گفتوگو کننده: علی رحمانی
اشاره
حجةالاسلام و المسلمین حاج شیخ علیاکبر مهدیپور از محققان و نویسندگان برجسته و پرتلاشی هستند که کتابهای زیادی در مباحث اسلامی و پاسخ به شبهات مختلف منتشر کردهاند. یکی از موضوعاتی که آثار زیادی را در آن زمینه پدید آوردهاند، موضوع مهدویت و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و پاسخ به شبهاتی است که دربارۀ آن حضرت مطرح میشود. در بین آثار ایشان در این زمینه میتوان به کتابهای «طول عمر امام زمان از دیدگاه علوم و ادیان»، «در آستانه ظهور: پژوهشی پیرامون علائم حتمی ظهور»، «بررسی چند حدیث شبههناک درباره عدالت آفتاب عالمتاب»، «اوصیک بهذا الغریب»، «اماکن زیارتی منتسب به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ایران و جهان»، «او خواهد آمد»، «تنها راه رهایی»، «چهل حدیث پیرامون نور یزدان» و «درسنامه مهدویت» اشاره کرد. برای اینکه از نظرات ایشان دربارۀ شبهاتی که بهائیان مخصوصاً در موضوع خاتمیت و دربارۀ امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مطرح میکنند استفاده کنیم، گفتوگویی با ایشان انجام دادیم که در ادامه آن را آوردهایم. در این گفتوگو به تعدادی از مهمترین پرسشها در موضوع خاتمیت و دربارۀ امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پرداخته شده است و از پاسخهای عالمانۀ جناب آقای مهدیپور استفاده کردهایم.
خیلی ممنونم که وقت ارزشمندتان را در اختیار ما گذاشتید و تشکر میکنم از این بابت. همانطور که میدانید، فصلنامه بهائیشناسی، فصلنامهای تخصصی در نقد بهائیت است که تلاش می کند به نقد علمی این باور بپردازد و شبهاتی را که توسط برخی بهائیان در مورد اسلام و مکتب تشیع مطرح میشود پاسخ دهد.
با توجه به سوابق حضرت عالی در مباحث کلامی، دوست داشتیم در مورد این شبهات بیشتر با جنابعالی گفتگو کنیم و از محضر جنابعالی استفاده نماییم.
استاد : بسم الله الرحمان الرحیم. من هم خوشحال هستم که در خدمت شما هستم و امیدوارم که گفتگوی مفیدی داشته باشیم.
بهائیان ادعا میکنند که احادیث مربوط به تولد حضرت صاحبالزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ضعیف است و نمیتوان به آنها استناد کرد. لذا در اصل وجود آن حضرت تشکیک میکنند. از نظر جنابعالی احادیث مربوط به تولد ایشان چگونه است؟
استاد: ما دربارۀ چگونگی ولادت حضرت بقیةالله ارواحنا فداه احادیث فراوانی قریب به حد تواتر و چه بسا متواتر در دست داریم که به تعدادی از آنها اشاره میکنم.
یکی از این نمونهها حدیث فضلبنشاذان است. فضلبنشاذان در سال ۲۶۰ فوت کرده است، یعنی هنگامیکه هنوز امام حسن عسکری علیهالسلام در قید حیات بود. ایشان با واسطۀ محمدبنعلی بنحمزه که از نوادگان حضرت ابوالفضل علیهالسلام است، از امام عسکری علیهالسلام نقل میکند که فرمودند: قد ولد ولیّ الله و حجته علی عباده و خلیفتی من بعدی، مختوناً لیلة النصف من شعبان، سنه خمسة و خمسین و مأتین، عند طلوع الفجر، فکان اول من غسله رضوان خازن الجنان، مع جمع من الملائکة المقربین، بماء الکوثر و السلسبیل، ثم غسلته عمتی حکیمه. (اثبات الهداة، ج۳، ص ۲۷۰، کفایة المهتدی، ص ۱۵۱)
ولی خدا و حجت خدا بر بندگان و جانشین من بعد از من، در شب نیمه شعبان در سال ۲۵۵، به هنگام طلوع فجر متولد شد. اول کسی که او را شستوشو داد رضوان کلیددار بهشت بود، با تعدادی از فرشتههای مقرب، با آب کوثر و سلسبیل بهشتی. سپس او را عمهام حکیمه [دختر حضرت امام جواد محمدبنعلی علیهالسلام] شستوشو داد. این حدیث را فضلبنشاذان در کتابش نقل کرده است.
فضلبنشاذان ۱۸۰ جلد کتاب نوشته که تعدادی از آنها دربارۀ حضرت بقیةالله است. مهمترین کتابش اثبات الرجعة است و حدیثی که گفتیم، حدیث یازدهم این کتاب است. ما دربارۀ تاریخ تولد هیچکدام از امامان علیهمالسلام روایتی به این روشنی نداریم که پدر آن مولود میفرماید او در شب نیمۀ شعبان، در سال ۲۵۵ به هنگام طلوع فجر متولد شد و چه کسی او را شستوشو داد. اینها را دربارۀ هیچکس ما نداریم؛ فقط راجع به آقا بقیةالله است.
نجاشی دربارۀ این مؤلف یعنی فضلبنشاذان مینویسد: «کان ثقةً، احد اصحابنا الفقهاء و المتکلمین و له جلالة فی هذه الطائفة و هو فی قدره اشهر من أن نصفه»: موثق و مورداعتماد است. یکی از اصحاب شیعه است که فقیه و متکلم بوده و در طائفه امامیه صاحب جلالت است. جلالت قدرش مشهورتر از آن است که ما آن را وصف کنیم.
این، در رجال نجاشی صفحه ۳۰۷ است. میدانیم که نجاشی قویترین فردی هست که ما برای تشخیص وثاقت افراد به او مراجعه میکنیم. اگر کسی را نجاشی معرفی کند، به کس دیگری مراجعه نمیکنیم، چون او قویترین سند است.
او این را نقل میکند از محمدبنعلی بنحمزه که با چهار واسطه نسبش به حضرت قمر بنیهاشم میرسد. نجاشی دربارهاش مینویسد: «ثقة، عین فی الحدیث، صحیح الاعتقاد، له روایة عن ابیالحسن و ابیمحمد و اتصال مکاتبة و فی داره حصلت ام صاحبالأمر»: مورداعتماد است. در حدیث چشم امت است. عقیدهاش سالم است. از امام هادی و از امام عسکری علیهماالسلام روایت کرده، با این دو امام دائماً در مکاتبه بود، نامه مینوشت و جواب میآمد و مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در خانهاش قرار گرفت. (رجال نجاشی، ص ۳۴۷)
او تصریح کرده که وقتی امام عسکری علیهالسلام به شهادت رسید و خانه ایشان ناامن شد، این آقا اینقدر با این خاندان مرتبط بود که حضرت نرجس خاتون مدتها در خانه او زندگی میکرد. پس این حدیث خیلی مقدم است و این کتاب هم از آن زمان مانده یعنی بعدها از آن نقل کردهاند. این کتاب هم خودش و هم کتابهایی که از آن نقل کردهاند، الان در دسترس ما هستند و بسیار هم با ارزشند.
نفر دوم به حساب زمان شیخ صدوق است. او با سلسله اسنادش نوشته است که در شب نیمۀ شعبان، امام حسن عسکری علیهالسلام به جناب حکیمه دختر امام جواد امر فرمودند: که آن شب را در منزل آن حضرت بماند. او مشروحاً داستان ولادت آن حضرت را مشاهده و نقل کرده است (کمالالدین صدوق، ج ۲، ص ۴۲۴).
بازهم شیخ صدوق با سلسله اسنادش از حکیمه خاتون داستان ولادت را مشروحاً روایت کرده است (کمالالدین، ج ۲، ص ۴۲۶).
وقتیکه زبیری کشته شد، امام عسکری علیهالسلام فرمود: فکیف رأی قدرة الله عزوجل و ولد له ولدٌ و سمّاه محمداً.
زبیری ادعا میکرد که امام عسکری علیهالسلام اولاد ندارد و امروز و فردا فوت میکند و تمام میشود. امام میفرمایند: زبیری قدرت خدا را چگونه یافت؟ درحالیکه برای آن حضرت فرزندی متولد شد و او را محمد نامید (کمالالدین، ج۲، ص ۴۳۰). میدانیم که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف همنام پیامبرند.
نسیبه و ماریه دو تن از کنیزان خانه امام عسکری علیهالسلامبودند که از کیفیت ولادت حضرت خبر دادند و گفتند وقتی متولد شد انگشت سبابه را بهسوی آسمان بلند کرد، عطسه کرد و گفت: «الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله زعمت الظلمة حجة الله داحضة لو أذن لنا فی الکلام لزال الشک: اگر به ما اجازۀ سخن گفتن داده شود هرگونه شک از بین میرود». همان لحظۀ تولد این مطلب را فرموده و این دو نفر هم شاهد بودند.
