بازگشت از بهائیت

6 خواندن ثانیه
0
0
1,060

دلایل بازگشت از بهائیت

مقدمه

اشاره: آشنایی بهائی‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی با خانم ثمالی و مادرشان با معرفی مرکز تخصصی مهدویت در حوزه‌ی علمیه‌ی قم انجام شد. این دو بانو آن‌چنان‌که به‌تفصیل در مصاحبه خواهد آمد، از آیین بهائی بازگشته‌اند و به اسلام مشرف شده‌اند. ازآنجاکه علت بازگشت ایشان از بهائیت می‌تواند برای خوانندگان فرهیخته‌ی بهائی‌شناسی قابل توجه باشد، مصاحبه‌ای با این دو بانو ترتیب داده شد و نظرات آنان دراین‌باره ثبت گردید. یادآوری این نکته مهم است که بهائی‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی در مسلمان شدن این دو بانو، نقشی ایفا نکرده است و فقط در این مصاحبه، به انعکاس نگاه ایشان از درون جامعه‌ی بهائی و چرایی مسلمان شدن آنان پرداخته است. در اینجا لازم است از حجت‌الاسلام و المسلمین نصوری، برای ایجاد آشنایی با این دو بانو تشکر کنیم.

مصاحبه با خانم زینب رز (سوزان) ثمالی

بهائی‌شناسی: هیچ نعمتی با نعمت هدایت برابری نمی‌کند، بنابراین ما اگر هر روز خدای را بر نعمت هدایت سپاس کنیم، اندکی از بسیار را به‌جا آورده‌ایم. الحمدالله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدینا الله.

در خدمت دو بانوی فرهیخته هستیم که براثر پژوهش‌ها و تحقیقات و کنکاش‌های خودشان، لطف الهی شامل حالشان شد، به اسلام مشرف شدند و نعمت هدایت را با تمام وجود یافتند. ای‌بسا که انسان به‌حال چنین اشخاصی غبطه می‌خورد. ما که درون این دریا هستیم، قدر آب را نمی‌دانیم و کسانی که بیرون بودند و نعمت هدایت را نداشتند و بعداً پیدا کردند، به گوهرهایی دست می‌یابند که نصیب ما نمی‌شود. می‌بینیم کسی مثل سلمان فارسی از اصفهان یا شیراز، به‌دنبال پیدا کردن حقیقت حرکت می‌کند و سرانجام خدمت پیامبر می‌رسد و ایمان می‌آورد. افراد بسیاری در خدمت پیامبر بودند، اصحابی اطراف ایشان بودند، اما پیامبر اسلام تعبیر «منّا اهل‌البیت» را فقط برای سلمان به‌کار بردند و او به مقامی رسید که دیگران به آن دست نیافتند. مقام سلمان که قبلاً مسلمان نبوده، به جایی می‌رسد که پیامبر او را از خودشان می‌دانند، درحالی‌که این تعبیر درباره‌ی دیگران به‌کار نرفته است. مقدمه را طولانی نمی‌کنم و صحبت را به خانم ثمالی می‌سپارم، که خودشان بگویند که چگونه نعمت هدایت را یافتند؟

زینب ثمالی: بسم‌الله الرحمن الرحیم. در حقیقت اسلام من را به‌خود آورد و وقتی انسان به‌خود بیاید، قطعاً راه درست را می‌تواند پیدا کند، این فقط لطف الهی است و هذا من فضل ربی. تمام کسانی که نعمت هدایت نصیبشان شده، دستی از غیب برون آمده و آن‌ها را به آنجایی که باید برسند، رسانیده است.

بهائیشناسی: ممکن است خودتان را معرفی بفرمایید؟

زینب ثمالی: من زینب ثمالی هستم، البته در شناسنامه سوزان هستم.

بهائیشناسی: شما چند سال دارید و از چه زمانی ارتباط خود را با جامعه‌ی بهائی قطع کردید و مسلمان شدید؟

زینب ثمالی: من متولد سال ۱۳۴۵ هستم و سال ۱۳۷۶ مسلمان شدم. آن موقع ۳۱ساله بودم. البته از ۲۵سالگی ارتباطم را با جامعه‌ی بهائی قطع کردم. آن‌موقع در اوج تمسک بودم و به‌این‌خاطر ارتباطم را قطع کردم که با خودم می‌گفتم اطرافیان من بهائی نیستند. یک بهائی واقعی که این‌جوری نباید باشد. چون احساس می‌کردم بسیاری از رفتارها و عقاید آنان، با فطرت انسان در تضاد بود. بعدها فهمیدم که آن‌ها بهائی واقعی هستند و من بهائی واقعی نبودم. اما آن‌موقع در رؤیاهای خودم می‌گفتم به این‌ها نگاه نکن، این‌ها بهائی نیستند. ابوالفضائل بهائی واقعی است. از ابوالفضل گلپایگانی در ذهنم بتی ساخته بودم که نورچشم عبدالبهاء است. تا برحسب اتفاق خواهرم کتابی را آورد که عکس ابوالفضل را دیدم.

بهائیشناسی: عکس ابوالفضل چه نکته‌ای داشت؟

زینب ثمالی: خیلی تعجب کردم. با خودم گفتم: این قیافه که کاملاً موذیانه است، جز تزویر در او ندیدم. با خودم گفتم: این نورچشم عبدالبهاء است؟!

بهائی شناسی: روی ظاهر انسان‌ها که نمی‌شود قضاوت کرد.

زینب ثمالی: بله قبول دارم. اما به‌هرحال با دیدن عکس ابوالفضائل، حالت خوبی به من دست نداد. البته آن چیزهایی که باعث شد نهایتاً آیین خود را تغییر دهم، مسائل بسیار مهم‌تری بود. یادم است در ۲۵ سالگی که از جامعه کنار کشیدم، جایی در منطقه‌ی لواسانات تهران را اجاره کرده بودیم که یک آپارتمان دوبلکس بود. بین ما و صاحب‌خانه یک در شیشه‌ای بود. آخرین باری که اول و دوم محرم جشن گرفته بودیم، یک پیرهن بنفش پوشیده بودم. سال‌های قبل از آن بر خودم حرام می‌دانستم که اول محرم تلویزیون روشن کنم. چون تلویزیون از ابتدای محرم برنامه‌هایی مرتبط با سوگواری امام حسین علیه‌السلام را پخش می‌کرد. تماشای عزاداری با جشن‌های بهائی متناسب نبود. بهائی‌ها اول و دوم محرم را به‌مناسبت میلاد باب و بهاء جشن می‌گیرند؛ ولی در آن سال من برنامه‌های تلویزیون را دیدم. در آن آپارتمان یک اتاق بود که کمدی قدیمی داشت، من آنجا کتاب ادعیه‌ی محبوب را که در دستم بود، زمین انداختم و در دلم گفتم: خدایا تو شاهد باش! من با این عزادارهای امام حسینم! خواهرم که از همه‌جا بی‌خبر بود، فردا صبح گفت: ببین چه خوابی دیدم! خواب دیدم مسابقه‌ای بود و برنده شدی و جایزه‌ات هم سفر مکه است و توی آن سالن انتظار من هم کنارت نشسته بودم. به‌همین خاطر خیلی  به خواهرم امیدوارم. من هم خواب‌های این‌چنینی برای خواهرم دیده‌ام. همین دیروز، یک روز بعد از شهادت امام صادق، به ایشان گفتم یا امام صادق! خواهرم را به من بشناسان. آدم که با ائمه صحبت می‌کند، خوب آن‌ها پاسخ می‌دهند. همیشه پاسخ‌ها ملموس نیست، ولی این دفعه ملموس بود. خواب خواهرم را دیدم که با من تلفنی صحبت کرد، در پایانش گفت: خواهرجان! یادم رفت بگویم. چقدر علیه بهائیت قشنگ صحبت کردی! یعنی شاید او آینده را امروز دید. من مطمئن هستم که این اتفاق زیبا خواهد افتاد و یقین دارم. به‌همین خاطر هم بود که اسم او را آوردم چون همدلی ایجاد می‌کند.

بهائیشناسی: شما طبیعتاً تأملاتی داشته‌اید تا به اینجا رسیده‌اید؛ اما به‌هر‌حال سالیانی را که در آیین دیگر بودید، در چند جمله توصیف کنید.

زینب ثمالی: به‌یاد کلامی از حضرت علی علیه‌السلام افتادم که ایشان فرمودند: در آخرالزمان گروهی خواهند آمد که باطل خود را توسط آیات قرآن، حق جلوه خواهند داد و وقتی از ایشان سؤال شد چگونه؟ می‌فرمایند: مانند مسی که روکشی از آب طلا روی آن را گرفته باشد. چندی پیش با خودم فکر می‌کردم که بهائیت مانند یک کالای قاچاق اعتقادی است که اعتقاداتی را به‌طور قاچاق وارد کرد و به اذهان تلقین کرد.

