
عبدالحسين فخاري
چکیده
یکی از معیارهای شناخت دین حقیقی از دین غیرحقیقی «تناقض» است. وجود تناقض در سخنان و کردار یک مدعی رسالت و نبوت، معیار باطل بودن اوست. خداوند در قرآن کریم وجود اختلاف در کتاب را دلیل الهی نبودن آن میداند و میفرماید قرآن از تناقض و اختلاف، بری است. در اعصار گذشته، وقتی پیامبران الاهی ظاهر میشدند، فریبکارانی نیز پیدا میشدند که به دروغ خود را نماینده خدا میشمردند. انسانهای خردمند با توجه به معیار راستی و عدم تناقض و با اتکا به عقل، با بررسی سخنان و رفتار آنان، هنگامیکه تناقض و دروغ مییافتند، حکم به بطلان آنان میدادند. در این نوشتار، تلاش شده با توجه به همین معیار، ادعاهای بهائیان، راستیجویی شود. در این راستا، مختصری از تاریخچه و آثار و رفتارهای آنها موردتوجه قرار گرفته و در پرتو آن، اموری متناقض دیده شده است. از انبوه تناقضهایی که در آثار و رفتار رهبران بهائی مشاهده میشود، در این تحقیق، تعداد قابلتوجهی گردآوری شده است که نشان میدهد تناقض و اختلاف بسیاری در آثار باقیمانده از آنان یافت میشود و درنتیجه الاهی بودن آنان قابلقبول نخواهد بود.
کلیدواژه: بهائیت، تناقض، بهائیت، وحدت عالم انسانی، امیت، ادب و تربیت، الوهیت، خاتمیت، تحری حقیقت.
۱. مقدمه
ابعاد چهارگانه روح انسانی را «زیبایی»، «نیکی»، «راستی» و «حس دینی» گفتهاند.[۱] بُعد اول منشأ گرایش آدمی به مفاهیم زیبایی و هنر است، بعد دوم، منشأ گرایش به نیکی و اخلاق، بعد سوم منشأ کنجکاوی و حقیقتجویی و راستیجویی و بعد چهارم ادراک فطری و گرایش به معنویت و دین است که از ژرفای روح و روان انسان بر میخیزند. در این میان، بعد راستی، سرچشمۀ تلاش برای درک حقیقت امور و کنکاش برای فهم واقعیت پدیدهها و کشف باطن هر پدیده است که بسیاری از تلاشهای علمی و تکاپوهای انسانی را دربر میگیرد.
ازآنجاکه دین الهی نیز بر “راستی” استوار است و “راستی” خود معیار شناخت دین حقیقی از غیر آن است، وجود تناقض در سخنان و کردار یک مدعی رسالت و نبوت، معیار باطل بودن اوست. روح انسانی نمیتواند بپذیرد که یک مدعی که خود را نماینده و فرستادۀ خدا میداند، در گفتار و رفتارش، دروغ و تناقض باشد، زیرا ذات خدای بزرگ و حکیم و عزتمند، از ناراستی و تناقض مبرّاست. معیار راستی، افشاگر مدعیان دروغینی است که به ناراست خود را نمایندۀ خدا معرفی مینمایند. به فرمودۀ قرآن کریم: «اگر این کتاب از سوی کسی جز خدا میبود، در آن اختلاف بسیار مییافتند»،[۲] درحالیکه این کتاب حقیقتی آشکار و یکپارچه و خالی از تناقض و ناراستی است.
در اعصار گذشته، وقتی گرایش مردم به پیام پیامبران الاهی مشاهده میشد، فریبکارانی پیدا میشدند که برای رقابت با آن رسولان حق و رسیدن به مال و مقام، به دروغ خود را نماینده خدا میشمردند و با ادعاهای خود، عدهای را میفریفتند و مرید خود میساختند؛ اما انسانهای بصیر و خردمند با اتکا به گرایش درونی به راستی، به کنکاش میپرداختند و با اتکا به عقل، در سخنان و رفتار آنان دقیق میشدند و چون در ایشان، تناقض و دروغ مییافتند، حکم به بطلان آنان میدادند و از آنها فاصله میگرفتند؛ همچون بلعم باعوراها، مُسَیلمه کذابها، سجاحها، حارثها و… و در زمان معاصر، غلاماحمد قادیانی، علیمحمد باب، حسینعلی نوری معروف به بهاء و… .
چنانکه گفته شد، تعمق در رفتار و گفتار مدعیان، روشنگر واقعیت الاهی بودن یا نبودن آنهاست. در این نوشتار تلاش شده که با توجه به همین معیار، ادعاهای آنها راستیجویی شود تا کسانی که از درون و باطن و آثار و اعمال آنها، با خبر نیستند، با این اطلاعات، به حقیقت آنان پی ببرند. تاریخچه و آثار و رفتارهای آنان زیر ذرهبین عقل قرار گرفته و در پرتو آن حقایق دیده شده است؛ زیراکه عقل، پیامبر درون است و با روشنای آن، حقانیت یا عدم حقانیت امور، ازجمله راستی یا ناراستی مدعیان وحی و رسالت و امامت، بر انسان مکشوف میگردد.
۲. فهرستی از بعضی تناقضها
پیش از ورود تفصیلی به تناقضها، ابتدا فهرستی از مشهورترین تناقضهای آنان را عرضه میداریم: ۱. تناقض در درس ناخواندگی باب ۲. تناقض در ادعاها ۳. تناقض در استقامت ۴. تناقض در ادب ۵. تناقض در وجوب تبلیغ ۶. تناقض در وحدت عالم انسانی ۷. تناقض در تساوی حقوق زنان با مردان ۸. تناقض در خاتم بودن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ۹. تناقض در مقتضیات زمان ۱۰. تناقض در وطندوستی ۱۱. تناقض در مدت نگارش ایقان ۱۲. تناقض در علمدوستی ۱۳. تناقض در شهادت همۀ انبیاء ۱۴. تناقض در تکمیل کتاب بیان ۱۵. تناقض در مقام جانشینی ازل ۱۶. تناقض دربارۀ طهارت همۀ اشیاء ۱۷. تناقض دربارۀ رهبران آینده ۱۸. تناقض دربارۀ درس ناخواندگی بهاءالله ۱۹. تناقض در مدت دوام بهائیت ۲۰. تناقض دربارۀ تعدد زوجات ۲۱. تناقض دربارۀ تطابق دین با علم و عقل ۲۲٫ تناقض دربارۀ آزادی بیان ۲۳٫ تناقض دربارۀ تحریف کتب آسمانی ۲۴٫ تناقض دربارۀ معجزه ۲۵٫ تناقض دربارۀ شخص حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ۲۶٫ تناقض دربارۀ نواب اربعه و … .
برای نمونه به اختصار اشارهای به این تناقضات میکنیم، سپس تفصیل آنها را در ادامه تقدیم میکنیم: در جایی میگویند همه انسانها برابر و از اصلی واحدند و تفاوتی ندارند و در جای دیگر خلقت سیاهان آفریقایی را خلقتی گاوی میدانند. در جایی دیگر میگویند غیربهائیان نزد خدا به شکل حیوان هستند! در جایی میگویند ادب پیراهن من است و در جای دیگر برادر خود را سگ و گرگ و کلاغ و مار و الاغ و پشه و وزغ مینامند! در جایی تبلیغ را امری واجب و فراگیر میشمرند و در جای دیگر تبلیغ در اسرائیل را غیرمجاز اعلام میدارند. در جایی میگویند: همه در حقوق مساوی هستند و شهری و روستایی فرقی ندارند و در جای دیگر مهریه زن شهری را طلا و مهریه زن روستایی را نقره تعیین مینمایند! علمای اسلام را در ایقان “همج رعاع” (یعنی پشههای سرگردان) خوانده و در جاهای دیگری از کتابهایش آنها را “ذئاب ” و “حمر” (گرگان و خران) نام نهاده است و امام جمعه اصفهان را “رقشاء” (کرم خالدار ماده) گفته و حاج کریمخان کرمانی صاحب ارشاد العوام را “تراب و زاغ و کلاغ” خوانده است.
در جایی خود را خدا یا خداآفرین میگویند اما در جای دیگر خود را نمله فانیه (مادهمورچه مردنی) میخوانند! در جایی خود را موحد مینامند و در جای دیگر میگویند: نیست خدایی جز من خدای زندانی! و یا میفرمایند: همه خدایان از ترشح خدایی من به خدایی رسیدند! در جایی میگویند: نبوت و رسالت به وجود حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم خاتمه یافت و در جایی میگویند: شریعت اسلام ابتدا توسط باب نسخ شد و بعد شریعت باب توسط شریعت بهاء نسخ گردید! در جایی میگویند وقتی مقتضیات زمان عوض شود باید شریعتی جدید بیاید و در جایی دوام شریعت خود را دائمی و اقلاً پانصدهزار سال تعیین مینمایند، گاهی هم از سیصدوشصتوپنج میلیون سال سخن میگویند!
در جایی از وطندوستی سخن به میان میآورند و در جای دیگر دشمنان وطن را دعا میکنند و میگویند: خدایا امپراطور ژرژ پنجم را تأیید فرما! و یا تصرف چاههای نفت ایران را به امریکاییان پیشنهاد میدهند! و در جای دیگر غاصبان فلسطین را حمایت کرده با دادن آذوقه از شکست نجاتشان میدهند و بهخاطر این کمک از آنها لقب «سِر» دریافت مینمایند. در جایی میگویند کتاب ایقان (که فقط دو باب دارد)، تمامکننده نقص ابواب کتاب بیان علیمحمد باب است که قرار بود ۳۶۱ باب داشته باشد، اما بیان عربی فقط ۲۰۹ باب و بیان فارسی فقط ۱۶۲ باب داشت و با دو باب ایقان تکمیل نشد. در جایی میگویند کتاب ایقان در دو شبانهروز نازل شد، درحالیکه طبق نص خود ایقان، نگارش آن دستکم دو سال طول کشیده است. در جایی خود را درس ناخوانده معرفی میکنند که همه مطالب بر او از طریق وحی روشن است و در جای دیگر میگویند کتاب فلانی را نداشتم، نسخهای از آن به دستم رسید و آن را دو بار خواندم تا فهمیدم منظورش چیست! تفصیل این تناقضات را در صفحات آینده ببینید.
۳. تناقض در تحری حقیقت
سران بهائیت شعار تحری حقیقت و ترک تقالید و حقپژوهی و تقلیدگریزی میدهند. عبدالبهاء میگوید: «اول اساس بهاءالله تحری حقیقت است… پس باید تقالید را بریزد و تحری حقیقت بکند و شاید حق با دیگران باشد.»،[۳] اما میرزا علیمحمد باب در باب دهم از واحد چهارم کتاب بیان میگوید: «تدریس کتابی به غیر از بیان جایز نیست»؛ او حتی از نابودی کتب غیربابی سخن رانده و بابی از کتاب خود را به این عنوان اختصاص میدهد و حکم محو همه کتابها بهجز آنچه در امر بابیت نوشته شده یا میشود را میدهد. ازاینرو عبدالبهاء دوران بابیت را عصر گردنزنی و قتل عام غیربابیان و سوزاندن کتابهای غیربابی و نابودی بقعهها میخواند: «و در یوم ظهور حضرت اعلی منطوق بیان ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الّا من آمن و صدّق بود.».[۴]
همچنین بهاءالله با نفی تحقیق، از وجوب پذیرش بیچونوچرای کلام خود سخن میراند: «هیچ لذتی اعظمتر در امکان خلق نشده که کسی استماع نماید آیات آن را و بفهمد مراد آن را و لِمَ بمَ (چونوچرا) در حق کلمات آن نگوید و مقایسه با کلام غیر او نکند.»[۵] وی از دیدن آثار دیگران و شنیدن کلام و استدلال غیربهائیان نیز نهی میکند: «کور شو تا جمالم بینی و کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصیب بری و فقیر شو تا از بحر غنای لایزالم قسمت بیزوال برداری. کور شو یعنی از مشاهدۀ غیر جمال من و کر شو یعنی از استماع کلام غیر من و جاهل شو یعنی از سوای علم من تا با چشم پاک و دل طیب و گوش لطیف به ساحت قدسم درآیی.»[۶]
او شنیدن کلام مخالفان را ممنوع میسازد؛ حتی اگر مستدل باشد و نقد مستندی ارائه کند: «جمیع احبّاءالله (= بهائیان) لازم که از هر نفسی که رائحۀ بغضا (= بوی دشمنی) از جمالِ عِزِّ ابهی (یعنی بهاءالله) ادراک نمایند از او احتراز جویند؛ اگرچه به کلّ آیات ناطق شود و به کلّ کتب تمسّک جوید، الی ان قال عزّ اسمه؛ پس در کمال حفظ خود را حفظ نمایند که مبادا به دام تزویر و حیله گرفتار آیند. این است نصح قلم تقدیر».[۷] او حتی نَفَس مخالف را نیز سمّی واگیر میداند: «پس از چنین اشخاص اعراض نمودن اقرب طرق مرضات الهی بوده و خواهد بود، چه که نَفَسشان مثل سمّ سرایتکننده است».[۸] همچنین آورده است: «جمال مبارک در جمیع الواح و رسایل احبّای ثابت را از مجالست و معاشرت ناقضان عهد (یعنی کسانی که از بهائیت بیرون رفتهاند) منع فرمود که نفسی نزدیکی به آنان نکند، زیرا نَفَسشان مانند سَمِّ ثُعبان (= زهر اژدها) میماند؛ فوراً هلاک میکند.»[۹]
پس روشن شد که این شعار تحری حقیقت برای جذب غیربهائیان است، اما اگر کسی پس از پذیرش بهائیت، تحقیق و تحری حقیقت کرد و از بهائیت خارج شد یا بهائی ماند؛ لیکن برخی گفتار و کردار سران این جریان را خلاف نصوص خودشان دانست، بهشدت با او برخورد شده و حتی از دایرۀ انسانیت خارج میشود. او میگوید: «نفوسی که از این امر بدیع معرضند، از رداء اسمیه و صفتیه محروم و کل از بهائم بین یدی الله محشور و مذکور»؛[۱۰] همچنین مینویسد: «الیوم هر نفسی بر احدی از معرضین مِن أعلاهم او مِن أدناهم ذکر انسانیت نماید، از جمیع فیوضات رحمانی محروم است تا چه رسد که بخواهد از برای آن نفوس اثبات رتبه و مقام نماید.»[۱۱] نیز آورده است: «معرض بالله چون توقف نمود و از صراط لغزید، در همان حین، هیکلش از قمیص انسانی خارج و به جلود بهائم ظاهر.»![۱۲]
عبدالبهاء در برخورد با معترض و مخالف دست به طرد و حذف میگشاید: «ایادی امرالله باید بیدار باشند؛ بهمحض اینکه نفسی بنای اعتراض و مخالفت با ولی امرالله گذاشت، فوراً آن شخص را اخراج از جمع اهل بهاء نمایند و ابداً بهانهای از او قبول ننمایند؛ چه بسیار که باطل محض، بهصورت خیر درآید تا القای شبهات کند».[۱۳] او در این حکم، شعار زیبای خود را فراموش کرده است که میگفت: «محبت سبب حیات است، جدایی سبب ممات».[۱۴] وی حتی آشنایی کودکان بهائی با تعالیم غیربهائی را سبب رسوایی بهائیت میداند: «اطفال احبّا ابداً جائز نیست که به مکتبهای دیگران بروند، چه که ذلّت امرالله است و بهکلّی از الطاف جمال مبارک محروم مانند، زیرا تربیت دیگر شوند و سبب رسوایی بهائیان گردند.»[۱۵]
او معاشرت با غیربهائیان را سبب پریشانی دانسته و میگوید: «نفوسی که تصدیق نمودهاند و به هدایت پرداختهاند و حال بهکلی به پریشانی فکر مبتلا شدهاند، سبب این است که این اشخاص با نفوس غافله معاشر گشتهاند و مخالفت نص صریح الهی نموده با اشرار الفت گرفتند و مؤانست جستند. این است که میفرماید: مجالست اشرار نور جان را به نار حسبان تبدیل نماید، زیرا ممکن نیست که شخص سالمی با مسلولی و یا مجذومی الفت نماید و علت سرایت نکند. امروز جمعی بیخردان که مانند حیوان اسیر عالم طبیعتند و از جهان الهی خبر ندارند، با هر نفسی الفت کنند، القاء شبهات نمایند، کمکم این سمّ مهلک در نفوس مستمعینی تأثیر کند.»[۱۶]
این همه ترس گواه آن است که سران این جریان از تزلزل آثار و استدلالهای خود و سستی باورشان آگاهند، ازاینرو با محصور کردن پیروان خود در پی ناآگاه و غیرمطلع نگاه داشتن آنان هستند. جالب است با وجود این همه تناقض، باز میگویند: «تناقض را در ساحت اقدس مظاهر الهیه راه نبوده و نخواهد بود.».[۱۷] آیا با وجود این جمله و وجود تناقضات فراوان در این شعار بهائیت (تحری حقیقت) بازهم میتوان بهائیت را یک دین الهی خواند؟
۴. تناقض در مطابقت دین با علم و عقل
مطابقت دین با علم و عقل نیز یکی از شعارها و تعالیم بهائیت است که روی آن بسیار تبلیغ و به آن مباهات مینمایند، اما تبیین این شعار در متون بهائی:
عبدالبهاء درباره تطابق دین با علم و عقل میگوید: «اگر مسائل دینیّه مخالف عقل و علم باشد، وهم است».[۱۸] اشراق خاوری مبلغ مشهور بهائیت هم به نقل از او مینویسد: «امتیاز انسان از حیوان به عقل و علم است، پس اگر عقاید دینیّه منافی علم و عقل باشد، البتّه جهل است».[۱۹] این تناقضگویی رهبران، مبلغان بهائیت را هم به تناقضگویی کشانده است! برای نمونه دکتر اسلمنت (مبلغ بهائی) دراینباره مینویسد: «عالم دیانت به ارباب علوم و فنون سپاس بسیاری مدیون است.»[۲۰] استن وودکاب (مبلغ بهائی) مینویسد: «در عصر حاضر، نه یک نفر غربی، بلکه یک نفر شرقی است که منادی توافق علم و دین است و با شدیدترین لحن، آن عقاید موروثی و مذهبی را که با حقایق شناختهشدۀ علمی مغایر است، رد میکند».[۲۱]
حال تناقضات آنها در همین موضوع: علیمحمد باب مینویسد: «در کتاب بیان از شما نهی میشود که مالک زیادتر از ۱۹کتاب شوید و اگر بیش از ۱۹کتاب داشتید، بر شما (برای هر کتاب اضافی) ۱۹ مثقال طلا (بهعنوان کفاره) واجب میگردد، این حدی است در کتاب خدا، شاید پرهیزگار گردید.»! «نهی عنکم فی البیان ان لاتملکن فوق عدد الواحد من کتاب و ان تملکتم فلیلزمنکم تسعه عشر مثقالاً من ذهب حداً فی کتاب الله لعلکم تتقون».[۲۲] او همچنین آورده است: «واجب است هر کتابی که ۲۰۲ سال (مطابق با عدد اسم علیمحمد) از استعمال آن گذشته، مالک آن، یا آن را نابود سازد و یا به شخصی عطا نماید»! «الباب الاول من الواحد السابع فی تجدید الکتب اذا انقضی اثنی و مأتین حولاً علیها و محو ما کتب من قبل او انفاقه الی احد».[۲۳]
بهاءالله نیز در نفی علوم زمینی مینویسد: «اگر نفسی الیوم به جمیع علوم ارض احاطه نماید و در کلمه بلی توقّف کند لدی الحقّ مذکور نه و از اجهل ناس محسـوب».[۲۴] او همچنین از یک شاهکار علمی که همه دانشمندان را به تعجب وامیدارد پرده برمیدارد که اگر مس، هفتاد سال زیر خاک و در زمین بماند، تبدیل به طلا میشود: «در ماده نحاسی ملاحظه فرمایید كه اگر در معدن خود، از غلبۀ یبوست محفوظ بماند، در مدت هفتاد سنه به مقام ذهبی میرسد.»![۲۵] عبدالبهاء نیز در درباره نقصان عقل مینویسد: «هر چیزی را به میزان علم و عقل باید موازنه کرد زیرا دین و عقل یکی است ابداً از هم جدا نمیشود؛ لکن شاید عقل ضعیف ادراک نتواند، آن وقت قصور از دین نیست، از نقصان عقل است».[۲۶]
مبلغ بهایی، اسلمنت نیز به پیروی از رهبر خود درباره کمتوانی و خطای علم و عقل بشری مینویسد: «هرجا بین علم و دین اختلاف ظاهر شود علّت آن خطای ماست».[۲۷] حال ببینید مدعیان تطابق دین با علم و عقل، دچار تناقض شدهاند و سخنانی گفتهاند در تناقض با آن شعار، بلکه در مخالفت و تضاد با آن، درعینحال به آن شعار خود مباهات هم میکنند! حقیقت آن است که ادیان الهی پیوسته وجود تناقض و اختلاف در گفتار و کردار مدعیان نبوت و امامت را دلیل بر غیرالهی بودن آنان میدانند. حال میپرسیم با توجه به سخن بهاءالله که میگوید: «تناقض را در ساحت اقدس مظاهر الهیه راه نبوده و نخواهد بود.»،[۲۸] آیا آیینهای بابی و بهائی با این تناقضات، دین هستند؟!