محمدبنعثمان عَمری رحمةالله علیه یعنی دومین نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف میگوید: امام عسکری علیهالسلام به پدرم عثمانبنسعید امر فرمود که ده هزار رطل[۱] نان و ده هزار رطل گوشت بگیرد و بهعنوان عقیقۀ حضرت مهدی در میان بنیهاشم تقسیم کند (کمالالدین، ص ۴۳۱).
ابوعلی خیزرانی خدمتکاری داشت که به امام عسکری علیهالسلام اهدا کرده بود. بعد از اینکه حضرت به شهادت رسید و اوضاع ناامن شد او به خانه ارباب قبلی خود ابوعلی خیزرانی رفت و داستان ولادت امام را که خود شاهد بود، مشروحاً نقل کرد (همان، ص۴۳۱).
ابوغانم خادم دیگر این خانه بود که میگوید روز سوم ولادت حضرت مهدی، امام عسکری آن نوزاد را به تمام اصحابی که حضور داشتند نشان داد و فرمود: «هذا صاحبکم من بعدی و خلیفتی علیکم و هو القائم الذی تمتدّ الیه الاعناق بالانتظار، فإذا إمتلأت الارض جوراً و ظلماً خرج و ملأها قسطاً و عدلاً: این فرزند بعد از من صاحب شماست و جانشین من بر شما هست، این همان قیامکنندهای است که گردنها با انتظار بهسویش کشیده میشوند. وقتی که زمین پر از جور و ستم شد او ظاهر میشود و زمین را از عدالت و قسط پر میکند (کمالالدین، ص ۴۳۱).
حسنبنمنذر میگوید حمزةبنابیالفضل به من گفت دیشب در خانه امام حسن عسکری علیهالسلام فرزندی به دنیا آمد که امر فرمود ولادتش مکتوم بماند، نامش را محمد و کنیهاش را ابوجعفر قرار دادند (کمالالدین، ص ۴۳۲).
حسنبنحسین علوی میگوید: «دخلت علی ابیمحمد الحسنبنعلی فی سرّمنرأی فهنّأته بولادة إبنه القائم: من خدمت امام عسکری علیهالسلام رسیدم در سامرا و به ایشان برای ولادت فرزندشان قائم آل محمد تبریک گفتم». (کمالالدین، ص۴۳۵). این شد ده تا. پس ما ده حدیث نقل کردیم دربارۀ ولادت حضرت، یکی از فضلبنشاذان و نه تا از شیخ صدوق رحمةالله علیه.
شیخ صدوق رحمةالله علیه هشت روایت دیگر هم دارد که ما نخواستیم سخن طولانی بشود. در همان کتاب از صفحه ۴۳۵ تا ۴۷۹ یعنی ۴۵ صفحه، ادامه این احادیث است که شیخ صدوق رحمةالله علیه نقل فرموده است.
شیخ طوسی رحمةالله علیه هم ۲۸ حدیث دربارۀ ولادت آن حضرت با سلسله اسنادش روایت کرده است (غیبت طوسی، ص ۲۲۹ تا ۲۵۱). ازجمله، شیخ طوسی نقل کرده از قابلهای از اهل سنت که امام عسکری علیهالسلام او را دعوت کرد و در آن شب حضور داشت و او با نقل این واقعه موجب هدایت برخی از مخالفان شد (غیبت طوسی، صفحه ۲۴۰).
شیخ طوسی رحمةالله علیه هم فصلی را به کسانی که با امام زمان دیدار کردهاند اختصاص داده از صفحه ۲۵۳ تا ۲۸۰٫ اینها روایاتی است که در این زمینه در این سه کتاب آمده اما اگر بخواهیم همۀ احادیث را نقل کنیم، به صدها حدیث میرسد. یک حدیث نیست، صدها حدیث است که ما نمونهاش را گفتیم. چند نمونه از شیخ صدوق، از شیخ طوسی رحمةالله علیه و از فضلبنشاذان با سلسله سند مستند و معتبر.
اینکه حضرت چه زمانی متولد شدهاند، دهها نفر از محدثان شیعه ولادت ایشان را دقیقاً در شب جمعه نیمۀ شعبان ۲۵۵ ثبت کردهاند که آدرس دقیق سی تن از آنها را ما در کتاب «گزارش لحظهبهلحظه از میلاد نور» صفحه ۵۹ تا ۶۲ آوردهایم. اینجا برای اینکه زمان نگیرد فقط آدرس دادیم؛ آنجا آدرس همهاش را آوردهایم. همه را بهعنوان اینکه شب جمعه، شب نیمۀ شعبان، به هنگام سحر در سال ۲۵۵؛ یعنی اگر حدیثی گفت سال۲۵۶، آن حدیث را اینجا نیاوردیم. سی نفر از علما و محققان شیعه که ولادت آن حضرت را دقیقاً آن شب نوشتهاند. بعد در همان کتاب ما اعتراف بیست تن از علمای اهل سنت را هم آوردهایم که صریحاً ولادت آن حضرت را در شب جمعه، شب نیمه شعبان در سال ۲۵۵ هجری ثبت کردهاند (گزارش لحظهبهلحظه از میلاد نور، صفحه ۶۳ تا ۶۵).
صدها نفر از محدثان و مورخان و سیرهنویسان شیعه و بیش از یک صد نفر از علمای اهل سنت آن را اعتراف کردهاند. پس این حدیث ضعیف نیست، قوی است، معتبر است، متواتر است و حدیث متواتر احتیاج به سند ندارد؛ درحالیکه ما سند را نیز بیان کردیم که صحیح اعلایی بوده است.
حالا از خود بهائیت شاهد میآورم: «علیمحمد باب» کتابی دارد به نام «تفسیر کوثر». این تفسیر کوثر در سال سوم ادعای بابیت ایشان صادر شده است. در آنجا مینویسد: «اُفسّر تلک السورة فی شأن القائم، أما المسلمون المؤمنون من فرقة الإثنی عشریه فقد ثبت عندهم یوم ولادته، روحی و من فی ملکوت الامر و الخلق فداه و غیبته صغری و معجزات ایّامه و آیات سفرائه و الآیات النازلة فی کتاب الله و الاحادیث المرویه من رسول الله و الائمّة الطاهرة و الاخبار المعمرین من الناس فی حقه».
میگوید من این سوره را تفسیر میکنم در شأن حضرت بقیةالله، اما مسلمانان و مؤمنان از فرقه دوازده امامی، روز ولادت آن حضرت برایشان ثابت است. امام زمان را که نام میبرد میگوید روح من و روح هرکسی که در ملکوت آسمان و زمین است به او فدا باد و دربارۀ غیبت صغرای حضرت و معجزاتی که در روزگار آن حضرت بوده و معجزات سفیران آن حضرت و آیههایی که دربارۀ امام زمان در قرآن نازل شده، احادیثی که از پیامبر نقل شده و از امامان پاک و پاکیزه و اخبار کسانی که عمر درازی داشتند دربارۀ آن حضرت نقل شده است.
بعد داستانی از خودش نقل میکند. علیمحمد باب میگوید: «و إنی یوم فی مسجدالحرام، لکنت قائماً فی حول البیت، شطر رکن الیمانی، وقت العصر، رأیت شاباً مربوعاً، ألمعیّاً، شعشعانیاً، کان وجهه مثل شمس منیر، قاعداً علی ارض التی یطوفون الناس حول البیت، فی تحتها تلقاء رکن الیمانی، بشأن خضوع و خشوع، ناظراً الی البیت، غیر ملتفت الی احد، و لااری فی حوله احداً، و کان علی رأسه عمامة بیض، بمثل عمامة تجّار الفارس و علیه عباء الصوف، مثل عباء الذین یستعملون الاعیان من التجار و لکن له هیبه و وقار و عظمة و أنوار»: روزی در مسجد الحرام بودم، من در اطراف کعبه سرپا ایستاده بودم، در سمت رکن یمانی، هنگام بعدازظهر بود، دیدم جوانی چهارشانه، بسیار زرنگ، بسیار زیبا، صورتش مانند خورشید فروزان بود، او در مطاف نشسته بود در جایی که مردم در اطراف کعبه آنجا طواف میکنند، در سمت رکن یمانی، با یک خضوع و خشوع، به کعبه توجه میکرد، به احدی نگاه نمیکرد، کسی را دورش ندیدم. یعنی تکوتنها نشسته بود. عمامۀ سفیدی هم بر سر داشت، همانند عمامه تاجران فارس، عبایی پشمی هم بر دوشش بود، از آن عباهایی که تجار اعیان استفاده میکنند. برای او هیبتی و وقاری و عظمتی بود و بسیار نورانی بود. چند قدم بیشتر فاصله نداشت، من خجالت کشیدم که به طرفش بروم. بعد مشغول نماز شدم. دیگر او را ندیدم. اطراف مسجد را گشتم و نیافتم.
