اشاره
جناب آقای دکتر همایون همتی (متولد ۱۳۳۸ ش، ایلام)، علاوه بر تحصیل در رشته فلسفه و اخذ مدرک فوق دکتری از دانشگاه بیلفلد آلمان، دروس متداول حوزوی را نیز آموختهاند. ایشان افتخارات و مسؤولیتهای مختلفی را تاکنون داشتهاند، ازجمله: اخذ نشان ملی پژوهش، رایزن فرهنگی ایران در آلمان و رئیس دانشکده روابط بینالملل وزارت امور خارجه. ایشان علاوه بر تدریس دروس حوزوی و دانشگاهی به راهنمایی و مشاوره پایاننامههای دانشجویان نیز مشغول هستند و تاکنون چندین جلد کتاب و مقاله به رشته تحریر درآوردهاند. یکی از آثار ایشان کتاب «البابیون و البهائیون» است که نسخۀ دیجیتالی آن در اینترنت موجود است.
بهائیشناسی: آقای دکتر بسیار ممنونیم که این فرصت را در اختیار نشریه قرار دادید تا خدمتتان باشیم. ابتدا سؤال میکنیم رویکرد شما در موضوع بهائیت چه رویکردی است؟
استاد: بنده روشم در مسائل فرهنگی و فکری همواره روش مواجهۀ فرهنگی است، چه مارکسیسم باشد و چه بهائیت باشد و چه هر موضوع دیگری در حوزۀ سیاست، اجتماع، فرهنگ، دین و اندیشه. من در نقد وهابیت نیز کتابهایی را به رشتۀ تحریر درآوردهام و در آنجا نیز به همین شکل عمل کردهام. اهل سیاست و تشکیلات سازمانی نیز نبوده و نیستم. حتی در زمان دانشجویی و در خارج از کشور هم من عضو هیچ تشکلی نبودم، حتی عضو رسمی انجمن اسلامی هم نبودم، فقط همکاری علمی داشتم و گاهی دعوتم میکردند و برای آنها سخنرانی میکردم. داخل کشور هم همینطور است. اکنون نیز بین اصولگراها و اصلاحطلبان دوستانی اهل اندیشه دارم که میدانند روحیهام روحیۀ علمی است ولی عضو هیچ جناحی نیستم. همیشه کارهایی را هم انتخاب میکنم که لازمهاش عضویت در تشکیلات خاصی نباشد، چون دوست ندارم کسی برایم تصمیم بگیرد یا مرا محدود سازند و در چارچوب خاص بگذارند. خودم موضعم را انتخاب میکنم. البته اکنون بهائیت را در اولویت پژوهش و کارهای علمی خودم قرار ندادهام و بیشتر وقتم را صرف مطالعه روی جریانهای روشنفکری و فلسفی که دانشگاهیان را بیشتر درگیر میکند و شبهات جدید، مثل همین روشنفکری دینی و نواندیشی دینی و مباحثی که در حوزۀ دینپژوهی و فلسفههای جدید و الهیات مدرن و پست مدرن مطرح میشود، میگذارم؛ ولی خوب، از سالیان دور که در دبیرستان مشغول تحصیل بودم با بهائیت آشنا شدم.
بهائیشناسی: بهائیها از چند سال قبل رویکرد جدیدی انتخاب کردهاند که برخلاف گذشته، کمتر وارد مسائل کلامی میشوند. برای مثال یک مجلۀ اینترنتی هم راه انداختهاند که رویکردش موضوعات روشنفکری است. درواقع بهنظر میرسد تشکیلات بهائی برای جذب روشنفکران خیز برداشته است. حتی در زمینههایی که بهائیت نقطهضعف دارد، مثل عدم دخالت در سیاست، که از آن به عدم دخالت در احزاب نام میبرند. به بیان دیگر بهنظر میرسد دارند رویکردهای شوقی افندی را به نوعی بهروز میکنند که بتوانند روشنفکران را جذب نمایند.
استاد: با این ترفندها و تغییر تاکتیکها تقریباً آشنا هستم. من هم همین برداشت را دارم که بهائیت مثل قبل به مباحث اعتقادی و کلامی نمیپردازد و اصلاً بحثهای خاتمیت، مهدویت و مباحث اعتقادی مطرح نیست. در آلمان هم بعضی از شبکههای ماهوارهای ایرانی بود که مثلاً دو ساعت یا سه ساعتش را اختصاص داده بودند به گفتاری دربارۀ آیین بهائی. یک آقای جوان خوشتیپ و کراواتی بود. مهمانهایی هم داشت، هم خانم و هم آقا. من مقید بودم که آن برنامهها را نگاه کنم. هفتهای یک بار، دو بار. اینها کتابهایی را هم برای رایزنی فرهنگی سفارت فرستادند و برای خودشان هویتتراشی میکردند، یعنی میخواستند نشان بدهند که ریشهدار هستند، فرهنگ دارند. گذشتۀ باشکوهی داشتهاند، شاعران بهائی داشتهاند. تمام کتابهایشان را هم با زیباترین جلد صحافی میکردند. اینها را چاپ میکردند و بعد در تلویزیون، در شبکههای ایرانی مقیم آلمان، هر چند ساعت یک بار اینها را نشان میدادند و تبلیغ میکردند که مثلاً میتوانیم برای شما ارسال کنیم به در خانه، حتی به سفارت اهدا میکردند و ما در رایزنی فرهنگی آنها را در یک قفسۀ خاص نگه میداشتیم. خیلی به دنبال این بودند که نشان بدهند اینها یک گروه باهویت و یک دین مستقل هستند. گاهی در گذشته ادعا میکردند که قرائتی از اسلام یا نئواسلام دارند. خیلی فعال هستند و در بعضی از دانشگاههای آلمان هم کرسی اسلامشناسی را دراختیار دارند. در بعضی دانشگاههای آلمان نفوذ کردهاند و مطالعات اسلامی (Study of Islam) که همان اسلامشناسی است، تدریس میکردند. حتی در بعضی جاها شیعهشناسی را اینها درس میدادند. از انگلیس میآمدند و درس میدادند. اینها را مدیریت بخش اسلامی برای من تعریف میکرد. وهابیها که اصلاً بعضی کرسیها را میخریدند، مثلاً سالانه دویست هزار یورو کمکهای مالی به بعضی دانشگاهها میکردند. یکی هم بهائیها بودند که بعضی کرسیها را به خود اختصاص میدادند.
بهائیشناسی: جناب آقای دکتر همتی، جنابعالی دکترای ادیان و عرفان دارید و به فلسفۀ غرب و شرق تسلط دارید. بهنظر شما در غرب چه رابطهای بین شیعیان و بهائیان وجود دارد؟
استاد: در غرب شیعیان را از دریچۀ بهائیها میشناسند. در آلمان یک دوره رایزن فرهنگی بودم، پاپ بندیکت شانزدهم یک سخنرانی جنجالی در دانشگاه رگنسبورگ کرد. بعد از آن سخنرانی به دفتر رهبری نوشتم که من میخواهم بروم با اینها مناظرهای راجع به پیامبر اکرم و آن رسالۀ امپراتور مانوئل پنجم بکنم. به من جواب مثبت دادند و من هم نامه به رئیس دانشگاه نوشتم، پروفسور آلف تسیمر در آن موقع رئیس دانشگاه بود که دارای چند مدرک دکترا بود و روانشناسی هم خوانده بود. اول رزومه از من خواستند. منشی من صبح رزومه را فرستاد، بعدازظهر جواب دادند و خیلی استقبال کردند. در رزومه من هست چقدر با مسیحیت آشنا هستم. ایشان شش، هفت نفر از تئولوگهای پیرمرد هفتادساله به بالا و آزموده و سالخورده را درنظر گرفت. من رفتم. آنجا برای من توضیح دادند که ما برای بعضی پایاننامهها که به اسلام مربوط میشود، از بهائیان استفاده میکنیم ولی اصلاً رشتهای و درسی درخصوص اسلام نداریم! از خود من برای تدریس دعوت کردند. بعد گفتند اگر شما مایل به همکاری با ما باشید، بهعنوان استاد داور پایاننامههای مطالعات اسلامی میتوانیم از شما دعوت کنیم. من به ایشان گفتم آخر شما چطور به استادی که آمده و دربارۀ کتاب مقدس این همه پرسش و اشکال و شبهه مطرح کرده، جایگاه میدهید یا اینکه پدر مقدس دربارۀ اسلام آن همه اشکال مطرح کرده درحالیکه اصلاً درس و واحدی در دانشگاهتان دربارۀ اسلام ندارید؟! از دانشگاه خودتان استاد دعوت کنید. گفتند کسی نیست. ما همین بهائیها را هم بهزور پیدا کردیم!
یا مثلاً دانشگاه لایپزیگ که هفتصد سال سابقه دارد و دومین دانشگاه قدیمی آلمان است ـ از قدیم شهر لایپزیگ محل اقامت و فعالیت بعضی ایرانیان مارکسیست بود، بزرگ علوی آنجا بود، بعضی تودهایهای فراری آنجا بودند. در آلمان شرقی است و دو ساعت تا برلین راه است و از راه زمین رفته بودم. بخش شرقشناسی (Oriental Studies) داشتند. رئیس آن قسمت شرقشناسی از دوستان من است. خودش آکسفورد درس خوانده و استاد ادبیات عرب است و در این رشته شهرت جهانی دارد. ایشان گفت اخیراً آقاخان، رهبر اسماعیلیه، مبلغی را اهدا کرده به دانشگاه تا یک کرسی شیعه اسماعیلی بگذاریم اینجا. یک خانم پیرزنی هم بود که با همدیگر بحثی داشتیم. آن بندۀ خدا مقداری در بحث کم آورد و خیلی منصفانه اعتراف کرد که من به اندازه شما در این زمینه اطلاعات ندارم. روی موضوع فدائیان اسماعیلی کار کرده بود و بیشتر نگاه تاریخی داشت نه الهیاتی.
من حدود ۷۰۰ جلد کتاب از شیعه امامیه، از کتابخانهام به این بخش دانشگاه هدیه کردم. کتابهای کلام و اصول و غیره را از ایران بردم و خیلی هم در فرودگاه امام اذیت شدم و پول اضافه بار دادم. در آنجا خبرنگاران آمدند و عکسش را هم گرفتند. در آنجا “اتاق ایران” درست کردند. شبیه همین کار را در دانشگاه بیلفلد که فوق دکترا از آنجا گرفتم، انجام دادم. من روی علاقه و غیرت اسلامی کتابهایی به زبانهای عربی و فارسی و آلمانی و انگلیسی از کتابخانه شخصی خودم به آنها اهدا کردم.
من تاکنون در بیشتر از نود کشور بودهام. پدرم از هفدهسالگی مرا برای تحصیل به آمریکا فرستاد. پدرم داروخانه داشت. من در آمریکا پزشکی میخواندم. بعد رشتهام را به فلسفه تغییر دادم. یک سال هم هند بودم. در کشورهایی که من رفتم ولو ده نفر، شش نفر، هفت نفر بهائی هست. آمارها میگوید بعد از مسیحیت دومین آیین از نظر گستردگی در کشورهای مختلف، بهائیت است. این هم بهخاطر مهاجرتها و پناهندگی آنان است. مثلاً پیتر اسمیت که کتاب “دائرةالمعارف بهائیت” را نوشته، تایلندی است.
در اسپانیا سال ۲۰۰۰ میلادی “در پارلمان جهانی ادیان” شرکت داشتم. دو سه تا دختر و پسر جوان خیلی هم خوشتیپ، در بارسلون بودند. در تایلند “کنگرۀ رهبران دینی جهان” بود که ما از طرف ایران رفته بودیم. من در آنجا چند مجری تلویزیونی بهائی را دیدم.
در آلمان یک کتاب در نقد بهائیت نوشتم، دویستوبیست، سی صفحه است. آقای سفیر ما را خواست. گفت سفیر عربستان و برخی از کشورهای دیگر در جلسهای دربارۀ بهائیت صحبت کردند و من پُز تو را دادم. گفتم ما یک رایزن فرهنگی داریم حاضر است با همه شما مناظره کند. بعد گفتند میشود کتابی دربارۀ این موضوع بنویسی؟ من با یکی از کارمندان که دکترای اسلامشناسی داشت، کتاب را نوشتم. دو تا گزارش هم تدوین کردم دربارۀ بهاءالله و بهائیت در آلمان.