۵. تناقض در شعار وحدت عالم انسانی
سران بهائیت از اتحاد همه انسانها و برابری همگان سخن میگویند، درحالیکه پشت این ویترین زیبا تناقضاتی دیده میشود. بهاءالله میگوید: «به چشم بیگانگان یکدیگر را مبینید، همه بارِ یک دارید و برگ یک شاخسار».[۲۹] او بر اساس این آموزه به معاشرت با پیروان ادیان با روح و ریحان سفارش میکند: «عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان».[۳۰] عبدالبهاء نیز میگوید: «جمیع ما بندگان یک خداوندیم و در بحر رحمت یک خداوند مستغرقیم دیگر تعصّب موسوی یا مسیحی یا مسلمان بیمعنی است».[۳۱] بر اساس این شعار، وی از توهین به دیگران نیز نهی میکند: «تعالیم الهیه در این دور نورانی چنین است که نباید نفوس را توهین نمود»[۳۲] اما جناب باب در سخنی نژادپرستانه و قومیتگرایانه درباره برادران آذری و ترکزبان میگوید: «اترک التّروک ولو کان ابوک، إن احبّوک اکلوک و إن أبغضوک قتلوک: از تُرکزبانان دوری كن و فاصله بگیر، اگرچه پدرت باشد؛ كه اگر دوستت بدارد خواهدت خورد و اگر دشمن بدارد خواهدت كشت».[۳۳]
بهاءالله همچنین مردم شام و سوریه را نَحس خطاب کرده و تبلیغ بهائیت را در آنجا ممنوع اعلام میکند: «…ای نبیل بارها امر نمودیم و بازهم میگوییم در بریه (سرزمین) شام ذکر مالک انام جائز نبوده و نیست، چه که اهل آن به غایت از شاطی قرب بعیدند و از رحیق (باده) عنایت محروم. اَرض آن بهغایت مبروک است و خلق آن بهغایت منحوس».[۳۴]
وی دوستداران خود را درّ و جواهر میخواند و دیگران را سنگریزههای زمین خاکی مینامد و میگوید: «أحبّائی هم لئالی الأمر و من دونهم حصاة الأرض و لا بد أن یکون الحصاة أزید عن لؤلؤ قدس ثمین و واحد من هؤلاء عنداله خیر من الف الف نفس من دونهم کما أنّ قطعة من الیاقوت خیر من الف جبال من حجر متین، فاشهد الأمر و الفرق بین هؤلاء و هؤلاء لتکون من اصحاب الیقین: دوستداران من همانا آنان مرواریدهای امر (بهائیت) هستند و دیگران سنگریزههای زمین، و ناچار باید سنگریزهها بیشتر از مروارید مقدس گرانبها باشند، و یکی از دوستداران من از هزارهزار نفر از غیر آنان نزد خدا برترند، همچنان که یک قطعه یاقوت ارزشمندتر از هزار کوه با سنگهای معمولی است؛ تو شاهد باش و فرق بین دوستان و غیردوستان را بدان تا از اصحاب یقین باشی».[۳۵] او که از معاشرت با ادیان سخن میگفت، شیعیان را مشرک میخوانَد که نام آنان در دفتر سرخ نوشته شده است و بدان که خداوند، دیدار مشرکان و منافقان را حرام نموده است: «لعمرالله (به جان خودم سوگند) حزب شیعه از مشرکین از قلم اعلی در صحیفه حمرا مذکور و مسطور»و دیدار با مشرکان را حرام میشمرد: «إعلم بأن الله حرّم على احباء الله لقاء المشرکین و المنافقین».[۳۶]
وی خود را حق مسلم دانسته و دیگران را باطل، از اینرو بهائیان را نهتنها از معاشرت با غیرهمکیشان خود باز داشته، بلکه دستور میدهد که «ما هر نسبتی جز نسبت کسی که ایمان آورده، قطع نمودیم و میبایست بهائیان نسبت خانوادگی خود با غیربهائیان را قطع و از مشرکان اعراض نمایند و اگر یک نفر از بهائیان دید که برادر یا خواهرش از بهائیت اعراض نموده، سزاوار است که از او اعراض نماید و بهسوی محبوب مخلصان(یعنی بهاءالله) روی آورد».[۳۷] او مخالفان و راندهشدگان از بهائیت را انفس خبیثه و بادهای عقیمه مینامد که مسمومکننده هستند و باید از آنان دوری کرد: «هر مالک بستانی شجره یابسه را در بستان باقی نگذارد و البته او را قطع نموده به نار افکند، چه که حطب یابس درخور و لایق نار است؛ پس ای اهل رضوان من، خود را از سموم انفس خبیثه و اریاح عقیمه که معاشرت با مشرکین و غافلین است، حفظ نمایید».[۳۸]
او در لوح دیگری مخالفان خود را خبیث خوانده و دربارۀ عدم معاشرت با آنان مینویسد: «بر هر نفسی لازم است که از انفس خبیثۀ مشرکه اجتناب نمایند».[۳۹]
وی حتی از انسان خواندن مخالفان خود نیز نهی میکند: «الیوم هر نفسی بر احدی از معرضین مِن أعلاهم او مِن أدناهم ذکر انسانیت نماید، از جمیع فیوضات رحمانی محروم است، تا چه رسد که بخواهد از برای آن نفوس اثبات رتبه و مقام نماید.».[۴۰] عبدالبهاء نیز در سخنی نژادپرستانه، آفریقاییان را وحشی، بیعقل، بیدانش و غیرمتمدن میخواند: «اهالی مملکتی نظیر افریقا جمیع مانند وحوش ضاریه و حیوانات برّیّه بیعقل و دانشند و کلّ متوحّش. یک نفس دانا و متمدّن در مابین آنان موجود نه».[۴۱] وی در توهین دیگری به سیاهپوستان افریقایی در مقایسه با سیاهان امریکایی مینویسد: «اقوام متوحّشه بههیچوجه از حیوان امتیازی ندارند؛ مثلاً چه فرق است میان سیاهان افریک و سیاهان امریک؟! اینها خَلقَ الله البقر علی صورة البشرند، آنان متمدن و با هوش».[۴۲] او درمورد جمالپاشا هم میگوید: «… اندیشیدم كه ترك است و باید جوابی مضحك و مسكت داد».[۴۳] از این نمونهها در متون بهائی بسیار است. به یاد بیاورید که بهاءالله گفته بود: «تناقض را در ساحت اقدس مظاهر الهیه راه نبوده و نخواهد بود»![۴۴]
۶. تناقض در شعار تساوی رجال و نساء
بهاءالله دربارۀ برابری زن و مرد میگوید فرق بین زن و مرد از میان برداشته شد: «قلم أعلی فرق ما بین عباد و إماء را از میان برداشته و كل را در صُقع واحد به عنایت كامله و رحمت منبسطه مقر و مقام عطا فرمود».[۴۵] عبدالبهاء نیز از برابری زن و مرد سخن میگوید: «رجال و نساء در نزد خدا یکساناند. جمیع، نوع انساناند. جمیع سلاله آدماند، زیرا ذکور و اناث تخصیص به انسان ندارد، در عالم نبات ذکور و اناثی موجود، در حیوان ذکور و اناثی موجود و لکن بههیچوجه امتیازی نیست. ملاحظه در عالم نبات کنید؛ آیا میانه نبات ذکور و نبات اناث هیچ امتیازی هست؟ بلکه مساوات تامّ است و همچنین در عالم حیوان ابداً بین ذکور و اناث امتیازی نیست. جمیع در ظلّ رحمت پروردگارند. پس انسان که اشرف کائنات است، آیا جائز است که این اختلاف را داشته باشد؟»[۴۶] وی همچنین میگوید: «ممکن نیست سعادت عالم انسانی کامل گردد، مگر به مساوات کامله زنان و مردان».[۴۷]
تناقض در این موضوع، وقتی پدیدار میشود که همین جناب بهاءالله با نگاه تحقیرآمیز خود به جامعۀ بانوان، صرف زن بودن را یك «نقیصه» میداند و «نساء» را مظهر خفت و سستی همت معرفی مینماید و میگوید اگر زنان بهائی به تلاش در بهائیت بپردازند، از مردان محسوب میشوند: «ای كنیزان، مردانه بر امر حق قیام نمایید. بسی از نساء كه الیوم عند الله از رجال مذكور و بعضی رجال كه از نساء محسوب»![۴۸] وی جایگاه برتری برای مرد باور دارد كه زن نیز میتواند به آن مقام برسد: «امروز هریك از اماء كه به عرفان مقصود عالمیان فائز شد، او در كتاب الهی از رجال محسوب».[۴۹] او در جای دیگری نیز از تقدم مردان بر زنان سخن رانده است: «هرچند نساء با رجال در استعداد و قواء شریکند؛ ولی شبههای نیست که رجال اقدمند و اقوی».[۵۰] بر همین اساس است كه او در احكام خطابش به مردان است نه زنان و درباره اعضای بیتالعدل میگوید: «یا رجال العدل كونوا رعاة اغنام الله».[۵۱]
او اعضای نهنفره رهبری بهائیت یعنی بیتالعدل را نیز از مردان دانسته و درباره جنسیت آنان مینویسد: «امناء بیتالعدل رجالی هستند كه …»[۵۲] بنابراین زنان جایگاهی در این عالیترین مرجع تصمیمگیری بهائیت ندارند. در باب احكام نیز بهائیت زنان و مردان را برابر نمیداند. بهاءالله تعدد زوجات را به رسمیت میشناسد؛ ولی ازدواج با بیش از دو زن را منع میكند: «قد کتب الله علیکم النکاح ایاکم ان تجاوزوا عن الاثنین»،[۵۳] اما عبدالبهاء برخلاف پدرش، تعدد زوجات را حرام میشمارد.[۵۴] دیگر آنکه بهاءالله زنان را از حج باز میدارد و میگوید: «قد حكم الله لمن استطاع منكم حج البیت دون النساء عَفَی اللّه عنهنّ رحمه».[۵۵] زنان بهائی، در ارث نیز برابر با مردان سهم نمیبرند: «فرزندان ۱۰۸۰ سهم، همسران ۳۹۰ سهم، پدران ۳۳۰ سهم، مادران ۲۷۰ سهم، برادران ۲۱۰ سهم، خواهران ۱۵۰ سهم و معلمان ۹۰ سهم از کل ۲۵۲۰ سهم».[۵۶]
جالب است دانسته شود که در بهائیت خانه متوفی نیز به پسر بزرگتر میرسد و فرزندان دیگر و دختران متوفی و همسر او از خانه مسکونی، سهمی نمیبرند[۵۷] و پسر بزرگتر حق دارد مادر و برادران و خواهرانش را از خانه پدری اخراج کند! جالبتر آنكه اگر متوفی فرزند ذكور نداشته باشد، منزل مسكونیاش به دختر و همسرش نمیرسد، بلكه به بیتالعدل تعلق میگیرد!: «من مات و لمیكن له ذریة ترجع حقوقهم الی بیتالعدل».[۵۸] اشراق خاوری میگوید: نظر به این آیه مباركه، دار مسكونه و البسه مخصوصه به بیتالعدل راجع است».[۵۹] شایان ذکر است در متون رهبران بهائی موضوع تساوی زن و مرد آمده اما وقتی تشکیلات بهائی متوجه شد عبارت تساوی زن و مرد، بیمعنی است، شعار تساوی رجال و نساء را به شعار تساوی حقوق رجال و نساء تغییر داد که با توجه به مطالب بالا، مشاهده کردید این شعار هم در بهائیت معنا ندارد و حقوق زن و مرد در این آیین، مساوی نیست.
