آفتاب در هفت روايت
محرم امسال، هزار و سيصد و هشتادمين سال است كه از واقعۀ شهادت حضرت اباعبدالله الحسين(ع) مىگذرد، اما نهتنها آن حادثۀ محرم سال شصت و يك، به خاموشى نگرایيده، بلكه عظمت آن در فضاى زندگى انسانها، بيشتر خود را نمايانده است. از تازهمسلمانهاى زيادى مىشنويم كه يكى از انگيزههاى گرايش خود را به اسلام، مطالعه در زندگى سالار شهيدان كربلا، اعلام مىكنند و مىگويند الگوى يك زندگى پاك را با آشنايي با سيرۀ حسينى و ياران حسينى پيدا كردهاند. دريغمان است اين محرم را بيياد و شناخت او سپرى كنيم. به بهانه هفت روايت، سلام مىكنيم به ساحت قدسي او:
روايت نخست، “حديث لوح” است (اصول كافى، كتاب الحجة، ج١، ص٥٢٧): چون به دنيا آمد، خداوند به ميمنت اين ميلاد، توسط فرشته وحى، هديهاى براى پيامبر اكرم صلیالله علیه و اله فرستاد كه ايشان نيز براى خشنودى دخترشان، سيدة بانوان جهان، به ایشان تقديم نمودند؛ لوحى زمردين كه با خطى سپيد مطالبى بر آن نقش بسته بود و بعدها به حديث لوح فاطمه سلامالله علیها، معروف شد. در آن حديث قدسى كه جابربنعبدالله انصارى آن را ديد و اجازه گرفت و نسخهاى از روى آن نبشت و در متون معتبرى چون كافى و كمالالدين، نقش جاودانه يافت، خداوند سرنوشت امت و پيشوايان امت بعد از پيامبر را معين فرموده و اسامى يكان يكان از پيشوايان پيامبر را ياد کرده و حوادث مختلف و نشيب و فرازهاى تاريخى را برشمرده تا روزگار رهایى به دست آخرين حجت الاهى رقم بخورد. در اين متن آسمانى وقتى سخن به امام حسين علیهالسلام مىرسد اين عبارت را از خداوند خطاب به پيامبرش مىخوانيم: «سپس تو را به وجود دو فرزندت: حسن و حسين گرامی داشتم. بعد از پایان دورۀ پدرش، حسن را معدن علم خود و حسین را نگهبان و حافظ وحی خود قرار دادم؛ نعمت شهادت را به حسین بخشیدم و او را بدین سبب گرامی داشتم و برای او سعادت خواستم. حسین بافضیلتترین کسی است که شهيد گشت و در بین شهیدان بالاترین درجه و مقام را داراست؛ امامت و توحيد تمام و کمال را با او همراه کردم، حجت بالغۀ خود را نزد او قرار دادم؛ بر ميزان اهل بیت و عترت او، پاداش میدهم و بدکاران را به سزای اعمال خويش میرسانم».
روايت دوم، “حديث پيشوا”ست: حديثى معروف و معتبر در وصف سيرۀ دو نوادۀ گرانقدرشان كه فرمودند: “الحسن و الحسين امامان، قاما او قعدا”( بحار الانوار، ج٤٣، ص٢٩١.) يعنى حسن و حسين دو پيشوا و امام هستند؛ چه قيام كنند و چه قيام نكنند و بنشينند. تعبير قيام و قعود، در اين حديث شريف دقيقاً بر قيام امام حسين و صلح امام حسن علیهماالسلام انطباق دارد كه در دو برهۀ تاريخى اتفاق افتاد. رهنمود پيامبر خدا، ناظر بر همين دو رويداد و تأكيد ايشان بر درستى هردو حركت و تأييد پيشوایى و امامت آن دو، در دو كاركرد اجتماعى متفاوت است. عقلانى است كه هر پيشوا و امام صالحى، بهتناسب، گاهى دستور قيام مى دهد و گاهى دستور عدم قيام؛ گاهى حمله را تجويز مىكند و گاهى عقبنشينى و سكوت را؛ و هردو كاركرد از لوازم پيشوایى اوست؛ تا چه رسد به پيشوایی كه از سوى خدا تعيين شده و عملكردش براساس دستور الاهى است. اين معنا از امامت، در فرهنگ شيعى كاملاً شناخته شده است. در آن بيست و پنج سالى كه اميرمؤمنان علیهالسلام در خانه نشسته بودند، همانقدر امام بودند كه در آن پنج سالى كه در رأس حكومت قرار داشتند. امامت، منصبى الاهى است و مردم موظفند از اين پيشواى الاهى تبعيت نمايند، چه دستور قيام دهد و چه دستور عدم قيام و صلح.
