اشاره
یکی از رویدادهای بسیار مهم و دردناک در زمان گسترش بابیت در ایران، واقعۀ جنگ زنجان به سرکردگی یک روحانی جوان و بانفوذ بابی معروف به حجت زنجانی است. بابیان زنجان در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۲۲۹ شمسی علیه فرماندار شهر قیام مسلحانه کردند. حدود ۲۰۰۰ جنگجوی بابی به همراه خانوادههای خود در بخش شرقی شهر سنگربندی کردند و آمادۀ جنگ علیه نیروهای دولتی شدند. جنگ ۹ ماه به طول انجامید و در انتها کمتر از صد نفر از جنگجویان بابی باقی مانده بودند که دستگیر شدند.
پیش از این، مقالۀ آقای دکتر جان والبریج در این موضوع با عنوان «شورش بابیان در زنجان» ترجمه شد و به همراه تحلیل مختصری در شمارۀ ۷ و ۸ فصلنامۀ بهائیشناسی، در صفحات ۱۹۲-۲۳۱ منتشر شد. آن مقاله به بررسی شورش بابیان در زنجان پرداخته و نشان داده که علت درگیری و خشونت دولت قاجار با بابیان در زنجان، عقاید و باور و دیدگاه و مشرب آنها نبود؛ بلکه صرفاً اقدامات افراطی تروریستی و قیام مسلحانه آنان دلیل شروع جنگ بوده است. به بیان دیگر، اگر بابیان قیام مسلحانه و تصرف اسلحهخانه حکومتی را انجام نمیدادند، حکومت مرکزی و حکومت محلّی زنجان آنها را تحمل میکرد، اما ازآنجاکه بابیان، تحت تأثیر اندیشههای باب، درصدد کسب قدرت و تشکیل حکومت بابی در ایران، به هر قیمتی بودند و حاکمیت ملی و امنیت کشور را هدف گرفته بودند، حکومت مرکزی به مقابله و سرکوب آنها برخاست. طبیعی است که این اقدامی مشروع و پذیرفتهشده در همۀ کشورها و تحت همۀ قوانین است. به همین دلیل، بهائیانی که شورشیان مسلح بابی را تکریم کرده و از آنها با عنوان شهدای خود یاد میکنند، به لحاظ تاریخی و حقوقی، خود را در مقابل مردم و نظامات اجتماعی و قانونی کشور قرار میدهند و باید پیامدهای این حمایت در تخریب اعتماد عمومی به خود را پذیرا باشند.
اخیراً آقای دکتر پرویز فتحاللهپور، استاد دانشگاه زنجان، کتابی با عنوان «جنگ زنجان» منتشر کردند که به بررسی اوضاع فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران در آن زمان پرداخته است و سپس اتفاقات تاریخی جنگ زنجان را توضیح دادهاند. بهائیشناسی موفق شد تا مصاحبهای غیرحضوری و مکتوب با ایشان داشته باشد و برخی از سؤالات مهمی را که دربارۀ واقعۀ جنگ زنجان وجود دارد، با ایشان در میان بگذارد و ایشان نیز لطف کردند و پاسخهای خود را در آخر تیرماه امسال ارسال فرمودند. در ادامه، مصاحبه انجامشده را (با ویرایش مختصری) خدمت خوانندگان عزیز فصلنامۀ بهائیشناسی تقدیم میکنیم.
ب.ش: ضمن عرض سلام و تشکر خدمت شما که افتخار مصاحبه را به فصلنامه بهائیشناسی دادید، سؤالات خود را در مورد کتاب ارزنده «جنگ زنجان» با جنابعالی در میان میگذاریم. نخست تقاضا میکنیم به معرفی خود و سوابق تحصیلی، پژوهشی و تألیفی خود بپردازید.
ف: اینجانب در شهر زنجان تولد یافته و تا پایان دوران متوسطه در آنجا تحصیل نمودم. از سال ۱۳۶۷ تحصیلات دانشگاهی خود را در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد در رشته تاریخ ایران دوره اسلامی تا سال ۱۳۷۵ ادامه دادم و در سال ۱۳۹۲ وارد دوره دکتری در همان رشته در دانشگاه شیراز شدم. از سال ۱۳۷۸ در دانشگاه زنجان، ابتدا تا سال ۱۳۸۵ در گروه معارف اسلامی و از آن سال تاکنون در گروه تاریخ تمدن ملل اسلامی مشغول تدریس بودهام. تاکنون مقالات و طرحهای پژوهشی گوناگونی اکثراً در زمینۀ تاریخ تشیع و همچنین انقلاب اسلامی در زنجان و همکاری با دانشنامه جهان اسلام داشتهام.