۷. تناقض در شعار صلح و تحریم جنگ
یکی از شعارهای بهائیت، صلح عمومی و تحریم جنگ است. بهاءالله دربارۀ ممنوعیت داشتن سلاح مینویسد: «در قرآن و بیان، حكم تعرض به سایر ادیان است! ولی كتاب اقدس ناسخ این احكام، زیرا سیف بهكلی نسخ شده و تعرض بهكلی ممنوع گشته؛ حتی مجادله با سایر ملل جائز نیست».[۶۰] اسلمنت، مبلغ بهائی، نیز اعتراف کرده است: «وقتی که بهاءالله ظاهر شدند… فرمودند: اگر كشته شوید بهتر از آن است كه بكشید».[۶۱] عبدالبهاء نیز صلح عمومی را شاهکار بیبدیل پدرش دانسته و میگوید: «جمیع میگفتند: تعالیم حضرت بهاءاللّه فیالحقیقه مثل ندارد… میگفتیم ازجمله این تعالیم… صلح عمومی است، این در کدام کتاب است؟».[۶۲]
همچنین میگوید: «تعلیم یازدهم حضرت بهاءالله، صلح عمومی است و تا عَلَم صلح عمومی بلند نگردد و محکمه کبرای عالم انسانی تشکیل نشود و جمیع امور مابهالاختلاف دُوَل و ملل در آن محکمه قطع و فصل نگردد، عالم آفرینش آسایش نیابد؛ بلکه هر روز بنیان بشر زیر و زبر گردد و آتش فتنه زبانه کشد و ممالک قریب و بعید را مثل خاکستر کند… چاره این ظلم و اعتساف، صلح عمومی است»[۶۳] اما همین جناب بهاءالله برای مبارزه با دشمنانش، شمشیر را از رو بسته و از شعلۀ آتش بودن بر دشمنان سخن میگوید: «بر دشمنانم مانند شعلۀ آتش باش و برای دوستانم كوثر: كُن کشعلة النار علی اعدائی و كوثر البقأ لاحبائی».[۶۴] عبدالبهاء داستان جالبی را از پدرش نقل میکند: «وقتی جمال مبارك از سلیمانیه تشریف آوردند، یك روز توی كوچه تشریف میبردند با مرحوم آقا میرزا محمدقلی، یك شخص كبابفروش آهسته گفت: باز بابیها آفتابی شدند! جمال مبارك به میرزا محمدقلی فرمودند: بزن توی دهنش! میرزا محمدقلی ریش او را گرفته توی سرش میزد».[۶۵] ضمناً همین جناب عبدالبهاء که هنگام تبیین این شعار، آن را بدیع میداند؛ در جای دیگری درباره پیشینه آن میگوید: «جمیع كتب الهی و جمیع انبیاء الهی و جمیع عقلای بشر، جمیعاً متحد و متفق بر آناند كه جنگ سبب خرابی است و صلح سبب آبادی. كل متفقاند كه جنگ بنیان انسانی براندازد».[۶۶]
همین جناب، دربارۀ امریکای مستکبر و جهانخوار و جنگافروز میگوید: «امریکا ملّت نجیبی است و علمدار صلح در عالم. به جمیع آفاق نورافشان است. هیچ ملّتی در آزادگی و فرزانگی و حسن نیت مثل امریکا نیست. سایر ملل تأسیس صلح عمومی نتوانند؛ ولی امریکا الحمدللّه با همه عـالم در صلح و آشتی است و سـزاوار است علم اخوّت و صـلح بینالمللی را برافرازد».[۶۷] او در جای دیگری میگوید: «امّا دولت و ملّت امریکا مسلّم است که نه خیال مستعمراتی دارند، نه در فکر توسیع دائره مملکت هستند و نه درصدد حمله به سائر ملل و ممالک»![۶۸] او برای دولت استعمارگر و جنگافروز انگلیس هم دعا میکند که سایهاش بر سر اقالیم مستعمره همیشه مستدام باشد.[۶۹]
عبدالبهاء حتی، جنگ برای جهانخواری را امری پسندیده میشمرد و میگوید: «جهانگشایی و کشورستانی ممدوح و بلکه در بعضی اوقات جنگ بنیان اعظم صلح است… فیالحقیقه این قهر عین لطف و این ظلم جوهر عدل و این جنگ بنیان آشتی است».[۷۰] همچنین در تأیید دولت عثمانی (با آن همه جرم و جنایت و جنگافروزی و كشتار) دست به دعا برداشته و از خدا میخواهد این دولت را تأیید غیبی کند و در زمین تمکین نماید و بر تخت سلطنت، جاودانی سازد.[۷۱]
شخص او نیز با سرپیچی از فرمان پدر ـ که مقام جانشینی را بعد از او برای برادرش محمدعلی تعیین نموده بود ــ او را کنار زده و به جنگ ثابتی، ناقضی دامن زده و بهجای برادر، نوه خودش شوقی را به جانشینی معین کرد و شوقی هم با خانوادهاش درافتاد و بیشتر آنها را طرد کرد؛ چنانچه خود بهاءالله هم با تمرد از دستور باب در جانشینی برادرش، موجب شقاق و جنگ ازلی، بهائی شد و به این خاطر قتلها و شرارتهایی برپا شد.
۸. تناقض در شعار الفتبخشی دین
یکی از شعارهای بهائیت، الفتبخشی دین است،؛ عبدالبهاء درباره آثار دین میگوید: «دین باید سبب الفت و محبّت باشد؛ اگر دین سبب عداوت شود، نتیجه ندارد، بیدینی بهتر است، زیرا سبب عداوت و بغضاء بین بشر است و هرچه سبب عداوت است، مبغوض خداوند است و آنچه سبب الفت و محبّت است، مقبول و ممدوح؛ اگر دین سبب قتال و درندگی شود، آن دین نیست، بیدینی بهتر از آن است، زیرا دین به منزله علاج است؛ اگر علاج سبب مرض شود، البتّه بیعلاجی بهتر است؛ لهذا اگر دین سبب حرب و قتال شود، البتّه بیدینی بهتر است».[۷۲] در جای دیگری هم میگوید: «وقتی حضرت بهاءالله چون شمس از افق شرق طالع شد و جمیع را به محبّت و معاشرت دعوت فرمود و به نصیحت و تربیت آنها پرداخت، از هر ملّت و مذهبی هدایت کرد، ملل و مذاهب مختلفه را التیام داد و به نهایت اتّحاد و اتّفاق رسانید».[۷۳]
از طرف دیگر، اینان که بر حقانیت دین بابیت صحه میگذارند و خود را به او منتسب میدارند و او را نقطۀ اولی و حضرت اعلی و مبشر میشمرند، درباره دین او میگویند راه و روش او کشتار و خرابی بقعهها و مراکز دینی و کتابسوزی بوده و سرشار از خشونت و عداوت است، نه الفت و محبت. عبدالبهاء میگوید: «در یوم ظهور حضرت اعلی (علیمحمد شیرازی) منطوق بیان ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الا من آمن و صدق بود»![۷۴] یعنی منطوق و محتوای دین باب، ضرب اعناق (زدن گردنها)، حرق کتب (سوزاندن کتابها)، هدم بقاع (تخریب بقعهها و زیارتگاهها) و قتل عام الا من آمن و صدّق (کشتار عمومی بهجز آنها که به باب ایمان آورده و او را تصدیق نمودهاند) بوده است.
به شهادت تواریخ بابی و بهائی، میرزا علیمحمد باب، یحیی برادر کوچکتر بهاءالله را جانشین خود تعیین نموده و بابیان ازجمله بهاءالله را به اطاعت از او وصیت کرده بود، اما بهاءالله برخلاف همۀ اسناد و شواهد با اینکه ۱۸ سال بهعنوان پیشكار در خدمت برادرش (یحیی) بود و از او پیروی میكرد، هنگامیکه موقعیت را مناسب دید، با رد صلاحیت یحیی، ادعای جانشینی و «من یظهره اللهی» کرد. («من یظهره الله» موعودی است که باب در کتاب بیان وعده آمدنش را داده است؛ به معنای کسی که خدا ظاهرش میکند)؛ لذا اختلاف این دو برادر برای کسب ریاست جریان بابیت، سبب تفرقه بابیان و پیدایش دو جریان بابیان ازلی و بهائیان شد و دین آنها نهتنها سبب الفت و محبت نگردید، بلکه موجب نزاع و جنگ و کشتار گردید. پس با همان معیاری که خودش تعیین کرده و گفته اگر دین سبب عداوت شود، آن دین، باطل است باید رأی به بطلان دین خود بدهد.
بنا به وصیت بهاءالله، پس از او باید غصن اعظم یعنی عبدالبهاء و پس از عبدالبهاء، غصن اکبر یعنی محمدعلی باید ریاست بهائیان را در دست میگرفت ؛ اما پس از مرگ بهاءالله، بین دو برادر (غصن اکبر و غصن اعظم) اختلاف ایجاد شد و کار به دعوا و ناسزاگویی کشید. عبدالبهاء طرفداران خود را ثابتین و طرفداران برادرش محمدعلی را ناقضین خواند. در مقابل، محمدعلی افندی طرفداران خود را موحدین و طرفداران برادر را مشرکین نامید؛ اما پس از درگیریهای عبدالبهاء و برادرش، عبدالبهاء برخلاف وصیت پدر، شوقیافندی نوۀ دختریاش را بهعنوان جانشین خود معرفی نمود. به همین دلیل برخى از بهائیان ریاست شوقى را نپذیرفتند و منازعات و درگیریهای جدیدی رخ داد. بعد هم برخلاف پیشبینی عبدالبهاء، شوقیافندی عقیم بود و جانشینی هم برای خود تعیین ننمود. لذا پس از مرگش، رهبران بهائی بر سر کسب جایگاه جانشینی او به تکاپو افتادند و هریک خود را بر حق و دیگران را باطل خواندند. در این میان عمق درگیریهای طرفداران روحیه ماکسول (همسر شوقیافندی) و طرفداران ریمی (رئیس سابق هیئت بینالمللی بهائی) از سایرین بیشتر بود، بهگونهای که ریمی بیتالعدلی را که روحیه ماکسول و هیأت ایادیان بنا نهاده بودند و انتخاب شدند، نامشروع خواند و بیتالعدل نیز ریمی را طرد روحانی نمود. لذا نهتنها دین آنها، موجب الفت نگردید، بلکه موجب نزاع و عداوت و تفرق و انشعاب شد.
عزیه نوری خواهر بهاءالله درباره خشونت و ظلم و کشتار مخالفان توسط برادرش مینویسد: «مردم به دلیل خشونت و ظلم بهاءالله دربارۀ او میگفتند: اگر حسینعلی مظهر حسینِ علی است هزار رحمت حق بر روان پاك یزید»![۷۵] عبدالبهاء نیز از وحشت و هراسی مینویسد که پدرش بهاءالله در دل مسلمانان انداخت: «زلزله در ارکان عراق انداخت و اهل نفاق (شیعیان) را همیشه خائف و هراسان داشت. سطوتش چنان در عروق و اعصاب نفوذ نموده بود که نفسی در کربلا و نجف در نیمهشب جرأت مذمّت نمینمود و جسارت بر شناعت نمیکرد».[۷۶] بنابراین بر اساس تعالیم بهائیت باید گفت در این موارد بیدینی بهتر از پذیرش بهائیت بهعنوان یک دین است.
۹. تناقض در شعار ترک تعصبات
«تعصبات، هادم بنیان انسانی است»، این یکی از شعارها و تعالیم دوازدهگانه بهائیت است. عبدالبهاء دربارۀ ترک تعصبات میگوید: «ازجمله تعالیم بهاءاللّه، تعصّب دینی و تعصّب جنسی و تعصّب سیاسی و تعصّب اقتصادی و تعصّب وطنی هادم بنیان انسانی است تا این تعصّبها موجود، عالم انسانی راحت ننماید، ششهزار سال است که تاریخ از عالم انسانی خبر میدهد. در این مدّت ششهزار سال عالم انسانی از حرب و ضرب و قتل و خونخواری فارغ نشد در هر زمانی در اقلیمی جنگ بود و این جنگ یا منبعث از تعصّب دینی بود و یا منبعث از تعصّب جنسی و یا منبعث از تعصّب سیاسی و یا منبعث از تعصّب وطنی؛ پس ثابت و محقّق گشت که جمیع تعصّبات هادم بنیان انسانی است و تا این تعصّبات موجود، منازعه بقا مستولی و خونخواری و درندگی مستمرّ…».