بهائیشناسی: یعنی در طول آن سالیان کالایی را به‌عنوان یک کالای درست و حقیقی تبلیغ می‌کردند و وقتی شما پژوهش کردید، دیدید که این کالا واقعی نیست و نه به شما، بلکه به بسیاری از دیگران هم یک کالای تقلبی عرضه کرده‌اند. ممکن است شما چند نمونه‌ را بیان کنید که آنجا بود و الآن که شما به آن‌ها نگاه می‌کنید، احساس می‌کنید که چه مطالب نادرستی بوده؟

زینب ثمالی: تا وقتی آدم داخل آن جریان هست، شاید خیلی متوجه آن نباشد. من یادم هست که به مجموعه‌ی روایت فتح خیلی علاقه داشتم و نگاه می‌کردم. بهائی‌ها تعجب می‌کردند و به ‌من می‌گفتند: شما پای روایت فتح می‌نشینید؟ یا من روزشماری می‌کردم که پنجشنبه بیاید و صحبت‌های آقای قرائتی را بشنوم. این‌ها را که می‌دیدم، حال‌وهوا و فضایی داشت که بسیار متفاوت از بهائیت بود و من احساس می‌کردم جزء همین‌ها هستم. انگار من از طایفه‌ی اسلام هستم. صدای اذان که کشش خاصی داشت، یا در دوران مدرسه، زنگ دینی برایم دل‌نشین بود. ولی کلاس‌های درس اخلاق را کشان‌کشان می‌رفتم. هر‌چند آنجا هم خوش می‌درخشیدم و آن‌ها به ‌من می‌گفتند شما می‌توانید خیلی درخشان شوید، ولی چرا کم کار می‌کنید؟ یک حس درونی به لطف خدا من را از اینکه با آن‌ها حشرونشر داشته باشم و فعالیت‌های تشکیلاتی و امری بکنم، مانع می‌شد.

بهائیشناسی: ما از آیینی صحبت می‌کنیم که در تعالیم خود تأکید می‌کند که امر‌به‌معروف و نهی‌ازمنکر را کنار گذاشته است و این کار، جایی در آیین بهائی ندارد. شما که سال‌ها بهائی بوده‌اید، آیا این ادعا را تأیید می‌کنید؟

زینب ثمالی: مسلماً پاسخ منفی است. یعنی در بهائیت اگر کسی گردنبند «الله» بیندازد، همه با حالت تعجب به او نگاه می‌کنند و به او مسلماً تذکر خواهند داد. چون این کار مطابق فرهنگ اسلامی است. این درحالی است ‌که در بهائیت امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر نیست، ولی برعکس آن الی ماشاءالله هست؛ یعنی امربه‌منکر و نهی‌ازمعروف!

یادم آمد خیلی سال قبل که حالت تقیه داشتم و خواهرم نمی‌دانست که من به اسلام گرایش دارم، یک روز ایشان گفتند در یکی از مجالس تذکر (بهائیان به مجلس ختم، مجلس تذکر می‌گویند) چندتا از خانم‌های بهائی روسری به‌‌ سر کرده بودند. بلافاصله به ایشان تذکر داده بودند که این کار شما با فرهنگ بهائی هم‌سویی ندارد و درواقع آن‌ها را امربه‌منکر کرده بودند. از آن طرف در مجالس بهائی‌ها برخی خانم‌ها واقعاً لباس مبتذل می‌پوشند و این را بهائی‌هایی که صدای من را بشنوند تأیید می‌کنند و هیچ‌کس حق ندارد به این‌ها تذکری بدهد. اگر کسی هم این کار را بکند، به‌او تذکر می‌دهند که ما نهی‌ازمنکر نداریم.

بهائیشناسی: واقعیت این است که بسیاری از کسانی‌که به بهائیت گرایش پیدا کرده‌اند، مخصوصاً در خارج از کشور، از حقیقت و مطالب درون کتاب‌‌ها مطلع نیستند و نخوانده‌اند. متون بهائی فارسی و عربی است. شما تصور کنید یک آفریقایی که بهائی می‌شود، آیا می‌تواند اقدس و ایقان را بخواند و بفهمد؟ ولی تنها چیزی که به آن‌ها القا می‌شود شعارهای زیباست که اگر در کتاب‌های اصلی دنبال کنند، خواهند دید که خلاف آن‌هاست. مثلاً در کتاب بدیع، میرزاحسین‌علی نوری، دشنام بسیاری به علما می‌دهد و بعضی‌شان را ابن‌الذئب (بچه‌گرگ) می‌نامد، در‌حالی‌که در بیرون در تعالیم بهائی مطرح می‌کنند ادب و متانت پیراهن ماست (الادب قمیصی). در کتاب‌ها که نگاه می‌کنیم، برادرها به همدیگر دشنام‌ها دادند مثلاً همین آقای بهاءالله به برادرش ازل، یا عبدالبهاء به محمدعلی. اما کسی این‌‌ها را نمی‌داند. چرا بهائی‌ها را از متون اصلی نا‌آگاه نگاه می‌دارند؟

زینب ثمالی: دلیلش واضح است. اگر با درون این‌ها آشنا شوند، مسلّماً رفتارشان تفاوت پیدا خواهد کرد. جالب است که مثالی از خواهرم بزنم؛ چون امیدوارم ایشان هم روزی در جایگاه من قرار بگیرد. با ایشان صحبت می‌‌کردم. می‌گفت: اصلاً در اینجا ( ایشان خارج از ایران هستند) کسی کتاب‌ها را نمی‌خواند. شما هستید که این مطلب را زیر ذرّه‌بین می‌گذارید. همین‌قدر که می‌بینند کسی آمده و از صلح می‌گوید، از محبت می‌گوید، جذب می‌‌شوند. به‌قول بزرگی، بهائیت دین کشورهای جهان سوم است. کسانی که مبلغ هستند و مهاجرت ‌می‌‌کنند، جاهایی را رصد ‌می‌کنند که به‌لحاظ فرهنگی و اقتصادی در فقر هستند. از فقر آن‌ها نهایت سوءاستفاده را می‌کنند. بهائی‌هایی که از آنجا آمده بودند از ساده‌دلی افریقایی‌ها تمجید می‌کردند و می‌گفتند ما در افریقا وارد روستایی شدیم، به‌قدری آن‌ها خوش‌قلب و مهربان بودند، بدون اینکه ما به آن‌ها پولی بدهیم، بهائی شدند.

بهائیشناسی: یعنی اعتراف کردند که آن‌ها پول می‌دادند و بهائی می‌شدند.

زینب ثمالی: الان در ایران هم همین ‌کار را می‌کنند. روستایی‌هایی که اطراف شهرها هستند و فقیرند، مخصوصاً در شیراز، می‌رفتند و با انجام کارهایی مثل جمع‌کردن زباله، پاک‌سازی محیط و رسیدگی به خانواده‌هایی که مشکلاتی داشتند، تبلیغ می‌کردند؛ بدون اینکه خودشان را معرفی کنند. بعد از اینکه مردم جذب این‌ها می‌شدند، خودشان را معرفی می‌‌ کردند. یک  CDچند سال پیش دیدم که این واقعیت را نشان می‌داد. متأسف شدم برای بهائی‌هایی که به‌نحوی خودشان را به‌خواب زده‌اند و یا دوست دارند در خواب بمانند.

نهایت رشد برای کسی که بهائیت را تبلیغ می‌کند، این است که افراد مسلمان را بی‌بندوبار کند. خانمی گفته بود این علی‌کوچولو اوایل که با ما آشنا شده ‌بود، خودش را قایم می‌کرد، اما حالا با ما دست می‌دهد و روبوسی می‌کند. این نهایت رشد علی‌کوچولوست برای این‌ها. خانواده‌های مسلمانی هم که آگاهی چندانی از اسلام ندارند، جذب این‌ها می‌شوند؛ چون اعتقادشان ریشه‌دار نیست. همه‌ی این‌ها هدایت الهی است: یُضِلّ مَن یَشاء و یَهدی مَن یَشاءُ. کسانی که جذب این‌ها می‌شوند باید در زندگی‌شان جست‌و‌جو کنند که کجا مرتکب خطا شده‌اند و چه مشکلی در باورها و روابط اجتماعی‌شان بوده که بهائی شده‌اند.

بهائیشناسی: من همین‌جا که شما ویژگی‌هایی از بعضی هم‌کیشان سابق بهائی را گفتید، سؤالی کنم درباره‌ی زرین‌تاج که به او قرةالعین می‌گویند. بهائی‌ها او را به‌عنوان یک زن امروزی مطرح می‌کنند و وقتی می‌پرسیم او چه کرد؟ می‌گویند او در صحرای بدشت، روبنده از صورت خود برداشت و ادعا کرد که دیگر دوره‌ی اسلام تمام شده و منسوخ شده است. بهائی‌ها او را به‌عنوان یک الگو برای زنان امروزی می‌دانند. لطفاً در این زمینه توضیح بفرمایید.

