استقرار یک سازمان جامع و مصون از خطاست تا روزی بر جهان حکومت کند و از این طریق، وحدت و یکپارچگی (دینی و سیاسی) به وجود آورد و نیز مردم را متقاعد سازد که به مقرّرات و سیاستهای آن تشکیلات گردن نهند.
بهائیت وحدتگرا معتقد است که هدف آیین بهائی ترویج و تشویق مردم به پذیرش این نکته است که همۀ ادیان از جانب خداوند نازل شدهاند؛ باید به یکدیگر احترام بگذارند، مدارا، تفاهم و مشارکت در بین مردم جهان باید تشویق گردد؛ و باید تعالیم و اصولی اجرا گردد که به پیشرفت تمدن انسانی در سطح جهانی کمک کند و این امور مستلزم استقرار یک حکومت دینی جهانی بهائی نیست!
اینها دو تصویر متفاوت و ناسازگار از دیانت هستند. اینها نه تفاوتهای جزئی، بلکه اختلاف در اصول و اساس است. متأسفانه، پیروان بهاءالله باید انتخاب کنند که کدامیک از این دو دیدگاه با یافتههای آنها از دیانت نزدیکتر است و اینکه چه نگرش و تعلیمی برای جهان امروز مناسبتر است. خداوند هرگز کسانی را که صادقانه و از سرِ خیرخواهی عمل کنند، مجازات نخواهد کرد.
۸- اعتراض به دیدگاههای کلامی بهائیت
دلایل خروج اریک استتسون از بهائیت تنها مخالفت با تشکیلات و قدرتطلبی آنان نبود؛ بلکه او به برخی از مباحث کلامی و اعتقادی بهائی نیز انتقاد جدّی دارد.
او در مقالۀ «بهائیت از نگاه یک فرد وحدتگرا» که در سایت Bahai-Faith.com درج کرده به برخی از این انتقادات به شرح زیر اشاره مینماید:
الف- عدم همخوانی کتاب اقدس با تمدن قرن بیستویکم
این کتاب مجموعۀ احکام و قوانین بهائی است که توسط بهاءالله نوشته شده است. او میگوید که همۀ مردم جهان باید طی ۱۰۰۰ سال آینده از احکام و دستورات و قوانین او اطاعت کنند.
گرچه برخی از احکام موجود در کتاب اقدس قابل اجراست؛ ولی بسیاری دیگر از احکام و دستورات آن برای تمدّن مدرن و قرن بیست و یکمی نامناسب است و نشان میدهد که ذهنیت بهاءالله تا حدّی، به شرایط زمانی و مکانی و فرهنگی و زیست او محدود بوده است. برای مثال، بهاءالله حکم کرده که باید علامت و داغی بر روی پیشانی دزد گذاشته شود که برای دیگران قابل رؤیت باشد. چنین کاری به سختی با ارزشهای مدرن و امروزین قابل تطبیق میباشد.
من همچنین با این ادّعا و درخواست بهاءالله، که همۀ مردم باید مرجعیت و ریاست معنوی و روحی او را بپذیرند و از احکام و دستورات کتابش متابعت کنند، مخالفم. من با بسیاری از آموزههای کتاب او موافق نیستم؛ زیرا بسیاری از احکام کتاب اقدس پیش از اینکه زمینه اجرا پیدا کند به تاریخ پیوسته است.
بهائیان باید با خود صداقت داشته باشند و بار دیگر نظری بر احکام اقدس بیندازند و ببینند کدام بخش از آن هنوز قابل اجراست، کدام بخش از آن باید بازنگری و بر اساس موازین و معیارهای مدرن و لیبرالی، باز تفسیر شود و کدام بخشهای آن را باید به تاریخ سپرد.
ب- بیتالعدل در جایگاه رهبری حکومتهای جهان
اعضای تشکیلات بهائی نه تنها معتقد به مقام عصمت و ملهم به الهام الهی بودن بیتالعدل جهانی میباشند، بلکه عقیده دارند که سرانجام تمام مردم ملل جهان باید حاکمیت و ریاست بیتالعدل جهانی را بر خود بپذیرند. به ویژه، محافظهکاران و بنیادگرایان بهائی بر این عقیده هستند که همۀ امور حکومتی باید در اختیار بیتالعدل قرارگیرد؛ یا آن طور که آنها بیان میکنند بیتالعدل باید از قدرتی بالاتر از دولتهای جهان برخوردار باشد. ظاهراً این مطلب ناشی از برداشت و تفسیر غلطی، از جملهای است که بهاءالله در کتاب اقدس آورده است.