در ادامه میگوید: «پس عالم انسانی از ظلمات طبیعت جز به ترک تعصّب و اخلاق ملکوتی نجات نیابد و روشن نگردد، چنانچه از پیش گذشت، اگر این تعصّب و عداوت از جهت دین است، دین باید سبب الفت گردد و الّا ثمری ندارد و اگر این تعصّب، تعصّب ملّی است، جمیع نوع بشر ملّت واحده است؛ جمیع از شجرۀ آدمی روئیده اصل شجرۀ آدم است و شجرۀ واحده است و این ملل بهمنزله اغصان(شاخهها) است و افراد انسانی بهمنزله برگ و شکوفه و اثمار دیگر. ملل متعدّده تشکیل کردن و بدین سبب خونریزی نمودن و بنیان انسانی برانداختن، این از جهل انسانی است و غرض نفسانی و امّا تعصّب وطنی این نیز جهل محض است، زیرا روی زمین وطن واحد است، هر انسان در هر نقطه از کره ارض زندگی میتواند؛ پس جمیع کره ارض وطن انسان است. این حدود و ثغور را انسان ایجاد کرده در خلقت حدود و ثغوری تعیین نشده؛ اروپا یک قطعه است، آسیا یک قطعه است، افریکا (افریقا) یک قطعه است، امریکا یک قطعه است، استرالیا یک قطعه است، امّا بعضی نفوس نظر به مقاصد شخصی و منافع ذاتی هریک از این قطعات را تقسیم نمودهاند»[۷۷] و بعد نتیجه میگیرد که در بهائیت: «باید در هر دم، صدهزار شکرانه نماییم که الحمد للّه از تعصّبات جاهلیّه راحت یافتیم و به جمیع اغنام الهیّه مهربانیم».[۷۸]
البته پدرش، بهاءالله، در تناقضی آشکار، نظری دیگر ابراز میدارد: او دوستداران و پیروان تفکر خود را درّ و جواهر میخواند و دیگران را سنگریزههای زمینِ خاکی مینامد: «احبائی هم لئالی الامر و من دونهم حصاة الارض».[۷۹] او که از معاشرت با همه ادیان با روح و ریحان سخن میگفت، شیعیان را مشرک میخواند: «لعمر الله حزب شیعه، از مشرکین از قلم اعلی در صحیفه حمرا مذکور و مسطور» و دیدار با مشرکان را حرام میشمرد: «إعلم بأن الله حرّم على احباء الله لقاء المشرکین و المنافقین».[۸۰] او کار را به آنجا میرساند که غیربهائیان را عالم نمیداند و میگوید: «به نص آن جوهر وجود، الیوم اطلاق اسم عالم بر احدی نخواهد شد، مگر آن نفوسی كه به قمیص ایمان امر بدیع مزین شدهاند»![۸۱] وی غیربهائیان را از حیواناتی میشمارد که نباید اسم انسان بر آنان نهاد: «نفوسی که از امر بدیع معرضند، از رداء اسمیه و صفتیه محروم و کل از بهائم بین یدی الله محشور و مذکور».[۸۲] همچنین مینویسد: «الیوم هر نفسی بر احدی از معرضین من اعلاهم او من ادناهم ذکر انسانیت نماید، از جمیع فیوضات رحمانی محروم است، تا چه رسد که بخواهد از برای آن نفوس اثبات رتبه و مقام نماید».[۸۳]
او در توهین آشکار به مادر غیربهائیان میگوید: هرکس بهائیت را منکر شود، برود حال خود را از مادرش بپرسد: «من ینکر هذا الفضل الظاهر الباهر المتعالی المنیر، ینبغی له بان یسئل عن امه حاله، فسوف یرجع الی اسفل الجحیم».[۸۴] او همچین میگوید هرکس بغض بهاءالله را در دل داشته باشد، شیطان در بستر مادرش وارد شده است: «قل من کان فی قلبه بغض هذا الغلام فقد دخل الشیطان علی فراش امه».[۸۵] باب همچنین در سخنی نژادپرستانه و قومیتگرایانه درباره برادران آذری و ترکزبان میگوید: «از تُرکزبانان دوری كن و فاصله بگیر، اگرچه پدرت باشد كه اگر دوستت بدارد خواهدت خورد و اگر دشمن بدارد خواهدت كشت.»: «اتركوا التروك و لو كان ابوك، ان احبّوك اكلوك و ان ابغضوك قتلوك».[۸۶]
بهاءالله نیز مردم شام و سوریه را نَحس خطاب کرده و تبلیغ بهائیت را در آنجا ممنوع اعلام میکند: «ای نبیل بارها امر نمودیم و بازهم میگوییم در بریه (سرزمین) شام ذکر مالک انام جائز نبوده و نیست، چه که اهل آن به غایت از شاطی قرب، بعیدند و از رحیق (باده) عنایت، محروم. اَرض آن بهغایت مبروک است و خلق آن بهغایت منحوس».[۸۷]
عبدالبهاء در تعصبی آشکار از اخراج فوری معترضان و مخالفان سخن میگوید: «ایادی امرالله باید بیدار باشند، بهمحض اینكه نفسی بنای اعتراض و مخالفت با ولی امرالله گذاشت، فورا آن شخص را اخراج از جمع اهل بهاء نمایند و ابدا بهانهای از او قبول ننمایند».[۸۸] او دربارۀ نهی از معاشرت با غیربهائیان و زنان مشرک مینویسد با آنان معاشرت نکنید: «باب پنجم، نهی از معاشرت با مشرکین. در لوح امعطار از قلم جمال مختار نازل قوله تعالی: لاتعاشری مع المشرکات کذلک یأمرک منزل الآیات».[۸۹]
۱۰. تناقض در موضوع تبلیغ
بهائیان برای افزایش جمعیت خود، راهبردشان تبلیغ عمومی و حتی اجباری است. شوقیافندی (سومین رهبر بهائیان) تبلیغ را یك وظیفه اجباری و عمومی میداند و میگوید تبلیغ فقط برعهده مبلغان نیست و همه باید تبلیغ کنند، لذا همه بهائیان را به تبلیغ امر میكند: «در این دور مبارك، تبلیغ امرالله و نشر نفحاتالله فقط بهعهده مبلغین لایق و فصیح البیان گذارده نشده، زیرا در الواح و آثار مباركه تصریح گردیده كه تبلیغ و تنشیر، مخصوص طبقه معینی از نفوس مانند طبقه روحانیون در ادوار قبل نبوده، بلكه عموم یاران ثابت باوفای امر حضرت یزدان، عهدهدار این امر عظیم هستند و تحدید تبلیغ برای نفوس معدود مخالف و مباین با نصوص و تعالیم الهیه است؛ پس در این دور مبارك تبلیغ امرالله وظیفهای است، اجباری، عمومی».[۹۰]
او مردم را غافلان و نادانانی میشمرد که با تبلیغ و دوستی باید آنان را جذب نمود و اگر در تبلیغ سستی و تأخیر شود، تأییدات الاهی قطع میشود: «این معلوم و واضح است که الیوم تأییدات غیبیه شامل حال مبلغین است و اگر تبلیغ تأخیر شود، بهکلی تأیید منقطع گردد».[۹۱] او انواع راهکارها و شگردهای مخفیانه را در موضوع تبلیغ، مجاز میشمرد: «درهرصورت باید تبلیغ نمود؛ ولی به حکمت؛ اگر جهاراً (آشکارا) ممکن نه، خفیاً (مخفیانه) به تربیت نفوس پردازند و سبب حصول روح و ریحان در عالم انسان شوند؛ مثلاً اگر نفسی از احباء با نفسی از غافلین طرح دوستی و راستی اندازد و به کمال مهربانی با او معاشرت و مجالست نماید، در ضمن اخلاق و اطوار و حسن رفتار و تربیت الهی و وصایا و نصایح ربانی سلوک نماید، البته کمکم آن شخص غافل را بیدار کند و آن نادان را دانا نماید. نفوس استیحاش دارند باید نوعی مُجریٰ داشت که اول استیحاش نماند، بعد کلمه نفوذ یابد؛ اگر نفسی از احباء با نفسی از غافلین مهربانی کند و در کمال محبت حقیقت امر را بهتدریج تفهیم نماید».[۹۲]
با تمام این اجبارها در امر تبلیغ و ضرورت آن، تبلیغ در کشور فلسطین اشغالی یعنی اسرائیل ممنوع و غیرمجاز است. از سویی میگوید تبلیغ تکلیفی الاهی است و قابلتعطیل نیست و از سویی تبلیغ در اسرائیل را ممنوع میشمرد. حتی سفر به اسرائیل هم بدون اذن تشکیلات بهائی ممنوع است، به حدی که موجب مجازات سنگین طرد روحانی و اخراج از بهائیت میشود. در همین راستا شوقیافندی، کسی را که بدون اجازۀ او به اسرائیل سفر کرده بود، طرد نموده حتی به پدرش هم اخطار میدهد: «در موضوع صادق فرزند آقا محمدجواد آشچی فرمودند بنویس: این شخص بداخلاق و پستفطرت، اخیراً مخالف دستور این عبد مسافرت به فلسطین نموده و وارد ارض اقدس گشته، تلغرافیا راجع به طرد و اخراج او از جامعه به آن محفل مخابره گردید. به والدش صریحاً اظهار و انذار نمایند مخابره با او به هیچ وجه من الوجوه جائز نه، تمرد و مخالفت نتایجش وخیم است»![۹۳]
در نظر داشته باشید این تناقض (اجباری بودن تبلیغ با ممنوعیت تبلیغ در اسرائیل) در شرایطی است که بهائیان بهترین شرایط و امکانات را در اسرائیل دارند و دستشان باز است، به نوعی که همسر شوقیافندی (روحیه ماکسول) در دیدار با بن گوریون نخستوزیر اسرائیل میگوید بهائیت همچون حلقههای زنجیر با اسرائیل پیوند دارد و اعلام میدارد ما بهائیان به اینجا تعلق داریم: «خانم ربانی (روحیه ماکسول) بدون اندک تردید و با نهایت تأکید اظهار میدارد که ما به اینجا (اسرائیل) تعلق داریم، اگر قرار باشد قائل به تمیز و امتیاز هم باشد من ترجیح میدهم که جوانترینِ ادیان در یکی از تازهترین کشورهای جهان نشوونما نماید و درحقیقت باید گفت آیندۀ ما چون حلقات زنجیر به هم پیوسته است»![۹۴] اما با این وجود، تبلیغ در كشور اسرائیل ممنوع است. علاوهبرآن، حتی مسافرت به كشور اسرائیل توسط بهائیان و اقامت بیش از نه روز نیز در آنجا بدون اجازۀ بیتالعدل حرام و ممنوع است و این حرمت تا بدانجاست كه اگر كسی در این امر نافرمانی كند، با تیغ بسیار برندۀ «طرد روحانی» رگ حیاتش زده میشود.
۱۱. تناقض در شعار تعدیل معیشت
تعدیل معیشت عمومی نیز یکی از شعارهای بهائیت است. تعدیل به معنای راست کردن، معتدل کردن و تقسیم کردن از روی عدالت و مساوات است؛ یعنی معیشت همگان بهطور عادلانه تأمین شود، اما منظور رهبران از این عبارت چیست؟ عبدالبهاء دربارۀ مساوات میگوید: «سادساً مساوات بین بشر است و اخوّت تامّ. عدل چنین اقتضا مینماید که حقوق نوع انسانی جمیعاً محفوظ و مصون ماند و حقوق عمومی یکسان باشد و این از لوازم ذاتیّه هیئت اجتماعیّه است».[۹۵] او درباره رعایت اعتدال و کم شدن فاصله طبقاتی میگوید: «بهتر آن است که اعتدال به میان آید و اعتدال این است که قوانین و نظاماتی وضع شود که مانع ثروت مفرط بیلزوم بعضی نفوس شود و دافع احتیاج ضروریّه جمهور گردد».[۹۶]
راهکار او برای تعدیل و اقتصاد خوب، گرفتن مالیات است و معتقد است مالیات جمع شود و از محل آن به اندازه قوت ضروری (حداقل نیروی ضروری برای زنده ماندن) به فقرا داده شود: «شریعت الله را به شما بگوییم … زرّاع (کشاورزان) در دهی زراعت میکنند، از زراعت حاصلات میگیرند و از اغنیا و فقرا بر حسب حاصلاتشان عشر (ده درصد) گرفته میشود و در آن دِه انبار عمومی ساخته میشود که جمیع مالیات و حاصلات در آنجا جمع گردد… جمیع حاصلات و مالیات که جمع شده، در انبار عمومی جمع میشود و اگر عاجزی در دِه موجود، بهقدر قوت ضروری به او داده میشود».[۹۷] ضمن آنکه ورثه شوقی برای تملک املاک، خود را بهائی معرفی نکرده، مسلمان جا زدند و مقدار زیادی مالیات بر ارث شوقی هم به دولت پرداخت نشد.[۹۸]
باید توجه کرد که اگر کسی معتقد باشد تعدیل معیشت با مساوات همسان است، همین جناب عبدالبهاء، برخلاف آنچه درباره برقراری مساوات و تعدیل معیشت عمومی گفته بود، از غیرممکن بودن برقراری مساوات سخن میگوید: «مساوات ممکن نیست … زیرا در ایجاد، بشر مختلفند. بعضی در درجه اوّل عقلند و بعضی درجه متوسّط و بعضی بهکلّی از عقل محرومند. حال آیا ممکن است، نفسی که در درجه اعلای عقل است، با نفسی که هیچ عقلی ندارد، مساوی باشد؟!».[۹۹] در چنین شرایطی چگونه از تعدیل و مساوات سخن میگویند؟ صاحبان عقول بالا ثروتمندتر میشوند و صاحبان عقول متوسط یا محرومان از عقل، فقیر و محتاج. اگر نمیتوان ثروتمندان را برای کمک به فقرا مجبور نمود، مالیاتی هم که از زارعین میگیرند کفاف تعدیل و تساوی معیشت را نمیکند. پس به چه طریق و راهکاری میخواهند این تعدیل معیشت را تحقق بخشند؟
در برابر، جناب بهاءالله با یک حکم جنجالی شکاف بین فقیر و غنی را عمیقتر مینماید و آن حلال کردن رباخواری است. او با طاهر دانستن و حلال نمودن ربا، گامی برخلاف تعدیل معیشت عمومی برداشته و میگوید از این زمان، ربا را حلال کردیم و این حکم از طرف خدا آمده است: «ربا را مثل معاملات دیگر که ما بین مردم متداول است، قرار فرمودیم؛ یعنی ربح نقود، از این حین که این حکم مبین از سماء مشیت نازل شد، حلال و طیب و طاهر است».[۱۰۰] با تجویز ربا و ویژهخواری، روزبهروز فقرا، فقیرتر و اغنیا، ثروتمندتر خواهند شد، زیرا بر اساس آموزههای بهائیت، فقیر به دلیل کمبهره بودن یا بیبهره بودن از مادیات، میتواند از ثروتمند قرض ربوی بگیرد، ازاینرو مجبور میشود در مسیر هرچه غنیتر شدن او و نابودی خود گام بردارد و این پیامد ناکارآمدی شعارها و بدفرجامی احکام بهائیت است؛ ضمن آنکه هیچ راهکار دیگری هم برای تعدیل معیشت ارائه نمینمایند.
۱۲. تناقض در بیتالعدل
«بیتالعدل»، نام تشکیلاتی است که بهائیت برای اداره امور، پیشنهاد نموده و برپایی بیتالعدل و محکمه کبری (دادگاه بزرگ) از شعارهای دوازدهگانه آنهاست. بهاءالله درباره لزوم راهاندازی بیتالعدل و اطاعتپذیری از سران آن مینویسد: «امور ملت معلق است به رجال بیت عدل الاهی… ایشان ملهماند به الهامات غیبی الاهی. بر كل، اطاعت لازم».[۱۰۱] یعنی الهامات معنوی الاهی بر اینان فرود میآید و دارای عصمت و مصون از خطا هستند و اطاعت از آنان، بر همگان لازم و واجب است.
دربارۀ ترکیب آن هم شوقی میگوید این نظم بدیع که در تاریخ سابقه ندارد و از ابتکارات بهاءالله است از دو بخش تشکیل میشود: اول، ولی امرالله که باید از نسل ذکور بهاءالله باشند و رهبری بیتالعدل را بهعهده دارند و دوم اعضای نهنفره انتخابی و رکن اصلی ولی امرالله است که بدون آن، بیتالعدل ناقص است: «این نظم بدیع كه از انظمه باطله سقیمه عالم، ممتاز و در تاریخ ادیان فرید و بیمثیل و سابقه، بنیادش بر دو ركن ركین استوار. ركن اول و اعظم، ركن ولایت الاهیه كه مصدر تبیین است و ركن ثانی، بیت عدل اعظم الاهی كه مرجع تشریع است. همچنانكه در این نظم الاهی، تفكیك بین احكام شارع امر و مبادی اساسیهاش كه مركز عهد و میثاق تبیین نموده، ممكن نه. انفصال ركنین نظم بدیع نیز از یكدیگر ممتنع و محال».[۱۰۲] همچنین میگوید: «هرگاه ولایت امر از نظم بدیع حضرت بهاءاللّه منتزع شود اساس این نظم متزلزل».[۱۰۳] «ولی امر، رئیس لاینعزل این مجلس فخیم است».[۱۰۴]
بعد میگوید این مرکز که مصدر همه امور است مصون از خطاست: «بیت عدل الذی جعله الله مصدر كلّ خیر و مصوناً من كل خطاء».[۱۰۵] و بدون این مرکز، وحدت بهائیت به خطر میافتد و واسطه بین خدا و خلق از بین میرود: «بدون این مؤسّسه (ولایت امرلله) وحدت امراللّه در خطر افتد و بنیانش متزلزل گردد و از منزلتش بکاهد و از واسطۀ فیضی که بر عواقب امور در طیّ دهور احاطه دارد، بالمرّه بینصیب ماند و هدایتی که جهت تعیین حدود و وظائف تقنینیّۀ منتخبین ضروری است، سلب شود»[۱۰۶] اما واقعیتی که اتفاق افتاد، در تناقض با این نقشۀ پیشنهادی شد، زیرا چون شوقی که از نسل بهاءالله بود، عقیم بود و فرزندی نداشت که ولی امرالله باشد، بیتالعدلی که تشکیل شد، بدون ولی امرالله ماند، درنتیجه رکن رکین آن از بین رفت و ناقص ماند و از مشروعیت افتاد.
با توجه به اینکه گفتند: «ولی امر، رئیس لاینعزل این مجلس فخیم است… هرگاه تصمیمی را وجداناً مباین با روح آیات منزله تشخیص دهد، باید ابرام و تأكید در تجدیدنظر آن نماید»[۱۰۷] و اینکه جدایی بیتالعدل از ولی امرالله ممکن نیست: «این نظم بدیع… بنیادش بر دو ركن ركین استوار. ركن اول و اعظم، ركن ولایت الاهیه… انفصال ركنین نظم بدیع نیز از یكدیگر ممتنع و محال».[۱۰۸] وقتی عنصر ولی امرالله نباشد، بیتالعدل معنی ندارد. این در حالی است که بیتالعدل پس از شوقیافندی، ولی امری ندارد و بیتالعدل بدون حضور او اداره میشود، لذا طبق نصوص مشروعیت ندارد و این در تناقض با طرحی است که خود رهبران تعیین نمودهاند.
۱۳. تناقض در وحدت لسان و خط
شعار یا تعلیم وحدت لسان و خط یکی دیگر از شعارهای دوازدهگانه بهائیت است که بهعنوان یک ابتکار مطرح مینمایند: بهاءالله مطرح میکند هرکس باید یک زبان مادری و یک زبان بینالمللی بیاموزد: «از قبل فرمودیم، تکلّم به دو لسان مقدّر شد و باید جهد شود تا به یکی منتهی گردد و همچنین خطوط عالم، تا عمرهای مردم در تحصیل السن مختلفه ضایع نشود و باطل نگردد و جمیع ارض، مدینۀ واحده و قطعۀ واحده مشاهده شود».[۱۰۹] عبدالبهاء نیز درباره وحدت زبان میگوید: «هر نفسی محتاج دو لسان است. یکی خصوصی، یکی عمومی. تا جمیع بشر زبان یکدیگر بدانند و به این سبب سوءتفاهم بین ملل زائل شود… چون زبان یکدیگر را بدانند سوءتفاهم نماند. جمیع باهم الفت و محبت نمایند، شرق و غرب اتحاد و اتفاق کنند».[۱۱۰]
گذشته از آنکه آیا چنین چیزی امکان دارد یا نه و آیا همه ادبیات و فرهنگهای مختلف که بهصورت بیانی شکل گرفتهاند، قابل وحدت و جمع شدن در یک زبان خواهند بود یا نه، وارد دیدگاههای متناقض رهبران بهائی برای تحقق این شعار میشویم: بهاءالله درباره زبان فارسی میگوید زبان فارسی خوب است این زبان بینالمللی باشد که همه به آن زبان ملیح و نمکین سخن گویند: «انشاءالله کلّ به لسان ابدع فارسی مقصود عالمیان را ذاکر شوند؛ چه که این لسان ملیح بوده و خواهد بود».[۱۱۱] البته جای سؤال است که اگر زبان فارسی را شایسته این مقام میدانند، چرا کتابهای خود مثل کتاب اقدس را به زبان عربی نوشتهاند و نوهشان جناب شوقی ترجمه آن را به زبان فارسی، تحریم کردهاند؟![۱۱۲]
عبدالبهاء بر خلاف نظر پدر به آموزش زبان اسپرانتو دعوت میکند: «الحمد لله دکتر زمنهوف، لسان اسپرانتو را اختراع نموده؛[۱۱۳] باید قدر آن دانست، چه که ممکن است این لسان عمومی شود. لهذا باید جمیع آن را ترویج نمایند تا روزبهروز تعمیم یابد و در مدارس تعلیم دهند و در جمیع مجامع به این لسان تکلّم نمایند تا جمیع بشر زیاده از دو لسان محتاج نشوند؛ یکی لسان وطنی، یکی لسان عمومی».[۱۱۴] اما خود ایشان در جای دیگر به آموزش زبان فارسی سفارش میکند: «تا توانی همّت نما که زبان پارسی بیاموزی، زیرا این لسان عنقریب در جمیع عالم تقدیس خواهد گشت و در نشر نفحاتالله و اعلاء کلمةالله و استنباط معانی آیاتالله مدخل عظیم دارد».[۱۱۵]
در این میان و در تناقض با نظر بهاءالله و عبدالبهاء، مبلغ بهائی اشراق خاوری هم سرگردان شده و درباره آموزش زبان عربی مینویسد: «مولای عزیز تأکید فرمودهاند که اطفال و جوانان احبّاء، لسان عربی را نیز بیاموزند و برای استفاده از الواح و آثار مبارکه قواعد این زبان فصیح را فرا گیرند… قبلاً راجع به اهمّیّت لغت عربی و تعلیم آن به اطفال و تأسّی و متابعت لحن الواح مبارک در منشئات امریّه و تقریر و تحریر و نشریّات یاران و پیروان امر حضرت رحمن در آن سامان دستور صریح صادر و همچنین بهواسطه زائرین تأکید گشت؛ مسامحه و اهمال قطعیّاً جائز نه»![۱۱۶] اما هم ایشان در جای دیگری از فراگیری زبانهای انگلیسی و آلمانی سخن میگوید: «از دیرزمانی اراده متعالیه مولای عزیز بر این تعلّق گرفته که جوانان بهائی در فرا گرفتن لغت انگلیزی، در رتبه اولی و تحصیل لغت آلمانی، در رتبه اُخری سعی و جدّیّت تامّه مبذول دارند و در این دو لسان غربی، مخصوصاً انگلیسی مهارت بسزا یابند؛ متمنّی است به وسائل ممکنه جوانان بهائی، محلّ خویش را از دختر و پسر به اجرای این دستور مبارک تشویق و موجبات تحصیل دو زبان مزبور را به قدر امکان برای آنان فراهم فرمایند»![۱۱۷] در میان این تناقضگوییها، پیدا کنید تکلیف وحدت لسان و خط چه میشود؟!