ب.ش: پژوهش و تدوین کتاب جنگ زنجان را از چه سالی آغاز نمودید و چند سال طول کشید و مستندات کتاب را چگونه از داخل و خارج کشور تهیه نمودید؟
ف: ایدۀ اولیۀ تدوین کتاب از سال ۱۳۹۶ پس از پیشنهاد دکتر مجتبی حسینی الموسوی مدیر عامل مؤسسه فرهنگی مشکات زنجان شکل گرفت. با توجه به ماهیت موضوع پژوهش که از یک سو مربوط به تاریخ محلی بود و از دیگر سو یک بخش ماجرا مربوط به بابیه میشد، تهیه منابع و اسناد با موانع و مشکلات فراوانی مواجه بود و به همین سبب کار تدوین کتاب قدری به درازا کشید. گاه برای دستیابی به نسخه یا منبعی که خبر آن در حین تدوین میرسید، ناگزیر بودیم چندین ماه کار تدوین را متوقف کنیم. زیرا چه بسا آن نسخه یا منبع حاوی مطالبی بود که مفروضات پیشین را دگرگون میکرد. به همین سبب تا تابستان سال ۱۴۰۱ انجام کار به طول انجامید.
منابع دو گونه بودند: یک دسته منابع مسلمانان و همچنین سفرنامهها و گزارشهای اروپاییان و دستۀ دیگر منابع بابی، ازلی و بهائی. منابع و البته مآخذ دسته نخست به دلیل سهولت در امکان دسترسی، با دشواری کمتری در حد امکان به شکل حداکثری تهیه و بررسی شدند. مشکل اصلی درمورد گونۀ دوم منابع بود که به شکل کتب و نسخههای خطی و همچنین کتابهای چاپی بود که به دلایل معلوم دسترسی به آنها امری دشوار و سخت بود. در این زمینه اگر یاری و همراهی برخی دوستان و همراهی عزیزان شامل حالمان نمیشد، بیشک نتیجۀ مطلوب حاصل نمیشد. همانگونه که در پیشگفتار کتاب عنوان شده، بسیاری از منابع را آقای سیدمقداد نبوی رضوی با بزرگواری و بدون کوچکترین منت و چشمداشتی، با آشنایی با دکتر حسینی الموسوی در اختیار نویسنده قرار دادند. مابقی منابع نیز به همین ترتیب از جانب برخی دوستان اهل کتاب و پژوهش، البته بهتدریج، به دستمان رسید.
اسناد آرشیو وزارت خارجه انگلستان درمورد جنگ بابیه زنجان که به دلیل گزارشهای روزانه همزمان با ماجرای جنگ، از مهمترین منابع محسوب میشوند، میبایست تهیه میشد. هرچند در برخی پژوهشها و مآخذ به برخی از این اسناد اشاره شده است، ولی دسترسی مستقیم به همۀ اسناد منتشرشده امری ضروری بود. بدین روی با همت دکتر حسینی و یاری برخی از دوستان امکان عکسبرداری از آرشیو وزارت خارجه انگلستان در لندن فراهم شد.
ب.ش: در میان منابع شما، بیشتر آنها تواریخ بابی، ازلی و بهائی هستند که نوعاً بزرگنماییهایی از شخصیت ملا محمدعلی و وقایع داشتهاند، آیا این را نقص در منابع نمیشمرید؟
ف: نخستین شرط برای انجام یک تحقیق علمی در حوزه تاریخ گذشته، اجتناب از اعمال دیدگاههای پیشینی و سعی در اثبات مفروضات پیشاتحقیق، شناخت منابع و اسناد مربوط به موضوع پژوهش و اولویتبندی و مراجعه به آنها بر اساس همان اولویتهاست زیرا تنها و شاید به تعبیر بهتر مهمترین وسیلهای که محقق را با موضوع گذشته پیوند میدهد و موجبات آشنایی و سپس تحلیل او را از آن فراهم میسازد منابع و اسناد هستند.
در مورد منابع کتاب حاضر نیز در مقایسۀ منابع مسلمانان با منابع بابی ــ بهائی و ازلی باید اذعان نمود که تعداد منابع ــ و نه مآخذ ــ نوع نخست کمتر از منابع نوع دوم هستند. شاید از گذشته از کتاب «ناسخ التواریخ» لسان الملک سپهر، کتاب «فتنه باب» اعتضادالسلطنه، کتاب «لسان الصدق» سیدمحمد مجتهد سیردانی و کتاب «روضةالصفای ناصری» رضاقلی خان هدایت که ــ بهویژه ناسخ التواریخ ــ بهطور خاص به مسأله زنجان پرداخته اند، منبع قابل ملاحظۀ دیگری که بحث مستقلی در این موضوع انجام داده باشند نتوان یافت. این در حالی است که تعداد منابع نوع دوم در این زمینه فراوان هستند.
