گفتوگو با جناب آقاي عليرضا مهدوي شاهرودي و جناب آقاي سيّد مقداد نبوي رضوي
گفتوگو کننده: مهدي حبيبي، مهدي هاديان
بهائیشناسی: در خدمت آقای علیرضا مهدوی شاهرودی هستیم، از فرهیختگان فرهنگی جامعه که در عرصه تبلیغ دیانت اسلام و مذهب تشیع کارهای مهمی را صورت داده و میدهند. هم در زمینۀ تدریس و هم در حوزۀ تحقیق، فعالیتهای مهمی را داشتند و این ویژگیها در خاندان ایشان به میراث رسیده، جد بزرگشان مرحوم آیتالله شیخ احمد شاهرودی ــ که میخواهیم دربارهشان گفتوگو کنیم ــ در همۀ این مؤلفههایی که برشمردم جایگاه بلندی داشتند، البته پدر این بزرگوار و پدربزرگشان هم از علمای بزرگی بودند که درباره ایشان نیز صحبت میکنیم.
همچنین باتوجهبه اینکه جناب آقای مقداد نبوی نیز تحقیق گسترده و طولانیمدتی را روی آثار آیتالله شاهرودی انجام دادهاند، از ایشان نیز درخواست کردیم تا ما را در این گفتوگو همراهی نمایند و نکات تاریخی و محتوایی کتابهای ایشان را برای ما بفرمایند تا گفتوگوی پرباری داشته باشیم. خوشحالیم که این افتخار را پیدا کردیم که در خدمت هر دو بزرگوار باشیم و صحبتهای آنان را بشنویم.
در خدمت ایشان آمدیم که دربارۀ شخصیت جد بزرگوارشان و آثار وجودی و مکتوبی که در زمینۀ نقد آموزههای بابی و بهائی از خودشان بهجای گذاشتند، گفتوگو داشته باشیم.
بهائیشناسی: اگر صلاح میدانید، مقداری دربارۀ خاندان مرحوم آقای شاهرودی و رسالت ایشان، پدرشان، پدربزرگشان، خاستگاه تحصیلی و بعد تبلیغی ایشان و آثاری که نوشتند توضیح بفرمایید.
آقای مهدوی: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، السلام علی المهدی الذی وعد الله عزوجل به الأمم. عرض سلام دارم خدمت همه عزیزان، خیلی خوش آمدید، خیلی خوشحالم از زیارتتان، خیلی خوشوقتم از اینکه این فرصت حاصل شد تا دربارۀ جد امجدم، مرحوم آیتاللهالعظمی آقای حاج شیخ احمد شاهرودی، گفتوگو کنیم. إنشاءالله از برکات این گفتوگو همه ما بهرهمند باشیم که «عند ذکر الصالحین تنزل الرحمة». معتقدم نام بزرگان که میآید خدای متعال برکات خودش را بر ما نازل میکند.
مرحوم آقای شیخ احمد شاهرودی، فرزند مرحوم ملامحمدعلی شاهرودی بودند. خود شیخ محمدعلی از فحول زمانۀ خودش بوده، شاگرد مرحوم صاحب ضوابط بوده و فکر میکنم در آستان قدس آثاری از ایشان در تفسیر و در کلام، هنوز موجود است.
شیخ احمد شاهرودی
آقای نبوی: کتابهای تفسیری و کلامی زیادی از ایشان در کتابخانه مرحوم آقای مرعشی هست، خطی هم هست.
آقای مهدوی: پدربزرگ مرحوم آشیخ احمد، مرحوم ملامحمدکاظم بوده که او هم از رجال علمی و اجتماعی زمانه خودش بوده، در چنین خانوادهای مرحوم آشیخ احمد پا به عرصه وجود گذاشته است.
مرحوم آشیخ احمد، سال ۱۲۸۲ قمری به دنیا آمدند و سال ۱۳۵۰ قمری مطابق خرداد ۱۳۱۰ شمسی هم به رحمت خدا رفتند و فوت کردند؛ یعنی ایشان عمر خیلی طولانی نداشتند ولی خیلی پربرکت بوده است.
از اولین معلمان و اساتید ایشان، مرحوم پدرشان بوده و اولین شاگردی را نزد پدر بزرگوارشان داشتند. من از مرحوم پدرم شنیدم که میگفتند که مرحوم آشیخ احمد وقتی به نجف رفتند و در درس آخوند خراسانی و مرحوم میرزا حبیبالله رشتی حاضر شدند، مجتهداً به نجف رفتند. این را پدرم از قول یکی از بزرگان گفتند که مرحوم آشیخ احمد به نجف که میرفت، مجتهداً به نجف میرفت، یعنی مراحل علمی را طی کرده بود و به نجف رفت و سالها در درس میرزا حبیبالله رشتی حاضر شد و از برکات علمی ایشان و از فکر اصولی مرحوم آخوند تأثیر گرفتند. آن قوت ایشان در کلام و عقاید که بهنظرم در نوع خودش ابداعاتی هم که ایشان داشتند و نوآوریهایی که در نحوۀ برخورد با مسائل علمی داشتند، من فکر میکنم تا حدی متأثر از آخوند خراسانی هم بوده باشد.
مرحوم آشیخ احمد سه فرزند ذکور داشتند. مرحوم آشیخ عبدالله مهدوی که از شاگردان مرحوم آقاضیاء عراقی بود و در تهران مجتهد بود و مسجد داشت و خیلی از پیرمردهای تهران را میشناسم که شاگرد مباحث نقد بهائیت آشیخ عبدالله بودند، مثل آقای اصفهانیها که البته چند سالی هست که فوت کردند. ایشان میگفتند پای درس ایشان میرفتم.
مرحوم آشیخ عبدالله شخصیت برجستهای بودند. سلوک خیلی خاصی داشتند. در شاهرود فردی سخاوتمند بودند و ایشان را بسیار با مشی مردمی میشناسند.
بهائیشناسی: ساکن همان شاهرود بودند؟
آقای مهدوی: ابتدا شاهرود بودند. بعد در سال ۱۳۳۱ به تهران آمدند و در اینجا ساکن شدند.
فرزند دوم مرحوم حاج شیخ احمد، آشیخ اسدالله مهدوی بود که ایشان معمم بود و بعد لباس روحانیت را در میآورد ایشان انسان فرزانه، شایسته و بزرگواری بود. من یادم است در شاهرود در عهد طفولیت ما بهعنوان وزنهای ایشان را میشناختند.
فرزند سوم ذکور شیخ احمد مرحوم محمدتقی بود که در جوانی از دنیا میرود یعنی سال ۳۲-۳۱ ایشان فوت میکند. پدر ما از ایشان چیزی یادش نبود.
بهائیشناسی: لطفاً دربارۀ روش زندگی و سلوک ایشان و ارتباط ایشان با مردم توضیح میفرمایید؟
آقای مهدوی: سلوک مرحوم آشیخ احمد، من فکر میکنم در چهار محور قابل مطالعه است. یکی سلوک اجتماعی ایشان یا نقش اجتماعی ایشان در جامعۀ آن روزگار، دیگر سلوک شخصی ایشان و حالات شخصیاش بوده، محور سوم جنبههای علمی مرحوم آشیخ احمد بوده و محور چهارم هم شیوههای تبلیغی مرحوم آشیخ احمد است. هرکدام، بههرحال، دریایی از مطلب است و بهنظر من میشود ساعتهای طولانی دربارهاش گفتوگو کرد.