این را علیمحمد باب در تفسیر کوثر نوشته، البته ما این را از کتاب اسرارالآثار خصوصی نقل میکنیم. اسرارالآثار یکی از کتابهای اسدالله فاضل مازندرانی است که از بهائیان است. اسرارالآثار بهصورت یک کتاب دانشنامهای است. یعنی اگر کسی بخواهد چیزی پیدا کند خیلی راحت میتواند پیدا کند. آنجا در حرف قاف جلد ۴ صفحه ۵۲۵ و ۵۲۶ این مطالب آمده است.
همچنین علیمحمد باب در ابلاغیهای که در سال دوم اظهار امر خود، ابراز کرده و معروف به ابلاغیه الف است، مینویسد: «و اشهد أن الیوم کان حجتک محمدبنالحسن، صلواتک علیه و علی من اتّبعه و أشهد أن بعد ابواب الاربعة لیس له باب و انّ له فی ایّام غیبته علماء مستحفظین و أشهد أن طاعتهم فرض و مودتهم عدل و من أنکر احداً منهم فقد کفر و کان من الخاسرین»: من شهادت میدهم که امروز حجت تو حضرت محمدبنالحسن است [یعنی حضرت مهدی فرزند امام حسن عسکری] که صلوات تو بر او باد و بر پیروانش و شهادت میدهم که بعد از چهار نائب خاص دیگر نائبی ندارد و در دوران غیبت فقط علما هستند که مسیر او را حفظ میکنند. شهادت میدهم که اطاعت از آن عالمان واجب است و مودت آنها عدل است، هرکس منکر یکی از علما در زمان غیبت شود، کافر میشود و از زیانکاران خواهد بود (اسرارالآثار، ج ۱، ص۱۸۲).
بعد در همان کتاب نوشته: در آثار صادره از باب اعظم در سه سال اول امر خود، که دوره بابیت بود و به اقتضا و مصالح ایام هنوز مقام امامت و قائمیت را فاش و آشکار ننموده بود، در دعای روز پنجشنبه است: «و أنا ذا فی ذلک الیوم یوم حجتک القائم بأمرک و المنتظر بوعدک، أشهد أن علیاً و الحسن و الحسین و الحجة القائم صلواتک علیهم اوعیة علمک و اوصیاء رسولک»: و من امروز که روز حجت خدا حضرت بقیةالله است و او منتظر فرمان توست، شهادت میدهم که حضرت علی و امام حسن و امام حسین و حجت قائم که صلوات خدا بر آنها باد، اینها مخزنهای علم تو هستند و اوصیاء پیامبر تو هستند (اسرارالآثار، ج ۴، ص ۵۲۳).
این کتاب علاوه بر اینکه مال خود آنهاست، چاپ خودشان هم هست.
در دعای شعبان: «علی ولیک القائم بامرک و المنتظر ایامک، صلوات بر ولی تو حضرت بقیةالله که به امر تو قیام میکند و منتظر ایام توست».
«اللهم صل و سلم علی حجتک القائم و المستور من خلقک بإذنک و المنتظر حکمک فی ایامک و انزل علیه فی کل شأن ما انت علیه من الآلاء و الرحمة و احفظه اللهم بعینک التی لاینام و أحرسه بقدرتک التی لاتضام و قرب اللهم ایامک بظهوره، بلطفک و طلوع شمس قهاریتک»: صلوات و سلام بفرست بر حجتی که او قیامکننده است و به فرمان تو در دوران غیبت پوشیده از خلق توست و منتظر است که تو فرمان بدهی در آن روزی که مشخص است ایشان ظهور کنند. خدایا بر او نازل کن در هر زمینهای آنچه از نعمتها و رحمتها و برکات در توست. خدایا او را حفظ کن با آن چشمی که به خواب نمیرود و او را نگاه دار به آن قدرتی که آن قدرت ضعیف نمیشود. خدایا نزدیک کن ایام خودت را با ظهور او، با لطف خود و با طلوع خورشید قهاریت تو (اسرارالآثار، ج۴، ص ۵۲۳ و ۵۲۴).
در ادامه میگوید: «ثم علی آخرهم قائمهم صلواتک علیهم افضل بریته، اللهم إنک لتعلم انّ الیوم یومه، انّه الامام الذی إنتجبته لامرک و اصطفیته بولایتک و جعلت طاعته علی کل شیء واجبة و مؤدیة الی رفعته، فله الحمد بما عرفنی نفسه و جعلنی من الموقنین لولایة حجّته و المتمسکین بحب بقیته، قلت و قولک الحق و من اصدق من الله حدیثاً “بقیة الله خیر لکم إن کنتم مؤمنین”، اللهم إنی مؤمن بکتابک، و مصدقٌّ بحکمک، فی ولیک و أنا ذا وارد الیه و متّکل علیه و معتصم به و منتظر لدیه و مترقب ایامه، قلت و قولک الحق “و کان علینا نصر المؤمنین”، فأنصره اللهم فی غیبته و أنجز له ما وعدت فی دولته، و اجمع اهل ولایته حول طلعته، انک أنت الجواد الحکیم»: خدایا صلوات تو بر آخرین امام که قائم آنها است او برترین بریه است. خدایا تو میدانی که امروز روز اوست، او همان امامی است که او را برگزیدی برای امر خودت، او را برگزیدی به ولایتت و اطاعت او را بر همه چیز واجب کردی و این اطاعت را موجب رفعت شأن او کردی، پس ستایش بر اوست که خودش را بر من معرفی کرده و خدا مرا از کسانی قرار داده که ولایت حجتش را به یقین معتقد شدم و متمسک شدم به محبت آن بقیه، از اولیای الهی. خدایا تو فرمودی و سخن تو حق است، چه کسی از خدا راستگوتر است؟ تو فرمودهای: “بقیةالله بهتر است برای شما اگر مؤمن باشید”، خدایا من به کتاب تو ایمان دارم، من حکم تو را قبول دارم و تصدیق کردم. دربارۀ ولیت، من الان وارد هستم بر او و توکل نمودم به او و چنگ زدم به او. من منتظر هستم در حضور او و مرتقب هستم روزگار او را. خدایا تو گفتی و سخنت حق است که “بر ماست که مؤمنان را یاری کنیم”، خدایا در دوران غیبت او را یاری کن و کمک کن بر او آنچه را که وعده دادی در دولتش و اهل ولایتش را جمع کن اطراف آن وجود مقدس، که تو بخشنده و حکیمی (اسرارالآثار، حرف قاف، ۴، ص ۵۲۴).
مناجاتی هم ایشان کرده، مناجات علیمحمد باب: «اللهم إنی أسألک أن تصلی علی قائم آل محمد حجتک، ولی الباطن، أخزنته لیومک و ارتضیته لسرک و انتجبته لأمرک و أقمته مقام المقربین من اولیائک، … فعجل اللهم آیاته»: من از تو میخواهم که صلوات بفرستی بر آن قیامکننده از آل پیامبر که حجت توست، او ولی باطنی ماست، او را نگه داشتی برای آن روزگارت، او را برگزیدی بر اسرار خود، او را انتخاب کردی برای امرت و او را در جایگاه مقربان از دوستانت قرار دادی، … خدایا نشانههای ظهورش را نزدیک کن (اسرارالآثار، ج ۴، ص ۵۲۶).
بعد توقیعی دارد از علیمحمد باب که میگوید: بسم الله الرحمن الرحیم المرا ذلک الکتاب ذکر من الله، فی حکم عبده بدیع و إنه لکتاب قد نزل من لدن بقیة الله امام حق قدیم، … قل إننی انا عبد من بقیةالله. قد آمنت بالله و آیاته و ما أنزل فی الفرقان و أشهد أن أسمائهم فی الکتاب الله، علی و الحسن و الحسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و الحسن و محمد امام العدل المسطور و أشهد لابواب کلمة الرحمان»: این کتاب، ذکر خداوند است، درمورد بندهاش بدیع [منظور خودش است]، این نامه از بقیةالله رسیده، که امام حق است و قدیم، … بگو من بندهای هستم از بندگان بقیةالله، من به خدا ایمان آوردم، به آیات الهی ایمان آوردم، آنچه در قرآن آمده ایمان آوردم، من شهادت میدهم که اسامی آنها در کتاب خدا آمده که عبارتست از علی و حسن و حسین و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و حسن و محمد، امام دادگر مکتوب و شهادت میدهم به ابواب او که کلمات رحمان هستند (اسرارالآثار، ج ۴، ص ۵۲۷).