گذشته از دو کتاب «تاریخ وقعه زنجان» میرزا حسین زنجانی و «خاطرات عبد الاحد زنجانی» منابع فراوان دیگر بابی ــ ازلی و بهائی نیز موجود هستند که بحث مفصلی در ماجرای ملا محمد علی و جنگ زنجان ارائه نموده اند. طبیعی است که محقق برای انجام پژوهش موظف به مراجعه به این منابع است. نکته قابل ملاحظه اینکه محقق میبایست با دیدگاهی انتقادی منابع را مورد مطالعه قرار دهد و با مقایسۀ آنها با یکدیگر و سنجش انتقادی آنها سعی در کشف واقعیتهای نهفته در رویدادها نماید. درمورد کتاب حاضر تصور میکنم که چنین شرایطی رعایت شده باشد.
ب.ش: جنگ زنجان چه خسارتهای جانی و فرهنگی و امنیتی برای شهر و مردم دربر داشت و عامل اصلی این خسارتها جریان بابیه و جاهطلبی رهبر آن یعنی ملا محمدعلی نبود؟ برخلاف دو جنگ دیگر بابیان با قوای دولتی در طبرسی و نیریز، چرا ملا محمدعلی جنگ را به داخل شهر کشاند که موجب تخریب شهر و تلفات زیاد مردم شد و این خرابیها تا پنجاه سال تعمیر نشد؟
ف: همانگونه که در متن کتاب بهطور مستند تشریح شده است، جنگ بابیه در زنجان خسارات و نتایج مصیبتبار و بلندمدتی برای شهر و مردمان آن دربر داشت. ازآنجاکه این جنگ برخلاف دو جنگ دیگر بابیه – قلعه شیخ طبرسی مازندران و نیریز فارس – در داخل شهر به وقوع پیوست و شهر عملاً به دو منطقه بابیها در شرق و مسلمانان در غرب تقسیم شد، و ازآنجاکه قریب نه ماه آتشبار توپ و گلولهها بر فراز شهر تداوم داشت و همچنین حداقل در دو نوبت بازار شهر بهعنوان مهمترین رکن اقتصادی شهر دچار حریق و غارت شد، عملاً پس از پایان جنگ، شهر- بهویژه بخش شرقی آن- به منطقۀ جنگزده و نیمهویرانه تبدیل شده بود. برای جبران چنین ویرانی عظیمی میبایست شرایط گوناگونی فراهم میشد. ازجمله وجود دولتی کارآمد با درآمدها و اوضاع اقتصادی مطلوب و ارادۀ آن دولت برای ترمیم خرابیها.
با توجه به اوضاع نابسامان کلی در دوران قاجاریه و فقر اقتصادی حاکم بر کشور و فقدان اقتصاد مولد و عدم رشد تولید و ثروت در جامعه و همچنین با توجه به خسارات و تلفات و هزینههای گوناگون که جنگ بر دولت مرکزی تحمیل نموده بود و این مسأله موجبات سلب اعتماد و بیتوجهی دولتمردان را نسبت به مردم و شهر زنجان فراهم کرده بود، ویرانیهای زنجان همانند زخمی چرکین در دل شهر و مردم آن باقی ماند. تا جایی که حتی ۵۰ سال پس از پایان جنگ وقتی ناظران خارجی از شهر دیدار کردند به خرابیهای ناشی از جنگ که هنوز ترمیم و بازسازی نشده، اشاره نمودند.
خرابیها تشدیدکننده فقر در جامعه بودند زیرا در شرایط خرابی و عدم عمران شهر، تجارت و تولید نیز دچار بحران میشد و فقر را تشدید میکرد. گذشته از آن، تلفات جانی و تقسیم مردم به دو گروه متخاصم، آن هم در شرایطی که تعداد مردم شهر حداکثر ۳۰ هزار نفر بودند، از لحاظ فرهنگی موجب ایجاد دودستگی، کینه و دشمنی و روحیۀ عدم اعتماد در جامعه میشد. خسارات و پیامدهای ناگوار فرهنگی تأثیرات منفی درازمدتتر و سختتر از هر خسارت دیگری محسوب میشود.