اگر بخواهیم جنبه شخصی و شخصیتی مرحوم آشیخ احمد را مطالعه کنیم، میبینیم ایشان امتیازات زیادی داشت، اولاً علاوهبراینکه اساتید خیلی بزرگی داشته؛ همعصرهای خیلی بزرگی هم خدا نصیب او کرده است. او مقارن با آقای بروجردی در نجف بوده و فحولی در نجف در زمان ایشان تحصیل میکردند. ایشان علاوهبر تدریس، تألیف هم میکردند. این خیلی به مراتب شخصیت ایشان وزن میدهد.
دربارۀ جنبههای شخصیتی ایشان، از پدرم شنیدم که آقای بروجردی بارها میفرمودند مرحوم آشیخ احمد فخر شیعه بودند. هر دفعه ما میرفتیم دیدن مرحوم آقای صافی گلپایگانی، ایشان میپرسیدند: «کارهای آقا را چهکار کردید؟ آثار آقا را چهکار کردید؟ قبرشان را ترمیم کنید!» یک وقت به من فرمودند: «هروقت میروم قبرستان، اول میروم سر قبر ایشان فاتحه میخوانم.» یک نگاه خاصّی به مرحوم آشیخ احمد داشتند. پیامی را که ایشان نوشت، من یادم است، میدهم به شما. القابی که ایشان به کار بردند، آیتاللهالعظمی، فقیه و… بود. معمولاً علما با همدیگر در حد یک آیتالله بسنده میکنند اما ایشان مفصل گفتند.
ایشان چنین جنبۀ شخصیتی داشته است. بسیار مردمدار بود (ایشان از بس آقامنش بود) و در خانهاش باز بود. در شاهرود محلهای داریم به نام محلۀ آقا که در آن مسجد آقا و خانۀ آقا بوده است. البته خانه آقا را ما نتوانستیم حفظ کنیم، اما محلۀ آقا هنوز به این نام شناخته میشود. مسجد مرحوم آقا ــ طاب ثراه ــ . شاید حدود ۱۵۰سال عمر بوده است؛ یعنی از زمان ملا محمدعلی ساخته شد.
مسجد آقا که مال حسین بشرویی هم در آن درس خوانده بود
آقای نبوی: ایشان سال ۱۲۹۳ هجری قمری به نظرم به رحمت خدا رفتند. همان اواخر عمر امام جماعت شدند و زیاد نماندند.
آقای مهدوی: عمر مسجد حدود ۱۵۰ سال است، بسیار باروح و بسیار معنوی است و از آثار فرهنگی ایشان است. بههرحال یک چنین ویژگی را از ایشان نقل میکردند. در ویژگیهای شخصیتی ایشان همین یک نکته بس که نوشتهاند که رئیس عدلیۀ آن موقع به تهران نامه مینویسد که تا وقتی آشیخ احمد در شاهرود هست کسی به عدلیه مراجعه نمیکند. عملاً مردم به محکمه مراجعه نمیکردند و میرفتند خدمت آقا.
یک چنین ویژگی و یک چنین سلوکی را ایشان داشته است. فوقالعاده زاهد بودند. از زهدشان خیلی خیلی گفته میشود. زندگی سادهای داشتند. تقریبا هر عالمی که از قم یا از نجف میخواست به مشهد برود، میآمد خدمت آقا در شاهرود، آقا را درک میکردند و بعد میرفتند. این جایگاه آشیخ احمد را نشان میدهد.
شاید از بُعد شخصیتی، محبوبیت ایشان خیلی مهم باشد. حالتی نداشتند که مردم از ایشان گریزان باشند. شاید محبوبیت ایشان مهمترین نکتهای باشد که در شخصیت ایشان دیده میشود که حاصل مردمداری ایشان بوده است. بههرحال در شخصیتهای سیاسی میبینیم که بعضی از افراد مردمدارند، بعضی مردمفریباند؛ بعضی مردمگریزند و عدهای هم مردمستیزند. ایشان مردمدار بودند. یعنی کسی نبود که روی شانۀ مردم پا بگذارد و خودش را بالا بکشد؛ واقعاً بالا بود و مردم در چتر حمایتی ایشان قرار میگرفتند. این نکتهای است که دربارۀ شخصیت ایشان قابلذکر است.
ایشان از جهت علمی، بسیار دارای مرجعیت بودند. من متعدد شنیدم از معمرین شاهرود و از همنسلهای پدرم که مرحوم آقا مرجعیت داشت. یعنی در فقه مردم به او مراجعه میکردند. در دعاوی به ایشان مراجعه میکردند. در مشکلاتشان به او مراجعه میکردند. حتی در بحث مسائل اقتصادی شهر. این هم یک بعد شخصیتی ایشان است که بسیار بهنظر من مهم است.
آقای نبوی: من یک حاشیه بزنم. کتابی است به نام مرآةالشرق، این کتاب را شیخ محمّدامین صدرالاسلام خویی نوشته که خودش اهل علم بوده و از شاگردان آخوند خراسانی بوده است. در زندگانی علما نوشته است. کتاب خیلی مهمی است و دادههای تاریخی زیادی دارد. درباره مرحوم آقای شاهرودی نکته جالبی را میگوید. میگوید ایشان در اکثر نقاط خراسان مرجعیت داشته است. یعنی با اینکه در شاهرود نشسته بود و در مشهد ـ که مرکز خراسان است ـ نبود، در اکثر نقاط خراسان مرجعیت داشت، یعنی فقط منحصر به شاهرود نبوده است. دایرۀ ریاستش در بیشتر نقاط خراسان گسترش پیدا کرده بود.
آقای مهدوی: زمانی بوده که قحطالرجال نبوده. واقعاً نجف حوزۀ زایندهای بوده و امثال آشیخ احمد زیاد بودند. این هم جالب است. آقای دزیانی (از محترمین شاهرود) میگفتند: «مردم که برای نماز به مسجد میرفتند، دوست داشتند جلو باشند. لذا در مسجد جا را در صف اول میخریدند. میگفتند این پول را بگیر جایت را به من بده.» دوست داشتند به ایشان نزدیک بشوند. این جنبههای شخصی ایشان است.
بهائیشناسی: این زمان در اواخر حکومت قاجار بود؟
آقای نبوی: دورۀ رضاشاه. از سال ۱۳۰۷ هجری شمسی تقریباً قانون اتحاد لباس میآید، لباس متحدالشکل و خلع لباس روحانیت شروع میشود. در زندگانی ایشان نوشتهاند از سال ۱۳۰۷ خیلی ناراحت بودند بهخاطر اینکه مشکلاتی برای روحانیون پیش میآوردند و این غصه ایشان را میکشد. دینگریزی که حکومت رضاشاه از سال ۱۳۰۷پیش گرفته بوده و این دینگریزی که داشته در جامعه بهوجود میآمده، باعث ناراحتی ایشان شده بود. رضاشاه در سال ۱۳۰۴ خیلی خودش را متدین نشان میداده. در دستۀ عزاداری و مراسم مذهبی شرکت میکرده است. از سال ۱۳۰۷ کمکم تغییر رویکرد نشان میدهد. ایشان سه سال غم و غصه داشته که ظاهراً علت اساسی هم در مرگ ایشان بوده است.