بهائیان با رویکرد جدیدی که پیش گرفتهاند، هم بار سنگینی را از روی دوش خودشان برداشتهاند، هم وجهۀ روشنفکری به خودشان دادهاند و هم خودشان را از قید و بندهای پاسخگویی به کتابی مثل بهائی چه میگوید مرحوم میرزا جواد تهرانی و کتابهایی از این قبیل که به مباحث کلامی بهائیت میپردازد، آزاد کردهاند. دیگر آن بحثها نیست. الآن، مخصوصاً بعد از یازده سپتامبر، به بحثهای حقوقبشری میپردازند؛ مثل خشونت، فمینیسم، جهانی شدن، صلح جهانی، وحدت ادیان، تساهل و تسامح و نفی تعصب دینی. یعنی دقیقاً همان بحثهایی که اروپاییها و سازمان ملل دنبالش هستند. یکی هم مظلومنمایی است که انجام میدهند. اینها را میخواستم در مقدمه و خارج از بحث و مصاحبه بیان کنم که مربوط به شگردها و رویکردهای جدید تبلیغی آنهاست.
درمورد مصاحبه، من اول تشکر میکنم از حسن ظنّ جنابعالی و اینکه مصرّانه میخواستید این گفتوگو انجام شود. به دلیل عزادار بودن و بیماریام مدتی انجام مصاحبه به تعویق افتاد. همچنین تشکر میکنم که این کتاب البابیون و البهائیون را برایم فرستادید که تاکنون ندیده بودم. من در سال ۱۳۶۴ آن را نوشتم. این کتاب را به درخواست آیت الله تسخیری که در آن موقع معاون بینالملل سازمان تبلیغات اسلامی بود نوشتم. آیت الله جنتی رئیس سازمان بود و ایشان معاون بود. من هم دانشجوی دکتری ادیان بودم و باید جایی شاغل میبودم. یک سالی هم من معاونشان بودم.
آقای تسخیری با من تماس گرفتند و گفتند که “المجمع الفقهی العالمی” میخواهند بحث و بررسی دربارۀ بهائیت را در دستور کار جلسه آتی خود قرار دهد و دربارۀ بهائیت فتوا بدهند که بهائیت جزو هیچیک از مذاهب اسلامی نیست. میدانید “المجمع الفقهی العالمی” یک مجمع فقهی مهم در عالم اسلام است و با سازمان کنفرانس اسلامی در ارتباط است. ایشان گفتند که حدود ۵۰ فقیه از کشورهای مختلف هستند و نماینده ایران هم خودشان بودند. گفتند حالا میخواهیم جزوهای بنویسید که ما آن را به عربی ترجمه کنیم. ازآنجاکه هر سال در مسدله حقوق بشر آنها ما را محکوم میکنند، آقای تسخیری گفت باید یک فکری کرد. من هم بدون اینکه قراردادی در بین باشد، قبول کردم. ما شروع به نوشتن کردیم. شاید یک ماه حدوداً طول کشید. شب و روز کار کردیم. منابع اصیل هم کم بود. بهائیها که کتابهایشان را بیرون نمیدادند. چیزی نوشتیم و دادیم به آنها و بعد دیگر نفهمیدم این کتاب چه شد؟ فارسی آن چاپ شد؟ نشد؟ به چه زبانی ترجمه شد؟ تا بعدها در اینترنت دیدم کتابم به نام البابیون و البهائیون نوشتۀ دکتر همایون همتی از لبنان سر درآورد! برای حقالتألیف هم آقای تسخیری بعداً زنگ زد و تشکر کرد و این شعر را برای من خواند:
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز!
و گفت آقای دکتر توقع مالی نداشته باش. ما پولی نداریم. به حساب خدا بگذار!
بهائیشناسی: استاد، شما کتابی هم در نقد وهابیت به رشتۀ تحریر درآوردید. داستان نگارش آن چه بود؟
درمورد نقد وهابیگری هم بعد از کشتار حاجیان که در قصۀ حج پیش آمد باز همین اتفاق افتاد. زنگ زدند و این دفعه یک آقای شیخی با معاونش به منزل ما آمد. دو تا طلبه جوان بودند و گفتند که میخواهیم کتابی راجع به وهابیت بنویسید. قبول کردم. آنها چیزی نگفتند و ما هم چیزی نگفتیم. نه قراردادی و نه پولی. یک ریال به من ندادند. این کتاب وهابیت را به چهار، پنج زبان هم ترجمهاش کردند. به ترکی، اردو، عربی و انگلیسی. من سال ۷۸ رفته بودم استانبول، آقای جوانی آمد و گفت دکتر همایون همتی؟ گفتم بله. به انگلیسی صحبت میکرد. گفت من کتاب شما را درمورد وهابیت خواندهام. تعجب کردم که مگر شما فارسی بلدید. گفتم من آن کتاب را به فارسی نوشتم. گفت من ترجمۀ ترکی آن را خواندهام! گفتم مگر به ترکی ترجمه شده؟ بعدها آمدیم ایران پیگیری کردیم، گفتند بله، به انگلیسی، ترکی، عربی و اردو ترجمه شده است! یک سال مشاور پژوهشی پژوهشگاه علوم انسانی بودم. یک آقایی که مترجم زبان عربی بود و به آقای دکتر گلشنی درمورد ترجمۀ انگلیسی قرآن کمک میکرد، آمد و گفت: استاد، میدانی ما شما را از کجا میشناسیم؟ من کتاب وهابیگری شما الدراسة و التّحلیل حول الوهابیة را به عربی برگرداندم. آنجا تازه شنیدم که کتاب به زبان عربی ترجمه شده است.
مقصودم این است که من نه کتابی به عربی نوشتم و نه خبر دارم از چندوچون و سرنوشتش و نه پولی گرفتم. مایلم این را هم بگویم و حتماً در مصاحبه بیاید. اولاً رویکرد و approach من فلسفی- الهیاتی و دینپژوهانه است و البته به مسائل سیاسی اجتماعی هم توجه دارم. ثانیاً من از طرف هیچ جریان خاصی به نقد بهائیت نمیپردازم و من خوشبختانه در شهری زندگی کردم و تا دیپلم آنجا بودم که نه شعبهای از انجمن ضد بهائیگری آنجا بود و نه اصلاً اسمش را شنیده بودم. من ایلامی هستم. متولد ایلام که مردم آن الآن هم یکدست شیعه هستند. آن موقع حتی ما یک سنی هم نداشتیم. آشنایی من با بهائیت چنین بود که شخصی از مبلّغان بهائی بهعنوان تاجر، کاسب و بازاری آمده بود ایلام و من کلاس دهم دبیرستان بودم. جزواتی هم با خودش آورده بود و بیصدا و چراغخاموش میخواست آنجا مغازهای تهیه کند. زن و بچهاش را هم آورده بود. در بازار سراغ چند نفر از سرشناسان شهر را گرفته بود، یکی هم پدر مرا معرفی کرده بودند.
پدرم یک روز آمد خانه و گفت: همایون، امروز یک آقایی آمد و این چندتا جزوه را هم به من داد. گفتاری دربارۀ آیین بهائی. الآن هم در کتابخانهام شاید پیدایش کنم. جزوۀ زردرنگی بود. از آنجا من اسم بهائیت را شنیدم. دو تا دبیر تعلیمات دینی داشتیم و یک دبیر ادبیات فارسی که یکی از آنها پدرش روحانی بود، آیتالله حاج آقای علیمحمدی سبزواری. بعدها در تهران پیش او درس خواندم. شاگرد آقای خویی، آقای شاهرودی و حضرت امام (ره) در نجف بود. فوت کرده است. با کمک ایشان سعی کردم بهائیت را یاد بگیرم. او برای من توضیح داد و آن وقت کنجکاو شدم. آن موقع مجلۀ “مکتب اسلام” را هم آبونه بودم (ماهی ده تومان) و از قم برایم میفرستادند. مسائل اعتقادی را دنبال میکردم و خیلی علاقهمند بودم.
تابستانها میرفتم قم و به بحثهای فکری و اعتقادی دیگر علاقهمند شدم و مطالعه میکردم. یکی از پسرعموهای مادرم، ادای مارکسیستها را درمیآورد. یک کتاب جیبی داشت به نام پرنس دالگورکی که ظاهراً سفیر روس در ایران بوده که سیدعلیمحمد باب را پناه داده و مدتی هم او را حمایت کرده است. او هم با من بحث میکرد. بعد شنیدم در کرمانشاه یک آقایی به اسم صامت دبیر دبیرستانهاست و پسرعموی مادرم میگفت ما پیش او میرویم و او بهائیت را نقد میکند.[۱]
وقتی هم که میخواستم نقد وهابیت بنویسم، همۀ آثار محمدبنعبدالوهاب و وهابیت را از سوریه و لبنان تهیه کردم و برای من فرستادند. باید آن آثار اصلی دست اول را میخواندم که مطمئن باشم تمام عقاید آنها را درست فهمیدهام. اینجوری اسلامشناس شدم. منابع اروپایی را هم خواندم. من از سال اول دبیرستان معلم سرخانه داشتم. یک آقایی بود فوق لیسانس ادبیات انگلیسی که پنج زبان میدانست. تبعیدش کرده بودند به شهر ما ایلام. پدرم میخواست غیرمستقیم به او کمک کند. خانهاش در محله ما بود بعدازظهرها میآمد در اتاق پذیرایی منزلمان و به من زبان درس میداد. سه تا زبان را با من کار میکرد. آلمانی را هم ایشان با من شروع کرد. انگلیسی و آلمانی و یک مقدار عربی. ایشان روسی هم میدانست که من نخواندم و بلد نیستم.
بهائیشناسی: استاد، پس شما تسلط خیلی خوبی به زبان انگلیسی دارید، درسته؟
استاد: بله، من در امتحان دیپلم دبیرستان، در تمام استان، زبان انگلیسی را نمرۀ بیست شدم. بعد آمریکا رفتم. آنجا هم بالاترین نمره ادبیات انگلیسی مال من بود. حتی در آلمان پروفسورها گاهی باهم اختلاف نظر پیدا میکردند، نزد من میآمدند و میگفتند شما بین ما قضاوت کن. میآمدند و میگفتند که مثلاً بر سر این واژۀ انگلیسی دو نظر متفاوت داریم و هریک بهگونهای ترجمه میکردند و به من میگفتند شما بگو کدام درست است؟ و من هر چه میگفتم قبول میکردند.
بههرحال خیلی میل به زبانآموزی داشتم و با چهار زبان آشنا هستم. غیرازاین، در دوره دکتری قدری با زبان اوستایی آشنا شدم، یک مقدار سانسکریت، لاتین و عبری هم آموختم. البته تکلم نمیکنم ولی اصطلاحات رشته فلسفه و رشته ادیان را کاملاً میدانم و بارها هم زبانهای تخصصی را درس دادهام. در دانشگاه تربیت مدرس سال ۶۷ و در دانشگاه تهران سال ۶۰ با تدریس ادبیات انگلیسی شروع کردم. چند دوره هم طراح سؤالات دکتری بودم برای درس زبان انگلیسی. در آن حد مرا قبول داشتند.
بهائیشناسی: جنابعالی چندین دوره جامعهشناسی دین و روانشناسی دین در دانشگاههای مختلف کشور تدریس داشتهاید. لطفاً بفرمایید که تعریف دین چیست؟
استاد: بعد از فریدریش ماکس مولر که دانش جدید ادیان را بنیانگذاری کرد و بعد در دانشگاه کمبریج و آکسفورد سخنرانیهایی کرد که با عنوان انگلیسی (An Introduction to the science of religion) درآمدی بر دانش تجربی دین چاپ شد، درواقع دانش ادیان تأسیس شد. در دانش ادیان نگاه به دین، نگاه تجربی است. این غیر از علم کلام سنتی، کلام اشعری و معتزلی و… است و غیر از ملل و نحلی است که بغدادی و شهرستانی و دیگران نوشتند. امروز دانش ادیان یک ابررشتۀ گسترده و پویاست و شامل رشتههایی مثل جامعهشناسی دین، روانشناسی تجربی دین و پدیدهشناسی دین است و از طریق مشاهده، پرسشنامه و مطالعات میدانی (Field Study) دین را مطالعه میکنند. دانش ادیان چند شاخه دارد. یکی “فلسفۀ دین” است. در فلسفۀ دین مباحثی هست دربارۀ تعریف دین. طبق بعضی از دیدگاهها دین امری تعریفناپذیر (Indefinable) است. دین یک امر وجدانی است مثل عشق، مثل کین و مثل مهر. امور وجدانی را باید وجدان کرد و با یافت مستقیم بلاواسطه و حضوری آنها را فهمید. قابلتعریف نیستند مگر تعریف لفظی. لذا بعضی از دینپژوهان معاصر میگویند: (Religion is indefinable) دین تعریفناپذیر و غیرقابلتعریف است؛ ماهیت واقعی هم ندارد. ماهیت واحدی که جنس و فصل برایش بیان بکنند و حدّ و رسم برای آن نیست. هرچند امروز در علوم انسانی و علوم اجتماعی دیگر آن تعاریف ارسطویی را اساساً کنار گذاشتهاند.