ب.ش: چرا ملا محمدعلی که بابی بود، اخبار اجتماع بدشت را که اعلام نسخ اسلام در آنجا شد، برای مردم زنجان بازگو نکرد و مردم هنوز خود را مسلمان و امامزمانی میدانستند؟ طرفداری مردم زنجان از ملا محمدعلی بهخاطر اعلام ظهور باب یا حتی امام زمان بود که مردم حاضر بودند در راه صاحبالزمان جان خود را فدا کنند و ملا حقایق ادعاهای علیمحمد را بهویژه ادعای دیانت جدید او را آشکار نمیکرد. نظر شما چیست؟
ف: ملا محمدعلی که رهبری جریان بابیه زنجان را برعهده داشت، تا آخرین روز حیات خود – که در حین جنگ کشته شد – در معرفی باب به مریدان و پیروان خود هرگز به مسأله نسخ اسلام ــ چه توسط باب در قلعه چهریق و نوشتن کتاب بیان و چه توسط اجتماع بدشت ــ اشارهای نکرد. در منابع نیز هیچ اشارهای به سخن ملا محمدعلی در این زمینه نشده است. او همواره در مقابل یاران خود به ظهور قائم اشاره میکرد و اینکه ایام ظهور فرا رسیده است و باید به یاری امام زمان اقدام کنیم. به قول رضاقلی خان هدایت در روضةالصفای ناصری، ملا محمدعلی، علیمحمد باب را به مردم بهعنوان «صاحبالزمان» معرفی میکرد. بنابراین مردمی که در رکاب او با جان و دل، در حال جنگ و نبرد بودند، هرگز مسألۀ نسخ اسلام را نشنیده بودند و حتی پس از پایان جنگ نیز، اسرای خود را مسلمان میدانستند و گناهی جز همراهی با امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف برای خویش متصور نبودند. اینکه آیا ملا محمدعلی خود از ماجرای نسخ اسلام توسط علیمحمد باب و اجتماع بدشت آگاه بود یا نه، برای برخی افراد جای شک و تامّل است. در کتاب حاضر با ارائۀ مستندات و استدلالهایی، آگاهی ملا محمدعلی از این ماجرا اثبات شده است. حال سؤالی که مطرح میشود این است که او چرا این مسأله را به یاران خود اطلاع نداده است. به نظر میرسد دلیل آن تصمیم این باشد که ملا محمدعلی در آستانه جنگ و در طول جنگ نگران آن بود که با اعلام نسخ اسلام گروه کثیری از مریدان و پیروانش اردوی وی را ترک نمایند و او را تنها گذارند. بنابراین ترجیح داد برای تحقق اهداف خویش این خبر را از یارانش پنهان نگاه دارد.
احتمال دیگر نیز آن بود که او در حالی اظهار بابی بودن میکرد که عقیدۀ واقعی به آن جریان نداشت. به همین سبب اجازه نداد که طرفدارانش در جنگ شیخ طبرسی شرکت جویند، زیرا به دنبال تدارک جنگ خود بود. این دعوی را همانگونه که در کتاب نقل شده، سندی از آرشیو وزارت خارجه انگلستان تأیید میکند. در این حالت نیز پنهان کردن ماجرای نسخ اسلام توسط بابیه بهوسیلۀ ملای زنجانی قابلتوجیه به نظر خواهد رسید.
ب.ش: ملا محمدعلی فقط چهارسال کربلا بوده، آن هم از پانزدهسالگی تا نوزدهسالگی؛ چطور به خود اجازه صدور فتوا میداده آن هم فتاوای شاذ و بیسابقه مثل پاک بودن منی؟ آیا این نشان کیش شخصیت و جاهطلبی او نبوده است؟ ملا محمدعلی چه زمانی مجتهد شده و از کدام عالم سند اجتهاد دریافت کرده؟ آیا سندی در اختیار دارید؟
ف: نکتۀ مهمی که درمورد مسأله اجتهاد ملا محمدعلی باید به آن توجه نمود، این است که اساساً ملا محمدعلی در خاندانی با مسلک اخباری رشد کرده بود. پدرش ملا عبدالرحیم که از روحانیان مورد وثوق مردم زنجان محسوب میشد، در مسجدی که بعدها «مسجد ملا» و امروزه «مسجد ولیعصر» نامیده شده، نماز میخواند و مشغول تربیت طلّاب بود. هرچند طومار اخباریان در آستانه شکلگیری قاجاریه توسط وحید بهبهانی درهم پیچیده شده بود، بااینحال بازماندگان این گروه از علمای شیعه تک و توک – البته نه به شیوۀ تهاجمی نسبت به اصولیان- در شهرهای مختلف فعالیت میکردند. ملا محمدعلی نیز همانند پدرش اخباری مسلک بود. دلیل اثبات این دعوی علاوه بر تأکید منابع محلی و منابع بابی و اسلامی، کتابها و همچنین فتاوای شاذی است که او صادر کرده است. اغلب فتواهای او از قبیل سیروزه بودن ماه رمضان صرفاً بر اساس استناد به روایات – صرفنظر از بحث دربارۀ اصالت آنها- و نه اجتهاد بوده است. علاوه بر آن پیش از آغاز ماجرای بابیه، او در زنجان با علمای اصولی همواره در کشمکش بوده است. گذشته از مخالفت و مباحثه با ایشان- که به برخی موارد در کتاب اشاره شده است- او در منبر نیز در مخالفت با علمای اصولی دقیقاً به مسأله اجتهاد ایشان اشاره میکرد و بر آن ایراد میگرفت، دعوی او صرفنظر از درستی یا نادرستی آن – این بود که در کتاب (قرآن) و سنت (حدیث)، اشارهای به مستند بودن اجتهاد مجتهدان و لازمالاطاعه بودن ایشان نشده است و معیار عمل مسلمانان باید بر اساس کتاب و روایات معصومان باشد. او در رد و تحقیر مسأله اجتهاد و تقلید به آیه ۵۱ سوره نساء استناد میکرد و اعتقاد داشت که در قرآن اشارهای به مجتهدان به عنوان رهبران دینی مردم نشده است.