بهائیت حیفایی، حکومت بهائیت بر جهان را یکی از تعالیم خود میداند، ولی هیچگاه به طور شفاف دربارۀ چگونگی تحققّ آن، مطلبی ابراز نکرده است. برخی از روشنفکران بهائی با این ایده و تعلیم مخالفت کردهاند، ولی بیتالعدل آنها را از جامعۀ بهائی اخراج نموده است. عدۀ دیگری از آنها نیز مجبور به سکوت و کتمان عقیدۀ خود شدهاند. غالب نوشتههای بهاءالله، به وضوح از دموکراسی سکولار جانبداری میکند و نه حکومت بهائی. با این حال، در حال حاضر، تفکر حکومت جهانی بهائی، در تشکیلات و تفکر بهائی غلبه دارد، و احتمالاً در آینده نیز چنین خواهد ماند؛ زیرا این عقیده و باور از سوی بیتالعدل «مصون از خطا» ترویج میشود.
در خصوص «بیتالعدل جهانی»، به آن نحوی که تأسیس شده و به عنوان موسسۀ رهبری جامعۀ بهائی اکثریت قرار گرفته، باید بگوییم که این برداشت، تنها یکی از برداشتهای محتمل از نوشتۀ بهاءالله در خصوص رهبری معنوی است.
آنچه که بهاءالله تعلیم داده است، ایجاد یک مؤسسۀ محلی به نام «بیت عدل» در هر شهر میباشد، شبیه به شورای شهری که در هر شهر کوچک و بزرگ ایجاد میشود. او هرگز چیزی دربارۀ بیت عدل ملّی یا بینالمللی نگفت. تنها این را اضافه کرد که تعداد شرکتکنندگان در جلسات بیت عدل نباید کمتر از نه نفر باشد. در تئوری هم حضور خانمها ممنوع نبود (محدودکردن اعضای بیتالعدل به آقایان، بر اساس تفسیری است که بعداً عبدالبهاء ارائه کرد.) حتی در عبارت بهاءالله محدودیتی دربارۀ انحصار اعضای بیتالعدل به بهائیان نیست.
از آنجا که بسیار بعید است – با توجه به ویژگیها و تنگنظریهای حاکم بر بهائیت حیفایی و تابع بیتالعدل- اساساً جامعۀ بهائی رشد جمعیتی چندانی پیدا کند که بتواند خواستههای سیاسی خود را بر جوامع دیگر دیکته کند؛ لذا برای غیر بهائیان جای هیچگونه نگرانی نیست! ولی صرفنظر از واقعیات اجرایی، نظریۀ بنیادگرایان بهائی دربارۀ حکومت بهائی جهانی آینده، ایدۀ بد و ناپسندی است.
به عقیدۀ من و اکثریت مطلق اندیشمندان مترقی در دنیای کنونی، باید از تعالیم بهاءالله و ایدۀ جدایی دین و حکومت طرفداری کرد. بهائیان باید از این تئوریها و نظرات تاریخ گذشته که مأخذ روشنی نیز در تعالیم و نوشتههای بهاءالله ندارند، دست بردارند. این شوقی افندی، جانشین تعیین شده از سوی عبدالبهاء بود که از حکومت بهائیان بر جهان صحبت کرد، و نوشتههای بهائی را به نحوی تعبیر و تفسیر کرد که مناسب خواست و ترجیح خودش، مبنی بر حکومت واحد جهانی، تحت رهبری بیتالعدل جهانی بهائی باشد. بهائیان باید از این تخیلات عبور کنند و تعالیم بهائی را به نحو مناسبی تفسیر کنند و دیدگاههای سیاسی و حکومتی خود را مطابق با ارزشهای دمکراتیک قرن بیست و یکم تنظیم نمایند.
ج- برداشت غلط بهائیت از ادیان ابراهیمی
بهائیت، هر یک از ادیان بزرگ جهانی را، بخش و مرحلهای از مراحل تکاملی نزول دین و ارائۀ دانش معنوی، از سوی پروردگار میداند. این ایده اگرچه مزایایی دارد، ولی نوعی سادهانگاری نسبت به تاریخ معنوی انسان است. آیین بهائی، آنگونه که پیروانش تفسیر میکنند، برخی سنتهای معنوی و آیینی همچون تائوئیسم و سیک را نادیده میگیرد.