۱۴. تناقض در آموزش اجباری همگانی
از دیگر شعارها و تعالیم دوازدهگانه بهائیت، «تعلیم و تربیت عمومی و اجباری» است. عبدالبهاء میگوید اصول تعلیم و تربیت در همه جهان باید واحد شود تا وحدت جهانیان، میسر شود: «تربیت عموم لازم است و وحدت اصول و قوانین تربیت نیز از الزم امور، تا جمیع بشر تربیت واحده گردند. یعنی تعلیم و تربیت در جمیع مدارس عالم، باید یکسان باشد. اصول و آداب، یک اصول و آداب گردد تا این سبب شود که وحدت عالم بشر از صغر سنّ در قلوب جای گیرد».[۱۱۸] او در تناقضی آشکار، صف بهائیان را از دیگران جدا کرده و میگوید نباید به مدارس دیگر روند: «اطفال احبّا ابداً جائز نیست که به مکتبهای دیگران بروند؛ چه که ذلّت امرالله است و بهکلّی از الطاف جمال مبارک محروم مانند، زیرا تربیت دیگر شوند و سبب رسوایی بهائیان گردند».[۱۱۹]
عبدالبهاء نظریه پدرش را اینطور تبیین مینماید: «حضرت بهاءالله وحدت تربیت را اعلان نموده که به جهت اتّحاد عالم انسانی، لازم است که جمیع بشر یک تربیت شوند، رجالاً و نساءً و دختر و پسر تربیت واحد گردند؛ و چون تربیت در جمیع مدارس یک نوع گردد، ارتباط تامّ بین بشر حاصل شود و چون نوع بشر یک نوع تعلیم یابد، وحدت رجال و نساء اعلان گردد؛ بنیان جنگ و جدال بر افتد و بدون تحقّق این مسائل ممکن نیست، زیرا اختلاف تربیت مورث (= موجب) جنگ و نزاع».[۱۲۰] در جای دیگری میگوید: «اگر بخواهیم ببینیم انبیاء معلّم بودهاند یا نه، باید تحرّی حقیقت نماییم؛ اگر نفوس را تربیت کردهاند و از اسفل جهل و نادانی به أعلی درجۀ دانش رسانیدهاند، یقین است، پیغمبر برحقّ هستند. این را کسی انکار نتواند، احتیاج به ذکر دیگر نیست که بعضی انکار نمایند»[۱۲۱] اما همین جناب بهاءالله خطاب به منکران خود، ازجمله صبح ازل و طرفداران او چنین میگوید: «یا ایها الحمیر (ای خرها) حق (بهاءالله) آنچه بفرماید حق است و به کلمات مشرکین باطل نشود».[۱۲۲] خود ایشان برادرش را به الفاظ خارج از تربیت موصوف میکند: «و چون میرزا یحیی ازل در ادرنه با آثار و اعمال و گفتارهای برادر بزرگوار (حضرت بهاءالله) مخالفت ورزید… از درجۀ خود و رتبۀ اتفاق و اتحاد سقوط یافتند و متدرجاً در الواح و آثار و مرسلات صادره (از بهاءالله) به رموز و اشارات و القابی از قبیل مشرک بالله و عِجل (گوساله) و جُعَل (حشرهای که روی مدفوع حیوانات مینشیند) و طاغوت و شیطان و ابلیس و برکه (متعفنه؟) خبیثه و طنین ذباب (مگس) و امثالها نامبرده شدند».[۱۲۳] بر اساس همان معیار که خودشان گفتند، گوینده این الفاظ نمیتواند ادعای نبوت کند.
فرزند او عبدالبهاء نیز خطاب به مخالفان خود از جمله برادرش میگوید: «چون ابلهان مغرور خزفند، نه صدف پرگهر. چون جُعَل سرمست بوی گلخنند، نه رایحه گلشن معطّر. کِرم مهینند در اسفل زمین مکین، نه طیور علّیّین. خفّاش ظلمتند، نه نورپاش افق مبین. هر دم بهانه آرند و چون زاغان جفا در گلخن خزان لانه و آشیانه نمایند».[۱۲۴] پدر و پسر با برادرانشان اینگونه برخلاف تربیت عمل کردند آن وقت خطاب به ازل میگویند: «انصاف باید داشت از نفسی كه در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده چگونه امید تربیت اهل آفاق نماییم و آیا در این قضیه ذرهای شبهه و تردید است؟!»[۱۲۵]
جالب است بدانید همینها که توصیه میکردند اطفال بهائی به مدارس دیگران نروند، در تناقضی آشکار با توصیههای خود، فرزندان خود را به مدارس یسوعی و امریکایی فرستادند: «هرچند ایشان (شوقی) به بهترین مدرسه حیفا رفتند؛ ولی بینهایت ناراحت بودند، این مدرسه هنوز موجود است و به اسم دبیرستان برادران مشهور و به آباء یسوعیّیین (مسیحیان) متعلّق است… چون حضرت عبدالبهاء مشاهده فرمودند که ایشان در آن مدرسه مسرور نیستند، لذا تصمیم گرفتند، حضرت شوقیافندی را به بیروت بفرستند؛ آنجا در یک مدرسه شبانهروزی کاتولیکی وارد شدند… حضرت سرکار آقا فوراً وسائلی تهیّه فرمودند که حضرت شوقیافندی در دانشکده امریکایی بیروت وارد شوند».[۱۲۶]
۱۵. تناقض در موضوع «پسر انسان»
ابنالانسان یا پسر انسان، عبارتی است در انجیل که بهاءالله در ایقان به کار برده است و عباراتی را از باب ۲۴ انجیل متی نقل میکند و میگوید که مسیحیان فکر میکردند ابنالانسان که در بشارات حضرت عیسی علیه السلام آمده (و با علائمی چون خسوف و کسوف و سقوط کواکب و تزلزل زمین و نزول آن طلعت موعود از آسمان همراه است و مقصود پیامبر بعدی است) آمدن خود عیسی است، لذا به حضرت محمد ایمان نیاوردند.[۱۲۷] سؤال اول این است که چرا جناب بهاءالله از متن عربی برای گزارش متن انجیل متی بهره میبرد؛ سپس آن را به فارسی ترجمه میکند، درحالیکه متن فارسی آن موجود است. بهعلاوه، متن اصلی انجیل به زبان سریانی یا عبری است، نه عربی و بهاءالله که کتابش را به فارسی نوشته لازم نبود از ترجمه عربی انجیل شاهد بیاورد وقتی ترجمه فارسی آن موجود است!
دیگر آنکه به تصریح خود انجیل متی در قبل و بعد همان عبارات باب۲۴ و باب۲۱ لوقا و باب۱۳ مرقس، منظور آمدن خود حضرت عیسی علیه السلام از آسمان است نه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و این تحریف صریحی است که بهاءالله در انجیل انجام داده است تا بگوید همانطور که آن علائم در ظهور حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم واقع نشد و موجب گردید مردم به ایشان ایمان نیاورند، در ظهور باب هم عیناً علائم واقع نشد و مردم ایمان نیاوردند! که توجیهی نابجا و تحریفی نادرست است و مقصود حضرت عیسی علیه السلام آمدن خود ایشان از آسمان در آخرالزمان است که روایات بسیاری هم مؤید همین مطلب وارد شده است و شبیه این عبارات در مورد رفتن و بازگشتن عیسی مکرر در اناجیل هست و مطلب بسیار روشن است و ربطی به آمدن حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم که بهاءالله گفته ندارد و این تهمتی به اناجیل و حضرت عیسی است که نویسنده ایقان مرتکب شده است.
جالب اینجاست پسر ایشان یعنی عبدالبهاء در تناقضی آشکار با سخن پدر در انطباق باب ۲۴ متی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مخالف است و آن را درباره ظهور باب میداند! او در کتاب مفاوضات تصریح کرده عبارت اصحاح ۲۴ انجیل متی مربوط به زمان ظهور حضرت اعلی (یعنی باب) است[۱۲۸] و جالبتر آن است که در تناقضی دیگر شوقی نوه عبدالبهاء با هردو مخالف کرده و این عبارات انجیل را در قرن بدیع مربوط به ظهور بهاءالله دانسته است![۱۲۹] حال باید پرسید پدر خلاف گفته یا پسر یا نوه یا هرسه آنها؟! و صحیح آن است که هر سه (رهبر اول و دوم و سوم) خلاف گفته و افترا به انجیل و عیسی زدهاند و مطلب اناجیل دربارۀ آمدن پسر انسان است، نه دربارۀ آمدن پیامبر اکرم، نه باب و نه بهاء، بلکه دربارۀ آمدن خود حضرت مسیح علیه السلام است و لاغیر.
جالب است که در همان انجیل متی حضرت عیسی علیه السلام از مدعیان دروغین نام میبرد و مسیحیان را انذار میدهد که به حرف مدعیان دروغین توجه نکنند: «…زیرا مسیحان کاذب و پیامبران دروغین برخاسته، آیات و معجزات عظیم به ظهور خواهند آورد تا اگر ممکن باشد، حتی برگزیدگان را گمراه کنند. ببینید، پیشاپیش به شما گفتم… بلافاصله پس از مصیبت آن روزها، خورشید تاریک خواهد شد و ماه دیگر نور نخواهد افشاند؛ ستارگان از آسمان فروخواهند ریخت و نیروهای آسمان به لرزه در خواهند آمد. آنگاه نشانه پسر انسان در آسمان ظاهر خواهد شد و همه طوایف جهان بر سینه خود خواهند زد و پسر انسان را خواهند دید که با قدرت و جلال عظیم بر ابرهای آسمان میآید. او فرشتگان خود را با نفیر بلند شیپور خواهد فرستاد و آنها برگزیدگان او را از چهارگوشه جهان از یک کران آسمان تا به کران دیگر گرد هم خواهند آورد»[۱۳۰] که مربوط به آمدن خود حضرت در هنگام ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است، چنانکه در روایات متواتر آمده است.
۱۶. تناقض در ادعای امّیّت
بهاءالله دربارۀ درسناخواندگی خود میگوید: «به هیچ مدرسهای وارد نشدیم و هیچ مبحثی را مطالعه ننمودیم، بشنوید ندای این درسناخوانده را…» [۱۳۱]؛ و نیز: «نزد مردم چیزی از علوم را نخواندم و در مدارس نیز داخل نشدم. از شهری که در آن بودم بپرس، من از دروغگویان نیستم».[۱۳۲] عبدالبهاء نیز دربارۀ پدرش مینویسد: «جمال مبارک لسان عرب نخواندند و معلّم و مدرّسی نداشتند و در مکتبی وارد نشدند؛ ولی فصاحت و بلاغت بیان مبارک در زبان عرب و الواح عربیالعباره محیر عقول فصحا و بلغای عرب بود و کلّ مقرّ و معترفند که مثل و مانندی ندارد».[۱۳۳] اشراق خاوری هم میگوید: «مظهر الهی باید نور الهی باشد و نورانیتش از خود او باشد، نه از غیر، مثل این آفتاب که نورش از خود اوست.»[۱۳۴] و میافزاید: «بهاءالله در مدرسه داخل نشد، معلمی نداشت، کمالاتش بذاته بود. همه نفوسی که او را میشناختند این مسئله را بهخوبی میدانستند».[۱۳۵] اسلمنت نیز نوری را امی (درسنخوانده) معرفی میکند: «به هیچ دبستان یا دبیرستانی نرفته».[۱۳۶] فیضی نیز دراینباره مینویسد: «در مدرسه و مکتبی مطابق معمول آن زمان داخل نشده علوم رایجه را تعلم نفرمودند».[۱۳۷]
ما راه دور نمیرویم و از خواهر او که از کوچکی با او بزرگ شده و در یک خانه باهم بودهاند دربارۀ امّی بودن او سؤال میکنیم. عزیه خواهر بهاءالله در جواب نامه برادرزادهاش عبدالبهاء، دربارۀ برادرش مینویسد: «جناب میرزاى ابوى (بهاءالله) كه از بدایت عمر كه به حد بلوغ رسید، بهواسطه فراهم بودن اسباب و گرد آمدن اصحاب، اشتغال به درس و اهتمام به درس داشته، آنى خود را از تحصیل مقدمات فارغ نمىگذاشتند، پس از تحصیل مقدمات عربیت و ادبیت به علم حكمت و مطالب عرفان مایل گردیده كه به فواید این دو نایل آیند، چنانكه اغلب روز و شب ایشان به معاشرت حكماى ذىشأن و مجالست عرفا و درویشان مشغول بودند».[۱۳۸] عزیه حتی از تمرین آیهنویسی او در شبها خبر میدهد که وقتی میدید خوب نشده، آنها را به دجله میریخته است.[۱۳۹]
این هم که گفته من آثار دیگران را مطالعه نکردم در تناقض با این گفتههای اوست: «این مظلوم در طفولیت در کتابی که نسبتش به مرحوم مغفور ملاباقر مجلسی بوده، غزوه اهل قریظه را مشاهده نمود».[۱۴۰] پس معلوم است که کتاب مطالعه میکرده است. دربارۀ مطالعه ناسخالتواریخ هم میگوید: «صاحب ناسخالتّواریخ درباره حضرت اعلی نوشته آنچه را که هیچ زندیقی ننوشته».[۱۴۱] او همچنین درباره تفسیر قاضی بیضاوی نیز اظهار نظر میکند: «نفسی که او را سلطان المفسّرین مینامند یعنی قاضی بیضاوی گفته این آیه ردّاً لعَبَدة الشّمس نازل گشته. مشاهده نمایید چه مقدار بعید است از منبع علم مع تبحّره علی زعم النّاس».[۱۴۲] نوشتههای وی گواه آن است که او کتابهای گوناگونی را در زمینههای مختلفی خوانده است. او دربارۀ خواندن کتاب ارشادالعوام حاج کریم خان کرمانی میگوید کتاب را طلب کرده و دوبار خوانده است:
“این بنده اقبال به ملاحظه کلمات غیر نداشته و ندارم و لیکن چون جمعی از احوال ایشان سؤال نموده و مستفسر شده بودند، لهذا لازم گشت که قدری در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلین بعد از معرفت و بصیرت داده شود. باری کتب عربیه او به دست نیفتاد تا اینکه شخصی روزی ذکر نمود کتابی از ایشان که مسمی به ارشادالعوام است در این بلد یافت میشود. … با وجود این، کتاب را طلب نموده چند روز معدود نزد بنده بود و گویا دو مرتبه در او ملاحظه شد”![۱۴۳] پس برخلاف و در تناقض با نظر قبلی خودش و عبدالبهاء، لوحی در برابر چشمش ظاهر نمیشده و مجبور بوده دنبال کتاب بگردد و کتابهای عربی کریم خان را پیدا نکند و در نهایت کتاب ارشادالعلوم را از کسی قرض بگیرد و چند روز آن را مطالعه کند و دوبار آن را بخواند!