اگرچه او به کربلا هم رفت و در درسهای شریف العلمای مازندرانی شرکت کرد، نه برای کسب اجازه اجتهاد، بلکه چه بسا برای آشنایی بیشتر با شیوه مجتهدان در فقه و احیاناً مقابلۀ دقیقتر با ایشان بوده است. در غیراینصورت با توجه به استعداد و جاهطلبی خود و موقعیتی که خاندانش در زنجان داشتند، دلیلی نداشت که پیش از پایان تحصیلِ خارج و نایل شدن به درجۀ اجتهاد عتبات را ترک نماید. هرچند شریف العلما فوت کرده بود، او میتوانست نزد استاد دیگری رفته و تحصیل خود را ادامه دهد.
این نکته را نیز باید در نظر داشت که پدرش نیز در این ایام در قید حیات بود و مرگ پدر اتفاق نیفتاده بود که بهانهای برای بازگشت او باشد. زیرا وقتی از عتبات بازگشت به اختلاف منابع تا زمان مرگ پدر به مدت ۲ یا ۷ سال در همدان اقامت کرد و در آنجا ازدواج نمود و مشغول امامت جماعت و موعظه بود. بدین ترتیب اگر اخباری بودن او را مسلّم بدانیم بحث شک در اجتهاد و یا اخذ اجازۀ اجتهاد او نیز برطرف خواهد شد.
دربارۀ سواد فقهی او و اینکه آیا چیزی در چنته داشته یا نه، میتوان به چند مورد استناد کرد. نکته نخست گزارشهایی است که از مباحثات فقهی میان او و برخی از علمای سرشناس زنجان و بهطور مشخص سیدمحمد مجتهد امام جمعه انجام گرفته بود. او در این بحثها عیار علمی خود را نشان داده بود. علاوه بر آن به هنگام تبعید نخست او به تهران که پیش از ماجرای بابیه اتفاق افتاده بود، او در جلساتی که علمای برجستهای در دربار شاه حضور یافته و مباحثه میکردند شرکت نموده بود و با توجه به عملکردش در آن مباحثات مورد احترام شاه نیز قرار گرفته بود. تا جایی که محمدشاه عصا و انگشتری به وی هدیه داده بود. جالب اینکه ملا را یارانش پس از مرگ با همان انگشتری در دست دفن نموده بودند.
گذشته از این در استشهادیهای که علمای زنجان علیه ملا محمدعلی و عملکردش در شهر و صدور فتاوی غیرمعمول وی تهیه نموده و به محمدشاه ارسال کرده بودند که به موجب همان استشهادیه شاه ملا را به تهران احضار نموده بود، اشارهای به بیسوادی او در زمینۀ علوم دینی و زیر سؤال بودن جایگاه علمی وی نشده بود. مضاف بر موارد ذکرشده، آثار و کتابهایی که از وی به جامانده و در این کتاب نیز معرفی شدهاند برای اهل فن عیار علمی او را نشان میدهد. کتابهایی از قبیل «صواعق» در اعتقادات، «وسیلةالعباد» در احکام دینی، «ریحانةالصدور» در موضوع ماه رمضان و رؤیت هلال، که اخباری بودن او در این آثار بهویژه اثر اخیر مشهود است.
گذشته از این او هنگامیکه در تهران حضور داشت، زمانی که محمدشاه به دلیل نفوذ سیدمحمدباقر شفتی مجتهد بزرگ دوره قاجاریه در اصفهان با مشکل مواجه شده بود، در خود چنان اعتمادبهنفسی میدید که به شاه توصیه کرد که سید را برای مناظره خودش (ملا محمدعلی) با وی به تهران آورَد. هرچند چنین ادعایی لزوماً نشان از سطح عالی علمی مدعی ندارد و میتواند ناشی از خودبزرگبینی و جاهطلبی باشد، بااینحال کسی که چنین ادعایی میکند، نمیتواند بهطورکلی از لحاظ علمی فردی ضعیف و سست باشد. البته در این زمینه بیش از این میتوان سخن گفت ولی به دلیل پرهیز از اطالۀ کلام به همین حد اکتفا میشود.
ب.ش: در مورد اینکه چه کسی لقب حجت (بهعنوان بالاترین لقب علمی) را به ملا محمدعلی داده سند قطعی در دست نیست و نوعاً این لقبسازیها کار بابیه بوده که مثلاً در بدشت لقب قدوس را به بارفروش و لقب طاهره و قرةالعین را به زرینتاج و لقب بهاءالله را به میرزا حسینعلی دادهاند و گرنه ملا محمدعلی جایگاه بارز علمی نداشته و دو سه رسالهای که منسوب به اوست مطالب کمعمق و معمولی و احکام بوده که ارزش علمی نداشته است.