بهائیشناسی: به زمان کشف حجاب نرسیده بود؟
آقای مهدوی: نه، اما باتوجه به مطالب کتاب مدنیةالاسلام ایشان، من فکر میکنم زمزمههای کشف حجاب شده بود.
آقای نبوی: بله، کشف حجاب از قبل از رضاشاه مطرح بوده است. بهصورت جدی هم مطرح بوده که بخش عمدهای از کتاب مدنیةالاسلام هم به حجاب برمیگردد و بحث مظاهر تمدن و کشف حجاب و بانوان و حقوق زن و بحثهای اجتماعی در این موضوع را به نظر میرسد ایشان به اقتضای آن شرایط مینویسند. کتاب مدنیةالاسلام در سال ۱۳۰۶در نجف چاپ شده است. آن زمان سال دوم حکومت رضاشاه بوده. ما از ۱۳۰۲ در تهران میبینیم روزنامهها بهشدت براساس شرایط به مسائل مختلف میتازند. بحث حجاب مطرح بوده. یعنی ایشان کاملاً ناظر به دوران، این کتاب را نوشته است. شواهدی داریم که تبلیغات ضدحجاب اساساً در تهران از زمان احمدشاه بوده، هنوز رضاشاه نیامده. مجالس مخفی بوده که حجاب را بهصورت فرهنگی کنار بگذارند. لذا مطرح بوده و ایشان هم پاسخ میدهد.
آقای مهدوی: در حوزۀ بحثهای علمی که رویکرد دوم ایشان بوده، من فکر میکنم مهمترین نکتهای که دربارۀ مرحوم آشیخ احمد باید بگوییم، این است که ایشان محقق و مولّد (تولیدکننده) بود نه مقلد. حوزۀ نجف سیر و مسیری را داشت که بههرحال عمدتاً مبتنی بر فقه و اصول و مسائل شرعی بود و عملاً کمتر به کلام و عقاید و اینگونه مطالب پرداخته میشد. افرادی مثل مرحوم بلاغی و آشیخ احمد و امثال اینها میآیند واقعاً خلأهایی که آن روزگار وجود داشته، پر میکنند و پاسخ میدهند.
من فکر میکردم در معرفی بحثهای علمی مرحوم آشیخ احمد چه بگویم، خب آثارشان هست. من فکر میکنم سبک علمیاش یک سبک نو بوده است. اولاً بسیار مسلط بر نقل است. تسلط ایشان بر قرآن و بر روایات، جالب است.
آقای نبوی: یک نکته که اوج عظمت علمی ایشان را میرساند کتاب مدنیةالاسلام ایشان است که آن را در مسافرت نوشته و هیچ منبعی دم دستش نبوده است. بااینحال مطالب را دقیق میآورد، آن هم مطالب بسیار زیاد فقهی و حدیثی.
آقای مهدوی: بله، ایشان سبک نویی داشت. در کتابهای ایشان میبینید که ابتدا ایراد را میگوید، سپس کاملاً طرف را میبرد گوشۀ رینگ و نظریۀ نادرست را لِه میکند. من فکر میکنم رویکرد اصلی ایشان و رویکرد مهمی که ایشان داشته است، دفاع از حریم تشیع و کیان مذهب بوده است. اصلاً در کار ایشان تقلید دیده نمیشود. از همۀ آثار شیعی، ایشان بهره برده و استفاده کرده ولی عملاً خودش سبک جدیدی را بنا گذاشته است. روش استدلالی خیلی قوی داشته؛ خیلی مسلط بر روایات بوده؛ خیلی آگاه به زمانه بوده. من فکر میکنم این روایتی که «العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس»، این از بزرگترین مصادیق شخصیت مرحوم آشیخ احمد بود که آگاه به زمانه بود؛ شبهات را هم میشناخت و هم پاسخش را میدانست. این نکتۀ مهمی است. در کتاب مدنیةالاسلام سرمایهداری را دیده، کمونیسم را دیده، اقتصاد اسلامی را دیده و حالا آنها را باهم مقایسه میکند. اینقدر ایشان ژرف بوده است. میگویم سبک ایشان سبک خاصی بوده. درد را میشناخته؛ درمان را هم میشناخته. آثاری که ایشان نوشته، چه ازالةالاوهام، چه مدنیةالاسلام، چه مرآتالعارفین، چه ایقاظالنائمین و چه تنبیهالغافلین، اینها نشان میدهد که هم ذهن جوالی داشته و هم ذهن مبتکری داشته و هم بیتفاوت نبوده به اینکه در جامعه چه میگذرد. این هم نکتۀ دوم در باب شخصیت علمی ایشان.
آقای نبوی: در دورۀ مشروطه، در اصل دوم متمم قانون اساسی مقرر شد که مراجع تقلید حدود ۲۰ نفر فقیه مجتهد جامعالشرایط را به مجلس معرفی کنند و نمایندگان مجلس ۵ نفر را به هر شکلی که خواستند یا قرعه یا صحبت، از بین آنها انتخاب کنند که بر قوانین مصوب مجلس نظارت کنند که با قوانین اسلام همسان باشد. بعد از شکست محمدعلیشاه و استقرار مشروطیت، آخوند خراسانی و ــ شیخ عبدالله خراسانی ــ که بزرگ مشروطیت بودند نامهای مینویسند و ۲۰ نفر را معرفی میکنند که نامه هست و به خط میرزای نائینی است، اما این عملی نمیشود. حالا جریاناتی آن زمان بوده و اصلاً این مسأله به فراموشی سپرده میشود. حدود ۲۴ سال بعد، زمانی که آقای سیدابوالحسن اصفهانی و آقای نائینی تبعید شده بودند به ایران و پیش آقای حائری به قم آمده بودند، در زمانی که رضاخان سردارسپه بوده، یعنی سال ۱۳۰۲ شمسی، آنجا آقای آسیدابوالحسن و میرزای نائینی ۲۰ نفر را معرفی میکنند، آقای حائری هم تأیید میکند. خیلی مهم است. اینجا ما میبینیم از شهرهای مختلف، افرادی را نام بردهاند. مثلاً از تهران، ۴ نفر، از اصفهان ۳ نفر، شهر به شهر است. از هر شهری بین دو تا چهار، پنج نفر هستند اما مشهد ما نداریم. خراسان داریم. دو نفر. یکی حاج میرزا محمد آقازاده که پسر آقای آخوند بوده و یکی آقای شیخ احمد شاهرودی. یعنی آن اعلامیه که آن هم موجود است، باز جایگاه بلند ایشان را در خراسان نشان میدهد. سندی است که نشان میدهد که چه جایگاه مهمی دارد. در تمام خراسان دو نفر، آن هم یکی آقای آقازاده که «سلطان خراسان» گفته میشد.