۱۷. تناقض در بیان و عمل به احکام
بهاءالله نماز جماعت را حرام كرده است[۱۴۴] ولی پسرش، عبدالبهاء در دوران زندگی در فلسطین با وجود باور به نسخ شریعت اسلام و احكام آن و اعلان حرمت نماز جماعت، نهتنها با تظاهر به اسلام، در نماز جماعت مسلمانان حاضر میشد، بلكه گاهی در جایگاه پیشنماز میایستاد و دیگرانی كه از باورهایش بیخبر بودند، به وی اقتدا میكردند.[۱۴۵] تعجبآورتر آنكه او بر اقامه نماز جماعت مسلمانان بهویژه در مسجد جامع شهر اصرار داشت و با وجود مشكلات و خستگی تا روزهای آخر عمر در آن حاضر میشد.[۱۴۶] این تناقضات رفتاری در کسی که قرار بود جانشین پدر شود، هیچ قابل اغماض نیست! مگر او نمیگفت که نماز جماعت در آیین ما حرام است، چه رسد به شرکت در نماز جماعت مسلمانان!
بهاءالله نماز نهرکعتی را در اقدس تشریع میکند ولی عبدالبهاء میگوید این نماز توسط برادرش محمدعلی دزدیده شده و به همراه احکام متمم اقدس توسط ناقضین (طرفداران برادرش محمدعلی که بهاءالله او را جانشین دوم خود تعیین کرده) به سرقت رفته است![۱۴۷] مگر میشود نماز را هم دزدید؟! یعنی بهاءالله یا خود عبدالبهاء، حتی یک بار هم این نماز را نخواندهاند تا با دزدیده شدن اوراق آن، از خواندنش عاجز نشوند؟! بدین سان، آن نماز حذف میشود و بعداً سه نماز سه رکعتی دیگر تشریع میشود تا جایگزین آن نماز دزدیده شده گردد و بهائیان بدون نماز نباشند!
دستبوسی نیز یكی دیگر از محرمات بهائیت است[۱۴۸] و بهاءالله در كتاب اقدس بر این موضوع تأكید فراوانی دارد و آن را حرام اعلام نموده است[۱۴۹] ولی عبدالبهاء با ادعای عصمت و مبین بودن برای بهائیت، در موارد بسیاری كه فیلمها و تصاویر آن نیز موجود است، نهتنها از بوسیدن دستش جلوگیری نمیكند، بلكه دست خود را برای بوسیدن دیگران دراز میكند.
نکته دیگر در تشریع و بیان احکام، تغییر لحظهای آن است. مثلاً درمورد حکم سوزاندن خطاکار (یعنی کسی که خانهای را آتش زده باید او را سوزاند) با قاطعیت آن را معین مینماید، اما لحظهای بعد نظرش عوض میشود و میگوید: اگر او را حبس ابد کنید نیز مانعی ندارد (و من احرق بیتا متعمداً فأحرقوه … و ان تحکموا لهما حبساً ابدیاً لا بأس علیکم)[۱۵۰] و معلوم هم نیست این آتش زدن مربوط به یک آلونک روستایی است یا یک مجمع آپارتمانی صد واحدی و آیا این سوزاندن فقط تخریب است یا تلفات انسانی هم داشته است؟ و آیا سوزاندن آدم مجرم متناسب با شرایط امروزی است و دهها پرسش دیگر؟ همین ابهام و خشونت در احکام برای جرم دزدی هم هست. بهاءالله دربارۀ حکم دزد میگوید: باید در پیشانی او داغی پاکنشدنی زده شود که هرکجا برود شناخته شود و تأکید میکند که نباید به این مجرم، رأفتی بشود.[۱۵۱] او در موارد دیگر هم حکم را صادر میکند و بعد تغییر میدهد، مثل تعیین حکم سهم الارث یا حکم محزون ساختن افراد یا تعویض وسایل خانه هر نوزده سال یکبار یا حیا کردن در بیان حکم لواط و دفن اموات در بلور و موارد دیگر.[۱۵۲]
۱۸. تناقض در ازدواج با محارم و همجنسگرایی
تناقضگویی در احكام ازدواج با محارم و نیز حکم همجنسگرایی به بحثهای جنجالی تبدیل شده است. درمورد ازدواج با محارم، بهاءالله در اقدس فقط از حرمت ازدواج با زنپدر سخن گفته است: «قد حرمت علیکم ازواج آبائکم»،[۱۵۳] یعنی زنهای پدرانتان بر شما حرام شدهاند. او درباره سایر محارم سكوت نموده و با این سكوت خود، آنان را از دایره حرمت ازدواج بیرون كرده است. از طرف دیگر عبدالبهاء در یك حكم كلی، سكوت و بیان نكردن حكم ممنوعیت را دلیل بر جواز میداند و معتقد است اگر حکم حرمت چیزی در کتاب معین نشده به معنای حلال بودن آن است زیرا حرامها از نصوص کتاب تعیین میگردد. او صراحتاً مینویسد: «عدم ذکر در الواح الهی، نفس جواز است، زیرا منهی از نصوص استنباط میشود».[۱۵۴] بدین ترتیب چون حرمت ازدواج با محارم فقط برای زن پدر گفته شده میتوان نتیجه گرفت که ازدواج با سایر محارم در بهائیت، منعی ندارد.
به بیان دیگر بر اساس این نصِ صریحِ عبدالبهاء، اگر عملی ممنوع یا حرام باشد، میبایست در نصوص بهائیت بیان شود و اگر چیزی ذكر نشده است، به معنای جواز است (یعنی بیان نشدن حرمت، به معنای جایز بودن است)؛ پس سكوت بهاءالله در باب حرمت ازدواج با محارم، غیر از «زنهای پدر»، دلیل بر جواز اینگونه از ازدواج از نظر اوست. بعدها که تشکیلات بهائی مورد اعتراض شدید افکار عمومی قرار گرفت، گفته شد محارم همان طبقاتی است که باب بیان کرده و ما از آن پیروی میکنیم! اما فراموش کردند که خودشان آیین باب را منسوخ اعلام کرده بودند و احکامش را نامتناسب با زمان گفته بودند. حال چطور سکوت بهاءالله در بیان محارم را به آیین منسوخ باب گره میزنند؟!
عبدالبها در بیانی دیگر درباره وقوع ازدواج با محارم در بهائیت مینویسد: «چون امر بهائی قوّت گیرد، مطمئن باشید که ازدواج به اقربا نیز نادرالوقوع گردد».[۱۵۵] یعنی اگر تعداد بهائیان زیاد شود، ازدواج با اقارب، کم میشود! بر این اساس، او صراحتاً به وقوع اینگونه از ازدواج در بهائیت اعتراف میكند و آن را تا زمان تقویت این آیین، ادامهدار میداند و قوّت گرفتن بهائیت را سبب كاهش آن میداند و جالب است كه از كاهش سخن میراند و نه ممنوعیت! باب شیرازی هم درمورد ازدواج خواهر و برادر بر اساس حکم خدا سخن میگوید: «و لقد اذن الله بین الاخ و اخته بحکم الله ما یشاء…» [۱۵۶] یعنی خدا ازدواج بین خواهر و برادر را اجازه داده است به حكم خدا آنچه میخواهد در آن رحمت و ذكری از جانب خداست» او میگوید اگر یک بابی از فرزندآوری ناتوان است میتواند اجازه دهد همسر او از مرد بابی دیگری باردار شود.[۱۵۷]
عبدالبهاء در گفتۀ متفاوت دیگری حکم ازدواج با طبقات محارم را بهعهده بیتالعدل میگذارد و میگوید: «ای بنده بها، از طبقات محرمات سؤال نموده بودید، رجوع به آیات نمایید و تا بیت عدل عمومی تشکیل نیابد، متفرّعات بیان نگردد، مرهون به آن یوم است».[۱۵۸] بیتالعدل هم در پاسخ یکی از بهائیان میگوید فعلاً موقعیت برای قوانین تکمیلی مناسب نیست، بهائیان هرطور خواستند عمل کنند!: «شما راجع به محدودیتهای حاکم بر ازدواج با اقارب، سوای موردی که ازدواج با زنپدر را ممنوع میسازد، سؤال کردهاید، بیتالعدل همچنین خواستهاند به اطلاع شما برسانیم که آن معهد اعلی، هنوز موقعیت را برای صدور قوانین تکمیلی راجع به ازدواج با اقارب، مقتضی نمیداند بنابراین در حال حاضر تصمیمگیری در این مورد بهعهده خود نفوس مؤمنه محول شده».[۱۵۹]
درمورد حکم لواط و همجنسگرایی، بهاءالله در اقدس گفته من خجالت میکشم حکم آن را بیان کنم! شوقی هم بهشدت با همجنسگرایی برخورد کرده و گفته فقط ازدواج زن و مرد مشروع است و همجنسگرایی انحراف اخلاقی است و اشخاص مبتلا باید درمان شوند،[۱۶۰] اما چند سال قبل بیتالعدل در پاسخ به همجنسگرایانی که میخواهند بهائی باشند، حرمت را برداشته و گفته قانونی بودن همجنسگرایی تابع قوانین کشوری است که در آن زندگی میکنند و آنان مظلوم هستند و باید حمایت شوند و از حقوق آنان دفاع شود![۱۶۱]
۱۹. تناقض در بیان مقامات
بهائیان ادعای خداپرستی دارند، اما خدای بهائیت، خدای عجیبی است. این خدا گاهی به زندان میافتد، گاهی به اتهام ترور دستگیر و سپس با پادرمیانی سفیر روس از مرگ نجات یافته به تبعید فرستاده میشود، گاهی خود را خدای زندانی مینامد[۱۶۲] و گاهی خدای خدایان میشود که خدایان دیگر از رشحۀ او به خدایی رسیدهاند.[۱۶۳] گاهی همین خدا، خود را «نمله فانیه» یعنی مورچۀ مادۀ نابودشونده مینامد و گاهی در اول کتاب اقدس شناخت خود را نخستین چیزی میداند که بر بندگان واجب شده است.[۱۶۴] پیروان او هم میگویند مقام او در چنان رتبتی است که شناخت او ممکن نیست و از این معرفت استغفار میکنند و میگویند: درمورد مقام او استغفار لازم است زیرا مردم به عالم امر پی نبرند چنانکه نبات به ادراک حیوان نمیرسد و حیوان به ادراک انسان و انسان به ادراک مظهر امر…[۱۶۵]
در جایی برای بابیهای بغداد مینویسد: «این نامه از نملۀ فانیه است بهسوی احبای خدا ارسال میشود»[۱۶۶] و در جای دیگر میگوید: ای مردم شما را مژده باد در این ایامی که خدا در سایبانهایی از روح آمده است.[۱۶۷] یک بار خطاب به ناصرالدینشاه در لوح سلطان مینویسد: «ای پادشاه روی زمین، ندای این برده زرخرید را بشنو، بهدرستی که من بندهای هستم که به خدا و آیاتش ایمان دارم»[۱۶۸] و یک بار در لوح سیّاح به میرزا علی مراغهای مینویسد: «ای علی، شهادت بده که محققاً من ظهور خدا در جبروت هستی و بقاء و باطن او در غیب نادیدنی هستم… و همه به دستور من آفریده شدهاند».[۱۶۹] گاهی میگوید: «من شرم دارم خودم را به هستی و وجود نسبت دهم تا چه رسد به مقامات فوق آن»[۱۷۰] و گاهی درمورد تولد خود میگوید: خوشا به این سپیدهای که در آن متولد شد کسی که نه میزاید و نه متولد میشود: «فیا حبذا هذا الفجر الذی فیه ولد من لمیلد و لمیولد»!
او به پیروان دستور میدهد او را قسم دهند به موهایش که بر صورتش میجنبد: «اللهم إنی اسئلک بشعراتک التی یتحرک علی صفحات الوجه». میرزا حیدرعلی اصفهانی در ص۳۹۹ بهجة الصدور مینویسد: «ما بهائیان معتقدیم همه انبیاء و رسولان را حضرت بهاءالله فرستاده و همه کتب آسمانی را او نازل نموده است».
وقتی از بهاءالله پرسیدند چگونه گاهی خود را و گاهی خدا را میخوانی؟ پاسخ داد که گاهی ظاهرم، باطنم را و گاهی باطنم، ظاهرم را میخواند و غیر از من در جهان کسی نیست ولی مردم در غفلت آشکارند! این تناقضات و مهملها درباره کسی که نتوانست تا آخر عمر از بیماری فتق و رعشۀ دست رهایی یابد و باز ادعای خدایی و خداآفرینی میکند، روشنگر واقعیت خداپرستی در آیین بهائیت است. مگر میشود خدای نامتناهی در وجود متناهی حلول کند و این تناقضات را به بار آورد؟ منزه است خدای سبحان از این ترهات و مهملات شرکآلود.
از دیگر ادعاهای باب و بهاء، همردیف دانستن خود با پیامبرانی مانند موسی و عیسی و ابراهیم و نوح علیهم السلام ، بلکه بالاتر از آنهاست و گاهی نبوت خود را رجعت چهارده معصوم علیهم السلام یا رجعت مسیح میشمارند و درنتیجه به نسخ شریعت اسلام و انکار ختم نبوت میپردازند. خاتمیت از اعتقادات مشترک مسلمانان است که خود آنها هم در نصوصی به آن اعتراف نمودهاند. بهاءالله در کتاب اشراقات ص۲۹۳ اعتراف میکند که مقام نبوت و رسالت، به وجود سید عالم و مربی امم (یعنی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ) به انتها رسید و پایان یافت، حال چگونه در تناقض با همین گفته، خود را نبی و مظهر امر میشمرد و در ردیف پیامبران بزرگ قرار میدهد؟! کسانی هم باور میکنند و اندیشه در این تناقضات نمینمایند؟ گاهی هم خاتمیت اسلام را میپذیرند زیرا ظهور بهاء را ظهورالله میپندارند!
۲۰. تناقض در ادعای عدم انشعاب
بهائیان مدعی هستند که در آیین آنها تفرقه و دوگانگی وجود ندارد و همه چیز بر مبنای اتحاد و دوستی برقرار است،[۱۷۱] اما برخلاف ادعای آنها و سخنان رهبرانشان، اختلاف و انشعاب و دستهبندی از آغاز، جزئی تفکیکناپذیر از بابیت و بهائیت بوده است. اولین اختلاف و انشعاب در مسألۀ جانشینی باب پیش آمد و جدایی دو برادر، یعنی میرزا حسینعلی بهاءالله و میرزا یحیی صبح ازل از یکدیگر و انشعاب هردوی آنها از بابیگری را موجب شد و در ادامه پس از مرگ هریک از رهبران بهائی، یعنی بهاءالله و فرزندش عبدالبهاء و پس از او نوهاش شوقیافندی، اختلافها و دگرگونیهایی در بهائیت بهوجود آمد که در جای خود به هریک پرداخته خواهد شد. نخست به ادعاهای آنها میپردازیم:
بهائیان این امر را که در ما اختلاف و تفرقه وجود ندارد، فضیلت آیین خود بر سایر شرایع مقدس گذشته میدانند. روحانی، یکی از نویسندگان بهائی، در این زمینه مینویسد: «در دیانت مقدسه بهائی راه تفرق و پیدایش مذاهب بهکلی مسدود است».[۱۷۲] خود بهاءالله هم گفته است: «ای اهل عالم! فضل این ظهور اعظم آن که آنچه سبب اختلاف و فساد و نفاق است از کتاب محو نمودیم و آنچه علت الفت و اتحاد و اتفاق است، ثبت فرمودیم؛ نعیماً للعاملین».[۱۷۳] طبق این بیان مبارک جمیع ابواب اختلاف و انشعاب دین و پیدایش مذاهب فرعیه در دیانت بهائی مسدود و از هر حیث موجبات الفت و محبت بشر در جمیع مراحل دینی و اجتماعی فراهم و وحدت کلمه و حفظ حصن امرالله تأمین گشته است».[۱۷۴] این ادعاها در تناقض با واقعیتها و رویدادهای تاریخی است.