همچنین برای درست نشاندادن فرضیۀ خود، تفاوتهای عمیق میان ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی را انکار میکند. برداشت بهائیت از مجموعۀ ادیان و آیینها، و ارائۀ آنها در یک نمودار خطی، محدود و ساده انگارانه است. ظاهراً بهاءالله و جانشینانش تنها شناخت اندکی نسبت به اسلام و ادیان ابراهیمی داشتند و نسبت به ادیان شرقی، همچون هندوئیسم، بودیسم، جینیسم، سیک، تائوئیسم و مکتب کنفوسیوس آگاهی و شناخت صحیحی نداشتند. لذا او تقریباً چیزی دربارۀ این مکاتب، با میلیاردها پیرو در سراسر جهان، ننوشته است؛ زیرا او تمایل و انگیزهای نسبت به مردم شرقی نداشت و هواداران او عمدتاً از میان مسلمانان بودند.
عبدالبهاء و نوه و جانشین او، شوقی افندی، موضوع بهائیت و تعلیم وحدت ادیان را مورد توجه قرار دادند و مطالبی دربارۀ بخشی از آیینهای شرقی نوشتند؛ زیرا به هدف اتحاد جوامع بشری باور داشتند.
اگر قرار است ما صداقت داشته باشیم، باید اعتراف کنیم که مفهوم دیدگاه خطی بهائیان، مبنی بر اینکه خداوند هر ۱۰۰۰ سال یک مظهر جدید، یک آیین جدید، و یک کتاب جدید، بر بشریت نازل میکند، هیچگاه اتفاق نیفتاده است. بهائیت تلاش کرده تا برخی عقاید و باورهای غیر ابراهیمی را نیز در الگوی اسلامی تاریخ دینی وارد کند، ولی من تصور میکنم در این موضوع، باید تجدیدنظر شود. اگر بتوانیم پوستۀ فرقهگرایانه و بنیادگرایانه تفسیر بهائیت از تاریخ تحوّل اندیشۀ معنوی را شکسته و آن را کنار بگذاریم، میشود به دیدگاه لیبرالتر و آزاد منشانهتری دست یافت.
نتیجهگیری
اریک استتسون سخنران، نویسنده، محقق، متفکر، کارآفرین و متکلم بهائی، پس از چهار سال عضویت فعال در جامعه و تشکیلات بهائی، به دلیل مواضع انتقادی و دیدگاههای آزاد اندیشانهای که داشت از بهائیت اخراج شد. او سعی داشت با اظهار نظرها و مقالات و سخنرانیهای انتقادی خود، اصلاحاتی را در آیین بهائی به وجود آورد و نقاط ضعف موجود در آن را به دیگران گوشزد نماید.
او هیچگاه برخورد تند و ستیزهجویانهای با تشکیلات بهائی نداشت، ولی به دیدگاههای بهائیان بیتالعدلی، انتقاد جدّی وارد آورد. استتسون معتقد به عصمت و معصون از خطا بودن رهبران بهائی نیست و قبول چنین اعتقادی را حرکت به سوی دیکتاتوری و استبداد در درون جامعۀ بهائی میداند. او به مشروعیت سیر رهبری بهائیت انتقاد شدید دارد و پس از عبدالبهاء، محمدعلی افندی برادر عبدالبهاء را جانشین قانونی و واقعی بهاءالله، معرفی مینماید. او به آیندۀ بهائیت خوشبین نیست و معتقد است که بهائیت با پتانسیل فعلی، نمیتواند از پیشرفت و رشد و توانایی قابل ملاحظهای برخوردار گردد.
مراجع
- Shua Ullah Behai, Eric Stetson, A LOST HISTORY OF THE BAHAI FAITH, Vox Humri Media Newark, Delaware, USA, 2014.
- اریک استتسون، مقاله بهائیت از دیدگاه یک فرد وحدتگرا، Eric Stetson, The Baha’I Faith: A Unitarian Universalist View, available at Bahai-faith.com
- Moojan Momen, Marginality and Apostasy in the Bahai Faith, Religion, no.37, 2007, pp. 187–۲۰۹٫
- Michael Stausberg, Denis MacEoin, Sen McGlinn, Eric Stetson, Frederick Glaysher & Moojan Momen (2008): Challenging apostasy: Responses to Moojan Momen’s ‘Marginality and Apostasy in the Baha’i Community’, Religion, 38:4, 384-393.
- Eric Stetson, “Who Is a Baha’i Apostate? Are Ex-Baha’is Obsessive, Hateful and Vengeful?”, Accesed on: http://bahai-faith.com/Momen.html.