این توقیع هم آخرین حرف ما هست: «و أن الیوم بالاجماع وصی رسول الله، محمد الغائب المنتظر و القائم المقتدر المنتصر، الذی لابد له أن یظهره الله، حتی یملأ الارض قسطاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً»: و امروز به اجماع، روز وصی پیغمبر است، آن مهدی که غائب است و منتظر، قیامکنندهای که با قدرت است و یاریشده است، که باید خدا او را آشکار کند، تا زمین را پر از عدل و داد کند، بعد از اینکه به ظلم و ستم پر شده است. (اسرارالآثار، ج ۴، ص ۵۲۷)
این پاسخ به سؤال اول دربارۀ ولادت آن بزرگوار بود. این مقدار در این زمینه کافی است.
بهائیان ادعا میکنند به دلیل آنکه خداوند میخواهد بشر را هدایت کند، امکان ندارد دیگر پیامبری نفرستد. به همین دلیل اعتقاد به خاتمیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را جعلی دانسته و آن را ساخته و پرداخته مسلمانان میدانند. نظر شما در بارۀ استدلال آنان چیست؟
استاد: در اینجا دو سه جواب داریم.
جواب اول این است که اگر بناست خدا همیشه پیامبرانی بفرستد، در کتاب اقدس نوشته که من یدعی أمراً قبل إتمام الف سنة کاملة إنه کذاب مفتر (بند۳۷)، اگر کسی تا پیش از هزار سال بعد از این، ادعایی بکند او دروغگوست. یعنی تا هزار سال دیگر کسی نباید ادعایی کند و بگوید من پیغمبر خدا هستم. آیا تا هزار سال دیگر مردم احتیاج به راهنما ندارند؟
او میگوید که چون خدا میخواهد مردم را هدایت کند باید این بعث رسل ادامه پیدا کند و پیامبر خاتم نداشته باشیم که بعد از آن پیامبری نیاید. ما میگوییم که در کتاب اقدس، میرزا حسینعلی بهاء نوشته تا هزار سال نباید کسی بیاید (اسرارالآثار، ج۱، ص ۱۸۲). پس تا هزار سال دیگر اگر کسی بگوید من پیغمبرم دروغگوست، معنایش این است که تا هزار سال مردم احتیاج به هادی ندارند. این تناقض دارد با این بحث.
پس اگر خداوند میخواهد همواره انسان را هدایت کند، چرا در کتاب اقدس آمده است که هرکس پیش از هزار سال ادعا کند دروغگوست؟ یعنی چرا تا هزار سال بعد پیامبری نمیفرستد و مدعیان را دروغگو مینامد؟ این یک مطلب.
مطلب دوم دربارۀ واژۀ خاتمیت است. میگوییم اولاً این بحث در خود قرآن آمده، در متن قرآن آمده که «ما کان محمد ابا احدٍ من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین: پیامبر اکرم پدر هیچیک از مردان شما نیست. او رسول خدا و خاتم پیامبران است (احزاب: ۴۰).
به چیزی که در متن قرآن است نمیتوانیم تعبیر جعلی بگوییم. در روایات، قوی داریم، ضعیف داریم، احیاناً روایت جعلی داریم؛ اما برای قرآن واژه جعلی را بهکار بردن خیلی زشت است.
مطلب سومی که لازم است تذکر بدهیم واژۀ خاتم است. چون بعضی از اینها ادعا کردند خاتم یعنی انگشتری، یعنی پیامبر اسلام نگین انبیاء است. چون نگین است، افضل و اشرف است اما به معنای ختمکننده نیست. میگوییم نه، اصلاً خاتم به معنی انگشتر نیامده است.
خاتم یعنی «ما یُختم به» آنچه که بهوسیلۀ آن چیزی ختم شود. این لفظ در عربی همهاش به همین معناست. عالَم یعنی چه؟ «ما یُعلم به الصّانع» آنچه به وسیلۀ آن خدا شناخته میشود، میگوییم عالَم. در دنیا هر چیزی از دریا و صحرا و کوه و دشت و بیابان همۀ اینها وسیلۀ شناخت خدا هستند. لذا به همۀ اینها عالَم، یعنی «ما یُعلم به الصّانع» چیزی که با اینها خدا شناخته میشود میگوییم. خاتم هم یعنی «ما یُختم به». در گذشته برخی از مردم مهری داشتند که با آن پایان نامه را مهر میکردند، اسناد را مهر میکردند و معمولاً این را بهصورت نگین انگشتر درست میکردند. این انگشتری که در دستشان بوده روی نگینش اسمشان نوشته شده بود. هرجا چیزی مینوشتند، آخرش را با این مهر میزدند. یعنی آن نامه را با آن ختم میکردند. چون با آن ختم میکردند به آن خاتم میگفتند. بنابراین خاتم به معنی انگشتر نیست؛ بلکه خاتم یعنی آنچه که بهوسیلۀ آن چیزی ختم شود. لذا به آن انگشتری که نگینش اسم آن شخص بود، میگفتند خاتم؛ اما حالا که انگشتری به این صورت در زمان ما نیست که نگینش اسم صاحبش را داشته باشد، اصلاً به آن خاتم گفتن خلاف است. البته اکنون در عرف ما این چنین گفته میشود.
علاوهبراینکه این متن در قرآن هست، رسول الله هم فرمودند و اهل سنت نیز این روایت را نقل کردهاند که: «إنّ الرسالة و النبوة قد إنقطعت فلا رسول بعدی و لا نبی: رسالت و نبوت پایان یافت پس، بعد از من نه رسول و نه نبی نخواهد بود».[۲]
این هم جوابی است به اشکال آنها.
اشکال دیگر بهائیان این است، فرض کنیم که پیامبر اسلام، خاتمالنبیین است، نبیها، بهوسیلۀ پیامبر ما ختم شدهاند، اما این کسی که بعداً آمده، رسول است، نبی نیست. نبیها ختم شدهاند، ولی رسولان ختم نشدهاند.
جواب این است. رسول یعنی فرستاده، نبی یعنی پیامبر. از میان پیامبران بعضی رسول هم هستند، ولی همهشان رسول نیستند، اما همۀ رسولان نبی هستند. یک مثال ساده بزنم.
اگر بگوییم در خانه انسانی نیست، ممکن است در آن خانه یک حیوانی باشد ولی اگر گفتیم در این خانه جانداری نیست، یعنی انسانی هم نیست. چون انسان اخصّ است، جاندار اعم است. اگر ما اخص را نفی کردیم ممکن است موجود دیگری آنجا باشد، اما اگر ما اعم را نفی کردیم، دیگر اخص وجود پیدا نمیکند. پس اگر گفتیم مثلاً در این خانه انسانی نیست ممکن است جاندار دیگری باشد ولی اگر گفتیم در این خانه جانداری نیست، به معنی آن است که هیچ انسان و هیچ حیوانی در این خانه وجود ندارد.
پس اگر نبوت ختم شد، دیگر رسالت ختم شده است. معنی ندارد که بگوییم نبی نیست ولی رسول هست. این اصلاً مفهوم ندارد. وقتی نبی نباشد دیگر رسول هم نخواهد بود. اینجا پیامبر ما فرمودند که فلا رسول بعدی و لا نبی. بهوسیلۀ من دیگر وحی قطع شده، بعد از من نه نبی و نه رسول نخواهد آمد.
در حدیث دیگر فرمودند: «اوتیت جوامعالکلم و أرسلت الی الکافّة و ختم بی النبیین: جوامعالکلم به من داده شده، من بر همۀ موجودات عالم بهعنوان رسول مبعوث شدم و بهوسیلۀ من انبیاء ختم شدند».
این هم یک حدیث دیگر که واژه «ختم» را بهکار برده است.
امیرمؤمنان علیهالسلام در نهجالبلاغه فرمودند: «أمین وحیه و خاتم رسله و بشیر رحمته» این پیامبر ما امین وحی خداست و ختمکنندۀ پیامبران است و بشارتدهنده رحمتهاست (نهجالبلاغه خطبه ۱۷۲).
در خطبۀ دیگری فرمودند: «أرسله علی حین فترة من الرسل» در یک زمان فترت، یعنی زمانی که پیامبر صاحب شریعتی نبود، خدا او را مبعوث کرد «و ختم به الوحی» وحی را بهوسیلۀ او ختم کرد (نهجالبلاغه، خطبه ۱۳۳).
اگر بخواهیم احادیث مربوط به ختم نبوت را بخوانیم، بحث طولانی میشود. روایات بسیار مفصل است. لذا من در این جا به یک نمونه دیگر اشاره میکنم و آن هم «حدیث منزلت» است.