یکی دیگر از ادعاهای بهائیت، سازگاری و عدم نزاع و جدال با سایرین است. بهاءالله در این زمینه میگوید: «فساد و نزاع و قتل و غارت شأن درندگان ارض است».[۱۷۵] پیدایش باب و به دنبال آن جدایی میرزا حسینعلی بهاء و میرزا یحیی صبح ازل از یکدیگر و انشعاب هردوی آنها از بابیگری، سرآغاز داستانی است که دنبالۀ آن تا به امروز به زمان ما کشیده شده است. پس از میرزا حسینعلی (ملقب به بهاءالله) فرزندش عباسافندی (عبدالبهاء) و پس از او شوقیافندی (شوقی ربانی) هریک دگرگونیهایی در فرقۀ باب به وجود آوردند و بعد از شوقی ربانی کار جدایی و افتراق بدانجا کشید که حتی گروهی «روحیه ماکسول» را متهم کردند که وی شوهر خود شوقی ــ یا بنا به اصطلاح خودشان «شوقی ربانی حضرت ولی امر الله» ــ را مسموم کرده و کشته است. تشکیل «مجمع ایادی» و جمع دیگری به نام «هیئت امناء» و مانند اینها، انتشار کتب و رسالات متعدد و متضاد، اختلاف نظر بر سر اجرای برنامۀ دهساله که از طرف شوقی عنوان شده و قرار بود به مرحلۀ اجرا درآید، و بحث و گفتوگو بر سر آن هنوز هم ادامه دارد، اینها همه، به نظر ما مظاهر روشنی از این انشعابات و چنددستگیهاست.
نویسنده «تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی» مینویسد: احمد سهراب از فرمان شوقی سر باز زد و وصیتنامه (و انتصاب شوقیافندی به جانشینی عبدالبهاء) را ساختگی تلقی نمود و طرفدارانی پیدا کرد که به نام سهرابیان نامیده شدند… پس از مرگ شوقی نیز شخصی به نام میسن ریمی که شوقی او را به لقب پرزیدنت مفتخر نموده بود ادعا کرد که ولی امرالله است و طرفدارانی در فرانسه و پاکستان و کشورهای دیگر پیدا کرد و بدین ترتیب شعبه جدیدی در این مرام به وجود آورد. اخیراً جمشید معانی در اندونزی ادعای جدیدی نمود و خود را سماءالله نامید و طرفداران زیادی در اندونزی و پاکستان پیدا کرد و آیاتی به عربی به سبک باب و بهاء نازل نمود. بنابراین فرقههای زیاد از بدو پیدایش باب عبارتند از: بابی، ازلی، بیانی، مرآتی، بهائی، ثابتین، ناقضین، سهرابی، ریمی، سمائی… .
بعد از قتل باب، علاوه بر اینکه بر سر جانشینی او بین دو برادر یعنی صبح ازل و بهاءالله اختلاف شدیدی ایجاد شد، در بین دیگر پیروانش دربارۀ من یظهره الله (کسی که باب او را معین کرده بود که خواهد آمد و شریعت بیان را عالمگیر خواهد نمود) نیز کشمکش به وجود آمد و این مقام مدعیان بسیاری پیدا کرد. آری، باب در مواضع متعددی، مریدان خود را به آمدن شخصی به نام «من یظهره الله» بشارت داده بود. باب ایمان آوردن به وی و اطاعت از دستوراتش را بر پیروانش واجب میدانست. او در آثارش گفته بود: «من یظهره الله کتاب ناطق است، وقت ظهور او ایمان جمیع منقطع میشود مگر کسانی که به او ایمان آورند».[۱۷۶]
بر اساس این پیشگویی مدعیان زیادی پیدا شدند و بیستوپنج نفر از بابیه خود را من یظهره الله خواندند. هرکدام افرادی را دور خود جمع کرده و فرقهای را تشکیل دادند. مانند میرزا اسدالله دیان و میرزا محمد نبیل زرندی و میرزا غوغای درویش و سیدبصیر هندی و برخی دیگر.[۱۷۷] پس از باب، جانشینی او به میرزا یحیی نوری برادر کوچکتر میرزا حسینعلی رسید. شواهدی در میان آثار باب وجود دارد که حاکی از وصایت او به صبح ازل است.
همانطور که بعد از مرگ باب بر سر جانشینی وی اختلاف ایجاد شد، بعد از مرگ میرزا حسینعلی بهاءالله نیز بین فرزندانش عباسافندی ملقب به «غصن اعظم» و میرزا محمدعلی افندی ملقب به «غصن اکبر» بر سر وصایت اختلاف و درگیری به وجود آمد، هرچند بهاءالله وصیت کرده بود که هر دو فرزند باید به ترتیب وصایت را برعهده بگیرند،[۱۷۸] بااینحال بین دو برادر اختلاف و دودستگی ایجاد شد و این دعوا تا بدانجا رسید که عباسافندی، غصن اكبر را ناقض اكبر و مریدانش را ناقضین خواند و پیروان خود را ثابتین نام نهاد و محمدعلی نیز، غصن اعظم را رئیس المشركین گفته و ابلیس لقب داد.[۱۷۹] صبحی مهتدی از کاتبان عبدالبهاء و دوستان شوقی ــ که از نزدیک با این ماجراها درگیر بوده است ــ دراینباره چنین مینویسد: «اما بابیان بهائی نیز به دو فرقه منقسم میشوند: یک دسته آنانی که پس از مرگ بهاءالله به عبدالبهاء (غصن اعظم) توجه نمودند و به ثابتین معروف شدند و دسته دیگر که پیروی غصن اکبر، محمدعلی افندی را کرده، خویش را موحدین نامیدند. ثابتین به پیروان غصن اکبر ناقضین میگویند؛ کنایه از آنکه عهد بهاءالله را شکستند و به وصی نخستین او (عبدالبهاء) نگرویدند و موحدین، تبعۀ عبدالبهاء را مشرکین میخوانند؛ بدین جهت که عبدالبهاء را در عصمت کبری شریک حق قرار دادهاند.».[۱۸۰] صبحی مهتدی همچنین در کتابش مینویسد: «مابین این دو دسته بیرون از اندازۀ تصور، نقار و کدورت است… خود عبدالبهاء نیز از مواجهه و ملاقات محمدعلی افندی بیاندازه احتراز داشت… عبدالبهاء راضی نبود که از بهائیان ثابت کسی با محمدعلی و پیروانش ملاقات کند و اگر کسی چنین میکرد از او دلگیر میشد و او را از خود میراند و این گناهی بود که قابل آمرزش و عفو نمیبود». [۱۸۱]
این اختلافات در سراسر دوران زعامت عباسافندی بر بهائیت ادامه داشت. محمدعلی که بسیاری از آثار مکتوب بهاءالله را در اختیار داشت، از تسلیم آن به برادر بزرگتر خودداری میکرد. ازجمله روش اجرای نماز نهرکعتی که بهاءالله در کتاب اقدس بر پیروان خویش واجب نموده بود، در اختیار او بود. هنگامیکه بهائیان در دورۀ عباسافندی میخواستند از روش و چگونگی اجرای این نماز مطلع شوند، عبدالبهاء با ندبه و زاری، آن را اسیر دست برادرش محمدعلی معرفی کرد و تصریح کرد که آثار بسیار دیگری از بهاءالله نزد اوست که دسترسی به آنها برای عبدالبهاء مقدور نیست.[۱۸۲]
ازآنجاکه عبدالبهاء فرزند پسر نداشت، با آنكه برادرش غصن اكبر زنده بود، قبل از مرگش با نوشتن الواح وصایا، برای رهبری و ریاست بهائیان قرار تازهای نهاد و سلسلۀ ولایت امرالله را تأسیس نمود. بنابر مضامین الواح وصایا، اولین ولی امر، نوۀ دختری عبدالبهاء یعنی شوقیافندی و پس از او سلسلۀ اولیاء امر در نسل او و فرزندان ذكور او، نسلبهنسل خواهند بود. عبدالبهاء در الواح وصایا مینویسد: «اییاران مهربان، بعد از مفقودی این مظلوم، باید اغصان و افنان سدرۀ مباركه و ایادی امر الله و احبّای جمال ابهی توجّه به فرع دو سدره كه از دو شجرۀ مقدّسۀ مباركه انبات شده [= روییده] و از اقتران [= نزدیکی] دو فرع دوحۀ [= باغ] رحمانیّه به وجود آمده یعنی «شوقیافندی» نمایند، زیرا آیتاللّه و غصن ممتاز و ولیامر الله و مرجع جمیع اغصان و افنان و ایادی امر الله و احبّاءالله است و مبیّن آیاتالله و من بعده بكراً بعد بكر یعنی در سلالۀ او».[۱۸۳]
این اقدام عبدالبهاء، برخلاف دستور و وصیت پدرش بود. پس از عبدالبهاء، شوقی به یاری مادرش به ریاست بهائیان رسید؛ اما گروهی زعامت او را نپذیرفتند و جدایی دیگری حادث شد. برخی از مبلغان و بزرگان بهائی همچون عبدالحسین آیتی و فضلالله صبحی و میرزا حسن نیكو و… هم از عقائد بهائی برگشتند و مسلمان شدند. عباسافندی دومین پیشوای بهائیت در الواح وصایا دربارۀ جانشینان پس از شوقی و ولایت امر در نسل او تأکید کرده بود.
او مینویسد: «ای احبای الهی باید ولی امرالله در زمان حیات خویش «من هو بعده» را تعیین نماید تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد و شخص معین باید مظهرِ تقدیس و تنزیه و تقوای الهی و علم و فضل و کمال باشد».[۱۸۴] برخلاف انتظار عبدالبهاء شوقی عقیم بود و نسلی نداشت تا از میان آنها، جانشین خود را معین سازد. او حتی از میان سایر بهائیان نیز برای بعد از خود جانشین انتخاب نکرد و پس از مرگش کشمکش شدیدی میان بهائیان به وجود آمد و موضوع رهبری بهائیان دچار دستهبندی، انشعاب و افتراقی دیگر شد.
عبدالبهاء در الواح وصایای خود دربارۀ تشکیل هیأتی دائمی برای خدمت به بهائیت و مساعدت ولی امر، سخنانی گفته بود. شوقی نیز در زمان حیات خود، اعضای این هیأت را با عنوان ایادی امرالله مشخص کرده بود. البته ایادی امرالله از زمان بهاءالله تعیین شده بودند و در دورههای بعدی تعدادی به آنها اضافه شدند و تعدادی هم فوت کردند.[۱۸۵] بهائیان از این بحث استفاده کرده و در صدد جبران مقطوعالنسل بودن شوقی و معضلِ ولیامر بعدی برآمده و با پذیرش مدیریت ایادی امرالله بر خود راه را برای پر شدن خلأ رهبری در جامعۀ بهائی هموار کردند. این در حالی بود که براساس نصوص بهائی ایادی امرالله فقط دو وظیفۀ حفاظت و تبلیغ بهائیت را برعهده داشتهاند. عبدالبهاء دراینباره مینویسد: «ای یاران، ایادی امراللّه را باید ولیّ امراللّه تسمیه و تعیین کند… وظیفه ایادی امراللّه نشر نفحاتاللّه و تربیت نفوس و تعلیم علوم و تحسین اخلاق عموم و تقدیس و تنزیه در جمیع شؤون است. از اطوار و احوال و کردار و گفتار باید تقوای الهی ظاهر و آشکار باشد و این مجمع ایادی در تحت اداره ولیّ امراللّه است که باید آنان را دائماً به سعی و کوشش و جهد در نشر نفحاتاللّه و هدایت من علیالارض گمارد زیرا به نور هدایت جمیع عوالم روشن گردد».[۱۸۶]
شروع ماجرای ایادی امرالله زمینهای برای پیدایش اختلاف و انشعابات دیگری در جامعه بهائی شد.
نتیجهگیری
در این مقاله مشاهده شد که یکی از معیارهای شناخت دین حقیقی از دین غیرحقیقی، «عدم تناقض» است و وجود تناقض در سخنان و کردار یک مدعی رسالت و نبوت، معیار باطل بودن اوست. در این مقاله با توجه به همین معیار، ادعاهای بهائیان، راستیجویی شده است و از انبوه تناقضاتی که در آثار و رفتار رهبران بهائی مشاهده میشود تعداد قابلتوجهی گردآوری و عرضه شده و نشان میدهد الاهی بودن آنان پذیرفتنی نخواهد بود.
منابع
قرآن کریم.
انجیل، متی.
اسلمنت، جی ای، بهاءالله و عصر جدید، دارالنشر البهائیه، برزیل، ریو دی ژنیرو، ۱۹۸۸م.
اشراق خاوری، عبدالحمید، پیام ملکوت، بهائی پابلیشینگ تراست، هند، ۱۹۸۶ م.
ــــــــ، رحیق مختوم، لجنۀ ملی نشر آثار امری، ۱۰۳ بدیع.
ــــــــ، گنج شایگان، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۴ بدیع.
ــــــــ، گنجینه حدود و احکام.
افندی، شوقی، توقیعات مبارکه (لوح قرن)، ۱۰۳ بدیع.
ــــــــ، توقیعات مبارکه خطاب به احباء شرق، لجنۀ ملی نشر آثار امری، آلمان، لانگهاین، ۱۹۸۲م.
ــــــــ، توقیعات مباركه، سال۱۰۲-۱۰۹ بدیع، مؤسسۀ ملی مطبوعات امری، ۱۱۹ بدیع.
ــــــــ، دور بهائی، چاپ سوم، لجنۀ ملی نشر آثار امری، آلمان، لانگهاین، ۱۹۸۸م.
ــــــــ، قرن بدیع، چاپ دوم، مؤسسۀ معارف بهائی، کانادا، ۱۹۹۲م.
افندی، عباس ملقب به عبدالبهاء، الواح وصایا، استرلینگ گاردن رود، پاکستان، ۱۹۶۰م.
ــــــــ، خطابات، لجنۀ نشر آثار امری، لانگهاین، ۱۲۷ بدیع.
ــــــــ، عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج۲، مؤسّسه ملّی مطبوعات امری، ۱۲۹ بدیع.
ــــــــ، مفاوضات، چاپ دوم، مرآت، هندوستان، ۱۹۹۸م.
ــــــــ، مقاله شخصی سیاح، لجنۀ ملی نشر آثار امری، آلمان، هوفمایم، ۲۰۰۱م.
ــــــــ، مکاتیب، ج۱، کردستان العلمیة، مصر، ۱۳۲۸ ش.
ــــــــ، مکاتیب، ج۲، کردستان العلمیة، مصر، ۱۳۳۰ ش.
ــــــــ، مکاتیب، ج۳، کردستان العلمیة، مصر، ۱۳۴۰ ش.
ــــــــ، مکاتیب، ج۵٫
بیتالعدل، پیام ۲۷ اکتبر ۲۰۱۰٫
بیتالعدل، پیام۱۵ ژانویه۱۹۸۱.
تا نه گی دوکانه تن، «بعد چهارم روح انسانی»، ترجمه علیقلی بیانی، با مقدمه مهندس بازرگان، ۱۳۳۸.
شیرازی، میرزا علیمحمد ملقب به باب، بیان عربی.
ــــــــ، بیان فارسی.
فخاری، عبدالحسین، آشنایی با کتاب مقدس بهائیان، نشر گوی، ۱۳۹۹٫
فیضی، محمدعلی، حضرت بهاءالله، مؤسسه ملی مطبوعات امری، چاپ دوم، آلمان، لانگهاین، ۱۹۹۰م.
قدیمی، ریاض، گلزار تعالیم بهائی، انتشارات دانشگاه تورنتو، ۱۹۹۵م.
کاب، استن وود. آرامش برای جهان پرآشوب. ترجمۀ جمشید فناییان، دهلی نو: مؤسسۀ چاپ و انتشارات مرآت، چاپ پنجم، ۱۹۹۴م.
مازندرانی، فاضل، اسرار الآثار خصوصی، مؤسّسه ملّی مطبوعات امری، ۱۲۴ بدیع.
ـــــــــ، امر و خلق، ج۳، چاپ سوم، لجنه ملی نشر آثار امری، آلمان، لانگهاین، ۱۹۸۶م..
ماکسول، روحیه، گوهر یکتا.
مجله اخبار امری سال۱۳۴۰، شماره دی ماه.
محفل ملی بهائیان ایران، منتخبات آثار مباركه راجع به امر مهم تبلیغ،مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۱ بدیع.
مؤید، حبیب، خاطرات حبیب، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۱۸ بدیع.
مهتدی، فضل الله، خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابیگری و بهائیگری.
نوری، عزیه، تنبیه النائمین.
نوری، میرزا حسینعلی ملقب به بهاءالله، فرج الله زکی الکردی، ادعیه حضرت محبوب، ۱۳۳۹ق.
ــــــــ، اشراقات و چند لوح دیگر، ۱۳۱۰ ق.
ــــــــ، اقتدارات و چند لوح دیگر.
ــــــــ، اقدس، مرکز جهانی بهائی، حیفا، ۱۹۹۵م.
ــــــــ، ایقان، مؤسّسه ملّی مطبوعات بهائی آلمان، هوفمایم، آلمان، ۱۹۹۸م.