آقای مهدوی: بله، ایشان نقش اجتماعی هم داشته. این نبوده که سرش پایین بوده باشد؛ در حوزۀ اجتماع بسیار فعال بوده، بسیار آگاه بوده و بسیار بصیر بوده. حتی در آن داستان تحصن علما، مرحوم آقای بروجردی و مرحوم آشیخ احمد از نجف باهم به ایران میآیند؛ از طرف مرحوم آقای نائینی و مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی. این دو نمایندگی میکنند حوزه نجف را و البته کاری انجام نمیشود، چون لب مرز دستگیرشان میکنند.
این جنبههای خاص مرحوم آشیخ احمد بوده که بهنظر من قابلتأمل و قابلبررسی است.
نکتۀ چهارم بحث تبلیغ است. آقای آشیخ احمد، در مواجهه با بابیت و بهائیت و فرقهها، قائل به خشونت نبوده و با اینکه بهنظر من با مرجعیتی که ایشان داشت، میتوانست حد جاری کند و اگر میکرد، مردم هم همراهی میکردند. مبسوط الید بود، فقیه و مرجع بود ولی ایشان راه مبارزه با فرقهها و نحلهها و جریانات را در گفتوگو و پاسخ علمی میدانستند. باتوجهبه میراث علمی که از ایشان هست، همین الآن اگر ما بخواهیم با شبهات امروز بابیت و بهائیت و حتی کلیسا مواجه بشویم، بهنظر من میتوانیم مراجعه کنیم به مرحوم آشیخ احمد و آثار ایشان را ببینیم. حالا اینکه عرضهاش چه جوری بشود، طبعاً باید به زبان امروزی بشود. بهعنوان منبع مهم، آثار ایشان هنوز قابلاستفاده است و بلکه درواقع نگاه به آن آثار ضروری است.
ایشان قائل به کار علمی بوده؛ قائل به گفتوگو بوده. قائل به دعوت بوده. این را مرحوم پدر ما بسیار به آن توجه داشتند، ایشان هم در سابقۀ طولانی که در خارج از کشور در زمینۀ تبلیغ تشیع داشتند، همیشه به من میگفتند: «یک اصلی من دارم به نام اصل خیمه. این را از جدشان گرفتند.
میگفتند من قائلم اگر شما با یک شخص سنیمذهب مناظره میکنی، بگویی پاشو بیا شیعه شو، این دلیل من است، او هیچ وقت نمیآید؛ بلکه جبهه میگیرد.» گفتم: «پس چه باید کرد؟» میگفت باید بروی در خیمهاش بنشینی، دو دقیقه با او همنوا بشوی، بعد با او بلند شوی بیایی این طرف. دستش را بگیری باهم بیاییم. اگر بگویی تو بیا، او هیچ وقت نمیآید.» مرحوم آشیخ احمد هم اینجوری بودند. ایشان بسیار در این زمینه توجه داشتند.
همان داستان معروفی که ایشان در تبلیغ داشت، حتماً شنیدهاید که معمولاً بعد از نمازشان عبا میکشیدند سرشان و مثلاً میشنیدند در خانۀ فلانی یک مبلغ بهائی آمده، مراجعه میکردند در خانه را میزدند میگفتند که: «احمد هستم. شنیدم مهمان عزیزی دارید، آمدم با او بحث کنم. اگر او توانست مرا قانع کند، من و کل شهر بهائی میشویم. اگر من او را قانع کردم، یا مسلمان بشود یا شهر را ترک کند. این بحث علمی است. بحث با مرام، با اخلاق و با منش است.
روش علمی ایشان روش علمی خاصی بود و فکر میکنم در چند حوزه دربارۀ آشیخ احمد باید کار کنیم. یکی در آثار ایشان از حیث محتوا. این هم بهصورت همان شکل قدیم چاپ بشود، تکثیر شود و منتشر شود و به دانشگاهها و مراکز علمی داده بشود. دیگر اینکه بازنویسی شود، یعنی به نثر امروز نوشته شود. بهنظر من نثر زمان آشیخ احمد با نثر امروز متفاوت است. یک حوزه هم موضوع محتوا و روششناسی آشیخ احمد است که این هم جای تأمل و توجه بسیار دارد که ما در روشمندی تبلیغ همین بحث خیمه را بهکار ببریم. در قرآن هم آیهای به این روش اشاره کرده است.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكینَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لایَعْلَمُونَ (توبه:۶)
و اگر یكى از مشركان از تو پناه خواست، پناهش ده تا كلام خدا را بشنود؛ سپس او را به مكان امنش برسان، چراكه آنان قومى نادانند.
یعنی نگاه آشیخ احمد همین بوده است، آنها نمیفهمند. با مردمی که «أنهم لایعلمون» هستند، طرف است. اگر آدم پیغمبرانه به امت نگاه بکند، اینطور افراد را جذب میکند. اینها نمیفهمند، نمیدانند، اگر حقیقت را بدانند، اینجوری معارضه نمیکنند، مبارزه نمیکنند. این بسیار نکتۀ مهمی است.
این موارد هم از جهت روشی و هم از حیث محتوا دربارۀ آشیخ احمد کار بشود، سرمایه بسیار بزرگی است که ما باید به آن توجه لازم را داشته باشیم.
بهائیشناسی: شما میفرمایید آشیخ احمد ناظر به مسائل روز کار میکرده است و ما میدانیم نسبت به بهائیت ایشان مطالب متعدد دارد. معمولاً افرادی که دغدغۀ فرهنگی دارند و درگیر بهائیت میشوند، آن را بهعنوان یک خطر خیلی جدی تلقی میکنند. بعضیها اطرافیانشان و نزدیکانشان و حتی خودشان تبلیغ میشوند بعد احساس خطر میکنند. مرحوم شیخ احمد کجا درگیر میشوند و احساس خطر میکنند و چه جور وارد این داستان میشوند؟
آقای مهدوی: شاهرود از این بلیه در امان نبوده. آن داستان کشف حجاب طاهرۀ قرةالعین در بدشت شاهرود اتفاق میافتد. شاهرود یک پایگاه داشته میشده. من فکر میکنم شرایط آن روز ایران و خطۀ خراسان که شاهرود هم جزء آن بود و شهر کوچکی بود، بهگونهای بود که بهائیت رشد شبکهای داشته پیدا میکرده و اینها اعزام مبلغ داشتند، مفصل جزوه میدادند، مفصل جذب میکردند، هزینه میکردند. البته ما در اقواممان هیچکس را نداریم که نزدیک بهائیت شده باشد. هیچکس را، چه زن چه مرد، چه کوچک چه بزرگ. حتی در زمان ایشان هم همینطور بوده است، شجرهنامه را که ببینید، اخوان مرحوم آشیخ احمد همه از علما بودند، همه یا مجتهد بودند یا از علما بودند.
آقای نبوی: در یکی از الواح بهاءالله از مرحوم شریفالعلماء اسم میبرد، در تاریخ ظهورالحق، در جلد ششم، بلوای شاهرود را که میآورد، نقل کرده است. شریفالعلماء برادر بزرگ آشیخ احمد بوده که مخالف بهائیان و تحرکات آنها در شاهرود بوده است.