حدیث منزلت یعنی چه؟ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید که علی علیهالسلام برای من همانند هارون است برای موسی. حضرت موسی برادری داشت به نام هارون، او هم پیامبر بود و هم جانشین حضرت موسی بود. میفرماید که حضرت علی علیهالسلام برای من همانند حضرت هارون است برای حضرت موسی. این حدیث مشهور است به حدیث منزلت: «علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی». اینکه بعد از پیامبر نبی نخواهد بود، پیامبری نخواهد بود، از صدها حدیث فهمیده میشود، یکی هم حدیث منزلت است. این حدیث منزلت را صاحب عبقاتالانوار از هشتاد و هشت منبع اهل سنّت بیان کرده است که این در جلد ۱۷ و ۱۸ نفحات الأزهار آمده است. نفحات الأزهار ترجمۀ عبقات است. عبقات به فارسی است و نفحات هم ترجمه آن است به عربی. جلد ۱۷ و ۱۸ نفحات اختصاص دارد به حدیث منزلت که آن را از هشتاد و هشت مدرک نقل فرموده است.
دربارۀ مسئله خاتمیّت از نظر خود بهائیان میگوییم که علیمحمد باب مینویسد: «إن بعض الناس قد افتروا علیّ کلمة البابیة المنصوصة و ادعوا الرؤیة لنفسی، لعنهم الله بما افتروا، ما کان لبقیة الله صاحب الزمان بعد الأبواب الأربعه باب منصوص و لا نائب مخصوص و من إدعی الرؤیة بدون بینة، فرض علی الکل بأن یکذّبوه و یقتلوه، اللهم إنّی أشهدک بأنّی ماادّعیت رؤیة حجّتک الحقّ و لا بابیّة نفسه بنصّ من قبل و إنی لو نسبت الی نفسی کلمة البابیّة، ما قصدت الا ذکر کلمه الخیر، حیث قد قرأت فی حدیث ائمّة العدل، المؤمن لایوصف …، و أشهد أنّه قد اتّبع وحیک و بلّغ رسالاتک و عرج بجسمه الی السّماء و جاهد فی سبیل محبتک، حتی فاز بوجهک و أشهد أن حلاله حلال الی یوم القیامة و لمینسخ شریعته و لمیبدّل منهاجه و من زاد حرفاً او نقص شیئاً من شریعته، فیخرج فی الحین من طاعتک و انّ الوحی بمثل ما نزل علیه قد إنقطع من بعده من عندک و أنّ کتابه مهیمن علی کلّ الکتب و حجّتک الحیّ الذی وجوده یبقی کلّ الخلق و یذکره بذکره کلّ الموجودات، أن تحفظ غیبته و تقرب أیّامه».
ببینید، این باب است، علیمحمد باب. میگوید «من اظهار بابیت نکردم. مردم به من افترا زدند. مرا بهعنوان بابی که نص است، یعنی بابی که امام زمان او را معرفی کرده افترا زدند و ادعا کردند که من امام زمان را خودم دیدهام. خدا لعنت کند آنها را که مرا باب میدانند و به من تهمت میزنند که من امام زمان را دیدهام. این خیلی تعبیر کاربردی است که ایشان این را در چندین جا آورده. برای حضرت بقیةالله، حضرت صاحبالزمان بعد از چهار نائب خاصی که داشتند، دیگر بابی نیست که منصوص باشد، خود حضرت او را معرفی کرده باشد و نائب خاص هم دیگر ندارد. یعنی نواب عامه زیاد داریم، تمام مراجع نایب عام امام زمان هستند، اما نایب خاص فقط چهار نفرند. بعد از این دیگر نایب خاصی نداریم. هرکسی بگوید من امام زمان را دیدم ولی دلیل نداشته باشد، بر همگان واجب است که او را تکذیبش کنند و او را بکشند.
این هم یک حرف سخن ناصوابی است که ایشان گفته. هیچکس نگفته مدعی رؤیت را باید کشت، ممکن است کسی واقعاً دیده باشد. هزاران نفر در طول تاریخ در راه مثلاً گم شدند. ساعتها گریه و ناله کردند و یابنالحسن گفتند و آقا تشریف آوردند و نجاتشان دادند. راه را نشان دادند. بنابراین رؤیت صدها مرتبه برای صدها نفر پیش آمده است، منتها دستور است که ما از کسی که ادعای مشاهده دارد قبول نکنیم برای اینکه راه برای شیادها بسته شود.
بعد ایشان میگوید «یکذبوه و یقتلوه، او را تکذیب کنند و بکشند. خدایا من تو را شاهد میگیرم من ادعا نکردم که آن حجت حق تو را من دیدم. من ادعا نکردم که من باب هستم و از طرف امام زمان هستم. من چنین ادعایی نکردم».
این مربوط به اوائل کار باب است. بعدها دیگر خیلی ادعاها کرده؛ ولی در اینجا میگوید من چنین ادعایی نکردم. اگر من به خودم عنوان بابیّت را نسبت داده باشم، خواستم متبرّک بشوم با اینها. خواستم کلمۀ خیری به خودم نسبت بدهم. من دیدم در احادیث امامان عدل، که مؤمن اینگونه وصف نمیشود. اینجا دیگر دنبالهاش را نیاورده است. من شهادت میدهم که رسول الله تابع وحی تو بودند و رسالت تو را ابلاغ کردند و با جسمش به آسمانها عروج کرده است.
اینجا خواسته بگوید من به معراج جسمانی قائلم. چون قبل از این شیخ احمد احسایی معراج را جسمانی نمیدانسته بلکه گفته که هورقلیایی است یعنی شبیه به معراج روحانی است. ایشان میگوید من شهادت میدهم، معتقد هستم عُرج بجسمه الی السماء، حضرت رسول الله با جسمش به آسمانها عروج کرده است. در راه محبت تو جهاد کرده، حتی رستگار شده، محل شاهد اینجاست. من شهادت میدهم که حلال پیامبر تا قیامت حلال است. یعنی خاتمیت هست. اقرار کرده به خاتمیت پیامبر، یعنی بعد از او کسی نمیآید که حلالی را حرام کند یا حرامی راحلال کند. آنچه پیامبر اسلام حلال کرده تا روز قیامت حلال است، شریعت پیغمبر هرگز نسخ نشده است. سیرت او هرگز تبدیل نشده است. هرکسی یک کلمه، یک حرف از شریعت او کم یا زیاد کند، در همان لحظه از اطاعت تو خارج میشود. آن وحیی که بر آن حضرت بود، همانگونه که بر او وحی شده، دیگر قطع شده، دیگر بعد از آن به احدی چنین وحیی نشده است و کتابش یعنی قرآن مهیمن است بر تمام کتابها، آن حجت حیّی است که وجودش باقی میماند با تمام مخلوقات و ذکرش میشود با تمام موجودات که از تو میخواهیم در غیبت او را یعنی امام زمان را حفظ کنی و ایامش را نزدیک کنی (اسرارالآثار، ج ۱، ص ۱۸۰ و ۱۸۱).
در این زمینه، آنچه را ما گفتیم که هر رسولی نبی هست ولی هر نبی رسول نیست، اشراق خاوری هم در قاموس ایقان آورده است. قاموس ایقان کتابی در تفسیر ایقان است. در صفحه ۱۵۶۲ مینویسد: «هر رسول نبی است، نه بالعکس»، یعنی هر نبی رسول نیست.
جالب است که در جای دیگر همان کتاب نوشته: «در مقامی از ایقان شریف درباره ظهور رب اعلی جل ذکره فرمودهاند … اهل فرقان را میبینی که چگونه مثل امم قبل به ذکر خاتمالنبیین محتجب گشتهاند…» (قاموس ایقان، ص ۱۷۶۱). در اینجا دیگر میخواهد مسأله را به هم بزند. میگوید خاتمالنبیین در قرآن آمده ولی اهل فرقان یعنی مسلمانان به این کلمه چسبیدند و از آن برکات بعدی محجوب شدند.
باز در قاموس ایقان صفحه ۱۷۳۱ به نقل از کتاب اقدس گفته که: إیاکم أن تحجبکم [در کتاب اقدس یمنعکم است] ذکر النبی عن هذا النبأ الاعظم، او الولایة عن ولایة الله المهیمن القیوم [در کتاب اقدس المهمینة علی العالمین است]، مبادا شما به اسم پیامبر بچسبید از آن نبأ اعظم که بعداً آمده محروم باشید، یا با ولایت پیامبر از ولایت آن مهیمن قیوم محروم باشید. این مهیمن قیوم به خود حسینعلی بهاء میگویند.
بنابراین ما چند نکته اینجا گفتیم. یکی اینکه ختم نبوت دلیل ختم رسالت هم هست. نمیشود گفت که نبی نیست ولی رسول هست. همچنین گفتیم که خاتم به معنای “ما یُختَمُ بِه” است. نه به معنای انگشتر. سوم هم گفتیم که فقط به انگشتری که نگین آن برای امضا باشد خاتم میگویند که بهوسیله آن نامه ختم میشود.
البته اینها مطالب باطلی هم دارند که یکی دو نمونه عرض میکنم: مثلاً میرزا حسینعلی بهاء میگوید: لااله الا أنا المسجون الفرید. غیر از من زندانی غریب هیچ معبودی نیست (کتاب مبین (آثار قلم اعلی، ج۱)، ص ۲۲۹).