ف: در مورد اطلاق لقب «حجت» برای ملا محمدعلی باید اذعان نمود که این لقب شاید از جانب مردم و مریدان و به قولی از جانب علیمحمد باب به او اعطا شده است. در صورت پذیرش فرض نخست این بدان معنا است که مریدان و پیروان او که البته شامل طلبههای درس وی نیز میشدند از روی علاقه و ارادتی که به آخوند خود داشتند لقب «حجت» را به او دادهاند و این لزوماً به مفهوم لقب مرسوم «حجة الاسلام» نیست که در دوره قاجاریه به معدود علمایی داده میشدکه به مراتب عالی اجتهاد و مقبولیت میرسیدند، زیرا دیگر علمای شهر برای او چنین جایگاهی را متصور نبودند. بنابراین چنین لقبی نه لزوماً به مفهوم مصداق جایگاه علمی، بلکه به سبب علاقه و ارادت مریدان به او داده شده بود. درعینحال در هیچ منبعی او با عنوان «حجةالاسلام» نامیده نشده است، بلکه صرفاً به لفظ «حجت» اکتفا شده است. درحالیکه بعدها در زنجان ملاقربانعلی بهعنوان یکی از مجتهدان برجستۀ اصولی چه از جانب علمای شهر و چه از جانب عامه با لقب «حجةالاسلام» شناخته میشد و حتی امروزه نیز راستهبازاری که منزل و تکیۀ او در آنجا قرار داشت، با عنوان «راسته حجةالاسلام» شهرت دارد. اگر هم علیمحمد باب چنین لقبی به وی اعطا کرده باشد، به نظر نمیرسد منظور باب از این لقب اشاره به مرتبۀ علمی یا «حجةالاسلامی» او بوده باشد، زیرا در درجۀ نخست ملا محمدعلی از علمای شیخیه نبود. درحالیکه تقریباً همه گروندگان اولیه به علیمحمد و حروف حیّ از شیخیه بودند و طبیعی است که شیخیه درمورد فقها و روحانیان غیرشیخی مرتکب غلو نمیشدند. گذشته از آن علیمحمد باب ملاقاتی با ملا محمدعلی نداشته و مباحثاتی نیز با یکدیگر انجام نداده بودند و علیمحمد نیز با توجه به شرایطی که داشت فرصت مطالعه آثار ملا محمدعلی را به دست نیاورده بود که با مراتب احتمالی علمی او آشنا شده باشد تا با تحت تأثیر قرار گرفتن، به او لقب «حجةالاسلام» دهد. کسی که اساساً از اسلام گذر کرده بود، چگونه به دیگری لقب «حجةالاسلام» میداد؟! علاوهبراین علیمحمد از ابتدا بهطورکلی با بنیان سلسلهمراتب روحانیت شیعه در افتاده بود و با حذف ایشان خود را واسطۀ فیض میان مردم و خدا تلقی میکرد و درنهایت هم مدعی نبوت بود. با توجه به چنین ذهنیتی منطقی به نظر نمیرسد که حتی اگر باب لقب «حجت» را به ملای زنجانی داده باشد، مقصود و منظورش «حجةالاسلام» به مفهوم مجتهد جامعالشرایط فقه شیعه اصولی بوده باشد.
ب.ش: تاریخ نبیل زرندی که در این کتاب به آن استناد شده و گاهی با عبارت «نبیل میگوید» از آن نقل شده، ظاهراً چنین کتابی اصلاً وجود ندارد، بلکه شوقی کتاب مطالع الانوار را به انگلیسی تألیف کرده و به نبیل نسبت داده و سپس به عربی ترجمه شده و بعد اشراق خاوری هم تلخیص آن را به فارسی به نام تلخیص تاریخ نبیل نوشته و تماما سوگیری بهائی داشته است. آیا برای جنگ زنجان چقدر به مطالب او میشود اعتماد کرد؟ مثل کتاب مقاله شخصی سیاح نیست که عبدالبها آن را به سیاحی که خودش بوده و همه ایران را گشته نسبت داده، درحالیکه خودش در ۹ سالگی از ایران رفته و هرگز به ایران باز نگشته است؟
ف: دربارۀ کتاب «تاریخ نبیل زرندی» که با عنوان «تلخیص تاریخ نبیل زرندی» توسط اشراق خاوری منتشر شده است، باید یادآوری نمود که اولاً در کتاب حاضر این منبع به عنوان یکی از منابع اصلی مورد رجوع نبوده است. در ارجاع به این کتاب نیز اغلب آن گونه نبوده است که برای اثبات یک دعوی و یا نقل یک رویداد و گزارش یک ماجرا، صرفاً نبیل بهعنوان منبع در نظر گرفته شده باشد. اغلب ارجاعات به این کتاب در کنار و راستای منابع دیگر و در جهت تأکید و تأیید دعوی منابع دیگر بوده است. در مواردی نیز مطالب این کتاب به این دلیل نقل شده که نقد شوند و دعوی آن در محک منابع دیگر و همچنین روند منطقی اوضاع مورد نقد قرار گیرد. همچنین برخی دیگر از ارجاعات به این کتاب زمانی انجام گرفته که نویسندۀ آن، مطالب منابع پیش از خود را ذکر کرده و در واقع مطلب نبیل تکرار و ذکر مطالب منابع دیگر بوده است. با توجه به این مطلب مخدوش بودن و یا حتی بیاعتبار بودن «تاریخ نبیل زرندی» لطمهای به محتوای کتاب حاضر وارد نمیکند.