- Eric Stetson, Christian Universalism; God’s Good News For All people, SPARKLING Bay Books, 2008.
- The book of restoration
- Globalization, Universalism, and the Future of Religion – Sermon at Universalist National Memorial Church in Washington D.C., May 22, 2011.
- Religion and Identity: Spiritual Growth Outside the Box – Sermon at Universalist National Memorial Church in Washington D.C., July 25, 2010
- Walking the Talk: Christian Universalism and Interfaith Reconciliation – Eric speaks at the Christian Universalist Celebration 2009, November 7 of that year, in Nashville, Tennessee
- SHOGHI EFFENDI, An Authoritarianism, Eric pierce, Unitarian-Bahai yahoo group, 28 February 2010
- Why the Bahai reform movements have failed? But opportunity remains, Unitarian-Bahai yahoo group
- https://misaghabadi.org, accessed on 1/6/2008
- Bahai covenant, ex-bahai website, accessed on 16 sep. 2009
- Evidence that Bahaullah was not infallible, ex-bahai website, accessed on 9/5/2008
- Eric Stetson, “A vast, all-embracing Assembly: The Council of Wisdom and the Vision of the Bahai Faith”, www.bahai-faith.com/councilofwisdom.html.
- Differences between the Unitarian and Haifan baha’i faith, Unitarianbahai.org, accessed on 21/03/2010
- Ex-Bahai Christian Testimony, www.bahai-faith.com
- انجیل متی.
- سایت میثاق ابدی به تاریخ اوّل جون ۲۰۰۸ به آدرس: https://misaghabadi.org
- نقل ازکتاب «تصاویری عاشقانه در نوشتارهای استعاری بهاءالله» نویسنده جان والبریج، www.bahailibrary.org/unpubl.articles/erotic.allegory.html.
- جان والبریج، کتاب «اعمال مقدس، فضای مقدس، ایام مقدس» ص ۱۵۹ و ۱۵۸، John Walbridge, “Sacred Acts, Sacred Space, Sacred Time”, Volume 1 of Bahá’í studies, G. Ronald, 1996.
- بحثی دربارۀ دور ریختن برخی از آثار بهاءالله در دجله، سایت تالیسمان ۹، تاریخ ۱/۶/۲۰۰۸ ترجمه فرید دوستدار
- نقل از «مقاله چه دليل و ضرورتي براي ايجاد يك گروه بهایي ديگر وجود دارد؟»، what are the reasons for the establishment of a new Baha’i group?”, Unitarian-bahai.org, accessed on 30/12/2009.
- اریک استتسون، مقاله عهد و میثاق، ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۹، www.ex-bahai.com
- What is “the faith?”: A Reform in the Bahai Spelling.
[۱]. Block chain
[۲]. grant coin
[۳]. ALTERNATIVE CURRENCY MOVEMONT
[۴]. Shua Ullah Behai, Eric Stetson, A LOST HISTORY OF THE BAHAI FAITH, Vox Humri Media Newark, Delaware, USA, 2014.
[۵]. Unitarian Universalist
[۶] اریک استتسون، مقاله بهائیت از دیدگاه یک فرد وحدتگرا، Eric Stetson, The Baha’I Faith: A Unitarian Universalist View, available at Bahai-faith.com
Unitarian Bahai Association Homepage, “Differences Between the Unitarian and Haifan Bahai Faith”
[۷]. Moojan Momen, Marginality and Apostasy in the Bahai Faith, Religion, no.37, 2007, pp. 187–۲۰۹٫
[۸] Michael Stausberg European Editor , Denis MacEoin , Sen McGlinn , Eric Stetson Executive Director , Frederick Glaysher & Moojan Momen (2008): Challenging apostasy: Responses to Moojan Momen’s ‘Marginality and Apostasy in the Baha’i Community’, Religion, 38:4, 384-393. Eric Stetson, “Who Is a Baha’i Apostate? Are Ex-Baha’is Obsessive, Hateful and Vengeful?”, Accesed on: http://bahai-faith.com/Momen.html.
[۹]. Why the Bahai reform movements have failed? But opportunity remains
[۱۰]. ۵٫ Eric Stetson, Christian Universalism; God’s Good News For All people, SPARKLING Bay Books, 2008.
[۱۱]. A lost history of the bahai faith
[۱۲]. The book of restoration
[۱۳]. Globalization, Universalism, and the Future of Religion – Sermon at Universalist National Memorial Church in Washington D.C., May 22, 2011.