اول میگویند باب، بعد میگویند قائم و مهدی، بعد میگویند رسول و بعد آخرش میرسد به الوهیت.
کتاب مبین، صفحه ۲۳۳
یعنی درواقع ادعاها مرحله به مرحله است.
استاد: هر روز یک ادعا کرده و بالاتر رفتند. وقتیکه دیدند افراد بدبخت بیچاره به آنها گرویدند، این ادعاهای بالاتر را کردند و لذا خود علیمحمد باب اول گفت من بابم. بعد وقتی در تبریز محاکمهاش میکردند گفت من همان قائم هستم. همان بقیةالله هستم. بعد هم آمده کتاب بیان را نوشته، بهعنوان کتاب خدا نوشته یعنی وحی آسمانی؛ یعنی ادعای رسالت. بعد هم وقتی در آن قلعه زندانی بود، ادعای الوهیت کرد. علیمحمد آنجا ادعای الوهیت کرده و بهاءالله هم اینجا ادعای الوهیت کرده است. گفت: انّ الّذى خلق العالم لنفسه منعوه أن ینظر الى احد من أحبّآئه: آن خداوندی که تمام دنیا را برای خودش آفریده، نمیگذارند به دوستانش نگاه بکند (کتاب مبین، چاپ ۱۲۰ بدیع، ص۲۳۳). تعبیرات زشتی هم دارد این آقای حسینعلی بهاء، میگوید اگر ملاحسین بشرویهای نبود خدا بر عرش قرار نمیگرفت (ایقان، ص ۱۷۳).
آقای اشراق خاوری اظهار کرده که چون نبوّت بهوسیله پیامبر اسلام تمام شده این دیگر نبوت نیست. بالاتر است. این دیگر الوهیت است. مینویسد: نبوّت به ظهور محمد رسول الله که خاتمالنبیّین بود ختم گردید و این نشان میدهد که ظهور بهاءالله ظهور خداوند است (رحیق مختوم ج۱، ص ۷۸).
یکی از دلیلهایی که برای رد خاتمیت بیان میکنند، این است که در قرآن کریم اشارههایی به پیامبران بعدی دارد و از فعل مضارع استفاده کرده است. مثلاً میگوید «إما یَأتِیَنَکُم رُسُل مِنکُم …» یا «ما یَأتیهِم مِن رَسوُل اِلا کانوُا بِهِ یَستَهزِئونَ» اشاره به پیامبران بعدی دارد. آیا این استدلال از نظر ادبیات عرب درست است؟
استاد: معنای سؤال شما این است که آیا در قرآن آیهای داریم که واژۀ استقبال داشته باشد و اشاره داشته باشد که رسولان ادامه دارند و پیامبرانی در آینده خواهند آمد؟ پاسخ منفی است. دربارۀ این دو آیه که در اینجا اشاره کردید، “إما یأتینکم رسل منکم” در سوره اعراف آیه ۳۵ و “ما یأتیهم من رسول” در سوره حجر آیه ۱۱، میگوییم که در ادبیات عرب موضوعی داریم به نام حکایت حال ماضیه یعنی چیزی در گذشته واقع شده، زمانش هم به پایان رسیده، الان آن را که نقل میکنیم با صیغۀ مضارع نقل میکنیم. در قرآن آیات فراوانی هست که در این زمینه هست. من چند نمونه نقل میکنم:
یک: “و ما یأتیهم من رسول الا کانوا به یستهزئون” هیچ پیامبری برای آنها نیامد جز اینکه او را استهزاء کردند. در اینجا یستهزئون به صیغه مضارع است اما استهزاء میکردند نه اینکه استهزاء میکنند. این در سوره حجر آیه ۱۱ و عیناً در سوره یس آیه ۲۰ است.
آیه دیگری هست در سوره زخرف آیه ۷ که عین همین است ولی بهجای رسول نبی هست “و ما یأتیهم من نبی الا کانوا به یستهزئون” هیچ پیامبری برای آنها نمیآمد جز اینکه آن پیامبر را استهزاء میکردند. پس در اینجا رسول و نبی هرچه آمده، آن قوم او را مسخره کردند، استهزاء کردند. این مربوط به اقوام گذشته است. این ربطی به آینده ندارد.
آیه سوم: “ضرب الله مثلاً قریة کانت آمنة مطمئنة یأتیها رزقها رغداً” (نحل: ۱۱۲)، خدا مثال میزند روستایی را که در امان بودند در آرامش بودند و روزیشان خیلی فراوان به آنها میرسید. یأتیها به صیغه مضارع است ولی مربوط به گذشته است. آن داستان مربوط به آن قریۀ مشخص است.
مثال دیگر، دربارۀ حضرت ابراهیم علیهالسلام: “ثم اجعل علی کل جبل منهن جزئاً ثم أدعهن یأتینک سعیاً”، این چهار پرنده را بگیر و بکش و به هم بزن و روی چهار کوه بگذار [و یا ده تا کوه که اختلاف است]. بعد آنها را فراخوان، به عجله به نزد تو میآیند (بقره: ۲۶۰). یأتینک در زمان حضرت ابراهیم بوده، نه اینکه در آینده اینها خواهند آمد.
مثال دیگر، “الا نؤمن لرسول حتی یأتینا بقربان تأکله النار”، از آن قوم نقل میکند که ما ایمان نمیآوریم به هیچ پیامبری مگر اینکه برای ما یک قربانی بیاورد که آتش آن را بخورد، یعنی آتش آن را از بین ببرد (عمران: ۱۸۳). اینجا یأتینا و تأکله به صیغۀ مضارع است ولی از یک قوم در زمان گذشته آن را نقل میکند.
اینها به نقل از گذشتگان است که ما تعبیر میکنیم به حکایت حال ماضیه.
یا اینکه: “و أذن فی الناس بالحج یأتوک رجالاً و علی کل ضامر”، (حج: ۲۷) خطاب است به حضرت ابراهیم که در میان مردم برای حج فراخوان تا مردم بیایند به سراغ تو رجالاً یعنی پیاده تا آخر آیه شریفه، خوب برای آینده نیست برای حضرت ابراهیم است در زمان خودش.
یا آیه: “و کذلک بعثناهم لیتسائلوا بینهم”، ما اصحاب کهف را برانگیختیم که از همدیگر بپرسند که ما چقدر اینجا بودیم (کهف: ۱۹). این در آینده نخواهد بود، در آن زمان است. خداوند منان حکایت میکند حال آنها را برانگیختیم که از همدیگر بپرسند. در ادامه همین آیه است: “فابعثوا أحدکم بورقکم هذه الی المدینه فلینظر ایها ازکی طعاماً”، یکی از افرادتان را بفرستید به طرف شهر با این پول، ببیند که کدامین است طعام پاکیزه. فلینظر در آن زمان است، نه اینکه در آیندۀ بعد از این. “فلیأتکم برزق منه”، از آنجا رزق و روزی تهیه کند، بیاورد. بیاورد مال آن زمان است. “و لیتلطف”، آنجا با نرمش رفتار کند. باز در آن زمان و: “ولایشعرن بکم احداً”، و کسی را آگاه نکنند. کسی خودش را معرفی نکند. باز در گذشته است. در این آیه پنج لفظ مضارع است ولی همهاش حکایت آن زمان است. “إنهم إن یظهروا علیکم یرجموکم أو یعیدوکم فی ملتهم”، ادامۀ داستان اصحاب کهف است. اگر مردم بفهمند و بر موضوع شما مطلع بشوند شما را سنگسار میکنند یا شما را به دین خودشان وادار میکنند (کهف: ۲۰).
آیه دیگر: “و کلبهم باسط ذراعیه بالوسیط”، این ده نمونه که گفتیم در همۀ اینها صیغه مضارع آمده است. در این آیه هم میفرماید: “و کلبهم باسطٌ ذراعیه” سگشان دستهایش را گسترده بود در آستانه غار. لفظ باسط اسم فاعل است و اسم فاعل برای حال و آینده است ولی اینجا در گذشته بهکار رفته است (کهف: ۱۸). این ده نمونه از آیاتی که واژه مضارع دارد اما هیچ ربطی به آینده ندارد. بنابراین اگر در قرآن لفظی آمده بهعنوان صیغه مضارع معنایش این نیست که آن بعد از این واقع میشود، بلکه در گذشته واقع شده و از آن خبر و گزارش میدهد.
اینجا عرض کردیم که این آیه مربوط به آینده نیست، ولی اگر فرض کنیم که مربوط به آینده است، دراینصورت آیه یکی از متشابهات قرآن خواهد شد. ما در قرآن کریم دربارۀ خاتم البنیین آیات محکم داریم که پیغمبر ما آخرین پیامبر است، نبوت بهوسیلۀ ایشان ختم شده (احزاب: ۴۱)، بنابراین در آینده پیامبری نخواهد آمد بهطور یقین.