آقای مهدوی: بله، إلی یومنا هذا، من از اقوام سببی و نسبی دور و نزدیک، چه در زمان آشیخ احمد و چه از اقوام خودمان، هیچکس را نمیشناسم که میلی به سمت بهائیت کرده باشد. شاید یکی از دلایلش این بوده که چنین عقبهای را برای خودشان حس میکردند.
آقای نبوی: مسألهای را که باید اشاره میکردیم در این گفتوگو، پدر بزرگ مرحوم آشیخ احمد شاهرودی، مرحوم ملامحمدکاظم شاهرودی بوده که اهل حدود نیشابور بوده، بعداً میآید در شاهرود به خواست مردم شاهرود عالم آنجا میشود. از شاگردان صاحب ریاض است و فقیه بزرگی بوده است. از آثاری که در نقلهای تاریخی و اسناد باقی مانده، مشخص میشود که فقیه بزرگی بوده و شاهرود را او آباد کرده و بهصورت شهر درآورده است. ایشان حوزۀ علمیهای در شاهرود تأسیس میکند که از شهرهای مختلف میآمدند آنجا. حتی از مازندران میآمدند درس میخواندند. بعد زمانی که پسر ایشان یعنی پدر مرحوم آشیخ احمد شاهرودی (ملامحمدعلی شاهرودی) شاگرد ایشان بوده، ملا حسین بشرویهای هم شاگرد ایشان بوده در شاهرود. بعد ملا حسین میرود کربلا، ملا محمدعلی شاهرودی هم میرود کربلا.
مرحوم آشیخ احمد در الحق المبین نقل میکند که: «پدرم میفرمود: در ایوان طلای حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السلام ملا حسین را دیدم. ملا حسین کودن بود، بیبهره از هوش و استعداد بود، درک مطالب خیلی برایش سخت بود. اکول بود، تعبیر اکول یعنی خیلی میخورد. بسیار زورمند بود و با هر که کشتی میگرفت زمین میزد.» نمودش را بعداً در جریان جنگ مازندران و قلعۀ طبرسی میبینیم که نقل شده یکی را که پشت درخت قایم شده بود، شمشیر میزند نصف میکند، درخت را هم از وسط قطع میکند. این را دربارهاش میگویند. خیلی پرزور بوده. میگوید: «در ایوان طلا او را دیدم. او را در آغوش گرفتم. گفت: میدانی شیخی شدم. گفتم: چه شد شیخی شدی؟ گفت: یک شب در بینالحرمین داشتم میرفتم، ندایی از آسمان رسید که: الحق مع السیدکاظم و أتباعه.» بعد ایشان میگوید: «از کجا معلوم ندای شیطانی نبوده باشد؟ هیچ نگفت و رفت و بعد که سیدکاظم فوت کرد، باب ادعای خود را کرد، این هم بابی شد.» بعد میآید در خراسان و آنجا تبلیغ میکند. میآید شاهرود که استاد خودش را تبلیغ بکند. ایشان گفتوگو میکند و از شاهرود اخراجش میکند. من شاهرود رفتم، آنجا جایی است به نام چنارسوخت که میگویند آنجا ملا محمدکاظم با یکی از دُعات بابیه مباهله کرده. حتی احتمال دیدار ایشان با قرةالعین هم هست و در بعضی منابع آمده. وقتی بیرونش میکند، یکی از بابیها ایشان را، یعنی پدربزرگ آشیخ احمد شاهرودی را، شهید میکند. شاید یک سال بعد از شهادت شهید ثالث باشد. در آستانۀ دعوت قائمیت باب است، یعنی سال ۱۲۶۴ هجری قمری، حوالی زمان واقعه بدشت است. از کتاب الحقالمبین بر میآید که ایشان از کودکی به این مسائل حساس بوده، این مسائل را شنیده بوده است.
میدان چنار سوختۀ شاهرود
بهائیشناسی: نکتۀ مهمی است. پدربزرگ ایشان را بابیها کشته بودند.
آقای نبوی: قتل پدربزرگ را میدانسته، در ذهنش بوده، از کتاب بر میآید. چون وسط استدلالهایشان و چیزهایی که ایشان میگویند، بر میآید که قتل ایشان را میدانستند و درنظر داشتند. لذا رفته بسطام و اقوام ملاعلی بسطامی را پیدا کرده و سرگذشت او را ــ که دومین مؤمن به باب است ــ از آنها پرسیده است. همچنین ایشان میگوید: «من زمانی که رفتم نجف، هرکس را که احتمال میدادم در داستان بابیگری اطلاعاتی دارد، میرفتم پیجویی میکردم.» در ابتدای کار، بابیها میآیند در عراق هم تبلیغ میکنند. یعنی تبلیغ و گرایش نبوده، بلکه به دلیل سابقۀ خانوادگی و صدمهای که خورده بودند، ذهن ایشان به این مسأله معطوف بوده است. این بهنظر من نکتۀ مهمی است.
بهائیشناسی: روش ایشان در مباحثات، روش نقضی بود یا حلی؟ بهنظر میرسد از دو روش استفاده میکرد ولی بیشتر حلی بود یعنی وارد مسائل کلامی میشدند. آن سخنان بهاءالله در ایقان را و آن فرائد را خیلی ورود میکنند و حسابی به نقد میکشند، منتها بحثها بحثهای حلی و کلامی است، من فکر میکنم دنبال بحث نقضی نبودهاند.
آقای نبوی: در مباحثات ایشان بر میآید که اول بحث نقضی میکرد و بعد وارد استدلال میشد. یعنی اول روی نقض وارد میشود. «میگویی… میگویم….» این میگویی و میگویمها همه نقضی است. یعنی استدلال میکنند به کتابهای آنها بر ضدخودشان یا با آوردن مثالهای نقض، قضایای ایشان را باطل میکنند.
آقای مهدوی: بله. اول هو میکند، هوی علمی میکند. یعنی روش مرحوم آقا روش تلفیقی بوده است. شاید نقضی الورود بوده و حلی بوده. در خیلی موارد اینطوری است. آنجایی که شما میگویید، احتمالاً فقط حلی بوده است، ولی بحثهای نقضی زیاد است. «قالوا، أقول» زیاد دارد که در نثر جدید «میگویی، میگویم» شده است.
بهائیشناسی: پرسش بعدی اینکه ایشان آثار چاپنشدهای در حوزه بهائیت دارد؟
آقای مهدوی: نه، چاپ قدیم داشته است.
بهائیشناسی: ما هم در مؤسسۀ بهائیپژوهی چاپ قدیم آن را داریم. راهنمای دین.