زینب ثمالی: یکی از گویندگان بهائی به‌نام خانم شکوه با صدای دل‌نشینی که دارند ـ که امیدوارم روزی صدای خوب ایشان در راستای اسلام عزیز استفاده شود و در وصف خانم فاطمه‌ی ‌زهرا صحبت کنند ـ از طاهره چنان تعریف کرده که طاهره با برداشتن حجاب، حتی زنان غرب را هم آزاد کرده است. واقعاً چقدر باید افق نگاه یک فرد پایین باشد که حریت را در نداشتن حجاب بداند؟ ضمن اینکه در قرن ۲۱، خانم‌هایی که در غرب مسلمان می‌شوند و محجّبه می‌مانند، همه این را می‌گویند که این پوشش به ما حریّت می‌دهد، شخصیت می‌دهد. ما ایرانی‌ها به اشتباه می‌گوییم حجاب. بزرگواری می‌گفت در پمپ بنزین‌ها می‌نویسند: استعمال دخانیات اکیداً ممنوع. عربی گفته بود اگرچه تک‌تک این کلمات عربی هستند، ولی عرب وقتی می‌خواهد این مفهوم را برساند، این جمله را استفاده نمی‌کند. یکی از این واژه‌ها حجاب است که ما ایرانی‌ها درست به‌کارش نمی‌بریم. در قرآن ۷ بار به‌کار برده شده و هرگز به معنای پوشش بانوان نیست. برای پوشش بانوان کلماتی مانند جلباب، خِمار و امثال این‌هاست.

متأسفانه در واقعه‌ی بدشت، از کلمه‌ی حجاب نهایت سوء‌استفاده شد و تحریف معنوی صورت گرفت. در آموزه‌های دینی داریم در قیامت مؤمن از پشت ۷۰ حجاب نورانی و کافر از پشت ۷۰ حجاب ظلمانی با خداوند ملاقات خواهد داشت. بهائی‌ها از این‌گونه روایات سوءاستفاده کرده‌اند. وقتی زرین‌تاج پوشش متداول را در بدشت کنار می‌زند و به او اعتراض می‌کنند، با لحنی پرخاش‌گونه و طلبکارانه می‌گوید: مگر نخوانده‌اید که در قیامت حضرت فاطمه‌ی زهرا بدون حجاب در برابر خداوند ظاهر می‌شود[۱]؟ من نمی‌دانم این را چه بنامم؟ این بسیار فراتر از کفر و شرک است و این‌ها چگونه فردای قیامت پاسخ‌گو خواهند بود؟ جالب است که منظره‌ی ورود خانم فاطمه‌زهرا به محشر را اگر بهائیان بخوانند، خودشان خجالت خواهند کشید. در احادیث آمده است که در آن هنگام به اهل محشر دستور داده می شود که سرهای خود را پایین بیندازند و چشمان خود را فرو بندند، تا حضرت زهرا سلام‌الله علیها وارد محشر شوند.[۲] علت اصلی که بهائی‌ها در مسیر این راه اشتباه قرار گرفتند، عدم آگاهی از تعالیم زیبای اسلام است. حجاب‌های الهی را با پوشش زن خلط کرده‌اند و روز بدشت را هم روز قیامت گرفته‌اند و لقاء حضرت زهرا با خداوند بدون حجاب الهی را به برداشتن روبنده و روسری تفسیر کرده‌اند و از همه بدتر آنکه خود را مساوی حضرت فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله علیها دانسته‌اند.

بهائی‌شناسی: در این قسمت با خانم عهدیه ثمالی گفت‌و‌گو می‌کنیم. ایشان بعد از تحقیقاتی که کردند، مشرف به اسلام شدند و نوشته‌های خیلی زیبایی نوشته‌اند که در آنجا توضیح داده‌اند که چه شد که تأملاتشان به ترک بهائیت انجامید و به دامان اسلام مشرف شدند؛ صحبت‌های ایشان شیرین و عاطفی است. وقتی نوشته‌هایشان را می‌خوانیم، احساس می‌کنیم که از دل سخن می‌گویند و طبیعتاً با سنّی هم که دارند، جوهره‌ی تجربیات انسانی را دراختیار دیگران می‌گذارند و دوست دارند دیگران هم با این گوهر آشنا شوند.

عهدیه ثمالی: عهدیه ثمالی هستم، بهائی‌زاده و مسلمان.

به اراده‌ی الهی بود که من در این وادی قدم گذاشتم. خیلی خوشحالم. خیلی دیر خدا را شناختم، ولی خوشحالم که شناختم. از بچگی خیلی بی‌قرار بودم، نمی‌دانستم چرا این حالت در من هست. احساسم این بود که گمشده‌ای دارم. همیشه گریه می‌کردم و از خدا می‌خواستم این حالت من را از من بگیرد. من چقدر باید بی‌قرار باشم؟ تا اینکه لطفش شامل حالم شد و من را عاشق خودش کرد. در آن آیین (بهائی) من عاشق مؤسس آیین بهائی بودم، واقعاً عاشق بودم. تصورم این است که خداوند سبحان می‌دید من عاشق اویم، گفت چرا او را عاشق خودم نکنم؟ و الآن خوشحالم که در این وادی هستم. البته نمی‌توانم بگویم بی‌قرار نیستم. الآن هم بی‌قرارم؛ ولی با گذشته فرق می‌کند. بی‌قراری الآنم این است که بتوانم هم‌کیشان خوب سابقم را در این وادی وارد کنم. همیشه از خدا هدایت آن‌ها را می‌خواهم و اینکه آن‌ها متوجه شوند. اگر آن‌ها کتاب‌ها را با دقت بخوانند، متوجه خواهند شد. همان اشکالاتی که من همیشه داشتم و در چند نامه برای شما هم نوشتم. وقتی کتب امری را می‌خواندم، با خودم مي‌گفتم: اين از نافهمي من است، من لياقت درك اين‌ها را ندارم!  كم‌كم ايرادات و اشکالات من زيادتر و زيادتر شد و نمي‌دانستم چه كار بايد بكنم. تا اينكه يك دوست خوبي كتابي به من داد در نقد آئين بابي و بهائي. البته تمايلي به خواندن آن كتاب نداشتم؛ چون یک بهائی واقعی بودم، اما بالأخره تعصب را کنار گذاشتم و خواندم آن‌ را. در بهائيت به ما گفته بودند رديه‌ها را نخوانيد، وقت خود را صرف اين مطالب نكنيد. شما كارهاي مهم‌تر داريد! حالا متوجه مي‌شوم كه چرا ما را از خواندن آن‌ها منع مي‌كردند، چون اذهان آگاه مي‌شوند، به مطالبي برمي‌خورند كه تصورش را نمي‌توانند بكنند. الآن واقعاً خدا را شاكرم كه هدايت شدم و خيلي خوشحالم و از خدا مي‌خواهم كه بهائيان همه جا روشن شوند. برنامه‌شان فقط تشكيلات نباشد. تشكيلات آن‌قدر آن‌ها را سرگرم مي‌كند، كه متوجه مسائل ديگر نمي‌شوند. ولي اگر مطالعه كنند، حتماً متوجه مطالب مي‌شوند.

بهائیشناسی: من در اين نوشته‌ی حکيمانه و عالي شما ديدم كه اشاره به بحث خدا كرديد كه ما در آن آيين بحث خدا نداشتيم، هرچه بود جمال مبارك بود، مظهر خدا بود و هميشه ما را به جمال مبارك ارجاع مي‌دادند و نه به خدا. در سويداي دل، ما را هرگز به خدا ارجاع نمي‌دادند.

عهدیه ثمالی: بله، همين‌طور بود. وقتي بهائي بودم خدا درنظر من مثل يك امامزاده‌ی كوچك بود. جايگاه مهمي براي من نداشت. وقتي نماز بهائی مي‌خواندم، مي‌گفتم: يا جمال مبارك! كمكم كن! نماز به طرف عكا بود. متوجه شدم چرا من به‌سوي عكا نماز بخوانم؟ پيروان اديان به‌سوي خداوند نماز مي‌خوانند و فكر نمي‌كنم كسي به‌سوي قبر پيامبرش نماز بخواند.

بهائیشناسی: بله، همين‌طور است. در گنجينه‌ی حدود و احكام هست كه از بهاءالله مي‌پرسند به چه سمتي نماز بخوانيم؟ مي‌گويد تا هستم به سمت من و وقتي هم مُردم به سمت قبر من بخوانيد. اصلاً خدا مطرح نيست. شما تصور كنيد تا وقتي زنده است، مردم چطور محل او را پيدا كنند؟ با قطب نما؟ خدا ـ همان‌طور كه فرموديد ـ در تعاليم آن‌ها مطرح نيست. بحث بعدي در نوشته‌هايتان اين است كه بهائی‌ها مدعي‌اند از طرف خدا احكامي آورده‌اند و شما به بعضي از آن‌ها اشاره كرده‌ايد. مثلاً كسي كه دزدي مي‌كند، يك اثر روي پيشانيش بگذارند كه همه بفهمند او دزد است. چرا این تعالیم و احکام به‌نظرتان نادرست می‌آمد؟

عهدیه ثمالی: قبلاً نوشته‌ام؛ باز هم عرض می‌کنم. یکی حکم مجازات دزد در بهائیت است که در مرحله‌ی اول تبعیدش کنند، مرحله‌ی دوم مهر بر پیشانی او بزنند. خوب اگر شما دزدی را تبعید کردید، برایش بهتر می شود. چون آنجا شناخته‌شده نیست و در تبعید هم ممکن است راحت‌تر دزدی بکند. کارش این است. بعد هم جزئیات محل تبعید معلوم نیست. جای بدآب‌و‌هوا باشد؟ دور باشد؟ یعنی ابهامات احکام بهائی خیلی زیاد است. اجرایی نیست و تا الآن هم اجرا نشده است. مرحله‌ی دوم آن است که گفتند مهر بزنند بر پیشانی‌اش. خب الان با جراحی پلاستیک می‌توانند به‌راحتی آن را از بین ببرند. این احکام، با دوراندیشی تعیین نشده و اجرایی نیست.