پس اگر ادعا شود صیغه مضارع در آن آیات، دلالت میکند که نبوت ختم نشده و در آینده ممکن است پیامبرانی بیایند، گفتیم که یقیناً ربطی ندارد و در قرآن بهعنوان حکایت حال ماضیه صدها نمونه داریم که به صیغه مضارع آمده است. حتی اگر فرض کنیم که صیغه مضارع آن آیات به این موضوع دلالت کند، باز هم این میشود از متشابهات و در متشابهات به محکمات باید رجوع کنیم که آیه محکم این است که نه، هرگز چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد، بلکه، همۀ اینها بهعنوان حکایت حال گذشته است.
از جمله اعتقاداتی که بهائیان دارند، این است که لزومی نمیبینند پیامبران برای اثبات دعوی خود معجزه بیاورند. در همین راستا معجزاتی را هم که برای پیامبران مختلف ذکر شده است، تأویل میکنند. برای مثال آتش نمرود را به اعراض و اعتراض او، ید بیضاء را به نور معرفت خداوند، مار و ثعبان را به قدرت و قوت الهی حضرت موسی تأویل میکنند. به نظر شما این تأویلها میتواند درست باشد؟
استاد: اینها گفتهاند که اصلاً پیامبر لازم نیست معجزه داشته باشد اما در تاریخ انبیاء هیچ پیامبری نداریم که برای ادعای خودش معجزه نیاورده باشد. اگر بنا باشد که ادعای کسی بدون معجزه قبول شود، هر بیسروپایی میآید ادعا میکند. برای اینکه کسی این ادعا را نکند، لازم است حتماً معجزهای داشته باشد که دیگران از آوردن امثال آن عاجز باشند. معجزه همان عاجزکننده است، یعنی اگر کسی مرتبط به وحی نباشد، آن را نمیتواند انجام بدهد.
در اینجا متنی را نقل میکنم که نویسنده برجسته بهائی، آقای فاضل مازندرانی، در کتاب اسرارالآثار نقل میکند: «در تاریخ فاضل قائنی، ضمن شرح حال ملامحمد محولاتی چنین مسطور است که حسب خواهش عالمی علاوه از دو هزار خوارق عادات (یعنی بیش از دو هزار چیزی که خارقالعاده بود، در حد معجزه بود)، که خود (این آقای فاضل) در عالم سیر و مجاهده دید و در مدت محاصرۀ قلعۀ طبریه از جناب قدوس (یعنی ملامحمدعلی بارفروشی) و اصحاب و انصار مشاهده نموده بود. (بیش از دو هزار از اینها را نوشتند) پس از اتمام ملتفت شدند که آن حضرت ابداً معجزات و بروزات و خوارق عادات را حجت امر خود نمیدانست و راضی به اظهار نبود و به همین ملاحظه آن کتاب را به آب شستند (اسرارالآثار حرف میم، ج۵، ص۱۴۵).
پس دربارۀ اعجاز و معجزه، اینها میگویند ما احتیاج به معجزه نداریم و نمیخواهیم معجزات ما اگر هست گفته شود؛ اما در توقیعی که ایشان برای ملااحمد حصاری فرستاده آنجا شرایط نبی را آورده است.
اول ناچار باید بشر باشد. یعنی نبی نمیتواند ملک باشد، باید بشر باشد. دوم در بدنش نقص نباشد، ناقص العضو نباشد. سوم در تمام اخلاق و اعمال اجمل باشد، یعنی خلق زیبا و عمل زیبا. چهارم اخبار از غیب بدهد و وقوع یابد، یعنی خبر از غیب بدهد و این هم واقع بشود. پنجم اعلم و اقدر زمان خود باشد یعنی در زمانی که هست از او عالمتر و مقتدرتر نباشد. ششم حجت عاجزکننده بیاورد، یعنی دلیلی بیاورد که دیگران از امثال آن عاجز باشند. پس بنابراین اینگونه نیست که معجزه لازم نیست. خود ایشان شرطی دارد که باید پیامبر معجزه داشته باشد (اسرارالآثار، حرف میم ج ۵، ص ۱۰۱ و ۱۰۲).
از نظر ما همۀ پیامبران باید معجزه داشته باشند همچنین امامان. یعنی کسانی که وصی پیامبری هستند باید معجزه داشته باشد، علاوهبراینکه پیامبر قبلی یا امام قبلی به او خبر بدهد، یعنی منصوص باشد. علاوهبراینها باید حتماً معجزه داشته باشد، بدون معجزه ما قبول نمیکنیم. حتی نواب اربعه آنهایی که سفیر هستند، آنهایی که از طرف امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مأمورند که به مردم برسند، علاوهبرآنکه منصوص بودند، معرفیشده بودند، علاوهبرآن باید معجزه داشته باشد. اگر بپرسندکه خوب چه معجزهای دارند؟ شما همان کتاب شریف کمالالدین را ببینید. آنجا پنجاه و دو توقیع نقل شده، در هریک از اینها، کسانی با سؤالاتی آمدند و از آن نائب خاص جواب خواستند. او گفته فردا بیایید جواب بگیرید. نامه را در پاکت گذاشتند و در پاکت را هم مهر کردند. فردا که آمدند دیدند هنوز مهر است. یعنی مهر به هم نخورده است. همان طور است. باز کردند دیدند جواب نوشته شده است. صدها نامهای که در طول هفتاد سال دوران سفارت توسط این چهار نائب از حضرت بقیةالله رسیده و در هرکدام علاوه بر مطالب غیبی، پاکت را باز نکرده، جواب نوشتهشده داخلش هست. هرکدام اعجازی بوده است. بنابراین هم پیامبران و هم امامان و حتی کسانی که نائب خاص باشند، حتماً باید معجزه داشته باشند.
معجزهای که برای باب ذکر میکنند، کتابهای فراوان اوست. صرف داشتن کتاب آیا میتواند نشان پیامبری کسی باشد؟
استاد: اولاً ایشان کتابهایی که نوشته به سی جلد هم نمیرسد و به آن فراوان نمیگویند. ثانیاً آنچه نوشته آنقدر شرمآور بوده که خود سران این گروه، یعنی پیروان، آنها را از بین بردند که بیش از این آبروریزی نباشد. شما الان با هر بابی و بهائی روبهرو بشوید و بپرسید که از آقای علیمحمد باب چه کتابی در دست دارید تنها چیزی که از او معمولاً در دست مردم هست همین «کتاب بیان» است که مهمترین کتاب اوست و چهارصد و هشت صفحه است. کتاب بیان ۴۰۸ صفحهای چیزی نیست که بگویند زیاد است، مطالب خوبی هم ندارد. اگر کثرت نگارش نشانه و معجزه است، علامه مجلسی بیش از پانصد عنوان کتاب نوشته است. یکی از اینها بحارالأنوار است که بهتنهایی ۱۱۰ مجلد است یعنی در بیش از ۵۰ هزار صفحه چاپ شده است. آیا ما برای علامه مجلسی ادعا کنیم چون خیلی کتاب نوشته، فلذا او حتماً حق است؟ او حتماً حجت خداست؟ حتی در زمان ما بودند مرجعی که هزار و دویست عنوان کتاب از او چاپ شده، هزار و دویست عنوان کتاب که بعضی از آنها ۱۵۰ مجلد است، اما علامه مجلسی فقط یک کتابش بحار است و آن هم ۱۱۰ جلد است. بنابراین اولاً این آقای علیمحمد باب آنقدر کتاب ننوشته که بگوییم زیاد است و ثانیاً کتابش ارزش نقل ندارد بهطوری که خودشان آنها را از بین بردند که آبروریزی نباشد.
بهاءالله در انتهای کتاب ایقان تعدادی از احادیث را ذکر میکند تا نشان دهد که باب همان مهدی موعود دین اسلام است. ازجمله احادیثی که بیان میکند این است که موعود اسلام با شرع جدید و احکام جدید و کتاب جدید ظاهر میشود. باب نیز به همین شکل آیین جدید و احکام جدید و کتاب جدید آورد. لذا ایشان موعود آیین اسلام است که مسلمانان باید به ایشان ایمان بیاورند. آیا از آن احادیث چنین معنایی را میتوان برداشت کرد؟
استاد: اولاً از ضروریات مذهب ما این است که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کتابی جز قرآن و آیینی جز اسلام ندارند و از شریعت جد بزرگوارشان پیروی میکنند. فقط یک حدیث است که او وقتی میآید کتاب جدید میآورد و آیین جدید و شریعت جدید. اولاً، این خبر واحد است و در یک موضوع اعتقادی با این اهمیت، به حدیث واحد نمیشود اعتنا کرد. ثانیاً، جعلی است. آقایی به نام محمدبنعلی کوفی آن را جعل کرده که مرحوم نجاشی او را کذاب و فاسدالعقیده میداند.