آقای نبوی: راهنمای دین سه تاست. داستان از این قرار است که ایشان فرمودند که: «هرکسی کتاب بیان فارسی را بخواند متوجه میشود که باطل است.» در نگاه ایشان، کتاب بیان فارسی بهخودیخود چیزی ندارد. این حرف و تعبیر را ایشان دارند اما مبلغان بهائی آمدند با مغالطات و با دستبرد در احادیث، با استدلالهایی که بهظاهر استدلال است اما ذهن طرف را به هم میریزد، یک صورتی به حرفهای باب دادند. حرف ایشان و تئوریشان این است. بعد فرمودند: «در سال ۱۳۲۴ هجری قمری [که همان سال مشروطیت باشد] من کتاب فرائد گلپایگانی را دیدم. از آنجا بود که تصمیم گرفتم که ردیهای بر اینها بنویسم» که ظاهراً شش سال کار نگارش به طول میانجامد و سال ۱۳۳۰ هجری قمری کتاب الحقالمبین آماده میشود. بعد ایشان ملحقاتی در دو سال بعد اضافه میکند و سال ۱۳۳۳در تهران چاپ سنگی میشود.
بعد کتاب مطرح میشود. مثلاً فاضل مازندرانی درجلد نهم تاریخ ظهورالحق که به بلوایی در شاهرود میپردازد، اسم ایشان را کاملاً میآورد و میگوید «مؤلف ردیهای به نام الحقالمبین»، یعنی این کتاب شناخته شده بود. آن سه تا کتاب موردی است. بهنظر میآید شاهرود مرکزی بوده، مرکز تجاری بهنظرم میآید بوده باشد. یعنی افراد غیرشاهرودی میآیند آنجا و تجارت میکنند. این جالب است. یک مبلّغ بهائی به شاهرود آمده بود و یک تاجر هم بوده که شاهرودی هم نبوده است. به تعبیر ایشان، تاجر غریبی مورد تبلیغ یک مبلغ قرار گرفته است و آمده پیش من حدیث ابولبید مخزومی را خوانده است. سؤال دربارۀ این حدیث است. بهخاطر حدیث ابولبید کتاب تنبیهالغافلین نوشته شده است. یا مثلاً کتاب مرآتالعارفین را ایشان در راه خراسان به مشهد، و برای پاسخگویی به یک فرد شاهرودی که تحت تبلیغ بهائیت قرار گرفته بود مینویسد. إیقاظالنائمین هم در تکمیل آن دو کتاب است. سه جلد مستقل هستند. بعداً بهعنوان راهنمای دین در یک شکل تجدید چاپ شده است.
بهائیشناسی: خود ایشان در زمان حیاتشان به این شکل چاپ کردند؟
آقای نبوی: بله، زمان حیاتشان است. چاپ سنگی دارد. آخرین کتاب مدنیةالاسلام است که در سال ۱۳۰۶ هجری شمسی چاپ شده است، ۴ سال قبل از فوتشان است. در مسافرت عتبات و در راه نجف و کربلا بودند که این کتاب را مینویسند. مثلاً در آن میگویند که الآن در سامراء هستند. مطالب مدنیةالاسلام خیلی متنوع است. رد مارکسیستها را دارد، بحث حجاب را مفصل دارد، مرام سرمایهداری و مرام اشتراکی و مارکسیستها را خیلی قشنگ مطرح میکند.
بهائیشناسی: مگر در آن زمان مارکسیسم مطرح بوده است؟
آقای نبوی: بله، مطرح بوده است. مسائل زیستشناسی و نقد بحث داروین را میکند و اینکه خانمها باید کار بکنند، یا نکنند، اینها را میآید میگوید. علل عقبماندگی مسلمین را اشاره میکند. در معارف دین، حتی در بحث بنیۀ نظامی، بحث جهاد دارد مفصل. شعار مدنیةالاسلام اعتدال است. حد وسط را باید نگه داری. اسلام حد وسط است. همه چیز را میخواهد بگوید اسلام حد وسط را نگه میدارد. در مدنیةالاسلام موضوعات خیلی متنوع است. همهاش فقهی بحث میکند و قواعد فقهی را میگوید. تسلطش را نشان میدهد که چقدر در مسافرت دقیق مطالب را بیان کرده است. مثلاً عبارتهای نهجالبلاغه را حفظ است. احادیث را حفظ است. کتاب دم دست ایشان در مسافرت نبوده و همه را دقیق میآورند. احادیث را که تطبیق میکردیم، تقریباً چیزی نبود که بخواهیم عوض کنیم، تحقیقاً نمیگویم ولی تقریباً چیزی نبود که بخواهیم بهصورت جدی عوض کنیم. آثار فقهی هم ایشان داشتهاند. یک کتاب در رد تفسیر طنطاوی دارد که این کتاب اصلاً در دسترس نیست.
بهائیشناسی: یعنی چه نیست؟
آقای نبوی: در دست خانواده نبوده و گم شده است.
بهائیشناسی: از کجا میدانید نوشتهاند؟
آقای نبوی: از آثارشان یا زندگینامههایی که برایشان نوشتهاند. کتابی است به نام دین و شؤون حکومت در شیعه، نوشتۀ سیداسدالله مامقانی که بعداً وزیر دادگستری شد. آقای شیخ احمد شاهرودی با آن رساله خیلی بد است. رسالۀ ملعونه میگوید و ردیهای بر آن داشته که به دست ما نرسیده است. آثار فقهی هم داشتند. نگاشتههای فقهی هم داشتند که نیست یعنی ما پیدا نکردیم و آثار نقد بهائیت و مسیحیت و همین متجددین آن زمان، همه همینهاست که صحبت کردیم.
بهائیشناسی: دربارۀ کتاب الحقالمبین بیشتر توضیح میفرمایید؟
آقای نبوی: کتاب الحقالمبین کتاب مهمی است. همانطور که گفتم، این کتاب در سال ۱۳۳۳ هجری قمری در تهران چاپ شده، چاپ سنگی شده و دیگر چاپ نشده، تا اینکه در سال ۱۳۹۲ هجری شمسی پژوهشکده باقر العلوم علیه السلام در قم با همت آقای دکتر محمدحسن قدردان قراملکی روی آن کار کردند و چاپ خوبی از آن بهدست آمد. روش مرحوم آقای شاهرودی در این کتاب، اول، طرح بحث مهدویت است. اول به بهائیت نمیپردازد. یک بحث خیلی مستوفا و مهمی ایشان مطرح میکنند براساس روایات که مهدی کیست؟ مهدی که در اسلام مطرح شده کیست؟ حدود ۳۰۰ روایت بهنظرم میآورند که از جهات گوناگون مشخصههای مهدی را در روایات شیعه نشان میدهند که اگر ما این بحث و این روایات را قبول کنیم، دیگر اصلاً بابیگری برایمان مطرح نمیشود که بخواهیم به آن توجه داشته باشیم. چون باب دعوی مهدویت کرده و اگر مهدی شناخته شده باشد، دیگر هرکسی بیاید و بگوید مهدی هستم، ما میگوییم ما مهدی را شناختیم و باید آن مشخصهها را داشته باشد.
بعد بحثهای مهمی در خاتمیت دارد. شاید ده دلیل برای خاتمیت میآورد که عمدتاً نقلی است، بعضیهایش هم ابتکاری است بهنظر من. مثلاً حدیث ثقلین که متواتر بین شیعه و سنی است، چه نقلی را که در آن عبارت «سنتی» آمده است بگیریم و چه نقلی را که عبارت «عترتی» آمده بگیریم، اینجا آخرش مهم است. «حتی یردا علیّ الحوض» این قسمت را ایشان درنظر میگیرد درباره جاودانگی اسلام و استدلال میکند.