حتی مشخصات و نوع دزدی نیز در این حکم مشخص نشده است. اینکه دزدی چقدر باشد تا فردی را تبعید کنند؟ کوچک باشد، بزرگ باشد؟ از روی نداری و فقر باشد یا در عین توانایی و ثروت؟ و … به این‌ها اشاره‌ای نشده است. برای من مسائل مهم‌تری هم بود که بغرنج بود و نمی‌دانستم چه کار باید بکنم و خلاصه تصمیم گرفتم فرار را بر قرار ترجیح دهم!

بهائی شناسی: و البته «فروّا الی الله» شما سمت خداوند فرار کردید.

عهدیه ثمالی: بله، همان‌طور که خداوند فرمود: اگر آیینی الاهی باشد، نقصی در آن نیست.

بهائیشناسی: برای خویشاوندان شما؛ برادرتان، برادرزاده‌هایتان، دختر دیگرتان که بهائی هستند، چه پیامی برای آن‌ها دارید؟

عهدیه ثمالی: من به آن دخترم گفتم که مسلمان شدم و او خیلی ناراحت شد. بهائی‌ها خیلی تعصب دارند و همه‌ی آن‌ها عاشق جمال مبارک هستند و اصلاً نمی‌توانند تصور کنند که این آیین الاهی نیست، که اگر چنین کنند، آن‌ها هم مسلمان خواهند شد. جدیداً برای آن‌ها نامه‌ای نوشتم و منویات قلبی‌ام را در ارتباط با اشکالاتی که در این آیین دیدم، توضیح دادم. امیدم به خداست؛ ولی من رسالتی دارم و باید این پیام را به آن‌ها برسانم. چون من مسؤول هستم. یک‌بار به دخترم گفتم. گفت: بله من در آن دنیا می‌گویم که مامان به من اطلاع داد و من متشکرم؛ این بود که من زیادتر از آن کاری نکردم. در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.

بهائیشناسی: من احساس می‌کنم که اصل نکته را، هم شما و هم دخترتان گفتید و آن اینکه آن‌ها عاشق جمال مبارک هستند که حاضر نیستند چیز دیگری را بشنوند. همین سؤال را داریم که چرا وقتی دو تعلیم هست: یکی تحری حقیقت و دیگری ترک تعصبات که هادم بنیان انسانی است، چرا این‌ها عمل نمی‌کنند؟ خوب چرا اجازه نمی‌دهند کتابی را که در نقد بهائیت نوشته شده، کسی بخواند؟ چرا دریچه‌ی قلبشان را روی حرف‌های او بسته‌اند؟ و از پیش محکوم می‌کنند که این ردیه است، ستیزگراست. چرا تحری حقیقت نمی‌کنند؟ وقتی مادری صحبت می‌کند با هم‌کیشان خود که من سؤالاتی دارم که شما جواب ندادید، چرا گوش قلبتان را به‌روی سخنان من بسته‌اید؟ مادری مثل شما که عاشق جمال مبارک بودید و به حقایقی رسیدید، چرا حرف شما را گوش نمی‌کنند؟ چرا تأمل نمی‌کنند؟ این دور از انصاف است که به سخنان آدمی که سالیانی باهم بوده‌اند و پیامی خیرخواهانه دارد، توجه نمی‌کنند؟ مگر شما از آن‌ها چه خواسته‌اید؟

شما گفته‌اید دیانت بهائی ادعا دارد که با خدا ارتباط دارد، من به ‌شما می‌گویم که آیا شما واقعاً با خدا ارتباط دارید یا با جمال مبارک ارتباط دارید که انسانی است مثل همه‌ی ما که مریض می‌شود و می‌میرد و… مثل همه‌ی ماست. آیا او را خدای خود می‌دانستید؟ فکر می‌کنم این توصیه‌ی شما که خیلی مهربانانه و دوستانه است و با هم‌کیشان خود مطرح می‌کنید سرّ گفت‌و‌گوهای ما با آن‌ها می‌تواند باشد. دعوت خیرخواهانه‌ی شما به مطالعه، تأمل کردن و …. می‌تواند راه را برای آن‌ها باز کند. در اینجا به زینب خانم برمی‌گردیم. شما از احادیث امیرالمؤمنین و ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام زیاد یاد می‌کنید. گویی گنجینه‌های گهرباری‌اند که شما اخیراً کشف‌شان کرده‌اید. در این زمینه بفرمایید.

زینب ثمالی: امام رضا علیه‌السلام می‌فرمایند: اگر مردم زیبایی‌های کلام ما را بدانند، جذب ما خواهند شد.[۳] مشکل بزرگ بهائی‌ها هم همین است و علت دور ماندن آن‌ها همین است. در بهائیت قانون کلی صادر شده که روایات و احادیث اعتبار ندارد. درحالی‌که زمان پیامبر اسلام، برخی با وجودی که ایشان زنده بودند، کارخانه‌ی حدیث‌سازی داشتند. در زمان امام جعفر صادق علیه‌السلام هم افراد دیگری بودند که همین کار را می‌کردند، اصحاب به آن حضرت عرض کردند: ما چگونه می‌توانیم حق را از باطل تشخیص دهیم؟ می‌فرمایند: اگر حدیث با سه چیز مطابق باشد، حدیث ماست. اول فصاحت و بلاغت کلام ماست که کلام ائمه از فصاحت برخوردار است که فرمودند پایین‌تر از کلام خداوند است و بالاتر از کلام بشر. دوم هم‌سو با قرآن و عقل باشد و با علم. جالب است که آقا رسول‌الله می‌فرمایند اگر چیزی از من شنیدید که با علم در تضاد بود، آن را پاره کنید. درحالی‌که جناب بهاءالله می‌گوید علم را رها کنید و آنچه را من می‌گویم بپذیرید. علی‌رغم شعار دین باید مطابق علم و عقل باشد، در بن‌بست‌ها به‌راحتی این استدلال‌ها رخ می‌گشاید که علم را رها کنید. مثلاً درمورد صرف و نحو که علم است، به‌راحتی می‌گویند بشر باید با علم الاهی خودش را تطبیق دهد و نه علم الاهی با بشر. همین نشان می‌دهد که جناب بهاءالله با قرآن، روش انبیا و سیره‌ی معصومین بیگانه بوده است. در قرآن تلویحاً می‌فرماید زبان ساخته خداست[۴] و دانشمندان اخیراً به این نتیجه رسیده‌اند که زبان‌های متعدد ساخته‌ی بشر نیست. اینکه جناب بهاءالله اشاره کرده که این عربی‌هایی که باب گفته یا من می‌گویم، درست است، نه آنچه شما می‌گویید، درواقع نوعی پشت پا زدن به علم است. عرب‌زبانان هم فارغ از عقیده و اعتقادشان، روش ایشان در سخن گفتن را نپسندیده‌اند و به همان روشی که پیش از این سخن می گفتند که زبان قرآن است، اکتفا کردند.

بهائیشناسی: من سؤالی از مادر کنم. شما مطالب جالبی نوشته‌اید که در متون بهائی هست که جناب بهاءالله مطالبی را می‌نوشتند و آن‌ها را در شط می‌ریختند.

عهدیه ثمالی: اولین اشکال من همین بود که مرا منقلب کرد. مؤسس بهائیت الواحی نوشته بودند و بعد به کاتبشان اشاره می‌کنند که مردم عاجز از درک این الواح‌اند، پس این‌ها را در شط بریزید. من خیلی ناراحت شدم. با خودم گفتم: اگر این‌ها از جانب خداوند بود که ایشان نمی‌بایست آن‌ها را دور بریزد. اگر از جانب خودشان هست، ایشان که پیغمبر هستند چرا نمی‌دانستند که خلق نمی‌توانند این‌ها را درک کنند؟ کلی وقت صرف شد و این مطالب را نوشتند؛ ولی بعداً ایشان متوجه شد که خلق عاجز از درک این مطالب است؟ من از یک نفر سؤال کردم. گفت: این سمبلیک است. گفتم هرچه من سؤال می‌کنم، می‌گویید سمبلیک است، پس تاریخ امرالله همه‌اش سمبلیک است!