در مقابل، دیدگاه دیگری است که میگوید دین تعریفپذیر (definable) و تعریفکردنی است و تعاریف متعددی هم دارد. بعضی تا ۱۶۰ تعریف برشمردهاند. من البته اینجا همه را وقت نمیکنم بگویم.
بعضی از تعریفهایی که برای دین شده است، “کارکردی” یا کارکردگرایانه (Functionalistic) است. مثل تعاریفی که جامعهشناسان میگویند، مثلاً امیل دورکیم. دورکیم میگوید دین عبارت است از نظامی منسجم و یکپارچه از باورها و اعمالی که پیروان خود را در قالب معبد یا کلیسا یا امت اتحاد میبخشد. یعنی به کارکرد دین در انسجامبخشی به جامعه و ایجاد وحدت در بین پیروان یک دین اشاره میکند. هرچند امروز این تعریف دورکیم نقد شده، برای اینکه دین همان مقداری که وحدتآفرین است میتواند خصومتآفرین هم باشد. اینطور نیست که دین همیشه موجب انسجام و وحدت باشد، میتواند موجب تفرقه و خصومت هم بشود. در صدر اسلام، پیامبر با عموهایش میجنگید. با اقوامش میجنگید. حضرت علی علیه السلام در “نهج البلاغه” میگوید: “کنا مع رسول الله نقاتل آبائنا و أبنائنا” ما در رکاب پیامبر به جنگ پدران و عموها و فرزندانمان میرفتیم.
بهائیشناسی: در تعریف دورکیم، که دین مایه وحدت بین پیروان یک عقیده و فکر هست، بحث خدا نیز مطرح میشود؟
استاد: نه اصلاً؛ اتفاقاً در کتاب صورتهای ابتدایی حیات دینی، امیل دورکیم میگوید غلط است اگر دین را بخواهید با خدا تعریف بکنید. برای اینکه ما دینهایی داریم که بهلحاظ تاریخی در آنها اصلاً تلقی خدا و الوهیت وجود ندارد. آنها را دینهای بیخدا (Godless Religions) مینامند. مثلاً در دین بودا یا بودیسم اصلاً تلقی خدا (Concept of God) وجود ندارد. اینها دینهای بدون خدا هستند. یا در ادیان ابتدایی (Primitive) مثل آنیمیسم، توتمیسم، آنیماتیسم، فتیشیسم، اصلاً تلقی خدا وجود ندارد. لذا امروز در تعاریف پدیدهشناختیِ (Phenomenologic) دین که پدیدارشناسان دین این تعاریف را به دست میدهند، بهجای خدا واژه دیگری بهکار میبرند: امرقدسی (The sacred) یا (The Holly) در آلمانی میگویند هایلیش یا هایلیگه.
صفاتی که برایش میگویند شبیه آن چیزی است که ادیان، خدا نامیدهاند. ما امروز دینهایی داریم که دربارۀ خدا بحث نمیکنند؛ حتی در آیین شینتو، آیین کنفوسیوس که جزو ادیان بزرگ عالم هستند. یازده دین بزرگ داریم که اینها امروزه زنده هستند، یعنی پیروانی در جهان دارند. شش دین بزرگ هست که عمدتاً توحیدی هستند: اسلام؛ یهود؛ مسیحیت؛ زرتشت و هندوییسم؛ بقیه ادیانی هستند که اینها ادیان انقراضیافته هستند.
در دانش ادیان انواع دستهبندیها برای ادیان جهان وجود دارد، لذا دینپژوهان سالهاست توجه دادهاند که مسأله خدا (Concept of God hood) یا الوهیت (Concept of Deity) را در تعریف دین نباید ذکر کرد بلکه امر قدسی یا امر مقدس میآورند که ویژگیهایی دارد؛ وقتی آن ویژگیها را برمیشمارند تا حدودی قابل تطبیق با تلقی خدا در ادیان بزرگ هست. در ادیان مختلف هم اسمهای مختلفی برایش میگذارند. این یکی از تعاریف پدیدارشناسی و شاخهای در دینپژوهی هست. در کتب الهیات و نیز فلسفۀ دین نخستین بحث از تعریف دین این است که ماهیت دین چیست و چه تعاریفی از دین میشود ارائه کرد. تعاریف پدیدارشناختی است و با پدیدارشناسی از امر قدسی سخن میگوید.
امر قدسی سه ویژگی دارد که به زبان لاتین (Tremendous, Mysterious, and Fascinating) گفته شده، یعنی راز مهیب جذاب. یعنی خداوند یا امر قدسی موجودی است که اولاً به ذهن نمیآید، باید او را تجربه کرد، یک راز است. از اینجاست که دانش جدید ادیان، دانش تجربی است و تأکید روی تجربه دارد بهجای باور به جزمیات و اعتقادات. باید آن “نومینوس” یا امر قدسی را تجربه کرد، احساس کرد. حقیقت دین هم احساس امر قدسی است. یعنی احساس کنی در شعاع جاذبه امر قدسی قرار گرفتهای. شبیه آن چیزی که در نماز حضور قلب میگویند.
پس یکی این است که امر قدسی رازآلود (Mysterious) است. معماوَش است. مثل یک راز (Mystery) است. امری نیست که بشود مثل امور دیگر آن را مفهومی (Conceptual) کرد و ذهن بتواند آن را بفهمد. در تور عقل نمیافتد، صید عقل نمیشود.
ز خیال برتر است این، تو خیال را مرنجان
ز جـهت بود مبرا، مـطـلـب به هیچ سـویـش
او در سوی بیسویی است، فراتر از عقل است، ضدعقل نیست، فراعقلانی (Irrational) است. نه (Antirational). اینها بحثهایی است که امروز در “فلسفۀ دین” و در پدیدهشناسی دین مطرح میشود.
ویژگی دوم هم این است که امر قدسی یک امر مُهیب است، وحشتناک و حیرتآور است. گویا آدم از آن میترسد زیرا عظمت (Majesty) و کبریا دارد. همان “سبحان ربی العظیم و بحمده” است یا “سبحان ربی الاعلی و بحمده”. وقتی بشناسی او را و با او آشنا شوی میفهمی که تو هیچی، هیچ. او عظمت دارد. حصر عظمت در اوست.
همانکه حضرت علی در “خطبه متقین” دارد که: “عَظُمَ الخالِقُ فی أَنفُسِهِم فَصُغَرَ ما دوُنَهُ فی أَعیُنِهِم”. میگوید متقین تکبر ممدوح دارند. یک عظیمی را یافتهاند که بعد از اینکه او را شناختند، به هر که نگاه میکنند او را ضعیف و ذلیل و حقیر و کوچک میبینند. این تکبر مذموم نیست. عظیم فقط اوست. “عَظُمَ الخالِقُ فی أنفُسِهِم” چشم دلشان به آسمان است. جز او هرچه میبینند کوچک است، صفر است. بینهایت اوست.
ویژگی سومش هم این است که درعینحال که دهشتآور است، گیجکننده و حیرتآور است؛ به نوعی آدم از آن میترسد اما ترسناک نیست. ترس لذیذی است. قهرش با مهرش آمیخته است. جذّاب است (Fascination) به خودش دعوت میکند و مانند او نیست.
در این مصرع حافظ هر دو خصوصیت قدسی را گفته است: در این درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند! نزدیک به او که بشوی باید دور بشوی. مثل اینکه به خورشید نزدیک بشوی ذوبت میکند، اما کسی میتواند در قلب خورشید و مرکز خورشید قرار بگیرد؟ هیچ هواپیمایی، هیچ موشکی میتواند آنجا برود؟ ذوب میشود.
لذا اولین ملاقات و دیدار و مواجهه وجودی پیامبر با خدا همینها را نشان میدهد. اگر آن داستان ابنهشام درست باشد، وقتی جبرئیل نازل میشود و میگوید “إقرء یا محمد” حضرت پاسخ میدهد “ما أنا بقاری”، من خواندن بلد نیستم. حضرت بعد نقل کرد برای حضرت علی و خدیجه که او چندبار تکرار کرد و او وحشت کرد. بین زمین و آسمان موجودی دیدم. بعد میگوید چنان مرا فشار داد که احساس کردم استخوانهایم له شد. فشارم داد، احساس کردم میتوانم بخوانم “إقرء بإسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق”. خوب دقت کنید ترسیده. بار اول است، بعد به خانه میآید و میگوید دَثِّرونی، حالت تب و فلان، اگر این داستان درست باشد ولی این ترس باعث نمیشود که دیگر برنگردد. روزهای بعد دوباره میرود. خوب دقت کنید.
لطف و قهرش باهم است. از یک طرف خداوند عظمت دارد و از یک طرف میگوید “إِذَا سَأَلَک عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ”. نزدیک هستم. “إنَّ اللهَ رئوفٌ بِالعِباد”. او مهربان است.
بهائیشناسی: در دعای ابوحمزه هم میخوانیم: “هارب منک الیک”
استاد: بله همینطور است. شما فراوان میبینید این حرفها را، در ادعیه ما هست، در زیارتنامههای ما هست، در نهجالبلاغه خطبههای توحیدیاش هست و برای ما آشناست. در اشعار مثنوی مولاناست. در منطقالطیر عطار هست. مقصودم این است که دین را با خدا نمیتوان و نباید تعریف کرد و گرنه یک دسته از ادیان که ادیان بیخدا هستند، تلقی خدا در آنها وجود ندارد یا تلقی خدای مطلق خالق وجود ندارد مثل ادیان ابتدایی و ماقبل تاریخ که اینها بیرون قرار میگیرند. لذا تعاریفی که پدیدارشناسان میکنند، میگویند دین عبارت است از مجموعهای از باورها؛ اعمال؛ مناسک؛ سمبلها؛ که آدمیان را با “امر قدسی” مرتبط میسازد. انگشتری که دست من و شماست سمبل دینی است. این تعریف مال پروفسور رابرت بِلّا استاد کرسی جامعهشناسی دانشگاه هاروارد است. اینها پدیدارشناسی است.
بعضی تعاریف دین، تعاریف ارزیابانه است. کارل مارکس میگفت (Religion is The opium of people) سه تا تعریف در آثار مارکس برای دین هست که تعریف معروف و رایج همین است که دین افیون است، تریاک است، مخدر تودهها است. دین میگوید اگر ستمی هست، ستم و بهرهکشی هست، صبر کنید خدا در آن دنیا بهترش را به شما میدهد. از این طریق تخدیر میکند نسلها را و مانع انقلاب و قیام و خیزش تودهها میشود.
این تعریف هم کارکردی است، فانکشن و نقش دین را بیان میکند. همه ارزیابانه است، (evaluating) منتها از دیدگاه منفی. تعاریفی که روحانیون ما اکثراً دارند این است که دین مجموعۀ قوانینی است که توسط پیامبران از سوی خداوند آمده برای به سعادت رساندن انسان، این هم کارکردگرایانه است، ولی مثبت است. ارزیابانه است، ولی مثبت است. البته بهتر است ما در تعریف ارزیابی نکنیم. چون تعریف برای بیان حدّ شیئی و ماهیت را شناساندن است. مثلاً خوب و بد، مفید و زیانبار نگوییم. وقتی میگویند آب، یعنی H2O اما خوب است؛ بد است، شور است یا شیرین است، رافع للعطش و گوارای وجود است؛ اینها را دیگر نمیگویند. تعریف، ماهیت شیء را بیان میکند، فایده و ارزش را تعریف نمیکنند.
لذا تعاریفی که امروز برای دین میشود عمدتاً تعاریف پدیدارشناسانه است. سه چهار تعریف دین معروفتر هستند. یکی تعریف معروف پل تیلیخ است که به غلط به فارسی پل تیلیش ترجمه میکنند. رئیس انجمن پل تیلیخ آلمان از دوستان من است. استاد دانشگاه ینا است. ایران هم دعوتش کردم. تیلیخ در آمریکا، هم در دانشگاه هاروارد درس میداد و هم دانشگاه شیکاگو. پل تیلیخ میگوید دین عبارت است از تعلق غایی یا دلبستگی واپسین. او یک کتاب “الهیات سیستماتیک” دارد که در سه جلد به فارسی ترجمه شده است. الان بر میگردم به بحث، خیلی دور نشویم.