ایشان خیلی خوب متوجه شدند که اساس بابیت بر تأویل است که بیاید معنای روایات را بدون دلیل تغییر دهد. لذا یک بحث مفصل مبنایی در تأویل دارد که خیلی مهم است. ایشان مفصل روی بحث تأویل حرف زده و بحثهای اصولی انجام داده است. بعد میگوید ما در داستان اعتقادات با روایات خبر واحد کاری نداریم. حجیت خبر واحد در احکام است که در جای خود اثبات میشود ولی در اعتقادات ما با روایات متواتر کار داریم. بحث اصولی است ظاهراً و ایشان روی اصول مطرح میکند و نشان میدهد روایات مهدویت متواتر است و تأویل را در راسخان در علم منحصر میکند. لذا هیچکس دیگر حق تأویل ندارد. بابیت و بعدش بهائیت، اساسش بر تأویل است.
بهائیشناسی: آنها میگویند ما راسخ در علم هستیم.
آقای نبوی: بله، آن مقام را برای خودش حساب میکند و برای همین تأویل میکند ولی اگر آن را در کنار بحث کیستی مهدی قرار بدهیم، مسأله کاملاً حلوفصل میشود. جایی برای اینها نمیماند. گذشته از این، باب در رسالۀ دلائل سبعه میخواهد اثبات کند که مکتوباتش آیات الهی است و پس از آنکه آن را اثبات کرد، پذیرش هر تأویلی را واجب میکند. گفتارهای باب در آن رساله اساس کتابهای ایقان و سپس فرائد است. آقای شاهرودی در آثار خود نشان داده است که عبارات باب الهی نیست؛ بنابراین، حجیتی از اساس نیست که سبب شود تأویلهای باب موجه باشند و بدون دلیل پذیرفته شوند.
بعد از بحثهای اسلامی و شیعی در مهدویت و خاتمیت، دیگر وارد کتابهای اینها میشوند. چهارتا کتاب بیش از آثار دیگر مورد توجه ایشان بوده که اساساً اغلب نکات بابی و بهائی را در همینها میتوان یافت. یکی ایقان است، دیگری فرائد است، بعد دلائل العرفان میرزا حیدرعلی اصفهانی است. از ایشان بهعنوان «نادان اصفهانی» یاد میکنند. البته منصفتر از گلپایگانی است، اما در بحث معجزات، خیلی تخاصم دارد و کتاب چهارم هم مفاوضات است. این چهار کتاب خیلی موردبحث ایشان است.
بعد، نکتههای معجزاتی گلپایگانی را ــ که اساسش در دلایل سبعۀ باب است و از آنجا به ایقان بهاءالله رفته و او نیز در مقام دفاع از ایقان آنها را تفصیل داده ــ قدمبهقدم میآید حلوفصل میکند. برای من خیلی جالب است که ایشان موشکافیهای کممانندی در حل شبهههای گلپایگانی به خرج داده است. حتی بعضی جاها میتوان گفت که خیلی بیش از حق شبهه، وقت گذاشتهاند و گاه عبارتهای واضح گلپایگانی در باطل بودن را نکتهبهنکته حل کردهاند که هیچ نکتهای در ذهن مخاطب نماند. من کتاب فرائد را کامل خواندهام. وقتی روی آثار ایشان کار میکردم و این دقت نظر خاص را میدیدم، متوجه میشدم که چقدر ایشان وقت گذاشته و دقت کرده است. یک بحثی دارند ایشان درباره تقطیعهایی که اینها در روایات انجام میدهند، نکته خیلی مهمی را اشاره کردهاند. چون مبنای ایشان در مواجهه با کتاب ایقان، چاپ دوم ایقان است که سال ۱۳۱۰ هجری قمری، یک سال بعد از فوت بهاءالله، چاپ شده. ایشان نسخههای خطی را هم داشته است. تفاوتهای تحریفی را که اینها ایجاد کردند، متوجه شده بود، قشنگ میگوید. بعضی جاها اشاره میکند که اینها دلسوزی کردند برای بهاءالله که غلطهای او را درست کردند.
بحث مفصلی دربارۀ کتب عهدین دارند در همان کتاب؛ چون شما میدانید در مفاوضات، عبدالبهاء به بشارات عهدین متمسک میشود. لذا ایشان یک بحث مبنایی کردهاند و بعدها در ازالةالاوهام فی جواب ینابیعالاسلام ــ که رد بر کتاب مسیحی و ضداسلام ینابیعالاسلام است ـ دوباره آن را مبسوطتر آوردهاند که اصلاً ما به عهدین میتوانیم استناد بکنیم یا نه؟ بهائیان میگویند چون مسلمانان کم آوردند، به تحریف عهدین متمسک شدند. گلپایگانی صریحاً این را میگوید. ایشان در بخشهایی متأثر از محمدصادق فخرالاسلام بوده و از کتاب أنیسالأعلام فی نصرةالإسلام او به تفصیل وارد میشوند که ما به عهدین نمیتوانیم استناد بکنیم. اصلاً نمیتوانیم اسفار خمسۀ تورات را به حضرت موسی منتسب بکنیم. انجیلهای چهارگانه را به صاحبانشان نمیتوانیم منتسب بکنیم. مفصل بحث میکنند در کتاب ازالةالاوهام که چاپ سنگی دارد. اول عهدین را میبرد زیر سؤال، بعد استدلالهای اینها را دانهدانه بحث میکند. یعنی بر فرض که استناد به عهدین هم درست باشد، تو اینجا داری اشتباه میگویی، تو آنجا اشتباه میگویی.
در اینجا بد نیست که دربارۀ سه کتاب دیگر ایشان هم اشارهای داشته باشیم. بحث اساسی ایشان در کتاب مرآتالعارفین دربارۀ شناخت نبی است، چون بهائیان از آن شخص شاهرودی خواسته بودند نبوت حضرت خاتم الآنبیاء صلی الله علیه و آله و سلم را اثبات کند و او به ایشان مراجعه کرده بود. ایشان ارکان نبوت را در علم و قدرت و عصمت و صبر بر انجام رسالت دانسته است. سپس به معجزات آن حضرت رسیده و برخلاف بابیان و بهائیان که به تبعیت از باب خواستهاند تا معجزات جسدانی را نفی کنند یا آنها را از حجیت بیندازند و تنها آیات کتابی را دلیل بدانند، خرق عادت را بالاترین دلیل دانسته و برای نشان دادن درستی دیدگاه خود استدلالهای مهمی آورده است.