[۱۴]. Religion and Identity: Spiritual Growth Outside the Box – Sermon at Universalist National Memorial Church in Washington D.C., July 25, 2010
[۱۵]. Walking the Talk: Christian Universalism and Interfaith Reconciliation – Eric speaks at the Christian Universalist Celebration 2009, November 7 of that year, in Nashville, Tennessee
[۱۶]. SHOGHI EFFENDI, An Authoritarianism, Eric pierce, Unitarian-Bahai yahoo group, 28 February 2010
[۱۷]. What are the reasons for the establishment of a new Baha’i group? , Unitarian-Bahai yahoo group
[۱۸]. Why the Bahai reform movements have failed? But opportunity remains, Unitarian-Bahai yahoo group
[۱۹]. https://misaghabadi.org, accessed on 1/6/2008
[۲۰]. bahai covenant, ex-bahai website, accessed on 16 sep. 2009
[۲۱]. Evidence that Bahaullah was not infallible, ex-bahai website, accessed on 9/5/2008
[۲۲]. Eric Stetson, “A vast, all-embracing Assembly: The Council of Wisdom and the Vision of the Bahai Faith”, www.bahai-faith.com/councilofwisdom.html.
[۲۳]. Differences between the Unitarian and Haifan baha’i faith, Unitarianbahai.org, accessed on 21/03/2010
[۲۴]. Baptized
[۲۵]. Eric Stetson, The Baha’I Faith: A Unitarian Universalist View, available at Bahai-faith.com
[۲۶] . مقالۀ شورای خرد، یک محفل و مجمع جامع:
Eric Stetson, “A vast, all-embracing Assembly: The Council of Wisdom and the Vision of the Bahai Faith”, www.bahai-faith.com/councilofwisdom.html.
[۲۷]. Ex-Bahai Christian Testimony, www.bahai-faith.com
[۲۸]. EVIDENCE THAT BAHAULLAH WAS NOT INFALLIBLE, EX-BAHAI website
.[۲۹] انجیل متی، فصل ٢٤، آيه ٢٩-٣١
.[۳۰]درعین حال اگر این الواح برای افراد بعد از زمان بهاءالله هم نوشته شده باشد، نگهداری آن برای نسلهای بعدی که دانش بیشتری دارند، ضروری خواهد بود.
.[۳۱] Randy Burnsاز بهائیان منتقد و روشنفکر.
[۳۲]. سایت میثاق ابدی به تاریخ اوّل ژوئن ۲۰۰۸ به آدرس: https://misaghabadi.org
[۳۳]. www.bahailibrary.org/unpubl.articles/erotic.allegory.html.
[۳۴]. دکتر والبریج استاد تاریخ و مطالعات خاورمیانه، دانشگاه ایندیانا، و از بهائیان روشنفکر و منتقد میباشد که توسط تشکیلات بهائی از بهائیت اخراج شد.
.[۳۵] نقل ازکتاب «تصاویری عاشقانه در نوشتارهای استعاری بهاءالله» نویسنده جان والبریج، www.bahailibrary.org/unpubl.articles/erotic.allegory.html.
[۳۶]. جان والبریج، کتاب «اعمال مقدس، فضای مقدس، ایام مقدس» ص ۱۵۹ و ۱۵۸، John Walbridge, “Sacred Acts, Sacred Space, Sacred Time”, Volume 1 of Bahá’í studies, G. Ronald, 1996.
[۳۷] بحثی دربارۀ دور ریختن برخی از آثار بهاءالله در دجله، سایت تالیسمان ۹، تاریخ ۱/۶/۲۰۰۸ ترجمه فرید دوستدار
[۳۸] . نقل از «مقاله چه دليل و ضرورتي براي ايجاد يك گروه بهایي ديگر وجود دارد؟»، what are the reasons for the establishment of a new Baha’i group?”, Unitarian-bahai.org, accessed on 30/12/2009.
[۳۹] اریک استتسون، مقاله عهد و میثاق، ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۹، www.ex-bahai.com
[۴۰]. “what are the reasons for the establishment of a new Baha’i group?”, Unitarian-bahai.org, accessed on 30/12/2009.
[۴۱] Oligarchy به معنای نظام رانت خواری و سوء استفاده مقامات دولتی
[۴۲]. Http://www.unitarianbahai.org/differences.html
Differences Between The Unitarian and Haifan Bahai Faith 2010/03/21.
[۴۳]. What is “the faith?”: A Reform in the Bahai Spelling.