روايت سوم، “حديث نسبت” است: این حدیث از مشهورترین احادیثی است که از رسول اکرم صلیالله علیه و اله در حق نوادۀ گرامیاش، حسینبنعلی علیهالسلام، از طریق فریقین نقل شده است. این حدیث را احمدبنحنبل و ترمذی و ابنماجه از طریق سعیدبنراشد از یعلیبنمره نقل کرده و گفتهاند که روزی حضرت پیامبر صلیالله علیه و اله به مهمانی تشریف میبردند، در راه به امام حسین علیهالسلام برخورد کردند که با جمعی از کودکان سرگرم بازی بود. حضرت با مهربانی و خوشرویی او را دنبال کردند تا سرانجام در آغوشش گرفتند، بعد یک دست زیر چانه و دست دیگر به پشت سر او گذارده چهره او را بین دو دست بالا برده، بوسیدند و سپس فرمودند: « حسين منى و أنا من حسين، أحب الله من أحب حسيناً، حسین سبط من الأسباط: حسين از من است و من از حسينم، هركس حسين را دوست بدارد، خدا او را دوست دارد؛ حسين سبطى است از اسباط» (يعنى فرزندزادهاى است از فرزندزادگان انبياء) (بحارالانوار،ج٤٣،ص٢٦١). اسباط به زادگان یعقوب علیهالسلام گفته شده كه مقام وصايت و رهبرى امت پس از يعقوب با آنان بود و از نظر ایمان و عصمت و دریافت حقایق وحی، همپایۀ انبیاء و فرستادگان الهی بودند. حضرت رسول صلیالله علیه و اله با این حدیث کمال اتحاد روحی و اتصال معنوی و پیوند قلبی بین خود و حسینبنعلی علیهماالسلام را بیان فرمودهاند.
اينكه پيامبر بفرمايند حسين از من است، امرى عادى و طبيعى است، زيرا حسين نوادۀ اوست، اما اينكه بفرمايند “من از حسينم”، شگفت است و بدين معناست كه از طريق حسين است كه من ادامه مىيابم و تكثير مىشوم و راه من تداوم مىيابد.
روايت چهارم، “حديث حرارت” است: حمادبنعيسى انصارى از ابنسنان و او از امام صادق علیهالسلام روايت كند كه روزى پيامبر صلیالله علیه و اله، حسين علیهالسلام را ديد كه بهسوى او مىآيد؛ چون پيش آمد پيامبر خدا او را در آغوش گرفته و بر دامن خويش نشاند و فرمود: « إن لقتل الحسين حرارة في قلوب المؤمنين لاتبرد أبداً: حرارت و گرمایى از شهادت حسين علیهالسلام در قلب هاى مومنان، قرار داده شده است که هرگز سرد و خاموش نمیشود» (مستدرك الوسائل، ج١٠، ص٣١٨). سپس فرمود: «پدرم فداى كشتۀ اشكها (قتيل العَبَره) باد، به ايشان عرض شد: حكايت كشتۀ اشكها چیست؟ فرمود: هيچ مؤمنى نيست كه او را ياد كند، مگر آنكه اشكش جارى شود». اين بيان پيامبر، حكايت مهر حسينى است كه در قلوب مؤمنان نهاده شده است و اين مهر خدایى هرگز خاموش نمىشود. محبت و عشق يك امر قلبى است كه خداوند در قلبها ايجاد مىنمايد. مگر او مقلب القلوب نيست؟ مگر در دعاي تحويل سال نمىخوانيد «يا مقلب القلوب و الابصار»؟ و مگر خود او در قرآن نفرمود «جعل بينكم مودة و رحمة: اوست كه در دل همسران، محبت و دوستی را مىكارد و عشق به يكديگر را در قلوب آنها قرار مىدهد؟» پس اوست كه محبت به حسين را هم در قلبهاى مومنان قرار داده كه وقتى يادش كنند، حرارتى در دلشان سر مىكشد كه آنها را به حركت درمىآورد و بر چشمهاشان اشك مىنشاند و تحرك و جوشش مىبخشد و اين حرارت به فرمودۀ پيامبر، سردشدنى نيست.