بهائیشناسی: یکی از نکات دیگری که مطرح است، این است که بهاءالله درمورد جانشین خودش می‌گوید، اول غصن اعظم باشد که عباس‌افندی است و دوم محمد‌علی باشد[۵]. عبدالبهاء که جای پدر را می‌گیرد، برادرش را کنار می‌زند و می‌گوید از راه منحرف شده و نباید جانشین باشد. درحالی‌که نص بهاءالله درمورد جانشینش اول غصن اعظم بوده و بعد محمدعلی. نکته اینجاست که آیا بهاءالله می‌دانسته که محمدعلی منحرف خواهد شد یا نمی‌دانسته است؟ اگر می‌دانسته که منحرف خواهد شد، چرا او را تعیین کرد و اگر نمی‌دانسته، این چه پیامبری است که خبر نداشته جانشینش منحرف خواهد شد؟!

عهدیه ثمالی: از این چراها بسیار زیاد است، بعضی اهمیت می‌دهند و بعضی می‌گویند حتماً باید همین‌طور باشد که این ناراحت‌کننده است که چرا بهائی‌ها اهمیت نمی‌دهند؟ تصور من این است که نمی‌توانند بپذیرند این آیین الهی نیست.

بهائیشناسی: نقش تشکیلات در این زمینه چقدر است؟

عهدیه ثمالی: خیلی زیاد است. تشکیلات برای بهائی‌ها مهم است. ممکن است که برنامه‌های دیگر تعطیل شود ولی تشکیلات نه. من خودم از بچگی هم تشکیلات را دوست نداشتم. درس اخلاق می‌رفتم ولی با میل نبود. ضیافت ۱۹ روزه شرکت می‌کردم، ولی در قلبم مایل نبودم و تمایلی نداشتم.

بهائیشناسی: درباره‌ی این تشکیلات و رأس آن، که بیت‌العدل است، افراد زیادی صحبت کرده‌اند، همان‌طور که شما هم می‌فرمایید، بهائیت به‌شکل یک سازمان یا کالت یا حزب است و از صورت دین خارج شده است.  نه نفر آدم معمولی دور هم جمع می‌شوند و می‌گویند مصون از خطایند به عصمت الهی. این افراد تا قبل از اینکه کسی به آن‌ها رأی بدهد، افراد عادی بودند، حالا که عضو بیت‌العدل شدند، یک دفعه مصون‌اند به عصمت الهی؟ از ابتدا هم بهائیانی به نام بهائیان ارتدکس با این‌ها مخالفت کردند و معتقدند بیت‌العدل جعلی است، بیت‌العدل تقلبی است، بیت‌العدلی درست است که ولی‌امرالله بالای سرش باشد. بعد از شوقی که ولی‌امراللهی نبود، این بیت‌العدل بدلی است. بهائیان ارتدوکس هم سایت و تشکیلاتی دارند و پیروانی. شما هم فرمودید که این تشکیلات است که افراد را نگه داشته است؛ آن‌ها را هدایت می‌کند که باید درس اخلاق بروید، ضیافت بروید، مهاجرت کنید یا نکنید، الان رأی دهید یا ندهید. مثل یک حزب، بهائی‌ها را تحت‌فشار قرار می‌دهد و نمی‌گذارد تکان بخورند و غیر از آن کاری بکنند. به‌هر‌حال این تشکیلات دینی نیست. پیامبران به مردم می‌گویند: إنّا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً. ما راه را نشان می‌دهیم، خواستید بیایید، خواستید نیایید. امّا اگر یک بهائی بگوید من نمی‌خواهم فلان دستور شما را گوش کنم، بیانیه‌ی شما درمورد جشن دویستمین سال باب را نمی‌خواهم اجرا کنم، آیا می‌گویند اشکالی ندارد یا بلافاصله سؤال‌ها از او شروع می‌شود؟ به‌قول شما توبیخ می‌کنند، و بعد هم طرد و …

خانم ثمالی، درمورد احکام بهائی نکات دیگری را هم در نوشته‌هایتان مطرح کرده‌اید. اگر دوست دارید، به آن‌ها هم اشاره کنید.

عهدیه ثمالی: یکی دیگر از مسائل بغرنج، حمل جنازه در آیین بهائی است. مطابق احکام بهائی حمل جنازه نباید بیشتر از یک ساعت طول بکشد. از وقتی جنازه را برداشتند تا زمانی که به محل دفن برسند، یک ساعت یا کمتر از آن باید طول بکشد. فقط یک ساعت وقت است که او را دفن کنند. با خودم می‌گفتم با این همه ترافیک که در شهرها هست، واقعاً امکان‌پذیر نیست که میت را سر یک ساعت به محل دفن حمل کنند. این برای من مسأله بود که فکرم را پریشان می‌کرد.

بهائیشناسی: به‌خصوص که با خود این آیین هم تناقض دارد. ببینید بعد از اعدام باب در تبریز به‌دستور امیرکبیر و مقامات حکومت ایران ـ که آن‌هم به دلیل جنگ‌های طبرسی و نی‌ریز بود ـ می‌گویند او را به عکا بردند و آنجا دفن کردند که خوب معلوم است فاصله بسیار زیاد است.

خانم ثمالی، لطفاً درمورد نگاه بهائی‌ها به مسلمانان بفرمایید که چگونه است؟ چرا بهائی‌ها حرف‌های دیگران را گوش نمی‌کنند تحت عنوان ردیه و منع می‌کنند از خواندن آن‌ها و می‌گویند باید اعراض کرد. شما فرمودید علتش این است که خودشان را بالا می‌بینند و دیگران را تحقیر می‌کنند.

زینب ثمالی: معروف است که هرچه بار درخت بیشتر است، افتاده‌تر است. رسول گرامی اسلام با آن مقام عظیمی که دارند، می‌فرمایند من نسبت به پیامبران سابق، مثل عمارتی هستم که همه‌ی اجزایش ساخته شده و تنها یک آجر آن باقی مانده و من آن آجرم. این را مقایسه کنید با جناب بهاء که گفته است جمیع ادیان، به‌مثابه قطره است و آیین من دریاست. هر شنونده‌ای مشتاق می‌شود که با این دریا آشنا شود. وقتی در این وادی قدم می‌گذارد، به او می‌گویند بسیاری از این آیات، کیسه‌کیسه در شط ریخته شد، چون خلق آن‌ها را نمی‌فهمیدند. این جمله معروف است که یک نویسنده‌ی خوب کسی است که سخنانش عوام‌فهم و خواص‌پسند باشد. اینکه کسی مطلبی بگوید که کسی نفهمد، یک نکته‌ی منفی است. وقتی صحبت از نماز می‌شود، می‌گویند نماز نه‌رکعتی را دزدیدند! شما تصور کنید وارد جمعی می‌شوید و به شما می‌گویند ما برای شما خیلی تدارک دیده بودیم، ولی احساس کردیم شاید این‌ها برای شما بد باشد، همه را جمع کردیم. این حرف محکمه‌پسند نیست، به طنز شبیه است. من بهائیان را دعوت می‌کنم که تحری حقیقت کنند.

جدای از مقوله کیفیت به لحاظ کمی ببینید سخنان جناب بهاء چقدر است. حضرت علی علیه‌السلام بالغ بر ۵۰۰۰ کلمات قصار دارند که هرکدامش دنیایی است. درحالی‌که هنوز برایم سؤال است کجای این کلمات جناب بهاء مکنونه هست؟ وقتی شما کلمات مکنونه را بخوانید، متوجه می‌شوید که هیچ‌چیز مکنونه‌ای در این‌ها نیست. شاید این‌ها می‌خواهند این‌جور جلوه دهند که گنجی درون این‌ها هست. یا مثلاً صحیفه سجادیه که مطمئن هستم کمتر بهائی حتی اسم آن را هم شنیده باشد که به زبور آل محمد علیهم‌السلام معروف است، حضرت در قالب دعا، مطالب عمیق خداشناسی، حکمت‌ها و نکات اقتصادی و فرهنگی را بیان کرده‌اند. به‌قول بزرگواری خود این کتاب یک دانشگاه است. سایر فرمایش‌‌های ائمه اطهار هم همین‌طور است. در اسلام طب الائمه و طب الرضا هست و در آیین بهائی تنها یک لوح طب است در حد یک صفحه. درحالی‌که اگر با طب الائمه آشنا شوند، خواهند دید یک اقیانوس بی‌کران است. این‌ها را در یک کفه‌ی ترازو قرار دهند و بعد ببینند در بهائیت مقابلش چه دارند؟