او در کتاب “الهیات سیستماتیک” میگوید دین یک تعلّق است، یک “تعلق واپسین” (Ultimate Concern) است. دین، ایمان، خدا، اینها را مترادف میگیرد. گاهی میگوید ایمان یک “تعلق واپسین” است، گاهی میگوید دین متعلَّق این تعلق واپسین است. از نظر پل تیلیخ هیچ انسانی نیست که خالی از یک دغدغۀ غایی باشد. خداوند نامی است برای غاییترین دغدغۀ ما. هر انسانی در زندگیاش محبوبهایی دارد، علایقی و دغدغههایی دارد. یعنی یک چیزهایی برایش مهماند اما این علایق یک سلسلهمراتب دارد؛ بهطوری که اگر بین این محبوبهایش تعارض پیدا بشود بعضی را دست میشوید و کنار میگذارد برای حفظ بعضی دیگر. مثلاً آدم همسرش را دوست دارد، فرزندش را دوست دارد، خانهاش را دوست دارد، ماشینش را دوست دارد، لباسش را دوست دارد تا آبرو و مقام و کمالات معنوی خودش را. همه اینها در سلسلهمراتب ارزشهای اوست. کسی است که اگر اتوی شلوارش شکسته بشود یا خط روی ماشینش بیفتد عزا میگیرد. یکی سگش را دوست دارد، اگر سگش بمیرد عزاداری میکند، یکی هم گربهاش را و تمام همّ و غمّش آن است. در “معلَّقات سبع” آمده که عرب جاهلی برای معشوقش؛ برای اسب قشنگش، اشعار زیادی گفته است. انگار هیچی دیگر در دنیا نیست، اما همیشه در زندگی هر فرد یک ارزش کانونی (Canonical)؛ محوری، نهایی و غایی یا برین وجود دارد که در رأس هرم ارزشهای او است که برای این ارزش، اگر لازم بشود و پیش بیاید، همه محبوبهای دیگر را قربانی میکند ولی آن را حفظ میکند.
دیدهاید یک مادر وقتی خانهاش آتش میگیرد میگوید مبل سوخت، جهنم، وسایل سوخت بسوزد، فرش سوخت بسوزد؛ یک بچه نوزاد شیرخواره دارد آن وسط، چقدر نقل شده که مادر میزند به دل آتش؛ خودش میسوزد ولی بچه را از آتش بیرون میآورد. بعد هم میافتد و میمیرد. یا آن آتشنشان جوانی که نجات داد جان آن بچه را. در متون انگلیسیزبان آمده که آن ارزشی که آدمی حاضر است برایش و در راهش بمیرد (One can die for it)؛ خدا آن است که شخص، حاضر است جان خودش را هم بدهد و آن را حفظ کند. میگوید نه روی این دیگر معامله نمیکنم. هر چه میخواهی بردار اما این را نه.
حالا اگر آن جمله درست باشد، به امام حسین علیه السلام نسبت میدهند که: “إِن کانَ دینُ محمدٍ لایَستَقیمُ إلّا بِقَتلی فَیاسُیُوفُ خُذینی: اگر دین جز با کشته شدن من نمیماند پس شمشیرها مرا در میان بگیرید”. خودش را سپر دین کرد. بههرحال این تعریف تیلیخی دین است. میگویند الحاد تیلیخی، زیرا اصلاً در این تعریف صحبت خدا نیست. سلسلهارزشها و علائق و تعلقات مطرح است. دلبستگی واپسین، تعلق غایی.
یک تعریف هم از شلایرماخر است. شلایرماخر متأله الهی و پروتستان مسیحی است و مکتبش هم الهیات لیبرال است. لیبرالِ الهیاتی نه لیبرالِ سیاسی. چون لیبرالیسم هم در الهیات هست و هم در سیاست و حتی در اقتصاد. فریدریش شلایرماخر، آثارش در کتابخانۀ من هست که از آلمان آوردهام. او هم پدر هرمنوتیک است، دانش تفسیر، هم پدر الهیات مدرن مسیحی است. کلام جدید مسیحی و بحث “تجربۀ دینی” را او شروع کرد در الهیات. شلایرماخر تعریفی از دین دارد که از تعریفهای تکخطی و تکجملهای است. شلایرماخر میگوید دین عبارت است از “احساس وابستگی مطلق به یک امر بیکران و نامتناهی”. (The sense of absolute dependence). شما یک وقت به کسی وابستگی مالی و اقتصادی دارید، یک وقت وابستگی سیاسی دارید و مثلاً جزو یک حزب هستید. انواع وابستگی وجود دارد و قابلتصور است؛ اما آن وابستگی که به قول طلبهها؛ آدمی “بکُلّیَتِهِ و بِشَراشِرِ وجودِه” یعنی با سراپای هستیاش وابسته است و این را نه در پستوی ذهن بفهمد، بلکه تجربه و احساس کند و بیابد در احساس خود (Feeling)، بیابد که خودش خالق خودش نیست، خودش به خودش هستی نداده است، زمام هستیاش به جایی متصل است، وابسته است و آن امری بیکرانه است، کرانه ندارد، حد ندارد، محدود نیست. لیس له حَدٌ محدودٌ در “خطبۀ توحید” نهج البلاغه هست. اگر این را کسی احساس بکند، این “گوهر دین” است. چنین فردی از نظر شلایرماخر دیندار است. نماز بخواند یا نخواند، زکات بدهد یا ندهد. اصلاً امروز دینپژوهان دین را با مناسک تعریف نمیکنند.
اینگونه تعریف دین را آقای دکتر سروش در “مجلۀ کیان” مینوشت و هنوز هم میگوید. دین یک ذوق ایمانی داشتن است. به حیرت افتادن در برابر راز هستی است. این حرفها مال خودش نیست، این حرفها را دو قرن قبل از ایشان، در سنّت الهیات پروتستان مسیحی گفتند. منتها ایشان دینشناس نیست، ایشان معرفتشناس و فیلسوف علم است. از قلههای فلسفۀ علم و معرفتشناسی در جهان امروز است و هم مثنویپژوه است ولی دینشناس به معنای حرفهای و تخصصی آن نیست. دینشناسی دکتر سروش (با کمال احترام عرض میکنم و قصد توهین به کسی را ندارم) بسیار سطحی است. تئوریها را بلد نیست. بسیاری از منابع و متون دینپژوهی را نخوانده و ندیده است. من شاگردش بودم. سال ۵۸ شهید دکتر مفتح رئیس دانشکده ما بود، دانشکده الهیات دانشگاه تهران. او را دعوت کرده بود و ایشان دو ترم به ما درس میداد. همیشه به من میگفت تو چیز عجیبی هستی، پدیده شگفتی هستی. میرفتم دفترش از پشت میز میآمد مرا بغل میکرد، دوستانه عرض میکنم و میگفت: پس همایون همتی پیدا شود! شعر میخواند. میگفت آقا شما همّتت خیلی عجیب است. البته الان فکر کنم دیگر قطع امید کرده است!
بهائیشناسی: حالا که او گویا قرآن را خوابهای پیغمبر میداند!
استاد: من از قبض و بسط به بعد تقریباً هیچکدام از نظراتش را قبول ندارم ولی آثارش را دنبال میکنم و همه را میخوانم و به همۀ متفکران بهعنوان متفکر احترام قائلام.
بههرحال؛ اینها اجمالاً تعاریفی است که برای دین وجود دارد اما اخیراً تعریفی که برای دین مطرح است، در این کتابی است که دانشگاه کمبریج چاپ کرده است. کتاب درسی هم هست. مال پروفسور اسمارت از دینپژوهان معاصر که در دانشگاههای انگلیس و امریکا تدریس میکرد و دو سه سالی است که فوت کرده است. ایشان یک تعریف هفتشاخهای دارد.
اسمارت معتقد است دین هفت بُعد دارد و اگر کسی بخواهد از دین تعریف جامعی بهدست بدهد، باید با این هفت بُعد آن را تعریف کند. من فقط تیترش را میخوانم: ابعاد دین، تفسیر هفتبُعدی دین.
اول: The practical and ritual dimension بُعد مناسکی و عملی دین. هیچ دینی خالی از مناسک نیست. حتی فراتر از این اسمارت میگوید ایدئولوژیهای سیاسی هم مناسک دارند. روز ملّی دارند، پرچم دارند، سلسلهمراتب جزئی و سالگرد تشکیل حزب دارند. روز مرگ و فوت رهبرشان مراسم خاصی را دارند. پرچم خاص دارند و در برابر آن کرنش میکنند.
دوم: The experimental and emotional dimension بُعد تجربی و عاطفی دین است. مثل مکاشفههای پیامبر؛ تغییر دین پولس؛ به اشراق رسیدن بودا زیر درخت انجیر (بودا در سانسکریت به معنای بهمقصدرسیده واصل، بیدارشده awaken). من معبدهای بودایی زیاد رفتم و عکسهایی دارم با راهبان که کتاب به من هدیه دادند. اندونزی که درس میدادم در “دانشگاه پارامدینه” آنجا به معبدهایشان رفتم و با راهبان بحث داشتم. در تایلند در سیزده دانشگاهش سخنرانی داشتم و درس دادم. دانشگاه سیلپاکارن، سریناخارین و چولالانگ کرن که به من جایزههایی دادند و سخنرانیهایی داشتم.
در تایلند یکی از بزرگترین معابد بودایی هست. به آن معبد طلایی (Golden temple) میگویند که توریستها از سراسر جهان میآیند و بازدید میکنند. یک جایی هست که چندتا دندان و یکدسته تار موی بودا در آنجا دفن شده که کفشهایشان را در میآورند و آنها که بیحجابند، یک روسری توری روی سرشان میاندازند. شرایط خاصی دارد، آداب خاصی دارد.
بودهی یک درخت انجیر است که بودا اولین بار در آنجا به اشراق رسیده به معنی کسی که بیدار شده یا عارف واصل، بعد ریاضت کشید، بیدار شد و به اشراق رسید.
همۀ ادیان، مؤسس و بنیانگذار یا پیامبر و آورندهای دارند. بنیانگذار و آورندۀ آن دین یا مؤمنان معمولی همان احساس امر قدسی میکنند، هیبت و جذابیت و رازآلودگی و یا احساس آرامش و انگیزش درونی و وجد پیدا میکنند. این بُعد را همۀ ادیان دارند و همان بعد عرفانی آنهاست.
سوم: The narrative or mythic dimension بُعد نقلی و اسطورهای دین؛ که جنبههای داستانی و تاریخی دین است. تاریخ و شرح حال آن مؤسس یا پیامبر است، آغاز و پایان جهان، قهرمانان و قدیسان و بنیانگذاران آن دین و داستانهای خلقت و اموری از این قبیل.
چهارم: The doctrinal and philosophical dimension همه ادیان یک جهانشناسی یا کیهانشناسی دارند. تفسیری از جهان؛ از طبیعت، از آسمان؛ از انسان؛ از خدا اگر به خدا معتقد باشند وگرنه از امر قدسی. لذا این بُعد آموزهای و فلسفی ادیان است.
پنجم: بُعد اخلاقی و حقوقی؛ فقه و شریعت، The ethical and legal dimension که مقررات راهبان بودایی یا قوانین کوشِر، که ششصد قانون غذایی است در دین یهود، یا شریعت در اسلام.
بهائیشناسی: این غیر از آن اولی است که مناسک است؟
استاد: این شریعت است، فقه است بالمعنی الاخص. آن مناسک عام میشود. قربانی کردن در همه ادیان هست. مناسک مثل نماز جمعه، جماعت، روزه، حج و مانند اینها.
ششم: The social and institutional dimension بُعد اجتماعی و تشکیلاتی. هر دینی بالأخره یک سلسله روحانیتی دارد، معبدی، مسجدی، کنیسهای، تشکیلاتی دارد که در جامعهشناسی دین میگویند دینِ تشکیلاتی یا دینِ سازمانیافته. (The organized یا The objectified religion). 0
یکی از اشتباهات دکتر سروش در آن تئوری “قبض و بسط” همین است. فکر کرده دین فقط معرفت دینی یا “تجربۀ دینی” است و معرفت دینی هم دچار قبض و بسط کلی و دائمی میشود. درحالیکه دین، تجربۀ دینی هست؛ تشکیلات دینی هم هست، تنها تجربۀ دینی و معرفت دینی نیست.
هفتم: The material dimension بُعد مادی و فیزیکی دین. جلوههای تمدنی دین. مثلاً اسلام که آمد، کتابخانههایی درست شد. معماری اسلامی، مساجد و بیمارستانهایی درست شد. تذهیب قرآن؛ جلدسازی؛ صحافی قرآن؛ خوشنویسی. من چاپهایی دارم از انجیل و تورات حتی کتاب زوهر (Zohar) از متون عرفانی معروف یهودیان که جلد آن با پوست یا چرم است.