گفتار دیگر ایشان بررسی مبسوط وضعیت اسفناک و قهقرایی عربستان در دورۀ پیش از بعثت است. این وضعیت منحط در کنار اشاره به زندگانی حضرت خاتم الآنبیاء صلی الله علیه و آله و سلم و امی بودن واقعی آن حضرت در کنار بروز علوم گسترده از آن حضرت و جانشینان ایشان، دلیلی مهم بر انتساب آن حضرت به ساحت قدس ربوبی است. نکتۀ مهمی که ایشان اشاره داشتهاند، اقرار یکی از دشمنان بزرگ اسلام، کشیش فاندر، در کتاب جنجالی میزانالحق است که: «محمّد امی بود و زبانهای یونانی و سریانی را نمیدانست.» این کتاب را من، هنگام مدرکیابی، دیدم و چنین عبارتی دارد که خیلی مهم است. وقتی کسی فاندر را بشناسد که از هر بهانهای برای ابطال اسلام سوءاستفاده میکند، این گفتار خیلی مهم میشود. گفتار بعدی ایشان حل دوازده شبهه از بهائیان دربارۀ معجزات است. اینجا نیز مانند برخی از بخشهای کتاب الحقالمبین با بسط و تفصیل به سخنان میرزا ابوالفضل گلپایگانی پرداخته و نکتهبهنکته حلشان کرده است. در این بخشها ما حقهبازیهای گلپایگانی را بهروشنی میبینیم که چگونه پا روی حق و حقیقت میگذاشته و سعی داشته تا با مغالطه و تحریف معنایی (تأویل نادرست) و تحریف لفظی (تقطیع مخلّ) قائمیت باب و مظهریت بهاءالله را حق جلوه دهد! در اینجا نیز بحثی دربارۀ بشارات عهدین به اسلام دارند و نکاتی را آوردهاند و خاتمیت اسلام را نیز بیشتر با نگاهی عقلی طرح کردهاند.
همانطور که گفتم، نگارش کتاب تنبیهالغافلین به سبب آن بود که یکی از مبلغان بهائی در شاهرود حدیث ابولبید مخزومی را که باب در دلائل سبعه آورده و به خود بازگردانده، به یک تاجر مقیم شاهرود داده بود و او نیز که ذهنش درگیر شده بود، به آقای شاهرودی مراجعه کرده بود. بر همین اساس است که فصل نخست این کتاب که با بسط و تفصیل هم برگزار شده، پاسخ به تطبیقی است که بهائیان از این حدیث کرده و به ظهور باب بازگرداندهاند. ایشان نشان داده که آن تطبیق نادرست است. البته باید دانست که ازلیان نیز چنین نکاتی دارند و حکمتش آن است که اصل این تطبیق برای باب است. جالب اینجاست که باب در رسالهای که در دورۀ بابیت در شرح این حدیث نوشته، اعداد آن را طوری محاسبه کرده که به ظهور امام دوازدهم عجل الله تعالی فرجه الشریف باز میگردد اما در دلائل سبعه ــ که برای دورۀ قائمیت خودش است ــ آن را به خود بازگردانده است!
فصل دوم کتاب به شبهات دیگری که آن مبلغ بهائی طرح کرده بود پرداخته است. بحث مهمی که در این کتاب آمده، موضوع رجعت است که باب آن را از رجعت جسمانی به رجعت صفتی تأویل کرده و ازلیان و بهائیان هم همینطور. ما شیعیان برآنیم که از زمان ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رجعت آغاز خواهد شد و کسانی از پیشینیان به این جهان بازمیگردند. باب در آثار مختلف خود از جمله بیان فارسی و رسالهای که دربارۀ رجعت نوشته، رجعت جسمانی را نپذیرفته و خرافه دانسته و گفته رجعتی که در روایات آمده، صفتی است یعنی صفات پیشینیان در برخی کسان بروز مییابد. در بیان فارسی، ملا علی بسطامی (دومین مؤمن به خود از حروف حی) را رجعت علوی دانسته است. آقای شاهرودی با بسط و تفصیل نشان داده که رجعت جسمانی است و نمیتوان روایات آن را تأویل کرد. گو اینکه آن بحث مبنایی ایشان در کتاب الحقالمبین دربارۀ تأویل به قوت خود باقی است و اساس کار باب و دیگران را ناموجه میکند. بحثهای دیگری هم در این دو کتاب مرآتالعارفین و تنبیهالغافلین هست که علاقهمندان میتوانند به آنها مراجعه کنند و آنها را دریابند.
کتاب إیقاظالنائمین رویکردی دیگر دارد. در آن دو کتاب روش دفاعی است و شبهات بهائیان را پاسخ میدهد اما در این کتاب حمله میبینیم، به این معنی که به آثار بهائیان پرداخته و نبود استدلال و منطق و وجود تناقضات گوناگون را نشان داده است. شش روایت مهمی را که بهاءالله در ایقان تقطیع یا تأویل کرده، آوردهاند و روش نادرست او را آشکار کردهاند و غلط نویسیهای لفظی و نادرستگوییهای محتوایی باب و بهاءالله را با بسط و تفصیل نشان دادهاند. فصلی دارند به نام «بدشت و ما أدریک ما بدشت!» که نقطةالکاف حاج میرزا جانی کاشانی و روایت او از ماجرای بدشت و سنتشکنی قرةالعین را آورده و نقد کردهاند. نکتۀ جالب اینجاست که برخی بدشتیان مسلمان را که آن رخداد را دیده بودند، پیدا کرده و خاطرات آنها را هم آوردهاند. بخش آخر این کتاب «خلاصۀ صدوهفت ورق ایقان» است و اختصاصاً به کتاب ایقان بهاءالله پرداخته است. اینها نیز برخی نکات کتاب إیقاظالنائمین است که علاقهمندان میتوانند با مراجعه به آن، نکات دیگرش را نیز مطالعه کنند.
نمایی از حالت کنونی بدشت
ایشان تعدادی گماشته داشتند که بهائیان در مصابیح هدایت میگویند «گماشتگان شیخ احمد مجتهد شاهرودی». اینها مأمور بودند اطراف شاهرود باشند، بعد اگر میدیدند شخص تازه وارد در خانۀ یک بهائی رفت، میفهمیدند مبلغ است. چند تا گماشته داشته و خودش هم ارشاد میکرده و با همین روش شاهرود را نگه داشته بود.
در الحقالمبین میگوید نکتههایی که از فرائد دارم، یادداشتهایی است که از این کتاب برداشتهام. فرائد الآن پیشم نیست، از بهائیها امانت گرفته بودم، به آنها پس دادم. این خیلی حرف است. یعنی رئیس شاهرود بوده و ازشان امانت گرفته و به آنها پس داده. بنابراین، یادداشتها دقیق نیست ولی مضمون همان چیزی است که گلپایگانی گفته است.
بعد وارد سنیان دوازده امامی میشود. در آثار مهدویت خودشان بهشدت تحتتأثیر حاج میرزا حسین نوری طبرسی ــ أعلی الله مقامه الشریف ــ است و کتابهای مهدویتی وی مانند نجم ثاقب و کشفالاستار جلوی چشم ایشان بوده است و با تعبیرات خیلی بلندی از وی یاد میکند.
بهائیشناسی: خیلی متشکریم از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید و دربارۀ این عالم بزرگ که علماً و عملاً باید برای ما سرمشق باشد، سخن گفتید.
آقای مهدوی: سلامت باشید. خیلی ممنون و متشکرم.
آقای نبوی: من هم سپاسگزارم و برای شما آرزوی موفقیت بیشتر دارم.