متأسفانه در بهائیت بی‌انصافی بیداد می‌کند. مادرم گفتند که بهائی‌ها عاشق هستند، واقعاً همین‌طور است. برخی از آن‌ها عاشق هستند و اتفاقاً خداوند دست آن‌ها را که خالصانه عاشق هستند می‌گیرد. خدا می‌فرماید این‌ها عاشق یک مسیر باطل‌اند، اگر حقیقت را بشناسند چه خواهند کرد؟ قریب‌به‌اتفاق بهائی‌ها، به این‌جهت بهائی هستند که اسلام را یک آیین تاریخ‌مصرف‌گذشته ـ العیاذبالله ـ می‌دانند، علی‌رغم اینکه در ظاهر علاقه نسبت به اسلام وجود دارد، وقتی‌که تأمل کنیم می‌بینیم که این یک ارادت حقیقی نیست و در بسیاری از موارد خلاف آن دیده می‌شود. اگر جناب بهاء خودشان را از جانب خدا می‌دانند، باید نسبت به اسلام که غریب واقع شده، روشنگری می‌کردند. دشمنان اسلام می‌گویند اسلام به زور شمشیر پیش رفت، درحالی‌که دکتر زرین‌کوب در کتاب ارزشمند کارنامه اسلام، آنالیز کردند که گرچه لشگرکشی‌هایی بوده، آن‌هم نه توسط پیامبر و ائمه که توسط دیگران، امّا روی عقاید مردم شمشیر کشیده نشده. نهایت تأسف است که عباس‌افندی به‌جای اینکه از اسلام دفاع کند، می‌گوید ما هم اگر می‌خواستیم با شمشیر عقایدمان را پیش ببریم خیلی زودتر و بیشتر پیشرفت می‌کردیم. این جای تأسف است و نهایت بی‌انصافی است. یا جای دیگر جناب قدوس که از چهره‌های شاخص است، در واقعه‌ی قلعه‌ی طبرسی اشاره می‌کند که اگر ما هم مانند حضرت رسول می‌خواستیم شمشیر بکشیم و دشمنان را مجبور به پذیرش اسلام کنیم، می‌توانستیم و این نهایت بی‌انصافی و کذب است که کسی حضرت رسول را متهم کند به این امر. به این جهت بهائی‌ها احساس قشنگی نسبت به اسلام ندارند و چون این احساس را ندارند، با خودشان می‌گویند: ممکن است این آیین پوشالی باشد یا آنکه مخصوص انسان‌های جاهل و عرب دوران پیامبر است؛ پس بهتر است خودمان را به‌خواب بزنیم. عدم اعتقاد به آخرت و عدم شناخت اسلام باعث می‌شود آنچه ‌که باید، تحقق پیدا نکند.

اجازه بدهید چند نمونه دیگر برای شما عرض کنم. بهائی‌ها خیلی افتخار می‌کنند که از تعالیمشان این است که آدم روی مبل یا صندلی بنشیند و روی زمین ننشیند. روی زمین نشستن را مخصوص عرب‌های دوره‌ی پیغمبر می‌دانند. برای آن‌ها خیلی ثقیل است که روی زمین بنشینند. ما هم هنوز مبل داریم. ولی من در اتاقم بساط نشستن روی زمین برای خودم جور کرده‌ام. حضرت رسول می‌فرمایند: وقتی خشمگین شدی بنشین روی زمین. انگار زمین یک ویژگی خاصی دارد. من سال‌ها پیش در مقاله‌ای در یکی از مجلات خارجی خواندم که اروپایی‌ها روزهای تعطیل دوست دارند خارج از شهر بروند و روی زمین بنشینند. اما بهائی‌ها همه‌ی این‌ها را به چشم حقارت نگاه می‌کنند. می‌گویند خوب این‌ها مسلمان‌ها هستند دیگر! جهان سومی‌اند، کفش درمی‌آورند، روی زمین می‌نشینند و… این آداب و رسوم و سنت‌ها را عقب‌افتادگی تلقی می‌کنند.

یک نمونه‌ی دیگر عرض کنم: آقای دام‌پزشکی تعریف می‌کرد که برای دوره‌ای به ژاپن رفته بود. آن پانسیونی که گرفته بود، خانمی که راهنمایی‌اش می‌کرد تا دم در رسید گفت: لطفاً کفش‌هایتان را درآورید. ژاپنی‌ها که اوج پیشرفت‌اند، روی زمین می‌نشینند. باید این حرف ها را به بهائی‌ها بگوییم. تعلیم و الزام روی مبل نشستن و روی زمین ننشستن، نشانه‌ی پیشرفت و مدرن بودن نیست.

یا مثلاً شستن پا با آب سرد، که بهاءالله خواسته خودش را دایه‌ی دلسوزتر از مادر نشان بدهد، گفته در اسلام شست‌وشو با آب سرد است، من برای اینکه خودم را مهربان جلوه دهم، می‌گویم برای این کار از آب نیم‌گرم استفاده کنیم. خود من قبلاً فکر می‌کردم چقدر همه چیز این آیین ملایم است! اما بعداً متوجه شدم شست‌وشو با آب سرد نه تنها نشان خشونت یا عقب‌افتادگی نیست، بلکه برای خودش فلسفه‌ای دارد. هنگامی که حضرت ایوب به آن بیماری مبتلا شدند، خداوند فرمود: پایت را در این چشمه‌ی آب سرد بگذار. آب سرد برای دفع برخی بیماری‌ها و تنش‌ها خیلی مؤثر است. در مسائل طبی و حتی خوراک و پوشاک نیز اسلام، تعالیم پیشرفته‌تری نسبت بهائیت دارد. مثلاً درمورد تغذیه، صبحانه جایگاه مهم‌تری نسبت به سایر وعده‌های غذایی دارد. میرزاحسین‌علی نوری در جایی گفته است صبحانه کم بخورید[۶]. در این موارد، تعالیم بهاء با اسلام ضدیت دارد. باید از آن‌ها بپرسیم آیا دوران صبحانه‌ی کامل خوردن هم گذشته است؟

من در عمرم تنها یک‌بار شکوه کردم که خدا را شکر آن هم باطل از آب درآمد. آن موقع‌که بهائی بودم به محضر خدا عرض کردم خدایا! اسلام دینی به این قشنگی! چرا بعد از اسلام دین دیگری فرستادی؟! بعد هم فهمیدم که شکوه‌ام باطل بود!

بهائیشناسی: یکی از مهم‌ترین مسائل در ادیان الهی، نحوه‌ی ارتباط با پروردگار است. در دیانت اسلام، یکی از مهم‌ترین شکل‌های این رابطه، استغفار و طلب بخشش از خداوند در قبال اشتباهات و گناهان است. آیا در سلوک یک بهائی، چنین مسائلی وجود دارد؟

زینب ثمالی: استغفار که اصلاً در این‌ها نیست. یادم هست درس اخلاق که می‌رفتم، مربی به‌عنوان افتخار می‌گفت در آیین‌های شرقی، انسان‌ها را ذلیل می‌کنند تا نسبت به گناهانشان در برابر خدا یا در برابر کشیش اعتراف کنند و… ولی در این آیین (بهائی) بشر کرامت دارد. یعنی فکر می‌کردند که استغفار یعنی حقارت و نمی‌دانند که استغفار یک بنده، به‌خاک افتادن پیش خداست. استغفار، اوج عزت و کرامت انسان است، چون در معرض توجه خداوند قرار می‌گیرد. استغفار، عبور از منیت‌ها است. توجه به قدرت لایزال الاهی است. علت اینکه استغفار در بهائیت کم‌رنگ است، این است که توجه به خدا در این آیین وجود ندارد. پیامبران الهی معروف بودند به رازونیازهای عاشقانه با خدا. شما به بهائی‌ها بگویید چرا هیچ‌جا نداریم که بهاءالله در حال مناجات و نماز باشد. من یادم آمد در زمان طاغوت که بت ما در آن زمان‌ها متأسفانه خواننده‌ها بودند، مناجات‌هایی که با صدای عهدیه بود اوج معنویت ما بود. چون قرآن را نشنیده بودم، مداحی را نشنیده بودم، در مقایسه با آهنگ‌های مبتذلی که خواننده‌ها می‌خواندند، این را که گوش می‌کردم، یک حالت معنوی در من پیدا می‌شد و گاهی اشک هم می‌ریختم. فقط آن نوار در اختیارم بود. به‌قول حافظ: گل پیش تو رونق گیاه ندارد. می‌گوید گل، آن‌ها که خار هم نبودند! وقتی کسی با حقیقت معنویت آشنا شد، آن وقت از معنویت‌های ساختگی که در بهائیت هست، اصلاً آدم خنده‌اش می‌گیرد! دقیقاً مشکل این‌ها همین است. رضاشاه، که خدا لعنتش کند، مجالس حضرت اباعبدالله را قدغن کرد، می‌دانست این مجالس یک‌سره شور است و نور است و شعور و کسی که در این مجلس برود، زیر بار زور نمی‌رود. یادم هست که آن موقع‌ها به ما می‌گفتند که شوقی گفته، شرکت نکردن در مجلس امام حسین احسن و اولی است[۷]. خوب این از صدتا بی ارادتی به آن مجالس بدتر است. از آن طرف بیت‌العدل برای جشن ۲۵۰۰ ساله گفته بود بهائی‌ها به بهترین وجه ممکن در این جشن‌ها شرکت کنند. اما من به این دستور عمل نکردم. روز اول محرم، دلم برای امام حسین و عزاداری آن حضرت پر کشید. صدای عزاداری را شنیدم و منقلب شدم. این فقط مخصوص به من نیست. بهائی‌های دیگری هم در مجالس امام حسین شرکت می‌کنند. اوائل که ما به مشهد آمده بودیم. با یک روحانی صحبت می‌کردم، او گفت جوان‌های بهائی به مجلس اباعبدالله می‌آیند. می‌گفت ما نمی‌دانیم استکان چای این‌ها را جدا بشوریم یا نه؟ در اینکه برخی بهائی‌های پاکدل به مجالس عزاداری امام حسین می‌آیند، تردیدی نبود.