روايت پنجم “حديث بهشت” است: روايتى بسيار مشهور نزد همۀ علماى فريقين: «الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة: حسن و حسين، دو آقاى جوانان بهشتند» ( مسند احمد، ج٥، ص٣٩١). ابىسعيد خدرى، عبداللهبنعمر، حذيفه و جابربنعبدالله انصارى، هريك جداگانه حديث را از پيامبر صلیالله علیه و اله روايت كردهاند. حذيفه مىگويد: «آثار سرور و شادمانى را در چهرۀ پيامبر ديديم؛ به ايشان عرض كرديم اى رسول خدا، امروز در سيماى شما شادمانى مىبينيم. فرمود: چرا شادمان نباشم كه جبرئيل نزد من آمد و بشارتم داد كه حسن و حسين دو آقاى جوانان بهشتند و پدرشان از آن دو برتر است». جابر مىافزايد: «و شنيدم كه فرمود: هركس مىخواهد به مردى از بهشتيان نگاه كند به حسينبنعلى علیهالسلام بنگرد». مسند احمدبنحنبل، سنن ترمذى، مستدرك صحيحين، صواعق محرقه، مسند حاكم، فصول المهمه، معرفة الصحابه، كنزالعمال و… ضمن نقل اين حديث، بر صحت آن تأکید کردهاند. اگر حسين علیهالسلام، آقاى جوانان بهشت است، پس براى بهشتى شدن بايد به سيرۀ او نگاه كرد و او را الگوى خود ساخت تا به مقصد رسيد. مطمئنتر از اين نشانى، پيامبر صلیالله علیه و اله چه نشانى ديگرى بايد فراروى امت مىنهاد تا آنها را به مقصد رضاى الاهى و جنت موعود رهنمون سازد؟! در شگفتم آنها كه همۀ اين تأكيدات را از پيامبر صلیالله علیه و اله شنيده بودند، چگونه حاضر شدند به روى آقاى جوانان بهشت، شمشير كشند و حاضر به جنگ با او شوند؟! جرم آقاى جوانان بهشت درنظر آنها اين بود كه حاضر به بيعت با حاكمى فاسق و فاجر و ظالم كه به دروغ خود را خليفه پيامبر مىخواند، نشده است؟! أُف بر جهالت و شقاوت و خباثتى كه حاصل حرامخوارى ها و رذالتها و دنياگرایىشان بود كه اينگونه به جنگ محبوب پيامبر و آقاى جوانان بهشتى رفتند.
روايت ششم، “حديث اصلاح” است: امام علیهالسلام هنگام خروج از مدينه، در بخشى از وصيتنامهاى كه به برادرش محمدبنحنفيه داد، نوشت: «اني لماخرج اشراً و لابطراً و لاظالماً و لامفسداً و انّما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي، اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر» (بحارالانوار، ج٤٤، ص٣٢٩). امام علیهالسلام، حركت خود را طلب اصلاح در امت اسلام و امر به معروف و نهى از منكر و عمل به سيرۀ جدّشان و پدرشان معرفى نمود و چهار ويژگى بيهودگي، خودسري، تباهي و ستم يا آشفتگي و خودنمايي و نابساماني و ستمگري را از برنامه خويش نفى نمود كه خود بهترين معرف و روشنگر اهداف و برنامههاى نهضت آن مصباح هدايت است.”طلب اصلاح”، واژهاى كليدى در اين منشور است. به قول بعضى انديشمندان، امام نفرمود “خرجت للاصلاح”يعنى براي اصلاح، حركت مىكنم، بلكه فرمود “لطلب الاصلاح” كه مىتوان آن را اينگونه تفسير نمود كه در جستوجوى بهترين گزينههاى اصلاح براى امت، حركت مىكنم. آن حضرت، پيشتر نيز در جمع نخبگان و علما، زمانى كه هنوز بيعت با يزيد هم مطرح نبود، نظير اين سخن را فرموده بود: «ولكن لنري المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك» يعنى تلاش من براى آن است كه نشانهها و معيارها و معالم دين تو را به مردم (كه اسير تحريفات دينى و حاكمان فاسد شده و راه صحيح را گم كردهاند)، نشان دهم و نيز اصلاح را در بلاد تو ظاهر نمايم.