ب.ش: با توجه به رویداد بدشت که به اعلان نسخ اسلام و کفر و ارتداد بابیان منجر شد، نمیتوان گفت که محمدعلی با اطلاع از واقعۀ بدشت، دیگر مسلمان نبوده و کافر بوده است؟
ف: همانگونه که در پاسخ پرسش ۵ گفته شد، ملا محمدعلی تا روزی که زنده بود ــ چه پیش از آغاز جنگ و چه در ایام جنگ ــ هرگز اظهارات خلاف اسلام از جنس آنچه که در اجتماع بدشت مطرح شده بود به زبان نیاورد. حتی در مکاتبات خود با پادشاه و امیرکبیر و در گفتوگو با فرماندهان نظامی دولت مرکزی نیز بابی بودن را تهمتی از جانب علمای شهر به خود اعلام میکرد. درمورد چرایی این مسأله در کتاب بهطور مفصل بحث شده است. ملا محمدعلی فردی با هوش بود که از فرصتهای موجود تا حدامکان بهره میجست. بنابراین برای اینکه شاه و امیرکبیر و یا فرماندهان نظامی را با تردید و شک مواجه نماید و در عزم ایشان خلل ایجاد کند، چنین میگفت. در برخورد با یاران و مریدان خود نیز فقط از «ظهور امام زمان» و «قائم» صحبت میکرد. از آگاهی او از ماجرای بدشت و تدوین کتاب بیان توسط علیمحمد جای تردید وجود ندارد. بااینحال او هرگز این مسایل را علنی نکرد. دلیل آن میتواند عدم همراهی قلبی وی با عمل اجتماعکنندگان در بدشت باشد یا همانگونه که در پاسخ پرسشهای پیشین گفته شد هراس از پراکنده شدن یاران خویش. درهرحال در پاسخ به این پرسش که افراد مسلمان در چه حالتی مرتد یا کافر محسوب میشوند، نیاز به تخصص فقهی دارد که اینجانب فاقد چنین ویژگی هستم. اینکه ملا محمدعلی در خلوت خود با حلقه نزدیک یارانش چه میگفته و نظرش در مورد نسخ اسلام چه بوده، تاکنون در منابع و اسناد موجود امری مکتوم است. اگر مبنای قضاوت، اظهارات و اعمال ظاهری است، این موارد در کتاب بازگویی شده است و اهل فن میتوانند در زمینۀ کفر و یا ایمان او قضاوت کنند.
ب.ش: ملا محمدعلی بابیهای کشتهشده در قلعه شیخ طبرسی بعد از واقعه بدشت را که نسخ اسلام اعلام شده بوده، مسلمان معرفی میکند، درحالیکه آنها دیگر مسلمان محسوب نمیشدند. چرا او دچار این تناقض شده و واقعیت بابیت را به مردم نمیگفته است؟
ف: قضاوت ملا محمدعلی درمورد بابیهای مقتول در شیخ طبرسی و شهید و مظلوم دانستن ایشان نیز در همین راستا قابلتفسیر و بررسی است. او اگر واقعاً ایشان را مظلوم و کشتهشدگان در آن جنگ را شهید میدانست، میبایست اجازه میداد که یارانش برای کمک به ایشان به مازندران عزیمت کنند. درحالیکه هرگز چنین اذن و اجازهای از جانب وی صادر نشد.
ب.ش: آیا تأیید میفرمایید که مقاومت طرفداران ملا محمدعلی در برابر قوای دولتی، انگیزه امامزمانی داشته و مردم از واقعیت بابیه و ادعای نسخ اسلام و دین جدید و تنوع ادعاهای باب (از بابیت تا رسالت و خدایی) خبر نداشتهاند؟ چرا محمدعلی اینها را از مردم کتمان میکرده؟ هنر محمدعلی خطابه و شورانگیزی و موج سواری علیه حکومت بوده و استفاده از شور مهدویت، تا آنجا که مردم تا آخرین لحظه شعار یا صاحبالزمان میگفتند، وگرنه مردم زنجان اگر واقعیت را میفهمیدند اصلاً به محمدعلی و اهداف او وقعی نمینهادند، چه رسد به اینکه جان خود را قربانی کنند، نظر شما چیست؟
ف: در پاسخ پرسشهای پیشین بر این نکته تأکید شد که مردمی که با عنوان یاران ملامحمدعلی در جنگ زنجان حضور داشتند و با عنوان بابیها با دولت مرکزی در جنگ و ستیز بودند، هرگز به مسأله نسخ اسلام آگاهی نداشتند و در جنگ خود را یاران «صاحبالزمان» و «مهدی موعود» میدانستند. درواقع چهرهای که از علیمحمد باب و باییت در ذهن آنها نقش بسته بود، مربوط به مرحلۀ دعوی مهدویت علیمحمد باب میشد و نه دوران ادعای نبوت و به قول خودشان «قیامت اسلام».