الان این تعریف اسمارت تعریف هفتبُعدی یا هفتشاخهای دین از تعاریفی است که خیلی به آن توجه دارند اما کسانی مثل بیخدایان جدید؛ نئو اتئیستها مثل ریچارد داوکینز یا دانیل دنت یا بعضی از ملحدان وطنی مثل محمدرضا نیکفر که در آلمان است و سایتی هم دارد به نام “پژوهشکده و دانشکده توانا” اینها مثلاً تعریف ملفورد اسپیرو را مطرح میکنند یا تعریفهای فرویدی را مطرح میکنند که دین یک “توهم” است، یک هذیان است، (Illusion یا Delusion) است. در تلقی آنها دین از جنس خرافات است. دین یکجور سحر و جادوگری است (Magic). اینگونه تعریفها، که از فروید آغاز شد به بعد و تا امروز هست، تعریفهای ارزیابانه است، تعریفهای کارکردگرایانه است و البته غلط هم هست چون ارزشگذارانه است و در تعریف طبق ضوابط علم منطق، نباید ارزشگذاری کرد.
این بحث خیلی مفصل است. من مقالهای سالها پیش نوشتم در کتاب شناخت دانش ادیان که در دانشگاه تهران آن را تدریس میکردم. تعاریف دین آنجا هست و خیلی زیاد است؛ بخواهم بگویم طول میکشد. این پاسخ سؤال اول بود که قدری مفصل شد.
بهائیشناسی: سؤال دوم این است که چرا بابیت و بهائیت ریشهای در وحی ندارند و دین و مذهب شمرده نمیشوند؟
استاد: اولاً دین و مذهب یا دین طبیعی است به قول دیوید هیوم که دین مدنی یا دین عقلی به آن میگویند. Rational religion, civil religion، دین مدنی، دین طبیعی هم میگویند. این اصطلاح را شاید اولین بار دیوید هیوم بهکار برده است. دو کتاب هم دارد که به فارسی ترجمه شدهاند. تاریخ طبیعی دین و گفتوگوهایی درباره تاریخ طبیعی دین.
یا دین وحیانی است؛ یعنی دین وحیشده. این دین واسطه میخواهد، پیغمبر میخواهد که به او وحی شود. پیغمبر هم طریق اثبات ادعای وحیگیری او و پیامبریاش طرق خاصی دارد. یکی معجزه است. ما به شهادت تاریخ از بهاءالله و از سیدعلیمحمد باب معجزهای سراغ نداریم و تا آنجا که من مطالعه دارم، خود پیروانش هم ادعای معجزهای برای اینها نکردهاند. هرچند بعد از مهدویت و پیامبری ادعای الوهیت کردند. میرزا حسینعلی بهاء خودش را “خدای دربند” میداند! مرا که الوهیت دارم، گرفتهاند! اما معجزه ما نداریم، ولی پیامبر اسلام هم “معجزۀ فعلیه” داشته و هم “معجزۀ قولیه” داشته؛ قرآن که تحدّی هم داشته است.
بهائیت وحیانی نیست، برای اینکه حسینعلی بهاء بعدها در آثارش حتی ادعای حلول کرده که مثلاً به خدا چهکار دارید؟ من خودم خدایم و خدا در من حلول کرده است. خود این یکی از پاشنههای آشیل و نقاط ضعف بهائیت است.
لذا اینها را دین وحیانی نمیتوان شمرد. با توجه به غلطهای فراوان املایی، انشایی، دستوری و گرامری در سخنان رهبران بهائی، که میزان پایین بودن سواد ادبی و عربیشان را نشان میدهد، نمیتوان از دین بودن بهائیت سخن گفت. خودشان هم ادعا نکردند که “یوُحی الیَّ” تحدّی هم نکردند. بنابراین جزو ادیان وحیانی نیستند، اما میشود باتوجهبه نحوۀ عضوگیریهایشان؛ این را نوعی دین مدنی، “دین طبیعی” یا ایدئولوژی بهشمار آورد. میدانید هر که بخواهد بهائی شود، برخلاف ما، باید گزینش بشود و او را بپذیرند. او باید ثبت نام بشود، بعد حق عضویت بدهد. ماهانه و سالانه؛ لذا آمارشان مشخص است. الان دائماً دارند آمارهای بالا میدهند. آخرین آمار گفتند هفت میلیون و دویست هزار نفر کل جمعیت بهائیان در جهان است. در ایران اوایل انقلاب میگفتند ۳۰۰ هزار، الان ۲۵۰ هزار نفر، چون یک تعداد از اینها مهاجرت کردند و فرار کردند.
بهائیشناسی: آن دو تا آمارشان هم غلط بود.
استاد: الان دینپژوهان میگویند حدود ۷ میلیون نفر بهائی در جهان وجود دارد.
بهائیشناسی: این آماری است که خود بهائیها گفتند، درحالیکه اخیراً معلوم شده اینها بیشتر از یکونیم میلیون نیستند. آمارسازی کرده بودند که گفته بودند مثلاً دو میلیون بهائی در هند است، بعد از آمار و سرشماری معلوم شد این آمار غلط است.
استاد: نه آنها غلط است. حالا عرض میکنم. اینها سمپاتهاشان را هم بهعنوان بهائی حساب میکنند.
بهائیشناسی: مرکز آمار ایران در آخرین آماری که گرفته بود افرادی که گزینۀ سایر را زده بودند یا جلوی گزینۀ دین را خالی گذاشته بودند، صدوپنجاه هزار نفر بیشتر نبودند. لزوماً همهشان هم بهائی نیستند.
استاد: من روی اینها اصلاً نمیخواهم بحث کنم. اصراری هم ندارم، شاید دروغ گفته باشند. من نظری که در متون دینپژوهی است را عرض کردم. جای اینگونه بحثها کلاسهای دینشناسی و ادیان است. آنچه که من از مسؤولان امنیتی و اطلاعاتی کشورمان شنیدهام، حدود دویست هزار نفر در ایران هستند اما اینکه عرض میکنم، دینشناسان معتقدند نه خود بهائیان. در آمارهای ارائهشده از سوی دینشناسان، تعداد زیادی سمپات هم بهعنوان بهائی درنظر گرفته شدهاند. در مالزی، در تایلند، حتی در آفریقا. من چند کشور آفریقایی هم رفتم. با سمپاتهایشان میگویند حدود هفت میلیون نفر هستند. من هم نه قسم میخورم، نه رد میکنم و نه اثبات میکنم. الان موضوع بحث من آمار بهائیت نیست. خواستم عرض کنم این را هم مثل هولوکاست دارند ماکزیمایز و درشتنمایی میکنند.
من در آلمان پروفسور پیری را دیدم با صدوهفت یا صدوده سال سن که خودش در اردوگاه نازیها اسیر بوده؛ چند نفری از اینها الان در آلمان داریم. ایشان خودش به من میگفت من آن موقع نوجوان بودم. با پدربزرگم در برلین زندگی میکردم. اصلاً در کل آلمان ششمیلیون، حتی چهارمیلیون یهودی نداشتیم. چطور هیتلر آمده ششمیلیون را سوزانده است! در اردوگاه آشوویتس که بزرگترین اردوگاه نازیها بوده طبق بررسی یکمیلیون و سیصدهزار یهودی بودند، اردوگاههای دیگری که در مرز لهستان و آلمان از جاهای دیگر هشتادهزار نفر، شصتهزار نفر. در شهر مونیخ، من رفتم دیدم. اصل هولوکاست درست است، سوزاندن انسانها و اسیران آن را نمیشود انکار کرد. حتی بعضی پروفسورهای بیطرف در دانشگاه ما به من میگفتند خوب است ما هم بمباران صدام در حلبچه را انکار بکنیم؟ شما زیر بار میروید؟ برای ما هم همینطور است. آن همه انسانی که شما مدرک دارید، سند دارید، این همه پرونده جانبازانتان، هنوز بسیاری در ریهشان مشکل دارند. میگفت ما هم هنوز مواردی از آثار آن چیزهای هولوکاست در آلمان داریم. صدها هزار پرونده دارند، عکس دارند. نمیشود انکار کنید و بگویید کشک چی؟ پشم چی؟ اصلاً نبوده چنین چیزی. نخیر، بوده است. در هشتادوپنج کیلومتری شهر مونیخ اردوگاهی هست. سفرا را هم میبرند با ماشین برای بازدید، بقایای کورهها هست. یا شهر وایمار که شهر گوته شاعر معروف است، بقایای اردوگاه هنوز هست. نمیتوان اصل آن را انکار کرد. ما با غلو کردن و دروغگویی و باجگیری یهودیها مخالفیم. مثل اینکه یک زمانی کسی بگوید صدام و حمله عراق کدام است. بیخود است. میبرند اردوگاه اسرای عراقی را نشان میدهند. در منظریه هست. نه؛ ولی حداکثر یکمیلیون و نیم یهودی در آلمان بودند، اصلاً شش میلیون یهودی نبوده. جمعیت یهودیان الان هم طبق آمارها، نزدیک ۱۴ میلیون است. تا چندی پیش ۱۲ میلیون میگفتند، الان ۱۴ میلیون میگویند. در کتابهای درسی رشتۀ ادیان مینویسند.
الان وقتتان گرفته میشود که عکسها را به شما نشان دهم. من عکس قبرستان یهودی در برلین را با قبرهای سمبلیک نشانتان بدهم. سه هزار قبر است که مرده در آن نیست. برای اینکه باج بگیرند از آلمانیها آن را درست کردند. کنار دروازه براندنبورگ که یک منطقۀ توریستی و معروف است. من عکس گرفتم و کارتپستالهایش هست. اینها یک بحثهای دیگری است. من الهیات هولوکاست را تدریس کردهام.
دربارۀ بهائیها، ما نمیتوانیم بهائیت را دین وحیانی بدانیم. اصلاً وحی (revelation) در بهائیت جایی ندارد. الهام هست وحی نیست و با توجه به ادعای الوهیت که در رهبران بهائیت و حتی بابیت بوده، اینها درواقع خودشان را برخوردار از نوعی الوهیت میدانستند. مثل آیین شینتو که الوهیت برای امپراتور قائلند. در تایلند مثلاً امپراتور را میگویند از نژاد خدایان است. وقتی او در خیابان میآید هر که هرجا هست، مشغول هر کاری هست، روی زمین دراز میکشد. پروفسورها، همه، فقط پنج نفرند که مستثنی هستند. رئیس شورای راهبان و چهارتا معاونش که اینها میتوانند بایستند یا بنشینند. مثلاً در بعضی از کنفرانسها در تایلند، ولیعهد که میآمد، تمام اینها، ژنرال و ارتشبد همه روی صحنه و استیج تمامقد دراز میکشیدند فقط آن پیرمرد که نود سالش بود، رئیس شورای راهبان و چهار نفری که پشت سر او بودند روی صندلی نشسته بودند، حتی از جایشان بلند نشدند. اینها برای خانوادۀ امپراتور قداست و الوهیت قائل هستند. بههرحال اینها بحثهای مفصلی دارد.
بهائیشناسی: با بعضی بهائیها که صحبت میکنیم دربارۀ ادعای الوهیت؛ بعضی که تحصیلات فلسفی دارند تئوریهای جدیدی را مطرح میکنند. شاید یک مقدار شبیه میشود به بحث “وحدت وجود” و آن چیزی که مثلاً حلّاج میگفت.
استاد: میگویند. ادعاست، نمیتوانند اثبات کنند. وحدت وجود اصلاً ربطی به حلول ندارد. به قول شبستری در “گلشن راز”:
حلول و اتحاد اینجا محال است که در وحدت دوئی عین ضلال است
حالا اشارهای بکنم به عرفان و آن رسالۀ “هفت وادی” بهاءالله. خواهم گفت که اینها چقدر از عرفان سوءاستفاده میکنند و چقدر در این زمینه بیسوادند. من چون دکترایم ادیان و عرفان تطبیقی است، تمام عرفانها را درس میدهم. در این کتاب جدیدم هم که تازگی چاپ شده، نقد عرفانهای عصر جدید (New age) است. آنجا نقد کردم. اینها اصلاً عقلشان به آنجا نمیرسیده است.
البته درباره حلاج هم بدفهمیهایی هست که باید در جای خودش بحث شود. آن اصلاً یک چیز دیگر است. به جرم ادعای الوهیت او را کشتند. نه، وحدت وجود نیست. اصلاً بهائیان نرسیدند به وحدت وجود. ما ۹- ۸ نوع وحدت وجود داریم. پانتهایسم تقریرهای مختلف دارد. وحدت عددی، وحدت شخصی، وحدت تشکیکی یا مراتبی، وحدت جنسی، وحدت نوعی، اینها همه در فلسفۀ اسلامی بحث میشود. اتفاقاً هیچجا شما نمیبینید که بهاءالله به آثار ابنعربی مثل “فصوص الحکم” و “فتوحات مکیه” اشارهای کرده باشد. او اصلاً سوادش به آنجا نمیرسیده است. بسیاری بهائیان تحصیلکرده، نیمصفحه از “فصوص” را از رو نمیتوانند بخوانند. سنگین است. من این متون را پیش چهار، پنج استاد درس گرفتم. من شش سال متون عرفان را غیر از تحصیلات دانشگاهی نزد آیتالله روشن خواندم. او همکلاس امام خمینی بود. نودوچهار سال عمر کرد. فرانسه هم میدانست. از شاگردان آقای شاهآبادی بود. بیست کیلو پوست و استخوان بود. منزل ما هم میآمد. دو تا اجازهنامه برای من نوشته که شما استاد هستید در عرفان.