در کلمۀ اصلاح در عبارت امام گفتهاند که دو معنا مستتر است: يعنى هم مفهوم اصلاح را براى مردم آشكار كنم و هم آن را تحقق بخشم. واژۀ اصلاح، يك واژه كليدى در حركت امام شمرده مىشود، چنانكه در سفر حج در خطبهاي كه در منا خواندند نيز، ضمن اظهار ناخشنودي از اوضاع جامعۀ اسلامى، آن را نيازمند به اصلاحات دانسته و فرمودند: «اللهم انك تعلم انه لميكن ماكان منا تنافساً في سلطان و لاالتماساً من فضول الحطام ولكن لنري المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك و يأمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سنتك و احكامك». يعنى: خداوندا تو خود ميداني عملكرد ما نه براي آن است كه به رياست و سلطنت دست يابيم يا از روي دشمني و كينهتوزي سخن بگوييم، ليكن پيكارها براي اين است كه پرچم آيين تو را بر افراشته و اصلاح را در سرزمينهاى تو ظاهر كنيم و به ستمديدگان از بندگان تو امنيت بخشيم و احكام و سنن و فرائض تو را پياده كنيم.
روايت هفتم، “حديث احرار” است: امام علیهالسلام در آخرين لحظات عمر هم درپى اعتلاى مقام انسانيت و عزت و آزادگى آدمى است: «اگر به دين هم پايبند نيستيد، لااقل، از آزادگان و احرار باشيد»! عصر عاشورا؛ وقتى همۀ یاران امام به شهادت رسیدند و امام بهتنهایی مشغول نبرد بودند، تیرها و نیزه ها از هرسو بدن مبارک امام را نشانه میگرفتند، در این هنگام لشکر انبوهی به فرماندهی شمربنذیالجوشن، بین امام و خیمههای آن حضرت فاصله انداختند و قصد حمله به خیمههای امام و تعرض به پردگيان و كودكان را داشتند؛ امام چون از قصد شوم آنها آگاه شدند، به سروشى كه همۀ تاريخ بشنود، فرياد برآوردند: «ای پیروان شیطان(آل ابیسفیان)، اگر دین ندارید و از قیامت نمیهراسید، در دنیاتان آزاده باشید» (بحارالانوار، ج٤٥، ص٥١). پیام امام، عرصۀ تاريخ را درمىنوردد و به گوش فطرتهاى پاك مىرسد و كسانى چون گاندى آن را مىشنوند و با اينكه به شريعت امام درنيامدهاند، اما رسم آزادگى را از او مىآموزند و ملت خود را آزاد مىكنند. سالار شهيدان، انسان و انسانيت را آزاده و حُرّ مىخواهد و به جمع احرار و آزادگان فرا مىخواند و مرگ سرخ را بر زندگى ننگين ترجيح مىدهد. بايد دانست اگر در سند عبارت (كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا) تشكيك شده است، براى اين است كه حقيقتاً هيچ روزى، چون عاشورا و هيچ سرزمينى چون كربلا نيست! كجا قابل مقايسه است كسي چون حسين علیهالسلام كه سالار جوانان بهشت و نور درخشان هدايت و سالار شهيدان تاريخ است، با هر قيامگر ديگرى؟ و كجا قابل مقايسه هستند ياران وفادار او كه مىگفتند كاش صدجان مىداشتيم و در راه دفاع از تو و آرمانهايت فدا مىكرديم با ديگر مبارزان و قيامگران؟ و كجا قابل مقايسه است سرزمين كربلا كه مطاف فرشتگان و اولياى الاهى بوده و هست و تربتش سجدهگاه عاشقان است با هر سرزمين ديگرى؟! اما اگر بخواهيم معنایى براى آن دستوپا كنيم بايد بگوييم اى انسانهاى تاريخ در هر زمان و اى ساكنان جغرافياى زمين، در سيرۀ سالار شهيدان و يارانش بنگريد و تربت معطر سرزمين كربلا را ياد كنيد و از آنها بياموزيد راه و رسم آزاده بودن را.