استقبال گرمی که بابیان زنجان از علیمحمد باب در طول یک شب اقامتش در زنجان در شعبان ۱۲۶۳ق. در راه اعزام از اصفهان به ماکو انجام دادند، بهقدری حاکم شهر را به وحشت انداخت که همان شب با وجود خستگی تبعیدیان، دستور داد که باب را از کاروانسرای سنگی زنجان به مکان دیگری انتقال دهند. حجرهای که باب یک شب در آن کاروانسرا اقامت کرده بود تا پایان دهۀ ۱۳۶۰ ش. برقرار بود.
بیشک استقبال بابیان از علیمحمد باب بهعنوان یک پیامبر اتفاق نیفتاد. بابیان زنجان خود را غیرمسلمان و شیوۀ خود را خروج از اسلام نمیدانستند. چه در دوره جنگ و چه حتی پس از پایان جنگ، شعارهای آنها اسلامی و شیعی بود. آنها خود را یاران امام زمان میدانستند و تصور داشتند که یار آن امام در مقابل منکران قائم هستند. علیمحمد که پیش از گرایش به بابیه نیز با توجه به روحیۀ اخباریگری و جاهطلبی خود در صدد به راه انداختن حکومت شرعی در زنجان بود، پس از در آمدن به مسلک بابیت از روحیۀ عمیق مذهبی در میان مردم در راه نیل به هدف خویش به دقیقترین شکلی بهره برد. برای مردم تحت ظلم و فقری که برای رهایی از مصائب، قرنها چشم به راه ظهور امام (ع) و بسط عدالت بودند، وعدۀ ظهور داد و بدین ترتیب شورانگیزی عمیقی در میان عامه برانگیخت.
ب.ش: چنانکه گزارش شده، از کتاب جنگ زنجان، هم در زنجان استقبال خوبی شده و هم در جاهای دیگر. حتی ناشر در تدارک چاپ دوم است. برای چاپ دوم آیا تغییراتی را در نظر دارید؟
ف: با توجه به اوضاع نامساعد نشر در شرایط حاضر که معلول عوامل متعددی از جمله مشکلات اقتصادی است، خوشبختانه چه در استان و چه در سطح ملی استقبال شایستهای از کتاب به عمل آمده تا جایی که از بهمن ماه ۱۴۰۱ تا پایان تیرماه ۱۴۰۲ چاپ نخست غیر از چند جلد محدود به فروش رفت. اگر لطف خداوند شامل شود و توفیق چاپ بعدی حاصل گردد، سعی بر آن خواهد بود که برخی اشکالاتی که به دلیل شتاب در انتشار نخست، حل نشد، برطرف شود. در درجه نخست غلطهای تایپی اصلاح خواهد شد. نمایه که عنصری کلیدی در یک کتاب پژوهشی است، قطعاً بر کتاب افزوده خواهد شد. در متن کتاب برخی اشتباهات سهوی- و نه اساسی- وجود دارد که اصلاح خواهد گردید. اگر منابع و نسخههای جدید به دست آید و موجبات تغییر برخی مفروضات گردد، اعمال خواهد شد. همچنین منتظر نقدهای فرهیختگان عزیز خواهم بود تا اگر نقد مستند بر ضعفها و کاستیها و یا اشتباهات احتمالی داشتند، مورد مطالعه و بازبینی قرار گیرد.
ب.ش: چه تحقیقات و آثار دیگری را در دست دارید که بعد از این کتاب به جامعه علمی تقدیم دارید؟
ف: پس از پایان کار کتاب حاضر، موضوع مهم و شایستۀ پژوهش دیگری که قطعاً همانند مسأله بابیت، چالشبرانگیز خواهد بود، ماجرای فرقۀ دموکرات آذربایجان و کارنامۀ آن در منطقه زنجان است. با همکاری مؤسسه فرهنگی مشکات در حال تهیه منابع و اسناد لازم برای انجام کار پژوهش در این زمینه هستم. امیدوارم دوستان و علاقهمندانی که در این زمینه سند، منبع و یا خاطراتی دارند، اینجانب را مورد لطف خود قرار دهند و از همکاری دریغ ننمایند تا شاید بتوانیم کار پژوهشی قابلقبولی ارائه دهیم.
ب.ش: برای جنابعالی و بانی این اثر ارزنده یعنی مؤسسه فرهنگی مشکوة آرزوی توفیق افزونتر و بهروزی داریم.