بهائیشناسی: پس در بهائیت استغفار نیست؟ یعنی، در برابر خدا نه مخلوق خدا! یعنی وقتی من در حق خدا جفا می‌کنم، باید در محضر خدا از خدا عذر بخواهم. من فکر می‌کنم یک مشکل بهائی‌ها که مسلمان نمی‌شوند این است که این‌ها از خدا، بابت اشتباهاتی که کردند، عذرخواهی نمی‌کنند؛ که اگر استغفار کنند، خدا باب هدایت را برای آن‌ها باز می‌کند. در اسلام حتی برای خطاهایی که نسبت به اطرافیانمان انجام می‌دهیم، باید ضمن عذرخواهی از ایشان، به درگاه خدا نیز مراجعه کنیم و طلب مغفرت کنیم.

زینب ثمالی: تا آنجا که یادم می‌آید، استغفار آن‌ها موقعی است که یک نفر به بیت‌العدل یا این ۴ نفر اعتراضی کرده باشد. استغفار آن‌ها، در این‌جور مواقع است. حتی جایی گفته شده کافر و مؤمن در این آیین مثل هم‌اند، فقط کسی که به بیت‌العدل و مقام شامخ آن ۴ نفر تعدی بورزد، او گنهکار است و لازم است استغفار کند. البته تصور کاملی درمورد استغفار در میان مسلمانان هم وجود ندارد. من مسلمانانی را دیده‌ام که فکر می‌کنند استغفار، وقتی است که گناهی کرده باشند، درحالی‌که آیاتی در قرآن هست که نشان می‌دهد استغفار باران رحمت است و شامل حال مؤمنان می‌شود. انسان باید ابتدائاً استغفار کند و این گره‌گشاست. استغفار طلب غفران است که هرچقدر به خدا نزدیک‌تر باشد، خودش را خطاکارتر می‌بیند. این ارتباطات و رازونیازها اصلاً در بهائیت نیست.

عهدیه ثمالی: اجازه بدهید من حرف زینب را این‌طور تکمیل کنم. در بهائیت، توجه کلی، به سمت جمال مبارک [=بهاءالله] است. خانمی برای من تعریف می‌کرد که مزرعه‌ی من را آتش زدند. پدرم می‌گفت: امیدوارم جمال مبارک قبول کند! یعنی طرف قبول یا رد اعمال و حتی صبر بر گرفتاری‌ها و مصیبت‌ها، خداوند نیست. خدا نیست که باید از یک بهائی اعمالش را بپذیرد، جمال مبارک باید اعمال را قبول کند. درمورد استغفار هم من یک جمله اضافه کنم. وقتی زینب مسلمان شد، من هنوز تا سال‌ها بهائی بودم. من تازه مسلمان شده‌ام. در فاصله‌ای که زینب مسلمان شده بود و به بهاءالله ایمان نداشت، من خیلی ناراحت بودم. دائماً می‌گفتم یا بهاءالله! او را ببخشید! او نمی‌داند چه می‌گوید! ولی الان از آن حالت خودم ناراحتم. به‌هرحال، طرف استغفار هم بهاءالله است و نه خداوند. موضوع استغفار هم انکار جمال مبارک است و نه چیز دیگر.

بهائیشناسی: ان‌شاءالله این فرمایش شما برای دیگر هم‌کیشان سابق شما، دوستان، آشنایان که در راه تحری حقیقت هستند، سودمند باشد و دعا می‌کنیم خداوند همه را از نعمت‌ هدایت بهره‌مند فرماید و دل‌ها را آگاه کند.

سؤال دیگری دارم. وقتی شما تصمیم گرفتید مسلمان شوید، حتماً لحظه‌ی سختی را تجربه کرده‌اید. بر سر دوراهی قرار گرفتید که اطلاعاتی از این طرف داشتید و جاذبه‌هایی هم به آن طرف، دلتان چیزی می‌گفت و… در آن لحظه چه چیز به‌شما کمک کرد که بتوانید عقاید قبلی را کنار بگذارید؟

زینب ثمالی: گاهی یاد مرگ، باعث می‌شود، انسان تصمیم بگیرد برخی کارهای عقب‌افتاده و مهم خود را زودتر انجام دهد. شاید حدود ۲۰ سال پیش بود که خورشیدگرفتگی عظیمی اتفاق افتاد که عده‌ای می‌گفتند شاید دنیا به آخر رسیده و همه ‌چیز به پایان برسد. اینکه انسان بخواهد همه‌ چیز را پایان‌یافته اعلام کند، شجاعت خاصی می‌خواهد. در آن خورشیدگرفتگی گرچه هنوز به اسلام کاملاً مشرف نشده بودم، ولی نماز آیات برایم جالب بود که در آن ۵ رکوع است و عظمت خداوند را انسان به‌یاد می‌آورد. امّا در بهائیت جمله‌ای در حد نیم خط است که به تقلید از اسلام شاید باشد، که مواقع این‌چنینی بخوانند. آن را رها کردم و از مادرم خواستم که نماز آیات را بخوانند که البته ایشان هم خواندند. اینکه شجاعت ابراز را به من داد این بود که گفتم شاید دنیا به آخر برسد، پس سرّ درونم را بگشایم و این شهامت را من از آنجا دارم.

بهائیشناسی: خداوند این شجاعت را از شما قبول کند و به سایر دوستان و هم‌کیشان هم بدهد که ان‌شاءالله به این نور حقیقت که شما رسیدید آن‌ها هم برسند. یکی از مشکلات بهائی‌هایی که می‌خواهند مسلمان شوند، ترس از طرد و از دست دادن خانواده است. خاطرات صبحی، فضای عجیبی را در این زمینه نشان می‌دهد. او می‌گوید: روزی که من به برخی مسائل اعتراض‌ کردم و آگاه شدم و بهائیت را کنار گذاشتم، شب به خانه‌ی پدرم رفتم. دیدم پدرم گریه می‌کند. گفتم چرا گریه می‌کنید؟ گفت: پسرم! به من گفته‌اند که دیگر تو را در خانه راه ندهم و این برای من سخت است، اما چون به من دستور داده‌اند برو بیرون. گفت: پدرم خیلی ناراحت بود و گریه می‌کرد و من هم نمی‌خواستم خلاف میل ایشان رفتار کنم. از خانه بیرون آمدم درحالی‌که هیچ‌جایی نداشتم که بروم. سرگردان در خیابان قدم می‌زدم. هوا هم سرد بود و گرسنه هم بودم و هیچ‌ چیز هم برای خوردن نداشتم. همین‌طور که می‌رفتم، کنار سطل زباله‌ای که مردم می‌گذاشتند رسیدم، داخلش دنبال چیزی خوراکی می‌گشتم. به‌تمام بهائی‌ها هم گفته بودند به او توجه نکنید، کار ندهید، تا خائباً کاسراً بمیرد و … صبحی این‌ها را در کتابش شرح می‌دهد که آن‌ها با یک مطرود چه می‌کنند. در خانواده خواهر، شوهر، همسر نباید با او سلام و کلام کنند. این‌ها کسانی را که مطرود می‌شوند، خیلی اذیت می‌کنند.

عهدیه ثمالی: وقتی پدرم تبری‌نامه نوشت، از طرف محفل آمده بودند و خیلی با او صحبت کردند و او را تحت فشار گذاشتند که بیا و توبه کن. پدرم خیلی تحت فشار قرار گرفت و گفت: به‌خاطر شما توبه می‌کنم ولی قلب من با بهائی‌ها نیست! ولی به‌خاطر شما که این‌قدر جزع و فزع می‌کنید، می‌گویم، اشتباه کردم که گفتم بهائی نیستم. بهائی هستم ولی قلباً به‌همان که قبلاً گفته بودم، ایمان داشتم.