نه، بهائیان اصلاً عرفان را بو نکردهاند ولی سوءاستفاده میکنند. در همان شبکه ماهوارهایشان هم خیلی از این تعابیر و اشعار عرفانی بهکار میبرند. با عرفان، بازی میکنند! رسالۀ “هفت وادی سلوک” بهاءالله غلطهای عرفانی زیادی دارد. مقام احدیت و واحدیت را خَلط میکند. فناء ذاتی و فعلی را با فناء وصفی خلط میکند. اصلاً نمیداند اینها چه هستند. اصطلاحشناس میداند، زبانشناس میداند اینها کدام است. کار امثال اینها که در مقدمات عربی میلنگند و فلسفه بلد نیستند، نیست.
بههرحال، این را عرض میکنم که ما بهائیت را یک فرقه (Cult) میدانیم، یعنی فرقهای که فعالیت سیاسی اجتماعی میکند، عضوگیری میکند، شبیه فرقۀ این کورِش و دیویدیها در امریکا که پلیس اینها را سوزاند. اینها در خانههای تیمی زندگی میکنند. الان در کتابهای علمی اینها را Quasi-religion و pseudo-religion “شِبهدین” میگویند. یعنی دین کاذب؛ دینواره. من البته در بحثهای علمی این اصطلاح را بهکار نمیبرم چون ارزشگذاری در آن است ولی اینها کالت هستند. یعنی سلسلهمراتب دارند. عضوگیری دارند. بیتالعدل دارند. آداب خاصی دارند برای عضو شدن و داخل در جرگه بهائیها شدن و ارتباطی که با دولت انگلیس دارند و با دولت رژیم غاصب صهیونیستی. قبلهشان هم درعکا است.
آنچه که در یک کالت هست در اینها هم هست. بنابراین فرقه هستند ولی نه جزو فرقههای اهل سنتاند و نه جزو فرقههای شیعه هستند. فقدان شرایط پیامبری مثل معجزه و فاصله داشتن از اخلاق فاضله در عمل، بیتقوایی، شیّادی که ما از اینها سراغ داریم. آلودگیهای اخلاقی و انحرافات رفتاری دارند. در قضایای بدشت و اشعاری که میرزا حسینعلی برای طاهرۀ قرةالعین گفته و ارتباطهایی که با او داشته، نشان میدهد اینها آلودهدامنتر از آن هستند که ما ساحت پیامبری را بخواهیم پایین بیاوریم و به اینها نسبت بدهیم. ادعای الوهیت هم کردند که اینها هرکدام باید در جای خودش باز بشود.
اغلاط فاحش ادبی باب و بهاء که نشان بیسوادی است، بهعلاوۀ مردمفریبی آنها که رفتارشان نشان میدهد. باب یک مقداری مقدمات عربی را نزد سیدکاظم رشتی و بعضی افراد دیگر خوانده بود، ولی خود حسینعلی بهاء واقعاً آدم شیادی بوده است. من تمام الواحش را و چیزهایی که در زندان نوشته و نامههایش را خواندهام و مطلعم. برادرش یحیی صبح ازل خوب فهمیده بود و دستش را رو کرد.
نه، من معتقد هستم که نه علم لدنی داشتند و نه عصمت داشتند که شرط است در پیامبری و نه اصلاً تلقی وحی کردند و نه اصلاً در آن مدل میگنجند. مدل ادیان وحیانی و ادیان ابراهیمی چیز دیگری است و خودشان هم اینها را نشان دادند. در رد اینها از خود مبلغین سابقشان مثل مرحوم آیتی یا ادیب مسعودی کتاب زیاد نوشتند. من در جلسهای چند سال قبل ادیب مسعودی را دیدم. اوایل پیروزی انقلاب، مدتی در کمیتۀ امام کار میکرد و از بهائیت برگشته و توبه کرده بود.
بهائیشناسی: بهائیت چه تفاوتی با ادیان ابراهیمی دارند؟ چه شاخصهایی در دین ابراهیمی هست؟
استاد: یکی همین وحی است. بهخصوص وحی کلامی است. در ادیان ابراهیمی خدا سخن میگوید. صریح به پیامبر میگوید: “لاتُحَرِّک بهِ لِسانَکَ لِتَعجَلَ بهِ إِنَّ عَلَینا جَمعَهُ و قُرآنَهُ” دست تو نیست. صریح به پیامبر میگوید “لَیسَ لَکَ مِنَ الاَمرِ شیءٌ” لیس از ادات نفی است. شیءٌ نکره است. طبق قواعد زبان عربی، نکره در سیاق نفی، افادۀ عموم میکند. تو هیچ کارهای؛ هیچی دست تو نیست. شما شبیه این آیات را در متون بهائی به من نشان بدهید. جز ادعا چیز دیگری هست؟
بهائیشناسی: بهائیها هم مناجات دارند. هم عبدالبهاء کتاب مناجات دارد و هم بهاءالله. دربارۀ آنها چه نظری دارید؟
استاد: بله نماز و روزه و حج هم دارند. عرض کردم که در همۀ ادیان و حتی ایدئولوژیها مناسک هست. این محل بحث نیست. ما یک پارادوکسهایی در زندگی عملی بنیانگذاران بهائیت میبینیم. امام سجاد و ائمۀ ما رفتارهای غیر اخلاقی نداشتند. دیگر علیه برادر خودشان توطئه نمیکردند. معصوم بودند. ما آنچه در زندگی سران بهائی میبینیم طبق آنچه که خودشان روایت کردند و در دهها کتاب نوشتند، آلودهدامنی و توطئهچینی است، فریبکاری و انحراف است. عوامفریبی و جاهطلبی است. “رُکون الی السلاطین” است. رُکون الیالدنیاست. پیوند و اتحاد با حکام جور، دعا کردن برای دولت روس و انگلیس است. تحریم کردن جهاد است. مغیّر احکام هستند. احکام شرع را عوض کردند. در مقابلش یک احکام مستهجن رکیکی آوردند که عفت کلام اجازه نمیدهد که آدم بخواهد نقل کند. خودشان نوشتند. در کتابهایی مثل “اقدس” و “ایقان” و “بیان” اینها وجود دارد.
بهائیشناسی: پس آن مناجاتهای آنان یک جور عوامفریبی است؟
استاد: علاوه بر غلطهای مضمونی و غلطهای دستوری و گرامری، این اصلاً با واقعیت زندگی سران آنها جور در نمیآید. الان در بین همین صوفیه، آدمهایی هستند که سوابقشان مشخص است چهکاره بودند؛ مثل همین مدعی عرفان حلقه که سوابقش هست. در لالهزار بلیت میفروخته برای رقاصهها که میآمدند کابارههای رقصهای لختی لاله زار. بلیتفروششان بوده است. یک فوق دیپلم مهندسی دارد. کل سوادش است. شما دو تا عبارت عربی بدهید ترجمه کند! عبارت چرا؟ احادیث یا قرآن را اعرابگذاریِ آن را بردار بگو بخوان. وکیلش که در زندان با او در ارتباط بوده برای من گفت. کسی که نه فلسفه خوانده و نه عرفان نظری خوانده، نه فقه خوانده، نه اصول خوانده، نه ادبیات عرب بلد است، ناخوانده درس و بدون ریاضتکشی تبدیل به عارف میشود! و مرشد دیگران میشود.
بهخصوص بهاءالله تا آخرین روز توی سفارتخانهها و ملاقات با نماینده دولت روس و انگلیس و بعد هم اسرائیل و حمایتی که امروز از بهائیان میکنند. ساختمانهای مدرن و فوق مدرن که در لندن برای آنها ساختهاند. دولت انگلیس به رایگان و قربة إلی الله اینها را ساخته، چرا؟ عاشق چشم و ابرویشان است؟ در هند هم همینطور. معبد و حظیرةالقدس بهائی برایشان میسازد، چرا؟ چرا ایرانیان را این همه فشار میآورند؟ مخصوصاً بدانند یک ایرانی طرفدار امام خمینی یا طرفدار انقلاب اسلامی است، او را کتک میزنند و محدودیت ایجاد میکنند، زندان میکنند، ویزایش را لغو میکنند. در آلمان اگر میفهمیدند کسی از این لبنانیها مثلاً از سیدحسن نصرالله طرفداری میکند، بعضیها را تا سه سال زندان میکردند. من خودم دیدم.
چطور میشود که وقتی چند بهائی را در شیراز گرفتند و هنوز اعدامشان نکرده بودند، در آلمان پاشنه در رایزنی را اینها در آورده بودند خبرنگاران آلمانی؟ پروفسور و ژنرال ارتش آلمان، وقت میگرفتند از من که ما میخواهیم رایزن را ببینیم. هنوز ننشسته روی صندلی میگفت چرا این بهائیها را در شیراز گرفتید؟ چون دگراندیش هستند و فلان هستند؟ و من جواب میدادم خیر، اصلاً بحث دگراندیش نیست. مسلمان هم باشد، شیعه دوازدهامامی هم باشد جاسوس باشد و علیه مصالح کشور کار کرده باشد، میگیرند. در زندان هم کم نداریم از این شیعیان. مگر شما قاضی هستی؟ مگر شما پروندهاش را دیدی؟ مدارک را دیدی؟ میگفت نه؛ پس حق نداری قضاوت کنی. الان اگر در کشور شما یک جاسوس بگیری، چه میکنید؟ شما دارید هنوز علیه هیتلر و نازیها کار میکنید. یکی از نازیها را از توی زیرزمین گیرش آوردی که آن زمان افسر بوده و معلوم شد زمان نازیها یک همکاری داشته، از آن بیچاره تمام مدال و نشان و همه چیزش را گرفتند. کاری که با گونتر گراس نویسنده معروفشان کردند. ذره ای گذشت ندارید ولی ما ندیدیم تا حالا شما یکی از اسماعیلیه را بگیرید، یکی از بهائیان را بگیرید، طرفداران غلام احمد قادیانی را بگیرید. حق داریم شک کنیم. بحث کلامی فلسفی نیست. بحث سیاسی است.
حالا سؤال خوبی پرسیدید که با توجه به نمونههایی از احکام غیرعقلی، آیا چنین احکامی متناسب با دنیای امروز است؟ نه، آن “دوازده تعلیم” بهائیت را باید بررسی و نقد کنیم. یکی هماهنگی “علم و دین” است که نه طرح دادند، نه مدل دادند، نه پارادایم دادند. وحدت لسان، وحدت عالم، صلح جهانی، اینها فقط درحد شعار است. اینها چیزهایی است که دلسوزان بشریت؛ فرزانگان جوامع مختلف در آن ماندهاند. یعنی راهکار عملی مشکل است. به این سادگی نیست. واقعاً به این سادگی نیست.
بهائیشناسی: یک مدت میگفتند همجنسگراها بهائی نشوند. حالا میگویند اشکال ندارد.
استاد: واقعاً همینطور است. اینها تهمت نیست، شایعه نیست. من برای اینها مصداقهای روشن دارم. یک چنین کسی واقعاً به او وحی میشود؟ اگر خدایی هست که هست، این درجه از عقلانیت دارد. اگر رهبر دینی الگوست که فرمود: ” لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنه” این چه کار میکند؟ آیا به زنی که معلومالحال است دست بدهد؟ یا برایش آیه نازل میکند یا قرةالعین …، که در وصفش آیاتی نازل کرده است.
مگر دین مسأله شخصی است؟ دقت کنید اینها را. لذا خداوند پیغمبر را تهدید میکند: “لو تقوّل علینا بعض الاقاویل…” اگر یک کلمه پس و پیش بگویی رگ گردنت را قطع میکنم. البته آن بزرگوار “و ما ینطق عن الهوی إن هو الا وحی یوحی” است. از خودش نمینوشت. خودش هیچ نداشت.
آن چیزی که ما در الگوی ادیان ابراهیمی و ادیان بزرگ توحیدی سراغ داریم مال اسلام تنها نیست. بتشکنی ابراهیم، اما اینها واقعاً بتسازی میکنند. بتستایی میکنند.
بهائیشناسی: میگویند اجابتکنندهای جز جمال مبارک نیست. قبله ما عکاست و اجابتکنندهای جز جمال مبارک نیست.