اگر بر فرض چنین حدیثی هم باشد معنایش این است که تا زمان ظهور بقیةالله آنقدر اسلام دستخوش تغییر و تبدیل میشود که ایشان وقتی اسلام واقعی را عرضه میکند، این دین جدید بهشمار میرود. آنقدر قرآن را تفسیرهای غلط میکنند که وقتی حضرت تفسیر صحیح قرآن را بیان میکند، خیال میکنند این کتاب جدیدی است. اگر باشد معنایش این است. درحالیکه این حدیث، یک حدیث خبر واحد است و آن هم یقیناً جعلی است.
حدیث دیگری که در همین راستا ذکر میکند، لوح حضرت فاطمه علیهاالسلام است که در آنجا دربارۀ اصحاب حضرت صاحب الزمان آمده است که آنان را میکشند. آیا از این حدیث میتوان نتیجه گرفت که کشته شدن بابیان نشانی از حقانیت باب بوده است و همان پیشگویی اتفاق افتاده است؟
استاد: آنی که در لوح حضرت فاطمه سلام الله علیها مطرح شده فرزند امام عسکری است، نه فرزند میرزارضا شیرازی. بر این اساس، آن که در حدیث لوح حضرت فاطمه سلام الله علیها از او سخن رفته شخص حضرت بقیةالله عجل الله تعالی فرجه الشریف است. یک عنوان کلی نیست که قابل انطباق با فرد دیگری باشد. در حدیث لوح از فرد فرد امامان سخن رفته است. از امیرمؤمنان تا حضرت امام عسکری و بعد از امام حسن عسکری آمده: «و اکمل ذلک بأبنه محمد رحمة للعالمین، علیه کمال موسی و بهاء عیسی و صبر ایوب، فیذل اولیائی فی زمانه و تتهادی رئوسهم کما تتهادی رئوس الترک و الدیلم، فیقتلون و یحرقون»: من این سلسلۀ امامت را بعد از امام عسکری با فرزندش حضرت بقیةالله که نامش همنام پیامبر است و رحمت است برای عالمیان، به کمال میرسانم. به اتمام میرسانم. او کمالات موسی را دارد و شکوه حضرت عیسی را و شکیبایی حضرت ایوب را. دوستان من در زمان او به ذلت مبتلا میشوند. سرهای آنها را به هدیه میفرستند، همانگونه که سرهای ترک و دیلم را. اینها کشته میشوند و سوزانده میشوند (اصول کافی، ج۱، ص ۵۲۸). البته هرکجا که حدیث لوح بیان شده متنش همین است. یعنی بیش از ده متن را ما در دست داریم که کلاً همین است.
بنابراین بحثی که اینجا شده درباره حضرت بقیةالله است که فرزند امام حسن عسکری است. این عنوانی کلی نیست که بگوییم چون ایشان هم مثلاً در آن داستانهای بسیار زشتی که در مسأله بابیکشی پیش آمد، چون بابیها را کشتند پس این شخص امام زمان است. نه، چنین چیزی نیست.
حدیث دیگری که به آن استناد کرده، حدیث مفضل است که گفته است: امام صادق علیهالسلام فرمودند: فی سنة الستین یظهر امره و یعلو ذکره. لذا سال ظهور باب که سال ۱۲۶۰ هجری قمری باشد نیز در این روایت اشاره شده است. آیا در این روایت یا روایات دیگر زمان ظهور موعود اسلام بیان شده است؟
استاد: آنچه که به امام صادق علیهالسلام نسبت دادند دروغ محض است. ایشان چنین نفرموده. این حدیث از مفضلبنعمر است که میگوید حضرت میفرمایند: یا مفضل یَظهر فی شبهة لیستبین، بقیةالله ظاهر میشود در یک زمان پر از شبهه تا این شبهات را آشکار کند و آنها را بیان کند و توضیح دهد تا شبهات از بین بروند.
«فیعلو ذکره و یظهر امره و ینادی بإسمه و کنیته و نسبه و یکثر ذلک علی افواه المحقین و المبطلین و الموافقین و المخالفین لتلزمهم الحجّة بمعرفتهم».
نامش بلند میشود، یعنی بلندآوازه میشود، کارش آشکار میشود با نامش و کنیهاش و نسبش ندا میشود، یعنی جبرئیل با ندای آسمانی خود او را به نامش و کنیهاش و نسبش صدا میزند و نام او بر سر زبانها میافتد، بر سر زبانهای افرادی که حق هستند یا باطل هستند، موافقند یا مخالف، یعنی بعد از آن ندای آسمانی دیگر همۀ فکر و ذکرشان آقا بقیةالله است. تا حجت برایشان تمام شود و همه او را بشناسند (بحار، ج ۵۳، ص ۳). پس آنچه اینجا هست. نه سنة دارد و نه ستین دارد، بلکه «فی شبهة لیستبین» او ظاهر میشود درحالیکه دنیا پر از شبهات است و او این شبهات را از بین میبرد و آشکار میکند. ابوالفضل گلپایگانی، مبلغ مشهور بهائی، در کتاب فرائد این جمله را تحریف کرده و تحریف عمدی است. میگوید: «فی سنة ستین». در سال ۶۰، اصلاً در سال شصت ندارد، نه در این حدیث و نه در حدیث دیگر. ایشان آن را سنة ستین کرده و آن را با سال ۱۲۶۰ منطبق دانسته است. (فرائد ص ۳۴٫ در نسخه چاپ آلمان در سال ۱۵۸ بدیع، ص ۵۳).
متأسفانه آنهایی که شیاد هستند آیات را تغییر میدهند. احادیث را تغییر میدهند. احادیث دروغ جعل میکنند و احادیثی را که رسیده، تغییر و تبدیل میکنند تا به یک اهدافی برسند.
حاج آقا بهعنوان نکته آخر اگر مطلبی دربارۀ بابیت یا بهائیت دارید که جوانان و کسانی که در این موضوع کار میکنند باید به آن توجه کنند، بفرمایید.
استاد: بطلان مسأله بابیت و بهائیت در زمان ما الحمدلله خیلی روشن شده است. کتابهای فراوانی در این زمینه نوشته شده، مثلاً کتابهایی انتشار یافته که متن این کتابها را نقد کردند، کلمهبهکلمه. آنچه مثلاً از بابیها به ما رسیده، آنقدر واژگانش ناجور است که اگر ما به هرکس بگوییم، میگوید این آدم دیوانه است که این حرفها را زده است. یعنی یک آدم عاقل این واژهها را نمیآید بگوید، چه رسد به اینکه این را دلیل بدانند برای اینکه آن آقا پیامبر بوده یا امام بوده یا نائب امام بوده است.
حتی ما در دیدارهایی که داشتیم با بعضی از اینها، اصلاً دیدیم یک نفرشان یک کتاب اصلی بهائی را ندارد. یک کتاب اصلی بابی را ندارد. از بس که اینها مایه آبروریزی است، در اختیار بهائیان قرار نمیگیرد. مرتباً از آیات باب سخن میگویند اما وقتی میگوییم، آیات باب کجاست و چیست؟ میگویند: منتخبات آن وجود دارد. اما این که بیایند و تمام کتابهای باب را منتشر کنند تا معلوم شود که باب دقیقاً چه گفته است، از این کار جلوگیری میکنند.
من در جلسهای که چند سال پیش برای جمعی از افراد این گروه داشتم، آنجا مطالبی را گفتم. گفتههایی از اینها که من نقل میکنم، همهاش در کتابهایی است که من دارم. آن کتابها را هیچکدام از آنها نداشتند. هرکه ندارد بیاید منزل ما ببیند! بنابراین برای افرادی که مبتلا شدند قدم اول این است که خود کتابهای باب و بهاء را ببینند. اگر کتابهای باب و بهاء را پیدا کردند خودبهخود راهنمایی میشوند به کرم اهل بیت. مثلاً از خود علیمحمد باب تفسیری هست به نام تفسیر سوره یوسف. این کتاب چاپ نشده ولی نسخه خطیاش در مشهد مقدس هست. آنجا رسماً از امام زمان نام برده و رسماً نواب اربعه را نام برده و اعلام کرده که بعد از نواب اربعه هرکس بیاید ادعای نیابت کند، ادعایش دروغ است و خودش هم ملعون است و قتلش هم لازم است. بنابراین این آقا با دست خودش گور خودش را کنده است. لازم نیست ما برایش از بیرون دلیل بیاوریم. بلکه کلمات خودشان بر بطلان ادعایشان کافی است.
خیلی ممنون حاج آقا لطف کردید.
[۱] واحد وزن در زمانهای گذشته که مقدار آن در مناطق مختلف، متفاوت بوده است.
[۲] سنن ترمذی، ج۴، ص۲۶۷٫