بهائیشناسی: پایان سخن را به امام عصر ارواحنا فداه بکشانم. دشمنی بهائیت با اصل مهدویت از آنجا شروع شد که این اعتقاد را خدشه‌دار بکنند و باب را به‌عنوان امام زمان مطرح کنند و این اعتقاد مهدویت را از بین ببرند. یکصد و هفتاد و پنج سال از عمر آیین بابی و حدود صد و پنجاه سال از دیانت بهائی می‌گذرد و دیدند هیچ‌کدام از حرف‌هایی که می‌زنند، عملی نشد. قرار بود با ظهور مهدی، صلح و صفا و صمیمیت در دنیا ایجاد شود، اما بعد از این آیین، این همه کشت‌وکشتار و جنگ راه افتاد، جنگ جهانی اول و دوم و جنگ‌های منطقه‌ای در دنیا و هر روز هم در گوشه‌ای بلوایی است. پیامبر اسلام از همان روز اول فرمود اگر از عمر دنیا یک روز هم باقی نمانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولانی می کند که فردی از خاندان من را خواهد برانگیخت که دنیا را پر از عدل و داد کند. این انتظار، روح حرکت مردم بوده و روزبه‌روز هم این اعتقاد که نقشه الهی می‌تواند دنیا را نجات دهد و نه نقشه‌‌های بشری، مستحکم‌تر می‌شود. این اراده‌ی خدا است که می‌فرماید «وَ نُریدُ اَن نَمُنَ عَلی الذینَ استُضعِفوُا فِی‌الاَرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَة وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثینَ.»[۸] خدا ذخیره‌ی الاهی را ـ که امام عصر ارواحنافداه است ـ برای جهان نگه می‌دارد. اما در بهائیت، این اعتقاد مهدوی و انتظار جگرگوشه‌ی رسول خدا برای نجات بشر را می‌خواهند از ما بگیرند و از بین ببرند. تجربه نشان می‌دهد که تمام ادعاهای ایشان در ظهور منجی اسلام بر باد رفت و صلح و آرامش حقیقی با ظهور باب و بهاءالله در گیتی حاکم نشد. حال‌وهوای شما در ارتباط با امام زمان چگونه است؟ شما چقدر با امام عصر صحبت می‌کنید و اعتقادتان را نشان می‌دهید؟

زینب ثمالی: من کم لیاقت‌تر از آن هستم که مؤانست خوبی با آن حضرت داشته باشم ولی همین که ارادت به ایشان دارم و سره را از ناسره تشخیص دهم و همین ‌که توانستم به این باور برسم که باب هرگز به غبار راه امام زمان هم نخواهد رسید، بسیار ارزشمند است. ضمن اینکه ما در فرمایش حضرت رسول داریم که ظهور امام زمان آن‌قدر به تأخیر می‌افتد و دوران غیبت آن‌قدر به درازا می‌کشد که ممکن است عده‌ای منکر آن حضرت بشوند. بهائی‌ها از این آب گل‌آلود ماهی گرفتند. مثل اینکه کسی با جایی کار دارد، شماره تلفنی را می‌گیرد که مرتب اشغال است. کسی به او می‌گوید: خوب اگر این شماره را برنداشتند یا اشغال بود، شماره‌ی دیگر را بگیر. ممکن است شماره‌ی دیگری را بگیریم، گوشی را بردارند، اما احتمالاً محل دیگری را گرفته‌ایم و باز هم به مقصود نرسیده‌ایم. دقیقاً این‌ها انتظار امام زمان را جهت‌دهی دیگری کردند و باب را عَلَم کردند که البته تاریخ پرده از روی حقایق برداشت.

بهائیشناسی: خیلی تشکر می‌کنیم از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید و امیدواریم که همواره در راه کسب رضایت خداوند متعال موفق باشید و افراد دیگری نیز توسط شما به راه حق و حقیقت هدایت گردند.

 

[۱]. به‌نظر می‌رسد این تفکر نادرست به دلیل روایتی در این موضوع است که گفته شده: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ قِيلَ يَا أَهْلَ الْجَمْعِ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ تَمُرَّ فَاطِمَةُ‌بِنْتُ‌رَسُولِ اللَّهِ فَتَمُرُّ وَ عَلَيْهَا رَيْطَتَانِ حَمْرَاوَانِ. (بحارالأنوار ط: بيروت، ج‏۴۳، ص: ۲۲۱) ترجمه: هنگامی‌که روز قیامت شود، ندا داده می‌شود: ای اهل جمع (اهل محشر) ببندید چشمانتان را، (زیرا) فاطمه دختر رسول خدا صَلَّی‌اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه عبور می‌کند، پس عبور می‌کند درحالی‌که دو چادر قرمز بر سر اوست.

در این روایت می‌بینیم که ایشان بدون حجاب نیستند و چادر به سر دارند. به‌نظر می‌رسد دلیلی که برای پایین انداختن سر و بستن چشمان انسان‌ها در محشر گفته شده است و در این زمینه سادات هم استثنا نشده‌اند، آن‌گونه که برخی گفته‌اند این باشد که در آنجا ایشان چون خورشیدی خواهند بود که نور فوق‌العاده‌ی ایشان چشم‌ها را نابود خواهد کرد.

.[۲]  ابن‌بابویه، عیون اخبارالرضا، ج۲ ص۳۳؛ مسائل علی‌بن‌جعفر، ص ۳۲۵٫

.[۳]  ابن بابویه، معانی الاخبار، ص ۱۸۰٫

[۴]. اشاره به آیه‌ی ۲۲ سوره‌ی روم: وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ. ترجمه: و از نشانه‏هاى [قدرت‏] او آفرينش آسمان‌ها و زمين و اختلاف زبان‌هاى شما و رنگ‌هاى شماست.

[۵]. مقصود از اين آيه‌ی مبارکه غصن أعظم بوده * … قد قدّر اللّه مقام الغصن الأکبر بعد مقامه انّه هو الآمر الحکيم * قد اصطفينا الأکبر بعد الأعظم أمراً من لدن عليم خبير * (بهاءالله، الواح مبارکه چاپ مصر، کتاب عهدی، ص۴۰۲).

.[۶] مجموعه الواح مبارکه (چاپ مصر)، ص۲۲۴: أکل القليل فی الصَّباح انّه للبدن مِصباح.

[۷]. مائده آسمانی، ج۳، ص۱۰: حضرت ولی امراللّه در لوح جمشيد رستم جمشيدی مورّخه ٨ شهر القدرة سنه ٩٢ – ١١ نوامبر ١٩٣٥ مي‌فرمايند قوله العزيز: “درخصوص حاضر شدن بهائيان در مجامع روضه‌خوانی و جشن‌های خصوصی زردشتيان و اسلام سؤال نموده بوديد که چگونه است. فرمودند بنويس:”عدم حضور انسب و اولی ولی نوعی سلوک نمايند که اسباب تکدّر و تعرّض آنان نگردد”.

 .[۸] سوره قصص آیه ۵٫

 

 

 

گزیده ای از اشعار خانم زینب ثمالی

کلام محکم عدل

به محضر عدالت محض، مولایم: حضرت علی علیه السلام
علی یعنی که حرف اول عدل
و یعنی:
حرکتی از جنس یک فتح
علی یعنی:
که فتح قله‌ی عدل …

و یعنی،
مایه‌ی دل گرمیِ عدل
ولی بگذار تا بهتر بگویم:
علی
یعنی
که «عین» معنیِ عدل …

انتظار خوانا

تقدیم به تو، که فراخوان انتظارت را نانوشته برای دل‌ها، فرستادی
با سرانگشت کلید
خواستم روی درخت
یادگاری بنویسم؛ مهدی
تا که شاید روزی
انتظارم به ثمر بنشیند
تا که شاید درِ این دل
به صدای قدمش باز شود …
*
ناگهان از بالا
سایه سار یک برگ
یادم انداخت:
که بی آزاری، انتظاریست که آن سبزترین یار بهار
از من و
از همه‌ی منتظرانش دارد …
*
و به گرمیِ نوازش کردن
-با سرانگشت دعا-
روی یک برگ
که از بام خزان، افتادست
می‌نویسم: مهدی

 

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد طلا …

ساده تر از جست و خیز کودکی بی ادعا    قلب من از شوق این گنبد، کبوتر می شود
لحظه ای پر می کشد تا اوج تا بام «رضا»    لحظه ای دیگر، فقط مبهوت این در می شود
در شگفتم؛ با مرور صفحه ای از راه او      درسهای بندگی را عاشق از بر می شود
هر از دل، زائرش گردد، گران اش می خرد    ذره های خاک هم از مهر او زر می شود
********************** **********************
یک سلام و یک ارادت از پس گلدسته ها    لحظه هامان تا به مدتها، معطر می شود
بس که بر دلها، حریم این حرم چسبیده است    لحظه ی دل کندنش، صد بار پرپر می شود

 

یکسره، گل می دهد …

(در سالگشت شهید محسن حججی؛ که سرآمد مدافعان حرم گردید … )
سرگذشتش مثل شمع
شرحه شرحه دیدنی ست
برگ برگ سرنوشتش
مثل گل، بوئیدنی ست

آز زمان که با تبسم
لحظه لحظه
از سر دنیا گذشت؛
شاپرک ها شاهدند،
– که میان آن همه تنهایی اش –
بر سر او
چی گذشت …
***
سرگذشت این شقایق
خواندنی ست …
جایگاه «سر به راهش»
تا همیشه
سروری ست …

 

بارگذاری بیشتر مطالب مرتبط
بارگذاری توسط سردبیر
بارگذاری در تشکیلات بهائی و منتقدان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code

بررسی

عباس‌افندی و فلسطين، قسمت دوم: انتقال اراضی فلسطين به يهوديان مهاجر

حمید فرناق   چکیده نوع رابطه بهائیان و به‌ویژه رهبران آنان با کشورهای استعماری وقت، ا…