ــــــــ، آثار قلم اعلی، ج۱، کتاب مبین، چاپ سوم، مؤسسۀ معارف بهائی، کانادا، ۱۳۷۵ ش.
ــــــــ، آثار قلم اعلی، ج۴، مؤسسۀ معارف بهائی، کانادا، ۱۳۸۱ ش.
ــــــــ، بدیع، ۱۲۸۶ق.
ــــــــ، لوح إبنالذئب، لجنۀ نشر آثار امری، لانگهاین، ۱۳۸ بدیع.
ــــــــ، الواح نازله خطاب به ملوک و رؤسای ارض، لوح سلطان، مؤسّسه ملّی مطبوعات امری، ۱۲۴ بدیع.
ــــــــ، عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج۴ و ۷ و ۸، مؤسّسه ملّی مطبوعات امری، ۱۲۹ بدیع.
ــــــــ، محیی الدّین صبری کردی سنندجی کانیمشکانی، مجموعه الواح مبارکه، السعاده، مصر، قاهره، ۱۹۲۰م.
هادیان، مهدی، مسأله مشروعیت، انتشارات گوی.
همجنسگرایی و بیتالعدل، پایگاه خبری بهائیپژوهی.
یزدانی، احمد، نظر اجمالی به دیانت بهائی (چاپ قدیم).
Travellers to the Middle East, I.B. Tauris, 2005.
[۱]. تا نه گی دوکانه تن، «بعد چهارم روح انسانی»، ترجمه علیقلی بیانی، با مقدمه مهدی بازرگان، ۱۳۳۸.
[۲]. نساء: ۸۲.
[۳]. پیام ملکوت، ص۱۷.
[۴]. مکاتیب، ج ۲، ص۲۶۶.
[۵]. بدیع، ص ۱۴۵.
[۶]. ادعیه حضرت محبوب، ص ۴۲۷ – ۴۲۸.
[۷]. گنجینه حدود و احکام، ص ۴۵۰.
[۸]. گنجینه حدود و احکام، ص ۴۵۰.
[۹]. گنجینه حدود و احکام، ص ۴۴۹ – ۴۵۰.
[۱۰]. بدیع، ص ۲۱۳.
[۱۱]. بدیع، ص ۱۴۰.
[۱۲]. بدیع، ص ۱۱۰.
[۱۳]. الواح وصایا، ص ۱۲ و ۱۳.
[۱۴]. خطابات، ج۱، ص ۱۵۳.
[۱۵]. مکاتیب، ج۵، ص ۱۷۰.
[۱۶]. مائده آسمانی، ج۲، ص ۳۵ – ۳۶.
[۱۷]. بدیع، ص ۱۲۶.
[۱۸]. خطابات، ج ۲، ص ۱۴۷.
[۱۹]. پیام ملکوت، ص۹۲.
[۲۰]. بهاءالله و عصر جدید، ص ۲۲۶.
[۲۱]. کاب، استن وود. آرامش برای جهان پر آشوب. ترجمۀ جمشید فناییان، دهلی نو: مؤسسۀ چاپ و انتشارات مرآت، چاپ پنجم، ۱۹۹۴. ص ۱۵۶.
[۲۲]. بیان عربی. واحد ۱۱، باب ۷.
[۲۳]. بیان فارسی، واحد ۷، باب ۱.
[۲۴]. اقتدارات، ص ۱۱۱.
[۲۵]. ایقان، ص ۱۰۴.
[۲۶]. پیام ملکوت، ص ۹۳. (به نقل از عبدالبهاء)
[۲۷]. اسلمنت، ج. ای. بهاءالله و عصر جدید، ص۲۲۱.
[۲۸]. بدیع، ص ۱۲۶.
[۲۹]. مجموعه الواح مبارکه، ص ۲۵۶.
[۳۰]. اقدس، ص ۱۳۷.
[۳۱]. خطابات، ج ۱، ص ۱۵۲.
[۳۲]. همان، ج۱، ص ۱۵۳.
[۳۳]. اسرار الآثار خصوصی، ج۲، ص ۱۵۴.
[۳۴]. همان، ج۵، ص ۲۰۰.
[۳۵]. مائده آسمانی، ج ۴، ص ۳۵۳.
[۳۶]. همان، ص ۲۸۰.
[۳۷]. همان، ج۸، ص ۳۸.
[۳۸]. همان، ص ۳۹.
[۳۹]. همان.
[۴۰]. بدیع، ص ۱۴۰.
[۴۱]..مکاتیب، ج۱، ص ۳۳۱.
[۴۲]..خطابات، ج۳، ص ۴۸.
[۴۳]..اسرارالآثار، ج۳، ص ۴۲ و۴۳.
[۴۴]..بدیع، ص ۱۲۶.
[۴۵]. مائده آسمانی، ج۸، ص ۵۲.
[۴۶]. خطابات، ج۲، ص ۱۴۹.
[۴۷]. همان، ص ۱۵۰.
[۴۸]. پیام ملکوت، ص ۲۳۲.
[۴۹]. همان.
[۵۰]. گلزار تعالیم بهائی، ص ۲۸۸.
[۵۱]. گنجینه حدود و احکام، ص ۲۱۹.
[۵۲]. همان.
[۵۳]. همان.
[۵۴]. ملحقاتی بر کتاب اقدس، ص ۱۶۶.
[۵۵]. گنجینه حدود و احکام، ص ۶۷.
[۵۶]. همان، ص ۱۱۷-۱۱۹.
[۵۷]. اقدس، بند۲۵.
[۵۸]. گنجینه حدود و احکام، ص ۱۲۵-۱۲۶.
[۵۹]. همان، ص ۱۲۹.
[۶۰]. گنجینه حدود و احکام، ص ۲۷۲.
[۶۱]. بهاءالله و عصر جدید، ص ۱۹۱.
[۶۲]. خطابات، ج۳، ص ۷۸.
[۶۳]. خطابات، ج۲، ص ۱۵۰.
[۶۴]. ادعیه حضرت محبوب، لوح احمد.
[۶۵]. خاطرات حبیب، ج۱، ص ۲۶۶.
[۶۶]. خطابات، ج۲، ص ۹۹.
[۶۷]. بهاءالله و عصر جدید، ص ۲۷۱.
[۶۸]. خطابات، ج۲، ص ۶۹.
[۶۹]. مکاتیب، ج ۳، ص ۳۴.
[۷۰]. بهاءالله و عصر جدید، ص ۱۹۴٫
[۷۱]. مکاتیب، ج۲، ص ۳۱۲.
[۷۲]. پیام ملکوت، ص ۳۴و۳۵.
[۷۳]. خطابات، ج۲، ص ۵۴.
[۷۴]. مکاتیب، ج۲، ص ۲۶۶.
[۷۵]. تنبیه النائمین، ص ۱۲.
[۷۶]. مجموعه الواح مبارکه، ص ۴۰۰ ـ ۴۰۳.
[۷۷]. پیام ملکوت، ص ۶.
[۷۸]. مکاتیب، ج۳، ص ۴۳.
[۷۹]. مائده آسمانی، ج۴، ص ۳۵۳.
[۸۰]. همان، ص ۲۸۰.
[۸۱]. بدیع، ص ۱۳۸ ـ ۱۳۹.
[۸۲]. همان، ص ۲۱۳.
[۸۳]. همان، ص ۱۴۰.
[۸۴]. مائده آسمانی، ج۴، ص ۳۵۵؛ گنج شایگان، ص ۷۸.
[۸۵]. همان، ص ۷۹.
[۸۶]. اسرارالآثار، ج۲، ص ۱۵۴.
[۸۷]. همان، ج۵، ص ۲۰۰.
[۸۸]. الواح وصایا، ص ۱۲ ـ ۱۳.
[۸۹]. مائده آسمانی، ج۴، ص ۳۶۵.
[۹۰]. درس تبلیغ، منتخبات آثار مباركه راجع به امر مهم تبلیغ، ص۱۱.
[۹۱]. امر و خلق، ج۳، ص ۴۹۵-۴۹۶.
[۹۲]. همان، ص ۴۹۵.
[۹۳]. توقیعات مباركه، ج۳، ص ۲۹۵، سال۱۰۲-۱۰۹ص۴۱.
[۹۴]. مجله اخبار امری، سال۱۳۴۰، شماره دی ماه ص ۶۰۱.
[۹۵]. پیام ملکوت، ص ۳۰.
[۹۶]. همان، ص ۱۴۲.
[۹۷]. همان، ص ۱۴۸-۱۴۹.
[۹۸]. صلحنامه در دفتر شماره ۲۵ تهران در مورخه ۱ / ۲ / ۱۳۳۷ به ثبت رسیده است. رونوشت گواهی حصر وراثت هم به شمارۀ ۱۴۶۴ / ۲۷ / ۷ / ۱۳۳۷ است.
[۹۹]. پیام ملکوت، ص ۱۳۴.
[۱۰۰]. گنجینه حدود و احکام، ص ۲۰۲.
[۱۰۱]. اشراقات و چند لوح دیگر، ص ۷۹.
[۱۰۲]. توقیعات مبارکه خطاب به احباء شرق، ص ۳۰۱.
[۱۰۳]. دور بهائی، ص ۷۹٫
[۱۰۴]. همان، ص ۸۳٫
[۱۰۵]. الواح وصایا، ص ۱۵٫
[۱۰۶]. دور بهائی، ص۸۰٫
[۱۰۷]. همان، ص ۸۳٫
[۱۰۸]. توقیعات مبارکه خطاب به احباء شرق، ص ۳۰۱.
[۱۰۹]. پیام ملکوت، ص ۳۳.
[۱۱۰]. خطابات، ج۲، ص ۲۳۰.
[۱۱۱]. پیام ملکوت، ص ۱۱۱.
[۱۱۲]. آشنایی با کتاب مقدس بهائیان، نشر گوی، مقدمه.
[۱۱۳]. زبانی که سالها بهائیت تلاش کرد آن را نشر و ترویج نماید و بهعنوان ابتکار این آیین بهعنوان یک زبان جهانی ثبت کند که موفق نشد و خیلی زود این زبان، فراموش شد.
[۱۱۴]. بهاءالله و عصر جدید، ص ۱۸۶.
[۱۱۵]. پیام ملکوت، ص ۱۱۴.
[۱۱۶]. گنجینه حدود و احکام، ص ۲۰۶ ـ ۲۰۷.
[۱۱۷]. همان، ص ۲۰۵ ــ ۲۰۶.
[۱۱۸]. خطابات، ج۲، ص ۱۴۸.
[۱۱۹]. مکاتیب، ج۵، ص ۱۷۰.
[۱۲۰]. پیام ملکوت، ص ۲۲۲.
[۱۲۱]. همان، ص ۲۰۳ ـ ۲۰۴.
[۱۲۲]. بدیع، ص ۱۷۴.
[۱۲۳]. اسرار الآثار خصوصی، ج۵، ص ۳۴۵ ـ ۳۴۶.
[۱۲۴]. مکاتیب، ج۱، ص ۴۴۲ ــ ۴۴۳.
[۱۲۵]. همان، ج۲، ص ۱۸۲.
[۱۲۶]. گوهر یکتا، ص ۲۶-۲۷.
[۱۲۷]. ایقان، ص۱۷٫
[۱۲۸]. مفاوضات، ص۳۳٫
[۱۲۹]. قرن بدیع، ص۶٫
[۱۳۰]. انجیل متی، ص ۷۵
[۱۳۱]. اقدس/۱۰۱.
[۱۳۲]. مقاله شخصی سیاح، ص ۶۲.
[۱۳۳]. مفاوضات، ص ۲۷.
[۱۳۴]. گنجینه حدود و احکام، ص ۳۷۹.
[۱۳۵]. همان.
[۱۳۶]. بهاءالله و عصر جدید، ص ۳۳.
[۱۳۷]. حضرت بهاءالله، ص ۱۸.
[۱۳۸]. تنبیه النائمین، ص ۴-۵.
[۱۳۹]. همان؛ گنج شایگان، ص ۶.
[۱۴۰]. مائده آسمانی، ج۷، ص ۱۳۶.
[۱۴۱]. اقتدارات، ص ۱۶.
[۱۴۲]. همان، ص ۲۸۴ و ۲۸۵٫
[۱۴۳]. ایقان، ص ۱۴۳.
[۱۴۴]. اقدس، ص ۱۲.
[۱۴۵]. رحیق مختوم، ج۲، ص ۱۷۱.
[۱۴۶]. قرن بدیع، ص ۶۳۵.
[۱۴۷]. رحیق مختوم، ص ۲۵-۲۸.
[۱۴۸]. گنجینۀ حدود و احکام، ص ۳۰۹.
[۱۴۹]. اقدس، ص ۲۹، بند۳۴٫
[۱۵۰]. اقدس، بند ۶۳.
[۱۵۱]. اقدس، بند ۴۶٫
[۱۵۲]. رجوع کنید به «نگاهی به کتاب مقدس بهائیان»، نشر گوی،۱۳۹۹.
[۱۵۳]. اقدس، ص ۱۰۴، بند ۱۰۸٫
[۱۵۴]. مائده آسمانی، ج۲، ص ۴۲.
[۱۵۵]. مكاتیب، ج۳، ص ۳۷۱.
[۱۵۶]. بیان، کتاب جزا، ص ۳۴ ـ ۳۵؛ پنج شأن، ص۶۴٫
[۱۵۷]. بیان، باب ۱۵.
[۱۵۸]. گنجینه حدود و احکام، ص ۱۸۶.
[۱۵۹]. بیت العدل پیام۱۵ ژانویه ۱۹۸۱.
[۱۶۰]. گنجینۀ حدود و احکام، حکم الغلمان، ص ۱۹۴.
[۱۶۱]. پیام ۲۷ اکتبر ۲۰۱۰، برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: همجنسگرایی و بیت العدل، پایگاه خبری بهائی پژوهی.
[۱۶۲]. آثار قلم اعلی، ج۱، ص ۲۲۹٫
[۱۶۳]. مکاتیب، ج۲، ص ۲۵۵٫
[۱۶۴]. اقدس، ص ۱٫
[۱۶۵]. علیمراد داوودی، الوهیت و مظهریت، ص۱۸۳؛ مکاتیب عبدالبهاء، ج۳، ص۳۸۱٫
[۱۶۶]. لوح بلبل الفراق، ابتدای بخش فارسی.
[۱۶۷]. آثار قلم اعلی، ج۴، ص ۳۶۴: لوح بلبل الفراق: قل یا هؤلاء فابشروا فی تلک الایام التی فیها أتی الله فی ظل من الروح.
[۱۶۸]. ابتدای لوح سلطان: یا ملک الأرض، اسمع نداء هذا المملوک إنی عبد آمنت بالله و بآیاته.
[۱۶۹]. گنج شایگان، ص ۸۰: أن یا علی فاشهد بأنی ظهور الله فی جبروت البقاء و بطونه فی غیب العماء … و کل خلقوا بأمری.
[۱۷۰]. لوح إبن الذئب، ص ۳۳٫
[۱۷۱]. منتخباتى از آثار حضرت بهاءالله، ص۱۴۲-۱۴۳٫
[۱۷۲]. روحانی، برهان واضح، ص۹۴٫
[۱۷۳]. مجموعه الواح مبارکه حضرت بهاءالله، انتشارات سعاده، چاپ مصر، قاهره، ۱۹۲۰م، ص۲۹۷٫
[۱۷۴]. یزدانی، نظر اجمالی به دیانت بهائی، ص۳۰٫
[۱۷۵]. اشراقات و چند لوح دیگر، ص۱۴٫
[۱۷۶]. باب، بیان فارسی، باب سوم از واحد دوم، ص۲۳.
[۱۷۷]. فیضی، حضرت بهاءالله، ص ۱۰۳.
[۱۷۸]. بهاءالله، مجموعه الواح، کتاب عهدی، ص۴۰۲.
[۱۷۹]. شوقی، توقیعات مبارکه (لوح قرن)، ج۱، ص ۱۰۳؛ اشراق خاوری، رحیق مختوم، ص ۸۷.
[۱۸۰]. مهتدی، خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابیگری و بهائیگری، ص ۹۲.
[۱۸۱]. همان، ص ۱۸۲-۱۸۴.
[۱۸۲]. اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، ص ۳۲؛ هادیان، مسأله مشروعیت، صص۱۲۷-۱۳۱.
[۱۸۳]. عبدالبهاء الواح وصایا، ص ۱۱-۱۶؛ نظر اجمالی به دیانت بهائی (چاپ قدیم) ، ص ۶۶-۶۸
[۱۸۴]. همان، ص ۱۳؛ اشراق خاوری، ایام تسعه، ص ۴۶۸.
[۱۸۵]. دربارۀ ایادی امرالله در رحیق مختوم، ج۱، ص ۲۵۶ بهتفصیل صحبت شده است.
[۱۸۶]. همو، الواح وصایا، ص ۱۳و ۱۴؛ اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، ص ۲۹۲.