استاد: بله. جالب این است که همین الان وارد این فاز شدهاند که بیشتر فعالیتشان ابعاد سیاسی داشته باشد. شما نمیبینید راجع به یکی از مسائل جدی بشر امروز موضعگیری جدی کنند و راهکار و راهحل بدهند. اندیشمندان بزرگ، متفکران بزرگ داشته باشند و به دنیا ارائه بدهند. حالا مسائل اعتقادی پیشکش. در همین موارد که بتوانند راه حل دهند. اینها اقتصاددانهای برجسته، سیاستمداران برجسته ندارند. اصلاً بهائیت در این زمینه خیلی فقیراست. باز وهابیها خیلی آدم دارند. وهابیها تا دلتان بخواهد مجتهد دارند، حدیثشناس دارند. غیر از خود بنباز. فراوان، نه یکی، نه دوتا؛ نه دهتا. قاریانشان، حفاظشان، حافظان قرآن. آنچه ما در بهائیت سراغ داریم یک بخش آن تقلید ناشیانهای است از آیات قرآن و اسلام، که خراب هم کردند آنها را. عاجزند از تأویل و تفسیرش. یک بخش هم آیاتی است که خودشان مندرآوردی درست کردند که پیش هر ادیب عربی بگذاری کلی غلط از آنها در میآورد.
بگذریم که خیلی از آنها آیه قرآن را غلط میخوانند. حدیث را غلط میخوانند. قرآن را باز میکند، جَرّ را نصب میدهد. نصب را جرّ میدهد. در مجموع که ما اینها را متوجه میشویم و حساب میکنیم، میبینیم بهائیت حتی در موارد ادعایی مثل صلح، حقوق بشر، مثل دیالوگ ادیان، جهانی شدن، فمینیسیم، تساوی حقوق زن و مرد، شعارهای خیلی لوکس میدهد ولی یک رساله، یک کتاب به من نشان بدهید که یک فیلسوف یا یک الهیدان بهائی، بحث کرده باشد و دلیل آورده باشد، استدلال کرده باشد. حتی بوداییان کتاب الاهیات دارند. من در کتابخانهام الان کتاب دارم به نام الهیات بودایی، در هندوییسم هم الهیدانان هندو داریم اما من تاکنون یک کتاب ندیدهام به نام الهیات بهائی یا الهیدانان بهائی. شعر و ادبیات و گل و بلبل و داستانهای رمانتیک و نامههای عاشقانه، جای نظریهپردازی و الهیاتورزی را نمیگیرد.
از آن طرف ادعای تفسیر و تأویل دارند، خیلی هم فعالند. دولت بریتانیا و استعمارگران هم پشت سرشاناند. نمیگذارند کسی به آنها بگوید بالای چشمتان ابروست. یکیشان را اینجا بگیرند فریادشان گوش فلک را کر میکند. اینها ما را دچار تردید میکند. در رفتارهاشان تزویر میبینیم و نمیتوانیم ادعاهای آنها را بپذیریم.
بله، من با کشتن و بیرون کردن و اخراج بیدلیل فلان دخترک بهائی از مدرسه و رعایت نکردن حقوق شهروندی افراد مخالف هستم، اینها برایشان بیشتر ایجاد مظلومنمایی میکند. با دستگیری و اعدام و زندان کردن سران و رهبران بهائی که فاسد و مفسد بودنشان تأیید شده است، موافقم. چنانکه مسلمان هم باشد باید همین کار را بکنند و او را مجازات نمایند. فرقی برای ما نمیکند اگر به فرض یک روحانی هم قانونشکنی کند، اتفاقاً آن را باید از غیرروحانی بیشتر مجازاتش کنند. چندین چراغ دارد و بیراهه میرود. این خیلی جرمش سنگینتر است تا یک جوانک نادانی که در اوج غریزه جنسی کار خلافی کردهاست.
زمان شاه قاچاقچی اصلی را کار نداشتند. از معتاد بیچاره اندکی تریاک میگرفتند خانوادهاش را بدبخت میکردند. الان متأسفانه حکایت بهائیها هم اینجوری است که دائماً مظلومنمایی میکنند. عکس زندانیهایشان؛ عکس اعدامیهایشان در کتابهایشان هست؛ مثلاً عکس یک دختر جوان بهائی که اعدام شد.
من به آن آقای آلمانی درجهدار در رایزنی گفتم ما اتفاقاً مسلمان بیشتر از بهائیها در زندان داریم مسلمان شیعه، سنی. ربطی به بهائی بودن ندارد. اصلاً مسئلۀ اندیشه مطرح نیست. انگار اندیشۀ قوی دارند. اینها اصلاً با اندیشه چه کار دارند؟ چه میفهمند؟
در مقایسه با وهابیت که علمای زیاد، مجتهدین زیاد، حدیثشناسان زیاد دارند، اینها واقعاً بیسوادند. من سه کتاب در رد وهابیت نوشتم. بنابراین ما فکر میکنیم احکام نامعقول و غیراخلاقی و نامتناسب با جهان امروز که در متون بهائی هست، جایی نمیگذارد برای اینکه این فرقه خودش را دین جهانی و یونیورسال بداند و دم از رسالت جهانشمول و رسالت جهانی بزند.
شما اگر یک امتحان عربی یا کلام و فلسفه از برخی از شخصیتهای بهائی بگیرید، خواهید دید که خیلی فقیرتر، بیسوادتر و پایینتر از آن هستند که ما بخواهیم از اینها بترسیم. ابرقدرتهایش هشت سال هیچ غلطی به این مملکت نتوانستند بکنند. خسارت زدند. شهید کردند ولی جوانان سینه سپر کردند و ایستادند مقابل اینها.
بهائیشناسی: آیا چنانکه بعضی از ماتریالیستها نوشتهاند بابیت یک جنبش اجتماعی است؟
استاد: بله من این را اولین بار از احسان طبری خواندم. یک کتاب قطوری دارد و در آن بهائیت را بهعنوان یک جنبش معرفی کرده است. حتی الان هم در انگلیسی من دیدم بهائی را بهعنوان Baha’i movement مطرح میکنند. Baha’i faith میگویند. Baha’i religion میگویند. ببینید جبنش علیه چه؟ یادم است زمانی که در دبیرستان محصل بودم، با مناخیم بگین، رئیس رژیم صهیونیستی، راجع به یاسر عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین مصاحبه کرده بودند. پرسیده بودند که نظر شما درباره P.L.O چیست؟ گفته بود که organization maybe, but what آزادیبخش از چه؟ حالا اینها جنبشی که راه انداختند جز اینکه نزاعهای ازلیها و بابیها و بهائیها و بین خودشان، سر ریاست و سر جانشینی و همدیگر را مالاندن، برادرزاده آن با آن، عمه آن به نفع این. جز این چه جنبشی؟ چه کار کردند؟ مقابل کی ایستادند؟ دعا برای انگلیس میشود جنبش؟ جنبشی باشد ارزشی، قهرمانی، حماسهخواهی، آزادیطلبی، حقگرایی؛ حقیقتطلبی. نه، من اصلاً این واژه را نمیپسندم. این اشتباه مارکسیستهاست و باید اینها تصحیح و اصلاح بشود. من کالت و فرقه را برای اینها بهکار میبرم. حتی دین هم نمیگویم. برای اینکه بهائیت دین نیست. دارد از اسلام و معارف اسلامی و قرآن تغذیه میکند. منتها با تحریفاتی که مثلاً درمورد خاتمیت دارد، درمورد امام زمان و باب امام زمان دارد.
بهائیشناسی: بهائیت با تحرکات اخیر و همکاری سازمانهای بینالمللی در سیاهنمایی ایران، چه نقشههایی را دنبال میکنند؟
استاد: یکی به انزوا کشاندن ایران و هدف نهاییاش فروپاشی و براندازی نظام کشور ما البته اگر بتوانند. البته خیلی کوچکتر و ضعیفتر از آن هستند. یکی هم امتیازگیری و باجگیری. با ارتباطهایی که دارند خیلی راحت به آنها ویزا میدهند. این کارها را اینها را نه برای کشورهای دیگر و نه برای دانشجویان ایرانی غیربهائی نمیکنند. بلکه آنها را اگر بتوانند اخراج هم میکنند. لذا این ارتباطات را برای مبارزه با اسلام دارند. مبارزه با جمهوری اسلامی؛ غیر از تاکتیک مظلومنمایی برای هوادارسازی است. تاکتیکها و تحرکات بهائیها خیلی زیاد است. استفاده از مشروبات الکلی، مواد مخدر، استفاده از جاذبه زنان، پارتیهای مختلط تا همجنسبازی و آزاد کردن محرّمات از اینها گرفته تا لابی قویای که با دولتهای استعماری دارند، تا نفوذ کردن در دربار شاه، که هویدا و چند وزیر دیگر بهائی بودند و بعداً معلوم شد.
بههرحال آنچه که ما از اینها سراغ داریم انواع تاکتیکها را به کار میبرند. از جاذبههای جنسی، مشروبات الکلی و بورس تحصیلی گرفتن برای جوانان، ویزا گرفتن، چاپ کتابها و ارسال رایگان به خانهها. در برلین، خانههای ایرانیان را شناسایی میکردند. کتابهای فارسیشان را میبردند در خانهها. این را آقای سفیر برای من نقل کرد. از مدیر حراست سفارت، آقای درویش، هم پرسیدم. گفت بله. اخیراً میبرند و هدیه میدهند. یهودیان کتاب زوهر را میبرند و یکی هم اینها از بهاصطلاح متون بهائی و چاپهای جدید.
در بهائیت تغییر تاکتیک اتفاق افتاده است، چون میدانند در فلسفه و کلام، دین اسلام و تشیع، مذهب شیعه یک تکیهگاه بسیار قوی دارد. سد محکمی دارد. نسلهایی از حکیمان و عارفان الهی در اسلام ظهور کردهاند، از این طریق نفوذشان امکانپذیر نیست. لذا اربابانشان یادشان دادند که باید با آن حربههای جدید حقوق بشری و مظلومنمایی و شعارهای پرجاذبهای که امروز استفاده میشود با کمک اینها پیش ببرید. مثلاً اینکه دین با علم باید هماهنگ باشد و معاضدت داشته باشد.
شما با این احکامی که برای مدفوع حیوانات و این چرندیاتی که در کتابهایتان به نام احکام فقهی و شرعی هست چگونه میخواهید دین را با علم هماهنگ کنید؟ کجای پزشکی اینها را تأیید میکند؟ کجای دانش ژنتیک اینها را تأیید میکند. شما طرفدار علم هستید یا سرکوب میکنید علم را؟ با خرافهباوری ما باورمان نمیشود. اینها پارادوکسها و تناقضهایی است که در آثار مکتوب سران بهائیت وجود دارد.
بنده درباره وهابیت هم همین نظر را دارم. چون به نظرم باید این مسائل در چند سطح مطرح بشود. برای تحصیلکردهها و فرهیختهها و روشنفکرها مطابق زبان، نیاز و افق فکری آنها. برای دانشجویان و جوانان، سادهتر و در یک سطح دیگر و برای خواننده عمومی باید در یک سطح دیگر و من سعی میکنم اینها را رعایت بکنم. مثلاً همین کتاب جدیدم اگر من بخواهم خیلی تخصصی و فنی صحبت کنم دیگر جوان دانشجو این را نمیفهمد. خیلی بخواهم با اصطلاح حرف بزنم حتی طلبه هم نمیفهمد.
بهائیشناسی: در حوزۀ نقد بهائیت به نظر شما چکار باید کرد؟
استاد: من در حوزۀ بهائیت مشغول نوشتن یک جزوه هستم. به من گفتند در حد ۸۰ صفحه، ۱۰۰ صفحه و حداکثر ۱۲۰ صفحه بیشتر نشود. کتابهایی مثل ردیههایی که نوشتند “بهائی چه میگوید” میرزا جواد آقای تهرانی؛ اما این کتابها به درد جوامع امروزی نمیخورد. جوامع امروزی نمیتوانند با اینها ارتباط برقرار کنند. باید به زبان این نسل باشد. به زبان فرهنگ امروز باشد. حتی من معتقدم اگر بتوانیم باید به انگلیسی بنویسیم.
من نظرم این بود اگر بشود کتاب دیگری متمم و مکمل و منقح این رساله کوتاه باشد که برای هدف خاصی نوشته شد ولی امروز معتقدم بهعنوان یک دینپژوه پدیدارشناسانه باید بهائیت را برای تحصیلکردههای بهائی نقد کرد.
من در بارسلون اسپانیا ده روز در پارلمان جهانی ادیان بودم. پارلمان جهانی ادیان هر پنج سال یک بار تشکیل میشود و بنیانگذارش هم ویوه کاناندا و کومارا سوامی بود که از مبلغان نهضت راما کریشنا هندی بودند. آنجا من دوسه جوان خیلی هم خوشتیپ، کمرباریک سینه جلو که معلوم بود بادی بیلدینگ و اینها کار میکنند، دیدم. بعداً فهمیدیم اینها بهائی هستند و دختران با لباسهای خیلی خاص. اینها خیلی توی این ایرانیهایی که آنجا بودند وول میخوردند. یکی از بچههای ایرانی از دانشجویان من گفت که میدانی اینها بهائی هستند؟ گفتم نه؛ گفت اینها در اوقاتی که برنامه خاصی نیست، فراغتی هست، وقت مثلاً خوردن قهوه و اینها میشود، با همین ایرانیهایی که مقیم اینجا هستند یا از جای دیگر آمدهاند از پارلمان جهانی ادیان استفاده کنند، با اینها صحبت میکنند و تبلیغ بهائیت میکنند. اسپانیولی و انگلیسی هم بلدند و با بعضی از آنها صحبت میکنند علیه دولت ایران نیز سمپاشی میکنند و حرفهایی میزنند. بالأخره مواظبشان باش.
من خیلی صریح و پدرانه با آنها صحبت کردم. نامردی کردند و اول نگفتند بهائی هستند. بعد من گفتم در مترقیترین کشورهای اروپایی هم برای بعضی از فرقهها محدودیت ایجاد میکنند. من آنجا به انگلیسی سخنرانی کردم. گفتم واتیکان کلیسای ساینتولوژی را اجازه نمیدهد در هیچ کشوری شعبه داشته باشد. چهار سال است در آلمان کلیسای ساینتولوژی را بستهاند. چهارصد هزار شکایت خانوادهها از آنها هست که بچههایشان را اذیت کردهاند، به پسربچهها داروها و قرصهای روانگردان دادهاند. گفتم شما در کشورهای دیگر میبینید حتی یک کلیسا را میبندند، اجازه نمیدهند. شما اگر دستتان میرسد، در این کشورها کارهایتان را بکنید. در انگلیس، ژاپن و… سمپات دارید. چه اصراری دارید در ایران باشید.
یک مقدار که صحبت کردم دیدند سنبه پرزور است و چیزی گیرشان نمیآید، رفتند.
من در مجموع فکر میکنم باید دربارۀ بهائیت هم کارهای کلامی- فلسفی بکنیم که در این مصاحبه دیگر فرصت نشد و من وارد آن جنبهها نشدم. میخواستم راجع به توحید و معاد و روح مجرد و اینگونه مباحث قدری صحبت کنم و اشتباهاتی که اینها دارند و خیلی از مباحث اعتقادی که در بهائیت طرح نشده یا بهگونهای سطحی طرح شده است صحبت کنم که فرصت نشد. باید از نظر فلسفی این ایرادها مطرح بشود و تأویل گراییهای افراطی که در بهائیت هست و یک شِبهعرفان آمیخته با خرافات در بهائیت هست و البته باز آن هم یکی از تاکتیکهایشان است و حربهای است برای پیشبرد اهداف آنها. در شبکههای ماهوارهای دیدم اشعاری میخوانند از شعرای بهائی، مثلاً به تقلید از جامی و عطار و مولانا خیلی روی این جنبه تأکید میکنند. دریغا که اکنون فرصت نیست.
بنده بهعنوان کسی که نزدیک به چهار دهه است، از سال ۶۰ تاکنون، که حداقل شاگرد پنج عارف بزرگ بودهام از یک سال تا دوازده سال، آخرین استاد دوازده سال مرا ارشاد کرد، از شاگردان علامه طباطبایی و آقای قاضی بود که الان عکسش را در کتابخانهام میبینید.
تکتک متون عرفان نظری را هم درس گرفتم و حاشیه زدم و با مبانی عرفانی کاملاً آشنا هستم. عرض میکنم که سران بهائیت اصلاً بو نکردهاند عرفان را. چه باب و چه بهاءالله و چه بقیهشان که اصلاً در حد یک منشی سفارت انگلیس و سرایدار و انباردار بودند، عباسافندی و شوقیافندی و دیگران. اینها که مهرههای درشت هستند مطلقاً بویی از عرفان نبردند. عرفان چیزی است که حرف نیست، لفظ نیست، صوت نیست، کتاب و درس نیست.
حافظ میگوید:
بشوی اوراق اگر همدرس مایی که علم عشق در دفتر نباشد!
یا مولانا میگوید:
دفتر صوفی سواد و حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست
زاد دانـــشمند، آثــــار قـــلـــم زاد صوفی چیست؟ انوار قدم
در قدیم صوفی به عارف میگفتند و این معنای جدیدی که مال درویشی و اینهاست نبوده است. این واژه در متون قدیمی عرفان مترادف با عارف بوده است. یعنی عارف کسی است که به شهود رسیده است؛ اگر کسی اندکی با عرفان آشنا و اهل سیروسلوک باشد، اولاً سوز و آه و ناله و شببیداری و بیخوابی کشیدنها و ریاضت و در کوره ریاضت آبدیده شدن را پیش میگیرد و اولین علامتش هم یک تحول ژرف و بنیادین روحی است (Spiritual Transformation). مگر عرفان، آرام و قرار برای آدمی میگذارد؟ به قول حافظ: قرار چیست؟ صبوری کدام و خواب کجا؟ باز حافظ میگوید:
خواب و خورت ز مرتبۀ خویش دور کرد
آنگه رسی به خویش که بیخواب و خور شوی!
گزارش بیوگرافیکال از اینها اگر تهیه کنیم، طبق نوشتههای خودشان یک عارف اینجوری زندگی نمیکند. اصلاً کسی که وضع زندگیاش این است؛ اینجور موضعگیری نمیکند. اینجور عمل نمیکند. به دلیل نوع زندگی، سبک زندگی، موضعگیریها، حرفها؛ دوست و دشمنانشان، اینها عارف نبودند. اینها اصلاً نمیفهمند عرفان چیست. واقعاً نمیدانند به دلیل برنامهها و سخنان و مصاحبههای خودشان.
در عرفان اصل بر سکوت است. عارف اهل ذکر است، دائمالذکر است. من یادم نمیرود استاد ما آیتالله بهجت تسبیح دستش بود وقتی درس خارج میگفت. هفت هشت ده نفر بیشتر نبودند در منزل، وقتی سؤالی میشد، یا بحثی نبود تسبیح دستش بود شروع به ذکر میکرد. وقتی میخواست عبارت را بخواند یا سؤالی میکردند میایستاد. اتوماتیک تربیت کرده بود خودش را. جواب که میداد باز مشغول ذکر میشد. عارف را امام صادق علیه السلام در کتاب “مصباح الشریعة” دارد: “العارفُ شَخصُهُ مَعَ الخَلقِ قَلبُهُ مَعَ اللهِ”. از درون وصل به خداست، دلش با خداست هرچند به تن در میان جامعه است برای انجام وظایفش.
آن مرد، عارف بود که زمان جنگ، دشمنان شصت هفتاد ناو جنگی آوردند، میگفت ترقهبازی میکنند! ترقه در میکنند یا میگفت چنان سیلی میزنم در گوش ابرقدرت غرب که صدایش در ابرقدرت شرق بپیچد!
حضرت امام؟ره؟ نشاط و شادابی و حماسهسازی یک جوان بیستساله را داشت. از خوف خدا گریه میکرد در میانه شب و در تهجّد. محافظانش و برادران پاسدار برای من تعریف میکردند از صدای گریهاش بیدار میشدند. عرفان علامت دارد. نشانه دارد.
شیر را بچه همی ماند به او
تو به پیغمبر چه میمانی بگو؟
چه چیزِ شما به ائمه علیهم السلام رفته؟ به قرآن رفته؟ به پیغمبر رفته؟ هشت سال جنگ چه کار کردید؟ کارنامهتان چیست؟ این جوانان مسلمان و پاکباز از وجببهوجب این خاک دفاع کردند و مظلومانه شهید شدند. این مملکت مال آنهاست. آنها عارفند نه شما.
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد زمرهای دیگر به عشق از خاک سر برمیکنند!
بر در میــخانۀ عشق ای ملک تسبیح گوی کـاندر آنجا طیــنت آدم مخـمّر میکنند
امیدوار هستیم خداوند به ما دیدۀ بابصیرت و بیتعصب عنایت بکند که بتوانیم حق را بشناسیم و فریب این حرفها را نخوریم. به وظیفهمان عمل کنیم. روشنگری کنیم، دغدغه ما نسل جوان و فرزندان این مرزوبوم است. واقعاً ما باید با انصاف، مستند و مستدل این ترهات را از حقایق جدا کنیم و به جامعه عرضه کنیم، انتخاب با جامعه و با خود جوانان است. اصراری نداریم حتماً آنچه میگوییم بپذیرند، اما آنها که میگویند تحری حقیقت، خب انجام دهند.
وقت نشد وارد بحث محتوایی شوم که “رابطۀ علم و دین” چگونه است. بهائیان اصلاً مدلی ندارند که چگونه میتوان دین را با علم آشتی داد. کتابهایشان بهترین گواه این ادعا است. درحالیکه الان من به شما عرض میکنم هشتاد، نود درصد تئوریهایی که در علوم تجربی و طبیعی است با آموزههای ادیان تعارض (Contrast) دارد. این مطلب در مصاحبههایم هم هست. در خبرگزاری مهر هست. در سخنرانیهایم و جاهای دیگر هست. از روانشناسی، علوم انسانی و اجتماعی گرفته تا علوم طبیعی. تئوری بیگ بنگ، تئوری کوانتومی و تئوری داروین و تکامل زیستی. اینها ظاهرشان و بلکه باطنشان با متن مقدس در ادیان مختلف، هم در مسیحیت و هم در تورات و دین یهود و در اسلام مغایرت دارد.
الهیدانان تاکنون چند راه حل پیدا کردهاند که باید یکی از این راهها را رفت. بهائیها اصلاً هیچ راه حلی ندارند. کتابهایشان چاپ شده و نشان میدهد با عمق و ابعاد مسأله آشنایی ندارند. کارل مارکس چه میگوید. شلایرماخر چه میگوید. اگزیستانسیالیستها چه میگویند؟ الهیات پویشی وایتهد، استاد هاروارد چه میگوید؟ چه راه حلی دارد؟ اینها نه علم را شناختند و نه دین را.
لذا بهائیت هیچ نسخه آمادۀ پیچیدهشدهای ندارد. هیچ فرمولی نمیدهد. هیچ راهکاری ندارد. گاهی حتی از تبیین و معرفی درست صورت مسأله نیز عاجز است.
برای شما عزیزان هم آرزوی موفقیت دارم و امیدوارم در رسالتی که بهعهده گرفتهاید قرین توفیق باشید. هرچند من صادقانه عرض کردم برای این کار اولویت فرهنگی قائل نیستم. حرکت ایذایی میکنند. بهائیها تبلیغات سوء میکنند و مسائلی را مطرح میکنند که البته باید جواب داده بشود. باید مبارزه و مقابلۀ فرهنگی شود. من به عنوان یک معلم تشخیص دادم که باید مبارزه فرهنگی بکنم. نه اطلاعاتیام و نه پلیسم و نه ژاندارمم و نه اساساً این امور را بلدم ولی اولویتهای فکری و فرهنگی دیگری هم داریم، در عین اینکه این کار هم خدمت ارزشمندی است.
[۱]. بنده پیش از ورود به بحث چند نکته را بهصراحت توضیح دهم. نخست اینکه من نقدم به بهائیت از حوزه انقلاب اسلامی است و رویکرد و نگاهم این است که بهائیگری اصلاً دین نیست. اصلاً بهائیت را دین نمیدانم. دلایل این ادعا را خواهم گفت. من همیشه سعی کردهام به منابع و سرچشمهها برسم. همچنان که درباره اسلام هم ۱۵-۱۴ سال دروس حوزوی را خواندم. دو سال درس خارج خواندم و دانهبهدانه، متنبهمتن علوم و درسهای حوزوی را فراگرفتم. مثلاً الکبری فی المنطق و صمدیه و هدایه و صرف میر، عوامل ملامحسن و سیوطی، همه را خواندم. هرچه را هم خواندم تدریس هم کردهام. این هم سفارش و توصیه اساتیدم بود. من مثلاً کفایه درس میدادم. بخشهایی از لمعه را ماه رمضانها درس دادم. من ده سال برای طلبههای شخصی و غیرشخصی در کتابخانهام کلاس داشتم. یک ریال هم از کسی نگرفتم. همه افتخاری بود. بههرحال خواستم اسلامشناسی نباشم که فقط از طریق ترجمهها و کتابهای دستچندم مطالب را خوانده باشم. لذا تمام متون اصلی اهل سنت، شیعه؛ کتابهای سیجلدی، شصتجلدی، چهلجلدی را خواندهام. نزدیک سیهزار جلد کتاب دارد این کتابخانۀ من. اینها را طی سالیان با کلی زحمت و خون دل جمع کردم.